اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

بابی است در بیان پلیدی و آن‌چه که پلیدی را پاک می‌سازد

بابی است در بیان پلیدی و آن‌چه که پلیدی را پاک می‌سازد

27- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍس قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهص عَنْ الْخَمْرِ تُتَّخَذُ خَلًّا؟ قَالَ: «لَا». أخْرَجَهُ مُسْلِم والتِّرمذِی وقَالَ حَسَنٌ صَحِیحٌ.

از انس بن مالکس روایت است که گفت:‌ از رسول اللهص پرسیده شد‌: در خصوص خمر که آیا می‌شود آن را به سرکه تبدیل کرد؟ فرمود: «نه».

خمر را سرکه کردن به انداختن چیزی در آن جایز نیست، برای این که خمر پلید است و چیزی که خمر در آن انداخته شود پلید می‌شود. در این حال اگر خمر سرکه شود، همان چیز پلید شده در آن باعث پلیدی آن می‌شود.

اگر خمر به خودی خود سرکه شود و یا این‌که از آفتاب به سایه برده شود یا از سایه به آفتاب برده شود و به سرکه تبدیل شود، آن سرکه حلال است.

در حدیث به روایت ابوداود و ترمذی آمده است که ابوطلحه انصاریس درباره‌ی خمری که مال ایتام و نزد او بود، از رسول اللهص پرسید: آیا آن خمر را به سرکه تبدیل نماید؟ رسول اللهص به او امر فرمود: آن را بیرون بریزد.

و مذهب شافعی بر این است که اگر خمر خود به خود به سرکه تبدیل شود، سرکه‌ی آن حلال است و در غیر این صورت به انداختن چیزی در خمر تا به سرکه شود حلال نمی‌شود.

و بعضی از علما گفته‌اند که: اگر خمر خود به خود به سرکه تبدیل شود هم حلال نمی‌شود.

و قول سوم اگر خمر با چیزی به سرکه تبدیل شود هم حلال است.

و بعضی دیگر گفته‌اند: اگر با چیزی به سرکه تبدیل شود حلال است، اما فاعل آن ‌که در حال خمر بودن آن را نریخته عاصی و گنهکار است. و می‌توان سرکه ساخت بدون این‌که تبدیل به خمر بشود.

1-   اگر در ظرفی که همیشه سرکه در آن بوده عصیر انگور ریخته شود به سرکه تبدیل می‌شود بدون این‌که به خمر تبدیل شود.

2-   اگر دانه‌های انگور از خوشه‌ی آن جدا شود و آب بر آن ریخته شود و سر ظرف به گِل مُهر کنند به سرکه تبدیل می‌شود بدون این‌که به خمر تبدیل شود.

3-   اگر عصیر انگور در ظرفی ریخته شود و دو برابر آن سرکه بر آن ریخته شود، به سرکه تبدیل می‌شود بدون این‌که به خمر تبدیل شود.

28- وَعَنْهُس قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ خَیْبَرَ، أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِص أَبَا طَلْحَةَ، فَنَادَى: «إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یَنْهَیَانِکُمْ عَنْ لُحُومِ الحُمُرِ الْأَهْلِیَّةِ، فَإِنَّهَا رِجْسٌ» مُتَّفَقٌ عَلَیْه.

و در حدیث متفق علیه از انس بن مالکس روایت است که: «در روز خیبر، رسول اللهص به ابوطلحه انصاری امر فرمود و او ندا زد به این‌که: «خدا و پیغمبرش شما مردم را منع می‌فرمایند از خوردن گوشت خرهای اهلی، یعنی خرهای بارکش و می‌فرمایند که گوشت آ‌نها حلال نیست و پلید است».

در صحیح بخاری به روایت از انس‌ آمده است که در روزی که خیبر فتح شد، یکی از صحابه به خدمت رسول اللهص آمد و گفت: «گوشت خرها خورده شد. و دیگری آمد و همین را گفت و سومی آمد و گفت: خرهای بارکش از بین برده شد. رسول اللهص امر فرمود ندا زنند که خدا و پیغمبرشص شما مردم را از خوردن گوشت خر منع می‌فرمایند و می‌فرمایند که گوشت آن حرام و پلید است. مردم با شنیدن این دستور دیگ‌ها را همه وارونه کردند و گوشت‌ها را بیرون ریختند، آن‌گاه که گوشت خرها در دیگ‌ها می‌جوشید.

و منع از خوردن گوشت خرهای اهلی شد، برای این‌که گوشت خرهای وحشی که گورخر باشد حلال است. منع ازخوردن گوشت خرهای اهلی و بارکش به روایت عده‌ای از صحابهش ثابت شده است: از علی بن ابی‌طالب و عبدالله بن عمر و جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله بن ابی اوفی و براء و ابی ثعلبه و ابی هریره و عرباض بن ساریه و خالد بن الوالید و عمرو بن شعیب از پدر و از جدش عبدالله بن عمروبن العاص و مقدام بن معدی کربش و حرام بودن گوشت خر، از جمهور صحابه و تابعین و بعدشان روایت شده، به همین دلیل منع رسول اللهص از آن به ثبوت رسیده است.

و از ابن عباسب روایت است که گفت: «نمی‌دانم حرام شدن گوشت خر برای جلوگیری از ذبح آن بوده تا حیوان بارکش از دست نرود و یا به خاطر حرام بودن گوشت آن بود.

تفسیر الفاظ: (إن الله ورسوله ینهیانکم): «خدا و پیغمبرش شما را منع می‌فرمایند»، در ینهیانکم:‌ ضمیر الف به خدا و رسول او برمی‌گردد. و رسول اللهص به خطیبی که گفت: «من یطع الله ورسوله فقد رشد ومن یعصهما فقد غوی»: «کسی که طاعت خدا و پیغمبرص نمود به راه راست رسیده و کسی که نافرمانی شان کند به گمراهی افتاده است». رسول اللهص به او گفت: «بگو: ومن یعص الله ورسوله، مگو: ومن یعصهما»،‌ تا ضمیر راجع به سوی خدا و پیغمبرص در یک کلمه جمع ننموده باشی. علما گفته‌اند برای این بوده است که این جمع ضمیر برای رسول اللهص که واقف بر تعظیم خدا و رسول اوست جایز است و برای دیگری جایز نیست.

رجس، به معنی پلید است، اما آیا وقتی چیزی حرام باشد، پلید هم هست؟ بیشتر علما برآنند که آن‌چه حرام است پلید نیز می‌باشد، در حالی‌که پوشیدن طلا و ابریشم بر مرد حرام است، اما طلا و ابریشم پلید نیستند. و شاید بتوان گفت که هرچه خوردنش حرام باشد پلید است، مثل خمر و زهر، اما این هم دلیلی ندارد برای این‌که خوردن تریاک و بنگ و مخدرات حرام است، اما پلید نیست. و خوردن خمر بدون شک حرام است، اما دلیلی بر پلید بودن آن نیست. و از ختیارات امام نووی/ این است که خمر حرام است، بدون شک، اما پلید نیست. بنابراین الکلی که اطبا برای زدن آمپول تزریقی بر پوست می‌مالند پلید نیست، ولیکن جمهور علما بر پلید بودن آن هستند، و احتیاط در پرهیز از آن و شستن محل اصابت آن بهتر است.

خیبر: نام قریه‌ای است در عربستان سعودی که از مدینه‌ی منوره زیاد دور نیست. و در قدیم دارای آبادی و شهرت بوده، ولیکن امروز آن آبادی و شهرت قبل را ندارد. و فتح خیبر که مرکز قدرت یهود بود در سال ششم هجری بوده است.

29- وَعَنْ عَمْرِو بْنِ خَارِجَةَس قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِص بِمِنًى، وَهُوَ عَلَى رَاحِلَتِهِ، وَلُعَابُهَا یَسِیلُ عَلَى کَتِفَیَّ.  أَخْرَجَهُ: أَحْمَدُ، وَالتِّرْمِذِیُّ وَصَحَّحَهُ.

امام احمد و ترمذی به اسنادشان از عمرو بن خارجهس روایت نمودند که خارجه گفت: در سال حجه الوداع در منی رسول اللهص بر شتر خود سوار بود و خطبه برای ما خواند، و من افسار شتر او در دست داشتم و آب دهن شتر او بر دوش من روان بود.

کلمات: راحله: شتری که شایستگی نهادن پالان بر‌ آن دارد و راهوار است. لعاب:‌ آب دهن.

مفهوم از حدیث: این‌که شتر پاک است و آب دهن شتر نیز پاک است.

30- وَعَنْ عَائِشَةَل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهص یَغْسِلُ الْمَنِیَّ، ثُمَّ یَخْرُجُ إِلَى الصَّلَاةِ فِی ذَلِکَ الثَّوْبِ، وَأَنَا أَنْظُرُ إِلَى أَثَرِ الْغُسْلِ فِیهِ. مُتَّفَقٌ عَلَیْه.

بخاری و مسلم/ در حدیث صحیح متفق علیه از ام‌المؤمنین عایشه‌ی صدیقهل روایت نمود که گفت:‌ رسول اللهص محل رسیدن منی به جامه‌اش را می‌شست و هنوز خشک نشده بود و من جای شستن آن را بر جامه‌ی رسول اللهص می‌دیدم و او در همان جامه به مسجد برای نماز می‌رفت.

بعضی از علما به همین حدیث استدلال نموده‌اند که منی پلید است و شستن محل اصابت آ‌ن دلیل پلیدی آن است. چنان‌که حنفی‌ها و مالکی‌ها به آن استدلال نموده‌اند، اما حدیث بعدی دلالت دارد که منی طاهر است، چنان‌که:

31- وَلِمُسْلِمٍ: لَقَدْ کُنْتُ أَفْرُکُهُ مِنْ ثَوْبٍ رَسُولِ اللَّهِص فَرْکًا فَیُصَلِّی فِیهِ.

32- وَفِی لَفْظٍ لَهُ: عن عائشةل: لَقَدْ کُنْتُ أَحُکُّهُ یَابِسًا بِظُفُرِی مِنْ ثَوْبِهِ. وروی الحک والفرک: البیهقی والدار قطنی وابن خزیمه وابن الجوزی.

عایشهل می‌گوید: من با ناخنم منی را از لباس پیغمبرص موقعی که خشک شده بود پاک می‌کردم.

و معلوم است که منی پاک است که با ناخن اثر آن را می‌توان برد. پاک کردن منی از لباس رسول اللهص با ناخن را بیهقی و دارقطنی و ابن خزیمه و ابن الجوزی روایت کرده‌اند.

و در صحیح ابن حبان از عایشهلآمده است که موقعی که رسول اللهص در خانه به نماز می‌ایستاد، اثر منی را از لباس ایشان با ناخن پاک می‌کردم.

الحاصل: شستن منی در حال تری و رطوبت آن و پاک کردن با ناخن در حال خشکی منی در احادیث صحاح ثابت است و قابل انکار نیست، و معقول هم نیست که منی که اصل وجودی انسان است پلید باشد. و احتمال دارد که آنان که گفته‌اند منی پلید است، موقع بیرون ریختن منی است که به حکم مجرای آن تصور پلیدی آن نموده باشند، وگرنه آیه‌ی: ﴿وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ [الإسراء: 70].

«و ما یقیناً بنی‌ آدم را دارای کرامت نمودیم».

با پلید بودن اصل آن با هم نمی‌خواند و موقعی که از رسول اللهص درباره‌ی منی پرسیده شد، فرمود: «إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ الْمُخَاطِ أَوِ الْبُصَاقِ» وقال: «إِنَّمَا کَانَ یَکْفِیکَ أَنْ تَمْسَحَهُ بِخِرْقَةٍ»؛ «منی به منزلت آب بینی و آب دهن است، کفایت است آن را به پارچه‌ای پاک سازی».

و آنهایی که اصرار دارند تا دلیل نجسی منی غیر رسول اللهص را ثابت کنند، هم جایی که نص وجود دارد، حساب احتمالات بی‌جاست.

حنفی‌ها گفته‌اند که منی پلید است، اما پاک می‌شود به شستن و یا به ناخن اثر آن را بردن و یا به پارچه پاک کردن تا به هر دو حدیث عمل کرده باشند.

شرح حال عایشهل: دختر ابی‌بکر صدیق، مادرش ام رومان دختر عامر است. در مکه‌ی مکرمه رسول اللهص او را در سال دهم بعثت در سن شش سالگی خواستگاری نمود و در شوال سال دوم هجری که نه ساله بود با او ازدواج نمود.

رسول اللهص کنیه‌ی عایشه را ام عبدالله نهاد. ایشان زنی دانشمند، فقیه و فاضله بود و به تاریخ عرب و اشعار آنان آشنا بود. احادیث بسیاری را از رسول اللهص روایت نمود، و گروه بسیاری از صحابه و تابعین از ایشان حدیث روایت نمودند. خداوندن براءت او را از آسمان نازل فرمود و ده آیه در سوره‌ی نور در اثبات طهر و پاکی او نازل فرمود.

ایشان در مدینه‌ی منوره به سال 57 هجری قمری در شب سه‌شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان وفات یافت و در بقیع مدینه به خاک سپرده شد. در فضایل او، ده آیه‌ی سوره‌ی نور از قرآن مجید و احادیث صحیحه بسیار از زبان مبارک رسول اللهص آمده است.

33- وَعَنْ أَبِی السَّمْحِس قَالَ: قَالَ رسول اللهص: «یُغْسَلُ مِنْ بَوْلِ الْجَارِیَةِ، وَیُرَشُّ مِنْ بَوْلِ الْغُلَامِ» أَخْرَجَهُ: أَبُو دَاوُدَ، وَالنَّسَائِیُّ، وَصَحَّحَهُ اَلْحَاکِم.

و از ابی سمحس روایت است که گفت: رسول اللهص فرمود: «محل بول دختر بچه شسته می‌شود، و بر محل بول پسربچه آب پاشیده می‌شود».

و بزار و ابن ماجه و ابن خزیمه هم از ابوالسمح روایت نموده‌اند که حسن و یا حسین را خدمت پیغمبرص آورد و بر سینه‌ی ایشان بول نمود، خواستم آن را بشویم، رسول اللهص فرمود: «از بول دختربچه شسته می‌شود». بنابراین هرگاه بول دختربچه به چیزی برسد، محل اصابت آن شسته می‌شود، و اگر بول پسربچه به چیزی برسد، آب بر آن پاشیده می‌شود.

کلمات: (یغسل من بول الجاریة): «شسته می‌شود هرچه بول دختربچه به آن رسید. و (یرش من بول الغلام): «و آب پاشیده می‌شود بر آن‌چه بول پسربچه به آن رسید».

غسل: شستن به آب سیار که از آن بریزد. و رش: بسیار کردن آب که محل را بگیرد، اما نه به قدری که از آن بریزد.

بول پسربچه که آب بر آن پاشیده می‌شود، مشروط به این  است که کودک غیر از شیر نخورده باشد، چنان‌که:

در صحیح بن حبابن و مصنف ابن ابی شیبه/ از ابن شهاب زهری روایت کرده‌اند که گفت: «مَضَتِ السُّنَّةُ أَنْ یُرَشَّ من بَوْلِ مَن لَم یَأکُلِ الطَّعَام مِنَ السِّبیَان»؛ «سنت پیغمبرص بر این جاری شده که هر پسربچه‌ای که خوراکی غیر از شیر نخورده باشد آب بر محل او پاشیده می‌شود، اما هر کودکی که غیر از شیر، غذای دیگری بخورد، بول او و بول بزرگسالان بر وجوب شستن آن یکسان است».

اگر غذای کودک شیر است و داروهای گیاهی و غیره به او داده می‌شود، دوا در حکم غذا نیست. و قصد غذایی است که کودک به آن اکتفا نماید، اما اگر در بیست و چهار ساعت شبانه‌روز هفت مرتبه شیر می‌خورد و یک بار اندکی از شوربا یا مثل آن می‌خورد، حکم برای خوراک غالب است و مقصود شیر مادر است، اما اگر شیر خشک می‌خورد، حکم خوراک دارد و باید محل رسیدن بول او را شست.

الحاصل: در معتمد مذهب شافعی بول پسربچه که غیر شیر مادر نمی‌خورد، آب بر محل آن پاشیده می‌شود و محل بول دختربچه شسته می‌شود، چنان‌که حدیث صحیح بر آن دلالت دارد. و نزد حنفی‌ها و مالکی‌ها محل بول پسربچه‌ی شیرخوار و دختربچه‌ی شیرخوار شسته می‌شود و فرقی میان آن دو نمی‌گذارند و قیاس بر دیگر بول‌ها می‌گیرند.

و قول سوم گفته أوزاعی است که می‌گوید: «شیرخوار چه پسر و چه دختر هر دو یکسانند و بر بول هر دو آب پاشیده می‌شود و شسته نمی‌شود».

شرح حال ابوالسمح: نام ایشان ایاد و کنیه‌ی ایشان ابوالسمح است، او خدمتگزار پیغمبرص بوده و همین یک حدیث را دارد. شرح حال مفصل او را نیافته‌ایم.

34- وَعَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍب: أَنَّ النَّبِیَّص قَالَ ـ فِی دَمِ الحَیْضِ یُصِیبُ الثَّوْبَ ـ: «"تَحُتُّهُ، ثُمَّ تَقْرُصُهُ بِالْمَاءِ، ثُمَّ تَنْضَحُهُ، ثُمَّ تُصَلِّی فِیهِ» مُتَّفَقٌ عَلَیْه.

رسول اللهص درباره‌ی خون قاعده‌ی ماهیانه به اسماء دختر ابی‌بکر صدیقب فرمود: «ابتدا به ناخن آن را می‌خارانی، سپس میان انگشتان با آب آن را می‌فشاری و سپس به آب آن را می‌شویی و سپس در آن نماز می‌خوانی».

در روایت ابن ماجه: «أقرُصِیهِ بِالمَاءِ وَاغسِلِیهِ»، و در روایت ابن ابی شیبه نیز: «أقرُصِیهِ بِالماء وَاغسِلِیهِ»؛ به همان معنی که «با آب اندک آن را در میان انگشتان بفشارد و سپس بشوید».

در روایت ام قیس بنت محصن: «حُکِّیهِ بِصِلع وَاغسِلِیهِ بِمَاء وسِدر»؛ «محلی که خون حیض به آن رسیده با سنگ بخاران و بعد به آب و برگ سدر آن را بشوی» تا اثر آن از بین برود.

و در حدیث دیگر: «وَلَایَضُرُّک أَثَرُه»؛ «اگر اثر خون از میان نرفت زیانی به تو نمی‌رساند».

الحاصل: خون قاعده‌ی ماهیانه پلید است. به هر جای لباس که رسید باید کوشید تا اثر ‌آن از میان برود، تا نمازگزار در لباس پاک و با هیأت پسندیده به نماز ایستد.

شرح حال اسماء: ایشان دختر ابوبکر صدیق و همسر زبیر بن العوام پسرعمه‌ی پیغمبرص و مادر عبدالله بن الزبیر هستند. ایشان از زنانی هستند که از‌ آغاز ظهور اسلام در مکه‌ی مکرمه ایمان آوردند. و در سن ده سال بزرگ‌تر از عایشه صدیقهل بودند. یکصد سال عمر کرد بدون این‌که دندانی از او بیفتد و یا عقل او تغییر نماید. تا آخرین لحظه از حیات خود دارای سلامت بدن بود. در سال 73 هجری پس از شهادت پسرش عبدالله بن الزبیر پس از یک ماه در مکه‌ی مکرمه درگذشت.

35- وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَس قَالَ: قَالَتْ خَوْلَةُ: یَا رَسُولَ اللَّهِص فَإِنْ لَمْ یَذْهَبْ الدَّمُ؟ قَالَ: «یَکْفِیکِ الْمَاءُ، وَلَا یَضُرُّکِ أَثَرُهُ» أَخْرَجَهُ: التِّرْمِذِیُّ، بِسَنَدٍ ضَعِیفٍ.

و از ابوهریرهس روایت است که می‌گفت: خوله بنت یثارل گفت: یا رسول اللهص، اگر محل اصابت خون حیض از لباسم شستم و رنگ خون از میان نرفت چه کار کنم؟ ‌رسول اللهص فرمود: «کفایت است که به آب بشویی،‌ وقتی که به آب شستی اثر و رنگ باقی بعد از شستن زیانی به تو نمی‌رساند».

و ابوداودس از عایشه صدیقهل روایت نمود که گفت: «إِذَا غَسَلَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ فَلَمْ یَذْهَبْ فَلْتُغَیِّرْهُ بِصُفْرَةِ أَوْ زَعْفَرَان».‌ رواه: ‌ابوداود.

«وقتی که زن خون قاعده را از جامه شست و اثر خون از میان نرفت به رنگ زرد یا به وسیله‌ی زعفران رنگ خون را از میان ببرد».

الحاصل:‌ برای از بین بردن رنگ خون حیض کوشش بنماید و به رنگ زعفران اثر آن را تغییر دهد، زیرا شایسته نیست بر لباسی زنی رنگ خون قاعده‌ای باشد، و این کوشش و ناخن کشیدن و شستن به آب و برگ کنار و تغییر رنگ به زعفران اختصاص به خون قاعده دارد.

در این باب: ‌مؤلف بول و گوشت الاغ بارکش و منی و خون قاعده و خمر را از نجاست یاد نمود، ‌و پاکی منی را دلیل آ‌ورد، و چگونگی به سرکه شدن خمر و پاک شدنش یاد نمود. و پوست مردار که به دباغی و پوست پیرایی پاک می‌شود در جای دیگر آورد.

شرح حال خولهل: خوله بنت یسار است و چنان‌که ابن عبدالبر در استیعاب آورد از زنان صحابه است. شرح حال کامل آن را نیافته‌ام.

بابی است در حکم ظرف‌ها

بابی است در حکم ظرف‌ها

18- عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الیَمَانِب، قَالَ: قَالَ رسول اللهص: «لَا تَشْرَبُوا فِی آنِیَةِ الذَّهَبِ والْفِضَّةِ، وَلَا تَأْکُلُوا فِی صِحَافِهَما، فَإِنَّهَا لَهُمْ فِی الدُّنْیَا، وَلَکُمْ فِی الْآخِرَةِ » مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ.

برای ظرف‌ها بابی قرار داد، برای این‌که بعضی از ظرف‌ها مانند ظرف طلا و نقره دارای حکمی خاص می‌باشند.

از حذیفهس روایت است که گفت: رسول اللهص فرمود: «میاشامید در ظرف‌های طلا و نقره و مخورید در ظرف‌های طلا و نقره، برای این‌که خوردن و آشامیدن در ظرف‌های طلا و نقره برای کافران است در دنیا و برای شما مسلمانان در آخرت است».

این حدیث را بخاری و مسلم هر دو از حذیفه روایت نموده‌اند و بر لفظ آن اتفاق دارند. اجماع نیز بر حرام بودن خوردن و آشامیدن در ظرف‌های طلا و نقره منعقد است.

لفظ حدیث بر منع خوردن و آشامیدن در ظرف‌های طلا و نقره آمده است. علما هر نوع استعمال ظرف طلا و نقره را حرام دانسته‌اند. وضو گرفتن از ظرف طلا و نقره را نیز حرام دانسته‌اند. ظرف طلا و نقره برای عطر و عود و بوخوشی قرار دادن هم حرام دانسته‌اند. به علت این‌که طلا و نقره دو گوهر قیمت‌گذاری است و فضل خداست که این دو را برای تعیین قیمت‌ها آفرید. اگر طلا و نقره و یا جانشین طلا، مثل اسکناس وجود نداشت، کسی که می‌خواست شتر را بفروشد و زعفران را بخرد به چه نوع مبادله امکان داشت؟

نظر شریعت مطهر اسلام این است که طلا و نقره معیار قیمت‌گذاری اشیاء هستند و به منزله‌ی حاکم در تعیین قیمت‌ها هستند و همان‌طور که نمی‌توان حاکم را در بند نگه داشت، زیرا احکام و فیصله‌ی کارهای مردم زیرنظر اوست، همان‌گونه هم نمی‌توان طلا و نقره را به ظرف تبدیل نمود و آن را در جایی در بند نگه داشت، برای این‌که طلا و نقره باید در دست مردم باشد و از آن استفاده کنند، حتی به کار بردن زر و سیم در انواع زینت باعث راکد ماندن آن و بیکار شدن برخی از مردم می‌شود.

علما با فهم این حقیقت هر نوع استعمال طلا و نقره که باعث بیرون رفتن آن از دست مردم و راکد ماندن آن باشد، حرام دانسته‌اند.

اما آن مردمی که فقط نظر به ظاهر الفاظ دارند، فقط خوردن و آشامیدن در ظرف طلا و نقره را حرام می‌دانند و دیگر وجوه استعمال، مثل وضو گرفتن از ظروف آن دو و یا ظرف بوخوشی و یا سرمه‌دان طلا و نقره را حرام نمی‌دانند، این خود نوعی جهل است که نظر فقط به سوی لفظ باشد و توجهی به معنی نشود.

قصد شارعص بر منع راکد نمودن طلا و نقره است تا در دست مردم باشد و از آن در به وجود آوردن کار برای بیکاران و نشر علم و تمدن و بالا بردن اقتصاد استفاده کنند، نه این‌که پای‌بند زینت و خوشگذرانی باشند و از فهم شریعت به دور افتند. همین نظرکنندگان به ظاهر لفظ کارشان به مسخره افتاده است و گفته‌اند: گوشت خنزیر پلید و حرام است، اما پوست و استخوان آن پلید نیست.

و این همان رفتار یهودیان است که وقتی چربی و پیه خنزیر که بر آنان حرام شد آن را روی آتش گداختند و از آن استفاده نمودند و گفتند اکنون روغن است و پیه نیست.

شرح حال: حذیفه، کنیه‌اش ابوعبدالله است. خودش و پدرش، یمان، هر دو از صحابه‌ی بزرگوار حضرت رسول اللهص هستند،‌ حذیفه صاحب سر رسول اللهص بود که رسول اللهص قسمتی از اسرار خود را به او می‌فرمود، در غزوه‌ی احد، حذیفه و پدرش در رکاب رسول اللهص بوده‌اند. وفات حذیفه به سال 35 هجری در مداین اتفاق افتاد.

19- وَعَنْ أُمِّ سَلَمَةَل، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «الَّذِی یَشْرب فِی إِنَاءِ الْفِضَّةِ [هکذا عند البخاری ومسلم وانفرد مسلم بروایة أخری:‌ الَّذِی یَشرَبُ فِی إِنَاءِ الفِضَّةِ والذَّهَبِ] إِنَّمَا یُجَرْجِرُ فِی بَطْنِهِ نَارَ جَهَنَّمَ». مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ.

از ام المؤمنین ام سلمهل روایت است که او گفت رسول اللهص فرمود: «کسی که در ظرف نقره بیاشامد [چنان‌که در روایت شیخین است، و کسی که در ظرف طلا و نقره بیاشامد چنان‌که در روایت دیگر نزد مسلم است] در حقیقت آتش دوزخ در شکمش به صدا در می‌آید».

کسی که در ظرف طلا و یا نقره بیاشامد در واقع در شکم خود صدای آتش دوزخ درآورده است، یعنی عاقبت او به آن‌جا می‌کشد که آتش دوزخ در شکمش رخنه کند و به صدا درآید.

و کلمه‌ی نار جهنم: به رفع روایت شده که نار فاعل یجرجر باشد. و فعل مذکر آمده با این‌که فاعل آن نار مؤنث است به سبب فاصله‌ی فی بطنه میان فعل و فاعل.

امام نووی فرمود: «نصب نار جهنم همانا صحیح و مشهور است که شارحان بر آن رفته‌اند و اهل عرف آن را صحیح دانسته‌اند، و فاعل در صورت نصب نار همانا شارب است.

جرجره: آواز ریختن آب به شکم است، و آواز شتر است وقتی که غذا را می‌جود تا به شکم فرستد، یعنی کسی که ظرف نقره و یا طلا برای آشامیدن به کار برد در حالی که استعمال آن حرام است و از آن منع شده، عذاب او چنین است که آتش دوزخ در شکم او به صدا درمی‌آید.

جهنم: نام طبقه‌ای از دوزخ است و کلمه‌ی عجمی و معرب و به معنی پرعذاب و یا بعیدالقعر و بی ته است. دوزخ نام‌های متعدد دارد که هر کدام به مناسبتی است. جحیم: آتش شعله‌ور. هاویه: آتشی که هرچیز در آن انداخته شود و در حال پایین رفتن است. سعیر: آتشی که عذاب آن فرد معذب را دیوانه می‌کند. و هم‌چنین نام‌های دیگر آن که هر کدام به مناسبتی است و مجموع همه‌ی آن نام‌ها بر آن صدق می‌کند.

و این حدیث مانند حدیث قبلی است در حرام بودن استعمال ظروف نقره و طلا.

شرح حال ام سلمهل: نام او هند دختر ابی امیه است. از سابقین به سوی اسلام است. او و شوهرش ابو سلمه بن عبدالاسد به حبشه هجرت نمودند. موقعی که مشرکان کلمه، مسلمانان را زیر فشار قرار داده بودند، شوهرش پس از مراجعت از حبشه در مدینه وفات یافت. بعد از انقضای عده‌اش، رسول اللهص با او در سال چهارم هجری ازدواج نمود و از جمله‌ی امهات المؤمنین شد. ام سلمه زنی دانا و عاقل و فاضل بود. در سال 59 هجری قمری در مدینه در عمر 84 سالگی درگذشت و در بقیع مدینه به قبر سپرده شد.

20- وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «إِذَا دُبِغَ الْإِهَابُ فَقَدْ طَهُرَ». أَخْرَجَهُ مُسْلِمٌ (بهذا اللفظ).

21- وَعِنْدَ الْأَرْبَعَةِ: «أَیُّمَا إِهَابٍ دُبِغَ فَقَدْ طَهُرَ».

مسلم/ در صحیح خود از ابن عباسبروایت نموده که رسول اللهص فرمود: «هر پوستی که دباغی و پوست پیرایی شود، پاک شده است». و ابوداود و ترمذی و نسایی و ابن ماجه/ به همین معنی از ابن عباسب روایت نمودند.

کلمه‌ی: أهاب به پوست مردار گفته می‌شود پیش از دباغی آن، وقتی که دباغی شد آن را قِرْبَه و شَنّ و مُسْک می‌نامند. کلمه‌ی مَسک مُعَّرب مَشْک است.

در سبب حدیث آورده‌اند که رسول اللهص از راهی عبور می‌کرد و دید که گوسفند مرده‌ی میمونه، همسرش، افتاده است. فرمود: چرا از پوست آن استفاده ننمودهید، که پوست مردار به دباغی پاک می‌شود.

هر پوست با دباغی آ‌ن، ظاهر و باطن آن پاک می‌شود و می‌توان هر نوع استفاده را از آن نمود در مایعات و غیر آن، مگر پوست سگ و خوک که به دباغی پاک نمی‌شود.

و این مذهب شافعیس است که آب و روغن و غیره را می‌توان در پوست دباغی شده جای داد.

و مذهب امامین ابی حنیفه و احمد نیز موافق آن است.

و نزد امام مالکس دباغی ظاهر پوست را پاک می‌کند و می‌توان آن را در غیر مایعات به کار برد، مثل نهادن حبوبات در آن و نمی‌توان مایعات را در آن ریخت.

22- وَعَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْمُحَبِّقِس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «دِبَاغُ جُلُودِ الْمَیْتَةِ طُهُورُهاَ». صَحَّحَهُ ابْنُ حِبَّانَ.

و از سلمه بن محبقس روایت است که رسول اللهص فرمود: «پوست‌های مردارها به دباغی آنها پاک می‌شود».

امام احمد و ابوداود و نسایی و بیهقی/ از سلمه این حدیث را به لفظ: «دِبَاغُ الأَدِیمِ ذَکَاتُهُ»: «دباغی، پوست را طاهر می‌سازد آن‌چنان که ذبح حیوان، گوشت آن را حلال می‌سازد».

شرح حال سلمهس از صحابه‌ی رسول اللهص و از جمله اصحابی است که در بصره اقامت داشته‌اند، پسر او سنانس از صحابه است.

23- وَعَنْ مَیْمُونَةَل، قَالَتْ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِص بِشَاةٍ یَجُرُّونَهَا، فَقَالَ: «لَوْ أَخَذْتُمْ إِهَابَهَا؟» فَقَالُوا: إِنَّهَا مَیْتَةٌ، فَقَالَ: «یُطَهِّرُهَا الْمَاءُ وَالْقَرَظُ» أَخْرَجَهُ: أَبُو دَاوُدَ، وَالنَّسَائِیُّ.

ابوداود و نسایی/ از ام‌المؤمنین میمونهل روایت نمودند که میمونه گفت: رسول اللهص عبور می‌فرمود، دید مردمی مردار گوسفندی را می‌کشانند، تا آن را به بیرون از شهر ببرند، فرمود: «کاش پوست آن را می‌گرفتید»؛ یعنی آن را دباغی می‌کردید و از آن استفاده می‌کردید. گفتند: مردار است. فرمود: «آب و قرظ آن را پاک می‌کنند»؛ یعنی دباغی پوست آن را پاک می‌کرد و مورد استفاده قرار می‌داد.

دباغی و پوست پیرایی حاصل می‌شود و به هر چیزی که گندیدگی پوست را از بین ببرد، مانند: گل و برگ کرَت و پوست انار و زاج و غیره.

بعد از دباغی، پوست حکم متنجس دارد که باید آن را شست، و موی آن را سترد و چند تار مو اگر بماند، اشکالی ندارد.

شرح حال: ام‌المؤمنین میمونه بنت الحارث الهلالیهل، قبل از ازدواج رسول اللهص با او، نامش: بَرَّه، به معنی نکوکار بود. رسول اللهص او را میمونه نامید. و به سال هفتم هجری که سال عمره القضاء است در مکه‌ی مکرمه با میمونه ازدواج نمود. میمونهل به سال 61 هجری وفات یافت.

میمونه خاله‌ی عبدالله بن عباس و خالد بن ولید است.

24- وَعَنْ أَبِی ثَعْلَبَةَ الْخُشَنِیِّس قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا بِأَرْضِ قَوْمٍ أَهْلِ کِتَابٍ، أَفَنَأکُلُ فِی آنِیَتِهِمْ؟ قَالَس: «لَا تَأْکُلُوا فِیهَا، إِلَّا أَنْ لَا تَجِدُوا غَیْرَهَا، فَاغْسِلُوهَا، وَکُلُوا فِیهَا». مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ.

بخاری و مسلم/ به اسنادشان از صحابی، ابوثعلبه‌ی خشنی روایت کرده‌اند که او گفت: به رسول اللهص گفتم: یا رسول اللهص، سرزمینی که در آن اقامت داریم مردمی از اهل کتاب از یهود و نصاری آن‌جا هستند، آیا ما خوراک در ظرف‌های ایشان بخوریم؟ رسول اللهص فرمود: «در ظرف‌های آنان خوراک نخورید، مگر در صورتی که غیر از ظرف آنان ظرف دیگری نیابید، و در آن صورت ظرف‌هایشان را بشویید و بعد از شستن آن در آن غذا بخورید».

بعضی از علما از این حدیث و از آیه‌ی:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ [التوبة: 28].

«مشرکان پلیدند».

دلیل بر این گرفته‌اند که کافران خواه کتابی و خواه بت‌پرست همه پلید هستند. و کتابی را مشرک دانسته‌اند به این دلیل که در سوره‌ی:

﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ [البینة: 1].

اهل کتاب و مشرکان را در همه‌جای کافران آورده است. و یهودیان گفتند:

﴿عُزَیۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ [التوبة: 30].

و نصاری گفتند:

﴿ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِ [التوبة: 30].

و این می‌رساند که مشرکند.

و بیشتر علما قایل به طهارت کافران هستند. و این حدیث را حمل بر روایتی دیگر که نزد امام احمد و ابی داود است نموده‌اند. و آن روایت عبارت است از: «إِنَّا نُجَاوِرُ أَهْلَ الْکِتَابِ وَهُمْ یَطْبُخُونَ فِی قُدُورِهِمُ الْخِنْزِیرَ وَیَشْرَبُونَ فِی آنِیَتِهِمُ الْخَمْرَ...»، «یعنی گفتند: ما همسایه با مردمی از کافران هستیم که در دیگ‌هایشان گوشت خوک می‌پزند و در ظرف‌هایشان خمر می‌آشامند، آیا در ظرف‌هایشان خوراک بخوریم؟»

رسول اللهص فرمود: «اگر ظرف‌های دیگری یافتید در ظرف‌هایشان خوراک نخورید، و اگر غیر از ظرف‌های آنان ظرف‌های دیگری نیافتید، ظرف‌هایشان را بشویید و بعد از شستن آن در آن غذا بخورید».

وقتی حکم پلید بودن ظرف اهل کتاب می‌شود که یقین به پختن گوشت خنزیر و آشامیدن شراب در آن باشد، و در غیر این‌صورت ظرف‌هایشان پاک است، و آیه‌ی:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ [التوبة: 28].

حمل بر پلید بودن عقایدشان شده، به دلیل این‌که، خدای متعال فرمود:

﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡ [المائدة: 5].

«خوراک اهل کتاب برای شما حلال است و خوراک شما برایشان حلال است».

و معلوم است که خوراک در ظرف می‌آورند، اگر ظرف پلید بود خوراک در آن هم پلید می‌شد.

و آیه‌ی: ﴿وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ [الإسراء: 70].

«بنی‌آدم را گرامی داشتیم».

و مقتضای گرامی داشتن‌شان این است که طاهر باشند.

و در حدیث صحیح آمده است که رسول اللهص از مشک آب زنی مشرک وضو گرفت.

و حدیث صحیح به روایت امام احمد و ابی داود/ از جابرس آمده است: «کُنَّا نَغْزُو مَعَ رَسُولِ اللَّهِص فَنصِیب مِن آنِیة المُشرِکین وَأَسْقِیَتِهِمْ وَلا یعِیب ذَلک عَلینَا»؛ «همراه رسول اللهص به جهاد می‌رفتیم و ظرف‌های مشرکین و مشک‌هایشان را مورد ستفاده قرار می‌دادیم و رسول اللهص ما را از آن منع نمی‌فرمود».

الحاصل:‌ استعمال ظروف کافران حرام نیست، بلکه مکروه است و حمل حدیث و آیه بر این شده که کافران از نجاست نمی‌پرهیزند، از جنابت بدن نمی‌شویند، و طهارت نمی‌گیرند، و از پلیدی پرهیز ندارند.

شرح حال ابوثعلبه: نام او جرهم بن ناشب است. نسبت او خشنی به خشین بن نمر از قضاعه است. در بیعه الرضوان ـ سال ششم هجری ـ با رسول اللهص بیعت نمود. و در روز خیبر رسول اللهص سهم او را عطا فرمود. و او را به سوی جماعتش فرستاد تا آنان را به سوی اسلام دعوت نماید. همه‌ی جماعتش به دست او مسلمان شدند. در شام منزل گرفت و به سال 75 هجری درگذشت.

25- وَعَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍب؛ أَنَّ النَّبِیَّص وَأَصْحَابَهُ تَوَضَّئُوا مِنْ مَزَادَةِ اِمْرَأَةٍ مُشْرِکَةٍ. مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ، (فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ)

بخاری و مسلم در حدیث متفق علیه از عمران بن حصینب روایت نمودند که: رسول اللهص و یارانشش از مشک زنی مشرک وضو گرفتند.

این حدیث بخشی از یک حدیث طولانی است که بخاری/ آن را روایت نمود. در آن روایت آمده که رسول اللهص و یاران برای جهادی رفته بودند. وقت نماز رسید، یاران گفتند: وقت نماز شده و آبی نیست که وضو بگیریم. رسول اللهص به علی بن ابی‌طالب و دیگری از صحابهش امر فرمود تا در جست‌وجوی آب بروند. علیس و آن دیگری رفتند و زنی را دیدند که بر شتری سوار است و دو مشک بزرگ آب به همراه دارد. به آن زن گفتند: محل آب کجا است؟ آن زن گفت: من دیروز در همین وقت آب را گرفته‌ام (یعنی فاصله تا آب 24 ساعت وقت می‌خواهد تا به آن برسند)، ایشان به آن زن گفتند: بیا نزد رسول اللهص برویم. وقتی که آن زن را به خدمت رسول اللهص آوردند، فرمود تا پیاده شود. ظرف بزرگی آوردند و دو دهن دو مشک را در آن ظرف گشودند و صدا زدند تا مردم بیایند و از آن آب بیاشامند و آب برای وضو و غیره بگیرند. یاران (که قریب چهارصد نفر بودند) آمدند و آب آشامیدند و مشک‌های خود را پر کردند و وضو گرفتند. رسول اللهص فرمودند تا دهن آن دو مشک را ببندند و بر شتر گذارند. آن‌گاه روی به آن زن نمود و فرمود: ما از آب مشک‌های تو چیزی کم نکردیم. و دستور داد از خوراکی که همراه دارند قسمتی به او بدهند. آن زن به چشم خود دید که از آب دو مشک چهارصد نفر آشامیده و وضو گرفته و مشک‌های خود را پر کرده‌اند و آن دو مشک پر از آب است. آن زن وقتی که نزد قوم خود آمد از دیدن این معجزه حکایت کرد، و پس از مدتی گروه خود را به سوی اسلام دعوت نمود و همه به دست او مسلمان شدند.

در این حدیث است:

دلیل این‌که مشک و ظرف کفار طاهر است و پلید نیست.

و این که دباغی و پوست پیرایی کافران هم کفایت می‌کند.

و این‌که دست مشرکان که به ظرف می‌رسد و آب در آن می‌کنند و سر آن را می‌بندند پاک است.

و این‌که چه معجزه‌ای عظیم بود که از برکت رسول اللهص آب اندک، آن‌قدر بسیار شد.

مزاده: مشکی که پوست بیش از یک گوسفند باشد که از پوست دو مشک را دوخته باشند، و آب دو مزاده کمتر از دو قله است، برای این‌که علما گفته‌اند: شتر نمی‌تواند دو قله آب که پانصد رطل (یعنی دویست و پنجاه لیتر باشد) حمل نماید.

شرح حال عمران بن حصینب: عمران و پدرش هر دو از یاران پیغمبرص هستند. کنیه‌ی او ابونجید، قبیله‌ی خزاعه از بنی کعب است. عمران بن حصین خزاعی کعبی، در سال خیبر مسلمان شد و بعد از آن در مشاهد همراه رسول اللهص بود. در آخر در بصره اقامت گزید و در سال 52 و یا 53 هجری در بصره درگذشت. عمران بن حصینب از فضلای صحابه و از فقهای صحابه بود.

26- وَعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍس: أَنَّ قَدَحَ النَّبِیِّص اِنْکَسَرَ، فَاتَّخَذَ مَکَانَ الشَّعْبِ سِلْسِلَةً مِنْ فِضَّةٍ. أَخْرَجَهُ الْبُخَارِیُّ.

از انسس روایت است که: کاسه‌ای که پیغمبرص آب از آن می‌آشامید شکاف برداشت. رسول اللهص زنجیری از نقره بر محل شکاف برداشته قرار داد تا کاسه را از تکه شدن نگه دارد.

قدح: کاسه‌ی آب آشامیدن، قدح: به معنی تیر، شعب: به معنی شکافتن و شکستن، سلسله: زنجیری که چیزی را به چیز دیگر پیوند می‌دهد.

در حدیث دلیل این است که می‌توان وصله‌ی نقره را بر ظرف قرار داد تا آن را از تکه شدن بازدارد.

و فاعل: فاتخذ مکان الشعب سلسلة من فضة: فاعل آن رسول اللهص است که ایشان به آن دستور دادند. و بیهقی از بعضی از علما نقل نموده که انس آن سلسله را بر آن ظرف قرار داد. و باز هم معلوم است که به دستور رسول اللهص بوده و دلیل صحت آن باقی است.

ابن سیرین گفته‌ است که در آ‌ن قدح حلقه‌ای از آهن بوده و بعد از رحلت حضرت رسولص انس می‌خواست که آن حلقه‌ی آهنی را بردارد و به جای آن حلقه‌ای از طلا یا نقره قرار دهد، و ابوطلحه انصاری به انس گفت: آن را تغییر مده. بر همان حالت باشد که در عهد رسول اللهص بوده است و انس آن را تغییر نداد.

در کتب فقه مذهب شافعی آمده است که: «وصله‌ی طلا بر ظرف قرار دادن، حرام است. خواه وصله‌ی بزرگ، خواه کوچک، خواه برای حاجت و خواه برای زینت باشد. و اما وصله‌ی نقره، اگر برای حاجت باشد درست است، هرچند بزرگ باشد. والله سبحانه و تعالی اعلم.

و وصله‌ی نقره، اگر برای زینت باشد، ‌کوچک باشد رواست ولیکن مکروه است.

بَابُ اَلْمِیَاهِ

بَابُ اَلْمِیَاهِ

1- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهص فِی الْبَحْرِ: «هُوَ الطُّهُورُ مَاؤُهُ، والْحِلُّ مَیْتَتُهُ» أَخْرَجَهُ الْأَرْبَعَةُ، وَابْنُ أَبِی شَیْبَةَ وَاللَّفْظُ لَهُ، وَصَحَّحَهُ اِبْنُ خُزَیْمَةَ وَالتِّرْمِذِیُّ ورَوَاهُ مَالک والشَّافعی وأَحمَد.

کتاب: به معنی نوشتن و به معنی نوشته و به معنی جمع کردن است، کتیبه: جمع لشکریان، مکتوب: نوشته شده. و کتاب به معنی عباراتی که مشتمل بر چند باب باشد.

طهارت: به معنی پاکیزگی؛ و در این‌جا کتاب اسم است برای مسایلی در فقه، چنان‌که طهارت اسم است برای وضو، غسل، تیمم و برای از بین بردن نجاست. کتاب و طهارت هنگامی که مضاف شدند تبدیل به اسم می‌شوند.

باب: به معنی در که از آن در داخل و خارج شوند. و باب برای عباراتی است که مشتمل بر چند فصل و یا چند مسأله باشد.

کِتَابُ اَلطَّهَارَةِ: کتابی است در بیان پاکیزگی.

بَابُ اَلْمِیَاهِ: بابی است در بیان انواع آب.

از ابوهریرهس روایت است که گفت: رسول اللهص درباره‌ی دریا فرمود: «آن، یعنی دریا، آب آن، پاک‌کننده است و مردارِ آن حلال است».

ابوهریرهس از اعلام اسلام است و بیشتر از همه‌ی صحابهش از رسول اللهص حدیث روایت نموده است. و هرجا ابوهریره حدیثی را روایت نمود،‌ همان حدیث را صحابه‌ی دیگری نیز روایت نمود تا برساند که ابوهریره تنها نیست. نام ایشان عبدالرحمن بن صخر است. از روزی که مسلمان شد، همیشه همراه رسول خداص بود؛ و نظر به این‌که در مدینه کاری نداشت و همیشه همراه پیغبمر بود، باعث شد که از برکت دعای پیغمبرص از همه‌ی صحابه بیشتر حدیث روایت نماید. در سن 87 سالگی به سال 59 هجری قمری در مدینه‌ی منوره وفات یافت.

این حدیث که یاد شد، فرموده‌ی پیغمبرص در جواب مردی به نام عبدالله از بنی مدلج بود که از رسول اللهص پرسید و عرض کرد که: ما در دریا سفر می‌کنیم و اندکی از آب شیرین با خود برمی‌داریم، اگر از آن آب شیرین وضو بگیریم تمام می‌شود و تشنه می‌شویم، آیا از آب دریا وضو بگیریم؟‌ رسول اللهص فرمود: «دریا آبش طهور و پاک‌کننده است و مردار آن حلال است». آن مرد فقط در خصوص آب دریا و وضو گرفتن از آب آن پرسید و رسول اللهص هم به سؤال او جواب داد و هم حکم آب دریا را بیان فرمود که پاک‌کننده است و به کار وضو و غسل و تطهیر می‌آید. و هم اضافه بر آن حکم مردار دریا را بیان فرمود که هر حیوان دریایی که فقط در دریا زندگی می‌کند به هر صورت و شکلی که باشد مرده‌ی آن حلال است. و در تفسیر این آیه: ﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ طَهُورٗا٤٨؛ «و فرود آوردیم از آسمان آب باران پاک‌کننده»، بیان فرمود که آب پاک‌کننده، شامل: آب دریا و نهر و جوی و چشمه نیز می‌باشد، و آب دریا و نهر و جوی و چشمه و آب باران همه طهور و پاک‌کننده هستند، مگر وقتی که چیزی رنگ یا بو یا مزه‌ی آن را تغییر دهد.

این حدیث را اصحاب سنن اربعه روایت کرده‌اند و لفظ حدیث به روایت امام و دانشمند بزرگوار، ابن ابی شیبه است که نام او ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابی شیبه صاحب مسند ومصنف و از شیوخ بخاری و مسلم و ابوداود و ابن ماجه است. ایشان به سال 159 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 235 هجری قمری رحلت نمود. و امام و دانشمند بزرگوار،‌ ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه، امام الائمه که امامت خراسان برای او بود، نیز این حدیث را روایت نمود. ایشان به سال 223 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 311 هجری قمری رحلت نمود.

و ترمذی گفت: حدیثی است صحیح و از امام محمد بن اسماعیل بخاری پرسیدم، فرمود: ‌این حدیث صحیح است.

علاوه بر راویان نامبرده، سه امام از ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنت و جماعت: امام مالک و امام شافعی و امام احمد نیز آن را روایت فرموده‌اند. اکنون که سه امام از ائمه‌ی اهل سنت این حدیث را روایت فرموده‌اند، شرح حال امام ابوحنیفه/ را نیز به شرح حال آنان اضافه می‌شود تا این شرح از برکت ایشان خالی نماند:

امام ابوحنیفه: نعمان بن ثابت کوفی. او را امام حنفیه، فقیه مجتهد مطلق، الإمام الأعظم، نامید‌ه‌اند. نسب ایشان به شاهزادگان ایران می‌رسد. اولین امام از ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنت است. وی دریایی خروشان از علم بود. از کودکی با جدیت تمام در طلب علم بود. در ابتدا برای امرار معاش که نیازش به کسی نیفتد، پارچه می‌فروخت، اما در آخر دست از این کار کشید تا به نشر علم و بسط آن بپردازد. در استدلال قوی حجت بود. و کریم الطبع و خوش صورت و خوش هیبت و بلند آواز بود. هفت هزار ختم قرآن نمود. امام مالک درباره‌ی ایشان فرمود: مردی را دیدم که اگر می‌گفت این ستون از طلاست، توانا بر اثبات آن بود. امام شافعی در وصف ایشان فرمود: مردم در علم فقه وابسته به ابوحنیفه هستند، یعنی امام ابوحنیفه پایه‌های علم فقه را استوار فرمود. و دانشمندان بسیار هر کدام در مناقب امام ابی حنیفه/ تألیفی جداگانه دارند. ابن عقده، احمد بن محمد، و ابن همام، ‌محمد بن عبدالله شیبانی و مرزبانی، محمد بن عمران و ابوالقاسم بن عبدالعلیم و موفق بن احمد مکی و ابن البزار کردری هر کدام تألیفی جداگانه در مناقب امام اعظم دارند. و از علمای معاصر، شیخ محمد ابوزهره از بزرگ‌ترین علمای جامع الازهر کتابی قطور در مناقب، آرا، فقه، زندگی و زمانه‌ی امام اعظم به رشته‌ی تحریر آورده‌اند. امام اعظم به سال 80 هجری به دنیا آمد و در سال 150 هجری قمری در بغداد رحلت فرمودند.

امام مالک: ابوعبدالله مالک بن انس اصبحی، امام دارالهجره، دومین امام از ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنت، امام مالکیه، تولد و وفات ایشان در مدینه‌ی منوره بود. در دین استوار و از پادشاهان و امرا خود را دور می‌گرفت،‌ هارون الرشید خلیفه‌ی عباسی، کسی را نزد امام مالک فرستاد تا امام مالک بیاید و به وی حدیث بیاموزد. امام مالک فرمود: (العلم یوتی): «علم باید به طلب آن بروند».

هارون الرشید به خدمت امام مالک آمد و ایستاد و تکیه به دیوار نمود. امام مالک فرمود: «بزرگداشت علم از بزرگداشت رسول اللهص است». هارون الرشید در برابر امام مالک زانو زد و نشست. منصور خلیفه‌ی عباسی از امام مالک خواست تا کتابی بنویسد که او مردم را به عمل به آن کتاب وادارد. امام مالک کتاب «المؤطا» را نوشت. موقعی که امام مالک کتاب «الموطا» را در حدیث پیغمبرص نوشتند به امام مالک خبر داده شد که علمای بسیاری کتاب‌های خود را مؤطا نامید‌ه‌اند. فرمود: «لئن طالت بکم الحیاه لترون ما أرید به وجه الله تعالی»؛ «اگر زنده ماندید خواهید دید، آن‌چه که به خاطر رضای خدا نوشته شده است». آن همه کتاب به نام مؤطا هیچ کدام نماند، ‌اما مؤطای امام مالک تا امروز و تا روز قیامت مانند ستاره‌ای درخشان در آسمان علم و معرفت می‌درخشد. اما شافعی درباره‌ی امام مالک و سفیان بن عیینه فرمود:

«رجلان لو لاهما لذهب علم الحجاز»؛ «اگر امام مالک و سفیان بن عیینه نبودند علم حجاز از میان رفته بود». امام مالک در مدینه‌ی منوره و سفیان در مکه‌ی مکرمه به نشر علم می‌پرداختند. اما مالک/ کریم الطبع، خوش صورت، پرهیبت بود، تا جایی که اگر سخنی می‌گفت، کسی را یاری آن نبود که دوباره از او تکرار بخواهد. و در ادب نسبت به حدیث پیغمبرص نمونه بود. برای روایت حدیث رسول اللهص، نخست بدن می‌شست و بهترین لباس را می‌پوشید و آن‌گاه برای روایت حدیث می‌نشست. و وقتی که عقرب به جامه‌ی او رفته بود و چند جای بدنش را نیش زده بود، با این حال درس حدیث را قطع نکرد تا بعد از درس به خانه رفت و عقرب را بیرون آورد و کشت.

در مناقب ایشان علمای بسیاری کتاب‌های مستقل نوشته‌اند، از آن جمله: جلال‌الدین سیوطی در کتاب «تزیین الممالک بمناقب الإمام مالک»،‌ و غیر او از متقدمین درباره‌ی او کتاب مستقل نوشته‌اند. و از معاصرین، شیخ محمد ابوزهره کتابی قطور در زندگی، زمانه، علم و آرای امام مالک نوشته‌اند. و امین خُولی نیز شرح حال مفصلی از ایشان نوشته‌اند. امام مالک به سال 90 هجری قمری به دنیا آمدند و به سال 179 هجری قمری رحلت فرمودند.

امام شافعی: ابوعبدالله محمد بن ادریس بن العباس بن عثمان بن شافع الهاشمی القریشی المطلبی، سومین امام از ائمه‌ی اهل سنت است. امام شافعیه که نسبت شافعی‌ها همه به اوست، به سال 150 هجری قمری در غزه‌ی فلسطین به دنیا آمد و دوساله بود که به مکه‌ی مکرمه برده شد، در مکه‌ی مکرمه نزد سفیان بن عیینه و در مدینه‌ی منوره نزد مالک بن انس به کسب علم پرداخت. و هم‌چنین نزد علمای بسیاری در مکه‌ی مکرمه و در یمن و غیر آن استفاده‌ی علمی نمود. و در بغداد مذهب قدیم خود را تأسیس نمود. و به سال 199 هجری قمری به مصر آمد و مذهب جدید خود را در آن‌جا تدوین نمود. در بغداد امام احمد بن حنبل و ابوثور و زعفرانی از شاگردان ممتاز ایشان بودند. و در مصر ابویعقوب بویطی و ربیع بن سلیمان مرادی و ربیع جیزی و مزنی از شاگردان ممتاز ایشان بودند. مبرد از دانشمندان معروف، درباره‌ی امام شافعی گفت: شاعرترین و باادب‌ترین و داناترین در علم ادب و فقه شافعی بود. و امام احمد در وصف شافعی فرمود: ‌هرکسی که قلم و کاغذ و مدادی به دست گیرد، برای امام شافعی در گردن او منتی است. و هنگامی که عبدالله، پسر امام احمد به پدر گفت: شافعی چه کسی است که برای او دعا می‌کردی؟‌ فرمود: «کان الشافعی کالشمس للدنیا وکالعافیة للأبدان»؛ «شافعی مانند خورشید بود برای جهانیان و مانند سلامتی بود برای بدن‌ها». آیا کسی هست که جای این دو را بگیرد؟ امام شافعی در فنون جنگی مهارت تمام داشت و هیچ تیری از او به خطا نمی‌رفت. در شعر و زبان عربی و تاریخ عرب دارای تفوق بود. و در حدیث و فقه و تفسیر سرآمد روزگار بود. در بیست سالگی به اعتراف شیوخ و استادان او به فتوا نشست. کتاب او: «الأم» هفت مجلد است در اصول فقه. اولین کسی بود که کتاب «الرسالة» در علم اصول فقه را نوشت. امام شافعی تألیفات بسیار دارد. وی به سال 204 هجری قمری در قاهره رحلت فرمود. قبر او در مسجدی که به نام اوست می‌باشد. ابن حجر عسقلانی، کتاب «توالی التأسیسی بمعالی بن إدریس» در مناقب امام شافعی نوشت. و امام رازی کتابی مستقل در ذکر مناقب شافعی نوشت. و احمد بن محمد حسنی حموی کتاب «الدر النفیس» در نسب امام شافعی نوشت. و عبدالرؤوف مناوی کتاب «مناقب الإمام الشافعی» را نوشت. و از معاصرین، شیخ مصطفی عبدالرزاق رساله‌ی «الإمام الشافعی» را نوشت. و شیخ محمد ابوزهره کتاب «الشافعی» را نوشت؛ کتاب قطوری که در آن زندگی و زمان و علم و آرای امام شافعی را بیان داشته است. و در کتاب «الطبقات الکبری» تألیف تاج‌الدین سبکی برخی دیگر از کتاب‌هایی که در مناقب امام شافعی نوشته شده آمده است. و در مذهب امام شافعی که فقهای آن اکثراً حفاظ حدیث هستند، هر حکمی از احکام فقهی را مؤید به کتاب و سنت آورده‌اند.

امام احمد: ابوعبدالله احمد بن حنبل شیبانی، چهارمین امام از ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنت و امام حنبلی‌هاست. ایشان به سال 179 هجری قمری در بغداد به دنیا آمدند و به سال 241 هجری قمری از دنیا رحلت فرمودند و در بغداد قبر ایشان معروف است. وی از کودکی به تحصیل علم پرداخت و برای طلب علم دوبار دنیا را زیر پا گذاشت، یعنی به تمام کشورهای اسلامی برای ملاقات با بزرگان علم حدیث و کسب فیض از ایشان سفر نمود. کتاب او «المسند» شامل سی هزار حدیث و در شش مجلد است، و کتاب‌هایی به نام: «التاریخ»، «ناسخ و منسوخ»، «التفسیر»، «الزهد»، «فضایل الصحابة»، «المناسک» و غیر این‌ها نوشت. دارای قامتی بلند، گندمی چهره و خوش صورت بود. لباس سفید می‌پوشید و موی سر و ریش را حنا می‌نهاد. گویند: امام شافعی رسول اللهص را به خواب دید، رسول اللهص به شافعی فرمود: «سلام احمد را برساند و به او بگوید: ‌دچار محنتی می‌شود که باید در برابر آن صبر نماید». امام شافعی نامه‌ای به امام احمد نوشت، مبنی بر این‌که رسول اللهص فرموده:‌ دچار محنتی می‌شود که باید در برابر آن صبر نماید و آن نامه را به وسیله‌ی یکی از شاگردانش از مصر برای احمد به بغداد فرستاد؛ وقتی که نامه به احمد رسید، به نامه‌رسان گفت: صبر کن. و خود به درون خانه رفت و جامه‌ی بالایی را از تن به درآورد و به نامه‌رسان داد و گفت: «چیزی دیگر ندارم که در مقابل این پیغام به تو بدهم». نامه‌رسان جامه را گرفت و به مصر برگشت. شافعی از او پرسید: «امام احمد چیزی به تو نداد؟» گفت: «این جامه را به من داد». شافعی گفت: «جامه را از تو نمی‌گیریم ولکن جامه را بده تا آن را بشوییم و آب آن را برای شفا بیاشامیم».

زنی که از مدتی زمین‌گیر بود به پسرش گفت: برو و به امام احمد بگو برایم دعا کند تا شفا بیابم. پسرش رفت و گفت: مادرم مرا فرستاد تا برایش دعا کنی. امام احمد از پشت در گفت: «ما که باشیم تا برای کسی دعا نماییم. ما خود محتاج دعا هستیم». در این اثنا زنی از خانه‌ی امام احمد بیرون آمد و گفت: چه کسی از امام احمد دعا خواست؟ آن مرد گفت: من از او دعا خواستم، برای شفای مادرم. وقتی که آن مرد به خانه بازگشت، ‌دید مادرش شفا یافته است.

محنتی که برای امام احمد پیش آمد، این بود که مأمون خلیفه‌ی عباسی دستور داد تا کتاب‌های بسیاری از فلسفه را به عربی ترجمه کنند. خواندن آن کتاب‌ها باعث شد که مأمون برای آرای فلاسفه ارج و قیمتی فوق‌العاده بنهد. کسانی که به نام معتزله معروف هستند، می‌خواستند آن اقوال را در امور دینی دخالت دهند و دین اسلام که برپایه‌ی کتاب و سنت قرار دارد، امکان نداشت که آرای فلاسفه را در دین دخالتی بدهد. مأمون می‌خواست این امر را به زور بر علمای مسلمین تحمیل نماید. این محنت که به نام فتنه‌ی قول به خَلق قرآن است، مایه‌ی محنت جمعی از علمای بزرگ اسلام شد. مأمون که باعث این مسأله بود، قبل از این‌که با امام احمد مناظره کند درگذشت. معتصم که بعد از مأمون به خلافت نشست، از امام احمد خواست تا بگوید، قرآن مخلوق است. امام احمد گفت: «شما یک آیه از قرآن بیاورید و یا یک حدیث صحیح از رسول اللهص که مؤید ادعای شما باشد، من قبول می‌نمایم. اما اگر نه دلیلی از قرآن و نه دلیلی از حدیث داشته باشید و به صرف این‌که به عقل خود آن را ساخته باشید، قبول نخواهم کرد». خدای متعال خالق است و او تعالی قدیم است و ازلی و ابدی و سرمدی، یعنی همیشگی است. نام او، کلام او، صفات او، همه مانند ذات او تعالی قدیمند. مسأله‌ای به این روشنی برایشان مورد قبول نبود. و امام احمد بر قول خود که بر حق بود ایستادگی کرد. معتصم او را به زندان انداخت و مدت 28 ماه این مرد بزرگوار در زندان بود و روزی دوبار صبح و عصر او را کتک می‌زدند و دست از زدنش برنمی‌داشتند تا این‌که بیهوش می‌شد. و در نتیجه تمام بدن این مرد زخم شد. با این حال روزها به روزه بود و شب‌ها به عبادت می‌ایستاد. نه اعتنایی به زور آنها داشت و نه به کتک‌کاریشان. بعد از معتصم، واثق به خلافت رسید و بعد از واثق، متوکل به خلافت رسید. در ایام متوکل، امام احمد از زندان آزاد شد و متوکل امام احمد را آزاد کرد و روز به روز بر اکرام و احترام او افزود. متوکل به امام گفت: که از تو خواهش می‌کنم، مأمون و معتصم و واثق را ببخشی. امام احمد گفت: ‌«هربار که از چوب زدن به من فارغ می‌شده‌اند، همه‌شان را بخشیده‌ام تا ذمت هیچ‌کدام از طرف من مشغول نباشد». این دانشمندان بزرگ همه از دست حکام و خلفا دچار محنت شده‌اند. منصور از امام ابوحنیفه خواست تا قاضی بشود. امام ابوحنیفه نپذیرفت. منصور خلیفه‌ی عباسی قسم خورد که باید قاضی بشود. امام ابوحنیفه قسم خورد که قاضی نمی‌شود. منصور امام را به زندان انداخت و در زندان درگذشت. منصور از امام مالک خواست قاضی بشود. او نیز نپذیرفت. منصور این قدر امام را زد که شانه‌ی او از دستش باز شد. هارون الرشید، امام شافعی را به زندان انداخت و نیمه‌ی شب او را به قصد کشتنش احضار کرد، اما خدا او را نجات داد. امام احمد بیش از همه از دست مأمون و معتصم دچار بلا شد تا این که خدا او را نجات داد.

این پیشوایان بزرگوار که تا روز قیامت نامشان بر جبین جهان می‌درخشد، بی‌سبب به این منزلت نرسیده‌اند. در سیرت امام احمد کتاب‌های بسیاری نوشته شده، از جمله:‌ «مناقب الإمام أحمد»، تصنیف ابن الجوزی است. و از علمای معاصر، کتاب قطوری در زندگی، زمان، علم و آرای امام احمد تصنیف شیخ محمد ابوزهره وجود دارد.

امام ابوحنیفه/ دارای یک پسر به نام حماد بود.

امام مالک/ دارای یک پسر به نام یحیی بود.

امام شافعی/ دارای دو پسر به نام‌های محمد و عثمان بود.

امام احمد/ دارای دو پسر به نام‌های عبدالله و صالح بود.

2- وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِص «إِنَّ الْمَاءَ طَهُورٌ لَا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ» أَخْرَجَهُ: الثَّلَاثَةُ وَصَحَّحَهُ أَحْمَدُ.

 ابوداود و ترمذی و نسایی/ از ابی سعید خدریس روایت نموده‌اند که ابوسعید خدری گفت: رسول اللهص فرمود: ‌«آب پاک‌کننده است و چیزی آن را پلید نمی‌کند».

امام احمد فرمود که حدیث صحیح است.

در مذهب شافعیه آب را به دو قسم تقسیم کرده‌اند:

آب اندک که کمتر از دو قله، یعنی کمتر از 250 لیتر، یعنی کمتر از پانصد رطل عراقی باشد. و آب بسیار که دو قله، یعنی پانصد رطل و یا بیشتر، یعنی 250 لیتر یا بیشتر از آن باشد. و دلیل آن نزد شافعی‌ها: حدیث 4 این باب است که به لفظ: «إذا کان الماء قلتین لم یحمل الخبث: لم ینجس»؛ «آبی که به دو قله رسید،‌ پلیدی که در آن بیفتد آن را پلید نمی‌گرداند».

و نزد مالکی‌ها و در قول قدیم شافعی: آب اگرچه اندک باشد، با رسیدن پلیدی به آن پلید نمی‌شود، مگر در صورتی که رنگ آب یا بوی آن و یا مزه‌ی آن تغییر نمایند.

بنا به رای معتمد در مذهب، آب اندک وقتی که پلیدی در آن افتاد، پلید می‌شود و اگرچه با آن تغییر ننماید، برای این‌که تغییر،‌ اگرچه هم به سبب چیزی پاک باشد، باز هم آب را از طهوریت و پاک‌کنندگی می‌‌اندازد. آبی که اندک باشد و به سبب زعفران رنگ آن زرد شود، تغییررنگ داده و به کار وضو و غسل نمی‌آید. و هم‌چنین آب بسیار هم به سبب تغییر به طاهر، از طهوریت می‌افتد. بنابراین تغییر چه به پاک باشد و چه به پلید، آب را از پاک کنندگی و طهوریت می‌اندازد، با این فرق که تغییر آب به سبب چیزی که پاک است از طهوریت می‌افتد، نمی‌توان آن را در وضو وغسل فرضی به کار برد، اما به کار خوردن و استفاده‌های دیگر می‌آید، اما آبی که به چیز پلید تغییر کرد، باید آن را بیرون ریخت و به هیچ کاری نمی‌آید، مگر این‌که آب پلید را می‌توان به سگ داد. و تغییر آب به چیز پاکی که با آ‌ن آمیخته نمی‌شود، مثل تغییر آب به چوب و برگ درختی که نزدیک آب باشد و تغییر به ورغن که هیچ کدام از این‌ها با آب آمیخته نمی‌شود، تغییر آب با آنها بخشوده است.

پدید آمدن جلبک و جُلْ وزغ در آب ایستاده آب را از طهوریت نمی‌اندازد و سبب این حدیث که یاد شد: «إِنَّ الْمَاءَ طَهُورٌ لَا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ»، این است که از رسول اللهص پرسیده شد که آیا از چاه بضاعه (نام چاهی در مدینه است) وضو بگیریم در حالی که در این چاه لته‌ی حیض زنان و کثافات ریخته می‌شود؟ رسول اللهص فرمود: «آب پاک‌کننده است چیزی آن را پلید نمی‌کند». یعنی در صورتی که تغییر ننموده باشد؛ برای این‌که هم حدیث و هم اجماع دلالت دارد که وقتی آب به سبب پلیدی تغییر نمود، پلید می‌گردد، خواه تغییر در رنگ یا بوی یا مزه‌ی آن باشد.

و اما صحابی راوی حدیث: ابوسعید خدریس، نام او سعد بن مالک بن سنان است. و کلمه‌ی خدری نسبت است به سوی خدره که گروهی از انصار مدینه‌اند. ابوسعید خدریس از علمای صحابه است و از جمله اصحابی است که در بیعت شجرة الرضوان در سال حدیبیه، سال ششم هجری، شرکت داشته‌اند. او به سال 74 هجری در عمر 86 سالگی درگذشت.

3- وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ الْبَاهِلِیِّس قَالَ: قَالَ رَسُولُص: «إِنَّ الْمَاءَ لَا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ، إِلَّا مَا غَلَبَ عَلَى رِیحِهِ وَطَعْمِهِ، وَلَوْنِهِ» أَخْرَجَهُ اِبْنُ مَاجَهْ، وَضَعَّفَهُ أَبُو حَاتِمٍ.

4 - وَلِلْبَیْهَقِیِّ: «المَاءُ طَهُورٌ إِلَّا إِنْ تَغَیَّرَ رِیحُهُ، أَوْ طَعْمُهُ، أَوْ لَوْنُهُ: بِنَجَاسَةٍ تَحْدُثُ فِیهِ».

ابن ماجهس به اسناد خود از ابی اُمامه باهلی روایت نمود که ابو امامه گفت: رسول اللهص فرمود: «چیزی پلید نمی‌سازد آب را، مگر آن‌چه که غالب شود بر بوی و مزه و رنگ آب»؛ یعنی پلیدی وقتی آب را نجس می‌سازد که بوی یا مزه و یا رنگ آب را تغییر دهد.

ابو حاتم رازی گفت: «این حدیث ضعیف است». برای این‌که در رجال اسناد آن رشدین بن سعد است و او در اواخر زندگی‌اش دچار غفلت و خَلْط و خبط شده و روایت او را از اعتبار انداخته است.

و در روایت بیهقی آمده است:‌ «المَاءُ طَهُورٌ إِلَّا إِنْ تَغَیَّرَ رِیحُهُ، أَوْ طَعْمُهُ، أَوْ لَوْنُهُ: بِنَجَاسَةٍ تَحْدُثُ فِیهِ»؛ «آب پاک‌کننده است، مگر وقتی که به سبب افتادن پلیدی در آب یا مزه یا رنگ آن تغییر کرده باشد».

مؤلف فرمود: دارقطنی این حدیث را غیرثابت دانسته است، نووی/ گفت: حفاظ حدیث اتفاق دارند که این حدیث ضعیف است. بنابراین اول حدیث: (الماء طهور) صحیح است و استثنای بعد آن: الا ان تغییر ـ تا آخر ـ ضعیف است، از حیث روایت. اما از حیث معنی صحیح است، برای این‌که اجماع بر این است که آبی که به سبب پلیدی تغییر نمود پلید است.

الحاصل: ‌آب اندک به مجرد رسیدن پلیدی به آن پلید می‌گردد. و آب بسیار به مجرد رسیدن پلیدی به آن پلید نمی‌گردد، مگر وقتی که بو یا مزه و یا رنگ آن تغییر نماید. و در مذهب امام مالک آب چه اندک و چه بسیار تا وقتی که تغییر ننموده پلید نمی‌شود.

هرچیز غیر از آب، وقتی که پلید شد باید شسته شود تا بو و مزه و رنگ پلیدی از آن زایل شود. بو و رنگ به وسیله‌ی بوییدن و دیدین دانسته می‌شود، اما باقی بودن مزه‌ی پلیدی به نشست پشه بر آن دانسته می‌شود، و تا وقتی که مزه‌ی پلیدی باقی باشد، پاک نیست. اما رنگ و یا بو،‌ اگر رفتن یکی از آن دو دشوار بود و به شستن نرفت بخشوده است.

ابو امامهس: نام او صدی بن عجلان است. از صحابه‌ی‌ رسول اللهص است. ایشان حدیث بسیار از رسول اللهص روایت نموده است. بعد از رحلت رسول اللهص در مصر اقامت گزید و پس از آن به حُمْص آمد و در شهر حمص شام اقامت نمود. او آخرین صحابی است که در شام وفات یافته است. در حمص مدفون است. وفات او به سال 81 و یا 86 هجری قمری است.

ابو حاتم/: ‌از اعلام اسلام و از ائمه‌ی حدیث رسول اللهص است. ذَهَبی/ ‌در شرح حال ابوحاتم گفت: ‌ابوحاتم هوالرازی الإمام الحافظ الکبیر، محمد بن إدریس بن المنذر الحنظلی أحد الأعلام. ولادت او به سال 195 هجری قمری و وفات او به سال 277 هجری قمری در عمر 82 سالگی بود. ذهبی ایشان را بسیار ستود و تفصیل شرح حال ایشان در کتاب تذکرة الحفاظ ذهبی است.

بیهقی: بیهق امروز سبزوار نام دارد و در خراسان است. نام ایشان:‌ ابوبکر أحمد بن الحسین است. علامه‌ی دنیا و شیخ خراسان در عصر خود بود. تألیفاتی دارد که کسی پیش از او چنین تألیفاتی نداشته و مؤلفات او یک هزار جزء است. امام بیهقی دانشمندی زاهد و با ورع و پرهیزگار بودو. امام الحرمین درباره‌ی او فرمود: «هرکس که پیرو امام شافعی باشد،‌ امام شافعی بر گردن او منت دارد، اما بیهقی او بر امام شافعی منت دارد، زیرا سبب انتشار مذهب شافعی در خراسان او بود. در تأیید مذهب به حدیث نیز کوشش بسیار فرمود. و کتاب‌هایی در تأیید مذهب شافعی تألیف نمود. و از هزار تألیف او تعداد بسیاری هر کدام ده مجلد قطور است، مثل «السنن الکبری» و «المبسوط» و غیر آن دو و کتاب «شعب الایمان» او در همه جا انتشار یافته است. ولادت او در قریه‌ی خسروگرد از توابع بیهق نیشابور به سال 384 هجری قمری و وفات او به سال 458 هجری قمری در شهر نیشابور است. در طلب علم به مکه‌ی مکرمه و مدینه و بغداد و غیر آ‌نها سفر نمود و در نیشابور اقامت گزید و در آن‌جا وفات یافت. جسد او را به خسروگرد که محل تولد اوست منتقل نمودند.

5- وَعَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «إِذَا کَانَ الْمَاءُ قُلَّتَیْنِ لَمْ یَحْمِلْ الْخَبَثَ» وَفِی لَفْظٍ: «لَمْ یَنْجُسْ» أَخْرَجَهُ الْأَرْبَعَةُ، وَصَحَّحَهُ اِبْنُ خُزَیْمَةَ. وَالحاکم وَابْنُ حِبَّانَ.

ابوداود و ترمذی و نسایی و ابن ماجه به اسناد خود روایت نمودند از عبدالله بن عمرب که عبدالله بن عمر گفت که رسول اللهص فرمود: «آبی که دو قله باشد به مجرد رسیدن پلیدی به‌ آن پلید نمی‌شود». امام بزرگوار ابن خزیمه و امام المحققین حاکم هر دو این حدیث را صحیح دانسته‌اند، و این حدیث صحیح دلیل است بر این‌که تقسیم آب به دو قسم:‌ آب اندک کمتر از دو قله، و آب بسیار، یعنی دو قله یا بیشتر، صحیح است. و آب اندک به رسیدن پلیدی به آن پلید می‌شود، و آب بسیار به رسیدن پلیدی به آن پلید نمی‌شود، مگر در صورتی که پلیدی بو یا مزه یا رنگ آن را تغییر دهد.

قُلَّه: در این‌جا سبوی بزرگی است که شخص نیرومند می‌تواند آن را حمل نماید. و دو قله دو سبوی بزرگ است. مقدار آن به رطل بیان شد که پانصد رطل عراقی است و به لیتر بیان شد که 250 لیتر است. و اگر بخواهیم جایی که گنجایش دو قله‌ی آب را داشته باشد بسازیم، حوض یا وانی که یک ذرع و ربع طول و یک ذرع و ربع عرض و یک ذرع و ربع عمق داشته باشد،‌ دو قله‌ی آب را گنجایش دارد.

هم‌چنین نزد حنفی‌ها آب بسیار، آبی است که در حوضی به طول ده ذرع و به عرض ده ذرع و به عمق دو ذرع جمع شده باشد.

کلمه‌ی: لم یحمل الخبث، همان: لم ینجس را معنی می‌دهد که پلید نمی‌شود.

خبث: به معنی ناپاکی و پلیدی است.

شرح حال امام ابن خزیمه در شرح حدیث اول گذشت.

اما حاکم: امام بزرگ: ابوعبدالله،‌ محمد بن عبدالله نیشابوری صاحب تصانیف بی‌شمار است. او به سال 321 هجری قمری به دنیا آمد. و در طلب حدیث رنج بسیار را در مسافرت‌های خود متحمل شد. از دو هزار شیخ حدیث شنید. کتاب‌های گرانمایه را تألیف نمود، از آن جمله: «المستدرک»‌ و «تاریخ نیشابور» است. مردم از او روایت حدیث نمودند. او به دیانت و تقوی و اطلاع واسع موصوف بود و در ماه صفر سال 405 هجری قمری درگذشت. و چنان‌که قبلاً یاد شد حفاظ حدیث هم شافعی مذهب هستند و حاکم از چهره‌های درخشان حدیث است.

و اما شرح حال صحابی روای حدیث:

عبدالله بن عمرب: ابوعبدالرحمنس به سال سوم بعثت رسول اللهص در مکه‌ی مکرمه در گرامی‌ترین خاندان قریش در جاهلیت به دنیا آمد. او در اسلام به دنیا آمد و ولادت او به سال سوم بعثت، یعنی ده سال قبل از هجرت بود. او در خردسالی مسلمان شد و همراه پدر از مکه به مدینه هجرت کرد. اولین مشاهد او که همراه رسول اللهص به جهاد پرداخت غزوه‌ی خندق بود. و از آن به بعد همیشه با رسول اللهص در حضر و سفر همراه بود. او مردی پرجرأت و بلندآواز بود. موقع شهادت عمرس مردم طالب بودند که عمر فرزندش، عبدالله را به جانشینی خود منصوب نماید، اما فاروق این را نپذیرفت و فرمود: از این خاندان یک نفر که تحمل این مسئولیت سنگین را کرده کافی است. بعد از شهادت عثمانس هم مردمی طالب بودند با او بیعت خلافت نمایند، اما او نپذیرفت. به فرموده‌ی علما او از اوعیه‌ی علم بود، و مردم از او حدیث روایت نموده‌اند.

ابوسلمه بن عبدالرحمن گفت: «عبدالله در فضل و علم، مانند پدرش بود. با این فرق که فاروق در زمانی زندگی می‌کرد که امثال او از عشره‌ی مبشره وجود داشتند، اما عبدالله در زمانی زندگی می‌کرد که از امثال او کسی نمانده بود». او 2365 حدیث از رسول اللهص روایت نمود و همه‌ی عمر طولانی او در طاعت و عبادت گذشت، به طوری که در همه‌ی اعمال از رسول اللهص پیروی می‌نمود، حتی هرجا که ایشان منزل گرفته بود، منزل می‌گرفت و هرجا که نماز خوانده بود، نماز می‌خواند و در همه‌ی اقوال و افعال از ایشان پیروی می‌نمود. شرح حال ایشان در همه‌ی کتب در این زمینه آمده و بعضی آن را مفصل نوشته‌اند. آخر الامر در عمر 83 سالگی در سال 73 هجری قمری در مکه‌ی مکرمه وفات یافت و در ذی طوی در مقبر‌ه‌ی مهاجرین به خاک سپرده شد.

6- وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِص: «لَا یَغْتَسِلُ أَحَدُکُمْ مِن الْمَاءِ الدَّائِمِ وَهُوَ جُنُبٌ»، أَخْرَجَهُ: مُسْلِمٌ.

7- وَلِلْبُخَارِیِّ: «لَا یَبُولَنَّ أَحَدُکُمْ فِی الْمَاءِ الدَّائِمِ الَّذِی لَا یَجْرِی، ثُمَّ یَغْتَسِلُ فِیهِ».

8- وَلِمُسْلِمٍ: «مِنْهُ» وَلِأَبِی دَاوُدَ: « وَلَا یَغْتَسِلُ فِیهِ مِنْ اَلْجَنَابَةِ».

بخاری و مسلم و ابوداود به اسناد خود از ابوهریرهس روایت نموده‌اند که ابوهریره گفت که رسول اللهص فرمود: «نباید یکی از شما در حالی که جُنُب است در آب ایستاده بدن بشوید». این روایت مسلم است.

و در روایت بخاری: رسول اللهص فرمود: «نباید یکی از شما در آب ایستاده بول نماید، آن‌گاه در آن بدن بشوید».

و در روایت ابوداود: رسول اللهص فرمود: «نباید کسی بول نماید در آب ایستاده آن‌گاه در حال جنابت در آن بدن بشوید».

و در روایت مسلم: رسول اللهص فرمود:‌ «نباید کسی در آب ایستاده بول نماید و آن‌گا‌ه از آن آب بگیرد برای بدن شستن».

رسول اللهص منع فرمود از بدن شستن شخص جُنُب در آب ایستاده، و منع فرمود از این‌که در آب ایستاده بول نماید و آن‌گاه در آن آب بدن بشوید و یا این‌که از آن آب بگیرد برای بدن شستن از جنابت و اگرچه بیرون از آن آب بدن بشوید.

تفسیر کلمات:‌ الماء الدائم:‌ آب همیشه ایستاده، یعنی آبی که جاری نیست. جُنُب: کسی که به سبب جماع جُنُب شده باشد و یا به سبب آمدن منی، غسل بر او لازم شده باشد. أحدکم: یکی از شما مسلمانان، یعنی برای مسلمان که همیشه باید پاک باشد و از آب پاک طهارت بگیرد روا نیست که در حال جنابت برای بدن شستن به درون آب ایستاده برود و روا نیست در آب ایستاده‌ای که در آن بول نموده از جنابت و یا غیر آن بدن بشوید.

در این حدیث حکم بدن شستن جُنُب در آب ایستاده و یا در آبی که در آن بول شده بیان شده است.

و در روایت عبدالرزاق و احمد و ابن ابی شیبه و ترمذی: «لَا یَبُولَنَّ أَحَدُکُمْ فِی الْمَاءِ الدَّائِمِ ثُمَّ یَتَوَضأ مِنْه» قال الترمذی حدیث حسن صحیح.

«نباید یکی از شما در آب ایستاده بول نماید، آن‌گاه از آن آب وضو بگیرد».

و در روایت ابو جعفر طحاوی و ابن حبان و بیهقی با زیادت: (او یشرب):‌ «که نباید از چنان آبی بیاشامد».

در حدیث منع شده از بدن شستن از جنابت در آب ایستاده و منع شده از بدن شستن و وضو گرفتن و آشامیدن از آبی که در آن بول شده است.

اگر آب اندک است، بدن شستن جنب در آن رفع جنابت می‌نماید، اما آب آن مستعمل می‌شود و از طهوریت می‌افتد، اگرچه پاک است و برای لباس شستن به کار می‌آید.

و آب اندک به رسیدن بول به آن پلید می‌شود و بول در آن حرام است، برای این‌که آب را پلید می‌سازد و آن‌گاه آن آب هیچ استفاده‌ای ندارد.

اگر آب جاری است و اندک است و بول مایه‌ی تغییر رنگ، یا بو و یا مزه‌ی آن می‌شود، بول کردن در آن حرام است و پلید می‌شود. و در صورت عدم تغییر آن باز هم از کراهت بیرون نیست. و در آن تفصیلی است که در کتب فقه یاد شده است.

اگر آب بسیار است باز هم لفظ حدیث شامل آن است و از بدن شستن در آن از جنابت و از بول کردن در آن منع می‌شود. و امروزه که مسأله‌ی میکروب و انتشار آن معلوم است، اگرچه به مجرد بول در آن تغییری در آن صورت نگیرد باز هم حرام بودن بول در آن ظاهر است.

الحاصل: مسلمان که دین او به طهارت و پاکیزگی دستور می‌دهد، هیچ‌گاه در آب ایستاده در حال جنابت بدن نمی‌شوید و هیچ‌گاه بول در آب نمی‌کند و صحت خود و مردم را به خطر نمی‌اندازد. و بدن شستن و وضو گرفتن و آشامیدن مسلمان از آبی است که در طهارت و پاکی آن هیچ‌گونه شک و تردیدی نباشد.

9- وَعَنْ رَجُلٍ صَحِبَ اَلنَّبِیَّص قَالَ: نَهَى رَسُولُ اَللَّهِص «أَنْ تَغْتَسِلَ الْمَرْأَةُ بِفَضْلِ الرَّجُلِ، أَوْ الرَّجُلُ بِفَضْلِ الْمَرْأَةِ، وَلْیَغْتَرِفَا جَمِیعًا»، أَخْرَجَهُ: أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ، وَإِسْنَادُهُ صَحِیحٌ.

ابوداود و نسایی به اسناد صحیح از یکی از یاران پیغمبرص روایت نمودند ـ‌ و صحابه‌ی رسول اللهص همه عادل و مقبول هستند ـ که رسول اللهص: «منع فرمود از این‌که مرد به آب زیاد شده از بدن شستن زن، بدن بشوید یا این‌که زن از آب زیاد شده از بدن شستن مرد، بدن بشوید، و باید زن و شوهر هر دو آب را از ظرف بگیرند و بدن بشویند».

بدن شستن زن و مرد با هم از اسباب محبت میان زن و شوهر است. و از غفلت و سستی از بدن شستن جلوگیری می‌کند. و هر کدام مطمئن می‌شود که طرف دیگر، بدن شسته است. و این وقتی است که هر دو حاضر باشند. والله اعلم.

10- وَعَنْ ابنِ عَبَّاسٍب «أَنَّ النَّبِیَّص کَانَ یَغْتَسِلُ بِفَضْلِ مَیْمُونَةَل» أَخْرَجَهُ مُسْلِمٌ.

و مسلم/ در صحیح خود از عبدالله بن عباسب روایت نمود که عبدالله بن عباس گفت که: «رسول اللهص از آب زیاد شده از بدن شستن همسرش، میمونه ام المؤمنینل بدن می‌شست».

11- وَلِأَصْحَابِ اَلسُّنَنِ: «اِغْتَسَلَ بَعْضُ أَزْوَاجِ النَّبِیِّص فِی جَفْنَةٍ، فَجَاءَ لِیَغْتَسِلَ مِنْهَا، فَقَالَتْ: إِنِّی کُنْتُ جُنُبًا، فَقَالَ: «إِنَّ الْمَاءَ لَا یُجْنِبُ» وَصَحَّحَهُ التِّرْمِذِیُّ، وَابْنُ خُزَیْمَةَ.

ابوداود و ترمذی و نسایی و ابن ماجه از عبدالله بن عباسب روایت نمودند که: ‌ابن عباس گفت: یکی از زوجات رسول اللهص، از کاسه‌ی بزرگی آب گرفته و بدن شسته بود، رسول اللهص که آمد و خواست از آب آن ظرف بدن بشوید، آن زن گفت که من جنب بوده‌ام و از آب این ظرف بدن شسته‌ام، رسول اللهص فرمود: «آب جُنُب نمی‌شود». ترمذی و ابن خزیمه این حدیث را صحیح دانسته‌اند.

تفسیر کلمات: کلمه‌ی جفنه: به معنی کاسه‌ی بزرگی که چندین نفر خوراک از آن می‌خورده‌اند. وان حمام امروزه شاید در حکم آن باشد. و معلوم است که صرفه‌جویی در آب وضو و بدن شستن از دستورهای رسول اللهص می‌باشد که به یک مُدّ، یعنی یک لیتر کم ربع وضو می‌گرفته و به یک صاع یعنی سه لیتر آب بدن می‌شسته‌اند. جنب و جنابت: از جنب یجنب مثل فرح یفرح، و از جنب یجنب مثل کرم یکرم از هر دو باب می‌آید. ولا یجنب و لا یجنب هر دو صحیح است. و این حدیث اصحاب سنن و حدیث صحیح مسلم می‌رساند که گاه رسول اللهص و میمونه با هم بدن می‌شسته‌اند و اگر یکی حاضر نبوده یکی بعد از دیگری بدن می‌شسته‌اند.

12- وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَص قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِص: «طَهُورُ إِنَاءِ أَحَدِکُمْ إِذْ وَلَغَ فِیهِ الْکَلْبُ أَنْ یَغْسِلَهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ، أُولَاهُنَّ بِالتُّرَابِ» أَخْرَجَهُ مُسْلِمٌ. وَفِی لَفْظٍ لَهُ: «فَلْیُرِقْهُ». وَلِلتِّرْمِذِیِّ: « أُولَاهُنَّ أو أُخْرَاهُنَّ بِالتُّرَابِ». وَلِمُسلِمٍ: «وَعَفِّروهُ الثَامِنَة بِالتُّراب».

و از ابوهریرهس روایت است که گفت: رسول اللهص فرمود: «پاکی ظرف شما هر وقت سگ در آن دهن نمود، به این است که آن‌چه در آن ظرف است بریزد و آن‌گاه آن ظرف را هفت‌بار بشوید و نخستین‌بار، شستن ظرف به آب آمیخته به خاک باشد». و در روایت ترمذی: «بار اول شستن و یا بار آخر شستن به آب آمیخته به خاک باشد». و در روایتی در صحیح مسلم:‌ «هشتمین بار، آن را خاک آلود نمایید». امام نووی نوشته است:‌ وقتی که خاک را یک بار به حساب بیاورند هفت‌بار به آب و یک بار به آب آمیخته به خاک به منزلت هشت‌بار می‌شود. و فقها گفته‌اند که: هربار از آن هفت بار که به آب آمیخته به خاک شسته شود کفایت است.

روایت أولاهن: نخستین‌بار شستن به آب آمیخته به خاک باشد، از دیگر روایت‌ها قوی‌تر است.

و ثابت ندانستن لفظ فلیرقه: بریزد آن‌چه در ظرف است، خللی به معنی نمی‌رساند، برای این‌که تا آن‌چه در ظرف است ریخته نشود، تطهیر ظرف ممکن نشود.

و اختصاص خاک برای پاک کردن جای دهان زدن سگ، طوری که نه صابون و نه اُشنان، هیچ‌چیز جای خاک را نمی‌گیرد از اسرار دین مبین اسلام است.

13- وَعَنْ أَبِی قَتَادَةَس أَنَّ رَسُولَ اللَّهِص قَالَ فِی الْهِرَّةِ: «إِنَّهَا لَیْسَتْ بِنَجَسٍ، إِنَّمَا هِیَ مِنْ الطَّوَّافِینَ عَلَیْکُمْ». «والطَّوَّافات». أَخْرَجَهُ: الْأَرْبَعَةُ، وَصَحَّحَهُ اَلتِّرْمِذِیُّ. وَابْنُ خُزَیْمَةَ.

و زیادت «و الطوفات». در روایت امام مالک و امام احمد و ابن حبان و الحاکم آمده است.

و از ابو قتادهس روایت است که رسول اللهص درباره‌ی گربه فرمود: «آن پلید نیست، بلکه از جمله‌ی خدمتگزارانی است که دور و بر شما می‌گردند».

اگر وقتی دهن گربه پلید شد بدین صورت که دیده شد قی‌ء خود را می‌خورد، تا وقتی که از نظر پنهان نشده است، حکم دهن آن پلید است، اما اگر از نظر غایب شد و احتمال داشت که به آب رسیده باشد و نجاست از دهنش رفته باشد، طهارت دهنش برمی‌گردد.

کلمه‌ی طواف: برای خادم است که دور و بر آقای خود می‌‌گردد برای خدمت کردن، ‌و طوافون: جمع مذکر سالم است برای گربه‌های نر. و الطوافات: جمع مؤنث سالم است برای گربه‌های ماده. یعنی گربه چه نر و چه ماده، مانند خدمتگزار است از این لحاظ که دور و بر انسان می‌چرخد.

شرح حال ابوقتاده: نام او حارث بن ربعی است. از انصار مدینه و معروف به فارِس رسول اللهص است. یعنی سواره‌ای که در خدمت پیغمبرص بود. از دلاوران بلندنام اسلام و اولین مشاهد او غزوه‌ی احد است که از آن به بعد همیشه با رسول اللهص در همه‌ی جهادهای پیغمبر همراه ایشان بود. وفات او به سال 54 هجری قمری در مدینه‌ی منوره است. و قولی هست که در خلافت علی بن ابی‌طالب در کوفه درگذشت. ابوقتاده در همه‌ی جنگ‌های علی همراه او بود.

14- وَعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍس قَالَ: «جَاءَ أَعْرَابِیٌّ فَبَالَ فِی طَائِفَةِ الْمَسْجِدِ، فَزَجَرَهُ النَّاسُ، فَنَهَاهُمْ النَّبِیُّص فَلَمَّا قَضَى بَوْلَهُ أَمَرَ النَّبِیُّص بِذَنُوبٍ مِنْ مَاءٍ: فَأُهْرِیقَ عَلَیْهِ». مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ.

و انس بن مالکس روایت است که گفت: «مردی اعرابی، یعنی صحرانشین و بَدوی به خدمت رسول اللهص آمد، دیری نگذشته بود که رفت و در یک گوشه از مسجد رسول اللهص نشست و بول نمود، اصحابش به درشتی با او سخن گفتند و خواستند او را ادب کنند. رسول اللهص آنان را از این کار بازداشت، و فرمود: بگذارید تا از بول خود فارغ شود، آن‌گاه فرمود: دُول بزرگی پر از آب بیاورند و بر محل بول او بریزند. دول بزرگی پر از آب آوردند و بر محل بول او ریختند. این حدیث صحیح و متفق علیه بین امامین بخاری و مسلم است.

شرح کلمات: ‌اعرابی: به معنی صحرانشین، و مردم صحرانشین را اعرابی می‌نامند، خواه عرب باشند و خواه عجم. و گفته شده: (من بدا جفا): «کسی که صحرانشین شد سنگدل می‌شود». یعنی آن مهر و ادب شهرنشینان را نخواهد یافت. «فی طائفه المسجد فی ناحیه منه»: «در گوشه‌ای از مسجد». (فنها هم رسول اللهص): «منع‌شان فرمود پیغمبر خدا به فرموده‌اش»، (دعوه): «او را به حال خود بگذارید»، (لا تزرموه): «بول او را قطع نکنید»، ‌برای این‌که اگر بول او قطع شود و قبل از فارغ شدن برمی‌خاست، هم لباس خود را پلید می‌کرد به بول و هم بول او به جاهای دیگر مسجد می‌رسید و جاهای بیشتری پلید می‌شد.

(ذنوب): «دول بزرگی که پرآب باشد»، (فاهریق علیه): «ریخته شد بر محل بول او»، اهریق در اصل اریق بوده که هاء بر آن افزوده شده است.

نام آن اعرابی: ذوالخویصره الیمانی است که یک بدوی تندخو بود. او به خدمت پیغمبرص آمد و دعای غریبی کرد و گفت: «اللهم اغفرلی ومحمدا ولا تشرک معنا احداً»؛ «خدیا بیامرز مرا و محمد را و هیچ‌کس دیگری را میامرز»، رسول اللهص فرمود: «لقد تحجرت واسعاً»: «رحمت بیکران خدا را خیلی محدود ساختی» یعنی رحمت خدا به من و تو همه‌ی خلایق می‌رسد. هنوز چند لحظه‌ای از این دعای عجیب او نگذشته بود که رفت و در گوشه‌ای از مسجد نشست برای بول کردن. «فزجره الناس»؛ «مردم او را تهدید کردند». در لفظ دیگر از حدیث آمده:‌ «فقام إلیه الناس لیقعوا به»؛ «مردم به سوی او برخاستند تا او را ادب کنند». رسول اللهص آنان را منع فرمود، و موقعی که از بول فارغ شد، رسول اللهص امر فرمود تا دول بزرگی پر از آب بر محل بول او بریزند، آن‌گاه رسول اللهص با مهربانی به او فرمود:‌ «مسجد نه محل بول و پلیدی است، مسجد محل طاعت و عبادت خداست». زمین مسجد در آن موقع خاکی و نرم بود، و رسول اللهص موقعی که صحابه را از آزردن اعرابی منع نمود، فرمود: «إنما بُعِثتُم مُیَسِّرینَ، ولم تُبعَثُوا مُعَسِّرین»؛ «خدا شما را برای آسان کردن فرستاده است، نه برای دشوار کردن».

حکم حدیث: پلید بودن بول آدمی،‌ و پاک شدن زمین به ریختن آب بر آن، اگرچه آن آب ته‌نشین نشده باشد.

و نزد حنفی‌ها: آفتاب و باد زمین را پاک می‌کنند، و دلیل‌شان حدیث موقوف است: «جُفُوفُ الْأَرْضِ طُهُورُهَا»؛ «خشک شدن زمین به وسیله‌ی باد و آفتاب مایه‌ی پاک شدن آن است». ولیکن نه از فرموده‌ی پیغمبر است.

شرح حال: انس بن مالک:‌ ابوحمزه انصاری خزرجیس: موقع آمدن رسول اللهص به مدینه، مادر انس او را به خدمت رسول اللهص آورد و گفت: انس را آورده‌ام تا خدمتگزار تو باشد. در آن موقع انس کودک ده ساله بود. و در طول حیات رسول اللهص در خدمت ایشان بود. در خلافت عمرس به بصره رفت تا مردم را در دین آگاه بگرداند. عمری طولانی کرد و در سن 99 سالگی در بصره وفات یافت. و او آخرین صحابی است که در بصره وفات یافته است. از برکت دعای پیغمبرص هم عمر طولانی کرد و هم دارای فرزندان بسیار شد. گفته‌اند: فرزندان او که در حیات او درگذشته‌اند به یکصد رسیده و معلوم است آن‌چه مانده‌اند بیشتر بوده‌اند. و بعضی گفته‌اند: به عمر 163 سالگی رسیده، اما این قول به ثبوت نرسیده است. وفات او به سال 93 هجری قمری در بصره بوده است.

15- وَعَنْ اِبْنِ عُمَرَب قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «أُحِلَّتْ لَنَا مَیْتَتَانِ وَدَمَانِ، فَأَمَّا الْمَیْتَتَانِ: فَالْجَرَادُ وَالْحُوتُ، وَأَمَّا الدَّمَانُ: فَاالْکَبِدُ وَالطِّحَالُ». أَخْرَجَهُ: أَحْمَدُ، وَابْنُ مَاجَهْ، وَفِیهِ ضَعْفٌ.

و از ابن عمرب روایت است که گفت:‌ رسول اللهص فرمود: «دو مردار و دو خون بسته برای ما مسلمانان حلال شده است. اما دو مردار که بر ما حلال شده: مردار ملخ است و مردار ماهی، و اما دو خون بسته که بر ما حلال شده جگر است و اَسْپَرْز».

بنابر لفظ حدیث مردار ماهی و ملخ حلال است به هر نحو مرده باشند و جگر و اسپرز با این‌که خون بسته و منجمد هستند، حلالند.

حدیث مرفوع است، زیرا از فرموده‌ی رسول اللهص روایت شده و از روایت عبدالرحمن بن زید بن اسلم از پدرش زید بن اسلم از عبدالله بن عمر است. امام احمد فرمود: حدیث عبدالرحمن بن زید حدیثی است مورد انکار علمای حدیث.

و اما حدیث موقوف است، هرگاه از گفته‌ی عبدالله بن عمرب باشد، که در این صورت صحیح است و حکم مرفوع دارد.

ابوزرعه و ابوحاتم/ گفته‌اند: موقوف بر عبدالله بن عمرب می‌باشد و قول صحابی وقتی که بگوید فلان چیز بر ما حلال شد و فلان چیز بر ما حرام شد یا به چنین کاری امر به ما شد یا از چنین کاری منع شدیم، در حکم مرفوع است و می‌رساند که حکم آن از رسول اللهص دریافت داشته‌اند.

گفتیم ملخ چه خودش بمیرد، چه بریان شود، چه سرش کنده شود، حلال است. ماهی هرگاه خودش در دریا بمیرد و دریا آن را بیرون بیندازد و یا از دریا بیرون آید و بمیرد حلال است.

16- وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِص: «إِذَا وَقَعَ الذُّبَابُ فِی شَرَابِ أَحَدِکُمْ فَلْیَغْمِسْهُ، ثُمَّ لِیَنْزِعْهُ، فَإِنَّ فِی أَحَدِ جَنَاحَیْهِ دَاءً، وَفِی الْآخَرِ شِفَاءً». أَخْرَجَهُ الْبُخَارِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ، وَزَادَ: «وَإِنَّهُ یَتَّقِی بِجَنَاحِهِ الَّذِی فِیهِ الدَّاءُ». وعِندَ أَحمَد وابن مَاجَة: «‌إِنَّهُ یُقَدِّمُ السَّم ویُوخِّر الشِفاء».

از ابوهریرهس روایت است که گفت: رسول خداص فرمود: «هرگاه مگس در آشامیدنی یکی از شما افتاد، آن را در آشامیدنی فرو ببرد آن‌گاه آن را بیرون بیندازد، برای این‌که در یکی از دو پر آن درد است و در پر دیگر آن شفا و درمان است». بخاری و ابوداود آن را روایت کرده‌اند و افزودند: و مگس به آن پری که زهر دارد خود را در آشامیدنی نگه می‌دارد. و نزد احمد و ابن ماجه است: آن زهر را جلو می‌برد و شفا را عقب می‌اندازد.

اولاً در مورد حدیث: اتفاق حفاظ بر آن است که حدیث صحیح است.

از لحاظ مدنی، هیچ مشکلی ندارد. و نه تنها مگس نفع و ضرر دارد، بسیاری از چیزهای دیگر نیز چنین هستند. نیش زنبور عسل معروف است و شفا از عسل او نیز مشهور می‌باشد. و هیچ‌گاه در حدیث دستور نداده است که حتماً آن‌چه مگس در آن افتاد باید خورده شود و اگر کسی دلش قبول نکند می‌تواند آن‌چه مگس در آن افتاده بیرون بریزد.

مگس ناقل میکروب است، اما منافعی هم دارد: مالیدن آن در محل گزیدگی عقرب و زنبور مؤثر است و درد آن را می‌کاهد. و تجربه نشان داده است که افراط در استعمال حشره‌کش‌ها عواقبی تلخ به همراه داد.

حدیث ارشاد و راهنمایی می‌کند تا اگر کسی غذایی به رنج و زحمت به دست آورده و مگسی در آن افتاد، بداند چه کار کند که ضرر آن را دفع کند و از دست آورد خود محروم نماند.

و از حدیث دانسته می‌شود که آن‌چه مانند مگس است در نداشتن خون جاری شونده، مثل زنبور، پشه و عنکبوت، اگر در آشامیدنی و یا خوردنی بیفتند و بمیرند آن را پلید نمی‌سازند.

17- وَعَنْ أَبِی وَاقِدٍ اللَّیْثِیِّس قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهص: «مَا قُطِعَ مِنْ الْبَهِیمَةِ وَهِیَ حَیَّةٌ فَهُوَ مَیِّتٌ». أَخْرَجَهُ: أَبُو دَاوُدَ، وَالتِّرْمِذِیُّ وَحَسَّنَهُ، وَاللَّفْظُ لَهُ.

و از ابو واقد لیثیس روایت است که رسول اللهص فرمود: «آن‌چه از حیوان زنده قطع شود، حکم مردار آن را دارد». اگر دست حیوان زنده بریده شد آن دست بریده شده حکم مردار دارد و پلید و حرام است.

این حدیث را امام احمد و حاکم از ابی واقد لیثی به این لفظ روایت نموده‌اند: «قَدِمَ رَسُولُ اللهِص المَدِینَةَ وَبِهَا نَاسٌ یَعْمِدُونَ إِلَى أَلْیَاتِ الْغَنَمِ وَأَسْنِمَةِ الْإِبِلِ فَقَالَ: «مَا قُطِعَ مِنْ الْبَهِیمَةِ وَهِیَ حَیَّةٌ فَهِیَ مَیْتَةٌ».

رسول اللهص روزی که به مدینه آمدند، در مدینه مردمی بودند که دنبه‌ی گوسفند زنده را می‌بریدند و کوهان شتران زنده را قطع می‌کردند؛ رسول اللهص فرمود: «هر عضوی که از حیوان زنده قطع شود حکم مردار آن را دارد». یعنی پلید و حرام است. و به این طریق از تعذیب حیوان جلوگیری فرمودند. ایشان رحمة للعالمین هستند و هر نوع تعذیبی را به حیوان زنده منع فرمودند.

لفظ بهیمه بر چهارپایان اطلاق می‌شود و در این‌جا غیر چهارپایان را نیز شامل است، اگر پای مرغی در حال زندگیش بریده شد، آن پا نیز پلید و حرام است.

ماهی و ملخ استثنا شده‌اند، برای این‌که مردارشان هم پاک و حلال است.

این حدیث از چهار طریق از چهار تن از صحابه روایت شده: ‌از ابی واقد، و ابی سعید و ابن عمر، و تمیم داری.

شرح حال: ابوواقد لیثی نام او بنابر ارجح اقوال حارث بن عوف است. و نسبت او به بنی عامر بن لیث است و از صحابه‌ی رسول اللهص است. گفته شده: از اهل بدر است که در غزوه‌ی بدر شرکت داشته‌‌اند. و قولی دیگر هست که در سال فتح مکه به خدمت رسول اللهص شرفیاب و مسلمان شد.

اهل بدر بودن او صحیح است و قول دیگر ضعیف است. وفات او به سال 68 یا 65 هجری در مکه‌ی مکرمه اتفاق افتاد.