باب (56)
دیدن
پیامبر ج در خواب
(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِی الأَحْوَصِ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ، فَقَدْ رَآنِی، فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَتَمَثَّلُ بِی».
406 ـ (1)... عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان نمیتواند خویشتن را در خواب به صورت من نشان دهد.
&
«لا یتمثّل بی»: به شکل و قیافهی من همانند نمیشود؛ به شکل من ظاهر و متجلّی نمیشود و خویشتن را آشکار نمیسازد.
«المنام»: معنی مصدری دارد و به معنی «نوم» (خواب) است. و خواب: حالت آسایش در انسان و حیوان که توأم با آرامش و از کار افتادن حواس ظاهری است.
حقیقت خواب چیست؟ و چه میشود که انسان به خواب میرود؟ در این باره دانشمندان بحثهای فراوانی دارند، از جمله:
برخی آن را نتیجهی انتقال قسمت عمدهی خون از مغز به سایر قسمتهای بدن میدانند، و به این ترتیب برای آن «عامل فیزیکی» قائلاند.
برخی دیگر عقیده دارند که فعالیتهای زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمّی مخصوص در بدن میشود، و همین امر روی سیستم سلسلهی اعصاب اثر میگذارد و حالت خواب به انسان دست میدهد، و این حال ادامه دارد تا این سموم تجزیه و جذب بدن گردد؛ بدین ترتیب «عامل شیمیایی» برای آن قائل شدهاند.
گروهی دیگر یک نوع «عامل عصبی» برای خواب قائلاند و میگویند: دستگاه فعال عصبیِ مخصوصی که در درون مغز انسان است و مبدأ حرکات مستمر اعضا میباشد، بر اثر خستگی زیاد از کار میافتد و خاموش میشود.
ولی هیچ یک از این تئوریها و نظریهها نتوانسته است پاسخ قانع کنندهای به قضیهی خواب بدهد هر چند تأثیر این عوامل را به طور اجمال، نمیتوان انکار کرد؟
و چیزی که سبب شده تا دانشمندان امروز از بیان تفسیر روشنی برای مسألهی خواب، عاجز بمانند، همان تفکّر مادی آنها است؛ آنها میخواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح این مسأله را تفسیر کنند، در حالی که خواب قبل از آن که یک پدیدهی جسمانی باشد، یک پدیدهی روحانی است که بدون شناخت صحیح روح، تفسیر آن غیر ممکن است.
قرآن مجید، دقیقترین تفسیر را برای مسألهی خواب بیان کرده؛ زیرا میگوید: خواب یک نوع «قبض روح» و جدایی روح از جسم است اما نه جدایی کامل.
به این ترتیب هنگامی که به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده میشود و جز شعاع کم رنگی از آن بر این جسم نمیتابد، دستگاه درک و شعور از کار میافتد، و انسان از حسّ و حرکت باز میماند، هر چند قسمتی از فعالیتهایی که برای ادامهی حیات او ضرورت دارد، مانند: ضربان قلب و گردش خون و فعالیّت دستگاه تنفّس و تغذیه ادامه مییابد.
و تفسیرهای مادی از بیان و توجیه اینگونه خوابها عاجزند، در حالی که تفسیرهای روحی به خوبی میتوانند این مطلب را روشن سازند؛ زیرا روح انسان به هنگام جدایی از تن و ارتباط با عالم ارواح حقایق بیشتری را مربوط به گذشته و آینده درک میکند، و همین است که اساس رؤیاهای صادقه را تشکیل میدهد.
و به طور کلی در مورد خواب باید این مسائل را دانست که:
1- انسان ترکیبی است از روح و جسم؛ روح گوهری است غیر مادی که ارتباط آن با جسم، مایهی نور و حیات آن است.
2- به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع میکند، و روح را به عالم ارواح میبرد؛ و به هنگام خواب نیز این روح را میگیرد، اما نه آنچنان که رابطه به کلی قطع شود. بنابراین روح نسبت به بدن دارای سه حالت است: ارتباط کامل (حالت حیات و بیداری)؛ ارتباط ناقص (حالت خواب)، و قطع ارتباط به طور کامل (حالت مرگ).
3- خواب، چهرهی ضعیفی از مرگ است، و مرگ نمونهی کاملی از خواب.
4- خواب از دلایل استقلال و اصالت روح است، مخصوصاً هنگامی که با «رؤیا» آن هم رؤیاهای صادقه، توأم باشد، این معنی روشنتر میشود.
5- بعضی از ارواح، هنگامی که در عالم خواب رابطهی آنها با جسم ضعیف میشود، گاه به قطع کامل این ارتباط میانجامند به طوریکه صاحبان آنها هرگز بیدار نمیشوند؛ و اما ارواح دیگر در حال خواب و بیداری در نوسان هستند تا فرمان الهی فرار رسد.
6- توجّه به این حقیقت که انسان همه شب به هنگام خواب، در آستانهی مرگ قرار میگیرد، درس عبرتی است که اگر در آن بیندیشد برای بیداری او کافی است.
7- تمام این امور به دست قدرت خداوند انجام میگیرد، و اگر در آیات دیگر سخن از قبض روح به دست «ملک الموت» و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان این است که آنها فرمانبران حق و مجریان اوامر او هستند و تضادی میان آن دو وجود ندارد.
«من رآنی فی المنام، فقد رآنی»: دیدار و ملاقات رسول خدا ج در عالم خواب، مایهی بسی عزّت و کرامت است؛ زیرا کسی که پیامبر ج را در خواب بیند، به راستی که خود ایشان را در خواب دیده است، چون که شیطان نمیتواند خود را در خواب به صورت پیامبر ج نشان دهد.
علما و صاحب نظران اسلامی این مطلب را که شیطان نمیتواند خود را در شکل و صورت رسول خدا ج در آورد از ویژگیها و معجزات پیامبر ج میدانند.
برخی از علماء و دانشوران دینی، بر این باورند که حدیث مزبور، متعلق به خواب کسی است که رسول خدا ج را در حلیه و اوصاف مخصوص به خودش دیده باشد؛ اما عدهی دیگری از مفسران و تعبیر کنندگان خواب، اندکی پا را فراتر گذاشته و وسعت بیشتری را قایل شدهاند و میگویند: اگر در خواب، رسول خدا ج به هر شکل و قیافهای دیده شود ـ خواه در شکل و قیافهی جوانی، کهولت، و یا کامل در شکل و قیافهی آخرین روزهای عمرش ـ در این صورت مصداق حدیث مزبور در بارهاش تحقق پیدا میکند؛ و برخی دایرهی مصداق حدیث مذکور را بسیار محدود کردهاند و میگویند: حدیث فوق، منحصر به آن خوابی است که رسول خدا ج در آخرین شکل و قیافهی خویش (یعنی همان حلیه و قیافه که وفاتش روی آن بوده است) دیده شود.
گویند: کسانی که نزد ابن سیرین/ میآمدند و میگفتند: ما رسول خدا ج را در خواب دیدیم؛ ابن سیرین از آنها میپرسید که رسول خدا ج را در چه شکل و صورتی دیدهاید؟ اگر آنها نمیتوانستند حلیه، شکل و صورت مخصوص رسول خدا ج را بیان کنند؛ آنگاه به آنان میگفت: بروید و دور شوید. شما رسول خدا ج را ندیدهاید.
امام مودی/ گوید: هر کس، در هر شکل و قیافهای که رسول خدا ج را در خواب ببیند، معنیاش این است که واقعاً رسول خدا ج را دیده است؛ زیرا تفاوت شکل و شباهت، مستلزم تفاوت ذات نیست. البته ممکن است که تفاوت در شکل و صورت، مبتنی بر تفاوت مراتب ایمان و اعتقاد کسی که خواب را دیده، باشد؛ یعنی اگر ایمان او بسیار کامل و مستحکم است، رسول خدا ج را با شکل و قیافهی مخصوصش میبیند، و ایمانش به هر میزان که ضعیف باشد، شکل و صورت رسول اکرم ج را به همان میزان متفاوت میبیند.
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى قَالاَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی حَصِینٍ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله تعالی عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِی، فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَتَصَوَّرُ» أَوْ قَالَ: «لاَ یَتَشَبَّهُ بِی».
407 ـ (2)...ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: هر کس مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان نمیتواند خویشتن را در خواب، به صورت و شبیه من در آورد.
&
«لا یتصوّر بی»: صورت مرا مجسّم نمیسازد و خویشتن را به شکل و صورت من در نمیآورد.
«لا یتشبّه بی»: نمیتواند همانند و شبیه من شود.
«لا یتصوّر او قال لا یتشبّه بی»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است، نه ابوهریرهس.
(3) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ خَلِیفَةَ، عَنْ أَبِی مَالِکٍ الأَشْجَعِیِّ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِی».
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَأَبُو مَالِکٍ هَذَا هُوَ سَعْدُ بْنُ طَارِقِ بْنِ أَشْیَمَ . وَطَارِقُ بْنُ أَشْیَمَ هُوَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَدْ رَوَى عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَحَادِیثَ.
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَسَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ حُجْرٍ یَقُولُ: قَالَ خَلَفُ بْنُ خَلِیفَةَ: رَأَیْتُ عَمْرَو بْنَ حُرَیْثٍ صَاحِبَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا غُلاَمٌ صَغِیرٌ.
408 ـ (3)... ابو مالک اشجعی، از پدرش (طارق بن اَشیمس) روایت کرده است که وی گفت: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است.
ترمذی در دنبالهی این حدیث میگوید: ابومالک [که در سند حدیث آمده است]، همان «سعد پسر طارق بن اَشیم» است. و طارق بن اَشیمس نیز یکی از یاران رسول خدا ج است که از آن حضرت ج احادیث و روایاتی را نیز نقل کرده است.
ابوعیسی ترمذی گوید: از علی بن حُجر شنیدم که میگفت: خلف بن خلیفه گفته است: عمرو بن حُریثس ـ یکی از یارانِ رسول خدا ج ـ را در حالی که پسر بچه بودم، ملاقات کردم.
&
«قال ابو عیسی: و سمعت علی بن حجر...»: هدف ترمذی از آوردن این عبارت در اینجا، این است تا ثابت کند که وی از «اتباع تبع تابعین» است؛ زیرا که بین او و صحابی (عمرو بن حریثس)، دو واسطه وجود دارد: یکی علی بن حُجر، و دیگری خلف بن خلیفه. بنابراین «عمرو بن حریثس» صحابی است؛ و «خلف بن خلیفه»، تابعی است؛ [زیرا او در کوچکی عمرو بن حریثس را دیده است]؛ و «علی بن حُجر»، تبع تابعی است؛ [زیرا او خلف بن خلیفه را ملاقات کرده است]؛ و ترمذی از زمرهی «اتباع تبع تابعی» است؛ زیرا او با علی بن حجر، ملاقات داشته و از او سماع حدیث نموده است.
ناگفته نماند که «ابن عیینه» و «احمد بن حنبل»، منکر این قضیهاند که خلف بن خلیفه، عمرو بن حریثس را دیده باشد.
(4) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ ابْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْوَاحِدِ بْنُ زِیَادٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ کُلَیْبٍ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا هُرَیْرَةَ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِی فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَتَمَثَّلُنِی».
قَالَ أَبِی: فَحَدَّثْتُ بِهِ ابْنَ عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ: قَدْ رَأَیْتُهُ، فَذَکَرْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ فَقُلْتُ: شَبَّهْتُهُ بِهِ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّهُ کَانَ یُشْبِهُهُ.
409 ـ (4)... عاصم بن کلیبس گوید: پدرم (کلیبس) به من خبر داده که وی از ابوهریرهس شنیده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که خویشتن را در خواب به صورت من نشان دهد.
عاصم بن کلیبس در دنبالهی این حدیث میگوید: پدرم کلیبس گوید: بعدها این حدیث را برای ابن عباسب نقل کردم و بدو گفتم: همانا من رسول خدا ج را در خواب دیدم و [به محض دیدن ایشان] به یاد حسن بن علیب افتادم و گفتم: رسول خدا ج چه قدر شبیه حسن بن علیب است! ابن عباسب گفت: همانا رسول خدا ج شبیه حسن بن علیب بود.
&
«شبهته به»: شکل و صورت رسول خدا ج را به حسن بن علیب تشبیه نمودم.
علی بن ابی طالبب میگوید: «ان الحسن اشبه رسول الله ج ما بین الصدر الی الرأس، وان الحسین اشبه النبی ج ما کان اسفل من ذلک»؛ «حسن بن علیب از سینه به بالا، به رسول خدا ج شبیه بود، و حسینس در نیم تنهی پائین به ایشان شبیه بود».
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عَدِیٍّ وَمُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا عَوْفُ بْنُ أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ یَزِیدَ الْفَارِسِیِّ - وَکَانَ یَکْتُبُ الْمَصَاحِفَ - قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الْمَنَامِ زَمَنَ ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی النَّوْمِ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ کَانَ یَقُولُ: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَشَبَّهَ بِی، فَمَنْ رَآنِی فِی النَّوْمِ فَقَدْ رَآنِی» هَلْ تَسْتَطِیعُ أَنْ تَنْعَتَ هَذَا الرَّجُلَ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی النَّوْمِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَنْعَتُ لَکَ رَجُلاً بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ، جِسْمُهُ وَلَحْمُهُ أَسْمَرُ إِلَى الْبَیَاضِ، أَکْحَلُ الْعَیْنَیْنِ، حَسَنُ الضَّحِکِ، جَمِیلُ دَوَائِرِ الْوَجْهِ، قَد مَلَأَتْ لِحْیَتُهُ مَا بَیْنَ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ، قَدْ مَلَأَتْ نَحْرَهُ - قَالَ عَوْفٌ: وَلاَ أَدْرِی مَا کَانَ مَعَ هَذَا النَّعْتِ - فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لَوْ رَأَیْتَهُ فِی الْیَقَظَةِ مَا اسْتَطَعْتَ أَنْ تَنْعَتَهُ فَوْقَ هَذَا.
قَالَ أَبُو عِیسَى: وَیَزِیدُ الْفَارِسِیُّ: هُوَ یَزِیدُ بْنُ هُرْمُزَ، وَهُوَ أَقْدَمُ مِنْ یَزِیدَ الرَّقَاشِیِّ، وَرَوَى یَزِیدُ الْفَارِسِیُّ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَحَادِیثَ، وَیَزِیدُ الرَّقَاشِیُّ لَمْ یُدْرِکِ ابْنَ عَبَّاسٍ.
وَهُوَ یَزِیدُ بْنُ أَبَانَ الرَّقَاشِیُّ، وَهُوَ یَرْوِی عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، وَیَزِیدُ الْفَارِسِیُّ وَیَزِیدُ الرَّقَاشِیُّ: کِلاَهُمَا مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، وَعَوْفُ بْنُ أَبِی جَمِیلَةَ: هُوَ عَوْفٌ الأَعْرَابِیُّ.
410 ـ (5)... یزید فارسی [که در روزگار خویش با دستش، قرآن مینوشت] گوید: در زمانی که ابن عباسب زنده بود، من رسول خدا ج را به خواب دیدم. ابن عباسب را از این موضوع با خبر کردم و بدو گفتم: همانا من آن حضرت ج را در خواب دیدم! او گفت: رسول خدا ج پیوسته میفرمودند:
«شیطان را یارای آن نیست که خویشتن را در خواب، شبیه و همانند من درآورد؛ هر کس مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است».
آنگاه ابن عباسب خطاب به من گفت: آیا تو را یارای آن است تا مردی را که در خواب دیدهای، برای من توصیف کنی، و به بیان پرتوی از شکل و شمائل او بپردازی؟ گفتم: آری؛ میتوانم او را برای تو توصیف کنم. او مردی میانه بالا بود که نه زیاده از حد بلند بالا بود، و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ (بلکه میانه بالا بود و خوش اندام؛) و نه نزار بود و نه فربه (که اندامش را بزرگیِ شکم یا بزرگیِ سر، معیوب گرانیده باشد)؛ رنگ چهرهاش، گندمگون و مایل به سپیدی بود؛ چشمانی گیرا و سرمه کشیده داشت؛ لبخندش بسیار چشم نواز و گیرا بود؛ چهرهاش زیبا و گرد مانند بود؛ ریش او انبوه بود و از این گوش تا گوش دیگر را پوشش داده بود و تمام گلویش را انباشته بود...
عوف بن ابی جمیله [که یکی از روایت کنندگانِ این روایت است] گوید: نمیدانم که یزید فارسی به همراه این صفات، چه صفات ظاهری و جسمیِ دیگری را گفته است!؟
به هر حال، پس از این که یزید فارسی به بیان صفات و شکل و شمائل مردی که در خواب دیده بود پرداخت؛ ابن عباسب بدو گفت: اگر رسول خدا ج را در بیداری میدیدی، باز هم بهتر از این نمیتوانستی ایشان را وصف کنی!
ابوعیسی ترمذی در دنبالهی این روایت گوید: یزید فارسی [که یکی از راویان این حدیث است]، همان «یزید بن هرمز» است که قدیمیتر و جلوتر از «یزید رقاشی» است؛ به این دلیل که یزید بن هرمز فارسی، از ابن عباسب روایات و احادیثی را نقل کرده است، در حالی که یزد رقاشی، اصلاً ابن عباسب را درک نکرده [و از او احادیثی را روایت ننموده] است؛ و یزد رقاشی، همان «یزید بن اَبَان رَقاشی» است که از انس بن مالکس احادیثی را روایت میکند. و با وجود این، یزید فارسی و یزید رقاشی، هر دو از مردمانِ شهر بصره هستند.
و «عوف بن ابی جمیله» [یکی دیگر از روایان این حدیث]، همان «عوف اعرابی» است.
&
«زمن ابن عباس»: به روزگاری که عبدالله بن عباسب زنده بود.
«تنعت»: توصیف کنی، به بیان پرتوی از صفات و شمائل او بپردازی.
«بین الرجلین»: میانه بالا بود که نه زیاده از حد بلند بالا بود و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ بلکه میانه بالا بود و خوش اندام.
«جسمه و لحمه»: یعنی نه نزار بود و نه فربه، که اندامش را بزرگی اعضاء، یا نزاری آن، معیوب و نامتناسب گردانیده باشد، و نه نزاری او، اندامش را از چشم نوازی باز داشته بود و نه فربهی او، قد و بالای او را از دل انگیزی انداخته بود؛ بلکه خوش اندام و خوش استیل بود.
«اسمر الی البیاض»: سیپد و گندمگون بود. یعنی چهرهاش گندمگون مایل به سپیدی بود.
«اکحل العینین»: چشمهایش مشکی بود. چشمانی گیرا و سرمه کشیده داشت.
«حسن الضحک»: لبخندی زیبا بر لب داشت.
«جمیل دوائرالوجه»: اطراف صورتش بسیار زیبا و گیرا بود.
«قد ملأت لحیتُه ما بین هذه الی هذه»: ریش او انبوه بود و از این گوش تا گوش دیگر را پوشش داده بود.
«نحره»: نحر: قسمت بالای سینه. جای بستن قلاده بر گردن.
«ملأت نحره»: ریشش، تمام گلوی او را انباشته بود.
«ولا ادری»: نمیدانم. «لا ادری ما کان مع هذا النعت»: عوف گوید: نمیدانم که یزید فارسی، به همراه این صفات، چه صفات ظاهری و جسمانی دیگری را گفته است. یعنی یزید فارسی، علاوه از این صفات، به بیان صفاتی دیگر نیز پرداخته که من آنها را فراموش کردهام.
«الیقظة»: بیداری. ضد «النوم» [خواب] است.
«قال ابوعیسی: و یزید الفارسی...»: هدف مصنف از آوردن این عبارت، این است تا میان «یزید فارسی» و «یزید رقاشی» تفاوت قائل شود؛ زیرا که درست است این هر دو یزید، از مردم بصرهاند، ولی یزید فارسی، همان یزید بن هرمز است؛ و یزید رقاشی، همان یزید بن اَبان رَقاشی؛ اولی، راوی احادیث ابن عباسب است؛ و دومی، راوی احادیث انس بن مالک است که ابن عباسب را درک نکرده است.
ناگفته نماند که در میان راویان، دو نفر به نام یزید بن هرمز وجود دارد: یکی «یزید بن هرمز» که از مردم بصره است. [همین راوی مورد بحث]؛ و دیگری: «یزید بن هرمز مدنی». و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت.
(7) حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ سُلَیْمَانُ بْنُ سَلْمٍ الْبَلْخِیُّ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَیْلٍ قَالَ: قَالَ عَوْفٌ الأَعْرَابِیُّ: أَنَا أَکْبَرُ مِنْ قَتَادَةَ.
411 ـ (7) ابوداود سلیمان بن سَلم بَلخی، از نضر بن شُمیل برای ما چنین نقل کرده و گفته است: عوف اعرابی گفته است: من از قتاده از لحاظ سن و سال بزرگترم.
&
هدف مصنف از آوردن این روایت، این است تا ثابت کند که عوف بن ابی جمیله [یکی از راویان حدیث قبلی]، به «عوف اعرابی» مشهور و معروف است؛ همچنانکه نضر بن شُمیل در روایت بالا، بدین موضوع اشاره کرده است.
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ أَبِی زِیَادٍ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَعْدٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَخِی ابْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِیُّ، عَنْ عَمِّهِ قَالَ: قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو قَتَادَةَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِی» یَعْنِی: فِی النَّوْمِ «فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ».
412 ـ (8)...ابو قتادهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خواب درستی دیده است؛ (و خودم را در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که به صورت و شبیه من درآید).
&
«فقد رأی الحق»: به راستی خواب درستی را دیده است. مراد از دیدن خواب حق و درست، این است که همانا خود پیامبر ج را در خواب دیده است؛ زیرا که شیطان را نشاید تا شبیه پیامبر شود.
(9) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ الدَّارِمِیُّ، حَدَّثَنَا مُعَلَّى بْنُ أَسَدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْعَزِیزِ بْنُ الْمُخْتَارِ، حَدَّثَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ رَآنِی فِی الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِی، فَإِنَّ الشَّیْطَانَ لاَ یَتَخَیَّلُ بِی». وَقَالَ: «وَرُؤْیَا الْمُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِینَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ».
413 ـ (9)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که به صورت من درآید و شبیه من شود.
و پیامبر ج در دنبالهی سخنانشان فرمودند: و خواب مؤمن و حقگرا، یک جزء از چهل و شش جزء از نبوت و پیغمبری است.
&
«رؤیا»: آنچه که شخص در خواب ببیند.
«المؤمن»:گرونده به ایمان، حقگرا، خلاف کافر.
«جزء»: بخش و پارهای از چیزی، قسمتی از یک چیز.
«النبوة»:خبر دادن از غیب یا از آینده به الهام خداوند؛ پیغمبری.
به هر حال از حدیث بالا دانسته میشود که رؤیای انسان مؤمن هم یک نوع وحی و الهام است که در سطح پایینتر از نبوت و پیغمبری برای مؤمنان ادامه دارد.
خوابهای خوب شخص مؤمن و مسلمان، حق و تعبیر آنها نیز راست و مسلّم میباشد. رسول خدا ج در روایتی میفرمایند: «خوابهای خوب، نوید بخش هستند؛ و خوابهای نویدآور و بشارت دهنده، نصیب بندگان شایسته و بایستهی خدا بوده و پرتوی از فیضان نبوت هستند.»
از ابوهریرهس روایت است که رسول خدا ج فرمودند: «از نبوت و پیامبری، چیزی جز بشارتها باقی نمانده است». حاضرین سؤال کردند: بشارتها چه هستند؟ فرمودند: «خوابهای خوب و نوید بخش».
امام مالک دربارهی معنی و مفهوم «بشارتها» به نقل از عطاء بن یسار روایت میکند که «بشارتها»: خوابهایی هستند که شخص مسلمان آنها را میبیند یا به شخص مسلمان ارائه میگردد.
«مبشّرات»: از بشارت گرفته شده و به معنی خوش خبری و دلیل خوشی و سعادت است؛ اینجا است که به خوابهای خوب در حدیث «مبشّرات» گفته شده است.
صداقت و راستی، یکی از ویژگیهای نبوت و رسالت است؛ هر حکم پیامبر ج و هر فرمان رسول خدا ج مبتنی بر حق و صداقت و راستی و درستی است. بنابراین هر خوابی که راست باشد از اوصاف نبوت به شمار میآید؛ زیرا رسول خدا ج خوابهای حق و راست را یک جزء از چهل و شش جزء از نبوتِ پیغمبران قرار داده است.
ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: وقتی که نزدیک است شب و روز با هم برابر شوند، بعید است که خواب و رؤیای انسان مؤمن دروغ باشد؛ و رؤیای انسان مؤمن یک جزء از چهل و شش جزء از نبوّت پیامبران است. [بخاری و مسلم]
یعنی رؤیای انسان مؤمن هم یک نوع وحی و الهام الهی است که در سطح پایینتر از نبوّت برای مؤمنان ادامه دارد.
(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَکِ: إِذَا ابْتُلِیتَ بِالْقَضَاءِ، فَعَلَیْکَ بِالأَثَرِ.
414 ـ (10)... عبدالله بن مبارکس گوید: چون به قضاوت و حکم و داوری کردن میان مردم گرفتار شدی، بر تو لازم و ضروری است که از احادیث و روایاتی (که از پیامبر ج و بزرگان صحابه نقل شده است) بهره بگیری؛ (تا در حلّ مشکلات و معضلات و چالشها و دغدغههای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... دچار سهو و اشتباه و خطا و لغزش نشوی.)
&
«ابتُلیت»: مبتلا گردیدی. گرفتار شدی. عبدالله بن مبارکس به جهت خطیر بودن کار قضاوت، از واژهی «ابتُلیت» استفاده کرده است.
«القضاء»: قضاوت. حکم کردن. داوری بین دو یا چند تن.
«فعلیک»: برتو باد، برتو لازم و ضروری است، تو باید، بایستی، حتماً، بر تو است که ... وظیفهی تو است که ... استفاده کن، به کار گیر.
«الاثر»: مطلبی است که از رسول خدا ج یا اصحاب ایشان و تابعین روایت شده است.
(11) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَیْلٍ، أَنْبَأَنَا ابْنُ عَوْنٍ، عَنِ ابْنِ سِیرِینَ قَالَ: هَذَا الْحَدِیثُ دِینٌ، فَانْظُرُوا عَمَّنْ تَأَخُذُونَ دِینَکُمْ.
415 ـ (11) ... ابن سیرین/ گوید: این روایات و احادیثی که از رسول خدا ج نقل شده است، دین است؛ و باید بنگرید که از چه کسی این دین را دریافت میدارید.
&
«هذا الحدیث»: این حدیثی که از پیامبر ج روایت شده است.
«دین»: آیین. کیش. ملت. مذهب. اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و عمل به اعضاء و جوارح؛ و اسم است برای تمام آنچه که بدان پرستش خدا کرده شود.
امام ترمذی/ کتاب «الشمائل المحمدیة» را با نقل دو گفتار از بزرگان و طلایهداران عرصهی علم و دانش و حکمت و فرزانگی و روایت و درایت به پایان رسانده که هر دو گفتار، بیانگر اهمیّت دادن به رجال سند حدیث و متن روایت است.
متخصّصان علم حدیث از قدیم الایام، قواعد و اصولی را جهت دریافتِ روایت و درایتِ صحیحِ حدیث وضع نمودهاند و امروز به عنوان یک علم مستقل که حاوی چندین نوع دانش است به نام «علوم الحدیث» قرار گرفته است.
از نخستین قواعد این علوم حدیث نیز این است که بدون «سند صحیح»، هیچ حدیثی پذیرفته نشود، و باز روایت کسی که بگوید: «قال رسول الله» پذیرفته نیست مگر اینکه آن راوی از صحابهی کرامش باشد که پیامبر ج را دیده و از او حدیث را استماع نموده باشد؛ (چرا که همهی صحابهها، عادل هستند.)
و اما روایت حدیث پیامبر ج از غیر صحابی قطعاً باید سلسله سند روایت، به صحابی متصل شود و در سند از راویانِ عادل از عادل تا به ذکر یکی از اصحاب که راویِ نخستین است اقدام نموده باشد. باز لازم است که زنجیرهی راویان چنان به هم متصل گردد که هر کدام، روایت را مستقیماً از طبقهی مافوق خود دریافت نموده باشد که هرگاه در زنجیرهی سند، در اول، یا در وسط و یا در آخر، حلقهای افتاده باشد (یعنی یک راوی و یا راویانی ساقط شده باشد)، آن روایت پذیرفته نخواهد شد.
علمای اسلام به این زنجیرهی راویان که حلقههای آن به هم متصل باشند، «اسناد» یا «سند» گویند. و در همان عصر نخست و به طور قطع از اوایل قرن فتنه، یعنی دورهی خلافت عثمان بن عفانس و بعد از آن که اهواء و حزبگرایی، امت اسلامی را در برگرفت، تشدید و سخت گیری در روایت حدیث اِعمال گردید.
محمد بن سیرین/ میگوید: «امت در ابتدا دربارهی سند حدیث سؤال نمیکردند، ولی هنگامی که فتنه در میان امت روی داد، از آن تاریخ مردم به راویان حدیث میگفتند: رجال سند خود را بیان کنید تا ببینند اگر رجال سند از اهل سنت و جماعت باشند آن را بگیرند و اگر از مبتدعین باشد، از روایت آن اجتناب ورزند». [مسلم و ترمذی]
و عبدالله بن مبارک/ میگوید: «اسناد [درخواست سلسله سندِ پیوسته تا منبع حدیث] از دین است و اگر اسناد نمیبود هر کس هر چه را میخواست میگفت.» [الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی 1/16]
و بر محققان و پژوهشگران تاریخ ادیان و ملتها نیز پوشیده نیست که شرط گرفتن «سند صحیح متصل» تا به منبع اولی در نقل «علم دین» و «علم نبوت» همانگونه که بزرگان ما گفتهاند، از خصوصیات این امت اسلامی است نه سایر ادیان.
نباید خوانندهای که از فرهنگ و تمدّن اسلامی دور است، گمان کند که امّت اسلامی هر گونه سند و اسناد در حدیث را پذیرفتهاند و هر کسی میتوانسته است برای دیگران، سلسلهای از نامهای راویانِ به ظاهر مؤثق را تا صحابی و تا پیامبر ج ردیف کند، بلکه باید دانست که از نظر امت اسلامی ـ و به ویژه علمای متخصّص ـ اسنادی در روایت حدیث پذیرفته است که دارای شرایط زیر باشد:
1- هر کدام از راویان سلسله سند، باید مشخص و معلوم الحال باشند. به عبارت دیگر، از لحاظ شخصیت و سیرت، معلوم و معروف باشند؛ و هیچ سندی که در آن گفته شود: «فلانی از یک نفر و یا از شیخ فلان قبیله و یا از فرد مؤثقی بر ما روایت کرده» بدون ذکر نام، پذیرفته نخواهد شد.
همچنین راوی سندی که ندانیم کیست؛ اهل کدام دیار است؛ استادان او چه کسانی هستند؟ شاگردان او چه کسانی هستند؟ کجا زیسته و تا چه مدت زنده بوده است؟ کجا و چه وقت وفات یافته است و به اصطلاح علوم حدیث، «مجهول العین» باشد، روایت او پذیرفته نخواهد شد.
همچنین راویای که ذات و شخصیت او شناخته شود، ولی از احوال و صفات او از لحاظ خیر یا شرّ و مثبت یا منفی بودن اطلاعی نداشته باشیم، که در اصطلاح علم الحدیث چنین شخصی را «مجهول الحال» و یا «مستور الحال» مینامند، باز روایت او پذیرفته نیست.
2- راوی باید متصف به عدالت باشد. معنی عدالت مربوط به دین، اخلاق و امانتداری راوی در آنچه روایت و نقل میکند میباشد. به طوری که گفتار و رفتار راوی، گویای خوف و خشیّت او از خداوند متعال باشد و از حساب و مجازات روز قیامت بیم داشته باشد و از دورغ و مبالغه گویی و تحریف جداً پرهیز نماید.
امت اسلامی ـ به ویژه محدثین ـ احتیاط بسیار شدیدی را در سلسلهی راویان اِعمال نمودهاند. آنان احادیث را به خاطر کمترین شبههای در سیرت و شخصیت راوی، ردّ نمودهاند و هرگاه دریافته باشند که گاهی دروغی از آن روایِ ناقل سرزده است، حدیث او را «موضوع» و یا «مکذوب» نام مینهند.
و متخصصان علوم حدیث، «عدالت راوی» را به سلامت و مصونیّت از فسق و عواملی که باعث ضعف و نقص مروّت او گردند، تفسیر کردهاند.
از جمله علائمِ چنین عدالتی این است که راوی مرتکب گناه کبیره نشده و بر گناه صغیره اصرار نداشته باشد. علاوه بر این، باز متخصصانِ علم حدیث برای راوی به شرط گرفته که با وجود صفت تقوا در او باید متصف به مروّت و شخصیت باشد و مروّت را اینگونه تفسیر کردهاند که: اجتناب از اعمالِ پست و آنچه نزد مردم باعث کم شخصیتی او تلقی گردد، مانند: غذا خوردن در معابر عمومی و...
علماء و صاحب نظران اسلامی، در شرط راوی به اجتناب از منکرات شرعی اکتفا ننمودهاند، بلکه اجتناب از مستقبحات عرفی را هم بدان افزودهاند. به این معنی شخص راوی در نزد خدا و مردم مقبول باشد.
3- راویِ حدیث به محض اتصاف به عدالت و تقوا، مؤثق و پذیرفتنی نیست، بلکه باید ضبط و دقت ورزیدن، ضمیمهی عدالت و امانت او گردد؛ چه بسا یک راوی از پرهیزگارترین بندگان و برترین آنها از لحاظ ورع و صلاح باشد، ولی دارای ضبط و دقت در روایت نباشد و از این طریق به اشتباه و غلط خواهد افتاد و گاهی فراموشی به او دست میدهد و حدیثی را با حدیث دیگری خلط میکند.
بنابراین برای شخص راوی، «ضبط و دقت در قوهی حافظه و یا صحت نوشتهها و شنیدهها» شرط اساسی است. علمای اسلام، حدیث صحیح را مشروط بر این کردهاند که راویِ آن باید از برترین درجات ضبط و اتقان برخوردار باشد تا اینکه به محفوضات و دقت وی اطمینان حاصل گردد؛ و اینگونه ضبط و اتقان را میتوان با مقایسهی برخی روایت یک راوی، با یکدیگر و یا با روایاتِ راویانِ دیگر که حافظ و مؤثّق باشند، به دست آورد.
چه بسا یک راویِ ضابط، حافظ و متقن باشد، ولی در اثر کهولت و پیری، حافظهاش ضعیف شده باشد و محفوظاتش را به هم خلط نماید؛ محدثان روایت چنین راویای را هم ضعیف میشمارند و دربارهی او میگویند: «اختلط باخره»؛ یعنی در آخر عمر، دچار آشفتگی و پریشانی شده است. تا جایی که روایات اینگونه راوی را به دلایل و شواهد مختلفی از هم متمایز نموده و گفته شود: این روایت، مربوط به قبل از اختلاط و آشفتگی ایام پایان عمر او است و پذیرفتنی میباشد، و این روایت، مربوط به بعد از اختلاط و پریشانی پایان عمر او است؛ و یا اگر ندانیم که روایت، مربوط به چه دورهای از عمر او است، آن روایت مردود و متروک خواهد شد.
4- باید سلسلهی راویان سند از ابتدا تا پایان، همگی با هم متصل و پیوسته باشند. بنابراین هرگاه حلقهای از حلقههای سلسلهی سند از اول، یا وسط و یا آخر افتاده باشد، بقیهی رجال حدیث هر اندازه از عدالت و ضبط برخوردار باشند، باز هم حدیث ضعیف و چه بسا مردود تلقی گردد تا آنجا که بعضی از پیشوایان تابعی مانند: حسن بصری، عطاء، زهری و... آن چنان با ورع و متقی بودند که مردم آنان را برای استسقاء، مورد شفاعت قرار میدادند و روزها و ماهها به خاطر دریافت علم از آنان به مسافرتهای طولانی پرداخته میشد؛ با این وجود اگر چنین مرد تابعی بگوید: «پیامبر ج فرموده است» ـ بدون ذکر صحابی که حدیث را از پیامبر ج شنیده باشد ـ حدیث او پذیرفته نخواهد بود؛ زیرا احتمال دارد که حدیث را از تابعی دیگر و آن تابعی هم از تابعی دیگر شنیده باشد؛ و باز هرگاه واسطهای در روایت حدیث مجهول باشد، آن حدیث پذیرفته نمیشود و چنین احادیثی را «مرسل» مینامند. اگر چه بعضی از فقها، احادیث مرسل را با شرایط خاصی پذیرفتهاند.
این بدان معناست که هر کدام از راویان، ناگزیر باید مستقیماً و بدون واسطه، حدیث را از ما فوق خود دریافت نموده باشد و برای راویِ حدیث جایز نیست که واسطهای را مبنی بر اینکه نزد او مؤثق است، حذف کند؛ چرا که ممکن است شخصی که نزد او مؤثق است، از نظر دیگری مجروح باشد. خلاصه صرف حذف واسطه، موجب تشکیک و تردید آن حدیث میگردد.
علاوه بر این، هرگاه یکی از روایانِ عادل و مقبول، در بعضی از سلسلهی روایان حذف گردد و لفظ محتملی را بیان کند، مانند این که بگوید: «عن فلان»؛ یعنی به «نقل از فلانی»؛ چنین روایتی را «مدلّس» میگویند و حدیث او پذیرفته نخواهد شد، مگر این که بگوید: «حدثنی فلان او اخبرنی فلان او سمعت ....» و امثال آن؛ ولی اگر بگوید: «عن فلان»؛ چنین حدیثی ضعیف است؛ زیرا «عن» احتمال دریافت حدیث از طریق واسطه و یا مستقیم را دارد و محض احتمال، حدیث را ضعیف میگرداند.
1- پنجمین شرط این است که نباید حدیث، «شاذ» باشد. حدیث شاذ: به حدیثی گفته میشود که راویِ مورد وثوق آن در نقل با دیگر راویان مؤثقتر و معتبرتر مخالفت کند. مانند این که یکی از راویان مؤثق، حدیثی را با عبارت و یا اضافات معینی بر خلاف روایت راویان مؤثقتر روایت کند؛ در این صورت روایت راوی مؤثقتر پذیرفته میشود و حدیث او را در اصطلاح «محفوظ» میگویند و حدیث مخالف آن روایت را هر چند راوی آن از نگاه محدثان، مؤثق و مقبول باشد، «شاذ» میگویند.
2- اینکه حدیث شامل علت معیوبی در سند و متن آن نباشد. این شرط را پیشوایان و متخصصان این فن (کسانی که با احادیث زیستهاند و از لحاظ اسناد و متون از خِبرگی و مهارت خاصی برخوردارند) میشناسند. و این بدان معنی است که حدیث در ظاهر امر، مقبول و پذیرفته به نظر میآید و اشکالی در آن دیده نمیشود، ولی همین که صرّافان و ناقدانِ حدیث آن را نقد و بررسی نمایند، به سرعت خللی که موجب سستی و بیپایگی آن حدیث باشد، در آن مییابند؛ و به همین دلیل است که در علوم حدیث، علمی به نام «العلل» تأسیس گردید.[1]
به هر حال، مسلمان باید در رابطه با امور دینی اهتمام و توجه شایان مبذول دارد؛ زیرا گوهر وجود و روح هستی، همانا دین است و مسألهی دین، مسألهی نخستین انسان و واقعیّت زندگی هر دو سرای اوست؛ از این رو باید بنگرد که از چه کسی این دین را دریافت میدارد.
علمای متخصص حدیث، حدیث را به صورتی جامع و مانع، چنین تعریف کردهاند: «حدیث» به روایتی گفته میشود که اسناد آن از ابتدا تا انتها به نقلِ عادلِ ضابط بوده و از شذوذ و علّت سالم ماند.
نخستین چیزی که مورد توجه یک عالم حدیث قرار میگیرد، سند حدیث است. و منظور از «سند»، سلسلهی راویان حدیث است تا آخرین راوی. یعنی صحابهای که حدیث را از پیامبر اکرم ج روایت کرده است. و از نظر اهل سنت و جمهور مسلمانان، تمام اصحاب پیامبر ج عادل هستند و خداوند متعال عدالت آنان را در آیات متعدد قرآن، و پیامبر ج نیز در احادیث صحیح و مشهور خود به ثبوت رساندهاند.
هنگامی که صحبت و همنشینی یک راوی با رسول خدا ج و صحابی بودن او به اثبات برسد، دیگر به بحث و تفحّص دربارهی او نمیپردازیم؛ بلکه بحث و گفتگو در راویِ غیر صحابی است که باید با شخصیت، ذات، زندگی و سیرهی او و هم چنین با استادان، شاگردان، تولد، و وفات او آشنایی کامل داشته باشیم. به همین خاطر «علم رجال» و یا «علم جرح و تعدیل» تأسیس گردید و دربارهی تعدیل و توثیق و تضعیف راویان، کتابهای زیادی تألیف شد.
ضعف یک حلقه از سلسلهی سند، تمام حدیث را مردود میسازد؛ خواه این ضعف از جهت عدالت راوی و یا امانتداری او باشد و یا از جهت حفظ و ضبط ایشان؛ و برای این که حدیث در مرتبهی «صحیح» قرار گیرد، باید حفظ و به خاطر سپردن راوی به تعبیر امروزی در درجهی «عالی» یا «خیلی خوب» باشد. لذا وقتی به درجهی «خوب» یا «مقبول»، تنزل نماید، حدیث فقط در مرتبهی «حَسَن» قرار میگیرد که آن هم نزد علمای اسلام، قابل اعتبار است ولی در مرتبهی پایینتر از حدیث صحیح میباشد و در تعارض، هر کدام اهمیّت و خصوصیّت خاصّ خود را دارند.
علاوه بر این، سند حدیث، باید از ابتدا تا انتها، متصل باشد که اگر در ابتدای سلسلهی سند، یا در وسط و یا در آخر آن، حلقهای مفقود و یا منقطع گردد، حدیث به مرتبهی «ضعیف» تنزّل خواهد نمود؛ و اگر بیشتر از یک حلقه از سلسلهی سند مفقود شده باشد، ضعف آن شدت مییابد.
از اینجا در مییابیم که هیچگونه زمینهای برای ناآگاهان به این علم که گمان بردهاند امکان دارد بعضی از جاعلان و حدیث پردازان، میتوانند سند بسیار صحیحی را اختراع نمایند و احادیثی که حاوی حلال و حرام شرعی باشد بر آن بنا نهند و یا به دل خواه خود چیزی را واجب و یا ساقط نمایند و آن را خوراک فقیهان و محدثان سازند، چنین زمینهای قطعاً وجود ندارد.
1- ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، 240-327 ق. «الجرح و التعدیل» بتحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422 ق.
2- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733-852 ق.، «تهذیب التهذیب فی رجال الحدیث» بتحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی بن معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425 ق.
3- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733-852 ق.، «فتح الباری بشرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیا، التراث العربی، 1408 ق.
4- ابن حنبل، احمد بن محمد، «المسند»، قاهره، دار الحدیث، 1426 ه . ق.
5- ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، 691-751 ق.، «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» بتحقیق شعیب ارنووط و عبدالقادر ارنووط، بیروت، الرساله، 1414 ق.
6- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر؛ «تفسیر القران العظیم»؛ بیروت؛ المکتبة العصریة؛ 1422 ه . ق.
7- ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم، «لسان العرب»، بیروت، مکتبة الهلال، [بیتا].
8- ابن هشام، «السیرة النبویة»، تحقیق: مصطفی السّقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، [بیتا]
9- ابوزهره، محمد؛ «خاتم پیامبران»؛ ترجمه: حسین صابری؛ مشهد؛ بنیاد پژوهشهای اسلامی؛ 1380 ش.
10- احمدیان، عبدالله؛ «سیر تحلیلی کلام اهل سنّت»؛ تهران؛ احسان؛ 1386 ش.
11- احمدیان، عبدالله؛ «قرآنشناسی»؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ه . ش.
12- اصبهانی، ابونعیم، «دلائل النبوة»، تحقیق: محمد روّاس قلعهجی و عبدالبر عباس، بیروت، دارالنفائس، 1419 ه . ق.، 1999 م.
13- آلوسی، محمود بن عبدالله؛ «روح المعانی»؛ بیروت؛ دارالکتب العلمیة، 1422 ه . ق.
14- امین، مصطفی؛ جارم، علی، «النحو الواضح»؛ تهران، آوا ندا دانش، [بیتا].
15- انصاری، جمال الدین عبدالله بن هشام، «شرح شذور الذهب»؛ تحقیق: محمد یاسر شرف؛ تهران، احسان، 1388 ه . ش.
16- انصاری، جمال الدین عبدالله بن هشام، «شرح قطر الندی و بل الصدی»، تحقیق: برکات یوسف هبّور، بیروت، دارالفکر، 1429 ه . ق.، 2009 م.
17- بدر العینی، محمود بن احمد، 762-855 ق.، «عمدة القاری شرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424 ق.
18- بعلبکی، منیر، 1918 -، «فرهنگ المورد» ترجمه محمد مقدس، تهران، امیر کبیر، 1385 ش.
19- بنوری، محمد یوسف، 1397 -، «معارف السنن شرح جامع الترمذی» کراچی،[بیتا].
20- بوطی، محمد سعید رمضان، «فقه السیرة النبویة»؛ دمشق، 1412 ه . ق.، 1991 م.
21- بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، «دلائل النبوة»؛ تحقیق: دکتر عبدالمعطی قلعهجی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423 ه . ق، 2002 م.
22- ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، «الشمائل المحمدیّة»، تحقیق: محمد عوامه، دارالمنهاج، جده، عربستان سعودی، 1428 ه . ق.، 2007 م.
23- جُرّ، خلیل «فرهنگ لاروس» ترجمه: سید حمید طبیبیان، تهران، امیر کبیر، 1386ش.
24- جرّ، خلیل، «فرهنگ لاروس – عربی به فارسی»؛ ترجمهی سید حمید طبیبیان، چاپ پانزدهم، تهران، امیر کبیر، 1384 ه . ش.
25- جزائری، ابوبکر جابر، «هذا الحبیب محمد ج یا محبّ»؛ قاهره، دارالحدیث،[بیتا].
26- جمل اللیل، سید یوسف بن عبدالله، «الشجرة الزکیة فی الانساب و سیر آل بیت النبوة»، ریاض، عربستان سعودی، مکتبة النبویة، 1423 ه . ق.، 2002م.
27- جوزی، عز الدین ابن اثیر ابوالحسن علی بن محمد؛ «اسد الغابة فی معرفة الصحابة»، تحقیق: علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود؛ بیروت، دارالکتب العلمیة، 2003 م.، 1424 ه . ق.
28- حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، 1017-1067 ق.، «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» دمشق، دار الفکر، 1414 ق.
29- حاجی، محمد عمر، «فی ظلال السیرة النبویة»؛ دمشق، دارالمکتبی، 1425 ه . ق.؛ 2004 م.
30- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، 321-405 ق.، «المستدرک علی الصحیحین» بتحقیق محمد مطرجی، بیروت، دار الفکر، 1422 ق.
31- حبنکة المیدانی، عبدالرحمن حسن؛ «قواعد التدبر الامثل لکتاب الله عزوجل»؛ دمشق؛ دارالقلم؛ 1425 ق.
32- حبنکة المیدانی، عبدالرحمن حسن؛ «معارج التفکّر و دقائق التدبّر»؛ دمشق؛ دار القلم؛ 1420 ق.
33- حسینی، سیدحسن؛ «قصههای قرآن»؛ تهران؛ دار الکتب الاسلامیة؛ 1383 ش.
34- حوّی، سعید؛ «الاساس فی التفسیر»؛ قاهره؛ دارالاسلام؛ چاپ سوم، 1412 ق.
35- حوی، سعید، «الرسول»؛ قاهره، دارالسلام، 1424 ه . ق.، 2004.
36- خالد، عمرو؛ «داستان پیامبران»؛ ترجمه: زاهد ویسی؛ خواف؛ حافظ ابرو؛ 1387 ش.
37- خالدی، صلاح؛ «القصص القرانی»؛ دمشق؛ دار القلم؛ 1428 ق.
38- خالدی، صلاح عبد الفتاح، «الرسول المبلغ»؛ دمشق، دارالقلم، 1418 ه . ق، 1997م.
39- خرمدل، مصطفی؛ «تفسیر نور»؛ تهران؛ احسان؛ 1384 ه . ش.
40- خزائلی؛ محمد؛ «اعلام قرآن»؛ تهران؛ امیر کبیر؛ 1380 ش.
41- خضری، شیخ محمد «نور الیقین»، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1426-1427 ه . ق، 2006.
42- خطّاب، محمود شیث؛ «الرسول القائد»؛ بیروت، دارالفکر 1409 ه . ق، 1989 م.
43- خطیب عمری، محمد بن عبدالله، - 741 ق «مشکوة المصابیح» بتحقیق جمال عیتانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424 ق.
44- خلیل، عماد الدین، «دراسة فی السیرة»؛ بیروت، دار النفائس، 1428 ه . ق، 2007 م.
45- دیاب، عبدالحمید و قرقوز، احمد، «طب در قرآن»، ترجمه: علی چراغی، تهران، انتشارات حفظی، چاپ چهارم، 1377 ه . ش.
46- ذهبی، محمد بن احمد، 673-748 ق.، «تذکرة الحفاظ» بیروت، دار احیاء التراث العربی، [بیتا].
47- ذهبی، محمد بن احمد، 673-748 ق.، «سیر اعلام النبلاء» بتحقیق شعیب ارنووط، دمشق، دار الفکر، 1424 ق.
48- ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، «سیر اعلام النبلاء»؛ تحقیق: محمد ایمن شبراوی، قاهره، دار الحدیث، 1427 ه . ق، 2006 م.).
49- رضا، محمد رشید؛ «تفسیر المنار»؛ قاهره؛ المکتبة التوفیقیة؛ [بیتا]
50- زحیلی، وهبه، «التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج» دمشق، دار الفکر، 1418 ق.
51- زحیلی، وهبه، «الوجیز فی اصول الفقه» تهران، احسان، 1381 ش.
52- زحیلی، وهبة، «شمائل المصطفی ج»؛ بیروت، دار الفکر، 1427 ه . ق.، 2006م.
53- زرکلی، خیر الدین، 1893 -، 1966 «الاعلام» دار العلم للملایین، 2007 م.
54- زمخشری، محمود بن عمر؛ «الکشاف»، بیروت، دار احیاء التراث العربی»؛ 1424 ه . ق.
55- سایس، محمد علی؛ «تفسیر آیات الاحکام»؛ دمشق؛ دار ابن کثیر؛ 1422 ق.
56- سعدی، عبدالملک عبدالرحمن؛ «شرح عقاید اهل سنّت و جماعت»؛ ترجمهی امیر صادق تبریزی؛ سنندج؛ کردستان؛ 1379 ه . ش.
57- سهارنفوری، خلیل احمد، - 1927 م، «بذل المجهود فی حل سنن ابی داود» بیروت، دار البشائر الاسلامیه، 1427 ق.
58- سیدقطب؛ «تفسیر فی ظلال القران»؛ ترجمه: مصطفی خرم دل؛ تهران؛ احسان؛ 1386 ش.
59- سیوطی، جلال الدین، «الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418 ه . ق.
60- سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر؛ «الاتقان فی علوم القران»؛ ترجمهی مهدی حائری قزوینی، به تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم؛ تهران؛ امیر کبیر؛ 1382 ه . ش.
61- سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابوبکر، «الخصائص الکبری»، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2003 م.، 1424 ه .ق.
62- شعراوی، محمد؛ «تفسیر الشعراوی»؛ ادارة البحوث و التألیف و الترجمة؛ [بیتا]
63- شلتوت، محمود؛ «اسلام، آیین زندگی»؛ ترجمه: عبدالعزیز سلیمی؛ تهران؛ احسان؛ 1382 ش.
64- شوکانی، محمد بن علی؛ «فتح القدیر»؛ بیروت؛ دار الکتب العلمیة؛ 1415 ق.
65- صابونی، محمد علی؛ «تفسیر آیات الاحکام»؛ بیروت؛ دار احیاء التراث العربی؛ 1425 ق.
66- صابونی، محمد علی؛ «صفوة التفاسیر»؛ بیروت؛ دار القلم؛ 1406 ه . ق.
67- صافی، محمود؛ «الجدول فی اعراب القران»؛ تهران؛ احسان؛ 1383 ش.
68- صالح، بهجت عبدالواحد؛ «الاعراب المفصل لکتاب الله المرتل»؛ اردن؛ عمّان؛ دارالفکر؛ 1998 م.
69- صدیقی شافعی، محمد بن علان، «دلیل الفالحین لطرق ریاض الصالحین» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421 ق.
70- صلابی، علی محمد «السیرة النبویة»؛ بیروت، دارالمعرفة، 1427 ه. . ق؛ 2006 م.
71- طبّاره، عفیف عبدالفتاح؛ «روح الدین الاسلامی»؛ ترجمه: ابوبکر حسنزاده؛ سقز؛ محمدی، 1375 ه . ش.
72- طبری، ابن جریر؛ «تفسیر طبری (جامع البیان عن تأویل القران)»؛ دمشق؛ دارالقلم؛ و بیروت، الدار الشامیة؛ 1418 ق.
73- طبری، ابوجعفر بن حریر 224-310 ه . ق «تاریخ الطبری»، بیروت، دار ابن کثیر 1425 ه . ق.
74- طحان، محمود، «درآمدی بر علوم حدیث»، ترجمهی: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1389 ه . ش.
75- طحاوی، ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامة، «شرح معانی الآثار»، ادارة تألیفات اشرفیه، [بیتا].
76- عبدالباقی، محمد فؤاد، «المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» قم، ذوی القربی، 1384 ش.
77- عبدالباقی، محمد فواد، «اللؤلؤ و المرجان» ترجمه: ابوبکر حسنزاده، تهران، احسان، 1384 ش.
78- عثمانی، محمد تقی «تکلمة فتح الملهم» بتحقیق محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1426 ق.
79- عثمانی، محمد تقی «درس جامع الترمذی» ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383 ش.
80- عثمانی، محمد تقی؛ «علوم القران»؛ ترجمه: محمد عمر عیدی دهنه؛ تربت جام؛ شیخ الاسلام احمد جام؛ 1383 ش.
81- عثمانی، محمد شفیع؛ «معارف القران»؛ ترجمه: محمد یوسف حسینپور، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377 ش.
82- عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، «الاصابة فی تمییز الصحابة»؛ تحقیق: علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423 ه . ق، 2002م.
83- عظیم آبادی، ابوالطیب محمد شمس الحق، «عون المعبود، شرح سنن ابیداود»، قاهره، دار الحدیث، 1422 ه . ق.
84- عقیلی همدانی مصری، بهاء الدین عبدالله بن عقیل، «شرح ابن عقیل»؛ تحقیق: فاخوری، بیروت، دارالجیل [بیتا].
85- عمید، حسن، «فرهنگ عمید» تهران، امیر کبیر، 1382 ش.
86- غزالی مصری، محمد؛ «فقه السیرة»؛ ترجمه: محمد طاهر حسینی؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ش.
87- فخر رازی، محمد بن عمر، 544-606 ق. «مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425 ق.
88- فشّابه، هشام؛ «دلیل الموضوعات فی القران الکریم»؛ بیروت؛ مؤسسة الریان؛ 1422 ق.
89- فیروزآبادی شیرازی، مجد الدین محمد بن یعقوب، «فی صحبة الحبیب محمدج»؛ تحقیق: احمد مصطفی قاسم طهطاوی، قاهره، دارالفضیلة، [بیتا].
90- قاری، علی بن سلطان محمد، - 1014 ق.، «مرقاة المفاتیح شرح مشکوة المصابیح» بتحقیق صدقی محمد جمیل العطار، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.
91- قرائتی، محسن؛ «تفسیر نور»؛ تهران؛ مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن؛ 1375 ش.
92- قرضاوی، یوسف؛ «دورنمای جامعه اسلامی»؛ ترجمه: عبدالعزیز سلیمی؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ش.
93- قرضاوی، یوسف؛ «دیدگاههای فقهی معاصر»؛ ترجمه: احمد نعمتی؛ تهران، احسان؛ 1384 ش.
94- قرطبی، محمد بن احمد، - 671 ق. «الجامع لاحکام القرآن» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422 ق.
95- کاندهلوی، محمد ادریس، 1899-1974 م، «التعلیق الصبیح علی مشکوة المصابیح» کویته، مکتبه رشیدیه، [بیتا].
96- کاندهلوی، محمد زکریا، 1898-1981 م، «اوجز المسالک الی موطاء مالک» بتحقیق ایمن صالح شعبان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420 ق.
97- کشمیری، محمد انورشاه، 1292-1352 ق، «فیض الباری علی صحیح البخاری» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1426 ق.
98- کنعان، احمد محمد، «الموسوعة الطبیّة الفقهیّة»، بیروت، دار النفائس، 1427 ه . ق.
99- گنجی، ایوب، «فاطمهی زهرا، از خود دفاع میکند»، تهران، ایوب گنجی، 1385 ه . ش.
100- گیلانی، نجیب، «در گسترة طبّ نبوی»، ترجمه: صلاح الدین توحیدی، تهران، احسان، 1383 ه . ش.
101- مبارک فوری، صفی الرحمن؛ «خورشید نبوت»؛ ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی؛ تهران؛ احسان؛ 1385 ش.
102- مبارکفوری، صفی الرحمن، «الرحیق المختوم»؛ بیروت، شرکة دار الارقم بن ابی الارقم، 2004 م.
103- مبارکفوری، محمد عبدالرحمن بن عبدالرحیم، «تحفة الاحوذی»، شرح جامع الترمذی، بیت الافکار الدولیة، بیروت، لبنان، 2007 م.
104- معلوف، لویس، 1867-1946، «المنجد» ترجمه: مصطفی رحیمینیا، تهران، صبا، 1380 ش.
105- مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -، «تفسیر نمونه» تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1385 ش.
106- نادری، محمد اسعد، «نحو اللغة العربیة»؛ بیروت، المکتبة العصریة، 1425 ه . ق.، 2005 م.
107- ندوی، ابوالحسن؛ «نبیّ رحمت»؛ ترجمه: محمد قاسم قاسمی؛ تربت جام؛ شیخ الاسلام احمد جام؛ 1380 ش.
108- ندوی، سید ابوالحسن علی الحسنی، «السیرة النبویة»؛ تحقیق: سیدعبدالماجد الغوری، بیروت، دار ابن کثیر، 1425 ه . ق.، 2004 م.
109- نعمانی، شبلی؛ و ندوی، سید سلیمان؛ «فروغ جاویدان»؛ زاهدان؛ فاروق اعظم؛ 1381 ش.
110- نووی، یحیی بن شرف، 631-676 ق، «شرح صحیح المسلم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422 ق.
111- نووی، سید ابوالحسن علی الحسنی، «مقالات حول السیرة النبویة»، تحقیق: عبدالماجد الغوری؛ بیروت، دار ابن کثیر، 1423 ه . ق.، 2002 م.
112- نووی، سید سلیمان، «الرسالة المحمدیة»؛ تحقیق: محمد رحمة الله حافظ الندوی؛ دمشق، دارالقلم، 1426 ه . ق.، 2005 م.
113- واقدی، محمد بن عمر، «مغازی؛ تاریخ جنگهای پیامبر ج»؛ ترجمهی محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369 ه . ش.