اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

احکام نوزاد

احکام نوزاد

الحمد الله رب العالمین والصلاة والسلام علی إمام المرسلین وقدوة الناس أجمعین وعلی آله وصحبه وسلم تسلیمًا کثیرًا.

اما بعد...

این بشارت و مژدگانی مسرت بخشی است که جوانان اسلام یا بیشتر جوانان اسلام توجهی علمی به کتاب و سنت داشته باشند و بر میراث محمد ج حریص و علاقمند بوده و تحصیلات علمی خود را با تصمیم بازگشت به‌سوی الله سبحان آغاز کنند.

این مژده‌ایست که مؤمن را شادمان می‌گرداند، زیرا هیچ رسالتی بدون علم و دانش نیست و هیچ علمی نیست مگر این که الله و رسولش گفته باشد. پس شکر و سپاس الله را که از این جوانان، افرادی را ساخت که بر علم مفید و مبنی بر کتاب و سنت، تخریج احادیث، بازبینی و بررسی اصول اسلام و تحقق مسایل حریص هستند.

بخاری از سلمان بن عامر ضبی آورده است که رسول الله ج فرمود:

«مَعَ الْغُلَامِ عَقِیقَةٌ فَاَهْرِیقُوا عَنْهُ دَمًا وَأَمِیطُوا عَنْهُ الْأَذَی»([1]). «پس برایش گوسفندی، ذبح کنید و او را تمیز نمایید».

بخاری همراه گروهی از راویان به جز مسلم این حدیث را روایت کرده‌اند.

در مسأله‌ی عقیقه مواردی هست که پشت سر هم برای‌تان بیان می‌کنم:

اول: تعریف عقیقه.

دوم: حکم آن.

سوم: معنای کنار زدن موجبات آزار و اذیت.

چهارم: معنی هر پسر بچه‌ای در گروه عقیقه‌اش است چیست؟

پنجم: روز هفتم برایش ذبح شود، چیست؟

ششم: معنی نامگذاری.

هفتم: با هم برابرند یعنی چه.

هشتم: این فرمایش رسول الله ج «لَا أُحِبُّ العُقُوقَ»([2]). زمانی است که عقیقه ذکر شد در حالی که فرموده است: «کُلِ غُلَامٍ مُرتَهِنٌ بِعَقِیقَتِهِ» چگونه بین این دو لفظ جمع کنیم.

نهم: معنای این فرمایش رسول الله ج چیست که فرمود: «وَیُلَطَّخُ بِزَعْفَرَانٍ»([3]).

دهم: پیامبر برای حسن و حسین ب عقیقه نمود.

یازدهم: صدقه دادن با نقره.

دوازدهم: خواندن اذان در گوش نوزاد، روز تولدش و آیا این که خواندن اقامه سنت است یا نه؟ و تحقیق و بررسی در این زمینه.

سیزدهم: مستحب بودن تحنیک نوزاد و با چه چیزی تحنیک شود؟ تحنیک چیست؟

چهاردهم: نام‌های برگزیده و نام‌هایی که از آن نهی شده است.

پانزدهم: آیا غیر از گوسفند چیز دیگری برای عقیقه کردن جایز است؟

شانزدهم: آیا اموری که در قربانی شرط است، در عقیقه نیز شرط است؟

 هفدهم: چه وقت عقیقه ذبح می‌شود؟ آیا استخوان‌هایش تکه می‌شود؟

به یاری و مدد الهی می‌گویم:

عقیقه از کلمه‌ی «العُق» گرفته شده است و به معنای قطع کردن و دو نیم کردن است. گویند: «عققت اللحم» یعنی گوشت را تکه تکه کردم «عققت الثوب» یعنی آن را تکه کردم و «عققت الحبل» یعنی آن را قطعه قطعه کردم، بنابراین به معنای تکه کردن و قطعه قطعه کردن است و در اصطلاح، قربانی‌ای است که برای نوزاد سر بریده می‌شود.

درست نیست که آن را تمیمه نام گذاشت، بلکه نامش عقیقه است و در روز هفتم از تولد نوزاد، قربانی می‌شود. یکی از شعرا گوید:

نُفَلِّقُ هَامًا مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ

 

عَلَیْنَا، وهُمْ کَانُوا أَعَقَّ وأَظْلَمَا

«سرهای مردانی که برای ما عزیزند می‌زنیم، آنان نافرمان‌تر و ظالم‌تر بودند».

می‌گوید: ما سرهایی را که برایمان عزیز است و از نزدیکان ما است قطع می‌کنیم ولی آنان بودند که به ما ظلم کردند و برما ستم روا نمودند.

یزید بن معاویه زمانی که حسین بن علی را کشت، از این بیت استفاده کرد.

در حکم عقیقه سه قول هست.

1-  ابوحنیفه گفته است: این کار از اعمال جاهلیت است و نه سنت است و نه واجب و فقط کسی‌که عادات جاهلیت را دارد، آن را انجام می‌دهد.[4]

این رأی، اشتباهی از جانب اوست – الله رحمتش کند – و هر کسی جز محمد ج سخنش را هم می‌توان گرفت و هم می‌توان رد کرد.

2-  ظاهری‌ها و لیث و حسن بصری معتقدند که واجب است.

و به این فرمایش رسول الله ج استدلال کرده‌اند که فرمود:

«کُلُ غُلَامٍ مُرتَهِنٌ بِعَقِیقَتِهِ»([5]). «هر پسر بچه‌ای در گرو عقیقه‌اش است».

آنان گفته‌اند: مادامی که «در گرو» است، پس واجب است.

3-   جمهور علما حد وسط را در نظر گرفته و گفته‌اند: سنت است نه واجب بنا بر فرمایش رسول الله ج در کتاب‌های سنن که با سند حسن روایت شده است:

«مَنْ وُلِدَ لَهُ فَأَحَبَّ أَنْ یَنْسُکَ عَنْ وَلَدِهِ فَلْیَفْعَلْ»([6]). «کسی که بچه‌ای برایش متولد شد و دوست داشت که به جای پسرش قربانی کند این کار را بکند».

اما ابن تیمیه و ابن قیم گفته‌اند: مشروع و جایز است بدون تعیین حکم آن.

برای فرزندش عقیقه دهد و اگر این کار را نکرد، ملزم به آن نمی‌شود و به خاطر آن محبوس و زندانی نمی‌گردد، در میان قبایل چرخانده نمی‌شود و با شاخه‌ی خرما و کفش زده نمی‌شود و به او گفته نمی‌شود: این جزای کسی است که برای فرزندش عقیقه نداده است! نه، مسأله ساده‌تر از آن است.

معنای دور کردن موجبات آزار و اذیت چیست؟

رسول الله ج می‌فرماید:

«مَعَ الْغُلَامِ عَقِیقَةٌ فَأَهْرِیقُوا عَنْهُ دَمًا وَأَمِیطُوا عَنْهُ الْأَذَی». «پس برایش گوسفندی ذبح کنید و او را تمیز نمایید».

اذیت همان مو است.

ابن سیرین در سنن ابوداود گوید: «اگر موجبات اذیت مو نباشد، من نمی‌دانم که چیست».

شوکانی آن را عمومیت بخشیده است و می‌گوید: مو و غیر مو، اذیت عمومیت دارد پس نظافت می‌شود و مویش تراشیده می‌شود.

این سنت اسلام است. در سنن ابوداود از قیس بن عاصم منقری آمده است که وقتی اسلام آورد، رسول الله ج به او فرمان داد تا ختنه کند و موی کفر را از بدنش دور نماید.

کلمه‌ی «مرتهن» به چه معناست؟

اهل علم در این باره دو نظر دارند:

1-  امام احمد / گوید: «در گرو عقیقه‌اش است». یعنی وقتی کودکی مرد، برای پدر و مادرش شفاعت نمی‌کند تا زمانی که برایش عقیقه دهند، زیرا «مرتهن»: یعنی ممنوع الشفاعه است.

وقتی کودکی بمیرد، شفاعت پدر و مادرش را می‌کند، به همین خاطر در نماز جنازه‌اش دعا می‌کنیم که برای پدر و مادرش شفاعت کند.

2-  عده‌ای از علما گفته‌اند: یعنی بدون عقیقه نه نام نهاده می‌شود و نه موهایش تراشیده می‌شود، زیرا نامگذاری و تراشیدن مو، وابسته به قربانی است.

گویی این رأی نزدیک‌تر است – ان شاءالله – و ایرادی ندارد که قول امام احمد را نیز وارد کنیم، زیرا هیچ‌کس دلیل ریشه‌ای و تفصیلی ندارد، پس اشکالی ندارد که میان این رأی و رأی امام احمد جمع شود.

چه وقت برایش ذبح می‌شود؟

بنابر حدیث ابوداود، ترمذی و بیهقی([7]) سنت این است که در روز هفتم برایش عقیقه داده شود و این حدیث صحیح است که در روز هفتم ذبح شود.

اگر روز هفتم گذشت، در چهاردهم.

اگر گذشت در بیست و یکم و این نظر ترمذی است.

شوکانی نظری ندارد و از ترمذی جویای دلیل شده است، زیرا دین ما مبنی بر دلیل است.

ما به شوکانی و دیگران می‌گوییم: بیهقی با سندی که حسن است آورده است که: اگر روز هفتم را از دست داد، در روز چهاردهم و اگر آن را نیز از دست داد، در روز بیست و یکم برایش عقیقه داده می‌شود.

اگر از دست دادی، اشکالی ندارد که آن را به جا آوری حتی اگر فرزند بزرگ شد، طبرانی گوید: رسول الله ج برای خودش عقیقه داد.

اما این حدیث، ضعیف است.

در اینجا مسایلی مطرح می‌شود:

1-  آیا جایز است که کسی غیر از پدر، داوطلبانه برای کودکی عقیقه بدهد؟

درست آن است که شرط نیست پدر عقیقه بدهد، زیرا ممکن است او نیازمند و محتاج باشد و کسی غیر از او دادن عقیقه را بپذیرد.

2-  قربانی باید در روز هفتم باشد، اما پیش از آن، هیچ نصی در این باره نیامده است، اگر چه که برخی از فقها معتقدند که عقیقه دادن قبل از روز هفتم جایز است و این مخالف نص است.

3-  در برخی از الفاظ کلمه‌ی «یُدَمَّی» به جای «یُسَمَّی» آمده است و این اشتباه یکی از راویان است. اما قتاده گوید: «یُدَمَّی» یعنی با تکه پشمی از خونش گرفته شود و بر شکم سپس سرش قرار داده شود.

ابن عمر، عطا و حسن نیز چنین رأیی دارند.

اما درست این است که به کار بردن این کلمه اشتباه و توهّم «هَمّام» در این روایت است([8]) بنابر فرمایش رسول الله ج نزد ابن ماجه که از حدیث یزید بن عبدالله مزنی گرفته شده که فرمود: «یُعَقُّ عَنْ الْغُلَامِ وَلَا یُمَسُّ رَأْسُهُ بِدِمٍ»([9]) «برای پسر بچه عقیقه ذبح می‌شود و سرش با خون آغشته نمی‌شود». و این نص است.

به ما گفته‌اند: حدیث مرسل است و راست گفته‌اند.

عبدالله بن یزید بن عبدالله مزنی، تابعی است و پدرش عبدالله مزنی صحابی است و او از پدرش روایت نکرده است و سند در اینجا منقطع گشته است.

اما صحیح‌تر و نزدیک‌تر این است که خونی بر سر و شکم او مالیده نمی‌شد، زیرا این کار – به خون آغشته کردن – از کارهای جاهلیت است و در سنن آمده است که اهل جاهلیت این کار را انجام می‌داده‌اند و وقتی اسلام آمد، از این کار بازداشته شدند.

رسول الله ج – بنا بر روایتی که ابن حبان دارد – فرمود: «به جای خون، خَلوق [نوعی گیاه خوش بو] قرار دهید»([10]). و در روایت حَسَن آمده است: «زعفران» یا هرچیز پاکی که جای آن را بگیرد.

مسأله‌ی ششم: معنای نامگذاری است. ابن ابی شیبه در مصنف گفته است: «در روز هفتم نامگذاری می‌شود». که دو معنا دارد:

1-  نامی بر او نهاده شود و این صحیح و درست است.

2-  گفته شد: هنگام قربانی نام الله را ببرد، یعنی بر عقیقه‌اش بگوید بسم الله.

مسأله‌ی هفتم: این سخن رسول الله ج «شَاتَانِ مُتَکَافِئَتَانِ» (دو گوسفند هم‌اندازه) است همان‌گونه که در سنن آمده است.

معنایش این است که تقریباً هم سن و سال باشند نه این که یکی بزرگ و دیگری کوچک باشد.

گفته شده است: در نوع‌شان یکی باشند، یعنی این یکی بز و دیگری گوسفند نباشد یا این یکی گوسفند عراقی و دیگری نجدی نباشد.

البته این امر مایه‌ی زحمت است و درست این است که تقریباً هم سن و سال باشند و ایرادی ندارد که یکی بز نر و دیگری قوچ باشد، یعنی از بزها باشد یا اشکالی ندارد که هردو ماده باشد، ولی اگر نر باشند بهتر است.

مالک بن انس / گوید: گوسفندی برای پسر بچه و گوسفندی برای دختر بچه و به این حدیث بریده استدلال نمود: «برای پسر بچه یک گوسفند قربانی می‌کردیم»([11]).

ما می‌گوییم: این حدیث جای بحث و بررسی دارد.

گوید: از ابن عباس س روایت است که گفت: رسول الله ج برای هریک از حسن و حسین یک گوسفند قربانی کرد([12]).

ما می‌گوییم: نه، بلکه رسول الله ج فرمود: «برای پسر دو گوسفند و برای دختر یک گوسفند»([13]).

پس به تو گفته می‌شود:

1-  یا زیاد بودن از یک گوسفند به خاطر اعتماد است پس پذیرفته می‌شود.

2-  یا این که بگوییم: گفتار بر کردار مقدم است. چرا که رسول الله ج برای حسن یک گوسفند و برای حسین یک گوسفند قربانی نمود، ولی به مردم گفت: «برای پسر دو گوسفند قربانی شود».

نزد اصولیان، گفتار بر کردار مقدم است.

مسأله‌ی هشتم: در حدیثی که احمد و ابوداود با سندی صحیح روایت کرده‌اند، از رسول الله ج پرسیدند: ای رسول الله، عقیقه چگونه است؟

فرمود: «من عقوق را دوست ندارم».

راوی گوید: گویی رسول الله ج از این اسم بدش آمد.

رسول الله ج از عقوق بدش آمد، ولی همان‌گونه که در حدیثی صحیح بیان شد، فرمود: «هر پسر بچه‌ای در گرو عقیقه‌اش است». و «با پسر بچه عقیقه است».

در جمع میان این اقوال گفته می‌شود که: رسول الله ج از این اسم بدش آمد.

فرمان دادن ایشان به عقیقه دادن، دلیلی بر جایز بودن آن است و جواز، مانع کراهیت نمی‌شود این قاعده‌ای اصولی و پایه‌ایست. ممکن است مسأله‌ای مکروه ولی گاهی اوقات جایز باشد.

بهتر است نگوییم عقیقه، زیرا وقتی پیامبر ج فرمود: «با پسر بچه عقیقه است». با زبانی که می‌فهمیدند، با آنان سخن گفت و وقتی گفت: «عقوق را نمی‌پسندم». خواست از استفاده از این عبارات جلوگیری کند.

مسأله‌ی نهم: این فرمایش پیامبر: «او را با زعفران آغشته می‌کنیم».

زعفران گیاه معروفی است که کوبیده می‌شود و با خَلوق – گیاهی معطر – مخلوط شده و روی سر گذاشته می‌شود.

اهل علم گویند: این امر دلالت بر آن دارد که مالیدن زعفران یا دیگر مواد معطر بر سر نوزادان مانند صمغ، حنا، کتم یا هرچیزی شبیه آن جایز است.

مسأله‌ی دهم: عقیقه دادن برای حسن و حسین دلیلی بر جواز عقیقه توسط کسی غیر از پدر می‌باشد و این امر قبلاً بیان شد.

از این حدیث می‌فهمیم که اگر پدر مرد، کسانی که متکفل به پرداخت نفقه هستند، باید برایش عقیقه بدهند.

مسأله‌ی یازدهم: صدقه دادن با نقره آمده است که به اندازه‌ی موی سر کودک، نقره صدقه داده می‌شود. پس مقداری پول صدقه می‌دهد. آیا درست است که به جای نقره، طلا صدقه داده شود؟

اهل علم گویند: بله طبرانی در اوسط با سندی که یکی از راویانش ابن جراح است و حدیث ضعیفی است، آورده است: «رسول الله ج به شش کار امر نمود، از جمله: صدقه دادن طلا برای نوزاد». ولی درست این است که نقره صدقه داده شود، زیرا این روایت ضعیف است. صدقه دادن با طلا، نقره یا چند درهم آسان و ساده است.

مسأله‌ی دوازدهم: اذان گفتن در گوش نوزاد. در سنن ابوداود از رسول الله ج آمده است که: «پیامبر در گوش حسن اذان گفت»([14]).

حکمت این کار این است که نوزاد در کودکی، بر لا اله الا الله پرورش یابد و اولین چیزی که به گوشش می‌رسد کلمه‌ی لا اله الا الله باشد.

اقامه گفتن در گوش نوزاد، از کارهای عمر بن عبدالعزیز / است، پس تو فقط باید اذان بگویی نه اقامه.

مسأله‌ی سیزدهم: مستحب بودن تحنیک – گذاشتن خرما یا شبیه آن در کام – نوزاد: سنت است که هنگام تولد نوزاد، مقداری خرما، عسل یا چیز شیرینی مانند شکر در دهان نوزاد بگزاری.

وقتی عبدالله بن ابی طلحه متولد شد، او را نزد پیامبر ج آورد، رسول الله ج او را گرفت و با آب پاک دهانش خرمایی را جوید سپس از دهانش در آورد و در دهان نوزاد گذاشت و کودک شروع کرد به خوردن آن.

رسول الله ج با تبسم فرمود: «نگاه کنید انصار چقدر به خرما محبت دارند»([15])!

مسأله‌ی چهاردهم: نام‌های برگزیده.

سنت است که در روز هفتم نامی برای نوزادت انتخاب کنی، یک اسم اسلامی و لطیف نه نام‌های خارجی دشمنان پیامبران، کتاب‌ها و دشمنان رسالت‌ها.

از جمله نام‌های برگزیده، عبدالله و عبدالرحمن است، زیرا از جمله نام‌های محبوب الله هستند، این حدیث صحیحی است([16]).

به شرطی که این نام الله در کتاب و سنت آمده باشد، نه این که خودت اختراع کرده باشی! نباید اسم‌هایی را بیاوری و خودت ترکیب کنی، مثلاً بگویی: «عبدالیقظان» «عبد الموجود» «عبد الساهر» زیرا چنین چیزهایی نیامده است.

پیامبر اکرم ج از برخی از اسم‌ها نهی فرموده است. در سنن ابوداود آمده است که پیامبر ج از اسم یسار، رباح، نجیح و افلح نهی فرموده است([17]). زیرا این نام‌ها به فال بد گرفته می‌شود. اگر به خانواده‌ات بگویی: آیا یسار در خانه است؟

بگویند: یسار در خانه نیست.

تو این را به فال بد می‌گیری و همین طور افلح، نجیح، رباح.

از جمله نام‌های مکروه دختران: ختنه، عاصیه، غاویه، متخلفه، بلیده و غیبه است.

انسان با نام، صفت و لقبش تأثیر می‌گذارد. او باید به دنبال نام اسلامی قوی باشد و فال بد نگیرد یعنی نامی را که به فال بد می‌گیرند انتخاب نکند.

در کتاب موطای امام مالک آمده است که رسول الله ج به مردی فرمود: «برخیز شتر را بدوش. نامت چیست؟»

گفت: حرب.

پس به او گفت: «بنشین».

به دومی گفت: «نام تو چیست؟.

گفت: مره.

پس به او گفت: «بنشین».

به سومی گفت: «نام تو چیست؟»

گفت: صخر.

به او گفت: «بنشین».

به چهارمی گفت: «نام تو چیست؟»

گفت: یعیش.

پیامبر به او گفت: «شتر را بدوش» و او شتر را دوشید([18]).

مسأله‌ی پانزدهم: آیا چیزی جز گوسفند، مانند گاو و شتر برای عقیقه جایز است؟

جمهور علما معتقدند که گاو و شتر برای عقیقه جایز است، بنابر حدیثی که طبرانی از انس روایت کرده است که فرمود: «برای او از شتر، گاو و گوسفند عقیقه داده شود».

امام احمد گوید: کسی‌که برای پسرش شتر عقیقه می‌دهد، باید یک شتر کامل عقیقه کند.

درست این است که عقیقه دادن با شتر و گاو برای نوزاد جایز است، تو می‌توانی یک شتر را برای فرزندت عقیقه بدهی و به جای دو گوسفند حساب می‌شود و دو گوسفند بهتر است.

در شتر هفت یا ده نفر شریک نشوند، زیرا آن یکی در قربانی و این یکی برای عقیقه است و در عقیقه هفت تا یا ده تا شرط نیست.

مسأله‌ی شانزدهم: آیا شرایط قربانی برای عقیقه هم است.

یعنی: یک چشم، بی‌دندان، لنگ یا گوشش چاک خورده و یا دیگر توصیفاتی که در حدیث علی آمده است، نباشد.

صحیح این است که شرط نیست، زیرا عقیقه با قربانی فرق دارد، رسول الله ج قربانی را با سخنانش مشخص نمود.

کسی که بگوید شروط قربانی برای عقیقه هم هست، باید بگوید که در تمام ولیمه‌ها و مهمانی‌های سنت نیز باید این شروط را رعایت کرد مانند مهمانی‌های ازدواج، زیرا عده‌ای ولیمه‌ی ازدواج را واجب می‌دانند.

مسأله‌ی هفدهم: زمان ذبح کردن عقیقه.

اهل علم در این باره چند نظر دارند:

1-  گفته‌اند: پس از فجر و سپیده دم قربانی شود.

2-  گفته شده است: از طلوع خورشید یا از وقت چاشت.

3-  گفته شد: هر وقت دیگر.

4-  گفته شده: در شب هم جایز است.

درست آن است که وقت مشخص و معینی ندارد. یعنی در تمام ساعات روز و گرنه همان‌گونه که اشاره شد، باید در روز هفتم ذبح گردد.

عقیقه باید از مفاصل جدا شود و هیچ استخوانی شکسته نشود به خاطر خوش بینی به این که استخوانی از این نوزاد شکسته نشود.

این موضوع در یکی از احادیث مرسل ابوداود آمده است که جعفر بن محمد از پدرش از رسول الله ج روایت می‌کند که درباره‌ی عقیقه‌ای که فاطمه برای حسن و حسین داده بود، فرمود: «هیچ استخوانی از استخوان‌هایش را نشکنید»([19]). این حدیثی مرسل است و ابن قیم در مورد آن سکوت کرده است و این چیزی است که بدان انس گرفته می‌شود.

بهتر است که پس از پختن گوشتش هرکاری که بهتر و مفیدتر است با آنان انجام دهد و اگر همسایگانت فقیر و نیازمند به گوشت بودند، از آن به ایشان بده.

اگر برای خوردن گوشت عقیقه میهمانانی را دعوت کردی نیز ایرادی ندارد.

تو میان صدقه دادن آن یا دعوت کردن مهمانان برای صرف آن مختار هستی.

والله أعلم وصلى الله علی نبینا محمد وعلى آله وصحبه وسلم.

***

 




[1]- بخاری، حدیث 5346، احمد، شماره‌ی 15932، 17551، ابوداود، حدیث 2840، ترمذی، شماره‌ی 1970، نسایی، حدیث 4198 و ابن ماجه، حدیث 3240.

[2]- احمد، حدیث 6803، ابوداود، حدیث 2843، نسایی، شماره‌ی 4196 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4156.

[3]- ابوداود، حدیث 2844، بیهقی در سننش، حدیث 19690 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4158.

[4]- مؤلف در نقل قول امام ابوحنیفه در این مورد دقیق نبوده است. زیرا در هیچ یک از کتب معتبر حنفی با عبارتی که مولف ذکر کرده، نیامده است، بلکه امام ابو یوسف آن را در کتاب الآثار صفحه238 اینطور نقل کرده است: «عَنْ أَبِی حَنِیفَةَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، أَنَّهُ قَالَ: «کَانَتِ الْعَقِیقَةُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ، فَلَمَّا جَاءَ الْإِسْلَامُ رُفِضَتْ». «از ابوحنیفه، از حماد، از ابراهیم روایت است که ایشان گفت: عقیقه در جاهلیت رایج بود و هنگامی‌که اسلام آمد، آن رد شد». و همچنان در همان صفحه اینطور روایت شده است: «عَنْ أَبِی حَنِیفَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ، «أَنَّ الْعَقِیقَةَ کَانَتْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ، فَلَمَّا جَاءَ الْأَضْحَى رُفِضَتْ» «از ابوحنیفه، از مردی، از محمد بن حنفیه روایت است که وی فرمود: عقیقه در جاهلیت رایج بود و هنگامی‌که اسلام آمد، آن رد شد».

همانطوری که از دو روایت مذکور معلوم می‌گردد که این قول امام ابوحنیفه نمی‌باشد بلکه ایشان این را از ابراهیم نخعی (از بزرگان تابعین) و محمد بن حنفیه (پسر علی بن ابی طالب س) روایت کرده است. بنابراین، نسبت دادن آن به امام ابوحنیفه درست نمی‌باشد.

البته بعضی علمای حنفی به این نظر اند که در اسلام واجب بودن آن منسوخ گردیده است نه مباح و مستحب بودن آن. (نگا: تأنیب الخطیب، کوثری) و همچنان کاسانی حنفی در (بدائع الصنائع، 5/ 69) می‌نویسد: «الْعَقِیقَةُ کَانَتْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ ثُمَّ فَعَلَهَا الْـمُسْلِمُونَ فِی أَوَّلِ الْإِسْلَامِ فَنَسَخَهَا ذَبْحُ الْأُضْحِیَّةَ فَمَنْ شَاءَ فَعَلَ وَمِنْ شَاءَ لَمْ یَفْعَلْ». «عقیقه در جاهلیت رایج بود و در ابتدای اسلام نیز، مسلمانان هم آن را انجام دادند سپس با تشریع ذبح قربانی (عید اضحی) منسوخ گردید، هر که خواست آن را انجام دهد و هر که نخواست انجام ندهد». و قدوری حنفی در (التجرید، ج12، ص6356، 6357) می‌نویسد: «قال أصحابنا: العقیقة مستحبة، ولیست بسنة... فترکه مکروه لما فیه من مکارم الأخلاق». «اصحاب ما می‌گویند: عقیقه مستحب است، و سنت نیست... و ترک آن مکروه است، زیرا عقیقه از اخلاق پسندیده می‌باشد».

بنابراین، می‌توان گفت: هیچ یک از علمای حنفی نگفته: «هر فقط کسی‌که عادات جاهلیت را دارد، آن را انجام می‌دهد»، بلکه بعضی از آنها عقیقه را مباح می‌دانند و بعضی دیگر مندوب و مستحب، و ترک کردن آن را مکروه می‌دانند. (مُصحح)

[5]- احمد، حدیث 19801، 19806، ابوداود، حدیث 2838، ترمذی، حدیث 1525، نسایی، حدیث 4204، ابن ماجه، حدیث 3241 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4153.

[6]- احمد، حدیث 6694، 6803، ابوداود، حدیث 2843، نسایی، حدیث 4196 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4156.

[7]- احمد، حدیث 19704، 19806، 19868، ابوداود، حدیث 2839، ترمذی، حدیث 2910، نسایی، حدیث 4204 و بیهقی، حدیث 19666.

[8]- ر.ک: تحفة المولود، ابن قیم، 31.

[9]- ابن ماجه، حدیث 3242 و البانی در «ارواء» آن را صحیح دانسته است، 4/388.

[10]- ابن حبان، 5211.

[11]- ابوداود، حدیث 2844 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4158.

[12]- ابوداود، حدیث 2842، بیهقی در سننش، حدیث 19669 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4155.

[13]- احمد، حدیث 26958، ابوداود، حدیث 2835، 2837، ترمذی، حدیث 1519، نسایی، حدیث 4503، 4505، ابن ماجه، حدیث 3238 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4152.

[14]- احمد، حدیث 26788، ابوداود، حدیث 5100، ترمذی، حدیث 1517 و ر.ک: المشکاة: حدیث 4157.

[15]- مسلم، حدیث 6275، احمد، حدیث 13772 و ابوداود، حدیث 4947.

[16]- مسلم، حدیث 5542، ابوداود، حدیث 4945 و ترمذی، حدیث 2911.

[17]- ترمذی، حدیث 2912، ابن حبان، حدیث 5743، ابن ماجه، حدیث 3813، از عمر س، به روایت ابوداود، حدیث 4954، 4955 از سمره بن جندب س.

[18]- امام مالک در موطا، حدیث 1799.

[19]- بیهقی در کتاب جماع أبواب العقیقة، باب چهارم، 14/258.

کودک مسلمان

کودک مسلمان

الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین، نبینا محمد وآله وصحبه أجمعین.

اما بعد...

مادامی که سخن درباره‌ی محمد ج است، پس زیبا، مفید و دلنشین است.

در این پیام، به یک جنبه از زندگی بزرگ رسول الله ج می‌پردازیم، جنبه‌ی کودکی، تا بدانیم چگونه کودک را تربیت کرده است؟ چگونه به کودک مهر ورزیده است و چگونه ایمان را در وجود وی غرس داده است.

یَا طِفْلُ غَرِّدْ فِی تَبَسُّمِ أَحْمَدٍ

 

وَابْسِمْ ضِیَاءَ جَبِینِهِ الْـمُتَلَالِی

وَاسْعَدْ بِرُؤْیَةِ خَیْرِ مَنْ وَطِئَ الثَّرِی

 

رَاعِی الیَتَامَی قَائِدِ الأَبْطَالِ

«ای کودک در تبسم احمد چهچهه بزن، و بر نور پیشانی درخشانش لبخند بزن.

و از دیدن بهترین کسی‌که پا روی خاک گذاشته است خوشبخت شو، سرپرست یتیمان و فرمانده قهرمانان».

عناصر و مفاد این درس پنج چیز است:

اول: جایگاه کودک در قلب محمد ج

دوم: تربیت کودک توسط پیامبر اکرم ج

سوم: رحم و مهربانی وی نسبت به کودکان.

چهارم: برخی از احکام کودکان.

پنجم: کودکان بزرگ، صاحبان توجهات والا و رفیعی که محمد ج آن را غرس داده است.

جایگاه کودک در قلب محمد ج: کودک از جایگاه والایی در قلب ایشان برخوردار بود، او با دست خود کام نوزادان را باز می‌کرد و اندکی غذا در آن می‌گذشت تا بر نور لا اله الا الله، محمد رسول الله نورانی گردند.

بدین ترتیب کودک در دوران پیامبر ج بر بزرگ‌ترین امور در نصرت دین و بالا بردن کلمه‌ی لا اله الا الله و سجده برای الله پرورش می‌یافت.

کودک نزد رسول الله ج، دست مهربان، اشک تأثیر گذار، لبخند ملایم و شوخی زنده را یافت.

کودک در پیامبر اکرم ج، پدر تربیت کننده، شیخ و استاد بزرگوار و مصلح نجیب را یافت. کودکان صحابه در حرکات و سکنات رسول الله ج از او پیروی می‌کردند، زیرا کردار و رفتارش بسیار تأثیر گذار بود:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَ [آل عمران: 159].

«پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می‌شدند».

او از زمانی که نطفه است، این کودک مسلمان را سرپرستی می‌کرد و به او توجه می‌نمود. در صحیحین از رسول الله ج آمده است که فرمود:

«أَمَا لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ یَقُولُ حِینَ یَأْتِىَ أَهْلَهُ: بِاسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ جَنِّبْنَی الشَّیْطَانَ، وَجَنِّبِ الشَّیْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا، فَإِنَّهُ إِنْ یُقَدَّرْ بَیْنَهُمَا وَلَدٌ فِى ذَلِکَ لَمْ یَضُرَّهُ شَیْطَانٌ أَبَدًا»([1]). «اگر شخص، هنگام هم‌بستری با همسرش بگوید: به نام الله، پروردگارا، شیطان را از ما و از آنچه به ما عنایت می‌کنی، دور نگه‌دار، اگر از آن هم‌بستری، فرزندی به وجود آید، هیچ شیطانی، هرگز به او ضرری نمی‌رساند».

در هنگام تولد کودک، در صحیح بخاری آمده است که پیامبر فرمود:

«مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلَّا وَقَدْ نَزَغَهُ الشَّیْطَانُ إِلَّا عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ»([2]). «هر نوزادی که متولد می‌شود شیطان او را وسوسه می‌کند، مگر عیسی پسر مریم».

نمی بینی که نوزاد هنگام ولادت گریه می‌کند.

سبحان الله! او در شکم تنگ مادرش بود ولی گریه نکرد و وقتی به زمین بزرگ و پهناور آمد، گریست!

وَلَدَتْکَ أُمُّکَ بَاکِیًا مُستَصْـرِخًا

 

وَالنَّاسُ حَوْلَکَ یَضْحَکُونَ سُرُورًا

فَاعْمَلْ لِنَفْسِکَ أَنْتَ تَکُونُ إِذَا بَکَوْا

 

فِی یَوْمِ مَوْتِکَ ضَاحِکًا مَـسْرُورًا([3]).

«مادرت تو را در حالی که گریه و فریاد می‌زدی، به دنیا آورد، حال آن که افراد پیرامونت از شادی و خوشحالی می‌خندیدند، تو برای خودت چنان عمل و توشه داشته باش که در روز مرگت، وقتی آنان گریانند، تو شادمان و خنده رو باشی».

شاعر دیگر گوید:

وَیَکفِیکَ مِنْ ضِیْقِ الْحَیَاةِ وَبُؤْسِهَا

 

دَلِیلاً بُکَاءُ الطِّفْلِ سَاعَةَ یُولَدُ

وَإِلَّا فَمَا یُبْکِیهِ مِنْهَا وَإِنَّهُ

 

لَفِی بَطْنِ أُمٍّ کَانَ بِالعَیْشِ یَسْعَدُ

گریه‌ی کودک هنگام تولد، دلیل روشنی بر تنگی دنیا و بدبختی آن است،

وگرنه چه چیزی او را به گریه وا می‌دارد، حال آن که در شکم مادرش خوشبخت زندگی می‌کرده است».

ابوالعتاهیه در ابیات شگفت‌انگیز و زیبایی گوید:

أَذَانُ الطِّفْلِ فِی الْـمِیلَادِ دَوْمًا

 

وَتَأْخِیرُ الصَّلَاةِ إِلَى الْـمَمَاتِ

دَلِیلٌ أَنَّ مَحْیَاهُ قَلِیلٌ

 

کَمَا بَیْنَ الْإِقَامَةِ وَالصَّلَاةِ

 

«اذان گفتن در گوش نوزاد، پس از تولد و به تأخیر انداختن نماز او تا دم مرگ،

دلیلی بر آن است که زندگانی‌اش کوتاه و به اندازه‌ی اقامه و نماز است».

این چه زیبایی و شگفتی است؟!

مفهوم ابیات این است که هنگام تولد نوزاد در گوشش اذان گفته می‌شود، ولی نه او نماز می‌خواند و نه بر او نماز خوانده می‌شود، اما نماز بر او تا هنگام مرگش به تأخیر می‌افتد، یعنی نماز جنازه! گویی اذان و نماز، یک نماز است.

این دلیلی بر کوتاهی این دنیاست، زیرا میان اذان و اقامه شباهت ایجاد کرده است.

کودک بر توحید و لا اله الا الله به دنیا می‌آید و هیچ کودکی در دنیا نیست که در قلبش لا اله الا الله و محمد رسول الله ج نباشد.

اولین چیزی که در این دنیا با آن برخورد می‌کند، عقیده‌ی زنده و رسالت جاویدان است، او یکتاپرست و فطرتاً مؤمن به دنیا می‌آید:

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٣٠ [الروم: 30].

«از فطرت الهی که مردم را بر اساس آن پدید آورده است [پیروی کن]. آفرینش الله دگرگونی نمی‌پذیرد. دین استوار این است. ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».

پس کودک، کمونیست، بی‌دین، ماسونی، یهودی و نصرانی متولد نمی‌شود، بلکه مسلمان و یکتاپرست به دنیا می‌آید.

در حدیث صحیح از رسول الله ج آمده است که فرمود:

«کُلُّ مَوْلُودِ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهُوِّدَانِهِ أَوْ یُنَصِّرَانِهِ أَوْ یُمَجِّسَانِهِ»([4]). «هر نوزادی با فطرتی سالم به دنیا می‌آید. پدر و مادرش او را یهودی، نصرانی و یا مسیحی می‌کنند».

پس او مسلمان است، اولین چیزی که برای این نوزاد پسر یا دختر می‌آید این است که بر این دین حنیف متولد می‌شود.

وقتی نوزادی به دنیا می‌آمد، اولین کاری که رسول الله ج انجام می‌داد این بود که در گوشش اذان می‌گفت.

اذان گفتن در گوش نوزاد، در حدیثی حسن که ابوداود و دیگران آورده‌اند، آمده است.

رسول الله ج در گوش حسن پسر دخترش اذان گفت.

اهل علم گویند: پیامبر ج به چند دلیل در گوشش اذان گفت:

از جمله: الله توحید را به او الهام کند و او بر اساس فطرت باشد.

اذان، اعلان اسلام است.

اذان شیطان را می‌راند.

اما حدیث اقامه ضعیف است و فقط کافی است که اذان از این گوش‌ها بگذرد و به قلب برسد و درخت‌هایی از ایمان، یقین و اخلاص را در آن بکارد.

کودکی که از شکم مادر به دنیا می‌آید و اذان را دریافت می‌کند، در واقع کودکی خوشبخت است، به اذن الله کودکی خوش سرشت، خوش اصل و خوش پرورش است.

پیامبر اکرم ج همان‌گونه که قبلاً گفته شد، با دست مبارکش کام نوزادان را می‌گشود، یعنی قبل از این که نوزاد چیزی بخورد خرما یا چیزی شبیه آن با انگشت مبارکش در دهان نوزاد می‌گذاشت.

انس در حدیث صحیحی گوید: ام سلیم نوزادی به دنیا آورد – این پسر برادر مادری انس است – مادرش گفت: او را نزد رسول الله ج ببر.

انس نوزاد را گرفت و نزد معلم خیر و نیکی برد. پیامبر ج از او استقبال کرد و خرمای نرم شده در دهانش گذاشت که نوزاد با اشتیاق آن را می‌مکید. پیامبر ج فرمود:

«اُنْظُرُوا إِلَی حُبِّ الْأَنْصَارِ التَّمْرَ»([5]). «به محبت انصار نسبت به خرما نگاه کنید».

رسول الله ج برای کودکان اسم انتخاب می‌کرد، ولی نام‌های اسلامی شرعی که کودک را به بهشتی که عرضش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، برساند.

همان گونه که در حدیث صحیح آمده است، پیامبر فرمود:

«أَحَبُّ الْاَسْمَاءِ إِلَى اللهِ تَعَالَى عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُالرّحْمَنِ»([6]). «محبوب‌ترین نام‌ها نزد الله عبدالله و عبدالرحمن است».

به روایت احمد، ابوداود، ترمذی و ابن ماجه با سندهای صحیح.

او می‌فرمود:

«أصْدَقُ الْأَسْمَاءِ هَمَّامٌ وَحَارِثٌ»([7]). «راست‌ترین نام‌ها هَمّام و حارث است».

ابن تیمیه گوید: پیامبر گفت «هَمّام» زیرا هم و غم و دل مشغولی در قلب انسان است و او با حرکتش همواره حارث و کاسب آن است، پس پیامبر این دو را با هم جمع کرده است.

عرب نام‌های قوی و درخشان را دوست می‌داشت، به همین خاطر از اسم شیرها استفاده می‌کرد، مانند: حمزه، اسامه، حیدره.

اما در عصر حاضر، فرزندان‌شان را با نام‌های زشت که یا اصیل نیست و دلالت بر زنانگی و نرمی است، نامگذاری می‌کنند یا اسم‌هایی که هیچ معنایی ندارد مانند اسم: «صنیهیت» که نه فعل ماضی است، نه مضارع، نه اسم است و نه حرف یا اسم «شلیویح»!

رسول الله ج کودکان را با نام پیامبران نامگذاری نمود. وقتی پسرش به دنیا آمد او را به نام ابراهیم خلیل ÷ نامید، زیرا او بسیار به ابراهیم شباهت داشت:

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِیُّ [آل عمران: 68].

«در حقیقت، نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کرده‌اند، و [نیز] این پیامبر».

رسول الله ج نام‌های زشت را عوض می‌کرد. او نام «غاوی» را به «راشد» تغییر داد. هم‌چنین «ظالم» را به «مقسط» و «عاصیه» را به «جمیله» و «بره» را به «زینت» تغییر داد.

همچنین از استفاده از نام‌های یَسار، نَجِیح و رَباح نهی فرمود تا چنین گفته نشود: آیا رباح در خانه است؟ و بگوید: نه. ذهنش بدبین گردد.

سنت است که رسول الله ج فرمان داد سر نوزاد را به خاطر خوش بینی به این که الله بدی را از او دور سازد، بتراشند.

درست همان‌گونه که در عمره و حج به خاطر خوش بینی به تراشیدن سر فرمان داد. هم وزن مویش، طلا به مساکین و نیازمندان صدقه دهند. این حکمت بزرگی است که شاید ما آن را دریافته باشیم یا درنیافته باشیم تا شخص صدقه دهنده، تزکیه شود و عامل به سنت پیامبر ج پرورش یابد.

پیامبر ج همان‌گونه که در حدیث صحیح آمده است، به عقیقه برای بچه فرمان داد: دو گوسفند برای پسر بچه و یک گوسفند برای دختر بچه([8]).

رسول الله ج از عقوق و نافرمانی بیزار بود. در حدیث صحیح از پیامبر ج آمده است که فرمود:

«کُلُّ غُلَامٍ مُرْتَهِنٌ بِعَقِیقَتِهِ»([9]). «هر پسری در گروه عقیقه‌اش است».

سنت است که برای نوزاد پسر دو گوسفند و برای نوزاد دختر یک گوسفند قربانی شود، به خاطر حکمتی والا و مقصدی زیبا. بشارت به تولد این نوزاد و عادت کردن او به نیکی و صدقه دادن و جهت غذا دادن از آن به همسایگان و برادران.

چرا که فرزند صالح از بزر‌گ‌ترین نعمت‌هاست. زکریا ÷ گفت:

﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٨٩ [الأنبیاء: 89].

«پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی».

الله نیز فرزندی صالح به او ارزانی داشت.

فرزند صالح زندگی است، فرزند صالح یادگار است، فرزند صالح اتصال تو به نور و جاودانگی است و فرزند صالح پس از مرگ برای تو دعا می‌کند پس بر صلاحیت عمر صالحت و خیر خیرخواهی‌ات و نیکی کارهای نیکت می‌افزاید. فرزند صالح در پیری تو را یاری می‌رساند و از ناتوانی‌ات می‌کاهد و بر نیرویت می‌افزاید و بهترین یادگاری‌ات خواهد بود.

بخاری در صحیحش، کتاب جهاد، باب کسی‌که فرزند را برای جهاد می‌طلبد، داستان سلیمان ÷ را آورده است و می‌گوید: «امشب بر صد زن خواهم گشت». در لفظ دیگر «بر شصت زن» در لفظی «بر هفتاد» «که هر کدام از آنها مجاهدی در راه الله به دنیا آورند». ولی او ان شاءالله نگفت و در نتیجه از میان همه‌ی زنان فقط یک زن نیمی از یک فرزند را به دنیا آورد([10]).

فرزند صالح بهترین نعمت است اگر بر فطرتش باشد و به خوبی پرورش یابد و به خاطر شکر الله تعالی برای او عقیقه‌ای قربانی می‌کنی و همسایگان، برادران و دوستدارانت را غذا می‌دهی.

پیامبر ج زمانی که کودکان به سنی می‌رسیدند که سخنان را می‌فهمیدند و لبخند پرمهر و محبت و شوخی را درک می‌کردند، با آنها شوخی می‌کرد.

اَلْفَیَافِی حَالِـمَاتٌ بِالْـمُنَی

 

تَتَلَقَّاکَ بتَصْفِیقٍ مُثِیرٍ

أَنْتَ لِلطِّفْلِ أَبٌ فِی مَهْدِهِ

 

عَجَبًا مِنْ قَلْبِکَ الْفَذِّ الکَبِیرِ

«صحراها در رؤیاهای امید به سر می‌برند، با کف زدن شگفت‌انگیزی از تو استقبال می‌کنند،

تو برای کودکان در گهواره پدر هستی، شگفتا از دل بی‌نظیر و بزرگت».

احمد و نسایی از شداد بن هاد س آورده‌اند که گفت: رسول الله ج در یکی از نمازهای ظهر یا عصر بر ما وارد شد و سجده را طولانی کرد.

آیا می‌دانید چرا؟ حسن بن علی پسر دخترش آمد و رسول الله ج را در حال سجده یافت، پس بر او سوار شد و از پشتش بالا رفت.

به این منظره نگاه کن! پیامبر ج بشریت بر زمین سجده می‌گذارد و کودکی از پشتش بالا می‌رود و او هم‌چنان مکث می‌کند و سر از سجده بر نمی‌دارد. پس از این که حسن از پشتش پایین آمد، رسول الله ج برخاست و نماز را ادامه داد و سلام داد و از مردم عذر خواهی کرد و گفت:

«ای مردم، گویی من سجده‌ای را برای شما طولانی کردم، این پسرم در وقت نماز بر من سوار شد، ترسیدم که سرم را از سجده بردارم و به او آسیبی برسانم»([11]).

یا آن‌گونه که رسول الله ج فرمود.

آیا تا به حال چنین رحم و مهربانی یافته‌اید؟

چگونه پس از این همه مهر و محبت، کودکان او را دوست نداشته باشند؟

بعضی از بچه‌ها وقتی برخی از افراد را می‌بینند، به ترس و وحشت می‌افتند.

برخی از پدرها هم کودکان‌شان را نمی‌بوسند و عده‌ای دیگر وقتی بر سر کودکان‌شان فریاد می‌زنند، کودکان از ترس بیهوش می‌شوند!

هنگامی که پدرش به خانه می‌آید، زبان حالش می‌گوید: «پناه می‌برم به الله از شر آنچه آفریده است».

در صحیحین آمده است که برادر انس، پسر بچه‌ای به نام ابوعمیر بود و گنجشک کوچکی داشت که با آن بازی می‌کرد. وقتی گنجشک مُرد، این کودک رفت و ماجرا را برای برادرش انس تعریف کرد و گفت: گنجشکم مرده است.

انس نزد رسول الله ج رفت و موضوع را برایش تعریف کرد. پیامبر ج به برادر کوچکش گفت: «ای ابوعمیر، نُقَیر چه شد؟»([12]).

می‌گوید: الله در این مصیبت، عزاداریت را نیکو گرداند.

پیامبر ج برای تسلیت گفتن به یک کودک به خاطر پرنده‌اش وقت می‌گذاشت.

زنادقه گفتند: اهل حدیث چیزی نمی‌فهمند، احادیثی را روایت می‌کنند که هیچ مفهومی ندارد.

شافعی گفت: مثلاً در چه مورد؟

گفتند: مثلاً حدیث «یا آبا عمیر مافعل النغیر؟» هیچ فایده و مفهومی ندارد.

شافعی گفت: الله شما را بکشد، در این حدیث شصت فایده و مفهوم است سپس آنها را یکی یکی بیان کرد.

به کتاب فتح الباری ابن حجر رجوع کنید که بیست فایده در آن ذکر کرده است.

از جمله: کنیه دادن به کودک.

کنیه دادن به کسی‌که فرزندی ندارد.

کوچک کردن اسم به خاطر محبت و محبوب شدن.

شوخی و بازی با کودکان.

انس گرفتن با کودک.

دیدار با کودک در خانه و خانواده‌اش برای مصلحتی.

این که در اوقات مباح، اگر به خاطر غرض و مقصود شرعی باشد، درست است و بنده به خاطر آن اجر و ثواب می‌برد.

گرفتن پرنده توسط کودک.

جایز بودن در قفس انداختن پرنده برای بازی کودک.

بستن بندی به پای پرنده که این کار شکنجه نیست.

و فواید بسیار دیگری که اکنون مناسب بحث و بررسی نیست.

دختر بچه‌ای به نام ام خالد، نزد رسول الله ج آمد که لباسش پاره بود. پیامبر لباس دیگری به تن او کرد سپس فرمود: «هَذَا سَنَا»([13]). که به زبان حبشی یعنی: خوب زیرا او در زمان اولین هجرت، همراه مادرش در حبشه زندگی کرده بود.

آیا گمان می‌کنی که شوخی و مزاح رسول الله ساده و بی‌مفهوم است؟

آیا گمان می‌کنی که لبخندی که انسان آن را می‌بخشد، ساده و آسان است؟

نه به الله قسم، بعضی از مردم عبارتی از رؤسا یا پادشاهان را حفظ کرده‌اند و می‌گویند: با من حرف زد و مستقیما به من گفت: نظرت چیست اگر محمد ج با تو سخن بگوید؟

احمد حدیثی با سند حسن دارد که رسول الله ج عبدالله، عبیدالله و کثیر، فرزندان عباس – پسر عموهایش – را به صف کرد. آنها کودکانی بودند که فقط یک سال با هم تفاوت سنی داشتند.

سپس فرمود: هرکس زودتر پیش من بیاید، به او چنین و چنان می‌دهم.

آنان با هم مسابقه دادند و یکی از آنها برنده شد و جایزه گرفت.

شاید اگر به کسی بگوییم، این کار را با کودکانت بکن، بگوید: وقت ندارم، وقتم تنگ است.

ولی اگر مفهوم تربیت و جاودانگی را در سیرت رسول الله ج بدانی، این لحظه‌ی گرانبها را در این وقت تنگ جای می‌دهی.

از انس در صحیح مسلم روایت شده است که گفت: رسول الله بهترین اخلاق را داشت، مرا دنبال کاری فرستاد گفتم: به الله قسم نمی‌روم! در دل می‌خواستم بروم و دستور پیامبر الله را اجرا کنم. انس در آن زمان تقریباً ده ساله بود.

گوید: پیامبر سکوت کرد سپس وقتی مشغول بازی با بچه‌ها بودم، از کنارم گذشت و با شوخی گوشم را گرفت و فرمود: «ای انس، آیا به جایی که به تو دستور دادم رفتی؟»

من گفتم: ان شاءالله خواهم رفت! سپس رفتم([14]).

انس گوید: به الله قسم ده سال در خدمت رسول الله ج بودم و هرگز برای کاری که انجام دادم نگفت چرا انجام دادی و برای کاری که انجام ندادم نگفت چرا انجام ندادی([15]).

رسول الله ج حسن و حسین را بر دوشش حمل کرده بود – این حدیث نزد ابویعلی سندی جیّد دارد – عمر او را دید و گفت: چه اسب خوبی دارید.

پیامبر فرمود: «آنان چه سواران خوبی هستند»([16]).

حسن چه خوب هست و حسین چه خوب است ولی جدشان عظیم و بزرگ است.

نَسَبٌ کَأَنَّ عَلَیْهِ مِنْ شَمْسِ الضُّحَى

 

نُورًا وَمِنْ فَلَقِ الصَّبَاحِ عَمُودًا

«نسب و خاندانی که پرتویی از خورشید صبحگاهان و ستونی از سپیده‌ی صبح بر آن است».

ام قیس، دختر محصن، نزد رسول الله ج می‌آمد تا در مواردی از او فتوا بخواهد. پیامبر ج کودکش را از او می‌گرفت و در آغوشش نگه می‌داشت تا پیش از فتوا، سؤالش را بشنود.

یک بار – قبل از اینکه بچه غذاخور شود– روی پیامبر ادرار کرد، پیامبر مقداری آب روی ادرار پاشید([17]).

این چه اخلاق و چه تواضعی است؟

ابوهریره می‌گوید: همراه رسول الله ج در یکی از بازارهای مدینه بودم. پیامبر برگشت شد و من نیز برگشتم . پیامبر گفت: «کوچولو کجاست؟» سه بار تکرار کرد. «حسن بن علی را صدا بزن». پس در آغوش گرفت و فرمود: پروردگارا، من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و هرکس را او را دوست دارد دوست بدار»([18]). و ما گواهی می‌دهیم که حسن را دوست می‌داریم و از الله متعال مسألت داریم که ما را در زمره‌ی حسن و پدر بزرگش ج قرار دهد.

در کتاب «المختارة» ضیا آمده است که رسول ج با نوه‌اش که زینب نام داشت بازی می‌کرد و به او می‌گفت: «ای زوینب! ای زوینب»([19]). با او شوخی و مزاح می‌نمود.

عنصر دوم: تربیت کودکان توسط او

از جمله مواردی که اولین معلم در تربیت به کار برد، تربیت بر ایمان است. او خواسته‌ها و مقاصد مباح ایمان آنان را برآورده ساخت و شوخی و مزاح را بر آنان حرام نگرداند.

سبحان الله! از کودک خردسال می‌خواهند که مانند کودکی ابن حجر یا ابن تیمیه باشند.

کودک باید بازی کند، باید بخندد، باید نغمه و آواز بخواند، باید شعر بخواند ولی بازی‌اش را در حدود شریعت و شعرش را در چارچوب ادب بگردان.

مسأله‌ی دوم این است که رسول الله ج کودک را در حصاری از آداب شرعی قرار می‌داد. در هنگام ولادت، تحنیک(مالیدن کام)، نامگذاری، عقیقه، خواب، بیداری، خوردن و نوشیدن.

در حدیث صحیحی که احمد و ابوداود با سند صحیح روایت کرده‌اند آمده است:

«مُرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالصَّلاَةِ وَهُمْ أَبْنَاءُ سَبْعِ سِنِینَ وَاضْرِبُوهُمْ عَلَیْهَا وَهُمْ أَبْنَاءُ عَشْرٍ وَفَرِّقُوا بَیْنَهُمْ فِى الْمَضَاجِعِ»([20]). «فرزندان خود را در هفت سالگی به نماز امر کنید و در ده سالگی به خاطر آن، آنان را تنبیه کنید و بستر خواب فرزندان‌تان را از هم جدا نمایید».

در این امر فواید بسیاری است:

اول: این که شروع کار هفت سالگی است و نیازی به زدن نیست، فقط او را به خواندن نماز فرا می‌خوانی، او را تشویق می‌کنی و نماز را برایش محبوب می‌گردانی.

دوم: شروع توبیخ و هشدار ده سالگی است.

سوم: رختخواب‌شان را از هم جدا کن، یعنی بنابر حکم والایی که مسلمانان از آن مطلعند، آنان را جدا از هم بخوابان.

روزی عمر بن ابی سلمه همراه رسول الله ج غذا می‌خورد و دستش در ظرف غذا به این طرف و آن طرف حرکت می‌کرد، رسول الله ج چند تا از آداب غذا خوردن را به او آموخت:

«یَا غُلَامُ سَمِّ اللهَ وَکُلْ بِیَمِیِنکَ وَکُلْ مِمَّا یَلِیکَ»([21]). «ای پسر! بسم الله بگو، با دست راستت بخور و از جلوی خود، بخور».

اینها سه آدابی است که پدر باید به فرزندانش بیاموزد: گفتن بسم الله، خوردن با دست راست و خوردن از جلوی خود.

ترمذی و نسایی با سند ضعیفی آورده‌اند که رسول الله ج به انس گوید:

«إیَّاکَ وَالْإِلْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ، فَإِنَّهُ هَلکَةٌ». «ای پسرک من، مبادا در نماز به این طرف و آن طرف نگاه کنی، چون هلاکت است».

پیامبر عبارت «پسرک من» را به کاربرد زیرا دوست داشتنی است و برای بچه‌ها انس و الفت دارد.

لقمان ÷ پسرش را چنین سفارش می‌کند:

﴿یَٰبُنَیَّ [لقمان: 13].

«ای پسرک من».

زیرا انس و الفت را به قلب کودک می‌آورد و به خاطر محبت، برای غیر پسر نَسَبی هم به کار می‌رود: «پسرم».

رسول الله ج در امور عقیدتی نیز با کودکان موضع‌گیریهایی داشته است. ابن عباس در حدیثی که احمد و ترمذی آورده‌اند، می‌گوید: پشت سر رسول الله بر الاغی سوار بودم. پیامبر فرمود: «پسرجان»

گفتم: در خدمتم ای رسول الله.

فرمود:

«إِنَّی أُعَلِّمُکَ کَلِمَاتٍ». «پسر جان! من چند کلمه به تو می‌آموزم».

این عبارت نورانی را بشنو.

به سفارشاتی که با خون خریده می‌شود، گوش فرا ده که از طلا و نقره با ارزش‌تر است:

«اِحْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ، احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَکَ، وَإِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَنْفَعُوکَ بِشَیْءِ لَمْ یَنْفَعُوکَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللَّهُ لَکَ وَلَوِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَضُرُّوکَ لَمْ یَضُرُّوکَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللَّهُ عَلَیْکَ رُفِعَتِ الأَقْلاَمُ وَجَفَّتِ الصُّحُفُ»([22]). «همواره فرامین الله را رعایت کن تا او نیز تو را حفظ کند، فرامین الله را رعایت کن، همواره او را در کنارت خواهی یافت، وقتی تقاضا می‌کنی، از الله بخواه، وقتی یاری می‌خواهی از الله یاری جوی، بدان اگر همه‌ی امت جمع شوند تا منفعتی به تو رسانند، نمی‌توانند مگر آنچه الله برایت نوشته است و اگر تمام امت جمع شوند تا ضرری به تو برسانند، نمی‌توانند مگر آنچه الله برایت نوشته باشد، قلم‌ها برداشته شد و نامه‌های اعمال خشک گردید».

در حدیث صحیحی از بخاری و دارمی آمده است که رسول الله ج از کنار پسر بچه‌هایی می‌گذشت، به آنان سلام می‌کرد و می‌فرمود:

«اَلسَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ».

این است تواضع و فروتنی بزرگ، زیرا فرد متکبر و مغرور به کودکان و حتی به مردم سلام نمی‌کند، بلکه منتظر است تا دیگران به او سلام کنند.

به همین خاطر در صحیح مسلم روایت شده است:

«یُحْشَرُ الْمُتَکَبِّرُونَ یَوْمَ الْقِیامَةَ عَلَى هَیْئَةِ الذَّرِّ یَطَؤُهُمُ النَّاسُ»([23]). «در روز قیامت متکبران به شکل ذراتی که مردم از روی‌شان رد می‌شوند حشر می‌شوند».

متکبران:

لَیْسُوا کَقَوْمٍ إِذَا لَاقَیْتَهُمْ عَرَضًا

 

أَعْطَوْکَ مِنْ نُورِهِمْ مَا یُتْحِفُ السَّارِی

تَرْوَی وَتَشْبَعُ مِنْ سِیمَاءِ طَلْعَتِهِمْ

 

بِوَصْفِهِمْ ذَکَّرُوکَ الْوَاحِدُ البَارِی

مَنْ تَلْقَ مِنْهُم تَقُلْ لَاقَیْتُ سَیِّدَهُمْ

 

مِثْلَ النُّجُومِ الَّتِی یَسْـرِی بِهَا السَّاری

«بسان مردمی نیستند که وقتی تصادفی با آنان روبه‌رو شدی، از نورشان چیزی را به تو می‌دهند که مسافر به ارمغان می‌آورد، از درخشش وجودشان، سیراب و سیر می‌شوی، و با توصیف‌شان تو را به یاد خالق یگانه می‌اندازند، با هرکس از آنان ملاقات کنی می‌گویی با سرورشان ملاقات کردم، مانند ستارگانی هستند که عابر شبانه با کمک آن در شب حرکت می‌کند».

شبی رسول الله ج در حال نماز بود که ابن عباس برای خواندن نماز شب همراه او، به آنجا رفت و آن شب یکی از بهترین شب‌های زندگی ابن عباس بود. آنجا که رسول الله نزد خاله‌ی ابن عباس، میمونه شب را سپری کرد، زیرا او می‌دانست که پیامبر ج آن شب نزد میمونه می‌خوابد.

او سرش را روی بالش گذاشت و منتظر شد تا پیامبر ج آمد و چنین وانمود کرد که خوابیده است، چرا که هدفش از آمدن به آنجا این بود که از اولین معلم، بهره ببرد و چگونگی نماز و قیام شبش را بیاموزد.

وقتی رسول الله ج برخاست تا قضای حاجت نماید، ابن عباس برایش آب آورد و نزدیکش گذاشت. هنگامی که پیامبر ج آب را کنارش دید، فهمید که کار ابن عباس است، پس فرمود:

«اَللّهُمَّ فَقِّهْهُ فِی الدِّینِ وَعَلِّمْهُ التِّأْوِیلَ». «بارالها، فقیه در دین بگردانش، و تفسیر و تأویل قرآن را بیاموزانش».

این دعای نبوی مبارک، از بزرگ‌ترین چیزهایی بود که ابن عباس در طول زندگی‌اش بدان دست یافته بود، چرا که در آینده‌اش تأثیر گذاشته است و او را عالم و حبر امت و ترجمان قرآن قرار داد.

سپس پیامبر ج برخاست و ابن عباس در سمت چپش ایستاد. پیامبر ج او را در سمت راستش قرار داد و همراه او هرچه قدر می‌خواست نماز خواند و چه شب خوش و آرامی که از شب‌هایی که نزد پدر ومادرش بود، گواراتر و شیرین‌تر بود([24]).

روزی رسول الله ج از کنار ابن عمر که پسر بچه‌ای بیش نبود، گذشت و شانه‌اش را گرفت و فرمود:

«کُنْ فِی الدُّنْیَا کَأَنَّکَ غَرِیبٌ أَوْ عَابِرُ سَبِیلٍ»([25]). «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه یا رهگذری هستی».

«این سفارشی است که هرگز تا دم مرگ آن را از یاد نبرد.

خلافت را به او می‌دهند و او این حدیث را به خاطر می‌آورد: «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه هستی».

طلا و نقره را به او می‌دهند و او این حدیث را به یاد می‌آورد: «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه هستی».

در کنار مقام ابراهیم سر بر سجده آورده و می‌گوید: یا الله! تو می‌دانی که خلافت را فقط به خاطر ترس از تو رها کردم.

روزی رسول الله ج از جایی می‌گذشت و حسن را دید که از خرمای صدقه می‌خورد، در حالی که صدقه بر بنی هاشم حرام است، زیرا صدقه زباله‌های مردم است و آنان پاک هستند، هم دل‌هایشان پاک است و هم شکم‌شان.

پیامبر فرمود:

«کِخْ کِخْ أَمَا تَعْرِفُ أَنَّا لَا نَأَکُلُ الصَّدَقَةَ»([26]). «کخ کخ، آیا نمی‌دانی که ما صدقه نمی‌خوریم».

عبارت «کخ کخ» عبارتی است که عرب‌ها برای نهی کردن کودکان از کاری که نامناسب و زشت است، استفاده می‌کنند.

پسرش در حالی که دو سال و چند ماه داشت مرد. گفته شده سنش کمتر از این بوده است. پیامبر ج او را در دستانش گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود – پدر و مادرم فدایش باد – فرمود:

«إِنَّ الْعَیْنَ تَدْمَعُ، وَالْقَلْبَ یَحْزَنُ وَلاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا یَرْضَى رَبُّنَا، وَإِنَّا بِفِرَاقِکَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُونَ»([27]). «چشم‌ها، اشک می‌ریزد و دل‌ها اندوهگین می‌شود، ولی ما سخنی که موجب نارضایتی پروردگارمان شود به زبان نخواهیم آورد. و ما به خاطر جدایی تو، ای ابراهیم! غمگین هستیم».

این رحمت و مهربانی او به کودکان بود هنگامی که مصیبت یا بلایی بر سرشان می‌آمد.

در حدیث صحیح آمده است که دخترش زینب به دنبالش فرستاد تا نزدش بیاید، چرا که پسرش در بستر مرگ بود.

پیامبر ج مشغول هیأتی از عرب‌ها بود و فرمود:

«فَأَرْسَلَ یُقْرِئُ السَّلَامَ، وَیَقُولُ: «إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ وَلَهُ مَا أَعْطَى، وَکُلٌّ عِنْدَهُ بِأَجَلٍ مُسَمًّی، فَلْتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ»([28]).

«سلام مرا به دخترم برسان و به او بگو: از آنِ الله است آنچه بدهد و بگیرد. همه نزد او، مدتی تعیین شده دارند. صبر کن و امید ثواب داشته باش».

پیغام رسول الله را به زینب رساندند، او گفت: به الله قسم باید بیاید.

رسول الله ج همراه گروهی از صحابه برخاست. کودک را که در حال نفس زدن بود و گویی نفس‌هایش از مشک در می‌آید به او دادند. در این هنگام اشک از دیدگانش سرازیر شد. ابن عوف گفت: این دیگر چیست ای رسول الله؟ پیامبر فرمود:

«هَذِهِ رَحمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ فِی قُلُوبِ عِبَادِهِ، إنَّمَا یَرْحَمُ اللهُ مِن عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ»([29]). «این رحمتی است که الله در دل‌های بندگانش نهاده است، جز این نیست که الله از میان بندگانش به رحم کنندگان رحم می‌کند».

در حالی که پیامبر ج کودکان را می‌بوسید اقرع بن حابس بر او وارد شد – این حدیث در صحیح بخاری و صحیح مسلم- آمده است.

اقرع گفت: شما کودکان‌تان را می‌بوسید؟

پیامبر ج فرمود: «بله».

او گفت: به الله قسم من ده فرزند دارم و تا به حال حتی یکی از آنها را نبوسیده‌ام.

او گمان می‌کرد که رسول الله ج به او خواهد گفت: از تو متشکرم!

ولی رسول الله ج فرمود:

«أَوَ أَمْلِکُ لَکَ أَنْ نَزَعَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِکَ الرَّحْمَةَ»([30]). «اگر الله، رحمت را از قلب‌ات بیرون آورده است، من نمی‌توانم برایت کاری انجام دهم».

زیرا بوسیدن کودکان رحمت است و پیامبر اکرم ج این کار را بسیار انجام می‌داد.

در حدیث دیگری در صحیح بخاری آمده است که پیامبر الله فرمود:

«إِنِّى لَأَدْخُلُ فِى الصَّلَاةِ وَأَنَا أُرِیدُ إِطَالَتَهَا، فَأَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِىِّ، فَأَتَجَوَّزُ فِى صَلَاتِى مِمَّا أَعْلَمُ مِنْ شِدَّةِ وَجْدِ أُمِّهِ مِنْ بُکَائِهِ»([31]). «من چون وارد نماز می‌شوم، می‌خواهم که آن را طولانی سازم، آنگاه چون گریه کودکان را می‌شنوم، از نماز خویش به سبب آنچه از شدّت اندوه مادرش از گریه‌اش می‌دانم، در می‌گذرم».

بخاری نیز آورده است که رسول الله ج درباره‌ی حسن و حسین فرموده است:

«هُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنْ الدُّنَیا»([32]). «آن دو گل‌های خوشبوی من در دنیا هستند».

ابن تیمیه درباره‌ی کشته شدن حسین س می‌گوید که این بزرگ‌ترین مصیبت مسلمانان است و هر وقت مسلمان آن را به یاد می‌آورد باید بگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».

ما او را به خاطر الله بسیار دوست می‌داریم، زیرا او از بندگان و اولیای الله و خویشاوند رسول الله ج است.

در صحیح بخاری و مسلم در حدیث ابی قتاده آمده است که گفت: رسول الله در یکی از دو نماز شبانگاه، گفته شده عصر و گفته شده ظهر برای ما امامت داد و اُمامه دختر زینب را در نماز روی کتفش گذاشت و همراه او نماز خواند([33]).

این صحنه را تصور کن، امام و پیشوای بشریت دختر بچه‌ای را در حین امامت دادن در نماز فرض در مسجد، بر دوشش حمل می‌کند.

این چه رحمت و مهربانی است؟ این چه عطوفتی است؟

گوید: وقتی سجده می‌کرد او را می‌گذاشت و وقتی بر می‌خواست او را بلند می‌کرد.

امام شوکانی در صنعا، بر مردم نماز می‌خواند، وقتی به سجده رفت عمامه‌اش در محراب افتاد پس آن را برداشت و بر سرش گذاشت.

مردم این کارش را نپسندیدند و گفتند: در حال نماز عمامه‌ات را بر می‌داری؟

او گفت: برداشتن عمامه از برداشتن اُمامه راحت‌تر است!.

چهارمین عنصر: احکامی درباره‌ی کودکان است که مختصراً به بیان آن می‌پردازم:

1-  از جمله احکام این است که بر ادرار پسر بچه آب پاشیده می‌شود و ادرار دختر بچه شسته می‌شود، به خاطر حدیثی که ابوداود و ترمذی و دیگران([34]) – همان‌گونه که بیان شد – روایت کرده‌اند.

این در صورتی است که پسر بچه هنوز غذاخور نشده باشد، اما در صورتی که غذاخور شده باشد باید ادرارش شسته شود.

شافعی گوید: زیرا حوا از استخوان دنده‌ی آدم آفریده شده است پس از گوشت و خون خلق شده است، اما پسر بچه از خاک خلق شده است، زیرا ماده‌ی اصلی خلقت پدرش خاک است.

این یکی از اجتهادات اوست، الله او را رحمت کناد.

2-  امامت کودک درست است، زیرا در صحیح بخاری آمده است که عمرو بن سلمه در حالی که هفت سال بیشتر نداشت، برای قومش امامت داد([35]).

اما کودکان آنها در فهم و درک و در مردانگی بزرگ بودند و وضعیت‌شان مانند وضعیت کنونی ما نبود که بعضی از مردم به سن بیست سالگی می‌رسند در حالی که هنوز نادان و بی‌خرداند.

بنابراین سن و سال معیار سنجش نیست بلکه عقل و فهم درباره‌ی حق تعالی ملاک است.

گروهی از مردم برای بیعت با عمر بن عبدالعزیز بر او وارد شدند. کودک خردسالی نیز همراه‌شان بود. او سلام کرد و خواست سخن بگوید که عمر بن عبدالعزیز گفت: بچه جان! بگذار بزرگ‌تر از تو جلو بیاید.

او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر این مسأله به سن و سال مربوط بود، افرادی شایسته‌تر از تو برای خلافت بودند! آیا جوابی بهتر از این سراغ داری؟!

3-   چه وقت کودک جهاد می‌کند؟

علما در این باره اختلاف دارند. امام احمد می‌گوید: به نظر من که پانزده‌سالگی است – بنا بر حدیثی که در صحیحین آمده است – ابن عمر گوید: در جنگ احد من که چهارده سال بیش نداشتم، بر رسول الله ج عرضه شدم و او مرا رد کرد و در جنگ خندق که پانزده سال داشتم، بر او عرضه شدم و او مرا پذیرفت.

سمره بن جندب گوید: کودکان برای جهاد بر رسول الله عرضه می‌شدند تا ببییند کدام‌شان قوی‌تر است و او را بپذیرد.

گوید: من بر پیامبر عرضه شدم و مرا رد کرد.

سمره گریست. به خاطر ترک جهاد گریست.

رسول الله ج رافع بن خدیج را پذیرفت.

سمره گفت: ای رسول الله، رافع بن خدیج را قبول می‌کنی حال آن که من از او جنگجوترم؟

پیامبر ج فرمود: «با او کشتی بگیر».

او با رافع مبارزه کرد و سمره او را شکست داد و پیامبر به سمره اجازه‌ی شرکت در جنگ را داد([36]).

مادامی که سمره او را شکست داد، معنایش این است که توانایی حمل سلاح را دارد و می‌تواند بجنگد.

4-  اما سن روایت که همان حمل علم است، به اختلاف افراد، مختلف است.

موسی بن هارون یکی از محدثین گوید: هنگامی که بین چهارپا و الاغ تفاوت قایل شد در حالی که چهارپا همان الاغ است!

برخی گویند: وقتی خوبی را از بدی تشخیص داد و این امری است نسبی.

عده‌ای دیگر گویند: حدوداً هفت سالگی.

گفته شده: پنچ سالگی زیرا حسن حدیث: «دَعْ مَا یَرِیبُکَ إِلَى مَا لَا یَرِیبُکَ»([37]). «ترک کن آنچه را که تو را به شک می‌اندازد و چنگ زن به چیزی که تو را به شک نمی‌اندازد». را در پنچ سالگی حفظ کرد.

درست این است که وقتی کودک قدرت تشخیص یافت و عاقل شد و دریافت که به او چه گفته می‌شود و آماده‌ی تعلیم شد، از او پذیرفته می‌شود.

پنجمین عنصر: کودکان بزرگ

اینها کودکانی هستند که در طول تاریخ ما با آنها زندگی می‌کنیم، بزرگ در ایمان، بزرگ در هدف، بزرگ در منهج و زندگی.

آنان با بدنی کودکانه، کودک زندگی می‌کنند ولی در عقیده، بلند پروازی‌ها و اهداف‌شان بزرگند.

1-  ابن عباس ب که قبلاً شاهد حرص و تلاشش برای علم و دانش، فراگیری و استفاده از زندگی رسول الله ج و نیز همت والای او بودیم که باعث شد به آینده بنگرد و خودش را فرمانده، عالم و مفسر امت اسلام ببیند و این امر تحقق یافت.

2-  اسامه بن زید در حالی که سن و سال چندانی نداشت، سپاهیان بزرگ را فرماندهی می‌کرد، آنجا که در سپاهش بزرگان صحابه و فاضلانی چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی، خلفای راشدین بودند. این چه جایگاه والایی است؟ که این نوجوان فرمانده‌ی چنین افراد برجسته و صاحب مقامی باشد.

3-  ابن زبیر: اولین کسی‌که در مدینه متولد شد، سیاستمدار باهوش.

داستان او با عمر س مشهور است. هنگامی که کودکان گریختند اما او با شجاعت و سرسختی در برابر فاروق اسلام ماند و فرار نکرد. وقتی عمر دلیلش را جویا شد، او گفت: من که جرمی مرتکب نشده‌ام که از تو بترسم و راه هم تنگ نبود که با رفتنم آن را برایت باز کنم.

به پاسخ شیوا و آزادگی و بلند مرتبگی‌اش بنگر.

4-  ابو محذوره از نوجوانان مکه، او برای چراندن گوسفندان می‌رود و بر برکت دعای پیامبر ج برای او، مؤذنی برای مکیان باز می‌گردد.

5-  محمد بن قاسم که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی سپاه صد هزار نفری منصوب شد و سرزمین هند و سند را فتح کرد.

به همین ترتیب نوجوانانی از این امت و کودکانش که سن و سالی نداشتند ولی در عقل، فهم و همت بزرگ بودند.

از الله متعال برای خودم و شما فرزندانی نور چشم را مسألت دارم و این که الله آنان را بندگانی صالح بگرداند که در خدمت این دین جاویدان در همه‌جا باشند.

والله أعلم وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

***

 

 




[1]- بخاری، حدیث 141، 3201، 6241، 7230، و مسلم، حدیث 3488.

[2]- بخاری حدیث 431 و مسلم، حدیث 6086.

[3]- شاعر گمانم پارسی هم گوید:             

روزی که تو آمدی به دنیا عریان

 

جمعی به تو شاد و تو بودی گریان

ای دوست چنان بِزی که بعد از مردن

 

جمعی به تو گریان و تو باشی خندان

 

[4]- بخاری، حدیث 1334، 1335، 1361 و مسلم، حدیث 6706، 6709، 6711.

[5]- مسلم، حدیث 5567، 6275، احمد، حدیث 12734 و ابوداود، حدیث 4947.

[6]- مسلم، حدیث 5542، احمد، حدیث 6106، ابوداود، حدیث 4945، ترمذی، شماره‌یی 2911 و ابن ماجه، حدیث 3812.

[7]- احمد، حدیث 18677، ابوداود، 4946 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4782.

[8]- احمد، حدیث 6693، 6718 و ابوداود، حدیث 2843.

[9]- احمد، حدیث 19801، 19751، ابوداود، حدیث 3838، ترمذی، حدیث 1525، ابن ماجه، حدیث 3241 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4153.

[10]- بخاری، حدیث 5122 و مسلم، حدیث 4249.

[11]- احمد، حدیث 15726، 27235 و نسایی، حدیث 1139.

[12]- بخاری، حدیث 5987، 6060 و مسلم، حدیث 5577.

[13]- بخاری، حدیث 5689، 5711.

[14]- مسلم، حدیث 5968 و ابوداود، حدیث 4769.

[15]- بخاری، حدیث 5899، مسلم، حدیث 5964، 5967، احمد، حدیث 12729، 12742، ابوداود، حدیث 4770 و ترمذی، حدیث 2022.

[16]- به روایت ابویعلی در الکبیر، ر.ک: مجمع الزوائد، حدیث 15078، جامع الأحادیث، حدیث 13495 و در مسند عمر، حدیث 1472.

[17]- بخاری، حدیث 224، 5565 و مسلم، حدیث 617، 5716.

[18]- بخاری، حدیث 5750.

[19]- ضیاء در المختارة، ر.ک: جامع الأحادیث والمراسیل، حدیث 16835 و فتح الکبیر، حدیث 9600.

[20]- احمد، حدیث 6737، ابوداود، حدیث 495، بیهقی، حدیث 3300 و ر.ک: المشکاة، حدیث 572.

[21]- بخاری، حدیث 5249، 5251 و مسلم، حدیث 5225.

[22]- احمد، حدیث 2672، ترمذی، شماره‌ی 2566 و ر.ک: المشکاة، حدیث 5302.

[23]- احمد، حدیث 6659، ترمذی، حدیث 251 و ر. ک. المشکاة، حدیث 5112.

[24]- بخاری، حدیث 143، 689، 717، 690، مسلم، حدیث 1751، 6321 و احمد، حدیث 3032، 2401 و لفظ از آن احمد است.

[25]- بخاری، حدیث 6269، احمد، حدیث 4992، 4759 و ترمذی،حدیث 2370.

[26]- بخاری، حدیث 1473، 3005 و مسلم، حدیث 2626.

[27]- بخاری، حدیث 1280 و مسلم، حدیث 5978.

[28]- بخاری، حدیث 1280 و مسلم، حدیث 5978.

[29]- بخاری، حدیث 1263، 5527، 4507 و مسلم، حدیث 2085.

[30]- بخاری، حدیث 5860 و مسلم، حدیث 5980.

[31]- بخاری، حدیث 698، 701 و مسلم حدیث 1008.

[32]- بخاری، حدیث 3667، 5857 و مسلم، حدیث 3932.

[33]- بخاری، حدیث 510 و مسلم، حدیث 1164.

[34]- ابوداود، حدیث 377، ترمذی، حدیث 608 و احمد، حدیث 759.

[35]- بخاری، حدیث 4204 و احمد، حدیث 20289.

[36]- ر.ک: داستان سمره در: الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (ترجمة مسرة بن جندب) و أسد الغابة (ترجمة سمرة) و تهذیب الکمال (ترجمة سمرة).

[37]- احمد حدیث 1734، 1738، ترمذی، حدیث 2568، نسایی، شماره‌ی 5696، ابن خزیمه، حدیث 2337، دارمی، حدیث 2531 و ر.ک: المشکاة، حدیث 2773.

قابل توجه‌‌ی پدران

قابل توجه‌‌ی پدران

الحمد الله الذی جعل لعیون الآباء قرة وجعلهم لقلوبهم مسرة وجعل الأبناء فی جبین السعادة درة وأوصی بهم وبتوبیتهم فی الکتاب والسنة کرة من بعد کرة.

والصلاة والسلام علی خیر الآباء أبی الزهراء، سید الأولیاء وأعظم الأصفیاء وأجل المربین النبلاء.

وأشهد أن لا إله إله الله وأشهد أن محمدًا عبده ورسوله، صلی الله علیه وعلی آله وصحبه وسلم تسلیمًا کثیرًا.

ای پدران ارجمند، از جمله بزرگ‌ترین بخشش‌هایی که الله – تبارک و تعالی – به انسان ارزانی داشته است، این است که فرزندان صالح و خیرخواه به آنان عطا کند، فرزندان نجیب و باتقوا. آن وقت است که در زندگی دنیا و آخرت خوشبخت می‌شوی.

این بخشش و عطای الهی با دو سبب اصلاح می‌شود:

اول: با قضا و قدر الله حی و قیوم و با هدایت او – تبارک و تعالی.

دوم: دلیل اکتسابی بنده با تربیت و آموزش و توجیه.

ابراهیم خلیل ÷ به درگاه الله متعال دعا کرد که فرزندانش را از شرک و عبادت نمادها محفوظ بدارد:

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِیمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا وَٱجۡنُبۡنِی وَبَنِیَّ أَن نَّعۡبُدَ ٱلۡأَصۡنَامَ٣٥ [إبراهیم: 35].

«و [یاد کن] هنگامی را که ابراهیم گفت: پروردگارا، این شهر را ایمن گردان، و مرا و فرزندانم را از عبادت نمادها دور دار».

گویی می‌گوید: پروردگارا! فرزندانم را بت‌پرست، مشرک و بدکار مگردان که در غیر این صورت زندگی برایم تیره و تار می‌گردد و دنیا در برابر دیدگانم سیاه و تاریک می‌شود. پس از آن در چند آیه می‌گوید:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّیٓ أَسۡکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیۡرِ ذِی زَرۡعٍ عِندَ بَیۡتِکَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیٓ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡکُرُونَ٣٧ [إبراهیم: 37].

«پروردگارا، من [یکی از] فرزندانم را در درّه‌ای بی‌کشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا، تا نماز را به پا دارند، پس دل‌های برخی از مردم را به‌سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده، باشد که سپاسگزاری کنند».

بارالها! فرزندانم نماز را بر پای می‌دارند پس آنان را ضایع مگردان.

فرزندانم فرمانبر و باتقوا هستند پس آنان را گمراه و مشرک مگردان.

در سوره‌ی بقره و در روز درخواست ولایت و دوستی از الله برای خود و فرزندانش می‌گوید: ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِی [البقرة: 124]. «از دودمانم [چطور]؟» پس الله فرمود: ﴿قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ١٢٤ [البقرة: 124]. «پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد».

فرزند فاجر به ولایت الهی دست نمی‌یابد، زیرا میان الله متعال و مخلوقش هیچ نسبت، واسطه و شفاعتی وجود ندارد مگر برای بندگان برگزیده‌اش.

زکریا ÷ در شُرُف پیری است، سن و سالی از او گذشته است، بدنش فرتوت و ناتوان گشته است پس رو به قبله نمود و دستان تضرع به‌سوی الله حی و قیوم برآورده و چنین می‌گوید:

﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّی وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَیۡبٗا وَلَمۡ أَکُنۢ بِدُعَآئِکَ رَبِّ شَقِیّٗا٤ وَإِنِّی خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِیَ مِن وَرَآءِی وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرٗا فَهَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا٥ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنۡ ءَالِ یَعۡقُوبَۖ [مریم: 4-6].

«پروردگارا، به راستی که استخوانم سُست شده و از [آتش] پیری [موی] سرم سپید گشته است. و پروردگارا [هرگز] در دعایت ناامید نبوده‌ام. و به راستی که من پس از خود از نزدیکانم بیمناکم و زنم نازا است. پس از نزد خویش وارثی به من ببخش. که از من میراث بَرَد و [نیز] میراث‌بر آل یعقوب باشد».

می‌گوید: پروردگارا! از تو فرزند صالحی می‌خواهم که خیر و نیکی را از من به ارث برد و زمانی که در قبر هستم برایم دعا کند تا در میزان حسنات و نیکی‌هایم ثبت شود.

الله در سوره‌ی کهف پس از حفظ گنجینه‌ی دو پسر بچه می‌فرماید:

﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا [الکهف: 82].

«و پدرشان [مردی] نیکوکار بود».

الله با هدایت فرزندان زکریا بر او منت می‌نهد، پس می‌فرماید:

﴿وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَیَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَکَانُواْ لَنَا خَٰشِعِینَ٩٠ [الأنبیاء: 90].

«و همسرش را برای او شایسته [و آماده حمل] کردیم، زیرا آنان در کارهای نیک شتاب می‌نمودند و ما را از روی رغبت و بیم می‌خواندند و در برابر ما فروتن بودند».

مدرسه‌ی توجیه و تربیت در قرآن بر سفارشات مفید و سازنده استوار است نه بر مبادی بی‌اساس و شکست خورده که نسلی فاسق و فاجر را به ارمغان می‌آورد – جز آن که الله بدو رحم نماید.

لقمان پسرش را چنین پند می‌دهد:

﴿وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ یَعِظُهُۥ یَٰبُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ١٣ [لقمان: 13].

« و (به یاد آور) هنگامی را که لقمان به فرزندش در حالی‌که او را پند می‌داد، گفت: «ای پسرک من! به الله شرک نیاور، بی‌گمان شرک، ستم بزرگی است.».

این چه سفارش و پندی است؟ این چه آموزش و تعلیمی است؟ این چه مبادی و ارزش‌هایی است؟

ای پدران بزرگوار، ارجمند و شریف! تربیت فرزندان در اموری حاصل می‌آید که برخی از علما و دانشمندان در آن تألیفاتی داشته‌اند. از جمله بزرگ‌ترین اموری که بدان رسیده‌اند، عبارتند از:

اول: انتخاب همسر صالح: زمانی که در انتخاب همسر صالح و نیکوکار شکست بخوری، فرزند تو از راه راست و هدایت و رهنمون دور خواهد ماند.

اَلْأُمُّ مَدْرَسَةٌ إِذَا أَعْدَدْتَهَا

 

أَعْدَدْتَ شَعْبًا طَیِّبَ الأَعْرَاقِ

اَلْأُمُّ نَبْتٌ إِنْ تَعَهَّدَهُ الْحَیَا

 

بِالرِّیِّ أَوْرَقَ أَیَّمَا إِیرَاقِ

 

مادر دبستانی است گر کردی مهیا

 

آماده کردی ملتی نیکو و زیبا

یا چون گیاهی که اگر آب حیا را

 

در پای او ریزی شود پاک و مصفا

رسول الله ج می‌فرماید:

«تُنْکَحُ الْمَرْأَةُ لِأَرْبَعٍ لِمَالِهَا وَلِحَسَبِهَا وَلِجَمَالِهَا وَلِدِینِهَا فَاظْفَرْ بِذَاتِ الدِّینِ تَرِبَتْ یَدَاکَ»([1]). «زن به خاطر چهار چیز، نکاح می‌شود: به خاطر مالش، نَسَب‌اش، زیبایی‌اش، و دینش پس – دست‌هایت، خاک آلود گردد – زن دیندار، انتخاب کن».

ملاک فارس‌ها در ازدواج زیبایی، ملاک رومیان نسب و ملاک یهودیان مال و ثروت است.

اما امت محمد ( ج) به خاطر دین و استقامت و پایداری ازدواج می‌کنند. بنابراین اگر مادر صالح و رهنمون شده باشد، فرزندانش حافظان کتاب الله، برگزیده، نیکوکار و خوشبخت پرورش یافته‌اند و شرف حمل رسالت را از آن خود کرده‌اند و از اجرای سنت خجالت زده نمی‌شوند.

دوم: با ذکر الله نزدیکی زن و مرد با هم حاصل می‌گردد.

سوم: روزی که فرزند متولد می‌گردد.

از جمله رهنمون‌های اسلام در مورد این نوزاد موارد بسیاری است، از جمله:

رسول الله ج هنگام ولادت حسن بن علی، در گوشش اذان گفت([2]).

این کار را کرد تا نوزاد بر لا اله الا الله پرورش یابد و بر اذان رشد کند و معالم و نشانه‌های این اذان در قلبش غرس یابد و مساجد و بهشت‌های سبز، با تقوای الله و ذکر الله نزدش محبوب و دوست داشتنی گردد.

پیامبر اکرم ج در گوشش اذان گفت تا گوشش با وحدانیت به لرزه درآید و قلبش بر بی‌همتایی پرورش یابد و از اولین روز زندگی‌اش بنده‌ی الله باشد.

وَمِمَّا زَادَنِی شَرَفًا وَفَخْرًا

 

وَکِدْتُ بِأَخْمَصِـیِّ أَطَأُ الثُّرَیَّا

دُخُولِی تَحْتَ قَوْلِکَ یَا عِبَادِی

 

وَأَنْ صَیَّرْتَ أَحْمَدَ لِی نَبِیًّا

«یکی از چیزهایی که بر شرف و افتخارم افزود و نزدیک بود پایم را بر ثریا بگذارم،

وارد شدنم در زیر گفته‌ات یا عبادی بود و این که احمد را پیامبرم قرار دادی».

در برخی آثار از عمر بن عبدالعزیز آمده است که در گوش دیگر اقامه می‌داد، پس در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفته شود.

از دیگر موارد: رسول الله ج هم برای حسن و هم برای حسین قوچی عقیقه کرد و فرمود:

«کُلُّ مَولُودٍ مَرْهُونٌ بِعَقِیقَتِهِ، یُعَقُّ عَنْهُ یَوْمَ السَّابِعِ»([3]). «هر نوزادی در گرو عقیقه‌اش است که در روز هفتمش از طرفش ذبح می‌شود».

از دیگر موارد: تراشیدن سر نوزاد و صدقه دادن نقره هم وزن موهایش می‌باشد، همان‌گونه که در آثار و احادیث آمده است.

از دیگر موارد: این است که پیامبر ج انتخاب نام نیکو برای نوزاد را برای پدر و مادرها سنت گرداند، در حدیث صحیح آمده است که رسول الله ج فرمود:

«أَحَبُّ الْأَسْمَاءِ إِلَى اللهِ تَعَالَى عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ»([4]). «محبوب‌ترین نام‌ها نزد الله عبدالله و عبدالرحمن است».

پس نام نیکویی برای فرزندت انتخاب کن، اسمی اسلامی، عربی و قوی نه اسمی که زنانه باشد، یا اسمی که در آن نازپروردگی باشد و نه اسمی که از غربی‌ها، مزدوران و گمراهان و فرزندان مشرکین باشد.

از رسول الله ج آمده است که مردم روز قیامت به نام‌هایشان و نیز نام پدران‌شان خوانده می‌شوند([5]).

ای پدران! نام‌های خوب، جالب، بانمک و نیکو برای فرزندان‌تان انتخاب کنید تا در روز قیامت و روز نمایش بزرگ عنوان شما باشد که بدان فراخوانده می‌شوید.

از جمله سنت‌های اسلام در مورد فرزند آن است که بر اساس تقوای الله تربیت شود و طاعت الله در قلبش غرس داده شود و در دلش درخت ایمان کاشته شود.

رسول الله ج همان‌گونه که با سند صحیح در ترمذی آمده است، به ابن عباس که کودکی بیش نبود، می‌فرماید:

«اِحْفَظِ اللهَ یَحْفَظْکَ»([6]). «همواره فرامین الله را رعایت کن تا او نیز تو را حفظ کند».

از دیگر آداب و رهنمون‌های اسلام در مورد کودک این است که در سن هفت سالگی به خواندن نماز فراخوانده شود. پدر به او بگوید: همراه من نماز بخوان، بیا تا با هم به مسجد برویم، تا به آن عادت کند.

وقتی فرزند راه مسجد را در پیش گیرد، هرگز راه زندان، راه کاباره‌ها، قهوه‌خانه‌ها، پارک‌ها و گردشگاه‌های لهو و لعب، مجالس شب نشینی نامناسب و شب‌های سرخ را نخواهد شناخت.

زمانی که به سن ده سالگی رسید باید نماز بخواند و در صورت لزوم از کتک استفاده کن. اینها تعالیم آسمانی و مبادی اصلی و والایی است که باید در سینه‌ها نوشته و ثبت شود نه در سطرها.

در دوران رشد و نمو، همواره او را همراهی کن و در جلسات خیر و مؤسسات نیک، معالم توحید، جلسات درس توجیه و تربیت با خود ببر، زمانی که تو برای تعلیم و آموزش می‌روی، او را در حال بازی در کوچه و خیابان رها مکن گویی تو نیمی از وجودت را ویران می‌کنی و نیمه‌ی دیگر را می‌سازی.

از مواردی که اسلام بر آن بسیار تأکید می‌نماید و در کتاب الله ﻷ و سنت پیامبر ج آمده است، این است که پدر اسوه و الگوی فرزندش باشد.

زمانی والدین در تربیت فرزندان‌شان شکست خوردند که فقط با حرف آنان را تربیت کنند نه عمل:

﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤ [البقرة: 44].

«آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید، با اینکه شما کتاب [الله] را می‌خوانید؟ آیا [هیچ] نمی‌اندیشید؟».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢ [الصف: 2].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی می‌گویید که انجام نمی‌دهید؟».

او از فرزندش می‌خواهد که راستگو باشد، اما این پدر، خود دروغ می‌گوید و از حدود الله در عمل تجاوز می‌کند.

از پسرش می‌خواهد که نمازخوان باشد و بر نمازهای پنج‌گانه به صورت جماعت محافظت ورزد، حال آن که این پدر هرگز به مسجد نرفته است؟!

پس چگونه این فرزند هدایت شود؟

پسر در دوران جوانی کاملاً از پدرش تقلید می‌کند. ای بندگان الله، هدایت، خیر، درستکاری و مصلحت این است که در خانه الگوی فرزندانمان باشیم و آنان را به انجام عمل خیر فرمان دهیم و خود بدان عمل کنیم و از کار منکر و زشت نهی کنیم و خود از آن اجتناب ورزیم تا الله ظاهر و باطل ما را اصلاح نماید.

از دیگر موارد بسیار مهم، آموزش شرعی فرزندان بر اساس کتاب و سنت است، نه آموزش فرهنگی و ناهنجاری که آنان را به مسجد نکشاند و طاعت الله و پیامبرش را نزدشان محبوب نگرداند و آنان را از معاصی و گناهان باز ندارد.

پس بر توست که از سنین کودکی بر حفظ کتاب الله توسط وی، محافظت کنی تا وقتی که بزرگ شد، کتاب الله را حفظ کرده باشد، معانی و مفاهیمش را درک کند و دین الهی را بیاموزد و به اجر و پاداش بزرگی دست یابد که تا زنده است، فضل آن را از یاد نبرد.

از طرفی دیگر باید برایش همنشینان صالح و درستکار انتخاب کند و او را در انتخاب دوستانش که ممکن است اهل استقامت و اصلاح نباشند، رها نسازد؛ زیرا:

عَنِ الْـمَرْءِ لَاتَسْأَلْ وَسَلْ عَنْ قَرِینِهِ

 

فَکُلُّ قَرِینٍ بِالْـمُقَارِنِ یَقْتَدِی

«درباره‌ی خود شخص پرس و جو مکن بلکه احوال نزدیکانش را جویا شو، چرا که همنشینان به یکدیگر اقتدا می‌کند».

از الله ﻷ مسألت دارم که فرزندان همه را اصلاح کند تا نور چشم و مایه‌ی خوشبختی آنان در دنیا و آخرت باشند.

والله اعلم، وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

***




[1]- بخاری، حدیث 4970 و مسلم، شماره‌ی 3590.

[2]- ابوداود، حدیث 5100، ترمذی، حدیث 1517، احمد، حدیث 26788 و ر.ک: المشکاة، شماره‌ی 4157 و صحیح ابوداود، آلبانی، حدیث 4258.

[3]- احمد، حدیث 19801، ابوداود، حدیث 2838، 2839، ترمذی، حدیث 1525، نسایی، 4204 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4153.

[4]- مسلم، حدیث 5542، ابوداود، حدیث 4945 و ترمذی، حدیث 2911.

[5]- احمد، حدیث 21313، ابوداود، حدیث 4944، دارمی حدیث 2693 و ر.ک: المشکاة، حدیث 4768.

[6]- احمد حدیث 2766، ترمذی، حدیث 2566 و ر.ک: المشکاة، حدیث 5302.

اصول و پایه‌های تربیت نبوی

اصول و پایه‌های تربیت نبوی

اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِیْ ﴿کَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِیرَۢا بَصِیرٗا و﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی جَعَلَ فِی ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِیهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِیرٗا٦١ وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ لِّمَنۡ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوۡ أَرَادَ شُکُورٗا٦٢. والصلاة والسلام علی مَن بعثَه ربُّه هادیًا ومبشرًا ونذیرًا وداعیًا إلی الله وسراجًا منیرًا، بلغ الرسالة وأدی الأمانة ونصح الأمة.

اللهم صل علی محمد ما تفوح مسک وفاح وما ترنم حمام وناح وما شدا بلبل وصاح.

اَلْـمُصْلِحُونَ یَدٌ جَمَعَتْ هِیَ أَنْتَ

 

بَلْ أَنْتَ الْیَدُ البَیْضَاءُ

فَإِذَا سَخَوْتَ بَلَغْتَ بِالْجُودِ الْـمَدِی

 

وَفَعَلْتَ مَا لَا تَفْعَلُ الْأَنْوَاءُ

وَإِذا رَحِمْتَ فَأَنْتَ أُمٌّ أَوْ أَبٌ

 

هَذَانِ فِی الدُّنْیَا هُمَا الرُّحَمَاءُ

«مصلحان در یک دست گرد آمده‌اند که آن تو هستی، بلکه تو دست خوبی و دهنده هستی، هنگام سخاوتمندی، به اوج جود و بخشش می‌رسی و کاری می‌کنی که عالمان و خردمندان نکردند، و هنگامی که مهر می‌ورزی، گویی مادر یا پدر هستی، چرا که در دنیا این دو تنها مهربانان و مهرورزان هستند».

الله بر قهرمان رهنمای دعوت، استاد آن، توجیه کننده و معلم آن درود و سلام بفرستد، زیرا ما فقط به خاطر رسالت او گرد هم آمده‌ایم و تنها بر منهج او پیوند برادری برقرار نموده‌ایم و بر قواعد و مبادی جاویدان او با یکدیگر خالصانه دوستی نموده‌ایم.

رسول الله ج چگونه اصحابش را تربیت کرد؟

چگونه از آنان انسان‌های بزرگی ساخت؟

روزی که رؤسای این سرزمین آمدند و ملت‌هایشان را نابود کردند تا از آنان برده و بنده بسازند، محمد ج آمد تا از امت عربِ بی‌سوادِ بدبخت، امت باعزت و جاویدان بسازد:

﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٢ [الجمعة: 2].

«اوست آن کس که در میان بی‌سوادان فرستاده‌ای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاک‌شان گرداند و کتاب و حکمت بدی‌شان بیاموزد، و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند».

ای ملی‌گراهای قوم پرست! مجد و افتخارتان پیش از اسلام کجاست؟

تاریخ‌تان قبل از رسالت جاویدان کجاست؟

شما پیش از محمد ج هیچ هستید.

إِنَّ الْبَرِیَّةَ یَوْمَ مَبْعَثِ أَحْمَدٍ

 

نَظَرَ الإِلَهُ لَهَا فَبَدَّلَ حَالَهَا

بَلْ کَرَّمَ الإِنْسَانَ حِیْنَ اخْتَارَ مِنْ

 

خَیْرِ الْبَرِیَّةِ نَجْمَهَا وَهِلَالَهَا

لَبِسَ الْـمُرَقَّعَ وَهْوَ قَائِدُ أُمَّةٍ

 

جَبَتِ الْکُنُوزَ فَکَسَّـرَتْ أَغْلَالَهَا

لَـمَّا رَآهَا اللهُ تَمْشِـی نَحْوَهُ

 

لَا تَبْتَغِی إِلَّا رَضَاهُ سَعَی لَهَا

فَأَمَدَّهَا مَدَدًا وَأَعْلَا شَأْنَهَا

 

وَأَزَالَ شَانِئَهَا وَأَصْلَحَ بَالَهَا

«روزی که احمد مبعوث شد، الله به مخلوقات نظری انداخت و احوال‌شان را تغییر داد و دگرگون ساخت، بلکه با انتخاب کردن بهترین آفریدگان به عنوان ستاره و هلال مخلوقات، انسان‌ها را گرامی داشت، او در حالی که رهبر امت بود، لباس پینه‌دار به تن کرد، گنج‌ها را به عنوان خراج گرفت و زنجیر‌هایشان را شکست، وقتی الله آنها را دید که سویش می‌رود، و چیزی جز رضایتش را نمی‌طلبد، به سویش شتافت، پس یاریش رساند و مقام و منزلتش را بالا برد و بدخواه و بدگویش را میراند و اوضاع و احوالش را اصلاح نمود».

این دعوت مبارک و میمون نیاز به راهنما، مرشد، استاد و قهرمانی دارد.

راهنما، استاد و قهرمانش محمد ج است، چرا که هنوز با سنتش این قافله را راهنمایی می‌کند تا امت را سالم برساند و وارد بهشت کند.

استعمارگران گمان بردند که می‌توانند جوانان ما را نابود کنند و با زن و جامِ ‌می به آنان هجوم ببرند.

الله نپذیرفت مگر اینکه نورش را کامل کند و مکر و نیرنگ استعمارگران را به خودشان بازگرداند و جوانان بار دیگر سر سجده به درگاه باری تعالی فرود آوردند، در حالی که زبان حال‌شان می‌گوید:

وَمِمَّا زَادَنِی شَرَفًا وَعِزًّا

 

وَکِدْتُ بِأَخْمَصِـیِّ أَطَأُ الثُّرَیَّا

دُخُولِی تَحْتَ قَوْلِکَ یَا عِبَادِی

 

وَأَنْ صَیَّرْتَ أَحْمَدَ لِی نَبِیًّا

«از جمله چیزهایی که بر شرف و افتخار من افزود و نزدیک بود پایم را بر ثریا بگذارم، این بود که شامل گفته‌ات «ای بندگانم» قرار گرفتم و احمد را پیامبرم قرار دادی».

اصول این رسالت پنج چیز است:

اول: تربیت اصحاب توسط رسول الله ج بر محبت الله و پیامبرش، چنان محبتی که بدن به خاطرش تکه تکه شده و روح پاره پاره می‌گردد.

دوم: تربیت بر شجاعت و عمل، تا آنجا که از دیوارها و قلعه‌ها بالا رفته و جان‌شان را تسلیم شمشیرهایی می‌کنند که آنها را تکه تکه می‌کنند تا به بهشتی که پهنایش آسمان‌ها و زمین است، نایل آیند.

سوم: صراحت و وضوح

چهارم: رفق و نرمی که محمد، رسول الله ج از روزی که دعوتش را با محبت و دوستی و با دسته گلی از اخلاص و انسجام، تقدیم مردم نمود، در پیش گرفته بود.

پنجم: تربیت‌شان بر بلندپروازی و همت والا و راضی نشدن به دنیا و طلای آن در مقابل فروختن ارزش‌ها و مبادی‌اش.

اصل اول: بزرگ‌ترین اصول است. پیامبر ج به وسیله‌ی آن به مدینه آمد. یهودیان عطسه کنان([1]) نزد او آمدند و می‌گفتند: ما الله را دوست داریم ولی از تو پیروی نمی‌کنیم، پس الله نیز محبت‌شان را تکذیب کرد و ادعای‌شان را باطل اعلام نمود و به آنان فرمود:

﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ [آل عمران: 31].

«بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید».

﴿لَّقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن کَانَ یَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡیَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَکَرَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا٢١ [الأحزاب: 21].

«قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول الله سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به الله و روز بازپسین امید دارد و الله را فراوان یاد می‌کند».

پیامبر ج آمد و محبت الله ﻷ و محبت خودش را در دل صحابه رسوخ داد.

عمر همان‌گونه که در صحیح بخاری آمده است، می‌گوید: ای رسول الله، به الله قسم تو از مال، خانواده و فرزندم، به جز خودم نزد من محبوب‌تری. پیامبر فرمود: «نه، ای عمر تا این که از خودت هم محبوب‌تر باشم». عمر گفت: به الله سوگند ای رسول الله، از خودم هم برایم محبوب‌تر هستی. رسول الله فرمود: «حالا درست شد ای عمر»([2]).

ترمذی در حدیثی که برخی از علما سندش را صحیح دانسته‌اند آورده است که عمر خواست به عمره برود، پیامبر اکرم ج به او فرمود: «برادرم، ما را در دعایت فراموش نکن».

رهبر و رییسی بزرگ به یکی از دانش آموزانش می‌گوید: «برادرم».

عمر در ادامه افزود: «کلمه‌ای که دوست ندارم در برابرش دنیا و آنچه در دنیا است مال من باشد»([3]).

عمر به عمره رفت اما گویی قلب، اشتیاق و احساساتش را همراه رسول الله ج جاگذاشته بود.

بِنْتُم وَبِنَّا، فَمَا ابْتَلَّتْ جَوَانِحُنَا

 

شَوْقًا إلَیْکُمْ، وَلَا جَفَّتْ مَآقِینَا

نَکَادَ، حِینَ تُنَاجِیکُمْ ضَمَائِرُنَا

 

یَقْضِـی عَلَیْنَا الْأَسَی لَوْلَا تَأَسِّینَا

«از یکدیگر جدا شدیم، پس استخوان‌های پهلوی ما تر نشد و چشمان ما خشک نشد،

اگر شما را الگو قرار نمی‌دادیم وقتی ضمیرهای ما با شما نجوا می‌کند نزدیک است از تأسف کارمان را یکسره سازد».

اشتیاق و محبت، اصالتش را در میدان جنگ و نبرد ثابت کرد.

چه کسی انس بن نضر را بر آن داشت که در احد با شمشیرش به‌سوی میدان نبرد بشتابد و سعد بن معاذ به او بگوید: برگرد ای انس.

او در جواب گفت: رهایم کن سعد، قسم به الله که معبودی جز او نیست، بوی بهشت از طرف احد به مشامم می‌رسد.

او در حالی که مورد اصابت هشتاد ضربه قرار گرفته بود، می‌میرد([4]).

آیا این مودّت و محبت راستین نیست؟

چه کسی حنظله‌ی غسل داده شده را بر آن داشت که در اوّلین شب ازدواجش و درحالی که هنوز در جنابت است، به‌سوی نبرد بشتابد و خودش را فدای راه الله کند و به نشانه‌ی محبت جانش را تقدیم نماید، تا آنجا که رسول الله ج در حالی که به آسمان اشاره می‌کرد، فرمود:

«قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، من فرشتگان را می‌بینم که بین آسمان و زمین حنظله را غسل می‌دهند»([5]).

مگر این مودّت و محبت نیست؟ به الله قسم این بزرگ‌ترین و زیباترین محبت و علاقه است.

عبدالله انصاری، پدر جابر پس از شکستن غلاف شمشیرش، کفن به تن کرد و خود را خوشبو می‌کند و می‌گوید: یا الله! امروز خونم را جهت رضایت و خشنودی‌ات بگیر.

یَجُودُ بِالنَّفْسِ أَنْ ضَنَّ البَخِیلُ بِهَا ... وَالْجُودُ بِالنَّفْسِ أَقْصَی غَایَةِ الْجُودِ

«او جانش را می‌بخشد اگر بخیل، از بخشش آن بخل می‌ورزد، بخشش و عطای جان، بزرگ‌ترین سخاوت است».

او به میدان نبرد می‌رود و کشته می‌شود، پسرش جابر گریه می‌کند، رسول الله ج می‌فرماید: «به خاطر او اشک نریز – یا چرا به خاطر او گریه می‌کنی – فرشتگان تا بالا رفتن او را در سایه‌ی بال‌هایشان دارند»([6]).

پیامبر در جایی دیگر در مورد او می‌فرماید:

«الله با همه از پس پرده و حجاب سخن گفته است در حالی که پدرت را زنده کرد و رو در رو با او سخن گفت و فرمود: آرزو کن تا برایت برآورده سازم. او گفت: پروردگارا! مرا زنده کن تا دوباره در راه تو کشته شوم، پروردگار ﻷ فرمود: من قبلاً اعلام کردم که کسی برنمی‌گردد»([7]).

الله روح او و برادرانش که همراه او کشته شده بودند در شکم پرندگان سبزرنگ عرشی قرار داد، همان‌گونه که در حدیث آمده است:

«فِی جَوْفِ طَیْرٍ خُضْرِ لَهَا قَنَادِیلُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَسْرَحُ مِنْ الْجَنَّةِ حَیْثُ شَاءَتْ ثُمَّ تَأْوِی إِلَى تِلْکَ الْقَنَادِیلِ...»([8]). «در دل پرندگان سبز است که چراغ‌هایی آویخته به عرش دارند، هرگاه که بخواهد، از بهشت بهره‌مند می‌گردد، سپس به آن چراغ‌ها پناه می‌برد...»

وَمَنِ الَّذِی بَاعَ الْحَیَاةَ رَخِیصَةً

 

وَرَأَی رِضَاکَ أَعَزَّ شَئٍ فَاشْتَرَی

«و کسی‌که زندگی را با قیمت ارزان بفروشد و رضایت و خشنودی تو را ارزشمند‌ترین چیز ببیند، پس آن را بخرد».

آنان اصحاب محمد ج بودند که آنان را بر اساس مودّت و محبت تربیت کرده بود.

عبدالله بن جحش س اولین کسی بود که امیر نامیده شد، او روز جنگ احد می‌آید و می‌گوید: پروردگارا! تو می‌دانی که من تو را دوست دارم و این مهریه‌ی بیعت است، بارالها! اگر این را می‌دانی، پس دشمنی نیرومند را به سویم بفرست که مرا در راه تو بکشد.

او نگفت: من او را بکشم بلکه گفت: مرا بکشد، شکمم را بدرد، بینی‌ام را قطع کند، چشمم را از کاسه درآورد و گوشم را ببرد، پس هنگامی که به من بگویی: چرا با تو چنین کردند؟ بگویم: به خاطر تو ای پروردگار([9]).

بنابراین دوستداران الله به‌سوی محبت و دوستی الله می‌شتابند.

در حدیثی که طبرانی از رسول الله ج روایت کرده است، آمده است که فرمود:

«پرودگارت برای سه نفر می‌خندد»([10]).

الله خنده‌ای دارد که سزاوار بزرگی اوست، ما کیفیت، مثال و شباهتی برای آن تعیین نکرده‌ایم و آن را انکار نمی‌کنیم، یکی از این سه نفر، مردی است که محبت او را بر آن داشت که به سفر برود، او همراه کاروانی به مسافرت رفت. کاروان خسته شد و افراد آن پیاده شدند و بر زمین خوابیدند، اما او نخوابید و با آب سرد وضویی گرفت، رو به قبله نمود و شروع کرد به گریه، زاری و تضرع و مناجات به درگاه الله.

الله به فرشتگانش می‌فرماید:

«ای فرشتگانم، به این بنده‌ام بنگرید، او بستر نرم و لحاف گرمش را رها کرد و با آب سرد وضو گرفت و شروع کرد به دعا! شما گواه باشید که من او را آمرزیده‌ام و به بهشت می‌برم». آیا این محبت نیست؟! بلکه والاتر از هر محبتی است.

در یادداشت‌های یکی از دعوتگران آمده است که جوانی از شبه جزیره‌ی عربستان به شهر لندن در انگلستان سفر کرد. در آنجا یکتا پرستی، ایستادگی و ایمانش را اعلام کرد، زیرا او از سرزمین حرمین و جزیره‌ی مبارزه طلبی خارج شده بود.

او همراه پیرزنی در خانه‌ی یک انگلیسی ساکن شد و با وجود سرمای سوزان برف، وضو می‌گرفت و نماز صبح را می‌خواند و پیرزن او را زیر نظر داشت.

به او گفت: آیا تو دیوانه‌ای؟ گفت: نه. گفت: چگونه در چنین وقتی برمی‌خیزی و وضو می‌گیری؟ گفت: دینم مرا به این کار فرمان می‌دهد. گفت: نمی‌شود آن را به تأخیر بیندازی؟ گفت: اگر به تأخیر بیندازم، الله از من نمی‌پذیرد.

پیرزن سرش را تکان داد و گفت: چنین اراده‌ای آهن را درهم می‌شکند! چنین اراده‌ای آهن را درهم می‌شکند!

اصل دوم: تربیت‌شان بر مبنای شجاعت و عمل.

زندگی بندگی در برابر ماده یا ترس از آینده و تأمین آن نیست، چرا که آینده در دست الله است که خود آن را تأمین می‌کند.

به جوانی سی‌ساله می‌گویند: به فکر آینده‌ات باش و آن را تأمین کن حال آن که آینده‌اش، همسر و ماشین و ویلاست.

صبح که می‌شود، می‌گوید: ما و ویلا در حالی که از آنِ الله هستیم شب را به صبح رساندیم و ما و ماشین در حالی که از آنِ الله هستیم صبح را به شب رساندیم.

او در سجده به فکر ویلاست، در رکوع به فکر همسر است و وقتی به پهلو خوابیده به فکر ماشین است! این چه بلند پروازی و شجاعتی است؟

او حاضر است به خاطر ویلا بمیرد، به خاطر ویلا دوست بدارد و آن را آینده می‌نامد!

آینده این نیست، زیرا آینده آن است که به الله ایمان داشته باشی و در بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، برای خود منزلگاهی را آماده و مهیا سازی.

مربی بزرگ، دانش آموزانش را بر اساس فروختن جان‌شان برای الله متعال، تربیت نمود.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیَقۡتُلُونَ وَیُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَیۡهِ حَقّٗا فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَیۡعِکُمُ ٱلَّذِی بَایَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١١١ [التوبة: 111].

«در حقیقت، الله از مؤمنان، جان و مال‌شان را به [بهای] این که بهشت برای آنان باشد، خریده است همان کسانی که در راه الله می‌جنگند و می‌کُشند و کشته می‌شوند. [این] به عنوان وعده‌ی حقی در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست. و چه کسی از الله به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله‌ای که با او کرده‌اید شادمان باشید، و این همان کامیابی بزرگ است».

ابن قیم در مفهوم این آیه گوید: الله حکم و فرمانی را از آسمان نازل کرد، جبرییل آن را فرود آورد و برای محمد ج دیکته کرد، متن این پیمان این است: «در حقیقت، الله خریده است...»

اصحاب رسول الله ج قیمت آن را که همان روح و جان‌شان بود، در مقابل کالایی که همان بهشت است تقدیم نمودند و بر آن بیعت کردند.

ابن رواحه گفت: ای رسول الله! از ما چه می‌خواهی؟

پیامبر فرمود: «مرا از آنچه زنان، فرزندان و اموال‌تان را از آن حمایت می‌کنید، حمایت کنید».

گفت: اگر این کار را کردیم، چه چیزی نصیبمان می‌گردد؟

فرمود: «بهشت».

گفت: چه تجارت سودمندی، به الله سوگند نه اجازه‌ی فسخ این معامله را می‌دهیم و نه درخواست فسخش را می‌نماییم. سپس از آنجا برخاست.

ابن قیم گوید: خرید و فروش تا زمانی که فروشنده و خریدار از هم جدا نشده‌اند، اختیاری است، اما به محض اینکه از هم جدا شدند، معامله به اتمام می‌رسد.

رسول الله ج حبیب بن زید را به عنوان پیکی نزد مسیلمه‌ی کذاب روانه می‌سازد.

مسیلمه به او می‌گوید: کیستی؟ گوید: من پیک رسول الله هستم. مسیلمه گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد، فرستاده‌ی الله است؟ او گفت: بله، شهادت می‌دهم.

مسیلمه گفت: آیا شهادت می‌دهی که من فرستاده‌ی الله هستم؟ او گفت: من چیزی نمی‌شنوم. او دوباره سخنش را تکرار کرد و پاسخ حبیب نیز همان بود.

او به سربازانش فرمان داد که او را تکه تکه کنند، او را قطعه قطعه کنند. آنان شروع کردن به تکه تکه کردن وی کردند. او بر زمین افتاد و در خون خود می‌غلتید.

مسیلمه دوباره همان سؤال را می‌پرسد: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده‌ی الله است؟ حبیب پاسخ داد: بله شهادت می‌دهم. مسیلمه پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من فرستاده‌ی الله هستم؟ او در جواب گفت: من چیزی نمی‌شنوم([11]).تا اینکه او را کشت و به شهادت رساند و روحش به سوی الله رفت:

﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی٢٩ وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی٣٠ [الفجر: 27-30].

«ای نفس مطمئنّه، راضی و الله پسند به‌سوی پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآی، و در بهشت من داخل شو».

دست راست جعفر بن ابی طالب در جنگ موته قطع می‌شود و پرچم را با دست چپش می‌گیرد. دست چپش هم قطع می‌شود و او پرچم را در آغوشش می‌گیرد، در این هنگام شمشیر در سینه‌اش فرو می‌رود و او لبخند زنان می‌گوید:

یَا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَاقْتِرَابُهَا

 

طَیِّبَةٌ وَبَارِدٌ شَرَابُهَا

وَالرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنَا عَذَابُهَا

 

کَافِرةٌ بَعِیدَةٌ أَنْسَابُهَ

 

عَلَیَّ إِذْ لَاقَیْتُهَا ضِرَابُهَا

 






«چقدر زیباست بهشت و نزدیک شدن به آن و نوشیدنی‌اش پاکیزه و خنک است،

و عذاب و شکنجه‌ی رومیان کافر که سزاوار و شایستگی آن را ندارند، نزدیک است،

بر من است که هنگام رویارویی با آنان، نابودشان کنم و آنان را در هم شکنم».

خالد بن ولید پس از کشته شدن سه فرمانده در جنگ موته، شمشیر را برداشت و بر سر یکی از دشمنان شکست، سپس دومی را برداشت و آن را شکست تا آنجا که نه شمشیر در دستش شکست و فقط یک شمشیر یمنی در دستش دوام آورد.

ابن کثیر گوید: در آن روز پنچ هزار نفر به دستش کشته شدند.

تِسْعُونَ مَعْرکَةً مَرَّتْ مُحَجَّلَةً

 

مِنْ بَعْدِ عَشْـرٍ بَنَانُ الفَتْحِ یُحْصِیهَا

وَخَالِدٌ فِی سَبِیلِ اللهِ مُشْعِلُهَا

 

وَخَالِدٌ فِی سَبِیلِ اللهِ مُجْرِیهَا

وَمَا أَنْتَ بُقْعَةٌ إِلَّا سَمِعْتَ بِهَا

 

اللهُ أَکْبَرُ تُدَوِّی فِی نَوَاحِیهَا

مَا نَازَلَ الفُرْسَ إلَّا خَابَ نَازِلُهُم

 

وَلَا رَمَی الرُّومُ إِلَّا طَاشَ رَامِیهَا

«نود صحنه‌ی نبرد شاد و خوش سپری شدند و پس از شمارش ده انگشت، فتح و پیروزی آنها را بر می‌شمارد، خالد در راه الله آنها را به پا می‌دارد و خالد در راه الله آن را اجرا می‌کند، هیچ سرزمینی نیست که ندای الله اکبر در گوشه و کنارش به گوش نرسد، و هیچ ایرانی‌ای وارد نشد مگر اینکه لشکرشان شکست خورد و هیچ رومی‌ای تیری نینداخت مگر اینکه تیرش به خطا رفت».

عمیر بن حمام می‌شنود که رسول الله ج روز جنگ بدر به اصحابش می‌فرماید: «هیچ‌کس از شما اقدام به کاری نکند تا من اولین نفر باشم».

مشرکین به او نزدیک شدند. پیامبر ج فرمود: «به سوی بهشتی بشتابید که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است».

عمیر بن حمام گفت: ای رسول الله! بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است؟! پیامبر ج فرمود: «بله». او گفت: به به! رسول الله ج فرمود: «چرا گفتی به به؟!» او گفت: نه به الله قسم، جز اینکه امیدوارم از اهل آن باشم. پیامبر ج فرمود: «تو از اهل آن هستی». سپس چند دانه خرما از خوشه جدا کرد و شروع کرد به خوردن. سپس گفت: زنده بمانم تا این خرماها را بخورم! این زندگی خیلی طولانی است، پس خرماها را انداخت و جنگید تا کشته شد([12]).

وَلَسْنَا عَلَى الأَعْقَابِ تَدْمَی کُلُومُنَا

 

وَلَکِنْ عَلَى أَقْدَامِنَا تَقْطُرُ الدَّمَا

«ما آن طور نیستیم که خون زخم‌هایمان بر پاشنه‌های پاهای ما بریزد، بلکه خون بر جلو پاهای ما می‌چکد».

رسول الله ج اصحابش را بر اساس صراحت و وضوح که اصل سوم از اصول تربیت است، تربیت کرد در این تربیت هیچ‌گونه معما یا تعارفات، نفاق یا دروغ مصلحتی وجود ندارد، بلکه همه چیز بر اساس شفافیت و پاکی است.چرا که فرزندان صحرا با صفا و پاکی صحرا زندگی می‌کنند. چنان که در صحیحین آمده است، مردی می‌آید و می‌گوید: ای رسول الله، هلاک شدم. فرمود: «چه چیزی تو را هلاک کرد؟»

گفت: در حالی که روزه بودم، با همسرم هم‌بستر شدم.فرمود: «یک برده آزاد کن».

گفت: من برده‌ای ندارم – کاملاً صریح و روشن. پیامبر ج فرمود: «دوماه روزه بگیر».

او گفت: چنین اشتباهی به خاطر روزه از من سر زد. یعنی: نتوانستم یک روز را کامل کنم و مرتکب گناه شدم، پس چگونه دوماه روزه بگیرم. فرمود: «به شصت مسکین وفقیر غذا بده».گفت: به فقیرتر از خود؟! فرمود: «بنشین».

او نشست، خوشه‌ای خرما برای پیامبر ج آوردند. فرمود: «این را بگیر و به فقیران مدینه صدقه بده». یا چنان که رسول الله ج فرمود:

او گفت: به فقیرتر از خودم؟! به الله قسم در میان دو سنگلاخ مدینه مردی فقیرتر از من نیست.

رسول الله ج فرمود: «آن را بگیر و به خانواده‌ات بده»([13]).

آیا این اوج صراحت، روشنی و عدم مجامله و تعارف نیست؟

رسول الله ج اصحابش را چنان تربیت کرد که آنچه را در دل دارند بر زبان بیاورند و کسی را که خلاف این عمل کند، منافق می‌داند:

﴿یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ [الفتح: 11].

«چیزی را که در دل‌هایشان نیست بر زبان خویش می‌رانند».

اما قلب و زبان مؤمن یکی است.

مردی نزد رسول الله ج می‌آید، پیامبر ج به او می‌گوید: «مسلمان شو».

مرد می‌گوید: ای رسول الله، به یک شرط مسلمان می‌شوم «صراحت و شفافیت».

پیامبر ج فرمود: «چه شرطی؟»

او گفت: زنا را برایم حلال کنی، چون من نمی‌توانم بر آن صبر کنم.

در این هنگام صحابه برخاستند تا او را بزنند و ادبش کنند، پیامبر ج فرمود: «رهایش کنید».

سپس دست شریفش را بر سینه‌ی این مرد گذاشت و فرمود: «آیا آن را برای مادرت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «آیا آن را برای خواهرت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «آیا آن را برای دخترت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «چگونه چیزی را که برای خودت نمی‌پسندی برای مردم می‌پسندی؟»

مرد گفت: شهادت می‌دهم که تو فرستاده‌ی الله هستی و به درگاه الله توبه می‌کنم حتی از زنا([14]).

تربیتی پاینده و همیشگی و علم و دانشی زیبا و شگفت‌انگیز.

اصل چهارم: نرمی و ملایمت. رسول الله ج مدرسه‌ی نرمی و ملایمت را افتتاح کرد. در هر امری که نرمی وجود داشته باشد، آن را زینت می‌بخشد و از هرچه سلب شود، زشت و معیوبش می‌گرداند.

الله ﻷ موسی و هارون را به‌سوی فرعون فرستاد و در میان راه به آنان فرمود:

﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ٤٤ [طه: 44].

«و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد».

نرمی امری بسیار عجیب و شگفت‌انگیز است.

فَخُذْ لَکَ صَاحِبًا خَلِیلاً

 

فَإِنِّی مُبْتَغٍ صَاحِبًا مِثْلِـی

عَزِیزٌ مَنَالِی لَایَنَالُ مَوَدَّتِی

 

إِلَّا مُسْلِمٌ کَامِلُ العَقْلِ

وَلَایَلْبَثُ إِلَّا اللهُ أَنْ یَتَفَرَّقُوا

 

إِذَا لَمْ یُؤَلَّفْ رُوحُ شَکْلٍ إِلَى شَکْلِ

«برای خودت همنشین و دوستی برگزین، چرا که من خواهان همنشینی چون خود هستم، دستیابی به من بسیار ارجمند است و فقط مسلمان خردمند، به دوستی و مودتم دست می‌یابد، دیری نمی‌گذرد که دوستان پراکنده می‌شوند، اگر روح یک جسم با جسمی دیگر الفت پیدا نکند».

پیامبر اکرم ج می‌فرماید:

«تَّبَسُّمُکَ فِی وِجْهِ أِخِیکَ لَکَ صَدَقَةٌ»([15]).

«لبخندت به چهره‌ی برادرت، صدقه است».

پیامبرِ محبوب ج می‌فرماید:

«إِنَّ مِنْ أَحَبِّکُمْ إِلَیَّ وَأَقْرَبِکُمْ مِنِّی مَجْلِسًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحَاسِنَکُمْ أَخْلَاقًا» «محبوب‌ترین شخص شما نزد من و نزدیک‌ترین شخص شما به من در روز قیامت خوش اخلاق‌ترین شما است».

الله تعالی درباره‌ی او می‌فرماید:

﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ٤ [القلم: 4].

«تو بر خوردار از خُلقی بزرگ هستی».

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ [آل عمران: 159].

«پس به [لطف] رحمتی از [سوی] الله با آنان نرمخو شدی و اگر درشتخوی سخت‌دل بودی، به یقین از پیرامونت پراکنده می‌شدند».

﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨ [التوبة: 128].

«یقیناً پیامبری از [میان] خود شما به سویتان آمد که رنج‌دیدنتان بر او [گران و] دشوار است و بر [هدایت] شما سخت اصرار دارد و [نسبت] به مؤمنان، دلسوز [و] مهربان است».

پیامبر ج می‌آید تا نماز بخواند، مردی بادیه‌نشین نیز برای ادای نماز همراه او می‌آید. مرد بادیه‌نشین در تشهد با صدای بلند چنین دعا می‌کند: یا الله! به کسی جز من و محمد رحم نکن!

رسول الله ج سلام می‌دهد و می‌فرماید: «چه کسی چنین و چنان گفت؟»

او می‌داند که مرد بادیه‌نشین این سخنان را گفت، ولی می‌خواهد خودش اعتراف کند.مردم چیزی نگفتند. فرمود: «چه کسی از شما چنین و چنان گفت؟»

مرد بادیه‌نشین دستش را بلند کرد تا جایزه‌ای بگیرد!

او گفت: من چنین گفتم، ای رسول الله!

پیامبر ج لبخندی زد و فرمود: «چیز وسیع و پهناوری را محدود کردی، به راستی که رحمت الله همه چیز را در برگرفته است»([16]).

الله متعالی می‌فرماید:

﴿وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖ [الأعراف: 156].

«رحمت من همه چیز را فرا گرفته است».

چیزی نمی‌گذرد که مرد بادیه‌نشین راهش را ادامه می‌دهد و به گوشه‌ای از مسجد می‌رود تا در آن ادرار کند! اصحاب به سویش حمله‌ور می‌شوند تا درس عبرتی به او بدهند که هرگز فراموش نکند. رسول الله ج می‌فرماید: «رهایش کنید، او را به حال خود بگذارید». اصحابش را می‌نشاند و مرد بادیه‌نشین را به حضور می‌طلبد و در کنارش می‌نشاند، زیرا این مسأله خیلی ساده و آسان است.

سپس می‌فرماید: «دلوی آب بیاورید».سطل آبی می‌آورند و آن را روی ادرار مرد بادیه‌نشین می‌ریزند.مشکل حل شد و به پایان رسید.

رسول الله ج به مرد اعرابی گفت: «این مسجدها جای نجاست و ناپاکی نیست بلکه برای تسبیح، حمد، تکبیر و تهلیل است»([17]).

مرد بادیه‌نشین برمی‌خیزد، وضو می‌گیرد و مسلمان می‌شود، پیامبر ج به آنان می‌گوید اگر او را می‌زدند، به خاطر آنان به جهنم برده می‌شد.

صحرانشین دیگری می‌آید و عبای پیامبر ج را چنان می‌کشد که اثر لبه‌ی آن بر گردن رسول الله ج نمایان می‌شود. پیامبر ج رویش را برمی‌گرداند، مرد صحرانشین می‌گوید: ای محمد، از اموال الله که نزد توست، به من بده نه از مال پدرت و نه از مال مادرت.

چه نیازی به این سخنان بود؟ چرا این همه حرج و تنگنا؟ چرا این قدر بداخلاق؟

پیامبر ج نگاهی به او کرد و به چهره‌اش لبخندی زد. صحابه برخواستند تا با تندی با او برخورد کنند. رسول الله فرمود: «رهایش کنید».

سپس دستش را گرفت و از اموال الله، کشمش، غلات و لباس به او داد و فرمود: «آیا به تو نیکی کردم؟ مرد گفت: بله، الله به تو ای هم قوم و قبیله بهترین پاداش را بدهد. پیامبر لبخند می‌زند و می‌فرماید: «می‌دانید مَثَل من، شما و این اعرابی شبیه چیست؟» گفتند: نه، ای رسول الله. فرمود: «مثال ما مثل مردی است که چهارپایش از دستش فرار می‌کند و او به دنبالش می‌دود. وقتی مردم او را می‌بینند به دنبالش می‌دوند و او بیش‌تر فرار می‌کند. آن مرد می‌گوید: ای مردم، من و چهارپایم را به حال خودمان بگذارید، من او را بهتر می‌شناسم. او مقداری از خار و خاشاک و سبزی‌های زمین برداشت و به طرف چهارپا گرفت و او آمد و خورد و مرد او را گرفت و بست. اگر شما را با این اعرابی رها می‌کردم او را می‌زدید و او مرتد می‌شد و وارد آتش می‌شد»([18]).

مرد صحرانشین نزد قومش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت داد و همگی بدون استثنا مسلمان شدند.

این چهارمین اصل، از بزرگ‌ترین اصول تربیت است و بدرفتاری و تندی چیزی جز کینه و حقد را به همراه ندارد و نرمی و ملایمت نیز جز محبت در دل و جان را به ارمغان نمی‌آورد.

جریر بن عبدالله س گفت: به الله قسم هرگاه پیامبر مرا می‌دید، به رویم لبخند می‌زد. چقدر زیباست لبخند! این جادوی حلال است. به یکی از علما گفتند: جادوی حلال چیست؟ گفت: لبخند زدنت به روی دیگران.

فرق است میان انسان متکبر، خشک و خشنی که تبسم نمی‌زند و اگر هم تبسم بزند گویی با قطره چکان، قطره قطره می‌ریزد، یا گویی از خونش به تو می‌بخشد و یا گویی به خاطر لبخندش بر تو منت می‌گذارد و میان کسی‌که همواره او را خنده‌رو و خوش برخورد می‌بینی.

وُجُوهُهُمْ مِنْ سَوَادِ الْکِبْرِ عَابِسَةٌ

 

کَأَنَّمَا أُوْرِدُوا غَصْبًا إِلَى النَّارِ

هَانُوا عَلَى اللهِ فَاسْتَاءَتْ مَنَاظِرُهُمْ

 

یَا وَیْحَهُمْ مِنْ مَنَاکِیدِ وَفُجَّارِ

لَیْسُوا کَقَوْمٍ إِذَا لَاقَیْتَهُمْ عَرَضًا

 

أَعْطَوْکَ مِنْ نُورِهِمْ مَا یُتْحِفُ السَّارِی

تَرْوَی وَتَشْبَعُ مِنْ سِیمَاءِ طَلْعَتِهِمْ

 

بِوَصْفِهِمْ ذَکَّرُوکَ الْوَاحِدُ البَارِی

مَنْ تَلْقَ مِنْهُم تَقُلْ لَاقَیْتُ سَیِّدَهُمْ

 

مِثْلَ النُّجُومِ الَّتِی یَسْـرِی بِهَا السَّاری

«چهره‌هایشان از سیاهی تکبر و غرور، عبوس و ترشرو است، گویی به زور وارد آتش شده‌اند، در برابر الله، حقیر و سبک شدند، پس قیافه‌هایشان درهم ریخت، ای وای بر آنان که چه بدبختان فاجری هستند،

بسان مردمی نیستند که وقتی تصادفی با آنان روبرو شدی، از نورشان چیزی را به تو می‌دهند که مسافر به ارمغان می‌آورد،

از سیمای چهره‌ی آنان سیر می‌شوی و با توصیف‌شان تو را به یاد خالق یگانه می‌اندازند، با هرکس از آنان ملاقات کنی می‌گویی با سرورشان ملاقات کردم، همانند ستارگانند که راهنمای مسافر باشند».

در صحیح مسلم آمده است که معاویه بن حکم سلمی وارد مسجد شد و همراه صحابه پشت سر رسول الله ج نماز خواند، در این هنگام مردی عطسه زد و معاویه که حکم آن را نمی‌دانست گفت: یرحمک الله! مرد دوباره عطسه زد. او دوباره گفت: یرحمک الله.اصحاب برای متوجه کردن وی با پاهای‌شان زدند.او گفت: ای وای بر مادرم! مگر چه کردم؟! آنان خواستند ساکتش کنند، اما او بیشتر سخن گفت([19]).

وقتی پیامبر ج سلام داد، معاویه گوید: پیامبر مرا فراخواند – پدر و مادرم فدایش – معلمی بهتر، بردبارتر و مهربان‌تر از او ندیدم، او نه بر سرم فریاد زد، نه مرا دشنام داد و نه به من ناسزا گفت، بلکه دستش را بر شانه‌ام گذاشت و گفت:

«این نماز برای سخن گفتن مناسب نیست، بلکه برای خواندن قرآن، ذکر و تسبیح است»([20]). آیا از این زیباتر وجود دارد؟! آیا نرمتر و ملایمتر از این وجود دارد؟!

اصل پنجم: پلند پروازی و همت بلند.

رسول الله ج اصحابش را بر اساس دلبستگی به بزرگواری‌ها و امور والا و ترک امور بی‌ارزش و پست، تربیت نموده است.

به همین خاطر جوانان و کودکان در زمان پیامبر اکرم ج دارای همتی والا و بلند پروازی‌های ارجمندی بودند، به عنوان مثال از جمله بلند پروازی‌های ابن عباس این بود که همراه رسول الله ج به خانه‌ی خاله‌اش میمونه می‌رفت تا چگونگی قیام شب را بیاموزد و این که پیامبر ج چگونه شبش را سپری می‌کرد.

ابن عمر ب متخصص پیگیری حرکات و سکنات رسول الله ج خارج از خانه بود، در حالی که سن و سالی نداشت. به همین خاطر بسیاری از سنت‌ها فقط از ناحیه‌ی او ثبت شده است و به همین ترتیب.

چنین کودکانی الان کجا هستند؟ وقتی بزرگترین هم و غم و تلاش‌شان جمع کردن کلکسیون تمبر یا هدر دادن وقت در بازی باشد؟!

یا این که یکی از آنها در بزرگی تاجر بزرگی شود که میلیون‌ها ثروت دارد یا فرد صاحب منصبی باشد که در برابر مردم بدان افتخار نماید.

از جمله همت‌های والای اصحاب این است که روزی رسول الله ج همراه آنان نشسته بود و به آنان خبر داد که بهشت دروازه دارد پس کسی‌که اهل نماز باشد، از دروازه‌ی نماز فراخوانده می‌شود و کسی‌که اهل روزه باشد از دروازه‌ی روزه فراخوانده می‌شود و به همین ترتیب...

ابوبکر س که همتی والا داشت، گفت: ای رسول الله، آیا امکان دارد که شخصی از همه‌ی این دروازه‌ها فراخوانده شود؟

فرمود:

«نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ مِنْهُمْ یَا أَبَا بَکْرٍ»([21]). «بله ای ابوبکر و امیدوارم که تو نیز از آنها باشی».

مَنْ لِی بِمِثْلِ سَیْرِکَ الْـمُدَلَّلِ

 

تَمْـشِی رُوَیْدًا وَتَجِیءُ فِی الْأَوَّلِ

«چه کسی روش پر افتخاری چون تو دارد، آهسته و با تأنی راه می‌روی و اول از همه می‌رسی».

ربیعه بن کعب اسلمی و یارانش با هیأتی نزد رسول الله ج می‌آیند، رسول الله ج نیازشان را جویا می‌شود و هریک از آنان چیز بی‌ارزش و زوال یافتنی‌ای را برگزید، اما ربیعه س گفت: من همراهی تو در بهشت را خواهانم. به این همت و بلند پروازی بنگر.

رسول الله ج فرمود:

«فَأَعِنِّی عَلَی نَفْسِکَ بِکَثْرَةِ السُّجُودِ»([22]). «پس به خاطر خودت با سجده‌کردن «نماز خواندن» زیاد، مرا یاری کن».

اینها نمونه‌هایی از همت والایی است که پیامبر اکرم ج در اصحابش غرس نمود و در زندگی آنان نمونه‌ها و مثال‌های بسیاری وجود دارد.

بنابراین بر هر مربی واجب است که این مبدأ و اصل را در مربیان غرس دهد، اصل بلند پروازی و همت والا در درون فرزندان و دانش آموزانش، تا به جای چرخش بلندپروازی‌هایشان پیرامون امور بی‌ارزش و پست، بر علاقه و محبت به امور والا و مقام و منزلت‌های بزرگ تربیت شوند.

والله أعلم، وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.




[1]- به امید آن که رسول الله ج به آنان «یرحمکم الله» بگوید و رسول الله ج به آنان «یهدیکم الله و یصلح بالکم» می‌گفت. [مترجم].

[2]- بخاری، حدیث 6485 احمد، حدیث 22125.

[3]- ابوداود، حدیث 1499، ترمذی، حدیث 3705، احمد، حدیث 196، ابن ماجه، حدیث 2965 و ر.ک: المشکاة، حدیث 2248.

[4]- بخاری، حدیث 3960، ترمذی، 3322 و احمد، 13367.

[5]- ابن سعد، ر.ک: جامع الأحادیث والمراسیل، حدیث 6537 والفتح الکبیر، حدیث 4538.

[6]- بخاری، حدیث 3991 و مسلم، حدیث 6307 و 6308.

[7]- ترمذی، حدیث 3105، ابن ماجه، حدیث 193، ابن حبان، حدیث 6908 و ر.ک: المشکاة، حدیث 6246. حکم آلبانی: حسن.

[8]- مسلم، حدیث 4841، ترمذی، حدیث 3106 و دارمی، حدیث 2412.

[9]- سنن بیهقی، حدیث 12921، حاکم، حدیث 2450 و ر.ک: مجمع الزوائد، حدیث 15652 و الإصابة، حدیث 4583.

[10]- احمد، حدیث 11506، ابن ابی شیبه در مصنف، حدیث 3533، عبد بن حمید در المنتخب، حدیث 911 و ر.ک: المشکاة، حدیث 1128.

[11]- ر.ک: سیره‌ی ابن هشام، 1/502.

[12]- مسلم، حدیث 4871، احمد، حدیث 12144 و سنن بیهقی، حدیث 18283.

[13]- بخاری، حدیث 1913، 5241، 5944، 6021 و مسلم، حدیث 2548.

[14]- احمد، حدیث 21836، مسند شامیین، حدیث 1076 و 1526 و ر.ک: مجمع الزاوئد، حدیث 543 و صحیح البانی، 1/270.

[15]- ترمذی، حدیث 1961، ابن حبان، حدیث 473 و ر.ک: المشکاة، حدیث 1911.

[16]- بخاری، حدیث 5873.

[17]- بخاری، حدیث 5887، مسلم، حدیث 611 و 613 و احمد، حدیث 12692.

[18]- این حدیث را پیدا نکردم ولی چیزی شبیه اولش را نزد ابوداود یافتم، حدیث 4771 و نسایی، حدیث 4759.

[19]- مسلم، شماره‌ی 1151، احمد، حدیث 1509 و ابوداود، حدیث 930.

[20]- مسلم، حدیث 1151، احمد، حدیث 1509 و ابوداود، حدیث 930.

[21]- بخاری، حدیث 1876، 3586 و مسلم، شماره‌ی 2224.

[22]- مسلم، حدیث 1046، احمد، حدیث 16265 و ابوداود، حدیث 1320.

وضعیت خانه‌ها

وضعیت خانه‌ها

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ثُمَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ یَعۡدِلُونَ١. والصلاة والسلام على المعلم النحریر والهادی الکبیر والبشیر النذیر، محمد بن عبدالله.

اما بعد...

برادران دینی‌ام، پدران شما با این عقیده به جنگ رفتند و توانستند سرزمین‌های فارس و روم را فتح کنند و در آن روزها، حدود الهی را رعایت کردند و حفظ نمودند و از پیروی و اطاعت شیطان دوری جستند.

اکنون بنگر راه آنان را؟ از کسانی که مساجد و نماز را ترک کرده‌اند تا کسانی که سنت و منهج و راه و روش قرآن را رها کرده‌اند و دم از آزادی زن، خارج شدن از خانه، اختلاط با مردان و حضور همراه مرد در هر مکانی می‌زنند.

شاعر درباره‌ی آنان چنین می‌سراید:

أَمَّا التِّلَاوَةُ فَالغَطَاءُ لَدَیهِمُ

 

لَعِبُ البَلُّوتِ وَجَلْسَةُ الدُّخَانِ

أَکَلُوا الرِّبَا وَتَسَابَقُوا فِی کَسْبِهِ

 

وَتَصَارَعُوا لِـمُخَدِّرٍ فَتَّانِ

فَاسْتَأْهَلُوا غَضَبَ الْإِلَهِ فَدَکَّهُمُ

 

بِالْجُوعِ وَالتَّکْسِیرِ وَالفَیَضَانِ

«تلاوت نزد آنان جای خود را به آواز، بازی با بلوت و نشستن برای دود داده است. ربا خوردند و در کسب آن با هم مسابقه دادند و در به دست آوردن مواد مخدر فتنه‌انگیز با هم جنگ و ستیز کردند، پس خشم و غضب الهی را به جان خریدند. پس او نیز با گرسنگی، فروپاشی و طغیان آنان را از بین برد».

﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١١٢ [النحل: 112].

«و الله شهری را مثال زده است که امن و امان بود [و] روزی‌اش از هر سو فراوان می‌رسید، پس [ساکنانش] نعمت‌های الله را ناسپاسی کردند و الله هم به سزای آنچه انجام می‌دادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید».

﴿وَکَأَیِّن مِّن قَرۡیَةٍ عَتَتۡ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِۦ فَحَاسَبۡنَٰهَا حِسَابٗا شَدِیدٗا وَعَذَّبۡنَٰهَا عَذَابٗا نُّکۡرٗا٨ فَذَاقَتۡ وَبَالَ أَمۡرِهَا وَکَانَ عَٰقِبَةُ أَمۡرِهَا خُسۡرًا٩ [الطلاق: 8-9]

«و چه بسیار شهرها که از فرمان پروردگار خود و پیامبرانش سرپیچیدند و از آن‌ها حسابی سخت کشیدیم و آنان را به عذابی [بس] زشت عذاب کردیم. تا کیفر زشت خود را چشیدند، و پایان کارشان زیان بود».

در آخرین شماره‌ی روزنامه‌ی «المسلمون» خبر ترسناک و وحشتناکی آمده بود، خبری بس ناراحت کننده. داستانی طولانی از چهار زن عرب در سرزمینی که ادعای اسلام دارد.

این زنان به کشور عربی دیگری مسافرت کردند و به عنوان فروشنده‌ی مواد مخدر دستگیر شدند، زنانی که سن و سال بعضی از آن‌ها به شصت می‌رسد و فرزند، شوهر، دختر و پسر همراه‌شان است!. اما کسی‌که الله را از یاد ببرد، الله نیز رابطه‌اش را با او قطع می‌کند. آنان محکوم به اعدام شدند، ما به حکم اعدام اعتراض نداریم، چرا که این کمترین مجازات برای چنین افرادی است.

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِکَ لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ٣٣ [المائدة: 33].

«سزای کسانی که با [دوستداران] الله و پیامبر او می‌جنگند و در زمین به فساد می‌کوشند، جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پای‌شان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند. این، رسوایی آنان در دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ خواهند داشت».

فقط ما می‌پرسیم: چنین جنایتی که خشم الله را برانگیخته است، چه دلیلی می‌توان داشته باشد؟ اسباب چنین لغزش و سقوطی چیست؟ نتیجه‌گیری و استنتاج و برداشت الله علیم از این معصیتی که جامعه‌ی مسلمان هر صبح و شام در دام آن گرفتار می‌آید چیست؟ حتی دختران در کنار پسران در ترویج مواد مخدر، زنا، بی‌بندوباری، مجالس شراب و برانگیختن خشم و غضب یکتای بی‌همتا مشارکت دارند؟!

دلیلش این است که آنان الله را فراموش کرده‌اند و الله نیز آنان را از خود بی‌خود کرده است:

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١٩ [الحشر: 19].

«و چون کسانی می‌باشید که الله را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشی کرد آنان همان نافرمانانند».

نه تنها این بلکه در برخی مناطق زنانی یافت می‌شود که به سن چهل سالگی رسیده‌اند ولی نماز نمی‌خوانند! احکام حیض را نمی‌دانند! احکام غسل جنابت را نمی‌دانند! این همان فراموش کردن الله است، این نادانی و جهل نسبت به دین است.

آنان ایمان را با این چیزهای فریبنده و جدید عوض کرده‌اند، مانند ویدیویی که میزان ویران‌گری‌اش در یک ساعت به اندازه‌ی ویرانی یک سال لشکر ناپلئون و هیتلر است.

همچنین با مجلات مبتذلی که همراه سبزیجات و نان فروخته می‌شود و با تصاویر و عکس‌های لخت و عریانی که به اندازه‌ی خرابی و ویرانی‌ شش ماه نیروهای بین‌المللی همه چیز را نابود می‌سازد.

تازه شوهر یا پدری هم در کنارشان هست که می‌خورد و می‌نوشد ولی نه ایمانی دارد، نه غیرتی و نه خشم و غضبی از هتک حرمت حدود الهی. او از اینکه زنش بدحجاب، با آرایش کامل و با عطر خوش و در کمال زینت و آراستگی از خانه خارج شده است و ساعت‌ها در بازار گردش می‌کند، ناراحت نمی‌شود. یا دختری که از خانه بیرون می‌رود و با هرکسی که بخواهد تلفنی صحبت کند و پیام می‌فرستد جز کسی‌ که الله به او رحم کند.

این در حالی است که پدر ایمان را به خانه‌اش نیاورده است، به خانواده‌اش نماز نیاموخته است و کتاب‌ها و نوارهای اسلامی را در اختیارشان نگذاشته است.

او خانواده‌اش را به جلسات درس یا سخنرانی اسلامی نبرده است، بدین ترتیب اطلاعات همسرش از اسلام صفر است! به هزاران ترانه گوش می‌دهد، هزاران سریال را دنبال می‌کند، به تماشای هزاران تئاتر می‌پردازد و هزاران مجله را مطالعه می‌کند! ولی به تلاوت قرآن، حدیث پیامبر ج یا سخنرانی و درسی گوش فرا نداده است!

علاوه بر این همه فساد و تباهی، طبقه‌ای در جامعه‌ی اسلامی به وجود آمده است که دانسته یا نداسته سعی در انهدام اخلاق جامعه و انتشار رذایل و پستی‌ها در آن دارد به عنوان مثال:

احسان عبدالقدوس بیش از سی نشریه می‌نویسد که در آن پیامبر ج رسالت و دین را به باد تمسخر و استهزا می‌گیرد. او کتابی به عنوان «من آزادم» دارد که در آن زن را به سرکشی از شوهر و دوستی با هرکه می‌خواهد و برقراری روابط با افراد فراخوانده است. سپس می‌گوید: زنا، عرفی تقلیدی است!

همچنین نجیب محفوظ که جایزه‌ی نوبل شیادی و حقه‌بازی را گرفته است؛ زیرا به ترویج بی‌دینی می‌پردازد، چرا که این یکی از ابزار صهیونیست جهانی است، او داستانی دارد به عنوان: «بچه‌های محله‌ی ما» که شیطان از فرط خباثت، فحشا و انحطاط از خواندنش شرم و حیا می‌کند!

﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن یَهۡدِیهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٢٣ [الجاثیة:23].

«پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و الله او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده‌اش پرده نهاده است؟ آیا پس از الله چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟»

یکی از بزرگ‌ترین وظایف ما در زندگی این است که امتی باشیم که گواه مردم است:

﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ [البقرة: 143].

«و بدین گونه شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد».

زمانی گواه مردمان خواهیم بود که وظیفه‌ی الهی را در قبال خود و دین الهی را در جوامع خود اجرا کنیم و شهادت و گواهی برای مردم این است که برای امت‌ها شهادت دهیم آیا آنان در راه درست هستند یا منحرف شده‌اند؟ آیا هدایت شده‌اند یا در گمراهی‌اند؟ آیا عاقل و خردمندند یا در انحراف و گمراهی به سر می‌برند.

اما چطور می‌توانیم بر مردم گواه و شاهد باشیم اگر خودمان منحرف باشیم، سستی کنیم و در برابر شریعت الهی سرکشی و عصیان کنیم؟

الله تعالی می‌فرماید:

﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ [آل عمران: 110].

«شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شده‌اید: به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از کار ناپسند باز می‌دارید و به الله ایمان دارید».

زمانی بهترین امت خواهیم بود که امر به معروف کنیم و نهی از منکر نماییم و این مسأله‌ای است که در میان ما مرده است، جز کسانی که الله به آنان رحم کرده است و این امر مسئولیت گروه خاصی از مردم گشته است، پس کسی جز آنان امر نمی‌کند، کسی جز آنان نهی نمی‌کند و کسی جز آنان دعوت نمی‌دهد و این اشتباه است.

الله ﻷ می‌فرماید:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٧٩ [المائدة: 78-79].

«از میان فرزندان اسراییل، آنان که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان الله] تجاوز می‌کردند. [و] از کار زشتی که آن را مرتکب می‌شدند، یکدیگر را بازنمی‌داشتند. راستی، چه بد بود آنچه می‌کردند».

پس بر ماست که به امر به معروف کردن زنان و نهی از منکرشان اهمیت بدهیم، زیرا رسول الله ج خبر داده است که بزرگ‌ترین فتنه‌ای که امت بدان گرفتار می‌شود، فتنه‌ی زنان است.

علاوه بر آن مسأله‌ی ازدواج را آسان بگیریم و به جوانان مسلمان صالح خوش آمد بگوییم و از ماندن دختران درخانه جلوگیری کنیم.

دختری به سن چهل سالگی رسیده است، زیرا پدرش مانع ازدواجش شده است و از این نمونه‌ها بسیارند. ما باید این پدران را به عدم بالا بردن مهریه‌ی دختران‌شان نصیحت کنیم اینکه آنان را در دورانی که فتنه بسیار است، عفیف و پاکدامن تربیت کنند. ازدواج سنت پیامبران است.

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِکَ وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَذُرِّیَّةٗ [الرعد: 38].

«و قطعاً پیش از تو [نیز] رسولانی فرستادیم، و برای آنان زنان و فرزندانی قرار دادیم».

بنابراین مسلمان باید مسأله‌ی ازدواج را آسان و بی‌دردسر گردانند، چرا که مهریه‌ی شریف‌ترین دختران دنیا، فاطمه‌ی زهرا، دختر رسول الله ج مادر حسنین فقط یک زره بود که قیمتش به دو درهم نمی‌رسید.

ولید بن عبدالملک، پسر خلیفه‌ی مسلمانان از دختر سعید بن مسیب خواستگاری می‌کند و سعید جواب رد به او می‌دهد.

گفتند: چرا؟

گفت: آیا او را از خانه‌ی قرآن به خانه‌ی ساز و آواز ببرم؟!

سپس او را در برابر دو درهم به ازدواج یکی از دانش‌آموزانش درآورد، زیرا رسول الله ج می‌فرماید:

«إِذَا أَتَاکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دِینَهُ وَخُلُقَهُ فَزَوِّجُوهُ، إِلَّا تَفْعَلُوا تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْارْضِ وَفَسَادٌ عَرِیضٌ»([1]) «اگر کسی نزدتان آمد که از دین و اخلاقش راضی هستید، پس او را ازدواج دهید وگرنه فتنه و فساد فراگیری خواهد شد».

والله أعلم، وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

 

 




[1]- ترمذی، حدیث 1979، بیهقی در سننش، حدیث 13645، ر.ک: المشکاة، حدیث 3090. حکم آلبانی: حسن.