اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

* راه پانزدهم: تطاهر به غیرت دینی

* راه پانزدهم: تطاهر به غیرت دینی

و از جمله اینکه بعضی از صالحین با اهل منکرات و معاصی حرف می‌زند، در این مورد بسیار و طولانی سخن می‌گوید، شرح و تفصیل می‌دهد و گریه می‌کند؛ و گاهی هم دشنام می‌دهد و می‌ترساند، در این باره بسیار مبالغه می‌نماید. مقصودش این است که بگویند: وی نسبت به محرمات بسیار غیرت دارد، برای خدا و رسولش ج و مومنین سخت خشمگین می‌گردد؛ اما نمی‌داند تلبیسی که در این حال می‌نماید و ریایی که می‌کند، گناهش بزرگتر از این منکراتی است که در انکار آن‌ها مبالغه می‌نماید.

* راه چهاردهم: بزرگداشت بعضی از اعمال ظاهری، اگرچه بر خلاف سنت باشد

* راه چهاردهم: بزرگداشت بعضی از اعمال ظاهری، اگرچه بر خلاف سنت باشد

بعضی از مردم در چشمشان عملی از اعمال ظاهری بزرگ می‌نماید، شیطان او را با این عمل فریب می‌دهد و مغرور می‌سازد، اگرچه این عمل بر خلاف سنت باشد، یا بر خلاف شریعت باشد؛ به عنوان مثال: بسیارند جوانانی که به جهاد در راه خدا علاقه دارند، جهاد عملی بزرگ است، حتی نبی ج ـ چنانکه در صحیح آمده است ـ فرموده‌اند: «إِنَّ فِی الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ أَعَدَّهَا اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، مَا بَیْنَ الدَّرَجَتَیْنِ کَمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ»[1].

(در بهشت، صد درجه وجود دارد که خداوند آن‌ها را برای مجاهدین راه خود، مهیا ساخته است و فاصله هر درجه با درجه دیگر، به اندازه فاصله بین زمین و آسمان می‌باشد).

و همچنین آن حضرت ج درباره اسلام فرمودند: «وَذِرْوَةُ سَنَامِهِ: الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[2].

(و قله آن، جهاد در راه خدا است).

خدای تعالی جهاد را از برترین اعمال قرار داده است، چنانکه فرموده است: ﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَایَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ کَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ لَا یَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٩ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ یُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِیهَا نَعِیمٞ مُّقِیمٌ٢١ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ٢٢ [التوبة: 19-22].

(آیا آب دادن به حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را، همچون (عمل) کسی‌که به الله و روز قیامت ایمان آورده، در راه الله جهاد کرده است، برابر می‌گیرید؟! (خیر، آن‌ها) نزد الله برابر نیستند، الله گروه ستمکاران را هدایت نمی‌کند. (مقام) کسانی‌که ایمان آوردند، هجرت کردند، با اموال‌شان و جان‌هایشان در راه الله جهاد کردند، نزد الله برتر (و بلندمرتبه‌تر) است، آن‌ها همان رستگارانند. پروردگارشان آن‌ها را به رحمتی از نزد خود و خشنودی (خویش) و به باغ‌هایی (از بهشت) که درآن نعمت‌های جاودانه دارند، بشارت می‌دهد. همواره در آن جاودانند، بی‌گمان اجر (و پاداش) بزرگ نزد الله است).

پس جهاد، باب بزرگی از ابواب بهشت می‌باشد؛ ولیکن جهاد برای خدا ضوابط و اسباب و شروطی دارد، لذا شایسته است مجاهد احکام جهاد را بداند، تا اینکه بداند چگونه جهاد کند، در کجا جهاد نماید، چه وقت جهاد کند، در زیر کدام پرچم جهاد نماید، چنانکه بر مجاهد لازم است برای اصلاح نیت خود با نفسش نیز جهاد کند. چه بسیارند کسانی که در بین دو گروه به جنگ می‌پردازند، اما خدای تعالی از نیت آنان آگاه است و بس. در صحیحین در حدیثی از ابوموسیس آمده که نبی ج فرمودند: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»[3].

(هرکس به‌خاطر سرافرازی دین خدا بجنگد، این جنگ، جهاد در راه خداست).

مردی همراه رسول‌الله ج با کفار جنگ نمود و کشته شد، آن حضرت فرمودند: «إنِّی رَأیته فِی النَّار»[4] یعنی: (او را در دوزخ و آتش می‌بینم). مردم رفتند و او را جستجو کردند، دیدند عبایی را دزدیده است. مرد دیگری همراه رسول‌الله ج با کفار جنگ کرد، پس چون جراحات وی زیاد و دردآور بود، دسته شمشیرش را بر روی زمین گذشت و نوک آن را بر روی سینه‌اش قرار داد، سپس خود را بر روی آن انداخت، شمشیر به شکمش فرو رفت و از پشتش بیرون شد[5]، پس وفات کرد. پیامبر ج خبر دادند که وی در دوزخ است ـ پناه می‌بریم به خدای تعالی ـ.

در این صورت، تصحیح نیت لازم است، همچنین علم و معرفت نیز لازم است.

درباره حماسه جهاد فرزندان اسلامی بسیار نوشتند،آن را بزرگترین نشانه قهرمانی و شجاعت و برتری بر دنیا نوشته‌اند، جوانانی را می‌بینیم که غرق در لذت‌ها و خوشگذرانی‌ها می‌باشند، پس دست از همه این لذایذ و خوشگذرانی کشیدند، از اماکن رفاه و تنعم و راحتی و آسایش، بلکه از رفتن به اماکن لهو و لعب با همسالان و دوستان، دست برداشتند و به‌سوی جبهه‌ها رفتند، به دنبال مرگ در راه خدا رفتند، به اماکن جهاد چون افغانستان، فلسطین، چچن، بوسنی و غیره رفتند، در این مورد داستان‌ها و قهرمانی‌هایی است، بطون کتاب‌ها سرشار از این داستان‌ها و قهرمانی‌هاست.

این مصداق خبری است که نبی ج دادند، آن حضرت فرمودند: جهاد تا روز قیامت ادامه دارد. علی‌رغم همه ظروف و تخلفی که امت بر آن هستند، باز هم جهاد ادامه دارد؛ برای همین در صحیحین از ابن عباسب روایت شده که گفته: نبی ج فرمودند: «لا هِجْرَةَ وَلَکِنْ جِهَادٌ وَنِیَّةٌ وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا»[6].

([از این پس] هجرتی [از مکه]وجود ندارد، اما جهاد و نیت آن، باقی است. هرگاه دعوت به جهاد شدید، جهاد کنید).

ولیکن باید دانست که ناگزیر جهاد باید با اجازه والدین باشد، اما بعضی بدون اجازه پدر و مادر به جهاد می‌روند؛ زیرا در حدیث آمده است: « سَأَلْتُ النَّبِیَّ ج: أَیُّ الْعَمَلِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ؟ قَالَ: «الصَّلاةُ عَلَى وَقْتِهَا». قَالَ: ثمَّ أَیٌّ؟ قَالَ: « بِرُّ الْوَالِدَیْنِ». قَالَ: ثمَّ أَیٌّ؟ قَالَ: «الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[7].

 (از نبی اکرم ج سؤال کردم: کدام عمل نزد الله پسندیده‏تر است؟ فرمود: «نمازی که در وقت خودش، خوانده شود». عرض کردم: بعد از آن؟ فرمود: «نیکی به پدر و مادر». عرض کردم: بعد از آن؟ فرمود: «جهاد در راه خدا»).

می‌بینیم که نیکی به پدر و مادر را بر جهاد در راه خدا مقدم داشته است. در حدیثی دیگر آمده است: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ج فَاسْتَأْذَنَهُ فِی الْجِهَادِ، فَقَالَ: «أَحَیٌّ وَالِدَاکَ»؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: «فَفِیهِمَا فَجَاهِدْ»[8].

(مردی نزد نبی اکرم ج آمد و از او اجازه خواست تا به جهاد برود. آن‌حضرت ج پرسید: «آیا پدر و مادرت، زنده‌اند»؟ گفت: بلی. رسول خدا ج فرمود: «جهاد تو، خدمت به آن‌ها ست»).

در روایتی دیگر آمده است: «أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّی جِئْتُ أُرِیدُ الْجِهَادَ مَعَکَ أَبْتَغِی وَجْهَ اللَّهِ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَقَدْ أَتَیْتُ وَإِنَّ وَالِدَیَّ لَیَبْکِیَانِ. قَالَ: فَارْجِعْ إِلَیْهِمَا فَأَضْحِکْهُمَا کَمَا أَبْکَیْتَهُمَا»[9].

(مردی به نزد رسول‌الله ج آمد و گفت: ای رسول خدا! من آمده‌ام و می‌خواهم برای رضای خدا و سرای آخرت همراه شما جهاد نمایم؛ وقتی که آمدم پدر و مادرم گریه می‌نمودند. آن حضرت ج فرمود: به سوی آن دو برگرد، پس آنان را شاد و خندان گردان، چنانکه آنان را به گریه انداختی).

پس بعضی را شیطان از جهت این امری که خلاف شریعت است فریب می‌دهد، پس برایش ـ مثلا ـ بعضی از فرایض را زینت می‌دهد، اگرچه غیر از آن فرض، فرض‌های دیگر لازم و واجب باشد؛ پس وی را به این فریب داده تا دیگر فرض‌ها را ترک می‌کند، چه بسا برایش این امر را زینت می‌دهد که جهاد فرض عین است. این از مسائل دشوار و پیچیده است که جز ائمه اهل علم نمی‌تواند بدان فتوا دهد. گاهی افراد به کسانی که جهاد نکردند و به جهاد نرفتند، عیب می‌گیرند، او را از گروه نشستگان می‌شمارند.

گاهی بعضی از ایشان از مشاهده جهاد حرف می‌زند، پس می‌گوید: چنان دیدم، چنان کردم، برای من کراماتی چنین و چنان حاصل شد؛ گاهی بعضی از ایشان ادعاهایی می‌کنند که خلاف واقعیت است، یکی از ایشان را دیدم که دستش را بسته بودـ مثلا ـ گمان می‌کرد که دستش در یکی از جنگ‌ها دچار آسیب شده است. وقتی درباره‌اش تحقیق کردم، برایم روشن شد که ادعای چیزی را می‌نماید که نکرده است، ادعای امری را می‌نماید که برایش رخ نداده است.

ائمه سلف از سختگیرترین مردم بودند تا از ریا محفوظ بمانند، خصوصا در میدان‌های جهاد.

عبدة بن سلیمان مروزی گفته: با گروهی برای جنگ با روم رفتیم، مردی قوی و پیکارجو از مردان روم مبارز طلبید، هیچ یک از مسلمین به نبرد با او نرفت، مگر اینکه آن مرد رومی آنان را با ضرب شمشیر کشت. ترس شدیدی در بین مسلمان به‌وجود آمد، پس مردی که دهان و بینی خود را پوشانده بود از بین مسلمین به نبرد با او رفت، وی با ضربه‌ای آن مرد رومی را کشت، سپس با همان حالتی که دهان و بینی خود را پوشانده بود به میان صفوف مسلمانان برگشت. پس به استقبال او رفتم و دستمالی را که با آن دهان و بینی خود را پوشانده بود از صورتش برداشتم، تا ببینم وی کیست. دیدم وی، امام، نقاد دانا، فقیه، محدث، صدقه دهنده، یعنی عبدالله بن مبارک است. وی از اینکه دستمال را از صورتش برداشته بودم خشمگین و ناراحت شد، و گفت: ای فلانی! تو این کار زشت را با ما انجام دادی؟! [یعنی: ما را رسوا کردی و اعمال ما را برملا نمودی].

ببین که چگونه در پوشیدن عمل خویش و عدم آشکار کردن آن تلاش می‌نمودند، سپس ببین که چگونه توانایی و استطاعت داشتند تا در بین همه اعمال صالح از علم، فقه، جهاد، صدقه و دیگر اعمال صالح جمع نمایند؟!



[1]ـ به روایت بخاری (2790) ا ز حدیث ابوهریرهس.

[2]ـ به روایت احمد(21542)؛ و ترمذی (2616)؛ و ابن ماجه (3973) از حدیث معاذبن‌جبل س، ترمذی گفته: حدیث حسن و صحیح است.

[3]ـ به روایت بخاری (123، 2810)؛ و مسلسم (1904) از حدیث ابوموسی اشعریس.

[4]ـ به روایت مسلم (114) از حدیث عمر بن خطابس.

[5]ـ به روایت بخاری(2898)؛ و مسلم (112)، از حدیث سهل بن سعد ساعدیس.

[6]ـ به روایت بخاری(2825، 2783)؛ و مسلم (1353) از حدیث ابن عباسب.

[7]ـ به روایت بخاری(527)؛ و مسلم (85) از حدیث عبدالله بن مسعودس.

[8]ـ به‌روایت بخاری(3009)؛ ومسلم (2549) از حدیث عبدالله بن عمروبن العاصب.

[9]ـ به روایت ابوداود(2528)؛ و نسایی(7/143)؛ و ابن ماجه (2782)؛ حدیث صحیح است.

* راه سیزدهم: تظاهر به خشوع

* راه سیزدهم: تظاهر به خشوع

گاهی شیطان بعضی را فریب می‌دهد تا تظاهر به تواضع و خشوع نماید. پس دستش را باز می‌کند، شانه‌هایش را بالا می‌گیرد، سرش را پائین می‌اندازد، تظاهر به خشوع و ضعفی می‌نماید که در سنت دیده نمی‌شود، این کارش از روی اخلاص نیست؛ عبدالله قرشی گفته: عمر بن خطابس جوانی را دید که در نماز سرش را پائین انداخته است، پس به وی گفت: این چه حال است؟ سرت را بالا بگیر، جوانی را دید سر فرو افکنده، گفت: ای فلان، سر خود بلند کن، هرکس فزونتر از آنچه در دل خشوع دارد، از خود خشوع نشان دهد، منافق است[1]. سنت در این مورد شناخته شده و معروف است: نگاه کردن به محل سجود، گذاشتن دست‌ها یکی بر روی دیگری، ـ دست راست بر روی دست چپ ـ بر روی سینه، یا بر روی شکم، چنانکه این روش جمهور اهل علم می‌باشد، این‌ها در حدیث وائل بن حجر آمده است، این حدیث صحیح‌ترین حدیثی است که در این مورد[2] روایت شده است، همچنین انسان باید در قیام و قعود، رکوع و سجودش میانه روی را رعایت کند، چنانکه نبی ج هدایت و راهنمایی نموده است.

و گاهی شیطان قاری قرآن را با گریه کردن فریب می‌دهد، تاجایی که مردم از قرائت او به حال خشوع افتاده و با شنیدن صدای گریه او، به گریه می‌افتند. وقتی جمعیت زیادتر باشد بر گریه‌اش می‌افزاید و قرائت را قطع می‌نماید؛ اما در دعای قنوت، تو و شنونده از زیاده روی و سجع در دعا و تفصیل آن تعجب می‌نمایی، این کار برای گریاندن مردم انجام می‌شود.[3] قاری، آیات بزرگی را که در آن، وعده و وعید، زجر و تهدید و تخویف هست می‌خواند، اما نه خودش و نه دیگران گریه نمی‌کنند! ولی چون دعای قنوت را می‌شنوند، بانگ ناله و زاری و گریه بلند می‌شود.

ابن جوزی/ در کتاب نفیس (تلبیس ابلیس) در خود را به خشوع زدن و سر را پائین انداختن و اقامه شریعت، تلبیس ابلیس را ذکر نموده و گفته: چون خوف خدا در دل باشد، خشوع ظاهر شود، صاحب آن، توان دفع آن را ندارد، اما آنچه مذموم است خشوع نمایی و حالت گریه به خویش گرفتن و سر فرو افکندن است که مردم، زاهدش بدانند و دستش را ببوسند، وقتی به او گفته شود: برای ما دعا کن، پس چنان برای دعا کردن آمادگی دارد که گویا با دعای او اجابت نازل می‌گردد، از ابراهیم نخعی برای ما نقل شده، چون به وی گفته شد: برای ما دعا کن، این را دوست نداشت و سراسیمه می‌گردید.

از خائفان کسی باشد که از شدت خواری و شرم از خدای، سر به آسمان بلند نمی‌کند، این فضیلتی نیست، هیچ خشوعی از خشوع پیغمبر ج بالاتر نیست؛ در صحیح مسلم در حدیثی از ابوموسی آمده که گفته: رسول‌الله ج سرش را بسیار به سوی آسمان بلند می‌کرد[4]. این حدیث، دلیلی است بر استحباب نگاه کردن به سوی آسمان برای عبرت گرفتن از آیات آن، خدای تعالی فرموده است: ﴿أَفَلَمۡ یَنظُرُوٓاْ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَوۡقَهُمۡ کَیۡفَ بَنَیۡنَٰهَا وَزَیَّنَّٰهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٖ٦ [ق: 6].

(آیا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نکردند که چگونه ما آن را بنا کرده‏ایم، و چگونه آن را (به‌وسیله ستارگان) زینت بخشیده‏ایم و هیچ شکاف و شکستى در آن نیست؟!).

و نیز فرموده است: ﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ [یونس: 101]

(بگو: بنگرید که چه چیزى در آسمان‌ها و زمین است؟).

این آیات و حدیث، رد بعضی از متصوفینی است که سال‌ها می‌گذرد، ولی به گمان خویش به‌خاطر ترس و خواری به آسمان نمی‌نگرند. ابی سلمه بن عبدالرحمن گفته است: اصحاب رسول‌الله ج منحرف نبودند و خود را به مردن نمی‌زدند، آن‌ها در مجالس‌شان شعر می‌خواندند و از دوران جاهلیتشان یاد می‌کردند، اما موقعی که یکی قصد دینش را می‌کرد (از شدت غضب) چشمشان مثل دیوانه در کاسه به گردش در می‌آمد. کهمس بن حسین گفته: شخصی در نزد عمر بن خطابس آهی کشید، به‌گونه‌ای که گویا اندوهگین است. پس عمر مشتی بر سینه او زد، یا گفت: لگدی به او زد. عاصم بن کلیب جمری گفته: با ابی عبدالرحمن بن اسود که در حال راه رفتن بود برخورد نمودم، وی وقتی حرکت می‌کرد، با گردن کج در حالت ترس از کنار دیوار حرکت می‌کرد، به او گفتم: تو را چه شده است که هر وقت حرکت می‌کنی در کنار دیوار حرکت می‌نمایی؟ به خدا سوگند، هرگاه عمرس راه می‌رفت محکم قدم بر می‌داشت و می‌گذشت، صدایش درشت و بلند بود.

ابوخیثمه گفته: شفا دختر عبدالله عده‌ای جوان را دید که آهسته راه می‌روند و آهسته حرف می‌زنند. پرسید: این‌ها چه کسانی هستند؟ گفته شد: این‌ها ناسکانند، گفت: ناسک راستین عمرس بود، به خدا سوگند وقتی حرف می‌زد همه می‌شنیدند، وقتی راه می‌رفت سریع حرکت می‌کرد، اگر کتک می‌زد، دردناک می‌زد. ـ با اختصار[5] ـ.



[1]ـ به روایت دینوری در المجالسه به شماره (3434، 1692).

[2]ـ به روایت ابن خزیمه (479) از حدیث وائل بن حجرس، اصل آن در مسلم (401) بدون لفظ "علی صدره" آمده است.

[3]ـ به رساله الشیخ بکر ابوزید عن دعاء القنوت مراجعه شود، در آن از این خبر داده است.

[4]ـ به روایت مسلم (2531) در اثناء حدیث.

[5]ـ تلبیس ابلیس (280ـ 283) از چاپ منبریه.

* راه دوازدهم: طلب علم برای شهرت

* راه دوازدهم: طلب علم برای شهرت

بعضی را شیطان از راه طلب علم و توسعه و فراخی در آن می‌فریبد. قصدش آن است که مفتی شود و فتوی دهد، یا عالمی شود که نامش برده و ذکر گردد، یا نویسنده و مصنفی شود که کتبش رایج پیدا کند، یا دعوتگری شود که مردم در اطراف او جمع شوند؛ در صحیح مسلم از نبی ج روایت است که اولین کسانی که آتش آنان را می‌سوزاند سه گروه هستند، و از جمله: «...وَرَجُلٌ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَلَّمَهُ، وَقَرَأَ الْقُرْآنَ، فَأُتِیَ بِهِ، فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ، فَعَرَفَهَا. قَالَ: فَمَا عَمِلْتَ فِیْهَا؟ قَالَ: تَعَلَّمْتُ الْعِلْمَ وَعَلَّمْتُهُ، وَقَرَأْتُ فِیْکَ الْقُرْآنَ، قَالَ: کَذَبْتَ، وَلَکِنَّکَ تَعَلَّمْتَ، وقَرَأْتَ الْقُرْآن لِیُقَالَ: هُوَ قَارِیءٌ، فَقَدْ قِیْلَ، ثُمَّ أُمِرَ، فَسُحِبَ عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى أُلْقِیَ فی النَّارِ....»[1].

(و نیز مردی است که علم آموخته و آن را تعلیم داده و قرآن را تلاوت کرده است، آورده می‌شود و خداوند نعمت‌هایش را به او نشان می‌دهد، آن را می‌شناسد؛ خداوند به او می‌گوید: با این نعمت‌ها چه عملی انجام داده‌ای؟ می‌گوید: علم آموختم و آن را یاد دادم و برای رضای تو قرآن خواندم، می‌گوید: دروغ گفتی، علم آموختی تا گفته شود: عالم است! و قرآن خواندی تا بگویند: قاری است و گفته شده است؛ سپس در مورد او فرمان صادر می‌گردد و بر روی صورتش کشانده می‌شود و تا در دوزخ انداخته می‌شود).

و مانند این درباره مجاهد و صدقه دهنده برای ریا و شهرت خواهی گفته شده است.

سپس مانند این انسان، کسی است که دارای مقام و منزلتی علمی می‌باشد، از وی از مسئله‌ای سوال می‌شود، وی آن مسئله را نمی‌داند و درک نمی‌کند، بنابراین، می‌ترسد بگوید: " الله اعلم = خدا داناتر است"، یا " لا ادری = نمی‌دانم "، چون جایگاه و هیئت او در نزد مردم سقوط می‌کند، پس به وی بدگمان می‌شوند، از او روی برمی‌گردانند، عوام می‌گویند: چگونه این را نمی‌دانی در حالی که چنین منزلتی داری؟! پس شیطان و نادانان او را مغرور می‌سازند تا جایی که با نادانی فتوی می‌دهد، لذا گمراهِ گمراه کننده به دوزخ می‌‌افتد.

برای همین وقتی یکی از اهل علم به منبر رفت، از وی سوال شد، گفت: " لا ادری = نمی‌دانم ". یکی از حاضرین گفت: اینجا مقام لا ادری نیست، اینجا مقام علما می‌باشد. گفت: من به اندازه علم خویش ترفیع یافتم، اگر به اندازه نادانی خود ترفیع می‌یافتم، به آسمان می‌رسیدم. امام مالک/ گفته: «هرگاه عالم کلمه نمی‌دانم را ترک کند، با جنگاور و جنگ روبرو می‌شود».



[1]ـ به روایت بخاری (1905) از حدیث ابوهریرهس.

* راه یازدهم: غیبت اهل علم

* راه یازدهم: غیبت اهل علم

بعضی از افراد را شیطان فریب می‌دهد و به غیبت کردن از علما، یا رد آنان می‌اندازد. او با این کار می‌خواهد برتری علمی خود را آشکار کند؛ پس در رد فلان و ساکت کردن وی علناً سخن می‌گوید، می‌گوید: فلانی شاهد و ناظر بود که با حجت او را ساکت کرده و بر او غلبه نمودم.... یا با این حرف‌ها جایگاه او را به تزلزل در می‌آورد تا برتری خود را نشان دهد، چه بسا برای آنان دعا می‌کند تا دلسوزی و حرص خود را نسبت به آنان آشکار نماید، پس می‌گوید: فلانی ـ خداوند ما و او را بیامرزد ـ چنین گفت و چنان کرد؛ و فلانی ـ به خدا پناه می‌بریم از خواری و ذلت ـ در مثل این افتاده است، چه بسا که دلسوزی و ترحم خویش را نسبت به او چنین آشکار می‌کند: بیچاره فلانی، به فلان چیز دچار شده است، گاهی چیزی از رویگردانی و اعراض را نشان می‌دهد، پس هرگاه در نزد وی از این انسان یادآوری شود، از آن اعراض می‌کند، یا می‌گوید: چیزی از او نگو، خداوند عیوب ما و او را بپوشاند؛ یا می‌گوید: او را رها کن، قابل این حرف‌ها نیست؛ یا ما را از غیبت معذور و دور بدار. مقصودش تحقیر آن انسان است، لیکن به طریقه وقار و زیرکی، این را کسی درک نمی‌کند، مگر شخص دانا.