36 - [35] عن عبادة بن الصامت س قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، حرّم الله علیه النار» رواه مسلم([1]).
36- (35) عبادة بن صامت س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «کسی که به زبان و قلب اقرار نماید که هیچ موجودی سزاوار پرستش نیست به جز«الله» (که یگانه و بیهمتا است و شریک و انبازی ندارد) و همچنین اعتراف نماید که محمد ج فرستادهی خداست، خداوند ﻷ آتش دوزخ را بر وی حرام میکند و او را از آن نجات میدهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
37 - [36] وعن عثمان س قال: قال رسول الله ج: «من مات وهو یعلم أنه لا إله إلا الله دخل الجنة» رواه مسلم([2]).
37- (36) عثمان بن عفان ب گوید: پیامبر ج فرمود: «کسیکه با اعتقاد به وحدانیت و یگانگی خداوند ﻷ، چشم از این جهان فرو برد، به بهشت داخل میشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
38 - [37] وعن جابر س قال: قال رسول الله ج: «ثنتان موجبتان. قال رجل: یا رسول الله! ما الـموجبتان؟ قال: "من مات یشرک بالله شیئا دخل النار، ومن مات لا یشرک بالله شیئا دخل الجنة» رواه مسلم([3]).
38- (37) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «دو چیز واجب کننده است. مردی (از جای برخاست و) گفت: ای فرستادهی خدا! آن دو چیز واجب کننده چیست؟ پیامبر ج فرمود: کسیکه با خدا شریک و انبازی قرار دهد، و با این اعتقاد بمیرد داخل آتش دوزخ میرود (و شرک و چندگانهپرستیاش، موجب دخول وی به دوزخ میگردد).
و کسیکه با اقرار به وحدانیت و یگانگی خدای ﻷ، چشم از این جهان فرو بست و چیزی یا کسی را با خدا شریک نگرداند، وارد بهشت میشود (و همین اقرار و اعترافش به وحدانیت خدا، از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و به شرط تحقق اعمال، موجب دخول وی به بهشت میگردد)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
39 - [38] وعن أبی هریرة س قال: «کنا قعوداً حول رسول الله ج ومعنا أبو بکر وعمر ب فی نفرٍ، فقام رسول الله ج من بین أظهرنا، فأبطأ علینا، وخشینا أن یقتطع دوننا، ففزعنا فقمنا، فکنت أول من فزع، فخرجت أبتغی رسول الله ج، حتى أتیت حائطاً للأنصار لبنی النجار، فدرت به، هل أجد له بابا؟ فلم أجد، فإذا ربیع یدخل فی جوف حائط من بئر خارجة - والربیع الجدول - قال: فاحتفزت فدخلت على رسول الله ج. فقال: "أبو هریرة؟" فقلت: نعم یا رسول الله! قال: "ما شأنک؟" قلت: کنت بین أظهرنا فقمت فأبطأت علینا، فخشینا أن تقتطع دوننا، ففزعنا، فکنت أول من فزع، فأتیت هذا الحائط، فاحتفزت کما یحتفز الثعلب، وهؤلاء الناس ورائی. فقال " یا أباهریرة!" وأعطانی نعلیه، فقال: "اذهب بنعلی هاتین، فمن لقیک من وراء هذا الحائط یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه؛ فبشره بالجنة " فکان أول من لقیت عمر فقال: ما هاتان النعلان یا أبا هریرة؟ قلت: هاتان نعلا رسول الله ج بعثنی بهما، من لقیت یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه، بشرته بالجنة، فضرب عمر بین ثدیی، فخررت لاستی. فقال: إرجع یا أبا هریرة! فرجعت إلى رسول الله ج فأجهشت بالبکاء، ورکبنی عمر، فإذا هو على أثری، فقال لی رسول الله ج "ما لک یا أبا هریرة؟ "قلت: لقیت عمر فأخبرته بالذی بعثتنی به، فضرب بین ثدیی ضربةً خررت لاستی. فقال: ارجع. فقال له رسول الله ج" یا عمر! ما حملک على ما فعلت؟ "قال: یا رسول الله! بأبی أنت وأمی! أبعثت أبا هریرة بنعلیک! من لقی یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه بشره بالجنة؟ قال:" نعم "قال: فلا تفعل، فإنی أخشى أن یّتکل الناس علیها، فخلّهم یعملون. فقال رسول الله ج" فخلّهم» رواه مسلم([4]).
39- (38) ابو هریره س گوید: «همراه با ابویکر س و عمر س و تنی چند از صحابهش، پیرامون پیامبر ج نشسته بودیم، در همین حال پیامبر ج از میان ما برخواست و رفت. مدتی انتظار کشیدیم ولی از پیامبر ج خبری نشد از آن ترسیدیم که نکند پیامبر ج مورد اذیت و آزار دشمنان و کفار قرار گرفته باشد به همین جهت ترسان و لرزان به جستجوی آن حضرت ج پرداختیم. و خود نخستین کسی بودم که از دیرکردن پیامبر ج هراسان شده و به جستجو و تلاش آن حضرت ج از خانه بیرون زدم.
(به جستجو ادامه دادم) تا به بوستانی در محلهی بنینجار از انصار رسیدم، بوستان را دیوار بزرگی احاطه کرده بود به طوریکه هرچند تلاش کردم تا دورازهای را بیابم تا از طریق آن وارد بوستان شوم، موفق به این کار نشدم.
(به ناچار فکری دیگر کردم) آخرکار، جوی آبی به نظر رسید که از بیرون بوستان به درون آن میآمد با مشکل، از طریق آن جوی به داخل بوستان رفته و پیامبر ج را در آنجا یافتم. پیامبر ج فرمود: ابوهریره! تویی؟ گفتم: آری من هستم. فرمود: تو را چه شده است؟(چرا اینجایی)؟ گفتم: ای رسولخدا ج! شما از میان ما برخاستید و رفتید، مدتی انتظار کشیدیم ولی از شما خبری نشد. ترسیدیم که نکند مورد اذیت وآزار دشمنان قرار گرفته باشید، از این جهت برخود ترسیدیم(و به جستجوی شما پرداختیم) و خود نیز نخستین کسی بودم که از تأخیر شما هراسان و نگران شده و به جستجوی شما از خانه بیرون زدم (آنچنان به جستجوی شما ادامه دادم) تا به این بوستان رسیده (واز طریق جوی آبی که از بیرون بوستان به داخل آن میآمد) با مشکل و به مانند روباه به داخل بوستان خزیدم. و اینک صحابه و یاران شما، پشت سر من در جستجوی شما هستند.
پیامبر ج پایافزار خویش را بیرون کرده و به من داد و فرمود: ای ابوهریره! این پایافزار را بردار و برو. و هرکس را یافتی که با صداقت و اخلاص از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار میکند، او را به بهشت بشارت بده. (ابو هریره س گوید: از باغ بیرون رفتم) و نخست با حضرت عمر س ملاقات نمودم. عمر س پرسید: ابوهریره این پایافزارها چیست؟ گفتم: این پای افزارهای پیامبرخداست، که به من داده تا هرکس را ببینم که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار میکند او را به بهشت مژده و نوید دهم.
ابوهریره س گوید: (عمر س به محض شنیدن این سخن) ضربهای بر سینهام کوفت که بر اثر آن، نقش بر زمین شدم و گفت: برگرد ای ابوهریره. گریان و نالان و افتادن و خیزان به نزد رسولخدا ج شتافتم و عمر س نیز پشت سرم به نزد رسولخدا ج آمد.(چون پیامبر ج مرا گریان و نالان و افتان و خیزان یافت) پرسید: ابوهریره چه شده؟ گفتم: در راه عمر س را دیدم و پیامی را که شما به من دادهاید با وی بازگو کردم ولی او ضربهای بر سینهام کوبید که بر اثرآن نقش بر زمین شدم. و نیز به من گفت که به نزد شما باز گردم.
پیامبر ج (رو به عمر کرد و) فرمود: عمر! چرا چنین کردی؟ (و چه چیزی تو را بر آن داشت تا با ابوهریره، چنین برخورد کنی؟) عمر س در پاسخ گفت: ای پیامبرخدا ج! پدر و مادرم فدایت شوند، آیا شما به ابوهریره پایافزارهای خویش را داده تا وی به هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الاالله» و وحدانیت خدا، اعتراف کند مژدهی بهشت دهد؟ پیامبر ج فرمود: بلی (من او را چنین دستور دادم) عمر س گفت: ای پیامبرخدا ج! (به نظر من) چنین نکنید (بهتر است) چرا که من میترسم که مردم با اتکاء و اعتماد به این مژده سست شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی نمایند.
پس صلاح در این است که شما آنان را واگذارید تا (بدون هیچ حساسیتی) به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند.
ابوهریره س گوید: پیامبر ج نیز فرمود: خوب است آنان را واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «حائط»: باغ و بوستان.
«ربیع»: جوی یا رود کوچک
«فاحتفزت»: خویشتن را در نشستن در چیدم و جای کمی گرفتم.
«اذهب بنعلی هاتین»: شاید کسی بپرسد که چرا پیامبر ج کفشها و پایافزار مبارک خویش را به ابوهریره س داد؟
در جواب باید گفت: چون که پیامبر ج ابوهریره را برای ابلاغ امر مهمی به میان مردم فرستاد صلاح دید تا برای توثیق و اعتماد بر گفتهی وی، نشان تأییدی از سوی خویش به وی بدهد و چون غیر از کفشهای خویش دیگر چیزی در اختیار نداشت به ناچار آنها را از پای درآورده و به ابوهریره س به عنوان علامت توثیق و اعتماد بر گفتهی وی به او داد.
و اگر از زاویه و بُعد معنوی به این موضوع نگاه کنیم این طور معلوم میشود که دادن کفشها به ابوهریره س اشاره بهسوی ثبات و استقامت و پایداری و شکیبایی در دین و ایمان دارد. یعنی این نوید و بشارت را کسی سزاوار است که در راه شریعت و دین ثابت قدم، مخلص، صادق، عامل، و کوشا و پایدار باشد همانطوری که در روایت دیگر نیز به این موضوع اشاره رفته است:
«قل امنت ثم استقم». «بگو: به خدا ایمان آوردم و بر ایمانم ثابت قدم و پایدارم»
«فضرب عمر بین ثدیی»: اگر نگاهی گذرا به تواریخ، کتب حدیث، و غیره پیرامون سیمای فاروق داشته باشیم،به وضوح مشاهده میکنیم که در صحنهی داغ جنگها و در ستادهای فرماندهی پیامبر ج، حضرت عمر س دست بر قبضهِی ششمیر برندهاش و با همهی قهر و قدرت و هول و هراس و تیزبینی که دارد، سرا پا در قید اطاعت پیامبر ج قرار گرفته است و در نتیجه به او حق میدهیم که بعدها کارنامهی خود را در زمان پیامبر ج در این دو جمله خلاصه کرده است:
1- در خدمت پیامبر ج شمشیری از نیام کشیده بودم که تا او مرا به غلاف نمیکشید و از کاری منع نمیفرمود، به هر نقطهای نشانم میداد نشانه میرفتم.
2- در خدمت پیامبر ج برده و غلام و گاردِ محافظ او بودم.
براستی عمر س از مشاوران نزدیک و محرمراز و جانشین و وزیر برحق پیامبر ج بود.
و اگر نگاهی دیگر به تاریخ بیندازیم، حضرت عمر س را در بُعدی دیگر مشاهده مینمائیم و این مرتبه نه با شمشیر، بلکه با هوش تیزتر از شمشیر، و نه در صحنههای جنگ بلکه در صحنهی تحولات اخلاقی و معضلات روابط اجتماعی، حضرت عمر س را با فکر سراسر فروغ و نبوغ و سراپا در اطاعت پیامبرخدا ج میبینیم و مشاهده میکنیم که عمر س در زمینهی اصلاح اخلاق مردم و نوع برخورد با کفار و با منافقان، طرحهایی را به پیامبر ج پیشنهاد میکند و تقاضاهایی را به او عرضه میدارد که بعد از مدتی (کم یا زیاد) پاسخ مثبت آنها نه در زمین بلکه از آسمان به صورت وحی بر پیامبر ج فرود میآید و به «موافقات عمر س» در میان مسلمانان مشهور میشوند.
و در نتیجه از اعماق ضمایر آگاه و روشن، معنای این فرمودهی پیامبر ج را درک میکنیم که درباره ذکاوت و درایت و تیز بینی و قدرت درک و فراست عمر س میفرماید:
«إِنَّهُ قَدْ کَانَ فِیمَا مَضَى قَبْلَکُمْ مِنَ الأُمَمِ مُحَدَّثُونَ، وَإِنَّهُ إِنْ کَانَ فِی أُمَّتِی هَذِهِ مِنْهُمْ، فَإِنَّهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [بخاری و مسلم]
«در ادیان پیشین افرادی وجود داشتند که اهل الهام بودهاند و از مسائل نهانی و پشت پرده، طوری بحث کردهاند که گویی چیزهایی به آنها گفته شده است واگر در امت من، همچنین کسی وجود داشته باشد همانا عمربن خطاب است».
کتابهای معتبرحدیث، تفسیر و تاریخ اسلامی موافقات حضرت عمر س را بیش از بیست فقره روایت کردهاند که در حقیقت همین حدیث نیز یکی از موافقات ایشان به شمار میآید چرا که در آخر پیامبر ج سخن عمر س را تأیید میکند و مهر توافق و تأیید بر آن مینهد.
در حقیقت، حضرت عمر س بر اساس گفتهها و آموزههای خودِ پیامبر ج، ابوهریره س را باز گرداند، چرا که عمر س به خوبی میدانست که در مقابل دستور پیامبر ج نباید ایستاد. آیا امکان دارد آن عمری که رسولخدا ج دربارهاش فرمود:
«لوکان بعدی نبی لکان عمر». «اگر بعد از من پیامبری میبود، البته او عمر میبود».
و نیز فرمود:
«ان الله جعل الحق علی لسان عمر وقلبه». «همانا خداوند متعال کلمهی حق را بر زبان عمر و قلبش قرار داده است».
و در جایی دیگر میفرماید:
«ان الشیطان یخاف منک یا عمر». «ای عمر! براستی شیطان از تو میترسد».
و حضرت علی س میفرمود:
«ما کنا نبعد أن السکینه تنطق علی لسان عمر».
[هرچهار حدیث از مشکاة باب مناقب عمر س روایت شده است].
«ما یاران پیامبر ج این را بعید نمیشمردیم که سکینه و آرامش بر زبان عمر س صحبت میکند».
آیا امکان دارد این چنین فردی از جانب خود قانونگذاری کند و از جانب خود در میان مردم حکم تعیین کند.
در حقیقت این ممانعت و بازگرداندن ابوهریره س در اصل از روی گفتهها و فرمودههای خود پیامبر ج انجام گرفته است. چنانچه قبلاً در حدیث حضرت معاذ س (حدیث شماره 25) نیز به این موضوع اشاره شده بود، چرا که پیامبر ج شبیه همین بشارت را به حضرت معاذ س داده بود و معاذ س از پیامبر ج خواست تا به وی اجازه دهد تا آن مژده را به مردم بدهد ولی پیامبر ج به وی این اجازه را نداد تا به مردم این مژده را بدهد و دلیل عدم اجازه را چنین بیان کرد که مردم با اتکاء به این مژده سست میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی مینمایند.از این جهت حضرت عمر س هم بر مبنای همین فرمایش پیامبر ج مبنی بر عدم مژده دادن به مردم، ابوهریره س را منع نمود پس نتیجه میگیریم که این عمل حضرت عمر س، و طرز تفکر وی، بعینه عمل و فکر خود پیامبر ج میباشد.
حضرت عمر س نیز با شناختی که از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای دقیق و عمیق و تعالی بخش و سعادت آفرین پیامبر ج داشت به خوبی میدانست که اگر نتیجهی منفی و جنبهی خطرناک این بشارت و نوید برای پیامبر ج بیان شود ایشان نیز این اعلام را خلاف مصلحت دانسته و ابوهریره س را از ابلاغ آن بازخواهد داشت.
چنانچه در نهایت امر، رأی پیامبر ج با عمل حضرت عمر س (که بیشتر صورت یک مشوره داشت) موافق میگردد و پیامبر ج سخنش را در این زمینه تأیید میکند.
و کسی بعد از موافقت رأی پیامبر ج با رأی حضرت عمر س حق ندارد و او را نسزد که درباره وی اهانت و یا اسائهی ادب کند چرا که پیامبر ج در این زمینه او را تأیید نمود و مشورهاش را پذیرفت.
در حقیقت چون پیامبر ج غرق دریای بیکران کرم و لطف الهی و احسانات بیپایان خداوندی و رحمات نامنتهای یزدانی بود، این بشارت را به ابوهریره س داد، تا او به مردم ابلاغ کند اما حضرت عمر س، غلبهی رحمت و کرم الهی بر ایشان طاری نبود. و بیشتر به بُعد منفی، که همان ضعف و سستی مسلمانان بود نگاه میکرد به همین جهت وقتی این موضوع را با پیامبر ج که غرق رحمت و کرم بیکران الهی بود، مطرح کرد پیامبر اکرم ج سخنش را تأیید نمود و با او موافقت کرد.
40 - [39] عن معاذ بن جبل قال: «قال لی رسول الله ج مفاتیح الجنة شهادة أن لا إله إلا الله» رواه أحمد([5]).
40- (39) معاذبن جبل س گوید: «پیامبر ج به من فرمود: گواهی دادن به وحدانیت خدا و اقرار به «لا اله الا الله» کلید بهشت است (البته به شرطی که این اقرار از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد جازم وعمل باشد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در پنج حدیث بالا، به این موضوع اشاره رفته است که هرکس با صداقت و اخلاص و از ته دل به دین اسلام و به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج ایمان آورد قطعاً وارد بهشت خواهد شد. چنانچه قبلاً نیز گفتیم: منظور از این تعبیرها این نیست که به مجرد گواهیدادن به وحدانیت خدا، انسان وارد بهشت شود بلکه زمانی شخص مؤمن مصداق بارز این حدیث قرار میگیرد که از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله ومحمد رسول الله» تمام اسلام و همهی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک خدا و پیامبرخدا ج را در خود جای داده است بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص و بدون هیچ شک و تردید این شهادت را ادا کند، در حقیقت تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است، و مسلم است که این چنین شخصی، با چنین اعتقادی وارد بهشت میشود و لو اینکه پس از رسیدن به کیفر گناهان در جهنم باشد بالاخره روزی از جهنم بیرون آمده و وارد بهشت میشود.
41 - [40] عن عثمان س قال: إن رجالاً من أصحاب النبی ج حین توفی حزنوا علیه، حتى کاد بعضهم یوسوس قال عثمان: وکنت منهم، فبینا أنا جالس، مر علی عمر س و سلم، فلم أشعر به، فاشتکی عمر الی أبی بکر ب، ثم أقبلا حتى سلما علی جمیعا، فقال أبو بکر: ما حملک علی أن لا ترد علی أخیک عمر سلامه؟ قلت: ما فعلت. فقال عمر: بلى، والله لقد فعلت.قال: قلت: والله ما شعرت أنک مررت ولا سلمت. قال أبو بکر: صدق عثمان، قد شغلک عن ذلک أمر. فقلت: أجل. قال: ما هو؟ قلت: توفى الله نبیه ج قبل أن نسأله عن نجاة هذا الأمر. قال أبو بکر: قد سألته عن ذلک. فقمت إلیه وقلت له: بأبی أنت وأمی، أنت أحق بها. قال أبو بکر: قلت: یا رسول الله! ما نجاة هذا الأمر؟ فقال رسول الله ج: "من قبل منی الکلمة التی عرضت على عمی فردها؛ فهی له نجاة» رواه أحمد([6]).
41- (40) عثمان بن عفان س گوید: «درآن روز که پیامبر س وفات یافت، تنی چند از یاران پیامبر ج بر اثر وفات ایشان بسیار اندوهگین و ناراحت و سراسیمه و حیران شده بودند (و رگبار غم و اندوه بر آنان سرازیر شده و عمق این فاجعه به حدی زیاد بود) که نزدیک بود عدهای از آنان در وسوسه و شک و تردید بیفتند (شک و تردید از اینکه بعد از محمد ج دین اسلام نیز باقی نخواهد ماند و شریعت مقدس اسلام با وفات پیامبر ج نیز از میان خواهد رفت).
عثمان س گوید: خودم نیز یکی از کسانی بودم که نزدیک بود دچار این وسوسهی شک و تردید شوم. عثمان س گوید: در همین هنگام که در عالم خود متفکرانه و متحیرانه نشسته بودم عمر س از کنارم گذشت و بر من سلام کرد، اما من متوجهی سلامش نشدم به همین خاطر (عمر س از این برخوردم ناراحت شد و) به نزد ابوبکر صدیق س رفت تا از من گله بگشاید، سپس عمر س همراه با ابوبکر س به نزدم آمدند و بر من سلام کردند (و من نیز جواب سلام هردو را دادم) آنگاه ابوبکر صدیق س گفت: عثمان! چرا جواب سلام برادرت عمر س را ندادی؟ گفتم: چنین کاری را من نکردم (چون عثمان س متوجهی سلامکردن عمر س نشده بود به حضرت ابوبکر س چنین گفت) عمر س گفت: بلی! براستی تو چنین کردی و جواب سلام را ندادی. عثمان س گوید: به عمر س گفتم: به خدا سوگند! من متوجه عبور تو و سلام کردنت نشدم.
ابوبکر صدیق س (به عمر س) گفت: عثمان راست میگوید: براستی عثمان را امری بزرگ به خود مشغول کرده (و متوجه سلام کردنت نشده است).
عثمان س گوید: در تأیید سخن حضرت ابوبکر س گفتم: آری چنین است (براستی کار بزرگی مرا به خود مشغول کرده و خواب و خوراکم را از من گرفته است) ابوبکر س گفت:
آن کار بزرگ که دل و دماغت را به خود مشغول کرده چیست؟ گفتم: خداوند متعال پیامبرش را از دنیا برد پیش از آنکه از وی بپرسم که به چه چیزهایی میتوانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم. ابوبکر س گفت: (نگران مباش چرا که) من در این زمینه از پیامبر ج پرسیدم. (به محض شنیدن این سخن فوراً) از جایم برخواستم و به ابوبکر صدیق س گفتم: پدر و مادرم فدایت باد براستی تو سزاوار و لایق چنین کارهایی هستی (که پیوسته در کارهای مفید و خیر، پیشقدم و پیشگام و طلایهدار و پیشقر اول هستی) آنگاه ابوبکر س شروع به بیان کرد و فرمود: به پیامبرخدا ج گفتم: ای رسولخدا! طریقهی نجات از آتش دوزخ چیست؟
فرمود: هرکس (از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) از من کلمهای را که به عمویم پیش کردم (یعنی لا اله الا الله) و او از قبولش استنکاف ورزید، قبول کند و به آن گردن نهد براستی از آتش دوزخ نجات و رهایی مییابد (یعنی هرکس از روی صداقت و اخلاص به لا اله الا الله» و وحدایت و یگانگی خدا اقرار کند، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «عن نجاة هذاالامر»:
این جمله رابه دو صورت میتوان تفسیر و تعبیر کرد:
1- طریقهی نجات از آتش دوزخ:
یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که به چه چیزهایی میتوانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم.
2- طریقهی نجات از وساوس شیطانی، غرائز حیوانی، عشق و محبت دنیوی، پیروی از خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شهوانی و مرتکبشدن گناهان و معاصی.
یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که طریقهی نجات از امور بالا چیست؟ به چه چیزی میتوانیم خویشتن را در پناه آن از چنین کارهایی محفوظ و مصون داریم.
پیامبر ج نیز در جواب فرمود: «لا اله الاالله» کلمهای است که هرکس به آن از صدق دل، اعتقاد و باور داشته باشد، و مفاهیم آن را به معنای واقعی کلمه در زندگی خود پیاده کند از آتش دوزخ نجات پیدا کند و همین کلمه است که قلب را تصفیه و باطن انسان را تزکیه و تهذیب نموده و وی را از شر شیاطین انسی و جنی و از شر تمایلات دنیوی و خواهشات نفسانی و غرائز حیوانی و گناهان و معاصی رهایی میبخشد و او را نجات میدهد.
«الکلمة التی عرضت علی عمی فردها»:
مراد از «عمی» ابوطالب، عموی پیامبر ج میباشد.
ابوطالب: یکی از پشتوانهها و پشتیبانهای پیامبر ج بود و پیوسته با رسولخدا ج ابراز همدردی میکرد و اجازه نمیداد آزاری از سوی مشرکان مکه و قریش به وی برسد که جان وی را تهدید کند، و از پیامبر ج پیوسته دفاع میکرد و هر آزار و سختی و مشکلی در راه خشنودی او تحمل مینمود و همیشه تلاش داشت تا او را شادمان و خشنود بدارد. در این میان قریش پیوسته این عموی بزرگوار را در تنگنا قرار میداد اما او همهی سختگیریها و تنگناها را به جان پذیرا میشد تا رفتاری از او سر نزند که برادرزادهاش را در مشکل قرار دهد او همهی سرزنشهای مردم را میپذیرفت تا ملامت و سرزنش، متوجهی برادرزادهاش نشود.
براستی ابوطالب موضع قابل تقدیری در مقابل پیامبر ج و دعوت اسلامی داشت و مواضع او، موضع کسی بود که از حق حمایت و دفاع میکند و در راه آن هر سختی و تنگنایی را پذیرا میشود، چرا که او پذیرفت که خود و بنیهاشم و بنیمطلب (اعم از کافر و مسلم) در محرومیت و تحریم اقتصادی و اجتماعی به سر برند، و در شعب (که به شعب ابوطالب) مشهور شده بود با کمبود مایحتاج زندگی و خوراک روزانه و... مواجه شوند.
ولی در همانحالی که ابوطالب کفار و مشرکان قریش را از آزار و اذیتدادن پیامبر ج منع میکرد و آنها را از توهین و اهانت به او باز میداشت خود نیز از اجابت دعوت پیامبر ج در مورد پذیرش اسلام دوری میکرد.
بنابر روایاتی که به ما رسیده اهلسنت و جماعت بر این باورند که ابوطالب مشرک مُرد و از جهنمیان است، خداوند عذاب جهنم را برای او (به پاس حمایت و دفاع از پیامبر ج) سبکتر کرده و وی در آتش کمعمق خواهد بود.
«بخاری و مسلم» چنین نقل میکنندکه: هنگامی که مرگ ابوطالب نزدیک شد، پیامبر ج بر او وارد گردید، در حالی که ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه نزد او بودند، پیامبر ج به او فرمود: ای عمو! «لا اله الا الله» بگو که من به وسیلهی آن نزد پروردگار برای تو دفاع و شفاعت میکنم/ در این هنگام ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه، رو به ابوطالب کرده و گفتند: تو میخواهی از آئین پدرت عبدالمطلب صرفنظر کنی؟ ولی پیامبر ج کراراً این پیشنهاد را به او کرد، اما ابوجهل و عبدالله با همان بیان مانع او شدند و آخرین سخنی را که ابوطالب گفت: این بود که بر آئین عبدالمطلب هستم و از گفتن لا اله الا الله خودداری کرد.
در این هنگام پیامبر ج فرمود: من برای تواستغفار خواهم کرد تا زمانی که از آن نهی شوم در این هنگام این آیه نازل گردید.
﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِکِینَ...﴾ [التوبة: 113].
«پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند».
لازم به تذکر است که ابوطالب در ماه رجب سال دهم بعثت، شش ماه پس از بیرون آمدن از شعب از دنیا رفت و بعضی نیز گفتهاند که وی در ماه رمضان همان سال، سه روز پیش از وفات خدیجه ـ ل ـ از دنیا رفته است.
42 - [41] عن المقداد انه سمع رسول الله ج یقول: «لا یبقى على ظهر الأرض بیت مدر ولا وبر إلا أدخله الله کلمة الإسلام، بعز عزیز وذل ذلیل، إما یعزهم الله فیجعلهم من أهلها، أو یذلهم فیدینون لها". قلت: فیکون الدین کله لله» رواه أحمد([7]).
42- (41) مقداد (پسر عمرو الکندی س) گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: در سراسر روی زمین خانهای از سنگ و گل یا خیمههایی از کرک و مو (منظور تمام شهرها و روستاها) باقی نمیماند مگر اینکه خداوند ﻷ اسلام را در آن به عزت و سربلندی بعضی و ذلت و خواری بعضی دیگر وارد میکند. پس آنهایی را که خداوند (بدون جنگ و پیکار و اسارت و غیره) مفتخر ومشرف به پذیرش اسلام کند آنها عزیز و گرامیاند و آنهایی که از پذیرش اسلام روی گردانند و توفیق نیابند که سعادت اسلام را به آغوش گیرند خداوند ﻷ، آنها را ذلیل و خوار و فرومایه و نگونسار مینماید ولی آنان با این وجود تابع حکومت اسلامی خواهند شد (و باید برای حفاظت جان و مال خویش جزیه و مالیات سرانهی سالانه بپردازند و مطیع و منقاد سیاستهای حکومت اسلامی باشند).
مقداد س گوید: (در آن زمان) دین خالصانه فقط از آن خداست (چرا که قدرت و سلطهی ادیان دیگر به زیر میآید و اسلام عالمگیر میشود و مؤمنان به جز خدا از کسی دیگر نمیترسند و آزادانه و به دستور آئین خویش زیست میکنند)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث پیامبر ج بشارت عالمگیر شدن اسلام را به مسلمانان داده که: روزی فرا خواهد رسید که اقتدار اسلام پهنهی گیتی را فرا گیرد و پرتو فراگیر و روشنی بخش اسلام همهی آفاق را در نوردد و سرزمینهای تاریک و دیجور را روشنایی بخشد.
آری روزی فرا میرسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهری و حکومت و سیاست بر تمام جهان پیروز خواهد شد و همه را تحتالشعاع خویش قرار خواهد داد.
براستی منطق نیرومند اسلام و محتوای غنی و پربار آن، ایجاب میکند که سرانجام ادیان شرکآلود و خرافی را جاروب کند و ادیان آسمانی تحریف یافته را در برابر خود به خضوع وا دارد. و با جاذبهی عمیق خود، دلها را بهسوی این آئین خالص جذب و جلب نماید چرا که اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همهی ادیان و آئینهای موجود برتری دارد و سرآمد آنها محسوب میشود وعلاوه از برتری منطق و استدلال از نظر نفوذ و غلبهی ظاهری و پیروزی نظامی و حکومت و سیاست بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد.
و علاوه بر مناطق بسیار وسیعی که امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته و هم اکنون بیش از 60 کشور اسلامی با جمعیتی حدود یک و نیم میلیارد نفر زیر پرچم اسلام قرار دارند، زمانی فرا خواهد رسید که همهی جهان رسماً زیر این پرچم قرار میگیرد.
و براستی که در زمان خود پیامبر ج و بعد از ایشان در عصر خلفای راشدین ش نیز این وعده در مورد پیروزی مسلمانان تحقق یافت. چنانکه دین خدا، نه فقط در جزیرة العرب بلکه در کمتر از نیم قرن بر غالب روی زمین پیروز و فاتح گردید به طوریکه کل قلمرو امپراطوری فارس و بخش بزرگی از قلمرو امپراطوری روم در زیر سیطرهی آن درآمد و پرچم این دین مبین در هند و چین و سپس در جنوب آسیا برافراشته شد.
و با مسلط شدن مسلمانان بر جزیرةالعرب و بعد از آن بر سرزمینهای مشرق و مغرب، مسلمانان توانستند به راحتی امپراطوری کسراهای فارس و قیصرهای روم را در هم کوبیده و بر دنیای آن روز مسلط شوند و در سایهی خلافتهای پی در پی، دولت اسلام همچنان نیرومند باقی بمانند و بر اغلب سرزمینهای جهان حکومت و سیادت کنند.
و بدون هیچ شک و تردیدی، مفهوم این حدیث پیروزی همه جانبهی اسلام (چه از نظر منطق و استدلال و چه از نظر قدرت ظاهری و غلبهی نظامی) بر همهی ادیان مطرح جهان است و معنی این سخن آن است که سرانجام اسلام همهی کرهی زمین را فرا خواهد گرفت و بر همهی جهان پیروز خواهد گشت.
چنانچه سرعت پیشرفت اسلام در جهان و موج اسلامخواهی آن در اروپا و غرب و به رسمیت شناختن این آئین در کشورهای مختلف اروپایی و نفوذ سریع آن در آمریکا و آفریقا و اسلام آوردن بسیاری از دانشمندان و مانند اینها... همگی نشان میدهد که اسلام رو بهسوی عالمگیرشدن دوباره، پیش میرود و طبق روایات مختلفی که در منابع اسلامی وارد شده است تکامل این برنامه هنگامی خواهد بود که عیسی ÷ و مهدی ÷ ظهور کنند و به برنامهی جهانیشدن اسلام باری دیگر تحقق بخشند.
43 – [42] وعن وهب بن منبه، قیل له: «ألیس لا إله إلا الله مفتاح الجنة؟ قال: بلى، ولکن لیس مفتاح إلا وله أسنان، فإن جئت بمفتاح له أسنان فتح لک، وإلا لم یفتح لک». رواه البخاری فی ترجمة باب([8]).
43- (42) از وهب بن منبه س نقل شده که کسی از او پرسید: «آیا «لا اله الا الله» کلید بهشت نیست؟ (پس با گفتن لا اله الا الله چه نیازی به عمل است)؟ وی در پاسخ گفت: چرا، (لا اله الا الله، کلید بهشت است اما باید دانست که) هیچ کلیدی خالی از دندانه و شیار نیست، پس اگر تو کلیدی دندانهدار و شیاردار آوردی، دروازه را برایت خواهد گشود و در غیر این صورت دروازه را برایت باز نخواهد کرد(و پشت در بسته حیران و ویلان خواهی ماند)».
[این حدیث را بخاری در ترجمهی بابی، روایت کرده و از تعلیقات وی محسوب میشود].
شرح: در این روایت، وهب بن مبنه س، کسانی را که از احادیثی از قبیل «مفتاح الجنة لا اله الا الله» سوء استفاده میکنند و چنین میپندارند که انسانها پس از شهادت به توحید و رسالت و دوری از شرک، هرچند بد عمل و خطاکار باشند، از عذاب الهی محفوظ و مصون میمانند و آتش دوزخ به آنها اصابت نخواهد کرد و با شهادت و اعترافکردن به این کلمه وارد بهشت میشوند و کلید بهشت را بدست میآورند، به شدت محکوم میکند و با تشبیهی بلیغ و موجز، به آنها میفهماند که درجات عالی بهشت و رسیدن به مراتب عالی و والای خداوندی در آن، جز با عمل ممکن نیست.
درست است که «لا اله الا الله» کلید بهشت است، ولی هر کلید از خود برای بازکردن دروازه، دندانه و شیاری دارد که اگر آن دندانهها کامل و درست بود دروازه را برای انسان خواهد گشود و در غیر این صورت انسان پشت دروازه خواهد ماند چرا که کلید بدون دندانه و شیار، دروازه را باز نخواهد کرد. این چنین نیز، لااله الا الله کلید بهشت است و اعمال (زکات، روزه، نماز، حج، جهاد امر به معروف ونهی از منکر و...) دندانهها و شیارهای آن هستند.
پس کسیکه میخواهد از عذاب الهی و آتش دوزخ محفوظ و مصون بماند و به درجات عالی بهشت و مراتب والای خداوند در آن دست بیابد و مستقیماً کلید بهشت را در دست گیرد و وارد بهشت شود، بر او لازم است که به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از صدق دل اعتراف کند و مفهوم صداقت و اخلاص نیز آن است که در عمل پایبند به تمام احکام ودستورات خداوندی و اوامر و فرامین نبوی و تعالیم و آموزههای شرعی باشد در این صورت است که وعدهی نجات و رهایی از آتش دوزخ، حتمی و قطعی خواهد بود.
به هر حال، هر شخص مؤمن که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و پایبند به احکام و مسائل اسلامی باشد، و در هر جا اوامر و فرامین خداوندی را سر لوحهی برنامهی زندگی خویش قرار دهد، حتماً به بهشت خواهد رفت و احیاناً اگر گناهی از او سر زد، و مرتکب گناهی از قبیل دزدی، زنا و... شد یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده میشود و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود وارد بهشت میشود.
«رابطه ایمان و عمل صالح»: در آیات قرآن، غالباً عمل صالح همراه با «ایمان» به عنوان، لازم و ملزوم یکدیگر آمده است، مثلاً در آیهی 97 سوره نحل میخوانیم:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ﴾ [النحل: 97].
«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مومن باشد».
و در آیات 99 و 100 سوره مؤمنون میخوانیم:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَکۡتُ﴾ [المؤمنون: 99-100].
«(کافران به راه غلط خود ادامه میدهند)و زمانی که مرگ یکی از آنان فرا میرسد، میگوید: پرردگارا! مرا (به دنیا) بازگردانید. تا اینکه کار شایستهای بکنم و فرصتهائی را که از دست دادهام جبران نمایم(هرگز راه بازگشتی وجود ندارد)».
تأسف بدکاران بعد از جدایی از این عالم در این است که چرا عمل صالحی انجام ندادهاند، و لذا با اصرار زیاد تقاضای بازگشت برای انجام عمل صالح میکنند.
و در آیهی 51 سوره مؤمنون آمده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا﴾ [المؤمنون: 51].
«(به پیغمبران گفتهایم تا به پیروان خود برسانند. گفتهایم) ای پیغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید».
و آیات بیشمار دیگری که در این زمینه وارد شده است که همه حاکی از ارتباط تنگاتنگ میان ایمان و عمل صالح است و براستی همانطور که دندانه و شیار برای کلید لازم و ضروری است اعمال صالح و نیک برای ایمان لازم و ضروری است.
چرا که خداوند ﻷ برای نجات انسانها از آتش سوزان دوزخ و از رسوایی و خسران در روز رستاخیر، و از مشکلات و مصائب و نابسامانیها و ناملایمات زندگی دنیوی و اخروی برنامهی جامعی تنظیم کرده و آن را بر دو اصل مهم و اساسی و محوری و بنیادین خلاصه کرده است:
اصل اول: ایمان به وحدانیت خدا و صفات او، ایمان به قیامت، حساب و کتاب، سزا و جزا، و ایمان به کتب آسمانی و پیامبران الهی است که زیر بنای همهی فعالیتهای انسان را تشکیل میدهد. چرا که تلاشهای عملی انسان از مبانی فکری و اعتقادی او سرچشمه میگیرد نه همچون حیوانات که حرکاتشان به خاطر انگیزههای غریزی است.
و براستی اعمال و کردار انسان تبلوری است از عقاید و افکار او، و به همین دلیل تمام پیامبران الهی قبل از هر چیز، به اصلاح مبانی عقیدتی امتها میپرداختند. مخصوصاً با شرک و چندگانهپرستی که سرچشمهی انواع رذائل، بدبختیها و پراکندگیها است به مبارزه میپرداختند.
اصل دوم: میوهی درخت بارور و پرثمرهی ایمان، یعنی «اعمال صالح» است.
اعمال صالح، نه تنها فقط عبادات و نه تنها انفاق فی سبیل الله و نه فقط جهاد در راه خدا، و نه تنها کسب علم و دانش بلکه هر کار شایستهای که وسیلهی تکامل نفوس، پرورش اخلاق و پیشرفت جامعهی انسانی در تمام زمینهها شود را شامل میشود و حتی کارهای کوچکی، همچون برداشتن یک سنگ مزاحم از سر راه مردم، تا نجات میلیونها میلیون انسان از گمراهی و ضلالت و نشر آئین حق و عدالت در تمام جهان را نیز شامل میشود.
و وهب بن منبه، به همه به خوبی فهماند که ایمان همانند چراغی پرنور و پر فروغی است که اگر درون اطاقی روشن شود نه تنها فضای اطاق را نورانی میکند بلکه شعاع آن از تمام دریچههای اطاق به بیرون میافتد و هرکس از خارج بگذرد، به خوبی میفهمد که آنجا چراغ پر نوری روشن است.
همینگونه، وقتی چراغ ایمان، در سرای قلب انسان، روشن شود نور آن به زبان، چشم، گوش و دست و پای انسان، منعکس میشود و حرکات هر کدام از آنها نشان میدهد که نوری در قلب است که اشعهاش بیرون تافته.
در آیهای خداوند متعال میفرماید:
﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّکُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِۗ مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِۦ وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٢٣ وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾ [النساء: 123-124].
«(جزا و پاداش، و فضیلت و برتری) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هرکس که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده میشود، و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت(تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند). کسیکه اعمال شایسته انجام دهد مؤمن باشد – خواه مرد خواه زن – چنان کسانی داخل بهشت شوند، و کمترین ستمی بدانان نشود».
در این دو آیه خداوند ﻷ یکی از اساسیترین پایههای اسلام را بیان کرده است که ارزش وجودی اشخاص و پاداش و کیفر آنها هیچگونه ربطی به ادعاها و آرزوهای آنها ندارد، بلکه تنها بستگی به عمل و ایمان دارد، این اصلی است ثابت، سنتی است تغییر ناپذیر و قانونی است که تمام ملتها در برابر آن یکساناند.
لذا در آیهی نخست، خداوند میفرماید:
«جزا و پاداش و فضیلت و برتری، نه به آروزهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است».
آنگاه اضافه میکند:
«هر کس که کاربدی بکند در برابر آن کیفر داده میشود و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت».
و بلافاصله میفرماید:
«کسیکه اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، خواه مرد و خواه زن، چنان کسانی داخل بهشت شوند و کمترین ستمی بدانان نشود».
و به این ترتیب خداوند ﻷ با تعبیری بسیار ساده به اصطلاح «آب پاک»، به روی دست همه ریخت و وابستگیهای ادعایی، خیالی، اجتماعی، نژادی و مانند آن را نسبت به یک مذهب به تنهایی، بیفایده میشمرد و اساس را ایمان به مبانی آن مکتب و عمل به برنامههای آن معرفی میکند.
در جایی دیگر، خداوند متعال، یک اصل کلی دیگر برای تمام مسلمانان بیان میکند و آن اینکه: آنهایی که شب و روز دم از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیامبر ج و پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان سلف میزنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغینی بیش نیستند.
آنها که سر تا پا آلودهی معصیت و گناهاند و با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، ایمان به او و عشق پیامبر ج و ایمان به او میدانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانهاند.
و راست گفت خداوند ﻷ آنجا که فرمود:
﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣١﴾ [آل عمران: 31].
«بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده و مهربان است».
در این آیه، خداوند ﻷ مفهوم ایمان و عشق واقعی را تبیین میکند و فرق آن را با ایمان و عشق کاذب و دروغین، روشن میسازد و میفرماید: که محبت و عشق و علاقه به پروردگار و «لا اله الا الله» تنها یک علاقهی قلبی ضعیف و یک اعتقاد خالی از هرگونه اثر و فایده نیست بلکه باید آثار آن در عمل و کردار انسان منعکس باشد.
کسی که مدعی ایمان و عشق به پروردگار و لا اله الا الله است، نخستین نشانهاش این است که از پیامبر ج و فرستادهی او و از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک او پیروی کند و برای یک ایمان و عشق و محبت اساسی، حتماً آثار عملی دارد، حتماً دارندهی آن را با محبوب پیوند میدهد و در مسیر خواستهای او به تلاش و کوشش پرثمر وا میدارد.
و در حقیقت(بنا به گفتهی علامه ابن کثیر) این آیهی کریمه، حکمی است علیه کسانی که ادعای محبت و ایمان به خدا را دارند اما در عمل رهرو و پیرو طریقهی محمدی نیستند.
تعصی الا له
وأَنتَ تُظهِر حُبَّه |
|
هذا لَعَمرک
فی الفِعال بَدیع |
لو کان حبّک
صادقاً لا طعتَه |
|
ان الـمُحبَّ
لـمن یُحبّ مطیع |
«نافرمانی پروردگار میکنی و با این حال اظهار محبت و عشق به او مینمایی، قسم به جانم، این معاملهای عجیب و غریب است! اگر محبت تو صادقانه بود اطاعت فرمان او میکردی چرا کسیکه دیگری را دوست میدارد از فرمان او پیروی میکند».
و براستی اگر مسلمانان امروزی، همین دو اصل اساسی و محوری و کلیدی و بنیادین را در ابعاد مختلف زندگی خویش، اعم از فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، دنیوی و اخروی، و مادی و معنوی، به اجرا دربیاورند، مشکلات و نابسامانیهای آنها حل میشود عقبماندگیها جبران میگردد و ضعفها و شکستها به پیروزی مبدل میشود و شر اشرار جهان از آنها قطع میگردد.
و براستی «لا اله الا الله» کلید بهشت است و اعمال نیک و صالح، دندانههای آن کلیداند.
44 - [43] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا أحسن أحدکم إسلامه، فکل حسنة یعملها تکتب بعشر أمثالها إلى سبع مائة ضعف، وکل سیئة یعملها تکتب بمثلها حتی لقی الله». متفق علیه([9]).
44- (43) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «آنگاه که یکی از شما، اسلام خویش را نیک گرداند (و به حقیقت مسلمان شود و پایبند دستورات و اوامر شریعت و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزههای نبوی باشد) در برابر هر کار نیکی که انجام دهد، ده تا هفتصد برابر آن (البته به تفاوت نوع احسان و شرائط آن) اجر وپاداش برایش نوشته میشود و در مقابل، هر گناه و کار بدی که انجام دهد، تنها یک گناه برایش(در نامهی اعمال) نوشته میشود. و این قانون خداوندی، تا وقتی که وی از دنیا برود ادامه خواهد داشت (و در سرای آخرت، یا خداوند بنا به فضل و کرم خویش، آن گناه را میبخشد و یا بعد از چشاندن کیفر آن عمل، او را وارد بهشت میکند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: از این حدیث چند نکته و پیام میتوان برداشت کرد:
1- رحمت و لطف بیکران خدای ﻷ:
یکی از نامهای خداوند ﻷ «رحمان و رحیم» است. براستی رحم و کرم و احسان و فیض او، گوشه گوشهی اطراف و اکناف جهان را پر کرده و ذره ذرهی دنیا از آن سیراب گشته و آنچه را که در دنیا و کائنات میبینیم و مشاهده مینماییم همه از آثار و نشانههای رحمت بیکران و بیپایان وی هستند. اگر رحمت آن، در دنیا نباشد، گویا در دنیا هیچ چیزی وجود ندارد بدین سبب است که ناامیدی و یأس از رحمتش جرم و گناه محسوب میشود. خداوند ﻷ، بزرگترین مجرمان و گهنکاران را نوید بخشش داده و مجرمان و نافرمانان را به نام «یا عبادی» (ای بندگانم) خوانده به آنها تسلی خاطر و نوید عفو و گذشت میدهد و میفرماید:
﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٥٣﴾ [الزمر: 53].
«بگو: ای بندگانم! ای آنان که در معاصی زیادهروی هم کردهاید، از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید، قطعاً خداوند همهی گناهان را میآمرزد، چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است».
از جانب بندگان، هیچ قید و شرطی بر خداوند عاید نشده و نیست، اما خداوند از طرف خود، بر خود رحم و کرمکردن را فرض و واجب گردانیده ﴿کَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ﴾ [الأنعام: 12]. وبا وجودی که میتواند، مجرمین را عذاب دهد، و بر گهنکاران عذاب بفرستد و سیاهکاران و بدکاران را به کیفر اعمالشان برساند. ولی باز هم آنها را زیر چتر کرم و مرحمت خویش میگیرد و به بندهی خاص خودش، میفرماید که به بندگان من سلام و پیام عفو مرا برسان و به آنها که دَر رحمت من برای همیشه برای آنها باز است و پذیرای آنها میباشد:
﴿وَإِذَا جَآءَکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۖ کَتَبَ رَبُّکُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنکُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٤﴾ [الأنعام: 54].
«هرگاه مؤمنان به آیات ما، به پیش تو آمدند، بدیشان بگو: درودتان باد، شما را مژده باد که خداوند از روی لطف بر خویشتن رحمت واجب نموده است، که هرکس از شما از روی نادانی، دچار لغزشی شد ولی بعد از آن توبه کرد و اصلاح کرد خداوند عذر تقصیر او را میپذیرد چرا که او آمرزگار و مهربان است».
و این هم از الطاف بیکران کرم و احسان نامحدودش است که در مقابل یک نیکی ده تا هفتصد برابر، اجر و پاداش عنایت کند، و در مقابلش، در برابر هر بدی و گناه تنها یک گناه به نامهی اعمال شخص مسلمان بنویسد و آن را هم اگر بخواهد میبخشد و براستی از کسیکه دریای لطفش بیکران و شعاع فیضش نامحدود است، جز این انتظاری نمیتوان داشت و از کسیکه «رحمتش بر غضبش پیشی گرفته، و بندگان را برای رحمت آفریده نه برای خشم و عذاب، غیر از این چشمداشتی نیست چه خداوند رحیم و مهربانی و چه پروردگار پرمهر و محبتی.
2- ده تا هفتصد برابر در مقابل یک کار نیک»: در برخی از روایات اسلامی چنین آمده که خداوند در برابر یک کار نیک «ده برابر» پاداش میدهد. در حالی که در آیات و روایات دیگری آمده است که یک کار نیک، پاداشی هفتصد برابر و حتی بیشتر از آن دارد، لذا از این امر دانسته میشود که خداوند ﻷ بر حسب اخلاص افراد مسلمان و صداقت و اعتقاد آنها به چیزی که انجام میدهند و بر حسب تفاوت انواع احسان و کارهای نیک و بر حسب شرایط آنها و بر حسب کمیت و کیفیت کارهای نیک از ده تا هفتصد برابر پاداش و نیکی میدهد. حتی در آیهای وارد شده که:
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ﴾ [البقرة: 261].
«مثل کسانیکه دارائی خود را در راه خدا صرف میکنند، همانند دانهای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هرکه بخواهد آن را چندین برابر نی گرداند».
خداوند در آخر این آیه میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ﴾ یعنی خداوند برای هرکه بخواهد، بر هفتصد برابر هم میافزاید، زیرا بخشش خدای ﻷ را، حَد و حصری نیست، از آن رو که فضلش وسیع و فراگیر بوده و با فضل و احسان مخلوقش غیر قابل مقایسه است و او داناست که چه کسی مستحق این افزونبخشی است و چه کسی مستحق آن نمیباشد.
3- البته باید دانست که زمانی خداوند متعال، در مقابل هر کار نیک، ده تا هفتصد پاداش و مزد و در مقابل هر کار بد، کیفری مانند آن برایش مینویسد که فرد مسلمان به «إذا احدکم أَحسنَ اسلامه» جامهی عمل بپوشاند و به حقیقت و به معنای واقعی کلمه، مسلمان شود و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به وحدانیت و یگانی خدا و رسالت پیامبر ج اقرار کند و پیوسته پایبند دستورات و احکام دینی و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزههای تعالیبخش و سعادتآفرین نبوی باشد و ظاهر و باطن و قلب و فکر خویش را به تعالیم اسلامی و فرمانبرداری و اطاعت از خداوند متعال، مزین و آراسته کرده باشد. در این صورت است که خداوند ﻷ در مقابل هر نیکی ده تا هفتصد برابر نیکی و حتی بیش از آن به او عنایت میکند و در مقابل هر کار بد و زشت، کیفری مانند آن برایش مینویسد و حتی اگر بخواهد آن را نیز میبخشد.
45 - [44] وعن أبی أمامة، أن رجلاً سأل رسول الله ج: ما الإیمان؟ قال: «إذا سرتک حسنتک، وساءتک سیئتک؛ فأنت مؤمن". قال: یا رسول الله! فما الإثم؟ قال: " إذا حاک فی نفسک شیء فدعه» رواه أحمد([10]).
45- (44) ابو امامه س گوید: «مردی از پیامبر ج پرسید: ایمان چیست؟ پیامبر ج فرمود: هنگامیکه انجام کار نیک، شادمانت ساخت و انجام کار ناشایسته ناراحتت نمود، تو بهراستی قانونگرا و با ایمان هستی.
دو مرتبه آن مرد پرسید: گناه چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هنگامی که چیزی به دلت ناخوشایند افتاد، آن را رها کن (چرا که همان کار ناخوشایند، گناه است)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «اذا سرتک حسنتک وساءتک سیئتک...»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج با تعبیری بسیار زیبا و با بلاغت و فصاحتی وصف ناپذیر، و با جملاتی بسیار دقیق و شیوا و با واژههایی بس جذاب و دلانگیز، نشانههای بارز، برجسته و شامخ انسان مسلمان را، به تصویر میکشد و میفرماید: مؤمن واقعی و راستین کسی است که انجام کار نیک شادمانش سازد و انجام کار بد و ناشایست، ناراحتش کند.
آری، انسان مسلمان، هرگاه که کار نیکی از او سر میزند، خوشحال و خرسند از این است که به امری از اوامر و فرامین خدا چنگ زده و کاری کرده که موجب خرسندی و رضایت پروردگار جهانیان شده است و کاری را انجام داده که با آن با نفس اماره و شیطان بدکاره و خواهشات ناروای نفسانی و غرائز طغیانگر حیوانی به مبارزه برخاسنه و آنها را از خویشتن مأیوس و ناامید کرده است. و در حقیقت این چنین عملی، یکی از نتیجهها و ثمرههای مفید و ارزندهی ایمان است وهرگاه که مرتکب کار منکر و خلاف شرع میشود، زمین و آسمان با همه فراخیشان بر او تنگ میگردد و از خود به تنگ میآید و به سبب وحشت و دهشت گناه و معصیت و نافرمانی خدای ﻷ و اندوه زیاد، سخت تنگدل میشود و به خوبی میداند که هرگز هیچ پناهی و مأوایی از خدای سبحان جز بهسوی او ندارد، بنابراین عاجزانه و با خوف و ترس، با خدای خویش چنین راز و نیاز میکند و میگوید:
«بار خدایا! آن هنگام که تو را معصیت و نافرمانی کردم، و از فرمان تو سرپیچی نمودم و از اوامر و فرامین تو تجاوز و تخطی کردم، نه از این جهت بود که خداوندیت را انکار نمایم ونه بدین خاطر که امر تو را خفیف و سبک شمارم و نه از این نظر که بخواهم خود را در معرض مجازات تو قرار دهم و نه این که وعدهی کیفر تو را سبک بشمارم، بلکه خطایی بود که از روی جهالت ونادانی و بیخردی و سبکسری از من سر زد، نفس اماره، حق را بر من مشتبه کرد و هوا و هوس بر من چیره شد و شیطان ملعون و پلید مرا وسوسه کرد. خدایا از کردهی خویش پشیمانم و از تو میخواهم که مرا ببخشی، چرا که تو تنها پناه و مأوای منی، ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی، مرا به که میسپاری؟ پروردگارا! اگر بر من خشم نگرفته باشی، باکی ندارم، پناه میبرم به نور جمال تو که هر تاریکی و ظلمتی از برابر آن رخت بر میبندد و هر کار دنیا و آخرت را اصلاح میکند، از این که خشم تو، بر من فرود آید، یا ناخشنودی تو شامل حال من گردد، هرچه خواهی مرا عتاب کن، تا سرانجام از من خشنودی گردی».
آری! انسان مؤمنی که ایمانش به این درجه رسیده باشد و روح و شعور ایمان او زنده و متحرک باشد، با انجام کار نیک خویش، شادمان میگردد و با انجام کار بد، از اینرو به آن رو میشود و مضطرب و پریشان و حیران و ویلان و افتان و خیزان و گریان و نالان دست بهسوی پروردگار خویش بلند میکند و از او میخواهد تا او را ببخشد و مورد عفو و بخشش و رحمت و لطف بیکران خویش قرار دهد و او را به زیر چتر غفران و گذشت و لطف و مرحمت خویش جای دهد.
«و اذا حاک فی نفسک شیء فدعه»:
در بخش دوم حدیث، پیامبر ج گناه را چنین تعریف میکند:«چیزی که بر دل، تردد و خطور نماید و نفس انسان نسبت به انجام آن آسوده و خرسند نباشد، آن گناه است».
پس هر گاه انسان مسلمان، خواست کاری بکند، اگر از انجام آن دلنگران و مضطرب و متردد و دو دل بود، آن را انجام ندهد، بلکه بر انسان مسلمان لازم است که هرگاه خواست کاری را انجام دهد، وجدان، عقل و خرد و ایمان و یقین خویش را داور قرار دهد و به سرانجام آن کار فکر کند و با علماء و دانشوران و فرهیختگان و بزرگان دینی، دربارهی آن مشوره کند و خودسرانه، دست به کاری نزند، چرا که در مسیر راهی که انسان بهسوی پیروزیها میرود، همیشه پرتگاهها و بیراهههایی وجود دارد که اگر آنها را به خوبی نبیند و نشناسد، و پرهیز نکند، چنان سقوطی کندکه اثری از او باقی نمیماند.
در این راه، مهمترین مسئله شناخت حق و باطل، شناحت نیک وبد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفید و زیانبخش و شناخت عوامل سعادت و یا بدبختی است.
اگر براستی انسان این حقایق را به خوبی شناسد، رسیدن به مقصد برای او آسان است. مشکل این است که در بسیاری از اینگونه موارد، انسان گرفتار اشتباه میشود. باطل را به جای حق میپندارد و دشمن را به جای دوست انتخاب میکند و بیراهه را جادهی صاف و مستقیم تصور میکند. در اینجا دید و درک نیرومند و نورانیت و روشنبینی فوقالعادهای لازم است و این دید و درک نیرومند نیز محصول و ثمرهی درخت تنومند تقوا و خداترسی است.
انسانی که تقوا را برگزیند، تشخیص حق از باطل، گناه از طاعت، و نیک از بد، برایش آسان میشود چرا که نیروی عقل و خرد انسان با وجودی که برای درک حقایق آماده است ولی پردههایی از حرص، طمع، شهوت، خودبینی، حسد و عشقهای افراطی به مال، همسر، فرزند، جاه و مقام، مال و منال، همچون دود سیاهی در مقابل دیدهی عقل آشکار میگردد و به مانند غبار غلیظی فضای اطراف او را میپوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکی، انسان چهرهی حق و باطل را نمیتواند بنگرد.
اما اگر با آب تقوا، این غبار زودوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهرهی حق آسان و ساده میشود و قلب آدمی نیز همچون آیینه است و وجود هستی پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، اگر این آیینه را زنگار هوا و هوس، تیره و تار کند، نوری در آن منعکس نخواهد شد اما هنگامی که در پرتو تقوا و پرهیزگاری صیقل داده شود، و زنگارها از میان برود، نور خیرهکنندهی آن آفتاب پر فروغ، در آن منعکس میگردد و همه جا را روشن میسازد.
بنابراین اگر انسان مسلمان، تقوا و پرهیزگاری را به کار بندد، بدون شک، بدون هیچ مشکلی حق را از باطل، نیک را از بد، دوست را از دشمن، مفید را از زیانبخش، سعادت را از بدبختی، گناه و معصیت را از اطاعات و فرمانبرداری، تشخیص میدهد و براحتی میتواند گناه را بشناسد و از آن دست بکشد و براستی که غیر از پیشهکردن تقوای الهی نمیتوان در جوامع امروزی که بر محور هوا و هوس میگردد و تمییز حق از باطل و خوب از بد، برای غالب مردم بسیار مشکل شده است گناه را شناخت و از آن کناره گرفت.
و بر تمام مسلمانان لازم است که در راستای این مهم،تقوا و پرهیزگاری الهی را سرلوحهی تمام برنامههای زندگی خویش قرار دهند، چرا که بیتقوایی، در حقیقت سرچشمهی تمام فقدانهای تشخیص و یا سوء تشخیص است.
46 - [45] عن عمرو بن عبسة قال: «أتیت رسول الله ج فقلت: یا رسول الله! من معک على هذا الأمر؟ قال: "حر وعبد" قلت: ما الإسلام؟ قال: "طیب الکلام، وإطعام الطعام" قلت: ما الإیمان؟ قال: "الصبر والسماحة" قال: قلت: أی الإسلام أفضل؟ قال: "من سلم المسلمون من لسانه ویده" قلت: أی الإیمان أفضل؟ قال: "خلقٌ حسنٌ "قال: قلت: أی الصلاة أفضل؟ قال:" طول القنوت "قال: قلت: أی الهجرة أفضل؟ قال:" أن تهجر ما کره ربک "قال: فقلت: أی الجهاد أفضل؟ قال:" من عقر جواده وأهریق دمه "قال: قلت: أی الساعات أفضل؟ قال:" جوف اللیل الآخر». رواه أحمد([11]).
46- (45) عمرو بن عبسه س گوید: «به نزد پیامبر ج آمدم و گفتم: ای رسول خداج! چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق، و از زمرهی پیروان و رهروان تواست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هر فرد آزاد و بردهای. دو مرتبه گفتم: اسلام چیست؟ فرمود: اسلام (راستین) عبارت است از گفتن سخن نیک و پسندیده و طعام دادن به گرسنگان و بینوایان. پرسیدم: ایمان چیست؟ فرمود: ایمان راستین، عبارت است از بردباری و شکیبایی و بخشش و جوانمردی.
پرسیدم: کدامیک از اخلاق و خصلتهای اسلام، بهتر و برتر است؟ فرمود: کسیکه مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس خطر نکنند.
گفتم: کدامیک از خصلتها و اخلاق ایمان بهتر و برتر است؟ فرمود: اخلاق نیکو و پسندیده. گفتم: کدام نماز بهتر و برتر است؟ (و از ثواب و پاداش بیشتری برخوردار است؟) فرمود: نمازی که از خشوع و خضوع بیشتری برخوردار باشد.
گفتم: کدام هجرت بهتر و برتر است؟ فرمود: هجرت(راستین) عبارت است از اینکه از هر چیری که خداوند متعال خوشش نمیآید، دوری گزینی و آن را (محض رضای خدا و راه فرمانبرداری از او) ترک کنی. گفتم: کدام جهاد بهتر و برتر است؟ فرمود: کسیکه اسبش(در راه خدا و در راه مبارزه از کیان اسلام و مسلمین) کشته شد و خون خودش نیز ریخته گردد(یعنی کسیکه با جان و مال، در راه خدا، و در راه دفاع و حمایت از کیان اسلام و مسلمین و قرآن و سنت، با دشمنان و بدخواهان، جنگ و پیکار کند چنین جهادی در نزد خدا، بهترین و برترین جهاد بر شمرده میشود).گفتم: ای رسولخدا ج! کدام وقت (برای طاعت وعبادت و راز و نیاز) بهتر و برتر است؟ فرمود: حصهی آخر شب(بهترین وقت برای راز و نیاز و طاعت و بندگی کردن خداوند سبحان است)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «من معک علی هذا الامر؟ قال:حر وعبد»: بنا به فرمودهی قرآن، حضرت محمد ج پیامبر خدا بهسوی همه مردم بدون هیچ استثنا و تبعیضی است، بنابراین رسولخدا ج به سوی همهی بشریت و فراتر از آن بهسوی کافهی انس و جن فرستاده شدهاند، نه چون غیرشان از پیامبران که مخصوصاً بهسوی قوم خود برانیگخته میشدند پس آشکارترین مزیت رسالت اسلام این است که این رسالت عام و فراگیر و ابدی و تحریفناپذیر و لایتغیر است.
آیات زیادی بر اصل عمومیت رسالت نبوی ج تأکید گذاشتهاند. چون:
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨﴾ [الأعراف: 158].
«(ای پیغمبر!) بگو: ای مردم! من فرستادهی خدا به سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدایی که ملک آسمانها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند. پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش، آن پیغمبر درسنخوانده ای که ایمان به خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید».
﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَکُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا١﴾ [الفرقان: 1].
«والا مقام و جاوید کسی است که قرآن، (یعنی جداسازندهی حق از باطل)را بر بندهی خود (محمد) نازل کرده است، تا اینکه جهانیان را (بدان) بیم دهد(و آن را به گوش ایشان برساند)».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا کَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗا وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢٨﴾ [سبأ: 28].
«ما تو را برای جملگی مردمان فرستادهایم تا مژده رسان(مؤمنان به سعادت ابدی) و بیمدهنده(کافران به شقاوت سرمدی) باشی، و لیکن اکثر مردم، (از این معنی) بیخبرند(و همگانیبودن نبوت تو را باور نمیدارند)».
و این آیات قرآن خطابی عام برای همه مردم است اعم از سرخ و سیاه، عجم و عرب، آزاد و برده، زن و مرد، بزرگ و کوچک، انس و جن و پیر و جوان.
به همین خاطر وقتی «عمروبن عبسه» از پیامبر ج پرسید: چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق و پیرو تو است؟ پیامبر ج در جواب فرمود: تمام مردم، اعم از برده و غلام و اشخاص آزاد. و چنانچه در تواریخ میخوانیم، نخستین گروهی که دعوت پیامبران را لبیک میگفتند: همان گروه محروم، حقیر، کم درآمد و برده وغلام بودند که در نظر مستکبران که مقیاس شخصیت را تنها زر و زور میدانستند افراد پست و حقیر به شمار میآمدند.
از زمرهی افراد آزاد سرشناس و سابقین اولین، میتوان این افراد را نام برد:
«خدیجه بنت خویلد ـ ل ـ، همسر پیامبر اکرم ج»، «پسر عموی ایشان، علی بن ابی طالب س»، دوست صمیمی ایشان، ابوبکر صدیق س» که در نخستین روز دعوت اسلام آوردند. بعد از این سه نفر میتوان «عثمان بن عفان س»، «زبیر بن عوام س» «عبدالرحمن بن عوف س»، «سعدبن ابی وقاص س» «طلحه بن عبید اللهس»، را نام برد، این هشت نفر، نخستین پیشتازان و پیشقراولان مسلمیناند، که در اسلام آوردن از همگان سبقت گرفتند.
از پس این گروه این افراد را نام برد، «ابو عبیده عامر بن جراح س» مشهور به امین هذه الامه، «ابو سلمة بن عبدالاسد مخزومی س»، همسرش، ام سلمه ـ ل ـ و «ارقم بن ابی الارقم مخزومی س»، «عثمان ابن مظعون س»، «سعیدبن زید عدوی س»، «همسرش ـ ل ـ، فاطمه بنت خطاب ـ ل ـ» خواهر عمر بن الخطاب س»، خباب بن ارت س» «جعفر بن ابی طالب س» همسرش اسماء بنت عمیس ـ ل ـ «خالد بن سعیدبن عاص س» همسرش، امینه بنت خلف ـ ل ـ «برادرش» عمرو بن سعیدبن عاص س» «حاطب بن حارث جُحمی س» همسرش «فاطمه بنت مجلل ـ ل ـ، برادرش» خطاب بن حارث س همسر برادرش فکیهه بنت یسار ـ ل ـ برادرش «معمر بن حارث مطلب بن ازهر زهری س»، همسرش «رمله بنت ابی عوف ـل ـ»، «نعیم بن عبدالله بن نحام عدوی س» اینان همگی از تیرهها و طایفههای مختلف قبیلهی قریش بودند. دیگر سابقین اولین که از غیر قریش در اسلامآوردن پیشتاز بودند، عبارتند از:
«عبدالله بن مسعود س»، «مسعود بن ربیعه س» عبدالله بن جحش س، برادرش «ابو احمد بن جحش س» «ام الفضل لبابه کبری بنت حارث هلالیه ـ ل ـ همسر عباس بن عبدالمطلب س و اسماء بنت ابی بکر ـ ل ـ».
این نامبردگان تنها کسانی از افراد آزاد هستند که با عنوان سابقین اولین شهرت یافتهاند. و از غلامان و بردهها که از زمرهی سابقین اولین هستند میتوان به:
«زیدبن حارثه س» بردهی آزاده شدهی پیامبر ج «بلال بن رباح حبشی س»، «صهیب بن سنان رومی س»، «عامربن فهیره س» و از بانوان به «ام ایمن ـ ل ـ»، «برکه حبشیه ـ ل ـ» اشاره کرد.
تمام اینها، تنها کسانی هستند که با عنوان سابقین اولین و مسلمانان پیشتار و پیشتازان و پیشقراولان مسلمین شهرت یافتهاند و مصادیقی بارز و شاخص در «حُر و عبد» هستند.
«ای الصلواة افضل؟ قال: طول القنوت»:
در شرع مقدس اسلام، قنوت دارای چندین معناست:
1- پیروی و اطاعت کردن
2- خضوع و خشوع و تواضع
3- سکوت
4- قیام
5- قرائت
6- ذکر خدا در حال قیام همراه با خشوع و خضوع
اگر به معنای قیام بنگریم این حدیث مطابق مذهب امام ابوحنیفه است که میفرماید: درازی قیام از درازی سجده در نماز بهتر است.
و البته میشود بین تمام این اقوال چنین جمع کرد که مفهوم حدیث پیامبر ج این است که: ای مؤمنان در نمازهایتان به خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی تمام بایستید و در هنگام ادای نماز، خیال خانهی دل و ذهنتان را از همهی مشاغل دنیا ـ که قلب را از حضور باز میدارد ـ خالی کنید و فقط به ذکر و یاد خدای ﻷ مشغول باشید نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات باحق، بر طبق آنچه که شرع مقدس در نمازها برنامهریزی نموده است سخن دیگری در نماز نگوئید.
اما به طور کلی معنای راجحتر به نظر حقیر، همان خضوع و خشوع در نماز است یعنی بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت همان نمازی است که از نظر خضوع و خشوع به حد اعلا رسیده باشد.
چنانکه وقتی خداوند ﻷ اوصاف و ویژگیهای مؤمنان را بر میشمارد و آنان را میستاید.
قبل از هر چیز، انگشت روی نماز میگذارد و میفرماید:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢﴾ [المؤمنون: 1-2].
«مسلماً مؤمنان پیروز و رستگارند کسانیاند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند».
در اینجا خداوند متعال «اقامهی صلوة» یا الفاظ و واژههایی دیگر را نشانهی مؤمنان نمیشمارد بلکه خضوع و خشوع در نماز را از ویژگیهای آنان میشمرد و به این طرف اشاره میکند که نماز آنها الفاظ و حرکاتی بیروح و فاقد معنا نیست بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پیدا میشود که از غیر او جدا میگردند و به او میپیوندند و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار میشوند که بر تمام ذرات وجودشان اثر میگذارد، خود را ذرهای میبیند در برابر وجود بیپایان و قطرهای در برابر اقیانوسی بیکران. لحظات چنین نمازی، هرکدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیلهای است برای تهذیب روح وجان.
و مسلمانان باید بدانند که نماز تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاکشدن از پلیدیها میگردد که انسان مسلمان آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد، به طور کامل انجام دهد، چنانکه میدانیم با طمأنیه و تأنی خواندن سورهها و با طمأنیه انجامدادن رکوعها و سجدهها یکی از واجبات نماز است و خوببودن و مقبولشدن نماز به همین چیزها وابسته است.
و باید دانست که([12]) خشوع و خضوع بر دو قسم است: 1ـ خشوع جسمانی 2ـ خشوع قلبی.
خشوع جسمانی عبارت است از اینکه اندامهای بدن از حرکت بازایستد، انسان به وسیلهی بازی با اندام غافل نماند و روباهآسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند و همچون خروس نوک نزند خیلی تند و سریع به رکوع و سجده نپردازد، بلکه همانگونه که خداوند ﻷ تشریع فرموده است نماز آن را با تمامی ارکان و حد و حدودش ادا نماید، حال همانطور که نماز، نیاز به خشوع بدنی و جسمانی دارد، به خشوع قلبی و روحانی نیاز دارد.
خشوع قلبی به معنای حضور عظمت خداوند در قلب انسان است و آن حاصل نمیشود جز اینکه با تأمل و دقت در آن آیات قرآنی که در نماز تلاوت میشوند ویادآوری قیامت و یادآوری اینکه شخص نمازگزار در پیشگاه خداوند ﻷ قرار دارد.
خداوند ﻷ از شخص نمازگزار رویگردان نمیشود بلکه خواستههایش را اجابت میکند بنابراین لازم است مسلمان نمازگزار توجه داشته باشد که در نماز با خداوند متعال به گفتگو میپردازد و باید در هر حرکتی از حرکات نماز، و در هر وقتی از اوقات آن و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد. از اینرو، نمازگزارانی که تمامی هم و قصد آنان این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، اینگونه نمازخواندن مورد قبول درگاه خداوند متعال نخواهد بود، و این چنین نمازی، سیاه و تاریک بهسوی آسمان بالا میرود و به نمازگزار گفته میشود: «ضیعک الله کمـا ضیعتنی» خداوند تو را تباه گرداند، همانگونه که تو مرا تباه گردانیدی. ولی نماز دارای خشوع و ارکان کامل که آهسته و با تواضع و حضور قلب ادا شده باشد مفید و نورانی به آسمان عروج مینماید و به صاحبش میگوید:
«حفظک الله کمـا حفظتنی». «خداوند تو را محفوظ دارد، همانطور که مرا محفوظ داشتی».
پس بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت، همان نمازی است که دارای خشوع و خضوع بیشتری باشد.
«ای الساعات افضل؟ قال: جوف الیل الاخر»:
در حقیقت شب زندهداری و سحرخیزی، نزدیکترین و آشناترین راه واصلان به حق و مشتاقان وصال دوست میباشد.آنان که به این حقیقت پی بردهاند، همچون دیوانگان شب را با روز و روز را با شب پیوسته و خواب راحت را چنان فراموش نمودهاند که بزرگترین استراحت آنان همان حالت نیایش در تاریکیهای شب بوده است و تمام روز را لحظه شماری کردهاند تا لحظات خلوت با دوست فرا رسد و با بلندکردن دستهای نیاز به بارگاه خالق بینیاز و بستن دستهای بندگی در محضر پروردگار جهانیان قلب خود را آرامش بخشند.
و براستی نمازشب، یک عبادت بزرگ روحانی و معنوی و تربیتی و اصلاحی است چرا که غوغای زندگی روزانه، از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب میکند و فکر آدمی را به وادیهای گوناگون میکشاند به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل در آن بسیار مشکل است اما در دل شب و به هنگام سحر، و فرونشستن غوغای زندگی مادی و ماشینی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصی به انسان دست میدهد که کم نظیر و یا در حقیقت بینظیر است.
آری، در محیط آرام و به دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجهی به انسان دست میدهد که فوقالعاده روح پرور و تکاملآفرین است.
به همین دلیل دوستان خدا، همیشه از عبادتهای آخر شب برای تصفیهی روح، حیات قلب، تقویت اراده و تکمیل اخلاص و صداقت، نیرو میگرفتهاند.
در جایی خداوند متعال به بیان صفات برجستهی مؤمنان راستین میپردازد و اصول عقیدتی و برنامههای عملی آنها را به طور فشرده ضمن دو آیه با ذکر هشت صفت بیان میدارد که یکی از آنها این است:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [السجدة: 16].
«پهلوهایشان از بستر به دور میشود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان میپردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد میخوانند».
آری! مؤمنان راستین، به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، مقداری از شب را بیدار میشوند و در آن هنگام که برنامههای عادی زندگی تعطیل است و شواغل فکری به حداقل میرسد و آرامش و خاموشی، همه جا را گرفته و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و خلاصه بهترین شرایط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود میآورند و سر بر آستان معشوق میسایند وآنچه در دل دارند با او در میان میگذارند و با یاد او پیوسته زندهاند و پیمانهی قلب خویش را از مهر او لبریز و سرشار دارند.
مؤمنان راستین، خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوشتر از آن، که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت اوست میپردازند. پاسی از شب را به مناجات و راز و نیاز با محبوب میگذرانند و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن میکنند.
و پیامبر ج نیز از این جهت، بهترین اوقات را برای عبادت و بندگی، حصهی آخر شب معرفی میکند چرا که در آن حصه از شب، چشم غافلان در خواب است و تمام برنامههای عادی زندگی تعطیل است شواغل فکری به حداقل میرسد و آرامش و خاموشی همه جا را فرا میگیرد و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و بهترین شرایط حضور قلب و مناجات با خدا فراهم میگردد.
47 - [46] وعن معاذ بن جبل، قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من لقی الله لا یشرک به شیئا، ویصلی الخمس، ویصوم رمضان، غفر له". قلت: أفلا أبشرهم یا رسول الله؟ قال:" دعهم یعملوا». رواه أحمد([13]).
47- (46) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «هرکس (در روز قیامت) با خداوند متعال چنان ملاقات نماید که(در دنیا) با او چیزی یا کسی را شریک و انباز قرار نداده باشد و به وحدانیت و یگانگی او اقرار کرده باشد و نمازهای پنچگانه را به پای دارد و ماه رمضان را روزهدار باشد، گناهان(صغیرهی) او بخشیده میشوند.
معاذ س میگوید: به پیامبر ج گفتم: ای رسولخدا! آیا این مژده را به مردم بدهم (تا از شنیدن آن خوشحال شوند؟) پیامبر ج فرمود: (خیر، این مژده را به آنان مده چون با اتکا و اعتماد بر این مژده سست و ضعیف میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی مینمایند، پس) آنها را به حال خودشان واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، زکات و حقوق مالی واجب و حج که هر کدام از آنها یکی از ارکان مهم و اساسی و محوری و بنیادین اسلام به شمار میآیند بیان نشده است و علتش را میتوان در دو امر خلاصه کرد.
1- ممکن است که ایراد این حدیث پیش از فرضشدن زکات و حج باشد، چرا که زکات، بنا به قولی بعد از فرض شدن روزه رمضان سال دوم هجری فرض شد. و حج نیز بنا به اقوال مشهور در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است([14]).
2- و نیز ممکن است که راوی حدیث، این روایت را مختصر کرده باشد. و فقط به ذکر پارهای از مسائل اصول و محوری دین پرداخته باشد و از بیان برخی دیگر چشمپوشی کرده باشد.
«غفر له»: (گناهانش بخشیده میشوند) اکثر علما و دانشمندان اسلامی معتقدند که مراد از این جمله بخشیدهشدن گناهان صغیره است چرا که گناهان کبیره بدون توبه بخشیده نمیشوند و هر جایی که به همراه انجامدادن اینگونه اعمال ذکر مغفرت گناهان آمده، منظور از آن فقط بخشوده شدن گناهان صغیره است و از بعضی روایات نیز این نظریه تأئید میشود به عنوان مثال در روایتی چنین آمده است:
«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مکفرات لـما بینهن ما لم یغش الکبائر»
به هر حال، حاصل مطلب اینکه هر شخص که مسئولیت، این را به عهده گیرد که از مظاهر شرک و چندگانهپرستی و از گناهان کبیره کناره گیرد و تمام فرائض و واجبات را (مانند نماز، روزه، زکات و...) ادا کند و از تمام گناهان کبیره بپرهیزد، خداوند ﻷ گناهان صغیره او را معاف مینماید و از سر تقصیرات و کوتاهیهای کوچکش بدون توبه میگذرد.
و این حدیث، به کسانیکه از گناهان کبیره (مانند شرک و کفر) پرهیز میکنند و فرائض و واجبات خدا (مانند: نماز، روزه، زکات و..). را انجام میدهند، بشارت میدهد که خداوند گناهان صغیره آنان را میبخشد و این پاداشی است که به اینگونه افراد داده شده است.
«اعتراض»: ممکن است در اینجا گفته شود که: این حدیث، مردم را به انجام گناهان صغیره، تشویق مینماید و میگوید: با ترک شرک و چندگانهپرستی و انجام اعمال از قبیل نماز، روزه، زکات و غیره، ارتکاب گناهان کوچک، مانعی ندارد. و مردم را به انجام گناه صغیره، تشویق میکند زیرا وعدهی آمرزش گناهان صغیره در آن داده شده است؟
ولی شک نیست که منظور از این وعدهی آمرزش، وعدهی بدون قید و شرط نیست، بلکه افرادی را شامل میشود که یک نوع شایستگی از خود نشان بدهند و مشیت و خواست خدا همیشه با حکمت الهی توأم است زیرا هرگونه خواست خدا از حکمت او جدانیست. و مسلماً حکمت او اقتضا نمیکند که بدون شایستگی کسی را مورد عفو قرار دهد.
و در حقیقت اگر به این حدیث به دقت بنگریم، در مییابیم که پرهیز از شرک و چندگانهپرستی و انجام اعمال نیک و شایسته از قبیل: نماز و روزه و غیره، یک نوع حالت «تقوای الهی و روحانی» در انسان ایجاد میکند که میتواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در حقیقت حدیث فوق همانند آیهی ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیَِّٔاتِ﴾ [هود: 114] میباشد.
و در واقع اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک است و این درست به این میماند که میگوئیم اگر انسان از مواد سمی خطرناک پرهیز کند، و مزاج سالمی داشته باشد میتواند آثار نامطلوب بعضی از غذاهای نامناسب را به واسطهی سلامت مزاج از بین ببرد.
و یا به تعبیر دیگر، بخشش گناهان صغیره یک نوع پاداش معنوی برای تارکان شرک و انجامدهندگان اعمال نیک است و این خود اثر تشویق کنندهای برای بهتر انجامدادن اوامر خدا و اجتنابکردن از نواهی اوست.
بنابراین جنبهی تربیتی و سازندگی حدیث به مراتب بیش از سوءاستفادههایی است که ممکن است از آن بشود.
48 - [47] وعن معاذ أنه سأل النبی ج عن أفضل الإیمان. قال: «أن تحب لله، وتبغض لله، وتعمل لسانک فی ذکر الله " قال: وماذا یا رسول الله؟ قال: "وأن تحب للناس ما تحب لنفسک، وتکره لهم ما تکره لنفسک»ز رواه أحمد ([15]).
48- (47) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج پرسیدم: «کدام یک از اخلاق و خصلتهای ایمان بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: بهترین و برترین اخلاق و خصلتهای ایمان، آن است که برای خدا، مهرورزی و برای خدا دشمن داری و زبانت را در یاد و ذکر خدا (پیوسته) به کارگیری.
[معاذ س گوید]: گفتم: دیگر چه؟ ای فرستادهی خدا! فرمود: (یکی دیگر از بهترین خصلتهای ایمان آن است که) برای مردم چیزی را دوست بداری که برای خودت دوست میداری و چیزی را که برای خودت ناخوش میداری، برای آنان نیز ناخوش داری».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «و تعمل لسانک فی ذکر الله»: یکی از بهترین خصلتهای ایمان، که به ایمان،کمال میبخشد ذکر و یاد خداست. آری! انسان مؤمن و متدین و آنکه ایمان و یقینش به حد کمال رسیده در تمام حالات خویش چه ایستاده و چه نشسته و چه در حالی که در بستر آرمیده و به پهلو خوابیده، به یاد پدیدآورندهی این نظام و اسرار شگرف آن میباشد و همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخش است براستی هر چیری زینتی دارد اما زیبایی زبان در مزین شدن آن به تلاوت و صوت دلنشین قرآن و ذکر و یاد خدای ﻷ نهفته شده است.
چقدر زیباست که انسان برای بیان حق، زبان فصیح و گویایی داشته باشد و با آن آیات الهی را که نشانهی قدرت و عظمت خداوندی است، به طور کامل قدرشناسی نماید و پیوسته در ذکر و یاد خدای ﻷ باشد.
خداوند سبحان، زبان و دو لب را که وسیلهی تعلیم وتعلم و تفهیم و تفهم است از بهترین نعمتهای خود قرار داد تا در جهت اهداف او به کار گرفته شود و از انسان میخواهد که زبان و گفتار، دل و اندیشه وایمان و عمل را در یک جهت و در صف واحد الهی هدایت کند، تا همه برای خدا بگویند و عمل کنند، چرا که اگر آهنگ زبان با رفتار عملی انسان تفاوت کند باید در انتظار خشم و عذاب الهی باشد پس انسان برای نجات از مجازات خداوندی باید وحدت گفتار و اندیشه را پیشه نموده تا سعادت دنیوی و اخرویاش تأمین گردد.
و در حقیقت، زبان، نعمت بزرگی از نعمتهای خداوندی است که باید به وسیلهی آن خالق و آفرینندهی آن یادگردد. و این یادآوری موجب رشد و ترقی انسان و قدردانی از خالق و آفریننده او میباشد.
و ذکر و یاد الهی است که به وسیلهی زبان بیان میگردد و دلهای بشر را از گناهان و بدیها باز میدارد و بهسوی خوبیها و نیکیها سوق میدهد.
خداوند ﻷ میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِکۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ٢٨﴾ [الرعد: 28].
«آن کسانی که ایمان میآورند و دلهایشان با یاد خدا سکون وآرامش پیدا میکند، همان دلها با یاد خدا آرام میگیرند».
و نیز میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ ذِکۡرٗا کَثِیرٗا٤١ وَسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٤٢﴾ [الأحزاب: 41-42].
«ای مؤمنان بسیار خدای را یاد کنید، و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و تقدیس او بپردازید».
در این آیات خداوند ﻷ، از تمام انسانها میخواهد تا در همهی احوال و با تمام وجود خویش به یاد خدا باشند و او را از تمام عیبها و نقصها در بینهایت، منزه دانسته، احکام و واجبات، محرمات و مستحبات، مکروهات و تشریع و کتاب او را، همچنان از عیبها و نقصها منزه بدانند خود را به اسمها و صفات نیکوی او متصف کنند تا جلوهی جمال جمیل او گردند.
پس برای انسان مسلمان زیبنده است تا در تمام مراحل به یاد خدا باشد زبانش بگوید، دلش باور کند و در رفتارش جلوه کند و اخلاقش به آن اذکار الهی تربیت گردد.
لذا انسان باید از نعمت بزرگ بیان و زبان که خداوند آن را به انسان عنایت کرده پاسداری و به بهترین صورت در جایگاههای مختلف از آن بهره برداری نماید.
نکته: البته باید دانست که ذکر و یاد خدا، بدون تفکر واندیشیدن مفید و مثمرثمر نیست و تنها یادآوری خدا کافی نیست و زمانی این ذکر و یادآوری خدا، ثمرات و فوائد ارزنده و مفیدی خواهد داشت که آمیخته با تفکر و اندیشیدن باشد.
چه بسیارند دانشمندانی که در مطالعات فلکی خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانی، این نظام شگفتانگیز را میبینند. اما چون به یاد خدا نیستند وعینک توحید بر چشم ندارند و از زاویهی شناسایی مبدأ هستی به آنها نگاه نمیکنند از آن نتیجهی لازم و انسانی را نمیگیرند. همانند کسیکه غذائی میخورد که تنها جسم او را قوی میکند و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثری ندارد.
به همین جهت خداوند ﻷ در آیهی 191 سورهی آل عمران، نخست اشاره به «ذکر» و سپس اشاره به «فکر» میکند و میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ [آل عمران: 191].
«کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده (و در همهی اوضاع واحوال خود) یاد میکنند و دربارهی آفرینش (شگفتانگیز و دلهرهانگیز و اسرارآمیز) آسمانها و زمیین میاندیشند و نقشهی دلربا و ساختار حیرتزای آن، شور و غوغایی در آن برمیانگیزد».
پس برای انسان مسلمان نیز لازم و ضروری است که ذکر و یادش، توأم با تفکر و اندیشیدن و تعمق و تدبر باشد.
«و ان تحب للناس ما تحب لنفسک...» یکی دیگر از برترین خصلتهای ایمان که به ایمان شخص مؤمن کمال میبخشد این است که برای مردم چیزی را دوست بدارد که برای خودش دوست میدارد و چیزی را که برای خودش ناخوش میدارد برای آنان نیز ناخوش دارد.
در این بخش از حدیث، پیامبر اکرم ج یکی دیگر از نشانههای کمال ایمان را به زیبائی هرچه تمام و با بلاغت و فصاحتی وصفناپذیر و با جملات و کلمات بلیغ و موجز، نشانهی مؤمن راستین و حقیقی را چنین به تصویر میکشد و میفرماید: مؤمن راستین آن است که فرد مسلمان خود را عضوی از اعضای جامعهی انسانی و اسلامی به حساب آورد و خود را در سود و زیان جامعه، سهیم و شریک بداند هرگاه فرد دارای چنین احساسی شد دیگران را نیز مانند خود میداند و چنان خیرخواه و دلسوز و شفیق و مهربان نسبت به بندگان خدا میشود که هر آنچه را که برای خود بخواهد و برای خویشتن بپسندد برای آنان نیز بخواهد به عنوان مثال دوست دارد که خودش شخصی عالم، فرهیخته، ثروتمند، با اخلاق، صالح، شرافتمند، محترم، محبوب، سالم، با ایمان، متدین، راستگو، موفق و... باشد و دارای همسر و فرزندان شایسته و نیک، دوستان، یاران و خویشاوندان مخلص، خانه و باغ مجلل، ماشین خوب، جاه و مقام شایسته، مال و منال بایسته باشد پس باید برای برادر دینیاش نیز اینها را بخواهد.
اما اگر فرد مسلمان، چیزی را برای خود بخواهد و برای دیگران نخواهد یا نسبت به دیگران حسد ورزد و یا کینهتوز باشد این اعمالش منافی کمال ایمان و دیگر یکی از خصلتهای بد و زشت و قبیح و منکر میباشد.
و برای انسان مسلمان مناسب است که همهی اوصافی مانند: فقر و فاقه، ذلت و خواری، شکست و انحطاط، بدبیاری و بدشانسی، مریضی و دردمندی و دیگرامورات ناپسند را که برای خود نمیپسندد بر دیگران نیز روا نبیند.
اگر انسان مسلمان به این درجه رسید به راستی ایمانش به کمال رسیده و به یکی از بهترین و برترین و بزرگترین اخلاق و خصلتهای ایمان دست یافته است.
[1]- مسلم ح 47 – 29، ترمذی ح 2638.
[2]- مسلم ح 43 – 26، مسند احمد 1/ 69.
[3]- مسلم ح 151 – 93، مسند احمد 3 / 391.
[4]- مسلم ح 52 – 31.
[5]- مسند احمد 5/ 242.
[6]- مسند احمد ح20 در «مسند ابوبکر صدیق».
[7]- مسند احمد 6 /4.
[8]- مسند احمد 6 /4.
[9]- بخاری ح 42، مسلم ح 205 – 129.
[10]- مسند احمد 5 / 251.
[11]- مسند احمد ح 19963.
[12]- دیدگاههای فقهی معاصر، ترجمه: احمد نعمتی، ج 1 ص 414 – 415 با تصرف و اختصار
[13]- مسند احمد 5 / 232.
[14]- «سیرت مصطفی» محمد ادریس کاندهلوی، ج 2 ص 235.
[15]- مسند احمد 5/ 247