قرآن کریم، پیروان خود را به آخرت طلبی و تلاش و کوشش جدی برای دستیابی به رضای پروردگار و ورود به بهشتی رهنمون میکند که وسعت آن به اندازهی وسعت آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران مهیا شده است. اما وسایل و اسباب رسیدن انسان به رضای خداوند، چیزی جدا از دنیا نیست، آنچه مطلوب است، در اختیار گرفتن دنیاست برای رسیدن به آخرت و بدین شیوه است که انسان مسلمان، زمین را آباد و ثروت را افزایش میدهد و برای دستیابی به محصول، بذر میکارد و نهال پرورش میدهد و با در اختیار گرفتن وسایل، در زمین غور میکند تا روزی به دست آورد. او برای حفاظت خود، ازدواج میکند و علم میاندوزد و هرنوع فعالیت اجتماعی و اقتصادی شایسته را انجام میدهد و همهی این کارها را برای خوشبختی آخرت انجام میدهد و رهنمود خداوند را عملی میسازد که میفرماید:
﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا﴾ [القصص: 77].
«به وسیلهی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی و بهرهی خود را از دنیا فراموش نکن».
در اسلام هیچگونه نگاه تحقیرآمیزی به مال و آباد کردن دنیا وجود ندارد. رسول اکرم ج فرموده است: «گاهی یکی از شما اراده میکند که اموالش را ببخشد و غیر از آن هم چیزی ندارد، پس از بخشش آن، تهیدست میگردد و مایحتاج خود را از مردم میطلبد»([1]). ایشان به سعد بن ابی وقاص که قصد صدقه دادن داشت فرمود: «تو اگر وارثان خود را با ثروت و دارایی ترک نمایی، بهتر از این است که آنان را فقیر و تنگدست و چشم به راه مردم بگذاری»([2]).
زاهد مشهور، فضیل بن عیاض از عبداللّه بن مبارک که یکی از پیشوایان حدیث است، چنین پرسید: تو ما را به زهد و کفایت و قناعت امر میکنی، در حالی که میبینیم برای خود، کالاهای دنیوی تهیه میکنی، این چگونه است؟ عبداللّه بن مبارک فرمود: ای ابوعلی -کینهی فضیل بود- من این کار را برای حفظ آبرو و کرامت شخصیت انجام میدهم و از این طریق برای اطاعت پروردگارم کمک میگیرم. فضیل گفت: ای ابن مبارک، این کار چه نیکوست اگر برای آن هدف نیکو باشد»([3]).
و بدین ترتیب، پیشوای زاهدان و پیشوای محدثان با یکدیگر توافق کردند که باید مال را از طریق تجارت، افزایش داد، البته اگر از حلال به دست آید در مسیر حلال خرج گردد. و این مسأله منافاتی با زهد صحیح و دعوت مردم به رفتار زاهدانه ندارد.
از امام سفیان بن عینیه دربارهی زهد پرسیده شد، فرمود: «زهد، به معنی پرهیز از حرام است، و خداوند اموال حلال را برایت مباح نموده است، زیرا پیامبران، ازدواج میکردند، سوارکاری مینمودند، لباس میپوشیدند، غذا میخوردند. اما خداوند، آنان را از برخی چیزها نهی فرمود و آنان هم در رابطه با آن اشیاء، زهد به خرج داده و خود را از آن منع کردند»([4]).
امام زاهد و پرهیزکار، سفیان ثوری، اهمیت مال را چنین بیان کردهاست: «مال و ثروت در گذشته، امری مکروه و ناخوشایند بود، اما امروز، سپر مؤمن است»([5]). و در جایی دیگر گفتهاست که: «اینکه پس از خودم، دهها هزار درهم بهجای گذارم و خداوند، مرا در مورد آن پول مورد محاسبه و بازخواست قرار دهد، برایم خوشایندتر از این است که محتاج مردم باشم»([6]).
بر این اساس از مؤمن انتظار میرود که مال و ثروتش را مورد محافظت قرار دهد و حق فرزندان خود را برایشان نگه دارد و آن را هدر ندهد، زیرا:
﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِینَ کَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّیَٰطِینِۖ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ کَفُورٗا٢٧﴾ [الاسراء: 27].
«بیگمان باد دستان، دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسههای ایشان میدارند و در انجام بدیها همسان و همگامند».
اما مؤمن این را هم باید به خاطر داشته باشد که محبت مال دنیا بر او غالب نشود و بردهی دنیا نگردد و وقت و فکرش را غرق جمعآوری پول و مال نگرداند. او نباید به خاطر دنیا خدایش را فراموش و عبادت را رها نماید و اوامر او را کنار گذارد و تجاوز از حدود و خودنمایی بر مردم را خوی خود قرار دهد. زیرا اگر چنین کند، مشمول تهدیدی قرار میگیرد که در این آیه بیان شده است:
﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَیِّبَٰتِکُمۡ فِی حَیَاتِکُمُ ٱلدُّنۡیَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا فَٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَبِمَا کُنتُمۡ تَفۡسُقُونَ﴾ [الاحقاف: 20].
«شما لذایذ و خوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش بردهاید و کام برگرفتهاید، امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علّت گناهان و تمرّدی که میورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلّت باری جزا داده میشوید».
این گروه از مردم که بنده و بردهی مال و ثروت گشتهاند، دو گروهند، گروهی آن را نگه میدارند و گروهی اسراف میکنند. آنان که به ذخیرهی ثروت میپردازند، دوستی و حب دنیا، به بخل و تنگدستی نسبت به خود و خانواده وادارشان میکند و از روزی پاکیزه هم محروم میمانند. افرادی هم که دچار اسراف میشوند، در لذت و عیش و نوش غرق میشوند و تا آن جا که میتوانند در دنیا کام جویی میکنند. گاهی این افراد به مردم هم لطمه میزنند، حقوقشان را نادیده میگیرند، در معامله و کالا به خیانت و دروغ و سوگند، متوسل میشوند تا کالایشان را به دیگران تحمیل کنند و حتی به دزدی از اموال خصوصی و عمومی مردم میپردازند. و همهی این موارد را به خاطر دوستی دنیا و غرق شدن در آن انجام میدهد. قرآن کریم، هم از خست نهی کرده و هم اسراف و اعتدال را به بشر توصیه نمودهاست و در رهنمود خود به پیامبر ج چنین میفرماید:
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩﴾ [الاسراء: 29].
«دست خود را بر گردن خویش بسته مدار و آن را یکسره گشاده مساز که سبب شود از کار بمانی و مورد ملامت قرارگیری و لخت و غمناک گردی».
قرآن همچنین به بخشش اموال ترغیب نموده تا مایهی پاکی درون و تزکیه و رشد اموال باشد و حب خدا و رسول و اشتیاق رسیدن به آخرت همواره بر قلب مؤمن غالب باشد و حب دنیا و زندگی همیشگی در آن را تحت الشعاع خود قرار دهد، خدای تعالی فرموده است:
﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَیۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾ [آل عمران: 180].
«آنان که نسبت به آنچه خداوند از فضل و نعمت خود بدیشان عطا کرده است بخل میورزند (و زکات مال بدر نمیکنند و در راه مصالح جامعه به بذل و بخشش دست نمییازند) گمان نکنند که این کار برای آنان خوب است و به سود ایشان است بلکه این کار برای آنان بد است و به زیان ایشان تمام میشود. در روز قیامت همان چیزی که بدان بخل ورزیدهاند، طوق ایشان خواهد گشت».
به همین خاطر است که قرآن، با تبدیل اموال به گنج مخالفت کرده و آن را حرام نموده و عاملان چنین کاری را به عذاب تهدید نموده است. زیرا تبدیل اموال به گنج باعث میشود که در دسترس مردم قرار نگیرد و زکات آن پرداخت نشود. مال و ثروت هرچند که میتواند در مالکیت فردی قرار گیرد، اما بازهم حقی از جماعت در آن هست. به همین دلیل است که اسلام، افراد سفیه و کم خرد را از تسلط بر اموال و اتلاف ثروت نهی کرده و قمار و خرید و فروش و معاملهی کالاهای در معرض خطر را در جهت حفاظت از اموال حرام نموده است، زیرا دنیا و آبادانی زمین، از طریق همین اموال صورت میپذیرد. پس لازم است که مال و ثروت در دسترس مردم باشد و در جهت اجرای طرحهای سودمند، بهکار گرفته شود تا هم برای صاحب آن و هم برای مردم مفید واقع گردد. بدین ترتیب که مسألهی رشد اقتصادی و صدقه در راه خدا اهمیت ویژهای خود را مییابد. خدای متعال فرموده است:
﴿وَیُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡکِینٗا وَیَتِیمٗا وَأَسِیرًا٨ إِنَّمَا نُطۡعِمُکُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنکُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُکُورًا٩﴾ [الانسان: 8-9].
«و خوراک میدادند به بینوا و یتیم و اسیر، به خاطر دوست داشت خدا. ما شما را تنها به خاطر ذات خدا خوراک میدهیم، و از شما پاداش و سپاسگزاری نمیخواهیم».
اسلام برای کسب روزی و استفاده از اموال حلال، حدود و مقرراتی تعیین کردهاست که بر اساس آن، «ربا» حرام گشته و رباخوار مورد خشم خدا قرار گرفته است. همچنین «احتکار» اموال جزو امور حرام و شخص محتکر جزو گناهکاران محسوب شده است:
﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ﴾ [البقرة: 275].
«خداوند معامله خرید و فروش را حلال کرده و ربا را حرام نموده است».
رسول خدا ج فرموده است: «مَنِ احْتَکَرَ فَهُوَ خَاطِئٌ»([7]) «یعنی کسی که اموال مردم را احتکار نماید، گناهکار است».
ربا و احتکار، جزو بنیادهای نظام سرمایه داری در جهان جدید است. این دو عامل باعث میشود که «ثروت» در دست اندکی از مردم، جمع گردد و دیگران از دستیابی به منابع ملی محروم بمانند. یهود با تکیه بر این دو اصل اقتصادی نامشروع توانستهاند که ثروتهای جهانی را تا حدود بسیاری در اختیار خود بگیرند و بر زندگی سایر امتها، تأثیر بگذارد.
تحریم ربا و احتکار در اسلام این مزیت را برای مسلمانان به همراه داشتهاست که از مفاسد نظامهای سرمایه داری، خودخواهیهای سرمایه داران و آزمندی و حرص حاصل از این نظام و تأثیرات منفی نظام طبقاتی رهایی یابند و علاوه بر آن از مزایابی همچون آزادی اقتصادی برخوردار شوند و بتوانند، کارگاههایی برای خود ایجاد کنند، به اصلاح مزارع بپردازند و از این طریق به رشد اقتصادی نایل آیند و در نتیجه، میان افراد جامعه، برابری اقتصادی و پیوستگی و همبستگی اجتماعی ایجاد شود و افراد قوی، ضعیفان را زیر پای خود، خُرد و نابود نکنند، بلکه دستشان را بگیرند و یاریشان دهند. در نتیجه این امر، ثروتمندان نیز فقرا را تحقیر نمیکنند، بلکه از اموال خود برای آنها حقی قرار میدهند و به آنان پرداخت مینمایند:
﴿وَفِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ١٩﴾ [الذاریات: 19].
«در اموال و داراییشان حقّی و سهمی (جز زکات) برای گدایان و بینوایان تهیدست بود».
ثروتمندان و فقرا، باید بدانند، ثروتمندی واقعی و باارزش، عبارت است از غنای درون، و این غنای درون است که ثروتمند را از گستاخی و فقیر را از ذلت میرهاند. رسول خدا ج فرموده است: «بینیازی با فراوانی اموال حاصل نمیشود، بلکه بینیازی واقعی آن است که نفس انسان را بینیاز کند»([8]).
ثروت پاکیزه، خواستگاه دعای مقبول و عامل رشد دارایی است و صدقهی آن در راه خدا، کاملاً مورد پسند و رضایت پروردگار است. خدای متعال فرموده است:
﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ﴾ [المائدة: 27].
«خداوند فقط از پرهیزکاران میپذیرد».
پیامبر ج فرموده است: «آیا شخصی را دیدهای که در سفری طولانی، با موهای غبارآلود و ژولیده، دست به آسمان برمیدارد و «یا رب یا رب» میگوید و دعا میکند، در حالی که خوراک و نوشیدنی و لباس او حرام است و با حرام پرورده شدهاست، چگونه ممکن است دعای چنین شخصی پذیرفته گردد»([9]).
قرآن کریم، تلاش برای کسب روزی را به همراه توکل، مورد توصیه قرار داده و فرمودهاست:
﴿هُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَیۡهِ ٱلنُّشُورُ١٥﴾ [الملک: 15].
«او کسی است که زمین را رام شما گردانیده است. در اطراف و جوانب آن راه بروید، و از روزی خدا بخورید. زنده شدن دوباره در دست اوست».
رسول خدا ج هم ضرورت میانه روی در کسب روزی و پرهیز از حرص و آزمندی در این امر را بیان فرموده و از تحمل سختیها و دشواریهای فراوان برای پول و ثروت نهی فرموده است.
[1]- دارمی، السنن، ج1، ص 391.
[2]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 363، حدیث شماره 2742 و مسلم، الصحیح، ج3، ص 1251، حدیث شماره 1628، لفظ حدیث از بخاری است.
[3]- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج8، ص 243.
[4]- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج8، ص 413.
[5]- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج7، ص 241.
[6]- همان منبع.
[7]- مسلم، صحیح، ج3، ص 1227، حدیث شماره 1605.
[8]- بخاری، فتح الباری، ج11، ص 271، حدیث شماره 6446 و مسلم، صحیح، ج2، ص 726، حدیث شماره 1051.
[9]- مسلم، الصحیح، ج2، ص 703، حدیث شماره 1015.
خدای متعال، مؤمنان را از این نهی کردهاست که کافران و هویپرستان را به عنوان دوست صمیمی و سرپرست خود بگیرند یا آنان را مشاور خود قرار دهند و امورات خود را به آنان بسپارند. خداوند علت این منع را در این دانستهاست که آنان برای تباه نمودن مؤمنان از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند و هرنوع مکر و نیرنگی را در این راه بهکار میگیرند. خدای متعال فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِکُمۡ لَا یَأۡلُونَکُمۡ خَبَالٗا وَدُّواْ مَا عَنِتُّمۡ قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِی صُدُورُهُمۡ أَکۡبَرُۚ قَدۡ بَیَّنَّا لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ١١٨﴾ [آل عمران: 118].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، از غیر خودتان (کافران) (دوست و) محرم اسرار نگیرید، آنها از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمیکنند. آنها دوست دارند که شما در رنج و زحمت باشید. به راستی دشمنی از دهان (و زبان) شان آشکار شدهاست، و آنچه سینههایشان پنهان میدارد؛ بزرگتر است، بیشک ما آیات و نشانهها (ی دشمنی آنان) را برای شما بیان کردیم، اگر اندیشه کنید».
پیامبر ج هم بیان فرمودهاست که: «انسان براساس دین و باور دوستانش مورد ارزیابی قرار میگیرد، پس بنگرید که با چه کسانی دوستی و رفاقت میکنید»([1]).
بخاری از انس و او از پیامبر ج چنین نقل کرده است: «خداوند هیچ پیغمبری نفرستاده و هیچ جانشینی در زمین تعیین ننمودهاست مگر این که همهی آنان دو همراه دائمی دارند، یکی از آنها به نیکی امر میکند و انسان را برای انجام آن تشویق مینماید و دیگری او را به شرارت امر میکند و برای انجام آن تشویق میکند، و فقط کسی از این مهلکه رهایی مییابد که خداوند او را نجات دهد»([2]).
عمر بن عبدالعزیز / پس از پذیرش مسئولیت خلافت، در اجرای این توصیهی نبوی، چنین گفت: «هرکس که دوست دارد، همنشین ما گردد، باید پنج عمل را در رابطه با ما انجام دهد: نیازهای نیازمندانی را که خود نمیتوانند آن را با ما مطرح کنند به ما برساند، هرگاه در عدالت گرایی ناتوان ماندیم، ما را برای عدل گرایی یاری دهد، برای استقامت بر مسیر حق، یاریگر ما باشد، حق امانت را هم در مورد ما و هم در مورد مردم ادا نماید، هرگز نزد ما غیبت کسی را نکند. کسی که این پنج عمل را انجام ندهد، در همنشینی با ما دچار مشکل خواهد شد»([3]).
این خلیفهی عادل به این هم اکتفا نکرد و در موسم حج، نامهای به حجاج نوشت و از آنان طلب نصیحت و خیرخواهی نمود: «اما بعد، هر فردی که برای دفع یک ظلم، یا پیشنهاد یک امر که برای خاص و عام مردم موجب اصلاح دین میگردد، نزد ما بیاید، از صد تا سیصد دینار پاداش به او میدهیم و این مقدار براساس مخارج و دوری راه تعیین میگردد، شاید خداوند با این کار، حقی را زنده گرداند یا باطلی را بمیراند و یا در نتیجهی آن خیری را برای امت جاری سازد»([4]).
رسول خدا ج از مشورت با مشرکان نهی کرده و چنین فرمودهاست: «با آتش مشرکان، اطراف خود را روشن نسازید»([5]). تفسیری که از حدیث بیان شد، توسط امام حسن بصری / صورت گرفته است([6]).
علمکرد اصحاب س معنی این حدیث را تقویت میکند. روایت شده که ابوموسی اشعری، یک فرد ذمی را برای کتابت بهکار گرفت. عمر س به او نامهی نوشت و با تذکر این آیه: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِکُمۡ﴾ وی را توبیخ نمود.
امیر مؤمنان عمر س چنین نوشت: «از اهل کتاب برای انجام کارها کمک نگیرد، زیرا آنان رشوه را حلال میدانند، بلکه برای پیشبرد کارها و واگذاری مسئولیتها از افرادی استفاده کنید که از خداوند میترسند».
به عمر س گفته شد که مردی از مسیحیان منطقهی «حیره» در خواندن و نوشتن از همه تواناتر است، آیا او را به عنوان کاتب استخدام نمیکنی؟ فرمود: «من به غیر از مؤمنان هیچ دوستی نمیگیرم». ایشان در نامهای به ابوهریره چنین نوشت: «... در هیچ یک از امورات مسلمانان، مشرکان را به یاری نگیر و فقط خودت به این کار اقدام کن، زیرا تو هم مانند سایر مسلمانان هستی، با این تفاوت که بار سنگین آنان بر دوش تو گذاشته شده است»([7]).
آیات زیر هم مؤید این مسأله است:
﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِکۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَکَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾ [الکهف: 28].
«و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَرُدُّوکُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ١٤٩﴾ [آل عمران: 149].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از کافران، فرمانبرداری کنید، شما را به کفر برمیگردانند و زیان دیده برمیگردید».
واقعیت این است که حکومت اسلامی، حکومت عقیده و فکر است، پس امکان ندارد که مسئولیتهای حساس آن را افرادی برعهده گیرند که برای دین حاکم ارزشی قائل نیستند و عقاید آن دین را نمیپذیرند و تفکر آن را، باور فکری خود قرار نمیدهند. این به معنای ظلم به اشخاص نیست، زیرا سایر دولتهای عقیدتی نیز اجازه نمیدهند که مسئولیتهای حکومت را افرادی برعهده گیرند که به ایدئولوژی مد نظر حکومت، عقیده ندارند آنان حتی وظایف عادی را هم به آنان نمیسپارند، در حالی که اسلام مسئولیتهای جزئی را به مخالفان عقیدتی واگذار نمیکند. حوادثی که در طول تاریخ اسلام روی دادهاست، نشان از صحت این قضیه دارد. در زمان خلافت «المقتدر باللّه» عباسی، سپاه مسلمانان در سال 298 هجری، اسیرانی از رومیان را با خود به پایتخت کشور اسلامی آورد که صلیبهایی بر گردن داشتند. گروهی از بزرگان مسیحی هم در بغداد بودند و امور پادشاه را تدبیر و اجرا میکردند. وقتی که آثار و نشانههای رومی و صلیبی را در میان اسیران دیدند، سرافکنده و شرمنده گشتند»([8]). و بدین ترتیب، معلوم شد که رابطهی دینی، از هرنوع رابطهی دیگری قویتر و بالاتر از هرنوع مصلحتی است.
خدای تعالی فرموده است:
﴿لَّا یَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَلَیۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِی شَیۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ﴾ [آل عمران: 28].
«مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست و ولی خود بگیرند، و هر کس چنین کند، با الله هیچ رابطهای ندارند و (عهد و پیمان او با الله گسسته شده است). مگر اینکه (از آزار و اذیت) آنها بترسید (در ظاهر با آنان دوستی کنید)».
بغوی در تفسیر این آیه گفتهاست: خدای متعال، مؤمنان را از دوستی با کفار و نرمش در برابر آنان و بیان اسرار و روابط پنهانی با آنان نهی فرمودهاست، مگر در حالتی که کافران بر مؤمنان غالب و چیره باشند. یا شخص مؤمن در میان قوم کافر زندگی کند و از این بترسد که او را دچار فتنه کنند، پس در ظاهر با آنان مدارا کند، اما قلبش به ایمان وابسته و مطمئن بماند، البته چنین شخصی برای دفاع از خود نباید مرتکب قتل یا خوردن مال حرام گردد و یا باعث شود که کافران بر ناموس مسلمانان دست یابند. تقیه فقط زمانی درست است که شخص مسلمان از قتل بترسد و شرط دیگر تقیه، نیت سالم است. خدای تعالی چنین فرموده است:
﴿إِلَّا مَنۡ أُکۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ﴾ [النحل: 106].
«به جز آنان که (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است».
علاوه بر این، تقیه برای مؤمن، نوعی رخصت است و اگر در ظاهر و باطن بر عقاید و باورهای خود پایبند بماند و در این راه کشته شود، اجر بزرگی خواهد داشت([9]).
طبری نیز در تفسیر ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ﴾ میگوید: یعنی فقط زمانی برای شما مؤمنان جایز است که با کفار دوستی نشان دهید که زیر سلطهی حکومت آنان باشید و از جان خود بترسید و بدین خاطر در زبان با آنان مدارا کنید و دشمنی خود را پنهان دارید، اما نباید با اعتقادات کفرآمیز آنان همسو شوید و یا عملاً آنان را بر علیه مسلمانان یاری کنید»([10]).
خدای متعال از دوستی با کافران و پذیرش حاکمیت آنان و از اعتماد بر آنان به شدت نهی فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ تُلۡقُونَ إِلَیۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [الممتحنة: 1].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید که با آنها طرع دوستی میافکنید، در حالیکه آنها به آنچه از حق برای شما آمده کافر شدهاند».
﴿وَلَا تَرۡکَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِیَآءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ١١٣﴾ [هود: 113].
«و به کافران و مشرکان تکیه نکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو میگیرد، و جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید، و پس از (تکیه به کافران و مشرکان) یاری نمیگیرید و پیروز گردانده نمیشوید».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِیَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥١﴾ [المائدة: 51].
«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید. ایشان برخی دوست برخی دیگرند، هرکس از شما با ایشان دوستی ورزد، بیگمان او از زمرهی ایشان به شمار است. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را هدایت نمیکند».
طبری در تفسیر این آیه میفرماید: «هرکس که بهجای مؤمنان، یهود و نصاری را به عنوان دوست و یاور انتخاب کند، جزو آنان است، هم در دین و هم در ملیت، زیرا هیچکس، دیگری را به سرپرستی و دوستی نمیگیرد، مگر زمانی که او هم به عقیده و به منهج او راضی و خشنود باشد، و در این صورت به دشمنی با امور مخالف او میپردازد و بر او حکم همان شخص جاری میگردد»([11]).
ابن حزم میگوید: «صحیح است که این آیه: ﴿وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ بر ظاهر آن حمل میشود و مؤمن اگر سرپرستی و دوستی کفار را بپذیرد، مانند کافری از جملهی کافران محسوب میشود. این حقیقتی است که حتی دو تن از مسلمانان در آن اختلاف ندارند»([12]).
امام ابن تیمیه هم میفرماید: «خداوند در این آیه خبر دادهاست، کسانی که کافران را به دوستی میگیرند، جزو آنان به شمار میروند، خداوند در آیهی دیگری فرمودهاست:
﴿وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١﴾ [المائدة: 81].
«اگر آنان به خدا و پیغمبر و آنچه بر او نازل شده است، ایمان میآوردند، کافران را به دوستی نمیگرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجاند».
طبق این آیه، ایمان حقیقی مانع دوستی با کفار و متضاد با منهج آنان است و چنین ایمانی با دوستی کفار در یک قلب جمع نمیگردد. آری آیات قرآن، یکدیگر را تأیید میکنند»([13]).
اسلام همواره به این شیوه عمل کرده که میان پیروان خود و کافران، جدایی حاصل سازد و دوستی و محبت را میان مؤمنان، واجب نموده و آن را میان کافران و مؤمنان حرام کرده است، زیرا دین، عامل جدایی آنان است:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ یُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ کَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِیرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِیمَٰنَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَیُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِکَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٢٢﴾ [المجادلة: 22].
«مردمانی را نخواهی یافت که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا و پیغبرش دشمنی ورزیده باشند، هرچند که آنان پدران، یا پسران، یا برادران، و یا قوم و قبیلهی ایشان باشند، چرا که مؤمنان، خدا بر دلهایشان رقم ایمان زده است، و با نغمهی ربّانی خود یاریشان داده است و تقویتشان کرده است، و ایشان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آن میمانند. خدا از آنان خشنود، و ایشان هم از خدا خشنودند. و اینان حزب یزدانند. هان! حزب یزدان، قطعاً پیروز و رستگار است».
این آیه به طور علنی اعلام میکند که میان مؤمنان و کافران، جدایی وجود دارد و میان آنان نه رابطهی خویشاوندی به وجود میآید و نه روابط جنسی، عقیده سخن اول او را میزند و عقیده سرآغاز رابطهی یک مؤمن با دیگران است. امام این جدایی ناشی از عقیده در زمینهی روابط عادی با کافران رنگ تسامح به خود میگیرد، بدین معنی که اسلام، نیکوکاری و رفتار عادلانه با کفار را مجاز شمرده است. اسلام روابط دوستانه، برادرانه، محبتآمیز و مبتنی بر همکاری را فقط با مسلمانان جایز نموده است.
بدون شک، تعیین افرادی خاص و همراز و مشاور برای ادارهی جامعه، منجر به واگذاری امانات، اختلاط افراد با یکدیگر و بر قرار شدن روابط محبتآمیز و دوستانه میان آنان میشود و شایسته است که برای چنین موقعیتهایی، فقط از افراد مؤمن و صالح و از کسانی استفاده میشود که به استقامت، حق طلبی، خیردوستی، صداقت و شجاعت در بیان حقایق و انگیزهی ترجیح مصالح عمومی، مشهورند و به طور کلی دارای صفاتی باشند که در عزت بخشیدن به اسلام و مسلمین نمود مییابد که خود نیازمند بازگشتن نیکو بهسوی اسلام و عمل کردن به تعالیم و رهنمودهای قرآن و تشکیل امتی مؤمن و قوی و شایسته است که در دنیا گواه مردم میباشند و پیامبر در قیامت بر حقانیت آنان شهادت میدهد.
[1]- ابوداود، السنن، ج5، ص 168، حدیث شماره 4833 و ترمذی، الجامع، ج4، ص 589، حدیث شماره 2378 و گفته که حسن و غریب است.
[2]- بخاری، فتح الباری، ج13، ص 189، حدیث شماره 7198.
[3]- طبری، تاریخ، ج6، ص 569.
[4]- ابن عبدالحکم، سیرهی عمربن عبدالعزیز، ص 137.
[5]- نسائی، المجتبی، ج8، ص 176 و 177.
[6]- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن. ج4، ص 179 و 180.
[7]- ابن قیم، احکام اهل ذمه، ج1، ص 212.
[8]- صولی، الاوراق، عصر المقتدر، ص 123.
[9]- بغوی، تفسیر، ج1، ص 336.
[10]- طبری، تفسیر، ج3، ص 228.
[11]- طبری، تفسیر، ج6، ص 277.
[12]- محلی، ج13، ص 35.
[13]- ابن تیمیه، الایمان، ص 14.
خدای تعالی فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ١٩﴾ [النور: 19].
«بیگمان کسانی که دوست میدارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند میداند و شما نمیدانید».
این آیه در{{سایق}} آیات افک نازل شده که منافقان آن را برای متهم نمودن مادر و مؤمنان، عایشه صدیقه ل به فحشا بافته بودند. اما خداوند او را تبرئه نمود و در عوض آن محنت و صبر و توکل زیبایی عایشه ل برای تبرئهی او از تهمت منافقان، آیاتی از قرآن را نازل فرمود که مردم در طول زمان آن را میخوانند و از این طریق عبادت پروردگار خود را بهجای میآورند. اما همانگونه که مشخص است، عمومیت آیه در نظر گرفته میشود و نمیتوان آن را مخصوص سبب نزول آیه آن دانست. پس این آیه به طور عمومی از ترویج هرنوع فاحشهای در جامعهی اسلامی نهی فرموده است. زیرا جامعهی اسلامی جامعهای باارزش و دارای الگوهای والا، ارزشهای اخلاقی و معیارهای شرعی خاص خود است و لازم است که از فحشا پاک و برای عبادت پروردگار و ارتقای انسان به مدارج کمال درونی و اخلاقی و محقق ساختن انسانیت واقعی و احترام به کرامت، مهیا باشد. بدون شک متهم نمودن مردم به بیناموسی، ترویج گفتارهای زشت و تجاوز به آبروی آنها و غیبت آنان، اگر به سخن رایج مجالس تبدیل شود بر شنوندگان تأثیر منفی میگذارد. زیرا نفس انسانی تمایل بسیار زیادی به بدی دارد و چنین سخنانی نیز از عوامل فریب آن است. بیان این سخنان در جمع گاهی باعث میشود که شنوندگان به تقلید از این امر شر پرداخته و گاهی نیز موجب تمایل آنان به دست چنین نمودن رذائل میگردد، بطور خاص اگر اخبار و داستانهای آن رذائل در مجالس و محافل آنان، باب سخن گردد. از آن جهت که مسلمانان دارای حقوق مساوی هستند و خونشان به یک اندازه حرمت دارد و پایینترین فرد جامعه برای بر عهده گرفتن مسئولیت میتواند در تلاش باشد، پس حفظ کرامت و پاس داشتن آبروی افراد از مهمترین دستورات پروردگار متعال و تبیینات رسول اکرم ج به شمار میرود. پیامبر ج مسلمان کامل را اینگونه شناسانده است: «مسلمان کسی است که سایر مسلمین از زبان و دست او در آسایش باشند»([1]). در حقیقت مقصود این حدیث بیان فضایل و شرط رسیدن به کمال است از طریق اجتماع خصلتهای مشروع در روان فرد ممکن است و یکی از آن خصائل آن است که مردم از دست و زبان فرد در امان باشند.
شکستن حرمت و آبروریزی مسلمان به حق هم که باشد برخلاف جوانمردی و مراعات اولویت است، زیرا خداوند متعال امر فرمودهاست که عیوب و گناهان مسلمان پوشانده شود، مخصوصاً اگر معروف به شر نباشند و فواحش آشکار از آنان دیده نشده باشد و نصایح دیگران را بیارزش ندانند، اما اگر چنین حالاتی داشته باشند لازم است برای مردم بیان گردد و به مسئولین مربوط معرفی گردند تا در راستای تأدیب و بازداشتن آنان از آزار مردم و اشاعهی گناه و تجاوز به حدود خداوند اقدام لازم صورت میگیرد.
اصل قضیه چنین باید باشد که خیر و نیکی بر جامعه اسلامی غالب و افراد جوانمرد و نیکوکار بسیار و انسانهای پست و شرور اندک باشند تا شیوع و افشای گناهان کمتر صورت گیرد. به همین دلیل رسول خدا ج به پوشانیدن عیوب مسلمانان اهل خیر و یاری کردن آن برای غلبه بر شیطان امر فرمودهاست تا کرامت و ارزش آنان محفوظ بماند و از صف نیکوصفتان به جرگهی ددمنشان ملحق نگردند.
ابوهریره س از رسول خدا ج نقل نمودهاست که فرمود: «مسلمان برادر مسلمان است، نه به او ظلم میکند، نه او را رسوا میسازد و نه تحقیرش مینماید، تقوی این جاست -در این حال سه بار به سینه خود اشاره فرمود و این جمله را تکرار نمود- و برای مسلمان، شر همین مسأله کافی است که برادر مسلمان خویش را تحقیر کند. همهی دارائیهای مسلمان بر دیگران حرام است، از جمله خون و مال و آبروی او»([2]). پس این حدیث نص صریحی برای وجوب برادری دینی و لزوم روابط امنیت بخش در رفتارهای آنان با یکدیگر است و این مسأله در حدیث زیر اینگونه تأکید شده است: «لا یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى یُحِبَّ لأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»([3]). «هیچکدام از شما ایمانش کامل نمیگردد تا زمانی که آنچه را که برای خود دوست دارد برای برادرش هم دوست بدارد».
پس فرد مسلمان از حقوق برادر مسلمانش نمیکاهد بلکه برای رساندن او به حقوقش و رفع مسئولیتی که در این باره دارد تلاش میکند، همچنین به او سخن دروغی نمیگوید و پاسخش را تکذیب نمینماید و هرگاه به کمک او نیاز داشته باشد یاریش میدهد، هم با گفتار و هم با کردار و در صورت لزوم به نفع او شهادت میدهد و در پیشگاه مردم از آبرویش دفاع میکند و مردم را از آزار او منع مینماید. در حدیثی که ذکر شد به طور وضوح از تجاوز به آبرو، اموال و خون مسلمین نهی شدهاست و مسلمانان از تحقیر برادران خود و تکبر بر آنان به بهانه مقام یا ثروت یا علم و یا عبادت ممنوع شدهاند. خداوند در برابر اشاعهی فحشا و اخبار منفی و تجاوز به آبروی مردم، تهدید به عذاب دردناکی در دنیا نموده که عبارت از اجزای «حد قذف» بر آنان است و در آخرت هم برایشان آتش جهنم را در نظر گرفته است.
اما کسانی که عیوب و گناهان مسلمانان را میپوشانند، خداوند نیز پاداشی از جنس عمل برایشان مهیا فرمودهاست و در قیامت عیوبشان را میپوشاند. در حدیث شریف نبوی چنین آمده است: «هر بندهای که گناه بندهی دیگری را در دنیا بپوشاند خداوند نیز در قیامت گناهانش را میپوشاند»([4]).
پوشاندن گناهان دیگران گاهی موجب ایجاد انگیزه برای توبه میگردد. زیرا فردی که شریف و پاکدامن است از خدشه وارد شدن به جوانمردی و کرامت خود در نظر مردم ناخشنود میگردد و همواره سعی میکند که از عوامل بدنامی خود بپرهیزد و اگر احیاناً عملی زشت از او سر زند و پوشیده بماند، از آن توبه میکند و میکوشد که دوباره آن را انجام ندهد، اما اگر انسان شروری از عمل او مطلع گردد و او را در انظار مردم رسوا سازد، کرامتش را از دست میدهد و همراه انسانهای پست و بدکاره به سرازیری ذلت میافتند.
گاهی خود شخص گناهکار سبب انتشار خبر گناه میشود. مانند حالتی که برخی افراد گناهکار،گناهان خود را ناچیز میپندارند و به گناهان و جسارتی که در شکستن حرمتهای مردم و آبروریزی آنان داشتهاند، افتخار میکنند. این کار چه از روی بیمبالاتی باشد و چه از روی جهالت، اینگونه توصیف میشود که آنان اوامر خدا و رسول را کوچک شمارده و حقوق عمومی جامعهی خود را نادیده گرفتهاند و با این کار خود را در دنیا مستحق مجازاتِ «حد قذف» و در قیامت مستحق خشم خدا و عذاب دردناک او میگردانند که خداوند آن عذاب را به کسانی وعده دادهاست که دوست دارند در جامعهی اسلامی به انتشار فحشا بپردازند. اکنون به حدیث رسول خدا ج در این زمینه گوش فرا میدهیم: «همهی امت من بخشیده خواهند شد، غیر از کسانی که به طور علنی، مرتکب گناه میشوند و یکی از انواع گناهان علنی آن است که شخصی شبانه گناهی انجام میدهد و خداوند گناهش را میپوشاند، اما صبح که بیدار میشود به مردم میگوید: فلانی من دیشب چنین و چنان کردم. او در حالی که خداوند گناهش را در شب پوشانده بود با این سخن حجاب خدا را از خود برمیدارد»([5]).
شعبی روایت کرده که: «مردی نزد عمر بن خطاب س آمد و گفت: من دختری داشتم که در جاهلیت زنده به گورش کردم، اما قبل از این که بمیرد از قبر بیرونش آوردیم. سپس دورهی اسلام را دید و مسلمان شد. آن گاه مرتکب گناهی شد و مستوجب حد گردید. او به خاطر رسوایی حاصل شده تیغی برداشت تا خودکشی کند، اما رسیدیم و مانع این کار شدیم و فقط توانست قسمتی از شاهرگ خود را بزند. ما او را مداوا کردیم و بهبود یافت و پس از آن توبهی نیکویی نمود و اکنون خواستگار دارد، آیا خواستگارش را از سرگذشت او آگاه کنم؟عمر س فرمود: آیا قصد داری گناهی را که خداوند بر او پوشانده و فاش نمایی؟! به خداوند سوگند اگر یک نفر از مردم را از گذشتهاش مطلع سازی، تو را مایهی عبرت مردمان میگردانم. اکنون برو و او را مانند یک دختر با عفت و مسلمان شوهر بده»([6]).
مردم به چنین نمونهها و مثالهای شایستهای نیاز دارند که آنها را الگوی خود قرار دهند و لازم است که وسایل ارتباطی مختلف بر ترویج مفاهیم و نمونههای درخشان و والای تمدن اسلامی تمرکز نمایند و هدایت آسمانی را که دست فرد و جامعه را برای وصول به خوشبختی دنیا و قیامت میگیرد، برای مردم تبیین نمایند. اما بیان ارزشهای پست و توصیف شخصیتهای تهی از ایمان و هدایت و انتشار اخبار دروغ و بیاعتبار و کلمات زشت به اشاعهی فحشا در جامعهی اسلامی دامن میزند و عاملان آن، مشمول این تهدید خداوند قرار میگیرند که فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ١٩﴾ [النور: 19].
«بیگماه کسانی که دوست میدارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی دارند».
برای انسانهای خردمند ثابت گشته که تمدن غربی به خاطر اشاعهی فحشا و ابراز فتنه و گمراهی، جوامع خود را با خطرات جدی مواجه کردهاست که نابودی نهاد خانواده و افزایش فرزندان نامشروع، افزایش جرایم جنسی، دزدی و قتل از نمودهای این فحشا پراکنی است. رهبران تمدن غربی اکنون توان مقابله با این خطرات را ندارند -خطراتی که ناشی از اشاعهی فحشا در جامعه است – زیرا رهبران اجتماعی، فکری و سیاسی غرب از بینش کافی برای بنای جامعهای پاکیزه برخوردار نیستند یا این که چنین چیزی را نمیخواهند:
﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا٢٧﴾ [النساء: 27].
«و کسانی که دنبال شهوات راه میافتند، میخواهند (از حق دور شوید و بهسوی باطل بگرایید و از راه راست) خیلی منحرف گردید و به کجروی بزرگی بیفتید (تا همچون ایشان شوید)».
خداوند برای حفاظت از نظافت جامعه، امر به معروف و نهی از منکر را تشریح نموده و فرمودهاست:
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: 110].
«شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها پدیدار شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمایید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند، برای ایشان بهتر است (از باور آئینی که برآنند، ولی تنها عده کمی) از آنان با ایمانند و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظایف آن) هستند».
این آیه بر فضیلت امت اسلامی دلالت دارد و بیان کرده که اگر امت به شروط امر به معروف و نهی از منکر عمل نماید و به خداوند ایمان داشته باشد، حفظ کرامت آن بر عهدهی پروردگار خواهد بود. از ابوهریره س نقل شدهاست که در مورد ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ گفته که: منظور بهترین مردم برای مردم است و شما در حالی که زنجیرهایی در گردن مردم انداختهاید آنها را وارد دین اسلام میکنید»([7]).
امام احمد گفته است که: مردی نزد پیامبر ج آمد و در حالی که ایشان روی منبر بودند پرسید: چه کسی از همه بهتر است؟ فرمود: «بهترین مردم کسی است که قرآن را بیشتر میخواند، از همه باتقواتر است، بیشتر از همه امر به معروف میکند، از منکر نهی مینماید و به صلهی رحم اهمیت بیشتری میدهد»([8]).
آیهی دیگر که بر فضیلت و ارزش والای امت اسلامی دلالت دارد این گفتهی خداوند متعال است:
﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِۚ وَإِن کَانَتۡ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٤٣﴾ [البقرة: 143].
«وهمچنین شما را امت میانه قرار دادیم تا برمردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد و ما آن قبله ای را که بر آن بودی (قبله) قرار دادیم. مگر برای اینکه بدانیم کسی را که از پیامبر پیروی مینماید از کسیکه بر پاشنههای خود به عقب باز میگردد. و اگر چه این (حکم) جز بر کسانیکه الله آنها را هدایت کرده دشوار است. و الله هرگز ایمان (= نماز) شما را ضایع نمیگرداند، همانا الله نسبت به مردم رئوف مهربان است».
امت وسط طبق نظر ابن کثیر یعنی امت برگزیده([9]).
پس با این توصیفات هیچ جای تعجب نیست که پیامبر ج امتش را به اجری بزرگ و ثوابی فراوان بشارت داده و فرمودهاست:
«همهی امتها به من نشان داده شد، پیامبری دیدم که گروه بسیار اندکی همراهش بودند، پیامبری دیگر دیدم که فقط یک یا دو نفر همراهش بودند و پیامبرانی هم بودند که هیچ پیروی نداشتند. در این هنگام سیاهی بزرگ دیدم و گمان بردم امت من هستند، اما گفته شد: آنان پیروان موسی و قوم او هستند، اکنون به افق بنگر، و من نگریستم و سیاهی بزرگی دیدم. گفته شد: به افق دیگر بنگر، و من نگریستم و سیاهی بزرگی دیدم. گفته شد: اینان همه امت تو هستند و همراهشان هفتاد هزار نفر وجود دارد که بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند...»([10]).
از عبداللّه بن مسعود روایت است که گفت: پیامبر ج به ما فرمود: «آیا خشنود نمیشوید که یک چهارم اهل بهشت شما باشید؟ ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: آیا خشنود نمیشوید که یک سوم اهل بهشت باشید؟ ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: اما من امیدوارم که شما نصف اهل بهشت باشید»([11]).
این احادیث بر اجر بزرگ امت اسلامی دلالت دارد به خاطر اینکه به صفت ایمان به خدا و دعوت بهسوی او، امر به معروف و نهی از منکر موصوف است، برخلاف اهل کتاب که قرآن، آنان را به دلیل شانه خالی کردن از این مسئولیت مورد سرزنش قرار داده و فرمود:
﴿کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٧٩﴾ [المائدة: 79].
خدای متعال به مردانی از امت امر فرمودهاست که فهم دین را به دست آورند و برای دعوت بهسوی پروردگار مهیا باشند:
﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤﴾ [آل عمران: 104].
«باید از میان شما گروهی باشند که (تربیت لازم را ببینند و قرآن و سنت و احکام شریعت را بیاموزند و مردمان را) دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و آنان خود رستگارند».
در آیهای دیگر هم فرموده است:
﴿وَمَا کَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی ٱلدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَحۡذَرُونَ١٢٢﴾ [التوبة: 122].
«باید که از هر قوم و قبیلهای، عدهای بروند تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که بهسوی قوم و قبیلهی خود برگشتند آنان را بترسانند تا خودداری کنند».
بر این اساس امت اسلامی همواره به وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر در طول تاریخ، مخصوصاً در صدر اسلام اقدام نموده و افراد عامل در این صحنه به گروههای مختلفی تقسیم شدهاند:
گروهی از آنان براساس سنت پیشینیان و روش اصحاب و تابعین عمل نمودند و با نیت درست و نصیحت خالصانه و صبر و تواضع در برابر مخاطبان و گفتار نرم و پایبندی به روشهای نیکو و مهرآمیز در بیان نیکوئیهای اسلام و انحرافات ادیان دیگر به دعوت مردم پرداختند.
گروهی نیز با التزام قولی و عملی به اسلام به دعوت پرداختند اما با اخلاقی تند و خشن این کار را انجام دادند و باعث شد که نتوانند به قلوب مردم نفوذ کنند. اینان در درجهی پایینتری نسبت به گروه اول قرار دارند.
برخی نیز وصلهی ناموزون دعوت شده و بدون اینکه از قواعد امر به معروف و نهی از منکر مطلع باشند به انجام این کار میپردازند و ریاکارانه با هدف شهرت طلبی و تسلط بر مردم وارد این میدان میگردند، آنان از اخلاص دورند، پس در برابر ضعفا زبان میگشایند و هنگام رویارویی با قدرتمندان سکوت میکنند.
شکی نیست که گروه اول همان کسانی هستند که مد نظر ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ﴾ هستند و صفت «خیریت» لباس برازندهی آنان است زیرا در ایمان و استقامت و دعوت بهسوی او دارای بهترین حالت هستند. به خاطر منبع صحیح آن است که دعوت آن افراد هیچ گاه در طول تاریخ اسلام به برتری نژادی یا تحقیر امتهای دیگر نیانجامیده و فقط خیرخواهی برای دیگران و پیمایش راه نجات در دنیا و آخرت محصول رویکرد دعوتگرای آنان بوده است. برخلاف آنچه که نیروهای نازی و فاشیست آلمانی به بار آوردند و روحیهی برتری جویی، آنان را به ایجاد جنگهای ویرانگری سوق داد که میلیونها انسان را فقط در نیمهی اول قرن بیستم به کام مرگ فرو برد.
گروهی از مسلمین با استناد به آیهی زیر، امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردهاند:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥﴾ [المائدة: 105].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید، گمراهی کسانیکه گمراه شدهاند به شما زیانی نمیرساند، بازگشت همهی شما به سوی الله است، آنگاه شما را از آنچه عمل میکردید؛ آگاه میسازد».
اما در حقیقت برداشت آنان از این آیه اشتباه است، زیرا تبعیت از امر پروردگار هم در مورد خود ما و هم در مورد دیگران، جزو هدایت است، پس این آیه همانگونه که ابوبکر جصاص گفته هیچ دلالتی بر نفی امر به معروف و نهی از منکر ندارد([12]).
«ابوثعلبه خشنی» که یکی از اصحاب پیامبر ج بود از ایشان در بارهی تفسیر این آیه پرسید، پیامبر ج اینگونه پاسخ داد: «البته باید یکدیگر را به معروف امر کنید و از منکر نهی نمایید، تا زمانیکه، بخل و حرص بر مردم حاکم میشود واز هوی و هوس کاملاً پیروی میشود و دنیا بر همه چیز ترجیح داده میشود و افراد صاحب نظر به خود مغرور میگردند، در این حالت به اصلاح خودت بپرداز و از مردم عوام و دور افتاده از حق، فاصله بگیر و بدان که پیش روی شما روزگار سختی و صبر است، صبر در آن روزگار، مانند گرفتن گلولهی آتشین در دستان است و کسی که در آن ایام، عمل نیک انجام دهد به اندازه پنجاه نفر از شما پاداش میگیرد»([13]).
ابوبکر صدیق س میدانست که مفهوم این آیه به نسبت برخی از مسلمانان دارای پوشیدگی و پیچیدگی است به همین خاطر در یکی از خطبههای خود چنین گفت: «ای مردم، شما این آیه را میخوانید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ﴾ در حالی که من از رسول خدا ج شنیدم که فرمود: هرگاه مردم با ظالمی مواجه شوند و دست او را نگیرند و مانع او نشوند، نزدیک است که خداوند آنان را دچار عذابی سازد»([14]).
در حقیقت خیرخواهی برای مردم، امر به معروف و نهی از منکر جزو لوازم دوستی میان مؤمنان است. خدای تعالی فرموده است:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٧١﴾ [التوبة: 71].
«مردان و زنان مؤمن، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را بهکار نیک میخوانند و از کار بد باز میدارند، و نماز را چنان که باید میگذارند و زکات را میپردازند، و از خدا و پیغبرش فرمانبرداری میکنند. ایشان کسانیاند که خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود میگرداند، خداوند توانا و کار بجا است».
پیامبر ج فرمود: «برادر مؤمنت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری برسان». مردی گفت: ای رسول خدا، اگر مظلوم باشد، یاریش میکنم، اما اگر ظالم باشد چگونه او را یاری کنم؟ پیامبر ج فرمود: او را از ظلم کردن منع نما، اگر چنین کنی او را یاری کردهای»([15]).
پس دوستی و همکاری میان مؤمنان فقط در زمینهی عدل و حق است و بدان خاطر است که امر به معروف و نهی از منکر از فرضهای کفایی محسوب میشود که اگر هیچ یک از افراد امت به آن اقدام ننمایند، همهی آنها دچار گناه میگردند.
اصطلاح «معروف» در شریعت اسلامی برای اموری بهکار میرود که شارع مقدس به انجام آن امر فرموده، مانند مسائل عقیدتی، عباد یا معاملات صحیح، و منکر هم به اموری اطلاق میگردد که شارع مقدس از آنها نهی نموده است. و عقل سلیم انسانی و فطرت دست نخوردهی بشر نیز در آنچه که شریعت تأیید نموده یا از آن نهی کرده با دین آسمانی هماهنگ است.
این که امر به معروف و نهی از منکر، جوانب مختلف زندگی را در بر گرفته، بدان معنی است که جامعهای به وجود آید که به تمام معنا با برنامهی الهی سازگار باشد. از این جاست که هرگاه در میان امت انحرافی صورت گرفته باشد، علمای اسلام برای بیان آن انحراف و ارزیابی آن قبل از این که خطر آن گسترش یابد، اقدام نموهاند: ابن تیمیه / بیان فرمودهاست که: هرگاه گروهی از مسلمانان، یکی از قوانین ظاهری و متواتر اسلام را رها نمایند، طبق نظر همهی پیشوایان مسلمان، جنگ با آنان واجب میگردد. هرچند با شهادتین هم گواهی بدهند. این حکم شامل کسانی هم میشود که از ادای وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر و جهاد با کفر خودداری میکنند([16]).
بدون شک به کارگیری روز و قدرت برای امر به معروف و نهی از منکر باید از طریق کسانی صورت گیرد که شایستگی این کار را دارند. این مسأله به نسبت دوران حاضر از اهمیت بیشتری برخوردار است. شهروندان فقط وظیفه دارند که دولت اسلامی را از وقوع منکرات باخبر سازند، اما تغییر منکرات از طریق گفتار و رفتار نیکو، امری است که افراد نیز میتوانند بدون این که خود و یا خانوادهها یا نزدیکان را دچار دردسر سازند، به آن اقدام نمایند.
عمر بن خطاب س معتقد بود که گرایش صحیح به امت اسلامی مقتضی محقق ساختن شرط خداوند در این رابطه است و شرط خداوند هم عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر. ایشان میفرمود: «ای مردم! اگر شما دوست دارید که جزو امت اسلامی باشید، باید شرط خداوند را بهجا آورید»([17]). ایشان با این جمله به این آیهی قرآن اشاره داشت:
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: 110].
«شما بهترین امتی هستید که به برای مردم پدیدار شدهاید: امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند؛ قطعاً برایشان بهتر بود، برخی از آنان مؤمنند و بیشتر آنان فاسق و نافرمانند».
آن چه بیان شد، مجموعهای از صفات امت مسلمان است. پس کسی که خواهان وابستگی به این امت است، باید شرط این کار را از طریق ایمان به خدا و تلاش برای استوار نمودن زندگی طبق آموزههای آن، فراهم نماید. این بدان معنا نیست که امر به معروف و نهی از منکر، جزو ویژگیهای خاص این امت است، بلکه سایر امتها نیز با الهام از تعلیم انبیای گذشته به این کار اقدام نمودهاند و حتی برخی از پیامبران در اثر این اقدام، به قتل رسیدهاند. خداوند برخی از داستانها را چنین نقل میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّۧنَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَیَقۡتُلُونَ ٱلَّذِینَ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ مِنَ ٱلنَّاسِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٢١﴾ [آل عمران: 21].
«به راستی کسانیکه به آیات الله کفر میورزند، و پیامبران را به ناحق میکشند و (نیز) کسانی از مردم را که به عدالت امر میکنند؛ به قتل میرسانند، پس آنان را به عذابی درد ناک مژده بده! ».
و در سفارشی که لقمان به فرزندش میکند، چنین آمده است:
﴿یَٰبُنَیَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَکَۖ إِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ١٧﴾ [لقمان: 17].
«ای پسر عزیزم! نماز را چنان که شاید بخوان، و بهکار نیک دستور بده و از کار بد نهی کن، و در برابر مصایبی که به تو میرسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمی) است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید».
قرآن علمای یهود و نصاری را به علت ترک وظیفه «امر به معروف و نهی از منکر» مورد نکوهش قرار داده است، زیرا این بیتوجهی آنان باعث شیوع انحراف از شریعت خدا گردید، خداوند چنین فرمود:
﴿لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ٦٣﴾ [المائدة: 63].
«چرا الله پرستان و دانشمندان آنها را از سخنان گناهآلود، و خوردن مال حرام، نهی نمیکنند؟! چه بد است کاری که انجام میدادند».
پیامبر ج هم چنین فرموده است: «هر پیامبری که خداوند قبل از من مبعوث فرمودهاست، دارای اصحاب و یارانی بوده که طبق سنت او رفتار کرده و از او پیروی نمودهاند. اما پس از آنان افرادی جایگزین شدهاند که به گفتار خود عمل نکرده و اعمالشان طبق روش و دستور انبیاء نبوده است. [اگر در میان امت من هم چنین افرادی ظاهر شوند] هرکس به طور عملی با آنان مبارزه کند و با دست خود از این انحراف منعشان نماید، مؤمن به حساب میآید و اگر با زبان، این تلاش را به خرج دهد، بازهم مؤمن است. اگر در قلب او هم نسبت به عمل آنان بیزاری باشد، بازهم مؤمن است، اما در غیر این صورت در قلب او، به اندازهی یک ذره هم ایمان نیست»([18]).
فردی که به معروف امر مینماید و از منکر نهی میکند، بسیار لازم است که به حکم شرعی مورد نظر خود آگاهی داشته باشد، در غیر این صورت باید قبل از اقدام به این کار نسبت به آن عمل حاصل کند تا ناخواسته مرتکب خلاف شرع نگردد. و باید بداند که شریعت اسلام دارای تسامح و بخشش خاصی است و به مسلمانان اجازه داده که اگر گمان برد امر به معروف و نهی از منکر به ضرر خود یا دیگران تمام میشود، از این کار خودداری نماید و باید برآورد نماید که اقدام او موجب نفع و پند گرفتن طرف مقابلش خواهد گردید در غیر این صورت، این وظیفهی شرعی از گردن او ساقط میشود و باید به مرحلهی پایین آن یعنی انکار قلبی اکتفا کند.
ابن تیمیه / قاعدهی مهمی را در باب «امر به معروف و نهی از منکر» برای مسلمانان و داعیان توضیح میدهد. این قاعده مربوط به رعایت مصالح و مفاسد توسط فرد داعی است. طبق این قاعده اگر در نتیجهی امر به معروف و نهی از منکر مصلحتی بزرگتر از مفسده حاصل شود، این کار بر او واجب میگردد و در صورتی که مفاسد این کار را بزرگتر و بیشتر از مصالح آن باشد، این کار بر او حرام میگردد و در صورت تساوی مصالح و مفاسد هم به این کار امر نمیشود و نباید به معروف امر نماید یا از منکر نهی کند، زیرا دفع مفاسد نسبت به جلب منافع اولویت بیشتری دارد. و اگر معروف و منکر از هم قابل تفکیک نباشد، باید به طور مطلق به معروف امر نماید و از منکر نهی کند. آنچه بیان شد براساس نوع معروف و نوع منکر بود، اما اگر در صورتی که مخاطبان داعی، یک فرد یا یک گروه مشخص باشند، امر به معروف و نهی از منکر در مورد آنها صورت میگیرد. نیکیهایشان ستایش میشود و برای بدیهایشان مورد سرزنش قرار میگیرند. اما باید داعی توجه داشته باشد که امر به معروف منجر به تباه شدن معروفی بزرگتر نگردد و یا نهی از یک منکر منجر به ایجاد منکر بدتر از آن یا از دست رفتن معروفی مهمتر از آن نشود([19]).
یکی از موارد بسیار ریز و دقیق در برخورد با منکرات، توسط امام ابن قیم / بیان شده است. ایشان درجات آن را به چهار نوع و چهار حکم تقسیم نموده است:
اول: منکری را از بین ببرد و ضد آن را جایگزین سازد – این کار، مشروع است.
دوم: از منکری بکاهد، هرچند که طور کلی آن را از بین نبرد – این کار هم مشروع است.
سوم: منکری را از بین ببرد اما همانند آن را جایگزین سازد – این مسأله جای اجتهاد است.
چهارم: امر بدتری جایگزین منکر نماید – این کار حرام است.
امام ابن قیم برای توضیح این مطلب، مثالهایی ذکر میکند و میگوید: «اگر افرادی فاسق و یا فاجر را دیدی که در حالی بازی با شطرنج بودند، نهی آنان از این کار نشانهی ناآگاهی و ضعف بینش توست، مگر این که هدف تو این باشد که آنان را از این کار به تیراندازی و اسب سواری و سایر کارهایی رهنمون کنی که نزد خدا و رسول محبوبتر است. و اگر افرادی فاسق را دیدی که در اطراف یک کار لهو و لعب جمع شده و به سوت زدن و کف زدن مشغول هستند، بهتر است که آنان را به حال خود واگذاری نه اینکه با نهی از منکر به بدتر از آن کار سوق دهی، مگر این که یقین داشته باشی که میتوانی آنان را از آن کار بازداشته و به اطاعت خداوند وادار نمایی، زیرا آنچه که آنان بدان مشغولند باعث شده که از پرداختن به کارهای بدتر منصرف شوند. به همین صورت اگر فردی به خواندن کتابهای طنز و داستانهای بیثمر و بیارزش مشغول بود و از این میترسی که منع او از خواندن آن کتابها باعث پرداختن او به کتابهای بدعت و خواندن مطالب گمراه کننده و سحر جادو میشود. او را با همان کتابها به حال خود بگذارد.
ابن قیم به این شیوه، قاعدهی «اولویت دفع مفاسد به نسبت جلب منافع» را توضیح میدهد.
ابن قیم میگوید که من از شیخ خود ابن تیمیه شنیدم که میفرمود: «در زمان حکومت تاتارها، به همراه چند نفر از یارانم از کنار گروهی از تاتارها عبور کردیم که در حال شراب خواری بودند، یکی از یاران من عملشان را ناپسند دانست. من به او گفتم: خداوند به این خاطر شراب را حرام کرده، چون مانع یاد خدا و نماز میشود، اما شراب خواری، این افراد را از کشتن و اسیر کردن مردم و غارت اموال آنان باز داشته است»([20]).
حافظ ذهبی برای امر به معروف و نهی از منکر، دو شرط اساسی بیان کردهاست که عبارتند از: قدرت و اخلاص. ایشان میگوید: آشکار کردن ندای حق کار بزرگی است و به قدرت و اخلاص نیاز دارد، زیرا انسان مخلص، بدون توانایی نمیتواند به انجام این کار بپردازد و انسان قوی هم بدون اخلاص دچار رسوایی میگردد، اما اگر کسی در انجام وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر، از هردو شرط برخوردار باشد، صدیق است و شخصی که از انجام این وظیفه با این شروط ناتوان است، حداقل باید قلباً از عمل منکر بیزاری داشته باشد، زیرا پایینتر از این مرحله، ایمانی نیست»([21]).
خلاصه این که امر به معروف و نهی از منکر، فرض کفایی بر امت است و برحسب قاعدهی «انتخبا امرکم ضرورت» برآورده میشود و باید کسانی به انجام این وظیفه اقدام بکنند که به احکام شرع آگاهی داشته باشند و مراد و هدف از امر یا نهی مردم را میشناسند و این را نیز میدانند که اقدام به اینکار موجب ضرری برای خود و یا خانواده یا دیگران نمیگردد.
[1]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 53، حدیث شماره 10 و 11 و ص 316، حدیث شماره 6484 و مسلم صحیح، ج1، ص 65، حدیث شماره 41.
[2]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1986، حدیث شماره 2564.
[3]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 57، حدیث شماره 13، و مسلم، صحیح، ج1، ص 67، حدیث شماره 45.
[4]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2002، حدیث شماره 2590.
[5]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 486، حدیث شماره 6069 و مسلم، صحیح، ج4، ص 2291، حدیث شماره 2990، لفظ حدیث از بخاری است.
[6]- ابوجوزی، سیرهی عمر، ص 169.
[7]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 324، شماره 4557.
[8]- احمد، المسند، ج6، ص 432، هیثمی گفته: احمد و طبرانی آن را روایت کردهاند و رجال آن ثقه هستند و هر چند در مورد برخی راویان آن انتقادی شده اما ضروری به عدالت آنان نمیزند، مجمع الزوائد، ج7، ص 263.
[9]- ابن کثیر، مختصر تفسیر، ج1، ص 308.
[10]- مسلم، صحیح، ج1، ص 199، حدیث شماره 220.
[11]- مسلم، صحیح، ج1، ص 200، حدیث شماره 221.
[12]- ابوبکر جصاص، احکام القرآن، ج2، ص 592.
[13]- ابوداود، السنن، ج4، ص 512، حدیث شماره 4341 و ترمذی، الجامع، ج5، ص 257، حدیث شماره 3058 و گفته: حسن و غریب است.
[14]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 256، حدیث شماره 3057، و گفته که حسن و صحیح است و ابوداود، السنن، ج4، ص 510، حدیث شماره 4338.
[15]- بخاری، فتح الباری، ج12، ص 323، حدیث شماره 6952.
[16]- ابن تیمیه، الفتاوی، ج4، ص 181.
[17]- ابن کثیر، مختصر تفسیر، ج1، ص 311.
[18]- مسلم، صحیح، ج1، ص 70، حدیث شماره 50.
[19]- ابن تیمیه، الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، ص 19 و 23.
[20]- ابن قیم، اعلام الموقعین، ج2، ص 15.
[21]- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج11، ص 234.
اسلام به بیان احساسات نفسانی و کشف نهانیهای نفس توجه ویژه دارد و این کار را از طریق تعریف صفات مثبت و منفی نفس به انجام میرساند و از این طریق به انسان نوعی خودآگاهی میدهد و نفسش را به او میشناساند. شناختی که فیلسوفان قدیم و متفکران عصر حاضر همیشه درصدد دستیابی به آن بودن و هستند و تألیفات فراوانی در این زمینه تهیه نموده و صفحات بسیاری را سیاه کردهاند و گفتهی مشهور ارسطو را دنبال میکنند که گفت: «خودت را از طریق خودت بشناس».
اما خدای متعال بر انسان منت نهاده و او را به خودش شناسانده و فرمودهاست:
﴿سَنُرِیهِمۡ ءَایَٰتِنَا فِی ٱلۡأٓفَاقِ وَفِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ أَوَ لَمۡ یَکۡفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ٥٣﴾ [فصلت: 53].
«ما به آنان (که منکر اسلام و قرآنند) هرچه زودتر دلایل و نشانههای خود را در اقطار و نواحی (آسمانها و زمین، که جهان کبیر است) و در داخل و درون خودشان (که جهان صغیر است) نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که اسلام و قرآن حقی از جانب پروردگارشان است».
رسالت آسمانی اسلام موضوع شناخت نفس، سرشت خیر و شر، عوامل اصلاح و فساد، راههای تواضع دلایل و تکبر، طرق اخذ و عطا، حسادت و راه کنترل آن و مکر و نیرنگ و پاکی و صفا یا پلیدی و خیانت نفس را به طور مفصل مورد بررسی قرار داده است. یکی از جمله صفات نفس آیات قرآن و احادیث نبوی به آشکار به آن پرداخته است، مسأله تکبر است.
اسلام بیان نمودهاست که این صفت با هیچ مقامی جز خدای سازگار نیست و اگر انسانی به آن موصوف شود در این صفت با خدا جنگ پرداخته و مستحق خشم و مجازات او قرار گرفته است. از همین روست که پیامبر ج فرموده است: «خدای متعال فرموده است که: کبریاء و عظمت مانند لباس من است، پس هرکس که بخواهد در یکی از آنها با من شریک شود، او را در آتش خواهم انداخت»([1]).
مجازاتی چنین انسانی از جنس عمل اوست و در مقابل استکباری که ورزیده با تحقیر و ذلت مجازات میشود. خدای تعالی فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِی سَیَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ﴾ [غافر: 60].
«کسانی که خود را بزرگتر از آن میدانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت».
از رسول خدا ج هم نقل شدهاست که فرمود: «متکبران در روز قیامت به حدی حقیر و پستاند که مانند یک مورچه قرمز کوچک و در شکل انسان، زنده میگردند و ذلت و پستی از همه جا، آنان ار فرا میگیرد و به سمت زندانی در جهنم کشانده میشوند که نام آن «بَولَس» است و در شدیدترین آتش غرق میگردند و از چرک و خونابه و کثافت اهل جهنم به آنان میدهند تا آن را سر کشند و کاملاً فاسد و تباه گردند»([2]).
خدای متعال تکبر ورزیدن بندگان را حرام اعلام کردهاست زیرا باعث ایجاد بلایا و پستیهایی برای شخص متکبر و دیگران نیز خواهد شد. اگر متکبران جزو سلاطین باشند بندگان خدا را به بردگی میکشند، اموالشان را میدزدند، آنان را به ذلت میکشانند و حقوق طبیعی آنان از جمله آزادی و کرامت و حق مالکیت و دخل و تصرف در اموالشان را از آنان میگیرند. حتی در پذیرش نوع عقیده، پایبندی به دین و ارزشها و افکار هم آزادشان نمیگذارند، با وجود این که مسالهای اخیر یعنی آزادی عقیده امری است که بشر برای دارا بودن آن بیشتر از به دست آوردن یک لقمه نان یا بهرهگیری از لذتها و پاکیهای زندگی حریص است.
متکبران انسان را از دستیابی به شناخت پروردگار و طریق عبادت او باز میدارند، زیرا میدانند که مردم با این کار حق و باطل را از هم تشخیص میدهند عقولشان نسبت به رسواییها و ظلم متکبران روشن میگردد و در نهایت از حقوق انسانی خود که خداوند به آنان ارزانی داشته آگاهی مییابند و ظلم و تجاوز و طغیان را نمیپذیرند.
قرآن نمونههای بسیاری از متکبران زمین را مثال آورده تا عاقبت کبر و آثار منفی آن در زندگی بشر را برای مخاطبان خود عینی سازد. قرآن بزرگترین آثار ذلت بار و مصیبت بار تکبر را در تلاش متکبران برای منع مردم از عبادت خدا و گمراه ساختن آنان به هر طریق ممکن دانسته تا از رسیدن نور ایمان به درون آنان و شفاف شدن قلوبشان با هدایت ممانعت کنند. کار آنان بهجای میرسد که دادگران میان مردم را به قتل میرسانند تا از رساندن پیام دادگری باز بمانند.
خدای تعالی فرموده است:
﴿وَیَقۡتُلُونَ ٱلَّذِینَ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ﴾ [آل عمران: 21].
«و کسانی از مردمان را میکشند که به عدالت و دادگری فرمان میدهند».
یکی از این متکبران، فرعون است، او زمانی که دید چشم ساحران به نسبت حق گشوده شده و به خدای موسی و هارون ایمان آوردهاند و به راه هدایت اذعان نمودهاند، دستور قتل آنان را صادر نمود. قرآن این جریان را چنین حکایت میکند:
﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ ٤٩ قَالُواْ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٥٠﴾ [الشعرا: 49-50].
«(فرعون) گفت: «آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟! مسلماً او بزرگتر شماست که سحر را به شما یاد داده است، پس به زودی خواهید دانست! دستانتان و پاهایتان را به عکس یکدیگر قطع میکنم، و همة شما را به دار میآویزم». گفتند: «باکی نیست، ما به سوی پروردگار مان باز میگردیم».
فرعون با کشتن اولین گروه از مؤمنان خواست که امتش را از هدایت محروم سازد و راه نشر ایمان را سد کند و گمان میبرد که از این طریق میتواند قدرت و کبریایی خود را در زمین حفظ کند و همچنان به بردگی گرفتن قومش ادامه دهد. اما او در این دنیا به مجازات غرق شدن در آب مبتلا شد و در آن دنیا از بهشت محروم گردید و در آتش جاودانه شد. او اهل جنهم شد که خداوند به اهالی آن چنین فرموده است:
﴿ٱدۡخُلُوٓاْ أَبۡوَٰبَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَاۖ فَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلۡمُتَکَبِّرِینَ٧٦﴾ [غافر: 76].
«(به کافران دستور داده میشود) از درهای دوزخ داخل شوید و جاودانه در آن جا بمانید. جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است».
پیامبر ج فرموده است: «هرکس که ذرهای از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نخواهد گردید»([3]).
چگونه ممکن است که متکبران وارد بهشت شوند، در حالی که مانع رسیدن هدایت به قلوب مستضعفان میشوند...
﴿لِیَحۡمِلُوٓاْ أَوۡزَارَهُمۡ کَامِلَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَمِنۡ أَوۡزَارِ ٱلَّذِینَ یُضِلُّونَهُم بِغَیۡرِ عِلۡمٍۗ أَلَا سَآءَ مَا یَزِرُونَ٢٥﴾ [النحل: 25].
«باید آنان در روز قیامت، بار گناهان خود را (به سبب پیروی نکردن از پیغمبر) به تمام و کمال بر دوش کشند و هم برخی از بار گناهان کسانی را حمل نمایند که ایشان را بدون (دلیل و برهان) گمراه ساختهاند».
﴿یَقُولُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ لَوۡلَآ أَنتُمۡ لَکُنَّا مُؤۡمِنِینَ﴾ [سبأ: 31].
«مستضعفان و زیردستان، به مستکبران و بالادستان میگویند: اگر شما نبودید (و ما را گمراه نمیکردید) ما ایمان میآوردیم (و اکنون رستگار میشدیم)».
آنان امت خود را از نعمت هدایت محروم ساختند و بدین سبب مستحق جاودانه شدن در آتش گردیدند و باید امتهایشان از آنان انتقام بگیرند و مسئولیت کفر و درماندگی آن بیپناهان را بر دوش کشند.
آثار سوئی مانند خودپسندی، کینه، حسادت، ریا، جهالت، خودستایی، جاه طلبی و دست درازی به حقوق دیگران، که در نتیجهی تکبر حاصل میشود، انسان را از نگاه صحیح، تفکر درست، روش معتدل و کسب علم الهی و پی بردن به اهداف تعالیم دینی و احکام آن باز میدارد. خدای متعال چنین فرموده است:
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَایَٰتِیَ ٱلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾ [الاعراف: 146].
«بزودی کسانی را که به نا حق در روی زمین تکبر میورزند، از آیات خود باز میدارم».
انسان متکبر در ارزشیابی خود دچار افراط میگردد و شخصیتش در نظرش بزرگ جلوه میکند و بهجای میرسد که نزدیک است غیر از خود کسی را نبیند و چنین میپندارد که او از جنس بشر نیست، همانگونه که بزرگان دینی یونان باستان خود را به خدایانی منسوب میکردند که ساختهی تصورات باطل آنان بود. پس از آن این عقیدهی باطل قرون وسطی به میان امتهای غربی رسوخ کرد و معتقد شدن که خون و رگ انسانها با هم تفاوت دارد، برخی از آنها مقدس و برخی دیگر پست است.
هیچ ملتی در هیچ کجای جهان تا اکنون از تأثیرات این تفکرات باطل سالم نمانده است هرچند که رشد عقلانی بشر گروه بسیاری از آنان را متوجه بطلان این عقیده نموده است.
خدای متعال هنگام به تصویر کشیدن وضعیت کسانی که در عبادت اشخاص گرفتار میشوند و منزلت آنان را بزرگ میشمارند میفرماید:
﴿إِن فِی صُدُورِهِمۡ إِلَّا کِبۡرٞ مَّا هُم بِبَٰلِغِیهِ﴾ [غافر: 56].
«در سینههایشان جز برتری جوئی نیست و هرگز هم به برتری نمیرسند».
از همین روست که تکبر به قدرت طلبی و ستم به دیگران میانجامد:
﴿کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾ [غافر: 35].
«اینگونه خداوند بر هر دلی که خود بزرگبین و زورگو باشد، مهر مینهد (و حس تشخیص را از آن میگیرد)».
هر اندازه که این مرض (یعنی عبادت اشخاص) بزرگتر گردد، شخص متکبر بیشتر به تحقیر دیگران میپردازد. بدین خاطر بود که قوم نوح به او میگفتند:
﴿وَمَا نَرَىٰکَ ٱتَّبَعَکَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ ٱلرَّأۡیِ﴾ [هود: 27].
«ما میبینیم که کسی جز افراد فرومایه و کوتاه فکر و ساده لوح ما (به تو نگرویده) و از تو پیروی نکرده است».
قوم نوح از اینکه دیگران در هدایتیابی و دستیابی به خیر بر آنان پیشی بگیرند ناخشنود بودند. آنان به معیارهای مادی همچون قدرت جهانی، ثروت هنگفت، و سلطه و مقام، مردم را ارزیابی میکردند، اما نوح ÷ برای آنان توضیع داد که این اخلاق ناقص و استکبار آنان است که باعث شده دیگران را تحقیر کنند:
﴿وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزۡدَرِیٓ أَعۡیُنُکُمۡ لَن یُؤۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ خَیۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِیٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّیٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣١﴾ [هود: 31].
«و من به شما نمیگویم که گنجهای الله نزد من است، و غیب هم نمیدانم، و نمیگویم که من فرشتهام، و (نیز) نمیگویم کسانیکه در نظر شما حقیر میآیند، الله به آنها خیری نخواهد داد، الله به آنچه در دلهای آنان است آگاهتر است، (و اگر آنها را طرد کنم) قطعاً آنگاه از ستمکاران خواهم بود».
سران قریش نیز در زمان بعثت محمدی جزو متکبران زمین بودند و گمان میبردند دارائیهای دنیوی آنان این حق را به آنان داده که همواره بر دیگران مقدم باشند پس آنگاه که مستضعفان، پیش از آنان به اسلام گرویدند، با تمسخر چنین گفتند:
﴿وَکَذَٰلِکَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّیَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآۗ أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰکِرِینَ٥٣﴾ [الانعام: 53].
«و این چنین بعضی از آنها را با بعض دیگر آزمودیم؛ تا بگویند: «آیا اینها هستند که الله از میان ما بر آنان منت نهاده (و نعمت هدایت بخشیده)است؟!» آیا الله به سپاسگزاران داناتر نیست؟ ».
به همین خاطر برخی از آنان از رسول خدا ج میخواستند که رابطهشان را با مستضعفان قطع کند و همراه اینان دعوتش را پیش برد و میگفتند که چگونه ممکن است کسانی مانند ابو جهل و ولیدبن مغیره با کسانی همچون بلال و عمار و صهیب همنشین شوند!! اما خدای متعال پیامبرش را امر کرد که حقیقت را به صراحت به آنان اعلام نماید و عزت را فقط از آن مسلمان بداند:
﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَیۡکَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَیۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِکَ عَلَیۡهِم مِّن شَیۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَکُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٢﴾ [الانعام: 52].
«و کسانی را که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند (و) خشنودی او را میخواهند (از خود) دور مکن، نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها؛ پس اگر آنها را طرد کنی از ستمکاران خواهی بود».
اما تکبر قریشیان این بار آنان را واداشت که در حقانیت خودِ شخص صاحب رسالت نیز تردید بنمایند و بگویند:
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡیَتَیۡنِ عَظِیمٍ٣١﴾ [الزخرف: 31].
«چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشد».
گویا این حق آنان است که شخصی را برای نامزدی رسالت به خداوند معرفی نمایند. و باد خود میگفتند: «آیا خداوند یک جوان یتیم را برای هدایت ما برانگیخته است؟ در حالی که در میان ما دو مرد ثروتمند وبزرگ همچون ولیدبن مغیره و ابومسعود ثقفی وجود دارد؟» و خداوند اینگونه پاسخشان داد:
﴿أَهُمۡ یَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّکَۚ نَحۡنُ قَسَمۡنَا بَیۡنَهُم مَّعِیشَتَهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّیَتَّخِذَ بَعۡضُهُم بَعۡضٗا سُخۡرِیّٗاۗ وَرَحۡمَتُ رَبِّکَ خَیۡرٞ مِّمَّا یَجۡمَعُونَ٣٢﴾ [الزخرف: 32].
«آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما روزی (و معیشت) آنها را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم، و بعضی را بر بعضی (درجات و) برتری دادیم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگارت از (تمام) آنچه گرد میآورند، بهتراست».
بدین ترتیب تکبر، اینان را به پستی و دیگران را که ندای داعی خدا را لبیک گفتند به والا مقامی رساند: «هرکس که برای خداوند تواضع نماید، بلند و والایش میدارد»([4]).
قرآن به کسانی که از استکبار در زمین خودداری میکنند وعدهی پاداش داده و فرمودهاست:
﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ٨٣﴾ [القصص: 83].
«(آری) این سرای آخرت را (فقط) برای کسانی قرار میدهیم که نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد، و سرانجام نیک برای پرهیزگاران است».
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَکۡبِرِینَ٢٣﴾ [النحل: 23].
«قطعاً آنچه را پنهان میدارند، و آنچه را آشکار میکنند؛ میداند، بیگمان اومستکبران را دوست ندارد».
استکبار در زمین غالباً راه و روش قدرتمندان و ثروتمندان و گاهی نیز خصلت زاهدان قشریگرا یا علمای فقیه یا واعظان بلیغ و یا مؤلفان تواناست.
هر صفت ذاتی یا خصلت اکتسابی که در برگیرندهی یکی از مفاهیم برتری و والایی باشد ممکن است که صاحب خود را به استکبار مبتلا سازد، مگر این که ایمان بر آن حکم براند و عقیدهی دینی آن را در برابر ارزشها و معانی خود تسلیم نماید و در نتیجه، فردی که دارای آن صفات است، توانائیهای خود را نعمتی از جانب خداوند بداند و به شکر و تواضع در برابر او و افتادگی در قبال مردم بپردازد. خداوند به محبوبترین بندهی خود چنین توصیه فرموده است:
﴿لَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٨٨﴾ [الحجر: 88].
«(پس) هرگز چشم خود را به (سوی) آنچه (از نعمتها و متاع دنیوی) که گروههایی از آنان را از آن بهرمند ساختهایم، نیندوز، و بر آنها غمگین نباش، و بال (شفقت) خود را برای مؤمنان فرود آر (و نسبت به آنها فروتن باش)».
قرآن جریان استکبار در زمین را در قالب داستانهایی گوناگون برای ما به تصویر کشیده تا امکان قیاس حالتهای مختلف کبر در هر زمانی بر آنها ممکن باشد و انسانی خود را بر نزدیکترین نمونه به خود تطبیق دهد و به شناخت خود نایل آید، که مستکبر است متقی؟ داستان قارون که یکی از افراد قوم موسی بود و بر آنان تجاوز و استکبار نمود از همین نمونههاست. او معتقد بود که ثروت هنگفت او ناشی از قدرت شخص اوست!! و آن را نعمتی از جانب پروردگار نمیدانست. قرآن از زبان او چنین نقل میکند:
﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ أَوَ لَمۡ یَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَکَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَکۡثَرُ جَمۡعٗاۚ وَلَا یُسَۡٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٧٨﴾ [القصص: 78].
«(قارون) گفت: «تنها به سبب دانشی که نزد من است آن (مال و ثروت) به من داده شده است» آیا او نمیدانست که الله پیش از او اقوامی را هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! و مجرمان از گناهانشان پرسیده نمیشوند».
اما قارون مصدر فتنه برای انسانیهای ضعیفِ قومش بود، زیرا با کبکبه و مظاهر فریبندهی ثروت خود، آنان را دچار شگفتی کرده بود و نزد آنان به الگو و نمونهای والا تبدیل شده بود. خدای تعالی فرموده است:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٧٩﴾ [القصص: 79].
«قارون با تمام زینت خود، در برابر قوم خویش نمایان گردید (و زر و زیور و قدرت و شوکت خویش را در معرض عموم قرار داد) آنان که طلب زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهایی که به قارون داده شده است. ما هم میداشتیم. (چه ثروت سرشاری و چه جاه و جلالی) واقعاً او دارای بهرهی بزرگی است».
قرآن دقیقاً پس از بیان این صحنه، داستان گروهی را عرضه میکند که نگاهشان به افقی گستردهتر است و برای دستیابی به ثواب پروردگار ندا سر میدهند:
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ٨٠﴾ [القصص: 80].
«و کسانیکه دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «وای بر شما! ثواب الله برای کسیکه ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد بهتر است، و آن (سخن را کسانی) جز صابران نمیپذیرند»».
اما مسیر حرکت قارون رو به کجا بود؟ خداوند چنین پاسخ میدهد:
﴿وَقَٰرُونَ وَفِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کَانُواْ سَٰبِقِینَ٣٩﴾ [العنکبوت: 39].
«(ما گول خوردگان زر و روز، یعنی) قارون و فرعون و هامان را (نیز به گناهانشان گرفتیم و نابودشان کردیم). موسی با دلائل و براهین روشن به سراغ آنان رفت، اما ایشان در زمین استکبار و برتری جویی کردند، ولی نتوانستند پیشی بگیرند و (از دست خدا بگریزند و خویشتن را از عذاب او برهانند). ما هر یک از اینها را به گناهانشان گرفتیم)».
تا آن جا که میفرماید:
﴿فَکُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِ حَاصِبٗا وَمِنۡهُم مَّنۡ أَخَذَتۡهُ ٱلصَّیۡحَةُ وَمِنۡهُم مَّنۡ خَسَفۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ وَمِنۡهُم مَّنۡ أَغۡرَقۡنَاۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٤٠﴾ [العنکبوت: 40].
«آنگاه هر یک از آنها را به (کیفر) گناهش گرفتیم، پس بر بعضی از آنها طوفانی از سنگریزه فرستادیم، و بعضی از آنها را صیحه (= بانگ مرگبار) فرو گرفت، و بعضی را در زمین فرو بردیم، و بعضی را غرق کردیم، و الله هرگز به آنها ستم نکرد، و لیکن آنها (خود) بر خویشتن ستم میکردند».
قارون نمونهای از یک شخص ثروتمند مستکبر و منکر فضل و نعمت خدا بود و سرانجامِ او فرو رفتن در زمین بود تا آن نمونهی والای جاهلان و آن الگوی نااهلان از عرصه وجود ساقط شود. فرو رفتن قارون هم در زمین نشانهی دیگری بود برای کسانی که خطر انکار نعمت خدا و استکبار بر مردم را تبیین مینمودند و ثواب پروردگار را یادآور میشدند. خداوند چنین میفرماید:
﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ٨١ وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ وَیۡکَأَنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٢﴾ [القصص: 81-82].
«پس ما او را و خانهاش را به زمین فرو بردیم، و گروه و دستهای نداشت که او را در برابر خدا یاری دهند (و وی را از عذاب الهی برهاند)، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند. آنان که دیروز آرزو میکردند بهجای او باشند، (هنگامی که این صحنه دلخراش را دیدند) گفتند: وای! انگار خدا روزی را برای هرکس از بندگانش که بخواهد گسترش میدهد و برای هرکس که بخواهد روزی را تنگ و کم میگرداند (و چرا ما از این واقعیت غافل بودیم که داشتن و نداشتن مادیات، وسیلهی آزمایش مردمان است و بس؟!) اگر خداوند بر ما منت نمینهاد و (تفصیل نمیفرمود، آرزوی دیروزی ما را برآورده میکرد، و امروزی همچون قارون) ما را (به دل زمین) فرو میبرد. وای! انگار کافران رستگار نمیگردند (و حتم عذاب خدا دیر یا زود گریبانگیرشان میشود».
قرآن نمونهای از استکبار جمعی ناشی از قدرت را نیز برای ما بیان میکند و قوم عاد را در این زمینه مثال میآورد. علت استکبار آنان و انکار نعمتهای خدا همان توان مادی والایی بود که رهبرانی ستمگر آن را هدایت مینمودند:
﴿فَأَمَّا عَادٞ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَقَالُواْ مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًۖ أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ وَکَانُواْ بَِٔایَٰتِنَا یَجۡحَدُونَ١٥﴾ [فصلت: 15].
«اما (قوم) عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند، و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟!» آیا ندیدند الله ذاتیکه آنان را آفریده از آنها نیرومندتر است؟! و آنها همواره آیات ما را انکار میکردند ».
﴿وَتِلۡکَ عَادٞۖ جَحَدُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٖ٥٩ وَأُتۡبِعُواْ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ أَلَآ إِنَّ عَادٗا کَفَرُواْ رَبَّهُمۡۗ أَلَا بُعۡدٗا لِّعَادٖ قَوۡمِ هُودٖ٦٠﴾ [هود: 59-60].
«و این (قوم) عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و از پیامبران او نافرمانی کردند، و از فرمان هر سرکش دشمن حق، پیروی کردند. آنها در این دنیا و (نیز) روز قیامت، لعنت به دنبال دارند، آگاه باشید که (قوم) عاد به پروردگارشان کفر ورزیدند، هان! بر عاد، قوم هود دوری (و هلاکت) باد».
عاد نمودی از قدرت مستکبر در زمین بود. قدرت آنان در اندامهایی بزرگ و خانههایی محکم و تمدنی مادی تجسم یافته بود، اما در میان آنان خبری از تمدن روحی و ارزشهای ایمانی نبود، در نتیجه، آن قدر بینظیر، آنان را به طغیان و فساد در زمین وادار نمود. اما نتیجهی این استکبار چه شد؟
قرآن اینگونه پاسخ میدهد:
﴿أَلَمۡ تَرَ کَیۡفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ٧ ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ١٠ ٱلَّذِینَ طَغَوۡاْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ١١ فَأَکۡثَرُواْ فِیهَا ٱلۡفَسَادَ١٢ فَصَبَّ عَلَیۡهِمۡ رَبُّکَ سَوۡطَ عَذَابٍ١٣ إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ١٤﴾ [الفجر: 6- 14].
«(ای پیامبر) آیا ندیدی که پروردگارت با (قوم) عاد چه کرد؟ (همان عاد) ارم که دارای ستونها (و قامت بلند) بودند. که همانند آن در شهرها آفریده نشده بود. و (نیز قوم) ثمود، آنهایی که صخرههای سخت را از (کنار) وادی میتراشیدند (و برای خود خانه میساختند)؟ و فرعون صاحب میخها (شکنجهها و سپاه). (همان) کسانیکه در شهرها طغیان (و سرکشی) کردند. پس در آنها بسیار فساد به بار آوردند. آنگاه پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فرو آورد. یقیناً پروردگار تو در کمینگاه است. ».
﴿وَأَمَّا عَادٞ فَأُهۡلِکُواْ بِرِیحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِیَةٖ٦ سَخَّرَهَا عَلَیۡهِمۡ سَبۡعَ لَیَالٖ وَثَمَٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِیهَا صَرۡعَىٰ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِیَةٖ٧ فَهَلۡ تَرَىٰ لَهُم مِّنۢ بَاقِیَةٖ٨﴾ [الحاقة: 6-8].
«و قوم عاد به وسیله تندباد سرد و سرکش و پرسر و صدای ویرانگری نابود شدند. خداوند چنین تندبادی را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان گمارد. (اگر در آن جا میبودی) در این مدت مردمان را میدیدی که روی زمین افتادهاند و انگار تنههای پوک و توخالی درختان خرمایند. آیا کسی را میبینی که از ایشان بر جای مانده باشد».
[اما مهم است بدانیم] که انگیزههای استکبار در قدرت، ثروت، زیبایی، حسب و نسب، مقام و فراوانی تعداد خلاصه نمیشود، بلکه دامنهی آن به میان مردانی نیز نفوذ میکند که همّ و غم آنها نشر روح تواضع و مساوات میان مردم و آموزش آداب دین و احکام شرع است. برخی از آنان به خاطر تکبر گمان میبرند که برترین خلایق و مقربترین بندگان خدایند، پس به تحقیر مردم و برتری جویی بر آنان میپردازند.
برخی از آنان به دنیا روی میآورند و نه به علم خود عمل میکنند و نه برای مردم خیرخواهی مینمایند، بلکه به خاطر کوچک شمردن مردم از آنان گوشهگیری میکنند و به جمعآوری مال دنیا میپردازند. قرآن کریم به خاطر اینکه برخی از علمای اهل کتاب به چنین صفاتی مبتلا بودند، آنان را مورد سرزنش قرار داده و فرموده است:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَیَقُولُونَ سَیُغۡفَرُ لَنَا وَإِن یَأۡتِهِمۡ عَرَضٞ مِّثۡلُهُۥ یَأۡخُذُوهُۚ أَلَمۡ یُؤۡخَذۡ عَلَیۡهِم مِّیثَٰقُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن لَّا یَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِیهِۗ وَٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٦٩﴾ [الاعراف : 169].
«بعد از آن، فرزندان ناخلفی جانشین آنان شدند که وارث کتاب آسمانی (تورات) گشتند (اما بدان عمل نکردند. چرا که بهجای پیروی از حق به دنبال مادیات روان شدند و) کالای این جهان دانی را دریافت میداشتند و به خود میگفتند (ان شاءاللّه) بخشیده خواهیم شد».
برخی از آنان حق را میشناسند اما از آن پیروی نمیکنند و باطل را میبینند اما آن را زشت میشمارند و چنین رفتاری از جانب آنان نوعی انکار پس از علم محسوب میشود که علمای یهود هم مرتکب آن شدند و خداوند بر آنان ایراد گرفت:
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤٦﴾ [البقرة: 146].
«کسانیکه به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او (پیامبرr) را میشناسند، چنانکه فرزندان خود را میشناسند، و همانا گروهی از آنان در حالیکه میدانند حق را کتمان میکنند».
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ١٤٧﴾ [البقرة: 147].
«در حالی که میدانند حق (همان است که) از جانب پروردگارت برایت آمده است».
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ کِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩﴾ [البقرة: 89].
«و هنگامیکه از طرف الله کتابی (= قرآن) برای آنها آمد که تصدیقکننده چیزهائی بود که با خود داشتند، و پیش از این بر کافران خواستار پیروزی بودند، پس چون آن چه را که (از قبل) شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند، پس لعنت الله بر کافران باد».
﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ یَحۡمِلُوهَا کَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ یَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥﴾ [الجمعة: 5].
«مَثَل کسانیکه به تورات مکلّف شدند، آنگاه برنداشتند آن را (یعنی: حق آن را ادا نکردند) همچون خری است که کتابهایی را حمل میکند (اما از آن چیزی نمیفهمد) چه بد است مَثَل گروهی که آیات الله را تکذیب کردند، و الله گروه ستمکاران هدایت نمیکند».
خداوند پس از آن داستان مردی از بنی اسرائیل را نقل میکند که او را دانشی آموخته بود و نشانههایی داده بود، اما او آن علم و نشانهها را رها کرد و به دنیا طلبی و گمراهیهای آن مشغول شد:
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ١٧٦﴾ [الاعراف: 175-176].
«و (ای پیامبر!) بر آنها بخوان سر گذشت کسی را که آیات خود را به او دادیم، آنگاه از آن جدا (و عاری) گشت، پس شیطان درپی او افتاد، و از گمراهان شد. ﴿175﴾ و اگر میخواستیم (مقام و منزلت) او را با آن (آیات) بالا میبردیم، ولی او بسوی زمین (و دنیا) مایل شد (و به پستی گرایید) و از هوای خویش پیروی کرد، پس مثل او چون مثل سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون میآورد، و اگر اورا به حال خود و اگذاری، (بازهم) زبانش را از دهان بیرون میآورد، این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس (این) داستانها را (بر آنها) باز گوکن، شاید بیندیشند».
پس شایسته نیست که انسان عالم به علم خود مغرور گردد و یا دیگران را حقیر داند. بلکه باید برای مردم بال رحمت و تواضع بگسترد، برایشان خیرخواهی کند و از علم خدادادی به آنان بیاموزاند. رسول خدا ج فرموده است: «در آینده گروهی خواهند آمد که قرآن را میخوانند اما از حنجرهی آنان تجاوز نمیکند. میگویند: ما قرآن را خواندهایم و چه کسی بیشتر از ما آن را خوانده یا بدان آگاهتر است؟ آن گاه نبی اکرم ج به این طرف رو کرد و فرمود: ای امت من آنان کسانی از شما خواهند بود و هیزم جهنم خواهند گشت»([5]).
پیامبر ج فرموده است: «برای بدبختی انسان شر همین مسئله کافی است که برادر مسلمانش را کوچک شمارد»([6]).
گروهی دیگر از مستکبران زمین کسانی هستند که ظاهری اصلاحگر و زاهد دارند اما به شدت برای رسیدن به ستایش مردم و جلب نظر آنان بهسوی عبادت و زهد نمایشی خود حریصند. آنان به خاطر گم کردن نیت و هدف صحیح و حب ظهور با آن مظهر زاهدانه، دیگران را تحقیر میکنند و هنگام مراجعه مردم به آنان برای رفع نیازهایشان سعی میکنند ارادههایشان را در اختیار گیرند و به تعظیم و بزرگداشت خود وادارشان سازند و آنان را به ذلت کشانند. از وهب بن منبه نقل شده که ده صفت را برای کمال عقل انسان برشمرده که بالاترین صفت به اعتقاد او آن است که همهی مردم را از خود بهتر بداند و این نشانه تواضع او برای و ادب نیکوی او با مردم است([7]).
خدای متعال بندگان زاهد و صادق خود را اینگونه توصیف فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠﴾ [المؤمنون: 60].
«اشخاصی که عطا میکنند و میبخشند آنچه را که در توان دارند، در حالی که دلهایشان ترسان و هراسان است (از این که نکند صدقات و حسنات آنان پذیرفته نگردد) و به علت این که بهسوی خدایشان (برای حساب و کتاب) برمیگردند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ خَشۡیَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ٥٧﴾ [المؤمنون: 57].
«کسانی که از خوف خدا در هراس هستند».
پیامبر ج هم فرموده است: «در شب اسراء از کنار قومی عبور کردند که لبهای خود را با قیچی میبریدند، به جبرئیل گفتم: آنان چه کسانی هستند؟ گفت: آنان خطیبان امت تو هستند که مردم را به نیکی امر میکنند و خود را فراموش مینمایند در حالی که کتاب خدا را تلاوت میکنند. آیا اندیشه نمیکنند»([8]).
به عامر شعبی که از علمای بزرگ تابعین بود گفته شد: ای عالم و دانشمند برای ما فتوایی بده. در پاسخ گفت: «عالم فقط کسی است که تهدیدهای پروردگار را بفهمد و از او بترسد»([9]).
یک بار حسن بصری در مورد مسئلهی فتوا داد. حاضران گفتند: فقهای ما چنین نمیگویند. حسن بصری گفت: فقیه کسی است که شب زندهدار باشد، روز روزه بگیرد و از دنیا رویگردان باشد»([10]).
گاهی نمونههایی دیگر از استکبار هم در زمین ظاهر میشود، مانند کسانی که از نسب خود بیزاری میجویند و خود را به نسب دیگری متصل میسازند و روابط خویشاوندی را قطع میکنند که علت اصلی این رفتار، ثروت یا مقامی است که خداوند با آنان داده اما خانواده و نزدیکان آنان فقیر و شکست خورده هستند.
پس انسان مؤمن باید از این بپرهیزد که جزو هیچ یک از گروههای مستکبران در زمین نباشد تا مستحق خشم و غضب و نفرین پروردگار و محرومیت از بهشت نگردد:
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَکۡبِرِینَ٢٣﴾ [النحل: 23].
«قطعاً آنچه را پنهان میدارند، و آنچه را آشکار میکنند؛ میداند، بیگمان اومستکبران را دوست ندارد».
[1]- ابوداود، السنن، ج4، ص 350، حدیث شماره 4090 و ابن ماجه، السنن، ج2، ص 1398، حدیث شماره 4175. لفظ حدیث از ابن ماجه است.
[2]- ترمذی، الجامع، ج4، ص 655، حدیث شماره 2492 و گفته حسن و صحیح است.
[3]- مسلم، الصحیح، ج4، ص 93، حدیث شماره 91 و ابوداود، السنن، ج4، ص 351، حدیث شماره 4091. لفظ حدیث از ابوداود است.
[4]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2001، حدیث شماره 2588.
[5]- هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص 186، و گفته: طبرانی هم در «الاوسط» و بزار هم آن را نقل کردهاند و رجال بزار ثقه هستند.
[6]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1986، حدیث شماره 2564.
[7]- ابونعیم، الحلیة، ج4، ص 41.
[8]- احمد، المسند، ج3، ص 120 و 231 و 239.
[9]- در حلیهی ابونعیم، ج4، ص 311 آمده است: عالم کسی است که از خدا بترسد.
[10]- مشابه روایت حلیه است، ج2، ص 147.
دستور الهی و رهنمودهای نبوی برای التزام مسلمانان به عدالت مطلق صرفاً یک نظریه نیست، بلکه احکام مربوط به عدالت از همان عصر پیامبر ج ابعاد علمی خود را در زندگی مسلمین پیدا کرد و هم در زمینهی فردی و هم در زمینهی اجتماعی و حکومتی کاملاً نمود یافت. خدای تعالی فرموده است:
﴿وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [نساء: 58].
«و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید دادگرانه داوری کنید».
پیامبر ج هم در یک حدیث قدسی از خداوند چنین نقل میکند: «ای بندگان من، من ظلم را بر خودم حرام کردم و آن را میان شما نیز حرام قرار دادم، پس به همدیگر ظلم نکنید»([1]). ظلم عبارت است از قرار دادن اشیاء در غیر جای خود، این کار ضد عدلی است که پیامبر ج به آن توصیه فرموده است. از جمله نمونههای ظلم آن است که بندهای در حق خود ستم کند، مانند این که برای خداوند شریک قائل شود و یا مرتکب گناه گردد. در قرآن کریم ذکر شده که شرک ظلم بزرگی است، زیرا شخصی مشرک، مخلوقی را در جایگاه خالق قرار میدهد و او را تا مرتبهی الوهیت بالا میبرد. فردی هم که مرتکب گناهان میشود، حواس و اعضای خود را برای هدفی غیر از خدا بهکار میگیرد، پس شایسته است چنین اشخاصی ظالم نامیده شوند. عبدالله بن مسعود س گفته است: پس از نزول آیهی:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢﴾ [الانعام: 82].
« آنان که ایمان آوردند و ایمان خود را به شرک نیالودند، ایمنی از آن آنهاست وآنها هدایتشدگانند».
اصحاب رسول خدا گفتند: چه کسی هست که به خود ظلم نکرده باشد؟ [پس آیا جزو مؤمنان محسوب نمیشوند؟] در نتیجه این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ﴾ [لقمان: 13]([2]).
خطابی گفته است: «اصحاب رسول خدا ج بدین خاطر چنین میگفتند چون ظاهر معنی ظلم را در نظر میگرفتند که عبارت بود از ستم به حق مردم با ارتکاب برخی گناهان و انجام امور حرام، زیرا میدانستند که خداوند در آیهی دیگر فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ [آل عمران: 135].
«و کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شدند یا (با انجام گناه صغیرهای) برخویشتن ستم کردند».
برداشتی که اصحاب از ظاهر آیه داشتند حقیقت داشت زیرا آن اعمال هم شایستگی نامگذاری به این نام را داشت و هنوز تکلمهی آیه هم شرک را ظلم نامیده نازل نشده بود. علاوه بر این آنان شرک را بالاتر از این میدیدند که ظلم نامیده میشود، پس مسأله را از رسول خدا ج سؤال کردند و در نتیجه ادامهی آیه نازل شد و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ﴾ و شرک را هم ظلم نامید و مسألهی کذب و افترا بر خداوند در شرک بیشتر نمود یافت. زیرا اصل ظلم، قرار دادن یک چیز در غیر جای خود است و کسی که برای خدا شریک قائل میشود، درواقع ربوبیت را به غیر خدا نسبت داده یا کسی را همتای او قلمداد نموده برای او شریک قائل شده و با این کار ظلم بزرگی انجام داده است»([3]).
یکی از موارد ظلم، ستم به دیگران است. رسول خدا ج حرمت این کار را در «حجة الوداع» اینگونه بیان فرمود: «خون و مال و آبروی شما بر شما حرام است، همانگونه که این روز و این ماه و این شهر حرام است»([4]).
تثبیت عدالت و تحریم ظلم ضامن امنیت اجتماعی و ایجاد آرامش و خوشبختی برای انسان است. برای حفاظت از حق حیات فردی و حقوق اجتماعی، خداوند حکم قصاص را تشریع نموده و فرمودهاست:
﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾ [البقرة: 179].
«ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و حکمتی در آن و دقائق و نکاتی که در همهی احکام است این است که قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید) باشد که تقوا پیشه کنید».
اجرای حدود و مجازاتهای اسلامی در قرون اولیه به ایجاد امنیت و کاهش جرائم انجامید و مجازاتهای بازدارنده و دستورالعملهای هدایتگر اسلام، جامعه را در برابر جرائم بیمه کرد زیرا انگیزههای جرم را از میان برد و به شریعت اسلامی قدرت داد و جامعه را به سمت عبادت خدا و اطاعت از او هدایت نمود و همبستگی اجتماعی را میان مردم برقرار کرد. تشویق اسلام بهکار و کسب روزی حلال و اشتیاق آن به پاک سازی روابط اجتماعی از لوث گناه با تدوین قوانین ازدواج و تحریم فحشای درون و برون و فراهم نمودن فرصتها مناسب برای افراد در زمینهی کار و درآمد و تأمین نیازها و آرزوهای نفسانی در حد مشروع، تضمین آزادیهای عمومی که کرامت و بزرگی انسان را محقق میسازد، تضمین نیازهای ضروری هر فرد از جمله خوراک و پوشاک و مسکن و قدرت نقل و انتقال، همهی اینها نیز به ایجاد امنیت و کاهش جرم در جامعهی اولیهی اسلام رنگ حقیقی بخشید. پس اگر جامعه اسلامی این موارد را برای افراد خود فراهم آورد، در واقع همهی انگیزههای گناه را ریشه کن ساخته است، مگر به نسبت تعداد بسیار کمی از افراد منحرف که راهنمایی و تضمین حقوق اجتماعی و اقتصادی در آنها کارگر نمیافتد و چنین افرادی را جز مجازاتی شایسته و قصاصی مناسب از گمراهی باز نمیدارد [و این جا شایسته است که بگوییم]:
﴿وَمَا ٱللَّهُ یُرِیدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعَٰلَمِینَ﴾ [آل عمران: 108].
«و خداوند (هیچگاه) ستمی برای جهانیان نمیخواهد».
گاهی طول عمر ظالمان افزایش مییابد و قصاص زود هنگام گریبانشان را نمیگیرد و خشم و مجازات الهی فوراً از عرصهی حیات خارجشان نمیگرداند، اما سرنوشت آنان همینگونه خواهد شد [و فقط به مقتضای برخی حکمتهای الهی است که مجازاتشان به تأخیر میافتد] در حدیث شریف نبوی چنین آمده است: «خداوند به ظالم مهلت میدهد تا این که بالاخره او را میگیرد و دیگر نمیتواند از دست او فرار کند، سپس این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ١٠٢﴾ [هود: 102]([5]).
«عقاب پروردگار تو این چنین است (که در بارهی قوم نوح و عاد و ثمود و مدین وغیره گذشت) هرگاه که (بر اثر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهایی را عقاب کند که ستمکار باشند، براستی عقاب خدا دردناک و سخت است».
پیامبر ج در مورد عاقبت و سرانجام ظلم در آخرت نیز فرموده است: «ظلم باعث ظلمتهایی در روز قیامت برای ظالم خواهد شد»([6]).
اما در جوامع غربی با تخفیف مجازات جرائمی همچون قتل و غضب اموال و دزدی، سطح این ناهنجاریها افزایش یافته به طوری که با گذشت هر ساعت یک قتل یا بیشتر روی میدهد علاوه بر سایر جرایم اجتماعی که همگی باعث از بین رفتن امنیت شده و مردم را واداشته که خواستار تشدید مجازاتها بر علیه مجرمان شوند. درحالی که برخی از دانشگاهیان آنان مجازات قصاص قاتل و قطع دست دزد و رجم زناکار را در اسلام مورد نقد قرار میدادند و آن را نتیجهی وحشیگری و قساوت میدانستند. اما وقایع روزمره و اتفاقاتی که در جوامع غربی میافتد نشان از رویکرد درست اسلام در جلوگیری از جرم و ممانعت از عملکرد مجرمان دارد که پس از محقق ساختن ضمانتهای اجتماعی و عادلانه این قوانین را بهکار میبندد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ ٱلنَّاسَ شَیۡٔٗا وَلَٰکِنَّ ٱلنَّاسَ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٤٤﴾ [یونس: 44].
«خداوند هیچ به مردم ستم نمیکند، بلکه این مردم هستند که (با اختیار کفر و ترک ایمان) به خویشتن ستم میکنند».
﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِید﴾ [فصلت: 46].
«و پروردگار تو کمترین ستمی به بندگان نمیکند».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا یَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾ [طه: 112].
«و هرکس کارهای نیکو انجام دهد، در حالی که مؤمن باشد، نه از ظلم و ستمی میترسد و نه از کم و کاستی میهراسد».
علاوه بر این راه توبه برای مجرمان و گناه کاران و ظالمان همواره باز است:
﴿لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾ [یوسف: 87].
«و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیگردند. (من احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است)».
البته باید توبهی آنان قبل از فرا رسیدن مرگ صورت گیرد، زیرا در حدیث آمده است که: «ان الله یقبل توبه العبد مالم یغرغر»([7]). یعنی: «خداوند تا زمانی که جان بندگان به حلقومشان نرسیده باشد، توبهی آنان را میپذیرد».
در حدیث دیگری چنین آمده است: «هرکس که به برادر مؤمن خود ظلمی کردهاست هرچه روزتر آن را از دوش خود بردارد، زیرا در قیامت، درهم و دیناری نخواهد بود که آن را جبران کند و از حسنات او برداشته و برای شخصی که به او ظلم کرده محسوب میکنند و اگر حسنهای نداشته باشد از بدیهای او کم کرده و به نامهی اعمال او میافزایند»([8]).
گشوده بودن دروازهی توبه از بزرگترین اسباب اصلاح گناهکاران و مجرمان است زیرا یأس و نومیدی ضامن بقای آنان در دایرهی جرم و گناه در طول زندگی خواهد شد.
به همین صورت نهی از اشاعهی فحشا میان مؤمنان برای دور نگه داشتن آنان از گناهان، مخصوصاً پس از توبه است. اجرای حدود نیز برای مجازات گناهکاران و مجرمان برای پاک شدن از آثار گناه و بازگرداندن اعتبار مادی و معنوی آنان در جامعه موضوعیت مییابد.
اسلام فقط به اجرای عدالت اکتفا نکرده، بلکه آن را مقرون به احسان کرده [که مرتبهای بالاتر از عدل است]، خدای متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِیتَآیِٕ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَیَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡبَغۡیِۚ یَعِظُکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: 90].
«به راستی الله به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان میدهد([9])، و از فحشا و منکر و ستم نهی میکند، و شما را پند میدهد؛ شاید متذکر شوید».
این آیه طبق نظر ابن مسعود کاملترین آیه در بیان خیر و شر است([10]).
بالاترین مرتبهی عدل، توحید خدا و او را به یگانگی پرستیدن است، زیرا فقط او خالق و نعمت دهنده است. به همین دلیل ابن عبّاس س فرمودهاست: «عدل در این آیه به معنی گواهی دادن به «لا إله إلا اللّه» است و منظور از احسان، ادای فرائض است»([11]).
در تأویل این آیه از شفیان بن عینیه این مطلب نقل شده است: «عدل در این آیه به معنی لزوم هماهنگی و برابری ظاهر و باطن همهی کسانی است که برای خدا کاری انجام میدهند و احسان هم بدین معنی است که باطن چنین افرادی از ظاهر آنان بهتر باشد. فحشاء و منکر هم به معنی بهتر بودن ظاهر این افراد از باطن آنان است»([12]).
در سنت نبوی هم احسان چنین تعریف شده است: «الإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»([13]). «یعنی احسان آن است که خدا را به گونهای عبادت کنی که گویا او را میبینی یا تصور کنی که او تو را میبیند».
در آیهای دیگر نیز به مراعات احسان توصیه شده و برخی از افرادی را که باید مشمول احسان قرار گیرند ذکر نموده است:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ﴾ [النساء: 36].
«(تنها) خدا را عبادت کنید (بس. و هیچکس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید و نیکی کنید به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، همدمان، مسافران و بندگان و کنیزان».
[1]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1994، حدیث شماره 2577.
[2]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 87، حدیث شماره 32.
[3]- خطابی، اعلام الحدیث، ص 40، که این کتاب محصول کار پایان نامهی ایشان در دانشگاه الشریعه مکه است.
[4]- بخاری، فتح الباری، ج3، ص 573، حدیث شماره 1739 و مسلم، الصحیح، ج3، ص 1306، حدیث شماره 1679.
[5]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 354، حدیث شماره 4686 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1997، حدیت شماره 2583. لفظ حدیث از بخاری است.
[6]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 100، حدیث شماره 2447 و مسلم، صحیح، ج4، ص 1996، حدیث شماره 2579. لفظ حدیث از مسلم است.
[7]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 547، حدیث شماره 3537 و گفته: حسن و غریب است.
[8]- بخاری، فتح الباری، ج11، ص 395، حدیث شماره 6534.
[9]- نزدیکان درجاتی هستند، به ترتیب نخست پدر و مادر، سپس فرزندان، سپس برادر و خواهر، سپس عمو و عمه سپس دایی و خاله سپس نزدیکان دیگر.
[10]- طبری، تفسیر، ج14، ص 163.
[11]- همان منبع.
[12]- همان منبع.
[13]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 114، حدیث شماره 50 و ج8، ص 513، حدیث شماره 4777 و مسلم، الصحیح، ج1، ص 37، حدیث شماره 8 و ج1، ص 39، حدیث شماره 9.