روزی که انقلاب علمی و صنعتی اروپا همه چیز را در آن سرزمین ببازی گرفت و دگرگون ساخت و حتی حقایق دینی هم از این دگرگونی در امان نماند و عالمی را با دست و اندیشه روشنفکران حرفهای کوبید و همزمان با این انقلاب جهان اسلامی را با بکارگرفتن فریب خوردگان باصطلاح روشنفکر و حقوق دانان غرب زده بآشوب کشید سؤلهائی پیش آمد، و همه جا عنوان شد باین ترتیب که آیا مقاصد و مأموریت دین بپایان رسیده؟ بردگی در اسلام چه معنائی دارد؟ سرمایه داری چیست مالکیت فردی و امتیازطبقاتی چرا؟ صدقات که شخصیتها را نابود میکند چرا؟ زن در اسلام اسیر مرد است چرا؟ نظام فئودالی قوانین کیفری و ارتجاع در اسلام چه مفهومی دارد؟ با تمدن امروز چرا مخالفت میکند؟ از آزادی غرائز انسان و آزادی افکار جلوگیری میکند؟ با مردم غیرمسلمان چرا بدرفتاری میکند، و حال آنکه خود را طرفدار سرسخت بشریت نشان میدهد؟ آیا این دین یک نظام خیالی و اعتباری نیست؟ آیا افیون تودهها نیست؟ چرا با فلسفه کمونیستی عداوت میورزد و همیشه با تحولات اقتصادی مبارزه دارد و این رکود فکری چرا؟ عالم دیگر بعصر تطور و جنبش قدم نهاده همه چیز در آن در حال تحول و تطور است و اسلام هنوز خود را با این تحول تطبیق نمیکند، و چراهای دیگری از این قبیل در این میان اندیشمندان اسلامی بکار افتادند، و هرکس در میدان فکری خود بمقابله و مبارزه پرداختند و مأموریت خود را انجام دادند، و از میان اینان مرد قهرمانی متخصص در امور اجتماعی استاد کم نظیر و نقاد بصیر اندیشمند بپا خواست، و قلم بدست گرفت و بیطرفانه بقضاوت نشست، و از راه علمی جواب همه این پرسشها را با زبان ساده و قاطعانه بیان کرد و ثابت کرد که همه چیز در جهان در حال تحول و دگرگونی نیست که این روشنفکران مادی میبینند، بلکه یک رشته اصولی هست ثابت و پایدار و یک سلسله سیماهائی هست دگرگون و ناپایدار و هردو از روز اول مقام خود را حفظ کردهاند ثابت هنوزهم ثابت است، و ناپایدار از هنوزهم ناپایدار است و هردو باهم همگام و هم آهنگ است دو هزارسال قبل این طور بوده و بعد از این هم خواهد بود.
این انقلاب و بیداری اروپا نیز چیز تازه ای نیست که امروز پیدا شده، بلکه با برخورد با عالم اسلام و مسلمانان بدست آمد، روزیکه اروپا در خواب غفلت فرو رفته بود در اثر پیدایش جنگهای صلیبی و علت پیروزی مسلمانان از مشرق زمین بآنجا رسید و رواج یافت، و این دانشمندان و اندیشمندان اروپائی هستند که ستیزه جوئی را پیشه خود ساختند، در مفهوم آزادی، در مفهوم انقلاب علمی و صنعتی، در نقش زن، در جامعه بانحراف افتادند که در نتیجه صنعت در آنجا ویرانگر اخلاق شد، و روابط خانواده بطوفان عظیم گرفتار گردید دیوغریزه جنسی از بند آزاد شد و حکومت دینی تعطیل گردید، سرمایه بیحساب بکار افتاد و تودههای ستمدیده با دین کلیسائی راکد اروپائی درگیر شدند نه با اصل دین، و این نابسامانیها با دست این سه نفریهودی مارکس فروید درکیم جهان را فرا گرفت که هرسه دنباله رو مکتب داروین بودند، داروین انسان را با سلیقه شخصی که چندان اثر نداشت حیوان حساب کرد، و اینان حیوانیت او را بصورت یک کشف علمی نوظهور گسترش دادند که از هر چیزی خطرناکتر گردید، مارکس ماموریت خود را در اقتصاد و فروید در غریزه جنسی و درکیم در اجتماع بر پایه مادیات استوار ساخته، و دین را افیون تودهها دانستند و نقش معنویتها را از قلم انداختند و عالمی را با رنگ غریزه جنسی آلایش دادند، اقتصاد را بمقام پرستش نشاندند و عقل را از دست انسان گرفتند، و عقل اجتماعی را بر آن حاکم کردند، و از این نکته غافل ماندند که اجتماع از افرادن تشکیل مییابد، اگر افراد عقل نداشته باشند اجتماع آنها از کجا عقل کسب میکند، و سرانجام قهرمان ما با پیش کشیدن شهادت قرن بیستم و شهادت تاریخ جواب این نابسامانیها را قاطعانه میدهد، و ثابت میکند که اینها یک رشته انحرافات است که شیطانهای خودکام عنوان کردهاند، و چرا این سه مأمور ویرانگر این همه اصرار میورزند و این همه از مسیحیت انتقام میگیرند، و چگونه استادانه وارد میدان شدند که با دست خود مسیحیت، مسیحیت را کوبیدند و کسی از این راز آگاه نشد، و سرانجام باین نتیجه میرسد که هم روشنفکران اروپا منحرف شدند و هم روشنفکران ما و هردو انحراف است باید بازگشت داده شود و بسوی خدا برگردند، و در این بازگشت آنها راهشان انحراف است و ما از راه راست بانحراف رفتیم ما برگردیم براه برمیگردیم، و آنان راهی ندارند جز بازگشت براه ما و اینک خدا توفیق داد که سه جلد از آثار این دانشمند اجتماعی را بزبان فارسی برگردانم، تا جوانان ما نیز بتوانند با سبک شیوای اسلام از زبان او آشنا گردند.
جلد اول این کتاب بنام اسلام و نابسامانیهای روشنفکران با همت والای جناب آقای محمدی مه یر (کانون انتشارات محمدی) از سال 42 تاکنون بارها بچاب رسیده، و مورد استقبال جوانان و اندیشمندان قرار گرفته، و اینک جلد دوم آن نیز در دسترس دوستان کتاب قرار میگیرند.
امید است که مانند جلد اول جوانان از آن استقبال نمایند و ما را برای آماده کردن جلد سوم که در نوع خود شاید کم نظیر است یاری دهند. جلد سوم این کتاب در موضوع روانشناسی است که روانشناسی شرق و غرب را با روانشناسی اسلامی از دید قرآنکریم بررسی میکند، بامید آنروز که بتوانیم این خدمت را نیز انجام بدهیم.
محمد علی عابدی
کتاب حاضر ترجمة کتابیست بنام «التطور و الثبات فی حیاة البشریة» تألیف جامعه شناس بصیر و نقاد توانا «محمد قطب» مؤلف با شیوة مخصوص خود در این کتاب موضوع تطور را (جهشهای پیشرفت نما) را که این همه در دنیای امروز جنجال به راه انداخته و افکار روشنفکران را بخود مشغول ساخته بدقت بررسی کرده است. باین ترتیب عنوان میکند که آیا همه چیز در عالم در حال تطور است حتی عقیده و اصول زندگی؟ یا همه چیز ثابت و راکد است؟ حتی اصول و عقاید؟ یا نه اصول ثابت است و سیماها در حال تطور است؟ آیا تاریخ بچه شهادت میدهد؟ و قرن بیستم چه میگوید؟ آنچه معلوم است هردو شهادت میدهند که اصول ثابت و سیماها متغیر است؟ و این شیوة فطرت است از روز اول، و کسانیکه همه را در حال تطور و یا همه را ثابت میبینند بانحراف افتادهاند، و بیراهه میروند باید هشیار شان ساخت، و خوشبختانه هم اکنون مردانی هم بپا خواستهاند، پدرانه فریاد میزنند که برگردید، مبادا که خود را نابود کنید، مبادا هلاک شوید.
سپس مؤلف همین نظریه را با اسلام و قرآنکریم میسنجد و با دلیل قاطع ثابت میکند که اسلام هم ثبات اصول و تغییر قیافههای زندگی را برسیمت میشناسد و هردو را فطری میداند، و بلکه مأموریت اسلام فقط این است که همه جا این انحرافات را اصلاح کند، و بشریت را براه راست فطرت باز گرداند، و فاش میگوید: آن مردمی که جز این فکر میکنند در انحرافند، و این دردی است که اگر ادامه یابد سرانجام سر برسوائی، و بلکه بنابودی بشریت خواهد زد! اما با این حال بازهم علاج پذیر است، و یگانه علاجش هم بازگشت بسوی خداست، بازگشت بسوی فطرت و بازگشت بسوی اسلام است.
همه چیز در این عصر در حال دگرگونی و جنبش است، افکار و عقائد، اساس و اصول معنوی، اخلاق، آداب و رسوم، سیمای مادی زندگی، مسکن، لباس، غذا، وسائل ارتباطات، اطلاعات، جنگ و صلح، و خلاصه کلیه ابزار زندگی، حتی خود انسان.
در غرب تمدن ساز و در شرق عقب افتاده، در همه جا از این سر دنیا تا آن سر دنیا، روزی، ساعتی، و بلکه لحظه ای نمیگذرد که لفظ تحول و جنبش بر زبانها نگذرد. امروز دیگر چیزی یافت نمیشود، اعم از کردار آدمی و یا یکی از مفاهیم زندگی که فکر تطور و جنبش در آن حلول نکرده باشد.
امروز دیگر مردم در زندگی هیچ چیزی را تصور نمیکنند، مگر از دریچة فکر نارسای تحول، همان فکر کوتاهی که امروز بر همه چیز و بر همة ارکان هستی بال گسترده است.
بدیهی است هنگامیکه این چنین فکری در زندگی بر فهم و شعور و ادراک مردم اینگونه پیروز گردد، بناچار باید فکر آنان در بارة دین نیز با آن برخورد نماید، زیرا دین در حس بشریت پیوسته ثبات و آرامش را نمایان میسازد. ثبات خدا، ثبات عقیده، ثبات عبادت و نیایش، ثبات اصول و مفاهیم، ثبات آداب و رسوم، و خلاصه ثبات زندگی.
پرواضح است تا دین در کانون حس بشر این همه ثبات و پایداری را نشان میدهد، بناچار باید در همان کانون با مفهوم عالمگیر جنبش و تحول طوفان تقدم برخورد نمایند، همان مفهومیکه تاکنون هرگز نتوانسته در هیچ موضوعی ثبات و آرامش تصور کند، حتی در فکر توحید و خداشناسی و در فکر دین و آئین.
روی همین حساب هم اکنون در دنیای پرآشوب غرب این فکر طوفانزده با مفهوم دین برخورد کرده است، و در اثر این برخورد یک مبارزه شدید و دورپایانی از پیدایش عصر باصطلاح نهضت در میان طرفداران این دو فکر آغاز شده، همان نهضت بدفرجامعی که از روز اول بر اساس بیدینی استوار گردیده است، و نتیجة این مبارزه فرساینده این شد که دین در جهان غرب از زندگی جدا شود، و از اقتصاد و اجتماع و سیاست، و بلکه از علم و صنعت کناره گیری نماید، دیگر در این محیط طوفانزده برای دین در متن زندگی افراد جز یک پایگاه ناچیز آسیب دیده که چندان اثری ندارد باقی نمانده است، و آنهم این است که هرگاه میخواهند خواهش شخصی اندرون خود را ساکت کنند چند لحظه ای بسوی کلیسا میروند و یا پاره ای از تعالیم دینی را در روش شخصی بکار میبندند، در صورتیکه تمام شئون زندگی تحت فرمان یک رشته مفاهیم بیدینی درآمده است و بناچار از آنها فرمان میبرد. و خلاصه فکر تحول و جنبش بسوی پیش در عالم پهناور زندگی فرمانروای بیرقیب است.
این مبارزة سوزانی که در قرنهای هجدهم و نوزدهم آتشین تر شده بود کم کم و بتدریج رو بسستی و خاموشی نهاد، زیرا دگر دین غربی از کار افتاده بود و قدرت مبارزه نداشت، یعنی: دیگر مرد میدان نبود تا مبارزه کند، دینداران و رجال دین هیچ قدرتی نداشتند، جز اینکه گوشه نشینی و سلامت زیستن را غنیمت بشمارند و خود را از کاروان متحرک زندگی کنار بکشند، و یا اینکه از راه تحول دادن بدین و هم آهنگ ساختن آن با جنبشهای زمان خود را همراه کاروان پیروز جهشها بنمایند، و بعبارت روشنتر پس از آنکه از اداره زمامداری زندگی ناتوان و درمانده شدند، از این راه خود را دنباله رو کاروان پیروز تحول بگردانند، اما در خاور زمین یعنی: کشورهای اسلامی هنوز این مبارزه روان کش در میان دین و فکر تحول پا بر جا است و هنوزهم ادامه دارد، زیرا از طرفی هنوز دین در این محیط مانند یک عقیده و فکر ثابت بر نفوس مردم و جمهور ملتها مسلط است هنوز دلها را در اختیار دارد، گرچه با کمال تأسف باید بگویم: تاکنون مانند یک روش واقعی مردم از آن بهره برداری نکردهاند.
آری، جای خوشبختی است که علی رغم کوششهائی که پیوسته در برانداختن عقیده مبذول میگردد، و نیز علی رغم زحمتهائی که در راه تبدیل آن بافکار و مفاهیم جدید غربی بکار میرود، هنوز دین در این محیط خاصیت اصلی خود را از دست نداده است، و از طرفی نیز فکرتحول و تطور در این سرزمین هنوز بپیروزی کامل نرسیده است، هنوز فکرتحول اقتصادی، اجتماعی، سیاسی از غرب رسیده، بدرستی نتوانسته در این مرز و بوم بکرسی فرمان روائی بنشیند، همان فکر نافرجامی که پیوسته در دامن خود مفهوم بیدینی را در زوایای میدان زندگی از گوشه یی بگوشة دیگر میکشد، و از اینجاست که دائم در این محیط غرب زده معرکه گرم است و گرمتر، و موقعیت هریک از نویسندگان و شیفتگان این ارمغان غربی متفاوت است، هرکس باندازة استعداد خود در پذیرش این افکار، صراحت، شجاعت و لیاقت خود در اداره کردن این معرکه شایستگی نشان میدهد.
بعضی از مدافعان تحول با شمشیر آخته بسوی دین هجوم میبرند، و فاش میگویند که دین یک لکة سیاه پس مانده است از روزگار تاریک گذشته باید از بین برود، یک رشته خرافاتی است که هرگز نباید در عصر نور دانش زنده بماند.
بعضی دیگر از آنان در نهاد خود چنین شهامتی را بیاد ندارند که چنین فاش بگویند، بلکه روباه وار خود را در پشت پرده یک رشته افکار ارتجاعی پنهان میدارند و رجال دین را برخ مردم میکشند، و از این سنگر ریا تمام مفاهیم دینی را مورد تاخت و تاز قرار میدهند، و همه را ارتجاعی و مرتجع میخوانند، و خود را از تهمت بیدینی دور نگه میدارند.
بنابراین، مثلاً: نمیتوانند بگویند که خدای بزرگ ارتجاعی است، بخاطر اینکه بزن میفرماید: برای شوهر خود آرایش کن نه برای دیگران، و آمیزش با نامحرمان جرم و گناه است از آن بپرهیز، زیرا این گفتار ناستوده بناچار خشم و نفرت تودة مردم را برعلیه آنان بسیج خواهد کرد، این را بخدا نسبت نمیدهند، بلکه به رجال دین میبندند و آنان را مرتجع میخوانند، و همچنین جرئت ندارند که بگویند: خدا خطاکار است، بخاطر اینکه زنا را قدغن کرده و هرگونه رابطة جنسی را بیرون از دایرة ازدواج قانونی حرام کرده است. بنابراین، آن را بخدا نسبت نمیدهند که چوب تکفیر بر فرقشان فرود آید، و بلکه آهسته آهسته بگوش مردم میخوانند که این مفاهیم ارتجاعی اخلاق که روابط دوستانه زن و مرد را قدغن کرده یک رشته افکارفرسوده است باید کنار برود، باید این اخلاق نیز با تحول و ترقی زمان پیش برود، در این دنیائی که همه چیز در حال دگرگونی است باید سازمان اخلاق نیز دگرگون شود.
گروه دیگر استادترند و شیطان تر میگویند: دین یک رشته افکاریست بس عالی و زیبا، اما قوانین آن برای عصر بخصوصی و بخاطر پیدایش یک سلسله علل مخصوص آمده بود، و امروز آن زمان گذشته و آن سببها تغییر یافته است، و بناچار باید آن را بعنوان یک رشته افکار یادگاری عالی و زیبا برای تسکین و آرامش روح در موزة افکار و عقاید با یگانی کرد، و نباید در قانون زندگی واقعی روز حکومت داد.
آری، اگر دین را براساس همان معانی زیبا و افکارعالی نگهداریم و از برخورد با دنیای کنونی متغیر و مترقی محفوظ بداریم، و بعبارت دیگر مقام غیرمسئول بشناسیم، هم از نابودی نجاتش داده ایم، و هم در اثر این چنین اقدام کریمانه نگذاشته ایم، فرزندان آدم و حوا بدون الهام از روح دین زندگی کنند، و گروه دیگری هم هستند استاد از استادتران هرگز نامی از دین نمیبرند، و بلکه پیوسته مفاهیم آن را بینام و نشان مورد تاخت و تاز قرار میدهند، و مانند یک سلسله مفاهیم فکری، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی که بنام دین نیستند مورد حمله بیرحمانه قرار داده و میگویند که با روح عصرحاضر و با تحول علمی و جنبشهای تمدن روز سازگار نیست بایدش بدور انداخت، و این گفتارشیطانی را بدون اینکه اسم دین بر زبان آرند، در جامعه آزاد میگذارند و ترویج میکنند، تا خودبخود و بتدریج آثار زهرآگین خود را بکام مردم ریخته و اساس مفاهیم دین را یکی پس از دیگری برون مانع واژگون سازد.
گروه دیگری بیشرمانه نیرنگ بازی میکنند، هر فکری را که دلخواه خودشان است و بخواهند رواج بدهند بدین نسبت میدهند، روشنتر بگویم: دین سازانند، دلیل آنها این است که دین دارای نرمش بخصوصی است و در هر عصری با زندگی روز سازگار است، باید هم آهنگی را مراعات کرد، بعقیدة آنان امروز زندگی هرچه ایجاب کند دین باید بقید فوریت آن را برسمیت بشناسد.
بنابراین، آمیزش زن و مرد را قانونی میدانند، و آرایش همگانی زن را برسمیت میشناسند، و هر رابطة دوستانه را بجز زنا و آنهم من باب تأدیب آزاد میگذارند، و همیشه بخود حق میدهند که کلیة مفاهیم و بلکه نصهای صریح دینی را مورد انتقاد قرار بدهند، و خوب و بد و زشت و زیبای آنها را از هم جدا سازند، و بعبارت روشنتر: دین باید تحت قانون استاندارد درآید، بدلیل اینکه مردم بزندگی دنیای خود از هر مقامی آشناترند.
گروهی هم هستند فریب خورده و به بیراهه افتاده با کمال اخلاص دم از تحول و ترقی دین میزنند، آنان پیوسته با خلوص میگویند و مینویسند، باید دین را نیز دگرگون ساخت و با ترقیات روز همگام نمود، تا از کاروان پیروز ترقی عقب نماند، و در گوشههای فراموشی سر بگریبان شرم و حیا نکشد.
بر همگان واضح است که در میان این طوفانها تودههای بیگناه مردم از این الهامهای شیطانی و از این زهرهای کشنده بتدریچ مسموم میگردند، همان الهامهای شیطانی که با وسائل گوناگون روشن فکران بر شریان ضمیر آنها تزریق میشود. آری، رادیوها، تلویزیونها، روزنامهها، مجلهها، و کتابهای گمراه کننده، رومانهای عشقی، سخنرانیهای گرم و آتشین، و خبرگزاریهای رسمی، و تفسیر و قایع روز، و انتشار عکسهای شهوت انگیز، فیلمهای سینمائی، و نمایشها، تآترها و محفلهای آمیزش همه و همه وسائلی است، در اختیار روشنفکران حرفهای عصر تحول آزادانه در همه جا و در همه وقت براهنمائی ملتهای طوفان دیده بکار میبرند، و کسی هم نیست که به آنان بگوید: بالای چشمتان ابروست، و پیوسته اینگونه مفاهیم شیطانی در درون سینه یکایک افراد میجوشند و دائم زیر و رو میشوند، و بطور خود کارخواه بفهمند و یا نفهمند در کانون دلها با مفهوم دین برخورد میکنند، و از این برخوردهای نتیجههای ضد و نقیض سرسام آوری حاصل میگردد، و سرانجام کار بد آنجا میکشد که گروهی آشکار و بیپروا از دائره دین با شتاب و دامن کشان بیرون میروند، و گروه دیگری دین را در متن وجدان از میدان زندگی دور میرانند، و در داخل ضمیر بعقیده خود دیندار میمانند.
نماز میخوانند، روزه میگیرند، زکات میدهند و بزیارت خانه خدا میشتابند، و سپس زندگی را در بیرون دایره دین با تمام مفاهیم تمدن و ترقی روز تمرین میکنند دختران خود را آزاد میگذارند، تا دامن بالای زانو بپوشند، و با جوانان ترقی ساز عصر برفاقت و خوشگذرانی بپردازند، و دلیلشان این است که پیش رفت زمان و تحولات عصر این چنین ایجاب میکند.
یا للعجب گروهی هم بچشم میخورند که افکارشان منجمد و مغزشان از کار افتاده و بتدریج بسنگ تبدیل شده است، هنوزهم بپاسداری یک رشته خرافات ایستادهاند و پافشاری دارند که دین این است، و با تمام قوا با زندگی متحرک در ستیزند و میگویند: اگر زندگی حرکت کند بیقین از دائره دین بیرون است.
و سرانجام گروهی هستند حیران و سرگردان و طوفان زده و سرسام گرفته، نمیدانند چه بکنند و با کدام کاروان راه بروند. آری، این کتاب ما داستان تحولات ترقی نما را در روبروشدن با دین بخوبی مورد بحث و دقت قرار میدهد.
اگرچه در این باره بیش از این در کتابهای دیگرم بحث کردهام، اما خیلی باختصار گذشتهام، بار اول در کتاب (قبسات من الرسول) در فصلی بعنوان «شما بکارهای دنیای خود داناترید» بطور مستقل عنوان نمودم، و بطور اجمال از داستان تمدن و تحول و از راز ثابت و متحول (طوفان و آرامش) در زندگی انسان پرده برداشتم و راه و روش اسلام را در علاج هردو بیان کردم.
و سپس دو بخش از کتاب (معرکة التقالید) را باین موضوع اختصاص دادم، در این دو بخش مفهوم تمدن و ترقی اروپائی را بیان داشتم و روشن نمودم که این قاموس شیطانی چگونه در زیر خرقه مطالب حق و باطل را بهرسو میکشد، و طوری حرکت میکند که کسی گمان بد نبرد، و آشکار ساختم که چگونه در زندگی اروپائی اثر گذاشته، و سپس چگونه از راه استعمار با دست پر از ارمغان خود را به خاور زمین رسانده است.
و در خاتمه نیز در کتاب (دراسات فی النفس الإنسانیة) تحت عنوان «ثابت و متطور» در هستی انسان فصلی در این باره باز کردهام، اما هر بارکه بحث ما باینجا میرسید، بیشتر دلباخته میشدم که این موضوع را جداگانه و بتفصیل مورد بحث و دقت قرار بدهم، نه اینکه در برخورد از آن سخن بگویم و یا در سر راه گلی بچینم و درگذرم.
و سرانجام موفق شدم که در این کتاب بآرزوی خود برسم، و این بحث را جداگانه از همة جهات هم از دریچة فکر غربی و هم گستره فکر اسلامی که بخاطرم رسید عنوان کنم.
و هم اکنون این کتاب دارای چهار بخش بزرگ و اساسی است:
1- تطور و تحولات ترقی نما در قاموس غرب چه مفهومی دارد و آثار و نتایج آن در زندگی غربیان چگونه بوده است؟
2- حقیقت فطرت بشریت چیست و موضوعات ثابت و متطور آن کدام است (طوفانها و آرامشها کجاست؟)
3- مفهوم انسان در قاموس اسلام چیست و با طوفنها و آرامشها (ثابتها و مطورها) اسلام چگونه روبرو گردیده است؟
4- این بخش بیان کننده موقعیت پست دیده بانی تمدن غربی و اسلامی است و بطور روشن راهنمائی میکند که این پست درآینده بشریت چه وظیفهای را انجام خواهد داد؟
بدون تردید این میدان خیلی وسیع و بزرگ است و بحثهائی که در آن عنوان میگردد بسیار سودمند و با ارزش است، و احتیاج فراوان دارد که بدقت رسیدگی شده و از تمام زوایای فکر و زندگی بشریت در آنها گفتگو شود، و بگمانم تاکنون بحثی باین اندازه جالب و وسیع در این باره عنوان نشده است.
در خاتمه برای این کتاب این افتخار بس که اساس این مسئله را پی ریزی میکند، و بلکه بزرگترین افتخار است که میتواند دریچه باز نشدهای را باز کند که افکار بآسانی در این میدان بکار افتند، پس اگر پیشرفتی بدست آید باید بگویم: توفیق بس عزیزی است که جز از جانب خدا نیست و در مقابل آن شکر و سپاس پیشه باید ساخت.
محمّد قُطب
در قرون وسطی فرمان روای بیرقیب زندگی در جهان پهناور غرب ثبات و رکود بود و بس، (آرامش قبل از طوفان) و جز این رکود بسیط آرامش نما چیزی بچشم نمیخورد، و حال آنکه در آن زمان عالم اسلامی دورانی را آغاز کرده بود، سرشار از حرکت و نشاط و جنبش و جهش، و پس از مدتی در اثر پیدایش یک رشته عوامل نامطلوب کم کم و بتدریج رو بخاموشی و رکود نهاد، و سرانجام هم راکد شد.
مفهوم این رکود آرامش نما در اروپا همیشه از قاموس دین کلیسا استخراج میشد، چنانکه امروز از وضع اقتصادی و اجتماعی راکد و ثابت استخراج میگردد.
دین در آن سرزمین با آن مفهوم کلیسای اروپائی عبارت بود از یک عقیدة خشک و بیپایه که هیچگونه با زندگی رابطه نداشت، بعبارت روشنتر: دین در قاموس کلیسا عبارت از یک رابطة باریک بیپایه میان خالق و مخلوق بود که فقط بر وجدان حکومت میکرد، و با واقع و حقیقت زندگی کمتر سر و کار داشت، و زندگی را یک رشته قوانینی اداره میکرد که از قوانین روم گرفته شده بود، و تصویب کنندگان آنها فرمانداران تیول بودند واضع تر بگویم: این قوانین از یک رشته اصول بت پرستی سرچشمه میگرفت که بهیچ وجهی با دین رابطه نداشت.
و بدیهی است مادام که دین یک عقیده پوچ این طوری باشد، یعنی فقط اعتقاد بوجود خدا و رابطه وجدانی اندرونی میان خالق و مخلوق باشد، و فقط یک رشته ستایش و نیایش روحی آن را با خدا نزدیک سازد خیلی ساده است، چنین دینی همیشه ثابت و راکد خواهد بود، زیرا خدا در وجدان ثابت است، و راه وجدان نیز در خداشناسی یک نوع رکود آرامش نما را نشان میدهد، و بعلاوه حتی اگر ما فرض کنیم که دین اروپا با همان مفهوم کلیسائی خود دینی بود کلی و همگانی و جهانی (چنانکه حقیقت دین خدائی همین است) باین معنی دینی بود که هم بر وجدان حکومت داشت، و هم بر زندگی روزانة مردم و قوانین اقتصادی، و اجتماعی، و سیاسی را مانند قوانین عادات و رفتارهای خصوصی افراد تصویب مینمود، در این صورت ما بحقیقت نمیدانیم که سیمای اجتماع اروپا مادام که دولتهای اروپائی با این دین حکومت نمیکردند چگونه میشد. بلی، فقط یگانه چیزی که از تاریخ اسلام یقین داریم این است که دوران حکومت اسلام این طور نبوده، زیرا که دین اسلام مدت نسبتاً زیادی مفهوم آسمانی خود را حفظ کرده، در این مدت هم ناظر بر وجدان و هم حاکم بر زندگی مردم بوده، و بعلاوه علی رغم یک قسمت فساد جزئی که دامن حکومت اسلامی را آلوده ساخت، و آنهم در عصر دولت بنی امیه هرگز دین از اجتماع کناره گیری نگرد.
بلی، از قرن هجدهم باین طرف پس از حمله صلیبی که بفرماندهی ناپلئون بکشور مصر صورت گرفت، و پشت سر آن حملات پیاپی صلیبی اروپائی عالم اسلامی را درهم کوبید، گاهی فرانسه و گاهی انگلیس ضربتهای شکننده بر پیکره اجتماع اسلامی فرود آوردند، و گاه دیگر بلژیک و هلند و آلمان دست تجاوز بسوی آن دراز کردند، و پس از همه اینها امریکای استعمارگر بصورت استعمارجنگی و سیاسی و اقتصادی این منطقه را بغارت گرفت، این یغماگر جدید ابتدای کار هرکجا که میرسد میکوشد، حکومتهای مسلمان را که قوانین اسلامی را اجرا میکنند کنار بزند، و حکومت را وادار مینماید که در مقابل قوانین غیرربانی و بخصوص غیراسلام بدون قید و شرط تسلیم گردد.
آری، اسلامی عزیز قبل از بدوران رسیدن امریکائیان هرجا که رسیده بود زندگی را بطور معجزآسائی بحرکت درآورده، و سرشار از جنبش و نشاط کرده بود، بطوریکه اثار ترقی و نشاط از راه دور دیده میشد، زیرا در جزیره سوزان عربستان و مانند آن که در ساختمان اجتماعی و اقتصادی نظیر هم بودند، یک نوع حرکت و جنبش پر از نشاط بوجود آورد، و آن اجتماع متفرقه پیشین را بیک ملت واحد تبدیل نمود، بملتی تبدیل نمود که همة اجزاء آن چنان بهم فشرده بود که گوئی بسیط است، و برچنین ملت بسیط یک حکومت مرکزی فرمان میراند، و در همه جا و همه وقت و برای همه یک قانون اجرا میکرد.
این دولت ملی و همگانی را سرانجام فهم و شعور یک ملت درهم فشرده تشکیل میداد، نه قطعات تیول و تیولگران، و نه کشورهای متفرقه و بیگانه از هم.
و همچنین در کشورهائی که دارای تمدن سابقه دار بودند نظیر همین جنبشها را بوجود آورد، و ملتها را بیدار نمود و از بت پرستی بسوی خداپرستی رهنمون ساخت.
و سرانجام آن وجدانهائی که در بندگی حکومتهای جبار وقت زندانی بودند آن چنان آزاد شدند که نظیرش دیده نشده بود، و در محیط بسیار آزاد زندگی سرشار از نشاط گوناگون را آغاز نمودند، و در همة این احوال یک رشته جنبش وسیع و دامنه دار و همآهنگ اقتصادی بوجود آورد که بیسابقه بود، و در اثر آن اجتماع اسلامی را یکباره از مراحل بردگی و تیول بمراحل کشاورزی و تجارتی و صنعتی رسانید و تحت نظر یک دولت اداره کرد، و مدت زیادی با وضع ثابت و بیسابقه ای از تروم و رکود اقتصادی جلوگیری نمود، و مهم تر از همه با تصویب قوانین مخصوص اقتصادی و اجتماعی از رکود وضع اقتصادی، و اجتماعی، فردی و خانوادگی پیش گیری کرد، در نتیجة این اقدام حکیمانه دیگر در قلمرو اسلام نظام طبقاتی وجود نداشت آن طورکه در اروپا بود.
دیگر اشرافیت خانوادگی وجود نداشت که پیوسته ملک و قدرت و ثروت و مرکز اجتماعی و سیادت را از یکدیگر ارث ببرند، و بلکه آن یک اجتماع باز و آزادی بود که هرکس با یک وسیله معین میتوانست ببالاترین مقامی برسد، و با یک وسیله دیگر به پستترین مقامی تننرل نماید، و سپس با تصویب و اجرای قوانین حکیمانه ارث ثروتها را از انباشته شدن نجات داد، بطوریکه دیگر در دست شخص معین و با خانواده مخصوص باقی نماند، و بالاتر از همه تجارت با تحولات خود گاهی فقیری را غنی و گاهی بینیازی را فقیر میسازد و دائم در اوضاع مردم جنب و جوش ایجاد میکند، بناچار نه غنی و بینیاز تا ابد بینیاز میماند و نه فقیر تا آخر عمر درمانده است، و بلکه پیوسته این احوال و اوضاع دست بدست میگردد، تا روزنههای امید باز بماند، و در خاتمه صنعت در شهرهای صنعتی یک نوع ثروت مخصوص و روابط ویژه ای بوجود میآورد که غیر از ثروت و روابط تیول و تیولگران است، و بدین ترتیب این جنبشها در عالم اسلامی از این سر تا آن سر پیوسته در گردش است.
و همچنین فتوحات و جنگهای اسلامی که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده، باعث پیدایش یک نوع جنبش و نهضت بخصوص بوده است نهضت آرتشها، نهضت افکار و عقائد و نهضت تمدنها را رهبری میکرد، زیرا با هر فتح و پیروزی نهضت نوبنیادی همراه بود، و با هر نهضتی تبادل افکار زنده ای در میان غالب و مغلوب پدید میآمد که مفاهیم جدید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را همراه داشت، و سرانجام بهمه اینها مفهوم اسلام حکومت میکرد، و بالاتر از همة اینها پیدایش یک نهضت علمی بود، دراین سرزمین پهناور و این در میزان تاریخ تا عصرنزدیک بزرگترین نهضت علمی بشمار میآید، زیرا این فقط علم و دانش خشک نبود، بلکه بحقیقت یک نهضت بزرگ علمی بود که هم دریافت میکرد و هم پرداخت، هم پرورش مییافت و هم پیوسته پرورش میداد. نهضت ترجمه و تألیف بود که از طریق مدارس و کتابخانههای رایگان و همگانی پیوسته مردم را بحقایق و رموز زندگی آشنا میساخت، و آنهم براساس یک نظام دامنه داری که پیش از تاریخ اسلام در جهان بشریت سابقه نداشت، یک نهضت بسیار درخشانی بود، هم در فلسفه و علوم نظری، و هم در میدان علوم تجربی.
در این باره بزرگترین دلیل این است که دانشمندان مسلمان بودند که اساس علوم تجربی را پایه گذاری نمودند که همه علوم جهان امروز روی آن پی ریزی شده است، این مسلمانان بودند که علوم تجربی را در یک محیط پهناور جهان توسعه دادند، مسائل جغرافیائی، ستاره شناسی، پزشکی، شیمی، و طبیعی بدست توانای آنان در عالم برسمیت شناخته شد.
آری، در این فضای دورپایان و سرشار از حرکت و نشاط در این فضای مترقی و پیشرو در سایة زندگی نوین عالم درخشان اسلام کاروان پرنشاط زندگی را پیش میبرد، و حال آنکه اروپای آنروز هنوز در یک فضای تنک و تاریک و راکد و بینشاط میزیست، و حتی هنگامیکه جهان اسلامی در اثر پیدایش یک رشته علل تاریخی که نمیتوان در اینجا بتفصیل از آنها سخن گفت، نیروی خود را بهدر داد، چرا؟ میتوان در یک جملة کوتاه آن را خلاصه کرد، و آن دوری تدریجی از اسلام است.
بعبارت کوتاهتر: جهان اسلام با دورشدن از مرکز حرکت و نشاط نیروهای خود را از دست داد، حتی بازهم در این زمان از بقایای این پایگاه حرکت و نشاط پایگاه نمو و ترقی در ایام جنگهای خونین صلیبی چیز کی باقی مانده بود، و همان باقیماندة اندک بس بود که در محیط اروپای راکد و تاریک برقی بزند و شراره ای روشن کند، و این محیط بیحرکت را از تاریکی و رکود نجات داده و بمحیط روشن و درخشان بکشاند.
آری، اروپا در جنگهای صلیبی باقیماندة نهضتهای اسلامی را بدست آورد، همان نهضتهائی که بزرگترین جنبش تاریخ بشمار میرفت، در نتیجه این بقایا آن قدرت را داشت که بخوبی توانست اروپا را از خواب غفلت بیدار کند و بجستجوی زندگی و نشاط وادارد.
شیرینترین میوه جنگهای صلیبی در اروپا پیدایش یک نهضت علمی بود، بعبارت دیگر: تشکیل سپاه دانش بود، زیرا صلیبیون در اثر این جنگها با معارف درخشان اسلامی از نزدیک آشنا شدند، و این معارف دو قسمت بود: یکی معارف یونانی که اسلام برسمیت شناخته بود، و دیگری اصول نوینی که دانشمندان مسلمان در حال رکود اروپا آنها را اضافه کرده بودند، پیدایش این نهضت علمی اولین شراره نجات بخشی بود که در محیط تاریک اروپا برای آزادی ارواح اولاد آدم از زندان سیاه جهل و نادانی و خرافات و یاوه پرستی سر زد. سپس واژگون ساختن نظام تیول و تشکیل دولتها و بوجود آوردن ملتها بجای تیول و تیولگران روزی انجام پذیرفت که صلیبیون در این جنگها با مسلمانان برخوردند، و با مزایای حکومت مرکزی و تصویب و اجرای قانون همگانی که هیچگونه امتیازی درآن نباشد آشنا شدند، با قوانین حکیمانه اسلامی آشنا شدند که نه از اندرون ناپاک فرمان روایان تیول سرمیزد، و نه قدرتهای خصوصی سه گانة زورمندان قضائی و قانونگذاری و اجرائی در آنها دخالت داشت، چنانکه در محیطهای تیول شده همة این کارها در دست یک نفرحاکم تیولگر جمع شده بود، و همچنین پیدایش شهرهای بازرگانی و صنعتی که در اثناء جنگهای صلیبی در مقابل شهرهای ساحلی اسلامی ساخته شدند، در آزادی بردگان و برچیده شدن بساط تیول اثری بسزا داشت، و خلاصه در اثر این برخوردهای خونین بود که اروپای راکد بحرکت درآمد و از خواب طولانی بیدار شد.
و اتفاقاً هنگامیکه این حرکت آغاز شد خودبخود برخورد آن نیز با مفهوم رکود و ثبات (آرامش قبل از طوفان) آغاز گردید.
آری، مفهوم تاریک رکود در خاک اروپا از قدیم ریشه دوانده بود، زیرا مدت بس زیادی بود که همه چیز دراین محیط ثابت و راکد مانده و هیچ حرکتی بچشم نمیخورد، بردگان تیول در محیط آرام بردگی فرمان روایان نیز در تیولگاه خود هریک بردگی و سیادت را نسل بنسل قرنها ارث میبردند، و از طرفی نیز رجال دین و مردان کلیسا که دارای قدرت موروثی دورپایان و نیروی سومی بودند، سیمای اجتماع را تکمیل میکردند و این رکود را رسمی تر میساختند، و بعبارت خودمانی: آنکه آن داده بود بشاهان بگدایان نیز این داده بود.
زندگی امروز همان زندگی دیروز بود، مرد و زن و کودک همه یکنواخت بودند، فردی از دنیا میرفت فرد دیگری بجای آن مینشست، و همان کار را انجام میداد که آن شخص از دنیا رفته انجام میداد، این تحویل و تحول طوری آرام و راکد انجام میگرفت که گوئی نه کسی آمد و نه کسی رفت، و در حدود همان وضع راکد و بیحرکت که هیچ وقت اثر ویرانی و فرسودگی درآن دیده نمیشد هر انسانی زندگی میکرد، آقا در آقائی، و برده در بردگی، و رجال دین نیز در لباس ریا و تزویر، خودبخود بدون کوچکترین تغییری پیش میرفتند. و بدیهی است که زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فکری، و روحی، نیز بهمین ترتیب بود، قرنها پشت سر هم گذشته بود و هیچ کس چیز تازه ای نیاورده بود، و بلکه همه تصور میکردند که امتداد ازلی در گذشته ثابت و راکد بود، و در آینده هم چنان خواهد بود، و بعبارت دیگر: این استصحاب تاریخی نیز در میان فرزندان آدم و حوا مانند سایر خصوصیات زندگی موروثی بود.
بلی، در سایه این مفهوم راکد و ثابت افکار و اصول زندگی اخلاق و آداب و رسوم نیز ثابت و راکد بود، و از خارج هم دین کلیسا این رکودها را نظارت میکرد، و هر صبح و شام دفتر آن را امضاء و اساس آن را از جنبة دینی محکم و محکمتر میساخت، جهالت و نادانی، داستان سرائی، و خرافات و یاوه گوئیها نیز این عصرشوم را تثبیت مینمودند.
پس بنابراین، همه میدانیم که علم و دانش یک حرکت و جنبش ناگهانی است، جنبشی است در ضمیر انسان که پیوسته جنبش زندگی را بدنبال دارد، مادام که دل در جنب و جوش است و پیوسته حرکت میکند، و هر روز و بلکه هر ساعت عمل جدید از آن سر میزند و هر آن با کشف مجهولی روبرو میگردد، دیگر برای رکود جامد و آرامش خشک معنی و مفهومی نمیماند، بلکه پیوسته راه تغییر و تحول راه ترقی و پیشرفت راه پرواز و تبدیل نیرو به روی همه باز است.
پرواضح است که قیم و سرپرست این جهل یتیم کلیسای اروپائی بود، و در این سرپرستی پافشاری و فداکاری و از خودگذشتگی نشان میداد، ساده تر بگوئیم: یتیم نواز دلسوزی بود، زیرا کدام نیروئی میتواند مانند جهل و نادانی خواب غفلت ملتها را برای آن تضمین نماید، و بجز جهل چه میتواند سلطنت و نفوذ آن را بیمه کند، و بعکس جز علم و دانش چه میتواند ارکان این قدرتها را بلرزاند و کاخهای نفوذ را ویران سازد.
آری، علم همان نیروی پیروز است که پیوسته ارواح ملتها را آزاد ونفوس افراد را از خواب غفلت بیدار میکند، و روی این حساب نگهداری این رکود یک دور بسیار طبیعی بود برای کلیسای اروپائی که دائم در این پست دیدبانی میکرد، و از این دیدگاه زندگی اروپائی را زیر نظر میگرفت، و تا میتوانست از این جهل بیسرپرست سرپرستی میکرد و عنوان سلطنت دین بآن میبخشید، و نیز تا میتوانست با آخرین قدرت خود با علم و دانش میجنگید، و هرنوع یاغیگری و سرکشی را بآن نسبت میداد، و همه وقت و همه جا این موجود آسمانی را از رحمت خدا دور میکرد، و بهمین حساب با دانشمندان بزرگ مانند «کپرنیک» و «گالیله» و «جور دانو برونو» آن رفتار وحشیانه را انجام داد، و با هر دانشمندی که بخود جرئت میداد و سر بلند مینمود و با جهل مقدس کلیسا سخن ناروا میگفت، و دریچة علمی بروی بشر باز میکرد ناجوانمردانه جنگید، و تا توانست هرچه زودتر سرکوب و خاموش ساخت.
آری، اروپا در بحبوحه جنگهای صلیبی کم کم و بتدریج از این رکود جهان سوز که مدتها این سرزمین را خشک و بیرمق نگهداشته بود آغاز جنبش و حرکت کرد، در اثر شکستها که در این میدان بر پیکرش فرود آمد و اندامش را بلرزه درآورد، و از خواب غفلت و نادانی بیدار گشت و یک نهضتی را آغاز نمود.
در ضمن این نیز یک امرطبیعی بود که این جنبش در اروپا براساس بیدینی باشد، از هرجهت که حساب کنیم باید این نهضتها بهیچ وجه جنبه دینی نداشته باشد، زیرا دین آنطور که کلیسا تصور میکرد و بمردم نشان میداد، چنانکه در گذشته گفتیم: در تمام کارها از هرجهت رکود و ثبات جامد را نشان میداد. بنابراین، بدیهی است که باید این نهضت با آن دین برخورد کند، چنانکه هر جنبش و نهضتی خودبخود با سکوت و رکود و بیحرکتی برخورد میکند، و بناچار باید این نهضت براساس دین پایه گذاری نشود، زیرا میبینیم که هرگز مفهوم نهضت را در قاموس خود برسمیت نمیشناسد، و با آن برنامهایکه دارد ممکن نیست بشناسد و اجازه زندگی بدهد، و بعلاوه کلیسای اروپا دیگر یک کلیسای ساده و بیآلایش نبود، بلکه یک غول مرگ آفرین بود که مردم را در همه حال از محیط علم دور میساخت، و پیوسته عزیزان آدم و حوا را وادار میکرد که در مقابل رجال دین کدنش نمایند، مالیاتها و جریمهها در اختیارش بود هرچه میخواست تصویب میکرد، و هراندازه که میخواست میگرفت و در مزارع مخصوص کلیسا مردم را بکارهای رایگان و اجباری وامیداشت، و کسی جرئت نداشت بگوید: بالای چشمت ابروست، و بالاتر از همه هر وقت که با سلاطین زمان میجنگید با تصویب قوانین نظام اجباری آرتشهای خود را از مردم بسیج مینمود. بدیهی است هرکس که اعتراض میکرد از طرف کلیسا تکفیر میشد و کیفر میدید.
پس پرواضح است چیزی که میتواند این اوضاع را دگرگون سازد آزادی است و بس. آزادی از نفوذ و طغیان جهان سوز کلیسا و پی ریزی ساختمان جدید، پی ریزی ساختمان نهضت دور از این نفوذ بشرگذار و نیز وقتی باین مطالب اضافه شود که کلیسا در این عصر با علما و دانشمندان لجاجت آغاز کرده بود شکنجه میداد، میکشت و آتش میزد، بجرم اینکه گاهی در مباحث علمی با خرافات و یاوه سرائیهای کلیسا مخالفت میکردند.
بنابراین، خیلی طبیعی بود که این نهضت علمی باید در مقابل نفوذ و قدرت کلیسا و دور از دین آن باشد، و بعلاوه علت دیگری هم بود که باعث این کار میشد و آن این بود که هنوز آن روح بت پرستی یونانی که بتوسط دولت روم باروپا آمده بود، و در نهاد مردم آن سرزمین ریشه دوانده بود و در زیر پرده مسحیت مدتها بکمین نشسته، و در انتظار فرصت مناسب روزشماری میکرد و تا بدست آمد، از کمین بیرون جست و برعلیه کلیسا قیام نمود و دوباره برگشت، افکار و نفوس و زندگی اروپائی را زیر فرمان خود درآورد.
شکی نیست که همة این طوفانها در مقابل کلیسا خیلی آهسته و بتدریج بوجود میآمد، زیرا که نهضتها هرچه هم گرم و گرمتر باشد، هرچه هم سوزان و سوزانتر باشد، بازهم در کانون افراد دیرتر اثر میگذارد و بکندی پیش میرود، زیرا باید اول با تمام رسوبهای ضد نهضتی که بمرور ایام در دلها انباشته شده مقاومت بکند و افکار را بتدریج جلا بدهد، تا بتواند راه را برای پیشرفت خود همواره سازد، و باید با مشکلات فراوان روبرو گردد، و یکی را پس از دیگری از میان بردارد، تا بتواند بآسانی حرکت کند.
بدیهی است افکاریکه در کانون دل افراد حماسه جو و حماسه پرداز پیدا میشوند، گرچه خود را بخطرها میزنند و راههای پر از پیچ و خم را طی میکنند، اما هرگز باسانی بافکار ملی تبدیل نمیشوند و بزودی در یک محیط بزرگ قدرت و نفوذ بدست نمیگیرند، مگر بمرور زمان و رفتن نسل کهن و پیداشدن نسلهای جوان و تازه نفس، زیرا آن افکار نیز مانند افراد باید دوران کودکی و جوانی را پشت سر بگذارند، تا بموقع با پختگی و شایستگی قدم بردارند، هرگز از فکر جوان فکریکه هنوز تجربه ای نیندوخته کاری ساخته نیست. روی همین حساب است که نهضت اروپائی قرنها مشغول مبارزه و نبرد با نفوذ و قدرت سلطان کلیسا بود، و کم کم و بتدریج بساط زندگی را دور از نفوذ آن پی ریزی میکرد. اما فاش باید گفت که این نهضت از روز تولد بیدین بود، و بهرسو که روی میآورد و از هرکجا که کمک میگرفت میکوشید که از روح دین بدور باشد.
رفته رفته این معرکه گرم و گرمتر گردید، و سرانجام مبارزه سختی پنهان و آشکار در کانون دلها میان مفهوم نهضت و مهفوم دین باوج شدت رسید.
مبارزه ای بود طولانی، آهسته رو، دورپایان و خسته کننده، و از حق نباید گذشت که ثمرههای نهضت بدون شک و تردید غرورآمیز و درخشان بود، ثمرههای فکری، علمی و صنعتی آن نسبت بمحیط راکد اروپا مانند نوری بود که در تاریکی شب در میان امواج ظلمتها پدید آید، چشمهائی که قرنها در این تاریکی نیروی خود را از دست داده بودند از دیدن آن خیره میمانند.
آری، این نهضت نوپدید حرکتی بود که از یک صحنه راکد و متعفن و آزاردهنده آغاز میگردید، همه میدانیم که خود جنبش و حرکت در اصل محبوب دلها است، برای اینکه خود از خواستههای فطرت خدائی است همان فطرتی که دشمن سرسخت رکود است.
گرچه پیشرفتهای این نهضت غرورانگیز بود، اما از روز اول در نهاد مردم اروپا پیوسته بر آن روح ناپاک یونانی تکیه داشت، همان روح بت پرستی که اروپای ظلمت زده آن را بوسیله روم بارث برده بود، و هنوز مسیحیت با آن همه قدرت کلیسائی نتوانسته بود آن را کاملاً خاموش کند، بلکه دائم در پشت پردة دین در کمین بود و منتظر فرصت.
همه اینها برای نهضت نشاط انگیز بود که قدم بقدم در انجام مأموریت خود پیروز و در شناختن حقایق و رموز تمدن و کشف علم و صنعت پیروزمندانه پیش میرفت.
از طرف دیگر بیپرده باید گفت که عقیده دینی در نهاد تودههای مردم بس عمیق و ریشه دار بود، زیرا متجاوز از هزارسال بود که این عقیده را همراه داشت. هرچه بگوئیم که ریشه و سست پایه بود و هرچه بگوئیم: با زندگی مردم کمتر جوش خورده بود هرچه بگوئیم: کمتر بروش و رفتار مردم حکومت داشت، بازهم موجود بود اثر بسزائی در وجدان تودهها داشت، و محو و نابودساختن آن از متن هستی چندان کار ساده و آسان نبود.
و از اینجا است که اروپا مدت زیادی در ایام نهضت با یک شخصیت دور و زندگی کرد، از یک طرف مسیحی بود و از طرف دیگر دور از دین مسیحی، در داخل کلیسا مسیحی بود، و در میدان زندگی دور از دین، در وجدان و ضمیر مسیحی بود، در نظر و افکار دور از روح دین و این دوروئی قرنها بطول انجامید، اما با این وصف این معرکه پنهانی در داخل نفوس دائم در گردش بود و پیوسته و بتدریج نه تنها بنفع دین نبود، بلکه پیوسته بنفع بیدینی میچرخید، گرچه ظاهر آدین دارای نفوذ و قدرت بود و نظارت بر زندگی مردم داشت، لیکن در واقع بیکاره بود و هیچکاره، و سرانجام رسید آنروز که رسیدنی بود، و آن برخورد سخت و دردآور و نابودکننده از نزدیک دیده شد، و آن ضربت شکننده با دست قهرمان تازه نفس «داروین» بر پیکر ناتوان دین فرود آمد و آن را درهم شکست، زیرا «داروین» درست در وقت خستگی و ناتوانی دین در سال «1859» کتاب خود را در اصل انواع منتشر ساخت، و در سال «1871» کتاب دیگرش را در اصل انسان انتشار داد، و این جا یکی از خطوط برجسته تاریخ نمایان گردید، زیرا پیش از این، این مبارزه در میان کلیسا و «کوپرنیک» و «گالیه» و گوردانو برونو برخاسته بود و پیروزی با کلیسا بود، آنان را شکنجه داد و کشت و سوزاند. آری، هنگامیکه این گروه دانشمند در مسئله زمین که بعقیده کلیسا مرکز افلاک و مسئله انسان که مرکزهستی بود با نظریه آن مخالفت نمودند، با سختترین شکنجهها بکیفر رسیدند. اگرچه تودههای انبوه مردم نیز از عذاب و شکنجه آنان ناراحت بودند، و در گوشه و کنار اظهار انزجار مینمودند، اما با این وضع علی رغم خواسته دلها بازهم در صف کلیسا قرار گرفته و پیروزیش تبریک گفته و بر شجاعتش آفرین خواندند که بیدینان را گیفر داد.
پس از واقعه اسفناک «داروین» با آن بلای سیاهش از راه رسید و بیپروا گفت که انسان در اصل حیوان بود، بدون تردید کلیسا تکفیرش کرد و مردم نیز در اول کار در صف کلیسا بودند، و طرفداری از حریم دین میکردند، زیرا خودبخود بر ملتگران تمام میشد که «داروین» حیوانش بخواند، بآسانی راضی نبود که بزرگواری و مقام عقل و تمیز را از دست انسان برایگانه بگیرد و بمقام پست حیوانیت نشاند، از این رو طرفدار کلیسا و دشمن «داروین» بود، اما کم کم و بتدریج در آن گیرودار صحنه کارزار میان «داروین» و کلیسا هرآن گرم و گرمتر میشد و پیروزی آشکار میگردید.
مردم نیز از فرصت استفاده نمودند و جای خود را عوض کردند، یکی پس از دیگری صفوف هواداران کلیسا درهم ریخت، و در مقابل هریک صفی در طرف «داروین» تشکیل گردید و سرانجام آن طرف خالی و این طرف پر شد، زیرا ملتهای کلیسازده یکباره متوجه شدند که عجب فرصت گران قدری بدست آمده، باید این غول سیاهی که مردم را بعنوان دین دائم ناراحت میکند از میان برداشت، ملتها آن چنان گرم شدند که پس از اندک زمانی کرامت و شرافت پایمال شدة خود را فراموش کردند، و نعش انسانیت را زیر پای «داروین» رها نمودند، و بآزادی و عنان گسیختگی راضی شدند. اگرچه این آزادی در مقابل دریافت مدال حیوانیت بدست آمد، بازهم برای این ملت عزیز و با ارزش بود.
و «داروین» را که دارای چنین جرئت و شجاعت بود ستودند، و بالاتر از همة اینها سپاسگزارش شدند که در مقابل سلطان جور پیشه کلیسا چنان سلاح برنده نوپدیدی بدست آنان داد، روح علم و دانش و سلاح آشناشدن با اصل انسان را برایگان در اختیار همگان قرار داد. و لکن یک حادثة بسیار تلخ تر و ناگوارتری در این میان واقع شد، و آن پیدایش نظریة جهش و تطور بود که بجای نظریه رکود و ثبات نشست.
آری، جان، سخن این است که این نهضت پیش از این با رکود و ثبات عملاً برخورد کرده، و کم کم پایههای آن را سست و متزلزل ساخته بود، و داشت کم کم از جا میکند، اما این برخورد هنوز مخفی و نهان بود؛ خیلی نرم و ملایم در داخل نفوس و در گوشة دلها کمین کرده بود، تا در فرصت مناسب کار خود را انجام بدهد، زیرا همه میدانیم که عنصر بیدینی یونانی و عنصر مسیحیت کلیسائی دوشادوش در سایه شخصیت دوروئی که اروپا در عصرنهضت با آن آراسته بود، هم قدم بود و همراز، و اگر این حادثهها نبود بازهم ممکن بود این دوروئی مدت زیادی باهم ساخته و زندگی را ادامه بدهند.
«داروین» همان ناقوس خطر بود که بیپروا و آشکار از آمدن حادثهها خبر میداد، و پس از آمدن «داروین» داستان عوض شد. آن نهضتی که سابقاً با رکود و ثبات (آرامش) مبارزه میکرد امروز دیگر بعنوان یک نظریه علمی بکرسی نشست، و همه جا برسمیت شناخته شد، امروز دیگر در داخل نفوس و در گوشة دلها مخفی نیست، بلکه یک قهرمان پیروزعلمی است که نامش جهش و تطور (طوفان) است، وه عجب نامی تازه و غرورانگیز و جذاب.
این بارهم تودههای مردم مانند گوسفندان تشنه بدنبال این سراب نوظهور هجوم بردند. این بار بازی جدید آغاز گردید، و همه یکباره بحرکت در آمدند، آن هم چنان حرکتی که ممکن نبود باز ایستند، دانشمندان همه در صف اول و ملتها در پشت سر آنان عجب غوغائی، عجب شوری، عجب طوفان عالمگیری همه و همه در حال جهش و پرواز دیگر از رکود و ثبات خبری نیست، زیرا وقتیکه زندگی بپرواز درآید و از مرکز یک گلبول ناتوان بسوی یک انسان توانا و پیچیده بحرکت درآید، و هنگامیکه خود انسان خود اشرف مخلوقات از مقامی بمقام دیگر پرواز کرده، از یک حیوانی بحیوانی دگر تغییر شکل داده که بانسان شبیه است، و از آنجا نیز بانسان تبدیل گردیده که شبیه حیوان است، و از آنجا نیز بمقام انسانی رسیده که امروز میبینیم، پس در عرصة روزگار و صفحة زمین چیزی ممکن است ثابت و راکد و آرام بماند، هیهات هیهات!!
آری، حقاً این نهضت یک ضربت دردناکی بود که بر پیکر نظریة ثبات و رکود وارد آمد، ضربتی بود که در اول کار نه اعصاب دانشمندان تاب و توان آن را داشت و نه اعصاب ملتها، و هردو گروه؛ هنگامیکه از بیهوشی این صدمة توان سوز بیدار شدند آغاز سرور و نشاط کردند، و با خرسندی و خوشنودی این بازیچة نوظهور را بعنوان ارمغان پیروزی روی دست پای کوبان بهرسو بردند.
همه با یک زبان بیتابانه میگفتند که تنها زندگان در حال ترقی و جهش و پرواز نبوده و نخواهند بود، بلکه همة موجودات عالم در این زندگی در پروازند؛ حتی افکار و اجتماعات.
آری، دیگر امروز هیچ چیزی اعم از کوچک و بزرگ ثابت و راکد نیست چنانکه پیش از این بود، و حتی دین هم باین درد دچار است. یا للعجب آخر دین آن مرکز رکود قدیمی نیز بجنب و جوش درآمد، و خود را بکاروان پیروز ترقی و تحول رساند، خیلی عجیب است بر هرکه بنگری بهمین درد مبتلاست، کی تصور میکرد که دین نیز مدروز شود، و واقعاً نظریة توحید و خداشناسی در کانون فکر بشریت جای خود را عوض کند.
عجبا! این که یک نظریة ثابت و راکد نبوده، همانطور که کلیسا میگفت و دین گواهی میداد: در آن روز هم از مقامی بمقام دیگر بمقتضای زمان پرواز میکرد، و ما نمیدیدیم امروز هم ممکن است بپرواز درآید.
دین اول عبارت بود از احترام و ستایش پدر، و پس از مرگ او به عکس و پیکرة او و پس از آن بنیروهای مختلف طبیعت و سپس عبادت بر بتها شد، و آخر کار بصورت عبادت بر خدای نادیده نمایان گردید، اما بازهم ممکن است بپرواز درآید و جای خود را عوض کند. ممکن است روزی عبادت بر چیز دیگر شود که هنوز کشف نشده است، خوب چه طور است؟ اگر روزی عبادت بر طبیعت باشد؟ آری، طبیعت که زیباست طبیعت که خالق ما است، طبیعت همان مادری است که ما را زائیده یا بفرمائید: آفریده پس بایدش ستایش کرد، باید سر بفرمانش فرود آورد.
آری، پس از انجام این کار بطوریقین از این راه به پیروزی بزرگ خواهیم رسید، ما از پشت این سنگر محکم کلیسای یاغی و بیرحم را از پا درمیآوریم، این سرچشمة نادانی و خرافات و یاوه سرائی را ویران میکنیم.
و پس از آن دیگر خدای زیبائی را میپرستیم خدائی جذاب و زیبا، و بالاتر از همه خدائی که کلیسا ندارد، زور و اجبار ندارد، رشوه و مالیات نمیخواهد، از گوشه گیری و رهبانیت بیزار است، خدائی که آزادی رایگان و بیپایان در اختیار بندگان قرار میدهد، و بزودی میتوانیم در سایة عنایتش آزاد و آسوده از هر قیدی بزندگی نشاط انگیز بپردازیم، ما دیگر آزاد شده گانیم، هرکاری که شیرین و گوارا باشد انجام میدهیم، زیرا این خدا دیگر حساب و کتاب ندارد، پیوسته راه ترقی و تکامل نشان میدهد، روزی است که از نو متولد شده و قدم بدنیای دیگر بگذاریم، این باردگر در دامن مسیح دیده به جهان باز نمیکنم، بلکه در دامان پاک طبیعت پرورش یافته و از پستان زیبایش شیر میخوریم.
بنابراین، چه سروری که در این دین جدید بما دست نمیدهد، چه شاهد پیروزی بجای مانده که در آغوش نمیکشیم، و لکن پوشیده نماند که پیوستن به نهضت تطور و پیروی از نظریة تحول و هم چنین دوری جستن از دین تنها در اثر نظریة «داروین» نبود، گرچه او قهرمان غرورانگیز این میدان بود و اگر تنها هم بود باز میتوانست از این نبرد پیروز درآید، زیرا در اینجا یک حادثة دردناک و بزرگ اقتصادی و اجتماعی نیز پیدا شده بود که پیوسته بنیان زندگی را بلرزه میآورد، و آثارش هم از آثار نظریة تحول و تطور (طوفان) کمتر نبود، و این همان انقلاب صنعتی اروپا بود، انقلاب صنعتی با پیدایش ماشین و ابزار موتوری آغاز و در زندگی راکد و آرام اروپائی انقلاب بس دامنه داری بوجود آورد، انقلابی بود پیروز که مرزهای روابط اقتصادی و اجتماعی را شکست و بتمام زوایای زندگی تجاوز نمود، و بدنبال این انقلاب پیروز بسرعت پیدایش شهرهای صنعتی آغاز شد، و جوانان اروپا را که تنها و راکد و عاطل زندگی میکردند با شتاب بسوی خود کشید، جوانها در کارخانجات جدید بکار پرداختند، و در شهرهای نوبنیاد زندگی جدیدی را آغاز نمودند که برای آنها تازگی داشت، زیرا پیش از این هیچگونه آشنائی با این وضع نداشتند.
آری، زندگی اروپائی پیش از این راکد و تاریک و یک نواخت و کند و تکراری بود، با تمام رنجهایش در دهستان و در محیط تیول زده آرام و یکسان میگذشت، کشاروزان خواه برده و خواه آزاد در مزارع کار میکردند، و زنان نیز در خانهها زندگی را اداره مینمودند، و معمولاً پس از انجام کارهای خانه داری ریسمانها میتابیدند که با فروش آن در بازارهای روز بشوهران خود کمکی کرده باشند، و بعبارت محلی: مرد از بیرون و زن از اندرون مشغول ادارة زندگی بودند.
و خانواده هم با آن وضع راکد و یک نواخت خود مرکز تولید روابط بود کسی جرئت نداشت بترکیبش دست بزند، و مردم نیز از نظر دینی با مفهوم دین آشنا شده بودند، با آداب و رسوم و اخلاق معمولی و یک نواخت خو گرفته بودند، خواه مراعات میکردند و خواه نمیکردند، ایمان بوضع موجود داشتند و هرگز در این فکر نبودند که یکی پیدا شود و با این وضع مخالفت کند، و خلاصه در هرچیزی یک حالت قدس و یک نوع احترام وجود داشت که از طول ممارست و تمرین زندگی راکد سرچشمه میگرفت و بعلاوه از راه دین نیز تقویت میشد.
جرمهای اخلاقی را جوانان عیاش و خیره سر مرتکب میشدند، و بعنوان اینکه: جوانیست و هزار عیب کاهی اجتماع از آن اغماض میکرد، اما بازهم در نظرش جرم بود و دوشیزگان هرگز دست باین جرمها دراز نمیکردند، بخاطر اینکه ممکن بود تا ابد رسوا و بیآبرو باشند. بلی، مفاهیم اجتماعی همین طور ادامه داشت.
پس بنابراین، این محیط پر از وسائل ننگ و عار و آبروریزی بود و نیز ترس از دین هم وجود داشت، دوشیزه گان دست بجرمهای اخلاقی نمیزدند، مگر خیلی کم و آن هم در گوشه و کنار تاریک و دور از اغیار.
در این حال پر از شرم و حیا و ترس از آبروریزی بود که یکباره وضع عوض شد، و کارها بطور ناگهانی تغییر کرد، زیرا جوانان نیرومند و آنانکه با زور بازو میتوانستند مشکل کارهای سخت را باز کنند، بدور کارخانجات گرد آمدند، و شب و روز با دل باختگی و عشق فراوان آنها را اداره نمودند.
بلی، بکارانداختن ابزار موتوری در روزهای اول بچنین نیروئی نیازمند بود، این جوانان یک باره بشهرهای صنعتی هجوم آوردند افرادی بودند که دور از خانواده و بلکه بیخانواده اوقات بیکاری خود را در سر خیابانها و کوچهها میگذراندند، و این تجربه نوین را تمرین میکردند پیوسته باین دختر متلک میگفتند و با آن زن چشمک میزدند، و چون هنوز تکلیفشان روشن نبود جرئت نمیکردند خانوده خود را بشهر بیاورند.
جوانانی بودند هرزه گرد و مکتب ندیده و عنان گسیخته، کسانی بودند که برای اولین بار زنجیرهای توان سوز تیولگران را پاره کرده و خود را بیرون از قفس تیول میدیدند، تازه آمده بودند در این اجتماع نوین (این آزادی نوبنیاد را تمرین میکردند) و آن هم اجتماعی بود که هنوز آنها را نمیشناخت، و هنوز هویت آنان روشن نشده بود که کیانند و از کجا آمدهاند و بکجا میروند؟ هنوز گمنام و ناشناس بودند، کسی با ایشان انس نمیگرفت و در هیچ محفلی راه نداشتند، رفتارشان هنوز با روش مردم محیط جوش نخورده بود، هنوز با کسی آشنائی نداشتند که در پیش آمدهای بداخلاقی از او خجالت بکشند، هنوز با خانوادهها رابطه برقرار نکرده بودند که باعث سرافکندگی گردد.
بدون قید و شرط این روش منحرف را تمرین میکردند، و هرزه گردی و هرزه گری را پیش میگرفتند، و دنیای هرزه گان بوجود آورده بودند، جوانانی بودند که تازه قدم بمیدان جوانی نهاده و تازه کیسههای شهوت را پر میدیدند، هنوز از باغ ازدواج میوه نچیده بودند و هیچ قید و بندی نداشتند.
بنابراین، تنها راه باز همان ارتکاب جرمهائی بود و بس، و شرایط محیط و زمان نیز راه هرزه گری را آماده میساخت. این طوفانها هنوز ادامه داشت، تا دوران کارگری زن فرا رسید و زن با دل پرشور و سینه آتشین وارد میدان کار شد، آمد که کار کند تا لقمه نانی بدست آورد، آمد که کار کند و درد گرسنگی را علاج نماید.
و پس از رسیدن زن باین میدان پر از طوفان روابط کارگران و کارفرمایان رو بتیره کی و نابسامانی رفت، کارخانه داران کارگران را بکارهای مافوق قدرت وادار میکردند، و در مقابل آن دست مزد ناچیزی میپرداختند، و اگر صدای کارگری بلند میشد فوراً شکنجه و عذاب و شلاق بکار میرفت، و همیشه سلاح تهدید و ارعاب بالا سر کارگر حاضر بود و کار بدین منوال ادامه داشت، و هرروز فشار بیشتر میشد، و سرانجام کارفرمایان برده داران تازه نفس باین نتیجه رسیدند که باید فکر تازه ای کرد و یک نوع سلاح جدید و برنده و ارزان قیمت بدست آورد، و اینجا بود که سپاه احتیاط از کارگران تشکیل شد، و عدهای را بجاسوسی واداشتند و بجان هم انداخته و با دریافت کارمزدی بس ناچیز بجاسوسی پرداختند که اگر کارگری بدست مردش اعتراض کرد فوراً دیگری حاضر شود با دریافت کارمزد کمتری همان کار را انجام دهد، در نتیجه یک خفقان عجیبی بوجود آمد که در کارخانجات همه از هم میترسیدند. بلی، همه بجان هم افتادند که سرمایه داران سیاه دل راحت و آسوده بخوابند، در بحبوحه این طوفان سیاه بود که زن بمیدان کارگری رسید، همان زنی که سرپرستش از وی دست برداشته، و یا آن زنیکه در اثر پیدایش این طوفان دیگر سرپرست پیدا نمیکرد.
بلی، زنان پس از آنکه هزاران جوان چموش و سرکش بدامن عفتشان تجاوز کردند بسوی شهرهای صنعتی رو آوردند، و در مقابل دوشیزه گان نورس فراوان در دهات بیسرپرست و بیشوهر ماندند.
یا للعجب! زن از این تاریک زندان بیرون آمد و بدنبال چاره میگشت و عاقبت بدام افتاد، همان دامیکه برای شکارکردن او گسترده شده بود.
آمد بدنبال کار میگشت تا لقمه نانی بدست آرد و گرسنگی را از خود دور سازد، و سرانجام در اثر فشار روزگار باین اجرت ناچیز راضی شد، راضی شد که دست مزد ناچیزی دریافت کند و از دست دیوگرسنگی نجات یابد.
بازهم در اینجا خط دیگری از خطوط تاریخ کشیده شد، دیگر زن همان زن سابق نیست، آزاد است کار میکند و مختصر پولی دراختیار دارد، دستمزدی را دریافت میکند بیشریک و بیرقیب.
درست است که با آن پول زندگی خود و یا فرزندانش را اداره میکند، اما مطلب بسیار مهمی هم هست، و آن این است که زن پیش از این مالک چیزی نبود و امروز مالک است.
پیش از این حق تصرف نداشت و امروز دارد، زیرا آداب و رسوم و قوانین اروپا پیش از این، این بود که زن حق مالکیت و تصرف آزاد نداشت، و بطور مستقیم نمیتوانست کوچکترین دخالتی در شئون زندگی بکند.
اینجا بود که در اثر این طوفان خوش سیما زن احساس کرد که دیگر آزاد است و دست باز.
از اینجاست که جوان آزادشده ای بدوشیزه آزادشده میرسد هردو آزادند، هیچگونه مانعی در کار نیست، هردو سرشار از غرور غریزهاند و هردو چموشند و آداب و رسومی هم در کار نیست.
چرا؟ باید هر دو باهم جواب ندای اندرون را ندهند.
چرا؟ باید آن گدای محبوس را دست خالی برگردانند.
بلی، جواب این نداها داده میشد دیگر کار از کار گذشته بود، همه کار ردیف بود و بیرقیب.
اما بدیهی و طبیعی است که این حادثة ناگوار یک باره و ناگهانی اتفاق نیفتاد و ممکن هم نبود این چنین شود، زیرا پرواضح است که رسوبهای بسیار دقیق و نهانی مدتها در نهاد بشر روی هم انباشته بود. حیا، آبرو، آداب و رسوم محیط در داخل ضمیر این بشر را از عنان گسیختگی ناراحت میکرد، درست است که در بدریها آغاز گردید، و لکن در روزهای ردیف اول توأم با ناراحتی. اما همه میدانیم که همة مشکلها را مرور زمان آسان میسازد.
با این سرمایه داری در حال رشد و توسعه یک نسلی پرورش یافت و یک نوع آزادی سیاسی بدست آورد که قبل از این نبود راه پارلمان باز شد، انتخاباتی انجام گرفت حزبها بوجود آمد، انجمنها تشکیل یافت، کنفرانسها و اجتماعات آغاز بکار کرد، و این نسل بیلجام در همة اینها شرکت جست و آزادی بیان و قلم بدست آورد، و این آزادی نعمتی بود که در محیط تیول نایاب بود، چیزی است که جنبش و نشاط همراه دارد، پیوسته فرمان پیشرفت صادر میکند و در عین حال خود آزادی ساز است، و پیوسته خواهان حقوق بیشتر و آزادی بیشتر است.
اما در این راه خیلی بآسانی پیش نمیرود با مشکلاتی روبرو است، در هرقدم و در هر ساعت از برده داران تازه نفس و تازه کار و صاحب نفوذان سرمایه دار کارشکنیها مشاهده میکند، هرروز از کارخانه داران که همیشه دل باخته دیکتاتوری و خودسری هستند، ناراحتیهای گوناگون میرسد، و همین کارشکنیها باعث میشود که بیش از پیش بمبارزه ادامه داده و سرسختی بیشتری نشان دهد پیش برود و راه آزادی باز کند.
بدیهی است که این طوفانهای آزادی ساز ضمیر انسان را از شعوری بشعور دیگری متوجه میسازد، و از فکری بفکر تازه تری انتقال میدهد و این دل آزادی ندیده، دائم در حال پرواز است و در تمام میدانها زندگی آزادی عمل میخواهد و از آنها است آزادی از قید اخلاق، آن اخلاقی که اجتماع تیول زدة آن روز آفریده و دین کلیسا آن را برسمیت شناخته بود.
دیگر در این مرحله روابط خانوادگی بکلی درهم ریخت و اساس خانوده واژگون گردید، مرد و زن و کودک همه کارگرند و مزد بگیر دیگر در کانون دل هیچ کس این احساس نیست که خانه را محترم بشمارد و آن را مرکز رابطه اجتماع قرار بدهند، دیگر وجدانها بسوی خانه و کاشانه توجه ندارند که رابطه زناشوئی و پدر و فرزندی و مارد و دلبندی را در آن گرم محیط بهم نزدیک بسازند.
آری، این رابطه در اجتماع ده نشینی آن روز از وجود زنی سرچشمه میگرفت که این وجدانها را بهم نزدیک ساخته و با دست پاک و دل پاک خود روابط آنها را نگهمیداشت، و در نتیجة این فداکاری هیچ یک از آنها بهدر نمیرفت، و هم چنین از وجود مردی سرچشمه میگرفت که از خارج بکانون خانواده نظارت داشت، و قوانین ادارة آن را تصویب میکرد و در اثر وجود این دو رابطة گرم و سوزان رابطة پدری و مادری و با همکاری نزدیک آنها کودکان و همة افراد خانواده را بهم نزدیکتر میساخت.
رابطة عاطفی از مادر و رابطه نظارت و کار از پدر و در میان این دو رابطه گرم کودکان و نورسان باغ بشریت دائم سرحال و با نشاط بودند، و در دامن پر از مهر خانواده پرورش مییافتند و هرگز از این حدود تجاوز نمیکردند.
متأسفانه وقتیکه زن از پست زمامداری خود دست کشید، همة این سر و سامان درهم ریخت و بنابسامانی بشرسوز مبدل گشت، در نتیجه نه دیگر از زمامداری پدر خبری هست و نه از عاطفه مادراثری. و نیز همچنین هنگامیکه زن استقلال باصطلاح اقتصادی بدست آورد و در مقابل وظایف پدر خود را صاحب وظیفه و نظر دید، دیگر استقلال پدر از میان رفت، حکومت پدری و زمامداری عملی و نظارت بر قوانین خانوده که باو مربوط بود دیگر از کار افتاد.
بعبارت بومی: دیگر ماما دوتا شد و یا بگو: یک خانه دارای دو کد خدا گردید که در آنجا سر بچه کچ آید، و در اینجا خانه ویران گردد.
پس برای بار سوم: هنگامیکه کودکان معصوم و نوباوگان آدم و حوا بناچار بکار مشغول گردیدند، تا از گرسنگی جان بدر ببرند، تغییرات دیگری در سیمای اجتماع پدید آمد، کودکان پیش از وقت کار بکار پرداختند و با جسمهای ناتوان عهده دار کارهای توانکش شدند، دستها و پاها و دلهای لطیفشان که هنوز بدامن پر از مهر و عاطفه مادر نیازمند است، نارسیده وقت بدامن کار و کارخانه افتادند.
و سرانجام بدیهی است که این میوهها نارسیده چیده شد و تن ناتوان آنان توان نیافته بسوخت، مشاعر و وجدان کودکی دستخوش فساد حوادث گردید، و در کانون هستی آنان که هنوز ظرفیت نداشت غرائز ناخودآگاه بیدار شد و بکار پرداخت، و در گیر ودار این طوفان مشاعر و وجدان را دچار بحران ساخت، و روابط خانه و خانواده را از رسمیت انداخت، رابطه سرشار از عاطفه مادری و رابطه زمامداری پدری را زیر پا گذاشتند.
برهمگان روشن است که در سیمای اجتماع یک رشته تغییرات بسیار روشن پدید میآید، همة روابط موجود مردم تغییر مییابد و یا بهتر بگویم: دستخوش طوفان مدروز میگردد.
دیگر هیچ یک از روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فکری و اخلاقی بعد از آنکه صدها سال یک نواخت بود، یک نواخت نیست. دیگر آن سیمای اجتماعیکه مدتها ثابت و راکد بود و افراد بشر در آن مانند خشتی بود، یکی میرفت و دیگری جایگزین آن میشد امروز وجود ندارد، دیگر نه مرد ثابت و راکد است، نه زن و نه کودک، نه خانه در حال رکود است، نه کوچه و نه خیابان، نه آقا، آقا است و نه نوکر نوکر، کار و کوشش دست خوش تغییر شده و ثروت بطوفان روز گرفتار گردیده.
با سرعت سرسام آوری که پیش از این بشر بیاد نداشت، تغییرات یکی پس از دیگری آغاز شد و پیش رفت. و حال آنکه پیش از این ده، بیست، پنجاه و بلکه صد سال میگذشت هیچگونه تغییری در سیمای اجتماع دیده نمیشد، بطوری نامرئی بود که گوئی همه چیز ثابت و راکد است، بخاطر اینکه یا حرکتی نبود و یا اگر بود بقدری ناچیز و بیارزش بود که قابل گفتن نبود.
اما امروز نه در صد، نه در پنجاه، نه در بیست، نه در ده سال، بلکه خیلی کمتر از ده سال اجتماع بشر سیمای خود را عوض میکند، هرروز مد نو رسیده ای چشمها را خیره کرده و فرزندان مد ندیده آدم و حوا را بسوی خود جلب میکند.
دیگر مرد بعنوان اینکه مرد است در خانه سمتی ندارد، چنانکه پیش از این داشت، از زنیکه خود را پلاس خانه میپنداشت و شوهرداری را آئین خود میساخت، خبری نیست، امروز همه جا را کودکان بیسرپرست و دور از خانه و خانواده پر کرده است. اگرچه در دست اندک نقدی دارند، و لکن چه سود که جوان بیخانه و خانواده و رشکست اخلاقیست.
امروز خیابان پر از دحام است فرزندان آدم و حوا از هرسو هجوم آوردهاند، دستجات مختلف و درهم و برهم غوغائی بپا ساخته اند! مردان، زنان و کودکان بیکدیگر فشار میآوردند، مانند روزهای رسمی و ایام عیدها در دهستان همه در جنب و جوشند، اما نه روز عید است و نه ایام رسمی.
ازدحام امروز غیر از ازدحام آن روز است آنجا همه، همه را میشناختند و باهم آشنا بودند.
اما اینجا کسی با کسی آشنا نیست هیچکس بدرد دیگری نمیخورد، دیگر چشم آشنائی کور است و آداب و رسوم از کار افتاده و رابطهها از هم گسیخته، و هرکس برای خود سلیقة مخصوص انتخاب کرده است.
امروز همه جا بردگان را میبینی که از رژیم تیول آزاد شدهاند، و لکن در بردگی دیگری گرفتار آمدهاند، از دامی نجسته بدام دیگری گرفتار شدهاند، و آن عبارت است: از بردگی جانسوز کارخانهها و سرمایهها، اما با این وصف بازهم خوشحال و شادابند، و یا بفرمائید: برهنه خوشحالند درآمد زیاد شده، حق مبارزه دارند میتوانند مبارزه کرده و حقوق بیشتری بخواهند، و با بدست آوردن این حق میتوانند همه جا و همه وقت و با همه کس بگفتگو بپردازند.
امروز میتوانند در دستجات با ازرش و فعال ادغام شده و بتدریج نیروی سیاسی در حال توسعه و رشد بدست آورند. سپس هرفردی، هربرده ای با دیگران در محیطی بزندگی پرداختهاند که سیمای ظاهریش آزادی است بخصوص در جنبههای اخلاقی، و بعلاوه: امروز دیگر این بشر بشخصیت ممتازش پی برده است، بخصوص در روش و رفتارش که عنان گسیخته است.
دیگر در اظهار شخصیت فردی احساس حقارت نمیکند، و مانند گوسفند دور از گله نیست، امروز دیگر سازمانها، اجتماعات و احزاب ارزش پیدا کرده، مانند سابق نیست که وجود نداشته باشد و یا ارزش.
و خلاصه: در تمام جزئیات هستی این اشرف مخلوقات انقلاب عمیقی پدید آمده، و با تمام خصوصیات زندگی او تغییرپذیرفته است.
و همچنین امروز همه جا آقای صاحب نفوذی را میبینی که هنوزهم به آقائی و بزرگواری خود یقین دارد و ایمان.
اما از نوع دیگر، زیرا آقائی آن روز تحت عنوان مالکیت تیول بر سرزمینهای کشاورزی تکیه داشت و امروز به سرمایة بیپایان.
امروز در یک محیط کوچکتر و فعال تری تمرکز یافته، برخلاف آن روز! و در عین حال یک نوع سیادت و نفوذیست که پیوسته محتاج است در دو جبهه بجنگد، یکی جبهه کارگران و کارفرمایان، و دیگری جبهه بازاریابی که در زمان حکومت تیول که زندگی بیحرکت بود وجود نداشت، و باز امروز همه جا کاری بچشم میخورد که نوظهور است، امروز دیگر با مجهول و ناشناخته ای سر و کاری نیست، امروز چشم بدست غیبی ندوخته است، چنانکه در گذشته دوخته بود تخمی را بزمین میافشاند و از آسمان چشم امید داشت و همیشه در انتظار نزول رحمت آسمانی بود، بلکه امروز با نیروی روشن سر و کار دارد که با چشم دیده میشود، نیروئی است که دائم دخالت مستقیم در کار ماده دارد و آن را بهرشکل درمیآورد، و با رنگ دلخواه خود رنگ آمیزی میکند.
امروز دیگر بشر خلاق است پیوسته با طبیعت سر و کار دارد نه با ما و راء طبیعت، همه جا با ماده کار میکند نه با خدای نادیده، و خلاصه: همه چیزها با زمان گذشته اختلاف فاحش پیدا کرده است. و سپس علم وارد میدان شده، سیمای این تغییرات را بحد کمال میرساند، پیشرفتهای علمی هر روز گامهای پیروزمندانه تری برمیدارد، و هر لحظه سیمای زندگی بشریت را تغییر میدهد ابزار خودکار و قطارهای سریع السیر است که بوسیله بخار حرکت میکنند، اتومبیلهای زیبا و خیره کننده و صنایع الکتریکی هنگامه ای بپا ساختهاند، امروز دیگر بجای صنایع دستی صنایع موتوری در کار است، خیلی عجیب است همه چیز سیمای سابق را عوض کرده است.
و عجیبتر از آن این وضع جنبندة دائم التغییر است، هیچ چیزی بیش از چندسال در یک حال ثابت نمیماند، و بلکه پارة از آنها بیش از چندصباح رواج ندارد مدی مشهور نگشته، هنوز مد دیگری جایگزین آن میگردد.
بدیهی است که پیرو این تغییرات سیمای زندگی نیز بناچار تغییر مییابد و هر روز این دانش عنان گسیخته زندگی نوینی میسازد، زیرا همه میدانیم که مسافرت با قطار با مسافرتهای قدیم قابل قیاس نیست، آن روز با اسب و ارابه حرکت میکردند و امروز با قطارهای سریع السیر.
البته بافتههای دستی آن روز غیر از بافتههای موتوری امروز است، برق و دستگاههای برقی ذغال را از کار انداخته است، خیابان و بازار پر از اختراعات جدید غیر از خیابان و بازار راکد و ساکت سابق است، این پر از نشاط و حرکت است و آن از اول تا آخر جنبندة نداشت.
خانه ای که هرساعت بمقتضای روز سیمای خود را تغییر میدهد، فرق دارد با خانه ای که قرنها با یک گلیم پاره دست بدست گشته و کوچکترین تغییری در قیافة آن دیده نشده، بلکه نظریات خود علم و دانش نیز مرتب در حال تغییر است، در مسائل فیزیک و شیمی در موضوعات پزشکی و ستاره شناسی و در مسائل ریاضی و طبیعی تغییر پشت سر تغییر مشاهده میگردد، در اثر کشفیات جدید علمی و صنایع نوظهور قرن همه چیز در حال جوش و خروش است.
آیا بهتر از این میتوان گفت که همه موجودات زنده جهان از یک سلول ناتوان پیدا شده و یکباره پا بترقی نهاده و اکنون باین صورت زیبا رسیدهاند، و یا شیرین تر از این میتوان گفت که وسط زمین و آسمان این فضای دورپایان پر از موجودات زندة لطیف و دقیق است که نه با چشم غیرمسلح دیده میشوند و نه با حواس دیگر قابل درکند، و با این وصف خطرناکترین حیواناتند بیماریهای درمان ناپذیری بوسیله آنها بوجود میآید و از این سوی جهان بآن سوی جهان انتقال مییابد.
و خلاصه: زیباتر از این میتوان گفت که این آسمان کبود فقط هفت ستاره ندارد، و بلکه پر از ستارهها است که چشم بشر از دیدن آنها ناتوان است، و با این حال از خورشید ما بزرگتر و درخشان تر و سوزانترند، و از همه اینها در باره تغییر یا بگو: تطور (طوفان) و یا بیثباتی یک فکر بس عمیق پدید میآید.
نتیجه و محصول این همه گفتار در یک جبهه و یا بگو: در دو جبهة هم آهنگ اجتماع میکند یکی جبهه تطور و تحول، و دیگری دوری از دین. آری، جان، سخن این است که تحول یک نظریه معمولی نبود که داروین در مکتبش بسوی آن دعوت مینمود و در حدود علمی که او در بارهاش بحث میکرد محدود نبود، و بلکه یک لکه ننگین و آبروریزی همگانی بود که دامن دانشمندان عصر را آلوده ساخت، همانطور که در دامن تودههای بشر نشست، ننگی است که بهمه جا و بهمه چیز رسید که تا امروز دیگر همه و همه از خلال این فکر ننگ آلود و از دریچه این مولود خود بدنیا مینگرند و دیگر امروز در جهان چیزی ثابت و آرام دیده نمیشود.
نه دین، نه اخلاق، نه آداب و رسوم، نه اصول و افکار، نه حقایق علمی و نه معلومات، نه شکل زندگی، و نه سیمای اجتماع، نه هستی و روابط فرد با اجتماع، و نه روابط اجتماع با دولت، نه وجدان مرد و زن، و نه هدفهای گوناگون زندگی، بلکه امروز باید با هر وسیله که ممکن باشد بجنگ ثبات و رکود شتافت، باید شالودة هرچیزی براساس تحول و تطور پی ریزی و روح تحول درآن دمیده شود که اگر امروز هم تحول نداشت برای فردا آماده باشد، و خلاصه هیچ چیزی سزاوار نیست در عالم ثابت و آرام بماند، بخاطراینکه ثبات ضدناموس زندگیست و ناموس عبارت است از تطور و دگرگونی.
هر چیزیکه ثابت بود خودبخود برخلاف این ناموس است و باید از بین برود، و از اینجا است که تغییردادن و بجنبش آوردن عالم خود هدف نهائی شده، نه اینکه برای رسیدن بهدفی آن را وسیله قرار میدهند.
امروز دیگر مردم دیده باز کردهاند، و دوست ندارند که در بسیط زمین چیزی را ثابت و آرام ببینند.
بنابراین، عقیدة بخدا یک نوع ثباتی را نشان میدهد باید دگرگون گردد، یا باید معبود را عوض کنیم و یا عبادت را دگرگون سازیم، پس چه بهتر که دست از پرستش خدا برداریم و طبیعت زیبا و یا خودمان را بپرستیم، آنچه هم اکنون مهم است تغییر است بهر طریقی که ممکن باشد.
باید این پرستش تقلیدی را پشت سر بگذاریم و راه دیگری پیش بگیریم، گرچه عنان گسیختگی و عربده جوئی باشد هیچ یک مهم نیست، بلکه مهم تغییر است بهر شکلی که امکان دارد.
و همچنین وقتیکه اخلاق یک نوع ثبات و آرامشی را نشان میدهد باید تغییر کند، باید این اخلاق کهنه را بدور اف کنیم و خود از نو اخلاق جدیدی بیافرینینم، اگرچه عنان گسیختگی و بیبند و باری و پرروئی را فضیلت بشماریم، باید خودستائی و نا آشنائی را در ردیف بهترین اخلاق قرار بدهیم و درهم ریختن سازمان روابط خانوادگی را امتیاز بشناسیم.
و بازهم چون آداب و رسوم اجتماعی یک نوع آرامش و ثبات عرضه میدارد باید عوض شود، باید زن از مرد پیش قدمتر باشد، باید کوچکها احترام بزرگان را مراعات نکنند، باید لباس مرد و زن دست خوش طوفان شود، باید بیحیائی و پرروئی سرمایه زندگی باشد!.
چون که دراین صورت بتغییر و تبدیل نزدیکتریم، بدیهی است که این همه نابسامانیها از جانب نظریه ننگین تطور و تحول پدید آمده، و گریبان فرزندان بیپناه آدم و حوا را میگیرد، و اما از جانب دیگر در این امور دین را هیچگونه ارزشی نمانده است، نخستین ضربتی که بر پیکر ناتوانش وارد آمد بخاطر این بود که در این عصرترقی و طوفان پیوسته مفهوم ثبات و آرامش را برخ مردم میکشید، و حال آنکه مفهوم تطور و ترقی دیگر بهمه جا سایه گسترده است، و بعبارت دیگر: همه جا را جنبش و حرکت فرا گرفته که دشمن سکوت و آرامش است، و لیکن در این جبهه کار بازهم بالاتر گرفت، زیرا تمام روابط اجتماعی براساس بیدینی پی ریزی شده است، تنها نهضت فکری نیست که باین درد بیدرمان گرفتار است، بلکه روش و رفتار روزانه مردم که از این نهضت الهام میگیرد با این بیماری دست بگریبان است، زیرا بدیهی است که نظام طوفان زده سرمایه داری براساس ربا پایه گذاری شده، و دین برخلاف آن ربا را برسمیت نشناخته و معاملات ربائی را قدغن میکند، و علی رغم داد و فریاد کلیسا برعلیه نظام ربا این نظام چموش براه خود ادامه میدهد، و این پیش رفت همینطور ادامه دارد و کوشش بناله مرگبار کلیسا بدهکار نیست.
پیوسته شهوت سرمایه دیوانه وار این نظام را پیش میبرد، و هیچ قدرتی حتی قدرت ننگ و عار نیز نمیتواند از آن جلوگیری نماید، نه قیوداخلاق را برسمیت میشناسد و نه با دین و آئین روی آشنائی نشان میدهد.
آری آری، آن رشته روابط آزاد جنسی که در سایه عمل مشترک در میان زن و مرد برقرار است و آن همه آمیزش دختران و پسران در این اجتماع طوفان زده، و شرکت زنان و مردان در محافل و آن همه سعی و کوشش مشترک برای ریختن شالوده زندگی «باصطلاح ایده آل» از آثار این طوفان است.
و همچنین در سایه این استقلال اقتصادی که نصیب زن گردیده و در اثر پیدایش این فکر که دیگر بمرد احتیاج ندارد، زن خود را ملزم نمیداند که پاکدامنی و عفت خود را محترم بشمارد، و در سایه این همه مشکلات روز افزون زندگی که جوانان را از تشکیل خانواده باز میدارد، و هرگز اجازه نمیدهد که آرامش جسمی و جانی نصیب آنان گردد این نابسامانیها پدید آمده.
پرواضح است که همه این روابط تاریک براساس بیدینی استوار گردیده، و علی رغم پندها و اندرزهای رجال دین کلیسائی که صدها و هزارها بار بگوش مردم میخوانند و گوش کسی هم بدهکار آنها نیست، رنگ و شکل واقعی اجتماع براه خود ادامه میدهد و کانونهای اخلاق را یکی پس از دیگری درهم میکوبد، و تا آنجا رسیده که دیگر اخلاق یک موضوع پا در هوا شده و هیچگونه پایگاهی در اجتماع ندارد، همة این طوفانها بخاطر این است که دین در محیط اروپا از روز اول بگوشه نشینی عادت دارد، و هنوزهم در پشت پرده است و قدم بمیدان زندگی نگذاشته، نه بر زندگی حکومت دارد و نه دارای قدرت تصویب قوانین است، این دین هرگز نمیتواند زمام کشتی اجتماع را بدست بگیرد و از میان موجهای کشندة این طوفان بیرون برده و در ساحل آرامش لنگر اندازد.
و همچنین علم و دانش در اروپا از روزیکه تولد یافته در راه دین قدم بر نداشته، زیرا که دین همانطور که کلیسا نشان میداد هرگز حاضر نمیشد که آن را یاری نماید، نه بعنوان یک مذهب مانند مذهب تجربی که اسلام با فکرعلمی خود آن را پرورش داد و بجهان عرضه نمود، و نه بعنوان یک رشته معلومات ارزنده که میشد آنها را برای بهره برداری بعالم تحویل داد، بلکه درست بعکس بود، زیرا کلیسا از روز اول جهل پرور بود و پیوسته با علم میجنگید، و با دانشمندان عداوت میورزید و دست کم پاره ای از نتایج علم قبل از هرچیزی بسودهای شخصی و تجارتی اختصاص دارد، تا بنفع عمومی و این نیز خود با روح دین کلیسا مخالف است.
اما متأسفانه دین در جهان اروپا نه تنها قدرت توجیه ندارد، بلکه در این میدان صلاحیت هم ندارد.
از اینجاست که کم کم فرد در این محیط هر لحظه احساس میکند که زندگیش دائم با رنگ تطور و جهش آراسته است، نه با رنگ دین علم زندگی مادی او را رنگ مییزند، و تشکیل میدهد و سیاست روز روابط سیاسی او را هرساعت برنگی و شکلی مخصوص درمیآورد، و سیستم سرمایه داری نیز بزندگی اقتصادیش آب و رنگ میدهد، و زندگی اجتماعیش بوسیله پیدایش انقلابهای صنعتی هر روز سیمای خود را عوض میکند، و سرانجام بیدینی و لاابالی گری هم زندگی فکری او را بشکل و رنگ خاصی درمیآورد، و در این میان دین هم در داخل وجدان بگوشه غربت پناه برده و دیرنشینی را انتخاب میکند، زیرا هر روز زندگی روزانه میدان دین را تنگ و تنگتر میگرداند و دمبدم از جا تکانش داده، و سرانجام میغلطاند تا آنجا که فرد روش اجتماعی، فردی، علمی، عملی، سیاسی و اقتصادی خود را خارج از فکر دین و بیرون از اندیشه خداشناسی احساس کند.
پس چنین فردی اگر از نام دین فرار هم نکند دست کم آن را بدست تعطیل و فراموشی خواهد سپرد.
اما در اروپای چموش این کار در داخل این مرزها قرار نگرفت، بلکه از حدود تعطیل و اهمال گذشت و قدمهای بلندتری یکی پس از دیگری برداشت، و بمرز نابود و ویران کردن اساس دین رسید و ضربتهای کشنده پشت سر هم بر پیکر ناتوان آن نواخته شد.
و این آرزوی دیرین صهیونیسم جهانی بود که مدتها انتظارش را میکشید، هرگز قوم یهود کینههای انباشته خود را نسبت به ملیون و یا بفرمائید نسبت به اقوامیکه مهر مادری آنها را درهم فشرده میسازد، هیچوقت فراموش نکرده و نخواهد کرد، چنانکه قرآنکریم از این معما پرده برمیدارد و از ملت یهود چنین گزارش میدهد، میگویند: این شکست ما بخاطر این است که در میان این ملت شیر مادر خورده راهی نداریم، و این گستاخی بخاطر این است که خود را برگزیده و دردانه خدا میدانند و دیگران را از خانواده بشریت حساب نمیکنند، و روی همین حساب معتقدند که همه باید جز ملت یهود ناتوان گردند و نابود و انقلاب و درگیری این قوم کینه توز با مسیحیت در محیط اروپا یک داستان تاریخی بینظیر است.
انقلاب بسوی نابودی و انقلاب بسوی حرکت سیاه است که این قوم در زیر لوای حکومت روم طعم عذاب آن را چشیدند، و در هراجتماع مسیحی بذلت و خواری گرفتار شدند، چنانچه «شکسپیر» و دیگران از آن داستانها سرودهاند، میگویند: مرد مسیحی محتاج بپول میشد و از یهودی قرض میگرفت با اینکه محتاج بود، بازهم او را حقیر و بیارزش حساب میکرد، زیرا هنگام اخذ وام ننگ میدانست که با دست خود از وی بگیرد، آمرانه خطابش میکرد و میگفت: آهای! پول را بگذار زمین و دور شو و کور شو و گم شو، این حیوان پست فطرت و بیارزش وقتیکه چندگام ذلت زا از آن دور میشد، مرد مسیحی آهسته آهسته پیش میآمد و آن را برمیداشت.
آری، این یک نوع ذلتی است که هرگز قلب یهودی آن را فراموش نخواهد کرد.
از اینجاست روزیکه دیدند نهضت جدید اروپا با پای بیدینی راه میرود بیاندازه خوشحال و شادمان شدند، بجهت اینکه با چشم خود میدیدند که برای سرنگون کردن دشمن دیرینه یعنی: مسیحیت نصف راه خودبخود و بدون خرج پیموده شد، آنان هم از فرصت استفاده نموده و پشت پرده ایستادند و این آتش سوزان را مرتب دامن زدند.
روزیکه «داروین» مسیحی نظریة خود را در اصل انواع و اصل انسان ابراز داشت، این شادمانی از حد گذشت و بشادکامی مبدل گردید، زیرا جهودان جبار با همان هوش و ذکاوت یهودی گری درک کردند که در پشت پرده این واقعه چه فرصت گرانبهائی نهفته است، آتش جنگ ملت مسیحی با کلیسا روشن گردید باید برآن دامن زد.
پروتوکولهای صهیون در این باره چنین گزارش میدهد: واقعاً داروین یهودی نبود، اما ما بخوبی پی بردیم که نظریات او را چگونه باید در یک محیط پهناور انتشار بدهیم، و در برانداختن دین مسیحی بکار ببندیم. آری، این یک حقیقت انکار ناپذیر است که ملت یهود این صهیونیسم جبار در گسترش دادن این طوفانیکه میان دین مسیحی و آئین داروین پدید آمده چه زحمتها کشیدند، و سرانجام بآرزوی دیرین خود رسیدند و کینههای خود را برعلیه غیریهودی اعم از مسیحی و غیرمسیحی خالی کردند، بخصوص که این برنامه در اروپا در بارة مسیحیان چشم گیرتر بود، بخاطراینکه هر بلائی که بسرشان آمده بود از اروپائیان بود.
صهیونیسم جهانی نظریه داروین را بخوبی بکار برد و با دست سه نفر از دانشمندان خود آن را بهمه جا گسترش داد، و در منحرف ساختن فکر اروپایی در میدانهای اقتصاد، روان شناسی، و اجتماع که وسیعترین میدانهای عالم فکر است همت گماشت، و طوری برداشت کردند که این نظریه همه جا مخالف دین باشد و بلکه هرجا رسید ویرانش کند، و این سه نفریهودی مارکس است، فروید است و درکیم.
این سخن حق است، اگر بگوئیم که قوم یهود علت اختلاف اروپا و مسیحیت نشد، زیرا از روزیکه نهضت در اروپا آغاز گردید، این اختلاف هم بدون دخالت ملت یهود دیده میشد، گرچه آنان شیفتگان چنین اختلافی بودند بدون شک.
و هم چنین ستیزه و مبارزه با دست داروین انجام شد، بازهم این فرقة فرصت طلب دخالت نداشت، اگرچه از اقدامات داروین خوشحال و سرمست بودند، چنانکه پروتوکولهای صهیون فاش میگوید: اما با وصف این آن جنجالی را که یهودیان نسبت بعالم مسیحیت برپا ساختند خیلی خطرناک بود.
بلی، اختلاف و جدائی در محیط اروپا میان دین و دانشمندان دین و صاحبان افکار دین و آزادی خواهان، دین و زن، زنیکه شیفته غوطه خوردن در میان اجتماع و دلباختة شهوت رانی و هوسبازی بود، و اما دورشدن و یا فرار از دین و یا دست کم مهمل گذاشتن آن، تا این عصر یک سلیقه شخصی و روش خصوصی بشمار میآمد، و کسانیکه دارای چنین عقیده ای بودند، مانند این بود که حساب خصوصی خود را با دین واریز میکردند، و همچنین میان مردم و قوانین اخلاقی جدائی افتاد بخصوص در میدان غریزة جنسی، اما بازهم با سلیقه شخصی حسال میشد و یا بحساب ضرورت و اجبار انجام میگرفت، و برای خلاص از ننگ آن مردم عذرتراشی میکردند.
اما این سه دانشمندیهودی ناجوانمردانه در این کارها دخالت کردند، تا از مجموع آنها یک نظریة همگانی بسازند که پایگاه علم و دانش گردد، و در پیشگاه ملتها سند حقیقت و مدال علمی دریافت نماید. آنان بخوبی درک کردند که اگر این نقشه ناجوانمردانه با پیروزی انجام بگیرد، دیگر بعد از آن سلیقه خصوصی حساب نخواهد شد که انسان مجبور باشد، عذر بتراشد و یا بدنبال بهانه بگردد، و بلکه پس از انجام این نقشه بعنوان یک نظریه علمی همگانی نمودار خواهد شد که بمقتضای پیشرفتهای علمی پیش میرود و احتیاج بدلیل و برهان ندارد، بلکه خود برای خود دلیلی است بس محکم دیگر احتیاجی بعذر و بهانه نمیماند، و بلکه بعکس چیزیکه نیازمند بعذر و بهانه است دیندارشدن است و اخلاق و آداب و رسوم را برسمیت شناختن، زیرا در نظر اجتماع آن یک تهمت نارواست، باید از آن دوری جست و یا بهانه و دلیل آورد.
و این همان مأموریت بزرگ شیطانی است که مارکس، فروید و دورکیم، هریک در آنچه تخصص داشتند بعهده گرفتند، و این مأموریت صهیونی در آخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در فکر اروپائی اثر بسزائی گذاشت.
آنان هرگز نگفتند که مفهوم کلیسائی دین منحرف استلإ باید از انحراف بیرون آید، بلکه فاش و بیپرده گفتند که خود دین منحرف است باید علاجش کرد، و همچنین هیچگاه نگفتند که مفهوم اخلاق دچار انحراف شده باید براه آید، بلکه بیپروا گفتند: اصلاً خود اخلاق یکی از اصول و ارکان زندگی نیست، باید بدور انداخت.
سپس این دو گفته شیطانی را گفتند و نوشتند، اما نه مانند یک اعتقاد شخصی که یک نفرنویسنده و یا گوینده دارد، و دیگران را بسوی اعتقاد و هدف ویژه خود میخواند، بلکه مانند یک رشته نظریات همگانی و حقایق علمی در لباس بحث و تحقیق بجامعة بشریت عرضه نمودند. و از اینجاست که میگوئیم: این فتنه شیطانی سراسر اجتماع اروپا را برق آسا فرا گرفت، آن چنان فتنة سوزانی که پس از یک قرن هنوزهم اروپا در میان شعلههای آن میسوزد و میسازد، و بزندگی طوفان زدة خود ادامه میدهد.
بلی، همه عوامل برای رساندن اجتماع اروپائی باین انحراف حاضر و آماده بود، و در حقیقت یک رشته عوامل اجتماعی، اقتصادی و فکری دردناکی بود که از یک طرف در پیکر نظریه «داروین» و از طرف دیگر در سیمای انقلاب صنعتی نمایان میگردید، و با این حال قطعی نبود که اینها باعث اعدام دین و ویرانی سازمان اخلاق بگردد، زیرا تاکنون بسیار اتفاق افتاده که در اثر پیدایش یک رشته علتهای اجتماعی و اقتصادی و فکری فرزندان آدم و حوا از دین بدور افتادهاند. و همچنین فراوان دیده شده که از جاده هموار اخلاق منحرف گردیده و بگرداب شهوات تا گردن فرو رفتهاند، اما در هربار که این طوفان پیش آمده زود متوجه خطر شده، دوباره بمقصد اول باز گشتهاند.
متأسفانه این ملت طوفانزده این بار سخت دور افتاده و بطور عجیبی گمراه شده، گوئی با خود پیمان بسته که هرگز باز نگردد، و پند و اندرز کسی را در این باره نشنود.
فرق این دو گرفتاری این است: در سابق هردفعه که مردم منحرف میشدند روی سلیقههای شخصی بود، وقتیکه شدت پیدا میکرد و اجتماع را آلوده میساخت، اما سرانجام یک حادثه اتفاقی تاریخی بود اتفاق میافتاد و میگذشت، دیگر از دفتر یک مکتب علمی سند رسمی نمیگرفت.
اما متأسفانه این بار دانشمندان سه گانه یهودی برای این تیره روزی شیطانی سندرسمی صادر و امضا کردند، و چنان در نظرها جلوه دادند که مردم آن را حق دیدند و راه راست پنداشتند، اعتقاد پیدا کردند که تنها راه نجات است باید همه آن را بپیمایند، دیگر مانند یک طوفان نیست که درگیرد و بگذرد، و پس از اندکی هوا روشن و راه نمایان گردد، بلکه این بار بهتر و بیشتر کوشیدند، بعنوان اینکه راهیست بهتر و صحیح تر و امن تر و روشنتر این بار این سه نفریهودی برای این ملت طوفان زده فورمولهائی تهیه و تنظیم کردند که از بازگشت باز دارد، و پیوسته برای ادامه این سفر جنون انگیز و این راه شیطانی گذرنامه رسمی صادر میکند.
آری، این سه نفر جهود هریک، یک گوشه از فکر اروپائی را بدست گرفتند و نظریات خود را ابراز کردند، «مارکس» نظریات خود را در اقتصاد نوشت، «و فروید» در روانشناسی، و «دورکیم» در علم اجتماع، اگرچه راهها مختلف بودند و راه روان دور از هم، و لیکن سرانجام در چند مطلب مهم بهم رسیدند و یک صدا و یک نوا شدند و مأموریت خود را انجام دادند.
هرسه یهودی از اول کار از نظر «داروین» یک مطلب را گرفتند و کار خود را آغاز کردند و آن فکرحیوانیت و مادیت انسان بود، این فکرشیطانی را بهمه جا کشیدند و گسترش دادند و الهامهای مسموم آن را در همه جا پراکنده ساختند.
اکنون نه در اینجا جای سخن است و نه من در بحثهای خود مقصودم انتقاد از اصل نظریه داروین است، بلکه پیوسته الهامهائی که از این نظریه میرسد مورد بحث و گفتگوی من است، و بدیهی است که خود این الهامها نظریه علمی نیست.
و سپس دائم در بحثهایم رای مذهب داروینیسم جدید را عنوان میکنم، همان مذهب شیطانی که مانند داروین بتحول و تطور ایمان دارد، اما با این وصف بحیوانیت و مادیت همه جانبه و کامل انسان ایمان ندارد، بلکه فقط انفراد و تنهائی آن را برسمیت میشناسد. و همچنین تک روی و تکتازی انسان در راه تحول در نظرش محترم و بزودی ما این مشکل را در جای دیگر وقتیکه احتیاج پیدا کنیم از نظریهها گفتگو کنیم عنوان خواهیم کرد، اینجا فقط میخواهیم و قایع و حوادث تاریخ را بررسی نمائیم.
نظریه داروین دارای یک رشته الهام و اشاره بسیار محکمی بحیوانیت انسان داشت بدون تردید.
«ژولیان هکسلمی» در کتاب خود «انسان در جهان جدید» میگوید: بعد از پیدایش نظریه داروین دیگر انسان دارای آن نیرو نبود که خود را حیوان نداند.
این همان الهام مسموم است که این سه دانشمندیهودی آن را پروراندند و روی دست گرفته بهمه جا گسترش دادند، اینجا از نظر یک حقیقت تاریخی سئوالی بخاطرم میرسد.
آیا ممکن بود نظریه داروین را در کارگاه داروین مدفون ساخت، و در اجتماع غربی و فکر عموم بشریت آن را بیاثر گذاشت یا نه؟
بلی، این امر در اینگونه نظریهها و همچنین در شرایط زمان و مکان و محیطی که باعث پیدایش این نظریههای خطرناک میگردد بعید نیست که ممکن نباشد، و با این وصف اگر نظریه داروین بدست اشخاص حقیقت شناس و خداپرست و یا دست کم بدست کسانی میرسید که خیرخواه انسان و انسانیت بودند، حتمی نبود که این نتیجه را میداد و جهانی را مسموم مینمود.
آری، آن فکرغربی که مدتها در آسایشگاه رکود و سکوت مطلق آرمیده بود، وقتیکه با نظریه و فکرتطور و جهش روبرو گردید یکباره و ناگهان دچار طوفان دردناکی شد که تا آن روز سابقه نداشت، و در اثر این گرفتاری چنان بتب و ناراحتی دچار شد که راه را گم کرد، آن قدر گیج و گم شد که در معرض انحراف قرار گرفت و منحرف گردید.
اما با این حال باز اینطور نبود که باید تا ابد منحرف شود، ممکن بود اگر رهبران نیک رفتاری و مردان خیراندیشی پیدا میکرد هرچه زودتر براه راست برگردد.
مگر فراموش شود که مسلمانان با فکر و نظریه تطور و تحول از نزدیک آشنا شدند و بخوبی بحقیقت آن پی بردند، و در طول تاریخ زنده خود مدت زیادی با تحول روز همگام شدند، اما هرگز خود را گم نکردند و هیچگاه از راه راست قدم بیرون ننهادند، مسلمانان در تاریخ اسلام هم در فقه و هم در مسائل علم و دانش آن را شناختند و بکار بستند.
این گفتارحکیمانه فقهی از عمر ابن عبدالعزیز گذارش شده، هراندازه که حادثه جدید برای مردم پیش آید احکام فقهی نیز طبق آن باید صادر شود، و فقهای اسلام نیز این قانون را از این مرد بزرگ فرا گرفتند و با فکر و کوشش و اجتهاد خود آن را پرورش دادند، آنقدر گسترش دادند که تمام حادثههای نوظهور را فرا گرافت و احکام فقهی در باره آنها صادر گردید، و در مسائل علم و دانش خود نیز شناختند بشهادت «دریبر» امریکائی در کتاب خود «جنگ میان علم و دین» میگوید: آندم که ما در کتابهای مسلمانان بنظریات علمی برخورد میکنیم که برای ما تازگی دارد، و واقعاً از تعجب دچار اضطراب میگردیم، زیرا هرگز در باره آنان چنین گمانی نداشتیم که نتایج علم امروز را در کتابهای دیروز آنان دریابیم، و از آن جمله این است مذهب نشو و ارتقای موجودات که در داخل اعضاء بدن زندگی میکنند و امروز مذهب نوظهورش میدانند، در آن زمان در دانشگاههای مسلمانان تدریس میشده، و آن روز دانشمندان اسلامی این مذهب را پیش از ما بررسی کردهاند و از نباتات تجاوز نموده برجمادات و معادن نیز گسترش دادهاند، و با این وصف پیوسته بانسانیت انسان ایمان داشتند و اخلاق را نیز برسمیت میشناختند، جهتش این بود که آنان بخدا ایمان داشتند و ماوراء طبیعت را محترم میشمردند، اما این سه یهودی هرگز بگردن نگرفتند که اروپا را پس از این طوفان تطور و دگرگونی براه راست برگردانند، بلکه بعکس تعهد کردند که تا جان در بدن دارند بآتش انحرافات دامن بزنند و اصرار داشتند که تا میتوانند این شیوه شیطانی را ادامه بدهند، تا هرچه پیش میروند این لغزشگاه گسترش یابد و لغزشها بسرعت انجام پذیرد، تا سرانجام اروپا سقوط کند و آنان بمقصود خود برسند.
پیش از این نظریه داروین دو الهام همگام بمحیط اروپا ارمغان آورده بود: یکی الهام تطور و دگرگونی دائم که خودبخود بفکر ثبات آرامش خط بطلان میکشید، و دیگری الهام مادیت و حیوانیت انسان که از یک طرف انسان را باصل حیوان برمیگرداند، و از طرف دیگر از نیروهائی که در انسان موثر است فقط جنبه مادی را برسمیت میشناسد، همان نیروی مادی که در وجود اجتماع و یا حد اکثر در وجود طبیعت ظاهر شده و باعث فراموش شدن جنبههای روحی میگردد، همان نیروی مادی که خدا و کارخدا را در امور خلق و یا در عمل تطور و جنبش دخالت نمیدهد.
و از این دو الهام شیطانی این سه دانشمندیهودی کار خود را آغاز کردند، بدین ترتیب: « مارکس» که میدان بحثش علم اقتصاد بود و لکن هرگز بحث خود را در بررسی اقتصادی بدروس آکادمی منحصر نساخت، و بلکه آنقدر کوشید تا یک مذهب کامل مادی از خود بیادگار نهاد که کاملاً از یک زاویه معینی تمام شئون زندگی را زیرنظر میگیرد، مذهبی را بیادگار گذاشت که این دو الهام داروین بخوبی در آن نمایان است.
پس بنابراین، «مارکس» بود که سازمان تفسیرمادی تاریخ را بنا نهاد و آن یک تفسیر شیطانیست که نیروهای مادی را سلطان نشاط زندگی قرار میدهد، همانطوریکه سرشت نشاط انسانی را از همة جهات مادی میشناسد و آن را مبعوث از هستی حیوانی انسان میداند.
بعقیدة مارکس: یگانه عنصرفعال در تاریخ بشریت جز نیروی مادی و اقتصادی نیست، میگوید: در تولید اجتماعی که دائم مردم با آن سر و کار دارند میبینی که افراد روابط محدودی برقرار میسازند که هرگز بشر از آنها بینیاز نیست، و حال آنکه آن روابط تحت اراده آنان نیست و بلکه خود مستقل است، زیرا فقط اسلوب تولید است که در عالم زندگی مادی سیمای عملیات اجتماعی، سیاسی و معنوی را در زندگی انسان با مرزهای معین محدود میسازد، و روی این میزان هرگز فهم و شعود و وجدان مردم شاخص و معرف وجود آنان نیست، و بلکه بعکس وجودشان شاخص فهم و شعور و وجدان آنها است (مارکس) و نظریة مادی مارکس بخوبی از این سخن انگلس پیداست میگوید: تولید و آنچه را که تولید همراه دارد که عبارت باشد از: تبادل تولیدات یگانه پایه و اساس هرنظام اجتماعی است، بعبارت کوتاتر: اول تولید و بعد اجتماع و بمقتضای این نظریه این نتیجه بدست میآید که هرگز نباید علت نهائی تغییر و تحولات اساسی را در کانون عقل بشر جستجود کرد، و یا در ایمان و عقیدة آنان در بارة ماوراءٍ طبیعت پیدا نمود، بلکه فقط باید در تحولات و دگرگونیهائی جستجو کرد که دائم بر اسلوب و تبادل تولیدات عارض میگردد، با اندک تأمل معلوم میگردد که این سخن، سخن بسیارصریح است که تاکنون هدف روشنی برای آن بدست نیامده، یعنی: تاکنون کسی نتوانسته از مفهوم آن هدف را درک نماید.
بنابراین، سخن اسلوب تولید در زندگی مادی و اسلوب تولید و تبادل تولیدات چگونگی مصرف و بازاریابی و نظیر آنها تنها عاملست که سیمای عملیات اجتماعی و سیاسی و معنوی را در میان مرزهای معین محدود میسازد، ماوراء طبیعت خدا و رازهای آفرینش هیچگونه تاثیری در این سیما ندارند، بعبارت روشنتر: آخرین اسباب همه تحولات و تغییرات اساسی همان اسلوب تبادل تولیدات است و بس.
و همچنین تاریخ بشریت عبارت است از: همان تحولات تاریخ مادی است، فقط اختراع دستگاههای جدید و یا عوض شدن اسلوبهای تولید میتواند برای بشریت تاریخ بسازد، و آن مراحل تحولاتیکه کاروان بشریت مدتها در آنها سفر کرده، از عالم کمونیستی نخستین حرکت کرده و بترتیب عالم بردگی و تیول و سرمایه داری را پشت سر نهاده، و بعالم کمونیستی رسیده و پس از این نیز بجهان کمونیستی دوم و یا بگو: آخرین حد کمونیستی میرسد از همین معنا سرچشمه میگیرد، و بعبارت دیگر: سرچشمه همه اینها اختراع ابزارها و تحولات اسلوبهای گوناگون تولید است و بس. عملیات اجتماعی و سیاسی و معنوی هیچ یک در نوبه خود یک اصل پا برجائی در هستی و زندگی بشریت نبودهاند، بلکه همه اینها سایههائی هستند از اسلوب تولید در زندگی مادی، و بعبارت دیگر: محصول هستی مادی در زندگی و در خود انسان همان سایهها هستند و بس.
و همچنین ایمان بماوراء طبیعت، ایمان بخدا و ایمان براز آفرینش از اصول پا برجای انسانیت نیستند، بلکه اصول حقیقی عبارت است از: همان تغییرات و تحولات که بر اسلوب تولید عارض میشوند، و ما هر وقت بخواهیم نقشه دستور زندگی بشریت را پیاده کنیم، از چهارچوب این سه اصل کلی بیرون نخواهد بود، غذا مسکن و اشباع غریزه جنسی البته بنا بقانون اعلان کمونیستی، و اما دین و اخلاق و آداب و رسوم زندگی در نظر مارکس بزرگترین مسخره است.
و مأموریتهای آسمانی در درجه اول از بزرگترین اوهام و خرافات بشریت است، زیرا او میگوید: حقیقت عالم هستی در مادیت آن محصور است، و جز مادیت چیز دیگری در آن مؤثر نیست. بنابراین، نه خدائی هست و نه وحی و نه مأموریتهای آسمانی، و در درجه دوم: دین افیون ملتها است چیزی است که تیولگران آفریدهاند، تا اعصاب بردگان تیول و طبقه زحمتکشان را تخدیر دهند که مبادا روزی زورگاری بیدار شوند و حقوق غارت شده خود را مطالبه نمایند، و در سایه دین است که نعمتهای اخروی و بهشت برین را برخ آنان میکشند، تا بآرزوی دیدن بهشت و نعمتهای بیکرانش بار ذلت تیولگران را بدوش بکشند و مشکلات زندگی ننگین بردگی را برخود هموار بسازند، تا در سایه دین تیولگران بیانصاف بهدفهای شوم خود برسند و با کمال امنیت و آرامش از ثروتهای غارت شده بخوبی بهره برداری کنند.
و در درجه سوم: بطور کلی اصول و بویژه اصول اخلاقی خود ارزش حقیقی ندارند، بلکه فقط سایههائی هستند زودگذر از وضع اقتصادی و از اینجا است که در زندگی بشریت وجود حقیقی نداشتهاند، تا کجا رسد که بگوئیم: ثابتند یا غیرثابت، زیرا این سایهها پیوسته با پیدایش تطورات و تحولات اقتصادی همگام و هم عنان پیش میروند و از هرجائی که کاروان بشریت عبور کند، با آن همراهاند و چون پیدایش تحولات اقتصادی پشت سر هم برای بشریت یک امر حتمی و اجتناب ناپذیر است، بناچار اصول اخلاقی نیز با همان وضع اجتناب ناپذیر باید با تحولات روز و دگرگونیهای اقتصادی هر روز سیمای خود را عوض کند و مانند سایه بدنبال تحولات روان شود، و تا اینجا مقصود از این نظریه شیطانی بخوبی روشن و آشکار گردید و هرچه در پشت پرده بود باین ترتیب بیرون ریخت، اولاً دینی درکار نیست. زیرا بنابرآن، دین داستانی است که صاحب نفوذان برای حفظ منافع خود در این سیاره خاکی ساختهاند، نه با آسمان رابطه دارد و نه در زمین بحقیقتی استوار است.
و ثانیاً از اصول زندگی و اخلاق خبری نیست، زیرا این اصول از خود وجودی ندارند، و بلکه یک رشته سایههای زودگذری هستند از اوضاع دگرگون اقتصادی و بهیچ وجه پایه ثابت ندارند، زیرا سرمنشأ آنها که عبارت از: اوضاع اقتصادیست دائم التغییر است، چگونه میتوانند ثابت و پایدار باشند؟ بعلاوه چون تحولات اوضاع اقتصادی حتمی و اجتناب ناپذیر است، بناچار اصول اخلاق نیز همینطور است. بنابراین، هرگز ممکن نیست در یک وضع ثابت آنها را نگهداشت، هراندازه هم متفکران عالم و رجال دین در این راه رنجها و کوششهای فراوان ببرند.
عجباً! همه میدانند که داروین هیچوقت از این مطالب سخنی نگفت، و در خورمقام او هم نبود که بگوید:
اما این دانشمند یهودی که نظریه مسموم داروین را دست آویز نمود و تا میتوانست آن را گسترش داد، تا سرانجام همه جهات زندگی را دربر گرفت و در زیر لوای بحث علمی در علم اقتصادی عالمی را فرا گرفت. بلی، الهام زهرآگین با دست مارکس پیدا گشته گسترش یافت، و سرانجام برهمه رگهای زندگی غربی جریان پیدا کرد، حقیقتاً کشورپهناور روسیه شوروی در اول کارتنها کشوری بود که مرام کمونیستی را در آغوش کشید و در یک محیط پهناوری از جهان آن را پرورش و گسترش داد، و همچنین روسیه ابتدای کارتنها کشوری بود که با دین مخالفت آغاز کرد و رسماً بروی آن شمشیر کشید و عاقبت هم پیروز شد و پیکر ناتوان آن را زیرپا نهاد، از کشتار و زندان و مصادره اموال و تبعید شروع کرد، تا بطور رسمی بیدینی را در مدارس و دانشگاهها تدریس نمود. اما عجب این است که همه جهان غرب هنوزهم با مرام کمونیستی میانه خوبی ندارند و با این حال بازهم با تفسیرمادی تاریخ عشق میورزند، باین ترتیب که بجنبه اقتصادی بیش از هرچیزی ارزش قائلند و همه جا بزندگی انسانیت از روزنههای تفسیراقتصادی و مادی مینگرند و اصول اخلاقی و آداب و رسوم زندگی را بیاثر میدانند.
و همچنین قوانین اخلاقی را بطوفان تحولات میدهند و میگویند که اخلاق حق آرامش ندارد، و بناچار باید بپیروی از تحولات اقتصادی مرتب سیمای خود را آرایش دهد، و در رسیدگی باعتبارنامه دین هم میگویند: بعد از اقتصاد ممکن است دین نیز گاهی در زندگی انسان اثری داشته باشد، باین معنی که در روزگرفتاری انسان میتواند سری بکلیسا بزند و در درون وجدان با خدای خود راز و نیاز کرده، اندکی خود را ساکت و آرام سازد، و در اثر این عشق ورزیدن است که زندگی غربی که در سایه نظام سرمایه داری یعنی: دشمن سرسخت نظام کمونیستی آسوده است، امروز طوری شده است که از نظر اساس فکر و ساختمان تمدن و اصول انسانی چندان فرقی با عالم کمونیستی ندارد.
بلی، صحیح است که دین در جهان غربی مصادره نشد و درست است که مردم در این محیط هنوز مت دینند، باین معنی که روزشنبه به کلیسا رفتن و سر نماز صلیب بگردن انداختن هنوز برقرار است، و هنوز ایمان دارند که خدائی هم هست که زندگی و انسان را آفریده و بسیاری از کارها را میتواند تنظیم کند.
اما با کمال تأسف باید گفت که این دین هنوز با زندگی حقیقی مردم سر و کاری ندارد و از فرهنگ مردم دور است، زیرا در جهان غرب هم اکنون تنظیم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فکری روی این پایه است که زندگی مادی را پایه و اساس هرچیزی قرار داده. آری، زندگی مادی در این محیط زمام امور را بدست دارد و بمنزله دریای رحمتی است، سرشار از نشاط و سرور باید در ساحل آن آرامید.
پس در متن اجتماع اروپا اخلاقی وجود ندارد که از مفهوم دین الهام بگیرد، زیرا نشاط غریزه جنسی باصطلاح آزاد برای دختران و پسران و مردان و زنان هرگز با دین ارتباطی ندارد و آن ستیزهها و کشاکشها که از هرسو بزندگی غربی هجوم میآورند، هیچوقت به دین مربوط نیست و آن لذتهای گوناگون بیاندازه و بیشمار با مفهوم دین و بویژه دین مسیحی سازش ندارند.
هم اکنون ایمان رسمی و همگانی در پیشگاه جمهور مردم در جهان غرب اعم از امریکا و اروپا این است که مقیاسهای اخلاقی دائم دستخوش طوفان تغییر است و دگرگون گردیدن آن بمقتضای اجتماع صنعتی حتمی و ضروریست، و دیگر برای میزانهای قدیمی اخلاق که از دین الهام میگرفت میدانی نمانده است.
مگر جز این است که زن امروز آزادی اقتصادی بدست آورده و آن فرمول کشاورزی آن روز که ایجاب میکرد، زن باید عفیف و پاکدامن باشد وجود ندارد، و معنای این سخن این است که در جهان غرب سلطان و حکمران زندگی تفسیرمادی تاریخ است و بس. و پایتخت این حکمرانی درست در نقطه دین و یا بگو: در دو نقطه دین و اخلاق قرار گرفته که مارکس میخواست تحت عنوان بحث علمی در اقتصاد آنها را ویران کند.
و خلاصه معنای این برنامه این است که این الهام مسموم نظریه داروین با دست این دانشمندیهودی قسمتهائی از زندگی بشریت را فرا گرفت که اگر او نبود معلوم نبود این اندازه پیشرفت داشته باشد.
و سرانجام ساختمان دین و اخلاق و آداب و رسوم در محیط واقعی زندگی با دست کوشای این یهودی بزرگ عملاً ویران گردیده، در ظاهر آن هم با یک برنامه منظم علمی نه با یک سلیقه شخصی.
آری، این برنامه سیاه ظاهراً براساس بحث و درس و تحقیق علمی پی ریزی گردیده، گرچه در واقع سلیقه شخصی یک دانشمندیهودی است، و از اینجا است که منحرفان و گمراهان از این برنامه برای انحراف خود سندرسمی بدست آوردهاند و برخ میکشند دیگر احتیاج ندارند، برای اینکه: دین را دور انداختهاند و اخلاق و آداب و رسوم را زیرپا گذاشتهاند عذر و بهانه بیاورند، بلکه پیوسته میکوشند که با اجرای این برنامه هرچه زودتر خود را بکاروان علم و دانش برسانند، از الهامهای معرفت صحیح بهره برداری نمایند.
و اما فروید او از داروین نظریه تطور را یاد نگرفت، بلکه فقط جنبه حیوانیت انسان را فرا گرفت، او نیز مانند هر روانشناسی برای هستی انسان یک صورت ثابت نشان میدهد، اگرچه در کتابش و شاید هم فقط در همین کتاب باشد جنبه تطور و تحول را عنوان میکند، وقتیکه از جنبه روانی فرد سخن میگوید جنبه روانی ملت و جماعتها را نیز پیش میکشد و از تطور و تحول دین و محرمات نیز گذارش میدهد، اما بازهم برنامه خود را از جانب حیوان عرضه میکند نه از جانب انسان. اگرچه مارکس در سایه بحث علمی در اقتصاد از دین و از اخلاق سخن گفت و هردو را خرافات نامید و گفت: خیلی بعید بنظر میرسد که اینها پایه و اساس زندگی باشند، فروید هم مانند مارکس عین همان برنامه را در سایه بحث علمی در روانشناسی اجرا کرد.
هر کجا که او بعنوان اقتصاد پا گذاشت این نیز بعنوان روانشناس وارد شد، زیرا میدان بحث فروید فقط نفس انسانیت مشاعر و انفعالات بشر است، جهان داخلی است در مقابل جهان خارجی که مارکس از آن سخن راند.
خودنفس در نظر فروید میدان اصلی زندگی از ترکیب ذاتی نفس افعال و افکار و مشاعر سرچشمه میگیرد و بتدریج در متن زندگی بوقایع عملی تبدیل میگردند، و بعبارت دیگر: فروید در بحث خود درست طرف مقابل مارکس را میگیرد و با این حال خیلی عجیب است، در موضوع دین و اخلاق به همان نتیجه میرسد که مارکس رسیده، و در بحث خود همان تفسیرحیوانی را برای زندگی انسانیت و برای انسان پیش میکشد.
اما از حق نباید گذشت آن سیمائی که فروید برای نفس انسانیت نقش میزند، اگرچه سرانجام با مارکس و در سر یک دو راهی بهم میرسند، و آن عبارت از این است که هردو دین و اخلاق را خرافات و انعکاس از تحولات مادی و حیوانی میدانند و همچنین هردو دین و اخلاق را از اصول زندگی نمیدانند، بازهم فروید در آلوده کردن انسانیت و تنزل دادن عالم درخشان بشریت بیحیاتر و پرروتر و خطرناکتر از مارکس است، و بعبارت محلی: بازهم رحمت بکفن دزد قدیم.
فروید میگوید که زندگی نفسانی انسانیت یک زندگی حیوانی محض نیست، اما سرانجام همه قسمتهای آن از یک چشمة خروشان حیوانیت سر میزند، و آن عبارت از: غریزه جنسی است که برهمه افعال و اعمال انسان مسلط است.
بعقیده فروید: واقعاً زندگی انسان در ابتدای امر زندگی حیوانی محض است، بخاطر اینکه فقط غرائزشهوانی فرمان روای بیرقیب زندگی اوست و همه نشاط انسانیت در سایه غرائزجنسی پیش میرود و آن قسمت از زندگی که بنام روح معروفست اصلاً وجود ندارد. بدیهی است که اینجا در تصور نفس انسانی کاملاً با مارکس همگام و رفیقند، و اما آن قسمت از زندگی که بنام عقل و خرد معروفست وجودش قطعی و یکی از طبقات نفس انسان است.
و آن یک نیروی خود آگاهیست که نیک و بد را تشخیص داده و کارهائی که از انسان سر میزند ثبت و ضبط میکند، عقل همان نیروی دراکه است که پیوسته با زندگی واقعی روبرو گردیده و موقعیت انسان را در برابر زندگی معین میکند، ولیکن باید دید، آیا این عقل این نیروی دراکه در هستی انسان نتیجه ای دارد؟
نتیجه این است که بعقیده فروید موقعیت و مأموریت این نیرو پیوسته در میان امواج نیروی شهوانی که در باطن انسان است و در حقیقت خارجی گرفتار طوفان است. (آری، در نظر فروید حقیقت باطنی انسان در کانون سینه جز غرائزجنسی نیست) اکثر اوقات عقل در اثر این گرفتاری دست از پا نمیشناسد و راه را گم میکند، دوروئی و نفاق و حیله و تزویر بکار میبرد و دائم در انتظار رسیدن فرصت روز میشمارد، درست مانند یک سیاستمدار که حقایق را از دور درک میکند، اما چون دوست دارد که مقام و موقعیت خود را در میان جمهور ملت حفظ نماید، محافظه کاری پیش میگیرد با خدعه و نیرنگ و نفاق کار خود را ادامه میدهد.
و از اینجاست که همه اصول زندگی از دین گرفته تا عقل بنظر فروید خرافات است، کاری است بیپایه و اساس که در میان مردم معمول و متداول است و حال آنکه همه میدانند که جز خود فریفتن نیست، درست مانند این است که همه باهم دهن کجی میکنند و میخندند، بازهم میبینیم که اینجا نیز از دور خود را با مارکس همفکر و همگام نشان میدهد، اگرچه دلیل و برهان هریک جداست، اما نتیجه مطلوب یکی است، و لیکن فروید بعد از این دیگر دارای تخصص است، از مارکس فراتر قدم برمیدارد و بعالم انسانیت اعجوبهها نشان میدهد، او میگوید: حقیقت باطنی انسان فقط نیروی شهوانی نیست، بلکه علی التحقیق نیروی غریزه جنسی محض است. آری، فقط غریزه جنسی از میان غرائز سلطان با اقتدار زندگی انسان یا در حقیقت بگو: حیوانست.
متأسفانه و یا خوشبختانه اینجا مجالی نیست که گناهان فروید را برخ او بکشم، زیرا در کتابهای دیگرم این عمل را بطور مبسوط انجام دادهام.
اما در اینجا فقط در نظریه محکوم وی ببررسی یک موضوع علاقمندم، و میخواهم بدقت رسیدگی کنیم که چرا این اندازه بغریزه جنسی اهمیت داده و چه مأموریتی داشته است؟
این یک حقیقت انکارناپذیر است که قبل از آمدن فروید در اروپای مسیحی کلیسازده (علی رغم آغاز انحلال اخلاقی) نیروی غریزه جنسی یک نیروی از چشم افتاده بود، مردم آنقدر از آن بیزار بودند که حتی از بردن نام آن نفرت میکردند آن چنان بیارزش بود که در هیچ محفلی راهش نمیدادند، چنان فراموش شده بود که گوئی وجودش ننگ و عار است.
در این محیط تاریک و خاموش و کلیسازده بود که ناگهان فروید بمیدان آمد، روزی آمد که میدان خالی بود و او بیرقیب و تا وارد شد با یک اصرار تب آور آغاز سخن کرد و به تفسیرنفس انسانیت پرداخت، آن هم از روزنه این نیروی تبعید شده، در نتیجه منبع نشاط زندگی انسان را همین نیروی رانده شده معرفی کرد، و در مأموریتش پافشاری عجیبی نشان داد و مهم تر از همه اینکه دین و اخلاق را هم با وضع مخصوص از همین جا تفسیر نمود و فاش و بیپروا گفت که دین و اخلاق مولود این غریزه دور از وطن است.
واه چه تصادف عجیبی، چه سخن تازه ای همة زندگی غریزه جنسی است. آری، دیگر همه از این سرچشمه بیرون میآید، غریزه جنسی از روز اول در کار است، نه از مرحله بلوغ و نه از آغاز جوانی، چنانکه مردم نادان و بیخبر حساب میکنند، بلکه از روزتولد انسان این غریزه قهرمان میدان است، نه، نه غلط گفتم، خود انسان از شکم مادر که میآید خودجنس است، بصورت یک نوزاد حیوانی کوچک همة اعمال کودک نوزاد نمایش دهندة نیروی غریزه است، شیرخوردن از پستان مادر، مکیدن انگشت، حرکت دادن عضلات بدن و خیس کردن قنداق و چسبیدن بسینه مادر همه و همه غریزه جنسی است.
و بخصوص پناه بردن بآغوش مادر بیش از همه چیز زندگی نفسانی بشریت را تشکیل میدهد، اعم از زندگی فردی یا اجتماعی همه و همه از این نعمت بزرگ برخور دارند، زیرا هر کودک شیرخواری بتحریک و فرمان همین نیرو با مادر عشق میورزد، سپس بتدریج وجود پدر را مانع از اجرای برنامه عشق بازی میبیند، و در نتیجه خودبخود این غریزه در کانون سینه او سرکوب شده و بیکاره میماند، و در اثر این سرکوبی در کانون دل او عقده اودیب پدید میآید.
و همچنین دختر نوزاد بفرمان همین نیرو با پدر نرد عشق میبازد و چون وجود مادر مانع از این بازی است، این عشق در سینه او بخفقان گرفتار میشود، در نتیجه در کانون دلش عقدة «الیکترا» پدید میآید و از این عقدة ملعون، دین، اخلاق، وجدان و آداب و رسوم و بلکه همه اصول زندگی در زندگی بشریت بوجود میآیند، و از دریچه چشم فروید همه کارها دین، اخلاق و آداب و رسوم... در آغاز تاریخ بشریت از این حادثه سرچشمه میگیرد.
باین ترتیب که در آغاز کار بشریت پسران با فرمان غریزه جنسی بسوی مادر خود رو آوردند، سپس وجود پدر را مانع از رسیدن بمقصود یافتند، او را کشتند و پس از قتل پدر پشیمان شدند و احساس ندامت کردند، قسم یاد کردند که بعد از این نام او را به نیکی یاد کنند، آنقدر روح پدر رفته رفته در نظرشان بزرگ و بزرگتر شد، تا بمقام پرستش رسید و او را پرستیدند و از این حادثه جنسی پدرپرستی آغاز شد.
سپس بتدریج به بت پرستی تبدیل گردید و در همین وقت فرزندان یکباره با مشکل دیگری روبرو شدند، و آن این بود که دیدند در کامیابی از مادر کار به برادرکشی و جنگ و ستیز میانجامد و ادامه این روش بنابودی خواهد کشید، آمدند دور هم جمع شدند و قانون تحریم کامیابی از مادر را تصویب نمودند، و این نخستین تحریم جنسی بود که بتصویب رسید و از اینجا آداب و رسوم پیدا شد.
سپس بار دوم دور هم گرد آمدند و بجای جنگ و جدال قانون تعاون و حمایت از حریم مادر را تصویب کردند و از این حادثه نیز اصول اخلاق پدید آمد، و این خواب خوش فروید که در بشریت ابتدائی پدید آمد یک حادثه تاریخی ساده نیست، زیرا بعقیده وی از آن تاریخ در حیات بشریت اثر خود را گذاشت.
بنابراین، هر کودکی بفرمان غریزه با مادرش عشق میورزد و همچنین در نهاد هر طفلی این عشق سرکوب میگردد، پس از این سرکوبی و عشقبازی دین و اخلاق و آداب و رسوم و تمدن تشکیل مییابد، و همة این نابسامانیها در اثر گرفتاری بعشق مادر پیش میآید و با این حال نه عشق بمادر بپایان میرسد، و نه سرکوبی غریزه جنسی، و بلکه مرتب در حال تحول و اضطراب است، پیوسته در کانون سینهها میجوشد و میخروشد و باعث پیدایش ناراحتیهای درونی میگردد، و همه دیانتها که بعد از این داستان آمدهاند همه برای حل این مشکل است، یعنی: فرزندان از قتل پدر احساس جرم و گناه کردهاند و همین امر باعث پیدایش دیانتها شده است، و این دیانتها بمقتضای سطح تمدنها و بحسب وسائلی که تمدنها را بسر و سامان میرسانند تغییر قیافه میدهند، و لکن همگی بسوی یک هدف گام برمیدارند و آن این است که این خطای بزرگ را که باعث پیدایش تمدنها شده، و از روزحادثه باعث سلب آسایش انسانیت گردیده جبران نمایند، بعبارت دیگر: این دیانتها خونبهای پدر است.
بدیهی است که این تفسیر فروید برای انسان یک تفسیرحیوانی محض است.
بنابراین، آن خوابهائیکه فروید برای بشریت میبیند همه از ملاحظات داروین در عالم حیوان سرچشمه میگیرد، زیرا داروین گاهی در عالم گاوها ملاحظه کرده که در میان گاوان جوان در بهره برداری و کامیابی از مادر فتنهها برپا میگردد و در نتیجه وجود پدر را در راه رسیدن بهدف مانع تشخیص داده، یکباره همگی برای کشتن آن شاخها را بسیج میکشند و تا از دفع مانع آسوده گشتند برمیگردند و با یکدیگر بمبارزه میپردازند، و این مبارزه ادامه پیدا میکند تا آنکه قویتر است چیره گشته، از مادر کام برمیدارد و بخاطر همین شهامت خودبخود بریاست گاوان انتخاب میشود، و بعبارت روشنتر: حق تجاوز بر مادر سلطنت بر گاوان است.
آری، بدون شک فروید در پلیدساختن فکر دین و اخلاق و آداب و رسوم تا جان داشت کوشید، و همچنین زحمتهای فراوان کشید تا خود دین و اخلاق را در میان مردم پلید و بیگانه نشان بدهد، و بهمین منظور هرجا که رسید این دو مورد را در اروپا چنان بگنداب غریزه جنسی فرو برد، و بیرون آورد که هنوزهم بنظر مردم اروپا قطرات این گنداب ملعون از آنها میچکد.
در همان گنداب فرو برد که مدتها در محیط اروپای مسیحی بنفرین همگانی گرفتار بود. بلی، از حق نباید گذشت که فروید در باره تطهیر و ارزش دادن بغریزه جنسی نفرین شده اروپائی قدمهای بس مؤثری برداشت، اما این یک خدمتی است بجای خود محفوظ و در پروتوکولهای صهیون چنین آمده: باید در همه جا برای برانداختن اخلاق آنقدر بکوشیم تا بتوانیم بآسانی نفوذ خود را در عالم گسترش بدهیم. مگر نمدانید که فروید از ماست قهرمان شکست ناپذیر است و مشغول کار مرتب راوبط جنسی را روی سر نهاده و بهمه جا میکشد، تا در نظر نسل جوان جز غریزه جنسی چیزی مقدس و دارای احترام نماند، در نتیجه بزرگترین هدف هرجوانی فقط سیرکردن دیوغریزه و خالی کردن کیسه شهوت باشد و بس، و اینجا است که دیگر سازمان اخلاق ویران میگردد و ما بمقصود خود میرسیم.
عجباً! اینجا با این عمل فروید با یک تیر دوهدف را میزند، یکی ارزش دادن بغریزه جنسی و دیگری ویران کردن سازمان دین و اخلاق، زیرا آنقدر بنظافت غریزه میپردازد که مباح و مطبوع و همگانی گردد تا آن دیو سرکوب شده آزاد شود، و جوانان مانند چهارپایان بدون اینکه در دل احساس و ننگ و عار و پشیمانی بکنند، آزادانه بخوشگذرانی و عیاشی بپردازند و دین و اخلاق و آداب و رسوم آنقدر پلید و ناپاک و مولود همان غریزه ملعون نشان میدهد که همه از آن برمند، همان غریزهایکه سالها از نظر افتاده و مورد نفرت همگانی شده بود، یعنی: با این زحمت فروید یک تحویل و تحول دقیق و ناپاک صورت میگیرد که تا آن روز سابقه نداشت، دین و اخلاق ارزش خود را از دست داد و بجای غریزه جنسی ارزش نشست و همان غریزه نفرین شده آنقدر محترم شد که بمقام دین و اخلاق تکیه زد.
همانطور که در سابق اشاره شد، اینجا مجال بحث و جدال با فروید را ندارم، بخاطر اینکه این کار را در کتابهای دیگرم انجام دادهام، و فساد خرافات و یاوه سرائیهای او را که زندگی بشریت را با آنها تفسیر میکند بیان کردم، فقط اینجا باید یک رشته حقایقی را که در اطراف تفسیرجنسی و تأثیر آن در زندگی عنوان میکند بررسی کنیم..
اولاً: باید بخاطر داشت که فروید این تفسیرحیوانی را از الهامات مسموم نظریه داروین گرفت، و حال آنکه خود داروین هیچوقت چنین سخنی را نگفت، و بلکه چنین هدفی هم نداشت، و اما این دانشمندیهودی که از الهام پلید این نظریه برخوردار شد تحت عنوان بحث علمی در روانشناسی آنقدر آن را گسترش داد که سرانجام بهمه شئون زندگی سرایت کرد.
ثانیاً: این یهودی کجرو این الهام کشنده را که از نظریه داروین بدست آورد، در اثناءٍ آن تاخت و تازی که در روانشناسی و تاریخ کرده، بدو نقطه مرکزی سوق داد و آن دو نقطه عبارت است از: دین و اخلاق، زیرا هرچه میتوانست در پلید و بیارزش نشان دادن آنها کوشید، بطوریکه تاکنون تاریخ چنین قهرمانی را سراغ ندارد، تا میتوانست کوشید که دین و اخلاق را آن چنان نفرت آور و ناراحت کننده بسازد که هر انسانی از دیدن چنین هیولائی خودبخود پای بفرار بگذارد، در این مورد با یماءٍ و اشاره هم قناعت نکرد، و بلکه با کمال جدیت و صراحت لهجه قدم بمیدان نهاد و گفت: واقعاً اسم دین بر زبان آوردن خود یک نوع جنون است، و اخلاق مولود یک نوع شقاوت است، حتی در حال عادی.
و باز میگوید: حقیقتاً داستانهای مسیحیت نشان میدهد که فرزند (مسیح) تا چه حدی در کشتن پدر، (خدا) علاقمند بوده است.
گرچه این عشق و علاقه در کانون نفس او سرکوب شد و سرانجام بجای پدر خود را کشت، اما در نتیجه بجای پدر بمقام خدائی رسید و خدا شد.
و باز میگوید که تمدن با نمو و پیشرفت آزادی نیروی غریزة جنسی همیشه مخالفت دارد.
و نیز میگوید که دین و اخلاق و تمدن از سرکوب شدن غریزه جنسی پدید میآیند، و سرکوب شدن غریزه خطر بسیار بزرگیست برای هستی روانی و عصبی انسان، زیرا که روح و روان بشر را بمصیبت عقدهها و اضطرابهای کشنده متبلا میسازد.
و اما قهرمان سوم دورکیم او داستان دیگری دارد، گاهی با فروید در نقطه مقابل قرار میگیرد او هرگز اعتراف نمیکند که هستی روانی برای فرد اساس زندگی اجتماعی است، بلکه عکس قضیه در نظرش بحقیقت نزدیکتر است، میگوید: زندگی اجتماعی است که پیوسته وجدان و مشاعر فرد را تشکیل میدهد. و بهمین جهت نباید زندگی را از جنبه روانی فرد بررسی کنیم آنگونه که روانشناسی بررسی میکند، بلکه لاز است که ظهور روانی و تجلی اجتماعی را کاملاً از یکدیگر جدا کنیم، گرچه گاهی هم در میان این دو رابطه اتصالی دیده شود، و لیکن آن قسمت از حالات روانی که شعور ملت و جماعت را میگرداند خودبخود از حالات روانی که شعور فرد را رهبری میکند جدا است، هردو تصوراتی هستند و لی از نوع دیگر، و همچنین نیروی عقل اجتماع غیر از نیروی عقل فرد است و برای هریک قوانین مخصوصی است.
بازهم میگوید: انواع سلوک و رفتار و نحوه تفکر اجتماع هردو چیزهای حقیقی هستند که خارج از ضمیر افراد یافت میشوند که هر لحظه از زندگیشان ناچارند، در مقابل آنها سرتعظیم فرود آورند.
اما آن عمل مشترکی که ظواهراجتماعی از آن سرچشمه میگیرد خارج از شعور هرفردی از ما بکمال میرسد، علتش این است که آن مولود یک عده زیادی از ضمیرهای افراد است.
و همان تعدد ضمیر باعث پیدایش پاره ای از سلوک و رفتار و کیفیت تفکر است و آن همانست که خارج از کانون هردل است، و همانست تحت اراده هیچ یک از ما نیست.
و بازهم میگوید: اما ممکن نیست این طریقه را همان طریقهایکه ظوهراجتماعی را از داخل نفوس افراد بیان میکند، با خود ظواهراجتماعی تطبیق داد چرا؟ مگر در یک صورت و آن هم این است که بخواهیم فطرت و طبیعت آن را آشفته بسازیم، و برای اثبات این مطلب کافیست که بگفتههای سابق خود برگردیم که طی آن حدود ظواهراجتماعی را بیان نمودیم.
پس چون آن اصل بخصوصی که این ظواهر را امتیاز میدهد، در انحصار پیدایش یک رشته فشارهای خارجی بر دلهای افراد است، این خود یک دلیل بسیار روشن و آشکار است که محصول این دلها نیست.
باین دلیل و با وجود این هم اسباب برای ما ممکن و بلکه لازم است که از وجود یک شعور مستقل اجتماعی سخن بگوئیم که غیر از شعور افراد است، و وقتیکه بخواهیم فرق میان این دو شعور را بشناسیم دیگر احتیاج نداریم شعور اجتماعی را مجسم بسازیم، زیرا میدانیم که این شعور دارای وجود مخصوصی است و لازم است از آن بنام مخصوصی یاد کنیم، باین دلیل که میدانیم حالاتیکه در ترکیب آن بکار رفته غیر از آن حالاتی است که در ترکیب شعور فردی بکار میرود، آن نوعی و این نوع دیگر است و از طرف دیگر آن تعریفی که ما برای ظهوراجتماعی بکار بردیم، جز این این نبود که حدود فرق این دو شعور را بیان میکند.
و همچنین دورکیم باین نکته اعتراف ندارد که زندگی بشریت که دارای سیمای اجتمای است، ممکن است از طریق روانی و طبیعی و هستی فردی انسان تفسیر شود، بلکه آن را فقط عقل اجتماعی میتواند بیان کند که خارج از حدود هستی افراد است.
و باردوم هم دورکیم با فروید روبرو میگردد، کاملاً در نقطه مقابل او قرار میگرد، زیرا در کتاب خود (قواعدالمنهج در علم اجتماع) مانند هر دانشمند اجتماع شناس از تحول و تطور اجتماع سخن میگوید، اما سرانجام منکر این نکته است که این تطور بیکی از عناصر نفس منفرد منسوب گردد.
او میگوید: ما هرگز نمیتوانیم سرچشمه ای را که این موجهای اجتماعی از آن بیرون میآید بشناسیم مگر اینکه مجرای آن را بگیریم، و همچنین واجب است که این ظواهر را از خارج بررسی کنیم و بعنوان یک رشته امورخارجی بپذیریم.
و اگر در بررسی بگمان ما این طور برسد که این ظواهراجتماعی خارج از شعور افراد وجود ندارد، مگر در ظاهر دیدگاه ما در این صورت هرچه علم اجتماع پیش برود این شک و تردید نیز بناچار دوشادوش پیش خواهد رفت، در اینجا هرکس بخوبی میبیند که چگونه این ظواهراجتماعی خارجی شعور افراد را زیرپا میگذارد.
با این حال آیا دورکیم در این ره گذر بطور تصادفی از دین و اخلاق سخن میگوید و یا انگیزه دیگری دارد؟
او میگوید: باز از همین قبیل است که مردم عادتاً پیدایش نظام خانواده را با وجود عواطفی تفسیر میکنند که پدران و مادران نسبت بفرزندان خود در دل دارند و فرزندان هم در سیمای آنان درک میکنند، چنانچه پیدایش نظام ازدواج را با یک رشته مزایا و لذتهای نامرئی تفسیر میکنند که در وجود هر یک از زن و شوهر و خصوصیات آنها نهفته است، و نیز با ناراحتیهای ناشی از خشم و غضب فرد تفسیر میکنند، وقتیکه منافع و مصالح خصوصی او با خطر روبرو گردد، و زندگی اقتصادی نیز همانطوریکه دانشمندان اقتصاد بخصوص بانیان مذهب کمونیزم میگویند: از همین عامل فردی سرچشمه میگیرد و آن عبارت است از: عشق در اندوختن مال و ثروت و ظواهر اخلاقی نیز از این قانون مستثنا نیست، زیرا ما بخوبی میدانیم که علماء اخلاق همیشه واجبات زندگی شخصی را پایه و اساس اخلاق قرار میدهند، و این روش در بارة دین هم همینطور است، زیرا مردم بخوبی میدانند که دین یا محصول یک رشته خاطرههای تلخ و شیرین است که نیروهای طبیعت آنها را بوجود میآورند، و یا پدیده بعضی از شخصیتهای نابغه است که در نظر انسان دارای احترام است، اما ممکن نیست که این طریقه را در باره ظواهراجتماعی بکار ببریم، مگر در صورتی که خواسته باشم طبیعت آنها را نادیده بگیریم.
و باز میگوید که عده از دانشمندان وجود یک عاطفه فطری دینی را در پیشگاه انسان برسمیت مشناسند، و میگویند که دین از غیرت در حریم جنسی و احترام به پدر و مادر و محبت اولاد و سایر عواطف خانوادگی پدید آمده، حتی بعضیها پافشاری دارند که پیدایش دین و نظام زناشوئی و نظام خانواده را نیز بررسی کنند، اما تاریخ ما را کاملاً آگاه میسازد که این جنبشها در انسان فطری نیست.
پس در اینجا بنا بقول سابق که میگوید: قوانین اخلاقی در اصل وجود نداشته، اگر این تعبیر درست باشد نمیتوانیم بگوئیم که مجموع این قوانین اخلاقی که وجود مستقل نداشته موضوع علم اخلاق قرار بگیرد.
بعقیده دورکیم این موضوع خیلی روشن است که دین و همچنین قوانین زناشوئی و نظام خانواده یک امرفطری نیست، و قوانین اخلاق هم که وجود استقلالی ندارند.
ما در اینجا با خود دورکیم کاری نداریم و داستان عقل جمعی او را که بقول او خارج از منطقة شعور افراد و مخالف با هستی آنها است، و نیروئی است که از خارج بانسان غلبه دارد بدون اینکه او بخواهد، و یا استعداد فطریش ایجاب کند نادیده میگیریم، بلکه ما فقط در اطراف این داستان بیسر و ته یک رشته حقایق را اثبات میکنیم، حقاً دورکیم خیلی چیزها را از داروین فرا گرفته، در درجه اول: نظریه تحول و تطور را که دائم با نظریه ثبات مبارزه دارد از او آموخته است.
و همچنین نظریه قهر و اجبارخارجی را که افراد را بدون اینکه اشتیاق ذاتی و یا فطری داشته باشند مغلوب خود میسازد از داروین یاد گرفته است، او میگوید: این عقل جمعی که خارج از فطرت افراد است با قهر و غلبه و اجبار آنها را تحت تأثیر قرار میدهد، و سرانجام بتحول و تطور وامیدارد.
و بازهم تعبیرحیوانی را در باره انسان از داروین گرفته، زیرا همه جا میبینیم که او دائم استشهاد بچیزهائی میکند که فقط در عالم حیوان وجود دارند.
باز این نکته را بمطالب دورکیم اضافه کن که میگوید: تاکنون دلیلی بدست نیامده که میل باجتماع یک امر غریزه موروثی باشد که از بد و پیدایش جنس بشری با آن توأم بوده است، و واقعاً هم یک امرطبیعی است که ما این میل و اشتیاق را مورد دقت و نظر قرار بدهیم، تا بدانیم که این امرمحصول یک رشته زندگی اجتماعی است که در اثر مرور زمان و گذشت قرنها با نفوس ما بشر آمیخته است.
بدلیل اینکه در واقع ملاحظه میکنیم که حیوانات هم در حال اجتماع و هم در حال انفراد زندگی میکنند، هر دسته ای بمقتضای مسکن و وطن خود که حیات اجتماعی و یا انفرادی را ایجاب میکند بزندگی خود ادامه میدهند.
اما آیا معنای آن این نیست که بگوئیم: مثلاً زید آب را با آب تفسیر میکند و پیشرفت را با یک میل فطری که آدمی را به پیشرفت سوق میدهد معرفی میکند، و حال آنکه در واقع دلیلی در دست نیست که دارای وجود مستقل باشد.
بدلیل اینکه فسیلهای حیوانات با آن همه ترقی و کمال در وجود خود چنین نیازی را احساس نمیکنند که آنها را به پیشرفت و ترقی سوق بدهد.
و حال آنکه داروین هیچ یک این مطالب را نگفت و در خورمقام او هم نبود که بگوید.
اما این دانشمند یهودی این الهام شوم حیوانی را از نظریه داروین گرفت و آنقدر توسعه داد، و در زیر پرده بحث باصطلاح علمی در علم اجتماع بهمه جا کشید تا برتمام شئون زندگی سایه گسترد، و سپس در ضمن جولان هائیکه در میان علم اجتماع کرده کوششهای فراوان بکار برده، تا توانسته بگوید که دین و اخلاق و نظام زناشوئی در انسان نه تنها فطری نیست وضع ثابت و معینی هم ندارد، و بلکه پیوسته شکل و قیافه خود را از تشکیل اجتماعی فرا میگیرد که در آن بوجود میآید، زیرا بعقیده او در هر سازمان اجتماعی اصل خود اجتماع است و انسان هیچکاره.
در نتیجه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از چکیده همه این مطالب نابسامان که نه خود چیزی فهمید و نه دیگران، یک رشته جنبشهای دامنه داری در اجتماع غربی پدید آمد و توجیهات این سه دانشمندیهودی و دیگران خودبخود در این جنبشها با یکدیگر پیوند خوردند. اما این سه یهودی در مقدم جبهه و بنیان گذار این جنبشها بودند، و در یک نقطة حساس مرکزی بهم رسیدند و همدست و هم داستان شدند، و آن عبارت است از: حمله بدین، اخلاق، آداب و رسوم همگی تا جان داشتند کوشیدند که این مرحله را در نظر مردم ناپاک و بیاساس آلوده و ریاکارانه جلوه بدهند، و یا دست کم در ارزیابی آنها بشر را بشک و تردید وادارند، همه اتفاق کردند که این حمله ناجوانمردانه باید بنام علم و بعنوان بحث علمی شناخته گردد.
همه باتفاق انحلال دین و انحلال اخلاق را با پیدایش تحول و تطور مربوط ساختند.
همه باتفاق نظر دادند که این انحلال یک امرحتمی و قهری است، بدلیل اینکه پیدایش تحول و تطور یک امرحتمی و اجتناب ناپذیر است، و هیچکس نمیتواند در مقابل آن اظهار وجود کند، بروتوکولهای صهیون فاش میگوید که ما در پیشرفت «داروین» و «مارکس» و «نیچه» مقدمات کار را بخوبی فراهم کردیم. ای کاش! همة قدرتها را رویهم انباشته میساختیم و آراءٍ و نظریات آنان را ترویج میکردیم، و حقاً این اثر اخلاق برانداز که علوم آنان در فکر و عالم غیریهودی بجای گذاشته برای ما خیلی روشن است.
ما میدانیم با نظریات آنان چه کار کردیم و بس. بلی، هم اکنون این اثر اخلاق سوز در محیط غرب پدید آمده، و در همین وقت با ملتها دو لکة ننگین بسیاربزرگ خانمان سوز دوشادوش پیش میروند، یکی: لکة تطور عمومی و دیگری: لکة دشمنی و ستیزه با دین و اخلاق.
ای بسا! نام فروید در این میدان اخلاق سوز بیش از رفقای خود برسر زبانها افتاده، بدلیل اینکه آراء و نظریاتش در یک منطقة نسبتاً وسیعی وجهة علمی یافته، و آن دو نفر دیگر بخصوص «دورکیم» هنوزهم در سطح پذیرش تودهها باقی ماندهاند، اما آخرین محصول این دو ننگ شخصیت سوز را همه باهم باید برداشت نمایند، بخاطر اینکه گرچه خدمات آنان با یکدیگر فرق دارد، اما نیت شان یکی است و از قدیم گفتهاند: نیت از عمل بهتر است. بلی، در اثر خدمات این سه یهودی امروز بیحیائی و پرروئی تطور شده است، باید همه چیز در حال تطور باشد، بالفعل یا بالقوه سزاوار نیست که در روی زمین چیزی ثابت باشد، نه دین، نه اخلاق، نه خداپرستی، نه خداشناسی، نه آداب و رسوم، نه قوانین زندگی، نه روابط اجتماعی و نه و نه...
سزاوار است امروز ما تن بتطور بدهیم تا بال و پر درآریم و آزاد شویم، از قید و بند این رکود مرده و این ثبات ننگین نجات بیابیم، باید سازمان قیود اخلاق را درهم بکوبیم، زیرا اینها یک رشته قیدهائی است که مانع از تطور و ترقی است. ما در گذشته در اجتماع کشاورزی بناچار آنها را بکار میبستیم، و امروز که در اجتماع پیشرفته صنعتی هستیم باید کنار بگذاریم، (مارکس) و یا بگو: در اثر جهل و نادانی که نمیتوانستیم حقیقت خود را بشناسیم آنها را بکار میبردیم، و امروز که میدانیم اخلاق یک نوع خفقانی است که با هستی انسان سازگار نیست، باید بدور انداخت (فروید) و یا بگو: آن قیود را بکار میبردیم، بخاطر اینکه نادان بودیم و نمیدانستیم در روی زمین اصول اخلاق حقیقت ثابت ندارد، و بلکه دائم در اثر تحولات وسائل تولید اخلاق نیز دگرگون میگردد. (مارکس) و یا بگو: اخلاق پیرو دگرگونیهای اجتماع است. (دورکیم) و همچنین باید سازمان دین را منحل کنیم، زیرا آن قید دیگری است که از پیشرفت تطور مانع است.
ما که این را از روی جهل و نادانی و بلکه کورکورانه از پدران خود ارث بردیم، آن روز اجتماع کشاورزی بود و تاریک و سازگار با دین دیگر امروز آن وضع عوض شده و در اجتماع صنعتی درخشان قرار گرفتهایم که هر روز دیگرگون و در حال تطور و جنبش است، دیگر نمیتوانیم این خرافات را بپذیریم.
و یا بقول فروید: دین با عصر جهالت گذشته سازگار بود، دین روزی بکار میآمد که ما از روی نادانی خیال میکردیم که یک موهبت پاک آسمانی است، روزی بدست بشر رسیده بود که نمیدانست آن یک خفقان غریزه جنسی بیش نیست که هستی انسان را بباد میدهد و باعث اذیت و آزار بشر میگردد.
و بقول دورکیم: روزی دین رسمیت داشت که نادان و خطاکار بودیم و خیال میکردیم که آن خود فطرت انسانیت است.
و بقول هرسه یهودی: باید ما خودمان را در اجتماع جدید از نو بسازیم، اجتمائیکه هر روز و هر ساعت در حال تحول و سرشار از نشاط و جنبش است، باید همگام باشیم و با فرمان آن آزادانه حرکت کنیم و پیروز باشیم، دین بچه کار آید و اخلاق و آداب و رسوم بچه درد میخورد؟ آنها که ثابتند و حرکت و نشاط ندارند.
پس بنا بعقیده این سه نفریهودی: راه صحیح پیشرفت و ترقی بیدینی، بیقیدی و بیبند و باری، و بعبارت دیگر: بیدینی خود دینی است مترقی و سازگار با وضع روز.
و عجب اینجاست که این فتنه جهان سوز سرانجام در آزادی زن تمرکز یافته و حقاً باید این عصر را عصرآزادی زن نامید، زیرا همة این نیروهای شرور و شیطانی که در روی زمین به فعالیت پرداختند، بخوبی میدانستند که بهترین وسیله برای فاسدساختن ملتها فقط و فقط آزادی زن است، باین ترتیب که باید تحت عنوان آزادی زن را بر سرراه شهوت برد، تا مرد را بدام اندازد و با دیدن اندام زیبا و عریان او هوش از سرش بیرون رود و اخلاق و دین و آداب و رسوم را تا ابد فراموش کند.
دین و اخلاق ببازد و جانان بدست آورد، باید بهر قیمتی باشد زن بر سرراه فتنه حاضر شود، باید بیرون آید و شخصیت خود را نشان دهد.
زن باید بیرون آید، برای بدست آوردن استقلال اقتصادی، برای بدست آوردن حق زندگی، برای بدست آوردن حق تعلیم و تربیت، برای بدست آوردن کار و کوشش، برای بهره برداری از موجودی شهوت و برای اینکه با بازیگران روز وارد زورخانه شهوات شود و خلاصه هدف بیرون آمدن زن است، بهرشکل و قیافه ای که باشد، اما بهترین قیافهها قیافه شکارکردن مردانست، آن هم با دام شهوت، دام خودنمائی و خودستائی.
اگر زن با حفظ احترام و اخلاق و طبیعت خدادادی خود بکار و کوشش بپردازد علم و دانش فرا گیرد و تمرین زندگی را سرمشق خود قرار بدهد، باین معنی که در کانون خانواده مستقر شود و از آنجا با حفض سمت خود را از دانش و بینش و بصیرت بهره مند بسازد، دیگر این زحمتها که ما در فاسدکردن بشریت بکار بردهایم بیفایده خواهد بود، این رنجها که در بیراهه بردن ملتها بخود هموار ساختهایم اثری نخواهد داشت. باید زن از کانون عفت بیرون آید و مرد را بدام هوس بیاندازد، باید بیرون آید و پسران آدم و حوا را از راه بدر کند اگر جز این باشد، پس نتیجه این همه زحمتها که کشیدهایم چیست؟ آری، باید بیرون آید اما راه بیرون آمدن را باید نشان داد.
بهترین راه از این موجود زیبا دعوت کردن است، باید نویسندگان بنویسند روزنامه نگاران خامه بدست بگیرند، رومان نویسان قلم بکار ببرند، استودیوهای فیلم برداری در این راه قدم بردارند، با تهیه و نشان دادن فیلمهای شهوت انگیز و اشاعه پرروئی و بیحیائی. آری، رویت ستارگان طنازعریان و نیمه عریان راه را هموار میسازد.
راهش در دست گرفتن ایستگاههای رادیوها و تلویزیونها و تبلیغ کردن و نشان دادن اجسادعریان در هرخانه و کاشانه است، راهش تأسیس کردن خانههای فساد و کاخهای باصطلاح جوانان و محافل بشرفروشی و خانههای حراج ناموس است، راهش ساختن ابزارآرایش گوناگون خودفروشی و بازاریابی آنها است.
خلاصه راه اینست که باید اجتماعی بسازیم و زندگی را طوری تنظیم کنیم که از زن فتنه انگیز و هوسباز بینیاز نگردد، اجتماعی بسازیم که زنان فتنه ساز برنامه نشاط آن را ترتیب دهند، باید قیافه زندگی را طوری آرایش دهیم که هیچوقت نتواند از زنان هرزه گرد و هوس آفرین بینیاز بماند.
بلی، امروز همه این وسائل موجود و این برنامه شهوتزا موبمو اجرا میگردد، همه مشغول عیشند و سرگرم بادة فساد، امروز دیگر آن نیروهائی که برای فاسدساختن بشریت آرام و قرار نداشتند، باستراحت پرداختند و در انتظار فساد بیشترند، و اتفاقاً این انتظار عملاً و یا بطور تصادف با وقوع دوجنگ جهانی به پایان رسید، و این آرزوی دیرینه برآورده شد و بطور خودکار پیشرفت.
در جنگ جهانی اول حدود ده ملیون جوان کشته شدند، و در جنگ جهانی دوم متجاوز از چهل ملیون نابود گشتند، و در نتیجه بتعداد قربانیان این دوجنگ خانوادههای بیسرپرست و زنان بیشوهر بجا ماندند، و خواه و ناخواه در این میان زن برای کار و کوشش از کانون خانواده بیرون جست، و بناچار گاهی هم به دنبال اشباع غریزه جنسی و آرام کردن دیوشهوت براه افتاد، در نتیجه آزادی و بیبندباری روزبروز افزونتر گردید و انحلال سازمان اخلاق رفته رفته ارزش پیدا کرد، و سرانجام یک معجون شیرین معمولی در زندگی بشر غربی این شد که هر دوشیزه مانند هرجوانی بکار بپردازد، و در عین حال دارای یک رفیقی و شریک عشقی باشد که نشاط غریزه جنسی را با او تمرین کند.
آری، این یک معجونی است که امروز نه تنها کسی آن را زشت حساب نمیکند، و بلکه جز دیوانهها همه آن را جزء تفکیک ناپذیر زندگی میدانند، همان دیوانههائی که هنوزهم خیال میکنند که دین و اخلاق و آداب و رسوم پا برجاست.
عجب، دیوانگان نادانی! عجب کم خردان ارتجاعی! عجب یاوه سرایان خشک مغز! و... آنان گروهی هستند که هنوزهم با عقل قرون وسطی زندگی میکنند.
آنان کسانی هستند که چشم خود را از نور پنهان میدارند، هنوزهم میکوشند که عقربه ساعت زمان را بعقب برگردانند، و خلاصه کسانی هستند که هنوزهم نمیفهمند که این زندگی نوین راز ترقی و تطور است، همان تطوریکه هیچکس قدرت ندارد در سرراه آن سبز شود، همان تطوریکه قرن بیستم آن را ارمغان آورده است.
آری، تطور آیا این همان تطور است که در قرن درخشان بیستم قیافه اجتماع بشر را باین زیبائی آراسته؟
قطع نظر از عقیدة شخصی خود در این باره خواه پیشرفت شرافتمندانه حساب کنی و یا انحلال سیاه، خواه ارتقاء رتبة بشریت باشد و یا شکست و سرافکندگی و برگشت انسان بعالم حیوانیت، واقعاً آیا تطور این شکل و قیافه را بزندگی داده است؟ آیا واقعاً آن یک پدیدة نوظهور نیست که پیشرفتهای علمی و تمدن عصرحاضر آفریده است؟ پس باید شهادت تاریخ را گوش دهیم و بقضاوت بپردازیم و اینک شهادت تاریخ...