اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

سلفیت؛ روش یا گروه؟

سلفیت؛ روش یا گروه؟

فضای رسانه‌ای اخیرا شاهد حملات شدید و متوالی علیه سلفیت در گوشه و کنار جهان اسلام است. این پدیده توجه بسیاری از علاقمندان را به خود جلب کرده، آن را آغاز موسم حمله به سلفیت نام نهاده‌اند. در حقیقت باید گفت حمله به سلفیت همیشه وجود داشته و متوقف نمی‌شود، تنها گاهی شدت می‌گیرد و گاه فروکش می‌کند و دوره‌ای خاص برای حمله به سلفیت وجود ندارد، زیرا این موضوع خوراک بدخواهان اسلام است.

آیا سلفیت یک روش است، یا گروه و حزبی خاص؟

بسیاری از کسانی که به آتش حمله علیه سلفیت دامن می‌زنند تفاوتی بین این دو قائل نمی‌شوند، زیرا آنان با روش اسلام به صورت کلی دشمنی دارند و برای آنان تفاوت قائل شدن در این زمینه نیز مفهومی ندارد.

سلفیت روشی است برای پیش رفتن بر اساس هدایت اسلام. هنگامی که برداشت‌ها در تفسیر اسلام و دریافت احکام آن و تعیین روش صحیح آن متفاوت باشد، سلفیت با تکیه بر روش پیشینیان امت از صحابه و تابعین و پیروان آنان پیش می‌رود، زیرا آنان بهترین افراد این امت، دارای پاکترین تدین، بالاترین مقام، عمیق‌ترین فهم و داناترین به روش پیامبر ج هستند. هر کس تلاش کند به روش آنان پیش برود سلفی است، صرف نظر از اینکه وابسته به چه گروه یا حزبی باشد.

نظام سلفیت بر احترام به این نسل اسلامی بی‌همتا و اقتدا به آن و تربیت خود و نسل‌های پس از خود بر احترام و بیان فضائل آنان متمرکز شده است، اما معنای آن انکار اشتباهات احتمالی آنان نیست، بلکه هدایت یافتن از فهم و پیمودن مسیر آنان است.

سلفیت در مسیر آن بزرگواران در آنچه اتفاق داشته‌اند گام بر می‌دارد و به روش آنان در فهم و نگاه به منابع استدلال و روش‌های عبادت و اخلاق اقتدا می‌کند، زیرا آنان از همگان به دانستن حق اولی ترند، وقتی اجماع کرده باشند حق از رای آنان خارج نمی‌شود و وقتی اختلاف کنند حق در یکی از آرای آنان خواهد بود.

سلفیت مقام نص شرعی (قرآن و سنت صحیح) را بزرگ دانسته، آن را اصل هدایت و تکیه‌گاه خود قرار می‌دهد و نصوص صحیح را با سلیقه یا هوا و هوس یا عقل یا مصلحت رد نمی‌کند و برای نصوص موانع و شروط نمی‌تراشد، بلکه وقتی بداند مراد الله متعال و رسولش چیست در مقابل آن تسلیم می‌شود، زیرا نص هدایتگر و راهنماست، نه پیرو و اسیری که تابع خواسته‌های مردم و برداشت‌هایشان باشد.

سلفیت به فراگیر بودن اسلام در عبادات، اخلاق و معاملات و دیگر امور زندگی ایمان دارد و آن را شامل افراد و جوامع و حاکمان و محکومان و قوانین، دنیا و آخرت و مصالح کوتاه مدت و دراز مدت می‌داند. دیدگاهی متکامل در مورد هر چیزی که سعادت مسلمان را در دین و دنیا تضمین نماید.

سلفیت با شفافیتی کامل ضرورت اخلاص در پرستش الله متعال و پاکسازی مردم از خرافات و باورهای فاسد و بدعت‌های نو ظهوری که مخالف روش صحابه و تابعین است را ترویج می‌کند.

این‌ها اصول کلی سلفیت است و در نتیجه سلفیت یک روش و منش است که هر کس از آن تبعیت کرده و برای تحققش تلاش کند سلفی است، صرف‌نظر از اینکه در چه جماعت سیاسی فعالیت دارد و هر کس با این اصول مخالفت نماید از سلفیت خارج شده است.

بر این اساس، معنای اینکه می‌گوئیم سلفیت یک روش است نه یک گروه چیست؟

۱- سلفیت سخنگو یا نمایندۀ مشخصی ندارد که رای و دیدگاهش را اعلام کند و هر کس مخالف آن نماینده باشد مخالف سلفیت و هرکس موافقش باشد موافق سلفیت باشد و هیچ فرد، گروه یا حزبی چنین سمتی ندارد. سلفیت روشی استدلالی است که افراد و گروه‌ها را می‌سنجد، اما با اعمال کسی سنجیده نمی‌شود. در نتیجه گروه مشخصی وجود ندارد که نمایندۀ سلفیت باشد، بلکه گروه‌ها و افرادی وجود دارند که خود را به سلفیت منسوب می‌دانند و تلاش می‌کنند روش سلف را اجرا کنند. نمی‌توان سلفیت را در گروهی مشخص یا مسائلی معین محصور نمود و به همین دلیل میان گروه‌های منتسب به سلفیت در مسائل مختلف تناقضات بسیاری وجود دارد، تا حدی که دیدگاه برخی گروه‌های منتسب به سلفیت در بحث تعامل با نظام‌های سیاسی معاصر کاملا در تناقض با یکدیگر است. این اختلاف کلی و ریشه‌ای نشان می‌دهد که سلفیت یک گروه معین نیست، بلکه روش و دیدگاهی است که برخی ممکن است آن را به درستی پیاده کرده و دیگران در فهم و اجرای آن دچار اشتباه شوند.

۲- صرف انتساب به سلفیت برای سلفی بودن یک شخص کافی نیست و کسی که خود را سلفی نمی‌نامد هم الزاما از سلفیت خارج نشده است. زیرا سلفیت گروه خاصی نیست که تنها به اعضای خود محصور باشد، بلکه روش و دیدگاهی است بر مبنای پذیرش ضرورت فهم و اجرای روش و دیدگاه صحابه و پیروان آنان.

۳- اشتباهات برخی از منتسبین به تفکر سلفی نباید به سلفیت نسبت داده شود، بلکه گفتارها و رفتارها به گوینده یا گروهی که مرتکب آن شده است نسبت داده می‌شود و در نتیجه نقد رسانه‌ای که از سلفیت به شکل کلی صورت می‌گیرد نقدی متشنج و غیر علمی است. زیرا فرد منتقد فرد یا گروه معینی را مد نظر دارد، در حالی که به شکل کلی سخن می‌گوید و هر بار یادآور می‌شود که مقصودش همۀ سلفی‌ها نیست، بلکه بعضی از آنان را نقد می‌کند. علت اشتباه چنین افرادی این است که درک نکرده‌اند سلفیت جماعت یا گروه معینی نیست و یک تفکر و دیدگاه است.

۴- سلفیت به معنای اتفاق نظر در مسائل اختلافی فقهی یا موضع گیری‌های سیاسی بر اساس مصالح و مفاسد نیست، زیرا توافق کلی بر اصول و روش‌ها الزاما باعث توافق در جزئیات و فروع نمی‌شود. سلف صالح امت در بسیاری از مسائل فقهی یا مراعات مصالح و مفاسد دچار اختلاف می‌شدند و این موضوع سبب زیر سوال رفتن میزان تمسکشان به روش و منهج سلف نمی‌شود، بلکه نشان دهندۀ تنوع و ارزش بالای این منهج است.

۵- اشتباهات یک فرد - تا زمانی که به اصول و قواعد کلی آن متعهد باشد و برای اجرایش تلاش کند - باعث خارج شدن او از سلفیت نمی‌شود، مگر اینکه با اصلی کلی از اصول سنت مخالفت ورزد، یا اشتباهات و مخالفت‌هایش با سلفیت در مسائل جزئی به حدی برسد که به معنای انحراف از اصول کلی سلفیت باشد، ضمن تاکید بر اینکه این حکم بر یک وصف صادر می‌شود نه یک شخص و در حکم بر افراد باید نهایت احتیاط و دقت صورت پذیرد.

۶- اینکه سلفیت یک روش است نه یک گروه به صورت بدیهی به این معناست که منتسبین به سلفیت طیف گسترده‌ای از جهان عرب و جهان اسلام را شامل می‌شوند، بلکه آنان در میان عموم مسلمانان اصل هستند، زیرا برای هر مسلمان اصل این است که تابع دلیل باشد و بر اساس روش و منهج صحابه پیش رود و کسی که چنین نکند مخالف اصل است. در نتیجه سلفیت اصل و قاعدۀ کلی است نه استثناء و تلاش برای محصور کردن آن در یک گروه معین یا برخی قضایای معین به خاطر ناآگاهی مردم و مکر و حیلۀ برخی از منحرفین است.

۷- اینکه سلفیت یک روش است نه یک جماعت به معنای این نیست که هر اجتهاد و تفسیری در منهج سلفی قابل قبول و معتبر باشد، زیرا اگر چه سلفیت دارای اصول و ضوابطی است و مساحتی گسترده برای اجتهاد دارد، اما گستردگی روش و پربار بودن مباحث آن باعث نسبیت مطلق و از بین رفتن مرزهای مشخص کنندۀ اجتهادات مقبول و غیر مقبول نمی‌شود.

۸- در نقد سلفیت باید میان نقد منهج و روش سلفی با نقد گروه‌ها و افراد منتسب به سلفیت تفاوت قائل شد، زیرا نوع دوم نقدی مقبول و معتبر است در صورتی که با انصاف همراه باشد و متوجه افعال سلفی‌ها باشد نه ذات تفکر سلفی. سلفی‌ها بیش از هر کس دیگری باید متوجه ضرورت استفاده از نصیحت و نقد باشند، حتی اگر از کسی صادر شود که دارای مواضع خصمانه است، یا به شیوه‌ای نادرست مطرح گردد.

آیا حمله به سلفیت با تمایز آن به عنوان یک منهج پایان می‌یابد؟ بدیهی است که خیر.

تکیۀ منهج سلفی بر نص شرعی به عنوان یک محور مرکزی و ارتباط آن با سلف صالح امت برای فهم نص و تفسیر آن، سلفیت را روش صحیح فهم اسلام و اجرای آن می‌سازد و این موضوع مردم را به سوی سلفیت جذب می‌کند. زیرا مسلمانان تشنۀ بازگشت به هویت و ارزش‌های دینی خود به شیوۀ صحیح هستند و اکثر مسلمانان از خواستۀ الله متعال می‌پرسند و به دنبال روشی هستند که در آخرت آنان را سعادتمند سازد و اهمیت چندانی برای «کنار آمدن با واقعیت» و «تبرئۀ اسلام از شبهات» و قانع کردن مسلمانان به «تناسب دینشان در هر زمان و مکان» قائل نیستند. بیشتر مسلمانان نیازی به این مسائل ندارند و برای آنان تنها بصیرت بیشتر به همراه دارد. همین شفافیت و عمق منهج سلفی است که برای بسیاری از منحرفان و گمراهان ترسناکش می‌سازد و در قلب‌هایشان آتش کینه را شعله‌ور می‌کند.

تفکر سلفی پیروانش را با احساس افتخار و عزت به اسلام به عنوان یک تمدن و یک پیام تربیت می‌کند. تفاوت زیادی است میان آنکه «نص را می‌خواند تا معنای آن را درک کرده و بر اساس آن پیش رود» آنگونه که خاصیت منهج سلفی است و آنکه به دنبال «تحقق مراد خود از خلال نص» می‌گردد، آنگونه که ویژگی بسیاری از روش‌های سکولار یا تلفیقی است.

تفاوت زیادی است بین آنکه «در نص جستجو می‌کند در حالی که معتقد است معنای شرعی معینی در این نص مد نظر الله متعال است» و آنکه باور دارد «حقایق نسبی هستند و کسی صاحب حق مطلق نیست»، همان حالت سرگردانی که بسیاری از مردم این دوره را گرفتار کرده است.

تفاوت زیادی است بین آنکه «روشی معین و اصولی شفاف برای تعامل با نص شرعی» دارد و آنکه «میان روش‌ها و افکار بر حسب هر واقعه جابجا می‌شود».

تفاوت زیادی است میان آنکه «صحابه و تابعین را راهنمای مسیر خود می‌داند» و آنکه «پشت سر فلاسفه و گمراهان شرق و غرب پیش می‌رود».

سلفیت روشی است که به شفافیت، استمرار، هماهنگی و یکپارچگی متصف است و به همین دلیل تاثیر آن در میان پیروانش عمیق و نقش آن در تاثیر بر مخالفین فعال است و قوی‌ترین روش برای دفاع از احکام اسلام به شمار می‌رود، زیرا باطلی که مخالفین برای زیر سوال بردن اسلام به آن متوصل می‌شوند را نمی‌پذیرد.

برخی تیرهای تخریب خود را به سوی سلفیت نشانه گرفته و در مسائلی از آن انتقاد می‌کنند که جزو اصول اسلام است. آنان در ظاهر از سلفیت خرده می‌گیرند، اما در باطن ذات اسلام را زیر سوال می‌برند، مانند کسانی که از سلفی‌ها در موضوع حجاب یا توحید یا حکومت اسلامی انتقاد می‌کنند. این افراد در واقع اسلام را زیر سوال می‌برند اگر چه ادعا کنند مقصودشان گروه‌های سلفی است. خلاف حکمت است که برخی از مردم با چنین نوعی از نقد به گونه‌ای برخورد کنند که انگار متوجه گروهی معین است. مهم است که شخص اسباب و عوامل نقد و حقیقت نقد را درک کند، تا بفهمد آیا این نقد متوجه یک گروه است، یا یک روش و رسالت؟

نویسنده: دکتر فهد العجلان

مترجم: حمید سـاجدی

نقد رویکرد لیبرال‌ها در برابر تندروی

نقد رویکرد لیبرال‌ها در برابر تندروی

بمب‌گذاری‌ها و خرابکاری‌هایی که در برخی کشورهای اسلامی رخ داده و می‌دهد مجالی مناسب را برای گفتمان لیبرال فراهم کرده تا درباره‌ی تندروی، نشانه‌ها، آثار و کیفیت رویارویی با آن سخن بگوید. گفتمان لیبرال در این باره محتوای بسیار وسیعی را تولید کرده که نمی‌توان در شمار آورد و گفتگوها، همایش‌ها، برنامه‌های تلویزیونی و مقالاتِ بی‌حد و حصری را شامل می‌شود که در رسانه‌ها منتشر و پخش می‌شود. این گفتمان که در بهترین شرایط خود قرار دارد همچنان و بدون خستگی به طرح این مساله مشغول است، اما اگر محتوای طرح شده توسط آنان را با چشم بصیرت و قرائتی انتقادی بررسی نماییم، به نشانه‌های بارزی از روش طرح و معالجه‌ی موضوع «تندروی» توسط آنان دست خواهیم یافت:

ویژگی نخست: ضعف تشخیص چشم لیبرال و ناتوانی آنان از تفاوت گذاشتن میان تندرو و متدین. بله مشترکاتی میان تندروها و متدین‌ها وجود دارد که همین‌ها باعث می‌شود سکولارها دچار حیرت و عدم دقت شوند. شکل ظاهر همان است؛ محاسن بلند و بلند کردن ازار (و پاچه‌ی شلوار) از زمین و مجالس خالی از موسیقی و اختلاط و تبرج آنان و سخن گفتنشان درباره‌ی بزرگداشت کتاب و سنت و رجوع هر دو گروه به علمای سلف صالح و فتاوی و میراث علمی آنان… و دیگر توافق‌های میان این دو گروه که باعث شده قدرت تمییز در عقل سکولار آسیب ببیند، در نتیجه آن نگاه نافذی که بتواند «تندرو» را از متدین تشخیص دهد از بین برود و بیشتر لیبرال‌ها قادر به تمییز این دو از یکدیگر نباشد. نتیجه اینکه آن‌ها در رفع و رجوع این عدم تمییز چند دسته شده‌اند:

-     این باعث شده بسیاری از آن‌ها تندرو و متدین را کاملا یکی بدانند. از نظر این دسته همه‌ی متدینان تندرو و غالی هستند و برای تشخیص اعتدال شخص معیارهای ظاهری سفت و سخت قرار داده‌اند از جمله گوش دادن به موسیقی و تراشیدن ریش و مانند آن.

-     گروهی دیگر تدین را مقدمه‌ی ناگزیرِ تندروی می‌دانند. از نظر آن‌ها متدین حتی اگر هنوز تندرو خوانده نمی‌شود اما دارد به راهی می‌رود که حتما به تندروی منتهی می‌شود.

-     منصف‌ترین و دقیق‌ترینشان آن‌هایی هستند که متعرض دینداری نمی‌شوند و از آن عیبجویی نمی‌کنند. این دسته مانند گروهِ اول معتقد نیستند که تدین همان تندروی است، و مانند گروه دوم دینداری را مسیرِ رسیدن به تندروی نمی‌دانند، اما تندروها را برای مواردی نکوهش می‌کنند که بخشی از دینداری صحیح و بر اساس سنت است نه تندروی. این یعنی او بدون آنکه احساس کند، تندروی و دینداری را در برخی جزئیات مانند هم می‌داند.

این سه اندیشه‌ی غالب در گفتمان سکولار است که سعی در بررسی و تحلیل پدیده‌ی تندروی در جهان اسلام دارند. نیازی نمی‌بینم تا برای توضیح این سه گفتمان و محتوای تولید شده توسط سکولارها در این زمینه برای خواننده‌ی گرامی مثال بیاورم، چون هر خواننده‌ای می‌تواند با باز کردن هر روزنامه یا سایت یا مشاهده‌ی برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای مشاهده کند که گفتمان سکولار جز همین سه الگوی پیشین نمی‌تواند طور دیگری به مساله بنگرد.

برخی از سکولارها به تلاش‌های سکولاریسم برای از بین بردن تندروی و صراحت در مبارزه با این پدیده مباهات می‌کنند هرچند این صراحت بیان هم علیه تندروی بوده و هم علیه مظاهر دینداری، هم از سویی بر ضد حالات غلو و فساد بوده و از جانب دیگر احکام شرعی و نصوص مقدس و مفاهیم دینی را مورد هدف قرار داده است.

«تندروی» و «تروریسم» در ادبیات لیبرال‌های معاصر واژه‌هایی بی‌طرف و بی‌اشکال نیستند و صرفا غلو در دین یا عملیات تروریستی و بمبگذاری را هدف نگرفته، بلکه همچنین حامل دشمنی و نفرت علیه همه‌ی کسانی است که به دین و احکام آن تمسک جسته‌اند. این واژه‌ها به استمرار به هر سو در حال گسترش است تا هر اندیشه یا شخصیت یا برنامه‌ی بی‌گناهی را که می‌خواهد ویران سازد.

ویژگی دوم: ناچیز بودن علم شرعی و ضعف ادراک فقهی نزد بیشتر لیبرال‌هایی که برای معالجه‌ی پدیده‌ی پیشرو شده‌اند. پنهان نیست که تندروی و غلو نتیجه‌ی نگاه منحرف به دلیل شرعی است و کسی را یارای تصحیح این انحراف و بیان اشتباه و انحراف آن نیست جز علما و متخصصان شرعی. اما گفتمان لیبرال اساسا به علما اعتماد ندارد و بلکه خود علما را در معرض اتهام می‌داند. ورود لیبرال‌ها به احکام شرعی باعث توهین به خود این احکام و دست آوردن در مفاهیم دینی شده. شخصیت لیبرال وقتی ادبیات تندروها را مورد مطالعه قرار می‌دهد می‌بیند آنان بر مفاهیمی مانند «جهاد»، «ولاء و براء»، «یاری و دفاع از مسلمانان»، «حکم بما انزل الله»، «احکام کافران»، و «حجاب» تاکید می‌کنند. اما در بررسی این معانی توانایی تشخیص صحیح از منحرف را ندارد و از سوی دیگر به علما نیز اعتماد ندارد که به آنان مراجعه کند و نه این عرصه را رها می‌کند، اگرچه از علم و آگاهی برخوردار نیست! همین سبب می‌شود حکم شرعی را از اساس منهدم کرده و شعائر خداوند را به کلی تغییر دهد. برای مثال وقتی یکی از آن‌ها می‌خواهد انحراف در مورد مفهوم «ولاء و براء» را معالجه نماید به این نتیجه می‌رسد که این ولاء و براء تنها متوجه جنگجویان کفار است نه در مورد آن دسته از کافران که در حال جنگ با ما نیستند و آنطور که یک نویسنده‌ی لیبرال دیگر می‌گوید، نه حتی در مورد دین آنان!

در این میان دعوت به تطبیق شریعت تبدیل به یکی از مظاهر تندروی و رد استفاده از داده‌های تمدن مادی و دعوت به حلال شدن خون و مال دیگران شده است.

حجاب نیز زندانی است برای آزادی زنان و زیر پا گذاشتن کرامت آنان… در شریعت نیز هیچ حساسیتی در مورد تساوی کامل میان شهروندان در همه‌ی احکام وجود ندارد، بدون هیچ تفاوتی میان زن و مرد و مسلمان و کافر!

و به همین ترتیب گفتمان لیبرال به بهانه‌ی رویارویی با تندروی و درمان بحران بمب‌گذاری و تروریسم در جهان اسلام، نبردی را علیه ارزش‌های شریعت و احکام و اصول آن به راه انداخته و سکولارها به این کار صرفا بر آتشِ ترور و بمب‌گذاری بنزین می‌ریزند، مانند پزشکی که خواست انگشتِ دست بیمار را درمان کند، پایش را قطع کرد!

لیبرال‌ها می‌خواستند با این روش پدیده‌ی غلو و تندروی را درمان کنند، اما نتیجه‌ی این خرابکاری قوی‌تر شدن و هجومی‌تر شدن تندروها بود. اینگونه است که تندروها احساس می‌کنند (و وانمود می‌کنند که) در حال دفاع از ارزش‌های دین هستند و در نتیجه پشتشان محکم‌تر می‌شود. آنان با این اشتباه، مشکل را از تندروی به رهیدن از احکام دین منتقل کرده و در نتیجه مشکلی که یکی بود دو تا می‌شود!

ویژگی سوم: تناقض گفتمان لیبرال در روش مبارزه با تندروی و ارزش‌های لیبرال. روش برخورد لیبرال‌ها با پدیده‌ی غلو و تندروی در بسیاری از ظواهرش با اصول اندیشه‌ی لیبرال در تناقض است. گفتمان لیبرال در جانب نظری به لیبرالیسم پایبند است و به آن افتخار هم می‌کند، اما در عمل به شایستگی تمام همه‌ی این اصول را زیر پا می‌گذارد.

گفتمان لیبرال وقتی مشغول بررسی و معالجه‌ی تندروی است بزرگترین عاملی که اندیشه‌ی لیبرال به آن افتخار می‌کند یعنی «آزادی فردی» را فراموش کرده و به انجام انواع سرکوب و ترور فکری و برخورد امنیتی سخت و خشن دست می‌زند. مساله‌ی که باعث می‌شود شهروندان شکر خدا را به جای آورند که امور به دست این «آزادی» خواهان نیفتاده وگرنه چهره‌ی جهان اسلام دچار تغییر می‌شد!

لیبرال‌ها به این ادعا که قصد درمان پدیده‌ی تندروی را دارند دست از مطالبه‌ی ایجاد محدودیت علیه مخالفان خود در جریان مذهبی نمی‌کشند؛ مطالبه برای توقیف سخنرانی‌های دینی و تعطیل فعالیت‌های اسلامی و نظارت بر مساجد و جلوگیری از هرگونه تجمع و… گمان نمی‌کنم هیچ یک از فعالیت‌های اسلامی از مطالبه‌ی توقیف و منع و تعطیل آنان بر اساس ادعای جلوگیری از تندروی در امان مانده باشد. لیبرالیستِ مبارز در راه «آزادی» تبدیل به دیکتاتوری نظامی مسلک شده که از ترس تندروی، هرگونه آزادی اسلامگرایان را زیاد می‌داند. سخن از تروریسم نیز صرفا بهانه‌ای است سرد و رنگ پریده که دیگر پذیرفتنی نیست.

کاش گفتمان لیبرال این را می‌دانست که نشانه‌ی راستین بودن و صداقت، اجرای اصول و مبادی و پایبندی به آن در حال بحران‌ها و سختی‌ها است، یعنی هنگامی که انسان در این شرایط از زیر پا نهاده شدن اصول خود خشمگین شود و به مبادی خود چنگ زند، اما در حال فراخی و آسودگی و عدم وجود خاستگاه‌های دیگر، همه‌ی مردم اصول و ارزش‌ها و اخلاقِ خود را داراند، بنابراین هیچ نیازی نیست که برای توجیه این تناقض لیبرالی سخن از تندروی و ترور و غلو به میان آید زیرا پیاده ساختن این اصول لیبرال در صورت وجود چنین شرایط است که حقیقتِ این اصول را روشن می‌سازد!

لیبرال‌ها در گفتمانی که برای درمان تندروی در پیش گرفته‌اند این را فراموش کرده‌اند که عیبی که خود متوجه اسلامگراها می‌دانند «احتکار حقیقت» است و همیشه از روش اسلامگراها در آنچه «تنها تفسیر» وحی می‌دانند می‌نالند و ادعا می‌کنند که نص در اندیشه‌ی آزاد آنان قابلیت هر تفسیری را دارد زیرا «حقیقت نسبی است» و هیچ‌یک از تفسیرات بر تفسیر دیگر برتری ندارد… اگر لیبرال‌ها همین موارد را هنگام بررسی پدیده‌ی تندروی در نظر می‌گرفتند متوجه می‌شدند عاقلانه این است که از هرگونه گفتگو با تندروترین افراد در زمینه‌ی غلو و تکفیر و تفجیر دست بکشند چرا که او نیز تفسیری مشخص از نص شرعی دارد و لیبرال‌ها باید به تفسیر او از نص احترام بگذارند همانطور که خواهان احترام نهادن به تفسیر آن‌ها از نص در قضایای زنان و میراث و شهادت و دیگر احکامی هستند که به ذائقه‌ی غربی معاصر خوش نمی‌آید!

ویژگی چهارم: سوء استفاده از جو ناآرامِ به وجود آمده از پی ترور و انفجار برای عرضه‌ی اندیشه‌ها و آرای منحرف. روش لیبرال برای بررسی و درمان تندروی، همه‌ی افکار و جریانات مخالف نص و احکام شرعی را به زیر عبای خود گرفته و هر یک از این جریانات اندیشه‌ی منحرف خود را به عنوان طوق نجاتِ خروج از باتلاق ترور عرضه می‌کنند و بسیاری از آن‌ها سبب وقوع این حوادث را اهمال حکومت‌ها و جوامع در عدم پذیرش آرای فکری و فرهنگی خود عنوان می‌کنند.

بر این اساس تندروی و غلوی که در حال مبارزه با آن هستیم و قصد درمانش را داریم در واقع غلو در دین و انحراف از مسیر صحیح نیست که نیاز به تصحیح مفاهیم و درمان داشته باشد، بلکه انحراف از رای آن شخص لیبرال مسلکی است که می‌خواهد به روش خود قضیه را پوشش دهد، و هر چه این لیبرال «درمانگر» در نظریه‌ی لیبرالیستی خود از نص شرعی دورتر باشد به همان اندازه‌ی دایره‌ی آنچه تندروی می‌داند وسیع‌تر است و در نتیجه مساحت اتهام‌زنی او به ترور نیز گسترده‌تر است تا جایی که برخی اوقات تهمت ترور را بر نص و حکم و شریعت اسلام وارد می‌سازد.

این‌ها برخی از نشانه‌های گفتمان لیبرال در بررسی پدیده‌ی تندروی و ترور است که همچنان در گوشه و کنار جهان اسلام در حال حرکت است. گفتمانی که توانایی ارائه‌ی نسخه‌ای درمانگر که آثار تندروی را از بین ببرد یا کم کند ندارد، و بلکه فعالیت بازوهای این گفتمان بر پیچیدگی این مشکل می‌افزاید. بیشتر آنچه این گفتمان برای درمان غلو در دین ارائه می‌دهد جنگ با احکام شرعی و تخریب آن و ارائه‌ی جریان‌ها و اندیشه‌های منحرف است. اندیشه‌ای که خود شخص لیبرال پیش‌تر به آن‌ها معتقد بوده اما حوادث اخیر فرصت سوء استفاده و بازاریابی را برایش مهیا ساخته است.


مانعی بزرگتر از اقناع عقلی

مانعی بزرگتر از اقناع عقلی

همیشه این مفهوم در گوش من طنین انداز است و در مناسبت‌های گوناگون تکرارش می‌کنند که باید گفتمانی عقلانی و بر اساس علم و دلیل برای دعوت مردم به اسلام ارائه شود و علت گریز مردم از اسلام به سبب گفتمان ضعیفی است که در دعوت عرضه می‌گردد.

به این مفهوم اعتراض خاصی ندارم، اما هر بار این عبارت را می‌شنوم، مناظره‌های علمی و اعجاز علمی قرآن و امثال آن را به یاد می‌آورم و می‌بینم که نقش آن در دعوت مردم به اسلام بسیار کمتر از نقش موعظه و برخورد آرام و لطیف و گفتمان سادۀ عقلانی است و به همین دلیل در صحت این مفهوم که مرتبا برایمان تکرارش می‌کنند شک می‌کنم. نه به این قصد که اهمیت گفتمان عقلی و علمی را زیر سوال ببرم، اما احساس می‌کنم در مقابل چشمان ما بزرگتر از آنچه که هست جلوه می‌کند.

به کتاب خدا مراجعه و از ابتدای آن شروع به خواندن کردم تا شاید روش صحیح برای تعامل با این موضوع را بیابم. هنوز چند جزء را نخوانده بودم که حقیقتی بارز و واضح مرا به شگفتی واداشت! این حقیقت جدید نبود و گمان نمی‌کنم بر کسی پنهان بماند، اما فایدۀ بررسی قرآن این است که اولویت‌ها را در ذهن مسلمان مرتب می‌سازد و امور مختلف را در جایگاه صحیح خویش قرار می‌دهد.

حقایق شرعی روشنی برایم آشکار شد که همیشه باید در قضیۀ ایمان به خاطر داشته باشیم:

حقیقت اول: هدایت به اسلام نعمت و منتی از سوی الله متعال است: ﴿کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَتَبَیَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا٩٤ [النساء: 94] «شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گردن نهاده بودید) ولی الله بر شما منّت نهاد (و نعمت اسلام را نصیبتان کرد)».

الله متعال آن کس را که بخواهد برایش انتخاب می‌کند و: ﴿یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۗ [آل عمران: 74] «هر کس را که بخواهد به رحمت خود مخصوص می‌گرداند».

امر هدایت با خداوند است، در نتیجه: ﴿۞لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۗ [البقرة: 272] «هدایت آنان بر تو واجب نیست، ولیکن الله هر که را بخواهد هدایت می‌کند».

پس هیچ کس اسلام نخواهد آورد مگر اینکه الله متعال سینه‌اش را برای پذیرش آن گشاده گرداند: ﴿فَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یَهۡدِیَهُۥ یَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ [الأنعام: 125] «آن کس را که الله بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای اسلام گشاده می‌سازد».

و به همین دلیل است که اهل ایمان می‌گویند: ﴿وَمَا کُنَّا لِنَهۡتَدِیَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ [الأعراف: 43] «و اگر (لطف) الله نبود و رهنمودمان نمی‌نمود، هدایت فراچنگ نمی‌آوردیم».

و حتی آنکه اسلام می‌آورد، بر احکام شرع ثابت قدم نخواهد ماند مگر به لطف الله متعال: ﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّیۡطَٰنَ إِلَّا قَلِیلٗا٨٣ [النساء: 83] «اگر فضل و رحمت الله شما را در بر نمی‌گرفت، جز اندکی از شما همه از شیطان پیروی می‌کردید».

این حقیقت، ما را به حقیقت دوم رهنمون می‌شود:الله متعال مانع هدایت برخی از مردم به اسلام می‌شود و حق را درک نمی‌کنند و سینه‌هایشان برای پذیرش آن گشاده نمی‌گردد: ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٧ [البقرة: 7] «الله دل‌ها و گوش‌هایشان را مهر زده است و بر چشمانشان پرده‌ای است و عذاب بزرگی در انتظارشان است». ﴿وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَکِنَّةً أَن یَفۡقَهُوهُ وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ [الأنعام: 25] «بر دل‌هایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را نفهمند و در گوش‌هایشان کری قرار داده‌ایم». ﴿ٱلَّذِینَ کَانَتۡ أَعۡیُنُهُمۡ فِی غِطَآءٍ عَن ذِکۡرِی وَکَانُواْ لَا یَسۡتَطِیعُونَ سَمۡعًا١٠١ [الکهف: 101] «کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان پروردگار) را نداشته‌اند».

و همین معنا در هشدار ترسناک دیگری نیز ذکر شده است: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَحُولُ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٤ [الأنفال: 24] «و بدانید که الله میان انسان و دل او جدائی می‌اندازد و بدانید که همگان در پیشگاه او گرد آورده می‌شوید».

پس وقتی الله متعال هدایت انسانی به اسلام را نخواهد، هیچکس نمی‌تواند کاری برای او انجام دهد: ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ [النساء: 88] «آیا می‌خواهید کسی را هدایت نمائید که الله گمراهش کرده است؟».

نوح ÷ نیز به قوم خویش گفت: ﴿وَلَا یَنفَعُکُمۡ نُصۡحِیٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَکُمۡ إِن کَانَ ٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یُغۡوِیَکُمۡۚ [هود: 34] «هرگاه خدا بخواهد شما را گمراه و هلاک کند، هرچند که بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به شما نمی‌رساند».

زیرا قاعدۀ شرعی راسخ در دل همه مسلمانان این است که: ﴿وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔاۚ [المائدة: 41] «اگر الله بلای کسی را بخواهد، تو نمی‌توانی اصلاً ازطرف خدا برای او کاری بکنی».

آنان از هدایت محروم شده‌اند و خداوند آنان را از هدایت دور می‌کند، به سبب اینکه حقیقت آنان را می‌داند: ﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَایَٰتِیَ ٱلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَإِن یَرَوۡاْ کُلَّ ءَایَةٖ لَّا یُؤۡمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوۡاْ سَبِیلَ ٱلرُّشۡدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلٗا [الأعراف: 146] «از آیات خود کسانی را باز می‌دارم که در زمین به ناحق تکبّر می‌ورزند و اگر هر نوع آیه‌ای را ببینند بدان ایمان نمی‌آورند و اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود نمی‌گیرند».

این دو حقیقت پرده را از چشم انسان مسلمان کنار می‌زند و نشان می‌دهد که فهم اسلام و قانع شدن به دلایل آن به معنای ورود به اسلام نیست و کسی که اسلام را نمی‌پذیرد تنها به سبب نفهمیدن دلایل و قانع نشدن نیست، بلکه موضوع دیگری فراتر از این‌ها مطرح است، که همان ارادۀ الله متعال و مشیئت اوست. پس هدایت به صورت خودکار به دلایل عقلی مرتبط نیست که هرگاه شخصی اسلام را نپذیرفت به دنبال دلایل عقلی بیشتر بگردیم و برای قانع کردنش دلیل پشت دلیل بیاوریم، بلکه هدایت، باز شدن سینه برای پذیرش اسلام است. فهم این مسائل دلیل عقلی را در جایگاه حقیقی خود قرار می‌دهد، تا طغیان نکرده و مفاهیم و اولویت‌های شرعی را دچار تزلزل نسازد.

حقیقت سوم: دلایل عقلی دقیقا به همان شکلی که کافران می‌خواهند نیست، زیرا آنان دلایل معینی را درخواست می‌کنند که برآورده نمی‌شود:

﴿فَلَعَلَّکَ تَارِکُۢ بَعۡضَ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ وَضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ کَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَکٌۚ [هود: 12] «چه بسا تو برخی از چیزهائی را که به تو وحی می‌شود را فروگذاری و از آن دلتنگ و ناراحت شوی، زیرا که نکند بگویند: چرا گنجی بدو ارمغان نمی‌گردد، یا این که با او فرشته‌ای نمی‌آید؟».

و درخواست کردند: ﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ یَنۢبُوعًا٩٠ أَوۡ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَعِنَبٖ فَتُفَجِّرَ ٱلۡأَنۡهَٰرَ خِلَٰلَهَا تَفۡجِیرًا٩١ [الإسراء: 90-91] «و گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، مگر این که از زمین چشمه‌ای برای ما بیرون جوشانی. یا این که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی».

آنان این دلایل را می‌خواستند تا اسلام را بپذیرند، اما محقق نشد و این نشان می‌دهد که دلایل عقلی الزاما آنگونه که کافران می‌خواهند نیست.

حقیقت چهارم: کافران معتقدند بر حق هستند: ﴿فَرِیقًا هَدَىٰ وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلضَّلَٰلَةُۚ إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَیَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ٣٠ [الأعراف: 30] «گروهی را هدایت بخشیده است، و گروهی درخور گمراهی گردیده و سرگشته شده‌اند، چرا که به جای الله، شیاطین را به دوستی و سروری گرفته‌اند و خویشتن را راه‌یافته پنداشته‌اند». ﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ [الکهف: 104] «آنان کسانی‌اند که تلاش و تکاپوی‌شان در زندگی دنیا هدر می‌رود و خود گمان می‌برند که به بهترین وجه کار نیک می‌کنند».

و توانایی مناظره و استدلال برای اثبات عقاید باطل خویش را دارند: ﴿وَإِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ لَیُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِهِمۡ لِیُجَٰدِلُوکُمۡۖ [الأنعام: 121] «بی‌گمان دشمنان مطالب وسوسه‌انگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء می‌کنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند». ﴿وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِیُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَایَٰتِی وَمَآ أُنذِرُواْ هُزُوٗا٥٦ [الکهف: 56] «همواره کافران بیهوده به جدال می‌پردازند تا با جدال حق را از میان ببرند».

در نتیجه باقی ماندن کافران بر این عقیده که خود را بر حق می‌دانند و در مسیر صحیح هستند سنت جهان هستی است که الله متعال اراده کرده و اراده‌ای فراتر از آن نیست.

انسان نمی‌تواند دلیلی عقلی ارائه کند که برای همگان قانع کننده باشد و رد کردن آن مانند رد کردن وجود کره زمین قلمداد شود، بلکه سنت الله متعال این است که اکثر مردم بر گمراهی بمانند: ﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣ [یوسف: 103] «بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند، هرچند که تلاش کنی».

حقیقت پنجم: علت گمراهی بسیاری از مردم عدم فهم دلایل ایمان و توحید نیست، بلکه هوای نفس و هوس است و قرآن بسیاری از این بیماری‌های درونی را ذکر کرده است:

مال: ﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗا [البقرة: 41] «و آیه‌های مرا به بهای ناچیز مفروشید».

فریب: ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢ [البقرة: 42] «و حق را با باطل نیامیزید، و آن را پنهان نکنید در حالی که می‌دانید».

روی گردانی: ﴿ثُمَّ تَوَلَّیۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنکُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ٨٣ [البقرة: 83] «سپس شما جز عدّۀ کمی سرپیچی کردید و روی‌گردان شدید».

حسادت: ﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم [البقرة: 109] «بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند».

تعصب به پدران و اجداد: ﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِتَلۡفِتَنَا عَمَّا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَا [یونس: 78] «گفتند: آیا به پیش ما آمده‌ای تا ما را از چیزهائی منصرف گردانی که پدران و نیاکان خود را بر آن دیده و یافته‌ایم؟».

دنیادوستی: ﴿زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا [البقرة: 212] «زندگی دنیا برای کافران آراسته و پیراسته شده است».

و بسیاری موارد دیگر.

حقیقت ششم: قرار داشتن نظام دنیا بر پایه آزمایش و گزینش، زیرا سنت الهی است که اهل ایمان را امتحان کند: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۖ مَّسَّتۡهُمُ [البقرة: 214] «آیا گمان برده‌اید که داخل بهشت می‌شوید بدون آن که به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما درگذشته‌اند و زیان‌های مالی و جانی به آنان دست داده است و پریشان گشته‌اند؟».

الله متعال حکمت این سنت ربانی را نیز بیان کرده است: ﴿مَّا کَانَ ٱللَّهُ لِیَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ حَتَّىٰ یَمِیزَ ٱلۡخَبِیثَ مِنَ ٱلطَّیِّبِۗ [آل عمران: 179] «الله بر این نبوده است که مؤمنان را به همان صورتی که شما هستید به حال خود واگذارد. بلکه الله، ناپاک را از پاک جدا می‌سازد».

پس موضوع ایمان صرفا موضوع مسائل عقلی نیست که فهمیده شود یا نه، بلکه نفس انسان‌ها نیازمند امتحان و گزینش است تا ایستادگی و صبر آنان آزموده شود و این معانی شرعی بسیار با ارزش‌تر از فهم یا عدم فهم دلیل است.

به همین دلیل است که در قرآن به کرات مومنان با صفاتی همچون تزکیه و پایداری و فروتنی و تسلیم وصف می‌شوند و این نشان می‌دهد که ایمان تنها فهمیدن دلیل نیست، بلکه خضوع و تسلیم در مقابل خداوند جهان است و این همان چیزی است که بسیاری از مردم از پذیرشش سرباز می‌زنند، و فهم دلیل برای رسیدن به آن کافی نیست.

با مرور این حقایق قرآنی به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟

این که موضوع ایمان یک موضوع عقلی محض نیست و تنها به ارائۀ گفتمان عقلانی قوی منوط نمی‌شود، و کثرت دشمنان اسلام و بلندی صدای آنان الزاما به خاطر ضعف دلایل عقلی که از مسلمانان می‌شنوند نیست، بلکه در پشت این موضوع علت‌های مختلفی وجود دارد که فضایی گسترده برای دعوتگر ایجاد می‌کند تا به کیفیت دعوت مردم به اسلام بیاندیشد و تنها ذهن خود را به یک موضوع که به سبب عوامل خارجی بزرگ شده است منحصر نسازد. هدف از این بحث طبعا بی‌اهمیت نشان دادن دلایل عقلی نیست، چرا که قرآن پر از دلایل عقلی و تشویق مردم به تعقل و تفکر و انتقاد از مشرکین به خاطر عدم استفاده از عقل است.

مرور این حقایق نتایج زیر را به ما نشان می‌دهد:

۱- دشمنی حقیقی و مشکل بزرگی که باعث نپذیرفتن اسلام توسط بسیاری از مردم می‌شود بیش از آنکه دلایل عقلی باشد، بیماری‌هایی مانند تکبر، حسادت، دنیا دوستی، تعصب به عقاید اجدادی و سرکشی و روی گردانی است و شاید همین موضوع پاسخ به این سوال باشد که چرا بسیاری از هدایت شدگان به اسلام بدون نیاز به گفتمانی قوی و دلایلی عقلی اسلام را پذیرفته‌اند.

۲- ضرورت توجه به ابزارهایی که به درمان بیماری‌های قلبی کمک می‌کند. موعظه و تشویق و ترساندن مردم از عذاب و یادآوری آخرت نقش بزرگی در ورود مردم به دین دارد و هنگامی که قرآن را مطالعه کنی می‌بینی که گفتمان موعظه‌محور حضوری آشکار در بحث با کفار دارد. به این آیات دقت کنید: ﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِی وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ [البقرة: 24] «و اگر نتوانستید که چنین کنید ـ و هرگز نخواهید توانست ـ پس خود را از آتشی که هیزم آن انسان و سنگ است، به دور دارید».

﴿وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَیۡرٗا لَّکُمۡۚ [النساء: 171] «و مگوئید که (خدا) سه تا است، دست بردارید که به سود شما است». ﴿وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٣ [المائدة: 73] «و اگر از آنچه می‌گویند دست نکشند به کافران آنان عذاب دردناکی خواهد رسید».

بلکه یکی از حکمت‌های الله متعال در ارسال آیات این است: ﴿وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓیَٰتِ إِلَّا تَخۡوِیفٗا٥٩ [الإسراء: 59] «و ما معجزات را جز برای بیم دادن نمی‌فرستیم».

این گفتمان خداوندی است که مردم را خلق کرده و می‌داند به چه نیاز دارند، در حالی که بسیاری از کسانی که در مباحث عقلی غرق می‌شوند از این مفهوم غافل هستند و تمام تفکر و بحثشان یافتن دلایلی است که مخالف را قانع کند - که مطلوب و مناسب است - اما اثر وعظ و نصیحت را نادیده می‌گیرند.

۳- میانه روی در تایید و ارائۀ دلایل عقلی، زیرا نقش این دلایل این است که حق را برای شخص مقابل واضح سازد، نه اینکه حتما او را وارد اسلام کند و وقتی سینۀ انسانی برای پذیرش اسلام گشاده نگردد، می‌تواند به مجادله و بحث و ذکر دلایل مختلف بپردازد.

بسیاری اوقات هواهای نفسانی و بیماری‌ها و منافع شخصی پشت ظاهر دلایل عقلی شخص پنهان می‌شوند، و پوششی برای هوا و هوس وی هستند. به همین دلیل است که در قرآن بسیاری اوقات ادله کفار به «اهواء» توصیف شده‌اند: ﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ [البقرة: 145] «اگر از خواست‌ها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آن که علم و دانائی به تو دست داده است».

بلکه در قرآن هر کس از پیروی پیامبران روی گرداند تابع هوای نفس خویش است: ﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ [القصص: 50] «پس اگر پاسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوس‌های خود پیروی می‌کنند».

و اگر برخی از مردم برای هدایت به دلایل پیچیده و دقیق عقلی نیاز داشته باشند، باید به اندازۀ نیاز به آن دلایل پرداخته شود، زیرا بسیاری از مردم به آن نیازی ندارند.

۴- در نظر گرفتن شرایط کسانی که از حالتشان صداقت و خیرخواهی برای مردم فهمیده می‌شود، یا از ضعفا و نیازمندان هستند، زیرا امثال این افراد غالبا آمادگی بیشتری برای پذیرش حق دارند: ﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِیهِمۡ خَیۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣ [الأنفال: 23] «اگر الله در ایشان خیر و نیکی سراغ ‌داشت (حرف حق) را به گوششان می‌رسانید».

زیرا برخی از مردم به خاطر بدی و پلیدی خویش از هدایت محروم می‌شوند: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ [الصف: 5] «آنان چون از حق منحرف شدند، الله دل‌هایشان را بیشتر از حق دور داشت».

و حتی اگر دلایل عقلی واضح و روشن را بشنوند نفعی نمی‌برند، بلکه ممکن است دچار گمراهی بیشتر شوند، همانگونه که الله عزوجل فرموده است: ﴿وَنُخَوِّفُهُمۡ فَمَا یَزِیدُهُمۡ إِلَّا طُغۡیَٰنٗا کَبِیرٗا٦٠ [الإسراء: 60] «ما ایشان را بیم می‌دهیم، ولی چیزی بر آنان جز طغیان و عصیان فراوان نمی‌افزاید».

و فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِیَذَّکَّرُواْ وَمَا یَزِیدُهُمۡ إِلَّا نُفُورٗا٤١ [الإسراء: 41] «ما در این قرآن به صورت‌های گوناگون (حق را) بیان داشته‌ایم تا این که پند گیرند، ولی جز بر نفرت و گریزشان نمی‌افزایند».

و حتی اگر دلایل عیان و روشن بر حسب درخواست و میلشان ارائه شود، باز هم سودی نمی‌برند: ﴿وَلَوۡ فَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَابٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَظَلُّواْ فِیهِ یَعۡرُجُونَ١٤ لَقَالُوٓاْ إِنَّمَا سُکِّرَتۡ أَبۡصَٰرُنَا بَلۡ نَحۡنُ قَوۡمٞ مَّسۡحُورُونَ١٥ [الحجر: 14-15] «اگر دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند، بی‌گمان خواهند گفت: حتماً ما را چشم‌بندی کرده‌اند، بلکه ما را جادو نموده‌اند».


تاثیر ناخواسته

تاثیر ناخواسته

ساعتی نمی‌گذرد مگر اینکه «محمد» وارد یکی از سایت‌های اینترنتی شده با پیروان گروه‌های مختلف فکری در مسائل مختلف به گفتگو می‌پردازد… پس از چند ماه گفتگو و مناقشه‌ی مستمر، متوجه می‌شویم او دیدگاه‌ها و افکاری منحرف پیدا کرده، آن‌ها را برای دفاع از شریعت و دفاع از اسلام ضروری می‌داند.

برادرمان «عبدالرحمن» نیز به مشکلی شبیه «محمد» دچار شده، با این تفاوت که کمتر وارد جدال و هیاهو می‌شده و تنها خواننده‌ی برخی مطالب بوده، به برخی گفتگوهای جانبی پرداخته، اما پس از مدتی وی نیز دچار اشکالات و شبهات مختلفی شده که در قلبش خانه کرده‌اند.

عبدالرحمن و محمد دو نمونه از پدیده‌ای رایج در عصر حاضر هستند؛ پدیده‌ی دو انسان غیرتمند که یکی برای دفاع از دین و دفع شبهات وارد گفتگو با افراد مختلف می‌شود و دیگری این گفتگوها را مطالعه می‌کند و پس از مدتی کاملا متحول شده به عقب بر می‌گردند، یا حداقل تاثیر بسیاری از این گفتگوها پذیرفته، اصول و تفکراتی نادرست و فاسد را اختیار می‌کنند.

در این مقاله به یکی از اسباب این مشکل می‌پردازم و دیگر اسباب را به مقامی دیگر موکول می‌کنم؛ اکنون در مورد ضعف عبادت و ارتباط با الله متعال سخن نخواهم گفت، یا در مورد مشکل سهل‌انگاری مسلمانان در مورد ورود شبهات به قلب‌هایشان بدون تقویت قلب با ذکر خداوند، یا مشکل خودپسندی و اعتماد به نفس کاذب که باعث احساس بی‌نیازی از خداوند می‌شود، یا ضعف پایه‌ای در علوم شرعی، یا احساس استقلال و تک‌روی موهومی که باعث خودداری این افراد از مراجعه به علما و متخصصین می‌شود، آنقدر که گاهی به خاطر شدت وهم و خیال‌پردازی تصور می‌کند وارد بحبوحه‌ای شده که تنها فکر و نظر او می‌تواند اسلام را نجات دهد!

سببی که می‌خواهم به آن بپردازم به موضوع «پذیرفتن مقدمات و اصول نادرست» است. گاهی شخص مناظره کننده وارد این گفتگوها می‌شود و در بحبوحه‌ی بحث‌ها و اشکالات برخی اصول و مسائل را به عنوان ثوابت پذیرفته از آن‌ها دفاع می‌کند و بر اساس آن‌ها به شبهات مخالفین پاسخ می‌دهد و غافل است از اینکه این اصول و مسائل بر اساس مطالعه‌ی عمیق قرآن یا بررسی طولانی احادیث صحیح نبوی یا مطالعه کتب فقهی حاصل نشده، بلکه بر اساس این گفتگوها به آن رسیده و آن‌ها را در نتیجه‌ی مخمصه‌ای منطقی یا لوازمی مترتب بر برخی مباحث پذیرفته است.

این مشکلی قدیمی است و گریبان کسانی را می‌گیرد که اصول و مبادی خود را بر اساس این گفتگوها بنا می‌کنند و یکی از دلایل بارز انحرافات عقیدتی که در قرن‌های نخست ظهور اسلام مشاهده شد همین بود، مثلا سرکرده‌ی منحرفان آن زمان (جهم بن صفوان) عقیده‌ی خود در مورد اسماء و صفات را در پی مناظره با گروهی از بت‌پرستان ابداع کرد؛ آنان او را به مخمصه انداخته، ادعا کردند نمی‌تواند خالق خود را احساس کند و صدای او را بشنود، پس در نتیجه وجود خارجی ندارد. این شبهه او را متحیر ساخت و چند روز به دنبال جوابی قانع کننده بود، تا اینکه پیش آنان رفت و پاسخ داد که وجود الله متعال مثل وجود روح در بدن انسان است، که انسان آن را می‌پذیرد، اما نمی‌بیند و صدایش را نمی‌شنود و از این پاسخی که خود به آن رسیده بود تا از چالش بت‌پرستان رهایی یابد، به نفی کامل صفات الله متعال پرداخت![1]

فرقه‌های کلامی تلاش بسیاری برای قانع کردن ملحدین به وجود الله کردند و دلیل مشهور «حدوث اعراض و اجسام» را مطرح کردند و اثبات وجود الله را بر اساس آن استوار ساختند و بر اساس همان دلیل بسیاری از نصوص و اصول شرع را در هم شکستند.

توجه کنید که آنان این اصول را نادرست و فاسد نمی‌دانستند، بلکه این برای آنان دلیل محکم و اصلی ضروری برای دفاع از اسلام در مقابل حملات دشمنان بود و به همین سبب اعتماد و تمسک آنان به این اصول بیشتر شد و هر قاعده و دلیل مخالف را رد می‌کردند، چون معتقد بودند به اسلام ضربه می‌زند.

اگر بخواهیم از مشکلات دوران گذشته عبور کرده و به دوران معاصر بنگریم، خواهیم دید همین مشکل اکنون نیز وجود دارد و گروهی از انسان‌های صاحب فضل وارد گفتگو و بحث با پیروان افکار مختلف می‌شوند و به خاطر این گفتگوها مجبور می‌شوند مقدمات و اصولی را بپذیرند که آن‌ها را پایه‌هایی محکم برای دفاع از نصوص شریعت می‌دانند و با برخی ادله‌ی شرعی آن را تقویت می‌کنند، اما در حقیقت ابتدا این اصول را از مناظرات خود با مخالفین نتیجه گرفته، سپس به دنبال دلایل آن در نصوص شرعی گشته‌اند، نه اینکه آن‌ها را از نصوص شریعت یا کلام فقها استنباط نمایند.

برای مثال: شخصی وارد مناظره با غرب‌گراها می‌شود و به دفاع از ساخت مسجد و حق مسلمانان در عبادت می‌پردازد و آنان را به خاطر رفتار دوگانه با مسلمانان مورد انتقاد قرار می‌دهد و مغلوب می‌کند، اما وقتی بگویند: «شما هم اجازه نمی‌دهید در کشورهایتان کلیسا ساخته شود و به غیر مسلمانان آزادی ترویج دینشان را نمی‌دهید» فورا پاسخ می‌دهد که این ادعا درست نیست و آزادی عبادت و دعوت به هر دینی در اسلام وجود دارد و دیگران در کشورهای اسلامی به اندازه مسلمانان آزادی دارند! یا اگر وضع بهتری داشته باشد می‌گوید: عدم ساخت کلیسا خاص به جزیره العرب است و آن هم به خصوصیت دینی آن برای مسلمانان بر می‌گردد، یا به خاطر عدم وجود مسیحیان در آن است.

در این حالت بحث ساخت کلیسا یا ترویج دینی غیر از اسلام در میان مسلمانان بر اساس نصوص شرع یا آراء فقها بنا نشده - اگر چه ممکن است پس از آن اقوال یا نصوصی نیز ذکر شوند - بلکه به خاطر ضرورت رهایی یافتن از این مخمصه انجام شده است و چون شخص به دنبال جوابی است که او را راحت سازد، این قاعده را تعریف می‌کند، در حالی که می‌تواند به سادگی به طرف مقابل بگوید این اشکال به خاطر این وارد شده که غرب باید با اصول و ارزش‌های مورد ادعای خود صادق باشد و همانگونه که ادعا می‌کند در مقابل ادیان بی‌طرف است، در عمل نیز بی‌طرفی خود را حفظ کند، یا بپذیرد که در این زمینه صداقت ندارد.

 شخص دیگری در اعتراض به فشارها و مشکلاتی که برای بعضی دعوتگران و مصلحان به وجود می‌آید، حق آزادی بیان را - تا زمانی که به دیگری تعرض نکنند - حق مسلم همه می‌داند و در ادامه‌ی گفتگو ناچار است آزادی بیان را حق شرعی همگان بداند، که هیچ مجازات یا ممنوعیتی در شرع برای آن قابل تصور نیست مگر اینکه تجاوز به حقوق دیگران را به همراه داشته باشد و می‌پذیرد که مجرد اظهار نظر از حقوق محفوظ همگان است و برای آن نصوص و ادله‌ای نیز ارائه می‌کند. در حالی که این دیدگاه کاملا سکولار است و هیچ اثری در تاریخ فقه اسلامی از آن وجود ندارد، اما همان مشکل مذکور باعث این تناقض شده است. فرد می‌خواهد از اسلام دفاع کند و در جریان آن به اصلی فاسد اعتقاد پیدا می‌کند و تحقق مقاصد شرع را جز از طریق آن امکان پذیر نمی‌بیند.

شخص سوم در مناقشه با مسیحیان بی‌توجهی به عقل و تعطیل آن در دین نصرانی را مورد انتقاد قرار می‌دهد و دلایلی مانند اعتقاد به تثلیت و امثال آن ارائه می‌کند و وقتی در مقابل به او می‌گویند: «اسلام هم با عقل مخالفت‌هایی دارد و مثال‌هایی برایت خواهیم زد»، به راحتی پاسخ می‌دهد که اسلام عقل را بر نقل مقدم می‌داند و اشکال مطرح شده بی‌اساس است. او تصور کرده جوابی مناسب به شبهه‌ی مسیحیان داده و نمی‌داند که خواسته است شکافی را تعمیر کند، در نتیجه قصری را خراب کرده است! و اگر چه با این پاسخ از شبهه آنان رهایی یافته، اما ویروس خطرناکی را وارد قلب خود ساخته که یقین هر مسلمانی را متزلزل خواهد ساخت.

چهارمی وارد بحث دفاع از احکام اسلام در مورد زن می‌شود و تمام تلاش خود را برای ارائه‌ی دلیل و برهان برای احکام زنان در اسلام به خرج می‌دهد و احساس می‌کند هر ضعفی در دفاع از این احکام می‌تواند دلیلی برای تشکیک در دین اسلام باشد، اما پس از آن خروج از این مناقشات نظریاتی مثل برابری زن و مرد در شهادت و جواز تصدی رهبری و ولایت زن به صورت مطلق و مشابه آن که احساس می‌کند برای دفاع از شریعت مورد نیاز است را می‌پذیرد.

مشکل وقتی پیچیده‌تر می‌شود که بسیاری از این اشخاص متوجه نمی‌شوند این قواعد و اصول نادرست از کجا وارد افکارشان شده است و تصور می‌کنند آن را از چشمه‌ی فقه اسلام گرفته‌اند، در حالی که این افکار از پس‌ماند انحرافات مخالفین به فکرشان نفوذ کرده است.

با توجه به این مسئله، راه حل چیست؟ آیا باید دفاع از اسلام و رد شبهات را رها کنیم؟

هرگز چنین نیست، نباید دفاع از قضایای اسلام را کنار گذاشته، یا از اهمیت آن بکاهیم، زیرا این یکی از ابواب جهاد در راه خداست، اما مطلوب آن است که هر شخص قبل از ورود به این مباحث خود را با علوم شرعی مجهز سازد و تا زمانی که در مورد شریعت دانش کافی ندارد وارد بحث با مخالفین اسلام نشود و به تفکرات خود برای صدور احکام و وضع قواعد و ضوابط اعتماد نکند و به کلام علما و نظرات نویسندگان و متخصصین بازگردد و با علمای معاصر مشورت کند. زیرا قرار نیست در مقابل شبهات هر جواب قانع کننده‌ای پذیرفته شود، بلکه باید جوابی صحیح و متوازن ارائه گردد. در غیر این صورت دو مشکل بروز خواهد کرد: افکار منحرفی که به ذهنش نفوذ می‌کند و ناتوانی‌اش در استدلال و بحث تا زمانی که بر این پایه‌های لرزان تکیه کرده است. زیرا بهترین عاملی که فرد را در گفتگو تقویت می‌کند ایستادگی بر حق و دوری از هرگونه باطل است: «مشخص است هر کس بر دشمن خود خرده گیرد و اشتباهی را گوش‌زد کند که خود نیز در بخش یا زمینه‌ای از آن واقع گشته، نخواهد توانست دشمن را قانع سازد و طرف مقابل نیز به اندازه‌ی وقوع او در باطل بر او مسلط خواهد شد».[2]

الله متعال قلب‌های ما را بر دین حق ثابت گرداند و یقین را به ما ارزانی دارد و فتنه‌های گمراه کننده‌ی آشکار و پنهان را از ما دور سازد.




[1]- کتاب «الرد علی الزنادقه والجهمیه»، تالیف امام احمد بن حنبل (ص ۹۳-۹۵).

[2]- مختصر الصواعق المرسله (ص ۸۰).

به شریعت ایمان دارند، اما قسمتی!

به شریعت ایمان دارند، اما قسمتی!

«تردیدی ندارم که اشتباه و انحراف است، نوعی سرپیچی است که با وظیفه‌ی تسلیم در مقابل الله متعال و رسولش ج منافات دارد»… خلاصه آنچه در ذهنم می‌گذشت در حالی که صدای شخصی در گوشم طنین انداز بود که پس از زیر سوال بردن بعضی از احکام شرع می‌گفت: ایمان دارم که شریعت و نصوص شرعی با عقل و مصلحت منافات ندارد و در نتیجه اگر جایی تعارضی بین حکم شرعی و عقل و مصلحت دیده شود، ایمان وی به شریعت باعث می‌شود که شریعت را از چنین حکمی مبرا سازد، و آن را نپذیرد.

تصور می‌کردم برای هر شنونده‌ای نادرستی این تصور واضح است، اما وقتی شنیدم و خواندم که برخی این جملات را به این معنا تفسیر کرده‌اند که: شریعت و نصوص نبوی بر اساس مصلحت و عقل نازل شده‌اند، متوجه اشتباه خود شدم.

به عبارت بالا دقت کنید… گوینده احکام شریعت را باعث مصلحت و مطابق با عقل و فطرت سلیم نمی‌داند، بلکه برای پذیرش احکام شریعت «شرط» می‌گذارد و آن شرط این است که این احکام مطابق مصلحت و عقل باشند. در واقع انقیاد و اطاعت وی از شرع مشروط به سالم بودن نتایج و عدم مخالفت آن با عقل و مصلحت است.

کجایند آنان که نصوص شرع را مطالعه کرده و در احکام آن تدبر می‌کنند و تلاش می‌کنند مراد الله متعال و رسولش ج را دریابند و به آن ایمان آورند و عمل کنند و پس از آن معتقد باشند که این عمل آنان همان عقل و مصلحت است و در این راه به رهنمودهای صحابه و برداشت‌های تابعین و فقها و زبان شناسان تکیه داشته باشند، تا به هدف مورد نظر الله و رسولش برسند؟

آنان را مقایسه کنید با کسی که پیش‌فرض‌های عقلی مشخص و منفعت‌های دنیوی معینی را در نظر گرفته و بر اساس تصورات خود، آن‌ها را عقل و مصلحت می‌داند و معتقد است که شریعت با آن پیش‌فرض‌ها مخالفت نخواهد کرد و هرگاه آیه یا حدیثی صحیح بیابد که تصورات ذهنی وی را نفی می‌کند، به تکذیب یا تاویل آن روی آورد، چون با عقل و مصلحت مخالف دارد!

این رویکرد مقایسه و تطبیق بین شریعت و عقل نیست، بلکه مقایسه بین شریعت و عقل و ادراک یک انسان معین است. او تطبیق احکام شرع را زمانی مجاز می‌داند که با عقل و فهم وی در تعارض نباشند و هرگاه حکمی را نفهمد، شریعت هم متوقف می‌شود! در نتیجه عدم فهم حکمتی از حکمت‌های شریعت باعث تعطیل احکام شرع خواهد شد.

تصمیم‌گیری در مورد موافقت یا مخالفت یک موضوع با عقل تحت تاثیر ذات یک شخص و تجربیات و دانش و محیط و شرایط زندگی وی متغیر است. این حکم یک ادراک نسبی است در لحظه‌ای مشخص که ممکن است با گذر عمر یا تجربه کردن شرایطی جدید تغییر کند. در نتیجه عقلی که از آن سخن می‌گوییم عقلی آنی و متغیر است و هر آنچه توسط گروهی عقلانی دانسته می‌شود، توسط گروه دیگری ضد عقل و مغایر با تمام بدیهیات عقلی است! بر اساس کدام یک از این دو موضع باید احکام شرعی سنجیده شوند؟!

بر اساس این شرط جدید، بخشی از احکام شریعت قابل اجرا نیستند و این بخش با توجه به تعقل و تفکر هر انسان و مصالحی که در نظر دارد، می‌تواند بزرگ یا کوچک شود. در نتیجه عقلی که مصلحت را در «مساوات» می‌بیند، تمام احکام شرعی که بین مرد و زن تفاوت می‌گذارد را زیر سوال می‌برد و عقلی که «آزادی» را مصلحت اصلی می‌داند، الزام‌آور بودن احکام شرعی و اجرای مجازات‌ها را نمی‌پذیرد. عقلِ مایل به تاویل یا تفویض، نصوص شرعی مربوط به اسماء و صفات الله متعال را متوقف می‌داند و اعتقاد به احادیث صحیح نبوی نزد عقلی که مصلحت را در اکتفای به قرآن یا نصوص متواتر می‌بیند و یا احادیث را از دایره‌ی عقاید خارج می‌کند، جایی ندارد.

به این ترتیب عقل و مصلحت می‌آیند تا ایمان به بخشی از شریعت را از بین ببرند و اگر چه این بخش ممکن است از نظر برخی از آنان کوچک به نظر برسد، اما مشخص نیست ضابطه و قانون این بخش چیست؟ زیرا هر بخشی از شریعت ممکن است مورد پذیرش یا رد واقع شود و آنچه توسط یک مکتب فکری پذیرفته می‌شود، ممکن است در مکتب فکری دیگری مخالف عقل و مصلحت دانسته شود و هر آنچه توسط گروهی مناسب و موافق عقل دانسته شده و به آن ایمان آورده می‌شود، در عقل و تفکر گروه دیگری مخالف عقل است وایمان به آن غیر قابل قبول!

انسان مسلمان وقتی می‌پذیرد که اسلام دینی است که توسط الله متعال بر محمد ج نازل شده است و احکام آن همان احکامی است که الله متعال اراده نموده و از آن رضایت دارد، بر اساس تسلیم در مقابل الله، باید در مقابل اوامر و نواهی الله متعال و رسولش ـ در صورت صحت ـ تسلیم باشد و باور داشته باشد که آنچه در شرع آمده با در نظر گرفتن مهمترین مصالح و بر اساس بینش کامل‌ترین عقل‌ها بیان شده است و تمام تجربیات و تفکراتی که با نصوص شرع مخالفت کرده‌اند، در گذر زمان نادرست از آب در آمده و دلایل و شواهد مختلف نشان داده‌اند که عقل و مصلحت موافق نص شرعی بوده است، نه مخالفین آن.

از کمال عقل است که انسان مسلمان معتقد باشد هر آنچه در شریعت ذکر شده موافق عقل و مصلحت است. هنگامی که عقل تبدیل به سقفی شود که مانع رسیدن پرتو وحی به انسان می‌شود، خود را از خیر بزرگی محروم ساخته است؛ از نصوص و احکامی که بر اساس آن در مورد معقولات مورد نظر مردم تصمیم گرفته و معیارهای صحیح برای پذیرش یا رد یک حکم بر اساس عقل را تعیین می‌کنند. صحیح آن است که احکام شرع بر عقل سیطره داشته و چارچوب و مسیر آن را تعیین کنند، نه اینکه عقل برای شرع تعیین تکلیف نموده و برای پذیرش احکام شریعت شروط و ضوابط قرار دهد.

آنان با این روش به احکام شریعت ایمان دارند، به استثنای بخشی از آن ومقدار این بخش را فقط الله متعال می‌داند! ممکن است این بخش در موضوعات اعتقادی، معاملات یا عبادات ظاهر شود… ممکن است کوچک یا بزرگ باشد… ممکن است از زمره‌ی احکام مورد اختلاف یا مورد اتفاق علما باشد و ممکن است حتی برخی از آیات قرآن یا احادیث نبوی باشد و مشخص نیست چگونه و از چه طریق این بلا وارد خواهد شد؟!

همه این بحث‌ها را بگذاریم کنار؛ کافی است بدانیم تفاوت کسی که می‌گوید: «به شریعت ایمان دارم؛ همه‌ی احکام آن بر اساس عقل و مصلحت است» با کسی که می‌گوید: «به شریعت ایمان دارم، تا زمانی که با عقل و مصلحت در تعارض نباشد»، مانند تفاوت بین کسی است که می‌گوید: «به شریعت ایمان دارم، چون راست است و با واقعیت تناسب دارد» با کسی که می‌گوید: «به شریعت ایمان دارم، تا زمانی که دروغ نباشد و با واقعیت تناسب داشته باشد»!

حیرت‌آور آنکه مطالبی که در این مقاله مطرح کردم و با شرح و بسط آن خود و خواننده را خسته نمودم، توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه به زیبایی و دقتی که تنها نتیجه‌ی توفیق و لطف الله متعال است، در چند سطر بیان شده است.

آن بزرگوار / می‌گوید: «آنچه مردم با عقل خود استنتاج می‌کنند محدودیتی ندارد؛ چه حق باشد و چه باطل. وقتی کسی بپذیرد که ممکن است معقولات مخالف و متضاد با اخبار و گفتارهای پیامبر باشد، نمی‌تواند به گفته‌های پیامبر اعتماد کند، زیرا ممکن است در معقولاتی که تاکنون برایش مکشوف نشده است اموری مخالف احادیث و گفتارهای پیامبر وجود داشته باشد. کسی که می‌گوید: من صفات الهی را تا حدی می‌پذیرم که عقل آن را نفی نکند، یا سمعیات و اخبار شرعی را تا زمانی که مخالف عقل نباشد قبول دارم، برای گفته‌اش ضابطه و قانونی وجود ندارد! زیرا قبول سمعیات را مشروط به عدم وجود جنسی کرده است که ضابطه یا نهایتی ندارد و آنچه مشروط به امری بدون ضابطه باشد، خود نیز بی‌ضابطه است و در نتیجه در چنین حالتی ایمانی برای فرد باقی نخواهد ماند. به همین دلیل می‌بینیم ایمان در قلب کسانی که به مخالفت با شرع بر اساس عقل عادت کرده‌اند، مستقر و محکم نمی‌شود».