اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

سلف و سلفیت از منظر زمان، لغت و اصطلاح

سلف و سلفیت از منظر زمان، لغت و اصطلاح

می‌خواهیم که رهرو منهج سلفی با بصیرت و آگاهی با توجه به این آیه: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٠٨ [یوسف: 108] (بگو: این طریقه و راه من است که من و هر کس پیرو من است بر پایه بصیرت و بینایی به سوی الله دعوت می‌کنیم، و الله از هر عیب و نقصی منزّه است و من از مشرکان نیستم)، بداند که مفهوم این کلمه (سلفی یا سلفیت) و مشتقات آن بر صدای زوزه وار حزب گرایی کُشنده غالب می‌آید و بر دهلیزهای سرّی نفرت انگیز چیره خواهد شد. چرا که بسان خورشید هنگامه‌ی ظهر واضح و پرتو افشان است؛ ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ٣٣ [فصلت: 33]: (و خوش گفتارتر از کسی که به سوی الله دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید: من از تسلیم شدگان [در برابر فرمان‌ها و احکام الله] هستم، کیست؟).

این کلمه با توجه به آن چه قبلا بیان شد، بر علم و ایمان و فضل و احسان دلالت دارد.

ابن منظر می‌گوید: هم چنین "سلف" به پدران و اقوام گذشته‌ی شخص که در سن و سال و فضیلت از وی برترند اطلاق می‌شود. بدین منظور پیروانِ نسل اول اسلام "سلف صالح" نامگذاری شده‌اند[1].

گویم: این که رسول الله ج به دختر بزرگوارشان فاطمهل فرمودند: «فإنه نِعمَ السَّلفُ أنا لکِ»: (من بهترین سلف - پیش فرستاده - برای تویم)[2] نیز از همین قبیل است.

 فرموده‌ی رسول اکرم ج در مورد دخترشان زینبل نیز روایت شده است: «إلحقی بسلَفِنا الصالح عثمان بن مظعونَ»: (به عثمان بن مظعون که سلف صالح ما است، بپیوند)[3]. "سلف" در اصطلاح توصیفی لازم و منحصر برای صحابهش است. البته دیگران در تبعیت و پیروی از صحابهش، در این نام، با آنان مشارکت دارند.

قلشانی می‌گوید: سلف صالح، افراد صدر اول اسلام‌اند که در علم راسخ و ریشه دار‌اند. راهپویان روش پیامبر ج پاسبانان سنت وی بودند که الله ایشان را به هم صحبتی رسولش ج برگزید و جهت بر پایی دینش انتخاب کرد. به امامت آنان برای امت رضای شد. آنان هم چنان‌که شایسته و بایسته بود در راه الله جهاد نمودند و تمام وقتشان را صرف پند و اندرز امت نمودند و جان خویش را برای رضایت الهی بخشودند[4].

اللهأ آنان را در کتابش چنین تعریف می‌فرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ [الفتح: 29]: (محمد [ ج] پیامبر الله است؛ و کسانى که با اویند، بر کافران، سختگیر [و] با همدیگر مهربانند).

هم چنین می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَیَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨ [الحشر: 8]: ([بخشی از غنایم] برای فقیران مهاجری است که از دیار و اموال‌شان بیرون رانده شده‌اند، در حالی که فضل و خشنودی الله را می‌جویند و الله و پیامبرش را یاری می‌کنند، اینان همان راستگویانند).

 در این آیه اللهأ مهاجرین و انصارش را ذکر کرده و ایشان را می‌ستاید و از آنان و کسانی که در پی آنان می‌آیند، اعلان رضایت کرده است.

 آنان که از راه صحابهش تبعیت نکرده و با ایشان مخالفت ورزیده‌اند را به عذاب وعید داده است: ﴿وَمَن یُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا١١٥ [النساء: 115]: (و هرکس، پس از آنکه راه هدایت براى او آشکار شد با پیامبر ج به مخالفت برخیزد، و [راهى‌] غیر راه مؤمنان در پیش گیرد، وى را بدانچه روى خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم، و چه بازگشتگاه بدى است).

 بدین رو واجب است در آن چه نقل می‌کنند، پیروی شوند و در آن چه انجام داده‌اند، همانندشان عمل گردد و برای ایشان آمرزش طلبید.

اللهأ می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ یَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِینَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِیمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِی قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّکَ رَءُوفٞ رَّحِیمٌ١٠ [الحشر: 10]: (و نیز کسانی که بعد از آنان [انصار و مهاجرینش] آمدند در حالی که می‌گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل‌هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رؤوف و مهربانی).

تمام اهل کلام، گذشتگان و معاصرشان، این اصطلاح (سلف) را در مورد صحابهش تأیید نموده‌اند.

غزالی کلمه‌ی سلف را چنین تعریف می‌کند: ( یعنی مذهب صحابه و تابعین _ رحمهم الله _)[5].

بیجوری معتقد است: منظور از سلف، انبیاء، صحابه، تابعین و تابع تابعین هستند[6].

علما در در قرون مفَضَّله بیان داشته‌اند که این اصطلاح بر عصر صحابهش و برنامه‌ی ایشان دلالت دارد:

1-   بخاری/ گوید: راشد بن سعد می‌گوید: سلف، مردانگی و فضیلت را مستحب می‌دانستند. چون تاثیرگزار‌تر و جسورانه‌تر است[7].

حافظ ابن حجر/ در تفسیر کلمه‌ی "سلف" می‌نویسد: یعنی صحابهش و کسانی که بعد از آنان‌اند.

بنده معتقدم: منظور، صحابهش است؛ چرا که راشد بن سعد تابعی است و بدون شک از دیدگاه آنان سلف فقط بر صحابهش اطلاق می‌شود.

2-   امام بخاری/ در کتاب خود چنین عنوانی می‌بندد: «باب ما کان السلف یدّخرون فی بیوتهم و أسفارهم من الطعام و اللحم و غیرهِ»: (سلف (صحابهش) در خانه‌ها و مسافرت‌شان مواد غذایی و گوشت انبار می‌کردند)[8].

معتقدم: این جا منظور از سلف صحابهش اجمعین هستند.

3-   امام بخاری/ می‌نویسد: زُهری در مورد استخوان مرده‌ها _ از قبیل فیل و غیره _ می‌گوید: گروهی از علمای سلف را یافتم که با آن _ استخوان _‌ها شانه می‌کنند و در آن‌ها روغن می‌گذارند و این کار را بلامانع می‌دانند[9].

بنده بر این باورم: این جا هم مراد از سلف، صحابهش هستند. زیرا زهری/ تابعی است.

4-   امام مسلم/ با سند محمد بن عبدالله چنین روایت می‌کند: شنیدم علی بن شقیق می‌گوید: از عبدالله بن مبارک شنیدم که در حضور مردم می‌گوید: به حدیث عمرو بن ثابت گوش نکنید. که او سلف _صحابهش_ را دشنام داده است[10].

این جا نیز منظور از سلف صحابهش است.

5-    امام اوزاعی/ می‌گوید: خویشتن را بر انجام سنت مقید کن. همان طور که آن قوم - صحابهش - بودند، باش. چیزی بگو که آنان گفتند. و از آن چه باز آمدند تو هم روی گردان و راه سلف صالح خود را برگزین؛ چرا که آن راه، شایسته‌ی تو و آنان است[11].

باز هم سلف، صحابهش هستند.

از این رو کلمه‌ی "سلف" این معنای اصطلاحی را کسب نموده است و مشمول غیر، نمی‌شود.

 اما از نظر زمانی، این کلمه بر بهترین قرونی که شایستگی اقتدا و اتباع را دارند، دلالت دارد. با شهادت و گواهی رسول الله ج، قرن‌های مورد نظر در خیر و نیک بودن، همان سه قرن اول هستند؛ آنجا که می‌فرماید: «خَیْرُ النَّاسِ قَرْنِی، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ، ثُمَّ یَجِیءُ أَقْوَامٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أَحَدِهِمْ یَمِینَهُ، وَیَمِینُهُ شَهَادَتَهُ»: (بهترینِ مردمان قرن من هستند، سپس آنان که بعد از ایشان‌اند، و سپس آنان که بعد از ایشان اند؛ بعد مردمانی می‌آیند که شهادت یکی از آنان بر سوگندش سبقت می‌گیرد و قسمش بر شهادتش)[12].

لیکن تعیین زمانی برای انحصار مفهوم سلف دقیق نیست. چرا که بسیاری از فرقه‌های گمراه و مبتدع در این فاصله‌ی زمانی سر برآورده‌اند. از این رو ما دامی که شخصی در فهم قرآن و سنت موافق با صحابهش نباشد، صرفاً با اثبات وجود او در این عصر، نمی‌توان او را در زمره‌ی سلف به حساب آورد. بنابر این علما این اصطلاح را مقید به "سلف صالح " نموده‌اند.

 با این تفسیر مبرهن است اصطلاح "سلف" در وقت اطلاق، فقط به تقدّم زمانی بر نمی‌گردد. بلکه به صحابه‌ی پیامبر اسلام ج و پیروان نیک آنان معطوف خواهد بود.

 با این اعتبار، اصطلاح "سلف" استقرار یافت. پس این لفظ بر کسی کاربرد دارد، که از سلامت عقیده و منهج برخوردار باشد. منهجی که قبل از پیدایش اختلافات و تشتت، نبی اکرم ج و یارانشش بر آن بودند.

 اما لفظ"سلفیت" به "سلف" نسبت داده می‌شود و این انتسابی بسیار ستوده شده بر منهجی راست و درست است. در ضمن این به معنای قد عَلَم کردن و ابداع مذهبی جدید نیست.

 شیخ الاسلام ابن تیمیه/ می‌گوید: عیب نیست کسی ابراز مذهب سلف کند و خود را به آن منتسب نماید. بلکه واجب است از وی پذیرفته شود. چرا که مذهب سلف چیزی جز حق نبوده است[13].

 لیک متاسفانه برخی از مردم، آنان که خوب می‌دانند سلفیت یعنی چه، هنگام تلفظ آن، لفظ سلفیت را تحریف کرده و می‌گویند: حلقه‌ای نو از جماعت اسلامی جدید، که خود را از دل یگانه دایراه‌ی اسلامی بیرون کشیده است و از معنای این عنوانِ خاص، مفهوم معینی برای خویش برگزیده است. با احکام و گرایش‌های خود از سایر مسلمین متمایز گشته است. حتی در خلق و خوی درونی و معیار‌های اخلاقی نیز با دیگران متفاوت است[14].

 مطمئناً منهج سلفی چنین وضعیت و واقعیتی ندارد. چرا که سلفیت یعنی: اسلامی پاک و پالوده از رسوب تمدن‌های قدیم و میراث فِرَق متعدد، با ویژگی کمال و جهان شمول، مسلّح به قرآن و سنت به فهم سلف صالحی که در نصوص کتاب و سنت مورد تعریف و تمجید قرار گرفته‌اند.

این حرف‌ها تصوراتی زاییده از خیالات مردمانی است که از این کلمه‌ی پاک و مبارک که در قعر تاریخ این امت ریشه زده، و قدمتش به نسل صدر اول اسلام می‌رسد، نفرت دارند.... تا آن جا که می‌پندارند این کلمه زاییده‌ی حرکت اصلاحی است، که جمال الدین افغانی و محمد عبده در ایام اشغال مصر توسط انگلستان، پرچمدار آن بوده‌اند![15]

 قایل یا ناقل این وهم و خیال، تاریخِ اصطلاحِ سلف صالح را از نظر معنی، ریشه یابی و زمانی نمی‌داند. علمای گذشته‌ی تاریخ اسلامی هر کس را که در عقیده و منهج یا برنامه، از فهم صحابهش پیروی می‌کرد را، سلفی می‌نامیدند.

 به عنوان نمونه تاریخ نگار مسلمان، امام ذهبی/ در کتاب سیر اعلام النبلاء[16] مقوله‌ی حافظ دارقطنی/را با این مضمون نقل می‌کند: «نزد من چیزی منفور‌تر از علم کلام نیست».

 وی در ادامه می‌گوید: «هرگز نباید کسی وارد علم کلام یا جدل شود و در آن کنکاش کند. بلکه پیوسته باید سلفی باشد».

 




[1] - لسان العرب (9/159).

[2] - مسلم (2450)(98).

[3] - احمد (1/237-238) و ابن سعد در کتاب (الطبقات 8/37) روایت کرده‌اند و شیخ ابو اشبال احمد شاکر/ در (شرح المسند 3103) صحیح دانسته است اما این تصحیح درست نیست. چرا که استاد آلبانی در سلسله احادیث ضعیفه (1715) به دلیل وجود علی بن زید بن جدعان آن را معلل دانسته است.

[4] - کتاب (تحریر المقالة من شرح الرسالة، ص36).

[5] - إلجام العوام عن علم الکلام (ص62) .

[6] - شرح جوهرة التوحید (ص111).

[7] - (6/66- فتح الباری ).

[8] - فتح الباری ( 9/552 ).

[9] - فتح الباری ( 1/ 342 ).

[10] - مقدمه‌ی صحیح مسلم: (ص16 ).

[11] - آجری در کتاب (الشریعة) آن را آورده است.

[12] - این حدیث متواتر است و بعداً تخریجش خواهد آمد.

[13] - مجموع الفتوی (4/149).

[14] - ببین دکتر بوطی در کتابش به نام (السلفیّة مرحلةٌ زمانیةٌ مبارکةٌ لا مذهب أسلامیٌ ): (سلفیت مرحله‌ی زمانی مبارکی است نه یک مذهب اسلامی) چه نوشته است. ظاهر این کتاب پیام آور رحمت است، ولی در باطن دروازه‌ای رو به عذاب:

1- می‌خواهد سلف را در منهج علمی، یادگیری و استدلال و استنباط مفلس و بی‌چیز نشان دهد. از این رو آنان را به منزله‌ی بی‌سوادانی می‌دانند که جز آرزوی بی‌اساس، از علم و دانش چیزی نمی‌دانند.

2- سلفیت را یک گذار زمانی تلقی کرده است که آمد و گذشت. و به خاطرات و آرزوها پیوسته است و باز نخواهد گشت. =

3- مدعی است انتساب به سلف بدعت و نوپیداست. و جریانی که گوش جهان را پُر کرده و کاروان‌های بشری دست به دستش کرده‌اند را انکار می‌کند.

4- شعار مذهب سلف را می‌دهد، تا مذهب خلف یا معاصرین را صحیح نشان دهد و آن اعتبار دهد. و از خواسته‌های نامشروعش پاسبانی‌اش کند. لذا حقایق تاریخی که ثابت می‌کند مذهب خلف منجر به فروپاشی شخصیت مسلمان و اضمحلال منهج اسلامی می‌گردد را، پنهان می‌کند.

[15] - بر این ادعا چندین اعتراض وارد است:

1- حرکتی که بانیان آن جمال الدین افغانی و محمد عبده بوده‌اند، حرکتی سلفی نبود. اندیشه‌ی عقلانی معاصری بود، که خود آمرِ به ترک کردن "نقل" یعنی قرآن و سنت بوده است.

2- بررسی‌هایی پیرامون حقیقت جمال الدین افغانی و انگیزه‌هایش صورت گرفته است که شک و شبهه‌های فراوانی را اثبات می‌کند. این شبهات، محقق و پژوهشگرِ سیرت و زندگی‌وی را وا می‌دارد که از جمال الدین پرهیز کند.

3- حقایق تاریخی تأکید دارد که محمد عبده با اندیشه‌ی ماسونی در ارتباط بوده است و محمد عبده را معذور داشته و معتقد است فریب آن را خورده و حقیقت این اندیشه را نمی‌دانسته است.

4- ارتباط سلفیت به حرکت جمال الدین افغانی و محمد عبده اتهامی بیش نیست. زیرا اشارتاً آن‌ها را به ارتباطات مشکوک و انگیزه‌های نا معلومی متهم می‌کنند.

[16] - (16/457).

رهنمودهایی در مسیر بیداری اسلامی

رهنمودهایی در مسیر بیداری اسلامی

1-   حقیقت معاصرِ امت اسلامی در سنت مطهر با الفاظی واضح و روشن توصیف شده است. بدین سبب بر ناظران فعالیت اسلامی معاصر است که عالم به کتاب الله و سنت باشند و مسائل را با تجربه، تدبیر و غریزه‌ی خویش مورد سنجش قرار ندهند.

 لذا آنان که امروز اسم علمای فقه حرکت یا فقه واقع را یدک می‌کشند و از قرآن و سنت بی‌خبرند، گروه‌های فعالِ میدان دعوت را از مصدر عزت و سرچشمه‌ی هدایتش دور می‌نمایند.

2-   بر علمای قرآن و سنت واجب است جایگاه اصلی خویش را بدست آورده و عاملان به اسلام را توجیه نمایند. چرا که آنان راهنمایان و پیشوایان این امت‌اند. از این رو اگر به دنیا بیاویزند و از کاروان بازمانند، چه کسی این طوفان خروشان از جوانان مسلمان را که به عزت و شوکت اسلام و فرامانروای آن چشم دوخته‌اند، جهت داده و راهنمایی می‌کند؟

3-   چاره‌ای جز پاک کردن تیرگی و سیاهی که آرامش اسلام از را بر هم زده و سر چشمه اش را گل آلود کرده، نیست؛ باید چنین کرد تا اسلام دوباره در لباس رسالت، پاک و مصفّا پرتو افشاند.

4-   باید همان سان که پیامبر ج نسل الگو و اسوه را تربیت کرد، نسلی هشیار و بیدار تربیت نمود.

5-   صد در صد باید تقلّا و تلاش فعالان اسلامی را منسجم کرد تا به سوی ایجاد جماعت مسلمانی که میان آحاد مسلمین الفت ایجاد کند، سرازیر شود.

6-   نقطه‌ی ملاقات فعالان اسلامی، و پایگاه مستحکم برای ایجاد جماعت مسلمانان همان مرحله‌ی خیرِ خالص است که رسول الله ج و یارانش بر آن بودند. از الله آرزومندم که مخلصان را برای ایجاد چنین جماعتی موفق گرداند. جماعتی که بر رد پای رسول ج و یارانش گام زنند. باشد که دولت اسلام باز آید و دگر بار پرچمش را به اهتزاز در آورد. در آن روز به یاری اللهـ مومنان دل خوشی و شادی خواهند کرد و الله متولی صالحان است.

این مهم جز با پیروی از منهج سلفی محقق نخواهد شد.

 


حقیقت امر بیداری اسلامی

حقیقت امر بیداری اسلامی

 مسلمانان کم کم از خواب برخواسته و شاهد حقیقتی تلخ، سرزمینی تکه پاره و گرایش‌های فراوانی که آنان را به رها کردن دین و مصدر عزت‌شان فرا می‌خواند، شدند.

 اما هر طایفه و گروه، به حقیقت موجود از دیدگاه متفاوتی می‌نگریست که با دیگر بینش‌ها فرق داشت. از این رو شایسته است که گفته شود: گروه‌ها و تجمعاتی که امروز در میدان دعوت مشغول‌اند، میان‌شان اختلافات گسترده‌ای پیرامون برنامه‌ی دعوت، نقطه‌ی شروع و چگونگی مسیر دعوت وجود دارد.

خطرناک‌ترین اختلافی که مانع هم صدایی آنان می‌شود دو چیز است:

·        اول: عدم درک حجم آن

 پیوسته شاهد آنیم که حزب‌گرایی خشک و دُگم، حَول و حَوش عقل بسیاری از گروه‌های فعال در میدان دعوت به سوی اللهأ، جا خوش کرده است. طوری که جز خویش کسی را ندیده و هستی دیگران را از پیرامون خود پاک کرده است.

 این جریان هر روز درشت و درشت‌تر شد تا جایی که بعضی احزاب مدّعی شدند تنها جماعت مسلمانان آنان‌اند و بنیان‌گذار آن، امامِ مسلمین است. براین اساس توهمات و خیالاتی را پی‌ریزی کردند:

مثلاً، برخی مدّعی شدند بیعت با امام‌شان واجب است.

برخی دیگر، جمعیت عظیم مسلمین بعد از قرون فرهیخته و طراز اولِ صدر اسلام را، کافر خواندند.

 گروهی دیگر گمان کردند که تنها خودشان جماعت مرجع و مادراند. بر دیگران واجب است پیرامون ایشان حلقه زده و در زیر پرچم آنان سایه‌ای برگیرند.

 اکثرشان از یاد بردند که همه برای باز گرداندن جماعت مسلمین در تکاپواند. اگر جماعت مسلمانان و امام آنان موجود بود، تعدّدگرایی و اختلافات موجود که الله تعالی هیچ دلیل و مدرکی برایش نفرستاده را شاهد نبودیم.

 حقیقت بلا منازع این است که خدمت گذاران به اسلام، به گروه‌ها و جماعت‌هایی از مسلمین و اهل قبله اطلاق می‌شود نه یک جماعت خاص.

ای مسلمان نیک می‌دان که جماعت مسلمین آن است که تمام مسلمانان در رشته و سلسله‌ی آن درآیند.

 امام و خلیفه باید کسی باشد که احکام الهی را جاری گرداند. اینجاست که اطاعتش واجب می‌گردد. باید دست در دست او گذارده و دل به او داد.

لذا این دولت، دولت اسلامی است که در رأس آن خلیفه به احکام الهی جامه‌ی عمل می‌پوشاند. و آنان که برای بازگشت دولت خلافت در تلاش‌اند خود جماعتی از مسلمانان‌اند و بر آنان است که با یکدیگر تشریک مساعی کرده و موانع موجود بین افراد خویش را بزدایند؛ تا زیر یک شعار آن هم، یکتاپرستی و سنت مبتنی بر فهم سلف صالح گرد هم آیند.

ابن حجر عسقلانی/ به نقل از طبری می‌گوید: در این مورد و در مورد جماعت، اختلاف نظر وجود دارد:

 گروهی گویند: برای وجوب است و منظور از جماعت، گروه پیروز( الفرقة الناجیة) هستند. سپس از محمد بن سیرین از ابن مسعودس سخنی با این مضمون بیان می‌دارد: که وقتی شخصی بعد از واقعه‌ی قتل عثمانس از ابن مسعودس سوال می‌پرسد، وی به آن شخص وصیت می‌کند که بر تو لازم است از جماعت پیروی کنی؛ چرا که الله امت محمد ج را بر ضلالت جمع نمی‌کند.

برخی دیگر معتقدند: جماعت فقط بر صحابهش اطلاق می‌شود نه بر غیر آنان.

 عده‌ای دیگر بر این باورند که منظور از جماعت، علما می‌باشند؛ زیرا الله آنان را بر مردم حجت قرار داده است. و مردم در اجرای دین تابع آنان‌اند.

 اما قول صحیح این است که هر گاه ملت شخصی را امیر نمود و از او پیروی کردند بر هر فرد لازم است که تابع جماعت باشد و هر کس پیمان خویش را شکست از جماعت خارج گشته است.

 در حدیث آمده است هرگاه مردم فاقد امام بودند و به گروه‌ها و دسته‌های متعدد تقسیم شدند هیچ فرقه‌ای را پیروی نکنند و اگر توانستند، برای خروج از شرّ و فته از تمام گروه‌ها کناره گیرند. و دیگر روایاتی هم که در این مورد آمده‌اند و ظاهراً با یکدیگر در تعارضند، همین معنی را دارند[1].

 بر هر مسلمان واجب است در آن چه این جماعت‌ها بر حق هستند، یاریشان نماید و وظیفه دارد در اشتباهات و نواقصی که از این گروه‌ها سر می‌زند، با پند و اندرز و ارشاد آنان را راهنمایی کند.

 بر این جماعت‌ها است در نقاط مشترکی که بر حق هستند، تعاون و همکاری داشته و در آن چه اختلاف نظر دارند خیرخواه یکدیگر باشند. و از الله یگانه بخواهند در مسئله مورد نظر آنان را به راه راست رهنمون گرداند[2].

 شایسته و بایسته است تمام گروه‌ها برای ساختن بنای باشکوه و سر به فلک کشیده‌ی اسلامی یک دست و یک صدا شوند؛ و مجد و عظمتش را دوباره بر پا دارند. چرا که به تنهایی کس نخواهد توانست چنین کند. اللهأ متولّی صالحان است.

 از دیگر وظایف این جماعت‌ها است که رهروان خویش را بر حق و دوستی نسبت به آحاد جامعه پرورش دهند و موانع و حایل‌های حزبی که بیخ و بن گروه را متلاشی کرده و قدرت و توانش را به سستی و اضمحلال کشانده است، خُرد نماید.

 بنابراین کسی که از این گروه‌ها خارج شد، از دایره اسلام بیرون نرفته است. چرا که این جماعت‌ها حق ندارند مخالفین را غیر مسلمان خوانند. بنیان‌گذاران آن هم نمی‌توانند ادعای امامت امت را بنمایند.

·        دوم: اختلاف نظر آنان در مصادر یادگیری و فهمِ قرآن و سنت.

رسول الله ج حذیفهس را دستور می‌دهد در ایام شرّ و فتنه که مسلمانان فاقد امام و جماعت هستند، از کسانی که به سوی جهنم فرا می‌خوانند، کناره گیری کند.

 تفسیر علما در شرح این دستور نبوی متنوع و گوناگون است. برداشتی که الله دلم را بر پذیرش آن گشوده و مهیا کرده است، واجب بودن قبولِ حق و یاریِ پویندگان حق و تعاون و تعامل بر اساس آن است.

 شروح فوق الذکر:

1-   دستور مذکور، پایبندی به قرآن و سنت بر مبنای فهم سلف صالح ش را بر همگان لازم می‌دارد. قول رسول الله ج در حدیث عرباض بن ساریهس بر این مفهوم دلالت دارد: «مَنْ یَعِشْ مِنْکُمْ فسیَرَى اخْتِلاَفًا کَثِیرًا، وَإِیَّاکُمْ وَمُحْدَثَاتِ الأُمُورِ فَإِنَّهَا ضَلاَلَةٌ فَمَنْ أَدْرَکَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَعَلَیْکم بِسُنَّتِی وَسُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرَّاشِدِینَ، عَضُّوا عَلَیْهَا بِالنَّوَاجِذِ»: (هر کدامتان که بعد از من زنده بماند، خیلی زود شاهد اختلافات فراوانی خواهد بود، از کارهای نوپیدا در دین بپرهیزید. چرا که آن امور گمراهی‌اند؛ پس هرکس از شما آن _ زمان _ را دریافت، بر شماست سنت من و خلفای هدایت یافته‌ی من. مصرّانه به آن بچسبید)[3].

در حدیث حذیفهس به وی امر فرموده بود، در هنگام اختلافات بر تنه‌ی درختی گاز بگیرد؛ کنایه از زندگی در جنگل‌ها و دوری از فتنه‌ها و فرقه‌های گمراه است.

 در حدیث عرباض بن ساریهس وی را دستور داده است که در بروز اختلافات مصرّانه بر سنت رسول الله ج مبتنی‌بر فهم صحابهش بچسبد و از بدعت‌ها دوری گزیند. چرا که یقیناً بدعت گمراهی است.

 حال اگر دو روایت را با هم تلفیق کنیم معنایی ناب و خالص به دست می‌آید. و آن پایبندی به سنت نبوی مبتنی بر فهم سلف صالحش، در هنگام پیدایش گروه‌های گمراه و فقدانِ امام و جماعت مسلمانان است.

2-   این که پیامبر ج به حذیفهس دستور می‌دهد تنه‌ی درختی را به دندان بگزد، هرگز معنای ظاهری و سطحی آن منظور نیست. بلکه معنایش صبر و پایداری بر حق و کناره‌گیری از احزاب گمراهی است که از حق منحرف شده‌اند.

 بدین معناست که عنقریب بادهای بنیان کَن بر درخت شکوفه دار، پر شاخ و برگ و بلند بالای اسلام وزیدن خواهد گرفت. شاخه‌های نازکش را در هم خواهد شکست و جز تنه‌ی تنومندِ پایداری که در برابر تندبادها می‌ایستد، باقی نخواهد ماند. اینجاست که باید مسلمانان تنه‌ی تنومند را در آغوش گرفته و جان و مال خویش را به پایش ریخته و فدایش کند. چرا که علی رغم وزش تندبادهای مرگبارِ سوزان، دوباره خواهد رویید.

3-   شایسته است مسلمان به گروهی دست آویزد که این اصل ثابت و ماندگار را حلقه زده است؛ تا فتنه‌های بلا بار و محنت‌های سخت را به عقب رانَد.

گروه مذکور پیوسته تا وقتی که آخرین بازمانده اش با دجال وارد کارزار شود، بر حق استوار اند[4].

با این توضیح، ما حصل حدیث حذیفهس در سه مورد منحصر می‌شود:

وجوب التزام به جماعت مسلمانان و پیروی از ائمه‌ی ایشان گرچه دچار معصیت شوند. مگر نشنیدی پیامبر ج در روایتی می‌فرماید: «قُلتُ: کیفَ أصنعُ یا رسولَ الله إن أدرکنی ذلک؟ قال: تَسمعُ و تُطیعُ الأمیرَ، و إن ضربَ ظهرکَ، و أخذ مالکَ، فاسمِع و أطِع»: (اگر آن زمان را دریافتم چه توصیه‌ای برایم دارید؟ فرمود: از امیر حرف شنوی و اطاعت می‌کنی گرچه بر پشتت شلاق بزند و مال تو را بگیرد _ باز هم حرفش _ را گوش کن و اطاعت نما[5].

 این همان دستور العملی بود که اکثر مسلمانان وقتی شاهد فساد و ظلم بعضی حاکمان بودند، آن را از یاد بردند و جهت بر اندازی دولت مذکور با کفار پیمان همبستگی دادند.

 فراموش کردند کودتا و شورش علیه ائمه مادامی که از آنان کفر صریح و شرک آشکارا سر نزد، جایز نیست. کفر آشکاری که برای اثبات آن باید از جانب اللهأ دلیلی باشد. دلیلی که علمای ربانی آن را مقرر داشته‌اند و با قواعد فقهِ دعوت که بر مبنای دیدگاه سلف امت، از کتاب الله و سنت گرفته شده است، مطابقت داشته باشد.

1-   اگر مسلمانان فاقد جماعت و امام بودند بر آن‌ها واجب است، از تمام فرقه‌های گمراه و تفرقه افکن کناره گیرند.

2-   ترک فرقه‌های گمراه، نه به معنای کناره گیری مطلق که بدون پیکار، به باطل اجازه‌ی تاختن و جوالان دهد؛ بلکه بر مسلمین است به قرآن و سنت که اصول دین اسلام‌اند، تمسک جسته و آن را بر اساس فهم صحابهش و ائمه‌ی هدایت یافته‌ای که بر راه و مسیر صحابهش ره می‌جویند و نیز بر پایه‌ی دعوت بشریت به این دو اصل بزرگ که بر زمین و ساکنان آن حکم خواهند راند، بفهمند. دیری نخواهد پایید که از حکومت قرآن و سنت بر زمین خبردار خواهی شد. چرا که وجود فِرَق گمراه، به معنای تهی بودن زمین از داعی مخلصی که مدلّل برای الله کار کند، نیست. زیرا رسول ج در احادیث متواتر خبر از وجود گروهی می‌دهد که در هر عصر حامل حق‌اند. و تا زمانی که دستور الهی در برپایی قیامت صادر شود بر این وظیفه استوارند و مخالفان نخواهند توانست به ایشان زیانی وارد آورده و نومیدشان کنند.

 




[1] - فتح الباری (13/37).

[2] - درست بر عکس قاعده و قانون حزبی که می‌گوید: (در آن چه با هم اتفاق داریم تعامل و تعاون می‌کنیم و در اختلافات هم دیگر را معذور می‌داریم). برادر حمد العثمان در کتاب (زجر المتهاون بضرر قاعدة العذر و التعاون) مضرّات و خطر این قاعده را بیان می‌دارد. همکاری و تعاون بر نیکی و تقوی در میان مسلمانان واجب است . خاصه میان فعالان میدان دعوت. لیکن این تعاون فقط بر پایه‌ی دو اصل محقق خواهد شد:

أ- منهج و برنامه‌ی سلف صالح.

ب- عدم تحزّب.

      حال اگر هر گروهی بر عقائد خویش که با سلف در تضاد است بماند، و دارای اصل و اساسی جدای از دیگران باشد، راهی جز تعامل بر مبنای مغضوب علیهم (یهود) نخواهند داشت. آنان را یکپارچه می‌پنداری؛ حال آن که دل‌هاشان متشتت و پراکنده است.

اما بعضی از منتسبین به اهل سنت که سعی دارند از اهمیت دعوتی خاص بکاهند، مقصودشان از دعوت خاص، همان دعوتِ حقّ سلفیت است. فریب نخور. کلام سلفی‌ها همچون عسل است و دیدگاه ایشان در مورد علمای منهج سلفی، بسیار نرم و روشن است.

[3] . تخریجش خواهد آمد.

[4] - تذکرات مربوط به این روایات ارائه خواهد شد.

[5] - مسلم (12/236-237 نووی).

الله متعال کامل کننده‌ی نور خویش است

الله متعال کامل کننده‌ی نور خویش است

علی رغم تمام مکر و حیله‌ای که در امتداد روز و شب مسلمین را به سرای هلاکت فرا می‌خواند، علما و طلاب دعوت‌گر به سوی الله آمدند و ناگهان با پایگاه‌های گمراهی و ضلالت روبرو شدند که در بلاد مسلمین به زندگی مشغول‌اند. چرا که این مهمانان ناخوانده، بالاخره نقطه‌ی اتکای و تمرکز خود را انتقال داده‌اند یا نزدیک است به یک جریان شهر نشینی صلیبی یهودی تبدیل شوند. زهی خیال باطل ! گمان کرده‌اند امت اسلامی قصد دارد اسلام را ترک کرده و دیگر به آن باز نگردد.

 اما آنان از حقایق زیادی غافل مانده‌اند که با توجیهات و حساب‌های آنان هم خوانی ندارد. چرا که الله در گوش‌هاشان سنگینی انداخته است و قادر به شنیدن حق نیستند و بر دل‌ها شان پرده‌هایی افکنده که توان فهم آن را نداشته و بر چشم‌هاشان پوششی انداخته که نتوانند دید.

1-   همان ابتدای امر نفهمیدند که فرجام و انجام کار، در گذشته و آینده فقط از آنِ اللهـ است؛ نه در دست آنان یا دیگر جن‌ها و آدمیان.

 اللهـ می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢١ [یوسف: 21]: (و الله بر کار خود چیره و غالب است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند).

 و فرموده‌اند: ﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُۗ مَا کَانَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُۚ [القصص: 68]: (و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‌آفریند و برمى‌گزیند، و آنان اختیارى ندارند).

اللهأ می‌گوید: ﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ١١٧ [البقرة: 117]: (ابداع کننده‌ی آسمان‌ها و زمین [است‌]، و چون به کارى اراده فرماید، فقط مى‌گوید: «[موجود] باش»؛ پس [فوراً موجود] مى‌شود).

اللهأ علی رغم مکر و نیرنگ دشمنان، ماندگاری این دین را در زمین مقرر نموده و خبر داده است: ﴿یُرِیدُونَ لِیُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُشۡرِکُونَ٩ [الصف: 8-9]: (مى‌خواهند نور الله را با دهان خود خاموش کنند و حال آن که الله، گر چه کافران را ناخوش افتد، کامل کننده نور خود است. و اوست کسى که فرستاده خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد، تا آن را بر هرچه دین است فائق گرداند، هر چند مشرکان را ناخوش آید).

 و این مهم نیازمند آن است که گروهی از مسلمین مسئولیت دین الهی را به عهده گیرند. قطعاً اغواگری دشمنان به آنان زیانی نخواهد رساند. تا که الله دستور خویش را در بر پایی قیامت یا عذاب دشمنان صادر فرماید.

2-   قبل از آن که شایعه افکنان سموم صلیبی یهودی و بی‌دینی را در دیار مسلمین پخش کنند، عموم مسلمانان قرن‌های زیادی همدم این دین بوده‌اند.

 پس هرگاه مسلمانان برای مدتی از آیین خود غافل مانده‌اند، غفلت‌شان همانند بی‌هوشیِ موقتی بوده که به امت تزریق شده است. یا بسان ابر تابستانی است که خیلی زود متلاشی و پراکنده می‌شود.

 این امر مستلزم آن است که زمین هیچ‌گاه از کسی که مخلصانه با برهان و دلیل حق را بر پا داشته و راه را روشن کند، خالی نباشد.

3-   از یاد برده‌اند که این دین، دین حق بوده و حق در زمین ماندگار است. زیرا برای مردم سودمند است و سهمِ حق ماندگاری است. آن هم به این دلیل که حق لایق‌تر و نیرومند‌تر است. دیری نخواهد پایید که خبرش را می‌شنوید[1].

 این امر مستلزم آن است که گروهی از مسلمین بر حق ماندگار باشند. در این صورت مخالفین‌شان یا هرکس که بخواهد نومیدشان کند، نخواهد توانست به آنان آسیبی برساند. زیرا این امت که مورد رحمت قرار گرفته است هرگز به صورت جمعی گمراه نخواهد گشت.




[1] - اصل این لغات را از کتاب (واقعنا المعاصر) اثر سید قطب بهره‌مند شدم! لیکن کتاب مذکور در مورد منهج سلف دچار لغزش‌های فراوان و خطاهایی بس خطرناک شده است؛ بنده در نوشتاری جداگانه به آن پرداخته‌ام و بر آن چنین نامی نهاده‌ام (عقد الخناصر فی رد اباطیل واقعنا المعاصر).

واقعیت امت اسلامی و پیام‌های آن راست گوی مؤیَّد

واقعیت امت اسلامی و پیامهای آن راست گوی مؤیَّد

 حقیقت امر امت اسلامی شاهد دو مدهوشی بود؛ که باعث بر هم خوردن توازن آن شد و امت به راست و چپ کج شده و در پایان عدهای از مردم به شانهی راه افکنده شدند.

·        اول: حالت سستی:

 پیشتر بدون هیچ ابهام و پوشیدگی، رسا - نه آن‌گونه که آشوب و فتنه به پا کند- به این وضعیت اشاره شده است. ثوبانس خدمتکار رسول الله ج میگوید: ایشان فرمودند: «یُوشِکُ أَنْ تَدَاعَى عَلَیْکُمُ الْأُمَمُ کَمَا تَدَاعَى الْأَکَلَةُ عَلَى قَصْعَتِهَا»، فقال قائلٌ: أَوَ مِن قِلَّةٍ نَحنُ یَوْمَئِذٍ؟ قَالَ: «بَل أَنْتُمْ یومئِذٍ کَثِیرٌ، وَلَکِنَّکم غُثَاءٌ کَغُثَاءِ السَّیْلِ، ولَینْزَعَنَّ اللهُ مِنْ صَدور عَدُوِّکُمْ الْمَهَابَةَ مِنکم ، وَلَیقذِفَنَّ اللهُ فِی قُلُوبِکُمُ الْوَهَنُ»، قَالُوا: یا رسولَ اللهِ! وَمَا الْوَهَنُ؟ قَالَ: «حُبُّ الدُّنْیَا وَکَرَاهِیَةُ الْمَوْتِ»: (به زودی دیگر امتها علیه شما فراخوان میدهند، چنان‌که خورندگان برای کاسهی غذا فرا میخوانند. شخصی گفت: به خاطر تعداد کم ما؟ فرمودند: بلکه شما در آن روز بسیارید؛ اما همانند کف روی آب هستید. به یقین الله هیبت شما را از دل دشمنانتان ریشه کن میکند و حتماً در دلهاتان سستی میافکند. گفتند: ای رسول الله! سستی چیست؟ فرمود: حُبّ دنیا و کراهیت مرگ[1].

 حدیث مذکور _ که حالت سستی را مشخص میکند _ سایههایی فراگیر میافکند و به رهنمونهایی گرانقدر از حقیقت امت اسلامی اشاره میکند:

o       اول: دشمنان اسلام که سربازان ابلیس و همکاران شیطاناند، در کمین رشد و نمو امت و دولت اسلاماند. چرا که میبینند سستی به آن رخنه کرده و بیماری جسمش را پوکیده است. لذا به آن یورش آوردهاند و عدهی باقی ماندهی آن را پنهان نمودهاند.

 پیوسته کفار و مشرکینِ اهل کتاب از ابتدای درخشش اسلام آن دولت نوپایی که پیامبر ج پی ریزی اش کرد و ارکان آن را در مدینه و ما حول آن استوار نمود، بدین کار مشغول‌اند.

این جریان به وضوح در حدیث (الثلاثةِ الَّذینَ خُلِّفوا: آن سه فردی که از جنگ عقب ماندند)[2] بیان شده است. چنان‌که کعب بن مالکس میگوید: ... در بازار مدینه قدم میزدم. ناگاه کشاورزی از اهل شام که برای فروش مواد غذایی به مدینه آمده بود میگفت: دنبال کعب بن مالک هستم. نشانم نمیدهید؟ مردم (مرا) نشانش دادند. نزدم آمد و دست نوشتهی پادشاه غسّان را به من داد. من که سواد داشتم، نامه را خواند و دیدم در آن آمده است: «اما بعد: خبر دار شدیم که دوستت _ رسول الله ج _ به تو ستم روا داشته است. الله تو را در دیار خواری و پستی و هلاکت قرار نداده است؛ به ما بپیوند تا با تو مواسات و همدردی کنیم».

پس ای مسلمان زیرک و ای برادر عزیز! بنگر که کفار چگونه اخبار دولت اسلام را رصد میکنند و به محض فرصت یافتن، از هر ناحیه و کرانه بر دولت اسلام یورش می‌آروند.

o       دوم: برخی از دولت‌های کفر یکدیگر را فرا میخوانند تا علیه اسلام، دولت اسلامی، مسلمین و دعوت‌گرانش هم اندیشی کنند.

 آن که تاریخ جنگهای صلیبی و اهداف پشت پردهی جنگ جهانی اول را بخواند که چگونه غربیها ارتشهاشان را برای پایان دادن به حکومت اسلامی شوراندند ، این امر بسان خورشیدِ نیم روزی بر وی روشن خواهد شد.

 تا آنجا که برای دست یابی به این مهم ابتدا "گروهی" و در پی آن "هیئتی" و بعداً "مجلسی" تأسیس نمودند. سپس "سازمان جهانی جدیدی" که پیوسته حرص، و زیاده خواهی آن فزونی مییابد

o       سوم: دیار مسلمین منبع خیرات و برکتهای بس فراوانی است. دولتهای کفر برای دست یافتن بر آن، به آن چشم دوختهاند. بدین روی رسول الله ج آن را به کاسهای لب ریز از خوراکِ لذیذ تشبیه نموده است که شکموها را میفریبد و متعاقباً بر آن یورش آورده و هر کدام همچون نصیبِ شیر جنگل، از آن سهمیه میخواهد.

o       چهارم: ملتهای کفر خیرات و ثروتهای مسلمین را خوردند و دارایی آنان را بدون هیچ مقاومت و درگیری، به یغما بردند وبدون هیچ مزاحمتی _از سوی مسلمانان_ تناول نمودند.

o       پنجم: دُوَل کفر، بلاد مسلمین را سربازانی آماده باش ساخته‌اند و تکه دولت‌هایی خُرد گردانده‌اند. چنان‌که در حدیث عبدالله بن حوالةس آمده است. وی می‌گوید: رسول الله ج می‌فرمایند: «سَتُجَنَّدُونَ أَجْنَادًا: جُنْدًا بِالشَّامِ، وَجُنْدًا بِالْعِرَاقِ، وَجُنْدًا بِالْیَمَنِ»، فقُلْتُ: خِرْ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «عَلَیْکَم بِالشَّامِ، فَمَنْ أَبَى فَلْیَلْحَقْ بِیَمَنِهِ وَلْیَسْتَقِ مِنْ غُدَرِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ عزَّ وجلَّ تَکَفَّلَ لِی بِالشَّامِ وَأَهْلِها».

 قال ربیعةُ: فسمعتُ أبا إدریس الخولانیَّ یُحدِّثُ بهذا الحدیثِ و یقولُ: و مَن تکفَّل اللهُ بهِ فلا ضیعة علیه: (لشکرهایی پخش و پراکنده خواهید شد؛ سربازانی در شام و جنگجویانی در عراق و همرزمانی در یمن. گفتم: ای رسول ج برایم انتخاب کن![3] فرمودند: بر شماست که به شام[4] بروید. ولی کسی که نخواست، به یمن برود تا که از آبش بنوشد. چرا که الله تعالی شام و اهل شام را برایم تکفّل نموده است.

 ربیعة می‌گوید: شنیدم ابو ادریس خولانی این روایت را نقل می‌کند و می‌گوید: و هر آن کس را که اللهـ تکفل نمود، ضایع نخواهد شد)[5].

 آیا این حقیقت امر ملت‌های اسلامی نیست؟! خرده دولت‌هایی که هیچ اختیاری در دستشان نیست. حق هیچ امر و نهیی در امور داخلی و خارجی خویش ندارند. بلکه نیرو و پشتیبانی و سیاست خود را از دُوَل کفر استمداد می‌کند. اللهـ یاری کننده است و سزاوار و شایسته است بر او توکل شود.

o       ششم: دولت‌های کفر دیگر از مسلمین نمی‌هراسند. چرا که آنان هیبت و جبروت خویش را نزد امت‌های دیگر از دست داده‌اند. امتی که پیشتر، بند بند دول کفر از هراسش به لرزه می‌افتاد و قلب لشکر شیطان از هیبتش می‌لرزید. چرا که اسلحه‌ی بُرنده و کار آمدِ ترس، دیگر دل کفار را پُر نکرده و دژهاشان را متزلزل نمی‌کند.

 اللهأ می‌فرماید: ﴿سَنُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ [آل عمران: 151]: (به زودی در دل‌های کافران ترس می‌اندازیم؛ زیرا چیزی را که الله بر [حقّانیّت] آن دلیلی نازل نکرده، شریک الله قرار داده‌اند).

 رسول الله ج می‌فرماید: «نُصِرتُ بالرُّعبّ مسیرةَ شهرٍ»: (به وسیله ترس به فاصلهی یک ماه یاری شدهام[6].[7]

 بنابر فرموده‌ی رسول الله ج در حدیث ثوبانس که پیشتر بیان شد، این ویژگی _ هیبت و هراس افکندن در دل دشمنان _ از شخص رسول ج فراتر رفته و امت اسلامی را هم در بر می‌گیرد: «ولَینْزَعَنَّ اللهُ مِنْ صُدور عَدُوِّکُمْ الْمَهَابَةَ مِنکم»: (و به یقین الله تعالی هیبت شما را از دل دشمنانتان ریشه کن میکند).

o       هفتم: عناصر قدرت و شوکت امت اسلامی در تعداد افراد و ساز و برگ جنگی و اسب و پیاده نظامش نیست؛ بلکه در عقیده و منهج و برنامهی آن است. چرا که این امت، امتِ عقیده و پرچمدار توحید است.

 نشنیدی پیامبر امین ج در جواب فردی که از تعداد افراد پرسید، چه گفت؟: «بَل أنتم یَومئذٍ کثیرٌ»: (بلکه شما آن روز فراوانید).

 در هر عصر و زمانه به درس حنین با دقت بیندیش ﴿وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا [التوبة: 25]: (و [نیز] در روز «حنین»؛ آن هنگام که شمار زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولى به هیچ وجه از شما دفع [خطر] نکرد).

o       هشتم: دیگر امت اسلامی در میان امت‌های ساکن بر زمین وزنی ندارد. چنان‌که محمد عربی ج فرمودهاند: «غُثاءٌ کغثاءِ السَّیل»: (کفهایی بسان کف سیلاب).

بندِ گذشته بیانگر این مطالب است:

 أ: کفی که سیل بنیان کن با خود همراه دارد، سوار بر آب همراه جریان آن حرکت می‌کند. امت اسلامی هم این سان با حرکتِ دولت‌های کفر در حرکت است. طوری که اگر کلاغی قارقار کند و مگسی در مجلس " فتنه" وِزوِزی کند، کر و کور بر آن می‌افتند و آن را کتابی محکم، قوی و بیانگر می‌گردانند.

 ب: سیل، کفِ برآمده‌ای را حمل می‌کند که به مردم سودی نمی‌بخشد. و همین‌گونه امت اسلامی بسان آن کف شده و نقش اصلی خویش را بازی نمی‌کند. وظیفه‌ی امت اسلام، امر به معروف و نهی از منکری است که او را پیشتاز سایر امت‌ها می‌گرداند.

 ت: کفِ کنار زده شده و بی‌فایده، نابود خواهد شد. به این منظور الله متصدّی و مسئول ناکارآمد را نابود کرده و گروه کارآمدی که برای مردم سودمند باشد را در زمین قدرت خواهد داد.

 ث: کفی را که سیل با خود همراه دارد آمیخته‌ای از خس و خاشاک زمین و خرد شده‌های اشیاء است. این‌گونه افکارِ بسیاری از مسلمین آمیخته و ما حصلی از فلسفه و ته مانده‌ی تمدن‌ها، پس مانده و خورده شکسته‌های شهر نشینی‌ها و جامعه‌ها است.

 ج: کفی که سیل حملش می‌کند به اختیار خود نمی‌داند به کدامین سو می‌رود. همانند آن که با دستان خویش قبر خود را می‌کَنَد. همین سان امت اسلامی هم نمی‌داند دشمنانش چه برنامه‌ای برایش چیده‌اند. با وجود این، با هر فریادی همراه شده و با هر بادی به سمت و سویی خم می‌گردد.

o       نهم: بالاترین خواسته و بیشترین هم و غمّ امت اسلام، دنیا است. بدین روی مرگ برایشان ناخوش آیند است و دنیا را دوست می‌دارند. چرا که آنان به آباد کردن دنیا مشغول‌اند و زاد و توشه‌ی آخرت بر نمی‌گیرند.

به راستی که رسول الله ج نگران بود مبادا امتش به چنین حالتی برسد.

 عبدالله بن عمرو بن عاصب از قول رسول ج می‌گوید: «إِذَا فُتِحَتْ عَلَیْکُمْ فَارِسُ وَالرُّومُ، أَیُّ قَوْمٍ أَنْتُمْ؟» قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ: نَقُولُ کَمَا أَمَرَنَا اللهُ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَوْ غَیْرَ ذَلِکَ، تَتَنَافَسُونَ، ثُمَّ تَتَحَاسَدُونَ، ثُمَّ تَتَدَابَرُونَ، ثُمَّ تَتَبَاغَضُونَ، أَوْ نَحْوَ ذَلِکَ، ثُمَّ تَنْطَلِقُونَ فِی مَسَاکِینِ الْمُهَاجِرِینَ، فَتَجْعَلُونَ بَعْضَهُمْ عَلَى رِقَابِ بَعْضٍ»: (زمانی که ایران و روم بر شما گشوده شود، شما دیگر که هستید؟! عبدالرحمن بن عوف گفت: همان‌گونه که الله امر فرموده خواهیم گفت[8]. فرمودند: یا نه بر عکس؛ رقابت می‌کنید، سپس به یکدیگر حسادت نموده و در پی آن به هم پشت کرده و با هم بغض و عداوت می‌کنید. یا مانند این. سپس برخی از فقرای مهاجرین را بر برخی دیگر مسلّط می‌کنید)[9].

 به همین سبب آن‌گاه که گنج‌های پادشاه ایران فتح شد، عمرس گریست و گفت: هرگز این گنج‌ها بر قومی گشوده نمی‌شود، مگر این که الله مصیبت‌ها و مشکلات را گریبان گیرشان می‌کند.

o       دهم: بلاد کفر هرگز نمی‌توانند امت اسلامی را ریشه کن کنند. هر چند همگی از هر گوشه و کنار بر آن هجوم آورند _ حال آنکه دسته جمعی یورش هم آوردند _ چنان‌که صراحتاً در روایت ثوبانس آمده است؛ رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ زَوَى لِیَ الأَرْضَ فَرَأَیْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِی سَیَبْلُغُ مُلْکُهَا مَا زُوِیَ لِی مِنْهَا، وَأُعْطِیتُ الکَنْزَیْنِ الأَحْمَرَ وَالأَبْیَضَ، وَإِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی لِأُمَّتِی أَنْ لَا یُهْلِکَهَا بِسَنَةٍ عَامَّةٍ، وَأَنْ لَا یُسَلِّطَ عَلَیْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ فَیَسْتَبِیحَ بَیْضَتَهُمْ، وَإِنَّ رَبِّی قَالَ: یَا مُحَمَّدُ إِنِّی إِذَا قَضَیْتُ قَضَاءً فَإِنَّهُ لَا یُرَدُّ، وَإِنِّی أَعْطَیْتُکَ لِأُمَّتِکَ أَنْ لَا أُهْلِکَهُمْ بِسَنَةٍ عَامَّةٍ وَأَنْ لَا أُسَلِّطَ عَلَیْهِمْ عَدُوًّا مِنْ سِوَى أَنْفُسِهِمْ فَیَسْتَبِیحَ بَیْضَتَهُمْ وَلَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْهِمْ مَنْ بِأَقْطَارِهَا _ أَوْ قَالَ: مَنْ بَیْنِ أَقْطَارِهَا _ حَتَّى یَکُونَ بَعْضُهُمْ یُهْلِکُ بَعْضًا وَیَسْبِی بَعْضُهُمْ بَعْضًا»: (اللهأ زمین را برایم جمع نمود. مغرب و مشرقش را دیدم. قطعاً به زودی حکمرانیِ امت من تا جایی که برایم جمع شد، می‌رسد. دو گنج قرمز و سفید (ثروت‌های ایران و روم) به من داده شد. از آفریدگارم خواستم امتم را با قحط سالیِ فراگیر هلاک نکند. و جز خودشان دشمنی اجنبی بر ایشان چیره نگرداند که ریشه‌ی آنان را قطع کند. پروردگارم فرمود: ای محمد! هرگاه تصمیمی بگیرم بازگردانده نمی‌شود. به تو عهد دادم که امّتت را با قحط سالی فراگیر نابود نکنم و غیر از خودشان دشمن بیگانه‌ای بر آنان غالب مگردانم که جماعت‌شان را متلاشی کند؛ گرچه تمام مردم از اطراف و اکناف وطن بر آنان یورش آورند؛ تا این که برخی (از امت مسلمان) دسته‌ای دیگر را نابود کنند و برخی گروهی دیگر را به اسارت درآورند)[10].

پس کیست که آن درخت بلند قامت با ریشه‌های استوار در آسمان را، به خاشاکی تیره گون مبدّل کرده است؟!

جواب این جاست:

·        دوم: حالت مه آلود و دود رنگی.

 این شاخصه را در حدیث حذیفة بن یمانس که پیامبر ج بدان اشاره نموده است مییابیم. حذیفهس چنین میگوید: «کَانَ النَّاسُ یَسْأَلُونَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الْخَیْرِ، وَکُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ مَخَافَةَ أَنْ یُدْرِکَنِی، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّا کُنَّا فِی جَاهِلِیَّةٍ وَشَرٍّ، فَجَاءَنَا اللهُ بِهَذَا الْخَیْرِ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، فَقُلْتُ: هَلْ بَعْدَ ذَلِکَ الشَّرِّ مِنْ خَیْرٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ، وَفِیهِ دَخَنٌ»، قُلْتُ: وَمَا دَخَنُهُ؟ قَالَ: «قَوْمٌ یَسْتَنُّونَ بِغَیْرِ سُنَّتِی، وَیَهْدُونَ بِغَیْرِ هَدْیِی، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْکِرُ»، فَقُلْتُ: هَلْ بَعْدَ ذَلِکَ الْخَیْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ، دُعَاةٌ عَلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَیْهَا قَذَفُوهُ فِیهَا»، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، صِفْهُمْ لَنَا، قَالَ: «نَعَمْ، قَوْمٌ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَیَتَکَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا»، قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، فَمَا تَرَى إِنْ أَدْرَکَنِی ذَلِکَ؟ قَالَ: «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِینَ وَإِمَامَهُمْ»، فَقُلْتُ: فَإِنْ لَمْ تَکُنْ لَهُمْ جَمَاعَةٌ وَلَا إِمَامٌ؟ قَالَ: «فَاعْتَزِلْ تِلْکَ الْفِرَقَ کُلَّهَا، وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ عَلَى أَصْلِ شَجَرَةٍ حَتَّى یُدْرِکَکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ عَلَى ذَلِکَ »:

 (مردم از پیامبر ج در مورد خیر میپرسیدند و من از شَر سؤالش میکردم؛ به این ترس که مبادا گریبان گیرم شود. لذا گفتم: ای رسول الله، ما گرفتار جاهلیت و شرارت بودیم، بعد الله تعالی این خیر _اسلام_ را برایمان ارمغان آورد؛ آیا بعد از این خیر شَرّی خواهد بود؟ فرمود: آری. سپس گفتم: آیا در پی آن شر خیری خواهد آمد؟ فرمود: بله؛ و در آن تیرگی (رنگی کدر) است. گفتم: چه تیرگی؟ فرمود: مردمانی که روشی سِوای سنت مرا بر میگزینند و رهنمونی غیر از راهکار من بر میگیرند که برخی را قبول و قسمتی را انکار میکنی. بعد گفتم: آیا پس از آن شر، خیری خواهد آمد؟ فرمود: آری؛ دعوتگرانی بر دروازههای دوزخ که هر کس اجابتشان کند به آتششان خواهند افکند. گفتم: ای رسول الله ج توصیفشان کن؟ فرمود: بله، قومی هم نژاد و از تیرهی خودمان که به زبانمان سخن میگویند. گفتم: ای رسول الله، اگر آن زمان را دریافتم چه توصیهای دارید؟ فرمود: پایبند جماعت مسلمین و امام آنان باش.گفتم: اگر بدون جماعت و بیامام بودند؟ فرمود: از تمام گرایشها دوری گزین؛ گرچه بر همین حال تا دَم مرگ زیر درختی (جنگل) زندگی بگذرانی)[11].

 واقعاً سموم کشنده و مخرّبی که توان مسلمانان را سست و فرسوده کرده و ایشان را از پا درآورده و برکت را از آنان ربوده است، شمشیر کفار که هم صدا علیه اسلام و اهل اسلام و دولت آن دسیسه و حقه بازی میکنند، نیست؛ بلکه میکروبهای پلیدی است که با فواصلی کوتاه آرام و کم کم در کالبد غول پیکر اسلامی خزیده است. اما مداوم و کارآمد و مؤثر بوده است.

 و با تاکید باید گفت: توصیف آن یهودی صلیبی که به دولت اسلامی «مرد بیمار» گفت دقیق بوده است. چرا که آنان خود باکتریهای شهوت و ویروس شک و تردید را در ریشه و سرشت دولت اسلام کاشتهاند. و دولت مذکور در دامن و سرپرستی ایشان رشد و نمو یافته و شیرش را تا تَهِ تَه نوشید.

 عبارات شارحینِ حدیث، پیرامون مفهوم «دَخن» متنوع میباشد. لیک همگی بر یک نتیجه اتفاق نظر دارند:

 حافظ ابن حجر عسقلانی/ در «فتح الباری» شرح صحیح بخاری می‌گوید: «منظور از دَخن، حقد و کینه است. و گفته شده: به معنای فاسد و معیوب نیز هست. و گویند: دَخن یعنی فساد و تباهیِ قلب. هر سه معنا به هم نزدیک‌اند. همه اشاره به این دارند که خیرِ بعد از شر، خالص و بی‌شائبه نیست. بلکه مکدّر و ناخالص است.

و گفته شده است: دَخن به معنای دود است و به کدر بودن حالت اشاره دارد.

و گفته‌اند: دَخن عبارت است از هر کار ناپسند و نا خوش آیند.

 ابوعبید می‌گوید: حدیثی دیگر مفهوم این روایت را روشن می‌گرداند و آن: «لا ترجعُ القلوبُ علی ما کانت علیه»: (دلها به حالت اول بر نمیگردند).

 اصل دَخن بر گرفته شده از رنگ کدر و تیرهی حیوان است. با این تفسیر یعنی دوباره دلهاشان نسبت به هم صاف و بیکینه نخواهد شد))[12].

 امام نووی در شرح صحیح مسلم سخن ابوعبید را نقل می‌کند[13].

امام بغوی در کتاب « شرح السنة» می‌گوید:[14]

این که رسول الله ج میفرماید:«فیه دخن» یعنی خیر محض و خالص نیست. بلکه دارای تیرگی و تاریکی است. دَخن در اصل به رنگ حیوانی گفته میشود که متمایل به سیاهی است.

 عظیم آبادی از قول قاری میگوید: در اصل به رنگ کِدِر و رنگی که به سیاهی می‌زند، دَخن گویند. لذا در این تفسیر، اصلاحی آمیخته با فساد و تباهی احساس می‌شود.

بنده معتقدم تمام این شروحات بیانگر دو چیز است:

 اول این که این مرحله خیرِ خالص نیست. بلکه مخلوطی از تیرگی و سیاهی است که صفای خیر را مکدّر می‌کند و طعمش را شورِ تلخ مزه می‌گرداند. دیگر این که این رنگ کِدِر و سیاه، دل‌ها را فاسد می‌کند. به گونه‌ای که درد امت‌های دیگر به آن رسوخ کرده و شک و تردیدها آن را می‌رباید.

 مجبور نیستیم این جا برای اثبات صحت و سقم یا درست و غلط بودن شروحات، زیاد بمانیم؛ چرا که رسول الله ج اموری همراهِ نشانه مقرر نموده‌اند:

§        اول: بدعتها.

 تیرگی و سیاهی مذکور، انحرافی است که به منهج حقِّ نبوی که مدیریت مرحله‌ی خیر را برعهده داشت، آسیب رسانده و منجر به فساد و ویرانی راه روشنی شده است که شب آن به مانند روزش واضح و روشن است. مگر رسول ج چنان‌که در حدیث حذیفهس وقتی از ایشان سؤال نمود، دَخن را تفسیر نکرده اند؟:

 «قَوْمٌ یَسْتَنُّونَ بِغَیْرِ سُنَّتِی، وَیَهْدُونَ بِغَیْرِ هَدْیِی، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْکِرُ»: (مردمانی که روشی سِوای سنت مرا بر می‌گزینند و رهنمونی غیر از راهکار من بر می‌گیرند که برخی را قبول و قسمتی را انکار می‌کنی).

 لذا خارج شدن از سنّت پیامبر ج در منهج و برنامه، و رویگردانی از روش ایشان در سیر و سلوک، اصلِ درد و ریشه‌ی تمام مصیبت‌ها و بلاها است.

 با این تفسیر واضح و روشن است که دَخن و تیرگی که عامل تباهی خیر و نیکی است و سرچشمه اش را مکدَّر، و سیمای زیبایش را دگرگون نموده است، بدعت‌هایی است که قرن‌ها پیش برای فتنه و آشوب از آشیانه و کمین‌گاه معتزله، صوفی‌ها، جهمیه، خوارج، أشعریه، مرجئه و رافضیان سر برآورده است. بدین منظور با کوششی فراوان و مو شکافانه به تحریف و سوء تعبیر، نسبت ناروا و تفسیر نا صحیح و باطل از اسلام دست زده‌اند.

 در نتیجه از قرآن فقط خط و نگارشش باقی است و از اسلام فقط نامش موجود و از عبادت، فقط کالبدش مانده است. از این روی پر واضح است که جریان بدعت‌ها بسی وخیم و خطرناک‌اند. چرا که بدعت دل‌ها و جسم را تباه می‌کند در حالی که دشمنان، فقط جسم‌ها را نابود می‌گردانند.

 به همین خاطر می‌بینیم سلَف صالح یک صدا نبرد و کارزار با بدعتی‌ها و بریدن و اجتناب از ایشان را واجب می‌دانند.

 ذهبی آن تاریخ نگار مسلمان، در کتاب دل پذیرش «سیر اعلام النبلاء»[15] بعد از نقل قول سفیان ثوری/ می‌گوید: هر آن کسی که آگاهانه به شخصی بدعتی گوش فرا دهد از حمایت و مصونیت اللهأ خارج شده و به خویش سپرده می‌شود. هم چنین از وی نقل است که، هر کس بدعتی شنید نباید به همنشین‌های خویش بیان کند، چرا که ممکن است بر دلهاشان تاثیر گذارد.

 ذهبی/ می‌گوید: بیشتر سلف صالح رحمهم الله این هشدار را متذکر می‌شدند و بر این باور بودند که دل‌ها بس ضعیف و شکّ و شبهه‌ها بسیار رباینده‌اند.

گویم: وی راست گفته، وظیفه شناسی کرده و وفاداری نموده است.

 به موجب آن چه بیان شد، دولت اسلامی در انتها و حاشیه‌ی قافله‌ی بشریت چراگاه هر جنبنده‌ای شده است. باطلی که خود در حال نابودی است، در سرزمین مسلمانان عقاب وارانه اوج می‌گیرد و هر منافقِ از دین برگشته‌ای در امور آنان سخن می‌راند.

 نسلی که پیرو خواهش‌های نفسی خویش بود، رویید؛ شبهه‌ها آنان را از هدفشان باز داشت و سستی بر دلهاشان شبیخون زد. در امت دو مدهوشی و بی‌خبریِ جهل و عشق به دنیا، نمودار گشت. این امت دیگر آمر به معروف و نهی کننده‌ی از منکر و مجاهد فی سبیل الله نبود و به سبب پابند نبودن به شروط الهی برتر بودنش را گُم کرد[16].

 انس بن مالکس روایت می‌کند که رسول الله ج فرمودند: « أَنْتُمُ الْیَوْمَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ تَأْمُرُونُ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَتُجَاهِدُونَ، فِی سَبِیلِ اللهِ ثُمَّ تَظْهَرُ فِیکُمُ السَّکْرَتَانِ سَکْرَةُ الْجَهْلِ وَسَکْرَةُ حُبِّ الْعَیْشِ وَسَتُحَوَّلُونَ عَنْ ذَلِکَ، فَلَا تَأْمُرُونَ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تَنْهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ، وَلَا تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ , الْقَائِمُونَ یَوْمَئِذٍ بِالْکِتَابِ وَالسُّنَّةِ لَهُمْ أَجْرُ خَمْسِینَ صِدِّیقًا , قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ مِنَّا أَوْ مِنْهُمْ قَالَ: لَا بَلْ مِنْکُمْ »: (امروز شما بر حجتی قاطع از پروردگارتان هستید؛ امر به معروف کرده و از منکر باز می‌دارید و در راه الله جهاد می‌کنید؛ سپس در میانتان دو مدهوشی و بی‌خبری رخ می‌دهد. بی‌خبریِ جهل و مستیِ دنیا دوستی. و به زودی حالت شما تغییر می‌کند. دیگر امر به معروف و نهی از منکر نکرده و در راه اللهأ کارزار و نبرد نمی‌کنید. در آن روز بر پا دارندگان قرآن و سنت دستمزد پنجاه راست گو را دارند. گفتند:‌ای رسول الله ج از ما یا از آنان؟ فرمود: نه بلکه از شما)[17].

§        دوم: دژهامان از درون تخریب و ویران است.

 ائمه‌ی کفر برای این که امت اسلامی بر اثر نیش آمپول مسمومی که مالامال از میکروب‌های کشنده و مهلکی که در پیکرش تزریق می‌شود، از خواب گران بر نخیزد، و برای گمراه کردن امت و تار نمودن امور بر آنان و پوشیدن حقایق از دید مسلمانان، اقدام به برپایی تولیدی‌هایی داخلی[18] نموده‌اند. تا به وسیله‌ی خود مسلمین، سموم خویش را تزریق نمایند. عوارض این بیماری پلید جز در دراز مدت نمایان نمی‌شود. اما آن زمان درمانش بر پزشک سخت می‌آید و هشیار و خردمند را حیران می‌کند.

 تولیدی‌های مذبوری که دیکته‌ی دشمنانِ اللهأ را تکرار کرده و تزریقات آنانی را بیرون می‌دهند که هم نوع خود ما‌اند. به زبانمان سخن می‌گویند. به سوی آتش فرا می‌خوانند و فکر می‌کنند دلسوز ما هستند و برای پویایی و بلند نمودن تمدن ما می‌کوشند!

لذا آنانی که میکروب‌ها را در پیکر امت اسلامی کاشتند فرزندان خود مایند.

 لیکن آن رحمت هدایتگر ج جریان را ناشناخته و پوشیده نگذاشت. با وحی الهی و بدون حدس و گمانه زنی تبیین نمود. آنان که تحت نظر ائمه‌ی کفر ساخته شدند و با شیر آنان رشد یافتند، توصیف شده‌اند.

 پیامبر ج میفرماید: «نَعَم؛ دعاةٌ علی أبواب جهنم مَن أجابَهم إلیها قَذَفُوهُ فِیها». فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، صِفْهُمْ لَنَا، قَالَ: «نَعَمْ، قَوْمٌ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَیَتَکَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا»: (بله؛ دعوتگرانی بر دروازه‌های دوزخ که هر کس دعوت آنان را اجابت کند به آتششان خواهند افکند.گفتم: ای رسول ج برایمان توصیفشان کن؟ فرمود: آری! قومی هم نژاد و هم تیره‌ی خودمان که به زبانمان سخن می‌گویند).

این اولین ویژگی آنان است که با آن شناخته می‌شوند. آنان در نَسَب یا در تکلّم عرب هستند.

ابن حجر/ میگوید: از قوم و ملت و زبان خود مایند، اشاره به این دارد که عرب هستند[19].

داودی می‌گوید: یعنی بنی آدم هستند.

 قابسی گوید: معنایش این است که ظاهراً هم دین ما هستند ولی در باطن دشمن مایند. چرا که «جلدةُ الشَّیء» یعنی در ظاهر. و در اصل به معنای پوشش بدن میباشد.

و گفته شده است: رنگ گندم گون آنان، تفسیرِ به عرب بودنشان را تقویت می‌کند. چرا که نشانگر رنگ بدن انسان پوست می‌باشد.

و در روایتی آمده است: در میانشان مردانی با قلوب شیاطین در کالبد انسان به پا خواهند خاست[20].

 این دومین صفتی است که با آن شناخته می‌شوند. ایشان به ظاهر دلسوز امت و مصالح، فرمانروایی، استقلال و متمایز بودن امت و... هستند. ملت را با چرب زبانی راضی می‌کنند و دلهاشان چیزی جز اجرای آموخته‌هایی که در دامان اربابان خویش، یعنی یهودیان صلیبی بر آن رشد یافته‌اند، نمی‌خواهد.

 الله میفرماید: .﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنکَ ٱلۡیَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ [البقرة: 120] (و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمى‌شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى).

 این است نقشه و دسیسه‌ای که انگلیس و یهود آن را طراحی می‌کنند و مجری آن نوکران خُرد و ناچیزی‌اند که در سرزمین‌مان عقاب آسا به پروازند. چون آنان بر این اندیشه بالیده‌اند و از خیراتش فربه گشته‌اند. لیکن در حقیقت در دامان حزب شیطان و سربازان ابلیس که ایشان را بر اصول صلیبی مهلک پررورانده‌اند، غسل تعمید نموده‌اند. اصولی که بسیار نرم، آهسته و خزیده خریده در حرکت بوده ولی بی‌نهایت موثر است.

 این همان چیزی است که مولای ، ما را از آن بر حذر داشته است: ﴿کَیۡفَ وَإِن یَظۡهَرُواْ عَلَیۡکُمۡ لَا یَرۡقُبُواْ فِیکُمۡ إِلّٗا وَلَا ذِمَّةٗۚ یُرۡضُونَکُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَتَأۡبَىٰ قُلُوبُهُمۡ وَأَکۡثَرُهُمۡ فَٰسِقُونَ٨ [التوبة: 8]: (چگونه [براى آنان عهدى است‌] با اینکه اگر بر شما دست یابند، در باره شما نه خویشاوندى را مراعات مى‌کنند و نه تعهّدى را، شما را با زبان‌شان راضى مى‌کنند و حال آن که دل‌هایشان ابا دارد و بیشترشان منحرفند).

 و می‌فرماید: ﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤ [البقرة: 14]: (و چون با کسانى که ایمان آورده‌اند برخورد کنند، مى‌گویند: «ایمان آوردیم »، و چون با شیطان‌هاى خود (سران شرک و کفر) خلوت کنند، مى‌گویند: «در حقیقت ما با شماییم، ما فقط [آنان را] ریشخند مى‌کنیم).

 آری بدین‌سان ملت‌ها را خوار و ذلیل می‌کنند و در مقابل، ملت‌ها از آنان پیروی می‌کنند و رهبری خویش را به آن‌ها می‌سپارند. چرا که از منهج الهی کج شده‌اند. در عوض کفار هم آنان را کشان کشان رهسپار آتش می‌کنند و می‌خواهند خانه‌ی هلاکت مأوای آنان باشد.

 ایشان از فراخوان به سوی گمراهی و بطلان‌شان خسته نمی‌شوند. برای این مهم، اجتماعات، احزاب، کنگره هاو نشست‌ها بر پا می‌دارند. از این رو است که آقایان به صفت دعوت‌گر توصیف شده‌اند.

 دعوت‌گر ممکن است شخص یا تنی چند از افراد باشند که مشغول کار خویش‌اند و مردم را برای پذیرش کارشان فرا می‌خوانند[21].

 این هشدار‌ها و بازتاب سنت وی، انگشت اشاره را به سوی کسانی نشانه رفته است که به کور رنگی گرفتار شده‌اند و بوقچی و شیپورچیانی گشته‌اند که اوامر دیکته شده‌ی آن سوی مرزها و دریاها را تکرار می‌کنند!

 این موارد تذکر و بیدارباشی برای امت اسلامی است؛ باشد که مراقب حیله و مکر کفار بوده و به هوش آیند و راه بزه کاران و مجرمان را نپویند.

 به راستی ما آثار و تبعات آن را در تاریخ اسلامی یافته‌ایم و شِرارتش را در دنیای مردم به نظاره نشسته‌ایم.

نمونه‌ها و مثال‌های آن، میراث رسیده‌های هر شهر و زمان است و چنان فراوانند که نتوان شمرد.

پیوسته توده‌ی دعوت‌گران به گمراهی تا امروز صدایشان بلند است و _ و العیاذ بالله _ به دوزخ فرا می‌خوانند.

 هان! اینان دعوتگران حزب دموکراسی‌اند که پارس کُنان‌اند، و آنان اربابان سوسیالیستی و جامعه گرایی‌اند که عَرعر می‌کنند و آن دیگری، ملی گرایان‌اند که به عوعو مشغول‌اند و مردم در پی آنان نَفَس نَفَس می‌زنند.

 از این رو آنان که به سیاهی و تباهی دامن می‌زنند و "دَخن" را می‌پراکنند، پیش کسوتانِ داعیانِ به گمراهی‌اند. با این وجود روشن است که سلسه دسیسه چینی علیه اسلام و اهل اسلام و دولت آن، دارای ریشه‌های عمیقی در تاریخ اسلامی است.

§        سوم: مَردُمان فریبکار و حقه باز.

 سیما و ظاهر این مرحله خیر و نیکی است؛ اما در باطن رو به سوی هلاکت است. مگر نه این که رسول الله ج در حدیث حذیفهس که مسلم روایت کرده است فرمودند: «وسَیقُومُ فِیهِم رِجَالٌ قُلوبُ الشَّیاطین فی جُثمانِ إنسٍ»: (در میان آنان مردانی با قلوب شیاطین در کالبد انسانی به پا خواهند خاست).

 این وضعیت، بسیاری از مردم که به ظاهر امور می‌نگرند و از دیدن حقیقت عاجزند را، می‌فریبد. که در پی آن تا زمانی که مشکل بسیار بزرگ نشود و پارگی پارچه بر خیاط سخت نیاید، در پی اصلاح آن بر نمی‌آیند و بی‌خیال‌اند.

 به طور حتم این دَخن و تیرگی بر تکّه پاره کردنِ خیر، رشد و نمو می‌کند. تا این که بر آن چیره می‌شود. در نتیجه به مرحله‌ای کاملاً شرّ و فساد مبدل گشته و باعث پیدایش داعیان گمراه و فرقه‌های طمّاع و منحرف می‌گردد.

 سران فتنه با چالاکی و جدیّت مشغول‌اند. حال آن که پیروان حق بی‌خبر و در خواب‌اند. چرا که سیاهی و فساد چنان رشد نموده که سیطره یافته است. بر حق و اهل حق خیز بر داشته و دولتش را سرنگون کرده است.

 بدین منظور در این سالیان مکر و فریب، بحران‌ها در دست نااهلان و بی‌خردان افتاده است و حق در جای خویش قرار نگرفته است.

 ابوهریرهس می‌گوید: رسول الله ج فرمودند: «سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ سَنَوَاتٌ[22] خَدَّاعَاتُ، یُصَدَّقُ فِیهَا الْکَاذِبُ، وَیُکَذَّبُ فِیهَا الصَّادِقُ، وَیُؤْتَمَنُ فِیهَا الْخَائِنُ، وَیُخَوَّنُ فِیهَا الْأَمِینُ، وَیَنْطِقُ فِیهَا الرُّوَیْبِضَةُ" قِیلَ: وَمَا الرُّوَیْبِضَةُ؟ قَالَ: "الرَّجُلُ التَّافِهُ یتکلّم فِی أَمْرِ الْعَامَّةِ»: (به زودی بر مردم سالیانی فریبنده خواهد آمد که دروغگو در آن تصدیق می‌شود و راستگو تکذیب می‌گردد. خائن امانت دار محسوب می‌شود و سخن گوی آن، رویبضه خواهد بود. گفته شد: رویبضه چیست؟ فرمود: مردی نابخرد که در مسائل ملت نظر می‌دهد)[23].




[1]- با سندهای متعدد صحیح میشود. ابوداود با سند ابن جابر در ( 4297) با لفظ "حدثنی" از ابو عبدالسلام به صورت "مرفوع" تخریج کرده است. گویم: این روایت در بخش "متابعات" کاربرد دارد. ابن جابر همان عبدالرحمن بن یزید بن جابر "ثقه" است. استادش ابو عبدالسلام صالح بن رُستم دمشقی است. چنان‌که در (الکاشف) نوشتهی ذهبی (2/19) آمده است. اما حافظ ابن حجر در کتاب (التقریب) بین آن دو فرق قایل است. ولی به صورت کلی شخص معتبری است. ابو اسماء رحبی نیز از ثوبان روایتش کرده است. احمد (5/278)، ابو نعیم در (حلیة الأولیاء، 1/182) توسط مبارک بن فضاله به لفظ "حدثنا " از مرزوق ابو عبدالله حمصی با لفظ " أنبئنا " از ابو اسما رحبی از ثوبان روایت کردهاند. گویم: این سند "حَسَن" است و راویان آن جز مبارک بن فضاله که "صدوق" است، همه "ثقة" هستند. فقط به دلیل "تدلیسِ" مبارک بن فضاله ترس وجود دارد که در این جا صراحتاً با لفظ "تحدیث" روایت کرده است که این متابعت ثابت میگردد و حدیث با آن صحیح می‌شود. ولله الحمد والمنة علی الاسلام والسنة. به پاس نعمت اسلام و سنت، تمام تعاریف و منت گذاریها شایسته الله تعالی است.

[2] - بخاری و مسلم. فواید و رهنمون این حدیث را استخراج کردم؛ یکصد و اندی مورد شد. آن را در نوشتاری جداگانه نگاشتم و بر آن نام (إتحاف السالک بذکر فوائد حدیث المخلّفین من روایة کعب بن مالک) نهادم.

[3] - یعنی بفرمایید کدام جبهه بروم. مترجم.

[4] - که سوریه‌ی امروزی بخشی از آن است. مترجم.

[5] - صحیح است. این روایت چندین سند دارد که ابو عبدالرحمن آلبانی/ در کتاب (تخریج أحادیث الشام و دمشق) توضیح دادهاند.

[6] - بخاری (1/436- فتح الباری شرح بخاری)، مسلم (521) از حدیث جابر بن عبداللهس.

[7] - یعنی دشمن که به مسافت یک ماه من فاصله دارد از من میترسد. مترجم.

[8] - حمدش گفته و شکرش می‌گوییم و خواهان فضل بیشتر وی خواهیم بود(نووی شرح مسلم 18/96).

[9] - مسلم (2962).

[10] - مسلم (2889).

[11] - بخاری 6/ 615-616 فتح الباری شرح بخاری)، مسلم (1847).

[12] - (13/36).

[13] - (12/236-237).

[14] - (15/15).

[15] - (7/261).

[16] - نگاهی به (تفسیر القرآن العظیم 1/399-405 ) اثر ابن کثیر بینداز.

[17] - ابو نعیم در کتاب (حلیة الأولیاء 8/49) آورده و در سندش قیل و قال است. من سند این روایت را در کتابم به نام (القول المبین فی جماعة المسلمین ص36) صحیح دانسته بودم ولی ضعیف بودنش بر من ثابت شد و آن را در کتاب دیگرم به نام (القابضون علی الجمر، ص21-22) توضیح دادهام. و در آن جا بسیار تأکید کردم تا مسؤولیتم را ادا کرده باشم و الله تعالی لغزشم را بیامرزد. این یعنی امانت علمی که با آن الله را عبادت میکنیم.

[18] - و این کار را به دو روش انجام دادند: اول: برانگیختن و گسیل داشتن هیئتها که فردی به نام "محمد علی" آن را پایه گذاری کرد و آیندگان بعد از وی بر روش او رفتهاند. با این روش فرزندان مسلمان را شستشوی مغزی داده و در پی آن، بعد از بازگشت به سرزمینشان آن چه را دیده و شنیده بودند ، اجرا کردند := دوم: "استشراق" یا خاور شناسی: یعنی خزیدن دشمنان مکار و حقه بازِ الله، تحت شعار مطالعه و بررسی علمی. که با یک بررسی منصفانه و بیطرفانه ثابت شد این خاورشناسان، گماردگان دستگاههای اطلاعاتی یهودیان صلیبی هستند.

[19] - فتح الباری ( 13/36).

[20] - مسلم (12/236-237 نووی).

[21] - عون المعبود نوشته‌ی عظیم آبادی (11/317).

[22] - در اینجا اضافه نمودن "سنوات" به سوی"خدّاعات" مجازی بوده است و در حقیقت منظور انسان‌های فریب کار و حقه باز هستند. که با رجوع به شرح احادیث در عنوان این بحث، آن را به، مردمان حقه باز، ترجمه نمودم. مترجم.

[23] - "صحیح لغیره" ابن ماجه (4036)، احمد (2/291)، حاکم (4/465-466،512)، خرائطی در کتاب (مکارم الأخلاق، ص30)، و شجری در (أمالیة 2/256،265) با سنَد عبدالملک بن قدامه جمحی از اسحاق بن ابی فرات از مقبری از ابو هریرهس روایت نموده است. حاکم می‌گوید: سند این روایت صحیح است و ذهبی با وی موافق است.

گویم: حرف‌شان درست نیست. بلکه سندش ضعیف است. عبدالملک بن قدامه جمحی در سندش موجود است و خود امام ذهبی/ وی را در بسیاری از کتب خویش ضعیف دانسته است. و ضعف او را از خیلی افراد نیز نقل نموده است!

اسحاق بن ابی فرات نیز "مجهول" است چنان‌که در (التقریب) آمده است. اما این روایت سند‌های دیگری هم دارد که آن را تقویت می‌کند:

امام احمد/ (2/338) با سند فلیح بن سلیمان از سعید بن عبید از ابو هریره به صورت " رفوع " تخریج نموده است. گویم: تمام افراد سندش به جر " فلیح " که در مورد قوه‌ی حافظه‌اش حرف و حدیث‌هایی وجود دراد، "ثقه" هستند. در نتیجه حدیث ابوهریره با مجموع دو سند "حَسَن" می‌شود. لیکن شواهد دیگری برای این حدیث وجود دارد که آن را به درجه‌ی "صحیح لغیره" می‌رساند.

اول: حدیث انسس که خود دارای دو سند است:

1-    با سند محمد بن اسحاق از عبدالله بن دینار از وی. امام احمد/ (3/220)، طحاوی در کتاب ( مشکل الآثار466).

در تعلیق بر ( مشکل الآثار 1/405) می‌گوید: راویان این سند "ثقه" هستند. ولی از محمد بن اسحاق به صورت "عنعنه" روایت شده است.

هیثمی در (المجموع 7/844) می‌گوید: بزار آن را روایت کرده و محمد بن اسحاق صراحتاً با لفظ "سماع" از عبدالله بن دینار روایت کرده است و بقیه اقراد حدیث "ثقه" هستند.

بنده معتقدم درست می‌گوید. زیرا در کتاب (کشف الأستار عن زوائد البزار 3373) ابن اسحاق لفظ" تحدیث" را صریح آورده است.

2-    با سند محمد بن اسحاق از محمد بن منکدر از انسس. امام احمد (3/220).

گویم: در سند این روایت محمد بن اسحاق وجود دارد که وی "مدلِّس" بوده و با لفظ " عنعنه" روایت کرده است. با این توضیح معلوم است که محمد بن اسحاق این حدیث را از دو استاد شنیده است.

أ: عبدالله بن دینار. در این سند صراحتاً با لفظ " تحدیث" روایت می‌کند.

ب: محمد بن منکدر. " سماع " را صریح بیان نکرده است.

دوم: حدیث عوف بن مالک أشجعیس. بزار (3373)، طبرانی در کتاب ( الکبیر 18/56-57)، (مسند الشامیین 47،48) و طحاوی در (مشکل الآثار 465). با چند سند از ابراهیم از ابی عبلة از پدرش از عوف بن مالک.

گویم: در سند آن شمر بن یقظان وجود دارد که وی پدر ابراهیم بن ابی عبلة است. جز پسرش کسی دیگر از وی روایت نکرده است. و جز ابن حبان کسی دیگر او را "ثقه" نمی‌داند و وی مجهول است.

خلاصه؛ حدیث با شواهد و سندهایی که دارد، طبق قواعد و قوانین مقرر در مصطلح الحدیث به درجه‌ی صحیح می‌رسد.