... تا نعمتِ خداوند (برخود) را کم و حقیر نشمارید!
«عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عَنهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: انْظُرُوا إِلَى مَنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ، وَلَا تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَکُمْ، فَهُوَ أَجْدَرُ أَنْ لَا تَزْدَرُوا نِعْمَةَ اللهِ - قَالَ أَبُو مُعَاوِیَةَ عَلَیْکُمْ»[1].
از ابو هریره س روایت است که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «(در دنیا)، به پایینتر از خودتان نگاه نکنید و به کسی که بالاتر از شماست ننگرید، چون که این بهتر و مؤثّرتر است در این که نعمت خداوند بر خودتان را کم نشمارید».
عن ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا،قَال: قَالَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لَوْ کَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِیَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَى ثَالِثًا، وَلاَ یَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ، وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ».[1]
از ابن عباس ب روایت است که گفت: رسول خدا ج فرمودند: بنی آدم حتّی اگر دو درّه مال و ثروت داشته باشد، باز هم به دنبال سومی میرود، و شکم انسان را فقط خاک است که پر میکند و هرکس که توبه کند خداوند توبهی او را میپذیرد».
«عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: یَکْبَرُ ابْنُ آدَمَ وَیَکْبَرُ مَعَهُ اثْنَانِ: حُبُّ المَالِ، وَطُولُ العُمُرِ»[2].
از انس بن مالک س روایت است که گفت: رسول خدا ج فرمود: «بنی آدم بزرگ میشود و با او دو چیز دیگر هم بزرگ میشوند: دوستی مال و دوست داشتنِ عمر طولانی».
«عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، أَنَّهُ أَبَا عُبَیْدَةَ قَدِمَ بِمَالٍ مِنَ البَحْرَیْنِ، فَسَمِعَتِ الأَنْصَارُ بِقُدُومِ أَبِی عُبَیْدَةَ، فَوَافَتْ صَلاَةَ الصُّبْحِ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا صَلَّى بِهِمُ الفَجْرَ انْصَرَفَ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ رَآهُمْ، وَقَالَ: «أَظُنُّکُمْ قَدْ سَمِعْتُمْ أَنَّ أَبَا عُبَیْدَةَ قَدْ جَاءَ بِشَیْءٍ؟»، قَالُوا: أَجَلْ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَأَبْشِرُوا وَأَمِّلُوا مَا یَسُرُّکُمْ، فَوَاللَّهِ لاَ الفَقْرَ أَخْشَى عَلَیْکُمْ، وَلَکِنْ أَخَشَى عَلَیْکُمْ أَنْ تُبْسَطَ عَلَیْکُمُ الدُّنْیَا کَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَتَنَافَسُوهَا کَمَا تَنَافَسُوهَا وَتُهْلِکَکُمْ کَمَا أَهْلَکَتْهُمْ»[3].
از مسور بن مخرمه روایت است که گفت: ابو عبیده بن جراح س همراه با بیت المالِ فراوانی از بحرین بازگشت و به مدینه رسید و انصار از باز آمدن او با خبر شدند. من نماز صبح را به امامت رسول خدا ج خواندم و آنحضرت ج وقتی که امامت نماز را تمام کرد، بازگشت، امّا مردم به طرف ایشان رفتند، و با اشاره، درخواست (سهمی از آن) مال کردند. پیامبر ج وقتی که آنها را آن طور دید، تبسّم نمود و فرمود: «گمان میکنم شما شنیدهاید که ابو عبیده، چیزی آورده است؟!».
عرض کردند: بله، ای رسول خدا!
فرمود: «پس به شما مژده باد و به چیزی امیدوار باشید که شما را خوشحال خواهد ساخت! چون که، به خدا سوگند، من بر شما از فقر نمیترسم بلکه از آن بیم دارم که دروازههای دنیا به روی شما باز شود همان طور که بر پیشینیانتان باز شد و شما بر سر متاع دنیا با یکدیگر رقابت کنید همان گونه که آنها بر سر آن با یکدیگر رقابت کردند و دنیا شما را هلاک کند همان طور که آنها را هلاک کرد».
عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ، وَجَنَّةُ الْکَافِرِ».[1]
از ابو هریره س روایت است که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «دنیا زندانِ مؤمن است و بهشت کافر».
عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رَضِیَ اللهُ عَنهُما، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ بِالسُّوقِ، دَاخِلًا مِنْ بَعْضِ الْعَالِیَةِ، وَالنَّاسُ کَنَفَتَهُ، فَمَرَّ بِجَدْیٍ أَسَکَّ مَیِّتٍ، فَتَنَاوَلَهُ فَأَخَذَ بِأُذُنِهِ، ثُمَّ قَالَ: «أَیُّکُمْ یُحِبُّ أَنَّ هَذَا لَهُ بِدِرْهَمٍ؟» فَقَالُوا: مَا نُحِبُّ أَنَّهُ لَنَا بِشَیْءٍ، وَمَا نَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: «أَتُحِبُّونَ أَنَّهُ لَکُمْ؟» قَالُوا: وَاللهِ لَوْ کَانَ حَیًّا، کَانَ عَیْبًا فِیهِ، لِأَنَّهُ أَسَکُّ، فَکَیْفَ وَهُوَ مَیِّتٌ؟ فَقَالَ: «فَوَاللهِ لَلدُّنْیَا أَهْوَنُ عَلَى اللهِ، مِنْ هَذَا عَلَیْکُمْ».[2]
از جابر بن عبد الله ب روایت است که گفت: رسول خدا ج در حالی که وارد یک محلّهی بلند میشد و مردم هم در اطراف او بودند از بازار گذشت و در راه، بزغالهی مردهی ناقص را که گوشهایش از بین رفته یا کوچک بود، دید و گوش آن را با دست گرفت و سپس فرمود: «یک از شما دوست دارد که این بزغالهی مرده برای او باشد به قیمت یک درهم؟!».
مردم گفتند: ما آن را نمیخواهیم که مجانی نیز مال ما بشود، و با آن چه کار کنیم؟!.
فرمود: «آیا دوست دارید که مال شما باشد؟!».
عرض کردند: و الله این اگر که زنده نیز بود، باز هم عیب داشت چون که گوش ندارد، چه رسد به حالا که مردار هم هست؟!.
فرمود: «به خدا قسم، دنیا نزد خداوند خوارتر و بی ارزشتر از این مردار در نزد شماست».
عَن عَبدِالله بنِ عُمَرَ رَضِیَ الله عَنهُما قَالَ: أَخَذَ رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمِنکَبی فَقالَ: «کُنْ فِی الدُّنْیَا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَوْ عَابِرُ سَبِیلٍ».[3]
از عبد الله بن عمر ب روایت شده که گفت: پیامبر ج دستش را بر شانهی من گذاشت و فرمود: «در دنیا، چنان باش که گویی یک غریب هستی یا یک رهگذر».
عن زَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ رَضِیَ الله عَنهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «مَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ، فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ، وَجَعَلَ فَقْرَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ، وَلَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ، وَمَنْ کَانَتِ الْآخِرَةُ نِیَّتَهُ، جَمَعَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَهُ، وَجَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ، وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَةٌ».[4]
از زید بن ثابت س روایت است که گفت: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: «هرکس همّ و غمّش تنها دنیا باشد و فقط برای آن بکوشد و آن را بخواهد، خداوند وضع و احوال او را پریشان و پراکنده میکند و فقر و نیازمندیاش را در جلو چشمش قرار میدهد (یعنی: آن فرد همیشه احساس احتیاج و نیاز میکند و رضایت قلبی ندارد) و از دنیا هم جز آنچه که برایش مقدّر شده به او نمیرسد؛ و هرکس که نیّت و هدف و قصد خود را (نجات و پاداش در) آخرت قرار دهد، خداوند اوضاع و احوال او را بسامان و مرتّب میگرداند و ثروت و بینیازیاش را در دلش قرار میدهد (یعنی: در دل، به آنچه دارد راضی و خشنود است) و دنیا، ذلیلانه و خاشعانه، به او روی میآورد».
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِیهِمَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ: الصِّحَّةُ وَالفَرَاغُ».
ابن عبّاس ب میگوید: رسول خدا ج فرمودند: «دو نعمت هستند که بیشتر مردم در مورد آن دو دچار ضرر و زیان میشوند؛ یکی، سلامتی و دیگری، فراغت».[1]
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِرَجُلٍ وَهُوَ یَعِظُهُ:«اغْتَنِمْ خَمْسًا قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هِرَمِکَ، وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سَقَمِکَ، وَغِنَاءَکَ قَبْلَ فَقْرِکَ، وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ، وَحَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ».[2]
ابن عباس ب میگوید: رسول خدا ج مردی را نصیحت میکرد و به او فرمود: «پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار (قدرشان را بدان): جوانیات را قبل از پیریات، سلامتیات را قبل از بیماریات، ثروتمندیات را قبل فقرت، فراغت و بیکاریات را قبل از مشغولیّتت، زندگیت را قبل از مرگت».
[1]- حدیث را بخاری (به شمارهی 6412) و غیرِ او روایت کردهاند. شایستهی ماست که بیشتر در آن تأمّل کنیم:
این حدیث شریف فکر و نظر را متوجّهِ دو نعمت از نعمتهای خداوند به انسان میکند، که کمتر کسی ملتفتِ جایگاه و مکان آن دوست، و خیلی کم از آن دو در طریق مشروع و راه صحیح استفاده میشود. حقیقت آن است که انسان در بین دو موضوعِ سلامتی و بیماری قرار دارد وارزش سلامت را نمیداند مگر زمانی که بیماری به او روی آورد یا بیماران را ملاقات کند یا آنها را ببیند، بیماری هم، مشکل و مانعی است از مشکلات و موانع بزرگ که مانع از انجام کار میشود (و یا حد اقّل، انجام کار را دچار تغییر و افت میکند)، خواه کارِ دینی باشد و خواه کار دنیوی؛ و به همین خاطر، زمانِ سلامتی نعمت بزرگی است که بر انسان عاقل لازم است که از آن در چیزی بهره بگیرد که در امر دنیا یا آخرتش برای او سود به دنبال دارد و هرچه سریعتر و با تمام توانِ خویش اقدام به بهره برداری از سلامتی کند قبل از آن که بیماری به سراغ او بیاید و بین وی و آنچه میخواهد انجام دهد مانع ایجاد کند، زیرا که هر کس زمان تندرستیِ خویش را با لهو لعب و بیکاری هدر دهد و آن را در کارهای نیک به کار نگیرد، حقیقتاً ضرر کرده، چون چیزِ ارزشمند و گرانبهایی را بدون هیچ عوضی فروخته است.
و نعمت دوم: فراغت و بیکار بودن است، و مقصود از فراغ (فراغت)، آن وقت از اوقات است که در حالی بر انسان ارزشی دارد که نمیتوان قیمت گذاریاش کرد، و اگر چنانچه انسان آن را در امر خیر به کار گیرد، این خوش شانسی است، ولی اگر بگذارد که آن زمان همان طور بگذرد بدون آن که از آن در کاری بهره گیری یعنی همان چیزی که بدان "وقت کشی" گفته میشود یا آن که آن وقت را در کاری باطل وبیهوده بگذراند، چنین انسانی حقیقتاً مغبون و ضرر کرده است زیرا که وقت همان زندگی است، و از همین رو، ارزشمندترین چیزی است که انسان دارد، پس شایسته و بایسته است که تنها در چیزی صرف شود که گرانبهاتر از خودِ آن است و آن گرانبهاتر هم چیزی است که پس اندازی باشد در کفّهی ترازوی حسنات در آخرت. ابن هبیره ارزشمند و نفیس بودنِ وقت را چنین در سخنِ خویش ذکر کرده است:
وقت با ارزشترین چیزی است که باید در حفظِ آن کوشید ولی من میبینم که آسانتر از هر چیزی از کف تو میرود و ضایع میشود.
گذشتگانِ صالح ما -رحمت خداوند بر آنها باد- هم مردم را به ارزشِ وقت توجّه دادهاند و آن را برایشان بیان کردهاند و بر استفاده کردن از آن تا حّد امکان تشویق نمودهاند.
حسن بصری / میگوید: «ای فرزند آدم! همانا وجود تو فقط چند روز است، هر روز که میگذرد، بعضی از وجود تو هم میرود». و نیز گفته: «من اقوامی را دیدم که افراد آنها بر عمر خویش حریصتر از درهمها و دینارهایشان بودند». او (حسن بصری /) در نامهاش به عمر بن عبدالعزیز /، در بیان ارزش وقت و دعوت به استفاده از آن پا را از این هم فراتر نهاده و میگوید: «در واقع، آنچه از عمر باقی مانده است، قیمتگذاری نمیشود و هیچ چیزی با بهای آن برابر نیست و اگر تمام دنیا هم جمع شود، هرگز با یک روز که از عمر کسی باقی مانده برابری نمیکند؛ پس هرگز امروز را مفروش و آن را جز به قیمتِ واقعی خودش در ازای هیچ چیز از دنیا مده و کاری نکن که آن کس که در قبر است (مرده) بیشتر از خودت چیزی را که تو داری تعظیم کند و بزرگ بدارد در حالی که آن چیز (وقت) مال توست (و تو باید بیشتر برای آن ارزش و احترام قایل شوی).
به جانِ خودم سوگند که اگر به یک دفن شده در قبر گفته شود: "بیا این همهی دنیاست از اوّل آن تا آخرش، آن را برای فرزندانت قرار میدهیم تا در نبودِ تو ثروتمند و با رفاه باشند چون خودت وقتی که در دنیا بودی غصّهای جز آنها نداشتی این را بیشتر دوست داری یا یک روز را که (به تو بدهند و) تو را در آن به حال خود بگذارند که برای خویشتن کار کنی؟!" قطعاً آن مُرده این یک روز را انتخاب میکند و از بس که آن یک روز برایش خواستنی و عزیز و با ارزش است که آن را بر هرچیزِ دیگری ترجیح میدهد، بلکه حتّی اگر تنها یک ساعت هم به او بدهند و او را مختار کنند که میانِ آن یک ساعت برای خودش وبین چندها برابرِ آنچه که برایت گفتم و چند برابرِ آن برای دیگری، یکی را انتخاب کند، او فقط آن یک ساعت را که برای خودش است انتخاب میکند و ترجیح میدهد».
با این تصویرِ دقیق از قیمت وقت از امام حسن بصری / سخن در موردِ نعمت دوم، نعمت فراغت را به پایان میبریم؛ نعمتی که هم میتوان آن را در کار خیر صرف کرد و از آن استفاده بُرد و یا آن که آن را به حال خود رها کرد که بیهوده بگذرد، که در ان صورت، انسان مغبون و زیان دیده خواهد بود.
این حدیثِ شریف از جوامعُالکلم است و چون اثرِ بزرگی در زندگی انسان دارد، امام بخاری، کتاب الرّقائق از صحیحِ خود را با آن آغاز میکند.
[2]- حاکم آن را تخریج (نقل) کرده (4/306) و صحیح دانسته و ذهبی هم با او موافق است.
عَنْ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیّ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ مَثَلِی وَمَثَلَ مَا بَعَثَنِیَ اللهُ بِهِ کَمَثَلِ رَجُلٍ أَتَى قَوْمَهُ، فَقَالَ: یَا قَوْمِ إِنِّی رَأَیْتُ الْجَیْشَ بِعَیْنَیَّ، وَإِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْعُرْیَانُ، فَالنَّجَاءَ، فَأَطَاعَهُ طَائِفَةٌ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَدْلَجُوا فَانْطَلَقُوا عَلَى مُهْلَتِهِمْ، وَکَذَّبَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ فَأَصْبَحُوا مَکَانَهُمْ، فَصَبَّحَهُمُ الْجَیْشُ فَأَهْلَکَهُمْ وَاجْتَاحَهُمْ، فَذَلِکَ مَثَلُ مَنْ أَطَاعَنِی وَاتَّبَعَ مَا جِئْتُ بِهِ، وَمَثَلُ مَنْ عَصَانِی وَکَذَّبَ مَا جِئْتُ بِهِ مِنَ الْحَقِّ».[1]
از ابو موسی اشعری س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «مثال من و آن چیزی که بدان مبعوث شدهام مثال مردی است که نزد قومی میآید و میگوید: "ای قوم! در واقع، من با چشم خود لشکری را دیدم که میخواهد به شما حمله کند و من تنها یک هشدار دهندهی برهنه[2] به شما هستم پس هان به دنبال نجات باشید!" و آن گاه بعضی از آن اقوام از او اطاعت میکنند و شبانگاه به راه میافتند و به آهستگی بیرون میزنند و در نتیجه، نجات پیدا میکنند؛ امّا برخی دیگر او را تکذیب میکنند و در جای خودشان میمانند و صبح، آن لشکر فرا میرسد و آنها را نابود و با خاک یکسان میکند؛ آری، این است مثالِ کسی که مرا اطاعت کرده، از آنچه که من آوردهام پیروی میکند و مثالِ کسی که از من نا فرمانی کرده، آن حقّی را که آوردهام تکذیب میکند (تصدیق کنندهی من مثل کسانی است که خبر آن مرد را تصدیق میکنند و نجات مییابد و تکذیب کنندهام مانند کسانی است که خبر آن مرد را تکذیب کردند و هلاک میشود)».
[1]- متّفق علیه (خ 7283، م 2283).
[2]- علما میگویند که: در گذشته، اگر خبر رسانِ قومی میخواست که قوم خود را از یک خطر یا یک تهدید آگاه کند و به آنها هشدار دهد ولی از قوم دور بود (و صدایش به آنان نمیرسد)، لباس خود را در میآورد و بدین وسیله موضوع را به اطّلاعشان میرساند؛ چنین کسی را "نذیرِ عریان (هشدار دهندهی برهنه)" میگفتند.