الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: ٢]
و همدیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.
در این باب میتوان به احادیث باب پیشین اشاره کرد.
1547- وعن ابن مسعودٍ t قَالَ: قَالَ رسُولُ اللهr: «لا یُبَلِّغْنِی أَحَدٌ مِنْ أصْحَابِی عَنْ أَحَدٍ شَیْئاً، فإنِّی أُحِبُّ أنْ أخْرُجَ إِلَیْکُمْ وأنَا سَلیمُ الصَّدْرِ». [روایت ابوداود و ترمذی]([1])
ترجمه: از ابنمسعودt روایت شده است که رسولاللهr فرمود: «هیچیک از اصحابم هیچ خبری از دیگری برای من نیاورد؛ زیرا دوست دارم که وقتی نزدتان میآیم، در دلم نسبت به کسی چیزی نباشد».
شرح
مولف/ در کتابش «ریاض الصالحین» باب بدین عنوان گشوده است: «نهی از نقل سخنان و احوال مردم به زمامداران، در صورتی که ضرورت و نیازی به این کار نباشد»؛ زیرا این امر نوعی دشمنی با کسیست که سخنش بدون ضرورت به مسؤولان منتقل میشود یا اینکه ممکن است زمینهساز بدبینی مسؤولان باشد و باعث شود که این تصور را در ذهنشان تداعی کند که مردم به آنان ناسزا میگویند یا از آنان راضی نیستند؛ از اینرو خبرچینی برای زمامداران، کار شایستهای نیست؛ مگر آنکه بهراستی مصلحتی در این گزارشها وجود داشته باشد؛ مثلاً بهخاطر جلوگیری از اتفاقی ناگوار. لذا اگر شخصی در مجالس از حکام و مسؤولان بهبدی یاد میکند یا به آنان ناسزا میگوید، شایسته نیست که خبرش را به مسؤولان برسانند؛ زیرا این ، جفایی در حقّ آن شخص میباشد و نیز سبب میشود که مسؤولان گمان ببرند که مردم از آنان راضی نیستند؛ در نتیجه در انجام وظایف خویش دلسرد شده، اقدامات لازم را در جهت خدمت به مسلمانان انجام ندهند. ولی اگر کسی بیمورد به بدگویی از حکام و مسؤولان میپردازد و چنین بهنظر میرسد که هدفش ایجاد آشوب و گسترش دامنهی نارضایتی در سطح جامعه میباشد و میخواهد مردم را نسبت به مسؤولان بدبین کند، باید خبرش را به مسؤولان بدهید؛ زیرا این، خیرخواهی برای خود آن شخص بهشمار میآید؛ چراکه مسؤولان جلوی او را میگیرند تا بیشتر در آشوبگری و هجوم بر ضدّ زمامداران و مسؤولان، فرو نرود؛ افزون بر این، سکوت در برابر تبهکار، مفاسد بیشتری در پی خواهد داشت و این، بر خلاف نصیحت و خیرخواهیست.
لذا اگر خبرچینی برای حکومت اسلامی بهقصدِ جلوگیری از آشوب باشد، ایرادی ندارد؛ البته این امر نیز باید با دقت انجام شود و مبتنی بر دلایل و مدارک کافی باشد تا مسؤولان از اقدامات فتنهگرانه جلوگیری کنند و در جهت بسط و گسترش رضایتمندیِ شهروندان بکوشند.
سپس مولف/ در اینباره به یک آیه و یک حدیث، استدلال کرده است و در همان ابتدا این آیه را یادآور شده است که الله تعالی میفرماید:
﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: ٢]
و همدیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.
یکی از نمونههای تعاون و همکاری در مسیر گناه و تجاوز، این است که انسان بدون ضرورت خبر کسی را به مسؤولان برساند؛ زیرا این امر چهبسا ممکن میشود که مسؤولان بدون دلیلی شرعی، با آن شخص برخورد کنند. و اما حدیثی که مولف/ در اینباره آورده، حدیثیست بدین مضمون که از ابنمسعودt روایت شده است که رسولاللهr فرمود: «هیچیک از اصحابم هیچ خبری از دیگری برای من نیاورد؛ زیرا دوست دارم که وقتی نزدتان میآیم، در دلم نسبت به کسی چیزی نباشد».
این، از حکمت و فرزانگی رسولاللهr بود که نمیخواست در دلش چیزی نسبت به یارانش ایجاد شود. تجربه نشان داده است که گاه انسان، یک نفر را دوست دارد و او را فردی بزرگوار میپندارد؛ اما دربارهی آن شخص خبری به انسان میرسد که مهر و محبتش نسبت به آنشخص از دلش میرود و از او متنفر میشود. اینجاست که باید دقت کنیم که مصلحت در سکوت است یا در انتقال خبر یا موضوعی به مسؤولان.([2])
***
([1]) ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: 6322؛ و ضعیف أبی داود، از آلبانی/، ش: 1035.
([2]) سعدی:
«دو چیز طُرّهی عقل است: دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی».
«اگرچه پیش خردمند خاموشی ادب است؛ به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی».
257- باب: حرام بودن سخنچینی که عبارتست از نقل سخن در میان مردم بهقصد دو بههمزنی
الله متعال میفرماید:
﴿هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١١]
و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است، (فرمان مبر).
و میفرماید:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
1544- وعن حُذَیْفَةَt قَالَ: قَالَ رسولُ اللهr: «لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ نَمَّامٌ». [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: حذیفهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «سخنچین وارد بهشت نمیشود».
1545- وعن ابن عباسٍ$: أنَّ رسولَ اللهr مرَّ بِقَبْرَیْنِ فَقَالَ: «إنَّهُمَا یُعَذَّبَانِ، وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبیرٍ، بَلَى إنَّهُ کَبِیرٌ؛ أمَّا أَحَدُهُمَا، فَکَانَ یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ، وأمَّا الآخَرُ فَکَانَ لا یَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ». [متفقٌ علیه؛ این، لفظ یکی از روایتهای بخاریست.]([2])
ترجمه: ابنعباس$ میگوید: رسولاللهr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد».
شرح
مولف/ در باب پیشین به بیان انواع غیبتهای مباح پرداخت و شش مسأله در اینباره ذکر نمود و دلایلی آورد که پیرامونش سخن گفتیم؛ از آن جمله: دادخواهی بود که انسان نزد قاضی یا حاکم، از کسی که به او ستم کرده است، شکایت کند. یعنی در چنین موردی ایرادی ندارد که دربارهی ستمِ جفاکار، سخن بگوید؛ زیرا حقّ اوست که دادخواهی کند و حقّ خود را بگیرد؛ دلیل جوازش، این است که هند، همسر ابوسفیان نزد پیامبرr آمد و گفت: ای رسولخدا! ابوسفیان، مرد بخیلیست و مخارج من و فرزندم را بهاندازهی کافی نمیدهد؛ مگر آنکه خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». بُخل، صفت نکوهیدهایست که هند به شوهرش نسبت داد؛ اما چرا؟ هدفش دادخواهی بود؛ یعنی میخواست حق خویش و فرزندش را بگیرد و از خود و فرزند خویش، رفع ظلم کند؛ زیرا بر مرد واجب است که نفقه و مخارج همسر و فرزندان خود را در حدّ متوسط و مطابق عُرف و بدون افراط و تفریط، تأمین نماید؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا ٦٧﴾ [الفرقان: ٦٧]
و آنان که چون انفاق مىکنند، زیادهروى نمىنمایند و بخل نمىورزند، و انفاقشان همواره میان این دو حالت، در حدّ اعتدال است.
کسی که در نتیجهی بُخل، ستمی بر او برود، میتواند به شخصی که توانایی گرفتن حقّش را دارد، شکایت ببرد؛ چنانکه هند، نزد رسولاللهr شکایت کرد که شوهرش، مخارج او را بهاندازهی کافی تأمین نمیکند. رسولاللهr او را از اینکه شوهرش را بخیل نامید، منع نفرمود؛ بلکه از آنجا که او خواهان گرفتن حقش بود، رسولالله سخنش را تأیید و او را راهنمایی نمود و فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». این حدیث، حاوی مسایلیست؛ از جمله:
جایز بودن غیبت برای دادخواهی و گرفتن حقّ خویش؛ البته بهشرطی که این غیبت، در قالب شکایت در نزد کسی باشد که توانایی رسیدگی به موضوع و گرفتن حق را دارد؛ و گرنه، دادخواهی فایدهای ندارد.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، این است که نفقه و تأمین مخارج زن و فرزند، طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بر مرد یا سرپرست خانواده واجب است؛ حتی اگر خودِ زن، ثروتمند باشد، باز هم بر مرد واجب است که نفقهاش را بدهد.
اگر زنی معلم باشد و ضمن شرایط عقد، قید شده که مرد او را از تدریس منع نکند، در این صورت مرد حق ندارد که چیزی از حقوق دریافتی زن را مطالبه کند تا بر این اساس به همسر خویش اجازه دهد که همچنان شاغل باشد؛ یعنی با پذیرش این شرط در هنگامِ عقد ازدواج، دیگر حق ندارد که زنش را از تدریس منع کند یا اینکه چیزی از حقوقش را برای خود بردارد؛ ولی اگر در زمان عقد، چنین شرطی به میان نیامده باشد، مرد میتواند زنش را از تدریس منع کند یا اینکه با توافق یکدیگر بخشی از حقوق زن از آنِ مرد باشد تا به همسرش اجازهی اشتغال و تدریس بدهد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر کسی، نفقهی زیردستان خود را طبق عُرف و بهاندازهی کافی ندهد، آنها میتوانند طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بدون اطلاع سرپرست، از اموال او بردارند.؛ چه سرپرست بداند و چه نداند و نیز فرقی نمیکند که اجازه دهد یا ندهد؛ یعنی زن میتواند بهاندازهی نیاز خود و فرزندانش از جیب شوهرش یا از گاوصندوق وی پول بردارد. حال این پرسش مطرح میشود که حسن، سی هزار تومان از سعید بستانکار است و سعید انکار میکند؛ در عین حال این امکان برای حسن وجود که با گرفتن بخشی از مالِ سعید، طلب خود را وصول کند؛ آیا این کار برای حسن که بستانکار است، جایز میباشد؟ میگوییم: خیر؛ زیرا مسألهی نفقه با این موضوع تفاوت دارد؛ در بحث نفقه، تأمین نیازهای ضروری مطرح میباشد و این، سببی روشن است که صورتمسألهی مذکور را جایز میگرداند و همهی ما میدانیم که فلان زن، همسر فلانیست و بر او واجب است که نفقهی همسرش را بدهد؛ بر خلافِ بستانکار که اینگونه روشن و واضح نیست و ثبوت آن به دلیل و مدرک نیاز دارد و باید از طریق مجاریِ قضایی و حقوقی پیگیری شود؛ همچنین رسولاللهr فرموده است: «أَدِّ الأَمَانَةَ إِلَى مَنْ ائْتَمَنَک وَلاَ تَخُنْ مَنْ خَانَک».([3]) یعنی: «امانت را به کسی که آن را به تو میسپارد، بازگردان و به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن». علما از این مسأله بهعنوان مسألهی «ظفر» یاد میکنند؛ یعنی اگر کسی به مالی از بدهکار خویش دست یافت، آیا میتواند آنرا در قبال بستانکاری خود برای خویش بردارد یا خیر؟ پاسخش این است که برداشتن آن مال در مقابل نفقهی واجب، ایرادی ندارد؛ اما در برابر بستانکاری، بنا بر فرمودهی عام و فراگیرِ رسولاللهr جایز نیست که فرمود: «به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن»؛ بلکه بحث تأمین اموال موضوعیست که از طریق مجاری قضایی و حقوقی انجام میشود.
***
1546- وعن ابن مسعودٍt أنَّ النَّبِیَّr قَالَ: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ». [روایت مسلم]([4])
ترجمه: ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
شرح
مولف/ در باب حرام بودن سخنچینی، حدیثی بدین ذکر کرده است که ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ»؛ یعنی: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
واژهی «عَضْه» به معنای بریدن و پارهپاره کردن یا بخشبخش نمودن است و همخانوادهی واژهی ﴿عِضِینَ﴾ میباشد که در قرآن کریم آمده است:
﴿ٱلَّذِینَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِینَ ٩١﴾ [الحجر: ٩١]
آنانکه قرآن را بخشبخش قرار دادند (و بخشی از قرآن را سحر و بخشی را شعر پنداشتند).
یا به بخشی از قرآن ایمان آوردند و به بخشی دیگر کفر ورزیدند. سخنچینی نیز اینگونه است؛ یعنی آدم سخنچین حرف برخی از مردم را به برخی دیگر میرساند تا دوبههمزنی کند؛ این، جزو گناهان بزرگ است؛ چنانکه پیامبرr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد». برخی از مردم علاقهی عجیبی دارند که حرفِ این و آن را به یکدیگر برسانند و حتی بدین منظور پیازداغش را هم بیشتر میکنند؛ نزد این یکی میروند و میگویند: فلانی، چنین و چنان گفته است. و نزد آن یکی میروند و میگویند: فلانکس چنین و چنان گفته است! گاه حرفی که نقل میکنند، راست است و گاه دروغ. تازه اگر راست باشد، باز هم حرام است و سخنچینی بهشمار میآید و جزو گناهان بزرگ میباشد. اللهU از پیروی از چنین کسانی منع نموده و فرموده است:
﴿وَلَا تُطِعۡ کُلَّ حَلَّافٖ مَّهِینٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١٠، ١١]
و از هیچ سوگندخوردهی فرومایهای فرمان مبر؛ (و نیز) و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است.
شاعر چه نیک و بهجا گفته است که:
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
همچنین کسی که حرف دیگران را نزدت بازگو میکند، شک نکن که حرف تو را نیز پیش دیگران میبرد؛ پس از چنین کسانی تحویل نگیر و نسبت به آنها بیتفاوت باش.
در این حدیث به یک شیوهی آموزشی بسیار خوب اشاره شده است؛ چنانکه رسولاللهr برای جلب توجه مخاطبش و برای اینکه توجهش به موضوع را بیشتر کند، آنرا در قالب یک پرسش مطرح میفرمود؛ این روش، باعث میگردد که حواس مخاطب به سوی موضوع کشیده شود و موضوع را با توجه بیشتری دنبال کند. لذا بهکارگیری چنین روشهایی در آموزش، نیک و بهجاست؛ زیرا هدف، این است که شنونده چیزی بیاموزد یا آنرا بهخاطر بسپارد.
حال این پرسش مطرح میشود که اگر دیدیم که فردی به دوست خود آنقدر فریفته شده که اسرار و رازهای خود را با او در میان میگذارد ، ولی دوستش اسرار او را فاش میکند، آیا باید به شخص اول خبر دهیم که فلاندوست تو آدم رازداری نیست و سخنانت را پیش آن و آن بازگو میکند؟ پاسخ، مثبت است؛ آری؛ باید به آن شخص بگوییم که حواست به فلانی باشد که آدم رازداری نیست و دربارهی تو چنین و چنان میگوید. این، از باب نصیحت و خیرخواهیست و هدف، این نیست که میان دو طرف را بههم بزنیم؛ یعنی هدف، اصلاح است، نه دوبههمزنی؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِ﴾ [البقرة: ٢٢٠]
الله، مفسد را از مصلح میشناسد.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 6056؛ و صحیح مسلم، ش:105.
([2]) صحیح بخاری، ش: (216، 1387)؛ و صحیح مسلم، ش:292.
([3]) این حدیث، طرق و شواهد زیادی دارد که پیشتر بان شد.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2606.
بدان که غیبت با هدفِ درست و شرعی که دستیابی به آن جز با غیبت ممکن نباشد، به شش سبب مباح است:
یکم: دادخواهی؛ پس برای ستمدیده جایز است که نزد سلطان و قاضی و دیگر کسانی که قادر به گرفتن حقّ او هستند، از ظالم شکایت کند و بگوید: فلانی، به من ظلم کرده است.
دوم: کمک خواستن برای تغییر منکَر و بازگرداندن گنهکار به راه راست؛ بدینسان که به آنکه به تواناییاش برای از میان بردن منکَر امید دارد، بگوید: فلانی، مرتکب فلانکار شد؛ او را توبیخ و از این کار منع کن»؛ یا چنین چیزی بگوید و هدفش رسیدن به از میان بردن منکَر باشد و اگر هدفی جز این داشته باشد، حرام است.
سوم: استفتا (فتوا خواستن)؛ مثلاً به مفتی میگوید: پدرم، یا برادرم، یا همسرم یا فلانی به من ستم کرده است؛ نظر شما چیست و چگونه میتوانم از شرّ او رهایی یابم و به حقّ خود برسم و دفع ظلم کنم؟ این بهخاطر ضرورت، جایز است؛ اما بهتر و احتیاط، این است که بگوید: نظر شما دربارهی مرد یا شخص یا همسری که چنین کرده است، چیست؟ بدینسان بدون ذکر نام شخص، به هدف خویش میرسد؛ البته ذکر نام فرد، جایز است و انشاءالله این موضوع در حدیث هند خواهد آمد.([1])
چهارم: برحذر داشتن مسلمانان از شر، و نصیحت و خیرخواهی برای آنان میباشد که چند وجه دارد:
· بیان عیوب راویان و شاهدانی که خدشههایی بر آنان، وارد است؛ این بهاجماع مسلمانان، جایز و بلکه بنا بر ضرورت، واجب میباشد.
· مشاوره در زمینهی ازدواج با کسی، یا در زمینهی شراکت با او در کاری، یا نظرخواهی دربارهی به امانت گذاشتن چیزی در نزد او و یا مشورت خواستن دربارهی معامله یا همسایگی با او و امثال آن؛ در چنین مواردی بر مشاور، واجب است که وضعیت طرف را پنهان نکند؛ بلکه باید به نیت خیرخواهی، بدیهایی را که در آن شخص وجود دارد، بیان نماید.
· وقتی دانشپژوه یا طالب علمی را ببیند که نزد یک بدعتی یا فاسق میرود و از او دانش فرا میگیرد و این نگرانی وجود دارد که طالب علم از آن شخص اثر بپذیرد و بدینسان به عقیده و اخلاق او آسیبی برسد؛ در این صورت بر انسان واجب است که وضعیت آن شخص را بیان کند؛ البته بهشرطی که قصد نصیحت و خیرخواهی داشته باشد. و این، از مواردیست که در آن، اشتباههای فراوانی روی میدهد و گوینده، قصد اصلاح ندارد؛ بلکه از روی حسادت چیزی میگوید و شیطان او را در این امر بهاشتباه میاندازد و این پندار را در ذهنش میاندازد که این کار، خیرخواهیست! پس باید در اینباره هوشیار بود.
· یکی از این موارد، این است که شخص مسؤولیتی دارد و چنانکه باید و شاید انجام مسؤولیت نمیکند یا شایستگی آن مسؤولیت را ندارد؛ مثلاً فاسق یا سهلانگار است. ذکر ویژگیهای او نزد بالادست وی واجب است تا او را برکنار کند و این مسؤولیت را به کسی بدهد که شایستگیاش را دارد؛ یا برای اینکه مقام بالادست، عیوب این مسؤول را بداند و با او به مقتضای وضعیت وی تعامل کند و به او فریفته نشود و او را به اصلاح خود و انجام وظیفه تشویق نماید یا شخص دیگری را جایگزینش بگرداند.
پنجم: کسی که آشکارا مرتکب فسق و فجور میشود و بدعتی میگزارد؛ مانند: بادهنوشی، غصب اموال مردم، باجگیری و(فساد مالی) و اشتغال به کارهای بیهوده؛ لذا ذکر آندسته از عیوبی که آشکارا انجام میدهد، جایز و بازگوییِ دیگر عیوبش ناجایز است؛ مگر اینکه برای جوازِ آن، سببی از اسبابی که ذکر کردیم، وجود داشته باشد.
ششم: لقب یا شهرتِ کسی باشد؛ مثلاً اگر کسی به لقبی مانندِ ضعیفچشم، لَنگ، کَر، کور، لوچ و مانند اینها معروف باشد، درست است که با این القاب معرفی یا نام برده شود؛ اما اطلاق چنین القابی بهقصد تحقیر یا استهزا و خردهگیری و امثال آن، حرام است. البته اگر معرفی یا ذکر نامِ شخص با غیر این القاب ممکن بود، بهتر است.
اینها، شش سببیست که علما ذکر کردهاند و بیشترشان مورد اتفاق است.
شرح
نووی/ در کتابش «ریاض الصالحین» بابی را به بیان غیبتِ جایز، اختصاص داده و شش مورد در اینباره ذکر کرده است. سخنش جامع میباشد و روی آن هیچ حرفی نیست؛ مواردی که ذکر کرده است، دلایلی دارد که انشاءالله در این باب خواهد آمد. وی این دلایل را آورده است و به خواست الله متعال پیرامون این دلایل سخن خواهیم گفت. از الله متعال میخواهیم که نووی را ببخشاید و همهی ما را وارد بهشت برین بگرداند.
***
1539- عن عائشة&: أنَّ رجلاً اسْتَأذَنَ عَلَى النَّبِیِّr فَقَالَ: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِیرَةِ!». [متفق علیه]([2])
ترجمه: عایشه& میگوید: مردی از پیامبرr اجازهی ورود خواست؛ پیامبرr فرمود: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیلهی خود میباشد».
[نووی: بخاری در جایز بودن غیبت از فاسدان و گمراهان به این حدیث استدلال کرده است.]
1540- وعنها قالت: قَالَ رسولُ اللهr: «مَا أظُنُّ فُلاناً وفُلاناً یَعْرِفانِ مِنْ دِینِنَا شَیْئاً». [روایت بخاری]([3])
قَالَ: قَالَ اللَّیْثُ بن سعدٍ أحَدُ رُواة هَذَا الحدیثِ: هذانِ الرجلانِ کانا مِنَ المنافِقِینَ.
ترجمه: عایشه& میگوید: رسولاللهr فرمود: «گمان نمیکنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند».
لیث بن سعد، یکی از راویان این حدیث میگوید: این دو مرد، از منافقان بودند.
1541- وعن فاطمة بنتِ قیسٍ& قالَت: أَتَیْتُ النَّبِیَّr فقلتُ: إنَّ أَبَا الجَهْم وَمُعَاوِیَةَ خَطَبَانِی؟ فَقَالَ رسُولُ اللهr: «أمَّا مُعَاوِیَةُ، فَصُعْلُوکٌ لا مَالَ لَهُ، وأمَّا أَبُو الجَهْمِ، فَلا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». [متفق علیه]([4])
وفی روایةٍ لِمسلمٍ: «وَأمَّا أَبُو الجَهْمِ فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ» وَهُوَ تفسیر لروایةِ: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ».
ترجمه: فاطمه بنت قیس& میگوید: نزد پیامبرr آمدم و گفتم: ابوجهم و معاویه از من خواستگاری کردهاند. رسولاللهr فرمود: «معاویه، فقیر است و مالی ندارد و ابوجهم عصا از دوش خویش بر زمین نمیگذارد».
و در روایتی از مسلم آمده است: «ابوجهم، زنان را زیاد کتک میزند» و این، تفسیر برای روایت پیشین است. نیز گفته شده که منظور از اینکه «عصا از دوش خویش بر زمین نمینهد، این است که او زیاد به مسافرت میرود.
1542- وعن زید بن أرقمَt قَالَ: خَرَجْنا مَعَ رسُولِ اللهr فِی سَفَرٍ أصَابَ النَّاسَ فِیهِ شِدَّةٌ، فَقَالَ عبدُ اللهِ بن أُبَیّ: لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رسولِ اللهِr حَتَّى یَنْفَضُّوا، وقال: لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى المَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، فَأَتَیْتُ رسُولَ اللهِr فَأخْبَرْتُهُ بذلِکَ، فَأرْسَلَ إِلَى عبدِ الله بن أُبَیِّ، فَاجْتَهَدَ یَمِینَهُ: مَا فَعلَ، فَقَالُوا: کَذَبَ زیدٌ رَسُولَ اللهr، فَوَقَعَ فِی نَفْسِی مِمَّا قَالُوهُ شِدَّةٌ حَتَّى أنْزلَ اللهُ تَعَالَى عَلَى نَبِیِّهِ تَصْدِیقِی: ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ﴾ [المنافقون:1] ثُمَّ دعاهُمُ النَّبِیُّr لِیَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَلَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ. [متفق علیه]([5])
ترجمه: زید بن ارقمt میگوید: همراه رسولاللهr به سفری رفتیم که در آن مردم سختیهای فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنانکه نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. و افزود: اگر به مدینه بازگردیم، بهقطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون میکنند. لذا نزد رسولاللهr آمدم و این را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوار، به دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسولاللهr دروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا اینکه الله متعال در تصدیق من، ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ﴾ [یعنی سورهی «منافقون»] را فرو فرستاد. سپس پیامبرr آنان را به حضور خواست تا برایشان درخواست آمرزش کند؛ ولی آنان نپذیرفتند و- متکبرانه- سر تافتند.
شرح
نووی/ در باب «انواع غیبتهای مباح» حدیثی بدین مضمون آورده است که عایشه& میگوید: مردی از پیامبرr اجازهی ورود خواست. پیامبرr فرمود: «ائْذَنُوا لَهُ، بِئسَ أخُو العَشِیرَةِ!»؛ و در روایتی آمده است: «بِئْسَ اِبْن الْعَشِیرَة»؛ یعنی: «به او اجازه دهید که بد آدمی در قبیلهی خود میباشد». آن مرد، بداندیش و فاسد بود؛ لذا پیامبرr این را بیان فرمود تا مردم این را بدانند و به او فریفته نشوند. از اینرو اگر شخصی بدکار و گمراه دیدید که با گفتار و نوشتارش مردم را جادو کرده بود و مردم نیز به او گمان نیک داشتند و سخنانش را میپذیرفتند، بر شما واجب است که بدیهای این فرد را بیان کنید و به مردم نشان دهید که خیری در او نیست تا به او فریفته نشوند. چهبسیار کسانی که سخنورند و زبانی رسا و گیرا، و ظاهری فریبنده دارند و هرچه بگویند، پذیرفته میشود؛ ولی هیچ خیری در آنها نیست. پس واجب است که وضعیت اینها برای دیگران بیان گردد.
مولف/ حدیثی بدین مضمون نیز آورده است که عایشه& میگوید: رسولاللهr فرمود: «گمان نمیکنم که فلانی و فلانی از دین ما چیزی بدانند». آن دو مرد، از منافقان بودند؛ از اینرو پیامبرr از آنان به بدی یاد کرد و بیان فرمود که آن دو چیزی از دین ما نمیدانند؛ زیرا در قلب منافق چیزی از دین اسلام وجود ندارد؛ هرچند چیزهایی از اسلام به گوشِ او میرسد؛ اما قلبش آن را درنمییابد. پناه بر الله. منافق بهظاهر ادعای اسلام میکند، اما در حقیقت، کافر است. الله متعال میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ ٩﴾
[البقرة: ٨، ٩]
برخی از مردم میگویند: ما، به الله و روز رستاخیز ایمان آوردیم، اما مومن نیستند. میخواهند الله و مؤمنان را فریب دهند؛ اما بیآنکه درک کنند، کسی جز خود را نمیفریبند.
مولف/ همچنین حدیث فاطمه بنت قیس& را در باب مشاوره با رسولاللهr آورده است: فاطمه بنت قیس& نزد رسولاللهr آمد و عرض کرد که اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و چیزی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن». پیامبرr دربارهی معاویهt فرمود که فقیر است و مالی ندارد؛ معاویهt اگرچه بعدها به حکومت رسید، اما در آن زمان فقیر بود. دربارهی ابوجهم نیز فرمود: «فَضَرَّابٌ لِلنِّساءِ» و در روایتی دیگر آمده است که فرمود: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ»؛ هر دو، یک مفهوم دارد و بدین معناست که «ابوجهم، زنان را زیاد کتک میزند»؛ یعنی دستِ بزنی دارد و با زنان، خوشرفتار نیست. گفتنیست که کتک زدن زنان جایز نیست، مگر به سببی که الله متعال بیان فرموده است:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا ٣٤﴾ [النساء : ٣٤]
و زنانی را که از نافرمانیشان بیم دارید، ابتدا نصیحت نمایید و آنگاه از همخوابی با آنها دوری کنید و (اگر مطیع نشدند) تنبیهشان نمایید؛ آنگاه اگر از شما اطاعت کردند، برای ستم به آنان در پی بهانه نباشید. همانا الله بلندمرتبهی بزرگ است.
اما اینکه به هر بهانهای دست روی همسر خویش بلند کنید، اشتباه و نارواست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء : ١٩]
و با زنان به نیکی رفتار کنید.
ولی اگر از نافرمانیِ همسرت بیم داشتی و در انجام وظایفش کوتاهی میکرد، به ترتیب ذیل عمل کن:
نخست: او را نصیحت نما و حقوق شوهر را به او یادآوری کرده، برایش بیان کن که کوتاهی در ادای حقوق شوهر برایش جایز نیست و او را از خشم پروردگار و عواقب نافرمانی بترسان. اگر سر بهراه شد که چه بهتر، و گرنه گزینهی دوم را در پیش بگیر:
دوم: از همخوابی با او دوری کن و با او نخواب؛ البته با او بهکلی قهر نکن؛ یعنی با او حرف بزن؛ ولی این رخصت برایت وجود دارد که تا سه روز با او حرف نزنی و بیش از سه روز، جایز نیست که انسان با همکیش خود قهر کند. چنانکه در حدیث آمده است: «لایَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ یَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، یَلْتَقِیَانِ فَیُعْرِضُ هَذَا، وَیُعْرِضُ هَذَا، وَخَیْرُهُمَا الَّذِی یَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛([6]) «برای هیچ مؤمنی جایز نیست که بیش از سه شبانهروز با برادر مسلمانش قهر باشد؛ بهگونهای که وقتی همدیگر را میبینند، از هم روی میگردانند. و بهترینشان، کسیست که سلام (و آشتی) را آغاز میکند».
سوم: اگر این دو گزینه افاده نکرد، میتوانید کتکش بزنید؛ البته کتکی که شدید نباشد و به او آسیب نرساند؛ زیرا هدف، تنبیه یا ادب کردن است.
در روایتی آمده است که پیامبرr دربارهی ابوجهم فرمود: «لا یَضَعُ العَصَا عَنْ عَاتِقِهِ». پیشتر بیان شد که مفهومش، این است که او زنان را زیاد کتک میزند. و نیز گفته شده که او زیاد به مسافرت میرود؛ زیرا در آن زمان سفرها با شتر انجام میشد و مسافر نیاز داشت که با خود، چوبدستی یا عصایی داشته باشد. گفتنیست: از آنجا که روایتها یکدیگر را شرح و توضیح میدهند، از جمعبندی این دو روایت بدین نتیجه میرسیم که مفهوم نخست، صحیحتر است. سپس رسولاللهr به فاطمه بنت قیس& پیشنهاد کرد که با اسامه بن زید$ ازدواج کند؛ و همینگونه هم شد و فاطمه، از اسامه خیر فراوان دید و با او خوشبخت شد. در هر حال این حدیث نشان میدهد که اگر کسی برای مشاوره و نظرخواهی دربارهی شخصی نزدتان آمد و شما بهرسم اینکه مشورت نوعی امانت است، عیوب آن شخص را گفتید، ایرادی ندارد و غیبت محسوب نمیشود؛ زیرا این بهخاطر خیرخواهی و نصیحت است و هدف، رسوایی و فضیحت نیست و بین کسی که از مردم غیبت میکند تا بدیها و عیوبشان را فاش کند و بین کسی که از روی خیرخواهی سخن میگوید، فرق فراوانی وجود دارد.
و اما حدیث چهارم، حدیثی بدین مضمون است که زید بن ارقمt میگوید: همراه رسولاللهr به سفری رفتیم که در آن مردم سختیهای فراوانی دیدند. عبدالله بن اُبَی گفت: به آنانکه نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. الله متعال در سورهی «منافقون» به همین سخن منافقان اشاره دارد؛ چنانکه میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْ﴾ [المنافقون: ٧]
آنان، همان کسانی هستند که میگویند: به آنان که نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند.
﴿حَتَّىٰ﴾ در اینجا برای تعلیل است و برای غایه نیست؛ ولی این سخن منافقان بیپایه بود؛ زیرا امکان نداشت که مسلمانان حتی اگر از گرسنگی و تشنگی بمیرند، پیامبرr را تنها بگذارند. «کافر همه را به کیش خویش پندارد»؛ منافقان همینکه چیزی از اموال و غنایم به آنان میرسید، خشنود میشدند و چون به چیزی دست نمییافتند، خشمگین شده، بر پیامبرr خرده میگرفتند!
این، همهی حرف عبدالله بن ابی نبود؛ بلکه الله متعال در تأیید زیدt خبر میدهد که:
﴿یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾ [المنافقون: ٨]
(منافقان) میگویند: «اگر به مدینه بازگردیم، بهطور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون میکنند».
زیدt میگوید: لذا نزد رسولاللهr آمدم و سخنان عبدالله بن ابی را به اطلاع ایشان رساندم. آن بزرگوارr به دنبال عبدالله بن ابی فرستاد. عبدالله بن ابی با تأکید فراوان سوگند یاد کرد که چنین نگفته است. تا جایی که دیگران گفتند: زید به رسولاللهr دروغ گفته است. این سخن مرا سخت آشفته و غمگین کرد تا اینکه الله متعال در تصدیق من، سورهی «منافقون» را فرو فرستاد. الله متعال میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَفۡقَهُونَ ٧ یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَعۡلَمُونَ ٨﴾ [المنافقون: ٧، ٨]
آنان، همان کسانی هستند که میگویند: «به آنان که نزد رسولالله هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند». حال آنکه خزانههای آسمانها و زمین، از آنِ الله است؛ ولی منافقان درک نمیکنند. میگویند: «اگر به مدینه بازگردیم، بهطور قطع عزتمندان، ذلیلان (و فرومایگان) را بیرون میکنند». حالآنکه عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمیدانند.
دقت بفرمایید که اللهU چگونه این سخن عبدالله بن ابی را پاسخ گفت. عبدالله بن ابی گفته بود: «اگر به مدینه بازگردیم، بهقطع اشراف و عزتمندان، ذلیلان و فرومایگان را بیرون میکنند». اللهU در پاسخش فرمود: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ﴾؛ یعنی: «عزت، از آنِ الله و پیامبر او و مومنان است» و نفرمود که الله، عزیزتر است؛ زیرا در این صورت چنین بهنظر میرسید که منافقان نیز عزت دارند؛ حال آنکه هیچ عزتی ندارند.
از این آیات و نیز از حدیث زیدt چنین برداشت میکنیم که نقل قول منافقان به زمامدار مسلمانان جایز است تا اقدامات لازم را برای برخورد با آنان انجام دهد؛ و نیز نقل سخنان افراد تبهکار به مسؤولان جایز میباشد تا از تبهکاری مفسدان جلوگیری کنند؛ البته باید دقت کرد که آنچه گفته میشود، مستند و قطعی باشد؛ زیرا اگرچه در دوران رسولاللهr در تأیید زید بن ارقمt و گزارشی که داده بود، وحی نازل شد؛ ولی اینک که وحی نازل نمیشود.
مولف/ مسایل و ضوابطی را در بیان انواع غیبتهای مباح ذکر کرده و سپس دلایلش را آورده است.
***
1543- وعن عائشة& قالَت: قالَت هِنْدُ امْرَأةُ أَبی سفْیَانَ لِلنَّبِیِّr إنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ شَحِیحٌ وَلَیْسَ یُعْطِینِی مَا یَکْفینی وولَدِی إِلاَّ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ، وَهُوَ لا یَعْلَمُ؟ قَالَ: « خُذِی مَا یَکْفِیکِ وَوَلدَکِ بِالمَعْرُوفِ». [متفقٌ علیه]([7])
ترجمه: عایشه& میگوید: هند، همسر ابوسفیان به پیامبرr گفت: ابوسفیان، مرد بخیلیست و مخارج من و فرزندم را بهاندازهی کافی نمیدهد؛ مگر آنکه خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار».
***
([1]) ر.ک: حدیث شمارهی 1543.
([2]) صحیح بخاری، ش: 6032؛ و صحیح مسلم، ش: 2591.
([3]) صحیح بخاری، ش: 6068.
([4]) صحیح مسلم، ش: 1480. و در صحیح بخاری نیست.
([5]) صحیح بخاری، ش: 4903؛ و صحیح مسلم، ش: 2772.
([6]) صحیح بخاری، ش: (6077، 6237)؛ و صحیح مسلم، ش: 2560 بهنقل از ابوایوب انصاریt.
([7]) صحیح بخاری، ش: (2211، 5364)؛ و صحیح مسلم، ش:1714.
الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [القصص: ٥٥]
و چون سخن بیهودهای بشنوند، از آن روی میگردانند
و میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣﴾ [المؤمنون : ٣]
و آنانکه از کارهای بیهوده رویگردانند.
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
و میفرماید:
﴿وَإِذَا رَأَیۡتَ ٱلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِیٓ ءَایَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦۚ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّکۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ ٦٨﴾
[الأنعام: ٦٨]
و چون کسانی را دیدی که دربارهی آیاتمان بر خلاف حق سخن میگویند، از آنان روی بگردان تا به سخن و موضوع دیگری بپردازند. و اگر شیطان تو را دچار فراموشی کرد، پس از یادآوری، با ستمکاران منشین.
1536- وعن أَبی الدرداءt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أخیهِ، رَدَّ اللهُ عَنْ وَجْهِهِ النَّارَ یَومَ القیَامَةِ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([1])
ترجمه: ابودرداءt میگوید: پیامبرr فرمود: «هرکه از آبروی برادرش دفاع کند، الله، روز قیامت آتش دوزخ را از او دور میگرداند».
1537- وعن عِتبَانَ بنِ مَالکٍt فِی حدیثه الطویل المشهور الَّذِی تقدَّمَ فی بابِ الرَّجاء قَالَ: قام النَّبِیُّr یُصَلِّی فَقَالَ: «أیْنَ مالِکُ بنُ الدُّخْشُمِ»؟ فَقَالَ رَجُلٌ: ذَلِکَ مُنَافِقٌ لا یُحِبُّ اللهَ ولا رَسُولهُ، فَقَالَ النَّبِیُّr: «لا تَقُلْ ذَلِکَ؛ ألا تَراهُ قَدْ قَالَ: لا إله إِلا اللهُ یُریدُ بِذَلکَ وَجْهَ اللهِ؟! وإنَّ الله قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لا إله إِلا اللهُ یَبْتَغی بِذَلِکَ وَجْهَ اللهِ». [متفقٌ علیه]([2])
ترجمه: در حدیث طولانی و مشهور عتبان بن مالکt که پیشتر در باب «امید» گذشت، آمده است: پیامبرr برای نماز ایستاد و فرمود: «مالک بن دُخشم کجاست؟» مردی پاسخ داد: او، منافقیست که الله و پیامبرش را دوست ندارد. پیامبرr فرمود: «چنین مگو؛ مگر نمیدانی که او لاإلهإلاالله گفته و از گفتن آن، تنها خشنودی الله متعال را خواسته است؛ همانا الله، کسی را که بهخاطر خشنودی او لاإلهإلاالله بگوید، بر آتش دوزخ حرام کرده است».
شرح
مولف، نووی/ پس از ذکر آیاتی از قرآن کریم دربارهی حرام بودن غیبت و ذکر پارهای از پیامدهای منفی و گناهان این عمل، بابی دربارهی حرام بودن گوش دادن به غیبت گشوده است؛ یعنی اگر یک نفر، غیبت شخصی دیگری را بگوید، بر انسان حرام است که به این غیبت گوش دهد؛ بلکه باید او را از غیبت کردن باز بدارد و بکوشد که رشتهی سخن را به سمت و سوی دیگری بکشاند و موضوع را عوض کند. چنین کاری، اجر و پاداش فراوانی دارد؛ همانگونه که در حدیث ابودرداءt آمده است. اما اگر غیبتکننده همچنان بر غیبت کردن پافشاری کند، بر ما واجب است که آن مجلس را ترک کنید؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦٓ إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ﴾
[النساء : ١٤٠]
و الله (این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده که چون شنیدید گروهی آیات الهی را انکار و استهزا میکنند، با آنان ننشینید تا آنکه به گفتار دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما نیز همانند آنان هستید.
لذا اگر انسان به گفتارِ حرامی گوش دهد، در گناهش با گویندهی آن شریک است؛ بلکه ترک آن مجلس بر او واجب میباشد. مولف/ چند آیه دربارهی رویگردانی از سخنان و کارهای بیهوده ذکر کرده است؛ منظور از کارهای بیهوده، سخنان و اعمالیست که هیچ نفعی ندارند. الله متعال در توصیف بندگان نیک خویش میفرماید:
﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَامٗا ٧٢﴾ [الفرقان: ٧٢]
و آنگاه که بر گفتار و کردار لغو و بیهوده مىگذرند، با بزرگوارى و متانت مىگذرند.
یعنی: به لغو و کارهای بیهوده مبتلا نمیشوند؛ نه بدان گوش میدهند و نه مرتکبش میشوند. مولف/ سپس حدیث عتبان بن مالکt را دربارهی مالک بن دخشمt آورده است که مردی دربارهی آبروی مالک بن ذخشم سخن گفت. پیامبرr آن مرد را از این کار نهی نمود و فرمود: «مگر نمیدانی که او لاإلهإلاالله گفته و از گفتن آن، تنها خشنودی الله متعال را خواسته است؟» این نشان میدهد که اگر کسی اینگونه نباشد، حرف زدن پشت سرش غیبت نیست؛ یعنی: کافر در زمینهی غیبت، محترم نمیباشد و غیبتش جایز است؛ مگر آنکه غیبتش نزدیکان و خویشاوندان مسلمانش را دلآزرده کند که در این صورت از کافر نیز غیبت نمیشود. پیشتر بیان شد که غیبت از آدمِ فاسق و بدکار، درست نیست؛ مگر آنکه در بازگو کردنِ فسق او، مصلحتی وجود داشته باشد؛ زیرا این، از روی خیرخواهیست.
1538- وعن کعب بن مالکٍt فِی حدیثهِ الطّویل فِی قصةِ تَوْبَتِهِ وَقَدْ سبق فِی باب التَّوبةِ؛ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّr وَهُوَ جالِسٌ فی القَومِ بِتَبُوکَ: «مَا فَعَلَ کَعبُ بن مالکٍ؟» فَقَالَ رَجلٌ مِنْ بَنِی سَلمَةَ: یَا رسولَ الله، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ والنَّظَرُ فی عِطْفَیْهِ. فَقَالَ لَهُ مُعاذُ بنُ جبلٍt: بِئْسَ مَا قُلْتَ، والله یَا رسولَ الله مَا علمنا عَلَیْهِ إِلاَّ خَیْراً، فَسَکَتَ رسُولُ اللهr. [متفق علیه]([3])
ترجمه: کعب بن مالکt در حدیث طولانیاش که دربارهی توبهی اوست و پیشتر در باب توبه([4]) گذشت، گفته است: پیامبرr در حالی که در "تبوک" در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt گفت: سخن بدی گفتی؛ ای رسول خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمیدانیم. و رسولاللهr سکوت کرد.
شرح
نووی/ در باب حرام بودن شنیدن غیبت، داستان توبهی کعب بن مالکt را یادآوری کرده است. کعبt یکی از سه نفری بود که بدون هیچ عذری از شرکت در غزوهی تبوک، تخلف ورزیدند؛ این سه نفر مراره بن ربیع، هلال بن امیه و کعب بن مالک# بودند که به فرمان رسولاللهr برای شرکت در جنگ تبوک کوتاهی کردند. هنگامیکه پیامبرr از تبوک بازگشت، کسانی که در این غزوه حاضر نشده بودند، نزد پیامبرr آمدند و سوگند یاد کردند که عذر داشتیم و نتوانستیم در این غزوه شرکت کنیم. پیامبرr نیز آنچه را که در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذیرفت و باطنشان را به خدا واگذار نمود؛ ولی کعب بن مالک و دو دوستش راستشان را گفتند و اظهار داشتند که ما بدون هیچ عذری از حضور در این غزوه تخلف کردیم. پیامبرr به مردم دستور داد که با این سه نفر قطع رابطه کنند؛ لذا مردم بهپیروی از فرمان پیامبرr به هیچیک از اینها سلام نمیکردند و پاسخ سلامشان را هم نمیدادند؛ چنانکه کعبt میگوید: «وقتی رسولاللهr پس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام حرکت میدهد یا خیر؟ آنگاه نزدیکش نماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میکردم. هنگامی که نماز میخواندم، به من نگاه میکرد، ولی وقتی زیرچشمی، نگاهش مینمودم، صورتش را از من برمیگرداند». پس از چهل و هشت روز، پیامبرr به همسران این سه نفر دستور داد که از شوهران خود کنارهگیری کنند؛ اما از آنجا که هلال و مراره بن ربیع$ به همسران خود نیاز داشتند، پیامبرr به همسرانشان اجازه داد که نزد آن دو بمانند؛ ولی همسر کعبt نزد خانوادهی خویش رفت. این داستان شگفتآور در قرآن کریم نیز آمده است که انسان آنرا تلاوت میکند و با هر حرفی که میخوانَد، ده ثواب میبرد. این، بیانگر اهمیت این داستان است که تاریخ و سرگذشت یک انسان، در قرآن کریم میآید تا مسلمانان با خواندن هر یک از حروفش ده نیکی ببرند. الله متعال میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨﴾ [التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است.
پیامبرr زمانی که در تبوک تشریف داشت، در حالی که در میان مردم نشسته بود، سراغ کعب بن مالکt را گرفت و پرسید: «کعب چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: «ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت». بدون شک این سخن، غیبتِ کعبt بود؛ زیرا آن مرد دربارهی کعبt سخنی گفت که کعبt راضی نبود؛ اما الله متعال به معاذ بن جبلt توفیق داد که از کعبt دفاع کند؛ چنانکه معاذt گفت: «به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از کعب نمیدانیم». و رسولاللهr سکوت کرد. از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر در حضور انسان از کسی غیبت شود، بر او واجب است که غیبتکننده را ساکت کند و به او بگوید: ساکت باش؛ از الله پروا کن. و اگر حرفش تأثیری نداشت یا نمیتوانست این کار را بکند، آنجا را ترک نماید؛ زیرا هنگامی که انسان در جلسهای نشسته که در آن از افراد نیکوکار غیبت میشود، ابتدا بر او واجب است که به دفاع از اهل خیر و صلاح برخیزد؛ و اگر نمیتوانست، جلسهی غیبت را ترک کند؛ و گرنه در گناه غیبت، شریک است.
***
([1]) صحیح الجامع، ش: 6262؛ و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1575.
([2]) صحیح بخاری، ش: 425؛ و صحیح مسلم، ش:33. این حدیث پیشتر بهشمارهی 422 آمده است.
([3]) صحیح بخاری، ش: (4418، 4677)؛ و صحیح مسلم، ش: 2769. این حدیث پیشتر بهشمارهی 22 آمده است.
([4]) این حدیث پیشتر بهشمارهی 22 آمده است.
254- باب: حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان
شرح
مولف/ در کتابش بابی پیرامون حرام بودن غیبت و وجوب حفظ زبان، گشوده و تعدادی آیه در اینباره ذکر کرده است.
پیامبرr برای اینکه غیبت را برای یارانش تعریف کند، از آنان پرسید: «آیا میدانید که غیبت چیست؟» عرض کردند: الله و رسولش بهتر میدانند. فرمود: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ»؛ یعنی: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید». شخصی پرسید: اگر آنچه میگویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ کانَ فِیهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ یکُن فِیهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ».([1]) یعنی: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای»؛ افزون بر اینکه غیبتش را هم کردهای. غیبت جزو گناهان کبیره است که با نماز و روزه و صدقه و دیگر کارهای شایسته بخشیده نمیشود؛ بلکه در نامهی اعمال انسان ماندگار میماند؛ مگر اینکه انسان با رعایت شرایط توبه، از اللهU آمرزش بخواهد. ابن عبدالقوی/ میگوید:
وقد قیـل صغری غیبة ونمیمة وکلتاهما کبری علی نص أحمد
یعنی: «گفته شده که غیبت و سخنچینی جزو گناهان صغیره هستند؛ اما احمد بن حنبل/ به اینکه هر دو گناه کبیرهاند، تصریح کرده است».
همانگونه که بیان شد، پیامبرu در تعریف غیبت فرموده است: «ذِکرُکَ أَخَاکَ بما یکْرَهُ». یعنی: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید»؛ و این، شامل بازگوییِ هر عیب اخلاقی، جسمی و دینی میشود. به عبارت دیگر: هرچه که بازگوییِ آن برای برادر مسلمانتان در پشت سرش ناخوشایند باشد، غیبت بهشمار میرود. مثلاً اگر بگویید: فلانی لَنگ، یا کور یا بلندقامت یا قدکوتاه میباشد، این غیبت است. و همینطور در زمینهی مسایل اخلاقی؛ مثلاً بگویید: فلانی، چشمچران است یا عیبی دینی از او را بازگو کنید؛ بهعنوان مثال: خارج از ضوابط شرعی بگویید: فلانی، بدعتیست؛ یا بگویید: فلانی با جماعت نماز نمیخوانَد. یعنی هر عیبی که از او در غیاب وی بازگو کنید، غیبتش را کردهاید و علت نامگذاریِ غیبت بدین نام، همین است که در غیابِ شخص عیبش را بازگو میکنند؛ اما اگر پیشِ روی او عیبش را بگویند، این ناسزاگویی بهشمار میآید، نه غیبت. پیامبرr فرمود: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای»؛ یعنی: علاوه بر اینکه غیبتش را کردهای، بر او بهتان نیز بستهای. بحث غیبت در این بخش حدیث از آن جهت ذکر نشد که ناگفته پیداست که در چنین مواردی، غیبت زیرمجموعهی بهتان بهشمار میآید. نظیرش را میتوانیم در این حدیث نبوی ببینیم که باری پیامبرr فرمود: «وَدِدْتُ أنَّا قَدْ رَأَیْنَا إخْوانَنَا»؛ یعنی: «دوست داشتم برادران خود را میدیدیم». اصحاب# عرض کردند: «ای رسولخدا! آیا مگر ما برادران شما نیستیم؟» فرمود: «أنْتُمْ أصْحَابِی، وَإخْوَانُنَا الَّذِینَ لَمْ یَأتُوا بَعْدُ»؛([2]) یعنی: «شما دوستان و یاران من هستید؛ و برادران ما، کسانی هستند که هنوز نیامدهاند». این از اصحاب# نفی اخوت نمیکند و بدین معنا نیست که اصحاب# برادران رسولاللهr بهشمار نمیآیند؛ بلکه آنها، هم یاران پیامبرr بودند و هم برادرانش؛ ولی نسلهای بعد، فقط برادران پیامبرr، و اصحاب او محسوب نمیشوند. اینجا نیز که فرمود: «بر او بهتان بستهای»، بدین معناست که هم غیبتش را کردهای و هم بر او بهتان بستهای. بههر حال، غیبت، حرام است و یکی از گناهان بزرگ بهشمار میرود و هرچه پیامدهایش شدیدتر باشد، قبح و گناهش نیز بیشتر است؛ بهویژه غیبت حکام و علما؛ زیرا غیبت اینها، پیامدها و آثار منفی بیشتری دارد. غیبت علما از ارزش و اهمیت علمی که در سینه دارند یا به مردم آموزش میدهند، میکاهد و در نتیجه، مردم، از آنان حرفشنوی نخواهند داشت و این، برای دین زیانآور است. غیبت حکام نیز از هیبت آنها در چشم مردم میکاهد و آنان را به سرکشی در برابر حکام، وا میدارد و آنگاه که مردم، بر حکام بشورند، هرج و مرج و نابسامانی به وجود میآید.
اگر دلی جوشان، پردرد و آکنده از خشم دارید، پیش از آنکه آن را بر سرِ دیگران خالی کنید، بر سرِ خویش خالی نمایید و به خویشتن بنگرید که آیا خودتان از هر جهت کاملید و هیچ عیبی در شما نیست؟ نخستین عیب، همین است که از علما و حکام مسلمان بدگویی کنید. برخیها میگویند: هدفمان، امر به معروف و نهی از منکر است. میگوییم: آفرین؛ چه نیت خوبی! اما هر کاری، راهی دارد و راه امر به معروف و نهی از منکر، این نیست که کاستیها و معایب مسؤولان و زمامداران خویش را پخش و نشر کنید؛ زیرا این امر دامنهی منکرات را گستردهتر میگرداند و بر کاستیها میافزاید و دیگر، مردم به همه بدبین میشوند و آنگاه سنگ روی سنگ بند نمیآید. اگر عالِمی بگوید: این، کار ناشایستیست، مردم حرفش را نمیخوانند و میگویند: بیخیال! او یک چیزی گفت! همچنین مردم از حاکم یا مسؤولی که به او بدبین شدهاند، اطاعت نمیکنند و نتیجهاش آشوب و نابسامانی خواهد بود. شگفتا از کسانی که فقط کاستیهای علما و مسؤولان را میبینند و نیمهی پُر لیوان را نگاه نمیکنند و از خوبیهایشان هیچ نمیگویند تا نقد و انتقادشان، منصفانه باشد؛ الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْ﴾ [المائدة: ٨]
ای مؤمنان! برای الله به داد برخیزید و به عدالت گواهی دهید؛ و نباید دشمنی گروهی، شما را بر آن دارد که عدالت نورزید.
یعنی کینه و دشمنی با کسی، شما را بر آن ندارد که نسبت به او عدالت را رعایت نکنید. شگفتا از اینها که هیچگاه و در هیچ جلسهای، از زبانشان نمیشنویم که بگویند: ای مردم! خداترس و باتقوا باشید؛ دروغ نگویید و از خیانت و فریبکاری و کلاه برداری پروا کنید. اینها یک بار هم جامِ خشم خویش را برای اصلاح آحاد جامعه به روی مشکلات تودهی مردم خالی نمیکنند و بهرغم اینهمه خیانت و دروغی که در داد و ستدها، رایج شده است، یک بار هم برای اصلاحی فراگیر در سطح شهروندان جامعه، دهان نمیگشایند یا قلم نمیفرسایند! بهراستی جامعهی رشدیافته، جامعهایست که شهروندانش به وظایف فردی و مدنی خویش در چارچوب آموزههای دینی عمل میکنند؛ زیرا جامعه از یکایک شهروندانی تشکیل شده است که اگر درستکار باشند، جامعه نیز جامعهی شایسته و رشدیافتهای خواهد بود؛ پس حقیقت اصلاح این است که در متن جامعه صورت گیرد؛ ولی گویا برخی از مردم بیمارند و حتماً باید مشکلات و کاستیها را فاش کنند؛ در صورتی که اگر شخصی، واقعاً قصد اصلاح یا امر به معروف و نهی از منکر دارد، باید به جای ریختن آبروی علما و مسؤولان یا پوشاندن خوبیهایشان، سر بحث و گفتگو را باز کند و با کمال بیتکلفی و بهدور از هرگونه اِشکالتراشی، در حضور علما و مسؤولان به واکاوی و بازگوییِ مسایل مورد نظرش بپردازد؛ ولی برخیها باز هم بیتوجه به خدمتهای انجامشده، عادت کردهاند که خوبیها و خدمتهای زمامداران و مسؤولان را کتمان کنند و از کاه، کوه بسازند! پس عدل و انصاف کجاست؟ در صورتی که نباید از مسیر حق و بیان حقیقت خارج شویم. اللهU در تعامل با مشرکان نیز حق را میگوید و راه درست را نشان میدهد؛ همانگونه که دربارهی مشرکان میفرماید:
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ [الأعراف: ٢٨]
و چون کار زشتی انجام دهند، میگویند: پدرانمان را بر این کار یافتهایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است.
آنها از این جهت که مدعی بودند که «ما نیاکانمان را بر این روش یافتهایم و از آنان پیروی میکنیم»، راست میگفتند؛ لذا الله متعال صحت این موضوع را پذیرفت؛ اما در این ادعا که بهدروغ میگفتند: «الله، ما را به انجام آن دستور داده است»، تکذیبشان کرد و فرمود:
﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾ [الأعراف: ٢٨]
بگو: الله به کار زشت فرمان نمیدهد.
لذا چه خوبست که ما نیز عدل و انصاف داشته باشیم و هر دو نیمهی لیوان را ببینیم؛ بهویژه زمانی که پیرامون مسألهای سخن میگوییم که ارتباط مستقیمی با آبروی مسلمانان دارد؛ بهخصوص دربارهی حکام و علما. از یاد نبریم که هرکس در پی ریختن آبروی برادر مسلمانش باشد، الله متعال نیز دیر یا زود، او را- حتی در خانهی مادرش- رسوا میگرداند.
خلاصه اینکه بر ما واجب است که از غیبت دوری کنیم و زبان خویش را از غیبت دیگران بازداریم و بدانیم که با هر غیبتی، از نیکیهایمان کاسته شده، بر نیکیهای کسی که از او غیبت میکنیم، افزوده میشود. چنانکه در حدیثی آمده است که پیامبرr پرسید: «أَتَدْرُون من الْمُفْلِس؟»؛ یعنی: «آیا میدانید که چه کسی مفلس است؟» پاسخ دادند: کسی که ثروت نقدی و غیرنقدی ندارد. فرمود: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِی مَنْ یَأْتِی یَوْمَ الْقیامةِ بِصَلاةٍ وَصِیَامٍ وزَکَاةٍ ، ویأْتِی وقَدْ شَتَمَ هذا، وقذَف هذَا وَأَکَلَ مالَ هَذَا، وسفَکَ دَم هذَا، وَضَرَبَ هذا، فیُعْطَى هذَا مِنْ حسَنَاتِه، وهَذا مِن حسَنَاتِه، فَإِنْ فَنِیَتْ حسناتُهُ قَبْلَ أَنْ یقْضِیَ مَا عَلَیْه، أُخِذَ مِنْ خَطَایَاهُمْ فَطُرحَتْ علَیْه، ثُمَّ طُرِح فی النَّارِ»؛([3]) یعنی: «مفلس در امت من، کسیست که روز قیامت، با انبوهی از (اعمال نیک، مانند) نماز و روزه و زکات، حاضر میشود؛ ولی این را هم با خود دارد که فلانی را دشنام داده و به آن یکی، تهمت زده است؛ مالِ این را خورده و خونِ آن یکی را ریخته و فلانی را زده است. لذا از نیکیهایش به هر یک از اینها داده میشود؛ و اگر نیکیهایش پیش از ادای حقوقِ حقداران تمام شد، از بدیهای آنان کسر میگردد و به حسابِ او منظور میشود و سپس او را در آتشِ دوزخ میاندازند». به یکی از سلف صالح گفتند: فلانی، غیبت تو را کرده است. آن بزرگوار پرسید: مطمئنید؟ گفتند: آری. لذا هدیهای برای غیبتکننده فرستاد. وی تعجب کرد که از آن شخص غیبت کرده و او، هدیهای برایش فرستاده است! هدیهدهنده به غیبتکننده فرمود: تو نیکیهای خود را به من هدیه دادی و نیکیها، ماندگارند؛ اما هدیهای که من به تو دادهام، از میان میرود و چیز ماندگاری نیست. این، پاداش هدیهای است که به من دادهای. ببینید که سلف صالحy چه بینشی داشتهاند.
لذا از روی خیرخواهی از خواهران و برادران گرامی میخواهم که از غیبت دوری کنید و خود را در ورطهی بدگویی و غیبت از علما و مسؤولان گرفتار نکنید. اگر قصد اصلاح دارید و امکان ارتباط با مسؤولان وجود دارد، مسایل و مشکلات را به گوشِ آنها برسانید و یا از طریق مجاری و راههای دیگر مسؤولان امر را در جریان مشکلات و نارساییها قرار دهید و بدین نکته توجه داشته باشید که مگر غیبت علما و مسؤولان چه نفعی دارد و گره از کدامین مشکل میگشاید؟ بلکه بدبینیِ مردم نسبت به علما و زمامدارانشان را در پی دارد. همانگونه که پیشتر گفتم، نقد و انتقادِ رو در رو، باید منصفانه نیز باشد؛ یعنی خدمتها و کارهای انجامشده از سوی مسؤولان را نادیده نگیریم و اگر به نشر و پخش کاستیها دچار شدهایم، لااقل خوبیها را هم بیان کنیم.
***
الله متعال میفرماید:
﴿یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ١٢]
و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبهپذیر مهرورز است.
شرح
پیشتر بیان شد که بازگوییِ هر ویژگی دینی، اخلاقی و جسمیِ برادر مسلمان- در صورتی که راضی نباشد- غیبت است؛ لذا هیچگاه در غیاب برادر مسلمانتان چیزی که خوشَش نمیآید، نگویید. همچنین یادآوری شد که غیبت، جزو گناهان کبیره است و نماز، زکات، روزه و حج، باعث بخشش آن نمیشود؛ بلکه همسان کارهای نیک و شایسته، مورد سنجش قرار میگیرد. این نکته هم بیان گردید که قبح و گناه این عمل، به میزان پیامدها و مفاسد آن بستگی دارد؛ لذا از آنجا که پیامدهای منفی ناشی از غیبت علما و مسؤولان، شدید است، گناهش نیز بیشتر میباشد. و اما نخستین آیهای که مولف/ در این باب آورده است؛ الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًا﴾؛ یعنی: «و از یکدیگر غیبت نکنید». این، معطوف به دستورهاییست که در ابتدای این آیه آمده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ ١٢﴾ [الحجرات: ١٢]
ای مؤمنان! از بسیاری از گمانهای بد بپرهیزید که بیشک برخی از گمانها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید و از یکدیگر غیبت نکنید. آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید. و تقوای الله پیشه کنید. به یقین الله، توبهپذیر مهرورز است.
بدینسان الله متعال از غیبت منع فرموده و سپس بدیِ غیبت کردن را به کاری نفرتانگیز تشبیه نموده است که همه از آن میگریزند؛ چنانکه میفرماید: ﴿أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُ﴾؛ یعنی: «آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیگمان از این کار نفرت دارید». روشن است که هیچکس حاضر نیست گوشت برادر مردهاش را بخورد؛ بلکه از این کار نفرت دارد. ولی این چه ربطی به غیبت دارد؟ میگوییم: کسی که غیبتش را میکنی، حضور ندارد و نمیتواند از خودش دفاع کند؛ مانند مردهای که اگر او را قطعهقطعه کنید، هیچ واکنشی از او سر نمیزند و هیچ کاری از او ساخته نیست. علت نامگذاریِ غیبت بدین نام، همین است که در غیابِ شخص عیبش را بازگو میکنند؛ اما اگر پیشِ روی او عیبش را بگویند، این ناسزاگویی بهشمار میآید، نه غیبت. الله متعال در ادامهی این آیه میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ﴾؛ یعنی: «و تقوای الله پیشه سازید؛ بهیقین الله، توبهپذیر مهرورز است». الله متعال پس از اینکه از غیبت نهی فرمود، به تقوا و پرهیزگاری دستور داد. این اشارهایست به اینکه آنانکه غیبت میکنند، تقوا ندارند. لذا اگر عیبی در برادر مسلمان خویش دیدی و آن را فاش کردی و آبرویش را ریختی، بدان که الله متعال کسی را بر تو میگمارد که در زندگی یا پس از مرگت، تو را بدنام و رسوا نماید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «لا تُؤذُوا الْمُسْلِمِینَ وَلا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِهِمْ، فَإِنَّهُ مَن تتبع عَوْرَاتِهِمْ، فضحهُ اللّهُ وَلَوْ فِی بَیْتِ أمِّهِ»؛ یعنی: «مسلمانان را میازارید و در پی عیبجویی و ریختن آبروی آنها نباشید؛ بهیقین هرکس، در پی ریختن آبروی برادرش باشد، الله متعال او را رسوا میگرداند؛ اگرچه در خانهی مادرش باشد».
گفتنیست که اگر غیبت از روی خیرخواهی و بیان حقیقت باشد، اشکالی ندارد؛ مثلاً شخصی میخواهد با دیگری معاملهای انجام دهد؛ لذا نزدتان میآید تا از شما نظر بخواهد و ازشما میپرسد که آیا با آن شخص معامله کند یا خیر؟ شما آن شخص را میشناسید و می دانید که آدمِ بدمعاملهایست. در این صورت بر شما واجب است که عیب آن شخص را از روی خیرخواهی به مشورتگیرنده بگویید. بدین دلیل که فاطمه بنت قیس& برای مشورت و نظرخواهی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و چیزی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن».([4])
بدین ترتیب پیامبرr از دو نفر نخست ویژگیهایی را بیان کرد که ذکرش برای آنان خوشایند نبود؛ اما رسولاللهr این را از روی خیرخواهی بیان فرمود و قصدش، رسوا کردن یا عیبجویی نبود. این دو با هم تفاوت دارد. همچنین اگر کسی نزدتان بیاید و با شما مشورت کند که نزد فلان استاد، تلمذ نماید یا نزد فلانی؛ اگر استاد مورد نظر این شخص، انحراف فکری داشته باشد، بر شما واجب است که حقیقت را به او بگویید و به او مشورت دهید که از درس خواندن در نزد چنین کسی صرف نظر کند. نمونههای فراوانی در اینباره قابل ذکر میباشد؛ اما مهم، این است که ذکر معایب دیگران از روی خیرخواهی و در چارچوبی باشد که بیان شد. در میان مردم چنین رایج شده که میگویند: «غیبت فاسق، ایرادی ندارد»! این، نه حدیث است و نه سخنِ قابل قبولی؛ بلکه غیبت فاسق نیز مانند غیبت کردن از دیگران میباشد؛ البته اگر هدف، برحذر داشتن مردم از عقیده یا اندیشهی انحرافیاش باشد، نه تنها غیبت از چنین شخصی ایرادی ندارد، بلکه واجب است.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
و میفرماید:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
شرح
دومین آیهای که مولف/ در این باب ذکر کرده، این است که اللهU میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾ [الإسراء: ٣٦]
و از چیزی پیروی مکن که دانشی به آن نداری. بیگمان گوش و چشم و دل، همه، بازخواست خواهند شد.
این نهی، شامل همه چیز میشود؛ یعنی دربارهی چیزی که دانش ندارید، سکوت کنید و حرفی نزنید؛ زیرا لازمهی صحت گفتار و کردار، این است که مبتنی بر علم و آگاهی باشد؛ و گرنه، بر خطا هستید و اشتباه میکنید. نسبت دادن سخن یا گفتاری از روی ناآگاهی به الله و فرستادهاش، جزو بزرگترین گناهان و عملی حرام است. مثلاً اگر بگویید: «الله متعال، چنین و چنان فرموده» و در حقیقت آنگونه که شما میگویید، نباشد یا آیهای از قرآن را خودسرانه و بدون علم و آگاهی تفسیر کنید، بر الله دروغ بستهاید؛ از اینرو حدیثی بدین مضمون خواهد آمد که: «مَن قَالَ فِی الْقُرْآنِ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ».([5]) یعنی: «هرکس دربارهی قرآن مطابق برداشتهای شخصیِ خویش سخن گوید، جایگاه خود در دوزخ را آماده سازد». به عبارت دیگر: رفتنش به دوزخ، قطعیست. برای کسی که مفاهیم قرآنی را نمی داند، جایز نیست که آیهای از کتابالله را تفسیر کند یا اینکه آنرا بر اساس حدس و گمان یا برداشت شخصیِ خویش تفسیر نماید؛ زیرا تفسیر قرآن اهمیت فراوانی دارد؛ از آن جهت که وقتی آیهای را تفسیر میکنید، در حقیقت گواهی میدهید که مفهوم مورد نظرتان، همان مفهومیست که اللهU خواسته است و این، مسألهی کوچکی نیست. از اینرو بر انسان واجب است که دربارهی مسایل شرعی و احکامی که آگاهی ندارد، با شتابزدگی اظهار نظر نکند. الله متعال چنین رویکردی را در کنار شرک، ذکر فرموده است:
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣﴾
[الأعراف: ٣٣]
بگو: پروردگارم، کارهای زشت – چه آشکار و چه پنهانش – و گناه و تجاوز ناحق را حرام کرده است؛ و نیز اینکه چیزی را با الله شریک سازید که دلیلی بر درستی آن نازل نکرده است و اینکه چیزی را به الله نسبت دهید که نمیدانید.
دربارهی انسانها نیز نباید هر حرفی را که میشنوید، بدون دلیل و بدون آگاهی از صحت آن، بپذیرید؛ به هر سخنی که به دیگران نسبت داده میشود، اعتماد نکنید و تا زمانیکه مطمئن نشدهاید، نپذیرید؛ بهویژه در شرایطی که بگومگو و اختلافات در میان مردم افزایش یافته است. چهبسا امکان دارد که انتساب آن گفتار به دیگران، بیپایه باشد؛ زمانی که اختلافات افزایش مییابد، مردم یک کلاغ را چهل کلاغ میکنند و از کاه، کوه میسازند.
سپس مولف/ به این آیات اشاره کرده است که اللهY میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦ إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ ١٧ مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٦، ١٨]
و بهراستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپِ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
البته مولف، فقط آیهی هجدهم را ذکر کرده است و اگر همهی این آیات را ذکر میکرد، بهتر بود. الله متعال خبر میدهد که او، انسان را آفریده است و این، امریست فطری و قطعی که کاملاً هویداست. تنها الله یکتا، آفریننده است و آفریننده، اسرار و رموز آفریدههایش را میداند؛ همانگونه که میفرماید:
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ ١٤﴾ [الملک: ١٤]
آیا ذاتی که (همه چیز را) آفریده، (اسرار و رموز را) نمیداند؟ و او، باریکبین آگاه است.
پس اللهY از احوال، نیتها، و آیندهی ما و نیز از همهی چیزهایی که به ما مربوط میشود، آگاه است؛ از اینرو فرمود: ﴿وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥ﴾: «ما از وسوسههای درونی انسان آگاهیم». پیش از آنکه سخن بگوییم، الله متعال میداند که در درون ما چه می گذرد؛ اما آیا ما را بهخاطر این وسوسههای درونی مؤاخذه میکند؟ این، موضوعی مفصل است؛ اگر به وسوسهی درونی خویش توجه کنید و در نتیجه این وسوسه به یک پندار و باور درونی تبدیل شود، باید بهخاطرِ آن در برابر اللهU پاسخگو باشید؛ وگرنه، هیچ گناهی بر شما نیست؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِی مَا حدّثَتْ بِهِ أنفُسُهَا مَا لَمْ تَعْمَلْ أَوْ تَتَکَلَّمْ»؛([6]) یعنی: «الله، وسوسههایی را که در دل امت من خطور میکند، معاف فرموده است؛ البته تا زمانی که این وسوسهها را عملی نکنند یا سخنی دربارهی آن، به میان نیاورند».
مثلاً اگر کسی به طلاق دادن همسرش بیندیشد، آیا همسرش طلاق میشود؟ چنین مسألهای در میان مردم، فراوان پیبش میآید. خیر؛ همسرش طلاق نمیشود؛ حتی اگر در درون خویش تصمیم بگیرد که او را طلاق دهد؛ مگر اینکه تصمیمش را بر زبان بیاورد یا بنویسد یا بهگونهای به تصمیم خود، اشاره نماید که نشان از قصد و گفتار او داشته باشد. الله متعال میفرماید:
﴿إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ ١٧ مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٧، ١٨]
و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپِ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
الله متعال دو فرشته را بر انسان گماشته است که همواره با او هستند؛ یکی از آنها در سمت راست اوست و دیگری در سمت چپش؛ این دو فرشته همهی سخنان و کارهای انسان را ثبت میکنند و مینویسند. از اینرو الله متعال فرمود: ﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ﴾: یعنی: «انسان هیچ سخنی نمیگوید مگر آنکه نزدش نگهبانی (برای نوشتنِ) آن حضور دارد». با وجود حرفِ ﴿مِن﴾ مفهوم آیه، این است که همهی سخنان انسان، ثبت و ضبط میشود. ﴿رَقِیبٌ﴾، یعنی مراقب و نگهبان؛ به عبارت دیگر: فرشتهای که هر لحظه انسان را زیر نظر دارد. و ﴿عَتِیدٞ﴾، یعنی فرشتهای که همیشه با توست و هیچگاه غایب نمیشود و همهی سخنانت را مینویسد. اگر یک ضبط صوت با خود داشته باشید، در کمال تعجب خواهید دید که گاه از روی بیفکری سخنانی گفتهاید که خودتان هم انتظارش را نداشتهاید! گاه انسان از روی بیخیالی و بیتوجهی، سخنی میگوید که اصلاً به آن اهمیت نمیدهد؛ اما همین سخن، سبب خشم پروردگار میگردد و انسان را بهسوی دوزخ میکشاند. گفته میشود: امام احمد بن حنبل/ بیمار بود از شدتِ درد مینالید؛ یکی از پیروانش به عیادتش آمد و گفت: فلان تابعی میفرمود: فرشتهی نگهبان، حتی آه و نالهی بیمار را هم مینویسد. امام احمدt که از این بابت ترسید، دیگر آه و ناله نکرد. از اینرو شایسته است که انسان، تا آنجا که میتواند سکوت کند؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([7]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید». بهعبارت دیگر: انسان سخنی بگوید که در ذات خود نیکوست یا نتیجهی نیکی داشته و مایهی الفت و محبت دوستان و همنشینان با یکدیگر باشد؛ زیرا اگر در مجلسی بنشینید و هیچ نگویید، سکوت شما همنشینانتان را آزار میدهد؛ اما گفتن سخنان مباح، الفت و محبت میآورد و این، خوب است. لذا سخن نیک دو جنبه دارد: یا در اصل خود نیکوست؛ یا سخن مباحیست که نتیجهاش نیکوست.
خلاصه اینکه غیبت کردن نیز مانند سایر سخنان انسان، ثبت میشود؛ از اینرو بههوش باشید که مبادا چنین چیزی در کارنامهی شما ثبت گردد! زیرا اگر از کسی غیبت کنید، روز قیامت از بهترین و ارزشمندترین داراییِ شما در آنوقت، یعنی از نیکیهایتان برداشته شده، به کسی که از او غبیت کردهاید، داده میشود؛ و اگر چیزی از نیکیهایتان باقی نماند، از بدیهای طرف مقابل برمیدارند و روی بدیهای شما میاندازند و آنگاه نتیجهاش چیزی جز دوزخ نخواهد بود. پناه بر الله.
***
بدان که شایسته است که هر مکلفی زبانش را از هر گفتاری حفظ کند؛ مگر سخنی که مصلحتش آشکار باشد. و چنانچه مصلحت سخن گفتن و سکوت برابر بود، سنت این است که انسان از گفتن آن سخن خودداری نماید؛ زیرا چهبسا سخنِ مباح، به حرام یا مکروهی میانجامد و این، در روند عادی زندگی، مشهود و فراوان است و هیچ چیزی با سلامتی از گناه، برابری نمیکند.
1519- وعن أَبی هریرةَt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً أَوْ لِیَصْمُتْ». [متفقٌ علیه]([8])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
[این حدیث، بهروشنی بیانگر این است که انسان فقط باید سخن نیک بگوید؛ سخنی که درستی و مصلحتش نمایان است و هرگاه در آشکار بودن مصلحت شک کرد، نباید سخن بگوید.]
1520- وعن أَبی موسىt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ أَیُّ المُسْلمِینَ أفْضَلُ؟ قَالَ: «مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ». [متفقٌ علیه]([9])
ترجمه: ابوموسیt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! چه مسلمانی برتر است؟ فرمود: «کسی که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند».
شرح
مولف/ در باب حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان، میگوید: «بدان که شایسته است که هر مکلفی زبانش را از هر گفتاری حفظ کند؛ مگر سخنی که مصلحتش آشکار باشد»؛ یعنی منفعتی دنیوی یا دینی داشته باشد. این سخن، برگرفته از حدیث پیامبرr میباشد که خود مولف/ نیز در این باب آورده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد». پیشتر بیان شد که سخن نیک دو جنبه دارد: یا در اصل خود نیکو باشد؛ مانندِ قرائت قرآن، تسبیح، تکبیر، تهلیل، و آموزش علوم شرعی و امثال آن؛ و یا سخن مباحی باشد که نتیجهاش نیکوست؛ مانند سخن مباحی که انسان برای انس و الفت در میان جمع میگوید؛ زیرا اگر انسان در مجلسی ساکت باشد، سکوتش برای همنشینان وی رنجآور است و مردم دوست ندارند که رفیقشان، مثلِ اخمو و ترشروی باشد. البته هنگامی که سخن میگوید، سخنان درست و شایسته و مباح بگوید؛ نه اینکه برای خنداندن مردم، هرچه میتواند، حتی سخن دروغ بر زبان بیاورد! برخی برای خنداندن دیگران، به زبانِ «طنز» دروغ میگویند. این، اشتباه است؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛ یعنی: «وای به حالِ کسی که برای خنداندن دیگران دروغ میگوید! وای به حالش! وای به حالش!» اگر میخواهید دیگران را شادمان کنید، سخن درست و مباح بگویید و بهیاد داشته باشید که دروغ گفتن، حرام است.
سپس مولف/ حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوموسی اشعریt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! چه مسلمانی برتر است؟ فرمود: «کسی که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند»؛ یعنی با زبان خویش به سایر مسلمانان تعدی نمیکند، نه با غیبت و نه با سخنچینی یا ناسزاگویی و امثالِ آن؛ و نیز با دست خویش به دیگر مسلمانان آزار نمیرساند، اموالشان را نمیگیرد و کتکشان نمیزند و رفتار خشوتآمیزی با آنان ندارد؛ بلکه خویشتندار و عادل است و همواره به دیگران خیر و نیکی میرساند. مسلمان، اینگونه است؛ یعنی باید دست و زبان خویش را حفظ کند و از بندگان اللهU فقط بهنیکی یاد نماید و به اموال، آبرو و حرمت آنان تجاوز نکند؛ بهعبارت دیگر: رفتار سالمی دارد و سایر مسلمانان از او راضی و خرسند هستند؛ چنین کسی، بهترین مسلمان است.
***
1521- عن سهل بن سعدٍt قَالَ: قَالَ رسُولُ اللهِr: «مَنْ یَضْمَنْ لِی مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ وَمَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ أَضْمَنْ لَهُ الجَنَّةَ». [متفقٌ علیه]([10])
ترجمه: سهل بن سعدt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس برایم ضمانت کند که پارهگوشت میان دو فَک و پارهگوشت میان دو پایش را حفظ نماید، من نیز بهشت را برای او ضمانت میکنم».
1522- وعن أَبی هریرةَt: أنَّه سَمِعَ النَّبِیَّr یَقُولُ: «إنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بالکَلِمَةِ مَا یَتَبَیَّنُ فِیهَا یَزِلُّ بِهَا إِلَى النَّارِ أبْعَدَ مِمَّا بَیْنَ المَشْرِقِ والمَغْرِبِ». [متفقٌ علیه]([11])
ترجمه: از ابوهریرهt روایت است که او از پیامبرr شنید که میفرمود: «بنده با بیفکری- و بیتوجه به اینکه سخنش درست است یا خیر- سخنی بر زبان میآورد که به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد».
1523- وَعَنْهُ عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «إنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ الله تَعَالَى مَا یُلْقِی لَهَا بَالاً یَرْفَعُهُ اللهُ بِهَا دَرَجاتٍ، وإنَّ العَبْدَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلَمَةِ مِنْ سَخَطِ اللهِ تَعَالَى لا یُلْقِی لَهَا بَالاً یَهْوِی بِهَا فِی جَهَنَّمَ». [روایت بخاری]([12])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: پیامبرr فرمود: «بنده بدون اینکه فکر کند، سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که الله به موجبِ آن، بر درجاتش میافزاید. و بنده با بیفکری سخنی بر زبان میآورد که موجب خشم الله متعال است و به سببش در دوزخ سقوط میکند».
شرح
این سه حدیث، دربارهی اهمیت زبان است و نشان میدهد که زبان یکی از مهمترین اندام بدن است که نقشی جدی در فرجام انسان دارد؛ در حدیث نخست آمده است که پیامبرr فرمود: «هرکس برایم ضمانت کند که پارهگوشت میان دو فَک و پارهگوشت میان دو پایش را حفظ نماید، من نیز بهشت را برای او ضمانت میکنم»؛ یعنی هرکس زبان و شرمگاهش را از گناه و معصیت حفظ کند، به ضمانت رسولاللهr به بهشت میرود. حفظ زبان بدین معناست که سخن حرام نگوید که شامل دروغ، غیبت، سخن چینی و امثال آن میباشد. و حفظ شرمگاه این است که مرتکب زنا، لواط و مقدمات آن نشود. لذا لغزش زبان، همانند لغزش شرمگاه و بسیار زشت میباشد؛ زیرا پیامبرr این دو را با هم ذکر کرده است. زبان نیز شهوت سخن دارد؛ چنانکه بسیاری از مردم، با لذت دربارهی آبروی دیگران سخن میگویند! پناه بر الله.
﴿وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَکِهِینَ ٣١﴾ [المطففین: ٣١]
و آنگاه که نزد خانوادهی خویش باز میگشتند، به ناز و نعمتی که داشتند (و به سبب مسخره کردن مؤمنان) شادمان میگشتند.
لذا چنین افرادی خیلی دوست دارند که آبروی دیگران را بهبازی بگیرند؛ برخی هم علاقهی فراوانی به دروغ گفتن دارند؛ در صورتی که دروغ گفتن، یکی از گناهان بزرگ است؛ بهویژه اگر کسی برای خنداندن دیگران، دروغ بگوید. رسولاللهr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛([13]) یعنی: «وای به حالِ کسی که برای خنداندن دیگران دروغ میگوید! وای به حالش! وای به حالش!»
دومین موردی که با شهوت سخن ذکر شده است، شهوت و تمایلات جنسیست. این تمایلات در دوران جوانی شدیدتر است؛ لذا پیامبرr برای کسی که این دو شهوت را در کنترل خویش درآورد و زبان و شرمگاهش را از حرام حفظ کند، بهشت را ضمانت کرده است؛ یعنی بهشت، پاداش کسیست که زبان و شرمگاه خویش را گناه حفظ میکند.
در حدیث دوم آمده است: «بنده با بیفکری- و بیتوجه به اینکه سخنش درست است یا خیر- سخنی بر زبان میآورد که به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد»؛ یعنی سخنی میگوید که نسبت به درستیِ آن مطمئن نیست یا هر سخنی را که بشنود، بازگو میکند؛ رسولاللهr فرموده است: «کَفَى بِالْمَرْءِ کَذِبًا أَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ مَا سَمِعَ».([14]) یعنی: «برای دروغگو بودن شخص، همین کافیست که هرچه میشنود، بازگو کند». آدم با فکری حرفی میزند و نگاه نمیکند که حرفش چه نتیجه یا بازتابی خواهد داشت؛ لذا به موجب آن از فاصلهای بیش از فاصلهی میان مشرق و مغرب در آتش دوزخ میافتد. فصالهی میان مغرب و مشرق، بسیار طولانی و بهاندازهی نصف کرهی زمین است؛ با این حال یک حرف که انسان به آن توجه نمیکند، باعث میشود که آدمی از فاصلهای بیشتر از فاصلهی میان مشرق و مغرب در دوزخ سقوط کند. پس باید مواظب حرف زدن خود باشیم و سنجیده و درست سخن بگوییم؛ چه آنگاه که سخنی را از کسی نقل میکنیم و چه آنگاه که سخنی را به دیگری میگوییم؛ در هر دو صورت، با صبر و تأنی رفتار نماییم و شتابزده سخن نگوییم یا با عجله و شتاب و از روی بیفکری حرفی را بازگو نکنیم. وقتی خوب دقت کردیم و برایمان روشن شد که نفع یا مصلحتی در آن سخن وجود دارد، آنرا بر زبان بیاوریم؛ و گرنه سکوت کنیم که پیامبرr فرموده است: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، یا سخن نیک بگوید یا ساکت باشد».
در سومین حدیث آمده است: «بنده بدون اینکه- به نتیجهی سخنش- فکر کند، سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که الله به موجبِ آن، بر درجاتش میافزاید»؛ یعنی قرآن میخواند، تسبیح میگوید، امر به معروف و نهی از منکر میکند، میان دو نفر آشتی برقرار نموده یا دانشی را به دیگران منتقل مینماید و فکرش را هم نمیکند که عملش چه نتیجهای خواهد داشت یا گمانش را هم ندارد که با چنین اعمالی اینهمه بر درجاتش افزوده خواهد شد. همچنین «بنده با بیفکری سخنی بر زبان میآورد که موجب خشم الله متعال است و به سببش در دوزخ سقوط میکند». چنین مواردی فراوان به چشم میخورد؛ بسیاری از مردم همینکه سخن از یک انسان گنهکار به میان میآید، میگویند: وِلَش کن؛ اصلاً فلانی را نام مبر؛ او که اصلاً سر به راه نیست؛ بیشک خدا او را نخواهد بخشید»! این چه حرفیست؟ از کجا میداند که خداوندU آن شخص را نخواهد بخشید؟! چنانکه در حدیثی صحیح از پیامبرr آمده است که شخصی دربارهی انسانِ گنهکاری میگوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمیآمرزد». و اللهU میفرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلَّا أَغْفِر لِفُلانٍ وقَدْ غَفَرْت لِفُلانٍ ، وَأَبْطلْت عَمَلک».([15]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». فرمانروایی و حکمرانی از آنِ کیست؟ آری؛ از آنِ اللهU. پس تو چه حقی داری که میگویی: سوگند به الله که او، فلانی را نمیآمرزد؟ هرکه پا از گلیم خود درازتر کند و در این زمینه که هیچ ربطی به او ندارد، اظهار نظر نماید، در حقیقت در زمینهی فرمانروایی و سلطهی الاهی نزاع کرده است و الله متعال چنین کسی را خوار و زبون میگرداند؛ از اینرو اللهU فرمود: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». آن بیچاره سخنی گفت که با آن، همهی اعمال نیکش تباه شد. پس باید نسبت به لغزش زبان هوشیار باشیم. یکی از نمونههای لغزش زبان، این است که فردی میگوید: آقای فلانی! همسایهی ما نماز نمیخوانَد؛ اگر نصیحتش کنید، امید است که نماز بخواند. اما این شخص میگوید: «امکان ندارد که فلانی هدایت یابد؛ او، سرکش و فاسق است». پناه بر الله؛ مگر دلها در دست کیست؟ همانگونه که پیامبرr به ما خبر داده، دلها در در دست الله متعال است: «إِنَّ قُلُوب بَنِی آدَم کُلّهَا بَیْن إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِع الرَّحْمَن کَقَلْبٍ وَاحِد یُصَرِّفهُ حَیْثُ یَشَاء».([16]) یعنی: «دلهای همهی انسانها همانند یک قلب در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و هرگونه که بخواهد، آن را دگرگون میگرداند».
این، امری مسلّم است؛ حتی گاهی اوقات انسان در قلب خویش چیزهایی احساس میکند که خودش میداند که از سوی شیطان است و اگر اللهU او را ثابت و استوار نگرداند، دچار لغزش میشود. وقتی دلها به دست الله متعال است، چگونه و بر چه مبنایی میگویی که فلانی هدایتبشو نیست و نصیحت و ارشادش فایدهای ندارد؟! این، سخنی نارواست؛ بلکه دعوت بده و ناامید مشو. مگر در این امت کسانی نبودند که بیشترین سرسختی و دشمنی را داشتند، اما مسلمان شدند؛ آنهم چه مسلمانانی؟! دومین پیشوای این امت پس از رسولاللهr و ابوبکر صدیقt، کیست؟ آری؛ عمر فاروقt؛ همو که ابتدا در برابر اسلام سرسختی میکرد و از آن میگریخت و جزو سرسختترین دشمنان اسلام بود؛ اما الله متعال، او را هدایت کرد و بدینترتیب دومین خلیفه پس از رسولاللهr گردید. مگر خالد بن ولید و عکرمه بن ابوجهل در جنگ اُحُد در برابر مسلمانان چه کردند؟ آن دو سوار بر اسبهایشان با دیگر سوارکاران قریش، مسلمانان را از پشت سر غافلگیر نمودند و به صفوف مسلمانان تاختند و مسلمانان را تا آستانهی شکست به پیش بردند؛ ولی در نهایت چه شد؟ آری؛ هر دوی این بزرگوار جزو فرماندهان فاتح اسلام گردیدند. پس تو ای برادر و خواهر دعوتگر! خسته و ناامید مشو و در مسیر دعوت، از پا منشین.
***
1524- وعن أَبی عبد الرحمن بِلالِ بن الحارِثِ المُزَنِیِّt أنَّ رسول اللهr قَالَ: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ اللهِ تَعَالَى مَا کَانَ یَظُنُّ أنْ تَبْلُغَ مَا بَلَغَتْ یَکْتُبُ اللّهُ لَهُ بِهَا رِضْوَانَهُ إِلَى یَومِ یَلْقَاهُ، وإنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالکَلِمَةِ مِنْ سَخَطِ اللهِ مَا کَانَ یَظُنُّ أنْ تَبْلُغَ مَا بَلَغَتْ یَکْتُبُ الله لَهُ بِهَا سَخَطَهُ إِلَى یَوْمِ یَلْقَاهُ». [روایت مالک در الموطأ؛ و ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([17])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، بلال بن حارث مُزَنیt میگوید: رسولاللهr فرمود: «شخص سخنی در جهت رضایت الله متعال میگوید که خودش گمان نمیکند که این سخن به آنجا برسد که میرسد؛ بدینسان که الله با آن، رضایت خویش را برای وی تا روزی که پروردگارش را دیدار کند، مینویسد. و شخص سخنی میگوید که مایهی خشم الله میباشد و خودش گمان نمیکند که این سخن به درجهای برسد که میرسد؛ بدین ترتیب که الله به سببِ آن خشم خویش را بر او تا روزی که با پروردگارش دیدار کند، حتمی میگرداند».
1525- وعن سفیان بن عبد اللهt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ الله حدِّثنی بأَمْرٍ أَعْتَصِمُ بِهِ؛ قَالَ: «قلْ: رَبِّیَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ»؛ قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ، مَا أخْوَفُ مَا تَخَافُ عَلَیَّ؟ فَأَخَذَ بِلِسانِ نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: «هَذَا». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([18])
ترجمه: سفیان بن عبداللهt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! به من کاری بفرمایید که به آن چنگ بزنم. فرمود: «بگو: پروردگار من، الله است و سپس- بر اوامر و نواهی الهی- استقامت کن». گفتم: ای رسولخدا! بیشتر از چه بابت بر من بیمناکی؟ آن بزرگوار زبان خویش را گرفت و فرمود: «این».
1526- وعن ابن عمرَ$ قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «لا تُکْثِرُوا الکَلاَمَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللهِ؛ فَإنَّ کَثْرَةَ الکَلاَمِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللهِ تَعَالَى قَسْوَةٌ لِلقَلْبِ! وإنَّ أبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللهِ تعالى القَلْبُ القَاسِی». [روایت ترمذی]([19])
ترجمه: از ابنعمر$ روایت شده است که رسولاللهr فرمود: «جز به ذکر الله، بسیار سخن نگویید که زیاد سخن گفتن به غیر ذکرِ الله متعال، موجب سنگدلیست و دورترین مردم از الله متعال، افراد سنگدلاند».
1527- وعن أَبی هریرةَt قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «مَنْ وَقَاهُ اللهُ شَرَّ مَا بَیْنَ لَحْیَیْهِ، وَشَرَّ مَا بَیْنَ رِجْلَیْهِ دَخَلَ الجَنَّةَ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([20])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکه الله، او را از شرّ پارهگوشت میان دو فکش و نیز از شرّ پارهگوشت میان دو پاهایش حفاظت کند، وارد بهشت میشود».
1528- وعن عقبة بن عامرٍt قَالَ: قُلْتُ: یَا رسولَ اللهِ مَا النَّجَاةُ؟ قَالَ: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ لِسَانَکَ، وَلْیَسَعْکَ بَیْتُکَ، وابْکِ عَلَى خَطِیئَتِکَ». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حدیثی حسن میباشد.]([21])
ترجمه: عقبه بن عامرt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! نجات در چیست؟ فرمود: «زبانت را از گفتن سخنان زیانبار حفظ کن و خلوت و عبادت خانهات را بر خود لازم بگیر و بر گناهان خویش گریه کن».
1529- وعن أَبی سعید الخدریt عَنِ النَّبِیِّr قَالَ: «إِذَا أصْبَحَ ابْنُ آدَمَ، فَإنَّ الأعْضَاءَ کُلَّهَا تُکَفِّرُ اللِّسانَ، تَقُولُ: اتَّقِ اللهَ فِینَا، فَإنَّما نَحنُ بِکَ؛ فَإنِ اسْتَقَمْتَ اسْتَقَمْنَا، وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنَا». [روایت ترمذی]([22])
ترجمه: ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرr فرمود: «هر روز صبح اندام انسان به زبان او خواهش و التماس میکنند و میگویند: دربارهی ما از الله پروا کن که پاداش و کیفر ما به تو بستگی دارد؛ اگر تو راست باشی، ما نیز راست هستیم و اگر تو کجی کنی، ما هم دچار کجی میشویم».
1530- وعن مُعَاذٍt قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، أَخْبِرْنِی بِعَمَلٍ یُدْخِلُنی الجَنَّةَ وَیُبَاعِدُنِی مِنَ النَّارِ؟ قَالَ: «لَقَدْ سَألتَ عَنْ عَظیمٍ، وإنَّهُ لَیَسیرٌ عَلَى مَنْ یَسَّرَهُ اللهُ تَعَالَى عَلَیْهِ: تَعْبُدُ الله لا تُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ، وتُؤتِی الزَّکَاةَ، وتَصُومُ رَمَضَانَ، وتَحُجُّ البَیْتَ»، ثُمَّ قَالَ: «ألا أدُلُّکَ عَلَى أبْوابِ الخَیْرِ؟ الصَّوْمُ جُنَّةٌ، وَالصَّدَقَةُ تُطْفِئُ الخَطِیئَةَ کَما یُطْفِئُ المَاءُ النَّارَ، وَصَلاَةُ الرَّجُلِ مِنْ جَوْفِ اللَّیْلِ»، ثُمَّ تَلا: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ حَتَّى بَلَغَ ﴿یَعۡمَلُونَ﴾ [السجدة: 16،17] ثُمَّ قَالَ: «ألا أُخْبِرُکَ بِرَأسِ الأَمْرِ، وَعَمُودِهِ، وَذِرْوَةِ سِنَامِهِ؟» قُلْتُ: بَلَى یَا رسولَ اللهِ، قَالَ: « رَأسُ الأمْر الإسْلامُ، وَعَمُودُهُ الصَّلاَةُ، وَذِرْوَةِ سِنَامِهِ الجِهادُ»؛ ثُمَّ قَالَ: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذَلِکَ کُلِّهِ!» قُلْتُ: بلَى یَا رَسولَ اللهِ، فَأخَذَ بِلِسانِهِ قال: «کُفَّ عَلَیْکَ هَذَا»؛ قُلْتُ: یَا رسولَ الله وإنَّا لَمُؤاخَذُونَ بِما نَتَکَلَّمُ بِهِ؟ فقالَ: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ! وَهَلْ یَکُبُّ الناسَ فِی النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلاّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟». [ترمذی ضمن روایت این حدیث گفته است: حسن صحیح میباشد.]([23])
ترجمه: معاذt میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! مرا از عملی آگاه کن که مرا وارد بهشت سازد و از آتش دوزخ دور کند. فرمود: «دربارهی امر بزرگی پرسیدی؛ و بهراستی این امر بر کسی که الله متعال آنرا بر او آسان بگرداند، سهل است: اینکه الله را عبادت کنی و هیچ چیز و هیچکس را شریکش نگردانی، و نماز بگزاری، زکات دهی، ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی رفتن به حج را داشتی، حج بیتالله را بهجای آوری»؛ سپس فرمود: «آیا تو را به سوی دروازههای خیر و نیکی رهنمون شوم؟ روزه، سپر ی (در برابر آتش دوزخ) میباشد و صدقه، آتش گناهان را خاموش میکند، آنگونه که آب، آتش را فرو مینشاند. و نماز خواندن شخص در دل شب (نیز جزو دروازههای خیر و نیکیست)». سپس این آیات را تلاوت کرد:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٧﴾
[السجدة : ١٦، ١٧]
(شبانگاهان) پهلوهایشان از بسترها دور میماند و با بیم و امید، پروردگارشان را میخوانند و از آنچه نصیبشان کردهایم، انفاق میکنند. هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
سپس فرمود: «آیا تو را از اساس دین، و ستون و بالاترین بخش آن، آگاه گنم؟» عرض کردم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «اساس دین، اسلام (= شهادتین) است و ستونش، نماز؛ و بالاترین بخشِ آن، جهاد میباشد». سپس افزود: «آیا تو را از پایه و زیرساختِ همهی این امور، آگاه سازم؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! رسولاللهr زبانش را گرفت و فرمود: «مواظبِ این باش». پرسیدم: ای رسولخدا! مگر ما بهخاطر سخنانی که میگوییم، بازخواست میشویم؟ فرمود: «مادرت، به سوگَت بنشیند! مگر مردم را چیزی جز سخنانشان بر چهره در دوزخ، واژگون میکند؟»
شرح
این احادیث دربارهی زبان و آفتهای آن هشدار میدهند. گاه انسان با بیپروایی و از روی بیتوجهی سخنی میگوید که او را تا روز قیامت سزاوار خشم پروردگار میگرداند؛ از اینرو چه بهجا گفتهاند که: «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد»!
برخی از مردم در کمال بیتوجهی و ناآگاهی، بر ضدّ خود و اموال خویش و حتی بر ضدّ فرزند یا دوست خود، دعا میکنند و اصلاً به عواقب کار خویش توجه ندارند؛ زیرا ممکن است که این بددعایی با لحظهی اجابت دعا از سوی الله، همزمان گردد و آنگاه آن دعا پذیرفته شود. در حدیث معاذ بن جبلt آمده است که پیامبرr به او فرمود: «آیا تو را از پایه و زیرساختِ همهی این امور، آگاه سازم؟» یعنی آیا به تو بگویم که همهی این امور به چیزی بستگی دارد؟ سپس رسولاللهr زبان خویش را گرفت و فرمود: «مواظبِ این باش» که همهی این امور به زبان بستگی دارد. معاذt پرسید: ای رسولخدا! مگر ما بهخاطر سخنانی که میگوییم، بازخواست میشویم؟ پیامبرr فرمود: «بگویم: خدا چهکارَت کند؟! مگر جز محصولات زبان (یا سخنانی که مردم میگویند)، چیزِ دیگری آنها را بر چهرههایشان در دوزخ، واژگون میکند؟» حفظ زبان بدین معناست که انسان از دروغگویی، سخنچینی، غیبت و هر سخنی که او را از الله متعال، دور میکند یا او را سزاوار عذاب میگرداند، پرهیز نماید.
***
1531- وعن أَبی هریرةَt أنَّ رسُولَ اللهr قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الْغِیبَةُ»؟ قالوا: اللهُ وَرَسُولُهُ أعْلَمُ، قَالَ: «ذِکْرُکَ أخَاکَ بِما یَکْرَهُ»؛ قِیلَ: أفَرَأیْتَ إنْ کَانَ فی أخِی مَا أقُولُ؟ قَالَ: «إنْ کَانَ فِیهِ مَا تَقُولُ، فقد اغْتَبْتَهُ؛ وإنْ لَمْ یَکُنْ فِیهِ مَا تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ». [روایت مسلم]([24])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آیا میدانید که غیبت چیست؟» عرض کردند: الله و رسولش بهتر میدانند. فرمود: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید». شخصی پرسید: اگر آنچه میگویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای».
1532- وعن أَبی بَکْرةَt أنَّ رَسُولَ اللهr قَالَ فی خُطْبَتِهِ یَوْمَ النَّحْرِ بِمِنًى فی حَجَّةِ الوَدَاعِ: «إنَّ دِماءکُمْ، وَأمْوَالَکُمْ، وأعْرَاضَکُمْ، حَرَامٌ عَلَیْکُمْ کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا فی شَهْرِکُمْ هَذَا، فی بَلَدِکُمْ هَذَا، ألا هَلْ بَلَّغْتُ». [متفقٌ علیه]([25])
ترجمه: ابوبکره [نُفَیع بن حارثt] میگوید: رسولاللهr در حج وداع، در خطبهی عید قربان در "منا" فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یکدیگر، بر شما حرام است؛ گواه باشید که آیا تبلیغ کردم؟»
1533- وعن عائشةَ& قالَت: قُلْتُ لِلنَّبِیّr: حَسْبُکَ مِنْ صَفِیَّةَ کذَا وکَذَا. قَالَ بعضُ الرواةِ: تَعْنِی قَصیرَةً، فقالَ: «لَقَدْ قُلْتِ کَلِمَةً لَوْ مُزِجَتْ بِمَاءِ البَحْرِ لَمَزَجَتْهُ»! قَالَت: وَحَکَیْتُ لَهُ إنْسَاناً فَقَالَ: «مَا أُحِبُّ أنِّی حَکَیْتُ إنْساناً وإنَّ لِی کَذَا وَکَذَا». [روایت ابوداود و ترمذی؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.]([26])
ترجمه: عایشه& میگوید: به پیامبرr گفتم: برای شما همین بس که صفیه، فلان عیب را دارد. برخی از راویان گفتهاند: منظورش، این بود که صفیه& کوتاه قامت است. پیامبرr فرمود: «همانا سخنی گفتی که اگر با آب دریا آمیخته شود، آنرا تلخ و نامطبوع میگرداند». عایشه& میگوید: و ادای کسی را برای ایشان درآوردم. فرمود: «دوست ندارم که در قبال مالی فراوان، ادای کسی را درآورم (یا عیب کسی را بازگو کنم)».
[این، یکی از رساترین فرمودههای نبوی در نهی از غیبت است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ ٤﴾ [النجم : ٣، ٤]
(پیامبر) از روی هوای نفس سخن نمیگوید. سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود.]
1534- وعن أنسٍt قَالَ: قَالَ رسول اللهr: «لَمَّا عُرِجَ بِی مَرَرْتُ بِقَومٍ لَهُمْ أظْفَارٌ مِنْ نُحَاسٍ یَخْمِشُونَ بِها وُجُوهَهُمْ وَصُدُورَهُمْ؛ فَقُلْتُ: مَنْ هؤُلاءِ یَا جِبرِیلُ؟ قَالَ: هؤُلاءِ الَّذِینَ یَأکُلُونَ لُحُومَ النَّاسِ، وَیَقَعُونَ فی أعْرَاضِهِمْ». [روایت ابوداود]([27])
ترجمه: انسt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آنگاه که مرا به معراج بردند، گذرم به گروهی افتاد که ناخنهایی از مس داشتند و با آن، صورت و سینهی خویش را میخراشیدند. گفتم: ای جبرئیل! اینها کیستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که گوشت مردم را میخورند و با آبروی آنها بازی میکنند».
1535- وعن أَبی هریرةt أنَّ رسُولَ اللهr قَالَ: «کُلُّ المُسْلِمِ عَلَى المُسْلِمِ حَرَامٌ: دَمُهُ وَعِرْضُهُ وَمَالُهُ». [روایت مسلم]([28])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «آبرو، مال و خون (=جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است».
شرح
این، بقیهی احادیثیست که مولف/ در باب حرام بودن غیبت و امر به حفظ زبان آورده است. پیشتر بیان شد که غیبت، شامل بازگوییِ هر عیب اخلاقی، جسمی و دینی میشود؛ مگر آنکه بازگویی عیوبِ کسی، از روی نصیحت و خیرخواهی باشد؛ مثلاً کسی دربارهی داد و ستد با شخصی دیگر از شما نظر بخواهد و شما میدانید که آن شخص اهل معامله نیست؛ مثلاً کلاهبردار یا دروغگوست. در این صورت باید عیب آن شخص را به کسی که از شما نظر خواسته است، بگویید؛ بدین دلیل که فاطمه بنت قیس& برای مشورت و نظرخواهی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: اسامه بن زید، معاویه بن ابیسفیان و ابوجهم از او خواستگاری کردهاند. پیامبرr به او فرمود: «ابوجهم دستِ بزنی دارد و زنان را میزند؛ معاویه فقیر است و مالی ندارد؛ با اسامه ازدواج کن».([29]) این، از باب نصیحت است و ایرادی ندارد.
در احادیثی که اینک بیان شد، به حرمت خون، آبرو و اموال مسلمانان نسبت به یکدیگر تصریح شده است؛ پیامبرr این موضوع را در بزرگترین جمعی که میان او و یارانش شکل گرفت، یعنی در حج وداع بیان نمود؛ زیرا در آن حج نزدیک به صدهزار نفر جمع شده بودند. پیامبرr فرمود: «همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه و این سرزمین، حرمت دارند و تعرض به جان و مال و آبروی یکدیگر، بر شما حرام است؛ گواه باشید که آیا تبلیغ کردم؟» و سپس افزود: «یا الله! تو شاهد باش».
در حدیث عایشه& بیان شده است که ذکرِ مسایلی که به خلقت شخص مربوط میشود، غیبت است؛ چنانکه عایشه& به پیامبرr گفت: «نزد شما همین عیب برای صفیه(&) کافیست که قامتی کوتاه دارد». رسولاللهr به همسرش، عایشه& فرمود: «همانا سخنی گفتی که اگر با آب دریا آمیخته شود، آنرا تلخ و نامطبوع میگرداند». اگرچه سخنت بهظاهر کماهمیت بود، اما اثر بدش اینهمه زیاد است! چهبسا این سخن باعث میشد که پیامبرr نسبت به صفیه& طورِ دیگری شود و از او خوشَش نیاید. همچنین پیامبرr در شب معراج مشاهده فرمود که جُرم غیبت، بسیار بزرگ است و عذاب بزرگی دارد؛ چنانکه در آن شب از کنار گروهی گذر فرمود که ناخنهایی از مس داشتند و با آن، صورت و سینهی خود را میخراشیدند. از جبرئیلu پرسید: «اینها کیستند؟» پاسخ داد: «اینها کسانی هستند که گوشت مردم را میخورند و با آبروی آنها بازی میکنند». لذا بر انسان واجب است که که از سستزبانی و پُرگویی و غیبت دیگران و دیگر آفتهای زبان بپرهیزد و جز بهنیکی سخن نگوید؛ همانگونه که پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ».([30]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید».
نظارت علمی، فنی و ناشر:
گروه علمی فرهنگی مجموعه موحدین
www.mowahedin.com
***
([1]) مسلم، ش: 2589 بهنقل از ابوهریرهt.
([2]) ر.ک: حدیث 1036. [مترجم]
([3]) ر.ک: حدیث شمارهی 223. [مترجم]
([4]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 1480.
([5]) رفعش، ضعیف میباشد و راجح، موقوف بودن آن است. روایت: ترمذی (2950)؛ و احمد در مسندش (1/233،269)؛ و نسائی در الکبری (5/31)؛ [و ابوعمر] دانی در السنن (1/201)؛ و ابنحزم در الإحکام (6/210)، چاپ: دارالحدیث، از طریق سفیان ثوری از عبدالاعلی از سعید بن جبیر از ابنعباس$ بهصورت مرفوع. گفتنیست: عبدالاعلی، همان ابنعامر ثعلبیست که قوی نیست و ابوزرعه دربارهاش گفته است: در حدیث، ضعیف است و گاه، حدیث را مرفوع بیان میدارد و گاه، موقوف». ابنابیشیبه نیز (6/136) این حدیث را از وکیع از ابنعامر به صورت موقوف آورده است. و آنچه بهدرستی حفظ و ثبت شده، این است که این روایت، موقوف میباشد.
([6]) صحیح بخاری، ش: (2528، 5269،6664)؛ و صحیح مسلم، ش: 127 بهنقل از ابوهریرهt.
([7]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.
([8]) صحیح بخاری، ش: 6018؛ و صحیح مسلم، ش:47. این حدیث پیشتر بهشمارهی 313 گذشت.
([9]) صحیح بخاری، ش: 11؛ و صحیح مسلم، ش:42.
([10]) صحیح بخاری، ش: 6474.
([11]) صحیح بخاری، ش: (6477، 6478)؛ و صحیح مسلم، ش:2988.
([12]) صحیح بخاری، ش: 6478.
([13]) حسن است؛ ترمذی، ش: 2315؛ ابوداود، ش: 4490؛ دارمی در سنن خود (2702) و احمد در مسند خود (5/5،7) و... این حدیث را از طریق بهز بن حکیم از پدرش از جدش بهصورت مرفوع رویت کردهاند.
([14]) مسلم در مقدمهی صحیح خود؛ و ابوداود، ش: 4992.
([15]) صحیح است؛ علامه آلبانی/، این حدیث را در السلسلۀ الصحیحۀ، ش: 1685 صحیح دانسته است.
([16]) صحیح مسلم، ش: 4798 بهنقل از ابنعمروt
([17]) صحیح الجامع، ش: 1619؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 888.
([18]) صحیح الجامع، ش: 4395؛ و صحیح ابن ماجه، از آلبانی/، ش: 3208؛ اصل این راویت در صحیح مسلم با این لفظ آمده است: «قلْ: آمنْتُ بِاللهِ ثُمَّ اسْتَقِمْ».
([19]) ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش: 6265؛ و السلسلۀ الضعیفۀ، از آلبانی/، ش: 920.
([20]) صحیح الجامع، ش: 1392؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 510.
([21]) صحیح الجامع، ش: 6593؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 890 و صحیح الترمذی، ش: 2406 با این لفظ: «أَمْلِکْ عَلَیْکَ لِسَانَکَ».
([22]) صحیح الجامع، ش: 351؛ و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1962.
([23]) صحیح الجامع، ش: 1392؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 890؛ آلبانی در الإرواء، ش: 413 این حدیث را صحیح دانسته است.
([24]) صحیح مسلم، ش: 2589.
([25]) صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (67، 4462، 8078) و صحیح مسلم، ش: 1679. این حدیث پیشتر بهشمارهی 218 آمده است.
([26]) صحیح الجامع، ش: 5140؛ و صحیح أبی داود، از آلبانی/، ش: 4080.
([27]) صحیح الجامع، ش: 5213؛ و السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 533.
([28]) صحیح مسلم، ش: 2564.
([29]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 1480.
([30]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.