باب (55)
میراث پیامبر ج
و آنچه از ایشان ماند
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْحَارِثِ، أَخِی جُوَیْرِیَةَ ـ لَهُ صُحْبَةٌ ـ قَالَ: مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا سِلاَحَهُ، وَبَغْلَتَهُ، وَأَرْضًا جَعَلَهَا صَدَقَةً.
399ـ(1)... عمرو بن حارثس ـ یکی از یاران پیامبر ج و برادر ام المؤمنین جویریّه، همسر گرامی رسول خدا ج ـ گوید: رسول خدا ج پس از خویش چیزی باقی نگذاشتند، جز از سلاح و استر خویش، و زمینی که آن را صدقه نهاده بودند.
&
«له صحبة»: عمرو بن حارثس اندکی افتخار مصاحبت پیامبر ج را داشته است.
«سلاحه»: سلاح پیامبر ج.
«بغلته»: استر و قاطر پیامبر ج.
رسول خدا ج در دوران زندگانی خویش، اموال قابل توجهی نداشتند و آنچه داشتند دربارهی آن اعلام فرموده بودند: «لا نورث ما ترکنا صدقة»؛ «کسی از ما پیامبران ارث نمیبرد؛ آنچه از خود بر جای گذاریم، صدقه است».
و در حدیثی عایشهل میگوید: «آن حضرت ج نه درهمی از خود بر جای گذاشتند و نه دیناری، نه شتری و نه گوسفندی».
به هر حال، آنچه از ایشان باقی مانده بود؛ سه چیز بود: زمین، مرکب و سلاح جنگی.
زمین:
زمینی که عمروبن حارث آن را ذکر کرده است، عبارت از چند باغ در مدینه، خیبر و فدک بود. و منظور از باغ مدینه: باغی است که متعلق به بنونضیر و یا باغی که متعلق به یک نفر یهودی به نام «مخیرق» بود و در سال سوم هجری هنگام غزوهی اُحُد به طور وصیّت به آن حضرت ج هبه کرده بود. ولی از روایات صحیح ثابت است که این باغ را آن حضرت ج در همان موقع، میان مستحقین تقسیم کرده بود.
دربارهی «فدک» و خیبر میان شیعه و اهل سنت و جماعت، اختلاف نظر وجود دارد. شیعه میگوید: این باغ در ملکیت آن حضرت ج بوده است و به طور ارث میان اهل بیت میبایست تقسیم میشد.
اهل سنت و جماعت میگویند: فدک و خیبر ملک شخصی رسول خدا ج نبودند؛ بلکه مال بیت المال بودند که تولیّت آنها در دست ایشان بود و اگر ملک شخصی آن حضرت ج باشند در این باره خود ایشان فرمودهاند: «آنچه از ما باقی ماند، صدقه است».
و آن حضرت ج در زمان حیات خویش، درآمد این سه زمین را در مصارف مختلف خرج میکردند: درآمد فدک، وقف مسافران بود، و درآمد خیبر به سه قسمت تقسیم میشد، دو قسمت متعلق به عموم مسلمانان و یک قسمت برای مخارج یک سالهی ازواج مطهرات اختصاص داده شده بود و آنچه اضافی میشد، میان مهاجرین فقیر و مسکین تقسیم میشد.
و عمر بن خطابس در زمان خلافت خویش، بر اثر اصرار عباس و علیب زمین مدینه را در تولیّت آنها قرار داد، ولی علی بن ابی طالبس آن را به تصرف خود در آورد. خیبر و فدک تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیزس در اختیار حکومت اسلامی قرار داشت.
جانوران:
سیره نگاران در بیان اینکه آن حضرت ج چه قدر دام و چهار پا داشتند، راه اغراق را پیمودهاند. طبری نام و حالات آنها را به طور مفصّل نوشته است و اگر نوشتهی طبری معتمد قرار میگرفت، بسیار جالب بود؛ لیکن تمام روایات طبری در این مورد بدون استثناء از واقدی اخذ شدهاند.
از میان مؤلفان گذشته که در بین آنان محدثین بزرگ هم دیده میشوند، همانند: علامه یعمری، مغلطایی، حافظ عراقی و غیره نیز این موضوع را به طور مفصل نوشتهاند و چون آنها اغلب سلسلهی سند خود را ذکر نمیکنند، اکثر علماء بنا بر اعتماد بر آنها، آنچه را ذکر کردهاند، صحیح میدانند. ولی پس از تحقیق و بررسی معلوم میشود که منبع تمام این روایات واقدی است و دیگر منبع مستندی وجود ندارد (و واقدی نیز فردی بسیار ضعیف است.)
در حالی که در روایات صحیح چنین نقل شده است:
عایشهل گوید: «از آن حضرت ج نه دیناری باقی ماند و نه درهمی، نه شتری و نه گوسفندی». [ابوداود]
و عمرو بن حارث نیز گفت: «از آن حضرت ج جز استر سفید رنگ، سلاح و زمینی که آن را وقف کرده بود، چیزی ترکه نمانده است.» [ترمذی و بخاری]
از این روایات معلوم میشود که فقط یک مرکب از آن حضرت ج باقی مانده بود. پس با وجود این روایاتِ صحیح و مستند، آنچه طبری و دیگران در مورد کالاها و چهار پایان آن حضرت ج ذکر کردهاند که در واقع با شأن رسالت آن حضرت ج نیز سازگاری ندارد، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.
از تحقیق و بررسی احادیث صحیح، این قدر مسلم است که علاوه بر فهرست مختصری که عمرو بن حارثس از اموال آن حضرت ج ذکر کرده است، اموال دیگری نیز آن حضرت ج داشتهاند؛ اما تضادّی میان این دو وجود ندارد؛ زیرا که عمرو بن حارثس مدعی این است که پیامبر ج هنگام وفات دارای این اموال بودهاند، و ممکن است قبل از وفات، آن حضرت ج طبق معمول بعضی از داراییهای خود را هبه یا صدقه کردهاند.
به هر حال، بر اساس روایات صحیح، در اوقات مختلف آن حضرت ج دارای چهار پایان ذیل بودهاند:
1- «لخیف»: اسبی که در باغ ابی بن عباس بسته میشد.
2- «عفیره»: یک رأس الاغ.
3- «عضباء و قصواء»: یک ماده شتر راهوار. پیامبر ج این ماده شتر را هنگام هجرت از ابوبکرس خریده بودند و در سفر هجرت مرکب آن حضرت ج بود و هنگام ورود به مدینه در خانهی ابوایوب انصاری نزول کرده بود. و پیامبر ج خطبهی حجة الوداع را در حالی که بر آن سوار بودند، ایراد کرده بودند.
4- «تیه» یا «دُلدُل»: نام استری است که در روایت عمرو بن حارث بدان اشاره شد. این استر را مقوقس مصر برای آن حضرت ج به عنوان هدیه، ارسال کرده بود.
سلاحهای جنگی:
با وجود زهد و قناعتی که رسول خدا ج داشتند، ولی سلاحهای ذیل برای جهاد نزد ایشان وجود داشت:
نه قبضه شمشیر به نامهای: مأثور، عصب، ذوالفقار، قلعی، تبار، حتف، مخذم، قضیب و صمصامة .
هفت زره به نامهای: ذات الفضول، ذات الوشاح، ذات الحواشی، سعدیه، فضه، تبرا، خزنق .
شش قبضه تیرکمان به نامهای: زوراء، روحاء، صفراء، بیضاء، کتوم، شداد .
آن حضرت ج سپری داشتند که به آن «موشح» میگفتند؛ و یک «خود» دیگری نیز داشتند که به آن «سبوغ» میگفتند؛ سه جبّه داشتند که در جنگها میپوشیدند و یکی از آنها دیبای سبز رنگ بود. یک عَلَم سیاه به نام «عقاب» و عَلَمهای دیگر زرد رنگ و سفید رنگ نیز داشتند.
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عَنهُ قَالَ: جَاءَتْ فَاطِمَةُ إِلَى أَبِی بَکْرٍ فَقَالَتْ: مَنْ یَرِثُکَ؟ فَقَالَ: أَهْلِی وَوَلَدِی. فَقَالَتْ: مَا لِی لاَ أَرِثُ أَبِی؟ فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ نُورَثُ»، وَلَکِنِّی أَعُولُ عَلَی مَنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُولُهُ، وَأُنْفِقُ عَلَى مَنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُنْفِقُ عَلَیْهِ.
400ـ(2)... ابوهریرهس میگوید: فاطمهل به نزد ابوبکر صدیقس آمد و گفت: از پس مرگ تو چه کسانی از تو ارث میبرند؟ ابوبکرس گفت: پس از مرگ من، همسر و فرزندانم از من ارث میبرند. فاطمهل گفت: چرا نباید من از پدر خویش ارث ببرم؟ ابوبکرس گفت: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «از ما ارث برده نمیشود؛ (و آنچه از ما بماند، صدقه است.)» ولی من بر کسانی که رسول خدا ج انفاق میفرمودند، انفاق خواهم کرد، و آنچه پیامبر ج بر عیال خویش میپرداخته است، بر من است که بپردازم.
&
«اعول»: به عائلهی پیامبر ج معاش و نفقه میدهم و سرپرستی آنان را به عهده میگیرم و بدانها خرجی میدهم.
«وانفق علی من کان...»: این عبارت، عطف تفسیری بر عبارت «ولکنی اعول علی...» است؛ و معنی هر دو یکی است.
به هر حال، پیامبر ج در هنگام بدرود حیات، صاحب هیچ ثروت قابل توجهی نبود تا آن را به ارث گذارد. او در طول حیات خویش، هرگز ثروتی برای خود نداشت، بلکه هر چه در اختیار او قرار میگرفت همه را در راه خیر انفاق میکرد و خود با خوردن نان جو روزگار میگذراند و ثروت و دارایی در دست ایشان چون آبی در جوی جاری بود و از جانب ایشان به سوی مستضعفان، درماندگان، بینوایان، درماندگان و یتیمان سرازیر میشد و در دست ایشان هیچ چیز نمیماند و اگر چیزی در نزد ایشان مانده بود نمیتوانست ارثی از ایشان برای بازماندگان خود باشد؛ چرا که ایشان خود فرموده بودند: «ما پیامبران ارث نمیگذاریم، و آنچه بر جای بگذاریم صدقه است».
بنابراین هر چه رسول خدا ج از خود باقی میگذاشت صدقه بود که نمیتوانست به ملک فرزند یا عموی او در آید و بلکه تنها میبایست در راه خیر مصرف شود؛ چرا که پیامبران نه مالی را برای خود میاندوختند و نه ثروتی به عنوان میراث از خود بر جای میگذاشتند؛ بلکه آنچه از آنان بر جای میماند، علم و دین و هدایت مردم بود و همین میراث آنان بود که خوش میراثی سودمند و سرشار و منبع فیض بخش علم کامل است.
البته در اینجا اختلافی دربارهی «فدک» وجود دارد که به اعتقاد و باور ما، بر خلاف آنچه تاریخ به ما ارائه میدهد، فدک ملک شخصی رسول خدا ج نبود، بلکه در حکم ملک یتیمان، بینوایان، فقرا و درماندگان بود و پیامبر اکرم ج عایدات آن را در همین راه به مصرف میرساند و البته بستگان او و اهل بیت نیز از این عایدات سهمی داشتند.
اختلافی هم که در این ماجرا، میان ابوبکرس و فاطمهی زهرال ـ دختر بهترین خلق خدا ـ بروز کرد، بر خلاف آنچه اظهارات مؤرخان چنین گمانی را به وجود میآورد، اختلافی بر سر ملکیت آن اراضی و آن آبادی نبود، بلکه اختلاف بر سر ادارهی آن و ولایت بر مصارف آن بوده؛ چرا که در عایدات این آبادی سهمی نیز از آنِ نفقهی زنان پیامبر ج بود و به همین سبب میبایست نزدیکان پیامبر ج عهدهدار امور آن چیزی که پیامبر ج عهدهدار آن بوده است شوند. اما به هر حال ابوبکر صدیقس با این خواستهی فاطمهل مخالفت کرد. اما بعدها عمربن خطابس پذیرفت که ادارهی این اراضی مشترکاً به دست علیس و عباسس سپرده شود.
بنابراین، میراث بزرگ پیامبر ج چیزی جز مکتب او نبود که به جاودانگی قرآن، جاوید است، آن سان که خداوند میفرماید: «ما قرآن را نازل کردیم و خود پاسدار آنیم» [الحجر: 9].
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ کَثِیرٍ الْعَنْبَرِیُّ أَبُو غَسَّانَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ: أَنَّ الْعَبَّاسَ وَعَلِیًّا جَاءَا إِلَى عُمَرَ، یَخْتَصِمَانِ یَقُولُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ: أَنْتَ کَذَا، أَنْتَ کَذَا . فَقَالَ عُمَرُ لِطَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَسَعْدٍ رَضِی الله تعالی عنهم: أَنْشُدُکُمْ بِاللَّهِ أَسَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کُلُّ مَالِ نَبِیٍّ صَدَقَةٌ إِلَّا مَا أَطْعَمَهُ، إِنَّا لاَ نُورَثُ»، وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ.
401 ـ (3) ... ابوالبَختریس گوید: عباس و علیب در حالی پیش عمرس آمدند که با یکدیگر (دربارهی ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت بر مصارف و عایدات آن) اختلاف و نزاع نمودند؛ و هر یک از آن دو به دیگری میگفت: تو چنین و چنانی (و هر یک مدّعی بود که دیگری استحقاق تصدّی و ادارهی اراضی بنی نضیرو فدک و ولایت بر مصارف آن و اوقاف و صدقات را ندارد).
عمر بن خطابس به طلحهس و زبیرس و عبدالرحمان بن عوفس و سعد بن ابی وقاصس گفت: شمایان را به خداوند متعال سوگند میدهم! آیا از رسول خدا ج نشنیدهاید که میفرمودند: «تمام اموال هر پیامبر، صدقه و وقف است، مگر آنچه را که بر اهل و عیال خویش انفاق میکند؛ همانا از ما ارث برده نمیشود (و آنچه از ما بماند، صدقه و وقف است).»
و در پی این روایت، داستانی طولانی نقل شده است ...
&
«یختصمان»: مشاجره و نزاع میکردند؛ جر و بحث مینمودند، به نزد عمرس دادخواهی میکردند؛ اقامهی دعوا نمودند؛ به دادگاه کشاندند.
اختلاف عباس و علیب بر سر ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت و تصدی گری بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معیّن بوده است.
«انشدکم بالله»: شما را به خدا سوگند میدهم.
اموال بنی نضیر و اراضی فدک، ملک خاصّ رسول خدا ج نبوده است؛ خداوند در سورهی حشر، پیرامون اراضیِ فدک و اموال بنی نضیر میفرماید:
﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ خَیۡلٖ وَلَا رِکَابٖ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُۥ عَلَىٰ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٦ مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٧﴾ [الحشر: 6-7]؛
«چیزهایی را که خدا از دارایی ایشان (یعنی بنی نضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است، شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت و تاز درنیاوردهاید و با جنگ تصرّف نکردهاید، و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره میگرداند، و خدا بر هر کاری توانا است. چیزهایی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان پیغمبر و یتیمان و مستمندان و مسافرانِ در راه مانده میباشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست به دست نگردد و نیازمندان از آن محروم نشوند. چیزهایی را که پیغمبر برای شما از احکام الهی آورده است اجرا کنید، و از چیزهایی که شما را از آن باز داشته است، دست بکشید؛ از خدا بترسید که خداوند عقوبت سختی دارد.»
پس اموال بنی نضیر و اراضی فدک از آنِ خدا و رسول و بستگان و نزدیکان او، یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان بود و به همین سبب رسول خدا ج آن را در مصالح عامهی مسلمانان به مصرف میرساند و از باقی ماندهی آن، هزینههای زندگی خود و خانوادهی خود را به نحو متعارف تأمین میکرد.
از این رو، فدک، ملک خاصّ رسول خدا ج به معنی رایج این کلمه نبود، تا به ارث برسد و آنچنان که برخی پنداشتهاند نزاعی بر سر ملکیّت آن رخ دهد!
و اختلاف عباسس و علیس و فاطمهل و ابوبکرس، اختلاف بر سر ادارهی فدک و ولایت بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معین خود بوده است، بدین اعتبار که این اراضی در سایهی ولایت عامّه قرار نداشته و دارای ولایت خاصی است که در اختیار رسول خدا ج و جانشینان او در خاندانش قرار میگیرد، آن سان که در دوران خلافت عمر بن خطابس سر انجام قضیهی فدک به برقراری و اعادهی چنین ولایتی انجامید.
و فاطمهی زهرال ـ آن پارهی تن رسول خدا ج ـ فدک را به عنوان میراث از ابوبکر صدیقس خواستار نشده است، بلکه وی خواهان آن بود که ادارهی مصارف آن در امور خیر، با او باشد، آن سان که ابن کثیر میگوید:
«عباس و علیب که اینک میراث از دست داده بودند، از طریق فاطمهل، خواهان نظارت بر این اراضی بودند که به مصرف صدقات میرسید و نیز خواهان آن بودند که خود این اموال را در همان مواردی که رسول خدا ج به مصرف میرسانده است به مصرف برسانند.» [البدایه و النهایه ج 4ص203]
به هر حال، نمیتوان چنین عقیده داشت که فاطمه و علی و عباس، خواهان میراث بودند؛ زیرا علیس ـ که فقیه صحابه و به فرمودهی رسول خدا ج: آگاهترین آنان به فقه و داوری است ـ نمیتوانست از این سخن پیامبر اکرم ج که: «پیامبران ارث بر جای نمیگذارند»، آگاهی نداشته باشد.
به هر حال، عمر بن خطابس فدک را در اختیار علیس و عباسس قرارداد، و آن دو در مورد اداره و ولایت بر آن با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و هر یک از آنان مدعی بود که دیگری استحقاق تصدی اوقاف و صدقات را ندارد؛ و این ماجرا را برای داوری نزد عمر بن خطابس آوردند و گروهی از صحابه را نیز پیش از خود نزد او فرستادند و آنگاه از او خواستند که فدک را میان آن دو تقسیم کند و هر یک به تنهایی بر بخشی از آن نظارت داشته باشد. اما عمرس به شدت از این کار امتناع ورزید و از این بیم داشت که این تقسیم، حالتی شبیه تقسیم میراث به خود بگیرد. وی آنگاه به آن دو گفت: به صورت مشترک به نظارت و سرپرستی آن بپردازید و اگر از این کار ناتوان ماندید آن را به من برگردانید که به خداوندی که آسمانها و زمین به نام او برپاست سوگند! در این باره حکمی جز این نخواهم کرد.
پس از آن، علی و عباس به صورت مشترک، فدک را اداره کردند و پس از وفات آن دو نیز، فرزندانشان تا زمان حکومت عباسیان به ادارهی مشترک آن پرداختند و عایدات آن را در همان مواردی که رسول خدا ج اموال بنی نضیر، فدک و سهم خود از محصولات خیبر را در آن مصرف میفرمود، به مصرف میرسید. [البدایة و النهایة ج 4ص 203 و 204]
از مجموع روایاتِ تاریخ و کتب روایی چنین دانسته میشود که فدک و اراضی بنینضیر، ملک شخصی رسول خدا ج نبود، بلکه در حکم ملک یتیمان، بینوایان، فقرا و در راه ماندگان بود و پیامبر اکرم ج عایدات آن را در همین راه به مصرف میرساند و البته بستگان ایشان و اهل بیت نیز از این عایدات سهمی داشتند. اختلافی هم که در این ماجرا میان ابوبکر صدیقس و فاطمهی زهرال بروز کرد، اختلافی بر سر ملکیّت آن اراضی و آن آبادی نبود، بلکه اختلاف بر سر ادارهی آن و ولایت بر مصارف آن بود؛ چرا که در عایدات این آبادی، سهمی نیز از آنِ نفقهی زنان پیامبر ج بود؛ و به همین سبب میبایست نزدیکان پیامبر ج عهدهدار امور آن چیزی که پیامبر ج عهدهدار آن بوده است شوند. اما به هر حال ابوبکرس با این خواستهی فاطمهی زهرا مخالفت کرد؛ اما بعدها همانگونه که گفتیم، عمربن خطابس پذیرفت که ادارهی این اراضی مشترکاً به دست علی و عباس سپرده شود.
بنابراین، میراث بزرگ پیامبر ج چیزی جز مکتب او نبود که به جاودانگی قرآن، جاوید است، آن سان که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾؛ «ما قرآن را نازل کردیم و خود پاسدار آنیم» [الحجر: 9].
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ عِیسَى، عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ».
402 ـ (4)... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمودند: از ما (پیامبران) میراث برده نمیشود؛ و آنچه از ما بماند، صدقه و وقف است.
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَبِی الزِّنَادِ، عَنِ الأَعْرَجِ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عنه، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ یَقْسِمُ وَرَثَتِی دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا، مَا تَرَکْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِی وَمُؤْنَةِ عَامِلِی، فَهُوَ صَدَقَةٌ».
403 ـ (5)... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: (به فرض اگر پس از من ارثی تقسیم شود،) وارثان من نباید دینار و درهمی را تقسیم نمایند، و آنچه از من بر جای بماند، پس از کسر هزینهی همسران و کارگزاران من، بقیهی آن صدقه است.
&
«مؤنة»: آذوقه و توشه، خرجی.
«عاملی»: کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی و یا اداری کسی دیگر را اداره کند، حاکم، والی، گیرندهی زکات از زکات دهندگان، استاندار، فرماندار. در اینجا مراد: جانشین و خلیفهی رسول خدا ج است.
به هر حال چنانکه پیشتر گفتیم، تمام عایدات اموال بنی نضیر و اراضی فدک، به مصرف یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان، کارگزاران و بستگان و نزدیکان رسول خداج میرسید؛ و به همین سبب رسول خدا ج آن را در مصالح عامهی مسلمانان به مصرف میرساند و از باقی ماندهی آن، هزینههای زندگی خود و خانوادهی خویش را به نحو متعارف تأمین میکرد. و این اموال ملک خاصّ رسول خدا ج نبود، بلکه آن حضرت ج به مقدار احتیاج سالانهی خانوادهی خویش از آن بر میداشت و باقی مانده را به مصرف یتیمان، بینوایان، مصرف خرید سلاح و تجهیزات و سایر مصالح عمومی مسلمانان میرساند.
و آن حضرت ج در طول حیات خویش هرگز ثروتی برای خود نداشت، بلکه هر چه در اختیار او قرار میگرفت، همه را در راه خیر انفاق میکرد و خود با خوردن نان جوین روزگار میگذراند و ثروت و دارایی، در دست ایشان چون آبی در جوی جاری بود و از جانب او به سوی مستضعفان، درماندگان، بینوایان، درماندگان و یتیمان سرازیر میشد و در دست ایشان هیچ چیز نمیماند، و اگر چیزی در نزد ایشان مانده بود نمیتوانست ارثی از او برای بازماندگان خود باشد، چرا که او خود فرموده بود: «ما پیامبران ارث نمیگذاریم، و آنچه بر جای بگذاریم، صدقه است».
بنابراین هر چه رسول خدا ج از خود باقی میگذاشتند صدقه بود که نمیتوانست به ملک فرزند یا عموی او در آید و بلکه تنها میبایست در راه خیر مصرف شود، چرا که پیامبران نه مالی را برای خود میاندوختند و نه ثروتی به عنوان ارث از خود بر جای میگذاشتند؛ بلکه آنچه از آنان بر جای میماند، علم و دین و هدایت مردم بود و همین میراث آنان بود که خوش میراثی سودمند و سرشار، و منبع فیض بخش علم کامل است.
(6) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْخَلَّالُ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: سَمِعْتُ مَالِکَ بْنَ أَنَسٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عُمَرَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَطَلْحَةُ وَسَعْدٌ، وَجَاءَ عَلِیٌّ وَالْعَبَّاسُ یَخْتَصِمَانِ . فَقَالَ لَهُمْ عُمَرُ: أَنْشُدُکُمْ بِالَّذِی بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ»؟ فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ طَوِیلَةٌ.
404 ـ (6)... مالک بن اَوس بن حَدَثانس گوید: (به روزگار خلافت عمر بن خطابس) به نزد ایشان رفتم؛ عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعد بن ابی وقاصس نیز به نزد ایشان آمدند؛ علی بن ابی طالبس و عباسس هم (که دربارهی ادارهی فدک و ولایت بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معین) با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند، این ماجرا را برای داوری نزد عمرس آوردند. (و هر یک از آن دو، مدعی بود که دیگری استحقاق تصدّی اوقاف و صدقات و ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت بر مصارف و عایدات آن را ندارد.)
عمرس به عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعد بن ابی وقاصس گفت: شما را به آن خدایی که آسمان و زمین (بدین ساختار و صورت زیبا)، ساخته و پرداختهی او و به فرمان وی برپا است، سوگند میدهم! آیا نمیدانید که رسول خدا ج فرمودند: «ما پیامبران از خود ارثی بر جای نمیگذاریم و آنچه بر جای بگذاریم صدقه است؟».
عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعدبن ابی وقاصس گفتند: البته که آری... .
و در پی این حدیث، داستانی طولانی نقل شده است.
&
«اللهم نعم»: قبلاً گفتیم که «اللهم» در سه مورد به کار میرود:
1- برای ندای محض: «اللهم ارحمنی: بارخدایا ! بر من رحم کن».
2- رای ایراد استثنای نادری که در اثبات آن از خدا یاری خواسته شود: «لا ازورک اللهم اذا لم تدعنی: از تو دیدار نخواهم کرد مگر آنکه مرا دعوت نکنی».
3- رای تمکین و استوار ساختن جواب در نفس شنونده؛ مانند: «اللهم نعم: البته که آری»، در پاسخ کسی که از تو میپرسد: «ایوسف قائم؟ آیا یوسف ایستاده است؟».
ناگفته نماند که خود واژهی «اللهم»: ندای ذات الهیّت است و اصل آن «یا الله» است که حرف ندا حذف شده و در عوض آن، میم مشدّد به جهت تعظیم در آخر آمده است.
(7) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَاصِمِ ابْنِ بَهْدَلَةَ، عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَیْشٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: مَا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا وَلاَ شَاةً وَلاَ بَعِیرًا. قَالَ: وَأَشُکُّ فِی الْعَبْدِ وَالأَمَةِ.
405 ـ (7)... عایشهل گوید: رسول خدا ج (رحلت فرمودند و از پس خویش) دینار و درهم و گوسفند و شتری را بر جای نگذاشتند.
زِرّ بن حُبیش که راویِ این حدیث است گوید: من شک دارم که آیا عایشهل، برده و کنیز را هم گفت یا نه؟
&
«قال»: مراد از این گوینده: زر بن حُبیش، راوی این حدیث است.
«واشکّ فی العبد والامة»: یعنی من شک دارم که آیا عایشهل در میان ذکر «دینار»، «درهم»، «گوسفند» و «شتر»، ذکری از «برده و کنیز» کرد یا نه؟
بدک نبود