باب (30)
صفات و ویژگیهای میوهای که
رسول خدا ج آن را تناول میفرمودند
(1) حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُوسَى الْفَزَارِیُّ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بنِ جَعفرٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ الْقِثَّاءَ بِالرُّطَبِ.
197 ـ (1)... عبدالله بن جعفرب گوید: رسول خدا ج خیار را همراه خرما میخوردند.
&
«القثّاء»:خیار؛ میوهای است سبز و دراز و درشت که آن را خام میخورند و دارای ویتامینهای A و B و C و سلولز و بعضی املاح معدنی است. ارزش غذایی آن کم است اما برای رفع یبوست و شستشوی کلیهها نافع است. بوتهی آن مانند بوتهی خربزه، ساقههای نرم و سست و برگهای دندانه دار و گلهای زرد دارد و بر دو قسم است: خیار بالنگ که سبز و لطیف است؛ و خیار چنبر که دراز و منحنی است.
«الرطب»: خرمای تازه، خرمای نورس.
و چون خاصیّت خیار سرد است و خرما گرم، پیامبر اکرم ج آن دو را با هم میخوردند تا سردی آن با گرمی آن، و گرمی آن با سردی دیگری، تعدیل شود.
(2) حَدَّثَنَا عَبْدَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْخُزَاعِیُّ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَةُ بْنُ هِشَامٍ، عَنْ سُفْیَانَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَأْکُلُ الْبِطِّیخَ بِالرُّطَبِ.
198 ـ (2) ... عایشهل گوید: پیامبر ج هندوانه را همراه خرما میخوردند.
&
«البِطّیخ»: این واژه هم به معنی «هندوانه» به کار رفته و هم به معنای «خربزه» و هم به معنای «گرمک». اما در اینجا، بیشتر محدثان به «هندوانه» ترجمه کردهاند. و در زبان عربی به هندوانه این واژهها به کار میرود: «البطّیخ»، «الدُّلاع»، «الرُّقی» و «الخِربِز».
و هندوانه، میوهای است درشت و داری پوست ضخیم؛ و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است. تخمهای ریز دارد که تَف دادهی آن یک قسم آجیل است. بوتهاش خزنده و دارای برگهای بریده و شاخههایش روی زمین میخوابد.
ناگفته نماند که خاصیّت هندوانه سرد، و خرماگرم است و پیامبر ج هر دو را با هم میخوردند تا گرمی آن سردی دیگری، و سردی آن، گرمی دیگری راتعدیل نماید.
(3) حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ یَعْقُوبَ، حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ أَخبَرَنا أَبِی قَالَ: سَمِعْتُ حُمَیْدًا یقولُ ـ أَوْ قَالَ: حَدَّثَنِی حُمَیْدٌ ـ قَالَ وَهْبٌ: وَکَانَ صَدِیقًا لَهُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَجْمَعُ بَیْنَ الْخِرْبِزِ وَالرُّطَبِ.
199 ـ (3) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج را در حالی دیدم که خربزه و خرما را با هم میخوردند.
&
«الخِربز»: این واژه هم به معنی «خربزه» آمده و هم به معنی «هندوانه»؛ ولی در اینجا به معنی «خربزه» است. و خربزه میوهای است درشت و شیرین و آبدار، دارای ویتامینهای A و B و C و سلولز. برای مبتلایان به مرض قند خوب نیست. برای اشخاص کم خون و مبتلایان به نقرس و رماتیسم و بواسیر نافع است؛ مزاج را لینت میدهد و ادرار را زیاد میکند. بوتهی آن، کوتاه و ساقههایش، روی زمین میخوابد.
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِیزِ الرَّمْلِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ بْنِ الصَّلْتِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ رُومَانَ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَکَلَ الْبِطِّیخَ بِالرُّطَبِ.
200 ـ (4) ... عایشهل گوید: پیامبر ج هندوانه را همراه خرما خوردند.
( 5) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ.
(ح) وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ سُهَیْلِ بْنِ أَبِی صَالِحٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ النَّاسُ إِذَا رَأَوْا أَوَّلَ الثَّمَرِ جَاءُوا بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَإِذَا أَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی ثِمَارِنَا، وَبَارِکْ لَنَا فِی مَدِینَتِنَا، وَبَارِکْ لَنَا فِی صَاعِنَا وَفِی مُدِّنَا، اللَّهُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ عَبْدُکَ وَخَلِیلُکَ وَنَبِیُّکَ وَ إِنِّی عَبْدُکَ وَ نَبِیُّکَ، وَإِنَّهُ دَعَاکَ لِمَکَّةَ، وَإِنِّی أَدْعُوکَ لِلْمَدِینَةِ بِمِثْلِ مَا دَعَاکَ بِهِ لِمَکَّةَ وَمِثْلِهِ مَعَهُ» قَالَ: ثُمَّ یَدْعُو أَصْغَرَ وَلِیدٍ یَرَاهُ فَیُعْطِیهِ ذَلِکَ الثَّمَرَ.
201 ـ (5)...ابوهریرهس گوید: مردمانِ [مدینهی منوّره] چون نخستین محصولِ درختان [میوهی نوبر و زودرس] را میدیدند، آن را به نزد رسول خدا ج میآوردند؛ و چون پیامبر ج آن میوهی نوبر و زودرس را میگرفتند چنین دعا میکردند: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی ثِمَارِنَا، وَبَارِکْ لَنَا فِی مَدِینَتِنَا، وَبَارِکْ لَنَا فِی صَاعِنَا وَفِی مُدِّنَا، اللَّهُمَّ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ عَبْدُکَ وَخَلِیلُکَ وَنَبِیُّکَ وَ إِنِّی عَبْدُکَ وَ نَبِیُّکَ، وَإِنَّهُ دَعَاکَ لِمَکَّةَ، وَإِنِّی أَدْعُوکَ لِلْمَدِینَةِ بِمِثْلِ مَا دَعَاکَ بِهِ لِمَکَّةَ وَمِثْلِهِ مَعَهُ».
«بار خدایا ! در میوههای ما، در شهر ما، در پیمانه و وزن ما برکت عنایت بفرما. پروردگارا ! به راستی ابراهیم÷ ـ که بنده و دوست و پیامبر تو است ـ برای [آبادانی و عمران] مکّهی مکرّمه، تو را به فریاد خواند؛ و من نیز بنده و پیامبر تو هستم و به مانند آنچه ابراهیم÷ برای مکه از تو استدعا نموده بود من نیز برای مدینهی منوّره از تو استدعا میکنم و اینکه نظیر آن همراهش باشد».
ابوهریرهس در ادامه سخنانش میگوید: سپس پیامبر ج کوچکترین کودکی را که میدیدند فرا میخواندند و آن میوهی نوبر را به او میدادند.
&
«الناس»: منظور مردمان مدینهی منوّره است.
«اوّل الثمر»: نخستین محصولِ درختان. مراد «میوهی نوبر و زودرس» است.
«جاؤو به»: آن میوهی نوبر را میآوردند.
«اللهمَّ»: ای بار خدایا. ندای ذات الهیّت است و اصل آن «یا الله» است که حرف ندا حذف شده و در عوض آن، میم مشدّد به جهت تعظیم در آخر آمده است. این لفظ در سه مورد به کار میرود:
1- برای ندای محض: «اللهم ارحمنی: خدایا ! بر من رحم کن».
2- برای ایراد استثنای نادری که در اثبات آن از خدا یاری خواسته شود: «لا ازورک اللهم اذا لم تدعنی: از تو دیدار نخواهم کرد مگر آنکه مرا دعوت نکنی».
3- برای تمکین واستوار ساختن جمله در نفس شنونده است؛ مانند: «اللهم نعم: البته که آری»؛ در پاسخ کسی که از تو میپرسد: «أیوسف قائمٌ: آیا یوسف ایستاده است».
«بارک»: فعل امر است به معنی: برکت ارزانی فرما.
«ثمارنا»: میوههای ما.
«مدینتنا»: شهر ما .[یعنی مدینهی منوّره]
«صاعنا»: پیمانهی ما. «صاع»: پیمانهای است که احکام اسلامی از قبیل کفّاره و فطریّه بر آن جاری است و آن معادل چهار مُدّ یا سه کیلو گرم است.
«مُدّنا»: مُدّ: پیمانهای است در عراق، معادل 18 لیتر. مقیاسی معادل یک چارک یا 750 گرم است .
«خلیلک»: دوست تو. «خلیل»: دوست مهربان و یکدل، دوست ویژه، دوست صادق. و «خلیل الله» لقب ابراهیم÷ است.
«دعاک لمکة»: ابراهیم÷ تو را به فریاد خواند برای آبادانی و عمران مکه؛ چنانکه ابراهیم÷ گفت: ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفِۡٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیٓ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡکُرُونَ٣٧﴾ [إبراهیم: 37]؛ «خدایا چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانهات) متوجه آنان گردد و ایشان را از میوهها و محصولات سایر کشورها، بهرهمند فرما، شاید که از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا، سپاسگزاری کنند».
«و مثله معه»: و اینکه نظیر آن همراهش باشد. یعنی: دو برابر مکه، در مدینه برکت ارزانی فرما.
«یدعوا»: فرا میخواند و صدا میزد.
«اصغر ولید»: کوچکترین کودک.
(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیْدٍ الرَّازِیُّ أَنْبَأَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُخْتَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ، عَنِ الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذِ بْنِ عَفْرَاءَ، قَالَتْ: بَعَثَنِی مُعَاذُ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ وَعَلَیْهِ أَجْرٌ مِنْ قِثَّاءِ زُغْبٍ ـ وَکَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ الْقِثَّاءَ ـ، فَأَتَیْتُهُ بِهِ وَعِنْدَهُ حِلْیَةٌ قَدْ قَدِمَتْ عَلَیْهِ مِنَ الْبَحْرَیْنِ، فَمَلَأَ یَدَهُ مِنْهَا فَأَعْطَانِیهِ.
202 ـ (6) ... رُبیّع دختر مُعوّذ بن عفراءل گوید: مُعاذ بن عفراءس [عمویم] مرا همراه سبدی از خرما که روی آن چند عدد خیارِ نوبر و زودرس بود، به نزد رسول خداج فرستاد؛ [و این در حالی بود که] آن حضرت ج خیار را دوست میداشتند و از خوردن آن خوششان میآمد؛ و در حالی آن سبد خرما و خیار را به حضور ایشان بردم که در نزدشان مقداری زیورهای زرّین که از بحرین برای ایشان رسیده بود، وجود داشت. آن حضرت ج مُشت خویش را از آن زیورهای سیمین و زرّین پُر کردند و به من دادند.
&
«بعثنی»: مرا فرستاد، مرا گسیل داشت.
«معاذ»: معاذ، عموی رُبیّع است؛ زیرا که مُعاذ و مُعوّذ، هر دو برادر و از پسران حارث، از خاندان نجّار و از پیشگامان و پیشتازانِ انصار هستند. اما آنها بیشتر به نام مادرشان «عفراء» مشهورند و بدو نسبت داده میشوند.
معاذ و معوّذ، هر دو در جنگ بدر شرکت کردند و ابوجهل را نیز به قتل رساندند. چنانکه عبدالرحمن بن عوفس میگوید:
«من در جنگ بدر در صف جنگ و پیکار ایستاده بودم، دو پسر بچهی کم سن و سال در جانب چپ و راست من ایستاده بودند؛ من با خودم گفتم: اگر در میان افرادی نیرومند و قوی میبودم، برایم بهتر و مناسبتر بود، چون به هنگام ضرورت، یکدیگر را کمک میکردیم و یاری میرساندیم، ولی از این دو بچه، چه کاری ساخته است؟!
در همین فکر بودم که یکی از آن دو بچه، دستم را گرفت و گفت: عموجان! آیا ابوجهل را میشناسی؟ گفتم: میشناسم ولی با او چه کار داری؟ گفت: به من خبر رسیده که او در شأن رسول خدا ج گستاخی و اسائهی ادب کرده و ناسزا گفته است، من نیز سوگند به همان ذات پاکی یاد میکنم که جان من در قبضهی قدرت اوست که اگر ابوجهل را ببینم، تا زمانی که او را نکشم یا خود کشته نشوم، از او جدا نخواهم شد. من از این تعجب کردم. دیری نپائید که پسر بچهی دوم که به جانب دیگرم ایستاده بود، همین سؤال را کرد و آنچه پسر اولی گفته بود، او نیز گفت.
از قضا، نگاهم به ابوجهل افتاد که در میدان جنگ، سوار بر اسب خود بود. گفتم: کسی که شما دربارهی او از من سؤال میکردید، آن مرد است که میرود؛ با شنیدن این، هر دو شمشیر به دست، به سوی ابوجهل دویدند و با نزدیک شدن به او شمشیر زدن را شروع کردند تا اینکه ابوجهل را به زمین انداختند».[بخاری]
آری، این دو پسر بچه، معاذ بن عمرو بن جموح و معاذ بن عفراء بودند. معاذ بن عمرو میگوید: من از مردم شنیده بودم که کسی نمیتواند ابوجهل را بزند، چون از او بسیار محافظت میشود؛ من از همان وقت در این فکر به سر میبردم که او را بکشم.
این دو پسر بچه، پیاده بودند و ابوجهل سوار بر اسب، صفهای جنگجویان را منظم میکرد. وقتی عبدالرحمن بن عوفس او را دیده و به آنها نشان داد، هر دو به سویش دویدند. معمولاً حمله کردن به سورای که در حال تاختن است، مشکل میباشد، لذا یکی از آنها بر اسب حمله کرد و دیگری ساق پای ابوجهل را زد و به این طریق، ابوجهل با اسبش به زمین افتاد، و نتوانست از جای خویش بلند شود. آن دو پسر بچه برگشتند و ابوجهل را به حالتی درآورده بودند که نمیتوانست از جایش بلند شود و در همانجا به خاک و خون میغلطید.
معوّذ برادر معاذبن عفراء نیز بر او حمله کرد و او را بیشتر مجروح کرد تا نتواند بلند شود و راه بیفتد. اما از این حمله نیز کاملاً از بین نرفته بود؛ بعد از آن عبدالله بن مسعودس جلو آمد و به طور کلی سرش را از تن جدا کرد.
معاذ بن عمروس میگوید: وقتی بر ساق پای ابوجهل حمله کردم، پسرش عکرمه با او همراه بود؛ او به سوی من حمله کرده و به شانهی من شمشیری زد که براثر آن، دستم قطع شد و فقط پوستش باقی مانده و آویزان شد؛ دست آویزان را به پشت خود انداخته و با دست دیگر تمام روز جنگیدم. وقتی به علّت آویزان بودن، اذیّتم کرد آن را زیر پا نهاده و به زور کشیدم، بالاخره پوستش کنده شد؛ دستم را گرفتم و به دور انداختم.
«قِناع»: سبد؛ ظرفی که از شاخههای نازک درخت میبافند برای حمل میوه یا چیز دیگر؛ طبق.
«اَجرٍ»: جمع «جَرو» است، به معنای: هر چیز کوچک، خواه حیوان باشد یا غیر حیوان. از این رو به «بچه سگ و بچهی جانوران درنده، مثل گرگ و شیر، میوهی نو رسته، هر میوهی خشکی که غلافی نازک داشته باشد و در آن مقداری دانه یافت شود»، «جرو» میگویند. و در متن حدیث، ما واژهی «اَجر» را به مقداری خیارِ نوبر و زودرس و نورسته ترجمه کردیم.
«قثاء زُغبٍ»: خیار نوبر و زودرس؛ خیارِنورسته.
«حلیةٌ»: زیورهای سیمین و زرّین. غالباً این زیورهای سیمین، به عنوان خراج از سرزمین بحرین برای پیامبر ج فرستاده میشد.
و خراج: مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقل و ثروتمندِ اهل کتاب به اندازهی توانایی دریافت میشود و از افراد فلج و کور و برده و فقیر و حقیر و زنان و کودکان و راهبان گوشه گیر گرفته نمیشود. حکومت اسلامی از اهل کتاب، جزیه و خراج میگیرد و از مسلمانان، خُمس غنائم، زکات مال، فطریّه، وجوه کفّارات مختلفه و غیره؛ در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف میکند و امنیّت مالی و جانی و ناموسی آنان را تأمین مینماید و از امکانات کشور برخوردارشان میسازد. لذا خراج، یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیّت و استقلال و امنیّت حکومت اسلامی است.
«فملأ یده»: دستش را از زیورهای سیمین، پُر کرد.
«فاعطانیه»: آن زیورهای سیمین را به من ارزانی داشت.
(7) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ أَنْبَأَنَا شَرِیکٌ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ، عَنِ الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذِ بْنِ عَفْرَاءَ، قَالَتْ: أَتیتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ وَأَجْرٍ زُغْبٍ، فَأَعْطَانِی مِلْءَ کَفِّهِ حُلِیًّا أَوْ قَالَتْ: ذَهَبًا.
203 ـ (7) ... رُبیّع دختر معوّذ بن عفراءل گوید: طبقی از خرما همراه با خیار نوبر به نزد رسول خدا ج بردم. آن حضرت ج [به خاطر اینکه از من تشکّری کرده باشند]، به اندازهی پُری دستشان به من زیور یا طلا ارزانی داشتند.
&
«مِلءَ کفّه»: به اندازهی پری کف دست.
«او قالت ذهباً»: این شک در گفتار، از ناحیهی خود رُبیّع نیست؛ بلکه از ناحیهی راویان بعد از ربیّع [عبدالله بن محمد بن عقیل، یا شریک و یا علی بن حُجر] است.