اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

عائشه همسر غیرتمند پیامبر

عائشهل همسر غیرتمند پیامبر

علیرغم رفتار مهربانه پیامبر نسبت به مادرهای مؤمنین و علاقه شدید حضرت بر رعایت عدالت در بین آنان گاهی بر اساس انگیزه‌های فطری، آتش غیرت و رقابت در بین آنان شعله می‌کشید و آنان را به دسته‌های رقیب همدیگر مبدل می‌ساخت.

سیده عائشهل گفته است: «همسران پیامبر دو گروه شده بودند من و سوده و حفصه و صفیه در یک گروه قرار داشتیم و زینت دختر حجش و ام سلمه و دیگران در گروه دیگر بودند». صحیح البخاری.

رسول خدا در مقابل این غیرت و رقابت امهات المومنین چگونه رویاروئی کردند؟

حضرت در مقابل این جریان در موقفی ایستادند که دلالت بر عظمت حکمت و ژرفای ادراک ایشان نسبت به واقعیت به روان و آگاهی دقیق از سرشت و فطرت انسان می‌کند. پیغمبر در مقابل این جریانات غافلگیر نگردید و چنین می‌نمود که وقوع آن را انتظار داشته است، بنابراین نسبت به اینگونه حوادث طوری برخورد فرمودند که و قوع آن را امری طبیعی می‌دانستند و آن را غریب نمی‌‌دیدند.

لذا حضرت بر هیچکدام از همسرانش با شدت و سخت‌گیری مواجه نگردیدند و از این طریق به ملامت‌شان زبان نگشودند، بلکه احساسات و مشاعر آنان را در مد نظر قرار داده بودند و حتی اگر یکی از آنان از طرف پدر و یا کسان خود مورد ملامت قرار می‌گرفت حضرت در مقام دفاع از آنان قرار می‌گرفت.

به موقف پیامبر در حادثه‌ای که سیده عائشهل آن را برای ما بیان می‌کند توجه فرمائید: در راهی که می‌پیمودیم بار سفرم سبک بوده و شترم قوی و گریز پای ولی وسایل صفیه گران بود و شترش تنبل و کند راه. رسول خدا ج فرمود: «بارهای عائشه را بر شتر صفیه حمل کنید و بارهای صفیه را بر شتر عائشه بار کنید تا که حرکت ادامه یابد». چون این فرمایش حضرت ج را دیدم گفتم: هان ای بندگان خدا این زن یهودی تبار بر ما غالب آمد و رسول خدا را با خود همداستان کرد.

رسول خدا ج فرمودند: «ام عبدالله! وسایل شما سبک است ولی وسایل صفیه سنگین است. اگر بارهای شما را بر شتر او و بارهای او را بر شتر شما قرار ندهیم حرکت به تعویق می‌افتد، بنابراین کار را برای سهولت راه انجام دادیم».

گفتم: مگر شما مدعی نیستید که رسول خدا هستید؟

گوید: حضرت ج تبسم کرده و فرمودند: «مگر شما ای ام عبدالله شک دارید؟».

گفتم: مگر شما مدعی رسالت خدا نیستید؟ پس چرا عدالت را رعایت نمی‌‌فرمائید؟ در این میان ابوبکر صدیقس صدای مرا شنید و او در حالی که ناراحت شده بود بر من روی آورد و به صورتم سیلی زد.

پیامبر خدا ج فرمود: «هان ای ابابکر آرام باش».

ابوبکر صدیقس فرمود: یا رسول الله مگر گفته او را نشیندید؟

رسول خدا ج فرمود: «انسان غیرتمند پائین و بالای وادی را نمی‌‌بیند»[1].

بواسطه مقام رفیعی که ام المومنین عائشهل نزد رسول خدا داشت بیش از همه همسران حضرت دارای غیرت و حساسیت بود و بر این واقعیت گفتار خود او گواهی می‌دهد: من کسی را در آشپزی مثل صفیه ندیدم برای رسول خدا ج ظرفی غذا تقدیم کرد، من بر اساس غیرت زنانه، نتوانستم خود را کنترل کنم بنابراین ظرف او را شکستم سپس از رسول خدا در مورد کفاره آن سوال کردم، حضرت ج فرمودند:

«کفاره کارت ظرفی است مثل ظرف او و طعامی است مثل غذای او»[2].

حتی ام المومنین عائشهل بر مقام سیده ام المومنین خدیجه الکبرال نیز غیرت می‌ورزید و خود او در این مورد اقرار کرده است. هاله دختر خویلد خواهر ام المومنین خدیجه اجازه شرفیابی به حضور رسول خدا ج را می‌خواست و او به روش ام المومنین خدیجه درخواست اجازه کرد، حضرت خوشحال شده و فرمودند: «خدا یا این هاله دختر خویلد است».

عائشه گوید: به حضرت گفتم: همواره پیرزنی از پیر زنان قریش را بیاد می‌آوری که گونه‌هایش قرمز بوده و روزگار او را از جهان برده است و خداوند همسری بهتر از او نصیب کرده است.

پیامبر ج فرمود: «خدا همسری بهتر از او بر من ارزانی نفرموده است، زیرا او وقتی به من ایمان آورد که مردم کفر ورزیدند و آنگاه مرا تصدیق نمود که مردم مرا تکذیب کردند و زمانی با مال خود مرا یاری داد که مردم مرا تحریم کرده بودند و خداوند از او فرزندانی را بمن عنایت فرمود و از فرزندان مردم مرا بی‌نیاز فرمود». (صحیح مسلم و مسند امام احمد).

در حدیثی دیگر عائشهل غیرت خود را در مورد ام المومنین خدیجه بیان می‌دارد: «بر هیچ زنی مثل خدیجه غبطه نخوردم، او سه سال قبل از آنکه پیامبر با من ازدواج کند وفات کرده بود و همواره می‌شنیدم که حضرت از او یاد می‌کرد و خداوند به پیامبرش امر کرده بود که ام المومنین خدیجه را به خانه‌ای از لولو در بهشت مژده دهد، هرگاه حضرت گوسفندی را ذبح می‌فرمود به دوستان ام المومنین خدیجه هدیه می‌فرستاد». در روایتی حضرت پیامبر فرموده است: «محبت ام المومنین خدیجه بر من ارزانی شده است» (صحیح مسلم و صحیح البخاری).

به واسطه مکانت رفیعی که ام المومنین عائشهل در قلب رسول خدا داشت هم چشمی و رقابت شدیدی را در بین دیگر همسران حضرت بر می‌انگیخت. سیده عائشه خود یکی از این هم چشمی‌ها را بیان می‌کند: «همسران پیامبر، فاطمه دختر گرامی‌شان را خدمت حضرت فرستادند او در حالی اجازۀ حضور به خدمت پدرش را درخواست کرد که حضرت با من در بستر دراز کشیده بود. رسول خدا ج به دختر گرامی خود اجازه ورود دادند ایشان فرمود: یا رسول خدا همسرانت مرا خدمت شما فرستاده‌اند و درخواستی دارند مبنی بر اینکه شما در مورد دختر ابی قحافه به عدالت رفتار فرمائید ـ یعنی محبت قلبی خود را نیز بطور مساوی بین همسران تقسیم نمائید ـ عائشه گوید: من ساکت بودم که رسول خدا ج فرمودند: «دخترم! مگر شما آنچه را که من دوست می‌دارم دوست نمی‌داری؟».

فاطمهل فرمود: آری چنین است.

حضرت فرمود: «او را دوست بدار».

فاطمه برخاست و به نزد همسران حضرت تشریف برد و آنان را از گفتگوی خود با پدرش آگاه گردانید و فرمایشات پدر را بدانان باز گفت. آنان گفتند: شما نتوانستید برای ما کاری انجام دهید، به خدمت رسول خدا بازگرد و به او بگو: همسرانت شما را سوگند می‌دهند که در مورد دختر ابی قحافه به عدالت رفتار کن.

فاطمه ل فرمود: به خدا سوگند دیگر در این مورد هرگز با او صحبت نمی‌‌کنم، سپس همسران پیامبر زینب دختر حجش را خدمت حضرت فرستادند و این زینب بود که از منزلت من در نزد رسول خدا در مقابل بقیه همسران حضرت حمایت می‌کرد و من هیچگاه زنی بهتر از او را ندیدم، زنی پرهیزکار و پارسا و راستگو و نگهدار صله رحم بود، زنی که بیش از همه در راه خدا صدقه و بخشش می‌نمود و در این راه تقرب به پیشگاه خدا تنها آرزویش بود. او تمام دارائی‌هایش را در راه خدا انفاق کرد بجز یک دستبند آهنی که برایش باقیمانده بود.

زینب اجازه حضور بخدمت رسول خدا خواست ـ در حالی که حضرت مثل وقتی که حضرت فاطمه آمده بود در بستر عائشه استراحت می‌کرد ـ رسول خدا ج به او اجازه داد و او گفت: یا رسول الله! همسرانت مرا خدمت شما فرستاده‌اند و در مورد دختر ابی قحافه درخواست اجرای عدالت دارند.

عائشه گفت: سپس زینب مرا با زبان مورد حمله قرار داد و تا مدتی طولانی حملاتش را ادامه داد و من مراقب رسول خدا ج بودم و به او نگاه می‌کردم که آیا اجازه پاسخگوئی بمن می‌دهد؟ او گفت: زینب هم چنان میدان مبارزه را رها نکرد تا اینکه من دانستم که رسول خدا ج از اینکه من پیروز شوم بد نمی‌‌برد.

عائشه گفت: سپس با سخن او را مورد حمله قرار دادم و او را رها نکردم تا اینکه بر او پیروز گردیدم و رسول خدا ج فرمود: «او دختر ابوبکر است» (صحیحین).

هم چشمی در بین همسران حضرت در سفر و حضر وجود داشته است و سیده عائشه گفته است: رسول خدا وقتی که اراده سفر می‌کردند بین همسران خود قرعه می‌انداختند، در یکی از این سفرها قرعه بنام عائشه و حفصه در آمده بود و در مسافرت شب حضرت به نزدیک شتر عائشه تشریف می‌آورد و در راه با او سخن می‌گفت: ای عائشه آیا امشب بر شتر من سوار نمی‌‌شوی تا من هم بر شترت سوار شوم که هر دو ببینیم چه اتفاق می‌افتد؟

عائشه گفت: که گفتم آری.

سپس شتر او را سوار شدم و او هم بر شتر من سوار شد، پیامبر خدا ج تشریف آورده و نزدیک شتر متعلق به عائشه که حفصه بر آن سوار بود رفتند، سپس بر او سلام فرمودند و آنگاه سفر ادامه یافت تا که کاروان برای استراحت فرود آمد.

عائشه شتر خود را که حفصه بر آن سوار بود و پیامبر در کنارش حرکت می‌کرد گم نمود پس از پائین آمدن هر دو پایش را در میان گیاه اذخر قرار داده و می‌گفت:

خدایا بر من عقربی و یا ماری را مسلط کن تا مرا بگزد زیرا که نمی‌توانم به حضرت چیزی بگویم. (صحیحین)

گاهی هم غیرت و هم چشمی زنان، موجب فریب و حیله می‌شد. عائشه گفته است: رسول خدا در نزد زینب دختر حجش درنگ می‌فرمود و در نزدش عسل میل می‌کرد من و حفصه همدیگر را سفارش کردیم که حضرت بر هر کدام از ما وارد شد بگوئیم که از شما بوی گیاه مغافیر به مشام می‌رسد.

مگر از این گیاه استفاده کرده‌اید؟

حضرت بر یکی از آن دو وارد شد و او طبق سفارش عمل کرد. حضرت فرمود: «خیر بلکه عسل در نزد زینب دختر حجش میل کرده‌ام و دیگر تکرار نمی‌کنم».

آنگاه ـ برای جلوگیری از تحریم غذائی پاک و حلال ـ این آیه کریمه نازل گردید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَۖ تَبۡتَغِی مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِکَ... [التحریم: 1].

«هان ای پیامبر چرا آنچه را که خدا بر تو حلال فرموده حرام می‌گردانی رضایت همسرانت را طلب می‌کنی...».

تا اینکه خداوند فرمود: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ. اگر شما (عائشه و حفصه) بسوی خدا توبه کنید و بدین ترتیب به آن دو توجه داد که تصمیم پیامبر مثل تصمیم افراد عادی نیست بکه او رسول خدا است و هر تصمیم او منتهی به حلال و حرام می‌گردد لذا می‌باید آنان متوجه آن باشند.

و هم خداوند قضیه را بدینسان توضیح داد: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِیُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ - و آنگاه که پیامبر به بعضی از همسرانش راز گفت این بدان سبب بود که حضرت فرموده بود: « بلکه عسل صرف کرده‌ام» (صحیحین).



[1]- ابویعلی، در مورد ابن اسحاق که یکی از راویان این حدیث می‌باشد گفته شده که او نیرنگباز بوده است همچنین در مورد سلمه بن فضل و اینکه او دارای شرایط روایت حدیث بوده یا نه اختلاف است. برای تحقیق به مجمع الزواید مراجعه فرمائید.

2- نسائی، صحیح البخاری.

 

امهات المؤمنین

امهات المؤمنین

رسول خدا ج به دور از همه عیوب و معصوم از همه گناهان و جدا از همه مظاهر شرک و تقالید جاهلیت زندگی کرد. چون عمرش به 25 سال رسید با ام المؤمنین خدیجه ل ازدواج فرمود در آن روز خدیجه 40 ساله بود و قبل از پیامبر با دو نفر دیگر ازدواج کرده بود. پیامبر نزدیک به 25 سال با ام المؤمنین خدیجه زندگی کرد و در این مدت با دیگر زنی ازدواج نفرمود.

چون مسئولیت دعوت به دین خدا را بعهده گرفت و مشرکین میدان را بر او تنگ کردند، پیشنهاداتی هم از جانب نمایندگان مشرکین بر او عرضه گردید با این شرط که او دست از دعوتش بردارد. از جمله پیشنهادات‌شان یکی این بود که زیبا‌ترینِ زنان عرب را به نکاح او در خواهند آورد ولی حضرت با تمام وجود مخالفت فرمود و زندگی با ام المؤمنین خدیجه را همچنان ادامه داد تا که این زن قهرمان وفات کرد.

پس از وفات ام المؤمنین خدیجهل با دیگر امهات مؤمنین، این زنان پاک سیرت ـ رضی الله عنهن ـ ازدواج فرمود، که همگی از در سنین بالایی بودند و به غیر از سیده عائشه همه‌شان بیوه بودند. هر کدام از آنان یا همسر شهیدی بوده که شوهرش را در راه خدا از دست داده بود و حضرت به منظور طیب خاطر و جبران مصیبت‌های وارده به آنان، اقدام به ازدواج نمود و یا اینکه زنی مهاجر بوده که بخاطر رضای خدا با شوهرش به حبشهه مهاجرت کرده و در آنجا شوهرش را از دست داده بود، لذا رسول خدا ج به منظور شرکت در ماتم و رنج او به خواستگاری او کسی فرستاده تا بدینوسیله از پیوستن او به خانواده‌ای کافر جلوگیری نماید و یا دختر بزرگ قبیله‌ای بوده که حضرت برای جلب و جذب آن قبیله به سلام، با او ازدواج فرموده و یا اینکه ازدواج بر اساس فرمان خدا انجام گرفته، تا اینکه خداوند بدینوسیله قانونی را جامه عمل بپوشاند و یا عادتی زشتی از عادات جاهلیت را نابود و محو سازد.

بدینسان تمام زنانی که حضرت با آنان ازدواج فرموده و خداوند آنان را به همسری پیامبرش کرامت بخشیده ۱۱ زن بوده‌اند. ۲ نفر از آنان در ایام حیات پیامبر وفات کردند که سیده خدیجه و سیده زینب بنت خزیمه بودند و ۹ نفر باقی ماندند و در موقع رحلت حضرت هنوز حیات داشتند.

مسأله تعدد زوجات پیامبر ج از جمله اموری است که مخصوص حضرت بوده و برای اجرای برنامه‌های نبوت و رسالت که خداوند آن حضرت را بدان برگزیده مقرر گردیده بوده است. همسران پیامبر ج برای اسلام و دعوت جاودانۀ آن مایه خیر و برکت بوده و چه در حیات حضرت و چه بعد از وفات ایشان این برکت استمرار یافته است. در حیات پیامبر ج همسرانش سبب نشر دین خدا در بین قبایلی گردیده که خداوند آن قبایل را رابطه دامادی پیامبر کرامت بخشیده است؛ به عنوان مثال می‌توانید به نتایج حاصل از ازدواج حضرت با سیده جویریه دختر حارث، رئیس قبیله بنی مصطلق توجه نمائید که مسلمانان تمام اسیران خود را بواسطه این ازدواج آزاد کردند و گفتند چگونه خویشاوندان رسول خدا را در اسارت داشته باشیم. و بنابه روایت ابوداود: هیچ زنی را ندیدم که برکت او بر قومش بیشتر از جویریه باشد زیرا که اهل صدخانوار بخاطر او از بنی مصطلق آزاد گردیدند.

پس از وفات پیامبر عظمت و اهمیت مادرهای مؤمنین در حفظ سنت و تعلیم و نشر آن در بین مردم آشکار گردید، بویژه سنت‌های حضرت در امور خانوادگی که هیچکس بجز مادرهای مؤمنین رضی الله عنهن از آنها آگاه نبودند. در واقع حجره‌های همسران حضرت مدارسی بود که پیامبر برای نشر علم و سنت آنها را بنا فرموده بود و این از جمله حکمت و رحمت خدا به این امت بوده است، زیرا که همسران صاحب رسالت تا ۵۰ سال سنت مطهر او را بازگو کردند و چنان در نشر فرهنگ و حی کوشیدند که گویا وحی قطع نشده است و چنین می‌نمود که خورشیدی فروزان تابیده که امکان غروب آن وجود ندارد و ان شاء الله در بخش مسئولیت علمی سیده عائشه از خدمات بزرگ ایشان در این مجال سخن خواهیم گفت و اثرات ارزشمند و جاودانه همسران پاک رسول خدا در موضوع سنت مطهر را با هم مشاهده خواهیم کرد.

محنت بزرگ

محنت بزرگ

در طول مدتی که عائشه صدیقه، در کنف پیامبر خدا ج زندگی می‌کرد، صفای علاقه پیامبر نسبت به او را هیچ چیزی مکدر نکرد، بجز محنت سیده عائشه در داستان تهمت دروغ.

این حادثه همانند ابری سیاه بود که بر زندگی سیده عائشه گذر کرد و او در سایه آن بدترین نوع رنج و درد را تحمل کرد و این آزمون سخت را پشت سرگذاشت.

اما عنایت خدا او را دریافت و این ابر تیره و تار را از زندگی او بدور نمود و بار دیگر در خانه نبوت و مهبط وحی، صفا و درخشندگی و اخلاص تجلی کرد. بدینسان نه تنها این محنت نتوانست چیزی از قدر و منزلت او را بکاهد، بلکه به مناقب و فضایل او فضل جدیدی را اضافه کرد، بطوری که بر گوهرهای گرانبهای زندگی او، گوهری همیشه جاویدان الهی، که همانا آیات کتاب او تعالی است افزوده گردید، که مؤمنین در محراب‌های عبادت و نمازهای‌شان این آیات را تلاوت می‌کنند و تا بروز قیامت پاینده و جاوید است.

این ابر تیره و تار سرچشمه‌اش قلب‌های ناپاک و پر از کینه منافقینی بود، که در پی فرصتی می‌گردیدند، تا رسول خدا ج را آزار دهند و در این جهت هیچ فرصتی را از دست نمی‌دادند.

آنان اگر چه فرصتی مناسب برای ریختن زهرها و کیدهای خود نمی‌یافتند، ولی در عین حال از بکارگیری هر نوع نیرنگ و حقه بازی و دغل باکی نداشتند، اما عنایت خداوند متعال، پیامبر ج را در مقابل آنانکه در کمین او و خانواده‌اش نشسته بودند، حفظ فرمود و مکر و نیرنگشان را از میان برداشت و تا بروز قیامت برای فرو مایگان بی‌مایه، شرمندگی و ننگ را بر جای گذاشت.

خود سیده عائشه درباره این محنت سخن می‌گوید:

«رسول خدا ج وقتی که اراده سفر می‌فرمود، بین همسرانش قرعه می‌کشید، قرعه هرکس که بالا می‌آمد او را با خود به سفر می‌برد، در یکی از غزوات برنامه قرعه کشی انجام گردید، ـ غزوه بنی مصطق ـ و قرعه بنام من برآمد. با رسول خدا ج بیرون شدم در حالیکه در آنروزها آیات حجاب نازل شده بود، من در هودج خود قرار داشتم مسافرت انجام گردید و کاروان بسوی مدینه باز گردید، بمدینه نزدیک شده بودیم که در محلی فرود آمدیم پس از مدتی استراحت ندای کوچ برخاست، چون اعلام کوچ شد، من برای قضای حاجت از لشکر کناره گرفتم چون کارم تمام شد به هودج خود بازگشتم، ناگهان متوجه شدم، که گلوبندی که از عقیق ظفار بود، از گردنم افتاده است در جستجوی گلوبند خود برآمدم و این جستجو مرا مدتی مشغول کرد، افرادی که مسئول حمل هودج من بودند، هودج را بر شتری که سوار می‌شدم قرار داده بودند و گمان کرده بودند که من در هودج هستم، در آن روزها زنان سبک و وزن بودند، و چاقی آنان را سنگین نکرده بود، زیرا که مقدار کمی می‌خوردند، از اینرو گروهی که هودج را بر شتر بار کرده بودند، متوجه سبکی آن نشده بودند. من هم دختر کم سال بودم، این امر بیشتر آنان را به اشتباه انداخته بود آنان شتر را حرکت داده و به سفر خود ادامه داده بودند من هم گلوبند خود را یافتم، البته پس از آنکه کاروان راه افتاده بود به محل خود بازگشتم در آنجا کسی را نیافتم که صدای مرا بشنود، ناچار جامه‌ام را بر خود پیچیدم و در محلی که منزل داشتم منتظر ماندم، گمان کردم بزودی متوجه نبود من خواهند شد و آنگاه برای بردن من باز خواهند آمد، در همین هنگام که نشسته بودم خواب بر من چیره شد و خوابیدم.

صفوان بن معطل سلمی زکوانی، مامور بررسی عقب لشکر بود چون به بررسی اطراف و جوانب پرداخت و به محل منزل من رسید، سیاهی یک انسان را مشاهده کرد که خوابیده است. به نزدم آمد و چون قیافه‌ام را دید مرا شناخت زیرا که قبل از حجاب هم مرا دیده بود با کلمات استرجاع او که می‌گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ از خواب بیدار شدم، چادرم را به صورتم کشیدم و به خدا سوگند حتی یک کلام هم با من سخن نگفت و من هیچ سخنی غیر از آیه استرجاع از او نشنیدم بلکه شترش را خواباند و من سوار شدم، سپس شتر را هی می‌زد تا که به اول ظهر که سپاهیان به مدینه رسیده بودند ما نیز وارد مدینه شدیم، در حالیکه توسط بعضی اشخاص کنایات نادرستی گفته شد و برخی با تحمل گناه آن به هلاکت افتادند و آن کس که مسئولیت اصلی دروغ و اتهام را به عهده داشت، عبدالله بن ابی بن سلول بود. به مدینه آمدیم و اتفاقاً مدت یکماه بیمار شدم و مردم نیز شایعات را سبک و سنگین می‌کردند و لی من در جریان اتهامات وارده بر خود نبودم، تنها چیزی که در موقع درد و بیماری مرا به شک وا می‌داشت، این بود که از رسول خدا ج آن محبت‌های گذشته را که معمولاً در هنگام بیماری ام ابراز می‌داشتند، مشاهده نمی‌کردم و فقط حضرت بر من وارد می‌شدند سلام می‌فرمودند و سپس می‌پرسیدند: «حالت چطور است؟».

تا اینکه بعد از دوران نقاهت، باری به همراه ام مسطح برای قضاء حاجت خارج شدم و معمولاً شبی یکبار بیشتر بیرون نمی‌رفتم و آن زمان طبق رسوم اعراب، توالت را نزدیک خانه نمی‌ساختیم، بلکه برای جلوگیری از آزار آن، از خانه‌های مسکونی دور می‌ساختیم.

پس از آنکه فارغ شدیم من و ام مسطح بسوی خانه برگشتیم، ام مسطح لغزید و پسرش مسطح را نفرین کرد. به او گفتم حرف بدی گفتی، آیا مردی را ناسزا می‌گویی که در غزوه بدر حضور یافته است؟

گفت: مگر نمی‌‌دانی و نشنیده‌ای که او چه گفته است؟

گفتم: چه گفته است؟

او داستان افک را برایم شرح داد، بدینسان بیماری من افزون گردید. چون به خانه‌ بازگشتم و رسول خدا ج بر من وارد شد و پرسید:

«حالت چطور است؟» به او گفتم: اجازه می‌دهید نزد پدر و مادرم بروم؟ گوید: مقصودم از اجازه گرفتن و رفتن به خانه پدرم این بود که به اصل داستان از طریق پدر و مادرم آگاه شوم. حضرت به من اجازه دادند، به نزد پدر و مادرم رفتم و خطاب به مادرم گفتم: ای مادر! مردم چه می‌گویند؟

گفت: دخترم برخود آسان گیر، به خدا سوگند بسیار کم اتفاق می‌افتد که زنی پاکیزه در نزد شوهری که دوستش می‌دارد، باشد و در آن حال تعدادی رقیب هم داشته باشد، و مردم درباره او سخنان گزاف نگویند.

گفتم: سبحان الله چگونه مردم این سخنان را گفته‌اند؟ آنگاه آن شب را تا صبح گریه کردم، نه اشکم باز ایستاد و نه خواب به چشمانم راه یافت بلکه تا صبح گریستم.

رسول خدا ج علی بن ابی طالب و اسامه بن زیدب را احضار فرمودند، زیرا که وحی در این باره به تأخیر افتاده بود و ایشان قصد داشتند درباره جدایی از من با آن دو نفر مشورت کنند.

اسامه در مشوره به حضرت گفت: «آنچه او درباره خانواده حضرت می‌داند، پاکی این خاندان است و در جان خود جز محبت این خاندان چیز دیگری نمی‌‌یابد و گفت:

«یا رسول الله! عائشه اهل شما است و من دربارۀ اهل شما جز خیر چیز دیگری نمی‌دانم».

اما علی بن ابی طالب گفت: «یا رسول الله! خداوند به شما گنجایش داده است و غیر از این زن، زنان دیگری است، اگر از کنیز بپرسید شاید حقیقت را بگوید». آن گاه رسول خدا ج از بریره سؤال کرده بود که آیا از عایشه با مورد مشکوکی مواجه شده است؟ بریره گفته بود: نه به خدا سوگند! من هیچ مورد مشکوک و شبهه‌آمیزی از او سراغ ندارم، جز اینکه می‌دانم او دختری کم سن و سال است که در حال خمیر کردن آرد، خواب می‌رود و گوسفندی می‌آید و آرد را از جلوی او می‌خورد.

آن گاه رسول خدا ج در حالی که از عبدالله بن ابی بن سلول به شدت ناراحت گردیده بود، از روی منبر خطاب به مسلمانان فرمود: چه کسی خیال مرا از طرف مردی راحت می‌کند که آزارش حتی به زندگی خانوادگی‌ام سرایت کرده است و در مورد مردی سخن می‌گویند که من از او جز نیکی سراغ ندارم و هیچ گاه بدون حضور خودم به خانه‌ام نیامده است.

سعد بن معاذس انصاری برخاست و گفت: یا رسول الله من حاضرم شما را از این رنج و مصیبت خلاص کنم، اگر عامل شایعه از قبیله اوس باشد گردنش را می‌زنم و اگر از برادران خزرجی ما باشد، باز هم شما هر دستوری بدهید، اجرا خواهیم کرد.

 سعد بن عباده سردار خزرج و مردی صالح بود ولی حمیت و تعصب قومیت بر او مستولی شده بود، برخاست و خطاب به سعد بن معاذ گفت:

دروغ می‌گویی، به خدا سوگند نه او را می‌کشی و نه توان کشتن او را داری. اسید بن حضیر که پسر عموی سعد بود برخاست و خطاب به سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند که تو دروغ می‌گویی، تو منافقی هستی که از منافقین دفاع می‌کنی؛ هر دو قبیله اوس و خزرج برانگیخته شدند به طوری که حتی تصمیم به جنگ گرفتند، در حالی که رسول الله ج بر منبر ایستاده بود، حضرت آنان را به سکوت و آرامش دعوت فرمود، تا که همگی ساکت شدند.

آن روز را در حالی گذراندم، که نه اشکم خشکید و نه خواب به چشمانم راه یافت و پدر و مادرم به نزدم آمدند. گمان داشتند که گریه جگرم را پاره کرده است، آن دو نزدم نشسته بودند و من گریه می‌کردم؛ مدت یک روز و 2 شب گریه‌ام ادامه یافت. یکی از زنان انصار اجازه ورود خواست او را اجازه دادم، او نیز با من هم نشین شد و با من گریه می‎کرد.

حال ما بدین منوال بود، که رسول خدا ج بر ما وارد شد، سلام فرمود و سپس نشست و این اولین نشستن بود که پس از شایعه‌ها، حضرت را در کنارم می‌دیدم، یک ماه وحی درباره من نازل نشد، رسول خدا ج هنگامی که نشستند، پس از حمد خدا فرمودند: « ای عایشه! در مورد تو به من خبرهایی رسیده است، اگر تو واقعاً بی‌گناه هستی، پس به زودی خداوند بی‌گناهی تو را اثبات خواهد کرد، اما اگر مرتکب گناهی شده‌ای، پس استغفار و توبه کن؛ زیرا بنده وقتی گناهی مرتکب شود و بعد از آن به خدا روی آورد، خدا نیز گناهش را می‌آمرزد».

 چون گفتار رسول خدا به پایان رسید، اشکهایم خشکید به طوریکه حتی یک قطره هم احساس نکردم. به پدرم گفتم: از جانب من به رسول خدا ج پاسخ گوی.

پدرم فرمود: به خدا سوگند نمی‌‌دانم چه پاسخی خدمت رسول خدا عرض کنم.

به مادرم گفتم: به رسول خدا پاسخ گوی.

مادرم فرمود: نمی‌‌دانم خدمت رسول خدا چه بگویم.

پس شروع به سخن گفتن کردم: ـ در حالی که زنی کم سال بودم و قرآن را زیاد نخوانده بودم ـ به خدا سوگند، می‌دانم که شما این داستان را شنیده‌اید و این شایعه چنان کارگر افتاده و آن را باور نموده‌اید. اگر بگویم که من از این اتهام برئ هستم ـ و خدا می‌داند که از آن برئ هستم ـ شما مرا تصدیق نمی‌‌کنید. اگر اعتراف کنم و اتهام را بپذیرم ـ در حالی که خداوند می‌داند که من از آن برئ هستم ـ شما حتماَ مرا تصدیق می‌کنید. به خدا سوگند، من مثالی را نمی‌‌یابم که خدمت شما عرض دارم، مگر فرموده پدر یوسف را که فرمود:

﴿فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ [یوسف: 18].

«صبر جمیل را پیش می‌گیرم و بر آنچه که می‌گوئید خداوند یاری دهنده است و از او تقاضای یاری دارم».

سپس خود را از این پهلو به آن پهلو گردانیدم و بر بستر خود آرمیدم در حالی که روح و جانم مالامال برائت از این اتهام بود، چون من یقین داشتم که از این گناه بری هستم، می‌دانستم که خداوند مرا از آن تبرئه خواهد کرد؛ ولی نمی‌دانستم که برائت من در قرآن به صورت آیاتی که برای همیشه تلاوت خواهد شد، نازل می‌شود. احتمال می‌دادم که خداوند تبرئۀ مرا در خواب پیامبرش ج به او اعلام می‌دارد.

عایشه می‌گوید: به خدا سوگند! هنوز رسول خدا ج از جایش تکان نخورده بود و هیچ یکی از کسانی که داخل خانه بودند، خارج نشده بودند که وحی بر آن حضرت ج نازل گردید و آثار نزول وحی برایشان پدیدار شد و عرقها از چهره‌اش مانند دانۀ مروارید سرازیر گردید؛ پس از اینکه آثار وحی برطرف گردید، رسول خدا ج خندید و اولین سخنی که بر زبان آورد، این بود که فرمود: ای عایشه! خدا نیز تو را تبرئه کرد.

عایشه می‌گوید: مادرم گفت: بلند شو، دستهای پیامبر اکرم ج را ببوس. گفتم: خیر؛ بلکه من فقط شکر خدا را به جای می‌آورم. این آیات نازل گردید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِ عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ... [النور: 11-20].

که این آیات همه دربارۀ برائت من بود.

ابوبکر صدیقس پس از نزول تبرئۀ عایشه گفت: به خدا سوگند! که بعد از این به مسطح چیزی نخواهم داد. او همواره به مسطح به خاطر اینکه مردی بینوا و از خویشاوندانش بود، کمک می‌نمود. آن گاه این آیه نازل گردید:

﴿وَلَا یَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنکُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن یُؤۡتُوٓاْ أُوْلِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَلۡیَعۡفُواْ وَلۡیَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌ ٢٢ [النور: 22].

ابوبکر صدیق فرمود: بلکه به خدا سوگند من دوست دارم که خداوند بر من ببخشاید بنابراین انفاق و کمک مالی بر مسطح را از نو آغاز کرد و فرمود:

به خدا سوگند، هرگز این کمک را از او قطع نخواهم کرد.

عایشه می‌گوید: رسول خدا ج از همسرش، زینب بنت جحش، در مورد من سؤال کرده بود. او گفته بود: ای رسول خدا ج! من گوشها و چشمهایم را از عذاب خدا بازمی‌دارم و در مورد او جز خیر چیز دیگری نمی‌دانم. عایشه می‌گوید: زینب از میان سایر همسران رسول خدا ج با من رقابت می‌کرد و خداوند به خاطر تقوایی که داشت او را حفاظت کرد، اما خواهرش، حمنه، که همواره به خاطر زینب با من درگیر بود، از کسانی بود که در این شایعه شرکت داشت. (صحیح بخاری و صحیح مسلم).

بدینسان سیده عائشه با الطاف خدای سبحان و به شهادت کلام ربانی از محنت وارده سر بلند بیرون آمد و کلام خدا بر پاکی و پاکیزگی و برائت او گواهی داد، شهادتی که روزگار نمی‌تواند آن را محو کند و گذشت سال‌ها بر آن نمی‌تواند تأثیری بر جای نهد و یا همانند آ ن را بیافریند.

آری این برائت و اعلام پاکی ام المؤمنین از جانب خدا مقام او را در قلب گرامی رسول خدا ج افزود و عزت او را نزد آن حضرت ج و مؤمنین تا روز قیامت پایدار نمود.

موقف خاورشناسان در قضیۀ افک

استاد عقاد ـ رحمت خدا بر او بادا ـ در کتابش "الصدیقة بنت الصدیق" موقف خاورشناسان در قضیه افک را عرضه نموده و بر کسانی که هنوز هم به صحت داستان افک جزم دارند و یا در نفی آن قاطع نیستند، پاسخ داده و گفته است: غرض ابن سلولِ منافق همان غرضی است که تا به امروز در روزگار ما افرادی به آن متشبث گردیده‌اند تا از این طریق راهی پیدا کنند که اسلام و پیامبر اسلام ج را مورد طعن قرار دهند، به ویژه این طریقی است که مبشرین مسیحی درمیان خاورشناسان در آن قدم گذاشته‌اند.

برخی از این افراد ادب و تربیت را رعایت نموده و حادثه افک را موضوعی بعید دانسته‌اند، چنانکه مویر(Muir) پس از اشاره به این داستان گفته است: «سیرت عائشه قبل و بعد از این حادثه ما را وا می‌دارد که به برائت او از این اتهام اعتقاد داشته باشیم».

بعضی از آنان حکایت را نقل کرده و آن را با معجزاتی در آمیخته اند که جز انسان مسلمان آنها را تصدیق نمی‌کند، چنانکه واشنطن ارونگ در سیرت پیامبر ج این کار را انجام داده، به طوری که قضیه را قاطعانه نفی نکرده و راه را برای بگو مگو باز گذاشته است.

برخی از آنان هم از حقیقت تجاوز کرده‌اند و روایات وارده در این موضوع را تحریف کرده‌ و در گزارشات تاریخی خیانت کرده‌اند و چنین پنداشته‌اند که سیده عائشه یک روز کامل از پیامبر ج دور شده تا با صفوان مصاحب و همراه باشد که این قول خلاف تمام آن چیزی است که درباره قصه افک به ما رسیده و نقل گردیده است که درمیان این گروه رودویل (Rodwell) صاحب ترجمه معانی قرآن را می‌توان عنوان کرد، آنجا که او در حاشیه ترجمه‌اش در سوره النور به تحریف حقیقت پرداخته است.

این جمعهی که از آنان نام برده شد کسانی هستند که بیش از سایر خاورشناسان در این قضیه جنبه احتیاط را مراعات کرده‌اند.

ولی مبشرین مسیحی که بی‌پروا به تحریف حقیقت دست یازیده‌اند، این احتیاط را مراعات نکرده‌اند، بلکه به صحت داستان جزم کرده‌اند و بعضی از آنان گفته‌اند: محمد ج خود آیاتی را در سوره النور آورده تا به این ترتیب زمینۀ عذاب و مجازات کسانی را که از همسرش بدگوئی کرده بودند فراهم سازد.

علت این امر آن است که این مبشرین نسبت به قرآن کریم جاهل اند و این جهل آنان را گرفتار چنین تهمتی ساخته، که بدون علم به منابع و موارد خبر، در آن فرو روند و طبل رسوایی خود را به صدا در آورند.

بسیار جای تأسف است که ما تحت تأثیر گروهی خبرچین و دروغ‌‌پرداز قرار گیریم و در گناهی بزرگ با آنان شریک شویم و بدون علم از گمان آنان پیروی کنیم و چنین پنداریم که اخلاق مردم و حقایق تاریخ مرهون و وقف اخبار ساختگی و بی‌پایه آنها است، درحالی که این شایعه بحثی نیست که متکی به عقل و دانش باشد و یا گمانی نیست که بر قرینه‌ای بنا شده باشد بلکه دروغی است که برای مؤرخ درست نیست که به آن اعتنا کند و سوء نیتی است که شایسته انسان نمی‌باشد و تأیید این دروغ و تهمت در حق یک زن پاک نهاد، پستی و ذلتی است که برای مردان بزرگوار شایسته نیست که در آن وارد شوند. قصد ما از اینکه به بخشی از این بدگویی‌ها و دروغ پردازی‌ها اشاره کردیم این است که بدانیم بر ما واجب است تا خود را به اندازه ضخامت اغراض پلید دشمنان اسلام، از آنها برحذر داریم. موضوعی که از زمان صدر اسلام تا روزگار ما هنوز جمعی درصدد ترویج آن هستند، پس از ما نیز کسانی سعی خواهند کرد بر این دروغ بزرگ صحه بگذارند. به راستی چرا مردمانی این همه جسارت به خرج می‌دهند تا بر یک زن بی‌گناه اتهام وارد سازند؟ واقعیت این است که آنان قصد تشکیک دعوت پیامبری را دارند که این زن بی‌گناه همسر او است.

کسی که این دروغ‌های واهی و بی‌اساس را می‌پذیرد، در واقع عقل خود را فریب داده است، زیر که بسیاری از اموری را تصدیق کرده که هر کدام از آن امور نیاز به دلیل دارد در حالی که دلایل همه بر ضد باور او است.

شخصی که این دروغ را قبول می‌کند باید بپذیرد که صفوان بن معطل مردی بوده که به خدا و اسلام و پیامبر ایمان نداشته است و اینکه سیده عائشه ـ همسر پیامبر ـ به پیامبر ایمان نیاورده و به دین او عمل نمی‌کرده است، در صورتیکه بر هیچکدام از اینها دلیلی وجود ندارد. بلکه همه دلایل گواهی می‌دهد که صفوان و عائشه هر دو به خدا و اسلام و پیامبر ایمان داشته‌اند و قدم به قدم از حضرت پیروی کرده و او را الگوی ایمان خود قرار داده بودند.

براستی بعد از همه اینها آیا می‌دانیم که این همسر پیامبر کیست؟ آری او دختر ابوبکر صدیق است که حتی در دوران جاهلیت از او کاری خلاف اخلاق انسانی سر نزده و در این خاندان هیچگونه عادت جاهلی دیده نشده است، پس چگونه ممکن است در اسلام و در کنار پیامبر اسلام، تن به چنین رسوائی داده باشد (پناه بر خدا).

در این قضیه حتی قویترین دلایل هم نمی‌‌تواند چیزی را به اثبات برساند، چه برسد به این دروغ واهی و بی‌اساس. اکنون بر کسی که این شایعه را به عنوان حقیقت می‌پذیرد لازم است تا از خود بپرسد: رابطه خیالی صفوان با ام المؤمنین چگونه پدید آمده است؟

آیا در آن شب معین این ارتباط پدید آمده است؟

این مرد چگونه توانست با ام المؤمنین گفتگو را آغاز کند در حالی که وی در هودج خود قرار داشت، و ماموران هودج حرمت خاندان رسول خدا ج را مراعات می‌کرده‌اند و مسئولیت و وظایف خود را به نحو احسن انجام می‌داده‌اند؟

وانگهی هیچگونه شکی نیست که این صفوان می‌دانسته که ام المؤمنین به شوهرش ایمان دارد و هیچگونه تنگ دلی نسبت به حضرت در طول زندگی‌اش احساس نکرده است، بنابر این:

چگونه ممکن است صفوان به خود چنین جرئتی دهد که از روی هوس به چنان امری دست یازد؟ و عقل چگونه می‌تواند باور کند که همسر پیامبر و دختر ابوبکر صدیق به صورت تصادف به چنان گناهی دچار گردد؟ و علاوه بر همه اینها مسلم بوده که هیچ سرّی از پیامبر پنهان نخواهد ماند و خداوند راز را بر پیامبرش برملا خواهد ساخت، چنانچه حدیث افک و و این شایعه و دروغ بزرگ را برملا کرد و شایعه‌سازان را رسوا نمود، همه این گفتارها بی‌مایه و باطل است که جز خبرچینان و فتنه انگیزان آگاهانه و یا ناآگاهانه آن را نمی‌‌پذیرند.

آری این پندار نادرست را جز منافقین مدینه و کارگزاران آنان که در روزگار ما به عنوان مؤرخ نامیده می‌شوند، باور نمی‌دارند و این گروه از آنرو بدان باور داشته‌اند که به پیامبر اسلام ایمان ندارند بلکه اینان فرو مایگان غافل و نادانی هستند که در وادی گمراهی سرگردان شده‌اند. (نقل از کتاب صدیقه دخت صدیق به اختصار)      

این روشی را که استاد عقاد در تکذیب این شایعه پیش گرفته و در آن به وحی آسمانی استناد نکرده، بلکه آن را به وسیله عقل محک زده است. روشی است که هم مسلمان آن را می‌پسندد و هم غیر مسلمان و البته قبل از استاد عقاد صحابی جلیل ابوایوب انصاری نیز به همین روش در موضوع این شایعه پاسخ داده است:

همسر ابوایوب از او پرسید: یا ابا ایوب، آیا می‌دانی مردم درباره عائشه چه می‌گویند؟

فرمود: آری و این دروغ است ام ایوب! آیا شما رضایت ‌داری که به چنان گناهی آلوده شوی؟

ام ایوب گفت: خیر به خدا سوگند من هرگز تن به چنان ذلتی نمی‌دهم.

ابوایوب فرمود: به خدا سوگند عائشه از شما بهتر است ـ و سزاوار آن است که او نیز هرگز به چنین گناهی تن ندهدـ لذا این داستان ساختگی و دروغی بیش نیست. (تفسیر ابن کثیر)

همسر نمونه رسول اکرم

همسر نمونه رسول اکرم ج

عائشه پرتوی از فضایل و خوبی‌ها بود، خوبی‌هایی که خداوند متعال به او ارزانی داشته بود تا نزد پیامبر اکرم ج مرتبه و مقام والایی کسب کند. صفات پیشین نمایانگر این خوبی‌ها و فضایل بود، حال از برخی دیگر از این الگو گیری‌های این زن بزرگ پرده برمی‏کشیم، تا سالکان و عاشقان راه سعادت آنها را چراغ راه خویش قرار دهند و از آنها درس زندگی آموزند:

1- عائشه دختر عزیزترین و بهترین دوست و یار رسول اکرم در زمان رسالت و نبوت و قبل از آن بود، دختر ابوبکر صدیق مردی که همواره در کنار آنحضرت رادمردانه ایستاد و در پیش رسول خدا مکانت و منزلت خاص داشت، پیامبر اکرم ج نیز بنابه احترام و بزرگی‌ای که برای او قائل بود، عائشه همسر عزیزش را «دختر ابوبکر» و «دخت صدیق» نیز صدا می‌زد تا یادآور اهمیت و بزرگی خانواده او شود. و ما حدیث بیانگر این موضوع را بیان خواهیم داشت.

2- وحی الهی نیز این مکانت عائشه را مورد تقدیر قرار داده و ما پیش از این بیان داشتیم که چه بسا وحی الهی در خانۀ ایشان بر پیامبر اکرم ج نازل می‌شد و پیام‌آور آسمان نیز این را در دفتر فضایل در خطاب سایر همسرانشان ذکر نمود: «به خدا سوگند، وحی الهی در بستر هیچ یک از شمایان بر من نازل نشد مگر در بستر عائشه».

جبرئیل پیک آسمانی رسالت نیز بر این بزرگی مهر تقدیر نهاده به عائشه عرض سلام فرمودند، که پیامبر اکرم ج سلام ایشان را به عائشه ابلاغ داشتند که او در جواب گفتند: «رحمات و برکات و سلام پروردگارم بر جبریل بادا! شما چیزهایی را می‌بینید که من از درکشان عاجزم»[1].

عائشه گویا شاهدی بود بر نزول جبرئیل بر پیامبر اکرم ج که پس از غزوۀ خندق به ایشان فرمان داد، بسوی بنی قریظه رفته ریشۀ فتنه و فساد یهودیان را برای همیشه خشک گرداند.

در مبحث آینده براءت و پاکدامنی عائشه و آیات روشنگر این موضوع را بررسی می‌کنیم.

سبب نزول آیه‌های تیمم که یکی از نعمت‌هایی الهی بود نیز ایشان بودند حکایت چنین اتفاق افتاد: در یکی از سفرهای پیامبر اکرم ج گردن بند عائشه از گردنش افتاده و گم شده بود. از اینرو کاروان به تأخیر افتاد و همه به جستجوی گردنبند مشغول بودند در هنگام سحر نیز در آن بیابان، آبی برای وضو نیافتند، این بود که آیۀ تیمم نازل شد، اسید بن حضیر که حکمت این تأخیر را دریافته بود رو کرد به خانوادۀ ابوبکر و گفت: «البته این اولین خیر و برکت شما نیست».

3- عائشه تنها دختری بود که پیامبر اکرم ج با ایشان ازدواج کردند، دیگر همسران آنحضرت همه زنهایی بیوه بودند، ایشان از سایر همسران پیامبر جوان‌تر بود. او نیز این را یکی از افتخارات خویش می‌داند و با تکیه بر این نقطه همواره خودش را در پیش آنحضرت عزیزتر و به قلبشان نزدیک‌تر میساخت، و احیاناً با تشبیهات زیبایش قلب آنحضرت را به سوی خویش جلب می‌کرد: «اگر وارد باغی شدید پر از بوته و درختانی که از آنها استفاده شده و تنها درختی است که هیچ شتری از آن تغذیه نکرده، شما شترتان را پیش کدام درخت می‌برید تا بچرد» آنحضرت نیز که منظور ایشان را درک کرده بودند فرمودند: «پیش درختی که استفاده نشده است». این سخن آینه‌ای است از محبت و عشق آنحضرت به عائشه تنها دختر باکره‎ای که آنحضرت به همسری پذیرفتند[2].

4- علاوه بر فضایل و برتری‌های برشمرده شده، می‌توان از ذوق و سلیقه زیبا و ادب و فصاحت و بیان و اخلاق عائشهل نیز نام برد.

 عائشه در مقام سخن با پیامبر اکرم ج با زبانی شیرین و خوش و با ادبی پر بار و با فصاحتی بی‌مانند سخن می‌گفت، از آنجمله است این حکایت زیبا و این تشبیه نمونه، که پیامبر اکرم ج فرمودند: «قصۀ من و شما مثل حکایت ابو زرع و أم زرع است»، عائشه در جواب گفتند: ای رسول خدا شما، از أبو زرع بسی والاتر و برترید.

این منطق زیبا و ذوق و سلیقۀ سخنوری را در حدیث زیر ورق می‌زنیم: عائشه از رسول اکرم ج روایت می‌کنند که ایشان روزی به او فرمودند: «من خشم و رضایت تو را از خودم بسادگی درک می‌کنم»! عائشه با کمال تعجب پرسیدند: «چگونه؟! چطور درمی‌یابید که من از شما ناراحت و یا خشنودم» آنحضرت فرمودند: «وقتی تو از من راضی و خشنود هستی، هنگام رد کردن چیزی می‌گوئی: نه! سوگند به پروردگار محمد ج. اما وقتی ناراحت و یا دلخور هستی می‌گوئی: نه! قسم به پروردگار ابراهیم». عائشه نیز این سخن را تصدیق کرده بیان داشت که او نمی‌تواند حتی در حال خشم و غضب جز از نام آنحضرت دوری جوید، گفتم: آری، چنین است. یا رسول خدا من در حالت خشم و ناراحتی هم نمی‌توانم بجز از نام شما چیزی را ترک کنم[3].

این زیبایی کلام و شیوائی گفتار ایشان بود که پیامبر اکرم ج از همسخن شدن با ایشان بسیار لذت می‌برد، و چه بسا شب‌های تاریک و آرام سفرهای طولانی که کاروان آرام آرام دل صحرا را می‌شکافت پیامبر و عائشه گرم سخن بودند[4].

5- از همۀ این خوبی‌ها گذاشته اینکه عائشه چون همسر نمونه و الگو برای همسران مؤمنان همیشه با زیبایی و جمال و آرایش بی‌مانندی جلوی آن حضرت خود‌شان را نمایان می‌کرد.

او در حقیقت نمونه‌ای بارز بود از آن زن پاکدامن و نیکوئی که پیامبر اکرم ج آن را چنین و صف نموده: «دنیا مجموعه‌ایست از وسایل [آرایش]، و بهترین چیز در دنیا زن صالح و نیکوست، زنی که چون شوهرش بدو نظر افکند شاد و خوشحال شود، و اگر بدو دستور و فرمانی دهد اطاعت کند، زنی که چون شوهرش از خانه دور شد از خودش و مال و منال شوهرش به بهترین صورت مواظبت کند»[5].

این بانوی نمونه و اسوۀ زندگی زناشویی همیشه سعی بر این داشت که باعث مسرت و خوشحالی همسرش شود از اینرو به زیبایی و زینت و آرامش خویش بسیار توجه می‌کرد.

در برخی از احادیث وارده به این موضوع اشاره‎هایی شده است از آنجمله: «رسول خدا ج به اتاق من وارد شد، انگشترهای درشت نقره‌ای که در انگشتانم بود توجه ایشان را جلب کرد، فرمودند: اینها چیست؟! گفتم: اینها را بخاطر آرایش و زیبایی برای شما در دستم گذاشته ام، فرمودند؛ آیا زکات آنها را داده‌ای؟ گفتم: خیر ـ و یا اینکه گفتم اگر خداوند بخواهد ادا می‌کنم ـ فرمودند: این کار برای رهایی از آتش سوزان جهنم کافی است»[6].

عائشه همیشه برای استوار کردن پایه‌های خانواده زنان را به آرایش و تزیین برای همسرانشان تشویق می‌کرد.

تا جایی که روزی به زنی می‌گفت: اگر شوهر داری و می‌توانی که دو چشمت را از حلقه درآوری و برای خوشحالی او به او هدیه کنی از این کار درگذر مکن[7].

زنی از ایشان پرسیدند که بر صورتش موهای زائدی است آیا می‌تواند برای آرایش و زینت و زیبایی و جلب توجۀ شوهر آن موها را از صورتش بکند.

ایشان در جواب گفتند: هر آنچه موجب آزار و اذیت می‌شود را از خود دور کن، و خودت را همیشه برای شوهرت آرایش و زینت ده گویا که به جشن می‌روی، و اگر شوهرت به تو دستوری داد از او اطاعت کن و اگر قسمی و سوگندی یاد کرد، قسمش را برآورده‌ساز، و هر کسی را دوست ندارد به خانه‌اش راه مده[8].

پیش از این با عائشهل در اتاقش بودیم و از ذوق و سیلقۀ زیبایش سخن‌ها گفتیم، از روایت‌های پیشین و روایت‌هایی که حال ذکر کردیم برمی‌آید که عائشه در بین زنان مدینه بیش از همه به زیبایی و آرامش علاقه داشت و در این راستا از ذوق و سلیقه خاصی نیز بهره‌مند بود. روزی زنی از زنان خدمتکار از پوشیدن لباس از لباس‌های عائشه خود داری کرد، ایشان به او گفتند: من در زمان پیامبر اکرم ج لباسی داشتم که همه دختران مدینه چون به خانه بخت می‌رفتند برای شب رفاف آن را از من عاریه می‌گرفتند تا با آن به زیبایی و آرایش شان بیفزایند[9].



[1]- به روایت از بخاری و مسلم.

[2]- به روایت صحیح بخاری.

[3]- به روایت صحیح بخاری.

[4] آ به روایت بخاری.

[5]- به تفسیر ابن کثیر مراجعه شود.

[6]- به روایت أبوداود.

[7]- سیرأعلام النبلاء.

[8]- البته لازم است به این نکته اشاره کنیم که حدیث مذکور با روایت دیگری که از ایشان آمده هیچ منافاتی ندارد، آنگاه که گفته‌اند: «رسول اکرم از خال کوبی و درخواست خال کوبی کردن، و از پیوند زدن و بستن موی کسی به موی خود و از نخ زدن و کندن موهای پیشانی و از کسی خواستن که موهایش را بکند منع فرموده‌اند». چرا که منظور ایشان استفاده از روش‌های دیگری است برای آرایش و زینت غیر از آنچه در حدیث دوم ذکر شده است. و فقها و علمای اسلامی نیز استفاده از برخی مواد آرایشی و زینت دهنده را برای زنانی که خودشان را برای شوهرانشان آراسته می‌کنند جایزه دانسته‌اند. امام نووی گفته‌ است: تزیین با روش‌های مطرح شده جایز است مگر با تراشیدن که با آن موها را بهم پیوند می‌زنند.  برخی حنبلی‌ها از این نیز پیش رفته‌اند و در پیوند ـ البته در صورتی که از موهای زنان بی‌بند و بار نباشد ـ اشکالی نمی‌بینند. و در روایتی از ایشان آمده که پیوند مو جایز است مگر آنکه هدف از آن فریب دادن کسی باشد که در اینصورت حرام است و نهی وارده را بر کراهت تنزیهی دلالت داده‌اند برای استفاده بیشتر به کتاب فتح الباری 10/318مراجعه شود.

[9]- صحیح بخاری.

عائشه در خانه نبوت

عائشهل در خانه نبوت

رسول اکرم ج آیتی بودند از عدل و برابری و مساوات در جامعه و الگو و نمونه‌ای بی‌نظیر در محیط خانواده، و همیشه با همسران خویش در نهایت فروتنی و تواضع برخورد نموده در بین آنان آیینۀ عدل بودند و داد.

اما عشق و محبت را حکایتی است دیگر که از توان میزان عدل و داد بیرون است، تمایل قلبی و محبت خارج از توان و قدرت بشری است این حقیقتی است که در سرشت و فطرت انسانی ریشه دارد و قرآن کریم نیز بدان اشاره‌هایی فرموده: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَحُولُ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ [الأنفال: 24]. «و بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حجابی قرار می‌دهد» ـ حجابی که چه بسا قلب را از سلطه و قدرت انسان بیرون می‌کشد.

آری حجابی که پشت صحنۀ آیه عدالت در بین زنان سورۀ نساء از آن پرده برمی‌کشد:﴿وَلَن تَسۡتَطِیعُوٓاْ أَن تَعۡدِلُواْ بَیۡنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوۡ حَرَصۡتُمۡ [النساء: 129].

هر اندازه که سعی و تلاش بخرج دهید هرگز نمی‌توانید بین زنانتان نهایت عدل و مساوات در - عشق و محبت - را مراعات کنید.

حقیقتی است انکار ناپذیر که حتی توانسته بود پیامبر اکرم ج که اسوۀ پاکی و عدالت بودند را زیر چتر خود گیرد و عائشه را در قلب او جای دهد که هیچ یک از همسران آن حضرت بدان نرسند!.

واقعیتی بود که از چهار چوبۀ کلبۀ خانواده به زبان‌های یاران آن حضرت نیز بروز کرده بود. روزی مردی در حضور عمار بن یاسر س به عائشهل ناسزا گفت، عمار برآشفت و او را سخت سرزنش کرده گفت: هلاک و نابود گردی ای نامرد، عزیزترین همسر گرامی رسول خدا را چنین ناسزا می‌گویی؟![1].

انس بن مالک خدمتگزار رسول اکرم محبت و عشق رسول اکرم ج به همسرش عائشه را اولین محبت و مودت در اسلام می‌داند[2].

تا جایی که برخی از یاران آن حضرت چون می‌خواستند هدیۀ به پیامبر اکرم ج تقدیم دارند، صبر می‌کردند تا ایشان را در خانۀ عائشه بیابند آنگاه خدمت من رسیدند، و این مسأله بدون شک غیرت و حسادت سایر همسران آن حضرت را بر می‌انگیخت.

عائشه خود این واقعیت را چنین بیان می‌کند:

«یاران پیامبر اکرم ج همیشه در انتظار روزی که آن حضرت ج به خانۀ من می‌آمدند روز شماری می‌کردند تا هدیه‌ای که می‌خواستند را به پیامبر اکرم ج تقدیم دارند، دوستانم ـ سایر همسران پیامبر ـ از این امر به تنگ آمده شکایت خود را به مادر مؤمنان أم سلمهل بردند که: ما نیز چون عائشه از خیر و خوبی بدمان نمی‌آید از رسول خدا ج خواهش کنید تا به یارانشان بفرمایند هر وقتی که خواستند هدیه‌ای به پیامبر اکرم ج تقدیم دارند، بدون در نظر گرفتن موقعیت و خانه پیامبر تقدیم دارند.

ام سلمهل نیز خدمت رسول اکرم ج این مسئله را عرض نمودند، اما پیامبر اکرم ج بدان هیچ اعتنایی نکردند، بار دیگر چون پیامبر به خانه ام سلمه آمدند باز ایشان موضوع را باز کردند، باز هم پیامبر اکرم ج توجهی نکردند، بار سوم چون ام سلمه باز حرف از این امر زدند، پیامبر اکرم ج به آرامی از ایشان خواستند که در مورد عائشه او را آزار ندهند و فرمودند که: «به خدا سوگند که وحی پروردگارم در بستر هیچ یک از شمایان بر من نازل نشده مگر در بستر عائشه»[3].

عائشهل که بدین محبت عشق می‌ورزید، احیاناً از پیامبر اکرم ج می‌پرسیدند که محبتشان را نسبت به او تصویر کشند. آنحضرت نیز می‌فرمودند: محبت من به تو چون گره ریسمان است.

عائشهل با کنجکاوی و عشق هرچند گاهی می‌پرسیدند که: گره چگونه است؟! آن حضرت می‌فرمودند: چون همیشه محکم است؟![4].

ما خوب فرمودۀ پیامبر اکرم ج به فاطمه دختر عزیز و جگر گوشه‌اش را به خاطر داریم که پیامبر از ایشان پرسیدند که: «دخترم، مگر آنچه را که من می‌پسندم و دوست دارم را دوست نمی‌داری؟! فاطمه با خوشحالی می‌گفتند: چرا، هر آنچه را دوست گیری من نیز آن را دوست دارم. پیامبر اکرم ج به عائشه اشاره نموده می‌فرمودند: پس او را دوست داشته باش».

عمروبن عاصس یکی از یاران عزیز آن حضرت[5] روزی از ایشان پرسیدند که چه کسی پیش ایشان از همه عزیزتر است.

پیامبر اکرم ج فرمودند: عائشه.

عمرو که بسیار آرزو داشت که نام خودش را بشنود با هزار و یک امید پرسیدند: منظورم از مردان است.

پیامبر خدا فرمودند، پدرش ـ یعنی ابوبکر صدیق[6].

علاقه و محبت رسول اکرم ج به عائشه ل زبانزد خاص و عام بود و همسران آن حضرت با وجود تمام غیرت و حسادت فطری که در زنان نهفته است نمی‌توانستند این واقعیت را پنهان دارند، این مادر مؤمنان أم سلمه ل است که بر جسد بی‌جان عائشه اشک ریزان می‌گوید: «به خدا سوگند که او بعد از پدرش عزیزترین و محبوب‌ترین شخص در قلب پیامبر اکرم ج بودند»[7].

مادر مؤمنان سوده دختر زمعهل که چون دیگر همسران پیامبر این علاقه و عشق را بخوبی درک می‌کرد، چون غبار پیری را بر صورت خویش دید، نوبت خود را به عائشه داد تا بدینصورت از شادی رسول اکرم لذت ببرد[8].

واگر پیامبر اکرم ج روزی از یکی از همسرانش ناراحت می‌شدند عائشه ل را واسطه قرار می‌دادند تا رضایت رسول اکرم ج را جلب کند.

ابن ماجه قصه‌ای زیبا که بیانگر این حقیقت است را چنین درج کرده:

رسول اکرم ج روزی بنا به مسئله‌ای از مادر مؤمنان صفیه دختر حیی رنجید، صفیه پریشان دست به دامان عائشه شده و گفت: که اگر بتوانی رسول اکرم ج را از من راضی کنی، نوبت خودم را بتو می‌دهم.

عائشه می‌گوید که من با خوشحالی پذیرفته دست بکار شدم، چادری که آغشته به زعفران بود را آب پاشیدم تا بویش همه جا را پر کند سپس در کنار رسول اکرم ج نشستم، آن حضرت به آرامی فرمودند: «عائشه، امروز نوبت تو نیست»!.

عائشه بادی به گلو داده با ناز و کرشمه خوشحال و خندان گفت: «لطف خداست، که به هر که خواهد عنایت فرماید»!.

سپس ماجرا را برای رسول خدا تعریف کرده دل ایشان را بدست آورده از صفیه راضیشان کردند[9].

دانشمندان بزرگِ تابعین نیز این مقام و منزلت مادر مؤمنان عائشهل را نزد رسول خدا ج درک کرده در سخنانشان بدان اشاره می‌کردند: مثلا مسروق روایاتی که از مادر مؤمنان نقل می‌کرد را چنین آغاز می‌کرد: «راستگو دختر راستگوترین فرد، همسر محبوبِ محبوب رب العالمین (محمد ج)، آنکه وحی آسمان بر پاکدامنی او شهادت و گواهی داد بمن چنین روایت کرده... »[10].

مادر مؤمنان عائشه که بدین عشق و محبت افتخار می‌ورزید، همیشه این علاقه و محبت را پایدار داشت و تا آخرین نفس رسول خدا در این دنیای فانی با او و در کنار او بود. در صفحات آینده قصۀ وفات رسول خدا را با هم ورق خواهیم زد و خواهیم دید که رسول خدا ج از همسران گرانقدرش اجازه می‌خواهد تا لحظات آخر عمر، شرف پرستاری نصیب عائشه گردد. مادر مؤمنان عائشه همواره این نعمت والای الهی را بر خود شکرگذار است و اشک‌ریزان از آن به بزرگ‌ترین نعمت‌ الهی یاد می‌کند: «از والاترین و برترین نعمت‌های خداوند بر من این بود که رسول خدا در خانۀ من و در آغوش من در حالی که سر مبارکشان را بر سینۀ من تکیه داده بودند، به سوی یار جاویدانشان شتافتند».



[1]- سنن ترمذی.

[2]- حلیة الأولیاء 2/44.

[3]- صحیح بخاری.

[4]- حلیة الأولیاء 2/44.

[5]- صحیح بخاری و صحیح مسلم.

[6]- سیر أعلام النبلاء.

[7]- به صحیح بخاری و مسلم رجوع شود.

[8]- به صحیح بخاری و مسلم رجوع شود.

[9]- در اسناد این روایت سمیه مصری نامی آمده که شخص گمنام است.

[10]-ـ الإجابة.