مطلب ششم: موضع ابوبکر در برابر مرتدین و مانعین زکات
زمانیکه رسول خدا ج وفات نموده و دار فانی را وداع گفت، قبیلههای زیادی از قبایل عرب مرتد شده و نفاق ظاهر گردید. مرتدان دو نوع بودند:
دسته اول: کسانی که از دین مرتد شده و اسلام را پشت سر انداختند که اینها نیز دو گروه بودند: کسانی که ادعای پیامبری کردند و پیروانشان. و گروه دیگری که از دین برگشته و نماز و زکات را ترک کرده و به همان جاهلیت پیش از اسلام بازگشتند.
دسته دوم: کسانی بودند که میان نماز و زکات تفاوت قائل شدند و فرضیت زکات و وجوب پرداخت آن را انکار نمودند. این دسته از مرتدین همان کسانی بودند که صحابه در مورد آنها اختلاف کردند. که ابوبکر بر جنگ با همهی مرتدین و مانعین زکات پافشاری نمود و پس از آن همهی صحابه با وی موافقت نمودند.[1]
از ابوهریره روایت است که میگوید: «زمانیکه رسول خدا ج وفات نمود و پس از آن ابوبکر به خلافت رسید و عدهای از اعراب کافر شدند، عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: چگونه با مردم میجنگی درحالیکه رسول خدا ج فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ، حَتَّى یَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ، إِلَّا بِحَقِّهِ وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ»: «ماموریت یافتم با مردم بجنگم تا اینکه لااله الاالله بگویند، پس هرکس لااله الاالله گفت، جان و مالش را از من مصون داشته است مگر به حق آن و حسابش با الله است».
ابوبکر در پاسخ به وی گفت: «به خدا سوگند با هرکس میان نماز و زکات تفاوت قائل شود، میجنگم، زیرا زکات حق مال است؛ به خدا سوگند اگر ریسمانی را که با آن شترشان را میبستند و آن را به عنوان زکات به رسول خدا میپرداختند، به عنوان زکات به من نیز نپردازند، به خاطر عدم پرداخت آن با آنها میجنگم».
پس از این عمر بن خطاب س گفت: به خدا سوگند دانستم که خداوند متعال سینه ابوبکر را برای جنگ گشوده است. و فهمیدم تصمیم او حق و درست است.[2]
و در روایتی آمده که ابوبکر گفت: «به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات تفاوت قائل شود، میجنگم، زیرا زکات حق مال است؛ به خدا سوگند اگر بزغالهای را که به عنوان زکات به رسول الله ج میپرداختند، به عنوان زکات نپردازند، به خاطر نپرداختن آن با آنها میجنگم».[3]
براستی این موضع حکیمانهی ابوبکر صدیق بزرگترین دلیل بر شجاعت و پیشتازی ابوبکر در شجاعت و علم بر دیگران میباشد؛ آری، ابوبکر در آن اوضاع آشفته بر دیدگاه خود مبنی بر جهاد با مرتدان و مانعین زکات استوار مانده و اصرار ورزید، جهادی که پس از رسول خدا ج بزرگترین نعمتی است که الله ﻷ به مسلمانان ارزانی داشته است و ابوبکر با حکمت و دقت و عقل و خرد محکم و استوارش این تصمیم را از علم (شرعی) استنباط نمود درحالیکه دیگران ابتدا با وی همرای و هم نظر نبودند؛ و بر این اساس و دیگر نعمتهایی که خداوند متعال با آنها ابوبکر را گرامی داشته، اهل علم اجماع نمودهاند که وی برترین امت محمد ج میباشد.[4]
پس خداوند از ابوبکر راضی باد و او را راضی نموده و از سوی امت محمد بهترین پاداشها را به او ارزانی دارد.
براستی ابوبکر صدیق مسئولیتش در برابر امت را به نحو احسن و بهترین شکل ادا نمود، مسئولیتی که عبارت بود از: تثبیت معانی اسلام در قلوب و حیات این امت و امر نمودن امت به استقامت و پایداری بر دین الله متعال، همان دینی که محمد با آن به میانشان آمد، بدون افزودن و کاستن از آن؛ و براستی همهی اینها را در زندگی خود و کسانی که با او بیعت کردند، به طور کامل تطبیق داد و با هرکس چیزی از این دین را انکار میکرد جنگید؛
آری، اینگونه بود که خداوند متعال به وسیلهی او اسلام و مسلمانان را عزت بخشیده و دشمنان الله و دینش را خوار و ذلیل نمود. آری، چنین بود که در زمان وی دین ناقص نگردید، چنانکه هنگام اعتراض عمر بن خطاب به جنگ با مانعین زکات به او گفت: «براستی وحی قطع شده و دین کامل شده است، آیا پس از آن دین ناقص گردد و من زنده باشم؟ به خدا سوگند با هرکس میان نماز و روزه تفاوت قائل شود، میجنگم. آیا رسول خدا ج نفرمود: «إِلَّا بِحَقِّها» «مگر به حق آن». و یکی از حق و حقوق اسلام پرداخت زکات میباشد. به خدا سوگند اگر همهی مردم مرا ترک نموده و تنها بگذارند، خود به تنهایی به جهاد با آنان برمیخیزم».[5]
به تحقیق ابوبکر صدیق راست گفت؛ براستی الله ﻷ به وسیلهی او دین را حفاظت نمود و درحالیکه او زنده بود، دین ناقص نگردید؛ و بر این اساس است که خلافت وی مملو از اعمال والا و بزرگی است که سر و سامان دادن آنها نیازمند سالهای طولانی است، اما همهی آنها در مدت کوتاه خلافت وی رخ داد؛ خلافتی که بیش از دو سال و سه ماه و ده روز طول نکشید؛ و این دلالت بر حکمت والای ابوبکر و فراگیری کامل اسلام و تصمیم ثابت و استوار چون کوههای محکم و استوار و ایمانی است که چون با ایمان همهی امت مقایسه شود، ایمان وی بر ایمان امت محمد برتری مییابد.[6] و بر این اساس است که ابوبکر صدیق از جمله کسانی شمرده میشود که پس از وفات رسول خدا ج پایههای اسلام را محکم و استوار نموده و مفاهیم (اسلامی) را تثبیت نمود که خداوند از او راضی باد و او را راضی کند.[7]
[1]- نگا: شرح نووی بر مسلم (1/202)؛ و البدایة والنهایة (6/311)؛ و تاریخ الإسلام، ذهبی عهد الخلفاء الراشدین، ص27؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (3/67).
[2]- مسلم، کتاب الإیمان، باب الأمر بقتال الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله (1/51)، (ش: 20)؛ و بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الزکاة، باب وجوب الزکاة (3/262)، (ش: 1399)؛ (12/275)، (13/250)، (3/321، 322).
[3]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الزکاة، باب وجوب الزکاة (3/262)، (12/275)، (13/250)، (ش: 1399)؛ و روایت بزغاله را بخاری و نه مسلم ذکر کرده است. اما تصمیمی که ابوبکر صدیق گرفت امری است که از رسول خدا ثابت شده و عبدالله بن عمر آن را روایت کرده است چنانکه در آن ذکر شهادتین و اقامه نماز و پرداختن زکات آمده است. و این حدیث را امام مسلم در کتاب الإیمان، باب الأمر بقتال الناس حتى یقولوا: لا إله إلا الله (1/53)، (ش: 22) و أبوداود در کتاب الزکاة (2/93)، (ش: 1556)؛ و ترمذی در الإیمان، باب ما جاء بنی الإسلام على خمس (5/3)، (ش: 2609، 2610)؛ و نسائی در الزکاة، باب عقوبة مانع الزکاة (5/14)، (ش: 3938) روایت نمودهاند.
[4]- نگا: شرح نووی بر مسلم (1/211).
[5]- نگا: تاریخ طبری (2/245، 246)؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (3/68)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار، ص75؛ و حیاة الصحابة (1/434).
[6]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص59.
[7]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص73؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (3/61).
مطلب پنجم: موضع ابوبکر صدیق در روانه کردن سپاه اسامة بن زید (به سوی رومیان)
حکمت صدیق به هنگام روانه کردن سپاه اسامه بن زید، از چند وجه نمایان گردید:
الف) روانه کردن سپاه اسامه علی رغم اوضاع نابسامان و مخالفت برخی صحابه؛ و این به خاطر اجرای امر رسول الله ج بود.
رسول خدا ج در بیماری که بر اثر آن وفات کرد، اسامه بن زید را به سوی روم فرستاد و مردم را به جنگ با رومیان تشویق نمود؛ تجهیز سپاه اسامه دو روز پیش از وفات یعنی روز شنبه بود. و این تصمیم پیش از بیماری رسول خدا ج بود سپس بیماری آنحضرت شدت گرفت که به روانه شدن سپاه اسامه امر نمود و در این هنگام بود که رسول خدا ج وفات نموده و دیدگاهها متفاوت شد و اوضاع آشفته گردید و نفاق در مدینه ظاهر شده و قبایلی از اعراب پیرامون مدینه مرتد شده و برخی از دادن زکات امتناع ورزیدند. و تقریبا در سرزمینی جز مکه و مدینه شأن و منزلتی برای نماز جمعه باقی نمانده بود. و جواثا در بحرین اولین روستایی بود که پس از بازگشت مردم به حق، در آن نماز جمعه اقامه گردید و در این میان ثقیف در طائف ثابت قدم مانده و مرتد نشدند.
با این اتفاقات، بسیاری از مردم به ابوبکرصدیق پیشنهاد دادند سپاه اسامه را به سوی رومیان نفرستد، زیرا در امور مهمتری که به تازگی اتفاق افتاده بود، به آنها نیاز داشت اما زمانیکه سپاه اسامه برای نبرد با رومیان تجهیز شده بود، این امور وجود نداشت.
از جمله کسانی که این پیشنهاد را با ابوبکرصدیق در میان گذاشت، عمر بن خطاب بود که او را از فرستادن سپاه اسامه بازداشت اما ابوبکر به شدت از پیشنهاد آنها ابا ورزیده و سپاه اسامه را برای نبرد با رومیان فرستاد و سخنی بس بزرگ گفت: «به خدا سوگند، گرهای را که رسول خدا بسته است، باز نمیکنم و اگر پرندهها و حیوانات درنده اطراف مدینه ما را ربوده و جان امهات المومنین به خطر افتد، سپاه اسامه را آمادهی رفتن خواهم نمود». و نگهبانان را دستور داد تا در اطراف مدینه مستقر شوند.
ب) پس از این پیشنهاد، برخی از مردم (بار دیگر) به ابوبکر پیشنهاد دادند تا امر امارت سپاه را به کسی بسپارد که سن و سال بیشتری از اسامه داشته باشد. اما ابوبکر صدیق از این پیشنهاد خشمگین شد، زیرا این رسول خدا ج بود که اسامه را امیر سپاه قرار داد و ابوبکر صدیق نمیخواست امری را که رسول الله ج مقرر داشته، تغییر دهد.
ج) ابوبکر سپاه را همراهی نمود و با آنها خارج شده و با اسامه و سپاهش خداحافظی کرد، درحالیکه ابوبکر پیاده و اسامه سوار بر اسب حرکت میکرد. پس اسامه به او گفت: ای خلیفه رسول الله، یا سوار شو و یا اجازه بده من پیاده شوم. اما ابوبکر گفت: به خدا سوگند من سوار نمیشوم و تو پیاده نمیشوی. آیا بر من نیست که پاهایم لحظهای در راه خدا غبارآلود گردد؟
د) اما ابوبکر در مورد ماندن عمر در مدینه، از اسامه اجازه خواست و عمر در میان سربازان در سپاه اسامه بود. پس اسامه به ماندن عمر اجازه داد.
اما خروج اسامه به سوی روم از سرزمین شام، آن هم در این وقت، از بزرگترین مصلحتها بود، چنانکه این سپاه از هیچیک از قبایل عرب نگذشتند مگر اینکه از سپاه اسامه ترسیده و خوف و وحشت آنها را در برگرفت و گفتند: این قوم خارج نشدند مگر اینکه از نیروی قدرتمندی برخوردارند و آنان را رها خواهیم کرد تا به سرزمین رومیان برسند؛ پس سپاه اسامه با رومیان رویارو شده و با آنان جنگیده و آنها را شکست دادند و در آنجا 40 روز - و گفته شده 70 روز- باقی ماندند و پس از آن در صحت و سلامتی و همراه غنایم بازگشتند و چون برگشتند، ابوبکر همراه آنان برای جنگ با مرتدین و مانعین زکات آماده شد.[1]
الله اکبر؛ شگفتا از این موضع و شگفتا از این حکمت و بصیرت؛ براستی در این صحنه، حکمت و شجاعت و اطاعت ابوبکر از رسول خدا ج نمایان شد و همین بود که سبب نصرت و پیروزی گردید. با روانه کردن این سپاه بود که الله ﻷ رعب و وحشت را در قلوب مرتدین و یهود و نصاری وارد کرد.
اما همهی اینها به فضل خداوند متعال و پس از آن تنفیذ امر رسول خدا مبنی بر روانه کردن سپاه اسامه بن زید بود. ﴿فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦٣﴾ [النور: 63]، «آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبانگیرشان گردد، یا اینکه عذاب دردناکی دچارشان شود».
و این مساله تاکیدی بر آن است که هر مسلمان بایستی به امر رسول الله ج توجه داشته و از نهی ایشان دوری ورزد؛ و درواقع همین امر است که مدار سعادت و خوشبختی و پیروزی و نجات در دنیا و آخرت میباشد.
[1]- تاریخ امام طبری (2/246)؛ و الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر (2/226)؛ و تاریخ الإسلام، امام الذهبی - عهد الخلفاء الراشدین، ص19؛ و البدایة والنهایة (6/304، 305)؛ و فتح الباری (8/152)؛ وتاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص74؛ و حیاة الصحابة، علامه محمد یوسف کاندهلوی (1/423، 425، 427)؛ و تاریخ اسلامی، محمود شاکر (3/64).
مطلب چهارم: موضع ابوبکر صدیق پس از وفات رسول خدا [1]
روزی که رسول خدا ج وفات نمود، مصیبت بزرگی متوجه مسلمانان گردید و شوکی تکان دهنده به آنان وارد شد. چنانکه بسیاری از آنان سرگشته و سرگردان شده و رفتار درست و برخورد صحیح با این مصیبت را از یاد بردند، حتی که عمر وفات رسول خدا ج را انکار نمود و به سوی مردم خارج شده و آنان را مخاطب قرار داده و گفت: «به خدا سوگند رسول خدا نمرده، بلکه الله ﻷ او را به جایی فرستاده است، هرکس بگوید او مرده است، دست و پایش را قطع میکنم». پس از اینکه ابوبکر خبر وفات رسول خدا ج را شنید، سوار بر اسب از خانهاش در سنح به سوی مدینه حرکت نمود تا اینکه به مدینه رسیده و وارد مسجد شد، پس با مردم سخن نگفت تا اینکه وارد حجرهی ام المومنین عایشه شد و درحالیکه رسول خدا را با پارچهای یمانی پوشیده بودند، ایشان را تیمم داده و پارچه را از صورتش کنار زد، سپس خم شده و پیشانی رسول الله ج را بوسیده و گریه کرد. سپس فرمود: پدر و مادرم فدایت، به خدا سوگند که خداوند تو را دوبار نمیمیراند. مرگی که برایت مقرر بود، فرا رسید».[2]
سپس ابوبکر از حجرهی عایشه خارج شد درحالیکه همچنان عمر با مردم سخن میگفت؛ پس فرمود: ای سوگند خورنده آرام باش و سخت مگیر؛ و فرمود: بنشین ای عمر؛ اما عمر از نشستن ابا ورزید. پس چون ابوبکر سخن گفتن را آغاز نمود مردم به او روی آورده و عمر را رها کردند؛ عمر نشست و ابوبکر پس از حمد و ثنای الهی فرمود: اما بعد، هریک از شما که محمد را عبادت میکرد، بداند که محمد وفات نمود و هریک از شما که الله را عبادت میکند، براستی الله زندهای است که هرگز نمیمیرد. الله متعال فرموده است: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٞ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: 30]، «(ای محمّد!) تو هم میمیری و همه آنان میمیرند». و میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡٔٗاۗ وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤﴾ [آلعمران: 144]، «محمّد جز پیامبری نیست و پیش از او پیامبرانی بوده و رفتهاند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا دور زده و به عقب برمیگردید (و با مرگ او اسلام را رها میسازید و به کفر و بتپرستی بازمیگردید)؟! و هرکس به عقب بازگردد (و ایمان را رها کرده و کفر را برگزیند) هرگز کوچکترین زیانی به خدا نمیرساند، (بلکه به خود ضرر میزند) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
به خدا سوگند مردم در وضعیتی بودند که گویا نمیدانستند الله ﻷ این آیه را نازل فرموده تا اینکه ابوبکر آن را تلاوت نمود. عمر س میگوید: به خدا سوگند زمانیکه ابوبکر آن آیه را تلاوت کرد دانستم رسول خدا ج واقعا وفات کرده است؛ دیگر پاهایم تاب مرا نیاورد و به زمین افتادم.
راوی میگوید: پس همهی مردم این آیه را به یاد آوردند چنانکه هیچ یک از آنان نبود مگر اینکه آن را تلاوت میکرد و به شدت میگریستند.[3]
براستی وفات رسول خدا ج مصیبتی بزرگ و امری سخت و دشوار بود، آن هم در شرایطی که در این مورد میان صحابه اختلاف بر پا بود، لیکن ابوبکر صدیق به فضل خداوند، اختلاف را سر و سامان داده و به پایان رسانده و میان قلوب الفت ایجاد نمود و باعث تثبیت واقعیت نزد آنان شد؛ و کسی نمیتواند از عهدهی چنین امری برآید مگر از قلبی ثابت و استوار و شجاعتی بیمانند و عقلی برتر و حکمتی وسیع برخوردار باشد. کسی که خداوند از او راضی شده و او نیز از خدایش راضی باشد.
ابوبکر صدیق در روز دوم از وفات رسول خدا – یعنی سهشنبه – برای مردم سخنرانی کرده و حقوق و وظایف ایشان را گوشزد نمود؛ چنانکه پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، مرا در حالی به امارت خویش گماشتید که (گمان نمیکنم) بهترین شما باشم؛ پس اگر نیک و درست عمل کردم، یاریام دهید و اگر بد و نادرست رفتار کردم، اصلاحم کنید. صداقت و راستی (چون) امانت است و دروغ کمال خیانت. کسی که در میان شما ضعیف (و حق باخته) است، نزد من قوی خواهد بود تا به خواست خدا حقش را به او بازگردانم و آنکه در میان شما قوی است (و حق دیگران را خورده) نزد من ضعیف خواهد بود تا به خواست خدا حق دیگری را از او بستانم. هیچ قومی جهاد در راه خدا را ترک نمیکنند مگر اینکه خداوند متعال آنها را خوار و ذلیل میگرداند و فحشا و بدکاری در هیچ قومی گسترش نمییابد مگر خداوند متعال همهی آنها را به بلا و عذاب عمومی گرفتار میسازد. تا زمانیکه از خدا و رسولش اطاعت میکنم، از من اطاعت کنید و هرگاه از خدا و رسولش روی گرداندم، نباید از من اطاعت کنید. خداوند شما را مورد رحمت خود قرار دهد. برای نماز برخیزید».[4]
اما اینکه ابوبکر صدیق فرمود: «به امارت شما گماشته شدم درحالیکه بهترین شما نیستم» از باب تواضع و فروتنی میباشد، زیرا همهی صحابه اجماع داشته و متفق بودند که ابوبکر بهترین آنان میباشد.[5]
[1]- دیگر مواضع حکیمانه ابوبکر صدیق را بنگر در: بخاری و شرح آن الفتح، کتاب مناقب الأنصار، باب أیام الجاهلیة (7/149)؛ و أبونعیم در الحلیة (1/31)؛ و أحمد در الزهد به همین معنا روایتی را ذکر نموده است، ص164؛ و نگا: حیاة الصحابة (2/611، 612)؛ و أعلام المرسلین، خالد البیطار (1/30)؛ وصحیح الجامع الصغیر، ألبانی (4/172)، (ش: 4395) و نگا: فتح الباری (7/14) که براستی امور شگفتآوری از ابوبکر صدیق در پاکدامنی و پرهیزگاری ذکر نموده است.
[2]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الجنائز، باب الدخول على المیت بعد الموت إذا أدرج فی أکفانه (3/133)، (ش: 1241، 1242)؛ و کتاب المغازی، باب مرض النبی ج ووفاته (8/145)، (ش: 4452 - 4454).
[3]- نگا: بخاری و شرح آن الفتح، الفاظ این روایت را از جاهای مختلف آن ذکر نمودهام، از جمله: کتاب الجنائز، باب الدخول على المیت إذا أدرج فی أکفانه (3/113)، (ش: 1241، 1242)؛ و کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی ج: لو کنت متخذاً خلیلاً (7/19)، (ش: 3667)؛ و کتاب المغازی، باب مرض النبی ج ووفاته (8/145)، (ش: 4454)؛ و نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (5/241، 242)؛ و حلیة الأولیاء (1/29).
[4]- سیره ابن هشام (4/340) و ابن کثیر در البدایة والنهایة (5/248) میگوید: واسناد این روایت صحیح است.
[5]- نگا: البدایة والنهایة (5/248).
زمانیکه ابوبکر س اسلام آورد، از توانگرترین و ثروتمندترینهای قریش بود؛ وی اموال فراوانی داشت چنانکه روزِ اسلام آوردن چهل هزار درهم یا دینار در منزل داشت. اما زمانیکه ایمان آورد همهی اموال و داراییاش را در راه فرمانبرداری و طاعت خداوند متعال به کار گرفت که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
الف) انفاق در راه آزادی بردگان:
ابوبکر س بردگان زیادی را آزاد کرد که از میان آنها 7 برده در تاریخ ذکر شده است: بلال، عامر بن فهیره، زنیرة، الهندیه و دخترش که این مادر و دختر از آنِ زنی از بنیعبدالدار بودند و کنیز بنی مومل و ام عبیس که خداوند از همگی آنان راضی باد.
اما بزرگترین جرم این بردگان اسلام آوردن بود که به خاطر آن به شدت شکنجه میشدند، پس الله متعال به وسیلهی ابوبکر صدیق آنان را نجات داده و اینگونه ابوبکر اموال و داراییاش را در خدمت اسلام و مسلمانان انفاق میکرد.[1]
ب) جمعآوری تمام اموال در روز هجرت برای انفاق به رسول الله ج
زمانیکه رسول خدا ج تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند، ابوبکر صدیق بخشی از اموالش را که باقی مانده بود برداشته و با رسول خدا همراه شده و کمترین مالی برای خانوادهاش به جای نگذاشت؛ از اسماء دختر ابوبکر روایت است که میگوید: «زمانیکه رسول الله ج برای هجرت خارج شده و ابوبکر نیز با آنحضرت همراه شد، ابوبکر تمام اموالش را که پنج هزار یا شش هزار درهم بود، برداشته و همراه رسول خدا ج راه هجرت را در پیش گرفت».
اسماء میگوید: «پس از این پدربزرگم ابوقحافه که بیناییاش را از دست داده بود وارد خانه شده و گفت: به خدا سوگند گمان میکنم ابوبکر گذشته بر جفایی که در حق خود کرده، تمام ثروتش را با خود برده و شما را هم در مشقت انداخته است». اسماء گفت: «چنین نیست پدربزرگ، بلکه پدر برای ما خیر زیادی گذاشته است».
اسماء میگوید: «مقداری سنگریزه در طاقچهای گذاشتم که پدرم پولهایش را آنجا میگذاشت و پارچهای رویش انداخته و دست پدربزرگم را گرفتم و گفتم: دستتان را روی این پولها بگذارید. او دستش را روی پارچه گذاشت و گفت: حال که ابوبکر برای شما پولی گذاشته مشکلی نیست. با این پولها زندگی شما میگذرد».
اسماء میگوید: به خدا سوگند که پدرم چیزی برای ما نگذاشته بود و من فقط میخواستم پدربزرگ پیرم را آرام کنم»[2]
ج) صدقه دادن همهی اموال در غزوهی تبوک:
از عمر بن خطاب س روایت است که میگوید: «رسول خدا ج ما را به صدقه دادن امر نمود و این امر زمانی بود که من اموالی داشتم. پس با خود گفتم: اگر روزی از ابوبکر پیشی بگیرم، آن روز امروز است. امروز از او سبقت میگیرم. از اینرو با نیمی از اموالم نزد رسول خدا ج آمدم. رسول خدا ج فرمودند: «مَا أَبْقَیْتَ لِأَهْلِکَ؟» «برای خانوادهات چه باقی گذاشتی؟» گفتم: به اندازه این اموال نیز برای آنها (در خانه) گذاشتم. عمر میگوید: ابوبکر با همهی اموالی که داشت نزد رسول الله ج آمد. رسول خدا ج به وی فرمود: «مَا أَبْقَیْتَ لِأَهْلِکَ؟» «برای خانوادهات چه باقی گذاشتی؟» ابوبکر گفت: برای آنها الله و رسولش را باقی گذاشتم. گفتم: به خدا سوگند در هیچ امری، هرگز از ابوبکر پیشی نمیگیرم».[3]
براستی ابوبکر سزاوارترین مردم در مصداق این آیه میباشد که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَسَیُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ٢١﴾ [اللیل: 17-21]، «(و لیکن پرهیزگارترین (انسانها) از آن (آتش هولناک) به دور داشته خواهد شد. آن کسی که دارائی خود را (در راه خدا خرج میکند و) میدهد تا خویشتن را پاکیزه دارد. هیچ کسی بر او حق نعمتی ندارد تا (بدین وسیله به نعمتش پاسخ گوید و از سوی او آن) نعمت جزا داده شود. بلکه تنها هدف او جلب رضای ذات پروردگار بزرگوارش میباشد. قطعاً (چنین شخصی، از کارهائی که کرده است) راضی خواهد بود و (از پاداشهائی که از پروردگار خود دریافت میدارد) خوشنود خواهد شد».[4]
[1]- نگا: سیرة ابن هشام (1/340)؛ والإصابة فی تمییز الصحابة (2/243)؛ والکامل فی التاریخ، ابن أثیر(2/290)؛ والبدایة والنهایة (3/58)؛ وتاریخ الخلفاء للسیوطی، ص 38.
[2]- به روایت أحمد (6/350)؛ و هیثمی در مجمع الزوائد (6/59) میگوید: و رجال أحمد رجال صحیح میباشند بجز ابن إسحاق، که به سماع وی تصریح کرده است؛ و همچنین آن را به طبرانی نسبت داده است. نگا: البدایة والنهایة (3/179)؛ و تاریخ الخلفاء، سیوطی ص39؛ و حیاة الصحابة، کاندهلوی (2/164).
[3]- به روایت ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب أبیبکر وعمر (5/614)، (ش: 3675)؛ و امام ترمذی میگوید: «این حدیث حسن صحیح است».، و أبوداود در کتاب الزکاة، باب الرخصة فی ذلک - أی الرخصة فی إخراج المال له (2/129)، (ش: 1678)؛ و دارمی در کتاب الزکاة، باب الرجل یتصدق بجمیع ما عنده (1/329)، (ش: 1667)؛ و حاکم آن را بر اساس شرط مسلم صحیح دانسته و امام ذهبی با وی موافقت کرده است. (1/414)؛ و أبونعیم در الحلیة (1/32) آن را ذکر نموده است.
[4]- دیدگاه بسیاری از مفسران چنین است که این آیات در مورد ابوبکر صدیق نازل شد، چنان که حتی برخی از آنها اجماع مفسران در این مورد را ذکر نمودهاند. نگا: تفسیر ابن کثیر(4/522).
از جابر بن عبدالله ب روایت است که از رسول الله ج شنیده که فرمودند: «لَمَّا کَذَّبَتْنِی قُرَیْشٌ قُمْتُ فِی الحِجْرِ فَجَلَّى اللَّهُ لِی بَیْتَ الْمَقْدِسِ، فَطَفِقْتُ أُخْبِرُهُمْ عَنْ آیَاتِهِ وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَیْهِ»[1] «هنگامیکه قریش (اسراء و معراج رفتن) مرا تکذیب کردند، در حجر اسماعیل (همان دیوار کوچک ملحق به کعبه) ایستادم. خداوند بیت المقدس را به من نشان داد و درحالیکه به سوی آن نگاه میکردم نشانههایش را به قریش میگفتم».
پس از واقعه اسراء مردم زیادی به فتنه افتادند چنانکه برخی از مردم نزد ابوبکر آمده و داستان سَیر شبانه رسول خدا ع به بیت المقدس را برای او ذکر نمودند. ابوبکر با شنیدن داستان فرمود: «گواهی میدهم که آن راست و درست است». آنان گفتند: و پیامبر را تصدیق میکنی که در یک شب به سرزمین شام رفته و سپس به مکه بازگشته است؟ فرمود: «آری، من او را در مورد امری عجیبتر تصدیق نمودم، در مورد اخباری که از آسمان میداد (وحی) و اینگونه بود که صدیق نامیده شد.[2]
ابوبکر س اشتیاق و حرص شدیدی بر حمایت از رسول خدا ج داشت و در این مهم اصرار میورزید. در دوران خلافت عمر بن خطاب، عدهای به مدح و ستایش از عمر پرداختند چنانکه گویا وی را از ابوبکر برتر میدانند؛ چون این خبر به عمر س رسید. فرمود: «به خدا سوگند، شبی از عمرم با ابوبکر بهتر و برتر است از خاندان عمر؛ و یک روز با ابوبکر بهتر از خاندان عمر میباشد».
شبی که رسول خدا ج به سوی غار (ثور) خارج شد ابوبکر همراه ایشان بود. در مسیر راه گاهی در پیش روی پیامبر و گاهی پشت سر رسول خدا حرکت میکرد تا اینکه رسول خدا ج متوجه این رفتار ابوبکر شد و به او فرمود: «یَا أَبَابَکْرٍ مالک تمشى ساعة خلفی وساعة بین یدی؟» «ای ابوبکر، چرا گاهی پشت سرم و گاهی در جلوی من حرکت میکنی؟» ابوبکر گفت: ای رسول خدا، چون تعقیبِ قریشیان را به یاد میآورم، پشت سرتان حرکت میکنم و چون کسانی را به یاد میآورم که در کمین نشستهاند، جلوتر از شما حرکت میکنم. پس رسول خدا ج فرمودند: «یَا أَبَابَکْرٍ لَوْ کَانَ شَیْءٌ لَأَحْبَبْتَ أَنْ یَکُونَ بِکَ دُونِی؟» «ای ابوبکر، اگر چیزی هم باشد، دوست داری به جای من به تو اصابت کند؟» ابوبکر گفت: سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث کرده است، چنین دوست دارم. پس چون باهم به غار رسیدند، ابوبکر گفت: ای رسول خدا، لحظهای منتظر بمانید تا غار را برای شما نظافت کنم. پس وارد غار شده و به نظافت آن پرداخت؛ چون نظافت را به پایان رساند، متوجه شد سوراخی را در غار نظافت نکرده است. پس گفت: ای رسول خدا، لحظهای درنگ کن تا آن سوراخ را بررسی کنم. پس (دوباره) وارد غار شده و به نظافت و بررسی آن پرداخت. سپس گفت: ای رسول خدا، وارد شو».
سپس عمر گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آن شب بهتر از خاندان عمر است.[3]
اما هنگامیکه ابوبکر همراه رسول خدا ج وارد غار شد، چون قریش را دید، نگرانِ رسول خدا شد. پس گفت: ای رسول خدا، اگر هریک از آنان زیر پایش را نگاه کند، ما را میبیند. رسول خدا ج فرمودند: «یَا أَبَا بَکْرٍ، مَا ظَنُّکَ بِاثْنَیْنِ اللهُ ثَالِثُهُمَا لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»: «ای ابوبکر، گمان تو در مورد سه نفری که الله سومین آنهاست چیست، غمگین و نگران مباش براستی که الله با ماست».[4]
و بر این اساس بود که رسول خدا ج فرمودند: «إِنَّ أَمَنِّ النَّاسِ عَلَیَّ فِی صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَکْرٍ، وَلَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِیلًا غَیْرَ رَبِّی لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَکْرٍ، وَلَکِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ وَمَوَدَّتُهُ»[5] «براستی ابوبکر بیش از (تمام) مردم با مال و همراهیاش بر من منت نهاده است؛ اگر دوست صمیمی جز پروردگارم انتخاب میکردم، حتما او ابوبکر بود، لیکن دوست و برادری اسلامی کافی است».
و فرمودند: «لوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِیلا، لاتَّخَذْتُ أَبَا بَکْرٍ خَلِیلا، وَلَکِنَّه أَخِی وَصَاحِبِی، وَلَقَدِ اتَّخَذَ اللَّهُ صَاحِبَکُمْ خَلِیلا»[6] «اگر دوستی صمیمی انتخاب میکردم، ابوبکر را دوست صمیمی خود برمیگزیدم. لیکن او برادر و یار و همراه من است. و الله ﻷ دوست شما را (پیامبر اکرم) دوست صمیمی خود انتخاب کرده است».
[1]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب مناقب الأنصار، باب حدیث الإسراء (7/196)، (ش: 3886).
[2]- نگا: فتح الباری شرح صحیح بخاری (7/199) و آن را به بیهقی در الدلائل نسبت میدهد.
[3]- حاکم در المستدرک روایت نموده و میگوید: اگر در این حدیث ارسال رخ نداده باشد صحیح است و امام ذهبی با وی موافقت کرده است (3/6)؛ و نیز ابن کثیر آن را در البدایة والنهایة (3/180) ذکر نموده و به بیهقی نسبت میدهد. نگا: حیاة الصحابة (1/339)؛ حلیة الأولیاء (1/33).
[4]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب المهاجرین وفضلهم (7/8)، (ش: 3653)؛ وکتاب مناقب الأنصار، باب هجرة النبی ج، وأصحابه؛ ومسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل أبیبکر الصدیق س (4/1854)، (ش: 2381).
[5]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی ج: سدوا الأبواب إلا باب أبیبکر، (7/12)، (ش: 3654)؛ ومسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضل أبیبکر الصدیق (4/1854)، (ش: 2382).
[6]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی ج: لو کنت متخذاً خلیلاً (7/17)، (ش: 3656)؛ ومسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل أبیبکر الصدیق (4/1855)، (ش: 2383).