ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
باب (23)
تکیه دادن پیامبر اکرم ج
به اشخاص و افراد
(1) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ،حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ شَاکِیًا فَخَرَجَ یَتَوَکَّأُ عَلَى أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ وَعَلَیْهِ ثَوْبٌ قِطْرِیٌّ قَدْ تَوَشَّحَ بِهِ فَصَلَّى بِهِمْ.
135 ـ (1) ... انسس گوید: رسول خدا ج دردمند و بیمار بودند و از مریضی خفیفی رنج میبردند؛ پس در حالی از خانه بیرون آمدند که به اسامة بن زیدس تکیه داده بودند؛ و بر تن ایشان گونهای پارچهی خط دار و خشنِ قِطری بود که آن را از زیر بغلِ راست خویش داخل کرده و بر دوش چپ افکنده بودند؛ و در همان حال برای مردم نمازگزاردند و امامت دادند.
&
«شاکیاً»: دردمند و بیمار بود. و «شاکی» به کسی گفته میشود که بیماری خفیفی داشته باشد.
«یتوکَّأ»: تکیه میکرد.
«قِطری»: گونهای پارچهی خط دار و خشن که از پنبه ساخته میشود و نوعی از بردهای یمنی است . و «قِطری» منسوب به «قَطَر»، یکی از شهرهای بحرین آن زمان است که پارچهها و لباسهایش معروف و مشهور است.
«توشّح»: پارچه را از زیر شانهی راست خود رد کرده و بر شانهی چپ برگرداند؛ مانند: احرام بستن حاجی.
«فصلّی بهم»: برای مردم نمازگزارد و امامت داد.
(2) حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُبَارَکِ، حَدَّثَنَا عَطَاءُ بْنُ مُسْلِمٍ الْخَفَّافُ الْحَلَبِیُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ بُرْقَانَ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ أَبِی رَبَاحٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَعَلَى رَأْسِهِ عِصَابَةٌ صَفْرَاءُ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَقَالَ: «یَا فَضْلُ» قُلْتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: «اُشْدُدْ بِهَذِهِ الْعِصَابَةِ رَأْسِی» قَالَ: فَفَعَلْتُ، ثُمَّ قَعَدَ فَوَضَعَ کَفَّهُ عَلَى مَنْکِبِی، ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ فِی الْمَسْجِدِ. وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ.
136 ـ (2) ... فضل بن عباسب گوید: در بیماری رحلت پیامبر اکرم ج [یعنی همان بیماریای که رسول خدا ج در آن، دارفانی را وداع گفتند و به دیار باقی شتافتند،] در حالی به نزد رسول خدا ج آمدم که پارچهای زرد رنگ بر سر خویش بسته بودند؛ بر ایشان سلام دادم و درود فرستادم؛ پیامبر ج [پس از جواب سلام] فرمودند: ای فضل! گفتم: گوش به فرمان شما هستم ای رسول خدا ج! فرمودند: با این پارچه، سرم را محکم ببند. فضلس گوید: من نیز امتثال امر نمودم و آن کار را انجام دادم. آنگاه رسول خدا ج نشستند و دست خویش را بر دوش من نهادند و از جای برخواستند و وارد مسجد شدند.
[ترمذی گوید:] در پی این حدیث، داستانی طولانی نقل شده است [که به خواست خداوند، در بیان رحلت رسول خدا ج خواهد آمد.]
&
«فی مرضه التی توفی فیه»: در بیماری رسول خدا ج که در همان بیماری رحلت فرمودند. در بیماری رحلت پیامبر اکرم ج؛ یعنی: همان بیماریای که رسول خدا ج در آن دارفانی را وداع گفتند و به دریا باقی شتافتند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
«عصابة»: دستار سر و مانند آن؛ سربند؛ عمامه؛ مندیل؛ پارچهای که بر پیشانی ببندند؛ پیشانی بند. جمع: عصائب.
«صفراء»: زرد رنگ.
«لَبَّیکَ»: کلمهای است که در پاسخ آواز دهنده و در مقام تلبیه و اجابت میگویند. یعنی قبول میکنم؛ امر تو را اطاعت مینمایم. و این کلمه مصدری است منصوب که برای تأکید، تثنیه شده است.
به تعبیری دیگر، «لبیک»: کلمهای است که در پاسخ ندای کسی گفته میشود و بر اطاعت و آمادگی کامل دلالت میکند. یعنی ای رسول خدا! در خدمتم و برای قبول و اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات و توصیهها و سفارشهای شما، آمادگی کامل دارم.
«اُشدد»: سخت و محکم ببند. [فعل امر]
«وفی الحدیث قصة»: یعنی در پی این حدیث، داستانی طولانی است که به خواست خدا در مبحث «رحلت رسول خدا ج» بیان خواهد شد.