الله متعال میفرماید:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ یَلۡقَوۡنَ غَیًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ شَیۡٔٗا ٦٠﴾ [مریم: ٥٩، ٦٠]
آنگاه نسلی جایگزینشان شد که نماز را رها کردند و از خواستههای نفسانی پیروی نمودند؛ پس سزای گمراهی (خویش) را خواهند دید، مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
و میفرماید:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ ٧٩ وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ﴾ [القصص: ٧٩، ٨٠]
و (قارون) با کبکبه و آرایش خویش به میان قومش رفت. کسانى که خواستار زندگى دنیا بودند، گفتند: اى کاش مثل آنچه به قارون داده شده، به ما هم داده مىشد. بهراستی او، دارای بهره (و ثروت) بزرگیست. و آنان که از علم و دانش بهرهمند شده بودند، گفتند: وای بر شما! ثواب و پاداش الله برای کسی که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، بهتر است.
و نیز میفرماید:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ یَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِیمِ ٨﴾ [التکاثر: ٨]
و آنگاه در آن روز دربارهی نعمتهایی که داشتهاید، بازخواست خواهید شد.
و میفرماید:
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِیهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ [الإسراء: ١٨]
هر کس خواهان دنیای زودگذر باشد، خیلی زود در همین دنیا آنچه بخواهیم، به او، بلکه به هرکه بخواهیم، عطا میکنیم.
آیههای فراوانی در اینباره وجود دارد.
496- عن عائشةَ رضی اللَّه عنها، قالت: ما شَبعَ آلُ مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ خُبْزِ شَعِیرٍ یَوْمَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ حَتَّى قُبِض. [متفقٌ علیه]([1])
وفی روایة: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم مُنْذُ قَدِمَ المَدِینةَ مِنْ طَعامِ البُرِّ ثَلاثَ لَیَال تِبَاعاً حَتَّى قُبِض.
ترجمه: عایشه& میگوید: خانوادهی محمد صلی الله علیه و آله و سلم دو روزِ پیاپی از نان جو سیر نخوردند تا اینکه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم درگذشت.
و در روایتی آمده است: خانوادهی محمد صلی الله علیه و آله و سلم از هنگامی که ایشان به مدینه آمدند تا زمانی که وفات کردند، سه شبِ پیاپی از نان گندم، سیر نخوردند.
497- وعن عُرْوَةَ عَنْ عائشة رضی اللَّه عنها أَنَّهَا کَانَتْ تَقُول: وَاللَّه یا ابْنَ أُخْتِی إِنْ کُنَّا لَنَنْظُرُ إلى الهِلالِ ثمَّ الهِلال ثُمَّ الهلالِ ثلاثةُ أَهِلَّةٍ فی شَهْرَیْنِ وَمَا أُوقِدَ فی أَبْیَاتِ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نَارٌ. قُلْت: یَا خَالَةُ فَمَا کَانَ یُعِیشُکُم؟ قالت: الأَسْوَدَان: التَّمْرُ وَالمَاءُ إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ کَانَ لِرَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم جِیرانٌ مِنَ الأَنْصَار وَکَانَتْ لَهُمْ مَنَایحُ وَکَانُوا یُرْسِلُونَ إلى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ أَلبانِهَا فَیَسْقِینَا. [متفقٌ علیه]([2])
ترجمه: عروه میگوید: عایشه& میفرمود: ای خواهرزادهام!([3]) به الله سوگند، سه هلالِ ماه نو را در دو ماه میدیدیم و هیچ آتشی در خانههای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - برای پُخت و پز- روشن نمیشد. - عروه میگوید:- گفتم: پس زندگی شما با چه چیزی سپری میشد؟ فرمود: با دو چیز سیاه،([4]) یعنی خرما و آب؛ البته رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم همسایگانی از انصار داشت که حیوانات شیردهی داشتند و از شیرِ آنها برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرستادند و ایشان از این شیر به ما میداد.
498- وعن أبی سعیدٍ المقْبُریِّ عَنْ أبی هُرَیرةَt أَنَّهُ مَرَّ بِقَومٍ بَیْنَ أَیْدِیهمْ شَاةٌ مَصْلِیةٌ، فَدَعَوْهُ فَأَبى أَنْ یَأْکُلَ، وقال: خَرج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مِنَ الدُّنیا ولَمْ یشْبعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیر. [روایت بخاری]([5])
ترجمه: از ابوسعید مَقبُری روایت است: ابوهریرهt از کنارِ گروهی گذشت که گوسفند بریانی، جلوی آنها بود؛ ابوهریره را - به خوردن کباب- دعوت کردند، ولی او از خوردن امتناع ورزید و فرمود: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی از دنیا رفت که از نان جو، سیر نخورد.
499- وعن أَنسٍt قال: لَمْ یأْکُل النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى خِوَانٍ حَتَّى مَاتَ، وَمَا أَکَلَ خُبزًا مُرَقَّقًا حَتَّى مَات. [روایت بخاری]([6])
وفی روایةٍ له: وَلا رَأَى شَاةَ سَمِیطاً بِعَیْنِهِ قط.
ترجمه: انسt میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا پایان عمرش، روی میز نهارخوری غذا نخورد و هیچگاه نان نرم و نازک (لواش) تناول نکرد.
و در روایتی آمده است: هرگز گوسفند بریانی با چشم خود ندید.
500- وعن النُّعمانِ بن بشیرٍ رضی اللهُ عنهما قال: لقد رَأَیْتُ نَبِیَّکُمْ صلی الله علیه و آله و سلم وما یَجِدُ مِنْ الدَّقَلِ ما یَمْلأُ به بَطْنَه. [روایت مسلم]([7])
ترجمه: نعمان بن بشیر$ میگوید: «پیامبرتان صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که خرمای نامرغوبی هم برای سیر کردن شکمش نمییافت».
501- وعن سهل بن سعدٍt قال: ما رَأى
رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم النّقِیَّ مِنْ حِینَ ابْتعَثَهُ اللَّه تعالى
حتَّى قَبَضَهُ اللَّه تعالى، فقیل لَهُ: هَلْ کَانَ لَکُمْ فی عهْد رسول اللَّه صلی الله
علیه و آله و سلم مَنَاخل؟ قال:
ما رأى رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مُنْخَلاَ مِنْ حِینَ ابْتَعثَهُ اللَّه
تَعَالَى حَتَّى قَبَضُه اللَّه تعالى، فَقِیلَ له: کَیْفَ کُنْتُمْ تَأْکُلُونَ
الشَّعِیرَ غیرَ منْخُول؟ قال: کُنَّا نَطْحَنُهُ ونَنْفُخُهُ، فَیَطیرُ ما طار،
وما بَقِی
ثَرَّیْنَاهُ. [روایت بخاری]([8])
ترجمه: سهل بن سهلt میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از زمانی که الله متعال او را مبعوث کرد تا هنگامی که او را از دنیا گرفت، آرد سفید و غربالشده ندید. از سهلt پرسیدند: آیا شما در زمان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم غربال داشتید؟ پاسخ داد: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از ابتدای بعثت تا زمان رحلت، غربالی ندید. از سهلt سؤال شد: پس چگونه آرد غربالنشدهی جو را میخوردید؟ گفت: جو را آرد میکردیم و در آن، میدمیدیم (فوت مینمودیم) و بدینترتیب پوست و خاشاکِ آن به هوا میرفت و سپس باقیماندهی آن را خمیر میکردیم.
502- وعن أبی هُریرةَt قال: خَرَجَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ذاتَ یَوْمٍ أَوْ لَیْلَةٍ، فَإِذا هُوَ بِأَبی بکْرٍ وعُمَرَ رضی اللهُ عنهما فقال: «مَا أَخْرَجَکُمَا مِنْ بُیُوتِکُما هذِهِ السَّاعَةَ؟» قالا: الجُوعُ یَا رَسُولَ اللهِ. قال: «وَأَنَا، والَّذِی نَفْسِی بِیَدِه، لأَخْرَجَنی الَّذِی أَخْرَجَکُما؛ قُوما». فقَاما مَعَه، فَأَتَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصار، فَإِذَا هُوَ لَیْسَ فی بیته، فَلَمَّا رَأَتْهُ المرَأَةُ قالَت: مَرْحَباً وَأَهْلا. فقال لها رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم : «أَیْنَ فُلانٌ؟» قالَت: ذَهَبَ یَسْتَعْذِبُ لَنَا الماء، إِذْ جاءَ الأَنْصَاری، فَنَظَرَ إلى رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وَصَاحِبَیْه، ثُمَّ قالَ: الحَمْدُ للهِ، ما أَحَدٌ الیَوْمَ أَکْرَمَ أَضْیافاً مِنِّی فانْطَلقَ فَجَاءَهُمْ بِعِذْقٍ فِیهِ بُسْرٌ وتَمْرٌ ورُطَب، فقال: کُلُوا، وَأَخَذَ المُدْیَةَ، فقال لَهُ رسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم : «إِیَّاکَ وَالحَلُوبَ». فَذَبَحَ لَهُم، فَأَکلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذلکَ العِذْقِ وشَرِبُوا. فلمَّا أَنْ شَبعُوا وَرَوُوا قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم لأَبی بکرٍ وعُمَرَ رضی اللهُ عنهما: «وَالَّذِی نَفْسی بِیَدِه، لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هذَا النَّعیمِ یَوْمَ القِیامَةِ، أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمُ الجُوعُ، ثُمَّ لَمْ تَرْجِعُوا حَتَّى أَصَابَکُمْ هذا النَّعِیمُ». [روایت مسلم]([9])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم روزی یا شبی از خانه بیرون رفت و ابوبکر و عمر$ را دید؛ پرسید: «چه چیزی در این هنگام، شما را به بیرونِ خانه آورده است؟» گفتند: گرسنگی، ای رسولخدا! فرمود: «من نیز همینطور؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، مرا نیز همین مسأله (گرسنگی)، از خانه خارج کرده است. برخیزید». و آندو با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خانهی مردی از انصار رفت و او در خانه نبود. زنِ انصاری با دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: خوش آمدید. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از زن انصاری پرسید: «فلانی- شوهرت- کجاست؟» گفت: رفته است تا برایمان آبِ شیرین بیاورد. در این اثنا مرد انصاری سررسید و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دو یارش نگاه کرد و گفت: الحمدلله، امروز هیچکس میهمانانی گرامیتر از میهمانان من ندارد؛ سپس رفت و یک خوشه خرما آورد که خرمای نارس، خرمای رسیده و رُطَب - خرمای تَر- داشت. گفت: بفرمایید و آنگاه چاقویی برداشت- تا گوسفندی ذبح کند.- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مبادا گوسفندِ شیردهی بکشی». و او، گوسفندی ذبح کرد. بدین ترتیب آنان از آن گوسفند و خرما خوردند و آب نوشیدند و چون از آب و غذا سیر شدند، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر و عمر$ فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، روز قیامت دربارهی این نعمتها از شما سؤال خواهد شد؛ گرسنگی، شما را از خانههایتان به بیرون کشاند و در حالی به خانههایتان بازمیگردید که این نعمتها به شما رسید».
[نووی/ میگوید: آنگونه که از روایت ترمذی و دیگران برمیآید، میزبان، ابوالهیثم بن تَیِّهان انصاریt بوده است.]
503- وعن خالدِ بنِ عُمَیْر العَدَویِّ قال: خَطَبَنَا عُتْبَةُ بنُ غَزْوان وکانَ أَمِیراً عَلى البَصْرَةِ ، فَحمِدَ اللَّه وأَثْنى علیْه، ثُمَّ قال: أَمَا بعْد؛ فَإِنَّ الدُّنْیَا آذَنَتْ بصُرْم، ووَلَّتْ حَذَّاءَ، وَلَمْ یَبْقَ منها إِلاَّ صُبَابَةٌ کَصُبابةِ الإِناءِ یتصابُّها صاحِبُها، وإِنَّکُمْ مُنْتَقِلُونَ مِنْها إلى دارٍ لا زَوالَ لهَا، فانْتَقِلُوا بِخَیْرِ ما بِحَضْرَتِکُم فَإِنَّهُ قَدْ ذُکِرَ لَنا أَنَّ الحَجَرَ یُلْقَى مِنْ شَفِیر جَهَنَّمَ فَیهْوى فِیهَا سَبْعِینَ عاماً لا یُدْرکُ لَها قَعْرا، واللَّهِ لَتُمْلأن! أَفَعَجِبْتُم؟ ولَقَدْ ذُکِرَ لَنَا أَنَّ ما بَیْنَ مِصْراعَیْنِ مِنْ مَصاریعِ الجَنَّةِ مَسیرةَ أَرْبَعِینَ عامًا، وَلَیَأْتِینَّ عَلَیها یَوْمٌ وهُوَ کَظِیظٌ مِنَ الزِّحام، وَلَقَدْ رأَیتُنی سابعَ سبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ما لَنا طَعامٌ إِلاَّ وَرَقُ الشَّجَر حَتَّى قَرِحَتْ أَشْداقُنا، فالْتَقَطْتُ بُرْدَةً فشَقَقْتُها بیْنی وَبَینَ سَعْدِ بنِ مالکٍ فَاتَّزَرْتُ بنِصْفِها، وَاتَّزَر سَعْدٌ بنِصفِها، فَمَا أَصْبَحَ الیَوْم مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ أَصْبَحَ أَمِیرًا عَلى مِصْرٍ مِنْ الأَمْصَار. وإِنِّی أَعُوذُ باللَّهِ أَنْ أَکْونَ فی نَفْسی عَظِیمًا وعِنْدَ اللَّهِ صَغِیرًا. [روایت مسلم]([10])
ترجمه: خالد بن عمیر عَدَوی میگوید: عتبه بن غزوان که در آن زمان امیر بصره بود، برای ما سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الله، گفت: اما بعد؛ همانا دنیا از پایانِ خود خبر میدهد و بهسرعت گذشته است و چیزی از آن جز تَهماندهی ظرف باقی نمانده که صاحبش آن را خیلی زود سرمیکشد. و شما از این سرای فانی به سرایی منتقل میشوید که فنا ندارد؛ پس سعی کنید با بهترین اعمال به سرای آخرت کوچ کنید. زیرا برای ما گفته شده که سنگی از لبهی دوزخ به داخل آن انداخته میشود و هفتاد سال سقوط میکند و به عمق دوزخ نمیرسد؛ به الله سوگند که دوزخ - از گنهکاران- پُر خواهد شد! آیا تعجب کردید؟ همچنین برای ما گفته شده که دو لنگهی هریک از درهای بهشت، بهاندازهی مسافت چهل سال با هم فاصله دارند و روزی بر آن فرامیرسد که از جمعیت بهشتیان، پُر است. روزی را بهخاطر دارم که هفتمین تن از همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم و چیزی جز برگ درختان برای خوردن نداشتیم؛ بهگونهای که کنارههای دهان ما از خوردن برگ درختان، زخمی شده بود. باری جامهای یافتم و آن را میان خود و سعد بن مالکt دو قسمت کردم؛ من، از آن شلواری برای خود ساختم و سعد نیز همین کار را کرد و اینک هر یک از ما، امیرِ یکی از شهرهاست. من از اینکه خود را بزرگ بپندارم و نزدِ الله، کوچک و بیارزش باشم، به الله پناه میبرم.
504- وعن أبی موسى الأَشْعَریِّt قال: أَخْرَجَتْ لَنا عائِشَةُ رَضِیَ اللهُ عَنْها کِساءً وَإِزارًا غَلِیظًا قالَت: قُبِضَ رسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فِی هذین. [متفقٌ علیه]([11])
ترجمه: ابوموسی اشعریt میگوید: عایشه& پیراهن و شلوار زبر و درشتی را به ما نشان داد و گفت: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در این دو لباس وفات یافت.
505- وعنْ سَعد بن أبی وَقَّاصt قال: إِنِّی لأَوَّلُ العَربِ رَمَى بِسَهْمٍ فِی سَبِیلِ اللَّه وَلَقَدْ کُنَّا نَغْزُو مَعَ رسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ما لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الحُبْلَةِ وَهذا السَّمَر حَتَّى إِنْ کانَ أَحَدُنا لَیَضَعُ کما تَضَعُ الشاةُ مالَهُ خَلْطٌ. [متفقٌ علیه]([12])
ترجمه: سعد بن ابیوقاصt میگوید: «من، نخستین عربی هستم که در راه الله تیراندازی کرده است؛ ما، همراه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم جهاد میکردیم، در حالی که غذایی جز برگ درختان بیابانی (حبله و مغیلان) نداشتیم؛ بهگونهای که مدفوع هر یک از ما، مانند فضلهی گوسفند، خشک بود».
506- وعن أبی هُرَیْرَةَt قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «اللَّهُمَّ اجْعَلْ رزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتاً». [متفقٌ علیه]([13])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دعا کرد: «یا الله! روزیِ خانوادهی محمد را بهاندازهی سدّ رَمَق قرار بده».
507- وعن أبی هُرَیْرَةَt قال: واللَّه الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُو، إِنْ کُنْتُ لأعَتمِدُ بِکَبِدِی على الأَرْضِ مِنَ الجُوع، وإِنْ کُنْتُ لأشُدُّ الحجَرَ على بَطْنی منَ الجُوع وَلَقَدْ قَعَدْتُ یوْمًا على طَرِیقهِمُ الَّذی یَخْرُجُونَ مِنْه، فَمَرَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم ، فَتَبَسَّمَ حِینَ رَآنِی، وعَرَفَ ما فی وجْهی ومَا فی نَفْسِی، ثُمَّ قال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ، قال: «الحَقْ» ومَضَى ، فَاتَّبَعْتُه، فدَخَلَ فَاسْتَأْذَن، فَأُذِنَ لِی فدَخَلْت، فوَجَدَ لَبَنًا فی قَدحٍ فقال: «مِنْ أَیْنَ هذَا اللَّبَن؟» قالوا: أَهْداهُ لَکَ فُلانٌ أَو فُلانة قال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّیْکَ یا رسول اللَّه، قال: «الحق إِلى أَهْل الصُّفَّةِ فادْعُهُمْ لی». قال: وأَهْلُ الصُّفَّةِ أَضیَافُ الإِسْلام، لا یَأْوُون عَلى أَهْل، ولا مَالٍ ولا على أَحَدٍ، وکانَ إِذَا أَتَتْهُ صدقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَیْهِم ولَمْ یَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَیْئًا، وإِذَا أَتَتْهُ هدیَّةٌ أَرْسلَ إِلَیْهِمْ وأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَکَهُمْ فیها، فسَاءَنِی ذلکَ، فَقُلْت: وما هذَا اللَّبَنُ فی أَهْلِ الصُّفَّة؟ کُنْتُ أَحَقَّ أَن أُصِیبَ مِنْ هذا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذا جاءُوا أَمَرنِی، فکُنْتُ أَنا أُعْطِیهِم، وما عَسَى أَن یبْلُغَنِی منْ هذا اللَّبَن، ولمْ یَکُنْ منْ طَاعَةِ اللَّه وطَاعَةِ رسوله صلی الله علیه و آله و سلم بدٌّ.
فأَتیتُهُم فدَعَوْتُهُم، فأَقْبَلُوا واسْتأْذَنوا، فَأَذِنَ لَهُمْ وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ الْبَیْتِ قال: «یا أَباهِرٍّ!» قلتُ: لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ، قال: «خذْ فَأَعْطِهِمْ» قال: فَأَخَذْتُ الْقَدَحَ فَجَعَلْت أُعْطِیهِ الرَّجُلَ فیَشْرَبُ حَتَّى یَرْوَى، ثُمَّ یَرُدُّ علیَّ الْقَدَح، فَأُعطیهِ الآخرَ فَیَشْرَبُ حَتَّى یروَى ، ثُمَّ یَرُدُّ عَلیَّ الْقَدح حتَّى انْتَهَیتُ إِلى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم وََقَدْ رَوِیَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ، فَأَخَذَ الْقَدَحَ فَوَضَعَهُ على یَدِه، فَنَظَرَ إِلیَّ فَتَبَسَّم، فقال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّیْکَ یا رسول اللَّه! قال: «بَقِیتُ أَنَا وَأَنْتَ». قلتُ صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اللهِ، قال: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ». فَقَعَدْتُ فَشَربْتُ فقال: «اشرَبْ» فشَربْت، فما زال یَقُول: «اشْرَبْ» حَتَّى قُلْت: لا وَالَّذِی بعثکَ بالحَقِّ ما أَجِدُ لَهُ مسْلَکًا، قال: «فَأَرِنِی» فأَعطیْتهُ الْقَدَح، فحمِدَ اللَّه تعالى وَسمَّى وَشَربَ الفَضَلَةَ. [روایت بخاری]([14])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: به الله، ذاتی که معبود برحقی جز او وجود ندارد، سوگند یاد میکنم که گاه از شدت گرسنگی بر شکم خود روی زمین میخوابیدم و گاه بر شکم خود سنگ میبستم. روزی بر سرِ راهی که - پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش- از آنجا میگذشتند، نشستم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آنجا گذشت و هنگامی که مرا دید، تبسم نمود و از چهرهام به قصدم پی برد. سپس فرمود: «ای ابوهریره!» گفتم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «بیا» و به راهش ادامه داد. من نیز پشت سرش رفتم تا اینکه وارد منزل شد، اجازه گرفت و به من نیز اجازهی ورود داد؛ وارد شدم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کاسهای شیر آنجا دید؛ پرسید: «این شیر از کجاست؟» گفتند: فلانمرد یا فلانزن برای شما هدیه آورده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای ابوهریره!» گفتم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «نزد اهل صفه برو و دعوتشان کن».
ابوهریرهt میگوید: اهل صفه، مهمانان اسلام بودند؛ آنان خانواده، مال و کسی نداشتند و نزد کسی هم نمیرفتند. هرگاه صدقه یا زکاتی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میدادند، آن را برای اهل صفه میفرستاد و خود از آن استفاده نمیکرد و هرگاه هدیهای به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میدادند، آنان را در این هدیه شریک مینمود و خودش نیز از آن استفاده میکرد.
بههر حال این موضوع بر من دشوار تمام شد؛ با خود گفتم: مگر این شیر چهقدر است که همهی اهل صفه از آن بخورند؟ من سزاوارترم که جرعهای از این شیر بخورم و با آن، قوت بگیرم. زیرا وقتی آنها بیایند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور میدهد که ظرف شیر را به آنها بدهم و دیگر، چیزی از این شیر به من نخواهد رسید! اما چارهای جز اطاعت از الله و پیامبرش نداشتم. لذا نزد اهل صفه رفتم و دعوتشان کردم؛ آنها نیز آمدند و اجازهی ورود خواستند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان اجازهی ورود داد؛ لذا وارد خانه شدند و هرکس در جای خود نشست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای اباهِر!» عرض کردم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «(ظرفِ شیر را) بردار و به آنها بده». من نیز کاسه را برداشتم و شروع کردم به دادنِ شیر؛ ظرف شیر را به هر یک از آنها میدادم، سر میکشید تا اینکه سیر میشد و سپس ظرف را به من پس میداد و آن را به دیگری میدادم؛ او نیز مینوشید تا سیر میگردید و کاسه را به من بازمیگرداند تا اینکه در پایان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم و حاضران، همه سیر شده بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کاسه را گرفت و روی دستش گذاشت؛ آنگاه نگاهم کرد و لبخندی زد و فرمود: «ای اباهر!» عرض کردم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: درست میفرمایید ای رسولخدا! فرمود: «بنشین و بنوش». و من نشستم و نوشیدم. دوباره فرمود: «بنوش». و من نوشیدم؛ و همچنان میفرمود: «بنوش»، تا اینکه گفتم: نه؛ سوگند به ذاتی که شما را بهحق مبعوث کرده است، دیگر راه ندارد و نمیتوانم. فرمود: «پس ظرف را به من بده». لذا کاسهی شیر را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دادم و ایشان پس از حمد و ثنای الله و گفتنِ «بسمالله» باقیماندهی شیر را نوشید.
508- وعن مُحَمَّدِ بنِ سِیرینَ عن أبی هریرةَt قال: لَقَدْ رأَیْتُنی وإِنِیّ لأَخِرُّ فِیما بَیْنَ مِنْبَرِ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلى حُجْرَةِ عائِشَةَ رضی اللَّه عنها مَغْشِیًّا عَلَیَّ، فَیجِیءُُ الجَائی، فیَضَعُ رِجْلَهُ عَلى عُنُقی، وَیرَى أَنِّی مَجْنونٌ وما بی مِن جُنُونٍ، وما بِی إِلاَّ الجُوع. [روایت بخاری]([15])
ترجمه: از محمد بن سیرین/ روایت است: ابوهریرهt فرمود: «زمانی را بهخاطر میآورم که در میان منبر رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم و حجرهی عایشه&، به زمین افتاده، بیهوش میشدم و رهگذری میآمد و پایش را روی گردنم میگذاشت (تا به هوش بیایم). وی، گمان میکرد که من دچار جنون شدهام، در صورتی که جنون نداشتم، بلکه فقط گرسنه بودم».
509- وعن عائشةَ رضیَ اللَّه عنها قَالَت: تُوُفِّیَ رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَدِرْعُهُ مرْهُونَةٌ عِند یهودِیٍّ فِی ثَلاثِینَ صاعًا منْ شَعِیرٍ. [متفقٌ علیه]([16])
ترجمه: عایشه& میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو، در رهن (گرو) یک یهودی بود.
510- وعن أَنسt قال: رَهَنَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم دِرْعهُ بِشَعِیرٍ، ومشیتُ إِلى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم بِخُبْزِ شَعیرٍ وَإِهَالَةٍ سَنِخَةٍ، وَلَقَدْ سمِعْتُهُ یقُول: «ما أَصْبحَ لآلِ مُحَمَّدٍ صاعٌ ولا أَمْسَى وَإِنَّهُم لَتِسْعَةُ أَبْیَاتٍ». [روایت بخاری]([17])
ترجمه: انسt میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زرهِ خود را در برابر جو در رهن گذاشت؛ من با نان جو و پیهِ ذوبشده (جزغاله) نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و شنیدم که میفرمود: «صبح و شام، یک صاع - گندم، جو یا غذا- هم برای خانوادهی محمد نبود؛ در حالی آنان، نُه خانه بودند».
511- وعن أبی هریرةt قال: لقَدْ رَأَیْتُ سَبعِینَ مِنْ أَهْلِ الصُّفَّةِ مَا مِنْهُم رَجُلٌ علیه رداءٌ، إِمَّا إِزَارٌ، وإِمَّا کِسَاء، قدْ ربطُوا فی أَعْنَاقِهِم، فَمنْهَا مَا یبْلُغُ نِصفَ السَّاقَیْنِ، ومنْهَا ما یَبْلُغُ الکَعْبین. فَیجْمَعُهُ بیدِه کراهِیَةَ أَنْ تُرَى عوْرتُهُ. [روایت بخاری]([18])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: هفتاد نفر از «اهل صفه» را دیدم؛ یک نفر هم در میان آنها نبود که لباس کاملی داشته باشد؛ یا شلواری داشتند، یا پیراهنی که بر گردن خود میبستند و برخی از آنها تا نیمهی ساق پا میرسید و بعضی هم تا دو قوزک پا و شخص، آن را با دستش جمع میکرد که مبادا عورتش نمایان شود.
512- وعن عائشةَ رضی اللَّه عنها قالت: کَانَ فِرَاشُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مِن أدَمٍ حشْوُهُ لِیفٌ. [روایت بخاری]([19])
ترجمه: عایشه& میگوید: رختخواب رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از پوست دباغیشدهای بود که با لیف خرما پُر کرده بودند.
513- وعن ابن عمر رضی اللهُ عنهما قال: کُنَّا جُلُوسًا مَعَ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إِذْ جاءَ رَجُلٌ مِن الأَنْصار، فسلَّم علَیه، ثُمَّ أَدبرَ الأَنْصَارِی فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «یَا أَخَا الأَنْصَار، کَیْفَ أَخِی سعْدُ بنُ عُبادة؟» فقال: صَالح، فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «مَنْ یعُودُهُ مِنْکُم؟» فَقام وقُمْنا مَعَه، ونَحْنُ بضْعَةَ عشَر ما علَینَا نِعالٌ وَلا خِفَاف، وَلا قَلانِسُ، ولا قُمُصٌ نمشی فی تلکَ السِّبَاخ، حَتَّى جِئْنَاه، فاسْتَأْخَرَ قَوْمُهُ مِنْ حوله حتَّى دنَا رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَأَصْحابُهُ الَّذِین مَعه. [روایت مسلم]([20])
ترجمه: ابنعمر$ میگوید: نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم که مردی از انصارy نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سلام کرد، و پس از مدتی برگشت تا برود. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای برادرِ انصاری! بردارم سعد بن عباده چطور است؟» گفت: خوب است. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «چه کسی از شما به عیادتش میرود؟» و آنگاه برخاست و ما که بیش از ده نفر بودیم با او برخاستیم و بدون اینکه کفش، جوراب، کلاه و پیراهنی داشته باشیم، در آن زمین شورهزار راه میرفتیم تا اینکه نزد سعدt رسیدیم؛ خویشاوندانش از اطراف او کنار رفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با یارانی که همراهش بودند، به سعد نزدیک شدند و عیادتش کردند.
514- وعن عِمْرانَ بنِ الحُصَینِ$ عَنِ النَّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ قال: «خَیْرُکُمْ قَرنِی، ثُمَّ الَّذِینَ یلوُنَهم، ثُمَّ الَّذِینَ یلُونَهُم». قال عِمرَان: فَمَا أَدری قال النَّبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم مَرَّتَیْن أو ثَلاثاً «ثُمَّ یَکُونُ بَعدَهُمْ قَوْمٌ یَشهدُونَ ولا یُسْتَشْهَدُون، وَیَخُونُونَ وَلا یُؤْتَمَنُون، وَیَنْذِرُونَ وَلا یُوفُون، وَیَظْهَرُ فِیهمْ السِّمَنُ». [متفقٌ علیه]([21])
ترجمه: عمران بن حُصین$ میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهترین مردم، کسانی هستند که در دوران من بهسر میبرند (صحابه)، سپس نسلی که پس از ایشان میآیند (تابعین)، و سپس نسلِ بعدی، (تبع تابعین)». عمرانt میگوید: نمیدانم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو بار جملهی «سپس نسلی که پس از ایشان میآیند» را تکرار نمود یا سه بار؛ سپس فرمود: «پس از آنها، کسانی میآیند که در حالی شهادت میدهند که از آنها درخواست شهادت (گواهی) نمیشود؛ خیانت میورزند و امانتدار و قابل اعتماد نیستند؛ نذر میکنند و به نذر خود وفا نمیکنند و چاقی، در میانشان نمایان میشود».
515- وعن أبی أُمامةt قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «یَا ابْنَ آدم! إِنَّکَ إِنْ تَبْذُل الفَضلَ خَیْرٌ لَک، وَأِن تُمْسِکهُ شرٌّ لَک، ولا تُلامُ عَلى کَفَافٍ، وَابدأ بِمنْ تَعُولُ». [ترمذی روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.]([22])
ترجمه: ابوامامهt میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای فرزند آدم! اگر تو، مازادِ ثروت خویش را بذل و بخشش نمایی، برایت بهتر است و اگر آن را نگه داری، برای تو بد خواهد بود و بهخاطر ثروتی که بهاندازهی نیاز داری، سرزنشی بر تو نیست و در بذل و بخشش، از کسی شروع کن که تأمین هزینههایش با توست».
516- وعن عُبَید اللَّه بِن مِحْصَنٍ الأَنْصارِیِّ الخَطْمِیِّt قال: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «منْ أَصبح مِنکُمْ آمِناً فی سِرْبِهِ، معافى فی جَسدِه، عِندهُ قُوتُ یَومِهِ، فَکَأَنَّمَا حِیزَتْ لَهُ الدُّنْیَا بِحذافِیرِها». [ترمذی روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.]([23])
ترجمه: عبیدالله بن مِحصَن انصاری خَطمیt میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که دارای امنیت روانی (جانی) و سلامتِ جسمیست و خوراک روزانهاش نزدش یافت میشود، گویا از تمام دنیا برخوردار شده است».
517- وعن عبدِ اللَّه بن عمرو بنِ العاصِ رضی اللهُ عنهما أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «قَدْ أَفَلَحَ مَن أَسلَم وکَانَ رِزقُهُ کَفَافًا وَقَنَّعَهُ اللَّه بِمَا آتَاهُ». [روایت مسلم]([24])
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاص$ میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که اسلام آورده و روزیاش، کفافِ زندگیاش را میکند و الله متعال او را به آنچه که به او بخشیده، قانع کرده است، رستگار میباشد».
518- وعن أبی مُحَمَّد فَضَالَةَ بنِ عُبَیْد الأَنْصَارِیِّt أَنَّهُ سَمِعَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یَقُول: «طُوبَى لِمَنْ هُدِیَ إِلى الإِْسلام، وَکَانَ عَیْشهُ کَفَافًا، وَقَنِعَ». [ترمذی روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.]([25])
ترجمه: از ابومحمد، فضاله بن عبید انصاریt روایت است: از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شنید که میفرمود: «خوشا به حالِ کسی که به سوی اسلام، هدایت یافته و از روزیِ کافی برای گذران زندگیاش برخوردار است و به آن، قانع میباشد».
519- وعن ابن عباسٍ رضی اللهُ عنهما قال: کان رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یَبِیتُ اللَّیَالِیَ المُتَتَابِعَةَ طَاوِیًا، وَأَهْلُهُ لا یَجِدُونَ عَشاءً، وَکَانَ أَکْثَرُ خُبْزِهِمْ خُبْز الشَّعِیرِ. [ترمذی روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.]([26])
ترجمه: ابنعباس$ میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم چند شبِ پیاپی، گرسنه میخوابید و خانوادهاش نان شب نمییافتند و بیشترِ نانِ مصرفی آنان، نان جو بود».
520- وعن فضَالَةَ بنِ عُبَیْدٍt أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم کَانَ إِذَا صَلَّى بِالنَّاسِ یَخِرُّ رِجَالٌ مِنْ قَامَتِهِمْ فی الصَّلاةِ مِنَ الخَصَاصةِ وَهُمْ أَصْحابُ الصُّفَّةِ حَتَّى یَقُولَ الأَعْرَاب: هُؤُلاءِ مَجَانِین، فَإِذَا صَلَّى رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم انْصَرفِ إِلَیْهِم، فقال: «لَوْ تَعْلَمُونَ ما لَکُمْ عِنْدَ اللَّه تعالى، لأَحْبَبْتُمْ أَنْ تَزْدادُوا فَاقَةً وَحَاجَةً». [ترمذی روایت کرده و گفته است: صحیح میباشد.]([27])
ترجمه: فضاله بن عُبَیدt میگوید: هنگامی که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نماز جماعت را آغاز میکرد، برخی از نمازگزاران از شدت ضعف و گرسنگی به زمین میافتادند و آنان، اصحاب صفه بودند؛ بهگونهای که صحرانشینان میگفتند: اینها، دچار جنون شدهاند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پس از پایان نماز، رو به ایشان- اصحاب صفه- میکرد و میفرمود: «اگر از نعمتها و پاداشی که نزد الله متعال دارید، آگاه بودید، دوست داشتید که فقر و تنگدستیِ شما، بیشتر شود».
521- وعن أبی کَریمَةَ المِقْدامِ بن معْدِ یکَرِبt قال: سمِعتُ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقَول: «مَا ملأَ آدمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطنِه، بِحسْبِ ابن آدمَ أُکُلاتٌ یُقِمْنَ صُلْبَهُ، فإِنْ کَانَ لا مَحالَةَ، فَثلُثٌ لطَعَامِه، وثُلُثٌ لِشرابِه، وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ». [ترمذی روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.]([28])
ترجمه: ابوکریمه، مقدام بن معدِ کربt میگوید: از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که میفرمود: «انسان، ظرفی بدتر از شکمش را پُر نمیکند؛ برای آدمی، چند لقمه که او را سرِ پا نگه دارد، کافیست و اگر- به خوردن غذای بیشتر- ناچار باشد، پس یکسوم شکمش را برای غذا، یکسوم آن را برای آب و یکسوم را برای تنفّس خود، قرار دهد».
522- وعن أبی أُمَامَةَ إِیَاسِ بنِ ثَعْلَبَةَ الأَنْصَارِیِّ الحارثیِّt قال: ذَکَرَ أَصْحابُ رَسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوْماً عِنْدَهُ الدُّنْیَا، فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «أَلا تَسْمَعُون؟ أَلا تَسْمَعُون؟ إِنَّ الْبَذَاذَة مِن الإِیمَان إِنَّ الْبَذَاذَةَ مِنَ الإِیمَانِ». [روایت ابوداود]([29])
ترجمه: ابوامامه، ایاس بن ثعلبهی انصاریt میگوید: روزی اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدش از دنیا سخن میگفتند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «توجه کنید! گوش دهید! همانا سادهپوشی و دوری از خوشگذرانی، از ایمان است؛ سادهپوشی و دوری از تنپروری، از ایمان است».
523- وعن أبی عبدِ اللَّه جابر بن عبد اللَّه رضی اللهُ عنهما قال: بَعَثَنَا رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وَأَمَّرَ عَلَینَا أَبَا عُبَیْدَةَt نتَلَقَّی عِیراً لِقُرَیْش، وَزَّودَنَا جِرَاباً مِنْ تَمْرٍ لَمْ یجِدْ لَنَا غَیْرَه، فَکَانَ أَبُو عُبَیْدةَ یُعْطِینَا تَمْرةً تَمْرَةً، فَقِیل: کَیْف کُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِهَا؟ قال: نَمَصُّهَا کَمَا یَمَصُّ الصَّبِی، ثُمَّ نَشْرَبُ عَلَیهَا مِنَ المَاء، فَتَکْفِینَا یَوْمَنَا إِلى اللَّیْل، وکُنَّا نَضْرِبُ بِعِصیِّنا الخَبَط، ثُمَّ نَبُلُّهُ بِالمَاءِ فَنَأْکُلُهُ. قال: وانْطَلَقْنَا على ساَحِلِ البَحْر، فرُفعَ لنَا على ساحِلِ البَحْرِ کهَیْئَةِ الکَثِیبِ الضخم، فَأَتیْنَاهُ فَإِذا هِی دَابَّةٌ تُدْعى العَنْبَر، فقال أَبُو عُبَیْدَةَ: مَیْتَةٌ، ثُمَّ قال: لا، بلْ نحْنُ رسُلُ رسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم وفی سبیلِ اللَّه، وقَدِ اضْطُرِرتمْ فَکلُوا، فَأَقَمْنَا علَیْهِ شَهْرا، وَنَحْنُ ثَلاثُمائَة حتَّى سَمِنَّا، ولقَدْ رَأَیتُنَا نَغْتَرِفُ من وقْبِ عَیْنِهِ بالْقِلالِ الدُّهْنَ ونَقْطَعُ منْهُ الْفِدَرَ کَالثَّوْرِ أَو کقَدْرِ الثَّوْر.
ولَقَدْ أَخَذَ مِنَّا أَبُو عُبیْدَةَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً فأَقْعَدَهُم فی وقْبِ عَیْنِهِ وَأَخَذَ ضِلَعاً منْ أَضْلاعِهِ فأَقَامَهَا ثُمَّ رَحَلَ أَعْظَمَ بَعِیرٍ مَعَنَا فمرّ منْ تَحْتِهَا وَتَزَوَّدْنَا مِنْ لحْمِهِ وَشَائِقَ، فَلمَّا قدِمنَا المدیِنَةَ أَتَیْنَا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فَذکْرَنَا ذلکَ له، فقال: «هُوَ رِزْقٌ أَخْرَجَهُ اللَّه لَکُم، فَهَلْ معَکمْ مِنْ لحْمِهِ شَیء فَتطْعِمُونَا؟» فَأَرْسلْنَا إلى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مِنْهُ فَأَکَلَه. [روایت مسلم]([30])
ترجمه: ابوعبدالله، جابر بن عبدالله$ میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ما را به فرماندهی ابوعبیدهt به سوی کاروانی از قریش فرستاد و یک انبان- کیسهی بزرگِ- خرما، به عنوان توشهی سفر به ما داد و جز آن، چیزی نبود که به ما بدهد. ابوعبیدهt از این خرما، دانهدانه به ما میداد. از جابرt پرسیدند: شما با یک دانه خرما چهکار میکردید؟ گفت: مانند کودک، آن را میمکیدیم و روی آن، آب مینوشیدیم و همین، برای یک روزِ ما تا شب، کافی بود! همچنین با چوبدستیهای خود، برگهای خشک درختان را میزدیم و برگهایی را که به زمین میریخت، با آب، نرم و خیس میکردیم و میخوردیم.
جابرt میگوید: به سوی ساحل دریا رفتیم که ناگهان چیزی مانندِ تودهای بزرگ از ریگ در جلوی ما نمایان شد. به سوی آن رفتیم؛ جانور دریایی بزرگی به نامِ عنبر بود. ابوعبیدهt گفت: مردار است و سپس گفت: خیر؛ بلکه ما فرستادگان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، و در راه الله هستیم و چون در حالتِ اضطرار و ناچاری قرار گرفتهاید، از آن بخورید. بدینترتیب ما که سیصد نفر بودیم، یک ماه از آن تغذیه میکردیم و حتی چاق شدیم. به چشمِ خود دیدم که از گودیِ چشم این عنبرماهی، با مشکهای آب، روغن میگرفتیم و از بدنش، تکهگوشتهایی بهاندازهی گاو میبُریدیم.
ابوعبیده سیزده نفر از ما را در گودیِ چشم این جانور نشاند؛ همچنین یکی از دندههای پهلویش را گرفت و آن را ایستاده نگه داشت و بزرگترین شترِ بارکشِ ما از زیرِ این دنده، عبور کرد! ما، از گوشت این جانور، قطعاتی را خشک کردیم تا به عنوان توشهی راه برداریم. وقتی به مدینه رسیدیم، نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفتیم و این ماجرا را برایش بازگو کردیم. فرمود: «آن، رزقی بود که الله برای شما، - از دریا- خارج کرد؛ آیا از گوشت آن چیزی با خود دارید که به ما هم بدهید؟» و ما مقداری از گوشت آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستادیم و ایشان آن را تناول نمود.
524- وعن أَسْمَاءَ بنْتِ یَزِیدَ رضی اللَّه عنها قالت: کانَ کُمُّ قمِیصِ رسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِلى الرُّصْغِ. [ابوداود و ترمذی روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.]([31])
ترجمه: اسماء دختر یزید& میگوید: آستین پیراهن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا مچ دست بود.
525- وعن جابرt قال: إِنَّا کُنَّا یَوْم الخَنْدَقِ نَحْفِر، فَعَرضَتْ کُدْیَةٌ شَدیدَةٌ فجاءُوا إِلى النَّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فقالوا: هَذِهِ کُدْیَةٌ عَرَضتْ فی الخَنْدَق. فقال: «أَنَا نَازِلٌ» ثُمَّ قَامَ وبَطْنُهُ معْصوبٌ بِحَجر، وَلَبِثْنَا ثَلاثَةَ أَیَّامٍ لا نَذُوقُ ذَوَاقا، فَأَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم المِعْول، فَضرَب فعاد کَثیبًا أَهْیَل، أَوْ أَهْیَم.
فقلت: یَا رَسُولَ اللهِ ائْذَن لی إِلى البیت، فقلتُ لامْرَأَتی: رَأَیْتُ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم شَیْئًا ما فِی ذلکَ صبْرٌ فِعِنْدَکَ شَیء؟ فقالت: عِندِی شَعِیرٌ وَعَنَاق، فَذَبحْتُ العَنَاق، وطَحَنْتُ الشَّعِیرَ حَتَّى جَعَلْنَا اللحمَ فِی البُرْمَة ، ثُمَّ جِئْتُ النَّبیَّ صلی الله علیه و آله و سلم وَالعجِینُ قَدْ انْکَسَرَ والبُرْمَةُ بیْنَ الأَثَافِیِّ قَد کَادَتَ تَنْضِج.
فقلت: طُعَیِّمٌ لی فَقُمْ أَنْت یَا رَسُولَ اللهِ وَرَجُلٌ أَوْ رَجُلان، قال: «کَمْ هُو؟» فَذَکَرتُ له فقال: «کَثِیرٌ طَیِّبٌ، قُل لَهَا لا تَنْزِعِ البُرْمَةَ ولا الخُبْزَ مِنَ التَّنُّورِ حَتَّى آتیَ». فقال: «قُومُوا» فقام المُهَاجِرُون وَالأَنْصَارُ، فَدَخَلْتُ علیها فقلت: وَیْحَکِ جَاءَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم وَالمُهَاجِرُون وَالأَنْصارُ وَمن مَعَهم، قالت: هل سأَلَک؟ قلت: نعم، قال: «ادْخُلوا وَلا تَضَاغَطُوا» فَجَعَلَ یَکْسِرُ الخُبْز، وَیجْعَلُ علیهِ اللحم، ویُخَمِّرُ البُرْمَةَ والتَّنُّورَ إِذا أَخَذَ مِنْه، وَیُقَرِّبُ إِلى أَصْحَابِهِ ثُمَّ یَنْزِعُ فَلَمْ یَزَلْ یَکْسِرُ وَیَغْرفُ حَتَّى شَبِعُوا، وَبَقِیَ مِنه، فقال: «کُلِی هذَا وَأَهدی، فَإِنَّ النَّاسَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ». [متفقٌ علیه]([32])
وفی روایةٍ: قال جابر: لمَّا حُفِرَ الخَنْدَقُ رَأَیتُ بِالنَّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم خَمَصًا، فَانْکَفَأْتُ إِلى امْرَأَتی فقلت: هل عِنْدَکِ شَیْء، فَإِنِّی رَأَیْتُ بِرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم خَمَصاً شَدِیداً.
فَأَخْرَجَتْ إِلیَّ جِرابًا فِیهِ صَاعٌ مِنْ شَعِیر، وَلَنَا بُهَیْمَةٌ داجِنٌ فَذَبحْتُهَا، وَطَحنتِ الشَّعِیر فَفَرَغَتْ إلى فَرَاغِی، وَقَطَّعْتُهَا فی بُرَمتِهَا، ثُمَّ وَلَّیْتُ إلى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَت: لا تفضحْنی برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ومن معَه، فجئْتُه فَسَارَرْتُهُ فقلتُ یا رسول اللَّه، ذَبَحْنا بُهَیمَةً لَنَا، وَطَحَنْتُ صَاعاً مِنْ شَعِیر، فَتَعالَ أَنْتَ وَنَفَرٌ مَعَک، فَصَاحَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: «یَا أَهْلَ الخَنْدَق! إِنَّ جابراً قدْ صنَع سُؤْراً فَحَیَّهَلاَّ بکُمْ». فقال النَّبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم : «لا تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَکُمْ وَلا تَخْبِزُنَّ عجِینَکُمْ حَتَّى أَجیءَ». فَجِئْتُ، وَجَاءَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم یقْدُمُ النَّاس، حَتَّى جِئْتُ امْرَأَتی فقالت: بِک وَبِک، فقلت: قَدْ فَعَلْتُ الَّذِی قُلْتِ. فَأَخْرَجَتْ عجیناً فَبسَقَ فِیهِ وبارَک، ثُمَّ عَمَدَ إِلى بُرْمَتِنا فَبَصَقَ وَبَارَکَ، ثُمَّ قال: «ادْعِی خَابزَةً فلْتَخْبزْ مَعک، وَاقْدَحِی مِنْ بُرْمَتِکُم وَلا تُنْزلُوها» وَهُمْ أَلْفٌ، فَأُقْسِمُ بِاللَّه لأَکَلُوا حَتَّى تَرکُوهُ وَانَحرَفُوا، وإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَغِطُّ کَمَا هِیَ، وَأَنَّ عَجِینَنَا لَیخْبَز کَمَا هُوَ.
ترجمه: جابرt میگوید: ما، در غزوهی "خندق" زمین را میکَندیم که سنگ درشت و سختی نمایان شد. اصحابy نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: با سنگِ درشت و سختی برخورد کردهایم. فرمود: «من، خودم پایین میآیم»، سپس در حالی که شکمش را از گرسنگی با سنگ بسته بود، برخاست؛ زیرا سه روز مزهی چیزی را نچشیده و چیزی نخورده بودیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کلنگ را گرفت و ضربهای به سنگ زد و سنگ، مانند پشتهی ریگ نرم شد و از هم پاشید.
عرض کردم: ای رسولخدا! اجازه بده به خانه بروم. - وقتی به خانه رفتم- به همسرم گفتم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در وضعیتی دیدم که نتوانستم صبر کنم؛ آیا چیزی برای خوردن داری؟ پاسخ داد: مقداری جو و یک بزغالهی کوچک. بزغاله را سر بریدم و جو را آرد کردم و گوشت را در دیگ گذاشتم؛ وقتی خمیر آماده شد و غذای دیگِ روی آتش، نزدیک بود که پخته شود، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و عرض کردم: ای رسولخدا! اندکی غذا دارم؛ شما با یک یا دو نفر دیگر برای صرف غذا تشریف بیاورید. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «غذا چهقدر است؟» و چون پاسخش را گفتم، فرمود: «غذای فراوان و خوبیست؛ به همسرت بگو: دیگ را از روی آتش برندارد و نان را از تنور بیرون نیاورد تا من بیایم». و آنگاه به اصحاب فرمود: «برخیزید». و مهاجران و انصارy برخاستند. من، نزد همسرم رفتم و گفتم: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مهاجران و انصار و همراهانشان، آمدند. همسرم پرسید: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از تو سؤال کردند؟ گفتم: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحابy فرمود: «وارد شوید و یکدیگر را هُل ندهید»، سپس نان را تکه میکرد و روی آن گوشت میگذاشت و به یارانش میداد و هرگاه از دیگ یا تنور، گوشت و نان برمیداشت، سرِ آنها را میپوشاند و بدین ترتیب نان را تکه میکرد و روی آن گوشت میگذاشت و به اصحاب میداد تا اینکه همه سیر شدند و مقداری از آن، باقی ماند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به همسرم فرمود: «از این بخور و به دیگران هم بده؛ زیرا مردم، دچارِ گرسنگی شدهاند».
در روایتی آمده است: جابرt میگوید: هنگام حفر خندق، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سخت گرسنه یافتم. لذا نزد همسرم رفتم و گفتم: آیا چیزی برای خوردن داری؟ زیرا من، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در گرسنگی شدیدی دیدم.
همسرم، ظرفی آورد که در آن یک صاع جو بود و حیوانِ کوچکی داشتیم که به خانه عادت کرده بود؛ من، آن را سر بریدم و همسرم، جو را آرد کرد و کارِ من و همسرم، با هم تمام شد. تکههای گوشت را در دیگ گذاشتم و سپس به راه افتادم تا نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم برگردم. همسرم به من گفت: مبادا مرا نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانش، رسوا کنی. لذا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و پنهانی به ایشان گفتم: ای رسولخدا! حیوان کوچکمان را ذبح و یک صاع جو را آرد کردهایم. شما با چند نفر دیگر (برای صرف غذا) تشریف بیاورید. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم با صدای بلند فرمود: «ای اهل خندق! جابر، غذا تهیه کرده است؛ همه بیایید و خوش آمدید». و آنگاه- به من- فرمود: «دیگتان را از روی آتش برندارید و نان نپزید تا من بیایم». به خانه آمدم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در حالی که پیشاپیش مردم بود، تشریف آورد. وقتی نزد همسرم آمدم، به من حرف گفت که چرا چنین کردی؟ گفتم: من، همان کاری را کردم که تو گفتی. سپس همسرم، خمیر را آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آب دهانش را به آن زد و دعای برکت کرد و سپس به سوی دیگ رفت و همین کار را انجام داد و به همسرم فرمود: «زنی نانوا را صدا بزن تا با تو نان بپزد و از دیگتان غذا بکش؛ ولی دیگ را- از روی آتش- پایین نیاورید». کسانی که در این میهمانی حضور داشتند، هزار نفر بودند؛ ولی به الله سوگند، همه غذا خوردند و دست از غذا کشیدند و رفتند، اما دیگمان همچنان - پُر از غذا بود و- جوش میزد و از خمیری که آماده کرده بودیم، مثلِ قبل نان میپختند.
526- وعن أَنسt قال: قال أَبو طَلْحَةَ لأُمِّ سُلَیْم: قَد سَمعتُ صَوتَ رسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم ضَعِیفًا أَعرِفُ فِیهِ الجُوع، فَهَل عِندَکِ مِن شیءٍ؟ فقالت: نَعَم، فَأَخْرَجَتْ أَقَرَاصاً مِن شَعیر، ثُمَّ أَخَذَت خِمَاراً لَهَا فَلَفَّتِ الخُبزَ بِبَعضِه، ثُمَّ دسَّتْهُ تَحْتَ ثَوبِی وَرَدَّتْنی بِبَعضِه، ثُمَّ أَرْسلَتْنِی إِلى رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فَذَهَبتُ بِه، فَوَجَدتُ رسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جالِسًا فی المَسْجِد، ومَعَهُ النَّاس، فَقُمتُ عَلَیهِم، فقالَ لی رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم : «أَرْسَلَکَ أَبُو طَلْحَة؟» فقلت: نَعم، فقال: «أَلِطَعَامٍ؟» فقلت: نَعَم، فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «قُومُوا»، فَانْطَلَقُوا وَانْطَلَقْتُ بَیْنَ أَیدیِهِم حَتَّى جِئتُ أَبَا طَلْحَةَ فَأَخبَرتُه، فقال أَبُو طَلْحَةَ: یا أُمِّ سُلَیم! قَد جَاءَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بالنَّاسِ وَلَیْسَ عِنْدَنَا ما نُطْعِمُهُم؟ فقالت: اللَّهُ وَرسُولُهُ أَعْلَم.
انطَلَقَ أَبُو طَلْحةَ حتَّى لَقِیَ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم فأَقبَلَ رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَعَه حَتَّى دَخَلا، فقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم : «هَلُمِّی ما عِندَکِ یا أُمَّ سُلَیْمٍ». فَأَتَتْ بِذلکَ الخُبْز، فَأَمَرَ بِهِ رسولُ اللَّه ففُتَّ، وعَصَرَت عَلَیه أُمُّ سُلَیمٍ عُکَّةً فَآدَمَتْه، ثُمَّ قال فِیهِ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ما شَاءَ اللَّه أَنْ یَقُول، ثُمَّ قال: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لَهُم، فَأَکَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا، ثم قال: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذنَ لهم، فَأَکَلُوا حتى شَبِعُوا، ثُمَّ خَرَجوا، ثُمَّ قال: «ائذَنْ لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لهُم حتى أَکل القَوْمُ کُلُّهُم وَشَبِعُوا، وَالْقَوْمُ سَبْعونَ رَجُلاً أَوْ ثَمَانُون. [متفق علیه]([33])
وفی روایةٍ: فما زال یَدخُلُ عشَرَةٌ وَیَخْرُجُ عَشَرَةٌ حتى لم یَبْقَ مِنهم أَحَدٌ إِلا دَخَل، فَأَکَلَ حتَّى شَبِع، ثم هَیَّأَهَا فَإِذَا هِی مِثلُهَا حِینَ أَکَلُوا مِنها.
وفی روایةٍ: فَأَکَلُوا عَشَرَةً عَشَرةً حتَّى فَعَلَ ذلکَ بثَمانِینَ رَجُلاً ثم أَکَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم بعد ذلکَ وََأَهْلُ البَیت، وَتَرکُوا سُؤرا.
وفی روایةٍ: ثمَّ أفضَلُوا ما بَلَغُوا جیرانَهُم.
وفی روایةٍ عن أَنسٍt قال: جِئتُ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم یوْمًا فَوَجَدتُهُ جَالِسًا مع َأَصحابِه، وَقد عَصَبَ بَطْنَهُ بِعِصابَةٍ، فقلتُ لِبَعضِ أَصحَابِه: لِمَ عَصَبَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بطْنَه؟ فقالوا: مِنَ الجُوع.
فَذَهَبْتُ إِلى أبی طَلحَةَ وَهُوَ زَوْجُ أُمِّ سُلیمٍ بنتِ مِلحَان، فقلت: یَا أَبتَاه، قد رَأَیْتُ رسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَصبَ بطنَهُ بِعِصَابَةٍ فَسَأَلتُ بَعضَ أَصحَابِه، فقالوا: مِنَ الجُوع. فَدَخل أَبُو طَلحَةَ على أُمِّی فقال: هَل مِن شَیء؟ قالت: نعم عِندِی کِسَرٌ مِنْ خُبزٍ وَتمرَاتٌ، فإِنْ جَاءَنَا رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَحْدهُ أَشبَعنَاه، وإِن جَاءَ آخَرُ معه قَلَّ عَنْهم، وذَکَرَ تَمَامَ الحَدیث.
ترجمه: انسt میگوید: ابوطلحه به امسُلَیم گفت: صدای رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را خیلی ضعیف و آهسته شنیدم و گمان میکنم علتش، گرسنگیست. آیا نزد تو چیزی برای خوردن یافت میشود؟ امسلیم پاسخ داد: بله، و آنگاه چند نان جو آورد و نان را در قسمتی از چارقدش پیچید و سپس آن را زیر لباسم پنهان کرد و قسمت دیگر چارقد را روی من انداخت و مرا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد. من، بستهی نان را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردم و دیدم که ایشان با تعدادی از مردم در مسجد نشستهاند. بالای سرشان ایستادم. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «آیا ابوطلحه، تو را فرستاده است؟» گفتم: بله. پرسید: «آیا برای غذا؟» گفتم: بله. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به مردم فرمود: «برخیزید» و همه به راه افتادند و من، پیشاپیش آنها رفتم تا اینکه نزد ابوطلحه آمدم و به او خبر دادم - که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تعدادی از مردم میآیند.- ابوطلحه گفت: ای امسُلَیم! رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم مردم را آورده است و غذایی نداریم که از آنها پذیرایی کنیم. امسلیم گفت: الله و پیامبرش داناترند.
ابوطلحه به استقبال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا اینکه ایشان را دید و با هم آمدند و وارد خانه شدند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای امسلیم! آنچه داری، بیاور». و امسلیم، همان نان را آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که نان را خُرد کنند. امسلیم، خیک روغن را فشار داد و نان را چرب کرد. سپس رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دعایی که الله میداند، بر روی نان چرب خواند و فرمود: «به ده نفر، اجازهی ورود بده». و ابوطلحه به آنها اجازهی ورود داد و آنها وارد خانه شدند، شکمِ سیر غذا خوردند و بیرون رفتند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «به ده نفرِ دیگر اجازهی ورود بده». ابوطلحه ده نفر را به داخل خانه خواند؛ آنها نیز سیر خوردند و بیرون رفتند و بدینترتیب همهی همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که هفتاد یا هشتاد نفر بودند، غذا خوردند و سیر شدند.
در روایتی آمده است: مرتب ده نفر وارد میشدند و ده نفر بیرون میرفتند تا اینکه کسی از آنها باقی نماند، مگر آنکه وارد خانه شده و شکم سیر، غذا خورده بود. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن غذا را جمع کرد و دید که تغییری نکرده و مثلِ زمانیست که از آن خوردند.
و در روایتی آمده است: دهنفر دهنفر، غذا خوردند و به همین ترتیب به هشتاد نفر غذا داد و سپس خودِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خانوادهی ابوطلحه غذا خوردند و غذایی بهاندازهی غذای یک میهمانی باقی گذاشتند.
و در روایتی آمده است: بهاندازهای غذا گذاشتند که از این غذا به همسایهها نیز دادند.
و در روایتی دیگر آمده است: انسt میگوید: روزی نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و دیدم که با یارانش نشسته و شکمش را با پارچهای بسته است. از یارانش پرسیدم: چرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شکمش را بسته است؟ گفتند: به علت گرسنگی. لذا نزد ابوطلحه رفتم که شوهرِ مادرم، امسلیم دختر ملحان بود و گفتم: ای پدر! رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که با پارچهای شکمش را بسته بود. علتش را از یارانش پرسیدم؛ گفتند: به علت گرسنگیست. ابوطلحه نزد مادرم رفت و گفت: آیا چیزی برای خوردن هست؟ مادرم گفت: بله؛ چند پارهنان و چند دانه خرما. اگر رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تنها نزدمان بیاید، میتوانیم از ایشان پذیرایی کنیم تا سیر شوند؛ اما اگر کسی دیگر با او بیاید، برایشان کم است. و سپس بقیهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
مؤلف/ این باب را پس از بابِ زهد و پارسایی در دنیا ذکر کرده و به بیان این نکته پرداخته است که انسان نباید بیش از حد به امیال و خواست های دنیوی خود اهمیت دهد؛ بلکه باید به اندازهی نیاز خود، بسنده کند. همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین رویکردی داشت. مؤلف/ در اینباره، آیاتی ذکر کرده که نشانگر فرجامِ کسانیست که از امیال نفسانی خود پیروی میکنند و نماز را تباه میگردانند. مانندِ این فرمودهی الله متعال که میفرماید:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ یَلۡقَوۡنَ غَیًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ شَیۡٔٗا ٦٠﴾ [مریم: ٥٩، ٦٠]
آنگاه نسلی جایگزینشان شد که نماز را تباه کردند و از خواستههای نفسانی پیروی نمودند؛ پس سزای گمراهی (خویش) را خواهند دید، مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ﴾ یعنی پس از پیامبرانی که در آیات پیشین، ذکر شدهاند، نسلی آمدند که راه و روش پیامبران را ادامه ندادند؛ بلکه: ﴿أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾: «نماز را تباه کردند و از خواستههای نفسانی خویش پیروی نمودند».
تباه کردن نماز، به معنای کوتاهی در این عبادت یا در انجام شرایط آن، مانند طهارت، پوشاندن عورت و روی آوردن به قبله میباشد.
یا کوتاهی در ارکان نماز مانند آرامش در رکوع و سجده و نیز آرامش در قیام و قعود.
یا کوتاهی در واجبات نماز مانند درخواست مغفرت در میان دو سجده، یا تسبیح رکوع و سجده، و تشهد اول و امثال آن.
شدیدترین کوتاهی در نماز، اینست که در وقتش ادا نشود؛ یعنی خارج از وقت، نماز بخوانند. کسانی که نماز را خارج از وقتش میخوانند، در صورتی که عذری مانند خواب ماندن یا فراموشی داشته باشند، نمازشان پذیرفته میشود؛ ولی اگر عذری نداشته باشند و خارج از وقت، نماز بخوانند، نمازشان قبول نمیگردد؛ گرچه هزار بار نماز بخوانند.
﴿وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾: «و از خواستههای نفسانی خود پیروی نمودند». یعنی: همهی فکر و خیالشان یا همهی هم و ارادهای آنان، خواستههای نفسانی و امیال شکم میشود. از اینرو به تنپروری و لذتجویی روی میآورند و نسبت به نماز، کوتاهی میکنند. پناه بر الله.
سپس الله متعال کیفرشان را بیان نموده و فرمودهاست: ﴿فَسَوۡفَ یَلۡقَوۡنَ غَیًّا ٥٩﴾؛ یعنی: «پس سزای گمراهی خویش را دیدند». این، هشداری جدی برای چنین کسانیست؛ زیرا نتیجهی هر عملی، از جنسِ آن عمل است.
﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ شَیۡٔٗا ٦٠﴾ [مریم: ٦٠]
مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
سپس مؤلف/ حدیث عایشه$ را دربارهی وضعیت زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که آن بزرگوار دو شبِ پیاپی از نان جو، سیر نخورد؛ زیرا تنگدست بود و چهبسا سه هلال ماهِ نو در دو ماه میگذشت و در هیچیک از خانههایش آتشی برای پختن غذا روشن نمیشد. بلکه غذای مورد استفادهی آنها، خرما و آب بود. حال آنکه اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میخواست، کوهها برایش به طلا تبدیل میشد، ولی به کمترین حد و سطح زندگی، بسنده کرد و بهرهاش را برای زندگی آخرت، ذخیره نمود.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 5416؛ صحیح مسلم، ش: 2970.
([2]) صحیح بخاری، ش: 2567؛ و صحیح مسلم، ش: 2972.
([3]) عروه پسرِ اسماء دخت ابوبکر، یعنی خواهرزادهی امالمؤمنین عایشهy بود. [مترجم]
([4]) اینکه از خرما و آب، به عنوان دو چیزِ سیاه یاد کرد، بر اساسِ تغلیب بود؛ زیرا آب، بیرنگ است. منظور از تغلیب، این است که وقتی دو چیز با هم ذکر شوند، صفت مشهورِ یکی از آنها برای هر دو ذکر گردد. [مترجم]
([5]) صحیح بخاری، ش: 5414.
([6]) صحیح بخاری، ش: (5386، 6450).
([7]) صحیح مسلم، ش:2978.
([8]) صحیح بخاری، ش: 5413.
([9]) صحیح مسلم، ش: 2038.
([10]) صحیح مسلم، ش:2967.
([11]) صحیح بخاری، ش: 5818؛ صحیح مسلم، ش: 2080.
([12]) صحیح بخاری، ش: (3728، 6453)؛ و صحیح مسلم، ش: 2966.
([13]) صحیح بخاری، ش: 6460؛ و صحیح مسلم، ش: 1055.
([14]) صحیح بخاری، ش: (6246، 6452).
([15]) صحیح بخاری، ش: 7324.
([16]) صحیح بخاری، ش: 2916؛ در صحیح مسلم، ش: 1603 نیز روایتی به همین مضمون آمده است.
([17]) صحیح بخاری، ش: 2508.
([18]) صحیح بخاری، ش: 442. پیشتر به شمارهی 473 ذکر شد.
([19]) صحیح بخاری، ش: 6456.
([20]) صحیح مسلم، ش: 925.
([21]) صحیح بخاری، ش: 2651؛ و صحیح مسلم، ش: 2535.
([22]) صحیح الجامع، ش: 7834؛ الإرواء، ش:834؛ این حدیث، همچنین در صحیح مسلم، بهشمارهی 1036 موجود است.
([23]) صحیح الجامع، ش: 6042؛ السلسلة الصحیحة، ش:2318؛ صحیح الترمذی، ش: 1913؛ و صحیح ابنماجه، ش: 3340 از آلبانی/.
([24]) صحیح مسلم، ش:1054.
([25]) صحیح الجامع، ش: 3931؛ السلسلة الصحیحة، ش: 1506؛ صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1915.
([26]) صحیح الجامع، ش: 4895؛ السلسلة الصحیحة، ش: 2119؛ صحیح الترمذی، ش: 1923؛ مختصر الشمائل المحمدیۀ، ش:125؛ صحیح ابن ماجه، ش: 2703؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.
([27]) صحیح الجامع، ش: 5265؛ السلسلة الصحیحة، ش: 2169؛ صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1930.
([28]) صحیح الجامع، ش: 5674؛ السلسلة الصحیحة، ش: 2265؛ صحیح الترمذی، ش: 1939؛ صحیح ابنماجه، ش: 2704؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.
([29]) صحیح الجامع، ش: 2879؛ السلسلة الصحیحة، ش: 341؛ صحیح الترمذی، ش: 3507؛ صحیح ابنماجه، ش: 3324؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.
([30]) صحیح مسلم، ش:1935.
([31]) ضعیف است؛ ر.ک: السلسلة الضعیفة، ش: 2458؛ ضعیف أبیداود، ش:1700؛ و مختصر الشمائل، ش:47؛ همهی این کتابها از آلبانیست.
([32]) صحیح بخاری، ش:3070؛ و صحیح مسلم، ش: 2039.
([33]) صحیح بخاری، ش: 3578؛ و صحیح مسلم، ش: 2040.