اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

پیامبر همواره انگشتر را در د‌‌ستِ راستِ خویش می‌کردند

باب (13)
پیامبر
ج همواره انگشتر را در د‌‌ستِ راستِ خویش می‌کردند

 


حدیث شماره 95

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلِ بْنِ عَسْکَرٍ الْبَغْدَادِیُّ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قَالاَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَسَّانَ، حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ، عَنْ شَرِیکِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ، عَنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حُنَیْنٍ، عَنِ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِی اللهُ تَعالی عَنهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَلْبَسُ خَاتَمَهُ فِی یَمِینِهِ.

95 ـ (1) ... علی بن ابی طالبس گوید: پیامبر اکرم ج انگشترشان را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 96

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى،حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ بِلاَلٍ، عَنْ شَرِیکِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ، نَحْوَهُ.

96 ـ (2) محمد بن یحیی، از احمد بن صالح، از عبدالله بن وَهب، از سلیمان بن بلال، از شریک بن عبدالله بن ابی نَمِر، نظیر همین حدیث را برای ما نقل کرده است. [یعنی شریک بن عبدالله بن ابی نَمِر، نظیر همین حدیث را از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ برای ما روایت نموده است.]

حدیث شماره 97

(3) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: رَأَیْتُ ابْنَ أَبِی رَافِعٍ، یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: رَأَیْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ، وَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

97 ـ (3) ... حماد بن سلمة/ گوید: ابن ابی رافعس را در حالی دیدم که انگشتر را به دستِ راستِ خویش می‌نمود؛ از این رو از او از سبب آن پرسیدم که چرا وی انگشتر را به دست راستش می‌دارد؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: عبدالله بن جعفر را دیدم که انگشتر را به دستِ راستِ خویش می‌نمود و گفت: رسول خدا ج انگشترشان را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند [از این رو، ما هم به تأسّی و اقتداء به ایشان، انگشتر را به دست راستمان می‌داریم.]

 &

«عبدالله بن جعفر»: وی همانند پدرش، از زمره‌ی صحابه و یاران بزرگوار پیامبر ج به شمار می‌آید و نخستین مولودی از مسلمانان است که در حبشه متولد شده است؛ و در مدینه‌ی منوّره دار فانی را وداع گفته و چهره در نقاب خاک کشیده است؛ و بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه نیز از او احادیث و روایاتی را در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند.

حدیث شماره 98

(4) حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْفَضْلِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: أَنَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

98 ـ (4) ... عبدالله بن جعفرب گوید: رسول خدا ج همواره انگشترشان را به انگشتان دست راستشان می‌کردند.

حدیث شماره 99

(5) حَدَّثَنَا أَبُو الْخَطَّابِ زِیَادُ بْنُ یَحْیَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

99 ـ (5) ... جابر بن عبداللهب گوید: پیامبر ج پیوسته انگشترشان را به انگشتانِ دستِ راست خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 100

(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیْدٍ الرَّازِیُّ، حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنِ الصَّلتِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ وَلاَ إِخَالُهُ إِلَّا قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

100 ـ (6) ... صلت بن عبداللهس گوید: ابن عباسب همواره انگشتری را به دست راست می‌کرد؛ و به گمانم می‌گفت: رسول خدا ج نیز پیوسته انگشترشان را به انگشتانِ دستِ راست خویش می‌نمودند.

 &

«ولا اخاله»: «لا اخال»: تردید ندارم، شک ندارم، گمان نمی‌کنم.

«کان رسول الله»: پیوسته و همواره رسول خدا ج ...». «کان» در اینجا به معنی «اتصال بدون انقطاع زمان» است؛ یعنی: پیوستگی.

و در حقیقت، «کان» سه حالت دارد:

اول: فعل ناقص است که بر سر مبتدا و خبر در می‌آید و اولی را به عنوان اسم خود مرفوع، و دومی را به عنوان خبر خود، منصوب می‌کند. «کان الجَوُّ صافیاً: هوا صاف بود». و به این معانی آورده می‌شود:

1-   به معنی «صار»: گردید. «فاذا السماء انشقّت فکانت وردةً کالدهان: پس چون چاک شود آسمان و همانند روغن زیتون گلگون گردد».

2-   به معنی استقبال؛ «یخافون یوماً کان شرُّه مستطیراً: از روزی می‌ترسند که بدی آن آشکار خواهد بود.»

3-   به معنی حال؛ «کنتم خیر امة اخرجت للناس: بهترین امتی هستید که برای مردمان بیرون آورده شده است.»

4-   به معنی اتصال بدون انقطاع زمان است؛ پیوستگی؛ «و کان الله غفوراً رحیماً: و همواره خداوند بخشنده‌ی مهربان است».

5-   به معنی شد. انجام پذیرفت. «ما شاء الله کان: هر چه خدا خواست شد».

6-   به معنی سزاوار و شایسته، باید، بایستی. «حدائق ذات بهجة ما کان لکم ان تنبتوا شجرها: باغ‌های باشکوهی که نباشد شما را (شایستگی آن را ندارید) که درختان آن را برویانید».

7-   به معنی جریان و حرکت منقطع است. «و کان فی المدینة تسعة رهط: و درمدینه هفت گروه بود.»

دوم: به اسم کفایت می‌کند؛ و در این صورت فعل تامّ است که یا به معنی «ثبت» [بود] است: «کان الله ولا شیء معه: خدا بود و هیچ چیز با او نبود»؛ و یا به معنی «وقع» [شد] است: «ما شاء الله کان وما لم یشأ لم یکن: آنچه خدا خواست، شد و آنچه نخواست، نشد».

سوم: زائد است و برای تأکید میان دو چیز ملازم یکدیگر می‌آید: «زید کان قائمٌ: زید ایستاده است»؛ و در این صورت فقط در وسط یا آخر کلام می‌آید و بر وقوع حادثه یا زمان دلالت نمی‌کند.

حدیث شماره 101

(7) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ مُوسَى، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، وَجَعَلَ فَصَّهُ مِمَّا یَلِی کَفَّهُ، وَنَقَشَ فِیهِ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» وَ نَهَى أَنْ یَنْقُشَ أَحَدٌ عَلَیْهِ وَهُوَ الَّذِی سَقَطَ مِنْ مُعَیْقِیبٍ فِی بِئْرِ أَرِیسٍ.

101 ـ (7) ... ابن عمرب گوید: پیامبر ج انگشتری از نقره برای خویش گرفتند، و نگین آن را به طرف کفِ دست خویش قرار دادند، و بر نگین آن انگشتر، نقش «محمد رسول الله» رسم شده بود؛ و رسول خدا ج مردمان را نهی کردند از اینکه کسی دیگر بر انگشتری خویش، چنان نقشی را رسم کند. و این انگشتر، همان انگشتری است که از دست «مُعَیقیب» در چاه «اَریس» افتاد.

 &

«ونهی ان ینقش احد علیه»: و رسول خدا ج نهی فرمودند که کسی دیگر بر انگشتری خویش، نقش «محمد رسول الله» را نقش و رسم کند. یعنی هیچ کس بر انگشتر خود نقش انگشتر «محمد رسول الله» را نقش نکند تا با این کار باعث التباس و فساد شود.

در روایت دیگری وارد شده است که راویان گفته‌اند: قریش به پیامبر ج گفتند: در آنجا ـ و مقصودشان ایران بود ـ نامه‌های بدون مهر را نمی‌پذیرفتند؛ و این موضوع پیامبر ج را بر آن واداشت که برای خود انگشتر و مهری بسازد و نقش آن «محمد رسول الله» بود؛ و فرمودند: هیچ کس بر انگشتر خود نقش انگشتر مرا [یعنی نقش «محمد رسول الله»] را نقش نکند.

«مُعَیقیب»: وی، یکی از صحابه‌ی پیامبر اکرم ج است، که در بسیاری از جنگ‌ها با پیامبر ج و دیگر اصحاب، شرکت کرده و در رکاب آن‌ها با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین جنگید و از کِیان اسلام و قرآن دفاع نمود؛ وی در جنگ بدر شرکت کرده و به سوی حبشه نیز هجرت نموده است و بعد از آن به مدینه‌ی منوّره نیز هجرت کرد.

نام کامل وی: «مُعیقیب بن ابی فاطمة الدوسی» است. معیقیب از سوی عمر بن خطابس، به سرپرستی بیت المال و از سوی عثمان بن عفّانس، به مهر داری گماشته شده بود.

درباره‌ی وفات وی، برخی گفته‌اند: در اواخر خلافت عثمان بن عفانس دار فانی را وداع گفته؛ و برخی نیز بر این باورند که وی، در ایام خلافت علی بن ابی طالبس به سال چهل هجری قمری، چهره در نقاب خاک کشیده است.

در روایت شماره‌ی 94 وارد شده بود که: انگشتر پیامبر ج از انگشت عثمانس در چاه اریس افتاد؛ ولی در این روایت آمده است که: انگشتر، از دست معیقیب در چاه اریس افتاد؟!

و می‌توان به این اشکال چنین پاسخ داد که: معیقیب، مهردار عثمانس بود؛ از این رو افتادن انگشتر در چاه را به هر دوی آن‌ها نسبت می‌دهند؛ چرا که عثمانس از معیقیبس خواسته تا مهر و انگشتر را بدو بدهد تا با آن چیزی را مهر کند؛ و پس از آن، انگشتر و مهر را به معیقیبس داده و در حین دادن و گرفتن، انگشتر به درون چاه افتاده؛ از این جهت افتادن انگشتر در چاه را به هر دو [هم به عثمانس و هم به معیقیبس که مهردار عثمانس بود] نسبت داده‌اند.

حدیث شماره 102

(8) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حَاتِمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کَانَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ یَتَخَتَّمَانِ فِی یَسَارِهِمَا.

102 ـ (8) ... جعفر بن محمدس از پدرش [محمد باقرس] روایت می‌کند که گفت: حسن و حسینب انگشترشان را به دستِ چپِ خویش می‌کردند.

 &

«یتختّمان فی یسارهما»: در دست چپشان، انگشتر می‌کردند.

در مورد انگشتر داشتن در دست راست، یا در دست چپ: روایات، مختلف و متعارض است؛ اما حق این است که روایات انگشتر در دست راست داشتن، از روایاتِ انگشتر در دست چپ داشتن، صحیح‌تر و راجح‌تر هستند؛ زیرا عایشهل می‌گوید: «پیامبر ج در همه‌ی کارهای خود دوست می‌داشتند که با راست شروع کنند: در دست شستن و کفش پوشیدن و دیگر کارها.»

و در حدیث شماره‌ی 85 نیز خواندیم که عایشهل روایت می‌کند: پیامبر ج تا آنجا که می‌توانستند، شروع کردن با راست را دوست می‌داشتند؛ چه در آراستن و شانه زدن زلف؛ و چه در پوشیدن کفش؛ و چه در شستشوی.

به هر حال، روایات و احادیثِ «انگشتر در دست راست داشتن»، بیشتر، مشهورتر و صحیحتر از روایات و اخبارِ «انگشتر در دست چپ داشتن» است.

حدیث شماره 103

(9) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى ـ وَهُوَ ابْنُ الطَّبَّاعِ ـ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی عَرُوبَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

103 ـ (9) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج همواره انگشترشان را به دستِ راستِ خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 104

(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ الْمُحَارِبِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: اتَّخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَاتَمًا مِنْ ذَهَبٍ، فَکَانَ یَلْبَسُهُ فِی یَمِینِهِ، فَاتَّخَذَ النَّاسُ خَوَاتِیمَ مِنْ ذَهَبٍ فَطَرَحَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ: «لاَ أَلْبَسُهُ أَبدًا»؛ فَطَرَحَ النَّاسُ خَوَاتِیمَهُمْ.

104 ـ (10) ... ابن عمرب گوید: رسول خدا ج انگشتری از جنس طلا برای خود تهیه فرمودند، که آن را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند؛ مردم نیز [به تأسّی و اقتدا از پیامبر ج] برای خودشان انگشترهای طلایی انتخاب کردند؛ این بود که پیامبر گرامی اسلام ج آن را از انگشت خویش بیرون آوردند و به کناری افکندند و فرمودند: دیگر هرگز آن را به دست نخواهم کرد.

[و چون رسول خدا ج آن انگشتر زرّین را کنار انداخت]، مردم هم انگشترهای زرّین خویش را به سویی پرت کردند و به کناری افکندند.

 &

«ذهب»:طلا. زر. یکی از فلزات کمیاب و گرانبها به رنگ زرد که از تمام فلزات، بیشتر قابل تورّق و مفتول شدن است؛ در 1100 درجه سانتی گراد حرارت ذوب می‌شود؛ اسیدها به تنهایی بر آن اثر نمی‌کنند ولی مخلوطی از جوهر نمک و تیزاب آن را حل می‌کند و چون خیلی نرم است، آن را با فلزات دیگر از قبیل: مس و نیکل و نقره ترکیب می‌کنند و به صورت آلیاژ به کار می‌برند؛ بیشتر در ساختن مسکوکات و زینت آلات و ظروف گرانبها و آب طلاکاری استعمال می‌شود؛ عیار طلا در آلیاژها بر حسب قیراط، تعیین می‌شود؛ عیار طلای خالص 24 قیراط است؛ طلای 18 عیار که در ساختن زیور آلات به کار می‌رود دارای 75% طلای خالص است. معادن طلا بیشتر در ترانسوال و جبال اورال وجود دارد که به صورت رگه‌هایی در داخل صخره‌ها یا به حالت ذرّاتِ مخلوط با شِن و خاک، پیدا می‌شود.

«خواتیم»: جمع خاتم: انگشتر.

«فطرحه»: به سویی پرت کرد، انگشتر را به کناری افکند.

«لا البسه»: انگشتر را به دستم نخواهم کرد.

«اَبَداً»: ظرف زمان برای تأکید مستقبل است؛ چه در نفی و چه در اثبات. در نفی ماضی، مقابل «قطّ» قرار می‌گیرد؛ مانند: «ما فعلته قطّ و لن افعله ابداً: هرگز چنین نکرده‌ام و هیچگاه نخواهم کرد». و در اثبات، مانند: «افعله ابداً: همواره چنین می‌کنم».

استعمال طلای خالص و حریر خالص برای مردان حرام است:

اسلام، در حالی که زینت را مباح نموده و حتی می‌خواهد مسلمانان مزیّن و آراسته و تمیز و نظیف باشند و استفاده از آن را ترک نکنند ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢ [الأعراف: 32] با این وجود، دو نوع زینت را بر مردان حرام کرده است؛ ولی زنان را در استفاده از این دو نوع نیز آزاد گذارده است:

نوع اول: مزیّن شدن به طلا؛ و نوع دوم: مزیّن شدن به حریر و ابریشم است. از علی بن ابی طالبس روایت شده است: «پیامبر ج یک تکه پارچه‌ی حریر را در دستِ راست و یک قطعه‌ی طلا را در دست چپش قرار داد و فرمود: «انّ هذین حرام علی ذکور امّتی»[نسایی]؛ «این دو تا بر مردان امّت من حرام است».

و در روایت ابن ماجه این جمله نیز آمده است: «و حلٌّ لاناثهم»؛ «و بر زنانشان حلال است».

از عمربن خطابس نقل شده است که گفت: «از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «لا تلبسوا الحریر فان من لبسه فی الدنیا لم یلبسه فی الاخرة» [مسلم و بخاری]؛ «ابریشم را نپوشید؛ زیرا هر مردی که در دنیا آن را بپوشد، در قیامت از پوشیدن آن محروم است».

پیامبر ج درباره‌ی مزیّن شدن مردان به لباس ابریشمی می‌فرماید: «ان هذه لباس من لا خلاق له» [مسلم و بخاری]؛ «این لباس، لباس کسی است که در قیامت بهره‌ای ندارد».

پیامبر ج شخصی را دید که انگشتر طلا در دست دارد؛ آن را از دستش بیرون آورد و به دور انداخت و فرمود: «یعمد احدکم الی جمرة من نارٍ فیجعلها فی یده»؛ «بعضی از شما عمداً تمایل به پاره آتشی پیدا می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». یعنی: انگشتر طلا به دست کردن، موجب آتش دوزخ می‌گردد. بعد از اینکه پیامبر ج رفت، به آن مرد گفتند: برو انگشترت را بردار و به طریقی دیگر از آن استفاده بکن. آن مرد جواب داد: قسم به خدا ! چیزی را که پیامبر ج دور انداخته باشد، من دیگر آن را بر نمی‌دارم». [مسلم]

از این رو، قلم، ساعت، پیاله، استکان، چوب سیگار و سایر چیزهای طلایی که اشخاص ثروتمند و عیّاش از آن‌ها استفاده می‌کنند، حکم انگشتر را دارند؛ اما انگشتری نقره بر اساس روایات و احادیث صحیح دیگر، برای مردان مباح است.

و دلیل و حکمت حرمت ابریشم و طلا برای مردان در این امر نهفته شده است که هدف اسلام از تحریم استفاده‌ی زینتی از حریر و طلا برای مردان، یک هدف تربیتی و اخلاقی و به منظور بالا بردن شخصیّت و مردانگی مردان است.

اسلام که دین نیرو و جهاد است، می‌خواهد که شهامت و شجاعت و مردانگی مردان را از نشانه‌های ضعف و شکست و نابودی محفوظ نگهدارد. مردی که خداوند او را از لحاظ نیرو و قدرت و ترکیب جسمانی، بر زن برتری داده است، سزاوار و شایسته‌ی مقام او نیست که در استفاده از زینت آلات با زن مسابقه دهد و در این امر با او شریک باشد.

علاوه بر این که در تحریم مزبور، یک هدف اجتماعیِ مهمی نیز در نظر گرفته شده است؛ چون یکی از اهداف بسیار مهم اسلام، مبارزه‌ی همه جانبه با اشرافیّت و خوشگذرانی است. اشرافیّت در نظر قرآن، موجب از هم گسیختن روابط معنوی جامعه می‌باشد؛ زیرا که این امر، کِیان ملت‌ها را به نابودی می‌کشاند؛ و اشرافیّت یکی از مظاهر بی‌عدالتی در جامعه نیز می‌باشد.

به پیروی از روح و حقیقت قرآن، پیامبر ج کلیه‌ی مظاهر اشرافیّت و خوشگذرانی را بر مسلمانان حرام نموده است، همچنان‌که زینت حریر و طلا را بر مرد حرام کرده و استفاده از ظروف طلا و نقره را بر مرد و زن حرام نموده است.

حرمت استعمال طلا، علاوه بر دلایل مذکور، دلیل اقتصادی نیز دارد که از نظر اسلام قابل اهمیّت می‌باشد.

طلا، پشتوانه‌ی جهانی پول محسوب می‌گردد و مسلمان حق ندارد که آن را از میدان اقتصادی خارج نماید و به صورت زینت آلات برای مردان و یا به صورت ظروف درآورد.

ولی زنان، به مقتضای فطرت و طبع زنانگی، ذاتاً علاقه‌ی زیادی به زینت آلات دارند؛ لذا خداوند متعال، آنان را از تحریم معاف کرده است به شرط اینکه هدفشان از پوشیدن حریر و زینت آلات طلا، فریب و تحریک تمایلات مردان بیگانه نباشد.

و اینکه در حدیث بالا آمده است که پیامبر ج از انگشتری طلا استفاده کرده‌اند، مربوط به قبل از تحریم طلا برای مردان است.


 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد