مشکلاتی که عموماً دامنگیر مردم میشود به سبب گناهان آنهاست. البته خداوند با فضل و رحمت خود بسیاری از گناهان را میبخشد و گناهکاران را مجازات نمیکند:
﴿وَمَآ أَصَٰبَکُم مِّن مُّصِیبَةٖ فَبِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖ ٣٠﴾ [الشوری: 30].
«آنچه از مصائب و بلا به شما میرسد، به خاطر کارهایی است که خود کردهاید. تازه خداوند از بسیاری (از کارهای شما) گذشت میکند (که شما از آنها توبه نمودهاید و یا با کارهای نیک آنها را از نامه اعمال زدوده و پاک کردهاید)».
﴿وَلَوۡ یُؤَاخِذُ ٱللَّهُ ٱلنَّاسَ بِمَا کَسَبُواْ مَا تَرَکَ عَلَىٰ ظَهۡرِهَا مِن دَآبَّةٖ وَلَٰکِن یُؤَخِّرُهُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗىۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِۦ بَصِیرَۢا ٤٥﴾ [فاطر: 45].
«و اگر الله مردم را به (سبب) آنچه که انجام دادهاند؛ مجازات کند، هیچ جنبندة را بر روی آن (= زمین) باقی نخواهد گذاشت، و لیکن آنها را تا زمانی معین به تأخیر میاندازد، پس هنگامیکه اجل آنها فرا رسد، یقیناً الله به بندگانش بیناست».
با تأمل در این آیات عملکرد لطیف پروردگار در قبال بندگان آشکار میگردد، زیرا به خاطر رحمتی که به آنان دارد، بسیاری از گناهانشان را میبخشد سپس آنان را به مشکلات و گرفتاریهایی مبتلا میسازد تا آثار گناهانشان را از میان بردارد. در حدیث صحیح آمده است که: «مسلمان، دچار هیچگونه خستگی، بیماری، نگرانی، ناراحتی، گرفتاری و غمی نمیشود، مگر این که خداوند به وسیلهی آنها گناهانش را میبخشد، حتی خاری که به پایش میخلد، باعث کفارهی گناهانش میگردد»([1]).
رسول خدا ج این مفاهیم را به کاملترین شیوه برای اصحاب (رضوان الله علیهم) بیان فرموده و از آنان خواسته که در چنین مواقعی به شیوهای نیکو در برابر مصائب خاص و عام صبر پیشه کنند. «صبر جمیل» در برابر این مصیبتها بدین معنی است که شکایتی همراه آن نباشد، بلکه با آن خشنودی و حمد و ستایش برای خدا آمیخته گردد، همان خدایی که فقط اوست که به هنگام ناملایمات زندگی شکرش بجای آورده میشود. صبر جمیل مانع از آن نیست که انسان اوضاع و احوال ناخوشایند خود را نزد پزشکان و متخصصان به نیت درمان و معالجه و دریافت نصایح و کمکهای آنان مطرح سازد، البته اگر در ضمن آن نسبت به قضا و قدر الهی خشم و نارضایتی ابراز نگردد. در صحیح مسلم از جابربن عبداللّه س نقل است که پیامبر ج زنی را دید و فرمود: «تو را چه شده که بیتابی میکنی؟ گفت: از سردرد مینالم. خدا آن را از بین ببرد. فرمود: به «سردرد» دشنام نده، زیرا همانگونه که آتش آهنگر زنگار آهن را از بین میبرد، سردرد نیز گناهان بنی آدم را زائل میگرداند»([2]). در حدیثی دیگر آمدهاست که پیامبر ج فرمود: «هرگاه خداوند بندهای را دوست بدارد او را مبتلا میسازد، پس کسی که به ابتلای خداوند خشنود باشد، خداوند هم از او خشنود خواهد شد و هرکس نسبت به آن ناراضی و خشمگین باشد، خداوند هم بر او خشم میگیرد»([3]).
بر این اساس، اسلام برای ایجاد شخصیت اسلامی متکامل و هماهنگ با سنتهای جاری در زندگی و هستی، بسیار حریص است. مصائب و بلایا جزو مقدارات حاکم بر زندگی انسان است و تنها وظیفهی او در مقابل آنها استقبال همرا با خشنودی است و باید صبر خود را در این باره برای خدا بیازماید و امورات خود را به او واگذارد و در چنین حالی است که میتواند هنگام مصایب خشم نگیرد و از خداوند شاکی نباشد. اما اگر به مقدرات خداوند خشنود نباشد علاوه بر این که درد و بیماری و مصیبت را میچشد به خاطر تسلیم نشدن در برابر امر خدا هیچ خیری در دنیا و آخرت عاید او نخواهد شد. پروردگار فرموده است:
﴿إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾ [یوسف: 90].
«بیگمان هرکس (خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد) و تقوا پیشه کند و (در برابر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبایی و استقامت ورزد. چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمیگرداند».
اگر تقوی با صبر آمیخته شود صبر را به احتساب مبدل میگرداند و در غیر این صورت نوعی شکیبایی خالی از نیت خواهد بود. آنچه مطلوب است خشنودی و اطاعت در برابر پروردگار و تسلیم شدن در برابر مقدرات حاکم اوست به این صورت که در نهایت به مغفرت پروردگار دست یابد و گناهانش پاک شود. بردباری تنها حالتی است که بدون دخالت ایمان نیز برای انسانها حاصل میگردد و کافر و مسلمان در کسب آن یکسانند [اما اگر برای خدا باشد، اجر میگیرد].
انسان مسلمان _ به خاطر صفات ایمانی _ با روحیهای مثبت و دور از خشم و شکایت و بیقراری با مسئولیتهای زندگی مواجه میگردد. او برای این کار، مقاوم است و میتواند خود را منسجم کند. پیامبر ج به انسان مؤمن توصیه فرمودهاست که در چنین مواقعی خود را نگه دارد و از وارفتگی در برابر اتفاقات ناگهانی و سخت و گردبادهای شدید زندگی منع فرموده است. پیامبر ج چنین فرموده: «زمین زدن دیگران در وقت زورآزمایی نشانهی قدرت نیست بلکه قدرتمند کسی است که هنگام عصبانیت خود را کنترل مینماید»([4]).
در صحیح بخاری و مسلم روایت شده که پیامبر ج زنی را دید که در کنار قبری نشسته بود و برای فوت نوازدش گریه میکرد. پیامبر ج به ایشان فرمود: «از خدا بترس و صبر داشته باش. آن زن گفت: برو کنار. تو به مصیبت من گرفتار نشدهای!؟ هنگامی که پیامبر ج از آن جا رفت به او گفتند: او رسول خدا ج بود. آن زن با شنیدن این خبر به شدت تکان خورد و خود را به در خانهی پیامبر ج رساند، اما آن جا دربان و نگهبانی نیافت و گفت: ای رسول خدا من شما را نشناختم. پیامبر ج فرمود: صبر پیشه کردن فقط در ابتدای مصایب ارزش دارد»([5]).
رسول خدا ج اهمیت و فضیلت دعای «استرجاع» را به اصحاب گرامی خود آموزش میداد. در صحیح مسلم از ام سلمه ل روایت است که گفت: «از رسول خدا ج شنیدم که فرمود: هر مسلمانی که به هنگام مصیبت طبق دستور خدا عمل نماید و بگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، اللَّهُمَّ أْجُرْنِی فِی مُصِیبَتِی، وَاخْلُفْ لِی خَیْرا مِنْهَا»، خداوند بهتر از آن را جایگزین آن مصیبت میفرماید. ام سلمه ل فرمود: هنگامی که شوهرم ابوسلمه فوت کرد گفتم: چه کسی از ابوسلمه بهتر بود، او اولین کسی بود که به طور خانوادگی نزد پیامبر ج هجرت نمود. سپس همان دعا را که پیامبر ج به مسلمانان آموزش داده بود خواندم، و خداوند متعال رسول خدا ج را جایگزین ابوسلمه نمود. ام سلمه در ادامهی روایت گفتهاست: پیامبر ج حاطب پسر ابوبلتعه را برای خواستگاری نزد من فرستاد. من گفتم: من یک دختر دارم و نسبت به ناموس خودم غیورم. حاطب جوابم را به پیامبر ج رساند و ایشان فرمود: «از خداوند میخواهم که دخترش را سامان دهد و از او بینیازش گرداند، همچنین از خدا میخواهم که غیرتش را زائل سازد». در نتیجهی دعای پیامبر ج با ایشان ازدواج کردم»([6]).
مؤمنان صدر اسلام و در رأس همهی آنان پیامبر و الگوی آنان محمد ج نمونههای والایی از صبر جمیل را به تصویر کشیدند که به طور واضح بر شخصیت والای اسلامی و قدرت مؤثر آن در پاسداری از انجام و مقاومت شخصیت مسلمان دلالت دارد و نشان میدهد که این شخصیت دارای نیروهایی زنده و روحانی است که وی را برای مقابله با سختترین و شدیدترین مسائل آماده میدارد و این آمادگی فقط در اثر رابطهی قوی او با خدای متعال و پناهندگی صادقانه به پروردگار و انگیزهی کسب اجر و ثواب حاصل میشود... سعد بن ابی وقاص س از پیامبر ج پرسید: ای رسول خدا شدیدترین بلاها به چه انسانهایی تعلق میگیرد؟ فرمود: «قبل از همه انبیای خدا، سپس هرکس که به آنان شباهت بیشتری داشته باشد و انسانها براساس میزان دین و ایمان به مصایب مبتلا میگردند، اگر دینداری آنان محکم و استوار باشد، بلاهای آنان نیز شدیدتر و سختتر خواهد بود و اگر در دینداری خود نرمی و سستی به خرج دهند مطابق آن به مصایب مبتلا میگردند. بندهی خدا همواره مبتلا به مصایب خواهد بود تا زمانی که او را به حالی میرساند که در زمین راه میرود و هیچ گناهی بر او باقی نمانده است»([7]). پس انبیای خدا بیشترین و سختترین بلاها را میبینند به همین خاطر در صحیحین نقل شده که عایشه ل فرمود: «هنچکس را ندیدم که دردش از پیامبر ج شدیدتر باشد»([8]). ابن مسعود نزد پیامبر ج رفت و دید که به شدت بیمار است. عرض کرد: ای رسول خدا شما به شدت کسالت دارید. فرمود: «آری من به اندازهی دو نفر از شما درد میکشم. ابن مسعود میگوید به پیامبر ج عرض کردم: این بدان خاطر است که شما دو برابر پاداش میگیرید. فرمود: آری همینگونه است»([9]).
یکی از نمونههای شگفتانگیز صبر جمیل آن است که عروه بن زبیربن عوام که یکی از تابعان بزرگوار است به مرض قند مبتلا شد و زخمی در پایش ایجاد گردید. ولیدبن عبدالملک پزشکانی را نزد او فرستاد. آنان گفتند: اگر پایت را قطع نکنیم به سایر بدن هم سرایت میکند و تو را خواهد کشت. او هم تصمیم به قطع آن گرفت. پزشکان با ارّه شروع به بریدن پایش کردند، هنگامی که به استخوان پا رسیدند سرش را بر بالش گذاشت و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و در حالی که عرق از سر و رویش میریخت ندای «لا إله إلا اللّه» و «اللّه اکبر» سر داد. آن گاه پایش را گرفت و شروع به زیر و رو کردن آن نمود و گفت: قسم به کسی که مرا به قطع تو واداشت، همو میداند که من هیچگاه به وسیلهی تو برای انجام کاری حرام یا معصیت و نافرمانی از دستورات خدا مبادرت نکردم. سپس آن پای قطع شده شسته شد و در پاچهای کفن گردید و زبیر دستور داد که آن را در قبرستان مسلمانان دفن نمایند([10]). روح این انسان بزرگوار در چه سطحی از رابطه با پروردگار و مقامت در برابر سختیها قرار دارد و تا چه حد با ارواح شکست خورده و محصول تمدن مادی تفاوت دارد. ارواحی که محصول این تمدن هستند به سرعت در برابر کوچکترین صدمهها خود را میبازند و در باتلاق مواد مخدر غرق میشوند تا بدین وسیله از رویارویی با مسئولیتهای زندگی فرار کنند. بسیاری از این افراد با این روح شکست خورده خود را از بالای ساختمانها به پایین میاندازند تا از دست زندگی و مشکلات رهایی یابند. برخی دیگر هم در حالتی از بدبختی و واماندگی بهسر میبرند که در نتیجه برخورد با یک مصیبت یا موقیعتی دشوار به آن دچار گشتهاند. چنین موضعگیریهایی کجا و برخورد مؤمنان کجا؟ آنان محصول تمدن مادی هستند و اینان محصول تمدن اسلامی... در تاریخ ذکر شده که عمربن عبدالعزیز که یکی از خلفای عادل اموی بود «هنگام مرگ فرزندش عبدالملک نامهای به اهالی شهرها نوشت و آنان را از نوحه سرایی بدین خاطر نهی نمود و اعلام کرد که خداوند دوست داشت فرزندش را بگیرد و من به خدا پناه میبرم از این که با محبت او مخالفت نمایم»([11]).
پسر مطرف بن عبداللّه فوت کرد. اقوام برای تسلیت نزد او آمدند، او نیز نزد آنان آمد در حالی که بسیار شاد بود. اقوامش بر او ایراد گرفتند. در پاسخ گفت: «آیا مرا وادار میکنید که خود را به خاطر این مصیبت، بدبخت نشان دهم. به خداوند سوگند اگر همهی دنیا و دارائیهای آن به من تعلق داشته باشد و خداوند بخواهد در مقابل یک جرعهی آب در بهشت همه آن را از من بگیرد بازهم آن جرعه آب نزد من ارزش بیشتری دارد»([12]).
علما معتقدند که یکی از نمونههای جزع و فزع آن است که فرد مصیبت زده عمل نیکی را که قبل از مصیبت انجام میداده پس از آن ترک کند. سعیدبن جبیر مردی را در حال طواف دید که به خاطر فرزندش سرش را با یک روسری پوشانده بود، سعید آن را از سرش برداشت. این مسئله دلالت دارد که پوشانده لباسی مخصوص عزاداری برای مؤمن جایز نیست، زیرا نشان از بیتابی و بیقراری او در برابر مصیبت دارد، علاوه بر این که نوعی تشابه به کفار نیز هست.
خداوند متعالی بیان فرمودهاست که امنیت در دنیا و آخرت بهرهی مؤمنانی خواهد شد که ایمان خود را به شرک آلوده نمیسازند و فقط آنانند که راه هدایت و نجات را در پیش گرفتهاند. خدای متعال فرموده است:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢﴾ [الانعام: 82].
«کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک نیامیخته باشند امن و امان ایشان را سزاست، و آنان راه یافتگان (راه حق و حقیقت) هستند».
در خبر صحیحی از عبداللّه بن مسعود نقل شده که گفت: نزول آیهی ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الانعام: 82]. بر مسلمانان گران آمد، پس نزد پیامبر ج آمده و گفتند: ای رسول خدا همهی ما به خود ظلم کردهایم] پس تکلیف ما چیست؟ [فرمود: آنگونه نیست که شما فهمیدهاید، منظور از آن ظلم، شرک است، آیا نشنیدهاید که لقمان به فرزندش گفت:
﴿وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ یَعِظُهُۥ یَٰبُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ١٣﴾ [لقمان: 13]([13]).
«پسر عزیزم! (چیزی و کسی را) شریک مکن، واقعاً شرک ستم بزرگی است».
پس روان انسان موحد لبریز از آرامش و قلب او مملو از یقین و ایمان است هرچند که شرایط زندگی برایش تیره باشد و اتفاقات ناگوار او را بلرزاند و فتنههای مختلف او را احاطه نماید... رسول خدا ج را میبینیم که قریش برای کشتن ایشان باهم توطئه نمودهاند، ایشان همراه ابوبکر صدیق س به غاری در کوه ثور پناه میبرند. مشرکان تا همان نزدیکی آنان را تعقیب و رهگیری میکنند و حتی جای پاهایشان را تا دم غار پیدا میکنند. ابوبکر صدیق س میگوید: اگر یکی از آنان پایین خود را مینگریست ما را میدید. در این حال رسول خدا ج فرمود: «ای ابوبکر گمانت راجع به دو نفری که سومین آنها خداست چیست؟»([14]).
خواستگاه این اطمینان عظیم در روان مؤمن، ایمان به این اصل است که نفع و ضرر فقط به امر خداوند واقع میشود. همین باور بود که در صدر اسلام پیروزی نظامی و فرهنگی را نصیب مسلمین کرد. آنان در مدت اندکی توانستند وحدت قبایل عرب و سایر اقوام و ملتهای همسایه را با خود ببینند و در نهایت بنای یک تمدن والا را پایهگذاری کنند که قرون متمادی پابرجا باشد.
باید توجه داشت که ایمان به قضا و قدر و توکل بر خداوند به بهانهای برای تنبلی و رکود و شکست خوردگی تبدیل نشود. چنین اتفاقی فقط زمانی روی میدهد که انسان فهم نادرستی از این مفاهیم داشته باشد. در این صورت هم نباید علاج این انحرافات را در مخالف با این عقیده دانست و شکستهای امت اسلامی را در تاریخ معاصر به باورهای اسلامی آن نسبت داد. بلکه معالجه واقعی عبارت است از تصحیح عقیده و بیان حقیقت عقاید اسلامی و بهرهگیری از آن برای تحریک روحیهی علمجویی و فداکاری و ایثار برای بازگرداندن بنای امت و دارائیهای فرهنگی آن.
فردی که دارای اطمینان خاطر است اساس یک بنیاد اجتماعی سالم و پایهی بیداری فرهنگی نیز به شمار میرود، زیرا، هرجا که آزادی یافت شود، انسان و انسانیت مورد احترام قرار گیرد، به ارزشهای اخلاقی توجه شود، عدالت مطلق به اجرا درآید و انگیزههای عقیدتی برای آبادانی زمین و ایجاد یک جامعهی توانمند که قدرت و آمادگی لازم برای حمل رسالت و ادای امانت را دارد، موجود باشد، با وجود چنین پیشزمینههایی، تمدن واقعی برپا خواهد شد و چنین امتی، قدرتمند و توانا خواهد بود و در نتیجهی عزت افراد، غالب و چیره خواهد گشت.
به همین خاطر دین اسلام به ایجاد قواعدی برای زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اقدام نموده که در جهت خدمت به انسان و فراهمسازی امنیت و آرامش برای اوست و این نعمت روحی را در کنار آن برنامهی عقیدتی قرار میدهد که بیشتر در قلب فرد کاشته است؛ خدای متعال فرموده است:
﴿وَإِن یَمۡسَسۡکَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا کَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن یُرِدۡکَ بِخَیۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ یُصِیبُ بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ١٠٧﴾ [یونس: 107].
«اگر خداوند زیانی به تو رساند، هیچکس جز او نمیتواند آن را برطرف کند، و اگر بخواهد چیزی بر تو برساند، هیچکس نمیتواند فضل و لطف او را از تو بگرداند. خداوند فضل و لطف خود را شامل هرکس از بندگانش که بخواهد میکند و او دارای مغفرت و مهر فراوان است».
اسلام حتی در زمینهی اجتماعی به حفاظت از حقوق فردی انسانها میپردازد و از طغیان جماعت بر او و ذوب شدن شخصیت او در آن ممانعت میکند و به همین صورت فرد را از تسلط بر جامعه یا غلبهی مصالح او بر جامعه جلوگیری مینماید و بدین ترتیب امنیت اجتماعی را به ارمغان میآورد.
در زمینهی اقتصادی نیز اسلام میان مصالح فردی و اجتماعی توازن برقرار نموده و هم برای افراد و هم برای جامعه حق تملک قائل است. از طرفی دیگر آزادی فعالیت اقتصادی و دخالت دولت در رشد اقتصادی را با یکدیگر هماهنگ کرده و از این طریق اقتصاد را در خدمت انسان درآوردهاست و آن را به سمت ایجاد جامعهای شایسته و توانا، نه جامعهای نیمهجان و محتاج سوق میدهد و بدین ترتیب امنیت اقتصادی را نیز به انسان هدیه میکند.
اما در زمینهی سیاسی نیز اسلام برای افراد آزادیهای عمومی را تأمین کرده و از آن حمایت مینماید. اسلام در این زمینه از ترور و استبداد نهی میکند و روابط میان دولتها را براساس عدالت، نه دشمنی، برپا میدارد و اینگونه است که امنیت سیاسی را هم ایجاد میکند.
ذکر این نکته بسیار ضروری است که رسیدن به امنیت کامل اجتماعی فقط زمانی محقق خواهد شد که امنیت ابتدا در درون فرد ایجاد گردد. هرگاه آرامش و اطمینان در روان افراد جایگزین شود، اضطراب و نگرانی از میان میرود و مهربانی و نیک رفتاری در روابط آنان نقش میبندد. آرامش درونی و روانی هم فقط در نتیجهی ایمان به خدا و استحکام رابطه با او از طریق انجام عبادات ایجاد میشود.
خدای متعال فرموده است:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِکۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ ٢٨﴾ [الرعد: 28].
«آن کسانی که ایمان میآورند و دلهایشان با یاد خدا سکون و آرامش پیدا میکند، هان! دلها با یاد خدا آرام میگیرد».
مراد آیه این است که قلوب انسانها فقط با ذکر خداوند که عبارت است از قرآن آرامش میگیرد و این قرآن است که ایمان و یقین را در نفس انسان ایجاد میکند و شک و گمان را از آن میزداید و یک زندگی پاک را برایش محقق میسازد، برخلاف نقوس نگران و دور از قرآن که خداوند زندگی تنگی برایشان پیش بینی نموده و فرمودهاست:
﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِکۡرِی فَإِنَّ لَهُۥ مَعِیشَةٗ ضَنکٗا وَنَحۡشُرُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَعۡمَىٰ١٢٤﴾ [طه:124].
«و هرکه از یاد من روی برگرداند و (از احکام کتابهای آسمانی دوری گزیند) زندگی تنگی خواهد داشت (چون نه به قسمت و نصیب خدادادی قانع خواهد شد، و نه تسلیم قضا و قدر الهی خواهد گشت) و روز رستاخیز او را نابینا (به عرصه قیامت گسیل و با دیگران در آنجا) گرد میآوریم».
خدای متعال در آیات بسیاری ذکر نمودهاست که سکینه و آرامش را بر رسول کریمش و بر جماعت مؤمنان نازل نموده است. ایشان در توصیف و قایع روز چنین فرموده است:
﴿ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡکَٰفِرِینَ ٢٦﴾ [التوبة: 26].
«آنگاه الله آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد، و لشکریانی فرستاد که شما آنها را نمیدیدید، و کسانی را که کافر شدند عذاب (و مجازات) کرد، و این است کیفر کافران».
و در توصیف روز چنین هم فرموده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِیمَٰنٗا مَّعَ إِیمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا ٤﴾ [الفتح: 4].
«او کسی است که در دلهای مؤمنان آرامش نازل کرد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند، و سپاهیان آسمانها و زمین از آن الله است، و الله دانای حکیم است».
﴿لَّقَدۡ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ یُبَایِعُونَکَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ عَلَیۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِیبٗا١٨﴾ [الفتح: 18].
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که درون دلهایشان نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد و فتح نزدیکی را پاداششان کرد».
این «سکینه» که در آیات، مذکور است همان اطمینان خاطر و آرامش روحی است که پروردگار بر بندگان مؤمن خود نازل میفرماید و اضطراب درونیشان را از بین میبرد و در جای آن ایمان و یقین و ثبات و خاطر جمعی، ایجاد میکند. در صحیح بخاری و مسلم ثابت شدهاست که رسول گرامی اسلام ج از پروردگار «سکینه» را درخواست نموده است. از براء بن عازب نقل است که فرمود: «روز خندق پیامبر ج را در حالی دیدم که خاک جابه جا میکرد به حدی که خاک موی سینهاش را پوشانیده بود و در این حال ابیات عبداللّه بن رواحه را میسرود:
اللهم
لولا أنت ما اهتدینا |
|
ولا
تصدقنا ولا صلینا |
خداوند اگر تو ما را هدایت نمیکردی ما راهیاب نبودیم، نه زکات میدادیم و نه نماز میخواندیم.
فانزلن
سکینه علینا |
|
وثبت
الاقدام ان لاقینا |
پس بر ما سکینه نازل فرما و هنگام رویارویی با دشمن ما را ثابت قدم بدار.
ان
الا عدا قد بغوا علینا |
|
اذا
رادوا فتنه ابنیا |
دشمنان به ما ظلم کردهاند و هرگاه قصد ایجاد فتنه کنند، با آنان رویارو میشویم، ایشان این اشعار را با صدای بلند میخواند»([15]).
هروی گفته که: «سکینهای که بر قلب پیامبر ج و یارانش نازل میگشت باعث میشد که قدرت و روحیهی آنان متمرکز گردد و اگر کسی میترسید با آن آرام میگرفت و کسانی که در اندوه و نگرانی بودند تسلی مییافتند، افرادی هم که نافرمانی میکردند یا جرأت مقابله یا امتناع در برابر دستورات را داشتند پس از آن سر تسلیم فرود میآوردند»([16]).
رسول خدا ج یاران خود را در بسیاری از حالات به سکینه توصیه میفرمود از جمله به هنگام رفتن به نماز جماعت، در موقع تشییع جنازه و یا هنگام پایین آمدن از کوه عرفه. ایشان آنان را راهنمایی میکرد که در حلقههای ذکر و قرائت قرآن و مطالعهی آن سکینه نازل میشود. بدون شک پیامبر ج صفات نیکو را در قلب آنان ریشهدار میکرد و به آرامش و سکینهای عادتشان میداد که دوست داشت در سایر احوال آنگونه باشند. سکینه در واقع قلادهی مؤمن است.
جوامع غربی با وجود این که به بالاترین سطح تکنولوژی رسیدهاند اما از ایجاد امنیت روانی برای افراد و جوامع خود ناتوان ماندهاند، علیرغم اینکه از ابزارهای بسیار پیشرفته، نظم مترقی و امکانات شگفتآوری برخودارند. این بدان خاطر است که امنیت حقیقی از درون افراد میجوشد و به اجتماع سرازیر میگردد. افراد مضطرب نمیتوانند خواستگار امنی برای آرامش خانواده و در نتیجه آرامش جامعه باشند.
[1]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 103، حدیث شماره 5641 و 5642.
[2]- مسلم، الصحیح، ج4، ص 1993، حدیث شماره 4575. آن زن، ام سائب بود. مترجم.
[3]- ترمذی، الجامع، ج4، ص 601، حدیث شماره 2396 و گفته با این طریق حسن غریب است.
[4]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 518، حدیث شماره 6114 و مسلم. الصحیح، ج10، ص 2014، حدیث شماره 2609.
[5]- بخاری، فتح الباری، ج3، ص 148، حدیث شماره 1283 و مسلم، الصحیح، ج2، ص 637، حدیث شماره 926. لفظ حدیث از مسلم است.
[6]- مسلم، الصحیح، ج2، ص 631، حدیث شماره 918.
[7]- ترمذی، الجامع، ج4، ص 601، حدیث شماره 2398 و گفته که حسن و صحیح است.
[8]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 110، حدیث شماره 5646 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1990، حدیث شماره 2570. لفظ حدیث از بخاری است.
[9]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 111، حدیث شماره 5648 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1991، شماره 2571.
[10]- یعقوب بن سفیان، المعرفة والتاریخ، ج1، ص 153، و نگا: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 431.
[11]-ابوهیم، الحلیة، ج5، ص 306.
[12]-ابونعیم، الحلیة، ج2، ص 199.
[13]- بخاری، فتح الباری، ج6، ص 465، حدیث شماره 3429، و مسلم، الصحیح، ج1، ص 114، حدیث شماره 124. لفظ حدیث از بخاری است.
[14]- احمد، المسند، ج1، ص 4، و بخاری، فتح الباری، ج8، ص 325، حدیث شماره 4663.
[15]- بخاری، فتح الباری، ج6، ص 160، حدیث شماره 3034 و مسلم، صحیح، ج3، ص 1430.
[16]- ابن قیم، مدارج الساکین، ج2، ص 529.
خدای متعال میفرماید:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا ٩٣﴾ [النساء: 93].
«و کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خدا محروم میسازد و برای او عذاب بزرگی آماده میکند».
سعید بن جبیر گفته است: اهل کوفه دربارهی این آیه با هم اختلاف نظر داشتند. پس من برای حل این اختلاف نزد ابن عباس سفر کردم و از او دربارهی این آیه پرسیدم، فرمود: «این آخرین آیهای است که [در این باب] نازل شد و پس آن آیهی دیگری برای نسخ آن نازل نشده است»([1]). ابن عباس به خاطر همین برداشت از آیه بود که همواره میگفت: «هرکس مؤمنی را به طور عمد به قتل برساند هیچ توبهای از او پذیرفته نخواهد شد». در نظر ابن عباس این آیه جزو آیات محکم است و این نظر برخلاف رأی جمهور علماء است. رسول خدا ج فرموده است: «هرکس یکی از کافران طرف قرارداد با ما را به قتل برساند، بوی بهشت به مشامش نمیرسد. این در حالی است که بوی آن از فاصله زمانی چهل سال راه به مشام میرسد»([2]).
حافظ ابن حجر عقلانی گفته است: «مراد این نفی -هرچند نفی عام است- زمان خاصی است([3]). و دلایل عقلی و نقلی این مسأله را تأیید میکنند و منظور حدیث این است که شخص مسلمان هرچند که مرتکب گناهان کبیره هم شده باشد پس از مرگ مسلمان محسوب میشود و جاودانه در آتش نخواهد ماند و در نهایت به بهشت داخل میگردد، اگرچه قبل از آن عذاب دیده باشد»([4]).
آیهی 93 سورهی نساء هم به آثار خطرناک قتل اشاره دارد، زیرا قتل به معنی تجاوز به حق زندگی دیگران است و این حق را خداوند متعال به انسان داده و چنین مقدر کردهاست که فقط با امر و ارادهی او به دنیا پا بگذارد و از آن خارج شود. پس اگر کسی برخلاف دستور و ارادهی خداوند از عالم شهادت خارج گردد [مانند اقدام به خودکشی] در معرض خشم و عذاب خدای تعالی قرار میگیرد و اگر برخلاف دستور پروردگار باعث گرفتن حق زندگی از دیگران گردد بازهم در معرض خشم و لعنت خداوند قرار میگیرد و برای همیشه در جهنم میماند([5]).
قرآن کریم مسئولیت جامعهی مسلمان را در زمینهی حفظ حق زندگی افراد و مجازات قاتلان و دفاع از حق زندگی مردم گوشزد فرموده و قتل ناحق یک انسان را برابر با قتل همهی انسانها داشته و بخشیدن دوبارهی زندگی به یک انسان را همانند زندگی بخشیدن به همهی انسانها برشمرده است. قرآن جنین فرمودهاست:
﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا﴾ [المائدة: 32].
«هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همهی انسانها را کشته است».
هر جامعهای که در برابر سلب حق زندگی از افراد ساکت میماند و با سبک سری و بیمبالاتی به این جرم بزرگ مینگرد و همانگونه که اخبار عصر حاضر از بیتفاوتی اکثریت مردم در برابر جنایتکارانهترین نمونههای قتل خبر میدهد و چنین جرمی بدون دخالت دیگران به وقوع میپیوندد، چنین جامعهای به قاتلان فرصت میدهد که پس از قتل اول به قتل دوم و سوم نیز اقدام نمایند، به خصوص اگر ترس واقع شدن زیر حکم قانون را هم نداشه باشند. چنین برخوردی از جانب جامعه را میتوان یکی از علل کثرت جرائم قتل در این عصر دانست. بسیاری اوقات انگیزهی قتل اموری بسیار جزئی و بیارزش است و این نشان از کمبها بودن جان انسانها در تمدن مادی است. بسیار اتفاق افتادهاست که افرادی برای به دست آوردن چند «جنیه» یا چند «دلار» که بتوانند با آن شرابی را بنوشند، دیگران را به قتل رساندهاند صرفاً به این خاطر که بدنشان بهآن عادت گرفته و یا به مادهای مخدر معتاد شدهاند. گاهی هم شخص مقتول جزو بستگان و نزدیکان قاتل بوده و فقط به خاطر این که او را به خشم آورده یا لذتش را از او قطع نموده او را کشته است یا شاید شخصی فرزند خود را به قتل برساند به این بهانه که حق دارد زندگی را از او بگیرد تا از یک بیماری طولانی مدت یا خطرات ناشی از جنگ یا سختیهای ممکن در مسیر زندگی او را نجات دهد.
در حقیقت بیاحترامی به حق زندگی افراد، تجاوز به همهی اجتماع است، زیرا همهی افراد به طور مساوی از حق حیات برخوردارند و بیارزش دانستن حق یک شخص منجر به بیارزش دانستن حقوق دیگران خواهد شد و در نتیجه حق حیات پایمال میگردد و کل جامعه احساس امنیت خود را در دست میدهد و امنیت اجتماعی در خطر میافتد.
گاهی اوقات افرادی هستند که در معیار حقیقت هم حق زندگی را از دست میدهند و آن زمانی است که حرمت شریعت خدا را نگه ندارد، با آن رو در رو بایستند و برای نشر فساد در زمین بکوشند، در چنین حالی قتل او برابر با دادن حق زندگی به دیگران است. خداوند در این باره فرموده است:
﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ ١٧٩﴾ [البقرة: 179].
« و ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص حیات و زندگی است، باشد که شما تقوا پیشه کنید».
قصاص در این آیه مایهی حیات برای خردمندان معرفی شدهاست زیرا اگر قاتل بداند که مجازات قتل دیگران، کشته شدن خود اوست از کشتن دیگران خودداری میکند، پس هم حق حیات را به دیگران بازگردانده و هم به خود. در قرآن چنین آمده است:
﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ﴾ [الاسراء: 33].
«و کسی را نکشید که خداوند کشتن او را - جز به حق، حرام کرده است».
پس کشتن دیگران حرام است مگر این که شخصی یکی از جرمهای بزرگ زیر را مرتکب شود که در حدیث شریف چنین بیان شده است: «خون هر مسلمانی که به توحید و رسالت من گواهی میدهد حرام است مگر در یکی از سه حالت زیر: شخص متأهلی که زنا میکند، شخصی که دیگری را کشتهاست و خود باید در قصاص آن کشته شود و کسی که دین خود را رها کردهاست و از جماعت مسلمانان فاصله میگیرد»([6]).
چنین قتلهایی به عنوان قصاص صورت میگیرد و منجر به حفظ حقوق عموم مردم میگردد. دین اسلام خودکشی را نیز تحریم کردهاست زیرا انسان حق ندارد به زندگی خود پایان بخشد:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا﴾ [النساء: 29].
«و خودکشی مکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود)».
رسول خدا ج هم فرموده است: «هرکس که به قصد خودکشی، خود را از بالای کوه پایین اندازد برای همیشه در آتش جهنم سقوط میکند و هرکس که به خوردن زهر، خود را بکشد، به طور دائم آن زهر را در آتش جهنم در دست خواهد داشت و جرعه جرعه آن را خواهد نوشید و هرکس، با آهنی خودکشی کند برای همیشه و به طور دائم، آن آهن را در آتش جهنم به دست خواهد داشت و در شکمش فرو خواهد برد»([7]).
بخاری از رسول اکرم ج نقل میکند که فرمود: «در میان اقوام پیشین مردی بود که زخمی شده بود، چون نتوانست شکیبایی کند، چاقویی برداشت و رگ دست خود را قطع کرد، اما خونش بند نیامد و مرد. خدای متعال در بارهاش فرمود: بندهام بر من پیشی گرفت، پس بهشت را برایش حرام ساختم»([8]).
شریعت اسلام برای بخشیدن حق زندگی به انسانها میان بزرگ و کوچک و مرد و زن تفاوتی قائل نشده است و برای مجازات شخص قاتل در هر یک از این حالات قصاص را در نظر گرفته و باید کشته شود مگر این که ولی مقتول با گرفتن دیه از قتل او بگذرد. اگر شخصی مرتکب قتل غیر عمد شود بر او لازم است که یک بردهی مؤمن را آزاد سازد، و اگر برده یافت نشد باید دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد و به خانواده مقتول دیه پرداخت نماید. مگر این که او را از پرداخت آن معاف سازند. خدای متعال در این باره فرموده است:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْ﴾ [النساء: 92].
«هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسی که مؤمنی را به خطا کشت باید که بردهی مؤمنی را آزاد کند خون بهایی هم به کسان کشته بپردازد مگر این که آنان درگذرند (و از دریافت خون بها که صد شتر است، چشم پوشی کنند)».
امام قرطبی / در بیان حکمت کفارهی قتل میگویید: «علما در مورد معنای کفاره اختلاف نظر دارند. برخی گفتهاند که وجوب کفاره به خاطر آزمودن قاتل و پاکسازی گناه اوست و گناه قاتل این بوده که در زمینهی حفظ جان انسانها احتیاط و پرهیز لازم را به خرج ندادهاست تا این که انسانهایی به ناحق به دست او کشته شدهاند. بعضی از علما هم گفتهاند که کفاره به این خاطر واجب شد تا جایگزینی برای تعطیلی حق خداوند در مورد شخص مقتول باشد، زیرا او دارای حقوقی از جمله بهرهگیری از زندگی و دخل و تصرف در امورات حلال بود و خداوند هم حقوقی بر او داشت از جمله این که او یکی از بندگان خدا بود و نام بندگی بر او واجب بود – و کوچک و بزرگ بودن، آزاد یا برده بودن، مسلمان یا ذمّی بودن در این رابطه بیتأثیر بود – و این نامگذاری باعث شد که از حیوانات و جانداران دیگر متمایز گردد. علاوه بر آن امید میرفت که از نسل او اشخاصی به وجود آیند که خداوند را عبادت کرده و از او اطاعت نمایند. در واقع قاتل این شخص باعث شده که نام و اوصافی را که برای مقتول برشمردیم از او سلب نماید. به همین خاطر مستوجب کفاره گشته است. در هر حال هرکدام از دو توجیه مذکور برای بیان حکمت کفاره صحیحتر باشد نشان از این دارد که هرچند متن آیه برای قتل خطا عقوبت تعیین نمودهاست اما برای قتل عمد نیز همان مجازات به صورت شدیدتر اجرا میگردد»([9]).
شریعت اسلامی ارث مقتول را بر قاتل حرام نموده و طبق نظر اکثریت علما این مجازات برای قتل عمد و غیر عمد یکسان است. این بدان خاطر است که افراد طمّاع برای دستیابی هرچه زودتر به ارث، نقشهی قتل بستگان را تدبیر نکنند و این مسأله به یکی از قواعد فقهی مبدل گشته که سرفصل آن چنین است: «مَن استَعجَلَ الشَیءِ قَبلَ أواِنهِ عُوقِب بِحرمانِه»([10]).یعنی مجازات کسی که درصدد به دست آوردن چیزی باشد که هنوز وقت آن نرسیده، محروم شدن از آن است. حتی اگر شخصی برای دیگری وصیتی بنویسد و شخص مورد وصایت، او را به قتل برساند، وصیت مذکور از نظر شرع باطل میگردد.
با تأمل در مسألهی قصاص قاتل در شریعت اسلامی واضح میگردد که حق زندگی کردن یک نعمت خدادادی به انسان است و کسی جز خدا حق ندارد که این حق را از او سلب نماید و حکم قصاص را هم خود خداوند به عنوان مجازاتی از جنس گناه و برای حمایت از جامعه در برابر این جرم زشت تشریح نموده است. قصاص در واقع یک قانون بازدارنده برای قاتلان و مجرمان است.
لازم است بدانیم که قوانین ساختهی بشر همیشه تابع قانونگذاران است. آنان زمانی که وقوع قتلها شایع میشود به تصویب قانون قصاص تن میدهند و گاهی نیز آن را به حبس ابد یا طولانی مدت همراه با اعمال شاقّه تغییر میدهند. هرچند که بیشتر قوانین جهان کشتن قاتل را در مجازات قتل در متن خود دارد و این نشانهی سبقت اسلام در بحث قانونگذاری و تدوین قوانی جنایی است. البته این فقط یکی از موارد سبقت شریعت پاک اسلام از سایر دینها و قوانین بشری است.
[1]- مسلم، الصحیح، ج4، ص 2317، حدیث شماره 3023.
[2]- بخاری، فتح الباری، ج6، 269، حدیث شماره 3166 و ج12، ص 259، حدیث شماره 6914.
[3]- یعنی عدم ورود شخص قاتل به بهشت حکم ابدی ندارد. مترجم.
[4]- ابن حجر، فتح الباری، ج12، ص 259.
[5]- البته بر اساس رأی ابن عباس ولی در هر حال وارد جهنم میگردد. مترجم.
[6]- بخاری، فتح الباری، حدیث شماره 6878 و مسلم، الصحیح، حدیث شماره 1676.
[7]- بخاری، فتح الباری، حدیث شماره 5778.
[8]- بخاری. فتح الباری، حدیث شماره3463.
[9]- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج5، ص 315.
[10]- احمد الزرقاء، شرح القواعد الفقهیه، ص 403.
در قوانین اسلامی قاعدهای مهم وجود دارد و آن این است که هر فرد مسلمانی فقط گناه خود را بر دوش میکشد و بار گناه دیگران بر او تحمیل نمیشود.
خدای متعال چنین فرموده است:
﴿کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ ٣٨﴾ [المدثر: 38].
«هر کسی در گروکاری است که کرده است».
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾ [الانعام: 164].
«و هیچکسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد».
﴿مَّنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَیۡهَاۗ وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ ٤٦﴾ [فصلت: 46].
«هرکس که کار نیک بکند به نفع خود میکند، و هرکس که کار بد بکند به زیان خود میکند».
این آیات به بیان دامنهی مسئولیتهای فردی پرداخته و سنت پیامبر ج هم این مفاهیم را تأیید و تأکید نموده است. پیامبر ج در این مورد فرمودهاست که: «هیچکس به خاطر گناه پدر یا برادرش مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد»([1]). پس اگر پدر یا برادر جنایتی مانند قتل یا امثال آن را مرتکب شدند، در دنیا یا آخرت مجازات میشوند و ربطی به دیگران ندارد. پس جایز نیست که افراد دیگری در مجازات قتل به عنوان انتقام کشته شوند. ابوداود در «سنن» از ابورمله نقل کردهاست که گفت: همراه پدرم [برای کاری] نزد پیامبر ج رفتیم. پیامبر ج به پدرم فرمود: این پسر توست؟ پدرم گفت: بله به پروردگار کعبه قسم. پیامبر ج فرمود: به حقیقت چنین است؟ حاضرم شهادت بدهم. پیامبر ج به خاطر شباهتی که میان من و پدرم بود و با این حال پدرم برای اثبات رابطهی پدر و فرزندی میان ما سوگند خورد، تبسم کرد و فرمود: گناه فرزندت بر تو حمل نمیشود و گناه تو نیز بر او تحمیل نمیگردد. آن گاه این را تلاوت فرمود: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾([2]). پس به خاطر گناه فرزند، پدر گرفتار نمیگردد و فرزند نیز به خاطر گناه پدر گرفتار نمیشود، هرچند که رابطهی میان این دو بسیار قوی است و پدر در تربیت فرزندش نقش داشته است.
بر همین اساس دیدگاه اسلام به نسبت بچههای سرراهی و فرزندان نامشروع بسیار عادلانه و منصفانه است و گناه پدرانشان را به آنان تسرّی نمیدهد.
﴿وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا﴾ [الکهف: 49].
«و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند. (چرا که پاداش یا کیفر، محصول اعمال خود مردمان است)».
انسان فقط زمانی در پیشگاه خدا مسئول است که دعوت اسلام به او ابلاغ شده باشد.
﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾ [الاسراء: 15].
«و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم».
به همین صورت بار مسئولیت فقط بر کسانی تحمیل میگردد که مکلف باشد و در واقع مخاطبان خداوند در آیات امر و نهی و ارشاد، همانان هستند. از دیدگاه شرع مکلف به کسی اطلاق میگردد که بالغ و عاقل و توانا بر دخل و تصرف باشد. و چنین شخصی است که حقوق واجب خداوند، از جمله نماز و روزه و حج و حقوق مردم مانند نفقه و خیرخواهی، برای او تعیین میگردد.
قصد شریعت از تعیین این تکلیف و حقوق واجب برای افراد و پیشنهاد تمسک به سنتها، خارج ساختن شخص مکلف از پیروی بیقید و بند هوی و هوس و الزام او به عبادت پروردگار و تسلیم شدن اختیاری در برابر نظام شریعت است، چرا که او در زمینههای دیگر به جبر، تسلیم نظام هستی شدهاست. با این برنامه است که هدف خداوند از خلقت انسان محقق میگردد که هدفش را اینگونه بیان فرمود:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56].
«من پریها و انسانها را جز برای پرستش خود نیافریدهام».
این هدف خلاف آن چیزی است که فیلسوفان ماتریالیست از ماده پرستان قبل از خود نقل و دوباره تکرار میکنند. قرآن نظر ماده پرستان قبل از خود را اینگونه نقل میکند:
﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ وَمَا لَهُم بِذَٰلِکَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ ٢٤﴾ [الجاثیة: 24].
«منکران رستاخیز میگویند: حیاتی جز همین زندگی دنیایی که در آن بسر میبریم در کار نیست. گروهی از ما میمیرند و گروهی جای ایشان را میگیرند، و جز طبیعت و روزگار، ما را هلاک نمیسازد! آنان چنین سخنی را از روی یقین و آگاهی نمیگویند، و بلکه تنها گمان میبرند و تخمین میزنند».
اینکه تکالیف خداوند به بشر رو کردهاست نه به مخلوقات دیگر نشان از کرامت انسان دارد و برای سعادت او در دنیا و آخرت مقرر گشتهاست و سایر مقاصد شریعت هم چیزی غیر از این هدف غایی را در پی ندارد. خداوند از عبادت و اطاعت بندگان بینیاز است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ ١٥﴾ [فاطر: 15].
«ای مردم! شما (در هرچیزی، محتاج و) نیازمند خدایید، و خدا بینیاز (از عبادت شما است) و ستوده است».
محمد مصطفی ج در یک حدیث قدسی از خدای خود چنین نقل میکند:
«ای بندگان من شما هرگز نمیتوانید به جایی برسید که به من ضرر یا نفعی برسانید، ای بندگان من: اگر اولین و آخرین شما و انسانها و جنیهای شما جزو باتقویترین افراد باشند، چیزی به ملک من اضافه نمیگردد. ای بندگان من اگر اولین و آخرین شما، انسانها و جنیهای شما جزو فاجرترین افراد باشند از ملک من چیزی کاسته نمیگردد، ای بندگان من اگر اولین و آخرین شما و انسانها و جنیهای شما همگی در یک مکان جمع گردند و از من مطلوبات خود را بخواهند، درخواست همهی آنان را پذیرا خواهم بود و هرکس هرچه بخواهد به او خواهم داد و چیزی از خزائن من کم نمیشود مگر به اندازهی مقدار آبی که با خارج کردن یک سوزن خیاطی از دریا کم میگردد»([3]).
پس بدون شک میتوان گفت مکلف شدن انسان به عبادت و اطاعت پروردگار برای مصالح خود انسان و برای سنجش میزان وفاداری و شکرگذاریش در برابر نعمتهای متنوع و فراگیر پروردگار است. خداوند فرموده است:
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ لِّیُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ وَیَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمَۢا ٧٣﴾ [الاحزاب: 72-73].
«ما امانت (اختیار و اراده) را بر آسمانها و زمین و کوهها (و همهی جهان خلقت) عرضه داشتیم (و انجام وظیفهی اختیاری همراه با مسئولیت، و انجام وظیفهی اجباری بدون مسئولیت را بدیشان پیشنهاد کردیم. جملگی آنها اجبار را بر اختیار برتری دادند) و از پذیرش امانت خودداری کردند و از آن ترسیدند، و حال اینکه انسان زیر بار آن رفت آنان واقعاً ستمگر و نادانند. و سرانجام خداوند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشترک را کیفر دهد و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و (بدیشان رحمت نماید) خداوند همواره بس آمرزگار و مهربان بوده و هست».
طبق نظر جمهور علما منظور از امانت در این آیه همان تکلیف است([4]).
امانتهایی که دین بر عهده انسانها گذاشته است، قبل از همه توحید و یکتاپرستی، اقرار به ربوبیت پروردگار و کمال صفات او و آنگاه پیروی اعتقادی و عملی از رسول اکرم ج است. حمل این امانت باعث میشود که انسان از شریک قائل شدن برای خدا و پایبندی به سایر عقاید جاهلی و باطل و مخالفت با شریعت و دستورهای رسول رهایی یابد. شرک بزرگترین گناه و بالاترین گناه کبیره است که خداوند آن را نمیبخشاید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِیمًا ٤٨﴾ [النساء: 48].
«بیگمان الله این را که به او شرک آورده شود، نمیبخشد، و غیر از آن را برای هر کس بخواهد میبخشد، و هر کس که به الله شرک ورزد، یقیناً گناهی بزرگ مرتکب شدهاست».
و در آیهای دیگر فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا ١١٦﴾ [النساء: 116].
«بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمیآمرزد و بلکه پایینتر از آن را از هرکس که بخواهد (و صلاح بداند) میبخشد. هر که برای خدا انباز بگیرد، به راستی بسی گمراه گشته است (و خیلی از حق پرت شده است)».
قرآن انسان مشرک را گمراه و دروغ باف دانسته و خداوند بیان فرموده که بهشت را بر او حرام نموده است:
﴿مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ﴾ [المائدة: 72].
«بیگمان هرکس شریکی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشان را از عذاب جهنم برهاند)».
در آیهای دیگر هم آمده است که مشرکان نجس هستند:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَاۚ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ عَیۡلَةٗ فَسَوۡفَ یُغۡنِیکُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦٓ إِن شَآءَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٢٨﴾ [التوبة: 28].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! بیگمان مشرکان (به سبب کفر و شرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) به مسجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را به فضل و رحمت خود (از خلق از مشرکان) بینیاز میگرداند؛ چرا که خدا آگاه (از کار شما است و برای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است».
برخی از فیلسوفان و متفکران معتقدند که تنگ کردن دایرهی ارتباط با خدا بخش بزرگی از تعالیم اسلام را به خود اختصاص دادهاست در حالی که رویکرد دنیای امروز توسعهی ارتباطات اجتماعی، تعیین حقوق و وظایف مردم در این زمینه و تاکید بر آزادی انسان و گرامیداشت انگیزههای رفاه طلبی و سعادت خواهی اوست.
حقیقت این است که اسلام به توحید بسیار اهمیت داده و آن را محور زندگانی بشر قرار داده است و اولین مرحله از عدالت و وفاداری در رابطه با پروردگار معنی مییابد و باید به او وفادار بماند و حق الوهیت را ادا کند و عبادت را مخصوص او گرداند. اگر انسانی نتواند با خدای خود که روزیرسان و بزرگوار و توانا بر حساب و کتاب و ثواب و عقاب است رفتاری عادلانه داشته باشد، چگونه میتواند همین رفتار را با بشری همانند خود به اجرا درآورد؟ از سوی دیگر اگر او نتواند خود را از قید و بند باورهای شرکآمیز و خرافی و تسلیم شدن در برابر نیروهای تخیلی حاکم بر طبیعت و یا خدایان ساختهی بشر رها کند، چگونه خواهد توانست از تسلیم شدن در برابر طاغوتهای بشری خود را آزاد سازد، وجودش را اثبات کند، آزادیش را پاس دارد و کرامت اقتصادی و اجتماعی و سیاسیاش را به دست آورد.
انسان توحیدی همان انسان آزاده است، زیرا میداند که هیچ فرمانروا و فریادرسی جز «اللّه» نیست و میداند که هیچ موجودی جز به اذن پروردگار نمیتواند به او ضرر و نفعی برساند و اینگونه جایگاه خود را در هستی میشناسد، به دینش افتخار میکند و خیر و حق و جمال را به دست میآورد و قبل از هرچیز هدف از خلقت خود را کشف میکند.
هرچند که فیلسوفان و مصلحان غربی مآب برای ایجاد تردید در راه توحید و راه ایمان به خدا و یکتاپرستی، تلاشهای بسیاری کردهاند و با طرح برنامههای اصلاح اجتماعی در چارچوب فلسفههای متنوع و دور از منهج پروردگار هستی درصدد این کار برآمدهاند، اما هرگز نتوانستهاند آن اصلاح مد نظر خود را به اجرا درآورند. زیرا بیگانه شدن از خدا فقط شر و فساد را بیشتر میکند و جز کینه و نفرت چیزی نمیکارد و فقط انسانهای مضطربی را میسازد که از هرگونه عناصر انسانِ صالح تهی هستند.
اگر فیلسوفان و مصلحان، قدر خدواند را میدانستند، میفهمیدند که اولین لازمهی اصلاح انسان، شناخت پروردگار، تحکیم رابطه با او و اطاعت از اوامر و نواهی اوست. و میدانستند که این وظیفهی مصلحان نیست که به تشریح ادیان جدید یا تعیین دیدگاهی برای جهان و انسان از طریق نظر و اجتهاد بپردازند زیرا فقط خداوند حق تشریح دارد و فقط ظالمان ملحد و متکبران خودسر هستند که به مخالفت با قوانین خدا تن میدهند.
خداوند متعال فرموده است:
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِیعٗا قَبۡضَتُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِیَّٰتُۢ بِیَمِینِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ٦٧﴾ [الزمر: 67].
«و آنها (= مشرکان) الله را چنانکه سزاوار بزرگی اوست نشناختند در حالیکه روز قیامت تمام زمین در مشت اوست و آسمانها درهم پیچیده در دست راست اوست، او منزه و برتر است از آنچه شریک او میپندارند».
در آیه دیگر هم فرمودهاست:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ١٨ إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾ [آل عمران: 18-19].
«الله گواهی داده است که معبودی (بحق) جز او نیست، و فرشتگان و صاحبان دانش، (نیز بر این مطلب گواهی میدهند). در حالیکه (الله در جهان هستی) قیام به عدالت دارد، معبودی (بحق) جز او نیست، که توانمند حکیم است. همانا دین (حق) نزد خدا، اسلام است».
امام ابن قیم در توضیح این آیه میفرماید: «این آیه دربرگیرندهی حقیقت توحید است و شامل بزرگترین و عادلانهترین شهادت است و مهمترین شاهد و مشهود را مشخص نموده است و عبارات سلف صالح در مورد لفظ «شهد» پیرامون این چند معنی دور میزند: حکم، قضاء، اعلام بیان و اخبار»([5]).
پس لازم است که همت متفکران به سمت فهم بیشتر مضامین عقیدتی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تربیتی اسلام متوجه گردد و این فهم را به طور مداوم میان افراد ریشهدار کنند و هدفشان از این کار رسیدن به خداوند متعال و رسیدن به موجبات سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.
یکی از اهداف اسلام ایجاد جامعهای پیوسته است که انسان در آن به کرامت و آزادی خود افتخار کند و روابط خود را با دیگران براساس احترام متقابل و اطمینان کامل بنیان نهد و به نسبت جان و مال و آبروی خود امنیت داشته باشد.
هدف اسلام این است که انسان بتواند در چنین جامعهای با روحیهای مثبت و سراسر خیر و بخشش و روابط اجتماعی ناشی از حسن ظن به تجربه زندگی بپردازد. به همین خاطر است که هرچه را که منجر به منفی نگری و انزوا و گوشهگیری در انسان میگردد حرام نموده و مردم را به تمسک به عواملی فرا خواندهاست که موجب تقویت روابط اجتماعی و تحکیم پایههای محبت و همکاری میان مردم میگردد.
خداوند فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ ١٢﴾ [الحجرات: 12].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، که برخی از گمانها گناه است، و جاسوسی و پرده دری نکنید، و یکی از دیگری غیبت ننماید؛ آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به یقین همهی شما از مرده خواری بدتان میآید (و از آن بیزارید، غیبت نیز چنین است و از آن بپرهیزید و) از خدا پروا کنید، بیگمان خداوند بس توبه پذیر و مهربان است».
این آیه به تحریم ظن و گمان بد به افراد یا تهمت زدن به دیگران بدون دلیل اشاره دارد. در حالی که ظن مثبت امری مطلوب است و در آیهی زیر به چنین رفتاری فرا خوانده شده است:
﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَیۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡکٞ مُّبِینٞ ١٢﴾ [النور: 12].
«چرا هنگامیکه این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان خیر نبردند، و نگفتند: این تهمتی (بزرگ و) آشکار است».
پس خداوند متعال هرنوع ظنی را حرام ننموده و فقط گمانهزنیهایی را تحریم کردهاست که براساس آن مؤمنی به مؤمن دیگر، امری ناپسند را نسبت دهد مانند این که بدون دلیل، شخصی را به شرابخواری متهم نماید. گمان بد و اتهام به افراد باعث کنجکاو شدن مردم در مورد آنها و در نهایت منجر به بدبینی و تجسس در عیوب آنان میگردد که این هم امری حرام است و خداوند با لفظ ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ آن را تحریم نموده است.
برای مؤمن همین کافی است که خود را به ظواهر افراد قانع کند و برای دستیابی به نهانیها و اسرار زندگی آنان که خداوند هم آن را پوشیده داشته تلاش نکند. پیامبر ج فرمود: «وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا سَتَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»([1]). «هرکس که عیوب مسلمانی را پوشیده نگه دارد، خداوند روز قیامت عیوبش را خواهد پوشاند».
یکی از احادیثی که از تفتیش و جستجو در امورات مردم و تحقیق دربارهی گمانهای بد نهی نموده، حدیث زیر است که پیامبر ج فرمود: «هرگاه گمان بد بردید دربارهی آن تحقیق نکنید. اگر به کسی حسد بردید سرکشی و نافرمانی نکنید و اگر بدشگونی برای مسألهای به ذهنتان خطور کرد از آن بگذرید»([2]).
بدون شک تلاش برای دستیابی به عیوب مردم و جستجوی گناهان و نافرمانیهای آنان منجر به فساد میگردد. زیرا آنان زمانی که ببینند، احوال و اسرارشان برای مردم فاش گشته، حیای خود را از دست میدهند و از آن پس نافرمانیهای خود را آشکارا انجام میدهند. این بار غرور آنان را میگیرد و اعمال خود را توجیه میکنند و به توبه روی نمیآورند. برهمین اساس است که پیامبر ج فرمود: «اگر تو درصدد دستیابی به نهانیهای مردم باشی، آنان را فاسد کردهای یا به فساد نزدیک ساختهای»([3]). یک بار دیگر هم به کارگزاران خود فرمود: «امیر مردم اگر به شک و شبهه در مورد آنان تکیه کند، آنان را فاسد ساخته است»([4]).
پیامبر اکرم ج در حدیثی دیگر از پرداختن به عیوب مسلمانان به شدت نهی فرموده و عامل این کار را به مجازاتی از جنس عمل ﴿جَزَآءٗ وِفَاقًا ٢٦﴾ تهدید نموده و بیان کرده که همانگونه که او برای رسوایی دیگران حریص است، خداوند هم عیوب او را نمیپوشاند و رسوایش خواهد ساخت، پیامبر ج فرمود: «ای کسانی که با زبان ایمان آوردهاید اما اثری از آن در قلبتان وارد نگشته است، غیبت مسلمانان را نکنید و در جستجوی کشف عورات آنان نباشید و بدانید هرکس که درصدد کشف عورات مسلمین باشد، خداوند درصدد کشف عورتش برخواهد آمد و در نهایت در خانهاش آبرویش را خواهد برد و او را رسوا خواهد کرد»([5]).
برخی از مردم برای دستیابی به آبروی مسلمین و کشف نهانیها و گناهان پشت پردهی آنان تلاش میکنند تا به مال و مقام و محبوبیت نزد مسؤلان دست یابند. پیامبر ج نسبت به این کار هشدار داده، آن را حرام دانسته و خطر آن را بر دین چنین بیان فرموده است: «هرکس که از طریق آبروریزی یک مسلمان به لقمه نانی برسد، خداوند همان را در جهنم به او خواهد داد و هرکس که با این کار لباسی بر تن کند، خداوند همانند آن را در جهنم بر او خواهد پوشاند و هرکس که ریاکاری و چاپلوسی و مدح نابجای دیگران به اهداف خود برسد، خداوند همان کار را درقیامت با او خواهد کرد و آبرویش را خواهد برد»([6]).
پیامبر ج به مسلمانان امر نمودهاست که از آبروی برادران خود دفاع کنند و دست رد بر سینهی افرادی بزنند که درصدد هتک حرمت و آبروریزی مسلمین هستند و باید پدیدهی زشت تجارت با آبروی مردم و تفریح با شرافت آنان را ریشه کن کنند. زیرا کسی که به آبروریزی دیگران نزد تو میپردازد، آبروی تو را هم نزد آنان خواهد برد. پیامبر ج سکوت در برابر غیبت و عیب جویی از مسلمانان را به شدت نهی فرموده و چنین گفته است: «هرگاه شخصی در برابر هتک حرمت و آبروریزی مسلمانان [سکوت کند] و با این کار او را رسوا سازد، خداوند در جایی که دوست دارد او را یاری کند، خوار و بیآبرویش خواهد ساخت، هر شخصی هم که هنگام آبروریزی و هتک حرمت یک مسلمان از او دفاع کند، در جایی که دوست دارد یاری شود، خداوند یاریش خواهد نمود»([7]).
آنچه که در روابط اجتماعی به عنوان یک قاعدهی عمومی مطرح است، حرمت خون و مال و آبروی مسلمین است. در حدیث آمده آست: «تجاوز به کلیهی حقوق مسلمانان از جمله خون و مال و آبروی آنها بر دیگران حرام است»([8]).
خداوند متعال بر همین مبنا از غیبت و سخن چینی نهی فرموده است:
﴿وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ﴾ [الحجرات: 12].
«و یکی از دیگری غیبت ننماید؛ آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهی خود را بخورد؟ به یقین همهی شما از مرده خواری بدتان میآید. از خدا پروا کنید، بیگمان خداوند بس توبه پذیر و مهربان است».
امام مسلم در صحیح خود حدیثی تخریج کردهاست که معنی غیبت را تبیین میکند. ابوهریره از پیامبر ج چنین نقل میکند: «آیا میدانید که غیبت چیست؟ اصحاب گفتند: خدا و رسول داناترند. فرمود: این که در مورد برادرت چیزی بگویی که او را ناخشنود سازد. شخصی گفت: اگر آن صفت در وجود آن شخص باشد، حکم آن چیست؟ فرمود: اگر آنچه را که تو دربارهی برادرت میگویی در وجود او باشد، غیبت کردهای، در غیر این صورت بهتان کردهای»([9]). پس غیبت یعنی ذکر عیب دیگران در غیاب آنها([10]).
حسن بصری گفته است: غیبت سهگونه است که هر سه مورد در کتاب خداوند مذکور است؛ غیبت و افک و بهتان. غیبت یعنی این که در غیاب برادرت چیزی بگویی که در صفات او هست. افک یعنی گفتن امری ناپسند که دیگران در مورد برادرت برای تو نقل کردهاند و بهتان هم یعنی نسبت دادن امری ناروا به شخصی که در مورد او حقیقت ندارد([11]).
آیهی قرآن زشتی و ناپسندی غیبت را به خوردن گوشت مردگان تشبیه نموده و آن را همانند این کار تحریم نموده است([12]). [طبق نظر ابن عباس هدف از تشبیه غیبت به خوردن گوشت مردگان، حرمت این کار است نه فقط بیان زشتی آن]. علاوه بر این همانگونه که مرده خوردن گوشت خود را احساس نمیکند، فردی که غیبت میشود از سخنی که دیگران در مورد او میگویند بیخبر است. این قضیه در زبان عرب رایج است. مقنع کندی گفتهاست:
فان
اکلوا لـحمی وفرت لـحرمهم |
|
وان
هـمه مرا مجدی بنیت لـهم مجدا |
آگر آنان گوشت مرا بخورند، گوشتشان را زیاد خواهم کرد و اگر افتخاراتم را نابود سازند، آنان را بزرگ جلوه میدهم.
پیامبر ج در سفر معراج، حال و وضع اهل غیبت را دید و آن را چنین وصف فرمود: «هنگامی که به معراج رفتم از کنار قومی عبور کردم که ناخنهایی از جنس مس داشتند و با آن چهره و سینهی خود را میخراشیدند. گفتم: ای جبرئیل آنان چه کسانی هستند. گفت: آنان کسانی هستند که گوشت مردم را میخوردند و در آبروریزی آنان نقش داشتند»([13]).
رسول خدا ج در حدیثی متفق علیه خبر داده که انسان سخن چین (نمّام) به خاطر انجام این عمل در قبر شکنجه داده میشود([14]) و وارد بهشت نمیگردد. پیامبر ج فرمود: «لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَتَّاتٌ» یعنی شخص «قَتّات» وارد بهشت نمیگردد. فرق میان نمّام و قتات این است که نمّام در محل صدور خبر حاضر میشود و عین خبر را به درستی نقل میکند تا روابط میان مردم را فاسد کند یا با نقل این اخبار وقتگذرانی کند و میان مردم فاصله اندازد، اما «قتّات» به شخصی میگویند که اخبار را از اصل منبع نقل نمیکند، از هرکس چیزی میشوند و با آن میان مردم فساد ایجاد میکند.
برخی از مردم گمان میکنند که سخن آنان در مورد مردم چندان مهم نیست و گناهی مرتکب نمیشوند. اما با توجه به الگوهای سلف صالح باید از هرگونه توصیف بدی در رابطه با دیگران خودداری کنیم حتی اگر در مورد آنها صدق کند به خصوص اگر به ذکر آن اوصاف ناخشنود باشند. از عایشه ل نقل است که فرمود: به پیامبر ج عرض کردم: «در مورد صفیه همین بس که چنین و چنان است! - راوی میگوید: منظور ایشان کوتاه قدی صفیه بود - اما پیامبر ج در پاسخ فرمود: ای عایشه چیزی گفتی که اگر با آب دریا ترکیب شود سراسر آن را فاسد میکند. عایشه ل میگوید: این در حالی بود که من برای پیامبر ج ادای یک انسان را درآوردم، اما پیامبر ج فرمود: «دوست ندارم تقلید هیچ انسانی را دربیاورم حتی اگر پاداش دنیای فراوانی هم به من بدهند»([15]).
ام المؤمنین عایشه ل به خطر چنین گفتاری آگاهی نداشت تا اینکه رسول اکرم ج مسأله را برایش بیان نمود، سپس خود به نقل این حدیث اقدام کردهاست تا همانگونه که او آگاه شد امت اسلام هم آگاهی یابند و همانگونه که او پرهیز نمود آنان نیز از این کار بپرهیزند.
خداوند غیبت را به این دلیل حرام نمودهاست که در ارتباطات اجتماعی ضعف ایجاد میکند و روابط میان مردم را نابود میگرداند و اطمینان و اعتماد را در میانشان تضعیف مینماید و به ناموس و کرامت افراد لطمه میزند. خداوند فرموده است:
﴿وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ﴾ [الحجرات: 12].
«و یکی از دیگری غیبت ننماید؛ آیا هیج یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به یقین همهی شما از مرده خواری بدتان میآید (و از آن بیزارید، غیبت نیز چنین است و از آن بپرهیزید)».
سلف صالح به خطرات غیبت آگاهی داشتند به همین خاطر بر نفس خود مواظبت میکردند، کلمات خود را میشماردند [کنایه از کم گویی] و به یکدیگر هشدار میدادند. شخصی در حضور رسول خدا ج گفت: مالک بن دخشن کجاست؟ دیگری گفت: او منافق است و خدا و رسول را دوست نمیدارد. پیامبر ج فرمود: این چنین نگو آیا ندیدهای که «لا إله إلا اللّه» میگوید و با گفتن آن قصد رضای خدا را دارد؟ آن مرد گفت: خدا و رسول داناترند. اما ما میبینیم که به منافقان رو کرده و خیرخواه آنان است. پیامبر ج فرمود: خداوند آتش را بر هر کسی که گویندهی «لا إله إلا اللّه» باشد و قصد رضای خدا کند، حرام نموده است»([16]).
پیامبر ج در غزوه تبوک میان اصحاب نشسته بود و فرمود: «کعب بن مالک چه کرد؟ یکی از افراد قبیلهی بنی سلمه گفت: ای رسول خدا زیبایی و خودپسندی باعث شده که او از کار باز بماند. معاذ بن جبل س به آن مرد گفت: چه بد گفتی! ای رسول خدا به خدا قسم که ما در کعب جز خیر و نیکی ندیدهایم. پیامبر ج ساکت ماند»([17]).
این تعالیم والا در نهاد نسلهای پس از اصحاب هم جایگزین شد و آنان نیز به مراقبت از رفتار خود توجه میکردند؛ ابوقلابه رقاشی میگوید: از ابوعاصم شنیدم که میگفت: از زمانی که آثار زیانبار غیبت را شناختهام غیبت هیچکس را نکردهام. میمون بن سیاه هرگز کسی را غیبت نکرد و به هیچکس اجازه نمیداد که در حضور او دیگران را غیبت کند و اگر کسی غیبت میکرد به او تذکر میداد، اگر نمیپذیرفت خودِ او مجلس را ترک مینمود([18]).
علی بن حسین س از مردی شنید که شخصی را غیبت میکند، به او گفت: «از غیبت بپرهیز زیرا غیبت، خورشت سگهای مردم است»([19]).
مردی به حسن گفت: شنیدهام که مرا غیبت نمودهای. حسن گفت: مقام تو نزد من آن قدر والا نیست که نیکیهایم را به تو بسپارم [یعنی کسی که غیبت شخصی را میکند از نیکیهایش کاسته شده و به طرف مقابل تعلق میگیرد]([20]).
در این باره داستان ظریفی روایت شده است: روزی حسن بصری به مردی که غیبتش را کرده بود یک طبق خرما هدیه داد و به او گفت: مطلع شدم که تو بخشی از حسناتت را به من بخشیدهای، خواستم با این هدیه جبران کرده باشم. مرا ببخش اگر کم است و به اندازهی هدایای تو ارزش ندارد([21]). میتوان صدور چنین حرکتی را از انسانی حکیم مانند حسن بصری انتظار داشت. او در واقع با این حرکت به این حدیث پیامبر ج اشاره داشتهاست که فرمود: «هرکس که به برادر خود ظلمی کرده یا به آبرویش تعرض نمودهاست در همین دنیا از او بخشش بطلبد. قبل از این که روزی بیاید که دینار و درهم او برایش سودی نخواهد داشت و اگر کار نیکی داشته باشد به اندازهی ظلمی که کرده از آن اعمال نیکو کاسته میگردد و به شخص دیگر تعلق میگیرد و اگر هم عمل صالحی نداشته باشد از بدیهای او میکاهند و به حساب شخص ظالم منظور میگردد»([22]).
این حدیث به این مطلب اشاره دارد که هنگام توبه از گناه غیبت باید از شخص غیبت شده هم حلالیت طلبیده شود. حتی برخی از پیشینیان، حاضر به بخشش شخص غیبتگو نبودهاند. از سعید بن مسیب نقل شدهاست که گفت: کسی را که به من ظلم کرده نمیبخشم. به محمدبن سیرین گفته شد: ای ابوبکر! این مرد آمده تا به خاطر ظلمی که به تو کرده حلالیت بطلبد. ابن سیرین گفت: من غیبت را حرام نکردهام که اکنون آن را حلال کنم. خداوند غیبت را بر او حرام کردهاست و من هم نمیتوانم چیزی را حلال کنم که خداوند تا ابد بر او حرام نموده است([23]). البته حدیث مذکور، این توصیه را هم با خود دارد که مسلمانان از ظلم و اشتباه یکدیگر درگذرند، زیرا نشانهی وجود رحمت در میان آنان است.
قرآن هم به بخشش دیگران تشویق نموده و فرمودهاست:
﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾ [الشوری: 40].
«اگر کسی (به هنگام قدرت، برای هدایت گمراهان و استحکام پیوندهای اجتماعی از بدکار) گذشت کند (و میان خود و میان او) صلح و صفا به راه اندازد، پاداش چنین کسی با خدا است».
شاید اعتراف غیبت کننده نزد طرف مقابل به طبیعت غیبت بستگی داشته باشد و اصل این است که هنگام حلالیت خواستن از او این اعتراف صورت گیرد، مگر این که به شخص سومی ضرر برساند که در این صورت ناجایز است.
برخی از علماء به بیان انگیزههای احتمالی غیبت پرداختهاند تا فرد مسلمان با آگاهی از آنها در ابتدا آن انگیزهها را از میان بردارد تا اصل غیبت هم ریشهکن شود. یکی از انگیزههای غیبت، کینه و خشم افرادی است که تربیت دینی چندانی ندارند، یا قرار گرفتن در جمع دوستانی است که به این عمل زشت میپردازند و او هم با آنان همساز میشود تا خود را هم رنگ آنان نشان دهد. یکی دیگر از این عوامل تخریب شخصیت کسی است که ممکن است بر علیه او شهادتی دهد یا چیزی بگوید که برای او ناخوشایند است. عیبجویی از دیگران به نیت برتر نشان دادن خود، حسادت، شوخی و وقتگذرانی، تکبر و تحقیر شخصیت دیگران هم میتواند از عوامل غیبت باشد. گاهی نیز ممکن است غیبت در راه خدا باشد. به این شیوه که بر شخص خطاکاری خشم گیرد و بهجای این که او را نصیحت کند و به معروف امر نماید یا از منکر نهی کند به بدگویی از او میپردازد. مثلاً شخصی را میبیند که نمازهای سنت یا روزههای سنت را انجام نمیدهد و بدین خاطر بر او خشم میگیرد. از «عامربن واثله» س که یکی از اصحاب پیامبر ج است روایت شدهاست که گفت: در زمان رسول خدا ج مردی از کنار قومی عبور کرد بر آنان سلام کرد و آنان نیز به او پاسخ دادند. پس از اینکه از آنجا گذشت، یکی از آن جماعت گفت: به خدا سوگند از این شخص به خاطر خدا متنفر هستم. دیگران گفتند: بسیار سخن بدی گفتی. پیامبر ج از جریان مطلع شد. ایشان آن مرد را فرا خواند و در حضور شخصی که از او بدگویی کرده بود دلیل تنفرش را پرسید؟ آن مرد گفت: من همسایهی او هستم و با او رابطه دارم، به خدا سوگند هرگز ندیدام غیر از نمازهای فرضی که همهی مردم میخوانند، نماز دیگری بخواند. مرد دیگر گفت: ای رسول خدا از او بپرس آیا تاکنون دیدهاست که نمازهای فرضم را با تأخیر بخوانم یا وضوی نادرستی بگیرم یا رکوع و سجودی ناتمام انجام دهم؟ پیامبر ج همین مسائل را از او پرسید و او به همهی این سؤالات پاسخ منفی داد و در ادامه گفت: به خدا سوگند هرگز ندیدهام غیر از روزهی فرض ماه رمضان روزهای بگیرد. آن مرد گفت: ای رسول خدا از او بپرس آیا تاکنون دیده که من روزهی فرضم را نگیرم یا حق آن را بطور کامل ادا ننمایم؟ پیامبر ج از او پرسید و او هم به همهی این سؤالات پاسخ منفیداد و در ادامه گفت: به خدا سوگند هرگز ندیدهام که به فقیری چیزی ببخشد مگر زکات اموال که همه آن را میبخشند. آن مرد گفت: ای رسول خدا از او بپرس آیا تاکنون در پرداخت زکات اموالم کوتاهی کردهام یا عامل زکات را منتظر گذاشتهام. رسول خدا ج هم این سؤالها را از او پرسید و او پاسخ منفی داد. پیامبر ج در نهایت فرمود: برخیز همین را میدانم که او از تو بهتر است»([24]).
یکی از مهمترین راههای درمان غیبت یادآوری مجازات سخن آن در قیامت، خشم خدا از آن، تباه شدن نیکیها در اثر آن، افزایش بدیها و ورود به آتش در نتیجهی آن است. علاوه بر این باید خود بنگرد، عیوب خود را پیش چشم آورد و تصور کند که اگر دیگران آن عیبها را نزد یکدیگر بازگو کنند چه اندازه ناراحت خواهد شد. باید به این نکته هم توجه داشته باشد که عیب جویی از دیگران به خاطر نقص ظاهری و خلقتی آنها مانند زشت چهره بودن، لنگی، چپ چشمی یا کوری در واقع ایراد گرفتن از خلقت خداست و پیامبر ج امر فرمودهاست که هنگام مشاهدهی شخصی که به این موارد مبتلا است، خدا را به خاطر عافیتی که به ما دادهاست شکرگذاری کنیم([25]).
مردی به یکی از حکیمان گفت: ای زشت چهره، او در پاسخ گفت: خلقت چهرهام دست خودم نبود که آن را زیبا سازم([26]).
پس درمان نفس و پاک کردن آن از آفات غضب و حسد و تکبر و خودپسندی ضامن رهایی از بسیاری از انگیزههای غیبت است.
شارع مقدس در هیچ حالتی غیبت را جایز ندانستهاست مگر زمانی که شخصی برای دفاع از حقوق خود نزد قاضی مجبور به این کار باشد. پیامبر ج در این مورد فرموده است: «شخصی که صاحب حق است، اختیار تندگویی و شدت و استدلال را دارد»([27]) اما با رعایت ادب.
حالت دوم جواز غیبت زمانی است که شخصی برای تغییر منکر نزد کسی میرود که توانایی تغییر منکر را دارد، آن گاه از کسی که منکر را انجام دادهاست به او خبر میدهد. اگر نیت این شخص صادقانه نباشد، کار او حرام است.
حالت سوم جواز غیبت هم هنگام درخواست فتوی از علماست، مانند استفتای هند دختر عتبه از پیامبر ج که به ایشان عرض کرد: «ای رسول خدا شوهرم ابوسفیان مرد خسیس است و به اندازهی کافی به من و فرزندم پول نمیدهد و من ناچارم مخفیانه از کیسهی او پول بردارم. پیامبر ج فرمود: آن مقدار که برای تو و فرزندت لازم است بردار اما به شیوهای نیکو»([28]). طبق این روایت، هند از همسر خود بدگویی کرد اما پیامبر ج او را این کار نهی نفرمود، زیرا میدانست قصد او استفتاء است نه غیبت.
حالت چهارم جواز غیبت، هشدار دادن به مسلمانان است تا در دام افراد بدعت گذار و فاسق نیفتند. این حالت هنگام مشاورهی ازدواج بیشتر اتفاق میافتد. مانند داستان فاطمه دختر قیص ل که به پیامبر ج عرض کرد: «معاویه پسر ابوسفیان و ابوجهم از من خواستگاری کردهاند [نظر شما در رابطه با آنها چیست؟] پیامبر ج فرمود: ابوجهم مردی است که عصایش را از روی دوشش پایین نمیگذارد [کنایه از برخورد بد با زنان و کتک زدن آنان یا همیشه در سفر بودن است]. معاویه نیز فقیر و بیپول است»([29]).
برای شخصی که در مورد شاهدان یک قضیه تحقیق میکند نیز جایز است که عیوب آنان را ذکر نماید و به همین صورت برای محدثان هم جایز ] و بلکه لازم [است که راویان ضعیف و دروغ پردازان را در حد لزوم جرح کنند تا از این طریق احادیث صحیح و ضعیف از هم تفکیک گردند.
البته در همهی این حالات لازم است که انسان مسلمان بر دین خود مواظبت داشته باشد فقط در حد ضرورت به ذکر عیوب بپردازد. خداوند متعال فرموده است:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: 18].
«انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیراند مگر این که فرشتهای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است».
﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: 2].
«و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی مکنید».
[1]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 97، حدیث شماره 2442 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1996. حدیث شماره 2580.
[2]- کنزالعمال، ج3، ص 497، شماره 7585. این حدیث صحیح الاسناد است و در حاشیهی شماره 19 آن هم ذکر شده است.
[3]- ابوداود، السنن، ج5، ص 199، حدیث شماره 4888.
[4]- همان، ص 200، حدیث شماره 4889.
[5]- همان، ص 194، حدیث شماره 4880.
[6]- ابوداود، السنن، ج5، ص 195، حدیث شماره 4881.
[7]- ابوداود، السنن، ج5، ص 197، حدیث شماره 4884.
[8]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1986، حدیث شماره 2564.
[9]- مسلم، الصحیح، ج4، ص 2001، حدیث شماره 2589.
[10]- قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ج16، ص 335.
[11]- قرطبی، ج16، ص 335.
[12]- طبری، تفسیر، ج26، ص 137.
[13]- ابوداود، السنن، ج5، ص 194، حدیث شماره 4878.
[14]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 472، حدیث شماره 6055 و مسلم، الصحیح، ج1، ص 240، حدیث شماره 292.
[15]- ابوداود، السنن، ج5، ص 192، حدیث شماره 4875 و ترمذی هم با الفاظی مشابه آن را تخریج نموده، ج4، ص 660، حدیث شماره 2502 و گفته حسن و صحیح است.
[16]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 519، حدیث شماره 425 و ج3، ص 61، حدیث شماره 1186و مسلم، الصحیح، ج1، ص 456، حدیث شماره 33. لفظ حدیث از بخاری است.
[17]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 114، حدیث شماره 4418 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 2122، حدیث شماره 2769. لفظ حدیث از مسلم است.
[18]- ابن ابی دنیا، کتاب «الصمت و آداب اللسان»، ص 355، شماره 251، چاپ دارالمغرب همان، ص 386، شماره 299.
[19]- همان، ص 386، شماره 299.
[20]- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص 336.
[21]- منبع آن در اصل مذکور نبود، امام بنده آن را در احیاء علوم الدین، باب «النیمه»، ج2، ص 347 یافتم. مترجم.
[22]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 101، حدیث شماره 2449.
[23]- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص 338 و 339.
[24]- امام احمد، المسند، ج5، ص 455.
[25]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 495، حدیث شماره 3431 و 3432 و گفته که غریب است.
[26]- منبع آن یافت نشد.
[27]- بخاری، فتح الباری، ج4، ص 483، حدیث شماره 2306 و مسلم، الصحیح، ج3، ص 1225، حدیث شماره 1601. لفظ حدیث از بخاری است.
[28]- بخاری، فتح الباری، ج9، ص 507، حدیث شماره 5364 و مسلم، الصحیح، ج3، ص 1338، حدیث شماره 1714. لفظ از بخاری است.
[29]- مسلم، الصحیح، ج2، ص 1114، حدیث شماره 1480.
هرکس که قرآن میخواند عمیقاً به این احساس دست مییابد که قرآن نظر انسان را به سمت زیباییهای طبیعی در هستی جلب میکند، در نتیجه عجایب خلقت و ظرافتهای هستی و شگفتی مناظر را پیش چشم میآورد، آیات قرآن کریم به رفت و آمد شب و روز از پی یکدیگر، حرکت خورشید و ماه و ایجاد روزها و سالها بدون کوچکترین اختلال در منظومه شمسی میپردازد و تأثیر آن را بر زندگی انسانها و حیوانات و گیاهان روی زمین بیان میدارد که چگونه با تثبیت درجه حرارت در میزانی مشخص باعث میشود که موجودات زنده به فعالیت بپردازند و فضای زندگی را برایشان آماده میسازد. و در صحنهای دیگر به توصیف صحنههای زیبای حاصل از نور اندک ماه و تغییر اشکال آن به «بدر» و «هلال» میپردازد و هلال را به «عرجون قدیم» یعنی شاخهی خشکیدهی خمیدهی خرما تشبیه میکند که همانند هلال ماه، رنگی زرد دارد و خمیده و باریک است. آن گاه به پرتوهای خورشید درخشان و قرص طلایی و براق آن میپردازد، سپس ستارگان را که مایهی زینت آسمان آبی هستند توصیف میکند و چنین میفرماید:
﴿وَزَیَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡیَا بِمَصَٰبِیحَ وَحِفۡظٗا﴾ [فصلت: 12].
«آسمان نزدیک را با چراغهای بزرگی (از ستارگان درخشان و تابان) بیاراستیم».
﴿وَءَایَةٞ لَّهُمُ ٱلَّیۡلُ نَسۡلَخُ مِنۡهُ ٱلنَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظۡلِمُونَ٣٧ وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِی لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ٣٨ وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ کَٱلۡعُرۡجُونِ ٱلۡقَدِیمِ٣٩ لَا ٱلشَّمۡسُ یَنۢبَغِی لَهَآ أَن تُدۡرِکَ ٱلۡقَمَرَ وَلَا ٱلَّیۡلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِۚ وَکُلّٞ فِی فَلَکٖ یَسۡبَحُونَ٤٠﴾ [یس: 37-40].
«و شب (نیز) برای آنها نشانه (و عبرتی) است ما روز را از آن بر میکشیم، پس آنگاه همه در تاریکی فرو میروند. و خورشید (نیز که) پیوسته به سوی قرارگاهش در حرکت است، این تقدیر (الله) پیروزمند داناست. و برای ماه منزلگاههای مقدر کردهایم، تا چون شاخة (خشک و) کهنة خرما باز گردد. نه خورشید را سزد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشی میگیرد، و هر یک در مدار خود شناورند».
این احساس زیبایی دوستی به احادیث نبوی هم سرایت کرده و توجه انسان را به این قضیه شدیدتر نموده و احساسات او را بر مبنای آن پروردهاست تا به طور کامل آن را بچشد. رسول خدا ج فرمود: «اولین گروهی که وارد بهشت میشوند چهرهای همانند ماه شب چهارده دارند و چهره گروه پس از آنان در حد درخشانترین ستارهی آسمانی میدرخشد»([1]). در جایی دیگر فرموده است: «در بهشت بازاری وجود دارد که اهالی آن هر جمعه به آنجا میآیند، باد شمال هم وزیدن میگیرد و به چهرهها و لباسهایشان برخورد میکند و زیبایی و جمال آنان بیشتر میگردد. سپس نزد خانوادههای خود باز میگردند در حالی که بسیار زیباتر شدهاند. آنان میگویند: به خداوند سوگند که بسیار زیباتر شدهاید. آنان نیز میگویند: به خداوند سوگند که شما هم بسیار زیباتر گشتهاید»([2]).
رشد دادن احساسات از طریق حس زیبایی دوستی جایگاه مهمی در تربیت اسلامی دارد. هرچه که دیده از آن خشنود گردد و نفس را طراوت بخشد و لذت سالم به انسان بدهد، چه پدیدههای طبیعی و اشکال گوناگون باشد یا رنگ و صدا و فکر، همهی اینها باعث جلب توجه حواس انسان مسلمان میگردد و او را به تأمل و کسب تجربه و تسبیح و شناخت خالق هستی و درک زندگی وا میدارد.
پیامبر ج در بسیاری مواقع به توضیح اسرار برخی پدیدهها میپرداخت و مسلمانان را به توجه و تأمل در آن تشویق مینمود. ایشان یک بار هنگام غروب خورشید به ابوذرغفاری س فرمود: «آیا میدانی که خورشید به کجا میرود؟ گفت: خدا و رسول داناترند. فرمود: میرود تا برای سجود اجازه بگیرد. {{پس به او اجازه داده میشود}} و گویا به او اجازه داده نمیشود و به او گفته میشود، از هرکجا که میخواهی بازگرد، پس او هم میرود و برای روز بعد طلوع میکند»([3]).
این حدیث پیوستگی قوانین طبیعی به همدیگر و تحت فرمان خدا بودن آن قوانین را بیان میکند و توضیح میدهد که تا زمان قیامت هیچ تغییری در حرکت خورشید به وجود نخواهد آمد.
اسلام فقط به تعیین رویکرد احساسات انسان بهسوی پدیدههای زیبا در هستی اکتفا نکردهاست بلکه از او میخواهد که منشأ رفتارهای او همان حس زیبا دوستی باشد و این احساس در محدودهای خاص نیست، میتواند شمایل انسان، اعمال و افکار او یا روابط او با اشیای متنوع و هم جنسانش و حتی جهان حیوانات و گیاهان را هم در برگیرد و هرکدام از این موارد باید ذوق زیبایی را به انسان منعکس سازد. یکی از برنامههای اسلام برای ایجاد حالت زیبادوستی در انسان در حدیث زیر تبلور مییابد، پیامبر ج فرمود: «هرکس که به اندازهی یک ذره، تکبر در وجود او باشد از بهشت محروم میگردد، مردی گفت: مردم دوست دارند که لباسها و کفشهایشان زیبا باشد. پیامبر ج فرمود: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ اما تکبر، گستاخی در برابر خدا و تحقیر مردم است»([4]).
هستی که ساختهی خداست با هماهنگی موجود میان اجزای آن، ساختار زیبا و ظرافت وجود آن، جمال پسندی پروردگار را منعکس میکند. انسان مسلمان هم آنچه را که خدا دوست دارد دوست میدارد و آنچه را که خدا زشت بداند، او هم زشت میداند، پس باید انسان مؤمن در میان کل بشر متمایز باشد و جهت درک زیباییها احساس و ایجاد آن در سطح بالاتری قرار گیرد. براین اساس از جانب پیامبر ج دستوراتی صادر شدهاست که مؤمنان را برای مشارکت در ایجاد زیبایی تشویق میکند:
«چه میشود که هرکدام از شما برای روز جمعه لباسی جدا از لباس کارش داشته باشد»([5]). یا فرموده است: «پنج چیز جزو فطرت بشری است: ختنه کردن کودکان، تراشیدن موهای زیر ناف و زیر بغل، کوتاه کردن ناخونها و سبیل»([6]).
در حدیث دیگری هم فرمودهاست: «هرکس که موی سر دارد باید آن را گرامی بدارد»([7]). یعنی با نظافت و کوتاه کردن و روغن زدن و شانه کردن به مواظبت از آن بپردازد، ابو قتادهی انصاری میگوید: به پیامبر ج عرض کردم که: «موی سر من تا شانههایم میآید، آیا آن را به حال خود بگذارم و شانهاش کنم؟ پیامبر ج فرمود: آری و از آن مواظبت کن». ابو قتاده از آن به بعد هر روز دو بار موهای خود را روغن میزد و فرمودهی پیامبر ج را جامهی عمل پوشید»([8]).
پیامبر ج از تراشیدن بخشی از موی سر و رها کردن بخشی دیگر نهی فرموده است زیرا منظر زشتی به انسان میدهد از ابن عمرس روایت است که گفت: «پیامبر ج از «قزع» نهی نمود» [قزع یعنی پراکنده تراشیدن موی سر].
انواع روشهای تراشیدن مو که «هیپیها» در غرب استفاده میکنند نیز همین عنوان قرار میگیرد. پیامبر ج مردی را دید که موهای سرش ژولیده و پراکنده بود، فرمود: «آیا این مرد چیزی نمییابد تا با آن سرش را آرامش دهد؟»([9]). پیامبر ج مردی دیگر را دید که لباسهای کثیفی بر تن داشت، فرمود: «آیا این مرد برای شستن لباسهایش چیزی سراغ ندارد؟ ([10]). ایشان به یارانش دستور میداد که بوی چربی و گوشت را از دستشان پاک کنند»([11]).
البته زیباییهای رفتاری، فراوان و متنوع هستند و اسلام نیز به آن رفتارها نهایت توجه را کرده است، مانند نهی از بلند کردن صدا بدون نیاز به این کار. خداوند فرموده است:
﴿وَٱقۡصِدۡ فِی مَشۡیِکَ وَٱغۡضُضۡ مِن صَوۡتِکَۚ إِنَّ أَنکَرَ ٱلۡأَصۡوَٰتِ لَصَوۡتُ ٱلۡحَمِیرِ١٩﴾ [لقمان: 19].
«و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن، و از صدای خود بکاه (و هرگز فریاد نزن) زیرا زشتترین صداها؛ صدای خران است».
پیامبر ج هم فرموده است: «با صدای زیبا به تلاوت قرآن زینت بخشید»([12]). همچنین فرموده است: «دستوری که خداوند به پیامبری خوش صدا داده تا قرآن را با صدای زیبا بخواند مانند هیچ یک از دستورات دیگر نیست»([13]).
نفرت از چیزهایی که انسانهای سالم از آن نفرت دارند و پسندیدن چیزهایی که فطرتهای پاک و سالم میپسندند نیز ناشی از حس جمال دوستی است. مانند این حدیث که فرمود: «هرگاه یکی از شما چیزی نوشید، نفس خود را در آن ندمد»([14]).
یا مانند این حدیث که فرمود: «خداوند عطسه را دوست دارد و از خمیازه بیزار است. پس هرگاه شخصی عطسه کرد و پس از آن خدا را سپاس گفت وظیفهی هر مسلمانی که آن را میشنود آن است که به او بگوید: «یرحمک الله». اما خمیازه از رفتارهای شیطان است، پس هرگاه یکی از شما خمیازه کشید باید تا حد امکان از اظهار آن خودداری نماید، زیرا خمیازه، شیطان را به خنده در میآورد»([15]).
یکی دیگر از رفتارهای زیباپسند آن است که انسان عادت کند در برابر برادران و آشنایان خود با تبسم و خوشرویی برخورد نماید و از ترشرویی، اخم و عصبانیت بپرهیزد. پیامبر ج فرمودهاست: «یکی از کارهای نیک برخورد با برادر مؤمن با روی گشاده است و اینکه از مشک پر از آب خورد در ظرف او بریزی»([16]).
بازهم فرموده است: «تبسم تو در برابر برادر مؤمنت، صدقه محسوب میگردد»([17]).
«هرگاه پیامبر ج عطسه میکرد، صورتش را میپوشاند»([18]).
پیامبر ج در حدیثی دیگر برخی رفتارهای زیبا را بیان فرمود: «فرد کم سن باید بر فرد مسن سلام گوید و کسی که در حال رفتن است بر فردی که نشسته و افراد کم جمعیت بر افراد پر جمعیت سلام گویند»([19]).
به همین ترتیب هدف از تربیت اسلامی ریشهدار کردن ارزشهای فکری، عقیدتی و رفتاری زیبا در نهاد انسان است. عادت به نظم نیز یکی دیگر از رفتارهای زیبا است. از انس س نقل شده است که فرمود: «پیامبر ج به خانهی ما آمد و آب خواست، من هم گوسفندی دوشیدم و از آب چاه خود در آن ریختم([20]). و به رسول خدا ج دادم پیامبر ج آن را نوشید در حالی که ابوبکر س در طرف چپ او، عمر س روبروی او و یک فرد اعرابی در سمت راستش ایستاده بودند، آنگاه که پیامبر ج از نوشیدن فارغ شد، عمر س گفت: ای رسول خدا [ابتدا] به ابوبکر بده تا بنوشد، اما پیامبر ج به فرد اعرابی داد و ابوبکر و عمر را رها کرد و فرمود: آنان که در سمت راست هستند مقدم هستند [و این جمله را سه بار تکرار فرمود]. انس س میگوید: پس این مسئله سنت است [او هم سه بار جمله را تکرار نموده است]»([21]).
در واقع اولویت دادن به سمت راست یکی از ارزشهای زیبای رفتاری است که بسیاری از مشکلات روزمره را حل میکند، خداوند فرموده است:
﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ٩﴾ [الواقعة: 8-9].
«سمت راستیها! اما چه سمت راستیهایی؟ (اهل سعادت و خوشبختی! خوشا به حالشان) و سمت چپیها! امّا چه سمت چپیهایی؟! (اهل شقاوت و بدبختی! بدا به حالشان».
و نیز فرموده است:
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡیَمِینِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡیَمِینِ٢٧ فِی سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ٢٨ وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ٢٩ وَظِلّٖ مَّمۡدُودٖ٣٠ وَمَآءٖ مَّسۡکُوبٖ٣١ وَفَٰکِهَةٖ کَثِیرَةٖ٣٢ لَّا مَقۡطُوعَةٖ وَلَا مَمۡنُوعَةٖ٣٣ وَفُرُشٖ مَّرۡفُوعَةٍ٣٤ إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡکَارًا٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا٣٧ لِّأَصۡحَٰبِ ٱلۡیَمِینِ٣٨ ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِینَ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِینَ٤٠ وَأَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ٤١ فِی سَمُومٖ وَحَمِیمٖ٤٢ وَظِلّٖ مِّن یَحۡمُومٖ٤٣ لَّا بَارِدٖ وَلَا کَرِیمٍ٤٤ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِکَ مُتۡرَفِینَ٤٥ وَکَانُواْ یُصِرُّونَ عَلَى ٱلۡحِنثِ ٱلۡعَظِیمِ٤٦ وَکَانُواْ یَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨﴾ [الواقعة: 27-48].
«سمت راستیها! چه سمت راستیهایی؟! (اوصاف مواهب و نعمتهایشان در بیان نمیگنجد). در (سایهی درخت) سور بیخار آرمیدهاند. و در سایه درختان موزی به سر میبرند که میوههایش روی هم ردیف و چینچین افتادهاست. و در میان سایههای فراوان و گسترده و کشیده (خوش و آسودهاند). و در کنار آبشارها و آبهای روان (به سر میبرند که زمزمهی آن گوش جمعی را نوازش میدهد و منظره آن چشم انسان را فروغ میدهد). و در میان میوههای فراوان هستند. که نه تمام میشود و نه منع میگردد. و در بین همسران ارجمند و گرانقدر (خوش میگذرانند). ما آنان را (در آغاز کار، بدین شکل زیبا و دلربا) پدیدار کردهایم. ایشان را دوشیزه و نوجوان ساختهایم. آنان شیفتگان (همسر خود، و همه جوان و طنّاز و) هم سن و سال هستند. (همهی این نعمتهای ششگانه) متعلّق به سمت راستیها است. سمت راستیها گروه زیادی از پیشینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی) هستند. و گروه زیادی از آیندگان. سمت چپیها! چه سمت چپیهایی؟! (بدا به حالشان!) آنان در میان شعلههای آتش و آب جوشان به سر خواهند برد! و در سایهی دودهای بسیار سیاه و گرم قرار خواهند گرفت. نه خنک است و نه مفید فایدهای. چرا که آنان پیش از این خوشگذران بودهاند. و پیوسته بر انجام گناهان بزرگ، پا فشاری داشتهاند و میگفتهاند آیا زمانی که مُردیم و خاک و استخوان گشتیم، آیا دوباره زنده کردانده میشویم؟! آیا پدران و نیاکان پیشین ما هم؟!».
خداوند در آیهی دیگر فرموده است:
﴿وَأَمَّآ إِن کَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡیَمِینِ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّکَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡیَمِینِ٩١ وَأَمَّآ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡمُکَذِّبِینَ ٱلضَّآلِّینَ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِیمٖ٩٣ وَتَصۡلِیَةُ جَحِیمٍ٩٤﴾ [الواقعة: 90-94].
«و امّا اگر از یاران سمت راستیها باشد، از سوی یاران سمت راستیها درودت باد! و امّا اگر (شخص محتضر) از جمله تکذیب کنندگان و گمراهان (سمت چپی) باشد، (همین که محتضر مُرد) با آب جوشان از او پذیرایی میگردد! و به آتش دوزخ فرو انداختن و جای دادن در آن است».
خدای متعال بیان فرموده که «اصحاب الـمیمنة» دارای دو خصلت ممتاز هستند، صبر و رحمت:
﴿ثُمَّ کَانَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ١٧ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ١٨﴾ [البلد: 17-18].
« آنگاه از کسانی باشد که ایمان آوردهاند و یکدیگر را به صبر سفارش کردهاند، و یکدیگر را به (محبت و) مهربانی توصیه نمودهاند. اینان اهل سعادتند (که نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده میشوند و به بهشت میروند) ».
بازهم فرموده است:
﴿کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ٣٨ إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡیَمِینِ٣٩﴾ [المدثر: 38-39].
«هرکسی در گرو کاری است که کرده است. مگر یاران سمت راستی (که مؤمنانند و خویشتن را با انجام نیکیها در جهان از عذاب یزدان رهانیدهاند)».
خداوند متعال در آیهای دیگر فرموده است:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ فَیَقُولُ هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ کِتَٰبِیَهۡ١٩ إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلَٰقٍ حِسَابِیَهۡ٢٠ فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ٢١ فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٖ٢٢ قُطُوفُهَا دَانِیَةٞ٢٣ کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِیَٓٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِی ٱلۡأَیَّامِ ٱلۡخَالِیَةِ٢٤ وَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَیَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی لَمۡ أُوتَ کِتَٰبِیَهۡ٢٥ وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِیَهۡ٢٦ یَٰلَیۡتَهَا کَانَتِ ٱلۡقَاضِیَةَ٢٧ مَآ أَغۡنَىٰ عَنِّی مَالِیَهۡۜ٢٨ هَلَکَ عَنِّی سُلۡطَٰنِیَهۡ٢٩﴾ [الحاقة: 19-29].
«پس اما کسیکه نامۀ (اعمالش) را به دست راستش دهند، گوید: «بیایید نامۀ (اعمال) مرا بخوانید! من یقین داشتم که به حساب (اعمال) خودم خواهم رسید». پس او در یک زندگی پسندیده (و رضایت بخشی) خواهد بود. در بهشتی برین. که میوههایش (برای چیده شدن) در دسترس است. (و به آنها گفته میشود (: «بخورید و بیاشامید، گوارایتان باد، به (خاطر) آنچه در ایام گذشته پیش فرستادهاید». و اما کسیکه نامۀ (اعمالش) را به دست چیش دهند، گوید: «ای کاش هرگز نامۀ (اعمال) مرا به من داده نمیشد، و نمی دانستم حسابم چیست. ای کاش (با مرگ) همه چیز تمام میشد (و پایان کار بود). مال و دارایی ام مرا بینیاز نکرد (و سودی نبخشید). قدرت و فرمانروایی ام (نیز) از (دست) من رفت (و بکلی نابودشد)».
و در آیهای دیگر هم چنین فرموده است:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ٧ فَسَوۡفَ یُحَاسَبُ حِسَابٗا یَسِیرٗا٨ وَیَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا٩ وَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ١٠ فَسَوۡفَ یَدۡعُواْ ثُبُورٗا١١ وَیَصۡلَىٰ سَعِیرًا١٢ إِنَّهُۥ کَانَ فِیٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورًا١٣ إِنَّهُۥ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ١٤ بَلَىٰٓۚ إِنَّ رَبَّهُۥ کَانَ بِهِۦ بَصِیرٗا١٥﴾ [الانشقاق: 7-15].
«پس اما کسیکه نامۀ (اعمالش) به دست راستش داده شود، بزودی به حسابی آسان، محاسبه میشود. و شاد و مسرور به سوی خانوادهاش باز میگردد. و اما کسیکه نامۀ (اعمالش) از پشت سرش به او داده شود. پس بزودی (مرگ و) نابودی را میطلبند. و به (آتش) جهنم شعلهور در آید. بیگمان او در (دنیا) میان خانوادۀ خود شادمان بود. به راستی او گمان میکرد هرگز باز نخواهد گشت. آری، همانا پروردگارش (نسبت) به او بینا بود».
پیامبر ج هم فرموده است: «سمت راستیها در اولویت هستند [و این جمله را دوبار تکرا فرمود] پس از سمت راست آغاز کنید و به آن اهمیت بدهید». احادیث صحیح فراوانی از رسول اکرم ج رسیدهاست که مؤمنان را در بسیاری از کارها به آغاز نمودن از سمت راست تشویق میکند، مانند دستور ایشان به استفاده از دست راست هنگام خوردن یا از طرف راست وارد مسجد شدن یا شستن اعضای وضو از سمت راست.
پیامبر ج هرجا که میتوانست از سمت راست آغاز مینمود و از آن استفاده میکرد و حتی هنگام دراز کشیدن بر سمت راست خود میخوابید.
بدون شک استعمال کلمهی «یمین» در قرآن و سنت براساس مفهوم لغوی و اصل اشتقاق آن کلمه در زبان عرب است که مفهوم «یُمن و برکت» را در ضمن خود دارد و با «بدشگونی و بیبرکتی» متضاد است. لفظ «راست» با «چپ» متضاد است و این نظر «ابن سیده» است. در حدیث چنین آمده است: «هردو دست خداوند یمین است». یعنی هردو دست پروردگار دارای صفت کمال است و در هیچکدام نقصی نیست.
از جملاتی که عرب در عصر جاهلیت و اسلام بهکار بردهاند روشن میگردد که همواره لفظ «یمین» را برای برکت و خیر و قدرت داشته و به «یمین الله» سوگند میخوردند. قرآن نیز کلمهی «یمین» را برای خیر استعمال نموده است.
شخصی که مؤمن و صالح است در روز قیامت نامهی اعمال خود را به دست راست میگیرد و به آسانی محاسبه میشود یعنی به بدیهای خود مینگرد، اما به آسانی از آنها میگذرد و در مورد آنها جدال و اعتراض نمیکند زیرا چنین کاری مایهی هلاکت است. پس با شادمانی نزد خانودهاش باز میگردد. اما شخص کافر و منافق نامهی اعمالش را به دست چپ و در حالی میگیرد که دست چپش از پشت بسته شده و برای هلاکت خود فریاد میزند، پس در آتش انداخته میشود و این همه مصیبت فقط به خاطر این است که به زنده شدن پس از مرگ معتقد نبوده و برای آخرت عملی انجام نداده است.
اما کسی که نامهی اعمالش به دست راست او داده میشود. مطمئن و آرام است زیرا به حساب و کتاب و زنده شدن پس از مرگ معتقد بوده و برای آن تلاش کرده است. پس پاداش او یک زندگی خوشایند و خالی از هرگونه سختی و مصیبت خواهد بود.
آن کس که نامهی اعمالش به دست چپ او داده میشود آرزو میکند که اصلاً وجود نمیداشت و برای همیشه از یادها میرفت و هیچگاه زنده نمیشد. اما چنین آرزویی هرگز روی نخواهد داد زیرا مال، قدرت و تسلط، خود را در دنیا ضایع گرداند و به وسیلهی آن اطاعت پروردگار را بهجا نیاورد و امروز ندای خداوند را میشنود که چنین طنین میافکند:
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ٣٠ ثُمَّ ٱلۡجَحِیمَ صَلُّوهُ٣١ ثُمَّ فِی سِلۡسِلَةٖ ذَرۡعُهَا سَبۡعُونَ ذِرَاعٗا فَٱسۡلُکُوهُ٣٢ إِنَّهُۥ کَانَ لَا یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ ٱلۡعَظِیمِ٣٣﴾ [الحاقة: 30-33].
«خدا به فرشتگان نگهبان دوزخ دستور میفرماید: او را بگیرید و به غل و بند و زنجیرش کشید. سپس او را به دوزخ بیندازید سپس او را زنجیری ببندید و بکشید که هفتاد ذراع درازا دارد. چرا که او به خداوند بزرگ ایمان نمیآورد».
قرآن نیز اصطلاح «اصحاب الیمین» را بهکار برده([22]) و آن را بر کسانی اطلاق میکند که روز قیامت نامهی اعمالشان به دست راست آنها داده میشود([23]). قرآن برای این گروه، نعمتها و خیرات فراوانی در نظر گرفتهاست از جمله درخت سدر، درخت موز، سایههای دائم درختان بهشتی، جوان شدن، به دست آوردن مجدد همهی آثار جوانی و نشاط و زیبایی، هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ رفتاری به همراه الفت و محبت([24]).
اصطلاح «اصحاب الشمـال» هم در قرآن ذکر شده و منظور از آن کسانی است که در سمت چپ برای حساب و کتاب نگه داشته میشوند. قرآن برای آنان عذابهای مختلفی ذکر کرده است. از جمله آب جوش و سایهی دود سیاه متعفن. آنان همان کسانی هستند که در دنیا به رفاه و آسایش خو گرفتهاند و خدا را از یاد برده و به شرک و معصیت پایبند شدهاند و دیگر هرگز غذای نیکو و آب گوارا نخواهند دید و این برای آنان چه سخت است!!.
اسلام «اصحاب الیمین» را میستاید و «اصحاب الشمـال» را پست شماردهاست. بر این اساس صفت «راست گرایی» در فرهنگ عربی اسلامی صفتی محبوب و پسندیده است و در فرهنگ عرب جاهلی هم همین جایگاه را داشته است.
لازم است که هنگام کاربرد کلمات، مدلول لغوی و بار معنایی و ساختار فنی آن لحاظ شود. امروزه در فرهنگ سیاسی عربی، اصطلاح «یمین» یا راستیها برای محافظه کاران و اصطلاح «یسار» یا چپیها برای ترقی خواهان بهکار میرود.
چنین کار بردی برای این اصطلاحات برگرفته از فرهنگ سیاسی غرب است که پس از انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی رایج شد. آن هنگام در مجلس فرانسه افراد رادیکال و انقلابی در سمت چپ و محافظه کاران در سمت راست مینشستند و این مسئله به نمادی برای طرفداران این دو گروه در طول تاریخ اروپا تبدیل شد و پس از آن در اثر ترجمهی دانش غربی و تدریس آن در دانشگاههای کشورهای شرقی و مسلمان این اصطلاح به این کشورها نیز سرایت کرد.
گروه بندی مردم قبل از این تقسیمات در کشورهای اسلامی براساس اصطلاحات شرعی بود و تا اواخر قرن نوزدهم میلای فقط این اصطلاحات حاکم بود. مسئله به همین جا ختم نشد که مسلمانان معاصر به «راست و چپ» موصوف گردند بلکه تاریخ گذشتهی امت اسلامی را هم در نوردید و به پاره و زخمی نمودن ساحت نیکوی گذشتگان نیز دامن زد، تاجایی که برخی ابوبکر و عثمان ب را دست راستی و عمر و علی را دست چپی نام بردهاند در حالی که چهارده قرن است که این افراد این دنیا را ترک کردهاند و همه به یقین دانستهاند که آنان دارای ایمان و صداقت و تعهد در برابر اوامر خدای تعالی بودهاند و ریشهی حق و عدالت را که مفاهیمی واضح و بیشبهه هستند در زمین کاشتند.
حال که چنین است آیا لازم نیست که در ادبیات معاصر نگاهی دوباره بیندازیم ادبیاتی که نخبگان و فرهنگیان و حتی کل امت و شاید کل بشریت را به «چپ و راستی» تقسیم نموده و راست را نشانهی کهنه پرستی و چپ را نماد ترقیخواهی میداند. آیا شایسته است از ادبیاتی تقلید شود که عادتش تقلید از فکر اروپایی هم در جانب مارکسیستی و هم در جانب سرمایه داری آن است؟ و از فرهنگ خودی که مفاهیم الفاظ آن برگرفته از وحی و توجهات وحیانی است، صرف نظر شود.
آنچه که شریعت اسلام برای تقسیمبندی مردم ارائه نموده تنها تقسیمبندی مناسب و عدالتآمیز است، زیرا از جوهر انسان، نیکیهای نهفته، ارزشهای موجود در آن خبر میدهد و میزان تلاشی که برای تحقق اهداف به خرچ میدهد را آشکار میسازد. البته اهدافی که حق، عدالت، آزادی و خیر را آشکار و صداقت را در زمینهی این موارد، پنهان میدارد. این اهداف در برگیرندهی شعارهای ساختگی و جعلی نیستند و در بازی با شعارها نقشی ندارند. زیرا اهداف اسلامی عبارت از ارزشهایی مطلق هستند که از جانب هیچکس تغییر نمییابند و بزرگ و کوچک و قوی و ضعیف و حاکم و محکوم و ثروتمند و فقیر باید در برابر آنها تسلیم باشند. مردم از شعارهای جعلی خسته شدهاند؛ شعارهایی که تنها نتیجهی آنها نابودی نشانههای انسانیت در انسان معاصر است.
خداوند چه نیکو فرمودهاست که:
﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا٢٧﴾ [النساء: 27].
«وخداوندمیخواهد توبه شما را بیذیرد(و از آلودگی پاک نماید) و کسانیکه از خواستههای نفسانی پیروی میکنند؛ میخواهند شما دستخوش انحراف بزرگی شوید».
[1]- بخاری، الصحیح، ج4، ص 86، کتاب «بدء الخلق» جاپ استانبول و مسلم، الصحیح، حدیث شماره 2834، لفظ حدیث از بخاری است.
[2]- مسلم، الصحیح، حدیث شماره 2833.
[3]- بخاری، به شرح فتح الباری، ج13، ص 404، حدیث شماره 7424 و ترمذی، السنن، حدیث شماره 2186 و گفته که این حدیث حسن و صحیح است. لفظ حدیث از بخاری است.
[4]- مسلم، الصحیح، ج1، ص 93، حدیث شماره 147.
[5]- مالک، موطا.
[6]- بخاری، صحیح، ج7، ص 56، چاپ استانبول و مسلم، الصحیح، ج1، ص 222.
[7]- ابوداود، السنن، حدیث شماره 4163 و آلبانی الاحادیث الصحیحه، ص 500.
[8]- مالک، موطا، ج2، ص 942، کتاب شعر، حدیث شماره 1493.
[9]- ابوداود، السنن، ج4، ص 332 و نسائی، السنن، ج8، ص 183 و 184 و احمد، المسند، ج3، ص 357.
[10]- ابوداود، السنن، ج4، ص 332 و احمد، المسند، ج3، ص 357.
[11]- ابوداود، السنن، ج4، 188، حدیث 3852 و حدیث 1859 و 1860.
[12]- ابوداود، السنن، حدیث شماره 1468 و آلبانی، الاحادیث الصحیحه، ص 771.
[13]- بخاری، الصحیح، ج9، ص 214، کتاب التوحید، باب 52 و مسلم، الصحیح، فضائل القرآن، ص 19.
[14]- بخاری، الصحیح، ج6، ص 250، کتاب «الاشربه».
[15]- بخاری، الصحیح، ج6، ص 125.
[16]- ترمذی، الجامع، حدیث شماره 1970 و گفته که حسن غریب است.
[17]- ترمذی، الجامع، حدیث شماره 1956 و گفته، این حدیث غریب است.
[18]- ترمذی، الجامع، حدیث شماره 2745.
[19]- بخاری، الصحیح، ج7، ص 127 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1، حدیث شماره 2160.
[20]- این مسئله جایز است و ریختن آب در شیر فقط برای فروش ممنوع است و این کار معمولاَ برای خنک کردن شیر یا افرایش آن به تعداد میهمانان صورت میگرفت. شرح نووی بر صحیح مسلم، مترجم.
[21]- مسلم، الصحیح، ص 1604، حدیث شماره 3783.
[22]- در سورهی واقعه، آیه 27.
[23]- طبری تفسیر، ج27، ص 179.
[24]- طبری، تفسیر، ج27، ص 179-189.