اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

7- باب: یقین و توکل

7- باب: یقین و توکل

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا ٢٢                                                                                                                    [الأحزاب: ٢٢]      

و آن‌گاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعده‌ای‌ست که الله و فرستاده‌اش به ما داده‌اند و الله و فرستاده‌اش راست گفته‌اند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمان‌برداری آنان افزود.

 

﴿ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ ١٧٤     [آل عمران: ١٧٣،  ١٧٤]             

همان کسانی که مردم به آنان گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما گرد آمده‌اند. این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: الله برای ما کافی‌ست و چه نیک کارسازی‌ست. مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بی‌کرانی‌ست.

 

﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ                                                     [الفرقان: ٥٨]         

و بر پروردگار همیشه‏زنده‏اى توکل کن که هرگز نمى‏میرد.

 

﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١١                                                      [ابراهیم: ١١]      

و مؤمنان باید بر الله توکل کنند.

 

﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ                                                      [آل عمران: ١٥٩]      

و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.

آیات فراوانی درباره‌ی توکل وجود دارد؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ                                                      [الطلاق : ٣]        

و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی‌ست.

 

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ ٢      [الأنفال: ٢]                                                                                                          

مؤمنان، تنها کسانی هستند که چون الله یاد شود، دل­هایشان ترسان می­گردد و هنگامی که آیاتش بر آنان تلاوت گردد، ایمانشان ­افزایش می­یابد و بر پروردگارشان توکل می­کنند.

آیه‌های فراوانی در فضیلت توکل وجود دارد.

شرح

مؤلف/ یقین و توکل را با هم ذکر کرده است؛ زیرا توکل، یکی از ثمره‌ها و نتیجه‌های یقین به‌شمار می‌رود. یقین، همان قوت ایمان و پایداری بر آن است؛ به‌گونه‌ای که گویا انسان آن‌چه را که الله و رسولش خبر داده‌اند، با چشم مشاهده می‌کند. پس یقین، ایمان محکم و راسخی‌ست که شک و تردید به هیچ وجه به آن راه نمی‌یابد و گویا غیبی را که خدا و رسولش گفته‌اند، پیش روی خود می‌بیند. یقین والاترین درجه‌ی ایمان است و پی‌آمدها و نتایج بزرگی در پی دارد که توکل بر اللهU، یکی از آن‌هاست. توکل بر الله، بدین معناست که انسان در ظاهر و باطنش، در همه‌ی حالت‌ها برای جلب منفعت و دفع ضرر و زیان، به پروردگارش اعتماد کند:

﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ                                                      [الطلاق : ٣]      

و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی‌ست.

انسان با وجودِ یقین و توکل، به هدفش در دنیا و آخرت دست می‌یابد و آسوده‌خاطر است و با آرامش و سعادت زندگی می‌کند؛ زیرا به آن‌چه که الله و پیامبرش گفته‌اند، یقین دارد و بر اللهU توکل کرده است.

سپس مؤلف/، آیه‌هایی را در این‌باره ذکر کرده است؛ از جمله:

﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا ٢٢                                                                                                                    [الأحزاب: ٢٢]      

و آن‌گاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعده‌ای‌ست که الله و فرستاده‌اش به ما داده‌اند و الله و فرستاده‌اش راست گفته‌اند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمان‌برداری آنان افزود.

احزاب یا لشکرهای کفر، چندین دسته از قبایل مختلف عرب بودند که برای جنگ و رویارویی با رسول‌اللهr گرد هم آمدند و شمارشان به ده هزار نفر از قریش و سایر قبایل می‌رسید و مدینه را محاصره کردند تا با پیامبرr بجنگند و به خیال خود، کارش را یکسره کنند. در این غزوه، بحران بزرگی برای اصحاب پیامبرr پیش آمد که الله متعال، در این‌باره می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ ١٠ هُنَالِکَ ٱبۡتُلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِیدٗا ١١                                                                                                          [الأحزاب: ١٠،  ١١]        

و آن‌ هنگام که چشم‌ها (از ترس و نگرانی) خیره شد و جان‌ها به گلو رسید و گمان‌های گوناگونی به الله می‌بردید. آن‌جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند.

مردم در این وضعیت بحرانی، دو دسته شدند که اللهU درباره‌ی هر دو دسته سخن گفته و فرموده است:

﴿وَإِذۡ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢         [الأحزاب: ١٢] 

و زمانی (را به یاد آورید) که منافقان و بیماردلان می‌گفتند: «الله و فرستاده‌اش جز وعده‌های دروغین به ما نداده‌اند».

منافقان کسانی هستند که به‌ظاهر ادعای ایمان می‌کنند، اما از درون و باطن خویش کافرند؛ و بیماردلان، مسلمانانی هستند که یقینشان ناقص است. این‌ها در آن شرایط بحرانی، وعده‌های الله و پیامبرش را دروغ پنداشتند؛ گفتند: چگونه محمد ادعا می‌کند که کسری (پادشاهی ایران)، قیصر یا سزار (پادشاهی روم) و نیز صنعا (حکومت یمن)، فتح خواهد شد، حال آن‌که اینک خود در محاصره‌ی قبایل عرب قرار دارد؟!

گروه دوم، مؤمنانی بودند که الله متعال درباره‌ی آن‌ها فرموده است:

﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا ٢٢               [الأحزاب: ٢٢]                                                                                                                   

و آن‌گاه که مؤمنان لشکرهای کفر را دیدند، گفتند: این، همان وعده‌ای‌ست که الله و فرستاده‌اش به ما داده‌اند و الله و فرستاده‌اش راست گفته‌اند. و این ماجرا فقط بر ایمان و فرمان‌برداری آنان افزود.

ببین که این دو گروه، چه‌قدر با هم تفاوت دارند! مؤمنان هنگامی که لشکرهای کفر و آن شرایط سخت و بحرانی را دیدند، دریافتند و باور داشتند که پیروزی و گشایشی در پسِ این همه سختی و شرایط بحرانی وجود دارد و گفتند: این، همان نویدی‌ست که خدا و پیامبرش به ما داده‌اند و خدا و پیامبرش، راست گفته‌اند و ما پیروز خواهیم شد و قیصر و کسری و یمن را فتح خواهیم کرد؛ و همین‌طور هم شد.

شاهد موضوع، همین‌جاست که گفتند: «این، همان وعده‌ای‌ست که الله و رسولش به ما داده‌اند». این، نهایت یقین است که انسان در سختی‌ها، استوار و پابرجا باشد و شک و تردیدی به خود راه ندهد؛ اما بر عکس، کسی که یقین و توکلش ضعیف باشد، معمولاً در سختی‌ها و مشکلات، کم می‌آورد و عقب‌نشینی می‌کند. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَیۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ ١١                                                                                      

                                                                                             [الحج: ١١]    

و برخی از مردم الله را در حاشیه و با شک و دودلی عبادت می‌کنند؛ اگر خیری به آنان برسد، به آن آرامش می‌یابند و اگر بلایی به آنان برسد، رویگردان می‌شوند؛ در دنیا و آخرت زیان می‌بینند. این، همان زیان آشکار است.

بسیاری از مردم تا زمانی که در عافیت و آرامش زندگی می‌کنند، آسوده‌خاطرند و همین‌که مشکلی در زندگی آن‌ها پیش می‌آید، رویگردان می‌شوند و گاه از دین بر می‌گردند و تا حد کفر، پیش می‌روند و به الله و تقدیری که برای آن‌ها رقم زده است، اعتراض می‌کنند و با اظهار نارضایتی از تقدیر الهی، به خدا بد می‌گویند؛ پناه بر خدا! زیرا اصلاً هیچ سختی و مشکلی را تجربه نکرده‌اند و همین‌که دچار مشکلی می‌شوند، رویگردان می‌گردند.

چنین آیاتی، بیان‌گر این است که انسان باید از انحراف و کجیِ دلش یا میل آنِ به باطل، بترسد و نگران باشد و همواره از خدا درخواست پایداری و ایستادگی نماید؛ زیرا دلِ همه‌ی آدم‌ها در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و الله هرگونه که بخواهد، دل انسان را دگرگون می‌سازد؛ اگر بخواهد، آن را راست می‌سازد و اگر اراده کند، آن را کج و منحرف می‌گرداند.

از الله متعال که دگرگون‌کننده‌ی دل‌هاست، درخواست می‌کنیم که دل‌های همه‌ی ما را بر اطاعتش استوار بسازد و به ما استقامت و پایداری بر دینش عنایت کند.

و اما دومین آیه‌ای که مؤلف/ ذکر کرده است:

﴿ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ ١٧٣           [آل عمران: ١٧٣]                                                                                        

همان کسانی که مردم به آنان گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما گرد آمده‌اند. این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: الله برای ما کافی‌ست و چه نیک کارسازی‌ست.

این آیه درباره‌ی صحابهy نازل شد که در جنگ «احد» تعدادی از آن‌ها زخمی شدند و عده‌ای نیز به شهادت رسیدند. پس از جنگ احد، به آن‌ها خبر رسید که ابوسفیان قصد دارد دوباره به آنان حمله کند و مردم را بدین منظور بسیج کرده است. رسول‌اللهr یارانش را به رویارویی با سپاه قریش فراخواند و آن‌ها نیز فراخوان الله و پیامبرش را لبیک گفتند؛ آن‌هم در شرایطی که تعدادی از آن‌ها مجروح شده و هفتاد نفر نیز شهید شده بودند و هنوز مصیبت سنگین احد، تازه بود. با این حال، فرمان خدا و پیامبرش را پذیرفتند. اللهY می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِیمٌ ١٧٢ ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ

                                                                                                   [آل عمران: ١٧٢،  ١٧٣]          

آنان که پس از رسیدن جراحات و آسیب‌های بسیار، دعوت الله و پیامبر را پاسخ گفتند؛ آن دسته از ایشان که نیکوکاری و تقوا پیشه نمودند، پاداش بزرگی (در پیش) دارند؛ همان

کسانی که مردم به آنان گفتند: دشمنان برای نبرد با شما گرد آمده‌اند.

یعنی: ابوسفیان و دیگر سران قریش که زنده مانده‌اند، تصمیم گرفته‌اند که دوباره به جنگ پیامبرr بیایند و کارش را یکسره کنند؛ اما خواست خداوندU جز این نمی‌خواست که نورش را کامل بگرداند و دعوت رسول‌اللهr را به سرانجام برساند.

این خبر را به صحابهy رساندند و به آن‌ها گفتند که باید از این تصمیم مشرکان، بترسید؛ اما این سخن، بر ایمان صحابه افزود؛ زیرا هرچه سختی‌ها شدت بیش‌تری بیابد، ایمان مؤمن نیز بیش‌تر می‌شود؛ چون باور و ایمان دارد که موفقیت و پیروزی با صبر و شکیبایی‌ست و به دنبال هر سختی و مشکلی، گشایشی‌ست. لذا این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ یعنی: «الله، برای ما کافی‌ست و چه نیک کارسازی‌ست». البته اللهU کسی را یاری می‌کند که از او یاری بخواهد؛ الله متعال، بخشنده‌ترین بخشندگان است و وقتی انسان در مسایل و مشکلات خود به سوی الله روی بیاورد، او نیز بنده‌اش را یاری و کمک می‌کند؛ اما انسان در بسیاری از موارد رویگردان می‌شود و بدون توجه به مسایل معنوی، به امور مادی تکیه و اعتماد می‌کند.

الله متعال می‌فرماید:

﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ              [آل عمران: ١٧٤]      

مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید.

صحابهy به قصد رویارویی با ابوسفیان از مدینه به مسیر مکه بازگشتند؛ اما ابوسفیان و همراهانش به مکه برگشته بودند؛ لذا هیچ جنگی رخ نداد و برای صحابهy پاداش جهاد و این فضیلت بزرگ ثبت شد که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ ١٧٤    [آل عمران: ١٧٤]           

مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بی‌کرانی‌ست.

الله متعال در ادامه می‌فرماید:

 

﴿إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ یُخَوِّفُ أَوۡلِیَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ ١٧٥             [آل عمران: ١٧٥]                  

 این فقط شیطان است که شما را از دوستانش می‌ترساند؛ پس، از آنان نترسید و تنها از من بترسید، اگر به راستی مؤمن اید.

آری؛ شیطان به سراغ مؤمن می‌آید و به او می‌گوید: مواظب باش که درباره‌ی فلانی، صحبتی نکنی؛ چون ممکن است تو را زندانی کند یا با تو چنین و چنان نماید؛ اما امکان ندارد که مؤمن، از دوستان شیطان بترسد؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا ٧٦         [النساء : ٧٦]      

پس با دوستان شیطان پیکار نمایید؛ همانا نیرنگ شیطان ضعیف است.

البته نیرنگ شیطان در برابر حق و حقیقت، ضعیف است. بنابراین، انسان نباید در راه خدا از هیچ سرزنشی بترسد و تنها باید خوف خدا در دلش باشد. هم‌چنین باید در مسیر هدایت و رهنمود الهی حرکت کند و اگر رهنمود الله را در پیش بگیرد، از هیچ‌کس نخواهد ترسید. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ                                                     [الفرقان: ٥٨]      

و بر پروردگار همیشه‏زنده‏اى توکل کن که هرگز نمى‏میرد.

یعنی در همه‌ی امور و کارهای بزرگ و کوچک خود، بر اللهU توکل کن؛ زیرا اگر الله متعال کاری را برایت میسر نکند، هرگز به انجام آن موفق نمی‌شوی؛ یکی از اسباب موفقیت، توکل بر خداست؛ به‌ویژه زمانی که انبوهی از مسایل و مشکلات، تو را گرفتار و نگران کند و گرفتاری‌ها زیاد شود. هیچ پناهگاه و فریادرسی جز اللهU نداری؛ پس بر او اعتماد و توکل کن تا تو را کفایت کند.

فرمود: ﴿ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ یعنی: «ذاتی که نمی‌میرد»؛ این، دلیلی‌ست بر این‌که اللهU هرگز نمی‌‌میرد و از مردن، پاک و منزه است:

﴿کُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانٖ ٢٦ وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ ٢٧

                                                                                                               [الرحمن: ٢٦،  ٢٧]          

همه‌ی کسانی که روی زمین هستند، فناپذیرند و ذات پروردگارت، صاحب شکوه و بخشش، باقی می‌ماند.

اللهU از آن جهت که حیاتش کامل است و هیچ نقصی بدان راه ندارد، هرگز نمی‌میرد؛ او، همیشه‌زنده‌ای‌ست که اول بود و هیچ نبود؛ و آخِر هست و هیچ‌کس نیست. و چون حیاتش کامل است، هیچ‌گاه نمی‌خوابد و او را چُرت نمی‌گیرد:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ            [البقرة: ٢٥٥]      

الله؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ همیشه‌زنده­­ای‌ست که اداره و تدبیر تمام هستی را در دست دارد و او را هرگز نه چُرت می‌گیرد و نه خواب.

انسان‌ها و جن‌ها می‌خوابند و می‌میرند؛ اما پروردگار متعال هیچ‌گاه نمی‌خوابد؛ زیرا از خواب، بی‌نیاز است و انسان‌ها به خواب نیاز دارند؛ چون خسته می‌شوند و خواب، خستگی را برطرف می‌کند و باعث می‌شود که انسان، نیرویش را برای کار کردن باز یابد.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ                                                      [الطلاق : ٣]        

و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی‌ست.

پس اگر بر الله توکل کنی، تو را از همه چیز بی‌نیاز می‌گرداند و تو را کفایت می‌کند؛ اما اگر بر غیر خدا توکل نمایی یا به غیر او دل ببندی، خداوندU تو را به همان چیزی وامی‌گذارد که به آن اعتماد کرده‌ای و بدین ترتیب، موفق نمی‌شوی و خواسته‌هایت تحقق نمی‌یابد.

اللهY می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ ٢     [الأنفال: ٢]                                                                                                         

مؤمنان، تنها کسانی هستند که چون الله یاد شود، دل­هایشان ترسان می­گردد و هنگامی که آیاتش بر آنان تلاوت گردد، ایمانشان ­افزایش می­یابد و بر پروردگارشان توکل می­کنند.

﴿إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ یعنی زمانی که عظمت، بزرگی، جلال و قدرت و شکوه اللهU ذکر گردد، دل‌ها ترسان می‌شود و می‌لرزد و انسان، متأثر و دگرگون می‌گردد. برخی از سلف صالح با شنیدن چنین آیه‌هایی، بیمار می‌شدند؛ به‌گونه‌ای که مردم به دیدنشان می‌رفتند. اما دل‌های ما، سخت شده و وقتی آیه‌های خوف بر ما تلاوت می‌گردد، هیچ متأثر و دگرگون نمی‌شویم و پند نمی‌گیریم؛ مگر کسی که الله متعال بر او رحم کند. از خداوندU بخواهیم که دل‌هایمان را نرم بگرداند.

مؤمن، کسی‌ست که وقتی یادِ الله شود، ترسان می‌گردد. هنگامی که به برخی از سلف گفته می‌شد: «از خدا بترس»، می‌لرزیدند و آن‌چه در دستشان بود، به زمین می‌افتاد. ﴿وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا یعنی هنگامی که کلام اللهU را می‌شنوند، بر ایمان آن‌ها افزوده می‌شود. زیرا:

1-    امور غیبی و پنهانی را که اللهU از گذشته و آینده خبر داده است، تصدیق می‌کنند.

2-    احکام الهی را می‌پذیرند و آن‌چه را که دستور داده است، اجرا می‌کنند.

بدین‌سان ایمانشان، افزایش می‌یابد و با فرمان‌برداری از اللهU و دوری از آن‌چه که نهی کرده است، به او تقرب و نزدیکی می‌جویند و از او می‌ترسند و بر ایمان آن‌ها افزوده می‌شود. لذا هرگاه کلام الهی را شنیدید یا تلاوت کردید و بر ایمان شما افزوده شد، این، خود یکی از نشانه‌های توفیق است؛ اما اگر از شنیدن یا تلاوت قرآن متأثر و دگرگون نمی‌شوید، باید خود را درمان کنید؛ منظورم، این نیست که به پزشک یا بیمارستان مراجعه کنید یا قرص و دارو مصرف نمایید. منظورم، این است که دل خود را مداوا کنید؛ زیرا قلبی که از تلاوت قرآن فایده نبَرَد و پند نگیرد، قلب سخت و بیماری‌ست که باید مداوایش نمود. تو، خود طبیب خویش هستی؛ نزد کسی نرو؛ بلکه قرآن بخوان و اگر متوجه شدی که ایمانت افزایش یافته و بیش از پیش فرمان‌بردار اللهU شده‌ای، مبارکت باد که تو، مؤمنی؛ و گرنه باید پیش از آن‌که قلبت بمیرد، به مداوای آن بپردازی؛ وقتی دل بمیرد، حیات و زندگانی نیست. مرگ دل، با مرگ جسد یا پیکر انسان فرق می‌کند. پیکر انسان پس از مردن، زنده و برانگیخته می‌شود؛ اما دل که مُرد، دیگر مرده است و پند نمی‌گیرد.

﴿وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ یعنی: همه‌ی کارهایشان را فقط به مالک و مدبر خویش می‌سپارند، نه به کسی جز او. ساختار این جمله در زبان عربی، به‌گونه‌ای‌ست که اختصاص و حصر را می‌رساند و بدین معناست که تنها بر پروردگارشان، توکل می‌کنند؛ زیرا اگر بر کسی جز الله توکل کنی، در حقیقت بر کسی چون خود توکل کرده‌ای و او، آن‌گونه که خودت به فکر خویش و منفعت خود هستی، به تو و منفعت تو نمی‌اندیشد؛ پس در امور دینی و دنیوی خود، بر اللهU توکل نما. اللهY در ادامه می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ ٣                          [الأنفال: ٣]      

آنان که نماز را بر پا می­دارند و از آن‌چه به ایشان داده­ایم، انفاق می­کنند.

نماز را برپا می‌دارند و نمازشان را با رعایت واجبات، شرایط و ارکان آن، به‌طور کامل ادا می‌کنند و آن را سرِ وقت و با جماعت و در مسجد، می‌خوانند؛ زیرا در زمان پیامبرr، همه در نماز جماعت شرکت می‌کردند؛ مگر افراد منافق یا کسانی که معذور بودند. ابن‌مسعودt می‌گوید: همه با رسول‌خداr نماز می‌خواندیم؛ مگر منافقان یا کسانی که بیمار بودند؛ حتی کسی که نمی‌توانست راه برود، با تکیه بر دو نفر به مسجد می‌آمد و در صف جماعت قرار می‌گرفت. یعنی هیچ چیز، آنان را از حضور در مسجد باز نمی‌داشت، حتی بیماری؛ اما متأسفانه امروزه بسیاری از مردم، تنبلی می‌کنند و کم‌تر به مسجد می‌روند. اگر تعداد نمازگزاران را در نماز صبح با سایر نمازها مقایسه کنید، می‌بینید که فرق زیادی وجود دارد؛ چون نماز صبح، تنبلی می‌کنند و به جماعت صبح، اهمیت نمی‌دهند.

﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ یعنی اموالشان را به‌خاطر رضای الله و مطابق فرمان او، در جای مناسب انفاق می‌کنند. و در ادامه می‌فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ ٤

                                                                                                                          [الأنفال: ٤]        

چنین کسانی به راستی مؤمن هستند و نزد پروردگارشان از درجاتی بالا و آمرزش و روزی نیک و فراوان برخوردارند.

از الله متعال درخواست می کنیم که همه‌ی ما را به لطف بزرگواری خویش، در جرگه‌ی چنین کسانی قرار دهد. بی‌گمان او، بخشنده و بزرگوار است.

وأمَّا الأحادیث:

75- فَالأوَّل: عَن ابْن عَبَّاسٍ$ قال: قال رسولُ اللَّهr : «عُرضَتْ علیَّ الأمَم، فَرَأیْتُ النَّبِیَّ وَمعَه الرُّهیْطُ والنَّبِیَّ ومَعهُ الرَّجُل وَالرَّجُلان، وَالنَّبِیَّ ولیْسَ مَعهُ أحدٌ إذ رُفِعَ لِى سوادٌ عظیمٌ فظننتُ أَنَّهُمْ أُمَّتِی، فَقِیلَ لِى: هذا موسى وقومه ولکن انظر إلى الأفق فإذا سواد عظیم فقیل لى انظر إلى الأفق الآخر فإذا سواد عظیم فقیل لی: هَذه أُمَّتُک، ومعَهُمْ سبْعُونَ أَلْفاً یَدْخُلُونَ الْجَنَّة بِغَیْرِ حِسَابٍ ولا عَذَابٍ». ثُمَّ نَهَض فَدَخَلَ منْزِلَه، فَخَاض النَّاسُ فی أُولَئِکَ الَّذینَ یدْخُلُون الْجنَّةَ بِغَیْرِ حسابٍ وَلا عذاب، فَقَالَ بعْضهُم: فَلَعَلَّهُمْ الَّذینَ صَحِبُوا رسول اللَّهr وقَال بعْضهُم: فَلعَلَّهُمْ الَّذینَ وُلِدُوا فی الإسْلام، فَلَمْ یُشْرِکُوا باللَّه شیئاً وذَکَروا أشْیاء فَخرجَ عَلَیْهمْ رسول اللَّهr فَقال: «مَا الَّذی تَخُوضونَ فِیه؟» فَأخْبَرُوهُ فَقال: «هُمْ الَّذِینَ لا یرقُونَ، وَلا یَسْتَرْقُون، وَلاَ یَتَطیَّرُون، وَعَلَى ربِّهمْ یتَوکَّلُونَ». فقَامَ عُکَّاشةُ بنُ مُحْصِن فَقال: ادْعُ اللَّه أنْ یجْعَلَنی مِنْهُم، فَقال: «أنْت مِنْهُمْ». ثُمَّ قَام رَجُلٌ آخَرُ فَقال: ادْعُ اللَّه أنْ یَجْعَلَنِی مِنْهُمْ فقال: «سَبَقَکَ بِهَا عُکَّاشَةُ». [متفق علیه]([1])

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «امت‌ها به من نشان داده شدند؛ پیامبری دیدم که کم‌تر از ده نفر با او بودند و پیامبری مشاهده کردم که یک یا دو نفر همراهش بودند و پیامبری دیدم که هیچ‌کس با او نبود تا این‌که گروه بزرگی به من عرضه گردید. گمان کردم که امت من هستند. به من گفته شد: این‌ها، موسی و قومش هستند؛ به افق نگاه کن. نگاه کردم و جمعیت انبوهی دیدم. به من گفته شد: افق دیگر را بنگر. آن سوی افق نیز جمعیت انبوهی مشاهده کردم؛ به من گفتند: این، امت توست که هفتاد هزار نفر از آن‌ها بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شوند». سپس رسول‌اللهr برخاست و به خانه‌اش رفت. آن‌گاه مردم درباره‌ی کسانی که بدون حساب و عذاب وارد بهشت می‌شوند، به بحث و گفتگو پرداختند. برخی می‌گفتند: شاید آن‌ها، اصحاب رسول‌اللهr باشند. و برخی دیگر می‌گفتند: شاید آن‌ها، کسانی باشند که در دوران اسلام متولد شده‌اند و هیچ‌گاه به الله شرک نورزیده‌اند. رسول‌اللهr از خانه‌اش بیرون آمد و پرسید: «درباره‌ی چه موضوعی، بگو مگو دارید؟» لذا موضوع بگومگوی خود را با رسول‌خداr در میان گذاشتند. فرمود: «آن‌ها، کسانی هستند که «دَم» نمی‌کنند و درخواست تعویذ (دم) نمی‌نمایند، فال نمی‌گیرند و بر پروردگارشان توکل می‌کنند». عکاشه بن محصنt برخاست و گفت: از الله بخواهید که من، جزو آن‌ها باشم. پیامبرr فرمود: «تو، جزو آن‌ها هستی». مردی دیگر برخاست وگفت : «از خدا بخواهید که من نیز جزو آن‌ها باشم». فرمود: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت».

شرح

مؤلف/ پس از ذکر چند آیه درباره‌ی یقین و توکل، این حدیث بزرگ را آورده است که پیامبرr خبر می‌دهد: امت‌های گذشته و پیامبرانشان، به او نشان داده شده‌اند. می‌فرماید: «پیامبری دیدم که کم‌تر از ده نفر با او بودند». در متن حدیث، واژه‌ی «رُهَیط» آمده و به گروهی گفته می‌شود که بین سه تا ده نفر باشند. در ادامه می‌فرماید: «و پیامبری مشاهده کردم که یک یا دو نفر همراهش بودند و پیامبری دیدم که هیچ‌کس با او نبود».

چنین به‌نظر می‌رسد که همه‌ی امت‌های گذشته، از پیامبرانشان پیروی نکرده‌اند؛ بلکه پیامبرانی بوده‌اند که هیچ‌کس، دعوتشان را نپذیرفته است و پیامبرانی بوده‌اند که کم‌تر از ده نفر به آن‌ها ایمان آورده بودند. هم‌چنین برخی از پیامبران، فقط یک یا دو نفر، پیرو داشته‌اند. نوحu نُهصد و پنجاه سال امتش را به سوی الله فراخواند؛ اما عده‌ی اندکی به او ایمان آوردند؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِیلٞ                                                                        [هود: ٤٠]      

و جز اندکی همراهش ایمان نیاوردند.

خدای متعال، از زبان نوحu می‌فرماید:

﴿وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوۡتُهُمۡ لِتَغۡفِرَ لَهُمۡ جَعَلُوٓاْ أَصَٰبِعَهُمۡ فِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَٱسۡتَغۡشَوۡاْ ثِیَابَهُمۡ وَأَصَرُّواْ وَٱسۡتَکۡبَرُواْ ٱسۡتِکۡبَارٗا ٧             [نوح: ٧]                                                                                                             

و هرگاه که دعوتشان دادم تا آنان را بیامرزی، انگشتانشان را در گوش‌هایشان قرار دادند و لباس‌هایشان را بر خود پیچیدند و (بر کفرشان) پافشاری نمودند و به‌شدت سرکشی کردند.

هر بار که از کنار نوحu می‌گذشتند، او را مسخره می‌نمودند.

رسول‌اللهr افزود: «تا این‌که گروه بزرگی به من عرضه گردید. گمان کردم که امت من هستند. به من گفته شد: این‌ها، موسی و قومش هستند»؛ زیرا شمار پیروان موسیu در میان پیامبران بنی‌اسرائیل، از همه بیش‌تر است و «تورات» که اللهU آن را بر موسیu نازل کرده، اصلی‌ترین کتاب آسمانی بنی‌اسرئیل به‌شمار می‌رود.

رسول‌اللهr افزود: «سپس به من گفته شد: به افق نگاه کن. نگاه کردم و جمعیت انبوهی دیدم. به من گفته شد: افق دیگر را بنگر. آن سوی افق نیز جمعیت انبوهی مشاهده کردم...». پیامبرr بیش‌ترین پیروان را در میان همه‌ی پیامبران دارد؛ زیرا از زمانی که مبعوث شده تا قیامت، مردم از او پیروی می‌کنند و از این‌رو امتش، دو سوی افق را گرفته بودند. فرمود: «هفتاد هزار نفر از آن‌ها بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شوند». خداوندU ما را در جرگه‌ی این دسته از امت پیامبرr قرار دهد. در روایتی آمده که با هر یک از این‌ها، یک نفر دیگر نیز خواهد بود. ببینید که چه جمعیت زیادی از امت رسول‌اللهr، بدون حساب و عذاب وارد بهشت می‌شوند!

«سپس رسول‌اللهr برخاست و به خانه‌اش رفت. آن‌گاه مردم درباره‌ی کسانی که بدون حساب و عذاب وارد بهشت می‌شوند، به بحث و گفتگو پرداختند. برخی می‌گفتند: شاید آن‌ها، اصحاب رسول‌اللهr باشند. و برخی دیگر می‌گفتند: شاید آن‌ها، کسانی باشند که در دوران اسلام متولد شده‌اند و هیچ‌گاه به الله شرک نورزیده‌اند. رسول‌اللهr از خانه‌اش بیرون آمد و پرسید: درباره‌ی چه موضوعی، بگومگو دارید؟ لذا موضوع بگومگوی خود را با رسول‌خداr در میان گذاشتند». فرمود: «هُمْ الَّذِینَ لا یرقُونَ، وَلا یَسْتَرْقُون، وَلاَ یَتَطیَّرُون، وَعَلَى ربِّهمْ یتَوکَّلُونَ». این، لفظ امام مسلم/ می‌باشد که در آن آمده است: «لا یرقُونَ»؛ یعنی: «دم نمی‌کنند».

مؤلف/ در پایان این روایت می‌گوید: «متفق علیه»؛ یعنی این حدیث را هم امام بخاری و هم، امام مسلم روایت کرده‌اند؛ حال آن‌که این، لفظ امام مسلم می‌باشد و شایسته بود که مؤلف/ این نکته را بیان می‌کرد؛ زیرا عبارت  «لایرقُونَ»، صحیح نیست. مفهومش این است که بر بیماران دعا نمی‌خوانند و دم نمی‌کنند؛ این، درست نیست؛ زیرا رسول‌اللهr بر بیماران، «دم» می‌کرد و خواندن دعا و دم کردن بر بیماران، کار پسندیده‌ای‌ست و چگونه امکان دارد که ترک چنین کاری، یکی از زمینه های ورود به بهشت، آن‌هم بدون حساب و عذاب باشد؟

به‌هر حال، این لفظ، لفظ شاذ([2]) و نادرستی‌ست و اعتبار ندارد و صحیح، همان است که: «هُمُ الَّذِینَ لا یَسْتَرْقُونَ، وَلا یَتَطَیَّرُونَ، وَلا یَکْتَوُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»؛ یعنی: «آن‌ها، کسانی هستند که درخواست تعویذ (دم) نمی‌کنند، فال نمی‌گیرند، (و هنگامی که بیمار می‌شوند، از کسی) نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ کند و بر پروردگارشان توکل می‌نمایند». لذا چهار ویژگی دارند که ذکر شد. شاهد موضوع، این‌جاست که فرمود: «و بر پروردگارشان توکل می‌کنند». لذا از کسی نمی‌خواهند که بر آن‌ها دم کند؛ چون بر اللهU توکل می‌کنند و کمک خواستن از دیگران، نوعی خفت و خواری‌ست؛ چون به نحوی، التماس از غیر خداست و امکان دارد که خود شخص نخواهد دم کند، اما با اصرار تقاضاکننده، رودربایستی پیدا کند و حتی ممکن است بخواند و دم کند؛ اما بیمار بهبود نیابد و بدین ‌سان انگشت اتهام به سوی دَم‌کننده، دراز شود.

از دیگر ویژگی‌های کسانی که بدون حساب وارد بهشت می‌شوند، این است که وقتی بیمار می‌شوند، از کسی نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ ‌کند؛ زیرا داغ کردن، نوعی شکنجه به وسیله‌ی آتش به‌‌شمار می‌رود و نباید جز به ضرورت شدید، چنین کاری انجام داد.

هم‌چنین به هیچ چیزی فال نمی‌گیرند. عرب‌ها در دوران جاهلیت به‌وسیله‌ی پرنده فال می‌گرفتند. اگر پرنده به سمت چپ پرواز می‌کرد، فال بد می‌زدند و آن کار را شوم یا بدشگون می‌دانستند و همین‌طور اگر پرنده پرواز می‌کرد و برمی‌گشت؛ اما اگر به جلو یا سمت راست پرواز می‌کرد، آن را به فال نیک می‌گرفتند. فال گرفتن، حرام است و برای هیچ‌کس جایز نیست‌ که با چیزی مثل روزها، ماه‌ها، قرآن و تسبیح و امثال آن، فال بگیرد. مثلاً عرب‌های پیش از اسلام، ازدواج کردن در ماه «شوال» را بدشگون می‌دانستند. سبحان الله! این، در حالی‌ست که به فرموده‌ی عایشه&، رسول‌اللهr در ماه شوال با او ازدواج کرد و عایشه& محبو‌ب‌ترین همسر رسول‌خداr بود. پس چگونه کسی که در ماه شوال ازدواج می‌کند، ازدواجش سرانجام خوبی ندارد!

هم‌چنین روز چهارشنبه را بدشگون می‌دانستند؛ حال آن‌که روز چهارشنبه، مانند سایر ایام هفته است. عده‌ای هم، برخی از چهره‌ها یا سیمای افرادی را که نمی‌پسندیدند، بدشگون می‌پنداشتند. حتی گاه پیش می‌آمد که شخصی مغازه‌اش را باز می‌کرد، اما اگر نخستین خریدارش کور یا لوچ بود، می‌گفت: امروز از درآمد، خبری نیست!

فال بد زدن یا بدشگونی، گذشته از این‌که شرک اصغر یا کوچک به‌شمار می‌رود، افسوس و پشیمانی هم به دنبال دارد و باعث می‌شود که انسان با دیدن هر چیزی که آن را بدشگون می‌داند، ناراحت شود؛ اما اگر اعتماد و توکل انسان بر خدا باشد و این خرافه‌ها را رها کند، راحت می‌شود و زندگی آرام و سعادتمندی خواهد داشت.

فرمود: «و بر پروردگارشان توکل می‌کنند»؛ یعنی در همه حال و در همه چیز، به الله اعتماد می‌نمایند و به غیر او، تکیه و اعتماد نمی‌کنند؛ زیرا در کتابش فرموده است:

﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ                                                      [الطلاق : ٣]        

و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی‌ست.

کسی که الله برای او کافی باشد، از همه چیز بی‌نیاز می‌شود.

این حدیث، بیان‌گر ویژگی‌های کسانی‌ست که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شوند.

عکاشه بن محصنt برخاست و گفت: ای رسول‌خدا! دعا کن که خداوند، مرا جزو آن‌ها بگرداند.

آفرین بر او که چگونه به سوی خیر و نیکی شتافت؛ رسول‌اللهr به او فرمود: «تو، جزو آن‌ها هستی». از این‌رو ما اینک گواهی می‌دهیم که عکاشه بن محصنt  بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شود؛ زیرا پیامبرr این نوید را به او داد و فرمود: «تو، جزو آن‌ها هستی».

شخصِ دیگری برخاست و گفت: از خداوند بخواه که مرا جزو آن‌ها بگرداند. پیامبرr در پاسخش فرمود: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت». و بدین‌سان به‌زیبایی، خواسته‌اش را رد کرد. نفرمود: تو، جزو آن‌ها نیستی؛ بلکه فرمود: «عکاشه بر تو پیشی گرفت». علما درباره‌ی چرایی یا علت چنین پاسخی اختلاف نظر دارند؛ برخی گفته‌اند: پیامبرr می‌دانست که این شخص، منافق است و منافق، وارد بهشت نمی‌شود؛ چه رسد به این‌که هیچ حساب و عذابی نداشته باشد.

برخی از علما گفته‌اند: رسول‌خداr از آن جهت، چنین پاسخی داد که دروازه‌ی چنین خواسته‌ها یا ادعاهایی باز نشود و هرکس، خود را سزاوار چنین فضیلت یا امتیازی نداند که بدون حساب و عذاب وارد بهشت خواهد شد.

به‌هر حال، ما می‌دانیم که به‌طور قطع، دلیلی وجود داشته که رسول‌خداr برای آن شخص دعا نکرده است؛ اما از نحوه‌ی پاسخ رسول‌اللهr به ارزش و اهمیت پاسخ یا ردّ زیبا پی می‌بریم؛ زیرا رسول‌اللهr فرمود: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت» و آن شخص را ناراحت و جریحه‌دار نکرد.

حتی این پاسخ پیامبرr در میان عرب‌ها، زبان‌زد شده و به صورت ضرب‌المثل درآمده که وقتی کسی، چیزی تقاضا می‌کند که پیش از او تقاضا کرده‌اند، به او می‌گویند: «سَبَقَکَ بِهَا عُکَّاشَةُ»؛ یعنی: «عکاشه در این زمینه بر تو پیشی گرفت».

برخی پرسشی مطرح می‌کنند و می‌پرسند: شخصی را چشم زده‌اند یا سحر (جادو) کرده‌اند و یا او را جن گرفته است و به‌شدت نیاز دارد که از کسی بخواهد تا دعاهای شرعی را بر او بخواند یا بر او دم کند؛ آیا اگر نزد کسی برود و از او بخواهد که بر او دَم نماید، دیگر، مستحق آن نخواهد بود که بدون حساب و عذاب وارد بهشت شود؟

برخی از علما می‌گویند: آری؛ از ظاهر حدیث چنین برمی‌آید و باید توکلش بر خدا باشد و صبر پیشه کند و از خداوندU، عافیت بخواهد.

عده‌ی دیگری از علما گفته‌اند: این، درباره‌ی کسی‌ست که پیش از آن که دچار چنین مشکلاتی شود، درخواست دم (تعویذ) می‌کند و می‌گوید: دعایی بر من بخوان که هیچ چشمی بر من کار نکند یا دچار سحر و جادو نشوم یا جن، مرا نگیرد.

یا موضوع داغ کردن؛ سؤال، این است که آیا کسانی که داغ می‌کنند، از این فضیلت محروم می‌شوند؟

پاسخ: خیر؛ زیرا رسول‌اللهr فرمود: «ولا یَکتَوون»؛ یعنی: «از کسی نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ کند». نگفت: داغ نمی‌کنند؛ بلکه رسول‌اللهr رگِ دست سعد بن معاذt را داغ کرد. سعد بن معاذt در غزوه‌ی احزاب از ناحیه‌ی رگِ دستش آسیب دید؛ همان رگی که اگر پاره شود، انسان خیلی زود از پای درمی‌آید. رسول‌اللهr این رگ را داغ کرد و خون‌ریزی قطع شد؛ حال آن‌که پیامبرr نخستین کسی‌ست که بدون حساب و عذاب، وارد بهشت می‌شود. لذا کسانی که داغ می‌کنند، نیکوکارند و همین‌طور کسانی که بر مردم دعاهای شرعی را می‌خوانند؛ در این حدیث، سخن درباره‌ی کسانی‌ست که درخواست دم (تعویذ) نمی‌کنند و هم‌چنین از کسی نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ کند.

***

76- الثَّانِی: عَنْ ابْن عبَّاس$ أیْضاً أَنَّ رسولَ اللَّهِr کانَ یقُول: «اللَّهُم لَکَ أسْلَمْتُ وبِکَ آمنْت، وعلیکَ توَکَّلْت، وإلَیکَ أنَبْت، وبِکَ خاصَمْت. اللَّهمَّ أعُوذُ بِعِزَّتِک، لا إلَه إلاَّ أنْتَ أنْ تُضِلَّنِی أنْت الْحیُّ الَّذی لا تمُوت، وَالْجِنُّ وَالإِنْسُ یمُوتُونَ». [متفق علیه؛ این، لفظ مسلم می‌باشد و بخاری، آن را به صورت مختصر ذکر  کرده است.]([3])

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: رسول‌اللهr دعا می‌کرد: «یا الله! تسلیم تو شدم، به تو ایمان آوردم، بر تو توکل کردم، به سوی تو روی آوردم و به کمک تو، با دشمنان مقابله نمودم. یا الله! هیچ معبود راستینی جز تو نیست، به عزت تو پناه می‌برم که مبادا مرا گمراه کنی؛ تو، همیشه‌زنده‌ای هستی که هرگز نمی‌میری و جن‌ها و انسان‌ها می‌میرند».

77- الثَّالِث: عن ابْنِ عَبَّاس$ أیضاً قال: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُقَالَهَا إبْراهِیمُr حینَ أُلْقِى فی النَّار، وَقالهَا مُحمَّدٌr حیِنَ قَالُوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ [روایت بخارى]([4])

وفی روایة له عن ابْنِ عَبَّاسٍ$ قال: «کَانَ آخِرَ قَوْل إبْراهِیمَr حِینَ ألْقِی فی النَّارِ: «حسْبی اللَّهُ وَنِعمَ الْوَکِیلُ».

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: هنگامی که ابراهیمr را در آتش انداختند، گفت:   ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ و هنگامی که به محمدr (و یارانش) گفتند: از دشمنان بترسید که برای نبرد با شما جمع شده‌اند، این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند:﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ یعنی: «الله، برای ما کافی‌ست و او، بهترین کارساز است».

در روایت دیگری از بخاری، آمده است که ابن عباس$ می‌گوید: هنگامی که ابراهیمr را در آتش انداختند، آخرین سخنش، این بود که: «حسْبی اللَّهُ وَنِعمَ الْوَکِیلُ»؛ یعنی: «الله برای من کافی‌ست و او، بهترین کارساز است».

شرح

ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام، هر دو خلیلِ اللهU هستند. اللهY می‌فرماید:

﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا ١٢٥                                                        [النساء : ١٢٥]      

الله، ابراهیم را به دوستی برگزید.

رسول‌اللهr فرموده است: «إنَّ اللهَ قد اتَّخَذَنِی خلیلاً کما اتَّخذَ إبراهیمَ خَلیلاً»؛([5]) یعنی: «الله همان‌طور که ابراهیم را به‌دوستی گرفته، مرا نیز به دوستی برگزیده است». خلیل، به دوستِ بسیار خاصی و ویژه‌ای گفته می‌شود که بیش‌ترین محبت و دوستی را دارد و تنها ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام به این مقام از دوستی رسیده‌اند. گاه می‌شنویم که برخی از مردم می‌گویند: ابراهیم خلیل‌الله، محمد حبیب‌الله و موسی، کلیم‌الله. در سخنِ کسی که رسول‌اللهr را «حبیبالله» می‌نامد، این اشکال وجود دارد که خُلّت از محبت، بلیغ‌تر است؛ یعنی مقام خلیل، از مقام حبیب بالاتر می‌باشد. لذا اگر رسول‌اللهr را حبیب‌الله بدانیم، نه «خلیلالله»؛ در آن نوعی نقص یا کاستی نسبت به حق رسول‌اللهr وجود دارد؛ زیرا خیلی‌ها از چنین مقامی برخوردارند؛ مؤمنان، نیکوکاران و افراد عادل، همه دوستان خدا هستند و الله، آن‌ها را دوست دارد. اما دوست خاص و ویژه‌ی الله، فقط ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام، هستند؛ لذا درست، این است که بگوییم: ابراهیم خلیل‌الله، محمد خلیل‌الله و موسی، کلیم‌الله. ضمن این‌که اللهU هنگامی که محمدr را بالای هفت آسمان برد، با او بدون واسطه و به‌طور مستقیم، سخن گفت.

هنگامی که ابراهیمr را در آتش انداختند، ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ  گفت. آری؛ ابراهیمu را در آتش انداختند؛ زیرا قومش را به عبادت الله یکتا و بی‌شریک، فراخواند؛ اما قومش قبول نکردند و بر کفر و شرک پافشاری نمودند. روزی ابراهیمu همه‌ی بت‌هایشان، جز بت بزرگ را شکست و آن‌ها را تکه‌تکه کرد. وقتی از سور و جشن خویش بازگشتند، دیدند که چه بر سرِ معبودانشان آمده است؛ لذا تصمیم گرفتند ابراهیمu را مجازات کنند. گفتند: حال با ابراهیم، چه کنیم؟

﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ ٦٨                   [الأنبیاء: ٦٨]      

گفتند: اگر می‌خواهید کاری بکنید، او را بسوزانید و معبودانتان را یاری دهید.

آتش بزرگی برافروختند و ابراهیمu را در آن انداختند. گفته می‌شود: آتش به‌اندازه‌ای بزرگ بود که نمی‌توانستند به آن نزدیک شوند و ناگزیر شدند که ابراهیمu را از دور، با منجنیق در آتش بیندازند. وقتی او را در آتش انداختند، گفت: «حسْبی اللَّهُ وَنِعمَ الْوَکِیلُ». یعنی: «الله برای من کافی‌ست و او، بهترین کارساز است». چه اتفاقی افتاد؟ اللهY می‌فرماید:

﴿قُلۡنَا یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ ٦٩                                 [الأنبیاء: ٦٩]        

گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.

سرد باش، نه گرم یا داغ؛ سلامت باش، نه به‌گونه‌ای که ابراهیم هلاک شود؛ زیرا آتش، داغ و سوزان است و خداوندU به آتش دستور داد که بر ابراهیمu سرد و سلامت باشد و همین‌طور هم شد.

برخی از مفسران به‌نقل از بنی‌اسرائیل آورده‌اند که وقتی خداوند متعال به آتش دستور داد که بر ابراهیمu، سرد و سلامت باشد، همه‌ی آتش‌های دنیا خاموش شد.

این، روایت درستی نیست؛ زیرا اللهU همان آتشی را خطاب قرار داد که ابراهیمu را در آن انداختند. کارشناسان زبان عربی و علمای نحو می‌گویند: چنین خطابی با این ترکیب و ساختار، این را می‌رساند که خطاب، شامل هر آتشی نمی‌‌شود؛ بلکه خطاب فقط متوجه آتشی‌ست که ابراهیمu را در آن انداختند و از این‌رو سایر آتش‌های دنیا خاموش نشد.

الله متعال به دنبال این‌که به آتش، امر نمود که بر ابراهیمu سرد شود، دستور داد که بر او سلامت نیز باشد؛ از این‌رو علما گفته‌اند: اگر فقط فرمان می‌داد که سرد باشد، آتش به‌اندازه‌ای سرد می‌شد که ابراهیمu را هلاک می‌کرد؛ زیرا همه چیز از الله فرمان‌برداری می‌کند. ببینید که خدای متعال می‌فرماید:

﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِیَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ ١١  [فصلت: ١١]       

سپس به آفرینش آسمان که به صورت دود بود، پرداخت؛ به آسمان و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید. گفتند: به دل‌خواه آمدیم و فرمان‌برداریم.

دومین خلیل، محمد مصطفیr نیز ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ  گفت. رسول‌اللهr و صحابهy پس از آن‌که از غزوه‌ی احد بازگشتند، به آن‌ها گفته شد: مردم، دوباره برای نبرد با شما جمع شده‌اند و می‌خواهند به مدینه حمله نمایند و کارتان را تمام کنند؛ اما پیامبرr و یارانش گفتند: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ  یعنی: «الله برای ما کافی‌ست و او بهترین کارساز است». اللهY می‌فرماید:

﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ ١٧٤    [آل عمران: ١٧٤]           

مؤمنان، به نعمت و فضل الله بازگشتند؛ هیچ آسیبی به آنان نرسید و در پی رضایت الله برآمدند. و الله، دارای فضل بزرگ و بی‌کرانی‌ست.

پسندیده است که انسان هنگام رویارویی با دشمنانش بگوید: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ ؛ لذا خدای متعال، او را از شرّ دشمنانش مصون می‌دارد؛ همان‌گونه که ابراهیم و محمد علیهماالصلاة والسلام را کفایت و محافظت نمود.

***

78- الرَّابع: عَن أبی هُرَیْرةَt عن النَّبیِّr : «یَدْخُلُ الْجَنَّةَ أقْوَامٌ أفْئِدتُهُمْ مِثْلُ أفئدة الطَّیْرِ». [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «مردمانی وارد بهشت می‌شوند که دل‌هایشان مانند دل‌های پرندگان است».

[نووی/ می‌گوید: گفته شده که منظور، کسانی هستند که بر خداوند توکل می‌کنند. هم‌چنین گفته شده که آن‌ها، دل‌نازک‌اند.]

79- الْخَامِس: عنْ جَابِرٍt أَنَّهُ غَزَا مَعَ النَّبِیِّr قِبَلَ نَجْدٍ فَلَمَّا قَفَل رسول اللَّهr قَفَل مَعهُم، فأدْرکتْهُمُ الْقائِلَةُ فی وادٍ کَثِیرِ الْعضَاه، فَنَزَلَ رسولُ اللَّهِr وتَفَرَّقَ النَّاسُ یسْتظلُّونَ بالشجر، ونَزَلَ رسولُ اللَّهr تَحْتَ سمُرَةٍ، فَعَلَّقَ بِهَا سیْفَه، ونِمْنَا نوْمةً، فإذا رسولُ اللَّهِr یدْعونَا، وإِذَا عِنْدَهُ أعْرابِیٌّ فقال: «إنَّ هَذَا اخْتَرَطَ عَلَیَّ سیْفی وأَنَا نَائِم، فاسْتیقَظتُ وَهُو فی یدِهِ صَلْتًا، قال: مَنْ یَمْنَعُکَ منِّی؟ قُلْت: اللَّه ثَلاثاً». وَلَمْ یُعاقِبْهُ وَجَلَس. [متفق علیه] ([7])

وفی روایة: قَالَ جابِرt : کُنَّا مع رسول اللِّهِr بذاتِ الرِّقاع، فإذَا أتینا على شَجرةٍ ظلیلة ترکْنَاهَا لرسول اللَّهr فَجاء رجُلٌ من الْمُشْرِکِین، وسیف رسول اللَّهr مُعَلَّقٌ بالشَّجرةِ ، فاخْترطهُ فقال: تَخَافُنِی؟ قال: «لا». قال: فمَنْ یمْنَعُکَ مِنِّی؟ قال: «اللَّه».

وفی روایة أبی بکرٍ الإِسماعیلی فی صحیحِه: قال: منْ یمْنعُکَ مِنِّی؟ قال: «اللَّهُ». قال: فسقَطَ السَّیْفُ مِنْ یدِه، فأخذ رسَول اللَّهr السَّیْفَ فَقال: «منْ یمنعُکَ مِنِّی؟» فَقال: کُن خَیْرَ آخِذ، فَقال: «تَشهدُ أنْ لا إلَه إلا اللَّه، وأنِّی رسولُ اللَّه؟» قال: لا، ولکِنِّی أعاهِدُک أن لا أقَاتِلَک، ولا أکُونَ مع قوم یقاتلونک، فَخلَّى سبِیله، فَأتى أصحابَه فقال: جِئتکُمْ مِنْ عِندِ خیرِ النَّاس.

ترجمه: از جابرt روایت است که با رسول‌خداr برای جهاد، به منطقه‌ی «نجد» رفت و در بازگشت نیز با رسول‌خداr و همراهانش بود. نیم‌روز و در شدت گرمای ظهر به سرزمینی رسیدند که پر از درختان خاردار بود. پیامبرr آن‌جا اتراق کرد و مردم پراکنده شدند و زیر سایه‌های درختان رفتند. رسول‌اللهr زیر درختی پربرگ و سایه‌دار، به استراحت پرداخت و شمشیرش را به درخت آویخت. اندکی خوابیدیم؛ ناگهان متوجه شدیم که رسول‌اللهr ما را صدا می‌زند. صحرانشینی نزدش بود. رسول‌اللهr فرمود: «من خوابیده بودم که این مرد شمشیرم را از نیام بیرون کشید. پس بیدار شدم و دیدم که شمشیر برهنه را در دست گرفته است؛ به من گفت: چه کسی تو را از من نجات می‌دهد؟ سه بار گفتم: الله». پیامبرr او را مجازات نکرد و نشست.

در روایتی دیگر، آمده است که جابرt می‌گوید: در غزوه‌ی «ذاتالرقاع» با رسول‌اللهr بودیم؛ به درخت سایه‌داری رسیدیم و آن را برای رسول‌اللهr گذاشتیم. شمشیر رسول‌اللهr به درخت آویخته بود که مشرکی آمد و آن را از نیام بیرون کشید و (به پیامبرr) گفت: آیا از من می‌ترسی؟ فرمود: «نه». گفت: چه کسی، تو را از من نجات می‌دهد؟ پیامبرr فرمود: «الله».

در صحیح ابوبکر اسماعیلی آمده است: ... شمشیر از دست صحرانشین افتاد. پیامبرr آن را برداشت و فرمود: «چه کسی، تو را از من نجات می‌دهد؟» گفت: از من بگذر. رسول‌اللهr فرمود: «آیا گواهی می‌دهی که معبود برحقی جز الله وجود ندارد و من، فرستاده‌ی الله هستم؟» گفت: نه؛ اما قول می‌دهم که هیچ‌گاه با تو نجنگم و با کسانی که با تو می‌جنگند، همراهی نکنم. لذا رسول‌خداr او را رها کرد. وی پیش دوستانش رفت و گفت: از نزد بهترین شخص، پیشِ شما می‌آیم.

80- السادِس: عنْ عمرَt قال: سمعْتُ رسولَ اللَّهr یقُولُ: «لَوْ أنَّکم تتوکَّلونَ على اللَّهِ حقَّ تَوکُّلِهِ لرزَقکُم کَما یرزُقُ الطَّیْر، تَغْدُو خِماصاً وترُوحُ بِطَانًا». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.]([8])

ترجمه: عمرt می‌گوید: از رسول‌خداr شنیدم که می‌فرمود: : «اگر آن‌گونه که باید و شاید بر الله توکل کنید، روزیِ شما را می‌رساند؛ آن‌گونه که به پرندگان روزی می‌دهد. ابتدای روز، لانه‌هایشان را گرسنه و با شکمِ خالی ترک می‌کنند و در پایان روز با شکم سیر بازمی‌گردند».

 

شرح

توکل حقیقی و شایسته بر الله متعال، این است که در کسب روزی و دیگر موارد، به‌طور کامل به اللهU اعتماد کنید. در این صورت، الله متعال روزیِ شما را مانند پرندگان می‌دهد؛ زیرا پرندگان کسی ندارند که به آن‌ها دانه و غذا بدهد؛ در آسمان پرواز می‌کنند و پس از گشت و گذاری که روزی خود را به‌دست می‌آورند، با شکم سیر به لانه‌هایشان باز می‌گردند.

در متن حدیث، عبارت «تَغْدُو خِماصاً» آمده است؛ یعنی: ابتدای روز با شکم گرسنه، لانه‌هایشان را ترک می‌کنند. واژه‌ی «خِماصاً»، هم‌خانواده‌ی واژه‌ی «مخمصة» می‌باشد که به معنای گرسنگی‌ست. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِی مَخۡمَصَةٍ غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٣

                                                                                                                             [المائ‍دة: ٣]        

پس هرکس بدون رغبت به گناه، در حال گرسنگی شدید، (به خوردن محرّمات) ناگزیر شود، بداند که الله آمرزنده­ی مهرورز است.

پرندگان ابتدای روز لانه‌هایشان را در حالی ترک می‌کنند که چیزی در شکمشان نیست؛ چون به پروردگارشان توکل و اعتماد دارند. و در پایان روز، با شکم پُر و سیر به لانه‌هایشان بازمی‌گردند. لذا در می‌یابیم که:

اولاً: انسان باید آن‌گونه که حق توکل و اعتماد به اللهU می‌باشد، به او اعتماد نماید.

ثانیاً: هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، مگر آن‌که روزی‌اش با خداست؛ حتی پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند و تنها پروردگار متعال، او را در آسمان نگه می‌دارد و به او روزی می‌دهد.

روزیِ هر جنبنده‌ای که در زمین وجود دارد، از مورچه گرفته تا فیل، با خداست؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿۞وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ کُلّٞ فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ ٦               [هود: ٦]           

هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، مگر آن‌که روزی‌اش با الله است و او، محل ماندن و انتقال هر جنبنده‌ای را می‌داند. همه‌ در کتابی آشکار، (ثبت) است.

کسی که نسبت به پروردگارش بدگمان است، در گمراهی شدیدی به‌سر می‌برد؛ مثل شعاری که امروز برای تنظیم خانواده سر می‌دهند و می‌گویند: «فرزند کم‌تر، زندگی بهتر». به پروردگار عرش سوگند که دروغ می‌گویند. هر فرزندی، روزیِ خودش را دارد؛ چون هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست، مگر آن‌که روزی‌اش با خداست. پس فراموش نکن که روزی فرزندانت با اللهU می‌باشد و اوست که دروازه‌های روزی را به روی تو می گشاید تا خرج و نفقه‌ی فرزندانت را بدهی؛ اما بیش‌تر مردم گمان بدی به پروردگارشان دارند و به امور مادی و ظاهری نگاه می‌کنند و به دوردست و کرانه‌ی آسمان نمی‌نگرند و به قدرت الله توجه نمی‌کنند و گویا از یاد برده‌اند که الله روزی‌رسان است؛ هرچند که تعداد فرزندان، زیاد باشد. باور صحیح، همین است که هرچه بچه‌ها بیش‌تر شوند، روزی‌ات بیش‌تر می‌گردد و افزایش می‌یابد.

هم‌چنین از این حدیث در می‌یابیم که انسان در کنار توکل حقیقی و شایسته بر اللهU، باید از اسباب و زمینه‌های کسب روزی، استفاده کند و کسی که ادعای توکل می‌کند و اسباب را کنار می‌گذارد، در اشتباه است. متوکل، کسی‌ست که با به‌کارگیری اسباب بر اللهU توکل می‌نماید؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «همان‌طور که به پرندگان روزی می‌دهد، روزیِ شما را می‌رساند. پرندگان در ابتدای روز با شکم خالی لانه‌هایشان را ترک می‌کنند». آری؛ لانه‌هایشان را ترک می‌کنند و به دنبال روزی می‌روند؛ در لانه‌های خود نمی‌مانند. «از تو حرکت، از خدا برکت»؛ لذا وقتی به‌طور شایسته بر الله متعال توکل کردی، باید از اسباب شرعیِ کسب روزی مانند کشاورزی و تجارت، استفاده کنی تا به روزی حلال دست یابی.

از این حدیث درمی‌یابیم که پرندگان و دیگر آفریده‌های اللهU، او را می‌شناسند. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّۚ وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ    [الإسراء: ٤٤]    

آسمان‌های هفت‌گانه و زمین و آن‌چه در آن‌هاست، او را به پاکی یاد می‌کنند و هیچ موجودی نیست، مگر آن‌که پروردگار را به پاکی و بزرگی می‌ستاید.

همه‌ی موجودات آسمان‌ها و زمین، الله را به‌پاکی یاد می‌کنند؛ ولی ما ستایش آن‌ها را نمی‌فهمیم:

﴿وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡ                                                       [الإسراء: ٤٤]      

ولی شما ستایش و تسبیحشان را درنمی‌یابید.

اللهU می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩ ١٨           [الحج : ١٨]       

آیا نمی‌دانی همه‌ی کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند و نیز خورشید و ماه و ستارگان و کوه‌ها و درختان و چارپایان و بسیاری از مردم برای الله سجده می‌کنند و بسیاری هم سزاوار عذاب هستند. و هر کس که الله خوارش نماید، دیگر کسی نیست که او را گرامی بدارد. بی‌گمان الله هر چه بخواهد، انجام می‌دهد.

بنابراین پرندگان، پروردگارشان را می‌شناسند و بنا بر فطرت و نهادی که خداوندU آن‌ها را بر آن سرشته است، به سوی منافع و نیازهای خود رهنمون می‌شوند و روزیِ خود را کسب می‌کنند و با شکم سیر به لانه‌هایشان باز می‌گردند و این روال، هر روز ادامه دارد و بدین‌سان اللهU، به پرندگان روزی می‌دهد و روزیِ آن‌ها را فراهم می‌سازد.

حکمت الهی را بنگرید که چگونه پرندگان به جاهای دور کوچ می‌کنند و بدون هیچ اشتباهی، دوباره به جای اصلی خود باز می‌گردند؛ زیرا الله به هر مخلوقی، آفرینش ویژه‌ای بخشیده و آن‌گاه او را به سوی نیازهایش رهنمون شده است.

***

81- السَّابِع: عن أبی عِمَارةَ الْبراءِ بْنِ عازِبٍ$ قال: قال رسولُ اللَّهr : «یا فُلان إذَا أَویْتَ إِلَى فِرَاشِکَ فَقُل: اللَّهمَّ أسْلَمْتُ نفْسی إلَیْک، ووجَّهْتُ وجْهِی إِلَیْک، وفَوَّضْتُ أمری إِلَیْک، وألْجأْتُ ظهْرِی إلَیْک. رغْبَة ورهْبةً إلَیْک، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْکَ إلاَّ إلَیْک، آمَنْتُ بِکِتَابِکَ الَّذی أنْزَلْتَ، وبنبیِّک الَّذی أرْسلت، فَإِنَّکَ إنْ مِتَّ مِنْ لَیْلَتِکَ مِتَّ عَلَى الْفِطْرَةِ، وإنْ أصْبحْتَ أصَبْتَ خیْراً». [متفق علیه]([9])

وفی روایة فی الصَّحیحین عن الْبرَاءt قال: قال لی رسول اللَّهr : «إذَا أتَیْتَ مضجعَکَ فَتَوَضَّأْ وُضُوءَکَ للصَّلاَةِ، ثُمَّ اضْطَجِعْ عَلَى شِقِّکَ الأیْمَنِ وقُل: وذَکَر نحْوَه ثُمَّ قَالَ وَاجْعَلْهُنَّ آخرَ ما تَقُولُ».

ترجمه: ابوعماره، براء بن عازب$ می‌گوید: رسول‌اللهr به من فرمود: «ای فلانی! هنگامی که به رختخوابت رفتی، این دعا را بگو: «اللَّهمَّ أسْلَمْتُ نفْسی إلَیْک، ووجَّهْتُ وجْهِی إِلَیْک، وفَوَّضْتُ أمری إِلَیْک، وألْجأْتُ ظهْرِی إلَیْک. رغْبَة ورهْبةً إلَیْک، لا ملجَأَ ولا منْجى مِنْکَ إلاَّ إلَیْک، آمَنْتُ بِکِتَابِکَ الَّذی أنْزَلْتَ، وبنبیِّک الَّذی أرْسلت». اگر در آن شب بمیری، بر فطرت (ایمان) از دنیا رفته‌ای و اگر شب را به صبح رساندی (و از دنیا نرفتی)، به نیکی فراوانی دست یافته‌ای».

[ترجمه‌ی دعا: «یا الله! با بیم و امید، خود را تسلیم تو نمودم و به سوی تو روی آوردم؛ کارهایم را به تو سپردم و به تو پناه آوردم (به تو توکل کردم)؛ در برابر تو هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد. به کتابی که نازل فرموده‌ای و به پیامبری که فرستاده‌ای، ایمان دارم».]

در روایتی دیگر، در صحیحین آمده است که براءt می‌گوید: رسول‌اللهr به من فرمود: «هنگامی که می‌خواستی به رختخوابت بروی، همانند وضوی نماز، وضو بگیر و سپس بر پهلوی راست خود، بخواب و این دعا را بخوان ـ همان دعایی که پیش‌تر ذکر شد ـ و آن را آخرین سخن خویش قرار بده».

شرح

مؤلف/ حدیث براء بن عازب$ را در باب یقین و توکل، ذکر کرده است که رسول‌اللهr به براءt سفارش نمود که وقتی به رختخوابش رفت، این دعا را بخواند که در آن به سپردن کارها به الله و اعتماد و توکل بر او در ظاهر و باطن، اشاره شده است. رسول‌اللهr هم‌چنین به براءt سفارش نمود که بر پهلوی راست بخوابد؛ چون این کار، بهتر است و پزشکان نیز خوابیدن بر پهلوی راست را برای بدن، مفیدتر می‌دانند و برای حفظ تن‌درستی، از خوابیدن بر پهلوی چپ، بهتر و مؤثرتر است.

هم‌چنین برخی از کسانی که به عبادت شبانه خو گرفته‌اند، می‌گویند: هنگامی که انسان بر پهلوی راست می‌خوابد، به‌سادگی بیدار می‌شود؛ زیرا هنگام خوابیدن بر پهلوی چپ قلب انسان نیز می‌خوابد؛ بر عکس خوابیدن بر پهلوی راست که خواب انسان سنگین نمی‌شود و می‌تواند به‌سرعت یا به‌سادگی از خواب برخیزد؛ چون قلب انسان در خواب سنگین فرو نمی‌رود.

در این حدیث ذکر شده که رسول‌اللهr به براءt سفارش کرد که این دعا را آخرین سخنش قبل از خواب، قرار دهد؛ اگرچه اذکار دیگری هم پیش از خواب، گفته می‌شود؛ مثل سی و سه بار سبحان‌الله، سی و سه بار الحمدلله، و سی و چهار بار الله اکبر؛ اما حدیث براءt، بیان‌گر این است که مطابق سفارش رسول‌اللهr به براءt این دعا باید آخرین سخنی باشد که انسان، پیش از خواب می‌گوید.

 براء بن عازبt به‌قصد یادگیری، این دعا را نزد رسول‌اللهr تکرار کرد و گفت: «آمَنْتُ بِکِتَابِکَ الَّذی أنْزَلْتَ، وبِرَسُولِکَ الَّذی أرْسلتَ». رسول‌اللهr فرمود: «بگو: وبنبیِّک الَّذی أرْسلت، نگو: وبِرَسُولِکَ الَّذی أرْسلتَ».

گرچه معنا یکی‌ست، اما علما گفته‌اند: یکی از تفاوت‌های رسول و نبی در این است که رسول، هم از میان انسان‌ها برانگیخته می‌شود و هم از میان فرشتگان؛ اما نبی، فقط از میان انسان‌ها مبعوث می‌گردد. اللهY می‌فرماید:

﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ ١٩ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلۡعَرۡشِ مَکِینٖ ٢٠

                                                                                                             [التکویر: ١٩،  ٢٠]      

... به‌یقین قرآن، گفتار (ابلاغ‌شده توسط) فرستاده‌ای بزرگوار است، (جبرئیل، فرشته‌ی) نیرومندی که نزد صاحب عرش، دارای مقام والایی‌ست.

لذا رسول می‌تواند از جنس فرشتگان نیز باشد؛ اما نبی فقط از جنس انسان‌هاست و اگر در دعا می‌گفت: «وبِرَسُولِکَ الَّذی أرْسلتَ»، لفظ رسول (فرستاده)، شایسته‌ی فرشته‌ای چون جبرئیلu نیز بود؛ اما واژه‌ی نبی (پیامبر) در این دعا، ویژه‌ی محمدr می‌باشد.

از سوی دیگر، دلالت معنایی واژه‌ی رسول، از نوع دلالت التزام است؛ اما دلالت معنایی واژه‌ی نبی، مطابقت می‌باشد و دلالت مطابقت، از دلالت التزام قوی‌تر است.

شاهد موضوع در این حدیث، آن‌جاست که می‌گوید: «کارهایم را به تو سپردم»؛ و نیز آن‌جا که می‌گوید: «در برابر تو هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودت وجود ندارد»؛ زیرا توکل، این است که انسان همه‌ی کارهایش را به الله واگذار کند و بر این باور باشد که در برابر الله هیچ پناهگاه و جای نجاتی، جز خودش وجود ندارد و فقط از الله درخواست نجات کند؛ چراکه اگر الله متعال برای کسی امر ناگواری اراده کرده باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند مانعش شود و اگر امر خوشایندی برای انسان اراده نماید، هیچ کس نمی‌تواند لطف و احسانش را باز دارد. لذا شایسته است که انسان قبل از خوابیدن بر پهلوی راستش، این دعا را بگوید و آن را واپسین سخنش قرار دهد.

***

82- الثَّامِن: عنْ أبی بَکْرٍ الصِّدِّیق، عبدِ اللَّه بنِ عثمانَ بنِ عامِرِ بنِ عُمَرَ بن کعب بن سعد بْنِ تَیْمِ بْن مُرَّةَ بْنِ کَعْبِ بْن لُؤیِّ بْنِ غَالِب الْقُرَشِیِّ التَّیْمِیِّt وهُو وأبُوهُ وَأُمَّهُ صحابَةٌy قال: نظرتُ إلى أقْدَامِ المُشْرِکِینَ ونَحنُ فی الْغَارِ وهُمْ علَى رؤوسنا فقلتُ: یا رسولَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أحَدَهمْ نَظرَ تَحتَ قَدمیْهِ لأبصرَنا فقال: «مَا ظَنُّک یا أبا بکرٍ باثْنْینِ اللَّهُ ثالثُِهْما». [متفق علیه]([10])

ترجمه: ابوبکر صدیق، عبدالله بن عثمان بن عامر بن عمرو([11]) بن کعب بن سعد بن تَیم بن مره بن کعب بن لُؤَیّ بن غالب قریشی تَیمیt که خود و پدر و مادرش از اصحاب پیامبرند، می‌گوید: هنگامی که من و پیامبرr در غار بودیم، پاهای مشرکان را دیدم که بالای سرمان ایستاده بودند. گفتم: ای رسول‌خدا! اگر یکی از آن‌ها به پایین نگاه کند، حتماً ما را می‌بیند. فرمود: «ای ابوبکر! درباره‌ی دو نفر که سومین آن‌ها خداست، چه گمانی داری؟»

شرح

«ای ابوبکر! درباره‌ی دو نفر که الله، سومین آن‌هاست، چه می‌پنداری؟» یعنی آیا به نظر تو کسی می‌تواند آسیبی به آن‌ها برساند؟

این ماجرا، زمانی روی داد که پیامبرr از مکه به مدینه هجرت می‌کرد؛ زیرا از آن زمان که رسول‌اللهr دعوتش را آشکار ساخت و مردم دعوتش را پذیرفتند، مشرکان به مقابله با او و دعوتش برخاستند و عرصه را بر او تنگ کردند و با گفتار و کردارشان به اذیت و آزارش پرداختند؛ از این رو الله متعال به پیامبرr فرمان داد که از مکه به مدینه هجرت نماید. لذا سیزده سال پس از بعثت، از مکه به مدینه هجرت کرد و کسی جز ابوبکر صدیقt  و خدمت‌کار و یک راهنما همراهش نبود.

هنگامی که مشرکان از خروج پیامبرr و ابوبکر صدیقt اطلاع یافتند، جایزه‌ای برای دست‌گیری آن دو تعیین نمودند و اعلام کردند که هرکس زنده یا مرده‌ی آن‌ها را تحویل قریش دهد، در مقابل هر نفر، یک‌صد شتر جایزه می‌گیرد؛ صد شتر برای دستگیری پیامبرr و صد شتر برای دستگیری ابوبکرt.

مردم برای دستگیری پیامبرr و ابوبکر صدیقt بسیج شدند و برای یافتن آن‌ها در کوه‌ها، دره‌ها، غارها و هرجا که به ذهنشان می‌رسید، به جستجو پرداختند تا این‌که به غار «ثور» رسیدند؛ همان غاری که پیامبرr و ابوبکرt سه شب در آن پنهان شدند تا آتش جستجو، فروکش کند.

ابوبکرt به رسول‌خداr عرض کرد: اگر یکی از مشرکان به پایین نگاه کند، حتماً ما را می‌بیند. رسول‌اللهr فرمود: «درباره‌ی دو نفر که سومین آن‌ها خداست، چه گمانی داری؟» در کتاب خدا آمده است که پیامبرr به ابوبکر صدیقt فرمود:

﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ                                                                           [التوبة: ٤٠] 

اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست.

اما آیا کسی توانست بر آنان دست یابد؟ چه اتفاقی افتاد؟

هیچ‌کس بر آن‌ها دست نیافت؛ زیرا اراده‌ی خداوندی بود که کسی آن‌ها نبیند و هیچ چیز، مانع از بخشش و عطای الهی نمی‌گردد و هیچ کس نمی‌تواند بر خلاف اراده‌ی الله نفعی به کسی برساند؛ و هرکس که الله گرامی‌اش بدارد، هیچ‌کس نمی‌تواند او را خوار کند و هرکس که الله زبونش بگرداند، هیچ‌کس نمی‌تواند او را عزیز و گرامی بسازد:

﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ ٢٦

                                                                                                                   [آل عمران: ٢٦]        

بگو: یا الله! ای مالکَ الملک! به هر که بخواهی، پادشاهی و حکومت می­بخشی و پادشاهی و حکومت را از هر که بخواهی، می­گیری و هر که را بخواهی، عزت می­دهی و هر که را بخواهی، خوار و زبون می­گردانی. خوبی به دست توست و تو، بر همه چیز توانایی.

این ماجرا بیان‌گر کمال توکل پیامبرr بر پروردگارش می‌باشد و نشان می‌دهد که رسول‌خداr بر اللهU توکل و اعتماد نمود و کارش را به او سپرد. همین، شاهد موضوع توکل است که مؤلف/ این حدیث را در باب یقین و توکل ذکر کرده است. هم‌چنین درمی‌یابیم که داستان تنیدن عنکبوت بر دهانه‌ی غار، صحیح نیست. در پاره‌ای از کتاب‌های تاریخی آمده که تار عنکبوت، کبوتر و یک درخت، بر دهانه‌ی غار بود و هنگامی که مشرکان به دهانه‌ی غار رسیدند، گفتند: کبوتر روی شاخه‌ی این درخت که بر دهانه‌ی غار است، نشسته و عنکبوت بر دهانه‌ی غار تنیده است. این‌، روایت بی‌اساس و نادرستی‌ست؛ زیرا آن‌چه که مانع مشرکان از دیدن پیامبرr و ابوبکر صدیقt شد، اموری مادی نبود؛ بلکه اموری معنوی و امدادی غیبی بود که جزو نشانه‌های الهی‌ست و شامل حال آن دو گردید؛ همان‌طور که شامل حال بسیاری دیگر از بندگان نیک خدا نیز می‌گردد.

اللهU چشمان مشرکان را از دیدن پیامبرr و یار غارش، ابوبکر صدیقt بازداشت.

***

83- التَّاسِع: عَنْ أُمِّ المُؤمِنِینَ أُمِّ سلَمَةَ، واسمُهَا هِنْدُ بنْتُ أبی أُمَیَّةَ حُذَیْفةَ المخزومیة& أنّ النبیَّr کانَ إذَا خَرجَ مِنْ بیْتِهِ قال: «بسم اللَّهِ، توکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذُ بِکَ أنْ أَضِلَّ أو أُضَل، أَوْ أَزِلَّ أوْ أُزل، أوْ أظلِمَ أوْ أُظلَم، أوْ أَجْهَلَ أو یُجهَلَ عَلَیَّ». [حدیث صحیحی‌ست که ابو داود و ترمذی و دیگران، با سندهای صحیح روایتش کرده‌اند. این لفظ ابوداود است و ترمذی گوید: حسن صحیح می‌باشد.]([12])

ترجمه: مادر مؤمنان، ام‌سلمه& که نامش، هند دختر ابوامیه حذیفه‌ی مخزومی‌ست، می‌گوید: هرگاه پیامبرr می‌خواست از خانه‌اش بیرون برود، این دعا را می‌گفت: «بسم اللَّهِ، توکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذُ بِکَ أنْ أَضِلَّ أو أُضَل، أَوْ أَزِلَّ أوْ أُزل، أوْ أظلِمَ أوْ أُظلَم، أوْ أَجْهَلَ أو یُجهَلَ عَلَیَّ»؛ یعنی: «به نام‌ الله؛ بر الله توکل کردم. یا الله! از این‌که گمراه شوم یا مرا گمراه کنند، و از این‌که خطا کنم یا مرا دچار خطا و لغزش نمایند، و از این‌که ستم کنم یا به من ستم شود، یا از این‌که کار جاهلانه‌ای انجام دهم یا کار جاهلانه‌ای در حق من انجام گردد، به تو پناه می‌برم».

شرح

شاهد، این‌جاست که فرمود: «بسم اللَّهِ، توکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ»؛ لذا درمی‌یابیم که باید هنگام بیرون رفتن از خانه، این ذکر را که حاوی مفاهیم ارزشمندی از جمله توکل بر اللهU و پناه بردن به اوست، بر زبان بیاوریم؛ زیرا هنگامی که انسان از خانه‌اش بیرون می‌رود، بیش‌تر در معرض خطر و آسیب‌هایی مانند گزیدن مار و عقرب می‌باشد. لذا می‌گوید: «آمَنتُ بِاللهِ، اعتَصَمتُ باللهِ، تَوَکَّلتُ عَلَی اللهِ».

در دعای هنگام خروج از منزل آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذُ بِکَ أنْ أَضِلَّ»؛ یعنی: «پروردگارا! به تو پناه می‌برم از این‌که خود، گمراه شوم»، «أو أُضَلَّ»؛ یا این‌که کسی مرا گمراه کند.

«أَوْ أَزِلَّ» یا این‌که خطا کنم؛ «أوْ أُزَل» یا کسی مرا به خطا و لغزش بکشاند. «أوْ أَظلِمَ» یا به کسی ستم کنم «أوْ أُظلَم» یا به من، ستم شود. «أوْ أَجْهَلَ» یا کار نابخردانه‌ای انجام دهم «أو یُجهَلَ عَلَیَّ» و یا کسی نسبت به من کار جاهلانه‌ای انجام دهد و به من، تعدی نماید.

پسندیده است که انسان هنگام بیرون رفتن از خانه‌اش این دعا را که  به مفهوم پناه بردن به اللهU می‌باشد، بخواند.

***

84- الْعَاشِر: عنْ أنسٍt قال: قال: رسولُ اللَّهِr : «مَنْ قَالَ یعنِی إذا خَرَج مِنْ بیْتِهِ: بِسْم اللَّهِ توکَّلْتُ عَلَى اللَّه، ولا حوْلَ ولا قُوةَ إلاَّ بِاللَّه، یقالُ لهُ: هُدیتَ وَکُفِیت و وُقِیتَ، وتنحَّى عنه الشَّیْطَانُ». [روایت ابو داود، ترمذی و نسائی و... ترمذی، این حدیث را حسن دانسته است.]([13])

زاد أبو داود: «فیقول: یعْنِی الشَّیْطَانَ لِشَیْطانٍ آخر: کیْفَ لک بِرجُلٍ قَدْ هُدِیَ وَکُفی وَوُقِى»؟

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرکس (هنگام بیرون رفتن از خانه‌اش) بگوید: بِسْم اللَّهِ توکَّلْتُ عَلَى اللَّه، ولا حوْلَ ولا قُوةَ إلاَّ بِاللَّه، (از سوی فرشتگان) به او گفته می‌شود: هدایت، کفایت، و حفاظت شدی و شیطان از او دور می‌گردد».

ابوداود، افزون بر این آورده است: «شیطان به شیطان دیگری می‌گوید: چگونه می‌توانی کسی را فریب دهی که هدایت، کفایت و حفاظت شده است؟»

***

85- وَعنْ أنَسٍt قال: کَان أخوانِ عَلَى عهْدِ النبیِّr وکَانَ أَحدُهُما یأْتِی النبیِّr والآخَرُ یحْتَرِف، فَشَکَا الْمُحْتَرِفُ أخَاهُ للنبیِّr فقال: «لَعلَّکَ تُرْزَقُ بِهِ». [ترمذی، با سند صحیح بنا بر شرط مسلم، روایتش کرده است.]([14])

ترجمه: انسt می‌گوید: دو برادر در دوران پیامبرr بودند که یکی از آن‌ها، نزد پیامبرr می‌آمد و دیگری کار می‌کرد. دومی نزد پیامبرr آمد و از برادرش شکایت کرد که کار نمی‌کند. رسول‌اللهr فرمود: «چه بسا تو نیز به برکت او روزی می‌یابی».

***

 




([1]) صحیح بخاری، ش: 5705؛ و صحیح مسلم، ش: 220. شیخ آلبانی/ می‌گوید: سزاوار بود که مؤلف/ یادآوری می‌کرد که این، لفظ مسلم/ می‌باشد؛ چون در روایتی که بخاری/ نقل کرده، «لایرقون» نیامده و به جای آن، «لایکتوون» آمده است؛ یعنی: «از کسی نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ کند». لفظ مسلم، از لحاظ سند و متن، شاذ است.

([2]) شافعی/ می‌گوید: شاذ، این است که راوی معتبر، حدیثی را نقل کند که بر خلاف حدیث سایر راویان معتبر (ثقه) باشد. حافظ ابویعلی قزوینی نیز همین تعریف را از تعدادی از حجازی‌ها، نقل کرده است. حفاظ حدیث، بر این باورند که شاذ، حدیثی‌ست که فقط یک سند دارد؛ چه راوی ثقه، روایتش کند و چه راوی غیرثقه که در این صورت، روایتش قابل احتجاج نیست و روایت شاذِ راوی غیر ثقه رد می‌شود. حاکم نیشابوری/، حدیثی را که یک راوی ثقه، روایت کند و حدیث دیگری، برای تقویت آن نباشد، شاذ دانسته است. ابن‌صلاح، اشکال‌های این تعریف را بررسی کرده است. لذا صحیح‌ترین تعریف درباره‌ی حدیث شاذ، همان است که امام شافعی/ گفته است. [مترجم]

([3]) صحیح بخاری، ش: 7383؛ و صحیح مسلم، ش: 2717.

([4]) صحیح بخاری، ش: 4563.

([5]) صحیح مسلم، ش: 827 به نقل از جُندَبt.

([6]) صحیح مسلم، ش: 2840.

([7]) صحیح بخاری، ش: 2910؛ و صحیح مسلم، ش: 843.

([8]) السلسلة الصحیحة، از آلبانی/، ش: 310؛ و صحیح الجامع، ش :5254.

([9]) صحیح بخاری، در چندین جا؛ از جمله: (6313، 7488)؛ و صحیح مسلم، ش: 2710.

([10]) صحیح بخاری، ش: 3653؛ و صحیح مسلم، ش: 2381.

([11]) صحیح، عامر بن عمرو می‌باشد؛ اما در متن، عامر بن عُمَر ثبت شده است. نگا: الإصابۀ از ابن‌حجر (4/144، 145)؛ نسب ابوبکر صدیقt در پُشت ششم، یعنی در مره بن کعب، به نسب رسول‌خداr می‌رسد. [مترجم]

([12]) صحیح الجامع، ش: 4709؛ و صحیح ابن‌ماجه از آلبانی/، ش: 3134؛ آلبانی در مشکاة المصابیح، آن را صحیح دانسته است، حدیث شماره‌ی: 2442. به توضیح علامه آلبانی/ درباره‌ی سند این روایت در مقدمه‌ی همین کتاب مراجعه کنید.

([13]) صحیح ترمذی، ش: 2724.

([14]) صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1912؛ و در مشکاة المصابیح (ش: 5308) گفته است: سندش، نیکوست.

6- باب: تقوا

6- باب: تقوا

تقوا، برگرفته از «وقایه» می‌باشد؛ یعنی هر آن چیزی که انسان به‌وسیله‌ی آن، از عذاب اللهU مصون می‌ماند. آن‌چه که انسان را در برابر عذاب الهی حفظ می‌کند، پرداختن به دستورهای الهی و دوری از اموری‌ست که نهی فرموده؛ این، همان چیزی‌ست که انسان را از عذاب اللهU حفظ می‌کند.

باید دانست که گاه تقوا یا پرهیزکاری، در کنار واژه‌ی «نیکی» ذکر می‌شود؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰ                                                                   [المائ‍دة: ٢]        

و با یکدیگر بر نیکی و پرهیزکاری همکاری نمایید.

و گاه، به‌تنهایی ذکر می‌گردد. لذا وقتی که با واژه‌ی «نیکی» ذکر می‌شود، نیکی به معنای انجام دستورهای الهی‌ست و پرهیزکاری، به معنای دوری از آن‌چه که الله متعال، منع فرموده است؛ اما در مواردی که تقوا (پرهیزکاری) به‌تنهایی ذکر می‌گردد، هر دو را دربرمی‌گیرد؛ هم انجام دستورهای الهی و هم دوری از نواهی پروردگار. الله متعال در کتابش بیان فرموده که بهشت، از آنِ پرهیزکاران است؛ به عبارت دیگر پرهیزکاران، بهشتی‌اند. الله متعال همه‌ی ما را در جرگه‌ی پرهیزکاران قرار دهد؛ از این‌رو انسان باید برای فرمان‌برداری از اللهU و کسب اجر و پاداش الهی و رهایی از عذابش، تقوا پیشه سازد. مؤلف/ چند آیه در باب تقوا ذکر کرده است؛ وی می‌گوید: الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ                           [آل عمران: ١٠٢]      

ای مؤمنان! آن‌گونه که حقِّ تقوای الله است، تقوا پیشه کنید.

و می‌فرماید:

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ                                                                   [التغابن : ١٦]      

تا می‌توانید، تقوای الله پیشه سازید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا ٧٠            [الأحزاب: ٧٠]      

ای مؤمنان! تقوای الله پیشه کنید و سخن استوار بگویید.

آیه‌های زیادی به تقوا و پرهیزکاری فرمان می‌دهد؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُۚ

                                                                                                                  [الطلاق : ٢،  ٣]        

و هر کس تقوای الله پیشه کند، (الله، راه ‌حل و) برون‌رفتی (از مشکلات) برایش فراهم می‌کند و به او از آن‌جا که گمانش را ندارد، روزی می‌دهد.

و می‌فرماید:

﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا وَیُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ ٢٩    [الأنفال: ٢٩]     

اگر تقوای الله پیشه کنید، به شما قدرت تشخیص حق از باطل می­دهد و گناهانتان را از شما می­زداید و شما را می­بخشد؛ الله، صاحبِ فضل و بخشش بزرگ است.

شرح

الله متعال در آیه‌ی 102 سوره‌ی آل‌عمران، به مؤمنان دستور می‌دهد که آن‌گونه که حق تقوای الهی‌ست، تقوا پیشه کنند؛ مؤلف/ با ذکر آیه‌ی 16 سوره‌ی تغابن، به مفهوم حق تقوای الهی اشاره کرده است. الله در این آیه می‌فرماید:

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ                                                                   [التغابن : ١٦]      

تا می‌توانید، تقوای الله پیشه سازید.

و این، تفسیر فرموده‌ی اللهU می‌باشد که می‌فرماید: ﴿حَقَّ تُقَاتِهِۦ؛ حق تقوای الهی، این است که تا می‌توانید، تقوا پیشه کنید؛ زیرا الله متعال به هیچ‌کس بیش از توانش تکلیف نمی‌دهد. باید توجه داشت که این آیه، به معنای تنبلی و سستی در زمینه‌ی تقوا نیست؛ بلکه این را می‌رساند که باید در حد توان، تقوا و پرهیزکاری پیشه کرد؛ یعنی هرچه در توان داری، برای تقوا و پرهیزکاری به‌کار بگیر و هیچ توان و نیرویی را در این زمینه کنار مگذار. البته اللهU به انسان، تکلیفی نمی‌دهد که از توانش خارج باشد.

از آیه‌ی 16 سوره‌ی تغابن، چنین برداشت می‌کنیم که اگر انسان نتواند به‌طور کامل و یا به کامل‌ترین شکل حکم و فرمان الهی را اجرا کند، باید تا حدی که در توان اوست، به انجام فرمان الله بپردازد. چنان‌که رسول‌اللهr به عمران بن حصینt فرمود: «صَلِّ قَائِمًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ»؛([1]) یعنی: «ایستاده، نماز بخوان؛ و اگر نتوانستی، نشسته نماز بخوان؛ و اگر نشسته هم نتوانستی، بر پهلو (خوابیده) نماز بخوان». بدین‌سان رسول‌اللهr ترتیب نحوه‌ی نماز خواندن را بر حسب توانایی، بیان فرمود.

سایر دستورهای شرعی نیز همین‌گونه است؛ مانند روزه که اگر کسی عذر داشت و نتوانست در ماه مضان روزه بگیرد، آن را به‌تأخیر می‌اندازد و به تعداد روزهای از دست‌رفته، در سایر ایام روزه می‌گیرد؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۗ                      [البقرة: ١٨٥]      

و هرکس مریض یا مسافر باشد، باید به تعداد روزهای فوت‌شده در سایر ایام روزه بدارد.

و درباره‌ی حج می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاۚ            [آل عمران: ٩٧]      

حج این خانه برای الله بر کسی که توانایی رفتن به آن‌جا را دارد، واجب است.

یعنی حج بر کسی که توانایی رفتن به خانه‌ی خدا را ندارد، واجب نیست؛ اما اگر توانایی مالی داشته باشد، بر او واجب است که کسی را به جای خود، به حج و عمره بفرستد. به‌هر حال، تقوا و سایر دستورهای شرعی، به توانایی انسان بستگی دارد و اگر کسی توانایی انجام یک یا بخشی از فرمان‌های الهی را نداشته باشد، باید به دستورهایی بپردازد که توانش را دارد. هم‌چنین اگر کسی به چیزی از نواهی الهی یا آن‌چه که الله متعال منع کرده است، نیاز شدید و گریزناپذیری پیدا کند، برای او جایز است که در حد رفع ضرورت گریزناپذیرش از آن چیز حرام، استفاده کند؛ زیرا اللهY می‌فرماید:

 

﴿وَقَدۡ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَیۡکُمۡ إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَیۡهِ      [الأنعام: ١١٩] 

 در حالی که پروردگار، آن‌چه را که بر شما حرام کرده، بیان نموده است؛ مگر این‌که به (خوردن) آن ناچار شوید.

اگر انسان به خوردن گوشت مردار یا گوشت خوک یا گوشت الاغ اهلی و دیگر چیزهایی که الله متعال حرام کرده است، ناچار شود، برایش جایز است که به‌اندازه‌ی رفع نیاز شدیدش، از آن بخورد.

اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا ٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ         [الأحزاب: ٧٠،  ٧١]                                                                                                     

ای مؤمنان! تقوای الله پیشه کنید و سخن استوار بگویید تا الله اعمالتان را برای شما اصلاح نماید و گناهانتان را بیامرزد.

الله متعال به دو امر مهم دستور داد: تقوا و گفتن سخن استوار (درست). پیش‌تر درباره‌ی تقوا سخن گفتیم؛ اما سخن استوار، همان سخن درست است و شامل هر سخن سودمندی می‌گردد؛ مانند ذکر الله یا سخنی که در جهت کسب علم باشد یا امر به معروف و نهی از منکر یا هر سخن نیک و محبت‌آمیزی که انسان به‌وسیله‌ی آن، دوستی و محبت مردم را جلب می‌کند. رسول‌اللهr در این‌باره سخن جامعی فرموده است: «مَن کَانَ یُؤمِنُ باللهِ وَالیومِ الآخِرِ فلیَقُل خیرًا أو لِیَصمُت»؛([2]) یعنی: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، باید سخن نیک بگوید و گرنه، سکوت کند». در برابرش، سخن نادرست قرار دارد؛ یعنی هر سخن نابه‌جا یا اشتباه؛ فرقی نمی‌کند که موضوع یا محتوای آن، اشتباه و نادرست باشد یا محل گفتنش. دشنام و ناسزا، غیبت، سخن‌چینی و امثال آن، جزو سخنانی‌ست که اصل و محتوای درستی ندارد؛ اما گاه، پاره‌ای از سخنان، اصل و ریشه‌ی درستی دارد، ولی به‌جا و در محلش گفته نمی‌شود؛ یعنی خود آن سخن، نیک است؛ اما در جای نامناسبی مطرح نمی‌گردد. زیرا هر حرفی مکانی دارد و از این‌رو اگر حرف یا سخنی در جایش گفته نشود، سخن استوار و درستی نیست؛ گرچه در اصل، حرام نمی‌باشد. به‌عنوان مثال اگر کسی را در حال ارتکاب کار ناپسندی ببینید و او را در جایی از این کار باز دارید که مناسب نیست یا با الفاظ تند و شدیدی او را از این کار منع کنید، سخن استوار و درست نگفته‌اید.

اگر انسان تقوا و پرهیزکاری پیشه کند و سخن درست و استوار بگوید، به دو فایده‌ی بزرگ دست می‌یابد:

﴿یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡ                     [الأحزاب: ٧١]      

... تا الله اعمالتان را برای شما اصلاح نماید و گناهانتان را بیامرزد.

 پی‌آمد تقوا، این است که الله متعال اعمال انسان را نیک و درست می‌گرداند و گناهانش را می‌آمرزد. سخن نیک نیز همین پی‌آمد را دارد. از این آیه چنین برداشت می‌شود که هرکس پرهیزکار نباشد و سخن نیک و درست نگوید، سزاوار این است که پروردگار متعال، اعمالش را اصلاح نکند و گناهانش را نیامرزد. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ

                                                                                                                  [الطلاق : ٢،  ٣]        

و هر کس تقوای الله پیشه کند، (الله، راه ‌حل و) برون‌رفتی (از مشکلات) برایش فراهم می‌کند و به او از آن‌جا که گمانش را ندارد، روزی می‌دهد.

یعنی کسی که به دستورهای الهی عمل کند و از آن‌چه که الله متعال نهی کرده است، دوری نماید، اللهU راه حل یا برون‌رفتی از همه‌ی تنگناها فرارویش قرار می‌دهد؛ از این‌رو اگر آدم پرهیزکار، دچار مشکلی شود یا در تنگنا قرار گیرد، به لطف پروردگار از مشکل یا تنگنایی که در آن قرار گرفته است، رهایی می‌یابد؛ فرقی نمی‌کند که مشکلش، معیشتی باشد یا مالی یا در رابطه با فرزندانش و یا در رابطه با مسایل اجتماعی وی. اگر پرهیزکار باشی و دچار مشکلی شوی، شک نکن و مطمئن باش که الله متعال، برون‌رفتی از این مشکل، فراروی تو قرار می‌دهد؛ زیرا این، سخن یا نوید پروردگار متعال است که فقط کافی‌ست اراده‌ای کند و بلافاصله اراده‌اش، تحقق می‌یابد.

چه بسیار پرهیزکارانی که اللهU برون‌رفتی از مشکلات، فراروی آن‌ها قرار داده است؛ مانند آن سه نفری که در غار گرفتار شدند. همان سه نفری که برای گذراندن شب وارد غاری شدند و سنگ بزرگی سرازیر شد و دهانه‌ی غار را بست و چون نتوانستند آن را کنار بزنند و راهی برای بیرون آمدن پیدا نکردند، هریک از آن‌ها با توسل به عمل صالح و نیکی که انجام داده بود، دست به دعا برداشت و از خداوندU کمک خواست و اللهU کمکشان کرد و سنگ، از دهانه‌ی غار کنار رفت.

نمونه‌ها و مثال‌های زیادی از این دست، وجود دارد؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ                                                           [الطلاق : ٣]        

و به او از آن‌جا که گمانش را ندارد، روزی می‌دهد.

این هم یکی دیگر از فواید و پی‌آمدهای تقوا و پرهیزکاری‌ست که اگر تقوا پیشه کنید، پروردگار متعال از آن‌جا که گمانش را ندارید، به شما روزی می‌دهد.

به عنوان مثال اگر درآمدِ کسی از راه حرام، مثل تقلب و کلاهبرداری یا ربا و امثال آن باشد و به‌خاطر خدا این کار حرام را ترک کند، الله متعال راهِ حل و برون‌رفتی از مشکلات فراروی او می‌گذارد و از آن‌جا به او روزی می‌دهد که گمانش را ندارد. البته هیچ‌گاه عجله نکن و اگر مدتی تأخیر شد، گمان مبر که مشکلت برطرف نخواهد شد. گاه پروردگار متعال، بنده‌اش را می‌آزماید و اندکی گشایش یا پاداش خود را به‌تأخیر می‌اندازد تا بنده را امتحان کند که آیا دوباره به سوی گناه و معصیت باز می‌گردد یا خیر؟ بنابراین اگر مشغول داد و ستد ربوی و حرام بودی و به دنبال نصیحت و پند و اندرز یکی از بندگان خیرخواه خدا، ربا و معامله‌ی حرام و غیرشرعی را ترک کردی و یک ماه یا دو ماه گذشت و هیچ درآمدی نداشتی، ناامید نشو و نگو: رزقی که گمانش را ندارم، کجاست؟ بلکه صبر کن و به وعده و نوید پروردگار مطمئن باش و شک به خود راه نده که خیلی زود، گشایشی در زندگی خویش خواهی دید. در حدیثی آمده است: «یُسْتَجَابُ لأَحَدِکُمْ مَا لَمْ یُعُجِّلْ، یَقُولُ: دَعَوْتُ ثُمَّ دَعَوْتُ ثُمَّ دَعَوْتُ فَلَمْ یُسْتَجَبْ لِی»؛ یعنی: «دعاهای شما پذیرفته می‌شود تا زمانی که عجله نکنید و نگویید که بارها دعا کردم، اما دعایم قبول نشد».

صبر کن و آن‌چه را که الله بر تو حرام نموده است، ترک نما و منتظر گشایش و رزقی باش که تصورش را هم نمی‌کنی که از کجا به تو خواهد رسید. اللهY می‌فرماید:

﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا وَیُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ ٢٩    [الأنفال: ٢٩]       

اگر تقوای الله پیشه کنید، به شما قدرت تشخیص حق از باطل می­دهد و گناهانتان را از شما می­زداید و شما را می­بخشد؛ الله، صاحبِ فضل و بخشش بزرگ است.

در این آیه به سه پی‌آمد بزرگ تقوا و پرهیزکاری اشاره شده است:

پی‌آمد اول: ﴿یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا : خداوند، به شما قدرت تشخیص حق از باطل می‌دهد و بدین‌سان می‌توانید نفع و ضرر خود را تشخیص دهید. علم و دانش نیز در این مفهوم می‌گنجد؛ به‌گونه‌ای که الله متعال، علومی را به روی انسان پرهیزکار می‌گشاید که به روی دیگران نمی‌گشاید. تقوا و پرهیزکاری، زمینه‌ای برای افزایش هدایت و دانش انسان می‌باشد و حافظه‌ی انسان را تقویت می‌کند. چنان‌که از شافعی/ نقل شده است که:

شَکَوتُ إلی وکیعٍ سوءَ حفظــی                 فأرشَدَنِی إلی ترکِ المَعَاصِـی

وقـال اعلَـم بـأنَّ العـلمَ نــورٌ                و نـور اللهِ لا یُؤتـاهُ عـاصی

«از ضعف حافظه‌ی خود به «وکیع» شکایت کردم؛ پس مرا به ترک گناهان راهنمایی کرد و گفت: بدان که علم، نوری‌ست و آدمِ گنه‌کار، از نور الهی برخوردار نمی‌شود».

بدون شک، هرچه علم و دانش انسان بیش‌تر شود، حق و باطل را از هم، بهتر تشخیص می‌دهد و سود و زیانش را بهتر درک می‌کند. فهم و شناخت نیز در این مفهوم می‌گنجد؛ زیرا تقوا، فهم و درک انسان را تقویت می‌نماید و نتیجه‌اش، افزایش علم و دانش است. مانند دو نفر که آیه‌ای را حفظ می‌کنند؛ یکی از آن‌ها توانایی استنباط و برداشت سه نکته را از این آیه دارد و دیگری، می‌تواند بر طبق فهم و درکی که خداوند به او داده است، نکات و احکام بیش‌‌تری از این آیه، استنباط و برداشت نماید؛ لذا تقوا و پرهیزکاری، درک و فهم انسان را بالا می‌برد.

فراست و زیرکی هم در این معنا می‌گنجد و الله متعال به آدمِ پرهیزکار آن‌چنان فراستی می‌دهد که به‌سادگی و با دیدن طرف مقابلش می‌فهمد که راست‌گوست یا دروغ‌گو، آدمِ خوب و نیکوکاری‌ست یا آدمِ بدی. حتی گاه به شخصیت او پی می‌برد؛ حال آن‌که با او معاشرت و نشست و برخاست نداشته است و این را فقط از روی فراستی درمی‌یابد که الله متعال به وی داده است.

کراماتی که به پرهیزکاران داده می‌شود نیز در این معنا جای دارد؛ تنها پرهیزکاران، کرامت می‌یابند؛ مانند کراماتی که برای بسیاری از صحابه و تابعینy حاصل شد. همان‌گونه که عمر بن خطابt روزی در مدینه، بالای منبر بود؛ ناگهان حاضران جلسه از او شنیدند که در اثنای سخنرانی، می‌گوید: «یا ساریة الجبل، یا ساریة الجبل»! لذا تعجب کردند که چه کسی را صدا می‌زند و چگونه در لابه‌لای خطبه‌اش، چنین سخنی می‌گوید؟! اللهU لشکری را که به فرماندهی ساریة بن زنَیمt به عراق رفته بود، به عمرt نشان داد؛ گویا عمرt لشکر ساریهt را با چشمان خود دید و مشاهده کرد که دشمن، آن‌ها را محاصره کرده است. لذا فرمانده‌اش، ساریهt را صدا زد و به او دستور که به سمت کوه برود. ساریهt نیز این فرمان را در عراق شنید و به سوی کوه رفت.

این، یکی از نتایج تقواست؛ زیرا همه‌ی کرامات اولیا، نتیجه‌ی تقوا و پرهیزکاری آن‌هاست.

به هر حال، یکی از پی‌آمدها و نتایج تقوا، این است که اللهU به پرهیزکاران، قدرت تشخیص عطا می‌کند که با آن، می‌توانند خیلی از چیزها را از هم تشخیص دهند و این، فقط برای پرهیزکاران حاصل می‌گردد.

پی‌آمد دوم: ﴿وَیُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ: «و گناهانتان را از شما می‌زداید». زدودن گناهان، به وسیله‌ی اعمال نیک و شایسته انجام می‌شود؛ یعنی اعمال نیک، کفاره‌ی گناهان انسان است. چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ کَفَّارةٌ لِمَا بَیْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِر»؛([3]) یعنی: «نمازهای پنج‌گانه و نماز جمعه تا جمعه‌ی دیگر و نیز رمضان تا رمضان بعدی، هر یک کفاره‌ی گناهانی‌ست که در میان آن‌ها انجام می‌شود؛ البته به‌شرطی که از گناهان بزرگ پرهیز کند». هم‌چنین فرموده است: «الْعُمْرَةُ إِلَى الْعُمْرَةِ کَفَّارَةٌ لِمَا بینَهما»؛([4]) یعنی: «هر عمره تا عمره‌ی بعد، کفاره‌ی گناهانی‌ست که در میان آن‌ دو انجام می‌شود». لذا نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برند؛ و این، بدین معناست که اگر انسان تقوای الهی پیشه کند، به انجام اعمال نیک و شایسته‌ای موفق می‌گردد که الله متعال، با آن گناهانش را از او می‌زداید.

پی‌آمد سوم: ﴿وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ: «و شما را می‌بخشد»؛ یعنی الله متعال به شما توفیق توبه و استغفار عطا می‌کند و این، خود فضل و لطف اللهU نسبت به بنده‌اش می‌باشد.

و این، از بی‌چارگی بنده است که مرتکب گناه و معصیت شود و چنین گمان کند که آن‌چه انجام می‌دهد، گناه و معصیت نیست! پناه بر خدا! اللهY می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤                                                                                                       [الکهف: ١٠٣،  ١٠٤]      

بگو: آیا شما را به زیان­کارترین مردم در کردار آگاه کنیم؟ آنان که تلاششان در زندگی دنیا تباه گشت و با این حال گمان می­کنند کار نیکی انجام می­دهند.

بسیاری از مردم، دست از گناه و معصیت برنمی‌دارند؛ زیرا گناه و معصیت در نظرشان، آراسته شده و با آن خو گرفته‌اند و ترک گناه و معصیت بر آنان دشوار است؛ اما اگر پرهیزکار باشند، الله متعال به آنان توفیق می‌دهد که دست از گناه بردارند تا بدین‌سان بخشیده شوند؛ گاه الله متعال به سبب تقوا و پرهیزکاری بنده‌اش، او را می‌بخشد. به عبارت دیگر تقوا و پرهیزکاری بنده، کفاره‌ی گناهانِ اوست. همان‌طور که اهل «بدر»y از چنین فضیلت و امتیازی برخوردار شدند: «الله به اهل بدر نظر کرده و فرموده است: هرکاری که می‌خواهید، بکنید؛ همانا من، شما را بخشیده‌ام»؛([5]) یعنی هر گناهی که از آنان سر بزند، پاداش بزرگی که به سبب حضور در جنگ بدر به‌دست آورده‌اند، کفاره‌ی آن به‌شمار می‌رود.

فرمود: ﴿وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ: «الله، صاحب فضل و بخشش بزرگ است»؛ فضل و بخششی که هیچ چیزی با آن برابری نمی‌کند. وقتی الله متعال چنین صفتی دارد، پس فضل و بخشش را از او طلب کن و این، با تقوا و بازگشت به سوی او، میسر می‌باشد.

***

وأمَّا الأحادیث:

70- فالأوَّلُ: عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَt قال: قِیلَ: یَا رَسُوْلَ الله، مَنْ أَکْرَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: «أَتْقَاهُمْ». فَقَالُوا: لَیْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُکَ، قَالَ: «فَیُوسُفُ نَبِیُّ اللَّهِ، ابْنُ نَبِیِّ اللَّهِ، ابْنِ نَبِیِّ اللَّهِ، ابْنِ خَلِیلِ اللَّهِ». قَالُوا: لَیْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُکَ، قَالَ: «فَعَنْ مَعَادِنِ الْعَرَبِ تَسْأَلُونِی؟ خِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الاسْلامِ إِذَا فَقُهُوا». [متفق علیه]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: از پیامبرr پرسیدند: ای رسول خدا! گرامی‌ترین مردم کیست؟ فرمود: «پرهیزکارترین آنان». گفتند: سؤال ما، این نیست. پیامبرr فرمود: «یوسف، پیامبر خدا و فرزند پیامبر خدا فرزند پیامبر خدا فرزند خلیل خدا». گفتند: سؤال ما، این نیست. فرمود: «پس درباره‌ی اصل و نسب عرب‌ها می‌پرسید. آنان‌که در جاهلیت بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند؛ البته به‌شرطی که شناخت و دانش دینی داشته باشند».

شرح

از رسول‌اللهr پرسیدند: گرامی‌ترین مردم کیست؟ فرمود: «پرهیزکارترین آن‌ها»؛ یعنی کسی که تقوایش، بیش‌تر باشد. پاسخ رسول‌اللهr کاملاً مطابق فرموده‌ی الله متعال است که:

﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ                                             [الحجرات: ١٣]      

بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد الله، باتقواترین شماست.

خداوند متعال به اصل و نسب بندگانش یا به پُست و مقام آن‌ها و یا به مال و جمالشان نگاه نمی‌کند؛ بلکه به کردارشان می‌نگرد. لذا گرامی‌ترین مردم نزد الله، با تقواترین آن‌هاست و از این‌رو پرهیزکاران را با کرامت‌های ظاهری و باطنی گرامی می‌دارد؛ زیرا آن‌ها برگزیده‌ترین و گرامی‌ترین بندگانش هستند. این، تشویقی بر تقوا و پرهیزکاری‌ست و نشان می‌دهد که هرچه تقوای انسان بیش‌تر باشد، نزد خداوندU گرامی‌تر است. البته سؤال صحابهy، این نبود و نمی‌خواستند درباره‌ی گرامی‌ترین مردم نزد الله بپرسند. لذا عرض کردند: سؤال ما، این نیست. رسول‌اللهr در پاسخشان، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم را که از سلاله‌ی پیامبران بود، برگزیده‌ترین و گرامی‌ترین انسان‌ها برشمرد.

صحابهy گفتند: سؤال ما، این نیست. پیامبرr فرمود: «پس درباره‌ی اصل و نسب عرب‌ها می‌پرسید؛ آنان‌که در جاهلیت بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند؛ البته به‌شرطی که شناخت و دانش دینی داشته باشند». مثلاً مشهور است که بنی‌هاشم، بهترین طایفه‌ی قریش هستند؛ لذا در اسلام نیز بهترین مردم به‌شمار می‌روند، البته به‌شرطی که دانش دینی داشته باشند و احکام شرعی را بیاموزند. لذا اگر فقیه و عالم نباشند، بهترین مردم به‌شمار نمی‌روند؛ اگرچه اصل و نسبشان از همه بهتر است.

این حدیث، دلیلی‌ست بر این‌که انسان، با اصل و نسب خویش شرافت می‌یابد؛ البته اگر فهم و دانش دینی داشته باشد. بدون شک، اصل و نسب تأثیر دارد؛ چنان‌که بنی‌هاشم، بهترین مردم بودند و اصل و نسب بهتر و بالاتری داشتند. پیامبرr به عنوان برگزیده‌ترین بنده‌ی الله، از بنی‌هاشم بود:

﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ                                                    [الأنعام: ١٢٤]      

الله، خود می­داند رسالتش را به چه کسی بدهد.

اگر بنی‌هاشم برترین نسل بنی‌آدم نبودند، پیامبرr از این نسل نبود و در میان بنی‌هاشم، برانگیخته نمی‌شد. شاهد این حدیث درباره‌ی تقوا و پرهیزکاری، آن‌جاست که رسول‌اللهr فرمود: «(گرامی‌ترین مردم) پرهیزکارترین آن‌هاست». لذا اگر می‌خواهی که نزد الله، گرامی و دارای منزلت و جایگاه والایی باشی، تقوا پیشه کن که هرچه، تقوا و پرهیزکاری انسان بیش‌تر باشد، نزد اللهU گرامی‌تر است. از الله درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را جزو پرهیزکاران قرار دهد.

***

71- الثَّانِی: عَنْ أبی سَعیدٍ الْخُدْرِیِّt عن النبیِّr قال: «إنَّ الدُّنْیا حُلْوَةٌ خضِرَةٌ، وإنَّ اللَّهَ مُسْتَخْلِفُکُمْ فِیهَا فینْظُر کَیْفَ تَعْمَلُون. فَاتَّقوا الدُّنْیَا واتَّقُوا النِّسَاءِ. فَإِنَّ أَوَّلَ فِتْنةِ بَنِی إسْرَائیلَ کَانَتْ فی النسَاء». [روایت مسلم]([7])

ترجمه:‌ ابوسعید خدریt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «دنیا، شیرین و سبز (دل‌فریب) است؛ و الله، شما را نسل به نسل در زمین قرار می‌دهد و نگاه می‌کند که کردارتان چگونه است؛ پس، از فتنه‌ی دنیا و فتنه‌ی زنان بپرهیزید که نخستین فتنه‌ (و سرآغاز انحراف) بنی‌اسرائیل، درباره‌ی زنان بود».

شرح

رسول‌اللهr در این حدیث، پس از بیان حقیقت و وضعیت دنیا به تقوا فرمان داده و از این‌رو مؤلف/ این حدیث را در باب تقوا آورده است. رسول‌اللهr فرمود: «إنَّ الدُّنْیا حُلْوَةٌ خضِرَةٌ»؛ یعنی: «دنیا، شیرین و سبز (دل‌فریب) است». به عبارت دیگر: دنیا در مذاق انسان، شیرین؛ و در نگاهش زیبا و فریبنده می‌باشد. چیزی که شیرین و زیبا باشد، ابتدا نگاه انسان را به خود جلب می‌کند و آن‌گاه، نفس انسان طالبش می‌شود و وقتی چشم و دل، هر دو طالب چیزی شوند، هوش از سرِ انسان می‌رود و دوست دارد هرطور که شده به آن دست یابد.([8]) لذا انسان، فریفته‌ی دنیای شیرین و فریبنده می‌شود و در دنیا غوطه‌ور می‌گردد و دنیا همه‌ی فکر و ذهنش را می‌گیرد. پیامبرr بیان فرمود که خداوندU ما انسان‌ها را نسل به نسل، در زمین قرار می‌دهد و به اعمال ما می‌نگرد و نگاه می‌کند که چگونه کرداری داریم؛ آیا به اطاعت و بندگی او می‌پردازیم و از امیال و خواسته‌های نفسانی دوری می‌کنیم و آن‌چه را که به ما دستور داده است، انجام می‌دهیم و فریب دنیا را نمی‌خوریم یا نه؛ بر عکس، فریفته‌ی دنیا می‌شویم. از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «پس، از فتنه‌ی دنیا بپرهیزید»؛ یعنی دستورهایی را که الله به شما داده، اجرا کنید و از آن‌چه که شما را نهی کرده است، دوری نمایید و شیرینی و خرمی دنیا، شما را نفریبد. همان‌طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ ٣٣         [لقمان: ٣٣]      

پس زندگانی دنیا، شما را نفریبد و (شیطانِ) فریبنده، شما را نسبت به الله فریب ندهد.

آن‌گاه رسول‌اللهr فرمود: «از فتنه‌ی زنان بپرهیزید». پرهیز یا دوری از فتنه‌ی زنان، شامل هوشیاری نسبت به مکر و حیله‌ای‌ست که زن نسبت به شوهرش دارد و نیز به معنای پرهیز از سایر زنان و فتنه‌گری‌های آن‌هاست؛ لذا رسول‌اللهr فرمود: «نخستین فتنه‌ی بنی‌اسرائیل، در زنان بود». یعنی سرآغاز انحراف بنی‌اسرائیل درباره‌ی زنان بود؛ بدین‌سان که گمراه شدند و دیگران را به گمراهی کشاندند؛ از این‌رو دشمنان خود و دشمنان دینمان را می‌بینیم که امروزه روی موضوع زن تمرکز کرده‌اند و به خودآرایی و اظهار زینت زن و نیز اختلاط و هم‌نشینی‌اش با بیگانگان و مردان نامحرم و مشارکت شغلی و کاری زنان با مردان تأکید می‌کنند و بدین‌سان انسان‌ها از ارزش‌های اخلاقی تهی شده و مانند چارپایانی گشته‌اند که تنها به شکم و زیر شکم می‌اندیشند؛ پناه بر الله! امروزه زنان، به صورت عروسک‌ و بازیچه‌ی دست مردان درآمده‌اند؛ مانند شکلَک‌هایی که همه‌ی فکر و خیال مردم را به خود مشغول کرده است که چگونه آن را بیارایند و چگونه زیبایش کنند! کدامین ماده‌ی آرایشی را برایش بیاورند؟! خلاصه این‌که همه‌ی فکر و خیال مردم، این شده که مو، پوست، صورت و دیگر اندام زن را چگونه آرایش یا نقاشی کنند و او را به شکلِ عروسکی پلاستیکی درآورند! و دیگر، عبادت و تربیت فرزندان برای زن مهم نخواهد بود.

دشمنانمان، دشمنان دین و شریعت و دشمنان زندگی، می‌خواهند زن را وارد مشاغل و کارهای مردانه کنند تا  موقعیت‌های شغلی را از مردها بگیرند و عرصه را بر آن‌ها تنگ نمایند و بدین‌سان جوانان را بی‌کار و سرگردانِ کوچه و بازار کنند؛ روشن است که بی‌کاری جوانان، پی‌آمدهای ناگواری به دنبال دارد؛ زیرا جوانی، بی‌کاری و ثروت، سه عنصر مهم در پیدایش ناهنجاری‌های بزرگ به‌شمار می‌روند.

آن‌ها، جوان‌ها را کنار می‌زنند و زن‌ها را به کارهای مردانه می‌گمارند تا هم جوانان را به هرزگی و فساد بکشانند و هم زنان را. می‌دانید که آن‌وقت چه اتفاقی می‌افتد؟

آری! ناهنجاری‌هایی مثل اختلاط مرد و زن و هم‌چنین فساد و بی‌بند و باری پدید می‌آید و زنا و فساد اخلاقی، زیاد می‌شود؛ زنای چشم، زنای دست، زنای زبان و فساد جنسی. وقتی زن و مرد بیگانه شغل مشترکی داشته باشند، ممکن است که هر یک از این گناهان و ناهنجاری‌های رفتاری، روی دهد.

در کشورهایی که زن و مرد مشاغل مشترکی دارند و به‌اصلاح با یکدیگر هم‌کارند، فساد و بی‌بند و باری، زیاد است. هم‌چنین اشتغال زن، او را از خانه و همسرش غافل می‌کند و نتیجه‌اش، سست شدن بنیاد خانواده خواهد بود. خانوارهایی که زن خانواده بیرون از خانه کار می‌کند، برای انجام کارهای خانه و یا نگهداری از فرزندانشان ناگزیرند خدمت‌کار یا پرستاری استخدام کنند. به همین‌خاطر در برخی از کشورهای اسلامی، زنانی را از مناطق مختلف دنیا به عنوان خدمت‌کار خانگی به کشور خود می‌آورند و بسیاری از این خدمت‌کاران، مسلمان هم نیستند و خلق و خوی کاملاً متفاوت، و گاه اخلاق فاسدی دارند! عجیب است! زنانمان را به کارها و مشاغل مردانه می‌گماریم و در نتیجه، مردها بی‌کار می‌شوند و زن‌ها کار می‌کنند! پی‌آمدش، چیزی جز سست شدن و حتی نابودی بنیاد خانواده نخواهد بود؛ چون کودک، سنّ رشدش را در حالی سپری می‌کند که فقط خدمت‌کار یا پرستارش را با خود یا در کنار خویش، می‌بیند و گویا پدر و مادری ندارد و آن‌ها را از یاد می‌برد و هیچ دل‌بستگی و تعلق خاطری به والدینش ندارد. بنابراین، خانه‌ها تباه می‌شوند و خانواده‌ها از هم می‌پاشند و ناهنجاری‌ها و پی‌آمدهای ناگواری پدید می‌آید که فقط خداوندU، به حد و اندازه‌ی آن، آگاه است.

این، دسیسه‌ و رویکرد دشمنان ما و پیروانشان درباره‌ی جنس زن است؛ آری! درمیان ما مسلمانان، کسانی هستند که از دشمنان ما پیروی می‌کنند؛ چون نزدشان درس خوانده‌اند و به اندیشه‌های زشت آن‌ها آلوده شده‌اند؛ نمی‌گویم که این‌ها را شستشوی مغزی داده‌اند، بلکه به نظر من، افکار و اندیشه‌های این‌ها را با باورها و پندارهای پلید و ضد دینی خویش آلوده کرده‌اند. گاه می‌گویند: این پندارها، هیچ تعارضی با عقاید و باورهای دینی ندارد؛ حال آن‌که به اعتقاد ما، چنین باورهایی، با اصل و اساس دین و باورهای دینی، در تعارض است و مخالفت با عقیده، فقط شرک به خدا یا انکار خدا نیست؛ بلکه چنین گناهانی، عقیده را نابود می‌کند؛ زیرا ارزشِ انسان را پایین می‌آورد و او را هم‌تراز چارپایان می‌گرداند؛ چون دیگر، هیچ توجهی به عقیده و عبادت ندارد و فقط به دنیا و زیور و زینت دنیا و به زنان دل‌بستگی دارد. در حدیث صحیح آمده است: «مَا تَرَکْتُ بَعْدِی فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ»؛([9]) یعنی: «پس از من، زیان‌بارترین فتنه‌ای که برای مردان برجای می‌ماند، فتنه‌ی زنان است».

از این‌رو بر ما مسلمانان واجب است که در برابر چنین باورهای نادرستی بایستیم و در همه جا و در هر مناسبتی، با آن مخالفت کنیم؛ زیرا در میان ما، کسانی هستند که چنین اهداف و باورهای شوم و پلیدی را دنبال می‌کنند؛ خداوند، تعدادشان را زیاد نکند و آن‌ها را به اهدافشان نرساند. آن‌ها، خوب می‌دانند که اگر سرزمین وحی و پناهگاه و قبله‌گاه مسلمانان را به فساد و تباهی بکشانند، به موفقیت بزرگی در زمینه‌ی تباه کردن همه‌ی امت اسلامی دست یافته‌اند. نگاهِ همه‌ی مسلمانان به سرزمین وحی دوخته شده است و با دیدِ خاصی به آن‌ نگاه می‌کنند؛ لذا اگر در سرزمین وحی، حیا و دین از میان برود، باید با دین و حیا وداع کرد؛ پس بر همه‌ی ما اعم از پیر و جوان و میان‌سال، عالم و دانشجو و دانش‌آموز واجب است که در برابر این اندیشه‌های ضد دینی بایستیم و همه را به خیزش و ایستادگی در برابر چنین باورهایی فرا بخوانیم تا آتش این فتنه، به خرمن امت نیفتد و همه‌ی ما را نسوزاند. خدای متعال، نیرنگ فتنه‌گران و دسیسه‌بازان را به خودشان باز گرداند و آن‌ها را از رسیدن به اهدافشان باز دارد و مردان نیک و شایسته‌ای را در برابرشان به‌پا دارد تا آتش فتنه‌ی آن‌ها را خاموش کنند. به‌یقین الله، بخشنده و بزرگوار است.

***

72- الثالث: عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍt أَنَّ النَّبِیَّr  کَانَ یَقُول: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْهُدَى وَالتُّقَى وَالْعفافَ والْغِنَى». [روایت مسلم]([10])

ترجمه: ابن‌مسعودt می‌گوید: پیامبرr همواره دعا می‌کرد: «یا الله! من، هدایت و تقوا، عفت و پاکی از حرام و بی‌نیازی را از تو درخواست می‌کنم».

شرح

رسول‌اللهr دعا می‌کرد و از اللهU درخواستِ هدایت، تقوا، عفت و پاکی ازحرام و بی‌نیازی می‌نمود.

هدایت در این‌جا به معنای علم و آگاهی‌ست. پیامبرr نیز مانند سایر مردم، نیازمند رهنمود الهی بود؛ زیرا اللهU به او فرموده است:

﴿وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن یُقۡضَىٰٓ إِلَیۡکَ وَحۡیُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِی عِلۡمٗا ١١٤

                                                                                                                           [طه: ١١٤]        

پیش از آن‌که وحی قرآن بر تو پایان یابد، در تلاوتش شتاب مکن و بگو: ای پروردگارم! بر دانشم بیفزا.

هم‌چنین فرموده است:

﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُۚ وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا ١١٣ [النساء : ١١٣]    

وآن‌چه را نمی‌دانستی، به تو آموخت. و فضل پروردگار بر تو، بزرگ است.

پیامبرr به علم و دانش نیاز داشت؛ از این‌رو از الله متعال، درخواست هدایت و راهنمایی می‌نمود.

هرگاه، هدایت به‌تنهایی ذکر شود، هم به معنای علم و دانش و هم به معنای رهنمون شدن به سوی حق و حقیقت است و هرگاه دلیلی وجود داشته باشد که مفهوم رهنمون شدن به سوی حق را برساند، به علم و دانش نیز معنا می‌گردد؛ زیرا اصل، در زبان عربی بر این است که عبارت‌ها یا واژه‌هایی که به هم ربط داده می‌شوند، مفاهیم مستقل و جداگانه‌ای دارند. لذا واژه‌ی «هدایت» در این حدیث، معنای خاص خودش را دارد و آن‌چه که پس از آن، آمده و توفیق و رهیابی به سوی هر یک از این موارد را می‌رساند، معنای دیگری دارد.

رسول‌اللهr پس از درخواست، علم و رهنمون شدن به سوی حق، تقوا و پرهیزکاری را مسألت نمود؛ یعنی از خداوندU خواست که به او توفیق تقوا و پرهیزکاری عنایت کند و او را به سوی تقوا، رهنمون شود؛ زیرا کلید همه چیز به دست خداست و اگر بنده‌ای به خودش واگذار شود، نابود می‌گردد و به چیزی دست نمی‌یابد؛ اما اگر خداوندU توفیقش دهد و به او تقوا و پرهیزکاری عطا نماید، در مسیر مستقیم تقوا قرار می‌گیرد.

آن‌گاه رسول‌اللهr درخواستِ عفت نمود؛ منظور از عفت، پاک ماندن از هر نوع حرامی‌ست. پس اگر عفت را پاکی از یک چیز مشخص بدانیم، ربط عفت به تقوا، از نوع ربط خاص به عام است؛ و گرنه، از نوع ربط واژه‌های مترادف یا هم‌معنا می‌باشد.

عفت، بدین معناست که انسان از هر چیزی که اللهU بر او حرام کرده است، دوری نماید.

و اما منظور از «غنا»، بی‌نیازی از خلق خداست تا انسان نزد هیچ‌کس جز پروردگارش اظهار نیاز نکند.

اگر انسان به توفیق الله متعال، از نعمت بی‌نیازی از خلق برخوردار شود، عزت نفس می‌‌یابد و به ذلت و خواری در برابر مخلوق تن نمی‌دهد؛ زیرا بردن حاجت به نزد مخلوق و التماس از خلق خدا، چیزی جز خفت و خواری نیست و التماس از خدا، عزت و سرافرازی و عبادت بزرگی‌ست؛ همان‌طور که رسول‌اللهr در دعایش، بی‌نیازی از خَلق خدا را درخواست نمود.

لذا باید به پیامبرr اقتدا کنیم و از خداوندU، علم و رهیابی به سوی حق و نیز تقوا و عفت و پاکی از همه‌ی حرام‌ها و هم‌چنین بی‌نیازی از خلق را درخواست نماییم. این حدیث نشان می‌دهد که پیامبرr مالک هیچ نفع و ضرری برای خویش نبوده و نفع و ضرر، فقط به دست خداست.

این، خود دلیلی بر باطل بودن پندارِ کسانی‌ست که برای جلب منافع و دفع ضررها، به اولیا و بندگان نیک خدا امید و دل‌بستگی دارند؛ مانند برخی از افراد جاهل که کنار قبر پیامبرr، ایشان را به‌فریاد می‌خوانند یا کسانی را صدا می‌زنند که آن‌ها را اولیای خدا می‌پندارند. این‌ها در دینشان دچار انحراف و گمراهی شده و عقلشان را از دست داده‌اند؛ زیرا کسانی که این‌ها، آنان را به‌فریاد می‌خوانند، مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیز نیستند. اللهY به پیامبرش فرموده است:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ إِنِّی مَلَکٌۖ              [الأنعام: ٥٠]     

بگو: نمی­گویم گنج­ها و خزانه­های الله نزد من است. و من، غیب نمی­دانم و به شما نمی­گویم که من فرشته­ام.

و فرموده است:

﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ              [الأعراف: ١٨٨]      

بگو: من برای خودم مالکِ هیچ نفع و ضرری نیستم، مگر آن‌چه الله بخواهد.

هم‌چنین فرموده است:

﴿قُلۡ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢                [الجن: ٢١،  ٢٢]                                                                                              

بگو: من، مالک هیچ زیان و یا هدایتی بری شما نیستم. بگو: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از عذاب الله پناه دهد و هرگز پناهگاهی جز او نمی‌یابم.

باید دانست که انسان هرچه‌قدر که نزد اللهU آبرو و منزلت داشته باشد، باز هم سزاوار و شایسته‌ی این نیست که او را جز الله، به‌فریاد بخوانند؛ بلکه بندگان نیک خدا، خود از کسانی که آن‌ها را به جای الله به‌فریاد می‌خوانند، اظهار بیزاری می‌کنند؛ مانند عیسیu که خدواندU او را بازخواست می‌کند که آیا تو به مردم گفته‌ای که تو و مادرت را جز الله، معبود قرار دهند؟ اللهY می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّۚ                                                                                          [المائ‍دة: ١١٦]      

و هنگامی که الله می­فرماید: «ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی که جز الله، من و مادرم را معبود قرار دهید؟» گوید: «تو پاک و منزهی؛ من حق ندارم چیزی بگویم که شایسته­ام نیست.

نه عیسیu چنین حقی ندارد و نه هیچ‌کس دیگر. لذا عیسیu پاسخ می‌دهد:

﴿إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۚ                                          [المائ‍دة: ١١٦،  ١١٧]      

اگر چنین سخنی گفته باشم، تو خود از آن آگاهی. تو از آن‌چه در درون من است، آگاهی و من از اسراری که نزد توست، آگاهی ندارم. به‌راستی تو، تمام اسرار و امور غیب را می­دانی. چیزی جز دستوری که به من دادی، به آنان نگفتم؛ این‌که الله را که پروردگار من و شماست، پرستش نمایید.

نتیجه این‌که عملِ برخی از افراد جاهل در مناطق مختلف جهان اسلام که سرِ قبر کسانی می‌روند که به گمانشان، اولیای خدا هستند و آن‌ها را به‌فریاد می‌خوانند و آن‌جا دعا می‌کنند، نوعی بی‌خردی و انحراف دینی‌است؛ حال آن‌که کسانی که در این قبرها خفته‌اند، مردگان بی‌جانی هستند که هیچ کاری از آنان ساخته نیست.

***

73- الرَّابع: عَنْ أبی طَریفٍ عدِیِّ بْنِ حاتمٍ الطائِیِّt قال: سمعتُ رسولَ اللَّهr یقُول: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یمِین ثُمَّ رَأَى أتقَى للَّهِ مِنْها فَلْیَأْتِ التَّقْوَى». [روایت مسلم]([11])

ترجمه: ابوطریف، عدی بن حاتم طاییt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «هرکس سوگندی یاد کند و خلاف آن را به تقوای الهی نزدیک‌تر ببیند، همان کاری را انجام دهد که به تقوا نزدیک‌تر است».

شرح

در حدیث، واژه‌ی «یمین» آمده و به معنای سوگند خوردن به یکی از نام‌ها یا صفات اللهU می‌باشد؛ سوگند خوردن به نام غیر خدا، جایز نیست؛ نه به نام پیامبرr و نه به نام جبرئیلu و نه به نام هیچ‌یک از بندگان خدا؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ کَانَ حَالِفًا فَلْیَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([12]) یعنی: «کسی که می‌خواهد سوگند یاد کند، به نام الله سوگند بخورد یا سکوت نماید». هم‌چنین فرموده است: «مَن حَلَفَ بِغَیرِ اللهِ فَقَد کفَرَ أو أشرَکَ»؛([13]) یعنی: «کسی که به نام غیرالله سوگند یاد کند، کفر یا شرک ورزیده است».

کسی که به نام غیر الله سوگند بخورد، گنه‌کار است و کفاره‌ی سوگند بر او واجب نمی‌شود؛ چون سوگندش از اساس، باطل می‌باشد؛ بدین دلیل که رسول‌اللهr فرموده است: «مَن عَمِلَ عَمَلاً لَیسَ عَلَیهِ أمرُنا فَهُوُ رَدٌّ»؛([14]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است».

خوب نیست که آدم، زیاد سوگند بخورد؛ این، بنا بر قول برخی از مفسران، مفهوم فرموده‌ی الله متعال است که:

﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡ                                                                              [المائ‍دة: ٨٩]      

و سوگندهایتان را پاس بدارید.

برخی از مفسران، این آیه را بدین مفهوم دانسته‌اند که زیاد سوگند نخورید و اگر سوگند یاد کردید، حتماً به دنبال آن «ان‌شاء الله» بگویید تا به دو فایده‌ی مهم دست یابید:

اول این‌که: آن‌چه برایش سوگند خورده‌اید، برایتان میسر گردد.

و دوم این‌که: اگر سوگند خود را بشکنید، کفاره‌ای بر شما واجب نمی‌شود.

سوگندی که کفاره دارد، این است که انسان در رابطه با مسأله‌ای در آینده سوگند یاد کند؛ و سوگند خوردن درباره‌ی مسأله‌ای که در گذشته انجام شده، کفاره ندارد؛ اما اگر به‌دروغ سوگند بخورد، گنه‌کار است و چنان‌که در سوگندش راست‌گو باشد، نه گناهی بر اوست و نه کفاره‌ای. به عنوان مثال: کسی بگوید که فلان کار را انجام نداده‌ام.

در این حالت، کفاره ندارد؛ چه راست بگوید و چه دروغ؛ اما اگر راست گفته باشد، گناهی هم بر او نخواهد بود و اگر دروغ بگوید، گنه‌کار است؛ اگرچه کفاره ندارد.

سوگندی که کفاره دارد، در رابطه با مسأله‌ای‌است که در آینده می‌باشد؛ مثلاً کسی سوگند بخورد و بگوید که به خدا سوگند فلان کار را انجام نخواهم داد. اگر آن کار را انجام دهد، کفاره‌ی سوگند بر او واجب می‌شود؛ اما اگر آن کار را انجام ندهد، کفاره‌ی قسم بر او واجب نیست؛ چون سوگندش به قوت خود باقی‌ست. البته آیا بهتر است که آن کار را انجام دهد و سوگندش را بشکند یا این‌که سوگندش را نگه دارد و آن کار را انجام ندهد؟

پیامبرr در این حدیث، پاسخ این پرسش را به‌روشنی داده و بیان فرموده که اگر سوگند خوردی و سپس خلاف سوگندت را به تقوا نزدیک‌تر یافتی، همان کاری را انجام بده که به تقوا نزدیک‌تر است و کفاره‌ی سوگندت را ادا کن.

لذا اگر کسی بگوید که به خدا قسم، با فلان مسلمان سخن نمی‌گویم، تقوا چنین حکم می‌کند که با او سخن بگوید؛ زیرا قهر کردن با مسلمان، حرام است؛ لذا با برادر مسلمانش، سخن بگوید و کفاره‌ی سوگندش را بدهد.

هم‌چنین اگر بگویید که به خدا سوگند، به دیدن فلان خویشاوندم نخواهم رفت؛ در این‌باره می‌گوییم: ملاقات خویشاوند، جزو صله‌ی رحم و پیوند خویشاوندی‌ست و می‌دانید که صله‌ی رحم واجب می‌باشد. لذا با خویشاوند خویش، ارتباط داشته باش و کفاره‌ی سوگندت را ادا کن؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ فَرَأَى غَیْرَهَا خَیْرًا مِنْهَا فَلْیُکَفِّرْ عَنْ یَمِینِهِ وَلْیَأْتِ الَّذِی هُوَ خَیرٌ»؛([15]) یعنی: «هرکس سوگندی یاد کند و سپس خلاف آن را بهتر ببیند، کفاره‌ی سوگندش را ادا نماید و همان کاری را انجام دهد که بهتر است».

سوگند خوردن درباره‌ی کار یا چیزی که در گذشته، انجام شده و پایان یافته است، کفاره ندارد؛ البته چنین سوگندی، از دو حالت خارج نیست؛ کسی که سوگند می‌خورد، راست می‌گوید و گنه‌کار نیست، یا دروغ می‌گوید و گنه‌کار است.

سوگندی کفاره دارد که در رابطه با مسأله‌ای‌ست که در آینده خواهد بود؛ لذا اگر کسی سوگند یاد کند که در آینده فلان کار را انجام نخواهد داد، اما آن را انجام دهد، کفاره‌ی سوگند بر او واجب می‌شود؛ مگر آن‌که هنگام قسم خوردن، «انشاءالله» گفته باشد که در این صورت اگر سوگندش را بشکند، کفاره بر او واجب نمی‌گردد.

***

74- الْخَامِس: عنْ أبی أُمَامَةَ صُدَیَّ بْنِ عَجْلانَ الْباهِلِیِّt قال: سَمِعْتُ رسولَ اللَّهr یَخْطُبُ فی حَجَّةِ الْودَاع فَقال: «اتَّقُوا اللَّه، وصَلُّوا خَمْسکُم، وصُومُوا شَهْرَکم، وأَدُّوا زکَاةَ أَمْوَالِکُم، وَأَطِیعُوا أُمَرَاءَکُم، تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبِّکُمْ». [ترمذی، این حدیث را در پایان کتاب الصلاة روایت کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.]([16])

ترجمه: ابوامامه، صُدَی بن عَجلان باهلیt می‌گوید: از رسول‌اللهr که در حج وداع خطبه می‌خواند، شنیدم که فرمود: «تقوای الله پیشه کنید، نمازهای پنج‌گانه را بخوانید، ماه رمضان را روزه بگیرید، زکات اموالتان را ادا نمایید و از امیران و کارداران خود، اطاعت کنید تا به بهشت پروردگارتان وارد شوید».

شرح

خطبه‌ها یا سخنرانی‌های رسول‌اللهr بر دو گونه بود؛ سخنرانی‌های ثابت و مشخص، و سخنرانی‌های اتفاقی و غیرثابتی که بنا بر ضرورت خاصی ایراد می‌کرد.

خطبه‌های جمعه و عیدها، از نوع سخنرانی‌های ثابت می‌باشند که پیامبرr در هر جمعه و در هر عیدی برای مردم، ایراد می‌فرمود. علما رحمهم‌الله درباره‌ی خطبه‌ی نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) اختلاف نظر دارند که از کدامین نوع است؛ سبب اختلافشان، این است که خورشیدگرفتگی فقط یک بار در زمان پیامبرr اتفاق افتاد و وقتی رسول‌اللهr نماز خواند، برای مردم سخنرانی کرد. برخی از علما این را از نوع اول، یعنی سخنرانی‌های ثابت دانسته و گفته‌اند: اصل بر این است که هر عملی که پیامبرr مشروع قرار داده، ثابت است و از آن‌جا که خورشیدگرفتگی دیگری در زمان ایشان روی نداد، نمی‌توان دلیل گرفت که پیامبرr خطبه‌ی نماز کسوف را ترک کرده یا سخنرانی ایشان در چنین مناسبتی اتفاقی بوده است. برخی دیگر از علما، این خطبه را جزو خطبه‌های اتفاقی یا عارضی می‌دانند. صحیح‌تر، این است که خطبه‌ی نماز کسوف، جزو خطبه‌های ثابت می‌باشد و سنت است که انسان وقتی نماز کسوف خواند، برخیزد و برای مردم سخنرانی کند و مانند رسول‌اللهr، آن‌ها را از عذاب الهی بترساند.

از خطبه‌های غیرثابت یا عارضی که به هنگام ضرورت ایراد می‌شود، می‌توان به خطبه‌ای اشاره کرد که پیامبرr برای مالکان «بریره» ایراد نمود؛ بریره، کنیزی بود که عایشه& او را خرید و در راه خدا آزاد کرد. ماجرا از این قرار بود که مالکان بریره، فقط در صورتی حاضر بودند که بریره را به عایشه& بفروشند که «ولاء»([17]) او (یعنی اموالی که پس از مرگش می‌ماند)، از آنِ آن‌ها باشد. عایشه& این شرط را قبول نکرد و موضوع را با رسول‌خداr در میان گذاشت. رسول‌اللهr به او فرمود: «خُذِیهَا وَاشْتَرِطِی لَهُمْ الْوَلاءَ»؛ یعنی: «او را خریداری و آزاد کن و شرطشان را درباره‌ی حق ولای او بپذیر». آن‌گاه رسول‌اللهr برخاست و برای مردم سخنرانی نمود و به آن‌ها خبر داد که: «الْوَلاءُ لِمَنْ أَعْتَقَ»؛([18]) یعنی: «حق ولاء، از آنِ کسی‌ست که (برده را) آزاد می‌کند».

هم‌چنین از خطبه‌های اتفاقی و غیرثابت پیامبرr می‌توان به خطبه‌ای اشاره کرد که درباره‌ی اجرای حدود و مجازات‌ها ایراد فرمود؛ زنی از بنی‌مخزوم، کالاهایی را به‌عاریت می‌گرفت و سپس انکارش می‌کرد؛ یعنی مرتکب سرقت می‌شد. رسول‌اللهr دستور داد که دستش را قطع کنند. قریش از بابت آبروی خود، نگران شدند و از اسامه بن زیدt درخواست کردند که نزد پیامبرr سفارش کند تا این حکم را لغو نماید. رسول‌اللهr به اسامهt فرمود: «آیا درباره‌ی حکم و قانون خدا، سفارش می‌کنی؟» آن‌گاه برخاست و برای مردم سخنر‌انی نمود و فرمود: «امت‌های پیش از شما (بنی‌اسرئیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نام‌داری در میان آن‌ها دزدی می‌کرد، او را رها می‌کردند و هرگاه فردِ ضعیفی مرتکب سرقت می‌شد، دستش را قطع می‌نمودند».([19])

رسول‌اللهr در حج وداع، در روز عرفه و روز عید قربان سخنرانی کرد و مردم را پند و اندرز داد؛ خطبه‌ی عرفه و خطبه‌ی عید قربان، جزو خطبه‌های ثابت پیامبرr می‌باشد و برای سرپرست حج، سنت است که مانند رسول‌خداr، در این ایام برای مردم سخنرانی کند.

از جمله‌ی مواردی که رسول‌اللهr در سخنرانی حج وداع یادآوری نمود، این بود که فرمود: «ای مردم! تقوای پروردگارتان را پیشه نمایید». همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ                                                                [النساء : ١]      

ای مردم! تقوای پروردگارتان را پیشه نمایید.

رسول‌اللهr به همه‌ی مردم دستور داد که تقوای پروردگاری را پیشه کنند که آن‌ها را آفریده و نعمت‌های گوناگونی به آنان داده و آن‌ها را برای پذیرش پیام‌های خویش آماده ساخته است.

و فرمود: «و نمازهای پنج‌گانه را بخوانید»؛ نمازهایی که اللهU بر پیامبرشr (و امت او) فرض نموده است.

فرمود: «و ماه رمضان را روزه بگیرید» و «زکات اموالتان را ادا کنید»؛ یعنی زکات اموال خود را به کسانی که مستحق زکات‌اند، بدهید و بخل نورزید.

در ادامه افزود: «و از امیران خود، اطاعت کنید»؛ این حکم، شامل امیران و فرمانداران منطقه‌ای و حکومتی، یعنی رئیس حکومت می‌شود. لذا شهروندان باید در چارچوب اطاعت از الله، از امیران خود اطاعت کنند و اطاعت از امیران، در جهت نافرمانی از خدا جایز نیست؛ هرچند امیران به نافرمانی از خدا دستور دهند یا حکمشان بر خلاف حکم خداوندU باشد؛ زیرا اطاعت از مخلوق، بر اطاعت از خالق مقدم نیست. الله متعال فرموده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡ

                                                                                                                        [النساء : ٥٩] 

ای مؤمنان! از الله اطاعت کنید و از پیامبر فرمان ببرید و نیز از صاحبان امرتان (فرمان‌برداری نمایید).

همان‌طور که می‌بینید، اطاعت از امیران و صاحبان امور را به اطاعت از الله و رسولش ربط داد و این، نشان می‌دهد که اطاعت از امیران، تابع اطاعت از خدا و رسول اوست و اطاعت مستقل و جداگانه‌ای نیست؛ حال آن‌که اطاعت از رسول‌خداr را به‌طور مستقل، همانند اطاعت از خداوندU برشمرد و از این‌رو اطاعت از رسول‌اللهr مانند اطاعت از الله متعال، واجب است؛ زیرا رسول‌اللهr فرمانی جز در جهت رضایت و خشنودی الله صادر نکرده است؛ اما سایر کارداران و صاحبان امور، گاه فرمان‌هایی صادر می‌کنند که مورد رضای خدا نیست. لذا اطاعت از آن‌ها فقط در راستای اطاعت از الله و رسولش، واجب است و برای هیچ‌کس جایز نیست که از امیران و زمام‌داران خویش، در مواردی که نافرمانی از خداوندU نمی‌باشد، نافرمانی کند یا نباید با این ادعا که فرمان آن‌ها، دین یا حکم دینی به‌شمار نمی‌رود، سرکشی نماید؛ زیرا برخی از افراد ناآگاه، قوانینی را که از سوی حکام صادر می‌شود و هیچ تعارضی هم با دین و شریعت ندارد، رد می‌کنند و می‌گویند که ما ملزم به رعایت آن‌ها نیستیم؛ چون جزو قوانین شرعی یا دینی نیستند و در کتاب خدا و سنت رسولش وجود ندارند.

این، برخاسته از جهل و ناآگاهی آن‌هاست؛ زیرا فرمان‌برداری از چنین قوانینی در کتاب خدا و سنت پیامبرr وجود دارد. مانند آیه‌ی 59 سوره‌ی نساء. در احادیث زیادی هم بدین نکته تأکید شده است؛ مانند همین حدیث که رسول‌اللهr فرموده است: «و از امیران خود، اطاعت کنید». اگر ادعا کنیم که فقط در مواردی از آن‌ها اطاعت می‌کنیم که خدا و رسولش به‌طور صریح دستور داده‌اند، دیگر نیازی به ذکر اطاعت و فرمان‌برداری از امیران نبود؛ زیرا اطاعت از الله و رسولش واجب است؛ چه امیران و حکام مسلمان به آن دستور دهند و چه دستور ندهند. مسایلی که رسول‌اللهr در حج وداع سفارش فرمود، جزو مسایل مهمی‌ست که باید بدان توجه کنیم و فرمان رسول‌اللهr را درباره‌ی هر یک از این موارد، اجرا نماییم.

***

 




([1]) صحیح بخاری، ش: 1050 به‌نقل از عمران بن حصینt.

([2]) صحیح بخاری، ش: (5559، 5673، 5994)؛ و مسلم، ش: 68 به‌نقل از ابوهریرهt؛ و نیز روایت: بخاری، ش: 5670، و مسلم، ش: 3255 به‌نقل از ابوشریح خزاعیt.

([3]) صحیح مسلم، ش: (343، 344) به‌نقل از ابوهریرهt.

([4]) صحیح بخاری، ش: 1650؛ و مسلم، ش: 2403 به‌نقل از ابوهریرهt.

([5]) بخاری، ش: (3684، 3939،4511، 5789)؛ و مسلم، ش: 4550 به‌نقل از علی بن ابی‌طالبt.

([6]) صحیح بخاری، ش: 3353؛ و صحیح مسلم، ش: (2378، 2526).

([7]) صحیح مسلم، ش: 2742.

([8]) شاعرِ پارسی‌گوی، این را به‌خوبی، به‌نظم درآورده است:

زدست دیده و دل، هر دو فریاد             که هرچه دیده بیند، دل کند یاد

([9]) صحیح بخاری، ش: 5096؛ و صحیح مسلم، ش: 2741.

([10]) صحیح مسلم، ش: 2721.

([11]) صحیح مسلم، ش: 1651.

([12]) بخاری، ش: (2482، 5643، 6155)؛ و مسلم، ش: 3105 به‌نقل از ابن‌عمرt.

([13]) صحیح است؛ روایت: ترمذی (1535)؛ ابن حبان (4358)؛ حاکم در المستدرک (4/330)؛ ابوعوانه در مسندش (5967) و ابوداود (3251)؛ احمد در مسندش (2/125) از طریق حسن بن عبیدالله از سعد بن عبیده از ابن‌عمرt.

([14]) صحیح مسلم، ش2985

([15]) صحیح مسلم، ش: 3114 به‌نقل از ابوهریرهt.

([16]) صحیح الجامع، ش: 109؛ و السلسلة الصحیحة از آلبانی/، ش: 867.

([17]) ولاء، همان اموالی بود که پس از مرگِ برده‌ی آزادشده از او برجا می‌ماند و عرب‌ها، پیش از فرمان رسول‌اللهr، عادت داشتند که آن را از آن خود یا وارثان خویش می‌دانستند. (مترجم)

([18]) صحیح مسلم، ش: 1504.

([19]) صحیح بخاری، ش: (3216، 3453، 6290)؛ و مسلم، ش: (3196، 3197).

5- باب: مراقبت (توجه به خداوندU و رسیدگی به اعمال خویش)

5- باب: مراقبت (توجه به خداوندU و رسیدگی به اعمال خویش)

الله متعال، می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ ٢١٩ [الشعراء : ٢١٨،  ٢١٩]   

ذاتی که چون (به عبادت)‏ مى‏ایستى، تو را مى‏بیند. و گردش و حرکت تو را در میان سجده‏کنندگان (مشاهده مى‏کند).

 

﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ                                                   [الحدید: ٤]        

و او، با شماست؛ هرجا که باشید.

 

﴿ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ ٥     [آل عمران: ٥]      

بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمی­ماند.

 

﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤                                                      [الفجر: ١٤]        

بی‌گمان پروردگارت در کمین‌گاه است.

 

﴿یَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡیُنِ وَمَا تُخۡفِی ٱلصُّدُورُ ١٩                             [غافر: ١٩]        

(الله) خیانت چشم‌ها و آن‌چه را سینه‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند.

آیات فراوانی در این‌باره وجود دارد.

شرح

مؤلف/ پس از باب صدق و راستی و ذکر آیات و احادیثی در این‌باره، بابی تحت عنوان «مراقبت» گشوده است؛ مراقبت، دو وجه دارد:

وجه اول: این است که همواره به اللهU توجه داشته باشیم.

وجه دوم: این است که الله متعال، همواره شاهد و نگهبان اعمال ماست. همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ رَّقِیبٗا ٥٢                                     [الأحزاب: ٥٢]      

و الله بر همه چیز شاهد و نگهبان است.

توجه به خداوندU، این است که بدانیم و یقین داشته باشیم که الله متعال از گفتار، کردار و باورمان آگاه است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ ٢١٧ ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ ٢١٩        [الشعراء : ٢١٧،  ٢١٩]    

و بر پروردگار توانا و مهرورز توکل کن؛ ذاتی که چون (به عبادت)‏ مى‏ایستى، تو را مى‏بیند. و گردش و حرکت تو را در میان سجده‏کنندگان (مشاهده مى‏کند).

یعنی وقتی که در تاریکی شب، در خلوت و تنهایی خود به نماز می‌ایستی و هیچ‌کس تو را نمی‌بیند، اللهU از عبادت و نماز شب تو آگاه است و تو را می‌بیند و تاریکی و ظلمت شب، مانع از این نمی‌شود که خداوند، تو را نبیند. ﴿وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ ٢١٩یعنی: تو را می‌بیند که در این ساعت با سجده‌کنندگان، سجده می‌کنی؛ آری! اللهU قیام و سجده‌ی انسان را مشاهده می‌کند. ذکر قیام، از از ذکر سجده برتر است؛ چراکه در حالت قیام، قرآن می‌خوانیم و قرآن، کلام خدا و برترین کلام است؛ اما حالت سجده، از حالت قیام، برتر می‌باشد؛ زیرا سجده، نزدیک‌ترین حالتِ بنده به پروردگارش می‌باشد. چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ».([1]) یعنی: «بنده زمانی که در حال سجده است، بیش از هر زمانی به پروردگارش نزدیک می‌باشد». از این‌رو فرمان یافته‌ایم که در سجده، زیاد دعا کنیم. هم‌چنین برای توجه به خداوندU باید بدانیم که او، از همه‌ی سخنان ما آگاه است و همه را می‌‌شنود. اللهY می‌فرماید:

 

﴿أَمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَیۡهِمۡ یَکۡتُبُونَ ٨٠

                                                                                                                     [الزخرف: ٨٠]    

یا گمان می‌کنند که ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آن‌ها را نمی‌شنویم؟ آری؛ (می‌شنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) می‌نویسند.

هر سخنی که بگوییم، خوب باشد یا بد، آشکار باشد یا پنهان، به نفع ما یا به زیان ما، ثبت و نوشته می‌شود؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨                                [ق: ١٨]        

(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آن‌که نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.

بنابراین هر سخنی که بگویی، روز قیامت درباره‌اش بازخواست خواهی شد؛ پس بگذار زبانت فقط سخن نیک بگوید یا سکوت کند. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛([2]) یعنی: «کسی که به الله و روز قیامت ایمان دارد، سخن نیک بگوید و یا سکوت نماید». در نهان و در قلب خود، متوجه اللهU باش. بنگر چه در قلبت می‌گذرد؟ مبادا در دلت شرک به الله، ریا، انحراف، کینه‌ی مؤمنان یا محبت کافران یا چیزهای دیگری باشد که اللهU نمی‌پسندد. مواظب قلب خود باش؛ زیرا الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦            [ق: ١٦]              

و به‌راستی ما، انسان را آفریده‌ایم و وسوسه‌های نفس او را می‌دانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم.

درباره‌ی گفتار، کردار و قلب خویش مواظب باش و خدا را از یاد مبر؛ زیرا وقتی از رسول‌خداr سؤال شد که «احسان» چیست، فرمود: «أن تَعبُدَ اللهَ کأنَّکَ تراهُ فإن لم تَکُن تراه فإنَّهُ یراکَ»؛([3]) یعنی: «الله را چنان عبادت کنی که گویا او را می‌بینی؛ و اگر نمی‌توانستی این‌چنین عبادتش کنی که گویا او را می‌بینی، پس با یقین به این‌که او، تو را می‌بیند، عبادتش نما».  بنابراین از این حدیث، چنین بر می‌آید که: عبادت، دو درجه دارد؛ درجه‌ی اول، عبادت رغبت و امید است؛ و درجه‌ی دوم، عبادت ترس و هراس. پس انسان همواره باید متوجه پروردگارش باشد و بداند که اللهU شاهد و نگهبان اوست. لذا هر چه بگوییم، یا هر کاری که انجام دهیم و یا هر رازی را که مخفی کنیم، او، همه را می‌داند.

مؤلف- نووی/- چند آیه در این باب ذکر کرده است که بیان‌گر همین نکته‌اند. نخست آیه‌ای را آورده که اللهU به پیامبرش می‌فرماید:

﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ ٢١٧ ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ ٢١٩ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٢٢٠       [الشعراء : ٢١٧،  ٢٢٠]                                                                                         

و بر پروردگار توانا و مهرورز توکل کن؛ ذاتی که چون (به عبادت)‏ مى‏ایستى، تو را مى‏بیند. و  حرکت تو را در میان سجده‏کنندگان (مشاهده مى‏کند). همانا او، شنوا و داناست.

الله متعال، می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ ٥       [آل عمران: ٥]      

بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمی­ماند.

واژه‌ی ﴿ شَیۡءٞ  را به صورت نکره، ذکر کرد؛ و این، همه چیز را دربرمی‌گیرد. یعنی هیچ چیزی در آسمان و زمین بر اللهU مخفی و پوشیده نیست. الله متعال، در سوره‌ی انعام این نکته را با شرح و تفصیل بیش‌تری بیان می‌کند و می‌فرماید:

﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ ٥٩                 [الأنعام: ٥٩]        

و کلید­های غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آن‌چه در خشکی  و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمی­افتد مگر آن‌که آن را می­داند و هیچ دانه­ای در تاریکی­های زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آن‌که در کتابی روشن ثبت شده است.

علما می‌گویند: وقتی از برگ‌هایی که به زمین می‌افتند، آگاه است، پس به‌یقین از برگ‌هایی که در حال رشد هستند، غافل نمی‌باشد و به آن‌ها نیز آگاهی کامل دارد. در این آیه واژه‌های ﴿وَرَقَة و ﴿حَبَّة   به صورت نکره ذکر شده‌اند؛ و این، همه‌ی برگ‌ها و دانه‌ها را دربرمی‌گیرد و بدین معناست که او از همه‌ی دانه‌ها و برگ‌های کوچک و بزرگ آگاه است. حال فرض کنیم دانه‌ی کوچکی‌ست که در زیر دریا در تاریکی‌های زمین قرار دارد؛ لذا این دانه‌ی کوچک، در تاریکی‌های پنج‌گانه‌ای قرار گرفته است و با این حال، از اللهU مخفی و پوشیده نیست. آری! پنج تاریکی:

تاریکی اول: تاریکی خاک یا گِلی که دانه در آن فرو رفته است.

تاریکی دوم: تاریکی آب دریا.

تاریکی سوم: ظلمت و تاریکی شب.

تاریکی چهارم: سیاهی و تاریکی ابرهای متراکمی که روی هم قرار گرفته‌اند.

و تاریکی پنجم: تاریکی بارانی‌ست که نازل می‌شود.

پنج تاریکی، روی این دانه‌ی کوچک است؛ با این حال اللهU به این دانه، آگاهی کامل دارد. فرمود: ﴿وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ ٥٩یعنی: «هیچ تَر و خشکی نیست، مگر این‌که در کتابی روشن، ثبت شده» و نزد الله، پروردگار جهانیان واضح و معلوم است. لذا با توجه به علم گسترده‌ و فراگیر الهی، مؤمن باید همواره متوجه خداوندU باشد و همان‌گونه که آشکارا و در میان جمع از او می‌ترسد، در نهان نیز از او بترسد؛ بلکه توفیق واقعی از آنِ کسی‌ست که خوف و خشیتش در نهان، بیش‌تر است؛ زیرا خشیت الهی در نهان، خالصانه‌تر می‌باشد و کسی آن‌جا نیست که شبهه‌ی ریا و خودنمایی پیش آید. ای برادرمسلمان!([4]) از یاد مبر که اللهU همواره تو را می‌بیند؛ پس مواظب باش که از او فرمان‌برداری کنی و از آن‌چه نهی فرموده، خودداری نمایی. شایسته است که از الله کمک و توفیق بخواهیم؛ زیرا اگر او، ما را یاری نکند و به ما توفیق نبخشد، ما خیلی ضعیف و ناتوانیم. او، خود به ما یاد داده که تنها او را بپرستیم و تنها از او یاری بجوییم. هدایت یافتن و کمک گرفتن یا استعانت در چارچوب شریعت، توفیق و دهشی الهی‌ست:

﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ ٥ ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ ٦ [الفاتحة: 5،  6]         

(پروردگارا!) تنها تو را می­پرستیم و تنها از تو یاری می­جوییم. ما را به راه راست، هدایت فرما.

عبادت باید در راستا و در جهتِ راه مستقیم باشد و گرنه نتیجه‌ای جز زیان ندارد. بنابراین به سه نکته‌ی مهم راه‌نمایی فرمود: عبادت؛ استعانت یا کمک خواستن از الله؛ و طلب هدایت. این، راه کسانی‌ست که اللهU به آنان نعمت داده است.

الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ                                                   [الحدید: ٤]      

و او با شماست، هرجا که باشید.

آری! اللهU با بندگان خود می‌باشد، هرجا که باشند؛ در دریا باشند یا در خشکی و یا در فضا؛ در جای تاریکی باشند یا در مکان روشنی؛ هرجا و در هر حالتی که باشند، او، با آن‌هاست. فرمود: با بندگان خود می‌باشد، نه در مکانی که بندگانش، آن‌جا هستند. لذا اللهU با علم، قدرت، تدبیر، شنوایی، بینایی و سیطره‌ی خود و دیگر صفات کاملش، بر ما به‌طور کامل احاطه دارد. این، بدین معنا نیست که ما هرجا که باشیم، الله متعال نیز همان‌جاست؛ خیر. بلکه اللهU فراتر از هر چیزی‌ست. خود، می‌فرماید:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥                                                [طه: ٥]        

(او) پروردگار گسترده­مهر و رحمان (است) که بر عرش قرار گرفت.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ                                                  [الأنعام: ١٨]        

اوست که بر بندگانش، چیره است.

این آیه، بیان‌گر صفت علو و برتری اللهU می‌باشد. و نیز می‌فرماید:

﴿ءَأَمِنتُم مَّن فِی ٱلسَّمَآءِ                                                        [الملک: ١٦]        

آیا از پروردگاری که در آسمان است، ایمن شده‌اید...؟

و می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ ٢٥٥                                                      [البقرة: ٢٥٥]        

و او بلندمرتبه و بزرگ است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١                                                    [الأعلى: ١]      

نام پرورگار برتر و بلندمرتبه‌ات را به‌پاکی یاد کن.

آیات فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد اللهU فراتر از هر چیزی‌ست؛ اما هیچ چیزی در هیچ‌یک از صفات الهی، شبیه و همانند او نیست. الله، ضمن نزدیک بودن به بندگانش، بالاتر و فراتر از آن‌هاست و ضمن این‌که دارای صفت علو و برتری‌ست یا بالاتر و فراتر از آن‌هاست، به آنان نزدیک می‌باشد. خود، می‌فرماید:

﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ

                                                                                                                       [البقرة: ١٨٦]        

و چون بندگانم از تو درباره­ی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعا­کننده را بدان‌گاه که مرا می­خواند، اجابت می­کنم.

نباید چنین بپنداریم که خداوندU در زمین است؛ زیرا در صورتی که دچار چنین توهمی شویم، در حقیقت صفت علو و برتری الله متعال را انکار کرده‌ایم. ضمن این‌که هیچ‌یک از مخلوقات و آفریده‌های الهی، گنجایش او را ندارد:

﴿وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ                                         [البقرة: ٢٥٥]      

کُرسی پروردگار، آسمان­ها و زمین را در برگرفته است.

«کرسی»، به همه‌ی آسمان‌ها و زمین احاطه دارد و قدمین (دو پای) پروردگار رحمانU بر آن قرار دارد. گفتنی‌ست: «عرش» از کرسی خیلی بزرگ‌تر می‌باشد؛ چنان‌که در حدیث آمده است: «إن السَّمَوات السبع والأرضین السبع بالنِّسبة للکرسی کَحَلقة أُلقِیَت فی فلاة من الأرضِ»؛([5]) یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقه‌ای هستند که در زمین پهناوری افتاده است». واضح است که یک حلقه‌ی کوچک، در مقایسه با سرزمینی بزرگ و پهناور، چیزی نیست. فرمود: «وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسی کفَضلِ الفلاةِ علی هذه الحَلَقةِ»؛ یعنی: «بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور نسبت به این حلقه می‌باشد». پس خالقش چه‌قدر عظیم است! امکان ندارد که خالق، در زمین باشد؛ زیرا پروردگار سبحان، بزرگ‌تر از این است که در احاطه‌ی چیزی از مخلوق‌ها یا آفریده‌هایش باشد. باید بدانیم که منظور از همراهی یا «معیتی»  که پروردگار متعال، در پاره‌ای از موارد به خود نسبت داده، بر طبق سیاق و قراین، گوناگون است؛ گاه منظور از معیت و همراهی، این است که با علم، قدرت، چیرگی، برتری، تدبیر، شنوایی و بینایی خود و دیگر صفاتش، به مخلوق‌ها احاطه‌ی کامل دارد. مثل این آیه که می‌فرماید:

﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ                                                   [الحدید: ٤]      

و او، با شماست؛ هرجا که باشید.

و نیز مانند این آیه که می‌فرماید:

﴿مَا یَکُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِکَ وَلَآ أَکۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَیۡنَ مَا کَانُواْۖ                                      [المجادلة: ٧]

هیچ گفتگوی محرمانه‌ای میان سه نفر نیست، مگر این‌که او چهارمینشان است و نیز پنج نفر با هم محرمانه سخن نمی‌گویند مگر آن‌که او ششمین آن‌هاست و نه تعدادی کم‌تر از آن و نه بیش‌تر، مگر آن‌که او، با ایشان است؛

گاه منظور از معیت و همراهی، تهدید و هشدار می‌باشد؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطًا ١٠٨                                                                                        [النساء : ١٠٨]      

  آنان اعمال زشتشان را از مردم پنهان می‌کنند؛ ولی نمی‌توانند اعمال ناپسندشان را از الله پنهان نمایند. و آن‌گاه که شب را در تدابیر و سخنانی می‌گذرانند که (الله) نمی‌پسندد، الله با آ‌ن‌هاست؛ و الله به اعمالشان احاطه‌ی کامل دارد.

پروردگار متعال در این آیه آنان را تهدید می‌کند و به آن‌ها هشدار می‌دهد که از سخنان و دسیسه‌گری‌های شبانه‌ی آنان، آگاه است؛ سخنان و تدابیری که اللهU نمی‌پسندد و آن‌ها، آن را از مردم پنهان می‌‌کنند و تصورشان، این است که خداوند متعال از تدابیر و سخنان شبانه‌ی آنان، بی‌اطلاع می‌باشد! حال آن‌که الله متعال از همه چیز آگاه است.

و گاه منظور از معیت و همراهی، نصرت و یاری یا تأیید و تقویت می‌باشد؛ مانند این آیه که فرموده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِینَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨                  [النحل: ١٢٨]        

همانا الله با پرهیزکاران و نیکوکاران است.

و مثل این آیه که می‌فرماید:

﴿فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ وَٱللَّهُ مَعَکُمۡ وَلَن یَتِرَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ ٣٥       [محمد : ٣٥]          

ضعف و سستی نورزید و به صلح و سازش فرا نخوانید که شما برترید و الله با شماست و هرگز از پاداش اعمالتان نمی‌کاهد.

آیه‌های زیادی در این‌باره وجود دارد. البته این نوع سوم از معیت و همراهی پروردگار، دو گونه است: گاه به کسانی نسبت داده می‌شود که ویژگی‌های مشخصی از آن‌ها، ذکر می‌گردد. و گاه به‌طور مشخّص از معیت و همراهی پروردگار با افراد معینی، سخن به میان می‌آید. آیه‌ی 128 سوره‌ی نحل به معیت و همراهی پروردگار با کسانی اشاره دارد که پرهیزکار و نیکوکار باشند؛ یعنی دو ویژگی داشته باشند: تقوا و احسان یا نیکوکاری؛ اما الله متعال در پاره‌ای از موارد، به‌طور مشخّص بیان فرموده که معیت و همراهی‌اش با فلان‌شخص می‌باشد؛ همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، این نوع معیت نیز به مفهوم تأیید و یاری کردن بنده است. مثل این آیه که اللهU می‌‌فرماید:

﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ ٱثۡنَیۡنِ إِذۡ هُمَا فِی ٱلۡغَارِ إِذۡ یَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ                                                                                           [التوبة: ٤٠]        

اگر پیامبر را یاری نکنید، به‌راستی الله یاری­اش نمود؛ آن­گاه که کافران او را در آن حال که یکی از دو نفر بود، از مکه بیرون راندند. هنگامی که آن دو (پیامبر و ابوبکر صدیق) در غار بودند و به یارش می­گفت: اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست.

پیامبرr و ابوبکر صدیقt در غار بودند؛ ابوبکرr به پیامبرr عرض کرد: «ای رسول‌خدا! اگر یکی از آن‌ها به پایین پایش نگاه کند، حتماً ما را می‌بیند». زیرا قریشی‌ها با جدیت تمام در جستجو و تعقیب پیامبرr بودند. همه‌ی کوه‌ها، دره‌ها و زمین‌های هموار را گشته و برای کسی که پیامبرr و ابوبکرt را دست‌گیر می‌‌کرد، دویست شتر، جایزه گذاشته بودند؛ صد شتر برای دست‌گیری پیامبرr و صد شتر برای دست‌گیری ابوبکرt. مردم به طمع دست‌یابی به این جایزه به جستجو پرداختند؛ اما اللهU با پیامبرr و ابوبکرt بود. مشرکان به دهانه‌ی غار رسیدند. ابوبکرt عرض کرد: «ای رسول‌خدا! اگر یکی از آن‌ها به پایین پایش نگاه کند، حتماً ما را می‌بیند». رسول‌اللهr به او فرمود: «غم مخور که الله با ماست؛ گمانت درباره‌ی دو نفر که سومینشان خداست، چه می‌باشد؟» بر خلاف چیزی که مردم می‌گویند، هیچ مانعی مثل کبوتر یا تار عنکبوت و یا درختی بر دهانه‌ی غار نبود؛ بلکه فقط عنایت اللهU  بود که مشرکان آن دو را ندیدند. چون از معیت و همراهی الله برخوردار بودند.

نمونه‌ی دیگری از این نوع معیت و همراهی را درباره‌ی موسی و هارون علیهماالسلام مشاهده می‌کنیم؛ آن‌گاه که خداوندU آن دو را به سوی فرعون فرستاد. ببینیم خداوند متعال، چه می‌فرماید:

﴿قَالَا رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفۡرُطَ عَلَیۡنَآ أَوۡ أَن یَطۡغَىٰ ٤٥ قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِی مَعَکُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦   [طه: ٤٥،  ٤٦]   

گفتند: ای پروردگارمان! ما از این می‌ترسیم که به شکنجه و آزارمان بپردازد یا سرکشی نماید. فرمود: نترسید. من با شما هستم؛ می‌شنوم و می‌بینم.

الله اکبر! فرمود: «من با شما هستم؛ می‌شنوم و می‌بینم». وقتی الله با آن دو بود، آیا امکان داشت که فرعون و سپاهیانش بتوانند آسیبی به آن‌ها برسانند؟ هرگز. می‌بینیم که الله متعال، در این‌جا از معیت و همراهش‌ به‌طور خاص با افراد معینی یعنی موسی و هارون علیهما السلام سخن گفته است. به‌هر حال باید به معیت و همراهی الله با آفریده‌هایش ایمان داشته باشیم؛ البته با این باور و آگاهی که الله از بالای عرش خود با بندگانش می‌باشد و هیچ‌کس در هیچ‌یک از صفاتش، شبیه و همانند او نیست و از این‌رو نباید چنین تصور نمود که مگر می‌شود خداوند که در آسمان است، با ما باشد؟ می‌گوییم: نشاید و نباید که خداوندU را با مخلوقات و آفریده‌هایش مقایسه کنیم؛ علاوه بر این، حتی در مخلوقات نیز می‌بینیم که علو و برتری، یعنی بالا بودن، هیچ تعارض و منافاتی با معیت و همر‌اهی ندارد. همه می‌دانند که ماه، در آسمان است. همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِیهِنَّ نُورٗا                                                       [نوح: ١٦]        

و ماه را در میان آسمان‌ها روشنی‌بخش، قرار داده است.

هم‌چنین همه می‌دانند که ستاره‌ها در آسمان هستند. با این حال، می‌گوییم: «به مسیرمان ادامه می‌دهیم و ماه با ماست» یا می‌گوییم: «به راهمان ادامه می‌دهیم و ستارگان با ما هستند». در صورتی که ماه و ستارگان در آسمان هستند؟ آری؛ چون از دیدِ ما، ناپدید نیستند. اللهU  بر بالای عرش خود با ماست و بر همه‌ی آفریده‌هایش احاطه دارد.

مقتضا یا تأثیر این آیه بر رفتار و سلوک انسان چیست؟

وقتی می‌خوانیم که «الله، با شماست؛ هرجا که باشید» و هنگامی که باور می‌کنیم که الله متعال با ماست، بیش‌تر مواظب خواهیم بود و توجه بیش‌تری به اللهU خواهیم داشت؛ چون می‌دانیم که هرجا که باشیم، از حال و وضع ما آگاه است؛ حتی اگر در خانه‌ی تاریکی باشیم که هیچ‌کس در آن‌جا با ما نباشد، به‌یقین الله متعال، با ماست. البته این، بدین معنا نیست که خداوند متعال، در همان مکانی‌ست که ما هستیم؛ خیر. بلکه منظور، این است که الله به ما احاطه دارد و هیچ چیزی از ما بر او پوشیده و مخفی نمی‌باشد. بدین ترتیب بیش‌تر مواظبیم و از خدا می‌ترسیم و گناه نمی‌کنیم و از او فرمان می‌بریم.

فرمود: ﴿ إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤ . الله متعال، این آیه را پس از ذکر سرانجام قوم «عاد» آورده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ ٧ ٱلَّتِی لَمۡ یُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِی ٱلۡبِلَٰدِ ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِی ٱلۡأَوۡتَادِ ١٠ ٱلَّذِینَ طَغَوۡاْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ ١١ فَأَکۡثَرُواْ فِیهَا ٱلۡفَسَادَ ١٢ فَصَبَّ عَلَیۡهِمۡ رَبُّکَ سَوۡطَ عَذَابٍ ١٣ إِنَّ رَبَّکَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤

                                                                                      [الفجر: ٧،  ١٤]                      

همان قوم «ارم» (عاد نخستین که) بلندقامت (و دارای خانه‌های بزرگ با ستون‌های عظیم) بودند. همان قبیله‌ای که همانندش در هیچ یک از شهرها آفریده نشده بود. و نیز با قوم ثمود که صخره‌ها را در «وادی القری» تراشیده بودند، چه کرد؟و هم‌چنین با فرعون که دارای سپاه و میخ‌های شکنجه بود. همان کسانی که در شهرها سرکشی کردند. و فساد فراوانی در آن‌ها ایجاد نمودند. پس پروردگارت، تازیانه‌ی عذاب را بر سرشان فرود آورد. بی‌گمان پروردگارت در کمین‌گاه است.

اللهU بیان فرمود که همواره در کمین سرکشان است و کمر هر سرکشی را می‌شکند و او را به نابودی می‌کشاند و هیچ اثری از او باقی نمی‌گذارد. قوم عاد، دارای خانه‌های بزرگی بودند که ستون‌های قوی و بزرگی داشت؛ الله متعال به آنان قدرت و نیرو بخشید، ولی آن‌ها در زمین سرکشی کردند و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟» اللهU می‌فرماید:

﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ                [فصلت: ١٥]        

آیا توجه نکردند و نیندیشیدند که الله، ذاتی که آن‌ها را آفریده، از آنان نیرومندتر است؟

الله متعال، با این دلیل عقلی که آن‌ها را آفریده است، برایشان بیان فرمود که از آنان قوی‌تر و نیرومندتر است. از این‌رو فرمود: ﴿وَکَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا یَجۡحَدُونَیعنی: «آنان همواره آیات ما را انکار می‌کردند». نفرمود که آیا توجه نکردند که الله از آنان نیرومندتر است؛ بلکه این را با دلیل عقلی برایشان ثابت کرد؛ زیرا هر عقلی، چنین قضاوت می‌کند که خالق (آفریننده) از مخلوق یا آفریده‌اش قوی‌تر است. لذا ذاتی که آن‌ها را آفریده، از آنان نیرومندتر می‌باشد. اما آن‌ها همواره آیات الهی را انکار می‌کردند تا این‌که خداوندU ایشان را گرفتار خشکسالی نمود؛ به‌گونه‌ای که به آسمان چشم می‌دوختند و منتظر باران بودند. سرانجام، خدای متعال، صبحِ یکی از روزها بادِ بی‌خیری به سویشان فرستاد که گرد و غبار زیادی به‌پا کرده بود و مانند ابرِ پرباری به‌نظر می‌رسید.

﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَا [الاحقاف: ٢٤]        

پس هنگامی که عذاب را به صورت ابر گسترده‌ای مشاهده کردند که رو به دشت‌ها و آبگیرهایشان نهاده بود، گفتند: «این، ابری‌ست که بر ما خواهد بارید».

خداوندU می‌توانست با فرستادن باد، عذابشان کند؛ اما به‌حکمتش، بادِ عذاب، به‌گونه‌ای به سراغشان آمد که گمان کردند ابر باران‌زایی‌ست تا بدین‌سان عذاب، بر آن‌ها شدیدتر و ناگوارتر باشد. چون عذابی که انسان، ابتدا آن را رحمت یا مایه‌ی دفع ضرر می‌داند، به مراتب سخت‌تر و شدیدتر است؛ مثل این‌که پول هنگفتی به کسی بدهید و بلافاصله از او پس بگیرید.

﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَاۚ بَلۡ هُوَ مَا ٱسۡتَعۡجَلۡتُم بِهِۦۖ 

پس هنگامی که عذاب را به صورت ابر گسترده‌ای مشاهده کردند که رو به دشت‌ها و آبگیرهایشان نهاده بود، گفتند: «این، ابری‌ست که بر ما خواهد بارید». بلکه این، همان عذابی‌ست که برای آمدنش شتاب داشتید.

زیرا آن‌ها قُلدری می‌کردند و به پیامبرشان می‌گفتند: اگر راست می‌گویی و عذابی با خود داری، بیاور تا ببینیم.

﴿رِیحٞ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٞ ٢٤ تُدَمِّرُ کُلَّ شَیۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا فَأَصۡبَحُواْ لَا یُرَىٰٓ إِلَّا مَسَٰکِنُهُمۡۚ        [الاحقاف: ٢٤،  ٢٥]                

بادی که عذاب دردناکی در آن است. به فرمان پروردگارش همه چیز را نابود می‌کند. پس آن‌چنان عذاب شدند که چیزی جز خانه‌هایشان دیده نمی‌شد.

پناه بر خدا! این تندباد سرد و سرکش، هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان وزید؛ زیرا صبح شروع شد و مغرب به پایان رسید. الله متعال، این تندباد را در هفت شب و هشت روز پیاپی و شوم بر آن‌ها مسلط کرد؛ به‌گونه‌ای که هر یک از آن‌ها را به آسمان بالا می‌برد و سپس به زمین می‌انداخت و بدین‌سان مانند تنه‌های پوسیده و توخالیِ خرما به زمین می‌افتادند تا این‌که ریشه‌کن شدند. آن‌ها از ترس و برای نجات خود، سر به زیر می‌بردند؛ مثلِ حالتِ سجده؛ ولی نجات نیافتند. اللهY می‌فرماید:

﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا صَرۡصَرٗا فِیٓ أَیَّامٖ نَّحِسَاتٖ لِّنُذِیقَهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡیِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَخۡزَىٰۖ وَهُمۡ لَا یُنصَرُونَ ١٦                                                                     [فصلت: ١٦]      

پس تندبادی سخت و سرد در روزهایی شوم بر آنان فرستادیم تا عذاب خفت‌بار را در زندگی دنیا به آنان بچشانیم. و به‌طور قطع عذاب آخرت، خفت‌بارتر است؛ و آنان یاری نخواهند شد.

پناه بر خدا! قوم «ثمود» نیز که در «وادی‌القری» صخره‌ها را تراشیده بودند، چنین وضعی داشتند؛ آن‌ها هم سرکش بودند و هم با پیامبرشان برخورد بدی کردند؛ حتی به او گفتند: «ای صالح! پیش از این در میان ما مایه‌ی امید بودی»([6]) و ما، تو را عاقل می‌پنداشتیم؛ اما حالا سفیه و بی‌خرد شده‌ای! هر پیامبری که پیام الهی را به قومش می‌رساند، او را به جنون یا جادوگری متهم می‌کردند. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

 

﴿کَذَٰلِکَ مَآ أَتَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُواْ سَاحِرٌ أَوۡ مَجۡنُونٌ ٥٢

                                                                                                                    [الذاریات: ٥٢]        

هم‌چنین هیچ پیامبری نزد پیشینیانشان نیامد مگر این‌که گفتند: جادوگر یا دیوانه است.

الله متعال، پس از آن‌که ماده‌شتر را پی کردند، سه شبانه روز به قوم ثمود مهلت داد و سپس هلاکشان کرد:

﴿فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمۡ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٖۖ ذَٰلِکَ وَعۡدٌ غَیۡرُ مَکۡذُوبٖ ٦٥ [هود: ٦٥] 

(صالح به آنان) گفت: سه روز (فرصت دارید که) در خانه‌هایتان (از زندگی) برخوردار باشید. این وعده‌ی راستینی است.

سه روز که گذشت، زمین به‌شدت لرزید و بانگی شدید و مرگبار آن‌ها را فراگرفت و ازپا درآمدند و مانند تنه‌های خرما که در برابر هوا و نور خورشید، تیره و سیاه می‌شوند، به زمین افتادند و مردند.

اما فرعون، آن سرکش ستمگری که اللهU را انکار کرد و به موسیu گفت: پروردگار جهانیان، دیگر، چه صیغه‌ای‌است؟ و به قومش گفت: شما خدایی جز من ندارید! پناه بر خدا! حتی به وزیرش هامان گفت:

﴿ٱبۡنِ لِی صَرۡحٗا لَّعَلِّیٓ أَبۡلُغُ ٱلۡأَسۡبَٰبَ ٣٦ أَسۡبَٰبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ فَأَطَّلِعَ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ

                                                                                                                  [غافر: ٣٦،  ٣٧]        

بُرجی برایم بساز تا به دروازه‌های آسمان برسم؛ به دروازه‌ها و راه‌های آسمان دست یابم و به خدای موسی بنگرم...

 فرعون، این را از روی انکار و تکبر گفت؛ چون موسیu را دروغ‌گو می‌پنداشت: ﴿وَإِنِّی لَأَظُنُّهُۥ کَٰذِبٗاۚیعنی: «(فرعون گفت:) من، موسی را دروغ‌گو می‌پندارم». فرعون دروغ می گفت؛ چون در صداقت موسیu شک نداشت و خود، می‌دانست که موسیu راست‌گوست. چنان‌که در قرآن می‌خوانیم، زمانی که موسیu با فرعون مناظره می‌کرد، به او گفت:

﴿قَالَ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا ١٠٢        [الإسراء: ١٠٢] 

موسی گفت: تو می‌دانی که این نشانه‌های آشکار را تنها پروردگار آسمان‌ها و زمین فرو فرستاده است. و ای فرعون! من تو را هلاک‌شده می‌دانم.

می‌بینیم که موسیu فرعون را مخاطب قرار داد و به او گفت: «تو می‌دانی». و دیگر، سخنی از پاسخ فرعون در این آیه نیامده که گفته باشد: «من نمی‌دانم». این، نشان می‌دهد که فرعون، حقیقت را می‌دانسته، اما از پذیرش آن سر باز زده و سرکشی نموده است. چنان‌که اللهU درباره‌ی فرعون و فرعونیان می‌فرماید:

﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ                      [النمل : ١٤]      

و نشانه‏های آشکار را از روى ستم و سرکشى انکار کردند.

فرعون و فرعونیان می دانستند که موسیu راست‌گوست، اما با این حال، راه انکار و سرکشی را در پیش گرفتند. نتیجه‌اش چه شد؟ آری! پیاپی شکست خوردند که بزرگ‌ترینش، شکست ساحران فرعون در برابر موسیu بود. فرعون، با موافقت موسیu همه‌ی جادوگران قلمروش را جمع کرد؛ این موسیu بود که زمان گردهمایی و مبارزه را تعیین کرد؛ اگر نصرت و یاری الهی با موسیu نبود، او در برابر فرعون، ضعیف و ناتوان بود. اما خداوندU یاری‌اش کرد و او موعد مبارزه را تعیین نمود. موسیu به آنان فرمود:

﴿مَوۡعِدُکُمۡ یَوۡمُ ٱلزِّینَةِ وَأَن یُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى ٥٩                     [طه: ٥٩]      

میعادگاهتان روز زینت (روز عید) باشد و (قرار، این)که مردم، هنگام چاشت جمع شوند.

روز عید را بدان سبب، روز زینت می‌نامند که مردم در روز عید لباس نو می پوشند و به خود می‌رسند. موسیu قرار گذاشت که موعدشان، روز عید و هنگام چاشت باشد؛ نه شب و در خفا. فرعون، همه‌ی جادوگران توانا و مشهور و برجسته را جمع کرد. آن‌ها ریسمان‌ها و عصاهایشان روی زمین انداختند و ناگهان مارهای بزرگی که حرکت می‌کردند، همه جا را گرفتند و مردم به وحشت افتادند. حتی موسیu نیز در درونش احساس ترس کرد؛ اما الله متعال، یاری‌اش نمود:

﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ وَأَلۡقِ مَا فِی یَمِینِکَ ...     [طه: ٦٨،  ٦٩]      

گفتیم: نترس؛ به‌راستی تو، چیره و برتری. آن‌چه را که در دست راست توست، بینداز.

موسیu عصایش را که در داست راستش داشت، انداخت؛ و عصایش آن‌چه را که ساخته و پرداخته بودند، بلعید. سبحان الله العظیم! حتماً تعجب می‌کنید و می‌گویید: پس عصا چه شد؟ عصا آن‌قدر بزرگ نبود که آن‌همه ریسمان و عصا را ببلعد؛ اما اللهU بر هر کاری تواناست. واضح است که جادوگران، خیلی خوب به جادوگری و اسرار آن آشنا هستند. لذا دریافتند که کار موسیu و تغییر حالت عصایش، سحر و جادو نیست و فهمیدند که نشانه‌ای از نشانه‌های اللهU می‌باشد:

﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ ٤٦                                             [الشعراء : ٤٦]      

پس جادوگران به سجده افتادند.

فرمود: «به سجده افتادند»؛ نفرمود: سجده کردند. به سجده افتادن با سجده کردن، تفاوت دارد. به سجده افتادند، یعنی این‌که ناخواسته و بدون اختیار از مشاهده‌ی معجزه‌ی موسیu به سجده افتادند و به الله و پیامبرش ایمان آوردند:

﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ ٤٦ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٤٨

                                                                                                            [الشعراء : ٤٦،  ٤٨]        

پس جادوگران به سجده افتادند. گفتند: ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسى و هارون ایمان آوردیم.

فرعون جادوگرانش را که ایمان آوردند، تهدید کرد و آنان را به تبانی با موسیu متهم نمود و گفت:

﴿إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَۖ                                   [طه: ٧١]         

 حتماً او، بزرگ شماست که به شما سحر و جادو آموخته است.

سبحان‌الله! غرور و کله‌شقی، باعث می‌شود که آدم، بدون منطق و به‌دور از عقل و خرد سخن بگوید. فرعون ادامه داد:

﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ فِی جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ وَلَتَعۡلَمُنَّ أَیُّنَآ أَشَدُّ عَذَابٗا وَأَبۡقَىٰ ٧١     [طه: ٧١]                                                                                                             

دست‌ها و پاهایتان را بر خلاف یکدیگر قطع می‌کنم و شما را به تنه‌های خرما به دار می‌کشم تا بدانید که عذاب کدامیک از ما سخت‌تر و ماندگارتر است.

فکر می‌کنید چه پاسخ دادند؟ گفتند:

﴿لَن نُّؤۡثِرَکَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ                                      [طه: ٧٢]      

ما هرگز تو را بر دلایل و نشانه‌های روشنی که به ما رسیده است، ترجیح نمی‌دهیم.

گفتند: امکان ندارد تو را بر این دلایل و نشانه‌های آشکار ترجیح دهیم. تو، دروغ‌گویی؛ تو، پروردگار ما نیستی. پروردگار ما، همان پروردگار موسی و هارون است.

﴿قَالُواْ لَن نُّؤۡثِرَکَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلَّذِی فَطَرَنَاۖ فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ

                                                                                                                              [طه: ٧٢]        

ما هرگز تو را بر دلایل و نشانه‌های روشنی که به ما رسیده و بر ذاتی که ما را آفریده است، ترجیح نمی‌دهیم؛ هر حکمی که می‌خواهی صادر کن.

آری! هر کاری که می‌خواهی، بکن. تو تنها می‌توانی در زندگی دنیا حکم برانی و بیش‌ترین کاری که می‌توانی انجام دهی، این است که ما را می‌کُشی و به زندگی دنیوی ما پایان می‌دهی. اما بدان که:

﴿إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغۡفِرَ لَنَا خَطَٰیَٰنَا وَمَآ أَکۡرَهۡتَنَا عَلَیۡهِ مِنَ ٱلسِّحۡرِۗ وَٱللَّهُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ ٧٣   [طه: ٧٣]          

به‌راستی ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و جادویی را که ما را به انجامش مجبور نمودی، ببخشد. و الله بهتر و پایدارتر است.

فرعون، جادوگرانش را مجبور کرده بود که به مقابله‌ی موسیu  برخیزند. دعا کنیم که الله متعال، ما را جزو مؤمنان راستین و اهل یقین بگرداند. هنگامی که ایمان و یقین، در قلب انسان جای بگیرد، هیچ چیزی نمی‌تواند در آن خللی ایجاد کند، وگرنه جادوگران، مأموران و سپاهیان فرعون بود. در ابتدای روز، به سحر و جادوی خود افتخار می‌کردند و کافر بودند؛ اما در پایان روز ایمان آوردند و با ایمانی که در دل‌هایشان جای گرفت، رو در روی فرعون ایستادند؛ این، شکست تلخ و بزرگی برای فرعون به‌شمار می‌رفت؛ اما با این حال، دست از طغیان و سرکشی برنداشت تا این‌که سرانجام، تصمیم گرفت موسیu را به‌قتل برساند. موسیu و قومش به سوی «دریای سرخ» گریختند و مصر را پشت سرشان، در غرب رها کردند؛ چون به سمت شرق فرار نمودند تا این‌که به دریا رسیدند؛ فرعون و سپاهیانش در تعقیبشان بودند. دشمن، پشت سرشان بود و دریا، پیش رویشان:

﴿قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ ٦١                               [الشعراء : ٦١]          

اصحاب موسى گفتند: حتماً به چنگشان خواهیم افتاد.

گفتند: حالا که دریا، پیشِ روی ماست و فرعون و سپاهیانش پشت سر ما هستند، به کجا فرار کنیم؟

﴿قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ ٦٢                                     [الشعراء : ٦٢]        

(موسى) گفت: چنین نیست؛ بى‏گمان پروردگارم با من است و راه نجاتمان را به من نشان خواهد داد.

آری! یقین پیامبران علیهم‌الصلاۀ والسلام، این‌چنین است که سخت‌ترین شرایط را برایشان آسان می‌گرداند. اللهU به موسیu وحی نمود که عصایش را به دریا بزند و موسیu به فرمان پروردگار، عصایش را به دریای سرخ زد و دوازده راه در دریا باز شد؛ زیرا بنی‌اسرائیل دوازده طایفه بودند. لاالهالاالله؛ دوازده راه در دریا باز شد؛ حال چقدر باید طول بکشد که این دوازده راه، خشک شود؟ هیچ طول نمی‌کشد؛ زیرا الله به موسیu وحی کرد:

﴿فَٱضۡرِبۡ لَهُمۡ طَرِیقٗا فِی ٱلۡبَحۡرِ یَبَسٗا لَّا تَخَٰفُ دَرَکٗا وَلَا تَخۡشَىٰ ٧٧    [طه: ٧٧]

... راهی خشک در دریا برایشان باز کن و از رسیدن دشمن نگران مباش و نترس.

بدین ترتیب موسی و قومش، در امنیت کامل از دریا گذشتند؛ دریا در میان این راه‌ها به‌سان کوهی ثابت به نظر می‌رسید؛ حال آن‌که آب، سیال است؛ اما به‌امر اللهU مانند کوهی ثابت گردید. برخی از علما گفته‌اند: الله متعال، در میان لایه‌های آب که مانند کوه به‌نظر می‌رسیدند، روزنه‌هایی باز گذاشته بود که بنی‌اسرائیل یک‌دیگر را از لابه‌لای آن می‌دیدند تا گمان نکنند که سایر همراهانشان، غرق شده‌اند. وقتی موسیu و همراهانشان از دریا بیرون آمدند، فرعون و فرعونیان وارد دریا شدند؛ دریا به‌امر الله به حالت اولش درآمد و همه‌ی فرعونیان به هلاکت رسیدند. بنی‌اسرائیل به‌اندازه‌ای از فرعون می‌ترسیدند که فکر کردند فرعون، غرق نشده است؛ از این‌رو الله متعال، پیکر بی‌جانِ فرعون را روی سطح آب به آن‌ها نشان داد تا مطمئن شوند که فرعون به هلاکت رسیده است. چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿فَٱلۡیَوۡمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنۡ خَلۡفَکَ ءَایَةٗۚ                   [یونس : ٩٢]      

پس امروز جسدت را سالم نگاه می‌داریم تا عبرتی برای آیندگان باشی.

آری؛ جسدش را دیدند و مطمئن شدند که هلاک شده است. برادرم! در این سه امت بنگر که در اوج طغیان و سرکشی بودند؛ اما الله متعال، چگونه آن‌ها را گرفتار عذاب کرد و در کمینشان بود! بنگر که چگونه متناسب با چیزی که به آن می‌بالیدند، به هلاکت رسیدند! قوم عاد می‌گفتند: ما از همه نیرومندتریم؛ پس با چیزی مثل باد هلاک شدند که در اصل، لطیف است! قوم صالح، به‌وسیله‌ی زمین‌لرزه و فریادی مرگبار هلاک شدند و فرعون و فرعونیان، در آب غرق گشتند و از میان رفتند. فرعون، به پادشاهی‌اش و آب‌هایی که در قلمروش جاری بود، افتخار می‌کرد:

﴿وَنَادَىٰ فِرۡعَوۡنُ فِی قَوۡمِهِۦ قَالَ یَٰقَوۡمِ أَلَیۡسَ لِی مُلۡکُ مِصۡرَ وَهَٰذِهِ ٱلۡأَنۡهَٰرُ تَجۡرِی مِن تَحۡتِیٓۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٥١ أَمۡ أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِی هُوَ مَهِینٞ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ ٥٢ فَلَوۡلَآ أُلۡقِیَ عَلَیۡهِ أَسۡوِرَةٞ مِّن ذَهَبٍ أَوۡ جَآءَ مَعَهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ مُقۡتَرِنِینَ ٥٣

                                                                                                           [الزخرف: ٥١،  ٥٣]   

و فرعون در میان قومش بانگ بر‌آورد: آیا پادشاهی مصر از آنِ من نیست؟ و این جویبارها از فرودست کاخم روان است؛ آیا نمی‌بینید؟ مگر نه این است که من از این شخص فرومایه که نمی‌تواند خوب سخن بگوید،  بهترم؟ چرا دست‌بند‌های زرین به او آویخته نشده یا چرا فرشتگانی همراهش نیامده‌اند؟

الله متعال، فرعون را در آب غرق نمود؛ یعنی با همان چیزی که بدان افتخار می‌کرد.

مؤلف/ به این آیه اشاره کرده است که اللهU درباره‌ی خود می‌فرماید:

﴿یَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡیُنِ وَمَا تُخۡفِی ٱلصُّدُورُ ١٩                                       [غافر: ١٩]      

(الله) خیانت چشم‌ها و آن‌چه را سینه‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند.

آری! چشم‌ها نیز مرتکب خیانت می‌شوند. بدین‌سان که انسان دور از چشم دیگران، مرتکب نگاه حرام می‌شود؛ گرچه دیگران، بی‌اطلاع اند؛ اما اللهU می‌داند که انسان مرتکب نگاه حرام شده است. هم‌چنین نظر سوء به دیگران، در مفهوم خیانت چشم‌ها می‌گنجد. گرچه شخصی که به او نگاه سوء دارند، خود، درنمی‌یابد که نظر بدی به او کرده‌اند؛ اما اللهU از نگاه بد، آگاه است. و نیز هنگامی که انسان به چیز حرامی نگاه می‌کند؛ کسی که نگاه‌کننده را می‌بیند، متوجه نمی‌شود که نگاه او به آن چیز حرام، از روی انکار است یا از روی رضا؛ اما به‌یقین اللهY می‌داند که این نگاه، از روی انکار است یا از روی رضایت؛ زیرا ذاتی‌ست که  از خیانت چشم‌ها آگاه می‌باشد؛ همان‌گونه که راز سینه‌ها را می‌داند. یعنی از آن‌چه که در دل انسان می‌گذرد، آگاه است. دل‌ها در سینه‌ها جای دارند و این، دل‌ها هستند که جای اندیشیدن و درک و فهم می‌باشند؛ یعنی دل‌ها، جایگاه عقل و تدبیر به‌شمار می‌روند. الله متعال، می‌فرماید:

﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَتَکُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ یَعۡقِلُونَ

 آیا در زمین به گردش نمی‌پردازند تا دل‌هایی داشته باشند که با آن دریابند؟

سپس در ادامه‌ی این آیه می‌فرماید:

﴿فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰکِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِی فِی ٱلصُّدُورِ ٤٦ [الحج : ٤٦]                 

به‌راستی چشم‌‌ها، نابینا نمی‌شود؛ بلکه دل‌های درون سینه‌هاست که کور می‌گردد.

سبحان‌الله! گویا این آیه، درباره‌ی وضعیت کنونی مردم نازل شده است! همان‌گونه که به وضعیت مردم گذشته اشاره دارد؛ چون در گذشته و حال، این پرسش وجود داشته که محل عقل، در قلب است یا در مغز؟

کسانی که نگاهی کاملاً مادّی به مسایل و قضایا دارند، درباره‌ی این مسأله دچار اشتباه شده‌اند و به رهنمود الله و پیامبرش مراجعه نمی‌کنند؛ وگرنه، واضح و روشن است که جای عقل، در قلب می‌باشد و جای قلب، در سینه است. چنان‌که می‌فرماید:

﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَتَکُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ یَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ یَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰکِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِی فِی ٱلصُّدُورِ ٤٦                                                                                  [الحج : ٤٦]        

آیا در زمین به گردش نمی‌پردازند تا دل‌هایی داشته باشند که با آن دریابند یا گوش‌هایی که با آن بشنوند؛ به‌راستی چشم‌‌ها، نابینا نمی‌شود؛ بلکه دل‌های درون سینه‌هاست که کور می‌گردد.

 قضیه کاملاً روشن است که جای عقل در قلب می‌‌باشد؛ گفتار رسول‌خداr نیز همین را تأیید می‌کند؛ چنان‌که فرموده است: «أَلاَ وإِنَّ فی الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ کُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ کُلُّه: أَلاَ وَهِی القَلْبُ»؛ یعنی: «بدانید که در بدن، پاره‌گوشتی‌ست که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». لذا درباره‌ی قضیه‌ای که کتاب الله، به‌وضوح درباره‌اش سخن گفته است، چه فکر و گمانی دارید؟ حال آن‌که اللهU، آفریننده‌ی هر چیزی‌ست و از آن آگاه می‌باشد. سنت و گفتار پیامبرr  نیز در این‌باره کاملاً روشن است! پس باید هر دیدگاه یا سخنی را که بر خلاف کلام خدا یا سنت پیامبرشr می‌باشد، دور بیندازیم یا آن را زیرِ پاهایمان لگدمال نماییم و هیچ توجهی به آن نکنیم. بنابراین قلب، جایگاه عقل می‌باشد و مغز، جایِ تصورها و خیال‌هایی‌ست که به ذهن ما می‌رسد و مغز، آن‌ها را به سوی قلب می‌فرستد و آن‌گاه قلب، امر و نهی می‌کند. مغز، حکم منشی را برای قلب دارد  و این، بعید نیست. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١                                                 [الذاریات: ٢١]      

و در وجود خودتان (نیز نشانه‌هایی‌ست)؛ پس آیا نمی‌بینید؟

در حدیث رسول اللهr بدین نکته اشاره شد که صلاح و فساد همه‌ی بدن، به قلب بستگی دارد. لذا اگر قلب، جای امر و نهی نبود، دیگر معنا نداشت که صلاح و فساد بدن به صلاح و فساد قلب وابسته باشد. از این‌رو دل‌، جای عقل و تدبیر است و با مغز یا ذهن نیز بی‌ارتباط نیست؛ زیرا اگر مغز مختل شود، عقل و قدرت تفکر نیز تباه می‌گردد. با این حال، توجه داشته باشیم که عقل یا قدرت تدبیر، در دل می‌باشد؛ یعنی همان قلبی که در سینه است. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَٰکِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِی فِی ٱلصُّدُورِ ٤٦                                    [الحج : ٤٦]        

بلکه دل‌های درون سینه‌هاست که کور می‌گردد.

فرمود: «دل‌هایی که درون سینه‌هاست».

مؤلف/ پس از ذکر آیاتی در این باب، حدیث عمر بن خطابt را آورده است که اساسی‌ترین مسایل دین ما، یعنی اسلام و ایمان و احسان در آن تعریف می‌شود.

***

 

 

 

 مؤلف/ می‌گوید: وأَمَّا الأحادیث:

61- فالأَوَّل: عَنْ عُمرَ بنِ الخطابt قال: بَیْنما نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْد رسولِ اللَّهr ذَات یَوْمٍ إِذْ طَلع عَلَیْنَا رجُلٌ شَدیدُ بیاضِ الثِّیاب، شدیدُ سوادِ الشَّعْر، لا یُرَى علیْهِ أَثَر السَّفَر، ولا یَعْرِفُهُ منَّا أَحد، حتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِیِّr فَأَسْنَدَ رَکْبَتَیْهِ إِلَى رُکبَتیْه، وَوَضع کفَّیْه عَلَى فخِذیهِ وقال: یا محمَّدُ أَخبِرْنِی عن الإسلام فقالَ رسولُ اللَّهr : «الإِسلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ وَتُقِیمَ الصَّلاَةَ وَتُؤتِیَ الزَّکاةَ وتصُومَ رَمضَان، وتحُجَّ الْبیْتَ إِنِ استَطَعتَ إِلَیْهِ سَبیلاً». قال: صدَقت. فَعجِبْنا لَهُ یسْأَلُهُ ویصدِّقُه، قال: فَأَخْبِرْنِی عن الإِیمان. قَالَ: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ وملائِکَتِه وکُتُبِهِ ورُسُلِه والْیومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَیْرِهِ وشَرِّه». قال: صدقْتَ قال: فأَخْبِرْنِی عن الإِحْسان. قال: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّه کَأَنَّکَ تَراه. فإِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فإِنَّهُ یَراکَ». قال: فَأَخْبِرْنِی عن السَّاعةِ. قال: «مَا المسْؤُولُ عَنْهَا بأَعْلَمَ مِن السَّائِل». قال: فَأَخْبرْنِی عَنْ أَمَاراتِهَا. قَالَ: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ یتَطاولُون فی الْبُنیانِ». ثُمَّ انْطلَق، فلبثْتُ ملِیًّا، ثُمَّ قال: «یا عُمر! أَتَدرِی منِ السَّائِلُ؟» قلت: اللَّهُ ورسُولُهُ أَعْلمُ قال: «فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاکُمْ یُعلِّمُکم دِینَکُمْ». [روایت مسلم] ([7])

ترجمه: عمر بن خطابt می‌گوید: نزد رسول‌اللهr نشسته بودیم؛ ناگهان مردی که لباس بسیار سفیدی پوشیده بود و موهای بسیار سیاهی داشت، وارد مجلس شد؛ آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچ‌یک از ما، او را نمی‌شناخت. نزد پیامبرr به‌گونه‌ای نشست که زانوهایش را به زانوهای پیامبرr چسباند و دو دستش را روی پاهای خویش گذاشت و گفت: «ای محمد! به من درباره‌ی اسلام بگو که چیست؟» (پیامبرr) فرمود: «اسلام، این است که گواهی دهی معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست و نماز را برپا داری و زکات دهی و ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی و استطاعت داشتی، به حج خانه‌ی خدا بروی». (سؤال‌کننده) گفت: «درست گفتی». ما تعجب کردیم که خود، سؤال می‌کند و خود، تصدیقش می‌نماید. پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟» فرمود: «ایمان، این است که به الله، و فرشتگانش، و کتاب‌هایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». سؤال کرد: «احسان چیست؟» فرمود: «احسان، این است ‌که الله را چنان عبادت کنی که گویا او را می‌بینی؛ و اگر نمی‌توانستی این‌چنین عبادتش کنی که گویا او را می‌بینی، پس با یقینِ به این‌که او، تو را می‌بیند، عبادتش نما». گفت: «به من درباره‌ی (زمانِ) قیامت خبر بده». فرمود: «کسی که از او می‌پرسی (یعنی خود رسول‌خدا) از سؤال‌کننده، داناتر نیست». گفت: «پس به من از نشانه‌هایش بگو». فرمود: «(از نشانه‌های قیامت است) که کنیز، آقایش را بزاید([8]) و پابرهنگان و برهنه‌های نیازمند و چوپان‌ها را می‌بینی که در ساختمان‌سازی بر یک‌دیگر سبقت می‌گیرند». پس از آن، سؤال‌کننده رفت. مدت زیادی درنگ کردم؛ پیامبرr فرمود: «ای عمر! آیا می‌دانی که سؤال‌کننده چه کسی بود؟» گفتم: الله و پیامبرش بهتر می‌دانند. فرمود: «او جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».

شرح

 واژه‌ی «بینما» که در حدیث آمده، ظرف است و بر «مفاجئه» یا پیش آمدن ناگهانی مسأله‌ای دلالت می‌کند؛ از این‌رو پس از آن، «حرف مفاجئه» آمده است. [همان‌طور که در ترجمه‌ی حدیث مشاهده می‌کنید، راوی می‌گوید: نزد رسول‌خداr نشسته بودیم که ناگهان مردی سفیدپوش وارد مجلس شد.] به‌هر حال، صحابهy نزد رسول‌خداr زیاد می‌نشستند؛ زیرا رسول‌اللهr همواره در میان اصحاب و خانواده‌ی خود حضور داشت. در خانه، از هیچ خدمتی به خانواده دریغ نمی‌کرد؛ حتی گوسفندها را می‌دوشید، لباس‌ وصله می‌زد و کفش تعمیر می‌نمود. و در مسجد نیز با صحابهy بود؛ به عیادت بیمار یا دیدن نزدیکان می‌رفت و نمی‌گذاشت که یک لحظه هم از وقتش ضایع شود؛ بلکه همواره مشغول اطاعت و بندگی اللهU بود. مثل ما نبود که ارزشی برای وقت خود قایل نیستیم و به‌سادگی، اوقاتمان را ضایع می‌کنیم! واقعاً عجیب است که وقت، گران‌بهاترین چیز برای انسان است، اما کمترین ارزش را برایش دارد و بهای اندکی به آن می‌دهد! اللهY می‌فرماید:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَکۡتُۚ            [المؤمنون : ٩٩،  ١٠٠]     

و چون مرگ هر یک از ایشان فرا رسد، می‌گوید: ای پروردگارم! مرا بازگردان تا در سرایی که (کارهای نیک را) رها کردم، به انجام اعمال شایسته بپردازم.

انسان پس از مرگش آرزو می‌کند که به دنیا بازگردد و دیگر، وقتش را ضایع نکند. نمی‌گوید: مرا به دنیا بازگردان تا از مال و همسر و سواری و خانه‌ام، بهره ببرم؛ بلکه می‌گوید: مرا به دنیا بازگردان تا به انجام کارهای نیکی بپردازم که نسبت به آن‌ها کوتاهی کرده‌ام. فرصتی که داشتم، گذشت و از آن، استفاده نکردم. متأسفانه ما به وقتمان بهای زیادی نمی‌دهیم و آن را بیهوده می‌گذرانیم؛ بلکه گاه وقتمان را در کارهای زیان‌بار سپری می‌کنیم. منظورم، شخصِ خاصی نیست؛ بلکه به‌طور عموم بیش‌تر مسلمانان، اوقاتشان را در غفلت و فراموشی یا بازی و سرگرمی، تلف می‌کنند و نسبت به مسایل دینی خود، جدی نیستند. متأسفانه مسلمان‌ها به خوش‌گذرانی و تن‌پروری روی آورده‌اند و بدون هیچ توجهی، به دینشان لطمه می‌زنند؛ حال آن‌که پیامبرr همواره به کارهای مفید می‌پرداخت.

صحابهy نزدش نشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچ‌کس او را نمی‌شناخت، وارد مجلس شد. مسافر نبود که صحابهy بگویند که از فلان‌جا آمده یا اهل فلان‌جاست؛ لذا تعجب کردند؛ زیرا پاکیزه بود و هیچ اثری از سفر، بر رویش دیده نمی‌شد. سفرهای آن زمان با شتر یا با پای پیاده انجام می‌شد و از این‌رو گرد و غبار زیادی بر روی مسافر می‌نشست؛ اما غریبه‌ای که وارد مجلس پیامبرr و صحابهy شد، مسافر نبود؛ چون آثار سفر و گرد و غباری بر رویش دیده نمی‌شد. البته هیچ‌یک از صحابه، او را نمی‌شناخت. جلو رفت و مقابل پیامبرr نشست؛ او جبرئیل امینu بود؛ یکی از بزرگ‌ترین فرشتگان الهی، بلکه برترین فرشتگان؛ زیرا حامل وحی از سوی اللهU به پیامبران بوده است. جبرئیل، فرشته‌ی بزرگی‌ست که پیامبرr دو بار، او را به شکل و قیافه‌ی اصلی‌اش دیده است: یک بار در زمین و یک بار هم در آسمان. باری در زمین در غار «حراء» او را دید که ششصد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود.  این فرشته‌ی بزرگ، همه‌ی کرانه‌ی آسمان را به روی پیامبرr بسته بود و رسول‌خداr نمی‌توانست آسمان را ببیند. سبحان‌الله! ششصد بال دارد؛ اللهY می‌فرماید:

﴿جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ رُسُلًا أُوْلِیٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ                  [فاطر: ١] 

ذاتی که فرشتگان را پیام‌آور و دارای بال‌های دوگانه، سه‌گانه و چهارگانه قرار داده است.

آری! فرشتگان بال‌هایی دارند که با آن، به‌سرعت پرواز می‌کنند.

پیامبرr دومین بار، جبرئیلu را در «سدرة المنتهی» مشاهده کرد. الله متعال می‌فرماید:

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ ٤ عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨ فَکَانَ قَابَ قَوۡسَیۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩[النجم: ٤، ٩]   

سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل می‌شود.(فرشته‌ی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشته‌ای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانه‌ی بلند (آسمان) بود.آن‌گاه نزدیک شد و فرود آمد. و به اندازه‌ی فاصله‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر رسید.

 این دیدار در زمین بوده است؛ جبرئیلu از بالا فرودآمد و به محمد مصطفیr نزدیک شد و وحی الهی را به ایشان ابلاغ کرد. اللهY در ادامه‌ی این سوره می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤             [النجم : ١٣،  ١٤]      

و به‌راستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀ‌المنتهی».

به هر حال، رسول‌اللهr دو بار جبرئیلu را به شکل و قیافه‌ی اصلی‌اش دیده است. البته الله متعال، این توانایی را به فرشتگان داده است که می‌توانند خود را به شکل‌هایی غیر از شکل اصلی خود درآورند. جبرئیلu به شکل یک مرد، وارد مجلس پیامبرr و صحابهy شد و مقابل پیامبرr به‌گونه‌ای نشست که زانوهایش را به زانوی ایشان چسباند و دستانش را روی پاهای خویش گذاشت. بنا بر الفاظی که در این روایت آمده است، علما گفته‌اند: جبرئیلu دستانش را روی پاهای خود گذاشت، نه روی پاهای پیامبرr. این، از کمال ادب است که انسان در برابر معلمش مؤدبانه و با آمادگی کامل بنشیند و به درس استاد و سخنانش گوش بسپارد. جبرئیلu وارد این جلسه شد و گفت: «به من درباره‌ی اسلام بگو که چیست؟» با عبارت «ای رسول‌خدا!» ایشان را مخاطب قرار نداد و مانند بادیه‌نشینان، رسول‌خداr را با نام ایشان، مورد خطاب قرار نداد؛ زیرا اعراب، رسول‌اللهr را با عبارت «ای محمد!» صدا می‌زدند؛ البته کسانی که رهنمود اللهU را در این‌باره شنیده بودند، با چنین عبارتی، رسول‌خداr را صدا نمی‌زدند؛ بلکه می‌گفتند: ای رسول خدا! زیرا الله متعال در کتابش فرموده است:

﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَیۡنَکُمۡ کَدُعَآءِ بَعۡضِکُم بَعۡضٗاۚ            [النور : ٦٣]      

صدا زدن پیامبر را همانند صدا زدن یک‌دیگر قرار ندهید.

این آیه، بدین معناست که پیامبرr را آن گونه صدا نزنید که یکدیگر را صدا می‌زنید؛ بلکه ادب را رعایت کنید. از این آیه این مفهوم نیز برداشت می‌شود که صدا زدن یا فراخوان پیامبرr یا به عبارت دیگر امر و نهی او را مانند فرمان سایر مردم قرار ندهید که به دلخواه خود، اگر خواسته باشید، از آن اطاعت کنید و اگر میلتان نباشد، ترکش نمایید؛ خیر، بلکه همواره از امر و نهی پیامبرr اطاعت نمایید. لذا این آیه، هر دو مفهوم را دربرمی‌گیرد. البته بادیه‌نشین‌ها، به‌خاطر دوری از علم و دانش و به سبب جهل و ناآگاهی، هنگامی که نزد پیامبرr می‌آمدند و می‌خواستند او را صدا بزنند، می‌گفتند: «ای محمد!».

 جبرئیلu به پیامبرr گفت که من بگو: اسلام چیست؟ پیامبرr فرمود: «أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ...»؛ یعنی: اسلام، این است که گواهی دهی معبود برحقی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی خداست». این، نخستین رکن یا پایه‌ی اسلام می‌باشد؛ یعنی اولین رکن اسلام، این است که با زبان، شهادتین را بگویی و به‌قلب اعتراف کنی که معبود راستینی جز الله نیست و محمد فرستاده‌ی اوست. الوهیت الله، فرع یا شاخه‌ی ربوبیت اوست؛ چون کسی که به سوی الله روی می‌آورد و یا او را عبادت می‌کند یا او را به‌فریاد می‌خواند، در حقیقت به ربوبیت او اقرار و اذعان نموده است؛ چون معبود، باید «رب» باشد؛ یعنی در مقام و جایگاه پروردگار که صفات کاملی دارد؛ از این‌رو کسانی که منکِر صفات اللهU هستند، نقص بزرگی در عبودیت دارند؛ زیرا با انکار صفات الهی، «هیچ» را می‌پرستند؛ زیرا رب یا پروردگار باید دارای صفات کامل باشد و معبودی که از صفات کمال برخوردار نیست، در حقیقت، هیچ است. معبود، باید دارای صفات کامل باشد تا به‌مقتضای صفات کمالش، عبادت و پرستش شود؛ از این‌رو الله متعال، فرموده است:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ                                             [الأعراف: ١٨٠]      

و بهترین نام­ها از آنِ الله است. پس او را با این نام­ها بخوانید.

یعنی: او را با توسل به این نام‌ها عبادت کنید و با توسل به نام‌های نیک اللهU، خواسته‌های خود را از او درخواست نمایید. دعا، در این‌جا، هم دعای عبادت را شامل می‌شود و هم دعای مسألت یا درخواست را. [دعا، دو معنا دارد: یکی، عبادت؛ و دیگری، درخواست.]

لاإلهإلاالله، یعنی هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد؛ نه فرشته‌ی مقرّب و نه پیامبری مرسَل؛ نه خورشید و ماه، و نه سنگ و درختی؛ و نه هیچ ولی، صدّیق و شهیدی. لاإلهإلاالله؛ هیچ معبود برحقی جز الله یگانه وجود ندارد. همه‌ی پیامبران، این کلمه‌ یا پیام توحیدی را آورده و با همین کلمه، برانگیخته شده‌اند؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥

                                                                                                                       [الأنبیاء: ٢٥] 

و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِی کُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ [النحل: ٣٦]      

در هر امتی، پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.

کسی که این کلمه را تصدیق کند و با اذعان و اعتراف قلبی، بر زبان بیاورد و به مقتضای ایمانش، کار نیک و شایسته انجام دهد، وارد بهشت خواهد شد؛ یعنی این کلمه، او را به بهشت می‌رساند. پیامبرr فرموده است: «مَن کانَ آخِرُ کلامِهِ مِنَ الدُّنیا لا إله إلا الله دَخَلَ الجَنَّةَ»؛ یعنی: «کسی که آخرین سخنش در دنیا لاالهالاالله باشد، وارد بهشت می‌شود». الله متعال، همه‌ی ما را جزو چنین کسانی بگرداند.

فرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستاده‌ی خداست». آری؛ گواهی به این‌که محمد بن عبدالله هاشمی قریشی عربی، فرستاده‌ی الله متعال است، بخش دوم شهادتین به عنوان نخستین رکن اسلام به‌شمار می‌رود؛ از آن جهت از میان پیامبران، تنها محمد رسول‌اللهr را ذکر کرد که با بعثت ایشان، سایر ادیان، منسوخ شد؛ یعنی با بعثت رسول اللهr دین یهود و نصارا باطل گردید و دیگر، دینی جز اسلام، پذیرفته نخواهد شد؛ اللهU می‌فرماید:

﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٨٥

                                                                                                                   [آل عمران: ٨٥]           

و هر کس دینی جز اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی­­شود و در آخرت از زیان­­کاران خواهد بود.

برای عبادت‌های خودساخته‌ی خود، رنج زیادی متحمل می‌شوند؛ ولی همه‌اش بیهوده است و هیچ سودی به آنان نمی‌بخشد و از آن‌ها پذیرفته نمی‌شود. فرمود:      ﴿وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ: «و در آخرت، جزو زیان‌کاران خواهد بود»؛ یعنی چنین کسانی حتی اگر به‌ظاهر در دنیا سودی ببرند، ولی در آخرت فقط زیان می‌بینند؛ زیرا دینشان، باطل است. لذا نصارا که امروزه خود را پیرو عیسی بن مریم می‌دانند، دروغ‌گو هستند و عیسی مسیحu از آنان بیزار است و آن‌گاه که بیاید، با آن‌ها پیکار خواهد کرد؛ همان‌گونه که در آخر زمان می‌آید و دینی جز اسلام را نمی‌پذیرد؛ صلیب، یعنی نماد آیین نصارا را می‌شکند و خوک (غذای مورد علاقه‌ی نصرانی‌‌ها) را از میان می‌برد و چنین مدعیان دروغینی را به پرداخت جزیه یا مالیات وامی‌دارد و فقط آیین اسلام، مورد قبول اوست.

محمد، رسول خداست؛ به سوی چه کسانی؟

به سوی همه‌ی مردم. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَکُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا ١ [الفرقان: ١]       

بس والا و بابرکت است ذاتی که قرآن را بر بنده‏اش نازل کرد تا بیم‏دهنده‏ی جهانیان باشد.

یعنی پیامبرr برای همه‌ی جهانیان برانگیخته شده است. الله متعال هم‌چنین می‌فرماید:

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨ [الأعراف: ١٥٨]         

بگو: ای مردم! به‌راستی که من فرستاده­ی الله به سوی همه­ی شما هستم؛ فرستاده­ی پروردگاری که فرمانروایی آسمان­ها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده می­کند و می­میراند؛ پس به الله و فرستاده­اش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درس‌نخوانده­ای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.

رسول‌اللهr سوگند خورد و فرمود: «هر یهودی و نصرانی‌ای که پیام مرا بشنود و به آن‌چه که آورده‌ام، ایمان نیاورد، دوزخی خواهد بود».([9])

از این‌رو ما گواهی می‌دهیم که همه‌ی یهودی‌ها و نصرانی‌ها و سایر کفار، دوزخی‌اند؛ زیرا این، گواهی و شهادت پیامبرr است. بهشت، بر این‌ها حرام است؛ چون دشمنان الله و پیامبرانش هستند؛ دشمن ابراهیم، نوح، موسی، عیسی و دشمن همه‌ی پیامبران؛ و در مسیر هدایت قرار ندارند.

نخستین رکن اسلام (شهادتین) دو بخش دارد: اقرار به وحدانیت الله به عنوان یگانه معبود برحق؛ و اقرار به رسالت محمد مصطفیr. این دو بخش، دو شرط اساسی عبادت را گرد آورده‌اند؛ یعنی اخلاص برای الله و پیروی از رسول‌خداr؛ زیرا کسی که به وحدانیت الله اقرار می‌کند، در حقیقت دین و عبادتش را برای الله خالص می‌گرداند و با اذعان به رسالت محمد مصطفیr، از او پیروی می‌نماید و از هیچ‌کس جز او پیروی نمی‌کند. لذا عبادت، دو شرط دارد: یکی اخلاص برای الله؛ و دیگری، اتباع یا پیروی از رسول‌اللهr. و این دو با هم، یکی از ارکان و پایه‌های اسلام به‌شمار می‌روند؛ زیرا به یک چیز برمی‌گردند: تصحیح عبادت. به عبارت دیگر، عبادت در صورتی صحیح و قابل قبول خواهد بود که به مقتضای شهادتین، خالص برای الله و مطابق رهنمود و سنت رسول‌خداr باشد.

پیامبرr فرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستاده‌ی خداست». لذا بر ما واجب است که با ایمان قلبی، به‌زبان شهادت دهیم که محمد، فرستاده‌ی الله می‌باشد و پروردگار جهانیان، او را به عنوان رحمتی به سوی همه‌ی جهانیان فرستاده است؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٧                                           [الأنبیاء: ١٠٧]        

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

هم‌چنین باید ایمان و باور داشته باشیم که محمد مصطفیr، آخرین پیامبر است. اللهY می‌فرماید:

﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ

                                                                                                                    [الأحزاب: ٤٠]        

محمد، پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست؛ ولی فرستاده‌ی الله و آخرین پیامبر است.

لذا هیچ پیامبری، پس از او نمی‌آید و هرکس پس از او، ادعای پیغمبری کند، کافر و دروغ‌گوست و هرکس، پیامبر دروغین را تصدیق نماید، او نیز کافر است.

اقرار به رسالت محمد مصطفیr، چنین ایجاب می‌کند که از شریعت و سنتش پیروی نماییم و در دینش نوآوری نکنیم و چیزهایی را که جزو دینش نیست، به آن نیفزاییم؛ از این‌رو اهل بدعت یا کسانی که در دین پیامبرr نوآوری می‌کنند، در حقیقت رسالت ایشان را تأیید و تصدیق نکرده‌اند؛ اگرچه ادعا کنند و بگویند که ما، رسول‌اللهr را دوست داریم و او را گرامی می‌داریم؛ زیرا اگر آن‌ها، او را به تمام معنا دوست و گرامی می‌داشتند، هیچ‌گاه و در هیچ کاری، فراروی پیامبرr پیش‌دستی نمی‌کردند و چیزی را که جزو دینش نیست، وارد دینش نمی‌گرداندند. بدعت در واقع، خرده‌گیری و عیب‌جویی بر رسول‌خداr است؛ گویا بدعت‌گذار رسول‌اللهr را به کوتاهی در تکمیل دین و شریعت، متهم می‌کند؛ زیرا بدعت‌گذار، دین و شریعت یا آیینی پدید می‌آورد که رسول‌خداr نیاورده است! پناه بر الله! بدعت و نوآوری در دین، یک اشکال بزرگ دیگر نیز دارد؛ بدعت و نوآوری در دین، تکذیب عملیِ این فرموده‌ی الهی است که:

 

﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ                                                            [المائ‍دة: ٣]      

امروز دینتان را برای شما  کامل نمودم.

این‌که اللهU دین را کامل کرده، بدین معناست که پس از دین پیامبرr، دیگر، هیچ دینی درست نیست. حرکت‌ها و بدعت‌هایی که اهل بدعت در نحوه‌ی ذکر پدید آورده و به دین خدا نسبت داده‌ یا افزوده‌اند، بیان‌گر این حقیقت است که آنان در واقع، با مفهوم این آیه مخالفت نموده و آن را تکذیب کرده‌اند. هم‌چنین رسول‌اللهr را متهم نموده‌اند که دین را تکمیل نکرده است؛ حال آن‌که رسول‌اللهr از چنین اتهامی، مبرّاست.

مقتضای شهادت و گواهی به رسالت رسول‌اللهr این است که فرموده‌های آن بزرگوار را که از طرق صحیح به ما می‌رسد، تصدیق نماییم و بر اساس عقل و تصورات و برداشت‌های شخصی، با سنت پیامبرr مخالفت نکنیم؛ زیرا اگر فقط بر پایه‌ی عقل خود، فرموده‌ها و به‌طور کلی سنت او را تأیید کنیم، در حقیقت از هوا و خواسته‌ی نفسانی خویش پیروی نموده‌ایم و راه هدایت را در پیش نگرفته‌ایم. کسی که به معنای واقعی به رسول‌خداr ایمان دارد، در برابر سنتش که صحت آن به ثبوت رسیده، می‌گوید: شنیدم و ایمان آوردم و تصدیق کردم؛ دیگر، چون و چرا نمی‌کند و چنین و چنان نمی‌گوید. کسی که در برابر سنت پیامبرr چون و چرا می‌کند، مؤمن راستین و حقیقی نیست؛ از این‌رو برای کسانی که چنین رویکردی در تعامل با سنت پیامبرr دارند، نگرانیم؛ زیرا عقل قاصر خود را در تعامل با سنت، ملاک قرار می‌دهند. این نگرانی برای این‌ها وجود دارد که به صورت حقیقی، به رسالت رسول‌اللهr ایمان نیاورده‌اند؛ یعنی در گواهی و ایمانشان، متناسب با شک و تردیدی که نسبت به سنت دارند، ضعف و کاستی وجود دارد.

مقتضای ایمان به رسالت رسول‌خداr این است که درباره‌اش غلو نکنیم و او را فراتر از جایگاهی قرار ندهیم که الله متعال، به او داده است؛ مانند کسانی که گمان می‌کنند رسول‌خداr توانایی رفع مشکلاتشان را دارد! حتی سرِ قبر پیامبرr دعا می‌کنند و از او، حلّ مشکلاتشان را درخواست می‌نمایند. این، غلو و زیاده‌روی در شأن رسول‌خداr می‌باشد و شرک به اللهU، به‌شمار می‌رود. سبحان‌الله! رسول‌خداr را به‌فریاد می‌خوانند، حال آن‌که آن بزرگوار پس از مرگش برای خود نیز نمی‌تواند کاری بکند. مردم در زمان خلافت امیر مؤمنان، عمر بن خطابt گرفتار قحط و خشکسالی شدند؛ صحابهy در مسجدالنبی طلب باران کردند؛ سرِ قبر پیامبرr نرفتند و نگفتند که ای رسول‌خدا! برای ما دعا کن یا نزد الله، شفاعت و سفارش نما که برایمان باران نازل کند.! بلکه عمر فاروقt دعا کرد و گفت: «یا الله! ما قبلاً به‌وسیله‌ی پیامبرت، درخواست باران می‌کردیم و برای ما باران نازل می‌فرمودی؛ حال به وسیله‌ی عموی پیامبرمان، (عباس) درخواست باران می‌کنیم». آن‌گاه به عباس دستور داد که برخیزد و برای نزول باران دعا کند؛([10]) چراکه رسول‌اللهr وفات نموده و دیگر، هیچ کاری از او ساخته نیست. خود، فرموده است: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاثةٍ: إِلاَّ مِن صَدَقَةٍ جَارِیَةٍ أو عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَهُ»؛([11]) یعنی: «هنگامی که انسان می‌میرد، عملش قطع می‌شود؛ مگر در سه مورد: صدقه‌ی جاری؛ یا علمی که دیگران از آن نفع می‌برند؛ یا فرزند صالحی که برایش دعا می‌کند». از پیامبرr هیچ کاری ساخته نیست و امکان ندارد که در قبرش، بتواند برای تو کاری بکند. لذا کسی که پیامبرr را فراتر از منزلت و جایگاهی قرار دهد که الله متعال به او داده، مفهوم و حقیقت «محمد رسولالله» را تصدیق نکرده است؛ بلکه گواهی داده که محمد، خدایی‌ست که شریک الله می‌باشد! زیرا معنای پیامبر، این است که بنده‌ یا انسانی همانند سایر انسان‌هاست و نه دروغ می‌گوید و نه پرستش می‌شود. هر یک از ما هر روز در نمازش می‌گوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ محمّدًا عبدُه ورسوله». بدین‌سان گواهی می‌دهیم که محمد، بنده و فرستاده‌ی خداست و بنده‌ای هم‌چون سایر بندگان می‌باشد که پرورده‌ی پروردگار جهانیان و فرستاده‌ی اوست، و الله متعال، پروردگار و معبود برحق است. به کسانی که درباره‌ی پیامبرr غلو می‌کنند، می‌گوییم که شما حقیقت لاإلهإلاالله و هم‌چنین حقیقت محمد رسولالله را تصدیق نکرده‌اید. خلاصه این‌که شهادتین، اساس و پایه‌ی اسلام است و همه‌ی اسلام بر این دو عبارت، استوار می‌باشد. اگر خواسته باشیم درباره‌ی مفهوم و شروط این دو اصل مهم سخن بگوییم، روزها طول می‌کشد و زمان زیادی می‌طلبد. از این‌رو نگاهی کلی و اجمالی به شروط شهادتین انداختیم و از الله متعال، درخواست می‌کنیم که ما را جزو کسانی قرار دهد که عقیده ، گفتار و کردارشان، مطابق شروط شهادتین می‌باشد.

و اما دومین رکن اسلام:

دومین رکن اسلام، نماز است؛ در زبان عربی از آن جهت به نماز، «صلاة» گفته می‌شود که پیوند یا ارتباط بنده با پروردگارش می‌باشد. چون هم‌ریشه‌ی واژه‌ی «صله» است و «صله»، یعنی پیوند و ارتباط. هنگامی که انسان به نماز می‌ایستد، با پروردگارش سخن می‌گوید و با او راز و نیاز می‌کند و در واقع، نماز بده‌بستانی میان بنده و پروردگارش به‌شمار می‌رود. در حدیث صحیح آمده است که ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr به‌نقل از الله متعال فرمود: «قَسَمْتُ الصَّلاةَ بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی نِصْفَیْنِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ قَالَ: حَمِدَنِی عَبْدِی فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ قَالَ: أَثْنَى عَلَیَّ عَبْدِی فَإِذَا قَالَ: ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ قَالَ: مَجَّدَنِی عَبْدِی فَإِذَا قَالَ: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ قَالَ: هَذَا بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی نصفَینِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ إلی آخِرِه قَالَ اللهُ: هَذَا لِعَبْدِی وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ»؛([12]) یعنی: «من نماز را میان خود و بنده‌ام دو قسمت کرده‌ام. هنگامی که بنده می‌گوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ الله می‌فرماید: بنده‌ام مرا حمد و ستایش کرد. و آن‌گاه که بنده می‌گوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ الله می‌فرماید: بنده‌ام مرا ثنا گفت. و زمانی که بنده می‌گوید: ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ خداوند می‌فرماید: بنده‌ام مرا به‌بزرگی یاد کرد. و چون بنده می‌گوید: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ خداوند(U) می‌فرماید: این، ارتباط دوطرفه‌ی من و بنده‌ام می‌باشد. و وقتی بنده، ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ را تا پایانش می‌خواند، الله می‌فرماید: این، درخواست بنده‌ی من است و من، خواسته‌اش را برآورده می‌سازم».

دقت کنید؛ بده‌بستان و گفتگو و راز و نیازی، میان انسان و پروردگارش می‌باشد؛ با این حال، بسیاری از ما در نماز حضور دل نداریم و با این‌که با ذاتی راز و نیاز می‌کنیم که از راز سینه‌ها آگاه است، حواسمان به این سو و آن‌سو می‌رود. این، نشانه‌ی بی‌اطلاعی و غفلت ماست. لذا باید با حضور دل نماز بخوانیم تا نمازمان، به درد بخورد و از آن نفعی ببریم؛ زیرا نفع نماز در این است که به‌طور کامل ادا شود. همه‌ی ما، این فرموده‌ی اللهU را می‌خوانیم که:

﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ          [العنکبوت: ٤٥]      

و نماز را برپا دار. بی‌گمان نماز، از کارهای زشت و ناپسند باز می‌دارد.

چه بسا انسان، نماز می‌خواند و در دلش، بدی را بد و خوبی را خوب نمی‌داند! ضمن این‌که در نمازش حضور دل ندارد. نماز می‌خواند، ولی قلبش هیچ تکانی نمی‌خورد و بی‌فایده است؛ چون نمازش، ناقص می‌باشد. نماز، بزرگ‌ترین رکن و پایه‌ی اسلام پس از شهادتین به‌شمار می‌رود؛ پایه‌ یا رکن مهمی که پروردگار متعال، آن را بدون واسطه و به‌طور مستقیم، در والاترین مکانی که بشر به آن‌جا رفته و در بهترین شب، یعنی در شب معراج پیامرr بر آن بزرگوار و بر امتش فرض نمود؛ پنجاه نماز در شبانه‌روز که همان شب به پنج نماز کاهش یافت. لذا چهار نکته در‌باره‌ی نماز، درخورِ توجه می‌باشد:

اول: حکم نماز، مانند حج و روزه، از طریق فرشته و با واسطه به پیامبرr ابلاغ نشد؛ بلکه الله متعال، خود حکم نماز را به‌طور مستقیم و بدون واسطه، به پیامبرr ابلاغ فرمود.

دوم: حکم نماز در بهترین مکانی که بشر به آن‌جا رسیده، یعنی زمانی که پیامبرr در زمین نبود، به ایشان ابلاغ شد.

سوم: از لحاظ زمان نیز، نماز در بهترین وقت و بهترین شب پیامبرr، یعنی در شب معراج فرض گردید؛ نه در وقت دیگریإ زیرا شب معراج، بهترین شب برای پیامبرr بود.

چهارم: از لحاظ کمیت یا مقدار نیز فقط یک نماز فرض نشد؛ بلکه پنجاه نماز، فرض گردید. و این، دلیلی‌ست بر این‌که الله متعال، نماز بنده‌اش را می‌پسندد و دوست دارد که بنده‌اش همواره در نماز و عبادت باشد. البته الله متعال، برای هر چیزی سببی قرار داده است؛ رسول‌اللهr که تسلیم فرمان الله شده و پنجاه وعده نماز را پذیرفته بود و به زمین بازمی‌گشت، موسیu را دید. موسیu از رسول‌اللهr پرسید: خداوند، چه چیزی بر امت تو فرض نمود؟ پیامبرr پاسخ داد: «پنجاه نماز در شبانه‌روز».([13]) موسیu گفت: امتت، توانایی این را ندارند؛ من، پیش از تو مردم را آزموده و تجربه‌ کرده‌ام. نزد پروردگارت برو و از او بخواه که مقداری از این نمازها برای امتت بکاهد. رسول‌اللهr نزد الله متعال بازگشت و الله متعال، بخشی از نمازها را کم کرد؛ اما موسیu باز هم مقدار باقی‌مانده را بیرون از توانایی این امت دانست و به رسول‌خداr پیشنهاد کرد که دوباره نزد الله بازگردد و تخفیف و کاهش بیش‌تری بخواهد. رسول‌اللهr چندین بار میان موسیy و اللهU رفت و آمد کرد و هربار، بخشی از نمازها کم شد تا این‌که به پنج نماز در شبانه‌روز رسید. الله متعال به لطف خویش، مقدار نمازها را به پنج وعده کاهش داد؛ اما ثواب پنجاه نماز را به این امت نوید داد. این، با ده برابر شدن پاداش نیکی‌ها، فرق دارد و بر این امت منت نهاد که پنج نماز را در عمل، برای آن‌ها به‌مثابه پنجاه نماز قرار داد. لذا ادای پنج نماز به معنای اقامه‌ی پنجاه نماز می‌باشد و هر نمازی، یک نیکی‌ست که ده برابر می‌شود. این، لطف خاص و ویژه‌ای بود که درباره‌ی نماز به این امت عنایت شد و جدا از لطف الاهی در زمینه‌ی چندین برابر شدن نیکی‌هاست و بیان‌گر اهمیت نماز می‌باشد؛ وگرنه دیگر، فرقی بین نماز و سایر اعمال نیک وجود نداشت. به‌هر حال اللهU پنج نماز را در شبانه‌روز بر بندگانش فرض نمود که حتماً باید انجامش دهند؛ آری! باید در شبانه‌روز، پنج بار با اللهU باشیم و با او راز و نیاز کنیم. اگر شخصی، موفق شود که در یک روز پنج بار به ملاقات پادشاه برود، خوشحال می‌شود و آن را برای خود یک افتخار می‌داند. این امکان برای هریک از ما وجود دارد که روزانه پنج بار با شاهِ شاهان، راز و نیاز کنیم؛ پس چرا خوشحال نباشیم؟! لذا خدا را بر این نعمت سپاس بگزاریم و به نمازمان پای‌بند باشیم.

رسول‌اللهr فرمود: «و نماز را برپا داری». یعنی نماز را با رعایت همه‌ی شروط، ارکان و واجبات آن، به‌درستی ادا کنی. یکی از مهم‌ترین شرط‌های صحت نماز، وقت نماز است؛ زیرا اللهY می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣                      [النساء: ١٠٣]      

بی‌گمان نماز در اوقات مشخص و معینی، بر مؤمنان فرض است.

نمازهای پنج‌گانه در پنج یا سه وقت ادا می‌شود؛ پنج وقت برای کسانی که هیچ عذری ندارند و سه وقت برای کسانی که معذورند. هم‌چنین سه وقت برای کسانی که معذور نیستند؛ اما جمع کردن، برای آن‌ها جایز است. وقت نماز ظهر و عصر در شرایطی که جمع کردن جایز است، یکی‌ست و وقت نماز مغرب و عشاء نیز یکی‌ست؛ و وقت نماز صبح جداست. یعنی در حالت عذر یا در حالت جایز بودن جمع، سه وقت می‌باشد. اللهU در کتابش می‌فرماید:

﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨           [الإسراء: ٧٨]    

از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بی‌گمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.

نفرمود: «از زوال خورشید تا طلوع آن»؛ بلکه فرمود: ﴿إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ که تاریکی شب یا نیمه‌شب می‌باشد. زیرا در نیمه‌ی شب، خورشید بیش‌ترین فاصله را از نقطه‌ای دارد که در آن‌جا نیمه‌شب است و از این‌رو نیمه‌شب، تاریک‌ترین زمان شب می‌باشد؛ بنابراین دیدگاه راجح درباره‌ی اوقات پنج‌گانه‌ی نماز این قرار است:

نماز صبح از طلوع صبح صادق تا طلوع خورشید.

نماز ظهر از زوال خورشید تا زمانی که سایه‌ی هر چیزی به‌اندازه‌ی خودش شود؛ البته پس از کم کردن سایه‌ی زمان زوال؛ زیرا خورشید، به‌ویژه در زمستان سایه‌ای به سمت شمال ایجاد می‌کند که این سایه در محاسبه‌ی وقت نماز ظهر، اعتبار ندارد و محاسبه نمی‌شود؛ بلکه باید به سایه نگاه کنیم؛ سایه تا زمانی که کوتاه می‌شود، هنوز زوال خورشید نیست و بلافاصله پس از این‌که سایه، شروع به بزرگ شدن کرد، زوال خورشید، آغاز می‌گردد. برای محاسبه‌ی وقت ظهر، ابتدای بزرگ شدن سایه را علامت‌گذاری کنید؛ زمانی که سایه‌‌ی آن چیز، به‌اندازه‌ی طول آن شد، وقت نماز ظهر پایان می‌یابد و وقت نماز عصر، شروع می‌شود.

وقت عصر نیز تا زمان زرد شدن خورشید و به هنگام ضرورت، تا غروب خورشید می‌باشد.

وقتِ مغرب، از غروب خورشید شروع می‌شود و تا زمان ناپدیدن شدن شَفَق قرمز، ادامه دارد؛ فاصله‌ی غروب خورشید تا ناپدیدن شدن سرخیِ مغرب، گاه، یک ساعت و ربع می‌باشد و گاه، یک ساعت و سی و دو دقیقه.

وقت نماز عشاء، از پایان وقت مغرب تا نیمه‌شب می‌باشد. برای محاسبه‌ی نیمه‌شب بدین شکل عمل کنید که وقت غروب خورشید و وقت طلوع اش را بسنجید و سپس نصف، یعنی تقسیم بر دو کنید. بدین ترتیب می‌توانید پایان وقت عشاء را محاسبه نمایید. بر این اساس، اگر خانمی در ثلث یا یک‌سومِ پایانیِ شب از عادت ماهیانه‌اش پاک شود، دیگر، نماز عشاء و مغرب بر او فرض نیست. چون پس از پایان وقت، پاک شده است.

در صحیح امام مسلم/ حدیثی از عبدالله بن عمرو بن عاص$ آمده که رسول‌اللهr فرموده است: «وقتُ العِشاءِ إلی نِصفِ اللّیل»؛([14]) یعنی: «وقت نماز عشاء، تا نیمه‌شب است». هیچ حدیثی از رسول‌خداr وجود ندارد که بیان‌گر وقت عشاء تا سپیده‌دم باشد؛ از این‌رو قول راجح، این است که وقت عشاء، تا نیمه‌شب می‌باشد و آیه‌ی قرآن نیز همین را می‌رساند؛ زیرا خواندن نماز صبح را از چهار وقت دیگر، جدا نموده و فرموده است:

﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨           [الإسراء: ٧٨]    

از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بی‌گمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.

چهار نماز (ظهر، عصر، مغرب و عشاء) را که به هم پیوسته‌اند و در میانشان فاصله‌ای وجود ندارد، با هم ذکر کرد و نماز صبح را جداگانه؛ زیرا قبل و بعد آن، وقتِ هیچ نمازی، متصل به وقت نماز صبح نیست؛ چنان‌که از نماز ظهر، نصف روز فاصله دارد و میان نماز عشاء و صبح، به‌اندازه‌ی نیمه‌ی دوم شب، فاصله است.

باید دانست که نمازِ پیش از وقت، پذیرفته نمی‌گردد؛ اگرچه فقط تکبیرةالاحرام، یعنی نخستین تکبیر نماز، قبل از وقت، گفته شود؛ زیرا عبادتی که زمان یا وقت مشخصی دارد، فقط در زمان یا وقت مشخص آن، درست است؛ مثل این‌که کسی بخواهد به جای رمضان، روزِ دیگری، حتی یک روز قبل از رمضان، روزه بگیرد؛ واضح است که روزه‌ی رمضان، هم‌چنان بر عهده‌ی اوست. نماز نیز این‌چنین است؛ البته اگر وقت نماز را نداند و به‌خاطر عدم آگاهی از وقت، نمازش را قبل از وقت بخواند، نماز نفل محسوب می‌شود و باید نماز فرض خود را دوباره بخواند. اگر بعد از وقت، نماز بخواند، دو حالت دارد:

حالت اول: از وقت نماز بی‌اطلاع باشد که از آن به عنوان «عذر به جهل» یاد می‌کنیم؛ یا فراموش کند و یا خواب بماند. در این حالت، یعنی در صورت عذر به جهل یا نسیان و یا خواب، نمازی که پس از وقتش خوانده می‌شود، قابل قبول خواهد بود. جهل، این است که انسان از فرارسیدن وقت نماز، بی‌اطلاع باشد تا این‌که وقت نماز پایان یابد. چنین شخصی، همین‌که متوجه شد، نمازش را بخواند و از آن‌جا که به سبب بی‌اطلاعی معذور بوده، نمازش درست است. نسیان یا فراموشی، این است که انسان مشغول کاری باشد و بی‌آن‌که متوجه شود، وقت نماز پایان یابد. چنین کسی، پس از پایان وقت نیز باید نمازش را بخواند. خواب نیز همین‌گونه است؛ مثلاً شخصی می‌خوابد و قصد دارد هنگام اذان برخیزد؛ اما خوابش سنگین است و با صدای اذان یا صدای زنگ ساعت بیدار نمی‌شود تا این‌که وقت نماز پایان می‌یابد. لذا پس از آن‌که بیدار شد، نمازش را بخواند؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ نَامَ عَن صَلاةٍ أو نَسِیَها فَلْیُصَلِّها إِذَا ذَکَرَهَا، لا کَفَّارَةَ لَهَا إِلا ذَلِکَ»؛([15]) یعنی: «کسی که از نماز، خواب بماند یا آن را فراموش کند، وقتی به یادش آمد، نمازش را بخواند و ترک نماز، کفاره‌ی دیگری ندارد».

حالت دوم: اگر نماز را به‌عمد به تأخیر بیندازد تا این‌که وقتش پایان یابد، به‌اتفاق علما، گنه‌کار می‌باشد و از الله و پیامبرش نافرمانی کرده است.

برخی از علما گفته‌اند: کسی که نماز را به‌عمد به تأخیر بیندازد، از دایره‌ی اسلام خارج می‌شود؛ اما قول صحیح که دیدگاه جمهور علماست، این است که کافر نیست؛ البته علما اختلاف نظر دارند که آیا اگر کسی، نماز را ترک کند و سپس بعد از پایان وقت، نمازش را بخواند، نمازش درست یا نه؟ برخی، آن را درست دانسته‌اند؛ چون به راه درست، باز آمده است. این دسته از علما، چنین حالتی را مانند حالت کسی قلمداد کرده‌اند که از روی فراموشی، نمازش را پس از وقتِ آن می‌خواند؛ اما دیدگاه درست بر طبق دلایل، این است که اگر کسی نماز را به‌عمد، خارج از وقتش بخواند، نمازش درست نیست.؛ اگرچه هزار بار هم نماز بخواند؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَیْسَ عَلَیْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛([16]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است». به عبارت دیگر، عملش باطل و غیر قابل قبول می‌باشد. واضح است که عمل باطل، پذیرفته نمی‌شود و اگر کسی نمازی را که به‌عمد ترک کرده، خارج از وقتش بخواند، در حقیقت مطابق فرمان الله و پیامبرr عمل نکرده است.([17])

اما کسی که عذر دارد، معذور به‌شمار می‌رود و وقتی عذرش برطرف شد، باید نمازش را بخواند. کسی که معذور نیست یا عذری ندارد، اگر همه‌ی عمرش را نماز بخواند، باز هم نمی‌تواند یک نمازی را که به‌عمد ترک کرده، جبران نماید. لذا راهش، این است که به سوی الله توبه کند و راه راست در پیش بگیرد و کارهای نیک فراوانی انجام دهد و استغفار و طلب آمرزش کند. «هر کس به سوی الله توبه کند، الله متعال نیز توبه‌اش را می‌پذیرد».

دومین شرط نماز، طهارت و پاکیزگی‌ست. هیچ نمازی بدون طهارت، پذیرفته نمی‌شود. پیامبرr فرموده است: «لا یَقْبَلُ اللهُ صَلاةَ أحَدِکُم إذا أَحْدَثَ حَتَّى یَتَوَضَّأَ»؛([18]) یعنی: «هرگاه یکی از شما بی‌وضو شود، الله متعال، هیچ نمازی را از او نمی‌پذیرد تا آن‌که دوباره وضو بگیرد». لذا باید به همان شکلی که فرمان یافته‌ایم، وضو بگیریم. اگر کسی با یکی از عوامل شکننده‌ی وضو مثل: ادرار یا مدفوع، خروج باد از شکم، خواب و یا خوردن گوشت شتر، بی‌وضو گردد، باید وضو بگیرد. فرایض وضو عبارتند از:

شستن صورت، شستن دست‌ها تا آرنج، مسح سَر، و شستن پاها تا دو قوزَک پا. همان‌گونه که اللهU فرمان داده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ                                                                                                        [المائ‍دة: ٦]      

ای مؤمنان! هنگامی که (قصد نماز می‌کنید و) به نماز می­ایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.

لذا یکی از اندام، یعنی سر، مسح می‌شود و سه عضو دیگر را باید شست؛ گفتنی‌ست: گوش‌ها، جزو سَر هستند و مسح می‌شوند و دهان و بینی نیز جزو صورتند و آن‌ها را مانند صورت می‌شوییم؛ به شستن دهان، «مضمضه» و به شستن بینی، «استنشاق» می‌گویند.

طهارتِ پس از قضای حاجت با آب یا سنگ که به آن، استنجا و استجمار می‌گویند، ربطی به وضو ندارد؛ اگر انسان قضای حاجت کند و استنجا نماید و سپس مشغول کاری شود و آن‌گاه وقت نماز فرارسد، فقط باید وضو بگیرد و دیگر، نیازی به استنجا نیست؛ زیرا استنجا را برای پاک کردن نجاست، انجام می‌دهند و هر زمان که نجاست، برطرف شود، نیازی به طهارت یا شستشوی دوباره نیست، مگر آن‌که دوباره قضای حاجت کند.

شاید این پرسش مطرح شود که کسی، پس از قضای حاجت فراموش کرده که خودش را خوب و به صورت شرعی، پاک نماید و وضو گرفته است؛ حکمش چیست؟ دیدگاه صحیح، این است که وضویش، درست می‌باشد. زیرا همان‌طور که گفتم، استنجا، ربطی به وضو ندارد.

اما در حالت ناپاکیِ بزرگ‌تر، مثل حالتِ جنابت باید غسل کند و همه‌ی بدنش را با آب پاک بشوید؛ زیرا اللهY فرموده است:

﴿وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ                                                                        [المائ‍دة: ٦]        

و اگر جُنُب بودید، غسل نمایید.

مضمضه (شستن دهان) و استنشاق (شستن بینی) در غُسل، واجب می‌باشد؛ زیرا دهان و بینی، جزو صورت‌اند و باید شسته شوند؛ همان‌گونه که شستن و پاک کردن پیشانی، گونه و ریش واجب می‌باشد.

 برای انجام غسل، کافی‌ست همه‌ی بدنتان را با آب بشویید؛ فرقی نمی‌کند که شستن بدن را از سر آغاز کنید یا از سینه و یا از پشت یا از پایین بدن. هم‌چنین کافی‌ست که به نیت غسل در آب استخر یا هرجای دیگر، غوطه بزنید و سپس بیرون بیایید.

وضوی پیش از غسل، سنت است، نه واجب؛ البته پیش از غسل وضو بگیرد و نیازی به وضوی پس از غسل نیست؛ زیرا از رسول‌اللهr ثابت نشده که پس از غسل، وضو گرفته باشد.

در شرایطی که به آب دسترسی ندارد یا هوا سرد است و امکان گرم کردن آب برایش فراهم نیست یا بیمار می‌باشد، باید تیمم کند؛ زیرا اللهY فرموده است:

﴿وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ                                                    [المائ‍دة: ٦]      

و چنان‌که بیمار یا مسافر بودید یا قضای حاجت کردید یا با زنان آمیزش نمودید و آبی نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید؛ بدین ترتیب که صورت و دستانتان را مسح نمایید.

همان‌گونه که در این آیه آمده است، در حالت بیماری یا در سفر، می‌توان به جای وضو یا غسل، تیمم نمود؛ البته تیمم در سفر، زمانی درست است که آب در دسترس نباشد.

اما ترس از سرما؛ دلیلش داستان عمرو بن عاصt می‌باشد که: پیامبرr او را به عنوان فرمانده با تنی چند از اصحاب به «سریه‌ای»([19]) فرستاد. وی، در این سریه جُنُب شد و پس از آن‌که تیمم کرد، برای همراهانش پیش‌نماز گردید. وقتی (به مدینه) نزد رسول خداr برگشتند، به او فرمود: «آیا در حالی که جنب بودی، برای یارانت پیش‌نماز شدی؟» عرض کرد: بله ای رسول خدا! فرموده‌ی الله را به‌یاد آوردم که فرموده است:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا ٢٩                    [النساء : ٢٩]      

و خویشتن را نکشید. به‌درستی که الله به شما مهرورز است.

سپس ادامه داد: من از سرما ترسیدم؛ لذا با خاک پاک تیمم کردم و نماز خواندم.([20]) پیامبرr کارِ عمروt را تأیید کرد و به او نفرمود که نمازش را دوباره بخواند؛ زیرا کسی که نگران بیماری یا ضرر است، حکم کسی را دارد که دچار بیماری شده و معذور است؛ البته بدین شرط که ترس یا نگرانی، قطعی یا غالب باشد و به‌صرف تصور یا بدین گمان که آب، ضرر خواهد داشت، نباید تیمم کند؛ بلکه باید غسل نماید. طهارتِ تیمم، جایگزین طهارتِ آب است و با همان عواملی باطل می‌شود که طهارتِ با آب باطل می‌گردد؛ و نیز هنگامی که عذر برطرف شود. لذا اگر کسی بدین عذر که آبی نیافته، تیمم کرده است و سپس این عذر برطرف شود، یعنی به آب دسترسی پیدا کند، باید خودش را با آب پاک نماید؛ زیرا الله متعال، تیمم با خاک را در نبودِ آب، جایگزین طهارت کرده است. در حدیثی که اصحاب سنن از ابوهریرهt روایت کرده‌اند، آمده که پیامبرr فرموده است: «خاک پاک (برای) وضو (یا فرمود: برای) طهارت مسلمان است؛ اگرچه ده سال، آب نیابد؛ و اگر به آب دسترسی پیدا کند، از خدا بترسد و برای طهارت (وضو یا غسل)، از آب استفاده نماید».([21])

در صحیح بخاری در حدیثی طولانی به‌نقل از عمران بن حصینt آمده که رسول‌اللهr پس از پایان نماز، مردی را دید که در گوشه‌ای نشسته و با ایشان نماز نخوانده است؛ رسول‌اللهr علتش را جویا شد و فرمود: «چرا با ما نماز نخواندی؟» پاسخ داد: «جنب شده‌ام و آب نیست». فرمود: «با خاک، تیمم کن؛ همین برایت کافی‌ست». وقتی به آب دست یافتند، پیامبرr به آن شخص، آب داد تا غسل کند و فرمود: «روی خودت، آب بریز»؛([22]) یعنی: غسل کن. این حدیث بیان‌گر این است که وقتی آب یافت شود، تیمم باطل می‌گردد و این، یک قاعده در نزد مردم شده است که می‌گویند: «وقتی آب باشد، تیمم درست نیست»؛ اما اگر آب نباشد و عذر برطرف نگردد، تیمم جایگزین طهارتِ آب است و با خروج یا پایان وقت، باطل نمی‌شود. لذا اگر مسافری آب نیابد و برای نماز ظهر تیمم کند، تا زمانی که تیممش را نشکند، یعنی هیچ‌یک از عوامل شکننده‌ی وضو برایش پیش نیاید، وضویش درست است؛ اگرچه تا نماز عشاء هم طول بکشد و نیازی نیست که برای هر نمازی تیمم کند؛ زیرا تیمم با پایان وقت، باطل نمی‌شود و نوعی طهارت شرعی‌ست؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ         [المائ‍دة: ٦] 

پس صورت و دستانتان را مسح نمایید. پروردگار نمی­خواهد حکم دشواری بر شما قرار دهد؛ بلکه می­خواهد شما را پاک بدارد.

آری؛ اللهU بیان فرمود که طهارت تیمم، طهارت به‌شمار می‌رود و رسول‌اللهr نیز فرموده است: «وَجُعِلَتْ لِیَ الأرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا، فَأَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِی أَدْرَکَتْهُ الصَّلاةُ فَلْیُصَلِّ»؛([23]) یعنی: «زمین برای من مسجد و پاک گردیده است. بنابراین هر جا وقت نماز فرارسید، افراد امتم میتوانند هما‌‌‌نجا (اگر آب نبود، تیمم کنند) و ‏نماز بخوانند». در حدیث دیگری آمده است: «فَعِندَهُ مسجِدُهُ وطَهُوره»؛([24]) که به همان معناست.

طهارت، یکی از شرایط مهم و اساسی نماز می‌باشد؛ طهارت بدین معناست که ناپاکی را از لباس، بدن و جای نماز خود رفع کنید. لذا هنگام نماز باید بدن و لباس نمازگزار و هم‌چنین جای نمازش پاک باشد. بدین دلیل که:

1- رسول‌اللهr به زنانی که از عادت ماهیانه‌ی خود پاک شدند، فرمان داد که هر یک از آن‌ها برای خواندن نماز، ابتدا خون را از لباسش پاک کند؛ بدین‌سان که آن را با ناخن‌های خود بتراشد و سپس لباسش را با دستش بساید و آن‌گاه آن را بشوید.([25]) باری رسول‌اللهr در حالی که کفش‌‌هایش در پایش بود، برای یارانش امامت داد؛ در اثنای نماز، کفش‌هایش را درآورد. صحابهy نیز کفش‌هایشان را درآوردند. وقتی سلام داد، از آن‌ها پرسید: چرا کفش‌هایتان را درآوردید؟ گفتند: دیدیم شما کفش‌هایتان را درآوردید؛ از این‌رو ما نیز کفش‌هایمان را درآوردیم. فرمود: «جبرئیل نزدم آمد و به من خبر داد که کفش‌هایم پاک نیست».([26]) این حدیث نیز نشان می‌دهد که لباس یا هر پوشیدنی دیگری باید از هرگونه نجاستی پاک باشد.

2- درباره‌ی پاکی جای نماز نیز دلایلی وجود دارد؛ از جمله این‌که بادیه‌نشینی وارد مسجد پیامبرr شد و با وجودی که چند نفر آن‌جا بودند، در گوشه‌ای از مسجد ادرار کرد. بیش‌تر بادیه‌نشین‌ها، از رفتار و سلوک درست و شهری بی‌اطلاع بودند؛ به‌هر حال، مردم بر سرش فریاد زدند تا او را از این کار باز دارند. رسول‌اللهr فرمود: «رهایش کنید». یعنی کاری به او نداشته باشید. وقتی کارش را تمام کرد، پیامبرr صدایش زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لاتَصْلُحُ لِشَیْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ وَلا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِیَ لِذِکْرِ اللَّهِU وَالصَّلاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»؛([27]) یعنی: «چیزهایی مانند ادرار و نجاست شایسته‌ی این مساجد نیست؛ بلکه این مساجد برای ذکر الله، نماز و تلاوت قرآن ساخته شده‌اند». آن صحرانشین گفت: «خدایا! من و محمد را مشمول رحمت خویش بگردان و کسی را با ما مشمول این رحمت مگردان»؛ زیرا صحابهy او را سرزنش کردند؛ اما رسول‌خداr با مهربانی و به‌نرمی با او سخن گفت. صحرانشین گمان می‌کرد که رحمت، گنجایش همه را نخواهد داشت؛ از این‌‌رو رسول‌اللهr فرمود: «لقد تحجّرتَ واسعًا»؛([28]) یعنی: «رحمت گسترده‌ی الهی را تنگ و محدود پنداشتی». به‌هر حال، رسول‌اللهr دستور داد که سطل آبی بیاورند و روی مکانی که صحرانشین ادرار کرده بود، بریزند تا زمین، پاک شود.

3- در رابطه با پاکی بدن، روایتی در «صحیحین» آمده که عبدالله بن عباس$ روایت می‌کند: رسول‌اللهr از کنار دو قبر عبور کرد؛ فرمود: «إنَّهما لَیُعَذَّبَانِ وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبِیرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا یَسْتَبرئ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ بَینَ النَّاسِ»؛([29]) یعنی: «این دو نفر عذاب می‌شوند، آن هم به‌خاطر گناهی که آن را بزرگ نمی‌دانستند؛ یکی از آن‌ها، از ادرار خود پرهیز نمی‌کرد و دیگری، در میان مردم سخن‌چینی می‌نمود». پناه بر خدا! این حدیث، دلیلی‌ست بر این‌که انسان باید دقت کند که به ادرارش و نیز سایر نجاست‌ها آلوده نشود. فرض کنیم کسی در بیابان است و لباسش نجس می‌شود و چیزی با خود ندارد که آن را بشوید؛ آیا باید برای نماز به‌خاطر نجس بودن لباسش تیمم کند؟

پاسخ: خیر؛ نباید تیمم کند. هم‌چنین اگر بدنش، مثلاً دست یا پایش یا هر عضو دیگری، نجس شود و چیزی برای شستن آن نداشته باشد، نیازی به تیمم نیست؛ زیرا برای رفع نجاست باید آن را از بین برد و اگر امکانش نباشد، باید صبر کرد و نیازی به تیمم نیست تا آن‌که امکان برطرف کردن نجاست فراهم شود. والله اعلم. (الله، بهتر می‌داند).

احکام مسح بر موزه (جوراب) و پانسمان:

پیش‌تر گفتیم که وضو، چهار رکن دارد: در دو مورد، مسح؛ و در یک مورد، شستن است و در یک مورد دیگر، هم می‌توان مسح نمود و هم می‌توان شست:

صورت، شسته می‌شود و فقط زمانی صورت را مسح می‌کنند که پانسمان شده باشد. لذا اگر کسی، صورتش را برای حفاظت از نور خورشید، با پوشش یا هر چیزی بپوشاند، درست نیست که صورتش را مسح کند؛ بلکه ابتدا باید آن پوشش را بردارد و سپس صورتش را بشوید؛ مگر زمانی که ضرورت، ایجاب کند. در این حالت به جای شستن صورت، روی پوشش صورتش مسح می‌کند.

دو دست نیز فقط شسته می‌شوند؛ مگر آن‌که ضرورت، ایجاب کند. مثل وجود حساسیت در دست، به‌صورتی که آب برایش زیان‌آور باشد یا دستانش را پانسمان کرده و یا دست‌کش پوشیده باشد تا آب به آن‌ها نرسد؛ در این حالت اشکالی ندارد که بر روی پانسمان یا دست‌کش، مسح کند.

اما سر را مسح می‌کنیم و طهارتش آسان‌تر از سایر اندام است. اگر زنی، سرش را حنا کرده باشد، نیازی نیست که برای مسح، حنا را پاک کند یا از روی سرش بردارد؛ مثل مُحرِم که در حالت احرام، صمغ یا ماده‌ی چسبنده‌ی دیگری به سرش می‌زند تا موهایش پراکنده نشود. او نیز نباید برای مسح، صمغ یا ماده‌ی چسبنده را از روی سرش پاک کند.

در رابطه با پا، با توجه به شرایط، هم حکم مسح وجود دارد و هم حکم شستن؛ از این‌رو در قرآن کریم حکم با دو قرائت آمده که هم بر حکمِ مسح و هم بر حکم شستن دلالت می‌کند؛ چنان‌که ﴿وَأَرۡجُلَکُمۡبا دو قرائت «فتحه» و «کسره» ثابت است. در قرائت کسر، عطف به این فرموده‌ی اللهU است که: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡو بدین مفهوم می‌شود که «پاهایتان را مسح کنید». در قرائت نصب (فتحه) عطف به این بخش آیه است‌ که: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ. در این قرائت، مفهوم آیه این است که «پاهایتان را بشویید». حال، این پرسش مطرح می‌شود که چه زمانی می‌توانیم پاهایمان را مسح کنیم؟

پاسخ: زمانی که انسان، جوراب یا موزه بپوشد. جوراب‌ها، معمولاً از جنس پنبه یا پشم و امثال آن هستند. و موزه‌ها، از جنس چرم‌اند. به هر حال مسح بر جوراب و موزه، جایز است، به چهار شرط:

اول: این‌که جوراب‌ها یا موزه‌ها، پاک باشند؛ لذا اگر از چرم نجسی ساخته شده باشند، مسح بر آن‌ها، درست نیست؛ زیرا چیزی که در اصلش نجس باشد، نه با مسح، پاک می‌شود و نه با شستن؛ اما اگر از جنس پاکی باشند، اما با نجاستی خارجی نجس شوند، روشن است که انسان، با چنین وضعیتی نماز نمی‌خواند و بر جوراب یا موزه‌ای که نجس شده است، مسح نمی‌کشد.

دوم: باید جوراب یا موزه را در حالت طهارت با آب پوشیده باشد؛ لذا اگر تیمم کند و سپس موزه یا جوراب بپوشد، درست نیست که روی آن‌ها مسح بکشد؛ زیرا در حالت طهارت تیمم، آن‌ها را پوشیده و تیمم به صورت و دو کف دست مربوط می‌شود و هیچ ربطی به پاها ندارد.

 این شرط، برگرفته از فرموده‌ی رسول‌اللهr به مغیره شعبهt می‌باشد که: «دَعْهُمَا فَإِنِّی أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَیْنِ»؛ یعنی: «آن‌ها را بیرون نیاور؛ زیرا من، آن‌ها را پس از طهارت و وضو پوشیده‌ام».

سوم: این‌که فقط در هنگام وضو می‌توان بر جوراب یا موزه، مسح نمود؛ نه در غسل؛ بلکه هنگام غسل باید جواب‌ها یا موزه‌ها را بیرون آورد و پاها را شست. لذا انسان در حالت جنابت نمی‌تواند بر جوراب‌ها یا موزه‌هایش مسح کند.

چهارم: باید در محدوده‌ی زمانی مشخصی باشد که شریعت تعیین کرده است؛ یعنی یک شبانه‌روز برای مقیم و سه‌شبانه‌روز برای مسافر؛ اما سؤال این است که زمانِ مسح، از چه وقت شروع می‌شود؟

پاسخ: از نخستین باری که انسان پس از بی‌ضو شدن، وضو می‌گیرد و مسح می‌کند؛ لذا پیش از نخستین مسح، جزو زمان مسح حساب نمی‌شود. به‌طور مثال: اگر شخصی صبح روز سه‌شنبه ابتدا وضو بگیرد و سپس موزه یا جوراب بپوشد و تا نماز عشاء، بی‌وضو نشود، روز سه‌شنبه، جزو زمان مسح برای او به حساب نمی‌آید؛ زیرا قبل از مسح بوده و هنوز مسح نکرده است؛ آن‌گاه صبح چهارشنبه وضو می‌گیرد و بر روی جوراب‌ها یا موزه‌هایش مسح می‌کند؛ زمان مسح، برای او از صبح چهارشنبه آغاز می‌گردد. زیرا علی بن ابی‌طالبt نقل کرده که: «پیامبرr برای مقیم، یک شبانه‌روز و برای مسافر، سه شبانه‌روز، تعیین کرد».([30]) یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب).

صفوان بن عسالt می‌گوید: «پیامبرr به ما دستور می‌داد که در مسافرت، سه شبانه‌روز موزه‌هایمان را درنیاوریم». بنابراین نخستین مسح، اعتبار دارد؛ نه زمان پوشیدن جوراب (موزه) یا زمانی که انسان، پس از پوشیدن جوراب (موزه) بی‌وضو می‌شود. مقیم پس از نخستین مسح، یک شبانه‌روز، یعنی 24 ساعت حساب می‌کند و مسافر، سه ‌شبانه‌روز یا 72 ساعت. اگر انسان هنگامی که مقیم است، مسح کند و پیش از پایان مدت مسح به سفر برود، مدت مسح مسافر را محاسبه می‌کند. به عنوان مثال: اگر پس از وضوی صبحِ امروز، جوراب (موزه) بپوشد و برای نماز ظهر مسح کند، آن‌گاه بعد از ظهر عازم سفر شود، سه شبانه‌روز را حساب کند. و بر عکس، اگر در سفر بود و مسح نمود، سپس مقیم شد، مسح مقیم را حساب نماید؛ زیرا پایان مدت مسح، اعتبار دارد، نه آغاز آن. امام احمد/ ابتدا بر این باور بود که آغاز مدت مسح، اعتبار دارد؛ اما از این دیدگاه برگشت و مبنای محاسبه را پایان مدت مسح دانست. تعجبی ندارد که یک عالم، از قول یا دیدگاه قبلی‌اش برگردد؛ زیرا به دنبال حق است و باید از حق و حقیقت، پیروی نمود؛ از این‌رو هر زمان که انسان به حقیقتی پی ببرد، باید از آن پیروی کند. گاه از امام احمد/ درباره‌ی یک مسأله، چهار یا پنج تا هفت دیدگاه روایت می‌شود. او، به عنوان یک عالم و امام، در پاره‌ای از موارد به رجوع خود از مسأله‌ای تصریح می‌کند و گاه تصریح نمی‌کند. در مواردی که به رجوع خود از یک نظریه یا دیدگاه تصریح نموده، دیگر جایز نیست که آن دیدگاه را به او نسبت دهیم، مگر با این قید که ابتدا چنین دیدگاهی داشته و سپس از آن برگشته است. در مواردی که خود، به رجوع از آن‌ها تصریح نکرده، می‌توانیم هر دو دیدگاه را به او نسبت دهیم. روایات و دیدگاه‌های زیادی از امام احمد/ نقل شده است؛ چون او، اهل نقل و روایت بود و توجه ویژه‌ای به آثار و روایات داشت. روشن است که آثار و روایات، به‌یک‌باره به اهل روایت نمی‌رسد که در یک زمان، به همه‌اش احاطه و آگاهی داشته باشند تا به یک دیدگاه ثابت برسند. امام احمد نیز همین‌گونه بود و آثار و روایات، به‌تدریج به او می‌رسید. یک روز، این حدیث، و روزی دیگر، حدیثی دیگر دریافت می‌کرد.

به‌هر حال، باید بدانیم که هرگاه انسان، مدت مسح را تمام کند و هم‌چنان بر طهارت باشد، یعنی بی‌وضو نشود، وضویش درست است و همین که بی‌وضو شد، برای وضوی مجدد، باید جوراب یا موزه‌اش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی صرفاً پایان مدت مسح، باطل‌کننده‌ی وضو نیست. هم‌چنین اگر در حالی که وضو دارد، جوراب‌ها یا موزه‌هایش را بیرون بیاورد، وضویش باطل نمی‌شود؛ البته در چنین حالتی، برای وضوی مجدد، باید پاهایش را بشوید.

سومین شرط نماز، استقبال قبله است؛ یعنی نمازگزار باید رو به سوی قبله نماید و اگر رو به سوی قبله نکند، نمازش، درست نیست؛ زیرا الله متعال، در ابتدای جزء دوم قرآن کریم، چند بار بدین کار، دستور داده است؛ می‌فرماید:

﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥ    [البقرة: ١٥٠]      

و هر جا که رفتی، رویَت را به سوی مسجدالحرام کن؛ و هر جا بودید، رو به سوی مسجدالحرام نمایید.

پیامبرr ابتدا که به مدینه رفته بود، به سوی «بیت‌المَقدِس» نماز می‌خواند؛ لذا کعبه پشت سرش قرار می‌گرفت و شام، پیش رویش. او همواره چشم به آسمان می‌دوخت و منتظر بود که خداوندU، جبرئیلu را با حکم تغییر قبله بفرستد و حکم کند که به سوی «مسجدالحرام» که قبله‌ی مورد پسندش بود، روی بگرداند. همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ         [البقرة: ١٤٤]    

ما، نگاه­هایت را به سوی آسمان می­بینیم (که در انتظار تغییر قبله­ هستی). بنابراین تو را به سوی قبله­ای متوجه می­کنیم که مورد پسند توست. پس رویَت را به سوی مسجدالحرام کن.

بدین ترتیب اللهU خواسته‌ی پیامبرش را پذیرفت و حکم نمود که مسلمانان، روی خود را به‌سوی مسجد‌الحرام بگردانند. البته در سه مورد، حکم استقبال قبله مستثناست:

مورد نخست: زمانی که انسان نتواند به سببی مانند بیماری، رویش را به سوی قبله بگرداند؛ در این حالت، حکم روی آوردن به قبله از او برداشته می‌شود؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ                                                                   [التغابن : ١٦]      

تا می‌توانید، تقوای الله پیشه کنید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ                                                   [البقرة: ٢٨٦]        

الله، هیچ‌کس را جز به اندازه­ی توانش تکلیف نمی­دهد.

پیامبرr نیز فرموده است: «إذا أمَرتُکُم بِأمرٍ فأتُوا مِنهُ مَا استَطَعتم»؛ یعنی: «وقتی به شما دستوری دادم، تا می‌توانید به آن عمل کنید».

مسأله‌ی ‌دوم: هرگاه انسان در حالتِ ترس باشد، مثل وقتی که از دشمن یا از درنده‌ای فرار می‌کند و یا از ترس جانش از آتش یا درنده‌ای می‌گریزد، در چنین حالتی استقبال قبله، شرط صحت نمازش نیست و به هر سو که بتواند، نماز می‌خواند؛ دلیلش، این است که الله متعال، می‌فرماید:

﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ ٢٣٩   [البقرة: ٢٣٩]    

پس اگر می­ترسیدید، (باز هم نماز را ترک نکنید) و پیاده یا سواره، نمازها را به‌جای آورید. و چون احساس امنیت کردید، پس الله را یاد کنید؛ چنان‌که الله چیزهایی به شما آموخت که نمی­دانستید.

بخش پایانی این آیه، ﴿فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُمتا آخِر، بیان‌گر این است که انسان هر حکمی را به‌خاطر ترس ترک کند، گناهی بر او نیست که شامل استقبال قبله نیز می‌شود. هم‌چنین دو آیه‌ای که پیش‌تر گذشت (آیه‌ی 16 سوره‌ی تغابن و آیه‌ی 286 سوره‌ی بقره) و نیز حدیث پیامبرr که بیانش کردم، دلیلی‌ست بر این‌که وجوب هر عملی، به میزان توانایی انسان بستگی دارد.

مسأله‌ی سوم: استقبال قبله در نمازهای نافله‌ای که انسان در سفر می‌خواند، واجب نیست؛ فرقی نمی‌کند که با کشتی سفر کند یا با هواپیما و یا با قطار یا هر وسیله‌ی دیگری. انسان در حال سفر نمازهای وتر، تهجد (نماز شب) و ضحی و امثال آن را به هر سو که بخواند، درست است. چه خوب است که مسافر نیز مانند مقیم، نماز‌های نافله‌ بخواند؛ البته به‌استثنای سنت‌های مؤکده‌ی روزانه مثل سنت ظهر، مغرب و عشاء؛ چون سنت، این است که در مسافرت، ترک شوند. [یعنی چیزی به نام سنت یومیه در مسافرت معنا ندارد.]

اما اگر کسی می‌خواست در مسافرت نماز نفل بخواند، به همان جهتی نماز بخواند که صورتش به آن‌سو می‌باشد. زیرا این کار در «صحیحین» از رسول‌خداr ثابت شده است. گفتنی‌ست که استقبال قبله، بر کسی که جهت قبله را نمی‌داند، واجب است؛ اما اگر تا آن‌جا که برایش امکان داشت سعی خود را برای یافتن جهت قبله به‌کار بست و پس از آن‌که نماز خواند، دریافت که به سمتی غیر از قبله نماز خوانده است، دیگر نباید نمازش را تکرار کند. بدین دلیل که وقتی قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت، صحابهy در مسجد «قباء» به سوی بیت‌المقدس نماز می‌خواندند که شخصی آمد و به آن‌ها خبر داد که الله متعال، فرمان تغییر قبله را به سوی کعبه نازل فرموده است؛ صحابهy چرخیدند و رو به سوی کعبه نمودند؛ یعنی پیش‌تر کعبه، پشت سرشان قرار داشت و با شنیدن این حکم، رو به سوی کعبه کردند و نمازشان را ادامه دادند. این اتفاق در زمان پیامبرr افتاد و چون انکارش نکرد و به آن‌ها دستور نداد که نمازشان را دوباره بخوانند، خود، دلیلی‌ست بر این‌که کارشان، مشروع و مورد تأیید بوده است. بنابراین اگر انسان در رابطه با جهت قبله اشتباه کند، واجب نیست که نماز را اعاده یا تکرار نماید. البته اگر در اثنای نماز، متوجه اشتباهش شد، باید بلافاصله با این که در حالِ نماز است، روی خود را به سوی قبله بگرداند. خلاصه این‌که استقبال قبله، جز در سه موردی که ذکر شد، جزو شرایط صحت نماز است؛ مگر آن که انسان با وجود سعی و تلاش برای شناخت قبله دچار اشتباه شود که در این حالت نیز اشکالی در نمازش وارد نمی‌گردد.

البته این‌جا به یک نکته‌ی مهم اشاره می‌کنم؛ وقتی انسان به مسافرت می‌رود و میهمان کسی می‌شود و می‌خواهد نماز نفل بخواند، باید از میزبان جهت قبله را بپرسد و به سوی قبله نماز بخواند؛ زیرا غرور و تکبر، برخی از مردم را به گناه وامی‌دارد و باعث می‌شود که شرم کنند و جهت قبله را نپرسند! روشن است که چنین شرم و حیایی، نابه‌جاست. برخی از مردم، خجالت می‌کشند که سؤال کنند تا دیگران نگویند که نمی‌دانست! چه ضرری دارد؟ بگذار هرچه می‌خواهند، بگویند؛ بلکه جهت قبله را از صاحب‌خانه یا میزبان بپرس. برخی به خاطر همین غرور نابه‌جا، مرتکب گناه می‌شوند و بنا بر خیال و تصور خویش، به سمتی غیر از قبله نماز می‌خوانند! در چنین حالتی باید نمازشان را تکرار کنند؛ یعنی دوباره بخوانند؛ زیرا بر مبنایی عمل کرده‌اند که شرعی نیست و هر عبادتی که با تکیه بر مبانی شرعی انجام نشود، باطل و مردود می‌باشد. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَیْسَ عَلَیْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛([31]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است».

باید بدانیم که هیچ نمازی بدون نیت، درست نیست؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ...»؛ یعنی: «اعمال، به نیت‌ها بستگی دارند». آیات قرآن کریم نیز نشان می‌دهد که نیت، یکی از شرایط اساسی پذیرش اعمال است؛ همان‌طور که الله متعال در وصف یاران پیامبرشr می‌فرماید:

﴿تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ                     [الفتح: ٢٩]          

آنان را در حال رکوع و سجده می‌بینی؛ در حالی که فضل و خشنودی الله را می‌جویند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ                                                     [البقرة: ٢٧٢]      

و فقط به رضای الله انفاق نمایید.

و می‌فرماید:

﴿۞وَمَن یُهَاجِرۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یَجِدۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا کَثِیرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن یَخۡرُجۡ مِنۢ بَیۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ یُدۡرِکۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ

                                                                                                                     [النساء : ١٠٠]        

 کسی که در راه الله مهاجرت نماید، در زمین پناهگاه‌های بسیار و گشایش در زندگی خواهد یافت. و کسی که از خانه‌اش به قصد هجرت به سوی الله و رسولش بیرون رود و آن‌گاه مرگش فرا رسد، پاداش او با الله است.

می‌بینیم که نیت، در هر عملی شرط است؛ از این‌رو یکی از شرایط صحت نماز، نیت است و بدون نیت، نماز درست نیست. نیت، در حقیقت کار دشواری نیست؛ زیرا هر انسان عاقلی که کاری انجام می‌دهد، ابتدا قصد و نیت انجام آن را می‌کند و سپس به انجام آن می‌پردازد؛ لذا نه کارِ دشواری‌ست و نه نیازی به این است که نیت و قصد خویش را بر زبان بیاورد. چون محل یا جای نیت، قلب است. نیت، همان قصد و اراده‌ی درونی یا قلبی‌ست و رسول‌اللهr به‌زبان نیت نمی‌کرد و به امتش نیز دستور نمی‌داد که به‌زبان نیت کنند و ثابت نیست که هیچ‌یک از صحابهy به‌زبان نیت کرده باشد. لذا بنا بر قول راجح، بر زبان آوردن نیت، بدعت است؛ چون همان‌طور که گفتم، ثابت نشده که پیامبرr یا هیچ‌یک صحابهy به‌زبان نیت کند یا بگوید: نیت کردم که نماز بخوانم....

یکی از دوستان که خدا رحمتش کند، قصه‌ی جالبی تعریف می‌کرد؛ می‌گفت: چندین سال قبل، شخصی را در مسجدالحرام دیدم که هنگام اقامه‌ی نماز به‌زبان نیت کرد و گفت: «نیت می‌کنم که ادا گردانم چهار رکعت نماز ظهر را پشت سر امام مسجد الحرام، خالصًا لله تعالی...»! همین‌که می‌خواست تکبیر بگوید، به او گفتم: «صبر کن، هنوز مانده»! پرسید: «چه مانده»؟ گفتم: «بگو: در فلان روز و فلان تاریخ از ماه و سال تا سندش محکم‌تر باشد»! آن شخص تعجب کرد. جای تعجب هم دارد.

کسی که به‌زبان نیت می‌کند، انگار می‌خواهد خدا را از قصد و اراده‌‌ی خود باخبر سازد! حال آن‌که الله متعال از راز سینه‌ها و کوچک‌ترین چیزی که به دل انسان خطور می‌کند، آگاه است. آیا می‌خواهید خداوند را از تعداد رکعت‌ها یا از اوقات نماز آگاه کنید که نیت را بر زبان می‌آورید؟! نیازی نیست؛ اللهU خود می‌داند. بنابراین جای نیت، قلب است؛ نه زبان.

همان‌طور که می‌دانید، نماز بر چند گونه است: نفل مطلق، نفل معیّن، و نماز فرض.

نمازهای فرض، عبارتند از: صبح، ظهر، عصر، مغرب، و عشاء. هرگاه که در وقت نماز صبح به مسجد می‌روید، روشن است که قصد نماز مغرب را ندارید؛ بلکه به نیت ادای نماز صبح رفته‌اید. این‌جا پرسشی پیش می‌آید؛ به مسجد می‌روید و تکبیر می‌گویید؛ یعنی وارد نماز می‌شوید. آن‌گاه از ذهن شما می‌رود که مشغول خواندن چه نمازی هستید. چنین مواردی، زیاد اتفاق می‌افتد؛ به‌ویژه وقتی که انسان برای رسیدن به نماز و از دست ندادن رکعت‌ها، عجله می‌کند.

اشکالی ندارد؛ همین‌که در چنین وقتی در مسجد حاضر شده‌اید، بدین معناست که قصد یا نیت ادای نماز وقت را داشته‌اید. چون اگر کسی از شما بپرسد که آیا قصد ادای نماز ظهر، یا عصر، یا مغرب و یا عشاء را داشتی، می‌گویید: نه؛ فقط به‌قصد نماز صبح آمده‌ام.

 لذا نیازی نیست که نیت صبح را کرده باشید؛ درست است که اگر نیت صبح را بکنید، بهتر و کامل‌تر می‌باشد؛ اما در پاره‌ای از موارد، انسان فراموش می‌کند که نماز را تعیین کند؛ یعنی در دل، نمازِ معینی را نیت نماید؛ در چنین حالتی وقت نماز، خود گویای این است که انسان، قصد ادای نماز آن وقت را داشته است. بنابراین، تعیین نماز فرض دو حالت دارد:

حالت اول، این است که انسان به‌طور مشخص، نماز معینی را نیت می‌کند؛ مثلاً در دل می‌گوید که نیت نماز ظهر را دارد.

حالت دوم، این است که وقت، تعیین‌کننده‌ی نمازی‌ست که انسان ادا می‌کند.

حالت دوم، در رابطه با نمازی‌ست که در وقتش ادا می‌شود. لذا اگر کسی نماز قضایی (از دست‌رفته) داشته باشد، مثلا از نمازهای ظهر و عصر و مغرب، خواب مانده است؛ در این صورت باید برای ادای این نمازهای قضایی، هر یک را به‌طور مشخص در دل نیت کند؛ زیرا از وقتش گذشته است.

اما در رابطه با نفل‌های معیّن، مثل نماز وتر یا سنت صبح یا سنت‌های مؤکّده، باید نیت با تعیین اسم هریک باشد؛ البته در دل، نه با زبان. به عنوان مثال: اگر می‌خواستید نماز وتر را بخوانید، اما نیت وتر نکردید و در اثنای نماز، نیت وتر نمودید، این، درست نیست؛ زیرا وتر، جزو نفل‌های معین است و نفل‌های معین باید نیت معین داشته باشند؛ یعنی برای ادای نفل‌های معین، در نیت قلبی خود، نامشان را تعیین می‌کنیم.

برای نوافل مطلق، فقط نیت نماز کافی‌ست و نیت نماز هم به‌طور طبیعی انجام می‌شود و گریزناپذیر است. مثلاً شخصی به هنگام چاشت وضو می‌گیرد و نیت می‌کند هر چه خدا توفیق دهد، نماز بخواند؛ همین کافی‌ست؛ زیرا این نماز، جزو نفل‌های مطلق یا نامعین است.

حال، اگر کسی خواسته باشد در اثنای نماز نیتش را جابه‌جا کند، چه حکمی دارد؟ آیا چنین کاری ممکن است؟

پاسخ: باید بدانیم که جابه‌جایی نیت یا به عبارت دیگر انتقال نیت از معین به معین یا از مطلق به معین، درست نیست. به عنوان مثال: شخصی مشغول نماز نافله‌ی مطلقی می‌شود؛ در بین نماز به‌یادش می‌آید که سنت صبح را نخوانده است. لذا سنت صبح را نیت می‌کند. می‌گوییم: در این صورت، سنت صبح درست نیست؛ زیرا نیت را از مطلق به معین تغییر داده است؛ حال آن‌که برای ادای نماز معین، از همان ابتدا باید نیت نمود؛ یعنی قبل از تکبیر. در رابطه با انتقال نیت از معین به معین نیز مثالی می‌زنم: شخصی به نماز عصر می‌ایستد؛ در بین نماز به یادش می‌آید که نماز ظهر را نخوانده یا آن را بدون وضو خوانده است؛ از همان‌جا نماز ظهر را نیت می‌کند. این هم درست نیست؛ زیرا نیتش را از معین به معین تغییر داده است. نماز عصری که شروع کرده نیز درست نمی‌باشد؛ چراکه با انتقال یا جابه‌جایی نیتش به ظهر، آن را قطع کرده است.

اما انتقال نیت از معین به مطلق، درست است؛ مثلاً شخصی، نماز فرض را شروع می‌کند و سپس به‌یاد می‌آورد که قراری دارد و باید سرِ قرارش حاضر شود؛ لذا نیت نفل می‌کند. درست است؛ اما بدین شرط که وقت نماز فرض، تنگ نباشد و نماز جماعت را نیز از دست ندهد. یعنی دو شرط دارد: یکی، گنجایش وقت و دیگری، از دست ندادن جماعت. لذا شخصی که در نماز جماعت حاضر شده، نمی‌تواند نیتش را به نفل مطلق، تغییر دهد؛ زیرا لازمه‌‌اش، ترک جماعت است. هم‌چنین اگر وقت تنگ باشد، باز هم انتقال نیت به نفل مطلق درست نیست؛ زیرا هرگاه وقت نماز فرض تنگ شود، وقت دیگری جای‌گزینش نمی‌گردد. بنابراین انتقال یا جابه‌جایی نیت، سه حالت دارد:

از مطلق به معین: در این حالت نماز معین، درست نیست و مطلق می‌ماند.

از معین به معین: اولی باطل است و دومی، منعقد نمی‌شود.

از معین به مطلق: درست است و نماز معین، بر عهده‌اش باقی می‌ماند.

 

نیت امامت و نیت اقتدا:

جماعت، از امام (پیش‌نماز) و مقتدی تشکیل می‌شود که حداقل، یک نفر به عنوان پیش‌نماز و یک نفر به عنوان مقتدی‌ست. هرچه جمعیت حاضر در جماعت بیش‌تر باشد، نزد پروردگار متعال، بهتر و محبوب‌تر است. همه در رابطه با نیت اقتدا، اتفاق نظر دارند؛ یعنی وقتی در نماز جماعت شرکت می‌کنید، باید نیت اقتدا به پیش‌نمازی را بکنید که به او اقتدا نموده‌اید. نیت اقتدا، کارِ زیادی ندارد؛ زیرا کسی که به مسجد می‌رود، در عمل نیت اقتدا دارد. هم‌چنین وقتی به کسی می‌گوییم: برو جلو یا پیش‌نماز شو، در حقیقت نیت کرده‌ایم که به او اقتدا کنیم.

اما علما در رابطه با امام (پیش‌نماز) اختلاف نظر دارند که آیا نیت امامت بر او واجب است یا خیر؟ برخی گفته‌اند: امام باید برای امامت نماز نیت کند؛ اگر دو نفر شخصی را ببینند که نماز می‌خواند، آن‌گاه پشت سرش بایستند و او از اقتدای این دو بی‌اطلاع باشد، بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب می‌دانند، نماز این دو نفر باطل می‌باشد؛ چون پیش‌نمازشان نیت امامت نکرده است؛ اما بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب نمی‌دانند، نماز این دو نفر درست است. اولی، دیدگاه مشهورِ در مذهبِ امام احمد می‌باشد و دومی، مذهبِ امام مالک است. دلیل امام مالک/ این است که رسول‌اللهr در یکی از شب‌های رمضان، به‌تنهایی نماز می‌خواند؛ مردم آمدند و پشت سرِ رسول‌خداr به نماز ایستادند؛ در حالی که پیامبرr نمازش را به‌تنهایی و بدون نیت امامت، آغاز کرده بود. مالکی‌ها هم‌چنین به روایت دیگری استناد کرده‌اند که ابن‌عباس$ شبی نزد رسول‌خداr خوابید؛ پیامبرr برای نماز شب برخاست و به‌تنهایی به نماز ایستاد. ابن‌عباس$ نیز برخاست و وضو گرفت و سپس به رسول‌اللهr اقتدا کرد.

در مورد روایت دوم، شکی نیست که رسول‌اللهr در اثنای نماز، نیت امامت کرد و در این‌که در اثنای نماز می‌توان نیت امامت نمود، بحثی نیست. به‌هر حال، احتیاط در چنین مسأله‌ای، این است که وقتی دو نفر می‌آیند و می‌خواهند به کسی اقتدا کنند، ابتدا به او خبر دهند؛ اگر سکوت کرد، یعنی پذیرفته که پیش‌نمازشان باشد و اگر با دستش اشاره نمود که پشت سرم نماز نخوانید، پس بهتر است به او اقتدا نکنند و این، به احتیاط نزدیک‌تر می‌باشد.

سؤال دیگری نیز مطرح می‌شود؛ آیا حتماً نماز امام و مقتدی باید از یک جنس باشد؟ یعنی آیا می‌توان برای نماز فرض، به کسی اقتدا نمود که در حال خواندن نفل است و بر عکس؟

پاسخ: اگر انسان برای نماز نفل به کسی اقتدا کند که در حال ادای نماز فرض می‌باشد، اشکالی ندارد؛ زیرا یک بار رسول‌اللهr در مسجد «خیف» در «منا» پس از نماز صبح دید که دو نفر نماز نخوانده‌اند. از آنان پرسید: «چرا با جماعت نماز نخواندید؟» گفتند: «ای رسول‌خدا! ما در محل بارانداز خود نماز خوانده‌ایم». احتمال دارد بدین گمان در کنار بارهایشان نماز خوانده‌ بودند که گمان می‌کردند به نماز جماعت نمی‌رسند یا دلیل دیگری داشته‌اند. خدا می‌داند، اما رسول‌اللهr به آن دو فرمود: «إذَا صَلَّیْتُمَا فِی رِحَالِکُمَا ثُمَّ أَتَیْتُمَا جَمَاعَة فَصَلِّیَا فَإِنَّهَا لَکُمَا نَافِلَةٌ»؛([32]) یعنی: «وقتی در محل اقامت خود، نماز خواندید و سپس به جماعت آمدید، با جماعت نماز بخوانید که برای شما نافله خواهد بود». به عبارت دیگر، نمازی که با جماعت می‌خوانید، برای شما حکم نماز نفل را دارد؛ چراکه نماز فرض را خوانده‌اید و تمام شده است. بنابراین، خواندن نماز نفل پشت سرِ امامی که در حال خواندن نماز فرض است، اشکالی ندارد.

بر عکس؛ اگر امام مشغول خواندن نماز نفل باشد، آیا می‌توان برای نماز فرض به او اقتدا کرد؟ مثل رمضان؛ انسان به مسجد می‌رود و هنوز نماز عشایش را نخوانده است؛ مردم را می‌بیند که نماز تراویح را شروع کرده‌اند. آیا می‌تواند به نیت نماز عشاء، به امامِ نماز تراویح اقتدا کند یا ابتدا نماز عشاء را بخواند و سپس با جماعت، تراویح بخواند؟

پاسخ: علما در این‌باره اختلاف نظر دارند؛ برخی بر این باورند که خواندن نماز فرض با جماعتی که نفل می‌خوانند، درست نیست؛ زیرا نماز فرض، از نماز نفل برتر است و نباید نماز مقتدی از نماز امام، برتر باشد؛ اما عده‌ی دیگری از علما گفته‌اند: خواندن نماز فرض پشت سرِ پیش‌نمازِ نفل، درست است؛ این‌ها به روایتی استناد کرده‌اند که در آن آمده است: معاذ بن جبلt نماز عشاء را پشت سرِ رسول‌خداr می‌خواند و سپس نزد قوم خویش می‌رفت و همان نماز را برایشان امامت می‌داد؛ یعنی خود نفل می‌خواند و قومش برای نماز عشاء به او اقتدا می‌کردند. پیامبرr نیز او را از این کار منع نکرد. اگر کسی بگوید: شاید پیامبرr از این ماجرا بی‌خبر بوده است، می‌گوییم: اگر خبر داشته که هیچ بحثی در آن نیست؛ چون باید بدانیم که شکایت معاذ بن جبلt را نزد پیامبرr بردند که نماز عشاء را طولانی می‌کند. بنابراین، چنین به‌نظر می‌رسد که پیامبرr از تمام ماجرا اطلاع داشته است. اگر فرض کنیم که پیامبرr هیچ اطلاعی از این ماجرا نداشته است، باز هم هیچ اشکالی وارد نمی‌شود؛ زیرا پروردگار متعال که خبر داشت معاذt با پیامبرr نماز عشاء را می‌خوانَد و سپس نزد قومش می‌رود و همان نماز را برایشان امامت می‌دهد؛ بی‌گمان هیچ چیزی در آسمان و زمین، بر الله متعال مخفی و پوشیده نیست. از آن‌جا که الله متعال از طریق وحی از چنین کاری منع نفرمود، خود، بیان‌گر این است که اشکالی در کارِ معاذt وجود نداشته است؛ چراکه اللهU هیچ‌گاه بندگانش را در زمینه‌های دینی، بدون راهنمایی رها نکرده است و اگر اشکالی در این کار بود، به‌طور قطع به‌صراحت ممنوع می‌شد. نتیجه این‌که انسان می‌تواند نماز فرض را پشت سرِ کسی که مشغول خواندن نماز نفل است، بخواند و هرگونه قیاسی در برابر نص، بی‌اعتبار می‌باشد. بنابراین اگر در ماه رمضان به نماز عشاء نرسیدید و وقتی به مسجد آمدید، مردم تراویح می‌خواندند؛ در چنین حالتی به نیت نماز عشاء به جماعت تراویح ملحق شوید و بدین‌سان نماز عشای خود را با آن‌ها بخوانید. اگر از ابتدای دو رکعت تراویح، به جماعت رسیدید، پس از این‌که امام سلام داد، دو رکعت بخوانید و بدین‌سان چهار رکعت عشاء را کامل کنید. اگر به رکعت دوم تراویح رسیدید، پس از آن‌که امام سلام داد، سه رکعت بخوانید؛ چون با امام، یک رکعت خوانده‌اید و سه رکعت دیگر از نماز عشای شما مانده است. امام احمد/، خود به جواز این کار تصریح کرده است؛ اگرچه فتوای مذهبش، بر خلاف این است.

خلاصه این‌که:

ادای نماز فرض، پشت سر شخصی که در حال خواندن نماز فرض است، جایز می‌باشد.

درباره‌ی خواندن نماز فرض پشت سر پیش‌نمازی که مشغول نفل است، اختلاف نظر وجود دارد.

به‌اتفاق علما خواندن نماز نفل با جماعت فرض، جایز است.

مسأله‌ی سوم درباره‌ی جنس نماز می‌باشد؛ سؤال این است که آیا حتماً باید نوبت یا وقت نماز امام و مقتدی، یک‌گونه باشد؟ یعنی نماز ظهر با جماعت ظهر و نماز عصر با جماعت عصر، یا نه؟

پاسخ: در این‌باره نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی از علما گفته‌اند: نماز مقتدی و امام باید از لحاظ نوبت یا وقت، یک‌سان باشد؛ یعنی نماز ظهر را فقط باید پشت سر پیش‌نمازی خواند که نماز ظهر را می‌خواند و همین‌طور سایر نمازهای پنج‌گانه؛ دلیلشان این است که پیامبرr فرموده است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ»؛([33]) یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا کنند».

برخی از علما دیدگاه دیگری دارند و یکی بودن نماز امام و مقتدی را از لحاظ نوبت یا وقتش، شرط نمی‌دانند؛ این دسته از علما گفته‌اند: خواندن نماز عصر، پشت سر کسی که نماز ظهر را می‌خواند، جایز است و همین‌طور خواندن نماز ظهر پشتِ سرِ پیش‌نماز عصر و نیز سایر نمازهای پنج‌گانه؛ زیرا این کار، تأثیری بر امامت یا پیش‌نمازی ندارد. وقتی خواندن نماز فرض با جماعت نفل یا امامی که در حال خواندن نفل است، جایز می‌باشد، پس اختلاف اسم نماز تأثیری بر صحت نماز ندارد؛ و این دیدگاه، صحیح‌تر است. شاید این پرسش پیش آید که مگر می‌شود نماز ظهر را پشت سر کسی خواند که نماز عشاء را می‌خواند؟ چطور ممکن است؟

پاسخ: بله؛ برای نماز عشاء به مسجد می‌روی؛ وقتی نماز عشاء اقامه می‌شود، به‌یادت می‌آید که نماز ظهر را بدون وضو خوانده‌ای. لذا به نیت ظهر، با جماعت عشاء نماز بخوان؛ بدین‌سان، نیت تو، نماز ظهر است و نیت امام، نماز عشاء. اشکالی هم ندارد؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»؛([34]) یعنی: «اعمال به نیت‌ها بستگی دارند و دست‌آوردِ هر کسی، همان چیزی‌ست که نیت کرده است». اما حدیث مورد استناد مخالفان این دیدگاه را نیز بررسی می‌کنیم؛ حدیث، این است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ فلا تَختَلِفُوا عَلَیهِ»؛([35]) یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا شود؛ پس با او اختلاف نکنید». این حدیث، بدین معنا نیست که در نیت با او اختلاف نکنید. یعنی بدین مفهوم نمی‌باشد که نباید نیت شما با نیت پیش‌نمازتان متفاوت باشد؛ زیرا پیامبرr،خود شرح و تفسیر این فرموده‌اش را بیان نموده است؛ چنان‌که در ادامه می‌فرماید: «فَإِذَا کَبَّرَ فَکَبِّرُوا وَإِذَا سَجَدَ فَاسْجُدُوا وَإِذَا رَفَعَ فَارْفَعُوا»؛ یعنی: «هنگامی که امام تکبیر گفت، شما نیز تکبیر بگویید؛ و آن‌گاه که سجده کرد، شما نیز به سجده بروید و هنگامی که سر از سجده برداشت، شما نیز سر از سجده بردارید». لذا مفهوم حدیث، این است که هر یک از اعمال نماز را پس از امام انجام دهید و بر او پیشی نگیرید. بخشی از احادیث و سخنان پیامبرr، تفسیر و شرحی بر بخشی دیگر از سخنان اوست.

از این بحث، موضوع دیگری نیز بیرون می‌آید؛ این‌که: اگر شکل و تعداد رکعت‌های نماز امام و مقتدی یکی باشد، هیچ اشکالی پیش نمی‌آید؛ مانند خواندن نماز ظهر با جماعت عصر که تعداد رکعت‌ها و شکلِ نماز، یک‌سان است. در این حالت، هیچ اشکالی پیش نمی‌آید؛ اما اگر نماز امام و مقتدی، با هم متفاوت باشد؛ مثلاً نماز مقتدی، دو رکعت باشد و نماز امام، چهار رکعت یا بر عکس؛ و یا نماز مقتدی، سه رکعتی باشد و نماز امام، چهار رکعتی یا بر عکس؛ در چنین حالتی چه باید کرد؟

پاسخ: اگر تعداد رکعت‌های مقتدی، بیش از تعداد رکعت‌های امام باشد، اشکالی پیش نمی‌آید؛ مثلاً شخصی برای نماز مغرب وارد مسجد می‌شود؛ همین‌که نماز مغرب برپا می‌گردد، به یادش می‌آید که نماز عصر را بدون وضو خوانده است. حال باید ابتدا نماز عصرش را بخواند. می‌گوییم: به نیت عصر به پیش‌نماز مغرب، اقتدا کن و وقتی امام، سلام داد، برخیز و یک رکعت دیگر بخوان؛ بدین‌سان چهار رکعت خوانده‌ای و اشکالی هم پیش نیامد.

اگر تعداد رکعت‌های امام، بیش از تعداد رکعت‌های مقتدی باشد، در این صورت، اگر مقتدی در رکعت دوم یا پس از آن به جماعت برسد، باز هم اشکالی پیش نمی‌آید؛ اما اگر از اولین رکعت جماعت وارد نماز شود، در این صورت، اشکال پیش می‌آید. فرض کنید به مسجد می‌روید و امام، نماز عشاء را می‌خواند. در شرایطی که انسان، بین نمازها جمع می‌کند، چنین حالتی زیاد پیش می‌آید؛ یعنی شما می‌خواهید نماز مغرب را بخوانید. اگر مردم در دو رکعت پایانی نماز عشاء باشند، به نیت مغرب به پیش‌نماز اقتدا کنید؛ بدین‌سان دو رکعت با امام می‌خوانید و وقتی امام سلام داد، برخیزید و یک رکعت دیگر بخوانید. جمعاً سه رکعت شد و اشکالی هم پیش نیامد.

اما اگر در رکعت دوم عشاء بودند، به نیت مغرب به امام اقتدا کن و با امام نیز سلام بده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا بدین‌سان سه رکعت مغرب را خوانده‌ای.

البته برخی معتقدند که ایراد دارد؛ می‌گویند: ایرادش در این است که وقتی در رکعت دوم امام به او اقتدا می‌کنی، در رکعت دوم که امام می‌نشیند، شما نیز ناگزیر می‌نشینید؛ حال آن‌که رکعت نخست شماست. و بدین‌سان ایراد را در این می‌بینند که شما در رکعت اول، برای تشهد نشسته‌اید. در پاسخ می‌گوییم: هیچ ایرادی ندارد؛ آیا مگر زمانی که در نماز ظهر، از رکعت اول عقب می‌مانید و در رکعت دوم به جماعت ملحق می‌شوید و امام برای تشهد می‌نشیند و شما هم می‌نشینید، اشکالی پیش می‌آید، در صورتی که رکعت اول شماست؟ این دو مسأله، یک‌سان هستند و هیچ اشکالی در آن‌ها وجود ندارد.

زمانی اشکال پیش می‌آید که به مسجد می‌روید و می‌خواهید نماز مغرب را بخوانید؛ می‌بینید که مردم، نماز عشاء را می‌خوانند و در رکعت اول هستند. شما باید سه رکعت بخوانید و آن‌ها چهار رکعت می‌خوانند؛ یعنی تعداد رکعت‌های امام از تعداد رکعت‌های شما، بیش‌تر است؛ اگر پس از سجده‌ی رکعت سوم، با امام بلند شوید که مغرب، سه رکعت است، نه چهار رکعت؛ و اگر بنشینید، با امام مخالفت کرده‌اید. اشکال، همین‌جاست.

می‌گوییم: رکعت سوم بنشینید و اگر قصد جمع دارید، بدین‌شکل عمل نمایید که وقتی نشستید، نیت جدا شدن کنید و التحیات را بخوانید و سلام دهید؛ آن‌گاه دوباره برخیزید و باقی‌مانده‌ی نماز عشاء را با امام شریک شوید.

اما اگر قصد جمع ندارید یا از شرایط جمع برخوردار نیستید، در این حالت در رکعت سوم، برای تشهد بنشینید و منتظر بمانید که امام، چهار رکعت را تمام کند و برای تشهد بنشیند؛ آن‌گاه با او سلام دهید. هم‌چنین می‌توانید نیت جدایی یا فرادی کنید و سلام دهید. قول راجح، همین است که بیان کردم و شیخ‌الاسلام ابوالعباس حرانی/ نیز همین دیدگاه را دارد. نیت انفراد (جدا شدن و به‌تنهایی نماز را تمام کردن) در این‌جا از روی ضرورت است؛ زیرا انسان نمی‌تواند در نماز مغرب بیش از سه رکعت بخواند و نشستن در چنین حالتی ضرورتی شرعی و گریزناپذیر است و ایرادی ندارد.

رسول‌اللهr نماز را دومین رکن اسلام معرفی کرد. حال باید بدانیم که ارکان و پایه‌های نماز چیست؟

ارکان نماز بر دو گونه است: قولی (گفتاری) و عملی. از آن‌جمله می‌توان به تکبیرة الاحرام اشاره کرد؛ یعنی انسان برای ورود به نماز، الله اکبر بگوید و گرنه، نماز بدون تکبیر آغازین منعقد نمی‌گردد. لذا اگر انسان، تکبیرةالاحرام را فراموش کند، نمازش درست نیست و مطلقاً منعقد نشده است؛ زیرا همان‌طور که گفتم، نماز جز با تکبیرة الاحرام منعقد نمی‌شود. پیامبرr ضمن این‌که نماز را به یک نفر آموزش می‌داد، به او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء ثمّ استَقبِل القَبلَةَ فَکَبِّر»؛ یعنی: «هنگامی که می‌خواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر و سپس رو به سوی قبله کن و آن‌گاه تکبیر (الله اکبر) بگو». لذا باید تکبیر گفت؛ هم‌چنان‌که پیامبرr همواره نماز را با «الله اکبر» آغاز می‌کرد.

قرائت سوره‌ی فاتحه نیز از ارکان نماز است و بدون قرائت فاتحه، نماز درست نیست؛ زیرا الله متعال، می‌فرماید:

﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ                                                            [المزمل: ٢٠]      

پس آن‌چه از قرآن میسر باشد، بخوانید.

این، امر است؛ پیامبرr ابهامی را که در ﴿مَا تَیَسَّرَ وجود دارد، بیان نموده که سوره‌ی «فاتحه» می‌باشد؛ چنان‌که فرموده است: «لا صَلاةَ لِمَنْ لَمْ یَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الْکِتَابِ»؛([36]) یعنی: «نماز هیچ‌کس، بدون خواندن سوره‌ی فاتحه درست نیست». هم‌چنین فرموده است: «کُلُّ صَلاةٍ لا یُقْرَأُ فِیهَا بِأُمِّ الکتابَ أو بِأُمِّ الْقُرْآنِ فَهِیَ خِدَاجٌ»؛([37]) یعنی: «هر نمازی که در آن سوره‌ی فاتحه خوانده نشود، ناقص است». به عبارت دیگر، باطل و نادرست می‌باشد. بنابراین، خواندن سوره‌ی فاتحه یکی از ارکان نماز برای هر نمازگزاری‌ست؛ فرقی نمی‌کند که امام باشد یا مقتدی و یا نمازش را به‌تنهایی (فرادی) می‌خوانده باشد؛ زیرا نصوص و دلایل شرعی در این‌باره، عام می‌باشد و هیچ موردی را مستثنا نکرده است. وقتی خداوند و پیامبرش چیزی را مستثنا نکنند، حکمش عمومیت دارد؛ زیرا اگر مستثنایی وجود داشت، به‌طور قطع الله و پیامبرش آن را بیان می‌کردند. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ                                                                        [النحل: ٨٩]        

و کتاب (قرآن) را بر تو نازل کردیم که بیان‌گر همه چیز است.

هیچ حدیثِ صحیح و صریحی از پیامبرr ثابت نشده که وجوب قرائت سوره‌ی «فاتحه» را از مقتدی، برداشته باشد؛ نه در نمازهای سرّی و نه در نمازهای جهری. البته فرق نمازهای سری و جهری در این است که در نمازهای جهری، فقط سوره‌ی فاتحه را می‌خوانیم و سپس ساکت شده، به قرائت امام گوش می‌دهیم؛ اما در نمازهای سری، علاوه بر سوره‌ی فاتحه، از قسمت‌های دیگر قرآن نیز می‌خوانیم تا آن‌که امام، تکبیر بگوید و به رکوع برود؛ البته در این‌باره، یک مورد مستثنا در سنت وجود دارد؛ و آن، زمانی‌ست که وقتی انسان به جماعت می‌پیوندد، امام در رکوع است؛ در این حالت، دیگر، قرائت سوره‌ی فاتحه بر مقتدی واجب نیست. دلیلش، روایتی‌ست که امام بخاری/ از ابوبکرهt روایت کرده که این صحابی بزرگوار، وقتی به مسجد رسید که پیامبرr در رکوع بود. لذا به‌سرعت و قبل از این‌که به صف برسد، رکوع کرد و آن‌گاه وارد صف شد. پیامبرr پس از آن که سلام داد، پرسید؟ «کدام‌یک از شما چنین کاری کرد؟» ابوبکرهt عرض کرد: ای رسول‌خدا! من بودم. فرمود: «زَادَکَ اللَّهُ حِرْصًا وَلا تَعُدْ»؛([38]) یعنی: «خداوند، علاقه‌ات را به نماز، بیش‌تر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن».

پیامبرr دریافت که اشتیاق و علاقه‌ی وافرِ ابوبکرهt به نماز، او را بر آن داشت که با سرعت، حرکت کند و پیش از رسیدن به صف، رکوع نماید تا به آن رکعت برسد. لذا به او فرمود: «خداوند، علاقه‌ات را به نماز، بیش‌تر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن». رسول‌اللهr فرموده است: «إِذَا أَتَیْتُمُ الصَّلاةَ فَامشُوا إلی الصَّلاةِ وَعَلَیْکُمْ بِالسَّکِینَةِ وَالوَقَارِ»؛([39]) یعنی: «وقتی به نماز می‌آیید، به‌آرامی (با حالت راه رفتن) و با سکون و آرامش به نماز بیایید».

به‌هر حال، رسول‌اللهr به ابوبکرهt دستور نداد که رکعتی را که برای رسیدن به آن با سرعت حرکت کرده بود، بخواند؛ اگر ابوبکرهt به آن رکعت نمی‌رسید، به‌طور قطع، پیامبرr به او دستور می‌داد که آن رکعت را بخواند؛ زیرا امکان نداشت که رسول‌خداr بیان یک مسأله را که نیاز آن وقت بود، به تأخیر بیندازد و آن را بیان نکند؛ او به عنوان مبلّغ، مطابق نیاز وقت، کارش را انجام می‌داد و در تبلیغ حقایق یا بیان آن‌ها کوتاهی نمی‌‌کرد. لذا همین‌که پیامبرr به ابوبکرهt نگفت که از یک رکعت بازمانده‌ای، خود دلیلی بر رسیدنِ ابوبکرهt به آن رکعت است؛ اگرچه به قرائت فاتحه در قیام نرسید. بنابراین در چنین حالتی، وجوب قرائت فاتحه برداشته می‌شود. و این، علّت موجّهی نیز دارد؛ چون قرائت فاتحه در قیام، واجب است و وقتی چنین حالتی پیش می‌آید، به‌خاطر پیروی از امام، حکم قیام برداشته می‌شود و بدین‌سان ذکر واجبِ قیام، یعنی قرائت فاتحه نیز ساقط می‌گردد. لذا دلیل و علت، هر دو، نشان می‌دهند که وقتی کسی به نماز بیاید و امام در حال رکوع باشد، باید ایستاده، تکبیر احرام را بگوید و بدون قرائت به رکوع برود. البته اگر برای رفتن به رکوع دوباره تکبیر بگوید، بهتر است و اگر تکبیر نگفت، اشکالی ندارد و اولین تکبیر، کافی‌ست.

خواندن سوره‌ی فاتحه در قیام، واجب است؛ متأسفانه برخی از مردم، پس از آن‌که امام برای رکعت دوم برمی‌خیزد، می‌نشینند و با امام بلند نمی‌شوند و در همان حال سوره‌ی فاتحه را می‌خوانند؛ بدین‌سان زمانی برمی‌خیزند که نصف سوره‌ی فاتحه را در حالت نشسته خوانده‌اند؛ حال آن‌که توانایی قیام یا ایستادن را داشته‌اند. این‌ها باید بدانند که قرائت سوره‌ی فاتحه، بدین‌شکل درست نیست؛ زیرا خواندن سوره‌ی فاتحه در حالت قیام، واجب است و این‌ها توانایی ایستادن را دارند؛ از این‌رو قرائت بخشی از فاتحه در حالت نشسته، درست نیست.

در رکعت اول و دوم، علاوه بر قرائت واجب، یعنی قرائت سوره‌ی فاتحه، خواندن سوره‌ها یا آیه‌های دیگر، سنت است و اگر هر از چند گاهی، در نماز عصر و ظهر، علاوه بر سوره‌ی فاتحه، سوره‌ها یا آیه‌های دیگری نیز بخوانند، اشکالی ندارد. البته اصل، بر این است که در رکعت‌های پس از تشهد اول، فقط سوره‌ی فاتحه را بخوانند.

رکوع، یکی دیگر از ارکان نماز است. رکوع، یعنی خم شدن و کُرنش به‌قصد تعظیم اللهU؛ یعنی با این استحضار که در برابر اللهY ایستاده‌ایم، سر فرو می‌بریم و در برابرش خم می‌شویم تا او را تعظیم نماییم. از این‌رو رسول‌اللهr فرموده است: «فَأَمَّا الرُّکُوعُ فَعَظِّمُوا فِیهِ الرَّبَّ»؛([40]) یعنی: «در رکوع، عظمت و بزرگی پروردگار را بیان کنید». به‌عبارت دیگر، در رکوع بگویید: «سُبحانَ رَبِّی العظیم»؛ زیرا رکوع، تعظیمِ عملی پروردگار است و گفتن «سُبحانَ رَبِّی العظیم»، تعظیم زبانی یا گفتاری الله متعال می‌باشد. بدین ترتیب هر دو تعظیم، در رکوع با هم جمع می‌شوند و در کنار تعظیم اصلی، یعنی تعظیم با قلب قرار می‌گیرند؛ زیرا فقط برای الله متعال، تعظیم و کرنش می‌کنیم و این، همان تعظیم قلبی‌ست. بنابراین، در رکوع هر سه تعظیم، با هم جمع می‌شوند:

1-   تعظیم قلبی.

2-   تعظیم با جوارح.

3-   تعظیم زبانی.

واجب است که در رکوع، به‌اندازه‌ای خَم شویم که دستانمان به زانوهایمان برسد و کمی خم شدن، فایده‌ای ندارد. لذا باید پُشت خود را به سمت زمین، آن‌قدر خَم کنیم که دستانمان به زانوهایمان برسد. وضعیت پُشت در رکوع، باید به‌گونه‌ای  هموار باشد که در راستای سر قرار گیرد و نباید پُشتمان را کوژ نماییم.

هم‌چنین در حال رکوع، بازوها را از پلوها دور می‌کنیم و انگشتان خود را باز نموده، روی زانوها قرار می‌دهیم و عبارت «سُبحانَ رَبِّی العظیم» را تکرار می‌نماییم و یا می‌گوییم: «سُبحَانَکَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِکَ اللَّهمَّ اغفِر لِی» یا می‌گوییم: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائکَةِ والرُّوح».

سجده، یکی دیگر از ارکان نماز است؛ اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ               [الحج : ٧٧]        

ای مؤمنان! رکوع و سجده کنید و پروردگارتان را عبادت و پرستش نمایید.

 پیامبرr فرموده است: «أُمِرْتُ أَنْ أَسْجُدَ عَلَى سَبْعَةِ أَعْظُمٍ: عَلَى الْجَبْهَةِ- وَأَشَارَ بِیَدِهِ عَلَى أَنْفِهِ- وَالْیَدَیْنِ وَالرُّکْبَتَیْنِ، وَأَطْرَافِ الْقَدَمَیْنِ»؛([41]) یعنی: «به من دستور داده شده است که با هفت استخوان بدن (هفت عضو) سجده نمایم: پیشانی-  و  با دستش به بینی خود اشاره کرد (یعنی پیشانی و بینی با هم)- دو دست، دو زانو و سر انگشتان پا».

نماز بدون سجده، درست نیست؛ زیرا سجده، یکی از ارکان نماز است. نمازگزار، در سجده این عبارت را می‌گوید: «سُبحانَ رَبِّی الأعلی». در رکوع می‌گوییم: «سُبحانَ رَبِّی العظیم»؛ زیرا رکوع، حالت تعظیم را دارد. در سجده می‌گوییم: «سُبحانَ رَبِّی الأعلی»؛ چراکه سجده، حالتِ نزول و فرود آمدن از بالا به پایین را دارد. انسان، بالاترین عضو بدنش، یعنی صورتش را به سمت پایین‌ترین عضو بدن خود، یعنی پاهایش پایین می‌آورد و بدین‌سان صورت و پاهایش را در یک‌جا قرار می‌دهد و این، کمال خاکساری در برابر الله و تنزیه و ستایش اوست؛ بنده، با گفتنِ «سُبحانَ رَبِّی الأعلی»، در حقیقت پروردگار والا و بلندمرتبه‌ی خود را که فراتر و والاتر از هر چیزی‌ست، به‌پاکی یاد می‌کند و می‌گوید: من، سرم را، گرامی‌ترین عضو بدنم را به سمت پاهایم پایین می‌برم و به خاک می‌سایم.

«سُبحانَ رَبِّی الأعلی» را سه بار یا بیش‌تر، تکرار کنید و بگویید: «سُبحَانَکَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِکَ اللَّهمَّ اغفِر لِی» یا بگویید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائکَةِ والرُّوح» و هر چه می‌خواهید، در سجده طلب کنید و دعا نمایید؛ چه دینی باشد و چه دنیوی؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «فَأَمَّا الرُّکُوعُ فَعَظِّمُوا فِیهِ الرَّبَّ وَأَمَّا السُّجُودُ فَاجْتَهِدُوا فِی الدُّعَاءِ فَقَمِنٌ أَنْ یُسْتَجَابَ لَکُمْ»؛([42]) یعنی: «در رکوع عظمت و بزرگی پروردگار را بیان کنید؛ اما در سجده در دعا کردن بکوشید (و زیاد دعا نمایید)؛ زیرا شایسته است که دعایتان پذیرفته شود». هم‌چنین فرموده است: «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ»؛([43]) یعنی: «بنده، زمانی که در حال سجده است، بیش از هر زمانی به پروردگارش نزدیک می‌باشد». پس تا می‌توانید و هر چه می‌خواهید، در سجده دعا کنید؛ بهشت را درخواست نمایید؛ از دوزخ پناه بخواهید؛ علم و دانش سودمند، عمل نیک و ایمان راسخ و استوار و... را طلب کنید. حتی می‌توانید خانه‌ی خوب، همسر نیک، فرزند شایسته، ماشین و خیرِ دنیا و آخرت، هرچه که می‌خواهید، درخواست نمایید؛ زیرا دعا، عبادت است؛ گرچه در رابطه با امور دنیوی باشد. اللهY می‌فرماید:

﴿وَقَالَ رَبُّکُمُ ٱدۡعُونِیٓ أَسۡتَجِبۡ لَکُمۡ                                                [غافر: ٦٠]      

و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ

                                                                                                                       [البقرة: ١٨٦]        

و چون بندگانم از تو درباره­ی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعا­کننده را بدانگاه که مرا می­خواند، اجابت می­کنم.

در این ایام و روزهای دشوار، چه خوبست که سجده‌های طولانی کنیم و زیاد دعا نماییم و با لابه و زاری از الله متعال بخواهیم که ستمگران تجاوزگر را از ظلمشان بازدارد و از اجابت دعاهایمان، ناامید نباشیم؛ زیرا الله متعال، حکیم است و چه‌بسا به‌حکمت خویش، بار اول یا دوم و یا سوم، دعای بندگانش را اجابت نمی‌کند تا بیش‌تر به نیازشان به الله پی ببرند و بیش‌تر، دعا و زاری کنند. الله، احکم‌الحاکمین و بهترین حکمران است و ما، نمی‌توانیم به حکمتش پی ببریم؛ بلکه باید همان‌طور که فرمان یافته‌ایم، زیاد دعا کنیم.

پس از آن‌که سر از رکوع برداشتیم، به سجده می‌رویم؛ بدین ترتیب که ابتدا، زانوها و سپس دو دست و آن‌گاه پیشانی و بینی را بر زمین می‌گذاریم. نباید روی دست‌های خود به سجده برویم؛ زیرا رسول‌اللهr از این کار نهی فرموده است: «إذا سجد أَحَدُکُم فلا یَبرُک بُرُوکَ البَعیر»؛([44]) یعنی: «هر یک از شما هنگامی که می‌خواهد سجده کند، مانند شتر، ابتدا دستانش را روی زمین قرار ندهد».

حتماً دیده‌اید که شتر، وقتی که می‌خواهد روی زمین بنشیند، ابتدا دستانش را پایین می‌آورد. رسول‌اللهr از آن جهت از این کار منع فرمود که تشبه به حیوانات، به‌ویژه در نماز، کار پسندیده‌ای نیست. هر جای قرآن که انسان به حیوان تشبیه شده است، در مقام ذم و نکوهش می‌باشد؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا                                                                                                     [الأعراف: ١٧٥،  ١٧٦]        

برایشان سرگذشت کسی را بازگو کن که آیاتمان را به او دادیم؛ ولی او از آن جدا شد و شیطان بر او دست یافت و بدین­ترتیب در شمار گمراهان قرار گرفت. اگر می­خواستیم مقامش را به وسیله­ی این آیات بالا می­بردیم؛ ولی او به پستی گرایید و از خواهش نفسِ خویش پیروی کرد. مثالش همانند سگی‌ست که اگر به آن حمله کنی، دهانش را باز و زبانش را بیرون می­آورد و اگر او را به حالش واگذاری، بازهم زبانش را بیرون می­آورد. این، مثالِ کسانی‌ست که آیاتمان را تکذیب و انکار نمودند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ یَحۡمِلُوهَا کَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ یَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِۚ        [الجمعة: ٥]                                                                                                         

مثال کسانی که به عمل کردن به تورات مکلّف شدند و به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتاب‌هایی حمل می‌کند. مثال مردمانی که آیات الله را تکذیب کردند، چه مثال بدی است!

رسول‌اللهr نیز فرموده است: «الْعَائِدُ فِی هِبَتِهِ کَالْکَلْبِ یَقِیءُ ثُمَّ یَعُودُ فِی قَیْئِهِ»؛([45]) یعنی: «کسی که هدیه‌اش را پس می‌گیرد، مانند سگی‌ست که استفراغ می‌کند و سپس آن را می‌خورد». هم‌چنین از رسول‌خداr روایت شده است که: «الَّذی یَتَکَلَّمُ یَوم الجُمُعةِ وَالإمامُ یَخطُبُ کَمَثَلِ الحِمَارِ یَحمِلُ أسفَارًا»؛([46]) یعنی: «کسی که در روز جمعه، به‌هنگام سخنرانی امام صحبت می‌کند، مانند درازگوشی‌ست که کتاب‌هایی را حمل می‌کند».

همان‌طور که مشاهده می‌کنید، تشبیه انسان به حیوان فقط در مقام ذم و نکوهش می‌باشد. از این‌رو رسول‌اللهr نمازگزار را از این‌که هنگام سجده کردن، مانند شتر عمل کند و ابتدا دستانش را به سمت زمین ببرد، منع فرموده است؛ بلکه باید ابتدا زانوها را پایین ببریم، مگر آن‌که عذری داشته باشیم؛ مثل افراد سال‌خورده که برایشان دشوار است که ابتدا زانوانشان را به سمت زمین، پایین ببرند. لذا اشکالی ندارد که ابتدا دست‌ها را روی زمین بگذارند. هم‌چنین کسی که بیمار است یا در ناحیه‌ی زانوهایش، دردی دارد و دیگر کسانی که معذورند.

سجده، حتماً باید مطابق حکم اللهU و فرموده‌ی رسول‌اللهr بر اعضای هفت‌گانه باشد: پیشانی و به تبع آن، بینی؛ و نیز دو کف دست. تا این‌جا سه عضو شد. هم‌چنین دو زانو که جمعاً می‌شود پنج عضو، به‌علاوه‌ی نوک انگشتان دو پا؛ که در مجموع هفت عضو می‌گردد. ما نیز فرمان می‌بریم و بر اعضای هفت‌گانه، سجده می‌کنیم. لذا تا وقتی که در سجد هستیم، جایز نیست که هیچ‌یک از این اندام را بالا بیاوریم. در حالت سجده، باید دو پا را به هم بچسبانیم، نه این‌که آن‌ها را دور از هم و با فاصله نگه داریم. در رابطه با زانوها، حکم خاصی ثابت نشده و به همان شکل عادی، روی زمین می‌گذاریم؛ اما دست‌ها را باید روبه‌روی گوش‌ها یا شانه‌ها روی زمین قرار دهیم و سرِ خود را در میان دو دست، روی زمین بگذاریم؛ درباره‌ی قرار دادن دست‌ها، هم تا مقابل گوش‌ها در حدیث آمده و هم تا برابر شانه‌ها ثابت شده است. دست‌ها را از دو پهلو فاصله می‌دهیم و پشت خود را بالا نگه می‌داریم، مگر آن‌که در صفِ جماعت باشیم و بترسیم که باعث اذیت فردی شویم که در کنار ماست. لذا در این صورت نیازی نیست که دست‌ها یا بازوهای خود را از پهلوها فاصله دهیم؛ چون نباید به‌خاطر یک سنت، برادر مسلمان خود را اذیت کنیم. گاه برخی از برادران را دیده‌ام که می‌خواهند به سنت عمل کنند و از این‌رو در حال سجده، پشتشان را خیلی می‌کشند؛ طوری که انگار چیزی نمانده دراز بکشند. این، خلاف سنت، و بلکه بدعت است. سنت، این است که پشتشان را بالا نگه دارند. کاری که آن‌ها می‌کنند، علاوه بر این‌که خلاف سنت است، ضرر هم دارد و تمام وزن بدن را روی پیشانی و بینی قرار می‌دهد و اگر سجده کمی طولانی‌تر شود، خسته‌کننده و آزاردهنده خواهد بود. بنابراین چنین کاری، خلاف سنت است و جسم انسان را اذیت می‌کند؛ از این‌رو اگر کسی را دیدید که بدین‌شکل سجده می‌کند، به او تذکر دهید که این کار، سنت نیست و روش درست را به او یاد دهید.

انسان باید در حالت سجده، خشوع داشته باشد و علو و برتری اللهU را به‌یاد بیاورد؛ زیرا وقتی می‌گویید: «سُبحانَ رَبِّی الأعلی»، در حقیقت، الله را با صفت علو و برتری‌اش به‌پاکی یاد می‌کنید و او را از هرگونه پستی و نزولی پاک می‌دانید؛ ما معتقدیم که الله، با ذات خود، برتر و فراتر از همه‌ی مخلوقات و آفریده‌های خویش است؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّکَ ٱلۡأَعۡلَى ١                                                                    [الأعلى: ١] 

نام پرورگار برتر و بلندمرتبه‌ات را به‌پاکی یاد کن.

 صفت علو یا برتری یا بالا بودن برای اللهU در قرآن و سنت، بیش از آن ثابت شده که محدود و محصور باشد. انسان به هنگام دعا، دست‌هایش را بالاتر از هر چیزی به سوی آسمان بالا می‌برد. الله متعال در هفت جای قرآن ذکر کرده که بر عرش قرار گرفته و عرش، والاترین مخلوق پروردگار است و اللهY بالای عرش خویش می‌باشد.

یکی دیگر از ارکان نماز، سکون و آرامش در انجام ارکان نماز است. یعنی انسان، با سکون و آرامش به رکوع و سجده برود و در قیام پس از رکوع و نیز در فاصله‌ای که میان دو سجده می‌نشیند و در همه‌ی نماز، سکون و آرامش داشته باشد. دو استاد بزرگِ حدیث، یعنی امام بخاری و امام مسلم رحمهماالله حدیثی از ابوهریرهt روایت کرده‌اند که: شخصی وارد مسجد شد و نماز خواند و آن‌گاه به پیامبرr سلام کرد؛ رسول‌اللهr جواب سلامش را داد و به او فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ چراکه تو نماز نخواندی». یعنی درست نماز نخواندی. آن مرد رفت و دوباره نماز خواند؛ آن‌گاه نزد پیامبرr آمد و سلام کرد. رسول‌اللهr جواب سلامش را داد و باز فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». لذا رفت و مثل اول، نماز خواند و سپس نزد پیامبرr آمد و سلام کرد؛ پیامبرr به او فرمود: «برو و نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». آن مرد عرض کرد: سوگند به ذاتی که تو را به‌حق فرستاده است، بهتر از این یاد ندارم. به من یاد دهید.([47])

رسول‌اللهr همان ابتدا، کیفیت نماز را به او آموزش نداد؛ بلکه سه بار به او فرمود که برود و نماز بخواند تا بیش‌تر، مشتاق علم شود و مثل زمین خشک که پذیرای باران است، به استقبال علم برود؛ چنان‌که آن شخص، سوگند یاد کرد که بهتر از این نمی‌داند؛ آن‌گاه از رسول‌خداr درخواست کرد که به او آموزش دهند. و پیامبرr نیز نماز را به او آموزش دادند. این‌جا باید به تفاوتی که در نحوه‌ی فراگیری علم وجود دارد، توجه کنیم؛ کسی که خود طلب دارد و می‌خواهد چیزی یاد بگیرد، خیلی بیش‌تر به درس و مواد آموزشی توجه می‌کند و آن‌ها را بهتر حفظ می‌نماید. نحوه‌ی سوگند خوردن این مرد نیز، درخورِ تأمل است؛ او قسم یاد کرد و گفت: «سوگند به ذاتی که تو را به‌حق فرستاده است...». نگفت به‌خدا سوگند...؛ چرا؟

پاسخ: برای این‌که به‌طور کامل، اعتراف کند که همه‌ی سخنان رسول‌خداr حق و حقیقت است. به‌هر حال پیامبرr به او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء»؛ یعنی: «هنگامی که می‌خواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر». و افزود: «ثُمّ استَقْبِلْ القَبلَةَ فَکَبِّر»؛ یعنی: «و سپس رو به سوی قبله کن و آن‌گاه تکبیر (الله اکبر) بگو». منظور، همان تکبیرةالاحرام است. «ثُمَّ اقْرَأْ مَا تَیَسَّرَ مَعَکَ مِنَ الْقُرْآنِ»؛ یعنی: «آن‌چه از قرآن یاد داری و برایت میسر است، بخوان». البته در سنت رسول‌اللهr به‌وضوح بیان شده که خواندن سوره‌ی فاتحه واجب است. «ثُمَّ ارْکَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاکِعًا»؛ یعنی: «سپس با آرامش کامل، رکوع کن». به عبارت دیگر در رکوع، عجله نکن و بی‌قرار نباش؛ بلکه رکوعت را با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ قَائِمًا»؛ یعنی: «سپس سر از رکوع بردار و با آرامش کامل، بایست»؛ همان‌گونه که در رکوع عجله نکردی و آرام و قرار داشتی. از این‌رو سنت است که قیامِ پس از رکوع، به‌اندازه‌ی رکوع یا نزدیک به آن، طول بکشد. «ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا»: «آن‌گاه با آرامش کامل، سجده کن»؛ یعنی در سجده، عجله نکن و سجده‌ات را با آرامش انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا»؛ یعنی: «سپس سر از سجده بردار و با آرامش کامل بنشین». منظور، نشستن میان دو سجده است. پس از آن، سجده‌ی دوم را مانند سجده‌ی اول با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ افْعَلْ ذَلِکَ فِی صَلاتِکَ کُلِّهَا»؛ یعنی: «و این را در همه‌ی نمازت انجام بده». به عبارت دیگر: قیام، رکوع، قیام پس از رکوع، سجده، نشستن در میان دو سجده و سجده‌ی دوم را در همه‌ی نمازت، با آرامش کامل به‌انجام برسان.

شاهد و دلیل ما از این حدیث درباره‌ی موضوع مورد بحثمان، این‌جاست که فرمود: «حَتَّى تَطْمَئِنَّ»؛ یعنی «با آرامش کامل...» یا پیش از این به آن شخص فرمود که: «تو، نماز نخواندی». بنابراین، نتیجه می‌گیریم که نماز بدون آرامش یا نمازی که با عجله خوانده شود، نماز نیست. این آرامش باید در همه‌ی نماز رعایت شود؛ فرقی نمی‌کند که در رکوع باشد یا در قیامِ پس از رکوع؛ در سجده باشد یا در نشستن میان دو سجده. نمازگزار باید هر یک از ارکان نماز را با آرامش انجام دهد. علما آرامش نماز را به‌اندازه‌‌ی گفتن ذکرِ واجب هر رکن، دانسته‌اند؛ یعنی رکوع باید حداقل به‌اندازه‌ی گفتن «سُبحانَ رَبِّی العظیم» باشد و سجده، به‌اندازه‌ی گفتن «سُبحانَ رَبِّی الأعلی». نشستن میان دو سجده نیز حداقل باید به‌اندازه‌ی گفتنِ «ربِّ اغفِر لی» طول بکشد؛ قیام پس از رکوع نیز به‌اندزه‌ی گفتن «ربَّنا ولکَ الحمد».

آن‌چه از سنت برمی‌آید، این است که آرامش و سکون، فراتر از این است؛ زیرا اگر به‌اندازه‌ی گفتن «سُبحانَ رَبِّی العظیم» در رکوع بمانیم، اثری از آرامش در آن دیده نمی‌شود. این، چگونه آرامشی‌ست که بگوییم: الله اکبر، سُبحانَ رَبِّی العظیم، و آن‌گاه سر از رکوع برداریم! آرامش و سکون، به‌گونه‌ای‌ست که گفته شود: این شخص، آرام و قرار دارد. عجیب است که شیطان، چگونه با آدم، بازی می‌کند؟! انسان در برابر اللهU می‌ایستد و با دعا و ثنا به او تقرب و نزدیکی می‌جوید؛ اما به‌گونه‌ای نماز می‌خواند که انگار دشمن، در تعقیب اوست و دارد از دشمن، فرار می‌کند! اگر در برابر یکی از پادشاهان دنیا بایستیم و دو یا چند ساعت با او گفتگو کنیم، برای ما خیلی آسان است؛ حتی ممکن است روی پا بایستیم و هیچ حرکت دیگری نکنیم؛ تازه، خوشحال هم باشیم که با آقای پادشاه، همنشین شده‌ایم یا افتخار کنیم که پادشاه با ما سخن می‌گوید! پس چرا در برابر پادشاه راستین که ما را آفریده است، به ما روزی می‌دهد و کمکمان می‌کند، طوری می‌ایستیم که انگار در حال فرار هستیم؟! بدون شک شیطان، دشمن انسان است و مؤمن خردمند و پخته، کسی‌ست که شیطان را دشمن خویش می‌داند؛ همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا یَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِیَکُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِیرِ ٦          [فاطر: ٦]            

به‌راستی شیطان، دشمن شماست؛ پس او را دشمن بگیرید. جز این نیست که پیروانش را فرامی‌خواند تا از دوزخیان باشند.

بر انسان واجب است که در همه‌ی اعمال و اقوال نمازش، سکون و آرامش داشته باشد.

پرسش: حکم کسی که نماز نمی‌خواند، چیست؟

پاسخ: کسی که نمازش را درست و کامل نمی‌خواند؛ یعنی برخی از مواردِ مؤثر در کامل بودن نماز را رعایت نمی‌کند، از پاداشی که به نماز کامل تعلق می‌گیرد، محروم خواهد بود، اما گنه‌کار نیست. مثلاً در رکوع با حفظ سکون و آرامش، به گفتن «سُبحانَ رَبِّی العظیم»، بسنده می‌کند؛ این، کافی‌ست؛ اما از آن‌جا که بیشتر تسبیح نکرده، پاداش کمتری می‌یابد. البته کسی که به‌کلی نماز را ترک کرده است، کافر و مرتد می‌باشد؛ آن‌هم کفری که انسان را از اسلام و از جرگه‌ی مسلمانان خارج می‌کند و در آخرت نیز در شمارِ مسلمانان نخواهد بود. رسول‌اللهr خبر داده که چنین شخصی، با فرعون، هامان، قارون و ابی بن خَلَف که سران کفر بودند، برانگیخته خواهد شد.

اما در دنیا کافر و مرتد به‌شمار می‌رود و ولی امر یا زمام‌دار مسلمانان، وظیفه دارد او را به خواندن نماز فرابخواند؛ و اگر نماز نخواند، حکم از دین‌برگشته‌ها یا مرتدها را بر او اجرا کند و او را بکُشد. لذا همانند مرتد، جنازه‌اش را سوارِ ماشینی کنند و به مکانی دور از مناطق مسکونی ببرند و چاله‌ای حفر نمایند و او را زیر خاک کنند تا بوی تعفنش، دیگران را نیازارد و خانواده و دوستانش نیز از دیدنش رنج نبینند؛ چون چنین آدمی، هیچ حرمت و احترامی ندارد و دفنش، فقط به‌خاطر این است که بویش، دیگران را نیازارد؛ نه او را غسل می‌دهیم و نه کفن می‌کنیم و نه بر جنازه‌اش نماز می‌خوانیم و حتی جنازه‌اش را برای نماز خواندن نزدیک مساجد مسلمانان نمی‌بریم؛ زیرا کافر و مرتد بوده است. شاید کسی بگوید: این، چه حرفی‌ست؟ این، دیگر چه گزافه‌گویی و جفایی‌ست؟ این، غیرمنطقی‌ست.

می‌گوییم: نه گزافه‌گویی‌ست و نه بی‌مهری و جفا؛ بلکه همان چیزی را می‌گوییم که از کلام خدا و رسولش و از سخنان یاران پیامبرش، برداشت می‌شود.

اما کلام خدا؛ الله متعال، در سوره‌ی «توبه» درباره‌ی مشرکان فرموده است:

﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُکُمۡ فِی ٱلدِّینِۗ     [التوبة: ١١]      

پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند.

و اگر غیر از این بودند، کافرند و برادران دینی ما نیستند؛ زیرا هر مؤمنی، به‌هر اندازه که گنه‌کار باشد، از دایره‌ی اسلام، خارج نیست و برادر دینی ماست. با این‌که جنگیدن با مسلمان کفر است؛ اما اگر دو گروه از مسلمانان، با هم بجنگند، از جرگه‌ی مسلمانان خارج نمی‌شوند؛ رسول‌اللهr فرموده است: «سبابُ المسلم فسوق وقتالُهُ کفر»؛([48]) یعنی: «ناسزاگویی به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر». با این حال مسلمانی که با برادر مسلمانش می‌جنگد، کافر نیست و برادر دینی ماست؛ زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِی تَبۡغِی حَتَّىٰ تَفِیٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ                                                                                                             [الحجرات: ٩،  ١٠]      

و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید. و اگر یکی از این دو گروه، به گروه دیگر تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگید تا به حکم الله بازگردد. و اگر (به حکم الله) بازگشت، در میانشان به عدالت و انصاف، صلح برقرار کنید و عدالت و دادگری پیشه نمایید. بی‌گمان الله، دادگران را دوست دارد. جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.

می‌بینیم که هر دو گروه، مسلمان‌اند و از این‌رو برادران ما هستند؛ اگرچه جنگیدن با مسلمان، گناه بزرگی‌ست.

آیه‌ی11 سوره‌ی «توبه» بیان‌گر این است که اگر مشرکان توبه نکنند و اعمالی را که در این آیه آمده، انجام ندهند، برادران ما نیستند.

اما دلیل سنت؛ امام مسلم/ در صحیح خود از جابر بن عبداللهt روایت کرده که رسول‌اللهr فرموده است: «بَیْنَ الرَّجُلِ وَبَیْنَ الْکُفْرِ والشِّرکِ تَرْکُ الصَّلاةِ»؛([49]) این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصله‌ی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصله‌ای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. واژه‌ی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را می‌رساند و بیان‌گر مرز بین ایمان با کفر و شرک می‌باشد؛ بنابراین انسان در رابطه با نماز،  یا در محدوده‌ی ایمان قرار می‌گیرد و یا در محدوده‌ی کفر و شرک.

اصحاب «سنن» از بریدة بن حُصَیبt روایت کرده‌اند که رسول‌اللهr فرموده است: «الْعَهْدُ الَّذِی بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَکَهَا فَقَدْ کَفَرَ»؛([50]) یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران می‌باشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است». به عبارت دیگر، فاصله و مرزِ میان ما و میان مشرکان و کافران، نماز است و هرکس نماز را ترک کند، در جرگه‌ی مشرکان و کافران قرار می‌گیرد و جزو مسلمانان نیست.

این، نص صریح قرآن و سنت درباره‌ی ترک نماز و حکم آن می‌باشد؛ اما دیدگاه صحابهy درباره‌ی ترک نماز:

عبدالله بن شقیق/ که تابعیِ مشهوری‌ست، می‌گوید: «اصحاب پیامبرr ترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمی‌دانستند».([51])

امام مشهور، اسحاق بن راهَوَیه/ و برخی دیگر از اهل علم، اجماع و اتفاق نظر صحابهy را درباره‌ی کافر بودن آدمِ بی‌نماز (تارکالصلاة) نقل کرده‌اند. حتی اگر فرض کنیم که برخی از صحابهy ترک نماز را کفر نداسته‌اند، اما جمهور صحابه، آن‌هم آن دسته از ایشان که اهل فتوا بوده‌اند، تارِک نماز را کافر دانسته‌اند.

این، دلایلی از کلام خدا و رسولش و سخن صحابهy بود که بیان کردیم؛ حال همین بس که عمر بن خطابt فرموده است: «لا حظَّ فی الإسلامِ لِمَن تَرَکَ الصَّلاة»؛([52]) «کسی که نماز را ترک کند، هیچ بهره‌ای از اسلام ندارد». حرفِ «لا» در این عبارت، حرف نفی جنس است و کم و زیاد را دربرمی‌گیرد؛ بنابراین مفهوم سخن عمرt، این می‌شود که هرکس نماز را ترک کند، هیچ بهره‌ای از اسلام ندارد؛ نه کم و نه زیاد؛ بلکه کافر است.

ترک نماز، مسایل و پی‌آمدهایی در دنیا و آخرت در پی دارد؛ مسایل دنیوی ترک نماز، عبارتند از:

اول: ابتدا بی‌نماز را به خواندن نماز، فرامی‌خوانند؛ اگر قبول نکرد و نماز نخواند، کشتنش بر ولی امر یا زمام‌دار مسلمانان، واجب است و اگر در این زمینه کوتاهی کنند، در پیشگاه الله از آن‌ها سؤال خواهد شد؛ زیرا هرکس که از اسلام برگردد و مرتد شود، ابتدا از او می‌خواهند که دوباره مسلمان شود و اگر قبول نکرد، باید او را بکشند. پیامبرr فرموده است: «مَنْ بَدَّلَ دِینَهُ فَاقْتُلُوهُ»؛([53]) یعنی: «هر کس دینش را تغییر داد (و از اسلام برگشت)، او را بکشید».

دوم: نباید به آدمِ بی‌نماز زن بدهند و اگر به او زن دادند، عقد، باطل است و آن زن، برایش حلال نیست و ارتباطشان با هم نامشروع می‌باشد. پناه بر خدا! زیرا نکاح یا ازدواجشان، از اساس نادرست است؛ چراکه الله متعال فرموده است:

﴿فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡکُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ یَحِلُّونَ لَهُنَّ   [الممتحنة : ١٠] 

پس اگر آن‌ها را باایمان یافتید، آنان را به سوی کافران (و شوهران کافرشان) بازنگردانید؛ نه این زنان بر کافران، حلالند و نه آن کافران بر این زنان حلال هستند.

سوم: آدمِ بی‌نماز هیچ ولایت یا اختیاری بر فرزندان و خواهرانش و بر هیچ‌کس دیگری ندارد؛ زیرا کافر است و کافر نمی‌تواند سرپرست یا ولی مسلمان باشد؛ حتی نمی‌تواند دخترش را به‌ازدواج کسی درآورد. اگر فرض کنیم که کسی ازدواج کند و صاحب دختر شود و سال‌ها بگذرد و آن شخص هم‌چنان بی‌نماز باشد، نمی‌تواند دخترش را به ازدواج کسی درآورد. چون هیچ ولایتی بر دخترش ندارد. شاید کسی بگوید: این‌طور که مشکلات زیادی پیش می‌آید؛ خیلی‌ها هستند که بی‌نمازند و دختر دارند! چه‌کار کنیم؟

پاسخ: در چنین حالتی خواستگار، از طریق برادر آن دختر اقدام به ازدواج کند یا از طریق عموی دختر و یا از طریق محارم نزدیک وی که بر او دارای حق ولایت و سرپرستی هستند تا شرط رضایت ولی دختر در ازدواج رعایت گردد. به‌هر حال پدرِ بی‌نماز، هیچ‌گونه ولایتی بر دخترش ندارد و اگر هزار بار هم دخترش را به عقد کسی درآورد، عقدش باطل است.

برخی از علما ترک نماز را کفری نمی‌دانند که انسان را از دایره‌ی اسلام خارج کند؛ از این‌رو معتقدند که بی‌نماز، کافر نیست. این‌ها به پاره‌ای از نصوص و داده‌هایی از قرآن و سنت، استناد کرده‌اند که از پنج حال، خارج نیست:

1- پاره‌ای از این نصوص، ربطی به ادعایشان مبنی بر عدم کافر بودن بی‌نماز ندارد؛ مثلاً می‌گویند: تکفیر بی‌نماز با آیه‌ی 48 سوره‌ی نساء منافات دارد. اللهY در این آیه می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُ  [النساء : ٤٨]        

همانا الله این را که به او شرک ورزند، نمی‌آمرزد و جز شرک را برای هر کس که بخواهد می‌بخشد.

این‌ها می‌گویند: بنابر این آیه، الله متعال، جز شرک، هر گناه دیگری از جمله ترک نماز را می‌بخشد.

می‌گوییم: بی‌نماز، بنا بر حدیث جابرt که مسلم/ روایت کرده، مشرک است؛ اگرچه برای بت سجده نمی‌کند،([54]) اما تابع هوا و خواسته‌های نفسانی خویش می‌باشد و اللهU فرموده است:

﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ                   [الجاثیة: ٢٣]      

آیا به آن‌کس توجه کرده‌ای که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داد و الله، از روی دانش خود (که او هدایت نمی‌یابد)، گم‌راهش کرد.

 تازه اگر دیدگاه یا استناد آقایان به آیه‌ی 48  سوره‌ی «نساء» را بپذیریم، باز هم باید توجه داشته باشیم که مفهوم این آیه، با احادیثی که بیان‌گر کافر بودن بی‌نماز می‌باشد، تخصیص یافته است؛ به‌ویژه که این احادیث، صریح است و فقط از مفهوم آن‌ها، کافر بودن بی‌نماز برداشت نمی‌شود و بر کسی پوشیده نیست که دلالت تصریح از دلالت مفهوم، قویتر می‌باشد.

2- هم‌چنین به احادیث مقیّدی استناد کرده‌اند که امکان ندارد در توصیف کسانی باشد که نماز نمی‌خوانند؛ مثلاً به این حدیث استناد می‌کنند که رسول‌اللهr فرموده است: «إنَّ اللهَ حرَّم عَلَی النَّارِ مَن قَالَ لا إله إلا الله یَبتَغِی بِذلکَ وَجهَ اللهِ»؛([55]) یعنی: «خداوند، کسی را که به‌رضای او لاإلهإلاالله بگوید، بر دوزخ حرام کرده است». بخش پایانی این روایت، آن‌جا که می‌گوید: «یَبتَغِی بِذلکَ وَجهَ اللهِ»، خود، بازدارنده‌ی مهمی‌ست که انسان را از ترک نماز بازمی‌دارد. زیرا کسی که مخلصانه لاإلهإلاالله می‌گوید، ناگزیر باید در جهت اخلاصش، عملی انجام دهد که به رضایت و خشنودی الله برسد. روشن است که نماز، بزرگ‌ترین عملی‌ست که با آن، رضایت و خشنودی اللهU به‌دست می‌آید. این حدیث، به هیچ عنوان بیان‌گر این نکته نیست که آدمِ بی‌نماز، کافر نمی‌باشد؛ زیرا در آن، قیدی مانند کسب رضایت الله آمده که انسان را از ترک نماز بازمی‌دارد.

3- برخی از احادیث مورد استناد آقایان، مقیَّد به حالت عذر برای ترک نماز است؛ یعنی گاه به احادیثی استناد می‌کنند که در آن‌ها ترک نماز، بنا بر عذری مانند عدم شناخت اسلام بوده است. مانند حدیث حذیفه([56]) که برخی از اصحاب سنن درباره‌ی کسانی روایت کرده‌اند که شناختشان از اسلام، فقط به گفتن لاإلهإلاالله منحصر می‌شود و درباره‌ی اسلام، فقط همین را می‌دانند که لاإلهإلاالله بگویند و چیز دیگری از اسلام نمی‌دانند؛ آری، چنین کسانی از دوزخ نجات می‌یابند؛ زیرا معذورند و از فرایض اسلام، بی‌اطلاع می‌باشند. ما نیز همین اعتقاد را داریم که اگر کسی دور از شهرها و در جنگل و صحرا زندگی کرده و تنها چیزی که از اسلام به او رسیده است، لاإلهإلاالله بوده و بر همین حال بمیرد، کافر نیست.

4- هم‌چنین به احادیثی استناد کرده‌اند که «عام» است؛ بنا بر قواعد موجود در اصول فقه، «عام» به‌وسیله‌ی «خاص» تخصیص می‌یابد. لذا احادیث عام درباره‌ی بهشتی بودن گوینده‌ی لاإلهإلاالله و دیگر احادیث عام، با احادیث دیگری هم‌چون کافر بودن بی‌نماز، تخصیص می‌یابند.

5- و نیز به احادیث ضعیفی استناد نموده‌اند که در برابر احادیث صحیح مبنی بر کافر بودن بی‌نماز، هیچ اعتباری ندارند.

آن‌گاه که از اقامه‌ی دلیل بازماندند و نتوانستند دلیل قانع‌کننده‌ای برای ادعایشان بیاورند که «بی‌نماز، کافر نیست»، شرک یا کفری را که در احادیث صحیح به بی‌نماز نسبت داده شده، چنین تأویل کردند که منظور از آن، «کفر و شرک اصغر  یا کوچک» است! رسول‌اللهr فرموده است: «بَیْنَ الرَّجُلِ وَبَیْنَ الْکُفْرِ والشِّرکِ تَرْکُ الصَّلاةِ»؛([57]) این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصله‌ی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصله‌ای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. اما مخالفان این باور که «بی‌نماز، کافر است»، کفر و شرک مورد اشاره در این حدیث را کفر و شرکِ کوچک دانسته و آن را نمونه‌ای از کفری دانسته‌اند که ابن‌عباس$ بدان اشاره نموده و درجات مختلفی برای کفر، قایل شده است. حال باید بپرسیم: چرا باید شرک و کفر مورد اشاره در این حدیث را بر نوع اصغر یا کوچکِ آن حمل کنیم؛ حال آن‌که هیچ دلیلی وجود ندارد؟ پس منظور، شرک و کفر حقیقی یا بزرگ است. واژه‌ی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را می‌رساند و بیان‌گر مرز میانِ ایمان، با کفر و شرک می‌باشد؛ بنابراین، انسان در رابطه با نماز، یا در محدوده‌ی ایمان قرار می‌گیرد و یا در محدوده‌ی کفر و شرک.

در نتیجه، دلایل شرعی، حاکی از آن است که تارِک نماز، کافر می‌باشد و دلیلی برای ردّ این دیدگاه وجود ندارد. وقتی حکمی از کتاب خدا و سنت رسول‌اللهr ثابت شد، بنده‌ی مؤمن باید آن را بپذیرد؛ زیرا ما، شارع نیستیم که از پیش خود شریعت بسازیم؛ بلکه شارع، اللهU می‌باشد و شریعت، همان چیزی‌ست که در کلام خدا و رسولش آمده و ما دینمان را از کلام خدا و رسولش فرامی‌گیریم و به آن باور داریم و بدان عمل می‌کنیم؛ چه مطابق میلِ ما باشد و چه نباشد؛ به‌هر حال باید به احکام شرعی عمل نماییم.

گفتنی‌ست: در رابطه با اختلافاتی که در میان امت پیش می‌آید، اگر با حسن نیت و تلاش خالصانه برای رسیدن به حقیقت باشد، دیگر نباید کسی را که دیدگاهش با دیدگاه ما متفاوت است، سرزنش کنیم یا او را گمراه بپنداریم؛ خیر، بلکه اجتهاد کرده و پیامبرr نیز فرموده است: «إِذَا حَکَمَ الْحَاکِمُ فَاجْتَهَدَ وَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَإنِ اجْتَهَدَ وَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ»؛([58]) یعنی: «اگر حاکم اجتهاد کند، اما در صدور حکم دچار اشتباه شود،  یک پاداش به او می‌رسد و اگر اجتهاد کند و حکمِ درستی صادر نماید، دو پاداش به او می رسد». بنابراین، انسان حق ندارد که برادر مسلمانش را به‌صرف این‌که فکر و دیدگاه دیگری دارد، سرزنش کند یا بر او عیب بگیرد؛ کسی سزاوار سرزش است که با وجود اقامه‌ی دلیل، لجاجت می‌‌ورزد و هم‌چنان بر دیدگاه نادرستش پافشاری می‌کند.

پیش‌تر پیرامون پاره‌ای از احکام مربوط به ترک نماز، سخن گفتیم و بدین نتیجه رسیدیم که بی‌نماز، کافر و مرتد است؛ از این‌رو اگر کسی که نمازخوان است، همسر نمازخوانی بگیرد و سپس بی‌نماز شود، واجب است که آن دو را از هم جدا کنند تا آن‌که نماز بخواند. وقتی از هم جدا شدند، پس از آن‌که عده‌ی زن پایان یافت، دیگر، امکان رجوع برای مرد وجود ندارد؛ اما اگر پیش از پایان عده‌ی زن، آن مرد دوباره مسلمان شد و نماز خواند، می‌تواند رجوع کند؛ ولی اگر عده‌ی زن تمام شده بود، بنا بر قول جمهور علما، آن زن فقط با عقد جدید برایش حلال می‌شود. برخی از علما گفته‌اند: پس از پایان عده‌ی زن، اختیار زن با خود اوست و اگر آن مرد، دوباره نمازخوان و مسلمان شد، تصمیم با خودِ زن است؛ اگر بخواهد، می‌تواند بدون عقد جدیدی به زندگی آن مرد بازگردد. و بنا بر آن‌چه که در سنت آمده، قول راجح، همین است. فایده‌ی عده، در این است که اگر مرد پیش از پایان عده‌ی زن، دوباره مسلمان و نمازخوان شود، در این صورت، اختیار زن با خودش نیست و مرد می‌تواند رجوع کند؛ اما اگر عده‌ی زن تمام شد و آن‌گاه مرد، به اسلام بازگشت و نماز خواند، اختیار با خود زن می‌باشد که رجوع کند یا خیر.

برای هیچ‌کس جایز نیست که بر جنازه‌ی آدمِ بی‌نماز، نماز بخواند. اگر کسی بمیرد و بدانیم که بی‌نماز بوده است، برای ما جایز نیست که او را غسل دهیم یا کفنش کنیم و یا او را نزد سایر مسلمانان ببریم تا بر او نماز بخوانند؛ این کار، فریفتن مسلمانان است و جایز نمی‌باشد. زیرا اللهY به پیامبرش فرموده است:

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ کَفَرُواْ بِٱللَّهِ

                                                                                                                          [التوبة: ٨٤]          

و بر جنازه­ی هیچ‌یک از آنان نماز مخوان و بر قبرشان نایست. همانا آنان به الله  کفر ورزیدند.

بدین‌سان الله متعال، پیامبرش را از نماز خواندن بر منافقان که در حقیقت کافرند و اظهار اسلام می‌کنند، منع فرموده است؛ از این‌رو کفر، مانع نماز خواندن مسلمانان بر کافران یا ایستادن بر سرِ قبرهایشان می‌باشد. الله متعال، هم‌چنین می‌فرماید:

﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِکِینَ وَلَوۡ کَانُوٓاْ أُوْلِی قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ ١١٣        [التوبة: ١١٣]                                                                                        

برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آن‌که برایشان روشن شد که آنان دوزخی‌اند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند.

گاه پیش می‌آید که جنازه‌ی کسی را برای نماز خواندن می‌آورند که درباره‌اش شک داریم که آیا نمازخوان بوده است یا خیر؟ حال، چه کنیم؟ آیا بر او نماز بخوانیم؟

پاسخ: اگر این شک پایه و اساسی دارد، در نماز جنازه‌اش بدین‌سان دعا کنید که: «اللَّهم إن کان مؤمنًا فاغفِر له و ارحمه». یعنی: «خدایا! اگر این شخص مؤمن بوده است، او را بیامرز و او را  مشمول رحمت خویش بگردان». بدین ترتیب شما با این قید یا شرط که مؤمن بوده است، برایش درخواست آمرزش کرده‌اید و این‌چنین از شرّش درامان خواهید بود و اگر هم بی‌نماز بوده، دیگر شما گنه‌کار نیستید.

به‌هر حال باید به‌طور جدی از نماز خواندن بر آدم‌ِ بی‌نماز بپرهیزیم و اگر کسی را دیدیم که در این زمینه سهل‌انگاری می‌کند و یا بی‌توجه به حکم شریعت بر جنازه‌ی آدم‌های بی‌نماز، نماز می‌خواند، به‌طور جدی به او تذکر دهیم. امید است که اللهU شما را وسیله‌ی هدایت او قرار دهد و بدین‌‌سان به خیر و پاداش فراوانی دست یابید.

رسول‌اللهr دادن زکات را یکی دیگر از ارکان اسلام برشمرد و فرمود: «...و زکات دهی...».  یعنی زکات اموالت را به کسانی بدهی که پروردگار متعال، تعیین فرموده است. واژه‌ی «زکات» برگرفته از «زکاء» می‌باشد که به معنای «پاکیزگی» و «رشد و نمو» است؛ زیرا زکات‌دهنده، خودش را از بُخل پاک می‌کند و مالش را نیز به‌وسیله‌ی زکات رشد می‌دهد؛ یعنی در مالش برکت می‌آید. اللهY به پیامبرش فرموده است:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَکِّیهِم بِهَا                             [التوبة: ١٠٣]      

بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدین‌وسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی.

زکات، سهمِ شرعیِ مشخّصی در اموال مسلمانان است که به افراد و گروه‌های مشخّصی می‌رسد؛ البته این سهم، در همه‌ی اموال وجود ندارد؛ بلکه در اموال مشخصی‌ست که رسول‌اللهr آن را بیان کرده و بخشی از آن در قرآن کریم نیز بیان شده است. در رابطه با همه‌ی اموال، زکات واجب نیست؛ بلکه شروطی دارد. زکات، بخش اندکی از اموال مسلمان است که آن را ادا می‌کند و رکنی از ارکان اسلام به‌شمار می‌رود که زکات‌دهنده به‌وسیله‌ی آن خودش را از بخل و فرومایگی پاک می‌سازد و نامه‌ی اعمالش را از گناهان و بدی‌ها پاک می‌گرداند؛ همان‌گونه که پیامبرr فرموده است: «الصَّدَقةُ تُطفِئُ الخطیئةَ کَما یُطفِئُ الماءُ النَّارَ»؛([59]) یعنی: «صدقه، گناهان را آن‌گونه از بین می‌برد که آب، آتش را خاموش می‌کند». زکات، بهترین و برترین نوع صدقه می‌باشد. یک تومان زکاتی که می‌دهید از یک تومان صدقه‌ای که از مالتان پرداخت می‌کنید، بهتر است؛ زیرا الله متعال در حدیثی قدسی می‌فرماید: «مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ»؛([60]) یعنی: «بنده‌ام با هیچ چیزی بهتر و محبوب‌تر از آن‌چه که بر او فرض کرده‌ام، به من نزدیک نمی‌شود». لذا یک رکعت نماز فرض، از یک رکعت نماز نفل برتر است.

دادن زکات، سبب بخشش گناهان انسان می‌گردد. هم‌چنین مایه‌ی فایده رساندن به دیگران است؛ زیرا زکات‌دهنده با ادای زکاتش به دیگران، به آن‌ها نیکی می‌کند و بدین‌سان در جرگه‌ی نیکوکارانی قرار می‌گیرد که الله متعال، آن‌ها را دوست دارد؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ١٩٥                                          [البقرة: ١٩٥]        

 و نیکی نمایید؛ بی­گمان الله، نیکوکاران را دوست دارد.

زکات، باعث ایجاد الفت و همدلی می‌گردد؛ زیرا وقتی ثروتمندان زکات اموالشان را به فقیران و نیازمندان بدهند، دیگر، کینه‌ و حسادتی در دل فقرا نسبت به ثروتمندان باقی نمی‌ماند؛ اما اگر ثروتمندان اموالشان‌ را از نیازمندان دریغ کنند و چیزی به آن‌ها ندهند، فقرا نسبت به ثروتمندان کینه پیدا می‌کنند.

زکات هم‌چنین فقرا را از چپاول و دست‌درازی به اموال ثروتمندان بازمی‌دارد؛ زیرا وقتی آدمِ فقیر و نیازمند هیچ خیری از ثروتمند نبیند، امکان دارد که ارزش‌ها را بشکَند و به دست‌درازی و غارت اموال دیگران بپردازد و برای سیر کردن شکم خود و خانواده‌اش دست به دزدی یا هر کار دیگری بزند.

دادن زکات، دروازه‌ی برکت آسمان و زمین را به سوی انسان‌ باز می‌کند؛ همان‌طور که در حدیث آمده است: «مَا منَعَ قومٌ زکاةَ أموالِهِم إلا مُنِعُوا القَطرَ مِنَ السَّماءِ»؛([61]) یعنی: «هیچ قومی، از دادن زکات اموالشان خودداری نمی‌کنند، مگر آن‌که از باران آسمان محروم می‌شوند». بنابراین اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، الله متعال برکت‌های آسمان و زمین را به سویشان نازل می‌فرماید؛ و این با نزول باران و رویش گیاهان و پروارشدن دام‌ها به‌انجام می‌رسد و بدین‌سان مردم از برکت باران و دیگر منافع آن بهره‌مند می‌گردند.

به‌وسیله‌ی زکات به مجاهدان راه الله کمک می‌شود؛ زیرا یکی از موارد مصرف زکات، جهاد در راه خداست؛ همان‌گونه که الله متعال در آیه‌ی60 سوره‌ی «توبه» بدین نکته تصریح فرموده است: ﴿وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ.

هم‌چنین زکات، وسیله‌ای برای آزاد کردن بردگان است؛ انسان می‌تواند با پولش برده‌ای را خریداری و آزاد کند؛ زیرا الله متعال فرموده است: ﴿وَفِی ٱلرِّقَابِ.

به‌وسیله‌ی زکات می‌توان خیلی‌ها را از زیر بار قرض‌ها و بدهی‌هایشان نجات داد. آدم‌های محترمی که زیر بارِ قرض رفته‌اند، بسیارند. لذا این امکان برای شما وجود دارد که با زکات اموال خود، از یک‌سو آدمِ بدهکاری را از این حالت نجات دهید و از سوی دیگر، صاحب حق را به حقش برسانید؛ روشن است که در چنین کاری، خیر فراوانی وجود دارد.

از دیگر فواید زکات، این است که می‌توان به مسافران درراه‌مانده‌ای که به‌نحوی اموال خود را در سفر از دست داده‌اند و پولی ندارند که با آن، به شهر و منطقه‌ی خود بازگردند، کمک کرد؛ اگرچه در شهر خود، ثروتمند باشند.

خلاصه این‌که زکات، فواید زیادی دارد و از این‌رو یکی از ارکان اسلام به‌شمار می‌رود. علما درباره‌ی کسی که زکات اموالش را نمی‌دهد، اختلاف نظر دارند که آیا مانندِ آدمِ بی‌نماز، کافر است یا خیر؟

دیدگاه صحیح، این است که کافر نمی‌باشد؛ به دلیل روایتی که امام مسلم/ از ابوهریرهt نقل کرده که رسول‌اللهr فرموده است: «مَا مِنْ صَاحِبِ ذَهَبٍ وَلا فِضَّةٍ لا یُؤَدِّی مِنْهَا حَقَّهَا إِلاَّ إِذَا کَانَ یَوْم الْقِیَامَةِ صُفِّحَتْ لَهُ صَفَائِحُ مِنْ نَارٍ فَأُحْمِیَ عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَیُکْوَى بِهَا جَنْبُهُ وَجَبِینُهُ وَظَهْرُهُ کُلَّمَا بَرَدَتْ أُعِیدَتْ لَهُ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ حَتَّى یُقْضَى بَیْنَ الْعِبَادِ فَیَرَى سَبِیلَهُ إِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ وَإِمَّا إِلَى النَّارِ»؛([62]) یعنی: «هر صاحب طلا و نقره‌ای که زکات آ‌ن‌ها را ندهد، طلا و نقره‌اش در روزقیامت به ورق‌های آتشین تبدیل می‌شود و با آتش دوزخ، گرم و گداخته می‌گردد و آن‌گاه به‌وسیله‌ی آن پشت، پهلو و پیشانی‌اش را داغ می‌کنند. و هرگاه سرد شود، دوباره داغ می‌گردد و این کار در روزی که به‌اندازه‌ی پنجاه هزار سال است، تکرار می‌شود تا این‌که میان بندگان، قضاوت گردد و راهش را به‌سوی بهشت یا به‌سوی جهنم، مشاهده کند». از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که مانع زکات، یعنی کسی که زکات اموالش را نمی‌دهد، کافر نیست؛ زیرا اگر کافر باشد، هیچ راهی برایش به‌سوی بهشت باز نمی‌گردد؛ حال آن‌که در این حدیث آمده است: «و آن‌گاه راهش را به سوی بهشت یا به سوی دوزخ، مشاهده می‌کند».

روایتی از امام احمدt نقل شده که مانع زکات، یعنی کسی که زکات نمی‌دهد، کافر است؛ زیرا زکات یکی از ارکان و پایه‌های اسلام به‌شمار می‌رود و وقتی یکی از پایه‌های خانه‌ای خراب شود، آن خانه فرو می‌ریزد. البته قول صحیح، این است که هرکس زکات مالش را ندهد، کافر نیست؛ اما در معرض خطر بزرگی‌ست و با کفر، فاصله‌ی زیادی ندارد.([63]) و این، هشدار بسیار شدیدی‌ست.

اینک به یکی از مسایل زکات می‌پردازیم؛ باید دانست که همه‌ی اموال، مشمول حکم زکات نیستند؛ در برخی از اموال، زکات واجب است و در برخی، زکات نیست. اموالی که زکات دارند:

اول: طلا و نقره، چه به‌صورت سکه یا پول باشند و چه به حالت شِمش یا قطعه‌هایی از طلا و نقره، و چه به‌صورت زیورآلات یا هر شکل دیگر. مهم، این است که طلا و نقره به هر شکلی که باشند، زکات دارند؛ البته وقتی به نصاب زکات برسند ویک سال کامل هم بگذرد.

نصاب طلا، هشتاد و پنج گَرَم است، و نصاب نقره، پانصد و نود و پنج گرم. کسی که این مقدار، طلا یا نقره داشته باشد، صاحب نصاب زکات است و با گذشت یک سال کامل بر این مقدار از دارایی‌اش باید زکاتش را بدهد و اگر کمتر از این باشد، زکات ندارد. مثلاً اگر هشتاد گرم طلا یا پانصد و پنجاه گرم نقره داشته باشد، زکات بر او واجب نیست.

علما اختلاف نظر دارند که آیا نصاب طلا با نقره، کامل می‌شود یا خیر؟ یعنی اگر کسی، نیمی از نصاب طلا داشته باشد و نیمی از نصاب نقره، آیا در مجموعِ این دو، زکات بر او واجب است یا نه؟

پاسخ: قول صحیح این است که مجموع طلا و نقره با هم سنجیده نمی‌شود؛ یعنی هرکدام، جنس مستقلی‌ست که نصاب مشخصی دارد؛ همان‌طور که در نصاب گندم، جو محاسبه نمی‌شود و نصاب جو نیز با گندم تکمیل نمی‌گردد.

اگر پول‌های رایج که جایگزین طلا و نقره شده‌ است، مطابق ارزش طلا و نقره به نصاب زکات برسد، زکات دارد و گرنه، زکات ندارد. مثلاً اگر کسی هفتاد و پنج هزار تومان داشته باشد، چون به نصاب نقره نمی‌رسد، بر او زکات واجب نیست؛ زیرا مطابق ارزش نقره، محاسبه می‌شود.

اما جواهر گرانبها مثل الماس، یاقوت و انواع مروارید و امثال آن، به هر اندازه که باشند، زکات ندارند؛ مگر آن‌چه که کاربرد تجاری داشته و در داد و ستد و فعالیت‌های بازرگانی انسان، مورد استفاده قرار بگیرد. در این صورت، زکات دارد؛ از هر جنسی که باشد.

دوم: دام‌ها، یعنی شتر و گاو و گوسفند، زکات دارند؛ البته به‌شرطی که به حد نصاب برسند. کمترین حد نصاب در شتر، پنج نفر؛ در گاو، سی رأس و در گوسفند، چهل رأس می‌باشد. نصاب دام مانند سایر اموال نیست و هرچه بیشتر شود، بر طبق یک ترتیب مشخص، نصابش محاسبه می‌گردد. زکات چهل گوسفند و نیز زکات صد گوسفند، یک رأس می‌باشد تا آن‌که تعدادشان به یکصد و بیست و یک رأس برسد. زکات صد و بیست و یک گوسفند، دو گوسفند است. در تعداد زیاده بر نصاب، زکات نیست؛ یعنی از  چهل رأس تا یکصد و بیست رأس، زکاتش، فقط یک گوسفند است. و از یک‌صد و بیست و یک تا دویست رأس، دو گوسفند؛ و زکات دویست و یک رأس تا سیصد و نود و نه رأس، سه گوسفند می‌باشد و زکات چهارصد گوسفند، چهار رأس می‌باشد. یعنی ترتیب مشخّصی دارد.

وقتی تعداد شترها کم‌تر از بیست و چهار نفر باشد، زکاتش از جنس گوسفند است؛ یعنی پنج گوسفند. و وقتی تعداد شترها بیست و پنج نفر یا بیش‌تر باشد، زکاتش از جنس شتر خواهد بود؛ البته متناسب با تعداد شترها، سنّ شتر زکات، متفاوت خواهد بود. شرط وجوب زکات در دام‌ها، این است که به حدّ نصاب برسند و همه‌ی سال یا بیش‌تر آن از چراگاه‌های طبیعی استفاده کنند، نه این‌که به آن‌ها علوفه بدهند. لذا اگر کسی چهل گوسفند داشته باشد که تمام سال را به‌چرا بگذرانند، زکات دارند؛ یا اگر هشت ماه از سال و یا هفت ماه را در چرا سپری کنند، باز هم زکات دارند. اما اگر یک سال را به‌چرا بگذرانند و سالی دیگر علوفه بخورند، زکات ندارند. هم‌چنین اگر تعداد ماه‌هایی که در چرا هستند، کمتر باشد، باز هم زکات ندارند.

گفتنی‌ست: اگر کسی گوسفند را به عنوان مال‌التجاره‌ و با هدف تجارت نگه‌ دارد و قصد پرواربندی یا زیاد شدن تعدادشان را نداشته باشد، در صورتی که به نصاب نقره برسد، زکات دارد؛ اگرچه یک گوسفند باشد؛ زیرا اموال تجارتی، در هر حال، زکات دارند و نصاب چنین اموالی، مطابق نصاب طلا و نقره، محاسبه می‌شود. البته بیش‌تر، بر طبق نصاب نقره که ارزان‌تر می‌باشد؛ چون طلا، گران است.

سومین نوع اموال زکات، محصول‌های کشاورزی مانند خرما، گندم، برنج، جو و امثال آن است که از زمین به‌ثمر می‌رسد؛ البته باید به حد نصاب برسند؛ یعنی سیصد صاع، مطابق صاعی که رسول‌خداr تعیین کرده و مأموران جمع‌آوری زکات ، مقدارش را می‌دانند.

اگر انسان درخت خرمایی داشته باشد که محصولش به حد نصاب برسد، زکاتش واجب است و بر صاحبش واجب می‌باشد که زکات آن را از محصول نوع متوسط ادا کند؛ واجب نیست که از مرغوب‌ترین نوع محصول باشد و نیز نباید از نوع نامرغوب محصول، زکات آن را جدا کند.

اگر محصولش را فروخت، زکاتش را از پول حاصل از فروش محصول بپردازد؛ مقدار زکات در رابطه با چنین اموالی، عُشر یا نصف عُشر می‌باشد. اگر محصولش را بدون استفاده از موتور یا ماشین‌آلات مخصوص آبیاری می‌کند، باید عُشر، یعنی یک‌دهم محصولش را به عنوان زکات بدهد؛ یعنی اگر محصولش، ده‌هزار کیلوست، باید هزار کیلو به‌عنوان زکات جدا کند و بدهد؛ اما اگر آب کشاورزی را به‌وسیله‌ی ماشین‌آلات یا موتور از زمین بیرون می‌کشد، نصفِ عُشر، یعنی یک‌بیستم بر او واجب است. لذا در ده‌هزار کیلو، فقط پانصد کیلو، زکات است؛ زیرا در این حالت، کشاورز هزینه‌ی بیش‌تری برای آبیاری محصولاتش متحمل می‌شود. لذا به‌لطف و حکمت پروردگار متعال مقدارِ کم‌تری زکات می‌دهد.

چهارمین نوع اموال زکات، کالاهای تجارتی‌ست؛ کالای تجاری به هر جنسی گفته می‌شود که انسان، با آن تجارت می‌کند؛ مانند انواعِ ملک و زمین، پارچه، ظرف و ظروف، ماشین و سایر کالاها. مقدار زکات در کالاهای تجاری مانند طلا و نقره ربع‌عُشر، یعنی یک‌چهلم یا 5/2% می‌باشد. اگر خواسته باشید مقدار زکات مال خود را بسنجید، خیلی آسان است؛ آن را تقسیم بر چهل کنید، خارج قسمت، مقدار زکات اموال شماست. اگر کسی صد میلیون تومان داشته باشد، زکاتش دو و نیم میلیون تومان است.

در زبان عربی به کالاهای تجاری «عروض» گفته می‌شود؛ چون همواره در معرض نابودی است؛ می‌بینید که واژه‌های عروض و معرض، هم‌ریشه یا به عبارت دیگر، هم‌خانواده هستند. در زبان عربی به هر چیزی که در معرض زوال و نابودی باشد، «عرض» می‌گویند. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا                                                                            [النساء : ٩٤]        

...کالای زوال‌پذیر زندگی دنیا را....

کالاهای تجاری، نزد تجار و بازرگانان بدین‌گونه است که صبح کالایی می‌خرند و بعد از ظهر می‌فروشند و قصدشان استفاده از خودِ کالا نیست؛ بلکه با این خرید و فروش، در پی کسبِ درآمد هستند.

کیفیت ادای زکات کالاهای تجاری، بدین‌شکل است که وقتی زمان زکات فرارسید، ارزش همه‌ی کالاهای تجاری خود را می‌سنجید و یک‌چهلم قیمت آن را می‌پردازید؛ قیمت کالاهایی که به‌تازگی خریده‌اید نیز باید محاسبه شود؛ مثلاً سررسید زکات شخصی، ماه «رجب» می‌باشد و در ماه «ربیع» کالایی خریده است؛ باید قیمت این کالا را نیز با سایر کالاهای تجاری خود در سررسید زکاتش بسنجد و زکاتش را جدا کند. شاید کسی بگوید که یک سال نگذشته است؛ می‌گوییم: در رابطه با کالاهای تجاری، گذشتِ سال مطرح نیست؛ مبنای کالاهای تجاری در زمینه‌ی زکات، محاسبه‌ی قیمت و ارزش آن‌ها در سررسید یا زمان ادای زکات است. مثلاً کالایی به دو میلیون و پانصد هزار تومان خریده‌اید و هنگام سررسید زکات اموال تجاری شما، قیمتش دو میلیون تومان می‌باشد. حال، شما باید این قیمت، یعنی دو میلیون تومان را مبنای ادای زکات این کالا قرار دهید و اگر به سودِ حاصل از کالاهای تجاری یا ارزش افزوده‌ی آن مطمئن نبودید، قیمت سرمایه، معتبر می‌باشد.

موارد مصرف زکات:

پاسخ: الله متعال به‌حکمت خویش موارد مصرف زکات را تعیین فرموده است:

﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۖ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦٠                                                [التوبة: ٦٠]           

زکات، ویژه­ی نیازمندان(فقرا)، و مستمندان (مساکین)، و کارگزاران زکات و کسانی‌ست که باید از آنان دل‌جویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان می‌باشد که به عنوان فریضه­ای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.

نیازمندان (فقرا) و مستمندان (مساکین)، افرادِ نابرخورداری هستند که از تأمین نیازهای یک سال خود و زیردستانشان، عاجزند. مثلاً شخصی در ماه سیصد هزار تومان درآمد دارد، اما مخارج خانواده‌اش پانصد هزار تومان می‌باشد؛ این شخص، فقیر است. بنابراین دویست هزار تومان در ماه، کم دارد که در سال دو میلیون و چهارصد هزار تومان می‌شود؛ از این‌رو دو میلیون و چهار صد هزار تومان برای تأمین نیازهای یک سالش به او می‌دهیم. شخص دیگری، ماهیانه پانصد هزار تومان درآمد دارد، اما تعداد افراد خانواده‌اش، زیاد است و ماهیانه یک میلیون تومان هزینه دارند؛ لذا شش میلیون تومان در سال کم می‌آورد که از مال زکات به او می‌دهیم.

نباید از مال زکات، بیش از نیاز سالیانه‌اش به او بدهیم؛ زیرا سررسید زکات، سالیانه است. حال، این پرسش مطرح می‌شود که فقیر، نیازمندتر است یا مسکین (مستمند)؟

پاسخ: علما گفته‌اند: با در نظر گرفتن اصل اولویت‌بندی، از آن‌جا که الله متعال، ابتدا فقیران را ذکر کرده است، لذا فقرا از مساکین، نیازمندترند.

و اما سومین مورد مصرف زکات، این است که به کارگزاران زکات تعلق می‌گیرد؛ منظور از کارگزاران زکات، مأموران جمع‌آوری زکات هستند که از اهل زکات، زکاتِ اموالشان را می‌گیرند و به مستحقان زکات می‌دهند. رییس حکومت که آنان را بدین کار گماشته، مزدشان را می‌دهد؛ اگرچه ثروتمند باشند؛ زیرا مستحق زکات‌اند؛ نه از روی نیاز، بلکه به عنوان مزد کارشان. ولی امر یا کاردار مسلمانان، مطابق درآمد ماهیانه‌ی هر یک از کارگزاران زکات، مزدش را می‌دهد؛ یعنی اگر یکی از آن‌ها کار کند و حقوق ماهیانه‌اش، دویست و پنجاه هزار تومان باشد، ولی امر یا رییس حکومت، از اموال زکات، دویست و پنجاه هزار تومان به او می‌دهند و اگر زمام‌دار یا حکومت بخواهد از بیت‌المال یا بودجه‌ی حکومتی، حقوق یا مزد کارگزاران زکات را بپردازد، اشکالی ندارد.

کسانی که باید از آنان دلجویی شود، یکی دیگر از گزینه‌های مصرف زکات‌اند؛ منظور، تازه‌مسلمانانی هستند که برای به دست آوردن دلشان و ایجاد رغبت بیش‌تر در آن‌ها به اسلام و مسلمانان، حمایت مالی می‌شوند تا بدین‌سان دریابند که اسلام، دین دوست و، صمیمیت و ارتباط با یکدیگر است.

در این میان می‌توانیم بخشی از اموال زکات را به کسی بدهیم تا مسلمانان را از شر و شرارتش نجات دهیم؛ یعنی به کسی که نسبت به مسلمانان، کینه و دشمنی دارد. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا کسانی که از آن‌ها دلجویی می‌شود، باید دارای سیادت یا مقامی در میان اقوام خود باشند یا خیر؟

پاسخ: دیدگاه صحیح، این است که برخورداری چنین افرادی از سیادت یا جایگاه والا، شرط نیست و می‌توانیم به یک فرد عادی نیز از اموال زکات بدهیم تا او را به اسلام علاقه‌مند کنیم؛ اما برای دفع شرارت چنین افرادی، نمی‌توانیم از اموال زکات هزینه کنیم؛ چون پی‌گیری قضایی و کیفری چنین افرادی، امکان‌پذیر است و می‌توانیم از طریق دادگاه‌ها به حقوق خود برسیم، بی‌آن‌که از اموال زکات هزینه نماییم.

الله متعال، در رابطه با پنجمین مورد مصرف زکات، فرمود: ﴿وَفِی ٱلرِّقَابِیعنی: «و در راه آزاد کردن بردگان...».

علما در این مورد، سه نوع یا گزینه را ذکر کرده‌اند:

1-    این‌که برده‌ای خریداری و آزاد کنید.

2-    به برده‌ای که می‌خواهد خودش را از آقایش خریداری کند، کمک نمایید.

3-    مسلمانی را که در اسارت کافران است، آزاد کنید؛ حتی مسلمانی که برای فرار از ستمگران، نزد عده‌ای از مسلمانان پنهان شده، همین حکم را دارد و اگر امکان نجات او از طریق پرداخت پول به ستمگران وجود داشته باشد، می‌توان از اموال زکات هزینه کرد.

ششم: الله متعال فرموده است: ﴿ وَٱلۡغَٰرِمِینَ یعنی: «و برای کمک به بدهکاران...».

بدهکار به کسی می‌گویند که زیر بار قرض رفته و از پرداخت بدهی‌هایش ناتوان است. هم‌چنین کسی که به‌خاطر مصلحتی عمومی بدهکار شده، در این مفهوم می‌گنجد؛ اگرچه خود، ثروتمند بوده و توانایی پرداخت چنین بدهی‌هایی را داشته باشد. از این‌رو علما، بدهکار را بر دو گونه دانسته‌اند:

1-    کسی که به‌خاطر دیگران، بدهکار است.

2-    کسی که بدهی شخصی دارد.

در رابطه با نوع اول، می‌توان شخصی را مثال زد که برای آشتی دادن دو قبیله، تعهدی مالی می‌پذیرد؛ یعنی دو قبیله با هم درگیری و نزاع و کشمکش دارند. شخصِ نیکوکاری می‌خواهد میان این دو قبیله، آشتی برقرار کند و از این‌رو به پرداخت مبلغی پول متعهد می‌گردد تا غایله خاتمه پیدا کند. روشن است که این فرد به‌خاطر مسایل شخصی، زیر بار قرض نرفته؛ بلکه مصلحتی عمومی درکار بوده است؛ یعنی ایجاد صلح و آشتی در میان دو قبیله.

علما گفته‌اند: بدهی این شخص، از مال زکات پرداخت می‌شود؛ اگرچه خود، ثروتمند باشد؛ زیرا به‌خاطر دیگران، بدهکار شده است.

به‌عنوان مثال: شخصی، بیست و پنج میلیون تومان پول دارد؛ سپس در ازای ده میلیون تومان، میان دو قبیله آشتی برقرار می‌کند. گرچه خود، توانایی پرداخت این مبلغ را دارد، اما می‌گوییم: لازم نیست که از پول شخصی خود، هزینه کند؛ بلکه این مبلغ را از مال زکات به او می‌دهیم. چون به‌خاطر کاری بزرگ، یعنی ایجاد صلح و آشتی به پرداخت این مبلغ متعهد شده است و اگر به چنین افرادی کمک نکنیم، چه‌بسا دیگر، کسی حاضر نشود که چنین کارهای بزرگ و ارزشمندی انجام دهد.

اما کسی که بدهی شخصی دارد؛ مثلاً خانه‌ای به مبلغ یک و نیم میلیون تومان در سال اجاره کرده است و توانِ پرداخت این مبلغ را ندارد. اگرچه از عهده‌ی سایر مخارجش برمی‌آید، اما از پرداخت این مبلغ، عاجز است؛ لذا این مبلغ را از مال زکات به او می‌دهیم تا بدهی‌اش را ادا کند؛ چون بدهکار به‌شمار می‌رود.

هم‌چنین اموال کسی به هر دلیلی مثل آتش‌سوزی نابود می‌شود و آن شخص، زیرِ بار قرض می‌رود و از پرداخت بدهی‌اش ناتوان است؛ به چنین شخصی نیز به‌اندازه‌ی بدهی یا قرضی که دارد، از مال زکات می‌دهیم. چون نمی‌تواند بدهی‌اش را پرداخت کند.

گفتنی‌ست: کسی که بدهی شخصی دارد، زمانی مستحق زکات است که از پرداخت آن، عاجز باشد و اگر توانایی پرداخت بدهی‌اش را داشت، مستحق زکات نیست؛ ولی آیا جایز است که خودمان نزد بستانکار برویم و به او بگوییم: بفرما؛ این، بدهیِ فلانی‌ست، و نیت زکات کنیم؟

پاسخ: بله؛ جایز است و حتماً نباید عینِ مبلغ را به بدهکار بدهید تا خود، بدهی‌اش را پبردازد؛ زیرا هدف، رفعِ ذمه و بدهی‌ست و فرقی نمی‌کند که به بدهکار بگوییم یا نگوییم. خوب است آیه‌ی موارد مصرف زکات را با تأمل و دقت بیش‌تر، بازخوانی نماییم:

﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۖ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦٠                                                [التوبة: ٦٠]      

زکات، ویژه‌ی نیازمندان، و مستمندان، و کارگزاران زکات و کسانی‌ست که باید از آنان دل‌جویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان می‌باشد که به عنوان فریضه­ای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.

می‌بینیم که ابتدا فرمود: ﴿ لِلۡفُقَرَآءِ؛ یعنی: زکات، از آن نیازمندان است؛ سه مورد بعدی، به واژه‌ی ﴿ فُقَرَآءِ که با حرف «لام» آمده است، معطوف می‌باشد. و آن‌گاه فرمود: ﴿وَفِی ٱلرِّقَابِ، نفرمود: «للرقاب». حرف «فی»، در زبان عربی ظرف است و مفهوم آیه، این می‌شود که زکات برای نیازمندان، مستمندان، کارگزاران زکات و کسانی‌ست که باید از آنان دلجویی شود؛ اما در موارد بعدی که با حرف «فی» آمده، مفهوم آیه این است که زکات، در جهت کمک به بردگان، بدهکاران، مجاهدانِ راه الله و درراه‌ماندگان، مصرف می‌شود؛ اگرچه زکات را به‌طور مستقیم به این چهار گروه، از جمله بدهکاران ندهیم؛ مهم، این است که در این راه‌ها هزینه شود. به‌طور مثال: چه مال زکات را به‌طور مستقیم، به بدهکار بدهیم تا خودش، بدهی خود را بپردازد و چه خودمان، نسبت به پرداخت بدهی‌هایش اقدام کنیم، فرقی نمی‌کند. اما پرسش، این است که کدام گزینه برای پرداخت بدهی بدهکار از اموال زکات، بهتر است؟ خودمان بدهی‌اش را بدهیم یا مبلغ بدهی را به شخص بدهکار بدهیم تا شخصاً نسبت به پرداخت بدهی‌اش اقدام نماید؟

پاسخ این مسأله، به توضیح بیش‌تری نیاز دارد؛ اگر نگران بودید که بدهکار پس از دریافت مبلغ، نسبت به پرداخت بدهی‌اش اقدام نکند و پولی را که به او می‌دهید، بخورد، در این صورت پول زکات را به او ندهید؛ بلکه خود نسبت به تسویه حساب بدهی‌اش اقدام نمایید و آن را به بستانکار تحویل دهید. اما اگر بدهکار، آدمِ خردمند و دینداری‌ست و برای خود نمی‌پسندد که هم‌چنان زیر بار قرض باشد و گمانِ غالب شما، این بود که اگر پول زکات را به او بدهید، بلافاصله نزد بستانکارش می‌رود و بدهی‌اش را پرداخت می‌کند، پس در این صورت، معادل مبلغ بدهی‌اش به عنوان زکات به او بدهید و بگویید: این پول را بگیر و بدهی‌هایت را تسویه کن. و این، برای حفظ آبرویش، بهتر است. البته به‌هنگام تقسیم اموال زکات، باید به‌هوش باشیم که فریب برخی از فریب‌کاران را نخوریم! گاه پیش می‌آید که برخی، صورت‌حساب بدهی خود را می‌آورند و شما هم از مال زکات به آن‌ها می‌دهید تا نسبت به پرداخت بدی‌های خود اقدام کنند. یک سال می‌گذرد و باز، با همان صورت‌حساب نزدتان می‌آیند و از بدهی‌های آن‌ها، هیچ کم نشده است! چرا؟ چون این‌جور آدم‌ها فقط به خالی کردن کیسه‌ی دیگران و پُر کردن کیسه‌ی خود فکر می‌کنند و حلال و حرام، برایشان مهم نیست. چنین مواردی برای ما زیاد پیش آمده و وقتی برای پرداخت بدهی‌هایشان نزد بستانکاران رفته‌ایم، گفته‌اند: فلانی که به ما بدهی ندارد یا بدهی‌اش را داده است! لذا باید دقت کنیم و به‌هوش باشیم که زکات مالمان را به چه کسی می‌دهیم؛ البته اگر کسی دقت کرد و با این حال، فریب خورد و بعدها برایش روشن شد که زکاتش را به کسی داده که مستحقش نبوده، از آن‌جا که سعی کرده با تقوای الهی و آگاهی و روشن‌بینی زکاتش را بدهد، تکلیف از گردنش برداشته شده و این، از لطف خدای متعال است.

الله متعال، هفتمین موردِ مصرف را زکات را نیز تعیین نموده و فرموده است:          ﴿وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ؛ بنابراین یکی از موارد مصرف زکات، در راه الله، یعنی در جهت جهاد و کمک به مجاهدان راه الله می‌باشد. جهاد، به پیکاری گفته می‌شود که برای اعلای کلمه‌ی الله و سرافرازی دین انجام می‌گردد. این، همان تعریفی‌ست که رسول‌اللهr درباره‌ی جهاد بیان فرموده است؛ زیرا از رسول‌خداr درباره‌ی کسانی پرسیدند که از روی تعصب و حسّ قومی و قبیله‌ای یا برای نشان دادن شجاعت خود یا برای نام و نشان و خودنمایی می‌جنگند. رسول‌اللهr فرمود: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّه»؛([64]) یعنی: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله بجنگد، او، مجاهد است و در راه الله جنگیده است». این، سخن جامع و کاملی‌ست که پیش‌تر به‌طور مفصل درباره‌اش سخن گفتیم.

نکته: کشتن مسلمان ظالم در جنگ، جایز است. حال این پرسش مطرح می‌شود که: حتی اگر او را به‌زور یا به‌اجبار به جنگ آورده باشند؟

پاسخ: شیخ‌الاسلام ابوالعباس حرانی/ گفته است: اگر مسلمانان در کنار قوم «تاتار» جنگیدند، باید با آنان مقابله و پیکار کرد؛ هرچند مسلمان و مجبور باشند.

اگر واقعاً همان‌طور که می‌گویند، مجبور باشند، اگر کشته شوند، شهید خواهند بود؛ زیرا کسی مسؤول کشته شدن آن‌هاست که آن‌ها را مجبور کرده‌ و گناه ظلم، با کسی‌ست که آنان را به جنگیدن، مجبور نموده است. اگر هم راست‌گو نباشند و دروغ بگویند و به‌اختیار خود در کنار قوم تاتار بجنگند، نه‌به‌اجبار، پس نتیجه‌ی کارشان را دیده و خودشان، این بلا را بر سر خویش آورده‌اند. امام ابوالعباس حرانی/ در بیان علت جواز جنگیدن با چنین کسانی می‌فرماید: امکان تشخیص مسلمانانی که به‌اجبار به جنگ آمده‌اند و آنان که به‌اختیار خود در کنار قوم تاتار قرار گرفته‌اند، وجود ندارد؛ زیرا جای تصمیم‌گیری یا  اجبار و اختیار، قلب است و از این‌رو تشخیص این‌که فرد، مجبور بوده یا به‌اختیار خود آمده، ممکن نیست. لذا در هر صورت، باید به‌خاطر دفاع از حق، با او بجنگیم و حسابش با خداوندU خواهد بود.

آری! به‌فرض این‌که اسیر شود، از آن‌جا که مسلمان است، کُشتنش جایز نمی‌باشد؛ اما در میدان نبرد، کشتنش جایز است.

شیخ‌الاسلام/ این را در «الفتاوی»، (کتاب: جهاد، جلد: 28 صص: 544-553) ذکر کرده و در ‌هر حال دیدگاه ما، این است که هرکس برای حفظ مال، خانه (ناموس) یا سرزمینش کشته می‌شود، از دو حال خارج نیست:

اگر بدین‌خاطر می‌جنگد و کشته می‌شود که کشورش، کشوری اسلامی‌ست، پس پیکارش در راه خدا و به‌خاطر اسلام می‌باشد و اگر بدین‌خاطر که کشور اوست و می‌خواهد همان‌گونه که از مالش دفاع می‌کند، از کشورش نیز دفاع نماید، اگر کشته شود، شهید است؛ زیرا در حدیث رسول‌اللهr به‌روشنی آمده است: با کسی که می‌خواهد اموالت را غصب کند، پیکار کن و اگر او را بکشی، دوزخی خواهد بود.

این‌که اللهU فرموده است: ﴿وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ هم دادن زکات به خودِ مجاهدان را دربرمی‌گیرد و هم شامل خریداری اسلحه برای آن‌ها می‌شود. لذا خریداری سلاح برای مجاهدان از پول زکات، جایز است. علما هم‌چنین تأمین هزینه‌های طلاب را از محل اموال زکات جایز دانسته‌اند؛ اگرچه طالب علم، خود توانایی کسب درآمد داشته باشد؛ اما از آن‌جا که وقتش را در کسب علم صرف می‌کند، لذا می‌توان از مال زکات به‌اندازه‌ی نیازش به او داد؛ زیرا کسب علم، نوعی جهاد در راه خداست. گفتنی‌ست دادن مال زکات به کسی که برای عبادت یک‌سو می‌شود یا وقتش را فقط در عبادت سپری می‌کند، جایز نیست؛ بلکه خود باید با کار و تلاش، به تأمین هزینه‌های خویش بپردازد. از این‌رو به فضیلت و برتری علم بر عبادت پی می‌بریم. بنابراین اگر دو نفر نزدمان آمدند و یکی از آن‌ها گفت: من توانایی کسب و کار دارم، اما می‌خواهم وقتم را فقط برای عبادت و انجام اعمالی مثل: نماز، روزه، ذکر و تلاوت قرآن بگذارم، و درخواست زکات کند، چیزی به نمی‌دهیم و او را به کسب و کار تشویق می‌کنیم.

دیگری می‌گوید: من اگرچه توانایی کسب وکار دارم، اما می‌خواهم به کسب علم و دانش بپردازم؛ و درخواست کمک یا پشتیبانی مالی کند، از مال زکات می‌توانیم به او بدهیم. بلکه با روی باز کمکش می‌کنیم تا در راه تحصیل علم، موفق شود.

و اما هشتمین، مورد مصرف زکات؛ اللهY می‌فرماید: ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ؛ منظور از «ابن‌سبیل»، مسافر درراه‌مانده‌ای‌ست که پولش تمام شده و چیزی ندارد که خود را به شهرش برساند. مسافرِ درراه‌مانده، جزو فقرا و مستمندان نیست و ممکن است در شهر خود، ثروتمند باشد و فقط در اثنای سفرش بی‌پول شده است. لذا از مال زکات، به‌اندازه‌ای که خود را به شهرش برساند، به او می‌دهیم.

بدین ترتیب به موارد هشت‌گانه‌ی مصرف زکات پی بردیم. باید بدانیم که مصرف زکات، جز در این موارد هشت‌گانه جایز نیست. بنابراین، مصرف زکات برای ساخت مسجد، تعمیر و به‌سازی راه، و نیز بنای مدرسه و دیگر کارهای خیر، درست و جایز نمی‌باشد؛ زیرا اللهU این موارد هشت‌گانه را با صیغه‌ی «حصر» ذکر فرموده است. در زبان عربی به حرف ﴿إِنَّمَا، حرف حصر می‌گویند.([65]) یعنی موارد مصرف زکات در همین هشت مورد خلاصه می‌شود و اگر مصرف زکات در سایر کارهای خیر جایز بود، این هشت مورد، به‌صورت انحصاری و با حرف حصر، ذکر نمی‌گردید. برای ساخت مساجد، به‌سازی راه‌ها و بنای مدارس، باید از محل کمک‌های خیّرین و سایر کارهای خیر، هزینه نمود.

رسول‌اللهr در پاسخ جبرئیلu زکات را سومین رکن اسلام برشمرد و چهارمین رکن اسلام را «روزه‌ی ماه رمضان» ذکر فرمود.

ماه رمضان، پس از شعبان و پیش از شوال قرار دارد. گفته شده که نام‌گذاری ماه‌های قمری، مصادف با ماه رمضان و در شدت گرما بوده است. لذا این ماه، «رمضان» نامیده شد که برگرفته از «رمضاء» می‌باشد؛ رمضاء، یعنی گرمای شدید.

هم‌چنین علت دیگری برای نام‌گذاری این ماه، بیان کرده‌ و گفته‌اند: گناهان، حرارت سوزناکی دارند و چون این ماه، حرارت گناهان را از میان می‌برد، بدین اسم نامیده شده است؛ رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»؛ یعنی: «هرکس ماه رمضان را از روی ایمان و برای کسب اجر و ثواب روزه بگیرد، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود». به‌هر حال ماه رمضان، برای مسلمانان ماه مشخص و نام‌آشنایی‌ست که الله متعال آن را در کتابش ذکر فرموده است:

﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ                                           [البقرة: ١٨٥]        

ماه رمضان، ماهی است که در آن قرآن نازل شده است.

رمضان، تنها ماهی‌ست که الله متعال، نامش را در کتاب خود ذکر فرموده است. روزه‌ی رمضان، یکی از ارکان اسلام به‌شمار می‌رود که اسلامِ هیچ مسلمانی، بدون آن کامل نیست. البته برای وجوب روزه بر هر شخصی، شرایطی وجود دارد:

مسلمان، بالغ، عاقل، توانا و مقیم باشدو هیچ‌یک از موانع وجوب روزه در او یافت نشود؛ لذا شش شرط دارد. از این‌رو بر بچه یا نابالغ، مجنون (دیوانه) و بر کافر، روزه واجب نیست. کسی که توانایی روزه ندارد، از دو حال خارج نیست:

الف: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانی‌اش وجود دارد، مثلاً بیماری قابل درمانی دارد، در مدت بیماری‌اش روزه نگیرد و پس از آن‌که بهبود یافت، به تعداد روزهایی که روزه نگرفته است، روزه بدارد.

ب: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانی‌اش وجود ندارد، مثلاً پیر و سال‌خورده است یا بیماری‌ای دارد که امیدی به بهبودش نیست، باید به‌ازای هر روز که روزه نمی‌گیرد، به یک نیازمند غذا دهد.

یکی دیگر از شرایط وجوب روزه این بود که مقیم باشد، یعنی مسافر یا در سفر نباشد. روزه بر مسافر واجب نیست؛ اما باید به تعداد روزهایی که در سفر روزه نمی‌دارد، روزه بگیرد.

حیض و نفاس، مانع وجوب روزه‌اند. یعنی روزه بر زنان در حالت حیض (عادت ماهیانه) و نفاس (پس از زایمان) واجب نیست؛ بلکه ناجایز است؛ البته باید پس از پاکی، روزه‌های قضایی (ازدست‌رفته) را جبران کنند.

روزه‌ی رمضان به رؤیت هلال ماه بستگی دارد و بیست و نه یا سی روز می‌باشد؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَیْکُمْ فَأکمِلُوا العدَّةَ ثَلاثِینَ»؛([66]) یعنی: «هرگاه هلال رمضان را دیدید، روزه بگیرید و هرگاه هلال شوال را دیدید، افطار کنید؛ و اگر آسمان ابری بود و ماه را ندیدید، سی روز را کامل نمایید». اگر در ابتدای ماه رمضان، به سبب ابری بودن آسمان، ماه را ندیدید، ماه شعبان را سی‌روز حساب کنید و اگر در پایان ماه، آسمان، ابری بود و هلال ماه رؤیت نشد، ماه رمضان را سی روز حساب نمایید.

پنجمین رکن اسلام، حج خانه‌ی خداست. یعنی به‌قصد انجام مناسکی که الله متعال از طریق کتابش یا از طریق پیامبرشr بیان فرموده، رهسپار خانه‌ی خدا شوید.

حج خانه‌ی خدا یکی از ارکان اسلام است و «عمره» نیز جزو حج خانه‌ی خدا به‌شمار می‌رود و رسول‌اللهr  عمره را حج اصغر نامیده است؛ البته حج، پنج شرط دارد: بالغ بودن، عاقل بودن، مسلمان بودن، آزاد بودن، و استطاعت و توانایی. اگر یکی از این شرایط ناقص باشد، حج، واجب نیست.

اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد؛ یعنی عجزش، مالی باشد، حج نه بر خودش واجب است و نه بر نایبش؛ اما اگر توانایی جسمی نداشته باشد و امیدی به رفع ناتوانی وجود دارد، منتظر بماند تا توانایی‌اش را بازیابد و اگر پیر و سال‌خورده است و امیدی به برطرف شدن ناتوانی‌اش وجود ندارد، باید نماینده یا نایبی برای خود بگیرد و او را از طرف خود به حج بفرستد؛ زیرا زنی از رسول‌خداr پرسید: پدرم شرایط حج را دارد، اما پیر و ناتوان است و نمی‌تواند خود را روی شتر نگه دارد؛ آیا می‌توانم به جای او حج کنم؟ رسول اللهr فرمود: «آری».([67])

آن پیرمرد، توانایی مالی داشت؛ اما چون ضعیف بود و توانایی جسمی نداشت، رسول اللهr به آن زن فرمود: به جای او، حج کن.

رسول‌اللهr پنج رکن اسلام را برای جبرئیلu برشمرد. جبرئیلu تأیید کرد و گفت: «راست گفتی». عمرt می‌گوید: «ما تعجب کردیم که خود، می‌پرسد و خود، تصدیقش می‌کند»! زیرا تأیید یا تصدیق شخص، به معنای آگاهی از سخنی‌ست که می‌گوید؛ و گرنه، سؤال‌کننده پس از دریافت پاسخش می‌گوید: فهمیدم؛ نمی‌گوید: درست گفتی. جبرئیلu ارکان اسلام را می‌دانست؛ از این‌رو به رسول‌اللهr گفت: «درست گفتی». آن‌گاه پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟»

محل ایمان، قلب است و محل اسلام، اندام و جوارح؛ از این‌رو اسلام، عملی ظاهری و نمایان می‌باشد و ایمان، عملی باطنی که جایگاه آن، قلب است.

ایمان، یعنی باور کامل و قطعی انسان به یک چیز؛ به‌گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی به آن راه نیابد؛ بلکه به آن چیز آن‌گونه باور داشته باشد که به خورشیدِ وسط آسمان باور دارد و بدون هیچ شک و تردیدی می‌پذیرد و اذعان می‌کند که خورشید، در آسمان است؛ لذا ایمان، یعنی قبول و پذیرش آن‌چه که الله به عنوان شریعت، نازل فرموده و اذعان و اعتراف کامل و بی‌چون و چرا به شریعت الهی. رسول‌اللهr در پاسخ جبرئیلu فرمود: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وملائِکَتِه وکُتُبِهِ ورُسُلِه والْیومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَیْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «ایمان، این است که به الله و فرشتگانش و کتاب‌هایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». بدین ترتیب، شش رکن ایمان را برشمرد. فرمود: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ»؛ یعنی باور داشته که الله، وجود دارد و زنده، دانا و تواناست؛ پروردگار جهانیان است و هیچ پروردگاری جز او وجود ندارد و فرمانروایی مطلق و حمد و ستایش مطلق از آنِ اوست و همه‌ی امور به او بازمی‌گردد و تنها او، شایسته‌ی عبادت می‌باشد و هیچ چیز و هیچ کس جز او سزاوار پرستش نیست. او، ذاتی‌ست که باید بر او توکل و اعتماد نمود و یاری و توفیق، از سوی اوست؛ او به همه‌ی صفات کمال موصوف است؛ به‌گونه‌ای که هیچ شباهتی به هیچ‌یک از صفات مخلوقات ندارد؛ زیرا:

﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ                                                                         [الشورى: ١١]

هیچ چیزی همانند او نیست.

لذا به وجود الله، به ربوبیت و الوهیت او و نیز به اسماء و صفاتش ایمان داریم؛ و هرکس وجود الله را انکار کند، کافر است و برای همیشه در دوزخ می‌ماند. هم‌چنین هرکس در وجود الله شک کند، کافر است؛ زیرا لازمه‌ی ایمان، این است که بدون هیچ شک و تردیدی باور داشته باشیم که الله زنده، دانا، توانا و موجود است و هرکس در ربوبیت الله شک کند، کافر می‌باشد و هرکس، کسی یا چیزی را در ربوبیت الله شریکش بسازد، کافر است؛ اگر کسی بگوید: اولیا در تدبیر هستی نقشی دارند و آن‌ها را به‌فریاد بخواند و از آنان مدد و کمک بخواهد، کافر است؛ زیرا در حقیقت، به الله، ایمان نیاورده است. هم‌چنین هرکس، یکی از انواع عبادت را برای غیر الله انجام دهد، کافر است؛ چون الله را در الوهیت یگانه ندانسته و عبادت را تنها برای الله، قرار نداده است. لذا هرکس، برای خورشید یا ماه یا درخت و یا کوه و یا برای فرشته یا برای یکی از پیامبران یا یکی از اولیای خدا سجده کند، کافر است و از دایره‌ی ایمان، خارج می‌باشد. چون به الله، شرک آورده است. هم‌چنین اگر کسی، از روی تکذیب و انکار و بدون هیچ تأویلی، یکی از صفات ثابت‌شده برای الله را انکار کند، کافر است؛ زیرا این کار، به معنای تکذیب و انکار الله و رسولش می‌باشد. مثلاً اگر کسی بگوید که الله بر عرش خود قرار ندارد و یا به آسمان دنیا نزول نمی‌کند، کافر است. البته اگر انکارش، برخاسته از تأویل باشد، باید نگریست که آیا تأویلش، هیچ محلی از اجتهاد دارد یا خیر؟ اگرتأویلش جای اجتهاد داشت، آن شخص کافر نیست؛ اما فاسق می‌باشد و از منهج اهل سنت و جماعت، خارج شده است. ولی اگر تأویلش جای اجتهاد نداشت، حکمِ انکار و تکذیب را دارد و کافر است. این، مفهوم ایمان به الله می‌باشد.

وقتی بدین‌سان به الله ایمان بیاورید، به اطاعت و بندگی او می‌پردازید و به دستورهایش عمل می‌کنید و از آن‌چه که نهی فرموده، پرهیز می‌نمایید؛ زیرا کسی که به‌درستی به الله ایمان بیاورد، به‌قطع عظمت و بزرگی الله در دلش می‌آید و نیز محبت الله در دلش قرار می‌گیرد و وقتی الله را بیش‌تر و فراتر از هر محبتی، دوست بدارد و به‌گونه‌ای تعظیمش کند که فراتر از هر تعظیمی باشد، نتیجه‌اش این است که به فرمان‌های الله عمل می‌کند و از آن‌چه که منع فرموده، دوری می‌نماید.

هم‌چنین در زمینه‌ی ایمان به الله، باید باور داشته باشیم که اللهU فراتر و برتر از هر چیزی، بر بالای عرش خویش است و عرش او، فراتر از همه‌ی مخلوقاتش می‌باشد و بلکه بزرگ‌ترین مخلوق و آفریده‌ای‌ست که ما سراغ داریم؛ زیرا در روایتی آمده است: «إن السَّمَوات السبع والأرضین السبع بالنِّسبة للکرسی کَحَلقة أُلقِیَت فی فلاة من الأرضِ»؛([68]) یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقه‌ای هستند که در زمین پهناوری افتاده است». واضح است که یک حلقه‌ی کوچک، در مقایسه با سرزمینی بزرگ و پهناور، چیزی نیست. و فرمود: «وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسی کفَضلِ الفلاة علی هذه الحَلَقَةِ». یعنی: «بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور به این حلقه می‌باشد». ببین؛ عرش چه‌قدر بزرگ است! از این‌رو الله متعال، عرش خود را عظیم و بزرگ، توصیف کرده است:

 

﴿وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ ١٢٩                                                            [التوبة: ١٢٩]        

و او، پروردگارِ عرشِ بزرگ است.

هم‌چنین می‌‌فرماید:

﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِیدُ ١٥                                                                       [البروج: ١٥]   

صاحب عرش بزرگ است.([69])

این، همان عرش است که الله، روی آن قرار گرفته؛ پس الله، فراتر از عرش است و عرش، فراتر از همه‌ی مخلوقات الله می‌باشد؛ اما کرسی که خیلی کوچک‌تر از عرش است، وسیع‌تر از آسمان‌ها و زمین می‌باشد:

﴿وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ                                                      [البقرة: ٢٥٥]        

کُرسی پروردگار، آسمان­ها و زمین را در برگرفته است.

باید باور و ایمان داشته باشیم که الله، فراتر از هر چیزی است و همه‌ چیز، در برابر الله، ناچیز می‌باشد. لذا اللهU فراتر از و بزرگ‌تر از آن است که در عقل و فکر ما بگنجد؛ حتی چشم‌ها از درک الله، عاجزند. اگرچه مؤمنان در بهشت، الله را می‌بینند، اما امکان ندارد که حقیقت ذاتش را دریابند:

﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ یُدۡرِکُ ٱلۡأَبۡصَٰرَ                                         [الأنعام: ١٠٣]      

هیچ چشمی او را در نمی­یابد (و هیچ­کس حقیقت ذاتش را درک نمی­کند) و او، همه را در می­یابد.

لذا شأن الله، فراتر از درک ماست؛ از این‌رو باید ایمانی درخورِ عظمت الله داشته باشیم تا آن‌گونه که حق عبادت اوست، عبادتش کنیم.

لازمه‌ی ایمان به الله، این است که باور داشته باشیم که علم و دانش الله به همه چیز احاطه دارد و او، خیانت چشم‌ها و راز سینه‌ها را می‌داند و از هر اندک و زیادی یا بزرگ و کوچکی که در آسمان‌ها و زمین است، آگاه می‌باشد:

 

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ ٥        [آل عمران: ٥]      

بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمی­ماند.

هم‌چنین باید باور داشته باشیم که الله، بر همه چیز تواناست و هرگاه اراده‌ی پیدایش چیزی را بکند، فقط کافی‌ست که بگوید: «پدید آی»، پس پدید می‌آید؛ هرچه که باشد. میلیون‌ها انسان در دنیا بوده و هستند و تنها اللهU تعدادشان را می‌داند. بنگر که الله متعال درباره‌ی آفرینش و برانگیختن انسان‌ها چه می‌فرماید:

﴿مَّا خَلۡقُکُمۡ وَلَا بَعۡثُکُمۡ إِلَّا کَنَفۡسٖ وَٰحِدَةٍۚ                                  [لقمان: ٢٨]        

آفرینش و برانگیختن شما (برای الله) جز همانند آفرینش و برانگیختن یک تن نیست.

آری! آفرینش و برانگیختن همه‌ی مردم برای الله، تنها به اندازه‌ی آفرینش و برانگیختن یک تَن است. اللهU درباره‌ی برانگیختن می‌فرماید:

﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤           [النازعات: ١٣،  ١٤]         

این بازگشت، تنها با یک بانگ بزرگ است و بس؛ و ناگهان همگی روی زمینِ هموار حاضر می‌شوند.

در زندگی روزمره‌ی خود نیز نمونه‌ای از این نشانه‌ها را مشاهده می‌کنیم؛ هنگامی که انسان می‌خوابد، پروردگار متعال، روح او را می‌گیرد یا به عبارتی، او را در خوابِ مرگ فرومی‌برد؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَتَوَفَّىٰکُم بِٱلَّیۡلِ                                                               [الأنعام: ٦٠]      

و او ذاتی‌ست که شب‌هنگام شما را در مرگِ خواب فرو می­برد.

خواب مرگ، گرچه مرگ کاملی نیست و روح به‌کلی از جسد جدا نمی‌شود، اما هنگامی که انسان از خواب برمی‌خیزد، احساس می‌کند که زندگانی و حیات دوباره‌ای یافته است. پیش از پیدایش امکانات کنونی یا برقی که اکنون در اختیار ماست، این حس، بیش‌تر وجود داشت؛ چون وقتی تاریکی شب، همه جا را فرامی‌گرفت، مردم بیش‌تر احساس تاریکی، وحشت، و سکون و آرامش می‌کردند و وقتی صبح می‌شد، حسّ بهتری از تابش آفتاب و نمایان شدن روشنایی روز به آن‌ها دست می‌داد و از رفتنِ شب و آمدنِ روز لذت بیش‌تری می‌بردند؛ اما امروزه شب‌ها مانند روز، روشن است و آن لذت پیشین را حس نمی‌کنیم؛ با این حال هنگامی که انسان از خواب برمی‌خیزد، احساس می‌کند که دوباره زنده شده و این، از رحمت و حکمت الهی‌ست.

و نیز ایمان داریم که الله، شنوا و داناست؛ هرچه بگوییم، اگرچه پنهان باشد، آن را می‌شنود. همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿أَمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَیۡهِمۡ یَکۡتُبُونَ ٨٠

                                                                                                                     [الزخرف: ٨٠]        

یا گمان می‌کنند که ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آن‌ها را نمی‌شنویم؟ آری؛ (می‌شنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) می‌نویسند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿فَإِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧                                                                       [طه: ٧]      

به‌راستی که او سخن نهان و پنهان‌تر (از آن) را می‌داند.

منظور از سخن پنهان‌تر، رازی‌ست که انسان در درونش پنهان می‌دارد؛ همان‌گونه اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ                           [ق: ١٦]      

و به‌راستی ما، انسان را آفریده‌ایم و وسوسه‌های نفس او را می‌دانیم.

یعنی اللهU از وسوسه‌های درونی انسان، آگاه است؛ اگرچه آن را برای بندگان اظهار نکند. اللهY بیناست و حرکت مورچه‌ی سیاه را بر روی سنگ سیاه در تاریکی شب می‌بیند. وقتی به علم، قدرت، شنوایی و بینایی الله ایمان آوردی، باید در همه حال مواظب باشی و سعی کنی تنها چیزی بگویی یا کاری انجام دهی که الله را راضی می‌کند؛ زیرا هرچه بگویی و هر کاری که انجام دهی، الله تو را می‌بیند. از این‌رو از پروردگارت می‌ترسی که تو را در کاری ناپسند ببیند یا می‌ترسی که تو را آن‌جا که دستور داده، نبیند؛ آری، می‌ترسی که سخن ناشایستی بگویی یا درباره‌ی آن‌چه که به تو دستور داده است، سکوت نمایی. بدین‌سان اگر به کمال قدرت الله ایمان بیاوری، هرچه بخواهی از او درخواست می‌کنی؛ البته با رعایت ادب و بدون این‌که از حد بگذری. دیگر، چیزی را غیرممکن و بعید نمی‌پنداری؛ زیرا هرچیزی به‌قدرت الله، ممکن است. موسیu از فرعون و فرعونیان گریخته بود و هنگامی که به دریای سرخ رسید، الله متعال به او فرمان داد که عصایش را به دریا بزند؛ موسیu عصایش را به دریا زد و در لحظه‌ای دریا خشکید و دوازده راه باز شد و دریا در این میان، مانند کوهی به‌نظر می‌رسید. موسیu و همراهانش به قدرت الله متعال از دریا گذشتند؛ انگار از بیابانی عبور کردند که هیچ آبی به آن نرسیده بود.([70]) گفته می‌شود: زمانی که سعد بن ابی‌وقاصt در جریان فتح ایران به رود «دجله» رسید، ایرانی‌ها به کرانه‌ی شرقی این رود بزرگ گریخته و همه‌ی پل‌ها و قایق‌ها را از میان برده بودند تا مسلمانان به آن‌ها دست نیابند. سعدt با صحابه مشورت کرد. سرانجام تصمیم گرفتند که به رود بزنند و از این رود بزرگ عبور کنند؛ آن‌ها با اسب‌ها، شترها و یا با پای پیاده، از رودخانه گذشتند و هیچ آسیبی به آنان نرسید!

چه کسی این رودخانه را به‌صورت سطحی هموار و سخت درآورد که سپاهیان اسلام توانستند از روی آن بگذرند و غرق نشدند؟ بی‌گمان اللهU که بر هر کاری تواناست. چنین ماجرایی برای علاء بن حضرمیt و سپاهیانش که عازم «بحرین» بودند نیز پیش آمد. وقتی دریا پیش رویشان قرار گرفت، علاءt دعا کرد و بدون این‌که آسیبی به آنان برسد، از روی آب گذشتند.([71])

نشانه‌های الله، بی‌شمار است؛ از این‌رو باید مسایل خارق‌العاده‌ای را که اللهU در کتابش خبر داده یا پیامبرشr بیان نموده و یا مردم مشاهده کرده‌اند، باور کنیم و آن را جزو ایمان به الله بدانیم؛ زیرا چنین باوری، در حقیقت، ایمان به قدرت الله متعال است.

لازمه‌ی ایمان به اللهU این است که بدانیم الله متعال، ما را می‌بیند و اگر نمی‌توانستیم الله را چنان عبادت کنیم که گویا او را می‌بینیم، پس یقین داشته باشیم که او، ما را می‌بیند. بسیاری از مردم از این مسأله‌ی مهم غافل‌اند و برخی را می‌بینیم که الله را از روی عادت عبادت می‌کنند، نه به‌گونه‌ای که گویا الله را می‌بینند. این، نقصی در ایمان و عمل به‌شمار می‌رود.

هم‌چنین لازمه‌ی ایمان به پروردگار، این است ‌که حکم و فرمانروایی را از آن الله دانا و بزرگ بدانیم. آری؛ فرمان، تکوینی باشد یا تشریعی، از آنِ الله متعال است و فرمانروایی جز الله، وجود ندارد و همه چیز به دست اوست؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ ٢٦                                                                                    [آل عمران: ٢٦]    

بگو: یا الله! ای مالکَ الملک! به هر که بخواهی، پادشاهی و حکومت می­بخشی و پادشاهی و حکومت را از هر که بخواهی، می­گیری و هر که را بخواهی، عزت می­دهی و هر که را

بخواهی، خوار و زبون می­گردانی. خوبی به دست توست و تو، بر همه چیز توانایی.

چه بسیار پادشاهانی که به شبی از تخت شاهی به‌زیر آمده‌اند و چه بسیار انسان‌هایی که به‌روزی پادشاه شده‌اند! چه بسیار قدرتمندانی که خود را بر همه چیره می‌دیدند و به نیم‌روزی خوار و ذلیل گشتند! چرا؟ چون فرمانروایی به دست الله است. حکم شرعی نیز تنها از آنِ الله متعال می‌باشد و تنها اوست که حلال و حرام می‌کند و تعیین تکلیف می‌فرماید و هیچ‌یک از آفریدگانش، سزاوار چنین امتیازی نیست؛ از این‌رو الله متعال بندگانش را منع کرده که مبادا جز به‌فرمان او یا بدون دلیلی شرعی، چیزی را حلال یا حرام بنامند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُکُمُ ٱلۡکَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ ١١٦ مَتَٰعٞ قَلِیلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ١١٧              [النحل: ١١٦،  ١١٧]      

با دروغ‌هایی که بر زبانتان می‌آید، نگویید که این حلال و این حرام است تا بدین‌سان بر الله دروغ ببندید. بی‌گمان کسانی که بر الله دروغ می‌بندند، رستگار نمی‌شوند. بهره‌ی اندکی (در دنیا نصیبشان می‌شود) و عذاب دردناکی در پیش دارند.

نتیجه این‌که بحث ایمان به الله، موضوع گسترده‌ای‌ست که سخن گفتن درباره‌ی آن روزها زمان می‌برد؛ اما همین اشاره‌ی کوتاه کافی‌ست.

رسول‌اللهr فرمود: «وملائِکَتِه»؛ یعنی: «و به فرشتگانش باور و ایمان داشته باشی».

فرشتگان، جزو جهان غیب‌اند و اللهU آن‌ها را از نور آفریده و آنان را بر کارهای ویژه‌ای گماشته است و هریک از آن‌ها مطابق فرمان الله متعال به وظیفه‌اش عمل می‌کند؛ همان‌گونه که اللهY درباره‌ی نگهبانان دوزخ می‌فرماید:

﴿عَلَیۡهَا مَلَٰٓئِکَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا یَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ ٦            [التحریم: ٦]        

فرشتگان خشن و سخت‌گیری بر آن گماشته شده‌اند که از آن‌چه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمی‌کنند و هر چه فرمان می‌یابند، انجام می‌دهند.

آری! فرشتگان بر خلاف انسان‌ها، از هیچ فرمانی سرپیچی نمی‌کنند و از انجام هیچ فرمانی ناتوان نیستند و توانایی اجرای همه‌ی فرمان‌ها را دارند. انسان‌ها، گاه از اجرای فرمان‌ها سرپیچی می‌کنند یا از انجامش عاجزند؛ اما فرشتگان برای اجرای فرمان‌ها آفریده شده‌اند؛ حال، این فرمان‌ها در رابطه با عبادت‌های متعلق به آنان باشد یا در زمینه‌ی امور بندگان و آفریده‌های خدا.

مثلاً جبرئیلu به‌عنوان برترین فرشته‌ی الله، کارگزار وحی می‌باشد و وحی الهی را از سوی الله به پیامبرانش می‌رساند؛ او به بزرگ‌ترین کار سودمند برای بندگان، گماشته شده و فرشته‌ی توانا و امانت‌داری‌ست که سایر فرشتگان از او فرمان می‌برند و از این‌رو برترین فرشته‌ی اللهU می‌باشد. همان‌گونه که محمد مصطفیr برترین پیامبران است:

﴿عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧

                                                                                                                     [النجم : ٥،  ٧]        

(فرشته‌ی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشته‌ای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانه‌ی بلند (آسمان) بود.

یعنی: جبرئیلu، این فرشته‌ی توانا، قرآن را به پیامبرr آموزش داد. اللهU هم‌چنین می‌فرماید:

﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ ١٩ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلۡعَرۡشِ مَکِینٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِینٖ ٢١         [التکویر: ١٩،  ٢١] 

به‌یقین قرآن، گفتار (ابلاغ‌شده توسط) فرستاده‌ی بزرگوار(ی به نام جبرئیل) است. (همان فرشته‌ی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقامی والاست. آن‌جا (در ملکوت آسمان‌ها) مورد اطاعت (فرشتگان، و) امین است.

برخی از فرشتگان به انجام امور بندگان در رابطه با مسایل حیاتی آنان در دنیا گماشته شده‌اند؛ مثل میکائیلu که مسؤول باران و گیاهان است. زندگی انسان‌ها، به این دو مایه‌ی حیات، یعنی وحی و آب بستگی دارد. جبرئیلu، کارگزار حیات و زندگانی دل‌هاست و میکائیلu، مسئول حیات زمین (آب و گیاهان) می‌باشد. اسرافیلu که یکی از حاملان عرش است، مسئول دمیدن در «صور» می‌باشد. صور، شاخِ نیم‌دایره‌ و کمانی‌شکل بزرگی به‌اندازه‌ی فاصله‌ی میان زمین و آسمان است. وقتی اسرافیل در آن می‌دمَد، مردم صدای وحشتناکی می‌شنوند که پیش از آن، هرگز نشنیده‌اند و از شدت این صدا، به‌قدری می‌ترسند که می‌میرند. آن‌گاه دوباره در آن دمیده می‌شود و ناگهان  همه‌ی مردم در حالی که نظاره‌گرند، به‌پا می‌خیزند و هر روحی به کالبد دنیوی خود بازمی‌گردد. لذا این سه فرشته، به کارهایی در رابطه با حیات و زندگانی گماشته شده‌اند؛ جبرئیلu کارگزار حیات دل‌هاست؛ میکائیلu مسؤول حیات گیاهان و زمین؛ و اسرافیلu به دمیدن در «صور» گماشته شده که در پیِ آن، پیکرهای بی‌جان انسان‌ها دوباره جان می‌گیرند و زنده می‌شوند؛ از این‌رو رسول‌اللهr در ابتدای نمازهای شب، به جای «سُبحَانَکَ اللَّهمَّ وَبحمدِکَ»([72])، الله متعال را با ذکر ربوبیتش برای این سه فرشته ثنا و ستایش می‌کرد؛ چنان‌که در ابتدای نمازش می‌گفت: «اللَّهمَّ ربَّ جبرائیل ومیکائیل وإسرافیل فاطرَ السَّموات والأرض عالمَ الغیب والشّهادة أنت تحکم بین عبادکَ فیما کانوا فیه یختلفون اهدنی لما اختُلِفَ فیه مِن الحقِّ بإذنک إنّک تهدی من تشاء إلی صراطٍ مستقیمٍ»؛([73]) یعنی: «یا الله! ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل! ای پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین! ای دانای نهان و آشکار! تو در میان بندگانت درباره‌ی اختلافاتشان داوری می‌کنی؛ پس مرا به لطف و توفیق خود، به سوی حقیقت و راه راستی که در آن اختلاف کرده‌اند، هدایت نما؛ بی‌گمان تو هرکه را بخواهی، به راه راست هدایت می‌کنی».

برخی از فرشتگان بر گرفتن جان‌ها گماشته شده‌اند که در رأسشان، فرشته‌ی مرگ است و همکارانی نیز دارد؛ اگر خواسته باشند جانِ مؤمنی را بگیرند، با خود کفن و کافور بهشتی برای روح آن شخص می‌آورند و اگر آن شخص، دوزخی باشد، کفن و کافوری دوزخی و آتشین با خود می‌آورند و کنارش می‌نشینند و جانش را از کالبدش بیرون می‌‌کشند تا آن‌که جانش به گلو می‌رسد؛ آن‌گاه فرشته‌ی مرگ، جانش را می‌گیرد و به فرشتگان همراه خود تحویلش می‌دهد تا آن را در کفن و کافور بگذارند.

فرشتگان، روح انسان را در کفن و کافور می‌گذارند و انسان‌ها، جسدش را. خداوند به ما انسان‌ها چه همه لطف دارد! اللهU می‌فرماید:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا یُفَرِّطُونَ ٦١ [الأنعام: ٦١]    

و چون مرگ هر یک از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را می­گیرند و کوتاهی نمی­کنند.

یعنی در حفظ جان یا روح او، کوتاهی نمی‌کنند. الله متعال، آن‌چنان قدرتی به فرشته‌ی مرگ داده است که می‌تواند در یک زمان، جان‌های بسیاری را در شرق و غرب زمین و در گوشه و کنار دنیا بگیرد. تعجبی هم ندارد؛ چون فرشتگان با ما انسان‌ها قابل مقایسه نیستند و الله متعال توان و قدرتی به آن‌ها داده که از قدرت جن‌ها بیش‌تر است و جن‌ها از انسان‌ها، قوی‌ترند. داستان سلیمانu را ببینید که الله متعال این‌چنین بیان فرموده است:

﴿قَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ ٣٨ قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ  وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ ٣٩                                              [النمل:38-39]

(سلیمان‏) گفت: اى سران و اشراف! کدام یک از شما تخت ملکه‌ی سبا را پیش از آن‌که مطیع و فرمان‌بردار نزدم بیایند، برایم مى‏آورد؟ یکى از جن‏های قوی گفت: من آن را پیش از آن‌که از جایت برخیزى، برایت مى‏آورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.

این تخت در کجا بود؟ آری! این تخت، در یمن بود و سلیمانu در شام؛ مسافتی به‌اندازه‌ی یک ماه؛ اما ببینیم که یکی دیگر از حاضران، از این جن قوی نیرومندتر است:

﴿قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَ   [النمل:40]

کسى که دانشى از کتاب داشت، گفت: من آن را پیش از آن‌که پلک دیده‏ات به هم بخورد، نزدت مى‏آورم.

و سلیمانu بلافاصله آن تخت را نزد خویش حاضر دید. علما گفته‌اند: این شخص که دانشی از کتاب داشت، اسم اعظم را می‌دانست و با این اسم دعا کرد و فرشتگان تخت ملکه‌ی سبا را در یک لحظه، از یمن به شام بردند؛ لذا فرشتگان از جن‌ها قوی‌ترند. از این‌رو نباید تعجب کنیم که انسان‌های زیادی در گوشه و کنار دنیا، به‌طور هم‌زمان می‌میرند و یک فرشته جانشان را می‌گیرد؛ اللهY می‌فرماید:

﴿۞قُلۡ یَتَوَفَّىٰکُم مَّلَکُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِی وُکِّلَ بِکُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١

                                                                                                                     [السجدة : ١١]        

بگو: فرشته‌ی مرگ که بر شما گماشته شده است، جانتان را می‌گیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید.

آیا امکان دارد که اللهU به این فرشته دستور دهد که جان کسانی را که مرگشان فرارسیده، بگیر و او «نه» بگوید؟ به‌قطع امکان ندارد؛ چون فرشتگان هیچ‌گاه از فرمان الله سرپیچی نمی‌کنند. اللهU به «قلم» دستور داد که همه‌ی چیزهایی را که تا قیامت روی خواهد داد، بنویسد؛ چه شد؟ قلم به عنوان یک موجود بی‌جان، نوشت یا نه؟ آری؛ نوشت. امکان ندارد که کسی از حکم و فرمان الله متعال سرپیچی کند. فقط انسان‌ها و جن‌های سرکش، (آن‌هم به‌خاطر اختیاری که به آن‌ها داده شد و باید پاسخ‌گو باشند) سرکشی می‌نمایند و فرشتگان، هیچ‌گاه از الله نافرمانی نمی‌کنند.

پنجمین فرشته، کارگزار دوزخ یا نگهبان آتش جهنم است که «مالک» نام دارد. اللهY می‌فرماید:

﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَۖ قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧     [الزخرف: ٧٧]      

و (دوزخیان) فریاد می‌زنند: ای مالک! (ای نگهبان دوزخ! کاش) پروردگارت ما را بکشد. (نگهبان دوزخ) می‌گوید: شما (در دوزخ) ماندگارید.

دوزخیان درخواست مرگ می‌کنند تا راحت شوند؛ اما نگهبان دوزخ به آنان می‌گوید که شما در دوزخ می‌مانید و عذاب می‌کشید.

ششمین فرشته‌ای که از او نام می‌بریم، کارگزار یا نگهبان بهشت می‌باشد که بنا بر برخی از روایت‌ها، نامش «رضوان» است.

به‌هر حال، فرشتگانی که نامشان برای ما ذکر شده، با همان نام، به آن‌ها ایمان داریم و فرشتگانی که نامشان ذکر نشده، به‌طور کلی به آن‌ها و عملی که انجام می‌دهند یا وصفی که در کتاب و سنت درباره‌ی آنان بیان شده است، ایمان داریم. آیا فرشتگان که جزو جهان غیب‌اند، دیده می‌شوند؟

پاسخ: آری؛ گاه به شکل و قیافه‌ی اصلی خود دیده می‌شوند و گاه به صورت‌ها و شکل‌هایی غیر از شکل اصلی خود. پیامبرr جبرئیلu را دو بار به شکلی اصلی‌اش مشاهده کرد؛ یک بار در زمین و یک بار در آسمان، در «سدرةالمنتهی». همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤             [النجم : ١٣،  ١٤]         

و به‌راستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀ‌المنتهی».

آیا می‌دانید که پیامبرr جبرئیلu را چگونه دید؟ او را دید که شش‌صد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود. اندازه‌ی بال‌هایش را فقط خدا می‌داند؛ اما وقتی می‌گویند همه‌ی افق را گرفته بود، بدین معناست که خیلی بزرگ و گسترده می‌باشد.

این فرشته که پیامبرr او را دو بار در شکل و قیافه‌ی اصلی‌اش دید، گاه، به صورت یک انسان نزد رسول‌اللهr می‌آمد؛ همان‌طور که در حدیث عمرt آمده است: صحابهy نزد رسول‌خداr نشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچ‌کس او را نمی‌شناخت، وارد مجلس شد. الله متعال بر هر کاری تواناست و این توانایی را به فرشتگان داده است که می‌توانند خود را به شکل‌ انسان درآورند.

این، وضعیت فرشتگان الهی‌ست که نکات مفصلی درباره‌ی آن‌ها در کتاب خدا و سنت رسولش آمده و ما باید به همه‌ی آن‌ها ایمان داشته باشیم و بدانیم که نیرومند و توانا هستند؛ همان‌گونه که اللهY در غزوه‌ی «بدر» به آنان فرمود:

﴿أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ کُلَّ بَنَانٖ ١٢                                                                                                                       [الأنفال: ١٢]      

من با شما هستم. پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس می­اندازم. پس گردن‌هایشان را بزنید و دست­ها و پاهایشان را قطع کنید.

فرشتگان در جنگ بدر، در کنار صحابه می‌جنگیدند و گاه کافری به زمین می‌افتاد و آثار ضربه‌های شمشیر بر پیکرش نمایان بود؛ اما معلوم نمی‌شد که چه کسی، او را شمشیر زده است؛ آری؛ این، فرشتگان الهی بودند که در غزوه‌ی بدر، کافران را شمشیر می‌زدند و می‌کشتند؛ زیرا اللهY به آنان فرمود:

﴿فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ کُلَّ بَنَانٖ ١٢ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن یُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ١٣

                                                                                                             [الأنفال: ١٢،  ١٣]        

پس گردن­هایشان را بزنید و دست­ها و پاهایشان را قطع کنید. بدان سبب که آنان با الله و پیامبرش مخالفت و دشمنی نموده­اند؛ و هر کس با الله و فرستاده‌اش دشمنی نماید، بداند که مجازات الله، سخت و شدید است.

به‌هر حال، هم به فرشتگانی ایمان داریم که نامشان را می‌دانیم و هم به فرشتگانی که نامشان در کتاب و سنت ذکر نشده، اما به‌طور کلی از عبادت‌ها و اعمالشان ذکری به میان آمده است؛ ایمان به فرشتگان، یکی از ارکان شش‌گانه‌ی ایمان به‌شمار می‌رود و هرکس فرشتگان را انکار کند یا منکِر وجودشان شود یا بگوید که فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند و شیطان‌ها نیروهای شر می‌باشند، کافر است و از دایره‌ی اسلام خارج می‌باشد؛ زیرا الله و رسولش و اجماع مسلمانان را انکار کرده است. برخی از مردم، بی‌نهایت گمراه شده و وجود فرشتگان را انکار کرده‌اند. پناه بر خدا! گفته‌اند: چیزی به نام عالَم فرشتگان وجود ندارد و فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند! اگر این‌ها این سخن را از روی تأویل و برداشت و فهم نادرست بگویند، باید نادرست بودن این تأویل و بلکه این تحریف دینی را برایشان بیان کنیم. و اگر چنین سخنی برآمده از تأویل نباشد، انکار فرشتگان به‌شمار می‌رود و کسانی که چنین سخنی می‌گویند، کافرند. زیرا داده‌های صریح کتاب و سنت و نیز اجماع مسلمانان را درباره‌ی وجود فرشتگان انکار کرده‌اند. بدون شک الله متعال، می‌تواند جهان کاملی بیافریند که انسان‌ نتواند با حواس پنج‌گانه‌ی خود آن را درک کند؛ مانند جن‌ها که وجود دارند و با این حال، به‌طور عادی نمی‌توانیم آن‌گونه که سایر اشیا را می‌بینیم، آن‌ها را درک کنیم. خلاصه این‌که الله متعال، مخلوقات گوناگونی دارد.

رسول‌اللهr فرمود: «وَکُتُبِهِ»؛ یعنی: «و به کتاب‌هایش باور و ایمان داشته باشی». این، سومین رکن ایمان است. منظور، همه‌ی کتاب‌هایی‌ست که الله متعال، بر پیامبرانش نازل فرموده و هر پیامبری، کتابی داشته است؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِیزَانَ                                     [الشورى: ١٧]      

الله، ذاتی‌ست که قرآن را به‌حق و درستی نازل کرد و نیز میزان (معیار عدالت) را.

 هم‌چنین می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡمِیزَانَ لِیَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ          [الحدید: ٢٥]      

به‌راستی پیامبرانمان را با نشانه‌های آشکار فرستادیم و همراهشان کتاب و معیار عدل نازل کردیم تا مردم به عدالت رفتار کنند.

البته ما، برخی از این کتاب‌ها را می‌شناسیم و برخی را نمی‌شناسیم. «تورات» کتابی‌ست که الله متعال بر موسیu نازل فرمود و «انجیل» کتابی‌ست که بر عیسیu فرو فرستاد. در قرآن صحیفه‌های موسیu نیز ذکر شده که گویا غیر از تورات است؛ صحیفه‌های ابراهیمu و «زبور» داوودu هم در قرآن کریم، ذکر گردیده است.

هر کتابی که در قرآن ذکر شده، باید به آن ایمان داشته باشیم و در رابطه با کتاب‌هایی که ذکر نشده، به‌طور کلی ایمان داریم که الله متعال، کتاب‌هایی بر پیامبرانش فرو فرستاده است. لذا ایمان داریم که اللهU تورات را بر موسی و انجیل را بر عیسی و زبور را بر داوود و چند صحیفه بر ابراهیم علیهم‌السلام نازل کرده است؛ البته نباید چنین برداشت کنیم که انجیلی که امروزه نصارا در دست دارند، همان کتابی‌ست که الله متعال بر عیسیu نازل فرموده است؛ زیرا انجیل‌های کنونی که در دست نصاراست، تحریف شده و کشیش‌ها و رجال دینی کلیسا، در آن دست برده و آن را تحریف نموده‌اند؛ چیزهایی بدان افزوده و چیزهایی نیز از آن کم کرده‌اند؛ از این‌رو امروزه چهار یا پنج نوع انجیل وجود دارد؛ در صورتی که انجیل نازل‌شده بر عیسیu یکی بوده است. اما الله متعال، خود حفظ و نگهداری کتابی را که بر محمدr نازل کرده، بر عهده گرفته است؛ زیرا پس از رسول‌خداr هیچ پیامبری نمی‌آید که درست و نادرست را برای مردم بیان کند و به آن‌ها نشان دهد که چه تحریف‌هایی صورت گرفته است. کتاب‌های گذشته از آن جهت، از تحریف، محفوظ نماند که پیامبرانی برانگیخته می‌شدند و تحریف‌های انجام‌شده در کتاب‌های پیشین را بیان می‌کردند. این، همان رازی‌است که پروردگار متعال، خود عهده‌دار حفظ و نگهداری قرآن می‌باشد تا مردم بدانند که هرگاه تحریفی در کتاب‌های آسمانی صورت گرفته، نیازمند پیامبرانی بوده‌اند که حق را برایشان بیان کنند. مهم این است که به اصلِ کتابی که به هر پیامبری نازل شده، ایمان داشته باشیم و آن را از سوی الله بدانیم؛ نه این‌که کتابی را که در دست مدعیان پیروی از آن پیامبر می‌باشد، همان کتابی بدانیم که الله متعال بر آن پیامبر فرو فرستاده است؛ زیرا بدون شک، تحریف‌یافته است.

لازمه‌ی ایمان به کتاب‌های الهی، این است که معتقد باشیم هر خبری که در آن‌ها آمده، حق است؛ همان‌طور که همه‌ی گزارش‌های قرآنی، حق می‌باشد؛ زیرا آن‌چه در کتاب‌های پیامبران آمده، از سوی خداست و هر خبری که از سوی خدا باشد، حق است. هم‌چنین باید بر این باور باشیم که همه‌ی احکام این کتاب‌ها، حق است. البته این پرسش پیش می‌آید که آیا این کتاب‌ها و محتوای آن‌ها تا کنون بدون تحریف مانده است؟ پیش‌تر پاسخ این پرسش را دادیم؛ اما اینک بدین نکته می‌پردازیم که آیا عمل به احکام کتاب‌های پیشین بر ما واجب است؟

پاسخ: به مواردی که الله متعال، از این کتاب‌ها برای ما ذکر فرموده، عمل می‌کنیم؛ البته در صورتی که حکمی برخلاف آن در شریعت ما نیامده باشد. به عنوان مثال اللهU یکی از احکام تورات را در قرآن، این‌چنین بیان می‌فرماید:

﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٥             [المائ‍دة: ٤٥]         

و در تورات برای بنی­اسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش به جای گوش و دندان به جای دندان قصاص می­شود و زخم­ها نیز قصاص دارند. پس هرکس گذشت نماید، گذشتش کفاره­ی (گناهان) اوست. و کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده، حکم نکنند، ستم‌کارند.

این حکم، در تورات آمده بود و اللهU آن را در قرآن نقل فرمود تا ما نیز به این حکم عمل نماییم؛ زیرا اللهY می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ                                [یوسف: ١١٠]      

به‌راستی در داستان‌ها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ                                       [الأنعام: ٩٠]      

ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوه­ی آنان پیروی کن.

اللهY چیزی را بیهوده ذکر نمی‌کند و آن‌چه از کتاب‌های گذشته نقل نموده، برای ما مشروع است؛ مگر آن‌که در شریعت ما به حکمی بر خلاف آن، تصریح شده باشد که در این صورت، ناسخ آن به‌شمار می‌رود. همان‌طور که در شریعت ما، برخی از احکام با برخی دیگر از آیات احکام، منسوخ شده است.

البته بدین نکته توجه داشته باشیم که در حال حاضر آن‌چه را در کتاب‌های غیرمسلمانان وجود دارد، نه تصدیق و نه تکذیب می‌کنیم؛ زیرا رسول‌اللهr چنین دستور داده است و امکان دارد ندانسته چیزی را که باطل می‌باشد، تصدیق کنیم یا چیزی را که درست و حق است، تکذیب نماییم؛ بلکه باید بگوییم: به الله و آن‌چه که به سوی ما و پیشینیان نازل کرده است، ایمان داریم. لذا چیزی را که شریعت ما درباره‌‌ی درستی یا نادرستی آن چیزی نگفته، نه تأیید و نه تکذیب می‌کنیم؛ اما اگر موردی وجود داشت که در شریعت ما به درستی یا نادرستی آن تصریح شده بود، پس حکمش روشن است و درباره‌ی آن، مطابق شریعت خود عمل می‌کنیم.

خوب است به نمونه‌ای از روایت‌های بی‌اساس بنی‌اسرائیل اشاره کنم؛ می‌گویند: داوودu شیفته‌ی زنِ یکی از سپاهیانش شد؛ لذا آن سرباز را به جنگ فرستاد تا شاید کشته شود و بدین ترتیب داوود، به زن آن سرباز دست یابد! لذا خداوند، دو فرشته را نزد داوود فرستاد.

سپس روایانِ این روایت بی‌اساس، داستانی را ذکر کرده‌اند که در سوره‌ی «ص» آمده است:

«آن دو بی‌مقدمه نزد داوود رفتند؛ او از آنان ترسید. گفتند: نترس؛ ما دو مدعی (دادخواه) هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است؛ پس در میان ما به‌حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی نما. یکی از آن‌ها گفت: این، برادر من است که نود و نه میش دارد و من، یک میش دارم؛ می‌گوید: این یک میش را نیز به من بسپار؛ و در سخن گفتن بر من چیره شده است».([74])

راویان این روایتِ بی‌پایه و دروغین گفته‌اند: خداوند، این مثال را برای داوود بیان کرد تا متوجه اشتباهش شود؛ چون داوود نود و نه زن داشت و به زن سربازش چشم دوخته بود تا به او دست یابد و صد زن داشته باشد!

کذب و بی‌اساس بودن این داستان، روشن است؛ زیرا داوودu یکی از پیامبران الهی بود و امکان ندارد که از روی هوا و هوس، دست به چنین حیله‌ای بزند؛ هیچ عاقلی چنین کاری نمی‌کند، چه رسد به پیامبری معصوم؟ این داستان، در روایت‌های بی‌اساس بنی‌اسرائیل آمده و از این‌رو می‌گوییم: هیچ پایه‌ای ندارد. چون شایسته‌ی پیامبر خدا و بلکه شایسته‌ی هیچ عاقلی نیست. خلاصه این‌که آن‌چه در کتاب‌های غیرمسلمانان آمده، بر دو گونه است:

اول: برخی از آن‌ها را الله متعال در قرآن کریم یا به زبان رسول‌اللهr بیان فرموده است؛ چنین مواردی قابل قبول و صحیح می‌باشد.

دوم: مواردی‌ست که بنی‌اسرائیل، خود روایت کرده‌اند که از سه حالت، خالی نیست:

حالت اول: شریعت ما به دروغ بودن آن، گواهی داده و ما نیز باید به بی‌اساس بودن آن، معتقد باشیم.

حالت دوم: شریعت ما به درست بودن آن، شهادت داده است؛ ما هم مطابق شریعت خود، آن را تصدیق می‌کنیم.

حالت سوم: در شریعت ما به درست بودن یا نادرست بودن آن، تصریح نشده است؛ در این صورت سکوت می‌کنیم؛ زیرا اهل کتاب، قابل اطمینان نیستند و در خبرهایشان کذب، تحریف، و کم و زیاد به‌هم آمیخته است.

رسول‌اللهr فرمود: «وَرُسُلِهِ»؛ یعنی: «و به پیامبرانش ایمان داشته باشی».

پیامبران، همان انسان‌هایی بودند که اللهU آن‌ها را به عنوان پیام‌رسان و مبلّغ فرمان‌ها و رهنمودهای خود به سوی بندگانش فرستاد. آری؛ آن‌ها مانند سایر انسان‌ها پدر و مادر داشتند، جز عیسی فرزند مریمu که الله متعال، او را بدون پدر آفرید. به‌هر حال، خداوندU پیامبرانش را رحمتی بر بندگانش قرار داد تا با بندگان خود اتمام حجت کند؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿۞إِنَّآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ کَمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِیسَىٰ وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَیۡمَٰنَۚ وَءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَیۡکَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَیۡکَۚ وَکَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَکۡلِیمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا ١٦٥

                                                                                                        [النساء : ١٦٣،  ١٦٥]        

ما، به تو وحی کردیم؛ همان‌گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم. و به ابراهیم، و اسماعیل، و اسحاق، و یعقوب و نوادگانش و به عیسی، و ایوب، و یونس، و هارون و سلیمان نیز وحی کردیم. و به داود زبور دادیم. و پیامبرانی (مبعوث کردیم) که پیش‌تر داستانشان را برایت گفته­ایم و هم‌چنین پیامبرانی که داستانشان را برایت نگفته­ایم. الله به‌طور ویژه و بی­واسطه با موسی سخن گفت. پیامبرانی مژده‌رسان و بیم‌دهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانه­ای در برابر الله نداشته باشند. و الله، غالبِ باحکمت است.

پیامبران زیادی برانگیخته شدند که نخستین آن‌ها، نوحu و آخرینشان، محمدr بود. دلیلش این است که اللهY می‌فرماید:

﴿۞إِنَّآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ کَمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ [النساء : ١٦٣]           

ما، به تو وحی کردیم؛ همان‌گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم.

هم‌چنین در «صحیحین» و دیگر کتاب‌های حدیث، در حدیث شفاعت، آمده است: «مردم روز قیامت نزد نوح(u) می‌روند و به او می‌گویند: تو، نخستین پیامبری هستی که الله به سوی اهل زمین فرستاد».

و اما دلیل این‌که محمد مصطفیr واپسین پیامبر می‌باشد، این فرموده‌ی الهی‌ست که:

﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ

                                                                                                                    [الأحزاب: ٤٠]          

محمد، پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست؛ ولی فرستاده‌ی الله و آخرین پیامبر است.

هم‌چنین رسول‌اللهr فرموده است: «أنا خاتم النَّبیین»؛([75]) یعنی: «من، آخرین پیامبرم». ما باید ایمان داشته باشیم که همه‌ی پیامبران، در رسالتشان و در پیام‌هایی که از سوی اللهU ابلاغ کرده‌اند، صادق و راست‌گو بوده‌اند. بر این اساس، به پیامبرانی که با اسم و نام ذکر شده و نیز به پیامبرانی که نامشان ذکر نشده، ایمان داریم و معتقدیم که الله متعال برای هر یک از امت‌ها، پیامبری فرستاده است تا در برابر الله، عذر و بهانه‌ای نداشته باشند؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِی کُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ [النحل: ٣٦]       

در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٞ ٢٤                                                   [فاطر: ٢٤]        

و در میان همه‌ی امت‌ها هشداردهنده‌ای بوده است.

بر ما واجب است که به پیام‌های پیامبران ایمان داشته باشیم و اگر از راه درستی به ما رسیده باشد، آن را بپذیریم و درستیِ آن را باور کنیم. هم‌چنین باید از آخرین پیامبر، محمد مصطفیr پیروی نماییم؛ زیرا الله متعال پیروی از او را بر ما فرض نموده است:

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨ [الأعراف: ١٥٨]         

بگو: ای مردم! به‌راستی که من فرستاده­ی الله به سوی همه­ی شما هستم؛ فرستاده­ی پروردگاری که فرمانروایی آسمان­ها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده می­کند و می­میراند؛ پس به الله و فرستاده­اش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درس‌نخوانده‌ای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.

هم‌چنین به ما دستور داده که از پیامبرش پیروی کنیم؛ می‌فرماید:

﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ                     [آل عمران: ٣١]        

بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد.

در رابطه با سایر پیامبران، زمانی از آن‌ها پیروی می‌کنیم که در شریعت ما به‌پیروی از عمل‌کرد خاصی از آن‌ها تصریح شده باشد؛ به عنوان مثال رسول‌اللهr فرموده است: «أَحَبُّ الصَّلاةِ صَلاةُ أخی دَاوُدَ، کَانَ یَنَامُ نِصْفَ اللَّیْلِ وَیَقُومُ ثُلُثَهُ، وَیَنَامُ سُدُسَهُ؛ وَأَحَبُّ الصِّیَامِ إِلَى اللَّهِ صِیَامُ دَاوُدَ، کانَ یَصُومُ یَوْمًا وَیُفْطِرُ یَوْمًا»؛ یعنی: «بهترین نماز، نماز داوودu است که تا نیمه‌شب می‌خوابید و یک‌سوم شب را به نماز می‌ایستاد و آن‌گاه یک‌ششم آن را می‌خوابید. و بهترین روزه، روزه‌ی داوودu است که یک روز در میان، روزه می‌گرفت». این حدیث، از عبادت و شب‌زنده‌داری داوودu و نیز نحوه‌ی روزه گرفتنش حکایت دارد تا ما نیز در این زمینه از او پیروی کنیم.

آیا اگر شریعت ما به‌پیروی از کار مشخصی از یکی از پیامبران دستور نداده باشد، انجام آن عمل برای ما مشروع است یا حتماً باید در شریعت ما به انجام آن عمل، تصریح شده باشد؟ علما در این‌باره اختلاف نظر دارند. دیدگاه صحیح، این است که شریعت پیامبران گذشته، برای ما نیز مشروع است؛ مگر آن‌که در شریعت ما به خلاف آن، حکم شده باشد؛ زیرا اللهU به پیامبرش دستور داده است:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ                                      [الأنعام: ٩٠]      

ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوه­ی آنان پیروی کن.

بدین‌سان الله متعال، به پیامبرش دستور داده که از شیوه‌ی پیامبران پیشین پیروی کند. هم‌چنین می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ                                [یوسف: ١١٠]         

به‌راستی در داستان‌ها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.

این آیه در پایان سوره‌ی یوسف آمده که خداوندU در آن، داستانی طولانی برای ما بیان فرموده است تا از آن، درس بگیریم. از این‌رو علما رحمهم‌الله نکات زیادی در زمینه‌ی احکام شرعی از قبیل قضاوت و دادرسی، از این سوره برگرفته‌اند؛ مانند این اصل که: صدور حکم باید بر اساس شواهد و قراین موجود باشد؛ و این، برگرفته از این آیه است که:

﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٢٦ وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٢٧

                                                                                                              [یوسف: ٢٦،  ٢٧]        

یکی از بستگان زن که حضور داشت، شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده است، زن راست می‌گوید و یوسف دروغ‌گوست. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زن دروغ می‌گوید و یوسف راست‌گوست.

یعنی: چگونگی پاره شدن پیراهن یوسف، می‌تواند دلیل یا قرینه‌ای بر گنه‌کاری یا بی‌گناهی او باشد. علما با توجه به قراینی که پیرامون یک مسأله در سنت وجود دارد، حکمش را استنباط و بیان می‌کنند.

به‌هر حال دیدگاه راجح این است که شریعت امت‌های گذشته تا زمانی که در شریعت ما بر خلاف آن حکم نشده باشد، برای ما نیز جنبه‌ی شرعی دارد.

حق پیامبران الهی بر گردن ماست که آنان را آن‌گونه که شایسته‌ی آن‌هاست، دوست و گرامی بداریم و بر این باور باشیم که در میان نیکان، در بالاترین سطح قرار دارند؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩                                                                                                   [النساء : ٦٩]        

آنان که از الله و پیامبر اطاعت می‌کنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

رسول‌اللهr پنجمین رکن ایمان را ایمان به «روز آخرت» برشمرد؛ یعنی ایمان به روز قیامت. روز قیامت از آن جهت «روز آخرت» یا روز واپسین نامیده می‌شود که آخرین روز حسابرسی به اعمال بندگان می‌باشد و پس از آن، روز دیگری (برای حسابرسی) وجود ندارد. هر انسانی چهار مرحله را سپری می‌کند:

یک مرحله در شکم مادرش، یک مرحله در دنیا، مرحله‌ای در عالَم بزرخ و یک مرحله نیز در روز قیامت که آخرین مرحله می‌باشد. از این‌رو به روز قیامت، «یومالآخر» یا روز واپسین گفته می‌شود. در آن روز جای هر کسی مشخص می‌گردد که در بهشت است یا در دوزخ؛ الله متعال من و شما را جزو بهشتی‌ها بگرداند و ما را از دوزخ پناه دهد.

کتاب «العقیدة الواسطیة»، کتاب مختصری در زمینه‌ی عقاید اهل سنت و جماعت می‌باشد که از علامه ابوالعباس حرانی/ به‌جای مانده است و جزو بهترین کتاب‌های شیخ به‌شمار می‌رود و از لحاظ محتوا، روشن بودن مطالب و پاسخ‌گویی به مسایل مختلف، کم‌نظیر است. شیخ‌الاسلام/ در این کتاب می‌گوید: «هر آن‌چه که پیامبرr درباره‌ی مسایلِ پس از مرگ خبر داده است، در مفهوم ایمان به آخرت می‌گنجد». از جمله: آزمون قبر.

وقتی مرده را به خاک می‌سپارند، دو فرشته نزدش می‌آیند و او را می‌نشانند و از او سه سؤال می‌پرسند: پروردگارت کیست؟ و دینت چیست؟و پیامبرت کیست؟ الله متعال، در آن هنگام مؤمنان را با سخن استوار توحیدی، ثابت و پایدار می‌گرداند. از الله درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را جزو اهل ایمان قرار دهد. مؤمن در آن هنگام، می‌گوید: پروردگارم الله، و دینم اسلام، و پیامبرم، محمدr است. آن‌گاه از آسمان ندا می‌رسد که بنده‌ام، راست گفت؛ پس فرشی از بهشت برایش پهن کنید و از لباس‌های بهشتی، بر او بپوشایند و دری به سوی بهشت برایش باز نمایید! سپس تا آن‌جا که چشمش کار می‌کند، قبرش گشاد و فراخ می‌شود و از نسیم خوش‌بوی بهشت به سویش می‌وزد و نعمت‌های بی‌نظیر بهشت را مشاهده می‌کند.

اما منافق یا کافر، می‌گوید: آها! چیزهایی از مردم ‌شنیدم و من هم تکرارش کردم. چیزی برای گفتن ندارد؛ زیرا ایمان به قلبش نرسیده و به‌زبان همان چیزی را گفته که به گوشش رسیده است! بی‌آن‌که معنایش را بداند. لذا قبرش بر او تنگ خواهد بود؛ این، عذاب و فتنه‌ی بزرگی‌ست که رسول‌اللهr به ما دستور داده است در هر نمازی، از آن به الله پناه ببریم و بگوییم: «أعوذُ باللهِ مِن عذَابِ جهنَّمَ ومِن عذابِ القبر»؛([76]) یعنی: «از عذاب دوزخ و از عذاب قبر، به الله پناه می‌برم».

لذا ایمان به عذاب یا نعمت قبر، جزو ایمان به آخرت به‌شمار می‌رود. نعمت قبر از آنِ مؤمنانی‌ست که سزاوار برخورداری از این نعمت‌اند و عذابش از آنِ کسانی‌ست که سزاوار عذاب‌اند؛ چنان‌که این امر، در کتاب و سنت و اجماع اهل سنت و جماعت، آمده است. الله متعال، در کتابش می‌فرماید:

﴿کَذَٰلِکَ یَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلۡمُتَّقِینَ ٣١ ٱلَّذِینَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٣٢                                                                                                               [النحل: ٣١،  ٣٢]         

الله، این‌چنین به پرهیزکاران پاداش می‌دهد؛ پاکانی که چون فرشتگان، جانشان را می‌گیرند، می‌گویند: سلام و درود بر شما؛ به پاداش کردارتان وارد بهشت شوید.

یعنی در هنگام مرگشان، به آنان گفته می‌شود که وارد بهشت شوید. اللهY در پایان سوره‌ی «واقعه» می‌فرماید:

﴿فَأَمَّآ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَیۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِیمٖ ٨٩

                                                                                                              [الواقعة: ٨٨،  ٨٩]        

ولی اگر از مقربان باشد، پس آسایش و گیاهان خوش‌بو و باغ‌های پرنعمت (درانتظار اوست).

اللهY این نوید را درباره‌ی کسانی بیان می‌فرماید که مرگشان نزدیک شده است؛ یعنی در همان روزی که بمیرند، از این نعمت‌ها برخوردار می‌شوند.

اما ببینید که الله متعال درباره‌ی عذاب قبر می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِی غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓاْ أَیۡدِیهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَکُمُۖ ٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَکُنتُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهِۦ تَسۡتَکۡبِرُونَ ٩٣     [الأنعام: ٩٣]      

و چون ستمکاران را در سختی­های مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (می­گویند:) جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله می­گفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی می­کردید، با عذاب خوارکننده­ای مجازات می­شوید.

کافران هنگام مردن، جان نمی‌دهند؛ چون مژده‌ی خوبی به آن‌ها داده نمی‌شود. به آن‌ها نوید دوزخ را می‌دهند؛ از این‌رو حاضر نیستند که جان دهند؛ لذا فرشتگان مرگ به آنان می‌گویند: «جان بِکَنید». این عذاب خوارکننده، در زمان مرگشان و همین‌که می‌میرند، به آن‌ها می‌رسد.

اللهY درباره‌ی فرعونیان می‌فرماید:

﴿ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦           [غافر: ٤٦]        

(عذابشان) آتش دوزخ است که صبح و شام بر آن عرضه می‌شوند و روزی که قیامت برپا گردد، (فرمان می‌رسد:) فرعونیان را وارد سخت‌ترین عذاب بگردانید.

فرمود:«صبح و شام بر آتش دوزخ عرضه می‌شوند». این، قبل از برپاشدن قیامت است؛ چراکه در ادامه می‌فرماید: «و روزی که قیامت برپا گردد، فرمان می‌رسد که فرعونیان را وارد سخت‌ترین عذاب بگردانید».

البته باید بدانیم که این نعمت و عذاب قبر، جزو عالَم غیب است و ما، در حیات خود آن را احساس نمی‌کنیم و اگر عذاب قبر را احساس می‌کردیم، دیگر، مردگان خود را به خاک نمی‌سپردیم؛ زیرا امکان ندارد که انسان، مرده‌اش را به سمت عذاب وحشتناکی ببرد که آن را می‌شنود. هنگامی که کافران و منافقان، از پاسخ به سؤال قبر بازمی‌مانند و نمی‌توانند جواب دهند، با گُرزی آهنین، به آن‌ها می‌زنند و بدین‌سان فریادی سر می‌دهند که جز انسان، همه‌ی موجودات زمین، آن را می‌شنوند! رسول‌اللهr فرموده است: «لَو سَمعها الإنسانُ لَصعق»؛([77]) یعنی: «اگر انسان آن را بشنود، بی‌هوش می‌شود». هم‌چنین فرموده است: «لَولا أن تَدَافَنُوا لدعوت اللهَ إن یُسمِعَکُم عذابَ القبرِ»؛([78]) یعنی: «اگر بیمِ آن نبود که مردگان خود را دفن نکنید، از الله می‌خواستم که عذاب قبر را به گوش شما برساند». لذا این لطف خداست که ما، عذاب قبر را احساس نمی‌کنیم و به آن، به‌عنوان یک مسأله‌ی غیبی ایمان داریم. هم‌چنین اگر عذاب قبر، قابل دیدن یا حس کردن بود، مایه‌ی رسوایی می‌گشت. وقتی از کنار قبری عبور می‌کردیم و صدای ناله و فریاد به گوشمان می‌رسید، صاحب قبر پیش ما رسوا می‌شد. هم‌چنین مایه‌ی نگرانی و ناراحتی خانواده و فرزندانش بود و از غصه، نمی‌توانستند بخوابند؛ چون همواره صدای ناله و فریاد عزیزشان را می‌شنیدند! اما این، لطف خداست که عذاب قبر را یک مسأله‌ی غیبی و پنهان قرار داده است؛ لذا مبادا کسی بگوید: پس چرا پس از خاکسپاری مرده و گذشتِ دو یا سه روز، هیچ اثری از عذاب در کنار قبر مرده، دیده نمی‌شود؟ پاسخش روشن است؛ برای این‌که عذاب قبر، یک مسأله‌ی غیبی‌ست و الله متعال فقط در پاره‌ای از موارد، هرکه از بندگانش را بخواهد، از غیب مطلع می‌سازد؛ و گرنه، هیچ‌کس غیب نمی‌داند.

روایتی در «صحیحین» آمده است که عبدالله بن عباس$ می‌گوید: رسول‌اللهr از کنار دو قبر عبور نمود و فرمود: «إنَّهما لَیُعَذَّبَانِ وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبِیرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا یَسْتَنزِهُ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ»؛([79]) یعنی: «این دو نفر عذاب می‌شوند، نه به‌خاطر گناه بزرگی؛ یکی از آن‌ها، از ادرار خود پرهیز نمی‌کرد و دیگری، در میان مردم سخن‌چینی می‌نمود». بدین‌سان اللهY، پیامبرش ر ا از عذاب شدن دو نفر در قبرهایشان مطلع ساخت.

خلاصه این‌که باید به فتنه و عذاب قبر، ایمان داشته باشیم و بدانیم که در قبر دو فرشته، سه سؤال می‌پرسند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کیست؟

ایمان به آن‌چه که در روز قیامت روی می‌دهد، جزو ایمان به آخرت و روز قیامت است؛ هنگامی که برای دومین بار در «صور» دمیده می‌شود، مردم از قبرهایشان برانگیخته می‌شوند و در برابر الله، پروردگار جهانیان در حالی می‌ایستند که لُخت و پابرهنه هستند و هیچ لباسی به تن ندارند و ختنه نشده‌اند و زبانشان، از وحشت روز قیامت بند آمده است! حتی پیامبران نیز همین‌گونه برانگیخته می‌گردند؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥ                                                         [الأنبیاء: ١٠٤]      

همان‌طور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار می‌کنیم.

یعنی همان‌گونه که انسان، از شکم مادرش برهنه و ختنه‌نشده به دنیا می‌آید و هیچ چیزی از دنیا با خود ندارد، روز قیامت نیز از درون زمین به همین شکل خارج خواهد شد؛ در آن هنگام انسان‌ها، مرد و زن، کوچک و بزرگ، و مسلمان و غیرمسلمان، همه در برابر اللهU در حالی می‌ایستند که لخت، پابرهنه و ختنه‌نشده‌اند! اما به یکدیگر نگاه نمی‌کنند؛ زیرا آن‌قدر از وحشت روز قیامت به خود مشغولند که دیگر به فکر نگاه کردن به یکدیگر نمی‌افتند؛ چه بسا زن و مردی در کنار هم باشند، اما به هم نگاه نمی‌کنند! همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ ٣٦ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧                                                                                                     [عبس : ٣٣،  ٣٧]   

پس هنگامی که آن بانگ مهیب و هولناک سر رسد، روزی که آدمی از برادرش فرار می‌کند، و از مادر و پدر می‌گریزد؛ و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول می‌کند.

بر اساس ایمان به آخرت، معتقدیم که خداوندU در روز قیامت، زمین را مانند پوست دباغی‌شده، پهن و گسترده می‌سازد. زمین، اینک کروی شکل است؛ اما در روز قیامت، پهن و گسترده می‌شود؛ اللهY می‌فرماید:

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣

                                                                                                                [الانشقاق: ١،  ٣]        

هنگامی که آسمان بشکافد و به فرمان پروردگارش گوش بسپارد و سزاوار (این فرمان‌برداری) است. و هنگامی که زمین، کشیده و گسترده شود.

یعنی زمین تنها در روز قیامت که آسمان می‌شکافد، پهن و گسترده می‌شود و مانند پوست دباغی‌شده، به‌گونه‌ای صاف و هموار می‌گردد که هیچ کوه و درخت یا دره و ساختمانی روی آن دیده نمی‌شود و الله متعال آن را به‌سان میدانی صاف قرار می‌دهد که هیچ‌گونه پستی و بلندی‌ای در آن به چشم نمی‌خورد.

مردم به همان شکلی که پیش‌تر بیان شد، برانگیخته می‌شوند و آسمان‌ها در هم‌می‌پیچد و اللهU آن را در دست راست خود می‌پیچاند و خورشید، بالای سرِمردم قرار می‌گیرد و به‌اندازه‌ی یک «میل» از آنان فاصله دارد؛ یک میل می‌تواند به‌اندازه‌ی «چوب سرمه‌کش» باشد یا به‌اندازه‌ی یک‌سوم فرسنگ. در هر حال، به مردم خیلی نزدیک می‌گردد؛ ولی ما بر این باوریم برخی از مردم، از گرمای آن روز درامان خواهند بود؛ همان کسانی که اللهY آن‌ها را در زیر سایه‌اش جای می‌دهد و آن روز جز سایه‌ی او، هیچ سایه‌ای وجود ندارد. آن‌ها، هفت گروهند که رسول‌اللهr آنان را نام برده و فرموده است: «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِی عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ بِالْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِی اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَیْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَیْهِ، وَرَجُلٌ  دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاها حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ یَمِینُهُ، وَرَجُلٌ ذَکَرَ اللَّهَ خَالِیًا، فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ»؛([80]) یعنی: «الله در روزی که هیچ سایه‌ای جز سایه‌ی او وجود ندارد، هفت گروه را در زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد:  فرمانروای عادل؛ جوانی که در اطاعت و بندگیِ الله، رشد یافته است؛ کسی که همواره به مسجد دل‌بسته باشد؛ دو مسلمانی  که فقط به‌خاطر خشنودی الله با یکدیگردوست باشند و بر همین اساس، گردِ هم می‌آیند یا از یک‌دیگر جدا می‌شوند؛ کسی که زنی زیبا و صاحب‌مقام او را به سوی خود بخواند، ولی او نپذیرد و بگوید: من از الله می‌ترسم؛ کسی که با دست راستش به‌گونه‌ای صدقه دهد که دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه می‌دهد؛ و کسی که در تنهایی الله را یاد کند و از چشمانش اشک سرازیر شود».

لذا هفت گروه، از گرما و عذاب روز قیامت درامان خواهند بود:

اول: فرمانروای عادل؛ یعنی فرمانروایی که در میان شهروندانش به‌عدالت رفتار می‌کند. عدالت زمانی تحقق می‌یابد که مطابق شریعت الله، حکم شود و این، رأس عدالت به‌شمار می‌رود که محبوب اللهU می‌باشد؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ                                                        [النحل: ٩٠]        

همانا الله به عدل و احسان، فرمان می‌دهد.

لذا هر فرمانروایی که در میان مردمش مطابق حکمِ الله عمل نکند، عدالت را رعایت نکرده است؛ بلکه کافر می‌باشد؛ زیرا اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٤٤           [المائ‍دة: ٤٤]        

کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده است، حکم نکنند، کافرند.

لذا اگر حاکمی قوانینی وضع کند که با شریعت الهی مخالف باشد و دانسته چنین کاری انجام دهد و از شریعت، روی بگرداند و بگوید که من از قانون نمی‌گذرم، کافر می‌باشد؛ اگرچه نماز بخواند، روزه بگیرد، حج بگزارد و الله را ذکر کند و به رسالت رسول‌اللهr گواهی دهد؛ با این حال، کافر است و برای همیشه در دوزخ خواهد ماند.

حکمرانی چنین شخصی بر ملت مسلمان در شرایطی که توانایی برکنار کردن او را دارند، جایز نیست. مهم‌ترین شاخص عدالت، این است که فرمانروا یا حاکم در میان مردم مطابق شریعت الله حکم کند. هم‌چنین باید فقیر و ثروتمند را برابر بداند و با دوست و دشمن، یک‌سان رفتار کند و فرقی میان نزدیکان خود و دیگران نگذارد؛ آری! حتی باید با دوست و دشمن، یک‌سان رفتار نماید. علما گفته‌اند: اگر دو نفر، یکی کافر و دیگری مسلمان، برای دادرسی نزد قاضی بروند، بر قاضی حرام است که به‌ناحق از مسلمان، جانب‌داری کند یا در قضاوتش، او را به‌نحوی بر غیرمسلمان ترجیح دهد و امتیاز خاصی برایش قایل شود. هر دو با هم وارد مجلس قضاوت می‌شوند و با هم می‌نشینند و قاضی با هر دو سخن می‌گوید؛ نه این‌که با مسلمان با چهره‌ی باز سخن بگوید و با کافر، سخن نگوید یا با اخم و ترشرویی با او حرف بزند! خیر؛ نباید چنین رفتاری داشته باشد. چون اینک مسلمان و غیرمسلمان، در مقام قضاوت قرار گرفته‌اند و باید در میانشان، برابر و به‌عدالت حکم شود؛ اگرچه کافر، به هیچ عنوان مانند مسلمان نیست:

﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ کَٱلۡمُجۡرِمِینَ ٣٥ مَا لَکُمۡ کَیۡفَ تَحۡکُمُونَ ٣٦

                                                                                                                 [القلم: ٣٥،  ٣٦]        

پس آیا مسلمانان را مانند مجرمان قرار می‌دهیم؟ شما را چه شده است؟ چگونه حکم می‌کنید؟

یکی از شرایط عدالت، این است که حاکم یا فرمانروا قوانین کیفری یا مجازات‌هایی را که خداوندU فرض نموده است، اجرا کند؛ حتی بر فرزندانش، و در این زمنیه رفتار تبعیض‌آمیزی نداشته باشد. رسول‌اللهr الگوی عدالت و عادل‌ترین فرمانروا بود؛ زنی از «بنی‌مخزوم» سرقت کرد؛ وقتی رسول‌خداr دستور داد که دستش را قطع کنند، اسامهt به درخواست نزدیکان این زن، نزد رسول‌خداr رفت و از ایشان درخواست نمود که این حکم را اجرا نکنند؛ رسول‌اللهr به اسامهt فرمود: «آیا درباره‌ی حکم و قانون خدا سفارش می‌کنی؟» آن‌گاه برخاست و برای مردم سخنر‌انی نمود؛ پس از حمد و ثنای الله، فرمود: «امت‌های پیش از شما (بنی‌اسرائیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نام‌داری در میان آن‌ها دزدی می‌کرد، او را رها می‌کردند و هرگاه فردِ ضعیفی مرتکب سرقت می‌شد، دستش را قطع می‌نمودند». سپس سوگند یاد کرد و ادامه داد: «لَوْ أنَّ فَاطِمَة بنت محمد سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ یَدَهَا»؛([81]) یعنی: «اگر دخترم، فاطمه دزدی کند، دستش را حتماً قطع می‌کنم». درود و سلام الله بر رسولش باد! فاطمه، دختر رسول‌خدا، برترین زنان، سرور و بانوی زنان اهل بهشت، دختر برترین بنده‌ی خدا؛ اگر دزدی کند، پدرش رسول‌اللهr دستش را قطع می‌کند! ببینید، فرمود: «دستش را حتماً قطع می‌کنم». نگفت: دستور می‌دهم که دستش را قطع کنند! یعنی خودم این حکم را اجرا می‌کنم. این، همان عدالتی‌ست که نظام آسمان و زمین، بر پایه‌ی آن حفظ می‌شود. یکی از نشانه‌های عدالت فرمانروا یا حاکم، این است که کسانی را بر پست‌ها و مسؤولیت‌ها می‌گمارد که شایستگی دینی دارند و کارآمد هستند؛ یعنی هم امانت‌دارند و هم از عهده‌ی مسؤولیت و کاری که به آن‌ها داده می‌شود، برمی‌آیند. ارکان و پایه‌های مورد نیاز هر مسؤول، دو چیز است: تعهد، و تخصص. اللهY می‌فرماید:

﴿إِنَّ خَیۡرَ مَنِ ٱسۡتَ‍ٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡأَمِینُ ٢٦                                 [القصص: ٢٦]      

بهترین کسی که استخدام می‌کنی، شخص توانا و امانت‌دار است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ ٣٩          [نمل:38-39]

یکى از جن‏های قوی گفت: من، تخت ملکه سبا را پیش از آن‌که از جایت برخیزى، برایت مى‏آورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.

عدالت چنین ایجاب می‌کند که حاکم یا فرمانروا، تنها افراد توانا و امانت‌دار را بر کارها و پست‌های عمومی بگمارد و اگر جز این باشد، دیگر، عادل نیست؛ یعنی اگر با وجود افراد شایسته پست‌ها و مسؤولیت‌ها را به کسانی واگذار کند که شایستگی ندارند، حاکم و فرمانروای عادلی به‌شمار نمی‌رود.

به هر حال، رسول‌اللهr فرمانروای عادل را در رأس کسانی برشمرد که الله متعال روز قیامت، آن‌ها را زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد؛ روزی که سایه‌ای جز سایه‌ی او وجود ندارد؛ زیرا رعایت عدالت در میان مردم، بسیار دشوار است و هرکس به‌توفیق خداوندU به مقام فرمانروایی برسد و عدالت پیشه کند، هم خود به خیر و نیکی فراوانی دست می‌یابد و هم مردم، در زمان حکومتش و حتی پس از آن، نفع زیادی می‌برند؛ زیرا الگو و سرمشق نیکی بوده است.

دوم: جوانی که جوانی‌اش در عبادت و بندگی الله، سپری شود؛ فاصله‌ی بین پانزده سالگی تا سی سالگی را دوران جوانی می‌نامند. جوان، اندیشه‌ها و گرایش‌های خاص خود را دارد و روی یک چیز ثابت نمی‌ماند؛ چون هنوز خام است و پخته نشده و با احساس و عاطفه، جذب هر چیزی می‌شود؛ از این‌رو رسول‌اللهr در جنگ، دستور می‌داد که جنگجویان سالخورده‌ی دشمن را بکشند و جوان‌ها را زنده بگذارند؛ زیرا چه بسا هنگامی که اسلام را به جوان‌ها عرضه می‌کردند، مسلمان می‌شدند. جوان به‌مقتضای جوانی خود علاقه‌ها، سلیقه‌ها، گرایش‌ها و رفتار و اخلاق خاص خودش را دارد و از این‌رو اگر جوانی‌اش را در عبادت و بندگی الله سپری کند، جزو کسانی خواهد بود که الله متعال در روز قیامت آن‌ها را زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد. اطاعت خدا، یعنی اجرای دستورهایش و پرهیز از آن‌چه که ممنوع قرار داده است. لذا اوامر و نواهی الهی را باید شناخت و این، تنها با کسب علم میسر می‌شود. پس جوانی که در راه تحصیل علم گام برمی‌دارد، جوان شایسته‌ای‌ست که به فرمان الهی عمل می‌کند و از آن‌چه که نهی کرده، دوری می‌نماید.

سوم: شخصی که به مساجد دل‌بسته است؛ یعنی مساجد را دوست دارد. اما آیا منظور از مساجد در این حدیث، مکان‌های عبادت است یا خودِ عبادت و کثرت نماز و سجده؟

هر دو احتمال وجود دارد و فرقی نمی‌کند؛ شخصی به مساجد دل‌بسته است و همواره در مسجد و در حالِ نماز می‌باشد و پس از هر نمازی، منتظرِ نماز بعدی‌ست. لذا باید فرق این دو سخن را بدانیم: یکی می‌گوید: «خدایا! مرا با نماز راحت کن»؛ و دیگری می‌گوید: «خدایا! مرا از نماز، راحت کن»! اولی خوب است و انسان، از خداوندU درخواست می‌کند که نماز را مایه‌ی آرامش قلبی او قرار دهد. اما دومی، نماز را سخت و دشوار می‌داند و از خدا می‌خواهد که او را از نماز، راحت کند!

چهارم: دو شخصی که به‌خاطر الله یکدیگر را دوست دارند و بر همین اساس، گردِ هم می‌آیند یا از یکدیگر جدا می‌شوند؛ یعنی دوستی آن‌ها با یکدیگر فقط به‌خاطر اللهU می‌باشد و دلیل دیگری ندارد؛ نه با هم قوم و خویشند و نه ارتباط مالی با یک‌دیگر دارند؛ بلکه فقط با هم دوستند و هریک، دیگری را بدان سبب دوست دارد که او را عبادت‌گزار و فرمان‌بردار الله می‌بیند و مشاهده می‌کند که آدمِ سر به راهی‌ست که در راه راست و مسیر شریعت، حرکت و زندگی می‌نماید؛ از این‌رو با او دوست می‌شود. البته اشکالی ندارد که دوست آدم، قوم و خویش هم باشد؛ یعنی هم نسبت خویشاوندی با هم داشته باشند و هم به‌خاطر ارزش‌های ایمانی، یکدیگر را دوست بدارند. این دو، به‌خاطر الله با هم دوست می‌شوند و به‌خاطر ارتباط و پیوند دینی با یک‌دیگر، مانند دو برادر هستند؛ این، خود عبادت است. تا زنده‌اند، به‌خاطر الله با هم ارتباط دوستانه‌ای دارند و چیزی جز مرگ، آنان را از هم جدا نمی‌کند؛ الله متعال، چنین افرادی را در روز قیامت که سایه‌ای جز سایه‌ی او وجود ندارد، زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد و این محبت و دوستی، در روز قیامت نیز درمیانشان پابرجا خواهد بود؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ ٦٧               [الزخرف: ٦٧]        

دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزکاران.

پنجم: مردی که زنی زیبا و صاحب‌مقام یا دارای جایگاه اجتماعی، او را به سوی خود بخواند و او بگوید: من، از الله می‌ترسم.

زنی زیبا که از طبقات پایین نیست و نام و جایگاهی دارد، از مردی که دارای توانایی جسمی و جنسی‌ست، در جایی خالی که هیچ‌کس نیست و هیچ کس باخبر نمی‌شود، درخواست زنا و کار زشت می‌کند؛  شرایط، فراهم است و این مرد نیز آدم کم‌توان یا ضعیفی نیست که میل و شهوتی به زنان نداشته باشد؛ اما این مرد، می‌گوید: من از الله می‌ترسم. تنها چیزی که او را از این کار زشت باز می‌دارد، ترس خداست. ببینید؛ همه‌ی شرایط فراهم است؛ هم خود مرد، توانایی و میل جنسی دارد و هم زنی زیبا خودش را در اختیارش قرار داده است و جای خلوتی نیز دارند؛ اما یک مانع قوی و بزرگ‌تر از شرایط موجود برای آن مرد، او را از زنا کردن باز می‌دارد؛ یعنی ترس خدا. از این‌رو می‌گوید: «من، از خدا می‌ترسم». نگفت: من، میلی به زن‌ها ندارم؛ یا نگفت که تو، زشتی یا از طبقات پایین جامعه هستی. هم‌چنین نگفت که کسی، این‌جاست و ما را می‌بیند؛ خیر، بلکه از خدا ترسید و گفت: «من، از الله می‌ترسم». الله متعال روز قیامت که سایه‌ای جز سایه‌ی او وجود ندارد، این شخص را زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد.

نمونه‌ی این خداترسی را می‌توانیم در یوسف پیامبرu ببینیم. یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق بن ابراهیم علیهم‌السلام. اسماعیلu، عموی او محسوب می‌شود؛ زیرا اسحاق بن ابراهیم، جد (پدربزرگ) او بود و اسماعیل، ابوالعرب، یعنی پدرِ عرب‌ها به‌شمار می‌رود. زنِ عزیز مصر، عاشق و دلباخته‌ی یوسفu شد. این زن گذشته از جایگاه والایی که داشت، زنی زیبا بود؛ دور از چشم مردم و درباریان، همه‌ی درها را به روی خود و یوسفu بست و آن‌گاه یوسف را به سوی خود خواند و گفت: ﴿هَیۡتَ لَکَ، یعنی: «پیش بیا». یوسفu جوان بود و به‌اقتضای طبیعت بشری، قصد آن زن کرد؛ اما برهان پروردگارش را دید و ترس اللهY در دلش افتاد و خواسته‌ی زشت آن زن را نپذیرفت. لذا زنِ عزیز مصر، او را به زندان تهدید کرد؛ اما یوسفu زندان را بر این کار زشت، ترجیح داد و گفت:

﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٣٤ ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ ٣٥   [یوسف: ٣٣،  ٣٥]                                                                                              

(یوسف) گفت: ای پروردگارم! زندان برایم محبوب‌تر از چیزی‌ست که این زنان مرا به‌سوی آن فرامی‌خوانند و اگر مکرشان را از من دور نکنی، به آنان تمایل می‌یابم و بدین‌سان از جاهلان می‌شوم. پروردگارش، دعایش را پذیرفت و مکر زنان را از او دور کرد. همانا الله شنوای داناست. آن‌گاه پس از دیدن نشانه‌ها(ی پاکی یوسف) تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند.

بدین‌سان یوسفu به‌خاطر اللهY و ترس از او، زندانی شد و با وجود فراهم بودن شرایط، برهان پروردگارش را دید و از خدا ترسید و از زنا خودداری کرد.

ششم: کسی که با دست راستش به‌گونه‌ای صدقه دهد که دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه می‌دهد. این، کمال اخلاص است که انسان سعی کند هیچ‌کس از اعمال نیکش باخبر نشود؛ بلکه خواهان این باشد که عملش، فقط بین او و خدایش بماند و بدین‌سان دور از چشم مردم صدقه می‌دهد تا با صدقه‌اش بر کسی که به او صدقه می‌دهد، منتی نگذارد؛ زیرا صدقه دادن در پیش چشم دیگران، خود منتی بر صدقه‌گیرنده به‌شمار می‌رود. لذا صدقه‌اش را پنهانی و مخفیانه می‌دهد، به‌گونه‌ای که دست چپش نمی‌داند که دست راستش چه صدقه داده است؛ یعنی اگر امکانش بود، طوری صدقه می‌داد که دست چپش نیز نفهمد که دست راستش صدقه می‌دهد. این‌چنین شخصی، بی‌نهایت مخلص است؛ الله متعال، چنین شخصی را در روز قیامت زیر سایه‌ی خود جای می‌دهد.

بنابراین، شکی نیست که صدقه‌ی پنهانی، بهتر است؛ اما در شرایطی که آشکار کردن صدقه باعث تشویق دیگران شود، آشکار نمودن آن، افضل و بهتر می‌باشد. از این‌رو الله متعال کسانی را که در نهان و آشکار صدقه می‌دهند، ستوده است. برتری صدقه، به نفع یا مصلحتی بستگی دارد که در آن است و سه حالت دارد: اگر نفع اظهار آن بیش‌تر باشد، بهتر است که علنی و آشکارا صدقه دهیم و اگر نفع پنهان کردن صدقه بیش‌تر باشد، پس صدقه‌ی پنهانی افضل است و اگر نفع هر دو یک‌سان باشد، در این صورت نیز صدقه‌ی پنهانی، بهتر و افضل است.

هفتم: کسی که در تنهایی الله را یاد کند و اشک از چشمانش سرازیر شود؛ یعنی با زبان و قلب خود، الله را ذکر کند و هیچ‌کس نزد نباشد که شائبه‌ی خودنمایی یا ریا پیش آید؛ بلکه به الله دل‌بستگی داشته و دلش از دنیا و وابستگی به آن، خالی و تهی باشد. لذا وقتی با دل و زبان ذکر خدا می‌کند و عظمت و بزرگی پروردگار را به‌یاد می‌آورد، مشتاق اللهU می‌گردد و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. چنین شخصی، جزو کسانی‌ست که روز قیامت در زیر سایه‌ی الله، جای می‌گیرند.

گاه انسان، توفیق یکی از این اعمال هفت‌گانه را پیدا می‌کند و گاه توفیق می‌یابد که دو یا سه یا چهار یا پنج و یا شش یا همه‌ی این اعمال را انجام دهد؛ امکانش وجود دارد و هیچ اشکالی هم پیش نمی‌آید که انسان، از این‌همه توفیق برخوردار شود؛ همان‌طور که در حدیث رسول‌اللهr آمده است: بهشت، چندین دروازه دارد؛ «فَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّلاةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّیَامِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الرَّیَّانِ»؛([82]) یعنی: «هرکس اهل نماز باشد، از دروازه‌ی نماز؛ و هرکس اهل صدقه باشد، از دروازه‌ی صدقه و هرکس اهل جهاد باشد، از دروازه‌ی جهاد و هرکس، اهل روزه باشد، او را از دروازه‌ی «ریان» (به سوی بهشت) صدا می‌زنند». ابوبکرt پرسید: «ای رسول‌خدا! این‌که کسی را از یک دروازه صدا بزنند، سخت نیست؛ اما آیا کسی هست که او را از همه‌ی دروازه‌ها صدا بزنند؟» رسول‌اللهr فرمود: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «آری، و امیدوارم که تو، یکی از آن‌ها باشی»؛ زیرا ابوبکرt اهل نماز، صدقه، جهاد و روزه بود و از همه‌ی این کارهای نیک سهمی می‌گرفت. الله از او راضی باد و ما را در بهشت، در کنار او جای دهد.

یکی از نشانه‌های رستاخیز، این است که خورشید به‌اندازه‌ی یک «میل» به مردم نزدیک می‌شود؛ حدیث هفت گروهی را که روز قیامت، در زیر سایه‌ی الله جای می‌گیرند، توضیح دادم. اینک دوست دارم نکته‌ای را یادآوری کنم. برخی از مردم گمان می‌کنند که منظور از این سایه، سایه‌ی اللهU می‌باشد؛ این، گمان نادرستی‌ست که فقط افراد ناآگاه چنین پنداری دارند؛ زیرا مردم، روی زمین هستند و سایه، نتیجه‌ی تابش خورشید بالای سرشان می‌باشد. اگر چنین فرض کنیم که منظور، سایه‌ی پروردگار متعال می‌باشد، لزوماً خورشید، باید بالاتر از اللهY باشد و این، محال و غیرممکن است؛ زیرا اللهY از همه‌ی جهت‌ها، به‌طور مطلق والاتر و فراتر است. پس منظور از سایه‌ی الله که در این حدیث آمده، چیست؟

پاسخ: منظور، سایه‌ای‌ست که اللهU آن را روز قیامت می‌آفریند تا کسانی که سزاوارند، زیرِ این سایه جای بگیرند و بدان سبب در حدیث، از این سایه، به عنوان «سایه‌ی الله» یاد شده که پدیدآوردن چنین سایه‌ای در آن روز، فقط از خدای متعال، ساخته است؛ زیرا در آن روز هیچ پستی و بلندی و ساختمانی وجود ندارد و هیچ سایه‌بانی پیدا نمی‌شود و هیچ چتری نیست که مردم زیر سایه‌اش بروند و تنها، همان سایه‌ای وجود دارد که روز قیامت اللهU، آن را برای برخی از بندگانش می‌آفریند.

نامه‌های اعمال در روز قیامت، توزیع می‌شود و هرکس کارنامه‌ی اعمالی را که در دنیا انجام داده است، دریافت می‌کند؛ زیرا دو فرشته بر هر انسانی گماشته شده‌اند؛ یکی در سمت راستش و دیگری، در سمت چپش. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ ١٦ إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ ١٧ مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨                                                                                                   [ق: ١٦،  ١٨] 

و ما از رگ گردن به انسان، نزدیک‌تریم. آن‌گاه که دو فرشته‌ی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکی‌ها و بدی‌هایش را) دریافت می‌کنند (و می‌نویسند. انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آن‌که نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.

این دو فرشته‌ی بزرگوار، هر عملی را که انسان انجام می‌دهد یا هر سخنی را که می‌گوید، ثبت می‌کنند؛ اما آن‌چه را که در دل انسان می‌گذرد، نمی‌نویسند؛ رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَن أُمَّتِی عَمَّا حَدَّثَتْ بِهِ أَنْفُسَهَا، مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ أَوْ تَکَلَّمْ»؛([83]) یعنی: «الله از وسوسه‌هایی که در دل‌های امت من می‌گذرد، تا زمانی که آن را عملی نکرده یا بر زبان نیاورده‌اند، درگذشته است».

فرشته‌ای که در سمت راست انسان نشسته است، گفتار و کردار نیک او را ثبت می‌کند و فرشته‌ی سمت چپ، گفتار و کردار بدِ او را می‌نویسد. این دو فرشته همه‌ی اعمالی را که به نوشتن آن مأمور شده‌اند، می‌نویسند و نامه‌ی اعمال هر کسی در روز رستاخیز بر گردنش آویخته می‌شود؛ همان طور که الله متعال می‌فرماید:

﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ                                            [الإسراء: ١٣]        

و کردار هر انسانی را به گردنش آویخته‌ایم.

 روز قیامت، نامه‌ی اعمال هر انسانی را بیرون می‌آورند؛ آن‌گاه به او می‌گویند:

﴿ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا ١٤                   [الإسراء: ١٤]      

کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حساب‌رس کافی هستی.

سپس نامه‌ی اعمالش را می‌خواند و هرچه دارد، برایش روشن می‌گردد. برخی از مردم، کارنامه‌ی خود را به دست راست خویش دریافت می‌کنند و برخی دیگر، به دست چپ و از پشت سرشان. از اللهU عاجزانه می‌خواهم که همه‌ی ما را جزو کسانی قرار دهد که نامه‌ی اعماشان را به دست راست خود دریافت می‌نمایند. کسی که نامه‌ی اعمالش را به دست راستش دریافت می‌کند، به مردم می‌گوید: «بیایید و نامه‌ی اعمالم را بخوانید». بدین ترتیب به سبب لطفی که خدا در حقش کرده است، به‌قدری شادمان می‌شود که نامه‌ی اعماش را به مردم نشان می‌دهد؛ اما کسی که نامه‌ی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت می‌کند، از شدت غم و اندوه می‌گوید:

﴿یَٰلَیۡتَنِی لَمۡ أُوتَ کِتَٰبِیَهۡ ٢٥                                                                  [الحاقة: ٢٥]        

ای کاش نامه‌ی اعمالم را به من نمی‌دادند!

بر اساس ایمان به آخرت و روز رستاخیز، باید باور داشته باشیم که اللهU به حساب مردم رسیدگی می‌کند؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ ٤٧ [الأنبیاء: ٤٧]    

و اگر عملی هم‌سنگِ دانه‌ی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) می‌آوریم. و همین بس که ما حساب‌رسیم.

اللهY هم‌چنین می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ یُحَاسَبُ حِسَابٗا یَسِیرٗا ٨

                                                                                                                [الانشقاق: ٧،  ٨]           

اما کسی که نامه‌ی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، به حسابی آسان (آن هم فقط با عرضه‌ی اعمالش به او) محاسبه می‌شود.

همان‌گونه که در این آیه تصریح شده است، حساب مؤمن، حساب آسانی خواهد بود؛ بدین‌سان که الله متعال، بنده‌اش را نزد خویش می‌خواند و او را می‌پوشاند و دور از چشم مردم، از او اقرار می‌گیرد که آیا فلان گناه و فلان گناهت را به‌یاد داری؟ و بنده به یکایک گناهانش اعتراف می‌کند. آن‌گاه اللهU به او می‌فرماید: «إنِّی قد سَتَرْتُهَا عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَأَنَا أَغْفِرُهَا لَکَ الْیَوْمَ»؛ یعنی: «در دنیا گناهانت را پوشاندم و امروز گناهانت را برایت می‌آمرزم». چه همه گناه کرده‌ایم و الله متعال، همه را پوشانیده است! این لطف خدا نسبت به مؤمنان خواهد بود؛ اما خداوندU کافران را رسوا و خوار می‌گرداند؛ چنان‌که شاهدان در انظار عمومی برضد این‌ها گواهی می‌دهند و می‌گویند:

﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ ١٨    [هود: ١٨]      

این‌ها همان کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند. آگاه باشید که لعنت و نفرین الله بر ستم‌کاران است.

در بحث ایمان به آخرت، بر ما واجب است که به حوض پیامبرمان، محمد مصطفیr ایمان داشته باشیم؛ همان حوضی که روز قیامت، مؤمنان کنارش می‌روند و از آبِ آن می‌نوشند. منبع آب یا سرچشمه‌ی این حوض، نهر «کوثر» است که آبش از طریق دو ناودان به این حوض می‌ریزد. «کوثر»، نام نهری در بهشت می‌باشد که به رسول‌اللهr اختصاص دارد؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ ١[الکوثر: ١]  یعنی: «ما به تو کوثر را عطا کردیم».

پیامبرr در توصیف آبِ کوثر فرموده که سفیدتر از شیر، شیرین‌تر از عسل، و خوش‌بوتر از مشک است و به‌اندازه‌ی مسافت یک ماه، طول و عرض دارد و در آن، ظرف‌های سیمینی‌ست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن هرگز تشنه نمی‌شود.([84]) مؤمنان این امت، روز قیامت از آبِ این حوض می‌نوشند. خدایا! ما را جزو کسانی بگردان که از آب کوثر می‌نوشند. البته کسانی که به پیامبرr ایمان نیاورند، از این حوض رانده می‌شوند و نمی‌توانند از آبِ آن بنوشند. این حوض که خداوندU آن را مخصوص رسول‌اللهr قرار داده، در میان حوض‌هایی که به پیامبران داده می‌شود، بزرگ‌ترین حوض است؛ هر پیامبری، حوضی خواهد داشت که مؤمنان امتش از آن می‌نوشند؛ اما حوض هیچ پیامبری به حوض پیامبر اسلامr نمی‌رسد؛ زیرا این امت، دوسوم جمعیت بهشت را تشکیل می‌دهند و از این‌رو حوض پیامبرr باید از همه‌ی حوض‌ها، بزرگ‌تر و گسترده‌تر باشد.

 از دیگر مواردی که در بحث آخرت، باید به آن ایمان داشته باشیم، ایمان به «صراط» است. «صراط»، نام پلی‌ست که در میانه‌ی راه بهشت، بر روی دوزخ نصب شده است و از مو، باریک‌تر و از شمشیر، تیزتر می‌باشد و سرعت عبور مردم از روی آن، به اعمالشان بستگی دارد؛ هرکس به سوی اعمال نیک بشتابد، از روی «پل صراط» به‌سرعت عبور می‌کند و هرکس در انجام اعمال نیک درنگ نماید، آهسته از روی پل خواهد گذشت؛ هرکس که نیک و بد را در هم بیامیزد و خداوند متعال او را نبخشد، در آتش دوزخ خواهد افتاد. پناه بر الله!

به‌هر حال، سرعت عبور مردم متفاوت است؛ برخی به یک چشم به‌هم زدن، از روی پل می‌گذرند و برخی مانند برق عبور می‌کنند؛ عده‌ای، مثل باد و بعضی، مانند اسب تیزپا؛ برخی نیز همانند شتر عبور می‌کنند. عده‌ای، آهسته و آرام بر روی پاهایشان از روی پل صراط می‌گذرند و برخی دیگر، چهار دست و پا و افتان و خیزان عبور می‌کنند. بعضی نیز در دوزخ می‌افتند.

گفتنی‌ست: فقط مؤمنان از روی این پل عبور می‌کنند و کافران از روی این پل نمی‌گذرند؛ زیرا در صحرای محشر، آنان را به‌سوی دوزخ می‌رانند. والله اعلم. خداوند، همه‌ی ما را از آتش دوزخ مصون بدارد. هنگامی که می‌خواهند از روی پل صراط عبور می‌کنند، آن‌ها را در میان بهشت و دوزخ نگه می‌دارند تا تقاص یکدیگر را پس دهند؛ این غیر از قصاصی‌ست که در میدان حشر انجام می‌شود. این قصاص یا تقاص پس دادن، برای این است که دل‌هایشان از کینه و دشمنی نسبت به یکدیگر پاک گردد تا در بهترین حالت و بدون کینه، وارد بهشت شوند. لذا وقتی به‌طور کامل پاک شدند، اجازه می‌یابند که وارد بهشت گردند. پیش از ورد رسول‌خداr به بهشت، دروازه‌اش برای هیچ‌کس باز نمی‌شود؛ از این‌رو رسول‌اللهr، خود برای بهشتیان سفارش می‌کند که هرچه زودتر وارد بهشت شوند؛ همان‌طور که رسول‌اللهr در میدان حشر برای مردم شفاعت می‌کند که زودتر حساب‌رسی به اعمالشان شروع گردد تا زودتر، از سختی‌ها و غم و اندوه رستاخیز رهایی یابند. این دو شفاعت، ویژه‌ی رسول‌خداr است. بنابراین نخستین کسی که وارد بهشت می‌گردد، رسول‌اللهr است و امت رسول‌اللهr نیز اولین امتی هستند که وارد بهشت می‌شوند؛ اما دوزخی‌ها را گروه‌گروه به سوی دوزخ می‌رانند و هر ملت و گروهی که وارد دوزخ می‌گردند، همنوعان دوزخی خود را لعنت و نفرین می‌کنند و از یک‌دیگر بیزاری می‌جویند. پناه بر خدا! هنگامی که به دوزخ می‌رسند، می‌بینند که دروازه‌های دوزخ باز است تا به‌نوبت وارد دوزخ شوند. پس از آن‌که وارد دوزخ شدند، برای همیشه در آن می‌مانند؛ ماندنی که هیچ پایانی ندارد؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ طَرِیقًا ١٦٨ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا ١٦٩

                                                                                                        [النساء : ١٦٨،  ١٦٩]        

همانا الله، بر آن نیست که کافران و ظالمان را بیامرزد و آنان را به راه راست هدایت کند. (آنان را) تنها به راه دوزخ می­کشاند که جاودانه در آن خواهند ماند. و این کار، بر الله آسان است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِیرًا ٦٤ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا ٦٥ یَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ یَقُولُونَ یَٰلَیۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِیلَا۠ ٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَیۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا کَبِیرٗا ٦٨                                                             [الأحزاب: ٦٤،  ٦٨]      

بی‌گمان الله، کافران را لعنت کرده و برایشان آتش سوزانی آماده نموده است. برای همیشه در آن می‌مانند؛ هیچ دوست و یاوری نمی‌یابند. روزی که چهره‌هایشان در آتش گردانیده می‌شود، می‌گویند: ای کاش از الله و پیامبر اطاعت می‌کردیم! و می‌گویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم؛ پس ما را گمراه کردند. پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب بده و آنان را سخت لعنت کن.

و نیز می‌فرماید:

﴿وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًا ٢٣ [الجن: ٢٣]      

و هرکس از الله و فرستاده‌اش نافرمانی کند، پس بی‌گمان آتش دوزخ در انتظار اوست و چنین کسانی جاودانه و برای همیشه در دوزخ می‌مانند.

این سه آیه، بیان‌گر این است که دوزخیان برای همیشه در دوزخ می‌مانند و دیگر، سخن هیچ‌کس در این‌باره اعتبار ندارد. همان‌طور که بهشتیان نیز در بهشت جاودانه‌اند. شاید کسی اعتراض کند که اللهY در سوره‌ی «هود» فرموده است:

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ شَقُواْ فَفِی ٱلنَّارِ لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞ وَشَهِیقٌ ١٠٦ خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَۚ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ ١٠٧ ۞وَأَمَّا ٱلَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَۖ عَطَآءً غَیۡرَ مَجۡذُوذٖ ١٠٨                                                                                                             [هود: ١٠٦،  ١٠٨]      

افراد تیره‌بخت در دوزخ خواهند بود و در آن ناله و فریاد سر می‌دهند. تا آسمان‌ها و زمین باقی‌ست، جاودانه در دوزخ می‌مانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. همانا پروردگارت هر چه بخواهد، انجام می‌دهد؛ ولی افراد خوشبخت و سعادتمند، تا آسمان‌ها و زمین باقی‌ست، جاودانه در بهشت می‌مانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. و این، عطا و بخششی ناگسستنی‌ست.

آری! شاید کسی اعتراض کند که فرمود: «اهل بهشت، از عطا و بخششی ناگسستنی و پایان‌ناپذیر برخوردار خواهند شد»؛ اما درباره‌ی دوزخیان بیان نمود که: «پروردگارت هرچه بخواهد، انجام می‌دهد». لذا شاید این فرموده‌ی الله بدین معنا باشد که عذاب دوزخیان، سرانجام پایان می‌یابد؟

پاسخ: می‌گوییم: این‌طور نیست؛ بلکه الله متعال بیان فرموده که وقتی بهشتیان از نعمت‌های الهی برخوردار می‌شوند، دیگر، این نعمت‌ها پایان نمی‌یابد. سپس این نکته را بیان نموده که اللهU درباره‌ی دوزخیان، به‌عدالت حکم می‌کند و الله هرچه بخواهد، انجام می‌دهد و هیچ چیز نمی‌تواند حکمش را تغییر دهد یا به‌تأخیر بیندازد و وقتی الله متعال درباره‌ی دوزخیان حکم کند که وارد دوزخ شوند، حکمش قطعی‌ست.

درباره‌ی ایمان به آخرت، سخن گفتیم و اینک به ششمین رکن ایمان می‌پردازیم؛ رسول‌اللهr فرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَیْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی».

منظور از تقدیر، هر آن چیزی‌ست که اللهU تا روز قیامت رقم می‌زند یا مقدَّر می‌فرماید. الله متعال، «قلم» را آفرید و به او دستور داد: «بنویس». پرسید: پروردگارا! چه بنویسم؟ فرمود: «هرآن‌چه را روی خواهد داد». بدین ترتیب به امر الله، هرچه تا روز قیامت روی خواهد داد، ثبت و مقدّر گردید؛ از این‌رو آن‌چه نصیب انسان باشد، به او می‌رسد و آن‌چه نصیب یا قسمتش نباشد، به او نمی‌رسد. اللهU این را به صورتی کلی و بدون شرح و تفصیل در کتابش بیان نموده و فرموده است:

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِکَ فِی کِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ ٧٠            [الحج : ٧٠]         

آیا نمی‌دانی که الله همه‌ی چیزهایی را که در آسمان‌ و زمین است، می‌داند؟ همه در کتابی (ثبت و محفوظ) است. بی‌گمان این امر بر الله آسان می‌باشد.

 و می‌فرماید:

﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ ٢٢        [الحدید: ٢٢]                                                                                                     

هیچ مصیبتی در زمین و جان‌هایتان (به شما) نمی‌رسد، مگر پیش از آن‌که پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بی‌گمان این امر، بر الله آسان است.

آری! الله متعال، هر مصیبتی را پیش از آفرینش زمین و قبل از آفرینش انسان‌ها و حتی پیش از آفرینش خودِ آن مصیبت، پنجاه هزار سال قبل از آفرینش آسمان‌ها و زمین، ثبت و مقدَّر کرده است. ایمان به تقدیر الهی، چهار مرحله دارد که باید به همه‌ی این مراحل ایمان بیاوریم:

مرحله‌ی اول: باید ایمان و باور داشته باشیم که اللهU به همه چیز داناست و الله متعال، این نکته را در بسیاری از آیات قرآن بیان نموده است؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢

                                                                                                                      [الطلاق : ١٢]        

تا بدانید که الله بر همه چیز تواناست و (بدانید) که به‌راستی علم الله، همه چیز را در برگرفته است.

و می‌فرماید:

﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ ٥٩                      [الأنعام: ٥٩]      

و کلید­های غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آن‌چه در خشکی  و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمی­افتد مگر آن‌که آن را می­داند و هیچ دانه­ای در تاریکی­های زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آن‌که در کتابی روشن ثبت شده است.

مرحله‌ی دوم: این است که ایمان داشته باشیم که الله متعال، اندازه و مقدار هر

چیزی را تا برپاشدن قیامت تعیین کرده و آن را پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمان‌ها و زمین ثبت نموده است. هر چیزی که تا روز قیامت پدید آید، نوشته و ثبت شده و پیدایش آن، قلم خورده و دواتش خشکیده و پرونده‌های تقدیر، بسته شده است؛ لذا هرچه نصیب باشد، می‌رسد و آن‌چه قسمت نباشد، نمی‌رسد. لذا اگر چیزی به تو رسید که انتظارش را نداشتی، نگو اگر چنین و چنان می‌کردم، نتیجه‌اش چنین و چنان می‌شد؛ زیرا آن‌چه به تو رسیده، قسمت و مقدّر بوده و باید همان‌گونه که الله برایت رقم زده است، به تو برسد و هر کاری که انجام دهی، نمی‌توانی از آن فرار کنی و تقدیر الهی همان‌گونه که او تعیین کرده، روی می‌دهد و هیچ دگرگونی و تغییری در آن نخواهد بود؛ زیرا امری قطعی‌ست که الله، مقدّر فرموده است. شاید کسی بگوید: مگر در حدیث نیامده است که: «مَنْ أحَبَّ أَنْ یُبْسَطَ لَهُ فِی رِزْقِهِ وَیُنْسَأَ لَهُ فِی أَثَرِهِ، فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ»؛([85]) یعنی: «کسی که می‌خواهد روزی‌اش، زیاد و عمرش طولانی شود، پس صله‌ی رحم یا ارتباطش با خویشانش را رعایت کند»؟

پاسخ: آری؛ در حدیث همین‌طور آمده است؛ اما باید توجه داشت که برای چنین کسی، رقم خورده و مقدر شده است که پیوند خویشاوندی‌اش را برقرار ‌کند؛ در نتیجه روزی و عمرش برکت می‌یابد و از این‌رو این شخص، به‌تقدیر اللهU ارتباطش را با خویشاونش حفظ می‌کند و روزی‌اش زیاد و عمرش، طولانی می‌شود و این اتفاق، به‌طور قطعی مطابق تقدیر الاهی روی می‌دهد؛ اما رسول‌اللهr از آن جهت، با عبارت: «هرکس دوست دارد...»، این نکته را بیان فرمود که تشویقی برای ما باشد تا به صله‌ی رحم و پیوند خویشاوندی  بیش‌تر توجه کنیم.

گفتنی‌ست: علاوه بر آن‌چه که در «لوح محفوظ» ثبت شده است، سرنوشت انسان و امور مختلف، در مراحل دیگری نیز ثبت و ضبط و فیصله می‌گردد:

زمانی که جنین در شکم مادر خویش است و چهار ماه می‌گذرد، فرشته‌ای که بر رحم‌ها گماشته شده، به سویش فرستاده می‌شود و روح را در او می‌دمد و فرمان می‌یابد که رزق، اجل، عمل و سعادت یا شقاوتی را که برای این جنین رقم خورده است، ثبت کند. این ثبت و ضبط، غیر از ثبت و ضبطی‌ست که در «لوح محفوظ» انجام شده است و در رابطه با سرنوشت انسان در طول عمر اوست؛ لذا علما، آن را سرنوشت زندگانی نامیده‌‌اند که در رابطه با وضعیت و سرنوشت انسان در طول زندگی‌اش ثبت می‌شود. پس از گذشت چهار ماه یا صد و بیست روز، مادر حرکت جنین را حس می‌کند؛ زیرا روح یا جان، وارد پیکر جنین شده است؛ حال آن‌که پیش‌تر فقط یک پاره‌گوشت بی‌جان بود.

کتابت دیگری نیز انجام می‌شود؛ یعنی هر سال یک‌بار. و این، فیصله و ثبت امور سالیانه‌ در شب «قدر» می‌باشد. الله متعال در شب قدر همه‌ی رویدادها و پدیده‌هایی را که در آن سال اتفاق می‌افتد یا پدید می‌آید، رقم می‌زند؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةٖ مُّبَٰرَکَةٍۚ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ ٣ فِیهَا یُفۡرَقُ کُلُّ أَمۡرٍ حَکِیمٍ ٤

                                                                                                                   [الدخان: ٣،  ٤]        

... به‌راستی ما، آن را در شبی پربرکت و خجسته نازل کرده‌ایم؛ همانا ما، هشداردهنده بوده‌ایم. در آن شب هر کار استواری فیصله و مقرّر می‌گردد.

علت نام‌گذاری شب «قدر» نیز همین است که امور مختلف در آن شب، مقدّر می‌گردد.

سومین مرحله‌ی ‌ایمانِ به تقدیر: این است که باور و ایمان داشته باشیم که همه چیز به اراده و مشیت الله متعال است و هیچ چیز، خارج از اراده و خواستِ او نیست. فرقی نمی‌کند که این امر در رابطه با مسایلی باشد که به اللهU اختصاص دارد، مثل: نازل کردن باران، زنده کردن مردگان و امثال آن؛ یا در رابطه با مسایلی هم‌چون نماز و روزه و امثال آن باشد که مردم می‌دانند؛ همه‌ی این‌ها، به حکم و اراده‌ی الله متعال است؛ همان‌طور که می‌فرماید:

﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٢٩ [التکویر: ٢٨،  ٢٩]            

(قرآن، پندی‌ست) برای آن‌کس از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و شما (پیمودن راه مستقیم را) نمی‌خواهید مگر آن‌که الله، پروردگار جهانیان بخواهد و اراده کند.

و می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ وَلَٰکِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن کَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ ٢٥٣                      [البقرة: ٢٥٣]      

و اگر الله می­خواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، با وجودِ دلایل روشنی که برایشان آمده بود، با هم نمی­جنگیدند؛ اما برخی از آنان، ایمان آوردند و برخی، کفر ورزیدند. و اگر الله می‌خواست، با هم نمی‌جنگیدند؛ اما الله هر چه بخواهد، به انجام می­رساند.

بدین‌سان الله متعال، بیان فرمود که همه‌ی اعمال ما، به‌اراده‌ی او انجام می‌شود و خواست و اراده‌ی ما، تنها به خواتست و اراده‌ی اللهU تحقق می‌یابد. آری، هر چیزی به اراده‌ی الله روی می‌دهد و آن‌چه که او نخواهد، در قلمرو پادشاهی و فرمانروایی‌اش پدید نمی‌آید؛ از این‌رو مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند که: «هرچه خدا بخواهد، همان می‌شود و آن‌چه او نخواهد، نمی‌شود».

و اما چهارمین مرحله: باور و اعتقاد به این است که همه چیز، مخلوق و آفریده‌ی الله متعال می‌باشد؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ کُلِّ شَیۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ وَکِیلٞ ٦٢                             [الزمر: ٦٢]      

الله، آفریدگار همه چیز هست و او نگهبان و ناظر بر همه چیز می‌باشد.

و می‌فرماید:

﴿وَخَلَقَ کُلَّ شَیۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِیرٗا ٢                                                   [الفرقان: ٢]      

و هر چیزى را آفریده و اندازه و تناسب شایسته و دقیق آن را (به‏حکمت خویش) رعایت نموده است.

بنابراین هر اتفاقی که روی می‌دهد، مخلوق خداست. انسان، آفریده‌ی خداست و عمل او نیز مخلوق خدا می‌باشد. چنان‌که اللهU سخن ابراهیمu را خطاب به قومش، چنین بیان فرموده است که:

﴿وَٱللَّهُ خَلَقَکُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦                                                  [الصافات : ٩٦]        

الله، شما و کردارتان را آفریده است.

لذا کردار بنده، مخلوق اللهU به‌شمار می‌رود؛ اگرچه بنده آن عمل را انجام می‌دهد، نه الله؛ خداوندU این اعمال را می‌آفریند و بنده، مرتکبش می‌گردد؛ یعنی خلقت عمل به الله نسبت داده می‌شود و ارتکاب یا انجام دادنش به بنده.

هرچه اتفاق می‌افتد، مخلوق و آفریده‌ی اللهU می‌باشد؛ البته آن‌چه که جزو صفات خداست، مخلوق نیست؛ مثلاً قرآن که الله متعال، آن را بر بنده‌ و فرستاده‌اش محمدr نازل کرده است، مخلوق نیست؛ زیرا کلام خداست و کلام خدا، یکی از صفات الهی‌ست و هیچ‌یک از صفات الله، مخلوق نیست.

این‌ها مراحل چهارگانه‌ی ایمان به تقدیر بود که باید به آن‌ها ایمان داشته باشیم و گرنه، به تقدیر الهی ایمان نیاورده‌ایم.

ایمان به تقدیر و سرنوشت، فواید زیادی دارد؛ زیرا وقتی انسان بر این باور باشد که همه چیز به اراده‌ی اللهU روی می‌دهد، آرامش می‌یابد؛ لذا اگر مصیبتی به او برسد، صبر می‌کند و آن را از سوی خدا می‌داند. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا می‌کند و می‌گوید: این، از سوی خداست. چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ کُلَّهُ لَهُ خَیْر، وَلَیْسَ ذَلِکَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَکَرَ فَکَانَ خَیْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَکَانَ خیْراً لَهُ»؛([86]) یعنی: «شگفتا از حال مؤمن که همه‌ی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن چنین وضعی ندارد: اگر مسأله‌ی خوشایندی به او برسد، شکر می‌کند و اگر زیان و مسأله‌ی ناگواری به او برسد، صبر می‌نماید؛ و این، به خیرِ اوست».

زیرا مؤمن، ایمان دارد که همه چیز به قضا و اراده‌ی اللهU می‌باشد و از این‌رو همواره راحت و آسوده‌خاطر است. چون می‌داند که آن‌چه به او رسیده، از سوی خداست؛ اگر مصیبت یا زیانی باشد، صبر می‌کند و منتظر گشایشی از سوی الله متعال می‌ماند و به الله پناه می‌برد و به سوی او زاری می‌کند تا مشکلش را برطرف نماید. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا می‌کند و می‌داند که آن‌چه به او رسیده، با توان و تدبیر خودش نبوده؛ بلکه از سوی الله بوده است.

رسول‌اللهr فرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَیْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی». منظور از تقدیر نیک، هر آن چیزی‌ست که انسان از آن سود می‌برد؛ مثل دانش سودمند، مال فراوان و پاک، سلامتی، داشتن همسر و فرزندان نیک و.... منظور از شر یا تقدیر بد، چیزهایی مثل جهل، فقر، بیماری، و نداشتن همسر و فرزند و چنین مواردی‌ست که برای انسان، ناگوار می‌باشد. به‌هر حال، همه‌ی این‌ها از سوی الله متعال است؛ چه نیک و چه بد و الله متعال، نیک و بد را به‌حکمت خویش رقم می‌زند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَنَبۡلُوکُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَیۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَ ٣٥                           [الأنبیاء: ٣٥]      

و شما را برای آزمایش با انواع نیک و بد می‌آزماییم و به‌سوی ما بازگردانده می‌شوید.

اگر الله متعال، حکمت و مصلحت را در امر ناگوار و بدی بداند، تقدیر بد را رقم می‌زند؛ چون به‌طور قطع منافع و مصلحت‌های زیادی در آن وجود دارد؛ زیرا می‌فرماید:

﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِی ٱلنَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِی عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٤١      [الروم: ٤١]          

به سبب کارهایی که مردم انجام داده‌اند، در دریا و خشکی، فساد و تباهی پدیدار گشته است تا (پروردگار) سزای بخشی از اعمالشان را به آنان بچشاند؛ باشد که (به سوی حق) باز‌گردند.

شاید کسی بگوید: آیا این فرموده‌ی پیامبرr که باید به تقدیر نیک و بد از سوی الله ایمان داشت، با این فرموده‌اش در تعارض نیست که: «الشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْکَ»؛([87]) یعنی: «شر و بدی، به تو نسبت داده نمی‌شود».

پاسخ: به‌طور قطع شرّ محض، به هیچ عنوان در افعال خدواندU وجود ندارد. منظور از شرّ محض، بدی و شرّی‌ست که هیچ خیری در آن نیست؛ نه در حال حاضر و نه در آینده. محال است که چنین شری در افعال خداوند متعال وجود داشته باشد؛ زیرا بدی یا شری که الله متعال مقدّر می‌کند، حتماً پایان نیکی دارد و یا اگر برای عده‌ای بد و ناگوار است، برای برخی دیگر سودمند می‌باشد یا خیری در آن است؛ مثلاً الله متعال باران فراوانی نازل می‌کند که در نتیجه‌ی آن، بسیاری از کشتزارها از میان می‌رود؛ اما به‌طور کلی برای ذخیره‌ی آب‌های زیرزمینی مفید است و بسیاری از مردم از آن نفع می‌برند. لذا اگرچه برای عده‌ای، بد بوده یا زیان داشته؛ اما برای برخی دیگر،  خوب و مفید بوده است؛ یعنی از یک‌سو، خوب می‌باشد و از سوی دیگر، بد.

علاوه بر این، باید بدانیم که تقدیر بدی که از سوی الله برای انسان رقم می‌خورد، در حقیقت خیر است؛ زیرا اگر انسان به نیت اجر و پاداش صبر کند، به اجر و پاداشی دست می‌یابد که به‌مراتب از ضرر و زیانی که به او رسیده، بیش‌تر است.

گفته می‌شود: انگشت یا دست بانویی عبادت‌گزار قطع شد؛ ولی او صبر کرد و شکر خدا گفت. به او گفتند: انگشتت این‌طور شده و تو الحمدلله می‌گویی؟! پاسخ داد: «حلاوت و شیرینیِ اجرش، تلخی صبر را از یادم برد».

هم‌چنین باید توجه داشته باشیم که شر یا بدی، حقیقتی‌ست که در افعالِ الله، هیچ جایی ندارد و فقط در مفعول اوست.([88]) اللهU می‌فرماید:

﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢                             [الفلق: ١،  ٢]      

بگو: به پروردگار سپیده‌دم پناه مى‌برم، از شرّ آن‌چه آفریده است.

به عبارت دیگر، از شرّی که الله متعال آفریده است، به او پناه می‌برم.

فرض کنید یکی از نزدیکان شما بیمار است و شما را راهنمایی می‌کنند که باید او را داغ کنید تا خوب شود؛ شما نیز برای بهبود او، داغش می‌کنید. بدون شک داغ کردن، دردناک است؛ اما این کار شما، بد نیست؛ بلکه برای بیمار، خوب است. چون شما به امید خوب شدن او، داغش می‌کنید. همین‌طور این فعل اللهU که امور ناخوشایندی پدید می‌آورد، بد نیست؛ گرچه این امور پدیدآمده، به‌ظاهر بد و ناگوار به‌نظر می‌رسند؛ چراکه خیر فراوانی در پی دارند. شاید کسی بپرسد: پس چرا اللهU فرموده است:

﴿مَّآ أَصَابَکَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِکَۚ

                                                                                                                        [النساء : ٧٩]        

آن‌چه از نعمت و خوبی به تو می‌رسد، از سوی الله (و به‌فضل او) است و هر چه بدی به تو می‌رسد، از سوی خود توست.

پاسخ: مفهوم این آیه، این است که خوبی یا نعمتی که به انسان می‌رسد، لطف و منت الله نسبت به بنده‌اش می‌باشد و بدی‌هایی که به انسان می‌رسد، گرچه از سوی خدا مقدر شده است، اما خودِ انسان، بانی و سبب آن می‌باشد. چنان‌که اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَصَٰبَکُم مِّن مُّصِیبَةٖ فَبِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖ ٣٠

                                                                                                                      [الشورى: ٣٠]        

هر مصیبتی که به شما برسد، به سبب گناهانی‌ست که دست‌آورد خود شماست. و الله از بسیاری (از گناهان) در می‌گذرد.

خلاصه این‌که هرچه روی می‌دهد، به اراده‌ی الله متعال است؛ چه نیک باشد و چه بد.

روشن است که خیر و نیکی، از سوی الله متعال می‌باشد؛ اما درباره‌ی شر، می‌گوییم: شر و بدی، هیچ جایی در فعل خداوندU ندارد و فقط در مفعول اوست؛ و فعل با مفعول، فرق دارد. هم‌چنین باید این نکته را هم به‌خاطر داشته باشیم که چه بسا در امور بد یا ناخوشایندی که به‌اراده‌ی الله به انجام می‌رسد، خیر فراوانی وجود دارد؛ چه در رابطه با شخصِ مصیبت‌زده و چه در رابطه با دیگران. مثلاً نزول بارانِ زیاد، گرچه ممکن است زراعت زیادی را از میان ببرد و برای کشاورزان، به‌طور مقطعی زیان‌ داشته باشد، اما به‌طور عمومی نفع زیادی برای انسان‌ها دارد؛ از این‌رو برای عده‌ای، بد است و برای برخی دیگر، خوب.

یا می‌گوییم: برای یک نفر، از یک جهت بد است و از سوی دیگر، خوب؛ زیرا بدی یا مصیبتی که به انسان می‌رسد، می‌تواند زمینه‌ای برای پایداری‌اش و شناخت نعمت‌های الهی باشد تا بیش از پیش، قدر نعمت بداند و بدین‌سان برای او خوب است و پایان نیکی دارد.

عمرt می‌گوید: جبرئیلu از رسول‌خداr پرسید که «احسان» چیست؟ رسول‌اللهr فرمود: «أن تَعبُدَ اللهَ کأنَّکَ تراهُ فإن لم تَکُن تراه فإنَّهُ یراکَ»؛ یعنی: «الله را چنان عبادت کنی که گویا او را می‌بینی؛ و اگر نمی‌توانستی این‌چنین عبادتش کنی که گویا او را می‌بینی، پس با یقین به این‌که او، تو را می‌بیند، عبادتش نما».

احسان، یعنی نیکی کردن؛ و متضاد واژه‌ی «اسائه» (بدی کردن) می‌باشد. البته در این‌جا بدین معناست که انسان، عملش را به کامل‌ترین یا بهترین شکل انجام دهد. رسول‌اللهr، خود مفهوم احسان را بیان کرد و فرمود: «احسان، این است که الله را چنان عبادت نمایی که انگار او را می‌بینی و اگر این برایت ممکن بود، با یقین به این‌که او، تو را می‌بیند، عبادتش کن». یعنی اللهU را با بیم و امید عبادت کند. به‌طور قطع، عبادتی که از روی امید و رغبت است، از عبادتی که از روی ترس و هراس می‌باشد، بهتر و کامل‌تر است. بنابراین عبادت، دو درجه دارد؛ درجه‌ی اول، عبادت رغبت و امید است؛ و درجه‌ی دوم، عبادت ترس و هراس؛ البته این دو درجه، هر دو بزرگ و باارزش است؛ گرچه درجه‌ی اول، کامل‌تر و بهتر می‌باشد.

سپس جبرئیلu گفت: «به من درباره‌ی زمان قیامت خبر بده». رسول‌اللهr فرمود: «کسی که از او می‌پرسی، از سؤال‌کننده داناتر نیست»؛ یعنی من در این‌باره بیش از تو نمی‌دانم. همان‌طور که تو ای جبرئیل! زمان برپا شدن قیامت را نمی‌دانی، من نیز از آن بی‌اطلاع ام. جبرئیل و محمد مصطفیr، هر دو فرستادگان و پیام‌آوران بزرگوار الله متعال هستند؛ یکی پیام‌آوری از جنس فرشتگان و دیگری، پیام‌آوری از جنس بشر و البته برگزیده‌ترین پیام‌آوران خداوند متعال به‌شمار می‌روند. جبرئیل، در میان فرشتگان؛ و محمدr در میان پیامبران بشری. با این حال، هر دو از زمان وقوع قیامت، اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند؛ زیرا دانش زمان قیامت، فقط نزد ذاتی‌ست که برپا کردن قیامت به دست اوست و او، الله متعال می‌باشد. همان‌گونه که اللهY این نکته را در چندین آیه بیان فرموده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

 

﴿ یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا                              [الأعراف: ١٨٧] 

از تو درباره­ی قیامت می­پرسند که چه زمانی روی می­دهد؟ بگو: علمش تنها نزد پروردگار من است.

 و می‌فرماید:

﴿یَسۡ‍َٔلُکَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ           [الأحزاب: ٦٣]      

مردم از تو درباره‌ی رستاخیز می‌پرسند. بگو: علمش تنها نزد الله است.

لذا هرکس ادعا کند که زمان برپاشدن قیامت را می‌داند، دروغ‌گوست؛ زمان قیامت را از کجا می‌داند، حال آن‌که رسول‌اللهr و جبرئیل که برترین پیام‌آوران الهی هستند، از زمان وقوع قیامت بی‌خبر بودند؟ البته قیامت نشانه‌هایی دارد؛ همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿فَهَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ    [محمد : ١٨]        

گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانه‌هایش فرا رسیده است.

از این‌رو وقتی رسول‌خداr به جبرئیلu خبر داد که زمان قیامت را نمی‌داند، جبرئیلu درباره‌ی نشانه‌های قیامت، سؤال کرد؛ یعنی از رسول‌خداr خواست نشانه‌هایی را که بیان‌گر نزدیک شدن قیامت است، بیان کند. رسول‌اللهr فرمود: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ یتَطاولُون فی الْبُنیانِ»؛ یعنی: «(از نشانه‌های قیامت است) که کنیز، سرورش را بزاید و پابرهنگان و برهنه‌های نیازمند و چوپان‌ها را می‌بینی که در ساختمان‌سازی بر یک‌دیگر سبقت می‌گیرند».

«کنیز، سرورش را بزاید»، بدین معناست که کنیزانِ زیردستی، به جایی می‌رسند که ریاست می‌یابند و بر دیگران، حکم می‌رانند؛ و این، کنایه از کثرت اموال و دارایی‌هاست.([89])

و اما دومین نشانه‌ی قیامت از زبان رسول‌خداr: «وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ یتَطاولُون فی الْبُنیانِ»؛ یعنی: «و پابرهنگان و برهنه‌های نیازمند و چوپان‌ها را می‌بینی که در ساختمان‌سازی بر یک‌دیگر سبقت می‌گیرند». به عبارت دیگر: چنین کسانی آن‌قدر ثروتمند می‌شوند که به داشتن ساختمان و تجملات دنیوی، افتخار می‌کنند. لذا این‌که در ساختمان‌سازی بر یک‌دیگر سبقت می‌گیرند، دو جنبه دارد: یکی، حسی؛ و دیگری معنایی است؛ منظور از حسی، این است که ساختمان‌های بزرگ و بلندی می‌سازند و منظور از جنبه‌ی معنایی آن، این است که به‌خاطر ثروت زیادشان، خانه‌هایشان را با انواع تجملات آراسته می‌کنند.

البته قیامت، نشانه‌های دیگری نیز دارد که علما آن‌ها را ذکر کرده‌اند. سپس جبرئیلu رفت و صحابهy مدت زیادی آن‌جا ماندند؛ آن‌گاه رسول‌خداr از عمرt پرسید: «آیا می‌دانی که سؤال‌کننده چه کسی بود؟» عمرt گفت: «الله و پیامبرش بهتر می‌دانند». فرمود: «او، جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».

پاره‌ای از نکاتی که از این حدیث برداشت می‌کنیم:

طرح سؤال برای شاگردان به‌قصد ارزیابی وضعیت درسی و علمی آن‌ها؛ همان‌طور که رسول‌اللهr از عمرt سؤال کرد.

هم‌چنین درمی‌یابیم که گفتن این عبارت اشکالی ندارد که: «الله و پیامبرش بهتر می‌دانند» و لازم نیست که بگوییم: «الله، سپس پیامبرش بهتر می‌دانند»؛ زیرا علوم شرعی که به پیامبرr می‌رسد، از سوی الله و جزو علم و دانش الهی‌ست و از این‌رو گفتن این عبارت، اشکالی ندارد. همان‌طور که اللهY می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ                                             [التوبة: ٥٩] 

و برایشان بهتر بود اگر به آن‌چه الله و پیامبرش به ایشان داده­اند، خشنود می­شدند.

فرمود: «الله و پیامبرش». نفرمود: الله، سپس پیامبرش. منظور از «آن‌چه که الله و پیامبرش به ایشان داده‌اند»، مسایل و داده‌های شرعی‌ست و رهنمودهای پیامبرr، جزو داده‌های الهی‌ست. لذا در رابطه با مسایل شرعی، جایز است که بگوییم: «الله و رسولش بهتر می‌دانند»؛ یعنی نیازی نیست که بین لفظ جلاله‌ی الله و واژه‌ی رسول، کلمه‌ی «سپس» را بگوییم؛ اما در مسایل تکوینی، باید واژه‌ی «سپس» را به‌کار ببریم. مثلاً درست نیست که بگوییم: «هرچه خدا و رسولش بخواهند»؛ زیرا شخصی به پیامبرr گفت: «آن‌چه خدا و شما بخواهید». رسول‌اللهr فرمود: «أجعلتنی للهِ ندًّا، بل ما شاء الله وحده»؛([90]) یعنی: «آیا مرا با الله شریک ساختی؟ بلکه هرچه الله یگانه بخواهد».

نکته‌ی دیگری که از حدیث عمرt برداشت می‌کنیم، این است که وقتی سؤال‌کننده پرسشی مطرح می‌کند که آن را می‌داند، در واقع برای آموزش به دیگران است و معلم یا آموزگارشان به‌شمار می‌رود؛ زیرا مردم سؤالی را که جبرئیلu پرسید یا پاسخی که رسول‌خداr داد، یاد نداشتند و نمی‌دانستند و بدین ترتیب نفع زیادی از این پرسش و پاسخ بردند؛ از این‌رو یکی از علما گفته است: دانش‌آموز، دانشجو و پژوهشگری که در جلسه‌ی یک عالم شرکت می‌کند، باید گاه مسایل مهمی را که خود می‌داند، در قالب پرسش مطرح کند تا حاضران در جلسه، نفع ببرند و بدین‌سان، نکته‌ی مهمی را به آن‌ها یاد داده یا زمینه را برای فراگیری آن‌ها فراهم نموده است.

هم‌چنین به برکت علم و دانش، پی می‌بریم و در می‌یابیم که پرسش و پاسخ، نفع زیادی دارد؛ هم برای پرسش‌گر و هم برای پاسخ‌دهنده. همان‌طور که رسول‌اللهr فرمود: «...تا دینتان را به شما آموزش دهد».

و نیز درمی‌یابیم که این حدیث، حدیث بزرگ و مهمی‌ست که همه‌ی دین را در خود دارد؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «جبرئیل بود که می‌خواست دینتان را به شما آموزش دهد»؛ چراکه این حدیث، شامل اصول اعتقادی و اصول عملی‌ست. اصول اعتقادی، همان ارکان و پایه‌های ایمان است و اصول عملی، همان ارکان پنج‌گانه‌ی اسلام می‌باشد.

***

62- الثَّانی: عن أبی ذَرٍّ جُنْدُبِ بْنِ جُنَادةَ ، وأبی عبْدِ الرَّحْمنِ مُعاذِ بْنِ جبل$ عنْ رسولِ اللَّهِr قال: «اتَّقِ اللَّهَ حَیْثُمَا کُنْتَ وأَتْبِعِ السَّیِّئَةَ الْحسنةَ تَمْحُهَا، وخَالقِ النَّاسَ بخُلُقٍ حَسَنٍ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.]([91])

ترجمه: ابوذر، جندب بن جناده و ابوعبدالرحمن، معاذ بن جبل$ می‌گویند: رسول‌اللهr فرمود: «هرجا که بودی، تقوای الله پیشه ساز و پس از هر بدی، نیکی نما تا آن بدی را از میان ببرد و با مردم، با اخلاق نیکو برخورد و رفتار کن».

شرح

مؤلف/ این حدیث را در «اربعین» خود نیز آورده است؛ رسول‌اللهr در این حدیث سه رهنمود یا سفارش مهم بیان می‌فرماید:

رهنمود اول: «هرجا که بودی، تقوای الله پیشه کن». تقوا، یعنی اجتناب از آن‌چه که الله نهی کرده و انجام دادن آن‌چه که به آن دستور داده است؛ لذا تقوا، این است که فرمان الهی را خالصانه و مطابق سنت و رهنمود رسول‌اللهr انجام دهی و برای فرمان‌برداری از اللهU، آن‌چه را که نهی نموده، ترک کنی و از آن پرهیز نمایی. مثلاً بزرگ‌ترین رکن اسلام را پس از شهادتین که الله بر تو واجب کرده، انجام دهی و نمازت را با همه‌ی شرایط و ارکان و واجباتش به کامل‌ترین شکل بخوانی؛ لذا کسی که شرایط یا واجبات و یا ارکان نماز را رعایت نکند، تقوای الهی پیشه نکرده است؛ بلکه خداترسی و تقوایش، متناسب با آن‌چه که در انجامش کوتاهی کرده، ناقص است. تقوا در زکات، این است که همه‌ی اموالت را که در آن زکات است، محاسبه کنی و با طیب خاطر و میل دورنی خویش و به‌دور از بخل و تأخیر زکات اموالت را بدهی؛ و هرکس چنین نکند، پرهیزکار و خداترس نیست.

تقوا در روزه، این است که همان‌طور که دستور یافته‌ای، از بیهوده‌کاری یا کارهای لغو، دشنام گفتن، کشمکش و سر و صدا، غیبت، سخن‌چینی و دیگر کارهای زشت که روزه را ناقص می‌کند، دوری کنی؛ چون روزه در حقیقت، به معنای دوری از کارهایی‌ست که اللهU حرام نموده است.

به همین‌شکل باید سایر وظایف شرعی خود را برای اطاعت از الله و فرمان‌برداری از دستورهایش، مخلصانه و با پیروی از رسول گرامیr انجام دهی و از آن‌چه که الله متعال، نهی فرموده است، بپرهیزی.

رهنمود دوم: «پس از هر کار بدی، نیکی کن تا آن بدی را محو و نابود نماید»؛ زیرا نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برد. یکی از نیکی‌هایی که پس از هر کار بدی باید انجام دهی، این است که به سوی الله توبه کنی؛ زیرا توبه، یکی از برترین نیکی‌هاست. اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ ٢٢٢                              [البقرة: ٢٢٢]      

همانا الله، توبه کنندگان و جویندگان پاکی را دوست دارد.

و می‌فرماید:

﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١          [النور : ٣١]         

و ای مؤمنان! همه به‌سوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.

کارهای نیک و شایسته، کفاره‌ی بدی‌ها و گناهان انسان می‌باشد؛ همان‌طور که رسول‌اللهr فرموده است: «الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَالْجُمْعَةُ إِلَى الْجُمْعَةِ وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ کَفَّارةٌ لِمَا بَیْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِر»؛ یعنی: «نمازهای پنج‌گانه و نماز جمعه تا جمعه‌ی دیگر و نیز رمضان تا رمضان بعدی، هر یک کفاره‌ی گناهانی‌ست که در میان آن‌ها انجام می‌شود؛ البته غیر از گناهان بزرگ که باید از آن‌ها پرهیز کند». هم‌چنین فرموده است: «الْعُمْرَةُ إِلَى الْعُمْرَةِ کَفَّارَةٌ لِمَا بینَهما»؛([92]) یعنی: «هر عمره تا عمره‌ی بعد، کفاره‌ی گناهانی‌ست که در میان آن‌ دو انجام می‌شود». لذا نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برند.

رهنمود سوم: «با مردم با اخلاق نیک رفتار کن».

دو رهنمود اول در رابطه با تعامل انسان با خالق می‌باشد و رهنمود سوم، درباره‌ی حُسن معاشرت و خوش‌خُلقی با مردم است؛ یعنی باید با مردم با رفتار و اخلاقی شایسته، نه نکوهیده و زشت، برخورد نماییم و این با گشاده‌رویی، راست‌گویی، نیک‌کلامی یا خوش‌زبانی و دیگر رفتارها و منش‌های نیک، میسر است. روایت‌های فراوانی درباره‌ی فضیلت اخلاق نیک وجود دارد؛ چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «أکملُ المُؤمِنینَ إِیمانًا أحسَنُهم خُلُقًا»؛([93]) یعنی: «ایمان مؤمنانی کامل‌تر است که اخلاقشان، نیکوتر باشد». هم‌چنین رسول‌اللهr خبر داده است که نزدیک‌ترین و سزاوارترین مردم به ایشان در روز قیامت، کسانی هستند که خوش‌اخلاق‌ترند.

لذا اخلاق نیک به عنوان یک ارزش و منش خوب در جامعه، انسان را محبوب دیگران می‌گرداند و پاداش بزرگی دارد که دارد که آدمِ خوش‌اخلاق در روز قیامت به آن دست می‌یابد. چه خوب است که همگی ما این سه رهنمود رسول‌خداr را رعایت کنیم.

***

63- الثَّالث: عن ابنِ عبَّاس$ قال: «کُنْتُ خَلْفَ النَّبِیِّr یوْماً فَقال: «یَا غُلامُ إِنِّی أُعلِّمکَ کَلِمَات: احْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَک، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَل اللَّه، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّه، واعلَم: أَنَّ الأُمَّةَ لَو اجتَمعتْ عَلَى أَنْ ینْفعُوکَ بِشیْء، لَمْ یَنْفعُوکَ إِلاَّ بِشَیْءٍ قَد کَتَبَهُ اللَّهُ لَک، وإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَضُرُّوک بِشَیْء، لَمْ یَضُرُّوکَ إِلاَّ بَشَیْءٍ قد کَتَبَهُ اللَّه علیْک، رُفِعَتِ الأقْلام، وجَفَّتِ الصُّحُفُ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.]([94])

وفی روایة غیرِ التِّرْمِذی: «احفظَ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَک، تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ فی الرَّخَاءِ یعرِفْکَ فی الشِّدةِ، واعْلَمْ أَنّ مَا أَخْطَأَکَ لَمْ یَکُنْ لِیُصیبَک، وَمَا أَصَابَکَ لمْ یَکُن لِیُخْطِئَکَ واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ یُسْراً».

ترجمه: ابن‌عباس$ می‌گوید: روزی (سوار بر اسب) پشت سر رسول‌اللهr نشسته بودم؛ فرمود: «پسر جان! چند سخن به تو می‌آموزم: شریعت الله را پاس بدار تا تو را حفظ کند؛ شریعت الله را حفظ کن تا او را در برابر خویش بیابی. هرگاه، چیزی خواستی، از الله بخواه و هرگاه کمک و یاری خواستی، از الله درخواست کمک کن و بدان که اگر همه‌ی مردم جمع شوند تا نفعی به تو برسانند، نمی‌توانند؛ مگر آن‌چه را که الله، برایت مقدَّر کرده است. و اگر همه‌ی مردم جمع شوند تا زیانی به تو برسانند، نمی‌توانند مگر زیانی که الله برایت رقم زده است. کار نوشتن تقدیر به‌وسیله‌ی قلم‌ها پایان یافته و نامه‌ها، خشک شده است».

در روایتی غیر از ترمذی آمده است: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی؛ خدا را در آسایش و راحتی به‌یاد داشته باش تا تو را در سختی‌ها بشناسد (و تو را یاری کند). و بدان که آن‌چه برایت مقدّر نشده، امکان ندارد که به تو برسد و آن‌چه که برایت مقدّر شده است، ممکن نیست که به تو نرسد. به‌یقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیبایی‌ست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانی‌ست».

شرح

ابن‌عباسt می‌گوید: پشت سر رسول‌خداr بودم؛ یعنی: سوار بر اسب یا مرکب، پشت سر پیامبرr نشسته بودم. رسول‌اللهr فرمود: «پسر جان! شریعت الله را پاس بدار تا تو را حفظ کند...». پیامبرr از آن جهت به ابن‌عباس$ فرمود: «پسر جان» که ابن عباس نوجوانی کم‌سن و سال بود. ابن‌عباس$ به هنگام وفات رسول‌اللهr تازه‌بالغ، یعنی پانزده یا شانزده ساله و یا کم‌تر از آن بود. لذا او را با عبارتِ «پسر جان» خطاب قرار داد و فرمود: «احْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ». این، سخن و رهنمود بسیار بزرگی‌ست؛ یعنی شریعت الله را با اجرای دستورهای الهی و دوری از نواهی او، پاس بدار. فراگیری بخشی از علوم و معارف دینی برای انجام عبادت‌ها و معاملات، و نیز فراخواندن به سوی اللهU، در این مفهوم می‌گنجد و جزو حفظ شریعت الهی‌ست. لذا این معنا که خدا را حفظ کن، درست نیست و منظور، حفظ و پاس‌داشتِ شریعت الله می‌باشد؛ زیرا الله متعال، به هیچ‌کس نیاز ندارد. اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ                                [محمد : ٧]      

ای مؤمنان! اگر (دین) الله را یاری کنید، (الله) شما را یاری می‌کند.

 می‌بینید که در این آیه، منظور از یاری کردنِ الله، یاری رساندن به دین اوست؛ زیرا اللهU از همه، بی‌نیاز است. چنان‌که در آیه‌ی دیگری می‌فرماید:

﴿ذَٰلِکَۖ وَلَوۡ یَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ                                                         [محمد : ٤]        

و اگر الله می‌خواست، خود از آنان انتقام می‌گرفت.

به‌طور قطع، کافران نمی‌توانند از عذاب الله فرار کنند یا او را درمانده نمایند:

﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعۡجِزَهُۥ مِن شَیۡءٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ       [فاطر: ٤٤]      

و هیچ چیز نه در آسمان‌ها و نه در زمین الله را درمانده نکرده است.

لذا عبارتِ «احْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ»، بیان‌گر این است که هرچه انسان دین و شریعت الهی را پاس بدارد، الله متعال نیز او را در حفظ و امان خویش قرار می‌دهد. حال ببینیم منظور از این‌که الله، او را حفظ می‌کند، چیست؟

پاسخ: یعنی خداوند جان و مال و خانواده، و دین چنین شخص را که از همه چیز مهم‌تر است، حفظ می‌کند و انسان را از همه‌ی گمراهی‌ها و کج‌روی‌ها مصون می‌دارد؛ زیرا انسان هرچه راه هدایت را در پیش بگیرد، بر هدایتش افزوده می‌شود؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ ١٧                           [محمد : ١٧]      

و آنان که هدایت یافتند، (الله) بر هدایتشان افزود و پرهیزکاری و تقوایشان را به آنان بخشید.

هم‌چنین انسان هرچه گمراهی و ضلالت را در پیش بگیرد، بیش‌تر گمراه می‌شود؛ چنان‌که در حدیثی آمده است: «إنَّ الإنسانَ إذا أذنَبَ صَارَ فی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوداء فإن تابَ مُحِیَت»؛([95]) یعنی: «هرگاه انسان گناه می‌کند، نقطه‌ی سیاهی در دلش ایجاد می‌شود که اگر توبه نماید، این نقطه از میان می‌رود». اگر دوباره گناه کند، نقطه‌ی سیاه دیگری در قلبش ایجاد می‌گردد  و با تکرار گناه، این نقطه در دل پدید می‌آید تا این‌که سرانجام، مُهر تیره‌دلی و شقاوت بر دل زده می‌شود. پس اگر شریعت الهی را پاس بدارید، الله متعال جان و مال و خانواده‌ی شما را در حفظ خویش قرار می‌دهد.

آن‌گاه رسول‌اللهr فرمود: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی»؛ یعنی اگر به دستورهای الله عمل کنی و از آن‌چه که نهی کرده است، دوری نمایی، او را در برابر خویش خواهی یافت؛ این فرموده‌ی رسول خداr به معنای همان عبارتی‌ست که پیش‌تر درباره‌اش توضیح دادم. به هر حال با حفظ دین الهی، خداوندU را در مقابل خویش می‌یابی؛ بدین‌سان تو را به‌سوی خیر و نیکی، رهنمون می‌شود و هر بدی و امر ناگواری را از تو دور می‌‌کند؛ به ویژه اگر در راستای حفظ و نگهداری دین الله، تنها از او یاری بجویی؛ زیرا اگر انسان از الله کمک و یاری بجوید و بر او توکل کند، به‌یقین الله، برای او کافی‌ست و کسی که خدا برای او کافی باشد، پس از الله، محتاج هیچ‌کس نخواهد بود. اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَسۡبُکَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٦٤           [الأنفال: ٦٤]        

ای پیامبر! الله برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروى کرده‏اند، کافی‌ست.

و می‌فرماید:

﴿وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُۚ                                   [الأنفال: ٦٢]        

و اگر بخواهند تو را فریب دهند، بدان که الله برایت کافی‌ست.

وقتی الله پشتیبان انسان باشد، دیگر، هیچ گزندی به انسان نمی‌رسد؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «شریعت الله را پاس بدار تا او را در برابر خویش بیابی».

سپس افزود: «هرگاه چیزی خواستی، از الله بخواه و هرگاه کمک و یاری خواستی، از الله درخواست کمک کن». یعنی بر هیچ‌یک از مخلوق‌ها و آفریده‌های خداوند، اعتماد مکن. به عنوان مثال: آدمِ فقیر و نیازمند که هیچ مال وثروتی ندارد، دست به دعا برمی‌دارد و می‌گوید: یا الله! به من رزق و روزی عطا فرما. و آن‌گاه از آن‌جا که گمانش را ندارد، روزی‌اش می‌رسدإ اما اگر دست نیاز پیش مردم دراز کند، معلوم نیست که چیزی به او بدهند یا ندهند؛ از این‌رو در حدیث آمده است: «لأَنْ یَأْخُذَ أَحَدُکُمْ حَبْلَهُ فَیَحْتَطِبَ ثُمَّ یَبِیعَهُ لَکَانَ خَیْرًا لَهُ مِنْ أَنْ یَسألَ النَّاسَ أَعْطَوهُ أَوْ مَنَعَوهُ»؛([96]) یعنی: «اگر هریک از شما ریسمانش را بر دارد و با جمع‌آوری و فروش هیزم امرار معاش کند، برایش بهتر است از این‌که دست گدایی پیش مردم دراز کند؛ و معلوم نیست که چیزی به او بدهند یا ندهند». لذا اگر چیزی می‌خواستی، از الله بخواه و بگو: «خدایا! به من روزی بده». «یا الله! به‌فضل خویش مرا از غیر خود، بی‌نیاز بگردان». و با چنین دعاهایی، به سوی اللهU روی بیاور. هم‌چنین «هرگاه کمک می‌خواستی، از الله درخواست کمک کن» و از هیچ انسانی، کمک مخواه؛ مگر آن‌که سخت نیازمند باشی. البته در شرایط سختی که ناگزیر می‌شوی، نیازت را با کسی درمیان بگذاری، همه‌ی توکل و اعتمادت به اللهU باشد و فقط به‌عنوان یک وسیله، مشکلت را با کسی که کاری از او ساخته است، در میان بگذار.

از این دو جمله، بدین نکته پی می‌بریم که دراز کردن دست نیاز در پیش غیر خدا، با توحید در تعارض است؛ لذا عرض نیاز در پیش غیر خدا، برای چیز کوچکی باشد یا برای نیازی بزرگ، ناپسند و مکروه است. چه‌بسا الله متعال اگر بخواهد، کمکی برایت فراهم کند و مشکلی را که از توان همه خارج است، برطرف نماید و تو را به دست یکی از بندگان یا آفریده‌هایش که برای تو مسخّر کرده، یاری رساند و او را بر آن دارد که به تو کمک کند. با این حال، به هیچ عنوان برایت جایز نیست که مسبِّب اصلی، یعنی اللهU را از یاد ببری. مانند چیزی که امروزه از سوی برخی از افراد جاهل و نادان، شاهدِ آن هستیم؛ بدین‌سان که چون کافران به کمک حکومتشان آمده‌اند، برخی، این کافران را تقدیس می‌کنند و گویا نمی‌دانند که این کفار، دشمنشان هستند؛ فرقی نمی‌کند که کمکشان کنند یا نه.

به‌هر حال، این‌ها تا روز قیامت با شما دشمنی دارند و برای هیچ‌کس جایز نیست که با آنان دوستی کند یا به‌یاری آن‌ها برخیزد و یا برایشان دعا نماید؛ و متأسفانه گاه از برخی از این افراد نادان می‌شنویم که می‌گویند: ما حاضریم برای فلانی و فلانی (که کافر است) جان‌فشانی کنیم! پناه بر الله! حتی برخی، فرزندانشان را به نام این کفار نام‌گذاری می‌کنند! این‌ها باید بدانند که اگر الله متعال، کافران را برایشان مسخّر نمی‌کرد، خود نمی‌توانستند هیچ کاری از پیش ببرند. نفع‌دهنده و ضرردهنده، الله متعال است و او، این کفار را مسخّر نمود که به شما کمک کردند؛ در حدیثی آمده است: «إِنَّ اللَّهَ لَیُؤَیِّدُ هذا الدِّینَ بِالرَّجُلِ الْفَاجِرِ»؛ یعنی: «خداوند، این دین را با شخص فاجر نیز یاری می‌رساند». لذا هیچ‌گاه نباید این لطف خدا را از یاد ببریم که کافران را برای ما مسخّر فرمود و بر ماست که عموم مردم را نیز از این نکته آگاه نماییم. وقتی کسی را دیدیم که به این کافران، تکیه و اعتماد دارد و می‌گوید: همین‌ها بودند که به ما کمک کردند، باید به او یادآوری کنیم که چنین روی‌کردی، نقص و خلل در توحید به‌شمار می‌رود. والله اعلم.

رسول‌اللهr فرمود: «‌بدان که اگر همه‌ی مردم جمع شوند تا نفعی به تو برسانند، نمی‌توانند؛ مگر آن‌چه را که الله برایت مقدَّر کرده است». لذا اگر نفعی از سوی مردم به تو رسید، بدان که از سوی الله متعال بوده است؛ زیرا الله آن را برای تو مقدّر کرده است. رسول‌اللهr نفرمود که اگر همه‌ی مردم جمع شوند، نمی‌توانند هیچ نفعی به تو برسانند؛ فرمود: «نمی‌توانند، مگر آن‌چه را که الله برایت مقدّر کرده است».

بدون شک، مردم به یک‌دیگر نفع می‌رسانند و به هم کمک می‌کنند؛ اما همه‌ی این‌ها به خواستِ الله و تقدیری‌ست که برای انسان رقم زده است. لذا اول از همه، لطف خدای متعال است که کسی را  مسخّر نموده تا به تو نفعی برساند یا به تو نیکی کند و یا مشکلت را برطرف نماید.

برعکس، اگر همه جمع شوند تا زیانی به انسان برسانند، نمی‌توانند؛ مگر زیانی که الله برایش مقدّر کرده است. لازمه‌ی چنین ایمانی، این است که انسان همواره به پروردگارش وابسته باشد و بر او توکل کند و به هیچ‌کس جز او روی نیاورد؛ چون می‌داند که اگر همه‌ی آفریده‌ها جمع شوند تا زیانی به او برسانند، نمی‌توانند؛ مگر زیانی که الله برایش رقم زده است. لذا امیدش به خداست و به حمایت و پشتیبانی اللهU چشم می‌دوزد و به غیر خدا نمی‌اندیشد و ترس و واهمه‌ای از غیر او ندارد؛ هرچند بر ضد او ، جمع و یکپارچه شوند؛ از این‌رو هنگامی که به گذشتگان این امت نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که هرگاه به الله متعال، اعتماد و توکل کرده‌اند، نیرنگ دشمنان و حسادتِ حسودان، هیچ زیانی به آنان نرسانده است:

﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا یَضُرُّکُمۡ کَیۡدُهُمۡ شَیۡ‍ًٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ ١٢٠    [آل عمران: ١٢٠]               

اگر شکیبایی و تقوا پیشه کنید، مکرشان هیچ زیانی به شما نمی‌رساند. همانا الله به آن‌چه انجام می‌دهند، احاطه دارد.

سپس رسول‌اللهr فرمود: «رُفِعَتِ الأقْلام، وجَفَّتِ الصُّحُفُ»؛ یعنی: «کار نوشتن تقدیر به‌وسیله‌ی قلم‌ها، پایان یافته و دواتِ نامه‌ها، خشک شده است» و دیگر، بازنگری و مراجعه‌ای در کار نیست؛ از این‌رو «آن‌چه برایت مقدّر شده، ممکن نیست که به تو نرسد». همان‌طور که در همین حدیث می‌فرماید: «آن‌چه برایت مقدّر نشده است، امکان ندارد که به تو برسد».

رسول‌اللهr فرمود: «به‌یقین پیروزی، با صبر و شکیبایی‌ست و موفقیت با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانی‌ست»؛ یعنی یقین و باور راسخ داشته باش که پیروزی با صبر و شکیبایی، به‌دست می‌آید و اگر شکیبایی نمودی و مطابق حکم الله، زمینه‌های پیروزی را فراهم کردی و بدان عمل نمودی، بدان که الله متعال، تو را یاری می‌کند. صبر در این‌جا به معنای پایداری بر اطاعت الله و دوری از معصیت و نافرمانی او و نیز به معنای استقامت در برابر مشکلات و آزمون‌های سختی‌ست که از طرف خداوند متعال برای انسان رقم می‌خورد؛ زیرا دشمن از هر سو به انسان ضربه می‌زند و گاه، این احساس به آدم دست می‌دهد که توان رویارویی با دشمن را ندارد و خسته و درمانده می‌شود و جهاد را ترک می‌کند. گاه جهاد را آغاز می‌نماید؛ اما همین‌که سختی‌هایی به او می‌رسد، جا می‌زند و درمانده می‌شود و دیگر، ادامه نمی‌دهد؛ برخی از اوقات ادامه می‌دهد؛ اما از سوی دشمن، رنج و سختی زیادی می‌بیند؛ لذا بر او واجب است که پایداری نماید. اللهY می‌فرماید:

﴿إِن یَمۡسَسۡکُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ              [آل عمران: ١٤٠]      

 اگر (در جنگ احد) به شما آسیبی رسید، به کافران نیز چنین آسیبی رسید.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا تَهِنُواْ فِی ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا ١٠٤                                                                                            [النساء : ١٠٤]      

و در تعقیب و جستجوی دشمن سستی نکنید. اگر شما (هنگام رویارویی با دشمن) متحمل درد و رنج می‌شوید، آنان نیز همانند شما درد و رنج می‌کشند؛ ولی شما از الله امیدی دارید که آن‌ها ندارند. و الله دانای حکیم است.

لذا اگر انسان شکیبایی کند و پایداری نماید و مسیر جهاد را ادامه دهد، الله متعال او را یاری می‌کند و به پیروزی می‌رساند.

رسول‌اللهr هم‌چنین فرمود: «و گشایش، با تحمل رنج و سختی‌ست». هرچه سختی‌ها بیش‌تر و شدیدتر شود، گشایش، نزدیک‌تر می‌گردد؛ زیرا اللهU در کتابش می‌فرماید:

﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ ٦٢          [النمل:62]

آیا (معبودان باطل بهترند یا) ذاتی که دعای درمانده را آن‌گاه که او را بخواند، اجابت می‌کند و سختی و گرفتاری را برطرف می‌نماید و شما را جانشین (یک‌دیگر) در زمین می‌گرداند؟ آیا معبود برحقی جز الله وجود دارد؟ اندک پند می‌پذیرید.

لذا وقتی که سختی‌ها شدت بیش‌تری می‌یابد، منتظر گشایشی از سوی الله متعال باش.

رسول‌اللهr فرمود: «و در کنار هر سختی، آسانی‌ست». آری! پس از هر سختی، آسانی خواهد بود و در دو سوی سختی، آسانی‌ست: یک آسانی، پیش از سختی؛ و آن یکی، پس از سختی؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦                        [الشرح: ٥،  ٦]      

پس بی‌گمان در کنار دشواری، آسانی‌ست. بی‌شک در کنار دشواری، آسانی‌ست.

ابن‌عباس$ می‌گوید: «هیچ سختی‌ای بر دو آسانی، غالب نمی‌شود».

سزاوار است که انسان، این حدیث را همواره به‌یاد داشته باشد و به این سه رهنمود سودمند پیامبرr به پسرعمویش، عبدالله بن عباس$ عمل کند.

***

64- الرَّابع: عنْ أَنَسt قال: «إِنَّکُمْ لَتَعْملُونَ أَعْمَالاً هِیَ أَدقُّ فی أَعْیُنِکُمْ مِنَ الشَّعَر، کُنَّا نَعْدُّهَا عَلَى عَهْدِ رسولِ اللَّهِr مِنَ الْمُوِبقاتِ». [روایت بخاری]([97])

ترجمه: انسt گفته است: «شما کارهایی انجام می‌دهید که در نظر شما از مو، باریک‌تر است.- یعنی در نظر شما ناچیز و بی‌اهمیت می‌باشد؛- ولی ما آن را در زمان رسول‌خداr جزو گناهان نابودکننده به‌شمار می‌آوردیم».

65- الْخَامِس: عَنْ أبی هریْرَةَt عن النبیِّr قال: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَغَارُ، وَغَیْرَةُ اللَّهِ تَعَالَى، أنْ یَأْتِیَ الْمَرْءُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ». [متفق علیه]([98])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «همانا الله متعال غیرت می‌ورزد و این، زمانی‌ست که بنده مرتکب کاری شود که الله بر او حرام کرده است».

شرح

انس بن مالکt عمر زیادی کرد و پس از رسول‌خداr نود سال زنده بود. وضعیت مردم در زمان او تغییر نمود و برخی از آن‌ها در رابطه با مسایلی که در زمان صحابهy دارای اهمیت فراوان بود، کوتاهی می‌کردند؛ مانند نماز جماعت که در دوران صحابهy، فقط منافقان و افراد معذور در جماعت، شرکت نمی‌کردند؛ اما به‌تدریج بر خلاف رویکرد صحابهy در دوران رسول‌اللهr، مردم نسبت به این امر مهم کوتاهی نمودند و متأسفانه در دوران ما در رابطه با خودِ نماز سستی می‌کنند تا چه رسد به نماز جماعت؛ برخی نماز نمی‌خوانند یا گاه می‌خوانند و گاه نمی‌خوانند یا نماز را از وقتش به‌تأخیر می‌اندازند. همه‌ی این اعمال، از نظر برخی از مردم مسایل کوچک و ناچیزی‌ست؛ اما در دوران رسول‌خداr و صحابهy، جزو گناهان هلاک‌کننده به‌شمار می‌رفت.

تقلب و خیانت یا فریب نیز در دوران پیامبرr جزو گناهان نابودکننده محسوب می‌شد؛ رسول‌اللهr فرموده است: «مَن غَشَّ فَلَیسَ مِنِّی»؛([99]) یعنی: «هرکس تقلب کند، از من- یعنی پیرو من- نیست». مردمِ این زمان را ببین که تقلب، فریب‌کاری در معامله و کلاهبرداری را از خیلی از مسایل، ناچیزتر و کوچک‌تر می‌دانند؛ حتی برخی از آن‌ها، این را زرنگی در معامله می‌پندارند؛ حال آن‌که رسول‌اللهr از کسی که تقلب یا خیانت می‌کند، اظهار بیزاری نموده است! پناه بر الله!

دروغ نیز جزو مسایلی‌ست که صحابهy آن را در شمارِ گناهان نابودکننده می‌دانستند؛ اما بسیاری از مردم، دروغ را مسأله‌ای عادی و بی‌اهمیت می‌دانند و به‌سادگی دروغ می‌گویند و هیچ پروایی ندارند؛ در صورتی که رسول‌اللهr فرموده است: «لا یَزالُ الرَّجُلُ لَیَکْذِبُ ویَتحرَّی الکَذِب حَتَّى یُکْتَبَ عِنْدَ اللَّهِ کَذَّاباً»؛([100]) یعنی: «شخص همواره دروغ می‌گوید و به دروغ گفتن عادت می‌کند تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود».

و گاه در رابطه با مسایل خیلی مهم، مانند حق مردم دروغ می‌گوید یا به‌دروغ مدعی چیزی می‌شود که مالِ او نیست و حتی برای خوردن مالِ مردم و اثبات دروغ خود، آن‌ها را به دادگاه می‌کشاند و سوگند دروغ می‌خورد؛ پناه بر خدا! بدین‌سان جزو کسانی می‌شود که هنگام مرگ، خدا از آن‌ها خشمگین است. به‌هر حال مسایلی وجود دارد که صحابهy آن‌ها را جزو گناهان نابودکننده می‌دانستند؛ ولی مردم عوض شده‌اند و این مسایل را ناچیز و بی‌اهمیت می‌دانند. هرچه ایمانِ انسان قویتر باشد، گناه و معصیت را بزرگ می‌داند و هرچه ایمان انسان ضعیف‌تر شود، در دلش گناه و معصیت را کوچک می‌‌شمارد و آن را عادی و ناچیز می‌پندارد؛ لذا نسبت به وظایف شرعی خود، سستی و تنبلی می‌کند و هیچ پروایی ندارد؛ چراکه سست‌ایمان است.

ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «همانا الله متعال غیرت می‌ورزد و این، زمانی‌ست که بنده، مرتکب کاری شود که الله، بر او حرام کرده است».

صفت «غیرت»، یک صفت حقیقی و ثابت برای اللهU می‌باشد؛ اما همانند غیرت ما نیست؛ بلکه بزرگ‌تر است. خداوند متعال به‌حکمت خویش، برخی از چیزها را بر بندگانش واجب و برخی را حرام نموده است؛ آن‌چه را که بر آن‌ها واجب فرموده، به نفع دین و دنیا و حال و آینده‌ی آن‌هاست و آن‌چه را که بر آنان حرام کرده، به ضررِ دین و دنیا، و حال و آینده‌ی آن‌هاست و وقتی انسان مرتکب عملی شود که الله بر او حرام کرده است، پروردگار متعال به‌غیرت می‌آید. واقعاً آدم چگونه مرتکب گناه و معصیتی می‌شود که اللهU آن را به‌مصلحت خود او، بر او حرام کرده است، حال آن‌که ارتکاب معصیت، هیچ زیانی به الله نمی‌رساند؟! بنده با آن‌که می‌داند که پروردگار متعال، حکیم و مهربان است و اگر چیزی را بر بندگانش حرام می‌کند، به‌خاطر بخل به آن‌ها یا برای محروم کردنشان از آن چیز نیست؛ بلکه به مصلح خودشان است، باز هم به حرام روی می‌آورد! لذا الله به غیرت می‌آید که چگونه بنده‌اش با درک این قضیه، باز هم مرتکب معصیت و نافرمانی از اللهU می‌شود؛ به‌ویژه در رابطه با گناه زنا. رسول‌اللهr فرموده است: «مَا مِنْ أَحَدٍ أَغْیَرُ مِنَ اللَّهِ أَنْ یَزْنِیَ عَبْدُهُ أَوْ تَزْنِیَ أَمَتُهُ»؛ یعنی: «هرگاه یکی از بندگان الله- مرد باشد یا زن- مرتکب زنا شود، هیچ‌کس به‌اندازه‌ی الله به‌غیرت نمی‌آید»؛ زیرا بدکاری و زنا، روش خیلی پست و ناپسندی‌ست؛ از این‌رو الله متعال، زنا و همه‌ی زمینه‌های آن را بر بندگانش حرام نموده است؛ همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِیلٗا ٣٢                    [الإسراء: ٣٢]      

و به زنا نزدیک نشوید؛ بی‌گمان زنا، کار بسیار زشت و راه بد و ناپسندی‌ست.

غیرت اللهU به گناه زنا که بنده‌اش مرتکب می‌شود، بیش‌تر و شدیدتر از سایر گناهانی‌ست که بندگانش انجام می‌دهند؛ لذا روشن است که از گناهی هم‌چون لواط یا هم‌جنس‌بازی، بیش از هر گناه دیگری به غیرت می‌آید؛ زیرا این گناه، از زنا نیز بدتر و ناپسندتر می‌باشد و الله متعال آن را بدتر از زنا قرار داده و سخن لوط پیامبرu به قومش را این‌چنین بیان فرموده است که:

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٨٠            [الأعراف: ٨٠]    

آیا مرتکب کار زشتی می­شوید که هیچ‌یک از جهانیان پیش از شما انجام نداده است؟

در این آیه، واژه‌ی «فاحشه» را با «الف و لام» آورد: ﴿ٱلۡفَٰحِشَةَ ؛ و درباره‌ی زنا، بدون «الف و لام»: ﴿فَٰحِشَة و این دو با هم فرق می‌کند؛ یعنی لواط، عین بدکاری یا بزرگ‌ترین کار ناپسند است و زنا، یکی از کارهای ناپسند می‌باشد.

الله متعال از سایر کارهای حرام مثل دزدی و شراب‌خواری نیز به غیرت می‌آید؛ البته هر چه زیان و زشتی گناه بیش‌تر باشد، الله متعال بیش‌تر غیرت می‌ورزد.

این حدیث، صفت «غیرت» را برای الله متعال ثابت می‌کند و روش اهل سنت و جماعت درباره‌ی این حدیث و سایر احادیث یا آیه‌های صفات، این است که صفات ثابت‌شده در آن‌ها را آن‌گونه که شایسته‌ی اللهU می‌باشد، برایش ثابت می‌دانند؛ از این‌رو می‌گویند: الله، به‌غیرت می‌آید، اما غیرتش مانند غیرت مخلوق نیست؛ و الله شادمان می‌گردد، ولی شادی‌اش مانند شادی مخلوق نیست؛ الله، دارای صفات کاملی‌ست که شایسته‌ی اوست و هیچ همانندی و شباهتی به صفات آفریده‌هایش ندارد.

***

66- السَّادِس: عَنْ أبی هُریْرَةَt أَنَّهُ سمِع النَّبِیَّr یَقُول: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِی إِسْرائیل: أَبْرَص، وأَقْرَع، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَبْتَلیَهُمْ فَبَعث إِلَیْهِمْ مَلَکا، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقال: أَیُّ شَیْءٍ أَحبُّ إِلَیْک؟ قال: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَن، ویُذْهَبُ عنِّی الَّذی قَدْ قَذَرنِی النَّاس، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِیَ لَوْناً حَسنا. قال: فَأَیُّ الْمالِ أَحَبُّ إِلَیْک؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَکَّ الرَّاوِی فأُعْطِیَ نَاقَةً عُشرَاء، فَقال: بارَک اللَّهُ لَکَ فِیها.

فأَتَى الأَقْرعَ فَقال: أَیُّ شَیْءٍ أَحب إِلَیْک؟ قال: شَعْرٌ حسن، ویذْهبُ عنِّی هَذَا الَّذی قَذِرَنی النَّاس، فَمسحهُ عنْه. أُعْطِیَ شَعراً حسنا. قال فَأَیُّ الْمَال. أَحبُّ إِلَیْک؟ قال: الْبَقر، فأُعِطیَ بقرةً حامِلا، وقال: بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا.

فَأَتَى الأَعْمَى فَقال: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْک؟ قال: أَنْ یرُدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصَری فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ بصَرَه. قال: فَأَیُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلیْک؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِیَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ  هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فکَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِل، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَر، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.

ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص فی صورَتِهِ وَهَیْئتِه، فَقال: رَجُلٌ مِسْکینٌ قدِ انقَطعتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الْیَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِک، أَسْأَلُکَ بِالَّذی أَعْطَاکَ اللَّوْنَ الْحَسَن، والْجِلْدَ الْحَسَن، والْمَال، بَعیِراً أَتبلَّغُ بِهِ فی سفَرِی، فقال: الحقُوقُ کَثِیرةٌ. فقال: کَأَنِّی أَعْرفُکُ أَلَمْ تَکُنْ أَبْرصَ یَقْذُرُکَ النَّاس، فَقیرا، فَأَعْطَاکَ اللَّه، فقال: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ کَابراً عَنْ کابِر، فقال: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیَّرکَ اللَّهُ إِلى مَا کُنْت.

وأَتَى الأَقْرَع فی صورتهِ وهیئَتِه، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ما قَالَ لهذَا، وَرَدَّ عَلَیْه مِثْلَ مَاردَّ هَذَّا، فَقال: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیّرَکَ اللهُ إِلیَ مَاکُنْت.

وأَتَى الأَعْمَى فی صُورتِهِ وهَیْئَتِه، فقال: رَجُلٌ مِسْکینٌ وابْنُ سَبِیلٍ انْقَطَعَتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الیَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِک، أَسْأَلُکَ بالَّذی رَدَّ عَلَیْکَ بصرَکَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فی سَفَرِی؟ فقال: قَدْ کُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصری، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُکَ الْیَوْمَ بِشْیءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ عزَّ وجل. فقال: أَمْسِکْ مالَکَ فَإِنَّمَا ابْتُلِیتُمْ فَقَدْ رضیَ اللَّهُ عنک، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَیْکَ». [متفق علیه]([101])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «سه نفر در بنی‌اسرائیل بودند که یکی از آن‌ها بیماریِ پیس داشت و دیگری، کچَل بود و سومی نابینا؛ الله متعال اراده کرد که آن‌ها را بیازماید. پس فرشته‌ای به‌سوی آنان فرستاد. فرشته نزد پیس آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز نزد تو چیست؟ گفت: رنگ زیبا و پوست زیبا، و برطرف شدن این عیب که باعث نفرت و دوری مردم از من شده است. فرشته دستی بر او کشید و بیماری‌اش برطرف شد و رنگ و پوست زیبایی به او عطا گردید. سپس فرشته پرسید: محبوب‌ترین مال نزد تو چیست؟ گفت: شتر یا گاو. (راوی، در این‌باره شک کرده است.)  پس شتری آبستن، به او داد و گفت: الله در آن برایت برکت دهد.

سپس فرشته نزد مرد کَچل آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز نزد تو چیست؟ گفت: موی زیبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم از من، شده است. فرشته دستی بر سرش کشید. در نتیجه کچلی‌اش برطرف شد و مویی زیبا به او عطا گردید. آن‌گاه فرشته پرسید: کدامین مال نزد تو محبوب‌تر است؟ گفت: گاو. پس گاوی آبستن به او عطا کرد و گفت: الله در آن برایت برکت دهد.

سرانجام نزد نابینا آمد و گفت: محبوب‌ترین چیز نزد تو چیست؟ گفت: این‌که الله بینایی‌ام را به من بازگرداند تا مردم را ببینم. فرشته دستی بر چشمانش کشید و خداوند، بینایی‌اش را به او بازگردانید. آن‌گاه فرشته پرسید: محبوب‌ترین مال نزد تو چیست؟ گفت: گوسفند. پس گوسفندی آبستن به او عطا کرد. سپس آن شتر و گاو وگوسفند، زاد و ولد کردند؛ به‌گونه‌ای که نفر اول، صاحب یک دره پر از شتر؛ و دومی، صاحب یک دره پر از گاو؛ و سومی، صاحب یک دره پر از گوسفند شد.

سپس فرشته به شکل آدمِ پیس نزد اولی رفت و گفت: فقیر و مسافری غریب و درراه‌مانده‌ام و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، پس از الله امیدم به توست تا به من کمک کنی که به مقصد برسم. از تو می‌خواهم به‌خاطر همان ذاتی که به تو رنگ و پوست زیبا و مال فراوان عنایت کرده است، شتری به من بدهی تا به‌وسیله‌ی آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر عهده‌ی من است- و نمی‌توانم به تو کمک کنم-. فرشته گفت: گویا تو را می‌شناسم؛ آیا تو همان فرد پیس و فقیر نیستی که مردم از تو متنفر بودند و الله متعال همه چیز به تو عنایت کرد؟ گفت: این اموال را پشت به پشت از نیاکانم به‌ارث برده‌ام. فرشته گفت: اگر دروغ می‌گویی، خداوند تو را به همان وضعیت اول برگرداند.

آن‌گاه فرشته، به شکل فرد مبتلا به کچلی، نزد دومین نفر رفت و سخنانی را که به اولی گفته بود، به او نیز گفت. او، همان پاسخی را داد که  اولی داده بود. فرشته گفت: اگر دروغ می‌گویی، الله تو را به وضعیت اول برگرداند.

سپس فرشته، به شکل همان مرد نابینا نزد او رفت و گفت: مردی مسکین و مسافری غریبم و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، بعد از خدا، امیدم به توست که به من کمک کنی تا به مقصد برسم. به‌خاطر همان ذاتی که بینایی‌ات را به تو برگرداند، گوسفندی به من بده تا با آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من نابینا بودم؛ الله، بینایی‌ام را به من بازگردانید. هرچه می‌خواهی، بردار و هرچه می‌خواهی، بگذار. سوگند به الله که امروز هرچه برداری، به‌خاطر رضای الله، از تو دریغ نخواهم کرد. فرشته گفت: مالت را نگه‌دار. شما مورد آزمایش قرار گرفتید؛ الله، از تو خشنود و از دوستانت، ناراض شد.

شرح

مؤلف/ روایتی نقل کرده که ابوهریرهt داستان سه نفر از بنی‌اسرائیل را از زبان رسول‌خداr حکایت می‌کند.

اسرائیل، همان اسحاق([102]) بن ابراهیمu، برادر اسماعیل است؛ موسی، هارون، عیسی و همه‌ی بنی‌اسرائیل، از نسل اسحاقu هستند. اسماعیل که پدر عرب‌ها به‌شمار می‌رود، برادر اسحاقu می‌باشد؛ از این‌رو بنی‌اسرائیل و عرب‌ها، عموزادگان یک‌دیگر هستند. روایت‌های زیادی درباره‌ی بنی‌اسرائیل، نقل شده است و بر سه نوع می‌باشد:

اول: آن‌چه در قرآن آمده است.

دوم: آن‌چه در سنت صحیح آمده است.

سوم: آن‌چه از علما و پارسایان بنی‌اسرائیل نقل می‌شود.

درباره‌ی گزینه‌های اول و دوم، هیچ شکی نیست که درست است و در پذیرش آن‌ها هیچ شک و تردیدی وجود ندارد؛ مثل حکایت مورد اشاره‌ی قرآن در آیه‌ی 246 سوره‌ی بقره:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِیّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا نُّقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ [البقرة: ٢٤٦]         

آیا آن گروه از بنی اسرائیل را ندیدی که پس از موسی (زندگی می­کردند و) به پیامبرشان گفتند: فرماندهی برایمان انتخاب کن تا در راه الله بجنگیم.

یا همانند همین حدیث که ابوهریرهt از پیامبرr روایت کرده است.

اما نوع سوم، یعنی آن‌چه از علما و پارسایان بنی‌اسرائیل روایت شده، خود بر سه نوع است:

اول: آن‌چه که شریعت به نادرستی یا بطلان آن، گواهی داده است و از این‌رو نباید چنین روایت‌هایی را بپذیریم. «اسرائیلیات» زیادی در برخی از تفسیرهای قرآن، مشاهده می‌شود که با آموزه‌ها و داده‌های شریعت در تعارض قرار دارد و شریعت، آن‌ها را باطل و نادرست دانسته است.

دوم: روایت‌هایی که شریعت به درست بودن آن‌ها گواهی داده است؛ چنین روایت‌هایی قابل قبول می‌باشد؛ زیرا اگرچه خبرها یا گزارش‌هایی از بنی‌اسرائیل است، اما از آن‌جا که شریعت، درستیِ آن‌ها را تأیید کرده، لذا قابل قبول است.

سوم: روایت‌هایی که در شریعت، نه تأیید شده‌اند و نه رد. چنین روایت‌هایی را نه تصدیق می‌کنیم و نه رد؛ زیرا اگر آن‌ها را تصدیق کنیم، ممکن است نادرست باشند و ما، ندانسته روایت‌های باطل را تصدیق نموده‌ایم. هم‌چنین اگر تکذیب کنیم، امکان دارد که درست باشند و ما، ندانسته آن‌ها را رد نماییم. از این‌رو چنین روایت‌هایی را نه تصدیق می‌کنیم و نه رد؛ البته اشکالی ندارد که در ترغیب و ترهیب، یعنی در مواردی که تشویق‌کننده یا ترساننده هستند، از چنین روایت‌هایی استفاده نماییم.([103])

رسول‌اللهr در این حدیث، به آزمون الهی درباره‌ی سه نفر از بنی‌اسرائیل اشاره کرده که بیماری جسمی نمایانی داشتند؛ یکی از آن‌ها بیماری پوستی داشت، یعنی پیس بود؛ دیگری کچل بود و سومی، نابینا. الله متعال اراده کرد که آن‌ها را مورد آزمایش قرار دهد. پروردگار متعال، بنده‌اش را هرگونه که بخواهد، می‌آزماید تا مشخص شود که آیا بنده‌اش در مصیبت صبر می‌کند یا بی‌صبری؟ یا اگر نعمتی به او برسد، شکر خدا را به‌جا می‌آورد یا غافل و فریفته می‌شود؟

اللهU یکی از فرشتگانش را به سوی آن‌ها فرستاد. فرشته نزد یکایک آن‌ها رفت و از آن‌ها پرسید که بیش از همه، چه دوست دارند؟ ابتدا نزد پیس رفت و این سؤال را از او پرسید. پاسخ داد: «زنگ زیبا و پوست زیبا و برطرف شدن این عیب که باعث نفرت مردم از من شده است»؛ زیرا برای انسان، خیلی مهم است که عیبی ظاهری نداشته باشد؛ به‌ویژه عیب‌هایی که مردم را از انسان، دور یا متنفر می‌کند. فرشته دستی بر او کشید؛ در نتیجه پیسی یا بیماری پوستی‌اش برطرف شد و رنگ و پوست زیبایی به او عطا گردید. فرشته از او پرسید: «محبوب‌ترین مال، نزدت چیست؟» پاسخ داد: «شتر یا گاو». چنین به‌نظر می‌رسد که گفته بود: «شتر»؛ زیرا خواهیم دید که به کچل، گاوی آبستن عطا می‌شود. به هر حال، شتری آبستن به او داد و برایش دعا کرد که خداوند، برای او در این ماده‌شتر برکت دهد. بدین‌سان، عیب بدنی او و فقرش از میان رفت و فرشته برایش دعای برکت کرد.

سپس نزد کچل رفت و از او پرسید: «محبوب‌ترین مال، نزد تو چیست؟» گفت: «موی زیبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم، از من شده است». فرشته دستی بر سرش کشید و موی زیبایی به او عطا شد. و وقتی از او سؤال کرد که محبوب‌ترین مال نزد تو چیست، پاسخ داد: «گاو». و گاو آبستنی به او عطا گردید. آن‌گاه فرشته برایش دعای برکت کرد.

فرشته نزد نابینا رفت و از او پرسید: «بیش از همه، چه دوست داری؟» پاسخ داد: «این‌که الله، بینایی‌ام را به مردم بازگرداند تا بتوانم مردم را ببیینم». دقت کنید که نابینا چه گفت. تنها چیزی که او خواست، این بود که چشمان بینایی داشته باشد تا بتواند به‌وسیله‌ی آن‌ها مردم را ببیند؛ اما پیس و کچل، بیش از نیازشان درخواست کردند؛ پیس گفت: «پوستی زیبا و رنگی زیبا». و کچل نیز درخواست موی زیبا نمود. و خواسته‌ی این دو، فراتر از برطرف شدن بیماری یا عیب ظاهری آن‌ها بود؛ اما تنها چیزی که نابینا درخواست کرد، دو چشم بینا بود. آن‌گاه فرشته از او پرسید: «محبوب‌ترین مال، نزد تو چیست؟» پاسخ داد: «گوسفند». این هم نشانه‌ی زهد اوست که درخواست شتر یا گاو نکرد؛ چون گوسفند، در مقایسه با گاو و شتر، کم‌بهاتر و کوچک‌تر است؛ فرشته، گوسفندی به او داد و برایش دعای برکت کرد.

الله متعال، در شترِ اولی و گاوِ دومی و گوسفند سومی، برکت داد  و هر یک از آن‌ها، صاحب دره‌ای از مالی گردید که به او عطا شد.

سپس این فرشته، به شکل آدمِ فقیر و پیس، نزد اولی رفت و به او گفت: «من، فقیر و مسافر غریبی هستم که خرجِ سفرم را ندارم تا به مقصد برسم. امروز، اول به کمک الله، سپس به کمک تو امیدوارم که خودم را به مقصد برسانم». بدین‌سان خودش را سخت نیازمند، معرفی کرد و به او گفت: «از تو می‌خواهم به‌خاطر ذاتی که پوست زیبا و مال به تو عطا کرده، یک شتر به من بدهی تا به‌وسیله‌ی آن، به مقصد برسم». اما آن شخص با آن‌که دره‌ای از شتر داشت، بخل ورزید و گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر گردن من است. بدین‌سان به او فهماند که نمی‌خواهد کمکی به او بکند؛ اما چه کسی از او مستحق‌تر بود؟ او، فقیر و مسافر غریبی بود که هیچ چیزی برای رسیدن به مقصد نداشت!

با این حال، این شخصِ نوکیسه بهانه آورد و به او کمک نکرد. فرشته، گذشته‌ی او را برایش یادآوری کرد و به او گفت: «گویا من، تو را می‌شناسم؛ آیا تو، همان فرد پیس و فقیر نیستی که مردم از تو متنفر بودند و خداوند، به تو مال و پوست و رنگ زیبا عطا کرد؟» پناه برخدا! آن شخص نعمت الهی را انکار کرد و گفت: «این‌ها را پشت به پشت از نیاکان خود، به‌ارث برده‌ام». فرشته به او گفت: «اگر دروغ می‌گویی، خداوند، تو را به همان حال اول برگرداند»؛ یعنی مثل اول، پیس و فقیر شوی. چنین به‌نظر می‌رسد که الله متعال، دعای فرشته را پذیرفت؛ زیرا اگرچه دعای فرشته، به دروغ‌گو بودن آن شخص مشروط بود، اما از آن‌جا که آن فرد دروغ می‌گفت، دعای مشروط فرشته، پذیرفته شد.

سپس فرشته نزد کچل رفت و به همان شکل، درخواست کمک کرد؛ اما همان پاسخی را شنید که اولی، گفته بود. لذا دعا کرد: «اگر دروغ می‌گویی، خداوند، تو را به وضعیت اول برگرداند».

آن‌گاه نزد نابینا رفت و نعمت الله را به او یادآوری نمود. نابینا پاسخ داد: «من، نابینا بودم و الله، بینایی‌ام را به من بازگردانید؛ من، فقیر بودم و الله به من مال و ثروت بخشید. هرچه می‌خواهی، بردار و هرچه می‌خواهی، بگذار. به الله سوگند که امروز هرچه گوسفند برداری، به‌خاطر الله، از تو دریغ نخواهم کرد». ببینید که چه‌قدر سپاس‌گزار بود و به لطف و نعمت الهی، اعتراف می‌کرد! فرشته به او گفت: «مالَت را برای خود نگه‌دار؛ شما مورد آزمایش قرار گرفتید. الله از تو راضی شد و از دوستانت، ناراض». این، نشان می‌دهد که همه، از این ماجرا باخبر بودند که فرشته به او گفت: «خداوند، از دوستانت ناخشنود گردید». لذا مالش برایش ماند و نعمت بینایی را که الله به او داده بود، از دست نداد؛ اما چنین به‌نظر می‌رسد که آن دو نفر، دوباره فقیر و عیب‌ناک شدند.

لذا نتیجه می‌گیریم که شکر نعمت، یکی از زمینه‌های حفظ و افزایش آن است؛ همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکُمۡ لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡۖ وَلَئِن کَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٞ ٧  [ابراهیم: ٧]       

و زمانی (را به‌یاد آورید) که پروردگارتان وعده داد: اگر سپاس‌گزاری نمایید، حتماً نعمتم را بر شما می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، بی‌گمان عذابم سخت و شدید است.

داستان این سه نفر، دلیلی بر پاره‌ای از آیه‌ها و نشانه‌های اللهU می‌باشد؛ از جمله:

اثبات وجود فرشتگان؛ فرشتگان، جزو عالَم غیب‌اند که الله متعال آن‌ها را از نور آفریده و برای اجرای فرمان‌های خود، قدرت و توان زیادی به آنان بخشیده و به آن‌ها، اراده و تصمیمی داده است که هیچ‌گاه از فرمان الله سرپیچی نمی‌کنند و همه‌ی دستورهایی را که به آنان داده می‌شود، انجام می‌دهند.

هم‌چنین درمی‌یابیم که گاه فرشتگان، خود را به شکل و قیافه‌ی انسان‌ها درمی‌آورند؛ چنان‌که به فرمان الله، فرشته‌ای به شکل انسان نزد این سه نفر آمد.

و بدین نکته نیز پی می‌بریم که گاه، فرشتگان خود را به شکل و قیافه‌ی شخص معینی درمی‌‌آورند؛ همان‌طور که این فرشته، بار دوم با شکل و قیافه‌ی قبلی هریک از این سه نفر، نزدشان رفت.

هم‌چنین درمی‌یابیم که اشکالی ندارد که انسان، با شکل و قیافه‌ی مشخصی، برای آزمایش یک نفر اقدام کند؛ چنان‌که این فرشته، با شکل و قیافه‌ی یک آدمِ نیازمند و بیمار یا مسافری غریب، به سراغ هر یک از این سه نفر رفت تا دلشان به حالش بسوزد؛ خدا بهتر می‌داند، اما تا آن‌جا که ما می‌دانیم، فرشتگان هیچ‌گاه بیمار نمی‌شوند؛ ولی گاه الله متعال، آن‌ها را به صورت افراد بیمار درمی‌آورد تا بندگانش را بیازماید.

همان‌طور که در این روایت آمده است، عیبِ پیس، کچل و نابینا با دست کشیدن فرشته، برطرف شد؛ زیرا هرگاه الله متعال اراده‌‌ای کند، برای تحقق اراده‌اش فقط کافی‌ست که بگوید: بشو؛ پس همان چیزی می‌شود که الله خواسته است. اگر الله متعال می‌خواست، عیبِ هریک از آن‌ها را برطرف می‌کرد؛ اما فرشته و دست کشیدن او را وسیله یا سببی برای آزمایش آن‌ها قرار داد.

از این حدیث چنین برمی‌آید که گاه الله متعال، در مال انسان برکت می‌اندازد و در نتیجه مال انسان، افزایش می‌یابد و محصول و نتیجه‌ی زیادی از آن به‌دست می‌آید؛ چنان‌که یکی از این سه نفر، صاحب یک دره شتر شد و دیگری به یک دره پر از گاو دست یافت و سومی، صاحب یک دره پر از گوسفند گردید. و این، از برکت خداوندU بود.

هم‌چنین درمی‌یابیم که انسان‌ها در شکرگزاری نعمت‌های الهی و نفع‌رسانی به دیگران، متفاوت‌اند؛ پیش و کچل، با آن‌که مال و ثروت بیش‌تری به آنان داده شد، نعمت الهی را انکار کردند و گفتند که این‌همه ثروت را پشت به پشت، از پدران خود به‌ارث برده‌اند. اما دروغ می‌گفتند؛ چون پیش‌تر فقیر بودند و الله متعال به آن‌ها مال و ثروت عطا کرد؛ اما نابینا، شکر خدا نمود و به لطف و احسان پروردگار اعتراف کرد و از این‌رو الله متعال، توفیفش داد و او را به راه راست و درست رهنمون شد؛ لذا به فرشته اجازه داد که هرچه می‌خواهد، بردارد و هرچه می‌خواهد، بگذارد.

از این حدیث، دو صفت «خشنودی» و «خشم» برای الله متعال ثابت می‌شود و بدین‌سان درمی‌یابیم که این دو صفت، جزو صفاتی‌ست که باید آن‌ها را جزو صفات ثابت‌شده برای پروردگارمان بدانیم؛ زیرا خداوند، خود را با این دو صفت، وصف نموده است؛ در قرآن کریم، آیه‌ی 100 سوره‌ی توبه، صفت رضایت یا خشنودی را برای اللهU ثابت می‌کند:

﴿رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ

الله، از آن‌ها راضی است و آن‌ها نیز الله خشنودند.

هم‌چنین در اثبات صفت خشم در قرآن کریم می‌خوانیم که:

﴿أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠                      [المائ‍دة: ٨٠]      

(بدین­سان)  که الله بر آنان خشم گرفت و آنان برای همیشه در عذاب به سر می­برند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ                                                                [النساء : ٩٣]      

و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده است.

اهل سنت و جماعت، این صفات و دیگر صفات ثابت‌شده برای الله را قبول دارند و بر این باورند که این صفات، به صورت حقیقی آن‌ها برای الله متعال، ثابت است؛ اما با صفات مخلوق‌ها و آفریده‌ها، هیچ همانندی و شباهتی ندارد؛ همان‌گونه که ذاتِ اللهU، شبیه هیچ‌یک از مخلوق‌ها نیست.

این حدیث، بیان‌گر وجود نشانه‌های عجیب و شگفت‌انگیزی در میان بنی‌اسرائیل است ‌که رسول‌اللهr را بر آن داشته که پاره‌ای از آن‌ها را برای ما بیان کند تا از آن‌ها درس بگیریم؛ مثل همین حدیث یا داستان آن سه نفری که وارد غار شدند و صخره‌ای دهانه‌ی غار را بر روی آنان بست تا این‌که با توسل به اعمال نیکشان، از خداوند متعال درخواست نجات کردند.

آری! پیامبرr داستان‌های پندآموز بنی‌اسرائیل را برای ما بیان فرموده است؛ از این‌رو ما باید از این حدیث، عبرت بگیریم و بدانیم که اگر انسان، شکر نعمت‌های الهی را ادا کند و به فضل و لطف الله، اعتراف نماید و حقوق اموالش را بدهد، این، خود وسیله‌ای برای حفظ و برکت اموالش می‌باشد.

***

67- السَّابِع: عَنْ أبی یَعْلَى شَدَّادِ بْن أَوْسٍt عن النبیr قال: «الکَیِّس مَنْ دَانَ نَفْسَه، وَعَمِلَ لِما بَعْدَ الْموْت، وَالْعَاجِزُ مَنْ أَتْبَعَ نَفْسَه هَواهَا، وتمَنَّى عَلَى اللَّهِ الأمانی». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.]([104])

ترجمه: ابویعلی، شداد بن اوسt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «زیرک، کسی‌ست که خویشتن را محاسبه کند و برای پس از مرگ (برای آخرت)، کار نماید؛ و ناتوان، کسی‌ست که از خواسته‌ها و آرزوهای نفسانی خویش، پیروی کند و امید و آرزوی بی‌اساس و نابه‌جا به خداوند داشته باشد».

شرح

در حدیث، واژه‌ی «الکَیِّس» آمده است و به آدم زیرک و دوراندیشی گفته می‌شود که هر فرصتی را غنیمت می‌داند و هیچ‌یک از لحظه‌های شب و روز را از دست نمی‌دهد. «خویشتن را محاسبه می‌کند»، بدین معناست که اعمالش را وارسی می‌نماید و نگاه می‌کند که آیا آن‌چه را که دستور یافته، انجام داده یا از آن‌چه که منع شده، پرهیز کرده است؟ لذا اگر ببیند که در انجام دستورها کوتاهی کرده، در صورت امکان جبرانش می‌کند و اگر دریابد که مرتکب عمل حرامی شده است، از آن دست برمی‌دارد و پشیمان می‌شود و توبه و استغفار می‌کند.

فرمود: «برای بعد از مرگ، کار می‌کند»؛ یعنی برای آخرت خویش، سعی و تلاش می‌نماید و این، از خردمندی و دوراندیشی انسان است که برای آخرت خود کار کند. چون دنیا، محلِ گذر است و انسان، رهگذری‌ست که دنیا را به سوی آخرت، پشت سر می‌گذارد؛ لذا اگر کوتاهی نماید و روزها سپری شود و او، وقتش را ضایع کند یا در کارهایی سپری نماید که نفعی برای آخرتش ندارد، زیرک و دوراندیش نیست.

بدین‌سان در انجام دستورهای الهی یا دوری از آن‌چه که از آن نهی شده، کوتاهی می‌کند و از خواسته‌های نفسانی خویش پیروی می‌نماید و با این حال، امید و آرزو دارد که رستگار شود؛ از هوای نفس و خواسته‌های درونی خویش پیروی می‌کند و می‌گوید: الله، آمرزنده و مهربان است؛ بعداً توبه خواهم کرد. امروز و فردا می‌کند و می‌گوید: بزرگ‌تر که شدم، آدمِ خوبی خواهم شد. و بدین ترتیب با آرزوهای دروغین و بی‌اساسی که شیطان فرارویش می‌نهد، غافل می‌شود و چه‌بسا فرصت توبه نمی‌یابد.

این حدیث، تشویقی بر غنیمت شمردن فرصت‌هاست و انسان را بر آن می‌دارد که هیچ فرصتی را از دست ندهد و همه‌ی وقتش را در جهت کسب رضایت و خشنودی اللهU به‌کار گیرد و تنبلی و سستی و آرزوهای بی‌اساس را کنار بگذارد و بداند که آرزوهای دروغین، هیچ نفعی به او نمی‌رساند. همان‌طور که حسن بصریt می‌گوید: «ایمان، به آرزو و ادعا نیست؛ ایمان، چیزی‌ست که در قلب جای می‌گیرد و اعمال نیک، تصدیقش می‌نماید».([105])

لذا باید هر فرصتی را غنیمت بدانیم و آن را برای تقرب و نزدیکی به الله متعال، در انجام کارهای نیک و دوری از بدی‌ها، به‌کار بندیم تا هنگامی که به سوی الله می‌رویم، بهترین وضعیت را داشته باشیم. از الله متعال درخواست می‌کنم که همه‌ی ما را به ذکر و شکر و عبادتش، توفیق دهد.

***

 68- الثَّامِن: عَنْ أبی هُرَیْرَةَt قال: قالَ رسولُ اللَّهr : «مِنْ حُسْنِ إِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَالاَ یَعْنِیهِ». [حدیث حسنی‌ست که ترمذی و دیگران، روایتش کرده‌اند.]([106])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «از نیکی و زیبایی اسلام شخص، ترک کارهای بیهوده‌ای‌ست که فایده‌ای برایش ندارد».

69- التَّاسع: عَنْ عُمَرَt عَنِ النَّبِیِّr قال: «لا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فیمَ ضَربَ امْرَأَتَهُ». [روایت ابو داود و....]([107])

ترجمه: عمرt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «مرد، بازخواست نمی‌شود که چرا زنش را زده است».

شرح

اسلام، یعنی تسلیم شدن ظاهری و باطنی بنده در برابر اللهU؛ تسلیم شدن باطنی یا درونی بنده در برابر الله متعال، بدین معناست که بنده، عقیده‌ی درستی داشته باشد و قلبش را اصلاح نماید؛ بدین‌سان که به همه‌ی آن‌چه که ایمان به آن واجب است و پیش‌تر، در حدیث جبرئیلu آمد، ایمان داشته باشد.

اما تسلیم شدن ظاهری بنده، این است که کردار ظاهری او، نیک باشد؛ مثل سخنانی که بر زبان می‌آورد یا اعمالی که با اندام و جوارح خویش انجام می‌دهد. همان‌گونه که شکل و قیافه‌ی مردم، با هم متفاوت‌ است و برخی از آن‌ها، بلندقامت و برخی کوتاه‌قد هستند؛ عده‌ای چاق‌اند و برخی، لاغر؛ بعضی، زیبا و خوش‌قیافه‌اند و عده‌ای هم زشت، به همین شکل از نظر کیفیت مسلمان بودنشان نیز گوناگون هستند. چنان‌که اللهU در کتابش می‌فرماید:

﴿لَا یَسۡتَوِی مِنکُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِینَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ                                                                                                     [الحدید: ١٠]        

آن دسته از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق کردند و (در راه الله) جنگیدند، هم‌سان دیگران نیستند؛ (بلکه اجر و پاداش) کسانی که پس از فتح، انفاق نمودند و جنگیدند، بزرگ‌تر است. و الله به هر یک (از این دو گروه) بهشت را وعده داده است.

از آن‌جا که مردم در اسلام و درجه یا چگونگی مسلمان بودنشان گوناگون و متفاوت هستند، یکی از مواردی که بر زیبایی و نیکی اسلام شخص می‌افزاید، این است که کارهای بیهوده‌ای را که در دنیا و آخرت نفعی برای او ندارد، ترک کند. انسان مسلمان، در صورتی که خواهان زیبا کردن یا نیکو نمودن اسلام خود باشد، باید کارهای بیهوده را کنار بگذارد. به عنوان مثال: اگر درباره‌ی کاری شک و تردید داشتید که آن را انجام دهید یا خیر، نگاه کنید؛ اگر برای دین و دنیای شما مفید است، آن را انجام دهید؛ و گرنه، آن را انجام ندهید.

هم‌چنین دخالت در کارهای مردم یا سَرَک کشیدن در کارهایشان، کار بیهوده‌ای‌ست و باید از آن دوری کرد. متأسفانه امروزه بسیاری از مردم در کارهای دیگران سَرَک می‌کشند و دوست دارند سر از کارشان درآورند و حتی با آبروی دیگران بازی می‌کنند! گاه مشاهده می‌شود که دو نفر با هم صحبت می‌کنند و دیگری، قدم به قدم خودش را به آن دو نزدیک می‌کند تا بشنود که چه می‌گویند! و گاه از جایی می‌گذری و می‌بینی که شخصی، بی‌کار و علاف ایستاده است و دوست دارد در کار مردم فضولی کند؛ بعضی وقت‌ها خود شروع می‌کند و می‌گوید: از کجا می‌آیی؟ فلانی به تو چه گفت؟ تو، به او چه گفتی؟ خلاصه این‌که کارهایی انجام می‌دهد یا سخنانی می‌گوید که هیچ ربطی به او ندارد و بی‌فایده است. لذا باید کارهایی را که برایمان بی‌فایده است، رها کنیم؛ و این، از خوبیِ اسلام ماست که آسایش خودمان را در پی خواهد داشت.

کسی که فقط به کارهای خود می‌پردازد و در کار دیگران فضولی نمی‌کند، راحت است؛ اما کسی که در کارهای دیگران فضولی می‌کند و همواره پی‌گیرِ حرف‌ها و کارهای مردم است تا ببیند که چه کرده‌اند یا چه گفته‌اند، هم خودش را خسته و رنجور می‌نماید و هم وقتش را بیهوده ضایع می‌کند و خیر و نیکی زیادی از دست می‌دهد؛ بی‌آن‌که هیچ فایده‌ای به‌دست بیاورد.

لذا به خود مشغول شو و به خود بیندیش و در پی چیزی باش که به تو نفع می‌رساند و کارهای بیهوده را ترک کن؛ چون از خوبی و زیبایی اسلام هیچ‌ مسلمانی نیست که به دنبال کارهای بیهوده باشد.

می‌بینیم آدم‌هایی که به کارهای مفید می‌پردازند و سرشان در لاک خودشان هست، آرامش فکری و قلبی و جسمی دارند و به نتایج و موفقیت‌های چشم‌گیری دست می‌یابند.

این فرموده‌ی رسول‌اللهr، سخن جامع و کاملی‌ست و این رهنمود را فراروی ما می‌نهد که هرگاه قصد انجام کاری یا قصد ترک آن را داشتیم، بررسی کنیم و ببینیم که کدام گزینه برای ما مفید است؛ اگر کارِ مفیدی نبود، رهایش کن و خودت را راحت نما. اگر کار مفیدی بود، انجامش بده و متناسب با ارزشی که دارد، به آن مشغول شو. لذا همان‌گونه که در حدیث قبل آمده بود، «زیرک، کسی‌ست که خویشتن را محاسبه کند و برای آخرت کار نماید».

***




([1]) صحیح مسلم، ش: 482.

([2]) صحیح بخاری، ش: 6018 و...؛ صحیح مسلم، ش:47.

([3]) صحیح بخاری، ش: (50، 4777)؛ و صحیح مسلم، ش: (8، 9).

([4]) خطاب علامه عثیمین/ از آن جهت متوجه آقایان است که گویا فقط آقایان، پای درس ایشان حضور داشته‌اند، وگرنه زیبنده‌ی هر مسلمانی- اعم از زن و مرد- است که از چنین رهنمودهایی غافل نباشد.

([5]) آلبانی/ این حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است.

([6]) ر.ک: سوره‌ی هود، آیه‌ی: 62.

([7]) صحیح مسلم، ش: 8.

([8]) در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر/، مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته‌ است؛ به ‌پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان، امر و نهی می‌کنند؛ اما همان‌طور که در شرح حدیث، مشاهده خواهید کرد، علامه ابن‌عثیمین/ این را کنایه از کثرت اموال و دارایی‌ها دانسته است؛ به‌گونه‌ای که کنیزانِ زیردست به‌جایی می‌رسند که حکم رییس را می‌یابند. نووی/ کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما درباره‌ی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم]

([9]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: 218، به روایت ابوهریرهt.

([10]) صحیح بخاری، ش: (1010، 3710). ر.ک: کتاب «التوسل، أنواعه و أحکامه» از محدث معاصر، علامه ناصرالدین آلبانی.

([11]) صحیح مسلم، ش: 1631، به روایت ابوهریرهt.

([12]) صحیح مسلم، ش: 598.

([13]) صحیح بخاری، ش: (336، 3598، 6963)؛ و صحیح مسلم، ش: (234، 237).

([14]) صحیح مسلم، ش: 612.

([15]) صحیح بخاری، ش: 597؛ و صحیح مسلم، ش: 684.

([16]) صحیح مسلم، ش:1718.

([17]) ابن‌القیم/ در کتابش، «الصلاة وحکم تارکها» این دیدگاه را مطرح و تأیید کرده است؛ ابن‌حزم نیز همین دیدگاه را دارد. این دیدگاه، گرچه بر خلاف دیدگاه جمهور می‌باشد، اما صحیح است.

([18]) صحیح بخاری، ش: (135، 6954)؛ و مسلم، ش: 225.

([19]) «سریه» به تحرکات نظامی مسلمانان در زمان رسول اللهr گفته می‌شود که شخصِ پیامبرr در آن حضور نداشت.

([20]) روایت: ابوداود (334)، و احمد در مسندش (4/203)، و حاکم در المستدرک (1/285) و دارقطنی در سننش (1/178)، و بیهقی در الکبری (1/225)، و ابن‌شاهین در ناسخ الحدیث ومنسوخه (137)، و ابن‌الجوزی در التحقیق (1/239). [بحث رجال این روایت را ببینید در شرح ریاض الصالحین (1/195)؛ هم‌چنین نگا: التلخیص (1/150) و تعلیق التعلیق (2/189) از حافظ/.

([21]) صحیح لغیره؛ روایت: ترمذی (124)، و نسائی (322)، و عبدالرزاق (1/238)، و احمد در مسندش (5/155)، و ابن‌المنذر در الأوسط (175)، و ابن حبان در صحیحش (1313)، و دارقطنی در سنن خود (1/186)، از ابوذرt. در سندش تا ابوذرt اختلافاتی وجود دارد؛ نگا: التلخیص الحبیر (210)، و علل ابن‌ابی‌حاتم (1/11)، التحقیق ابن‌الجوزی (1/51، 240). خطیب، همه‌ی این اختلافات را در الفصل للوصل المدرج (2/932-950) آورده است. هم‌چنین شاهدی به روایت ابوهریرهt دارد که بزار در مسند خود ذکر کرده است؛ و نیز طبرانی در الأوسط و دارقطنی در علل خود (8/93) آن را مرسل دانسته است؛ ابن‌القطان، سندش را آن‌گونه که در تحفة المحتاج (1/208) آمده، صحیح دانسته است؛ نگا: الإرواء (153) و صحیح الجامع (1667) از آلبانی/

([22]) صحیح بخاری، ش: 344؛ و مسلم، ش: 810.

([23]) صحیح بخاری، ش: 323؛ و مسلم، ش: 810.

([24]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (1780) از آلبانی/ به‌نقل از ابوامامهt.

([25]) صحیح است؛ روایت: ابن‌خزیمه در صحیحش (275)، و ابن‌حبان در صحیحش (1396)، و ترمذی (138)، و ابوعوانۀ (1/206) و شافعی در مسندش (ص:8) و ابوداود (362)؛ و نسائی در المجتبی (293)؛ و حمیدی (318)؛ و بیهقی در بیان من أخطأ علی الشافعی (ص:125) و الکبری (1/13، 139، 244) به چندین طریق از هشام بن عروه از فاطمه بنت منذر از اسماء به‌صورت مرفوع.

([26]) صحیح است؛ روایت: ابن‌خزیمه در صحیحش (1017)؛ و ابن حبان در صحیحش (2185)؛ و ابوداود (650)؛ احمد در مسندش (3/92)؛  ابن‌منذر در الأوسط (732)؛ ابن‌حزم در الأحکام (4/455) و المحلی (1/93) به‌نقل از ابوسعید خدریt که آلبانی/ آن را در صحیح الجامع (461) صحیح دانسته است.

([27]) صحیح مسلم، ش: 2850.

([28]) صحیح است؛ روایت: ابن‌الجارود (131)؛ ترمذی (147)؛ شافعی در مسندش (ص:20) و در الأم (1/52)؛ ابوداود (380)؛ نسائی (1217)؛ احمد در مسندش (2/239) از طریق ابن‌عیینۀ از زهری از ابن مسیب از ابوهریرهt به صورت مرفوع. یونس بن یزید ایلی با ابن‌عیینۀ مخالفت کرده و آن را از زهری از ابوسلمه از ابوهریرهt به صورت مرفوع روایت نموده است؛ نگا: ابن‌خزیمۀ (864)؛ ابن‌حبان (987)؛ ابوداود (882). بحث سندی این روایت را در اصل کتاب بنگرید.

([29]) صحیح بخاری، ش: (216، 218، 1361، 6052، 6055)؛ و مسلم، ش: 292.

([30]) صحیح مسلم، ش: 276.

([31]) صحیح مسلم، ش2985.

([32]) حسن است؛ روایت: ترمذی (19)؛ دارمی در سننش (1367)؛ نسائی (858)؛ احمد در مسندش (4/160)؛ ابن خزیمه (1638)؛ ابن‌حبان (1564)؛ طحاوی در شرح المعانی (1/363) و... از طریق یعلی بن عطاء از جابر بن یزید الأسود از پدرش به صورت مرفوع. همان‌طور که در التقریب آمده است، جابر، صدوق (راست‌گو) می‌باشد.

([33]) صحیح بخاری، ش: 722؛ و صحیح مسلم، ش: 414.

([34]) صحیح بخاری، ش: 1؛ و صحیح مسلم، ش: 1907.

([35]) صحیح بخاری، ش: 722؛ و صحیح مسلم، ش: 414.

([36]) صحیح بخاری، ش: 756؛ و مسلم، ش: 394، به‌نقل از عبادة بن صامتt.

([37]) صحیح مسلم، ش: 395.

([38]) صحیح بخاری، ش: 783.

([39]) صحیح بخاری، ش: 636.

([40]) صحیح مسلم، ش: 479.

([41]) صحیح بخاری، ش: 812؛ و صحیح مسلم، ش: 4090؛ به نقل از ابن‌عباسب.

([42]) صحیح مسلم، ش: 479.

([43]) صحیح مسلم، ش: 482.

([44]) صحیح است؛ به‌روایت: ابوداود (840)؛ دارمی در سنن خود (1321)؛ احمد در مسندش (2/381)؛ طحاوی در شرح المعانی (1/254)؛ ابن‌الجوزی در التحقیق(1/390)؛ ابن‌حزم در المحلی (4/129)؛ بیهقی در الکبری (2/99، 100) از طریق محمد بن عبدالله بن حسن از ابی‌الزناد از اعرج لز ابوهریرهt به‌صورت مرفوع. البته این مسأله، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاط متن حدیث، درخورِ تأمل و بررسی بیش‌تر است. زیرا در این روایت، هم‌چنین آمده است: «ولیضع یدیه ثم رکبتیه». یعنی: «دستانش را بگذارد و سپس زانوهایش را». شیخ/ از آن جهت، این را ذکر نکرده است که هم‌چون ابن‌قیم که در زاد المعاد آورده، این بخش را مقلوب یعنی جابه‌جا می‌داند و بر این باور است که ابتدا، باید زانوها را بر زمین گذاشت و سپس دست‌ها را. گفتنی‌ست: این دیدگاه، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاظ متن حدیث، مرجوح است، نه راجح؛ یعنی قول راجح، همان است که ابتدا دست‌ها را بر زمین بگذاریم و سپس زانوها را؛ زیرا در متن حدیث، بدون هیچ‌گونه جابه‌جایی‌ای، ابتدا دست‌ها و سپس زانوها، ذکر و ثابت شده است؛ از لحاظ لغوی نیز بدین نکته توجه کنیم که: در «النهایة (5/230)» و «اللسان (13/451)» بدین صورت معنا شده که هنگام سجده، ابتدا دست‌ها و سپس زانوها را روی زمین قرار دهد؛ مثلِ شتر در هنگامی که می‌خواهد روی زمین بخوابد.

([45]) صحیح بخاری، ش: 2589؛ و مسلم، ش: 1622 به‌نقل از ابن‌عباسب.

([46]) ضعیف است؛ روایت: احمد در مسندش (1/230)؛ رامهرمزی در أمثال الحدیث (56)؛ ابن‌جوزی در التحقیق (1/505) به‌نقل از ابن‌عباسب که در سندش، مجالد بن سعید می‌باشد؛ او، ضعیف است.

([47]) صحیح بخاری، ش: (757، 793، 6251، 6667)؛ و مسلم، ش: 397.

([48]) بخاری، ش: (46، 5584)؛ و مسلم، ش: 64.

([49]) صحیح مسلم، ش: 82.

([50]) حَسَن است؛ روایت: ترمذی (2621)؛ ابن‌حبان (1454)؛ حاکم در المستدرک (1/48)؛  و احمد در مسندش (5/346)، و ابن ماجه (1079)؛ ابن ابی‌شیبۀ (6/167)؛ لالکائی در أصول الإعتقاد (1520)؛ و ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاة (894) از طریق حسین بن واقد از عبدالله بن بریدة از پدرش به صورت مرفوع.

([51]) صحیح مقطوع است؛ روایت: ترمذی (2757)؛ و ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاة (948).

([52]) صحیح موقوف؛ روایت: لالکائی در أصول الإعتقاد (1528)، دراقطنی در سنن خود (2/52)، ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاۀ (923، 927)، ابن ابی‌شیبه در مصنف خود (7/438)؛ عبدالرزاق (1/150) از طریق هشام بن عروۀ از پدرش از سلیمان بن یسار از مسور بن مخرمه از عمرt. مالک، این روایت را بدون سلیمان نقل کرده و دارقطنی در علل خود (2/209) در این‌‌باره سخن گفته و روایت جمع را ترجیح داده است.

([53]) صحیح بخاری، ش: 2794.

([54]) منظور شیخ/، این نیست که شرک، فقط در سجده کردن برای بت‌ها، منحصر می‌باشد؛ شیخ، تنها به شرک مشهور در نزد عموم مردم اشاره کرده است و گرنه، شرک، انواع گوناگونی دارد؛ از جمله: دعا و صدا زدن مرده‌ها اعم از پیامبران و دوستان خدا و درخواست کمک از آن‌ها یا قربانی کردن برای آنان و نزدیکی جستن به آن‌ها از طریق نذر یا طواف قبرهایشان و.... چنین جهالت‌ها و خرافه‌هایی در مفهوم شرک می‌گنجد.

([55]) صحیح بخاری، ش: 407؛ و مسلم، ش: 1052 از عتبان مالکt.

([56]) صحیح است؛ روایت: ابن ماجه (4049)؛ حاکم در المستدرک (4/520، 587) و بزار در مسند خود (7/259) و گفته است: «این حدیث را عده‌ای از ابومالک از ربعی از حذیفه به‌صورت موقوف روایت کرده‌اند و ما سراغ نداریم که کسی، آن را با سند ذکر کرده باشد جز ابوکریب از ابومعاویه». هم‌چنین روایت: بیهقی در شعب الإیمان (2028)؛ و نعیم بن حماد در الفتن (1665) از طریق ابومعاویه از ابومالک اشجعی از ربعی بن حراش از حذیفه به‌صورت مرفوع. ابومعاویه، همان محمد بن خازم تمیمی سعدی ضریر کوفی‌ست که نسائی و دیگران، او را ثقه دانسته‌اند؛ البته در غیر حدیث اعمش اضطراب دارد. چنان‌چه در التهذیب ابن‌حجر (5/90) در شرح حالش می‌خوانیم: «...ابومعاویه، ضریر در غیر حدیث اعمش، مضطرب است و آن‌ها را خوب، حفظ نمی‌کند». یعقوب بن شیبه می‌گوید: «جزو ثقات است و گاه تدلیس می‌کند و مرجئی است». ابن‌حبان در «الثقات» گفته است: «حافظ متقنی است که حافظه‌ی خوبی دارد، اما مرجئی خبیثی است». گفتنی است: ابومعاویه به‌تنهایی روایتش نکرده است. چنان‌چه محمد بن فضیل در کتابش «الدعاء (15)» آن را از ابومالک متابعت نموده  و نیز خلف بن خلیفه در تاریخ بغداد (1/400) (373)؛ ابن‌فضیل، صدوق است و عثمان بن ابی‌شیبه درباره‌ی ابن‌خلیفه گفته است: «صدوق و ثقه می‌باشد، اما به سبب پیری در احادیثش دچار اضطراب شد». متابعت قوی دیگری هم وجود دارد که بوصیری، آن را در مصباح الزجاجۀ (9241) ذکر کرده و گفته است: «اسنادش، صحیح است و رجالش، ثقه؛ مسدد در مسند خود از ابوعوانه از ابومالک با سند و متنش، روایتش کرده و حاکم نیز در المستدرک از طریق ابوکریب از ابومعاویه، آن را آورده  و بنا بر شرط مسلم، صحیحش دانسته است». این متابعت‌های سه‌گانه، دیدگاه کسانی را که حدیث را به سبب تفرد ابومعاویه، ضریر مرجئی کوفی، دارای علت دانسته‌اند، رد می‌کند. چون ابومعاویه را به نقلِ روایت‌هایی متهم می‌کنند که بدعتش را تأیید کند. اما باید دانست که ایراد این اتهام به تنهایی کافی نیست. زیرا تا زمانی که در چنین روایاتی، زشتیِ نمایان و غیر قابل توجیهی وجود نداشته باشد و بتوان آن را بر مبنای اصول اهل سنت، تأویل کرد، اشکالی وارد نمی‌شود؛ به‌ویژه زمانی که راوی، به کذب متهم نباشد یا از ناحیه‌ی حفظ و روایتش ضعیف قلمداد نگردد، اصل بر این است که تفردش پذیرفته می‌شود.

([57]) صحیح مسلم، ش: 82.

([58]) صحیح بخاری، ش: 6805؛ و مسلم، ش: 3240، به‌نقل از عمرو بن عاصt. [این حدیث در همین کتاب به‌شماره‌ی 1865 آمده است. (مترجم)]

([59]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (5136) از آلبانی/

([60]) صحیح بخاری، ش: 6021، به‌نقل از ابوهریرهt.

([61]) صحیح است؛ روایت: حاکم (4/583)؛ ابن‌ماجه (4019)؛ طبرانی در الأوسط (5/62)، و مسند الشامیین (2/391) به نقل از ابن‌عمرt؛ نگا: المصباح از بوصیری (4141). آلبانی در صحیح الجامع (7978) آن را صحیح دانسته است.

([62]) صحیح مسلم، ش: 987

([63]) دیدگاه جمهور علما نیز همین است.

([64]) صحیح بخاری، ش: (120، 2599)؛ و مسلم، ش: 1904.

([65]) و همان‌گونه که در ترجمه‌ی آیه‌ی موارد مصرف زکات (آیه‌ی 60 سوره‌ی توبه) مشاهده می‌کنید، این مفهوم را رعایت کرده‌ایم و در ترجمه‌ی مفهوم آیه، آورده‌ایم که زکات، ویژه‌ی نیازمندان، مستمندان و...، تا پایان آیه، می‌باشد. [مترجم].

([66]) بخاری، این حدیث را به‌شماره‌ی 1774 بدین الفاظ روایت کرده و با الفاظ دیگری نیز در صحیحین آمده است.

([67]) بخاری، ش: 1417؛ و مسلم، ش: 2375 به‌نقل از ابن‌عباسt.

([68]) آلبانی/ این حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است.

([69]) حمزه، کسائی و مفضّل از عاصم، «المجید» را با کسره قرائت کرده‌اند که در این صورت، صفت «عرش» می‌باشد. [مترجم]

([70]) این، یکی از نشانه‌هایی بود که الله متعال، به عنوان معجزه به موسیu داد تا نشان صداقتش باشد.

([71]) این، جزو کراماتی‌ست که الله متعال، آن را دلیلی بر پیروی بنده از پیامبران، یا گام نهادن وی در راه آن‌ها قرار داده است؛ معجزه، از آنِ پیامبر می‌باشد و کرامت، به پیروِ پیامبر تعلق دارد. تفاوت کرامت با جادوگری در این است که کرامت، بدون اراده یا قصد بنده و نیز بدون سعی و درخواست او روی می‌دهد و بنده، برای روی دادن کرامت، از جن‌ها و شیطان‌ها کمک نمی‌گیرد؛ اما جادوگران و کاهن‌ها از شیطان‌ها کمک می‌گیرند و اغلب، برای نزدیکی به شیطان‌ها، کارهایی انجام می‌دهند که ویژه‌ی اللهU می‌باشد؛ کارهایی مثل تعظیم و گرامی‌داشت جن‌ها یا اظهار ترس و خشیت در برابر آن‌ها و درخواست کمک از آنان و امید بستن به آن‌ها تا سحری که می‌خواهند، روی دهد! همان سحری که برخی از افراد نادان، آن را کرامت و حتی معجزه‌ای برای جادوگر می‌پندارند.

([72]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (4667) از آلبانی/.

([73]) صحیح مسلم، ش: 770 به‌نقل از عایشه&.

([74]) ر.ک: سوره‌ی ص: 23-24.

([75]) صحیح است؛  نگا: صحیح الجامع (1773، 4258، 7418) از آلبانی/

([76]) صحیح مسلم، ش: (924، 926) به‌نقل از ابوهریرهt؛ همین مضمون در صحیح مسلم، به‌شماره‌ی 930 از ابن عباسt نیز نقل شده است.

([77]) بخاری، ش: (1230، 1232، 1291).

([78]) مسلم، ش: 5112، به‌نقل از زید بن ثابتt؛ به همین مضمون از انسt به‌شماره‌ی 5113 نیز در صحیح مسلم، آمده است.

([79]) صحیح بخاری، ش: (209، 211، 5592، 5595)؛ و مسلم، ش: 439.

([80]) صحیح بخاری، ش: (220، 1334، 6308)؛ و مسلم، ش: 1712.

([81]) صحیح بخاری، ش: (3453، 3965، 6290)؛ و مسلم، ش: (3196، 3197)

([82]) صحیح بخاری، ش: 1764؛ و مسلم، 1705، به‌نقل از ابوهریرهt.

([83]) صحیح بخاری، ش: 4864، به‌نقل از ابوهریرهt.

([84]) این اوصاف در چندین حدیث که شیخین (بخاری و مسلم) و سایر محدثان از تعداد زیادی از صحابهy روایت کرده‌اند، آمده و به حد تواتر رسیده است.

([85]) صحیح است؛ بخاری، ش: 1925؛ و مسلم، ش: 4639 به‌نقل از انس بن مالکt . هم‌چنین روایت بخاری، ش: 5526، و مسلم ش: 4638 به‌نقل از ابوهریرهt.

([86]) صحیح مسلم، ش: 5318 به‌نقل از صهیبt.

([87]) صحیح مسلم، ش: 771 به‌نقل از علیt.

([88]) بدی­ها و شرارت­هایی که در دنیا می­بینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست. زیرا شر، به کسی نسبت داده می­شود که مرتکب بدی می‌گردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمی­توانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوندU محسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، هما‌ن‌طور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک می‌باشد. [مترجم].

([89]) در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر/ مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته‌ است؛ به ‌پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان امر و نهی می‌کنند. نووی/، کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما درباره‌ی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم]

([90]) حسن لغیره؛ روایت بیهقی در الکبری (3/217)، ابن ابی‌شیبه در مصنف خود (5/340)، احمد در مسند (1/214، 224، 283)؛ طبرانی در المعجم الکبیر (12/244) از طریق الجلح کندی از یزید بن اصم از ابن‌عباس. در روایات اجلح، ضعف و اشکال‌هایی وجود دارد و احادیث منکَر زیادی روایت نموده و گاه، در روایتش دچار اضطراب می‌شود: نگا: العلل ابن ابی‌حاتم (2/240) آن را از ابی‌زبیر از جابرt روایت کرده و آن را منکر دانسته و روایت ابن عباس$ را ترجیح داده است. اما یزید بن اصم، ثقه است؛ به‌هر حال، هرچه باشد، روایت حذیفه، شاهدی بر این روایت است.

([91]) صحیح الجامع الصغیر، از آلبانی/، ش: 97؛ و نیز الروض النضیر، ش: 855.

([92]) صحیح مسلم، ش:344.

([93]) صحیح لغیره؛ روایت ترمذی در الجامع (1162) و ابن حبان در صحیحش (479، 4176) و حاکم در المستدرک (1/43) و ابن ابی‌شیبه در مصنف خود (6/165) و احمد در مسند (2/250، 2/472) و حارث در مسند خود (848) «زوائد الهیثمی» و بیهقی در شعب الإیمان (27، 7981)، و ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاة (452) و دیگران از طریق محمد بن عمرو از ابوسلمه از ابوهریرهt. سند این روایت، حسن است و طرق و شواهد دیگری نیز دارد که این‌جا گنجایش ذکرش نیست.

([94]) صحیح الجامع (7957)، صحیح الترمذی از آلبانی رحمه‌الله، ش: 243؛ وی در مشکاة المصابیح، ش: 5302، این حدیث را صحیح دانسته است. و السنة، ح: 316-318.

([95]) ابونعیم در حلیة الأولیاء، این روایت را با این الفاظ، به هنوان سخن میمون بن مهران، نقل کرده است؛ نگا: حلیة الأولیاء (4/89)؛ البته اصل حدیث با الفاظی غیر از این در صحیح مسلم، ش: 207 آمده است.

([96]) صحیح بخاری، ش: 1377 به‌نقل از ابوهریرهt.

([97]) صحیح بخاری، ش: 6492.

([98]) صحیح بخاری، ش: 5223؛ و صحیح مسلم، ش: 2761.

([99]) صحیح مسلم، ش: 101 به‌نقل از ابوهریرهt.

([100]) صحیح مسلم، ش: 2607 به‌نقل از عبدالله بن مسعودt.

([101]) صحیح بخاری، ش: 3464؛ و صحیح مسلم، ش: 2964.

([102]) در نسخه‌ی چاپی و نسخه‌ی شنیداری شرح ریاض‌الصالحین، آمده است که اسرائیل، همان اسحاق می‌باشد؛ حال آن‌که نزد اهل علم، مشهور است که اسرائیل، یعقوبu است، نه اسحاق. ر.ک: سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی93. ابن‌کثیر رحمه‌الله در تفسیر آیه‌ی 40 سوره‌ی بقره، می‌گوید: الله متعال، بنی‌اسرائیل را به پذیرش اسلام و پیروی از محمدr فرمان می‌دهد و برای تشویق و برانگیختن آنان، نام پدرشان اسرائیلu را که همان یعقوب پیامبر است، ذکر می‌کند.

([103]) البته نقل اسرائیلیات در ترغیب و ترهیب نیز شرایطی دارد که علامه عثیمین/ بدان اشاره کرد؛ تفصیل این را می‌توانید در الإعتصام شاطبی/ ببینید. (مترجم).

([104]) ضعیف است؛ نگا: ضعیف ابن‌ماجه، ش: 930؛ و ضعیف الجامع الصغیر، ش: 4305؛ از آلبانی/.

([105]) روایت ابن‌مبارک در الزهد (1565) با سند ضعیف و مبهم.

([106]) صحیح ابن ماجه، از آلبانی/، ش: 3211.

([107]) ضعیف است؛ نگا: ضعیف الجامع، ش: 6350؛ و إرواء الغلیل، ش: 2034، از آلبانی/

4- باب: صدق و راستی

4-  باب: صدق و راستی

اللهY می‌فرماید:

﴿ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩        [التوبة: ١١٩]      

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

 

﴿وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ                                                                [الأحزاب: ٣٥]      

...و مردان و زنان راست‌گو...

 

﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ ٢١                                                  [محمد : ٢١]      

اگر با الله صادق باشند، به‌طور قطع برایشان بهتر است.

شرح

صدق، به معنای خبری‌ست که واقعیت داشته باشد؛ یعنی اگر کسی خبری بدهد و آن خبر مطابق واقعیت باشد، می‌گویند: راست گفته است؛ مثلاً امروز، یک‌شنبه هست و شما می‌گویید: امروز، یک‌شنبه است؛ این، خبرِ راستی‌ست. اما اگر بگویید: دوشنبه است، خبر دروغی‌ست.

گذشته از صدق و راستی در اقوال و سخنان، صدق و راستی افعال نیز دارای اهمیت است؛ صدق و راستی در افعال، این است که باطن انسان همانند ظاهرش باشد. به عبارت دیگر، عمل انسان، مطابق نیت قلبی‌اش باشد. بنابراین آدمِ ریاکار، صادق نیست؛ زیرا پیشِ مردم چنین وانمود می‌کند که عابد است؛ ولی در حقیقت، عبادت‌گزار نیست. مشرک نیز با الله صادق نمی‌باشد؛ چراکه خودش را موحد و یکتاپرست نشان می‌دهد؛ ولی این‌چنین نیست. منافق، صادق به‌شمار نمی‌رود؛ چون گرچه اظهار ایمان می‌کند، ولی مؤمن نیست. هم‌چنین بدعت‌گذار؛ زیرا در ظاهر خود را پیرو رسول‌اللهr نشان می‌دهد، ولی پیرو ایشان نیست. به‌هر حال صدق و راستی یعنی مطابقت خبر با واقعیت؛ و یکی از صفات و ویژگی‌های اساسی مؤمنان به‌شمار می‌رود؛ متضاد صدق، کذب و دروغ است که یکی از ویژگی‌ها و نشانه‌های منافقان می‌‌باشد.

مؤلف/ چند آیه درباره‌ی صدق و راستی ذکر کرده است؛ الله متعال، می‌فرماید:

﴿ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩        [التوبة: ١١٩]        

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

این آیه، پس از ذکر داستان سه نفری نازل شد که از غزوه‌ی تبوک تخلف نمودند که یکی از آن‌ها کعب بن مالکt بود و ان‌شاءالله حدیثش را ذکر خواهیم کرد. این سه نفر که بدون هیچ عذری در غزوه‌ی تبوک شرکت نکرده بودند، پس از بازگشت رسول‌خداr از تبوک، صادقانه به رسول‌اللهr گفتند که هیچ عذری نداشته‌اند. در این آیه به همین سه نفر اشاره می‌شود؛ آن‌جا که اللهU می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ یعنی: «و به آن سه نفری که پذیرش توبه‌ی آنان به‌تأخیر افتاد، لطف و احسان نمود»؛ زیرا منافقان پس از بازگشت پیامبرr از تبوک، نزدش می‌رفتند و عذر می‌آوردند و سوگند می‌خوردند که معذور بوده‌اند. الله متعال، درباره‌ی آن ها چنین نازل فرمود که:

﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦

                                                                                                                [التوبة: ٩٥،  ٩٦]        

هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد می‌کنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آن‌ها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آن‌چه مرتکب می‌شدند، دوزخ است. برایتان سوگند می‌خورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، به‌طور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.

 اما این سه نفر، صادقانه به رسول‌اللهr گفتند که هیچ عذری نداشته‌اند. لذا رسول‌اللهr تصمیم‌گیری درباره‌ی آن‌ها را تا پنجاه روز به تأخیر انداخت؛ از این‌رو زمین با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست؛ سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و آن‌گاه توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت. سپس فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]      

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

بدین‌ترتیب الله متعال، به مؤمنان فرمان داد که تقوا پیشه کنند و با صادقان باشند، نه با دروغ‌گویان.

مؤلف/ سپس به آیه‌ی 35 سوره‌ی احزاب اشاره کرده که الله متعال، در آن مردان و زنان راست‌گو را ستوده و از پاداش بزرگی که برایشان آماده نموده، خبر داده است:

﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا ٣٥            [الأحزاب: ٣٥]        

به‌راستی مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمان‌بردار، و مردان و زنان راست‌گو و مردان و زنان بردبار، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‌دهنده و مردان و زنان روزه‌دار، و مردان و زنان پاک‌دامن و مردان و زنانی که الله را بسیار یاد می‌کنند، الله برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است.

 اللهY می‌فرماید:

﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ ٢١                                                  [محمد : ٢١]      

اگر با الله صادق باشند، به‌طور قطع برایشان بهتر است.

آری! اگر با الله صادق باشند، برایشان بهتر است؛ ولی اگر نفاق ورزند و خلاف آن‌چه را که در دل دارند، اظهار کنند و تعاملشان با پیامبرr بر پایه‌ی دروغ باشد و اظهار پیروی از او را داشته باشند و در حقیقت از او پیروی نکنند، هیچ خیری نخواهند دید. اگر از دل‌، و در عمل و گفتار با پروردگارشان صادق بودند، به‌طور قطع برایشان بهتر بود؛ ولی دروغ گفتند و برایشان خیلی بد شد. اللهU می‌فرماید:

﴿لِّیَجۡزِیَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِینَ بِصِدۡقِهِمۡ وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ إِن شَآءَ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٢٤                                                                                                                    [الأحزاب: ٢٤]    

تا الله، صادقان و راست‌گویان را به‌پاس راستی و صدقشان پاداش دهد و اگر بخواهد، منافقان را عذاب کند یا توبه‌ی آن‌ها را بپذیرد.

این آیه، اهمیت و جایگاه والای صدق و راستی را نشان می‌دهد و بیان‌گر این است که نتیجه‌ی راستی، پاداش بزرگ الهی‌ست. لذا باید راست بگوییم و با راست‌گویان باشیم و رُک سخن بگوییم و به‌قصد چاپلوسی یا ریا چیزی را پنهان نکنیم و حرفمان را صریح بزنیم. چرا از مردم خجالت بکشیم و با خالق خود، صادق نباشیم؟ پس در هر شرایطی راست بگویید و در این زمینه هیچ‌کس برایتان مهم نباشد؛ وقتی خود را به صداقت و راست‌گویی عادت دهید، نتیجه‌اش را خیلی زود می‌بینید؛ ولی اگر صادق نباشید و حقیقت را از مردم پنهان کنید، در ادامه‌ی کارتان نیز گرفتار دروغ و فریب و گناه خواهید شد؛ اما اگر راست بگویید، ادامه‌ی راهتان را درست و هموار کرده‌اید. پس در هر شرایطی، چه به نفع شما باشد و چه به زیانتان، راست بگویید تا در جرگه‌ی راست‌گویانی قرار بگیرید که اللهU به همراهی با آنان فرمان داده است.

اما حدیث کعب بن مالکt:([1])

این حدیث، در داستان بازماندن کعب بن مالکt از همراهی با رسول‌خداr در غزوه‌ی تبوک آمده است. ماجرای غزوه‌ی تبوک، از این قرار بود که رسول‌اللهr در سال نهم هجری به جنگ رومیان رفت؛ وقتی به پیامبرr خبر رسید که رومی‌های نصرانی، قصد جنگ با مسلمانان را دارند، به رویارویی با آن‌ها رفت و بیست شبانه‌روز در محلی به نام «تبوک» اردو زد؛ اما هیچ جنگی رخ نداد. این غزوه در گرمای تابستان و زمانی روی داد که میوه‌ها و خرماها به ثمر رسیده بود. منافقان دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و چون رنج این سفر دور و دراز بر آنان دشوار بود، به سایه‌ی نخل‌ها پناه بردند تا خرمای تازه بخورند و از حضور در این غزوه تخلف نمودند؛ ولی مؤمنان مخلص با رسول‌اللهr از مدینه خارج شدند و طولانی بودن راه و میوه‌های تازه‌ی مدینه، عزمشان را سست نکرد. کعب بن مالکt که از مؤمنان مخلص و وفادار بود، بدون هیچ عذری از این غزوه بازماند. خود، می‌گوید: «در هیچ غزوه‌ای، جز غزوه‌ی تبوک، از همراهی با رسول‌اللهr تخلف نکردم». آری! او از مجاهدان راه الله بود. هم‌چنین می‌گوید: «البته در غزوه‌ی بدر نیز شرکت نداشتم». جز کعبt عده‌ی دیگری نیز در «بدر» شرکت نداشتند؛ زیرا رسول‌اللهr قصد جنگ نداشت و از این‌رو فقط کمتر از سیصد و بیست نفر با ایشان خارج شدند تا به کاروان تجارتی قریش که از نزدیک مدینه می‌گذشت، حمله کنند و مال و غنیمت بگیرند؛ چراکه اهل مکه، پیامبرr و یارانش را از شهرشان اخراج کرده و اموالشان را مصادره کرده بودند. بنابراین گرفتن اموال این کاروان تجارتی، برای پیامبرr جایز بود و بدین‌سان می‌توانستند بخشی از حقشان را بگیرند. رسول‌اللهr و کمتر از سیصد و بیست تن از اصحابy از مدینه بیرون رفتند و هفتاد شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما الله متعال، آن‌ها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. کاروان‌سالار این قافله‌ی تجارتی، ابوسفیان، از حرکت پیامبرr باخبر شد و مسیر کاروان را به سمت ساحل، عوض کرد و برای قریش پیام فرستاد و از آن‌ها درخواست نیروی کمکی نمود. بدین ترتیب حدود نُه‌صد تا هزار نفر از قریشی‌ها و سران و اشرافشان، از روی سرکشی و خودنمایی به مردم یا به‌خاطر روکم‌کنی، از خانه‌هایشان بیرون آمدند تا مانع پیامبرr و یارانش شوند. در بین راه به آن‌ها خبر رسید که کاروان به‌سلامت، نجات یافته است؛ از این‌رو در لشکر مکه، دودستگی به‌وجود آمد. عده‌ای گفتند: حالا که کاروان نجات یافته است، برگردیم؛ اما سرکش قریش، ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمی‌گردیم تا به بدر برویم و سه شبانه‌روز در آن‌جا بمانیم و شترها را نحر کنیم و شراب بنوشیم و جشن و سور برپا کنیم و به مردم غذا دهیم و همه‌ی عرب‌ها، حرکت و شوکت ما را بشنوند و همواره از ما حساب ببرند.

آری! این‌چنین از روی ریا و روکم‌کنی و سرکشی، به بدر رفتند؛ اما الحمدلله که آوازه‌ی شکستشان به همه‌ی عرب‌ها رسید و چنان شکستی خوردند که هیچ‌گاه عرب‌ها، چنان شکستی را نچشیده بودند. این جنگ در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری روی داد.

وقتی مسلمانان، رویاروی کفار قریش قرار گرفتند، اللهU به فرشتگانش وحی کرد که:

﴿أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ

                                                                                                                       [الأنفال: ١٢]        

من با شما هستم؛ پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس می­اندازم.

الحمدلله مسلمانان، سخت شکستشان دادند و هفتاد نفر از آن‌ها را کشتند و هفتاد نفر نیز اسیر کردند. کشته‌های قریش، از سربازان و رده‌های پایین آن‌ها نبودند؛ بلکه همه، از سران و اشراف قریش بودند. به فرمان پیامبرr جنازه‌های بیست و چهار تن از سران قریش را کشان‌کشان آوردند و در یکی از چاه‌های بدر انداختند. آن‌گاه رسول‌اللهr سرِ همان چاهی که اجساد مشرکان را در آن ریخته بودند، ایستاد و تک‌تک کشته‌های قریش را با نام و نامِ پدرشان، مخاطب قرار داد و فرمود: «ای فلان بن فلان! آیا وعده‌ی پروردگارتان را حق یافتید؟ ما، وعده‌ی پروردگارمان را حق یافتیم».([2]) پرسیدند: ای رسول‌خدا! چگونه با مردمانی که مرده‌اند، سخن می‌گویید؟ فرمود: «به الله سوگند که شما، سخنان مرا بهتر از آن‌ها نمی‌شنوید و از آن‌ها شنواتر نیستید؛ اما آن‌ها پاسخ نمی‌دهند». چون مرده‌اند. این، نعمتی بزرگ بر امت اسلام بود که هرگاه آن را یاد می‌کنیم، باید خدا را شکر نماییم. اللهU پیامبرش را یاری نمود و این روز را روز فرقان، یعنی روز جدایی حق از باطل نامید. به قدرت خدا در آن روز بنگر که چگونه سیصد و چند نفر را بر حدود هزار جنگجوی مسلّح پیروز گردانید، حال آن‌که ساز و برگ جنگی مسلمانان، خیلی کم بود و تعداد اندکی شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما وقتی نصرت الهی بر قومی نازل شود، هیچ‌کس نمی‌تواند در برابرشان، ایستادگی کند. الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ ١٢٣

                                                                                                                [آل عمران: ١٢٣]    

الله شما را در جنگ بدر یاری کرد، در حالی که ناتوان بودید. پس تقوای الهی پیشه کنید؛ باشد که سپاس‌گزاری نمایید.

زمانی که مسلمانان، مکه را فتح کردند و با دوازده هزار رزمنده، به جنگ «هوازن» و «ثقیف» رفتند، به کثرت خود مغرور شدند و گفتند: امروز تعدادمان، کم نیست و شکست نمی‌خوریم؛ اما در برابر سه‌هزار و پانصد جنگ‌جوی دشمن، شکست خوردند! چرا؟ چون به تعدادِ زیادِ خود، فریفته شدند. اللهU به آن‌ها نشان داد که فراوانی و کثرت افراد، سودی به آنان نبخشید؛ اللهY می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٖ وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّیۡتُم مُّدۡبِرِینَ ٢٥

                                                                                                                          [التوبة: ٢٥]

الله، شما را در نبردهای فراوانی و در روز حنین یاری داده است؛ آن­گاه که کثرت و فراوانی شما، مغرورتان کرد؛ ولی فراوانی شما، سودی به شما نبخشید و زمین با آن­همه گستردگی بر شما تنگ شد و بدین ترتیب (در میدان نبرد) پشت(به دشمن)کرده، گریختید.

خلاصه این‌که کعب بن مالکt در غزوه‌ی بدر حضور نداشت؛ زیرا پیامبرr به‌قصد جنگ بیرون نرفته بود؛ اما اللهY، مسلمانان و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. آیا می‌دانید چه نتیجه‌ای، عاید اهل بدر شد؟ اللهU به اهل بدر نظر انداخته و به آنان فرموده است: «هرکار که می‌خواهید، بکنید؛ من، شما را بخشیده‌ام».

آری؛ هر گناهی که از اهل بدر سر زده، الله متعال، آن را بخشیده است؛ زیرا بهایش را پیش‌تر پرداخته‌اند. غزوه‌‌ی بدر، خیر فراوانی برای اصحاب داشت. حتی یکی از بدری‌ها به نام حاطب بن ابی‌بلتعهt با اشتباه بزرگی که مرتکب شد، به‌خاطر خیر و برکت این غزوه، مورد عفو قرار گرفت. زمانی که رسول‌اللهr تصمیم گرفت مکه را فتح کند، حاطبt نامه‌ای به اهل مکه نوشت و آن‌ها را از تصمیم رسول اللهr آگاه ساخت. الله متعال، پیامبرش را از این ماجرا باخبر فرمود. حاطبt نامه را با یک زن، به مکه فرستاد. پیامبرr از طریق وحی از این قضیه اطلاع یافت و علی بن ابی‌طالبt و شخصی دیگر را فرستاد تا نامه را از آن زن پس بگیرند. آن دو به‌راه افتادند و در سبزه‌زاری به نام «روضه‌ی خاخ» به آن زن رسیدند و دستگیرش کردند و به او گفتند: نامه کجاست؟ گفت: نامه‌ای با من نیست. گفتند: به‌خدا سوگند که نه ما دروغ می‌گوییم و نه پیامبرr به ما دروغ گفته است؛ نامه را بده و گرنه، تو را برهنه و بازرسی می‌کنیم. آن زن، هنگامی که دید آن دو جدّی هستند، نامه را بیرون آورد. نامه‌‌ای از حاطب بن ابی‌بلتعهt به قریش. خداوندU بر مسلمانان و بر حاطبt منت نهاد و الحمدلله که این نامه، به قریش نرسید. وقتی نامه را به پیامبرr دادند، از حاطب پرسید: «ای حاطب! چگونه چنین کاری کردی؟» حاطبt عذرش را بیان کرد و عذرخواهی نمود. عمرt عرض کرد: ای رسول‌خدا! او، منافق شده است؛ اجازه دهید گردنش را بزنم. پیامبرr فرمود: «الله، به اهل بدر نظر کرده و فرموده است: هرکاری که می‌خواهید، بکنید؛ همانا من، شما را بخشیده‌ام».([3]) حاطبt، جزو کسانی بود که در بدر حضور داشتند.

کعب بن مالکt در بدر حضور نداشت؛ اما باید دانست که در سایر غزوه‌ها حاضر بوده است. وی، در پیمان «عقبه» که در «منا» با رسول‌اللهr بیعت بستند، حضور داشت؛ او، خود می‌گوید: «دوست ندارم که به‌جای بیعت عقبه، در بدر می‌بودم». اگرچه بدر از بیعت عقبه، شهرت بیش‌تری در میان مردم دارد. کعبt به خود تسلّی می‌داد که اگرچه در بدر شرکت نداشته، اما در پیمان عقبه، حاضر بوده است. خداوند از کعب و همه‌ی صحابه راضی باد.

کعبt می‌گوید: «من هنگام تخلف از غزوه‌ی تبوک، از هر زمان دیگری، قوی‌تر و سرمایه‌دارتر بودم. والله که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای این غزوه، دو شتر فراهم نمودم».

عادت پیامبرr بود که هرگاه می‌خواست به غزوه‌ای برود، توریه می‌کرد؛ یعنی مقصدش را آشکار نمی‌ساخت؛ زیرا اگر به‌طور مشخّص مقصدش را بیان می‌نمود، ممکن بود که دشمن باخبر شود و برای مقابله آماده گردد یا از صحنه فرار کند. از این‌رو رسول‌اللهr مقصدش را آشکار نمی‌ساخت و به عنوان یک راه‌برد جنگی، اگر می‌خواست به جنوب برود، چنین وانمود می‌کرد که به شمال خواهند رفت و اگر مقصدش، به سمت مشرق بود، طوری نشان می‌داد که می‌خواهند به سمت مغرب بروند تا دشمن، از حرکت و اسرار آن ها باخبر نشوند. رسول‌اللهr بر خلاف عادتش، در غزوه‌ی تبوک، توریه نکرد و مقصد را به‌طور مشخص بیان فرمود؛ زیرا:

رسول‌اللهr در گرمای شدید به این غزوه رفت؛ زمانی که میوه‌ها می‌رسد و انسان، سست و بی‌حال است و رغبت زیادی به خواب و استراحت دارد.

سفری طولانی، بیابانی خشک و دشمنی بزرگ پیش رو داشتند.

قرار بود به جنگ دشمن بزرگی بروند که طبق اطلاعات پیامبرr، سپاهیان زیادی فراهم دیده بود.

از این‌رو پیامبرr وضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد.  مسلمانان با رسول‌خداr رهسپار تبوک شدند و جز منافقان، و کسانی که واقعاً معذور بودند و نیز کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهy که جزو مؤمنان مخلص و وفادار به‌شمار می‌رفتند، هیچ‌کس از این غزوه باز نماند و تنها کسانی از حضور در این غزوه تخلف نمودند که در نفاق، غوطه‌ور بودند. پیامبرr با تعداد زیادی از مسلمانان، به سمت تبوک حرکت کرد و بیست شبانه‌روز در آن‌جا اردو زدند و بدون این‌که جنگی روی دهد، بازگشتند.

کعبt می‌گوید: «پیامبرr و مسلمانان همراهش، آماده شدند»؛ اما کعب، تأخیر کرد؛ او، هر روز صبح تصمیم می‌گرفت تا خود را آماده کند؛ ولی بدون این‌که کاری انجام دهد، بازمی‌گشت و با خود می‌گفت: هر وقت بخواهم، می‌توانم بروم؛ اما هیچ کاری نکرد و آن‌قدر امروز و فردا نمود که روزها سپری شد و آن‌ها به‌سرعت رفتند و کعب، از غزوه بازماند.

بنابراین وقتی انسان تصمیمِ خوبی می‌گیرد، باید خیلی زود دست به‌کار شود؛ زیرا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از انجام آن کار شایسته باز بماند. اللهY می‌فرماید:

﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ ١١٠               [الأنعام: ١١٠]   

همان­طور که ابتدا ایمان نیاوردند، (این بار هم) دل­ها و چشمانشان را وارونه و دگرگون می‌کنیم و آنان را در سرکشی و طغیانشان وامی­گذاریم تا سرگردان بمانند.

اگر انسان بلافاصله پس از شناخت حق، به آن روی نیاورد و به حقیقت عمل نکند، چه بسا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از حق محروم بماند؛ همان‌طور که اگر انسان در ابتدای مصیبتی که بر سرش می‌آید، صبر نکند، از پاداش آن محروم می‌گردد؛ چون رسول‌اللهr فرموده است: «صبر، آن است که در آغاز مصیبت باشد».

پس ای برادر مسلمانم! باید برای انجام کارهای شایسته، شتاب نمایی و درنگ نکنی تا مبادا بی‌آن‌که کاری انجام دهی، روزها سپری شود و از انجام کارهای شایسته باز بمانی یا تنبلی کنی و شیطان و هوای نفس، تو را از انجامش باز بدارند. کعبt هر روز با خود می‌گفت: خودم را به آن‌ها خواهم رساند، ولی نتوانست. وی می‌گوید: پس از خروج رسول‌اللهr هرگاه به میان مردم می‌رفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمی‌‌یافتم». آری! از خانه‌اش بیرون می‌رفت و رسول‌اللهr و ابوبکر، عمر، عثمان، علی و هیچ‌یک از مهاجران پیش‌گام و انصار را نمی‌دید؛ بلکه تنها منافقان و افراد ضعیفی را می‌دید که الله متعال، آن‌ها را معذور شمرده است. لذا از خود ناراحت می‌شد که چگونه با چنین کسانی در مدینه مانده است؟ رسول‌اللهr هیچ از او یاد نکرد تا آن‌که به تبوک رسیدند. آن‌جا در حالی که در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب، چه‌کار کرد»؟ مردی از بنی‌سلمه گفت: ای رسول‌خدا! او را لباس‌های زیبا و نگریستن به آن‌ها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt از کعب دفاع کرد و گفت: سخن بدی گفتی. ای رسول‌خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمی‌دانیم. و رسول‌اللهr سکوت کرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرr فرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمه‌ی انصاریt بود؛ این، بیان‌گر فراست و تیزبینی رسول‌اللهr است. بدون شک، قدرت بینایی، شنوایی و گویایی پیامبرr از همه بیش‌تر بود و به‌اندازه‌ی سی مرد قوی، قدرت داشت. ابوخیثمهt همان کسی‌ست که وقتی پیامبرr به صدقه دادن تشویق نمود، یک صاع خرما، صدقه داد و منافقان، او را سرزنش کردند. وقتی صحابهy به تشویق پیامبرr صدقه می‌دادند، منافقان هر کسی را مطابق وضعیتش، مسخره یا سرزنش می‌کردند؛ اگر کسی، چیز زیادی برای صدقه می‌آورد، منافقان می‌گفتند: آدمِ ریاکاری‌ست! و اگر یکی از اصحاب فقیر، صدقه‌ی اندکی با خود می‌آورد، می‌گفتند: خداوند، از این صدقه‌ی اندک، بی‌نیاز است! و به‌شیوه‌های مختلف، مؤمنان را به‌ریشخند می‌‌گرفتند. اللهU این آیه را نازل فرمود:

﴿ٱلَّذِینَ یَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِینَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَیَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ ٧٩                                                                                          [التوبة: ٧٩] 

کسانی که بر آن دسته از مؤمنان که زیاد صدقه می­دهند و نیز بر مؤمنانی که به اندازه­ی

 توانشان صدقه می­دهند، ایراد می­گیرند و آن‌ها را مسخره می­کنند، بدانند که الله (نیز در مقابل) آنان را مسخره می­کند و عذاب دردناکی در پیش دارند.

منافق، نه تنها هیچ خیری برای مسلمانان ندارد که سراسر شر است؛ اگر اهل خیر را ببیند که زیاد صدقه می‌دهند، آن‌ها را سرزنش می‌کند و اگر ببیند که کسی به‌اندازه‌ی توان خود، نمی‌تواند چیز زیادی در راه خدا بدهد، باز هم مسخره می‌نماید؛ بدترین و پلیدترین بندگان خدا، منافقان هستند و در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ قرار می‌گیرند.

منافقان زمان ما اهل خیر، دعوت‌گران و کسانی را که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، به عقب‌ماندگی متهم می‌کنند و می‌گویند: این‌ها، آدم‌های سخت‌گیر و مرتجعی هستند. همه‌ی این اتهامات، میراثِ منافقان زمان رسول‌خداr است که هم‌چنان ادامه دارد. نگویید: در زمان ما، منافقی وجود ندارد؛ بلکه نزد ما نیز منافقانی هستند که نشانه‌های زیادی دارند! ابن‌القیم/ در کتابش «مدارج السالکین» بسیاری از صفات و ویژگی‌های منافقان را بر اساس آموزه‌ها و داده‌های کتاب خداوندU، برشمرده است. اگر کسی را دیدید که به مؤمنان در شرایط گوناگون و از جهات مختلف طعنه می‌زند، بدانید که منافق است. تا این‌جا به دو نکته‌ی مهم پی بردیم:

نکته‌ی اول: انسان نباید در انجام کارهای نیک و تصمیم‌های خوبی که می‌گیرد، درنگ کند؛ بلکه باید بلافاصله دست به‌کار شود و سستی و تنبلی به خود راه ندهد. رسول‌اللهr درباره‌ی کسانی که زود به مسجد می‌روند، ولی در صف‌های اول، حاضر نمی‌شوند و در صف‌های عقب‌تر می‌ایستند، فرموده است: «کسانی هستند که همواره (در صف‌های) عقب می‌ایستند تا این‌که الله هم آن‌ها را  (از رحمتش) عقب می‌اندازد». وقتی انسان به تأخیر و درنگ در کارهای نیک عادت کند، اللهU نیز او را از فضایل و امتیازات کارهای شایسته عقب می‌اندازد. بنابراین باید در انجام کارهای نیک شتاب کنیم، پیش از آن‌که دیگر، فرصتی از سوی الله برای ما باقی نماند.

نکته‌ی دوم: منافقان همواره به مؤمنان، طعنه می‌زنند.

ابوخیثمهt یک صاع صدقه داد؛ منافقان به او طعنه زدند و گفتند: خداوند، از یک صاع صدقه‌ی این مرد، بی‌نیاز است. منافقان درک و شعور ندارند؛ چراکه رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ تَصَدَّقَ بعَدلِ تَمْرَةٍ مِنْ کَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلا یَقْبَلُ اللهُ إلا الطَّیبَ، فَإنَّ اللهَ یَقْبَلُهَا بِیَمِینِهِ، ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا یُرَبِّی أحَدُکُمْ فَلُوَّهُ حَتَّى تَکُونَ مِثْلَ الجَبَلِ»؛ یعنی: «هرکه به‌اندازه‌ی یک خرما از کسب حلال و پاک صدقه دهد- و الله جز مال حلال و پاک را نمی‌پذیرد-  اللهU آن را به دست راست خود می‌گیرد و آن‌چنان برای صدقه‌دهنده پرورش می‌دهد که مثل کوه، بزرگ می‌شود؛ همان‌طور که شما کره اسب خود را پرورش می‌دهید». هم‌چنین فرموده است: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ»؛ یعنی: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصفِ یک خرما باشد». اللهU می‌فرماید:

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨

                                                                                                                    [الزلزلة: ٧،  ٨]          

پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن را می‌بیند. و هر کس هم‌وزن ذره‌ای بدی نماید، آن‌را می‌بیند.

آری! اللهU پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند.

‌ کعبt می‌گوید: نگرانی من، زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول اللهr به من رسید. دروغ‌های مختلفی از ذهنم می‌گذشت و با خود می‌گفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسول‌خداr نجات دهم و بدین منظور از همه‌ی افراد صاحب‌‌نظر خانواده‌ام، کمک گرفتم؛ ولی هنگامی که به من گفتند: رسول‌الله‌r برگشته است، افکار باطل از سرم بیرون رفت و دریافتم  که با کذب و دروغ، نمی‌توانم خود را از خشم و ناخشنودی پیامبرr برهانم. لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم.

صبح آن‌روز، رسول‌خداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمی‌گشت، نخست به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و با مردم می‌نشست. به جابرt نیز دستور داد که هنگام بازگشت از سفر به همین شکل عمل کند که ان‌شاءالله حدیثش را ذکر خواهم کرد.

وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلف‌کنندگان، یکی‌یکی نزدش می‌آمدند و عذرهایشان را بیان می‌کردند و سوگند می‌خوردند. رسول‌اللهr نیز آن‌چه را که در ظاهر به‌زبان می‌آوردند، از آنان پذیرفت و با آن‌ها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به خدا واگذار نمود. ولی این کار، هیچ نفعی برایشان نداشت؛ زیرا اللهU این آیه را نازل کرد:

﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ

                                                                                                                          [التوبة: ٨٠]          

(می­خواهی) برایشان طلب آمرزش کن یا برایشان درخواست آمرزش نکن؛ اگر هفتاد بار هم برایشان آمرزش بخواهی، الله هرگز آنان را نمی­آمرزد.

کعبt می‌گوید: تصمیم گرفتم که راست بگویم؛ لذا به مسجد، نزد پیامبرr رفتم. هنگامی که به او سلام کردم، تبسم خشم‌آلودی کرد و فرمود: «بیا». و من، جلو رفتم و روبه‌رویش نشستم. پرسید: «علت نیامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخریده بودی»؟ گفتم: بلی. به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنیا نشسته بودم، به‌گمانم می‌توانستم عذری بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، به‌زودی خداوند تو را از من ناخشنود می‌گرداند. و اگر به شما راست بگویم، از من می‌رنجید؛ اما راست می‌گویم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد. والله که هیچ عذری نداشتم. به‌خدا سوگند، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگری، قویتر و سرمایه‌دارتر بودم. رسول‌الله r فرمود: «این شخص، راست گفت. برخیز (و برو) تا خداوند درباره‌ات قضاوت کند».

بدین‌سان درمی‌یابیم که وقتی بنده‌ای، حُسن نیت داشته باشد و تصمیم درستی بگیرد، اللهU به او لطف می‌کند و او را از معصیت مصون می‌دارد؛ همان‌گونه که کعبt تصمیم گرفت به پیامبرr دروغ بگوید، اما اللهU قلبش را پاک کرد و همه‌ی افکار باطل را از سرش بیرون برد و بدین ترتیب کعبt تصمیم گرفت که به پیامبرu راست بگوید.

هم‌چنین بدین نکته پی می‌بریم که باید سعی کنیم هنگامی که از سفر باز می‌گردیم، پیش از رفتن به خانه، به مسجد برویم و دو رکعت نماز در مسجد بخوانیم؛ زیرا این، سنت گفتاری و کرداریِ پیامبرr است. سنت کرداری، همین روایت کعبt می‌باشد؛ اما سنت گفتاری:

جابر بن عبداللهt شترش را در سفری، در بین راه به پیامبرr فروخت و شرط گذاشت که تا مدینه، بر آن سوار شود؛ پیامبرr نیز شرط او را پذیرفت. پیامبرr پیش از او به مدینه رسیدند؛ وقتی جابرt نزد پیامبرr رفت، به او دستور دادند که به مسجد برود و دو رکعت، نماز بخواند.

متأسفانه امروز، عده‌ی خیلی کمی به این سنت عمل می‌کنند؛ چون خیلی‌ها نمی‌دانند که این کار، سنت است؛ حال آن‌که دشوار هم نیست. فرقی نمی‌کند که این دو رکعت را در مسجد محله‌ات بخوانی یا در نزدیک‌ترین مسجد به ورودی شهر.

از سخنان کعبt درمی‌یابیم که او، آدمِ زبان‌دار و سخن‌وری بوده است؛ ولی به‌خاطر تقوا و ترسَش از خداوندU به پیامبرr دروغ نگفت؛ بلکه راست گفت.

همان‌طور که در حدیث کعبt آمده است، چه‌بسا انسان در حالت خشم و عصبانیت نیز لبخند می‌زند؛ شاید کسی بپرسد: چگونه بفهمیم که این، لبخند رضایت است یا لبخند خشم؟ می‌گوییم: با شواهد و قراینی مثل رنگ چهره و امثال آن، نوع خنده را درک می‌‌کنیم.

بدین نکته نیز پی می‌بریم که سلام کردن کسی که ایستاده، به کسی که نشسته است، اشکالی ندارد؛ زیرا کعبt در حالی که ایستاده بود به پیامبرr که نشسته بودند، سلام کرد و پیامبرr به او فرمود: «(جلو) بیا».

بهتر است انسان، از نزدیک با مخاطبش سخن بگوید؛ زیرا با کعب بن مالکt دور ایستاده بود و پیامبرr می‌توانست از دور با او سخن بگوید، اما به او فرمود که نزدیک‌تر برود. چون برای شنیدن سخنان طرف مقابل و همین‌طور رساندن حرفِ خود به او، مؤثرتر است و اگر سرزنشی در کار باشد، بهتر آن را درمی‌یابد. از این‌رو پیامبرr به کعبt فرمود: «نزدیک بیا».

هم‌چنین به کمال ایمان و باور راستین کعبt پی می‌بریم که به پیامبرr عرض کرد: «می‌توانستم عذری بیاورم و خود را از خشم شما برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، به‌زودی خداوند، تو را از من ناخشنود می‌گرداند».

به‌یقین اللهY سخنِ پنهان و نهان‌تر از آن را می‌داند؛ از این‌رو کعبt ترسید که اگر دروغ بگوید، خداوندU با شنیدن سخن دروغینش، آیه‌ای درباره‌ی دروغش نازل کند. همان‌گونه که در ابتدای سوره مجادله آمده است که زنی، نزد پیامبرr رفت و از شوهرش شکایت داشت که او را «ظهار» کرده بود. بنابراین اللهU آیه‌‌ای قرآن، درباره‌اش نازل فرمود:

﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ ١   [المجادلة: ١]

 به‌راستی الله، سخن زنی را که درباره‌ی شوهرش با تو گفتگو می‌کرد و به الله شکایت می‌نمود، شنید؛ و الله، گفتگویتان را می‌شنید. بی‌گمان الله، شنوای بیناست.

  کعبt درباره‌ی خودش می‌گوید که نزد رسول‌اللهr رفت و به ایشان، راست گفت و اعتراف کرد که هیچ عذر مالی یا جانی نداشته است؛ بلکه پذیرفت که هنگام حرکت پیامبرr و صحابهy برای غزوه‌ی تبوک، دو شتر داشته؛ حال آن‌که پیش از آن، در هیچ غزوه‌ای دارای دو شتر نبوده است.

پیامبرr پس از شنیدن سخنان کعبt فرمود: ««این شخص، راست گفت». همین افتخار، برای کعبt کافی‌ست که رسول‌اللهr او را به صداقت و راست‌گویی توصیف نمود. سپس فرمود: «برخیز (و برو) تا خداوند درباره‌ات قضاوت کند». و کعبt در حالی آن‌جا را ترک کرد که تسلیم امر الهی بود و به اللهU ایمان راسخی داشت و می‌دانست آن‌چه خدا بخواهد، همان می‌شود و آن‌چه خواست خدا نباشد، نمی‌شود.

تعدادی از مردان بنی‌سلمه، نزد کعبt رفتند و او را تشویق کردند که نزد پیامبرr بازگردد و اعترافش را پس بگیرد. به او گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداریم که پیش از این، مرتکبِ گناهی شده باشی؛ یعنی تا کنون از رسول‌خداr تخلف نکرده‌ای؛ همین‌که رسول‌اللهr برای تو استغفار و درخواست آمرزش کند، برای بخشش گناهت، کافی‌ست. برگرد و سخنان قبلی‌ات را تکذیب کن تا پیامبرr همان‌گونه که برای سایر تخلف‌کنندگان، طلب آمرزش کرده، برای تو نیز درخواست آمرزش کند. کعبt تصمیم گرفت به پیشنهادشان عمل کند؛ اما الله متعال، نجاتش داد و این فضیلت بزرگ را برایش در قرآن ثبت کرد که تا برپایی قیامت، تلاوت می‌شود. کعبt از افراد قبیله‌اش (بنی‌سلمه) پرسید: آیا شخص دیگری نیز مانند من سخن گفته است که با او مثل من رفتار شود؟ گفتند: بله؛ مراره بن ربیع عَمری و هلال بن امیه‌ی واقفی، مانند تو سخن گفتند و پیامبرr به آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. کعبt می‌گوید: «مردان بنی‌سلمه، دو مرد نیکوکار را نام بردند که در بدر حضور یافته و نمونه و خوش‌نام بودند». گاهی اللهU الگوها و نمونه‌هایی پیشِ روی انسان قرار می‌دهد که او را بر آن می‌دارد با الگوبرداری از غیر خود و به‌پیروی از آن‌ها، از یک کار زشت دست بردارد یا از تصمیم بدی که گرفته است، منصرف شود. وقتی این دو مرد نیکوکار را که از اصحاب بدر بودند، برای کعبt نام بردند، دیگر، نزد پیامبرr بازنگشت؛ خود می‌گوید: «دو مرد نیکوکار را نام بردند که برایم حکم الگو را داشتند». رسول‌اللهr دستور داد که کسی با این سه نفر سخن نگوید؛ از این‌رو مسلمانان با آن‌ها قطع رابطه کردند. آن‌ها در این دوران اگرچه در میان مسلمانان راه می‌رفتند، ولی گویا دچار فراموشی شده و حافظه‌‌ی خود را از دست داده بودند. زمین، برایشان ناشناخته شده بود؛ زمینی که در آن قدم می‌گذاشتند، گویا زمینِ قبلی نبود. چون به هر کس سلام می‌کردند، جواب سلامشان را نمی‌داد تا چه رسد به این‌که اول او، به آن‌ها سلام کند! حتی خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌ها، رسول‌خداr نیز پاسخ سلامشان را نمی‌داد. کعبt می‌گوید: نزد رسول‌خداr می‌رفتم و می‌نشستم و به او سلام می‌کردم و زیرچشمی نگاهش می‌نمودم که آیا لب‌هایش را برای جواب سلام حرکت می‌دهد یا خیر؟ واقعاً خیلی سخت است که در جامعه‌ی اسلامی، جامعه‌ای که بهترین انسان‌ها را در خود داشت، با انسان قطع رابطه کنند؛ از این‌رو زمین، با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد و از خود به‌تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز خودش وجود ندارد. همه با آن‌ها قطع رابطه کردند؛ انگار این‌ها، شترهای گَری بودند که هیچ‌کس به آنان نزدیک نمی‌شد و حتی جواب سلامشان را هم نمی‌داد. شرایط سخت و دشواری بود؛ با این حال، کعب بن مالکt نماز جماعت را ترک نکرد و به مسجد می‌رفت و به پیامبرr سلام می‌کرد، ولی سرانجام او نیز در آن شرایط دشوار، به‌قدری به‌تنگ آمد که کمتر به مسجد می‌رفت؛ چون خجالت می‌کشید که با کسانی نماز بخواند که یک کلمه‌ی محبت‌آمیز به او نمی‌گفتند و حتی یک سرزنش کوچک هم از آنان نمی‌شنید که دلش خوش شود با او سخن گفته‌اند. زمین بر آنان تنگ شد و پنجاه شب کامل به همین شکل سپری کردند. چهل روز گذشته بود که رسول‌اللهr برایشان پیام فرستاد از همسرانشان، کناره‌گیری کنند. کناره‌گیری از همسر برای کعب بن مالکt که جوان بود، کارِ ساده‌ای به‌نظر نمی‌رسید؛ اما وقتی پیک رسول‌اللهr این پیام را برایش آورد، از او پرسید: باید طلاقش دهم یا نه؟

زیرا اگر رسول‌اللهr به او دستور می‌داد که همسرت را طلاق بده، برای اطاعت از الله و رسولش، به‌راحتی این کار را می‌کرد. قاصد رسول‌اللهr به او گفت: پیامبرr دستور داده که از همسرت کناره‌گیری کنی. دیگر، از خودش حرف درنیاورد؛ بلکه دستور پیامبرr را درست مطابق واژه‌ها و عبارات ایشان، به کعب ابلاغ نمود و فرمان آن بزرگوار را در لفظ و معنا، تحریف نکرد. این، از ادب صحابهy بود که نمونه‌اش را در رویکرد قاصدِ پیامبرr می‌بینیم؛ بدین‌سان که نگفت: منظور پیامبرr، حکمِ طلاق بوده یا نه؛ بلکه فقط فرمان پیامبرr را بدون شرح و تفسیر شخصی بیان کرد و گفت: پیامبرr چنین دستور داده است.([4]) کعبt به همسرش گفت: نزد خانواده‌ات برو.

کعبt می‌گوید: «دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانه‌هایشان نشستند و گریه می‌کردند». چون آن دو، نمی‌توانستند این را تحمل کنند که از خانه‌هایشان بیرون بروند و هیچ‌کس، هیچ توجهی به آنان نکند. لذا از تحمل این وضعیت درمانده شدند و خانه‌نشین گشتند و گریه می‌کردند. وی، در ادامه می‌گوید: «و من که از آن دو جوان‌تر و قویتر بودم، از خانه بیرون می‌رفتم و با مسلمانان در نماز جماعت شرکت می‌کردم و در بازارها می‌گشتم؛ ولی کسی با من سخن نمی‌گفت. وقتی رسول‌اللهr پس از نماز می‌نشست، نزدش می‌رفتم و به او سلام می‌کردم و با خود می‌گفتم: آیا لب‌هایش را برای جواب سلام حرکت می‌دهد یا خیر؟» اما رسول‌خداr جواب سلامش را نمی‌داد؛ زیرا اگرچه خوش‌اخلاق‌ترین مردم بود، ولی اللهU به او دستور داده بود که با این‌ها قطع رابطه کند. کعب می‌گوید: «نزدیک پیامبرr نماز می‌خواندم و زیرچشمی به او نگاه می‌کردم. هنگامی که نماز می‌خواندم، به من نگاه می‌کرد؛ ولی وقتی زیرچشمی نگاهش می‌نمودم، صورتش را از من برمی‌گرداند. در همین دوران، یک بار از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوب‌ترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی به‌خدا سوگند که جواب سلامم را نداد». خدا می‌داند، انگار درب باغ بسته بوده است. کعب به‌شدت از سوی مردم رانده‌ شده بود و هیچ‌کس با او سخن نمی‌گفت و حتی جواب سلامش را نمی‌داد. همان‌گونه که پسرعمویش ابوقتادهt نیز پاسخ سلامش را نداد. همه‌ی این‌ها به‌خاطر اطاعت از الله و رسولش بود؛ زیرا صحابهy از هیچ سرزنشی در راه الله نمی‌ترسیدند و به‌خاطر دین الله، از هیچ‌کس پروا نداشتند؛ گرچه آن‌شخص برایشان از همه محبوب‌تر بود. کعبt به پسرعمویش گفت:‌ «ای ابوقتاده! تو را به‌خدا سوگند، آیا می‌دانی که من، الله و رسولش را دوست دارم؟» اما او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند داد. ابوقتادهt می‌دانست که کعبt خدا و رسولش را دوست دارد، ولی باز هم سکوت کرد و چون کعب برای سومین بار او را سوگند داد. این بار گفت: «الله و رسولش بهتر می‌دانند». در واقع به او توجه نکرد و «نه» یا «بله» به او نگفت. کعبt می‌گوید: «اشک از چشمانم جاری شد». آری؛ برای این‌که با این‌همه تأکید و سوگند، باز هم پسرعموی عزیزش، جوابش را نداد. اگرچه سوگند دادن دیگران، یک مسأله‌ی تعبدی‌ست و نوعی استشهاد یا گواهی خواستن به‌شمار می‌رود، اما ابوقتادهt با این‌که به‌خوبی می‌دانست که کعب، الله و رسولش را دوست دارد، با این حال، شهادت نداد. کعبt برگشت و از باغ بیرون رفت. در بازار مدینه راه می‌رفت که یکی از نبطی‌های شام را دید که آدرس او را می‌پرسید. نبطی به کسانی می‌گفتند که نه عرب بودند و نه عجم و در جستجوی آب، به سرزمین‌‌های مختلف کوچ می‌کردند. بیابان‌گردهایی که با آداب و رسوم و زبان عرب‌ها و غیرعرب‌ها آشنایی داشتند. این کشاورز یا دهقان شامی، می‌گفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان می‌دهد؟

ببینید که اهل شر، چگونه به دنبال فرصت هستند؟ کعب بن مالکt خودش را معرفی کرد و آن کشاورز، نزدش رفت و نامه‌ای از پادشاه «غسان» به او داد. در آن زمان، کمتر کسی سواد داشت. اما کعبt که خواندن و نوشتن می‌دانست، نامه را خواند؛ در آن نوشته بود: «اما بعد، به ما خبر رسیده که رفیقت (محمد)، به تو ستم کرده است». گفتنی‌ست: حاکم غسان، کافر بود. وی، در نامه‌اش به کعبt نوشته بود: «خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضایع گردد»؛ یعنی: در سرزمینی که به تو اهانت می‌شود، نمان. «نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم»؛ یعنی تو را در اموال و پادشاهی خود، شریک نماییم. اما کعبt مردِ باایمانی بود که الله و رسولش را دوست داشت. با خود گفت: این هم بخشی از آزمایش الهی‌ست.

سبحان الله! همه با او قهرند و او را از خود رانده‌اند. نزدیک‌ترین و بهترین دوستانش، با او قطع رابطه کرده‌اند؛ اگر ذره‌ای ضعف ایمان در قلبش وجود داشت، از چنین فرصتی استفاده می‌کرد و دعوت پادشاه غسان را می‌پذیرفت و نزدش می‌رفت. اما کعبt به سوی تنوری رفت و نامه‌ ‌را در تنور انداخت و آن را آتش زد. او، لحظه‌ای نامه را با خود نگه نداشت که مبادا وسوسه شود؛ بلکه بلافاصله نامه را از میان برد و آن را نزد خویش نگه نداشت تا دیگر، دعوت‌نامه یا بهانه‌ی برای رفتن به نزد پادشاه غسان در دست نداشته باشد.

تا این‌جا درمی‌یابیم که ترک جماعت برای کسی که به‌حکم قاضی از جامعه رانده شده و تاب تحمل چنین وضعی را ندارد، جایز است؛ زیرا وقتی چنین شخصی به مسجد می‌رود، نه به او سلام می‌کنند و نه جواب سلامش را می‌دهند؛ چون چنین حکمی، برای او صادر شده است و شکی نیست که چنین وضعی، برای او رنج‌آور و آزاردهنده است. از این‌رو علما، چنین شرایطی را عذری برای ترک جماعت دانسته‌اند.

هم‌چنین به میزان فرمان‌برداری صحابهy از رسول‌اللهr پی می‌بریم؛ همان‌طور که این امر، در برخورد ابوقتادهt با کعبt به‌روشنی نمایان است.

و نیز درمی‌یابیم که باید از اهل شر و افراد بدخواه پرهیز و دوری نماییم؛ زیرا در پی هر فرصتی، سعی می‌کنند که به آدم ضربه بزنند و او را به‌نابودی بکشانند. چنان‌که پادشاه غسان، شرایط کعبt یا هم‌چون فرصتی را غنیمت دانست و او را به سوی ضلالت و گمراهی فراخواند تا بلکه از دین خود برگردد و دین او را بپذیرد.

علاوه بر این، به قوت و پایداری کعب بن مالکt در دین خدا پی می‌بریم و درمی‌یابیم که او، از مؤمنان راستین و مخلص بوده است؛ نه از کسانی که اللهU درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ فَإِذَآ أُوذِیَ فِی ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ کَعَذَابِ ٱللَّهِۖ          [العنکبوت: ١٠]    

و از مردم کسانی هستند که می‌گویند: «به الله ایمان آوردیم» و چون در راه الله اذیت و آزار ببینند، اذیت و آزار مردم را مانند عذاب الله می‌شمارند.

یعنی ادعای می‌کنند، ولی ایمانشان ضعیف است و اگر در راه الله، اذیت و آزاری ببینند، از دین برمی‌گردند و راه فسق و نافرمانی را در پیش می‌گیرند. کعب بن مالکt امتحان بزرگی در راه خدا شد، اما صبر کرد و به امید ثواب و پذیرفته شدن توبه‌اش، منتظر گشایشی از سوی الله ماند تا این‌که اللهU به‌گونه‌ای کم نظیر، مشکل او و دو دوستش را حل نمود و آیه‌هایی درباره‌ی آن‌ها نازل فرمود که تا روز قیامت تلاوت می‌شود و ما گاه در قرائت نمازمان نیز داستانشان را می‌خوانیم؛ این، فضیلت بسیار بزرگی‌ست.

از دیگر نکات قابل برداشت از حدیث کعبt، این است که وقتی انسان در معرض فتنه قرار می‌گیرد، باید زمینه یا خاستگاه فتنه را بخشکاند و آن را از بین ببرد. همان‌طور که کعبt دعوت‌نامه‌ای را که می‌توانست برایش حکم سند یا مدرک پناهندگی را داشته باشد، آتش زد. به‌هر حال وقتی انسان در معرض فتنه قرار می‌گیرد، باید هیچ زمینه‌ای برای آن برجای نگذارد تا مبادا دچار فتنه گردد. مثل اتفاقی که برای سلیمان بن داود علیهماالسلام افتاد؛ چنان‌که در پایان روز و هنگام عصر به تماشای اسب‌هایش رفت و آن‌قدر به اسب‌ها مشغول شد که از یاد پروردگارش غافل گشت تا این‌که خورشید، غروب نمود و او، نماز عصرش را نخوانده بود. دستور داد اسب‌ها را دوباره بیاورند و آن‌گاه از خود انتقام گرفت و به قطع کردن ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت و بدین‌سان از خود انتقام گرفت؛ زیرا تماشای اسب‌های تیزرو، او را از یاد خدا غافل کرد:

﴿فَقَالَ إِنِّیٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَیۡرِ عَن ذِکۡرِ رَبِّی حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ ٣٢ رُدُّوهَا عَلَیَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣                                                                                                                  [ص : ٣٢،  ٣٣]      

گفت: محبت اسب‌ها را به‌گونه‌ای بر محبت پروردگارم ترجیح دادم که از یاد پروردگارم غافل شدم تا آن‌که (خورشید) در پرده(ی افق) پنهان گشت. (گفت: ) اسب‌ها را دوباره نزدم بیاورید؛ و آن‌گاه به دست کشیدن (و قطع کردن) ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت.

بنابراین هرگاه دریافتی که چیزی از اموال و دارایی‌هایت، تو را از یاد اللهU غافل می‌کند، هر طور که شده، آن را از خود دور کن تا دیگر، تو را از یاد الله متعال، غافل نکند و سبب هلاکت و نابودی‌ات نگردد. چون هر چیزی که انسان را از یاد الله، غافل کند، زیان‌بار است. اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِکُمۡ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩                [المنافقون: ٩]                                                                                                                         

ای مؤمنان! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد الله غافل نکنند. و کسانی که چنین رویکردی دارند، زیان‌کارند.

کعبt می‌گوید: «پس از این‌که چهل شب گذشت...». آری! یک ماه و ده روز گذشت و هنوز وحی نازل نشده بود. این، از حکمت الهی‌ست که نزول وحی را درباره‌ی مسایل مهم به‌تأخیر می‌انداخت؛ مانند این ماجرا یا ماجرای افک که به مادر مؤمنان، عایشه‌ی صدیقه& تهمت زدند. چنین مواردی، از حکمت الهی بوده است تا مردم، منتظر نزول وحی بمانند و اشتیاق بیشتری پیدا کنند تا ببینند که پروردگار جهانیان، چه حکمی نازل می‌کند؟

چهل شبانه‌روز گذشت و وحی نازل نشد؛ رسول‌اللهr برای کعب و دوستانش (مراره و هلال) پیام فرستاد که از زنانشان کناره‌گیری کنند. همسر هلال بن امیه$ نزد پیامبرr رفت و گفت: «ای رسول‌خدا! هلال بن امیه، پیرمرد ناتوانی‌ست که خادمی ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد که به او خدمت کنم؟» فرمود: «خیر، ولی نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالt گفت: «به‌خدا سوگند که او، هیچ شهوتی ندارد. والله، از زمانی که این مسأله برایش پیش آمده است تا به امروز، همواره گریه می‌کند». چون نمی‌دانست که سرانجام، چه می‌شود؟

کعبt می‌گوید: «ده شب دیگر نیز گذشت. نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانه‌هایم نشسته بودم و همان حالی را داشتم که الله متعال، ذکر کرده است؛ یعنی زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، به‌تنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنیدم که بالای کوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند می‌گفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسول‌اللهr پس از نماز صبح، پذیرش توبه‌ی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است». چون رسول‌خداr دوست داشت که اصحاب و امتش توبه کنند و به سوی الله باز گردند. کعبt می‌افزاید: «مردم به‌راه افتادند تا به ما مژده دهند».

اصحاب پیامبرr، برای برادرانشان همان چیزی را می‌پسندیدند که برای خود دوست داشتند؛ از این‌رو نه تنها به برادرانشان حسادت نکردند که الله، پذیرش توبه‌ی آن‌ها را در قرآن بیان فرمود، بلکه به آن‌ها تبریک هم گفتند.

نکاتی که تا این‌جای روایت، درمی‌یابیم:

اول: شدت حکم پیامبرr مبنی بر قطع رابطه با این سه نفر؛ به‌گونه‌ای که حتی دستور داد از زنانشان کناره‌گیری کنند. چون جدایی مرد و زن از یکدیگر چندان آسان نیست.

دوم: اگر مردی به همسرش بگوید: نزد خانواده‌ات برو، طلاق صورت نمی‌گیرد؛ زیرا کعبt همین را به همسرش گفت و طلاق، واقع نشد. بنابراین اگر کسی به همسرش بگوید: نزد خانواده‌ات برو و قصد یا نیت طلاق نداشته باشد، طلاق، واقع نمی‌گردد. اما اگر قصد طلاق داشته است، طلاق، واقع می‌شود؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...».

سوم: به میزان فرمان‌برداری صحابهy از رسول‌خداr پی می‌بریم؛ چراکه کعبt به محض شنیدن دستور پیامبرr تسلیم شد و دیگر نزد پیامبرr نرفت تا از ایشان درباره‌ی حکمش، تخفیف بخواهد یا از پیک رسول‌خداr تقاضا کند که نزدشان بازگردد و چنین تقاضایی را مطرح کند. خیر؛ بلکه همه چیز را پذیرفت.

چهارم: پیامبرr نسبت به امتش بسیار مهربان بود. می‌بینیم که هلال بن امیهt به خدمت همسرش نیاز داشت؛ از این‌رو رسول‌اللهr به او اجازه داد که همسرش به او خدمت کند.

پنجم: هنگام پرسیدن سؤال شرعی یا هنگام شهادت دادن و در سایر موارد این‌چنینی، بیان وضعیت یا شرح حال فرد، اشکالی ندارد؛ اگرچه او، خود دوست نداشته باشد که کسی، از وضعیتش باخبر شود؛ زیرا وقتی رسول‌اللهr به همسر هلالt اجازه داد که به او خدمت کند و فرمود: نباید با تو نزدیکی نماید، همسر هلال گفت: او هیچ شهوتی ندارد.

ششم: کسی که در چنین شرایطی قرار می‌گیرد و مردم به‌حکم قاضی با او قطع رابطه می‌کنند، می‌تواند تا صدور حکم جدید یا تا پایان اجرای حکمش، از حضور در جماعت خودداری کند؛ چون رنجی که از این بابت متحمل می‌شود، عذری برای او به‌شمار می‌رود و نمی‌تواند نمازش را راحت و با خیال آسوده بخواند. همان‌طور که کعب بن مالکt نمازش را در خانه می‌خواند و پیش‌تر در این باره سخن گفتم.

هفتم: صحابهy اشتیاق زیادی داشتند که بشارت پذیرش توبه را به برادرانشان برسانند و بدین منظور با هم مسابقه می‌دادند؛ زیرا خوشحال کردن مسلمان، مایه‌ی تقرب و نزدیکی به اللهU می‌باشد و نوعی نیکی محسوب می‌شود و الله متعال، نیکوکاران را دوست دارد و اجرشان را ضایع نمی‌کند.

از این‌رو اگر خبر خوشحال‌کننده‌ای برای برادر مسلمان خود داشتید، یا خواب خوبی برایش دیده بودید، باید آن را به او برسانید یا برایش تعریف نمایید؛ چون با این کار خوشحالش می‌کنید.

هشتم: مژدگانی دادن، کار پسندیده‌ای‌ست؛ زیرا کعب بن مالکt لباس‌هایش را به عنوان مژدگانی به کسی بخشید که خبر پذیرش توبه‌اش را به او داد. نظیرش را درباره‌ی عبدالله بن عباس$ سراغ داریم؛ نظرش درباره‌ی حج، این بود که مردم می‌توانند حج و عمره را با هم انجام دهند؛ یعنی انجام حج و عمره را با هم نیت کنند. به این نوع حج، «تمتع» می‌گویند؛ اما عمر بن خطابt از حج تمتع باز می‌داشت و نظرش، این بود که باید عمره و حج را در زمان‌های جداگانه‌ای ادا کنند تا خانه‌ی خدا همواره، آکنده از زایر باشد. گرچه این،  اجتهاد عمر فاروقt بود، اما سنت رسول‌اللهr حج تمتع را تأیید می‌کند و به پیروی سزوارتر است. خلاصه این‌که شخصی در خواب دید که یک نفر به او می‌گوید: حج و عمره‌ات پذیرفته باد. این شخص که فتوای درست بودن حج تمتع را از ابن عباسt گرفته بود، خوابش را برای او، تعریف کرد. ابن‌عباس$ خوشحال شد که فتوای درستی داده بود؛ لذا از آن شخص خواست تا اندکی درنگ کند؛ چون می‌خواست هدیه‌ای به او بدهد. و بدین‌سان به‌خاطر خواب خوبی که آن مرد برایش دیده بود، به او مژدگانی داد.

نتیجه این‌که اگر کسی به تو خبر خوبی داد، حداقل باید برایش دعای خیر نمایی یا در حد توان خود، به او مژدگانی بدهی.

کعبt می‌گوید: «...وارد مسجد شدم. دیدم رسول‌اللهr نشسته است و مردم، اطرافش را گرفته‌اند. طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. به‌خدا سوگند، تنها او از میان مهاجران برخاست و دیگر، هیچ‌کس بلند نشد». کعبt هیچ‌گاه برخاستن طلحهt را فراموش نکرد.

هنگامی که کعبt نزد پیامبرr رفت، چهره‌‌ی ایشان از خوشحالی می‌درخشید؛ زیرا خوشحال بود که اللهU توبه‌ی این سه نفر را که به الله و رسولش راست گفته بودند، پذیرفته است. رسول‌اللهr به کعب فرمود: «تو را به بهترین روزی مژده باد که از وقتی متولد شده‌ای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پیامبرr راست و درست فرمود؛ زیرا الله متعال، قبول شدن توبه‌ی کعب و دوستانش را در قرآن نازل کرده بود؛ قرآنی که تلاوت می‌شود و کلام پروردگار جهانیان است و به واسطه‌ی جبرئیلu بر محمد مصطفیr نازل شده و تا قیامت، محفوظ خواهد بود. می‌‌دانید که فقط داستان پیامبران و افراد مشخّصی، در قرآن کریم آمده و ثبت و حفظ شده است؛ مثل داستان کعب و مراره و هلالy. این داستان، در کتاب خدا ماندگار شد و در محراب نماز و بر منبرهای مساجد، خوانده می‌شود و هرکس آن را بخواند، با هر حرفی که تلفظ می‌کند، ده نیکی می‌یابد. چون آیات قرآن است.

کعبt می‌گوید: «پرسیدم: ای رسول‌خدا!‌ آیا این مژده، از سوی شماست یا از سوی الله؟» فرمود: «خیر؛ بلکه از سوی اللهU». به‌طور قطع مژده‌ای که از سوی الله باشد، بزرگ‌تر است و ارزش و شرافت بیش‌تری دارد. کعبt عرض کرد: «ای رسول‌‌خدا! از بابت توبه‌ام می‌خواهم اموالم را در راه الله و رسولش صدقه دهم». رسول‌اللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود نگه‌ دار. این، برایت بهتر است». و کعبt مطابق دستور پیامبرr عمل کرد.

حدیث کعبt دلیلی‌ست بر این‌که تبریک گفتن به کسانی که نعمتی دینی یا دنیوی به آن‌ها می‌رسد، سنت است. چنان که فرشتگان الهی به ابراهیم مژده دادند که صاحب فرزندی بردبار و پسری دانا خواهد شد. پسر بردبار، اسماعیل بود و فرزند دانا، اسحاق علیهماالسلام.

هم‌چنین درمی‌یابیم که برخاستن برای دیگران به منظور دست دادن یا تبریک گفتن، اشکالی ندارد. یکی، برخاستن به سوی یک شخص است که حدیث کعبt و برخاستن طلحهt برای او دلیل بر جوازش می‌باشد. و دیگری، برخاستن برای اوست؛ بدون این‌که انسان، به سمت آن شخص برود. این هم اشکالی ندارد. به‌ویژه وقتی که مردم، به آن عادت کرده باشند؛ زیرا نهی و ممنوعیتی در این‌باره در سنت رسول‌اللهr وارد نشده است. آن‌چه در سنت نهی شده، در رابطه با کسی‌ست که برایش برمی‌خیزند. آن‌هم در صورتی که خود دوست داشته باشد که برایش بلند شوند. پیامبرu فرموده است: «مَن أحبَّ أن یتمثَّل له الناسُ قیامًا، فلیتبوَّأ مقعدَه مِن النَّارِ»؛([5]) یعنی: «هرکس دوست دارد که مردم برایش بایستند، باید جایگاه خود را در دوزخ آماده (مشخّص) کند». علما برخاستن را بر سه نوع دانسته‌اند:

برخاستن به سوی شخص. (برخاستن برای شخصی و حرکت کردن یا رفتن به سوی او).

برخاستن برای شخص (بدون حرکت کردن یا رفتن به سوی او).

ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است.

اما گزینه‌ی نخست؛ پیامبرr سعد بن معاذt را برای داوری و قضاوت درباره‌ی بنی‌قریظه به میان آن‌ها فرستاده بود. وقتی سعدt بازگشت، پیامبرr فرمود: «قُومُوا إِلَى سَیِّدِکُمْ»؛([6]) یعنی: «برخیزید و به‌سوی سرورتان بروید». سعد بن معاذt در غزوه‌ی احزاب از ناحیه‌ی رگِ دستش آسیب دید؛ همان رگی که اگر پاره شود، انسان خیلی زود از پای درمی‌آید. سعدt دعا کرد که زنده بماند تا نتیجه‌ی خیانت «بنی‌قریظه» را ببیند. بنی‌قریظه، هم‌پیمان قبیله‌ی «اوس» بودند و بر خلاف پیمانی که با رسول‌اللهr بسته بودند، در جریان جنگ احزاب یا «خندق» خیانت کردند و با دسته‌ها و گروه‌های دشمن، همراهی و همکاری نمودند. سعدt نزد رسول‌خداr جایگاه ویژه‌ای داشت؛ به‌گونه‌ای که به دستور پیامبرr خیمه‌ی کوچکی در درون مسجد برای او برپا کردند تا پیامبرr بتوانند از نزدیک عیادتش کنند؛ چون سعدt در غزوه‌ی احزاب از ناحیه‌ی رگ دستش مجروح شد. پس از غزوه‌ی احزاب و بازگشت گروه‌های دشمن و شکسته شدن محاصره‌ی مدینه، غزوه‌ی بنی‌قریظه روی داد؛ سعدt به سبب جراحتی که در احزاب برداشته بود، در غزوه‌ی بنی‌قریظه حضور نداشت. بنی‌قریظه تسلیم شدند و به داوری و قضاوت سعد بن معاذt درباره‌ی خود تن دادند و قرار شد سعد بن معاذt درباره‌ی آن‌ها حکم کند. رسول‌خداr، سعدt را برای قضاوت درباره‌ی بنی‌قریظه به حضور خواست و سعدt در حالی که بر الاغی سوار بود، نزد پیامبرr آمد. چون همان‌طور که گفتیم، زخمی شده بود. رسول‌اللهr فرمود: «برخیزید و به سوی سرورتان بروید». آن‌گاه افراد قبیله‌ی اوس، برخاستند و سعدt را از الاغ پایین آوردند. رسول‌اللهu به سعد فرمود: «یهودیان بنی‌قریظه به داوری تو راضی شده‌اند». سعدt پرسید: «آیا هرچه حکم کنم، انجام می‌شود؟» پیامبرr فرمود: آری؛ و همه اعلام کردند که قضاوت سعدt برای آن‌ها قابل قبول خواهد بود. سعدt گفت: «قضاوت من، این است که جنگجویانشان، کشته و زن‌ها و بچه‌ها، اسیر گردند و اموالشان به‌غنیمت گرفته شود». رسول‌اللهr فرمود: «درباره‌ی این‌ها همان حکمی را صادر کردی که الله از بالای هفت آسمان، صادر کرده بود».([7]) رسول‌اللهr حکمِ سعدt را اجرا کرد؛ بدین‌سان هفت‌صد نفر از مردانشان کشته شدند و زن‌ها و بچه‌هایشان به‌اسارت درآمدند و اموالشان درمیان مسلمانان تقسیم گردید. البته این روایت را بدین سبب نقل کردم که به این فرموده‌ی پیامبرr استناد کنم که فرمود: «برخیزید و به‌سوی سرورتان بروید». یکی دیگر از دلایل جواز برخاستن به سوی افراد، این است که وقتی کعب بن مالکt وارد مسجد شد، طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سویش رفت. پیامبرr آن‌جا حضور داشت و اگر اشکالی در این کار بود، طلحهt را از برخاستن به سوی کعبt منع می‌کرد.

هم‌چنین زمانی که نمایندگان «ثقیف» پس از پایان جنگ، در «جعرانه» نزد رسول‌خداr آمدند، رسول‌اللهr برایشان برخاست و حتی چند قدمی به استقبالشان رفت.

نوع دوم، برخاستن برای شخص بود؛ این هم اشکالی ندارد؛ به‌ویژه زمانی که در میان مردم رایج شده است و اگر برای کسی بلند نشوند، بی‌احترامی به او به‌شمار می‌رود. گرچه بهتر است که مطابق سنت، برای کسی بلند نشویم.

و اما ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است؛ این کار، ممنوع و ناجایز می‌باشد؛ از رسول‌خداr روایت شده که: «لَا تَقُومُوا کَمَا تَقُومُ الْأَعَاجِمُ، یُعَظِّمُ بَعْضُهَا بَعْضًا»؛([8]) یعنی: «شما همانند غیرعرب‌ها که برای تعظیم یکدیگر برمی‌خیزند، بلند نشوید». حتی باید بدانیم که وقتی امام یا پیش‌نماز نمی‌تواند ایستاده نماز بخواند و می‌نشیند، نمازگزارانی که به او اقتدا کرده‌اند، نشسته نماز می‌خوانند؛ اگرچه توان قیام یا ایستادن را دارند تا مشابهتی به پارسیان قدیم نباشد که برای تعظیم شاهان خود، بالای سرشان می‌ایستادند. بنابراین ایستادن بالای سرِ افراد، ممنوع است؛ مگر در شرایطی که ضرورت، ایجاب کند. مثلِ وقتی که انسان از ناحیه‌ی یک نفر نگران است که شاید به او حمله‌ور شود؛ در این صورت، اشکالی ندارد که بالای سرش بایستد. یا مانندِ ایستادن بالای سرِ یک نفر در برابر چشم دشمن تا از یک‌سو دوست و هم‌کیش خود را گرامی بدارد و از سوی دیگر، دشمن را تحقیر کند. چنان‌که مغیره بن شعبهt در جریان صلح حدیبیه، بالای سرِ پیامبرr که نشسته بودند، ایستاد و شمشیری در دست داشت تا رسول‌خداr را در برابر چشمان نمایندگان قریش که برای مذاکره‌ی صلح می‌آمدند، گرامی بدارد و برعکس، آن‌ها را تحقیر کند. بنابراین نتیجه می‌گیریم که ما مسلمانان، باید با گفتار و کردار خود، کفار را رنج دهیم؛ اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡۚ            [التوبة: ٧٣]         

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَ                                                            [الفتح: ٢٩] 

تا به‌وسیله‌ی آنان کافران را به خشم آورد.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا یَطَ‍ُٔونَ مَوۡطِئٗا یَغِیظُ ٱلۡکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّیۡلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ              [التوبة: ١٢٠]      

و در هیچ مکانی که مایه‌ی خشم کفار می‌شود، قدم نمی‌گذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمی‌شوند مگر آن‌که در برابرش برایشان عمل شایسته‌ای ثبت می‌گردد.

متأسفانه برخی از ما، به جای این‌که رفتار خشم‌آلودی با آن‌ها داشته باشیم، آنان را شادمان می‌سازیم و در جشن‌ها، شادی‌ها و اعیاد کفرآمیزشان شرکت می‌کنیم؛ اعیادی که نه تنها رضایت خدا در آن نیست، بلکه مایه‌ی خشم اوست و هر لحظه امکان دارد در حالی که سرگرم جشن و شادی‌اند، عذاب الهی بر سرشان نازل شود. به‌گفته‌ی ابن‌القیم در «أحکام أهل الذمة»، مردمانی پیدا می‌شوند که ارزش زیادی برای دین قایل نیستند.

باید با رفتارمان، مایه‌ی رنج و اندوه آن‌ها شویم و آنان را در تنگنا قرار دهیم؛ زیرا آن‌ها دشمنان خدا، دین، فرشتگان، پیامبران، بندگان راست‌گو و صدیق خدا و نیز دشمنان شهدا و بندگان شایسته‌ی الله هستند. به‌هر حال مغیره بن شعبهt در حالی که شمشیری در دست داشت، بالای سرِ پیامبرr ایستاد؛ به عبارت دیگر صحابهy در روزی که مذاکرات صلح انجام می‌شد، بر خلاف روزهای عادی، این کار را انجام دادندتا دشمن را تحقیر کنند.

وقتی رسول‌خداr آب دهانش را بیرون می‌انداخت، صحابه آن را با دستانشان می‌گرفتند و به صورت و سینه‌ی خویش می‌‌کشیدند؛ صحابهy در شرایط عادی این کار را انجام نمی‌دادند؛ بلکه می‌خواستند میزان علاقه‌ی خود به رسول‌خداr را به رُخِ نماینده یا قاصد کفار بکشند تا وقتی نزدشان بازمی‌گردد، از علاقه‌ی بی‌نظیر صحابهy به پیامبرشان سخن بگوید. همین‌طور هم شد؛ وقتی نماینده‌ی قریش نزدشان بازگشت، به آن‌ها گفت: من نزد شاهان زیادی رفته‌ام و خسرو، سزار و نجاشی را دیده‌ام؛ ولی ندیده‌ام که یارانشان، آن‌ها را آن‌گونه گرامی بدارند که اصحاب محمد، محمد را گرامی می‌دارند. لذا اگر ایستادن در بالای سر شخصی، به‌قصد احتیاط در برابر حمله‌ی احتمالی او و یا به نیت رنج دادن دشمن باشد، اشکالی ندارد.

یکی دیگر از نکاتی که از حدیث کعبt درمی‌یابیم، این است که وقتی خداوندU نعمتی به انسان می‌بخشد، سنت است که بخشی از ثروتش را به عنوان صدقه در راه خدا ببخشد. همان‌طور که کعبt تصمیم گرفت به‌شکرانه‌ی پذیرش توبه‌اش از سوی الله متعال که تا رستاخیز مایه‌ی افتخارش گردید، مقداری از ثروتش را صدقه دهد و رسول‌خداr نیز تصمیمش را تأیید کرد. کعبt هم‌چنین یکی از شرایط توبه‌اش را این قرار داد که هیچ‌گاه دروغ نگوید؛ چون اللهU او را به‌واسطه‌ی صدق وراستی، نجات داد. او، تصمیمش را عملی ساخت و هیچ‌گاه دروغ نگفت و بدین‌سان در صدق و راستی، زبان‌زد و نمونه قرار گرفت؛ چنان‌که اللهU، از او و دوستانش مراره و هلال، به عنوان صادقان یاد نمود و فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]        

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

الله متعال، بر آنان منت نهاد و توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت؛ چنان‌که در بیان این منت، آیه‌هایی از قرآن نازل فرمود:

﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡ                                                                                                                        [التوبة: ١١٧]      

به‌طور قطع الله، لطف و رحمت ویژه‌اش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آن‌که نزدیک بود دل‌های گروهی از ایشان دچار لغزش شود...

در این آیه، پروردگار متعال تأکید فرمود که لطف و رحمت ویژه‌اش را به پیامبرr و مهاجران و انصار، ارزانی داشته و از لغزش‌های آنان درگذشته است؛ آن‌جا که فرمود: ﴿ لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ منظور از «نبی» در این آیه، محمد رسول‌اللهr است که خداوندU همه‌ی گناهان او را آمرزیده است و مهاجران، کسانی هستند که به‌خاطر الله و رسولش،  از شهرشان مکه به مدینه مهاجرت کردند و از فضیلت ترک وطن و هجرت و نصرت رسول‌خداr برخوردار شدند. انصار، کسانی هستند که پیش از مهاجران در سرای هجرت جای گرفتند و ایمان را برگزیدند؛ یعنی اهالی مدینه که از پیامبرr استقبال کردند و او را یاری دادند و همان‌گونه که از عزیزان خود دفاع می‌نمودند، به دفاع و پشتیبانی از ایشان برخاستند. اللهU بدان سبب، ابتدا مهاجران را نام برده که آن‌ها از دو فضیلت هجرت و نصرت برخوردارند و از این‌رو بر انصارy برتری دارند.

فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ یعنی در آن زمان دشوار از او پیروی کردند. منظور، غزوه‌ی تبوک است؛ تبوک، از مدینه خیلی دور بود و زمانی رهسپار این منطقه شدند که میوه‌ها و محصولات کشاورزی به‌ثمر رسیده و هوا، به‌شدت گرم بود؛ زمانی که سایه‌های درختان، حکم اقامتگاه تابستانی را داشت و لذت‌بخش بود. اما صحابهy در آن هوای گرم و در شرایط دشوار رهسپار جهاد شدند؛ در شرایطی که نزدیک بود دل‌های برخی از ایشان، دچار لغزش شود: ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡچیزی نمانده بود که برخی از آن‌ها بدون هیچ عذری در غزوه‌ی تبوک شرکت نکنند، اما اللهU بر آن‌ها منت نهاد و به آنان پایداری و استقامت عنایت نمود و بدین‌سان توفیق یافتند که با رسول‌خداr به سوی تبوک حرکت کنند. ﴿ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡۚ  یعنی «باز هم از لغزش‌های آنان درگذشت»؛ و بدین ترتیب، بر لطف ویژه‌ی خدا نسبت به آنان تأکید نمود. ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧یعنی «الله، نسبت به آنان بخشاینده‌ی مهرورز است» و رأفت و رحمت خویش را شامل حالشان کرد. مهر و رحمتی که در مفهوم «رؤوف» می‌باشد، لطیف‌تر و بزرگ‌تر از مفهوم رحمت در واژه‌ی «رحیم» است. به عبارتی بخشایش یا لطف و رحمت خاص خود را شامل حالشان کرد و به‌طریق اولی، رحمت عام او، شامل حالشان بود. سپس فرمود: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ    یعنی: لطف و رحمت ویژه‌ی خود را به آن سه نفری که پذیرش توبه‌ی آن‌ها به‌تأخیر افتاد، عنایت نمود. این سه نفر کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهy هستند که پذیرش توبه‌ی آن‌ها به‌تأخیر افتاد و آن‌چه در این‌جا ذکر شده، بازماندن آن‌ها از عزوه‌ی تبوک نیست؛ بلکه پیامبرr صدور حکم درباره‌ی آن‌ها را به‌تأخیر انداخت تا ببیند که حکم الله متعال، درباره‌ی آنان چیست. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡیعنی: «آن‌گاه که زمین با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد». کعب بن مالکt می‌گوید: «زمین برایم بیگانه و ناشناخته شده بود؛ به‌گونه‌ای که گویا نمی‌دانستم در مدینه هستم یا در جای دیگری». ﴿وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ «و از خود به‌تنگ آمدند». گاهی انسان، از خود به‌تنگ می‌آید و دیگر تحمل خودش را هم ندارد؛ اما این سه نفر صبر کردند تا این‌که اللهU آن‌ها را از این تنگنا رهانید.

﴿وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِظن، در این‌جا به معنای یقین است؛ یعنی یقین کردند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز او وجود ندارد. به عبارت دیگر دریافتند که هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برایشان بکند یا نفعی به آنان برساند و تنها راهی که دارند، این است که به الله پناه ببرند؛ چون همه چیز به دست اللهU می‌باشد.

﴿ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨سپس توفیقشان داد و رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و به مراتبی از توبه دست یابند که فقط دوستان الله به آن می‌رسند؛ همان‌گونه که فرموده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ ٢٢٢                              [البقرة: ٢٢٢]      

همانا الله، توبه کنندگان و جویندگان پاکی را دوست دارد.

اما منافقان، نزد پیامبرr عذر و بهانه آوردند و پیامبرr برایشان درخواست آمرزش کرد و باطنشان را به خدا واگذار نمود؛ اللهU  با نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی می‌گوید، درباره‌ی این دروغ‌گویان فروفرستاد:

﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ                                        [التوبة: ٩٥]      

هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد می‌کنند تا از آنان صرف نظر کنید...

پس آنان را سرزنش نکنید؛ بلکه ﴿فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ از آنان روی بگردانید که بی‌گمان آنان، پلیدند. پناه بر خدا! فرمود: «آن‌ها نجس و پلید هستند». شراب، نجس است؛ کثافتی که از انسان دفع می‌شود، نجس می‌باشد؛ سرگین الاغ، نجس است؛ و منافقان نیز نجس و پلید هستند. آری! مثال منافقان، این‌چنین است﴿وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥«و جایگاهشان به سبب آن‌چه مرتکب می‌شدند، دوزخ است». پناه بر الله! چه جایگاه بدی! آن‌ها از این دنیا به دوزخ، نقل مکان می‌کنند. الله نجاتمان دهد؛ آتشی سوزان و شعله‌ور که به دل‌ها می‌رسد و در ستون‌هایی بلند و کشیده، بر آن‌ها گماشته شده است.

﴿یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ«برایتان سوگند می‌خورند تا از آن‌ها راضی شوید». چون شما از باطنشان خبر ندارید و فقط برای شما ظاهرنمایی می‌کنند. ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦«اگر شما از آن‌ها راضی شوید، بی‌گمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد». اگر همه‌ی مردم از انسان راضی باشند و خداوندU راضی نباشد، چه فایده‌ای دارد؟ اما اگر الله از انسان خشنود گردد، مردم را نیز از انسان، خشنود و راضی می‌گرداند و دل‌هایشان را به سویش متمایل و علاقه‌مند می‌سازد؛ در حدیثی آمده است: وقتی اللهU بنده‌ای را دوست می‌دارد، به جبرئیلu اعلام می‌کند که من فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. آن‌گاه جبرئیل، دوستش می‌دارد و در آسمان ندا می‌دهد که الله، فلانی را دوست دارد؛ شما هم دوستش بدارید و بدین‌سان اهل آسمان دوستش می‌دارند و نزد اهل زمین نیز محبوب می‌گردد». اللهU فرموده است:

 

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَیَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا ٩٦ [مریم: ٩٦]    

بی‌گمان پروردگار رحمان، دوستی و محبتی برای مؤمنان و نیکوکاران پدید خواهد آورد.

اما اگر انسان سعی کند به قیمت نارضایتی الله، به خشنودی و رضایت مردم دست یابد، نتیجه‌اش برعکس خواهد بود و اللهU بر او خشم می‌گیرد و مردم را نیز از او ناخشنود می‌گرداند. وقتی معاویهt خلافت را در دست گرفت، مادر مؤمنان، عایشه‌ی صدیقه& نامه‌ای بدین مضمون برایش نوشت که: از پیامبرr شنیدم که فرمود: «مَنِ التَمَسَ رِضَاءَ اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ کَفَاهُ اللَّهُ مُؤْنَةَ النَّاسِ، وَمَنِ التَمَسَ رِضَاءَ النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ»؛ یعنی: «هرکس خشنودی الله را در چیزی طلب کند که مایه‌ی خشم مردم است، الله متعال او را از شر یا ظلم مردم حفظ می‌نماید و هرکس در ازای ناخشنودی الله در پی خشنودی مردم باشد، الله متعال بر او خشم می‌گیرد و او را به مردم وامی‌گذارد (و مردم را از او خشمگین می‌کند)». چه بسیارند کسانی که رضای مردم را در ازای خشم خدا طلب می‌کنند!

این‌ها در خشم خدا هستند، اگرچه رضایت و خشنودی مردم را به‌دست بیاورند و خشنودی مردم، هیچ نفعی به آنان نمی‌رساند؛ همان‌گون ‌که اللهU فرموده است: ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦ یعنی: «اگر شما از آن‌ها راضی شوید، بی‌گمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد». حتی اگر بهترین و برگزیده‌ترین مخلوق اللهU، رسول‌خداr از آنان راضی شود، هیچ نفعی برایشان ندارد؛ زیرا الله متعال، از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد.

این آیه نسبت به فسق و نافرمانی از پروردگار متعال، هشدار می‌دهد. فسق، یعنی ارتکاب معصیت یا نافرمانی از خداوند U که بزرگ‌ترین نوع آن، کفر می‌باشد. هر فسق و فجوری، متناسب با سطح و اندازه‌ی خود، باعث ناخشنودی الله متعال می‌شود. فسق به عنوان یکی از عوامل ناخشنودی خداوند متعال، مراتب و انواع گوناگونی دارد؛ نافرمانی پدر و مادر، قطع رابطه‌ی خویشاوندی، تقلب و خیانت به مردم، پیمان‌شکنی، دروغ‌گویی، و همه‌ی معاصی، فسق و فجور محسوب می‌شوند؛ اما گناهان کوچک با کارهای نیک و پسندیده، از میان می‌روند و بخشیده می‌گردند. البته در صورتی که انسان، کارهای نیک را به نحو احسن و به بهترین شکل انجام دهد؛ اللهU می‌فرماید:

﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨           [الإسراء: ٧٨]    

از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بی‌گمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ                                                        [هود: ١١٤]         

بی‌گمان نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برند.

اما گناهان کبیره فقط با توبه بخشیده می‌شوند.

به‌هر حال فسق، سبب محروم شدن از رضایت و خشنودی اللهU می‌باشد و طاعت و بندگی، زمینه‌ای برای دست‌یابی به رضایت الهی‌ست. پس ای برادر مسلمان! اگر خواهان رضایت و خشنودی الله متعال هستی، به اطاعت و بندگی‌اش پای‌بند باش و اگر می‌خواهی مردم از تو راضی باشند، در اطاعت و بندگی اللهU بکوش.

در روایتی آمده است که: «پیامبرr روز پنج‌شنبه عازم غزوه‌ی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنج‌شنبه سفرش را آغاز کند». البته چنین نبود که همیشه سفرش را در روز پنج‌شنبه آغاز نماید؛ چنان‌که آخرین سفرش به مکه را در حج وداع در روز شنبه آغاز کرد و گاه اتفاق می‌افتاد که در یکی دیگر از روزهای هفته عازم سفر می‌شد؛ گرچه غالباً روز پنج‌شنبه سفر خود را آغاز می‌فرمود. رسول‌خداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمی‌گشت، نخست به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و با مردم می‌نشست. پیش‌تر در این‌باره سخن گفتیم. این دو رکعت را در هر وقتی می‌توانیم بخوانیم و محدودیت زمانی ندارد؛ حتی در اوقاتی که از نماز خواندن نهی شده است؛ زیرا مشروعیت این دو رکعت به سبب ورود به شهر می‌باشد و در هر زمانی که این سبب فراهم شود، حتی در اوقات ممنوع، خواندن این دورکعت، سنت است.

***

 

 

وأما الأحادیث:

55-  فَالأَوَّل: عَن ابْنِ مَسْعُودٍt عن النَّبِیَّr قال: «إِنَّ الصَّدْقَ یَهْدِی إِلَى الْبِرِّ وَإِنَّ الْبِرَّ یَهْدِی إِلَى الجَنَّةِ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لیصْدُقُ حَتَّى یُکتَبَ عِنْدَ اللَّهِ صِدِّیقا، وإِنَّ الْکَذِبَ یَهْدِی إِلَى الفجُورِ وَإِنَّ الفجُورَ یَهْدِی إِلَى النَّار، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ حَتَّى یُکتَبَ عِنْدَ اللَّهِ کَذَّاباً». [متفقٌ علیه]([9])

ترجمه: ابن‌مسعودt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «همانا صدق و راستی، انسان را به‌سوی نیکی رهنمون می‌شود. و نیکی، انسان را به بهشت می‌رساند. و شخص، پیوسته راست می‌گوید تا این‌که نزد الله به عنوان صدیق و راست‌گو نوشته می‌شود. و بی‌گمان کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و فسق و فجور، انسان را به جهنم می‌رساند. و شخص همواره دروغ می‌گوید تا این‌که نزد الله به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود».

شرح

پیامبرr فرموده است: «عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ»؛ یعنی: همواره راست بگویید. صدق، یعنی خبری که مطابق واقعیت باشد. داستان کعب و دوستانش، بیان‌گر اهمیت راست‌گویی و فرجام نیک آن است و نشان می‌دهد که آدم صادق و راست‌گو، ختم به‌خیر می‌شود و آدم دروغ‌گو، هیچ دست‌آوردی ندارد. یکی از عوام به دوستش گفت: دروغ، انسان را از مخمصه نجات می‌دهد؛ اما دوستش این را رد کرد و گفت: صدق و راستی، مایه‌ی نجات انسان است؛ فقط راست‌گویی. دروغ، می‌تواند به صورتِ زبانی یا در عمل باشد. دروغِ زبانی، این است که انسان دروغ بگوید. و دروغ عملی، این است که انسان، عملی انجام دهد که بر خلاف باطنش می‌باشد؛ از این‌رو منافق، دروغ‌گو به‌شمار می‌رود؛ زیرا پیش مردم چنین وانمود می‌کند که مؤمن است؛ با مردم نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، و حتی صدقه می‌دهد؛ اما در حقیقت، بخیل است؛ و گاه حج می‌گزارد و اگر کسی اعمالش را ببیند، به درست‌کاری او گواهی می‌دهد؛ اما این اعمال، باطنش را برملا نمی‌کند؛ چون در باطن، دروغ‌گوست.

از این‌رو می‌گوییم: دروغ، هم در زبان است و هم در عمل. اگر خبری مطابق واقعیت باشد، راست است؛ و این، در زبان می‌باشد. هرگاه اعمال انسان، مطابق باطن و نیت قلبی‌اش باشد، صدق و راستی به‌شمار می‌رود؛ یعنی صدق در اعمال.

رسول‌اللهr عاقبت صدق و راستی را بیان کرد و فرمود: «صدق و راستی به سوی نیکی؛ و نیکی، به سوی بهشت رهنمون می‌شود». در متن حدیث واژه‌ی «بِر» آمده که به معنای نیکی‌ست؛ یکی از نام‌های اللهU، «بَرّ» می‌باشد که از همین ریشه گرفته شده و به معنای «بسیار نیکوکار» است.

نیکی، یکی از نتایج صدق و راستی‌ست؛ فرمود: «نیکی، به سوی بهشت رهنمون می‌شود». پس عملِ آدمِ نیکوکار، او را به بهشت می‌رساند و بهشت، هدف نهایی و آرزوی همه است. الله متعال، همه‌ی ما را بهشتی بگرداند؛ از این‌رو انسان باید از خداوندU بهشت را درخواست کند و از دوزخ به او پناه ببرد:

﴿فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ                      [آل عمران: ١٨٥]        

پس هرکس از آتش جهنم دور گردد و وارد بهشت شود، رستگار است.

رسول‌اللهr فرمود: «شخص همواره راست می‌گوید تا آن‌که نزد الله به عنوان راست‌گو و صدیق نوشته می‌شود». صدیق، دومین جایگاه را در میان بندگان برگزیده‌‌ای دارد که اللهU به آنان نعمت بخشیده و آن‌ها را گرامی داشته است:

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩                                                                                                   [النساء : ٦٩]      

آنان که از الله و رسول اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

 شخصی که صدق و راستی پیشه می‌سازد و همواره راست می‌گوید، نزد اللهU به عنوان صدیق نوشته می‌‌شود. روشن است که تنها افراد اندکی، به چنین جایگاه والایی دست می‌یابند؛ البته فرقی نمی‌کند که زن باشند یا مرد؛ چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ

                                                                                                                          [المائ‍دة: ٧٥]      

مسیح پسر مریم، فقط فرستاده­ای‌ست که پیش از او نیز فرستادگانی آمده و رفته­اند؛ و



مادرش، صدیقه و بانویی راست‌گو بود.

به‌طور قطع برترین و راست‌گوترین صدیقان، ابوبکر صدیقt بوده است. یعنی عبدالله بن عثمان بن ابی‌قحافهt که بدون هیچ تردید و درنگی، دعوت رسول‌اللهr را پذیرفت و بلافاصله پس از آن‌که پیامبرr او را به اسلام فراخواند، مسلمان شد و زمانی که قوم پیامبرr، تکذیبش کردند، او فرستاده‌ی خدا را تصدیق نمود؛ هم‌چنین زمانی که پیامبرr از معراجش سخن گفت، مردم او را تکذیب کردند؛ اما ابوبکر صدیقt تصدیقش نمود. مردم می‌گفتند: ای محمد! چگونه در یک شب، از مکه به بیت‌المقدس رفته‌ای و بازگشته‌ای؟ حتی ادعا می‌کنی که به آسمان نیز رفته‌ای! امکان ندارد.

سپس نزد ابوبکر صدیقt رفتند و گفتند: آیا شنیده‌ای که رفیقت چه می‌گوید؟ ابوبکر صدیقt پرسید: چه می‌گوید؟ گفتند: او، چنین و چنان می‌گوید. گفت: «اگر او چنین فرموده، پس به‌یقین راست گفته است». از آن پس، ابوبکرt، «صدیق» نامیده شد.

رسول خداr از کذب و دروغ برحذر داشت و فرمود: «وإیاکم والکذب». یعنی: «از دروغ‌گویی بپرهیزید». دروغ، به معنای خبری‌ست که واقعیت ندارد؛ فرقی نمی‌کند که به‌زبان باشد یا در عمل. اگر کسی بپرسد: امروز چند شنبه است؟ و جواب دهند که پنج‌شنبه یا سه‌شنبه می‌باشد؛ حال آن‌که چهارشنبه است؛ در این‌صورت، دروغ گفته‌اند؛ چراکه واقعیت ندارد. منافق، دروغ‌گو به‌شمار می‌رود؛ زیرا از ظاهرش چنین برمی‌آید که مسلمان است؛ حال آن‌که چنین نیست و در حقیقت کافر می‌باشد؛ یعنی منافق، در عمل، دروغ‌گوست.

رسول‌اللهr فرمود: «و بی‌گمان، کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند». فجور، یعنی خروج از اطاعت اللهU و روی آوردن به معصیت و نافرمانی از او؛ کفر، بزرگ‌ترین نوع فجور می‌باشد. به تعبیر قرآن کافران، فاجر و نابکارند:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢                                                       [عبس : ٤٢]      

آن‌ها همان کافران بدکارند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٖ ٧ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا سِجِّینٞ ٨ کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٩ وَیۡلٞ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُکَذِّبِینَ ١٠ ٱلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ١١                                                                                  [المطففین: ٧،١١]        

چنین نیست (که می‌پندارند)؛ به‌راستی نامه‌ی اعمال بدکاران در «سجین» است. و تو چه می‌دانی که «سجین» چیست؟ کتابی که (در «سجین» است، کتابی) ممهور و نوشته‌شده (در مورد سرنوشت بدکاران) می‌باشد. در آن روز وای به حال تکذیب‌کنندگان! آنان که روز جزا را انکار می‌کنند.

و نیز می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٖ ١٤                                                           [الانفطار: ١٤]        

و به‌یقین بدکاران، در دوزخ‌اند.

بنابراین کذب و دروغ، انسان را به سوی فسق و فجور سوق می‌دهد و فسق و فجور، او را به دوزخ می‌کشاند.

رسول‌اللهr فرمود: «شخص همواره دروغ می‌گوید تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود». دروغ‌گفتن حرام است؛ بلکه علما آن را جزو گناهان کبیره دانسته‌اند؛ زیرا رسول‌اللهr بیان فرموده که هرکس به دروغ گفتن عادت کند، نزد اللهU به عنوان دروغ‌گو و کذاب نوشته می‌شود. یکی از بزرگ‌ترین انواع دروغ، این است که امروزه برخی از مردم مرتکب می‌شوند؛ یعنی دروغ می‌گویند تا دیگران را بخندانند. در حدیثی، وعید و هشدار شدید در این‌باره آمده که رسول‌اللهr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛([10]) یعنی: «وای به حال کسی که برای خنداندن مردم، سخن دروغ سرِ هم کند؛ وای بر او! باز هم وای بر او». این، هشدار شدیدی‌ست که برخی از مردم، آن را ساده می‌گیرند.

کذب و دروغ، به‌کلی حرام است و انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و جز سه مورد، هیچ استثنایی ندارد؛ یعنی در سه مورد، جایز می‌باشد؛ چنان‌که در حدیث آمده است: در جنگ؛ برای آشتی دادن مردم با یکدیگر، و نیز سخنی که زن و مرد برای تقویت زندگی زناشویی به هم می‌گویند. البته برخی از علما، کذب و دروغ را در این حدیث، به «توریه» معنا کرده‌اند و آن را دروغ آشکار نمی‌دانند. گاه توریه، دروغ نامیده می‌شود؛ همان‌گونه که در حدیث ابوهریرهt آمده است که پیامبرr فرمود: «لَمْ یَکْذِبْ إِبْرَاهِیمُ u إِلاّ ثَلاثَ کَذَبَاتٍ: ثِنْتَیْنِ مِنْهُنَّ فِی ذَاتِ اللَّهِU: قَوْلُهُ ]إِنِّی سَقِیمٌ[ وَقَوْلُهُ ]بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا[ وواحدة فی شَأْنِ سَارَة...»([11]) یعنی: «ابراهیمu فقط سه بار دروغ گفت؛ دو بار به‌خاطر خدا. آن‌جا که فرمود: ]إِنِّی سَقِیمٌ[ یعنی من بیمارم. و دیگری آ‌‌‌ن‌جا که گفت: ]بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا[ یعنی بت بزرگ، این کار را کرده است. و سومین دروغش به‌خاطر (نجات) ساره از پادشاه ستمگر بود». البته ابراهیمu دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. در ‌هر حال چه توریه کرده و چه دروغ گفته باشد، باید بدانیم که مطابق دیدگاه بیش‌ترِ علما، دروغ گفتن فقط در سه موردی که ذکر شد، جایز است. بدترین و شدیدترین نوع دروغ، این است که انسان به‌دروغ، مدعی اموال دیگران شود و برای اثبات دروغش، قسم بخورد؛ مثل این‌که کسی، حق خودش را مطالبه نماید و انسان با آن‌که می‌داند که مطالبه‌کننده راست می‌گوید، سوگند یاد کند و بگوید که به‌خدا، هیچ حقی نزد من نداری! یا برعکس، به‌دروغ مدعی چیزی شود که هیچ حقی در آن ندارد و سوگند یاد کند و بگوید که فلان چیز و فلان کالا که نزد توست، مالِ من است! اگر بر ادعای دروغینش سوگند بخورد، به چنین سوگندی، سوگند «غموس» می‌گویند؛ غموس، یعنی غوطه‌دهنده؛ چون صاحبش را در گناه و در نتیجه، در دوزخ غوطه‌ور می‌کند. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ یَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَیْهَا فَاجِرٌ لَقِیَ اللَّهَ وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ»؛([12]) یعنی: «هرکس با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالی الله را ملاقات می‌کند که الله بر او خشمگین است». نتیجه این‌که دروغ، حرام است و به‌طور مطلق برای انسان جایز نیست که دروغ بگوید؛ مگر در سه موردی که ذکر شد. آن‌هم با اختلافی که درباره‌اش وجود دارد؛ یعنی برخی توریه را در این سه مورد جایز دانسته‌اند و برخی، دروغ را.

***

56- الثَّانی: عَنْ أبی مُحَمَّدٍ الْحَسنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أبی طَالِب$ قَالَ حفِظْتُ مِنْ رسولِ اللَّهr : «دَعْ مَا یَرِیبُکَ إِلَى مَا لَا یَرِیبُکَ، فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِینَةٌ، وَالْکَذِبَ رِیبَةٌ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را صحیح دانسته است.]([13])

ترجمه: ابومحمد، حسن بن علی بن ابی‌طالب$ می‌گوید: به‌یاد دارم که رسول‌اللهr فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری. صدق و راستی، مایه‌ی اطمینان و آرامش است و دروغ، مایه‌ی شک و اضطراب».

شرح

رسول‌اللهr فرموده است: «دَعْ ما یَرِیبُکَ»؛ یعنی: «آن‌چه را که درباره‌اش شک داری و به آن مطمئن نیستی، ترک کن. «إِلَى مَا لا یَریبُک»: «و به چیزی روی بیاور که درباره‌‌ی درست بودن آن، مطمئن هستی».

امام نووی/ این حدیث را در «الأربعین» نیز آورده است و حدیث مهم و جامعی‌ست و در بحث تقوا و احتیاط در مسایل، اهمیت زیادی دارد. علما در مسایل فقهی، جنبه‌ی احتیاط را در نظر گرفته‌اند و دلایل زیادی بر آن ذکر کرده‌اند؛ به عنوان مثال، لباس کسی آلوده شده است و او نمی‌داند که سمت راست لباسش، آلوده است یا سمت چپ. اگر سمت راست را بشوید، هم‌چنان شک دارد که شاید سمت چپ، آلوده باشد و همین‌طور اگر سمت چپ را بشوید، باز هم مطمئن نیست و شک دارد که شاید سمت راست لباسش آلوده باشد؛ احتیاط، چیست؟ روشن است که هم سمت چپ و هم سمت راست لباسش را بشوید تا مطمئن شود و هیچ شکی برایش باقی نماند.

هم‌چنین اگر انسان در نمازش دچار شک شد که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت و نتوانست به یکی از این‌ها مطمئن شود که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت؛ یعنی اگر دو رکعت را در نظر بگیرد، شک دارد که شاید نمازش ناقص باشد و همین‌طور اگر حساب کند که سه رکعت خوانده است، باز هم مطمئن نیست. در چنین حالتی باید تعداد رکعات کمتر را مد نظر قرار دهد؛ چون در این صورت، دیگر شکی باقی نمی‌ماند که نمازش یا تعداد رکعت‌های آن، ناقص نیست؛ یعنی اگر بین سه رکعت و چهار رکعت شک کرد، سه رکعت را در نظر بگیرد و بر همین اساس نمازش را کامل نماید.

این حدیث، یکی از اصول فقه به‌شمار می‌رود که اگر در چیزی شک کردی، آن را ترک کن و به چیزی روی بیاور که در آن شک نداری یا به آن، مطمئن هستی.

این حدیث، در زمینه‌ی تربیت و پرورش درونی نیز حایز اهمیت است؛ یعنی انسان با چنین رویکردی به آرامش می‌رسد و اضطراب و نگرانی ندارد. چون بسیاری از کسانی که دلِ زنده‌ای دارند یا اصطلاحاً زنده‌دل هستند، با پرداختن یا روی آوردن به مسایل و کارهای شبهه‌انگیز، دچار اضطراب و نگرانی می‌شوند و اگر شک و تردیدشان از میان برود و به یقین برسند، دیگر نگران و آشفته نیستند.

پیامبرr فرمود: «صدق و راستی، مایه‌ی آرامش است». این بخش حدیث، مورد استناد مؤلف/ بوده که آن را در باب صدق و راستی، آورده است. آری! صدق و راستی، آرامش‌بخش است و کسی که صدق و راستی پیشه سازد، هیچ‌گاه پشیمان نمی‌شود و نمی‌گوید که ای کاش، چنین و ای کاش چنان می‌کردم! چون صدق و راستی، مایه‌ی نجات است و انسان راست‌گو را به سرمنزل مقصود می‌رساند؛ چنان‌که اللهU صادقان و راست‌گویان را نجات می‌بخشد و از این‌رو آدم‌های راست‌گو را همواره آرام و مطمئن می‌بینیم بر هیچ چیزی تأسف و افسوس نمی‌خورند: «ومَن صدق نجا»: «هرکس راست بگوید، نجات می‌یابد». بر عکسِ دروغ که به‌فرموده‌ی رسول‌اللهr، مایه‌ی شک و بی‌قراری‌ست. دروغ، اول از همه دروغ‌گو را دچار شک و اضطراب می‌کند؛ زیرا همواره بی‌قرار و مضطرب است که آیا مردم، حرفش را باور خواهند کرد یا نه؟‌ از این‌رو می‌بینیم که افراد دروغ‌گو، معمولاً برای اثبات حرف خود، قسم می‌خورند تا کسی در سخنشان، شک نکند. مثل منافقان که برای اثبات سخنانشان به نام الله، سوگند یاد می‌کنند؛ چون همواره نگرانند که شاید کسی حرفشان را باور نکند. اللهU می‌فرماید:

 

﴿یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ کَلِمَةَ ٱلۡکُفۡرِ وَکَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ یَنَالُواْۚ                 [التوبة: ٧٤]       

به نام الله سوگند می­خورند که (هیچ سخنی برضد پیامبر) نگفته­اند؛ در صورتی که سخن کفر­آمیز گفته­اند و پس از اسلام آوردن، کفر ورزیدند و تصمیمی گرفتند که به آن دست نیافتند.

لذا شکی نیست که دروغ، سبب تردید و بی‌قراری انسان می‌گردد و او را نگران می‌کند که مبادا مردم به دروغش پی ببرند و از این‌رو همواره مضطرب و نگران است. از این حدیث، درمی‌یابیم که انسان باید دروغ را ترک کند و به صدق و راستی روی بیاورد؛ زیرا دروغ، مایه‌ی شک و اضطراب است و راستی، مایه‌ی اطمینان و آرامش؛ و پیامبرr فرموده است: «آن‌چه را که مایه‌ی شک توست، رها کن و به چیزی روی بیاور که تو را در شک نمی‌اندازد».

***

 57- الثَّالث: عنْ أبی سُفْیانَ صَخْرِ بْنِ حَربٍt فی حدیثِه الطَّویلِ فی قِصَّةِ هِرقْل، قَالَ هِرقْل: فَماذَا یَأْمُرُکُمْ یعْنی النَّبِیَّr قَالَ أَبُوسُفْیَانَ: قُلْت: یقول: «اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لا تُشرِکُوا بِهِ شَیْئا، واتْرُکُوا ما یَقُولُ آباؤُکُم، ویَأْمُرنَا بالصَّلاةِ والصِّدق، والْعفَاف، والصِّلَةِ». [متفق علیه]([14])

ترجمه:‌ ابوسفیان، صَخر بن حربt در حدیث طولانی‌اش در داستان ملاقاتش با «هرقل» می‌گوید: هرقل پرسید: شما را به چه چیزی امر می‌کند؟ منظورش پیامبرr بود. ابوسفیانt پاسخ داد: می‌گوید: «الله یگانه را عبادت و پرستش نمایید و به او شرک نورزید و عقاید و اعمال (شرک‌آمیز) پدرانتان را ترک کنید؛ و ما را به نماز، راست‌گویی، پاک‌دامنی و صله‌ی رحم (رعایت پیوند خویشاوندی) امر می‌کند».

شرح

ابوسفیان، مشرک بود و در فاصله‌ی صلح حدیبیه و فتح مکه مسلمان شد. پیمان صلح حدیبیه در سال ششم هجری بسته شد و مکه در سال هشتم هجری فتح گردید.

ابوسفیان و تعدادی از قریشیان به شام رفتند. در آن زمان «هرقل»، پادشاه نصارا بود؛ او، تورات و انجیل را خوانده و پادشاهی زیرک بود و با کتاب‌های پیشین، آشنایی داشت. وقتی شنید که گروهی از اهل حجاز، یعنی ابوسفیان و همراهانش به شام آمده‌اند، آن‌ها را به حضور خواست و درباره‌ی پیامبرr و نَسَب ایشان و هم‌چنین در مورد اصحاب آن بزرگوار و میزان احترامی که به ایشان می‌گذارند، سؤال کرد. هم‌چنین درباره‌ی وفاداری رسول‌خداr به عهد و پیمانش پرسید و سؤال‌های دیگری نیز مطرح کرد و بدین‌سان دریافت که به‌راستی، محمد، همان پیامبری‌ست که کتاب‌های پیشین، خبرِ آمدنش را داده‌اند؛ اما به‌خاطر حرص و محبت پادشاهی، و به‌حکمت اللهU مسلمان نشد. او، از ابوسفیان پرسید که محمد(r) شما را به چه امر می‌کند؟ ابوسفیان به او خبر داد که محمد (مصطفیr) آن‌ها را به عبادت و پرستش الله یگانه فرمان می‌دهد و به آن‌ها دستور می‌دهد که چیزی را با الله، شریک نسازند؛ و جز الله، هیچ پادشاه و پیامبر یا سنگ و درختی را عبادت نکنند و ماه و خورشید و هیچ چیزی جز الله را نپرستند. چون عبادت، ویژه‌ی اللهU می‌باشد و این، همان دعوت یا پیامی‌ست که پیامبرr و سایر پیامبران آورده‌اند. اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥  

                                                                                                                       [الأنبیاء: ٢٥]        

و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِی کُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ [النحل: ٣٦]       

در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.

یعنی الله را عبادت کنید و از شرک دوری نمایید. این، دعوت همه‌ی پیامبران الهی بود و پیامبرمان محمد مصطفیr نیز همین پیام را برای انسان‌ها آورده است؛ چنان‌که فرمود: «عقاید و اعمال شرک‌آمیز پدرانتان را ترک کنید». ببینید که چگونه حق را آشکارا بیان نمود! پیامبرr امت را از عبادت بت‌ها منع کرد و فرمانشان داد که دیگر، مانند پدرانشان، جز الله را پرستش نکنند؛ البته در مواردی که پدرانشان، اخلاق و منش نیکی داشتند، آن‌ها را به ترک اخلاق و منش نیکی که از پدرانشان به جای مانده بود، دستور نداد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا [الأعراف: ٢٨]       

و چون کار زشتی انجام دهند، می­گویند: پدرانمان را بر این کار یافته­ایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است.

اما الله متعال، تکذیبشان کرده و فرموده است:

﴿ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ                                                    [الأعراف: ٢٨]        

بگو: الله به کار زشت فرمان نمی­دهد.

آری! پیامبرr همین‌که دعوتش را آغاز کرد، به امتش فرمان داد که دیگر، هم‌چون پدرانشان شرک نورزند و شرک به الله را ترک کنند.

ابوسفیانt در پاسخ هرقل چنین گفت که: «ما را به اقامه‌ی نماز امر می‌کند». نماز، پیوند میان بنده با پروردگار اوست و پس از شهادتین، بزرگ‌ترین رکن اسلام به‌شمار می‌رود و مؤمن و کافر را از هم جدا می‌کند. به‌فرموده‌ی رسول‌اللهr نماز، پیمانی‌ست که فرق میان مسلمانان و غیرمسلمانان محسوب می‌شود و به‌واسطه‌ی این پیمان، خون مسلمانان، یعنی جانِ کسانی که نماز می‌خوانند، حکم جان همه‌ی مسلمانان را دارد و نباید مورد تعرض قرار گیرد؛ رسول‌اللهr فرمود: «الْعَهْدُ الَّذِی بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَکَهَا فَقَدْ کَفَرَ»([15]). یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران می‌باشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است»؛ یعنی کافر شده و از دایره‌ی اسلام، بیرون رفته است. تلاش آن دسته از علما که ترک نماز را کفر اصغر دانسته‌اند، بیهوده و نادرست است؛ بلکه ترک نماز، کفر اکبر و سبب خروج از اسلام می‌باشد. اندکی تأمل و دقت نظر در حدیث نشان می‌دهد که چنین تأویلی، نادرست می‌باشد؛ زیرا همان‌طور که در حدیث آمده، نماز، فرق ایمان و کفر است و کفر و ایمان را از هم جدا می‌کند؛ اگر ترک نماز کفر نباشد، پس چه معنا دارد که نماز را فاصله یا فرق کفر و ایمان دانسته است؟ از این‌رو تلاش کسانی که ترک نماز را مانند «طعنه زدن به نسب‌ها یا نوحه‌خوانی بر میّت»،([16]) کفر اصغر دانسته‌اند، تلاش بی‌جا و نادرستی‌ست. نماز، مثل مرز یا حدود دو زمین است که یکی از آنِ زید و دیگری، از آنِ عمرو می‌باشد؛ کسی که در زمین زید باشد، در زمین عمرو نیست و کسی که در زمین عمرو باشد، در زمین زید نیست؛ نماز نیز همین‌گونه است و مرز کفر و ایمان می‌باشد. لذا انسان با توجه به این مرز، یا در محدوده‌ی کفر است و یا در محدوده‌ی ایمان؛ و حالت سومی ندارد. نماز در میان اعمال، تنها عملی‌ست که ترکش، کفر می‌باشد؛ اما کسی که در ماه رمضان روزه نمی‌گیرد یا با وجود استطاعت و توانایی، حج نمی‌گزارد، کافر نیست؛ اما اگر نماز نخواند، می‌گوییم که کافر است؛ هم‌چنین کسی که زکات نمی‌دهد، کافر نمی‌باشد؛ اما اگر نماز را ترک کند، از دایره‌ی اسلام خارج می‌شود و کافر است. عبدالله بن شقیق/ که تابعیِ مشهوری‌ست، می‌گوید: «اصحاب پیامبرr ترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمی‌دانستند». بنابراین اگر انسان نمازی را که رسول‌خداr به آن امر می کرد، ترک نماید، مثل این است که توحید را رها کند؛ یعنی انسان، با ترک نماز کافر و مشرک می‌شود. پناه بر خدا! حدیث جابرt که امام مسلم/ روایتش کرده، این نکته را تأیید می‌کند؛ جابرt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بَیْنَ الرَّجُلِ وَبَیْنَ الْکُفْرِ والشِّرْکِ تَرْکُ الصَّلاةِ»؛([17]) آری! نماز، فاصله‌ی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصله‌ای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است.

ابوسفیان در پاسخ هرقل گفت: «ما را به صدق و راست‌گویی امر می‌کند». نکته‌ی مورد استناد، در همین‌ بخش حدیث است که مؤلف، آن را در باب صدق و راستی آورده است؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]            

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

صدق، بر دو نوع است: صدق و راستی با اللهU و صدق و راستی با بندگان او. متضاد صدق و راستی، کذب یا دروغ است که به معنای گفتن خبرِ خلاف واقعیت می‌باشد و یکی از ویژگی‌های منافقان به‌شمار می‌رود. چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «نشانه‌ی منافق، سه چیز است...». یکی از ویژگی‌ها یا نشانه‌های منافق، این است که: «هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید».([18]) متأسفانه برخی از مردم به بیماری دروغ‌گویی مبتلا هستند و تا دروغ نگویند، راحت نمی‌شوند. هرگاه دهان به سخن می‌گشایند، حتماً باید دروغ بگویند یا وقتی در مجلسی می‌نشینند، کارهای مضحکی انجام می‌دهند تا دیگران را بخندانند.

ابوسفیان هم‌چنین در پاسخ هرقل به او خبر داد که محمد (مصطفیr) به عفت و پاک‌دامنی، امر می‌کند. عفت، بر دو نوع است: عفت از شهوت‌های جنسی و عفت از شهوت شکم.

عفت از شهوت‌ جنسی، این است که انسان از زنا و زمینه‌های آن (مثل چشم‌چرانی) دوری کند؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِیلٗا ٣٢                    [الإسراء: ٣٢]      

و به زنا نزدیک نشوید؛ بی‌گمان زنا، کار بسیار زشت و راه بد و ناپسندی‌ست.

به کسی که مرتکب زنا شود، باید صد شلاق یا تازیانه بزنند و او را به مدت یک سال تبعید کنند؛ این در صورتی‌ست که پیش‌تر ازدواج نکرده باشد؛ اما اگر ازدواج نموده و با همسرش نزدیکی کرده باشد و سپس مرتکب زنا گردد، سنگ‌سار می‌شود تا آن‌که بمیرد. این، برای عبرت مردم است تا به چنین کار زشتی روی نیاورند؛ چراکه زنا و بدکاری، اخلاق و دین را از میان می‌برد و پی‌آمدهای فردی و اجتماعی ناگواری در زمینه‌ی نسب پدید می‌آورد و باعث پیدایش بیماری‌هایی می‌شود که امروزه به سبب گسترش بی‌بند و باری مشاهده می‌کنیم. اللهU از همه‌ی زمینه‌ها و عواملی که به بی‌بند و باری می‌انجامد، منع فرموده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿ وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ           [الأحزاب: ٣3]

و در خانه‌هایتان بمانید و به شیوه‌ی دوران جاهلیت پیشین، اظهار زینت نکنید.

بهترین مکان برای زن، خانه‌ی اوست و باید در خانه‌اش بماند و بدون ضرورت بیرون نرود. و اگر ضرورتی برای بیرون رفتن پیش آمد، به‌فرموده‌ی رسول‌خداr بدون اظهار زینت و بدون استفاده از عطر و مواد خوش‌بوکننده بیرون برود. هم‌چنین باید هنگام بیرون رفتن از خانه، خودش را از همه‌ی نامحرمان بپوشاند؛ حجاب شرعی، این است که زن، همه‌ی اعضایی را که سبب فتنه می‌شود، بپوشاند؛ به‌ویژه صورتش را. پوشاندن صورت از مردان نامحرم، واجب است و بیش از پوشاندن سر یا دست و پا، اهمیت دارد و دیدگاه کسانی که پوشاندن صورت را برای زن واجب نمی‌دانند، بی‌اعتبار است.([19]) زیرا در گفتارشان، تناقض وجود دارد؛ از یک‌سو پوشاندن صورت را واجب نمی‌دانند و از سوی دیگر، معتقدند که پوشاندن پا، واجب است. حال آن‌که باید پرسید: کدام‌یک از این اندام، بیش‌تر مایه‌ی فتنه می‌باشد؟ صورت یا پا؟ هر انسان عاقلی می‌فهمد که چه می‌گوید؛ بدون شک اگر زن، صورتش را نپوشاند و به خود عطر بزند و از خانه‌اش بیرون برود، مردم را دچار فتنه می‌کند؛ همین‌طور اگر در حالی که عطر یا مواد خوش‌بوکننده استفاده کرده، به بازار برود و در بازار قدم بزند، باعث فتنه شده است؛ لذا برای هیچ مردی جایز نیست که نسبت به ناموس خود، همسر یا دختر و یا خواهر و مادر خویش سهل‌انگاری کند؛ بلکه باید همواره به نحوه‌ی پوشش و رفت و آن‌ها، توجه داشته باشد.

نوع دوم عفت، یعنی عفت از شهوت شکم؛ بدین معناست که انسان، مناعت طبع یا عزت نفس داشته باشد و به آن‌چه مردم دارند، چشم ندوزد. اللهY می‌فرماید:

﴿یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ                                           [البقرة: ٢٧٣]      

از بس مناعت دارند، افراد بی­خبر آنان را ثروتمند می­پندارند.

یعنی دست نیاز پیش مردم دراز نمی‌کنند و از کسی چیزی درخواست نمی‌نمایند؛ چون مناعت دارند؛ و خواستن از مردم، خفت و خواری‌است و دستی که به سوی مردم، دراز می‌شود، پایین است و دستِ دهنده، بالاست. لذا جایز نیست که از کسی چیزی درخواست کنیم، مگر زمانی که چاره‌ای نباشد و ضرورت و نیاز شدید، اقتضا کند؛ اما بدون ضرورت و نیاز شدید، حرام است که کسی پیش مردم، دست دراز کند و از آنان چیزی بخواهد؛ احادیثی وجود دارد که از چنین کاری، برحذر داشته است؛ چنان‌که رسول‌اللهr خبر داده که گدا یا کسی که پیش مردم دست دراز می‌کند، روز قیامت در حالی حشر می‌شود که چهره‌اش بدون گوشت می‌باشد و استخوانش نمایان شده است؛ در روزی که همه حضور دارند، سؤال‌کننده یا گدا، در انظار مردم، چنین وضعی خواهد داشت!

صحابهy هنگام بیعت با رسول‌خداr قرار می‌گذاشتند که از مردم چیزی درخواست نکنند؛ حتی اگر یکی از آن‌ها سوار شتر یا اسب خود بود و شلاقش افتاد، باز هم از کسی نخواهد که شلاق را بردارد و به او بدهد؛ بلکه خود پیاده شود و شلاقش را بردارد. انسانی که خداوندU او را از مردم بی‌نیاز کرده یا غنای دل به او بخشیده، از ذلت و خواریِ سؤال و درخواست از مردم، خبر ندارد و نمی‌داند که این‌کار، چقدر ذلت‌بار است! چرا و چگونه دست خود را پیش مخلوقی چون خود، دراز می‌کنی؟! «و هرگاه چیزی خواستی، از الله بخواه و اگر می‌خواستی کمک بگیری، از الله درخواست کمک کن».

بنا بر روایت ابوسفیانt، پنجمین چیزی که پیامبرr به آن امر می‌کرد، صله‌ی رحم یا رعایت پیوند خویشاوندی بود که در رأسش، ارتباط با پدر و مادر می‌باشد؛ چون ارتباط با والدین، هم نیکی به‌شمار می‌رود و هم صله‌ی رحم. بنابراین باید با خویشاوندان خود، متناسب با نسبتی که با ما دارند، رابطه داشته باشیم؛ با برادر، بیش از عمو و با عمو، بیش از عموی پدر و به همین ترتیب، خویشاوند هرچه به انسان نزدیک‌تر باشد، باید ارتباط بیش‌تری با او داشت. بحث ارتباط یا پیوند، در قرآن و سنت، بدون قید و به‌صورت مطلق آمده است؛ هرچه در کتاب و سنت بدون قید باشد، به عُرف برمی‌گردد. بنابراین باید تعریف یا چگونگی ارتباط و پیوند را در عُرف جستجو کنیم؛ از این‌رو نوع ارتباط‌ها به اشخاص، وضعیت آن‌ها و هم‌چنین زمان و مکان بستگی دارد. مثلاً خویشاوندی دارید که از شما بی‌نیاز است و از دور، احوال‌پرس او هستید و می‌دانید که نیازی به شما ندارد؛ همین مقدار که در ماه یا یک‌و نیم ماه یک‌بار از او سر بزنید، مطابق عُرف ما به عنوان صله‌ی رحم یا رعایت حق خویشاوندی‌اش، کافی‌ست؛ اما اگر این شخص خیلی به شما نزدیک باشد، مثل پدر و مادر یا برادر و عمو، باید خیلی بیش‌تر به او سر بزنید و ارتباط بیش‌تری با او داشته باشید؛ به‌ویژه اگر فقیر یا بیمار باشد. در این صورت به ارتباط بیش‌تری از سوی شما نیاز دارد. در قرآن و سنت، تأکید زیادی به صله‌ی رحم شده و برعکس، درباره‌ی کسانی که ارتباط خویشاوندی را رعایت نمی‌کنند، وعیدها یا هشدارهای شدیدی وجود دارد.

***

58- الرَّابِع: عَنْ أبی ثَابِت، وقِیل: أبی سعید، وقِیل: أبی الْولِید، سَهْلِ بْنِ حُنیْف، وَهُوَ بدرِیt أَن النبیَّr قال: «مَنْ سَأَلَ اللَّهَ تعالَى الشِّهَادَة بِصِدْقٍ بَلَّغهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهدَاء، وإِنْ مَاتَ عَلَى فِراشِهِ». [روایت مسلم]([20])

ترجمه: سهل بن حُنَیفt که از اصحاب بدر است و برخی، کنیه‌اش را ابوثابت گفته‌اند و عده‌ای، کنیه‌اش را ابوسعید دانسته‌اند و ابوولید نیز گفته شده، می‌گوید: پیامبرr فرمود: «کسی که صادقانه از الله متعال درخواست شهادت کند، الله، او را به درجه یا جایگاه شهدا می‌رساند؛ گرچه در رختخواب خود بمیرد».

شرح

مؤلف/ این حدیث را از آن جهت در باب صدق و راستی آورده که در آن آمده است: «کسی که صادقانه از الله متعال شهادت را بخواهد، الله او را به درجه‌‌ی شهدا می‌رساند». شهادت، یکی از رتبه‌ها و درجات والای صدیق بودن می‌باشد. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩                                                                                                   [النساء : ٦٩]      

آنان که از الله و پیامبر اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

یکی از انواع شهادت، گواهیِ علماست که احکام اللهU را برای بندگانش بیان می‌کنند و این، نوعی شهادت یا گواهی دادن است؛ اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِالله گواهی می­دهد که هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ و فرشتگان و علما (نیز همینگونه گواهی می­دهند).

شهادت، انواع فراوانی دارد:

برخی از علما در تفسیر آیه‌ی پیشین، واژه‌ی ﴿وَٱلشُّهَدَآءِ را به مفهوم علما دانسته‌اند؛ شکی نیست که علما، شهدا یا گواهانی هستند که شهادت می‌دهند اللهU پیامبرش را با آیین راستین و هدایت فرستاده است و در برابر امت گواهند که شریعت الهی به آن‌ها رسیده است؛ بدین‌سان که حلال و حرام را در احکام الهی بیان می‌کنند و گواهی می‌دهند که این کار، واجب است یا مستحب و این حرام است یا مکروه؛ از آن‌جا که تنها اهل علم، به کنه احکام الهی پی می‌برند و آن را می‌شناسند، شهدا یا گواهان حق محسوب می‌شوند.

هم‌چنین کسانی که  به سبب بیماری‌های همه‌گیر می‌میرند و یا می‌سوزند یا غرق می‌شوند و یا با علت‌هایی این‌چنین از دنیا می‌روند، شهید به‌شمار می‌روند.

کسانی که در راه الله کشته می‌شوند، شهیدند. و نیز آنان‌که در دفاع از جان یا مال خود به‌قتل می‌رسند، در جرگه‌ی شهدا قرار می‌گیرند. مردی از رسول‌خداr پرسید: شخصی می‌خواهد مالم را به‌ناحق تصاحب کند؛ چه کنم؟ فرمود: «مالَت را به او نده». سؤال کرد: «اگر با من جنگید، (یا با من درگیر شد) چه کنم؟» فرمود: «با او پیکار و مقابله کن». عرض کرد: «اگر او را کشتم، حکمش چیست؟» فرمود: «دوزخی‌ست»؛ چون او، ظلم و تجاوز نموده است. و فرمود: «اگر او، تو را به قتل برساند، بهشتی هستی». رسول‌اللهr هم‌چنین فرموده است: «کسی که در دفاع از مال و خانواده‌ی خویش کشته شود، شهید است».([21])

کسی که به‌ناحق و مظلومانه کشته می‌شود، حکم شهید را دارد؛ مثل کسی که او را بدون هیچ دلیلی می‌‌کُشند.

اما واضح است که والاترین درجه‌ی شهادت را کسانی دارند که در راه الله کشته می‌شوند؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ ١٦٩ فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ١٧٠ ۞یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٧١                                                               [آل عمران: ١٦٩،  ١٧١]        

هرگز کسانی را که در راه الله کشته شدند، مرده مپندار؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان

روزی می‌یابند. به آن‌چه الله از فضل خویش به آنان داده است، شادمانند و در حق کسانی که هنوز به آنان نپیوسته‌اند و به دنبال ایشان (شهید مى‏شوند) شادی می‌کنند؛ چراکه نه ترس و هراسی بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند. آنان، به نعمت و فضل پروردگار و از این‌که الله، پاداش مؤمنان را از میان نمی‌برد، شادمانند.

این‌ها، همان کسانی هستند که برای اعلای کلمۀ‌الله می‌جنگند، نه برای اهداف و منافع شخصی خود یا به‌خاطر اموالشان؛ بلکه برای سرافرازی دین الله، جهاد می‌کنند؛ چنان‌که از رسول‌اللهr درباره‌ی مردی پرسیدند که از روی شجاعت (برای اظهار شجاعت)، و از روی تعصب، یا از روی ریا و خودنمایی می‌جنگد. سؤال کردند: کدام‌یک در راه خداست؟ فرمود: «کسی که برای اعلای کلمۀ الله (وسرافرازی دین او) بجنگد، او مجاهد راه الله است».

این، معیار و ترازوی دقیقی‌ست که رسول‌خداr در اختیارمان قرار داده تا اعمال خود را با آن بسنجیم. اگر برای سرافرازی دین الله بجنگی و کشته شوی، شهید هستی و اگر به پیروزی برسی، به سعادت رسیده‌ای؛ یا شهادت و یا پیروزی. اللهY می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَیَیۡنِۖ وَنَحۡنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمۡ أَن یُصِیبَکُمُ ٱللَّهُ بِعَذَابٖ مِّنۡ عِندِهِۦٓ أَوۡ بِأَیۡدِینَا    [التوبة: ٥٢]                                                                                                     

بگو: آیا درباره­ی ما انتظاری جز یکی از دو نیکی (شهادت یا پیروزی) را دارید؟ حال آن‌که ما درباره­ی شما انتظار می­بریم که الله از سوی خویش یا به دست ما عذابی به شما برساند.

در هر دو صورت، به زیان دشمنان اسلام است؛ همان‌گونه که الله متعال، احزاب و گروه‌های کفر را از سوی خویش گرفتار عذاب کرد؛ آن‌ها مدینه را محاصره کرده بودند و می‌خواستند با رسول‌خداr بجنگند؛ اما اللهY باد و سپاهیانی به سویشان فرستاد و در دل‌هایشان ترس و وحشت انداخت.

﴿بِأَیۡدِینَا «یا به دست ما عذابی به شما برساند». همان‌طور که در غزوه‌ی «بدر» روی داد و الله متعال، عذاب سختی به دست پیامبرr و صحابهy به مشرکان رساند.

اگر انسان، صادقانه از خداوندU درخواست شهادت کند و دعا نماید و بگوید: «یا الله! شهادت در راه خودت را نصیبم بگردان»، و در عین حال بداند که شهادت، فقط با پیکار و جهاد خالصانه در راه الله به‌دست می‌آید، خداوندU او را به رتبه‌ی شهدا می‌رساند؛ هرچند در رختخواب خود بمیرد. شرطش این است که در نیت و خواسته‌اش، صادق باشد. شاید این سؤال مطرح شود که آیا کسی که در دفاع از کشور یا سرزمین خود کشته می‌شود، شهید است یا نه؟ می‌گوییم: اگر بدین‌خاطر از کشورش دفاع می‌کند که کشوری اسلامی‌ست، پیکارش در راه خداست؛ زیرا در حقیقت برای سرافرازی دین خدا جنگیده است؛ اما اگر فقط به‌خاطر کشورش می‌جنگد، نه برای دفاع از دین خدا، پیکارش در راه خدا نیست؛ زیرا طبق سنجه یا معیار رسول‌اللهr (برای سرافرازی دین) نجنگیده است.

* **

59- الخامِس: عَنْ أبی هُریْرةt قال: قال رسولُ اللَّهr : «غزا نَبِیٌّ مِنَ الأَنْبِیاءِ صلواتُ اللَّه وسلامُهُ علَیهِمْ فَقَالَ لقوْمِه: لایتْبعْنی رَجُلٌ ملَکَ بُضْعَ امْرَأَةٍ. وَهُوَ یُرِیدُ أَن یَبْنِیَ بِهَا وَلَمَّا یَبْنِ بِها، ولا أَحدٌ بنَى بیُوتاً لَمْ یرفَع سُقوفَهَا، ولا أَحَدٌ اشْتَرى غَنَماً أَوْ خَلَفَاتٍ وهُو یَنْتَظرُ أوْلادَهَا. فَغزَا فَدنَا مِنَ الْقَرْیةِ صلاةَ الْعصْرِ أَوْ قَریباً مِنْ ذلک، فَقَال للشَّمس: إِنَّکِ مَأمُورةٌ وأَنا مأمُور، اللهمَّ احْبسْهَا علَینا، فَحُبستْ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ علیْه، فَجَمَعَ الْغَنَائِم، فَجاءَتْ یَعْنِی النَّارَ لتَأکُلهَا فَلَمْ تطْعمْهَا، فقال: إِنَّ فِیکُمْ غُلُولاً، فلیبایعنِی منْ کُلِّ قبِیلَةٍ رجُل، فلِزقتْ یدُ رَجُلٍ بِیدِهِ فَقال: فِیکُم الْغُلول، فلیبایعنِی قبیلَتُک، فلزقَتْ یدُ رجُلیْنِ أو ثلاثَةٍ بِیَدِهِ فقال: فِیکُمُ الْغُلُول، فَجاءوا برَأْسٍ مِثْلِ رَأْس بَقَرَةٍ مِنْ الذَّهب، فوضَعها فَجَاءَت النَّارُ فَأَکَلَتها، فلمْ تَحل الْغَنَائِمُ لأحدٍ قَبلَنَا، ثُمَّ أَحَلَّ اللَّهُ لَنا الغَنَائِمَ لمَّا رأَى ضَعفَنَا وعجزنَا فأحلَّها لنَا». [متفق علیه]([22])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «یکی از پیامبران صلوات‌الله وسلامه علیهم می‌خواست به جنگ برود. به قومش گفت: کسی که زنی را نکاح کرده، ولی هنوز او را به خانه‌اش نبرده است و می خواهد او را به خانه ببرد و نیز کسی که خانه‌ای ساخته و هنوز سقفش را درست نکرده است؛ هم‌چنین کسی که شترهای آبستنی خریده و منتظر زاییدن آن‌هاست، با من نیاید. سپس عازم جنگ شد. هنگام نماز عصر یا نزدیک به عصر بود که به نزدیکی روستای مورد نظر رسید. خطاب به خورشید گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. خدایا! آن را برای ما متوقف کن؛ و خورشید، متوقف شد تا آن‌که خداوند، او را پیروز گردانید؛ آن‌گاه به جمع‌آوری غنایم پرداخت. سپس آتشی آمد تا اموال غنیمت را بخورد و نابود کند؛ ولی به آن‌ها نزدیک نشد. آن پیامبر گفت: حتماً در میان شما خیانت یا سرقتی از مال غنیمت، صورت گرفته است. از هر قبیله یک نفر با من، بیعت کند. (هنگام بیعت) دست یک نفر از آنان به دست او چسبید. گفت: سرقت در قبیله‌ی شما انجام شده است. همه‌ی افراد قبیله‌ات باید با من بیعت کنند. آن‌گاه دست دو یا سه نفر از افراد آن قبیله، به دست پیامبر چسبید. گفت: شما سرقت کرده‌اید. آن‌ها (اعتراف کردند و) چیزی مانند سرِ گاو را که از طلا ساخته شده بود، آوردند و پیامبر آن را (روی سایر غنایم) گذاشت . سپس آتش آمد و همه‌ی اموال را خورد و نابود کرد. پیش از ما، اموال غنیمت برای هیچ‌کس حلال نبوده است؛ اما خداوند که ضعف و ناتوانی ما را دید، غنایم را برای ما حلال ساخت».

شرح

در این حدیث که مؤلف/ آورده است، نشانه‌های بزرگی وجود دارد؛ رسول‌اللهr داستان یکی از پیامبران علیهمالصلاة والسلام را بیان فرموده که می‌خواست به جهاد برود؛ ولی چند گروه را از همراهی با خود منع نمود: هر کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده بود؛ هرکس که خانه‌ای ساخته و سقفش را آماده نکرده بود و نیز هر کسی که شتران آبستنی خریده و منتظر زاییدن آن‌ها بود؛ چون این‌ها دغدغه‌ی فکری دیگری جز جهاد داشتند: کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده، اشتیاق زیادی دارد که هرچه زودتر همسرش را به خانه ببرد؛ همین‌طور کسی که خانه‌اش ناتمام است، مشتاق کامل شدن خانه‌اش می‌باشد تا با زن و بچه‌اش زیر سقفی برود که مال اوست. هم‌چنین کسی که دام‌های آبستنی دارد برای زاییدن دام‌هایش لحظه‌شماری می‌کند؛ حال آن‌که جهاد به‌‌گونه‌ای‌ست که انسان باید برای آن، فراغت داشته و یک‌سو باشد؛ یعنی به چیزی جز جهاد نیندیشد و فکر و خیالی جز جهاد نداشته باشد. اللهU می‌فرماید:

﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧                                                      [الشرح: ٧]      

پس هنگامی که فراغت یافتی، (در عبادت و نیایش) بکوش.

یعنی هنگامی که از کارهای دنیا فراغت یافتی و دیگر مشغله‌ی ذهنی نداشتی، به عبادت و نیایش بپرداز. پیامبرr فرموده است:  «لا صَلاةَ بِحَضْرَةِ طَعَامٍ وَلا وَهُوَ یُدَافِعُهُ الأَخْبَثَانِ»؛([23]) یعنی: «هنگامی که غذا آماده و حاضر است یا وقتی که انسان تنگ‌وضوست، نماز درست نیست». [رأی جمهور علما، این است که نماز خواندن در چنین حالتی، مکروه می‌باشد]. به‌هر حال وقتی که انسان می‌خواهد به عبادت بپردازد، باید قلب و تمام وجودش را فارغ کند تا با اشتیاق و فراغت بال و یک‌سویی و نیز با آرامش و توجه کامل، به عبادت مشغول شود.

آن پیامبر، عازم جنگ شد و زمانی به منطقه‌ی دشمن رسید که مقداری از نماز عصر گذشته و چیزی به شب نمانده بود؛ و چون نگران بود که مبادا پیش از تمام شدن جنگ شب شود، رو به خورشید کرد و گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. مأموریت خورشید، مأموریتی تکوینی‌ست و مأموریت پیامبر، مأموریتی شرعی. پیامبر مأموریت داشت که جهاد نماید و خورشید وظیفه دارد مطابق امر و فرمان اللهU به سوی قرارگاهش حرکت کند؛ چنان‌که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِی لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ ٣٨        [یس: ٣٨]        

و خورشید همواره به سوی قرار‌گاهش درحرکت است؛ این، تقدیر و اندازه‌گیری (پروردگار) توانا و داناست.

 خورشید از زمانی که آفریده شده، در مسیرش درحرکت بوده و هیچ‌گاه از مسیرش منحرف نشده است؛ نه بالا رفته و نه پایین؛ نه کُند شده است و نه تند.

آن پیامبر، دعا کرد:«خدایا! خورشید را برای ما متوقف کن». و الله متعال دعایش را پذیرفت و بدین ترتیب خورشید غروب نکرد تا این‌که این پیامبر جنگید و غنایم زیادی به‌دست آورد. گفتنی‌ست: استفاده از غنایم برای رزمندگان امت‌های گذشته، حلال نبوده است؛ بلکه غنایم به‌طور خاص برای مجاهدان این امت، یعنی امت رسول‌اللهr حلال می‌باشد.

امت‌های گذشته، غنایم جنگی را در محلی جمع می‌کردند و آن‌گاه آتشی از آسمان، برای سوزاندن غنایم نازل می‌شد؛ اما چنان‌که از این حدیث برمی‌آید، آتش، غنایم به‌دست آمده از جهاد همرزمان آن پیامبر را نسوزاند؛ و این، نشانه‌ی خیانت در غنایم بود. پیامبر به همراهانش گفت: سرقت یا خیانتی در غنایم صورت گرفته است. و سپس دستور داد که از هر قبیله‌ای، یک نفر با او بر سر این‌که قبیله‌اش خیانت نکرده‌اند، بیعت کند. هنگام بیعت، دست یکی از بیعت‌کنندگان به دست پیامبرشان چسبید. معلوم شد که خیانت، در قبیله‌ی آن شخص بوده است. به دستور پیامبرu همه‌ی افراد آن قبیله با او بیعت کردند؛ دست دو یا سه نفر از آن‌ها به دست پیامبرشان چسبید. پیامبر به آن‌ها گفت: شما خیانت کرده‌اید. خیانت در غنیمت، یعنی سرقت از غنایم یا پنهان کردن چیزی که به غنیمت گرفته‌اند. این‌ها نیز چیزی زرین، شبیه سرِ گاو را پنهان کرده بودند؛ وقتی آن را آوردند، پیامبرu آن را روی سایر غنایم گذاشت و آن‌گاه آتش، غنایم را سوزاند. این هم از نشانه‌های اللهU بود.

نکاتی چند از این حدیث درمی‌یابیم؛ از جمله:

جهاد در میان امت‌های گذشته نیز مشروع بوده است؛ همان‌گونه که در این امت نیز مشروعیت دارد. چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّیُّونَ کَثِیرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَکَانُواْۗ        [آل عمران: ١٤٦]                                                                                                                

چه بسیار پیامبرانی که خداپرستان زیادی، همراهشان نبرد کردند و در برابر سختی‌هایی که در راه الله به آنان رسید، سست نشدند و ضعیف نگشتند و زبونی نکردند.

داستان طالوت و جالوت و داودu نیز که در آیات 246 تا 252 سوره‌ی بقره آمده، بیان‌گر مشروعیت جهاد در میان امت‌های گذشته است.

این حدیث هم‌چنین دلیلی بر عظمت اللهU می‌باشد؛ اوست که امور هستی را تدبیر می‌کند و اوست که جریان مسایل و رویدادها را بر خلاف طبیعت یا روال عادی آن‌ها برای تأیید و نصرت پیامبر و یا دور کردن شر و بدی از او، و به‌طور کلی برای مصلحت اسلام و به نفع آیین راستین، دگرگون می‌سازد.

نشانه‌ها یا معجزه‌های پیامبران هر شکلی که داشته‌اند، برای تأیید پیامبران بوده‌اند. خورشید، مطابق آفرینش و روال عادی خود، به‌امر الله در مسیر مشخّصی حرکت می‌کند و از مسیرش منحرف نمی‌شود؛ اما در این‌جا اللهU آن را متوقف کرد و بدین ترتیب فاصله‌ی میان عصر تا مغرب طولانی شد تا آن‌که پیامبرش را به پیروزی رساند. این، ردّی بر کسانی‌ست که می‌گویند: افلاک و گردش ستارگان، ثابت و تغییرناپذیر است. چه کسی، افلاک را آفریده است؟ اللهU. ذاتی که آن را آفریده، خود می‌تواند دگرگونش کند؛ اما بسیاری از اخترشناسان حرکت افلاک و گردش ستارگان را بر طبق طبیعت می‌پندارند و گمان می‌کنند که هیچ‌کس نمی‌تواند تغییری در آن ایجاد نماید. آن‌ها از آن جهت چنین پنداری دارند که منکر خالق و آفریدگار هستی هستند و دلیل و علت هر چیزی را طبیعت می‌دانند!

دلایلی از کتاب و سنت وجود دارد که افلاک و به‌طور کلی هستی، به‌امر الله، تغییر می‌کند. چنان که این پیامبر، دعا کرد و به‌امر الله، خورشید متوقف شد.

مشرکان از رسول‌خدا، محمد مصطفیr خواستند که برای اثبات صداقتش، نشانه‌ای به آن‌ها نشان دهد؛ پیامبرr به سوی ماه اشاره فرمود و آن‌گاه ماه، دو نیمه شد و آن‌ها دیدند که یک نیمه‌ی ماه بالای «صفا» قرار گرفت و نیمه‌ی دیگر بر بالای «مروه» نمایان شد. همان‌گونه که اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَةٗ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢         [القمر: ١،  ٢]    

قیامت نزدیک شد و ماه شکافت. و اگر نشانه‌ای ببینند، روی می‌گردانند و می‌گویند: جادوی باطلی‌ست.

مشرکان با دیدن این معجزه گفتند: محمد، ما را جادو کرده و ماه، نشکافته است؛ بلکه محمد، ما را چشم‌بندی نموده است. کافر با لجاجتی که دارد، حتی هنگامی که حق و حقیقت برایش ثابت شود، باز هم ایمان نمی‌آورد؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ حَقَّتۡ عَلَیۡهِمۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ ٩٦ وَلَوۡ جَآءَتۡهُمۡ کُلُّ ءَایَةٍ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ ٩٧        [یونس : ٩٦،  ٩٧]                                                                                                                

بی‌گمان کسانی که فرمان پروردگارت بر آنان تحقق یافت، ایمان نمی‌آورند؛ اگرچه همه‌ی نشانه‌ها برایشان بیاید، تا آن‌که عذاب دردناک را مشاهده کنند.

دل‌ها در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و الله، دل‌ها را هر گونه که بخواهد، می‌گرداند؛ لذا کسی که سزاوار عذاب الهی گردد، هرگز ایمان نمی‌آورد. هرچند همه‌ی نشانه‌ها را به او نشان دهید. از این‌رو مشرکان، از رسول‌اللهr خواستند که نشانه‌ای به آن‌ها نشان دهد و پیامبرr  نیز این نشانه‌ی شگفت‌انگیز را به آنان نشان داد؛ نشانه‌ای که از توان همه خارج است؛ اما چه گفتند؟ ببینیم الله متعال، در این‌باره چه می‌فرماید؟

﴿وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَةٗ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢ وَکَذَّبُواْ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَکُلُّ أَمۡرٖ مُّسۡتَقِرّٞ ٣      [القمر: ٢،  ٣]      

و اگر نشانه‌ای ببینند، روی می‌گردانند و می‌گویند: جادوی باطلی‌ست. و (پیامبر و رسالتش را) دروغ شمردند و از خواسته‌های نفسانی خویش پیروی کردند. و هر امری، سرانجام (در محل خود) قرار می‌گیرد.

از حدیث ابوهریرهt بدین نکته پی می‌بریم که الله متعال، لطف زیادی به این امت فرموده که غنایم جنگی را برایشان حلال نموده است؛ حال آن‌که غنایم جنگی بر امت‌های گذشته حرام بود. در غنایمی که مسلمانان از کافران به دست می‌آورند، خیر فراوانی وجود دارد و در زمینه‌ی جهاد، به‌کارِ مسلمانان می‌آید و در این عرصه کمک زیادی به آن‌ها می‌کند. مثلاً با اموالی که در جهاد از کفار به‌غنیمت می‌گیرند، برای جهاد و پیکار دوباره با آن‌ها، آماده می‌شوند و می‌توانند باری دیگر، با آنان بجنگند. این، از فضل و لطف اللهU می‌باشد؛ چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «أُعْطِیتُ خَمْسًا، لَمْ یُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِی»؛ یعنی: «پنج چیز به من عطا شده است که به هیچ پیامبری عطا نشد». سپس یکی از موارد پنج‌گانه‌ای که برشمرد، این بود که فرمود: «وَأُحِلَّتْ لِیَ الْمَغَانِمُ وَلَمْ تَحِلَّ لأَحَدٍ قَبْلِی»؛([24])  یعنی: «اموال غنیمت برایم حلال شد؛ حال آن‌که پیش از من برای هیچ پیامبری حلال نشده بود».

از دیگر نشانه‌هایی که در این حدیث آمده، این است که دست خیانت‌کاران به دست پیامبرشان چسبید؛ و این، امری غیرعادی‌ست؛ اما الله متعال بر هر کاری تواناست.

هم‌چنین درمی‌یابیم که پیامبران الهی غیب نمی‌دانستند؛ مگر آن‌که خداوندU آن‌ها را از یک مسأله‌ی غیبی آگاه می‌ساخت. واضح است که پیامبران، غیب نمی‌دانستند. گذشته از این حدیث، دلایل زیادی وجود دارد که پیامبران از غیب، بی‌اطلاع بوده‌اند و غیب نمی‌دانسته‌اند؛ چنان‌که اسرار و مسایل زیادی بر پیامبرمانu مخفی و پوشیده می‌ماند؛ نمونه‌اش را می‌توانیم درسومین آیه‌ از سوره‌ی «تحریم» ببینیم که اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِیُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِیثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَکَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِیَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡخَبِیرُ ٣                    [التحریم: ٣]      

و هنگامی که پیامبر، رازی را به یکی از همسرانش گفت و او، آن راز را (نزدِ یکی دیگر از همسران پیامبر) فاش کرد. و الله، پیامبر را از آن آگاه ساخت؛ (پیامبر) بخشی از آن را برای او بازگو کرد و از (بازگو کردن) بخش دیگرش خودداری نمود و چون پیامبر، آن زن را از این موضوع باخبر ساخت، آن زن گفت: «چه کسی تو را از این موضوع باخبر ساخته است؟» (پیامبر) گفت: «(پروردگار) دانا و آگاه به من خبر داده است».

به هر حال پیامبرr غیب نمی‌دانست؛ حتی وقتی یارانش در سفری با او بودند و به جایی می‌رفتند، نمی‌دانست که کجا رفته‌اند؛ مگر آن‌که از آن‌ها سؤال می‌کرد. چنان‌که ابوهریرهt در سفری هم‌راه پیامبرr بود؛ در بین راه مدتی برای غسل جنابت، غیبت کرد. وقتی نزد پیامبرr رفت، از او پرسیدند: «کجا بودی؟» بنابراین پیامبرr غیب نمی‌دانست و هیچ‌یک از آفریده‌های الاهی، غیب نمی‌داند. اللهU می‌فرماید:

﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ فَلَا یُظۡهِرُ عَلَىٰ غَیۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ یَسۡلُکُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧                                                                                      [الجن: ٢٦،  ٢٧]      

دانای نهان است و هیچ‌کس را برغیب خود آگاه نمی‌کند. مگر کسی را که به پیامبری برگزیند (آن‌هم به عنوان معجزه) و نگه‌بانانی پیش رو و پشت سرش گسیل می‌دارد.

این حدیث، از سوی دیگر نیز دلیلی بر قدرت خداست؛ چون آتشی که برای سوزاندن غنایم آمد، از درختان یا هیزم‌های زمین، درست نشده بود؛ بلکه به‌امر الله، از آسمان نازل شد تا غنیمت‌هایی را که گرد آورده بودند، بسوزاند.

***

 60- السادِس: عن أبی خالدٍ حکیمِ بنِ حزَامt قال: قال رسولُاللَّهr : «الْبیِّعَان بالخِیارِ ما لم یَتفرَّقا، فإِن صدقَا وبیَّنا بوُرِک لهُما فی بَیعْهِما، وإِن کَتَما وکذَبَا مُحِقَتْ برکةُ بیْعِهِما». [متفق علیه]([25])

ترجمه: ابوخالد، حکیم حزامt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «فروشنده و خریدار تا زمانی که از هم جدا نشده‏اند، اختیار فسخ معامله را دارند؛ اگر راست بگویند و عیب کالا را بیان کنند، در معامله‌ی آن‌ها خیر و برکت خواهد بود؛ و اگر عیب کالا را پنهان کنند و دروغ بگویند، معامله‌ی آن‌ها بی برکت خواهد شد».

شرح

در حدیث، واژه‌ی «الْبیِّعَان» آمده که به معنای فروشنده و خریدار است؛ همان‌طور که در زبان عربی می‌گویند: «قمران» یعنی «دو ماه» که منظور خورشید و ماه است؛ یا گفته می‌شود: «عُمَرانِ»، یعنی دو عمر که منظور ابوبکر و عمر هستند.

فرمود: «بالخِیارِ»؛ یعنی: هر دو اختیار فسخ معامله را دارند؛ البته تا زمانی که محل معامله را ترک نکرده و از هم جدا نشده باشند؛ چون فرمود: «ما لم یَتفرَّقا». به عنوان مثال: شخصی، خودروی خود را به پنج میلیون تومان می‌فروشد؛ تا زمانی که فروشنده و خریدار، در محل معامله هستند و از هم جدا نشده‌اند، هر یک از آن دو، حق فسخ معامله را دارد. این، لطف خداست که بر بندگانش آسان گرفته است؛ زیرا کالا تا زمانی که در دست دیگران است، برای انسان ارزشمند می‌باشد و دوست دارد که هرطور شده، به آن دست یابد؛ ولی وقتی به آن دست می‌یابد، علاقه‌اش به آن کمتر می‌شود؛ از این‌رو شارع، این امکان را برای انسان فراهم کرده که با تأنی و دقت نظر، معامله‌اش را انجام دهد و عجله نکند. لذا تا زمانی که فروشنده و خریدار، از هم جدا نشده‌اند، هر چقدر هم که طول بکشد، حق فسخ معامله را دارند؛ چون فرمود: «ما لم یَتفرَّقا». در حدیث ابن‌عمر$ آمده است: «أو یخَیِّر أحدُهُما الآخر»؛ یعنی: «یا این‌که یکی از آن دو (فروشنده یا خریدار)، حق فسخ معامله را به دیگری بدهد». به عبارت دیگر، به طرف معامله‌اش بگوید: حق فسخ معامله فقط با توست. بدین ترتیب این حق، از او سلب می‌شود و به طرف مقابلش می‌رسد. یا حتی می‌توانند با موافقت یکدیگر، حق فسخ معامله را از هر دوی خود سلب کنند. لذا این مسأله، چهار صورت دارد:

هر دو، حق فسخ معامله را برای خود محفوظ نگه دارند؛ این، در زمانی‌ست که بدون قید و شرط خاصی در این زمینه، با هم معامله می‌کنند.

معامله، با این شرط انجام می‌شود که هیچ‌یک از آن دو حق فسخ معامله را نداشته باشد. در این صورت، بلافاصله پس از عقد قرارداد، معامله تمام است و هیچ‌یک حق به هم‌زدن معامله را ندارد.

هنگام معامله، توافق کنند که حق فسخ، فقط با فروشنده است؛ بنابراین خریدار، دیگر حق فسخ معامله را ندارد.

توافق می‌کنند که حق فسخ معامله با خریدار باشد، نه با فروشنده؛ لذا فروشنده، دیگر، حق فسخ معامله را ندارد.

به‌هر حال خریدار و فروشنده، هر دو حق فسخ معامله را دارند و از این‌رو می‌توانند این حق را برای خود محفوظ نگه دارند یا آن را از خود سلب کنند؛ به توافقشان بستگی دارد که در این‌باره چه تصمیمی بگیرند و چگونه با هم به توافق برسند؛ چون رسول‌اللهr فرموده است: «المُسلمونَ عَلَی شروطِهم إلا شرطًا أحلَّ حرامًا أَو حرَّمَ حلالاً»؛([26])  این حدیث، بیان‌گر این است که شرایط مورد توافق مسلمانان در معامله‌هایشان اعتبار دارد، مگر شرایطی که حلالی را حرام، یا حرامی را حلال کند.

پیامبرr فرمود: «تا زمانی که جدا نشده‌اند»؛ و نوع یا چگونگی جدایی را بیان نکرد؛ اما منظور، جدا شدن از یکدیگر و ترک محل معامله می‌باشد. و اما نکته‌ی مورد توجه مؤلف از این حدیث که در باب صدق و راستی ذکرش کرده، این است که رسول‌اللهr فرمود: «اگر راست بگویند و عیب کالا را بیان کنند، در معامله‌ی آن‌ها، خیر و برکت خواهد بود». اگر راست بگویند و در تعریف از کالای مورد معامله، صادق باشند و عیب‌هایش را بیان کنند، معامله‌ی آن‌ها مبارک خواهد بود؛ به عنوان مثال: شخصی می‌خواهد ماشین خود را بفروشد؛ می‌گوید: ماشین جدیدی‌ست؛ چنین امکاناتی دارد و چنین و چنان است؛ خلاصه این‌که تا می‌تواند از آن تعریف می‌کند؛ ولی واقعاً طوری که او می‌گوید، نیست. لذا دروغ گفته است. هم‌چنین اگر هنگام فروختن ماشین، عیب‌هایش را نگوید، در واقع عیب‌های ماشین را کتمان کرده است؛ حال آن‌که برکت معامله، در صداقت و بیان عیب‌های کالای مورد معامله می‌باشد. صداقت و راست‌گویی با بیان عیب‌های کالا، تفاوت دارد؛ صداقت در تعریف از کالا و بیان کیفیت آن است؛ و بیان، در رابطه با عیب‌های کالای مورد معامله می‌باشد. در معامله، کتمان عیب یا مخفی کردن آن، متضاد بیان است و تعریف نابه‌جا و بی‌اساس از کالا، متضاد راست‌گویی.

مثال دیگری می‌زنم: شخصی، گوسفندی دارد و می‌خواهد آن را بفروشد. گوسفندش، بیمار است؛ اما بیماری‌اش نمایان نیست. یعنی کسی با نگاه کردن به گوسفند، متوجه بیماری‌اش نمی‌شود. فروشنده هم نمی‌گوید که این گوسفند، بیمار است.  یعنی عیبش را بیان نمی‌کند؛ حتی طوری از گوسفندش تعریف می‌کند که واقعیت ندارد؛ به عبارتی، دروغ می‌گوید. بدین‌سان، نه راست گفته و نه عیب گوسفندش را بیان کرده است.

متأسفانه امروزه نمونه‌ی این تقلب را زیاد می‌بینیم؛ آقای فروشنده، خرمای خوب و مرغوب را روی جعبه می‌چیند و خرمای نامرغوب را پایین‌تر؛ یعنی صادقانه معامله نمی‌کند و عیب کالایش را مخفی نگه می‌دارد. خدا به ما رحم کند.

***

 




([1]) این حدیث، به‌شماره‌ی 22 در همین کتاب، آمده است.

([2]) صحیح مسلم، ش: 2875.

([3]) بخاری، ش: 3983.

([4]) البته مطابق حدیث شماره‌ی 22 همین کتاب، قاصد پیامبرr فرمان ایشان مبنی بر کناره‌گیری کعبt از همسرش را توضیح داد؛ چنان‌که کعب پرسید: «أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟» قَالَ: «لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا». یعنی: چه کار کنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلکه با او نزدیکی نکن. [مترجم]

([5]) صحیح است؛ روایت: ترمذی (2755)، ابن ابی‌شیبه (5/234) و بغوی در مسند ابن‌الجعد (1482) وهناد در الزهد (837) به‌نقل از معاویه، که در صحیح الجامع به‌شماره‌ی 5957 آمده است؛ نگا: علل ابن ابی‌حاتم (2/336).

([6]) صحیح بخاری، ش: (3043، 4121، 6262) و مسلم، ش: 1768.

([7]) صحیح بخاری، ش: 3043؛ و مسلم، ش: (1768، 1769).

([8]) ضعیف است؛ نگا: ضعیف الجامع، ش: 6262 از شیخ آلبانی/.

([9]) صحیح بخاری، ش: 6094؛ و صحیح مسلم، ش: 2607.

([10]) حسن است؛ روایت: ترمذی، ش: 2315؛ و ابوداود، ش: 4990؛ و احمد در مسندش (5/2، 5، 7)؛ و رویانی در مسندش (910) و هناد در الزهد (1150) و ابن‌قانع در معجم الصحابة (3/71) و دیگران از طریق بهز بن حکیم از پدرش از جدش به صورت مرفوع.

([11]) صحیح بخاری، ش: (3358، 4712، 5084)؛ و مسلم، ش: 2371.

([12]) صحیح بخاری، ش: 4550، 6676) و مسلم، ش: (110، 138).

([13]) صحیح الجامع، ش: (3377، 3378)، و إرواء الغلیل از آلبانی به‌شماره‌ی 2074؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است.

([14]) صحیح بخاری، ش: 7؛ و مسلم، ش: 1773.

([15]) حَسَن است؛ روایت: ترمذی (2621) و احمد در مسندش (5/346)، و ابن ماجه (1079) و ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاۀ (896) و دارقطنی در سنن خود (2/52)؛ و دوری در تاریخ ابن معین (1205) و... به‌نقل از بریده.

([16]) نگا: صحیح مسلم، ش: 67.

([17]) صحیح مسلم، ش: 82.

([18]) ر.ک: صحیح بخاری، ش: (33، 2682) و صحیح مسلم، ش: 59.

([19]) آلبانی/، کتابی به نام «الرد المفحم» دارد که در آن دلایلی مبنی بر عدم وجوب پوشش صورت ذکر کرده است؛ وی، پوشش صورت را برای زن، مستحب یا سنت می‌داند. چه خوبست که پژوهش‌گران، دلایل طرفین را در این موضوع، به‌خوبی بررسی و ارزیابی کنند تا روی‌کردشان در قبال این مسأله، عالمانه و مبتنی بر کتاب و سنت صحیح رسول‌خداr باشد. [مترجم]

([20]) صحیح مسلم، ش: 1909.

([21]) تخریج این احادیث در صفحات گذشته آمده است.

([22]) صحیح بخاری، ش: 3124؛ و صحیح مسلم، ش: 1747.

([23]) صحیح مسلم، ش:560.

([24]) صحیح بخاری، ش: (335، 438) و صحیح مسلم، ش: 521.

([25]) صحیح بخاری، ش: 2079؛ و صحیح مسلم، ش: 1532.

([26]) روایت: ترمذی (1352)، و طبرانی در الکبیر (17/22)؛ و حاکم در المستدرک (4/113) و برای شرط اولش، شواهدی وجود دارد.

3- باب: صبر

3-  باب: صبر

الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ                                    [آل عمران: ٢٠٠]        

 ای مومنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید.

 

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ ١٥٥            [البقرة: ١٥٥]                                                                                                                

ما، به‌طور قطع شما را با اموری (مثل) ترس، گرسنگی، به وجود آمدن نقص در اموال و نیز با مصیبت­های جانی و کاهش محصولات، آزمایش می­کنیم. و به صابران مژده بده.

 

﴿إِنَّمَا یُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَیۡرِ حِسَابٖ ١٠                                 [الزمر: ١٠]

جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت می‌کنند.

 

﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِکَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣                         [الشورى: ٤٣]

و هرکس بردباری ورزد و درگذرد، بداند که چنین روی‌کردی از کارهای بس بزرگ است.

 

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ ١٥٣[البقرة: ١٥٣] 

ای کسانی که ایمان آورده­اید! به وسیله­ی صبر و نماز کمک بگیرید؛ همانا الله با صابران است.

 

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰبِرِینَ              [محمد : ٣١]

و به‌طور ‌قطع شما را می‌آزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.

آیات فراوان و مشهوری در‌باره‌ی امر به صبر و فضیلت آن وجود دارد.

شرح

صبر در لغت، به معنای حبس (بازداشتن) است و در شریعت به حبس نفس در برابر سه مورد اطلاق می‌شود:

اول: حبس نفس یا پایداری بر اطاعت الله. دوم: حبس نفس یا خویشتن‌داری در برابر محرمات الهی. و سوم: حبس نفس یا بردباری در برابر مشیت‌های تلخ و ناگوار پروردگار.

این‌ها، انواع صبر و شکیبایی هستند که علما ذکر کرده‌اند. نوع اول، این است که انسان بر اطاعت الله، پایداری ورزد؛ زیرا اطاعت و بندگی بر نفس انسان، سنگین و دشوار است و همین‌طور برای جسم و کالبد آدمی، ناگوار می‌باشد؛ به‌گونه‌ای که باعث خستگی جسمی می‌شود و از جنبه‌ی مادی نیز سختی‌هایی در برخی از عبادت‌ها وجود دارد؛‌ مثل زکات و حج. از این‌رو عبادت، به‌طور عادی بر جسم و نفس انسان، ناگوار و مشقت‌بار می‌باشد و به همین خاطر نیازمند صبر و پایداری و تحمل رنج و سختی‌ست. الله متعال می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ                                    [آل عمران: ٢٠٠]

 ای مومنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید.

نوع دوم صبر، این است که انسان در برابر محرمات الهی خویشتن‌دار باشد؛ به‌گونه‌ای که نفس خود را از آن‌چه که اللهU حرام کرده است، بازدارد؛ زیرا نفس امّاره، انسان را به سوی بدی فرمان می‌دهد؛ ولی انسان باید آن را از بدی بازدارد. مثل دروغ و تقلب در معاملات و خوردن مال دیگران به‌ناحق، رباخواری، زنا، شراب‌خواری، دزدی و سایر گناهان.

انسان باید نفس خویش را از پرداختن به چنین گناهانی باز‌دارد؛  این کار، سختی زیادی در پی ندارد و چندان، مشکل نیست. فقط باید مراقب نفس و خواسته‌های نفسانی خود باشد و خویشتن‌داری ‌کند.

و اما نوع سوم صبر، این است که در برابر مشیت‌های ناگوار و تلخ پروردگار متعال، شکیبایی ورزد؛ زیرا مشیتی که از سوی اللهU برای انسان رقم می‌خورد، یا خوشایند است و یا ناگوار. اگر خوشایند باشد، باید شکر و سپاس الله را به‌جا آورد و از آن‌جا که سپاسگزاری، نوعی طاعت و عبادت است، پس در نوع اول صبر می‌گنجد؛ اما منظور از مشیت‌های ناگوار الهی، رخدادهایی‌ست که برای انسان، خوشایند نیست؛ چه بسا انسان، به بلایی جانی یا مالی دچار می‌شود؛ حتی به بلاهایی که فراگیر است و جامعه را دربرمی‌گیرد. بلا‌های زیادی وجود دارد که باید در برابرش شکیبا باشیم. انسان، با صبر و بردباری، نفسش را از آن‌چه که خداوندU بر او حرام کرده است، باز می‌دارد واز بی‌صبری با زبان یا قلب و سایر اندام، خودداری می‌کند. انسان، به‌‌هنگام مصیبت چهار حالت دارد:

حالت اول: خشمگین می‌شود و بی‌صبری و اوقات‌تلخی می‌کند.

حالت دوم: صبر و بردباری می‌ورزد.

حالت سوم: راضی و خشنود است.

و حالت چهارم: شاکر و سپاس‌گزار می‌باشد.

این‌ها، حالت‌های چهارگانه‌ی انسان در زمانی‌ست که مصیبتی به او می‌رسد.

در حالت اول، انسان با قلب، دل و اندامش، بی‌صبری و اظهار ناخشنودی می‌کند. بی‌صبری با دل، بدین‌شکل است که انگار از پروردگارش رنجیده و ناراحت است و احساس می‌کند که العیاذ بالله، خداوند با این مصیبت، به او ستم کرده است!

بی‌صبری با زبان، بدین‌گونه است که فریاد و واویلا سر می‌دهد و به زمین و زمان دشنام می‌گوید.

و بی‌صبری با اندام، بدین صورت است که به سر و صورتش می‌زند و گریبان، چاک می‌دهد و موهایش را می‌کشد.

این ناخشنودی و بی‌صبری، حالت انسان‌های ناشکیبا و بی‌طاقتی‌ست که با بی‌تابی خود، هم از ثواب محروم می‌شوند و هم از مصیبت، رهایی نمی‌یابند؛ بلکه گنه‌کار نیز می‌گردند. بدین ترتیب دو مصیبت، به آن‌ها می‌رسد: یکی، همان مصیبت دنیوی و دیگری، مصیبت دینی که پی‌آمد بی‌صبریست.

در حالت دوم، انسان در برابر مصیبت، بردبار و خویشتن‌دار است؛ بدین‌گونه که اگرچه مصیبت برایش ناگوار است و دوست ندارد که اتفاق مصیبت‌باری روی دهد، ولی بردباری می‌ورزد و سخنی نمی‌گوید که سبب خشم پروردگار شود و با اندامش، کاری نمی کند که خشم الهی را به‌دنبال داشته باشد و در قلبش نیز احساس بدی نسبت به الله ندارد و در عین حال که آن مصیبت را ناگوار می‌داند، صبور و شکیباست.

و حالت سوم؛ رضایت و خشنودی، بدین صورت است که با سینه‌ی باز از مصیبت، استقبال می‌کند و به‌طور کامل از مصیبتی که بر سرش آمده، راضی‌ست؛ به‌گونه‌ای انگار مصیبتی به او نرسیده است.

و اما در حالت چهارم، به سبب مصیبتی که به او رسیده است، شکر خدا می‌کند. همان‌طور که هرگاه پیامبرr امر ناگواری می‌دید، می‌گفت: «الحمدلله علی کل حال».

آری! خدا را از آن جهت شکر و سپاس می‌گوید که بیش از مصیبتی که به او رسانده است، به او ثواب و پاداش می‌دهد. گفته می‌شود: بانوی عبادت‌گزاری، از ناحیه‌ی انگشتش دچار مشکل شد؛ ولی «الحمدلله» گفت. به او گفتند: انگشتت، این‌طور شده و تو، الحمدلله می‌گویی؟! پاسخ داد: حلاوت و شیرینیِ اجرش، تلخی صبر را از یادم برد.

مؤلف/ در باب صبر، به آیه‌ی200 سوره‌ی آل‌عمران اشاره کرده است که اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٢٠٠

                                                                                                                [آل عمران: ٢٠٠]          

 ای مؤمنان! شکیبایی کنید و پایداری نمایید و برای جهاد آماده باشید و تقوای الهی پیشه کنید.

 اللهU مؤمنان را به اقتضا و به شرافت ایمانشان، به سه، بلکه به چهار کار مهم فرمان داد: ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ

(#rçŽÉ9ô¹$# یعنی: از گناه و معصیت، بازآیید. #rãÎ/$|¹ یعنی: بر اطاعت و بندگی، پایداری نمایید. #qäÜÎ/#u‘ یعنی: پیوسته به دنبال خیر و نیکی باشید (که جهاد، در رأس آن است). و سپس به تقوا دستور داد که همه‌ی این موارد را دربرمی‌گیرد.

پس مفهوم شکیبایی در برابر محرمات الهی، این است که به آن‌ها نزدیک نشویم و از آن‌ها، اجتناب و پرهیز کنیم.

خودداری از معصیت، زمانی‌ست که نفس انسان، به سوی معصیت فرا می‌خواند؛ از این‌رو درباره‌ی انسانی که معصیتی به ذهنش خطور نکرده است، نمی‌گویند که از معصیت خودداری نموده است. ولی اگر نفست، تو را به انجام معصیت فراخواند، خودداری کن و شکیبایی نما.

صبر در واژه‌ی ﴿صَابِرُواْ، به مفهوم پایداری بر اطاعت است؛ زیرا دو نکته درباره‌ی اطاعت، درخورِ توجه می‌باشد:

 اطاعت، عملی‌ست که انسان، انجامش را می‌پذیرد و خود را به انجام آن، ملزَم می‌داند.

 اطاعت، بر نفس انسان، دشوار است؛ همان‌گونه که ترک معصیت، بر نفس انسان، دشوار می‌باشد.

بنابراین پایداری بر اطاعت، از خودداری از معصیت، برتر است. از این‌رو الله متعال، فرمود: ﴿وَصَابِرُواْ همان‌طور که انسان، در جنگ و جهاد، در برابر دشمنش پایداری می‌کند.

﴿وَرَابِطُواْ مفهوم فراوانی و پیوستگی نیکی را می‌رساند. از این‌رو رسول‌اللهr فرموده است: «إسباغ الْوُضوءِ على الْمَکَارِهِ وکَثْرةُ الْخُطَا إِلَى الْمسَاجِد، وانْتِظَارُ الصَّلاةِ بعْدِ الصَّلاةِ، فَذلِکُمُ الرّبَاطُ، فَذلِکُمُ الرّبَاطُ»؛ یعنی: «تکمیل وضو در سختی‌ها، و گام‌های زیاد به سوی مساجد، و پس از نماز، به انتظار نماز بودن، (سبب از میان رفتن خطاها و رفع درجات است)؛ بر این‌ها پای‌بندی کنید. بر این‌ها پای‌بندی کنید (که چنین اعمالی، مانند جهاد در راه الله، ارزشمند و پرفضیلت است)».

زیرا بیان‌گر نیکی‌های فراوان و استمرار یا تداوم اطاعت است.

تقوا در آیه‌ی 200 سوره‌ی آل‌عمران، همه‌ی موارد مذکور در آیه را شامل می‌شود؛ زیرا تقوا به مفهوم در پیش گرفتن رویکردیست که انسان را از مجازات الهی، مصون می‌دارد. و این، با انجام اوامر الهی و پرهیز از نواهی، میسر است. بنابراین در این آیه، یک مفهوم عام یعنی تقوا به سه مفهوم خاص (صبر در برابر معصیت، پایداری بر اطاعت و انجامِ فراوان و پیوسته‌ی کار نیک)، عطف شده است و سپس اللهY بیان می‌فرماید که پرداختن به این امور چهارگانه، سبب فلاح و رستگاری‌ست: ﴿لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ

مفسران گفته‌اند: رستگاری، واژه‌ی پرمعنایی‌ست به مفهوم دست‌یابی به هر خواسته‌ و مطلوبی و رهایی از هر مسأله‌ی نگران‌کننده‌ای. بنابراین کسی که تقوا پیشه کند، به خواسته‌ی خود می‌رسد و از آن‌چه مایه‌ی نگرانی اوست، مصون می‌ماند.

اما آیه‌ی 155 سوره‌ی بقره که مؤلف/ در این باب، ذکر کرده است؛ اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ ١٥٥            [البقرة: ١٥٥]

ما، به‌طور قطع شما را با اموری (مثل) ترس، گرسنگی، به وجود آمدن نقص در اموال و نیز با مصیبت­های جانی و کاهش محصولات، آزمایش می­کنیم. و به صابران مژده بده.

اللهY در این آیه تأکیده کرده است که شما را با چنین مسایلی می‌آزماییم.              ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم یعنی: به‌طور قطع شما را آزمایش می‌کنیم.  ﴿بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ یعنی: شما را به مقداری از ترس می‌آزماییم، نه با همه‌ی آن؛ زیرا همه‌ی ترس، هلاک‌کننده است و باعث هلاکت می‌‌شود. خوف یا ترس، بدین معناست که انسان احساس امنیت نمی‌کند و به مراتب، سخت‌تر از گرسنگی‌ست. از این‌رو پیش از واژه‌ی «جوع» یا گرسنگی، ذکر شد. انسان گرسنه، هرطور شده کاری می‌‌کند و حتی برای رفع گرسنگی، ممکن است ریشه‌ی گیاهی را بخورد؛ ولی آدمی که دچار ترس شده، نه در خانه‌اش احساس امنیت می‌کند و در محل کارش. بیش‌ترین چیزی که باید از آن بترسیم، گناهان ماست؛ زیرا گناه، سبب بسیاری از بدبختی‌هاست و مشکلات و پی‌آمدهای دینی و دنیوی فراوانی به دنبال دارد.

﴿وَٱلۡجُوعِ شما را با گرسنگی، می‌آزماییم.

جوع، دارای دو معناست:

یکی این‌که خداوندU مردم را به بیماری همه‌گیر گرسنگی مبتلا می‌کند؛ به‌گونه‌ای که هرچه می‌خورند، سیر نمی‌شوند. چنان‌که مردم این‌جا [گویا منظورش، یکی از مناطق کشور عربستان است] یک سال، این را تجربه کرده‌اند و این سال، نزدشان به سال گرسنگی مشهور است.

در این حالت، ممکن است انسان، مقدار زیادی نان یا خرما بخورد؛ ولی به خاطر بیماری، سیر نشود.

و معنای دوم جوع، خشک‌سالی‌ست؛ یعنی هیچ بارانی نمی‌بارد و در نتیجه محصولات کشاورزی، کاهش چشم‌گیری پیدا می‌کند و کشت و زراعت چندانی به‌بار نمی‌رسد.

﴿وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ یعنی: اقتصاد، دچار رکود و نقص می‌شود؛ به گونه‌ای که مردم، از کم‌بضاعتی و فقر رنج می‌برند و اقتصاد کشور، با مشکلات زیادی روبه‌رو می‌گردد که پی‌آمد اسباب و عواملی‌ست که اللهU برای امتحان مردم، مقدّر می‌فرماید.

﴿وَٱلۡأَنفُسِ یعنی: مصیبت‌های جانی؛ که منظور، مرگ است. به‌گونه‌ای که بیماری‌های همه‌گیر شیوع می‌یابد و بسیاری از مردم می‌میرند. چنان‌که یک سال در «نجد» وبا شیوع یافت. مردم، آن سال را «سال رحمت» می‌نامند! چه بسیار خانواده‌هایی که به وبا مبتلا شدند و هیچ‌کس از آن‌ها زنده نماند. حتی کشته‌های برخی از خانوارها، ده نفر و گاهی بیش‌تر بود؛ یک نفر از اعضای خانواده مبتلا می‌شد، روز بعد یکی دیگر و به همین ترتیب همه مبتلا می‌شدند و می‌مردند. وضعیت به‌گونه‌ای بحرانی بود که در این مسجد- جامع کبیر «عنیزه»- روزی بر هفت تا هشت نفر نماز می‌خواندند. آن زمان، عنیزه این‌قدر بزرگ نبود؛ ولی با این حال، روزانه بر چندین نفر که به علت وبا مرده بودند، نماز می‌خواندند.

﴿وَٱلثَّمَرَٰتِۗ یعنی: با کاهش محصولات کشاورزی؛ اگرچه خشک‌سالی نیست، ولی برکت از محصولات باغی و زراعی، برداشته می‌شود. اللهU بندگانش را به چنین مسایلی گرفتار می‌کند تا نتیجه‌ی برخی از اعمالشان را بچشند و در نتیجه، به خود آیند و به سوی الله بازگردند.

مردم، روی‌کردهای متفاوتی در قبال این مشکلات دارند؛ برخی بی‌صبری می‌کنند؛ بعضی هم بردبارند؛ و عده‌ای نیز راضی و شاکرند. اللهY می‌فرماید:

 

﴿إِنَّمَا یُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَیۡرِ حِسَابٖ ١٠                                 [الزمر: ١٠]   

جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت می‌کنند.

فرمود: ﴿بِغَیۡرِ حِسَابٖ یعنی: بدون حساب؛ زیرا اعمال نیک، ده تا هفت‌صد برابر و بلکه بیش‌تر، افزایش می‌یابد. پاداش صبر، بی‌شمار است و این، نشان می‌دهد که صبر، پاداش بزرگی در پی دارد؛ به‌گونه‌ای که انسان نمی‌تواند مقدارش را تصور کند و یا به‌شمارش درآورد. نگفت: ده تا هفت‌صد برابر؛ بلکه فرمود: «بی‌شمار، پاداش می‌یابند». در این آیه به‌قدری به صبر تشویق شده که روشن و واضح است. هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِکَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣                         [الشورى: ٤٣]   

و هرکس بردباری ورزد و درگذرد، بداند که چنین رویکردی از کارهای بس بزرگ است.

یعنی کسانی که در برابر اذیت و آزار مردم، شکیبا هستند و آنان را تحمل می‌کنند و بدی‌هایشان را می‌بخشند، کارشان، کار بسیار بزرگی‌ست که صبر و شکیبایی فراوانی می‌طلبد؛ به‌ویژه اگر اذیت و آزاری که به انسان می‌رسد، به سبب جهادش در راه اللهU و یا به خاطر فرمان‌برداری و اطاعتش از پروردگار متعال باشد. اذیت و آزاری که انسان از مردم می‌بیند، اسباب و انگیزه‌های متفاوتی دارد؛ اگر سببش، اطاعت از اللهU و جهاد در راه او و امر به معروف و نهی از منکر باشد، در این صورت، انسان از دو جهت سزاوار ثواب و پاداش می‌گردد:

به خاطر اذیت و آزاری که به او می‌رسد.

و به‌خاطر پایداری‌اش بر فرمان‌برداری و طاعتی که از بابت آن، متحمل رنج و اذیت شده است.

در این آیه، به صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار دیگران، و بخشیدن بدی‌هایشان تشویق شده است؛ ولی باید دانست که بخشش بدی‌های دیگران، به‌طور مطلق و در همه حال، پسندیده نیست. بخششی پسندیده است که با اصلاح همراه باشد؛ چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ                                               [الشورى: ٤٠]      

هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است.

اگر پی‌آمد بخشیدن اصلاح نباشد، دیگر، نباید بخشید. به عنوان مثال: شخصی که به شما بدی می‌کند، آدم شروری‌ست که به شرارت مشهور می‌باشد و اگر شما، او را ببخشید، شرارتش بیش‌تر می‌شود. در چنین حالتی، بهتر است که او را نبخشید؛ بلکه حقتان را به‌قصد اصلاح از او بگیرید. ولی اگر بخشیدن، پی‌آمدی منفی نداشته باشد،  بهتر است که عفو و گذشت پیشه کنید؛ زیرا اللهY می‌فرماید:

﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ                                               [الشورى: ٤٠]      

هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او با الله است.

اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ ١٥٣

                                                                                                                      [البقرة: ١٥٣] 

ای کسانی که ایمان آورده­اید! به وسیله­ی صبر و نماز کمک بگیرید؛ همانا الله با صابران است.

الله متعال دستور داده است که در برابر سختی‌ها، از صبر و شکیبایی کمک بگیریم؛ زیرا وقتی انسان، راه صبر و تحمل سختی‌ها را در پیش می‌گیرد و منتظر گشایشی از سوی الله می‌شود، تحمل سختی‌ها بر او آسان می‌گردد. بنابراین هرگاه مصیبتی به شما رسید که نیازمند صبر و تحمل بود، صبر و تحمل کنید. رسول‌اللهr فرموده است: «وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْبِ، وَأَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»؛([1]) یعنی: «بدان که نصرت و موفقیت، با صبر و شکیبایی‌ست و گشایش، در کنار رنج و سختی؛ و در کنار دشواری، آسانی‌ست». به‌یقین نماز، کمک زیادی به انسان در اموری دینی و دنیوی می‌کند. درباره‌ی رسول‌اللهr گفته‌اند: «هرگاه دچار مشکلی می‌شد، به نماز روی می‌آورد».([2])

اللهU در کتابش بیان فرموده است که نماز، از کارهای زشت و ناپسند بازمی‌دارد. بنابراین اگر انسان در برابر سختی‌ها به نماز روی بیاورد، الله متعال سختی‌ها را بر او آسان می‌گرداند؛ زیرا نماز، پیوند بنده با پروردگار اوست. انسان به‌هنگام نماز در برابر پروردگارش می‌ایستد و با او راز و نیاز می‌کند و با دعا و تضرع و دیگر زمینه‌های نزدیکی به الله، به او تقرب می‌جوید. اللهY در این آیه فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ ١٥٣ یعنی: «الله، با صابران است». منظور از این معیت و همراهی، همراهی خاص و ویژه‌ی الله متعال می‌باشد؛ زیرا معیت و همراهی اللهU بر دو گونه است:

معیت و همراهی عام که شامل هر کسی می‌شود؛ چنان‌که در آیه‌ی 4 سوره‌ی حدید به آن اشاره شده است:

﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ و هر جا که باشید، او با شماست.

آیه‌ی 7 سوره‌ی مجادله نیز به همین نوع معیت و همراهی، اشاره دارد:

﴿مَا یَکُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِکَ وَلَآ أَکۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَیۡنَ مَا کَانُواْۖ              [المجادلة: ٧] 

هیچ گفتگوی محرمانه‌ای میان سه نفر نیست، مگر این‌که او چهارمینشان است و نیز پنج نفر با هم محرمانه سخن نمی‌گویند مگر آن‌که او ششمین آنان است و نه تعدادی کم‌تر از آن و نه بیش‌تر، مگر آن‌که او، با ایشان است؛ هر جا که باشند.

این، معیت و همراهی عام پروردگار است که شامل همه‌ی آفریده‌هایش می‌شود و هیچ مخلوقی نیست، مگر آن‌که الله، با اوست؛ یعنی به علم، قدرت، شنوایی و بینایی خود بر او احاطه دارد.

معیت و همراهی خاص و ویژه که مقتضایش، نصرت و یاری‌ست و ویژه‌ی پیامبران الهی و پیروان آنان است و شامل هر کسی نمی‌‌شود. چنان‌که اللهY می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِینَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨                        [النحل: ١٢٨]        

همانا الله با پرهیزکاران و نیکوکاران است.

در این آیه و همین‌طور آیه‌ی مورد بحث ما، منظور از معیت و همراهی، معیت خاص الله متعال می‌باشد.

البته باید دانست که منظور از معیت و همراهی، معیت و همراهی مکانی نیست و بدین معنا نمی‌باشد که الله، در مکانی که بندگانش هستند، با آن‌هاست؛ بلکه او، بالای آسمان‌هایش، بر عرش است و در عین حال معیت و همراهی‌اش، با بندگان اوست؛ و این، هیچ ایرادی ندارد. زیرا وقتی می‌گوییم: «به مسیرمان ادامه می‌دادیم و ماه با ما بود»، اشکالی وارد نمی‌شود؛ چون همه می‌دانند که ماه در آسمان است. پس دیگر، جای چانه‌زنی بر سر این موضوع باقی نمی‌ماند که اللهU، فراتر از هر چیزی بر بالای عرش خود، به همه چیز و همه‌‌کس، احاطه دارد؛ یعنی هرجا که باشید، الله، با علم و قدرت و شنوایی و بینایی خود، بر شما احاطه دارد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ یعنی: «الله، با صابران است». مفهومش این است که الله، صابران را یاری می‌کند و به آنان، توفیق و توان می‌دهد که صبرشان را آن‌گونه که خود می‌پسندد، کامل کنند.

مؤلف/ هم‌چنین آیه‌ی 31 سوره‌ی محمد را در این باب، ذکر کرده است. اللهY می‌فرماید:

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰبِرِینَ              [محمد : ٣١]      

و به‌طور ‌قطع شما را می‌آزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.

ابتلا، همان مفهوم آزمایش یا آزمودن را می‌رساند. این آیه، بدین مفهوم است که اللهU با فرمان جهاد، بندگانش را می‌آزماید تا مشخص کند که چه کسی صبر و پایداری می‌ورزد و چه کسی، توان صبر و پایداری ندارد؛ از این‌رو در آیه‌ی دیگری فرموده است:

﴿وَلَوۡ یَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَاْ بَعۡضَکُم بِبَعۡضٖۗ وَٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٤ سَیَهۡدِیهِمۡ وَیُصۡلِحُ بَالَهُمۡ ٥ وَیُدۡخِلُهُمُ ٱلۡجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمۡ ٦ [محمد : ٤،  ٦]

 و اگر الله می‌خواست، خود از آنان انتقام می‌گرفت. ولی (می‌خواهد با فرمان جهاد) برخی از شما را به‌وسیله‌ی برخی دیگر ییازماید. و (پروردگار) هرگز اعمال کسی را که در راه الله کشته شدند، تباه و نابود نمی‌کند. (الله) هدایتشان خواهد کرد و وضعیتشان را (در دنیا و آخرت) سامان می‌دهد. و آنان را وارد بهشتی خواهد نمود که به آنان شناسانده است.

ممکن است برخی از افراد کم‌علم از این‌که فرمود: ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ، چنین برداشت کنند که اللهU زمانی از یک موضوع آگاه می‌شود که آن موضوع، اتفاق بیفتد و در صحنه‌ی واقعیت، نمایان گردد. این، پندار نادرستی‌ست؛ زیرا الله، همه چیز را قبل از وقوعش می‌داند. همان‌طور که فرموده است:

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِکَ فِی کِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ ٧٠            [الحج : ٧٠] 

آیا نمی‌دانی که الله، همه‌ی چیزهایی را که در آسمان‌ و زمین است، می‌داند؟ همه، در کتابی (ثبت و محفوظ) می‌باشد. بی‌گمان این امر بر الله آسان است.

منظور از علمی که در این آیه آمده که: ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ، علمی‌ست که بر اساس آن، پاداش یا عقوبت، معنا و مفهوم می‌یابد؛ زیرا اللهU قبل از روی دادن چیزی، از آن آگاه است، ولی تا زمانی که به عنوان یک عمل از بنده سر نزند و یا در قابل یک فعل، از بنده‌اش نمایان نشود، پاداش و عقابی به آن تعلق نمی‌گیرد؛ چراکه انسان در صحنه‌ی عمل، در بوته‌ی آزمایش قرار می‌گیرد و در عمل است که مشخص می‌شود سزاوار پاداش است یا سزاوار مجازات. برخی از مفسران گفته‌اند: در این آیه، به علم ظهور اشاره شده است؛ یعنی برای این‌که مجاهدان، مشخص شوند و مجاهدت و شکیبایی افراد، نمایان گردد؛ زیرا علم الهی، آن‌چه را که در حال حاضر، ظاهر و نمایان است و آن‌چه را که در آینده، ظاهر و نمایان خواهد شد، دربرمی‌گیرد. به عبارتی، دو علم شد که با هم فرق دارند: یکی، علم به آن‌چه که ظاهر است؛ و دیگری، علم به آن‌چه که ظاهر خواهد شد.

به عنوان مثال: شخصی می‌گوید: «می‌خواهم فردا فلان کار را انجام دهم». با شنیدن سخنش، درمی‌یابی و باخبر می‌شوی که فلانی، می‌خواهد فردا فلان‌کار را انجام دهد؛ ولی فردایش که آن کار را انجام داد، علم و دانش دیگری می‌یابی و حال، می‌دانی که فلانی فلان‌کار را انجام داده است. یعنی، آگاهی از روی‌دادن یک چیز در آینده با آگاهی از آن‌چه که روی داده است، متفاوت می‌باشد. و این دو وجه را باید در مفهوم ﴿حَتَّىٰ نَعۡلَمَ، مد نظر قرار دهیم.

﴿ٱلۡمُجَٰهِدِینَ؛ مجاهد به کسی گفته می‌شود که تمام تلاش خود را برای اعلای کلمۀ الله به‌کار می‌گیرد و از این‌رو مفهومی عام می‌یابد و شامل هر کسی می‌شود که با علم و دانش خود، یا با سلاح برای اعلای کلمه ی الله، تلاش می‌کند. پس هر دو، مجاهد راه الله به‌شمار می‌روند. کسی که به فراگیری علم و همین‌طور آموزش آن به دیگران می‌پردازد و با نشر و گسترش علم، در راستای تحکیم شریعت الهی می‌کوشد، مجاهد است. هم‌چنین کسی که سلاح برمی‌دارد و به مقابله با دشمنان برمی‌خیزد، مجاهد است. البته به شرطی که قصدشان، اعلای کلمه ی ‌الله باشد.

﴿وَٱلصَّٰبِرِینَ؛ صابران، کسانی هستند که برای اجرای فرمان طاقت‌فرسای جهاد، پایداری می‌ورزند و به این فریضه‌ی بزرگ می‌پردازند.

﴿ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَکُمۡ؛ یعنی: «تا اوضاع و احوال شما را آزمایش نماییم». و وضعیت شما، نمایان شود و بدین ترتیب، مطابق اوضاع و احوال خودتان، به شما پاداش دهیم یا مجازاتتان کنیم.

الله متعال، پس از بیان آزمونش، می‌فرماید: ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ یعنی: «و به صابران، مژده بده». خطاب، متوجه پیامبرr و همه‌ی کسانی‌ست که این خطاب به آنان می‌رسد؛ یعنی: ای محمد و ای کسی که این سخن به او می‌رسد! به صابران مژده دهید؛ همان کسانی که بر این بلایا، صبر می‌کنند و با بی‌صبری و ناشکیبایی با مصیبت‌ها روبه‌رو نمی‌شوند؛ بلکه در برابر سختی‌ها، شکیبایی می‌ورزند.

و کامل‌تر از چنین رویکردی، با سختی‌ها با رضایت و خشنودی، برخورد می‌کنند و روی‌کرد کامل‌تری که در قبال مصیبت‌ها در پیش می‌گیرند، این است که شاکر و سپاس‌گزارند. همان‌طور که در بیان حالت‌ها و رویکردهای چهارگانه در قبال مصیبت‌ها بیان کردیم. وقتی مصیبتی به آنان می‌رسد، می‌گویند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ؛ یعنی: «ما، از آن الله هستیم». در حقیقت، در چنین شرایطی به مالکیت فراگیر پروردگار، اعتراف می‌کنند. چون، در مِلک الله هستند و الله هرطور که بخواهد، در مِلک خود، تصرف می‌کند. از این‌رو رسول‌اللهr به یکی از دخترانش فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ وَلِلَّهِ مَا أَبْقَى»؛([3]) یعنی: «از آنِ خداست، آن‌چه بگیرد و آن‌چه بگذارد». همه‌ی ما، مِلک الله هستیم و هرگونه که بخواهد، به حکمت خویش در ما تصرف می‌کند.

﴿وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ؛ اعتراف می‌کنند که ناگزیر باید به سوی پروردگارشان بازگردند تا آنان را به سزا و جزای اعمالشان برساند. اگر بی‌صبری کنند، آنان را به سزای بی‌صبری آن‌ها می‌رساند و اگر همان‌طور که ویژگی صابران است، شکیبایی ورزند، الله پاداش صبرشان را به آن‌ها می‌دهد. آری؛ الله با سختی‌ها و بلایا بندگانش را می‌آزماید و به افراد صابر و شکیبا پاداش می‌دهد. اللهU می‌فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ ١٥٧

                                                                                                                       [البقرة: ١٥٧]

درود و رحمت الله، شامل حال این گروه می­شود؛ و این‌ها، هدایت‌یافته­اند.

منظور از درود و صلوات الهی بر صابران، این است که الله متعال، نزد فرشتگانش، آنان را می‌ستاید.

﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَیعنی: این‌ها، کسانی هستند که الله هدایتشان کرده است و هنگام بروز مشکلات و سختی‌ها، بی‌صبری نمی‌کنند؛ بلکه شکیبایی می‌ورزند. از این آیه بدین نکته پی می‌بریم که منظور از درود و صلوات الهی، چیزی غیر از رحمتش می‌باشد. بلکه درودش خاص‌تر، برتر و فراگیرتر از رحمت اوست. برخی از مفسران گفته‌اند: منظور از صلوات الهی، رحمت اوست و منظور از صلوات فرشتگان، دعای نیک آنان می‌باشد و هرگاه واژه‌ی صلوات به انسان‌ها نسبت داده می‌شود، به معنای استغفار است. گفتنی‌ست: این، سخن بی‌دلیلی‌ست. زیرا صلوات، چیزی غیر از رحمت می‌باشد و در این آیه، اللهU، واژه‌ی رحمت را به صلوات، عطف داده است؛ از این‌رو هر کدام، معانی و مفاهیم مستقلی دارند؛ چراکه علما، اتفاق نظر دارند که جایز و درست است که بگوییم: اللهم ارحم فلانا. یعنی: خدایا! فلانی را رحمت کن. ولی درباره‌ی صلوات فرستادن، اختلاف نظر دارند؛ برخی، آن را به‌طور مطلق درست دانسته‌اند و عده‌ای نیز آن را به‌طور مطلق نادرست می‌دانند. در این میان برخی از علما، آن را با این شرط درست می‌دانند که قرینه‌ای داشته باشد. و همین، درست است؛ همان‌طور که بر رسول‌اللهr درود و صلوات می‌فرستیم و می‌گوییم: «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد». هم‌چنین اگر مبتنی بر دلیل و سبب درستی باشد، اشکالی ندارد که بر کسی صلوات بفرستیم و بگوییم: «درود و صلوات الهی، بر تو باد!» همان‌گونه که اللهY فرموده است:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیۡهِمۡۖ     [التوبة: ١٠٣]      

بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدین‌وسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی و برایشان دعا کن.

بنابراین اگر صلوات فرستادن بر کسی، مبتنی بر دلیل و سببی باشد و یک عادت نشود، اشکالی ندارد؛ یعنی می‌توان برای کسی با چنین الفاظی دعا کرد که: «اللّهُمَّ صَلِّ علی فلان»؛ اگر کسی، نزدت بیاید و زکات اموالش را به تو بدهد تا در میان فقرا تقسیم کنی، می‌توانی به او بگویی که درود و صلوات الله، بر تو باد. در واقع، برایش دعا می‌کنی؛ همان‌طور که خداوندU به پیامبرش دستور داده است.

***

26- وعن أبی مَالِکٍ الْحَارِثِ بْنِ عَاصِم الأشْعریِّt قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِr : «الطُّهُورُ شَطْرُ الإِیمَان، وَالْحَمْدُ للَّه تَمْلأَ الْمیزانَ وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَیْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ وَالصَّلاَةُ نور، والصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ، وَالصَّبْرُ ضِیَاءٌ، والْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَکَ أَوْ عَلَیْک. کُلُّ النَّاس یَغْدُو، فَبائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا». [روایت مسلم]([4])

ترجمه: ابومالک، حارث بن عاصم اشعریt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «پاکیزگی، نصف ایمان است. و "الحمدلله" ترازوی(نیکی‌ها) را پُر می‌کند و "سبحانالله و الحمدلله" فاصله‌ی میان آسمان‌ها و زمین را پُر می‌کنند. نماز، نور است و صدقه، برهان؛ و صبر، روشنایی‌ست. و قرآن، حجتی به نفع تو یا حجتی بر ضد توست. و همه‌ی مردم شب را در حالی به صبح می‌رسانند که درباره‌ی خویشتن داد و ستد می‌کنند؛ پس برخی، خود (را با انجام نیکی، از عذاب) رها می‌نمایند و عده‌ای، خود را (با انجام بدی) به هلاکت می‌‌رسانند».

شرح

پیش‌تر پیرامون آیاتی که مؤلف درباره‌ی صبر و شکیبایی آورده است، سخن گفتیم. مؤلف پس از ذکر پاره‌ای از آیه‌های قرآن، تعدادی حدیث در این‌‌باره آورده است. از جمله، حدیث ابومالک اشعریt که رسول‌اللهr در فرازی از آن فرموده است: «وَالصَّبْرُ ضِیَاءٌ»؛ یعنی: «صبر، روشنایی‌ست». بدین‌سان پیامبرr بیان فرموده که صبر، روشنی‌بخش راه انسان در زمانی ست که تاریکی‌ها، سخت سیاه می‌گردد و سختی‌ها، شدت می‌یابد. صبر در چنین شرایطی، روشنی‌بخش راه انسان است و او را به سوی حق، رهنمون می‌شود. به همین خاطر است که اللهU، صبر را در شمار کارهای ارزشمندی قرار داده که باید در هنگام سختی‌ها، از آن، کمک گرفت. چون صبر روشنی‌بخش قلب،  و روشناییِ راه و روش و کردارِ انسان است؛ زیرا هربار که انسان بر طریق صبر گام می‌نهد و به سوی الله حرکت می‌کند، اللهU بر هدایت و روشنایی قلبش می‌افزاید و به او بصیرت می‌بخشد.

رسول‌اللهr فرمود: «پاکیزگی، نصف ایمان است»؛ زیرا ایمان، دو بخش دارد؛ یک بخش، تهی شدن یا پاک شدن از زشتی‌ها و پلیدی‌هاست و بخش دیگر، آراسته شدن به نیکی‌ها.

رهایی از شرک و فسق و بیزاری از مشرکان و بدکاران، نخستین بخش ایمان است؛ و این، یعنی پاکیزگی. مفهوم پاکیزگی، این است که انسان از تمام آلودگی‌های حسی و معنوی پاک شود؛ این، همان پاکیزگی و طهارتی‌ست که پیامبرr از آن، به عنوان نصف ایمان، یاد کرد.

هم‌چنین فرمود: «الحمدلله، ترازوی نیکی‌ها را پُر می‌کند». ابن‌علان می‌گوید: «الحمدلله» را از آن جهت، جدا و به‌طور خاص، ذکر کرد که برترین ساختار برای حمد و ستایش به‌شمار می‌رود؛ لذا قرآن کریم، با چنین عبارتی آغاز شده است. «الحمدلله»، یعنی بهترین، کامل‌ترین و زیباترین ثنا و ستایش برای اللهU، و در حقیقت، رضایت به تقدیری‌ست که رقم می‌زند. میزان یا ترازو که در حدیث آمده، به مفهوم واقعی آن می‌باشد؛ یعنی سنجه و ترازویی که با آن، اعمال را می‌سنجند؛ چه اعمال، مجسّم و سپس وزن شوند و چه کارنامه‌‌ها را در ترازوی اعمال بسنجند و وزن نمایند؛ در هر صورت گفتن «الحمدلله»، کفه‌ی بدی‌ها را سبک و کفه‌ی نیکی‌ها را سنگین می‌کند. پاداش این کلمه به‌قدری زیاد است که کفه‌ی ترازو را با همه‌ی گنجایشی که دارد، پُر می‌نماید؛ زیرا نیکی‌های ماندگار، در ضمن مفاهیمش می‌گنجد. ثنا و ستایش، گاه با اثبات کمال است و گاهی با نفی نقص؛ گاه با اعتراف به عجز بنده می‌باشد و گاه با اذعان به وحدانیت و یگانگی الله در داشتن والاترین درجات. الف و لام در واژه‌ی «الحمد»، برای استغراق است؛ یعنی: همه‌ی حمد و انواع ثنا و ستایش، اعم از ستایشی که می‌شناسیم و نمی‌شناسیم. ذاتی که به چنین حمد و ستایشی توصیف شود، سزاوار الوهیت است.

فرمود: «وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَیْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ». راوی، شک کرده است که پیامبرr فرمود: «تَمْلآنِ» یا «تَمْلأ». البته فرقی نمی‌کند و معنا، یکی‌ست؛ یعنی: «سبحان الله و الحمدلله» فاصله‌ی میان آسمان‌ها و زمین را پُر می‌کنند؛ زیرا «سبحانالله»، تنزیه و پاکی اللهU از هر عیب و نقصی را می‌رساند و «الحمدلله»، توصیف الله متعال، به هر کمالی‌ست. درواقع، «سبحان الله و الحمدلله»، هر دو بخش ایمان را در خود دارند.

تسبیح، یعنی تنزیه و پاک دانستن اسماء، صفات، افعال و احکام اللهU از آن‌چه که شایسته‌ی او نیست. به عبارت دیگر: الله متعال در اسماء، صفات، افعال و احکام خویش از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است و هیچ اسمی در میان نام‌هایش نمی‌بینید که عیب و نقصی در آن وجود داشته باشد. چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ                                             [الأعراف: ١٨٠]

و بهترین نام­ها از آنِ الله است.

 ‌کامل‌ترین و والاترین توصیف از هر جهت، ویژه‌ی اللهU می‌باشد و او از هر عیبی در افعالش به‌طور مطلق و کامل، پاک و منزّه است. همان‌گونه که می‌فرماید:

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ ١٦                      [الأنبیاء: ١٦]      

و آسمان‌ها و زمین و آنچه را که در میان آنهاست، به‌بازی و بیهوده نیافریده‌ایم.

  آری! در آفرینش الهی، بیهودگی نیست؛ بلکه آفرینش او، بر حکمت، استوار است. در احکامش نیز هیچ عیب و نقصی وجود ندارد. می‌فرماید:

﴿أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨                                                      [التین: ٨]      

آیا الله، بهترین حکم‌کنندگان نیست؟

و نیز می‌فرماید:

 

 

﴿أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ ٥٠

                                                                                                                          [المائ‍دة: ٥٠]        

آیا خواهان حُکم جاهلیتند؟ و برای کسانی که یقین دارند، چه حکمی بهتر از حکم الله است؟

اللهU در هر حال، سزاوار و شایسته‌ی حمد و ثناست؛ همان‌گونه که اگر مسأله‌ی خوشحال‌کننده‌ای برای پیامبرr پیش می‌آمد، می‌گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتِ»؛ یعنی: «حمد و ستایش، از آن الله است که به لطفش نیکی‌ها به انجام می‌رسد». و اگر مسأله‌ی دیگری، برایش پیش می‌آمد، می‌گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ».([5])

متأسفانه به جای عبارت مذکور، عبارت دیگری در میان مردم رایج شده که می‌گویند: «الحمد لله الذی لا یُحمد علی مکروه سواه». یعنی: «حمد و ستایش از آن خداست که کسی جز او در برابر ناخوشی‌ها ستایش نمی‌شود». این، حمد و ستایش ناقصی‌ست. زیرا بیان‌گر کم‌صبریِ ستایش‌گر است یا حداقل نشان می‌دهد که چنین ستایش‌گری، از کمال صبر برخوردار نیست. بنابراین هرگاه مسأله‌ی ناگواری پیش آمد، با همان الفاظی، اللهU را حمد و ستایش کنید که رسول‌اللهr ستایش کرده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ»؛ یا بگویید: «الحمد لله الّذی لایُحمد علی کلِّ حالٍ سواه». یعنی: «حمد و ستایش از آنِ الله است که تنها او، در همه حال ستایش می‌شود».

دقت کنید؛ سخنم، این نیست که انسان نباید بلایی را که بر سرش می‌آید، ناگوار بداند. خیر؛ این، طبیعت انسان است که بلا و مصیبت را ناگوار می‌داند؛ بلکه نباید در مقام حمد و ثنای الهی، از ناگوار بودن مصیبت، سخن بگوید. درست، این است که در چنین حالتی، همان عبارت پیامبرr را بر زبان بیاورد.

فرمود: «وَالصَّلاَةُ نورٌ»؛ یعنی: «نماز، نور است». نماز، نورِ بنده است؛ نورِ قلب، نور چهره، نور قبر و نور حشر او. از این‌رو می‌بینیم کسانی که بیش‌تر نماز می‌خوانند و نمازشان خاشعانه است، نورانی‌ترند. نماز، نورِ قلبِ مؤمن است و دروازه‌ی معرفت اللهU را برایش می‌گشاید. دروازه‌ی معرفت در احکام، افعال، اسماء و صفات اللهU می‌باشد. نماز همچنین نوری برای مؤمن در قبر اوست؛ زیرا نماز، ستون اسلام است که بود و نبودِ ساختمان، به این ستون بستگی دارد.

نماز، نوری برای مؤمن در روز قیامت است. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ حَافَظَ عَلَیْهَا کَانَتْ لَهُ نُورًا وَبُرْهَانًا وَنَجَاةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَمَنْ لَمْ یُحَافِظْ عَلَیْهَا لَمْ تَکُنْ لَهُ نُورًا وَلاَ بُرْهَانًا وَلا نَجَاةً وَحُشِرَ مَعَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَ قَارُونَ وأُبَیّ بْنِ خَلَفٍ»؛ یعنی: «هرکس بر نماز پای‌بندی کند، برایش در روز قیامت نور، برهان و مایه‌ی نجات خواهد بود و هرکس بر آن پای‌بندی نکند، برایش نور، برهان و مایه‌ی نجات نخواهد بود و با فرعون، هامان، قارون و ابی بن خلَف برانگیخته خواهد شد».

پس نماز، نوری برای انسان، در همه‌ی اوضاع و احوالش می‌باشد و این، چنین اقتضا می‌کند که انسان بر آن پای‌بندی کند و به‌شدت مشتاقش باشد و زیاد، نماز بخواند تا نور و علم و ایمانش، افزایش یابد.

فرمود: «وَالصَّبْرُ ضِیَاءٌ»؛ یعنی: «صبر، روشنایی‌ست». ضیاء، به نوری گفته می‌شود که حرارت و گرما دارد. همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ ٱلشَّمۡسَ ضِیَآءٗ وَٱلۡقَمَرَ نُورٗا                                     [یونس : ٥]      

او، ذاتی‌ست که خورشید را درخشان و ماه را تابان گردانید.

ضیاء، حرارت و گرما دارد و همین‌طور، صبر؛ زیرا صبر، با رنج و مشقت، همراه است و از این‌رو پاداش صبر، بی‌شمار است. بنابراین تفاوت نور نماز و نور صبر، در این است که صبر به سبب اندوه درونی و گاه رنج جسمی، با حرارت همراه می‌باشد و به همین سبب از نورِ صبر به «ضیاء» تعبیر فرمود.

هم‌چنین فرموده است: «والصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ».

صدقه یعنی بذل و بخشش مال به‌قصد تقرب و نزدیکی به الله؛ برای خانواده، فقیران یا برای انجام کارهای عام‌المنفعه مثل ساختن مسجد. صدقه، برهان است؛ یعنی دلیلی بر درستی و صداقت ایمان بنده می‌باشد؛ زیرا هرکسی، مال و ثروت را دوست دارد و زمانی که انسان، به‌خاطر الله صدقه می‌دهد، در واقع آن‌چه را که دوست دارد، در راه کسی بذل و بخشش می‌کند که برایش محبوب‌تر است. بنابراین کسانی که ایمان قوی‌تری دارند، در زمینه‌ی صدقه، دست و دل‌بازترند و بیش از دیگران، صدقه می‌دهند.

سپس رسول‌اللهr فرمود: «والْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَکَ أَوْ عَلَیْک»؛ یعنی: «قرآن، حجتی به نفع تو یا به زیان توست»؛ زیرا قرآن، ریسمان محکم و ناگسستنی اللهU و حجتش بر بندگان اوست. قرآن حجتی به نفع تو خواهد بود، زمانی که از طریق قرآن با پروردگارت در ارتباط باشی و وظایفت را در قبال این قرآن انجام دهی: اخبار غیبی قرآن را تصدیق کنی، فرمان‌هایش را اجرا نمایی، و از آن‌چه که نهی کرده، بازآیی و در بزرگداشت قرآن، کوتاهی نکنی. در این صورت، حجتی به نفع تو خواهد بود؛ ولی اگر بر عکس، به قرآن بی‌احترامی کنی، و الفاظ، معانی و عمل به رهنمودهایش را ترکش نمایی و به وظایف خویش در قبال قرآن نپردازی، در روز قیامت گواهی بر ضد تو خواهد بود.

از دو حال، خارج نیست؛ یا گواهی به نفع تو خواهد بود و یا شاهدی بر ضد تو. رسول‌اللهr حالتی در میان این دو حالت، ذکر نکرد؛ یعنی نفرمود که ممکن است قرآن، نه به نفع تو گواهی دهد و نه به زیان تو. از الله درخواست می‌کنیم که قرآن را حجت و گواهی به نفع ما قرار دهد تا به‌وسیله‌ی آن در دنیا و آخرت، راهمان را بیابیم و به سرمنزل مقصود برسیم.

 فرمود: «کُلُّ النَّاس یَغْدُو، فَبائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا»؛ یعنی: «همه‌ی مردم شب را در حالی به صبح می‌رسانند که درباره‌ی خویشتن معامله می‌کنند؛ پس برخی، خود (را با انجام نیکی، از عذاب) رها می‌سازند و عده‌ای، خود را (با انجام بدی) به هلاکت می‌‌رسانند».

صبح، سرآغاز فعالیت‌های روزانه‌ی انسان‌هاست. اللهU شب را زمان استراحت قرار داده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَتَوَفَّىٰکُم بِٱلَّیۡلِ وَیَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ یَبۡعَثُکُمۡ فِیهِ

                                                                                                                        [الأنعام: ٦٠]      

و او ذاتی است که شب هنگام شما را در مرگِ خواب فرو می­برد و از اعمالی که در روز انجام می­دهید، آگاه است و سپس شما را در روز بلند می­کند.

خواب شب، به‌سان مرگ کوچکی‌ست که اعصاب و روان انسان، در آن آرامش می‌یابد و بدن، استراحت می‌کند تا از خستگی کار و فعالیت گذشته، درآید و برای کار و فعالیتی که در پیش دارد، تجدید نیرو کند.

هنگامی که صبح می‌شود، مردم به سراغ کارهای روزانه‌ی خود می‌روند؛ برخی از آن‌ها یعنی مسلمانان، به انجام کارهای نیک می‌پردازند و عده‌ای دیگر، یعنی کافران، به سوی بدی‌ها می‌شتابند. بدین‌سان که مسلمان صبح که می‌شود، وضو می‌گیرد که به فرموده‌ی رسول‌اللهr: «پاکیزگی، نصف ایمان است». مسلمان، سپس نماز می‌گزارد و روزش را با عبادتِ اللهU آغاز می‌کند؛ بلکه سرآغاز فعالیت‌های روزانه‌ی مسلمان، توحید است؛ چراکه این، یک کار و رهنمود شرعی‌ست که انسان هنگام برخاستن از خواب، الله را ذکر کند و ده آیه‌ی پایانیِ سوره‌ی آل‌عمران را بخواند. صبح مسلمان، این‌گونه است که با انجام کار نیک، خودش را (از بدی‌ها و در نتیجه از عذاب الهی) می‌رهاند.

اما کافر، صبحش را با کارهایی آغاز می‌کند که مایه‌ی هلاکت و نابودی اوست؛ زیرا سرآغاز فعالیت‌های روزانه‌ی کافر، با معصیت است؛ حتی اگر خورد و نوش باشد. زیرا روز قیامت درباره‌ی خورد و نوش خویش، مجازات خواهد شد. هر لقمه‌ای که کافر در دهانش می‌گذارد، و هر جرعه‌ی آبی که فرو می‌برد و هر لباسی که می‌پوشد، روز قیامت، به‌خاطر آن مجازات می‌شود؛ زیرا اللهY فرموده است:

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ                                                                                                                     [الأعراف: ٣٢]      

بگو: چه کسی زینت الهی و پوشیدنی­هایی را که برای بندگانش پدید آورده و خوراکی­های حلال و پاک را حرام نموده است؟ بگو: این‌ها در زندگی دنیا از آنِ مؤمنان است و روز قیامت ویژه­ی آنان می­باشد.

آری؛ ویژه‌ی مؤمنان است، نه دیگران. به عبارت دیگر، روز قیامت هیچ شائبه‌ای برای مؤمنان در این نعمت‌ها، نخواهد بود و در حقیقت، این نعمت‌ها بر غیرمؤمنان حرام است و بدین‌خاطر مجازات خواهند شد. این آیه، در سوره‌ی اعراف آمده که سوره‌ای مکی‌ست. هم‌چنین در سوره‌ی مائده که از آخرین سوره‌های نازل‌شده بر پیامبرr می‌باشد، آمده است:

﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ [المائ‍دة: ٩٣]      

بر کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک و شایسته انجام داده­اند، گناهی در مورد آن‌چه که خورده­اند، نیست.

مفهوم این آیه، این است که غیرمؤمنان در مورد آن‌چه که می‌خورند، مجازات خواهند شد. آری! کافر از زمانی که صبحش را آغاز می‌کند، در جهت هلاکت خویش گام برمی‌دارد؛ اما مؤمن زمینه‌ی نجات و رهایی خویش از دوزخ را فراهم می‌نماید. رسول‌اللهr در پایان این حدیث، بیان فرمود که مردم، به دو گروه تقسیم می‌شوند:

یک گروه، کسانی هستند که قرآن، به نفع آنان گواهی می‌دهد؛ چنان‌که فرمود: «قرآن، حجتی به نفع توست...».

و گروه دیگر، کسانی هستند که قرآن، به زیانشان شهادت می‌دهد: «قرآن، حجتی بر ضد توست».

گروهی خویشتن را با انجام کارهای نیک و شایسته، نجات می‌دهند.

و عده‌ای با انجام کارهای زشت، خودشان را به هلاکت می‌‌رسانند.

***

 27- وَعَنْ أبی سَعیدٍ، سعد بْن مَالِک بْن سِنَانٍ الخُدْرِیِّ$ أَنَّ نَاساً مِنَ الأنصَارِ سَأَلُوا رَسُولَاللهr فأَعْطاهُم، ثُمَّ سَأَلُوهُ فَأَعْطَاهُم، حَتَّى نَفِد مَا عِنْدَه، فَقَالَ لَهُمْ حِینَ أَنَفَقَ کُلَّ شَیْءٍ بِیَدِه: «مَا یَکُنْ مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ أدَّخِرَهُ عَنْکُم، وَمَنْ یسْتعْفِفْ یُعِفَّهُ الله وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ الله، وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللهُ. وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ». [متّفَق علیه]([6])

ترجمه: ابوسعید، سعد بن مالک بن سنان خدریt می‌گوید: برخی از انصار، از رسول‌اللهr چیزی درخواست کردند. رسول‌اللهr آنچه را خواسته بودند، به آنان بخشید. دوباره از او طلب کردند و پیامبرr نیز آنچه را خواسته بودند، به آن‌ها عطا فرمود تا این‌که هرچه داشت، تمام شد. آن‌گاه که همه چیز را به‌دست خود انفاق کرد، به آن‌ها فرمود: «آنچه نزد من باشد، ذخیره‌اش نمی‌کنم و آن را از شما دریغ نمی‌دارم؛ ولی هرکس پاک‌دامنی پیشه کند، الله، او را پاک‌دامن می‌گرداند و هرکس، (از دیگران) بی‌نیازی بجوید، الله او را بی‌نیاز می‌سازد. و هرکس صبر و شکیبایی ورزد، الله به او صبر می‌دهد. و نعمتی بهتر و فراخ‌تر از صبر، به هیچ‌کس عنایت نشده است».

شرح

از اخلاق کریمانه‌‌ی رسول‌اللهr بود که اگر چیزی از او درخواست می‌کردند و نزد یافت می‌شد، حتماً آن را می‌بخشید. هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد که کسی چیزی از رسول‌خداr درخواست نماید و آن بزرگوار، به او عطا نکند؛ بلکه به‌گونه‌ای بذل و بخشش می‌کرد که هیچ، از فقر نمی‌ترسید و خود، زندگی فقیرانه‌ای داشت؛ حتی گاهی اوقات از گرسنگی، سنگ به شکمش می‌بست. آری! پیامبر اکرمr شجاع‌ترین و بخشنده‌ترین مردم بود.

وقتی بذل و بخشش کرد و آنچه داشت، تمام شد، فرمود: «آنچه نزد من باشد، ذخیره‌اش نمی‌کنم و آن را از شما دریغ نمی‌دارم»؛ یعنی: امکان ندارد که چیزی داشته باشم و آن را از شما دریغ کنم. سپس رسول‌خداr به پاک‌دامنی، بی‌نیازی از مردم و صبر و شکیبایی تشویق نمود و فرمود: «وَمَنْ یسْتعْفِفْ یُعِفَّهُ الله وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ الله، وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللهُ». در حقیقت، به سه کار مهم تشویق کرد:

اول: «وَمَنْ یسْتعْفِفْ یُعِفَّهُ الله»؛ یعنی: هرکس نسبت به زنانی که خداوندU بر او حرام کرده است، پاک‌دامنی پیشه کند، خداوند او را پاک‌دامن می‌گرداند. هرکس عفت و پاک‌دامنی اختیار کند، خداوندU او و خانواده‌اش را از حرام، مصون می‌دارد.

دوم: «وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ الله»: هرکس به آنچه که مردم دارند، چشم ندوزد و فقط امیدش به الله و لطف و نعمت او باشد، اللهU او را از مردم، بی‌نیاز می‌سازد و برعکس، هرکس به آنچه مردم دارند، چشم بدوزد، قلبش فقیر و نیازمند می‌ماند و هیچ‌گاه بی‌نیاز نمی‌شود و احساس بی‌نیازی نمی‌کند. غنا و بی نیازی واقعی، غنای قلب است؛ وقتی انسان  از اموال مردم احساس بی‌نیازی کند، خداوندU او را از مردم بی‌نیاز می‌کند و عزت نفسش را حفظ می‌فرماید.

سوم: «وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللهُ»: کسی که صبر و شکیبایی در پیش بگیرد، الله به او صبر می‌دهد. بنابراین اگر از آنچه که الله حرام کرده است، خودداری کنی و بر فقر و نیاز خود، شکیبایی ورزی و عزت نفس خویش را حفظ نمایی و دست نیاز به سوی مردم دراز نکنی، الله متعال به تو صبر می‌دهد. شاهد مؤلف، همین بخش حدیث بوده که آن را در باب صبر آورده است. سپس رسول‌خداr فرمود: «وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»؛ یعنی: بزرگترین منتی که الله در زمینه‌ی روزی دادن بر بنده‌اش می‌نهد، این است که به او صبر و شکیبایی عنایت می‌کند؛ زیرا اگر انسان صبور و شکیبا باشد، تحمل هر چیزی را خواهد داشت؛ اگر مصیبتی به او برسد، صبر می‌کند و اگر شیطان او را در معرض گناه قرار دهد، در برابر گناه، پایداری می‌نماید و اگر شیطان او را از انجام فرمان الهی باز دارد، استقامت می‌ورزد. بدین‌سان صبر، بهترین و فراخ‌ترین نعمتی‌ست که الله به انسان می‌دهد؛ از این‌رو اگر کسی اذیت و آزاری به انسان شکیبا برساند و یا سخن نیش‌داری به او بگوید، می‌بینیم که آرام و بی‌خیال است و خشمگین نمی‌شود؛ زیرا در برابر امتحان الهی، شکیباست و قلبی مطمئن و درونی آرام دارد. به همین سبب رسول‌اللهr فرمود: «نعمتی بهتر و فراخ‌تر از صبر، به هیچ‌کس عنایت نشده است».

***

28- وَعَنْ أبی یَحْیَى صُهَیْبِ بْنِ سِنَانٍt قال: قَالَ رَسُولُ اللهr : «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ کُلَّهُ لَهُ خَیْر، وَلَیْسَ ذَلِکَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَکَرَ فَکَانَ خَیْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَکَانَ خیْراً لَهُ». [روایت مسلم]([7])

ترجمه: ابویحیی، صهیب بن سنانt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «شگفتا از حال مؤمن که همه‌ی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن، چنین وضعی ندارد: اگر مسأله‌ی خوشایندی به او برسد، شکر می‌کند و اگر زیان و مسأله‌ی ناگواری به او برسد، صبر می‌نماید؛ و این، به خیرِ اوست».

 

شرح

«صهیب»، همان صهیب رومیt است. رسول‌اللهr فرمود: «شگفتا از حال مؤمن که همه‌ی اوضاع و احوالش، برای او خیر است». گویا رسول‌اللهr وضعیت مردم را پسندید و از این جهت، اظهار تعجب نمود. سپس سببش را بیان کرد که چرا همه‌ی کارها و اوضاع مؤمن، برای او خوب است؛ فرمود: اگر خوشی به او برسد، شکر می‌کند و اگر ناخوشی به او برسد، صبر می‌نماید». این، وضع مؤمن است. انسان‌ها در رابطه با قضا و قدر الهی، دو وضعیت دارند:

یا در خوشی به‌سر می‌برند و یا در ناخوشی. مردم در تعامل با قضا و قدر، دو گونه‌اند:

مؤمن و غیرمؤمن. هرچه برای مؤمن رقم خورده باشد، برایش خوب است؛ زیرا اگر زیانی به او برسد، به آنچه خدا برایش خواسته، راضی‌ست و صبر می‌کند و گشایشی از سوی پروردگار را انتظار می‌کشد و به پاداش الهی دل می‌بندد؛ از این‌رو اجر و پاداش صابران را درمی‌یابد. هم‌چنین اگر از نعمتی دنیوی مانند مال و فرزند برخوردار شود یا به نعمتی دینی مانند علم و عمل صالح دست یابد، شکر خدا را به‌جا می‌آورد؛ البته منظور از شکر، فقط شکر زبانی نیست؛ بلکه در اطاعت و فرمان‌برداری از الله کوتاهی نمی‌کند. مؤمن، شکر خدا می‌کند و بدین‌سان از دو نعمت، برخوردار می‌شود:

یکی شادمانی که نعمتی دنیوی‌ست و دیگری، نعمت شکر که نعمتی دینی به‌شمار می‌رود. این، وضعیت مؤمن است.

اما کافر؛ پناه بر خدا! همیشه وضعیت بدی دارد. اگر مصیبت و امر ناخوشایندی به او برسد، بی‌صبری می‌کند و آه و واویلا سر می‌دهد و به زمین و زمان، دشنام می‌گوید. می‌دانید که ناسزاگویی به روزگار، ناسزاگویی به خداوندU می‌باشد. تازه اگر نعمتی به او برسد، شکر خدا نمی‌کند و بدین‌ترتیب حتی نعمتی که از آن برخوردار می‌شود، در آخرت مایه‌ی عذابش خواهد بود؛ زیرا کافر هرچه بخورد و بیاشامد، گناهی بر او نوشته می‌شود. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ                                                                                                                     [الأعراف: ٣٢]      

بگو: چه کسی زینت الهی و پوشیدنی­هایی را که برای بندگانش پدید آورده و خوراکی­های حلال و پاک را حرام نموده است؟ بگو: اینها در زندگی دنیا از آنِ مؤمنان است و روز قیامت ویژه­ی آنان می­باشد.

نعمت‌های پاک الهی، در دنیا از آنِ مؤمنان است و در آخرت نیز، بی‌هیچ شائبه‌ای به آنان تعلق دارد و در حقیقت، حق کافران نیست که از آن بخورند و بهره ببرند؛ از این‌رو کافران در روز قیامت به‌خاطر خوردن حق مؤمنان، مجازات خواهند شد. آری! کافر، همواره وضع بدی دارد؛ هم در خوشی‌ها و هم در ناخوشی‌ها. بر خلاف مؤمن که همه‌ی اوضاع و احوالش، به خیر اوست.

از این حدیث به جایگاه و اهمیت ایمان پی می‌بریم و درمی‌یابیم که مؤمن، همواره در نعمت و خوبی به‌سر می‌برد.

این حدیث، به صبر و شکیبایی در برابر سختی‌ها و ناخوشی‌ها تشویق می‌کند و نشان می‌دهد که این ویژگی، یعنی صبر در ناخوشی‌ها، از صفات و ویژگی‌های مؤمنان است. بنابراین اگر خودت را در ناخوشی‌ها، آن‌چنان صبور دیدی که به گشایش و پاداش الهی امیدوار می‌شدی، بدان که این، نشانه‌ی ایمان است. و اگر چنین حالتی نداشتی، خود را سرزنش کن و به سوی الله توبه نما و راه و منش خویش را اصلاح بگردان.

 در این حدیث هم‌چنین به شکر و سپاس‌گزاری در خوشی‌ها تشویق شده است؛ در حقیقت، به توفیق خداست که انسان او را در برابر نعمت هایش شکر می‌کند و این، زمینه‌ای برای افزایش نعمت‌هاست؛ همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکُمۡ لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡۖ وَلَئِن کَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٞ ٧  [ابراهیم: ٧]      

و آن‌گاه که پروردگارتان وعده داد: اگر سپاس‌گزاری نمایید، حتماً نعمتم را بر شما می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، بی‌گمان عذابم، سخت و شدید است.

وقتی خداوندU به بنده‌اش توفیق شکر می‌دهد، این، خود نعمتی‌ست که باید شکر و سپاسش را به‌جا آورد و هر شکری، سپاسی دیگر می‌طلبد؛ زیرا انسان‌های شاکر و سپاس‌گزار که به دنبال هر شکری، سپاسی دیگر بگزارند، کم و اند‌ک اند.  پس اگر الله، بر تو منّت نهاد و چنین توفیقی به تو داد، بدان که نعمتش را بر تو ارزانی داشته است. ولی متأسفانه ما، در این زمینه غافلیم. از الله درخواست می‌کنیم که دل‌هایمان را بیدار بگرداند و اعمال همه‌ی ما را اصلاح نماید.

***

29- وعنْ أَنسٍt قال: لمَّا ثقُلَ النَّبِیُّr جَعَلَ یتغشَّاهُ الکرْبُ فقَالتْ فاطِمَةُ& : واکَرْبَ أبَتَاه، فَقال: «لیْسَ عَلَى أبیک کرْبٌ بعْدَ الیَوْمِ». فلمَّا مَاتَ قالَت: یَا أبتَاهُ أَجَابَ ربّاً دعَاه، یا أبتَاهُ جنَّةُ الفِرْدَوْسِ مأوَاه، یَا أَبَتَاهُ إِلَى جبْریلَ نْنعَاه، فلَمَّا دُفنَ قالتْ فاطِمَةُ رَضِیَاللهعَنهَا: أطَابتْ أنفسُکُمْ أَنْ تَحْثُوا عَلَى رسُولاللهr التُّراب؟ [روایت بخاری]([8])

ترجمه: انسt می‌گوید:  هنگامی که بیماری پیامبرr شدید شد، شدت و رنج بیماری تا حد بی‌هوشی بر پیامبرr نمایان می‌گشت. فاطمه& گفت: «آه! پدرم چه‌قدر درد می‌کشد!» پیامبرr فرمود: «از امروز به بعد، هیچ درد و رنجی بر پدرت نخواهد بود». و چون رسول‌خداr درگذشت، فاطمه& گفت: «ای وای پدرم! پدرم، دعوت پروردگار را لبیک گفت. آه، پدر جان! بهشت فردوس، جایگاه پدرِ من است. آه، پدرم! خبر وفاتش را به جبرئیل می‌گوییم». وقتی پیامبرr را به‌خاک سپردند، فاطمه& گفت: «آیا دلتان راضی شد که روی رسول‌خداr خاک بریزید (و دفنش کنید؟)».

شرح

 رسول‌اللهr از شدت بیماری بی‌هوش می‌شد؛ شدت بیماری پیامبرr دو برابر شدت بیماریِ سایر مردم بود. حکمتش، این بود که پیامبرr به بالاترین درجات صبر و شکیبایی برسد؛ چراکه صبر، رتبه‌ی والایی‌ست که تنها در بوته‌ی آزمایش و آزمون الهی، می‌توان به آن دست یافت و صبر و شکیبایی، در سختی‌ها معنا و مفهوم می‌یابد.

تا زمانی که انسان گرفتار رنج و سختی نشود، شکیبایی و صبرش مشخص نمی‌شود؛ از این‌رو اللهY فرموده است:

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰبِرِینَ              [محمد : ٣١]      

و به‌طور ‌قطع شما را می‌آزماییم تا مجاهدان و صابران را از میان شما مشخص کنیم.

شدت بیماری رسول‌اللهr به‌اندازه‌ی بیماری دو نفر بود.  فاطمه& زمانی که آن‌همه درد و رنج پدرش را دید، رنجور شد و گفت: «آه! پدرم، چقدر درد می‌کشد!» رسول‌اللهr فرمود: «پدرت از امروز به بعد، هیچ درد و رنجی نخواهد داشت»؛ زیرا از دنیا به ملکوت اعلی و فرشتگان عالَم بالا می‌پیوندد. همان‌طور که در واپسین لحظه‌های حیاتش در حالی

که به سقف خانه نگاه می‌کرد، می‌گفت: «اللّهمّ الرفیق الأعلی، اللّهمَّ الرفیقَ الأعلی».

رسول‌اللهr درگذشت و فاطمه& به‌آرامی و بی‌هیچ سر و صدایی بر وفات پدرش گریست و این، دلیل آن نیست که در برابر قضا و قدر الهی، بی‌صبری کرده است. می‌گفت: آه، پدرم! خبر وفاتش را با جبرئیل که هر صبح و شب، برایش وحی می‌آورد، درمیان می‌گذاریم. با وفات رسول‌اللهr نزول وحی، منقطع شد. می‌گفت: «پدرم، دعوت پروردگار را اجابت کرد». زیرا فرمانروایی هر چیزی به دست الله متعال است؛ اجلِ آفریده‌هایش، به دست اوست؛ تدبیر امور آفریده‌هایش، به دست اوست. همه چیز به دست خداست و همه‌ی امور به او برمی‌گردد. آری! رسول‌خداr دعوت فرشته‌ی مرگ را پذیرفت و در این زمینه تفاوتی با سایر مؤمنان ندارد که روحش را بالای هفت آسمان می‌برند تا این‌که در پیش‌گاه اللهU می‌ایستد. فاطمه& گفت: «بهشت فردوس، جایگاه اوست»؛ زیرا پیامبرr والاترین بنده و مخلوق پروردگار است و باید والاترین مقام بهشت را داشته باشد؛ چنان‌که فرموده است: «ثُمَّ سَلُوا اللهَ لِیَ الْوَسِیلَةَ، فَإِنَّهَا أَعْلَى مَنْزِلَة فِی الْجَنَّةِ، وَلا تَکون إِلَّا لِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللهِ، وَأَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَنَا هُوَ»؛ یعنی: «برای من "وسیله" را که والاترین درجه در بهشت است، درخواست کنید؛ این درجه فقط از آنِ یکی از بندگان خداوند خواهد بود و من امیدوارم که آن شخص، من باشم». بدون شک جایگاه رسول‌اللهr در بهشت فردوس است. بهشت فردوس، والاترین درجه‌ی بهشت می‌باشد که سقفش، عرش پروردگار متعال است.

پس از اینکه پیامبرr را به خاک سپردند، فاطمه& چنین گفت: «آیا دلتان آمد که روی رسول‌اللهr خاک بریزید؟» در واقع از شدت غم و اندوه و از آن جهت، این سخن را گفت که می‌دانست دل‌های صحابه# آکنده از محبت پیامبرu است. البته جوابش روشن است. آری، دلشان آمد؛ چون خداوندU همین را می‌خواهد و فرمان شریعت است که باید مردگان را دفن نمود؛ هرچند رسول‌خداr باشد که صحابهy حاضر بودند همه‌ی زمین را فدایش کنند. بازگشت همه‌ی امور به سوی الله متعال است و اوست که حکم می‌راند؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿إِنَّکَ مَیِّتٞ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ عِندَ رَبِّکُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١

                                                                                                                 [الزمر: ٣٠،  ٣١]        

بی‌گمان تو خواهی مُرد و بی‌شک آنان نیز خواهند مُرد و آن‌گاه روز قیامت نزد پروردگارتان به مجادله و کشمکش می‌پردازید.

از این حدیث درمی‌یابیم که پیامبرr مانند همه‌ی انسان‌ها، بیمار و گرسنه و تشنه می‌شد و احساس سرما و گرما می‌کرد؛ در حقیقت مثل همه‌ی آدم‌ها، ویژگی‌های بشری داشت. چنان‌که فرموده است: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، أَنْسَى کَمَا تَنْسَوْنَ»؛([9]) یعنی: «من، بشری هم‌چون شما هستم؛ همان‌گونه که شما دچار فراموشی می‌شوید، من نیز دچار فراموشی می‌شوم». و این، ردیست بر کسانی که رسول‌خداr را می‌خوانند و از او  کمک می‌خواهند؛ حال آن‌که رسول‌اللهr وفات نموده و در قبر خویش است. بلکه برخی، از الله نمی‌خواهند و فقط پیامبرr را صدا می‌زنند! پناه بر خدا! گویا این، رسول‌خداست که دعایشان را اجابت می‌کند! آن‌ها در دینشان دچار انحراف و گمراهی‌شده‌اند و عقلشان را از دست داده‌اند. رسول‌اللهr درباره‌ی خودش، مالک هیچ نفع و ضرری نبود؛ پس چگونه می‌تواند به دیگران نفع یا ضرر برساند؟! اللهY به پیامبرش فرمان داده است:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ إِنِّی مَلَکٌۖ                [الأنعام: ٥٠]     

بگو: نمی­گویم گنج­ها و خزانه­های الله نزد من است. و من، غیب نمی­دانم و به شما نمی­گویم که من فرشته­ام.

بلکه پیامبرr بنده‌‌ای از بندگان الله بود؛ از این‌رو فرمود:

﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّۚبلکه تنها از چیزی پیروی می­کنم که به من وحی می­شود.

هم‌چنین به او فرموده است:

﴿قُلۡ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا ٢١ قُلۡ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا ٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ                                                                                           [الجن: ٢١،  ٢٣]         

بگو: من، مالک هیچ زیان و یا هدایتی برای شما نیستم. بگو: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از عذاب الله پناه دهد و هرگز پناه‌گاهی جز او نمی‌یابم. وظیفه‌ام تنها ابلاغ (پیام) از سوی الله و رساندن پیام‌های اوست.

وقتی اللهU به پیامبرr فرمان داد که خویشاوندان نزدیکش را بیم دهد، پیامبر اکرمr نزدیکانش را صدا زد تا این‌که خطاب به دخترش فاطمه& فرمود: «یَا فَاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّدٍ سَلِینِی مَا شِئْتِ مِنْ مَالِی لا أُغْنِی عَنْکِ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا»؛([10]) یعنی: «ای فاطمه دختر محمد! از ثروتم هر چه می‌خواهی، طلب کن؛ ولی من نمی‌توانم برای تو نزد الله کاری انجام دهم». تا این حد! دخترش که پاره‌ی تن اوست؛ به دخترش می‌گوید: نمی‌توانم در برابر الله برایت کاری بکنم.

وقتی برای دخترش نمی‌تواند کاری انجام دهد، پس دیگران چه توقعی دارند؟ این، بیان‌گر گمراهی کسانی‌ست که رسول‌اللهr را صدا می‌زنند. آنان را در کنار مسجدالنبی می‌بینیم که هنگام دعا کردن، رو به قبر می‌کنند و روبه‌روی قبر به گونه‌ای می‌ایستند که گویا در برابر الله به نماز ایستاده‌اند؛ بلکه خشوع بیش‌تری هم دارند!

از حدیث انسt بدین نکته پی می‌بریم که گریستن بر مرده، اگر آرام و بدون بی‌صبری باشد، اشکالی ندارد؛ زیرا فاطمه‌& بر پدرش گریست؛ البته بدون سر و صدا و بی‌آن‌که در آن، نشانی از اعتراض به خداوندU وجود داشته باشد. فاطمه& تنها فرزند رسول‌خداr بود که پس از ایشان، زنده ماند؛ همه‌ی دختران و پسران پیامبرr در حیاتش از دنیا رفتند. فقط فاطمه& ماند و هم‌چون سایر خانواده‌ی پیامبرr، مانند همسران آن بزرگوار و عمویش عباسt و دیگر نزدیکان وی، از ایشان ارث نبرد؛ زیرا هیچ‌کس از پیامبران ارث نمی‌برد. رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّا مَعْشَرَ  الْأَنْبِیَاءِ لَا نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ»؛ یعنی: «هیچ‌کس از ما پیامبران، ارث نمی‌برد؛ آن‌چه از خود می‌گذاریم، صدقه است». این، از حکمت الهی‌ست؛ زیرا شاید عده‌ای، پیامبران را در ادای رسالتشان متهم می‌کردند که آمده‌اند تا حکومت را در خاندان خویش، میراثی کنند. آری! هیچ‌کس از پیامبران ارث نمی‌برد و آن‌چه از آنان می‌ماند، به عنوان صدقه برای کسانی که مستحق‌اند، هزینه می‌شود.

***

30- وعنْ أبی زیْد أُسامَة بن زید حَارثَةَ موْلى رسُولاللهr وحبَّهِ وابْنِ حبِّهِ$ قال: أَرْسلَتْ بنْتُ النَّبِیِّr: إنَّ ابْنِی قَدِ احتُضِرَ فاشْهدْنَا، فأَرسَلَ یقْرِئُ السَّلامَ ویَقُول: «إن للَّه مَا أَخَذ، ولهُ مَا أعْطَى وکُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بأجَلٍ مُسمَّى، فلتصْبِر ولتحْتسبْ». فأرسَلَتْ إِلیْهِ تُقْسمُ عَلَیْهِ لیأْتینَّها. فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبادَةَ، وَمُعَاذُ ابْنُ جَبَل، وَأُبَیُّ بْنَ کَعْب، وَزَیْدُ بْنِ ثاَبِت، وَرِجَالٌy فَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِr الصبی، فأقعَدَهُ فی حِجْرِهِ ونَفْسُهُ تَقعْقع، فَفَاضتْ عَیْناه، فقالَ سعْد: یَا رسُولَ الله مَا هَذَا؟ فقالَ: «هَذِهِ رَحْمةٌ جعلَهَا اللَّهُ تعَالَى فی قُلُوبِ عِبَادِهِ». وفی روِایةٍ : «فی قُلُوبِ منْ شَاءَ مِنْ عِبَادِهِ وَإِنَّمَا یَرْحَمُ اللَّهُ منْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ». [متّفق علیه]([11])

ترجمه: ابوزید، اسامه فرزند زید- غلام آزاد‌شده‌ی پیامبرr- که هم خودش و هم پدرش، به حبیب و دوست رسول‌خداr مشهور بودند، می‌گوید: دختر پیامبرr، پیکی برای پدرش فرستاد که فرزندم در حالِ مرگ است؛ پیشِ ما بیایید. رسول‌الله r به قاصد دخترش فرمود: سلام مرا به دخترم برسان و به او بگو: «از آنِ خداست آن‌چه بدهد و بگیرد. همه، نزد او مهلت و زمان مشخّصی دارند. پس صبر کند و امید ثواب داشته باشد». دخترِ رسول‌الله r برای بار دوم، قاصدی فرستاد و سوگندش داد که حتماً بیاید. پیامبرr  به‌همراه سعد بن عباده، ابی بن کعب، زید بن ثابت و چند تن دیگر از یارانش نزد دختر خود رفت. بچه را به رسول‌خداr دادند در حالی که نفسش تند می‌زد و سینه‌اش بالا و پایین می‌رفت. پیامبرr بچه را در آغوش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. سعدt گفت: ای رسول‏خدا! این چیست؟ پیامبر اکرمr فرمود: «این، رحمتی‌ست که الله متعال در دل بندگانش نهاده است». و در روایتی آمده که فرمود: «این، رحمتی‌ست که الله متعال در دل هر بنده‌ای که بخواهد، قرار می‌دهد و الله به بندگانی رحم می‌کند که رحم و شفقت داشته باشند».

شرح

راوی، اسامه بن زید بن حارثه است؛ زید بن حارثه، غلام آزادشده‌ی پیامبرr بود. وی، ابتدا غلامی بود که خدیجه& به رسول‌خداr بخشید و ایشان، آزادش کردند. زیدt به حبیب (دوست) پیامبرr ملقّب بود. و همین‌طور فرزندش، اسامهt.

یکی از دختران پیامبرr قاصدی برای پدرش فرستاد که فرزندش، در حال مرگ است؛ او، از پدرش خواست که نزدشان برود. پیک خبر را به پیامبرr رساند؛ رسول‌اللهr فرمود: «به او بگو: صبر کند و امید ثواب داشته باشد؛ از آنِ خداست آن‌چه بدهد و بگیرد. همه، نزد او زمان مشخّصی دارند». این، فرمان و سفارش رسول‌اللهr به دخترش بود.

«فلتصْبِر» یعنی: مصیبت را تحمل نماید و بی‌صبری نکند.

«ولتحْتسبْ» یعنی: با صبر و تحملش، امید ثواب داشته باشد. برخی از مردم صبر می‌کنند، ولی به ثواب امید ندارند. در برابر مصیبت اگرچه بی‌صبری نمی‌کنند، اما به پاداش الهی نیز دل نمی‌بندند و بدین‌سان خیرِ زیادی را از دست می‌دهند. در صورتی که اگر صبر کنند و در کنارش به اجر و ثواب امیدوار باشند، به این می‌گویند: احتساب.

فرمود: «از آنِ خداست آن‌چه بدهد و بگیرد». این، جمله‌ی بزرگی‌ست. وقتی همه چیز از آنِ خداست، اگر چیزی از تو بگیرد، ملک اوست و اگر چیزی به تو بدهد، باز هم ملک اوست؛ پس وقتی آن‌چه را که از خودِ اوست، بگیرد، چرا ناراحت شویم یا چرا بی‌صبری کنیم؟ بنابراین اگر چیزی از تو گرفت که دوستش داری، بگو: این، از آن خداست؛ هرچه بخواهد، می‌بخشد و هرچه بخواهد، می‌گیرد. از این‌رو سنت است که انسان، به‌هنگام مصیبت، بگوید: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون»؛ یعنی ما، ملک الله و از آنِ او هستیم و او، هرطور که بخواهد با ما رفتار می‌کند. هم‌چنین اگر چیزی را که دوستش داریم، از ما می‌گیرد، در حقیقت، از آنِ خود اوست و حتی چیزی را که به ما می‌بخشد، به او تعلق دارد و ما، مالکش نیستیم. از این‌رو فقط اجازه داریم طوری از آن استفاده کنیم که او، به ما اجازه داده است و حق نداریم طبق میل خود یا هرگونه که دوست داریم، در آن تصرف کنیم. اگر انسان بخواهد، بی‌قید و بند و هر طور که می‌خواهد در اموالش تصرف کند، به او می‌گوییم: دست نگه دارد؛ تو حق نداری، چنین کاری بکنی؛ زیرا این مال، در حقیقت، از آنِ خداست. چنان که می‌فرماید:

﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡ                                                [النور : ٣٣]         

 و از مالِ الله که به شما بخشیده است، به آنان بدهید.

 پس در ثروتی که الله به تو بخشیده، به‌گونه‌ای تصرف کن که به تو اجازه داده است. از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «از آنِ خداست آن‌چه بدهد و بگیرد». پس وقتی آن‌چه خدا می‌گیرد، از آنِ اوست، چرا بی‌تابی می‌کنیم. این‌که مالک، ملکش را پس بگیرد و ما ناراحت شویم و بی‌صبری نماییم، با عقل و آموزه‌های دینی سازگار نیست.

فرمود: «هر چیزی نزد او، سرآمد و زمان مشخصی دارد». همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَکُلُّ شَیۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ ٨                                                                 [الرعد: ٨]      

و هر چیزی نزدش به‌اندازه‌ است.

یعنی زمان، مکان، وجود، درون‌مایه و ویژگی‌های هر چیزی، نزد اللهU به اندازه‌ی مشخصی‌ست.

وقتی انسان به اجل یا موعد و زمان مشخص باور داشته باشد، به قسمت خویش راضی‌ست و می‌داند که هرگز نمی‌تواند آن را پس و پیش نماید. اللهU می‌فرماید:

﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌۚ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَلَا یَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ ٤٩

                                                                                                                        [یونس : ٤٩] 

هر امتی، موعد و اجل مشخصی دارد؛ وقتی اجلشان فرا رسد، لحظه‌ای تأخیر یا تعجیل نخواهند داشت.

آری، هنگامی که اندازه‌ی هر چیزی مشخّص است و هیچ پس و پیش نمی‌شود، بی‌تابی و بی‌صبری، هیچ فایده‌ای ندارد و واقعیت را تغییر نمی‌دهد.

رسول‌اللهr پس از تأکید دخترش، با تعدادی از یارانش نزدشان رفت. بچه را پیشِ رسول‌اللهr آوردند. بچه، طوری نفَس می‌زد که سینه‌اش بالا و پایین می‌رفت. رسول‌خداr با دیدن این حالت نوه‌اش، گریست و اشک از چشمانش سرازیر شد. سعد بن عبادهt که رییس قبیله‌ی «خزرج» بود، پرسید: «این، چیست؟» گویا گمان کرد رسول‌اللهr از بی‌تابی می‌گرید. رسول‌اللهr فرمود: «این، رحمت است»؛ یعنی از روی دل‌سوزی و شفقت به بچه می‌گریم، نه از روی بی‌صبری. سپس افزود: «الله به بندگانی رحم می‌کند که رحم و شفقت دارند». این، دلیلی‌ست بر این‌که گریستن از روی مهر و دل‌سوزی بر کسی که به دردی دچار شده است، اشکالی ندارد؛ مثلاً از روی دل‌سوزی بر کسی که معلولیت ذهنی یا جسمی دارد، می‌گریید؛ این، اشکالی ندارد و نشان‌دهنده‌ی رحمتی‌ست که خداوندU در دلتان قرار داده است. و اگر اللهY در دل بنده‌اش چنین رحمت و شفقتی قرار دهد، در این صورت، انسان از بندگان دل‌سوز و مهربانی خواهد بود که الله به آنان رحم می‌کند.

از این حدیث هم‌چنین به وجوب صبر و شکیبایی پی می‌بریم؛ زیرا رسول‌اللهr فرمود: «به او بگو: صبر کند و امید ثواب داشته باشد». بنابراین بهترین روش در تسلیت دادن، این است که مصیبت‌دیده را به صبر و شکیبایی و امیدوار بودن به پاداش الهی، سفارش کنیم. و اگر با همان عبارتی به مصیبت‌دیده تسلیت بگوییم که رسول‌اللهr به دخترش تسلیت داد، بهتر از عبارتی‌ست که برخی از مردم می‌گویند: «أعظم الله أجرک، وأحسن عزاءک وغفر لمیّتک». گرچه برخی از علما این عبارت را برگزیده‌اند، ولی عبارت رسول‌خداr افضل است و بیش‌تر، مایه‌ی خرسندی و آرامش خاطر مصیبت‌دیده می‌گردد. تعزیت، بر خلاف پندار عوام و توده‌ی مردم، یک گردهمایی یا جلسه‌ی عمومی نیست که صندلی بچینند و شمع روشن کنند و قرآن بخوانند و غذا بدهند. خیر؛ بلکه تعزیت، برای تسلی دادن به مصیبت‌دیده و تقویت روحیه‌ی صبر در اوست. در واقع به کسی تسلیت می‌گویند که با مرگِ کسی، متأثر شود و مصیبت‌دیده محسوب شود؛ اگر کسی با مرگ نزدیکش مثلاً با مرگ پسرعمویش احساس مصیبت نکند، یعنی برایش مهم نباشد، دیگر، تسلیت گفتن چه معنایی دارد. از این‌رو علما، «تسلیت گفتن به مصیبت‌دیده» را سنت می‌دانند، نه «تسلیت گفتن به نزدیک و خویشاوند مرده» را؛ زیرا چه‌بسا یک خویشاوند، از مرگ قوم و خویش خود احساس مصیبت نمی‌کند؛ ولی کسی که پیوند دوستی محکمی با او دارد، دچار مصیبت می‌شود و مصیبت‌دیده‌به‌شمار می‌رود. متأسفانه اینک معیارها، عوض شده و به خویشاوند، تسلیت می‌گویند؛ اگرچه با وجود مرگِ نزدیکش، شاد باشد و طبل بزند. شاید کسی فقیر باشد و پسرعمویش میلیونرش بمیرد و با مرگ او، پول و ثروت زیادی به این بینوا برسد؛ آیا این بینوا، از مرگ پسرعمویش ناراحت می‌شود یا خوشحال؟ چه‌بسا بگوید: خدا را شکر که مُرد و مرا از نداری نجات داد! روشن است که به چنین کسی، تسلیت نمی‌گویند و تبریک گفتن، بیش تر مناسب حالش می‌باشد.

***

31- وَعَنْ صُهَیْبٍt أَنَّ رَسُولَ اللَّهِr قال: «کَانَ مَلِکٌ فیِمَنْ کَانَ قبْلَکُمْ، وَکَانَ لَهُ سَاحِر، فَلَمَّا کَبِرَ قَالَ لِلْمَلِک: إِنِّی قَدْ کَبِرْتُ فَابعَثْ إِلَیَّ غُلاَماً أُعَلِّمْهُ السِّحْر، فَبَعَثَ إِلَیْهِ غُلاَماً یعَلِّمُه، وَکَانَ فی طَریقِهِ إِذَا سَلَکَ رَاهِبٌ، فَقَعَدَ إِلَیْهِ وَسَمِعَ کَلاَمهُ فأَعْجَبه، وَکَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ مَرَّ بالرَّاهِب وَقَعَدَ إِلَیْه، فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَه، فَشَکَا ذَلِکَ إِلَى الرَّاهِبِ فقال: إِذَا خَشِیتَ السَّاحِر فَقُل: حبَسَنِی أَهْلی، وَإِذَا خَشِیتَ أَهْلَکَ فَقُلْ: حَبَسَنِی السَّاحر. فَبیْنَمَا هُو عَلَى ذَلِکَ إذْ أتَى عَلَى دابَّةٍ عظِیمَة قدْ حَبَسَت النَّاس فقال: الیوْمَ أعْلَمُ السَّاحِرُ أفْضَل أم الرَّاهبُ أفْضل؟ فأخَذَ حجَراً فقال: اللهُمَّ إنْ کان أمْرُ الرَّاهب أحَبَّ إلَیْکَ مِنْ أَمْرِ السَّاحِرِ فاقتُلْ هَذِهِ الدَّابَّة حتَّى یمْضِیَ النَّاس، فرَماها فقتَلَها ومَضى النَّاسُ، فأتَى الرَّاهب فأخبَره. فقال لهُ الرَّاهب: أىْ بُنیَّ أَنْتَ الیوْمَ أفْضلُ منِّی، قدْ بلَغَ مِنْ أمْرکَ مَا أَرَى، وإِنَّکَ ستُبْتَلَى، فإنِ ابْتُلیتَ فَلاَ تدُلَّ علی، وکانَ الغُلامُ یبْرئُ الأکْمهَ والأبرص، ویدَاوی النَّاس مِنْ سائِرِ الأدوَاء. فَسَمعَ جلِیسٌ للملِکِ کانَ قدْ عمِىَ، فأتَاهُ بهدایا کثیرَةٍ فقال: ما ههُنَا لک أجْمَعُ إنْ أنْتَ شفَیْتنی، فقال إنِّی لا أشفِی أحَداً، إِنَّمَا یشْفِی الله تعَالى، فإنْ آمنْتَ بِاللَّهِ تعَالَى دعوْتُ الله فشَفاک، فآمَنَ باللَّه تعَالى فشفَاهُ اللَّهُ تَعَالَى، فأتَى المَلِکَ فجَلَس إلیْهِ کما کانَ یجْلِسُ فقالَ لَهُ المَلک: منْ ردَّ علَیْک بصَرک؟ قال: ربِّی. قَالَ: ولکَ ربٌّ غیْرِی؟ قال: رَبِّی وربُّکَ الله، فأَخَذَهُ فلَمْ یزلْ یُعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الغُلاَمِ فجئَ بِالغُلاَم، فقال لهُ المَلک: أىْ بُنَیَّ قدْ بَلَغَ منْ سِحْرِک مَا تبْرئُ الأکمَهَ والأبرَصَ وتَفْعلُ وَتفْعَلُ فقال: إِنَّی لا أشْفی أَحَدا، إنَّما یشْفی الله تَعَالَى، فأخَذَهُ فَلَمْ یزَلْ یعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الرَّاهب، فجِیء بالرَّاهِبِ فقیل لَه: ارجَعْ عنْ دِینکَ، فأبَى، فدَعا بالمنْشَار فوُضِع المنْشَارُ فی مفْرقِ رأْسِهِ، فشقَّهُ حتَّى وقَعَ شقَّاه، ثُمَّ جِئ بجَلِیسِ المَلکِ فقِیلَ لَه: ارجِعْ عنْ دینِکَ فأبَى، فوُضِعَ المنْشَارُ فی مفْرِقِ رَأسِه، فشقَّهُ به حتَّى وقَع شقَّاه، ثُمَّ جیء بالغُلامِ فقِیل لَه: ارجِعْ عنْ دینِک، فأبَى، فدَفعَهُ إِلَى نَفَرٍ منْ أصْحابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ إِلَى جبَلِ کَذَا وکذَا فاصعدُوا بِهِ الجبل، فإذَا بلغتُمْ ذروتهُ فإنْ رجعَ عنْ دینِهِ وإِلاَّ فاطرَحوهُ فذهبُوا به فصعدُوا بهِ الجَبَل فقال: اللَّهُمَّ اکفنِیهمْ بمَا شئْت، فرجَف بِهمُ الجَبَلُ فسَقطُوا، وجَاءَ یمْشی إِلَى المَلِک، فقالَ لَهُ المَلک: ما فَعَلَ أَصحَابک؟ فقال: کفانیهِمُ الله تعالَى، فدفعَهُ إِلَى نَفَرَ منْ أصْحَابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ فاحملُوه فی قُرقُور وَتَوسَّطُوا بِهِ البحْر، فإنْ رَجَعَ عنْ دینِهِ وإلاَّ فَاقْذفُوه، فذَهبُوا بِهِ فقال: اللَّهُمَّ اکفنِیهمْ بمَا شِئْت، فانکَفَأَتْ بِهِمُ السَّفینةُ فغرِقوا، وجَاءَ یمْشِی إِلَى المَلِک. فقالَ لَهُ الملِک: ما فَعَلَ أَصحَابک؟ فقال: کفانِیهمُ الله تعالَى. فقالَ للمَلِکِ إنَّک لسْتَ بقَاتِلِی حتَّى تفْعلَ ما آمُرکَ بِه. قال: ما هُو؟ قال: تجْمَعُ النَّاس فی صَعیدٍ واحد، وتصلُبُنی عَلَى جذْع، ثُمَّ خُذ سهْماً مِنْ کنَانتِی، ثُمَّ ضعِ السَّهْمَ فی کَبدِ القَوْسِ ثُمَّ قُل: بسْمِ اللَّهِ ربِّ الغُلاَمِ ثُمَّ ارمِنِی، فإنَّکَ إذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ قَتَلْتنِی. فجَمَع النَّاس فی صَعیدٍ واحِد، وصلَبَهُ عَلَى جذْع، ثُمَّ أَخَذَ سهْماً منْ کنَانَتِه، ثُمَّ وضَعَ السَّهمَ فی کبِدِ القَوْسِ، ثُمَّ قال: بِسْم اللَّهِ رَبِّ الغُلام، ثُمَّ رمَاهُ فَوقَعَ السَّهمُ فی صُدْغِه، فَوضَعَ یدَهُ فی صُدْغِهِ فمَات. فقَالَ النَّاس: آمَنَّا بِرَبِّ الغُلاَم، فَأُتِىَ المَلکُ فَقِیلُ لَه: أَرَأَیْت ما کُنْت تحْذَر قَدْ وَاللَّه نَزَلَ بِک حَذرُک. قدْ آمنَ النَّاس. فأَمَرَ بِالأخدُودِ بأفْوَاهِ السِّکک فخُدَّتَ وَأضْرِمَ فِیها النیرانُ وقال: مَنْ لَمْ یرْجَعْ عنْ دینِهِ فأقْحمُوهُ فِیهَا أوْ قیلَ لَه: اقْتَحم، ففعَلُوا حتَّى جَاءتِ امرَأَةٌ ومعَهَا صَبِیٌّ لهَا، فَتقَاعَسَت أنْ تَقعَ فِیهَا، فقال لَهَا الغُلاَم: یا أمَّاهْ اصبِرِی فَإِنَّک عَلَی الحَقِّ». [روایت مسلم]([12])

ترجمه: صهیبt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «در میان امت‌های پیش از شما، پادشاهی بود که ساحری داشت. وقتی ساحر پیر شد، به پادشاه گفت: من، پیر شده‌ام؛ نوجوانی نزدم بفرست تا به او جادوگری یاد دهم. پادشاه، نوجوانی نزدش فرستاد و او، به این نوجوان، سحر آموزش می‌داد. در مسیر این نوجوان، راهبی بود؛ باری نوجوان، نزد راهب رفت و به سخنانش گوش داد و به او علاقه‌مند شد. از آن پس، هرگاه می‌خواست نزد ساحر برود، در مسیرش پیش راهب می‌رفت و نزدش می‌نشست. و چون (با تأخیر) نزد ساحر می‌رفت، ساحر کتکش می‌زد. نوجوان از این بابت نزد راهب، دردِ دل کرد. راهب به او گفت: وقتی از ساحر ترسیدی، بگو: خانواده‌ام، مرا معطل کردند و هنگامی که از خانواده‌ات ترسیدی، بگو: ساحر، مرا نگه داشت. نوجوان، به همین منوال عمل می‌کرد تا این‌که روزی جانور بزرگی دید که راه مردم را بسته بود. با خود گفت: امروز برایم روشن می‌شود که راهب، بهتر است یا ساحر. سنگی برداشت و گفت: خدایا! اگر کار راهب، نزد تو پسندیده‌تر از کار ساحر است، این جانور را بکُش تا مردم، عبور کنند. سپس سنگ را به سوی جانور پرتاب کرد و او را کشت و مردم، عبور کردند. نزد راهب رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. راهب به او گفت: پسر جان! تو امروز از من بهتری؛ می‌بینم که کارَت، پیشرفت کرده است و به‌زودی امتحان خواهی شد. اگر امتحان شدی، مرا معرفی نکن. نوجوان، کورِ مادرزاد و پیس و سایر بیماری‌های مردم را درمان می‌کرد. یکی از ندیمان پادشاه که کور شده بود، این خبر را شنید و با هدیه‌های فراوانی نزد این نوجوان آمد و به او گفت: اگر مرا شفا دهی، هرچه این‌جاست، از آنِ تو خواهد بود. نوجوان گفت: من، کسی را شفا نمی‌دهم؛ فقط الله متعال شفا می‌بخشد. اگر به الله متعال ایمان بیاوری، دعا می‌کنم که تو را شفا دهد. ندیم شاه به الله، ایمان آورد و الله متعال شفایش داد. سپس نزد پادشاه رفت و مثل گذشته، کنارش نشست. پادشاه از او پرسید: چه کسی بینایی‌ات را به تو برگرداند؟ پاسخ داد: پروردگارم. شاه گفت: مگر پروردگاری جز من داری؟ ندیمش پاسخ داد: پروردگار من و تو، الله است. پادشاه، او را دستگیر کرد و آن‌قدر شکنجه‌اش نمود که سرانجام، آن نوجوان را نام برد. (به دستور پادشاه) آن نوجوان را نزدش آوردند. پادشاه به او گفت: پسر جان! سحر تو به آن‌جا رسیده که کورِ مادرزاد و پیس را شفا می‌دهی و چنین و چنان می‌کنی؟ نوجوان گفت: من، هیچ‌کس را شفا نمی‌دهم؛ شفادهنده، فقط الله متعال است. پادشاه، او را دستگیر و شکنجه کرد تا این‌که راهب را معرفی نمود. (به فرمان پادشاه) راهب را نزدش آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او قبول نکرد. پادشاه دستور داد که ارّه‌ای بیاورند و آن را روی سرش گذاشتند و او را دو نیمه کردند؛ به‌گونه‌ای که دو نیمه‌اش به زمین افتاد. سپس ندیمش را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او نپذیرفت. ارّه را روی سرش گذاشتند و او را دو نیمه کردند و دو نیمه‌اش به زمین افتاد. آن‌گاه نوجوان را آوردند و به او گفتند: از دینت برگرد؛ ولی او قبول نکرد. پادشاه، او را به تعدادی از یارانش سپرد و گفت: او را به بالای فلان‌کوه ببرید و وقتی به قلّه‌ی کوه رسیدید، اگر از دینش برنگشت، او را به پایین پرتاب کنید. بدین‌سان او را بالای کوه بردند. وی دعا کرد: یا الله! هرگونه که می‌خواهی، شرّشان را از سرم کوتاه کن. کوه به‌لرزه درآمد و همه‌ی آن‌ها، پایین افتادند. نوجوان، نزد پادشاه بازگشت. پادشاه از او پرسید: همراهانت، چه شدند؟ پاسخ داد: الله، مرا از شرشان حفظ کرد. پادشاه دوباره او را به چند نفر از یارانش سپرد و گفت: او را سوار قایق کنید و به وسط دریا ببرید. اگر از دینش برنگشت، او را درون دریا بیندازید. بدین‌ترتیب او را بردند. نوجوان دعا کرد: یا الله! هرگونه که می‌خواهی، مرا از شرشان حفظ کن. قایق، واژگون شد و آن‌ها در دریا غرق شدند. نوجوان، نزد پادشاه برگشت. پادشاه از او پرسید: همراهانت، چه شدند؟ پاسخ داد: الله، مرا از شرشان حفظ کرد. آن‌گاه به پادشاه گفت: تو تنها در صورتی می‌توانی مرا بکُشی که کاری را که می‌گویم، انجام دهی. پادشاه پرسید: چه کاری؟ نوجوان گفت: مردم را در میدانی جمع کن و مرا به دار بکش؛ سپس تیری از تیردان خودم بردار و آن را در وسط کمان بگذار و بگو: به نام الله، پروردگار این جوان، و سپس مرا هدف بگیر. اگر چنین کنی، می‌توانی مرا بکشی. پادشاه، مردم را در میدان (زمین همواری) جمع کرد و نوجوان را بر شاخه‌ای از درخت خرما، به‌دار کشید. سپس تیری از تیردان نوجوان برداشت و در وسط کمان گذاشت و گفت: به نام الله، پروردگار این نوجوان؛ و آن‌گاه تیر را رها کرد. تیر به شقیقه‌ی نوجوان خورد. او، دستش را روی شقیقه‌اش گذاشت و جان باخت. مردم گفتند: به پروردگار این نوجوان ایمان آوردیم. عده‌ای نزد پادشاه رفتند و گفتند: دیدی؛ آن‌چه از آن بیم داشتی، اتفاق افتاد؛ به‌خدا سوگند که آن‌چه از آن می‌ترسیدی، بر سرت آمد و مردم ایمان آوردند. پادشاه فرمان داد چاله‌هایی بر سرِ راه‌ها حفر کنند. چاله‌هایی حفر کردند و در آن‌ها آتش افروختند. پادشاه گفت: هرکس از دینش برنگشت، او را در آتش بیندازید یا مجبورش کنید وارد آتش شود. همه این کار را کردند تا این‌که زنی با کودکش پیش آمد و خودش را عقب کشید تا در آتش نیفتد. کودک به او گفت: مادر جان! صبور باش که تو، برحقی».

شرح

 مؤلف/ این حدیث را که حاوی داستان عجیبی‌ست، در باب صبر آورده است؛ یکی از پادشاهان گذشته، جادوگری داشت که مشاور ویژه‌ی او بود و در مسایل شخصی خود، حتی به نام دین، از او استفاده می‌کرد. پادشاه، فقط به منفعت خود می‌اندیشید؛ زیرا همان‌گونه که در حدیث دیگری آمده است، پادشاه ستمگر و خودکامه‌ای بود که مردم را به بردگی می‌گرفت.

ساحرش وقتی پا به سن گذاشت، به پادشاه گفت: من، پیر شده‌ام؛ نوجوانی نزدم بفرست تا به او سحر، آموزش دهم. او، از آن‌جهت نوجوانی را برای این کار انتخاب کرد که استعدادش را داشته باشد؛ زیرا مطالبی که انسان در این مقطع سنّی می‌آموزد، ماندگارتر است و از یادش نمی‌رود. کسب علم در خردسالی، بهتر از دوران بزرگ‌سالی‌ست؛ گرچه در هر دو دوران، خوب است. کسب علم در خردسالی، فواید زیادی دارد:

اول این‌که: معمولاً حافظه‌ی خردسال یا کودک، از حافظه‌ی بزرگ‌سال بهتر است؛ زیرا انسان در این دوران، فراغت بال بیشتری دارد و کمتر درگیر مشکلات و روزمرگی‌های خود می‌باشد.

دوم این‌که کودک یا نوجوان هرچه حفظ کند، در ذهنش بیشتر می‌ماند؛ ضرب‌المثل مشهور و حکیمانه‌ای‌ست که گفته‌اند: فراگیری علم در کودکی، مانند حَک کردن نقش بر روی سنگ است.

سومین فایده‌اش، این است که انسان از همان ابتدا فرهیخته بار می‌‌آید و علم و دانش، وجودش را می‌گیرد و برای او، به‌سان یک ارزش و میل درونی می‌گردد که بر همین اساس رشد می‌کند و بزرگ می‌شود.

ساحرِ پادشاه به عنوان جادوگری بزرگ و سال‌خورده، کوله‌باری از تجربه داشت و سرد و گرم روزگار را چشیده بود؛ از این‌رو از پادشاه خواست که نوجوانی را برای فراگیری سحر، نزدش بفرستد؛ پادشاه به‌درخوست ساحر، نوجوانی را نزدش فرستاد؛ ولی اللهU برای این نوجوان، اراده‌ی خیر کرده بود. روزی گذرِ نوجوان به راهبی افتاد و سخنانی از او شنید که آن را پسندید؛ زیرا این راهب، موحد بود و الله را عبادت می‌کرد و فقط سخن خوب می‌گفت. گویا این راهب، اهل علم نیز بوده و به سبب کثرت عبادتش، به عنوان راهب یا پارسا از او یاد ‌شده است. به‌هر حال، نوجوان به این راهب علاقه‌مند شد؛ هرگاه خانه را ترک می‌کرد، سرِ راهش نزد راهب می‌رفت و از این‌رو دیر، پیش ساحر می‌رسید و ساحر هم کتکش می‌زد که چرا دیر کرده‌ای؟ نوجوان از این بابت نزد راهب، دردِ دل کرد. راهب به او یاد داد که برای نجات خودش از کتک‌های ساحر، به او بگوید: خانواده‌ام مرا معطل کردند و همین‌طور وقتی نزد خانواده‌اش برمی‌گردد، بهانه بیاورد که ساحر، او را نگه داشته است. با این‌که چنین کاری دروغ بود، ولی راهب آن را به غلام یاد داد؛ خدا بهتر می‌داند؛ ولی گویا راهب، مصلحت را در این می‌دیده و توجیهی برایش داشته است! نوجوان به پیشنهاد راهب عمل کرد؛ وقتی ساحر می‌خواست او را به‌خاطر تأخیرش تنبیه کند، عذر می‌آورد که خانواده‌ام، باعث تأخیرم شدند و هنگامی که از نزد ساحر، دیروقت نزد خانواده باز می‌گشت، می‌گفت: ساحر، مرا معطل کرد. روزی جانور بزرگی دید که راه مردم را بسته بود. نام این جانور در حدیث نیامده است. آن‌جا بود که نوجوان تصمیم گرفت تا دریابد که آیا ساحر بهتر است یا راهب؟ سنگی برداشت و دعا کرد: خدایا! اگر کارِ راهب بهتر است، با این سنگ، این جانور را از بین ببر. و سپس سنگ را پرتاب کرد و آن جانور را کشت و مردم عبور کردند. بدین‌سان نوجوان، دریافت که کار راهب، از کار ساحر بهتر است؛ این، مسأله‌ی روشنی‌ست؛ زیرا ساحر، یا ستمگرو فریب‌کار است یا کافر و مشرک. ولی در هر صورت، با جادو و فریبی که به خورد مردم می‌دهد، ستمکار می‌باشد. ولی راهب، آدمِ پارسا و هدایت‌یافته‌ای بود که اللهU را عبادت می‌کرد و اگر هم مقداری، جهالت و گمراهی داشت، نیتش درست بود. نوجوان، داستان را برای راهب بازگو کرد. راهب به او گفت: تو اینک از من بهتری؛ زیرا نوجوان دعا کرده و دعایش قبول شده بود. این، لطف خداست که انسان، در مسأله‌ای دچار شک و تردید شود و سپس از خدوندU نشانه‌ای درخواست کند تا حقیقت امر، برایش روشن شود و الله متعال نیز خواسته‌اش را بپذیرد. آری، این از فضل خداست. به همین خاطر، استخاره برای انسان، مشروع شده تا اگر درباره‌ی انجام کاری، دچار تردید شد که انجامش دهد، بهتر است یا انجام ندهد. در چنین حالتی، باید استخاره کرد. اگر با صداقت و ایمان استخاره کند، خداوندU راهکاری فرارویش می‌نهد که با آن، می‌تواند تصمیمش را بگیرد؛ گاهی اوقات چیزی در دلش می‌افتد که می‌تواند تصمیم‌گیری نماید و گاه خوابی می‌بیند و در پاره‌ای از موارد نیز مشورت و نظری دریافت می‌کند که چاره‌ساز اوست.

از کرامات این نوجوان بود که کور و پیس را درمان می‌کرد؛ یعنی برایشان دعا می‌نمود و آن‌ها بهبود می‌یافتند. این، از الطاف الهی بر او بود.

راهب به نوجوان خبر داد که در معرض امتحان قرار خواهد گرفت و از او خواست که در چنین شرایطی نامی از او نبَرد. گویا این نوجوان، مستجاب‌الدعوه بوده است. خدا بهتر می‌داند. پادشاه، ندیمی داشت که کور شده بود. ندیم شاه، هنگامی که آوازه‌ی این نوجوان را شنید، هدایای زیادی برایش برد و به او گفت: همه‌اش از تو خواهد بود، اگر مرا شفا دهی. نوجوان به او گفت: خداست که شفا می‌دهد. ایمانش را ببینید که به خود، فریفته نشد و ادعا نکرد که من، شفا می‌دهم؛ بلکه گفت: اللهU شفا می‌دهد.

چنین اتفاقی برای شیخ الاسلام ابوالعباس حرانی/ نیز روی داد؛ باری جن‌زده‌ای را نزدش آوردند. هرچه شیخ/ بر آن بیمار خواند، جن از وجودش بیرون نرفت تا این‌که شیخ الاسلام به‌شدت به گردن بیمار زد؛ به‌گونه‌ای که دست خودش درد گرفت. جنّی که در بدن آن شخص بود، به سخن درآمد و گفت: باشد؛ به‌شرافت و بزرگواری شیخ، بیرون می‌روم. شیخ‌الاسلام/ فرمود: لازم نیست به‌احترام من و به خاطر کرامت من، بیرون بروی؛ بلکه به خاطر اطاعت از الله و رسولش بیرون برو.

آری! شیخ، نمی‌خواست اظهار فضل کند؛ بلکه همه‌ی فضیلت و برتری را به‌طور کامل از آنِ الله و رسولش می‌دانست. بدین ترتیب جن در حضور شیخ، از وجود بیمار بیرون رفت و آن بیمار، به‌خود آمد و گفت: چرا من این‌جا هستم؟ گفتند: سبحان‌الله؛ این‌همه تو را زد و تو نفهمیدی؟! پاسخ داد: اصلاً احساس نکردم که مرا زده است؛ داستان را برایش بازگو کردند و بهبود یافت.

نتیجه این‌که اهل علم و ایمان، لطف و نعمت خدا را به خود نسبت نمی‌‌دهند؛ بلکه آن را فضلِ اللهU می‌دانند که به آن‌ها عنایت فرموده است. آری؛ آن نوجوان به ندیم پادشاه گفت: اگر به الله ایمان بیاوری، دعا می‌کنم تو را شفا دهد. او هم ایمان آورد و نوجوان برایش دعای بهبود کرد و بدین‌سان خداوند متعال، او را شفا داد. این شخص، طبق عادتش نزد پادشاه رفت و داستان به این‌جا رسید که به فرمان پادشاه، نوجوان را آوردند و شکنجه‌اش کردند که بگوید این را از چه کسی آموخته است. با این‌که راهب از آن نوجوان خواسته بود که او را معرفی کنند، ولی نوجوان، زیر شکنجه تاب نیاورد و نام راهب را اعتراف کرد. پادشاه به‌قدری ستمگر بود که ندیمش را شکنجه کرد؛ چون گفته بود: به الله ایمان آورده‌ام. این، پادشاه را عصبانی کرد؛ پرسید: مگر پروردگاری جز من داری؟ پناه بر خدا.

خلاصه این‌که راهب را آوردند؛ راهب، موحد و عبادت‌گزار بود. از او خواستند اعتراف کند که پادشاه، پروردگار اوست؛ ولی او، قبول نکرد که از دینش برگردد. ارّه‌ای آوردند و روی سرش گذاشتند و ابتدا سرش، آن‌گاه گردنش و سپس نیم‌تنه‌ی بالایش و به همین ترتیب تمام بدنش را دو تکه کردند؛ اما او از دینش برنگشت و چنین مرگی را بر این‌که از دینش برگردد، ترجیح داد. ماشاءالله! آفرین بر او. سپس ندیم شاه را آوردند که به اللهY ایمان آورده و به پادشاه، کافر شده بود. از او خواستند که از دینش برگردد، ولی قبول نکرد و با او نیز همان کاری را کردند که با راهب، کرده بودند. این، بیان‌گر ارزش صبر و امیدوار بودن به پاداش الهی‌ست؛ اما این پرسش مطرح می‌شود که آیا در چنین شرایطی بر انسان واجب است که تا سرحد مرگ، صبر کند یا می‌تواند کفر بگوید؟

این پرسش، به بحث و تفصیل زیادی نیاز دارد؛ اگر مسأله، فقط به خودش مربوط باشد، اختیار دارد که در صورتِ اطمینان قلبی و ایمان محکم درونی، برای رفع شکنجه، کفر بگوید و نیز می‌تواند بر توحیدش پافشاری نماید تا کشته شود. این، زمانی‌ست که مسأله، فقط به خودش مربوط باشد؛ اما اگر مسأله فراتر از این، و به دین مربوط باشد؛ در این صورت، حکمش فرق می‌کند؛ یعنی اگر به‌ظاهر ناگزیر شود که در برابر مردم، کفر بگوید و این، باعث کافر شدن عموم مردم گردد، پس برایش جایز نیست که کفر بگوید؛ بلکه بر او واجب است که تا سرحدّ مرگ نیز صبر نماید؛ همانند جهاد در راه الله. مجاهد برای اعلای کلمه ی ‌الله، به قیمت کشته شدن، در راه الله می‌جنگد. بنابراین اگر در جایگاه یک پیشوا یا حاکم باشد و او را به گفتن سخنِ کفر مجبور کنند، برایش جایز نیست که کفر بگوید؛ به‌ویژه در زمان فتنه. بلکه باید صبر کند، هرچند کشته شود.

به عنوان نمونه می‌توان به امام احمد بن حنبل/ اشاره کرد که در معرض امتحان شدیدی قرار گرفت که مشهور است. می‌خواستند او را مجبور کنند که بگوید: قرآن، مخلوق است و کلامِ الله، نیست؛ ولی او، از گفتن چنین سخنی خودداری کرد و در این راه، شکنجه و اذیت فراوانی متحمل شد؛ حتی او را که امام اهل سنت بود، سوارِ بر قاطری می‌گرداندند و آن‌قدر تازیانه می‌زدند که بی‌هوش می‌شد. اما هر بار که به‌هوش می‌آمد، می‌گفت: قرآن، کلام پروردگار من است و مخلوق نیست. او با آن‌که زیر شکنجه بود، برای خود جایز ندانست که سخنِ کفر بگوید؛ چون چشم همه‌ی مردم به امام احمد دوخته شده بود که چه می‌گوید؛ اگر می‌گفت: قرآن، مخلوق است، همه به‌پیروی از او این پندار نادرست را می‌پذیرفتند و دین، در آستانه‌ی تباهی قرار می‌گرفت؛ اما آن بزرگوارt خودش را فدای دین کرد و به امید پاداش الهی، صبر و شکیبایی پیشه نمود و الحمدلله، ختم به‌خیر شد. خلیفه، مُرد؛ خلیفه‌ی بعدی هم از دنیا رفت و به‌خواست الله، خلیفه‌ی صالحی روی کار آمد که امام احمد/ را خیلی گرامی داشت؛ امام احمد پیش از وفاتش توانست با صدای بلند، حق را فریاد بزند و مردم نیز همراهش حق را فریاد زدند و بدین‌سان خداوندU چشمان آن بزرگوار را با فریاد حق، روشن ساخت و دشمنانش، خوار و زبون گشتند. این، نشان می‌دهد که فرجام نیک، از آنِ صابران است.

نوجوان یادشده در حدیث، از برگشتن از دین حق سر باز زد. پادشاه، او را به تعدادی از یاران خود تحویل داد و گفت: او را بالای فلان‌کوه ببرید؛ کوه بلندی که همه‌ی آن‌ها، آن را می‌شناختند. و به آنان دستور داد که وقتی به قله‌ی کوه رسیدید، او را از بالا به پایین بیندازید تا بمیرد. البته ابتدا به او فرصت دهید تا از دینش برگردد و اگر برنگشت، او را به پایین پرتاب کنید. هنگامی که به قله‌ی کوه رسیدند، از او خواستند که از دینش برگردد، ولی او قبول نکرد؛ زیرا ایمان، در دلش ریشه کرده بود و امکان نداشت که دچار تزلزل شود. وقتی می‌خواستند او را پایین بیندازند، دعا کرد و گفت: «خدایا! شرشان را هرطور که می‌خواهی، از سرم کوتاه کن». دعای مؤمن ستم‌دیده و درمانده‌ پذیرفته شد و به‌خواست الله، کوه لرزید و همه افتادند و هلاک شدند. نوجوان، نزد پادشاه رفت. پادشاه، از او پرسید: چگونه به این‌جا آمده‌ای؟ همراهانت چه شدند؟ پاسخ داد: اللهU مرا از شرّشان نجات داد. پادشاه دوباره او را به چند نفر از هواداران خود سپرد و به آن‌ها فرمان داد که او را سوارِ قایق کنند و به وسط دریا ببرند و به او پشنهاد کنند که از دینش برگردد؛ اگر برنگشت، او را در دریا بیندازند. هنگامی که به وسط دریا رسیدند، از او خواستند که از دینش، یعنی از ایمان به الله دست بردارد؛ اما پاسخش، هم‌چنان «نه» بود. دعا کرد: «خدایا! مرا از شرّ این‌ها حفظ کن». بدین‌ترتیب قایق، واژگون شد و همه غرق شدند و الله، او را نجات داد. باز، نزد پادشاه برگشت. پادشاه، سراغ یاران خود را گرفت. نوجوان، ماجرا را برایش بازگو کرد و گفت: تو نمی‌توانی مرا بکشی، مگر این‌که کاری را که می‌گویم، انجام دهی. پادشاه، پرسید: چه کاری؟ نوجوان به او گفت: همه‌ی مردم شهر را در میدان بزرگی جمع کن و مرا بر شاخه‌ی خرمایی به دار بکش و آن‌گاه تیری از تیردان من بردار  و آن را در کمان بگذار و به سوی من پرتاب کن و بگو: به نام الله، پروردگار این جوان. اگر این کار را بکنی، می‌توانی مرا بکشی. پادشاه، طبق پیشنهاد نوجوان عمل کرد و هنگام پرتاب کردن تیر، گفت: به نام الله، پروردگار این جوان. تیر به شقیقه‌ی نوجوان خورد. او، دستش را روی شقیقه‌اش گذاشت و جان باخت. مردم با دیدن این صحنه ایمان آوردند و گفتند: به پروردگار نوجوان ایمان آوردیم و به پادشاه، کافر شدند. این، همان چیزی بود که آن نوجوان می‌خواست.

نکاتی که تا به این‌جای حدیث می‌توانیم برداشت کنیم، عبارتند از:

اول: قوت ایمان این نوجوان که هرگز دچار تزلزل نشد.

دوم: اللهU او را با پذیرش دعاهایش، گرامی داشت و کوه را بر کسانی که می‌خواستند او را از آن پایین بیندازند، به‌لرزه درآورد و بدین‌سان نشانه‌ای از نشانه‌های خود را نمایان ساخت.

 سوم: اللهU دعای درمانده را بدان‌گاه که او را بخواند، اجابت می‌کند. اگر انسان در چنین شرایطی، پروردگارش را با یقین به این‌که اجابتش می‌کند، صدا بزند، الله متعال پاسخش را می‌دهد؛ حتی خواسته‌ی کافران را هم در چنین حالتی می‌پذیرد؛ هرچند می‌داند که باز، به سوی کفرشان باز خواهند گشت. و هنگامی‌که امواج پر‌تلاطم و کوه‌آ‌سا بر آنان سایه اندازد، الله را مخلصانه و در حالی می‌خوانند که دین و عبادت را ویژه‌ی او می‌دانند؛ و چون نجاتشان دهد، باز هم شرک می‌ورزند.([13]) با این حال، نجاتشان می‌دهد؛ زیرا در هنگام دعا و تضرع، صادقانه به سوی الله باز می‌گردند و الله متعال، دعای کافر درمانده را نیز می‌پذیرد.

چهارم: برای انسان جایز است که خودش را به‌خاطر مصلحت عموم مسلمانان، به خطر بیندازد؛ چنان‌که این نوجوان، پادشاه را راه‌نمایی کرد که چگونه می‌تواند او را به قتل برساند و بدین‌سان خود را در معرض مرگ قرار داد. شیخ‌الاسلام ابوالعباس حرانی/ می‌گوید: «زیرا این، جهاد در راه خداست؛ امتی، ایمان آوردند و آن جوان، چیزی از دست نداد و دیر یا زود، باید می‌مُرد». البته آن‌چه که امروزه برخی از مردم در قالب عملیات انتحاری انجام می‌دهند و با مواد منفجره به میان کافران می‌روند و خود را منفجر می‌کنند، نوعی خودکشی‌ست. طبق حدیث رسول‌خداr کسی که خودکشی ‌کند، برای همیشه در دوزخ می‌‌ماند؛ زیرا بر خلاف داستان آن نوجوان، عملیات انتحاری، اگرچه ممکن است به کشته شدن ده‌ها و یا صدها تن بینجامد، ولی هیچ نفعی برای اسلام ندارد و باعث مسلمان شدن مردم نمی‌شود؛ بلکه در بسیاری از موارد، دشمن را خیره‌سرتر و سرسخت‌تر می‌کند و خشم دشمن را آن‌چنان برمی‌انگیزد که او را به خون‌آشامی بیش‌ترِ مسلمانان وامی‌دارد. چنان‌که این نتیجه را در برخورد یهودی‌ها با مسلمانان در فلسطین مشاهده می‌کنیم. شاید یک فلسطینی بتواند با کشتن خود، شش یا هفت نفر از یهودی‌ها را از پا درآورد، ولی در مقابل، یهودی‌ها شصت یا هفتاد نفر را می‌کشند و بدین ترتیب می‌بینیم که عملیات انتحاری، هیچ نفعی برای مسلمانان ندارد. چنین عملی، خودکشی‌ست و سبب ورود به دوزخ می‌باشد و کسی که به چنین عملیاتی دست می‌زند، شهید نیست. البته اگر به گمان این‌که جایز است، مرتکب چنین عملی شود، امیدواریم که گناهی بر او نباشد؛ ولی به‌طور قطع، شهید نیست؛ زیرا راه شهادت را در پیش نگرفته است. ضمن این‌که اگر اجتهاد- یا سعی و تلاش- کسی بر این بوده که راه درست را برود، ولی دچار اشتباه شود، یک اجر خواهد داشت.

***

 32- وَعَنْ أَنَسٍt قال: مَرَّ النَّبِیُّr بِامْرَأَةٍ تَبْکِی عِنْدَ قَبْرٍ فَقال: «اتَّقِی الله وَاصْبِرِی». فَقَالَت: إِلَیْکَ عَنِّی، فَإِنِّکَ لَمْ تُصَبْ بمُصِیبتى، وَلَمْ تعْرفْه، فَقیلَ لَها: إِنَّه النَّبِیُّr، فَأَتتْ بَابَ النَّبیِّr فلَمْ تَجِد عِنْدَهُ بَوَّابین، فَقالت: لَمْ أَعْرِفْک، فقال: «إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى». [متفق علیه]([14])

وفی روایة لمُسْلم: «تَبْکِی عَلَى صَبیٍّ لَهَا».

ترجمه: انسt می‌گوید: پیامبرr بر زنی که در کنار قبری می‌گریست، گذشت و فرمود: «از الله پروا کن و صبور باش». زن گفت: از من دور شو! تو، به مصیبت من دچار نشده‌ای. و پیامبرr را نشناخت. به او گفتند: او، پیامبرr بود. پس به خانه‌ی پیامبرr آمد و آن‌جا هیچ دربانی نیافت. گفت: من، شما را نشناختم. رسول‌اللهr فرمود: «صبر، آن است که در آغاز مصیبت باشد».

در روایتی از مسلم، آمده است که آن زن، بر کودک خود گریه می‌کرد.

شرح

انس بن مالکt می‌گوید: پیامبرr زنی را دید که کنار قبر کودکش گریه می‌کرد و چون فرزنش را خیلی دوست داشت، طاقت نیاورد و کنار قبرش رفت و آن‌جا می‌گریست. وقتی رسول‌اللهr او را دید، به او فرمان داد که تقوا و صبر پیشه کند. ولی آن زن که پیامبرt را نشناخت، به ایشان گفت: «از من دور شو». این، نشان‌دهنده‌ی بزرگی آن مصیبت است. پیامبرr نیز از آن‌جا دور شد و رفت. سپس به آن زن گفتند که او، رسول‌اللهr بود. از این‌رو پشیمان شد و به خانه‌ی پیامبرr رفت و درب خانه، هیچ نگهبانی ندید که مانع ورودش شود. عذرخواهی کرد و گفت: من، شما را نشناختم. پیامبرr فرمود: «إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى»؛ یعنی: صبری که انسان، به‌خاطر آن پاداش می‌یابد، صبری‌ست که در آغاز مصیبتی باشد که به او می‌رسد.

آدم پس از گذشتِ‌ مدتی از مصیبت، به‌طور طبیعی آرام می‌شود؛ بنابراین صبر حقیقی، این است که وقتی دچار مشکل یا مصیبتی می‌شود، از همان آغاز، صبر کند و امید پاداش داشته باشد و خوب‌ است که بگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، اللهُمَّ أْجُرْنِی فِی مُصِیبَتِی، وَأَخْلِفْ لِی خَیْرًا مِنْهَا»؛ یعنی: «ما، از آنِ الله هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم؛ یا الله! در مصیبتم به من پاداش بده و عوضی بهتر از آن، به من عنایت کن».

پاره‌ای از نکاتی که از این حدیث برداشت می‌کنیم، عبارتند از:

اول: اخلاق نیک رسول‌اللهr و دعوتش به سوی حق و نیکی؛ چنان‌که وقتی آن زن را دید که کنار قبری گریه می‌کرد، او را به تقوا و صبر سفارش نمود.

با این‌که آن زن به ایشان گفت: «از من دور شو»، ولی پیامبرr برخورد تندی با او نکرد؛ زیرا دریافت که غم و اندوه زیادی به او رسیده و نمی‌تواند خودش را کنترل کند و همین نیز او را از خانه به کنار قبر فرزندش کشانده بود.

شاید کسی بگوید: مگر زیارت قبور، برای زنان حرام نیست؟ می‌گوییم: آری، حرام

 است و از گناهان کبیره (بزرگ) به‌شمار می‌رود؛ زیرا رسول‌اللهr زنانی را که به زیارت قبور می‌روند و نیز کسانی را که آن‌جا را محل عبادت قرار می‌دهند و چراغ‌افشانی می‌کند، لعنت و نفرین نموده است. ولی آن زن، به‌قصد زیارت به آن‌جا نرفته بود؛ بلکه از سوز فراق فرزندش و اندوه شدیدی که داشت، سرِ قبر کودکش رفته بود؛ از این‌رو رسول‌اللهr عذرش را پذیرفت و او را مجبور نکرد که به خانه‌اش بازگردد.

از دیگر نکاتی که از این حدیث درمی‌یابیم، این است که جهالت یا عدم آگاهی، عذری برای انسان محسوب می‌شود؛ چه این جهل، عدم آگاهی از حکم شرعی باشد و چه عدم شناخت واقعیت یا وضعیت موجود. آن زن به پیامبرr گفت: از من دور شو. چون پیامبرr را نشناخت. از این‌رو رسول‌اللهr بدون هیچ برخورد تندی، او را به تقوا و صبر، سفارش فرمود.

هم‌چنین درمی‌یابیم که مسؤولان و کسانی که عهده‌دار امور مردم هستند، نباید دربان‌ها یا نگهبانانی داشته باشند که مانع مردم از حضور در نزدشان شوند، مگر این‌که مراجعه‌کنندگان، زیاد باشند. در این صورت برای ساماندهی و ایجاد نظم و ترتیب در رسیدگی به امور مراجعه‌کنندگان و دادن نوبت به آن‌ها، وجود منشی یا دربان، اشکالی ندارد.

از این حدیث، بدین نکته نیز پی می‌بریم که صبر انسان، زمانی درخورِ قدردانی‌ست که در آغاز مصیبت باشد. آن‌گاه که انسان، صبر و شکیبایی پیشه می‌کند و به اجر و ثوابش امیدوار است و می‌داند که آن‌چه خداوند بگیرد و آن‌چه ببخشد، از آنِ اوست و هرچیزی، نزدش، اندازه و اجل یا سرآمد مشخّصی دارد.

و نیز درمی‌یابیم که گریستن در کنار قبر، با صبر منافات دارد؛ از این‌رو رسول‌اللهr فرمود: «از خدا بترس و صبور باش». برخی از مردم هنگامی که دچار مصیبت می‌شوند و عزیزی از دست می‌دهند، همواره سرِ قبرش می‌روند و گریه می‌کنند. این هم با صبر، منافات دارد؛ به چنین کسانی می‌گوییم: اگر می‌خواهید که نفعی به مرده‌ی خود برسانید، در خانه‌ بنشینید و برایش دعا و درخواست آمرزش کنید؛ نیازی نیست که همواره سرِ قبرش بروید؛ زیرا این کار باعث می‌شود که انسان، همیشه، مرده را به‌خاطر داشته باشد و هیچ وقت یاد او، از ذهنش نرود؛ بدین ترتیب انسان، هیچ‌گاه مصیبت را فراموش نمی‌کند؛ بلکه بهتر است که انسان، هرچه می‌تواند خودش را سرگرم کند تا مصیبت را از یاد ببرد.

***

33- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَt: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِr قَالَ: «یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: مَا لِعَبْدِی الْمُؤْمِنِ عِنْدِی جَزَاءٌ إِذَا قَبَضْتُ صَفِیَّهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا ثُمَّ احْتَسَبَهُ إِلاَّ الْجَنَّةُ». [روایت بخارى]([15])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «الله متعال می‌فرماید: هرگاه یکی از عزیزان بنده‌ی مؤمنم را در دنیا از او می‌گیرم و او به امید اجر و ثواب، صبر می‌کند، نزد من پاداشی جز بهشت ندارد».

شرح

رسول‌اللهr این حدیث را از اللهU نقل می‌کند؛ علما به این‌چنین احادیثی، حدیث قدسی می‌گویند.

واژه‌ی «صفی» که در حدیث آمده، به هر کسی گفته می‌شود که انسان، او را برمی‌گزیند و رابطه‌ی محکمی با او دارد؛ مثل: فرزند، برادر، عمو، پدر، مادر یا دوست انسان. وقتی خداوندU، عزیزِ انسان را از او می‌گیرد و او به امید ثواب، صبر می‌کند، پاداشی جز بهشت نخواهد داشت. بدین‌سان می‌فهمیم که صبر و بردباری بر مرگِ عزیزِ ازدست‌رفته، فضیلت فراوانی دارد و اللهU پاداش آن را بهشت قرار داده است.

هم‌چنین به فضل و لطف بی‌کران الله متعال نسبت به بندگانش پی می‌بریم؛ زیرا ملک، ملک اوست و هرطور که بخواهد، حکم می‌کند؛ هم خودِ انسان، و هم عزیزش، از آنِ الله هستند. وقتی خداوند، عزیزِ انسان را از او می‌گیرد و او، به امید ثواب صبر می‌کند، از این پاداش بزرگ بهره‌مند می‌شود.

در این حدیث، به افعال اللهU نیز اشاره شده است؛ آن‌جا که می‌فرماید: «إِذَا قَبَضْتُ صَفِیَّهُ»؛ یعنی: «هنگامی که عزیزش را از او می‌گیرم». بدون شک، اللهY هر کاری که بخواهد، انجام می‌دهد؛ ولی ما باید بدانیم که همه‌ی کارهای الله، خیر است و هرگز شر یا بدی، به الله نسبت داده نمی‌شود. یعنی فعل (کار) الله، شر نیست؛ شر، فقط در مفعول است.([16]) به عنوان مثال: امر ناگواری که خداوندU برای انسان مقدّر می‌کند، در رابطه با انسان، شر به‌شمار می‌رود، نه در رابطه با تقدیر الهی؛ به عبارت دیگر، شر یا بدی در آن‌چه که مقدّر شده می‌باشد و تقدیر الهی، شر نیست؛ زیرا هرچه الله متعال، مقدّر می‌کند، بر حکمت بزرگی استوار است؛ گاه این حکمت، در رابطه با کسی‌ست که این سرنوشت، برایش رقم خورده و در پاره‌ای موارد نیز همه را دربرمی‌گیرد و شامل همه می‌شود. به هر حال اگر انسان بر امر ناگواری که برایش مقدّر شده، به امید ثواب صبر کند، به خیر فراوانی دست می‌یابد. مثلاً ممکن است در آن شرایط ناگوار، به سوی الله باز گردد؛ زیرا انسان در شرایطی که همواره در ناز و نعمت به‌سر می‌برد، شکر خدا را فراموش می‌کند و توجهش به اللهU کم می‌شود؛ ولی در ناخوشی‌ها، به‌خود می‌آید و به سوی پروردگارش بازمی‌گردد. و این، فایده‌ی بزرگی‌ست که در نتیجه‌ی ناخوشی‌ها، حاصل می‌شود. هم‌چنین ممکن است یک مسأله‌ی ناگوار یا زیان‌بار برای یک شخص، به دیگران فایده برساند. مثلاً باران، برای کسی که خانه‌ی گلی دارد، به‌ظاهر زیان‌آور است، ولی برای دیگران، مفید می‌باشد. البته زیانش، برای خود آن شخص نیز نسبی‌ست و از جهات دیگری، برایش مفید می‌باشد.

چه بسا انسان در شرایط سخت و ناگوار به‌خود می‌آید و درمی‌یابد که هیچ پناهی جز الله ندارد و بدین‌سان فایده‌ی بزرگی به‌دست می‌آورد که به مراتب از زیانی که به او رسیده، بزرگ‌تر است.

خلاصه این‌که مؤلف/ این حدیث را در باب صبر آورده است؛ زیرا حدیث ابوهریرهt، بیان‌گر این است که اگر انسان بر مرگ عزیزش به امید ثواب صبر کند، پاداشی جز بهشت نخواهد داشت.

***

34- وعَنْ عائشَةَ& أنَّهَا سَأَلَتْ رسولَ اللهr عَن الطَّاعون، فَأَخبَرَهَا أَنَهُ کَانَ عَذَاباً یَبْعَثُهُ اللهُ تعالى عَلَى منْ یَشَاء، فَجَعَلَهُ اللهُ تعالَى رحْمةً للْمُؤْمنِین، فَلَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یَقَعُ فی الطَّاعُون فَیَمْکُثُ فی بلَدِهِ صَابِراً مُحْتَسِباً یَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ یُصِیبُهُ إِلاَّ مَا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ إِلاَّ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الشَّهِیدِ». [روایت بخاری]([17])

ترجمه: عایشه& می‌گوید: از رسول‌اللهr درباره‌ی طاعون پرسیدم. فرمود: «طاعون، عذابی‌ست که الله متعال بر هرکس که بخواهد، ‌می‌فرستد؛ اما الله متعال، آن را رحمتی برای مؤمنان قرار داده است. بنابراین هر بنده‌ای، هنگام شیوع طاعون، با شکیبایی و نیت ثواب در شهر خود بماند و بداند که هیچ زیانی بدون تقدیر الله به او نمی‌رسد، اجری همانند اجر شهید خواهد داشت».

35- وعَنْ أَنسٍt عنه قال: سَمِعْتُ رسول اللَّهr یقول: «إنَّ اللهU قال: إِذَا ابْتَلَیْتُ عَبدِی بحبیبتَیْهِ فَصبَرَ عَوَّضْتُهُ مِنْهُمَا الْجنَّةَ». یُریدُ عینیْه. [روایت بخاری]([18])

ترجمه: انسt می‌گوید: از رسول‌اللهr شنیدم که فرمود: «اللهU فرموده است: هرگاه بنده‌ام را با گرفتن چشمانش بیازمایم و او صبر کند، در عوضش به او بهشت می‌بخشم».

شرح

مؤلف/ در ضمن احادیثی که در باب صبر نقل کرده، حدیث عائشه‌ی صدیقه و انس بن مالک$ را آورده است. در حدیث عایشه&، رسول‌اللهr خبر داد که طاعون، عذابی‌ست که الله متعال بر برخی از بندگانش می‌فرستد.

برخی، طاعون را همان وبا که یک بیماری همه‌گیر مشخّصی‌ست، دانسته‌اند و برخی هم گفته‌اند: طاعون به هر بیماری همه‌گیری گفته می‌شود که در جایی شیوع یابد و مردم از بابت آن بمیرند.

در هر صورت، طاعون یا وبا به عنوان یک بیماری همه‌گیر، عذابی ست که خداوندU می‌فرستد؛ ولی رحمتی برای مؤمنان است؛ البته به شرطی که مؤمن در شهری که طاعون شیوع یافته، با صبر و امید ثواب بماند و باور داشته باشد که هیچ زیانی بدون تقدیر الهی به او نمی‌رسد؛ بدین‌سان اجری مانند اجر شهید خواهد داشت.

در حدیث صحیح از عبدالرحمن بن عوفt آمده است که رسول‌اللهr فرمود: «إِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ فَلاَ تَقْدَمُوا عَلَیْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا فِرَارًا مِنْهُ»؛([19]) یعنی: «هرگاه شنیدید که در جایی، طاعون (وبا) شیوع یافته است، به آن‌جا نروید و هرگاه در جایی بودید که طاعون (وبا) شیوع پیدا کرد، به‌خاطر گریز از آن، آن‌جا را ترک نکنید».

بنابراین اگر در جایی طاعون آمد، به آن‌جا نمی‌رویم؛ زیرا اگر به چنین جایی برویم، خود را در معرض هلاکت قرار داده‌ایم. هم‌چنین اگر در جایی بودیم و طاعون شیوع پیدا کرد، به خاطر ترس از آن، آن‌جا را ترک نمی کنیم؛ چراکه نمی‌توانیم از مشیت الهی  بگریزیم.

داستانی را به‌یاد بیاوریم که خداوندU برای ما بیان فرموده است:

﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ        [البقرة: ٢٤٣]

آیا آن جمعیت چند هزار نفری را ندیدی که از ترس مرگ (و به قصد فرار از جهاد، بیماری طاعون را بهانه قرار دادند و) سرزمینشان را ترک کردند. الله به آنان فرمود: بمیرید (و با بیماری طاعون، هلاکشان کرد و) سپس آنان را زنده نمود.

برخی از علما در تفسیر این آیه گفته‌اند: در سرزمینشان، وبا شیوع یافت؛ از این‌رو آن‌جا را ترک کردند و گریختند. الله، آن‌ها را هلاک و سپس زنده کرد تا بدانند که نمی‌توانند از مشیت الهی فرار کنند.

حدیث عایشه& اشاره‌ای به فضیلت صبر و احتساب (امید به ثواب) می‌باشد و نشان می‌دهد که اگر انسان در سرزمینی که وبا آمده، صبر کند و بمیرد، الله متعال ثواب شهید را به او می‌دهد؛ زیرا انسان، علاقه‌ی زیادی به زندگی دارد و همین، باعث می‌شود که برای نجات خود از آن سرزمین فرار کند؛ ولی وقتی با صبر و شکیبایی و امید به ثواب در شهر وبازده‌ی خود می‌ماند و می‌داند که هیچ زیانی بدون مشیت و تقدیر الله به او نمی‌رسد، اجر شهید برایش ثبت می‌گردد و این، از فضل و لطف اللهU می‌باشد.

اما حدیث انس بن مالکt؛ در این حدیث آمده است که رسول‌اللهr فرمود: «الله متعال فرموده است: هرگاه انسانی را به گرفتن چشمانش که خیلی دوستشان دارد، بیازمایم و او صبر کند، در عوضِ دو چشمش، بهشت را به او خواهم داد». هر کسی، چشمانش را دوست دارد؛ ولی اگر اللهU او را بیازماید و بینایی‌اش را از او بگیرد و او بی‌قراری نکند، اللهU در عوضش بهشت را به او عنایت می‌فرماید. بهشتی که با همه‌ی دنیا برابری می‌کند. رسول‌اللهr  فرموده است: «وَمَوْضِعُ سَوْطِ أَحَدِکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فیهَا»؛([20]) یعنی: «و به اندازه‌ی جای شلاق شما در بهشت، از دنیا و آن‌چه در آن است، بهتر می‌باشد». به عبارت دیگر: یک متر از بهشت، از دنیا و مافیها بهتر است؛ زیرا آخرت، باقی و ماندگار می‌باشد و دنیا فانی‌ست و پایان می‌یابد. این مساحت اندک بهشت، از دنیا و آن‌چه که در آن است، بهتر می‌باشد.

وقتی الله متعال، یکی از حواس پنج‌گانه‌ی انسان را می‌گیرد، معمولاً در عوضش، یکی از دیگر حواسش را قوی‌تر می‌کند. چه بسا یک انسان نابینا، به‌قدری از توانایی حسی و ادراکی برخوردار است که به‌تنهایی و بدون عصاکش، در کوچه و بازار راه می‌رود و پستی‌ها و بلندی‌های مسیرش را می‌داند؛ گاه تاکسی می‌گیرد و راننده‌ی تاکسی، مسیر خانه‌ی او را یاد ندارد؛ ولی او، خود به راننده می‌گوید: برو راست، برو چپ تا این‌که به درب خانه‌اش می‌رسند.

***

36- وعنْ عطاءِ بْن أَبی رَباحٍ قال: قالَ لِی ابْنُ عبَّاسٍ$ ألا أریکَ امْرَأَةً مِن أَهْلِ الجَنَّة؟ فَقُلت: بلَى، قال: هذِهِ المْرأَةُ السوْداءُ أَتَتِ النبیَّr فقالَت: إِنِّی أُصْرَع، وإِنِّی أَتکَشَّف، فَادْعُ اللَّه تعالى لِی قال: «إِن شئْتِ صَبَرْتِ ولکِ الْجنَّةُ، وإِنْ شِئْتِ دعَوْتُ اللَّه تَعالَى أَنْ یُعافِیَکِ». فقَالت: أَصْبر، فَقالت: إِنِّی أَتَکشَّف، فَادْعُ اللَّه أَنْ لا أَتکشَّف، فَدَعَا لَهَا. [متَّفق علیه]([21])

ترجمه: عطاء بن ابی‌رباح می‌گوید: عبدالله بن عباس$ به من گفت: آیا زنی بهشتی به تو نشان ندهم؟ گفتم: بلی. ابن‌عباس$ گفت: این زن سیاه؛ نزد پیامبرr آمد و گفت: من، «صرع» دارم؛ وقتی بی‌هوش می‌شوم، برهنه می‌گردم. از الله بخواه تا مرا شفا دهد . پیامبرr فرمود: «اگر می‌خواهی، صبر کن. و در عوض، بهشت از آنِ تو خواهد بود. و اگر می‌خواهی، برایت دعا می‌کنم تا الله تو را شفا دهد». گفت: صبر می‌کنم. ولی (هنگام بی‌هوشی) برهنه می‌شوم. از الله بخواه تا بدنم نمایان نشود. و پیامبرr برایش دعا کرد.

شرح

 ابن‌عباس$ به عطاء بن ابی‌رباح/ پیشنهاد کرد که زنی بهشتی را به او نشان دهد.  باید دانست که اهل بهشت، دو دسته‌اند: عده‌ای بر اساس ویژگی‌هایشان گواهی می‌دهیم که بهشتی‌اند و عده‌ای نیز به‌طور مشخص و با نام و نشان، به بهشت مژده داده شده‌اند.

در دسته‌ی اول، هر مؤمن پرهیزکاری می‌گنجد و ما، درباره‌ی هر مؤمن باتقوایی گواهی می‌دهیم که بهشتی خواهد بود. همان‌گونه که اللهU (در آیه‌ی 133 سوره‌ی آل‌عمران) می‌فرماید: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِینَ یعنی: «(بهشت،) برای پرهیزکاران آماده شده است». هم‌چنین می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ خَیۡرُ ٱلۡبَرِیَّةِ ٧ جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ                                                                                  [البینة: ٧،  ٨]      

بی‌شک کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آن‌ها، بهترین آفریدگان هستند. پاداششان نزد پروردگارشان، باغ‌های جاودانه‌ای‌ست که زیر درختانش جویبارها روان است و آن‌ها در آن، جاودانه‌اند.

ما، درباره‌ی هر مؤمن پرهیزکاری که کارهای شایسته انجام می‌دهد، گواهی می‌دهیم که بهشتی خواهد بود؛ البته به‌طور مشخّص از کسی نام نمی‌بریم و نمی‌گوییم که فلانی، بهشتی‌ست؛ زیرا نمی‌دانیم که آیا ختم به خیر می‌شود یا خیر و نیز از باطنش خبر نداریم که آیا مانند ظاهرش می‌باشد یا نه. از این‌رو وقتی آدمِ مؤمن و نیکوکاری می‌میرد، قاطعانه نمی‌گوییم که بهشتی‌ست؛ بلکه می‌گوییم: امیدواریم بهشتی باشد.

دسته‌ی دوم بهشتیان، کسانی هستند که به‌طور مشخّص، از آنان به عنوان اهل بهشت یاد شده است؛ مانند کسانی که رسول‌اللهr به بهشتی بودن آن‌ها گواهی داده است؛ مثل: عشره‌ی مبشره، یعنی ده نفری که مژده‌ی بهشت یافته‌اند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، سعید بن زید، سعد بن ابی‌وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبیدالله، ابوعبیده عامر بن جراح، و زبیر بن عوامy. یا همانند: ثابت بن قیس بن شمّاس، سعد بن معاذ، عبدالله بن سلام و بلال بن رباح و دیگر کسانی که رسول‌اللهr از آنان، به‌طور مشخّص به عنوان اهل بهشت یاد فرمود.

ما، درباره‌ی این‌ها با ذکر نامشان گواهی می‌دهیم که بهشتی‌اند؛ از این‌رو شهادت می‌دهیم که ابوبکر و عمر$ بهشتی‌اند و همین‌طور درباره‌ی سایر کسانی که به‌‌روشنی و با ذکر نامشان، بشارت بهشت یافته‌اند. همانند این بانوی سیاه‌پوست که ابن‌عباس$ به شاگردش عطاء بن ابی‌رباح/ خبر داد که به فرموده‌ی رسول‌اللهr، بانویی بهشتی‌ست.

شاید یک زن سیاه، ارزش و جایگاهی در جامعه نداشته باشد؛ او، صرع دارد و وقتی بی‌هوش می‌شود، بدنش نمایان و برهنه می‌گردد؛ از این‌رو از رسول‌اللهr می‌خواهد تا برایش دعا کند. پیامبرr به او می‌فرماید: «اگر می‌خواهی، صبر کن. و در عوض، بهشت از آنِ تو خواهد بود. و اگر می‌خواهی، برایت دعا می‌کنم تا الله تو را شفا دهد». او، گزینه‌ی اول را انتخاب می‌کند؛ ولی به‌خاطر برهنه شدنش در هنگام بی‌هوشی، ناراحت است؛ می‌گوید: پس دعا کنید که برهنه نشوم. رسول‌اللهr برایش دعا کرد و از آن پس، هربار دچار صرع می‌شد، بدنش نمایان نمی‌گشت.

صرع، دو سبب دارد:

یک نوع صرع، به سبب تشنج اعصاب می‌باشد و نوعی بیماری جسمی‌ست که پزشکان سعی می‌کنند با شیوه‌های درمانی، معالجه‌اش کنند.

نوع دیگر صرع، به سبب تسلط جن‌ها یا شیاطین بر انسان می‌باشد؛ بدین صورت که جنّی وارد بدن انسان می‌شود و باعث بی‌هوشی او می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که شخصِ جن‌زده به زمین می‌افتد و از شدت صرع، هوش و حواسی ندارد و بی‌هوش می‌شود. چه بسا جن یا شیطانی که به درون انسان راه یافته است، به زبان آن شخص سخن می‌گوید و شنونده، گمان می‌کند که آن شخص، حرف می‌زند؛ حال آن‌که جنّ درون اوست که سخن می‌گوید. از این‌‌رو از افراد جن‌زده، سخنانی می‌شنویم که در حالت عادی و وقتی به‌هوش هستند، چنین سخنان بی‌ربطی نمی‌گویند. این نوع صرع، با قرائت و خواندن آیات قرآن بر بیمار توسط اهل علم درمان می‌شود. گاهی جن، به سخن درمی‌آید و علت ورودش به انسان را به عالمی که بر او می‌خواند، می‌گوید. در قرآن کریم نیز به این نوع صرع اشاره شده است؛ آن‌جا که اللهU می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ          [البقرة: ٢٧٥]    

آنان که ربا می­خورند، همانند کسی (از قبرشان) بر می­خیزند که شیطان، او را به‌شدت دچار جنون و اختلال حواس کرده است.

این آیه نشان می‌دهد که شیطان، انسان را به اختلال حواس دچار می‌کند که همان «صرع» است. در سنت نیز به جن‌زدگی اشاره شده است؛ امام احمد/ در مسند خود روایت کرده که: رسول‌اللهr در یکی از سفرهایش زنی را دید که با خود کودکی داشت و آن کودک، بی‌هوش می‌شد. آن زن، کودکش را نزد پیامبرr آورد. پیامبرr با جنی که بر کودک چیره شده بود، سخن گفت و بدین تریب جن، بیرون رفت و آن زن به‌پاس لطف پیامبرr هدیه‌ای به ایشان داد.([22])

اهل علم با جنّی که بر شخص مبتلا به صرع چیره می‌شود، سخن می‌گویند؛ مانند شیخ‌الاسلام ابوالعباس حرانی/. شاگردش ابن‌القیم/ می‌گوید: باری جن‌زده‌ای را نزدش آوردند. هرچه شیخ/ بر آن بیمار خواند، جن از وجودش بیرون نرفت. جنّی که در بدن آن شخص بود، به سخن درآمد و گفت: من، این مرد را دوست دارم.- آن جن، مؤنث بود.- شیخ/ به او گفت: ولی او، تو را دوست ندارد. از خدا بترس و بیرون برو. ولی جن قبول نکرد تا این‌که شیخ الاسلام/ به‌شدت به گردن بیمار زد؛ به‌گونه‌ای که دست خودش درد گرفت. سرانجام، جن گفت: باشد؛ به‌شرافت و بزرگواری شیخ، بیرون می‌روم. شیخ‌الاسلام/ فرمود: لازم نیست به‌احترام من و به خاطر کرامت من، بیرون بروی؛ بلکه به خاطر اطاعت از الله و رسولش بیرون برو. بدین ترتیب جن در حضور شیخ، از وجود بیمار بیرون رفت و آن بیمار، به‌خود آمد و گفت: چرا من این‌جا هستم؟ گفتند: سبحان‌الله؛ این‌همه تو را زد و تو نفهمیدی؟! پاسخ داد: اصلاً احساس نکردم که مرا زده است؛ داستان را برایش بازگو کردند و بهبود یافت.

مثال‌ها و نمونه‌های زیادی از این دست وجود دارد. گفتنی‌ست: این نوع صرع، هم درمان دارد و هم پیش‌گیری. برای پیش‌گیری باید به اذکار و اوراد صبح و شب پای‌بند باشیم؛ از جمله: آیةالکرسی که هرکس آن را در شب بخواند، تا صبح در حفظ و امانِ الله خواهد بود و هیچ شیطانی، به او نزدیک نمی‌شود. هم‌چنین سوره‌‌های اخلاص، فلق و ناس و اورادی که در احادیث رسول‌اللهr آمده است.

و اما درمان این نوع صرع؛ برای درمان کسی که دچار جن‌زدگی شده است، آیه‌هایی از قرآن که حاوی هشدار، پند و استعاذه یا پناه بردن به اللهU می‌باشد، بر بیمار یا جن‌زده می‌خوانند تا جن، بیرون برود.

در این حدیث، به فضیلت صبر که سبب ورود به بهشت می‌باشد، اشاره شده است. آن‌جا که رسول‌اللهr به آن زن فرمود: «اگر می‌خواهی، صبر کن و بهشت، پاداش تو خواهد بود».

***

37- وعنْ أَبی عبْدِ الرَّحْمنِ عبْدِ اللَّه بنِ مسْعُودٍt قال: کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلى رسولِ اللهr یحْکیِ نَبیّاً من الأَنْبِیاء، صلواتُ اللَّهِ وسَلاَمُهُ عَلیْهم، ضَرَبُهُ قَوْمُهُ فَأَدْموْهُ وهُو یمْسحُ الدَّم عنْ وجْهِه، یقُول: «اللَّهمَّ اغْفِرْ لِقَوْمی فإِنَّهُمْ لا یعْلمُونَ». [متفقعلیه]([23])

ترجمه: عبد الله بن مسعودt می‌گوید: گویا هم اکنون، رسول‌اللهr  را می‌بینم که از پیامبری حکایت می‌کند که قومش، او را زدند و خون‌آلودش کردند و او در حالی که خون را از چهره‌اش پاک می‌کرد، می‌گفت: «یا الله! قوم مرا ببخش؛ چراکه آن‌ها نمی‌دانند».

 

شرح

پیامبرr در این حدیث به بخشی از سختی‌هایی اشاره می‌فرماید که بر پیامبران علیهم‌السلام گذشته است. الله متعال، وظیفه‌ی ابلاغ رسالت را به پیامبرانش داد؛ زیرا آن‌ها، شایستگی چنین مقامی را داشتند. همان‌گونه که اللهU فرموده است:

﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ                                                    [الأنعام: ١٢٤]         

الله، خود می­داند رسالتش را به چه کسی بدهد.

پیامبران شایستگی پذیرش رسالت، تبلیغ، دعوت و امر به معروف و نهی از منکر را داشتند و می‌توانستند سختی‌های این راه را تحمل کنند و در این راه صبر نمایند. پیامبران الهی را با سخنان نیش‌دار و کارهای آزاردهنده‌ی خود، اذیت کردند و حتی در پاره‌ای از موارد، آن‌ها را کشتند. چنان‌که الله متعال، به پیامبرش خبر داده است:

﴿وَلَقَدۡ کُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ وَلَقَدۡ جَآءَکَ مِن نَّبَإِیْ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ٣٤ وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیۡکَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِیَ نَفَقٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِی ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِیَهُم بِ‍َٔایَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ ٣٥

                                                                                                              [الأنعام: ٣٤،  ٣٥]        

پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند و در برابر تکذیبِ دیگران شکیبایی نمودند و اذیت و آزار دیدند تا آن‌که یاری ما به آنان رسید. هیچ چیز نمی­تواند حکم و قانون الله را تغییر دهد. بدون شک بخشی از سرگذشت پیامبران به تو رسیده است. چنان‌که روی‌گردانی آنان بر تو سنگین و دشوار است، اگر توانستی سوراخی در زمین پیدا کن یا نردبانی به سوی آسمان جستجو نما و برایشان نشانه­ای بیاور (تا ایمان بیاورند). و اگر الله اراده کند، آنان را بر هدایت گرد می­آورد؛ پس، از جاهلان مباش.

این آیه به رسول‌اللهr می‌گوید: حکمت الهی، چنین اقتضا کرده است که تو را تکذیب کنند تا حق و باطل به دنبالِ درگیری و رویارویی با هم، مشخّص شوند.

پیامبرمان که درود خدا بر او باد، حکایت یکی از پیامبران را بیان فرمود که قومش، او را زدند و خون‌آلودش کردند؛ او، خون را از صورتش پاک می‌کرد و می‌گفت: «خدایا! قوم مرا ببخش؛ آن‌ها نمی‌دانند». این، کمال صبر یک انسان است که او را بزنند، و باز خیرخواهشان باشد. اگر کسی را به‌خاطر دنیا بزنند، آکنده از خشم می‌شود و درصدد انتقام برمی‌آید؛ اما پیامبر خدا را می‌زنند و او برایشان دعای آمرزش می‌کند؛ تازه، دعوتش را بی‌مزد و بی‌منت انجام می‌دهد و هیچ پاداشی از آن‌ها نمی‌خواهد. با این حال، او را آن‌قدر می‌زنند که از سر و صورتش، خون می‌آید و او، دست به دعا برمی‌دارد و برای قومش درخواست مغفرت می‌کند.

رسول‌اللهr این حکایت را بیهوده یا برای پر کردن وقتمان، بازگو نکرده است؛ بلکه آن را برای ما حکایت نموده تا از آن درس بگیریم و طبق آن، در مسیر دعوت حرکت کنیم؛ اللهU می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ                        [یوسف: ١١٠]      

به‌راستی در داستان‌ها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.

  درسی که از حکایت این پیامبر فرامی‌گیریم، این است که باید در راه دعوت به سوی الله، سختی‌های گفتاری و رفتاری دیگران را تحمل کنیم و در برابرش شکیبا باشیم و سختی‌های رسول‌خداr را به‌یاد بیاوریم و به او اقتدا کنیم که وقتی انگشتش در جهاد، زخمی شد، می‌گفت:

هَلْ أَنْتِ إِلاَّ إِصْبَعٌ دَمِیت                    وَفِـی سَبِیـلِ اللَّهِ مَا لَقِیت

«تو انگشتی بیش نیستی که زخمی شده‌ای و آن‌چه به تو رسیده، در راه الله است».

آری! باید در برابر سخنان آزاردهنده‌ای که در راه دعوت، به خود ما می‌گویند یا به ما می‌رسد، صبور باشیم و آن را مایه‌ی رفع درجاتمان یا بخشش گناهانمان بدانیم؛ چراکه شاید از لحاظ اخلاص، یا شیوه‌ی کار، خللی در دعوتمان وجود داشته باشد. تحمل سختی‌های راه دعوت، کفاره‌ی نقصی خواهد بود که در دعوتمان وجود دارد؛ زیرا انسان هر کار کند، باز هم امکان ندارد که در کارش هیچ عیبی نباشد؛ بنابراین سختی‌های راه دعوت، زمینه‌ای برای تکمیل کاستی‌های کارِ دعوت‌گر و هم‌چنین رفع درجاتش خواهد بود؛ از این‌رو دعوت‌گر باید صبورانه به راهش ادامه دهد، نه این‌که عقب‌نشینی کند و بگوید: خسته شده‌ام و مجبور نیستم که این‌همه سختی را تحمل کنم. خیر؛ بلکه باید صبور باشد. دنیا، طولانی نیست؛ چند روزی‌ست که می‌گذرد و پایان می‌یابد. پس در راه دعوت صبر کن تا الله هرطور که بخواهد، حکم کند.

ابن‌مسعودt گفت: «گویا هم اکنون، رسول‌اللهr را می‌بینم که برای ما حکایت آن پیامبری را بیان می‌کند که...». این شیوه‌ی بیانی عبدالله بن مسعودt نشان می‌دهد که انسان، برای بیان صحت خبر یا سخنی که بازگو می‌کند، می‌تواند از چنین عباراتی استفاده نماید که نشان می‌دهد آن خبر یا سخن را به‌درستی حفظ کرده است. وقتی انسان، چنین شیوه‌ای را برای تثبیت سخنش به‌کار می‌گیرد، در واقع، به سلف صالحy اقتدا کرده و این، امری‌ست که در میان عموم مردم رواج دارد.

***

38- وَعنْ أَبی سَعیدٍ وأَبی هُرَیْرة $ عن النَّبیِّr قال: «مَا یُصِیبُ الْمُسْلِمَ مِنْ نَصَبٍ وَلاَ وَصَبٍ وَلاَ هَمٍّ وَلاَ حَزَن وَلاَ أَذًى وَلاَ غم، حتَّى الشَّوْکَةُ یُشَاکُها إِلاَّ کفَّر اللَّه بهَا مِنْ خطَایَاه». [متفقٌ علیه]([24])

ترجمه: ابوسعید (خدری) و ابوهریره$ می‌گویند: پیامبرr فرمود: «هیچ رنج، بیماری، نگرانی، ناراحتی، آزار و غم و اندوهی به مسلمان نمی‌رسد، مگر این‌که الله به‌وسیله‌ی آن، گناهانش را می‌بخشد؛ حتی خاری که در پایش فرو می‌رود».

39- وعن ابْن مسْعُودt قال: دَخلْتُ عَلى النَبیِّr وَهُو یُوعَکُ فَقُلْتُ: یا رسُولَ اللَّه! إِنَّکَ تُوعکُ وَعْکاً شَدِیداً قال: «أَجَلْ إِنِّی أُوعَکُ کَمَا یُوعَکُ رَجُلانِ مِنْکُم». قُلْت: ذلک أَنَّ لَکَ أَجْریْن؟ قال: «أَجَلْ ذَلک کَذَلک مَا مِنْ مُسْلِمٍ یُصِیبُهُ أَذًى، شوْکَةٌ فَمَا فوْقَهَا إلاَّ کَفَّر اللَّه بهَا سیئاته، وَحطَّتْ عنْهُ ذُنُوبُهُ کَمَا تَحُطُّ الشَّجرةُ وَرقَهَا». [متفقٌ علیه]([25])

ترجمه: ابن مسعودt می‌گوید: نزد پیامبرr رفتم؛ و ایشان تب داشتند. گفتم: ای رسول‌خدا! شما، تب شدیدی دارید. فرمود: «بله، من به‌اندازه‌ی دو نفر از شما، تب می‌کنم». گفتم: آیا برای این است که دو پاداش به شما می‌رسد؟ فرمود: «بله، همین‌طور است؛ به هیچ مسلمانی آزاری هم‌چون خار یا کم‌تر از آن نمی‌رسد، مگر آن‌که الله، آن را کفاره‌ی گناهاش قرار می‌دهد و گناهانش، آن‌چنان می‌ریزد که برگ درختان می‌ریزد».

 

 

 

شرح

 این دوحدیث، دلیلی‌ست بر این‌که هر غم و اندوه و بیماری یا رنجی که به مسلمان می‌رسد، نعمتی از سوی اللهU می‌باشد که آن را کفاره‌ی گناهان مسلمان قرار می‌دهد و با آن، گناهانش می ریزد.

امکان ندارد که انسان، در دنیا همیشه شاد باشد؛ روزی شاد است و روزی غمگین؛ یک روز به خواسته‌ی خود می‌رسد و روزی هم نمی‌رسد. بدین‌سان در ابعاد مختلف زندگی خود، در مورد جسم و روان خویش، و درباره‌ی خانواده و جامعه‌ی خود، در معرض امتحان و مشکلات فراوانی قرار دارد؛ ولی با وجود همه‌ی این مشکلات، همه‌ی اوضاع و احوال مؤمن، برای او خیر است؛ زیرا اگر زیان یا مشکلی به او می‌رسد، شکیبایی می‌ورزد و اگر از خوشی یا نعمتی برخوردار می‌گردد، شکر خدا می‌کند و این، به نفع اوست.

 بنابراین اگر به مصیبتی گرفتار شدی، خیال نکن که اندوهی که به تو رسیده یا درد و رنجی که گرفتارش شده‌ای یا حتی خاری که در پایت فرورفته، بی‌نتیجه و بدون پاداش خواهد بود یا فراموش خواهد شد؛ تو در عوضش خیر فراوانی می‌یابی و گناهانت، مثل برگ درختان می‌ریزد و این، از نعمتی از سوی اللهU می‌باشد.

اگر انسان در کنار صبر و شکیبایی، به اجر و ثواب نیز امیدوار باشد، در این صورت از اجر و پاداش نیز برخوردار می‌شود. بنابراین مشکلات و سختی‌ها، دو صورت دارند:

 مسلمانی، به مصیبتی گرفتار می‌شود؛ اگر اجر و پاداش آن را به‌خاطر بیاورد و به ثواب آن نزد الله، دل و امید ببندد، در این صورت، در مصیبتی که به او رسیده، دو فایده وجود دارد: هم کفاره‌ی گناهان اوست و هم سبب افزایش نیکی‌هایش.

اما اگر از احتساب یا امید به اجر و ثواب، غافل بماند و از بابت مصیبتی که به او رسیده است، دل‌گیر باشد، اگرچه بر نیکی‌هایش افزوده نمی‌شود،  ولی باز هم این مصیبت، کفاره‌ی گناهان اوست. اگرچه بدان سبب که صبر نکرده و به اجر آن امیدوار نبوده است، پاداشی نخواهد داشت.

بنابراین چه خوب است که انسان، در هر رنج و مصیبتی که به او می‌رسد، حتی به‌هنگام فرورفتن خار در پایش، به نیت دست‌یابی به ثواب، صبر نماید. این، لطف خداست که بنده‌ی مؤمنش را گرفتار مصیبت می‌کند و در عوض، به او پاداش می‌دهد یا گناهانش را می‌بخشد.

***

40- وعنْ أَبی هُرَیرةt قال: قال رسولُ اللَّهِr : «مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْراً یُصِبْ مِنْهُ». [روایت بخاری]([26])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «کسی که الله، خیرِ او را بخواهد، او را گرفتار مصیبت می‌کند».

41- وعَنْ أَنَسٍt قال: قال رسولُ اللَّهr : «لا یتَمنینَّ أَحدُکُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ أَصَابَه، فَإِنْ کَانَ لا بُدَّ فاعلاً فلیقُل: اللَّهُمَّ أَحْینی ما کَانَت الْحیاةُ خَیراً لِی وتوفَّنی إِذَا کَانَتِ الْوفاَةُ خَیْراً لِی». [متفق علیه]([27])

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هیچ‌یک از شما به‌خاطر مصیبتی که به آن گرفتار می‌شود، آرزوی مرگ نکند؛ اما اگر چاره‌ی دیگری ندارد، بگوید: یا الله! تا زمانی که زندگی به نفع من است، مرا زنده نگه دار و آن‌گاه که مرگ به نفع من است، مرا بمیران».

شرح

مؤلف/، دو حدیث در‌باره‌ی پاداش صبر و احتساب (امیدواری به پاداش الهی) آورده است؛ حدیثی از ابوهریره و حدیثی دیگر از انس بن مالکy که هردو، بیان‌گر وجوب صبر و شکیبایی و تحمل مصیبت‌ها و سختی‌هاست.

اما حدیث ابوهریرهt که رسول اللهr فرمود: «مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْراً یُصِبْ مِنْهُ». واژه‌ی «یصب»، به دو صورت آمده است: به فتحِ «صاد» و به کسر آن؛ و هردو، صحیح است. به فتح صاد، بدین معناست که اللهU او را به مصیبت‌ها و سختی‌ها گرفتار می‌کند تا او را بیازماید که صبر می‌کند یا بی‌صبری. اما «یُصِبْ مِنْهُ»، مفهومِ فراگیرتری دارد؛ یعنی از سوی الله یا دیگران، گرفتار مصیبت می‌شود. این حدیثِ مطلق، مقیّد به احادیث دیگری‌ست که نشان می‌دهد: کسی که الله، خیرِ او را بخواهد، او را گرفتار مصیبت می‌کند و او نیز به امید و نیت ثواب، صبر می‌کند؛ ولی اگر صبر نکند، هیچ خیری در آن نیست و در حقیقت، الله، برای او اراده‌ی خیر نکرده است. کافران به مصیبت‌ها و سختی‌های فراوانی دچار می‌شوند، ولی بر کفرشان می‌مانند و در حالِ کفر می‌میرند؛ شکی نیست که الله، برای این‌ها اراده‌ی خیر نکرده است. لذا منظور، این است که هر کس بر سختی‌ها صبر کند، برای او خیر است؛ زیرا همان‌گونه که پیش‌تر بیان شد، هر مصیبتی کفاره‌ی گناهان است و چه خوبی و خیری بالاتر از این‌که گناهان انسان بخشیده شود؛ چراکه سختی‌ها هرچه باشند، حداکثر، دنیوی هستند و با گذشت ایام، پایان می‌یابند و یا سبک‌تر می‌شوند؛ اما عذاب آخرت، ماندگار است. از این‌رو هر مصیبتی که کفاره‌ی گناهانت باشد، به نفع توست.

و اما حدیث انسt؛ رسول‌اللهr از این‌که انسان در سختی یا مصیبت آرزوی مرگ کند، منع فرمود. چه بسا انسان، به مصیبتی گرفتار می‌شود که چون تاب تحمل آن را ندارد، آرزوی مرگ می‌کند و می‌گوید: خدایا! مرا بکُش. گاهی این را به زبان می‌آورد و گاهی در قلب، آرزوی مرگ می‌کند. رسول‌اللهr از این نهی فرموده است؛ زیرا همین مصیبت، می‌تواند به خیر و صلاح او باشد. بنابراین اگر به مصیبتی گرفتار شدیم، باید از الله بخواهیم که به ما توفیق صبر عنایت نماید و این، به خیر ماست؛ اما اگر آرزوی مرگ کنیم، نمی‌دانیم؛ شاید مرگ به زیان ما باشد و با مردن نیز راحت نشویم؛ زیرا به دنبال هر مرگی، آرامش و راحتی نیست. به گفته‌ی شاعر:

لیسَ مَن مات فاستراح بمیِّتٍ                        إنّمـا المّیِـتُ مَیِّـتُ الأحیــاء

«کسی که بمیرد و راحت شود، مرده نیست؛ مرده، زنده‌نماهایی هستند که راحت نیستند».

آری! چه بسا مرگ انسان، به مجازات و عذاب قبر بینجامد؛ ولی تا وقتی که زنده است، فرصت توبه دارد و شاید توبه کند و به سوی الله بازگردد. واضح است که این، به نفع اوست. به‌هر حال، اگر به مصیبتی گرفتار شدید، آرزوی مرگ نکنید. رسول‌اللهr از آرزوی مرگ در سختی‌ها، منع فرموده است؛ اما کسی که در سختی‌ها خودکشی می‌کند چه حالی خواهد داشت؟ آدم‌های نادانی پیدا می‌شوند که وقتی در تنگنا قرار می‌گیرند، خود را حلق‌آویز می‌کنند یا با چاقو و یا با خوردن سَم، خود را می‌کُشند و در حقیقت، به عذاب دردناک‌تری گرفتار می‌گردند و راحت نمی‌شوند؛ بلکه از یک عذاب، به عذاب بزرگ‌تر و سخت‌تری انتقال می‌یابند؛ زیرا کسی که خودکشی می‌کند با همان وسیله‌ای که خود را می‌کُشد، در دوزخ مجازات می‌شود. اگر با چاقو خودکشی کند، در آخرت، به همان شکل به خود، چاقو می‌زند. همین‌طور اگر با سَم خودکشی نماید یا خودش را از بالای کوه بیندازد و یا به هر روشی که خود را بکشد، به همان روش عذاب می‌شود.

عادت رسول‌اللهr بود که وقتی از چیزی منع می‌کرد، در صورتی که جایگزین مباحی برای آن وجود داشت، آن را بیان می‌فرمود و به‌پیروی از اللهU امر مباح را ذکر می‌کرد؛ نمونه‌اش را می‌توانیم در آیه‌ی 104 سوره‌ی بقره ببینیم که اللهY از گفتن واژه‌ی «راعنا» منع فرموده و واژه‌ی «انظرنا» را به عنوان جایگزین، بیان نموده است؛ می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا                     [البقرة: ١٠٤]

 ای کسانی که ایمان آورده­اید! (خطاب به پیامبر) نگویید: راعنا (مراعتمان را بکن که این لفظ در زبان عبری، اهانت­آمیز است)؛  بلکه بگویید: أُنظرنا (که به همان معناست و اهانت­آمیز نیست).

در این‌باره به نمونه‌ای از سنت نبوی اشاره می‌کنم: خرمای مرغوبی نزد رسول‌‏اللهr آوردند. رسول‌اللهr پرسید: «آیا همه‌ی خرماهای خیبر، این‌گونه مرغوبند»؟ گفتند: خیر. ما، یک صاع از این خرما را در مقابل دو صاع، و دو صاع را در مقابل سه صاع از خرماهای دیگر، خریداری می‌کنیم. رسول‌‏اللهr فرمود: «چنین نکنید؛ بلکه ابتدا خرمایی را که کیفیت پایین‌تری دارد، بفروشید و از پول آن، خرمای مرغوب خریداری کنید». می‌‌بینیم که اگر رسول‌اللهr از یک‌سو از معامله‌ی خرما به‌خرما منع نمود، از سوی دیگر، راه‌کار و جای‌گزینی برای خریداری خرمای مرغوب ارائه فرمود.

در حدیث انسt نیز رسول‌اللهr ضمن این‌که از آرزوی مرگ منع نموده، راهِ درست و سالمی نیز  فراروی ما قرار داده است؛ زیرا آرزوی مرگ، نشان‌دهنده‌ی بی‌صبری و نارضایتی انسان در برابر قضا و قدر الهی‌ست؛ ولی با دعایی که در حدیث آمده، انسان، کارش را به خدا می‌سپارد و بی‌آن‌که تمنای مرگ نماید، از اللهU می‌خواهد که تا زمانی که زندگی، برای او بهتر است، او را زنده بدارد و هرگاه مرگ، به خیر اوست، او را بمیراند؛ چراکه انسان، غیب نمی‌داند و از این‌رو کارش را به دانای نهان و آشکار واگذار می‌کند.

آرزوی مرگ، در واقع این است که انسان از خدا می‌خواهد که هرچه زودتر او را بمیراند و بدین‌سان، از خوبی و خیر فراوانی محروم می‌گردد؛ از خوبی‌هایی مثل توبه و انجام هرچه بیش‌تر کارهای نیک. در حدیث آمده است: «هرکسی که می‌میرد، پشیمان می‌شود؛ اگر نیکوکار باشد، پشیمان می‌گردد که نیکی‌های بیش‌تری انجام نداده است و اگر بدکار باشد، از این‌که توبه و عذرخواهی نکرده، پشیمان می‌شود». شاید کسی بگوید: چه معنایی دارد که دعا کنیم: خدایا! تا زمانی که زندگی، به نفع ماست، ما را زنده بدار و آن‌گاه که مرگ، به نفع ماست، ما را بمیران؟

می‌گوییم: این‌طور نیست؛ بلکه اللهU از آینده و فرجام انسان، به‌طور مطلق آگاه می‌باشد و این، انسان است که از یک لحظه‌ی بعد نیز خبر ندارد. اللهY می‌فرماید:

﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ                  [نمل:65]

بگو: جز الله هیچ‌یک از موجودات آسمان‌ها و زمین، غیب نمی‌‌داند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ

                                                                                                                           [لقمان: ٣٤]        

و هیچ‌‌کس نمی‌‌داند که فردا چه دست‌آوردی خواهد داشت و هیچ‌کس نمی‌داند در کدامین سرزمین می‌میرد.

آری، هیچ‌یک از ما نمی‌داند که زندگی، به نفع اوست یا مردن. بنابراین وقتی برای کسی دعای طول عمر می‌کنیم، باید این را هم قید کنیم که خداوندU، عمرِ او را در اطاعت و بندگی خویش، طولانی بگرداند تا بدین‌سان در طول عمرش، خیر و خوبی باشد. شاید کسی اعتراض کند که چرا مریم بنت عمران& آرزوی مرگ کرد؛ چنان‌که در آیه‌ی 23 سوره‌ی مریم آمده است:

﴿قَالَتۡ یَٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسۡیٗا مَّنسِیّٗا ٢٣

گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یاد‌ها رفته بودم.

پاسخش، این است که:

اولاً: آن‌چه برای امت‌های گذشته مشروع بوده و در آیین ما ممنوع شده است، برای ما حجت نیست؛ زیرا دین ما، آیین‌های گذشته را منسوخ کرده است.

ثانیاً: مریم آرزوی مرگ نکرد؛ بلکه آرزو نمود که ای کاش پیش از این آزمون، از دنیا می‌رفت؛ اگرچه مثلاً هزار سال هم عمر کرده بود. این، آرزوی مرگ زودهنگام نیست.

شخصی به‌‌خاطر گرفتاری‌ها و تنگناهای زندگی‌اش آرزوی مرگ می‌کند و شخصی دیگر، بر پایه‌ی مسایلی تمنای مرگ می‌نماید که اللهU آن را می‌پسندد؛ باید میان این دو فرق بگذاریم. رسول‌اللهr از مورد نخست منع کرده و مورد دوم، جایز است؛ زیرا هنگامی که انسان به‌خاطر سختی یا مصیبتی آرزوی مرگ می‌کند، به سبب بی‌صبری‌ست؛ حال آ‌ن‌که بر انسان واجب است که در برابر سختی‌ها صبر نماید و به اجر و پاداش الهی امیدوار باشد. هر رنج، سختی، بیماری و غم و اندوهی که به انسان می‌رسد، کفاره‌ی گناهانش خواهد بود و اگر به امید اجر و ثواب،  صبر و شکیبایی پیشه کند، سبب رفع درجاتش می‌گردد و بدین‌ترتیب همان مصیبت ناگوار، به نفع انسان می‌شود؛ همان‌گونه که در حدیث آمده است: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ کُلَّهُ لَهُ خَیْر، وَلَیْسَ ذَلِکَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَکَرَ فَکَانَ خَیْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَکَانَ خیْراً لَهُ»؛([28]) یعنی: «شگفتا از حال مؤمن که همه‌ی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن، چنین وضعی ندارد: اگر مسأله‌ی خوشایندی به او برسد، شکر می‌کند و اگر زیان و مسأله‌ی ناگواری به او برسد، صبر می‌نماید؛ و این، به خیرِ اوست».

***

42- وعنْ أبیعبدِاللهِ خَبَّابِ بْن الأَرتِّt قال: شَکَوْنَا إِلَى رسولِ اللَّهِr وَهُو مُتَوسِّدٌ بُردةً لَهُ فی ظلِّ الْکَعْبةِ، فَقُلْنَا: أَلا تَسْتَنْصرُ لَنَا أَلا تَدْعُو لَنَا؟ فَقال: قَد کَانَ مَنْ قَبْلکُمْ یؤْخَذُ الرَّجُلُ فیُحْفَرُ لَهُ فی الأَرْضِ فیُجْعَلُ فِیهَا، ثمَّ یُؤْتِى بالْمِنْشارِ فَیُوضَعُ علَى رَأْسِهِ فیُجعلُ نصْفَیْن، ویُمْشطُ بِأَمْشاطِ الْحدیدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ وَعظْمِه، ما یَصُدُّهُ ذلکَ عَنْ دِینِه، واللَّه لیتِمنَّ اللَّهُ هَذا الأَمْر حتَّى یسِیر الرَّاکِبُ مِنْ صنْعاءَ إِلَى حَضْرمْوتَ لا یخافُ إِلاَّ الله والذِّئْبَ عَلَى غنَمِه، ولکِنَّکُمْ تَسْتَعْجِلُونَ». [روایت بخاری]([29])

وفی روایة : «وهُوَ مُتَوسِّدٌ بُرْدةً وقَدْ لقِینَا مِنَ الْمُشْرکِین شِدَّةً».

ترجمه: خباب بن اَرَتt می‏گوید: رسول‌اللهr شالِ خود را در سایه‌ی کعبه، بالش ساخته و تکیه زده بود؛ (از شکنجه‌های مشرکان مکه) به او شکایت کردیم و گفتیم: آیا برای ما درخواست پیروزی نمی‌کنی؟ آیا برای ما دعا نمی‌کنی؟ فرمود: «در امت‌های گذشته برای شخصی (که ایمان آورده بود) چاله‌ای در زمین، می‌کَندند و او را در آن می‌گذاشتند. سپس اره‌ای می‌آوردند و روی سرش می‌‌نهادند و او را از وسط،‌ دونیم می‌کردند. و شانه‌های آهنی در بدنش فرو می‌بردند تا جایی که به استخوان و عصب می‌رسید؛ ولی این‌همه شکنجه، او را از دینش باز نمی‌داشت. به الله سوگند که الله، این دین را کامل می‌کند و به‌نتیجه می‌رساند؛ تا جایی که سوارکار (مسافر) از «صنعاء» تا «حضرموت» می‌رود و جز ترس خدا و خطر گرگ برای گوسفندانش، از هیچ چیز دیگری نمی‌ترسد؛ اما شما عجله می‌کنید».

در روایتی آمده است: رسول‌اللهr شالِ خود را بالش کرده و تکیه زده بود و چون شکنجه و سختی زیادی از مشرکان دیده بودیم...

شرح

حدیث ابوعبدالله، خبّاب بن اَرَتt از شکنجه‌ها و آزارهای فراوانی حکایت دارد که مسلمانان از کفار قریش دیدند؛ از این‌رو برای شکایت نزد رسول‌اللهr رفتند که در زیرِ سایه‌ی کعبه بر شال خود تکیه زده بود. پیامبرr برایشان بیان کرد که مسلمانانِ امت‌های گذشته، در راه دینشان رنج و مشقت بیش‌تری متحمل شده‌اند؛ به‌گونه‌ای که برای هریک از آن‌ها گودالی می‌کَندند و او را در آن می‌گذاشتند و سپس او را با اره دونیم می‌کردند. هم‌چنین شانه‌‌ی آهنی در بدنش فرو می‌بردند، تا جایی که به استخوان می‌رسید. چه شکنجه‌های عجیب و دردناکی! سپس رسول‌اللهr سوگند خورد که اللهU این دین، یعنی اسلام و دعوت پیامبرr را به نتیجه می‌رساند، تا جایی که مسافر، در کمال امنیت از صنعاء به حضرموت می‌رود و جز ترس خدا و خطر گرگ بر گوسفندانش، هیچ ترس دیگری ندارد. و همین‌طور نیز شد. این، یکی از نشانه‌های الهی و از معجزه‌های پیامبرr است که طبق فرموده‌‌اش اتفاق افتاد و خود، گواهی و شهادتی از سوی الله بر صداقت و رسالت محمد مصطفیr می‌باشد. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿لَّٰکِنِ ٱللَّهُ یَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَیۡکَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَشۡهَدُونَۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدًا ١٦٦             [النساء : ١٦٦]   

اما الله، در مورد آن‌چه نازل نموده، ثابت می­کند که آن را به علم و دانش خود نازل نموده است؛ و فرشتگان نیز گواهی می‌دهند. و همین بس که الله گواه است.

این حدیث هم‌چنین دلیلی بر وجوب صبر و شکیبایی در برابر اذیت و آزار دشمنان می‌باشد. انسان، با صبر و شکیبایی به پیروزی می‌رسد. بر هر مسلمانی واجب است که در برابر اذیت و آزار کفار، به امید اجر و ثواب پایداری نماید و منتظر گشایشی از سوی اللهU باشد و گمان نکند که قضیه، به‌سرعت و به‌آسانی تمام می‌شود و پایان می‌یابد. اللهU مؤمنان را به‌وسیله‌ی کفار می‌آزماید و چه بسا مسلمانان، به دست کفار کشته می‌شوند؛ همان‌گونه که پیامبران کشته شدند. چه بسیار پیامبرانی که به دست یهودیان بنی‌اسرائیل به قتل رسیدند؛ حال آن‌که به‌عنوان پیام‌آوران الهی، از دعوت‌گران و مسلمانان، برتر بودند. لذا مسلمان باید به امید ثواب، پایداری نماید و منتظر گشایشی از سوی الله متعال باشد و خسته و درمانده نشود. آری! مسلمان باید همانند کوه، استوار باشد و بداند که فرجام نیک، از آنِ پرهیزکاران است و الله، با صابران می‌باشد. با شکیبایی و پایداری در راه حق و پیمودن این راه سخت به مقصد خواهیم رسید؛ البته به‌دور از هرگونه هرج و مرج‌طلبی، آشفتگی و بی‌نظمی یا فعالیت‌های تحریک‌آمیز؛ بلکه با رعایت نظم و برنامه‌ریزی سنجیده و درست به نتیجه می‌رسیم؛ زیرا دشمنان اسلام، با روش‌های هدفمند و برنامه‌ریزی‌شده، به سوی اهدافشان گام برمی‌دارند و به مقصودشان می‌رسند. متأسفانه افراد قشری‌نگر و سطحی، گرفتار احساسات و عواطف خویش می‌شوند و با آشوب و هیاهو و فعالیت‌های تحریک‌آمیز، خود و امت اسلام را از خیر فراوان محروم می‌کنند و گاهی دچار لغزش‌هایی می‌شوند که اگر هم دست‌آوردی داشته‌اند، همه‌اش را از میان می‌برند؛ ولی مؤمن، با صبر و حوصله عمل می‌کند و با تصمیم‌گیری‌های درست و برنامه‌ریزی‌های سنجیده، خود را آماده می‌سازد تا کار دشمنان خدا را یک‌سره کند و هر فرصتی را از آن‌ها می‌گیرد؛ زیرا آن‌ها در کمین نشسته و در انتظار فرصت مناسب برای نابود کردن اهل خیر هستند. دشمن، در پیِ تحریک مسلمانان است تا همان‌طور که امروزه می‌بینیم کوچک‌ترین حرکت نسنجیده‌ای از برخی از مسلمانان سر بزند و بهانه‌ای به دست دشمن بیفتد و بدین‌سان به سوی مسلمانان لشکرکشی کنند و بر آنان، چیره شوند.

رسول‌اللهr اصحابش را به صبر و پایداری فراخواند و برایشان بیان نمود که مؤمنان امت‌های گذشته، شکنجه‌های شدیدتری می‌دیدند، ولی صبر می‌کردند. گویا به آنان فهماند که شما بیش از امت‌های گذشته، شایستگی صبر و شکیبایی را دارید؛ لذا شما ای امت محمد! امت صبر و شکیبایی هستید؛ امت احسان و نیکوکاری هستید؛ صبر کنید و پایداری نمایید تا حکم الله فرا رسد و فرجام نیک، از آن پرهیزکاران گردد.

تو ای انسان! در برابر شرارت‌ها ساکت مباش؛ ولی سنجیده و حساب‌شده عمل کن و منتظر گشایشی از سوی الله باش و خسته و درمانده مشو که راه، طولانی‌ست و تازه، تو در ابتدای راه هستی. کسانی که در این راه قرار می‌گیرند، همه‌ی تلاش خود را به‌کار می برند تا به قله‌ی اهداف خویش برسند. تو از آنان سبقت بگیر و تازه‌نفس و قوی‌تر از آن‌ها گام بردار و سعی کن تدبیرت از مکر و نیرنگ دشمنانت، قوی‌تر باشد. آن‌ها، دسیسه می‌کنند و اللهY نیز تدبیر می‌کند و مکرشان را باطل و نابود می‌گرداند؛ به‌یقین او، از همه‌ی دسیسه‌گران، تواناتر است.

***

43- وعن ابن مَسعُودٍt قال: لمَّا کَانَ یَوْمُ حُنَیْنٍ آثر رسولُ اللهr نَاساً فی الْقِسْمَةِ فأَعْطَى الأَقْرعَ بْنَ حابِسٍ مائةً مِنَ الإِبِلِ وأَعْطَى عُییْنَةَ بْنَ حِصْنٍ مِثْلَ ذلِک، وأَعطى نَاساً منْ أشرافِ الْعربِ وآثَرهُمْ یوْمئِذٍ فی الْقِسْمَةِ. فَقَالَ رجُلٌ: واللَّهِ إنَّ هَذِهِ قِسْمةٌ ما عُدِلَ فِیها، وما أُرید فِیهَا وَجهُ اللَّه، فَقُلْتُ: واللَّه لأُخْبِرَنَّ رَسُولَ اللَّهِr، فأتیتُهُ فَأخبرته بِما قال، فتغَیَّر وَجْهُهُ حتَّى کَانَ کَالصِّرْف. ثُمَّ قال: «فَمنْ یَعْدِلُ إِذَا لَمْ یعدِلِ اللَّهُ ورسُولُه؟» ثم قال: «یرحَمُ اللَّهُ موسى قَدْ أُوْذِیَ بِأَکْثَرَ مِنْ هَذَا فَصبرَ». فَقُلْتُ: لا جرمَ لا أَرْفعُ إلَیه بعْدها حدِیثاً. [متفقٌ علیه]([30])

ترجمه: ابن‌مسعودt می‌گوید: رسول‌اللهr در تقسیم غنایم «حنین»  سهم بیش‌تری به

برخی از مردم داد: به اقرع بن حابس، صد شتر بخشید و به عیینه بن حِصن نیز همین مقدار
بخشید و به تعدادی از اشراف عرب هم عطا نمود و سهمی بیش از دیگران به آن‌ها داد. یکی گفت: به‌خدا سوگند که در این تقسیم، عدالت رعایت نشده و خشنودی خدا  مورد توجه قرار نگرفته است. گفتم: به‌خدا سوگند که به رسول‌الله
r خبر می‌دهم. سپس نزد پیامبرr رفتم و گفته‌ی آن شخص را به ایشان خبر دادم. چهره‌اش تغییر کرد و به‌شدت قرمز شد؛ آن‌گاه فرمود: «اگر الله و رسولش عدالت را رعایت نکنند، پس چه کسی عدالت را رعایت می‌کند؟ رحمت خدا بر موسی که بیش از این مورد اذیت و آزار قرار گرفت، ولی صبر کرد». با خود گفتم: از این پس، هیچ سخنی را به پیامبرr نمی‌رسانم.

شرح

منظور از جنگ حنین، غزوه‌ی طائف است که پس از فتح مکه روی داد. رسول‌اللهr در این غزوه، به غنایم فراوانی دست یافت؛ شتر، گوسفند، و درهم و دینار. آن‌گاه رسول‌اللهr در مکانی به نام «جعرانه» که پایان حرم از سمت طائف می‌باشد، اردو زد و به تقسم غنایم پرداخت. غنایم را در میان سران قبایل تقسیم کرد تا رغبت و گرایش بیش‌تری به اسلام بیابند و سهم زیادی به آنان بخشید؛ به‌گونه‌ای که به هریک از آن‌ها صد شتر داد. در این میان شخصی، به نحوه‌ی تقسیم غنایم توسط پیامبرr اعتراض کرد و گفت: «به‌خدا سوگند که در این تقسیم، عدالت رعایت نشده و خشنودی خدا  مورد توجه قرار نگرفته است». بدین‌سان شیطان و محبت دنیا، انسان را به نابوی می‌کشانند. چنین سخنی، کفر است؛ به عبارت دیگر، ایراد اتهام به الله و پیامبرش یا گفتن این سخن که آن‌ها عدالت را رعایت نکرده‌اند و پیامبر، رضای خدا را مد نظر قرار نداده، کفر است. بدون شک رسول‌اللهr خشنودی اللهU را مد نظر قرار داده و قصدش، این بود که سران قبایل و طوایف را جذب اسلام کند تا بر قوت و توان اسلام افزوده شود؛ زیرا وقتی سران قبایل، به اسلام گرایش بیش‌تر و قوی‌تری پیدا کنند و ایمانشان تقویت گردد، قبایل و طوایف زیردستشان نیز از آن‌ها پیروی می‌کنند و این، نفع زیادی دربردارد و باعث قدرت اسلام می‌شود؛ ولی جهالت و نادانی، انسان را در ورطه‌ی نابودی می‌اندازد. عبدالله بن مسعودt که این سخن را درباره‌ی رسول‌اللهr شنید، آن را به ایشان رساند و به پیامبرr خبر داد که این مرد، چنین گفته است. چهره‌ی رسول‌اللهr تغییر کرد و قرمز شد. آن‌گاه فرمود: «اگر الله و رسولش، عدالت را رعایت نکنند، پس چه کسی عدالت را رعایت می‌کند؟» پیامبرr کاملاً درست فرمود؛ به‌راستی اگر تقسیم الله و رسولش عادلانه نباشد، پس چه کسی عدالت را رعایت می‌کند؟ سپس فرمود: «رحمت خدا بر موسی که بیش از این مورد اذیت و آزار قرار گرفت، ولی صبر کرد». شاهد و دلیل مورد بحث، این‌جاست که پیامبران مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند و صبر می‌کردند. هشت سال از هجرت پیامبرr می‌گذرد و چنین سخن زشتی درباره‌اش می‌گویند؛ یعنی زمانی که مدت زیادی از آغاز دعوتش گذشته و توان و قدرتی یافته و صداقتش برای همه، روشن شده و اللهU نشانه‌های رسالتش را آشکار نموده است؛ با این حال گفته می‌شود که پیامبر، غنایم را عادلانه تقسیم نکرده و رضای خدا را مد نظر قرار نداده است! وقتی کسی، در میان اصحاب پیامبرr و در حضور آن‌ها چنین سخنی می‌گوید، دیگر نباید تعجب کرد که مردم درباره‌ی علما، سخنان ناشایستی بگویند و خرده بگیرند که فلان‌عالم، چنین و چنان است و بر او عیب‌جویی کنند؛ زیرا شیطان، مردم را به عیب‌جویی و خرده‌گیری بر علما، وادار می‌کند. خرده‌گیری از علما یا غیبت از آنان، باعث می‌شود که از چشم مردم بیفتند و دیگر، مردم، توجهی به سخنانشان نداشته باشند و در نتیجه کسی برای مردم باقی نمی‌ماند که آن‌ها را با کتاب خدا و آموزه‌های دینی، راهنمایی و پیشوایی کند؛ بلکه شیطان و پیروانش، زمام‌دار مردم می‌شوند و آن‌ها را به سوی هلاکت سوق می‌دهند. لذا غیبت کردن از علما به‌مراتب بدتر و شدیدتر از غبیت کردن از سایر مسلمان‌هاست؛ زیرا غیبتِ غیرعلما، یک غیبت شخصی‌ست و نه عمومی؛ و زیانش فقط به کسی می‌رسد که غیبت می‌کند یا از او غیبت می‌شود؛ ولی غیبت علما، به همه‌ی مسلمان‌ها زیان می‌رساند؛ زیرا علما پرچم‌داران اسلام هستند و وقتی از سخنانشان سلب اعتماد گردد، پرچم اسلام به زمین می‌افتد و زیان بزرگ و جبران‌ناپذیری به امت اسلامی می‌رسد. وقتی غیبت مردم، حکم خوردن گوشت مرده را دارد، غبیت علما مانند خوردن گوشت مرده‌ای‌ست که مسموم نیز می‌باشد؛ زیرا ضرر و زیانش، خیلی بیش‌تر است. لذا وقتی می‌شنویم که فلانی، غیبت علما را کرده است، نباید تعجب کنیم؛ زیرا پشت سرِ رسول‌اللهr حرف می‌زدند؛ ولی آن بزرگوار صبر می‌کرد و به اجر و پاداش الهی امیدوار بود. به‌هر حال، عاقبت نیک، از آن پرهیزکاران است. مردمی پیدا می‌شوند که با دیدن یک اشتباه از دوست یا نزدیکشان، به عیب‌جویی و بدگویی از او می‌پردازند و هر دشنامی که بخواهند، نثارش می‌کنند! فقط به خاطر یک اشتباه یا لغزش! ولی انسان باید در برابر این خرده‌گیری‌ها و عیب‌جویی‌ها، صبر و حوصله داشته باشد و بداند که پیامبران را دشنام داده‌اند، آن‌ها را اذیت کرده‌اند و تکذیبشان نموده‌اند و حتی آنان را به جنون متهم کرده‌اند و یا گفته‌اند که شاعر یا کاهن و یا جادوگرند! ولی پیامبران، چه واکنشی داشتند؟ ببینیم اللهU چه می‌فرماید:

﴿فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ                   [الأنعام: ٣٤]    

در برابر تکذیب دیگران شکیبایی نمودند و اذیت و آزار دیدند تا آن‌که یاری ما به آنان رسید.

 حدیث ابن مسعودt بیان‌گر این نکته است که حاکم یا پیشوای مسلمانان می‌تواند در صورتی که مصلحت بداند، عطا و بخشش کند و حتی به عده‌ای بیش از دیگران بدهد؛ البته این کار باید به مصلحت اسلام باشد و منافع یا مصالح شخصی، دخلی در این قضیه نداشته باشد؛ به‌گونه‌ای که به هرکس که دلش بخواهد، بدهد و یا برعکس، به‌خاطر منافع شخصی، از بذل و بخشش به عده‌ای دیگر، دریغ کند.

اما اگر حاکم یا پیشوای مسلمانان، به‌ مصلحت اسلام چنین کاری بکند، به خودش مربوط می‌شود و در پیشگاه الله، مسؤل خواهد بود و برای کسی درست نیست که بر او اعتراض نماید و اگر اعتراض کند، به خودش بد کرده است.

از این حدیث درمی‌یابیم که رسول‌اللهr از سرگذشت پیامبران گذشته درس می‌گرفت؛ چنان‌که فرمود: «موسی بیش از این آزار دید، ولی صبر کرد». الله متعال، می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ                               [یوسف: ١١٠]         

به‌راستی در داستان‌ها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.

هم‌چنین به پیامبرش می‌فرماید:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ                                      [الأنعام: ٩٠]    

ایشان- یعنی پیامبران-، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوه­ی آنان پیروی کن.

بدین ترتیب اللهU به پیامبرش فرمان داد که از شیوه‌ی پیامبران پیش از خود، پیروی کند. ما هم باید به‌پیروی از پیامبران، در برابر اذیت و آزار دیگران، به امید اجر و ثواب صبور باشیم و بدانیم که این امر، کفاره‌ی گناهان ما و مایه‌ی رفع درجاتمان خواهد بود.

***

44- وعن أنسt قال: قال رسولُ اللَّهr : «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بعبْدِهِ خَیْراً عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ فی الدُّنْیَا، وإِذَا أَرَادَ اللَّه بِعبدِهِ الشَّرَّ أمسَکَ عنْهُ بذَنْبِهِ حتَّى یُوافِیَ بهِ یَومَ الْقِیامةِ» .

وقَالَ النبِیُّr : «إِنَّ عِظَمَ الْجزاءِ مَعَ عِظَمِ الْبلاء، وإِنَّ اللَّه تعالى إِذَا أَحَبَّ قَوماً ابتلاهُم، فَمنْ رضِیَ فلَهُ الرضَا، ومَنْ سَخِطَ فَلَهُ السُّخْطُ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حَسَن دانسته است.]([31])

ترجمه: انسt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «هرگاه الله، برای بنده‌اش اراده‌ی خیر کند، عقوبت یا نتیجه‌ی اعمال بدش را در دنیا به‌تعجیل می‌اندازد و اگر نسبت به بنده‌اش اراده‌ی بد نماید، او را در گناهش رها می‌کند تا در روز قیامت به حسابش برسد».

پیامبرr فرمود: «هرچه مصیبت بزرگ‌تر باشد، پاداش آن بزرگ‌تر (بیش‌تر) است. و الله متعال، کسانی را که دوست دارد، به سختی‌ها گرفتار می‌کند؛ کسی که (به مشیت الهی) راضی باشد، دست‌آوردش، رضایت خداست و هرکس ناخشنود باشد، نتیجه‌اش خشم خدا خواهد بود».

شرح

  همه‌ی امور، به دست خدا و به اراده‌ی اوست. اللهU در وصف خود می‌فرماید:

﴿إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ ١٠٧                                                                [هود: ١٠٧]      

همانا پروردگارت هر چه بخواهد، انجام می‌دهد.

و در آیه‌ی 18 سوره‌ی حج نیز همین توصیف را درباره‌ی خود، بیان می‌فرماید. پس، همه‌ی امور به دست خداست.

هیچ انسانی، خالی از خطا و معصیت یا کوتاهی در انجام وظایف شرعی خود نیست. هرگاه الله، خیر و خوبیِ بنده‌اش را بخواهد، او را در دنیا به کیفرِ اعمال بدش می‌رساند؛ این کیفر، ممکن است در مال، جان و عزیزانش روی دهد تا با چنین مصایبی، به نتیجه‌ی کارهای بدش برسد و بدین‌سان کفاره‌ی گناهانش باشد و دیگر، گناهی بر او نماند و این بلایا، باعث پاکی او شوند. حتی ممکن است به خاطر یک یا دو گناه، مرگ سختی داشته باشد تا در حالی از دنیا برود که از همه‌ی گناهان ، پاک شده است. به‌طور قطع این، نعمت بزرگی‌ست؛ زیرا عذاب دنیا، از عذاب آخرت، آسان‌تر می‌باشد.

ولی خداوندU، به کسی که برای او اراده‌ی شر کرده است، مهلت می‌دهد و او را غرق در ناز و نعمت می‌کند و بدی‌ها را از او دور می‌نماید و بدین‌سان أن شخص با سرگرم شدن به نعمت‌های الهی دچار غفلت می‌شود و به‌تدریج به سوی شقاوت و بدبختی پیش می‌رود تا این‌که در حالی می‌میرد که غرق در گناه و معصیت است و کیفرش را در آخرت، می‌بیند. لذا اگر کسی را دیدیم که آشکارا معصیت می‌کند و هیچ بلایی به او نمی‌رسد، و تازه، در ناز و نعمت نیز به‌سر می‌برد، بدانیم که خداوندU برای او اراده‌ی شر کرده است؛ زیرا عقوبتش را به تأخیر اندخته است تا در آخرت به حسابش برسد.

سپس فرمود: «هرچه مصیبت بزرگ‌تر باشد، پاداش آن بزرگ‌تر (بیش‌تر) است». از این‌رو مصیبت کوچک‌تر یا آسان‌تر، پاداش کمتری دارد و مصیبت هرچه سخت‌تر و بزرگ‌تر باشد، اجر و ثواب بیش‌تری در پی خواهد داشت؛ زیرا اللهU، فضل و لطف زیادی نسبت به بندگانش دارد و هرگاه آن‌ها را سختی‌ها گرفتار کند، پاداش بزرگی به آنان می‌دهد و مقدار پاداش، به میزان مصیبت بستگی دارد.

آن‌گاه افزود: «و الله متعال، کسانی را که دوست دارد، به سختی‌ها گرفتار می‌کند؛ کسی که (به مشیت الهی) راضی باشد، دست‌آوردش، رضایت خداست و هرکس ناخشنود باشد، نتیجه‌اش خشم خدا خواهد بود».

این، مژده‌ای برای مؤمن است که وقتی گرفتار بلا و مصیبت می‌شود، گمان نکند که الله متعال بر او خشم گرفته است؛ بلکه این، نشان‌دهنده‌ی محبت الله به بنده‌اش می‌باشد که او را گرفتارِ مصیبت می‌کند. اگر بنده، به مشیت الهی راضی باشد و به نیت ثواب صبر کند، نتیجه‌اش خشنودی خدا خواهد بود و اگر ناخشنود باشد، برایش پی‌آمدی جز خشم خدا نخواهد داشت. این حدیث، تشویقی‌ست بر این‌که انسان در برابر سختی‌ها صبور باشد تا به خشنودی اللهU دست یابد.

***

45- وعنْ أَنَسٍt قال: کَانَ ابْنٌ لأبی طلْحةَt یَشْتَکی، فخرج أبُوطَلْحة ، فَقُبِضَ الصَّبِی، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُوطَلْحةَ قال: ما فَعَلَ ابنِی؟ قَالَت أُمُّ سُلَیْم وَهِیَ أُمُّ الصَّبی: هو أَسْکَنُ مَا کَان، فَقَرَّبَتْ إِلَیْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فرغَ قَالَت: وارُوا الصَّبی، فَلَمَّا أَصْبحَ أَبُو طَلْحَة أَتَى رسولَ اللَّهr فَأَخْبرهُ، فَقَالَ: «أَعرَّسْتُمُ اللَّیْلَة؟» قال: نَعَم، قال: «اللَّهمَّ بارکْ لَهُما» فَولَدتْ غُلاماً فقَالَ لِی أَبُوطَلْحَةَ: احْمِلْهُ حتَّى تَأَتِیَ بِهِ النبیَّr وبَعثَ مَعهُ بِتمْرَات، فقال: «أَمعهُ شْیء؟» قال: نعم، تَمراتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِیُّr فَمضَغَهَا، ثُمَّ أَخذَهَا مِنْ فِیهِ فَجَعَلَهَا فی فیِّ الصَّبیِّ ثُمَّ حَنَّکَه وسمَّاهُ عبدَ اللَّهِ. [متفقٌ علیه]([32])

وفی روایةٍ للْبُخَاری: قال ابْنُ عُیَیْنَة: فَقَالَ رجُلٌ منَ الأَنْصار: فَرَأَیْتُ تَسعة أَوْلادٍ کلُّهُمْ قدْ قَرؤُوا الْقُرْآن، یعْنِی مِنْ أَوْلادِ عَبْدِ اللَّه الْموْلُود.

وفی روایةٍ لمسلِم: ماتَ ابْنٌ لأبِی طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَیْم، فَقَالَتْ لأهْلِهَا: لا تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بابنِهِ حتَّى أَکُونَ أَنَا أُحَدِّثُه، فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَیْهِ عَشَاءً فَأَکَلَ وشَرِب، ثُمَّ تَصنَّعتْ لهُ أَحْسنَ ما کانتْ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذلک، فَوقَعَ بِهَا، فَلَمَّا أَنْ رأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعِ وأَصَابَ مِنْها قَالتْ: یا أَبَا طلْحةَ ، أَرَایْتَ لَوْ أَنَّ قَوْماً أَعارُوا عارِیتهُمْ أَهْل بیْتٍ فَطَلبوا عاریَتَهُم، ألَهُمْ أَنْ یمْنَعُوهَا؟ قال: لا، فَقَالَت: فاحتسِبْ ابْنَک. قال: فغَضِب، ثُمَّ قال: ترکتنِی حتَّى إِذَا تَلطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبرتِنی بِابْنی، فَانْطَلَقَ حتَّى أَتَى رسولَ اللَّهr فأخْبَرهُ بما کَان، فَقَالَ رسولُ اللَّهr : «بَارکَ اللَّه لکُما فی لیْلتِکُما». قال: فحملَت، قال: وکَانَ رسول اللَّهr فی سفَرٍ وهِی مَعَهُ وکَانَ رسولُ اللَّهr إِذَا أَتَى الْمَدِینَةِ مِنْ سَفَرٍ لاَ یَطْرُقُها طُرُوقاً فَدنَوْا مِنَ الْمَدِینَةِ، فَضَرَبَهَا الْمَخاض، فَاحْتَبَس عَلَیْهَا أَبُوطلْحَةَ، وانْطلَقَ رسولُ اللَّهr . قال: یقُولُ أَبُوطَلْحةَ إِنَّکَ لتعلمُ یَا ربِّ أَنَّهُ یعْجبُنِی أَنْ أَخْرُجَ معَ رسولِ اللَّهr إِذَا خَرَج، وأَدْخُلَ مَعهُ إِذَا دَخَل، وقَدِ احْتَبَسْتُ بِما تَرى. تقولُ أُمُّ سُلَیْم: یا أَبَا طلْحةَ مَا أَجِد الَّذی کنْتُ أَجِد، انْطَلِق، فانْطَلقْنَا، وضَربهَا المَخاضُ حینَ قَدِمَا فَولَدتْ غُلاما. فقالَتْ لِی أُمِّی: یا أَنَسُ لا یُرْضِعُهُ أَحدٌ تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رسُول اللَّهr، فلمَّا أَصْبحَ احتملْتُهُ فانطَلقْتُ بِهِ إِلَى رسولِ اللَّهr . وذَکَرَ تمامَ الْحَدِیث.

ترجمه: انسt می‌گوید: پسرِ ابوطلحهt بیمار بود؛ ابوطلحهt بیرون رفت و در غیابش کودک، فوت کرد. وقتی ابوطلحه بازگشت، پرسید: حال بچه چه‌طور است؟ ام‌سلیم- مادر کودک- گفت: از همیشه، آرام‌تر است. سپس برای ابوطلحهt شام آورد و او، شام خورد و با همسرش نزدیکی کرد. آن‌گاه ام‌سلیم& به شوهرش گفت که (بچه مرده) و باید دفنش کنید. ابوطلحهt صبح، نزد پیامبرr رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. رسول‌اللهr فرمود: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» گفت: بله. رسول‌اللهr دعا کرد: «خدایا! به این دو برکت عنایت کن». چندی بعد، ام‌سلیم& پسری به دنیا آورد. ابوطلحهt به من گفت: بچه را نزد پیامبرr ببر و چند خرما با او فرستاد. پیامبرr فرمود: «آیا همراهش چیزی هست؟» گفتم: بله، چند خرما هم‌راه اوست. پیامبرr آن را گرفت و خرمایی جوید  و سپس آن را از دهانش درآورد و در دهان کودک گذاشت و به کامش مالید و او را «عبدالله» نامید.

در روایت بخاری/ آمده است: ابن‌عیینه می‌گوید: مردی از انصارy می‌گفت: نُه نفر از فرزندان عبدالله (بن ابی‌طلحه) را دیدم که همه قاری قرآن بودند.

در روایت مسلم/ آمده است: یکی از پسران ابوطلحه که از همسرش ام‌سلیم بود، فوت نمود. ام‌سلیم به افراد خانواده‌اش گفت: به ابوطلحه چیزی نگویید تا خودم به او بگویم. وقتی ابوطلحهt به خانه آمد، ام‌سلیم& برایش شام آورد و او شام خورد. ام‌سلیم& بهتر از همیشه خودش را برای ابوطلحه آراست و ابوطلحه با او نزدیکی کرد. وقتی ام‌سلیم دید که شوهرش از خوردن شام، سیر شده و نزدیکی کرده است، به او گفت: ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانواده‌ای بسپارند و بعد امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آن‌ها پس ندهند؟ پاسخ داد: نه؛ ام‌سلیم گفت: پس باید بر مرگ پسرت به نیت ثواب، صبور باشی. ابوطلحهt عصبانی شد و گفت: گذاشتی که من آلوده شوم، آن‌گاه مرگ پسرم را به من خبر می‌دهی؟! از خانه خارج شد و نزد رسول‌اللهr رفت و ماجرا را بازگو کرد. رسول اللهr فرمود: «خداوند، شبِ شما را بابرکت و خجسته بگرداند». انسt می‌گوید: ام‌سلیم، باردار شد و در سفری با رسول‌اللهr همراه بود. رسول‌اللهr عادت داشت که هنگام بازگشت از سفر، شب‌ وارد مدینه نمی‌شد. وقتی به نزدیکی مدینه رسیدند، ام‌سلیم را درد زایمان گرفت و ابوطلحه ناگزیر شد نزد همسرش بماند و رسول‌اللهr به راهش ادامه داد. راوی می‌گوید: ابوطلحه دعا کرد و گفت: خدایا! تو می‌دانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسول‌اللهr با ایشان باشم و می‌بینی که به‌ناچار این‌جا مانده‌ام. ام‌سلیم گفت: ای ابوطلحه! الآن مثل قبل، درد ندارم؛ می‌توانیم برویم. و رفتند. وقتی به مدینه رسیدند، او را درد زایمان گرفت و پسری به دنیا آورد. مادرم به من گفت: ای انس! هیچ‌کس، او را شیر نمی‌دهد تا صبح، او را نزد پیامبرr ببری. صبح که شد، او را نزد رسول‌اللهr بردم. و سپس ادامه‌ی حدیث را ذکر کرد.

شرح

در این حدیث، داستان ابوطلحه‌ی انصاریt آمده که پسرش بیمار بود. ابوطلحه، شوهر مادرِ انس بن مالکy بوده است. پسر ابوطلحه بیمار بود. وقتی ابوطلحه برای کارهای روزانه‌اش از خانه بیرون رفت، کودک فوت کرد.

هنگامی که ابوطلحهt به خانه بازگشت، جویای حال بچه شد. ام‌سلیم& گفت: «از همیشه آرام‌تر است». راست هم گفت؛ زیرا بچه مرده بود و مرگ، بزرگ‌ترین سکون است. ابوطلحهt این‌طور برداشت کرد که حال بچه بهتر می‌باشد و از این‌رو آرام شده است. ام‌سلیم برای شوهرش شام آورد و ابوطلحه هم خوشحال از این‌که کودکش خوب شده، شامش را خورد و سپس با همسرش نزدیکی کرد. آن‌گاه ام‌سلیم& به او گفت: بچه مرده است و باید دفنش کنید. صبح که شد، ابوطلحهt پس از دفن بچه نزد رسول‌‌اللهr رفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد. پیامبرr پرسید: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» پاسخ داد: بله. آن‌گاه رسول‌اللهr برایشان دعا کرد که خداوند در شبِ آن‌ها برکت دهد. چندی بعد، ام‌سلیم& فرزندی به دنیا آورد که رسول‌خداr نامش را عبدالله گذاشت. و سال‌ها بعد، عبدالله صاحب نه فرزند شد که همه‌ی آنان به برکت دعای رسول‌اللهr، قاری قرآن بودند.

از این روایت، به میزان صبر و شکیبایی ام‌سلیم& پی می‌بریم؛ پسرش می‌میرد و او با صبر و حوصله، از شوهرش پذیرایی می‌کند و پس از زمینه‌سازی به شوهرش می‌گوید: بچه را دفن کنید.

این حدیث، دلیلی بر جواز توریه می‌باشد؛ یعنی انسان سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش می‌باشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) می‌رسد، غیر از نیت یا منظور گوینده‌ی آن است.

توریه، جایز است؛ البته در صورتی که از روی مصلحت یا نیاز ضروری و یا برای دفع ضرر باشد و گرنه، چنین کاری شایسته نیست؛ زیرا اگر انسان توریه کند و بعد، برای شنونده روشن شود که قضیه بر خلاف گمان و تصور او بوده است، توریه‌کننده را دروغ‌گو خواهد پنداشت و به او بدبین خواهد شد؛ ولی اگر واقعاً ضرورت حکم کند، اشکالی ندارد.

در این حدیث آمده است که انسt برادر مادری‌اش را با تعدادی خرما، نزد رسول‌اللهr برد. پیامبرr نوزاد را گرفت و خرمایی جوید و در دهان بچه گذاشت و آن را به کامش مالید. به این کار می‌گویند: «تحنیک». بدین‌سان آن کودک، به آبِ دهان رسول‌اللهr متبرک شد و نخستین چیزی که به معده‌اش رسید، آبِ دهان پیامبرr بود. صحابهy هرگاه صاحب دختر یا پسر می‌شدند، او را نزد پیامبرr می‌بردند تا خرما به کامش بمالد.

تحنیک به‌قصد تبرک، ویژه‌ی رسول‌اللهr بوده است و درست نیست که مثلاً فلان‌شخص، برای تبرک به کام کودک، خرما بمالد؛ زیرا تبرک جستن، فقط به عرق و آب دهان رسول‌اللهr جایز بود و بس.

اما اگر تحنیک، بدین منظور انجام شود که نخستین چیزی که به معده‌ی نوزاد می‌رسد، خرما باشد، پس به کام هر نوزادی، خرما می‌مالیم؛ زیرا باعث تقویت معده‌اش می‌شود.

در این حدیث، به یکی از نشانه‌های الهی اشاره شد. چنان‌که این نوزاد سال‌ها بعد، به برکت دعای پیامبرr، صاحب نُه فرزند شد که همه‌ی آن‌ها قاری قرآن بودند.

از این حدیث چنین برداشت می‌کنیم که گذاشتن نام «عبدالله» بر نوزاد، مستحب است؛ و همین‌طور نام «عبدالرحمن»؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّ أَحَبَّ أَسْمَائِکُمْ إِلَى اللهِ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ»؛([33]) یعنی: «محبوب‌ترین نام‌های شما نزد الله، عبدالله و عبدالرحمن هستند». در این میان، روایت بی‌اساسی را به رسول‌اللهr نسبت می‌دهند که در حقیقت، حدیث پیامبرr نیست؛ این‌ روایت که: [بهترین نام‌ها، نام‌هایی هستند که با پیشوند «عبد» و یا با ریشه‌ی «حمد» باشند.]([34])

حدیث صحیح، این است: «وَأَحَبُّ الْأَسْمَاءِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَأَصْدَقُهَا حَارِثٌ وَهَمَّامٌ»؛([35]) یعنی: «بهترین نام‌ها، عبدالرحمن و عبدالله هستند و راست‌ترین آن‌ها، حارث و همّام». [حارث، یعنی کشاورز یا کسی که زمین را شخم می‌زند و به هر کسی گفته می‌شود که کار می‌کند؛ همام به معنای تصمیم‌گیرنده می‌باشد]. حارث و همام از آن جهت، راست‌ترین نام‌ها هستند که با واقعیت، مطابقت و هم‌خوانی دارند؛ زیرا هر انسانی، به‌نحوی کار می‌کند و همین‌طور تصمیم‌هایی می‌گیرد. به عبارت دیگر هر انسانی، دارای کار و اراده است. اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدۡحٗا فَمُلَٰقِیهِ ٦           [الانشقاق: ٦]      

ای انسان! به‌یقین تو تا ملاقات پروردگارت در تلاشی سخت خواهی بود و سپس ملاقاتش خواهی کرد.

 یعنی هر انسانی همواره در تلاش و تکاپو و مشغول کار و کوشش می‌باشد. به هر حال، باید نام‌های خوبی برای دختران و پسران خود انتخاب کنیم تا از یک‌سو از اجر و ثواب این کار برخوردار شویم و از سوی دیگر، به فرزندانمان خوبی نموده و حقشان را در این زمینه رعایت کرده باشیم. کسانی که نام‌های عجیب و غریبی برای فرزندانشان انتخاب می‌کنند، آن‌ها را در آینده دچار مشکلات و ناراحتی‌های روانی می‌نمایند؛ به‌طور قطع گناه رنجی که فرزند از بابت نام غیرمتعارف و زشت خود می‌کشد، بر پدر و مادرش خواهد بود؛ زیرا پدر و مادر، با انتخاب چنین اسمی، او را انگشت‌نمای مردم می‌کنند! البته نام‌گذاری فرزندان، به اسم‌های کافران، حرام است؛ زیرا تشبه یا همانند شدن به آن‌هاست که حرام می‌‌باشد. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «هرکس که خود را شبیه قومی بسازد، از جرگه‌ی آن‌هاست».

 بر ما مسلمانان واجب است که به‌شدت از کافران بیزاری بجوییم و کینه‌ی آن‌ها را از دل بیرون نکنیم؛ زیرا آن‌ها هرچه‌قدر که خود را به ما نزدیک نمایند یا با ما اظهار دوستی کنند، باز هم دشمنان ما و دشمنان اللهU هستند و با فرشتگان الهی و پیامبران و بندگان نیک خدا دشمنی دارند. نباید هیچ فرقی بین کافران بگذاریم؛ بلکه باید از همه بیزاری بجوییم، چه آن‌ها که در دنیا قدرتی دارند و چه کافرانی که قدرتی ندارند؛ حتی کارگران کافری که در کشور ما کار می‌کنند؛ زیرا پیامبرمان، محمد مصطفیr فرموده است: «أَخرِجُوا الیَهُودَ والنَّصاری مِن جَزیرةِ العربِ»؛([36]) یعنی: «یهود و نصارا را از شبه‌جزیره‌ی عرب بیرون کنید». هم‌چنین فرموده است: «لَأُخْرِجَنَّ الْیَهُودَ، وَالنَّصَارَى مِنْ جَزِیرَةِ الْعَرَبِ حَتَّى لَا أَدَعَ إِلَّا مُسْلِمًا»؛([37]) یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبه‌جزیره‌ی عرب بیرون خواهم کرد و فقط کسی را که مسلمان باشد، در آن می‌گذارم». و در واپسین روزهای حیاتش که می‌خواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخْرِجُوا المُشْرِکِینَ مِنْ جَزِیرَةِ العَرَبِ»؛([38]) یعنی: «مشرکان را از شبه‌جزیره‌ی عرب، بیرون کنید». متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح می‌دهند. پناه بر خدا! دل‌ها، دچار کجی و انحراف شده و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده که کارگر کافر، بهتر است؛ چنان‌که می‌گویند: کافر بیش‌تر به درد کار می‌خورد؛ زیرا تمام‌وقت کار می‌کند؛ چون نماز نمی‌خواند و برای ادای حج و عمره، مرخصی نمی‌گیرد و روزه نمی‌گیرد و توان بیش‌تری برای کار دارد! حال آن‌که آفریننده‌ی آسمان‌ها و زمین می‌فرماید:

﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ          [البقرة: ٢٢١]                                                                                                      

برده­ی مؤمن از مردِ (آزاد و) مشرک بهتر است؛ اگر چه (موقعیتش) شما را به شگفت وادارد. مشرکان به سوی جهنم دعوت می­دهند و الله با شریعتش به سوی بهشت و مغفرت فرا می­خواند.

عزیزانی که می‌توانند باید برادران خود را که دچار فریب شیطان شده‌اند و کارگران و کارشناسان غیرمسلمان را به سرزمین اسلامی می‌آورند و استخدامشان می‌کنند، نصیحت نمایند؛ آن‌ها باید بدانند که استخدام غیرمسلمانان در سرزمین اسلامی، کمک به کافران در برابر مسلمانان است؛ زیرا این‌ها به کشورهای خود مالیات می‌پردازند و این، کمکی به آن‌ها در برابر مسلمان‌هاست. دلایل و مدارک کافی در این زمینه وجود دارد؛ به‌هر حال بر ما واجب است که تا می‌توانیم، از کافران دوری و بیزاری بجوییم؛ نه نام‌های آن‌ها را انتخاب کنیم و نه با آن‌ها دوستی نماییم؛ هم‌چنین در سلام کردن به آن‌ها، پیش‌دستی نکنیم و اگر در مسیری از روبه‌روی ما می‌آمدند، برایشان راه را باز نگذاریم؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فِی طَرِیقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْیَقِه»؛([39]) یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آن‌ها روبه‌رو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگ‌ترین قسمتِ راه بروند».

ما کجا و این رهنمودهای پیامبرr، کجا؟! ما، با فرموده‌ی رسول‌اللهr که از روی هوس سخن نمی‌گفت، چه‌همه فاصله داریم! چرا با این‌همه فسق و فجوری که زیاد شده، از هلاکت و نابودی نمی‌ترسیم و به‌خود نمی‌آییم؟ باری رسول‌اللهr در حالی از خواب برخاست که چهره‌اش سرخ شده بود؛ فرمود: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَیْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ». یعنی: ««لاإلهإلاالله، وای بر عرب از شری که نزدیک شده است». و در حالی که انگشت شست و سبابه‌اش را حلقه کرده بود، افزود: «فُتِحَ الْیَوْمَ مِنْ رَدْمِ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ»؛ یعنی: «امروز، این اندازه از سد یأجوج و مأجوج، باز شد». هشدار شدیدی به عرب‌هاست که پرچم‌داران اسلام بودند. مادر مؤمنان، زینب& پرسید: آیا با وجود افراد نیکوکار در جامعه، هلاک می‌شویم؟ پیامبرr فرمود: «نَعَمْ إِذَا کَثُرَ الْخَبَثُ».([40]) یعنی: «بله، هنگامی که فسق و فجور زیاد شود».

فرقی نمی‌کند که این خباثت و پلیدی، برآمده از اعمال زشت ما باشد یا به‌سبب وجود آدم‌های پلید در سرزمین اسلامی؛ در هر دو صورت، ما در معرض نابودی هستیم و واقعیت، همین است که امروزه مشاهده می‌کنیم. خداوند، سرزمین اسلام را از شر دشمنان شناخته‌شده و ناشناخته در حفظ و امان خویش قرار دهد و دسیسه و نیرنگ کافران و منافقان را به خودشان برگرداند.

به سخن ام‌سلیم& برمی‌گردیم که به شوهرش گفت: «ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانواده‌ای بسپارند و بعد، امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آن‌ها پس ندهند؟» مفهومش، این است که فرزندان، امانت‌های الهی در دست ما هستند و اللهU هر زمان که بخواهد، آن‌ها را پس می‌گیرد. ام‌سلیم& از آن‌ جهت چنین پرسشی مطرح کرد که زمینه را آماده کند تا ابوطلحهt بتواند این خبر را بشنود و به نیت اجر و ثواب، صبر کند. این، بیان‌گر فراست و زیرکی ام‌سلیم& می‌باشد و نشان می‌دهد که او، بانویی دانا و صبور بود؛ چراکه مرگِ فرزند، برای مادر خیلی سنگین است و بلکه بر مادر دشوارتر است تا پدر؛ ولی آفرین بر صبر و شکیبایی این بانو.

برکت دعای پیامبرr را در این حدیث مشاهده می‌کنیم که نتیجه‌اش نُه قاری قرآن از فرزندان عبدالله بن ابی‌طلحه$ بود. این حدیث هم‌چنین بیان‌گر کرامت ابوطلحهt می‌باشد. ابوطلحه و همسر باردارش در سفری همراه پیامبرr بودند. هنگام بازگشت و قبل از رسیدن به مدینه، همسرش را درد زایمان می‌گیرد؛ ناگزیر می‌شود پیش همسرش بماند و رسول‌اللهr برای این‌که به شب نخورند، به راهش ادامه می‌دهد. چون پیامبرr عادت نداشت که هنگام بازگشت از سفر، در شب؛ و بی‌خبر، نزد خانواده‌اش برود.([41]) آن‌جا بود که ابوطلحهt دعا کرد: «خدایا! تو می‌دانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسول‌اللهr، با ایشان باشم و می‌بینی که به‌ناچار این‌جا مانده‌ام». با خدایش راز و نیاز کرد و درد همسرش کمتر شد و توانستند به راهشان ادامه دهند. وقتی به مدینه رسیدند، همسرش وضع حمل کرد. این، کرامتی برای ابوطلحهt بود که وقتی دعا نمود، درد همسرش کم شد و توانستند با پیامبرr به مدینه بروند. ام‌سلیم& پس از زایمان به پسرش، انس بن مالکt گفت که بچه را نزد پیامبرr ببر. می‌دانید که این نوزاد، از ناحیه‌ی مادر، با انسt برادر بود. انسt برادرش را طبق عادت مردم مدینه نزد پیامبرr برد؛ مردم مدینه وقتی صاحب فرزندی می‌شدند، او را با تعدادی خرما نزد پیامبرr می‌بردند و پیامبرr مقداری از آن خرما می‌جوید و سپس آن را به کام کودک می مالید. در این کار دو فایده بود: یکی، برکتِ آب دهان رسول‌‌اللهr؛ چون صحابهy به عرق و آبِ دهان پیامبرr تبرک می‌جستند. حتی عادت داشتند که صبح‌ها پس از نماز صبح، ظرف آبی با فرزندانشان می‌فرستادند و پیامبرr دستانش را در آب فرو می‌برد و دستانش را می‌شست؛ آن‌گاه بچه‌ها، آن آب را نزد خانواده‌هایشان می‌بردند و بدین ترتیب صحابهy به آثار پیامبرr، تبرک می‌جستند. هم‌چنین وقتی رسول‌اللهr وضو می‌گرفت، هر یک از صحابه سعی می‌کرد که خود را به مانده‌ی آب وضوی پیامبرr برساند. همان‌طور که از عرق و مویش، تبرک می جستند. چنان‌که یکی از همسران پیامبرr، مادر مؤمنان، ام‌سلمه& جام یا صندوقچه‌ای سیمین داشت که چند تار مو از رسول‌خداr را در آن نگه می‌داشت و مردم برای بهبود بیماری‌های خود، دو یا سه تار از این موها را در آب می‌گذاشتند و هم می‌زدند تا به این آب، تبرک بجویند؛ اما باید دانست که این امر، مخصوص پیامبر علیه الصلاة والسلام بوده است.([42])

دومین فایده‌ی تحنیک، این است که خرما، خیر و برکت فراوانی دارد و برای معده، بسیار مفید است. رسول‌اللهr به کام این نوزاد، خرما مالید و برایش دعای برکت کرد.

در سخن ام‌سلیم به شوهرش، به موضوع مورد بحث ما در باب صبر، اشاره شده است؛ آن‌جا که به شوهرش می‌گوید: پس باید بر فقدان پسرت صبور باشی و اجر این صبوری را از خدا بخواهی.

***

46- وعنْ أَبِی هُریرةَt أَن رسولَ اللَّهr قال: «لَیْسَ الشدیدُ بالصُّرَعةِ إِنمَّا الشدیدُ الَّذی یمْلِکُ نَفسَهُ عِنْد الْغَضَبِ». [متفقٌ علیه]([43])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «پهلوان، کسی نیست که رقیب (هم‌آوردش) را به زمین بزند؛ پهلوان، کسی‌ست که هنگام خشم، خودش را کنترل کند».

47- وعنْ سُلَیْمانَ بْنِ صُرَدٍt قال: کُنْتُ جالِساً مع النَّبِیr، ورجُلان یستَبَّانِ وأَحدُهُمَا قَدِ احْمَرَّ وَجْهُه. وانْتفَخَتْ أودَاجه. فقال رسولُ اللَّهr : «إِنِّی لأعلَمُ کَلِمةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ عنْهُ ما یجِد، لوْ قال: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ذَهَبَ عنْهُ ما یجد. فقَالُوا لَه: إِنَّ النَّبِیَّr قال: «تعوَّذْ بِاللِّهِ مِن الشَّیَطان الرَّجِیمِ». [متفقٌ علیه]([44])

ترجمه: سلیمان بن صُرَدt می‌گوید: با پیامبرr نشسته بودم؛ دو نفر به یکدیگر دشنام می‌دادند؛ به گونه‌ای که چهره‌ی یکی از آن ها سرخ شده و رگ‌های گردنش، باد کرده بود. رسول‌اللهr فرمود: «من، کلمه‌ای می‌دانم که اگر آن را بگوید، خشمش فرو می‌نشیند. اگر بگوید: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، خشمش، برطرف می‌شود». به او گفتند: پیامبرr می‌فرماید: «از شر شیطان رانده‌شده به الله پناه ببر».

 

 

شرح

این دو حدیث، بیان‌گر این نکته‌اند که خشم و عصبانیت، اخگر یا پاره‌آتشی‌ست که شیطان، در دل انسان می‌اندازد و باعث می‌شود که انسان، از خشم بسوزد و بدنش، داغ شود و رگ‌هایش باد کند و چهره‌اش سرخ گردد و سخنان بی‌ربطی بر زبان بیاورد یا کارهای غیرعادی و نابخردانه‌ای انجام دهد. شخصی، نزد پیامبرr رفت و گفت: مرا راهنمایی کنید. فرمود: «خشمگین مشو». گفت: باز هم مرا وصیت کنید. دوباره فرمود: «خشمگین مشو».

پیامبرr در حدیث ابوهریرهt که مؤلف/ آورده است، می‌فرماید: «پهلوان، کسی نیست که رقیبش را به زمین می‌زند». مردم، کسی را پهلوان می‌پندارند که هنگام کُشتی یا رویارویی با حریفانش، آن‌ها را نقش زمین کند. مردم، چنین کسی را قهرمان یا پُرزور می‌دانند؛ ولی رسول‌اللهr بیان فرموده است که در حقیقت، چنین کسی، پهلوان نیست؛ بلکه: «پهلوان، کسی‌ست که هنگام خشم، خویشتن‌دار باشد». آری؛ پهلوان واقعی، کسی‌ست که وقتی نفس و امیال درونی، بخواهند او را با خشم و عصبانیت به زمین بزنند، بر خود مسلّط باشد. این، قوت یا توانی درونی‌ست که انسان می‌تواند به‌وسیله‌ی آن بر شیطان غلبه کند؛ زیرا شیطان، آتش در دلِ انسان می‌اندازد تا او را عصبانی و خشمگین نماید. این حدیث، انسان را به خویشتن‌داری در هنگام عصبانیت تشویق می‌نماید تا خشمش را دنبال نکند که پس از آن، پشیمان می‌شود. بسیار اتفاق می‌افتد که انسان، در حالِ عصبانیت، همسرش را طلاق می‌دهد و گاه آخرین طلاقی‌ست که دیگر، بازگشتی ندارد. چه بسا انسان به هنگام خشم، مالش را نابود کند؛ آن را بسوزاند یا بشکند. گاه اتفاق می‌افتد که پدر در شدت عصبانیت، فرزندش را کتک می‌زند و حتی ممکن است فرزندش زیر کتک بمیرد! و یا در حالت خشم و غضب، همسرش را طوری می‌زند که او را زخمی و حتی ناکار می‌کند! به همین خاطر است که رسول‌اللهr قاضی را از قضاوت و داوری در میان دو نفر، در هنگامی که خشمگین می‌باشد، منع فرموده است؛ زیرا خشم و غضب، مانع از آن می‌شود که قاضی، قضیه را درست درک کند و سپس حکم شرعی‌اش را اجرا نماید؛ بدین‌سان حکم ناعادلانه‌ای صادر می‌کند که حق کسی ضایع می‌گردد و خود را در معرض نابودی قرار می‌دهد.

مؤلف/ هم‌چنین روایت سلیمان بن صُرَدt را آورده است که دو نفر در حضور رسول‌خداr به یکدیگر دشنام می‌دادند؛ یکی از آن‌ها، طوری خشمگین گردید که رگ‌های گردنش بالا آمد و چهره‌اش، برافروخته و قرمز شد. رسول‌اللهr فرمود: «من کلمه‌ای می‌دانم که اگر آن را بگوید، خشمش فرو می‌نشیند. اگر بگوید: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ، خشمش برطرف می‌شود». بدان سبب باید از شیطان رانده‌شده به الله پناه ببرد که عصبانیتش، از سوی شیطان است. راهکار خوبی برای فروبردن خشم وجود دارد؛ وقتی که انسان عصبانی می‌شود، باید خودش را کنترل کند و بر خود، مسلّط باشد؛ به عبارتی، صبر و خویشتن‌داری کند و از شیطان رانده‌شده به الله پناه ببرد و وضو بگیرد؛ زیرا وضو، آتش خشم را خاموش می‌کند. اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، دراز بکشد و اگر باز هم فکر می‌کرد که نمی‌تواند خودش را کنترل کند، آن مکان را ترک نماید تا دیگر، امکان دنبال کردن خشم برایش وجود نداشته باشد که رفتار خشم‌آلود، نتیجه‌ای جز پشیمانی نخواهد داشت.

***

48- وعنْ مُعاذ بْنِ أَنَسٍt أَنَّ النَّبِیَّr قال: «مَنْ کظَمَ غیظا، وهُو قَادِرٌ عَلَى أَنْ یُنْفِذَه، دَعَاهُ اللَّهُ سُبْحانَهُ وتَعالَى عَلَى رُؤُوسِ الْخلائقِ یَوْمَ الْقِیامَةِ حَتَّى یُخَیِّرَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ مَا شَاءَ». [ابوداود و ترمذی، روایتش کرده‌اند و ترمذی، آن را حَسَن دانسته است.]([45])

ترجمه: معاذ بن انسt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «هرکس خشمش را فرو ببرد، در حالی که می‌تواند آن را عملی سازد (یا انتقام بگیرد)، الله سبحانه وتعالی روز قیامت او را در انظار عمومی صدا می‌زند و به او اجازه می‌دهد که هرچه از زنان زیبای بهشتی که می‌‌خواهد، برای خود برگزیند».

49- وعنْ أَبِی هُریْرَةَt أَنَّ رَجُلاً قَالَ للنَّبِیِّr : أوْصِنی، قال: «لا تَغضَبْ». فَردَّدَ مِراراً قَال: «لا تَغْضَبْ». [روایت بخاری]([46])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: شخصی، به پیامبرr گفت: مرا نصیحت کن. فرمود: «خشمگین مشو». او چندین بار درخواست نصیحت کرد و پیامبرr فرمود: «خشمگین مشو».

50- وَعَنْ أبی هُرَیْرةَt قال: قال رسولُ اللَّهِr : «مَا یَزَال الْبَلاءُ بِالْمُؤْمِنِ وَالْمؤمِنَةِ فی نَفْسِهِ وَولَدِهِ ومَالِهِ حَتَّى یَلْقَى اللَّهَ تعالى وَمَا عَلَیْهِ خَطِیئَةٌ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حَسَن صحیح دانسته است.]([47])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «زن و مرد مؤمن همواره در جان و مال و فرزند خویش مورد آزمایش قرار می گیرند تا آن‌که الله متعال را در حالی ملاقات می‌کنند که هیچ خطا و گناهی بر آن‌ها نیست».

شرح

هر سه حدیث، بر فضیلت صبر دلالت می‌کنند؛ در حدیث اول، یعنی حدیث معاذ بن انسt، واژه‌ی «غیظ» آمده که به معنای خشم و عصبانیت شدید می‌باشد. انسان خشمگین، خودش را بر عملی ساختن خشم خود، توانا می‌بیند؛ کسی که توانایی انتقام گرفتن یا عملی کردن خشم خود را ندارد، اندوهگین می‌شود؛ از این‌رو صفت خشم، به الله نسبت داده می‌شود، ولی صفت حزن و اندوه را نمی‌توان به الله نسبت داد؛ چراکه حزن یا اندوه، نقص محسوب می‌گردد؛ ولی خشم و غضب در جایش، صفت پسندیده‌ای‌ست و کمال به‌شمار می‌رود. وقتی انسان، از کسی خشمگین شود و توانایی انتقام گرفتن از او را داشته باشد، ولی به‌خاطر رضای خدا، از خشمش بگذرد و در برابر قضیه‌ای که او را خشمگین کرده است، صبر کند، از این ثواب بزرگ بهره‌مند خواهد شد که اللهU روز قیامت او را در انظار عمومی صدا می‌زند و به او اجازه می‌دهد که هرچه حور عین می‌خواهد، برای خود انتخاب کند.

اما حدیث ابوهریرهt: شخصی، نزد رسول‌اللهr آمد و درخواست نصیحت کرد. پیامبرr به او فرمود: «خشمگین مشو». و هربار که آن مرد، خواسته‌اش را تکرار کرد، پیامبرr فرمود: «خشمگین مشو». پیش‌تر در این‌باره توضیح دادیم.

و حدیث سوم؛ این حدیث، دلیلی‌ست بر این‌که صبر و احتساب (امیدواری به پاداش الهی)، کفاره‌‌ی گناهان انسان است. انسان همواره در جان و مال و فرزند خویش مورد آزمایش قرار می‌گیرد و اگر صبر و شکیبایی نماید، الله متعال  او را به‌قدری به این آزمایش، مبتلا می‌کند که دیگر، هیچ گناهی بر او نمی‌ماند و سرانجام، در حالی روی زمین راه می‌رود که هیچ گناهی بر او نیست. البته این، زمانی خواهد بود که شکیبایی ورزد؛ اما اگر بی‌صبری کند، نتیجه‌ای جز خشم و غضب نخواهد داشت.

***

51- وَعَنْ ابْن عَبَاسٍ$ قال: قَدِمَ عُیَیْنَة بْنُ حِصْنٍ فَنَزلَ عَلَى ابْنِ أَخیِهِ الْحُر بْنِ قَیْس، وَکَانَ مِن النَّفَرِ الَّذِین یُدْنِیهِمْ عُمرُt وَکَانَ الْقُرَّاءُ أَصْحابَ مَجْلِسِ عُمَرَt وَمُشاوَرَتِهِ کُهولاً کَانُوا أَوْ شُبَّانا، فَقَالَ عُییْنَةُ لابْنِ أَخیِه: یَا ابْنَ أَخِى لَکَ وَجْهٌ عِنْدَ هَذَا الأمِیرِ فَاسْتَأْذِنْ لى عَلَیْه، فاستَأذنَ فَأَذِنَ لَهُ عُمر. فَلَمَّا دخَلَ قال: هِیْ یا ابْنَ الْخَطَّاب، فَوَاللَّه مَا تُعْطِینَا الْجَزْلَ وَلا تَحْکُمُ فِینَا بالْعَدْل، فَغَضِبَ عُمَرُt حتَّى هَمَّ أَنْ یُوقِعَ بِهِ فَقَالَ لَهُ الْحُر: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ اللَّه تعَالى قَال لِنبِیِّهِr: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ ١٩٩ [الأعراف: ١٩٩]   وإنَّ هَذَا مِنَ الجاهلین، وَاللَّه ما جاوَزَها عُمَرُ حِینَ تلاها، وکَانَ وَقَّافاً عِنْد کِتَابِ اللَّهِ تعالى. [روایت بخارى]([48])

ترجمه: ابن‌عباسt می‌گوید: عیینه بن حصن- به مدینه- آمد و به‌خانه‌ی برادرزاده‌اش، حر بن قیس رفت. حُر، جزو افرادی بود که عمرt آن‌ها را به خود نزدیک می‌کرد (و گرامی می‌داشت)؛ قاریان قرآن، پیر بودند یا جوان، همواره در مجلس عمرt حضور داشتند و طرفِ مشورتش بودند. عیینه به حصن به برادرزاده‌اش گفت: تو نزد این امیر، قدر و منزلت داری؛ از او بخواه که مرا به حضور بپذیرد. عیینه هنگامی که وارد مجلس عمرt شد، گفت: های! ای پسر خطاب! تو چیزِ زیادی به ما نمی‌دهی و در میان ما به‌عدالت حکم نمی‌کنی. عمرt خشمگین شد و می‌خواست او را تنبیه کند. حر به عمر گفت: ای امیر مؤمنان! الله متعال، به پیامبرشr فرموده است:

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ ١٩٩            [الأعراف: ١٩٩]      

عفو و گذشت (در پیش) بگیر و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان.

و ادامه داد: و این شخص نیز از جاهلان است. (ابن‌عباس$ می‌گوید:) به‌خدا سوگند، هنگامی که حر، این آیه را تلاوت نمود، عمرt از حکم آن تجاوز نکرد؛ عمرt در برابر کتاب خدا، بسیار مطیع بود.

شرح

مؤلف/ در ادامه‌ی احادیثی که در باب صبر آورده، حدیثی از ابن‌عباس$ درباره‌ی امیر مؤمنان، عمر بن خطابt ذکر کرده که دومین خلیفه پس از ابوبکر صدیقt بود. عمرt به رعایت عدالت در میان شهروندانش  و به فروتنی در برابر حق، مشهور بود. چنان‌که زنی، آیه‌ای از قرآن را به او تذکر داد و او، بدون چانه‌زنی تسلیم شد. عیینه بن حصن که از سران قومش بود، نزد عمرt رفت و با لحنی ناپسند گفت: های! ای پسر خطاب! تو، چیز زیادی به ما نمی‌دهی و در میان ما عادلانه رفتار نمی‌کنی.

ببینید که این شخص، با خلیفه‌ی عادل چگونه سخن می‌گوید؟! خلیفه‌ای که قاریان قرآن را گرامی می‌داشت و آن دسته از اصحاب رسول‌اللهr را که قاری بودند، در کنار خود می‌نشاند و فرقی نمی‌کرد که پیر و میان‌سال بودند یا جوان؛ بلکه آن‌ها را گرامی می‌داشت و با آن‌ها مشورت می‌کرد. هر خلیفه و حاکمی باید این‌چنین باشد و مشاوران و هم‌نشینان نیک و شایسته‌ای برای خود انتخاب نماید؛ زیرا در غیر این صورت، هم خودش را نابود می‌کند و هم امت را به نابودی می‌کشاند. اما اگر هم‌نشینان خوبی داشته باشد، الله، او را مایه‌ی خیررسانی به امت می‌گرداند. بر ولی امر و زمام‌دار مسلمانان، واجب است که برای خود مشاوران و هم‌نشینانی از اهل علم و ایمان برگزیند. قاریان صحابهy، همان علما بودند؛ زیرا تا زمانی که علوم و معارفِ دَه آیه را فرا نمی‌گرفتند و به آن عمل نمی‌کردند، به حفظ آیه‌های بعد نمی‌پرداختند.

خلاصه این‌که سخنان ناپسند آن مرد، خشم عمرt را برانگیخت و چیزی نمانده بود که عمرt تنبیهش کند؛ اما حر بن قیس، برادرزاده‌ی عیینه، آیه‌ی 199 سوره‌ی اعراف را به عمرt یادآوری کرد که اللهU پیامبرش را به روی‌گردانی از جاهلان فرمان می‌دهد و سپس عرض کرد که عیینه هم جهالت کرده است. عمرt با شنیدن این آیه، دیگر حرکتی نکرد و از تنبیه عیینه، خودداری نمود؛ زیرا سخت مطیع قرآن بود. صحابهy در برابر قرآن و احکام الهی، چه همه ادب داشتند! وقتی به آن‌ها گفته می‌شد: این، سخن یا حکم الله است، جلوتر نمی‌رفتند و مطیع می‌شدند.

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ، یعنی عفو گذشت در پیش بگیر و تا می‌توانی از حقّ خود بگذر که نمی‌توانی به آن دست یابی. ﴿وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ و به کار پسندیده، یعنی کاری که مردم و شریعت می‌پسندند، فرمان بده و به منکر یا غیرعرف فرامخوان؛ مسایل، در یک نگاه کلی سه دسته‌اند:

منکر یا زشت که باید از آن نهی کرد.

عُرف یا پسندیده که باید به آن فرمان داد.

کارهایی که نه منکر است و نه پسندیده؛ درباره‌‌ی چنین کارهایی سکوت می‌کنیم.

البته همواره باید سعی کنیم که فقط سخنانی بگوییم که در آن خیری وجود دارد؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ»؛ یعنی: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، باید سخن نیک بگوید و گرنه، سکوت کند».

فرمود: ﴿وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ  یعنی هر کس نسبت به تو جهالت نمود و به تو تعدی یا زبان‌درازی کرد، از او روی بگردان؛ به ویژه اگر روی‌گردانی‌ات، از روی ضعف یا خفت و خواری نباشد. مانند عمر بن خطابt که از روی خفت و خواری یا ضعف و ناتوانی، روی‌گردانی نکرد؛ بلکه می‌توانست آن مرد را تنبیه کند، ولی به‌حکم این آیه از این کار صرف نظر نمود. جهل، دو معنا دارد:

عدم آگاهی از چیزی.

سفاهت و نادانی یا تعدی و گستاخی نسبت به دیگران. چنان‌که شاعر دوران جاهلی می‌گوید:

ألا لا یجهلنّ أحدٌ علینـا                   فنجهل فوق جهل الجاهلینا

یعنی: «هان! مبادا کسی نسبت به ما جهالت و گستاخی کند که ما نیز بیش از جاهلان و فراتر از آن‌ها بر او جهالت خواهیم کرد».

البته واضح است که این شعر، شعری جاهلی‌ست و ادب اسلامی، غیر از این است؛ اللهY می‌فرماید:

﴿وَلَا تَسۡتَوِی ٱلۡحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّیِّئَةُۚ ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِی بَیۡنَکَ وَبَیۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ کَأَنَّهُۥ وَلِیٌّ حَمِیمٞ ٣٤                [فصلت: ٣٤]                                                                                                       

نیکی و بدی یک‌سان نیست. (بدی را) به بهترین شیوه پاسخ بده که اگر چنین کنی، ناگاه کسی که میان تو و او دشمنی‌ست، چنان می‌شود که گویا دوستی صمیمی و نزدیک است.

سبحان الله! می‌فرماید: پاسخ کسی را که به تو بد می‌کند و میان شما دشمنی‌ست، به بهترین شیوه بده؛ اگر این کار را بکنی، بلافاصله پاداش آن را می‌یابی؛ یعنی آن شخص، چنان می‌شود که گویا دوست صمیمی و نزدیک توست. چه کسی، این را می‌گوید؟ بله، اللهU که دل‌ها در دست اوست و آن‌ها را هر گونه که بخواهد، می‌گرداند. دلِ هر انسانی در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است. چه بسا الله، دل بنده‌اش را به‌گونه‌ای بگرداند که دوستی، جای دشمنی را بگیرد و آن شخص، دوستی صمیمی‌ات گردد.

خلاصه این‌که وقتی آیه‌ی 199 سوره‌ی اعراف را نزد امیر مؤمنان، عمر بن خطابt خواندند، دیگر هیچ حرکتی نکرد و از تنبیه آن مرد، خودداری نمود. ما نیز باید در هنگام خشم و عصبانیت، آموزه‌های قرآن و سنت پیامبرr را به‌یاد آوریم و به رهنمودهای کتاب و سنت عمل کنیم تا به خطا و لغزش دچار نشویم؛ زیرا کسی که به رهنمود الاهی عمل کند، هیچ‌گاه گم‌راه نمی‌گردد. اللهY می‌فرماید:

﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشۡقَىٰ ١٢٣                                        [طه: ١٢٣]      

 هرکس از هدایت و رهنمود من پیروی کند، گمراه نمی‌شود و در رنج و زحمت نمی‌افتد.

***

52- وعَن ابْنِ مسْعُودٍt أنَّ رسولَ اللَّهr قال: «إِنَّهَا سَتکُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ وَأُمُورٌ تُنْکِرونَها»، قَالُوا: یا رسُولَ اللَّهِ فَما تَأمرُنا؟ قال: «تُؤَدُّونَ الْحقَّ الَّذی عَلَیْکُمْ وتَسْألونَ اللَّه الذی لکُمْ». [متفقٌ علیه]([49])

ترجمه: ابن مسعودt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «پس از من، خودخواهی یا تبعیض و حق‌کُشی و اموری پدید خواهد آمد که آن‌ها را نمی‌پسندید». گفتند: ای رسول‌خدا! فرمان شما به ما (در چنین شرایطی) چیست؟ فرمود: «حقی را که بر شماست، ادا کنید و حقّ خود را از الله، درخواست نمایید».

53- وَعن أبی یحْیَى أُسَیْدِ بْنِ حُضَیْرٍt أَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ قال: یا رسولَ اللَّهِ أَلا تَسْتَعْمِلُنی کَمَا اسْتَعْملتَ فُلاناً وفلاناً فَقال: «إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدی أَثَرَةً فاصْبِرُوا حَتَّى تلقَوْنِی علَى الْحوْضِ». [متفق علیه]([50])

ترجمه: ابویحیی، اُسید بن حضیرt می‌گوید: مردی از انصار گفت: ای رسول‌خدا! آیا همان‌طور که به فلانی و فلانی مسؤولیتی واگذار کرده‌اید، مرا به کار یا وظیفه‌ای نمی‌گمارید؟ رسول‌اللهr فرمود: «پس از من، تبعیض و حق‌کُشی خواهید دید؛ پس صبر کنید تا مرا در کنار حوض ملاقات نمایید».

شرح

حدیث ابن مسعود و حدیث اسید بن حضیر$ درباره‌ی صبر و شکیبایی‌ست و از این‌رو مؤلف، این دو حدیث را در باب صبر آورده است.

در حدیث عبدالله بن مسعودt آمده است که رسول‌اللهr فرمود: «إِنَّهَا سَتکُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ».

أَثَرَة، بدین معناست که انسان چیزی را که دیگران در آن حق دارند، از آنِ خود بداند که در واقع، نوعی تبعیض یا خودخواهی و حق‌کُشی به‌شمار می‌رود. منظور، این است که حاکمانی بر مسلمانان چیره و مسلّط می‌شوند که اموال مسلمانان را هرگونه که بخواهند، خرج می‌کنند و آن‌ها را از حق و حقوقشان، محروم می‌نمایند. بدین‌سان که اموال مسلمانان را برای منافع شخصی خود، هزینه می‌کنند؛ صحابه پرسیدند: در این‌باره چه دستوری به ما می‌دهید؟ فرمود: «حقی را که بر شماست، ادا کنید». به عبارت دیگر: تبعیض و خودخواهی و حق‌کُشی حاکمان، شما را بر آن ندارد که از انجام وظایف خود درباره‌ی آن‌ها کوتاهی کنید و دیگر، از آن‌ها اطاعت نکنید و به آشوب و نافرمانی روی بیاورید؛ بلکه صبر کنید و هم‌چنان از آنان اطاعت نمایید و با آن‌ها حتی بر سرِ حقّ خود، درگیر نشوید. هم‌چنین فرمود: «و حق خود را از الله درخواست کنید». از الله بخواهید که حاکمانتان را هدایت کند تا حق و حقوقتان را بدهند. این، از حکمت و فرزانگی رسول‌اللهr بود که چنین فرمود؛ زیرا می‌دانست که بخل و آز، ریشه در وجود انسان دارد و از این‌رو انسان‌ها نمی‌توانند به‌سادگی در برابر تضییع حقوق خویش صبر کنند و خویشتن‌داری نمایند؛ اما رسول‌اللهr یاران و امتش را به راهی رهنمون شد که سراسر، خیر است.

بر مسلمان واجب است که حق فرمان‌برداری و اطاعت از حاکمش را ادا کند و به ستیز و کشمکش با او برنخیزد و اگر حقی از او ضایع می‌شود، از الله بخواهد که به حاکم، توفیق ادای حقوق شهروندانش را عنایت کند تا بدین ترتیب به حق خویش برسد. این حدیث، دلیلی بر نبوت رسول خداr می‌باشد؛ زیرا از قضیه‌ای خبر داد که سال‌ها بعد، حاکمان و امیران، به تبعیض و خودخواهی و تضییع حقوق دیگران روی آوردند؛ به‌گونه‌ای که می‌بینیم با اموال مردم، عیش و نوش کرده‌اند و اموال مردم را در جهت منافع شخصی خود، هزینه نموده‌اند. ولی این، بدین معنا نیست که دست از اطاعتشان بکشیم یا به ستیز و کشمکش با آن‌ها بپردازیم؛ بلکه باید از الله بخواهیم که ما را به حقوقمان برساند و در عین حال، از انجام وظایف خود کوتاهی نکنیم.

هم‌چنین باید در مسایلی که ممکن است به آشوب بینجامد، حکمت داشته باشیم؛ زیرا تبعیض، خود‌خواهی و حق‌کُشی حاکمان، یکی از زمینه‌های شورش مردم برای مطالبه‌ی حقوقشان می‌باشد؛ ولی رسول‌اللهr به خویشتن‌داری و صبر و حوصله در چنین شرایطی دستور داده و این وظیفه را فراروی ما نهاده است که به وظایف شرعی و شهروندی خود در قبال حاکمان عمل کنیم و از الله بخواهیم که ما را به حقوقمان برساند.

در حدیث اُسَید بن حُضَیرt نیز به همان مسأله‌ای اشاره شده که در حدیث ابن‌مسعودt آمده است؛ یعنی پدیدار شدن تبعیض‌، خودخواهی‌ و حق‌کُشی؛ اما رسول‌اللهr فرمود: «صبر کنید تا مرا در کنار حوض ملاقات نمایید». یعنی اگر صبر و حوصله کنید، اللهU به‌پاس این صبر و حوصله، به شما از حوض پیامبر خویش، آب خواهد داد. از خداوندU بخواهیم که همه‌ی را کنار حوض پیامبرr ببرد تا از آب آن، بنوشیم. همان حوضی که روز قیامت، سرشار از آب می‌باشد؛ یعنی در مکان و زمانی که انسان، بیش‌ترین نیاز را به آب دارد؛ زیرا در شرایط سختی قرار می‌‌گیرد که غم و اندوه و رنج و گرما آزارش می‌دهد و به‌شدت به آب نیاز پیدا می‌کند. آری! کنار حوض پیامبرr می‌روند و از آبِ آن می‌نوشند. حوض پیامبرr، حوض بزرگی‌ست که به‌اندازه‌ی مسافت یک ماه، طول و عرض دارد و از طریق دو ناودان از «کوثر» به آن، آب می‌ریزد. «کوثر»، نام نهری در بهشت می‌باشد که به رسول‌اللهr اختصاص دارد. آبی سفیدتر از شیر، شیرین‌تر از عسل، و خوش‌بوتر از مشک به این حوض می‌ریزد و در آن، ظرف‌های سیمینی‌ست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی، مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن، هرگز تشنه نمی‌شود. خدایا! ما را جزو کسانی بگردان که از آب کوثر می‌نوشند.

پیامبرr بیان نمود که اگر امت در برابر خودخواهی‌، تبعیض و ستم و خودکامگی حکام خود شکیبا باشند، کنار حوض ایشان خواهند رفت و از آبِ آن، خواهند نوشید.

در این دو حدیث، به صبر و خویشتن‌داری در برابر حکامی که حقوق شهروندی

را نادیده می‌گیرند، سفارش شده است؛ البته نباید از یاد ببریم که خلایق، هرچه لایق؛ یعنی نوع رفتار حکومت‌ها با مردم، به مردم و رفتار خودشان بستگی دارد. اگر مردم، روی‌کرد و رفتار نامناسبی در میان خود و در رابطه با اللهU داشته باشند، الله متعال، حاکمان ستمگری بر آن‌ها مسلّط می‌گرداند؛ چنان‌که فرموده است:

﴿ وَکَذَٰلِکَ نُوَلِّی بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضَۢا بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٢٩ [الأنعام: ١٢٩]   

این­چنین برخی از ستمکاران را بر برخی دیگر به سبب کردارشان مسلّط می­کنیم.

اگر مردم خود خوب باشند، حاکمانشان نیز به خواست پروردگار متعال، خوب خواهند بود و اگر مردم، خود خوب نباشند، نباید توقع داشت که حاکمان خوبی بر آنان حکم برانند. گفته می‌شود: یکی از خوارج نزد علی بن ابی‌طالبt رفت و پرسید: ای علی! چرا مردم از ابوبکر و عمر اطاعت می‌کردند، ولی از تو اطاعت نمی‌کنند؟ علیt پاسخ داد: «برای این‌که شهروندان ابوبکر و عمر، من و امثال من بودیم؛ اما شهروندان من، تو و امثال تو هستند»؛ یعنی در تو و امثال تو خیری نیست؛ و همین امر نیز باعث شد که در برابر علیt سر برآورند و آشوب به‌پا کنند تا آن‌جا که حتی او را به قتل رساندند. هم‌چنین گفته می‌شود که به یکی از شاهان اموی، خبر رسید که پشت سرش سخنانی می‌گویند؛ گمان می‌کنم عبدالملک بن مروان بوده است؛ از این‌رو مردم و بزرگانشان را جمع کرد و گفت: ای مردم! گویا شما می‌خواهید که ما برای شما، مثل ابوبکر و عمر باشیم؟ گفتند: آری. گفت: اگر می‌خواهید که ما برای شما همانند ابوبکر و عمر باشیم، شما برای ما مثل مردم و شهروندان ابوبکر و عمر باشید!

آری! اللهU حکیم است و کسی را بر مردم مسلّط می‌کند که مطابق اعمالشان با آن‌ها رفتار می‌نماید. اگر مردم، خود نیک بودند، رفتار نیکی از حکومت می‌بینند و اگر بد بودند، وضعیت، برعکس خواهد بود. با این حال، شکی نیست که درست‌کار بودن شخصِ حاکم، خیلی مهم و بلکه اساس حکمرانی‌ست؛ اگر حکام درست‌کار باشد، مردم نیز نیک و درست‌کار خواهند بود؛ چراکه حاکم با امکاناتی که در اختیار دارد، می‌تواند کسانی را که دچار لغزش می‌شوند، اصلاح کند.

***

54- وَعنْ أبی إِبْراهیمَ عَبْدِ اللَّه بْنِ أبی أَوْفی$ أَنَّ رسولَ اللَّهr فی بعْضِ أَیَّامِهِ التی لَقِیَ فِیهَا الْعَدُو، انْتَظرَ حَتَّى إِذَا مَالَتِ الشَّمْسُ قَامَ فِیهمْ فَقَالَ: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ لا تَتَمنَّوا لِقَاءَ الْعدُو، وَاسْأَلُوا اللَّه العَافِیَةَ، فَإِذَا لقیتُموهم فاصْبرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّة تَحْتَ ظِلاَلِ السُّیُوفِ». ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّr : «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْکِتَابِ وَمُجْرِیَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَیْهِمْ». [متفقٌ علیه]([51])

ترجمه: ابوابراهیم، عبدالله بن ابی‌اوفی$ می‌گوید: رسول‌اللهr در یکی از روزهایی که با دشمن روبه‌رو شد، تا پس از زوال آفتاب منتظر ماند. سپس در میان برخاست و فرمود: «ای مردم! رویارویی با دشمن را آرزو نکنید و از الله، عافیت بخواهید؛ ولی اگر با دشمن روبه‌رو شدید، ‌صبر و پایداری کنید و بدانید که بهشت، زیر سایه‌ی شمشیرهاست». سپس دعا کرد: «یا الله! ای نازل‌کننده‌ی کتاب و ای ذاتی که ابرها را به‌حرکت درمی‌آوری! ای شکست‌دهنده‌ی دسته‌های دشمن! احزاب- یعنی گروه‌های دشمن- را شکست بده و ما را بر آن‌ها پیروز بگردان».

شرح

در حدیثی که مؤلف/ از عبدالله بن ابی‌اوفیt نقل کرده، آمده است که پیامبرr در یکی از غزوه‌ها، تا زوال آفتاب منتظر ماند؛ یعنی منتظر ماند تا خورشید، از وسط آسمان بگذرد و هوا سردتر شود و مردم، سرحال و بانشاط گردند؛ آن‌گاه برخاست و برایشان سخنرانی کرد. گفتنی‌ست: برخی از خطبه‌ها و سخنرانی‌های رسول‌اللهr به‌طور ثابت، زمان مشخصی داشت؛ مثل سخنرانی روز جمعه. برخی از خطبه‌ها، به حسب ضرورت و مطابق شرایط، انجام می‌شد؛ یعنی رسول‌اللهr طبق نیاز، برای مردم سخنرانی می‌کرد؛ و دراین خطبه‌هایی زیاد هم پیش می‌آمد. در خطبه‌ای که- در غزوه‌ی احزاب- ایراد کرد، چنین فرمود: «رویارویی با دشمن را آرزو نکنید»؛ یعنی انسان نباید آرزوی رویارویی با دشمن را داشته باشد و یا دعا کند که خداوند، او را با دشمنش روبه‌رو نماید؛ خیر، بلکه باید به‌فرموده‌ی رسول‌اللهr دعای عافیت کند. اما اگر زمانی با دشمن روبه‌رو شد، وظیفه دارد که پایداری نماید: «فَإِذَا لقیتُموهم فاصْبرُوا». همین بخش حدیث، مورد استناد مؤلف بوده که آن را در باب صبر آورده است؛ یعنی هنگام رویارویی و پیکار با دشمن، صبور و پایدار باشید و از اللهU کمک بخواهید و برای اعلای کلمه ی الله بجنگید «و بدانید که بهشت، زیر سایه‌ی شمشیرهاست». آری؛ بهشت، زیر سایه‌ی شمشیری‌ست که مجاهد با خود دارد. هرگاه مجاهد راه الله کشته شود، بهشتی‌ست؛ همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ ١٦٩ فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ١٧٠ ۞یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٧١                                                               [آل عمران: ١٦٩،  ١٧١]      

هرگز کسانی را که در راه الله کشته شدند، مرده مپندار؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی مییابند. به آن‌چه الله از فضل خویش به آنان داده است، شادمانند و در حق کسانی که هنوز به آنان نپیوستهاند و به دنبال ایشان (شهید مى‏شوند) شادی میکنند؛ چراکه نه ترس و هراسی بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند. آنان، به نعمت و فضل پروردگار و از این‌که الله، پاداش مؤمنان را از میان نمیبرد، شادمانند.

شهید در هنگام شهادتش در راه الله، هیچ دردی حس نمی‌کند؛ جز این‌که جدایی روحش از دنیا را احساس می‌نماید و درمی‌یابد که روحش به سوی نعمت‌های جاوید و همیشگی بهشت می‌رود. انس بن نضرt، یکی از اصحاب پیامبرr بود که پیش از شهادتش گفت: «من، بوی بهشت را از سمت "اُحُد" استشمام می‌کنم». ببینید که خداوندU حس بویایی انس بن نضرt را آن‌چنان باز کرد که بوی بهشت از سمت احد به مشامش رسید تا این‌که شهید شد.

رسول‌اللهr فرمود: «بهشت، زیر سایه‌ی شمشیرهاست». و سپس دعا کرد: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْکِتَابِ وَمُجْرِیَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَیْهِمْ». رسول‌الله با توسل به نشانه‌های الهی از قبیل فروفرستادن کتاب، درخواست نصرت و یاری نمود؛ منظور از کتاب، قرآن کریم است و شامل سایر کتاب‌های آسمانی هم می‌شود. «ای ذاتی که ابرها را به‌حرکت درمی‌آوری!» این، یکی از نشانه‌های هستی‌ست. کسی جز اللهU، ابری را که در میان آسمان و زمین قرار دارد، حرکت نمی‌دهد؛ اگر همه‌ی انسان‌ها با وسایل و ابزاری که در اختیار دارند، بخواهند ابری را به‌حرکت درآورند یا جهتش را تغیر دهند، جز به‌اراده‌ی الله، نمی‌توانند کاری از پیش ببرند؛ بلکه ذاتی، آن را به جریان می‌اندازد که هرگاه پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط کافی‌ست که بگو: پدید آی و بی‌درنگ پدید می‌آید. «وَهَازِمَ الأَحْزاب»، اللهU یگانه ذاتی‌ست که احزاب و گروه‌های کفر را شکست می‌دهد؛ چنان‌که در جنگ «احزاب» دسته‌های کفر را شکست داد؛ هزاران جنگجوی دشمن در اطراف مدینه جمع شده بودند تا با پیامبرu بجنگند؛ اما الله متعال، کافران را در حالی که به هیچ غنیمتی دست نیافتند، شکست داد و آنان را مالامال از خشم و عصبانیت بازگرداند؛ بدین‌سان که بادی سهمگین به سوی آن‌ها فرستاد که آنان را به‌شدت تکان داد و ظرف‌هایشان را زیر و رو کرد و خیمه‌ها و چادرهایشان را از جا کَند و آرامش آن‌ها را به‌هم زد؛ باد سرد و شدیدی که آنان را ناگزیر کرد بازگردند و از جنگ، منصرف شوند.  چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿ وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِغَیۡظِهِمۡ لَمۡ یَنَالُواْ خَیۡرٗاۚ وَکَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلۡقِتَالَۚ

                                                                                                                    [الأحزاب: ٢٥]        

و الله، کافران را در حالی که به هیچ پیروزی و غنیمتی دست نیافتند، مالامال از خشم و عصبانیت باز‌گرداند. و الله، مؤمنان را از جنگ بی‌نیاز کرد.

پس، اللهU ذاتی‌ست که گروه‌ها و دسته‌های کفر را شکست می‌دهد. قدرت رزمی و توانایی انسان، یک وسیله و سبب می‌‌باشد که گاهی مفید و کارآمد است و گاهی فایده‌ای ندارد. البته ما وظیفه داریم ساز و برگ جنگی فراهم کنیم و در رویارویی با دشمن، از توان رزمی خویش به عنوان سبب یا وسیله استفاده نماییم؛ ولی در حقیقت، الله متعال است که دشمن را شکست می‌دهد. اینک به پاره ای از نکاتی اشاره می کنم که از حدیث عبدالله بن ابی‌اوفیt برداشت می‌کنیم:

انسان، نباید رویارویی با دشمن را آرزو کند؛ البته آرزوی شهادت، چیزِ دیگری‌است. آرزوی شهادت، جایز می‌باشد و نه تنها از آن نهی نشده، بلکه بدان سفارش هم شده است؛ ولی هیچ‌گاه نباید آرزوی روبه‌رو شدن با دشمن را داشته باشیم؛ زیرا به‌حکم شرع و به‌فرموده‌ی پیامبرr ممنوع است.

هم‌چنین درمی‌یابیم که باید از اللهU درخواست سلامت و عافیت بکنیم؛ زیرا عافیت یا سلامتی، نعمت بزرگی‌ست. لذا هیچ‌گاه تمنای جنگ و پیکار نکنید و از خداوند عافیت و پیروزی دین را درخواست نمایید؛ ولی اگر با دشمن روبه‌رو شدید، پایداری کنید.

از این حدیث بدین نکته پی می‌بریم که باید در هنگام رویارویی با دشمن، صبور و پایدار باشیم. اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٤٥ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِیحُکُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ ٤٦        [الأنفال: ٤٥،  ٤٦]      

ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمن) روبه‌رو شدید، پایداری نمایید و الله را زیاد یاد کنید تا رستگار شوید. و از الله و پیامبرش اطاعت نمایید و با هم نزاع نکنید که سُست می‌شوید و شکوهتان از میان می­رود؛ و شکیبایی ورزید. همانا الله با صابران است.

حدیث عبدالله بن ابی‌اوفیt بیان‌گر این نکته است که فرمانده یا امیر لشکر باید با سپاهیانش، خوش‌رفتار باشد و ضمن رعایت حالِ سربازانش، جنگ را در زمان مناسبی آغاز کند؛ چه در ساعت مناسبی از روز و چه در فصل مناسبی از سال؛ بنابراین روزهای گرم تابستان، زمان مناسبی برای جنگ نیست؛ همین‌طور در سرمای شدید زمستان. خلاصه این‌که فرمانده یا امیر لشکر باید شرایط را به‌خوبی بررسی کند و بهترین زمان ممکن را برای جنگ انتخاب نماید.

مجاهد راه خدا، باید به‌پیروی از پیامبرr دعا کند و بگوید: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْکِتَابِ وَمُجْرِیَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَیْهِمْ».

یکی از نکات آموزنده‌ی این حدیث، این است که همواره باید برای شکست دشمنان خود، دعا کنیم؛ زیرا آن‌ها در حقیقت، دشمن خدا هستند و همه‌ی کافران، گذشته از کینه‌ای که نسبت به مسلمانان دارند، با الله و پیامبران او و نیز فرشتگان و همه‌ی مؤمنان دشمنی دارند.

***




([1]) حدیث صحیحی است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی/، ش: 6806.

([2]) حسن است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی، ش: 4703. بدین الفاظ: (کان إذا حزبه أمر صلی).

([3]) صحیح بخاری، ش: (6655، 7448)؛ و مسلم، ش: 923.

([4]) صحیح مسلم، ش: 223.

([5]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع از آلبانی/، ش: 4640.

([6]) صحیح بخاری، ش: (1469، 6470)؛ و صحیح مسلم، ش: 1053.

([7]) صحیح مسلم، ش: 2998.

([8]) صحیح بخاری، ش: 4462

([9]) صحیح بخاری، ش: 401 و صحیح مسلم، ش: 572

([10]) صحیح بخاری، ش: (240، 2753، 4771)؛ و مسلم، ش: 206

([11]) صحیح بخاری، ش: 1284؛ و صحیح مسلم، ش: 923.

([12]) صحیح مسلم، ش: 3005.

([13]) نگا: آیه‌ی 32 سوره‌ی نور.

([14]) صحیح بخاری، ش: 1283؛ و صحیح مسلم، ش: 926.

([15]) صحیح بخاری، ش: 6424.

([16]) بدی­ها و شرارت­هایی که در دنیا می­بینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست؛ زیرا شر، به کسی نسبت داده می­شود که مرتکب بدی می‌گردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمی­توانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوندU محسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، هما‌ن‌طور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک می‌باشد. [مترجم]

([17]) صحیح بخاری، ش: 3474 و....

([18]) صحیح بخاری، ش: 5653.

([19]) صحیح بخاری، ش: (5729، 5730)؛ و مسلم، ش: 2219.

([20]) صحیح بخاری، ش: 2892.

([21]) صحیح بخاری، ش: 5652؛ و صحیح مسلم، ش: 2576

([22]) صحیح لغیره؛ روایت احمد در المسند (4/170) به‌روایت یعلی بن مرة، در سندش انقطاع وجود دارد و در السلسلة الصحیحة به‌شماره‌ی 485 آمده است. نگا: «برهان الشرع فی إثبات المس والصرع» از شیخ علی حسن بن عبدالحمید الحلبی الأثری که در آن، به خوبی درباره‌ی این موضوع بحث کرده و به پاسخ‌گویی شبهاتی در این‌باره پرداخته است.

([23]) صحیح بخاری، ش: (3477، 6629)؛ ومسلم، ش: 1792.

([24]) صحیح بخاری در چندین مورد، از جمله، ش: (5641، 5642)؛ و مسلم، ش: 2573.

([25]) صحیح بخاری، ش: 5648؛ و مسلم، ش: 2571.

([26]) صحیح بخاری، ش:5645.

([27]) صحیح بخاری، ش: 5671؛ و صحیح مسلم، ش:2680.

([28]) صحیح مسلم، ش: 2999.

([29]) صحیح بخاری، ش: (3612، 3852، 6943).

([30]) صحیح بخاری، ش: 3150؛ و صحیح مسلم، ش: 1062.

([31]) سلسلة الصحیحة از آلبانی/، ش: (1220، 146).

([32]) صحیح بخاری، ش: 5470؛ و صحیح مسلم، ش: 2144.

([33]) صحیح مسلم، ش: 2132.

([34]) [به‌طور قطع نام‌هایی مثل «حامد» و «محمود» که از ریشه‌ی «حمد» گرفته شده‌اند یا نام‌هایی که در کنار نام‌های نیک خداوند با پیشوند «عبد» می‌آیند، اسم‌های خوبی هستند؛ ولی روایتی که در این زمینه در میان مردم، رایج و مشهور است، پایه و اساسی ندارد]؛ چنان‌چه عجلونی در «کشف الخفا» (244) سخن سخاوی را درباره‌ی بی‌اساس بودن این روایت، آورده است.

([35]) روایت ابوداود، ش: 4950 و مسند احمد (4/345)، و بخاری در الأدب المفرد (814)؛ نگا: علل ابن ابی حاتم (2/312، 313).

([36]) ابن‌ابی‌عاصم در الآحاد والمثانی (234) به روایت ابوعبیدهt؛ فاکهی در أخبار مکه (1749)، و بزار در مسندش (230) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (2/810) به روایت عمرt و مسلم به‌شماره‌ی 1767 بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهود والنصاری من جزیرة العرب حتی لا أدع إلا مسلما».

([37]) صحیح مسلم، ش: 1767.

([38]) صحیح بخاری، ش: (3035، 3168، 4431) و مسلم، ش: 1637.

([39]) صحیح مسلم، ش:2167.

([40]) صحیح بخاری، ش: (3347، 3598، 7059)؛ و مسلم، ش:2880.

([41]) نگا: بخاری، ش:5243، و مسلم، ش:715.

([42]) گفتنی‌ست: کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسول‌اللهr مانده باشد و این، از حکمت الهی‌ست تا زمینه‌ی شرک، مرتفع گردد. هم‌چنین هیچ‌یک از مسلمانان، پس از رسول‌خداr به ابوبکر و عمر$ و سایر سرآمدان دینی تبرک نجسته‌اند و خود، دلیلی‌ست بر این‌که این امر، مخصوص رسول‌اللهr بوده است؛ ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانی/ که در این موضوع، بی‌نظیر است.

([43]) صحیح بخاری، ش: 6114 ؛ و صحیح مسلم، ش: 2609.

([44]) صحیح بخاری، ش: (6048، 6115)؛ و صحیح مسلم، ش: 2610

([45]) صحیح ابن‌ماجۀ، ش: 3375، و صحیح الجامع، ش: 6518 از آلبانی/.

([46]) صحیح بخاری، ش: 6116.

([47]) السلسلۀ الصحیحۀ، از آلبانی/، ش: 2280.

([48]) صحیح بخاری، ش:4642.

([49]) صحیح بخاری، ش: 3603؛ و صحیح مسلم، ش: 1843.

([50]) صحیح بخاری، ش: 3792؛ و صحیح مسلم، ش: 1845.

([51]) صحیح بخاری، ش: (2965، 2966)؛ و صحیح مسلم، ش: 1742.