اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

شکایت پدر و مادر

شکایت پدر و مادر

الحمد لله الذی کان بعباده خبیرًا بصیرًا وتبارک الذی جعل فی السماء بروجًا وجعل فیها سراجًا وقمرًا منیرًا وهو الذی جعل اللیل والنهار خلفة لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورًا.

والصلاة والسلام علی من بعثه ربه هادیًا ومبشرًا ونذیرًا وداعیًا إلى الله بإذنه وسراجًا منیرًا.

اما بعد...

وقتی حجاج مشغول طواف در حرم هستند، خورشید سوزان و ازدحام زیاد است و مردم در کنار کعبه ایستاده‌اند و به درگاه باری تعالی مشغول دعا هستند...

مردی از یمن مادرش را بر پشتش حمل کرده بود و بسیار عرق می‌ریخت و پریشان بود. او مادرش را که زمین گیر شده بود، طواف می‌داد، چون معتقد بود که خدمت به او وظیفه‌اش است، زیرا روزی مادرش او را در شکمش سپس در آغوشش حمل کرده است.

شب بیدار مانده است تا او بخوابد، گرسنه مانده است تا او سیر شود، تشنه مانده است تا او سیراب گردد پس گمان کرده است که با این کار حقش را واقعاً ادا کرده است.

ابن عمر، صحابی بزرگوار در کنار مقام ایستاده است.

مرد گفت: سلام بر تو ای ابن عمر، من پسر هستم و این مادرم است، گمان می‌کنی من پاداش مادری‌اش را داده‌ام؟

ابن عمر گفت: به آن ذاتی که جانم در دست اوست حتی یک نفس از نفس زدن‌هایش در هنگام وضع حمل را ادا نکرده‌ای.

این همه خستگی و کوفتگی با یکی از نفس زدن‌هایش در هنگام زایمان برابر نیست.

این یکی از نمونه‌های رنج مشقتی است که پدر و مادر به این انسان تقدیم می‌کند.

رسول الله ج میان اصحابش نشسته بود. پیرمردی آهسته آهسته و عصا به دست راه می‌رفت، پشتش خم، استخوانش سست و سرش کاملاً سفید شده بود.

او بالای سر معلم بزرگوار ایستاد و از ظلم و ستم پسرش که از او نافرمانی کرده بود و در پیری و درماندگی از او رو گردانده بود، شکایت کرد.

او گفت: ای رسول الله، پسرم به من ظلم کرده است، من او را در خردسالی تربیت کردم، گرسنگی کشیدم تا سیر شود، تشنگی کشیدم تا سیراب شود و خسته شدم تا استراحت کند.

وقتی نیرومند شد، حقم را پایمال کرد و با من گستاخی کرد و دستم را پیچاند.

رسول الله ج فرمود:

«وَهَل قُلتَ فِیهِ شیئًا؟» «آیا درباره‌اش چیزی گفته‌ای؟».

گفت: بله.

فرمود:

«مَاذَا قُلتَ؟».

«چه گفتی؟».

گفت: گفتم:

غَذَوْتُکَ مَوْلُودًا وَعُلْتُکَ یَافِعًا

 

تُعَلُّ بِمَا اُدْنِی إلَیْکَ وَتُنْهَلُ

إِذَا لَیْلَةٌ نَابَتْکَ بِالشَّکْوِ لَمْ أَبِتْ

 

لِشَکْوَاکَ إِلّاَ سَاهِرًا أَتَمَلْمَلُ

کَأَنِّی أَنَا الْـمَلْدُوغُ دُونَکَ بِاللَّذِی

 

لُدِغْتَ بِهِ دُونِی فَعَیْنَایَ تَهْمَلُ

فَلَمَّا بَلَغْتَ السِّنَّ وَالْغَایَةَ الَّتِی

 

إِلَیْهَا بَدَی مَا فِیکَ کُنْتُ أُؤَمِّلُ

جَعَلْتَ جَزَائِی غِلْظَةً

 

کَأَنَّکَ أَنْتَ الْـمُنْعِمُ الْـمُتَفَضَّلُ

فَلَیْتَکَ إِذْ لَمْ تَرْعَ حَقَّ أُبُوَّتِی

 

فَعَلْتَ کَمَا الْجَارُ الْـمُجَاوِرُ یَفْعَلُ

«وقتی نوزاد بودی به تو غذا دادم، وقتی نوجوان بودی هزینه‌ات را دادم، هرچه به تو می‌دادم خرج و مصرف می‌کردی،

اگر یک شب بیماری بر تو فشار می‌آورد نمی‌خوابیدم و مرتب شکایت و بی‌قراری می‌کردم،

گویی من به جای تو گزیده شدم، همان گزیدنی که تو به جای من شدی و چشمانم غرق در اشک می‌شود،

وقتی به سن و جایی رسیدی که آنچه در تو امید داشتم کم‌کم ظاهر می‌شد،

پاداشم را با درشتی و تندی دادی، گویی تو صاحب نعمت و فضل هستی،

کاش تو که حق پدری مرا رعایت نکردی، چنان می‌کردی که همسایه با همسایه می‌کند».

اشک در چشمان پیامبر حلقه زد و فرمود:

«عَلَیَّ بِالْإبْن». «پسر را نزد من بیاورید».

صحابه رفتند و پسرش را که تنومند و قوی هیکل بود، آوردند!

او را در برابرش نگه داشت و یقه‌اش را گرفت و فرمود:

«أنْتَ وَمَالُکَ لِأَبِیکَ»([1]).

بدین معنا که تو مانند برده‌ای برای پدرت هستی که می‌تواند تو را بفروشد و بخرد، پس تو چیزی نیستی جز متاع و کالایش.

این صحنه بارها و بارها در دنیای امروز تکرار می‌شود. افرادی که قلاده به گردن به سن جوانی رسیده‌اند، تنومند و نیرومند گشته‌اند، کمرشان محکم و سفت شده است، جمجمه‌هایشان بزرگ شده است، پس ابتدا از پروردگارشان نافرمانی کردند، خانه‌هایش را نشناختند و از کتاب و سنت رسولش روی گرداندند سپس از والدین‌شان در هنگام پیری و ضعف نافرمانی نمودند.

ما دیگر چیزی جز پیران و سالخوردگانی که از این نافرمانی دردناک گریانند، نمی‌بینیم.

چه افراد کهن‌سالی را دیده‌ایم که بر زمین می‌خزند و از فرزندشان شکایت می‌کنند.

ما نیز نزد الله واحد و یگانه از او شکایت می‌کنیم، او که عادل و منصفانه حکم می‌کند و هیچ شکایتی نزدش از قلم نمی‌افتد.

پیامبر معصوم ج داستان سه نفر از بنی اسراییل را که به صحرا رفتند، برای ما تعریف می‌کند شب شد و آنان به غاری رفتند و وارد آن شدند و صخره‌ای جلوی در غار را بست، دیگر هیچ ارتباط، قوم، قبیله و خانواده‌ای برای کمک و یاری نیست.

این زمان نیاز و احتیاج است:

﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ [النمل: 62].

«یا [کیست] آن کس که درمانده را – چون وی را بخواند – اجابت می‌کند، و گرفتاری را برطرف می‌گرداند».

کسی جز الله سبحان به داد محتاج نیازمند نمی‌رسد، کسی جز او غم و غصه‌ای را برطرف نمی‌سازد و کسی جز او هم و غم را گشایش نمی‌بخشد.

وَلَقَدْ ذَکَرْتُکَ وَالظَّلَامُ مُخَیَّمٌ

 

وَالْأُسْدُ تَزْأَرُ فِی رَبَا الصَّحْرَاءِ

فِی وَحْشَةٍ لَوْ غِبْتَ عَنِّی سَاعَةً

 

لَوَجَدْتَنِی شَلْوًا مِنَ الْأَشْلَاءِ

ضَلَّ الطَّرِیقَ فَقُمْتُ أَدْعُو فِی الدُّجَی

 

مُتَضَـرِّعًا فِی حِنْدِسِ الظَّلْمَاءِ

«تو را درحالی یاد کردم که تاریکی همه‌جا را فرا گرفته بود و شیر در صحرا می‌غرید، در وحشتی که اگر یک ساعت مرا تنها بگذاری، مرا تکه تکه خواهی یافت،

راه گم شده است و من با تضرع و فروتنی در تاریکی و سیاهی شب برخاستم و دست به دعا برداشتم».

آنان سعی کردند صخره را کنار بزنند، زیرا نه غذایی داشتند، نه پوششی و نه نوشیدنی.

این همان مرگ حتمی است.

ارتباط آنان با الله برقرار شد و به او پناه بردند.

یکی از آنان گفت: به الله قسم کسی جز الله شما را نجات نخواهد داد، پس با اعمال صالح و نیکتان به درگاه او دست به دعا بردارید.

اولی برخواست و از اعمال نیکش چیزی به خوبی نیکی به پدر و مادرش نیافت.

پس در خطاب به الله که داننده‌ی غیب‌هاست و پیدا و پنهان را می‌داند، گفت: بارالها! تو می‌دانی که من پدر و مادر پیری داشتم و هیچ وقت خانواده و فرزندانم را بر آنان ترجیح نمی‌دادم، روزی آمدم و دیدم که خوابیده‌اند. سهم شیر را دوشیدم و تا صبح با ظرف روی سرشان بودم و بچه‌ها جلو پاهایم سر و صدا می‌کردند، ولی من کسی را بر آنان مقدم نکردم.

پروردگارا، اگر این کار را به خاطر رضای تو کردم برای مشکل ما گشایشی حاصل فرما.

تخته سنگ اندکی از جلو دهانه‌ی غار کنار رفت ولی آنان نمی‌توانستند خارج شوند.

دیگر برخاست... تا آخر حدیث مشهور.

پیامبر معصوم ج می‌فرماید:

«لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعٌ»([2]). «کسی که صله‌ی رحمش را قطع کند، وارد بهشت نمی‌شود».

چگونه وارد بهشت شود در حالی که پیوندش را با پدر و مادرش قطع کرده است.

پیامبر اکرم ج می‌فرماید:

«لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الرَّحِمَ تَعَلَّقَتْ بِالعَرْشِ وَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنَ الْقَطِیعَةِ . فَقَالَ أَلاَ تَرْضَیْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ قَالَتْ بَلَى یَا رَبِّ. قَالَ فَذَلِکِ لَکِ». «وقتی الله رحم را آفرید، خود را به عرش پروردگار چسباند و گفت: پروردگارا، این مقام و منزلت کسی است که از قطع صله‌ی رحم به تو پناه می‌آورد.

فرمود: آیا راضی نیستی که با کسی‌که رابطه‌ی با تو را برقرار دارد پیوند برقرار کنم و با کسی‌که این رابطه را قطع کند، قطع ارتباط نمایم؟

گفت بله، ای پروردگار.

فرمود: پس خواسته‌ات اجرا می‌شود».

الله با کسی‌که صله‌ی رحم را قطع می‌کند، قطع رابطه می‌کند:

﴿فَهَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن تَوَلَّیۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَکُمۡ٢٢ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣ [محمد: 22-23].

«پس [ای منافقان،] آیا امید بستید که چون [از الله] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید] در [روی] زمین فساد کنید و خویشاوندی‌های خود را از هم بگسلید؟ اینان همان کسانند که الله آنان را لعنت نموده است و [گوش دل] ایشان را ناشنوا و چشم‌هایشان را نابینا کرده است».

الله در بسیاری از آیات قرآن حق خود را در کنار حق پدر و مادر آورده است:

﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا٢٤ [الإسراء: 23-24].

«و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را عبادت نکنید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید. اگر یکی از آن دو یا هردو، در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها [حتی] «اوف» مگو و به آنان پرخاش مکن و با آن‌ها سخنی شایسته بگوی. و از سر مهربانی، بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنان که مرا در خُردی پروردند».

کلمه‌ی «اف» با وجود کمی حروفش نباید به والدین گفته شود.

نظرتان درباره‌ی کسی‌که در کاخ‌ها و ویلاها در ناز و نعمت به سربرده و با این حال به پدر و مادرش توهین نموده است، چیست؟

نظرتان درباره‌ی کسی‌ که با تندی صحبت می‌کند و با سرکشی عصیان پاسخ می‌دهد، چیست؟

این‌ها صحنه‌هایی است که در جامعه‌ی ما تکرار می‌شود و ما آن را می‌بینیم و می‌شنویم.

ای کاش که این نافرمانان عصیانگر پند و عبرت بگیرند از این آیات و احادیث که آنان را از این روش دردناک – که شایسته و سزاوار پدر و مادری که خستگی و مشقت کشیده‌اند و تربیت کرده‌اند، نیست – باز می‌دارد.

ای کاش که از داستان صالحان و نیکی آنان به پدر و مادرشان درس عبرت بگیرند.

ابن سیرین برای مادرش غذا تقدیم می‌کرد و با مادرش در یک ظرف غذا نمی‌خورد، از ترس این‌که مبادا دستش را به طرف لقمه‌ای دراز کند که او آن را در نظر گرفته است.

امام احمد با آن همه بزرگواری، در خانه به مادرش خدمت می‌کرد، جایی که مادرش پس از الله تعالی یاریگری جز او نداشت.

او غذا می‌پخت، خانه را جارو می‌زد و کارهای مادرش را انجام می‌داد.

نافرمانی از والدین نیز اشکال و انواع بسیاری دارد و آنچه ذکر شد متداول‌ترین آنها بود.

اما نوع دیگری از حقوق و نافرمانی هم وجود دارد. نافرمانی امت از آفریدگارش؛ درست همان‌گونه که شاهدش هستیم. با فاصله گرفتن از دین و دور شدن از اطاعت پروردگار و تقلید از کفار در تمام احوال و رفتار، با این تصور که در این تقلید پیشرفت و تمدن است.

این امت ندانسته است که تمدن و پیشرفت در حقیقت متمایز شدن در شخصیت و تحقق کتاب پروردگار و سنت پیامبرش ج می‌باشد.

از الله متعال مسألت دارم که این امت را به راه درست رهنمود سازد و بار دیگر آن را به مجد و عظمتش بازگرداند تا بهترین امتی باشد که برای راهنمایی مردم فرستاده شده است.

و الله داناتر است، وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

 

 




[1]- طبرانی در الصغیر، ص 195، آلبانی در ارواء، حدیث 838 آن را ضعیف دانسته است. اصل حدیث «أنْتَ وَمَالُکَ لِأَبِیکَ» صحیح است. احمد، حدیث 6883، بیهقی در سننش، حدیث 16052 و ابن ماجه، حدیث 2358 .ر.ک: ارواء، حدیث 838.

[2]- بخاری، حدیث 5848 و مسلم، حدیث 6472 و 6473.

به آنان کلمه‌ی «اُف» مگو

به آنان کلمه‌ی «اُف» مگو

حمد و سپاس الله را که می‌فرماید:

﴿وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا٢٤ [الإسراء: 23-24].

«و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را عبادت نکنید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید. اگر یکی از آن دو یا هردو، در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها [حتی] «اوف» مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنی شایسته بگوی و از سر مهربانی، بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنان که مرا در خُردی پروردند»».

والصلاة والسلام على رسول الله، الذی بعثه هادیًا ومبشرًا ونذیرًا، وداعیًا بإذنه وسراجًا منیرًا، بلغ الرسالة وأدی الأمانة ونصح الأمة وجاهد فی الله حتی أتاه الیقین، وصلی الله علیه وعلی آله وصحبه وسلم تسلیمًا کثیرًا.

اما بعد... ای بندگان الله،

یکی از بزرگ‌ترین گناهان و معصیت‌هایی که در زمین انجام می‌گیرد قطع کردن پیوند و صله‌ی رحم و خویشاوندی و نافرمانی پدر و مادر است. به این خاطر الله متعال این دو را به عذاب دردناکی تهدید می‌کند.

جنایتی زشت و ناپسند که بدن را به لرزه می‌اندازد و جبین را شرمسار می‌سازد و حتی جاهلان عصر جاهلیت و یهود و نصاری در شریعت خود آن را رد کرده‌اند.

به این خاطر بدن فرد مؤمن می‌لرزد وقتی که می‌بیند فرزند هرچه جوان‌تر، بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود حق پدر و مادرش را نادیده می‌گیرد. آنان که عمر، جوانی و بهترین دوران زندگی خود را از دست دادند. بیدار ماندند تا او بخوابد، گرسنگی کشیدند تا او سیر شود و خسته شدند تا او راحت باشد و زمانی که بزرگ و ضعیف شدند، به قبر نزدیک شدند و به دو قدمی یا نزدیکتر مرگ رسیدند حق‌شان را انکار کرد و آن قدر آنان را خوار و ذلیل کرد که فقط الله می‌داند.

به این خاطر الله تعالی حق آنان را در کنار حق خود آورده است و نیکی به پدر و مادر و صله‌ی رحم را از لوازم بندگی و عبودیت قرار داده است. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًا [الإسراء: 23].

«و پروردگار تو را مقرر کرد که جز او را عبادت نکنید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید».

به او حکم کرد، دستور داد و بر او واجب کرد که کسی غیر از او را عبادت نکنند.

نیکی به پدر و مادر و رعایت صله‌ی پدر و مادر و صله‌ی رحم و خویشاوندان با عبادت الله سبحان برپا می‌شود.

به این تصویر عجیب پدر نگاه کن که پشتش خم، صبرش کم و سر و ریشش سفید شده است.

به چهره‌ی مادر بنگر که موهایش سفید و به گور نزدیک شده است و بر دوران نوجوانی و جوانی خود که در تربیت این فرزند صرف کرده است افسوس می‌خورد و زمانی که رشد کرد، پشتش محکم شد و بازویش قوی گشت موجب عذاب، خشم و بدبختی برای پدر و مادرش شد.

﴿إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ [الإسراء: 23].

«اگر یکی از آن دو یا هردو، در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها [حتی] «اوف» مگو».

حتی کلمه «اف» که نزد مردم ناچیز است به پدر و مادر گفته نمی‌شود.

تو را به الله سوگند به من بگو: کدام یک بزرگ‌تر است: حق کلمه‌ی اف یا کسانی که حق پدر و مادر را انکار کردند، از آنان نافرمانی کردند و پاداش آنان را دشنام، ناسزا، درشتی، آزار و قطع ارتباط قرار دادند؟

تا آنجا که در جامعه کسانی هستند که در ویلاها و آپارتمان‌های مرفه زندگی می‌کنند، بر ماشین‌های آخرین سیستم سوار می‌شوند و بهترین غذا را میل می‌کنند و پدر و مادرشان در فقر، نیاز شدید و سختی‌ای به سر می‌برند که کسی جز الله از آن آگاه نیست.

این چه دل‌هایی است؟

این چه روح‌هایی است؟

عرب در جاهلیت و اسلام از دست نافرمانی گریسته است و از آن رنج کشیده است و به آفریدگارش شکایت کرده است.

در کتاب‌های ادبیات و زندگی‌نامه آمده است یک عرب صحرانشین گریه کنان نزد خلیفه آمد.

خلیفه گفت: تو را چه شده است؟

گفت: مصیبتی بدتر از مصیبت مال دامنگیرم شده است.

گفت: چه مصیبتی؟

گفت: پسرم را تربیت کردم. بیدار ماندم تا او بخوابد، گرسنه ماندم تا او سیر شود و خسته شدم تا او استراحت کند، وقتی بزرگ شد و زمانه به من ضربه زد و پشتم به خاطر روزها و شب‌ها خمیده شد حقم را نادیده گرفت. سپس گریست و گفت.

وَرَبَّیتُهُ حَتَّی تَرَکْتُهُ أخَا القَوْمِ

 

وَاسْتَغْنَى عَنِ الطُّرِّ شَارِبُهْ

تَغَمَّطَ حَقِّی ظَالِـمًا وَلَوَی یَدِی

 

لَوَى یَدَهُ اللهُ الَّذِی هُوَ غَالِبُهْ

(او را تربیت کردم تا این که یکی از افراد و برادران قوم شد،

و دیگر سبیلش نیاز به روییدن نداشت،

ظالمانه حقم را نادیده گرفت و دستم را پیچاند،

الله که بر او غالب و چیره است دستش را بپیچاند).

گویند: دست پسر پیچید و به پشتش رفت.

در کتاب‌های سیرت و برخی از تفاسیر مثل کشاف – با سندهایی که در آنها حرف هست – آمده است که مردی به شکایت نزد رسول الله ج آمد.

فرمود: «تو را چه شده است؟»

گفت: یا رسول الله، مظلوم هستم و پسرم به من ظلم و جفا کرده است.

فرمود: «چه ظلمی؟»

گفت: او را پرورش دادم. وقتی بزرگ شد و چشمانم ضعیف شد، استخوان‌هایم سست شد و اجلم نزدیک شد حقم را نادیده گرفت و با جفا و تندی پاسخم را داد.

فرمود: آیا درباره‌ی او چیزی گفته‌ای.

گفت: آری، چنین گفته‌ام:

غَذَوْتُکَ مَوْلُودًا وَعُلْتُکَ یَافِعًا

 

تُعَلُّ بِمَا اُجْرِی عَلَیْکَ وَتَنْهَلُ

إذَا لَیْلَةٌ ضَاقَتْکَ بِالسُّقْمِ لَمْ أبِتْ

 

لِسُقْمِکَ إلّاَ شَاکِیًا أَتَمَلْمَلُ

(وقتی نوزاد بودی به تو غذا دادم، وقتی نوجوان بودی هزینه‌ات را دادم، هرچه به تو می‌دادم خرج و مصرف می‌کردی، اگر یک شب بیماری بر تو فشار می‌آورد نمی‌خوابیدم و مرتب شکایت و بی‌قراری می‌کردم).

گفت: این پاداشم نیست، پاسخ نیکی و حفظ معروف نیست. حتی شبی که در آن مریض می‌شوی، من در کنار تو می‌مانم... تو بیماری ولی من بیماری را از تو گرفتم، تو مریضی و من مرض را از تو گرفتم.

پس دو چشم رسول الله ج اشکبار شد([1]).

باید دل‌های نرم و چشم‌های پر اشک به خاطر این فجایع که در جهان اسلام رخ می‌دهد و دل‌های پدر و مادر از آنها شکایت دارد، اشک بریزد.

آیا ظلمی بزرگتر و فجیع‌تر از این وجود دارد که شاهد باشی پسرت که جوانی، بهترین دوران زندگی و شمیم وجودت را به پایش ریختی و برای خود مردی شده است، پاسخ نیکی‌هایت را با بدی بدهد و صدایش در خانه‌بپیچد و فرمانت را اجرا نکند و در برابرت فروتن نباشد.

ای بندگان الله، این فاجعه‌ایست که بدتر از آن وجود ندارد.

رسول الله ج در پاسخ کسی‌که درباره‌ی بزرگ‌ترین و بهترین کارهای نیک پرسید، می‌فرماید:

فرمود: «اقامه‌ی نماز در وقتش».

گفته شد: سپس کدام کار؟

فرمود: «نیکی به پدر و مادر».

گفته شد: سپس کدام کار؟

فرمود: «جهاد در راه الله»([2]).

رسول الله ج دل‌ها را به دور دست‌ها می‌بَرَد و برای آنها درباره‌ی مردی از بنی‌اسراییل که نسبت به پدر و مادرش نیکی می‌کرد، صحبت می‌کند.

شگفتا که در میان یهود و نصارا کسانی وجود دارند که دل‌هایشان در برابر پدر و مادرشان نرم می‌شود، نوادگان میمون‌ها و خوک‌ها، دشمنان الله و کسانی که الله از پشت هفت آسمان آنان را لعنت کرده است.

در حالی که در سرزمین‌های مسلمانان کسانی یافته می‌شوند که دل‌شان سخت شده است و بر فکرشان مهر زده شده است و دل‌شان به هیچ وجه نرم نمی‌شود.

از عبدالله بن عمر ب روایت شده است که گفت: شنیدم که رسول الله ج می‌فرماید:

«انْطَلَقَ ثَلَاثَةُ رَهْطٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَتَّى آوَاهُمُ الْمَبِیتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ، فَانْحَدَرَتْ صَخْرَةٌ مِنَ الْجَبَلِ، فَسَدَّتْ عَلَیْهِمُ الْغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ وَاللهِ لَا یُنْجِیکُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ إِلَّا أَنْ تَدْعُوا اللهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِکُمْ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمُ: اللهُمَّ کَانَ لِی أَبَوَانِ شَیْخَانِ کَبِیرَانِ، فَکُنْتُ لَا أَغْبِقُ قَبْلَهُمَا أَهْلًا وَلَا مَالًا، فَنَاءَ بِیَ طَلَبُ السَّحَرِ یَوْمًا، فَلَمْ أَرُحْ عَلَیْهِمَا حَتَّى نَامَا، فَحَلَبْتُ لَهُمَا غَبُوقَهُمَا فَجِئْتُهُمَا بِهِ، فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمَیْنِ، فَتَحَرَّجْتُ أَنْ أُوقِظَهُمَا، وَکَرِهْتُ أَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلًا أَوْ مَالًا، فَقُمْتُ وَالْقَدَحُ عَلَى یَدَیَّ أَنْتَظِرُ اسْتِیقَاظَهُمَا حَتَّى بَرَقَ الْفَجْرُ، فَاسْتَیْقَظَا فَشَرِبَا غَبُوقَهُمَا، اللهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ، فَانْفَرَجَتِ انْفِرَاجًا لَا یَسْتَطِیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهَا...»([3]). «سه نفر از امت‌های گذشته، به همراه یکدیگر (در سفری)، می‌رفتند، تا این که شبانگاه، به غاری پناه بردند که شب را به روز آورند، چون داخل غار شدند، سنگی از کوه فرو غلتید و ورودی غار را بر آنان مسدود کرد.

آنان به همدیگر گفتند: از این سنگ نجات پیدا نمی‌کنید، مگر این که الله را به کارهای شایسته و خالصانه‌ی خود بخوانید».

یکی از آن‌ها گفت: پروردگارا! من پدر و مادر پیری داشتم که هرگز پیش از (سهم شام) آنان، برای خود و برای زن و فرزند (و خدمتکاران) شیر نمی‌دوشیدم؛ روزی برای آوردن هیزم، به صحرا رفته بودم و از آنان دور ماندم و وقتی پیش آنان بازگشتم که خوابیده بودند؛ شبانه، شیرشان را برای آنان دوشیدم، اما آنان هنوز خوابیده بودند و نپسندیدم که ایشان را بیدار کنم و یا خود و زن و فرزند (و خدمتکاران) پیش از آنها شیر بنوشیم ناچار، در حالی که ظرف شیر در دستم بود و کودکانم در برابرم از گرسنگی می‌نالیدند، منتظر ماندم – که آنان بیدار شوند تا آن که سپیده دمید و آنان بیدار شدند و شیرشان را نوشیدند.

یا الله! اگر من، این عمل را خالصانه و فقط برای رضایت تو انجام دادم، ما را از این وضعیت و این صخره نجات بخش و گشایشی مرَحمت فرما.

پس (از این حرف) سنگ از جای خود تکان خورد؛ اما خروج از غار ممکن نبود...».

ای بندگان الله، نافرمانی والدین فاجعه‌ایست که در جوامع و خانه‌ها پدید آمده است و به یکی از بزرگ‌ترین مشکلات پدران و مادران تبدیل شده است.

در برخی از آثار آمده است که در آخر الزمان شخص دوست دارد که توله سگی را پرورش دهد و فرزندی را پرورش ندهد([4]).

بله، چنین پدیده‌ای یافت شده است، ما و دیگران شاهد پدر و مادرهایی بودیم که به سن پیری رسیده‌اند در حالی که از دست این فرزندان ظالم و ستمگر اشک‌شان درآمده است و در برابرشان درمانده و ناتوان شده‌اند.

ای جوانان اسلام! آیا نباید به سوی الله بازگردیم؟

آیا نباید فروتنی و تواضع داشته باشیم؟

آیا نباید با پدران و مادران به نیکی و بزرگواری رفتار کنیم؟

مردی نزد رسول الله ج آمد و گفت: ای رسول الله! چه کسی به رفتار خوب من سزاوارتر است؟

فرمود: «أُمُّکَ» (مادرت).

گفت: پس از او چه کسی؟

فرمود: «أُمُّکَ» (مادرت).

گفت: پس از او چه کسی؟

فرمود: «أُمُّکَ» (مادرت).

گفت: پس از او چه کسی؟

فرمود: «أَبُوکَ» (پدرت)([5]).

سه چهارم حق به مادر تعلق دارد. مادر است که تو را حمل کرده است، شیر داده است، لباس پوشانده و گرم نگه داشته است. الله پاداش خیر و نیکو به پدران و مادران ما دهد و از چشمه‌ی روان به آنان بنوشاند که پس از آن هرگز تشنه نشوند.

بله، نیکی به پدر و مادر مسأله‌ای بسیار بزرگ و حائز اهمیت است. از جمله فواید نیکی به پدر و مادر عبارتند از:

- الله تو را به راه راست هدایت می‌کند.

- الله فرزندان صالح به تو عطا می‌کند.

- تو را یاری و مدد می‌رساند.

- تو را در میان مردم محبوب می‌سازد.

- گفتار و سخنانت را درست می‌گرداند.

از جمله تأثیرات نافرمانی و عقوق:

- گرفتار شدن به لعنت الله:

﴿فَهَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن تَوَلَّیۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَکُمۡ٢٢ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣ [محمد: 22-23].

«پس [ای منافقان،] آیا امید بستید که چون [از الله] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید] در [روی زمین فساد کنید و خویشاوندی‌های خود را از هم بگسلید؟ اینان همان کسانند که الله آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ایشان را ناشنوا و چشم‌های‌شان را نابینا کرده است».

بعضی از علما گفته‌اند: آنان را کر کرد که چیزی را نمی‌شنوند و چشمان‌شان را نابینا کرد پس تدبر، تفکر و تعقل نمی‌کنند.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِیثَٰقِهِۦ وَیَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ٢٥ [الرعد: 25].

«و کسانی که پیمان الله را پس از بستنِ آن می‌شکنند و آنچه را الله به پیوستن آن فرمان داده می‌گسلند و در زمین فساد می‌کنند، بر ایشان لعنت است و بد فرجامی آن سرای ایشان راست».

در حدیث صحیحی از پیامبر ج آمده است که فرمود:

«لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعٌ». «کسی که صله‌ی رحمش را قطع کند، وارد بهشت نمی‌شود».

او کسی است که ارتباطش را با خویشاوندان و والدینش قطع کند و الله نیز ارتباطش با آسمان و نیز عهد و پیمانش را نیز قطع می‌کند.

به همین خاطر پیامبر ج می‌فرماید:

«لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الرَّحِمَ تَعَلّقَتْ بِالْعَرْشِ وَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ مِنَ الْقَطِیعَةِ. قَالَ: أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ؟ قَالَتْ: بَلَى. قَالَ فَذَاکَ لَکِ. قَالَ: مَنْ وَصَلَکِ وَصَلْتُهُ وَمَنْ قَطَعَکِ قَطَعْتُهُ»([6]). «وقتی الله رحم را آفرید، خود را به عرش پروردگار چسباند و گفت: پروردگارا، این مقام و منزلت کسی است که از قطع صله‌ی رحم به تو پناه می‌آورد.

فرمود: آیا راضی نیستی با کسی‌که رابطه‌ی با تو را برقرار دارد پیوند برقرار کنم و با کسی‌که این رابطه را قطع کند، قطع ارتباط نمایم؟

گفت: بله، ای پروردگار.

فرمود: پس خواسته‌ات اجرا می‌شود، کسی‌که پیوندت را برقرار سازد، با او ارتباط برقرار می‌کنم و کسی‌که پیوندت را قطع کند، با او قطع ارتباط می‌کنم».

پس الله آن را به زمین فرستاد.

جای شگفتی است که اهل جاهلیت با این که بت‌ها را عبادت می‌کردند، اما به صله‌ی رحم‌شان افتخار می‌ورزیدند.

مقنع کندی جاهلی گوید:

وَإنَّ الَّذِی بَیْنِی وَبَیْنَ بَنِی أَبِی

 

وَبَیْنَ بَنِی عَمِّی لَـمُخْتَلِفٌ جِدًّا

فَإِنْ أکَلُوا لَحْمِی وَفَرْتُ لُـحُوْمَهُمُ

 

وَإنْ هَدَمُوا مَجْدِی بَنَیْتُ لَهُمْ مَجْدَا

ولَسْتُ بِأحْمِلُ حِقْدًا عَلَیْهِمُ

 

وَلَیْسَ رَئِیسُ الْقَوْمِ مَنْ یَحْمِلُ الحِقْدَا

«پیوند و رابطه‌ای که میان من و فرزندان پدرم و عموزادگانم است کاملاً متفاوت است،

اگر گوشتم را بخورند، گوشت‌شان را زیاد می‌کنم و اگر مجدم را در هم شکنند، مجد و عظمت آنان را می‌سازم،

و هرگز کینه‌ای از آنان به دل ندارم، چرا که رییس قبیله، کسی نیست که حقد و کینه را به دل گیرد».

ای بندگان الله، رسول الله ج نرم‌ترین و بردبارترین مردم بود، به همین جهت الله اخلاق و بزرگواری‌اش را در قرآن بیان کرده است و می‌فرماید:

﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ٤ [القلم: 4].

«تو از خلق و خوی بزرگی برخوردار هستی».

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ [آل عمران: 159].

«پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می‌شدند».

او در برقراری صله‌ی رحم به مقام و منزلت والایی دست یافت که در طول تاریخ تبدیل به الگو و اسوه شد.

دنیا سراغ ندارد که کسی بیشتر از پیامبر ج صله‌ی رحم به جا آورده باشد.

نزدیکان و عموزادگانش او را از مکه بیرون کردند، طردش نمودند، به او دشنام و ناسزا گفتند، او را مورد آزار و اذیت قرار دادند، در جنگ‌ها با او مبارزه کردند و در میدان‌ها او را به مبارزه طلبیدند و خلاصه جنگ نظامی، تبلیغاتی و اقتصادی علیه او برپا کردند.

اما وقتی رسول الله ج پیروز شد، چه کرد؟

او پیروزمندانه وارد مکه شد، پرچم‌ها در برابرش با تکبیر برافراشته شدند و کوه‌ها از پیروزی‌اش بانگ زدند، او بر در کعبه ایستاد در حالی که به خویشاوندان و عموزادگانش می‌گفت:

«مَا تَرونَ أنِّی فاعِلٌ بِکُم؟». «به نظر شما با شما چه می‌کنم؟»

با حالتی گریان گفتند: برادر و برادرزاده‌ی بزرگواری هستی.

پیامبر ج فرمود:

«اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»([7]). «بروید، چون شما آزادید».

گویی به آنها می‌گوید: الله شما را مورد عفو و بخشش خود قرار داد.

پسر عمویش ابوسفیان بن حارث می‌آید، خبر پیروزی را می‌شنود، او پیامبر ج را بسیار مورد آزار و اذیت و دشنام قرار داده است، پس همراه فرزندانش از مکه خارج می‌شود، علی بن ابی طالب س او را می‌بیند و می‌گوید: به کجا می‌روی؟

در جواب گفت: فرزندانم را به صحرا می‌برم تا از گرسنگی و برهنگی بمیرم، به الله قسم اگر محمد دستش به من برسد مرا با شمشیر تکه تکه می‌کند.

علی س که رسول الله ج را به خوبی می‌شناسد، می‌گوید: اشتباه می‌کنی ای ابوسفیان، رسول الله از همه بیشتر صله‌ی رحم را برقرار کرده است و از همه بیشتر نیکی می‌کند، نزد او بازگرد، او را پیامبر خطاب کن، به او سلام گو و همان‌گونه که برادران یوسف به او گفتند، بگو:

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔینَ٩١ [یوسف: 91].

«گفتند: به الله سوگند، که واقعاً الله تو را برما برتری داده است و ما خطاکار بودیم».

او همراه فرزندانش نزد رسول الله ج آمد و بالای سر پیامبر ج ایستاد و گفت: ای رسول الله، سلام، رحمت و برکات الله بر تو باد:

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔینَ٩١ [یوسف: 91].

«گفتند: به الله سوگند، که واقعاً الله تو را برما برتری داده است و ما خطاکار بودیم».

پیامبر ج می‌گرید و آن اعمال، روزها و صفحه‌های تیره و سیاه را فراموش کرده است و می‌فرماید:

﴿لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ [یوسف: 92].

«امروز بر شما سرزنشی نیست. الله شما را می‌آمرزد و او مهربان‌ترین مهربانان است».

اکنون آیا کسی هست که به کردار و اخلاق او اقتدا کند؟ چرا که او اسوه و الگوی راستین است و پیروی از او راه نجات از ننگ و عار و نابودی است.

خواهر پیامبر ج که حدوداً چهل سال از او دور بوده است، نزدش می‌آید، نه او رسول الله ج را به خوبی می‌شناسد و نه رسول الله ج او را می‌شناسد، سال‌ها گذشته است، او می‌آید تا بر برادر شیری‌اش که در زیر درخت سدر ایستاده است، سلام کند. مردم با شمشیرهای آخته پیرامون پیامبر که مشغول تقسیم غنیمت‌هاست ایستاده‌اند. او اجازه می‌گیرد. صحابه به او می‌گویند: که هستی؟

گوید: خواهر رضاعی رسول الله ج هستم، من شیما بنت حارث هستم، حلیمه‌ی سعدیه مرا همراه او شیر داده است.

صحابه این امر را به اطلاع پیامبر ج می‌رسانند، در این هنگام اشک در چشمانش حلقه می‌زند و برمی‌خیزد تا در راه او را ببیند و او را بسان برادری که سال‌ها دوری، تنهایی و غربت میان‌شان فاصله انداخته است، در آغوش می‌گیرد و در کنارش و در سایه می‌نشاند([8]).

تصور کنید! پیامبر بشریت، معلم انسانیت، در هم شکننده‌ی کیان بت‌پرستی، فقط به خاطر یک بار شیر خوردن او را در سایه می‌نشاند؟

پس کسانی که با عمه‌ها، خاله‌ها، دخترها و خواهران‌شان قطع ارتباط می‌کنند، چه می‌کنند؟! نه تنها این، بلکه آنان را از میراثی که الله برای‌شان حلال گردانده است، محروم می‌سازند.

ما از یکی از زَنان پیر و سالخورده شنیدیم که گریه کنان می‌گفت: او به من ظلم کرد، ولی الله حقم را از او گرفت.

رسول الله ج احوال خواهرش را جویا می‌شود سپس به او می‌گوید: «زندگی در اینجا را انتخاب می‌کنی یا می‌خواهی نزد خانواده‌ات بازگردی؟»

او می‌گوید: خانواده‌ام را می‌خواهم([9]).

پیامبر به او مقداری مال می‌دهد تا پیوند رحم و خویشاوندی را به مردم بیاموزد.

بندگان الله! شما و خودم را به برقراری صله‌ی رحم و نیکی به پدر و مادر سفارش می‌کنم، چرا که خیر بسیار و پاداش فراگیر از طرف الله تعالی را به ارمغان می‌آورد و دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند و حقد و کینه را از بین می‌برد.

پس به پدران و مادران‌تان نیکی کنید و رابطه‌ی خویشاوندی را برقرار سازید تا به بهشت مولای‌تان وارد شوید.

همان‌گونه که قبلاً ذکر شد:

«لَا یَدْخُلُ الجَنَّةَ قَاطِعٌ»([10]). «کسی که صله‌ی رحمش را قطع کند، وارد بهشت نمی‌شود».

 الله داناتر است و درود و سلام الله تعالی بر پیامبر ما محمد ج و خاندان و اصحاب بزرگوارش باد.

***

 

 




[1]- المعجم الصغیر طبرانی: 947 ر.ک: مجمع الزوائد، حدیث 677 و تفسیر قرطبی، سوره‌ی إسراء، آیات 23 و 24، 5/338. حکم سند: ضعیف، «الْمُنْکَدِرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْکَدِرِ» ضعیف است.

[2]- بخاری، حدیث 7368 و مسلم، حدیث 212 و 216.

[3]- بخاری، حدیث 2238 و مسلم، حدیث 6900.

[4]- حاکم، 5516 و رجوع کنید به: مجمع الزوائد، حدیث 12440.

[5]- بخاری، حدیث 5834 و مسلم، حدیث 6452.

[6]- بخاری، 4711، 5850، 7336 و مسلم، 6470.

 

[7]- سیره ابن هشام، 2/411 و ر.ک: سنن بیهقی الکبری، 18648.

[8]- ر.ک زاد المعاد، فصل غزوه‌ی اوطاس.

[9]- همان.

[10]- بخاری، حدیث 5848 و مسلم، حدیث 6472 و 6473.

مؤلف در چند سطر

مؤلف در چند سطر

·       عایض بن عبدالله بن عایض آل مجدوع قرنی.

·       متولد سال 1379ھ . ق. در سرزمین قرن در جنوب عربستان سعودی.

·       لیسانس دانشکده‌ی اصول دین از دانشگاه اسلامی امام محمد بن سعود در سال 1403 – 1404 ھ . ق.

·        فوق لیسانس رشته‌ی حدیث در سال 1408 ھ . ق. و پایان نامه‌ای با عنوان: «البدعة وأثرها فی الدرایة والروایة».

·       دکتری از دانشگاه امام محمد بن سعود در سال 1422 ھ . ق. با پایان نامه‌ای به عنوان: «دراسة وتحقیق کتاب: الفهم علی صحیح مسلم للقرطبی».

·       بیش از هشتصد نوار کاست اسلامی با موضوعات مختلف مثل خطبه، درس، سخنرانی، شب شعر و کنفرانس ادبی دارد.

·       حافظ قرآن کریم و کتاب بلوغ المرام و نزدیک به پنچ هزار حدیث و بیشتر از ده هزار بیت شعر است.

·       چهار دیوان شعر دارد که عبارتند از:

1-   لحن الخلود.

2-   تاج المدایح.

3-   هدایا و تحایا.

4-   قصة الطموح.

·       تألیفاتش: در موضوعات حدیث، تفسیر، فقه، ادب، سیره و زندگی‌نامه قلم فرسایی نموده است و از جمله تألیفاتش که دار ابن حزم منتشر کرده است کتاب‌های زیر است:

1-  الإسلام و قضایا العصر.

2-  تاج المدایح.

3-  ثلاثون سببًا للسعادة.

4-  دروس المسجد فی رمضان.

5-  فاعلم أنه لا إله إلا الله.

6-  مجتمع المُثل.

7-  ورد المسلم والمسلمة.

8-  فقه الدلیل.

9-  تونیة القرنی.

10- المعجزة الخالدة.

11- اقرأ باسم ربک.

12- تحف نبویة.

13- حتی تکون أسعد الناس.

14- سیاط القلوب.

15- فتیة آمنوا بربهم.

16- هکذا قال لنا المعلم.

17- ولکن کونوا ربانیین.

18- من موحد إلى ملحد.

19- إمبراطور الشعراء.

20- وحی الذاکرة.

21- إلی الذین أسرفوا علی أنفسهم.

22- ترجمان السنة.

23- حدایق ذات بهجة.

24- العظمة.

25- لاتحزن.

26- وجاءت سکرة الموت بالحق.

27- مقامات القرنی.

28- احفظ الله یحفظک.

29- أعذب العشر.

·       در ده‌ها سخنرانی و فعالیت فرهنگی شبانه شرکت کرده است، هم‌چنین در کنفرانس جوانان مسلمان عرب و کنفرانس کتاب و سنت در آمریکا شرکت کرده است و در انجمن‌های ادبی و ورزشی و دانشگاه‌ها و همایش‌های فرهنگی سخنرانی نموده است.


چگونه خلقت آغاز شد؟اما سوال اینجا است اولین انسان چگونه آفریده شد؟

بسم الله الرحمن الرحیم

إن الحمد لله نحمده ونستعینه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سیئات أعمالنا من یهده الله فلا مضل له ومن یضلله فلا هادی له وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأشهد أن محمد عبده ورسوله.

قال الله تعالى: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢ [آل عمران: 102].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند آن گونه که شایسته ترسیدن از او است، بترسید، و نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١ [النساء: 1].

«ای مردم از پروردگارتان بترسید، آن کسی که شما را از یک تن آفرید، و همسرش را (نیز) از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، و از خدایی که به (نام) او از همدیگر درخواست می‌کنید، و (همچنین) از (گسستن) پیوند خویشاوندی بپرهیزید. بی‌گمان خداوند همواره بر شما مراقب (و نگهبان) است».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا٧١ [الأحزاب: 70-71].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا بترسید، و سخن درست (و حق) بگویید. تا (خداوند) کارهایتان را برای‌تان اصلاح کند، و گناهان‌تان را بیامرزد، و هرکس که از خدا و پیامبرش اطاعت کند، یقیناً به کامیابی عظیمی نائل شده است».

أما بعد: فإن أصدق الحدیث کتاب الله وخیر الهدی هدی محمد ج وشر الأمور محدثاتها وکل محدثة بدعة وکل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار.

السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته[1]

خداوند متعال رحمت بی‌شمارش را نصیب‌مان کند و ما را مشمول هدایت خویش قرار دهد.

موضوعی که امروزه در جامعه‌ی بشری مطرح شده و برای رسیدن به پاسخ آن نظریات گوناگونی ارائه شده است، موضوع آفرینش انسان و یا به معنای کامل‌تر چگونگی آغاز خلقت است، به همین خاطر قصد دارم به بررسی این دیدگاه‌ها پرداخته و در آخر، نظر قرآن کریم و احادیث رسول الله ج را در این باره بیان کنم.

خداوند متعال در سوره‌ی بقره آیات 28 تا 32 خلقت انسان و یا چگونگی آغاز آفرینش را توضیح می‌دهد.

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم: ﴿کَیۡفَ تَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَکُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡیَٰکُمۡۖ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یُحۡیِیکُمۡ ثُمَّ إِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨ هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٩ وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبِ‍ُٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣١ قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٣٢ [البقرة: 28-32].

«چگونه به خداوند کافر می‌شوید؟ در حالی که شما مردگان بودید، و او شما را زنده کرد، سپس شما را می‌میراند، سپس شما را زنده می‌کند، آنگاه به سوی او باز گردانده می‌شوید. او (خدایی) است که همه آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، آن‌گاه آهنگ آسمان کرد و آن‌ها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چیز آگاه است. و (بیاد بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار خواهم داد. گفتند: آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که در آن فساد و خون‌ریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. پروردگار فرمود: یقیناً من می‌دانم آنچه را که شما نمی‌دانید. و نام‌ها را همگی به آدم آموخت. سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه داشت، و فرمود: اگر راست‌گویید، نام‌های اینها را به من خبر دهید. (فرشتگان) گفتند: منزهی تو!. ما چیزی جز آنچه به ما آموخته‌ای نمی‌دانیم، تو دانای حکیمی».

این سوره اولین سوره بعد از سوره‌ی فاتحه است، مقطع خلقت را برایمان توضیح می‌دهد، اینکه انسان چگونه ایجاد شد؟ این دنیا و کاینات آن نیز چگونه ایجاد شدند؟ و بنی آدم بر روی این کره‌ی خاکی چه جایگاهی دارد؟

به درازی تاریخ، همواره انسان‌هایی بوده‌اند که برای یافتن پاسخ این سؤال، سعی و تلاش نموده و به جست‌وجو پرداخته‌اند و عده‌ای به طرح نظریاتی پرداخته و عده‌ای فرضیه‌ها و تئوری‌هایی را هم مطرح کردند. ولی آن چیزی که کاملاً مشخص است، این است که مسئله‌ی خلقت، مسئله‌ای کاملاً غیبی است؛ یعنی ما نبودیم و خلق شدیم، ما نبودیم و دنیا آفریده شد، ما نبودیم و اولین انسان خلق شد، در نتیجه تنها مرجعی که می‌توان از آن برای رسیدن پاسخ صحیح سؤالتمان بهره ببریم «وحی الهی» است، بقیه‌ی مراجع به سمت و سوی نظریات و افکاری رفته‌اند که به قیاس مسائل ساده و روزمره با مسئله‌ی خلقت انسان و دنیا پرداخته و گمان کرده‌اند که خلقت کاینات نیز به همین‌گونه بوده است؛ از خداوند متعال خواستارم توفیقم دهد تا بتوانم این مطلب را به صورت مختصر برایتان توضیح دهم.

نظریات متعددی درباره‌ی خلقت انسان و کائنات وجود دارد و امروزه بشریت دامن‌گیر این نظریات بوده و این خود سبب ارائه‌ی شبهاتی پیرامون مسائل خلقت و... برای فرزندان امّت اسلام شده است.

اولین نظریه‌ای که ارائه شد، نظریه‌ی «پیدایش دفعه‌ای» یا «خَلقُ الساعة» بودن حیات بود، یعنی موجودات زنده به صورت یکباره بدون هیچ برنامه و تنظیمی و بدون هیچ قدرت و نیرویی، از محیط غیر زنده نشأت بگیرند. این فرضیه در یونان باستان رواج داشته و «ارسطو» فیلسوف قرن سوم قبل از میلاد طرفدار این نظریه بود، برخی از دانشمندان از زمان ارسطو تا زمان «ژان باپتیست ون هلمونت» دانشمند فلاندری در قرن 17 به این نظریه اعتقاد داشتند. ون هلمونت به انجام آزمایشی به گمان خودش به اثبات نظریه‌ی خلق الساعه پرداخت و از این طریق محبوبیتی را هم به دست آورد. او برای اثبات این نظریه پیراهن کثیفی را همراه چند دانه‌ی گندم در مکان مرطوبی قرار داد و پس از چند روز تعدادی موش را در پیرامون آن مشاهده کرد، او نتیجه گرفت موش‌ها خود به خودی از پیراهن کثیف و دانه‌های گندم ایجاد شده‌اند!

در رد این نظریه دانشمندانی تلاش نمودند، یکی از آن‌ها «فرانچسکو ردی» دانشمند ایتالیایی بود که با انجام آزمایشاتی بر روی گوشت جانوران متختلف و اینکه آیا مگس‌ها به صورت خود به خودی از گوشت ایجاد می‌شوند یا نه، به نتیجه‌گیری پرداخت که نوزادان کرمی شکل از ذرات ریزی که مگس‌ها بر روی گوشت بر جای می‌گذارند ایجاد می‌شود نه از خود گوشت.

«لویی پاستور» دانشمند فرانسویی دیگری بود که آزمایشش به رد این نظریه منجر شد که نتیجه‌ی آزمایشش این بود: «خون خود به خود میکروبی تولید نمی‌کند».

توجه شود: یونان باستان از مصدر و منبع وحی دور است، که این دور بودن از منبع وحی سبب رشد فلاسفه‌ای در این منطقه شده که با افکار فلسفی و عقل و تصورات خود، به تحلیل امور عالم غیب و شهادة پرداخته‌اند، و آراء و نظراتی اشتباه را طرح نموده‌اند که باعث گمراهی بسیاری از مردمان در تصورات و جهان بینی شده‌اند.

فرضیه دوم: به طور همزمان از طرف «پاستور» دانشمند فرانسویی و «ورنادسکی» دانشمند روسی در اواخر قرن 19 ارائه شده و علّت اصلی روی آوردن به این دیدگاه، رد نظریه‌ی قبلی بود.

این فرضیه به اسم «ازلی بودن حیات» پا به عرصه گذاشت و بیان می‌کرد جهان و حیات، ازلی است و نقطه‌ی آغازی وجود ندارد و این جهان مخلوق نیست تا خالقی داشته باشد، و باید پذیرفت این حیات همیشه وجود داشته است و مخلوقات هم همیشه بوده‌اند، در دوره‌ایی زندگی کرده‌اند و پس از مدتی از بین رفته‌اند و موجودات دیگری جایگزین آن‌ها شده‌اند و همواره این اتفاق می‌افتد و خالقی که ایجاد کننده باشد را حذف کرده و عقیده‌ی مسلمانان را مبنی بر اینکه اول و آخر هر چیز خداست را با حذف اولی برای آفرینش زیر سوال بردند. آن‌ها به جای دادن صفت ازلیت به خداوند، آن را به ماده نسبت داده، لذا یکی از قوانین آن‌ها همان قانون پایستگی ماده و انرژی است که می‌گوید: «ماده نه به وجود می‌آید و نه از بین می‌رود».

اولین کسی که معضل ازلی بودن جهان را حل کرد، «امام محمد غزالی /» بود که به تمام سؤالات مطرح شده درباره‌ی مدّت ترک یعنی فاصله‌ی زمانی بین ازل و آغاز پیدایش جهان پاسخ داد، او گفت جهان حادث است و قبل از آن زمانی وجود نداشته است، بدین معنا که زمان و مکان بعد از پیدایش جهان به وجود آمده‌اند؛ زیرا زمان مرتبط به حرکت است و اگر تصور کنیم که همه چیز در جهان از حرکت بایستد و به حال سکون در آید، در آن صورت زمان هم متوقف خواهد شد و دیگر زمانی وجود نخواهد داشت.

حقیقت این است که کشف پدیده‌ی «رادیواکتیو» اولین ضربه را به تئوری ازلیت ماده وارد کرد، مادامی که خورشید و ستارگان فعال‌اند و از خود اشعه صادر می‌کنند، پس آغازی دارند؛ زیرا اگز ازلی بودند، بایستی سوخت‌شان میلیارد‌ها سال پیش تمام می‌شد.

پس همه‌ی این‌ها سبب ارائه‌ی فرضیه‌ی مشهور دیگری به نام «انتقال کیهانی» شد که بیان می‌کند: حیات در زمین وجود نداشته، بلکه از کرات دیگری آمده است. اینکه چگونه این حیات به زمین آمده است دو فرض وجود دارد گروهی اعتقاد دارند که شهاب سنگی به زمین برخورد کرده و همراه خود «میکروارگانیسم‌هایی» را به کره‌ی زمین آورده است و خود از أمر، مبدأ خلقت بوده است. گروه دیگری اعتقاد دارند فضاپیمایی به زمین آمده که در قسمت جلوی این فضاپیما محفظه‌ای حاوی میکرو ارگانیسم‌های حیات‌دار داشته که با آمدن به زمین آن را داخل اقیانوس رها کرده و این میکرو ارگانیسم‌ها شروع به رشد کرده و خلقت موجودات از همان‌ها آغاز شده است، و این میکرو ارگانیسم طی تغییر تبدیل به ماهی شده و سپس ماهی تبدیل به دوزیست، و دوزیست تبدیل به خزنده، و خزنده‌ها به پستانداران و پرنده و... .

و البته اینکه فضاپیما چگونه بوده و فضانورد چه کسی بود و أصلاً از کجا آمده‌اند و... مشخص نیست. یعنی این فرضیه، مسأله‌ی پیدایش حیات را اصلاً جواب نداده، بلکه تنها آن را از کره‌ای به کره‌ی دیگر حواله می‌نماید.

نظریه‌ی انتقال کیهانی توسط دانشمندان و فزیک‌‌دانان دانشگاه ویرجینیا رد داده شد. فردی به نام «جیمزتری فایلی»‌ این نظریه را رد کرده و بیان می‌کند: «نتیجه گرفتم این نظریه که متعلق به دهه‌ی 60 و 70 میلاد است، همگی اشتباه است و در کرات آسمانی، هیچ‌کس وجود ندارد».

امروزه هم به دنبال طرح دیدگاه دیگری هستند مبنی بر اینکه کهکشانِ ما حاوی میلیون‌ها ستاره مانند خورشید است که هر کدام از آن‌ها یک سیاره مانند زمین را دارند که انسان‌هایی همچون ما هم در آن در حال زندگی‌اند!!

توجه کنید این‌ها تنها فرضیه‌هایی هستند که هیچ پایه و اساس علمی ندارند! حداکثر شاید بتوان گفت این‌ها نظریه‌اند!

تعریف فرضیه: فرضی که به عنوان یک توضیح و تفسیر آزمایشی به کار می‌رود و پایه‌ی تحقیقات بعدی را فراهم می‌کند که تأیید یا رد آن بر اساس سازگاری مفاهیم آن و به استناد مدارک تجربی و دانش آزمایش شود. یعنی هرچیزی که نام فرضیه بر او اطلاق شود، هنوز اثبات نشده است.

و بنا به تعریف «کرلینجر» نظریه عبارت است از مجموعه‌ای از سازه‌ها، تعاریف و گزاره‌های به هم مرتبط که از طریق مشخص کردن روابط بین متغیرها، نگرش منظمی از پدیده‌ها ارائه می‌کند، با این هدف که آن‌ها را تبین و پیش‌بینی نماید.

هم‌ نظریه و هم فرضیه دو أموری اثبات نشده هستند، ولی متأسفانه جوانان مسلمان به دنبال این فرضیات خالی از علم رفته حتی عده‌ای بدون هیچ علتی از آن دفاع می‌کنند، در حالی که این‌ها، همه دیدگاه انسان‌های دو محوری است؛ انسان‌های مادی‌گرا و ماتریالیست. «در این دیدگاه، ماورای ماده یعنی خدا و امور غیبی انکار شده، و هستی مساوی با ماده فرض شده است».

این گفته‌ها، خلاصه‌ای از کتابی نوشته‌ی یوسف سلیمان‌زاده است که به شرح آن پرداختم، در این کتاب نظریه‌های باطل به اندازه‌ی بضاعت نویسنده شرح داده شده است و علاوه بر آن به شرح و بررسی علمی و دینی سیر تحول در انسان هم می‌پردازد، هر چند که می‌توان از جامعه‌ی مسلمین به علّت عدم تحقیق در این مسائل گله‌مند بود؛ امّت اسلام باید درباره‌ی این مسائل کمی تأمل کند و در مورد این نظریات و فرضیه‌های بی‌اساس که از طریق اینترنت و ماهواره و رسانه‌های متعلق به یهود در حال انتشار است و تبدیل به چیزی قطعی و عینی در اذهان مردم شده به تحقیق بپردازد. فراموش نکنیم ما مسلمانان طلایه داران امت‌ها هستیم و نباید از مسائل علمی و پژوهشی بی‌بهره بمانیم که سبب عده‌ای با دلایل پوچ به گمراهی جوانان‌مان دست ببرند.

اما وضع ما امروز به گونه‌ای است که انگار نشسته‌ایم تا آن‌ها همواره برایمان نتیجه‌گیری کنند و هر روز نظریه و فرضیه‌ای را ارائه دهند، و ما هم بدون هیچ دلیل قطعی و منطقی پذیرای این نظریه‌ها هستیم و با وجود اینکه این نظریه‌ها توسط خودشان رد شده، اما باز مردمان ساده‌ی ما به طرفداری از آ‌ن‌ها می‌پردازند. این گمراهی به علت عدم فهم درست از دین است، اگر ما دین اسلام را مظهر غیبیات و امور صحیح می‌دانستیم دیگر تا این حد به دنبال عقاید و افکار غربی‌ها و فلاسفه‌شان نمی‌رفتیم و باور داشتیم هر آنچه در قرآن است صحت دارد و قرآن تنها منبع غیر قابل رد برای این مسائل است.

نظریه‌ی بعدی «نظریه‌ی تکامل» است که بر خلاف ذهنیت عموم مردم که باور دارند این نظریه اولین‌ بار توسط «داروین» ارائه شده، ساخته و پرداخته‌ی ذهن باطل یونانیان باستان است و تقریباً به 2500 سال پیش تعلق دارد و نه تنها داروین بلکه فلاسفه‌ی اسلامی چون «ابو ریحان بیرونی»، «ابن سینا» و... در کتاب‌هایشان به شرح آن پرداخته‌اند.

این نظریه به دو صورت ارائه می‌شود، یکی اینکه این جهان به تدریج و به صورت مرحله مرحله از ماده ساخته شده و در آن ذاتی را به عنوان خدا مدنظر نمی‌گیرند و اعتقاد دارند خدایی وجود ندارد.

در این نظریه بیان می‌کنند: از قرارگیری مواد اولیه و مورد نیاز حیات از جمله «اسید آمیه و اسیدهای چرب و...» پس از طی چند مرحله و فرایند و قرارگیری «فسفولیپیدها» کنار هم و ایجاد محیطی دولایه، اولین کره برای تشکیل سلول‌های زنده ایجاد شد، بعدها طی فرایندهای دیگری، اول «آر آن آ»، بعد «دی ان آ» تشکیل شده و این سلول وقتی توانایی انتقال صفات از نسلی به نسل دیگر را پیدا کرد و... به عنوان یک سلول زنده حیات را آغاز کرد. با شروع حیات جلبک‌ها ایجاد شدند بعد ماهی‌هایی با ویژگی‌های متفاوت با ماهی‌های امروزی شکل گرفت، این ماهی‌ها هم تبدیل به پرنده و پستاندار شده...، و سر آخر نیز نسل تکامل یافته‌ی میمون‌ها یعنی انسان، پا به این کره نهاد!!

حالت دوم مبانی پایه‌اش بر همین اساس است، اما تنها خدایی را هم برای این، در نظر می‌گیرد.

برای رد این نظریه به چند موضوع باید اشاره شود، اینکه پایه و اساس این نظریه بر اساس علم حفاری بود که علم حفاری همواره ناقص است، و دوم اینکه حلقه‌های ناقص میان طبقات مختلف، وجود ندارد، سومین دلیلی هم که برای صحت این نظریه به کار می‌برند مبنی بر تشابه جنین حیوانات است که بنیانگذار شکل‌های مشابه جنین حیوانات یعنی «هگل» دانشمندان آلمانی این میزان تشابه را تنها هشت در صد!!!! بیان می‌کند.

این نظریه‌ها می‌آیند بعد از وقوع واقعه به تفسیر چگونگی این واقعه می‌پردازند و به حذف منبع بزرگ هستی یعنی خداوند متعال دست می‌زنند.

این نظریه – حالت دوم نظریه تکامل – متعلق به کسانی است که دینداران یهودی و مسیحی خوانده می‌شوند یا فلاسفه‌ی مسلمان، اما باید توجه داشت «داروین» اولین کسی نبود که به ارائه‌ی نظریه‌ی تکامل پرداخت، بلکه شخصی از فلاسفه‌ی یونان باستان به نام «امپی دو کلس» در سال 495 قبل از میلاد، به طرح این نظریه پرداخت و می‌توان گفت وی پدر داروینیسم است، بعد از او فردی به نام «پلوتونی پلوتینوسی» در سال 203 قبل از میلاد دوباره این نظریه را ارائه داد. پس داروین چندان انسان عاقلی هم نبود که خودش برای اولین بار این نظریه را مطرح کند، بلکه قبل از او هم این افسانه‌ی تکامل وجود داشته است. در میان مسلمانان نیز پس از ورود فلسفه به کتب مسلمین، فردی به نام «ابراهیم نظام» که معلم یکی از خلفای عباسی بود به طرح این نظریه پرداخت، بعدها «ابوریحان بیرونی» هم آن را بیان کرد، «ابن مسکویه» هم از افرادی بود که از یونان این نظریه را گرفته و به طرح آن پرداخت است، «ابن سینا» هم می‌گوید: «با تشکیل مرجان‌ها مراتب تشکیل جمادات پایان می‌پذیرد و بعد از آن، ماده استعداد بالقوه‌ای بالاتر از نفس کل پیدا می‌کند که به آن «نفس نباتی» می‌گویند، با تشکیل درخت نخل، مراحل تشکیل گیاهان پایان می‌پذیرد و به دنبان آن، نفس حیوان بر ترکیبات نازل می‌شود، حلزون دارای پایین‌ترین مراتب نسل حیوانی و میمون دارای بالاترین آن است، این سلسله مراتب با کمال بیشتر به انسان می‌رسد».

حتی مولوی رومی هم در مثنوی خود تحت تأثیر این افکار فلسفی قرار گرفته و اشعاری در این باره سروده است[2].

داروین هم که انسانی طبیعت گرا بود، به طرح این نظریه پرداخت و جامعه‌ای که در دست یهود بود هم به گسترش این نظریه کمک نموده و انسان را به سمت پستی سوق دادند. شیطان دشمن آشکار انسان است و قسم یاد کرده است که فرزندان آدم را از راه راست منحرف خواهد کرد.

اما برگردیم به قرآن کریم که خداوند در آن چگونگی آغاز خلقت را توضیح می‌دهد، خداوند می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا [البقرة: 29].

«او (خدایی) است که همه‌ی آنچه را که در زمین است، برای شما آفرید».

یعنی هر آنچه که بر روی زمین است با اراده‌ی خداوند خلق شده و در این میان این آدمی دارای مکانت و جایگاه ویژه‌ای است، خداوند در قرآن بارها می‌گوید: ﴿ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ [البقرة: 107]. جدا کردن آسمان با تمامی کراتش از زمین، یعنی قراردادن جایگاه ویژه‌ای برای زمین در کائنات، و به دلیل همین جایگاه و ویژگی متمایز، خداوند اراده کرده است موجودی متمایز و با کرامت را، خلیفه‌ی این سرزمین کند و تمامی مخلوقات را مسخر او گرداند.

﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلٗا٧٠ [الإسراء: 70].

«و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم، و آن‌ها را در خشکی و دریا (بر مرکب‌ها) حمل کردیم و از انواع (روزی‌های) پاکیزه به آن‌ها روزی دادیم، و آن‌ها را بر بسیاری از موجوداتی که آفریده‌ایم، چنانکه باید، برتری بخشیدیم».

این تفصیل تفصیلی خلقی و کونی است که از طریق آن انسان بر تمامی موجودات فضل و برتری داده شده است، نتیجه‌ی فضیلت یافتن انسان بود که شیطان از فضیلت افتاد، پس شیطان هیچگاه بیکار نخواهد نشست چون خوب می‌داند دلیل جهنمی شدنش آدم بود، پس برای گمراهی آدم و ذریتش همواره در تکاپو است، تا جایی که از طریق همین نظریه‌ها و فرضیه‌های بی اساس به انسان می‌گوید: ای بنی آدم تو هیچ کرامت و برتری ذاتی نداریی و هیچ فرقی با دیگر حیوانات نداریی، تو هم یک حیوانی چون سایر حیوانات! تازه زمین هم هیچ ویژگی خاصی برای برتری از سایر کرات ندارد، بلکه دقیقاً مانند سایر آن‌هاست، این زمین در مقایسه با کاینات هیچ است و در این کاینات میلیاردها میلیارد دیگر مانند این زمین وجود دارد و میلیاردها مخلوقات که انسان در مقابل این‌ها هیچ است، پس ای آدم تو هیچی! و این زمین هم که تو در آن زندگی می‌کنی هیچ است و تمامی گفته‌هایی که هست، مبنی بر این که تو اشرف مخلوقاتی و خلیفه‌ی زمینی، و زمینی که در آن زندگی می‌کنی بر دیگر کاینات برتری دارد، همگی افسانه‌ها دروغ‌ها‌یی تو خالی است و تو فریب خورده‌ای!!

این قبیل اقوال که در نظریات ملحدین معاصر به کرات دیده می‌شود، همه ساخته و پرداخته‌ی شیطان است، دانشمندان ملحد غربی هم امروزه به مناظره با دانشمندان مسلمان می‌پردازند و می‌گویند علم جدید کشف کرده آسمان بسیار بزرگ‌تر از چیزیست که فکر می‌کردیم، ستارگان هم همین‌طور، سرعت‌شان هم بسیار زیادتر است، پس این کره‌ی خاکی هیچ است انسان هم هیچ است، این‌ها همه خرافاتی است که ساخته شده، این که انسان خلیفه و جانشین است و...، و در آخر هم به رد دین و ادیان مختلف می‌پردازند. چه چیزی بهتر از این حیله؟ ابلیس دیگر به جز این، خواهان چه چیزی می‌تواند باشد؟

تنها راه رهایی از این‌ها اثبات به جهانیان و آگاهی هرچه بیشتر مسلمانان درباره‌ی مسئله‌ی خلقت انسان است، این که آدمی در این دنیا اشرف مخلوقات است و لیاقت داشتن این جایگاه را هم دارد و کره‌ی زمین هم نسبت به کل کاینات دارای جایگاه ویژه‌ای است و خداوند تبارک و تعالی خالق آسمان و زمین؛ زمین را در کنار آسمان‌ها آورده است این نشان از چه چیزی دارد؟؟

باید هشدار داد این نظریات – که جایگاهی برای زمین و انسان قائل نیستند – همه شیطانی است و هیچ کدام پایه و اساس علمی‌ای ندارند.

در بقیه‌ی موارد هم مثل رفتن انسان به کره‌ی ماه، ‌ای مسلمان آگاه باش کسی به کره‌ی ماه نرفته و همه‌ی این‌ها دروغ است، نزدیک به 50 سال است به فریب مردم پرداخته‌اند و به علّت در دست داشتن رسانه‌ها کسی به تکذیب آن نپرداخته است و این هم دسیسه‌ی دیگری از سوی آمریکایی‌ها بود، دسیسه‌ای که می‌توان آن را بزرگ‌ترین دروغ قرن نامید.

فقط این نیست برای تایید نظریه‌ی داروین، به ساخت اسکلتی از جنس انسان پرداختند و قریب به 40 سال از طریق آن مردم را فریب دادند، در حالی که وجود حلقه‌ی حد واسط بین انسان و میمون هم دروغ محض بود.

شاید شماها با خواندن این‌ها احساس کنید چیزهای عجیب و غریبی هستند و دروغ به نظر برسند، ولی من برای رسیدن به این‌ها کلی تحقیق کرده‌ام، ولی می‌بینم مردم ما بیشتر به کفار اعتماد دارند تا مسلمانان. شاید اگر این‌ها را از زبان غربی می‌شنیدید بلافاصله پذیرشش می‌کردید در حالی خداوند می‌فرماید شهادت کفار قابل قبول نیست، نظریات کافرانی که پشتیبان آن یهود باشد که دیگر جای مجادله ندارد. یهود که هدف مشخص و مقصد معینی دارد و برای رسیدن به اهدافش مکاتبی همچون پلورالیسم[3]، ماتریالیسم[4]، مارکسیسم[5]، داروینیسم و... ساخته و پرداخته‌اند، که تمامی این مکاتب، جهت از راه به در کردن انسان‌ها و فراموش کردن هدف خلقت‌شان ترویج و نشر داده می‌شود. آخر شما چه می‌دانید این‌ها چه در سر دارند؟

کتابی با نام «احجار علی رقعة شطرنج» یا سنگ‌ها و مهره‌هایی بر صفحه‌ی شطرنج، نوشته شده است که در آن، کشیشی مسیحی و آمریکایی به نام «ولیام غای کار» نویسنده‌ی آن می‌گوید: از سال 1910 تا 1950 فکرم به اینکه چرا دنیا هیچگاه در حال سکون و صلح نیست و چرا این همه جنگ در حال رخ‌دادن است مشغول بود، و می‌گوید بعد از این همه سال، جواب را یافتم، که یهود!! تنها یهود در پشت این همه ماجراها قرار دارد. و توضیح می‌دهد با مدارک و شواهد که در دهه‌ی1770 میلادی چندین یهودی تشکیل تشکلی داده‌اند به نام تشکل «نورنایین» که بزرگ و رهبرشان «لوسیفر»[6] نام دارد. این تشکُل برای سلطه بر دنیا، به حذف تمام بزرگان عالم پرداخت، کاری که تا امروز ادامه دارد و این همان انجمن «فراماسونری» است.

و ما هم امروزه هرچه آنان می‌گویند را باور می‌کنیم و بلافاصله می‌گوییم سمعنا و اطعنا! و حاضریم قسم بخوریم که راست می‌گویند، در حالی که من قسم می‌خورم که خود غربی‌ها هم بسیار از این مسائل را انکار کرده و باور ندارند. مثلاً موضوع صعود به ماه، فیلم اصلی آن پخش شده در آن پرچم کشور آمریکا در حال تکان خوردن است!!! مگر در کره‌ی ماه خلاء نیست؟ پس این طوفان و این باد از کجا آمده است؟ در مورد تصویری که در آن حاوی سایه است چی؟ مگر منبع نور یکی نیست؟ پس چطور ممکن است در فیلم پخش شده از کره‌ی ماه – به ادعای آن‌ها – اطراف فضانورد چندین سایه با جهات متعدد ایجاد شود، اگر در آن پروژکتورهای مختلف را در اطراف به کار نبرده باشند و منبع نورهایش هم مختلف نباشد؟ و نیز آیا نباید سایه‌های ایجاد شده باهم موازی باشند؟ در تصاویر پخش شده چی؟ آیا موازی‌اند؟ حتی پشت صحنه‌ی این فیلم هم لو رفت با افتادن پروژکتور به سمت فرد به اصطلاح فضانورد چه اتفاقی رخ داد؟ حضور نزدیک به بیست نفر در صحنه!!! یعنی این همه آدم به کره‌ی ماه رفتند!! آن هم بدون لباس فضانوردی؟؟ خب اگر هم راست گفتند، چرا پس از این 50 سال دوباره نرفتند؟؟ علم که بیشتر پیشرفت کرده، الان که رفتن باید راحت‌تر شده باشد!! این بحث خیلی طولانی است.

بدانید من نه متحجرم و نه بدون تحقیق و علم حرف می‌زنم، بلکه منظورم از بیان این‌ها اشاره است. خواسته و مقصد شیطان در وراء این موضوع است، یعنی نفی جایگاه و مکانت ویژه‌ی انسان در سر زمین و میان مخلوقات، که به مثابه‌ی تلافی نمودنی است از جانب ابلیس. فیلمی هم اخیراً ساخته شده است که در آن بزرگ‌ترین شیطان پرستان عالم سخن می‌گوید، در آن فیلم آن شخص شیطان پرست بیان می‌کند که شیطان نزد من آمد و گفت: من خودم نظریه‌ی تکامل را به داروین القا کرده‌ام تا انسان را حیوان به شمار آورد تا بشریت را از مکانت و بندگی خداوند متعال به درجه‌ی حیوانیت و پستی و برهنگی برساند. همانگونه که در آغاز خلقت، باعث برهنگی سیدنا آدم و حوا شد.

نهایتاً می‌توان گفت این‌ها نظریاتی بودند که جز خلفیات و پشتوانه‌های عقیدتی بانیان آن‌ها، هیچ دلیلی علمی‌ای نداشتند، حتی ساختن فسیلی به عنوان حلقه‌ی حد واسط بین میمون و انسان هم یکی دیگر از این فریب‌ها بود در حالی که ادعا می‌کردند این دیگر میمون نیست و هنوز هم انسان نشده است. برای اثبات دروغ بودن این مطلب هم باز به سراغ دانشمندان غربی می‌روم و باز با تاسف بیان می‌کنم این سخن یک مسلمان نیست. آقای «فرید هویلی» از دانشگاه کمبریج، پس از استعفا از شغلش به نگارش کتاب‌های بی‌شماری در این موضوعات پرداخت و بیان کرد که تمامی سخنان گفته شده در این باب کذب است و این فسیل ساختگی است.

اما متأسفانه امروزه هر فردی که از غرب بیاید و نظریه‌ای که هیچ پایه و اساس علمی‌ای ندارد را مطرح نماید، مردم غرب زده‌ی ما بلافاصله به دنبال آن افتاده و به بیان و شرح و اثباتش می‌پردازند، و گاهی مسلمانی هم به دنبال این فرضیات اثبات نشده رفته، به تطابق این نظریات با قرآن می‌پردازد و نعوذبالله بیان می‌کند که آدم از میمون ساخته شده است و بیان می‌کند اولین موجوداتی که بر روی کره‌ی زمین بودند، اسم‌شان «بشر» بود با فلان شکل و شمایل و با فلان نوع از سر و گردن که بر خلاف انسان عاقل بودند اما شبیه انسان‌ها بودند و نعوذبالله خداوند آمد و از این بشرها، آدم و حوا را خلق کرد و بنابراین أمور غلط به تفسیر آیات قرآن می‌پردازند.

امروزه می‌بینیم تمامی بحث‌ها و نظریات درباره‌ی چگونگی ساخته شدن اجزای زمین و کائنات، همگی بر اساس قواعد مادی برپاست. مثلاً نفت چگونه ساخته شده است؟؟ بیان می‌کنند اجساد موجودات در زیر خاک دفن شده تبدیل به فسیل شدند، بعد‌ها تحت تأثیر فشار و دمای زیادی این فسیل‌ها پس از طی مراحل و تغییراتی تبدیل به نفت شدند. پس در این میان خدا چی؟ ولی خداوند متعال می‌فرماید اینگونه نیست!

در مورد کره‌ی ماه چطور ساخته شده؟ می‌گویند: یک ستاره آمد و به کره‌ی زمین برخورد کرد و از آن طریق و با جداشدن تیکه‌ای از زمین، ماه ایجاد شد! ما هم بلا فاصله می‌گوییم راست می‌گویند!! آخر چرا همه چیز را بدون استناد منطقی و علمی اثبات شده می‌پذیریم؟؟

اما خداوند در مورد آفرینش زمین چه می‌فرماید؟ ﴿۞قُلۡ أَئِنَّکُمۡ لَتَکۡفُرُونَ بِٱلَّذِی خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِی یَوۡمَیۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِکَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَٰسِیَ مِن فَوۡقِهَا وَبَٰرَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَآ أَقۡوَٰتَهَا فِیٓ أَرۡبَعَةِ أَیَّامٖ سَوَآءٗ لِّلسَّآئِلِینَ١٠ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِیَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ١١ فَقَضَىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَاتٖ فِی یَوۡمَیۡنِ وَأَوۡحَىٰ فِی کُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَاۚ وَزَیَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡیَا بِمَصَٰبِیحَ وَحِفۡظٗاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ١٢ [فصلت: 9-12].

«بگو: آیا شما به آن کسی که زمین را در دو روز آفرید کافر می‌شوید، و برای او همتایانی قرار می‌دهید؟! او پروردگار جهانیان است و در آن (زمین) کوه‌ها را از فرازش پدید آورد، و در آن برکت داد، و خوراک (و رزق، اهل) آن را مقدر (و معین) فرمود، (اینها همه) در چهار روز بود، (بنابراین) برای سؤال کنندگان (واضح و) روشن گردید. سپس به سوی آسمان متوجه شد، در حالی که بصورت دود بود، پس به آن و به زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته بیایید، گفتند: به دل‌خواه آمدیم، پس آن‌ها را (به‌صورت) هفت آسمان در دو روز ساخت، و در هر آسمانی کار (و تدبیر) آن (آسمان) را وحی کرد، و آسمان دنیا را با چراغ‌هایی (= ستارگان) بیاراستیم (و از شیاطین) حفظ کردیم، این است تقدیر (خداوند) پیروزمند دانا».

سبحان الله! خداوند می‌فرماید وقتی زمین را ساختیم، کوه‌ها را بر روی آن قرار دادیم. در مسند امام احمد بن حنبل، روایتی وارد است که خداوند وقتی زمین را ساخت، به لرزش افتاد و به وسیله‌ی کوه‌ها، زمین محکم گردانیده شد. در قرآن کریم هم از لفظ «اوتاد» استفاده می‌کند، یعنی کوه‌ها مانند میخ‌اند. فرشتگان از خداوند می‌پرسند: خداوندا آیا از کوه محکم‌تر هم داریم؟ خداوند می‌فرماید، بله از کوه محکم‌تر آهن است، گفتند از آن محکم‌تر چی؟ گفت بله از آن محکم‌تر آتش است، گفتند: از آن چی؟ فرمود: بله آب آتش را خاموش می‌کند. گفتند: از آب چی؟ گفت: مؤمنی که صدقه‌ای را در راه خدا می‌دهد به نحویی که دست چپش از دست راستش که صدقه می‌دهد با خبر نشود. این از همه محکم‌تر است!»[7] اگر می‌گویید همچنین مؤمنی وجود ندارد، می‌گویم: نزد بلال حبشی و خباب برو! این‌ها از آتش و سنگ و... محکم‌تر بودند!!

خداوند متعال می‌فرماید کوه‌ها را بر روی زمین قرار دادیم و هر آنچه را که برای زیستن لازم بود از گاز و نفت و درخت و... همه چیز را مهیا کردیم و زمین برکت یافت. می‌گویند جمعیت زیاد شده و منابع نفتی پایان پذیرفته؟ می‌گویم این دروغ است، در حالی که هر روز می‌بینیم که منبع نفتی‌ای پیدا شده که بزرگ‌تر از منابع قبلی است.

پس خداوند زمین را آفرید و هر آنچه را که برای زندگی نیاز داشتیم بر روی آن قرار داد، و به انسان فرمود: بفرما، تو اینک خلیفه‌ی این سرزمینی! پس آیا به دنباله رو نظریات بی‌پایه و اساس داروین می‌گردی یا دنباله‌رو قرآن، این معجزه‌ی بزرگ؟

اصلاً ببینیم قرآن درباره‌ی خلقت این خلیفه چه می‌فرماید؟

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ [البقرة: 30].

«و (بیاد بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار خواهم داد. گفتند: آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که در آن فساد و خون‌ریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. پروردگار فرمود: یقیناً من می‌دانم آنچه را که شما نمی‌دانید».

بسیاری از افراد، ابتدا در مغزهایشان عقاید باطلی قرار می‌گیرد و با آن دیده‌ی باطل، به سمت قرآن آمده و به تفسیر می‌پردازند و با رسیدن به این آیه می‌گویند: یافتم! این آیه نشان می‌دهد قبل از آدم موجوداتی بودند به نام «بشر» که خونریزی می‌کردند و ملائک با قیاس بر آن‌ها درباره‌ی وجود انسان بر زمین، با هم سخن گفتند. حال سوالم این است این قول را چه کسی می‌گوید؟ این را اصلاً از کجا آورده‌اید؟

این آیه چندین تفسیر دارد، یکی از آن‌ها این است که قبل از آدم جنیان بر روی کره‌ی زمین بودند و فساد می‌کردند.

و یا فرشتگان می‌دانستند خلیفه یعنی کسی که امر به عدل می‌کند و امر به عدل زمانی انجام می‌پذیرد که فساد و ظلمی باشد.

و یا اینکه خداوند متعال خودش به ملائکه فرموده که موجودی خلق می‌کنم که به عبادت من بر روی کره‌ی زمین می‌پردازد، ولی با این وجود عده‌ای از آن‌ها فساد هم می‌کنند که این تفسیر صحابه و تابعین است، تفسیر قتاده و ابن عباس و ابن مسعود و... که می‌گویند الله تعالی خودش به ملائکه درباره‌ی انسان فرموده است و از قبل به آن‌ها آگاهی داده است.

ملائکه تعجب می‌کنند و می‌گویند خداوندا اگر برای عبادت خلق‌شان می‌کنی ما که تو را تسبیح می‌کنیم و در عین حال گناهی را هم مرتکب نمی‌شویم، پس بگذار تنها ما باشیم و خداوند در جواب‌شان می‌فرماید من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

و حال می‌گویم این کجایش اثبات کننده‌ی عقیده‌ی باطل داروینیسم است؟

در مورد کلمه‌ی «بشر» هم، در قرآن به معنای «آدم یا انسان» آمده است، نه موجودی دیگری. کسانی که به زبان عربی آگاهند می‌دانند در زبان عربی به یک شیء واحد چندین اسم داده می‌شود، مثلاً برای شمشیر قریب به 500 اسم وجود دارد و برای شیر نزدیک به 100 اسم که هر کدام از این اسم‌ها صفتی از صفات مسمایش را بارز می‌گرداند. «بشر» هم نام دیگری برای همین انسان است که درباره‌ی آن امام راغب اصفهانی می‌فرماید: «بشر یا بشره یعنی ظاهر اصلی پوست خارجی و «أدیم» هم به معنای باطن پوست است و بدین خاطر به انسان بشر می‌گویند که ظاهرش به طور کامل از پشم و مو پوشیده نشده است، و اینکه چرا به او آدم می‌گویند، می‌گوییم این یا از «أدیم» گرفته شده که به معنای پوست است و یا از «أُدمه» گرفته شده است که به معنای گندمگون بودن است، که در آن مثلاً رنگ حضرت آدم ÷ گندمگون یا همان سبزه بوده است. ولی تفسیر صحیح این است که چون آدم ÷ از خاک سرزمین است، اسمش از «ادیم» گرفته شده و نام او را آدم گذاشته‌اند.

اما اینکه چگونه خداوند متعال حضرت آدم را آفرید؟

امروزه تمامی کتبی که در این باره نوشته‌اند (إلّا کسانی که مورد رحمت خداوند قرار گرفته باشند) همگی به باطل رفته‌اند، و العیاذ بالله اعتقاد دارند که انسان‌های اولیه غارنشین‌های وحشی صفتی بوده‌اند که گوشت نپخته خورده و از طریق اشارات با همدیگر حرف زده‌اند، و در واقع توانایی حرف زدن نداشته و فاقد لباس و ابزار آلات بوده‌اند. این تصورات صد در صد غلط است، این همان تحلیل مادی از تاریخ است. اگر انسان‌های اولیه از همان ابتدا گوشت را به خامی می‌خوردند که دیگر باید انگل‌ها نسلی برایمان جای نمی‌گذاشتند تا مراحل دیگری که مادی گرایان برای انسان توصیف می‌کنند طی شود!! ببینید این تهاجم فرهنگی چه بلایی به سرمان آورده است.

خداوند أ، بدیع السماوات و الارض است، یعنی کسی که بدون هیچ نمونه‌ی از پیش ساخته شده‌ای، به ابداع و آفرینش آسمان‌ها و زمین پرداخته است، تا انسان خلیفه‌ی این سرزمین شود.

خلیفه دو معنا دارد، یکی یعنی حکم فرمانروایی و توانایی استفاده از تمام چیزهایی را که بر روی کره‌ی زمین است به این آدمی داده است، یعنی انسان به عنوان خلیفه‌ی خداوند به سیر و سلوک و تصرف در کره‌ی زمین می‌پردازد و خداوند متعال – پادشاه دائم – هم، خودش موجود است و بر همه چیز این آدمی ناظر است. خلیفه‌ی دوم به معنای مرگ یک انسان و جانشین شدن دیگری به جای او که این مختص این کره‌ی خاکی است.

اما سوال اینجا است اولین انسان چگونه آفریده شد؟

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ مِّنَ ٱلۡبَعۡثِ فَإِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن تُرَابٖ [الحج: 5].

«ای مردم! اگر از بر انگیخته شدن در شک هستید، پس (به این نکته دقت کنید:) همانا ما شما را از خاک آفریدیم».

و در جایی دیگر می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِیٓ أَحۡسَنَ کُلَّ شَیۡءٍ خَلَقَهُۥۖ وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِینٖ٧ [السجدة:7].

«(همان) کسی که هر چه را آفرید به نیکوترین (وجه) آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد».

یعنی پس از آفرینش همه چیز، انسان را از خاک آفرید و خاک را تبدیل به گِل کرد!

﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآۚ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِینٖ لَّازِبِۢ١١ [الصافات: 11].

«پس (ای پیامبر) از آن‌ها بپرس که آیا آفرینش آن‌ها سخت تر است، یا (آفرینش) آنچه ما آفریده‌ایم، ما آن‌ها را از گل چسپنده‌ای آفریدیم».

﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ کَٱلۡفَخَّارِ١٤ [الرحمن: 14].

«انسان را از گِل خشکیده‌ای چون سفال آفرید».

انسان در آغاز آفرینش خاک بوده «نگا: حج: 5»، سپس با آب آمیخته شده است و به صورت گِل در آمده است «نگا: انعام: 2» و بعد به صورت گِل بدبو یا لجن تغییر شکل داده «نگا: حجر: 28» سپس حالت چسبندگی پیدا کرده است «نگا: صافات: 11» و بعد گِل خشکیده و سفال گونه‌ای شده است که این آیه‌ی سوره الرحمن، بدان اشاره دارد.

در واقع صلصال یعنی: گِل خشکیده‌ای که با زدن تلنگری به آن، صدا می‌دهد. «نگا: حجر: 26 و 27 و 33».

و در ادامه‌ی این آیات است که می‌فرماید:

﴿َنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ [السجدة: 9].

«و از روح خود در آن دمید».

و در این هنگام بود که خداوند از روحش در او دمید. منظور از روح او، روح خداوند نیست، بلکه منظور روح مخلوقی است متعلق به انسان و خداوند به آن قدرت و منزلت داده است.

و توجه شود وقتی چیزی اضافه به نام خداوند می‌شود، مانند روح الله، بیت الله، ناقة الله، به معنای این است که این روح و خانه و ناقه مخلوق خداوند هستند و علاوه بر این، دارای شرف و بزرگی خاصی هم هستند.

﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡ‍ًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢ [یس: 82]. «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود».

یکی دیگر از دلایل شرافت انسان این است که خداوند آن را با دستان خودش خلق کرده است: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ بِیَدِهِ». (دلائل النبوة: 603).

توجه شود این روحی که در کالبد انسان نفخ شده، تنها متعلق به انسان است و به حیوانات تعلق نمی‌گیرد.

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٤ [البقرة: 34].

«(یاد بیاور) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس (همگی) سجده کردند، جز ابلیس که سرباز زد، و تکبر ورزید، و از کافران شد».

حدیث صحیحی از پیامبر ج بیان می‌کند که خداوند اول نفس آدم را آفرید و سپس روح انسان را از طریق بینی‌اش به کالبد او دمید و الله اعلم. «لَمَّا خَلَقَ اللهُ آدَمَ وَنَفَخَ فِیهِ الرُّوحَ عَطَسَ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، فَحَمِدَ اللهَ بِإِذْنِ اللهِ، فَقَالَ لَهُ رَبُّهُ: "رَحِمَکَ رَبُّکَ یَا آدَمُ"، فَقَالَ لَهُ: "یَا آدَمُ اذْهَبْ إِلَى أُولَئِکَ الْمَلَائِکَةِ، إِلَى مَلَأٍ مِنْهُمْ جُلُوسٍ، فَقُلِ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ" قَالُوا: وَعَلَیْکَ السَّلَامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکَاتُهُ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى رَبِّهِ فَقَالَ: إن هَذِهِ تَحِیَّتُکَ، وَتَحِیَّةُ بَنِیکَ وَبَنِیهِمْ».

در اینجا بیان می‌شود هنگامی که آدم خلق شد و روحش در او دمیده شد، آدم عطسه کرد و بلافاصله گفت الحمدلله و پروردگارش در جواب به او گفت یرحمک الله، سپس خداوند به او گفت به سوی آن فرشتگان برو و به آن‌ها سلام کن، بر خلاف دیدگاه مادی گرایانه، آدم پروردگاری دارد که او را تربیت می‌کند و به او نشان می‌دهد که چگونه رفتار نماید و حتی چگونه از گناهی که کرده استغفار نماید، زمانی که می‌فرماید:

﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٣٧ [البقرة: 37].

«سپس آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت داشت و خداوند توبه‌ی او را پذیرفت. خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است».

خداوند پس از گناهی که آدم مرتکب شد به او گفت که اینگونه بگوید:

﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٢٣ [الأعراف: 23].

«پروردگارا! ما به خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، مسلّماً از زیان‌کاران خواهیم بود».

حتی در ادامه‌ی سخنانش با ملایک و وقتی به آنان گفت السلام علیکم، ملائکه در جوابش گفتند وعلیک السلام و رحمة الله، خداوند در اینجا درس دیگری به آدم داد و خطاب به او گفت این سلام بین تو و بین فرزندان تو است ای آدم.

اما الان به چگونگی خلقت آدم از دید اسلام می‌پردازیم. در صحیح بخاری روایت شده است: «عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: " خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَطُولُهُ سِتُّونَ ذِرَاعًا».

خداوند آدم را خلق کرد، در حالی که طولش شصت ذراع، و عرض بدنش هفت ذراع بود، هر ذراع نیم متر است، یعنی حضرت آدم سی متر، و عرض بدنش سه و نیم متر بود، و روایت است هرکسی که داخل بهشت می‌شود، به همان هیکل و صورت آدم ÷ وارد بهشت خواهد شد، و ما می‌دانیم که پیامبر ج همان کسی است که خداوند در باره‌اش می‌فرماید:

﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ٤ [النجم: 3-4].

«و از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. این نیست جز آنچه به او وحی می‌شود (و به‌جز وحی چیزی نمی‌گوید)».

پس راست گفت رسول الله ج.

برادرم، خلقت انسان همواره به سوی کمی و نقصانی می‌رود، می‌توان برای صدق این گفته، قد و هیکل انسان‌ها را مثال زد، آدم سی متر هیکل داشته است، امروزه چی؟ قد معمول آدمیان چه اندازه است؟ حتی از لحاظ عمر و طول زندگی هم دچار کاستی و نقصان شده‌ایم، خداوند در قرآن کریم درباره‌ی قوم ثمود می‌گوید:

﴿سَخَّرَهَا عَلَیۡهِمۡ سَبۡعَ لَیَالٖ وَثَمَٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِیهَا صَرۡعَىٰ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِیَةٖ٧ [الحاقة: 7].

«(خداوند) هفت شب و هشت روز پی در پی بر آن‌ها مسلط نمود، آن‌گاه (آن) قوم را آن (تندباد) مانند تنه‌های پوسیدۀ تو خالی درختان خرما، بر زمین افتاده (و هلاک شده) می دیدی».

یعنی هنگامی که عذاب نازل شد، آنان را می‌دیدی مانند درختان نخل (بلند قامت) و تو خالی بر روی زمین افتاده‌اند.

و یا در جای دیگر در وصف گذشتگان می‌فرماید:

﴿إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ٧ ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ١٠ [الفجر: 7-10].

«(همان عاد) ارم که دارای شونها (وقامت بلند) بودند. که همانند آن در شهرها آفریده نشده بود. و (نیز قوم) ثمود، آن‌هایی که صخره‌های سخت را از (کنار) وادی می‌تراشیدند (و برای خود خانه می‌ساختند)  و فرعون صاحب میخ‌ها (شکنجه ها و سپاه)».

این‌ها بحث انسان‌های اولیه است که نه وحشی صفت بودند، اینکه گوشت‌ها را به خامی می‌خوردند، اگر این انسان‌ها بی عقل و شعور بود‌ند، پس چرا هنوز که هنوز است، هرم‌های ثلاثه‌ی مصر جزء بزرگ‌ترین بناهای ساخت دست بشر است؟

باید دانست حتی اگر امروز هم درباره‌ی أمر پرسیده شود که با هوش‌ترین و با ذکاوت‌ترین؛ عاقل‌ترین و خوش‌تیب‌ترین فرد در این عالم که بوده است؟ بدون شک، جواب، آدم ÷ خواهد بود، مگر از لحاظ عقلی که پیامبر اکرم خاتم الانبیاء ج به آدم ÷ برسد و از ایشان برتر باشد.

در حدیث داریم در مورد اینکه پیامبر ج فرمود: «خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ». در اینکه مفهوم این حدیث چیست، میان علماء اختلاف نظر است، اما یکی از معانی آن این است که خداوند آدم را آفرید بدون طی مراحل جنینی و بلوغ و... بلکه هنگام خلقتش او کامل کامل بود و می‌توانست حرف بزند.

اما در تفسیر مادی، این سخن گفتن انسان از کجا آمده است؟ مادی گرایان می‌گویند: انسان‌های اولیه قادر به سخن گفتن نبودند، چیزی از درونشان آن‌ها را به ارتباط اجتماعی سوق می‌داد، می‌خواستند آنچه در درونشان است را باهم در ارتباط بگذارند، ابتدا با اشاره و بعد‌ها با خلق آواها و نماهایی به ساخت گفتار پرداخته‌‌اند.

در حالی که این تفسیر هم، دروغی محض است، خداوند متعال انسان را آفرید و از همان ابتدا به او سخن گفتن را یاد داد، مطابق با این آیه از قرآن کریم که می‌فرماید:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ١ عَلَّمَ ٱلۡقُرۡءَانَ٢ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ٣ عَلَّمَهُ ٱلۡبَیَانَ [الرحمن: 1-4].

«(خداوند) رحمن. قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید. به او (نطق و) سخن گفتن آموخت».

در این سوره (الرحمن) پس از ایمان و خلقت انسان، الله متعال می‌فرماید که به انسان نعمت بیان که بزرگ‌ترین نعمت پس از ایمان و خلقتش است را عطا کردیم.

بیان چیست؟ هر آنچه را که در ضمیر است برای دیگران گفتن بیان نامیده می‌شود و هرکس بیانش قوی‌تر، عقلش بیشتر. شیخ الاسلام ابن تیمیه و امام ابن حزم اندلسی رحمهما الله، در این باره می‌فرمایند: هرکس بیانش قوی باشد، عقلش بیشتر است. البته توجه شود بیان قوی به معنای به کار بردن عبارات قلمبه سلمبه نیست، بلکه بهتر رسانیدن پیام به مخاطبین است.

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا [البقرة: 31].

«و نام‌ها را همگی به آدم آموخت».

چرا الله تعالی در اینجا بحث اسماء را پیش می‌کشد؟ و یا اینکه اصلاً بحث اسماء چه ربطی به این قضیه دارد؟

علتش جز این نیست که برای بیان، نیاز به اسماء است، چون زنجیره‌ی گفتار از اسم و فعل و حرف تشکیل شده و اساس کلام در این‌ها، اسم است. اسم است که درباره‌اش خبری داده می‌شود، اسم است که مسند می‌پذیرد، و اسم است که صفتی در کنارش می‌آید و اسم است که فعل بر رویش انجام می‌پذیرد، و اگر اسم نباشد، کلام و بیان امکان پذیر نیست. اسم در واقع علامت اختصاری صفات و تعریف‌هایی است که برای یک شیء و یا یک شخص به کار می‌رود، مثلاً به جای اینکه بگوییم آن شخص را می‌شناسی که قدش کوتاه است و کمی چاق به نظر می‌رسد و همواره لباس آستین کوتاه می‌پوشد و...، یک دفعه می‌گوییم زید را می‌شناسی؟

زید، اختصاری برای تمامی تعاریف بالا است. ابن عباس ب درباره‌ی تفسیر این آیه می‌فرماید: خداوند اسم همه چیز را به آدم آموخت، حتی اسم کاسه و کاسک، اسماء کوچک (مُصغَّر) و بزرگ (مُکَبَّر).

زبان کامل زبانی است که برای همه چیز اسم مخصوص به آن را داشته باشد، مثلاً زبان عربی کامل‌ترین زبان است، زیرا برای هر چیز تقریباً اسم مخصوص آن چیز را دارد. مثلاً شتر از آن لحظه که به دنیا می‌آید تا آن لحظه که می‌میرد، نزدیک به 50 اسم برایش به کار برده می‌شود، هر اسم برای سن مشخص و شرایط مشخصی است.

و بایستی بدانیم که کامل‌ترین زبان، زبان حضرت آدم ÷ بوده است. و بسیاری از محققین اعتقاد دارند زبان عربی همان زبان آدم ÷ بوده است. (و این نظر بسیار قوی‌ای است).

علاوه بر تفسیر بالا، در تفسیر آیه‌ی: ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا، می‌توان گفت منظور این است که الله تعالی تمامی اسامی کاینات از روز خلقت زمین تا قیامت را به آدم آموخت، و یا اینکه نام هر موجودی که در دوران آدم ÷ بوده است را به وی آموخت، و یا نشان دادن اسماء هر آنچه که در دوران آدم بوده، و دادن توانایی نام گذاری چیزهایی که بعد از آن می‌آیند.

یعنی حضرت آدم کامل‌ترین انسان و زبان وی کامل‌ترین زبان است و او از همان ابتدا با خداوند سخن گفته است. اما حال سوال پیش می‌آید حوا چگونه آفریده شد؟

در آیات سوره‌ی نساء خداوند می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١ [النساء: 1].

«ای مردم از پروردگارتان بترسید، آن کسی که شما را از یک تن آفرید، و همسرش را (نیز) از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، و از خدایی که به (نام) او از همدیگر درخواست می‌کنید، و (همچنین) از (گسستن) پیوند خویشاوندی بپرهیزید. بی‌گمان خداوند همواره بر شما مراقب (و نگهبان) است».

علاوه بر این در صحیح بخاری هم آمده که خداوند متعال، حوا را از دنده‌های سینه‌ی آدم آفریده است، که این دنده‌ها خمیده‌اند و به همین خاطر پیامبر اکرم ج می‌فرماید: زنان نوعی کجی در رفتارشان هست و اگر با فشار و زور تلاش در راست کردن زنت داشته باشی، او را شکسته‌ای، پس باید از آن‌ها به اندازه‌ی طبع و سرشت و حوصله‌‌شان انتظار داشته باشی، نه بیشتر.

حال عده‌‌ای در رد این سخنم که گفتم آدم از همه عاقل‌تر بود، می‌گویند پس چرا آدم مثلاً لب‌تاب نساخت؟ چرا موشک نساخت؟ در جواب باید گفت چیزهایی که انسان‌ها می‌سازند، بر اساس نیازهایشان است، نیازهای اولیه‌ی آن‌ها خوراک و پوشاک و مسکن بوده، که آدم ÷ آن‌ها را هم داشته است، حتماً نیازی به موشک و لب‌تاب و گوشی نداشته است!! که اگر جزء نیازهایش بود حتماً در همان دوره ساخته می‌شد.

و اما یک سوال دیگر آیا آدم مطابق با چیزهایی که امروزه درباره‌ی انسان‌های نخستین می‌گویند، برهنه بود؟

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمۡ لِبَاسٗا یُوَٰرِی سَوۡءَٰتِکُمۡ وَرِیشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِکَ خَیۡرٞۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ٢٦ [الأعراف: 26].

«ای فرزندان آدم! به راستی برای شما لباسی که شرمگاهتان را می‌پوشاند و (مایۀ) زینت شماست، نازل کردیم، و لباس تقوا بهتر است، این از آیات (و نشانه‌های) خداوند است تا (انسان‌ها) متذکر شوند».

با قدم گذاشتن سیدنا آدم بر روی کره‌ی زمین، او اکرام شد، یعنی بر او لباس پوشانیدند، حتی هنگامی که در بهشت هم بود، لباس بر تن داشت.

 حال سؤالی که شاید برای بعضی‌ها پیش بیاید این است که آیا بهشتی که سیدنا آدم در آن بوده همان بهشت برین بود؟ یا باغی بود که مکانش یا در آسمان بود و یا در زمین؟ در این باره بین علما اختلاف نظر وجود دارد، بسیاری از علما می‌گویند: باغی غیر از بهشت بوده که جایگاهش یا در آسمان بود و یا در زمین که این باغ نعمت‌های فراوانی داشته. و بعضی هم می‌گویند همان بهشت بوده است. و این دو رأی، هردو از آراء اهل سنت و جماعت است و هیچ مشکلی نیست که به یکی از این دو رأی معتقد باشی. رأی دوم (یعنی باغی غیر از بهشت بوده) منسوب است به (سفیان بن عیینه و ابن قتیبه دینوری) و علاوه بر این‌ها از ابن عباس هم نقل شده است.

توجه شود، فاصله‌ی بین حضرت آدم و حضرت نوح، ده قرن بوده است؛ بر طبق حدیث صحیح پیامبر ج. در نزد ما هر قرن به معنای صد سال است ولی در نزد عرب هر قرن به معنای یک نسل است. در حدیثی صحیح از رسول الله ج آمده که مردم از ایشان پرسید آیا آدم نبی بود؟ پیامبر فرمود بله و بعد می‌گوید چه مدت زمانی بین سیدنا آدم و نوح بود؟ پیامبر می‌فرماید ده قرن.

و چون بیان هم کردیم قرن در نزد عرب به معنای نسل است و می‌دانیم که در آن زمان هر فردی 500 سال هم بیشتر عمر می‌کرده، مشخص نیست دقیقاً این فاصله‌ی زمانی چند سال بوده است.

امروزه مردم می‌گویند بشر اولیه چیزی نمی‌فهمیدند، گفتیم بین آدم و نوح ده قرن بوده است و کسی که کشتی بدان بزرگی ساخت نوح ÷ بود:

﴿وَحَمَلۡنَٰهُ عَلَىٰ ذَاتِ أَلۡوَٰحٖ وَدُسُرٖ١٣ [القمر: 13].

«و نوح را بر کشتی ساخته شده از تخته‌ها و میخ‌ها، سوار کردیم».

و برای ساختن این کشتی از میخ‌های بزرگ بهره برد. امروزه هم بقایای کشتی بزرگ پیدا شده، حال سؤال پیش می‌آید: نوح ÷ در ساخت این کشتی از میخ‌های بزرگ و تخته الوارها استفاده کرد، یعنی در زمان ایشان نجاری بوده، آهنگری هم بوده است، ده قرن بعد از آدم!! مطمئن باشید لباس هم بوده، آشپز هم بوده و...، چون خداوند آدم را اکرام و بر او لباس پوشاند، حتی حیوان را برای استفاده از گوشتش ذبح می‌کردند با چاقو!! پس چاقو باشد که دیگر بقیه‌ی چیزها چون قابلمه و.... هم بوده‌اند.

این‌ها همه حق‌اند و هیچ شکی در آن نیست، هر چند ذهن ما پر از دروغ و تصورات اشتباه است. امروزه حتی نظریه‌ای مطرح است مبنی بر وجود انسان‌هایی که دارای امکانات و پیشرفت‌های زیادی بوده‌اند، که همگی با طوفان نوح از بین رفته‌اند، و بعد از آن دوباره از نو انسان پیشرفتش را آغاز کرد.

ممکن است کسی بپرسد: چه چیزی توسط حضرت آدم ÷ ساخته شده است؟ در جوابش می‌گویم: خب اختراعات انسان‌ها مطابق با نیازهایشان صورت می‌پذیرد و هر گاه انسان‌ها احساس کرده‌اند به چیزی نیاز دارند، مورد هدایت الهی قرار گرفته و آن را ساخته‌اند، و همانطور که مشهور است: «الحاجة أم الإختراع» یعنی حاجت‌های انسان‌ها مادر اختراعات‌اند و این حاجت تعیین کننده‌ی اختراعات انسان‌ها است. خب وقتی آدم ÷ به چیزی احتیاج نداشته باشد، ساختش چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ اصلاً وقتی نبودِ چیزی، ایجاد نیاز نکند، چطور می‌شود ساختش به فکر آدمی خطور پیدا کند؟

حاجات اولیه شامل خوراک و پوشاک و مسکن بوده است، حاجات ثانویه‌ای هم هستند، مثلاً توسعه‌ی شهرها و علاوه بر آن وقوع جنگ و خون‌ریزی میان بنی بشر، سبب نیاز به سلاح و... بوده است؛ تا ضرر کم‌تری ببینند و آسیب بیشتری به دشمن بزنند. این‌ها همان نیازهای ثانویه است، مثلاً ساخت جلیقه‌ی ضد گلوله؛ چه کسی اولین بار آن را ساخت؟ در واقع می‌توان به آن زره جنگی هم گفت؛ ساخت این وسیله و اختراع آن، کار حضرت داوود ÷ بود، همان طور که در قرآن کریم در سوره‌ی انبیاء هم آمده که:

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡ لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَ٨٠ [الأنبیاء: 80].

«و ساختن زره را بخاطر شما به او آموختیم، تا شما را از (آسیب) جنگ‌های‌تان محفوظ دارد، پس آیا شکر گزار هستید؟».

در واقع انسان حاجتی داشته باشد با هدایت خداوند رفعش می‌کند.

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ٤ [التین: 4].

«به راستی که ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم».

والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته

«پایان»



[1]- اصل این نوشته، فایلی صوتی است مربوط به جلسه‌ی تفسیر قرآن که در رمضان سال 1436 هـ . ق در مسجد دخان پاوه، توسط این حقیر ارائه شده است که توسط یک نفر از مسلمانان خیر – خداوند جزای خیرش دهد – تبدیل به فایلی نوشتاری شده است و الفاظ نوشتار بر همان شیوه‌ای که ایشان نوشته باقی مانده است. الله متعال این عمل ناچیز را از گوینده و تبدیل‌کننده‌ی آن به فایل نوشتاری، پذیرفته و آن را سبب رستگاریمان در قیامت گرداند، إنه جواد کریم. آمین.

[2]-

از جمادی مردم و نامی شدم

 

وز نما مردم به حیوان بر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

 

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

 

[3]- کثرت انگاری؛ به این معنا که در یک عرصه‌ی فکری و مذهبی عقاید و روش‌های گوناگون مورد قبول است.

[4]- ماده‌گرایی؛ دیدگاهی که باور دارد همه چیز از ماده و انرژی است و هر آنچه در دنیا وجود دارد حاصل بر هم‌کنش مادی است.

[5]- مبنی بر واژه‌گونی نظام سرمایه‌داریی از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه پایان از خود بیگانگی انسان.

[6]- همان ابلیس است. (در زبان لاتین به معنای آورنده‌ی نور است، اما نام قبل از سقوط شیطانی است بنابر متون ادیان ابراهیمی باعث سقوط آدم شد).

[7]- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْأَرْضَ، جَعَلَتْ تَمِیدُ، فَخَلَقَ الْجِبَالَ، فَأَلْقَاهَا عَلَیْهَا فَاسْتَقَرَّتْ، فَتَعَجَّبَتِ الْمَلَائِکَةُ مِنْ خَلْقِ الْجِبَالِ، فَقَالَتْ: یَا رَبِّ، هَلْ مِنْ خَلْقِکَ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ الْجِبَالِ؟ قَالَ: نَعَمْ، الْحَدِیدُ. قَالَتْ: یَا رَبِّ، هَلْ مِنْ خَلْقِکَ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ الْحَدِیدِ؟ قَالَ: نَعَمْ، النَّارُ قَالَتْ: یَا رَبِّ، هَلْ مِنْ خَلْقِکَ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ النَّارِ؟ قَالَ: نَعَمْ، الْمَاءُ. قَالَتْ: یَا رَبِّ، فَهَلْ مِنْ خَلْقِکَ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ الْمَاءِ؟ قَالَ: نَعَمْ، الرِّیحُ. قَالَتْ: یَا رَبِّ، فَهَلْ مِنْ خَلْقِکَ شَیْءٌ أَشَدُّ مِنَ الرِّیحِ؟ قَالَ: نَعَمْ، ابْنُ آدَمَ یَتَصَدَّقُ بِیَمِینِهِ یُخْفِیهَا مِنْ شِمَالِهِ». (مسند أحمد: 11805).

خلاف در شریعت اسلامی

فصل سوم:
خلاف در شریعت اسلامی

مقدمه

371- شیخ الاسلام ابن تیمیه / می‌گوید: «خداوند متعال به ما فرمان داده که مجتمع و متحد باشیم و ما را از تفرقه و اختلاف نهی کرده است»[1]. آنچه که ابن تیمیه بر زبان آورده است، سخن حقی است که قرآن کریم هم آن را بیان داشته و سنّت شریف نبوی آن را در خود جای داده است؛ پروردگار متعالِ ما می‌فرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ [آل عمران: 103]، «و همه به رشته‌ی (ناگسستنی) خدا (قرآن) چنگ زنید و پراکنده نشوید». و نیز می‌فرماید: ﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ [آل عمران: 105]، «و مانند کسانی نشوید که پس از آن که نشانه‌های روشن برایشان نازل شد، پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند». در سنّت نبوی نیز احادیث زیادی در این باب وارد شده است، از جمله حدیثی است که امام مسلم در صحیح خود روایت کرده که در آن، رسول خدا ج از جمله می‌فرمایند: «... با همدیگر اختلاف نورزید، زیرا امت‌های پیش از شما باهم اختلاف کردند و به همین خاطر هلاک شدند»، و در سنن ترمذی هم نقل است که حضرت ج فرمودند: «دست خداوند با جماعت است و اگر کسی از جماعت جدا شود، به سوی آتش جهنم جدا شده است». این نصوص و موارد مشابه آن در قرآن کریم و سنّت مطهر نبوی، همه در یک نقطه اشتراک دارند که همانا: امر به وحدت و همبستگی و نهی از تفرقه و اختلاف است.

مفهوم اختلاف و خلاف

372- اختلاف در لغت، به معنیِ عدم اتفاق بر یک چیز است، به این صورت که هرکس در حالت یا سخن یا رأی خود، راهی غیر از دیگری را برگزیند، کما این که به معنای عدم تساوی نیز می‌باشد و بنابراین، هر آنچه متساوی نباشد، دچار تخالف و اختلاف و تفاوت شده است. خلاف، به معنی ضدیت باهم است و مصدر آن مخالفة و خلافاً از باب مفاعله می‌باشد. پس لفظ خلاف هم بر همان معنایِ لفظ اختلاف دلالت دارد، گرچه معنای آن عام‌تر از معنای اختلاف می‌باشد، زیرا خلاف به معنی ضد است اما لازم نمی‌آید که هردو امر مختلفی که ضدِّ هم نیز باشند، گرچه هردو امر متضادی مختلف باهم نیز هستند[2].

373- اختلاف به معنیِ اصطلاحی آن در نزد فقها، عبارت است از اختلاف در آراء و آیین‌ها و دین‌ها و اعتقادات است از آن لحاظ که انسان به وسیله‌ی آن دارای سعادت یا دچار شقاوت در آخرت یا دنیا می‌گردد[3].

374- خلاف نیز همان معنایی را دارد که کلمه‌ی اختلاف در استعمال فقها دارد، اما امام شاطبی / در کتاب الموافقات خود بر این باور است که: خلاف، آن چیزی است که نشأت گرفته از هوی و هوسِ گمراه‌کننده می‌باشد نه نشأت یافته از جستجوی مقاصد شارع با اتباعِ ادلّه‌ی شرعی و به همین دلیل هم قابل اعتنا و اعتبار نیست، زیرا برآمده از هوی و هوس است و همچنین، مواردی که مخالف هستند با آنچه در شریعت به صحتِ آن‌ها قطع و یقین وجود دارد، معتبر و قابل اعتنا نیستند. اما اختلاف، از نگاه ایشان، آراء و نظریاتی است که مجتهدین در مسایل اجتهادی‌ای بیان کرده‌اند که در مورد آن مسایل نصی قطعی یافت نمی‌شود، یا آنچنان که خود وی می‌گوید: اختلاف آن است که در مسایلی پیش می‌آید که در بین دو طرفِ واضح واقع می‌شود که آن دو سو، به سببِ خفای برخی از ادلّه و عدم اطلاع بر آن ادلّه، در نگاه مجتهدان دارای تعارض هستند[4].

375- واقعیت این است که این فرق که امام شاطبی در میان خلاف و اختلاف قایل شده است، صرفاً یک اصطلاح است و برای آن سندی سراغ نداریم و فقها خلاف و اختلاف را در معنای واحدی به کار می‌برند که آن معنی این است: آن دسته از مسایلِ اجتهاد که فقها در مورد آن‌ها اتفاق‌نظر ندارند، بدون توجّه به درستی یا خطا یا شاذ بودنِ رأیِ گفته شده که از جمله‌ی این استعمالات، سخن امام ابن تیمیه است که می‌گوید: «این قوی‌تر از بسیاری از قیاس‌هاست... که بسیاری از افرادی که غرق در بحث مذاهب و خلاف در اصول فقه هستند، به آن تمایل پیدا کرده‌اند»[5]. و در جایی دیگر می‌گوید: «میان علما اختلافی نیست که بر آن واجب نمی‌باشد»[6].

ابن خلدون می‌گوید: «بدان که در این فقهِ استنباط شده از ادلّه‌ی شرعی، مجتهدان، به خاطر تفاوت در درک‌ها و دیدگاه‌هایشان، دچار اختلافی گزیرناپذیر شده‌اند، به دلیل آنچه که قبلاً بیان شد»[7]. از کلام ابن تیمیه و ابن خلدون به روشنی برمی‌آید که منظور از کلمه‌ی خلاف، آرایی است که فقها بیان می‌کنند بدون آن که ارزش یا درستی یا خطای آن‌ها مورد توجّه قرار گیرد و معنای اختلاف هم همین است.

آنچه که از نهی از اختلاف به دست می‌آید

376- چون اسلام فرمان به اجتماع و اتحاد و همبستگی داده و از تفرقه و اختلاف نهی کرده است، این نهی و آن فرمان بر چند چیز دلالت دارند، از جمله:

1.     وقوع اختلاف در میان افراد بشر امری ممکن است، زیرا اگر وقوع آن محال می‌بود، شریعت اسلامی هرگز از آن نهی نمی‌کرد و هیچگاه از مکلّفان نمی‌خواست که آن را ترک کنند و در آن نیفتند، زیرا نهی از ایقاعِ امر محال، کاری بیهوده است که شارع حکیم از آن منزه می‌باشد.

2.     چون وقوع و صدور اختلاف از جانب افراد بشر امری ممکن می‌باشد، همانگونه هم پیشگیری و پرهیز از آن و همچنین به دست‌آوردنِ امر متضاد آن، یعنی اتحاد و اتفاق نیز امری ممکن است، زیرا در اصول شریعت اسلامی داریم که: تکلیف فقط به امور ممکن و در توان مکلّفان صورت می‌گیرد، یا: امرِ محال مورد تکلیف واقع نمی‌شود.

3.     از آن جا که اختلاف در شریعت اسلامی مورد نهی واقع شده است. بنابراین، اختلاف امرِ مذموم و نکوهیده‌ای هم هست، زیرا اصل این است که ذم تابعِ نهی یا این که مقترن به آن می‌باشد، مگر در مواردی که استثنا شده باشند.

4.     چون اختلاف مورد نهی و کاری نکوهیده است. بنابراین، اگر کسی در آن بیفتد یا متلبس به آن شود، لازم می‌شود که مورد سؤال واقع شده، مجازات دامنگیر او شود، همانطور که قاعده‌ی شرعی در مورد ارتکاب امور نهی شده و مذموم چنین می‌باشد.

چند سؤال از خود:

377- وقتی که -همانگونه که گفتیم- وقوع اختلاف امری ممکن است و پرهیز از آن نیز ممکن می‌باشد و اختلافِ موردِ نهی و مذموم است و انجام‌دهنده‌ی آن مجازات دارد، حال در این جا، در این موارد از خود پرس و جو می‌کنیم: -میزانِ وقوع اختلاف در میان افراد بشر چه قدر است، یعنی وقوع اختلاف امری نادر است یا زیادی روی می‌دهد یا این که وقوع آن به درجه‌ی حتمیت و الزام می‌رسد؟ -آیا در میان مسلمانان هم اختلاف روی می‌دهد یا این که آنان مستثنی هستند؟ -سپس، آیا این اختلاف یک نوع است، یا چند نوع می‌باشد و اگر چند نوع است، آیا همه‌ی آن اختلافات مورد مذمت است یا این که مذمت فقط متوجه برخی از موارد آن است؟ -به علاوه، اسباب وقوع خلاف چیست و چگونه می‌توان از وقوع اختلاف پیشگیری کرد؟ -آیا همه‌ی افرادی که باهم اختلاف دارند، مشمول مجازات می‌شوند؟... و سؤالات دیگری که در این موضوع به ذهن می‌رسد و سؤالات فرعی و فراوان دیگری که مربوط به هرکدام از این سؤالات می‌باشند.

حقیقت این است که این موضوع بسیار وسیع است و نمی‌توان آن را در بحثی کوتاه و ساده یا یک مقاله در یک مجله به صورت کامل مورد بررسی قرار داد؛ اما با وجود این گستردگی، من ترجیح دادم که در مورد این موضوع مطالبِ مختصری بنگارم و بررسی کامل موضوع را به فرصت دیگری موکول نمایم؛ إن شاء الله.

اول- وقوع اختلاف

طبیعت بشری

378- افراد بشر، از حیثِ شکل و صورت و رنگ، اختلافِ بسیار زیادی باهم دارند، به نحوی که محال است که دو نفر را بیابیم که در همه‌ی ویژگی‌های جسمی و شکلیِ خود باهم کاملاً مشابه و همسان باشند و این اختلاف، در حقیقت، یکی از بزرگترین نشانه‌ها بر عظمت قدرتِ پروردگار متعال است و قرآن کریم هم، در اشاره به این اختلاف و نیز همین دلالتِ آن، می‌فرماید: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِکُمۡ وَأَلۡوَٰنِکُمۡۚ [الروم: 22]، «و از زمره نشانه‌های (دال بر قدرت و عظمتِ) خدا آفرینشِ آسمان‌ها و زمین و مختلف‌بودن زبان‌ها و رنگ‌های شماست». اختلاف افراد بشر، البته محدود به صورت و شکل آنان نیست، بلکه شامل مواردی فراتر و خطیرتر از این امور، یعنی موهبت‌ها، استعدادها، امیال، جهت‌گیری‌ها، عقل، ذکاوت، احساسات، طبیعت‌ها، غرایز و موارد خطیر دیگری می‌شود که حقیقت باطنی انسان را تشکیل می‌دهند و اختلافِ افراد بشر در این موارد، بسیار وسیع است و برشماری و احاطه بر آن، دشوار و بلکه محال است و حتی خود فرد هم نمی‌تواند به ژرفای درون خود و آنچه در درون خود دارد، از جمله امیال و اندیشه‌ها و جهت‌گیری‌ها و انفعالات و دگرگونی‌ها و انگیزه‌های خشم و رضا و محبت و ناخشنودی و پیشروی و عقب‌نشینی و... که در درونش موج می‌زند، احاطه یابد و حتماً به خاطر وجود حقیقتی بوده که رسول خدا ج فراوان در دعای خود این عبارت یا چیزی شبیه به آن را می‌فرموده‌اند: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیْ عَلَى الْإِیْمَانِ»، «ای دگرگون‌کننده‌ی قلب‌ها! قلب مرا بر ایمان استوار گردان». و مبالغه نخواهد بود اگر بگویم که انسان در توصیف خود و امور درونی‌اش عاجز است و این اختلافاتِ فراوان نیز از بزرگترین دلایل بر قدرت خداوندی می‌باشند.

379- این اختلافات افرادِ بشر موجبِ اختلاف آنان در دیدگاه‌ها، بینش‌ها، اعتقادات، سهولتِ رؤیت و ادراک حق و جذبِ حق‌شدن یا دور شدن از آن، محبت و علاقه به حق یا خشم‌گرفتن بر آن و زندگی برای دستیابی به آن یا زندگی علیه آن شده است، تا حدی که برخی از افراد در زمینه‌ی رؤیت حق به درجه‌ی نابیناییِ مطلق رسیده، خالقِ بزرگ را مورد انکار قرار می‌دهند، بلکه حتی برخی از کسان در همان حالی که بر انکار خالق عظیم اصرار و پافشاری می‌ورزند، به عبادت چیزهایی غیر از خدا از قبیل گاو یا سنگ یا درخت و یا بشر راضی و خشنود هستند و این امر دلالت دارد بر فراوانیِ قابلیت و تواناییِ هراس‌برانگیزِ موجود در طبیعتِ انسان جهت سقوط در گمراهی و جهالت و حماقت و بدیهی است که این اختلاف در دیدگاه‌ها و بینش‌ها و اعتقادات در میان افراد بشر، موجب تفرقه و سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی می‌گردد.

اختلاف گریزناپذیر است

380- این اختلافی که توصیف شد، از لوازمِ خلقت و تکوین انسان است و اگر خداوند اراده می‌کرد، افراد بشر را به شکل و صورتِ یگانه‌ای همانندِ نمونه‌های یک تصویر واحد خلق می‌کرد، لکن خداوندِ ﻷ چنین چیزی را اراده نکرد، زیرا اگر چنین می‌کرد، دیگر این انسانی که ما مشاهده می‌کنیم موجود نبود، بلکه جنسِ دیگری می‌بود؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡۗ [هود: 118-119]، «(ای پیغمبر که آزمند بر ایمان‌آوردنِ خود و متأسف بر روی‌گردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت می‌خواست، مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار می‌داد و) ملت واحدی می‌کرد و پیرو آیینِ یگانه‌ای می‌نمود، ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، متفاوت خواهند ماند، مگر کسانی که خدا بدی‌شان رحم کرده باشد و خدا مردم را برای همین اختلاف یا رحمت) آفریده است».

در تفسیر امام فخر، در تفسیر این آیه، آمده است: «منظور، اختلافِ مردم در دین و اخلاق و افعال است»[8]؛ پس اگر خداوند متعال می‌خواست، مردم را با طبیعت و شیوه و استعداد واحد و بدون هیچ نوع تفاوت و اختلافی در بین آن‌ها خلق می‌کرد و در آن صورت، دیگر میان انسان‌ها اختلافی در افکار و اعتقادات وجود نداشت، اما خداوند متعال چنین چیزی را اراده نکرده است، زیرا نوع انسانیِ موجود بر روی زمین دارای چنین طبیعتی نیست و خداوند هم آنان را براساس همین طبیعت خلق کرده است و اختلاف مترتب بر این راستی هم، به اختلاف در حق و حقیقتِ روشن کشیده می‌شود و از این اختلافِ ناپسند فقط آن کسانی نجات می‌یابند که رحمت خداوند آنان را دربر گرفته و آنان به حق هدایت شده‌اند و در مورد حق اختلافی ندارند، بلکه در آن دارای اتفاق‌نظر هستند، گرچه با اهل باطلی که مابین خود دچار اختلاف هستند، در اختلاف می‌باشند[9].

امام ابوبکر آجری می‌گوید: «خداوند متعال در قرآن کریمِ خود به ما آموخته که باید میانِ مخلوقات او اختلاف وجود داشته باشد تا او کسانی را که می‌خواهد گمراه و کسانی را که می‌خواهد هدایت نماید»؛ سپس ایشان این آیه را بیان می‌کند که می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ [هود: 118].

381- علاوه بر این، در این جا لازم به ذکر است که آنچه در مورد طبیعت بشر و امر مترتب بر آن، یعنی لزوم اختلاف، بیان شد، به معنی حتمی و بدون قید و شرط بودنِ وقوع اختلاف و در همه‌ی اوقات و حالات و شرایط نیست، همچنان که به معنی محال‌بودنِ وقوع توافق در میان بشر گرچه تا یک مدت هم باشد نیز نیست، و نیز به معنی محال‌بودنِ اتفاق بر حق و حقیقت نیست، بلکه فقط به این معنی است که آنچه در مورد اختلافِ طبیعت و امیال و ادراکات و توانایی‌های فکری و مواردِ دیگر در میان بشر بیان شد، این موجب می‌شود که انسان، در صورتِ مهیا بودنِ شرایط و اسباب و منتفی‌بودن موانع، دارای استعداد کافی جهت اختلاف ناپسند باشد و اگر چنانچه فطرت به صورت سلیم باقی بماند، بشر حق را درک کرده، اسباب اختلاف نکوهیده از او زایل می‌شود، زیرا خداوند متعال انسان را براساس شناخت خداوند و ادراک حقیقت سرشته است، لکن این فطرت هم ممکن است که دچارِ آلودگی و انحراف شده، در نتیجه حق را نبیند و صاحبانش در آن اختلافِ ناروا بیفتند و انحراف آن هم ممکن می‌باشد، زیرا انسان به صورتی خلق شده که انحراف‌ناپذیر است و دلیل همه‌ی این گفته‌ها هم، سخن خدا و پیامبر او می‌باشد؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٣٠ [الروم: 30]، «روی خود را خالصانه متوجه آیین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد. این است که دین و آیین محکم و استوار و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمی‌دانند». پیامبر بزرگوار ج هم می‌فرمایند: «هر کودکی که به دنیا می‌آید با فطرتی پاک به دنیا می‌آید و این پدر و مادر اویند که او را یهودی یا مسیحی و یا زرتشتی می‌کنند، آنچنان که حیوان بچه‌ای کامل به دنیا می‌آورد، آیا در آن بچه حیوان شما نقصی مشاهده می‌کنید؟ این شما هستید که گوش یا بینی‌اش را می‌برید و آن را ناقص می‌کنید». این موضوع، شبیهِ استعداد انسان برای کسب و یا از دست‌دادنِ سلامت و شفا در صورتِ مهیا شدن شرایط و اسبابِ به دست‌آوردن یا از دست‌دادن آن است.

اختلاف در میان مسلمانان

382- اگر اختلاف در میان افراد بشر- به نحوی که بیان شد- از لوازم طبیعی آنان است، حال آیا این واقعیت به مسلمانان هم سرایت یافته، آنان نیز به مانند دیگران دچار اختلاف می‌شوند؟ واقعیت این است که قرآن کریم و سنّت پاک نبوی ما را از اختلاف برحذر داشته و بر آن وعید داده‌اند، اما با این وجود- آنچنان که رسول خدا ج وعده داده‌اند- اختلاف در میان مسلمانان روی می‌دهد، زیرا ایشان می‌فرمایند: «شما راه و روشِ امت‌های قبل را وجب به وجب و ذرع به ذرع تبعیت خواهید کرد، به طوری که اگر آنان داخل یک لانه شوند، شما نیز داخل آن می‌شوید. گفتیم: ای رسول خدا! منظور شما یهودیان و مسیحیان است؟ ایشان فرمود: پس چه کسی»؟![10] و البته، از جمله سنت‌های امت‌های پیشین، اختلاف و تفرقه بوده است، همانطور که در حدیث شریف آمده است: «یهودیان به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند و مسیحیان هفتاد و دو فرقه شدند و امّت من هم هفتاد و سه فرقه می‌شود»[11].

383- این جا، شاید گفته شود که: اگر در علم خدا چنین بوده که- آنچنان که رسول خدا ج هم فرموده‌اند- این اختلاف در میان مسلمانان پیش خواهد آمد، برحذر داشتن آنان از اختلاف و تفرقه چه حکمت و فلسفه‌ای دارد؟

پاسخ این است که: اختلافی که در آینده روی می‌دهد، شامل همه‌ی امّت نمی‌شود، زیرا رسول گرامی ج به ما خبر داده‌اند: «همواره تا زمانی که قیامت برپا می‌شود، گروهی از امّت من حق را آشکار می‌کنند و بر حق استوار هستند و مخالفتِ مخالفان‌شان هم به آن‌ها هیچ ضرری نمی‌رساند».

شکی نیست که این برحذر داشتن از اختلاف، مورد استفاده‌ی این گروه قرار گرفته، اینان همواره متمسک به حق و متفق بر آن باقی مانده، در مورد آن دچار اختلاف نخواهند شد. همچنین، صرفِ علم به آنچه که خداوند ناخوش می‌دارد- یعنی اختلاف- و آنچه که خدا دوست دارد -یعنی اتحاد- و تصدیق وقوع آنچه که خداوند خبر آن را به ما داده است، همه برای فرد مسلمان خیر می‌باشند، زیرا موجبِ افزایش یقین شخص مسلمان به اِخبارهای شرعی می‌شود؛ به علاوه این تحذیر و هشدار دادن از جمله معانی و مفاهیم رسالت است و روشن و معلوم هم هست که تبلیغ معانی و مفاهیم رسالت واجب می‌باشد، گرچه در علم خدا این قضیه وجود داشته باشد که برخی از مردم یا همه‌ی آنان این مفاهیم یا برخی از آن‌ها را اجابت نمی‌کنند و نیز، مسؤولیت و جزای مترتب بر آن، فقط بعد از تبلیغ و هشدار ممکن است؛ خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥ [الإسراء: 15]، «ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان) مبعوث و روان سازیم». بنابراین، لازم است که مردم از اختلاف برحذر و نهی شوند تا بعداً مردم معذور نباشند و علیهِ آنان حجّت اقامه شود.

دوم- انواع اختلافات و اختلاف‌کنندگان

انواع اختلاف

384- گفتیم که: اختلاف در میان افراد بشر مقتضای طبیعت بشری و فطرت اوست که در صورت مهیا شدن اسباب و شرایط آن، ایجاد می‌گردد و به همین دلیل هم، اگر اختلاف ایجاد شود، امر شگفت و عجیبی نیست و فقط باید دانست که این بدان معنی نیست که همه‌ی انواع اختلاف مذموم است و یا همه‌ی اختلاف‌کنندگان مورد نکوهش هستند؛ زیرا واقعیت این است که مسأله نیاز به شرح و تفصیل دارد، چون که استقرای نصوص شریعت و احوال اختلاف‌کنندگان بیانگر آن است که اختلاف بر سه نوع می‌باشد:

1.     اختلافی که مذموم بوده، اهلِ آن نیز مذموم هستند.

2.     اختلافی که مورد مدح و ستایش بوده، اهل آن نیز ممدوح هستند.

3.     اختلافی که قابل قبول بوده، اهل آن مأجور هستند.

اختلاف مذموم

385- خودِ این نوع نیز، چند نوع می‌باشد و زشت‌ترین نوع از این اختلاف‌های مذموم، اختلاف کفر است، زیرا در آن، بشر به مؤمنِ به خدا و کافرِ به خدا و مؤمنِ به خدا و رسالت‌های او و کافر به آن‌ها تقسیم می‌شود؛ قرآن کریم هم در آیات متعددی به این اختلاف اشاره کرده است، از جمله می‌فرماید: ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡ [الحج: 19]، «اینان، دو دسته‌ی مقابلِ هم (از مردمان، به نام مؤمنان و کافران) می‌باشند که درباره‌ی (ذات و صفاتِ) خدا به جدال پرداخته و به کشمکش نشسته‌اند». ابن کثیر در تفسیر خود بیان داشته که منظور از این جمله «هَذَانِ خَصمَانِ» مؤمنان و کافران می‌باشد و گفته که این سخن منقول از مجاهد و عطاء است و همچنین، رأیِ مختار ابن جریر طبری است. خودِ ابن کثیر هم آن را ترجیح داده و همین قول، قولِ زمخشری و قولِ مختارِ فخر رازی هم هست، زیرا می‌گوید: «منظور گروه مؤمنان و جماعت آنان و گروه کافران و جماعت آنان است و همه‌ی کفار داخل در این تقسیم‌بندی می‌باشند»[12]. روشن است که کافران مخالف مؤمنان هستند و این مخالفتِ آنان مذموم است.

386- نیز، از جمله اختلاف‌های مذموم است اختلاف‌هایِ اهل هوی و اهل بدعتِ منتسب به اسلام که اهل اهواء نامیده می‌شوند، با نسبت دادن‌شان به هوی، یعنی آنچه که نفس‌شان آرزو می‌کند و مخالف حق است براساسِ تأویلات فاسد و باطلی که نفس مؤمن آن را نمی‌پذیرد، مگر آنگاه که نفسش با هوی و هوس درآمیخته باشد. از جمله‌ی این افراد می‌توان به خوارج اشاره کرد، زیرا اینان قرآن را حسب میل و هوای خود تأویل کردند و با حقی که جماعت مسلمانان بر آن بودند مخالفت ورزیدند و از آنان جدا شدند و خون مسلمین را حلال دانستند. احادیث فراوانی هم در مذمتِ خوارج و دفع شرشان حتی اگر به وسیله‌ی جنگ با آنان هم شده باشد، وارد شده است و برآیندِ این احادیث آن است که اگر کسی از هوایِ نفسِ خود تبعیت نماید، در ضلالت سقوط می‌کند، گرچه عبادت زیادی هم انجام داده باشد و به همین دلیل هم، ابن عباس- که نزد او در مورد خوارج و کوشش‌ها و نمازشان سخن گفته شده بود- گفته است: «آنان تلاش و اجتهاد بیشتری از یهودیان و مسیحیان ندارند و حال آن که یهودیان و مسیحیان هم بر گمراهی هستند»[13].

اهل بدعت، به معنای عام، کسانی هستند که در اسلام چیزهایی را ایجاد می‌کنند که خداوند و رسول او آن‌ها را تشریع نکرده‌اند و به همین دلیل هم، در ورطه‌ی مخالفت با شرع و سنت‌های اسلام می‌افتند، و بدعت در اصطلاح شرعی، آن چیزی است که خدا و رسول او آن‌ها را تشریع نکرده‌اند و نیز، همه‌ی آن چیزهایی است که شریعتِ حنیف اسلامی نه به صورت ایجاب و نه به شیوه‌ی استحباب به آن‌ها امر نکرده است، اما آنچه که به صورت ایجاب یا استحباب به آن امر شده و با ادلّه‌ی شرعی دانسته شده که به آن امر شده است، این‌ها در زمره‌ی دینی به حساب می‌آیند که خداوند آن را تشریع کرده است، خواه در زمان رسول خدا ج به آن عمل شده باشد و خواه در زمان ایشان به آن عمل نشده باشد، اما بعد از ایشان و به فرمان ایشان به آن عمل شده باشد، مانند جنگ با مرتدان و خوارج که این موارد در شمارِ سنّت رسول خدا بوده، خارج از آن نیست؛ همچنین، سنّت خلفای راشدین هم در شمار دین است، زیرا رسول خدا ج امر به تبعیت از سنّت خلفای راشدین کرده‌اند[14].

387- همچنین، از جمله مواردِ اختلاف مذموم است آنچه که در میان مقلدین مذاهب اسلامی واقع می‌شود، به نحوی که آنان را وا می‌دارد که چنین اعتقاد داشته باشند که سخن مذهبِ متبوع‌شان حق بوده، مواردِ مخالف آن قطعاً باطل است و سپس، نتایجِ خطرناک و وحدت‌شکن و تفرقه‌برانگیزی را بر آن مترتب می‌گردانند، مانند: نماز نخواندن پشت سر کسانی که مخالف مذهب آنان می‌باشند، و حتی گاهی نیز قضیه از این فراتر رفته، منجر به ایجاد خصومت و مشاجرات می‌گردد، آنچنان که در گذشته روی داده است. شکی نیست که این نوع از اختلافات قطعاً مذموم و غیر موجه است، زیرا مذاهب اسلامی فقط اَشکالی از تفسیر نصوص شرعی قرآن و سنّت و استنباط احکام براساسِ آن می‌باشد و بر شخص مسلمان واجب است که از آنچه که خداوند متعال نازل کرده و پیامبر بزرگوار او ج تفسیر کرده‌اند، تبعیت کند و اگر شخص مسلمان خود شخصاً نتوانست آن را ادراک کند، برای او جایز است- و نه واجب- که از یکی از مذاهب معتبر اسلامی که به شهادت همه ائمه‌ی آن اهل تقوی و پرهیزگاری و صلاح و فقاهت می‌باشند، تبعیت نماید. همچنین، کسی که از یکی از این مذاهب تبعیت می‌نماید، باید بداند که به این اعتبار از این مذهب تبعیت می‌کند که مظنه‌ی صواب و آشناسازی او با شرع خدا می‌باشد و این مظنه تنها مختص مذهبِ متبوع او نمی‌باشد، بلکه مشاع است در میان مجتهدان و علمای برحق امّت اسلامی و بنابراین، مقلد حق ندارد که مقلدان مذهب دیگر را مورد انکار و ملامت و سرزنش قرار دهد، یا به این خاطر با آنان دشمنی ورزد و مذهب او را قطعاً باطل بداند و پشت سر او نماز نخواند؛ آیا مگر نمی‌داند که سلفِ صالح و از جمله، همان امامی که وی از او تقلید می‌کند، به رغم اختلافات فقهی‌شان، پشتِ سر هم نماز می‌خوانده‌اند؟!

388- باز، از جمله اختلاف‌های مذموم است آنچه که در میان مقلدان و منکران تقلید روی می‌دهد؛ زیرا گاهی مقلد چیزی را که در سنّت وارد شده بدین دلیل که مذهب او به آن قایل نشده است، مانند برداشتن دست‌ها در نماز در هنگام رفتن به رکوع و برخاستن از آن، ترک می‌کنند، اما فردی که متبع و پیرو سنّت است کار او را مورد انکار قرار می‌دهد، اما مقلد این سخنِ او را قبول نمی‌کند با این استدلال که مذهبش به این سنّت قایل نشده است و به همین دلیل، پیروِ سنّت با او تندی و غلظت کرده، چه بسا که با او دشمنی می‌ورزد و با او قطع رابطه می‌نماید و چه بسا که میان دو گروه خصومت و چیزهای دیگری واقع شود که مورد نهی می‌باشند.

علت مذموم‌بودن این اختلاف نیز آن است که تفرقه ممنوع و همبستگی و اتحاد امری مطلوب است و بلندکردن دست‌ها در آن دو حالت هم، از جمله هیآت نماز است و در شمار ارکان نماز نیست و اگر کسی این عمل را انجام دهد، قطعاً نیکوکار و تابع سنّت ثابت نبوی به حساب می‌آید و اگر کسی آن را ترک کند، نهایت حکمش این است که به خاطر جهل به این سنّت معذور می‌باشد؛ اما چنین چیزی نه مستلزمِ خصومت و دشمنی با ترک‌کننده‌ی آن است و نه مستوجب انکار و سرزنش سختی همانندِ انکار و ملامت نسبت به مرتکبِ کار حرام، بلکه مقتضیِ این است که آن شخص با بیانِ لطیف و با خیرخواهی، به سنّت راهنمایی شود و همچنین، با همراه‌کردنِ این اعتقاد که امام این مذهب به خاطر یک عذر مقبول این سنّت را نپذیرفته است- موضوعی که در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت- و پس از آن، اگر مقلد در چنین مواردی- مانند بلند کردن دست‌ها- سخن طرف مقابل را نپذیرفت، قطع رابطه و دشمنی با او جایز نیست، زیرا اتحاد و اجتماع و همبستگی از واجبات است و ترک واجب به خاطر یک امر مستحب جایز نمی‌باشد.

نیز، از دیگر موارد اختلاف مذموم است آنچه که در میانِ متفِقهه و متصوفه می‌بینیم، زیرا اولی دومی را به خاطر آنچه ادعا می‌کند و بر آن تأکید می‌گذارد، از قبیل احوالِ قلب و لزوم تزکیه و تصفیه‌ی آن، مورد انکار قرار می‌دهد و دومی، گاه، اولی را به خاطر تمسک به ظواهرِ دینی و عدم اهتمام به باطن مورد انکار قرار می‌دهد و گاه، برای مسلک و شیوه‌ی متفقهه وزن و ارزشی قایل نمی‌شود؛ و این شیوه از اختلاف میان این دو گروه غالباً موجب تفرقه و قطع رابطه و ایجاد بغض و کدورت و افتادن در خلافِ مذموم به شکلی قبیح می‌شود که درخور شأن آنان نیست.

اختلاف ممدوح و ستوده

389- از جمله موارد اختلافِ ستوده و ممدوح از نظر شرعی، مخالفت مسلمانان با مشرکان است، زیرا این مخالفت از لوازم تمسک مسلمانان به دین حق‌شان می‌باشد و شریعت اسلامی هم مسلمانان را به مخالفت با مشرکان امر و از شبیه‌شدن به آنان نهی کرده است، خواه این امر و نهی شرع به صورت حتم والزام باشد و خواه به صورت ندب واستحباب و خواه این امر و نهیِ شارع در مورد اعتقادات باطل و هواهای‌شان باشد و خواه عادات و احوال ظاهری‌شان؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰکَ عَلَىٰ شَرِیعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ١٨ إِنَّهُمۡ لَن یُغۡنُواْ عَنکَ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗاۚ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۖ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩ [الجاثیة: 18-19]، «سپس ما تو را (مبعوث کردیم و) بر آیین و راه و روشنی از دینِ (خدا که اسلام نام دارد) قرار دادیم؛ پس از این آیین پیروی کن و بدین راه روشن برو و از هوا و هوس‌های کسانی پیروی مکن که نمی‌دانند. آنان هرگز تو را از عذاب خدا نمی‌رهانند و ستمگران (کفرپیشه) یار و یاور همدیگرند، و خدا هم و یار و یاورِ پرهیزگاران است». جمله‌یی ﴿ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ شامل همه‌ی کسانی می‌شود که با شریعت او (پیامبر اکرم) مخالفت کرده‌اند و لفظ ﴿أَهۡوَآءَ شامل همه‌ی هواها و امیال و نیز، احوالِ ظاهری مشرکان از مقتضیات و توابع دین باطل آنان می‌باشد، می‌شود و رسول اکرم ج هم از خواندن نماز در هنگام طلوع و غروب آفتاب نهی کرده‌اند با این استدلال که در این زمان‌ها کفار برای خورشید سجده می‌کنند؛ روشن است که جهت منع از مشابهت یافتن ظاهریِ مسلمانان با کفار بوده که نهی از این کار (از جانب ایشان) صادر شده، گرچه مسلمانان قصد مشابهت هم نداشته باشند. همچنین، در سنّت نبوی آمده است: «هرکس خود را به قومی شبیه کند، او از آنان است» که این- چنان که شیخ الإسلام ابن تیمیه می‌گوید- یعنی آن که شخصِ تشبیه جوینده در آن چیزی که خود را شبیه آنان کرده است، از آنان می‌شود. امام احمد هم- آنچنان که در کتاب «إقتضاء الصراط المستقیم» آمده است- بر این نص گذاشته که حضور در اعیاد مشرکان مکروه است و باید نه در اعیادشان خود را به آنان شبیه کرد و نه دعوت‌شان را برای این اعیاد پذیرفت و نه آنان را در آن کمک کرد؛ اما می‌توان به خاطر یک ضرورت یا مصلحت دینی مخالفت با مشرکان در رفتار و روش و آدابِ ظاهریشان را ترک کرد؛ ابن تیمیه / می‌گوید: «اگر فرد مسلمان در دارالحرب یا دارالکفر غیر حرب باشد، مأمور به مخالفت با کفار در رفتار و آدابِ ظاهری نیست، زیرا این کار برای او ضرر به دنبال دارد، بلکه حتی گاهی برای فرد مستحب و یا بر او واجب است که در رفتار ظاهری با آنان مشارکت و همراهی کند و اگر در این کار مصلحتی دینی وجود داشته باشد، مانند دعوت آنان به دین اسلام یا دفع ضررشان از مسلمانان و دیگر مقصودهای شایسته»[15].

390- نیز، از جمله اختلاف‌های ممدوح و ستوده، مخالفت فرد مسلمان با اعیاد و عبادات و سنت‌ها و عرف‌های جاهلی است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ [الأحزاب: 33]، «و همچون زینت‌نماییِ جاهلیتِ پیشین زینت‌نمایی نکنید». و رسول خدا ج هم در روایتی در بخاری و مسلم فرموده‌اند: «هرکس (برای متوفا) بر صورت خود بزند یا گریبان خویش را پاره کند و (در گریه و شیون و رثای خود) سخنان جاهلی- یعنی هر سخنی که بیانگر ناخشنودی از قدر خداوند باشد- از ما نیست». حال، وقتی که مطلوب از شخص مسلمان این است که با کارهای جاهلی مخالفت ورزد- و این کار هم با ترک و کناره‌گیری و روی‌گردانی از آن‌ها ممکن است- بنابراین، اگر کسی این سنت‌های جاهلی را زنده کند و یا مردم را به آن‌ها فرا خواند، در گناه و نافرمانی بزرگی از شرع اسلامی می‌افتد، در حدیث شریف آمده است: «أَبْغَضُ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ ثَلاَثَةٌ: مُلْحِدٌ فِی الحَرَمِ، وَمُبْتَغٍ فِی الإِسْلاَمِ سُنَّةَ الجَاهِلِیَّةِ، وَمُطَّلِبُ دَمِ امْرِئٍ بِغَیْرِ حَقٍّ لِیُهَرِیقَ دَمَهُ»، «مبغوض‌ترین مردم نزد خدا، سه کس هستند: کسی که در حرم از حق منحرف شده، مرتکب گناه و خلاف می‌گردد، کسی که در اسلام به دنبال سنت‌های جاهلی (و زنده‌کردن) آن‌ها باشد، کسی که به ناحق دنبال ریختن خون کسی باشد»؛ إبتغاء به معنی طلب و اراده است و بنابراین، هرکس در اسلام اراده‌ی این را بکند که به چیزی از سنت‌های جاهلی عمل کند، در معنایِ این حدیث شریف داخل می‌شود. منظور از سنّت جاهلیت هم، عادات و عرف‌های آنان در عبادت و موارد دیگر است. اطلاق کلمه سنّت بر کارهای جاهلی نیز، برحسب اصل و معنای لغوی (و نه معنای اصطلاحی) می‌باشد[16].

اختلافِ روا و مقبول

391- این نوع اختلاف، همان اختلافِ مجتهدان، اعم از فقها و مفتیان و حکام در مسایل اجتهادی‌ای است که اجتهاد و اختلاف در آن‌ها جایز است و این مسایل هم، مسایلی هستند که در مورد حکم آن‌ها نص قطعی یافت نمی‌شود. دلایلی که بر اختلافِ روا دلالت دارند، بسیار هستند، از جمله:

1.     در حدیث صحیح نقل است که رسول خدا ج می‌فرمایند: «اگر حاکم قضاوت کرد و برای تعیین حکم مسأله دست به اجتهاد زد و اجتهاد او صحیح بود، دو اجر دارد: اما اگر اجتهاد او خطا بود، تنها یک اجر دارد»؛ مبنای استدلال به این حدیث شریف آن است که این حدیث به صورت صریح بر این دلالت دارد که خطای مجتهد امری ممکن است و این سخن هم بدان معنی است که امکان وقوع اختلاف میان مجتهدِ مصیب و مجتهدِ مخطیء وجود دارد و این امکان نیز، با واقع‌شدن اختلاف میان آنان، به صورت عملی محقق شده است، اما چون حدیث شریف بیان داشته که مصیب و مخطیء، یعنی مجتهدانی که باهم اختلاف‌نظر دارند، اجر می‌برند، پس معنیِ این، آن خواهد بود که اختلاف آنان روا و مقبول است، زیرا کاری که مذموم باشد، اجر نخواهد داشت و این امری روشن است.

2.     صحابه در زمان رسول خدا ج باهم اختلاف‌نظر داشتند، مانند اختلاف آنان در فهم فرمانِ آن حضرت ج به آنان جهت ادای نماز عصر در میان بنی قریظه که برخی از صحابه نماز را در راه و سر وقت خواندند و برخی دیگر بعد از پایان‌یافتن وقتِ نمازِ عصر و در میان بنی قریظه آن را خواندند. وقتی که رسول خدا ج از کار آنان اطلاع پیدا کرد، کارِ هیچکدام از دو گروه را مورد انکار قرار نداد، و این دلالت دارد بر آن که این اختلاف آنان اختلافی مقبول است.

3.     صحابه‌ی بزرگوار و از جمله خلفای راشدین، بعد از وفات رسول خدا ج در مسایل فقهی اجتهادی باهم دچار اختلاف شدند و هیچکدام از آنان هم این اختلافات را مورد رد و انکار قرار ندادند، و این به منزله‌ی اجماع صحابه است بر این نکته که آن اختلاف، اختلافی روا و مقبول است.

4.     فقها هم، بعد از عصر صحابه و تا به امروز، همچنان در مسایل اجتهادی اختلاف نظر داشته‌اند بدون آن که کسی هم این اختلاف را مورد انکار قرار دهد و رد کند و این بر اجماعِ امّت بر این نکته دلالت دارد که چنین اختلافی اختلاف مقبول و روایی است.

شرایط اختلاف مقبول

392- در اختلاف مقبول شرط است که از جانب فقهایی باشد که اهل علم و بصیرت به فقه و استنباط احکام فقهی باشند، یعنی «مجتهدانی» که دارای شرایط بیان شده در کتب فقه و اصول برای اجتهاد باشند و این که اجتهاد و اختلاف آنان در آن دسته از مسایلِ فرعی و فقهی‌ای باشد که اجتهاد و نظر در آن‌ها جایز است، و این مسایل، آن مسایلی هستند که دلیلی قطعی بر حکم آن‌ها یافت نمی‌شود، زیرا در برابر نص، جایی برای اجتهاد وجود ندارد. همچنین، باید قصد مجتهدان از این اختلاف‌نظرِ خود دستیابی به رأیِ درست و حق باشد، نه چیز دیگر، و به همین دلیل، چنان که ابن‌حزم / می‌گوید: «صحابه به خاطر اختلاف نظر خود مورد مذمت واقع نمی‌شوند، زیرا آنان در پی حق بودند و برای دستیابی به آن اجتهاد کردند و پس مأجور می‌باشند»[17]. نیز، باید مجتهدان نهایت تلاش و توانِ خود را برای دستیابی به حق به کار بگیرند و اگر چنانچه یکی از آنان در این تلاشِ انجام‌شده قصور ورزید و سپس هم با دیگران مخالفت کرد، این اختلافِ او مذموم است و مسؤولیت مخالف هم، به خاطر تقصیر او در اجتهاد، زیاد می‌شود، اگر چنانچه دلیل شرعی واضح بوده یا چنان باشد که شناخت آن با تلاش اندکی ممکن باشد؛ بلکه حتی گاهی مخالفت او در این حالت، قرینه‌ای می‌شود بر تقصیر او در بذل تلاش مطلوب، برخلافِ آن که اگر دلیلِ شرعی مخفی یا غامض باشد، یا آگاهی از آن یا دستیابی به آن آسان نباشد که در چنین حالت‌هایی، سخنِ مجتهدی که به خاطر اقتضایِ دلیل مخالفت کرده است، قرینه‌ای می‌شود بر این که او به رغم به کار بردنِ تلاش و توان خود، موفق به دستیابی به دلیل نشده است و از همین رو، اختلاف او مقبول می‌باشد. همچنین، شرط است که اختلاف منجر به تفرقه و قطع رابطه و اختلاف قلب‌ها نشود، زیرا روی‌دادنِ چنین اموری دلیلی است بر اختلاط امیال با قلوبِ اصحاب اختلاف یا گروهی از آنان و به همین دلیل، گاهی هردو طرف و گاهی یکی از آنان مورد مذمت واقع می‌شود، اگر چنانچه او بنابر خلاف‌گوییِ خود موجب و عامل تفرقه و قطع رابطه بوده باشد. صحابه‌ی بزرگوار هم- چنان که درباره‌ی آنان معروف است- در مسایل اجتهادی‌ای که در آن حکم یا فتوی داده‌اند دچار اختلاف شده‌اند، اما با این وجود نیز از همدیگر کدورتی به دل نگرفته‌اند و همچنان همراه و همدل باقی مانده‌اند.

عدم تمایل و حرص‌ورزیدن به اختلاف مقبول

393- گرچه این نوع از اختلاف در شمار اختلاف مقبول است، اما با این وجود ما تمایل و حرص و اشتیاقی به آن نداریم، اما اگر هم واقع شود، آن را چیز عجیبی نمی‌دانیم. سببِ این هم آن است که همبستگی و اتحاد قطعاً بهتر از اختلاف است، حتی اگر در مسایلِ اجتهادی‌ای هم باشد که اختلاف در آن‌ها مقبول است. بنابراین، تمایل و حرص‌ورزی به اختلاف و رغبت در آن حتی اگر مقبول هم باشد، جایز نیست، زیرا این امر به معنی جایزبودنِ ایجاد اختلاف به صورت عمدی است و این هم یعنی جایز بودنِ مخالفت با مقتضای دلیل شرعی برای روی‌دادنِ اختلاف، و چنین چیزی هم قطعاً باطل می‌باشد. همچنین، یکی از شرایطِ اختلافِ مقبول این است که قصد از آن صرفاً رسیدن به حق و صواب باشد و این، با رغبت به وقوع آن هم‌خوانی ندارد.

«اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ».

394- شاید در آنچه گفتیم، برخی با استناد به حدیث منسوب به سنّت نبوی یعنی جمله‌ی «اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ»، ما را مورد اعتراض قرار دهند که از مفهوم این حدیث تمایل و رغبت به اختلاف فهم می‌شود، زیرا رحمت شأنش این است که خودِ آن و اسباب آن مورد تمایل و رغبت قرار می‌گیرد و از جمله‌ی اسباب آن هم اختلاف است و این‌ها همه مخالف است با آنچه گفتیم که ما تمایل و رغبتی به اختلاف نداریم.

جواب این اعتراض را به دو صورت می‌توان داد:

1.     این حدیث صحیح نیست؛ سخاوی می‌گوید: برخی از علما این حدیث را با سند بسیار ضعیف و برخی به صورت مرسل و با سند ضعیف ذکر کرده‌اند[18]. ابن بدیع شیبانی می‌گوید: بسیاری از ائمه گفته‌اند که این حدیث هیچ اصلی ندارد، اما خطابی آن را در غریب الحدیث ذکر کرده و بیان داشته که اصلی نزد او دارد[19]. امام سبکی می‌گوید: این حدیث در نزد محدثین معروف نیست و من نه سند صحیح و نه ضعیف و نه موضوعی (جَعلی) برای آن نیافته‌ام و فکر نمی‌کنم که دارای اصلی باشد، و احتمالاً کلام مردم باشد، یعنی به این صورت که شخصی گفته باشد: «اخْتِلافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ» و برخی آن را به گمان این که حدیث نبوی است پذیرفته باشند. اما من همچنان بر این باور هستم که این حدیث فاقد اصل است. سبکی، سپس در بطلانِ آن به آیات و احادیثی صحیح استدلال می‌کند که بیانگر این هستند که رحمت مقتضی عدم اختلاف است[20]. سیوطی در کتاب الجامع الصغیر می‌گوید: نصر مقدسی آن را در کتاب الحجة و بیهقی در الرسالة الأشعریة بدون ذکر سند روایت کرده‌اند و حلیمی و قاضی حسین و امام الحرمین و دیگران هم آن را نقل کرده‌اند و شاید در برخی از کتب حافظان که به دست ما نرسیده است، تخریج شده باشد. مناوی، در تعلیق بر این سخن سیوطی، همان سخنِ نقل شده‌ی ما از سبکی را ذکر کرده است و سپس می‌گوید: حافظ عراقی می‌گوید: سند آن ضعیف است[21]. شیخ محمد ناصر الدین البانی، محدث معاصر هم، می‌گوید: این حدیث هیچ اصلی ندارد و نیز، از ابن حزم نقل کرده که در مورد این حدیث گفته است: باطل و بربَسته است[22]. پس این حدیث صحیح نیست، یا این که جداً ضعیف است و امثال آن حجّت نمی‌شود و استدلال به آن روا نمی‌باشد.

2.     اگر فرض را بر صحت احتجاج به آن بگذاریم، می‌توان آن را بر این حمل کرد که مراد از حدیث آن است که اختلاف مجتهدان در آنچه که اجتهاد و اختلاف در آن مقبول است، برای آنان و برای امّت رحمت است؛ به این دلیل برای آنان رحمت است که همه‌ی آنان حسب نص حدیث نبوی که قبلاً ذکر شد، اجر می‌برند؛ و رحمت‌بودنِ اختلاف برای امّت نیز به این خاطر است که اختلاف مجتهدان فقط بعد از اجتهاد ایشان است که روی می‌دهد و اجتهاد آنان به منظور شناخت احکام شرع در مسایل مستحدثه‌ای که امّت با آن‌ها رو به رو می‌شود و نصی شرعی در مورد حکم آن‌ها یافت نمی‌شود، هم در شریعت اسلامی مورد ترغیب و تشویق قرار گرفته است، زیرا این اجتهاد آنان موجب می‌شود که امور و کارهای امّت و اداره‌ی آن‌ها در چارچوب و حیطه‌ی وسیع شریعت شریف اسلامی جریان یابد و سیر و جریان آن امور در این چارچوبِ نص و اجتهاد هم، موجب رحمت خداوند می‌شود. همچنین، در اختلافِ مجتهدان بعد از اجتهاد مطلوب‌شان، وسیله‌ای هست برای اظهار آرا و ادلّه‌ی آنان تا مقایسه‌ی آن‌ها و شناخت آن موردی که به کتاب خدا و سنّت رسول خدا ج شبیه‌تر می‌باشد ممکن گردد و در نتیجه، آن موردی که شباهت بیشتری دارد مورد تبعیت قرار می‌گیرد و شکی هم نیست که تبعیت از این موردی که شبیه‌تر به کتاب و سنّت است، موجب نزول رحمت خداوند می‌شود، زیرا این همان امر مقدور و ممکن است.

صواب و خطا در اقوال مجتهدان

395- حال، وقتی که اختلاف مجتهدان مقبول است، آیا همه‌ی اقوال آنان حق و صواب است و همه‌ی آنان مصیب و بر صواب هستند، یا خیر؟

جواب برخی از علما مثبت است و معتقدند که همه‌ی مجتهدان بر صواب هستند و همه‌ی اجتهادات آنان حق و صواب است.

شعرانی / در کتاب المیزان خود این سخن را توضیح داده و از آن دفاع کرده است، زیرا معتقد است که اقوال مجتهدان، برحسبِ ضعف و قوت دینی مردم، خارج از دو حال نیست یا خفیف است و یا تشدید. وی در مقدمه‌ی المیزان، از جمله می‌گوید: «تا جایی که می‌دانیم هیچیک از اقوال علمای شریعت خارج از قواعد شریعت نیست و اقوال آنان، بسته به مقام و جایگاه هر انسان، یا قریب است به قواعد شریعت و یا اَقرب و یا بعید است و یا اَبعد. و شعاع نور شریعت همه‌ی آنان را دربر می‌گیرد، گرچه از حیث مقام و جایگاه در اسلام و ایمان و احسان نیز باهم متفاوت باشند». وی در ادامه می‌گوید: «سخن هیچیک از آنان خارج از دو کفه‌ی تخفیف و تشدید نیست و شریعت به خاطر گشایش و وسعتی که دارد، قابلیت پذیرش تمام گفته‌های ایشان را دارا می‌باشد»[23].

396- بیشتر فقیهان معتقدند که حق در یکی از این اقوال است، گرچه به خاطر عدم وجود دلیل قاطع و یقینی بر حق هم، نتوانیم بر آن قطع بگذاریم. صحابه‌ی بزرگوار نیز در مسایلی که بر سر آن‌ها باهم اختلاف‌نظر داشتند، همدیگر را تخطئه می‌کردند و بنابراین، اگر اجتهاد هر مجتهدی حق می‌بود، آنان همدیگر را تخطئه نمی‌کردند.

حال، اگر قایل به این باشیم که حق در یکی از این اقوال است، آیا هر مجتهدی، علی‌رغم اختلافش با دیگران، همچنان مصیب به حساب می‌آید، یا نه؟ در پاسخ چند دیدگاه وجود دارد. برخی می‌گویند: تنها یک نفر مصیب است، زیرا امکان ندارد که دو قولِ مختلف، هردو درست باشند و در نتیجه، مصیب، فقط صاحبِ قولِ حق خواهد بود؛ برخی هم گفته‌اند که: هر مجتهدی مصیب است، گرچه که حق فقط با یکی است به دلیل این که صحابه نیز گرچه رأی همدیگر را انکار کرده‌اند، اما همدیگر را مصیب دانسته‌اند.

کسانی که معتقدند عده‌ای از مجتهدانی که باهم دچار اختلاف می‌باشند، بر خطا هستند، خودشان هم در مورد گناهکار شدنِ این افرادی که به خطا رفته‌اند، اختلاف نظر دارند و برخی از ایشان می‌گویند: این مجتهدان گناهکار نمی‌شوند و برخی دیگر می‌گویند: به مقدار خطایشان گناهکار می‌شوند[24].

397- تحقیقِ مسأله، به صورت کامل، برگرفته از این حدیث است که می‌فرماید: «إِذَا حَکَمَ الْحَاکِمُ فَاجْتَهَدَ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَإِنْ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَاحِدٌ»، «وقتی که حاکم قضاوت کند و برای این کار دست به اجتهاد بزند و در اجتهاد خود راه صواب و درست رود، دو اجر خواهد داشت و اگر به خطا برود، تنها یک اجر دارد» که این حدیث شریف بر چند چیز دلالت دارد:

1.     از میان این اقوال تنها یک قول بر حق است و دیگر اقوال خطا هستند.

2.     مجتهدی که به حق می‌رسد، مصیب است و کسی که به آن دست نمی‌یابد، مخطیء است.

3.     گناهی بر مجتهدِ مخطیء نیست، زیرا او دارای یک اجر است و اجر هم در کنارِ گناه نخواهد بود و اجرش به خاطر خطای ارتکابی‌اش نیست، بلکه فقط به خاطر جستجو و تلاش وی جهت دستیابی به حق است.

امام شافعی / می‌گوید: «به خاطر خطا اجر داده نمی‌شود، زیرا کسی به خطا در دین امر نشده است و به این خاطر مأجور می‌باشد که حقی را اراده کرده که در دستیابی به آن دچار خطا شده است». همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٞ فِیمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰکِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُکُمۡۚ [الأحزاب: 5]، «هرگاه در این مورد اشتباه کردید (و مثلاً بر اثر عادت گذشته، یا سبق‌لسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شما نیست. ولی آنچه را که دلتان می‌خواهد (یعنی از روی عمد و اختیار می‌گویید، گناه است و کیفر دارد)». این آیه بر این دلالت دارد که مجتهدِ مخطیء گناهی نیست.

4.     امر مطلوب از مجتهد، اجتهاد کردن است و همین وظیفه‌ی او می‌باشد، اما مادام که توانایی دستیابی به حق را ندارد، بر او فرض و واجب نیست که در اجتهاد خود به حق دست پیدا کند، زیرا حدیث شریف دستیابی به حق را بر او واجب نکرده است. پس، مجتهد اگر با وجود توانایی، اجتهاد را ترک کند، گناهکار است و اگر اجتهاد کرد، اما توانایی رسیدن به حق و شناختِ صواب را نداشت، [فقط] به شرطی که این توان را داشته باشد، مأمور به دستیابی به حق و صواب است و بنابراین، اگر هم اجتهادِ او در واقعِ امر مقتضی یک قول خطا باشد، بر او لازم است که به آن اجتهاد خود عمل کند، اما نه به این خاطر که او مصیب است و نه به این خاطر که او شرعاً مأمور به آن قول می‌باشد، بلکه فقط به این خاطر که شرع به او فرمان داده که عمل کند به آنچه که اجتهادش منجر به آن می‌شود و عمل کند به آنچه که امکانِ شناخت آن را داشته اما وی تنها قادر به دستیابیِ به آن قولی بوده که آن را صواب می‌داند. پس مجتهد، از این جهت مأمور به عمل به اجتهاد خود است که این اجتهاد همه‌ی توان و امکان وی بوده است، نه از این جهت که صواب‌های قولِ اوست. توضیح مطلب این که اگر مجتهدان در مورد قبله دست به اجتهاد بزنند و هرکدام به جهتی نماز بخوانند، به طور قطع تنها یکی از آنان به رأی درست دست یافته است و همه‌ی آنان کاری را انجام داده‌اند که به آن امر شده‌اند و گناهی هم بر آنان نیست و تعیین قبله نیز از عهده‌ی افراد ناتوان از شناخت آن ساقط شده است و بر هر فردی این امر واجب شده که آن کاری را انجام دهد که بعد از اجتهاد بر آن قادر است و آن کار هم آن جهتی است که به اعتقاد او قبله است؛ پس او مأمور به معین‌کردن صواب است اما مشروط بر این که تواناییِ شناخت آن را داشته باشد و مادام که تواناییِ دست‌یافتن به صواب و حق را ندارد، مأمور است به آنچه که به صواب‌بودنش اعتقاد دارد و در این حالت، تعیینی که او انجام می‌دهد برحسب قدرت و تواناییِ او خواهد بود نه براساس شریعت اسلامی[25].

سوم- اسباب اختلاف

اسبابِ اختلاف مذموم

398- این اسباب، به بغی و هوی و جهل برمی‌گردند و گاهی هم این اسباب باهم جمع شده، بدین ترتیب، از آن اختلافی در قبیح‌ترین و زشت‌ترین صورت و شکل نشأت می‌گیرد و گاهی نیز جدا می‌شوند و بدین وسیله، از اختلاف مذموم چیزی ایجاد می‌گردد که برای گناهکارشدن و هلاک‌شدن طرفینِ اختلاف کفایت می‌کند.

1. بغی

399- بغی، همان تجاوز از حق است. در کتاب لسان العرب- تألیف ابن منظور- آمده است: هر نوع تجاوز و افراطی از حد و حدود یک چیز، بغی به حساب می‌آید. بنابراین اساس، در تعریف‌های بغی آمده است که بغی قصدِ فساد و ظلم و حسد و تکبر و کذب می‌باشد، زیرا کسی که متلبس به چنین چیزهایی باشد، از حدی که باید از آن فراتر نرود، تجاوز کرده است. قرآن کریم هم بیان فرموده که از جمله سبب‌های اختلاف مذموم که اهل کتاب دچار آن شدند، بغی است، خواه اختلافِ آنان میان خودشان و خواه اختلاف ایشان با مسلمانان؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿کَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِیهِ إِلَّا ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ٢١٣ [البقرة: 213]، «مردمان (برابر فطرت) در آغاز (از نظر اندیشه و صورت اجتماعی یک گونه و) یک دسته بودند و سپس (کم کم دوره صِرف فطری به پایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و بنابه استعدادهای عقلی و شرایط اجتماعی، اختلافات و تضادهایی به وجود آمد و مرحله‌ی بلوغ و بیداری بشریت فرا رسید و) خداوند پیامبران را برانگیخت تا (مردمان را به بهشت و از دوزخ) بشارت دهند و بترسانند و با پیامبران کتاب (آسمانی) را که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت می‌کرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف می‌ورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحله‌ی نبوّت فرا رسید. آنگاه) در (مطالب و حقانیت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ورزیدند که در دسترس‌شان قرار داده شده بود، و به دنبال دریافت دلایل روشن، از روی ستمگری و کینه‌توزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجرای کتاب) اختلاف نمودند و خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازه‌ی خویش به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد و خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست رهنمود می‌نماید».

و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩ [آل عمران: 19]، «بی‌گمان دینِ (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسلام (یعنی خالصانه تسلیم فرمان الله) است (و این، آیینِ همه‌ی پیغمبران بوده است) و اهل کتاب (در آن) به اختلاف برنخاستند مگر بعد از آگاهی (بر حقیقت و صحت آن؛ این کار هم) به سبب ستمگری و سرکشی میان خودشان بود (و انگیزه‌ای جز ریاست‌خواهی و انحصارطلبی نداشت). و کسی که به آیات خدا (اعم از آیات دیدنی در آفاق و انفس، یا آیات خواندنی در کتاب‌های آسمانی پشت کند و) کفر ورزد، (بداند که) بی‌گمان خدا زود حساب‌رسی می‌کند».

در تفسیر ابن کثیر، در مورد این آیه‌ی کریمه، چنین آمده است: «آیه به این معنی است که آنان بر همدیگر بغی کردند و به خاطر حسادت و بغض و کینه به همدیگر و پشت‌کردنشان به هم، در مورد حق دچار اختلاف شدند و کینه‌ای که از یکدیگر داشتند آنان را واداشت که با اقوال و افعال همدیگر گرچه بر حق هم باشد، مخالفت ورزند»[26].

400- گاهی، همانند چنان اخلاق نکوهیده‌ای یا نمونه‌ای از آن در میان مسلمانان هم ایجاد می‌شود و موجب تفرقه و اختلاف مذموم در میان آنان می‌گردد، زیرا نفس افراد استعداد ظالم و حسادت و میل به برتری‌یافتن در زمین- ولو از راه فساد- را دارد و این‌ها همه از مظاهر بغی می‌باشند. از جمله صورت‌های بغی که در میان مسلمانان ایجاد می‌شود، این است که یک گروه کار مشروع و جایزی را انجام دهند، اما گروهی دیگر، از سرِ بغی و کینه نسبت به آن‌ها آن کارشان را مورد انکار و سرزنش قرار دهند، مانند آنچه در تنوع و گوناگونی برخی از عبادات چون اذان و اقامه و قنوت و دعای استفتاح و نماز جنازه و نماز عید قربان و عید رمضان و چیزهایی از این قبیل، روی می‌دهد، زیرا هیئات این نوع از عبادات و کیفیت‌های آن‌ها همه جایز و مشروع می‌باشند و اگر هم در مورد آن‌ها سخنی وجود داشته باشد، بر سر افضیلت است و نه در مورد مشروعیت، اما به سببِ بغی گاهی، برخی دیگران را به این خاطر که در این موارد به سانِ آنان عمل نمی‌کنند مورد انکار قرار می‌دهند و بلکه گاه به این مقدار هم بسنده نکرده، با گروه دیگر دشمنی ورزیده، قطع رابطه می‌کنند و در نتیجه، در اختلاف مذموم می‌افتند.

از دیگر صورت‌های بغی در میان مسلمانان این است که هر گروهی همه‌ی چیزهای حق و باطلِ گروه دیگر را مورد جحد و رد و انکار قرار دهد و این از چیزهایی است که موجب تفرقه و اختلاف مذموم می‌گردد، زیرا گروهی گروهِ دیگر را با وجود علم و یقینی که به حقِ موجود در نزد او دارد هم، اهل تعدی و باغی می‌داند، چه آن گروه همه‌ی آنچه را که این گروه دارد جحد و رد کرده است و این جحد و انکار را وا می‌دارد که رد باطل موجود در نزد خود را قبول نکند. در آیه‌ای نیز خداوند متعال در مورد این صورت از بغی می‌فرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ لَیۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ [البقرة: 113]، «یهودیان می‌گویند: مسیحیان دارای هیچ حق و حقیقتی نبوده، بر چیزی نیستند و مسیحیان نیز می‌گویند: یهودیان دارای هیچ حقی و حقیقتی نبوده، بر چیزی نیستند». این مذمت متوجه هردو گروه است به خاطر در پیش‌گرفتن این روش ناپسند که از مظاهر بغی است. چنین موردی در میان مسلمانان هم روی داده است، زیرا مثلاً اهل تصوف، اهل فقه را به خاطر تأکید بر امورِ ظاهری و اهل فقه، اهل تصوف را به علّت تأکید بر امور باطنی مورد انکار و سرزنش قرار می‌دهند و هریک روش دیگری را فاسد می‌دانند و همه‌ی خطا و صواب موجود در نزد همدیگر را مورد انکار قرار می‌دهند و این امر موجب تفرقه و کدورت در میان دو گروه و افتادن آنان در خلاف مذموم می‌گردد. علّت همه‌ی این موارد نیز بغی و عدم رعایت انصاف از جانب هر طایفه به نسبت دیگری است، زیرا به موارد صواب و حقی را که نزد همدیگر وجود دارد اقرار نکرده، بدین اعتراف نمی‌کنند که تنها قرآن و سنّت همان میزانی است که همه باید تابع آن باشند، تا آنچه را که قرآن و سنّت صواب و حق ندانست باطل بدانند و باید دانست که اسلام هم اعمال باطنی و قلبی را آورده و هم اعمال و کردار ظاهری را.

2. هوی

هوی شهوات و معاصیی است که نفس انسان به سوی آن‌ها میل می‌کند. در قرآن کریم، هوی در هر جایی وارد شده مورد مذمت واقع شده است. اختلاط هوی با قلب موجب تبعیت از امور باطلی می‌شود که نفس آن‌ها را آرزو می‌کند و نیز موجب ترک حق و دشمنی با اهل حق می‌گردد و در نتیجه، صاحب هوی به اختلاف مذموم با اهل حق وارد می‌شود، آنچنان که چنین موردی برای یهودیان با پیامبر ج روی داد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩ [البقرة: 89]، «قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند، می‌گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتاب‌شان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند، اما وقتی که آنچه که می‌شناختندش بر ایشان نازل شد، بدان کفر ورزیدند؛ پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد». آنان حق را می‌دانستند و می‌شناختند و منتظر ظهور پیامبر ج بودند، اما زمانی که پیامبر ج ظهور کرد و از غیر طایفه‌ای بود که آنان می‌خواستند، از او اطاعت نکردند و به او ایمان نیاوردند. گاهی چنین اخلاق مذمومی در میان مسلمانان هم روی می‌دهد و از جمله صورت‌ها و شکل‌های آن، این است که برخی از مسلمانان فقط سخنِ شخص و طایفه و مذهبِ معینی را قبول می‌کنند و برخی تنها ریاست فردی را می‌پذیرند که از طایفه یا مذهب معینی باشد.

402- از دیگر اشکال هوی، میل به ظهور و غلبه بر دیگران است که گاهی این امر فرد را به دروغ می‌کشاند و شیطان باب تأویلات فاسد را برای او باز کرده، در دیدِ او زینت می‌بخشد و چنین به او القا می‌کند که وی این کار را فقط جهت حمایت از دین و از سرِ غیرت دینی انجام می‌دهد؛ اما حقیقت این است که رها ساختن نفس از هوی کاری دشوار است، اما محال نیست و بر شخص مسلمان واجب است که دایماً مراقب خود باشد تا هیچ گونه‌ای از هوی به درون او رخنه نکند و اگر نتوانست آن را از نفس خود زایل نماید، حداقل باید از آن تبعیت نکند و با آن سر به مخالفت بردارد، زیرا تبعیت از آن گمراهی است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ [ص: 26]، «و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌سازد». و در حدیث شریف نیز آمده است: «  لَا یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى یَکُونَ هَوَاهُ تَبَعًا لَمَّا جِئْتُ بِهِ»، «هیچکدام از شما مؤمن نخواهد بود مگر این که میل و هوایش تابع آن چیزی باشد که من آورده‌ام».

3. جهل

403- از دیگر اسباب اختلاف مذموم، جهل است. جهلِ انسان عادتاً بیشتر از علمِ اوست و او، گاهی این حقیقت را فراموش می‌کند و در مورد آنچه نفی و انکار می‌کند، دقت نمی‌ورزد و اطمینان حاصل نمی‌کند و گمان می‌برد که فقط آنچه او می‌داند حق و صواب است و غیر آن باطل است و به همین خاطر، اقدام به رد مخالفِ خود می‌کند، به صورتی که موجب ایجاد خصومت و عداوت در میان او و مخالف و افتادن خودش در اختلاف مذموم می‌گردد و حتی گاهی منجر به این می‌شود که ناموس و آبرو و مذمت مخالف را امری مباح می‌دانند، آنچنان که برای خوارج روی داد، زیرا عامل اصلیِ افتادن آنان در اختلاف مذموم با مسلمانان، جهل و نادانی آنان بود و نه نفاق‌شان و احادیث شریفی هم بر این نکته دلالت دارند، از جمله: «یَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَلاَ یُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ. یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ، کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیَةِ»، «آنان قرآن را قرائت می‌کنند، اما از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود و آنچنان که تیر از کمان درمی‌رود، آنان از دین خارج می‌شوند»؛ در حدیث دیگری هم آمده است: «یَدْعُونَ إِلَى کِتَابِ اللهِ، وَلَیْسُوا مِنْهُ فِی شَیْءٍ»، «آنان مردم را به سوی کتاب خدا دعوت می‌کنند، اما خود هیچ آگاهی و تبعیتی از آن ندارند»؛ چرا که خوارج به رغم قرائت فراوان قرآن کریم، معانی قرآن و مقاصد شریعت را نفهمیدند و شیطان تصورشان را بر ایشان ملتبس کرد و این امر آنان را به سوی قیام کردن علیه جماعت مسلمانان و مخالفت با آنان راند، تا حدی که در قتل غیر مسلمانان احساس حرج می‌کردند، اما ریختن خون مسلمانان را مباح می‌دانستند. نکته‌ی دیگر این که جهل، گاهی بسیط و ساده است و دارنده‌ی چنین جهلی به محض شنیدن حق، از جهالت خود برمی‌گردد، آنچنان که چنین حالتی برای برخی از خوارج روی داد، بدانگاه که سخن حق را از عبدالله بن عباس شنیدند، یعنی آنگاه که ابن عباس نزد آنان رفت و با آنان مجادله و بحث کرد و شبهات‌شان را آشکار نمود. اما گاهی دیگر، این جهل فراوان و غلیظ است، خصوصاً آن زمانی که با بغی و هوی درآمیزد که در این حالت، برگرداندن و دگرگون‌ساختنِ فرد از جهالتش و کشف شبهات وی برای او حتی بعد از بیان همه‌ی دلایل، دشوار می‌گردد، همانگونه که چنین حالتی برای آن دسته از خوارج روی داد که بعد از آن که ابن عباس دلایل و براهین را برایشان بیان کرد، سخن او را نپذیرفتند.

اسباب اختلاف مقبول

404- اختلاف مجتهدان اسباب زیادی دارد که آن‌ها را باید در جاهای خودشان در کتاب‌های فقه و اصول فقه و خلاف شناخت و هدفِ ما در این جا تفصیل و شرح همه‌ی آن موارد نیست. در این جا، از میان آن اسباب به چند مورد بسنده می‌کنیم، از جمله: «اختلاف آنان در قواعد تفسیر نصوص قرآن و سنت» که این موضوع منجر به اختلاف آنان در احکام استنباط شده از قرآن و سنّت می‌شود. از دیگر اسباب اختلاف آنان، این است که سنّت نبوی به صورتی موثق و مطمئن به برخی از فقها می‌رسد و آنان معنا و مقصود حدیث را فهم کرده، به مقتضای آن قایل می‌شوند، در حالی که این سنّت به فقیه یا فقهای دیگر نمی‌رسد و در نتیجه، آنان دست به اجتهاد می‌زنند و گاهی این اجتهادشان موافق با حکم سنّت و گاهی مخالف با حکم سنّت می‌شود و این مجتهدِ مخالف سنت، به خاطر این مخالفتِ خود معذور است و گاهی هم این سنتی که با آن مخالفت ورزیده به او می‌رسد و او از سخن خود که مخالف با آن سنّت بوده است برمی‌گردد و در نتیجه، اختلاف زایل می‌شود، اما گاهی این سنّت به او نمی‌رسد و این قولِ مخالف به صورت منسوب به او باقی می‌ماند و گاهی، دیگران از روی تقلید یا حسن ظن به گوینده‌ی آن، از این سخن تبعیت می‌کنند و در نتیجه، اختلاف در میان نسل‌های بعد باقی مانده، آنان از آن دست برنمی‌دارند. گاهی هم، حدیث شریف نبوی به طریقی غیر موثق به دست فقیه می‌رسد و به همین دلیل، او آن را قبول نمی‌کند، اما همین حدیث به شکلی موثق به دست فقیه دیگری می‌رسد و او به مقتضای آن حدیث قایل می‌شود و در نتیجه، اختلاف روی می‌دهد. گاهی نیز، حدیث به دست فقها می‌رسد و آن‌ها هم به طریق وصولش اطمینان دارند، لکن در مورد دلالت و مقصود آن باهم دچار اختلاف می‌شوند و در نتیجه، در مورد احکامی که استنباط می‌کنند، میان آنان اختلاف روی می‌دهد و این مورد باب وسیعی برای اختلاف دارد و چیزی که بر مسلمانان واجب است که آن را بدانند، این است که هیچیک از ائمه‌ی مسلمین که ورع و پرهیزگاری و تقوی و علم آنان مورد اذعان است، هرگز در حالی که بداند که حدیثی صحیح است و نسخ نشده است و دلالتِ آن واضح و روشن می‌باشد، به طور عمدی با آنان مخالفت نمی‌ورزد؛ چنین گمانی در مورد مسلمانان عامی هم وجود ندارد، چه برسد به علمایی که خداوند شأن و منزلت آنان را بالا برده است و می‌فرماید: ﴿یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ [المجادلة: 11]، «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و به آنان که بهره از علم دارند، درجات بزرگی می‌بخشد». بنابراین، برای شخص مسلمان جایز نیست که زبان به جرحِ این ائمه‌ی مجتهد در دین بگشاید با این استدلال که آنان سخن مخالف حدیث گفته‌اند، زیرا آنان در این مخالفت خود معذور می‌باشند و خداوند هم هیچکس را به بیشتر از توانایش مکلّف نمی‌سازد و آنان به خاطر اجتهاد و این که شناختِ حق و احکام شرع را قصد کرده‌اند، مأجور می‌باشند.

از دیگر اسباب اختلاف آنان، اختلاف آنان در مورد میزان حجیت برخی از منابع فقهی است، مثلاً برخی از آنان قیاس را یکی از منابع احکام به حساب نیاورده، به همین دلیل، بر احکامِ مبتنی بر قیاس یا مستنبط از آن اعتراف نمی‌کنند و در نتیجه، بین قایلان و منکران قیاس اختلاف روی می‌دهد.

اسباب اختلاف، به طور کلی -در آنچه که نصی در مورد آن وجود ندارد- به اختلاف و تفاوت ادراک و تشخیص فقها و درک آنان از وجودِ مصلحت و مفسده و علت‌های احکام و مقاصد و اهدافِ نصوص و مقاصد شریعت و تطبیق همه‌ی آن‌ها بر رویدادها و حوادثی برمی‌گردد که در مورد آن‌ها فتوی و یا حکم قضایی می‌دهند. این مورد حوزه‌ی بسیار وسیعی است و به همین دلیل هم، صحابه در مورد مسایلی که حکم منصوص ندارند باهم دچار اختلاف‌نظر شدند، گرچه دوره‌ی زندگی‌شان نزدیک به عصر نبوّت هم بود و آنان تنزیل قرآن را مشاهده کرده و اسرار و مقاصد شریعت را دریافته بودند. پس وقتی که صحابه‌ی بزرگوار، با چنین شأن و جایگاهی، در مسایل فقهی و اجتهادی دچار اختلاف گشتند، وقوع دیگران در اختلاف، به طریق اولی می‌باشد. ما از اختلاف مجتهدان دلگیر و آزرده نمی‌شویم و آن را تجزیه‌ی دین محسوب نمی‌کنیم، بلکه آن را از نشانه‌های فعالیت فقهای مسلمان می‌دانیم و بر ما لازم است که توأم با احترام به این فقهای بزرگ، از آن استفاده کنیم. اما دلگیر و آزرده هستیم از آنچه که افرادِ جاهل بر این اختلافِ آنان مترتب می‌کنند، از قبیل تعصب و اختلاف مذموم، مقدس ساختن آن فقهای بزرگ، منزه‌ساختن آنان از خطا، حاکم‌ساختن اقوال آنان بر قرآن و سنّت و موارد دیگری که افراد متعصب و جاهل در آن می‌افتند و آن مجتهدان بزرگ آن‌ها را نگفته‌اند. همچنین آزرده هستیم از آن کسانی که ادعای عدم تقلید را دارند و با وجود جهل به فهم آیه‌ای از قرآن، اجتهاد در دین را برای خود روا می‌دانند و نیز، طعنه‌زدن به این ائمه‌ی مجتهد را برای خود امری جایز می‌دانند، با این استدلال که دارند از قرآن و سنّت پیروی می‌کنند، در حالی که مسأله بسیار ساده و روشن است: هرکس توانایی استنباط احکام از منابع آن را دارد، این کار را انجام دهد و کسی که از انجام آن عاجز می‌باشد، بر او لازم است که از علما، چه آنان که زنده هستند و چه آنان که در قید حیات نمی‌باشند، کمک گیرد؛ کمک‌گرفتن از زندگان با مراجعه به آن‌ها و سؤال از آنان می‌باشد و استمداد از وفات یافتگان هم با مراجعه به کتاب‌های موثق و صحیح ایشان می‌باشد و از جمله‌ی این علما، اصحاب آن دسته از مذاهب حفظ شده‌ی موجود در میان امّت است که مشهور به علم و مقبولیت می‌باشند و آنگاه، شخص اگر سخنی را در مذهب موردِ قبول خود یافت که مخالف حدیث صحیح می‌باشد، بعد از اطمینان از صحت و معنای آن حدیث، باید به آن عمل نماید، زیرا همه‌ی فقهایی که دارای پیرو می‌باشند، گفته‌اند: اگر حدیث صحیح باشد، مذهب و دیدگاهِ من هم همان است که حدیث می‌گوید.

والحمد لله أولاً وآخراً

وصلَّى الله على سیِّدنا محمَّد وعلى آله الطَّیِّبین الطاهرین

وعلى أصحابه المجاهدین ومن تبعهم بإحسان إلى یوم الدین

پایان

23/ 11/ 1386 شمسی

فرزاد پارسا- تهران



[1]- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه: 19/ 16.

[2]- لسان العرب 1/ 430؛ المفردات، راغب اصفهانی.

[3]- الموافقات، شاطبی 4/ 144 به بعد.

[4]- الموافقات، شاطبی 4/ 110، 144 به بعد.

[5]- مجموع فتاوی ابن تیمیه: 20/ 42.

[6]- همان 3/ 117.

[7]- مقدمه‌ی ابن خلدون، ص 456.

[8]- تفسیر فخر رازی: 8/ 76.

[9]- فتح البیان فی مقاصد القرآن، سید صدیق حسن؛ ظلال القرآن: 12/ 149.

[10]- مختصر صحیح مسلم، منذری 2/ 291.

[11]- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 2/ 20.

[12]- تفسیر ابن کثیر: 3/ 212؛ الکشاف: 3/ 15؛ التفسیر الکبیر: 25/ 21.

[13]- الشریعة، آجری، ص 28.

[14]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیه 4/ 108.

[15]- اقتضاء الصراط، ص 176- 177.

[16]- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 1/ 81.

[17]- أصول الأحکام، ابن حزم، ص 645.

[18]- المقاصد الحسنة، سخاوی، ص 26- 27.

[19]- تمییز الطیب من الخبیث فیما یدور علی ألسنة الناس من الحدیث، ابن بدیع شیبانی.

[20]- تفسیر آلوسی: 4/ 24.

[21]- فیض الدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی 1/ 212- 213.

[22]- سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة، البانی، ص 76.

[23]- المیزان، شعرانی 1/ 2- 6.

[24]- جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبر 2/ 89- 90؛ المستصفی، غزالی 2/ 363 به بعد؛ الموافقات، شاطبی 1/ 81؛ فواتح الرحموت 2/ 380 به بعد؛ إرشاد الفحول، شوکانی، ص 230.

[25]- مجموع الفتاوی لشیخ الإسلام ابن تیمیه، 2/ 27- 30. و نک: جامع بیان العلم، ابن عبدالبر 2/ 89؛ الإحکام، ابن حزم، ص 648؛ إرشاد الفحول، شوکانی، ص 231.

[26]- تفسیر ابن کثیر: 1/ 354.