پس از اینکه معنای «فهم» برایمان آشکار گشت و دانستیم که شامل فحوایی است که الفاظ وارد شده بیان میکنند، و شامل استنباط احکام و انواع رهنمونها میباشد، و از طرفی دیگر شامل برداشتها و مفهومهای استنباط شده از اشارههایی است که در نص وجود دارد، و پس از اینکه معنای «سلف» را دانستیم و اینکه منظور ما در اینجا معنای اول، یعنی معنای تاریخی آن میباشد که شامل اهل سه قرن برتر یعنی اصحاب پیامبر ـجـ و تابعین و پیروان نیک آنها، میشود، فقط تعیین معنای «فهم سلف» باقی میماند.
معنای آن با توجه به چیزی که من به آن رسیدم ـ و علم آن نزد الله است ـ: آن علم و فهم و استنباطی است که صحابه و تابعین و پیروان آنها در مورد مراد الله و رسولش ـ جـ در آنچه به مسائل علمی و عملی دین مربوط میشود، از مجموع نصوص شرعی یا برخی از آنها به آن دست یافتهاند و به صورت قول یا فعل یا اقرار (تأیید) از آنها نقل شده است به شرط اینکه مخالف با نص یا قولی مانند آن نباشد.
به شرطی که بر این مسائل اجماع کرده باشند یا جمهور و اکثریت آنها چنین گفته باشند یا اینکه گفتۀ یکی از آنها با وجود انتشار و آشکار شدن با مخالفتی مواجه نشده باشد.
اما اجتهاد فردی برخی از صحابه یا دیگران، در بیان برخی از احکام جزئی یا تفسیر فردی از برخی از آیات قرآنی که در آن اختلاف بوده و اقوال آنها متعدد گشته یا اینکه چنین سخنی از آنها مشهور نیست یا به اشتباه رفتهاند، همۀ اینها از تعریف ما خارج میشوند و نوعی فهم یا قولی از سلف میباشند نه «فهم سلف» و این دو با هم متفاوت هستند.
معنای «فهم سلف» فهمیدن هدف و مراد الله و رسولش ـ جـ بر اساس نصوص (قرآن و سنت) میباشد «و تکیهگاه آنها در فهمیدن کلام پروردگار ـ متعال ـ فعل یا رهنمودی است که از رسول الله ـ جـ مشاهده میکنند که بیانگر و مفسر قرآن است»[1].
پس تمام امر و نهیهای پیامبر ـ جـ را اجرا کرده و خبرهایش را تصدیق نموده و هرچه را که فهم آن برایشان دشوار بود از وی میپرسیدند که نتیجۀ آنها چنین میشود:
1- راستگو دانستن رسول الله ـجـ و ایمان و باور کامل به سخنانش زمانی که نص از اموری علمی و خبری باشد.
2- عمل به آن و اجرا و پیادهسازیاش در حد توان، اگر از امور عملی طلبی باشد چه در انجام دادن یا ترک نمودن آن.
3- رها کردن آن و عدم تقرب به الله ـ متعال ـ بوسیلۀ آن، هنگامی که شارع (قانونگذار دین) با وجود فراهم بودن شرایط، دربارۀ آن سکوت نموده است.
و این یعنی: هر مسلمانی که دوستدار دین است باید به فهم خویش از نصوص شرعی در مورد اعتقاد یا عمل نگریسته و آن را با فهم سلف صالح در مورد این نص مقایسه کند که آیا آنها نیز چنین اعتقادی داشتهاند و به آن عمل کردهاند یا نه؟ پس اگر موافق با آنها بود الله را سپاسگزار باشد و اگر مخالف بود از الله آمرزش بخواهد و به نفس خویش بازگشته و علم و فهم خود را متهم کند. این همان رهنمود نصوص قرآنی و احادیث نبوی و گفتههای سلفی در تشویق به پیروی از سلف ـ رحمهم الله ـ میباشد که إن شاء الله ذکر خواهد شد.
حافظ ابن رجب ـ / ـ سخنی دارد که پیامی بسیار مهم به هر جویندۀ علمی است که در پی نجات نفس خویش میباشد: « آنچه باید هر مسلمانی به آن توجه کرده و اهمیت نشان دهد این است که در جستجوی آنچه از سوی الله و رسولش آمده، باشد سپس در فهم و رسیدن به معانی آن بکوشد سپس اگر از امور علمی بود، باید آن را تصدیق کند و اگر از امور عملی بود، تمام تلاش خویش را برای انجام فرمانهای آن و اجتناب از منهیاتش انجام دهد، و همت و توانش را کاملاً صرف این کار کند نه چیز دیگری. یاران رسول الله ـجـ و پیروان نیک آنها در طلب علمِ سودمندی که در قرآن و سنت وجود دارد اینگونه بودهاند»[2] .
پیش از وی نیز شیخ الإسلام ابن تیمیه ـ / ـ هنگامی که دربارۀ اعتقاد مسلمان نسبت به قرآن، پرسیده شد چنین گفت: «اعتقادی که انسان باید در اینباره و غیر از آن، داشته باشد باور به رهنمودهایی است که کتاب الله و سنت رسولش ـ جـ به ما نشان دادهاند و مؤمنان سلف بر آن اتفاق داشتهاند، سلفی که الله آنها و پیروانشان را ستوده و کسانی که راهی غیر از راه آنان را پیموده نکوهش کرده است»[3] .
بنابراین توجه به فهم سلف صالح مرحلۀ دومی است که جویندۀ علم پس از توجه به دلیلهای شرعی قرآن و سنت باید به آن توجه کند تا فهمش نسبت به این نصوص درست شده و از کجی و افراط و تفریط در امان بماند.
قطعاً یکی از بزرگترین اسباب بدعتگزاری در دین، انحراف در فهم نصوص است، و خوارج هنگامی منحرف شدند که نصوص وعید را بد فهمیدند. معیار در فهم امور: فهم صحابه ـ رضوان الله علیهم ـ سپس پیروان آنها که از اهل قرون مفضله بودهاند میباشد، و به همین دلیل است که ابن عباس ـ ب ـ هنگام مناظره با خوارج به آنها چنین گفت: «در میان شما هیچیک از اصحاب رسول الله ـ جـ وجود ندارد ...»[4].
منظورش این بود که صحابه در میانشان نیست تا فهم صحیح از این نصوص را به آنها بیاموزد و فهم کج آن را تصحیح کند. شبهههایی که مردم را از حق منحرف میسازد به سبب فهم نادرست دلیل شرعی است و شخص آن را بر خلاف مراد الله ـ متعال ـ و مراد رسولش ـ جـ میفهمد.
وکم من منکر قولاً صحیحًا |
|
وآفته من الفهم
السقیم[5] |
چه بسیار افرادی که سخنی درست را انکار میکنند و فهمِ نادرست آفت آنها است.
واضح است که هر عقیده و عمل تعبدی بر پایۀ فهمی است که شخص عبادتگر از دلیل شرعی آن را به دست میآورد، حال این فهم درست باشد یا اشتباه، و شخص فکر میکند منظور الله ـ متعال ـ یا پیامبرش ـ جـ از این نصوص چنین بوده است.
یعنی هر عقیدهای که سلف صالح از صحابه و اهل قرنهای بافضیلت پس از آنها، به آن باور داشتهاند در مورد الله ـ متعال ـ و فرشتگانش و کتابهایش و فرستادگانش و روز قیامت و اصول دین، بر پایۀ فهمی است که آنها از نصوص قرآن و سنت فهمیدهاند و آن را مراد الله ـ متعال ـ و رسولش ـ جـ دانستهاند.
و هر عقیدهای که با عقیدۀ آنها مخالف باشد در واقع با فهم آنها از این نصوص مخالف بوده و آنها این عقیده را مراد الله و رسولش ـ جـ نمیدانستهاند.
و هر عبادتی که سلف صالح برای نزدیک شدن به الله انجام دادهاند بر اساس فهم آنها نسبت به دلیلهای شرعی بوده است و آنها آن را مراد الله ـ متعال ـ و رسولش ـ جـ دانستهاند.
و هر عمل تعبدی که مخالف با عمل سلف صالح باشد، با آنچه آنها از دلیلهای شرعی فهمیدهاند مخالف است و آنها این عمل را مراد الله و رسولش ـ جـ نمیدانستهاند.
هر عقیده و عمل تعبدی که سلف صالح با وجود فراهم بودن شرایط، آن را ترک نمودهاند معنایش این است که از نظر آنها، نصوص شرع به آن رهنمون نساخته است، بنابراین مراد الله و رسولش ـ جـ نبوده، و او ـ جـ بدان فرمان نداده است، بنابراین هیچ ربطی به دین ندارد بلکه بدعت و گمراهی است.
به عنوان مثال، فهم سلف صالح درمورد نصوص قرآن و سنت که بیانگر بزرگداشت و احترام به الله ﻷ، یکتا دانستن او، قرار ندادن هیچیک از انواع عبادتهای قلبی و عملی و قولی برای غیر او، واسطه قرار ندادن بین الله و مخلوقاتش در بر آورده ساختن نیازها، پذیرفته شدن دعاها و برطرف شدن مصیبتها، را میتوان ذکر کرد. مانند این سخن عمر ـ س ـ: «اللَّهُمَّ إِنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا، وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا»[6]. یعنی: «پروردگارا ! ما قبلاً به وسیله پیامبرت ـ ج ـ طلب باران میکردیم و شما باران نازل میفرمودید، اکنون بوسیله عموی پیامبرمان (یعنی عباس ـسـ) از شما طلب باران میکنیم».
این دعا در حضور صحابه انجام گرفت و نقل نشده کسی اعتراض کرده باشد.
مثال دیگر در مورد یکتا دانستن الله به وسیلۀ نامهای نیک و صفات والای او و توسل به آنها، و عدم رد هیچیک از صفاتی که الله با آن خودش را وصف نموده یا اینکه پیامبرش ـ جـ الله را با آن وصف نموده است، میباشد.
اینکه متأخرین گمان میکنند بیان ظاهر این نصوص، تشبیه و عدم منزّه دانستن الله از مثل و مانند را در بر دارد، مخالف با فهم سلف صالح است، مخالف با فهمی که آنها نسبت به مراد الله و رسولش ـ جـ از این نصوص داشتهاند، بنابراین به فهمی که مخالف با فهم آنها باشد توجهی نمیشود، زیرا هر فهمی در زمینۀ عقیده که سلف آن را نمیشناخته، نوآوری و باطل است.
بنا بر آنچه گذشت، پیروی از سلف صالح در زمینۀ فهم آنها از مسائل عقیده و دلیلهای آن، شعار و اصلی از اصول اهل سنت و جماعت شده است، و به همین دلیل امام احمد در رسالهاش که در زمینه سنت (عقیده) است میگوید: «اصول سنت نزد ما پایبندی به آنچه اصحاب رسول الله ـ جـ بر آن بودهاند و اقتدا به آنها و ترک بدعتها است ...»[7]
از سویی دیگر شعار اهل بدعت ترک پیروی از سلف میباشد[8].
از مثال های آن، سخن ابن تیمیه ـ / ـ دربارۀ مناظرههایی است که بر سر عقیدۀ واسطیه انجام داد: «من به کسی که در بخشی از آن ـ یعنی عقیدۀ واسطیه که نمایندۀ عقیدۀ سلف است ـ بتواند از من ایراد بگیرد سه سال مهلت دادم که اگر یک حرف از سه قرن (قرون مفضله) بیاورد که مخالف با آنچیزی باشد که ذکر کردهام، از آن برخواهم گشت و بر من لازم است که همۀ آنچه گروهها از سه قرن نقل کردهاند و با آنچه ذکر کردهام موافق است، را بیاورم»[9].
فهم سلف ـ رحمهم الله ـ شامل سه چیز میشود:
۱- فهم آنها از اصول کلی در مورد اصول یا فروع دین که پیش از این بیان شد.
۲- فهم آنها از نص شرعی.
این فهم از طریق گفتن صریح آن با بیان معنی یا تفسیر، یا عمل به آن اگر از مسائل عملی باشد یا دلیل آوردن از آن، در رد آنچه مخالف با مفهوم این نص میباشد، آشکار میشود.
حکم این امر با توجه به اینکه از صحابه باشد یا پایینتر از وی، بر آن اجماع باشد یا نه، متفاوت است. اگر بر آن حکم، اجماع باشد پس بدون تردید، حجت بوده و الزامآور است و گفتاری که از یکی از آنها نقل شده باشد و امری مشهور بوده و با این وجود، هیچیک از آنها با آن مخالفت نکرده نیز به اجماع ملحق میشود[10]. و فرقی نمیکند که در اصول دین باشد یا در فروع آن[11].
ابن تیمیه میگوید: « اما سخنان صحابه، اگر انتشار یافته و کسی در زمان آنها آن را انکار نکرده است، نزد جمهور علماء حجت است، و اگر دچار اختلاف شدهاند، اختلاف آنها به الله و پیامبرش ارجاع داده میشود و سخن برخی از آنها با وجود مخالفت برخی دیگر، به اتفاق علما حجت نیست، و اگر برخی از آنها سخنی بگویند و دیگران خلاف آن را نگویند و انتشار نیابد در این مورد اختلاف وجود دارد و جمهور علماء به آن استناد میکنند»[12].
سخن آنها در زمینۀ تفسیر و فهمشان نسبت به آیات نیز چنین است که: « بدون تردید سخنان آنها در تفسیر درستتر از سخنان کسانی است که بعد از آنها آمدهاند و نظر برخی از اهل علم چنین است که تفسیر آنها ـ یعنی صحابه ـ در حکم مرفوع (حدیث پیامبر) است. ابوعبدالله حاکم میگوید: «و تفسیر صحابی نزد ما در حکم مرفوع است»[13]. منظور وی این است که حکم استدلال به آن و حجت قرار دادنش مانند مرفوع است و منظور این نیست که اگر صحابه دربارۀ یک آیه چیزی گفت میتوانیم بگوییم که این سخن، گفتار رسول الله ـ جاست ...»[14].
این موضوع نیاز به شرح و تفصیل دارد که در اینجا جای بیان آن نیست و از سویی دیگر باید میان قول صحابی و قول تابعی در استدلال و حجت بودن تفاوت قائل شد[15].
۳- اجتهاد در فهم موضوعی از موضوعات که نص شرعی به صراحت آن را بیان نکرده است و در سایۀ دیگر نصوص و مقاصد کلی شریعت فهمیده میشوند. بدون شک اجتهادِ یکی از آنها دربارۀ آن موضوع، از اجتهاد ما اولیتر است اگر مخالفتی از میان خودشان نباشد، چنانکه امام شافعی میگوید: «آنها در هر گونه عقل و علم و فضیلت و سببی که با آن علم به دست آورده میشود، یا درستی آن فهمیده میشود از ما برترند و نظر آنها برای ما بهتر از نظر ما برای خودمان است»[16].
ابن قیم میگوید: « هنگامی که سخنی از اصحاب رسول الله ـ جـ و ـ ش ـ یافت شود، همان کسانی که سروران امت و اسوۀ پیشوایان و داناترین افراد به کتاب پروردگارشان و سنت پیامبرشان ـ جـ هستند و نزول قرآن را مشاهده کرده و تفسیر آن را میدانستند، و سطح دانش افراد پس از آنها در برابرشان مانند سطح فضیلت و دینداریشان نسبت به آنها میباشد، گمان اینکه درستی در جهت آنها و حق در کنار آنهاست یکی از قویترین گمانها است و از گمانی که در بسیاری از قیاسها استفاده میشود قویتر است، و این چیزی است که هیچ خردمند منصفی دربارۀ آن شک نمیکند. و نظری که موافق با نظر آنها باشد همان رأی درست است. اگر در مورد رخدادهای جدید، باید گمان غالب را در نظر گرفت .. بدون شک گمانی که از قول یک صحابه برای ما ایجاد شده و آن قول مخالفی ندارد، راجحتر است..»[17]. به همین خاطر یکی از اصول امام احمد در اختلاف صحابه، انتخاب قولی میباشد که به قرآن و سنت نزدیکتر است و از قول آنها خارج نمیشود و اگر نتوانست یکی از اقوال را ترجیح دهد اختلاف آنها را ذکر نموده و قولی را به صورت قاطع بیان نمیکند»[18].
با این وجود ما ادعای معصوم بودن تک تک سلف صالح را نداریم اما در مورد فهم گروهی آنها چنین نظری داریم، زیرا رسول الله ـ جـ فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَجْمَعُ أُمَّتِی عَلَى ضَلَالَةٍ»[19] یعنی: «همانا الله امت من را بر گمراهی جمع نمیکند».
ممکن است برخی از افراد، اشتباه کنند و آنها در این زمینه معذور و صاحب اجر میباشند، ولی ما از آنها تلقید نکرده و عیبجویی هم نمیکنیم . «شناخت فضیلت، ارزش،حقوق و جایگاه پیشوایان اسلام و علم و دلسوزی و اخلاص آنها در برابر الله و رسولش، پذیرفتن هرچه میگویند را بر ما واجب نمیکند، و از طرف دیگر مسائل و احادیثی که در فتواهایشان بر آنها پنهان مانده و بر اساس داشتههای علمی خویش اقوالی گفتهاند که حق بر خلاف آن است، سبب نمیشود تمامی گفتههای آنها را به کناری بیاندازیم، بنابراین نه آنها را گناهکار میدانیم و نه معصوم، و در مورد آنها راهی که رافضه در مورد علی یا شیخین در پیش گرفتهاند را در پیش نمیگیریم، بلکه همان راهی که علی و شیخین ـ ش ـ در مورد اصحابِ پیش از خود در پیش گرفتند را در پیش میگیریم نه آنها را گناهکار فرض میکنیم و نه معصوم میدانیم..»[20].
معلوم است که عمل به فهم صحابه سزاوارتر از عمل به فهم تابعین است، و عمل به فهم تابعین شایستهتر از عمل به فهم تابع تابعین است و به همین صورت .. «و هر چه زمانه به پیامبر ـ جـ نزدیکتر باشد اقوال درست غالبتر است، و این حکم بر اساس کل است نه تک تک مسائل»[21].
فهم سلف و استدلال به آن، دو بخش از علم را در بر میگیرد:
اول: آن مسائل علمی که سلف فهم خود را از طریق گفتار یا کردار یا اقرار بیان کردهاند چه از مسائلی باشد که بر آن اجماع داشتهاند یا اینکه در مورد آن اختلاف نظر کردهاند. و احکام آن بر اساس حالتهای مختلف، متفاوت است چنانکه بیان شد.
دوم: اقتدا به سلف در مسیر پیمودن و به دست آوردن علم، تفکر، روشهای استدلال، تنظیم دلیلها و روش اندیشه در مسائل اختلافی. سلف در مورد دلیلهایی که متخصصان اصول فقه در تألیفاتشان به تحریر در آوردهاند و برگرفته از عمل سلف در این زمینه است، اتفاق نظر داشتهاند[22].
توجه به این بخش از علم کم اهمیتتر از نوع اول نیست، زیرا خداوند اراده نمود که همین سلف صالح پیام اسلام را به همۀ ملتهای زمین برسانند و در مدت زمان اندکی دایرۀ اسلام به اندازهای گسترده شد که چیزی نمانده بود تمام زمین را در بر بگیرد و آن هنگام، علمای سلف خویشتن را در برابر رخدادهای نوینی میدیدند که پایان نداشت، در برابر عرفهای متنوع، جوامع مختلف و زبانهای گوناگون[23]؛ ولی آنها در برابر این رخدادها و اتفاقات جدید، دست بسته نایستادند بلکه برای استنباط احکام و راههای رویارویی با آن بر اساس قرآن و سنت اجتهاد نمودند تا حق آشکار گشته و شبهه از بین رفته و مقاصد شریعت نورانی تحقق یابد، آنها باور داشتند که قرآن و سنت برای هر زمان و مکانی مناسب است و در برگیرندۀ تمام نیازهای بشریت در امور دینیاش است؛ و به همین دلیل امام شافعی ـ / ـ گفته است: «برای هیچیک از افراد دیندار امر جدیدی رخ نمیدهد مگر اینکه در کتاب الله برای آن رهنمودی وجود دارد»[24].
امام احمد نیز میگوید: «هیچ مسألهای وجود ندارد مگر اینکه صحابه در مورد آن یا شبیه آن سخن گفتهاند زیرا هنگامی که سرزمینها فتح شده و اسلام منتشر گشت، در همۀ زمینهها، امور جدیدی پدید آمد، پس آنها بر اساس قرآن و سنت دربارۀ آن سخن گفتند و برخی از آنها در مسائل اندکی بر اساس نظر خویش نیز سخن گفتند»[25].
منظور این است که سلف میدانستند وحی بینیاز از چیزهای دیگر است و الله ـ متعال ـ ما را به فلان نظر یا فلان فلسفه و منطق محتاج نکرده است و حتی بسیاری از مخالفین سلف از بزرگان اهل کلام و دیگران پس از اینکه تلخی دوری از قرآن و سنت را چشیدهاند به سویش بازگشته و فهمیدهاند که با کنارهگیری از آن نفس خویش را تباه کرده و به اشتباه خودشان اقرار کرده و اهمیت بازگشت به سوی وحی را بیان کردهاند[26].
[1]- إعلام الموقعین (۴/۱۵۳)
[2]- جامع العلوم والحکم (ص۷۹)
[3]- مجموع الفتاوی (۱۲/۲۳۵).
[4]- این روایت را عبدالرزاق در مصنف ح۱۸۶۷۸ و نسائی در الکبری ح:۸۵۷۵ (۵/۱۶۶) روایت کردهاند و حاکم در المستدرک ح:۲۶۵۶ (۲/۱۶۴) آن را صحیح دانسته و ذهبی با او هم نظر شده است و بیهقی در السنن الکبری (۸/۱۷۹) این حدیث را روایت کرده است.
[5] - این متعلق به متنبی است. نگا: دیوان متنبی به شرح الواحدی (۱/۱۷۱).
[6]- امام بخاری در صحیح، ح (۱۰۱۰) و امام مسلم (۸۹۷)
[7]- شرح أصول اعتقاد اهل السنة والجماعة (۱/۱۵۶). طبقات الحنابلة (۱/۲۴۱).
[8]- مجموع الفتاوی (۴/۱۵۵)
[9]- مجموعة الرسائل الکبری (۱/۴۱۷)
[10]- نگا: إعلام الموقعین (۴/۱۲۷).
[11]- نگا: همان مصدر (۴/۱۲۶).
[12]- مجموع الفتاوی (۲۰/۱۴).
[13]- معرفة علوم الحدیث تألیف حاکم (ص۲۰)، حافظ ابن حجر نیز این سخن را از وی در کتاب النکت نقل کرده است (۲/۵۳۱) و در مورد آن سخن گفته است. سخاوی نیز در فتح المغیث (۱/۱۴۳) آن را آورده و در مورد قول ابن حجر سخن گفته است. همچین نگا: المستدرک (۲/۲۸۵) ط. دار الفکر. و حاشیة سنن أبی داود (۲/۴۱۳)
[14]- إعلام الوقعین (۴/۱۵۳).
[15]- مصدر قبلی (۴/۱۵۵).
[16]- مناقب الشافعی، تألیف رازی (ص۴۹)، نگا: إعلام الموقعین (۱/۸۰) آن را به شافعی در رسالۀ بغدادی قدیم نسبت داده است.
[17]- إعلام الموقعین (۴/۱۴۷). نگا: همان مصدر (۱/۸۱)
[18]- إعلام الموقعین (۱/۳۱).
[19]- ترمذی این حدیث را در کتاب الفتن، باب ما جاء فی لزوم الجماعة ح: ۲۱۶۷ (۵/۴۶۶) روایت کرده است و دارمی آن را در مقدمه باب (۸) و امام احمد در مسند (۵/۱۴۵) روایت کردهاند و البانی آن را در صحیح الجامع ح: ۱۸۴۸ صحیح دانسته است.
[20]- إعلام الموقعین (۳/۲۸۳)
[21]- همان مصدر (۴/۱۱۸)
[22]- نگا: ضوابط فهم السنة النبویة، مقالة د.عبدالله بن وکیل الشیخ، متعلق به کنفرانس فهم السنة الضوابط والإشکالات (ص۱۹). منتشر شده در شبکهٔ السنة النبویة وعلومها.
[23]- مصدر پیشین (ص۱۹)
[24]- الرسالة (۱/۲۰)
[25]- مجموع الفتاوی (۴/۲۰۸).
[26]- برای فهمیدن برخی از پشیمانیها و اعترافات گروهی از بزرگانشان نگا: شرح الطحاویة (ص۲۲۷) و بعد از آن.
سلف در لغت یعنی:
سین و لام و فاء بیانگر مقدم بودن و زمان گذشته است و سلف به معنای کسانی که گذشتهاند، از این ریشه است[1].
بنابراین سلف در لغت به کسانی که پیش از تو آمدهاند از جمله پدران و خویشاوندانی که از نظر سن و فضیلت از تو بالاتر هستند، اطلاق میشود[2].
همچنین در مورد معانی دیگری که به این معنی نزدیک میباشند به کار برده میشود ولی غالباً استعمال آن گرد معنای تقدم و گذشته و زمان پیشین به کار میرود[3].
کلمۀ «سلف» در هشت جای قرآن کریم به همین معنی آمده است مانند این سخن الله ـ متعال ـ: ﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾ [البقرة: 275]. «هرکهاندرزى از جانب پروردگارش به او رسید و [از رباخوارى] بازایستاد، آنچه گذشته است مال خودش» و مانند آن این سخن خداوند ـ متعال ـ است: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾ [المائدة: 95] «از آنچه گذشته، خدا گذشت کرده است» و این سخنش: ﴿یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾ [الأنفال: 38] «آنچه گذشته است بر آنان بخشوده خواهد شد» و سخنش: ﴿فَجَعَلۡنَٰهُمۡ سَلَفٗا وَمَثَلٗا لِّلۡأٓخِرِینَ٥٦﴾ [الزخرف: 56]. «و آنان را سابقه و مثالى براى آیندگان قرار دادیم» یعنی: پیشینیانی که پیش از کفار قومت ای محمد ـ جـ، به سوی آتش میروند و کفار قومت در پی آنها میروند»[4].
این لفظ همچنین در سنت نبوی برای بیان همین معنی به کار برده شده چنانکه رسول الله ـ جـ هنگامی که به دخترش فاطمه ـلـ نزدیک شدن وفاتش را خبر میدهد میفرماید: «نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَکِ»[5] «من چه سلف خوبی برای تو هستم».
و این سخن پیامبر ـ جـ به حکیم بن حزام ـ س ـ: «أَسْلَمْتَ عَلَى مَا سَلَفَ مِنْ خَیْرٍ»[6] یعنی: «مسلمان شدی و کارهای نیک گذشتهات نیز برایت حساب میشود»؛ هنگامی پیامبر ـ جـ این سخن را فرمود که حکیم بن حزام برخی از کارهای نیکی که در زمان جاهلیت انجام داده بود را ذکر کرد.
لفظ سلف همچین در سنت به معنای: قرض و بیع سَلَم نیز به کار رفته است که این دو نیز در نهایت به همان معنای اولی باز میگردند.
معنی اصطلاحی:
از نظر معنی اصطلاحی دو کاربرد دارد:
اول: درمورد دورۀ زمانی معینی به کار میرود، «مفهوم تاریخی اصطلاح» و حدیث عمران بن حصین ـس ـ بیانگر همین امر است. او از پیامبر ـ جـ روایت کرده که فرمود: «خَیْرُکُمْ قَرْنِی، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ»[7] یعنی: «بهترین شما کسانی هستند که در دوران من زندگی میکنند سپس کسانی که پس از آنها میآیند، سپس کسانی که پس از آنها میآیند».
به همین دلیل است که علماء، «سلف» را چنین تعیین کردهاند:
- جمهور علمای گذشته و معاصر، افرادی که در قرون مفضله (سه قرنی که پیامبر در حدیث فرمود) زندگی کردهاند یعنی صحابه و تابعین و تابع تابعین را سلف میدانند، برخی نیز کسانی که تا عصر امام احمد (وفات ۲۴۱) زندگی کردهاند را به آنها اضافه کردهاند. حافظ ابن رجب ـ / میگوید: «در زمان ما باید سخنان سلف که به آنها اقتدا شده تا زمان شافعی (وفات ۲۰۴) و احمد (وفات۲۴۱ هـ) و اسحاق (وفات ۲۳۸ هـ) و ابی عبید (وفات ۲۲۴هـ) نوشته شود ...»[8]. امام آجری[9] و دیگر متقدمین همچنین به این موضوع اشاره کردهاند.
- برخی نیز آن را به نسل صحابه و تابعین محدود کردهاند[10].
- برخی نیز آن را به نسل صحابه محدود کردهاند[11].
- برخی نظریات شاذ نیز خیرن القرون را محدود به کسانی که قبل از سال پانصد بودهاند، دانستهاند[12].
دلیل قابل استناد در این زمینه حدیثی است که اندکی پیش ذکر شد. ولی باید معنای «قرن» را مشخص کرد، همچنین تعداد قرنهای پس از پیامبر ـ جـ که به خوب بودن توصیف شدهاند نیز باید تعیین شود.
قرن در لغت: ابن الأعرابی گفته است: «برههای از زمان است»[13]. ابن الأثیر گفته است: «قرن: اهل هر زمانی میباشند»[14]. در لسان العرب آمده: «گروهی از مردم که پس گروهی دیگر میآیند»[15].
در بارۀ معنی اصطلاحی آن دو قول وجود دارد:
۱- گروهی که آن را مشخص کردهاند و در تعیین آن از ده تا صد و بیست سال اختلاف کردهاند. که قول مشهور صد سال است و دلیل آن حدیث عبدالله بن بسر است که گفت: «وَضَعَ النبی ج یَدَهُ عَلَى رَأْسِی، فَقَالَ: «یَعِیشُ هَذَا الْغُلامُ قَرْنًا »، قَالَ: فَعَاشَ مِائَةَ سَنَةٍ»[16].
یعنی: «پیامبر ـ جـ دستش را بر سرم نهاده و فرمود: این جوان یک قرن زندگی میکند. پس وی صد سال زندگی کرد».
۲- برخی نیز آن را محدود نکردهاند و در این زمینه اقوال مختلفی دارند از جمله:
الف – قرن مقدار متوسط عمر برای اهل هر زمان است[17]. میگویند که از کلمۀ اقتران (نزدیک شدن، همبستگی) گرفته شده است و گویی مقداری است که اهل یک زمانه از نظر عمر و گذشت سال در آن مشترک بوده و همبستگی دارند[18]. حافظ ابن حجر میگوید: «این [تعریف] منصفانهترین اقوال است»[19]. و قرن را اینگونه معرفی میکند: «مردم یک زمان که در امری از امور ارادی با هم مشارکت داشته باشند» و به نظر وی «مدت قرن بنا بر تفاوت عمر اهل هر زمانه تغییر میکند»[20] و بنابراین، قرنِ قوم نوح با قرنِ امت محمد ـ جـ متفاوت است.
ب- ازهری گفته است: «قرن، مردم زمانهای هستند که در آن، پیامبر یا طبقهای از اهل علم باشد و تفاوتی ندارد که سالهای آن اندک یا بسیار باشد»[21]؛ و به همین دلیل سیوطی میگوید: «قول صحیحتر این است که قرن بر اساس مدت تعیین نمیشود»[22].
ج – حربی میگوید: «قرن، هر امتی است که مردهاند و کسی از آنها زنده نمانده است»[23] .
این اقوال شبیه هم هستند و شاید بهترین آنها قول اول باشد و زیرا حدیث پیامبر ـ جـ بر آن گواهی میدهد که فرمود: «أَعْمَارُ أُمَّتِی مَا بَیْنَ السِّتِّینَ إِلَى السَّبْعِینَ، وَأَقَلُّهُمْ مَنْ یَجُوزُ ذَلِکَ»[24] یعنی: «عمر امت من ما بین شصت تا هفتاد است و اندکی از آنها بیش از این عمر میکنند».
واقعیت نیز گواه همین امر است چنانکه آخرین شخص از اتباع تابعین در سال ۲۲۰ هجری وفات یافت همانگونه که حافظ ابن حجر میگوید: «اتفاق نظر دارند که آخرین شخص از اتباع تابعین که سخنش پذیرفته میشود، کسی است که تا حدود سال ۲۲۰ زیسته است. از این پس بدعت بسیار آشکار گشته و معتزله زبان گشوده و فلاسفه سرشان را بلند کردند و اهل علم مورد آزمایش قرار گرفتند و از آنها خواسته شد تا بگویند قرآن مخلوق است و اوضاع به شدت تغییر یافت...»[25].
بنابراین قرنِ پیامبر ـ جـ صحابه بودهاند. و دوم: تابعین، و سوم: پیروان آنها[26].
گفته شده: قرنِ پیامبر ـ جـ اصحاب او بودهاند، کسانی که پس از آنها میآیند: فرزندانشان بودهاند و قرن سوم: فرزندان فرزندانشان بودهاند.
شیخ الإسلام ابن تیمیه جزئیات بیشتری را در نظر گرفته یعنی اینکه معیار در تعیین سه قرن اکثریت اهل آن قرن، یا همان وسط آن، میباشد و اکثریت صحابه با پایان دوران خلفای راشدین وفات یافتند. جمهور یا اکثریت تابعین در اواخر عصر صحابۀ کوچک وفات یافتند و جمهور تبع تابعین در اواخر دولت اموی و ابتدای دولت عباسی وفات یافتند[27].
این را میتوان تفسیر سخن حافظ ابن حجر دانست زیرا صحابه در رؤیت پیامبر ـ جـ اشتراک داشتند و تابعین در همعصر بودن و دیدن صحابه مشترک بودند و به همین ترتیب.
بنابراین صحابه افتخار و فضیلت دیدن پیامبر ـ جـ را به دست آوردند، همانگونه که تابعین افتخار دیدن صحابه ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ و فراگیری از آنها نصیبشان شد و پیروان آنها نیز افتخار دیدن کسانی را یافتند که صحابه را مشاهده کرده بودند. در صحیحین از ابو سعید خدری ـ س ـ از پیامبر ـ جـ روایت شده که فرمود: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَیَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَیَقُولُونَ: فِیکُمْ مَنْ صَاحَبَ رَسُولَ اللَّهِ ـ ج ـ فَیَقُولُونَ: نَعَمْ فَیُفْتَحُ لَهُمْ، ثُمَّ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَیَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَیُقَالُ: هَلْ فِیکُمْ مَنْ صَاحَبَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ـ ج ـ فَیَقُولُونَ: نَعَمْ فَیُفْتَحُ لَهُمْ، ثُمَّ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَیَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَیُقَالُ: هَلْ فِیکُمْ مَنْ صَاحَبَ مَنْ صَاحَبَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ـ ج ـ فَیَقُولُونَ: نَعَمْ فَیُفْتَحُ لَهُمْ»[28] یعنی: «زمانی بر مردم فرا میرسد که گروهی از آنها به جهاد رفته پس میگویند: آیا در بین شما کسی هست که همنشین رسول الله ـ جـ بوده ؟ میگویند بله. پس آنها پیروز میشوند. سپس زمانی بر مردم میرسد که گروهی از آنها به جهاد رفته و گفته میشود: آیا در میان شما کسی هست که همنشین اصحاب رسول الله ـ جـ بوده؟ میگویند بله. پس پیروز میشوند. سپس زمانی بر مردم میرسد که گروهی از آنها به جهاد میروند و گفته میشود: آیا در میان شما کسی هست که همنشینِ همنشینان اصحاب رسول الله ـ جـ بوده؟ میگویند: بله، پس پیروز میشوند».
در این حدیث به معنای قرن اشاره شده است.
اما دربارۀ تعداد قرنهای بافضیلت، عمران گفته است: «نمیدانم پس از قرن خویش، دون قرن ذکر نمود یا سه قرن»[29]. اما حافظ ابن حجر میگوید: « ولی در بیشتر طرق این حدیث، [تعداد قرنها] بیآنکه راوی شک کند ذکر شده است، امام احمد از نعمان بن بشیر و امام مسلم از مالک از عائشه روایت کردهاند»[30] . در صحیح بخاری و مسلم نیز این حدیث از ابن مسعود بدون ابراز شک در تعداد قرنها روایت شده است[31].
بنابراین قرنهای بافضیلت دو قرن بعد از پیامبر ـ جـ یا سه قرن همراه با قرن او ـ علیه الصلاة والسلام ـ میباشند.
بدین ترتیب، اکثریت اهل قرون مفضله از صحابه و تابعین و تابع تابعین، سلف میباشند، کسانی که پیامبر ـ جـ بر نیک بودن آنها گواهی داده است و منظور از سلف در این مبحث همین است.
استعمال لفظ سلف و نسبت دادن آن به صحابه، نزد تابعین امری شناخته شده میباشد. امام بخاری در کتاب «الجهاد والسیر» از صحیح، باب الرکوب علی الدابة الصعبة والفحولة من الخیل، روایت میکند «وَقَالَ رَاشِدُ بْنُ سَعْدٍ کَانَ السَّلَفُ یَسْتَحِبُّونَ الْفُحُولَةَ لِأَنَّهَا أَجْرَى وَأَجْسَرُ» [32] یعنی: «راشد بن سعد گفته است: سلف اسب نر را ترجیح میدادند زیرا سریعتر و شجاعتر است».
راشد بن سعد از تابعین[33] بوده، بنابراین سلف او صحابه است.
همچنین امام مسلم در مقدمۀ صحیح از محمد بن عبدالله بن قهزاذ روایت کرده که گفت: از علی بن شقیق شنیدم که میگفت: از عبدالله بن مبارک شنیدم که در حضور مردم میگفت: «دعو حدیث عمرو بن ثابت فإنه کان یسب السلف»[34] یعنی: «حدیث عمرو بن ثابت را رها کنید زیرا او سلف را دشنام میداد».
عمرو بن ثابت از طبقۀ میانی تابعین بوده و به رافضهگری مشهور است[35].
امام بخاری نیز بر همین روش بوده و در صحیح چنین میآورد: (کتاب: الأطعمة، باب: ما کان السلف یدخرون فی بیوتهم وأسفارهم من الطعام واللحم وغیره). (باب غذا و گوشت و چیزهای دیگری که سلف در خانهها و سفرهایشان ذخیره میکردند) و سخن عائشه و اسماء ـ ب ـ را ذکر نموده که برای پیامبر ـ جـ سفرۀ غذا آماده نمودهاند، و حدیث مشهور ذخیره کردن گوشتهای قربانی را آورده است[36].
دوم: به کار بردن سلف برای روشی مشخص، که به زمان معینی مربوط نمیشود «مفهوم منهجی»:
گذشت زمان برای تعیین سلفی که باید به آنها اقتدا نمود، کافی نیست؛ چرا که در این قرنهای بافضیلت، گذشتگان و سلفی زندگی کردهاند که اهل بدعت و هوی و هوس بودهاند امثال «ذی الخویصرة» در دوران پیامبر ـ جـ و «صبیغ بن عسل» در دوران خلافت عمر بن خطاب ـ س ـ و ظهور خوارج در دوران علی ـ س ـ و همچنین آغاز تشیع و رافضهگری به دستان عبدالله بن سبأ در خلافت وی ـ س ـ، و ظهور قَدَریه در اواخر دوران صحابه به دست «معبد جهنی» (ت ۸۰ هـ).
از اولین رهبران مرجئه یعنی «غیلان دمشقی» (ت ۱۰۵هـ) و بنیانگذار جهمیه، «جعد بن درهم» (ت ۱۲۴هـ) و استاد «جهم بن صفوان» (ت ۱۲۸هـ) و مؤسس معتزله، «واصل بن عطاء» (ت ۱۳۱هـ) که همگی در قرون مفضله میزیستهاند.
ولی اغلب اینها حالتهایی فردی و نادر بوده و نمایندۀ مردم آن برهۀ زمانی مبارک نمیباشد و همینکه یکی از آنها ظهور میکرده، امت اعم از حاکمان و علما و افراد آن به مقابله با آنها برخواسته و آنان را از بین برده یا میترساندند و شبهههایشان را باطل نموده و شر شان را از مسلمانان کم میکردند.
به همین دلیل خوب است که این اصطلاح را، یا با کملۀ جمهور (اکثریت) مقید نمود تا افراد شاذ و نادر از آن خارج شده، یا به وصف سلف صالح، مقید نمود تا افراد ناشایست و اهل هوی و هوس را از این دایره بیرون برد. یا اینکه قید منهجی گذاشت یعنی پایبندی و پیروی از قرآن و سنت در آشکارا و نهان و در گفتار و کردار . به همین دلیل است که امام سفارینی ـ / ـ میگوید: «منظور از مذهب سلف آن چیزی است که صحابۀ گرامی و بزرگانِ تابعین و پیشوایان دین بر آن بودهاند، پیشوایانی که پیشوایی آنها ثابت شده و جایگاه بزرگشان در دین شناخته گشته و مردم سخنانشان را نسل به نسل پذیرفتهاند، به غیر از کسانی که به بدعتی یا به لقبی ناخوشایند مانند خوارج، روافض، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله، کرامیه و مانند آن مشهور شدهاند»[37].
پس هر شخصی که به چیزی از این بدعتها و هوسها ملبس گشته از جمله سلفی که باید به آنها اقتدا کرد به شمار نمیآید هر چند در این قرنهای بافضیلت زندگی کرده باشد.
سخن امام اوزاعی ـ / ـ نیز گواه بر همین مدعاست. وی میگوید: «قتاده از بصره برایم نوشت: اگر چه سرزمین میان ما و تو جدایی انداخته است اما انس و الفتی که اسلام میان اهل خویش ایجاد میکند ما را گرد هم آورده است»[38].
با این وجود لفظ «سلف» به صورت مطلق به معنای قدیم نیست چنانکه به آن خواهیم پرداخت ان شاء الله.
بر این اساس است که برخی مفهوم سلف را به این منهج و روش مربوط میدانند حتی اگر در عصرهای متأخر باشد و هر کس به این روش پایبند باشد سلفی است حتی اگر در عصرهای متأخر باشد. بر همین اساس دعوت شیخ الإسلام ابن تیمیه و شاگردانش و دعوت امام محمد بن عبدالوهاب و پیروانش را دعوت سلفی نامیدهاند و همچنین هر کس از گذشتگان و متأخرین که از این روش پیروی کرده و روش پیشگامان و سلف را زنده کرده و به پایبندی به فهم و عمل و باور آنها دعوت کند سلفی نامیده میشود.
آنچه در برخی از روایات حدیث متفرق شدن امت و بیان روش فرقۀ ناجیه آمده «ما أنا علیه وأصحابی»[39] (آنچیزی که من و یارانم بر آن هستیم) این تعریف را تأکید میکند. بنابراین پیامبر ـ جـ گروه نجات یافته را به مدت زمان مشخصی محدود نفرموده بلکه بر اساس منهج و روشی مشخص که چارچوب آن واضح است: یعنی همان راهی که پیامبر ـ جـ و یارانش ـ رضوان الله علیهم ـ بر آن هستند تعیین نموده است که شامل اعتقادات، عبادات، معاملات، اخلاق و رفتار و .. میشود.
بر اساس این معنی منتسب شدن به سلفیت با مفهوم منهجی آن جایز است و کسی که در گفتار و کردار، آشکارا و نهان این روش را در پیش گیرد سلفی است حتی اگر از متأخرین باشد[40]. شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: «کسی که مذهب سلف را آشکار نموده و خود را بدان نسبت دهد ایرادی بر او نیست بلکه باید این را از وی پذیرفت زیرا مذهب سلف همیشه حق است»[41].
گاهی نیز برای معرفی شخص وی را بدان توصیف میکنند چنانکه ذهبی دربارۀ دارقطنی گفته است: «این مرد هرگز در علم کلام و جدال وارد نشده و در آن فرو نرفت، بلکه سلفی بود»[42].
اصطلاح سلف با این معیار با اصطلاح اهل سنت و جماعت مترادف است. اهل سنت و جماعت یعنی: «کسانی که بر پایبندی به قرآن و سنت گرد هم آمدهاند از جمله صحابه و تابعین و پیشوایان هدایت و کسانی که تا قیامت در گفتار و کردار و باور راه آنان را میپیمایند»[43]
حقیقت منتسب شدن به سلف صالح از دو جهت است:
۱- از جهت پایبندی به روش آنها در پذیرش و استدلال.
۲- از جهت بیان گفتار آنها در مسائل اعتقادی که آنها را از اهل هوی و هوس و بدعت متمایز نموده است و اعلام بیزاری از گفتههای بدعتگونۀ آنها.
به همین دلیل است که امام ابن مبارک ـ در چیزی که شاگردش بربهاری از وی نقل میکند ـ گفته است: « اصل و اساس هفتاد و دو هوی، چهار هوی میباشد، و از این چهار هوی هفتاد و دو هوی شاخه گرفته است: قدریه، مرجعه، شیعه و خوارج. کسی که ابوبکر و عمر و عثمان و علی را بر دیگر یاران رسول الله ـ جـ مقدم داشته و دربارۀ بقیۀ آنها جز نیکی نگوید و برایشان دعا کند به صورت کامل از شیعه خارج شده است، و کسی که بگوید: ایمان، گفتار و کردار است، زیاد و کم میشود به صورت کامل از ارجاء خارج شده است و کسی که بگوید: نماز پشت سر هر نیکوکار و تبهکار جایز است و جهاد با هر خلیفهای روا است و به قیام علیه سلطان با شمشیر اعتقاد نداشته باشد برای آنها دعای اصلاح کند به صورت کلی از گفتار خوارج خارج شده است و کسی که بگوید: قضا و قدر، خیر و شر آن همه از جانب الله ﻷ است، هر که را بخواهد هدایت نموده و هر که را بخواهد گمراه میکند به صورت کامل از گفتار قدریه خارج شده و صاحب سنت است»[44].
وی ـ / ـ با این گفتهاش برخی از خصوصیات این فرقهّها را ذکر نموده است اگر چه آنها بدعتهایی بزرگتر نیز دارند.
به همین دلیل است که بزرگان و علمای پیشگام سلف هنگام ذکر عقاید خویش هر آنچه در مقابل گفتار و کردارِ باطلِ اهل بدعت قرار میگیرد را ذکر کردهاند. گفتار و کرداری که گروهی از اهل بدعت به آن شهرت یافته و با آن متمایز میشوند، هرچند به مسائل عملی مربوط باشد، مانند مسح بر موزهها و رجم و نماز پشت سر امام نیکوکار و تبهکار و مانند آن[45].
لفظ «سلف» در اینجا مطلقاً به معنای قدیم نیست همانگونه که لفظ مقابل آن یعنی «خلف» همیشه به معنای متأخر نیست. بلکه معنای دیگر لفظ «خَلَف» بدکار است اگر با فتحۀ لام باشد اما اگر لام ساکن باشد (خَلْف) فقط برای بدکار به کاربرد دارد نه چیز دیگری؛ همانگونه که الله ـ متعال ـ میفرماید: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [مریم: 59]. «آنگاه پس از آنان جانشینانى ناشایسته آمدند که نماز [و عبادات] را تباه ساختند» .
بنابراین لفظ «سلف» در اینجا به معنای سلف صالح است؛ به دلیل اینکه این لفظ هرگاه به صورت بیقید ذکر شود یعنی هر رهروی که به صحابه ـ ش ـ اقتدا کند حتی اگر در عصر ما باشد[46].
سلفیت یعنی منتسب شدن به روش و منهج سلف صالح از نظر ایمانی و اعتقادی و فقهی و شناختی، در زمینۀ عبادت و سلوک، در تربیت و تزکیه. پس آن: «اصطلاحی جامع است که برای نشان دادن منهج سلف صالح در پذیرش و فهم و عمل به اسلام به کار برده میشود، برای نشان دادن کسانی که در گذشته و حال به این روش پایبند بودهاند»[47].
[1]- معجم مقاییس اللغة ابن فارس (۳/۹۵) مادۀ سلف
[2]- نگا: قاموس المحیط (۳/۱۵۳) و لسان العرب (۹/۱۵۹) مادۀ «سلف». و نگا: النهایة فی غریب الحدیث والأثر (۲/۳۹۰).
[3]- نگا: تهذیب اللغة (۱۲/۴۳۱-۴۳۲) ماده (سلف) و مصادری که در بالا ذکر شد.
[4]- تفسیر طبری (۲۵/۸۵).
[5]- امام بخاری این حدیث را در کتاب الاستئذان، باب: من ناجی بین یدی الناس ولم یخبر بسر صاحبه (۶۲۸۵) تخریج کرده است.
[6]- امام بخاری این حدیث را در کتاب زکات باب: من تصدق فی الشرک ثم أسلم (۱۴۳۶) و امام مسلم در کتاب ایمان باب: بیان حکم عمل الکافر إذا أسلم بعده (۱۲۳).
[7] - امام بخاری این حدیث را در کتاب الشهادات، باب: لا یشهد علی شهادة جَورٍ إذا أُشهد (۲۶۵۱) و امام مسلم در فضائل الصحابة، باب: فضل الصحابة ثم الذین یلونهم (۲۵۳۵) روایت کرده است.
[8]- نگا: فضل علم السلف علی علم الخلف، ابن رجب (ص۶۰) تحقیق: یحیی مختار غزاوی.
[9]- الشریعة (۱/۱۷۵)
[10]- مانند غزالی در إلجام العوام (ص ۵۳) تحقیق: محمد المعتصم بالله البغدادی
[11]- قول تعدادی از شارحان رسالۀ ابن ابی زید قیروانی است. نگا: وسطیة أهل السنة (ص ۹۷).
[12]- مانند بیجوری در تحفة المرید شرح جوهرة التوحید (ص۹۱) ط. أولی ۱۴۰۳ دار الکتب.
[13] - تهذیب الأسماء واللغات (۳/۲۶۹) و نگا: اللسان (۱۳/۳۳۴) ماده (قرن).
[14] - النهایة (۴/۵۱).
[15] - اللسان (۱۳/۳۳۴).
[16] - حاکم این حدیث را در المستدرک (۴/۵۰۰) روایت کرده است، طبرانی و بزار در مجمع الزوائد (۹/۴۰۴) نیز آن را روایت کردهاند. هیثمی میگوید:«رجال یکی از سندهای بزار رجال صحیح میباشند به جز حسن بن ایوب حضرمی که ثقه است». حافظ ابن حجر در اتحاف المهرة (۶/۵۳۵) و شوکانی در «درّ السحاب» (ص۴۲۹) سند این روایت را خوب دانسته اند و شیخ ألبانی در سلسله صحیحه به شماره (۲۶۶۰) آن را صحیح دانسته است.
[17] - النهایة فی غریب الحدیث (۴/۵۱) و فتح الباری (۷/۸) و عون المعبود (۱۲/۴۱۰).
[18]- النهایة فی غریب الحدیث (۴/۵۱).
[19]- فتح الباری (۷/۸).
[20]- فتح الباری (۷/۸)
[21]- التهذیب مادة (ق.ر.ن) (۳/۲۰۵).
[22]- نگا: عون المعبود (۱۰/۱۷۴)، باب فی فضل أصحاب رسول الله ـ ج ـ
[23]- تهذیب الأسماء واللغات (۳/۲۶۹). نگا: فتح الباری (۷/۸) و المجموع المغیث (۲/۶۹۹) و النهایة (۴/۵۱) و لسان العرب (۱۳/۳۳۳) و شرح مسلم، نووی ح ۳۵۳۵ (۱۶/۸۵) و فتح الباری، ح۳۶۵۰ (۷/۵) وعون المعبود (۱۲/۴۱۰).
[24]- ترمذی این حدیث را در کتاب الزهد، باب: ما جاء فی فناء أعمار هذه الأمة (۲۳۳۱) تخریج نموده و ابن ماجه نیز شبیه آن را در کتاب الزهد باب: الأمل والأجل (۴۲۳۶) روایت کرده است. البانی این حدیث را در کتابش الصحیحه به شماره ۷۵۷ حسن دانسته است.
[25]- فتح الباری ۷/۸
[26]- شرح صحیح مسلم، نووی (۱۶/۸۵)
[27]- مجموع الفتاوی (۱۰/۳۵۷).
[28]- امام بخاری در فضائل الصحابة، باب: فضائل أصحاب النبی ـ جوسلم ـ و من صحب النبی أو رآه من المسلمین فهو من أصحابه، ح ۲۶۴۹ (۷/۵) و امام مسلم در فضائل الصحابة، باب: فضائل الصحابة ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ح ۲۵۳۲ (۴/۱۹۶۲).
[29]- تخریج آن گذشت
[30]- فتح الباری (۷/۹-۱۰)
[31]- کتاب فضائل أصحاب النبی ـ جوسلم ـ (۳۶۵۱) و مسلم در کتاب: فضائل الصحابة، باب: فضل الصحابة، ثم الذین یلونهم (۲۵۳۳).
[32]- امام بخاری آن را به صورت معلق در کتاب الجهاد والسیر، در باب: الرکوب علی الدابة به شماره (۵۰) تخریج کرده است.
[33]- تقریب التهذیب (ص ۲۰۴،ط.عوامه) حافظ ابن حجر او را از طبقۀ سوم دانسته که طبقیۀ میانی تابعین است. وی ـ / ـ در سال ۱۰۸ هجری و گفته شده ۱۱۳ وفات یافت.
[34]- مقدمه صحیح مسلم (۱/۱۶).
[35]- نگا: میزان الإعتدال ذهبی (۳/۲۴۹).
[36]- صحیح بخاری (۵۴۲۳). نگا: ضوابط فهم السنة النبویة (ص۱۵) د. عبدالله بن وکیل الشیخ، مربوط به کنفرانس فهم سنت نبوی که در تاریخ ۴/۶/۱۴۳۰ هجری در ریاض برپا شده است.
[37]- لوامع الأنوار (۱/۲۰).
[38]- سیر أعلام النبلاء (۷/۱۲۱)
[39]- ترمذی این حدیث را در کتاب: الإیمان، باب ما جاء فی افتراق هذه الأمة (۲۶۴۱) از عبدالله بن عمرو روایت کرده میگوید: این حدیث حسن غریب است و تفسیر شده است و چنین حدیثی را جز این وجه سراغ نداریم. البانی در صحیح ترمذی (۲۱۲۹) این حدیث را حسن دانسته است
[40]- در موضوع منتسب شدن به سلف نگا: الأنساب للسمعانی (۳/۲۷۳)، یا مختصر آن، اللباب، ابن الأثیر (۲/۱۲۶).
[41]- مجموع الفتاوی (۴/۱۴۹).
[42] - السیر (۱۳/۴۵۷).
[43]- جزئیاتی در مورد این رابطه وجود دارد که در پژوهش «مفهوم اهل السنة والجماعة» که خداوند نوشتن آن را آسان نماید.
[44] - شرح السنة، بربهاری (ص۵۷).
[45] - نگا: اعتقاد الإمام أحمد فی شرح الأصول (۱/۱۶۰-۱۶۴) واعتقاد علی بن المدینی (۱/۱۶۵-۱۶۹) و اعتقاد أبی زرعة وأبی حاتم و جماعة السلف (۱/۱۷۶-۱۷۷).
[46] - حکم الإنتماء، تألیف ابو زید (ص۳۶).
[47]- الموقف المعاصر من المنهج السلفی فی البلاد العربیة. د. مفرح القوسی (ص۲۸).
مطلب اول: معنای فهم و رابطۀ آن با علم و فقه و تفسیر
فهم در لغت یعنی: «شناخت قلبی یک چیز، فَهِمَه فَهَماً وفهامة: آن را دانست. چیزی را فهمیدم یعنی: آن را درک کردم و شناختم»[1].
ابن فارس میگوید: «فاء و هاء و میم: شناختن یک چیز، علمای لغت اینگونه میگویند»[2].
در قرآن الله ـ متعال ـ میفرماید: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ﴾ [الانبیاء: ٧٩] یعنی: «داوری را به او آموختیم»[3] و « قضاوت قطعی و فیصله دهندهای که الله تبارک و تعالی اراده نموده در مشکلات انجام شود را به او فهماندیم»[4].
از علی ـ رضی الله تعالی عنه ـ روایت شده که گفت: « .. همانا عبادتی که علمی در آن نباشد و علمی که فهمی در آن نباشد و قرائتی که تفکری در آن نباشد، خیری در آن نیست»[5].
امام بخاری در صحیحاش بابی را قرار داده به نام: «الفهم فی العلم» و حدیث ابن عمر ـ ب ـ را ذکر نموده که گفت: پیامبر ـ جـ دربارۀ درختی پرسید که مانند شخص مسلمان است، ابن عمر ـ ب ـ خواست بگوید که آن درخت خرما است ولی از دیگران کوچکتر بود برای همین سکوت نمود. سپس پیامبر ـ جـ فرمود: «هی النخلة»[6] «آن درخت خرما است». حافظ ابن حجر در این زمینه میگوید: «فهم نوعی زیرکی است که صاحبش بوسیلۀ آن گفتار و کرداری که به سخن مربوط میشود را میفهمد».
بنابراین فهم یعنی: درک، یعنی دانشهایی که در نفس انسان جای میگیرند[7].
اما فقه یعنی: آگاهی و فهم نسبت به یک چیز و فقه در اصل یعنی: فهم[8]. گفته میشود: «فَقُه: با ضمۀ قاف، هنگامی که فقه صفت و خصلت شخص شود. و فَقَه با فتحۀ قاف یعنی هنگامی که شخص از دیگران در فهم پیشی بگیرد؛ و فَقِه، با کسرۀ قاف یعنی هنگامی که شخص بفهمد»[9].
خداوند ـ متعال ـ میفرماید: ﴿لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی ٱلدِّینِ﴾ [التوبة: 122]. یعنی: «تا اینکه نسبت به آن عالم شوند».
همچنین پیامبر ـ جـ برای پسر عمویش ابن عباس ـ رضی الله تعالی عنهما ـ اینگونه دعا فرمود: «اللَّهُمَّ فَقِّهُّ فِی الدِّینِ»[10] یعنی: «خداوندا به او فهم دین عطا کن». همچنین فرموده: «مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْرًا یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ»[11] یعنی: «الله به هر کس ارادۀ خیر کند او را در دین صاحب فهم میگرداند».
راغب اصفهانی میگوید: «فقه: یعنی رسیدن به علم غائب از طریق علم قابل مشاهده. بنابراین فقه از علم، خاصتر است، الله ـ متعال ـ میفرماید: ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ حَدِیثٗا﴾ [النساء: 78]. «چرا این گروه هیچ سخنى را نمىخواهند دریابند»؟!.
و فقه یعنی: علم نسبت به احکام شریعت ... و فَقِه: یعنی فهمید»[12].
همچنین در توصیف سخنان پیامبر ـ ج ـ آمده است که: «کان فصلاً یفقهه کل أحد، لم یکن یسرده سردًا» [13]
یعنی: [سخنان او] قاطع بود و هرکسی آن را میفهمید، و با شتاب سخن نمیگفت.
ابن قیم میگوید: «فقه یعنی: فهمیدن معنای مورد نظر»
اینگونه آشکار میشود که معنی الفاظ فهم و فقه و علم به یکدیگر نزدیک هستند.
فهم کامل: نتیجۀ تدبر و تفکری است که پس از دانستن تفسیر بوجود میآید. دایرۀ تدبر وسیعتر و گستردهتر از دایرۀ تفسیر است.
تفسیر بخشی از فهم است که به صورت عبارت در آمده و در طی نسلها بوسیلۀ روایت و نوشتن انتقال مییابد و آشکار کنندۀ قسمتی از فهم سلف است نه همۀ آن.
تفسیری که از صحابه نقل شده، نسبت به دیگران اندک است ولی این به معنای کمتر بودن فهم آنها نسبت به دیگران نیست.
فهم دو نوع است:
اول: فهم ذهنی شناختی: که همان تفسیر غریب و استنباط احکام و انواع دلالات است و این ویژۀ اهل علم ـ با وجود تفاوت درجاتشان ـ است و آنها به اندازۀ علم و فهمی که الله به آنها داده است از دانشهای آن بهره میگیرند.
دوم: فهم قلبی ایمانی: این فهم در نتیجۀ تفکر قرائت کنندۀ قرآن در آیاتی است که میخواند؛ معنای آن را دانسته و رهنمودهایش را میفهمد، به گونهای که نیاز به مراجعه به تفاسیر ندارد و نزد این آیات توقف کرده و در آنها تفکر میکند تا قلبش را بوسیلۀ آن به حرکت در آورد و نفس و دانش خویش را بر آن عرضه کند، که اگر از اهل آن بود، الله را سپاس میگوید و اگر از اهل آن نبود نفس خویش را محاسبه کرده و سرزنش میکند[14].
نوع اول: همان چیزی است که دانشمند امت ـ ب ـ در تعریف تفسیر گفته است: «گونهای که عرب بر اساس کلام خویش آن را میشناسد و تفسیری که هیچ کس عذری برای ندانستن آن ندارد، و تفسیری که علما آن را میدانند، و تفسیری که جز الله کسی نمیداند»[15]
نوع دوم: همان چیزی است که امیر مؤمنین علی بن ابی طالب ـ رضی الله تعالی عنه ـ بیان نمود آنگاه که به وی گفته شد: آیا چیزی از وحی جز آنچه در کتاب الله آمده نزد شما وجود دارد؟ گفت: «سوگند به آنکه دانه را شکافته و انسانّ را آفرید، نه !؛ چیز دیگری نمیدانم، جز فهمی که الله به شخص در بارۀ قرآن عطا میکند، و آنچه در این صحیفه وجود دارد ...»[16].
وسیلۀ رسیدن به فهم اول: علم به زبان عربی و فرهنگ لغتها و روایتها و اسلوبهای عرب و بلاغه و مانند آن است.
وسیلۀ رسیدن به فهم دوم: تزکیه نفس و ایمان قوی و دلی نرم است.
انسانها در این زمینه اختلاف بسیاری دارند. فهم ابوبکر صدیق ـ رضی الله تعالی عنه ـ نسبت به یک آیه کاملا با فهم ابوجهل در مورد همان آیه متفاوت است با اینکه آنها در زمینۀ فهم زبان عربی و اسلوبهای آن برابر بودند. بلکه گاهی انسان در حالتی که فکرش باز و دلش حاضر و ایمانش قوی است آیهای را میخواند و مفاهیمی از آن میفهمد که با اینکه آن را حفظ بوده و صدها بار تکرار کرده نفهمیده بود. حتی گاهی برخی از مردم عادی آیه را به گونهای میفهمند که استادان لغت و علمای بلاغه آن را نفهمیدهاند.
معنای این سخن تفسیری نیست که صوفیها به آن اعتقاد داشته و نام آن را تفسیر اشاری گذاشتهاند و اعتقاد دارند که قرآن دارای ظاهر و باطن است،که این خود سبب انحرافات بسیاری شده است[17].
[1]- لسان العرب مادۀ «فهم» (۱۲/۴۵۹)
[2]- معجم مقاییس اللغة (فهم) (۴/۴۵۷)
[3]- معالم التنزیل، بغوی (۳/۱۷۲) شنقیطی ذکر کرده که این با اجتهاد از سوی پیامبران بوده است. نگا: أضواء البیان (۴/۵۹۷)
[4]- المحرر الوجیز، ابن عطیه (۱۰/۱۷۷).
[5]- دارمی در سنن تخریج این روایت را آورده است. [مقدمه، باب من قال: العم الخشیة وتقوی الله» ح۳۰۳(۱/۷۵).
[6] - کتاب العلم. باب: الفهم فی العلم، ح ۷۲ (فتح ۱/۱۹۸).
[7] - تذکیر الخلف بوجوب اعتماد السلف. ولید بن راشد السعیدان (ص۲).
[8] - لسان العرب (فقه) (۱۳/۵۲۲) . نگا: النهایة فی غریب الحدیث والأثر (۳/۴۶۵).
[9] - فتح الباری (۱/۱۹۸). نگا: المفردات فی غریب القرآن، راغب (ص۳۸۴).
[10] - امام بخاری در کتاب الوضوء، باب: وضع الماء عند الخلاء (۱۴۳) و امام مسلم در فضائل الصحابة، باب: فضائل عبدالله بن عباس ـ ب (۲۴۷۷) به روایت از ابن عباس ـ ب ـ
[11]- امام بخاری در کتاب العلم، باب من یرد الله به خیرا یفقهه، (۷۱)، و امام مسلم در کتاب الإمارة باب: قوله ـج ـ «لا تزال طائفة من أمتی ..»، (۱۰۳۷) روایت شده از معاویۀ ـ س ـ
[12]- المفردات (ص۳۴۸)
[13]- امام احمد این حدیث را در مسند (۶/۱۳۸) تخریج کرده است.
[14] - از مقالۀ کتر عمر المقبل استاد دانشگاه قصیم با عنوان: مفتاح حیاة القلب (۲/۲) با تصرف. در تاریخ ۶/۹/۱۴۲۸ هـ در سایت المسلم منتشر شده است.
[15] - ابن جریرـ / ـ آن را در تفسیرش روایت کرده است. شماره (۷۱)(۱/۷۵) همچنین نگا: مقدمة فی أصول التفسیر،ابن تیمیه (ص۱۱۵)
[16]- صحیح بخاری، کتاب جهاد، باب فکاک الأسیر، ح (۳۰۴۷)(۶/۱۹۳) و صحیح مسلم،الإیمان ح: ۱۳۱. و دیگران
[17]- تفسیری که مربوط به علوم خاطر و مشاهدات و مکاشفات است و فقط صوفیه به آن اعتقاد دارند. نگا: «التعرف لمذهب أهل التصوف» ص۱۰۰ . برای فهم مفصل این موضوع و تفاوت میان فهم سلف و تفسیر باطنی و تفسیر صوفیه به «الموافقات للشاطبی» (۴/۲۳۱-۲۶۱) و کتاب: «التفسیر والمفسرون» دکتر محمد حسین ذهبی ـ / ـ (۲/۳۳۷-۴۱۶). و (۲/۳۷۷) دربارۀ شرایط و قواعد قبول تفسیر اشاری، مراجعه شود.
تمامی ستایشها از آن پروردگار جهانیان است و درود و سلام میفرستم بر گرامیترین پیامبر و رسول، پیامبرمان محمد و بر اهل بیت و همۀ یاران او.
اما بعد:
الله ـ متعال ـ به اهل زمین نگریست و از همۀ آنها، عرب و عجم بیزار گشت جز بازماندگانی از اهل کتاب؛ سپس بر آنها منت نهاد و پیامبری از خودشان بر انگیخت که آیاتش را بر آنان تلاوت کرده و پاکشان نموده و قرآن و حکمت به آنها آموخت. کتابی مفصل بر پیامبرش نازل نمود که بیان کنندۀ هر چیزی و به زبان آشکار عربی است و شرح و بیان این کتاب را بر عهدۀ وی نهاد ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤﴾ [النحل: 44] «بر تو هم قرآن را نازل کردیم تا شریعتى را که براى مردم نازل شده است، به روشنى بر آنان بیان کنى؛ بسا که بیندیشند».
او پیام را رساند، امانت را ادا کرده و برای امت دلسوزی نمود. امت اسلام را بر راهی روشن نهاد که شب و روز آن یکسان است و هر که از آن منحرف شد هلاک میشود. سپس افراد بهترین قرنها را برگزید تا یاران مخلص و همنشینان پیامبرش گشته و از او الگو بگیرند و روش وی را در پیش گرفته، سخنانش را شنیده به خاطر بسپارند و مراد الله ـ متعال ـ و مراد فرستادهاش را درک کرده و اجرا کنند. به وی ایمان آورده و تصدیقش کنند، روش او را عملی کرده و اجرا کنند و دیگران را به این راه، دعوت کنند و اگر مشکلی برایشان پیش از آمد از پیامبر بپرسند، تا اینکه الله دین را برایشان کامل نموده و نعمت را بر آنان تمام کرد.
بعد از آنها، شاگردانشان که در فضیلت و خوبی پس از آنها قرار دارند آمدند، همان کسانی که در علم و عمل به نیکی از آنها پیروی کردند و تحریف افراط گرایان و جعل دروغگویان و تأویل بیخردان را از دین الله زدودند.
این برهۀ زمانی که پیامبر ـ جـ به برتری و خوبی آن نسبت به دیگر قرنها گواهی داده است دارای ویژگیهایی میباشد از جمله اینکه فرود آمدن وحی را مشاهده نموده، با پیامبر ـ جـ در یک عصر زندگی کرده و از چشمهای زلال و پاکیزه بهره بردند، پیش از آنکه از نظر زبان و ادبیات و فکری با فرهنگهای دیگر مخلوط شده و فرقه گرایی و بدعت منتشر شود.
سپس گروهی جانشین آنها شدند که جماعت را متفرق کرده و راه غیر مؤمنان را در پیش گرفتند. در نتیجه خوارج خروج کرده، رافضیها سرپیچی کرده و معتزلیها گوشه گزیدند و از جماعت مسلمان جدا شدند.
آنها کتاب الله ـ متعال ـ و سنت رسولش ـ جـ را با فهمی بیگانه و مخالف با فهم پیشگامان نخستین یعنی حاملان، راویان و نقل کنندگان آن فهمیدند. فهمی که مبنی بر جهلی آمیخته با هوی و هوس یا هوسی همراه با جهل بود. کلام الله و رسولش ـ جـ را بر اساس خواستۀ خود نه خواستۀ الله و رسولش فهمیدند.
بنابراین، یکی از بزرگترین اسباب تفرقه و منحرف شدن از راه، کناره گیری از فهم سلف در فهم دلیل یا محتوی است. فهم سلف، شعاری است که پیوسته به ارث رسیده و میان اهل سنت و اهل بدعت، اهل پیروی و اهل نوآوری در دین، جدایی افکنده است.
به همین دلیل، این امر با گذشت عصرها، یکی از قواعد منهج سلفی در زمینۀ پذیرش و استدلال گشته است.
یکی از مهمترین اصول علمی برای فهم متون شرعی و بررسی آن، بهرهگیری از فهم سلف صالح دربارۀ نصوص است زیرا درستی فهم نصوص شرعی، پایۀ اساسی در درست بودن استدلال میباشد و شخص نمیتواند هدف الله و هدف رسولش ـ جـ را بفهمد مگر آنگاه که فهمش از رهنمودهای قرآن و سنت، مطابق با فهم سلف صالح باشد .. و فهم درست و نیت نیکو یکی از بزرگترین نعمتهایی است که الله به بندگانش عطا نموده و بلکه به هیچ بندهای بعد از اسلام، عطا و بخششی برتر و باشکوهتر از این دو نعمت داده نشده است.
این دو نعمت: «ساقهای اسلام میباشند که اسلام بر آن میایستد و با این دو است که بنده، از راه کسانی که الله بر آنها خشم گرفته، آن کسانی که هدفشان تباه گشته است، در امان میماند، همچنین از راه گمراهان که فهمشان فاسد شده در امان میماند و با کسانی همراه میشود که به آنها نعمت عطا شده است، کسانی که فهم و هدفشان نیکو گشته است».
برای همین است که ابن قیم، فهم درست سخنان الله و پیامبرش را نشانۀ صدّیق بودن و بیانیۀ ولایت نبوی برشمرده است؛ جایگاه علما بر اساس آن متفاوت میشود تا جایی که هزار نفرشان با یکی برابر میشوند، زیرا «فهم درست، نوری است که الله آن را در دل بنده میاندازد و او بوسیلۀ آن، صحیح را از فاسد، حق را از باطل و هدایت را از گمراهی تشخیص میدهد و در کنار آن نیت نیکو و حق طلبی و پروا از پروردگار در نهان و آشکار، به او داده میشود و پیروی از هوی و هوس و ترجیح دنیا و طلب ستایش مردم و ترک تقوی را در او از بین میبرد»[1].
در دوران اخیر، در زمانۀ غربت دین، دعوتهای مختلفی از اینجا و آنجا هویدا شده که روحیۀ شکست، و احساس کمبود، پستی و فروپاشی در برابر آنچه دشمنان دارند، بر آن چیره گشته است و به تجدید نظر در فهم نصوص شرعی دعوت میکند، به فهمی که همنوا با زندگی معاصر و منسجم با خواستههای آن باشد.
بنابراین فراخوانهایی برای تجدید خطاب دینی و بهویژه خطاب سلفی با عنوان بازخوانی نص و پدیدۀ آسانگیری معاصر و سلفیت جدید و چیزهای دیگر ظهور کرده است.
خود را به میراث فرقهّها و بدعتهای گذشته و شبهههای سکولاریسم و مستشرقین جدید مسلح کرده است در نتیجه فهمها دچار اختلاف، و افکار آشفته گشته است و آنچه از سوی پروردگار برای مردم نازل شده را بر آنها پوشانده است؛ حرام دیروز حلال شده و آنچه بدعتی زشت بوده سنت شده و آنکه به سوی فهم سلف و پایبندی به آن دعوت کند از متشددین و مقلدین جامد و خشک شده است:
این نوشته تلاشی است برای آشکار نمودن حقیقت «فهم سلف صالح از نصوص شرعی» و طبیعت این پژوهش اقتضا میکند که در سه فصل باشد:
فصل اول: تعریف عنوان به صورت جداگانه و به شکل ترکیبی و بیان حقیقت فهم سلف.
فصل دوم: اهمیت این فهم و توجه امت به آن.
فصل سوم: دلیلهای حجت بودنش و نتایج آن.
اگر در این راه موفق شدم که امیدوارم چنین شود، از فضل الله ـ متعالـ است و به هرکه بخواهد عطا میکند و اگر چنین نشد به خاطر گناهان و کوتاهیهای من است و از الله به خاطر اشتباه و لغزش، آمرزش میطلبم همانگونه که از فتنۀ گفتار و کردار به وی پناه میبرم و از او میخواهم که راه پیشرفت را به ما الهام بفرماید و فهم و دانش و اعمال دیگر ما را درست بفرماید و در زندگی دنیا و آن روز که گواهان به پا میایستند ما را با گفتار درست، ثابت قدم بگرداند ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةًۚ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨﴾ [آلعمران: 8]. «پروردگارا، پس از آنکه هدایتمان کردى، دلهاى ما را دستخوش انحراف مگردان [تا در کشف مبهمات قرآن دچار لغزش نشویم] و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار که بخشاینده تویى، تو».
خداوندا ای پروردگار جبرائیل و میکائیل و اسرافیل، آفریدگار آسمانها و زمین، تو در آنچه بندگانت اختلاف میکنند قضاوت میکنی مرا در اختلافاتشان به سوی حق از جانب خودت هدایت بفرما براستی که تو هر که را بخواهی به راه مستقیم هدایت میکنی و درود و سلام و برکت الله بر پیامبرمان محمد و بر اهل بیت و تمامی یارانش باد.
نوشتۀ:
عبدالله بن عمر دمیجی
مکۀ مشرفه که خداوند مصونش دارد
۲۱/۴/۱۴۳۱هـ