پس از بیعت عقبه اول در یازدهمین سال بعثت، رسول خدا ج همراه کسانی که با ایشان بیعت کردند، اولین دعوتگر و اولین سفیر را به یثرب فرستاد، تا شرائع اسلام را به مسلمانان آموخته و دینشان را به آنها معرفی نموده و به نشر اسلام در میان مشرکان بپردازد. رسول خدا ج برای این ماموریت مهم مصعب بن عمیر عبدری را انتخاب نمود.
زمانی که مصعب به یثرب رسید مهمان اسعد بن زراره، پسرخاله سعد بن معاذ شد و ماموریت خود در دعوت به سوی خداوند متعال را آغاز نمود.
اما از جالبترین روایاتی که در رابطه با موفقیت و حکمت مصعب در دعوت روایت شده، آن است که: روزی اسعد بن زراره (با مصعب) به قصد منازل بنیعبدالاشهل و منازل بنیظفر بیرون شدند؛ چون وارد باغ بنیظفر شده و کنار چاهی که به آن مرق میگفتند، نشستند، تعدادی از مسلمانان اطراف آنان جمع شدند.
اسید بن حضیر و سعد بن معاذ که هر دو از بزرگان بنیعبدالاشهل بوده و در آن روز مشرک بودند، با اطلاع از این مساله، سعد به اسید گفت: به سوی آن دو نفر برو که به منازل ما آمدهاند تا ضعیفان ما را فریب دهند، با آنها درگیر شده و آنها را از آمدن به اینجا منع کن، زیرا اسعد بن زراره پسر خاله من است و اگر چنین نبود، خودم این کار را انجام میدادم.
اسید دشنهاش را (که از خنجر کوچکتر است) برداشته و به سوی آنها رفت؛ چون اسعد او را دید به مصعب گفت: اسید بزرگ و سرور قومش است که نزد تو میآید، او را صادقانه به دین دعوت کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او سخن میگویم. اسید در کنار آنها ایستاد و دشنام داده و گفت: چه چیزی شما را به اینجا آورده است که ضعیفان ما را به بیخردی فرا میخوانید؟ اگر جان خود را دوست دارید، از ما دور شوید. پس مصعب به وی گفت: نمینشینی تا سخنان ما را بشنوی و چون چیزی را بپسندی بپذیری و اگر آن را نپسندیدی، از تو بازداشته شود؟ اسید گفت: منصفانه سخن گفتی؛ سپس دشنهاش را در زمین فرو کرده و نزد آنها نشست. مصعب در مورد اسلام با وی سخن گفت و برای او قرآن تلاوت نمود؛ مصعب و اسید میگفتند: به خدا سوگند، پیش از آنکه سخن گوید، اسلام را در نورانیت چهره و رفتار نرم و مهربانانهاش دریافتیم. سپس اسید گفت: چه خوب و زیباست این کلام؛ چون بخواهید وارد این دین شوید، چه میکنید؟ به او گفتند: غسل میکنی و لباسهای تمیز میپوشی، سپس شهادت حق را بر زبان آورده و پس از آن (دو رکعت) نماز میخوانی. پس اسید برخاسته و غسل نمود و لباسش را پاکیزه نمود و شهادت حق را بر زبان آورده و پس از آن دو رکعت نماز خوانده و به اسعد و مصعب گفت: پشت سرم مردی است که چون از شما پیروی کند، هیچیک از قومش از فرمان او سرپیچی نمیکنند (و همگی به دنبال وی اسلام آورده و آن را میپذیرند) هم اکنون او را به سوی شما میفرستم و او سعد بن معاذ است.
اسید دشنهاش را برداشته و درحالیکه سعد و قومش در مجلس مشورتی بودند، به سوی آنها بازگشت. چون سعد بن معاذ او را دید که به سوی آنها میآید، گفت: به خدا سوگند یاد میکنم اسید با چهرهای متفاوت با آنچه شما را ترک کرد، باز میگردد. وقتی اسید بر مجلس آنان ایستاد، سعد به وی گفت: چه کردی؟ گفت: با آنها سخن گفتم و در کار آنها هیچ ایرادی نیافتم و آنها را (از اینکه به منازل ما بیایند) بازداشتم. در پاسخ گفتند: آنچه دوست داری انجام میدهیم.
اسید برای اینکه سعد نزد مصعب رفته و آنچه برای او اتفاق افتاد، برای سعد نیز رخ دهد، چارهای اندیشیده (و سخنان تحریک کنندهای به او گفت) پس سعد بن معاذ با خشم بسیار برخاسته و دشنهاش را برگرفته و به سوی سعد و مصعب رفت. اما چون دید اسعد و مصعب با آرامش نشستهاند، دانست که اسید میخواسته تا او نیز سخنان آنها را بشنود. پس کنار آنها ایستاده و آنان را دشنام داد. سپس به اسعد بن زراره گفت: ای ابوامامه، به خدا سوگند اگر میان من و تو خویشاوندی نمیبود، از من چنین برخوردی نمیدیدی. چرا در خانه و کاشانه ما دست به کارهایی میزنی که مورد رضایت ما نبوده و آن را ناپسند میدانیم؟
اسعد بن زراره پیشتر به مصعب گفته بود: به خدا سوگند مردی که سرور و بزرگ قومش بوده و قومش پشت سرش میباشند، نزد تو میآید، مردی که چون از تو پیروی کند، هیچیک از قومش از فرمان او سرپیچی نخواهند کرد.
از اینرو مصعب به سعد گفت: نمینشینی تا سخنان ما را بشنوی، تا اگر آنان را پسندیدی، بپذیری و چون سخنان ما را ناپسند دانستی، آنچه ناپسند میدانی از تو دور کنیم؟ سعد گفت: منصفانه سخن گفتی. سپس دشنهاش را در زمین فرو کرده و نشست. پس مصعب اسلام را بر وی عرضه نمود و قرآن را بر او تلاوت کرد.
مصعب و اسعد میگویند: به خدا سوگند، پیش از آنکه سخن گفته و اظهار نظر کند، از نورانیتی که در چهرهاش بود و نرمخویی و مهربانیاش، اسلام را در چهرهاش یافتیم.
پس از این سعد به آنها گفت: زمانیکه شما مسلمان شده و وارد این دین میشوید، چه میکنید؟ گفتند: غسل میکنی و لباسهای تمیز میپوشی، سپس شهادت حق را بر زبان آورده، دو رکعت نماز میخوانی. پس سعد برخاسته و غسل کرد و لباسش را پاک گردانید و شهادت حق را بر زبان آورد و پس از آن دو رکعت نماز خواند. سپس دشنهاش را برداشته و درحالیکه اسید بن حضیر همراه وی بود، به سوی مجلس مشورتی قومش بازگشت. چون قومش او را دیدند به سوی آنها میآید، گفتند: به خدا سوگند یاد میکنیم که سعد با چهرهای متفاوت با آنچه شما را ترک کرد، بازگشته است. چون سعد در کنار آنان ایستاد، گفت: ای بنی عبدالاشهل، مرا در میان خود چگونه یافتهاید؟ گفتند: سرور مایی و از همهی ما خردمندتر و نسبت به همهی ما امانتدارتر و با وفاتر هستی. پس سعد گفت: حال که چنین است، سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا اینکه به الله و رسولش ایمان آورید.
به خدا سوگند، در میان قوم و قبیله عبدالاشهل هیچ زن و مردی نماند مگر آنکه همه مسلمان شدند.
پس از این مصعب به منزل اسعد بن زراره بازگشته و نزد وی اقامت گزید و همچنان مردم را به سوی اسلام فرا میخواند، چنانکه هیچ خانهای از خانههای انصار باقی نمانده بود مگر اینکه در آن زنان و مردانی مسلمان بودند جز خانههای بنیامیه و خطمه و وائل و واقف که پیرو و مطیع اوس بن حارثه بودند که از ابوقیس بن سلت شاعر اطاعت میکرد که اسم وی صیفی بود و تا پس از خندق آنها را از پذیرفتن اسلام بازداشت.[1]
اما این اجابت و این استجابت بزرگ و گسترده، به فضل الله ﻷ و پس از آن به فضل مصعب بن عمیر رخ داد. براستی مصعب در حکمت و دعوت نیکو و صبر و حلم و بردباری و رفق و نرمی به هنگام تهدید اسید و سعد، ضربالمثل گردید. و این موضع حکیمانه بر آندو تاثیر گذاشته و سبب اسلام آوردنشان شد و به فضل الله ﻷ و سپس اسلام آوردن آندو، تنها در یک روز جمعیت فراوانی اسلام آوردند. خداوند متعال از مصعب و دوستش اسعد راضی باد، براستی که الله ﻷ به وسیلهی آنها یک شهر کامل را نجات داد. و حمد و ستایش و منت از آنِ الله ﻷ میباشد.
[1]- نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/152)؛ و سیرة ابن هشام (2/43)؛ و الرحیق المختوم، ص140؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص145؛ و نگا: الإصابة فی تمییز الصحابة (3/421)؛ وسیر أعلام النبلاء، ذهبی (1/145)؛ و حیاة الصحابة، کاندهلوی (1/187-189).
در سال پنجم هجری غزوهی خندق در ماه شوال رخ داد. عامل این جنگ گروهی از یهودیان بودند که نزد قریش در مکه رفته و آنان را به جنگ با رسول خدا ج فراخوانده و تحریک نموده و گفتند: ما نیز همراه شما هستیم تا به کلی او را ریشه کن کنیم. و اینگونه در جنگ با رسول الله ج همپیمان شدند؛ اما به این مقدار هم اکتفا نکردند بلکه پس از قریش به سوی قبایل غطفان رفته و آنان را نیز به جنگ با پیامبر فراخواندند و آنها نیز دعوتشان را پذیرفتند و پس از آن نزد قبایل مختلف عرب رفته و این مساله را با آنها در میان گذاشتند که برخی دعوتشان را پذیرفته و با آنها همراه شدند. و بنیقریظه با پیروی از حیی بن اخطب که کعب بن اسد قرظی را بر جنگ با رسول خدا ج تشویق نمود، عهد و پیمانش با پیامبر را نقض کرد.
چون رسول خدا ج متوجه این مساله شد و دانست که احزاب و گروههای مختلف بر علیه او همپیمان شدند، با مشورت سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه دستور داد، پس خندق را میان خود و دشمن حفر کردند چنانکه کوه سلع پشت سرشان قرار گرفت.
اما کسانیکه در سپاه دشمن بر علیه رسول خدا ج هم پیمان شدند، پنج گروه بودند: مشرکان اهل مکه، مشرکان قبایل عرب، یهودیان خارج از مدینه، بنیقریظه و منافقان.
تعداد کفاری که در غزوهی خندق بر علیه رسول خدا همپیمان شدند دهها هزار نفر بود، درحالیکه تعداد مسلمانان همراه پیامبر تنها سه هزار نفر بود.
در این غزوه رسول خدا ج را یک ماه محاصره کردند و در این مدت به خاطر خندقی که خداوند متعال آن را مانعی میان آنها و مسلمانان قرار داده بود، جنگی میان آنها رخ نداد، جز اینکه جنگجویانی از قریش همچون عمرو بن عبدود عامری برای جنگ و نبرد حرکاتی از خود نشان داده و با اسبهایشان به گشت و وارسی خندق پرداخته و از نقاط تنگ و باریک خندق استفاده کرده و به سختی از آن گذشته و با اسبهایشان در زمین نمناک و شورهزار میان خندق و کوه سلع دور زده و مبارز میطلبیدند.[1]
و اینجا بود که علی بن ابیطالب س در برابر وی موضع خود را بیان کرد؛
عمروبن عبدود در این لحظه گفت: چه کسی مبارزه میکند؟ پس علی بن ابیطالب برخاست و گفت: ای رسول خدا، من با وی مبارزه میکنم. رسول خدا ج فرمود: «إِنَّهُ عَمْرٌو اجْلِسْ» او عمرو است بنشین.
عمرو برای بار دوم ندا سر داد: آیا مردی برای مبارزه نیست؟ و به توبیخ و نکوهش مسلمانان پرداخته و گفت: کجاست بهشتی که گمان بردید هرکس کشته شود در آن داخل میشود؟ آیا مردی برای مبارزه با من نمیفرستید؟ پس علی برخاسته و فرمود: ای رسول خدا، من (حاضرم). رسول خدا ج فرمود: «اجْلِسْ» بنشین.
چون عمرو برای بار سوم به مبارزه دعوت نمود، علی برخاسته و گفت: ای رسول خدا، من (حاضرم). رسول خدا ج فرمودند: «إِنَّهُ عَمْرٌو» او عمرو است.
علی در پاسخ گفت: اگرچه عمرو باشد. پس رسول خدا ج به وی اجازهی مبارزه داد و علی به سوی وی رفت تا به او رسید.
عمرو به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: من علی هستم.
عمرو گفت: فرزند عبد مناف؟ فرمود: من علی بن ابیطالب هستم.
علی گفت: اما عمرو، تو با خداوند عهد کرده بودی هرگاه کسی از مردان قریش تو را به یکی از دو خوبی دعوت کند، قبول کنی.
عمرو گفت: آری، همینطور است.
علی گفت: من تو را به اطاعت الله و رسولش و اسلام دعوت میکنم. عمرو گفت: به این نیازی ندارم.
علی گفت: حال که چنین است تو را به جنگ تن به تن دعوت میکنم.
پس عمرو به وی گفت: چرا ای برادر زاده؟ به خدا سوگند دوست ندارم تو را بکشم.
علی بدو گفت: لیکن به خدا سوگند من دوست دارم تو را بکشم.
عمرو با شنیدن این سخنان خشمگین شده و از اسبش پایین آمده و آن را زخمی نموده و بر پیشانیاش ضربهای زده و سپس به علی روی آورده و شمشیرش را همچون شعلهی آتش بیرون کشید و علی با سپر به مقابله با وی پرداخت که شمشیر سپر را به دو نیم کرد. پس علی ضربهای به ریسمان گردنش زده و او را نقش بر زمین کرده و گرد و غبار پراکنده شد و مسلمانان صدای تکبیر شنیدند و دانستند که علی، عمرو را کشته است. و علی فرمود:
نصر الْحِجَارَةَ مِنْ
سَفَاهَةِ رایه |
|
ونصـرت رَبَّ مُحَمَّدٍ
بِصَوَابِی |
فَصَدَرْتُ حِینَ تَرَکْتُهُ
مُتَجِدَّلًا |
|
کَالْجَذَعِ بَیْنَ دَکَادِکِ
وَرَوَابِـی |
«به خاطر سفاهتی که داشت به نصرت و یاری بتها برخاست و من پروردگار محمد را نصرت نمودم و او را درحالیکه نقش بر زمین شده بود، رها کردم که چون ساقه درخت خرما در میان شنهای نرم و تپههای بلند رها شده بود».
بعد از این مبارزه بود که همراهان عمرو شکست خورده و عقبنشینی کرده و اسبهایشان را چنان از خندق بیرون بردند که خندق ویران شد.[2]
و اینگونه بود که شجاعت بزرگ و حکیمانه علی نمایان گشت. و این از حکمتهای بزرگ و والای علی بن ابیطالب بود که عمرو را به سوی الله متعال فراخواند، اما عمرو از پذیرفتن آن اباورزی، پ او را به جنگ تن به تن فراخواند که پذیرفت و از اسبش پیاده شد و علی او را کشت و به اذن الله ﻷ این امر سبب نصرت و پیروزی مسلمانان گردید.[3]
اما در این موضع حکمت علی از چند جهت آشکار گردید، از جمله:
الف) اجازه خواستن از رسول خدا ج برای مبارزه؛
ب) تذکر و یادآوری به عمرو بن عبدود در مورد عهد و پیمانی که با خداوند بسته و آن اینکه چون مردی از قریش او را به امر نیکی فرا خواند، بپذیرد؛
ج) و چون عمرو به عهد و پیمان خود با خداوند اقرار نمود، علی از فرصت استفاده نموده و فرمود: تو را به سوی الله و رسولش و اسلام فرامیخوانم؛
د) و چون عمرو از پذیرفتن این دعوت سر باز زد، وی را به جنگ تن به تن فراخوانده و چون از اسبش پایین نیامد، وی را تحریک نمود تا او را به خشم آورد و چون از اسبش پایین آمد، او را کشت.
و مشرکان با دیدن این موضع حکیمانه، به فضل الله ﻷ و پس از آن رعب و وحشتی که با مشاهدهی این صحنه در قلبشان رسوخ کرد، شکست خورده و عقبنشینی کردند.
[1]- نگا: زاد المعاد (3/269-276)؛ و سیرة ابن هشام (3/229-252)؛ و البدایة والنهایة (4/92-116).
[2]- نگا: البدایة والنهایة (4/106)؛ وسیرة ابن هشام (3/240)؛ و زاد المعاد (3/272)؛ و در مورد شجاعت علی همچنین نگا: حیاة الصحابة، علامة کاندهلوی (1/541-546).
[3]- نگا: زاد المعاد (3/269-276)؛ و سیرة ابن هشام (3/229-252)؛ و البدایة والنهایة (4/92-116).
علی بن ابیطالب پسر عموی رسول خدا ج بود که از میان مردان، اولین فردی بود که اسلام آورد و از میان زنان خدیجه اولین زنی بود که اسلام آورد و از میان غلامان زید بن حارثه اولین کسی بود که اسلام آورد. علی از پیشگامان اولین بود که به اسلام روی آورد؛ از وی مواضع حکیمانه و متعددی به جای مانده و به ثبت رسیده که هر مسلمانی به خاطر آنها احساس عزت نموده و افتخار میکند؛ اما ذکر همهی آنها در این مختصر میسر نیست، از اینرو تنها به ذکر چهار نمونه از مواضع قهرمانانه و حکیمانه علی بن ابیطالب در راستای کسب رضای خداوند و پاداش آخرت، اکتفا میکنیم.[1]
مطلب اول: موضع علی بن ابیطالب س در جان فدایی برای رسول خدا ج و دعوتش
چون قریش در دارالندوة جلسه تشکیل داد و بر کشتن رسول خدا همپیمان شدند، خداوند متعال پیامبرش را از این دسیسه آگاه نمود. و رسول خدا که باحکمتترین مردمان بود تصمیم گرفت کسانیکه قصد قتل او را دارند، بسترش را تحت نظر داشته باشند و منتظر بمانند تا رسول خدا ج به سوی آنها خارج شود، پس علی بن ابیطالب این جوان قهرمان را امر نمود تا این شب را به جای پیامبر در بستر بخوابد. براستی چه کسی در چنین شرایطی جرات میکند در بستر پیامبر بخوابد، درحالیکه دشمنان خانه را محاصره نموده و در انتظار قتل او هستند؟ چه کسی میتواند چنین کاری کرده و در چنین خانهای بماند درحالیکه میداند چون در بستر بخوابد، دشمنان میان او و پیامبر فرقی نمیگذارند و تشخیص نمیدهند؟
براستی چنین کاری جز از مردان قهرمان و شجاعترین آنها - به فضل الله ﻷ - بر نمیآید، که خداوند از علی راضی باد و او را راضی کند.
رسول خدا به علی امر کرد تا چند روزی برای ادای امانتها و وصیتهایی که نزد رسول خدا بود و بازگرداندن آنها به صاحبانشان، در مکه بماند؛ تحویل امانتهایی که از دشمنان پیامبر نزد ایشان بود، آنهم به طور کامل؛ و این از بزرگترین مصادیق عدالت و ادای امانت میباشد.[2]
چون از غزوات بزرگ رسول خدا ج ذکری به میان آید، نام علی بن ابیطالب را مقرون بدان مییابی، که گاهی پرچم در دست دارد و گاهی جمع دشمنان را متفرق نموده و گاهی قلعههای مستحکم را فتح نموده و بتها را ویران میکند؛ براستی که او معلمی قهرمان بود.
در جنگ بدر، آنگاه که دو سپاه به یکدیگر رسیده و با یکدیگر رویارو شدند و دو طرف معرکه در پیشگاه خداوند حاضر شده و سید و سرور انبیاء از پروردگاش طلب یاری و مدد نموده و صحابه به تضرع و زاری در پیشگاه پروردگار آسمانها و زمین و برطرف کنندهی بلاها روی آوردند، پیش از برافروخته شدن آتش جنگ و درگیری و شعلهور شدن آن، عتبة بن ربیعه - که میخواست شجاعت خود را نشان دهد - برای نبرد از سپاه مشرکان خارج شده و برادرش شیبه و فرزندش ولید همراه وی از سپاه خارج شدند درحالیکه او در وسط آنها قرار گرفت؛ پس چون میان دو صف قرار گرفتند، مبارز طلبیدند که سه نفر از انصار برای مبارزه اعلان آمادگی کردند: عوف بن حارث و معوذ بن حارث- فرزندان عفراء- و عبدالله بن رواحة؛ مشرکان گفتند: شما کیستید؟ گفتند: گروهی از انصار. (مشرکان) گفتند: ما را به شما نیازی نیست. و منادی آنها ندا سر داد: ای محمد، کسانی را از میان قوممان به سوی ما بفرست که در حد و اندازه ما باشند؛ پس گفته شد: برخیز ای عبیدة بن حارث، برخیز ای حمزه و برخیز ای علی؛ چون این سه نفر به مشرکان نزدیک شدند، (مشرکان) گفتند: شما کیستید؟ عبیده گفت: عبیده؛ و حمزه گفت: حمزه و علی گفت: علی. مشرکان گفتند: همرزمانی گرامی. پس عبیده- که پیرترین قوم بود- با عتبه و حمزه با شیبه و علی با ولید بن عتبه به نبرد و پیکار پرداختند. در همان آغاز نبرد علی ولید را کشت و حمزه شیبه را از پای درآورد، اما عبیده و عتبه که با یکدیگر میجنگیدند هریک از طرف مقابل ضربهای خورده بود، پس حمزه و علی با شمشیرهایشان بر عتبه حمله کرده و کارش را یکسره کرده و دوستشان عبیده را حمل نموده و به سپاه مسلمانان ملحق کردند. و به اذن الله ﻷ این آغاز نصر و پیروزی و باعث شجاعت و تقویت مسلمانان و خواری و رعب و وحشت در قلوب مشرکان شد.[1]
بخاری از علی بن ابیطالب روایت میکند که میگوید: «من اولین کسی هستم که در روز قیامت برای دادخواهی در پیشگاه حضرت حق زانو میزنم. قیس بن عباد میگوید: و در مورد آنهاست که این آیه نازل شده است: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡۖ﴾ [الحج: 19]، «اینان که دو دسته مقابل هم میباشند درباره خدا به جدال پرداختهاند و به کشمکش نشستهاند».[2]
میگوید: آنها کسانی هستند که در روز بدر با یکدیگر به نبرد و پیکار برخاستند: حمزه و علی و عبیده بن حارث و شیبه بن ربیعه و عتبة بن ربیعه و ولید بن عتبه.[3]
خداوند از همهی صحابه راضی باد و آنها را راضی کند. براستی آنان در راه خدا به ملامت ملامت کنندگان توجه نکرده و اهمیتی نمیدادند، الله ﻷ میفرماید: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلٗا٢٣﴾ [الأحزاب: 23]، «در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سرکشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند)».
[1]- نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/272، 273) با اندکی تصرف، و فتح الباری (7/299)؛ و زاد المعاد، ابن القیم (3/179)؛ و داستان مبارزه را امام أحمد (1/117)؛ أبو داود (3/52)، (ش: 2665)؛ فی الجهاد، باب المبارزة من حدیث علی ذکر نمودهاند و اسناد آن قوی است؛ نگا: صحیح سنن أبی داود (2/507).
[2]- نگا: بخاری و شرح آن الفتح (7/96).
[3]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب قتل أبیجهل (7/296، 297)، (ش: 3965، 3966)؛ و کتاب التفسیر، باب ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡ﴾: (9/443)، (ش: 4744)؛ و نگا: البدایة والنهایة (3/273)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار، ص62.
از عثمان نیز در طول حیات مبارکش، مواضع حکیمانه بسیاری به جای مانده و به ثبت رسیده است که به چند نمونه از آنها اشاره خواهیم کرد.
مطلب اول: انفاق نمودن اموال بسیار در راه الله متعال
عثمان از جمله ثروتمندانی بود که خداوند متعال آنان را (از مال دنیا) بینیاز کرده بود. او صاحب تجارت و ثروت و اموال هنگفتی بود، اما این اموال را در راه فرمانبرداری از خداوند متعال و در راستای کسب رضای حضرت حق استفاده نمود و اینگونه در هر امر خیری سبقت گرفت چنان که انفاق میکرد و از فقر و تنگدستی نمیترسید.
اکنون تنها به نمونههایی از انفاق عثمان در راه الله متعال اشاره میکنیم:
الف) زمانیکه رسول خدا ج وارد مدینه شد، متوجه شد در مدینه آب شیرین اندک بوده و منبع آن فقط چاه رومه میباشد. پس رسول خدا ج فرمودند: «مَنْ یَشْتَرِی بِئْرَ رُومَةَ فَیَجْعَلَ دَلْوَهُ مَعَ دِلاَءِ الْمُسْلِمِینَ بِخَیْرٍ لَهُ مِنْهَا فِی الْجَنَّةِ؟»[1] «چه کسی چاه رومه را خریده و پس از آن سطل خویش را همچون سطلهای مسلمانان قرار داده (چاه را در اختیار مسلمانان قرار میدهد) و برای وی بهتر از آن در بهشت باشد؟» و نیز فرمودند: «مَنْ حَفَرَ بِئْرَ رُومَةَ فَلَهُ الْجَنَّةُ»[2] «هرکس چاه رومه را حفر کند، پاداش وی بهشت خواهد بود».
پیش از ورود رسول خدا ج به مدینه، هرکس از آب رومه استفاده میکرد باید بهای آن را میپرداخت؛ هنگامیکه مهاجران به مدینه رسیدند آبی برای خوردن نیافتند. مردی از بنیغفار صاحب چاهی بود که به آن رومه گفته میشد و هر سطل آن را به ازای یک مد گندم یا دیگر حبوبات و میوهجات میفروخت.
رسول خدا ج به وی فرمودند: «تبِیعنِیها بِعَیْنٍ فِی الْجَنَّةِ» «آن را در برابر چشمهای در بهشت میفروشی؟» وی گفت: ای رسول خدا، من و خانوادهام درآمدی جز آن نداریم. چون این خبر به عثمان رسید، چاه را به قیمت سی و پنج هزار درهم خرید. سپس نزد رسول خدا ج آمده و گفت: آیا پاداشی را که برای صاحب چاه قرار دادی (بهشت در عوض چاه) برای من نیز قرار میدهی؟ رسول خدا ج فرمود: آری، عثمان گفت: آن را در اختیار مسلمانان قرار میدهم».[3]
و گفته شده: چاه رومه متعلق به فردی یهودی بود که آب آن را به مسلمانان میفروخت و عثمان آن را به بیست هزار درهم خرید و در اختیار ثروتمند و فقیر و در راه مانده قرار داد.[4]
ب) پس از اینکه رسول خدا ج در مدینه مسجدالنبی را بنا نمود و مسلمانان در آن جمع میشدند تا نمازهای پنجگانه را خوانده و سخنان رسول خدا را بشنوند - که در آنها اوامر و نواهی صادر میشد - و در مسجد امور دینشان را فراگرفته و از آنجا روانه غزوات شده و سپس به آن بازگردند؛ مسجدالنبی نیاز به وسعت بیشتری داشت و با توجه به اینکه نشات همهی این امور از مسجد بود، مسجد دیگر گنجایش همهی مردم را نداشت، پس رسول خدا ج برخی از صحابه را تشویق نمود تا قطعهی زمین کنار مسجد را خریده و به مسجد اضافه شود تا اینکه مسجد وسعت یابد، پس فرمودند: «مَنْ یَشْتَرِی بُقْعَةَ آلِ فُلاَنٍ فَیَزِیدَهَا فِی الْمَسْجِدِ بِخَیْرٍ لَهُ مِنْهَا فِی الجَنَّةِ؟» «هرکس قطعه زمین آل فلان را خریده و به مسجد اضافه کند، پاداشی بهتر از آن برای وی در بهشت میباشد». پس عثمان از اصل مال خویش[5] آن را به قیمت بیست و پنج هزار درهم یا بیست هزار درهم خریده و به مسجد اضافه نمود.[6] و اینگونه عثمان بن عفان در توسعه مسجد برای مسلمانان نقش محوری داشت؛ که خداوند از او راضی باد و او را راضی کند.[7]
ج) زمانیکه رسول خدا ج تصمیم گرفت برای غزوهی تبوک حرکت کند، ثروتمندان صحابه را به بذل و بخشش در راه خدا تشویق نمود تا اینکه جیشالعسرة تجهیز شود؛ سپاهی که رسول خدا ج آن را برای جنگ با روم ترتیب داده بود، پس هریک از صحابه که اموالی داشت، برحسب توانایی خود انفاق نمود. اما در این میان بزرگترین انفاق از سوی عثمان بود، انفاقی که هیچکس مانند آن انفاق نکرد؛ چنانکه در تاریخ ثبت شده، عثمان در این غزوه سیصد شتر با همهی بار و بنهاش انفاق نموده و با هزار دینار به خانه رسول خدا ج آمده و آنها را در اختیار ایشان قرار داد و رسول خدا ج درحالیکه آنها را در خانه زیرورو میکرد، فرمود: «مَا ضَرَّ عُثْمَانَ مَا عَمِلَ بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ»: «پس از امروز عثمان هر عملی انجام دهد زیان نخواهد دید». و این را چند بار تکرار فرمود.[8]
براستی این انفاق بزرگی است که بر صدق عثمان و قوت ایمان و اشتیاق وی نسبت به پاداش خداوند و ترجیح آخرت بر دنیا نزد وی دلالت میکند؛ براستی به ثوابی بزرگ و پاداشی که پس از آن پاداشی نیست دست یافت، آنجا که رسول خدا ج فرمود: «مَنْ جَهَّزَ جَیْشَ الْعُسْرَةِ فَلَهُ الْجَنَّةُ»:[9] «هرکس جیشالعسرة را تجهیز کند پاداش وی بهشت است».
[1]- نسائی، کتاب الوصایا، باب وقف المساجد (6/235)، (ش: 3605)؛ و نگا: صحیح النسائی (2/766)؛ و ترمذی، المناقب، باب مناقب عثمان (5/627)، (ش: 3699)؛ و نگا: صحیح الترمذی، (3/209)؛ وتحفة الأحوذی (10/196)؛ و فتح الباری (7/54).
[2]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الوصایا، باب إذا وقف أرضاً أو بئراً (5/407)، (ش: 2778)، (7/52)، (8/111)؛ و نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص151.
[3]- این داستان را ابن حجر در فتح الباری (5/407) ذکر نموده و آن را با سندش به بغوی در «الصحابة» نسبت میدهد؛ ونگا: تحفة الأحوذی شرح سنن الترمذی (10/196).
[4]- نگا: تحفة الأحوذی شرح سنن الترمذی (10/190)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار (3/39)؛ و فتح الباری (5/408).
[5]- ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب عثمان (5/627)، (ش: 3703)؛ و نگا: صحیح الترمذی (ش: 3209)؛ و النسائی، کتاب الوصایا، باب وقف المساجد (6/235)، (ش: 3606).
[6]- نسائی، کتاب الوصایا، باب وقف المساجد (6/234)، (ش: 3605)؛ و نگا: صحیح النسائی (2/766).
[7]- نگا: فتح الباری (5/408)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار (3/41).
[8]- ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب عثمان (5/626)، (ش: 3700) و حاکم آن را روایت و صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت کرده است (3/102)؛ و نگا: فتح الباری شرح صحیح بخاری (7/54)، (5/408)، (8/111)؛ وسیرة ابن هشام (4/172)؛ والبدایة والنهایة (5/4)، (7/201)؛ و تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص151؛ وحیاة الصحابة (2/264، 265)؛ ونگا: صحیح الترمذی (3/208، 210)؛ وتاریخ إسلامی، محمود شاکر (3/223)، (2/353).
[9]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الوصایا، باب إذا وقف أرضاً أو بئراً (5/407)، (ش: 2778)؛ وپیشتر تخریج آن گذشت؛ و نگا: البدایة والنهایة (7/201).