اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [56]: فضائل صحابه

کتاب [56]: فضائل صحابهش

«وَمَنْ صَحِبَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ رَآهُ مِنَ المُسْلِمِینَ، فَهُوَ مِنْ أَصْحَابِهِ».

«مسلمانی که با پیامبر خدا ج هم‌صحبت شده باشد، و یا ایشان را دیده باشد، صحابه است».

1- باب: [مناقب أبو بکرس]

باب [1]: [مناقب ابوبکر صدیقس]

1520- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رضی الله عنه قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَمَرَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ، قَالَتْ: أَرَأَیْتَ إِنْ جِئْتُ وَلَمْ أَجِدْکَ؟ کَأَنَّهَا تَقُولُ: المَوْتَ، قَالَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ لَمْ تَجِدِینِی فَأْتِی أَبَا بَکْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۵۹].

1520- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: زنی نزد پیامبر خدا ج آمد، به او امر کردند که بازهم نزدشان بیاید.

آن زن گفت: به من بگوئید اگر آمدم و شما را ندیدم؟ - گویا که مرگ را درنظر داشت -

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر مرا نیافتی نزد ابوبکرس بیا»([1]).

1521- عَنْ عَمَّار رضی الله عنه قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَا مَعَهُ إِلَّا خَمْسَةُ أَعْبُدٍ وَامْرَأَتَانِ، وَأَبُو بَکْرٍ» [رواه البخاری: ۳۶۶۰].

1521- از عمارس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در وقتی دیدیم که با ایشان جز پنج غلام و دو زن و ابوبکرس کس دیگری نبود([2]).

۱۵22- عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِذْ أَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ آخِذًا بِطَرَفِ ثَوْبِهِ حَتَّى أَبْدَى عَنْ رُکْبَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا صَاحِبُکُمْ فَقَدْ غَامَرَ» فَسَلَّمَ وَقَالَ: إِنِّی کَانَ بَیْنِی وَبَیْنَ ابْنِ الخَطَّابِ شَیْءٌ، فَأَسْرَعْتُ إِلَیْهِ ثُمَّ نَدِمْتُ، فَسَأَلْتُهُ أَنْ یَغْفِرَ لِی فَأَبَى عَلَیَّ، فَأَقْبَلْتُ إِلَیْکَ، فَقَالَ: «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ» ثَلاَثًا، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ نَدِمَ، فَأَتَى مَنْزِلَ أَبِی بَکْرٍ، فَسَأَلَ: أَثَّمَ أَبُو بَکْرٍ؟ فَقَالُوا: لاَ، فَأَتَى إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَلَّمَ، فَجَعَلَ وَجْهُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَمَعَّرُ، حَتَّى أَشْفَقَ أَبُو بَکْرٍ، فَجَثَا عَلَى رُکْبَتَیْهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ أَنَا کُنْتُ أَظْلَمَ، مَرَّتَیْنِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِی إِلَیْکُمْ فَقُلْتُمْ کَذَبْتَ، وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ صَدَقَ، وَوَاسَانِی بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ، فَهَلْ أَنْتُمْ تَارِکُوا لِی صَاحِبِی» مَرَّتَیْنِ، فَمَا أُوذِیَ بَعْدَهَا» [رواه البخاری: 3661].

۱۵۲۲- از ابودرداءس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودم که ابوبکرس درحالی که گوشۀ پیراهنش را تا بلند زانوهایش بالا کرده بود آمد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «این شخص جنگ کرده است».

ابوبکرس سلام داد و گفت: یا رسول الله! بین من و بین ابن خطاب چیزی واقع شده بود، به سرعت نزدش رفتم و اظهار پشیمانی نمودم، و از او خواستم تا مرا عفو نماید، ولی وی ابا ورزید، و اینک نزد شما آمدم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای ابوبکر! خداوند تو را می‌آمرزد»، و این سخن را سه بار تکرار کردند.

از طرف دیگر عمرس پشیمان شد، به خانۀ ابوبکرس رفت و پرسید: ابوبکر موجود است؟ گفتند: نه! و او هم نزد پیامبر خدا ج آمد و برایشان سلام کرد، و رنگ پیامبر خدا ج تغییر کرده بود، تا جایی که ابوبکرس هم ترسید.

بعد از آن عمرس به دو زانو نشست و گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند است که گناه بیشتر از من بود، و این سخن را دو بار تکرار کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند مرا به سوی شما فرستاد، و شما گفتید که دروغ می‌گویی، و ابوبکر گفت که راست می‌گوید، و علاوه بر آن، با جان و مال خود با من همکاری نمود، و آیا می‌شود که دوستم را برایم واگذارید»، [و او را اذیت نکنید] و این سخن را دو بار تکرار کردند، و از آن روز به بعد ابوبکرس مورد اذیت کسی قرار نگرفت([3]).

۱۵۲۳- عَنْ عَمْرُو بْنُ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بَعَثَهُ عَلَى جَیْشِ ذَاتِ السُّلاَسِلِ، فَأَتَیْتُهُ فَقُلْتُ: أَیُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: «عَائِشَةُ» ، فَقُلْتُ: مِنَ الرِّجَالِ؟ فَقَالَ: «أَبُوهَا»، قُلْتُ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ» فَعَدَّ رِجَالًا» [رواه البخاری: ۳۶۶۲].

۱۵۲۳- از عمرو بن العاصس روایت است که پیامبر خدا ج مرا سرکردۀ لشکر غزوۀ (ذات السلاسل) تعیین نمودند، نزدشان آمدم و گفتم: محبوب‌ترین مردم نزد شما کیست؟([4])

فرمودند: «عائشه».

گفتم: از مردها کیست؟

فرمودند: «پدر عائشه».

گفتم: بعد از آن کیست؟

فرمودند: «عمر بن خطاب»، و از اشخاص دیگری هم نام بردند.

۱۵۲۴- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ جَرَّ ثَوْبَهُ خُیَلاَءَ، لَمْ یَنْظُرِ اللَّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ القِیَامَةِ» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: إِنَّ أَحَدَ شِقَّیْ ثَوْبِی یَسْتَرْخِی، إِلَّا أَنْ أَتَعَاهَدَ ذَلِکَ مِنْهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّکَ لَسْتَ تَصْنَعُ ذَلِکَ خُیَلاَءَ» [رواه البخاری: ۳۶۶۵].

۱۵۲۴- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که جامه‌اش را از روی کبر دراز کند، خدا در روز قیامت به طرفش نظر نمی‌کند».

ابوبکرس گفت: یک طرف پیراهنم دراز می‌شود([5])، مگر آنکه آن را بگیرم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «تو این کار را از روی کبر انجام نمی‌دهی».

۱۵۲۵- «أَبُو مُوسَى الأَشْعَرِیُّ، أَنَّهُ تَوَضَّأَ فِی بَیْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ، فَقُلْتُ: لَأَلْزَمَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَأَکُونَنَّ مَعَهُ یَوْمِی هَذَا، قَالَ: فَجَاءَ المَسْجِدَ فَسَأَلَ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا: خَرَجَ وَوَجَّهَ هَا هُنَا، فَخَرَجْتُ عَلَى إِثْرِهِ أَسْأَلُ عَنْهُ حَتَّى دَخَلَ بِئْرَ أَرِیسٍ، فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، وَبَابُهَا مِنْ جَرِیدٍ حَتَّى قَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَاجَتَهُ فَتَوَضَّأَ، فَقُمْتُ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَى بِئْرِ أَرِیسٍ وَتَوَسَّطَ قُفَّهَا، وَکَشَفَ عَنْ سَاقَیْهِ وَدَلَّاهُمَا فِی البِئْرِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَجَلَسْتُ عِنْدَ البَابِ، فَقُلْتُ لَأَکُونَنَّ بَوَّابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الیَوْمَ، فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَدَفَعَ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: أَبُو بَکْرٍ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِکَ ثُمَّ ذَهَبْتُ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا أَبُو بَکْرٍ یَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» . فَأَقْبَلْتُ حَتَّى قُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: ادْخُلْ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُبَشِّرُکَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ فَجَلَسَ عَنْ یَمِینِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَهُ فِی القُفِّ، وَدَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ کَمَا صَنَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَشَفَ عَنْ سَاقَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، وَقَدْ تَرَکْتُ أَخِی یَتَوَضَّأُ وَیَلْحَقُنِی، فَقُلْتُ: إِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَیْرًا - یُرِیدُ أَخَاهُ - یَأْتِ بِهِ، فَإِذَا إِنْسَانٌ یُحَرِّکُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، فَقُلْتُ عَلَى رِسْلِکَ، ثُمَّ جِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَقُلْتُ: هَذَا عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ یَسْتَأْذِنُ؟ فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ»، فَجِئْتُ فَقُلْتُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجَنَّةِ، فَدَخَلَ فَجَلَسَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی القُفِّ عَنْ یَسَارِهِ، وَدَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجَلَسْتُ، فَقُلْتُ: إِنْ یُرِدِ اللَّهُ بِفُلاَنٍ خَیْرًا یَأْتِ بِهِ، فَجَاءَ إِنْسَانٌ یُحَرِّکُ البَابَ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقُلْتُ: عَلَى رِسْلِکَ، فَجِئْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «ائْذَنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ، عَلَى بَلْوَى تُصِیبُهُ» فَجِئْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: ادْخُلْ، وَبَشَّرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجَنَّةِ عَلَى بَلْوَى تُصِیبُکَ، فَدَخَلَ فَوَجَدَ القُفَّ قَدْ مُلِئَ فَجَلَسَ وِجَاهَهُ مِنَ الشَّقِّ الآخَرِ» [رواه البخاری: ۳۶۷۴].

۱۵۲۵- از ابوموسی اشعریس روایت است که وی در خانه‌اش وضوء ساخت، بعد از آن برآمد، [و می‌گوید]: با خود گفتم: ملازمت پیامبر خدا ج را نموده و امروز در خدمت ایشان خواهم بود، و همان بود که به مسجد آمد، و سراغ پیامبر خدا ج را گرفت، گفتند که بیرون شدند و به این طرف رفتند.

ابوموسیس می‌گوید: به همان طرف رفتم و از ایشان پرسان می‌کردم، تا دیدم که به بستان چاه اریس رفته‌اند([6])، من دم در بستان نشستم، و در آن بستان از چوب درخت خرما ساخته شده بود، همان طور انتظار کشیدم تا که پیامبر خدا ج قضای حاجت نموده و وضوء ساختند. نزدشان رفتم، دیدم که در روی دیوار چاه نشته‌اند، ساق‌های پای خود را برهنه نموده و پاهای خود را در چاه آویزان کرده‌اند، برایشان سلام کردم، و بعد از سلام کردن برگشتم و باز دم در نشتم، و با خود گفتم که امروز دربان پیامبر خدا ج خواهم شد. ابوبکرس آمد و در را کوبید، گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکرم، گفتم: منتظر باش! رفتم وگفتم: یا رسول الله! ابوبکر است اجازه می‌خواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و برایش بشارت بده که بهشتی است»، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت داده‌اند، ابوبکرس آمد و به طرف راست پیامبر خدا ج روی دیوار چاه نشست، و مانند پیامبر خدا ج پاهایش را در چاه آویزان نمود، و ساق‌هایش را برهنه ساخت.

بعد از آن برگشتم و دم در نشستم، و چون در وقت خارج شدن از خانه قرار بود که برادرم وضوء بسازد و نزد من بیاید، با خود گفتم: اگر خداوند خیر را نصیبش کرده باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد ساخت، در این فکر بودم که دیدم کسی در را حرکت می‌دهد، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خدا ج آمدم، بر ایشان سلام کردم و گفتم که عمر بن خطاب است اجازه می‌خواهد، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را مژده بهشت بده»، آمدم و گفتم: داخل شو! و پیامبر خدا ج تو را مژده بهشت داده‌اند، او هم آمد و بر روی دیوار چاه به طرف چپ پیامبر خدا ج نشست، و پاهای خود را در چاه آویزان کرد.

باز برگشتم و نشستم، و با خود گفتم: اگر خداوندی برای فلانی ارادۀ خیر داشته باشد، او را به اینجا رهنمون خواهد شد، در این فکر بودم که شخصی آمد و در را حرکت داد، گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان، گفتم: منتظر باش! نزد پیامبر خداج آمدم و ایشان را خبر دادم، فرمودند: «برایش اجازه بده و او را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار می‌شود، مژده بهشت بده»، [این مصیبت: کنایه از به شهادت رسیدن وی می‌باشد]، آمدم و برایش گفتم: داخل شو، و پیامبر خدا ج تو را به سبب مصیبتی که به آن گرفتار خواهی شد به بهشت مژده داده اند»، [چون عثمانس این سخن را شنید گفت: الله المستعان]، عثمانس داخل شد و دید که دیوار سر چاه پر شده است، در طرف مقابل پیش روی پیامبر خدا ج نشست.

1526- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِی، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ، ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِیفَه» [رواه البخاری: ۳۶۷۳].

1526- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «صحابه هایم را دشنام ندهید، اگر کسی از شما به اندازٔۀ کوه اُحد طلا خیرات بدهد، به اندازۀ [ثواب] یک مشتی که آن‌ها خیرات داده‌اند، و حتی به اندازۀ نیم مشتی که آن‌ها خیرات داده‌اند، برابر نمی‌شود»([7]).

1527- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، حَدَّثَهُمْ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَعِدَ أُحُدًا، وَأَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ، وَعُثْمَانُ فَرَجَفَ بِهِمْ، فَقَالَ: اثْبُتْ أُحُدُ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ نَبِیٌّ، وَصِدِّیقٌ، وَشَهِیدَانِ» [رواه البخاری:3675].

1527- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج با ابوبکر و عمر و عثمانش بالای کوه اُحد بالا شدند، کوه اُحد با آن‌ها لرزید.

فرمودند: «ای اُحد! آرام باش! زیرا بر بالای تو یک پیامبر و یک صدیق، و دو شهید است([8]).

1528- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: إِنِّی لَوَاقِفٌ فِی قَوْمٍ، فَدَعَوُا اللَّهَ لِعُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، وَقَدْ وُضِعَ عَلَى سَرِیرِهِ، إِذَا رَجُلٌ مِنْ خَلْفِی قَدْ وَضَعَ مِرْفَقَهُ عَلَى مَنْکِبِی، یَقُولُ: رَحِمَکَ اللَّهُ، إِنْ کُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَیْکَ، لِأَنِّی کَثِیرًا مَا کُنْتُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «کُنْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَفَعَلْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، وَانْطَلَقْتُ وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ» فَإِنْ کُنْتُ لَأَرْجُو أَنْ یَجْعَلَکَ اللَّهُ مَعَهُمَا، فَالْتَفَتُّ فَإِذَا هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ» [رواه البخاری:3677].

1528- از ابن عباسب روایت است که گفت: من با عدۀ دیگری ایستاده بودم، و در حالی که عمر بن خطابس [بعد از شهادتین] جهت غسل دادن روی تخته‌اش قرار داده شده بود، به حق او دعا می‌کردیم.

شخصی از پشت سرم دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: خدا بر تو رحمت کند، [طرف خطابش عمر بن خطابس بود]، من همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با دو همنشین دیگر تو [که پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس باشند] یکجا سازد، زیرا چه بسا از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «من و ابوبکر و عمر[در فلان جا] بودیم، و من و ابوبکر و عمر به فلان جا رفتیم»، از این سبب همیشه امیدوار بودم که خدا تو را با آن دو نفر یکجا سازد، چون به پشت سر خود ملتفت شدم، دیدم که علی بن ابی طالبس است([9]).

۲- باب: مَنَاقِبُ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِس

باب [2]: مناقب عمر بن خطابس

۱۵۲۹- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «رَأَیْتُنِی دَخَلْتُ الجَنَّةَ، فَإِذَا أَنَا بِالرُّمَیْصَاءِ، امْرَأَةِ أَبِی طَلْحَةَ، وَسَمِعْتُ خَشَفَةً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: هَذَا بِلاَلٌ، وَرَأَیْتُ قَصْرًا بِفِنَائِهِ جَارِیَةٌ، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالَ: لِعُمَرَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهُ فَأَنْظُرَ إِلَیْهِ، فَذَکَرْتُ غَیْرَتَکَ» فَقَالَ عُمَرُ: بِأَبِی وَأُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَعَلَیْکَ أَغَارُ» [رواه البخاری:3679].

1529- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در خواب دیدم که داخل بهشت شدم، در این وقت (رُمیصاء) همسر ابو طلحه را دیدم، و صدای پایی را شنیدم.

گفتم: کیست؟

گفت: بلال.

و قصری را دیدم که در کنار آن، دخترکی است، گفتم: این قصر از کیست؟

گفتند: از عمر، می‌خواستم داخل شوم و آن قصر را ببینم، ولی غیرتت را بیاد آوردم».

عمرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! آیا در مقابل شما هم اظهار غیرت می‌کنم؟

1530- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ السَّاعَةِ، فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ قَالَ: وَمَاذَا أَعْدَدْتَ لَهَا . قَالَ: لاَ شَیْءَ، إِلَّا أَنِّی أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ» . قَالَ أَنَسٌ: فَمَا فَرِحْنَا بِشَیْءٍ، فَرَحَنَا بِقَوْلِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ قَالَ أَنَسٌ: فَأَنَا أُحِبُّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَکْرٍ، وَعُمَرَ، وَأَرْجُو أَنْ أَکُونَ مَعَهُمْ بِحُبِّی إِیَّاهُمْ، وَإِنْ لَمْ أَعْمَلْ بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ» [رواه البخاری:3688].

1530- از انس بن مالکس روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج دربارۀ قیامت پرسید. و گفت: قیامت چه وقت است؟ فرمودند: «برای قیامت چه آماده کرده‌ای»؟

گفت: هیچ چیز، ولی خدا و رسولش را دوست دارم فرمود: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری».

انسس گفت: ما به هیچ چیز به اندازۀ این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند: «تو با آن کسی هستی که او را دوست داری» خوشحال نشدیم.

انسس گفت: من پیامبر خدا ج و ابوبکر و عمر را دوست دارم، و امیدوارم به سبب آنکه ایشان را دوست دارم با آن‌ها باشم، اگرچه عملی به مانند اعمال آن‌ها انجام نداده‌ام([10]).

1531- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «لَقَدْ کَانَ فِیمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ رِجَالٌ، یُکَلَّمُونَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا أَنْبِیَاءَ، فَإِنْ یَکُنْ مِنْ أُمَّتِی مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَر» [رواه البخاری:3689].

 1531- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«در بین کسانی که پیش از شما در قوم بنی اسرائیل بودند، کسانی بودند، که بدون آنکه پیامبر باشند، برای آن‌ها الهام می‌شد، اگر از امت من کسی از آن‌ها باشد، عمر است»([11]).

3- باب: مَنَاقِبُ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَس

باب [3]: مناقب عثمان بن عفانس

1532- عَنِ أبنِ عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أنَّهُ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ فَقَالَ لَهُ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّ عُثْمَانَ فَرَّ یَوْمَ أُحُدٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَیَّبَ عَنْ بَدْرٍ وَلَمْ یَشْهَدْ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: تَعْلَمُ أَنَّهُ تَغَیَّبَ عَنْ بَیْعَةِ الرِّضْوَانِ فَلَمْ یَشْهَدْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، قَالَ: ابْنُ عُمَرَ: تَعَالَ أُبَیِّنْ لَکَ، أَمَّا فِرَارُهُ یَوْمَ أُحُدٍ، فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَغَفَرَ لَهُ، وَأَمَّا تَغَیُّبُهُ عَنْ بَدْرٍ فَإِنَّهُ کَانَتْ تَحْتَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَتْ مَرِیضَةً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ لَکَ أَجْرَ رَجُلٍ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا، وَسَهْمَهُ وَأَمَّا تَغَیُّبُهُ عَنْ بَیْعَةِ الرِّضْوَانِ، فَلَوْ کَانَ أَحَدٌ أَعَزَّ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ عُثْمَانَ لَبَعَثَهُ مَکَانَهُ، فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عُثْمَانَ وَکَانَتْ بَیْعَةُ الرِّضْوَانِ بَعْدَ مَا ذَهَبَ عُثْمَانُ إِلَى مَکَّةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدِهِ الیُمْنَى هَذِهِ یَدُ عُثْمَانَ فَضَرَبَ بِهَا عَلَى یَدِهِ، فَقَالَ هَذِهِ لِعُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ اذْهَبْ بِهَا الآنَ مَعَکَ» [رواه البخاری: 3698].

1532- از ابن عمرب روایت است که شخصی از اهل مصر آمد [این شخص نامش یزید بن بشر سکسکی بود]، و برای وی گفت: آیا خبر داری که عثمان در روز جنگ اُحد گریخته بود؟

گفت: بلی.

گفت: آیا خبر داری که او در جنگ بدر غائب بود و حاضر نشده بود.

گفت: بلی.

گفت: آیا خبر داری که او از (بیعة الرضوان) غائب بود و حاضر نشده بود؟

گفت: بلی.

گفت: الله اکبر!

ابن عمرب برایش گفت:

بیا تا برایت توضیح بدهم:

هرچه که مسئله فرارش از جنگ اُحد است، من شهادت می‌دهم که خداوند او را عفو نموده و مورد آمرزش قرار داده است.

و اما غائب شدنش از جنگ بدر، سببش آن است که دختر پیامبر خدا ج که همسرش باشد، مریض بود، و پیامبر خدا ج برایش گفتند: «برای تو ثواب و نصیب کسی است که در جنگ اشتراک می‌نماید».

و اما سبب غائب شدنش از (بیعة الرضوان) آن بود که اگر در تمام مکه شخص دیگری از عثمانس محترم‌تر می‌بود، پیامبر خدا ج عوض وی، او را به مکه می‌فرستادند، و به سبب همین احترامش بود که پیامبر خدا ج او را فرستادند، و (بیعة الرضوان) بعد از رفتن او به طرف مکه، واقع گردید، و پیامبر خدا ج دست راست خود را گذاشته و فرمودند: «این دست عثمان است» و به دست دیگر خود بالای آن زدند و گفتند: «این برای عثمان».

بعد از آن ابن عمرب برای آن شخص گفت: اینک آنچه را که برایت گفتم با خود بگیر و برو([12]).

4- باب: مَنَاقِبُ عَلیِّ بْنِ أَبی طَالِبٍس

باب [4]: مناقب علی بن ابی طالبس

1533- عَنْ عَلِیّس أَنَّ فاطِمَةَب شَکَتْ مَا تَلْقَى مِنْ أَثَرِ الرَّحَا، فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَبْیٌ، فَانْطَلَقَتْ فَلَمْ تَجِدْهُ، فَوَجَدَتْ عَائِشَةَ فَأَخْبَرَتْهَا، فَلَمَّا جَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخْبَرَتْهُ عَائِشَةُ بِمَجِیءِ فَاطِمَةَ، فَجَاءَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیْنَا وَقَدْ أَخَذْنَا مَضَاجِعَنَا، فَذَهَبْتُ لِأَقُومَ، فَقَالَ عَلَى مَکَانِکُمَا فَقَعَدَ بَیْنَنَا حَتَّى وَجَدْتُ بَرْدَ قَدَمَیْهِ عَلَى صَدْرِی، وَقَالَ أَلاَ أُعَلِّمُکُمَا خَیْرًا مِمَّا سَأَلْتُمَانِی، إِذَا أَخَذْتُمَا مَضَاجِعَکُمَا تُکَبِّرَا أَرْبَعًا وَثَلاَثِینَ، وَتُسَبِّحَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِینَ، وَتَحْمَدَا ثَلاَثًا وَثَلاَثِینَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمَا مِنْ خَادِمٍ» [رواه البخاری:3705].

1533- از علی بن ابی طالبس روایت است که فاطمهل از مشکلات (دستاس)([13])، به مشقت افتاده بود، برای پیامبر خدا ج اسیرانی را آوردند. فاطمه نزد پیامبر خدا ج رفت[تا شاید از آن اسیران یکی را در خدمت وی قرار دهند]، و ایشان را نیافت، و عائشهل را یافت، [و از مشکلات خود] به او خبر داد، چون پیامبر خدا ج آمدند، عائشهل موضوع آمدن فاطمهل را برای‌شان گفت. [فاطمهل و یا علیس می‌گوید]: پیامبر خدا ج در حالی که ما استراحت کرده بودیم نزد ما آمدند، می‌خواستم بر خیزم فرمودند: «همان طوری به جایتان باشید».

و طوری در بین ما [نزدیک] نشستند، که سردی پای‌شان را بر روی سینۀ خود احساس نمودم.

فرمودند: «آیا نمی‌خواهید شما را به چیزی بهتر از آنچه که طلب کرده‌اید، رهنمائی کنم؟

وقتی که به بستر خود رفتید، سی وچهار مرتبه (الله اکبر)، سی وسه مرتبه (سبحان الله) و سی وسه مرتبه (الحمد لله) بگوئید، این از خادمی برای شما بهتر است»([14]).

5- مَناَقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ الله ج

باب [5]: مناقب اقارب پیامبر خدا ج([15])

1534- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، قَالَ: کُنْتُ یَوْمَ الأَحْزَابِ جُعِلْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِی سَلَمَةَ فِی النِّسَاءِ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِالزُّبَیْرِ، عَلَى فَرَسِهِ، یَخْتَلِفُ إِلَى بَنِی قُرَیْظَةَ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاَثًا، فَلَمَّا رَجَعْتُ قُلْتُ: یَا أَبَتِ رَأَیْتُکَ تَخْتَلِفُ؟ قَالَ: أَوَهَلْ رَأَیْتَنِی یَا بُنَیَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: مَنْ یَأْتِ بَنِی قُرَیْظَةَ فَیَأْتِینِی بِخَبَرِهِمْ . فَانْطَلَقْتُ، فَلَمَّا رَجَعْتُ جَمَعَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَوَیْهِ فَقَالَ: «فِدَاکَ أَبِی وَأُمِّی» [رواه البخاری: 3720].

1534- از عبدالله بن زُبیرس([16]) روایت است که گفت: در جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در بین زن‌ها قرار داده شدیم([17])، نگاه کرده دیدم که (زُبیر)س در حالی که بر اسپش سوار بود، به طرف بنی قُریظه دو سه بار رفت و آمد نمود.

چون برگشتم، گفتم: پدرم! دیدم که به طرف بنی قریظه رفت و آمد دارید گفت: فرزندم! مگر مرا دیدی؟

گفتم: بلی

گفت: چون پیامبر خدا ج فرموده بودند: «کیست که خبر بنی قُریظه را برایم بیاورد»؟ من رفتم و این کار را کردم، و چون برگشتم پیامبر خدا ج پدر و مادرشان را در مورد من با هم ذکر نموده و فرمودند: «پدر و مادر فدای تو باد»([18]).

6- باب: ذِکْرِ طَلْحَةَ بْنِ عُبَىْدِ اللهس

باب [6]: صفت طلحه بن عبیدالله س

1535- عَنْ طَلْحَةَ بْنِ عُبَیْد اللهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: لَمْ یَبْقَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی بَعْضِ تِلْکَ الأَیَّامِ الَّتِی قَاتَلَ فِیهِنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» غَیْرُ طَلْحَةَ، وَسَعْد» [رواه البخاری:3722].

1535- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که گفت: در بعضی از روزهای که پیامبر خدا ج در آن روزها به جهاد رفته بودند، [مراد از آن روزها: غزوۀ أحد است] به جز از طلحه و سعد کس دیگری با پیامبر خدا ج باقی نمانده بود([19]).

1536- وعَنْهُ رَضِیَ الله عَنْهُ، أَنَّهُ وقَى النَّبِیَّ ج بِیَدِهِ فَصُرِبَ فیها حتَّى شَلَّتْ» [رواه البخاری: 3724].

1536- و از طلحه بن عبیداللهس روایت است که وی با دست خود پیامبر خدا ج را حمایت می‌کرد، و از ضربات زیادی که [کفار] بر وی وارد آوردند، دستش شل شد([20]).

7- باب: مَنَاقِبُ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ الزُّهرِیِّس

باب [7]: مناقب سعد ابن ابی وقّاص زُهری ج

1537- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبی وَقَّاصٍ رَضِیَ ألله عَنْهُ قَالَ «جَمَعَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَوَیْهِ یَوْمَ أُحُد» [رواه البخاری:3725].

1537- از سعد ابن ابی وقاصس روایت است که گفت: در روز جنگ (اُحد) پیامبر خدا ج برایم بین پدر و مادر خود هر دو، جمع کردند([21]).

8- باب: ذِکْرُ أَصْهَارِ النَّبِیِّ ج

باب [8]: صفت دامادهای پیامبر خدا ج

1538: «أَنَّ المِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَةَ، قَالَ: إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِی جَهْلٍ فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ، فَاطِمَةُ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ، وَهَذَا عَلِیٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أَبِی جَهْلٍ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَمِعْتُهُ حِینَ تَشَهَّدَ، یَقُولُ: أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا العَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ، فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی، وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ، عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَکَ عَلِیٌّ الخِطْبَةَ» [رواه البخاری: 3729].

1538- از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: علیس دختر ابوجهل را خواستگاری کرد، فاطمهل این خبر را شنید، نزد پیامبر خدا ج آمده و گفت: اقوام شما این طور فکر می‌کنند که شما به سبب [رنجش] دختران خود به غضب نمی‌شوید، و اینک علیس رفته و دختر ابوجهل را خواستگاری می‌نماید.

پیامبر خدا ج بر خاستند، و شنیدم که در وقت گفتن کلمۀ شهادت فرمودند: «....اما بعد! [دخترم را] به ابوالعاص ابن ربیع به نکاح دادم، با من سخنی زد، و برایم راست گفت، [یعنی: به وعدۀ خود وفا کرد]، و فاطمه پارۀ تن من است، و از چیزی که بدش بیاید مرا منکدر و آزرده خاطر می‌سازد، به خداوند سوگند که بین دختر پیامبر خدا ج و دختر دشمن خدا، در نکاح یک شخص جمع نخواهد شد»، و همان بود که علیس خواستگاری دختر ابوجهل را گذاشت([22]).

1539: وَ عَنْهُ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ فَأَثْنَى عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ، إِیَّاهُ فَأَحْسَنَ، قَالَ: حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی، وَوَعَدَنِی فَوَفَى لِی» [رواه البخاری:3729].

1539- و از مسور بن مخرمهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که یکی از داماد‌های خود را بنی شمس را یاد کردند، [این داماد شان: ابوالعاص بن ربیع بود] و از خویشاوندی خود با او تعریف و تحسین نموده و فرمودند: «آنچه که برایم گفت راست گفت، و به آنچه که با من وعده کرده بود، وفا نمود»([23]).

9- باب: مَنَاقِبُ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ مَوْلَى النَّبِیِّ ج

باب [9]: مناقب زید بن حارثه غلام آزارد شدۀ پیامبر خدا ج([24])

1540: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بَعْثًا، وَأَمَّرَ عَلَیْهِمْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ فَطَعَنَ بَعْضُ النَّاسِ فِی إِمَارَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنْ تَطْعُنُوا فِی إِمَارَتِهِ، فَقَدْ کُنْتُمْ تَطْعُنُونَ فِی إِمَارَةِ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ لَخَلِیقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ کَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ بَعْدَهُ» [رواه البخاری: 3730].

1540- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج گروهی را [به جهاد] فرستادند، و اسامه بن زید را بر آن‌ها امیر تعین نمودند، بعضی از مردم از امارت او انتقاد نمودند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر امروز بر امارت او طعنه می‌زدید، و به خداوند سوگند است که پدرش برای امارت مناسب بود، و او از محبوب‌ترین مردمان در نزد من بود، و امروز بعد از وی فرزندش در نزدم از محبوب‌ترین مردمان است»([25]).

1541: «دَخَلَ عَلَیَّ قَائِفٌ، وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَاهِدٌ، وَأُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ وَزَیْدُ بْنُ حَارِثَةَ مُضْطَجِعَانِ، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ الأَقْدَامَ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.فَسُرَّ بِذَلِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَعْجَبَهُ، فَأَخْبَرَ بِهِ عَائِشَةَ» [رواه البخاری:‌‌ 3731].

1541- از عائشهل روایت است که گفت: شخصی قیافه شناسی نزدم آمد، و در این وقت پیامبر خدا ج حضور داشتند، و اسامه بن زید و زید بن حارثه[ که فرزند و پدر بودند] در آنجا [زیرقطیفۀ] غلتیده بودند.

قیافه شناسی [به طرف پاهای آن دو نفر دیده] و گفت: پاهای این دو نفر از یکدیگر است، پیامبر خدا از این سخن خوشحال شدند، و خوش‌شان آمد، و از این موضوع به عائشهل نیز خبر دادند([26]).

10- باب: ذِکْرُ أَسَامَةَ بْنِ زَیْدٍس

باب [10]: صفت اسامه بن زیدس

1542: «وعَنْها رَضِیَ ألله عَنْهَا: أَنَّ امْرَأَةً مِنْ بَنِی مَخْزُومٍ سَرَقَتْ، فَقَالُوا: مَنْ یُکَلِّمُ فِیهَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَلَمْ یَجْتَرِئْ أَحَدٌ أَنْ یُکَلِّمَهُ، فَکَلَّمَهُ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ، سَرَقَ فِیهِمُ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ فِیهِمُ الضَّعِیفُ قَطَعُوهُ، لَوْ کَانَتْ فَاطِمَةُ لَقَطَعْتُ یَدَهَا» [رواه البخاری: 3733].

1542- و از عائشهل روایت است که زنی از بنی مخزوم دزدی کرد، گفتند: چه کسی در این مورد به پیامبر خدا ج سخن بزند[که این زن را عفو کنند]، کسی جرأت نکرد که با ایشان در این مورد سخن بزند، و اسامه بن زید[در موضوع] با ایشان سخن زد. فرمودند: «عادت بنی اسرائیل آن بود که اگر شخص شریفی در آن‌ها دزدی می‌کرد، از وی چشم پوشی می‌کردند، و اگر شخص ضعیف و بیچارۀ دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌نمودند، و اگر این دزد فاطمه [دختر محمد ج] می‌بود، دستش را قطع می‌کردم»([27]).

1543: عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ یَأْخُذُهُ وَالحَسَنَ فَیَقُولُ: اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا، فَإِنِّی أُحِبُّهُمَا» [رواه البخاری: 3735].

1543- از اسامه بن زیىب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج او و حسنب را [در آغوش] می‌گرفتند و می‌گفتند: «خدایا! این دو نفر را دوست داشته باش، چون من این‌ها را دوست دارم».

11- باب: مَنَاقِبُ عَبْدِ الله بْنِ عُمَرَب

باب [11]: مناقب عبدالله بن عمرب

1544: عَنْ حَفْصَةَ رَضِیَ ألله عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ رَجُلٌ صَالِحٌ» [رواه البخاری: 3741، 3740].

1544- از حفصهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفتند که «عبدالله شخص نیکی است»([28]).

12- باب: مَنَاقِبُ عَمَّارٍ وَحُذَیْفَةَب

باب [12]: مناقب عمّار وحذَیفَهب

1545: عَنْ أَبی الدّرْداءِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ جَلَسَ إِلى جَنْبِهِ غُلامٌ فی مَسْجِدٍ بِالشَّامِ و کانَ قدْ قَالَ:اللَّهُمَّ یَسِّرْ لِی جَلِیسًا صَالِحًا، فَجَلَسَ إِلَى أَبِی الدَّرْدَاءِ، فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ: مِمَّنْ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الکُوفَةِ، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، صَاحِبُ السِّرِّ الَّذِی لاَ یَعْلَمُهُ غَیْرُهُ، یَعْنِی حُذَیْفَةَ، قَالَ: قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، الَّذِی أَجَارَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَعْنِی مِنَ الشَّیْطَانِ، یَعْنِی عَمَّارًا، قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: أَلَیْسَ فِیکُمْ، أَوْ مِنْکُمْ، صَاحِبُ السِّوَاکِ، وَالوِسَادِ، أَوِ السِّرَارِ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: کَیْفَ کَانَ عَبْدُ اللَّهِ یَقْرَأُ: ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢، قَالَ: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣، قَالَ: مَا زَالَ بِی هَؤُلاَءِ حَتَّى کَادُوا یَسْتَنْزِلُونِی عَنْ شَیْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم» [رواه البخاری:3743].

1545- از ابو الدرداءس روایت است که جوانی در مسجدی در شام به پهلویش نشست، [نام این جوان علقمه بود، و هنگام داخل شدن به مسجد] دعا کرده بود که خدایا! برایم همنشین صالحی را میسر کن.

ابو الدرداءس از آن جوان پرسید: از کدام مردمی؟

گفت: از اهل کوفه.

پرسید: آیا آن شخصی که اسرار پیامبر خدا ج را میدانست و غیر از او شخص دیگری آن اسرار را نمی‌دانست در بین شما نیست؟ مقصدش حذیفه بود. [آن جوان] می‌گوید: گفتم: موجود است([29]).

ابو الدرداء گفت: آیا کسی که خداوند متعال او را بر زبان پیامبر خود ج از شیطان پناه داده است در بین شما موجود نیست؟ مقصدش عمار بود.

گفتم: موجود است([30]).

ابو الدرداء گفت: آیا کسی که مسواک پیامبر خدا ج را با خود برمی‌داشت- یا کسی که صاحب سر پیامبر خدا ج بود- در بین شما موجود نیست؟[مقصدش عبدالله بن مسعود بود].

گفت: موجود است.

ابو الدرداء گفت: عبدالله [بن مسعودس] این سوره را چگونه تلاوت می‌نمود: ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ٢؟ گفت: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ٣ تلاوت می‌کند.

ابو الدرداءس می‌گوید: اهل شام آنقدر در این مورد از من سؤال و استفسار نمودند که نزدیک بود مرا از قراءتی که از پیامبر خدا ج شنیده بودم، دور سازند([31]).

13- باب: مَنَاقِبُ أَبِی عُبَىْدَةَ بْنِ الجَرَّاحِس

باب [13]: مناقب ابو عبیده بن جراحس([32])

1546: عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ، رَضِىَ ألله عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إِنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَمِینًا، وَإِنَّ أَمِینَنَا أَیَّتُهَا الأُمَّةُ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الجَرَّاحِ» [رواه البخاری: 3744].

1546- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به تحقیق برای هرامتی امینی است، و ای امت [من بدانید] که امین ما ابو عبیده بن جراح است»([33]).

14- باب: مَنَاقِبُ الحَسَنِ وَالحُسَىْنِب

باب [14]: مناقب حسن و حسینب([34])

1547: عَنِ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَى عَاتِقِهِ، یَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ» [رواه البخاری: 3749].

1547- از براءس روایت است که گفت: در حالی که حسن بن علیب بر روی دوش پیامبر خدا ج بود می‌گفتند: «خدایا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را دوست داشته باش».

1548: عَنْ أَنسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الحَسَنِ بْنِ عَلِی رَضِىَ ألله عَنْهُ قَالَ» [رواه البخاری: 3752].

1548- از انسس روایت است که گفت: هیچ کس به اندازۀ حسن بن علیب به پیامبر خدا ج شباهت نداشت([35]).

1549: عَنْ أبْنَ عُمَرَ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا وَسَأَلَهُ عَنِ المُحْرِمِ؟ قَالَ: شُعْبَةُ أَحْسِبُهُ یَقْتُلُ الذُّبَابَ، فَقَالَ: أَهْلُ العِرَاقِ یَسْأَلُونَ عَنِ الذُّبَابِ، وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنَ الدُّنْیَا» [رواه البخاری:3753].

1549- از ابن عمرب روایت است که شخصی [ازاهل کوفه] از وی پرسید: اگر کسی مگسی را در حال احرام بکشد حکمش چیست؟ ابن عمرب گفت: مردم عراق آمده و از حکم کشتن مگس در حال احرام می‌پرسند، در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا ج را کشتند، و پیامبر خدا ج فرموده بودند که «[حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند»([36]).

15- باب: ذِکْرُ ابْنِ عَبَّاسٍب

باب [15]: فضیلت ابن عباسب

1550- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِىَ ألله عَنْهُمَا ، قَالَ: ضَمَّنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى صَدْرِهِ، وَقَالَ: اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الحِکْمَةَ » [رواه البخاری: 3756].

1550- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا به سینۀ خود چسپانده و فرمودند: «خدایا! حکمت را برایش بیاموز».

1551- « وَ فی روایة :عَلِّمْهُ الکِتَابَ » [رواه البخاری: 3756].

1551- در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «... کتاب را برایش بیاموز»([37]).

16- باب: مَنَاقِبُ خالِدِ بْنِ الوَلِیدِس

باب [16]: مناقب خالدبن ولیدس

1552- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، نَعَى زَیْدًا، وَجَعْفَرًا، وَابْنَ رَوَاحَةَ لِلنَّاسِ، قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَهُمْ خَبَرُهُمْ، فَقَالَ «أَخَذَ الرَّایَةَ زَیْدٌ، فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَ جَعْفَرٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَ ابْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِیبَ، وَعَیْنَاهُ تَذْرِفَانِ حَتَّى أَخَذَ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِم» [رواه البخاری: 3757]

1552- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج از مرگ زید و جعفر و ابن‌رواحهب خبر دادند- این حدیث قبلا گذشت- و فرمودند: «بعد از آن‌ها بیرق را شمشیری از شمشیر‌های خدا به دست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد»([38]).

17- باب: مَنَاقِبُ سَالِمٍ مَوْلَی أَبِی حُذَیْفَةَس

باب [17]: مناقب سالم غلام آزاد شدۀ ابوحُذَیفهس

1553- عَنْ عَبْدألله بْنِ عَمْرٍو رَضِىَ ألله عَنْهُمَا قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: اسْتَقْرِئُوا القُرْآنَ مِنْ أَرْبَعَةٍ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ فَبَدَأَ بِهِ، وَسَالِمٍ، مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَة وَأُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ، وَمُعَاذِ ابْنِ جَبَلٍ بِمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ» [رواه البخاری: 3757].

1553- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «از چهار نفر بخواهید که برای شما قرآن بخوانند: از عبدالله بن مسعود، سالم مولی ابی حذیفه، أُبی بن کعب، و معاذ بن جبل»([39]).

18- باب: فَضْلِ عَائِشَةَل

باب [18]: فضیلت عائشهل

1554- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّهَا اسْتَعَارَتْ مِنْ أَسْمَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قِلاَدَةً فَهَلَکَتْ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِهِ فِی طَلَبِهَا، فَأَدْرَکَتْهُمُ الصَّلاَةُ، فَصَلَّوْا بِغَیْرِ وُضُوءٍ، فَلَمَّا أَتَوُا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَکَوْا ذَلِکَ إِلَیْهِ، فَنَزَلَتْ آیَةُ التَّیَمُّمِ، ثُمَّ ذَکَرَ باقی الحدیث، وقَدْ تَقَدَّم فی کِتابِ التَّیَمُِّ» [رواه البخاری: 3773و انظر حدیث رقم:334].

1554- از عائشهل روایت است که وی گلوبندی را از [خواهرش] اسماءل به عاریت گرفت و از نزدش گم شد.

پیامبر خدا ج عدۀ از صحابه خود را فرستادند تا آن را جستجو نمایند، وقت نماز بر آن‌ها داخل شد، [و چون آبی نیافتند] بدون وضوء نماز خواندند، و هنگامی که نزد پیامبر خدا ج برگشتند از این واقعه شکایت نمودند، و آیۀ تیمم نازل گردید، و بقیۀ حدیث قبلا در کتاب تیمم گذشت([40]).

19- باب: مَنَاقِبُ الأَنْصَارِ

باب [19]: مناقب انصار

1555- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ یَوْمُ بُعَاثَ، یَوْمًا قَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَدِ افْتَرَقَ مَلَؤُهُمْ، وَقُتِلَتْ سَرَوَاتُهُمْ وَجُرِّحُوا، فَقَدَّمَهُ اللَّهُ لِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی دُخُولِهِمْ فِی الإِسْلاَمِ» [رواه البخاری: 3777].

1555- از عائشهل روایت است که گفت: جنگ بعات جنگی بود که خداوند آن را مانند بخششی برای پیامبر خدا ج تقدیم نموده بود، زیرا پیش از آنکه پیامبر خدا ج [به مدینه منوره] هجرت نمایند، همبستگی آن‌ها در هم پاشید، و بزرگان آن‌ها کشته و زخمی شدند.

و این حادثه را خداوند متعال پیش از آمدن رسول خود به مدینه برایش تقدیم نمود، تا این کار سبب داخل شدن آن‌ها به اسلام گردد([41]).

20- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: «لَوْلاَ الْهِجْرَةُ لَکُنْتُ امْرَءاً مِنَ الأنْصَارِ»

باب [20]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که «اگر فضیلت هجرت نمی‌بود من شخصی از انصار بودم»

1556 -عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ أللهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلِیْهِ وَسَلَمَ قالَ: «لَوْلاَ الهِجْرَةُ لَکُنْتُ امْرَأً مِنَ الأَنْصَار» [رواه البخاری: 3779].

1556- از ابوهریرهس پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر فضیلت هجرت نمی‌بود، من شخصی از انصار می‌بودم([42]).

21- باب: حُبُّ الأَنْصَارِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [21]: حب انصار از ایمان است

1557 -عَنْ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، الأَنْصَارُ لاَ یُحِبُّهُمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُبْغِضُهُمْ إِلَّا مُنَافِقٌ، فَمَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ» [رواه البخاری:3783].

1557- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«انصار را دوست نمی‌دارد مگر مسلمان، و از انصار بدش نمی‌آید مگر منافق، کسی که انصار را دوست داشته باشد، خداوند او را دوست دارد، و کسی که از انصار بدش بیاید، خداوند از وی بدش می‌آید»([43]).

22- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج للأَنْصَارِ: «أَنْتُمْ أَحَبُّ النَّاسَ إِلَىَّ»

باب [22]: این قول پیامبر خدا ج برای انصار که «شما در نزدم از محبوب‌ترین مردمان هستید»

1558- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النِّسَاءَ وَالصِّبْیَانَ مُقْبِلِینَ مِنْ عُرُسٍ، فَقَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُمْثِلًا فَقَالَ: اللَّهُمَّ أَنْتُمْ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ. قَالَهَا ثَلاَثَ مِرَارٍ» [رواه البخاری: 3785].

1585- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج زن‌ها و طفل‌ها را دیدند که از عروسی می‌آیند، جابجا ایستادند، و گفتند: «ای خدا! شما در نزد من از محبوب‌ترین مردمان هستید»، و این عبارت را سه بار تکرار نمودند.

1559- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة، قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهَا صَبِیٌّ لَهَا، فَکَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّکُمْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ مَرَّتَیْن» [رواه البخاری: 3786].‌

1559- و انسس در روایت دیگری آمده است که گفت: زنی از انصار با طفلش نزد پیامبر خدا ج آمده پیامبر خدا ج با او سخن گفتند و فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف] شما در نزد من از محبوب‌ترین مردمان هستید»، و این سخن را دو بار تکرار کردند.

1560- عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ‌ قَالَ: قَالَتِ الأَنْصَارُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، لِکُلِّ نَبِیٍّ أَتْبَاعٌ، وَإِنَّا قَدِ اتَّبَعْنَاکَ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَ أَتْبَاعَنَا مِنَّا. فَدَعَا بِهِ » [رواه الخاری: 3787].

1560- از زید بن ارقَمس روایت است که گفت: انصار گفتند: یا رسول الله! برای هر پیامبری پیروانی است، و ما از شما پیروی نمودیم، به حق ما دعا کنید که متعلقین ما نیز از جملۀ ما محسوب شوند، و پیامبر خدا ج برای آن‌ها همین گونه دعا کردند.

23- باب: فَضْلُ دُورِ الأَنْصَارِ

باب [23]: فضیلت خانه‌های انصار

1561- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: إِنَّ خَیْرَ دُورِ الأَنْصَارِ فَذَکَرَ الحدیث، و قَدْ تَقَدَّم ثُمَّ قَالَ: قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ لِلنَّبِىَّ ع یَا رَسُولَ اللَّهِ خُیِّرَ دُورُ الأَنْصَارِ فَجُعِلْنَا آخِرًا، فَقَالَ: أَوَلَیْسَ بِحَسْبِکُمْ أَنْ تَکُونُوا مِنَ الخِیَارِ» [رواه البخاری: 3791].

1561- از ابو حمیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بهترین خانواده‌های مردم انصار... – و بقیۀ حدیثی را که قبلا گذشت ذکر نمود-([44]).

بعد از آن گفت که سعد بن عبادهس برای پیامبر خدا ج گفت: یا رسول الله! فضیلت خانواده‌های انصار ذکر شده است، [ولی] ما در اخیر ذکر شده‌ایم.

فرمودند: «آیا برای شما همین قدر کافی نیست که از برگزیدگان باشید»([45])؟

24- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج للأَنْصَارِ: «اصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِی عَلَى الحَوْضِ»

باب [24]: این قول پیامبر خدا ج: برای انصار که «صبر کنید تا بر سر نهر [کوثر] مرا ملاقات نمائید»

1562- عَنْ أُسَیْدِ بْنِ حُضَیْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، أَنَّ رَجُلًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ تَسْتَعْمِلُنِی کَمَا اسْتَعْمَلْتَ فُلاَنًا؟ قَالَ: «سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی أُثْرَةً، فَاصْبِرُوا حَتَّى تَلْقَوْنِی عَلَى الحَوْضِ» [رواه البخاری: 3792].

1562- از اُسید بن حُضَیرس([46]) روایت است که شخصی از انصار گفت: یا رسول الله! طوری که فلانی را موظف ساختید مرا موظف نمی‌سازید؟ فرمود: «به زودی خود محوری‌های را خواهید دید، و باید صبر کنید تا آنکه بر سر نهر [کوثر] با من ملاقات نمائید»([47]).

1563- وَعَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة: وَمَوْعِدُکُمُ الحَوْضُ» [رواه البخاری: 3793].

1563- و از أنسس در روایت دیگری آمده است که فرمودند: و وعده شما بر سر حوض کوثر باشد».

25- باب: قَوْلِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ

باب [25]: این قول خداوند که: ﴿با آنکه محتاج هستند دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند

1564- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَبَعَثَ إِلَى نِسَائِهِ فَقُلْنَ: مَا مَعَنَا إِلَّا المَاءُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَنْ یَضُمُّ أَوْ یُضِیفُ هَذَا، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: أَنَا، فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى امْرَأَتِهِ، فَقَالَ: أَکْرِمِی ضَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: مَا عِنْدَنَا إِلَّا قُوتُ صِبْیَانِی، فَقَالَ: هَیِّئِی طَعَامَکِ، وَأَصْبِحِی سِرَاجَکِ، وَنَوِّمِی صِبْیَانَکِ إِذَا أَرَادُوا عَشَاءً، فَهَیَّأَتْ طَعَامَهَا، وَأَصْبَحَتْ سِرَاجَهَا، وَنَوَّمَتْ صِبْیَانَهَا، ثُمَّ قَامَتْ کَأَنَّهَا تُصْلِحُ سِرَاجَهَا فَأَطْفَأَتْهُ، فَجَعَلاَ یُرِیَانِهِ أَنَّهُمَا یَأْکُلاَنِ، فَبَاتَا طَاوِیَیْنِ، فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: ضَحِکَ اللَّهُ اللَّیْلَةَ، أَوْ عَجِبَ، مِنْ فَعَالِکُمَا» فَأَنْزَلَ اللَّهُ: وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ» [رواه البخاری: 3798].

1564- از ابوهریرهس روایت است که شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و [چیزی طلبید]، ایشان نزد همسران خود فرستادند، [تا اگر چیزی داشته باشند بفرستند].

آن‌ها گفتند: غیر از آب چیزی دیگری با ما نیست.

پیامبر خدا ج فرمودند: «چه کسی این را با خود می‌برد، و یا مهمان می‌کند»؟ [شک بین دو عبارت از راوی است]، شخصی از انصار گفت: من [او را با خود می‌برم].

او را با خود نزد همسر خود برد و گفت: مهمان پیامبر خدا ج را احترام کن! همسرش گفت: به غیر از قوت اطفال خود چیز دیگری نداریم، آن شخص گفت: طعام خود را آماده کن و چراغ را روشن کن، و اطفالت را اگر غذا خواستند خواب کن.

آن زن طعام را آماده نمود، چراغش را روشن و اطفالش را خواب کرد، بعد از آن برخاست و به بهانۀ آنکه چراغ را اصلاح می‌کند، آن را خاموش نمود، و زن و شوهر طوری وانمود می‌کردند که گویا چیزی می‌خورند، و همانطور تا صبح گرسنه خوابیدند.

چون صبح شد [شخص انصاری] نزد پیامبر خدا ج رفت، ایشان فرمودند: «خداوند متعال شب گذشته از کار شما خندید و اظهار تعجب نمود [بلا کیف]»([48])، و خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل نمود: (با آنکه خود آن‌ها محتاجه هستند، دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند، کسانی که از بخالت نفس خود، را دور نگاه می‌دارند، رستگار اند)([49]).

26- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ: «اقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَتَجَاوَزُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ»

باب [26]: این قول پیامبر خدا ج که «از نیکوکار آن‌ها قبول و از بدکار آن‌ها چشم‌پوشی کنید»

1565- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَرَّ أَبُو بَکْرٍ، وَالعَبَّاسُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، بِمَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ الأَنْصَارِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَهُمْ یَبْکُونَ، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکُمْ؟ قَالُوا: ذَکَرْنَا مَجْلِسَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَّا، فَدَخَلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، قَالَ: فَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَدْ عَصَبَ عَلَى رَأْسِهِ حَاشِیَةَ بُرْدٍ، قَالَ: فَصَعِدَ المِنْبَرَ، وَلَمْ یَصْعَدْهُ بَعْدَ ذَلِکَ الیَوْمِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أُوصِیکُمْ بِالأَنْصَارِ، فَإِنَّهُمْ کَرِشِی وَعَیْبَتِی، وَقَدْ قَضَوُا الَّذِی عَلَیْهِمْ، وَبَقِیَ الَّذِی لَهُمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَتَجَاوَزُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ» [رواه البخاری: 3799].

1565- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابوبکر و عباسب به مجلسی از مجالس انصار گذشتند، [و دیدند] که آن‌ها گریه می‌کنند، پرسیدند سبب گریۀ شما چیست؟

گفتند: یکی از مجالسی را که با پیامبر خدا ج داشتیم بیاد آوردیم([50]).

[ابوبکرس] نزد پیامبر خدا ج آمد و این واقعه را برای‌شان گفت:

راوی می‌گوید که پیامبر خدا ج در حالی که دستمالی را بر سر خود بسته بودند، از خانه بر آمدند، و برای آخرین بار بالای منبر بالا شده و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:

«شما را نسبت به انصار سفارش[به نیکی] می‌نمایم، زیرا این‌ها خواص و صاحب اسرار من هستند، آنچه که بر ایشان واجب اسرار من هستند،آنچه که بر ایشان واجب بود اداء کردند، و اکنون حق آن‌ها باقی است[حق آن‌ها در آخرت بهشت، و در دنیا نیکی کردن برای آن‌ها است]، از این جهت باید کار نیکوکار آن‌ها را قبول کنید، و از لغزش کارشان چشم پوشی نمائید».

1566: عَنْ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ مُتَعَطِّفًا بِهَا عَلَى مَنْکِبَیْهِ، وَعَلَیْهِ عِصَابَةٌ دَسْمَاءُ، حَتَّى جَلَسَ عَلَى المِنْبَرِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّ النَّاسَ یَکْثُرُونَ، وَتَقِلُّ الأَنْصَارُ حَتَّى یَکُونُوا کَالْمِلْحِ فِی الطَّعَامِ، فَمَنْ وَلِیَ مِنْکُمْ أَمْرًا یَضُرُّ فِیهِ أَحَدًا، أَوْ یَنْفَعُهُ، فَلْیَقْبَلْ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَیَتَجَاوَزْ عَنْ مُسِیئِهِمْ» [رواه البخاری: 3800].

1566- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حالی که ملحفۀ را بر شانه‌های خود انداخته و سر خود را به دستمال سیاهی بسته بودند، آمدند تا بالای منبر نشستند، بعد از حمد و ثنای خداوند متعال فرمودند:

«اما بعد: ای مردم! برانید که مردم زیاد شده می‌روند، و انصار کم شده، تا جایی که مانند نمکی در طعام باقی می‌مانند، اگر کسی از شما مسؤولیتی بر عهده گرفت که می‌توانست به کسی نفع و ضرری برساند، از نیکوکار انصار قبول کند، و از لغزش کار آن‌ها چشم پوشی نماید»([51]).

27- باب: مَنَاقِبُ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍس

باب [27]: مناقب سعدبن معاذس

1567: عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «اهْتَزَّ العَرْشُ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ» [رواه البخاری: 3803].

1567- از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «به سبب مرگ سعد بن معاذ، عرش به لرزه در آمد»([52]).

28- باب: مَنَاقِبُ أَبَىَّ بْنِ کعْبٍس

باب [28]: مناقب أٌبی بن کعبس

1568: عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأُبَیٍّ: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَقْرَأَ عَلَیْکَ لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ قَالَ: وَسَمَّانِی؟ قَالَ: نَعَمْ فَبَکى» [رواه البخاری: 3809].

1568- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اُبیس گفتند: «خداوند متعال مرا امر کرده است که سورۀ ﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ را بر تو بخوانم. [أبیس] گفت: [خداوند متعال] مرا نام گرفت؟

فرمودند: «بلی»، و [أبیس] به گریه افتاد([53]).

29- باب: مَنَاقِبُ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍس

باب [29]: مناقب زید بن ثابتس  

1569: عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: جَمَعَ القُرْآنَ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَرْبَعَةٌ، کُلُّهُمْ مِنَ الأَنْصَارِ: أُبَیٌّ، وَمُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأَبُو زَیْدٍ، وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ، فَقیلَ لِأَنَسٍ: مَنْ أَبُو زَیْدٍ؟ قَالَ: أَحَدُ عُمُومَتِی» [رواه البخاری: 3810].

1569- از انسس روایت است که گفت: قرآن را در زمان پیامبر خدا ج چهار نفر که همگی از انصار بودند، جمع نموده بودند: أبی، و مُعاذ بن جبل، و ابو زید، و زید بن ثابت.

کسی از انسس پرسید که: ابو زید کیست؟

گفت: یکی از کاکا‌های من (عموهای) من است([54]).

30- باب: مَنَاقِبُ أَبِی طلْحَةَس

باب [30]: مناقب ابو طلحهس

1570: عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبُو طَلْحَةَ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُجَوِّبٌ بِهِ عَلَیْهِ بِحَجَفَةٍ لَهُ، وَکَانَ أَبُو طَلْحَةَ رَجُلًا رَامِیًا شَدِیدَ القِدِّ، یَکْسِرُ یَوْمَئِذٍ قَوْسَیْنِ أَوْ ثَلاَثًا، وَکَانَ الرَّجُلُ یَمُرُّ مَعَهُ الجَعْبَةُ مِنَ النَّبْلِ، فَیَقُولُ: انْشُرْهَا لِأَبِی طَلْحَةَ. فَأَشْرَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْظُرُ إِلَى القَوْمِ، فَیَقُولُ أَبُو طَلْحَةَ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی، لاَ تُشْرِفْ یُصِیبُکَ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ القَوْمِ، نَحْرِی دُونَ نَحْرِکَ، وَلَقَدْ رَأَیْتُ عَائِشَةَ بِنْتَ أَبِی بَکْرٍ، وَأُمَّ سُلَیْمٍ وَإِنَّهُمَا لَمُشَمِّرَتَانِ، أَرَى خَدَمَ سُوقِهِمَا، تُنْقِزَانِ القِرَبَ عَلَى مُتُونِهِمَا، تُفْرِغَانِهِ فِی أَفْوَاهِ القَوْمِ، ثُمَّ تَرْجِعَانِ، فَتَمْلَآَنِهَا، ثُمَّ تَجِیئَانِ فَتُفْرِغَانِهِ فِی أَفْوَاهِ القَوْمِ، وَلَقَدْ وَقَعَ السَّیْفُ مِنْ یَدَیْ أَبِی طَلْحَةَ إِمَّا مَرَّتَیْنِ وَإِمَّا ثَلاَثًا» [رواه البخاری: 3811].

1570- از انسس روایت است که گفت: چون روز جنگ اُحد بود، مردم از اطراف پیامبر خدا ج فرار کردند، ابوطلحهس در نزد پیامبر خدا ج باقی مانده بود، و با سپری که در دست داشت از ایشان دفاع و حمایت می‌کرد، و ابو طلحهس تیر انداز ماهری بوده و کمان سخت کشی داشت، و در آن روز دو ویا سه کمان را شکست، و می‌شد که شخصی با تیرکش می‌گذشت، و پیامبر خدا ج می‌فرمودند: «تیرها را به ابوطلحه بده».

پیامبر خدا ج برای اطلاع از موقعیت جنگ سر خود را بالا می‌کردند، و ابوطلحهس برای‌شان می‌گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، سر خود را بالا نکنید، شاید تیری از جانب دشمن آمده و به شما اصابت نماید، جانم فدای جان شما.

و عائشه دختر ابوبکر صدیق، و أم سلیم [مادر أنس] را دیدم که دامان جامه‌ها را برچیده بودند تا جایی که پازیب‌های پا‌های آن‌ها را می‌دیدم، [گویند: این واقعه پیش از نزول حجاب بود]، و مشک‌های آب را بر پشت کرده و آب مشک‌ها را در دهان مردم می‌ریختند، [و چون مشک‌ها خالی می‌شد] دوباره می‌رفتند و آن‌ها را پر آب کرده و به دهان مردم می‌ریختند، و در این روز، شمشیر از دست ابوطلحه دو و یا سه بار افتاد.

31- باب: مَنَاقِبُ عَبْدِ الله بْنِ سَلاَمٍس

باب [31]: مناقب عبدالله بن سلامس

1571: عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَا سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: لِأَحَدٍ یَمْشِی عَلَى الأَرْضِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، إِلَّا لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلاَمٍ» قَالَ: وَفِیهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ» [رواه الخاری: 3812].

1571- از سعد بن ابی وقَّاصس روایت است که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه می‌رود گفته باشند که او از اهل جنت است، مگر برای عبدالله بن سلام، و این آیۀ کریمه در شأن او نازل گردید: (و شاهدی از بنی اسرائیل بر صدق قرآن شهادت داد...)([55]).

1572: عنْ عَبْدِأللًّهِ بْنِ سَلاَمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: رَأَیْتُ رُؤْیَا عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَصَصْتُهَا عَلَیْهِ، وَرَأَیْتُ کَأَنِّی فِی رَوْضَةٍ - ذَکَرَ مِنْ سَعَتِهَا وَخُضْرَتِهَا وَسْطَهَا عَمُودٌ مِنْ حَدِیدٍ، أَسْفَلُهُ فِی الأَرْضِ، وَأَعْلاَهُ فِی السَّمَاءِ، فِی أَعْلاَهُ عُرْوَةٌ، فَقِیلَ لِی: ارْقَ، قُلْتُ: لاَ أَسْتَطِیعُ، فَأَتَانِی مِنْصَفٌ، فَرَفَعَ ثِیَابِی مِنْ خَلْفِی، فَرَقِیتُ حَتَّى کُنْتُ فِی أَعْلاَهَا، فَأَخَذْتُ بِالعُرْوَةِ، فَقِیلَ لَهُ: اسْتَمْسِکْ فَاسْتَیْقَظْتُ، وَإِنَّهَا لَفِی یَدِی، فَقَصَصْتُهَا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تِلْکَ الرَّوْضَةُ الإِسْلاَمُ، وَذَلِکَ العَمُودُ عَمُودُ الإِسْلاَمِ، وَتِلْکَ العُرْوَةُ عُرْوَةُ الوُثْقَى، فَأَنْتَ عَلَى الإِسْلاَمِ حَتَّى تَمُوتَ» [رواه البخاری: 3813].

1572- از عبدالله بن سلامس([56]) روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج خوابی دیدم و آن را برای پیامبر خدا ج قصه کردم، خواب دیدم که در چمن زاری می‌باشم- بعد از بیان فراخی و سرسبزی آن گفت که-در وسط آن چمن، پایۀ آهنینی بود که پایینش بر زمین و سرش بر‌ آسمان بود، بر سر آن پایۀ آهنین، دست گیره‌ای بود، برایم گفته شد که به این پایۀ بالاشو! گفتم: نمی‌توانم، خادمی آمد و جامه‌هایم را از پشت سرم بالا کرد، و من بر آن عمود بالا شدم تا آنکه بر سرآن رسیدم، دستگیره را گرفتم، و برایم گفته شد که محکم بگیر، و من در حالی که دستگیره به دستم بود، از خواب بیدار شدم، خواب را برای پیامبر خدا ج قصه کردم.

ایشان فرمودند: «آن چمن زار، چمن زار اسلام است، و آن پایه پایۀ اسلام است، و آن دست گیره (عروه الوثقی)است، و تو تا زنده باشی بر اسلام خواهی ماند».

32- باب: تَزْوِیجِ النَّبِیِّ ج خَدِیجَهَ وَ فَضْلُهَال

باب [32]: به نکاح گرفتن پیامبر خدا ج خدیجه را، و فضیلت خدیجهل

1573: عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: مَا غِرْتُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ نِسَاءِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مَا غِرْتُ عَلَى خَدِیجَةَ، وَمَا رَأَیْتُهَا، وَلَکِنْ کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُکْثِرُ ذِکْرَهَا، وَرُبَّمَا ذَبَحَ الشَّاةَ ثُمَّ یُقَطِّعُهَا أَعْضَاءً، ثُمَّ یَبْعَثُهَا فِی صَدَائِقِ خَدِیجَةَ، فَرُبَّمَا قُلْتُ لَهُ: کَأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا امْرَأَةٌ إِلَّا خَدِیجَةُ، فَیَقُولُ إِنَّهَا کَانَتْ، وَکَانَتْ، وَکَانَ لِی مِنْهَا وَلَدٌ» [رواه البخاری:3818].

1573- از عائشهل روایت است که گفت: آنقدر که با خدیجهل غیرتم آمد، با هیچ کدام از همسران پیامبر خدا ج حسادتم نمی‌آمد، زیرا گرچه او را ندیده بودم([57])، ولی پیامبر خدا ج از وی به طوری دائم یاد می‌کردند، و چه بسا می‌شد که گوشفندی را ذبح نموده و قطعه قطعه می‌کردند و برای دوستان خدیجهل می‌فرستادند.

گاهی برای‌شان می‌گفتم: مگر در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه وجود ندارد؟

می‌گفتند: «از شخصیت دیگری بود، او شخصیت دیگری بود، و من از وی فرزندانی داشتم»([58]).

1574- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَى جِبْرِیلُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ: هَذِهِ خَدِیجَةُ قَدْ أَتَتْ مَعَهَا إِنَاءٌ فِیهِ إِدَامٌ، أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ، فَإِذَا هِیَ أَتَتْکَ فَاقْرَأْ عَلَیْهَا السَّلاَمَ مِنْ رَبِّهَا وَمِنِّی وَبَشِّرْهَا بِبَیْتٍ فِی الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ لاَ صَخَبَ فِیهِ، وَلاَ نَصَبَ» [رواه البخاری:3820].

1574- از ابوهریرهس روایت است که گفت: جبرئیل÷ نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! اینک خدیجه می‌آید، و با خود ظرفی از نان خورش و یا طعام و یا نوشیدنی می‌آورد، چون نزدت آمد، از طرف پروردگارش و از طرف من برایش سلام بگو، و به او بشارت بده که برایش در جنت خانه ای است از [یک دانه] مروارید، که در آن جنجالی و مشکلاتی نیست([59]).

1575- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ، أُخْتُ خَدِیجَةَ، عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِیجَةَ فَارْتَاعَ لِذَلِکَ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ هَالَةَ. قَالَتْ: فَغِرْتُ، فَقُلْتُ: مَا تَذْکُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَیْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَیْنِ، هَلَکَتْ فِی الدَّهْرِ، قَدْ أَبْدَلَکَ اللَّهُ خَیْرًا مِنْهَا» [رواه البخاری: 3821].

1575- از عائشهل روایت است که گفت: هاله دختر خُویلد، خواهر خدیجهل آمد، و از پیامبر خدا ج اجازه خواست، یادشان از اجازه خواستن خدیجهل آمد، متاثر گشته و فرمودند: «خدایا! هاله آمد». عائشه گفت: من غیرتم آمد و گفتم: این چیست که پیر زنی از پیر زنان قریش را که دو طرف دهانش سرخ بود، و سال‌ها پیش وفات نموده است یاد می‌کنید؟ و خداوند به عوض وی زن‌ها بهتری برای شما داده است([60]).

33- باب: ذِکْرُ هِنْدِ بِنْتِ عُتْبَةَل

باب [33]: مناقب هند دختر عتبهل

1576- عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: «جَاءَتْ هِنْدٌ بِنْتُ عُتْبَةَ، قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا کَانَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ مِنْ أَهْلِ خِبَاءٍ أَحَبُّ إِلَیَّ أَنْ یَذِلُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِکَ، ثُمَّ مَا أَصْبَحَ الیَوْمَ عَلَى ظَهْرِ الأَرْضِ أَهْلُ خِبَاءٍ، أَحَبَّ إِلَیَّ أَنْ یَعِزُّوا مِنْ أَهْلِ خِبَائِکَ، و باقی الحَدیث قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری:3825وانظر حدیث رقم: 2460].

1576- از عائشهل روایت است که هند دختر عتبه([61])، آمد وگفت: یا رسول الله! در روی زمین هیچ خانوادۀ نبود که ذلت را برایش از ذلت برای خانوادۀ شما بیشتر دوست داشته باشم، ولی اکنون در روی زمین هیچ خانوادۀ نیست که عزت را برایش از عزت برای خانواده شما بیشتر دوست داشته باشم، و باقی حدیث قبلا گذشت([62]).

34- باب: حَدِیثُ زَیْدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍس

باب [34]: حدیث زید بن عمرو بن نفیلس

1577- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقِیَ زَیْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ نُفَیْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ، قَبْلَ أَنْ یَنْزِلَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الوَحْیُ، فَقُدِّمَتْ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سُفْرَةٌ، فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ زَیْدٌ: إِنِّی لَسْتُ آکُلُ مِمَّا تَذْبَحُونَ عَلَى أَنْصَابِکُمْ، وَلاَ آکُلُ إِلَّا مَا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ، وَأَنَّ زَیْدَ بْنَ عَمْرٍو کَانَ یَعِیبُ عَلَى قُرَیْشٍ ذَبَائِحَهُمْ، وَیَقُولُ: الشَّاةُ خَلَقَهَا اللَّهُ، وَأَنْزَلَ لَهَا مِنَ السَّمَاءِ المَاءَ، وَأَنْبَتَ لَهَا مِنَ الأَرْضِ، ثُمَّ تَذْبَحُونَهَا عَلَى غَیْرِ اسْمِ اللَّهِ، إِنْکَارًا لِذَلِکَ وَإِعْظَامًا لَه» [رواه البخاری:3826].

1577- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از آنکه بر ایشان وحی نازل گردد، زید بن عمرو بن نُفَیل([63]) را در پایان منطقۀ (بلدح) ملاقات نمودند، [(بلدح) جایی است در نزدیک مکه در راه تنعیم]، برای پیامبر خدا ج سفرۀ [طعامی] آورده شد،[این سفرۀ از طرف قریش برای پیامبر خدا ج تقدیم شده بود]، ولی [زید بن عمرو] از خوردن امتناع و رزید.

سپس زید[برای آن کسی که سفره را آورده بود] گفت: من از چیزهائیکه شما برای بت‌ها ذبح می‌کنید نمی‌خورم، و تنها از چیزی می‌خورم که به نام خدا ذبح شده باشد.

و زید بن عمرو همیشه از طرز حیوان کشتن قریش انتقاد نموده و می‌گفت: گوسفند را خداوند خلق کرده است، و از آسمان برایش آب می‌فرستد، و از زمین برایش گیاه می‌رویاند، و با این هم شما او را به نام غیر خدا ذبح می‌کنید؟ و این سخن را به جهت بزرگ دانستن این گناه می‌گفت([64]).

35- باب: أَیَّامِ الجَاهِلِیَّةِ

باب [35]: زمان جاهلیت

1578- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: أَلاَ مَنْ کَانَ حَالِفًا فَلاَ یَحْلِفْ إِلَّا بِاللَّهِ، فَکَانَتْ قُرَیْشٌ تَحْلِفُ بِآبَائِهَا، فَقَالَ: لاَ تَحْلِفُوا بِآبَائِکُم» [رواه البخاری: 3836].

1578- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بدانید که اگر کسی سوگند می‌خورد، به غیر از خدا به چیز دیگری سوگند نخورد».

وعادت قریش این بود که به پدران خود سوگند می‌خوردند، و پیامبر خدا ج فرمودند که «به پدران خود سوگند نخورید»([65]).

1579- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَهَا الشَّاعِرُ، کَلِمَةُ لَبِیدٍ: أَلاَ کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ وَکَادَ أُمَیَّةُ بْنُ أَبِی الصَّلْتِ أَنْ یُسْلِمَ» [رواه البخاری: 3841].

1579- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «راستترین سختی را که شاعر گفته است این گفتۀ (لَبید) است که هرچه که غیر از خدا است باطل است، و چیزی نمانده بود که أمیه بن ابی صَلت مسلمان شود»([66]).

36- باب: مَبْعَثِ النَّبِیِّ ج

باب [36]: بعثت پیامبر خدا ج

مُحَمَّدُ، بْنُ عَبْدِ أللهِ بْنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ ابْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَیَّ بْنِ کِلاَبِ بْنِ مُّرَّةَ بْنِ کَعْبِ بْنِ لؤَ یَّ بْنِ غالِبِ ابْنِ فَهرِ بْنِ مالِلکِ بْنِ النَّضْرِ بْنِ کِنَانَةَ بْنِ خُزَیْمَهَ بْنِ مُدْرِکَةَ بْنِ إلْیَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدَّ بْنِ عَدْنَانَ.

محمد ج بن عبدالله، بن عبدالمطَّلب بن هاشم، بن عبد منَاف، بن قُصی کِلاب، بن مره، بن کعب بن لُؤی، بن غالب، بن فهر، بن مالک، بن نَضْر، بن کنافه، بن خُزَیمه، بن مدرکه، بن الیاس بن مضَر، بن نِزَار، بن معد، بن عدنان([67]).

1580- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: أُنْزِلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ، سَنَةُ، فَمَکَثَ بِمَکَّةَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً، ثُمَّ أُمِرَ بِالهِجْرَةِ فَهَاجَرَ إِلَى المَدِینَةِ، فَمَکَثَ بِهَا عَشْرَ سِنِینَ، ثُمَّ تُوُفِّیَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری:3851].

1580- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی بر پیامبر خدا ج وحی نازل شد که چهل ساله بودند، سیزده سال در مکه ماندند، بعد از آن مامور به هجرت گردیدند، و به مدینه هجرت نمودند، و ده سال در آنجا ماندند، و سپس وفات یافتند([68]).

37- باب: مَا لَقِیَ النَّبِیُّ وَأَصْحَابُهُ مِنَ المُشْرِکِینَ بِمکَّةَ

باب [37]: مشقت‌هایی را که پیامبر خدا ج و صحابه از مشرکین در مکه متحمل گردیدند

1581- عَنْ ابْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا وَقدْ سُئِلَ عَنْ أََشَدِّ ما صَنَعَهُ المُشْرِکُونَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: بَیْنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی فِی حِجْرِ الکَعْبَةِ، إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِی مُعَیْطٍ، فَوَضَعَ ثَوْبَهُ فِی عُنُقِهِ، فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِیدًا فَأَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ حَتَّى أَخَذَ بِمَنْکِبِهِ، وَدَفَعَهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ» [رواه الخاری: 3856].

1581- از ابن عمرو بن عاصب روایت است که وی از شدیدترین کاری که مشرکین نسبت به پیامبر خدا ج کردند، پرسیده شد.

گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در (حِجْر) کعبه نماز می‌خواندند، عقبه بن ابی معیط آمد، جامۀ پیامبر خدا ج را به گردن‌شان انداخت و محکم پیچید، ابوبکرس آمد، شانۀ عقبه را گرفت و او را از پیامبر خدا ج دور نمود و گفت: ﴿آیا کسی را می‌کشید که می‌گوید: پروردگارم خدا است.

38- باب: ذِکْرِ الْجِنِّ

باب [38]: دربارۀ جن

1582- عَنْ عَبْدِ أللَّهِ بْنُ مَسْعُودِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وقد سئل: مَنْ آذَنَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجِنِّ لَیْلَةَ اسْتَمَعُوا القُرْآنَ؟ فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبُوکَ یَعْنِی عَبْدَ اللَّهِ أَنَّهُ آذَنَتْ بِهِمْ شَجَرَةٌ» [رواه البخاری: 3859].

1582- از عبدالله بن مسعودس روایت است که از وی پرسیده شد که چه کسی از آمدن جنیان در شبی که برای شنیدن قرآن آمده بودند، برای پیامبر خدا خبر داد؟ گفت: درختی از آمدن جنیان خبر داد([69]).

1583- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ کَانَ یَحْمِلُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِدَاوَةً لِوَضُوئِهِ وَحَاجَتِهِ، قَدْ تَقَدَّم» [رواه البخاری: 3860 وانظر حدیث رقم: 155].

1583- از ابوهریرهس روایت است که وی ظرف آبی را جهت وضوء و دیگر حاجت پیامبر خدا ج با خود برمی‌داشت [و بقیۀ حدیث قبلا گذشت]([70]).

1584- «وزادَ فی هَذِهِ الرَّوایَهَ قَوْلَهُ وَإِنَّهُ أَتَانِی وَفْدُ جِنِّ نَصِیبِینَ، وَنِعْمَ الجِنُّ، فَسَأَلُونِی الزَّادَ، فَدَعَوْتُ اللَّهَ لَهُمْ أَنْ لاَ یَمُرُّوا بِعَظْمٍ، وَلاَ بِرَوْثَةٍ إِلَّا وَجَدُوا عَلَیْهَا طَعَامًا» [رواه البخاری: 3860].

1584- و در این روایت این چیز هم آمده است که [پیامبر خدا ج فرموند]: «....نمایندگان جنیانی که از (نصیبین) بودند، نزدم آمدند،) [نصیبین: منطقه‌ای است بین شام و عراق]، و براستی جنیان خوبی بودند، و از من برای خود طلب توشه نمودند، و از خداوند خواستم که به هیچ استخوان و یا سرگینی نگذرند مگر آنکه از آن چیز، برای خود خوراکۀ بیابند([71]).

39- باب: هِجْرَةِ الحَبَشَةِ

باب [39]: هجرت به حبشه

1585- عَنْ أُمِّ خَالِدٍ بِنْتِ خَالِدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: قَدِمْتُ مِنْ أَرْضِ الحَبَشَةِ وَأَنَا جُوَیْرِیَةٌ فَکَسَانِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَمِیصَةً لَهَا أَعْلاَمٌ، فَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَمْسَحُ الأَعْلاَمَ بِیَدِهِ وَیَقُولُ: سَنَاهْ سَنَاهْ قَالَ الحُمَیْدِیُّ: یَعْنِی حَسَنٌ، حَسَنٌ» [رواه البخاری: 3874].

1585- از ام خالد بنت خالدب روایت است که گفت: از سرزمین حبشه آمدم و من در این وقت دخترک خورد سالی بودم، پیامبر خدا ج بر من بردیمانی گلداری پوشاندند، و بر آن دست می‌کشیدند و می‌گفتند:

«سنَاه، سنَاه» یعنی: زیبا است، زیبا([72]).

40- باب: قِصَّةِ أَبِی طَالِبٍ

باب [40]: قصۀ ابوطالب

1586- عَنِ العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَا أَغْنَیْتَ عَنْ عَمِّکَ، فَإِنَّهُ کَانَ یَحُوطُکَ وَیَغْضَبُ لَکَ؟ قَالَ: هُوَ فِی ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلاَ أَنَا لَکَانَ فِی الدَّرَکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 3883].

1586- روایت است که عباس بن عبدالمطلبس برای پیامبر خدا ج گفت که برای عم خود [ابوطالب در نجاتش از آتش دوزخ] چه فایده رساندید؟ و او از شما دفاع می‌نمود، و به جهت شما بر دیگران غضب می‌کرد.

فرمودند: «او در جای کم آتشی است[که تا بجللک پایش می‌رسد]، و اگر من نمی‌بودم، در طبقه زیرین دوزخ می‌بود»([73]).

1587- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَذُکِرَ عِنْدَهُ عَمُّهُ، فَقَالَ: لَعَلَّهُ تَنْفَعُهُ شَفَاعَتِی یَوْمَ القِیَامَةِ، فَیُجْعَلُ فِی ضَحْضَاحٍ مِنَ النَّارِ یَبْلُغُ کَعْبَیْهِ، یَغْلِی مِنْهُ دِمَاغُهُ» [رواه البخاری: 3885].

1587- از ابوسعید خدریس روایت است که وی از پیامبر خدا ج شنیده است- که چون در نزدشان از عم‌شان [ابوطالب] یاد شد- فرمودند: «شاید در قیامت شفاعت من برایش منفعت برساند، و او در جایی کم آتشی قرار داده شود که تا بجللک پایش برسد، [ولی] از اثر آن آتش، مغز سرش می‌جوشد»([74]).

41- باب: حَدِیثُ الإسْرَاءِ

باب [41]: حدیث اسراء([75])

1588- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: لَمَّا کَذَّبَتْنِی قُرَیْشٌ، قُمْتُ فِی الحِجْرِ، فَجَلاَ اللَّهُ لِی بَیْتَ المَقْدِسِ، فَطَفِقْتُ أُخْبِرُهُمْ عَنْ آیَاتِهِ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَیْهِ» [رواه البخاری: 3886].

1588- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند: «چون قریش مرا تکذیب نمودند، در (حِجْر) خانۀ کعبه رفتم([76])، خداوند متعال بیت المقدس را برایم نشان داد، در حالی که به طرف آن می‌دیدم نشانی هایش را یکایک برای قریش می‌گفتم».

42- باب: المِعْرَاجِ

باب [42]: معراج([77])

1589- عَنْ مَالِکِ بْنِ صَعْصَعَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدَّثَهُمْ عَنْ لَیْلَةِ أُسْرِیَ بِهِ: «بَیْنَمَا أَنَا فِی الحَطِیمِ، - وَرُبَّمَا قَالَ: فِی الحِجْرِ - مُضْطَجِعًا إِذْ أَتَانِی آتٍ، فَقَدَّ: قَالَ: وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: فَشَقَّ مَا بَیْنَ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ قالَ الراوی: مِنْ ثُغْرَةِ نَحْرِهِ إِلَى شِعْرَتِهِ، فَاسْتَخْرَجَ قَلْبِی، ثُمَّ أُتِیتُ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مَمْلُوءَةٍ إِیمَانًا، فَغُسِلَ قَلْبِی، ثُمَّ حُشِیَ ثُمَّ أُعِیدَ، ثُمَّ أُتِیتُ بِدَابَّةٍ دُونَ البَغْلِ، وَفَوْقَ الحِمَارِ أَبْیَضَ، - قَالَ الراوی رحمه ألله تعالى: هُوَ البُرَاقُ یَضَعُ خَطْوَهُ عِنْدَ أَقْصَى طَرْفِهِ، فَحُمِلْتُ عَلَیْهِ، فَانْطَلَقَ بِی جِبْرِیلُ حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الدُّنْیَا فَاسْتَفْتَحَ، فَقِیلَ مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا فِیهَا آدَمُ، فَقَالَ: هَذَا أَبُوکَ آدَمُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ السَّلاَمَ، ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الثَّانِیَةَ، فَاسْتَفْتَحَ قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفَتَحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا یَحْیَى وَعِیسَى، وَهُمَا ابْنَا الخَالَةِ، قَالَ: هَذَا یَحْیَى وَعِیسَى فَسَلِّمْ عَلَیْهِمَا، فَسَلَّمْتُ فَرَدَّا، ثُمَّ قَالاَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ، فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِذَا یُوسُفُ، قَالَ: هَذَا یُوسُفُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الرَّابِعَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: أَوَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ فَفُتِحَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ إِلَى إِدْرِیسَ، قَالَ: هَذَا إِدْرِیسُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی، حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ الخَامِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا هَارُونُ، قَالَ: هَذَا هَارُونُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ صَعِدَ بِی حَتَّى أَتَى السَّمَاءَ السَّادِسَةَ فَاسْتَفْتَحَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: مَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا مُوسَى، قَالَ: هَذَا مُوسَى فَسَلِّمْ عَلَیْهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ ثُمَّ قَالَ: مَرْحَبًا بِالأَخِ الصَّالِحِ، وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، فَلَمَّا تَجَاوَزْتُ بَکَى، قِیلَ لَهُ: مَا یُبْکِیکَ؟ قَالَ: أَبْکِی لِأَنَّ غُلاَمًا بُعِثَ بَعْدِی یَدْخُلُ الجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِهِ أَکْثَرُ مِمَّنْ یَدْخُلُهَا مِنْ أُمَّتِی، ثُمَّ صَعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَاسْتَفْتَحَ جِبْرِیلُ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، قِیلَ: وَقَدْ بُعِثَ إِلَیْهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: مَرْحَبًا بِهِ، فَنِعْمَ المَجِیءُ جَاءَ، فَلَمَّا خَلَصْتُ فَإِذَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ: هَذَا أَبُوکَ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ، قَالَ: فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلاَمَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِالِابْنِ الصَّالِحِ وَالنَّبِیِّ الصَّالِحِ، ثُمَّ رُفِعَتْ إِلَیَّ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، فَإِذَا نَبْقُهَا مِثْلُ قِلاَلِ هَجَرَ، وَإِذَا وَرَقُهَا مِثْلُ آذَانِ الفِیَلَةِ، قَالَ: هَذِهِ سِدْرَةُ المُنْتَهَى، وَإِذَا أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ: نَهْرَانِ بَاطِنَانِ وَنَهْرَانِ ظَاهِرَانِ، فَقُلْتُ: مَا هَذَانِ یَا جِبْرِیلُ؟ قَالَ: أَمَّا البَاطِنَانِ فَنَهْرَانِ فِی الجَنَّةِ، وَأَمَّا الظَّاهِرَانِ فَالنِّیلُ وَالفُرَاتُ، ثُمَّ رُفِعَ لِی البَیْتُ المَعْمُورُ، ثُمَّ أُتِیتُ بِإِنَاءٍ مِنْ خَمْرٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ لَبَنٍ، وَإِنَاءٍ مِنْ عَسَلٍ، فَأَخَذْتُ اللَّبَنَ فَقَالَ: هِیَ الفِطْرَةُ الَّتِی أَنْتَ عَلَیْهَا وَأُمَّتُکَ، ثُمَّ فُرِضَتْ عَلَیَّ الصَّلَوَاتُ خَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَمَرَرْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَا أُمِرْتَ؟ قَالَ: أُمِرْتُ بِخَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تَسْتَطِیعُ خَمْسِینَ صَلاَةً کُلَّ یَوْمٍ، وَإِنِّی وَاللَّهِ قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَکَ، وَعَالَجْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ لِأُمَّتِکَ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَوَضَعَ عَنِّی عَشْرًا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِعَشْرِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ فَقَالَ مِثْلَهُ، فَرَجَعْتُ فَأُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: بِمَ أُمِرْتَ؟ قُلْتُ: أُمِرْتُ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، قَالَ: إِنَّ أُمَّتَکَ لاَ تَسْتَطِیعُ خَمْسَ صَلَوَاتٍ کُلَّ یَوْمٍ، وَإِنِّی قَدْ جَرَّبْتُ النَّاسَ قَبْلَکَ وَعَالَجْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَشَدَّ المُعَالَجَةِ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ لِأُمَّتِکَ، قَالَ: سَأَلْتُ رَبِّی حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ، وَلَکِنِّی أَرْضَى وَأُسَلِّمُ، قَالَ: فَلَمَّا جَاوَزْتُ نَادَى مُنَادٍ: أَمْضَیْتُ فَرِیضَتِی، وَخَفَّفْتُ عَنْ عِبَادِی وقَدْ تَقَدَّمَ حیثُ اللإسْراء عَنْ أَنَسٍ فی أَوَّلِ کِتاب الصَّلاة وَ فی کُلَّ واحِدٍ مِنْهما ما لَیْسَ فی الآخَرِ» [رواه البخاری: 3887 وانظر حدیث رقم: 349].

1589- از مالک بن صَعْصَعَهب([78]) روایت است که پیامبر خدا ج از شبی که اسراء خود برای آن‌ها چنین قصه نمودند:

«در حالی که در حطیم[کعبه]- و یا گفتند: در (حِجْر)- به پهلو خوابیده بودم، شخصی آمد و از اینجا تا اینجا- راوی می‌گوید که از زیر گلو تا زیر ناف- را شکافت، و قلب مرا بیرون کرد، بعد از آن طشت طلایی که پر از ایمان بود، برایم آورده شد([79])، و قلبم شسته شد، و بعد از آن [از ایمان و حکمت] پر گردید، و دوباره به جایش قرار داده شد.

بعد از آن، دابۀ سفیدی که از قاطر کوچکتر و از الاغ بزرگتر بود برایم آورده شد- راوی می‌گوید که این همان (براق) است([80]) -که قدم خود را به منتهای دید چشمش می‌گذارد، و بر آن سوار کرده شدم، و مرا جبرئیل÷ با خود برد تا به آسمان دنیا رسیدیم([81]).

جبرئیل÷ از آن‌ها خواست تا در آسمان را باز کنند، گفته شد:

کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست([82])؟

گفتت: محمد ج

گفته شد: مگر بطلبش فرستاده شده بود([83])؟

گفت: بلی.

گفته شد که خوش آمدید، [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، در آنجا آدم÷ بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو آدم است، بر او سلام کن ، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدی([84]).

بعد از آن بالا رفت تا به آسمان دوم رسید، جبرئیل÷ آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت بلی گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، عیسی و یحیی÷ که با هم پسر خاله می‌باشند، آنجا بودند([85])، جبرئیل÷ گفت این دو شخص یحیی و عیسی (علیهما السلام) هستند، بر آن‌ها سلام کن، بر آن‌ها سلام کردم، و آن‌ها سلام مرا جواب داده و گفتند: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید. بعد از آن جبرئیل÷ مرا با خود به سوی آسمان سوم بالا برد، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت محمد ج

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و در گشوده شد، چون به آنجا رسیدم، یوسف÷ بود، جبرئیل÷ گفت: این یوسف است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان چهارم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون[به آنجا] رسیدم ادریس÷ بود، جبرئیل÷ گفت این ادریس است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید ([86]).

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان پنجم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم هارون÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این هاورن است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

بعد از آن مرا با خود بالا برد تا به آسمان ششم رسید، آنجا هم خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، موسی÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت: این موسی است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت ای برادر صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید.

چون از نزدش گذشتم به گریه افتاد، برایش گفته شد که سبب گریه ات چیست؟ گفت: سبب گریه‌ام آن است که بعد از من جوانی مبعوث شده است که بعد از امت او بیش از امت من به بهشت می‌روند([87]).

بعد از آن مرا با خود به سوی آسمان هفتم بالا برد، آنجا هم جبرئیل÷ خواست تا در را بگشایند.

گفته شد: کیست؟

گفت: جبرئیل.

گفته شد: با تو کیست؟

گفت: محمد ج.

گفته شد: مگر به طلبش فرستاده شده است؟

گفت: بلی.

گفته شد: خوش آمده است، و [در] گشوده شد، چون [به آنجا] رسیدم، ابراهیم÷ آنجا بود، جبرئیل÷ گفت این پدر تو ابراهیم است بر او سلام کن، بر او سلام کردم، جواب سلامم را داد و گفت: ای فرزند صالح و ای پیامبر صالح خوش آمدید([88]).

بعد از آن (سدره المنتهی) برایم آشکارا شد([89])، دیدم که میوه هایش به اندازۀ خُم‌های منطقۀ (هَجَر) [منطقه ای است بین مکه و مدینه]، و برگ‌هایش مانند گوش‌های فیل است، و گفت: این مقام (سدره المنتهی) است.

و در آن، چهار (نهر) روان بود، دو نهر تحتانی، و دو نهر فوقانی، گفتم ای جبرئیل! این دو نهر چیست؟ گفت: دو نهر تحتانی: دو نهر است در بهشت، و این دو نهر فوقانی: دو نهر نیل و فرات است.

بعد از آن بیت المعمور برایم آشکارا گردید، [که مقامی است بالاتر از سدره المنتهی]، و در آنجا همه روز هفتاد هزار ملک داخل می‌شود.

بعد از آن ظرفی از شراب، و ظرفی از شیر و ظرفی از عسل برایم آورده شد، و من شیر را گرفتم، جبرئیل÷ گفت: این همان دین اسلام است که دین تو و دین امت تو است بعد از آن بر من نماز فرض شد، در هر روزی پنجاه نماز، و همان بود که برگشتم، و بر موسی÷ گذشتم.

گفت: به چه امر شدی؟

پیامبر خدا ج گفتند که به خواندن پنجاه نماز در هر روز امر شده‌ام.

گفت: امت تو نمی‌تواند که در هر روز پنجاه نماز بخواند، و به خداوند سوگند که من پیش از تو مردم را تجربه کرده‌ام، و با بنی اسرائیل درگیری‌های بسیار سختی داشتم، به سوی پروردگارت دوباره برگرد، و از وی برای امت خود تخفیف بخواه، برگشتم و [خداوند] ده نماز را از من ساقط ساخت.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم، و [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی خود را تکرار نمود، بار دیگر [به سوی پروردگارم] برگشتم و باز ده نماز دیگر را از من ساقط ساخت.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان سخن اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم و باز [خداوند] ده نماز دیگر را از من ساقط نمود، و در هر روز، مامور به ادای ده نماز گردیم.

باز نزد موسی÷ آمدم و او همان گفتۀ اولی‌اش را تکرار نمود، باز برگشتم و مامور به ادای پنج وقت نماز شدم.

باز نزد موسی÷ آمدم پرسید: به چه مامور شدی؟

گفتم: به ادای پنج وقت نماز در هر روز.

گفت: امت تو، توان ادای پنج وقت نماز را در هر روزی ندارند، و من پیش از تو مردم را تجربه کرده‌ام، و با بنی اسرائیل درگیری‌های سختی داشتم، باز برگرد و از پروردگارت برای امت خود طلب تخفیف کن! [پیامبر خدا ج] فرمودند: آنقدر از پروردگام طلب تخفیف کردم که [از طلب تخفیف بیشتر] حیا می‌کنم، [و به آنچه که فرض کرده است] راضی هستم و تسلیم حکم او می‌باشم.

و چون از آنجا گذشتم ندائی آمد که فریضه‌ام را مؤکد ساختم و بر بندگانم تخفیف نمودم([90]).

و حدیث معراج، در اول کتاب نماز، [به حدیث شماره(228)] به روایت انسس گذشت، ولی در هر یکی از این دو روایت، چیزهایی است که در روایت دیگر موجود نیست.

1590- از ابن عباسب در این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿رؤیایی را که برایت نشان دادیم، جز فتنۀ برای مردمان چیز دیگری قرار ندادیم روایت است که گفت: مقصود از این رؤیا، چیزی است که برای پیامبر خدا ج در شبی که به بیت المقدس برده شدند، به چشم سر نشان داده شد.

و نیز گفت که مراد از این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿و درخت ملعون را در قرآن... الآیه، همان درخت زقوم است([91]).

43- باب: تَزْوِیجِ النَّبِیِّ ج عَائِشَةَ وَقُدُومِهَا الْمدِینَةَ وبِنَائِهِ بِهَا

باب [43]: ازدواج پیامبر خدا ج با عائشه، و آمدن به مدینه و عروسی کردن با وی

1591- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: تَزَوَّجَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا بِنْتُ سِتِّ سِنِینَ، فَقَدِمْنَا المَدِینَةَ فَنَزَلْنَا فِی بَنِی الحَارِثِ بْنِ خَزْرَجٍ، فَوُعِکْتُ فَتَمَرَّقَ شَعَرِی، فَوَفَى جُمَیْمَةً فَأَتَتْنِی أُمِّی أُمُّ رُومَانَ، وَإِنِّی لَفِی أُرْجُوحَةٍ، وَمَعِی صَوَاحِبُ لِی، فَصَرَخَتْ بِی فَأَتَیْتُهَا، لاَ أَدْرِی مَا تُرِیدُ بِی فَأَخَذَتْ بِیَدِی حَتَّى أَوْقَفَتْنِی عَلَى بَابِ الدَّارِ، وَإِنِّی لَأُنْهِجُ حَتَّى سَکَنَ بَعْضُ نَفَسِی، ثُمَّ أَخَذَتْ شَیْئًا مِنْ مَاءٍ فَمَسَحَتْ بِهِ وَجْهِی وَرَأْسِی، ثُمَّ أَدْخَلَتْنِی الدَّارَ، فَإِذَا نِسْوَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِی البَیْتِ، فَقُلْنَ عَلَى الخَیْرِ وَالبَرَکَةِ، وَعَلَى خَیْرِ طَائِرٍ، فَأَسْلَمَتْنِی إِلَیْهِنَّ، فَأَصْلَحْنَ مِنْ شَأْنِی، فَلَمْ یَرُعْنِی إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ضُحًى، فَأَسْلَمَتْنِی إِلَیْهِ، وَأَنَا یَوْمَئِذٍ بِنْتُ تِسْعِ سِنِین» [رواه البخاری: 3894].

1591- از عائشهل روایت است که گفت پیامبر خدا ج با من ازدواج نمودند و من شش ساله بودم، بعد از آن به مدینه آمدند و در منطقۀ (بنی حارث بن خزرج) اقامت گزیدیم، دیری نگذشت که مریض شدم و موهای سرم ریخت، و باز کم کم موهای پیشانی‌ام روئیدن گرفت.

روزی با دختران هم سن و سالم در ریسمانی که داشتم بازی می‌کردم([92])، مادرم (ام رومان)، مرا به عجله صدا زد، نزدش رفتم، ولی نمی‌دانستم که از من چه می‌خواهد، دستم را گرفت تا اینکه مرا به درخانۀ ایستاده کرد، و در حالی که نفس نفس می‌زدم قدری راحت شدم، مادرم قدری آب گرفت، و رو و سرم را با آن دست کشید و مرا به خانه داخل نمود.

دیدم که زن‌هایی از انصار در خانه نشسته اند، گفتند: خیر باشد و مبارک باشد، و خوشبخت باشی، و مرا به آن‌ها تسلیم نمود، آن‌ها مرا آرایش نمودند، و هیچ چیزی مرا به وحشت نینداخت مگر هنگام چاشت که پیامبر خدا ج آمدند و مرا به ایشان تسلیم نمود، و من در این وقت نُه ساله بودم.

1592- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: «أُرِیتُکِ فِی المَنَامِ مَرَّتَیْنِ، أَرَى أَنَّکِ فِی سَرَقَةٍ مِنْ حَرِیرٍ، وَیَقُولُ: هَذِهِ امْرَأَتُکَ، فَاکْشِفْ عَنْهَا، فَإِذَا هِیَ أَنْتِ، فَأَقُولُ: إِنْ یَکُ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ یُمْضِهِ» [رواه البخاری: 3895].

1592- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ترا دو بار در خواب دیدم، یک بار تو را در پارچۀ ابریشمی دیدم، و برایم گفته می‌شد که این همسر تو است، و چون بستۀ ابریشمین را گشودم دیدم که تو هستی، و با خود می‌گفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن‌ را عملی می‌سازد»([93]).

44- باب: هِجْرَةُ النَّبِیِّ ج وَأَصْحَابِهِش إِلَى المَدِینَةِ

باب [44]: هجرت پیامبر خدا ج و صحابهش به مدینۀ منوره

1593- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَیَّ قَطُّ، إِلَّا وَهُمَا یَدِینَانِ الدِّینَ، وَلَمْ یَمُرَّ عَلَیْنَا یَوْمٌ إِلَّا یَأْتِینَا فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ طَرَفَیِ النَّهَارِ، بُکْرَةً وَعَشِیَّةً، فَلَمَّا ابْتُلِیَ المُسْلِمُونَ خَرَجَ أَبُو بَکْرٍ مُهَاجِرًا نَحْوَ أَرْضِ الحَبَشَةِ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَرْکَ الغِمَادِ لَقِیَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ وَهُوَ سَیِّدُ القَارَةِ، فَقَالَ: أَیْنَ تُرِیدُ یَا أَبَا بَکْرٍ؟ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَخْرَجَنِی قَوْمِی، فَأُرِیدُ أَنْ أَسِیحَ فِی الأَرْضِ وَأَعْبُدَ رَبِّی، قَالَ ابْنُ الدَّغِنَةِ: فَإِنَّ مِثْلَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ لاَ یَخْرُجُ وَلاَ یُخْرَجُ، إِنَّکَ تَکْسِبُ المَعْدُومَ وَتَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَحْمِلُ الکَلَّ وَتَقْرِی الضَّیْفَ وَتُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَأَنَا لَکَ جَارٌ ارْجِعْ وَاعْبُدْ رَبَّکَ بِبَلَدِکَ، فَرَجَعَ وَارْتَحَلَ مَعَهُ ابْنُ الدَّغِنَةِ، فَطَافَ ابْنُ الدَّغِنَةِ عَشِیَّةً فِی أَشْرَافِ قُرَیْشٍ، فَقَالَ لَهُمْ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ لاَ یَخْرُجُ مِثْلُهُ وَلاَ یُخْرَجُ، أَتُخْرِجُونَ رَجُلًا یَکْسِبُ المَعْدُومَ وَیَصِلُ الرَّحِمَ، وَیَحْمِلُ الکَلَّ وَیَقْرِی الضَّیْفَ، وَیُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الحَقِّ، فَلَمْ تُکَذِّبْ قُرَیْشٌ بِجِوَارِ ابْنِ الدَّغِنَةِ، وَقَالُوا: لِابْنِ الدَّغِنَةِ: مُرْ أَبَا بَکْرٍ فَلْیَعْبُدْ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، فَلْیُصَلِّ فِیهَا وَلْیَقْرَأْ مَا شَاءَ، وَلاَ یُؤْذِینَا بِذَلِکَ وَلاَ یَسْتَعْلِنْ بِهِ، فَإِنَّا نَخْشَى أَنْ یَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَقَالَ ذَلِکَ ابْنُ الدَّغِنَةِ لِأَبِی بَکْرٍ، فَلَبِثَ أَبُو بَکْرٍ بِذَلِکَ یَعْبُدُ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، وَلاَ یَسْتَعْلِنُ بِصَلاَتِهِ وَلاَ یَقْرَأُ فِی غَیْرِ دَارِهِ، ثُمَّ بَدَا لِأَبِی بَکْرٍ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، وَکَانَ یُصَلِّی فِیهِ، وَیَقْرَأُ القُرْآنَ، فَیَنْقَذِفُ عَلَیْهِ نِسَاءُ المُشْرِکِینَ وَأَبْنَاؤُهُمْ، وَهُمْ یَعْجَبُونَ مِنْهُ وَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ، وَکَانَ أَبُو بَکْرٍ رَجُلًا بَکَّاءً، لاَ یَمْلِکُ عَیْنَیْهِ إِذَا قَرَأَ القُرْآنَ، وَأَفْزَعَ ذَلِکَ أَشْرَافَ قُرَیْشٍ مِنَ المُشْرِکِینَ، فَأَرْسَلُوا إِلَى ابْنِ الدَّغِنَةِ فَقَدِمَ عَلَیْهِمْ، فَقَالُوا: إِنَّا کُنَّا أَجَرْنَا أَبَا بَکْرٍ بِجِوَارِکَ، عَلَى أَنْ یَعْبُدَ رَبَّهُ فِی دَارِهِ، فَقَدْ جَاوَزَ ذَلِکَ، فَابْتَنَى مَسْجِدًا بِفِنَاءِ دَارِهِ، فَأَعْلَنَ بِالصَّلاَةِ وَالقِرَاءَةِ فِیهِ، وَإِنَّا قَدْ خَشِینَا أَنْ یَفْتِنَ نِسَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا، فَانْهَهُ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ یَقْتَصِرَ عَلَى أَنْ یَعْبُدَ رَبَّهُ فِی دَارِهِ فَعَلَ، وَإِنْ أَبَى إِلَّا أَنْ یُعْلِنَ بِذَلِکَ، فَسَلْهُ أَنْ یَرُدَّ إِلَیْکَ ذِمَّتَکَ، فَإِنَّا قَدْ کَرِهْنَا أَنْ نُخْفِرَکَ، وَلَسْنَا مُقِرِّینَ لِأَبِی بَکْرٍ الِاسْتِعْلاَنَ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَأَتَى ابْنُ الدَّغِنَةِ إِلَى أَبِی بَکْرٍ فَقَالَ: قَدْ عَلِمْتَ الَّذِی عَاقَدْتُ لَکَ عَلَیْهِ، فَإِمَّا أَنْ تَقْتَصِرَ عَلَى ذَلِکَ، وَإِمَّا أَنْ تَرْجِعَ إِلَیَّ ذِمَّتِی، فَإِنِّی لاَ أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَ العَرَبُ أَنِّی أُخْفِرْتُ فِی رَجُلٍ عَقَدْتُ لَهُ، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَإِنِّی أَرُدُّ إِلَیْکَ جِوَارَکَ، وَأَرْضَى بِجِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَئِذٍ بِمَکَّةَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْمُسْلِمِینَ: «إِنِّی أُرِیتُ دَارَ هِجْرَتِکُمْ، ذَاتَ نَخْلٍ بَیْنَ لاَبَتَیْنِ» وَهُمَا الحَرَّتَانِ، فَهَاجَرَ مَنْ هَاجَرَ قِبَلَ المَدِینَةِ، وَرَجَعَ عَامَّةُ مَنْ کَانَ هَاجَرَ بِأَرْضِ الحَبَشَةِ إِلَى المَدِینَةِ، وَتَجَهَّزَ أَبُو بَکْرٍ قِبَلَ المَدِینَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عَلَى رِسْلِکَ، فَإِنِّی أَرْجُو أَنْ یُؤْذَنَ لِی» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: وَهَلْ تَرْجُو ذَلِکَ بِأَبِی أَنْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» فَحَبَسَ أَبُو بَکْرٍ نَفْسَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِیَصْحَبَهُ، وَعَلَفَ رَاحِلَتَیْنِ کَانَتَا عِنْدَهُ وَرَقَ السَّمُرِ وَهُوَ الخَبَطُ، أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ. قَالَ ابْنُ شِهَابٍ، قَالَ: عُرْوَةُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَبَیْنَمَا نَحْنُ یَوْمًا جُلُوسٌ فِی بَیْتِ أَبِی بَکْرٍ فِی نَحْرِ الظَّهِیرَةِ، قَالَ قَائِلٌ لِأَبِی بَکْرٍ: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُتَقَنِّعًا، فِی سَاعَةٍ لَمْ یَکُنْ یَأْتِینَا فِیهَا، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: فِدَاءٌ لَهُ أَبِی وَأُمِّی، وَاللَّهِ مَا جَاءَ بِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا أَمْرٌ، قَالَتْ: فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لَهُ فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِی بَکْرٍ: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَکَ» . فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: إِنَّمَا هُمْ أَهْلُکَ، بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنِّی قَدْ أُذِنَ لِی فِی الخُرُوجِ» فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: الصَّحَابَةُ بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «نَعَمْ» قَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَخُذْ - بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ - إِحْدَى رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بِالثَّمَنِ». قَالَتْ عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الجِهَازِ، وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً فِی جِرَابٍ، فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أَبِی بَکْرٍ قِطْعَةً مِنْ نِطَاقِهَا، فَرَبَطَتْ بِهِ عَلَى فَمِ الجِرَابِ، فَبِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ قَالَتْ: ثُمَّ لَحِقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ بِغَارٍ فِی جَبَلِ ثَوْرٍ، فَکَمَنَا فِیهِ ثَلاَثَ لَیَالٍ، یَبِیتُ عِنْدَهُمَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی بَکْرٍ، وَهُوَ غُلاَمٌ شَابٌّ، ثَقِفٌ لَقِنٌ، فَیُدْلِجُ مِنْ عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ، فَیُصْبِحُ مَعَ قُرَیْشٍ بِمَکَّةَ کَبَائِتٍ، فَلاَ یَسْمَعُ أَمْرًا، یُکْتَادَانِ بِهِ إِلَّا وَعَاهُ، حَتَّى یَأْتِیَهُمَا بِخَبَرِ ذَلِکَ حِینَ یَخْتَلِطُ الظَّلاَمُ، وَیَرْعَى عَلَیْهِمَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ، مَوْلَى أَبِی بَکْرٍ مِنْحَةً مِنْ غَنَمٍ، فَیُرِیحُهَا عَلَیْهِمَا حِینَ تَذْهَبُ سَاعَةٌ مِنَ العِشَاءِ، فَیَبِیتَانِ فِی رِسْلٍ، وَهُوَ لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِیفِهِمَا، حَتَّى یَنْعِقَ بِهَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ بِغَلَسٍ، یَفْعَلُ ذَلِکَ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْ تِلْکَ اللَّیَالِی الثَّلاَثِ، وَاسْتَأْجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ رَجُلًا مِنْ بَنِی الدِّیلِ، وَهُوَ مِنْ بَنِی عَبْدِ بْنِ عَدِیٍّ، هَادِیَا خِرِّیتًا، وَالخِرِّیتُ المَاهِرُ بِالهِدَایَةِ، قَدْ غَمَسَ حِلْفًا فِی آلِ العَاصِ بْنِ وَائِلٍ السَّهْمِیِّ، وَهُوَ عَلَى دِینِ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إِلَیْهِ رَاحِلَتَیْهِمَا، وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلاَثِ لَیَالٍ، بِرَاحِلَتَیْهِمَا صُبْحَ ثَلاَثٍ، وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بْنُ فُهَیْرَةَ، وَالدَّلِیلُ، فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِیقَ السَّوَاحِلِ.

قَالَ سُرَاقَةَ بْنِ مَالِکِ بْنِ جُعْشُمٍ المُدْلِجِیُّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، جَاءَنَا رُسُلُ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، یَجْعَلُونَ فِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِی بَکْرٍ، دِیَةَ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، مَنْ قَتَلَهُ أَوْ أَسَرَهُ، فَبَیْنَمَا أَنَا جَالِسٌ فِی مَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ قَوْمِی بَنِی مُدْلِجٍ، أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، حَتَّى قَامَ عَلَیْنَا وَنَحْنُ جُلُوسٌ، فَقَالَ یَا سُرَاقَةُ: إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ آنِفًا أَسْوِدَةً بِالسَّاحِلِ، أُرَاهَا مُحَمَّدًا وَأَصْحَابَهُ، قَالَ سُرَاقَةُ: فَعَرَفْتُ أَنَّهُمْ هُمْ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ لَیْسُوا بِهِمْ، وَلَکِنَّکَ رَأَیْتَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا، انْطَلَقُوا بِأَعْیُنِنَا، ثُمَّ لَبِثْتُ فِی المَجْلِسِ سَاعَةً، ثُمَّ قُمْتُ فَدَخَلْتُ فَأَمَرْتُ جَارِیَتِی أَنْ تَخْرُجَ بِفَرَسِی، وَهِیَ مِنْ وَرَاءِ أَکَمَةٍ، فَتَحْبِسَهَا عَلَیَّ، وَأَخَذْتُ رُمْحِی، فَخَرَجْتُ بِهِ مِنْ ظَهْرِ البَیْتِ، فَحَطَطْتُ بِزُجِّهِ الأَرْضَ، وَخَفَضْتُ عَالِیَهُ، حَتَّى أَتَیْتُ فَرَسِی فَرَکِبْتُهَا، فَرَفَعْتُهَا تُقَرِّبُ بِی، حَتَّى دَنَوْتُ مِنْهُمْ، فَعَثَرَتْ بِی فَرَسِی، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، فَقُمْتُ فَأَهْوَیْتُ یَدِی إِلَى کِنَانَتِی، فَاسْتَخْرَجْتُ مِنْهَا الأَزْلاَمَ فَاسْتَقْسَمْتُ بِهَا: أَضُرُّهُمْ أَمْ لاَ، فَخَرَجَ الَّذِی أَکْرَهُ، فَرَکِبْتُ فَرَسِی، وَعَصَیْتُ الأَزْلاَمَ، تُقَرِّبُ بِی حَتَّى إِذَا سَمِعْتُ قِرَاءَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ لاَ یَلْتَفِتُ، وَأَبُو بَکْرٍ یُکْثِرُ الِالْتِفَاتَ، سَاخَتْ یَدَا فَرَسِی فِی الأَرْضِ، حَتَّى بَلَغَتَا الرُّکْبَتَیْنِ، فَخَرَرْتُ عَنْهَا، ثُمَّ زَجَرْتُهَا فَنَهَضَتْ، فَلَمْ تَکَدْ تُخْرِجُ یَدَیْهَا، فَلَمَّا اسْتَوَتْ قَائِمَةً، إِذَا لِأَثَرِ یَدَیْهَا عُثَانٌ سَاطِعٌ فِی السَّمَاءِ مِثْلُ الدُّخَانِ، فَاسْتَقْسَمْتُ بِالأَزْلاَمِ، فَخَرَجَ الَّذِی أَکْرَهُ، فَنَادَیْتُهُمْ بِالأَمَانِ فَوَقَفُوا، فَرَکِبْتُ فَرَسِی حَتَّى جِئْتُهُمْ، وَوَقَعَ فِی نَفْسِی حِینَ لَقِیتُ مَا لَقِیتُ مِنَ الحَبْسِ عَنْهُمْ، أَنْ سَیَظْهَرُ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ قَوْمَکَ قَدْ جَعَلُوا فِیکَ الدِّیَةَ، وَأَخْبَرْتُهُمْ أَخْبَارَ مَا یُرِیدُ النَّاسُ بِهِمْ، وَعَرَضْتُ عَلَیْهِمُ الزَّادَ وَالمَتَاعَ، فَلَمْ یَرْزَآنِی وَلَمْ یَسْأَلاَنِی، إِلَّا أَنْ قَالَ: «أَخْفِ عَنَّا». فَسَأَلْتُهُ أَنْ یَکْتُبَ لِی کِتَابَ أَمْنٍ، فَأَمَرَ عَامِرَ بْنَ فُهَیْرَةَ فَکَتَبَ فِی رُقْعَةٍ مِنْ أَدِیمٍ، ثُمَّ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

فَلَقِیَ الزُّبَیْرَ فِی رَکْبٍ مِنَ المُسْلِمِینَ، کَانُوا تِجَارًا قَافِلِینَ مِنَ الشَّأْمِ، فَکَسَا الزُّبَیْرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَکْرٍ ثِیَابَ بَیَاضٍ، وَسَمِعَ المُسْلِمُونَ بِالْمَدِینَةِ مَخْرَجَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ مَکَّةَ، فَکَانُوا یَغْدُونَ کُلَّ غَدَاةٍ إِلَى الحَرَّةِ، فَیَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى یَرُدَّهُمْ حَرُّ الظَّهِیرَةِ، فَانْقَلَبُوا یَوْمًا بَعْدَ مَا أَطَالُوا انْتِظَارَهُمْ، فَلَمَّا أَوَوْا إِلَى بُیُوتِهِمْ، أَوْفَى رَجُلٌ مِنْ یَهُودَ عَلَى أُطُمٍ مِنْ آطَامِهِمْ، لِأَمْرٍ یَنْظُرُ إِلَیْهِ، فَبَصُرَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ مُبَیَّضِینَ یَزُولُ بِهِمُ السَّرَابُ، فَلَمْ یَمْلِکِ الیَهُودِیُّ أَنْ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا مَعَاشِرَ العَرَبِ، هَذَا جَدُّکُمُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَ، فَثَارَ المُسْلِمُونَ إِلَى السِّلاَحِ، فَتَلَقَّوْا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِظَهْرِ الحَرَّةِ، فَعَدَلَ بِهِمْ ذَاتَ الیَمِینِ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمْ فِی بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ، وَذَلِکَ یَوْمَ الِاثْنَیْنِ مِنْ شَهْرِ رَبِیعٍ الأَوَّلِ، فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ لِلنَّاسِ، وَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَامِتًا، فَطَفِقَ مَنْ جَاءَ مِنَ الأَنْصَارِ - مِمَّنْ لَمْ یَرَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - یُحَیِّی أَبَا بَکْرٍ، حَتَّى أَصَابَتِ الشَّمْسُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَقْبَلَ أَبُو بَکْرٍ حَتَّى ظَلَّلَ عَلَیْهِ بِرِدَائِهِ، فَعَرَفَ النَّاسُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ، فَلَبِثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَنِی عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ بِضْعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً، وَأُسِّسَ المَسْجِدُ الَّذِی أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى، وَصَلَّى فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ رَکِبَ رَاحِلَتَهُ، فَسَارَ یَمْشِی مَعَهُ النَّاسُ حَتَّى بَرَکَتْ عِنْدَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْمَدِینَةِ، وَهُوَ یُصَلِّی فِیهِ یَوْمَئِذٍ رِجَالٌ مِنَ المُسْلِمِینَ، وَکَانَ مِرْبَدًا لِلتَّمْرِ، لِسُهَیْلٍ وَسَهْلٍ غُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی حَجْرِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ بَرَکَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ: «هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ المَنْزِلُ». ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الغُلاَمَیْنِ فَسَاوَمَهُمَا بِالْمِرْبَدِ، لِیَتَّخِذَهُ مَسْجِدًا، فَقَالاَ: لاَ، بَلْ نَهَبُهُ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ أَنْ یَقْبَلَهُ مِنْهُمَا هِبَةً حَتَّى ابْتَاعَهُ مِنْهُمَا، ثُمَّ بَنَاهُ مَسْجِدًا، وَطَفِقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْقُلُ مَعَهُمُ اللَّبِنَ فِی بُنْیَانِهِ وَیَقُولُ، وَهُوَ یَنْقُلُ اللَّبِنَ: هَذَا الحِمَالُ لاَ حِمَالَ خَیْبَرْ، هَذَا أَبَرُّ رَبَّنَا وَأَطْهَرْ، وَیَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّ الأَجْرَ أَجْرُ الآخِرَهْ، فَارْحَمِ الأَنْصَارَ، وَالمُهَاجِرَهْ» [رواه البخاری: 3905، 3906].

1593- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت هرگز به یادم نیست که پدر و مادرم را جز در حالت اسلام دیده باشم، [زیرا آن‌ها پیش از به دنیا آمدن عائشه مسلمان شده بودند]، و روزی نمی‌گذشت که پیامبر خدا ج صبح و شام به نزد ما نیایند.

چون مسلمانان [از جور کفار قریش] به تنگ آمدند، ابوبکرس به طرف سر زمین حبشه هجرت نمود، چون به منطقۀ (برک الغماد) رسید، [برک الغماد): موضعی است که از مکه به طرف یمن، پنج شب فاصله دارد]، (ابن دَغِنَّه) که رئیس قبیلۀ (قاره) بود، پرسید: ای ابوبکر! عزم کجا را داری؟ ابوبکرس گفت: قوم من مرا بیرون کرده‌اند و می‌خواهم بر روی زمین سیاحت کنم، و پروردگارم را عبادت نمایم.

ابن دغنه برایش گفت: ابوبکر! شخصی مثل تو نباید نه خودش [از وطنش] خارج گردد و نه هم دیگران او را خارج سازند، تو کسی هستی که با بینوایان همکاری می‌کنی، صلۀرحم را بجا می‌آوری، از بیچارگان دستگیری می‌کنی، و از مهمان پذیرایی می‌نمایی، و از مسائل حق پشتیبانی می‌کنی، من از تو دفاع خواهم کرد، برگرد و پروردگارت را در خانه‌ات عبادت کن. ابوبکرس برگشت و (ابن دَغِنَّه) هم با او همراهی نمود، شب (ابن دغنه) نزد اشراف قُریش رفته و گفت: ابوبکر نباید نه خودش خارج شود و نه هم کسی او را خارج سازد، آیا شما می‌خواهید کسی را بیرون کنید که با بی نوایان همکاری می‌نماید و صلۀرحم را بجا می‌آورد، از بیچارگان دست گیری می‌کند، و از مهمان پذیرائی می‌نماید، و از مسائل حق پشتیبانی می‌کند؟

قریش پناه دادن (ابن دغنه) را برای ابوبکرس رد نکردند، ولی برایش گفتند: برای ابوبکر بگو که پروردگارش را در خانه‌اش عبادت کند، و در خانه‌اش هر چه که می‌خواهد نماز و یا قرآن بخواند، ولی صدایش را بلند نکند، و به نماز و قرآن خواندنش سبب اذیت ما نگردد، زیرا ما می‌ترسیم که زنان و اطفال ما را گمراه سازد.

(ابن دَغِنَّه) این سخنان را برای ابوبکرس گفت، ابوبکرس مدتی پروردگارش را در خانه‌اش عبادت می‌کرد، و در نماز خواندن و قرآن خواندن صدایش را بلند نمی‌کرد، و به جز از خانه‌اش در جای دیگری قرآن نمی‌خواند.

بعد از آن چیزی به خاطرش گذشت، و در کنار خانه‌اش مسجدی بنا نمود و در آن مسجد نماز می‌خواند، زنان و اطفال مشرکین نزدش هجوم می‌آوردند، از قرآن خواندش خوش‌شان می‌آمد، و به طرفش می‌دیدند، و ابوبکرس شخص نرم دلی بود که در هنگام قرآن خواندن چشمش را نگهداشته نمی‌توانست، [و اشکش جاری می‌شد]. اشراف قریش از این کار ترسیدند، و به طلب ابن دَغِنَّه فرستادند، چون نزدشان آمد، گفتند: ما پناه دادن تو را برای ابوبکر به شرطی قبول کرده بودیم که او پروردگارش را در خانه‌اش عبادت نماید، ولی وی از این حد تجاوز نموده و در کنار خانه‌اش مسجدی ساخته است، و در آنجا به طور آشکارا نماز و قرآن می‌خواند، و ما می‌ترسیم که زن‌ها و اطفال ما را گمراه سازد([94])، و باید او را از این کار ممانعت نمایی، اگر می‌خواست که پروردگارش را در خانه‌اش عبادت کند، آزاد است، و اگر قبول نمی‌کرد و می‌خواست که این کار را به طور علنی انجام دهد، از وی بخواه عهدی را که با وی نموده ای فسخ نماید، زیرا ما، نمی‌خواهیم که با تو خیانت کنیم، و نه حاضریم برای ابوبکر اجازه بدهیم که این کارهایش را علنی انجام دهد.

عائشهل گفت: (ابن دَغِنَّه) نزد ابوبکرس آمد و گفت: از وعدۀ که بین من و تو بود خبر داری، یا باید به آن وعده به طور کامل پا بند باشی، [یعنی: نمازت را در خانه‌ات بخوانی و پروردگارت را به طور پنهانی عبادت کنی]، و یا وعده‌ام را برایم پس بدهی، زیرا نمی‌خواهم عرب‌ها بشنوند که من با شخصی که عهد و پیمان بسته‌ام خیانت کرده‌ام.

ابوبکرس گفت: پناه دادن تو را می‌گذارم، و به پناه خداوند عز وجلَّ رضایت می‌دهم.

پیامبر خدا ج در این وقت به مکه بودند، و برای مسلمانان گفتند: «جای هجرت شما برایم نشان داده شده است، نخلستانی است بین دو سنگزار».

و از این وقت به بعد، عدۀ به طرف مدینه هجرت نمودند، و اکثر کسانی که به حبشه رفته بودند، برگشتند و به مدینه هجرت نمودند، و ابوبکرس هم آمادگی هجرت به مدینه را گرفت. پیامبر خدا ج برایش گفتند: «انتظار بکش، زیرا امیدوارم برای من نیز اجازه داده شود».

ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شما، مگر شما نیز چنین امیدی دارید؟

فرمودند: «بلی».

ابوبکرس جهت همراهی با پیامبر خدا ج منتظر ماند، و دو شتری را که داشت، مدت چهار ماه از برگ درخت (سَمُر) علف می‌داد.

عائشهل گفت که روزی هنگام چاشت در حالی که در خانۀ ابوبکرس نشسته بودیم، کسی برای ابوبکرس گفت: اینک پیامبر خدا ج نقاب پوشیده آمدند، و در چنین وقتی پیامبر خدا ج نزد ما نمی‌آمدند.

ابوبکرس گفت: پدر و مادرم فدای شان، به خداوند سوگند است که ایشان جز به سبب امر مهمی نیامده‌اند، و همان بود که پیامبر خدا ج آمدند و اجازۀ داخل شدن خواستند، برای‌شان اجازه داده شد و داخل شدند.

پیامبر خدا ج برای ابوبکرس گفتند: «کسانی را که نزدت هستند بیرون کن».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! این‌ها اهل خانوادۀ خود شما هستند.

فرمودند: «برایم اجازۀ بیرون شدن [از مکه] داده شده است».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، آیا من هم صحبت شما هستم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «بلی».

ابوبکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، یکی از این دو شترم را شما انتخاب نمائید.

پیامبر خدا ج فرمودند: «[ولی به] قیمت».

عائشهل گفت که پیامبر خدا ج و ابوبکرس را به طور شتابان مجهز نمودیم، و طعامی برای‌شان در کیسۀ نهادیم، اسماءل قسمتی از جامه‌اش را پاره کرد، و سر کیسه را با آن بست، و از این جهت به نام (ذات النَّطاقین) شهرت یافت([95]).

عائشهل گفت که بعد از آن، پیامبر خدا ج و ابوبکرس به غاری در کوه ثور رفتند([96])،

سه شب در آنجا پنهان بودند، و عبدالله بن ابوبکرب که جوان زیرک، فهمیده و هشیاری بود، شب را با آن‌ها می‌بود، هنگام سحر از نزدشان می‌آمد، و صبح با قریش طوری وانمود می‌کرد که گویا شب را در مکه با آن‌ها بوده است، و هیج سخنی بر علیه پیامبر خدا ج و ابوبکرس زده نمی‌شد مگر آنکه آن سخن را به خاطر می‌سپرد، و هنگامی که شب تاریک می‌شد، نزدشان می‌رفت، و آن خبر را برای آن‌ها می‌رسانید. و عامر بن فُهیره غلام ابوبکرس گوسفندان شیر دهی را آنجا [یعنی: نزد پیامبر خدا ج و ابوبکرس] به چرا می‌برد، و چون پاسی از شب می‌گذشت، از شیر تازۀ که از گوسفندان خود به دست می‌آوردند، استفاده می‌کردند، و هنوز که شب تاریک بود عامر بن فُهیره بر گوسفندان صدا می‌زد و آن‌ها را از آنجا دور می‌کرد، و همین کار را در هر سه شبی که آنجا بودند، انجام داد.

پیامبر خدا ج و ابوبکرس شخصی را از (بنی دِیل) از قبیلۀ (بنی عبد بن عدی) که راهنمای ماهری بود، مزدور کرده بودند، و او با (آل عاص بن وائل سهمی) هم پیمان بود، و گر چه او در دین کفار قریش بود، با آن هم بر وی اطمینان کردند و شتر هایث خود را به دست او دادند، و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه روز به (غارثور) بیاید، و او صبح روز سوم شتران را به (غار ثور) حاضر ساخت، و آن‌ها با عامر بن فُهیره و رهنمای خود [که عبدالله بن أذیقط باشد]، به راه افتادند.

سراقه بن مالک بن جُعشم مدلجِیس [که در این وقت مشرک بود] می‌گوید: فرستادۀ کفار قریش نزد ما آمد و گفت: برای هر کسی که [پیامبر خدا ج و همراهانش] را بکشد و یا اسیر نماید، به اندازۀ دیت آن‌ها [که صد شتر باشد] جائزه می‌دهیم.

در حالی که در مجلسی از مجالس قوم خود بنی مدلج نشسته بودم که شخصی از کفار قریش آمد و گفت: ای سراقه! همین اکنون اشخاصی را در ساحل دیدم، فکر می‌کنم که محمد و همراهانش باشند، سراقه می‌گوید: گرچه من یقین کردم که همان‌ها هستند، ولی برای آن شخص گفتم که نه خیر! آن‌ها نیستند، بلکه تو فلانی و فلانی و فلانی را دیدی که از نزد خود ما رفتند.

بعد از آنکه چند لحظۀ دیگری در آن مجلس نشسته بودم بر خاستم و به خانه رفتم، از کنیزم خواستم که اسپم را بیرون نماید و در پشت تپۀ که برایش نشان دادم برایم نگهدارد، نیزه‌ام را بر داشتم و از راه پشت خانه در حالی که نیزه‌ام را بر زمین می‌کشیدم و پایین نگه می‌داشتم، خود را به اسپم رساندم، و آن را سوار شدم و به سرعت حرکت کردم، که مرا نزدیک سازد.

چون به آن‌ها نزدیک شدم، در این وقت اسپم مرا به زمین رد، و از بالای آن افتادم، برخاستم و دستم را به تیرکش بردم، و (ازلام) را از آن بیرون کردم([97])،

و با آن‌ها فال گرفتم که آیا به این اشخاص ضرری برسانم یا نه؟

فال برخلاف خواسته‌ام برآمد، [یعنی: فال طوری بر آمد که به آن‌ها ضرر مرسان]، اسپم را سوار شدم، و بر خلاف ازلام کار کردم، و به طرف آن‌ها شتافتم، تا حدی به آن‌ها نزدیک شدم که قراءت خواندن پیامبر خدا ج را می‌شنیدم، خود پیامبر خدا ج ملتفت نبودند، ولی ابوبکرس خیلی این و آن طرف می‌دید.

دراین وقت دست‌های اسپم تا زانو به زمین فرو رفت، از اسپ به زمین افتادم، بر خاستم و بر اسپ هیبت زدم، به شدت حرکت نمود و به سختی دست‌های خود را از آن سورخ خارج ساخت، چون ایستاده شد از جایی که دست‌هایش فرو رفته بود دودی به آسمان بلند شد، دوباره ازلام را بیرون کردم و به آن‌ها فال گرفتم، و نتیجۀ فال به خلاف خواسته‌ام برآمد.

آن‌ها را صدا زدم و برای‌شان امان دادم، آن‌ها ایستادند، اسپم را سوار شدم و نزدشان آمدم، و از اینکه از رسیدن به آن‌ها به موانع بر خورد نموده بودم، به دلم گشته بود که کار پیامبر خدا ج به پیش می‌رود.

برای پیامبر خدا ج گفتم: قوم تو، برای تو به اندازۀ یک دیت جائزه تعیین کرده‌اند، و برای آن‌ها از تصمیمی که قریش نسبت به آن‌ها گرفته‌اند خبر دادم، و طعام وغذایی را که با خود داشتم برای‌شان تقدیم نمودم، آن‌ها قبول نکردند، و از من چیزی نپرسیدند، ولی پیامبر خدا ج گفتند: که «راز ما را پوشیده نگهدار».

از ایشان خواستم تا برایم امان نامۀ بنویسند، به (عامر بن فُهیره)س امر کردند و او در رقعۀ از پوست برایم امان نامۀ نوشت، و سپس پیامبر خدا ج به راه خود ادامه دادند.

آن‌ها در راه با زُبیرس که با قافلۀ از مسلمانان که به تجارت رفته بودند و از طرف شام برمی‌گشتند، روبرو شدند، زبیرس برای پیامبر خدا ج و ابوبکرس جامه‌های سفیدی بخشش داد.

مسلمانان در مدینه از بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه خبر شده بودند، و هر روز صبح در بیرون شهر مدینه می‌آمدند و تا چاشت که هوا گرم می‌شد، انتظار آمدن آن‌ها را می‌کشیدند.

در یکی از روزها که بعد از انتظار زیاد به خانه‌های خود برگشته بودند، شخصی از یهود بر پشت بام قلعۀ از قلعه‌های‌شان بالا شده بود، و به طرفی که کار داشت، نظر می‌کرد، در این وقت نظرش بر پیامبر خدا ج و همراهانش افتاد، که با جامه‌های سفیدی نمایان می‌شوند.

آن یهودی اختیارش را از دست داده و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم عرب! اینک نور چشمی که انتظارش را می‌کشیدید رسید، مسلمانان اسلحه‌های‌شان را برداشتند و در منطقۀ (حره) با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند.

پیامبر خدا ج با آن‌ها طرف راست راه را گرفتتند تا آنکه به مجلۀ (بنی عمرو بن عوف) رسیدند، و این واقعه، در روز دوشنبه و در ماه ربیع الأول بود، [و اینکه در روز اول، و یا دوم، و یا دوازدهم، و یا سیزدهم ربیع الأول بوده باشد، اختلاف است].

در حالی که پیامبر خدا ج نشسته بودند، ابوبکرس بر خاسته بود و از مردم پذیرایی می‌کرد، کسانی که از انصار آمده و پیامبر خدا ج را ندیده بودند، با ابوبکرس خوش آمدید می‌گفتند، تا آنکه آفتاب بر پیامبر خدا ج تابید.

ابوبکرس آمد و با ردای خود بالای سرپیامبر خدا ج سایه می‌کرد، و در این وقت بود که مردم پیامبر خدا ج را شناختند([98]).

و پیامبر خدا ج بیش از ده شب در محلۀ بنی عمرو بن عوف باقی ماندند، و مسجدی را که به اساس تقوی تاسیس شده بود، در همین جا بنا نمودند، و در آن نماز خواندند، [مراد از این مسجد، مسجد قبا است].

بعد از آن پیامبر خدا ج شتر خود را سوار شدند، و مردم با ایشان می‌رفتند، [و همین طور رفتند] تا اینکه در جای مسجد پیامبر خدا ج شتر خوابید.

در آن وقت عدۀ از مسلمانان در آنجا نماز می‌خواندند، و در آن زمین خرماها را خشک می‌کردند، و این زمین متعلق به دو طفل یتیم به نامهای سهیل و سهل بود که در آغوش اسعد بن زُراره زندگی می‌کردند، هنگامی که شتر پیامبر خدا ج در آنجا خوابید فرمودند: «إن شاء الله منزل همینجا است».

بعد از آن پیامبر خدا ج آن دو یتیم را طلبیدند، و برای آن‌ها پیشنهاد کردند که آن زمین را بفروشند تا در آنجا مسجدی بسازند.

آن‌ها گفتند: یا رسول الله! آن را برای شما بخشش می‌دهیم، پیامبر خدا ج بخشش آن‌ها را قبول نکردند، و آن زمین را از آن‌ها خریدند و مسجدی را در آن زمین بنا کردند([99]).

در ساختن مسجد، پیامبر خدا ج با دیگر مردم خشت می‌آوردند و می‌گفتند: «این محموله[که خشت و خاک بنای مسجد باشد] از محمولۀ که از خیبر می‌آید،[مانند انگور و خرما و امثال این‌ها، در نزد خداوند] بهتر و پاینده‌تر است» و می‌فرمودند: «خدایا! مزد حقیقی مزد آخرت است، و بر انصار و مهاجرین رحمت و مهربانی کن».

1594- عَنْ أَسْمَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّهَا حَمَلَتْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: فَخَرَجْتُ وَأَنَا مُتِمٌّ فَأَتَیْتُ المَدِینَةَ فَنَزَلْتُ بِقُبَاءٍ فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءٍ، ثُمَّ أَتَیْتُ بِهِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَوَضَعْتُهُ فِی حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَهَا، ثُمَّ تَفَلَ فِی فِیهِ، فَکَانَ أَوَّلَ شَیْءٍ دَخَلَ جَوْفَهُ رِیقُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ حَنَّکَهُ بِتَمْرَةٍ ثُمَّ دَعَا لَهُ، وَبَرَّکَ عَلَیْهِ وَکَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِی الإِسْلاَم» [رواه البخاری: 3909].

1594- از اسماءل روایت است که گفت: هنگام حمل عبدالله بن زبیرب درحالی که مدت حمل من کامل شده بود، از مکه به طرف مدینه مهاجرت نمودم، چون به مدینه رسیدم، در قبا منزل گزیدم، [و عبدالله بن زبیرب] را در منطقۀ قبا زائیدم، بعد از آن او را نزد پیامبر خدا ج آوردم، و او را در آغوش‌شان گذاشتم.

پیامبر خدا ج خرمایی را طلبیدند، و آن را جویدند، و بعد از آن آب دهان خود را در دهانش انداختند، به این طریق اولین چیزی که به شکم [عبدالله بن زیبر] داخل شد، آب دهان پیامبر خدا ج بود، بعد از آن خرمای دیگری را به کام او مالیدند و برای او دعای برکت کردند، و او اولین مولودی از مهاجرین بود که [در مدینۀ منوره] در اسلام به دنیا آمد.

1595- عَنْ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الغَارِ، فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَإِذَا أَنَا بِأَقْدَامِ القَوْمِ، فَقُلْتُ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ بَعْضَهُمْ طَأْطَأَ بَصَرَهُ رَآنَا، قَالَ: اسْکُتْ یَا أَبَا بَکْرٍ، اثْنَانِ اللَّهُ ثَالِثُهُمَا» [رواه البخاری: 3922].

1595- از ابوبکرس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در داخل غار بودم، سرم را بالا کردم و پاهای مشرکین را دیدیم.

گفتم: یا رسول الله! اگر کسی از این‌ها به پایین نگاه کند ما را می‌بیند.

فرمودند: «ای ابوبکر! ساکت باش، ما دو نفری هستیم که سوم ما خدا است»، یعنی: حافظ و ناصر ما خدا است].

45- باب: مَقْدَمِ النَّبِیِّ ج وَأَصْحَابِهِ المَدِینَةَ

باب [45]: قدوم پیامبر خدا ج و صحابه‌های‌شان به مدینه

1596- عَنْ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَوَّلُ مَنْ قَدِمَ عَلَیْنَا مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ، وَابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَکَانَا یُقْرِئَانِ النَّاسَ، فَقَدِمَ بِلاَلٌ وَسَعْدٌ وَعَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ، ثُمَّ قَدِمَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ فِی عِشْرِینَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ «قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَا رَأَیْتُ أَهْلَ المَدِینَةِ فَرِحُوا بِشَیْءٍ فَرَحَهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، حَتَّى جَعَلَ الإِمَاءُ یَقُلْنَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَا قَدِمَ حَتَّى قَرَأْتُ: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى فِی سُوَرٍ مِنَ المُفَصَّلِ» [رواه البخاری: 3925].

1596- از براءس روایت است که گفت: اولین کسانی که از مهاجرین به مدینه آمدند: مُصْعَب بن عُمَیْر و ابن أم مکتوم بودند، این دو نفر برای مردم قراءت یاد می‌دادند، بعد از این دو نفر: بلال و سعد و عمار بن یاسر، و بعد از آن‌ها عمر بن خطاب با بیست نفر دیگر از صحابه‌های پیامبر خدا ج آمدند([100]).

و بعد از این‌ها پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هیچ وقت ندیدم که مردم مدینه به چیزی به اندازۀ آمدن پیامبر خدا ج خوشحال شده باشند، تا جایی که کنیزان هم از آمدن ایشان خوشحال گردیده و می‌گفتند: اینک پیامبر خدا ج تشریف آوردند، و هنگامی به مدینه آمدند که سورۀ ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى را با چند سورۀ دیگر از سوره‌های مفصل، حفظ کرده بودم.

46- باب: إِقَامَةِ المُهَاجِرِ بِمَکَّةَ بعْدَ قَضَاءِ نُسُکِهِ

باب [46]: اقامت مهاجر در مکه، بعد از ادای مناسک

1597- عَنِ العَلاَءَ بْنَ الحَضْرَمِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ثَلاَثٌ لِلْمُهَاجِرِ بَعْدَ الصَّدَرِ» [رواه البخاری: 3933].

1597- از علاء بن حضرمیس([101]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «برای مهاجر بعد از طواف و داع، اجازه است تا سه روز در مکه باقی بماند»([102]).

47- باب: إِتْیَانِ الیَهُودِ النَّبِیِّ ج حِینَ قَدِمَ المَدِینَةَ

باب [47]: آمدن یهود نزد پیامبر خدا ج هنگام آمدن‌شان به مدینه

1598- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: لَوْ آمَنَ بِی عَشَرَةٌ مِنَ الیَهُودِ، لآمَنَ بِی الیَهُودُ» [رواه البخاری: 3941].

1598- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «اگر ده نفر از [رؤسای] یهود به من ایمان می‌آوردند، همۀ یهود به من ایمان می‌آوردند»([103]).


57- کتاب المغازی



[1]- این حدیث بر جانشینی ابوبکرس بعد از پیامبر خدا ج صراحت کامل دارد، و در معجم اسماعیلی آمده است که شخص بادیه‌نشینی برای پیامبر خدا ج چیزی فروخت، آن شخص گفت: اگر اجل شما رسید، قرض را که می‌دهد؟ فرمودند: ابوبکر، پرسید: بعد از وی قرض را که می‌دهد؟ فرمودند: عمر.

[2]- این پنج غلام عبارت بودند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، عبید بن زید حبشی، و عمار بن یاسر، و دو زن عبارت بودند از: خدیجه ام المؤمنین و ام أیمن، و قابل تذکر است که اولین کسانی که در اسلام داخل شدند این‌ها بودند: از مردها: ابوبکر، از زن‌ها: خدیجه، از اطفال علی بن ابی طالب، و از غلامان بلال حبشیش.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:    

      ۱) فضیلت ابوبکر صدیقس بر همۀ صحابهش.

      ۲) جواز مدح‌کردن شخص در پیش رویش.

      ۳) انسان اگر در حالت غضب کار غیر مناسبی از وی سر می‌زند، باید به زودی از آن کارش توبه نموده و به راه صواب برگردد.

[4]- عمرو بن عاصس چون دید که پیامبر خدا ج او را امیر لکشر مقرر نمودند، فکر کرد که سبب این عمل فضیلتش بر دیگر صحابه است، و برای آنکه از این چیز متأکد شود، این سؤال را مطرح نمود، و جوابش را به ترتیبی که در حدیث آمده است شنید.

[5]- گویند: سبب درازشدن یک طرف پیراهن ابوبکرس آن بود که وی در هنگام راه‌رفتن، خود را به یک طرف متمایل می‌ساخت.

[6]- (اریس) نام بستانی است که در مدینۀ منوره نزدیک قبا، و چاه (أریس) در همین بستان بود، و انگشتر پیامبر خدا ج از نزد عثمانس در همین چاه افتاد.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) سبب نهی پیامبر خدا ج از دشنام دادن صحابه‌های‌شان این بود که بین خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف مشکلی پیدا شد، خالد عبدالرحمن را دشنام داد، و پیامبر خدا ج فرمودند: صحابه هایم را دشنام ندهید، و گرچه این خطاب برای خالدس است، ولی همۀ امت را تا روز قیامت شامل می‌شود.

      ۲) مراد از مشت، و نیم مشتی که صحابه صدقه داده اند، از خرما است، زیرا عادتا آن‌ها خرما صدقه می‌دادند.

      3) سبب فضیلت تصدیق صحابه بر تصدیق دیگران این است که آن‌ها در وقت ضرورت و حاجت شدید، و در وقتی که خودشان به فقر و فاقه دچار بودند، تصدق نمودند، و تصدیق دیگران در چنین حالتی نیست، و از اینجا است که گفته‌اند: ثواب تصدیق و خیرات به کیفیت است نه به کمیت، مثلا: کسی که صد در هم دارد، و از صد در هم خود پنجاه درهم را صدقه می‌کند، ثوابش به اندازۀ ثواب کسی است که یک ملیون دارد، و از یک ملیونش پنجصد هزار درهم را صدقه می‌کند، و دیگر آنکه تصدیق صحابهش سبب نجات دعوت اسلامی و پیروزی و انتشار اسلام گردید، و تصدقی که دیگران می‌دهند، دارای چنین تائثر بارزی نیست.

[8]- ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      البته مراد از پیامبر، خود نبی کریم ج، و مراد از صدیق، ابوبکر صدیقس، و مراد از دو شهید، عمر و عثمانب هستند، که هر کدام آن‌ها در زمان خلافت خود به شهادت رسیدند، و باید گفت که مقربین به مقام ربوبیت، به همان ترتیبی است که در این حدیث نبوی شریف ذکر گردیده است، یعنی: اول انبیاء بعد از آن صدیقین، و بعد از آن شهداء و در درجۀ چهارم صالحین قرار دارند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩ [النساء: 69]، یعنی: آن‌هائی که خدا و پیامبرش را اطاعت کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهداء و صالحین هستند، که خداوند به آن‌ها نعمت عنایت فرموده، و چه نیکو رفیقانی هستند.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه را که علیس در مورد عمرس گفت، عین حقیقت و واقعیت بود، و به اثر دعای نبی کریم ج علیس در هر جایی که بود، و در هر موقعیت که قرار داشت، حق می‌گفت و از حق پشتیبانی می‌کرد. از ابوحیان تیمی به نقل از پدرش از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خدا ابوبکر را رحمت کند، دخترش را برایم به نکاح داد، و در راه هجرت برایم مرکوبی داد، و بلال را از مال خود آزاد ساخت، و خدا عمر را رحمت کند که سخن حق را می‌گفت و لو آنکه تلخ بود، و حق گفتن، او را در حالتی قرار داد که برایش دوستی نماند، و خدا بر عثمان رحمت کند که ملائکه از وی حیاء می‌کنند، و خدا علی را رحمت کند، خدایا! به هر طرفی که علی می‌رود، حق را با وی همراه بساز، سنن الترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالبس (5/591-592) حدیث (3714).

      و نه تنها آنکه علیس متصف به این صفت بود که حق و حقیقت را می‌گفت، بلکه دارای مناقب و فضائل بسیار دیگری نیز بود، و در این زمینه از پیامبر خدا ج احادیث متعددی روایت شده است، از آن جمله اینکه:

      در صحیح مسلم آمده است که سعدس گفت: پیامبر خدا ج در مورد علیس سه سخن گفته‌اند که اگر یکی از آن‌ها برایم می‌بود، بر تمام نعمت‌های جهان ترجیح می‌دادم.

      أ- از پیامبر خدا ج شنیدم که چون در یکی از غزوات علیس را با خود نبرده و از وی خواستند تا در مدینۀ منوره باقی بماند، علیس گفت: (آیا مرا با زن‌ها و اطفال نگهمیدارید)؟ فرمودند: آیا نمی‌خواهی که نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی÷ باشی، با این فرق که بعد از من پیامبری نیست.

      ب- و از پیامبر خدا ج در روز خیبر شنیدم که فرمودند: فردا بیرق را بدست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، و هر کدام ما به امید آن افتادیم [که بیرق را بدست ما بدهند]، و همان بود که فرمودند: علی را برایم طلب کنید، علیس را در حالیکه چشم درد بود آوردند، پیامبر خدا ج به چشم وی تف کردند، و بیرق را بدستش دادند، و خداوند بدست وی فتح را نصیب ساخت.

      ج- و چون این قول خداوند متعال نازل گردید که: «پس بگو: بیائید فرزندان ما و فرزندان شما را، و زنان ما و زنان شما را، و خود ما و خود شما را بخوانیم، و سپس مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم»، پیامبر خدا ج علی و فاطمه و حسن را طلب نموده و گفتند: الهی! اهل [خانواده] من همین‌ها هستند، [صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علیس حدیث رقم [32] (2404).

      و احادیث بسیار دیگری در این مورد که در صحیحین و غیر صحیحین، و کتب تراجم و غیره موجود است.

      2) علاقه و رابطۀ علیس با صحابه – خصوصاً با خلفای راشدین و بالاخص با ابوبکر و عمرب علاقۀ اخوت و برادری و همکاری بود، نه چیز دیگری، و از اینجا بود که بعد از بیعت برای ابوبکر و عمب یکی از مخلصترین و صادقترین مشاورین آن‌ها بود.

      در کتاب (البدایة و النهایه) در موضوع بیعت ابوبکر صدیقس آمده است که بعد از اینکه بیعت برای ابوبکرس صورت گرفت، برای مردم خطبه داده و گفت: (به خداوند قسم که هیچ وقت از خداوند چه پنهان و چه آشکارا نخواستم که به خلافت برسم).

      تمام مهاجرینش سخنش را قبول نمودندْ و علی و زبیرب گفتند: (سبب غضب ما چیز دیگری، جز این نبود که در مشورت و نظر خواهی به تأخیر انداخته شدیم، ور نه ما می‌دانیم که ابوبکر بعد از پیامبر خدا ج شایسته‌ترین مردم به این کار است، وی یار غار پیامبر خدا ج است، و شرف و خوبی وی به همگان آشکار است، و کسی است که پیامبر خدا ج در حیات خود او را امر کردند تا برای مردم امامت بدهد).

      و سپس ابن کثیر/ می‌گوید: و همین چیز شایسته و لایق برای علیس است، و همان چیزی است که روایات متعددی دلالت بر آن دارد، از آن جمله اینکه: در نمازها با ابوبکر صدیقس حاضر می‌شد، و برایش نصیحت می‌کرد و در کارها برایش مشورت می‌داد...) البدایة و النهایة (9/414-417).   

[10]- مراد از (با هم ‌بودن) مجرد با هم ‌بودن است، نه تساوی در درجات، یعنی: در بهشت با هم هستند، و گرچه درجات آن‌ها از یکدیگر متفاوت است، و چون مایان نیز پیامبر خدا ج و صحابه‌های ایشان را دوست داریم، از خداوند مهربان مسئلت می‌نمائیم که ما هم با آن‌ها باشیم، آمین یا آله العالمین.

[11]- کلمۀ شرط که (اگر) باشد، در اینجا برای احتمال و تردید نیست، بلکه برای تاکید است، زیرا در صورتی که چنین اشخاص در ام مفضوله وجود داشته باشند، به طریق اولی در امت فاضله وجود دارند.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شخصی که از ابن عمرب این سؤال‌ها را کرد- طوری که از اسلوب کلامش معلوم می‌شود – از مخالفین عثمانس بود، زیرا طرح سؤال‌هایش بیانگر همین چیز است، و علاوه بر آن وقتی که ابن عمرب جواب‌های مثبت برایش داد، اظهار خوشی نموده و تکبیر گفت، و گویا به مقصد خود که انتقاص از عثمانس باشد، رسید.

      2) اساس این سخن ابن عمرب که گفت: (هرچه که مسئله فرارش از قرار داده است)، این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَلَّوۡاْ مِنکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا کَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ ١٥٥ [آل عمران: 155]، یعنی: آن‌هایی که از شمایان در روز بر خورد دو گروه، پشت دادند، شیطان آن‌ها را بر اثر پارۀ از گناهانی که مرتکب شده بودند، اغوا نمود، و خدا آن‌ها را عفو نمود، زیرا خداوند آمرزندۀ بردبار است، بنابراین عفو عثمانس از موضوع جنگ احد به نص قرآن مجید ثابت گردیده و جای انکار باقی نمی‌گذارد.

      3) این دختر پیامبر خدا ج که همسر عثمان بن عفانس بود، و در این وقت مریض بود، رقیهل بود، و از همین مرضش به سن بیست سالگی وفات نمود.

      4) غرض پیامبر خدا ج از فرستادن عثمان بن عفانس به مکه آن بود که برای اهل مکه بفهمانند که غرض پیامبر خدا ج و صحابه از آمدن به مکه، عمره کردن است، نه جنگ کردن، و می‌خواستند که در اینکار مهم کسی را وظیفه بدهند که در چنین اموری از یکطرف درایت کافی داشته، و از طرف دیگر شخص مورد احترام در نزد اهل مکه باشد.

[13]- لفظ حدیث (الرحی) است، و (رحی) به معنی (آسیا) است، و مراد از آن در اینجا آسیای دستی و یا دست آسیا است، که بطور تخفیف در هرات آن را (دستاس) می‌گویند، و شاید در جاهای دیگر، نام دیگری داشته باشد، و (دستاس) عبارت از دو سنگ مدور نسبتا کلانی است که روی هم قرار داده می‌شود، و دانه را در حفرۀ که در وسط سنگ فوقانی قرار دارد می‌ریزند، و با گرفتن دستۀ سنگ فوقانی و چرخاندن آن بر روی سنگ تحتانی، دانه‌ها را نرم می‌کنند.

[14]- این حدیث بر علاوه از آنکه دلالت بر مناقب علی و فاطمهب دارد، این را هم می‌رساند که پیامبر خدا ج از اموال عمومی (بیت المال) هیچگاه به نفع خود و نفع وابستگان خود استفاده نمی‌کردند، و ای‌کاش آن‌هایی که امروز ادعای پیروی از اساسات اسلام و روش نبی کریم ج را دارند، این توجیهات عملی پیامبر خدا ج را سر مشق زندگی خود قرار دهند، و مال بیت المال را مال میراثی پدران خود ندانند، و مورد دستبرد قرار ندهند.

[15]- اقارب پیامبر خدا ج کسانی هستند که به نزدیکترین جدشان که عبدالمطلب باشد، نسبت داده می‌شوند، و یا پیامبر خدا ج صحبت کرده باشند، و یا ایشان را دیده باشند، چه مرد باشند و چه زن، و این‌ها عبارت‌اند از:

      علی و اولاد وی که عبارت‌اند از: حسن، و حسین، و محسن، و ام کلثوم از فاطمهش

      جعفر و اولاد وی که عبارت‌اند از: عبدالله، عون، محمد، احمد.

      عقیل بن ابی طالب و فرزندش مسلم.

      حمزه بن عبدالمطلب و اولادش که عبارت‌اند از: یعلی، عماره، و امامه.

      عباس و اولادش که عبارت‌اند از: فضل، عبدالله، قثم، عبیدالله، حارث، معبد، عبدالرحمن، کثیر، عون، تمام، ام حبیبه، آمنه، و صفیه.

      معتب ابن ابی لهب.

      عباس بن عتبه بن ابی لهب.

      عبدالله بن زبیر بن عبدامطلب، و خواهرش ضباعه.

      ابو سفیان بن حارث، و فرزندش جعفر.

      نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، و دو فرزندش مغیره و حارث. و دختران عبدالمطلب که عبارت‌اند از: امیمه، اروی، عاتکه، و صفیه.

[16]- وی عبدالله بن زبیر بن عوام قرشی است، مادرش اسماء بنت ابوبکر صدیقس است، در سال اول هجرت متولد گردید، و وی اولین مولودی است که در مدینه منوره از مسلمانان مهاجر متولد شده است، وی یکی از عبادله و یکی از دلاوران صحابه است، در سال شصت و چهار به خلافت رسید، و در جمادی الاولی سال هفتاد‌و‌سه در جنگ با حجاج به شهادت رسید، (الاصابه: (2/309-311).

[17]- گویند: مراد از زن‌ها در اینجا امهات المؤمنین می‌باشند، در این وقت عبدالله بن زبیر سه ساله و چند ماهه بود، و از این دانسته می‌شود که طفل به هر سن و سالی که حدیث را شنیده باشد، تحمل آن برایش روا است، و عمر بن أبی سلمه فرزند أم سلمه است که در آغوش نبی کریم ج پرورش یافته بود.

[18]- و این فضیلت بس بزرگی برای زبیرس است، و وی زبیر بن عوام بن خویلد اسدی است، مادرش صفیه بنت عبدالمطلب عمۀ پیامبر خدا ج است، زبیرس به سن پانزده سالگی مسلمان شد، در جنگ برموک و فتح مصر اشتراک داشت، در جنگ جمل در صف عائشهل بود، در وقت بازگشت از جنگ جمل در سال سی وشش هجری در (وادی السباع) وفات یافت.

[19]- طلحهس یکی از با شهامت‌ترین، و سخاوتمندترین و فداکارترین صحابه‌های پیامبر خدا ج است، و در جد دهم خود، که مُرَّه بن کعب باشد، با پیامبر خدا ج، و با جد هشتم خود که کعب بن سعد بن تیم باشد، با ابوبکر صدیقس یکجا می‌شود، و سلسۀ نسب وی از این قرار است: طلحه بن عبیدالله بن عثمان بن عمیر، بن عمرو، بن عامر، بن عثمان، بن کعب، بن سعد، بن تیم، بن مره، بن کعب، و طلحهس به نام طلحۀ خیر، و به نام طلحۀ سخاوتمند نیز یاد می‌شود.

[20]- در روایت ترمذی آمده است که طلحهس در روز جنگ (احد) خود را سپر آنحضرت ج ساخته بود، و بر وی هشتاد و چند زخم وارد شده بود، و پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرمودند که طلحه و زبیر در بهشت از همنشیان من هستند، و در ترمذی از جابرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: کسی که می‌خواهد شهیدی را که بر روی زمین راه می‌رود ببیند، به طرف طلحه بن عبیدالله نگاه کند.

[21]- یعنی گفتند که پدر و مادرم فدای تو باد، و این به سبب شهامتی بود که سعد بن ابی وقاصس در این روز از خود نشان داده بود، در اکثر اوقاتی که پیامبر خدا ج این عبارت را برای کسی استعمال می‌کردند، تنها می‌گفتند که (پدرم فدای تو)، و اینکه برای کسی بین پدر و مادر خود هر دو جمع کرده باشند، و گفته باشند که (پدر و مادر فدای تو)، از آنحضرت ج کم واقع شده است، و این عبارت را خاص در وقت رضایت کامل از کسی برایش استعمال می‌کردند.

[22]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که به پیامبر خدا ج وعده داده بود و به وعدۀ خود وفا کرد، ابو العاص بن ربیع بود، زیرا وقتی که پیش از بعثت، پیامبر خدا ج دختر خود زینب را برایش به نکاح دادند، برای پیامبر خداج وعده داد که با دخترشان زن دیگری را به نکاح نگیرد، و به این وعدۀ خود وفا کرد، و دیگر آنکه چون در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمد، و بعد از فدیه دادن خلاص شد، پیامبر خدا ج از وی خواستند که دخترشان زینبل را نزدشان به مدینه بفرستد، چون به مکه رفت به وعدۀ خود وفا کرد، و زینبل را به مدینه فرستاد، در (تیسیر القاری) آمده است که علی بن ابی طالبس نیز برای پیامبر خدا ج وعده داده بود که با دخترشان فاطمهل زن دیگری را به نکاح نگیرد، ولی گویا این وعده از یادش رفته بود، بنابراین از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، تا او را به نکاح بگیرد، و همان بود که پیامبر خدا ج او را از این کار مانع شدند.

      ۲) از محتوای این حدیث نبوی شریف چنین دانسته می‌شود که اگر کسی زنی را به این شرط به نکاح می‌گیرد که با وی زن دیگری را به نکاح نگیرد، بر آن شخص لازم است که به این وعدۀ خود وفا نموده، و زن دیگری با وی به نکاح نگیرد، و اگر به وعده‌اش وفا نکرده و اقدام به نکاح گرفتن زن دیگری می‌کند، قاضی شرع باید او را این کار مانع شود، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند: «أحق الشروط أن توفوا بها، ما استحللتم به الفروج»، یعنی: سزاوارترین شرطی که به آن باید وفا کنید، شرطی است که به سبب آن، فروج را برای خود حلال ساختید.

[23]- طوری که در حدیث پیشتر گفتیم، این وعده‌اش دو چیز بود. یکی آنکه با دخترشان زن دیگری نگیرد، و دیگر آنکه دخترشان زینب را نزدشان به مدینۀ منوره بفرستد، و او به هر دو وعدۀ خود وفا کرد.

[24]- زید بن حارثهس از بنی کلب بود، در ایام جاهلیت در جنگی که بین قبائل عرب واقع شده بود، به اسارت در آمد، حکیم بن حزام او را خرید، و به عمۀ خود خدیجهل داد، و خدیجهل او را به پیامبر خدا ج بخشید، پدر و کاکای زیدس نزد پیامبر خدا ج آمدند تا فدیۀ او را داده و او را خلاص کنند، پیامبر خدا ج زیدس را بین بودن در نزد خود، و رفتن با پدر و کاکایش مخیر ساختند، ولی وی گفت که (لا أختار علیک أحدا أبدا)، یعنی: من هیچگاه هیچ کسی را بر شما ترجیح نمی‌دهم، فرضی الله تعالی عنه وأرضاه.

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) کسی که بیشترین انتقاد را از امارت اسامه بن زیدس می‌کرد، عیاش بن ابی ربیعۀ مخزومی بود، و سبب انتقاد آن‌ها این بود که می‌گفتند چگونه جوان کم سن سالی امیر بزرگانی از صحابه مانند: ابوبکر، و عمر، و ابو عبیده و غیره گردد، چون عمرس این انتقادات را شنید، سخنان آن‌ها رد کرد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از ماجری برای‌شان خبر داد، پیامبر خدا ج بسیار به غضب شدند، و برای مردم خطبه داده و فرمودند: اگر امروز از امارات او ...

      ۲) و سبب طعنه زدن آن‌ها بر امارت پدر أسامه که زیدس باشد این بود که وی از موالی، یعنی: از غلامان آزاد شده بود، و عادت عرب‌ها در جاهلیت این بود که برای علامان فعلی، و کسانی که قبلاً به غلامی در آمده بودند، ولو آنکه اکنون آزاد شده بودند، هیچ اهمیتی قائل نبودند، چه جای آنکه آنان را به امارت برگزینند، ولی پیامبر خدا ج شایستگی شخص را در نظر گرفته، و به این عادت بد جاهلیت پشت پا زدند.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) شخص قیافهشناسی که عائشهل از وی حکایت می‌کند، نامش مجزز مدلجی بود، و وظیفۀ قیافهشناس آن است که به اساس علامات و قرائن، فروع را به اصول نسبت می‌دهد، یعنی: می‌تواند بشناسد که فلانی فرزند فلانی است، و آمدنش در نزد عائشهل احتمال دارد که پیش از نزول حجاب بوده باشد، و اگر بعد از نزول حجاب بوده باشد، از ورای پرده و حجاب بوده است.

      ۲) سبب خوشحال شدن پیامبر خدا ج آن بود که مردم از نگاه نسب بر اسامهس طعنه می‌زدند، زیرا خودش سیاه و پدرش زید بن حارثهس سفید بود، ولی مادر اسامه که (برکه) نام داشت از سیاهان حبشه بود، و اینکه باید به قول قیافه شناس عمل گردد یا نه؟ بین علماء اختلاف نظر وجود دارد: امام شافعی با استناد بر این حدیث می‌گوید: قول قیافه شناس قابل اعتبار است و باید به آن عمل گردد، و امام مالک/ میگوید: قول قیافه شناس تنها در مورد کنیز و غلام معتبر است، و در غیر آن‌ها معتبر نیست، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: قول قیافه‌شناس به هیچ وجه اعتبار ندارد، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ [الاسراء: 36] یعنی: از‌ چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن، و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که بسب اسامه از زیدب ثابت بود، و چیزی که سبب خوشحالی پیامبر خدا ج شد تاکید این ثبوت موجود بود، نه ثبوت غیرموجود.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شفاعت کردن در اصل و اساس خود کار خوب و پسندیده‌ای است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَاۖ [النساء:85]، یعنی: هرکس که در کار خوبی شفاعت کند، نصیبی هم برای خودش خواهد بود.

      2) سبب آنکه از بین صحابهش اسامه بن زید آمد، و دربارۀ آن زن با پیامبر خدا ج سخن زد این بود که پیامبر خدا ج او را بسیار دوست داشتند، و اسامهس فکر کرد که دوستی خاص پیامبر خدا ج بسبت به او، سبب خواهد شد که پیامبر خدا ج حد دزدی را بر آن زن جاری نسازند، ولی موقف پیامبر خدا ج در این زمینه چیزی بود که خودشان بیان داشتند.

      3) سبب ذکر فاطمهل تاکید هر چه بیشتر پیامبر خدا ج بر لزوم اجرای حد است، زیرا از یکطرف پیامبر خدا ج فاطمه را نهایت دوست داشتند، و از طرف دیگر فاطمهل بالاترین و والاترین شخصیت در بین زن‌ها بود، و با این ‌هم پیامبر خدا ج گفتند که اگر - به فرض محال – فاطمه با چنین جاه و منزلتی که دارد، دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌کردم، پس نباید در اجرای حد از کسی شفاعت نمود.

      4) از این حدیث دانسته می‌شود که اگر قضیۀ دزدی به حاکم شرع رسید، اجرای حد لازم می‌گردد، و کسی نمی‌تواند سبب تعطیل آن گردد، و مفهوم مخالف آن این است که پیش از رسیدن قضیۀ دزدی به حاکم شرع، کسی که مالش به دزدی رفته است، می‌تواند از حق خود گذشته و دزد را عفو نماید، شخصی از صحابه به نام صفوان ابن أمیه دزدی را که ردایش را دزدی کرده بود گرفته، و نزد پیامبر خدا ج آورد، پیامبر خدا ج از دزد پرسیدند: به راستی ردایش را دزدیده بودی؟ گفت: بلی امر کردند که دستش بریده شود، صفوان گفت: یا رسول الله! این چیز را نمی‌خواستم، - یعنی: نمی‌خواستم که دستش بریده شود- فرمودند: پس چرا پیش از اینکه [قضیه] به من برسد [او را عفو نکردی]؟

      5) در مورد تطبیق حد، به اتفاق علماء هیچکس به جز از حاکم شرع حق اجرای آن را ندارد.

[28]- و سبب این سخن پیامبر خدا ج آن بود که ابن عمرب در جواب دید که دو فرشته او را گرفته و به طرف دوزخ می‌برند، و او می‌گفت، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» در این وقت فرشتۀ سومی آمد و گفت مترس، عبدالله بن عمرب این خواب را برای خواهرش أم المؤمنین حفصهل قصه کرد، و حفصهل آن را برای پیامبر خدا ج گفت، پیامبر خدا ج فرمودند: عبدالله شخص صالحی است اگر در شب نماز بخواند، و عبدالله بن عمر از آن روز به بعد، تا وقتی که به سن هشتادوشش‌سالگی رسید، قیام اللیل را ترک نکرد، و جز وقت اندکی در شب خواب نمی‌شد.

[29]- حذیفهس مخزن اسرار پیامبر خدا ج بود، برایش چیزهای را می‌گفتند که برای بسیاری از صحابهش نمی‌گفتند، از این سبب منافقین را یکایک می‌شناخت، زیرا ذریعۀ وحی احوال تمام منافقین برای پیامبر خدا ج خبر داده شده بود، و ایشان از احوال این منافقین برای حذیفهس اطلاع داده بودند، از این جهت اگر کسی وفات می‌کرد، عمرس حذیفهس را تعقیب می‌کرد، اگر می‌دید که بر جنازه‌اش نماز می‌خواند، او هم نماز می‌خواند، ورنه از نمازخواندن بر آن جنازه خودداری می‌کرد.

[30]- این شخص که خداوند متعال او را به زبان نبی خود از شیطان پناه داده بود – طوری که در روایت آمده است – عمارس بود، و این اشاره به این روایت است که چون مشرکین عمارس را مورد تعذیب قرار داده و از وی خواستند که پیامبر خدا ج را دشنام دهد، از این کار خودداری نمود، چون پیامبر خدا از این واقعه مطلع شدند، فرمودند: عمار قابل ترحم است، زیرا او مشرکین را به سوی بهشت دعوت می‌کنند، و آن‌ها او را به سوی دوزخ می‌خوانند، و یا مراد این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: هیچگاه عمار بین دو چیز مخیر نگشته است، مگر آنکه شدیدتر آن را - که در آن قوت و منفعت اسلام باشد- اختیار نموده است.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ۱) از این روایت این طور دانسته می‌شود که ابن مسعودب (وما خلق) را حذف می‌کرد، و البته قراءتی که بدون لفظ (وما خلق) باشد، قراءتی است مخالف روایات متواتره، و قابل قبول نیست، و اینکه چرا عبدالله بن مسعودس لفظ (وما خلق) را قراءت نمی‌کرد، امام عینی/ می‌گوید که در اول به همین گونه نازل شده بود، یعنی: بدون لفظ (وما خلق)، و عبدالله بن مسعود و ابو الدرداء همین نزول اول را شنیده بودند، و چون بعد از آن با لفظ (وما خلق) نازل گردید، دیگران نزول اخیر را شنیدند، ولی آن دو نفر نشنیدند، چنان‌چه عبدالله بن مسعودب نزول (معوذتین) یعنی: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١، ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ را نشنیده بود، از این جهت گمان می‌کرد که این دو سوره از قرآن نیست.

      ۲) اگر یک یا دو نفر و یا حتی بیشتر از آن کدام آیۀ از قرآن را نشنیده باشند، این نشنیدن آن‌ها تاثیری بر متواتر بودن آن آیت ندارد، زیرا کسانی که شنیده‌اند صدها و هزارها می‌باشند، و به شنیدن آن‌ها تواتر متحقق می‌گردد، و دیگر آنکه اعتبار به قول کسی است که چیزی را شنیده و یا دیده است، نه به قول کسی که نشنیده و یا ندیده است، و از این سبب است که اگر صد نفر در محکمه شهادت بدهند که مثلا: فلانی از فلانی طلبگار نیست، و دو نفر شهادت بدهند که طلبگار است، قاضی قول همان دو نفر را قبول می‌کند، نه قول صد نفر را ، زیرا شهادت در اثبات است نه در نفی.

[32]- وی عامر بن عبدالله بن جراح است، در نسب بعد از چندین پشت، یعنی در (فهر) با نبی کریم ج یکجا می‌شود، از عشرۀ مبشره به جنت است، مادرش که از بنی حارث بن فهر بود، ایمان آورد و مسلمان شد. ولی پدرش در جنگ بدر در صفت مشرکین کشته شد، و گویند: خود عامر که همان ابو عبیده بن جراح باشد، پدر خود را کشت، وی از طرف عمر بن خطابس امیر شام مقرر گردید، و در سال هژده هجری به اثر وبائی که در آن سرزمین شیوع یافته بوده، وفات یافت، رضی الله تعالی عنه و أرضاه.

[33]- این به آن معنی نیست که صحابه‌های دیگر امین نبودند، و با در امت محمدی امین دیگری وجود ندارد، بلکه مراد این است که ابوعبیدهس در این مورد نسبت به دیگران دارای امتیاز خاصی است، و با آنکه صحابه همگی دارای فضیلت بودند، ولی بعضی از آن‌ها در جانبی از جوانب علم و اخلاق بر دیگران برتری داشتند، ترمذی از انس بن مالک روایت می‌کند که پیامبر خدا ج فرمودند: با رحم‌ترین امت من بر امت من ابوبکر، شدیدترین آن‌ها در تطبیق احکام خدا عمر، باحیاتر از همگان عثمان، داناتر آن‌ها به حلال و حرام معاذ بن جبل، داناتر از همگان در مسائل میراث زید بن ثابت، قاری‌ترشان أبی بن کعب می‌باشد، و برای هر امت امینی است و امین این امت ابوعبیده بن جراح است، چناچه در حدیث دیگری آمده است که از همه داناتر در مسائل قضاء علیس است.

[34]- حسن و حسین، پسران علی بن ابی طالب، و نوه‌های پیامبر خدا ج هستند، مادرشان فاطمه الزهراء سردار زنان جهان است، پیامبر خدا ج فرموده‌اند که حسن و حسین سردار جوانان بهشت، و در گلدستۀ من می‌باشند، تا وقتی که حسنس به دنیا آمد در بین عرب‌ها کسی (حسن) و (حسین) نام نداشت، مفضل/ می‌گوید: خداوند این دو اسم را برای این دو شخصیت، پنهان نگهداشته بود، حسنس در نیمۀ ماه رمضان سال سوم هجری تولد یافت، علی بن ابی طالبس روایت می‌کند که بعد از تولدش پیامبر خدا ج آمده و فرمودند: فرزندم را برایم نشان بدهید، او را چه نام گذاشتید؟ گفتم: حرب، فرمودند: نه خیر بلکه نامش (حسن) است، و در وقت تولد (حسین) نامش را حرب گذاشته بودند، و پیامبر خدا ج او را حسین نامیدند، و همچنین در وقت تولد (محسن) علیس او را حرب نامید، و پیامبر خدا ج او را (محسن) نامیده و فرمودند: این‌ها را به نام‌های فرزندان هارون÷ نام می‌گذارم که (شبر) و (شبیر) و (مشبر) نام داشتند، از عمر بن ابی سلمهس روایت است که آیۀ ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ بر پیامبر خدا ج در خانۀ ام سلمهل نازل شد، بعد از نزول این آیۀ کریمه پیامبر خداج فاطمه و حسن و حسین را طلب نموده و در عبای خود قرار دادند، و علیس را پشت سر خود نشانده و گفتند: این‌ها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آن‌ها دور کن، و آن‌ها را به پاکیزگی خاصی پاکیزه بگردان، حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بود، و شباهت بسیاری به پیامبر خدا ج داشت، بسیار جواد و سخاوتمند بود، و چندین بار تمام مالی را که داشت، در راه خدا خیرات داد، چندین بار پیاده به حج رفت، و می‌گفت نمی‌خواهم به سبب آنکه به خلافت برسم، یک قطره خون امت محمد ج بر زمین بریزد، هرچه که دربارۀ محاسن وی و برادرش حسینب بگوئیم کم گفته‌ایم، همین بس است که جدشان سرور کائنات، مادرشان فاطمۀ زهراء و پدرشان علی بن ابی طالب است، و بالآخره حسنس در سال چهل ونه هجری در مدینه منوره به سبب زهری که همسرش جعده بنت اشعت برایش خورانید وفات یافت، و دربارۀ حسینس بعد از این سخن خواهیم گفت، اسد الغابه (2/9-15).

[35]- از این معلوم می‌شود که حسنس بسیار زیبا و خوش چهره بوده است، زیرا مجرد شباهت داشتن او به پیامبر خدا ج کافی است که دلیل بر زیبائی وافر او بوده باشد.

[36]- از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گفتۀ پیامبر خدا ج که [حسن و حسینب] دو دستۀ گل من از [تمام] دنیا هستند»، این است که از تمام دنیا همین دو نفر را مانند گل می‌پسندم.

      2) وجه شباهت بین حسن و حسین و دستۀ گل این است که همان طوری که انسان می‌خواهد گل را هر لحظه ببیند و ببوید، همان طور پیامبر خدا ج می‌خواستند تا هر لحظه حسن و حسین را ببینند و ببویند.

      3) با اینکه پیامبر خدا ج در مورد حسن و حسینب چنین گفتند، کسانی با نهایت قساوت قلب و دور از رحمت اسلامی و عطوفت انسانی حسینس را به شهادت رساندند، و خلاصۀ قصۀ شهادت حسینس چنین بود که چون یزید امیر مقرر شد، حسینس برایش بیعت نکرد، اهل کوفه برای حسینس پیغام فرستادند که اگر به کوفه بیاید، همگان به او بیعت خواهند کرد، امام حسینس از مکه بر آمد، و به جانب عراق به راه افتاد، خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، لشکری در مقابلش فرستاد، و در منطقۀ کربلا در کنار فرات بین جانبین جنگ در گرفت، و امام حسین ریحانۀ پیامبر خدا ج به فجیعترین صورت ممکن به شهادت رسید، و بعد از شهادت، سر مبارکش را در طشتی قرار داده و نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند، این نا پاک چوبی را گرفته و به چشمان نازنین و دندانهای مبارک آنحضرتس می‌زد، زیدبن أرقمس برایش گفت: چنین کاری مکن، زیرا من لب‌های پیامبر خدا ج را بر روی آن چشم‌ها و دندان‌ها دیده‌ام، یعنی: پیامبر خدا ج بر چشم‌ها و دندان‌هایش بوسه می‌زدند، ولی آن نابکار از این کارش دست نکشیده و برای زید بن أرقم گفت: اگر این نمی‌بود که پیر و خرف شدۀ، گردنت را می‌زدم، قصۀ جانگذار شهادت امام حسینس دراز است، و قلم توانای بیان هرآنچه را که در این مورد گذشته است، ندارد، لذا به آنچه که به آن اشاره رفت، اکتفاء می‌کنیم.

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) وی عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است، به نام ترجمان قرآن معروف بود، از علمای مشهور صحابه است، بلند قامت، زیبا رو، و تنومند بود، در همه علوم عصر خود متبحر بود، مسروق/ می‌گوید: وقتی که او را می‌دیدم، می‌گفتم که: أجمل الناس است، و وقتی که سخن میزد، می‌گفتم که أفصح الناس است، و وقتی که در فقه و حدیث نظر می‌داد، می‌گفتم که أعلم الناس است، وی به سن هفتادسالگی در سال شصت‌وهشت هجری، در طائف وفات یافت، و محمد بن حنفیه بر وی نماز خواند.

      2) در اینکه مراد از حکمت چیست؟ نظریه‌های مختلفی وجود دارد، امام مالک/ می‌گوید که مراد از حکمت: معرفت احکام شرعی وعمل‌کردن به آن‌ها است، و امام شافعی/ می‌گوید: مراد از حکمت: سنت رسول خدا ج است، و بعضی می‌گویند که مراد از حکمت: فرق گذاشتن بین حق و باطل است، و حکیم کسی است که مسائل را بر وجه مناسب و متیقن آن می‌داند، و پیامبر خدا ج به حق ابن عباسب دعا کردند که «اللهم! علمه علم الکتاب»، یعنی: خدایا! علم قرآن مجید را برایش بیاموز، و خداوند دعای نبی خود را در حقش اجابت نمود، و تا جایی در علوم قرآن متبحر گردید، که به نام ترجمان القرآن معروف گشت.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نسب خالد بن ولید در مره بن کعب با پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیقس یکجا می‌شود، به غایت شجاعت و شهامت داشت، عراق و شام و مناطق بسیار دیگری به ذریعۀ او فتح گردید، کنیتش ابوسلیمان است، در حدیبیه اسلام آورد، و به سن جوانی یعنی چهل‌و چند سالگی، در سال بیست ویکم هجری در حمص وفات یافت.

      2) خلاصۀ قصۀ که در حدیث نبوی شریف آمده است این است که پیامبر خدا ج در غزوۀ موته زید را امیر لشکر تعیین نموده و فرمودند: اگر او به شهادت رسید، جعفر امیر باشد، و اگر جغفر به شهادت رسید، ابن رواحه امیر باشد، و بعد از جنگ و درگیری با کفار، نتیجه همان شد که پیامبر خدا ج فرموده بودند، یعنی: زید که امیر بود به شهادت رسید، و بعد از وی جعفر امیر شد، و به شهادت رسید، و بعد از وی، ابن رواحه امیر شد و به شهادت رسید، و بعد از آن‌ها خالد بدون آنکه امیر باشد، بیرق را بدست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد.

      3) بعد از اینکه پیامبر خدا ج گفتند که بعد از آن‌ها بیرق را شمشیری از شمشیر‌های خدا بدست گرفت و فتح نصیب مسلمانان گردید، از همان روز خالدس ملقب به (سیف الله)، یعنی: (شمشیر خدا) گردید، و ابن حبان و حاکم از ابی اوفی روایت می‌کنند که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: خالد را اذیت نکنید، زیرا او شمشیری از شمشیر‌های خدا است که بر کفار مسلط کرده است.

[39]- سبب اختصاص این چهار نفر به قراءت قرآن این است که این‌ها تمام قرآن را از دهان خود پیامبر خدا ج شنیده بودند، ولی دیگران چیزی را از پیامبر خدا ج و چیزی را از یکدیگر خود می‌شنیدند، و دیگر آنکه این‌ها در تلاوت قرآن از دیگران بر تری داشتند، ولو آنکه بعضی از صحابه در فهم معانی قرآن از این‌ها فهمیده‌تر بودند.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خلاصۀ بقیۀ حدیث این بود که أسید بن حضیر برای عائشهل گفت: خداوند برایت خیر بدهد، به خدا سوگند هر مشکلی که برایت پیش می‌آید، خداوند آن را حل می‌کند، و در عین حال سبب برکتی برای مسلمانان می‌گردد.

      2) عائشه بنت ابوبکر صدیقب، هشت سال پیش از هجرت تولد یافت، کنیتش ام عبدالله است، و مراد از آن، عبدالله بن زبیر خواهرزاده‌اش می‌باشد، و هنگام وفات پیامبر خدا ج هفده ساله بود، و بعد از ایشان حدود پنجاه سال زندگی کرد، احادیث بسیاری را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، حتی گفته‌اند که چهار حصۀ احکام شرعی از طریق او برای امت رسیده است، عروه بن زبیر می‌گوید: هیچکس را در فقه و طب و شعر از عائشه فهمیده‌تر نیافتم، او بعد از خدیجه بهترین ازواج مطهرات است، رضی الله تعالی عنها و عنهن جمیعا.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جنگ بعاث جنگی بود که بین دو قبیلۀ اوس و خزرج پیش از هجرت نبوی در گرفت، و یکصدوبیست سال ادامه یافت، و تقریباً تمام سرکردگان و جنگ آوران این دو قبیله کشته شدند، و ابواحمد عسکری می‌گوید: جنگ بعاث تا پنج سال پیش از آمدن پیامبر خدا ج به مدینه ادامه داشت.

      2) عائشهل از این سبب این واقعه را (بخششی) از طرف خداوند برای رسولش پنداشت، که اگر زعمای این واقعه قبیله وجود می‌داشتند، قرار عادت، جهت دفاع از مقام و منصب خود، با پیامبر خدا ج به جنگ و جدال پرداخته و مانع داخل شدن دیگر اتباع خود به اسلام می‌شدند.

[42]- یعنی: اگر خصوصیت و شرف هجرت نمی‌بود، من میخواستم که شخصی از انصار باشم، و این دلالت بر این دارد که برای انصار در قلب پیامبر خدا ج مقام بس والایی بود، تا جاییکه آرزو داشتند که یکی از انصار باشند، و با این هم چون مرتبۀ هجرت از مرتبۀ نصرت بالاتر است، پیامبر خدا ج مهاجر بودن را بر انصار بودن ترجیح دادند.

[43]- سبب این مزیت برای انصار این است که آن‌ها با مواقف مجیدۀ خود سبب نصرت اسلام و مسلمین گردیدند، و با جان و مال خود در راه اسلام صادقانه قدم بر داشتند، و از اینجا است که پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: علامت ایمان حب انصار، و علامت نفاق بغض انصار است، و البته این حب و بغضی است که به سبب انصار بودن آن‌ها بوجود آمده باشد، نه به سبب دیگری، بنابراین، درگیری‌های که بین آن‌ها صورت گرفت، شامل این حب و بغض نمی‌شود، زیرا سبب آن‌ها مخالفت‌های بود که بین آن‌ها واقع شده بود، نه انصار بودن آن‌ها.

[44]- و تمام حدیث چنین می‌شود که بهترین خانواده‌های انصار، خانواده‌های بنی عبد الأشهل، بعد از آن خانواده‌های بنی ساعده، بعد از آن خانواده‌های بنی حارث بن خزرج است، و همه خانواده‌های انصار مردم خوبی هستند، و بقیۀ حدیث به شمارۀ (754) قبلا در کتاب زکات، گذشت.

[45]- یعنی: بعد از اینکه در صف بر گزیدگان قرار گرفتید، فرقی نمی‌کند که در اخیر ذکر گردید یا در اول.

[46]- وی اسید بن حضیر بن سماک انصاری اشهلی است، پدرش از پهلوانان و ریئس قبیلۀ اوس بود، از کسانی است که در اول به دست مصعب بن عمیرس مسلمان شده بودند، و یکی از کسانی بود که در جنگ (احد) ثابت قدم مانده بودند، در این روز هفت زخم برداشته بود، پیامبر خدا ج فرمودند که: اسید شخص خوبی است، ابوبکرس هیچکس از انصار را بر وی مقدم نمی‌دانست، در سال بیست هجری وفات یافت، (الاصابه: 1/49).

[47]- و واقعیت همان طوری شد که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، و این هم از اموری است که پیامبر خدا ج از طریق وحی و یا الهام، از وقائع آینده خبر داده بودند.

[48]- گویا از این واقعه مللک وحی برای پیامبر خدا ج خبر داده بود، زیرا پیش از آنکه خود آن شخص از واقعه شب گذشته برای پیامبر خدا ج چیزی بگوید، ایشان از ما جری خبر دادند.

[49]- خوانندۀ عزیز!! این حدیث را به دقت بخوان، و در فداکاری و گذشت و سخاوت صحابهش خوب دقت کن، تا شاید این روش نیک آن‌ها را سرمشق زندگی خود قرار بدهی.

[50]- انصار با پیامبر خدا ج مجالس بسیاری داشتند، و در ایامی که پیامبر خدا ج مریض بودند این مجالس خود را با ایشان ادامه می‌دادند، و از اینکه شاید پیامبر خدا ج از این مرض وفات نمایند، و با ایشان دیگر مجلسی نداشته باشند، به گریه افتاده بودند.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      چشم پوشی از لغزش انصار دو مورد را شامل نمی‌شود، یکی حدود، و دیگری حقوق الناس، یعنی: اگر کسی از انصار مرتکب حدی از حدود مانند: دزدی، زنا، شراب‌خواری و امثال این‌ها شد، باید مجازات شرعی نسبت به وی مانند هر شخص دیگری تطبیق گردد، چنان‌چه اگر کسی از انصار به حق کسی در جان و یا مالش تجاوز نمود، باید بدون مدارا حق این شخص از وی گرفته شود، اما در غیر این دو مورد، می‌شود که از اشتباهات آن‌ها چشم پوشی نمود.

[52]- از احاکم و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      عرش عبارت از تخت است، و اینکه مراد از تخت در اینجا چیست؟ در بین علما، و جهات نظر مختلفی وجود دارد:

      بعضی می‌گویند که مراد از آن تابوتی است که سعد بن معاذ بر آن حمل شده بود، یعنی: بعد از اینکه سعد بن معاذس را در تابوت گذاشتند، تابوت می‌لرزید، و این به سبب فضیلت وی بود، چنان‌چه وقتی که پیامبر خدا ج بر بالای کوه (أحد) بودند، کوه به لرزه درآمد.

      و بعضی می‌گویند که مراد از عرش، عرش خدا است، و آن کنایه از حملۀ عرش است نه حقیقت خود عرش.

      و بالآخره عدۀ دیگری برآنند که مراد از عرش حقیقت عرش است، و همین معنی به ذهن متبادرتر است، و مراد از اهتزاز و لرزش عرش، تحرک آن جهت استبشاراز قدوم سعد بن معاذْ و یا جهت تاثر از وفات وی است، و در هیچیک از این احتمالات مانعی وجود ندارد، زیرا ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب استفسار أبی بن کعب آن بود که وی خود را کمتر از این می‌دانست که نامش در ملأ أعلی ذکر گردد، و به طور طبیعی اگر برای انسان چیزی داده شود که خیلی بیشتر از توقعش باشد، در قبول آن متردد گردیده و از دهنده استفسار می‌کند که آیا این را برای من دادی؟

      2) سبب قراءت سورۀ ﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ از طرف پیامبر خدا ج بر أبی بن کعبس آن بود که این سوره با وجود و جازت خود مشتمل بر اصول عقیده که عبارت از توحید، رسالت، ارسال رسل، کتب منزله بر انبیای گذشته، بهشت و دوزخ و غیره مسائل است، می‌باشد.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از جمع کردن قرآن در اینجا، حفظ کردن آن است، یعنی: تمام قرآن را غیب کرده و در سینه جمع کرده بودند.

      2) مراد آن نیست که غیر از این چهار نفر شخص دیگری قرآن را حفظ نکرده بود، بلکه اشخاص بسیار دیگری مانند خلفای راشدین و غیره نیز قرآن را حفظ کرده بودند، بلکه مراد آن است که جز از همین قبیله نشده است که از قبیلۀ دیگری چهار نفر قرآن را حفظ کرده باشند.

      3) سبب گفتن این سخن از طرف انسس آن بود که هر یک از قبیلۀ (اوس) و (خزرج) که هر دو از انصار بودند- مفاخر خود را یاد می‌کردند، مردم (اوس) می‌گفتند کسی را که ملائکه غسل داده است از ما است، و آن حنظله است، کسی را که زنبوران عسل او را از گزند دشمنان حفظ کرده است از ما است، و آن عاصم است، کسی که از مرگش عرش به لرزه در آمد از ما است، و آن سعد بن معاذ است، کسی که شهادت دادنش مساوی شهادت دادن دو نفر است از ما است، و آن خزیمه است، مردم (خزرج) در جواب آن‌ها می‌گفتند قبیلۀ که چهار نفر از آن‌ها تمام قرآن را حفظ کرده باشد، از ما است، و آن‌ها عبارت‌اند از : معاذ، و أبی، و زید، و ابو زید.

[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این سخن سعد بن ابی وقاص که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج برای کسی که بر روی زمین راه می‌رود... الخ، آن است که از کسانی که اکنون بر روی زمین راه می‌روند کس دیگری نمانده است که پیامبر خدا ج برایش گفته باشند که وی از اهل جنت است جز برای عبدالله بن سلام، زیرا وقتی که وی این سخن را گفته بود، از عشرۀ مبشرۀ جز عبدالله بن سلام کس دیگری زنده نمانده بود، ورنه ثابت است که پیامبر خدا ج کسان دیگری را نیز بشارت به جنت داده اند.

      2) شاید کسی بگوید که عبدالله بن سلامس در مدینه ایمان آورد، و سورۀ احقاف که ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ یکی از آیات آن است مکی است، و بین این دو مفهوم تعارض وجود دارد، جوابش آن است که سورۀ احقاف مکی است، ولی آیۀ ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهِ مدنی است، و سوره‌های مکی دیگری نیز وجود دارد که بعضی از آیات آن‌ها مدنی است، پس به این طریق بین این دو مفهوم، تعارضی وجود ندارد.

[56]- وی عبدالله بن سلام بن حارث اسرائیلی انصاری و از ذریۀ یوسف÷ است، اصلش از یهود بنی قینقاع است، نامش حصین بود، و پیامبر خدا ج آن‌ را به عبدالله تغییر دادند، بعد از اینکه از قدوم پیامبر خدا ج اطلاع حاصل کرد، نزدشان آمد و گفت (شهادت می‌دهم که تو پیامبر بر حق خدا هستی، و آنچه را که آورده ای حق است...)، و سیدنا معاذس در وقت مرگ خود گفت که علم را از ابو الدرداء و سلمان و ابن مسعود، و عبدالله بن سلام بیاموزید)، و هنگامی که علیس عزم رفتن به عراق را کرد، عبدالله بن سلامس برایش گفت از پای منبر پیامبر خدا ج به جای دیگری مرو، وی در مدینۀ منوره درسال چهل وسوم هجری وفات نمود، (الاصابه: 2/320-321).

[57]- معنی این سخن عائشهل که می‌گوید: (گرچه او را ندیده بودم) این است که خدیجهل را درخانه پیامبر خدا ج ندیده بودم، ورنه امکان دارد که وی را در جای دیگری دیده باشد، زیرا در وقت وفات خدیجه، عائشهب شش ساله بود، و در این سن و سال می‌تواند خدیجهل را در جای دیگری هنگام بود و باش خود در مکه دیده باشد.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که قبلا در جای دیگری یاد آور شدیم، تمام فرزندان پیامبر خدا ج از خدیجهل بودند، مگر ابراهیم÷ که از ماریۀ قبطیه بود، و این حدیث به علاوه از آنکه دلالت بر فضیلت خدیجهل دارد، دلالت برکمال وفا داری پیامبر خدا ج نیز دارد، زیرا ایشان نیکی‌های خدیجهل را نسبت به خود فراموش نکرده بودند، و می‌کوشیدند که برای خدیجهل بعد از مرگش نیز وفا دار باقی بمانند، و علما، گفته‌اند که یکی از انواع احسان برای پدر و مادر، و هر کس دیگری که بر انسان در زندگی حقی دارد این است که انسان بعد از مرگ آن‌ها، دوستان شانرا مورد احترام قرار داده و رابطۀ رفاقت و دوستی را با آن‌ها قطع نکند.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این چنین بشارتی جز برای خدیجهل برای هیچ کس دیگری داده نشده است، و این از باب تعامل به مثل است، زیرا وقتی که پیامبر خدا ج او را دعوت به اسلام نمودند، بسیار به آسانی آن دعوت را پذیرفت، و بدون هیچ زحمت و مشکلی اسلام را قبول نمود، و همان بود که خداوند متعال در مقابل، برایش درجنت خانۀ را تهیه نمود که در آن هیچ مشکل و جنجالی وجود نداشته باشد.

      2) چون پیامبر خدا ج این بشارت را برای خدیجهل دادند، وی در جواب گفت: (هو السلام ومنه السلام، وعلی جبریل السلام، وعلیک یا رسول الله السلام ورحمة الله وبرکاته)، یعنی: سلام خود خداوند است، و سلام از طرف خداوند است، و سلام بر جبرئیل÷ و یا رسول الله! سلام و رحمت خدا و برکات وی بر شما باد.

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این سخن عائشهل که بسبت به خدیجهل گفت که دو طرف دهانش سرخ بود، کنایه از این است که دندان‌هایش افتاده بود، و چیزی که در دهانش باقی مانده بود لثه دندان‌ها بود که سرخ می‌زد، و یا چیزی که در رویش بعد از افتادن دندان‌ها سرخ می‌زد لب‌هایش بود، و یا اینکه سرخی دو طرف رو، کنایه از دو گیسوی سفید است، و عرب‌ها از سفید به طوری کنایه به سرخ یاد می‌کنند، و یا شاید آنکه خدیجهل گیسوهای خود را که سفید شده بود، به حنا رنگ می‌داد، و به اثر رنگ حنا گیسو هایش سرخ می‌نمود، هر یک از این احتمالات وجود دارد، و اینکه در واقع قصد عائشهل از این احتمالات کدام یک بوده است، خدا بهتر می‌داند.

      2) ابن تین/ می‌گوید: اینکه پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشه که (خداوند از وی زنهای بهتری را برای شما داده است)، سکوت نمودند، دلالت بر این دارد که عائشه بر خدیجهل فضیلت دارد. ولی باید گفت که: سیاق حدیث دلالت بر برتری عائشه بر خدیجه از نگاه جمال و زیبائی دارد نه بر فضیلت عائشه بر خدیجه از نگاه معنوی، وعلاوه بر آن، طوری که در روایت دیگری آمده است پیامبر خدا ج در مقابل این گفتۀ عائشهل سکوت نکردند، احمد و طبرانی رحمهما الله از ابن ابی نجیح روایت می‌کنند که عائشهل گفت: بعد از اینکه این سخن را گفتم، پیامبر خدا ج به غضب شدند، تا جایی که سوگند خوردم که بعد از این خدیجه را جز به خیر و خوبی یاد نکنم.

      3) چیزی را که عائشهل نسبت به خدیجهل گفت، نوعی غیبت است، بلکه عین غیبت است، ولی امام طبری/ می‌گوید: رشک بردن زن‌ها بین یکدیگر عین غیبت است، ولی امام طبری/ می‌گوید: رشک بردن زن‌ها بین یکدیگر، و چیزی که به اساس این رشک، از آن‌ها سر می‌زند عفو است، زیرا رشک بردن برای آن‌ها فطرتی است، و در بسیاری از حالات از آن خود داری کرده نمی‌توانند.

ولی باید گفت: طوری که در روایت احمد و طبرانی رحمهما الله دیدیم پیامبر خدا ج از شنیدن این سخن به غضب شدند، بنابراین نمی‌توان گفت که غیبت کردن زن‌ها از یکدیگر عفو است، منتهی چیزی که می‌توان گفت این است که چون پیامبر خدا ج عائشهل را از چنین مقولۀ منع نکرده بودند، عائشهل فکر می‌کرد که در گفتن آن باکی نخواهد بود، ولی بعد از آنکه از شنیدن سخن عملی نگردد، فرضی الله تعالی عنها وعن سائر أمهات المؤمنین جمیعا.

[61]- وی هند بنت عتبه بن ربیعه، همسر ابو سفیان و مادر معاویه می‌باشد، بعد از اسلام شوهرش ابوسفیان، در فتح مکه اسلام آورد، زن بسیار با شهامت و با عقل و تدبیری بود، در جنگ (اُحد) با مشرکین بود، و چون حمزهس شهادت رسید، جگرش را در آورده و بلعید، ولی آن را هضم کرده نتوانست و بیرون انداخت.

[62]- و باقی حدیث این است که هند بعد از این سخنش گفت که یا رسول الله! ابو سفیان شخص ممسک و بخیلی است، آیا اگر از مالش برای اطفال خود طعام تهیه کنم، برایم گناه است، پیامبر خدا ج فرمودند: نه، اگر به اندارۀ متعارف مصرف کنی باکی نیست.

[63]- وی زید بن عمرو بن نفیل پسر عم عمر بن خطابس است، وی شخصی بود که مؤید و طالب توحید بود، و بت‌ها و مشرکین را مورد سر زنش قرار می‌داد، ولی پنج سال پیش از بعثت پیامبر خدا ج وفات یافت، ابن ابی شبیه از جابرس روایت می‌کند که گفت: کسی از پیامبر خدا ج راجع به زید بن عمرو پرسید- که حالش در آخرت چگونه است- زیرا وی در جاهلیت رویش را به قبله کرده و می‌گفت: خدای من خدای ابراهیم و دین من دین ابراهیم است و سجده می‌کرد، پیامبر خدا ج فرمودند: وی از خود یک امت مستقلی است که در بین من و عیسی÷ حشر می‌گردد.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) زید بن عمروس به عقل و درایت سلیم خود دانسته بود که بتهای مشرکین باطل بوده وقابل پرستش وذبح کردن به نام آنها نمی‌باشند.

      2) از ظاهر این حدیث این طور فهمیده می‌شود که پیامبر خدا ج از خوردن آن طعام خودداری نورزیدند، حال آنکه ایشان به خودداری کردن از آن طعام نسبت به زید بن عمرو سزاوارتر بودند.

      علماء از این اعتراض چنین جواب دادهاند که این حدیث همان طوری که دلالت بر نخوردن پیامبر خدا ج از آن طعام ندارد، دلالت بر خوردن پیامبر خدا ج از آن طعام نیز ندارد، یعنی: احتمال دارد که پیامبر خدا ج از آن طعام خورده باشند، و احتمال دارد که نخورده باشند.

      ولی امام سیوطی/ در جمع الجوامع آورده است که زید بن عمرو وقتی نزد پیامبر خدا ج آمد که ایشان با زید بن حارثه نشسته بودند، و طعام می‌خوردند، از زید بن عمرو دعوت کردند که بیاید و با آنها بخورد، ولی او از طعام خوردند ابا ورزیده و برای پیامبر خدا ج گفت که ای برادر زادۀ عزیزم! چیزی را که مشرکین ذبح کرده باشند، نمی‌خورم، و البته این ورایت به طور صریح می‌گوید که پیامبر خدا ج از آن طعام می‌خوردند.

      و علماء در جواب آن گفتهاند که اصل در اشیاء پیش از ورود شریعت، اباحت است، یعنی: هر چیزی حلال است، مگر آنکه از روی طبع کسی نخواسته باشد آن را بخورد و یا از آن استفاده نماید، و چون در آنوقت بر پیامبر خدا ج وحی نازل نگردیده بود، بنابراین از خوردن آن طعام بر ایشان چیزی نیست، ولی در مسائل متعلق به عقیده، ثابت شده است که نبی کریم ج هیچگاه به بتی احترام نکردند، بلکه کفار را از سجده کردن برای بت‌ها مورد سرزنش و اهانت قرار می‌دادند.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب آنکه پیامبر خدا ج از سوگند خوردن به هر چیزی جز خدا منع کردند، این است که سوگند خوردن به چیزی،مشعر بر تعظیم نمودن برای آن چیز است، و حقیقت تعظیم جز برای خداوند متعال نیست، از ابن عباسب روایت است که گفت اگر صد بار به خد سوگند بخورم و حانث شوم، بهتر از آن می‌دانم که یکبار به غیر خدا سوگند بخورم و لو آنکه به آن وفا نمایم [وحانث نشوم]

      2) سوگند خوردن به پدران و به هرچیزی دیگری ما سوی الله جائزنیست.

      3) اگر کسی بگوید که این حدیث مخالف حدیث دیگری است که پیامبر خدا ج در یکی از سخنان خود گفتند: به سر پدرم که اگر راست بگوید رستگاراست، و این عبارت معنی سوگند را می‌دهد، جوابش آن است که چیزی را که پیامبر خدا ج منع کرده بودند، سوگند خوردن به پدران بود، و آنچه را که پیامبر خدا ج گفته بودند، چیزی بود که روی عادت و جریان لسان گفته شده بود نه جهت سوگند خوردن.

[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) لبید از شعرای جاهلی است، بسیار فصیح، سخنرانی وشاعر زبردستی بود، زمان جاهلیت و اسلام را دریافت، نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد، و بعد از اینکه مسلمان شد شعر نسرود، و در زمان خلافت عثمانس به سن یکصدوپنجاه وهفت سالگی در کوفه وفات یافت.

      2) امیه بن صلت شاعر دیگری از شعرای زمان جاهلیت است، در شعرش ذکر توحید بسیار دیده می‌شود، زمان اسلام را دریافت، ولی به ولی به اسلام مشرف نگردید.

[67]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      نسب پیامبر خدا ج تا اینجا مورد اتفاق است، از این جهت امام بخاری/ به همین قدر اکتفاء نموده است، و بعد از این اختلاف زیادی وجود دارد، و آنچه که مورد قبول بیشتر أئمۀ علم حدیث و تاریخ دانان و نسب شناسان می‌باشد این است که بقیه نسب پیامبر خدا ج چنین است: عدنان بن أدد، بن مقوم، بن ناحور، بن تیرح، بن تارح (آزر) بن ناحور، بن ساروح، بن راعو، بن فالخ، بن عبیر، بن شالخ، بن إرفخشد، بن سام، بن نوح-÷ - ابن لامک، بن متوشلخ، بن اخنوخ، بن ادریس-÷ - ابن یرد، بن مهلائیل، بن قینان، بن أنوش، بن شیث، ابن آدم÷

[68]- ابتدای نزول وحی بر پیامبر خد ج در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بود، و بعضی بیست وچهارم رمضان ذکر کرده‌اند، و در اوائل باب کیفیت نزول وحی بر پیامبر خدا ج، در این مورد به تفصیل بیشتری سخن زدیم، به آنجا مراجعه شود.

[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از ابن اسحاق روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج از ایمان آوردن ثقیف نا امید شدند، از طائف به طرف مکه برگشتند، تا اینکه به درختی رسیدند، نیم شب به نماز خواندن برخواستند، در این وقت هفت نفر از جنیان منطقۀ (نصیبین) گذرشان به آنجا افتاد، به قرآن خواندند پیامبر خدا ج گوش دادند، چون پیامبر خدا ج از نماز فارغ شدند، آن جنیان به نزد قوم خود برگشته و از ایمان آوردن خود برای آن‌ها خبر دادند، و خداوند متعال از این واقعه در قرآن کریم خبر داده و می‌گوید: ﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَیۡکَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِینَ ٢٩ [الأحقاف: 29]، یعنی: در آن زمان که تنی چند از جنیان را نزد تو روانه کردیم که قرآن بشنوند، چون نزد او رسیدند گفت: (خاموش باشید)، و چون [قرآن خواندن پیامبر خدا ج] به پایان رسید، همچون هشدار دهندگانی نزد قوم خود بازگشتند.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       بقیۀ حدیث این است که ابوهریرهس می‌گوید: روزی در عقب پیامبر خدا ج می‌رفتم، پرسیدند: کیست؟ گفتم: ابوهریره، فرمودند: برایم چند دانه سنگ پیدا کن که با آن‌ها استنجا بزنم، ولی استخوان و سرگین را نیاوری، ابو هریرهس می‌گوید: چند عدد سنگ را در دامن خود آوردم و به پهلوی‌شان گذاشتم و خودم برگشتم، چون از قضای حاجت فارغ شدند، با ایشان براه افتادم و پرسیدم: چه سبب بود که گفتید استخوان و سرگین نیاوری؟ فرمودند: این دو چیز طعام جنیان است، گروهی از جن (نصیبین) نزدم آمدند، و جنیان خوبی بودند، از من برای خود توشۀ خواستند، و من از خداوند خواستم که بر هیچ استخوان و سرگینی نگذرند مگر آنکه در آنچیز، برای خود خوراکۀ بیابند، و جزئی از این حدیث در روایت آتی، و یک قسمت آن با تفصیل بیشتری، به شمارۀ (124) قبلا گذشت

[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       در اینکه جنیان چه می‌خورند و چه نمی‌خوردند، سه نظر وجود دارد.

      نظر اول آن است که جنیان نه چیزی می‌خورند و نه چیزی می‌آشامند، این نظر کاملا مردود است، زیرا به احادیث صحیحی از آن جمله در همین حدیث به طور صریح آمده است، که چیزی می‌خورند.

      نظر دوم آن است که بعضی از اصناف جنیان هم می‌خورند، و هم می‌آشامند، و بعضی از اصناف آن‌ها می‌خورند، ولی نمی‌آشامند. و نظر سوم آن است که تمام جنیان هم می‌خورند و هم می‌آشامند، ولی در اینکه چگونه می‌خورند و می‌آشامند، اختلاف نظر دارند، بعضی می‌گویند که خورد و نوش آن‌ها به بوئیدن است، و بعضی می‌گویند که به جویدن و بلعیدن است، و امام عینی همین نظر اخیر را ترجیح می‌دهد.

      ولی نظرم این است که اگر ثابت شود که در این مورد حدیث صحیح وصریحی آمده است، باید یقین داشته باشیم که کیفیت خورد و نوش جنیان به همان گونه ای است که در آن حدیث نبوی شریف آمده است، و اگر چنین حدیثی نیامده باشد. چون این مسأله از غیبیات است، باید گفت که نظر به احادیث بسیاری که در مورد اصل خورد و نوش جنیان آمده است، می‌گوئیم که آن‌ها می‌خورند، و می‌آشامند، و چون در مورد کیفیت خورد و نوش آن‌ها حدیثی نیامده است، می‌گوئیم که خورد و نوش مورچه با خورد و نوش انسان و بسیاری از جانداران دیگر فرق دارد، خورد و نوش جنیان نیز با دیگر جانداران فرق دارد، و متناسب به جسم و هیکل خود آن‌ها است، والله تعالی اعلم.

[72]- این حدیث پیشتر در کتاب جهاد گذشت، برای تفصیل بیشتر آن، به حدیث (1311) مراجعه نمائید.

[73]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از ابن مسعود روایت است که گفت: در طبقۀ زیرین دوزخ صندوق‌هایی است از آهن که در بین آتش قرار گرفته و سر آن‌ها قفل است، و از ابوهریرهس روایت است که گفت طبقۀ زیرین آتش عبارت از خانه‌ای است که قفل است، و از داخل، و در وروی آن آتش می‌سورد، أعاذنا الله منه.

      2) طوری که ثابت است شفاعت شامل حال کفار و مشرکین را نمی‌شود، چنان‌چه وقتی که ابراهیم÷ شفاعت پدر خود را کرد، از وی قبول نگردید، و ابوطالب نیز مشرک است، پس چرا- طوری که در این حدیث آمده است- شفاعت نبی کریم ج سبب تخفیف عذاب از وی شده است؟ علماء گفته‌اند که این تخفیف عذاب از ابو طالب به جهت شفاعت پیامبر خدا ج از آن سبب است که وی از پیامبر خدا ج و در نتیجه از دین اسلام دفاع کرد، بنابراین مستحق چنین شفاعتی می‌باشد.

      و از طرف دیگر باید دانست که بین شفاعت محمد ج و بین شفاعت ابراهیم÷، و بین ابوطالب و بین آزر فرق فراوان است، حتی ابولهب که سر سخت‌ترین دشمنان اسلام بود، به جهت آنکه کنیزش خبر خوش تولد پیامبر خدا ج را برایش آورد، و او در مقابل این خوشخبری آن کنیزش خود را آزاد کرد، خداوند به سبب این عمل وی عذابش را تخفیف داد، دور نیست که شفاعت مستقیم پیامبر خدا ج سبب تخفیف عذاب ابوطالب گردد، خصوصاً آنکه وی پیامبر خدا ج را در آغوش خود پرورش داده و از ایشان در مقابل کفار دفاع نموده بود.

[74]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در هنگام مرگ ابو طالب پیامبر خدا ج از وی خواستند تا ایمان بیاورد، ولی او در دین قوم خود ثابت قدم ماند، از این جهت در قیامت قدمش در آتش می‌باشد.

      2) از این حدیث دانسته می‌شود که عذاب که عذاب دوزخ درجات متفاوتی دارد، و در روایت ابن اسحاق آمده است که سبک‌ترین عذاب دوزخیان برای کسانی است که کفشهای آتشینی را به پای آن‌ها می‌کنند، و از اثر آن کفش‌ها مغز سرشان می‌جوشد، و بر روی پای آن‌ها می‌ریزد.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اسراء به معنی رفتن در شب است، و پیامبر خدا ج در شب هنگام، از مسجد الحرام به مسجدالأقصی برده شدند، خدواند متعال می‌فرماید: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِیٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِی بَٰرَکۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِیَهُۥ مِنۡ ءَایَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ.

      یعنی: پاک و منزه خدایی است که بندۀ خود را شب هنگام از مسجد الحرام به مسجد الأقصی – که پیرامونش را برکت داده‌ایم – برد، تا آیات خود را به او بنمایانیم، و او شنوای بینا است.

      2) و اینکه از پیامبر خدا ج به (عبده) تعبیر گردیده وصفت نبوت و رسالت در این مورد یاد نشده است، حکمت از آن این است که پیامبر خدا ج با وجود تمام مقام و منزلتی که در این شب به آن نایل آمدند، باز هم در مقام عبودیت برای خداوند متعال قرار داشتند، و این توجیهی برای امت است تا آنکه مبادا مانند یهود و نصارا که عزیر بن الله و مسیح بن الله گفتند، در مورد پیامبر خدا ج غلو نموده و ایشان را به مقام الوهیت برسانند.

      3) مذهب جمهور علماء این است که اسراء و معراج هر دو در یک شب، در حالت بیداری، با جسد و روح از مسجد الحرام به مسجد الأقصی، و از آنجا به سدرة المنتهی صورت گرفته است، و تفصیل آن در دو حدیث آتی مذکور است.

      4) اینکه فضیلت شب اسراء و معراج بیشتر است و یا فضیلت شب قدر، در این مورد دو نظر مختلف وجود دارد، معضی‌ها شب اسراء و معراج را با فضیلت‌تر می‌دانند، و بعضی‌ها شب قدر را، و آنچه که مورد تائید اهل علم است این است که نسبت به نبی کریم ج شب اسراء و معراج بر شب قدر فضیلت دارد، زیرا در این شب آنحضرت ج به مقامات و منازلی رسیدند، که رسیدن به آن‌ها در هیچ شب و هیچ وقت دیگری، و برای هیچ کس دیگری میسر نگردیده بود، و میسر نمی‌گردد، ولی برای امت شب قدر از شب اسراء و معراج فضیلت بیشتری دارد، زیرا در این شب عفو و رحمتی از خداوند متعال برای بندگانی که این شب را درک کنند، نازل می‌گردد که در هیچ شب دیگری نازل نمی‌گردد.

      5) در مورد اینکه (شب قدر) در چه شبی است، قبلا نظر به احادیثی که در این مورد آمده است یاد آور شدیم که این شب به طور حتم معلوم و معین نیست، ولی اینکه در ماه مبارک رمضان، و در دهۀ اخیر آن، و در شبهای تاق آن، و بالأخص آنکه در شب بیست ویک و یا بیست وهفت، و یا بیست ونه باشد، احتمال بیشتری وجود دارد، ولی در مورد شب اسراء بر اینکه در کدام ماه، و یا در کدام شب بوده است، حدیث قابل اعتمادی نیامده است، و احادیث و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، منقطع و مختلف فیه است.

[76]- (حِجْر خانۀ کعبه): همان خالی گاهی است که به نام حِجْر اسماعیل هم یاد می‌شود، و هنگامی که شخص در مقابل دروازۀ خانه ایستاده باشد، (حِجْر) به طرف دست راست وی قرار می‌گیرد، و ناودان خانه نیز در داخل همین (حِجْر) می‌ریزد.

[77]- آنچه که در مورد (معراج) قابل تذکر است این است که:

      1) (معراج): مشتق از عروج است، و عروج به معنی بالا رفتن است، و معراج به منزلۀ آلۀ بالا رفتن که همان نردبان است، می‌باشد.

      2) معراج در مکه و یک سال پیش از هجرت، در ماه ربیع الأول، در شب دوشنبه واقع گردید، ابن ابی شبیه از جابر و ابن عباسب روایت می‌کند که گفتند: پیامبر خدا ج در روز دو شنبه تولد یافتند، در روز دو شنبه با پیامبری مبعوث گردیدند، در روز دو شنبه به معراج رفتند، و در روز دو شنبه وفات نمودند.

[78]- وی مالک بن صعصه انصاری خزرجی است، امام ابن اثیر در سوانحش به همین اکفاء نموده است که وی راوی حدیث معراج است، و قسمتی از آن حدیث را نیز ذکر نموده است، اسد الغابه (4/281-282).

[79]- حکمت از اینکه آن طشت از طلا بود این است که طلا نفیس‌ترین معادن بوده و دارای خواصی است که در غیر آن وجود ندارد، از آنجمله اینکه زنگ نمی‌زند، خاک بر آن تاثیر نمی‌کند، آتش اصل آنرا تغییر داده نمی‌تواند، و اگر کسی بگوید که استعمال طلا برای مردان حرام است، پس چگونه برای پیامبر خدا ج طشت طلایی را آوردند، جواب آن است که شاید این کار پیش از تحریم طلا بوده باشد، و از آن مهمتر آنکه تحریم طلا در احکام دنیوی و عالم علوی است، و عالم علوی احکام خاص خود را دارد.

[80]- در مورد براق، این نکات قابل تذکر است:

      1) براق مشتق از برق است، و این دابه از آن جهت براق نامیده شده است که سرعت آن، مانند سرعت برق است.

      2) خداوند متعال قدرت داشت که نبی خود را به طرفه العینی به جایی که می‌خواهد برساند، و اینکه برایش مرکبی فرستاده، غرض این است تا این مرکب فرستادن مؤدی احترام و عزت برای پیامبر خدا ج باشد، زیرا بزرگان وقتی که کسی را جهت اکرام و عزت به حضور خود می‌خواهد، برایش مرکبی می‌فرستند.

      3) ابن سعد از واقدی روایت می‌کند که براق دو بال دارد، و از این دانسته می‌شود که براق در هوا پرواز می‌کند.

      4) ثعلبی به سند ضعیفی از ابن عباسب روایت می‌کند که روی براق مانند روی انسان، یالش مانند یال اسپ، پاهایش مانند پای شتر، سم و دنبش مانند سم ودنب گاو، و سینه‌اش از یاقوت سرخ است.

      5) هنگامی که پیامبر خدا ج می‌خواستند براق را سوار شوند، نا آرامی کرد، جبرئیل÷ برایش گفت چرا چنین می‌کنی، بخداوند قسم است که انسانی معززتر و مکرم تری از این شخص بر تو سوار نشده است، ابن التین/ می‌گوید: سبب نا آرامی براق، مستی و خرشی بود که از سوار شدن نبی کریم ج برخود، در خود احساس می‌کرد.

      6) براق مرکب انبیاء الله است، و هنگامی که ابراهیم÷ بدیدن هاجر و اسماعیل علیهما السلام به مکه می‌آمد، بر براق سوار می‌شد.

[81]- در کتاب (شرف المصطفی) آمده است که در این سفر، رکابدار جبرئیل÷، و لجامدار میکائیل÷ بود.

[82]- ملائکه این سؤال را از آنجهت کردند که برای آن‌ها در این شب نورانیت دیگری ظاهر گشته بود، و از این چیز درک کرده بودند که جبرئیل÷ تنها نیست.

[83]- سیاق گفت و شنود چنین ایجاب می‌کرد که بپرسند: محمد کیست؟ ولی چون برای آن‌ها گفته شده بود، که در وقتی از اوقات محمد ج در اینجا می‌آید، از این‌جهت از آمدن پیامبر خدا ج تعجب نکردند، بلکه استفسار آن‌ها از وقت آمدن‌شان بود که آیا آنوقت موعود فرارسیده است یا نه؟

[84]- صالح کسی است که حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را کما هو حقه اداء می‌کند، و کسی که به طور واقعی چنین کرده است، پیامبر ما حضرت محمد ج است، از این جهت تمام انبیاء ایشان را به این صفت یاد کردند.

[85]- زیرا زکریا و عمران بن ماثان دو خواهر را به نکاح گرفته بودند، به طوری که ایشاع دختر فاقوذا همسر زکریا، و حنه بنت فاقوذا همسر عمران بود، ایشاع فرزندی آورد که نامش یحیی شد، و حنه فرزندی آورد که نامش مریم شد، بنابراین ایشاع خالۀ مریم، و حنه خالۀ یحیی می‌شود، و به این اعتبار گفته می‌شود که یحیی و عیسی علیهما السلام پسران خاله می‌شوند، و باید دانست که این عمران پدر موسی÷ نیست، زیرا بین این عمران و عمران پدر موسی÷ یکهزار وهشت صدسال فاصلۀ زمانی وجود دارد.

[86]- بعضی از علماء با استناد بر این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا

می‌گویند ادریس÷ در بهشت است، زیرا مراد از ﴿مَکَانًا عَلِیًّا بهشت است، و در این صورت چگونه پیامبر خدا ج با وی در آسمان چهارم ملاقات نمودند؟ در جواب گفته‌اند: هنگامی که ادریس÷ از عروج پیامبر خدا ج خبر شد از خداوند متعال اجازه خواست تا از پیامبر خدا ج استقبال نماید، و برایش اجازه داده شد، و همان بود که از نبی کریم ج در آسمان چهارم استقبال نمود.

[87]- این گریۀ موسی÷ به جهت حسادت نبود، زیرا در آنجا حسادتی وجود ندارد، خصوصا از انبیاء، بلکه این گریه به جهت تاسف و غمخواری وی بر حال امتش بود، که هدایات و ارشادات آن نبی کریم را نپذیرفتند، از این جهت مستوجب دوزخ گردیدند، و کمتر کسی از آن‌ها به بهشت می‌رود، و دیگر آنکه مزد هر پیامبری به اندازۀ اتباع صالح و نیکوکار آن پیامبر است، و چون اتباع صالح و نیکوکار موسی÷ نسبت به اتباع صالح و نیکوکار پیامبر ما ج کمتر است، در نتیجه مزد او نسبت به مزد پیامبر ما ج کمتر می‌باشد، از این‌جهت تاسفش آمد و به گریه افتاد.

[88]- اگر کسی بگوید که انبیاء الله در زمین و در قبرهای خود هستند، و چگونه شد که در آسمان‌ها با پیامبر خدا ج ملاقات نمودند؟ جوابش آن است که خداوند ‌متعال ارواح آن‌ها را به شکل خودشان در آورد تا امکان ملاقات آن‌ها با ن پیامبر خدا ج میسر گردد، و این کار جهت تشریف و تکریم از پیامبر خدا ج صورت گرفت، این یک نظر است، و نظر دیگر آن است که چون انبیاء به حیات دنیوی خود زنده می‌باشند، و در آسمان‌ها رفت و آمد دارند، در آن شب هر کدام در یک آسمان از سید المرسلین ج استقبال نمودند.

[89]- یعنی: از همه چیزهای که آنجا بود، به طور کامل مطلع گردیم، و آن مقام از آن‌جهت به (منتهی) موصوف است که علم ملائکه در آن مقام به نهایت می‌رسد، یعنی: ملائکه از آنچه که در آن مقام می‌گذرد، علم و اطلاعی ندارند، و تنها کسی که از آن مقام برایش اطلاع حاصل شد، حضرت نبی کریم ج می‌باشند، و بس.

[90]- و این عبارت اخیر دلالت بر آن دارد که خداوند جل جلاله در شب معراج، بدون واسطه پیامبر خدا ج را مورد خطاب قرار داده است، و حضرت نبی کریم کلام رب العزت والجلال را شنیده اند، و دیگر آنکه همۀ احکام- چه در مجال عبادات و چه در مجال معاملات و غیره- از طرف خداوند متعال ذریعۀ جبرئیل÷ آمده بود، ولی فرضیت نماز بدون واسطه از طرف خداوند جل جلاله فرض گردید، و این خود اهمیت کامل نماز را می‌رساند.

[91]- این حدیث، رد بر کسانی است که می‌گویند مراد از این (رؤیا) چیزی است که پیامبر خدا ج به خواب دیده بودند، ولی فهم ترجمان قرآن که ابن عباسب باشد، از فهم دیگران راجح‌تر و مقبول‌تر است.

[92]- مراد از آن ریسمانی است که دو سر آن را به دو پایه می‌بندند، و در وسط آن نشسته و به پیش و پس حرکت می‌کنند، و به اصطلاح عامیانۀ هرات آن را (گاز) می‌گویند که مقصودشان همان گهواره و یا نوعی گهواره است که اطفال به آن بازی می‌کنند.

[93]- این سخن پیامبر خدا ج که در قصه کردن خواب خود گفتند که و با خود می‌گفتم که اگر این [خواب] از طرف خدا باشد، حتما آن را عملی می‌سازد، کلمه (اگر) شرطی نیست که قابل احتمال جانبین باشد، یعنی: این احتمال را داشته باشد که این خواب از جانب خدا باشد، و این احتمال را داشته باشد که از جانب خدا نباشد، بلکه از جانب خدا بودن آن خواب متحقق و متیقن است، و اینکه نبی کریم ج از آن به صیغۀ شرط یاد کردند، این شرط از نوع متحق الوقوع آن است، مثل آنکه امیر برای کدام کسی می‌گوید: اگر امیر باشم چنین و چنان خواهم کرد، ویقین است که آن شخص امیر است، پس استعمال شرط در چنین جایی برای تاکید بر وقوع آن چیز است، نه برای احتمال داشتن وقوع آن.

[94]- و البته مقصود مشرکین از گمراه شدن زن‌ها و اطفال آن بود که مبادا آن‌ها به دین اسلام داخل شوند، و آن گمراهان داخل شدن به دین اسلام را گمراهی می‌نامیدند، و این جای تعجب نیست، زیرا شخص مریض آب گوارا را در دهنش تلخ احساس می‌کند.

[95]- [جامۀ را که اسماءل پاره کرد و سر کیسه را با آن بست، در عربی (ذات النطاقین) نامیدند.

[96]- حاکم نیشاپوری می‌گوید: از اخبار متواتری ثابت شده است که بیرون شدن پیامبر خدا ج از مکه در روز دوشنبه، و رسیدن ایشان به مدینه نیز در روز دو شنبه بود.

[97]- (ازلام) عبارت از تیرهای کوچک و یا اقلامی بود که بر روی بعضی از آن‌ها نوشته بود (بلی) و بر روی بعضی از آن‌ها نوشته شده بود (نه)، مردم جاهلیت اگر در کردن و نکردن کاری متردد می‌بودند، یکی از آن ازلام را برمی‌داشتند، اگر بر روی آن نوشته بود که (بلی)، به آن کار اقدام می‌کردند، و اگر نوشته می‌بود که (نه)، از اقدام کردن به آن کار خود داری می‌نمودند.

[98]- و سبب این امر آن بود که پیامبر خدا ج نسبت به ابوبکرس جوان‌تر بودند، و ابوبکرس پیر و مو سفید بود، از این‌جهت مردم فکر می‌کردندکه پیامبر خدا او باشد.

[99]- و شاید سبب آنکه پیامبر خدا ج بخشش آن‌ها را قبول نکردند، این بوده باشد که تصرف یتیم در اموالش اگر به ضررش باشد، جواز ندارد، والله تعالی أعلم.

[100]- ابن اسحاق از جملۀ این بیست نفر از این‌ها نام برده است:

      زید بن خطاب، عمرو بن عبدالله بن سراقه، خنیس بن حذافۀ سهمی، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، و اقد بن عبدالله سهمی، خولی بن ابی خولی، مالک بن ابی خولی، و چهار پسر بکیر که عبارت بودند از ایاس، و عاقل، و عامر، و خالد، و عیاش بن ابی ربیعه، که این سیزده نفر به خانۀ رفاعه بن عبدالدار بن زهیر در قبیلۀ بن عمرو بن عوف در قبا منزل گزیده بودند، در فتح الباری آمده است که شاید با قیماندۀ این بیست نفر از اتباع این‌ها بوده باشند، و ابن حامد در کتاب مغازی خود، از جملۀ این بیست نفر از زبیر نیز نامبرده است.

[101]- وی علاء بن حضرمی بن عماد حضرمی است، برادرش عمرو بن حضرمی اولین کسی است که از مشرکین کشته شده است، و مال وی اولین مالی بود که به دست مسلمانان افتاد، پیامبر خدا ج (علاء) را امیر بحرین مقرر نمودند، و این امارت تا خلافت ابوبکر و عمرب ادامه یافت، مستجات الدعوه بود، امام ابن حجر/ می‌گوید: مشهور است که وی کلماتی را گفت و به دریا داخل شد، در سال چهاردهم هجری وفات یافت، (الإصابه: 2/497-498).

[102]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: بعد از وجوب هجرت، سکنی گزینی در مک برای کسانی که هجرت کرده بودند، جایز نبود، ولی برای کسانیکه از آن‌ها به حج و یا عمره می‌آمدند، پیامبر خدا ج اجازه دادند که بعد از بر گشتن از منی، تا سه روز می‌توانند در مکه باقی بمانند، و بعضی از علماء بر این نظر اند که بعد از فتح مکه این تحریم برای همگان از بین رفت.

[103]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      شاید کسی بگوید که از یهود مردم بسیاری که بیش از ده‌ها نفر بودند، ایمان آوردند، ولی با این‌هم عدۀ بسیاری دیگری بودند که ایمان نیاوردند، پس وجه ملازمت بین ایمان آوردن ده نفر، و ایمان آوردن همۀ یهود چیست؟

درجواب گفته‌اند که مراد از این ده‌نفر: رؤساء و بزرگان یهود است، و از این رؤساء جز عدۀ بسیار اندکی که از آن‌جمله عبدالله بن سلام باشد، ایمان نیاوردند، و مشهورترین رؤساء و اشراف یهود در وقت قدوم پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره این‌ها بودند: از قبیلۀ بنی نضیر: ابو یاسر بن اخطب، برادرش حیی بن اخطب، کعب بن أشرف، رافع بن ابی حقیق، و از قبیلۀ بنی قینقاع: عبدالله بن حنیف، فنحاص، ورفاعه بن یزید، و از قبیلۀ بنی قریظه: زبیر بن باطیا، کعب بن اسد، و شمویل بن یزد، و هیچکدام از این‌ها مسلمان نشدند، و اگر ده نفر از این‌ها مسلمان می‌شدند، دیگران به متابعت از آن‌ها مسلمانان می‌شدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد