در این مبحث از کتاب، ذکر چند نکته، لازم مینماید:
1- باد: حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرهی زمین به وجود میآید و اغلب بادهای ضعیف یا شدید و پردامنه، ناشی از اختلاف فشار جواست؛ و هوا از ناحیهای که فشار جو در آن بیشتر است به طرف ناحیهای که فشار جو در آن کمتر است، حرکت میکند.
2- خداوند بلند مرتبه، بادها را برای به حرکت درآوردن کشتیها در دریاها، رام و مقهور کرده است. بادها بر دریاها و اقیانوسها میوزد و صحنهی آنها را در مینوردد و کشتیهای بزرگ و کوچک را به حرکت در میآورند و به نقاط مختلف زمین برای انجام مقاصد انسانها رهسپار میکند.
آری انسانها به وسیلهی کشتیهای بزرگ و کوچک، که باد آنها را به حرکت در میآورد، صحنهی دریاها و اقیانوسها را مینوردند و به این وسیله به نقاط مختلف زمین، برای انجام مقاصد و منافع خود سفر میکنند، و این حرکت با کشتیهای بادبانی، معلول بادهای منظمی است که در سطح اقیانوسها [از قطب شمال و جنوب زمین به سوی خط استوا، و از خط استواء به سوی قطب شمال و جنوب] میوزند.
بادها علاوه بر اینکه بر دریاها و اقیانوسها میوزند و کشتیهای غول پیکر [که گاهی به اندازهی یک شهر وسعت دارند و در آن میدانها و مراکز تفریحی و زمین بازی و حتی بازار وجود دارد] را حرکت میدهند، سطح خشکیها، کوهها و درّهها و جلگهها را جولانگاه وزش خود قرار میدهند، و گاهی با حرکت دادن امواج اقیانوسها، آنها را به طور مداوم به هم میآمیزند تا محیط آمادهای برای زیست موجوداتِ زندهی دریا فراهم گردد، و زمانی با انتقال دادن گرمای مناطق گرمسیر به مناطق سردسیر، و انتقال سرمای مناطق سردسیر به مناطق گرمسیر، کمک به تعدیل هوای کرهی زمین میکنند.
و گاه با جابجا کردن هوای مسموم و فاقد اکسیژن شهرها به بیابانها و جنگلها، وسایل تصفیه و تهویه را برای بشر فراهم میسازند.
و گاهی گردههای نر را بر قسمتهای مادهی گیاهان میافشانند و به تلقیح و باروری آنها کمک میکنند و میوههای رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه میکنند و بذرهای گوناگون را بر گسترهی خاکی میگسترانند.
3- خداوند بلند مرتبه بادها را برای تلقیح و باروری درختان و گیاهان، رام و مقهور کرده است. تلقیح: یعنی گُشن دادن؛ مایهی درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد.
علوم جدیدِ تجربی، ثابت کرده است که بادها از مهمترین وسائل بارور ساختن گیاهان و نباتات هستند، بدین گونه که باد دانههای بارورکننده را از گیاه نر به سوی گیاه ماده حمل میکند، تا عملیهی باروری و گردهافشانی انجام بگیرد، و این عملیه در بسیاری از گیاهان و درختان، یک عملیهی ضروری بلکه حتمی میباشد، و قرآن کریم، هزار و چهارصد و اندی سال قبل در آیهی 22 سورهی حجر به این مسئله اشاره کرده است که بادها گردههای نر را بر قسمتهای مادهی گیاهان میافشاند و به تلقیح و باروری آنها کمک میکنند و میوههای رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه میکنند و بذرهای گوناگونی را بر گسترهی هستی میگسترانند.
4- خداوند بلند مرتبه، باد را فرمانبردار سلیمان7 کرد. سلیمان نبی7 از خداوند بلند مرتبه خواست تا حکومتی به او دهد که هیچکس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:
1- باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان مییافت، و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.
2- خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان میساختند، و غوّاصی میکردند و به این ترتیب خداوند نیروی آمادهای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.
3- علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.
4- حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت.
5- پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.
6- حکومت بینظیر داشت.
7- و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.
آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در میآورند، و سنگهای سنگین آسیاها را میچرخانند و بالنها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در میآورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان7 کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.
و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیلهی باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ میکرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر میدانیم که این از جملهی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار میگرفت، و یک موهبت فوقالعاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردگار امر سادهای است.
1511 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «نُصِرْتُ بِالصَّبَا وَأُهْلِکَتْ عَاد بالدبور»([1]).
1511- (1) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به وسیلهی باد «صبا» (باد شرقی، در جنگ خندق، بر دشمنان و بدخواهان،) یاری داده شدم؛ و قوم عاد نیز به وسیلهی باد «دبور» (باد غربی) نابود گردیدند».
[این روایت را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «صبا»: بادی است که از جانب مشرق میوزد.
«دبور»: بادی است که از طرف غرب میآید.
«نُصرتُ بالصبا»: در ماه شوّال سال پنجم هجری، «غزوهی احزاب» یا «جنگ خندق» به وقوع پیوست. سبب این جنگ یهودیان بودند؛ و ماجرا از این قرار بود که هیأتی از یهود «بنی نضیر» و یهود «بنی وائل» نزد قریش مکه رفتند و آنها را به جنگ علیه رسول خدا ج برانگیختند، هیأت یهودی بعد از توافق با قریش، نزد قبیلهی «غطفان» رفتند و آنها را نیز به جنگ علیه رسول خدا ج و اهل مدینه فرا خواندند و آماده نمودند. و سپس نزد بقیهی طوائف و قبائل دور و نزدیک رفتند و طرح جنگ علیه مدینه و موافقت قریش را عرضه کردند و حمایت و موافقت همه را بدست آوردند و بدین طریق یک اتحادیهی نظامی تشکیل گردید که مهمترین اعضای آن قریش، یهود، و غطفان بودند، و بدین طریق ارتش ده هزار نفری آمادهی نبرد با مسلمانان مدینه گردید و «ابوسفیان» به فرماندهی کل قوا منصوب گشت.
وقتی رسول اکرم ج و مسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینه و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام اطلاع یافتند، و همگی به فکر افتادند که در مقابل این لشکر بزرگ چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند (ارتش مسلمانان در این جنگ بالغ بر سه هزار نفر رزمنده بودند).
اینجا بود که حضرت سلمان فارسی پیشنهاد کرد که دور مدینه را خندق حفر کنند. رسول اکرم ج این پیشنهاد را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف میرود، خندق بکنند.
حضرت رسول اکرم ج مسئولیت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد و هر ده نفر موظف بودند اندازهی چهل ذراع حفر نمایند. طول خندق حدود پنج هزار ذراع، و عمق آن حدود هفت تا ده ذراع بود و عرض آن نه ذراع و اندی بود، و خود رسول خدا ج شخصاً در حفر خندق شرکت کرد.
قریش با ارتش ده هزار نفری خود به سوی مدینه حرکت کردند و در جوار مدینه مستقر شدند. «غطفان» نیز با تمام متّحدین خود شرکت داشت و حضرت رسول اکرم ج هم به اتفاق سه هزار نفر از مسلمانان برای مقابله با کفار آماده شد. مشرکین، مسلمانان را در محاصره قرار دادند، گویی آنها در قلعه محبوس بودند، و این محاصره تقریباً یک ماه طول کشید. و بالاخره خداوند امدادهای غیبی خود را برای پیامبرش نازل فرمود و آن اینکه به باد شدیدی مأموریت داد که در آن شبهای سرد زمستان بر دشمنان بوزد، و این باد تند چنان وزیدن گرفت که دیگهای غذای دشمنان را وارونه میکرد و خیمههایشان را به هوا پرت مینمود؛ و کفار و دشمنان را مجبور کرد تا از اطراف مدینه کوچ کنند و به سوی مناطقشان برگردند، و بدین ترتیب جنگ پایان یافت. و در این غزوه، حداکثر هفت نفر از مسلمانان شهید شدند و از مشرکین چهار نفر به هلاکت رسیدند.
«و اهلکت عاد بالدبور»: خداوند بلند مرتبه، هر گروه ستمگر و نافرمان و عاصی و گناهکار، و کافر و زندیق، و مشرک و چندگانهپرست را به نوعی مجازات میکند؛ بر برخی از آنها «طوفان و باد شدید و کوبنده توأم با سنگریزه» میفرستد، همچون «قوم عاد» که طوفان شدید و بسیار کوبندهای در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط کرد و خانههایشان را با آن در هم کوبید و جسدهایشان را همچون برگهای پائیزی به اطراف پراکنده ساخت.
و برخی دیگر را «صیحهی آسمانی همراه با زمینلرزه» فرا گرفت، همچون «قوم ثمود»، و برخی دیگر از آنها را در زمین فرو میبرد، و این مجازاتی بود که در مورد «قارون» (آن ثروتمند مغرور و مستکبر بنی اسرائیل) تحقق یافت، و گروه دیگری از آنها را هم غرق میکند، همچون «فرعون و هامان» و اتباع آنها و «قوم نوح» و گروهی دیگر را بر آنها «باران سنگ» میباراند، همچون «قوم لوط».
«عاد»: یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن آمده است، حضرت هود7 است؛ او به سوی قوم «عاد» مبعوث شد. برخی از مؤرخان بر این باورند که «عاد» بر دو قبیله اطلاق میشود:
1- قبیلهای که در گذشتههای بسیار دور، زندگی داشتند و قرآن از آنها تعبیر به «عاد الاولی» کرده است. آنها احتمالاً قبل از تاریخ، زندگی میکردهاند.
2- قبیلهی دوم که در دوران تاریخ بشر، و احتمالاً حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح7 وجود داشتند و به نام «عاد» مشهورند، و در سرزمین «احقاف» یا «یمن» زندگی میکردند.
این قبیله، قامتهایی بلند و اندامی نیرومند داشتند و به همین دلیل، جنگجویانی زبده محسوب میشدند.
به علاوه، از نظر تمدن ظاهری نیز پیشرفته بودند؛ شهرهایی آباد و زمینهایی خرّم و سرسبز و کاخهای عظیم و باغهای پرطراوت داشتند. برخی میگویند: «عاد»، نام جدّ این قبیله است؛ و قبیله را معمولاً به نام جدّ آن قبیله میخواندند.
قرآن در بیان چگونگی عذاب الهی بر قوم عاد میگوید:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا صَرۡصَرٗا فِی یَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ١٩﴾ [القمر: 19].
«ما تندباد وحشتناک و سردی را در یک روز شومی که (هفت شب و هشت روز) ادامه داشت، بر آنان وزان و روان کردیم».
سپس در توصیف این تندباد میگوید:
﴿تَنزِعُ ٱلنَّاسَ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٖ مُّنقَعِرٖ٢٠﴾ [القمر: 20].
«بادی که مردمان را از زمین برمیداشت، به گونهای که گویی تنههای درختان خرمایی هستند که از جا کنده شده باشند».
قوم عاد، اندامی قوی و هیکلهایی درشت داشتند و برای حفظ خود از تندباد، گودالها و پناهگاهی زیرزمینی ساخته بودند؛ امّا قدرت تندباد در آن روز، به حدّی بود که آنها را از پناهگاههایشان ریشهکن میکرد و به این طرف و آن طرف میافکند! حتی گفتهاند که آنها را چنان با سر به زمین میکوبید که سرهایشان از تنشان جدا میشد!
باد، به قدری شدید بود که نخست دست و سرهای آنها را برکند و با خود برد و بعد، سایر بدنهایشان همچون نخل بیشاخ و برگ که از زمینی کنده شده باشد، به هر گوشه و کنار پرتاب میگشت.
قرآن در توصیفی دیگر در مورد عذاب این قوم سرکش میگوید:
﴿وَفِی عَادٍ إِذۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلرِّیحَ ٱلۡعَقِیمَ٤١ مَا تَذَرُ مِن شَیۡءٍ أَتَتۡ عَلَیۡهِ إِلَّا جَعَلَتۡهُ کَٱلرَّمِیمِ٤٢﴾ [الذاریات: 41-42].
«در سرگذشت قوم عاد نیز پند و عبرتی است. بدانگاه که تندباد بیخیر و برکتی (که مرگ و نابودی ایشان را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم؛ به هر چیزی که برمیخورد بر جایش نمیگذاشت، مگر این که همچون استخوان پوسیده و پودر شدهاش میکرد».
«عقیم» بودن بادها، زمانی است که ابرهای بارانزا با خود حمل نکند، گیاهان را تلقیح ننماید و فایده و برکتی نداشته باشد و جز هلاکت و نابودی چیزی همراه نیاورد.
تعبیر آیات فوق، نشان از آن دارد که تندباد قوم عاد، یک تندباد معمولی نبود، بلکه علاوه بر تخریب و درهم کوبیدن و به اصطلاح، فشارهای فیزیکی، دارای سوزندگی و مسمومیتی بود که اشیای گوناگون را میپوساند.
آری؛ این گونه است قدرت خداوند که با یک حرکت سریع «نسیم»، اقوام نیرومند و پر سر و صدایی را چنان درهم میکوبد که تنها اجساد پوسیدهای از آنها باقی میماند.
1512 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج ضَاحِکًا حَتَّى أَرَى مِنْهُ لَهَوَاتِهِ إِنَّمَا کَانَ یتبسم فَکَانَ إِذَا رَأَى غَیْمًا أَوْ رِیحًا عُرِفَ فِی وَجهه([2]).
1512- (2) عایشه ل گوید: هرگز ندیدم که رسول خدا ج چنان بخندند که فضای داخل دهانشان را ببینم، بلکه پیوسته، تبسّم میکردند؛ و روش پیامبر ج بر آن بود که هرگاه ابری را میدیدند، یا وزش بادی را احساس میکردند، آثار نگرانی و اضطراب در چهرهشان نمایان میشد، (به نحوی که چهرهی مبارکشان دگرگون میشد و از خانه بیرون میرفتند و دوباره به خانه برمیگشتند و به جلو و عقب گام برمیداشتند؛ و همین که باران میبارید، این حالتشان برطرف میگردید).
[این روایت را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «لهواته»: لهوات، جمع «لهاة»: زبان کوچک؛ ملازه.
«ما رأیتُ رسول الله ج ضاحکاً حتی اری منه لهواته انّما کان یتبسّم»: در بیشتر مردم، خندیدن بر لبخند و تبسّم، غلبه دارد و حال آن که در رسول خدا ج برعکس این قضیه بوده است و لبخند ایشان، بر بلند خندیدنشان غلبه داشته است؛ و اندوهگین بودن پیامبر اکرم ج از بیم خداوند بلند مرتبه، مانع لبخند بر لب داشتن آن حضرت ج برای مردم نیست.
خوانندگان، میتوانند در مورد «خندهی رسول خدا ج» به ترجمه و شرح کتاب «الشمائل المحمدیه» (مشهور به «شمائل ترمذی»)، تألیف: امام ترمذی؛ با ترجمه و شرح: فیض محمد بلوچ، ج 1 صص - 505- 525 مراجعه نمایند.
1513 - [3] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا عَصَفَتِ الرِّیحُ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَهَا وَخَیْرَ مَا فِیهَا وَخَیْرَ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا فِیهَا وَشَرِّ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ» وَإِذَا تَخَیَّلَتِ السَّمَاءُ تَغَیَّرَ لَونه وحرج وَدَخَلَ وَأَقْبَلَ وَأَدْبَرَ فَإِذَا مَطَرَتْ سُرِّیَ عَنْهُ فَعَرَفَتْ ذَلِکَ عَائِشَةُ فَسَأَلَتْهُ فَقَالَ: «لَعَلَّهُ یَا عَائِشَةُ کَمَا قَالَ قَوْمُ عَادٍ: [فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا: هَذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا]»
وَفِی رِوَایَةٍ: وَیَقُولُ إِذَا رَأَى الْـمَطَرَ «رَحْمَةً»([3]).
1513- (3) عایشه ل گوید: هرگاه، هوا توفانی میشد، رسول خدا ج این دعا را میخواندند:
«اللهمّ انّی أسألک خیرها وخیر مافیها وخیر ما اُرسلت به؛ واعوذ بک من شرّها وشرّ ما فیها وشرّ ما ارسلت به». «بار خدایا! من خیر آن و خیر چیزی را که در آن وجود دارد و خیر آنچه را که به خاطر آن، فرستاده شده است، از تو خواهانم؛ و از بدی آن و بدی آنچه که در آن وجود دارد و بدی آنچه که به خاطر آن فرستاده شده است، به تو پناه میبرم».
(عایشه ل در ادامه گوید:) و هرگاه آسمان، خوب ابری و آمادهی بارندگی میشد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد، چهرهی آن حضرت ج دگرگون میشد و از خانه بیرون میرفتند و دوباره به داخل خانه برمیگشتند و به جلو و عقب گام برمیداشتند؛ و همین که باران میبارید، نگرانیشان از بین میرفت و شاد میگردیدند.
عایشه ل که از جریان باخبر شده بود، علّت آن را از پیامبر ص پرسید؛ آن حضرت ج فرمودند:
«ای عایشهp! چه میدانم، شاید این، مانند همان ابری باشد که چون قوم عاد آن را دیدند، گفتند:
﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَا﴾ [الأحقاف: 24].
«هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده میشود و به سوی سرزمینهای ایشان رو میآورد، (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر، بر ما باران را میباراند».
و در روایتی دیگر، چنین آمده است: هرگاه پیامبر ج ابری را در آسمان میدیدند، چنین دعا میکردند:
«رحمة»؛ «بار خدایا! آن را مایهی رحمت بگردان (نه مایهی عذاب!).»
[این روایت را بخاری و مسلم وایت کردهاند].
شرح: «عصفت الریح»: توفان رخ داد.
«تخیّلت السماء» هوا ابری شد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد؛ هوا، خوب ابری و آمادهی بارندگی میشد.
«سُرِّی عنه»: حالت نگرانی و اضطراب، از پیامبر ج برطرف میشد.
«رحمة»: در روایت بخاری، چنین آمده است:
«عن عایشةp: انّ رسول الله ج کان اذا رأی المطر، قال: «اللهمّ صَیّباً نافعاً» (بخاری، ح 1032).
«عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج بارندگی را میدید، این دعا را میخواند: «اللهمّ صَیّباً نافعاً»؛ «بار خدایا! باران را سودبخش ومفید بگردان».
به هر حال، برای هر مسلمان و حقگرا، مستحب و زیبنده است که به هنگام سختیها و حوادث، چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات، نزول بلایا و مصیبتها، صاعقهها، وزش باد شدید، زلزله، خرابی و امثال آنها، از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل و با تضرّع و زاری و عجز و لابه به درگاه خداوند بلند مرتبه، دعا نماید؛ چون خداوند میفرماید:
﴿فَلَوۡلَآ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَا تَضَرَّعُواْ﴾ [الأنعام: 43]
«پس چرا وقتی که عذاب سخت ما را دیدند، تضرّع و زاری نکردند»؟
در مواقع حوادث و نوازل، علاوه بر دعا در پیشگاه خدا، سنّت است که به صورت انفرادی هم نماز بخوانند، تا انسان غافل نماند؛ چون پیامبر اکرم ج هرگاه باد سختی میوزید، به نماز و نیایش و دعا و تضرع به پیشگاه پروردگار جهانیان، رو میآوردند.
1514 - [4] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ ثُمَّ قَرَأَ: [إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ]»
الْآیَة. رَوَاهُ البُخَارِیّ([4]).
1514- (4) عبدالله بن عمر س گوید: مفاتیح غیب، پنج چیز است؛ آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: 34].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت، ویژهی خداست و اوست که باران را میباراند و آگاه است از آنچه در رحمهای (مادران) است؛ و هیچ کسی نمیداند فردا چه چیز فراچنگ میآورد؛ و هیچ کسی نمیداند که در کدام سرزمین میمیرد؛ قطعاً خدا، آگاه و باخبر (از موارد مذکور است)».
[این روایت را بخاری روایت کرده است].
شرح: «مفاتیح الغیب»:
خزانههای غیب یا کلیدهای غیب (مفاتیح الغیب) همه در نزد خدا است و جز او، کسی آنها را نمیداند.
«مفاتیح»: جمع «مِفْتَحٌ» به معنای «کلید» است؛ و نیز ممکن است جمع «مَفْتَحٌ» به معنای «خزینه» و مرکز نگهداری چیزی باشد.
در صورت اول، معنای عبارت «مفاتیح الغیب» چنین است که تمام کلیدهای غیب به دست خدا است؛ و در صورت دوم، تمام خزانههای غیب در نزد او است.
این احتمال نیز وجود دارد که هردو معنا، در یک عبارت مراد باشد؛ و همانطور که در علم اصول ثابت شده است، مانعی از استعمال یک لفظ در چند معنا وجود ندارد؛ و در هر صورت، این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا هر کجا خزانهای است، کلیدی وجود دارد.
ولی بیشتر به نظر میرسد که «مفاتیح»، به معنای کلیدها باشد، نه خزائن؛ زیرا هدف در اینجا بیان علم خدا است؛ و آن، با مسألهی کلید - که وسیلهی آگاهی از ذخایر گوناگون و مختلف است - متناسبتر میباشد.
در دو مورد دیگر که واژهی «مفاتح» در قرآن به کار رفته است، باز هم منظور از آن، کلید است؛ و آن دو مورد، عبارتند از:
1- ﴿مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ﴾ [القصص: 76].
2- ﴿أَوۡ مَا مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُۥ﴾ [النور: 61].
به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر احاطهی علم خدا بر همه چیز است؛ به راستی خداوند بلند مرتبه، با خبر است:
از جنبش میلیاردها موجود زنده، کوچک و بزرگ در اعماق دریاها.
از لرزش برگهای درختان در تمام جنگلها و کوهها.
از تاریخچهی قطعی شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگها.
از جریان امواج نسیم در بیابانها و خمیدگی درّهها.
از شمارهی واقعی سلولهای بدن هر انسان و گلبولهای خونها.
از حرکتهای مرموز تمام الکترونها در دل اتمها.
و بالاخره، از تمام اندیشههایی که از لابه لای پردههای مغز ما میگذرد و تا اعماق روح ما نفوذ میکند... آری؛ از همهی اینها به طور یکسان، باخبر است.
چه کسی میداند که بادها در هر شبانهروز در سرتاسر کرهی زمین، چه بذرهایی را از گیاهان جدا کرده و به چه نقطهای میپاشد؛ بذرهایی که ممکن است گاهی سالیان دراز در اعماق زمین، مخفی بمانند تا آب کافی برای رشد و نموّ به دست آورند؟
چه کسی میداند که در هر ساعت، به وسیلهی حشرات و یا به وسیلهی انسانها چند دانه از چه نوع بذر و در کدام نقطهی زمین، افشانده میشود؟چه کسی جز خدا میداند در چه موقع باران میبارد و کدام منطقه را زیر پوشش قرار میدهد و دقیقاً چه مقدار در دشت و بیابان وکوه و درّه میبارد؟
چه کسی از تمام خصوصیات و جزئیات جنین در رحم مادر - از قبیل پسر و دختر بودن و استعدادهای درونی و ویژگیهای بیرونی جنین و به طور کلّی، کیفیات روحی و صفات جسمانی و اوضاع حال و آیندهی او - باخبر است؟
کدام مغز الکترونیکی، میتواند تعداد برگهایی که در یک روز از شاخهی درختان جنگلها جدا میشود، حساب کند؟
نگاه به منظرهی یک جنگل - به خصوص در فصل پاییز و به ویژه، به دنبال یک رگبار یا یک تندباد و منظرهی بدیعی که سقوط پی در پی برگها پیدا میکند - به خوبی این حقیقت را ثابت میکند که اینگونه علوم، هیچگاه ممکن نیست در دسترس انسان قرار گیرد.
در واقع، سقوط برگها، لحظهی مرگ آنها است؛ و سقوط دانهها در مخفیگاه زمین، گامهای نخستین حیات و زندگی آنها است؛ خداست که از نظام این مرگ و زندگی باخبر است؛ حتّی گامهای مختلفی را که یک دانه به سوی زندگی کامل و شکوفا شدن بر میدارد؛ در هر لحظه، هر ساعت، در پیشگاه علم او آشکار است.
بیان این موضوع، یک اثر «فلسفی» و یک اثر «تربیتی» دارد.
امّا اثر فلسفی آن، این است که پندار کسانی را که علم خدا را منحصر به کلّیات میدانند و معتقدند که خدا از جزئیات این جهان آگاهی ندارد، نفی میکند و به صراحت بیان میدارد که خدا، از همهی کلّیات و جزئیات آگاهی کامل دارد.
و امّا اثر تربیتی آن، روشن است؛ زیرا، ایمان به این علم وسیع و پهناور، به انسان میگوید که تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو و نیات و افکار تو، همگی برای ذات پاک خدا، آشکار و عیان است؛ با چنین ایمانی،چگونه ممکن است، انسان، مراقب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند.
در اینجا، لازم میبینم، پیرامون «علم غیب» مطالبی را بیان دارم:
هنگامی که رسول خدا ج در شبه جزیرهی عربستان به نبوّت و رهبری جامعهی بشری مبعوث گردید، با عدّهای از افراد فاسد و دجّال صفت و شیاد و حیلهگر که به «کاهن» و «غیبگو» معروف بودند و آنان را «عرّاف»، «کاهن» و «فالگیر» نیز میخواندند، رو به رو شد که ادعا میکردند غیب را میدانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جن و غیره علم غیب پیدا میکنند. پیامبر ج با این فتنه و فساد عقیدتی و اجتماعی که پایهای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی و دلایل وحیانی و براهین شرعی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر او نازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود و فرمود:
﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: 65].
«بگو: جز خدا هیچ یک از کسانی که در آسمانها و زمین قرار دارند، غیب را نمیدانند».
پس نه فرشتگان، نه جن و نه بشر، هیچ کدام غیب را نمیدانند. حتی پیامبر ج از خودش نیز دانستن غیب را نفی کرد و فرمود:
﴿وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: 188].
و خداوند دانستن غیب را از جنیات نیز نفی کرد و فرمود:
﴿أَن لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ ٱلۡغَیۡبَ مَا لَبِثُواْ فِی ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِینِ﴾ [سبأ: 14].
پس کسیکه ادعای دانستن غیب حقیقی را میکند، بدون شک در برابر خدا، حقیقت و مردم دروغ میگوید و اسلام تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّالها قناعت نکرده، بلکه کسانی را که نزد آنان میروند و از آنها چیزهایی میپرسند و جوابهای آنان را تأیید میکنند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم میسازند را شریک جرم این دروغگویان قرار داده است و آنها را نیز مقصر و گنهکار میداند.
پیامبر اکرم ج میفرماید: «مَن اَتی عرّافاً فسأله عن شیءٍ فصدّقه بماقال، لم تقبل له صلوة اربعین یوماً» [مسلم]. «کسی که نزد فالگیری برود و چیزی از او بپرسد و جواب او را تصدیق و باور نماید، چهل روز نمازش قبول نمیشود».
و نیز میفرماید: «من أَتی کاهناً فصدّقه بماقال، فقد کفر بما انزل علی محمد» [بزار]. «کسی که پیش کاهنی برود و گفتهی او را تصدیق نماید، به آنچه بر محمد ج نازل شده، کفر میورزد».
چرا که آنچه بر حضرت محمد ج نازل شده است، اعلام میدارد که غیب و علم گذشته و آینده، خاصِّ خدا است و محمد ج عالم به غیب و آگاه به اخبار گذشته و آینده نیست، پس افراد غیر محمد ج به طریق اولی به غیب آگاهی ندارند.
خداوند خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ...﴾ [الأنعام: 50].
«بگو: من نمیگویم گنجینههای ارزاق و اسرار جهان یزدان در تصرّف من است و من نمیگویم که من غیب میدانم. چرا که کسی از غیب جهان با خبر است که در همهی مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است».
پس فالگیری، کاهنی، رمّالی، طلسمنویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعهی ما انجام میپذیرند، به نصّ قرآن و حدیث، حرام و ناپسند میباشند.
پس هرگاه مسلمان این آیات صریح و روشن را در قرآن ببیند و معنای واضح آنها را درک کند و با وجود این، عقیده داشته باشد که بعضی از مخلوقات میتوانند به خودی خود و به طور مستقیم پرده از روی غیب بردارند و اسرار آن را کشف کنند، مسلماً به آیاتی که خداوند بر محمد ج نازل نموده است، کفر میورزد.
«انّ الله عنده علم الساعة»: آری، آگاهی از فرارسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام میدهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
از این آیه به خوبی بر میآید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنجگانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فیالمثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئلهای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمیکند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکانپذیر نیست.
همچنین این که باران در چه موقع نازل میشود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار میدهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان میبارد؟ جز خدا کسی نمیداند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همینگونه است.
1515 - [5] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیْسَتِ السَّنَةُ بِأَنْ لَا تُمْطَرُوا وَلَکِنِ السَّنَةُ أَنْ تُمْطَرُوا وَتُمْطَرُوا وَلَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ شَیْئًا». رَوَاهُ مُسلم([5]).
1515- (5) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «قحطی و خشکسالی، آن نیست که بر شما، باران فرو نریزد؛ بلکه قحطی و خشکسالی واقعی، آن است که باران بسیار بر شما فرو ریزد؛ ولی زمین چیزی (از علفها و گیاهان) را نرویاند».
[این روایت را مسلم روایت کرده است].
شرح: «اَلسَّنة»: خشکسالی و قحطی؛ شداید و سختیها. خداوند میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِینَ﴾ [الأعراف: 130]؛ «ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی، گرفتار ساختیم».
حدیث بالا، بیانگر قضیهی شکر نعمتهای الهی و کفران آنها است.
بدون شک، خداوند بلند مرتبه، در برابر نعمتهایی که به ما میبخشد، نیازی به شکر ما ندارد و اگر دستور به شکرگزاری داده است، آن هم موجب نعمت دیگری بر ما و یک مکتب عالی تربیتی است.
مهم این است که ببینیم، حقیقت شکر چیست؟ تا روشن شود که رابطهی آن با افزونی نعمت از کجاست و چگونه میتواند خود یک عامل تریبت بوده باشد. حقیقت شکر، تنها تشکر زبانی یا گفتن «الحمدلله» و یا به سجده رفتن نیست، بلکه شکر دارای سه مرحله است.
نخستین مرحله، آن است که به دقت بیندیشیم که بخشندهی نعمت یا دفع کنندهی بلا و مصیبت کیست؟ این توجه و ایمان و آگاهی، پایهی اول شکر است و از آن که بگذریم، مرحلهی زبان فرامی رسد؛ ولی از آن بالاتر، مرحلهی عمل است. شکر عملی، آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است تا آن را در مورد خودش صرف کنیم؛ که اگر این کار را نکنیم، کفران نعمت کردهایم؛ همانگونه که بزرگان گفتهاند: «الشکر صرف العبد جمیع ما انعمه الله تعالی فیما خلق لاجله».
و شاید به همین دلیل، قرآن، تعداد شکرگزاران واقعی را اندک شمرده است و بعد از آن که نعمتهای بزرگی همچون آفرینش گوش و چشم و دل را برشمرده است، اضافه میکند: ﴿...قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ﴾ [الأعراف: 10] مؤمنون/23؛ سجده /32 و ملک/67)؛ «کمتر شکر او را به جای میآورید». و نیز میفرماید: ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ﴾ [یونس: 60] (یونس/60 و نمل /73)؛ «بیشتر آنها، شکرگزاری نمیکنند».
قرآن کریم میفرماید: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾ [النحل: 18] «و اگر بخواهید نعمتهای خدا را شماره کنید، قادر به شمارش آن نیستید».
سرتاپای وجود ما، غرق نعمتهای اوست؛ در هر نفسی که فرود میرود و برمیآید، نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت، موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب؛ هر دقیقهای که از عمر ما میگذرد، حیات و سلامت ما، مدیون فعالیت میلیونها موجود زنده در درون بدنمان و میلیونها موجود جاندار و بیجان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آنها، ادامهی حیات - حتّی برای یک لحظه- ممکن نیست.
اصولاً ما از وجود همهی نعمتها، آگاه نیستیم و هر قدر دامنهی علم و دانش بشری گستردهتر میشود، افقهای تازهای از این نعمتها بر ما گشوده خواهد شد؛ افقهایی که کرانههای آنها، همچنان ناپیدا است؛ آیا با این حال، در زمرهی ناسپاسان نیستیم؟ پاسخ این سؤال را قرآن بیان میکند و میگوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾ [النحل: 18]. «بیگمان خداوند بخشاینده و مهربان است».
آری؛ خداوند، مهربانتر و بزرگوارتر از آن است که شما را به خاطر عدم توانایی بر شکر نعمتهایش مؤاخذه یا مجازات کند؛ همین قدر که بدانید سرتاپای شما، غرق نعمت اوست و از ادای حق شکرش عاجز و ناتوانید و عذر تقصیر به پیشگاهش برید، نهایت شکر او را انجام دادهاید. ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد!.
ولی اینها، همه مانع از آن نیست که ما به مقدار توانایی خویش، به اِحصای نعمتهای خداوند بپردازیم؛ چرا که این توجه هم، درجهی معرفت و جهانبینی و جهانشناسی توحیدی ما را بالا میبرد و هم شعلهی عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر میکند و هم حس شکرگزاری را در ما تحریک مینماید.
به همین دلیل، پیشوایان و بزرگان دین، در سخنان خود - و حتّی در دعاها و مناجاتهایشان - به شمردن گوشهای از نعمتهای بیپایان خداوندی میپرداختند تا درسی باشد برای دیگران.
به تعبیر دیگر؛ شکر مطلق، این است که انسان، همواره به یاد خدا باشد، بیهیچگونه فراموشی؛ و در راه او گام بردارد بدون هیچگونه معصیت؛ و اطاعت فرمان او کند، خالی از هرگونه سرپیچی؛ و مسلّم است که این اوصاف، در کمتر کسی جمع میشود.
به راستی، چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید؟ آیا جز این بوده است که عظمت او را در این جهان ببینیم و راه زندگی را بشناسیم و با این وسائل، در مسیر تکامل گام برداریم؟ و حق را درک کنیم و از آن دفاع نمائیم و با باطل بجنگیم؟ اگر این نعمتهای بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف کردیم، شکر عملی اوست؛ و اگر وسیلهای شد برای طغیان و خودپرستی و غفلت و بیگانگی و غرور و دوری از خدا، این، عین کفران است.
کمترین، شکر، این است که نعمت را از خدا بدانیم؛ بیآن که قلب ما، مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش کنیم، و همچنین راضی بودن به نعمت او و این که نعمت خدا را وسیلهی عصیان او قرار ندهیم و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمتهایش زیر پا نگذاریم.
از این جا روشن میشود که شکر قدرت و علم و دانش و نیروی فکر و اندیشه و نفوذ اجتماعی و مال و ثروت و سلامت و تندرستی، هر کدام از چه راهی است؟ و کفران آنها چگونه است؟ پس شکر نعمت، آن است که از گناهان پرهیز شود و اوامر و نواهی خدا را با استفاده از نعمتهایش، زیر پا نگذارد.
در حقیقت، ما دو گونه شکر داریم: شکر تکوینی و شکر تشریعی.
«شکر تکوینی» آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیار دارد، برای نموّ و رشد خویش، استفاده کند. به عنوان مثال: باغبان میبیند که در فلان قسمت از باغ، درختان به خوبی رشد و نموّ میکنند و هر قدر از آنها پذیرایی بیشتر میکند، شکوفاتر میشوند؛ همین امر سبب میشود که باغبان، همّت بیشتری به تربیت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به کارکنان خویش توصیه کند؛ چرا که آن درختان به زبان حال فریاد میزنند: ای باغبان! ما لایق و شایستهایم؛ نعمتت را بر ما افزون کن؛ و او هم به این ندا پاسخ مثبت میدهد.
و امّا در بخش دیگری از باغ، درختانی را میبیند که پژمرده شدهاند؛ نه طراوتی دارند، نه برگی، نه گلی، نه سایهای و نه میوه و بری؛ این کفران نعمت، سبب میشود که باغبان، آنها را مورد بیمهری قرار دهد و در صورتی که این وضع، ادامه پیدا کند، دستور میدهد که اره برپای آنها بگذارند؛ چرا که:
بســوزند چــوب
درختـان بیبـر |
|
سزا خود همین است
مر، بیبری را |
در جهان انسانیت نیز، همین حالت وجود دارد با این تفاوت که درخت از خود اختیاری ندارد و صرفاً تسلیم قوانین تکوینی است؛ امّا انسانها با استفاده از نیروی اراده و اختیار و تعلیم و تربیت تشریعی، میتوانند آگاهانه در این راه گام بگذارند.
بنابراین، آن کس که نعمت قدرت را وسیلهی ظلم و طغیان قرار میدهد، به زبان حال فریاد میکشد که بار خدایا! لایق این نعمت نیستم؛ و آن کس که از آن در مسیر اجرای حق و عدالت بهره میگیرد، به زبان حال میگوید: پروردگارا! شایستهام؛ افزون کن!.
این واقعیت نیز قابل تردید نیست که ما هر وقت در مقام شکر و سپاس الهی - چه با فکر؛ چه با زبان و چه با عمل - برمیآییم؛ خود این توانایی بر شکر در هر مرحله، موهبت تازهای است؛ و بدین ترتیب، اقدام بر شکر، ما را مدیون نعمتهای تازهی او میسازد و بدینسان، هرگز قادر نیستیم که حق شکر او را ادا کنیم؛ همانگونه که در مناجات شاکران و سپاسگزاران آمده است که:
«چگونه میتوانیم حق شکر تو را به جای آوریم، در حالی که همین شکر ما نیز، نیاز به شکری دارد؛ از این رو، هرگاه که میگوییم: «لک الحمد»؛ بر ما لازم است که به خاطر همین توفیق شکرگزاری، بگوییم: «لک الحمد».
امّا کفران نعمت:
خداوند برای آنها که ناسپاسی نعمت میکنند، مَثلی زده است:
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١١٢﴾ [النحل: 112].
«خداوند (برای آنان که کفران نعمت میکنند، داستان) مردمان شهری را مثل میزند که در اَمن و امان به سر میبرند و از هر طرف روزی شان به گونهی فراوان به سویشان سرازیر میشد؛ امّا آنان کفران نعمت خدا کردند و خداوند به خاطر کاری که انجام دادند؛ بلای فراگیر گرسنگی و هراس را بدیشان چشانید (و نعمتها را از ایشان، سلب گردانید و بلاها بدانان رسانید)».
در این آیه، خداوند بلند مرتبه، برای آنها که ناسپاسی نعمت میکنند؛ مَثَلی زده است: منطقهی آبادی را که در نهایت امن و امان بود.
این آبادی، آن چنان امن و امان بود که ساکنانش با اطمینان در آن زندگی داشتند و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند.
علاوه بر نعمت امنیت و اطمینان، انواع روزیهای مورد نیازش به طور وافر از هر مکانی به سوی آن میآمد. امّا سرانجام، این آبادی - یعنی ساکنانش - کفران نعمتهای خدا کردند و خدا لباس گرسنگی و ترس را به خاطر کردارشان بر اندام آنها پوشانید.
این، هشداری است به همهی افراد و ملّتهایی که غرق نعمتهای الهی هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذیر و تضییع نعمتها، جریمه دارد؛ آن هم جریمهای بسیار سنگین.
این، هشداری است به آنها که همیشه نیمی از غذای اضافی خود را به زبالهدانها میریزند.
هشداری است به آنها که برای سفرهای که سه چهار نفر میهمان بر سر آن، دعوت شدهاند، معادل غذای 20 نفر از غذاهای رنگین، تهیه میبینند؛ و حتّی باقیماندهی آن را به مصرف انسانهای گرسنه نمیرسانند.
و هشداری است به آنها که مواد غذایی را در خانهها برای مصرف شخصی و در انبارها برای گرانتر فروختن، آن قدر ذخیره میکنند که میگندند و فاسد میشوند؛ امّا حاضر نیستند به نرخ ارزانتر و یا رایگان در اختیار دیگران بگذارند.
آری؛ اینها همه در پیشگاه خدا، مجازات و جریمه دارد و کمترین مجازات آن، سلب این مواهب است.
«کفران نعمت»، تنها به این نیست که انسان، ناسپاسی خدا گوید؛ بلکه هرگونه بهرهگیری انحرافی و سوء استفاده از نعمت، کفران نعمت است. اصولاً، حقیقت «کفران نعمت»، همین است که بیان شد و ناسپاسگویی، در درجهی دوم قرار دارد.
همانگونه که شکر نعمت، به معنای «صرف نعمت در آن هدفی است که برای آن آفریده شده است» و سپاسگویی با زبان، در درجهی بعد است؛ اگر هزار بار با زبان، «الحمدلله» بگویی، ولی در عمل، از نعمت سوء استفاده کنی، کفران نعمت کردهای!.
در همین عصری که ما زندگی میکنیم، بارزترین نمونهی این تبدیل نعمت به کفران، به چشم میخورد، نیروهای مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتکار خدادادی بشر، به دست انسان مهار شده و در مسیر منافع او به کار افتاده است.
اکتشافات علمی و اختراعات صنعتی، چهرهی این جهان را دگرگون ساخته و بارهای سنگین، از دوش انسانها، برداشته شده و بر دوش چرخهای کارخانهها قرار گرفته است.
مواهب و نعمتهای الهی، بیش از هر زمان دیگر است و وسائل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهی از همهی اخبار جهان، در دسترس همگان قرار گرفته است؛ از این رو، میبایست در چنین عصر و زمانی، مردم این جهان، از هر نظر، انسانهای خوشبختی باشند؛ هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی.
ولی به خاطر تبدیل این نعمتهای بزرگ الهی، به کفر و صرف کردن نیروهای شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگری و به کار گرفتن اختراعات و اکتشافات در طریق هدفهای مخرّب به گونهای که هر پدیدهی تازهی صنعتی، نخست مورد بهرهبرداری تخریبی قرار میگیرد و جنبههای مثبت آن در درجهی بعد است؛ خلاصه، این ناسپاسی بزرگ که معلول دور افتادن از تعلیمات سازندهی پیامبران خداست، سبب شده است که قوم و جمعیت خود را به نیستی بکشانند.
1516 - [6] (صَحِیح)
عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «الرِّیحُ مِنْ روح الله تَأْتِی بِالرَّحْمَةِ وَبِالْعَذَابِ فَلَا تَسُبُّوهَا وَسَلُوا اللهَ مِنْ خَیْرِهَا وَعُوذُوا بِهِ مِنْ شَرِّهَا». رَوَاهُ الشَّافِعِی وَأَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیر([6]).
1516- (6) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «باد، از رحمت خداوند، نسبت به بندگانش ناشی میشود؛ که گاهی با خود، رحمت و گاهی دیگر، با خود عذاب را به همراه دارد؛ پس به باد دشنام مدهید؛ بلکه از خداوند خیر آن را بخواهید و از شرّ آن به خدا پناه ببرید».
[این روایت را شافعی، ابوداود، ابن ماجه و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کردهاند].
شرح: «روح»: به فتح راء، به معنای رحمت خداوند نسبت به بندگانش است. در اینجا، مراد از «رحمت»، باران است؛ زیرا خداوند میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦ﴾ [الأعراف: 57].
«خدا، کسی است که بادها را بشارتدهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش میفرستد».
در این آیه، خداوند بلندمرتبه، برای «باران»، واژهی «رحمت» را به کار برده است.
خداوند در این آیه، نخست میفرماید: «او کسی است که بادها را پیشاپیش باران رحمتش هم چون بشارتدهندهای که از قدوم مسافر عزیزی خبر میدهد، میفرستد؛ بادهایی که از اقیانوسها، برخاسته و ابرهای سنگین بار و پر آب را با خود حمل میکند؛ در این موقع، آنها را به سوی سرزمینهای مرده و خشک و سوزان میرانیم و مأموریت آبیاری این تشنگان را به عهدهی آنها مینهیم و به وسیلهی آن، آب حیاتبخش را در همه جا فرو میفرستیم و به کمک این آب، انواع میوهها را از خاک تیره بیرون میآوریم».
آری، آفتاب بر اقیانوسها میتابد و بخار آب را به بالا میفرستد؛ بخارها متراکم میشوند و تودههای سنگین ابر را تشکیل میدهند و امواج باد، تودههای کوهپیکر ابر را بر دوش خود حمل میکنند و به سوی سرزمینهایی که مأموریت دارند، پیش میروند؛ قسمتی از این بادها که در پیشاپیش تودههای ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمی هستند، نسیم دلانگیزی ایجاد میکنند که از درون آن، بوی باران حیاتبخش به مشام میرسد؛ اینها در حقیقت، «مُبشّران» (بشارت دهندگانِ) نزول باران هستند؛ سپس تودههای عظیم ابر، دانههای باران را از خود بیرون میفرستند؛ نه چندان درشتند که زراعتها را بشویند و زمینها را ویران کنند؛ و نه چندان کوچکند که در فضا سرگردان بمانند؛ این دانههای باران، آرام و ملایم بر زمین مینشینند و آهسته، در آن نفوذ میکنند و محیط را برای رستاخیز بذرها و دانهها آماده میسازند؛ زمینی که در خشکی میسوخت و شباهت کامل به منظرهی یک گورستان خاموش و خشک داشت، تبدیل به کانون فعّالی از حیات و زندگی و باغهای پر گل و پرمیوه میشود.
«فلاتسبّوها»: باد را دشنام مدهید.
در زندگی، حوادث و بلایا و مشکلات و نابسامانیها، برای انسانها پیش میآید و تغییرات روزگار و زمانه، برخلاف میل و خواستهی انسانها اتفاق میافتد؛ ولی انسانها عادت دارند که هرگاه روزگار، موافق میل آنها نچرخد، آن را مورد سبّ و دشنام قرار میدهند و زمانه را نفرین و لعن میکنند؛ گویا که آنان از روزگار و از خدای روزگار پیمان گرفتهاند که برخلاف آنها نوزد و پیوسته موافق میل و خواستهی آنها باشد؛ آنها نمیدانند که روزگار و زمانه و باد و باران و خورشید و ماه و.. مسخّر و تحت فرمان کسی است که دگرگونی شب و روز به دست اوست.
در حقیقت، خشم بر روزگار و باد، خشم بر کسی است که زمام و اختیار روزگار و باد به دست اوست و تغییرات روزگار و باد در قبضهی قدرت و تصرّف خداوند و مطابق حکمت و نظامی است که اِبداع نموده است؛ نه مطیع مخلوق است و نه به میل او رفتار میکند.
پس نفرین بر روزگار و باد، در حقیقت، نفرین بر آفریدگار و متصّرف و چرخانندهی آنها است.
1517 - [7] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ رَجُلًا لَعَنَ الرِّیحَ عِنْدَ النَّبِیِّ ج فَقَالَ: «لَا تَلْعَنُوا الرِّیحَ فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ وَأَنَّهُ مَنْ لَعَنَ شَیْئًا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ رَجَعَتِ اللَّعْنَةُ عَلَیْهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([7]).
1517- (7) عبدالله بن عباس س گوید: مردی در حضور رسول خدا ج باد را نفرین کرد؛ آن حضرت ج فرمودند: «باد را نفرین نکنید؛ زیرا، آن، (از ناحیهی خدا) مأمور و دستور یافته است؛ و هر کس؛ چیزی را نفرین کند که در خورِ لعن و نفرین نباشد، در آن صورت، لعن و نفرین، به خود او بازمیگردد».
[این روایت را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].
1518 - [8] (صَحِیح)
وَعَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَسُبُّوا الرِّیحَ فَإِذَا رَأَیْتُمْ مَا تَکْرَهُونَ فَقُولُوا: اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِ هَذِهِ الرِّیحِ وَخَیْرِ مَا فِیهَا وَخَیْرِ مَا أُمِرَتْ بِهِ وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ الرِّیحِ وَشَرِّ مَا فِیهَا وَشَرِّ مَا أُمِرَتْ بِهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ([8]).
1518- (8) ابی بن کعب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به باد، دشنام مدهید؛ پس هرگاه چیزی را مشاهده کردید که آن را ناپسند میشمارید، بگویید:
«اللهمّ انّا نسألک من خیر هذه الریح وخیر ما فیها وخیر ما اُمرتْ به؛ ونعوذبک من شرّ هذه الریح وشرّ ما فیها وشرّ ما اُمرتْ به».
«بار خدایا! من، خیر این باد و خیر هر آنچه که در آن است و خیر آنچه که به آن فرمان داده شده است را از تو میخواهم؛ و از شرّ این باد و شرّ آنچه که در آن است و شرّ آنچه که بدان فرمان داده شده است، به تو پناه میبرم».
[این روایت را ترمذی روایت کرده است].
1519 - [9] (ضَعِیف جدا)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَا هَبَّتْ رِیحٌ قَطُّ إِلَّا جَثَا النَّبِیُّ ج على رُکْبَتَیْهِ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رَحْمَةً وَلَا تَجْعَلْهَا عَذَابًا اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رِیَاحًا وَلَا تَجْعَلْهَا رِیحًا». قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فِی کِتَابِ الـلّٰهِ تَعَالَى: [إِنَّا أرسلنَا عَلَیْهِم ریحًا صَرْصَرًا]
و [أرسلنَا عَلَیْهِم الرّیح الْعَقِیم]
[وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاح لَوَاقِح]
و [أَن یُرْسل الرِّیَاح مُبَشِّرَات]
رَوَاهُ الشَّافِعِی وَالْبَیْهَقِیّ فِی الدَّعْوَات الْکَبِیر([9]).
1519- (9) عبدالله بن عبّاس س گوید: هیچگاه باد تندی نمیوزید، مگر آن که رسول خدا ج در پیشگاه خداوند بلند مرتبه به زانو میافتادند و چنین دعا میکردند:
«اللهمّ اجعلها رحمة ولا تجعلها عذاباً؛ اللهمّ اجعلها ریاحاً ولا تجعلها ریحاً».
«بار خدایا! این باد را مایهی رحمت قرار بده نه مایهی عذاب؛ و آن را بادی قرار بده که با خود، رحمت به همراه داشته باشد؛ نه عذاب»!.
آنگاه عبدالله بن عباس س (در تأیید این که در قرآن کریم، واژهی «ریح» برای بادهای عذاب؛ و واژهی «ریاح» برای بادهای رحمت به کار رفته است،) گوید:
در کتاب خداوند بلند مرتبه، این آیات (در مورد «ریح» - برای عذاب - و «ریاح» - برای رحمت،) وجود دارد؛ آنجا که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا صَرۡصَرٗا﴾ [القمر: 19] «تندبـاد وحـشتناک و سـردی را (که هفـت شب و هشت روز ادامه داشت) بر آنان وزان و روان کردیم».
﴿...أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلرِّیحَ ٱلۡعَقِیمَ﴾ [الذاریات: 41]. «آنگاه که تندباد بیخیر و برکتی (که مرگ و نابودی قوم عاد را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم».
﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّیَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾ [الحجر: 22]. «و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن میاندازیم».
و ﴿...أَن یُرۡسِلَ ٱلرِّیَاحَ مُبَشِّرَٰتٖ...﴾ [الروم: 46]. «خداوند بادها را به عنوان مژدهرسان (به نعمتهای گوناگون، همچون نزول باران و تلقیح گیاهان و تکان دادن آبهای فراوان و تغییر هوا و غیره) میفرستد».
[این روایت را شافعی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کردهاند].
شرح: در برخی از آیات قرآن، همانند آیات 19 سورهی قمر و 41 سورهی ذاریات، به بادی که مایهی تباهی و نابودی گروهی از انسانهای پیشین شده است، به «ریح» تعبیر شده است؛ و در برخی دیگر از آیات - همانند آیات 23 سورهی حجر و 46 سورهی روم - به بادی که وسیلهی رحمت الهی برای تعدادی از بندگان خدا شده است، به «ریاح» تعبیر گردیده است؛ از این رو؛ رسول خدا ج نیز به هنگام وزیدن بادهای تند، چنین دعا میکردند:
«اللهمّ اجعلها ریاحاً ولا تجعلها ریحاً»؛ «بار خدایا! باد رحمت باشد، نه باد عذاب و تباهی».
1520 - [10] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا أَبْصَرْنَا شَیْئًا مِنَ السَّمَاءِ تَعْنِی السَّحَابَ تَرَکَ عَمَلَهُ وَاسْتَقْبَلَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ مَا فِیهِ» فَإِنْ کَشَفَهُ حَمِدَ الله وَإِن مطرَت قَالَ: «اللَّهُمَّ سَقْیًا نَافِعًا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَه وَالشَّافِعِیّ وَاللَّفْظ لَهُ([10]).
1520- (10) عایشه ل گوید: روش پیامبر ج بر آن بود که هرگاه در آسمان، ابری را مشاهده میکردند، به هر کاری که مشغول بودند، آن را رها میکردند و رو به ابر مینمودند و این دعا را میخواندند:
«اللهمّ انّی اعوذ بک من شرّ مافیه».
«بار خدایا! از شرّ آنچه در این ابر وجود دارد، به تو پناه میبرم».
آنگاه، اگر آن ابر، از صفحهی آسمان به کنار میرفت و آسمان صاف و بیابر میشد، سپاس و ستایش خدای را به جای میآوردند؛ و اگر چنانچه از آن ابر، بارانی فرو میریخت، این دعا را با خود زمزمه مینمودند:
«اللهم سقیاً نافعاً».
«بار خدایا! این باران را بارانی سودبخش و سیرابکننده و مفید و نافع بگردان».
[این حدیث را ابوداود، نسایی، ابن ماجه و شافعی روایت کردهاند؛ و لفظ حدیث، از آنِ شافعی است].
1521 - [11] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ ج: کَانَ إِذَا سَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ وَالصَّوَاعِقَ قَالَ: «اللَّهُمَّ لَا تَقْتُلْنَا بِغَضَبِکَ وَلَا تُهْلِکْنَا بِعَذَابِکَ وَعَافِنَا قَبْلَ ذَلِکَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([11]).
1521- (11) عبدالله بن عمر س گوید: هرگاه رسول خدا ج صدای رعد و برق را میشنیدند، این دعا را میخواندند:
«اللهمّ لاتقتلنا بغضبک ولا تُهلکنا بعذابک وعافنا قبل ذلک».
«بار خدایا! ما را با خشم خویش، نابود مگردان و با عذابت، هلاک مکن و ما را پیش از (شرّ و زیان) آن، حمایت کن و در پناه خویش بدار».
[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کردهاند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی غریب است].
شرح: «رعد»: بانگ ابر؛ غرّش ابر؛ صدایی که از برخورد دو تودهی ابر، با بار الکتریکی متفاوت به وجود میآید.
«الصواعق»: جمع «صاعقه»: آذرخش آسمان که بر اثر برخورد دو تودهی ابر، بارهای الکتریکی متفاوت مثبت و منفی به وجود میآید، همانگونه که از برخورد سر دو سیم برق، جرقه تولید میشود و به اصطلاح تخلیهی الکتریکی صورت میگیرد. و به عبارت دیگر، «صاعقه» جرقهی عظیم الکتریسیته است که در میان قطعهی ابری که بار مثبت دارد با زمین که بار منفی دارد ایجاد میشود و معمولاً به نوک کوهها، درختان و هر شیء مرتفع، و در بیابانهای مسطح به انسانها و چهارپایان میخورد، و حرارت آن به قدری زیاد است که هر چیزی در میان آن قرار گیرد، تبدیل به خاکستر میشود و صدای مهیب و زمین لرزهی شدیدی را در همان نقطه به همراه دارد (و به همین جهت است که گاهی صاعقه را به «مرگ» و گاه به «آتش» اطلاق میکنند، چرا که آتش یا مرگ و یا عذاب به همراه دارد)
و خداوند عزوجل گروهی از اقوام سرکش و ستمکار و کافر و چندگانهپرست را به وسیلهی همین صاعقهها مجازات و عذاب کرد.
1522 - [12] (لم تتمّ دراسته)
عَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ الزُّبَیْرِ أَنَّهُ کَانَ إِذَا سَمِعَ الرَّعْدَ تَرَکَ الْـحَدِیثَ وَقَالَ: سُبْحَانَ الَّذِی یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْـمَلَائِکَةُ من خیفته. رَوَاهُ مَالک([12]).
1522- (12) از عبدالله بن زبیر س روایت است که وی هرگاه صدای غرّش ابر را میشنید، سخن گفتن (با مردمان) را رها میکرد و این دعا را میخواند:
«سُبحان الّذی یُسَبّح الرعد بحمده والملائکة من خیفته».
«از ناتوانیها و ناشایستیها، خداوندی پاک و منزّه است که «رعد» (به زبان حال) و فرشتگان (به زبان قال) از هیبت و عظمت یزدان، حمد و ثنای خدا را میگویند».
[این حدیث را مالک روایت کرده است].
شرح: «اذا سمع الرعد، ترک الحدیث»: در اینجا، لازم است که به «برق»، «رعد» و «صاعقه» اشارهای شود.
از نظر علمی، پیدایش برق، به خاطر آن است که دو قطعهی ابر با الکتریستههای مختلف (مثبت و منفی) به هم نزدیک میشوند و درست همانند سر دو سیم برق که به هنگام نزدیکی جرقه میزنند، آنها نیز جرقهی عظیمی ایجاد کرده و به اصطلاح، تخلیهی الکتریکی میشوند.
اگر جرقههای کوچکی که از سر دو سیم در برابر چشم ما آشکار میشود، صدای خفیفی دارند، در عوض، صدای جرقهی آسمانی برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن میزان الکتریسته، به اندازهای شدید است که «رعد» را به وجود میآورد.
و هرگاه قطعه ابری که دارای الکتریستهی مثبت است، به زمین - که همیشه الکتریستهی منفی دارد - نزدیک شود، جرقه در میان زمین و ابر ایجاد میشود که آن را «صاعقه» میگویند و خطرناک بودنش به همین دلیل است که یک سر آن، زمین و نقطههای مرتفعی است که به اصطلاح، نوک این سیم را تشکیل میدهد؛ حتّی یک انسان، در یک بیابان، ممکن است در عمل، تبدیل به نوک این سیم منفی شود و درست، جرقهی وحشتناکی بر سر او فرود آید و در یک لحظهی کوتاه، تبدیل به خاکستر شود؛ و نیز به همین دلیل است که به هنگام رعد و برق در بیابانها، باید فوراً به کنار درخت یا دیوار یا کوه و یا هر نقطهی مرتفعی، پناه برد و یا در گودالی دراز کشید.
به هر حال؛ «برق» که از نظر بعضی، شاید شوخی محسوب میشود، با اکتشافات علمی روز ثابت شده است که فوائد و برکتهای فراوانی دارد که در ذیل، به سه قسمت آن اشاره میشود:
1- آبیاری؛ برقها، معمولاً حرارت فوقالعاده زیاد - گاه در حدود 15 هزار درجهی سانتیگراد - تولید میکنند؛ و این حرارت، کافی است که مقدار زیادی از هوای اطراف را بسوزاند و در نتیجه، فشار فوراً کم شود؛ و پرواضح است که در فشار کم، ابرها میبارند؛ و به همین دلیل است که غالباً، به دنبال جهش برق، رگبارهایی شروع میشود و دانههای درشت باران فرو میریزند و از این رو، برق در واقع، یکی از وظائفش آبیاری است.
2- سمپاشی؛ به هنگامی که برق با آن حرارتش آشکار میشود، قطرههای باران، با مقداری اکسیژن اضافی ترکیب میشود و آب سنگین، یعنی «آب اکسیژنه» (2O2H) ایجاد میکنند؛ و پرواضح است که آب اکسیژنه، یکی از آثارش، کشتن میکروبها است. به همین دلیل، در مصارف طبّی برای شستشوی زخمها به کار میرود؛ این قطرههای آب اکسیژنه، هنگامی که بر زمینها میبارند، تخم آفات و بیماریهای گ یاهی را از میان میبرد و سمپاشی خوبی از آنها میکند؛ و به همین جهت گفتهاند: هر سال که رعد و برق کم باشد، آفات گیاهی نیز بیشتر خواهد بود.
3- تغذیه و کودرسانی؛ قطرههای باران - که بر اثر برق و حرارت شدید و ترکیب - یک حالت اسیدکربنی پیدا میکند که به هنگام پاشیده شدن بر زمینها و ترکیب با آنها، یک نوع کود مؤثّر گیاهی میسازد و گیاهان، از این طریق، تغذیه میشوند.
برخی از دانشمندان گفتهاند: مقدار کودی که در طی سال از مجموع برقهای آسمان در کرهی زمین به وجود میآید، دهها میلیون تن است؛ که رقم فوقالعاده بالایی میباشد.
بنابراین، میبینیم که همین پدیدهی به ظاهر پیش پا افتاده و بیخاصیت طبیعت، چقدر پربار و پربرکت است. هم آبیاری میکند، هم سمپاشی و هم تغذیه؛ و این، نمونهی کوچکی از اسرار شگرف و پردامنهی عالم هستی است که رهنمون روشنی بر مسألهی خداشناسی میتواند باشد.
«تسبیح رعد»:
در آیات مختلف قرآن، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده که شاید از همه صریحتر آیه مورد بحث باشد که بدون هیچگونه استثنا، همه موجودات عالم هستی، زمین و آسمان، ستارگان و کهکشانها، انسانها و حیوانات و برگهای درختان و حتی دانههای کوچک اتم را در این تسبیح و حمد عمومی شریک میداند.
قرآن میگوید: عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است، و غلغلهای خاموش در پهنه عالم هستی طنین افکنده که بیخبران توانای شنیدن آن را ندارند، اما اندیشمندانی که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش و جان میشنوند و به گفته شاعر:
گر تو را از غیب چشمی
باز شد |
|
با تو ذرات جهان همراز
شد |
نطق آب و نطق خاک و نطق
گل |
|
هست محسوس حواس اهل دل! |
جمله ذرات در عالم نهان |
|
با تو میگویند روزان
و شبان |
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم |
|
با شما نامحرمان ما خامشیم |
از جمادی سوی جان جان
شوید |
|
غلغل اجزای عالم بشنوید |
فاش تسبیح جمادات آیدت |
|
وسوسهی تأویلها بزدایدت |
ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلسفه و مفسران بسیار گفتگو است:
بعضی آن را حمد و تسبیح «حالی» دانستهاند، و بعضی «قالی» که خلاصهی نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است در ذیل میخوانید:
1- جمعی معتقدند که همهی ذرات موجودات این جهان اعم از آنچه ما آن را عاقل میشماریم یا بیجان و غیرعاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند، و در عالم خود تسبیح و حمد خدا میگویند، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آنها پی بریم و زمزمه حمد و تسبیح آنها را بشنویم.
آیاتی مانند ﴿وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 74]: «بعضی از سنگها از ترس خدا از فراز کوهها به پایین میافتند».
مانند: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ﴾ [فصلت: 11]. «خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آید، آنها گفتند ما از در اطاعت میآییم» (سوره فصلت آیه 11)... و مانند آن را میتوان گواه بر این عقیده گرفت.
2- بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد، همان چیزی است که ما آن را زبان حال مینامیم، حقیقی است نه مجازی، ولی به زبان حال است نه قال (دقت کنید).
توضیح اینکه: بسیار میشود به کسیکه آثار ناراحتی و درد و رنج و بیخوابی در چهره و چشم او نمایان است میگویم: هر چند تو از ناراحتیت سخن نمیگوی اما چشم تو میگوید که دیشب به خواب نرفتی، و چهرهات گواهی میدهد که از درد و ناراحتی جانکاهی رنج میبری!.
این «زبان حال» گاهی آنقدر قوی و نیرومند است که «زبان قال» را تحت الشعاع خود قرار میدهد و به تکذیب آن برمیخیزد و به گفتهی شاعر:
گفتم که با مکر و فسون
|
|
پنهان کنم راز درون! |
پنهان نمیگردد که خون |
|
از دیدگانم میرود! |
از سوی دیگر آیا میتوان انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش میدهد و او را مدح و ثنا میگوید؟ آیا میتوان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آنها حکایت میکند؟ و دائماً آنها را میستاید؟ آیا میتوان منکر شد که ساختمانهای عظیم و کارخانههای بزرگ و مغزهای پیچیدهی الکترونیک و امثال آنها، با زبان بیزبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن میگویند، و هریک در حدّ خود از آنها ستایش میکنند؟
بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش، با آنهمه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کنندهاش و با آن ریزهکاریهای حیرتزا همگی تسبیح و حمد خدا میگویند.
مگر «تسبیح» جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب میباشد؟ ساختمان و نظم این عالم هستی میگوید خالق آن از هر گونه نقص و عیبی مبرا است.
مگر «حمد» چیزی جز بیان صفات کمال میباشد؟ نظام جهان آفرینش از صفات کمال خدا، از علم بیپایان و قدرت بیانتها و حکمت وسیع و فراگیر او سخن میگوید.
مخصوصاً با پیشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشههایی از اسرار و رازهای این عالم پهناور، این حمد و تسبیح عمومی موجودات آشکارتر شده است.
اگر یک روز آن شاعر نکتهپرداز هر برگی از برگهای درختان سبز را دفتری از معرفت کردگار میدانست، دانشمندان گیاهشناس امروز دربارهی این برگها نه یک دفتر بلکه کتابها نوشتهاند، و از ساختمان اسرارآمیز کوچکترین اجزای آن یعنی سلولها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ، و دستگاه تنفسی آن، و رشتههای آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگها در این کتابها، بحثها کردهاند.
بنابراین هر برگی شب و روز نغمهی توحید سرمیدهد و آواز رسای تسبیحش را در درون باغ و جنگل، بر فراز کوهها، در خمیدگی درهها پخش میکند، اما بیخبران چیزی از آن نمیفهمند، خاموشش میشمارند و زبان بسته!.
این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالم هستی درک و شعور قائل شویم چرا که دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان میکند.
پاسخ به یک سوال:
ولی در اینجا یک سوال باقی میماند و آن اینکه اگر منظور از تسبیح و حمد حکایت نظام آفرینش از پاکی و عظمت و قدرت خدا است، و «صفات سلبیه» و «ثبوتیهی» او را شرح میدهد پس چرا قرآن میگوید شما حمد و تسبیح آنها را نمیفهمید؟ اگر بعضی نفهمند حدّاقل دانشمندان که میفهمند.
ولی این سؤال دو پاسخ دارد:
نخست اینکه روی سخن با اکثریت مردم نادان و مخصوصاً مشرکان است و دانشمندان با ایمان که در اقلیت قرار دارند از این عموم، مستثنا هستند که هر عامی استثنائی دارد.
دیگر اینکه آنچه ما از اسرار این عالم میدانیم در برابر آنچه نمیدانیم همانند قطرهای است در برابر دریا و ذره کاهی است در مقابل یک کوه عظیم، که اگر درست بیندیشیم حتّی نام علم و دانش نمیتوان بر آن گذاشت.
تا بدانجا رسید دانش
من |
|
که بدانستمی که نادانم! |
بنابراین در واقع ما تسبیح و حمد این موجودات را هر چند دانشمند باشیم نمیشنویم چرا که آنچه را میشنویم تنها یک کلمه است از یک کتاب بزرگ و روی این حساب میتوان به صورت یک حکم عمومی خطاب به همه جهانیان گفت شما تسبیح و حمد موجودات عالم هستی را که به زبانحال دارند درک نمیکنید، زیرا آنچه درک میکنید بقدری ناچیز است که به حساب نمیآید.
3- بعضی از مفسران نیز احتمال دادهاند که حمد و تسبیح عمومی موجودات در اینجا ترکیبی از زبان حال و قال یا به تعبیر دیگر تسبیح تکوینی و تشریعی باشد، چرا که بسیاری از انسانها و همه فرشتگان از روی درک و شعور حمد و ثنای او میگویند و همگی ذرات موجودات نیز با زبانحالشان از عظمت و بزرگی خالق بحث میکنند.
گر چه این دو نوع حمد و تسبیح با هم متفاوت است ولی در قدر جامع یعنی مفهوم وسیع کلمه حمد و تسبیح، مشترک میباشند.
ولی چنانکه پیدا است تفسیر دوم با آن شرح که بیان کردیم از همه دلچسبتر است.
1 |
آزاد، محمد سلیم، 1349 -، «آشنایی با سنت پیامبر ج» زاهدان، صدیقی، 1378ش. |
2 |
آلوسی، محمود بن عبدالله، 1217- 1270، «روح المعانی» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق. |
3 |
ابراهیم بن محمد، «آداب تجارت و کسب حلال»، ترجمه عبدالرسول گل رانی، تهران، احسان، 1379. |
4 |
ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، 240- 327ق.، «الجرح و التعدیل» بتحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق. |
5 |
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733- 852ق.، «تهذیب التهذیب فی رجال الحدیث» بتحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی بن معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425ق. |
6 |
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733- 852ق.، «فتح الباری بشرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق. |
7 |
ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، 909 - 974ق.، «مناقب امام اعظم» ترجمه عبدالرئوف مخلص، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377ش |
8 |
ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، 691 - 751ق.، «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» بتحقیق شعیب ارنووط و عبدالقادر ارنووط، بیروت، الرساله، 1414ق. |
9 |
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، 700 - 774ق. «تفسیر القرآن العظیم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422ق |
10 |
احمدیان، عبدالله، 1305 - 1383، «قرآن شناسی» تهران، احسان، 1378ش. |
11 |
بدرالعینی، محمودبن احمد، 762- 855ق.، «عمدة القاری شرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424ق. |
12 |
بعلبکی، منیر، 1918-، «فرهنگ المورد» ترجمه محمد مقدس، تهران، امیرکبیر، 1385ش. |
13 |
بلالی، عبدالحمید «راههای نفوذ شیطان برای فریب انسان» ترجمه: محمد صالح سعیدی، تهران، احسان، 1378ش. |
14 |
بنوری، محمد یوسف، 1397 -، «معارف السنن شرح جامع الترمذی» کراچی، [بیتا]، |
15 |
ترمذی، محمد ابن عیسی، «الشمائل المحمدیه»، ترجمه: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1390. |
16 |
تهان، محمود، «درآمدی بر علوم حدیث»، ترجمه: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1389. |
17 |
جُرّ، خلیل «فرهنگ لاروس» ترجمه: سید حمید طبیبیان،تهران، امیرکبیر، 1386ش. |
18 |
حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، 1017- 1067ق.، «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» دمشق، دار الفکر، 1414ق |
19 |
حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، 321- 405ق.، «المستدرک علی الصحیحین» بتحقیق محمد مطرجی،بیروت، دارالفکر، 1422ق |
20 |
حسینی طهرانی، محمدحسین، 1305-1374، «کاهش جمعیت، ضربهای سهمگین بر پیکر مسلمین»[بیجا]، نشر حکمت ـ موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام، 1415ق |
21 |
خرمدل، مصطفی، «تفسیر نور» تهران، احسان، 1384ش. |
22 |
خطیب عمری، محمد بن عبدالله، - 741ق «مشکوة المصابیح» بتحقیق جمال عیتانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق. |
23 |
دارالعلوم زاهدان «فصلنامه دینی، فرهنگی و اجتماعی ندای اسلام» شمارههای 24، 4، 30-29، زاهدان. |
24 |
ذهبی، محمد بن احمد، 673- 748ق.، «سیر اعلام النبلاء» بتحقیق شعیب ارنووط، دمشق، دار الفکر، 1424ق. |
25 |
ذهبی، محمد بن احمد، 673- 748ق.، «تذکرة الحفاظ» بیروت، دار احیاء التراثالعربی، [بیتا]. |
26 |
زحیلی، وهبه، «التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج» دمشق، دار الفکر، 1418ق. |
27 |
زحیلی، وهبه، «الوجیز فی اصول الفقه» تهران، احسان، 1381ش. |
28 |
زرکلی، خیرالدین، 1893-، 1966«الاعلام» دار العلم للملایین، 2007م. |
29 |
زمخشری، محمود بن عمر، 467- 538ق.،«الکشاف» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424ق. |
30 |
سعدی، عبدالملک عبدالرحمن، «بدعت به معنای دقیق اسلامی آن» ترجمه: امیر صادق تبریزی، کردستان، سنندج، 1380ش |
31 |
سعدی، عبدالملک عبدالرحمن، «شرح عقاید اهل سنت و جماعت» ترجمه امیر صادق تبریزی، سنندج، کردستان، 1379ش. |
32 |
سهارنفوری، خلیل احمد، - 1927م،،«بذل المجهود فی حل سنن ابی داود» بیروت، دار البشائر الاسلامیه، 1427ق |
33 |
سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، 849- 911ق.، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه: مهدی حائری قزوینی، بتصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، تهران، امیرکبیر، 1382ش. |
34 |
شاطبی، ابراهیم بن موسی، - 790ق، «الاعتصام» تحقیق عبدالرزاق المهدی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1426ق. |
35 |
شوکانی، محمد بن علی، 1173- 1250ق.، «نیل الاوطار، شرح منقی الاخبار» بتحقیق عزالدین خطاب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق. |
36 |
صابونی، محمد علی، 1926- ،«صفوة التفاسیر» بیروت، دار القلم،1406ق |
37 |
صابونی، محمد علی، 1926-، «درآمدی بر علوم قرآنی(ترجمه فارسی التبیان فی علوم القرآن)» ترجمه: محمد بهاءالدین حسینی، سنندج، کردستان، 1386ش. |
38 |
صدیقی شافعی، محمد بن علان،«دلیل الفالحین لطرق ریاض الصالحین» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق. |
39 |
طباره، عفیف عبدالفتاح، «روح الدین الاسلامی» ترجمه: ابوبکر حسن زاده، سقز، محمدی، 1375ش. |
40 |
عبدالباقی، محمد فؤاد، «المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» قم، ذوی القربی، 1384ش. |
41 |
عبدالباقی، محمد فواد، «اللؤلؤ و المرجان» ترجمه: ابوبکر حسن زاده، تهران، احسان، 1384ش. |
42 |
عثمانی، محمد شفیع، 1883- 1963م، «معارف القرآن» ترجمه: محمد یوسف حسین پور،» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377ش |
43 |
عثمانی، محمدتقی، «علوم القرآن» ترجمه: محمدعمر عیدی دهنه، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383ش |
44 |
عثمانی، محمدتقی «تکملة فتح الملهم» بتحقیق محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1426ق. |
45 |
عثمانی، محمدتقی «درس جامع الترمذی» ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده،» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383ش |
46 |
عثمانی، ظفراحمد، 1310- 1394ق، «اعلاء السنن» بتحقیق حازم القاضی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق. |
47 |
عثمانی، محمدتقی، «درس ترمذی»، ترجمه مرکز تحقیق و ترجمه دارالعلوم زاهدان، زاهدان، صدیقی، 1389. |
48 |
عزام عبدالرحمن، «قهرمان قهرمانان»، لقمان محمدپور، تهران، احسان، 1377. |
49 |
علوان، عبدالله ناصح، 1928- 1987، «چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟» ترجمه: عبدالله احمدی، تهران، احسان، 1377ش. |
50 |
عمید، حسن، «فرهنگ عمید» تهران، امیرکبیر، 1382ش. |
51 |
غزالی، محمد، 1917- 1995، «باور راستین اسلامی(ترجمه فارسی عقیدة المسلم)»ترجمه: محمود ابراهیمی، سقز، محمدی، 1373ش. |
52 |
غزالی، محمد بن محمد، 450- 505ق.،«احیاء علوم الدین» بیروت، دار الکتاب العربی، [بیتا]. |
53 |
فخر رازی، محمد بن عمر، 544 - 606ق. «مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425ق. |
54 |
فرج، بسام عطیه اسماعیل، «نماز شب»، عبدالغنی براهویی، تهران، احسان، 1383. |
55 |
قائدان، اصغر «تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره» تهران، مشعر، 1386ش. |
56 |
قاری، علی بن سلطان محمد، - 1014ق.،«مرقاة المفاتیح شرح مشکوة المصابیح» بتحقیق صدقی محمد جمیل العطار، بیروت، دار الفکر، 1414ق. |
57 |
قرضاوی، یوسف، 1926-، «دیدگاههای فقهی معاصر» ترجمه: احمد نعمتی، تهران، احسان، 1384ش. |
58 |
قرضاوی، یوسف، 1926 -، «نیت و اخلاص» ترجمه: عمر قادری، سنندج، قادری، 1378ش |
59 |
قرضاوی، یوسف، 1926-، «بیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات» ترجمه عبدالرسول گلرانی، تهران، احسان، 1377ش |
60 |
قرضاوی، یوسف، 1926-،«دورنمای جامعه اسلامی» ترجمه: عبدالعزیز سلیمی، تهران، احسان، 1378ش. |
61 |
قرضاوی، یوسف، 1926-،«سنت و بدعت» ترجمه: محمدابراهیم ساعدی رودی، تایباد، سنت، 1381ش. |
62 |
قرضاوی، یوسف، «عبادت در اسلام»، محمد ستاری خرقانی، تهران، احسان، 1379. |
63 |
قرطبی، محمد بن احمد، - 671ق. «الجامع لاحکام القرآن» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق. |
64 |
کاندهلوی، محمد زکریا، 1898- 1981م، «اوجز المسالک الی موطاء مالک» بتحقیق ایمن صالح شعبان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420ق |
65 |
کاندهلوی، محمدادریس، 1899 – 1974م، «التعلیق الصبیح علی مشکوة المصابیح» کویته، مکتبه رشیدیه، [بیتا] |
66 |
کاندهلوی، محمدادریس، 1899 – 1974م،«سیرت مصطفی» ترجمه محمد امین حسینبر، [بیجا]، حسین بر، [بیتا] |
67 |
کشمیری، محمد انورشاه، 1292- 1352ق، «العرف الشذی شرح سنن الترمذی» بتصحیح محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1425ق. |
68 |
کشمیری، محمد انورشاه، 1292- 1352ق، «فیض الباری علی صحیح البخاری» بیروت، دارالکتب العلمیه، 1426ق، |
69 |
مبارکفوری، صفیالرحمن، 1943-، «خورشید نبوت(ترجمه فارسی رحیق المختوم)» ترجمه: محمدعلی لسانی فشارکی، تهران، احسان، 1385ش. |
70 |
مخلص، عبدالرئوف، «جلوه هایی جدید از اعجاز علمی قرآن کریم» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1376ش |
71 |
مخلص، عبدالرئوف «انوارالقرآن» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1380ش. |
72 |
معلوف، لویس، 1867-1946، «المنجد» ترجمه: مصطفی رحیمی نیا، تهران، صبا، 1380ش |
73 |
مکارم شیرازی، ناصر، 1305-، «تفسیر نمونه» تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1385ش. |
74 |
ندوی، ابوالحسن علی، 1913- 1999م، «تاریخ دعوت و اصلاح» ترجمه: محمدابراهیم دامنی، ایرانشهر، دامنی، 1362ش. |
75 |
ندوی، سلیمان «در جستجوی الگو» ترجمه: عبدالحکیم عثمانی، تهران، عثمانی،1380ش |
76 |
نووی، یحیی بن شرف، 631 - 676ق، «شرح صحیح المسلم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422ق. |
[1]- بخاری 2/520 ح 1035؛ مسلم 2/617 ح (17-900)؛ و مسند احمد 1/223.
[2]- بخاری 8/578 ح 4828؛ مسلم 2/616 ح (14-899)؛ ابوداود 5/329 ح 5098؛ و مسند احمد 6/66.
[3]- بخاری 6/300 ح 3205؛ و مسلم 2/616 ح (15-899).
[4]- بخاری 8/291 ح 4627؛ و مسند احمد 2/24.
[5]- مسلم 4/2228 ح (44-2904)؛ و مسند احمد 2/342).
[6]- ابوداود 5/328 ح 5097؛ ابن ماجه 2/1228 ح 3727؛ و مسند احمد 2/250.
[7]- ابوداود 5/212 ح 4908؛ و ترمذی 4/309 ح 1978.
[8]- ترمذی 4/521 ح 2252؛ و مسند احمد 5/123.
[9]- مسند امام شافعی ص 181.
[10]- ابوداود 5/330 ح 5099؛ نسایی 3/164 ح 1523؛ ابن ماجه 2/1280؛ و مسند احمد 6/190.
[11]- ترمذی 5/503 ح 3450؛ و مسند احمد 2/100.
[12]- موطأ مالک 2/992 ح 26، «کتاب الکلام».
1497 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالنَّاسِ إِلَى الْـمُصَلَّى یَسْتَسْقِی فَصَلَّى بِهِمْ رَکْعَتَیْنِ جَهَرَ فِیهِمَا بِالْقِرَاءَةِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ یَدْعُو وَرَفَعَ یَدَیْهِ وَحَوَّلَ رِدَاءَهُ حِینَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ([1]).
1497- (1) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج همراه با مردم برای نماز «طلب باران» (استسقاء) از خانه بیرون شدند و به مُصلّا (عیدگاه خارج شهر) رفتند؛ و با مردم، دو رکعت نماز گزاردند و در این دو رکعت، قرائت را با صدای بلند خواندند؛ (آن گاه پس از نماز،) رو به قبله ایستادند و دستها را به سوی آسمان بالا بردند و خدا را به فریاد خواندند؛ و هنگامی که رو به قبله ایستادند، رداء خویش را (که روی شانهشان انداخته بودند) وارونه و دگرگون کردند و جای آن را تغییر دادند؛ (به نحوی که آن قسمت که پیشتر بر دوش راست پیامبر ج بود، در زیر بغل چپشان قرار گرفت؛ و آن قسمت که در زیر بغل چپشان قرار داشت، بر روی شانهی راستشان واقع شد؛ و این کار را به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام دادند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث، با این عبارت نیز آمده است:
«عن عبدالله بن زید الانصاری س اخبره انّ رسول الله ج خرج الی الـمصلّی یستسقی وانّه لمّا اراد اَن یدعوا استقبل القبلة وحوّل رداءه؛ وفی روایة: خرج النبیّ ج الی الـمصلّی فاستسقی واستقبل القبلة؛ حوّل رداءه وصلّی رکعتین».
«عبدالله بن زید انصاری س گوید: رسول خدا ج برای دعای باران از خانه بیرون شد و به مصلّی (عیدگاه خارج شهر) رفت؛ و هنگامی که میخواست دعا کند، رو به سوی قبله ایستاد و چادرش را (که بر روی شانههایش انداخته بود) وارونه نمود.
و در روایتی آمده است که: آن حضرت ج رو به قبله و پشت به سوی مردم کرد و چادرش را وارونه نمود و دعا کرد؛ سپس دو رکعت نماز خواند».
«تحویل و دگرگونی رداء در نماز استسقاء»:
برگردانیدن چادر و عباء به خاطر نیک فالی بوده است؛ یعنی در برگشت از میدان، کیفیت و حالت نماز گزاران مانند قبل نباشد؛ بلکه از نظر معنوی بهتر شده باشند.
از دیدگاه امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، «تحویل رداء» برای امام و مقتدی، هردو سنّت است؛ از دیدگاه احناف و برخی از مالکیها، فقط برای امام سنّت میباشد؛ و رأی سعید بن مسیب، عروة بن زبیر و سفیان ثوری نیز همین است.
احناف میگویند: در روایتها، فقط از پیامبر ج به عنوان برگردانندهی چادر خویش، نام برده شده است؛ و این مورد، از مواردی است که درک آن به وسیلهی قیاس، امکانناپذیر است؛ بنابراین، فقط در همان محل ذکر شدهاش بر آن عمل میشود؛ (یعنی بر امام.) از این رو، قیاس مقتدی بر امام درست نیست.
فال نیک و فال بد:
ناگفته نماند که در میان انسانها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» میگرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار میدانستند و اموری را به «فال بد» میگرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی میپنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطهی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبهی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی میتوانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایهی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.
شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر ج نیز دیده میشود که گاهی مسائلی را به فال نیک میگرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» میخوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نمایندهی کفار مکه به سراغ پیامبر ج آمد و آن حضرت ج از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل علیکم امرکم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل میزنم که کار بر شما، سهل و آسان میگردد.
و این که پیامبر ج فال نیک را میپسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمیدارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایهی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.
از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را میپذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.
و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربیها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته میشود.
البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسألهی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آنها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دلها است.
«نماز استسقاء (طلب باران)»:
«استسقاء»: یعنی طلب کردن بندگان، باران را از خداوند بلند مرتبه در هنگام خشکسالی و قحطی. به عبارتی دیگر؛ «استسقاء» به معنای طلب و درخواست باریدن باران برای ایجاد آبادانی و رفاه و وفور نعمت از خداوند، به وسیلهی نماز و ذکر و دعا و استغفار در خشکسالی است.
بر مشروعیت نماز «استسقاء»، اجماع علماء و صاحبنظران اسلامی شده است و احادیث زیادی دلیل آن است.
خواندن نماز «استسقاء» جایز است و واجب نیست؛ از این رو، اگر چنانچه مردم به هنگام خشکسالی، تنها به دعا و استغفار بسنده کنند، باز هم درست است، و ثابت گردیده است که رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز «استسقاء» را خواندهاند؛ و در برخی اوقات نیز در روزهای جمعه بر بالای منبر خویش، برای باریدن باران، فقط دعا کردهاند و نماز نخواندهاند؛ و هردو کار از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت است.
دربارهی روش خواندن نماز «استسقاء» اختلافنظر وجود دارد؛ امام شافعی گوید: نماز استسقاء، مانند نماز عید دارای 12 تکبیر است؛ و همین قول سعید بن مسیب، عمر بن عبدالعزیز، مکحول، ابن جریر و در روایتی امام احمد بن حنبل میباشد.
از دیدگاه احناف، در نماز استسقاء، تکبیر اضافی وجود ندارد و مانند سایر نمازها خوانده میشود؛ و همین قول مالک، ثوری، اوزاعی، احمد بن حنبل، اسحاق، ابوثور، ابویوسف و امام محمد بن حسن شیبانی میباشد.
استدلال شافعیها، از حدیث عبدالله بن عباس س است که گفت: «و صلّی رکعتین کما کان یصلّی فی العید» (ترمذی)؛ «رسول خدا ج دو رکعت نماز به سان نماز عید، گزاردند».
احناف، دربارهی این حدیث میگویند: تشبیه موجود در این حدیث، به خاطر تکبیرهای اضافی نیست؛ بلکه به خاطر وجوه مشترک دیگری مانند تعداد رکعتهای نماز، اجتماع مردم و خارج شدن به طرف میدان خارج شهر میباشد؛ زیرا اگر در نماز استسقاء، تکبیرهای اضافی وجود میداشت، صحابه، حتماً آن را بیان میکردند.
و از دیدگاه احناف، چگونگی استسقاء، بدین ترتیب است که امام و پیشنماز، همراه با مردم به سوی فضای باز و صحرای کنار شهر در حالی که پیادهاند با تذلّل و خاکساری و فروتنانه و خاشعانه برای خداوند متعال، و در حالی که سرهای خویش را به پایین افکندهاند، به نماز استسقاء بیرون آیند؛ امام همراه نماز گزاران، دو رکعت نماز را بگزارد و در آن قرائت را نیز بلند بخواند، و پس از فارغ شدن از نماز، رو به سوی مردم، دو خطبه ایراد نماید و در اثنای خطبه، ردای خویش را زیر و رو کند و طرف بالای ردای خود را به سمت پایین بیاورد و پایین آن را به سمت بالا بکشد، و طرف راست ردایش را به طرف چپ آن بچرخاند؛ ولی مردم رداهای خویش را نچرخانند؛ پس از ایراد خطبه، رو به قبله نموده و ساعاتی را به دعا بپردازد؛ و مردم نیز رو به سوی قبله بنشینند و به دعا و استغفار و توبه و اِنابه مشغول شوند؛ و مناسب است که در نماز استسقاء، به همراه خود افراد ضعیف و ناتوان، پیرمردان، پیرزنان و کودکان را نیز بیرون آورند؛ [زیرا حضور این افراد، زمینهساز برطرف شدن خشکسالی و وفور نعمت و برکت خداوند میگردد].
رفع یک سوء تفاهم:
در کتابهای فقهی چنین آمده است که امام ابوحنیفه گفته است: «در استسقاء، نماز سنّتی وجود ندارد»؛ حال سؤال اینجاست که این سخن امام ابوحنیفه;، چه معنا و مفهومی دارد؟
در حقیقت، منظور سخن امام ابوحنیفه، به درستی فهمیده نشده است. در واقع، هدف وی از این عبارت، این بوده است که در استسقاء لازم نیست که حتماً نماز خوانده شود؛ بلکه به وسیلهی دعا و استغفار نیز این سنّت ادا میشود؛ زیرا خداوند میفرماید:
﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ إِنَّهُۥ کَانَ غَفَّارٗا١٠ یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا١١ وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ جَنَّٰتٖ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ [نوح: 10-12].
«و بدیشان گفتهام: از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است (و شما را میبخشاید)؛ اگر چنین کنید، خدا از آسمان بارانهای پرخیر و برکت را پیاپی میباراند و با اعطای دارایی و فرزندان، شما را کمک میکند و یاری میدهد و باغهای سرسبز و فراوان، بهرهی شما میسازد و رودبارهای پرآب در اختیارتان میگذارد».
و این سخن که سنّت «استسقاء» به وسیلهی دعا و استغفار تکمیل و ادا میشود، از حدیث ابومروان سلمی س ثابت است که گفت: «خرجنا مع عمر بن الخطاب یستسقی فمازاد علی الاستغفار» (عمدة القاری، باب الاستسقاء و خروج النبی ج، ج 7 ص 25)؛ «همراه با عمر بن خطاب س برای استسقاء (طلب باران) خارج شدیم؛ وی فقط دعا و استغفار نمود».
از این رو، منظور امام ابوحنیفه، هرگز این نبوده است که نماز «استسقاء» سنّت نمیباشد؛ زیرا ثبوتش از آن حضرت ج غیرقابل انکار است.
به دیگر سخن؛ این کلام امام ابوحنیفه;، بدین معنا است که در استسقاء، گزاردن نمازی معین و مشخّص وجود ندارد؛ و در استسقاء خواندن نماز نیز سنّت مؤکّده نمیباشد؛ و اینطور نیست که بدون نماز، استسقاء درست نباشد؛ بلکه میتوان تنها به دعا و استغفار نیز بسنده و اکتفا کرد.
نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز استسقاء را میخواندند و در برخی اوقات نیز آن را ترک میکردند؛ از این رو، نماز استسقاء، سنّت مؤکّده نیست.
علامه ابن عابدین شامی نیز در کتاب «رد المحتار» گوید: سنّت آن است که بدان مواظبت و پایبندی شود؛ و انجام و ترک کاری، بیانگر استحباب آن میباشد.
نگارنده گوید: به خاطر وجود احادیث صحیح، نمیتوان «استسقاء» را به طور مطلق نفی کرد؛ و لازم است آنچه که از امام ابوحنیفه/دربارهی نماز استسقاء نقل شده است، به نفی «سنّت مؤکّده» بودنِ نماز استسقاء حمل شود نه به مطلق سنّت بودن آن؛ یعنی نماز استسقاء در نزد امام ابوحنیفه;، سنّت مؤکده نیست، بلکه مستحب میباشد.
1498 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج لَا یَرْفَعُ یَدَیْهِ فِی شَیْءٍ مِنْ دُعَائِهِ إِلَّا فِی الِاسْتِسْقَاءِ فَإِنَّهُ یَرْفَعُ حَتَّى یرى بَیَاض إبطَیْهِ([2]).
1498- (2) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج در هیچ یک از دعاهایشان، به اندازهی دعای طلب باران، دستان خویش را به سوی آسمان، بالا نمیکردند و در این دعا، به اندازهای دستها را بالا میبردند که سفیدی زیر بغلشان آشکار میشد و مشاهده میگردید.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
1499 - [3] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج اسْتَسْقَى فَأَشَارَ بِظَهْرِ کَفَّیْهِ إِلَى السَّمَاءِ. رَوَاهُ مُسلم([3]).
1499- (3) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج برای نزول باران، دعا کردند و پشت کف خویش را به سوی آسمان اشاره کردند؛ (و این کار را به عنوان تفاءل در تغییر و دگرگونی اوضاع، انجام دادند).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1500 - [4] (صَحِیح)
وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ إِذَا رَأَى الْـمَطَرَ قَالَ: «اللَّهُمَّ صیبا نَافِعًا». رَوَاهُ البُخَارِیّ([4]).
1500- (4) عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج بارش باران را میدیدند، این دعا را میخواندند:
«اللهمّ صیّباً نافعاً»؛ «پروردگارا! باران را تند و فراوان و سودبخش و مفید بگردان».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «صَیباً»: این واژه، به معنای باران تند و رگبار باران است و از ریشهی «صوب» به معنای ریزش تند باران گرفته شده است.
1501 - [5] (صَحِیح)
وَعَن أنس قَالَ: أَصَابَنَا وَنَحْنُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج مَطَرٌ قَالَ: فَحَسَرَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ثَوْبَهُ حَتَّى أَصَابَهُ مِنَ الْـمَطَرِ فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ لِمَ صَنَعْتَ هَذَا؟ قَالَ: «لِأَنَّهُ حَدِیثُ عَهْدٍ بربه». رَوَاهُ مُسلم([5]).
1501- (5) انس بن مالک س گوید: ما همراه با رسول خدا ج بودیم که باران بارید؛ آن حضرت ج جامهی خویش را بالا زدند و قسمتی از بدن خود را نمایان ساختند تا قطرههای باران، بر آن بریزد.
بدیشان گفتیم: ای فرستادهی خدا! چرا چنین کردید؟ فرمودند: «زیرا، این قطرهاهای باران، تازه از جانب پروردگار و آفریدگارشان (به سوی زمین) آمدهاند؛ (یعنی خداوند، آنها را تازه آفریده است؛ به همین خاطر، تبرّک است)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «فحسر»: حَسر: کشف کرد؛ پرده برداشت؛ برملا کرد؛ نمایان کرد؛ آشکار نمود؛ فاش ساخت.
«لانّه حدیث عهد بربّه»: یعنی این آب باران، تازه از جانب پروردگار خویش به سوی زمین سرازیر شده است و هنوز دست خطاکاران و ناپاکان، بدان برخورد نکرده است؛ و علاوه از آن، نعمت و موهبتی است که خداوند بلند مرتبه، آن را تازه آفریده است؛ به همین جهت، تبرّک است.
1502 - [6] (ضَعِیف)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ زَیْدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِلَى الْـمُصَلَّى فَاسْتَسْقَى وَحَوَّلَ رِدَاءَهُ حِینَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَجَعَلَ عِطَافَهُ الْأَیْمَنَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَیْسَرِ وَجَعَلَ عِطَافَهُ الْأَیْسَرَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَیْمَنِ ثُمَّ دَعَا الله. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([6]).
1502- (6) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج (برای نماز طلب باران)، از خانه بیرون شدند و به عیدگاه خارج شهر رفتند؛ آن حضرت ج نماز طلب باران را گزاردند و هنگامی که (برای دعا) رو به قبله ایستادند، ردای خویش را (که روی شانههایشان انداخته بودند) وارونه کردند؛ به نحوی که قسمت راست ردای خویش را بر روی شانهی چپشان و قسمت چپ ردای خویش را بر روی شانهی راستشان قرار دادند؛ (و این کار را به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام دادند؛) آنگاه (برای نزول باران) خدا را به فریاد خواندند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
«عطافه»: عِطاف: رداء؛ چادر.
1503 - [7] (صَحِیح)
وَعَن عبد الله بن زید أَنَّهُ قَالَ: اسْتَسْقَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَعَلَیْهِ خَمِیصَةٌ لَهُ سَوْدَاءُ فَأَرَادَ أَنْ یَأْخُذَ أَسْفَلَهَا فَیَجْعَلَهُ أَعْلَاهَا فَلَمَّا ثَقُلَتْ قَلَبَهَا عَلَى عَاتِقَیْهِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ([7]).
1503- (7) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج در حالی نماز طلب باران گزاردند که بر تن ایشان، چادر سیاهِ نقشدار بود. آن حضرت ج خواستند که قسمت پایین آن را با قسمت بالای آن تغییر دهند و آن را وارونه نمایند و جای آن را تغییر بدهند؛ و چون انجام این کار بر ایشان دشوار و گران آمد، آن چادر سیاه نقش دار را بر روی دوش خویش، دگرگون و وارونه نمودند.
[این حدیث را احمد بن حنبل و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «خمیصة»: چادر سیاه نقشدار.
«ثقلت»: دشوار و گران شد؛ سخت و طاقت فرسا شد؛ انجام آن مشکل شد.
«قلّبها علی عاتقه»: چادر سیاه نقشدار را بر روی دوش خویش، دگرگون و وارونه نمود؛ به نحوی که قسمت راست آن چادر بر روی شانهی چپش و قسمت چپ چادر، بر روی شانهی راستش قرار گرفت؛ و این کار نیز به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام گرفت.
1504 - [8] (صَحِیح)
وَعَن عُمَیْر مولى آبی اللَّحْم أَنَّهُ رَأَى النَّبِیَّ ج یَسْتَسْقِی عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّیْتِ قَرِیبًا مِنَ الزَّوْرَاءِ قَائِمًا یَدْعُو یَسْتَسْقِی رَافِعًا یَدَیْهِ قِبَلَ وَجْهِهِ لَا یُجَاوِزُ بِهِمَا رَأْسَهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وروى التِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ نَحوه([8]).
1504- (8) از عُمیر، بردهی آزادکرده شدهی «آبی اللحم» روایت است که: وی در «اَحجارُ الزّیت»، مکانی در نزدیکی منطقهی «زوراء»، رسول خدا ج را در حالی دیده است که به حالت ایستاده، مشغول دعا برای نزول باران بودند؛ و این در حالی بود که رسول خدا ج هر دو دست خویش را (به هنگام دعا) روبهروی صورت خویش بالا برده بودند و دستهایشان را از حدّ سرشان بالاتر نبرده بودند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی و نسایی نیز به سان این حدیث را در معنا - نه در لفظ - روایت کردهاند].
شرح: «آبی اللحم»: نام وی، عبدالله بن عبدالملک س است؛ و چون گوشت نمیخورد و یا از خوردن گوشتهایی که در روزگار تاریک جاهلیت برای بتها سر بریده میشدند، امتناع میورزید، به این لقب، یعنی «آبی اللحم» (اجتنابکننده از گوشت) مشهور گردید.
«احجار الزّیت»: مکانی در «حرّة» در مدینهی منوره است؛ و چون دارای سنگهای سیاه است، بدین اسم نامگذاری شده است؛ گویا که سنگهای آن، با روغن، روکش شده است.
1505 - [9] (حسن)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَعْنِی فِی الِاسْتِسْقَاءِ مُتَبَذِّلًا مُتَوَاضِعًا مُتَخَشِّعًا مُتَضَرِّعًا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ([9]).
1505- (9) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج با لباسهای کهنه و مندرس، توأم با توا ضع و فروتنی و عجز و لابه، برای نماز طلب باران، (به سوی عیدگاه خارج شهر) بیرون شدند.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «متبذّلاً»: در حالی که لباسهای کهنه و مندرس و فرسوده و ژولیده، پوشیده بودند.
«متواضعاً»: با تواضع و کرنش؛ با فروتنی و انکسار.
«متخشّعاً»: با خشوع و التماس.
«متضرّعاً»: با عجز و لابه و تضرّع و التماس.
1506 - [10] (حسن)
وَعَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا اسْتَسْقَى قَالَ: «اللَّهُمَّ اسْقِ عِبَادَکَ وَبَهِیمَتَکَ وَانْشُرْ رَحْمَتَکَ وَأَحْیِ بَلَدَکَ الْـمَیِّتَ». رَوَاهُ مَالک وَأَبُو دَاوُد([10]).
1506- (10) عمرو بن شعیب س، از پدرش، از پدربزرگش روایت میکند که گفت: هرگاه رسول خدا ج نماز طلب باران میخواندند، این چنین دعا میکردند و میفرمودند:
«اللهمّ اسق عبادک وبهیمتک وانشر رحمتک واَحْی بلدک الـمیّت».
«بار خدایا! بندگان و جانوران خویش را آب بده و رحمت خویش را بر آنان، فرو ریزان و سرزمینهای مرده و بیجانت را (با نزول باران) زنده بگردان».
[این حدیث را مالک و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «و انشر رحمتک واَحْیِ بلدک المیّت»: آفتاب بر اقیانوسها میتابد و بخار آب را به بالا میفرستد؛ بخارها متراکم میشوند و تودههای سنگین ابر را تشکیل میدهند؛ امواج باد، تودههای کوهپیکر ابر را بر دوش خود حمل میکنند و به سوی سرزمینهایی که مأموریت دارند، پیش میروند؛ قسمتی از این بادها، که در پیشاپیش تودههای ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمی هستند؛ نسیم دلانگیزی ایجاد میکنند که از درون آن، بوی باران حیاتبخش به مشام میرسد؛ اینها در حقیقت، مُبشّران نزول باران هستند.
سپس تودههای عظیم ابر، دانههای باران را از خود بیرون میفرستند؛ نه چندان درشتند که زراعتها را بشویند و زمینها را ویران کنند؛ و نه چندان کوچکند که در فضا، سرگردان بمانند؛ بلکه آرام و ملایم بر زمین مینشینند و آهسته، در آن نفوذ میکنند و محیط را برای رستاخیز بذرها و دانهها آماده میسازند؛ زمینی که در خشکی میسوخت و شباهت کامل به منظرهی یک گورستان خاموش و خشک داشت، تبدیل به کانون فعّالی از حیات و زندگی و باغهای پر گل و پرمیوه میشود.
1507 - [11] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یُوَاکِئُ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثًا مُغِیثًا مَرِیئًا مُرِیعًا نَافِعًا غَیْرَ ضَارٍّ عَاجِلًا غَیْرَ آجِلٍ». قَالَ: فَأَطْبَقَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).
1507- (11) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج را دیدم که دستهای خویش را به سوی آسمان بلند کردند و آنها را کشیده قرار دادند و این دعا را خواندند:
«اللهمّ اسقنا غیثاً مغیثاً، مَریئاً، مَریعاً، نافعاً، غیر ضارّ، عاجلاً غیر آجلٍ».
«بار خدایا! بارانی را به ما ارزانی کن که رهایی بخش از سختی، گوارا، سبز کنندهی گیاهان، سودبخش و غیر مُضرّ باشد و هماکنون بارش آن شروع شود و باریدن آن با تأخیر همراه نباشد».
جابر بن عبدالله س گوید: (پس از دعای پیامبر ج) ابر آسمان را پوشانید و بارش باران، مردم را دربرگرفت.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «یواکیء»: بر روی دو دست خود چیزی را بلند کرد؛ دستها را بلند کرد و در هنگام دعا، آنها را کشیده قرار داد.
«غیثاً»: باران پرخیر و سودمند؛ علفی که با باران روییده شده باشد؛ ابر. در اینجا مراد همان معنای نخست است.
«مغیثا»: فریادرس؛ رهایی بخش از سختیها و مشکلات.
«مَریئاً»: گوارا؛ فراوان.
«مَریعاً»: سبزکنندهی علفها و گیاهان.
«فاطبقت علیهم السماء»: ابر، آسمان را پوشانید و بارش باران مردم را دربر گرفت.
1508 - [12] (حسن)
عَن عَائِشَة قَالَتْ: شَکَا النَّاسُ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج قُحُوطَ الْـمَطَرِ فَأَمَرَ بِمِنْبَرٍ فَوُضِعَ لَهُ فِی الْـمُصَلَّى وَوَعَدَ النَّاسَ یَوْمًا یَخْرُجُونَ فِیهِ. قَالَتْ عَائِشَةُ: فَخَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِینَ بَدَا حَاجِبُ الشَّمْسِ فَقَعَدَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَکَبَّرَ وَحَمِدَ اللهَ عزوجل ثُمَّ قَالَ: «إِنَّکُمْ شَکَوْتُمْ جَدْبَ دِیَارِکُمْ وَاسْتِئْخَارَ الْـمَطَرِ عَنْ إِبَّانِ زَمَانِهِ عَنْکُمْ وَقَدْ أَمَرَکُمُ الله عزوجل أَنْ تَدْعُوهُ وَوَعَدَکُمْ أَنْ یَسْتَجِیبَ لَکُمْ». ثُمَّ قَالَ: «الْـحَمْدُ لِـلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ملک یَوْمِ الدِّینِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ اللَّهُمَّ أَنْتَ اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْغَنِیُّ وَنَحْنُ الْفُقَرَاءُ. أَنْزِلْ عَلَیْنَا الْغَیْثَ وَاجْعَلْ مَا أَنْزَلْتَ لَنَا قُوَّةً وَبَلَاغًا إِلَى حِینٍ» ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ فَلَمْ یَتْرُکِ الرَّفْعَ حَتَّى بَدَا بَیَاضُ إِبِطَیْهِ ثُمَّ حَوَّلَ إِلَى النَّاسِ ظَهْرَهُ وَقَلَبَ أَوْ حَوَّلَ رِدَاءَهُ وَهُوَ رَافِعُ یَدَیْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ وَنَزَلَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ فَأَنْشَأَ اللهُ سَحَابَةً فَرَعَدَتْ وَبَرَقَتْ ثُمَّ أَمْطَرَتْ بِإِذْنِ الـلّٰهِ فَلَمْ یَأْتِ مَسْجِدَهُ حَتَّى سَالَتِ السُّیُولُ فَلَمَّا رَأَى سُرْعَتَهُمْ إِلَى الْکن ضحک ج حَتَّى بَدَت نَوَاجِذه فَقَالَ: «أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنِّی عَبْدُ الـلّٰهِ وَرَسُولُهُ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).
1508- (12) عایشه ل گوید: مردم از نباریدن باران و قحطی و خشکسالی، به رسول خدا ج شکایت کردند و اظهار رنج و نگرانی نمودند؛ آن حضرت ج فرمان دادند تا منبر ایشان را بیرون کنند و در عیدگاهِ خارج شهر قرار دهند؛ و وعده نهادند تا مردم در روز معینی، در آنجا (برای گزاردن نماز طلب باران) گرد آیند.
عایشه ل گوید: (چون روز موعود فرارسید،) آن حضرت ج صبح زود به هنگام طلوع آفتاب، خانه را به مقصد عیدگاهِ خارج شهر ترک کردند و بدانجا روان و رهسپار شدند؛ (و چون بدانجا رسیدند،) بر منبر نشستند و به بیان پرتوی از بزرگی و عظمت خدا و سپاس و ستایش او پرداختند و آنگاه فرمودند:
«ای مردم! به راستی، شما از خشکی و بیثمری دیارتان و از به تأخیر افتادن باران از زمانش، (به سوی خدا و رسولش) شکایت نمودید و اظهار رنج و نگرانی کردید؛ و خداوند بلند مرتبه شما را فرمان داده است تا تنها او را (به هنگام چالشها و دغدغهها، خوشیها و لذّتها، مشکلات و مصائب و ناهمواریها و ناملایمات) به فریاد بخوانید و به شما نوید داده است تا دعاهایتان را اجابت کند».
آنگاه پیامبر ج این دعا را خواندند:
«الحمد لله ربّ العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین، لا اله الا الله یفعل ما یرید؛ اللهم انت الله؛ لا اله الّا انت الغنیّ، ونحن الفقراء؛ اَنزل علینا الغیث واجعل ما انزلتَ لنا قوّة وبلاغاً الی حین».
«ستایش، خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است؛ بخشندهی مهربان است؛ مالک روز سزا و جزا است؛ پروردگارا! تو معبود بر حقّی؛ هیچ معبود بر حقّی جز الله نیست؛ هر آنچه خواهد و صلاح بداند به انجام میساند.
بار خدایا! معبود بر حق، فقط تویی؛ هیچ معبودی به جزتو نیست؛ تو بینیاز و ما نیازمندیم. بر ما بارانهای رهاییبخش از سختی را بباران؛ و بگردان آنچه را که بر ما (از باران و نعمت) فرو میفرستی، نیرو و بهرهای تا روزگاری که مرگمان فرا میرسد».
آنگاه رسول خدا ج، هردو دست خویش را به اندازهای به سوی آسمان بالا بردند که سفیدی زیر بغلشان نمایان شد؛ سپس (رو به قبله و) پشت به سوی مردم کردند و ردای خویش را (که بر روی شانهشان انداخته بودند) وارونه کردند و این در حالی بود که به هنگام وارونه کردن رداء، باز هم دستهایشان به سوی آسمان بلند بود.
سپس رو به مردم کردند و از منبر فرود آمدند و دو رکعت نماز گزاردند؛ (و در همان هنگام بود که) خداوند ابری را پدیدار کرد که - به فرمان خدا - پس از رعد و برق، شروع به باریدن نمود و چنان شدّت باران زیاد بود که پیامبر ج (به هنگان بازگشت) هنوز به مسجد خویش (مسجد نبوی) نرسیده بودند که سیلابها از هر طرف راه افتادند؛ و چون آن حضرت ج (از شدّت باران) شتاب مردم را برای رفتن به سوی خانهها و سرپناهها مشاهده کردند، خندیدند؛ به نحوی که دندانهایشان ظاهر و نمایان شد و فرمودند:
«گواهی میدهم که بیگمان خداوند بلند مرتبه، بر هر چیزی توانا است؛ و همچنین، گواهی میدهم که من، بندهی خدا و فرستادهی او هستم».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «شکا»: شکایت کرد؛ رنج برد؛ درد کشید.
«قحوط المطر»: بیبارانی؛ خشکسالی؛ بیآبی؛ کم آبی.
«بدا»: ظاهر شد؛ روشن شد؛ نمایان شد؛ معلوم شد.
«حاجب»: کنار؛ دَم؛ لبه؛ کناره؛ کرانه.
«الکنّ»: خانه؛ سرپناه؛ جایی که بدان جا پناه بردند.
«حین بدا حاجب الشمس»: هنگامی که کنارهی خورشید از کرانهی افق پدیدار شد؛ یعنی به هنگام طلوع آفتاب.
«و قد امرکم الله ان تدعوه ووعدکم اَن یستجیب لکم»: اشاره به آیهی 186 بقره و آیهی 60 سورهی غافر دارد.
مفهوم درست دعا:
کسانی که حقیقت و روح دعا و اثرات تربیتی و روانی آن را نشناختهاند، ایرادهای گوناگونی به موضوع دعا دارند؛ گاه میگویند: دعا، عامل تخدیر است؛ چرا که مردم را به جای فعّالیت و کوشش و استفاده از وسائل پیشرفت و پیروزی، به سراغ دعا میفرستد و به آنها تعلیم میدهد که به جای همهی این تلاشها، دعا کنند!
و گاه میگویند: آیا دعا کردن، فضولی در کار خدا نیست؟ خدا هر چه را مصلحت بداند، انجام میدهد؛ او به ما محبت دارد و مصالح ما را بهتر از خود ما میداند؛ پس چرا ما هر ساعت، مطابق دلخواه خود، از او چیزی بخواهیم؟!
و زمانی میگویند: از همهی اینها گذشته، آیا دعا، منافات با مقام رضا و تسلیم در برابر ارادهی خداوند ندارد؟
کسانی که چنین ایرادهایی را مطرح میکنند، از آثار روانی، اجتماعی، تربیتی و معنوی دعا و نیایش، غافلند؟ زیرا انسان، برای تقویت اراده و برطرف کردن ناراحتیها، به تکیهگاهی احتیاج دارد؛ و این دعا است که چراغ امید را در انسان روشن میسازد.
مردمی که دعا و نیایش را فراموش کنند، با عکسالعملهای نامطلوب روانی و اجتماعی مواجه خواهند شد و فقدان نیایش، در میان ملّتی، برابر با سقوط آن ملّت است! اجتماعی که احتیاج به نیایش را در خود کشته است، معمولاً از فساد و زوال، مصون نخواهد بود.
البته نباید این مطلب را فراموش کرد که تنها صبح نیایش کردن و بقیهی روز، همچون یک وحشی به سر بردن، بیهوده است؛ باید نیایش را پیوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عمیق خود را در انسان، از دست ندهد.
آنان که برای دعا، اثر تخدیری، قائلند، معنای دعا را نفهمیدهاند؛ زیرا معنای دعا این نیست که از وسائل و علل طبیعی دست بکشیم و به جای آن، دست به دعا برداریم؛ بلکه مقصود این است: بعد از آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همهی وسائل موجود به کار بستیم، آنجا که دست ما کوتاه شد و به بنبست رسیدیم، به سراغ دعا برویم و با توجه و تکیه بر خداوند، روح امید و حرکت را در خود زنده کنیم و از کمکهای بیدریغ آن مبدأ بزرگ، مدد بگیریم.
دعا و نیایش در همین حال که آرامش را پدید آورده است، در فعالیتهای مغزی انسان، یک نوع شگفتی و انبساط باطنی و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک میکند؛ نیایش، خصائل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فرد نشان میدهد؛ صفای نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادی درونی، چهرهی پر از یقین، استعداد هدایت و نیز استقبال از حوادث؛ اینها است که از وجود یک گنجینهی پنهان در عمق روح، حکایت میکند و تحت این قدرت - حتی مردم عقب مانده و کم استعداد نیز - میتوانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن، بیشتر بهره گیرند؛ امّا متأسفانه در دنیای ما کسانی که نیایش را در چهرهی حقیقیاش بشناسند؛ بسیار کم هستند.
از آنچه بیان شد، پاسخ این ایراد که میگویند: دعا بر خلاف رضا و تسلیم در برابر ارادهی خداوند است، نیز روشن شد؛ زیرا دعا، همانطور که در بالا شرح داده شد، یک نوع کسب قابلیت برای تحصیل سهم زیادتر از فیض بیپایان پروردگار است.
به دیگر سخن، انسان، به وسیلهی دعا، توجه و شایستگی بیشتری برای درک فیض خداوند پیدا میکند؛ بدیهی است که کوشش برای تکامل و کسب شایستگی بیشتر، عین تسلیم در برابر قوانین آفرینش است، نه چیزی برخلاف آن.
از همه گذشته، دعا، یک نوع عبادت و خضوع و بندگی است و انسان، به وسیلهی دعا، توجه تازهای به ذات خداوند پیدا میکند و همان طور که همهی عبادتها، اثر تربیتی دارند، دعا هم دارای چنین اثری خواهد بود.
و این که میگویند: «دعا، فضولی در کار خدا است! و خدا هر چه مصلحت باشد، انجام میدهد»، اینگونه افراد که چنین سخنانی را بر زبان میرانند، توجه ندارند که مواهب الهی، بر حسب استعدادها و لیاقتها، تقسیم میشود؛ هر اندازه که استعداد و شایستگی ما بیشتر باشد، سهم بیشتری از آن مواهب، نصیب انسان میگردد.
البته باید توجه داشت که این دعا و درخواست، نباید تنها از زبان انسان صادر شود، بلکه از تمام وجود او برخیزد و زبان، در این قسمت نماینده و ترجمان تمام ذرات وجود انسان و اعضا و جوارح او باشد.
به هر حال؛ دعا، کلید عطاء و وسیلهی قرب الی الله و مُخّ عبادت و حیات روح و روح حیاتست دعا حلقه کوبیدن باب رحمت رحیمیه، و سبب گشایش برکات شرح صدر و نور و روشنایی سر است. دعا موجب رسوخ حب ذکر الهی در دل و پاک کننده نفس از قیود و علایق مادی است. دعا توشه سالکان حرم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله جمال و دِثار عارفان کعبه جلال است.
دعا سیر شهودی و کشف وجودی اهل کمال و تنها رابطه انسان با خدای متعال است دعای معراج عروج نفس ناطقه به اوج وحدت و داخل شدن در ملکوت عزت است دعا نردبان ارتقای انسان به مقام ولایت و رَفرَف اعتلای وی به مرتبت خلّت است دعا واسطه اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به گنجهای قرآن و دارا شدن رموز تصرف درکائنات است.
دعا یاد دوست در دل راندن و نام او بر زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوا گفتن و شیرین زبانی کردن است([13]).
آری دعا سخن با معبود، و غذای روح عارفان و مغز و گوهر عبادت است دعا کردن به معنای خواستن حل مشکلات دنیوی و رفع تلخیها و رنجهای زندگی نیست، اینطور که نقش اصلی دعا رفع کاستیهای مادی و تامین خواستههای دنیوی باشد، بلکه دعا کردن عین نیاز دعاگوست. نه اینکه دعا برای رفع نیاز باشد، بلکه دعا خود هدف است نه وسیله ما وقتی در برخی از دعاهای پیشوایان دینی و عارفان نام آور نظر میکنیم، در مییابیم که در نظر آنها دعا خود هدف و عین مطلوب است نه اینکه بخواهند از طریق آن به مطلوب دیگری برسند دکتر عبدالکریم سروش میگوید: دعا و نیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابراز بندگی است و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا میکنند و برتر از آنکه سفره نان را فراخی بخشند گوهر جان را فربهی میدهند.
دعا فقط صحنه خواندن خدا نیست که عرصه شناختن او هم هست. «مونولوگ» نیست، «دیالوگ» هم هست، سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل میشود، هم شناخت، هم پالایش روح میشود، هم تقویت ایمان هم دل خرسند میگردد هم خرد، و چنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر میشود و نه دستار، که سر را هم میبازد، و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه میشکند...
معشوق همهی وجود عاشق را از دل و جان و خرد میخرد و استیفا میکند و این سودای خوش عاقبت در صحنه پر صفای دعا صورت میگیرد که سیرا بیسیرت و سریرت در اوست در دعا هم از نیاز عاشق سخن میرود، هم از ناز معشوق، هم از احتیاج این، هم از اشتیاق او، هم از اُنس، هم از خوف، هم از محبت، هم از معرفت، هم از توبه و انابت، هم از کرم و اجابت، هم از حاجات معیشتی و زمینی، هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی هم از تسلیم، هم از تعلیم. و چیست جز دعا که این همه نعمت و برکات از دامان و آستین آن، سخاوتمندانه فرو میریزد و آن همه خدمات و حسنات، که کریمانه از دست او بر میخیزد؟([14]).
آری دعا وسیلهای برای فرار از مسئولیتهای عملی و اجتماعی و ایفای نقش انسانی نیست، بلکه برای بیان افکار و عقاید، دردها و رنجها، و محرومیتهای جامعه و نشان دادن راه مبارزه به مستضعفین جهان است. در حقیقت با دعا میتوان به همه مسلمانان جهان و به تاریخ بشریت، درس یکتا پرستی، درس ایمان، درس تقوا، درس محبت، درس شجاعت، درس فداکاری، درس گذشت و ایثار درس مقاومت و مبارزه، و سرانجام درس انسانیت و درس عبودیت داد.
دعا و نیایش، پیام امید به انسان با ارادهای است که مجدانه تصمیم گرفته، تغییری بنیادی در شخصیت و ماهیت خود ایجاد کند.
دعا راه بازسازی اندیشه و روح را به انسانی که تصمیم به خود سازی گرفته نشان میدهد. اما متاسفانه با وجود بینش عمیقی که پیشوایان و اسلاف ما از کاربرد اصیل دعا ونیایش به ما میدهند، ما غالبا برای شاگردان و فرزندانمان دعا را با یک تحلیل کاملا مادی به عنوان وسیلهای برای رزرو بلیط دَر بهشت و یا کسب ثواب مطرح میکنیم و بدین گونه از همان اوان کودکی به عمق اندیشه کودکان و نوجوانان جامعه فرو میکنیم که دعا و همه اعمال عبادی و مذهبی هیچ تاثیر مثبت و سازندهای بر روی اندیشه و روح و اخلاق و رفتار و عمل ما ندارد. در واقع با ایجاد این بینش انحرافی و دید صددرصد مادی نه تنها او را به نفس نیایش و عبادت و مذهب بدبین میکنیم، بلکه نقش سازندگی در جامعه را نیز از او میگیریم.
یکی از علما و اندیشمندان اسلامی میگفت: «وقتی به کودک یا جوان میگوییم، برای ثواب دعا بخواند، او را به یک ماشین مکانیکی بیروح تبدیل میکنیم و برای همیشه قدرت خودسازی، عروج اندیشه و علو روح را از او سلب مینماییم، در حالی که مفهوم راستین واژه «ثواب» در فرهنگ اسلام به کلی با برداشت و بینش تحریف شده ما از این واژه متفاوت است.
اسلام ثواب را به عنوان عکس العمل طبیعی و نتیجه عقلی و منطقی و تاثیر سازنده یک عمل عبادی بر روی اندیشه، اخلاق، روحیه و رفتار فرد مطرح میکند، نه اینکه ثواب به چیزی جدای از نفس آْن عمل و یا خارج از آن باشد، بلکه دقیقا محتوای آن عمل است. از این دیدگاه ثواب همان تغییری است که در ماهیت و شخصیت و روح فرد به وقوع میپیوندد».
آری شرط بسیار مهم تاثیر دعا و ذکر، طهارت انسان است و اگر دعا صرفا لقلقه زبان باشد، نه تنها باعث قرب به خداوند نمیشود، بلکه بُعد و دوری به خداوند و قساوت قلب را موجب میگردد. ذکر عاری از فکر به معنای قلب بیحضور است و قلب بیحضور، چراغ بینور است که انسان را از ادراک حقایق محروم میکند. مَثَل ذکر بیحضور، مَثَل کوری است که دردست او مشعل نور است.
در واقع، دعا همآهنگی دل با زبان است که از صمیم قلب و توجه خاص و اراده و اخلاص، خواستههای خود را از خداوند درخواست نماید، زیرا صرف گفتار لفظی بدون ارتباط با دل استحقاق اجابت دعا را پیدا نمیکند.
شرایط اجابت دعا:
در روایات اسلامی شرایطی بر استجابت دعا میخوانیم از جمله:
برای اجابت دعا باید قبل از هر چیز در پاکی قلب و روح کوشید و از گناه توبه کرد و خودسازی نمود و از زندگی رهبران الهی و طلایهداران عرصه اخلاص و عمل الهام گرفت.
در پاکی زندگی از اموال غصب و ظلم و ستم بکوشد و تغذیه او از حرام نباشد، چرا کسیکه دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک کند.
عمل به اوامر و فرامین تابناک الهی و تعالیم و آموزههای تعالی بخش نبوی و احکام و دستورات روح آفرین شرعی و مفاهیم والای قرآنی یکی دیگر از شرایط استجاب دعا است، زیرا آن کس به عهد خویش در برابر پروردگارش وفا نکند، نباید انتظار داشته باشد که مشمول وعدة اجابت دعا از ناحیه پروردگار باشد.
با نهایت تضرع و خشیت و خشوع و خضوع، رو به خدا آورد و از غیر او قطع امید کند، و در حاجات خود بر غیر او تعالی اعتماد نکند.
دیگر از شرایط استجابت دعا، توام گشتن آن با عمل و تلاش و کوشش است.
در اینجا لازم میبینم که این مبحث را با بیان این داستان به پایان برسانم: کسی نزد حضرت علی، از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با اینکه خداوند فرموده دعا کنید من اجابت میکنم، چرا ما دعا میکنیم و به اجابت نمیرسد؟
علی در پاسخ فرمود: قلب و فکر شما در هشت چیز خیانت کرده، لذا دعایتان مستجاب نمیشود:
شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نکردهاید، به همین دلیل شناخت شما سودی به حالتان نداشته است.
شما به فرستاده خدا ایمان آورده اید، سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید، ثمره ایمان شما کجاست؟
کتاب او را خوانده اید ولی به آن عمل نکردهاید، گفتید شنیدم و اطاعت کردیم، سپس به مخالفت برخاستید.
شما میگوئید از مجازات و کیفر خدا میترسید، اما همواره کارهایی میکنید که شما را به آن نزدیک میسازد....
میگوئید به پاداش الهی علاقه دارید، اما همواره کاری انجام میدهید که شما را از آن دور میسازد...
نعمت او را میخورید و حق شکر او را ادا نمیکنید.
به شما دستور داده دشمن شیطان باشید و شما طرح دوستی با او میریزید. ادعای دشمنی با او دارید، اما عملا با او مخالفت نمیکنید.
شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افکنیده اید.... با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالی که خودتان درهای آن را بسته اید؟ تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصطلاح نمائید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، تا دعای شما به اجابت برسد.
1509 - [13] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْـــخَطَّابِ کَانَ إِذْ قحطوا استسقى بالبعاس بْنِ عَبْدِ الْـمُطَّلِبِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا. قَالَ: فَیُسْقَوْنَ. رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ([15]).
1509- (13) انس بن مالک س گوید: هرگاه مردم، دچار قحطی و خشکسالی میشدند، عمر بن خطاب س با توسّل به عبّاس بن عبدالمطلب س (عموی پیامبر ج) از خداوند، طلب باران میکرد و چنین میگفت:
«اللهمّ انّا کنّا نتوسّل الیک بنبیّا فتسقینا؛ وانّا نتوسّل الیک بعمّ نبیّنا، فاسقنا».
«پروردگارا! ما پیشتر، با توسّل به پیامبرمان (حضرت محمد ج) از تو طلب باران میکردیم و تو نیز برای ما، باران فرو میفرستادی؛ اکنون با توسل به عموی پیامبرمان (یعنی عباس بن عبدالمطلب س) از تو طلب باران میکنیم، پس برای ما، باران فرو ریز». راوی گوید: (با توسل به عباس بن عبدالمطلب س) برای مردم، باران فرو میریخت.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح:
«توسل» و «وسیله»:
«وسیله» در اصل، به معنای تقرّب جستن و یا چیزی که باعث تقرّب و نزدیکی به دیگری از روی علاقه و رغبت میشود، میباشد.
از این رو، «وسیله»، معنای وسیع و گستردهای دارد و هر کار و هر چیزی را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه مقدّس پروردگار میشود، شامل میگردد که مهمترین آنها ایمان به خدا، ایمان به پیامبر اکرم ج، جهاد و عبادات همچون: نماز، زکات، روزه، زیارت خانهی خدا، صلهی رحم و انفاق در راه خدا، اعمّ از انفاقهای پنهانی و آشکار و همچنین هر کار نیک و خیر میباشد.
همانطور که علی بن ابی طالب س در «نهجالبلاغة» در مورد بهترین چیزهایی که میتوان به وسیلهی آن به خدا نزدیک شد و بدانها توسّل نمود، فرموده است:
«اِنّ افضل ما توسّل به المتوسّلون الی الله سبحانه وتعالی: الایمان به وبرسوله والجهاد فی سبیله فانّه ذروة الاسلام، وکلمة الاخلاص فانّها الفطرة واقام الصلاة فانّها الملّة وایتاء الزکاة فانّها فریضة واجبة وصوم شهر رمضان فانّه جُنّة من العقاب وحجّ البیت واعتماره فانّهما ینفیان الفقر ویرحضان الذنب وصلة الرحم فانّها مثراة فی المال ومنسأة فی الاجل وصدقة السرّ فانّها تکفّر الخطیئة فانّها تدفع میتة السوء وصنائع المعروف فانّها تقی مصارع الهوان...» (نهج البلاغة، خطبهی 110).
«بهترین چیزی که به وسیله ی آن، میتوان به خدا نزدیک شد، ایمان به خدا و پیامبر او و جهاد در راه خدا است که قلّهی کوهسار اسلام است؛ و همچنین جملهی اخلاص (لا اله الا الله)، که همان فطرت توحید است و بر پا داشتن نماز که آیین اسلام است؛ و زکات که فریضهی واجبه است؛ و روزهی رمضان که سپری است در گناه و کیفرهای الهی؛ و حج و عمره که فقر و پریشانی را دور میکند و گناهان را میشوید؛ و صلهی رحم که ثروت را زیاد و عمر را طولانی میکند؛ انفاقهای پنهانی که جبران گناهان مینماید و انفاق آشکار که مرگهای ناگوار و بد را دور میسازد و کارهای نیک که انسان را از سقوط نجات میدهد».
از آیات قرآن، به خوبی استفاده میشود که توسل کردن به مقام انسان صالح و نیکی در پیشگاه خدا و طلب چیزی از خداوند به خاطر او، به هیچ وجه ممنوع نیست و منافات با توحید ندارد.
در آیهی 64 سورهی نساء، میخوانیم:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوکَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا﴾ [النساء: 64].
«و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگویی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم میکردند، به نزد تو میآمدند واز خدا طلب آمرزش مینمودند و پیامبر ج هم برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند».
و نیز در آیهی 97 سورهی یوسف میخوانیم که: برادران یوسف از پدر تقاضا کردند که در پیشگاه خداوند برای آنها استغفار کند و یعقوب7 نیز این تقاضا را پذیرفت.
در آیهی 114 سورهی توبه نیز موضوع استغفار ابراهیم7 در مورد پدرش آمده است که تأثیر دعای پیامبران را دربارهی دیگران تأیید میکند؛ و همچنین در آیات متعدد دیگر قرآن، این موضوع منعکس است.
توسّلی که علماء و صاحبنظران اسلامی در آن، اتفاقنظر دارند:
توسلی که اندیشمندان و صاحبنظران دینی در آن اتفاقنظر دارند، عبارتند از:
1- توسل به اسماء و صفات خداوند؛ مانند این که بگویی: خداوندا! از تو میخواهم بواسطه رحمت و کرمت یا بواسطه ی محبت تو نسبت به فلان یا به واسطه ی قدرت و یا علمت و امثال آن.ی
2- توسل به اعمال صالح، مانند اینکه بگویی بار خدایا بواسطه ی نمازم یا صدقاتم یا اِخلاصم از تو درخواست میکنم و امثال آن.
بر جایز بودن این دو مورد مسلمانان اتفاق نظر دارند و احدی با آن مخالفت نکرده است و در سنت هم آمده است آنجا که رسول الله ج دعا میکند در نماز استخاره و امثال آن با این عبارت: بار خدایا از تو طلب خیر میکنم بواسطه ی علمت و از تو میخواهم که مرا توانا سازی بواسطه ی قدرتت یا بخاطر رحمتت و امثال آن.
و مانند اینکه پیامبر ج توسل سه نفری که داخل غار شدند و به اعمال صالح خود توسل کردند، (برای اصحاب) بیان فرمود، خداوند هم دعای آنها را مستجاب کرد و آنها را از هلاکت نجات داد.
در مورد آن بخاری و مسلم از عبدالله بن عمر س روایت میکنند که عبدالله گفت: از رسول خدا ج شنیدم که فرمود:
در زمانهای گذشته سه نفر به جایی رفتند برای اینکه شب را به روز آورند داخل غاری شدند، صخره ای از کوه غلطید و دهانه ی غار بسته شد، به همدیگر گفتند: از این صخره نجات نمییابیم مگر اینکه بواسطهی اعمال صالح خود از خداوند طلب یاری کنیم.
یکی از آنها گفت: بار خدایا من پدر و مادر پیری داشتم قبل از اینکه به آنان شیر دهم به خانواده و غلامانم شیر نمیدادم، روزی در پی یافتن گیاه از خانه دور شدم برنگشتم تا وقت خواب، برای آنان شیر دوشیدم دیدم که خوابیده اند، خوش نداشتم که بیدارشان کنم و نیز قبل از آنها به خانواده ام شیر دهم، پیاله در دست تا سپیده ی صبح در انتظار ماندم، در حالیکه بچهها از گرسنگی فریاد میزدند، تا اینکه بیدار شدند و آن را خوردند.
خداوند اگر آن را برای رضای تو انجام داده ام ما را از این صخره نجات بده، صخره اندکی کنار رفت به اندازه ای که بیرون رفتن از آن ممکن نبود.
دیگری گفت: خداوندا من دخترعموئی داشتم که محبوبترین مردم در نزد من بود، از او کام دل خواستم اما او امتناع ورزید تا اینکه در یک خشکسالی به رنج افتاد و نزد من آمد به او صد و بیست دینار دادم به شرط آنکه خود را در اختیار من نهد، پذیرفت و چون خواستم آن کار را با او انجام دهم گفت: از خدا پروا کن، عفت و پاکدامنیم را جز با ازدواج زایل مکن، از او دست برداشتم در حالیکه محبوبترین کس در نزد من بود و پولی را که به او داده بودم به او بخشیدم.
خداوندا اگر آن را برای رضای تو انجام داده ام ما را از این صخره خلاصی بده، پس اندکی دیگر صخره کنار رفت بطوری که هنوز خروج از آن ممکن نبود.
سومی گفت: بار خدایا مُزد بگیرانی را بکار گرفتم و مزدشان را دادم جز یک نفر که قبل از گرفتن مزدش رفت، با مزدش کار کردم، تا اینکه آن مال زیاد شد، پس از مدتی نزد من آمد و گفت: ای بنده ی خدا آمده ام که مزدم را بدهی. گفتم تمام آنچه از شتر و گاو گوسفند و غلام میبینی ثمره ی مزد توست. گفت ای بنده ی خدا مرا مسخره مکن.
گفتم: تمسخر نمیکنم پس تمام آن را برداشت و برد و چیزی را از آن باقی نگذاشت.
خداوندا اگر این کار را به خاطر تو کردم ما را رهایی ده، پس صخره کنار رفت و آن سه بیرون آمدند:([16])
توسل به مقام و منزلت:
توسل به مقام مانند اینکه بگویی: خداوندا به تو تقرب میجویم به واسطه ی مقام و منزلت فلان نبی یا فلان ولی، این نوع توسل نیز باید در جایز بودن آن اختلافی نباشد چون جاه و مقام کسیکه به او متوسل میشویم غیر از وجود خود اوست بلکه شرافت و منزلت و رتبه ای است که او در نزد خداوند دارد که آنهم نتیجه ی اعمال حسنه ی اوست، خداوند درباره موسی7 میفرماید: ﴿وَکَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِیهٗا﴾ [الأحزاب: 69] یعنی: او در نزد خداوند دارای جاه و منزلت بود. و در مورد عیسی7 میفرماید: )وَجِیهًا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ(
اگر منصف باشیم نباید مخالف توسل به جاه و مقام باشیم چون توسل کننده برای کسیکه به او متوسل شده تأثیری قائل نمیشود زیرا مقصود خود او نیست بلکه توسل به جاه و مقام او در نزد خداوند است نه چیز دیگری.
توسل به شخص زنده: در این مورد نیز کسی از علماء و فقهاء متقدم، با جواز توسل به انبیاء و اولیاء در زمان حیاتشان؛ مخالفت نکرده است.
استدلال کردهاند علماء به آنچه که امام احمد و ترمذی و حاکم روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح دانسته بنا به شرط بخاری و ابن خزیمه و طبرانی در کتاب الکبیر و الصغیر و ابن ندی و منذری و ابن ماجه، از عثمان بن حنیف س روایت کردهاند که:
اِنَّ اَعْمی اَتی رسولَ اللهِ ج فقالَ یا رسولَ اللهِ ج «اُدْعُ اللهَ اَنْ یَکْشِفَ لی عَنْ بَصَری قال: اَوَ أَدَعکَ، قال یا رسولَ اللهِ ج اِنَّهُ قَدْ شَقَّ عَلَیَّ ذِهابُ بَصَری، قال ج: اِنْطَلِقْ فَتَوَضَّأْ ثُمَّ صَلِّ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ قُلْ: اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْأَلُکَ واَتَوَجّهُ إلیکَ بِنَبیِّکَ نَبیِّ الرَّحْمَةِ، یا محمدُ اِنّی اَتَوَجَّهُ إلی رَبّی بِکَ اَنْ یَکْشِفَ لی عَنْ بَصَری اللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فیَّ وشَفِّعْنی فی نَفْسی وقَدْ کَشَفَ اللهُ عَنْ بَصَرِهِ».
یعنی: (مردی نابینا نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا ج از خداوند بخواه که بینایی ام را به من برگرداند، پیامبر فرمود: آیا من برایت دعا کنم؟ مرد گفت ای رسول خدا ج نابینایی، مرا دچار مشقت کرده است پیامبر فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان سپس بگو: خداوندا از تو میخواهم و به درگاه تو رو آورده ام با توسل به پیامبرت پیامبر رحمت، ای محمد من رو به پروردگارم آورده ام با واسطه ی تو که بینائی ام را برگرداند.
خداوندا او را شفیع من قرار ده و مرا نیز شفیع خویش، خداوند بینائی اش را به او برگرداند) هم چنان که بیهقی و هیتمی و نووی و ذهبی و البانی و دیگران آن را صحیح دانستهاند و نیز استدلال کردهاند به آنچه که بخاری از أنس س روایت میکند که عمر س وقتی خشکسالی شد طلب باران کرد از خداوند با توسل به عباس بن عبدالمطلب و چنین گفت:
«اللَّهُمَّ إنّا کُنّا نَتَوَسَّلُ إلیکَ بنبیّنا ج فَتَسْقِنا واِنّآ نَتَوَسَّلُ إلیکَ بِعَمِّ نَبیِّنا فَأسْقِنا، قال فَیُسْقُونَ»([17]).
یعنی خداوندا به تو توسل میکنیم بواسطه ی پیامبرمان ج که ما را سیراب کنی و به تو پناه میآوریم بواسطه ی عموی پیامبرمان، ما را باران عطا فرما، راوی گوید: خداوند باران را عطا فرمود.) حافظ ابن حجر در کتاب فتح الباری گوید: (از داستان عباس س مستحب بودن طلب باران بوسیله ی اهل تقوی و اهل بیت پیامبر ج معلوم میشود و نیز فضل عباس س و فضل عمر س بخاطر شاخت مقام عباس و تواضعش نسبت به او). بنا به این دو دلیل کسی از علمای سلف با توسل به زندگان مخالفت نکرده است از جمله امام ابن تیمیه.
در دورانهای اخیر عده ای پیدا شدهاند که هر نوع توسلی را خواه به زنده باشد یا به مرده رد میکنند، و حدیث مرد نابینا را تأویل کرده و گویند: مرد نابینا به پیامبر توسل نکرد و پیامبر ج نیز نگفت بمن توسل کن، بلکه فرود: برو دو رکعت نماز بخوان سپس از من بخواه که برایت دعا کنم و او نیز چنین کرد. بر شماست که (یک بار دیگر به دقت) متن حدیث را بخوانی آیا احتمال چنین تأویل و ادعایی در آن هست؟! یا اینکه مرد شروع کرد به دعا در حالیکه به پیامبر توسل کرد و اگر پیامبر میخواست که خود دعا کند همان بار اول که مرد از او خواست که برای بهبودی بینائی اش دعا کند، دعا میکرد، در حالیکه خودداری فرمود تا اینکه مرد نماز خواند و خود دعا کرد.
حدیث عباس س را هم اینگونه تأویل کردهاند که: عمر س از عباس خواست که برای آنها دعا کند، چون وقتی که دچار خشکسالی میشدند از پیامبر میخواستند که برایشان دعا کند، در اینجا هم از عباس خواستند که دعا کند. این تأویل از دو نظر قابل قبول نیست:
1- سنت این است که امام خود دعا کند و مردم آمین گویندو این چیزی است که اتفاق افتاد؛ چون دعا کننده عمر س بود نه عباس س.
2- متن حدیث دلالت بر این نمیکند که عمر س از عباس خواست که او دعا کند بلکه خود او دعا کرد چون گفت: خدایا ما به تو پناه میآوریم. و این عین دعایی است که کرد، لفظی در آن نیست که دلالت کند بر اینکه عمر س به عباس بگوید برای ما از خداوند طلب باران کن.
با وجود آن، چه خلل و نقصانی در عقیده و دین بوجود میآید که ما به ظاهر حدیث عمل کنیم و عناد و تعصب را کنار گذاریم؟
توسل به میت:
در این مورد در بین علماء و صاحبنظران اسلامی، اختلافنظر وجود دارد.
1- جمهور علماء توسل به میت را مانند توسل به زنده جایز دانسته اند، چون فرقی بین آن دو نیست، چرا که توسل یا به مقام نبوت است یا به پرهیزگاری، نه به جسم و ذات مُتوفّی، در این صورت فرقی بین اینکه زنده باشد یا مرده نیست چون صفت نبوت و پرهیزگاری بعد از مرگ باقیاند و نیز در این مورد از طرف پیامبر و صحابه نهی و منعی نشده است.
همچنین جمهور علماء به آنچه که طبرانی از عثمان بن حنیف روایت کرده و آن را صحیح دانسته استدلال کرده اند. عثمان بن حنیف گوید:
(مردی برای انجام کاری به نزد عثمان س آمد و شد میکرد، عثمان س به او توجه نمیکرد و به کارش رسیدگی نمینمود آن مرد به عثمان بن حنیف رسید و به او شکایت کرد، عثمان بن حنیف به او گفت: برو وضو بگیر و به مسجد برو و دو رکعت نماز بخوان و بگو: خداوندا نیازم را از تو میخواهم و با توسل به پیامبرمان محمد ج پیامبر رحمت به درگاه تو رو میآورم، ای محمد ج بواسطه ی تو رو به پروردگارم میآورم که نیازم را برآورده کند. نیازت را بگو و برگرد پیش من تا با هم برویم. مرد رفت و آنچه را که عثمان بن حنیف گفته بود انجام داد. سپس به در خانه ی عثمان س رفت همینکه دربان آمد دستش را گرفت و پیش عثمان س برد و او را کنار حضرت روی فرش نشاند، عثمان س گفت چه حاجتی داری؟
مرد نیاز خود را بازگفت و عثمان س آن را برآورده کرد، سپس به او گفت: تا این ساعت حاجتت را به یاد نداشتم، هر موقع نیازی داشتی نزد ما بیا. مرد از خانه ی عثمان س بیرون رفت، در راه به عثمان بن حنیف رسید و به او گفت خدا پاداش خیرت دهد، نه به کارم و نه به خودم توجهی نمیکرد تا اینک درباره ی من با او صحبت کردی. عثمان بن حنیف گفت: به خدا قسم من با او صحبت نکردم بلکه من دیدم که مرد نابینا نزد رسول خدا ج آمد و از فقدان بینائیاش شکایت کرد، پیامبر ج به او گفت: آیا میتوانی صبر کنی؟ مرد گفت ای رسول خدا ج عصاکش و راهنمائی ندارم. و دچار مشقت شده ام. پیامبر ج فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و سپس این دعا را بخوان. عثمان بن حنیف گوید به خدا قسم هنوز نرفته بودیم و مشغول صحبت بودیم که مرد بر ما وارد شد گوئی که هرگز نابینا نبوده است)([18]).
این حدیث دلیل بر جایز بودن توسل به میت و مخاطب ساختن پیامبر ج است در حالیکه رحلت فرموده به جهت اینکه گفت (یا رسول الله).
(البته) این نوع توسل مشروط بر آن است که معتقد به تأثیر (مستقل) شخص مخاطب در جهان هستی نبوده و آن گونه که مخصوص خداوند است مورد خطاب و دعاء واقع نشود.
2- امام ابن تیمیه توسل به میت را جایز ندانسته است به دو علت:
اول اینکه: کسی در حضور پیامبر ج او را پرستش نکرده است و هنگامیکه انبیاء (علیهم السلام) و صالحان در قید حیات بودند کسی را که در حضورشان به آنان شرک میورزید رها نمیکردند بلکه او را از شرک نهی کرده و مجازات میکردند، پس منع آنان به جهت ترس از عقیده ی شرک آمیز به کسی است که به او توسل میشود.
پاسخ این است که: اگر توسل کننده اثر و تأثیری (مستقل) برای کسیکه به او توسل شده قائل باشد این عقیده شرک است چه نسبت به زنده باشد چه مرده فرقی ندارد (چون هیچ یک از موجودات استقلال ذاتی ندارند) اما این نظر که صالحان زمانی که در قید حیات اند، توسل به آنها مانعی ندارد، چون اگر کسی به آنها شرک بورزد او را از آن نهی میکنند، نقض میشود با شخص زنده ی غایب دور، که بنا به رأی امام ابن تیمیه چون زنده است توسل به او جایز است، زیرا در صورت دوری یا غیبت نمیتواند از توسل کننده ای که معتقد است که آنان هم مانند خداوند مؤثرند، نهی کند. بنابراین زنده بودن بعنوان علت جایز بودن توسل، اصلی کلی و فراگیر نیست و بهتر آن است که فرقی بین مرده و زنده نباشد برای اینکه به وجود و ذات شخص توسل نمیشود بلکه به صفتی که دارد توسل میشود که همان صلاح و پرهیزگاری است و در این مورد بین مرده و زنده فرقی نیست.
لازم است تأکید کرد بر توسل کننده که اثر و تأثیری (مستقل) برای کسیکه به او توسل میکند قائل نشود خواه زنده باشد یا مرده، بلکه از خداوند درخواست کند در حالیکه فقط پرهیزگاری و صلاح (و مقام) این پیامبر یا ولی را واسطه قرار دهد.
دوم آنکه امام ابن تیمیه استدلال کرده است به حدیث ابن عباس س که قبلاً به آن اشاره شد و گوید: عمر س به پیامبر توسل نکرده چون رحلت کرده بود به عباس عمویش که زنده بود توسل کرد.
پاسخ این است که:
1- عمر س نگفت: امروز با توسل به عباس بن عبدالمطلب از خداوند طلب باران میکنیم بلکه گفت: با توسل به عباس عموی پیامبرت طلب باران میکنیم پس این شأن و منزلت عباس بخاطر این است که عموی پیامبر راحل است و این اعتراف به جاه و مقام رسول خدا ج است که همیشه بعد از مرگش باقی است بطوریکه عمویش نیز از آن برخوردار شده، وگرنه ابوبکر و عثمان و علی (ش) همراه کسانی بودند که جهت طلب باران آمده بودند و در حالیکه آنان قطعاً برتر از عباس هستند به آن توسل نکرد و به دعای خود نیز اکتفا نکرد، بلکه به کسی توسل کرد که حرمت و عزتی از پیامبر به همراه دارد.
2- عمر س با توسل به پیامبر طلب باران نکرد نه از آن جهت که فوت کرده بلکه سنت این است که توسل شود به صالحی که همراه دعاکنندگان آمده است اگر چه در میان آنان کسی باشد که صالحتر و فاضلتر بوده و همراهشان نیامده باشد؛ لذا عمر س با توسل به عباس طلب باران کرد زیرا او همراه آنان بود نه بخاطر زنده بودنش. و تعجبی هم ندارد زیرا سنت این است که همراه با پیران و بچهها و حیوانات به صحرا برویم تا شاید خداوند بخاطر آنها باران نازل کند در حالیکه خداوند به حال آنها داناتر است خواه بیرون آمده یا نیامده باشند.
3- اگر مناط و معایر توسل را زنده بودن بدانیم، بنا به احادیث صحیحه رسول خدا ج در قبر برزخی اش زنده است.
جای تعجّب است از این تفرقه و اختلاف ایجاد شده توسط این عالم جلیل القدر، مادام که توسل کننده تأثیری (مستقل) برای زنده یا مرده قائل نشود، چون توسل به صفات فرد است نه به جسم او، و زنده بودن ضابطه ای نیست که مانع از مؤثر دانستن فرد باشد، چون گاهی زنده که غایب و دور است نمیتواند از کسیکه او را در امور مؤثر میداند نهی کند.
امام ابن تیمیه / حدیث عباس س را تأویل و تفسیر کرده است بگونه ای که قطعاً مطابق حدیث نیست، میگوید: (صحابه توسل میکردند به پیامبر و سپس به عمویش و به سایر افراد صالح خود؛ آنان توسل میکردند به دعاء و شفاعت حضرت، همانطور که در کتب حدیث آمده است عمر س با توسل به عباس طلب باران کرد، گفت: (خداوندا ما توسل میکنیم... الجامع الصحیح) پس بعد از رحلت پیامبر ج به عباس توسل میکردند - همانطور که به پیامبر توسل میکردند - و آن همان توسل به دعا و شفاعت او بود.
همچنین حدیث مرد نابینا را بعد از اینکه صحیح دانسته است چنین تفسیر کرده:
(مرد نابینا از پیامبر درخواست کرد و پیامبر به او فرمود که شفاعتش را قبول کند با توجه کردن به پیامبر در دعای به درگاه خداوندو آن مانند توسل صحابه به پیامبر بوده است، و این توجه همان توجه و توسل به دعاء و شفاعت حضرت است).
شما متن دو حدیث را در اختیار دارید، آنها را بخوانید. ظاهر حدیث مرد نابینا این است که پیامبر به او فرمود توسل به او کند، نفرمود از خداوند بخواه که شفاعتم را در حق تو قبول کند، چون رسول خدا ج دعایش زودتر از مرد نابینا مستجاب میشد، و اگر دعا میکرد خداوند قبل از دعای مرد نابینا استجابت میفرمود، مخصوصاً مرد نابینا نزد پیامبر آمد و درخواست دعا کرد، پیامبر ج برایش دعا نکرد بلکه فرمود که نماز بخواند و خود او دعا کند، اگر دعای مرد نابینا این بود که خداوند شفاعت پیامبر را در حق او بپذیرد - در حالیکه او مستجاب الدعوة میبود - آن را از پیامبر درخواست نمیکرد و خود دعا میکرد قبل از اینکه آن را از پیامبر ج بخواهد.
چنانکه اعتقاد به اینکه دعای رسول خدا ج برای مستجاب شدن نیازی به دعای دیگران ندارد، واجب و ضروری است، چون دیگران از نظر رتبه و شرافت و منزلت قطعاً از او کمترند.
سپس امام تیمیه چنین نظر میدهد که توسل به انبیاء و صالحان زنده همان توسل به ایمان و محبت و دوستی آنها است، این امور با میت هم ممکن میشود چون ایمان و محبت و دوستی بعد از مرگ قطع نمیشود، پس چه مانعی دارد که بعد از مرگشان به آنها متوسل شویم همانطور که در حال حیات به آنها توسل میکنیم؟! در کتاب الفتاوی گوید: (توسل به پیامبران همان توسل به ایمان آنها و اطاعت از آنان و محبت و دوستی آنهاست مثل صلوات و سلام بر آنان، و یا توسل به دعاء و شفاعتشان است، اما خود آنها تأثیری در تحقق مطلوب توسل کننده ندارند، و اگر در نزد خداوند منزلتی عالی و شرافتی عظیم دارند به سبب اکرام و احسان و فضل خداوند است و در توسل چیزی نیست که اقتضای اجابت دعای آنان را کند جز اینکه به موجب سببی است از طرف توسل کننده مثل ایمان و اطاعت از پیامبران و یا به موجب سببی از طرف پیامبران مثل دعاء و شفاعت آنان در حق توسل کننده، پس به این دو چیز میتوان توسل کرد([19]).
1510 - [14] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «خَرَجَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ بِالنَّاسِ یَسْتَسْقِی فَإِذا هُوَ بنملة رَافِعَة بعض قوائهما إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: ارْجِعُوا فَقَدِ اسْتُجِیبَ لَکُمْ من أجل هَذِه النملة». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ([20]).
1510- (14) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «(در روزگاران پیشین،) پیامبری از پیامبران خدا، همراه با مردم، برای دعای باران، بیرون شدند؛ پس به ناگاه آن پیامبر، با موری برخورد کرد که برخی از پاهای (جلو) خویش را به سوی آسمان بلند کرده بود! آن پیامبر، (با مشاهدهی این صحنه، خطاب به جمعیت همراه) گفت:
«به خانههایتان بازگردید؛ زیرا به خاطر این مورچه، دعایتان (برای نزول باران،) پذیرفته شد»!.
[این روایت را دارقطنی روایت کرده است].
شرح: «خرج نبی من الانبیاء»: برخی از شارحان گفتهاند که مراد از این پیامبر، «سلیمان نبی7» است؛ زیرا سلیمان، از خداوند بلند مرتبه خواست تا حکومتی بدو دهد که هیچکس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است؛ از این رو، خداوند بلند مرتبه، به او مواهبی را عنایت کرد:
1- باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان مییافت، و صبحگاهان فاصلهی یک ماه را میپیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.
2- خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان میساختند، و غوّاصی میکردند و به این ترتیب خداوند نیروی آمادهای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.
3- علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.
4- حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت.
5- پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.
6- حکومت بینظیر داشت.
7- و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمیآمدند، و چارهای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.
آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در میآورند، و سنگهای سنگین آسیاها را میچرخانند و بالنها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در میآورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان7 کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.
و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت میکرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیلهی باد، بر چه چیز سوار میشدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ میکرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر میدانیم که این از جملهی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار میگرفت، و یک موهبت فوقالعاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر سادهای است.
«رافعة بعض قوائمها»: از ظاهر این عبارت، چنین دانسته میشود که مراد از «بعض قوائمها»، پاهای جلو باشد که به منزلهی دستها است.
[1]- بخاری 2/514 ح 1024؛ مسلم 2/611 ح (1-894)؛ ابوداود 1/689 ح 1166؛ ترمذی 2/442 ح 556؛ نسایی 3/157 ح 1509؛ دارمی 1/423 ح 1533؛ و موطأ مالک 1/190 ح 1، «کتاب الاستسقاء».
[2]- بخاری 2/517 ح 1031؛ مسلم 2/612 ح (7-895)؛ ابوداود 1/629 ح 1170؛ نسایی 3/158 ح 1513؛ دارمی 1/433 ح 1535؛ و مسند احمد 2/236.
[3]- مسلم 2/612 ح (6-896).
[4]- بخاری 2/518 ح 1032؛ نسایی 3/164 ح 1523؛ ابن ماجه 2/1280 ح 3890؛ و مسند احمد 6/41.
[5]- مسلم 2/615 ح (13-898)؛ و ابوداود 5/330 ح 5100.
[6]- ابوداود 1/688 ح 1163.
[7]- ابوداود 1/688 ح 1164؛ نسایی 3/156 ح 1507؛ و مسند احمد 4/42.
[8]- ابوداود 1/690 ح 1168؛ ترمذی 2/443 ح 557؛ نسایی 3/158 ح 1514؛ و مسند احمد 5/223.
[9]- ابوداود 1/668 ح 1165؛ ترمذی 2/445 ح 558؛ نسایی 3/156 ح 1508؛ ابن ماجه 1/403 ح 1266؛ و مسند احمد 1/355.
[10]- ابوداود 1/695 ح 1176؛ موطأ مالک 1/190 ح 2، «کتاب الاستسقاء».
[11]- ابوداود 1/691 ح 1169؛ ابن ماجه 1/404 ح 1270؛ و مسند احمد 4/235.
[12]- ابوداود 1/692 ح 1173.
[13]- راز و نیاز با معبود.
[14]- حدیث بندگی و دلبردگی، صص 7-8.
[15]- بخاری 2/494 ح 1010.
[16]- ریاض الصالحین، باب اخلاص ص 18.
[17]- رجوع کنید به الترغیب و الترهیب - منذری 1/474.
[18]- الترغیب و الترهیب - منذری - 1/473.
[19]- فتاوی - ابن تیمیه - 27/133 به نقل از «بدعت به معنای دقیق اسلامی»؛ صص 54-64.
[20]- دارقطنی 2/66 ح 1، «کتاب الاستسقاء».
این باب، فصل اوّل و سوّم ندارد.
شرح: نویسندهی کتاب «المصابیح» در این باب، فقط به بیان احادیث «حَسَن» پرداخته و اشارهای به احادیث صحیح که در بخاری و مسلم روایت شدهاند، نکرده است؛ حال آن که در این باب، حدیث صحیح نیز وجود دارد؛ و آن، حدیث «کعب بن مالک س» است که در بخاری و مسلم آمده است.
روایت کامل آن، چنین است:
«قَالَ کَعْبٌ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فِی غَزْوَةٍ غَزَاهَا إِلَّا فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ، غَیْرَ أَنِّی کُنْتُ تَخَلَّفْتُ فِی غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ یُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهَا، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُرِیدُ عِیرَ قُرَیْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللهُ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ عَدُوِّهِمْ عَلَى غَیْرِ مِیعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج لَیْلَةَ العَقَبَةِ، حِینَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلاَمِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ کَانَتْ بَدْرٌ، أَذْکَرَ فِی النَّاسِ مِنْهَا، کَانَ مِنْ خَبَرِی: أَنِّی لَمْ أَکُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَیْسَرَ حِینَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ، فِی تِلْکَ الغَزَاةِ، وَاللَّهِ مَا اجْتَمَعَتْ عِنْدِی قَبْلَهُ رَاحِلَتَانِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِی تِلْکَ الغَزْوَةِ، وَلَمْ یَکُنْ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُرِیدُ غَزْوَةً إِلَّا وَرَّى بِغَیْرِهَا، حَتَّى کَانَتْ تِلْکَ الغَزْوَةُ، غَزَاهَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی حَرٍّ شَدِیدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِیدًا، وَمَفَازًا وَعَدُوًّا کَثِیرًا، فَجَلَّى لِلْمُسْلِمِینَ أَمْرَهُمْ لِیَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِ الَّذِی یُرِیدُ، وَالمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج کَثِیرٌ، وَلاَ یَجْمَعُهُمْ کِتَابٌ حَافِظٌ، یُرِیدُ الدِّیوَانَ، قَالَ کَعْبٌ: فَمَا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَتَغَیَّبَ إِلَّا ظَنَّ أَنْ سَیَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ یَنْزِلْ فِیهِ وَحْیُ الـلّٰهِ، وَغَزَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج تِلْکَ الغَزْوَةَ حِینَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلاَلُ، وَتَجَهَّزَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، فَطَفِقْتُ أَغْدُو لِکَیْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، فَأَقُولُ فِی نَفْسِی: أَنَا قَادِرٌ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَزَلْ یَتَمَادَى بِی حَتَّى اشْتَدَّ بِالنَّاسِ الجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِی شَیْئًا، فَقُلْتُ أَتَجَهَّزُ بَعْدَهُ بِیَوْمٍ أَوْ یَوْمَیْنِ، ثُمَّ أَلْـحَقُهُمْ، فَغَدَوْتُ بَعْدَ أَنْ فَصَلُوا لِأَتَجَهَّزَ، فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَیْئًا، فَلَمْ یَزَلْ بِی حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الغَزْوُ، وَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِکَهُمْ، وَلَیْتَنِی فَعَلْتُ، فَلَمْ یُقَدَّرْ لِی ذَلِکَ، فَکُنْتُ إِذَا خَرَجْتُ فِی النَّاسِ بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَطُفْتُ فِیهِمْ، أَحْزَنَنِی أَنِّی لاَ أَرَى إِلَّا رَجُلًا مَغْمُوصًا عَلَیْهِ النِّفَاقُ، أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ عَذَرَ اللهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ یَذْکُرْنِی رَسُولُ الـلّٰهِ ج حَتَّى بَلَغَ تَبُوکَ، فَقَالَ: وَهُوَ جَالِسٌ فِی القَوْمِ بِتَبُوکَ: «مَا فَعَلَ کَعْبٌ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی سَلِمَةَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ، وَنَظَرُهُ فِی عِطْفِهِ، فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللَّهِ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ إِلَّا خَیْرًا، فَسَکَتَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج، قَالَ کَعْبُ بْنُ مَالِکٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِی أَنَّهُ تَوَجَّهَ قَافِلًا حَضَرَنِی هَمِّی، وَطَفِقْتُ أَتَذَکَّرُ الکَذِبَ، وَأَقُولُ: بِمَاذَا أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا، وَاسْتَعَنْتُ عَلَى ذَلِکَ بِکُلِّ ذِی رَأْیٍ مِنْ أَهْلِی، فَلَمَّا قِیلَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَدْ أَظَلَّ قَادِمًا زَاحَ عَنِّی البَاطِلُ، وَعَرَفْتُ أَنِّی لَنْ أَخْرُجَ مِنْهُ أَبَدًا بِشَیْءٍ فِیهِ کَذِبٌ، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَأَصْبَحَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج قَادِمًا، وَکَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ، فَیَرْکَعُ فِیهِ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِکَ جَاءَهُ المُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا یَعْتَذِرُونَ إِلَیْهِ وَیَحْلِفُونَ لَهُ، وَکَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِینَ رَجُلًا، فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَلاَنِیَتَهُمْ، وَبَایَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَکَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى الـلّٰهِ، فَجِئْتُهُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَیْهِ تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ المُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِی حَتَّى جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ لِی: «مَا خَلَّفَکَ، أَلَمْ تَکُنْ قَدْ ابْتَعْتَ ظَهْرَکَ». فَقُلْتُ: بَلَى، إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَیْرِکَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا، لَرَأَیْتُ أَنْ سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِیتُ جَدَلًا، وَلَکِنِّی وَاللَّهِ، لَقَدْ عَلِمْتُ لَئِنْ حَدَّثْتُکَ الیَوْمَ حَدِیثَ کَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّی، لَیُوشِکَنَّ اللهُ أَنْ یُسْخِطَکَ عَلَیَّ، وَلَئِنْ حَدَّثْتُکَ حَدِیثَ صِدْقٍ، تَجِدُ عَلَیَّ فِیهِ، إِنِّی لَأَرْجُو فِیهِ عَفْوَ الـلّٰهِ، لاَ وَاللَّهِ، مَا کَانَ لِی مِنْ عُذْرٍ، وَاللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَقْوَى، وَلاَ أَیْسَرَ مِنِّی حِینَ تَخَلَّفْتُ عَنْکَ، فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَمَّا هَذَا فَقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى یَقْضِیَ اللهُ فِیکَ». فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِی سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِی، فَقَالُوا لِی: وَاللَّهِ مَا عَلِمْنَاکَ کُنْتَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، وَلَقَدْ عَجَزْتَ أَنْ لاَ تَکُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج بِمَا اعْتَذَرَ إِلَیْهِ المُتَخَلِّفُونَ، قَدْ کَانَ کَافِیَکَ ذَنْبَکَ اسْتِغْفَارُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج لَکَ، فَوَاللَّهِ مَا زَالُوا یُؤَنِّبُونِی حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ فَأُکَذِّبَ نَفْسِی، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِیَ هَذَا مَعِی أَحَدٌ؟ قَالُوا: نَعَمْ، رَجُلاَنِ، قَالاَ مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِیلَ لَهُمَا مِثْلُ مَا قِیلَ لَکَ، فَقُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ الرَّبِیعِ العَمْرِیُّ، وَهِلاَلُ بْنُ أُمَیَّةَ الوَاقِفِیُّ، فَذَکَرُوا لِی رَجُلَیْنِ صَالِحَیْنِ، قَدْ شَهِدَا بَدْرًا، فِیهِمَا أُسْوَةٌ، فَمَضَیْتُ حِینَ ذَکَرُوهُمَا لِی، وَنَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج المُسْلِمِینَ عَنْ کَلاَمِنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ مِنْ بَیْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَتَغَیَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَکَّرَتْ فِی نَفْسِی الأَرْضُ فَمَا هِیَ الَّتِی أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِکَ خَمْسِینَ لَیْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَایَ فَاسْتَکَانَا وَقَعَدَا فِی بُیُوتِهِمَا یَبْکِیَانِ، وَأَمَّا أَنَا، فَکُنْتُ أَشَبَّ القَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ فَکُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلاَةَ مَعَ المُسْلِمِینَ، وَأَطُوفُ فِی الأَسْوَاقِ وَلاَ یُکَلِّمُنِی أَحَدٌ، وَآتِی رَسُولَ الـلّٰهِ ج فَأُسَلِّمُ عَلَیْهِ وَهُوَ فِی مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِی نَفْسِی: هَلْ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ عَلَیَّ أَمْ لاَ؟ ثُمَّ أُصَلِّی قَرِیبًا مِنْهُ، فَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلاَتِی أَقْبَلَ إِلَیَّ، وَإِذَا التَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّی، حَتَّى إِذَا طَالَ عَلَیَّ ذَلِکَ مِنْ جَفْوَةِ النَّاسِ، مَشَیْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِی قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّی وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ عَلَیَّ السَّلاَمَ، فَقُلْتُ: یَا أَبَا قَتَادَةَ، أَنْشُدُکَ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُنِی أُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ؟ فَسَکَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ فَسَکَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَیْنَایَ، وَتَوَلَّیْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ الجِدَارَ، قَالَ: فَبَیْنَا أَنَا أَمْشِی بِسُوقِ المَدِینَةِ، إِذَا نَبَطِیٌّ مِنْ أَنْبَاطِ أَهْلِ الشَّأْمِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ یَبِیعُهُ بِالْمَدِینَةِ، یَقُولُ: مَنْ یَدُلُّ عَلَى کَعْبِ بْنِ مَالِکٍ، فَطَفِقَ النَّاسُ یُشِیرُونَ لَهُ، حَتَّى إِذَا جَاءَنِی دَفَعَ إِلَیَّ کِتَابًا مِنْ مَلِکِ غَسَّانَ، فَإِذَا فِیهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ صَاحِبَکَ قَدْ جَفَاکَ وَلَمْ یَجْعَلْکَ اللهُ بِدَارِ هَوَانٍ، وَلاَ مَضْیَعَةٍ، فَالحَقْ بِنَا نُوَاسِکَ، فَقُلْتُ لَمَّا قَرَأْتُهَا: وَهَذَا أَیْضًا مِنَ البَلاَءِ، فَتَیَمَّمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهُ بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ لَیْلَةً مِنَ الخَمْسِینَ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَأْتِینِی، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَأْمُرُکَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَکَ، فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا؟ أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لاَ، بَلِ اعْتَزِلْـهَا وَلاَ تَقْرَبْهَا، وَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَیَّ مِثْلَ ذَلِکَ، فَقُلْتُ لِامْرَأَتِی: الحَقِی بِأَهْلِکِ، فَتَکُونِی عِنْدَهُمْ، حَتَّى یَقْضِیَ اللهُ فِی هَذَا الأَمْرِ، قَالَ کَعْبٌ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلاَلِ بْنِ أُمَیَّةَ رَسُولَ الـلّٰهِ ج، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ: إِنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَیَّةَ شَیْخٌ ضَائِعٌ، لَیْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَکْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَکِنْ لاَ یَقْرَبْکِ». قَالَتْ: إِنَّهُ وَاللَّهِ مَا بِهِ حَرَکَةٌ إِلَى شَیْءٍ، وَاللَّهِ مَا زَالَ یَبْکِی مُنْذُ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ، مَا کَانَ إِلَى یَوْمِهِ هَذَا، فَقَالَ لِی بَعْضُ أَهْلِی: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ الـلّٰهِ ج فِی امْرَأَتِکَ کَمَا أَذِنَ لِامْرَأَةِ هِلاَلِ بْنِ أُمَیَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْتَأْذِنُ فِیهَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج، وَمَا یُدْرِینِی مَا یَقُولُ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِیهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ؟ فَلَبِثْتُ بَعْدَ ذَلِکَ عَشْرَ لَیَالٍ، حَتَّى کَمَلَتْ لَنَا خَمْسُونَ لَیْلَةً مِنْ حِینَ نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَنْ کَلاَمِنَا، فَلَمَّا صَلَّیْتُ صَلاَةَ الفَجْرِ صُبْحَ خَمْسِینَ لَیْلَةً، وَأَنَا عَلَى ظَهْرِ بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِنَا، فَبَیْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الحَالِ الَّتِی ذَکَرَ اللهُ، قَدْ ضَاقَتْ عَلَیَّ نَفْسِی، وَضَاقَتْ عَلَیَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ، أَوْفَى عَلَى جَبَلِ سَلْعٍ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: یَا کَعْبُ بْنَ مَالِکٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا، وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ، وَآذَنَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِتَوْبَةِ الـلّٰهِ عَلَیْنَا حِینَ صَلَّى صَلاَةَ الفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ یُبَشِّرُونَنَا، وَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَیَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَکَضَ إِلَیَّ رَجُلٌ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ، فَأَوْفَى عَلَى الجَبَلِ، وَکَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِی الَّذِی سَمِعْتُ صَوْتَهُ یُبَشِّرُنِی، نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَیَّ، فَکَسَوْتُهُ إِیَّاهُمَا، بِبُشْرَاهُ وَاللَّهِ مَا أَمْلِکُ غَیْرَهُمَا یَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَیْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، وَانْطَلَقْتُ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج، فَیَتَلَقَّانِی النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، یُهَنُّونِی بِالتَّوْبَةِ، یَقُولُونَ: لِتَهْنِکَ تَوْبَةُ الـلّٰهِ عَلَیْکَ، قَالَ کَعْبٌ: حَتَّى دَخَلْتُ المَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ إِلَیَّ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ الـلّٰهِ یُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِی وَهَنَّانِی، وَاللَّهِ مَا قَامَ إِلَیَّ رَجُلٌ مِنَ المُهَاجِرِینَ غَیْرَهُ، وَلاَ أَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ کَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج، قَالَ: رَسُولُ الـلّٰهِ ج، وَهُوَ یَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ: «أَبْشِرْ بِخَیْرِ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْکَ مُنْذُ وَلَدَتْکَ أُمُّکَ»، قَالَ: قُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ، أَمْ مِنْ عِنْدِ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ مِنْ عِنْدِ الـلّٰهِ». وَکَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، حَتَّى کَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، وَکُنَّا نَعْرِفُ ذَلِکَ مِنْهُ، فَلَمَّا جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ قُلْتُ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ، إِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِی صَدَقَةً إِلَى الـلّٰهِ وَإِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ، قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ بَعْضَ مَالِکَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکَ». قُلْتُ: فَإِنِّی أُمْسِکُ سَهْمِی الَّذِی بِخَیْبَرَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ، إِنَّ اللهَ إِنَّمَا نَجَّانِی بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ لاَ أُحَدِّثَ إِلَّا صِدْقًا، مَا بَقِیتُ. فَوَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَحَدًا مِنَ المُسْلِمِینَ أَبْلاَهُ اللهُ فِی صِدْقِ الحَدِیثِ مُنْذُ ذَکَرْتُ ذَلِکَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج، أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِی، مَا تَعَمَّدْتُ مُنْذُ ذَکَرْتُ ذَلِکَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج إِلَى یَوْمِی هَذَا کَذِبًا، وَإِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یَحْفَظَنِی اللهُ فِیمَا بَقِیتُ، وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ ج: [لَقَدْ تَابَ اللهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ] (التوبة: 117) إِلَى قَوْلِهِ [وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ] (التوبة: 119) فَوَاللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللهُ عَلَیَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ أَنْ هَدَانِی لِلْإِسْلاَمِ، أَعْظَمَ فِی نَفْسِی مِنْ صِدْقِی لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج، أَنْ لاَ أَکُونَ کَذَبْتُهُ، فَأَهْلِکَ کَمَا هَلَکَ الَّذِینَ کَذَبُوا، فَإِنَّ اللهَ قَالَ لِلَّذِینَ کَذَبُوا - حِینَ أَنْزَلَ الوَحْیَ - شَرَّ مَا قَالَ لِأَحَدٍ، فَقَالَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى: [سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ] (التوبة: 95) إِلَى قَوْلِهِ [فَإِنَّ اللهَ لاَ یَرْضَى عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِینَ] (التوبة: 96)، قَالَ کَعْبٌ: وَکُنَّا تَخَلَّفْنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْرِ أُولَئِکَ الَّذِینَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِینَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَایَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَأَرْجَأَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللهُ فِیهِ، فَبِذَلِکَ قَالَ اللهُ: [وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا] (التوبة: 118). وَلَیْسَ الَّذِی ذَکَرَ اللهُ مِمَّا خُلِّفْنَا عَنِ الغَزْوِ، إِنَّمَا هُوَ تَخْلِیفُهُ إِیَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَیْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ». (بخاری: 4418)
ترجمه: کعب بن مالک س میگوید: من از هیچ یک از غزوات رسول الله ج جز غزوه ی تبوک، باز نماندم. البته از غزوه ی بدر نیز بازماندم اما بخاطر تخلّف از آن، کسی مورد سرزنش قرار نگرفت. در این غزوه (بدر) رسول خدا ج به قصد کاروان قریش، بیرون رفت تا اینکه خداوند، او و دشمنانش را بدون اینکه با یکدیگر وعده ای کرده باشند، در برابر هم قرار داد. گفتنی است که من در شب (بیعت) عقبه، هنگامی که با رسول خدا ج بر اسلام، پیمان بستیم، حضور داشتم. و دوست ندارم که بجای بیعت عقبه، در بدر میبودم اگر چه بدر از بیعت عقبه در میان مردم، شهرت بیشتری دارد.
داستان از این قرار بود که من هنگام تخلف از این غزوه (تبوک)، از هر زمان دیگری، قوی تر و سرمایه دارتر بودم. سوگند به خدا که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم. اما برای این غزوه، دو شتر فراهم ساختم. و هرگاه رسول خدا ج میخواست به غزوه ای برود، توریه میکرد. (اگر میگفت بسوی شمال میرویم، به جنوب میرفت). تا اینکه نوبت این غزوه، فرارسید. رسول خدا ج در گرمای شدید به این غزوه رفت و سفری طولانی، بیابانی بیآب و علف و دشمنی بزرگ، پیش رو داشت. بدین جهت، اهمیت موضوع را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند. لذا آنان را از جهتی که میخواست برود، آگاه ساخت. قابل ذکر است که تعداد مسلمانان همراه رسول خدا ج زیاد بودند طوریکه اسامی آنان در دفتری بزرگ، نمیگنجید.
کعب میگوید: هرکس میخواست غایب شود، چنین تصور میکرد که تا زمانی که از جانب خدا، وحی نازل نشود، امرش پوشیده خواهد ماند. بلی، زمانی رسول خدا ج به این غزوه رفت که میوهها رسیده و نشستن زیر سایهها لذت بخش بود. بهرحال، پیامبر اکرم ج و مسلمانان همراهش، آماده شدند. من هم هر روز صبح، تصمیم میگرفتم تا همراه آنان، خود را آماده سازم ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، برمی گشتم و با خود میگفتم: برای رفتن، توانایی دارم. روزها بدین منوال، گذشت تا اینکه مردم بطور کامل، آماده شدند و رسول خدا ج و مسلمانان همراهش، صبح زود، براه افتادند در حالی که من به هیچ وجه خود را آماده نکرده بودم. با خود گفتم: یکی دو روز دیگر، خود را آماده میسازم و به آنها ملحق میشوم. فردای آن روز، تصمیم گرفتم تا خود را آماده کنم اما بدون اینکه کاری انجام دهم، برگشتم. سپس فردای روز بعد نیز تصمیم گرفتم و برگشتم و کاری انجام ندادم. روزها اینگونه سپری شد تا اینکه آنها به سرعت رفتند و من از غزوه، بازماندم. باز هم تصمیم گرفتم که بروم و خود را به آنان برسانم و کاش! چنین میکردم. ولی این کار، برایم مقدر نشده بود. پس از خروج رسول خدا ج هنگامی که به میان مردم میرفتم، آنچه مرا غمگین میساخت، این بود که بجز منافقین و افراد ضعیفی که خداوند آنها را معذور شمرده است، کسی دیگر را نمیدیدم.
از طرفی دیگر، رسول خدا ج به یاد من نیفتاد تا اینکه به تبوک رسید. آنان در حالی که میان مردم، نشسته بود، فرمود: «کعب چه کار کرد»؟ مردی از بنی سلمه گفت: ای رسول خدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبل گفت: سخن بدی گفتی. بخدا سوگند، ای رسول خدا ج! ما جز خیر، چیز دیگری از او نمیدانیم. و آنحضرت ج سکوت کرد.
نگرانی من زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول خدا ج به من رسید. اینجا بود که دروغهای مختلفی را به خاطر آوردم و با خود میگفتم: چگونه فردااز ناخشنودی رسول خدا ج خود را نجات دهم و برای این کار از تمام افراد صاحب نظر خانواده ام، کمک گرفتم. ولی هنگامی که به من گفتند: رسول خدا ج به مدینه رسیده است، افکار باطل از سرم بیرون رفت. و دانستم که با سخن دروغ، نمیتوانم خود را از ناخشنودی آن حضرت ج نجات دهم. لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم. صبح آن روز، رسول خدا ج آمد. عادت پیامبر اکرم ج این بود که هرگاه از سفری میآمد، نخست، به مسجد میرفت و دو رکعت نماز میخواند و با مردم مینشست. در این سفر، پس از این کارها، بازماندگان جهاد که تعدادشان هشتاد و اندی نفر بود، یکی یکی نزد او میآمدند و عذرهایشان را بیان میکردند و سوگند میخوردند. رسول خدا ج نیز آنچه را که در ظاهر به زبان میآوردند، از آنان میپذیرفت و با آنها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به خدا واگذار کرد.
من نیز نزد ایشان رفتم. هنگامی که به او سلام دادم، تبسم کرد البته تبسمی که همراه خشم و غضب بود. سپس فرمود: «بیا». من هم رفتم و روبرویش نشستم. گفت: «علت نیامدنت چه بود؟ مگر مرکب نخریده بودی»؟ گفتم: بلی. بخدا سوگند، اگر غیر از تو، نزد کسی از صاحبان دنیا نشسته بودم، فکر میکنم با آوردن عذری میتوانستم خود را از ناخشنودی او نجات دهم. چرا که من از فصاحت کلام برخوردارم. ولی بخدا سوگند، یقین دارم که اگر امروز با سخن دروغین تو را خشنود، سازم، بزودی خداوند تو را از من ناخشنود خواهد ساخت. و اگر به تو راست بگویم، از من میرنجی. ولی من راست میگویم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد. خیر، بخدا سوگند که هیچ عذری نداشتم. بخدا سوگند، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگر، قویتر و سرمایه دارتر بودم. رسول خدا ج فرمود: «این شخص، راست گفت. پس برخیز و خداوند در مورد تو قضاوت کند».
من برخاستم. تعدادی از مردان بنی سلمه، بدنبال من آمدند و به من گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداریم که قبل از این، تو مرتکب گناهی شده باشی. تو نتوانستی مانند سایر بازماندگان جهاد، عذری برای رسول خدا ج بیاوری و استغفار آن حضرت ج برای گناهت، کافی بود.
پس به خدا سوگند، آنقدر مرا سرزنش کردند که خواستم برگردم و سخنان قبلیام را تکذیب کنم. سرانجام، از آنها پرسیدم: آیا این رفتار، با کسی دیگر هم شده است؟ گفتند: بلی. دو مرد، مانند تو سخن گفتند و به آنان نیز آنچه را که به تو گفته بود، گفت. پرسیدم: آنها کیستند؟ گفتند: مرارة بن ربیع العمری و هلال بن امیه واقفی. آنان از دو مرد نیکوکاری که در بدر حضور داشته و میتوانستند الگو و نمونه باشند، سخن به میان آوردند. بدین جهت، به راه خود، ادامه دادم. همچنین رسول خدا ج مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفری که از غزوه باز مانده بودیم، نهی فرمود. لذا مردم، رفتارشان را با ما تغییر دادند و از ما کنارهگیری نمودند تا جایی که زمین هم با من بیگانه شد و گویا آن زمینی نبود که من میشناختم. پنجاه شب، اینگونه بسر بردیم. اما دوستان من درمانده شده، در خانههایشان نشستند و گریه میکردند. و من که جوانترین و قویترین آنان بودم از خانه بیرون میشدم و در نماز جماعت با مسلمانان شرکت میکردم و در بازارها میگشتم. اما کسی با من، سخن نمیگفت. نزد رسول خدا ج که پس از نماز، مینشست، میرفتم و به او سلام میدادم. و با خود میگفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام من حرکت میدهد یا خیر؟ آنگاه نزدیک او نماز میخواندم و دزدکی به او نگاه میکردم. هنگامی که نماز میخواندم، به من نگاه میکرد ولی وقتی که به او نگاه میکردم، صورتاش را از من برمیگردانید.
زمانی که جفای مردم، طولانی شد، از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوبترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام دادم. بخدا سوگند که جواب سلام مرا نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده! تو را بخدا سوگند، آیا میدانی که من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او سکوت کرد. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سکوت کرد. بار دیگر او را سوگند دادم. این بار، گفت: خدا و رسولش بهتر میدانند. اینجا بود که اشک از چشمانم، جاری شد و برگشتم و از دیوار بالا رفتم (و بیرون شدم).
در یکی از روزها که در بازار مدینه میگشتم، ناگهان چشمام به یکی از کشاورزان اهل شام (که نصرانی بود) افتاد که برای فروختن مواد غذایی به مدینه آمده بود و میگفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان میدهد؟ مردم بسوی من اشاره کردند تا نزد من آمد و نامهای از پادشاه غسّان به من داد. در آن نامه، چنین نوشته شده بود: اما بعد، به من خبر رسیده است که دوستات (محمد) به تو ستم کرده است. خداوند تو را خوار نساخته و حقات را ضایع نگردانیده است. نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: این نیز بخشی از آزمایش است. پس آن را در تنور انداختم و سوختم.
پس از اینکه چهل شب از پنجاه شب، گذشت، فرستاده ی رسول خدا ج نزد من آمد و گفت: رسول الله ج به تو دستور میدهد که از همسرت، کناره گیری کنی. پرسیدم: چه کار کنم؟ او را طلاق بدهم؟ گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و به او نزدیک مشو. و همین پیام را نیز برای دوستانم فرستاد. به همسرم گفتم: نزد خانوادهات برو و آنجا باش. تا اینکه خداوند دراینباره، قضاوت کند.
کعب میگوید: همسر هلال بن امیه نزد رسول الله ج آمد و گفت: ای رسول خدا ج! هلال ابن امیه، پیرمرد افتادهای است که خادمی ندارد. اگر به او خدمت کنم، آزردهخاطر خواهی شد؟ فرمود: «خیر، ولی به تو نزدیک نشود». همسرش گفت: سوگند به خدا که او هیچگونه حرکتی ندارد. سوگند به خدا، از زمانی که این مسئله برایش پیش آمده است تا امروز، همچنان گریه میکند.
کعب میگوید: یکی از اعضای خانوادهام پس از شنیدن این سخن، به من گفت: چقدر خوب بود که از رسول خدا ج اجازه میگرفتی تا همانطور که همسر هلال بن امیه را اجازه داد به همسرت نیز اجازه میداد تا به تو خدمت کند. گفتم: به خدا سوگند، در این مورد از رسول خدا ج اجازه نمیگیرم. زیرا جواب آن حضرت ج را دراینباره نمیدانم. چرا که من مردی جوان هستم. بعد از آن، ده شب دیگر نیز صبر کردم تا پنجاه شب کامل از زمانی که رسول خدا ج مردم را از سخن گفتن با ما بازداشته بود، گذشت. پس هنگامی که نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانههایم به همان حالتی که خداوند ذکر نموده است یعنی زمین با تمام و سعتاش بر من تنگ آمده بود، نشسته بودم. ناگهان صدای ندادهندهای را شنیدم که بالای کوه سلع رفته بود و با صدای بلند میگفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسول الله ج پذیرفته شدن توبه ی ما را از جانب خدا بعد از خواندن نماز صبح، اعلام نموده است. بدین جهت، مردم براه افتادهاند و ما را بشارت میدهند.
بهرحال، تعدادی بسوی دوستانم (آن دو نفر) به راه افتادند تا آنها را بشارت دهند. مردی اسبش را بسوی من تاخت و دیگری از طایفهی اسلم، پیاده دوید و صدایش زودتر از اسب به من رسید. هنگامی که آن شخصی که صدایش را شنیده بودم، برای عرض تبریک نزد من آمد، لباسهایم را بیرون آوردم و بخاطر بشارتی که به من داده بود به او عطا کردم. سوگند به خدا که در آن وقت، لباس دیگری نداشتم، بدین جهت، دو لباس (ازار و ردایی) به عاریت گرفتم و پوشیدم و بسوی رسول خدا ج براه افتادم. مردم، گروه گروه به استقبال من میآمدند و بخاطر پذیرفته شدن توبهام به من، تبریک عرض میکردند و میگفتند: پذیرش توبهات از جانب خداوند، مبارک باد. تا اینکه وارد مسجد شدم. دیدم که رسول الله ج نشسته و مردم، اطرافش را گرفتهاند. طلحة بن عبیدالله بلند شد و بسوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. بخدا سوگند، بجز او کسی دیگر از مهاجرین، بلند نشد. و من این برخورد طلحه را فراموش نمیکنم. پس هنگامی که به رسول الله ج سلام دادم، در حالی که چهرهاش از خوشحالی میدرخشید، فرمود: «تو را به بهترین روزی که از مادر متولد شدهای و تاکنون بر تو نگذشته است، بشارت میدهم». پرسیدم: ای رسول خدا! آیا این بشارت از جانب شماست و یا از سوی خدا میباشد؟ فرمود: «خیر، بلکه از جانب خداست». قابل یادآوری است که هنگام خوشحال شدن، چهره ی مبارکاش ج مانند قرص ماه، میدرخشید و ما این حالت ایشان را میدانستیم. هنگامی که روبرویش نشستم، گفتم: یا رسول الله! یکی از شرایط توبهام این است که اموالم را در راه خدا و رسولش، صدقه دهم. رسول الله ج فرمود: «بعضی از اموالت را برای خود، نگه دار. این، برایت بهتر است». گفتم: پس سهمیهای را که از خیبر، نصیبام شده است، نگه میدارم. سپس گفتم: یا رسول الله! همانا خداوند مرا بخاطر راستگویی، نجات داد. یکی دیگر از شرایط توبهام این است که تا زمانی که زندهام هرگز دروغ نگویم. بخدا سوگند، از زمانی که این سخنان را به رسول خدا ج گفتم، کسی را در میان مسلمانان، سراغ ندارم که در راستگویی بهتر از من مورد آزمایش خداوند، قرار گیرد. و از آن هنگام تاکنون، هیچگاه قصد دروغ گفتن نکردهام و امیدوارم که خداوند در باقیماندهی عمرم نیز مرا حفاظت کند.
خداوند بر رسولش این آیات را نازل فرمود:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١١٨ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ١١٩﴾ [التوبة: 117-119].
خداوند، توبه ی پیامبر و مهاجرین و انصار را پذیرفت. آن کسانی که از پیامبر خدا ج در لحظه ی دشوار، پیروی کردند بعد از آنکه دلهای گروهی از آنان، نزدیک بود، منحرف شود. باز هم خداوند توبه ی آنان را پذیرفت. چرا که خداوند، رؤوف و مهربان است. همچنین خداوند توبه ی آن سه نفری را پذیرفت که پذیرش توبه ی آنان به تأخیر افتاد و زمین با همه ی وسعت اش بر آنان، تنگ شد و از خودشان نیز به تنگ آمدند. (و سرانجام) دانستند که هیچ پناهگاهی از خدا جز بازگشت بسوی او ندارند. پس خداوند به آنان توفیق توبه داد تا توبه کنند. همانا خداوند، بسیار توبه پذیر و مهربان است. ای مؤمنان! از خدا بترسید و با راستگویان باشید.
کعب میگوید: بخدا سوگند، خداوند پس از اینکه مرا به اسلام، هدایت کرد، هیچ نعمتی بزرگتر از صداقت با رسول خدا ج به من عطا نفرمود. چرا که اگر دروغ میگفتم، مانند کسانی که دروغ گفتند، هلاک میشدم. زیرا خداوند، هنگام نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی میگوید، نثار دروغگویان کرد. چنانکه فرمود:
﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٩٥﴾ [التوبة: 95].
- ای پیامبر - شما و مسلمانان هنگامی که به سوی آنان بازگردید، برای شما به نام خدا سوگند یاد میکنند تا از آنان، صرف نظر کنید. پس شما از آنان، روی بگردانید زیرا آنها پلیدند و به خاطر کارهایی که انجام میدهند، جایگاهشان، دوزخ است. برای شما سوگند یاد میکنند تا از آنان، خشنود شوید. اگر شما از آنان، خوشنود شوید پس همانا خداوند از گروه فاسقان، خشنود نخواهد شد.
کعب میگوید: ما (ظاهراً) از آن گروه که نزد رسول خدا ج آمدند و سوگند یاد کردند، و آن حضرت ج از آنها پذیرفت و با آنان بیعت کرد و برایشان طلب استغفار نمود، عقب افتادیم و رسول الله ج مسئلهی ما را تا هنگام داوری خداوند، به تأخیر انداخت. بدین جهت فرمود: «و علی الثلاثة الذین خلفوا» یعنی: «و همچنین توبه ی سه نفری را قبول کرد که مسئله ی آنان به تأخیر انداخته شد».
کعب میگوید: آنچه خداوند در آیه ی فوق، ذکر کرده است، بازماندن ما از جهاد نیست. بلکه بازماندن و به تأخیرانداختن مسئله ی ما از کسانی است که برای رسول خدا ج عذر آوردند و سوگند یاد کردند و آن حضرت ج نیز از آنان پذیرفت.
مورد استشهاد در این حدیث، عبارت «فخررتُ ساجداً» است؛ یعنی به سجده افتادم و خویشتن را به خاک افکندم.
1494 - [1] (حسن)
عَنْ أَبِی بَکْرَةَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا جَاءَهُ أَمْرٌ سُرُورًا أَوْ یُسَرُّ بِهِ خَرَّ سَاجِدًا شَاکِرًا لِـلّٰهِ تَعَالَى. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حسن غَرِیب([1]).
1494- (1) ابوبکره ل گوید: هرگاه امری خوشایند برای رسول خدا ج روی میداد، به شکرگزاری خداوند بلند مرتبه، خویشتن را به خاک میانداختند و سجده میبردند.
[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کردهاند و ترمذی گفته است: این، حدیثی حَسن و غریب است].
شرح: از این حدیث دانسته میشود که مستحب است انسان، هنگام برخورداری از نعمت یا دفع بلا و مصیبت و یا دریافت خبری مسرّتبخش، به تبعیت از پیامبر اکرم ج، به سجده افتد.
«سجده شکر»:
بدون شک، خداوند بلند مرتبه، در برابر نعمتهایی که به ما میبخشد، نیازی به شکر ما ندارد و اگر دستور به شکرگزاری داده است، آن هم موجب نعمت دیگری بر ما و یک مکتب عالی تربیتی است.
مهم این است که ببینیم، حقیقت شکر چیست؟ تا روشن شود که رابطهی آن با افزونی نعمت از کجاست و چگونه میتواند خود یک عامل تریبت بوده باشد. حقیقت شکر، تنها تشکر زبانی یا گفتن «الحمدلله» و یا به سجده رفتن نیست، بلکه شکر دارای سه مرحله است.
نخستین مرحله، آن است که به دقت بیندیشیم که بخشندهی نعمت یا دفع کنندهی بلا و مصیبت کیست؟ این توجه و ایمان و آگاهی، پایهی اول شکر است و از آن که بگذریم، مرحلهی زبان فرامی رسد؛ ولی از آن بالاتر، مرحلهی عمل است. شکر عملی، آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است تا آن را در مورد خودش صرف کنیم؛ که اگر این کار را نکنیم، کفران نعمت کردهایم؛ همانگونه که بزرگان گفتهاند: «الشکر صرف العبد جمیع ما انعمه الله تعالی فیما خلق لاجله».
و شاید به همین دلیل، قرآن، تعداد شکرگزاران واقعی را اندک شمرده است و بعد از آن که نعمتهای بزرگی همچون آفرینش گوش و چشم و دل را برشمرده است، اضافه میکند: ﴿قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ﴾ (اعراف/10؛ مؤمنون/23؛ سجده /32 و ملک/67)؛ «کمتر شکر او را به جای میآورید». و نیز میفرماید: ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ﴾ [النمل: 73]. (یونس/60 و نمل /73)؛ «بیشتر آنها، شکرگزاری نمیکنند».
قرآن کریم میفرماید: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾ [النحل: 18] «و اگر بخواهید نعمتهای خدا را شماره کنید، قادر به شمارش آن نیستید».
سرتاپای وجود ما، غرق نعمتهای اوست؛ در هر نفسی که فرود میرود و برمیآید، نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت، موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب؛ هر دقیقهای که از عمر ما میگذرد، حیات و سلامت ما، مدیون فعالیت میلیونها موجود زنده در درون بدنمان و میلیونها موجود جاندار و بیجان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آنها، ادامهی حیات - حتّی برای یک لحظه- ممکن نیست.
اصولاً ما از وجود همهی نعمتها، آگاه نیستیم و هر قدر دامنهی علم و دانش بشری گستردهتر میشود، افقهای تازهای از این نعمتها بر ما گشوده خواهد شد؛ افقهایی که کرانههای آنها، همچنان ناپیدا است؛ آیا با این حال، در زمرهی ناسپاسان نیستیم؟ پاسخ این سؤال را قرآن بیان میکند و میگوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾ [النحل: 18]. «بیگمان خداوند بخشاینده و مهربان است».
آری؛ خداوند، مهربانتر و بزرگوارتر از آن است که شما را به خاطر عدم توانایی بر شکر نعمتهایش مؤاخذه یا مجازات کند؛ همین قدر که بدانید سرتاپای شما، غرق نعمت اوست و از ادای حق شکرش عاجز و ناتوانید و عذر تقصیر به پیشگاهش برید، نهایت شکر او را انجام دادهاید. ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد!
ولی اینها، همه مانع از آن نیست که ما به مقدار توانایی خویش، به اِحصای نعمتهای خداوند بپردازیم؛ چرا که این توجه هم، درجهی معرفت و جهانبینی و جهانشناسی توحیدی ما را بالا میبرد و هم شعلهی عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر میکند و هم حس شکرگزاری را در ما تحریک مینماید.
به همین دلیل، پیشوایان و بزرگان دین، در سخنان خود - و حتّی در دعاها و مناجاتهایشان - به شمردن گوشهای از نعمتهای بیپایان خداوندی میپرداختند تا درسی باشد برای دیگران.
به تعبیر دیگر؛ شکر مطلق، این است که انسان، همواره به یاد خدا باشد، بیهیچگونه فراموشی؛ و در راه او گام بردارد بدون هیچگونه معصیت؛ و اطاعت فرمان او کند، خالی از هرگونه سرپیچی؛ و مسلّم است که این اوصاف، در کمتر کسی جمع میشود.
به راستی، چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید؟ آیا جز این بوده است که عظمت او را در این جهان ببینیم و راه زندگی را بشناسیم و با این وسائل، در مسیر تکامل گام برداریم؟ و حق را درک کنیم و از آن دفاع نمائیم و با باطل بجنگیم؟ اگر این نعمتهای بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف کردیم، شکر عملی اوست؛ و اگر وسیلهای شد برای طغیان و خودپرستی و غفلت و بیگانگی و غرور و دوری از خدا، این، عین کفران است.
کمترین، شکر، این است که نعمت را از خدا بدانیم؛ بیآن که قلب ما، مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش کنیم، و همچنین راضی بودن به نعمت او و این که نعمت خدا را وسیلهی عصیان او قرار ندهیم و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمتهایش زیر پا نگذاریم.
از این جا روشن میشود که شکر قدرت و علم و دانش و نیروی فکر و اندیشه و نفوذ اجتماعی و مال و ثروت و سلامت و تندرستی، هر کدام از چه راهی است؟ و کفران آنها چگونه است؟ پس شکر نعمت، آن است که از گناهان پرهیز شود و اوامر و نواهی خدا را با استفاده از نعمتهایش، زیر پا نگذارد.
در حقیقت، ما دو گونه شکر داریم: شکر تکوینی و شکر تشریعی.
«شکر تکوینی» آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیار دارد، برای نموّ و رشد خویش، استفاده کند. به عنوان مثال: باغبان میبیند که در فلان قسمت از باغ، درختان به خوبی رشد و نموّ میکنند و هر قدر از آنها پذیرایی بیشتر میکند، شکوفاتر میشوند؛ همین امر سبب میشود که باغبان، همّت بیشتری به تربیت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به کارکنان خویش توصیه کند؛ چرا که آن درختان به زبان حال فریاد میزنند: ای باغبان! ما لایق و شایستهایم؛ نعمتت را بر ما افزون کن؛ و او هم به این ندا پاسخ مثبت میدهد.
و امّا در بخش دیگری از باغ، درختانی را میبیند که پژمرده شدهاند؛ نه طراوتی دارند، نه برگی، نه گلی، نه سایهای و نه میوه و بری؛ این کفران نعمت، سبب میشود که باغبان، آنها را مورد بیمهری قرار دهد و در صورتی که این وضع، ادامه پیدا کند، دستور میدهد که اره برپای آنها بگذارند؛ چرا که:
بسـوزنـد چـوب
درختـان بیبــر |
|
سزا خود همین است مر، بیبری را |
در جهان انسانیت نیز، همین حالت وجود دارد با این تفاوت که درخت از خود اختیاری ندارد و صرفاً تسلیم قوانین تکوینی است؛ امّا انسانها با استفاده از نیروی اراده و اختیار و تعلیم و تربیت تشریعی، میتوانند آگاهانه در این راه گام بگذارند.
بنابراین، آن کس که نعمت قدرت را وسیلهی ظلم و طغیان قرار میدهد، به زبان حال فریاد میکشد که بار خدایا! لایق این نعمت نیستم؛ و آن کس که از آن در مسیر اجرای حق و عدالت بهره میگیرد، به زبان حال میگوید: پروردگارا! شایستهام؛ افزون کن!.
این واقعیت نیز قابل تردید نیست که ما هر وقت در مقام شکر و سپاس الهی - چه با فکر؛ چه با زبان و چه با عمل - برمیآییم؛ خود این توانایی بر شکر در هر مرحله، موهبت تازهای است؛ و بدین ترتیب، اقدام بر شکر، ما را مدیون نعمتهای تازهی او میسازد و بدینسان، هرگز قادر نیستیم که حق شکر او را ادا کنیم؛ همانگونه که در مناجات شاکران و سپاسگزاران آمده است که:
«چگونه میتوانیم حق شکر تو را به جای آوریم، در حالی که همین شکر ما نیز، نیاز به شکری دارد؛ از این رو، هرگاه که میگوییم: «لک الحمد»؛ بر ما لازم است که به خاطر همین توفیق شکرگزاری، بگوییم: «لک الحمد».
1495 - [2] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی جَعْفَرٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج رَأَى رَجُلًا مِنَ النُّغَاشِینَ فَخَرَّ ساجا. رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیُّ مُرْسَلًا وَفِی شَرْحِ السُّنَّةِ لَفْظُ المصابیح([2]).
1495- (2) ابوجعفر [محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب س] گوید: رسول خدا ج مردی کوتوله و کوتاه قدی را دیدند؛ از این رو، به سجده افتادند.
[این حدیث را دارقطنی به صورت مُرسل روایت کرده است؛ (زیرا ابوجعفر س، پیامبر ج را درنیافته است؛ بلکه این حدیث را از پدرش، زین العابدین س و جابر بن عبدالله س شنیده است.) و در «شرح السنّة» به لفظ «المصابیح» نقل شده است].
شرح: «النّغاشین»: جمع «نُغّاش»: آدم کوتوله؛ پیگمه؛ انسان کوتاه قد و ضعیف.
از این حدیث دانسته میشود که مستحب است هرگاه انسان، فردی را میبیند که به بلا و مصیبتی گرفتار آمده است، به شکرگزاری خداوند بلند مرتبه، خویشتن را به خاک اندازد و سجده برد؛ چون خداوند، او را بدان بلا و مصیبت، گرفتار نکرده است.
1496 - [3] (ضَعِیف)
وَعَن سعد بن أبی وَقاص قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج نم مَکَّةَ نُرِیدُ الْـمَدِینَةَ فَلَمَّا کُنَّا قَرِیبًا مِنْ عَزْوَزَاءَ نَزَلَ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ فَدَعَا اللهَ سَاعَةً ثُمَّ خَرَّ سَاجِدًا فَمَکَثَ طَوِیلًا ثُمَّ قَامَ فَرَفَعَ یَدَیْهِ سَاعَةً ثُمَّ خَرَّ سَاجِدًا فَمَکَثَ طَوِیلًا ثُمَّ قَامَ فَرَفَعَ یَدَیْهِ سَاعَةً ثُمَّ خَرَّ سَاجِدًا قَالَ: «إِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی وَشَفَعْتُ لِأُمَّتِی فَأَعْطَانِی ثُلُثَ أُمَّتِی فَخَرَرْتُ سَاجِدًا لِرَبِّی شُکْرًا ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسِی فَسَأَلْتُ رَبِّی لِأُمَّتِی فَأَعْطَانِی ثُلُثَ أُمَّتِی فَخَرَرْتُ سَاجِدًا لِرَبِّی شُکْرًا ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسِی فَسَأَلْتُ رَبِّی لِأُمَّتِی فَأَعْطَانِی الثُّلُثَ الْآخِرَ فَخَرَرْتُ سَاجِدًا لِرَبِّی شُکْرًا». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد([3]).
1496- (3) سعد بن ابی وقّاص س گوید: همراه با رسول خدا ج مکّه را به مقصد مدینهی منوره ترک کردیم؛ چون به نزدیکی منطقهی «عَزْوَزاء» رسیدیم، آن حضرت ج از سواری خویش فرود آمدند؛ آنگاه دستهای خویش را به سوی آسمان بالا بردند و ساعتی به درگاه خداوند دعا کردند و راز و نیاز نمودند؛ آنگاه خویشتن را به خاک انداختند و سجده نمودند و مدّت زمان زیادی را به حالت سجده، باقی ماندند.
سپس برخاستند و ساعتی، دستهای خویش را به سوی آسمان، بالا بردند؛ آنگاه سجده کردند و مدّت زمان زیادی را در سجده درنگ نمودند؛ سپس برخاستند و دوباره، ساعتی، دستهای خود را بالا بردند و پس از آن، خویشتن را به خاک انداختند و سجده نمودند.
(آنگاه) رسول خدا ج فرمودند:
«من خدا را به فریاد خواندم و رحمت او را خواستار شدم و شفاعت امّتیانم را نمودم؛ و خداوند نیز آمرزش یک سوّم امّتم را به من ارزانی کرد؛ از این رو، به شکرگزاری پروردگارم، خویشتن را به خاک درانداختم و سجده بردم؛ سپس سرم را از سجده بلند کردم و برای امّتیانم، رحمت و آمرزش بیشتری را از پروردگارم، درخواست کردم؛ خدا نیز آمرزش یک سوّم دیگر از امّتم را به من عنایت کرد. از این رو، به شکرگزاری پروردگارم، به سجده افتادم.
آنگاه سرم را از سجده بلند نمودم و برای امّتم، رحمت و آمرزش بیشتری را از پروردگارم خواستار شدم و پروردگار نیز، آمرزش و بخشش یک سوم دیگر را نیز به من ارزانی کرد؛ از این رو، به شکرگزاری پروردگارم، به سجده افتادم».
[این حدیث را احمد بن حنبل و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «انّی سألتُ ربّی»: رحمت و بخشش پروردگارم را درخواست کردم.
«شفعت لامّتی»: برای بخشش گناهان امّتم، پوشانیدن عیوبشان، ترفیع درجاتشان و والایی عظمت و مرتبهشان، شفاعت آنان را به پیشگاه خدا کردم.
مراد از «ثلث امّتی» اوّل، «سابقون بالخیرات» است؛ یعنی سبقتگیرندگان بر دیگران در انجام نیکیها؛ سبقتگیرندگان بر دیگران به سبب انجام کارهای نیک.
و منظور از «ثلث امّتی» دوّم، «الـمقتصدون» است؛ یعنی میانهروان.
و مراد از «ثلث امّتی» سوّم،«الظالمون لانفسهم العاصمون» است؛ یعنی کسانی که به سبب انجام برخی از گناهان صغیره و کبیره، بر خویشتن ستم روا داشتهاند.
مفهوم شفاعت در حدیث بالا:
«شفاعت» در لغت به معنای «معاونت» است و در اصطلاح این است که در روز قیامت برخی از بندگان مقرّب خداوند در حق بعضی از بندگان گنهکار، وساطت و میانجیگری کنند.
در قرآن مجید شفاعت به سه صورت بیان شده است:
1- آیاتی که شفاعت را به کلّی نفی میکنند [بقره / 48 و 54 مدثر / 48].
2- آیاتی که شفاعت را منحصر به ذات خدا مینماید [زمر / 44].
3- آیاتی که به شفاعتِ مقرّبین الهی با کسب اجازهی پروردگار دلالت دارد [بقره / 255، طه / 109، نجم / 26].
اگر توجه شود آیات قسمت اول در خصوص کفّار و مجرمین است که کاملاً مستحق عذابند و جای ایشان آتش است که میگوید: «هیچ گونه شفاعتی دربارهی آنان نخواهد شد.» در آیات قسمت دوم که میفرماید: «به غیر از خدا کسی شفاعت نخواهد کرد» با این بیان میخواهد شفاعتی را که کفار و مشرکین به آن عقیده داشتند و بتها را شفیع مطلق میپنداشتند، رد کند.
آیات قسمت سوم، شفیعانی را در روز قیامت ثابت میکند؛ منتهی توضیح میدهد که این شفاعتکنندگان، بتها و معبودان نیستند که کفار میپندارند بلکه فقط کسانی حق شفاعت خواهند داشت که خداوند به ایشان اجازه دهد و از مقربین درگاه الهی باشند، و این شفاعت دربارهی کسانی خواهد بود که خدا به بخشوده شدن آنان راضی باشد:
﴿وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ ﴾ [الأنبیاء: 28].
بندگانِ مقرّب الهی شفاعت نمیکنند، مگر در حق کسیکه خداوند راضی باشد. [ر.ک: پاورقی شرح عقاید اهل سنّت ص 192]
و باید دانست که شفاعت، نه تشویق به گناه است، و نه چراغ سبز برای معاصی و گناهان، و نه عامل عقبافتادگی، و نه چیزی شبیه پارتیبازی در جامعههای دنیای امروز است. و چنین شفاعتی در روز قیامت باعث جری شدن گنهکاران نمیشود. متأسفانه تودهی عوام مسلمانان، پیرامون آیات و احادیث وارده دربارهی شفاعت حضرت محمد ج برای برخی از گنهکاران هیاهویی راه انداختهاند و این هیاهو و دلبستگی شدید تودهی عوام به احادیث شفاعت، چنین پنداری به وجود آورده است که قوانین جزاء و پاداش اعمال، منسوخ و باطل گردیده و نزدیک است که آتش دوزخ بر مؤمنانِ گنهکار و عاصی، سرد و سالم شود و به آنان آسیبی نرساند فراوان پیش میآید که این جاهلان در فرضیههای خود افراط میکنند و بیش از حد به شفاعت اطمینان دارند و امیدوارند، لذا مرتکب وخیمترین گناهان میشوند و میگویند: «امّت محمد ج در خیر است و امّت را چه غم که چون محمد ج پشتیبان دارد». هرگز حضرت محمد ج پشتیبانِ گناهکاران نیست. و بیگمان این مسلک و این تفکر، غلط و از درجهی اعتبار ساقط است، و حضرت محمد ج نخستین کسی است که با آن مخالفت میکند و با این شیوه تفکر، میستیزد. ما به هیچ وجه احادیث صحیحی را که دربارهی شفاعت آمده است رد نمیکنیم و منکر آنها نیستیم بلکه آنها را در جایگاه مخصوص و ویژهی آنها، اثبات میکنیم و از معانی خاصّ آنها تجاوز نمینمائیم تا دچار تحریف کلمات پیامبر ج از مواضع آنها نشویم. و باید هر مسلان بداند که شفاعت حدود و شرایطی دارد و هر گناهکاری مشمول شفاعت و عفو الهی نتواند بود، و شفاعت به سه شرط انجام میگیرد:
الف) خدا به شفاعت کننده، اجازهی شفاعت بدهد. [بقره / 255، یونس / 3]
ب) آنچه درخواست و شفاعت میشود پسندیده و درست و مورد رضای خدا باشد. [طه / 109، انبیاء / 109، نساء / 85]
ج) خدا راضی شود از کسیکه برای او شفاعت میگردد. [انبیاء / 28، نجم / 26]
بنابراین نباید شفاعت را با شفاعتِ نادرستی که عوام گمان میکنند که انبیاء و اولیاء در دستگاه الهی نفوذ دارند و مانع اجرای حکم خدا میشوند و به قول معروف، پارتی بازی میکنند، یکی دانست، چرا که این اجازهی شفاعت درجه و رتبهای است به مقربین درگاه الهی که برای تجلیل مقامشان به آنها داده میشود و مسلماً شفاعت آنها در حق کسانی خواهد بود که در عین ایمان و عمل صالح، لغزشهایی نیز داشتهاند و احتیاج به وساطت دارند و این شفاعت در خصوص آنان، اِرفاق و تخفیف عذاب است و این شفاعت به اذن خداوند و برای کسی است که صلاحیت آن را دارد، پس عامل شفاعت یکی رحمت و لطفِ بیکران الهی است و دیگر حکمت خداو ایمان و عمل صالحِ فرد که او را شایستهی این لطف میکند.
«خسوف»: در لغت به معنای: «فرورفتن؛ به زمین فرو رفتن و ناپدید شدن» است؛ و نیز به معنای «گرفتن ماه» یا «از نظر پنهان شدن ماه و خورشید» اطلاق میگردد.
در اغلب اوقات برای پدیدهی خورشیدگرفتگی، واژهی «کسوف» و برای پدیدهی ماهگرفتگی، واژهی «خسوف» به کار میرود.
«خسوف» (ماهگرفتگی): این حالت در اثر حائل شدن زمین میان خورشید و ماه رُخ میدهد و تمام یا قسمتی از ماه تاریک میشود؛ زیرا جرم زمین، مانع رسیدن نور خورشید به ماه میگردد.
«کسوف» (خورشیدگرفتگی): هنگامی که ماه میان زمین و خورشید واقع میشود و نمیگذارد اشعهی خورشید به زمین برسد، اگر تمام خورشید گرفته شد، «کسوف کلّی» و اگر قسمتی از آن گرفته شود، «کسوف جزئی» نامیده میشود.
«نماز کسوف و خسوف»:
در اینجا، شاید این سؤال در ذهن برخی از مردم ایجاد گردد که:
مردم در قدیم، چنین اعتقاد داشتند که کسوفِ خورشید و خسوفِ ماه، نتیجهی خشم و قهر خداوند بر مردمان است، به خاطر بدشگونی کفر و گناهانشان؛ ولی امروزه به سبب پیشرفت علوم طبیعی و ستاره شناسی، ثابت شده است که کسوف و خسوف، یک پدیدهی طبیعی است و به وسیلهی اسباب و علل طبیعی شناخته شدهای که دانشآموزان در مدارس با آنها آشنا میگردند، واقع میشود؛ بنابراین، یک پدیدهی طبیعی همانند جزر و مدّ و امثال آن میباشد.
به همین دلیل، دربارهی حکمت این نماز که اسلام، هنگام کسوف و خسوف، تشریع نموده است، مورد سؤال قرار میگیریم؛ زیرا مُلحدان و دشمنان دین، از این نماز برای طعنه زدن به اسلام، سوء استفاده کردهاند و مبنای آن را خرافات قدیمی که میان مردم شایع و پراکنده است میدانند؛ با ادّعای این که، این نماز، خشم آسمان را نسبت به ساکنان زمین برطرف خواهد کرد.
به علاوه، وقتی که پدیدهی کسوف قبل از وقوع برای ستاره شناسان امری شناخته شده است و میدانند که کسوف در چه موقع و در کجا واقع میشود؟ و چه میزان به طول میانجامد؟
با این ترتیب، قابل تصوّر نیست که نماز یا دعا مانع وقوع آن گردد. از این رو، به منظور قانع کردن کسانی که در شک و شبهه هستند و ساکت گردانیدن شبهه افکنان، باید گفت که:
در قرآن، راجع به نماز کسوف و خسوف بیانی نداریم، و فقط بر اساس سنّت مطهّر نبوی، از طریق گفتار و کردار پیامبر گرامی ج به ما رسیده است. در سال دهم هجری هنگامی که کسوف خورشید روی داد، آن حضرت همراه یارانش نماز خواندند و آنقدر آن را ادامه دادند تا خورشید نمایان گردید؛ و در میان احادیث مورد اتّفاق و صحیح، روایتی بیان نشده است که بیانگر این باشد که کسوف خورشید نتیجهی خشم خداوند بر مردمان است. چگونه چنین پدیدههایی را نتیجهی قهر و خشم خدا بدانیم، در حالی که این حادثه بعد از پیروزی اسلام و نصرت پروردگار واقع شد، موقعی که مردم، گروه گروه، به دین خدا وارد میشدند و در سراسر جزیرة العرب نور اسلام تابیده بود. اگر کسوف بخاطر خشم و قهر خدا رخ میداد؛ میبایستی چنان پدیدهای در عهد مکی روی میداد، هنگامی که پیامبر و یارانش سختترین شکنجهها و عذابها را از دست مشرکان میکشیدند، زمانی که بناحق، تنها به خاطر اینکه میگفتند: پروردگار ما خدای یکتاست، از شهر و دیار خود رانده میشدند.
مردمان عهد نبوّت بر این باورند که کسوف خورشید و خسوف ماه فقط بخاطر مشارکت طبیعت در رثای مرگ یکی از بزرگان کرهی زمین است، و یکی از اتفاقات عجیب این بود که مقارن با روز وفات ابراهیم پسر پیامبر خدا ج کسوف خورشید روی داد. و مردم در آن روز گفتند: خورشید بخاطر غم از دست رفتن و فقدان ابراهیم و احترام نسبت به پیامبر خدا ج گرفته است. ولی پیامبر اکرم ج در برابر این گفتار نادرست و اعتقاد باطل، ساکت ننشت؛ هر چند ممکن بود، به عنوان آیه یا معجزهی نو دیگری بر آیات و معجزات فراوان آن حضرت افزوده شود؛ زیرا، خداوند متعال فرستادهی خود را به وسیلهی حق، از باطل بینیاز ساخته است.
امام احمد و طبرانی از حدیث سمرة بن جندب روایت کردهاند که پیامبر ج در روز خورشید گرفتگی در میان یارانش خطبهای ایراد نمود و فرمود:
«عدّهای میپندارند که کسوف خورشید و خسوف ماه و همچنین ناپدید شدن این ستارگان از مَطلع خود، به خاطر مرگ یکی از بزرگان زمین است، چنین پندار و اندیشهای دروغ و ناصواب است؛ وقوع این گونه پدیدهها، آیات و نشانههایی از آیات خداوند متعال میباشند که باید هنگام وقوع آنها به تأمّل و عبادت پرداخت»([1]). حاکم این حدیث را روایت کرده است و میگوید: این حدیث بنا به شرط احمد و طبرانی صحیح میباشد([2]).
بخاری به نقل از مغیرة بن شعبه روایت میکند که در روز وفات ابراهیم، کسوف خورشید روی داد، مردم گفتند: این، بخاطر مرگ ابراهیم بوده است. پیامبر خدا ج فرمود:
«انّ الشمسَ والقَمر آیتانِ مِنْ آیاتِ اللهِ لایَنْکَسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ ولا لِحَیاتِهِ فَاِذا رَأَیْتُمُوها فَادْعُوا اللهَ وصَلّوا حَتّی یَنْجَلِی».
«خورشید و ماه دو آیه و نشانه از آیات خداوند متعالاند، به خاطر مرگ یا زندگی هیچکس در آنها کسوف یا خسوف پیش نمیآید. بنابراین، هرگاه گرفتگی آنها را مشاهده کردید، خدا را یاد کنید و به نماز بایستید تا که نمایان گردند».
و در بعضی روایات، بخاری به نقل از ابوبکر بطور مرفوع آورده است که پس از عبارت (لایَنکَسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ) پیامبر ج میفرماید:
«و لکنَّ اللهَ یُخَوِّفُ بِهما عِبادَهُ». «خداوند به وسیلهی آنها بندگانش را میترساند.»
پیرامون ثبوت این عبارت اخیر، نظرات مختلفی ایراد شده و بخاری خود به آنها اشاره کرده است([3]).
چنین عباراتی «یُخَوَّفُ الله بِهما عِبادَهُ» یا «اُدْعُوا اللهَ وصَلُّوا حَتّی یَنْجَلی» دستاویزی برای تشکیک کنندگان التقاطی قرار میگیرد که بگویند: وقتی کسوف یک امر طبیعی است این ترسانیدن و دعا کردن و نماز خواندن برای چیست؟
البته، آن پدیده، یک امر طبیعی است و در وقت و مکان و زمان آن هیچ گونه تقدیم و تأخیری راه ندارد، و مطابق سنّت خداوند متعال است؛ و امور طبیعی، خارج از دایرهی اراده و قدرت پروردگار نیستند، همه چیز در هستی به خواست و مشیت و قدرت خداوند متعال روی میدهد؛ و اینگونه حوادث که در این افلاک عظیم واقع میشوند، بسی شایسته است که دلها در برابر عظمت و اقتدار خداوند متعال و ارادهی فراگیر او و نفوذ قدرت و حکمت بالغهی او و تدبیر زیبای او و... بیدار گردند، تا دلها او را تعظیم کنند، و زبانها به نیایش گشوده شوند و دستها از روی تضرّع بلند گردند، و پیشانیها به سجدهی او درآیند.
از پیامبر اسلام ج اذکار و ادعیهی مختلفی روایت شده که بر شخص مسلمان لازم است هنگام مشاهدهی پدیدههای طبیعی آن اذکار و دعاها را با حضور قلب بخواند، از جمله:
الف) دعای سحرگاه و شامگاه
ترمذی از ابوهریره روایت میکند که پیامبر ج یارانش را تعلیم میداد و به آنان میفرمود:
«اذا اَصْبَحَ احَدُکُمْ فَلیقُلْ: اَللّهُمَّ بِکَ اَصْبَحْنا وبِکَ اَمْسَیْنا، وبِکَ نَحْیا وبِکَ نَمُوتُ واِلَیکَ النُّشور واِذا اَمْسی فلیَقُلْ: اَللّهُمَّ بِکَ اَمْسَیْنا وبِکَ اَصْبَحنا وبِکَ نَحْیا وبِکَ نَمُوتُ واِلَیْکَ النُّشور».
«هرگاه یکی از شما صبح کند، باید بگوید: خدایا، به امر تو صبح کردیم و شام نمودیم و به امر تو زندگی کرده و میمیریم و بازگشت همه بسوی توست. و هرگاه یکی از شما به زمان شام درآید بگوید: خدایا، به امر تو شام کرده و صبح نمودیم».
تا آخر حدیث، ترمذی گوید: این حدیث، صحیح است.
مسلم از ابن مسعود روایت میکند که پیامبر ج شبانگاه میفرمود:
«اَمْسَیْنا واَمْسَی الْمُلْکُ لِلّهِ والْـحَمْدُلِلّهِ لا اِله اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ لَهُ المُلْکُ ولَهُ الْـحَمْدُ وهُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر. رَبِّ اَسْألُکَ خیرَ ما فی هذِه اللَّیْلَة وخَیْرَ ما بَعْدَها واَعوذُ بِکَ مِنْ شرِّ هذِهِ اللَّیْلةِ وشرِّ ما بَعْدَها. رَبِّ اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَسَلِ وَسُوءِ الکِبَر، ربِّ اَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذابِ النّارِ وعَذابِ الْقَبْرِ».
«ما شام کردیم، و همچنان ملک جهان و هر حمد و ستایش از آنِ خداوند است که جز او هیچ معبودی نیست، یکتا و بیهمتاست، ستایش و پادشاهی او را سزاست. او بر همه چیز قادراست. پروردگارا، از تو خیر آنچه را که در این شب و آنچه بعد از این شب است، میطلبم، و از شرّ آنچه در این شب و بعد از آن است به تو پناه میجویم. پروردگارا، من از تنبلی و کسالت و ضعف و بدحالی کهنسالی به تو پناه میبرم. پروردگارا، به تو پناه میبرم از عذاب آتش دوزخ و عذاب قبر».
روایت شده است که آن حضرت هنگام صبح نیز این دعا را میخواندهاند ولی به جای «اَمْسَینا واَمسی» میگفتهاند: «اَصْبَحْنا واَصْبَح..».
ب) دعای هنگام وزش باد و ظهور ابرها
مسلم از عایشه س روایت کرده که او میگفت: هنگامی که باد میوزید، پیامبر ج میفرمود:
«اَللّهُمَّ اَسْأَلُکَ خیرَها وخیرَ ما فِیْها وخَیْرَ ما اَرْسَلْتَ بِهِ، واَعُوذُبِکَ مِنْ شَرِّها وشَرِّ ما فیها وشَرِّ ما اَرْسَلْتَ به».
«خداوندا، از تو درخواست میکنم خیر آن را و خیرات موجود در آن و خیر آنچه همراه با آن است و به تو پناه میبرم از شرّ آن و از شرّ آنچه در آن است و از شرّ آنچه همراه آن است.»
و باز عایشه ل روایت میکند، هنگامی که پیامبر ج در افق آسمان ابری مشاهده میفرمود، از کار خود، حتّی اگر هم نماز میخواند، دست میکشید، و میفرمود:
«اَللّهُمَّ اَعُوذُبِکَ مِنْ شَرِّها»: «خدایا از شرِّ آن به تو پناه میبرم».
و اگر باران میبارید، میفرمود:
«اَللّهُمَّ صَیِّباً هنیئاً»: «خداوندا، رگبار گوارایی باشد».
این حدیث را ابوداود و نسایی و ابن ماجه آوردهاند و ابوعوانه آن را در صحیح خود به سند صحیح بنا به شرط مسلم، روایت کرده است، و آلبانی در کتاب «تخریج الکلم الطیب» به بیان آن پرداخته است.
ج) دعای هنگام رؤیت هلال
از ابن عمر س روایت شده است، هنگامی که پیامبر خدا ج هلال ماه را میدید، میفرمود:
«اللهُ اَکْبَر، اَللّهُمَّ اَهِّلَّه عَلَیْنا بالأَمْنِ والایمانِ والسَّلامَةِ والْاِسْلامِ والتَوْفیقِ لِما تُحِبُّ وتَرْضی رَبُّنا ورَبُّکَ اللهُ».
«خدا بزرگ است! خدایا، این ماه را با امنیت و سلامت و ایمان و اسلام بر ما نو کن همراه با آنچه دوست داری و رضای تو در آن است، پروردگار ما و شما خدای یکتاست».
دارِمی، این حدیث را آورده، و ترمذی آن را از حدیث طلحه بصورت مختصر نقل کرده، و آن را حَسَنْ دانسته، و ابن حبان آن را صحیح شمرده است و به گفتهی آلبانی این حدیث همراه با شواهد و قرائن، صحیح میباشد.
به مناسبتهای مختلف از جمله هنگام خوابیدن و بیدار شدن، در وقت خوردن و نوشیدن، جهت رفع گرسنگی و تشنگی هنگام لباس پوشیدن و سوار مرکب شدن، هنگام مسافرت یا بازگشت از سفر، ادعیه و اذکار دیگری از پیامبر خدا ج روایت شده است و کتب مفصّل و کاملی در این ارتباط تألیف شدهاند([4]).
منظور از این اذکار و دعاها این است که قلب انسان همیشه به یاد و ذکر خدا باشد و با آغوشی باز دلی گرم و احساسی هُشیار و بیدار در برابر هر پدیده و حادثهی جدیدی، حتّی آن حوادثی که هر روز تکرار میشوند مانند صبح شدن و شب شدن، یا آن حوادثی که در روز بیش از یک بار تکرار میشوند مانند: خوردن و نوشیدن روبرو شود، و به یاد و ذکر خدا باشد.
انسان مؤمن اشیا و حوادث را با چشمی غیر از چشمان افراد معمولی میبیند، که مردم معمولی آن حوادث را فقط با چشم سر میبینند. وقتی که آن حوادث بارها و بارها در برابر آنان تکرار گردد با آنها انس و الفت خواهند گرفت. ولی انسانِ مؤمن، با چشم دل و با چشم بصیرت به آن پدیدهها مینگرد، و در پشت پردهی آنها، دست ابداع و اتقان خداوند متعال، و چشم مراقب و محافظ او را میبیند، همانطور که بخاری در کتاب «الادب المفرد» روایت کرده است که انسان در موقع مشاهدهی چنین پدیدههایی تسبیح میگوید و ستایش میکند، و لا اله الا الله والله اکبر میگوید، و به دعا و تضرع، میپردازد.
از عبدالله بن زبیر روایت شده است که هرگاه پیامبر ج صدای رعد را میشنید، سخن خود را ترک کرده و میفرمود:
«سُبْحَانَ الَّذی یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ والْمَلائِکَةُ مِنْ خیفَتِه».
«منزه است خدایی که رعد به حمد او و فرشتگان همه از بیمش تسبیح میگویند»
وقتی که برخورد مسلمانان با امور روزانهی عادی و معمول اینگونه است، عکس العمل آنان نسبت به حادثهی بزرگی که هر چند سال یک بار تکرار خواهد شد، مانند: کسوف و خسوف چگونه باید باشد؟
حادثهای بزرگتر از این نوع حوادث، بر تاریخ مسلمانان گذر نخواهد کرد و این پدیدهها نشانهای از نشانههای خداوند متعال است و انسان مؤمن همانند سایر مردم نسبت به زمان وقوع آن پدیدهها، غافل و ناآگاه میباشد. و هنگامی که در مورد حوادث و پدیدههای طبیعی که هر روز یا هر ماه تکرار میشوند، دعا و ذکر کافی است؛ چنین حادثهی بزرگی از قبیل کسوف و خسوف بسی بیشتر از آن دعا و ذکر را که همان نماز است نیازمند است. آنگاه، خوف و خشیت بر دلهای انسانهای بیدار غلبه میکند، هرگاه نمود و مظاهر قدرت خداوند را در مخلوقات ببینند، از اینکه در پشت پردهی این حادثهی عادی، چیز دیگری باشد که خداوند از آن آگاه است و مردم از آن بیخبرند، ایمن نخواهند شد و واضح است که در برابر اراده و قدرت پروردگار هیچگونه مانعی وجود ندارد، و خداوند پاک و منزّه، هرگاه چیزی را اراده کند که لباس هستی بپوشاند به آن چیز میگوید: باش، آن چیز بیدرنگ موجود خواهد شد.
امام ابن دقیق العید میگوید: «چه بسا بعضی معتقدند که آنچه را ریاضی دانان و ستاره شناسان بیان میدارند، با این عبارت حدیث که میفرماید: (یُخَوَّفُ الله بِهما عِبادَهُ) منافات دارد. در حالی که چنین پنداری صحیح نیست؛ زیرا، بعضی از افعال خداوند بر حسب عادت است و بعضی خارج از عادات؛ و قدرت پروردگار حاکم بر همهی اسباب و علل میباشد و او میتواند روابط میان اسباب و مسبّبات را بر هم زند. با ثبوت چنین قضیهای، خداشناسان به قدرت و نیروی پروردگار در خرق عادت، اعتقاد و باور راسخی دارند. و خداوند را «فعّال ما یشاء» میدانند، و هرگاه حادثهی عجیبی روی دهد، بخاطر اعتقاد راسخ شان، احساس ترس و خوف مینمایند، و این مسئله مانع نمیشود از آنکه عادت در مجرای اسباب، جز در مواردی که خداوند خرق آن عادات را بخواهد، صورت نگیرد». حافظ عسقلانی در فتح الباری این موضوع را بیان داشته است.
به علاوه، پدیدهی کسوف امری است که انسان مؤمن را متنبّه و متوجّه میگرداند، در حالی که غیر مؤمن توجّهی بدان ندارد، و آن توجّه عبارت است از یادآوری قیام سرعت و پایان این جهان؛ زیرا، از طریق وحی یقینی ثابت شده است که نظم و نظام جهان هستی روزی از هم گسسته و متلاشی خواهد شد، آن وقت که آسمان از هم میشکافد، و اخترانِ آن، پراکنده میگردند، خورشید به هم میپیچد، و کوهها روان میگردند، و زمین بشدّت تکان میخورد، و بارهای سنگین درون خود را بیرون میافکند؛ که اینها همه اعلان و زنگ خطر است برای اینکه آسمان و زمین به کلّی تغییر خواهند یافت و مخلوقات در پیشگاه خداوند واحد قهّار پدید خواهند آمد.
خورشید و ماه همانند تمامی آنچه در این جهان است، ابدی و جاودان نیستند، بلکه همانطور که خالق آنها میفرماید: آن دو تا مدّت زمان مشخص و معلومی در حرکت و جریان هستند. آری، آن مدّت مشخص نزد خداوند معلوم، ولی برای انسان مجهول است، البتّه انسان مؤمن بدان ایمان یقینی دارد و هیچگاه از آن غافل نمیباشد؛ بنابراین، وقتی که پدیدهای همانند خورشیدگرفتگی و ماه گرفتگی را مشاهده کند، قلب او از امروز به فردا و از حال به آینده انتقال مییابد؛ بویژه، هنگامی که این کلام خداوند متعال را به یاد آوَرَد که میفرماید:
«... وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ...»([5]). «و کار قیامت جز مانند یک چشم بر هم زدن یا نزدیکتر از آن نیست».
و شاید سرّ اینکه از بعضی از اصحاب وارد شده که گویا پیامبر ج هنگام کسوف ترسان و لرزان به پا میخاست که مبادا چنین پدیدهای مقدّمهی وقوع قیامت باشد، با وجود اینکه لازمهی وقوع قیامت مقدّمات و علائم و شرایط زیادی است که خود آن حضرت به آنها اشکال گرفتهاند؛ هر چند، در توجیه آن میتوان گفت که این عمل پیامبر اکرم ج به منظور تعلیم و ارشاد امّت بوده است تا آنان همواره، بخصوص، موقعی که زمان رو به پایان رود و شرایط و علائم قیامت یکی پس از دیگری تحقّق یابد، به یاد قیامت باشند.
در عهد خلافت عثمان یکبار کسوف روی داد. عثمان س با مردم نماز آیات خواند؛ سپس بازگشت و وارد منزل خود شد. عبدالله بن مسعود در حجرهی عایشه نشسته بود و بعضی از اصحاب نزد او بودند، گفت: رسول خدا ج هنگام کسوف و خسوف به ما دستور نماز میداد و میفرمود: که هرگاه چنان پدیدهای بر شما عارض گردد شتابان به سوی نماز بروید که اگر آن واقعه آن چیزی باشد که از آن میترسید (یعنی وقوع قیامت) شما در حال عبادت بوده و غافلگیر نشده باشید، و اگر نشان قیامت نباشد، با ادای نماز خیرات و نیکیهایی را کسب نمودهاند. روایت از احمد و ابویعلی و طبرانی است و چنانکه، در کتاب «مجمع الزوائد» وارد شده است، رجال آن موثّق هستند (ج 2، ص 206-207)([6]).
با توجّه به مطالب فوق برای ما روشن گردید که نماز و دعا و اذکاری که اسلام هنگام وقوع کسوف و خسوف تشریع و مقرّر کرده است، ضرورتاً به این معنا نیست که این پدیده در نتیجهی خشم و قهر خدا بر بندگانش واقع میشود، و نماز و عبادت الهی را برطرف خواهد کرد؛ هر چند بعضی از دانشمندان با توجه به فهم و آگاهی آنان در آن زمان و مکان و شرایط، چنین پدیدهی طبیعی را بدانگونه تفسیر و تعبیر مینمودند، امّا، برداشت دانشمندان اسلامی، به ویژه، در ارتباط با چنین پدیدههایی حجّت شرعی نخواهد بود؛ زیرا، دین و مسائل آن جز از کتاب خدا و سنّت پیامبر که مبین آن است استنباط نخواهد شد، و هر سخنی غیر از قرآن و حدیث، از هرکس دیگری که باشد، گاه مقبول و گاه مردود خواهد بود.
در برابر این گونه اشخاص که در رابطه با علوم طبیعی و ریاضی بهرهی کمتری دارند، پیشوایی همچون حجّة الاسلام غزالی را مییابیم که این کوته فکران را تخطئه میکند، و تحقیقات و بیانات خود را در نهایت صلابت و استحکام در کتاب «المُنقِذُ مِن الضلال» بیان میدارد. آنجا که به فلاسفه و انواع دانشهای آنان از جمله علوم ریاضی([7]) و آثاری که در اندیشهها و افکار بر جای میگذارند، میپردازد. اینک چکیدهای از بیان او:
آفت دوم که از سوی دوستان نادان و جاهل به اسلام سرچشمه گرفته این است که آنان پنداشتهاند برای پیروزی و دفاع از دین، باید هر علمی را که منسوب به فلاسفه است، انکار کرد. و تمامی علوم آنان را انکار کردهاند، و فلاسفه را جاهل قلمداد کردهاند. تا آنجا که سخنان فلاسفه را دربارهی کسوف و خسوف نیز منکر شدهاند و گمان کردهاند که خلاف شرع است و از آن طرف فلاسفه وقوع آن پدیدهها را چنان با ادلّه و برهان به اثبات رسانیدهاند که هیچگونه شک و تردیدی در اذهان مخاطبین خود بر جای نمیگذارد. در نتیجه، جاهلان به اسلام معتقد شدهاند که اسلام با دلیل و برهان منطقی مخالفت دارد؛ از این رو، نسبت به فلسفه محبّتها و نسبت به اسلام تنفّرهایی ایجاد گردید.
این سخن کسانی که میپنداشتند پیروزی اسلام در راستای انکار این دانشهاست در واقع جنایت بزرگی بود و قطعاً در شریعت هیچ گونه نصّی راجع به نفی یا اثبات این علوم نسبت به امور دینی وارد نشده است.
آنجا که پیامبر اکرم ج میفرماید: «خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای خدای متعالاند و به خاطر مرگ یا تولّد کسی کسوف و خسوف رخ نمیدهند. هر وقت چنین پدیدهای را مشاهده نمودید شتابان به ذکر خدا و نماز روی آورید». فرمایش آن حضرت به معنی انکار ریاضیات و نجوم که بیانگر حرکت خورشید و ماه و اجتماع و برخورد آن دو بصورت خاصّی است، نمیباشد.
امّا گفتهی پیامبراسلام که میفرماید:
«لکِنَّ الله إذا تَجَلَّی لِشیءٍ خَضَعَ لَهُ». «هرگاه خداوند در چیزی تجلّی کند، آن چیز خاضع و فروتن در برابر پروردگار خواهد گردید».
این عبارت اصلاً در صحاح وجود ندارد.
اگر استدلال به احادیث ضعیف جایز میبود، در اینجا حدیثی را که طبرانی در معجم کبیر از سَمرة روایت کرده است، میآوردیم که پیامبر ج فرمود: [خورشید و ماه نه برای مرگ کسی و نه بخاطر چیز دیگری کسوف و خسوف نمیکنند، بلکه این پدیدهها شما را به سوی آیات و نشانههای خداوند متعال راهنمایی میکنند]، سلسلهی سند این حدیث، همانطور که بیهقی گفته است، مشتمل بر یک راوی ضعیف است و به همین خاطر بدان اعتماد ننموده است. به علاوه، چنین حدیثی هر چند، ضعیف باشد بیانگر طرز فکر و اندیشهی رایج مسلمانان در قرون اوّلیه است و به همین جهت، آن را در ردیف روایات و احادیث آورده و ثبت کردهاند.
نکتهی مهم این است که به سند صحیح مطلبی از پیامبر ج روایت نشده است که دلالت نماید بر اینکه کسوف و خسوف بدون سبب طبیعی و خارج از سنّت اسباب و مسبّبات، واقع شده باشد([8]) و بالله التوفیق([9]).
1480 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: إِنَّ الشَّمْسَ خَسَفَتْ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَبَعَثَ مُنَادِیًا: الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ فَتقدم فصلى أَربع رَکْعَات وَفِی رَکْعَتَیْنِ وَأَرْبع سَجدَات. قَالَت عَائِشَة: مَا رَکَعْتُ رُکُوعًا قَطُّ وَلَا سَجَدْتُ سُجُودًا قطّ کَانَ أطول مِنْهُ([10]).
1480- (1) عایشه ل گوید: در روزگار رسول خدا ج خورشیدگرفتگی رخ داد؛آن حضرت ج فردی را فرستادند تا (با صدای بلند) به مردم چنین اعلام کند: «الصلاة جامعة»؛ «نماز به صورت جماعت برگزار میگردد».
آنگاه پیامبر اکرم ج برای امامت، جلو آمدند و در دو رکعت، چهار رکوع همراه با چهار سجده انجام دادند.
عایشه ل گوید: من هرگز، رکوع و سجدهای طولانیتر از این رکوع و سجده نکرده بودم.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرهاند]
شرح: این روایت در بخاری و مسلم، چنین آمده است:
1- «حدیث عَائِشَةَ، زَوْجِ النَّبِیِّ ج، قَالَتْ: خَسَفَتِ الشَّمْسُ فِی حَیَاةِ النَّبِیِّ ج، فَخَرَجَ إِلَی الْمَسْجِدِ، فَصَفَّ النَّاسُ وَرَاءَهُ، فَکَبَّرَ، فَاقْتَرََأَ رَسُولُ اللهِ ج قِرَاءَةً طَوِیلَةً، ثُمَّ کَبِّرَ، فَرَکَعَ رُکُوعاً طَوِیلاً، ثُمَّ قَالَ: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»، فَقَامَ ولَمْ یَسْجُدْ، وقَرَأَ قِرَاءَةً طَوِیلَةً، هِیَ أَدْنَی مِنَ الْقِرَاءَةِ الْأُؤْلَی، ثُمَّ کَبَّرَ ورَکَعَ رُکُوعَاً طَوِیلاً، وهُوَ أَدْنَی مِنَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ؛ ثُمَّ قَالَ: «سَمِعَ اللهُ لمَنْ حَمِدَهُ، رَبَّنَا! ولَکَ الْـحَمْدُ» ثُمَّ سَجَدَ، ثُمَّ قَالَ فِی الرَّکْعَةِ الْآخِرَةِ مِثْلَ ذلِکَ، فَاسْتَکْمَلَ أَرْبَعَ رَکَعاتٍ فِی أَرْبَعَ سَجَدَاتٍ، وَانْجَلَتِ الشَّمْسُ قَبْلَ أَنْ یَنْصَرِفَ؛ ثُمَّ قَامَ فَأَثْنَی عَلَی الله بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: «هُمَا آیَتَانِ مِنْ آیَآتِ اللهِ لَا یَخْسِفَآنِ لِمَوْتِ أَحَدٍ ولَا لِحَیَآتِهِ، فَإِذَا رَأَیْتُمُوهُما فَافْزَعُوا إِلَی الصَّلَاةِ».
أخرجه البخاری فی: 16 - کتاب الکسوف: 4 - باب خطبة الإمام فی الکسوف.
عایشه همسر پیغمبر ج گوید: در زمان حیات حضرت رسول ج خورشید خسوف کرد، پیغمبر ج به مسجد رفت مردم پشت سرش به صف ایستادند. پیغمبر ج تکبیر نیت را گفت، (بعد از خواندن فاتحه) آیات فراوانی را خواند سپس با گفتن تکبیر به رکوع رفت و رکوعش طولانی بود سپس سر را از رکوع بلند کرد و گفت: (خداوند ستایش کسی را که او راستایش میکند قبول مینماید) وقتی از رکوع بلند شد به سجده نرفت بلکه مجدداً قرآن فراوانی را خواند ولی از قرائت اوّل کمتر بود. بعد از قرائت دوم مجدداً به رکوع رفت و به آن طول داد امّا از طول رکوع اوّل کمتر بود. بعد از بلند شدن از رکوع دوم فرمود: (سمع الله لمن حمده ربّنا لک الحمد) آنگاه به سجده رفت و در رکعت دوم هم مانند رکعت اوّل عمل نمود، به این ترتیب چهار رکوع را با چهار سجده تکمیل نمود، (یعنی پیغمبر ج دو رکعت نماز کسوف را که خواند به خلاف نمازهای عادی در هر رکعت دو رکوع را به جای میآورد ولی طبق معمول در هر رکعت دوبار به سجده میرفت) قبل از اینکه پیغمبر ج نمازش را تمام کند خورشید به حال عادی خود برگشت و نور خود را بازیافت، پیامبر بعد از نماز بلند شد و خداوند را با کلماتی که شایسته ی ذات اوست ستایش نمود و گفت: ماه و خورشید یکی از نشانهها و دلایل واضح بر وجود و قدرت و عظمت خدا میباشند، و به خاطر مرگ و تولد کسی گرفتگی پیدا نمیکنند، و هر وقت که آنها را در حال کسوف و خسوف دیدید فوراً به خواندن نماز مشغول شوید تا از عذاب و غضب خدا در امان باشید.
2- «حدیث عَائِشَةَ ل خَسَفَتِ الشَّمْسُ، فَقَامَ النبی ج، فَقَرَأَ سُورةً طَوِیلَةً، ثم رَکَعَ فَأَطَالَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ بِسُورةٍ أَخْرَی ثُمَّ رَکَعَ حَتَّی قَضَاها وسَجَدَ، ثُمَّ فَعَلَ ذلِکَ فِی الثَّانِیَة، ثُمَّ قَالَ: «إنَِّهُمَا آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللهِ، َفإِذَا رَأَیْتُمْ ذلِک فَصَلُّوا حَتَّی یُفْرَجَ عَنْکُمْ. لَقَدْ رَأَیْتُ فِی مَقَامِی هذَا کُلَّ شَیْءٍ وُعِدْتُهُ، حَتَّی لَقَدْ رَأَیْتُنِی أُرِیْدُ أَنْ آخُذَ قِطْفَاً مِنَ الْـجَنَّةِِ، حِینَ رَأَیْتُمُونِی جَعَلْتُ أَتَقَدَّمُ، وَلَقَدْ رَأَیْتُ جَهَنَّم یَحْطِمُ بَعْضُهَا بَعْضاً، حِیْنَ رَأَیْتُمُونِی تَأَخَّرْتُ، ورَأَیْتُ فِیهَا عَمْرَو بْنَ لُحَیٍّ، وهُوَ الَّذِی سَیَّبَ السَّوَائِبَ».
أخرجه البخاری فی: 21- کتاب العمل فی الصّلاة: 11- باب إذا تفلتت الدابة فی الصّلاة.
عایشه گوید: خورشید گرفتگی رخ داد، پیغمبر ج (در نماز) ایستاد و سورهی طویلی را خواند و به رکوع رفت و آن را طول داد؛ سپس سرش را از رکوع بلند کرد و مجدداً شروع به خواندن سورهی دیگری کرد، بعداً به رکوع رفت و پس از رکوع و قیام آن به سجده رفت و در رکعت دوم هم به صورت رکعت اوّل عمل نمود. سپس به مردم گفت: اینها (خورشید و ماه) دو مخلوق و دو نشانه از نشانههای قدرت خدا هستند، وقتی که آنها را در حال کسوف دیدید، نماز بخوانید تا خداوند برای شما گشایش به وجود آورد، گفت: من حالا که در اینجا ایستادهام تمام وعدههایی را که در قیامت به من داده شده است میبینم حتی همین الآن قدمی را که به جلو برداشتم، به خاطر این بود که میخواستم خوشهای از خوشههای بهشت را بچینم، و از همین جا میبینم که قسمتهایی از دوزخ همدیگر را خرد مینمایند و بر روی هم موج میزنند، به خاطر وحشت از آن بود که شما دیدید یک قدم به عقب برگشتم، و عمرو بن لحی را میبینم که در دوزخ سرنگون شده و بر صورتش حرکت میکند».
3- «حدیث عَائِشَةَ، زَوْجِ النَّبِیِّ ج: أَنَّ یَهُودِیَّةً جَاءَتْ تَسْأَلُهَا، فَقَالَتْ لَهَا: أَعَاذَکِ اللهُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ. فَسَأَلَتْ عَائِشَةُp، رَسُولَ اللهِ ج: أَیُعَذَّبُ النَّاسُ فِی قُبُورِهِمْ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج، عَائِذَاً بِاللهِ مِنْ ذلِکَ.
ثُمَّ رَکِبَ رَسُولُ اللهِ ج، ذَاتَ غَدَاةٍ مَرْکَبَاً، فَخَسَفَتِ الشَّمْسُ، فَرَجَعَ ضُحیً، فَمَرَّ رَسُولُ اللهِ ج، بَینَ ظَهْرَانَی الْـحُجَرِ، ثُمَّ قَآمَ یُصَلِّی، وقَامَ النَّاسُ وَرَاءَهُ، فَقَامَ قِیَامَاً طَوِیلاً، ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعَاً طَوِیلاً، ثُمَّ رَفَعَ فَقَامِ قِیَاماً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعَاً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ رَفَعَ فَسَجَدَ، ثُمَّ قَامَ، فَقَامِ قِیَامَاً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعَاً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الرُّکُوعَ الْأَوَّلِ، ثُمَّ قَامَ قِیَاماً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعاً طَوِیلاً، وهُوَ دُونَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ، ثُمَّ رَفَعَ فَسَجَدَ وانْصَرَفَ، فَقَالَ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ یَقُولَ، ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَتَعَوَّذُوا مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ».
أخرجه البخاری فی: 16- کتاب الکسوف: 7- باب التعوّذ من عذاب القبر فی الکسوف.
عایشه همسر پیغمبر ج گوید: یک زن یهودی پیش من آمد و چیزی را از من درخواست نمود، آن زن به من گفت: خدا شما را از عذاب قبر محفوظ نماید. از پیغمبر ج پرسیدم مگر مردم در قبرشان عذاب داده میشوند؟! پیغمبر ج فرمود: به خدا پناه میبرم از عذاب قبر.
سپس به هنگام صبح پیغمبر ج بر مرکب خود سوار شد (و از شهر بیرون رفت)، و در این هنگام خورشید کسوف کرد. پیغمبر ج به هنگام چاشت برگشت. از وسط حجرهها رد شد، به مسجد رفت، نماز کسوف را شروع نمود و مردم هم پشت سرش ایستاده بودند، مدت طولانی ایستاد بعداً رکوع طولانی به جای آورد، از رکوع برخاست، مدت طولانی ایستاد امّا از ایستادن دفعه ی اوّل کمتر بود، سپس به رکوع رفت ولی این رکوع به اندازه ی رکوع اوّل طولانی نبود سپس از رکوع برخاست و به سجده رفت سپس از سجده بلند شد و مدت طولانی ایستاد امّا از ایستادن اوّل کمتر بود و مدت طولانی به رکوع رفت، امّا طول آن از طول رکوع اوّل کمتر بود و بعد از رکوع (اوّل در رکعت دوم مجدداً) پیغمبر مدت فراوانی ایستاد امّا طول آن از ایستادن اوّل کمتر بود و (بعد از ایستادن دوم در رکعت دوم مجدداً) به رکوع رفت و به آن طول داد ولی این رکوع از رکوع اوّل (همین رکعت) کوتاه تر بود، بعد از این رکوع (در رکعت دوم) به سجده رفت، پس از تشهّد و سلام از نماز فارغ شد و آنچه که خدا خواست بیان نمود، بعداً به مردم دستور داد که از عذاب قبر به خدا پناه ببرند.»
4- «حدیث أَسْماءَ قَالَتْ: أَتَیْتُ عَائِشَةَ وهِیَ تُصَلِّی، فَقُلْتُ مَا شَأْنُ النَّاسِ؟ فَأَشَارَتْ إِلَی السَّماءِ، فَإِذَا النَّاسُ قِیَامٌ، فَقَالَتْ: سُبْحَانَ اللهِ! قُلْتُ: آیَةٌ؟ فَأَشَارَتْ بِرَأْسِهَا أَیْ نَعَمْ! فَقُمْتُ حَتَّی تَجَلَّانِی الْغَشْیُ، فَجَعَلْتُ أَصُبُّ عَلَی رَأْسِی الْمَاءِ، فَحَمِدَ اللهَ، عَزَّ وجَلَّ النَّبِیُّ ج، وأَثْنَی عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْ شَیْءٍ لَمْ أَکُنْ أُرِیتُهُ إِلَّا رَأَیْتُهُ فِی مَقَامِی، حَتَّی الْـجَنَّةُِ والنَّارُِ، فَأُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّکُمْ تُفْتَنُونَ فِی قُبُورِکُمْ مِثْلَ أَوْ قَرِیبَ (قال الرّاوی: لا أدری أی ذلک قالت أسماء) مِنْ فِتْنَةِ الْمَسیحِِ الدَّجَّالِ، یُقَالُ مَا عِلْمُکَ بِهذَا الرَّجُلِ؟. فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ أَوْ الْمُوقِنُ (لا أدری بأیّهما قالت أسماء) فَیَقُولُ هُوَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، جَاءَنَا بِالْبَیِّنَاتِ والْـهُدَی، فَأَجَبْنَا واتَّبَعْنَا، هُوَ مُحَمَّدٌ (ثلاثاً) فَیُقَالُ: نَمْ صَالِحاً، قَدْ عَلِمْنَا إِنْ کُنْتَ لَمُوقِناً بِهِ؛ وأَمَّا الْمُنَافِقُ أَوْ الْمُرْتَابُ (لا أدری أیّ ذلک قالت أسماء) فَیَقُولُ: لَاأَدْرِی، سَمِعْتُ النَّاسَ یَقُولُونَ شَیْئاً فَقُلْتُهُ».
أخرجه البخاری فی: 3- کتاب العلم: 24- باب من أجاب الفتیا بإرشاد الید و الرّأس.
اسماء دختر ابوبکر گوید: به نزد عایشه رفتم دیدم نماز میخواند، گفتم: چرا مردم حالت غیرعادی دارند؟ به سوی آسمان اشاره کرد، مردم همه در حال نماز ایستاده بودند، عایشه گفت: سبحان الله (به عادی نبودن اوضاع اشاره کرد) اسماء گوید، گفتم: مگر نشانهای از عذاب خدا وجود دارد؟ عایشه با حرکت سرش اشاره کرد: آری، من هم ایستادم تا اینکه حالت غشی و بیهوشی بر من غلبه کرد، شروع به ریختن آب بر سر خود نمودم (تا سر حال بیایم) در این اثنا پیغمبر ج به حمد و ثنای خداوند پرداخت، بعد از آن فرمود: هر چیزی را که تا به حال ندیده بودم الآن در اینجا دیدم حتی جهنم و بهشت را هم دیدم، به من وحی شد که شما ای مردم! در گور مورد امتحان قرار میگیرید امتحانی که مانند امتحانی است یا نزدیک به امتحانی است (راوی حدیث، تردید دارد که اسماء لفظ مانند گفت یا نزدیک) که به وسیلهی آمدن دجّال از شما به عمل میآید و در قبر از شما سؤال میشود که دربارهی این مرد (منظور حضرت محمد ج است) چه میدانی؟ انسان باایمان یا دارای یقین (تردید از راوی حدیث است که نمیداند اسماء کدام یک از کلمة مؤمن یا موقن را گفته است)، در جواب میگوید: او محمّد رسول خدا است همراه با دلایل واضح و روشن و هدایت به سوی ما آمد و ما به او جواب مثبت دادیم و از او پیروی کردیم و او محمّد است و سه بار این جمله را تکرار مینماید، (از طرف فرشتگان خدا) به او گفته میشود: به آرامی بخواب، ما میدانستیم که شما به راستی به او ایمان دارید، امّا کسیکه منافق یا متردد باشد (راوی گوید: نمیدانم اسماء کدام یک از این دو کلمه را گفت)، در جواب فرشتگان میگوید: من نمیدانم این مرد (حضرت محمد ج) کیست، ولی میشنیدم مردم چیزی را میگفتند؛ من هم گفتهی ایشان را تکرار میکردم.
5- «حدیث عَبْدِاللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ العَاصِ، قَالَ: لَمَّا کَسَفَتِ الشَّمْسُ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ ج، نُودِیَ إِنَّ الصَّلَاةَ جَامِعَةٌ، فَرَکَعَ النَّبِیُّ ج رَکْعَتَیْنِ فِی سَجْدَةٍ، ثُمَّ قَامَ فَرَکَعَ رَکْعَتَیْنِ فِی سَجْدَةٍ، ثُمَّ جَلَسَ، ثُمَّ جُلِّی عَنِ الشَّمْسِ. قَالَ: وقَالَتْ عَآئِشَةُp: مَا سَجَدْتُ سُجُودَاً قَطُّ کَانَ أَطْوَلَ مِنْهَآ».
أخرجه البخاری فی: 16- کتاب الکسوف: 8- باب طول السجود فی الکسوف.
عبدالله بن عمرو بن عاص گوید: وقتی که در زمان پیغمبر ج خورشید کسوف کرد با صدای بلند به مردم اعلام گردید: انّ الصّلاة جامعة (یعنی نماز مردم را در مسجد جمع مینماید یا این نماز به صورت جماعت برگزار میگردد) بعد از شروع نماز، پیغمبر ج دو رکوع را در یک رکعت به جای آورد و به سجده رفت بعد از رکعت اوّل بلند شد، و دو رکوع را در رکعت (دوم) نیز به جای آورد و به سجده رفت سپس پیغمبر ج نشست در این اثنا خورشید از کسوف بیرون آمد عبدالله بن عمرو بن عاص گوید: عایشه گفت: من هرگز سجدهی طولانی تر از این سجده ندیده بودم.
دربارهی «کسوف» (خورشیدگرفتگی) و «خسوف» (ماهگرفتگی)،ذکر چند نکته، لازم مینماید:
1- برخی از ملحدان و افراد لائیک میگویند: خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی، پدیدههای عجیب و غیر طبیعی نیستند؛ بلکه معلول اسباب طبیعی، مانند طلوع و غروب خورشید هستند و دارای زمان خاصّ و مشخّصی هستند که میتوان وقوع آنها را از سالها قبل، پیشبینی کرد. بنابراین، خسوف و کسوف را چیز غیرطبیعی جلوه دادن و ترسیدن از آن و پرداختن به نماز و استغفار، عبث و بیهوده به نظر میرسد؟!
پاسخ بدین شبهه، عبارت است از:
الف) هر چند خسوف و کسوف، از پدیدههای طبیعی به شمار میآیند، باز هم مظهر قدرت کامل پروردگار هستند؛ از این رو، به جهت اعتراف به عظمت و شکوه خداوند بلند مرتبه، نماز مشروع گردیده است.
ب) درحقیقت، لحظات خسوف و کسوف، تصویری از زمانی را ترسیم میکنند که همهی اجسام فلکی بینور میشوند؛ به این اعتبار، اینها یاد آورندهی آخرت هستند که در چنین مواقعی، توبه کردن و استغفار، بسیار مناسب است.
ج) عذابهایی که خداوند بر امّتهای پیشین فرستاده است، در قالب حوادث طبیعی بودهاند که اندکی از حدّ معمول خود فراتر رفته و به عذابی دردناک تبدیل گشتهاند؛ به طور مثال: عذاب قوم نوح با باران (قمر/11) و قوم عاد با طوفان و غیره آغاز گردید (قمر/19).
از رسول خدا ج روایت شده است که هرگاه باد تندی میوزید، چهرهی مبارک آن حضرت ج تغییر میکرد؛ از ترس این که مبادا عذابی نازل شود؛ از این رو، فوراً به دعا و استغفار مشغول میشد. (بخاری؛ ابواب الاستسقاء، باب اذ اهبّت الریح).
به همین سان، خسوف و کسوف نیز _اگر چه از پدیدهها و رخدادهای طبیعت به شمار میآیند - ولی اگر از حدّ و اندازهی خویش فراتر روند، تبدیل به عذاب سختی میشوند.
طبق تحقیقات علمی، لحظههای خسوف و کسوف، خیلی خطرناک هستند؛ زیرا به هنگام کسوف، ماه بین خورشید و زمین قرار میگیرد و قدرت جاذبهی هر دو، آن را به طرف خود میکشند که اگر قدرت جاذبهی یکی از خوشید و زمین غلبه کند، تمام نظام به هم میخورد؛ بنابراین، در چنین حالت خطرناکی، چارهای جز رجوع و بازگشت به سوی خدا نیست.
2- حیثیت شرعی نماز کسوف: جمهور علماء و صاحب نظران اسلامی بر این باورند که «نماز کسوف» سنّت مؤکده است؛ برخی از علماء و دانشوران فقهی احناف، به وجوب آن قائل هستند. امام مالک/، حکم نماز جمعه و نماز کسوف را برابر میداند؛ و برخی نیز گفتهاند که «نماز کسوف»، فرض کفایی میباشد.
3- روش خواندن نماز کسوف:
علماء و صاحب نظران فقهی احناف، میان نماز کسوف و سایر نمازها (در روش خواندن آن) فرقی قائل نیستند؛ و در چنین مواقعی،دو رکعت به روش معمولی میخوانند.
از دیدگاه امام مالک،امام شافعی و امام احمد بن حنبل، هر رکعت از نماز کسوف، دارای دو رکوع میباشد.
استدلال این بزرگواران، روایت معروف عایشه ل (صحیح مسلم، کتاب الکسوف ج1 ص296 و صحیح بخاری، ابواب الکسوف، باب لا تنکسف الشمس لموت احد و لا لحیاته، ج1 ص145)؛ روایت اسماء ل (صحیح مسلم، کتاب الکسوف، ج1 ص298)؛ روایت عبدالله بن عباس ب (صحیح بخاری، باب صلاة الکسوف بالجماعة، ج1 ص143)؛ روایت عبدالله بن عمر و بن عاصش (صحیح بخاری، باب طول السجود فی الکسوف، ج1 ص218) و روایات دیگر صحابه (مانند روایت جابر س در صحیح مسلم، ج1 ص297) است که این روایات در کتب صحیح حدیثی ذکر شدهاند و در آنها بر وجود دو رکوع در رکعت، تصریح شده است.
دلایل احناف، احادیث و روایات ذیل هستند که در آنها از یک رکوع نام برده شده است:
الف) ابوبکر س گوید: «خسفت الشمس علی عهد رسول الله ج فخرج یجرّ ردائه حتّی انتهی الی المسجد وثاب الیه الناس فصلّی بهم رکعتین» (بخاری، باب الصلاة فی کسوف القمر، ج1 ص145)؛ «در روزگار پیامبر ج خورشید گرفته شد؛ آن حضرت ج شتابان به سوی مسجد خارج شد در حالی که ردای خویش را میکشید. مردم نیز به مسجد آمدند و پیامبر ج دو رکعت نماز برای آنها گزارد».
در سنن نسایی، در حدیث ابوبکره ل این الفاظ آمده است: «فصلّی رکعتین کما تصلّون» (نسنایی، باب الامر بالدعاء فی الکسوف، ج1 ص223)؛ «پیامبر ج دو رکعت نماز بسان نمازی که شما میخوانید، گزاردند».
ب) سمرة بن جندب س گوید: «... فصلّی فقام کاطول قیام ما قام بنا فی صلاة قط؛ مانسمع له صوتاً؛ ثم رکع بنا کاطول رکوع ما رکع بنا فی صلاة قط؛ ما نسمع له صوتاً ثم سجد بنا کاطول سجود ما سجد بنافی صلاةقط؛ لانسمع له صوتاً؛ ثم فعل ذلک فی الرکعة الثانیة مثل ذلک» (نسایی، باب «کیف صلاة الکسوف»، ج1 ص219 و ابو داود، کتاب الکسوف، باب من قال اربع رکعات ج1 ص168).
در این حدیث نیز فقط یک رکوع در هر رکعت، ذکر شده است.
ج) نعمان بن بشیر س گوید: رسول خدا ج فرمود: «اذا خسفت الشمس والقمر فصلّوا کاحدث صلاة صلّیتموها» (سنایی، باب کیف صلاة الکسوف، ج1 ص219).
و حدیث نعمان بن بشیر، با این الفاظ نیز روایت شده است که گفت: «انّ رسول الله ج صلّی حین انکسفت الشمس مثل صلاتنا یرکع ویسجد»؛ «رسول خدا ج به هنگام خورشیدگرفتگی، مثل نماز ما، نماز گزاردند و رکوع و سجود نمودند».
د) قبیصة بن مخارق هلالی س گوید: «کسفت الشمس ونحن اذ ذاک مع رسول الله ج بالمدینة؛ فخرج فزعاً یجرّ ثوبه؛ فصلّی رکعتین اطالهما فوافق انصرافه انجلاء الشمس؛ فحمدالله واثنی علیه؛ ثم قال: انّ الشمس والقمر آیتان من آیات الله وانّهما لا ینکسفان لـموت احد ولا لحیاته؛ فاذا رأیتم من ذلک شیئاً فصلّوا کاحدث صلاة مکتوبة صلّیتموها» (نسایی، باب کیف صلاة الکسوف، ج1 ص219).
یعنی هرگاه کسوف یا خسوف رخ داد، نماز بخوانید مثل آخرین نمازتان! در حدیث، منظور از «احدث صلاة صلّیتموها»، نماز صبح میباشد؛به دلیل این که از حدیث عایشه ل که بخاری و بیهقی آن را روایت کردهاند، معلوم میشود که پیامبر ج نماز کسوف را به وقت چاشت میخواندند. (بخاری، باب التعوّذ من عذاب القبر فی الکسوف، ج1 ص143؛ و بیهقی، سنن کبری، باب کیف یصلّی فی الخسوف، ج3 ص323).
و وقتی که نماز کسوف را به نماز صبح تشبیه دادند، پس رکوع آن نیز مانند نماز صبح میشود.
ه) محمود بن لبید س در روش خواندن نماز کسوف توسط آن حضرت ج گوید: «... ثم قام (ای النبی ج) فقرأ بعض «الذاریات» ثم رکع ثم اعتدل ثم سجد سجدتین، ثم قام ففعل کما فعل الاولی» (رواه احمد و رجاله رجال الصحیح؛ ر.ک: مجمع الزوائد: باب الکسوف، ج2 ص207)
از این روایات ثابت میشود که پیامبر ج دستور به خواندن نماز کسوف همانند نماز صبح را دادند و روشی دیگر به یاران خویش آموزش ندادند.
برخی از علماء و صاحب نظران فقهی احناف، احادیث بیش از یک رکوع را که امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل از آنها استدلال کردهاند، این چنین جواب دادهاند که پیامبر ج در نماز کسوف، رکوع را خیلی طولانی میکردند و وقتی رکوع طولانی میشد، برخی از مقتدیانی که در صفهای وسط قرار داشتند، به خیال اینکه پیامبر ج از رکوع بلند شدهاند، بلند میشدند و وقتی میدیدند که پیامبر ج هنوز در رکوع قرار دارند، مجدداً به رکوع میرفتند؛ و کسانی که پشت سر آنها قرار داشتند، گمان میکردند که این دومین رکوع است.
این جواب، اگر چه مشهور است،امّا صحیح نیست؛زیرا در روایت عبدالله بن عباس ل آمده است: «انّه صلّی فی الکسوف فقرأ ثم رکع ثم قرأ ثم سجد سجدتین واخری مثلها»؛ از این روایت معلوم میشود که در بین دو رکوع، قرائت نیز وجود داشته است.
دیگر این که، اگر برخی از صحابه - که در صفهای اخیر به نماز ایستاده بودند - در میان نماز دچار سوء تفاهم میشدند، بعد از نماز، اصل مسأله برایشان واضح و روشن میشد؛ زیرا آنان به نماز خیلی اهمیت میدادند و اگر اتفاق غیرمعمولی پیش میآمد، بعد از نماز، دربارهاش تحقیق میکردند.
از این رو، این جواب که برخی از صحابه در نماز دچار سوء تفاهم شدهاند و تا آخر عمر، حقیقت امر بر آنان روشن و واضح نشده است، بعید به نظر میرسد؛ و توجیه صحیح حدیث، همان است که برخی از علماء و صاحب نظران گفتهاند که در نماز خورشیدگرفتگی، نه تنها دو رکوع در هر رکعت ثابت است، بلکه در احادیث،از پنج رکوع در هر رکعت نیز نام برده شده است.
و به طور کلّی در مجموعهی احادیث، از دو رکوع، سه رکوع، چهار رکوع و پنج رکوع در هر رکعت از نماز کسوف، نام برده شده است:
دو رکوع: احادیثی که پیشتر در تأیید دیدگاه احناف ذکر شد.
سه رکوع در هر رکعت: عایشهpگوید: «... فقام بالناس قیاماً شدیداً یقوم بالناس ثم یرکع ثم یقوم ثم یرکع ثمّ یقوم ثم رکع، فرکع رکعتین فی کل رکعةثلاث رکعات؛ رکع الثالثة ثم سجد» (نسایی، باب کیف صلاة الکسوف؛ ج1 ص215).
چهار رکوع در هر رکعت: عبدالله بن عباس س گوید: «انّ رسول الله ج صلّی کسوف الشمس ثمانی رکعات واربع سجدات» (نسایی، باب کیف صلاة الکسوف، ج1 ص214).
پنج رکوع در هر رکعت: ابّی بن کعب س گوید: «انّ النبیّ ج صلّی بهم وقرأ سورة من الطول ورکع خمس رکوعات وسجد سجدتین ثم قام الثانیة فقرأ سورة من الطول ورکع خمس رکعات وسجد سجدتین ثم جلس» (ابو داود، باب من قال اربع رکعات، ج1 ص167).
به هر حال، این تعدد رکوع در نماز کسوف، از خصویات آن حضرت ج به شمار میآید؛ و قضیه از این قرار بود که در نماز، اتفاقات عجیبی برای پیامبر اکرم ج رخ میداد؛ تا جایی که بهشت و دوزخ را مشاهده کردند. (صحیح بخاری، باب صلاة الکسوف جماعة؛ ج 1 ص 144؛ مسلم، کتاب الکسوف، ج 1 ص 291؛ و نسایی، باب «فی قدر القراءة فی صلاة الکسوف»، ج 1 ص 221). به همین علّت بود که پیامبر ج به طور غیرعادی رکوع میکرد؛ اما این رکوعها، جزو نماز به شمار نمیآیند؛ بلکه همانند سجدهی شکر، از خصوصیات آن حضرت ج محسوب میشوند که با رکوع سایر نمازها تفاوت داشتند و به آنها «رکوعات تخشع» گفته میشوند.
برخی از صحابه، این رکوعها را «تخشع» به حساب آوردهاند و آنها را روایت نمودهاند و برخی نیز آنها را از رکوعهای «تخشع» به شمار نیاوردهاند.
و از آنجایی که روایات رکوعهای زائد،دارای اختلاف شدید میباشند، چارهای جز پذیرفتن این توجیه نیست.
علاوه از آن،بعد از نماز کسوف، پیامبر ج برای مردم سخرانی کردند و به امّت خویش به صراحت دستور دادند که: «فاذا رأیتم من ذلک شیئاً فصلّوا کاحدث مکتوبة صلّیتموها» (نسایی،باب کیف صلاة الکسوف، ج1 ص219). در این خطبه، پیامبر ج نه تنها به امّت، بیش از یک رکوع را تعلیم ندادند، بلکه بر خلاف آن دستور دادند و فرمودند: نماز کسوف را مانند صبح بخوانید؛ و اگر رکوع اضافی، جزء نماز کسوف میبود، پیامبر ج چنین نمیگفتند.
به همین علّت بود که عثمان بن عفّان س در روزگار خلافت خویش، نماز کسوف را با یک رکوع خواند (مسند احمد بن حنبل، ابویعلی، طبرانی در معجم الکبیر و بزّار؛ رجال این حدیث، ثقهاند)؛ و عبدالله بن زبیر س نیز نماز کسوف را با یک رکوع در هر رکعت ادا میکرد (شرح معانی الاثار، باب صلاة الکسوف کیف هی؟ ج1 ص163).
از این رو، وجوه ترجیح مذهب احناف، به شرح زیر است:
1- احادیث بیش از یک رکوع، فقط فعلی هستند و احادیث یک رکوع در هر رکعت، هم فعلی هستند و هم قولی.
2- دیدگاه احناف، مطابق با اصول کلّی سایر نمازها است.
3- طبق مذهب احناف، تطبیق میان تمام احادیث، امکان پذیر است؛ چون روایات بیش از یک رکوع را ثابت میدانند و آنها را از زمرۀ خصوصیات آن حضرت به شمار میآورند و هیچ یک از روایات موجود وارد نمیکنند؛به خلاف شوافع که روایات دارای سه رکوع، چهار رکوع و پنج رکوع را رد میکنند و فقط روایات دارای دو رکوع رکعت میپذیرند؛ در حالی که آن روایات، عدد بیشتری را ثابت میکنند و طبق مذهب شوافع، هیچ توجیهی در آنها ممکن نیست.
4- اگر در نماز کسوف، دستوری بر تعدد رکوعها میبود - از آنجایی که دستوری غیر عادی میبود - پیامبر ج آن را به طور واضح، تشریح میکردند؛ در حالی که پیامبر ج دربارۀ کسوف سخنرانی مفصلی ایراد فرمودند ولی چنین سخنی که در آن تعلیم بیش از یک رکوع باشد، ایراد نفرمودند!.
«انّ الشمس خسفت علی عهد رسول الله ج»:
برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، برای تطبیق دادن میان روایات متعارض نماز کسوف پیامبر ج، گفتهاند که در روزگار آن حضرت ج، چندین بار، کسوف اتفاق افتاده است و هریک از روایات، یک واقعه را تشریح میکند.
امّا این دیدگاه، صحیح نیست؛ زیرا از طریق روایت و درایت ثابت گردیده است که در روزگار پیامبر ج فقط یک بار کسوف اتفاق افتاده است؛ به دلیل اینکه در همهی روایات آمده است که پیامبر ج بعد از نماز، سخنرانی کرد و فرمود: کسوف و خسوف، ارتباطی با مرگ و زندگانی کسی ندارند.
این سخن آن حضرت ج، در حقیقت رد نظریهی کسانی بود که گمان میکردند که به خاطر وفات ابراهیم (فرزند پیامبر ج) کسوف رخ داده است و امکان ندارد که به وقت هر کسوف، مرگ ابراهیم س یادآوری شود!.
از طرفی دیگر، دانشمندان علوم تجربی نیز با مطالعه و بررسی و تحقیق و محاسبهی دقیق علماء و صاحبنظران نجوم و فلک، گفتهاند که در روزگار پیامبر ج فقط یکبار کسوف متحقق شده است.
5- موضوع چهارم، در مورد، برگزاری نماز جماعت، برای نماز ماهگرفتگی است.
از دیدگاه امام ابوحنیفه و امام مالک، برای ماهگرفتگی، نماز جماعت سنّت نیست؛ ولی امام شافعی، امام احمد بن حنبل، امام ابوثور و دیگر محدثان، بر این باورند که ماهگرفتگی نیز دارای نماز جماعت میباشد.
امام شافعی و موافقانش در این باره، دلیلی ندارند و از عموم و اطلاق روایات استفاده میکنند و خسوف (ماهگرفتگی) را بر کسوف (خورشیدگرفتگی) قیاس میکنند.
استدلال حنفیها و مالکیها، این است که در جمادیالاول سال چهارم هجری، ماهگرفتگی رخ داد؛ ولی پیامبر ج در آن هنگام، نماز جماعتی را بر پا نداشتند. بنابراین، برای ماهگرفتگی، نماز جماعت، مشروع نیست و نمیتوان آن را بر خورشیدگرفتگی قیاس کرد. از این رو، اقامهی جماعت در نماز ماهگرفتگی، سنّت نیست، بلکه مردم در آن، تنها تنها و بدون جماعت، نماز ماهگرفتگی را بخوانند.
1481 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: جَهَرَ النَّبِیِّ ج فِی صَلَاةِ الخسوف بقرَاءَته([11]).
1481- (2)عایشه ل گوید: رسول خدا ج در نماز کسوف، قرائت را با صدای بلند میخواندند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].
شرح: این روایت در بخاری و مسلم، چنین آمده است:
«عن عایشة ل قالت: جهر النبی ج فی صلاة الخسوف بقراءته؛ فاذا فرغ من قراءته کبّر فرکع، و اذا رفع من الرکعة قال: «سمع الله لمن حمده، ربّنا و لک الحمد». ثم یعاود القراءة فی صلاة الکسوف، اربع رکعات فی رکعتین و اربع سجدات».
«عایشه ل گوید: رسول خدا ج نماز کسوف را با صدای بلند میخواند؛ سپس تکبیر میگفت و به رکوع میرفت؛ بعد، از رکوع برمیخاست و «سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد» میگفت و دوباره، قرائت را اعاده مینمود و رکوع میکرد. بدین ترتیب، در دو رکعت نماز کسوف، چهار رکوع و چهار سجده، انجام میداد».
قرائت در نماز کسوف:
در این که، در نماز کسوف، قرائت به صورت جهری و بلند خوانده میشود یا به صورت سرّی و آهسته؟ اختلافنظر وجود دارد.
امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و جمهور صاحبنظران فقهی، بر این باورند که قرائت در نماز کسوف،به صورت سرّی و آهسته، خوانده میشود؛ ولی امام احمد بن حنبل، امام اسحاق، امام محمد و امام ابویوسف - و طبق روایتی امام ابوحنیفه - بلند خواندن قرائت در نماز کسوف را سنّت میدانند؛ و ابن جریر قائل به اختیار بین هردو روش است.
دلیل جمهور علماء و صاحبنظران فقهی، حدیث سمرة بن جندب س است که گفت: «صلّی بنا رسول الله ج فی کسوف لانسمع له صوتاً» (ترمذی، ابوداود،نسایی و ابن ماجه)؛ «رسول خدا ج با ما نماز کسوف را برگزار نمودند به گونهای که صدای ایشان را (به هنگام قرائت) نمیشنیدیم».
همچنین در صحیح بخاری (ابواب الکسوف، باب صلاة الکسوف جماعة، ج 1 ص 143) و در صحیح مسلم (کتاب الکسوف، ج 1 ص 298) حدیثی از عبدالله بن عباس س روایت شده است که گفت: «فقام قیاماً طویلاً نحواً من قراءة سورة البقرة». کلمهی «نحواً» در این حدیث، بر سرّی بودن قرائت دلالت دارد؛ زیرا اگر قرائت جهری بود، از کلمات جزم و یقین استفاده میکرد.
همچنین در روایت محمود بن لبید س آمده است: «ثم قام فقرأ فیما نری بعض «الرکتاب» ثم رکع ثم اعتدل ثم سجد سجدتین ثم قام ففعل مثل ما فعل فی الاولی».
این روایت در موضوع تعداد رکوع و آهسته بودن قرائت، دلیل احناف میباشد.
استدلال امام احمد بن حنبل و امام ابویوسف و امام محمد - مبنی بر جهری بودن قرائت نماز کسوف - حدیث عایشه ل است که در آن آمده است: «جهر النبیّ ج فی صلاة الکسوف بقراءته» (حدیث شماره 1481)؛ «رسول خدا ج در نماز کسوف، قرائت را با صدای بلند میخواندند».
جمهور، این حدیث را دربارهی نماز خسوف میدانند. متأخران احناف گفتهاند: اگر احتمال متفرق شدن مردم است، پس بلند خواندن بهتر و افضل است.
1482 - [3] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَن عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: انْخَسَفَتِ الشَّمْسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَصَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَقَامَ قِیَامًا طَوِیلًا نَحْوًا مِنْ قِرَاءَةِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعًا طَوِیلًا ثُمَّ رَفَعَ فَقَامَ قِیَامًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَفَعَ ثُمَّ سَجَدَ ثُمَّ قَامَ قِیَامًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَفَعَ فَقَامَ قِیَامًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الْقِیَامِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعًا طَوِیلًا وَهُوَ دُونَ الرُّکُوعِ الْأَوَّلِ ثُمَّ رَفَعَ ثُمَّ سَجَدَ ثمَّ انْصَرف وَقد تجلت الشَّمْس فَقَالَ ج: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ الـلّٰهِ لَا یَخْسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَیَاتِهِ فَإِذَا رَأَیْتُمْ ذَلِکَ فَاذْکُرُوا اللهَ». قَالُوا: یَا رَسُولَ الله رَأَیْنَاک تناولت شَیْئا فِی مقامک ثمَّ رَأَیْنَاک تکعکعت؟ قَالَ ج: «إِنِّی أریت الْـجنَّة فتناولت عُنْقُودًا وَلَوْ أَخَذْتُهُ لَأَکَلْتُمْ مِنْهُ مَا بَقِیَتِ الدُّنْیَا وأریت النَّار فَلم أر منْظرًا کَالْیَوْمِ قَطُّ أَفْظَعَ وَرَأَیْتُ أَکْثَرَ أَهْلِهَا النِّسَاءَ». قَالُوا: بِمَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «بِکُفْرِهِنَّ». قِیلَ: یَکْفُرْنَ بِاللَّهِ؟. قَالَ: «یَکْفُرْنَ الْعَشِیرَ وَیَکْفُرْنَ الْإِحْسَانَ لَو أَحْسَنت إِلَى أحداهن الدَّهْر کُله ثُمَّ رَأَتْ مِنْکَ شَیْئًا قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ مِنْک خیرا قطّ»([12]).
1482- (3) عبدالله بن عباس س گوید: در روزگار پیامبر ج خورشیدگرفتگی رخ داد؛ از این رو، پیامبر خدا ج همراه با مردم، به نماز ایستادند؛ و (در رکعت اول) بسیار ایستادند؛ تقریباً به اندازهای که سورهی بقره را خواندند؛ آنگاه به رکوع رفتند و آن را طولانی گردانیدند؛ سپس سر خویش را از رکوع بلند کردند و دوباره مدتی طولانی ایستادند (و به قرائت مشغول شدند؛) با این تفاوت که مدّت آن، کمتر از مدّت قیام اول بود.
آنگاه دوباره به رکوع طولانی رفتند؛ امّا مدّت آن کمتر از رکوع اول بود؛ سپس بلند شدند و به سجده رفتند؛ بعد از آن، از سجدهی رکعت اول بلند شدند و مدّت زیادی را ایستادند، امّا طول آن کمتر از ایستادن اوّلی بود؛ آنگاه به رکوع طولانی رفتند امّا طول آن کمتر از قیام اوّلی بود؛ سپس سر را از رکوع برداشتند و مدّتی طولانی ایستادند؛ ولی طول آن کمتر از قیام اوّلی بود.
آنگاه به رکوع رفتند و به آن طول دادند امّا طول آن، کمتر از طول رکوع اول بود؛ سپس سر از رکوع برداشتند و به سجدهی رکعت دوّم رفتند و دو سجده را به جای آوردند (و بعد از تشهّد و سلام،) از نماز فارغ شدند و در اثنای نماز، گرفتگی خورشید از بین رفت.
پیامبر ج فرمودند:
«بیگمان، خورشید و ماه، دو نشانه از نشانههای خداوند هستند؛ و بیتردید، آن دو به خاطر مرگ و زندگی هیچکس گرفته نمیشوند؛ پس هرگاه گرفتن آنها را دیدید، خدا را یاد کنید (و با دعا و نماز و صدقه و خیرات) او را به فریاد بخوانید».
مردم گفتند: ای فرستادهی خدا! ما مشاهده کردیم که شما در نماز، در حالی که سر جای خویش بودید، دست خود را به سوی چیزی دراز نمودید و سپس دیدیم که به عقب برگشتید؛ (موضوع چه بود)؟
آن حضرت ج فرمودند: «بهشت را دیدم و خواستم خوشهی انگوری بچینم؛ و اگر آن خوشه را برمیگرفتم، شما تا پایان دنیا، از آن میخوردید؛ و همچنین دوزخ به من عرضه گردید که تاکنون، هیچگاه صحنهای هولناکتر و وحشتناکتر از آن، ندیده بودم؛ و دیدم که بیشتر دوزخیان را زنان تشکیل دادهاند.
پرسیدند: چراای فرستادهی خدا! بیشتر دوزخیان را زنان تشکیل دادهاند؟ آن حضرت ج فرمودند: «زیرا آنان، کفر و ناسپاسی میکنند».
پرسیدند: آیا به خدا کفر میورزند؟ فرمودند: «نسبت به شوهرانشان، ناسپاس میباشند و نیکی و احسان آنان را فراموش میکنند و بیارزش میدانند؛ اگر به یکی از زنان، تمام عمر، نیکی و احسان کنی، ولی یک بار از تو کوتاهی و قصوری ببیند و بدی کوچکی را از تو مشاهده کند، میگوید: «هرگز از تو، خوشی و خیری ندیدهام».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «تکعکعت»: برگشتی و از جای خودت، عقبنشینی کردی.
«العشیر»: شوهر.
«عنقوداً»: خوشهای از انگور.
1483 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عَائِشَةَ نَحْوُ حَدِیثِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَقَالَتْ: ثُمَّ سَجَدَ فَأَطَالَ السُّجُودَ ثُمَّ انْصَرَفَ وَقَدِ انْجَلَتِ الشَّمْسُ فَخَطَبَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ الـلّٰهِ لَا یَخْسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَیَاتِهِ فَإِذَا رَأَیْتُمْ ذَلِکَ فَادْعُوا اللهَ وَکَبِّرُوا وَصَلُّوا وَتَصَدَّقُوا» ثُمَّ قَالَ: «یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ وَاللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ أَغْیَرُ مِنَ الـلّٰهِ أَنْ یَزْنِیَ عَبْدُهُ أَوْ تَزْنِیَ أَمَتُهُ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ وَاللَّهِ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِکْتُمْ قَلِیلًا وَلَبَکَیْتُمْ کَثِیرًا»([13]).
1483- (4) از عایشه ل نیز نظیر حدیث عبدالله بن عباس س (در معنا نه در لفظ) روایت شده است؛ آنجا که میگوید:
«سپس آن حضرت ج (پس از دو قیام و دو رکوع در یک رکعت) به سجده رفتند و به سجدهشان طول دادند؛ آنگاه سلام دادند و از نماز فارغ شدند و در این هنگام، خورشید نیز نور خود را بازیافته و از کسوف بیرون آمده بود.
پس از آن، رسول خدا ج برای مردم، خطبه ایراد نمودند و پس از سپاس و ستایش خداوند و بیان پرتوی از وصف و شکوه او، فرمودند: «بیگمان، خورشید و ماه،، دو نشانه از نشانههای خداوند هستند؛ و بیتردید، آن دو به خاطر مرگ و زندگی هیچکس گرفته نمیشوند؛ پس هرگاه گرفتن آنها را دیدید، خدا را به فریاد بخوانید و او را بزرگ بشمارید و نماز بگزارید و صدقه بدهید».
آنگاه فرمودند: «ای امّت محمد ج! سوگند به خدا! هرگاه یکی از بندگان خدا، خواه مرد یا زن، مرتکب زنا شود، غیرت هیچکس به اندازهی غیرت خدا به جوش نمیآید؛ (یعنی وقتی که مرد یا زنی، مرتکب زنا میشود، کسی به اندازهی خداوند بلند مرتبه، از این عمل ناراحت نمیشود).ای امّت محمد! سوگند به خدا! اگر آنچه را من (از عذاب و خشم خدا) میدانم، شما میدانستید، بسیار کم میخندیدید و زیاد گریه میکردید».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: این حدیث به طور کامل در بخاری و مسلم چنین آمده است:
«عن عایشة ل قالت: خسفت الشمس فی عهد رسول الله ج فصلّی رسول الله بالناس، فقام فطال القیام؛ ثم رکع فاطال الرکوع، ثم قال فاطال القیام وهودون القیام الاوّل؛ ثم رکع فاطال الرکوع وهو دون الرکوع الاول؛ ثم سجد فاطال السجود؛ ثم فعل فی الرکعة الثانیة مثل مافعل فی الاولی؛ ثم انصرف وقدانجلت الشمس؛ فخطب الناس، فحمدالله واثنی علیه، ثم قال:
«انّ الشمس والقمر آیتان من آیات الله لایخسفان لموت احد ولا لحیاته؛ فاذا رأیتم ذلک فادعوا الله وکبّروا وصلّوا وتصدّقوا». ثم قال: «یا امّة محمد! والله ما من احد اغیر من الله اَن یزنی عبده او تزنی اَمَته. یا امّة محمد! والله لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلاً ولبکیتم کثیرا».
«عایشه ل گوید: در روزگار پیامبر ج خورشیدگرفتگی رخ داد. آن حضرت ج همراه مردم، نماز خواند و قیام و رکوع آن را بسیار طولانی کرد؛ و از رکوع برخاست و دوباره تا دیروقت قیام کرد؛ امّا اندکی کمتر از قیام اول؛ و بعد، به رکوع رفت، امّا این بار، رکوع را از رکوع قبلی، اندکی کوتاهتر گرفت. سپس به سجده رفت و آن را نیز طولانی کرد.
در رکعت دوم نیز مانند رکعت اول، عمل کرد؛ و پس از اتمام نماز، خورشیدگرفتگی نیز برطرف شد. آنگاه به ایراد خطبه پرداخت و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود:
«ماه و خورشید، دو نشانه از نشانههای (قدرت) خدا هستند و به خاطر مرگ و زندگی کسی دچار گرفتگی نمیشوند؛ پس هرگاه، چنین حالتهایی را دیدید، دعا کنید، تکبیر بگویید، نماز بخوانید و صدقه بدهید».
سپس، اضافه نمود: «ای امّت محمد ج! به خدا سوگند! هرگاه یکی از بندگان خدا، خواه مرد یا زن، مرتکب زنا شود، غیرت هیچکس به اندازهی غیرت خدا به جوش نمیآید. ای امّت محمد! اگر آنچه را من میدانم، شما میدانستید، بسیار کم میخندیدید و زیاد گریه میکردید».
«فاذا رأیتم ذلک، فادعوا الله وکبّروا وصلّوا وتصدّقوا»:
خورشیدگرفتگی و یا ماهگرفتگی، از نشانههای قدرت و عظمت خداوند هستند که گاهی ظاهر میشوند و مناسب است که هنگام ظهور آنان، بندگان خدا با فروتنی و افتادگی تمام و با خشوع و خضوع کامل، در مقابل قدرت و عظمت خداوندِ دانا و توانا کرنش برند و خواهان رَحم و کَرم و لطف و احسان او شوند.
در زمان رسول خدا ج نیز درست همان روزی که فرزند شیر خوارشان - ابراهیم - تقریباً در یک و نیم سالگی دار فانی را وداع گفت، کسوف اتفاق افتاد.
در آن زمان، یکی از رسوم و باورهای غلط دوران جاهلیت این بود که در اثر وفات مردان بزرگ، کسوف واقع میشود؛ گویی خورشید چادرسیاه ماتم بر سر کشیده است!
در وفات ابراهیم نیز این باور غلط تقویت شد؛ به گونهای که در برخی از روایات وارد شده که برخی از مردم به صراحت این باور غلط را بیان داشتند.
رسول خدا ج در آن موقع با ترس و نهایت بیم و هراس، دو رکعت نماز با جماعت اقامه کردند. این نماز با سایر نمازها متفاوت بود. آن حضرت ج قرائت این نماز را بسیار طولانی کرد و در وقت قرائت، بارها به بارگاه خدا خم شدند (گویا رکوع میکردند) و باز راست میایستادند و قرائت را به گونهای طولانی ادامه میدادند. ایشان رکوع و سجدهی آن نماز را نیز خیلی طولانی کردند و در قومه و جلسهی آن نیز زیاد طول دادند، و در اثنای نماز با تضرّع و خشوع تمام، دعا میکردند؛ پس از نماز خطبهای ایراد فرمودند و به نحو خاصّی این عقیده و باور جاهلی که «کسوف بر اثر مرگ مردان بزرگ پیش میآید» را رد کردند.
ایشان در این خطبه فرمودند: این عقیده و باور جاهلی، هیچ اصل و اساسی ندارد، بلکه در حقیقت خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای عظمت و قدرت خداوندند و هنگامی که کسوف و خسوف صورت میگیرد باید با خشوع و فروتنی کامل به سوی خداوند متوجه شوند و به یاد او پناه ببرند و در بارگاه او تضرّع بنمایند.
به هر حال، از این روایت دانسته میشود که پیامبر ج قیام، قرائت، رکوع، سجده، قومه و جلسهی نماز کسوف را بسیار طولانی کردند در حالی که عادت پیامبر ج این نبود که نماز با جماعت را اینقدر طولانی کنند؛ بلکه از این کار منع مینمودند.
1484 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ أَبِی مُوسَى قَالَ: خَسَفَتِ الشَّمْسُ فَقَامَ النَّبِیُّ ج فَزِعًا یَخْشَى أَنْ تَکُونَ السَّاعَةَ فَأَتَى الْـمَسْجِدَ فَصَلَّى بِأَطْوَلِ قِیَامٍ وَرُکُوعٍ وَسُجُودٍ مَا رَأَیْتُهُ قَطُّ یَفْعَلُهُ وَقَالَ: «هَذِهِ الْآیَاتُ الَّتِی یُرْسِلُ اللهُ لَا تَکُونُ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَیَاتِهِ وَلَکِنْ یُخَوِّفُ اللهُ بِهَا عِبَادَهُ فَإِذَا رَأَیْتُمْ شَیْئًا مِنْ ذَلِکَ فَافْزَعُوا إِلَى ذِکْرِهِ وَدُعَائِهِ واستغفاره»([14]).
1484- (5) ابوموسی اشعری س گوید: روزی خورشیدگرفتگی رخ داد؛ رسول خدا ج از ترس این که مبادا قیامت رسیده باشد، سراسیمه از جای برخاستند و به مسجد رفتند و نماز را با طولانیترین قیام، رکوع و سجودی که من تاکنون نظیر آن را از ایشان ندیده بودم، گزاردند. سپس فرمودند:
«این نشانهها و معجزاتی که خداوند (برای بندگان خویش) میفرستد، به خاطر مرگ و زندگی کسی نیست (و مرگ و تولّد کسی در این مسائل دخالتی ندارد؛) بلکه خداوند با چنین پدیدههایی، بندگانش را تهدید مینماید و میترساند؛ پس هرگاه نشانه و معجزهای از این نشانهها را مشاهده نمودید، به ذکر و عبادت خدا و دعا و طلب آمرزش از او، پناه ببرید؛ (به یاد الله مشغول شوید و به نماز و توبه، روی آورید)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
1485 - [6] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ فِی عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَوْمَ مَاتَ إِبْرَاهِیمُ ابْنُ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَصَلَّى بِالنَّاسِ سِتَّ رَکَعَاتٍ بِأَرْبَعِ سَجَدَاتٍ. رَوَاهُ مُسلم([15]).
1485- (6) جابر بن عبدالله س گوید: در همان روزی که ابراهیم س، فرزند رسول خدا ج وفات کرد و چهره در نقاب خاک کشید، خورشیدگرفتگی رخ داد؛ پس آن حضرت ج همراه با مردم، نماز خورشیدگرفتگی گزاردند و در آن، شش رکوع (در هر رکعت، سه رکوع) و چهار سجده به جای آوردند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یوم مات ابراهیم ابن رسول الله»:
صاحبنظران حدیثی، بر این امر اتفاقنظر دارند که حادثهی وفات ابراهیم س فرزند رسول خدا ج در سال دهم هجری، اتفاق افتاده است؛ و برخی گفتهاند: ابراهیم س در ماه ربیعالاول وفات نموده است؛ ولی دانشمند و متخصّص علم نجوم، مرحوم محمودپاشا، در مقالهای ثابت کرده است که تاریخ کسوف، 29 شوّال روز دوشنبه، ساعت 5/8، در سال دهم هجری اتفاق افتاده است.
ناگفته نماند که فرزند شیرخوار رسول خدا ج، تقریباً در یک و نیمسالگی، دار فانی را وداع گفته است.
1486 - [7] (ضَعِیف)
وَعَن ابْن عَبَّاس قَالَ: ج حِین کسفت الشَّمْس ثَمَان رَکْعَات فِی أَربع سَجدَات([16]).
1486- (7) عبدالله بن عباس س گوید: هنگامی که خورشیدگرفتگی رخ داد، رسول خدا ج نماز خواندند و در آن، هشت رکوع (در هر رکعت، چهار رکوع) و چهار سجده به جای آوردند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1487 - [8] (صَحِیح)
وَعَن عَلیّ مثل ذَلِک. رَوَاهُ مُسلم([17]).
1487- (8) از علی بن ابی طالب س نیز نظیر این حدیث (در لفظ و معنا) روایت شده است.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1488 - [9] (صَحِیح)
وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: کُنْتُ أرتمی بأسهم لی بالمدین فِی حَیَاةَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج إِذْ کُسِفَتِ الشَّمْسُ فَنَبَذْتُهَا. فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأَنْظُرَنَّ إِلَى مَا حَدَثَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج فِی کُسُوفِ الشَّمْسِ. قَالَ: فَأَتَیْتُهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی الصَّلَاةِ رَافِعٌ یَدَیْهِ فَجعل یسبح ویهلل وَیکبر ویحمد وَیَدْعُو حَتَّى حَسَرَ عَنْهَا فَلَمَّا حَسَرَ عَنْهَا قَرَأَ سُورَتَیْنِ وَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ. رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَمُرَةَ وَکَذَا فِی شَرْحِ السُّنَّةِ عَنْهُ وَفِی نُسَخِ الْـمَصَابِیحِ عَنْ جَابِرِ بن سَمُرَة([18]).
1488- (9) عبدالرحمن بن سمرة س گوید: در روزگاری که پیامبر ج در قید حیات بودند، من در مدینهی منوره، با تیرهای خویش، تیراندازی میکردم که ناگهان، پدیدهی خورشیدگرفتگی رخ داد. من تیرهایم را به گوشهای افکندم و با خود گفتم:
«سوگند به خدا! امروز نگاه خواهم کرد که به هنگام خورشیدگرفتگی، چه کارهایی از رسول خدا ج به وقوع میپیوندد (و ایشان، انجام چه کارهایی را نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار میدهند)».
عبدالرحمن بن سمرة س گوید:
به نزد رسول خدا ج رفتم و ایشان را در حالی دیدم که به نماز ایستادهاند و هردو دست خویش را بالا بردهاند؛ و تا زمانی که خورشید، نور خود را بازیافت و از کسوف بیرون آمد، آن حضرت ج مشغول «تسبیح» [خداوند را به پاکی یاد کردن]، «تهلیل» [به یگانگی خداوند گواهی دادن]، «تکبیر» [خداوند را به بزرگی یاد کردن]، «تحمید» [خداوند را حمد و سپاس گزاردن] و دعا و نیایش، مشغول بودند؛ و چون خورشید، نور خود را بازیافت و از کسوف بیرون آمد، آن حضرت ج دو رکعت نماز گزاردند و دو سوره (در هر رکعت، یک سوره) خواندند».
[امام مسلم این حدیث را در «صحیح» خود از عبدالرحمن بن سمرة س روایت کرده است؛ و در «شرح السنّة» نیز از وی، این چنین روایت شده است؛ و در برخی از نسخههای کتاب «المصابیح»، این حدیث به جای عبدالرحمن بن سمرة س، از جابر بن سمرة س نقل گردیده است].
شرح: به هر حال؛ چون نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) یک رویداد فوقالعاده و روش ادای نماز نیز غیرعادی بود؛ از این رو، تعداد زیادی از صحابه آن را روایت کردهاند؛ در اینجا فقط از 5 نفر از صحابه روایت است.
در کتابهای حدیث، بیش از بیست نفر از صحابه - به صورت مفصل و یا به طور مجمل - آن را نقل کردهاند که از مجموع آن روایات، شرح کامل واقعه معلوم میشود.
امری که از بیشتر این روایات به صورت مشترک معلوم میشود، این است که این نماز برای صحابه یک نماز جدید بود و آنان پیشتر، هیچگاه «نماز کسوف» نخوانده بودند.
این موضوع هم در روایات موجود است که خورشیدگرفتگی، روزی روی داد که ابراهیم، فرزند شیرخوار پیامبراکرم ج در آن روز وفات کرده بود.
محدثان، بر این امر، اتفاقنظر دارند که وفات ابراهیم در سال دهم هجری پیش آمد؛ یعنی چند ماه قبل از وفات رسول اکرم ج. بر این اساس، معلوم میشود که پیامبر اکرم ج فقط یک بار نماز کسوف به جای آوردهاند.
خواندن نماز در وقت ماهگرفتگی نیز از این احادیث ثابت میشود؛ ولی از هیچ حدیث صحیحی معلوم نمیشود که پیامبر اکرم ج حتّی یک بار نماز ماهگرفتگی خوانده باشند. غالباً علتش این به نظر میرسد که ادای نماز، فقط در همان کسوف (خورشیدگرفتگی) دستور داده شد و قبل از آن و در مدّت اندک بعد از آن هم که آن حضرت ج در قید حیات بودند، خسوف (ماهگرفتگی) روی نداد.
تفاوتهایی که در نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) نسبت به سایر نمازها وجود داشت، به قرار ذیل است:
1- رسول خدا ج قیام نماز را بسیار طولانی کردند؛ در حالی که عادت مبارک آن حضرت ج این نبود که نماز با جماعت را این قدر طولانی کنند؛ بلکه از این کار، منع نیز میکردند.
2- در حال قیام، پیامبر ج دستها را بالا بردند و پس از تسبیح، تهلیل، تحمید و تکبیر، تا دیروقت بودن، مشغول دعا و نیایش شدند.
3- پس از رکوع، دوباره به قیام برگشتند و بعد از قرائت، دوباره به رکوع و سجده رفتند؛ بدین ترتیب که در رکعت اول، دو بار رکوع کردند؛ و طبق بعضی از روایات، چندین بار رکوع نمودند.
4- در بعضی از روایات، ذکر شده است که آن حضرت ج در حال قیام، گاهی به سمت جلو و گاهی به سمت عقب میرفتند و یک بار دستها را به سمت جلو بردند (همچنان که برای تحویل گرفتن چیزی، دستها به جلو برده میشود) و سپس در خطبهای که ایراد کردند، بیان داشتند که در آن هنگام، جهان غیب برای من کشف و ظاهر شد و بسیاری از حقایق غیبی، از جمله: بهشت و دوزخ را جلو خودم، مشاهده کردم و مناظر و صحنههای وحشتناک عذاب و شکنجهی دوزخ را مشاهده کردم؛ مناظری که پیش از آن، هیچگاه ندیده بودم.
این امر، مقرون به صواب است که در آن نماز، اعمال فوقالعاده و ویژهای را که آن حضرت ج انجام دادند، از قبیل: در حال نماز تا دیروقت، دست به دعا برداشتن؛ در حال قیام و قرائت، چندین بار به بارگاه الهی، خم شدن؛ گاهی به جلو و گاهی به عقب رفتن و دستهای خود را به سمت جلو بردن، تمام این موارد، در اثر مشاهدهی همان حقایق و مناظر غیبی بوده است؛ و این اعمال، ویژهی خود پیامبر ج بوده است.
1489 - [10] (صَحِیح)
وَعَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ ب مَا قَالَتْ: لَقَدْ أَمَرَ النَّبِیُّ ج بِالْعَتَاقَةِ فِی کُسُوفِ الشَّمْسِ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([19]).
1489- (10) اسماء ل دختر ابوبکر س گوید: پیامبر ج به هنگام خورشیدگرفتگی، به آزاد کردن برده، دستور دادند. (رسول خدا ج به هنگام خورشیدگرفتگی، دستور میدادند و تشویق میکردند که مردم، بردههای خویش را آزاد کنند).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
1490 - [11] (ضَعِیف)
عَن سَمُرَة بن جُنْدُب قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی کُسُوفٍ لَا نَسْمَعُ لَهُ صَوْتًا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ.
1490- (11) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج با ما نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) را برگزار نمودند؛ به گونهای که صدای ایشان را (به هنگام قرائت) نمیشنیدیم.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: چنان که پیشتر نیز بیان شد، امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و جمهور صاحبنظران فقهی، بر این باروند که قرائت در نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) به صورت سرّی و آهستگی خوانده میشود.
امام احمد بن حنبل، امام اسحاق، امام محمد و امام ابویوسف - و طبق روایتی، امام ابوحنیفه - برآنند که بلند خواندن قرائت در نماز کسوف، سنّت میباشد؛ و ابن جریر، قائل به اختیار بین هردو روش است.
دلیل جمهور، همین حدیث سمرة بن جندب س است که گفت: «رسول خدا ج با ما، نماز کسوف را برگزار نمودند؛ به گونهای که صدای ایشان را (به هنگام قرائت) نمیشنیدیم».
همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیثی از عبدالله بن عباس س روایت شده است که گفت: «فقام قیاماً طویلاً نحواً من قراءة سورة البقرة».
در این حدیث، واژهی «نحواً» بر سرّی بودن قرائت، دلالت دارد؛ زیرا اگر قرائت جهری بود، از کلمات جزم و یقین استفاده میکرد.
همچنین محمود بن لبید س گوید: «ثم قام فقرأ فیما نری بعض «الرکتاب»؛ ثم رکع، ثم اعتدل، ثم سجد سجدتین؛ ثم قام ففعل مثل ما فعل فی الاولی» (مسند احمد).
این روایت در موضوع تعداد رکوع و آهسته بودن قرائت، دلیل احناف است.
1491 - [12] (حسن)
وَعَن عِکْرِمَة قَالَ: قِیلَ لِابْنِ عَبَّاسٍ: مَاتَتْ فُلَانَةُ بَعْضُ أَزْوَاجِ النَّبِیِّ ج فَخَرَّ سَاجِدًا فَقِیلَ لَهُ تَسْجُدُ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ؟ فَقَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا رَأَیْتُمْ آیَةً فَاسْجُدُوا» وَأَیُّ آیَةٍ أَعْظَمُ مِنْ ذَهَابِ أَزْوَاجِ النَّبِیِّ ج؟ رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیّ([20]).
1491- (12) عکرمه ل (بردهی آزاد شدهی ابن عباس س) گوید: به عبدالله بن عباس س گفته شد که یکی از همسران پیامبرخدا ج وفات یافته است. عبدالله بن عباس س به محض شنیدن این خبر، خویشتن را به خاک انداخت و سجده برد. بدو گفته شد: چرا در این ساعت، سجده میکنی؟ (یعنی چرا به هنگام شنیدن خبر وفات یکی از همسران پیامبر ج خویشتن را به خاک میاندازی و سجده میبری)؟
ابن عباس س در پاسخ گفت: رسول خدا ج فرمودهاند:
«هرگاه نشانهای از نشانههای خداوند را دیدید، سجده کنید»؛ و کدام نشانه، بزرگتر از وفات همسران پیامبر خدا ج است؟!
[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کردهاند].
شرح: «ماتت فلانة»: برخی گفتهاند: مراد حضرت صفیه ل است؛ و برخی نیز بر این باورند که مراد، حفصه ل دختر عمر بن خطاب س است.
«فخرّ ساجداً»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه و تفسیر کرد:
1- خویشتن را به خاک انداخت و سجده کرد.
2- نماز گزارد.
«ازواج النبیّ ج»: در مدّت اقامت پیامبر گرامی اسلام ج در مکّه، خانوادهی پیامبر از آنحضرت به اضافهی همسر ایشان خدیجهی بنت خویلد تشکیل میشد. ایشان در سنّ بیست و پنج سالگی بودند که خدیجه را - که چهل ساله بود - به همسری خویش درآوردند، و او نخستین زنی بود که آنحضرت با وی ازدواج کردند، و تا زمانی که وی در قید حیات بود، همسر دیگری اختیار نکردند. رسول خدا ج از خدیجه چند پسر و چند دختر داشتند. پسران، هیچیک زنده نماندند. دختران آنحصرت عبارت بودند از: زینب، رقیه، امّ کلثوم، و فاطمه. زینب را پیش از هجرت پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع به همسری خویش درآورد؛ رقیه و امّ کلثوم هردو را یکی پس از دیگری عثمان بن عفّان س به عقد ازدواج خود درآورد. فاطمه را نیز، علی بن ابیطالب در فاصلهی دو جنگ بدر و اُحُد به همسری خویش درآورد، و از فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم زاده شدند.
دیگر همسران پیامبر
چنانکه همگان میدانند، نبی اکرم ج از ویژگی خاصّی نسبت به امّت خود، در امر ازدواج برخوردار بودند، و برای ایشان روا بود که بیش از چهار زن را نیز به همسری خویش درآورند، چنانکه شمار زنانی که آنحضرت به عقد ازدواج خود درآوردند، سیزده تن بود. هنگام وفات آنحضرت نُه تن از آنان در قید حیات بودند؛ دو تن از آنان نیز در زمان حیات آنحضرت از دنیا رفته بودند: یکی، خدیجه، و دیگری امّ المساکین زینب بنت خُزیمَه؛ با دو تن از آنان هم پیامبر اکرم ج اصلاً زفاف نکردند. ذیلاً نام و نَسَب و شرح حال دیگر همسران پیامبر اکرم ج پس از خدیجه را به اختصار میآوریم:
* سَوْدة بنت زَمعَه: رسول خدا ج حدود یکماه پس از وفات خدیجه، در ماه شوّال سال دهم بعثت با وی ازدواج کردند. پیش از آن حضرت، وی همسر یکی از پسرعموهایش بنام سکران بن عمران بود که از دنیا رفته بود. سوده در ماه شوّال سال 54 ق از دنیا رفت.
* عایشه دختر ابوبکر صدّیق: رسول خدا ج یکسال پس از ازدواج با سوده، دو سال و پنج ماه پیش از هجرت، با وی ازدواج کردند. هنگام زفاف با هنگام ازدواج با پیامبر اکرم ج عایشه دختر شش ساله بود، و آنحضرت هفت ماه پس از هجرت، در ماه شوّال، که وی نُه ساله شد، با او زفاف کردند. عایشه هنگام زفاف پیغمبر اکرم ج باکره بود، و آنحضرت همسر باکرهای جز او نداشت. عایشه از همه کس نزد آنحضرت محبوبتر بود. از همه زنان امّت فقیهتر بود. از همهی زنان بطور مطلق داناتر بود. برتری وی از دیگر زنان همانند برتری ثَرید از دیگر غذاها بد. عایشه هفدهم ماه رمضان سال 57 یا 58 ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* حفصه دختر عمر بن خطّاب: وی در فاصلهی بَدر و اُحُد شوهرش خُنیس بن حُذافهی سهمی را از دست داد و بیوه شد. پس از عدّهی وفات، رسول خدا ج در ماه شعبان سال سوّم هجرت با او ازدواج کردند. حفصه در ماه شعبان سال 45 ق در سنّ شصت سالگی در مدینه درگذشت، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* زینب بنت خَزیمه: وی از طایفهی بنی هلال بن عامر بن صعصعه بود، وا و را امّ المساکین مینامیدند، زیرا، نسبت به آنان مهربان بود و برای آنان دلسوزی میکرد. او نخست همسر عبدالله بن جحش بود که در جنگ اُحُد شهید شد، و رسول خدا ج در سال چهارم هجرت با او ازدواج کردند. زینب در حدود سه سال پس از ازدواج با پیامبر اکرم ج در ماه ربیع الثانی سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و آنحضرت بر وی نماز گزاردند، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* اُمّسلَمه هند بنت ابی اُمیه: وی همسر ابوسلَمه بود و از وی فرزندانی داشت. ابوسلَمه در ماه ذی الاُخری سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و رسول خدا ج چند روز مانده به پایان شوّال همان سال با امب سلَمه ازدواج کردند. او یکی از فقیهترین و خردمندترین زنان بود. اُمّسلَمه در سال 59 ق یا به قولی 62 ق در سنّ هشتاد و چهارسالگی از دنیا رفت، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* زینب بنت جحش بن رباب: وی از طایفهی بنی اسد بن خُزیمه، و دختر عمّهی رسول خدا ج بود. زینب نخست همسر زید بن حارثه بود که فرزند نبی اکرم ج شناخته میشد. زید او را طلاق داد، و همینکه زمان عدّهی وی گذشت، خداوند متعال آیاتی از قرآن کریم را نازل گردانید و ضمن آن فرمود:
﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا ﴾ [الأحزاب: 37]ز
«آنگاه، وقتی زید از او صرفنظر کرد، وی را به همسری تو درآوردیم».
آیات متعدّدی از سورهی احزاب دربارهی زینب نازل شده است که به تفصیل مسئلهی تبنّی (پسرخواندگی) را - که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت - مطرح کرده است. رسول خدا ج در ماه ذیقعدهی سال پنجم هجرت - و به قولی سال چهارم هجرت - با او ازدواج کردند. وی عابدترین زنان و پُر صدقهترین آنان بود. زینب در سال بیستم همجرت در سنّ پنجاه و سه سالگی درگذشت. وی نخستین فرد از امّهات مؤمنین بود که پس از پیامبر اکرم ج دار فانی را وداع گفت. عمر بن خطّاب بر وی نماز گزارد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* جُوَیریهی بنت حارث: پدر وی حارث رئیس طایفهی بنی مصطلق از قبیلهی خزاعه بود. جویریه یکی از اسیران بنی مصطلق بود که در سهم ثابت بن قیس بن شمّاس قرار گرفت. ثابت با جویریه قراداد نوشت و او را مُکاتَب گردانید. رسول خدا ج مبلغ قرارداد وی را به ثابت پرداختند، و در ماه شعبان سال ششم هجرت - و به قولی سال پنجم هجرت - او را به همسری خویش درآوردند. مسلمانان نیز یکصد خانوار از بنی مصطلق را آزاد کردند و گفتند: اینان خویشاوندان همسر رسول خدایند! و به این ترتیب، از هر زن دیگری برای قوم و قبیله اش پُربرکتتر بود. جُوَیریه در ماه ربیع الاوّل سال 56 ق - و به قولی 55 ق - در سنّ شصت و پنج سالگی از دنیا رفت.
* اُمّ حبیبه رَمله دختر ابوسفیان: وی نخست همسر عبدالله بن جحش بود و برای او حبیبه را به دنیا آورد و به همین جهت کنیهی اُمّ حبیبه را به او دادند. اُمّ حبیبه با همسرش به حبشه مهاجرت کرد. همسرش عبدالله در آنجا مرتدّ شد و آیین نصرانیت برگزید و همانجا از دنیا رفت، امّا او بر دین و هجرتش پایبند ماند، و هنگامی که رسول خدا ج در ماه محرّم سال هفتم هجرت عمرو بن اُمیة ضَمُری را با نامهای از سوی خودشان بسوی نجاشی فرستادند، وی امّ حبیبه را از سوی پیامبر اکرم ج خواستگاری کرد و از جانب ایشان چهارصد دینار به عنوان مهریهی او پرداخت، و او را همراه شَرَحبیل بن حَسنة نزد رسول خدا ج فرستاد، و آنحضرت پس از بازگشت از فتح خیبر با او زفاف کردند. امّ حبیبه در سال 42 ق - یا 33 ق یا 50 ق - از دنیا رفت.
* صفیه دختر حَیی بن اَخطَب: پدرش رئیس قبیلهی بنی نضیر و از نژاد بنی اسرائیل بود. صفیه در میان اسیران خیبر بود و رسول خدا ج او را در سهم اختصاصی خودشان قرار دادند و اسلام را بر او عرضه کردند و او نیز اسلام آورد. پیامبر اکرم ج او را نخست آزاد کردند و سپس بعد از فتح خیبر در سال هفتم هجر به عقد همسری خودشان درآوردند، و در ناحیهی سدّ صهباء، واقع در مسافت دوازده میل تا خیبر، در راه بازگشت به مدینه با او زفاف کردند. صفیه در سال پنجاهم هجرت - و به قولی 52 ق - و به قولی 36 ق - از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
* میمونهی بنت حارث: وی خواهر امّ الفضل لُبابه دختر حارث بود. رسول خدا ج در ماه ذیقعدهی سال هفتم هجرت - بنا به قول صحیح - در عُمرةُ القضاء بعد از آنکه از احرام عمره درآمدند، وی را به عقد خویش درآوردند، و در ناحیهی سَرِف، واقع در مسافت نه میل تا مکه، با او زفاف کردند. میمونه در سال 61 ق - و به قولی 63 ق، و به قولی 38 ق - در همان ناحیهی سَرِف از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد، و تا امروز آرامگاه وی در آن منطقه شناخته شده است.
تا اینجا، یازده تن از همسران رسول خدا ج را نام بردیم که رسول خدا ج آنان را به عقد ازدواج خودشان درآوردند، و با آنان زفاف کردند. دو تن از ایشان، خدیجه و زنیب امّ المساکین، در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و هنگامی که رسول خدا ج رحلت فرمودند، نُه تن از ایشان در قید حیات بودند. آن دو همسر دیگر که پیامبر اکرم ج با آندو زفاف نکردند، یکی از آندو از بنی کلاب، و دیگری از کنده بود که معروف به جونیه است؛ در این زمینه اختلاف نظرهای فراوان و روایات گوناگون است که نیازی به شرح و بسط آن نیست.
از میان کنیزان نیز، مشهور آن است که نبی اکرم ج با دو تن از کنیزان خودشان همبستر شدهاند. یکی از آن دو ماریهی قبطیه است که وی را مقوقس به ایشان هدیه کرده بود، و فرزند پسرشان ابراهیم را برای ایشان آورد. البتّه، ابراهیم در کودکی، در زمان حیات پیامبر اکرم ج، روز 28 یا 29 شوّال سال دهم هجرت - مطابق با 27 ژانویهی سال 623 میلادی - از دنیا رفت. دوّمی، ریحانهی بنت زید نضَریه یا قُرَظیه است که از اسیران یهودیان بنی قریظه بود، و حضرت رسول اکرم ج وی را در سهم اختصاصی خویش قرار دادند. بعضی نیز گفتهاند که وی در عِداد همسران نبی اکرم ج بوده، و آنحضرت وی را ابتدا آزاد کردهاند و سپس او را به همسری خویش درآوردهاند. ابن قیم قول اوّل را ترجیح داده است. علاوه بر این دو، ابوعبیده نام دو کنیز دیگر را افزوده است: یکی، جمیله که پیامبر اکرم ج وی را از میان اسیران انتخاب کردند، و دیگر، کنیزی که زینب بنت جحش به آنحضرت هبه کرده بود[21].
فلسفهی تعدُّد زوجات پیامبر
هر کس زندگانی رسول خدا ج را به دقّت بررسی کند، نیک درمی یابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدّد در اواخر عمر شریفشان، پس از آن که حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیدهاند؛ درمییابد که این ازدواجها بخاطر آن نبوده است که ناگهان در وجود خودشان اشتیاق و شهوت بیحدّ و مرزی نسبت به زنان احساس کردهاند، و جز در پرتوِ همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمیتوانستهاند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمانهای دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده میگردد، در کار بوده است.
رویکرد حضرت رسول اکرم ج به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علی بن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّ کلثوم به همسری عثمان بن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت میخواستهاند از طریق این ازدواجها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحرانهای متعدّدی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدّر فرموده بود که اسلام از آن بحرانها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.
یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصّی قائل میشدهاند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میا تیرهها و طایفههای گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی میکردهاند. رسول خدا ج از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، میخواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینه توزیهای آنان بکاهند.
اُمّسلَمه از طایفهی بنی مخزوم - طایفهی ابوجهل و خالد بن ولید - بود؛ وقتی که رسول خدا ج وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالد بن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدّتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با اُمّ حبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسول خدا ج با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنی نضیر و بنی مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمیکنیم؛ از سوی دیگر، مشاهده میکنیم که جویریه از جهت برکت آفرینی برای قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته میشود، و صحابهی رسول خدا ج یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیلهی وی را بخاطر ازدواج پیامبر اکرم ج با او آزاد میکنند و میگویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پرواضح است که چنین منّت گذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است.
از همهی اینها بزرگتر و با اهمیتتر آنکه نبی اکرم ج مأمور شده بودند به تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدّن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمیدانستند؛ و اصول و مقرّرارتی که پایههای سازندگی جامعهی اسلامی را تشکیل میداد، به مردان راه نمیداد که با زنان آمیزش داشته باشند، و در نتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقرّرات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کم اهمیتتر از مردان نبود، بلکه مُبرَمتر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروههای سنّی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیهی آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایههای اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیه نشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبر اکرم ج نقش عمدهای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آن حضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشتهاند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانیتر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوههای عملی پیامبر اکرم ج را برای مسلمین بیان کردند.
1492 - [13] (ضَعِیف)
عَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فصلى بهم فَقَرَأَ بِسُورَة م الطُّوَلِ وَرَکَعَ خَمْسَ رَکَعَاتٍ وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ قَامَ الثَّانِیَةَ فَقَرَأَ بِسُورَةٍ مِنَ الطُّوَلِ ثُمَّ رَکَعَ خَمْسَ رَکَعَاتٍ وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ جَلَسَ کَمَا هُوَ مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ یَدْعُو حَتَّى انْجَلَى کسوفها. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([22]).
1492- (13) ابی بن کعب س گوید: در روزگار رسول خدا ج خورشیدگرفتگی رخ داد؛ از این رو، آن حضرت ج با مردم، نماز خورشیدگرفتگی برگزار کردند و (در رکعت اول نماز) یکی از سورههای طولانی قرآن را قرائت نمودند و پنج رکوع و دو سجده به جای آوردند. آنگاه برای رکعت دوم برخاستند و باز هم یکی دیگر از سورههای طولانی قرآن را قرائت کردند و پس از آن، پنج رکوع و دو سجده به جای آوردند. آنگاه (پس از پایان نماز،) مکان خویش را تغییر ندادند، بلکه همان گونه که در نماز رو به قبله بودند، پس از نماز نیز رو به قبله نشستند؛ و تا زمانی که خورشید، نور خود را بازیافت و از کسوف و گرفتگی بیرون آمد، به دعا و تضرّع به پیشگاه خداوند، مشغول شدند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
1493 - [14] (ضَعِیف)
وَعَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کَسَفَتِ الشَّمْسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَجَعَلَ یُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ وَیَسْأَلُ عَنْهَا حَتَّى انْجَلَتِ الشَّمْسُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ. وَفِی رِوَایَةِ النَّسَائِیِّ: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى حِینَ انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ مِثْلَ صَلَاتِنَا یَرْکَعُ وَیَسْجُدُ
وَلَهُ فِی أُخْرَى: أَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ یَوْمًا مُسْتَعْجِلًا إِلَى الْـمَسْجِدِ وَقَدِ انْکَسَفَتِ الشَّمْسُ فَصَلَّى حَتَّى انْجَلَتْ ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ أَهْلَ الْـجَاهِلِیَّةِ کَانُوا یَقُولُونَ: إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَا یَنْخَسِفَانِ إِلَّا لِمَوْتِ عَظِیمٍ مِنْ عُظَمَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ وَإِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَا یَنْخَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَیَاتِهِ وَلَکِنَّهُمَا خَلِیقَتَانِ مِنْ خَلْقِهِ یُحْدِثُ اللهُ فِی خَلْقِهِ مَا شَاءَ فَأَیُّهُمَا انْخَسَفَ فَصَلُّوا حَتَّى ینجلی أَو یحدث الله أمرا»([23]).
1493- (14) نعمان بن بشیر س گوید: در روزگار رسول خدا ج پدیدهی خورشیدگرفتگی رخ داد؛ آن حضرت ج دو رکعت دو رکعت نماز میگزاردند و از خداوند میخواستند تا گرفتگی خورشید را برطرف نماید؛ و به نماز و دعای خویش ادامه دادند تا آن که خورشید، نور خود را بازیافت و از کسوف و گرفتگی درآمد.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و در روایت نسایی، چنین آمده است]:
«در یکی از روزها، رسول خدا ج - در حالی که پدیدهی خورشیدگرفتگی اتفاق افتاده بود - شتابان به مسجد رفتند و تا زمانی که خورشید نور خود را بازیافت و از کسوف و گرفتگی درآمد به گزاردن نماز، مشغول شدند؛ آنگاه پس از نماز فرمودند:
«بیگمان، مردمان جاهلیت، میگفتند: خورشید و ماه نمیگیرند، مگر به مرگ یکی از بزرگ مردانِ کرهی خاکی؛ (بدانید که) بیگمان، خورشید و ماه، به خاطر مرگ یا حیات هیچکس گرفته نمیشوند؛ بلکه آن دو، آفریدههایی از آفریدههای خداوند بلند مرتبه هستند؛ و خداوند نیز هر آنچه را بخواهد، در آفریدههای خویش پدید میآورد؛ پس هر کدام از آفتاب و مهتاب که گرفته شد و نور خود را از دست داد و به گرفتگی گرایید، به نماز روی آورید تا آن که یا دوباره، نور خویش را بازمییابد و از گرفتگی درمیآید؛ یا خداوند، وضع تازهای را پیش میآورد»!.
[1]- مجمع الزوائد، 2/210.
[2]- ذهبی نیز در المستدرک و تلخیص آن در ج 1/329-231 موافق او میباشد.
[3]- اضافهی مذکور از روایت حماد بن زید از یونس، از ابوبکر میباشد، ولی گروهی از راویان موثق از جمله عبدالوارث و شعبه و خالد بن عبدالله و حماد بن سلمه این حدیث را از یونس روایت کردهاند همانطور که بخاری نیز آن را آورده است، و بسیاری از محدثان این گونه روایات را که مخالف با روایات راویان موثقتر و متعدّدتر است، ردّ مینمایند. و این زوائد را از شذوذ پنداشتهاند. بنابراین از حدیث صحیح خارج میباشد.
[4]- مانند: «عمل الیوم و اللیلة» تألیف نسائی و ابن السنی و «الاذکار» تألیف نَووی و «الکلم الطبیب» تألیف ابن تیمیه و «الوابل الصیب» تألیف ابن قیم و «تحفة الذاکرین» تألیف شوکانی و...
[5]- نحل/ 77.
[6]_ احمد شاکر در تخریج المسند، ج 6، شمارهی 4387 میگوید: سند آن صحیح است.
[7]- علوم ریاضی در گذشته شاخهای از فلسفه و جزء لایتجزّای آن بوده است و همچنین علوم طبیعیات و سایر علوم همانند امروز به عنوان علوم مستقلی در نیامده بودند، ولی امروزه آن علوم هر کدام مستقل و جایگاه خاص خود را دارند.
[8]- المنقذ من الضلال، غزالی همراه با ابحاثی پیرامون تصوف؛ تألیف امام اکبر دکتر عبدالحلیم محمود. ص 140-141 چاپ هفتم.
[9]- ر.ک: دیدگاههای فقهی معاصر؛ ج 1 صص 316-325.
[10]- بخاری 2/538 ح 1051؛ مسلم 2/627ح (20-910)؛ و ابوداود 1/703 ح 1190.
[11]- بخاری 2/549 ح 1065؛ ابوداود 1/702 ح 1188؛ ترمذی 2/452 ح 563؛ نسایی 3/148 ح 1494.
[12]- بخاری 2/540 ح 1052؛ مسلم 2/626 ح (17-907)؛ ابوداود 1/702 ح 1189؛ نسایی 3/137 ح 1482؛ ابن ماجه 1/402 ح 1265؛ موطأ مالک 1/187 ح 2، «کتاب صلاة االکسوف»؛ و مسند احمد 1/298.
[13]- بخاری 2/545 ح 1044؛ مسلم 2/618 ح (1-91)؛ نسایی 3/132 ح 1474؛ موطأ مالک 1/186 ح 1، «کتاب صلاة الکسوف»؛ و مسند احمد 3/374.
[14]- بخاری 2/545 ح 1059؛ مسلم 2/628 ح (24-912)؛ ابوداود 1/695 ح 1177؛ نسایی 3/153 ح 1503؛ و ابن ماجه 1/401 ح 1263.
[15]- مسلم 2/623 ح (10-904).
[16]- مسلم 2/627 ح (18-908).
[17]- مسلم 2/627 ح (18-908).
[18]- مسلم 2/629 ح (26-913).
[19]- بخاری 2/543 ح 1054؛ و مسند احمد 6/345.
[20]- ابوداود 1/706 ح 1197؛ و ترمذی 5/665 ح 3891.
[21]- زاد العماد، ج 1، ص 29.
[22]- ابوداود 1/699 ح 1182؛ ابن ماجه 2/401 ح 1262؛ و مسند احمد 5/134.
[23]- ابوداود 1/704 ح 1193؛ و نسایی 3/145 ح 1487.
1477 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «لَا فَرَعَ وَلَا عَتِیرَةَ». قَالَ: وَالْفرع: أول نتاج کَانَ ینْتج لَهُمْ کَانُوا یَذْبَحُونَهُ لِطَوَاغِیتِهِمْ. وَالْعَتِیرَةُ: فِی رَجَبٍ([1]).
1477- (1) ابو هریره س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «در اسلام، چیزی با نام «فَرَع» و «عتیرة») وجود ندارد».
ابو هریره س (در توضیح و تبیین معنا و مفهوم «فرع» و «عتیرة» گوید:
«فرع»: عبارت از نخستین زاییدهی حیوان بود که (مشرکان و چندگانه پرستان،) آن را برای بتهای خویش ذبح میکردند؛ و «عتیرة» نیز حیوانی بود که آن را در ماه رجب ذبح مینمودند.
[این حدیث را نجاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «فرع»: عبارت از اوّلین زاییدهی شتر بود که مشرکان و چندگانه پرستان، آن را برای بتهای خویش سر میبریدند تا برکت و فزونی در نسل شتر ماده بیافتد.
به تعبیری دیگر، در دوران تاریک جاهلیت، اوّلین بچهی شتر را برای بتها، قربانی میکردند و آن را «فَرع» مینامیدند.
«عتیرة»: حیوانی بود که در روزگار جاهلیت، برای خدایان خود در ماه رجب قربانی میکردند و آن را «رجبیة» نیز میگفتند.
به دیگر سخن؛ «عتیرة»: حیوانی است که در دوران جاهلیت برای بتها قربانی میکردند و خون آن را بر سر بتها میریختند و اسلام نیز بر تمامی آنها، خط بطلان کشید و همه را مردود اعلام کرد.
«طواغیتهم»: طواغیت، جمع «طاغوت» است؛ «طاغوت»: سرکش؛ خدایان دروغین و مردمان متجاوز. (در اصل «طَغَیوت» بوده است مثل «رَغبوت» و سپس «یاء» به جای «غین» ذکر شده و بعد به الف تبدیل شده است. طاغوت مصدری است که به جای «طاغی» که اسم فاعل است به کار میرود).
واژهی «طاغوت» از «طغیان» گرفته شده و به معنای «تعدّی و تجاوز از حدّ یا سرکشی و شکستن حدود و قیود» ذکر شده است و به طور کلّی به هر چیزی که وسیلهی تجاوز و طغیانگری باشد، اطلاق شده است. از این رو، به شیطان، بت، تجاوزگر، حاکم ظالم و دیکتاتور و هر مسیری که به غیر حقّ منتهی شود، «طاغوت» گفته میشود؛ بنابراین، آنها که به باطل داوری میکنند، «طاغوت» هستند؛ زیرا حدود و مرزهای الهی و حق و عدالت را شکستهاند.
به هر حال، «طاغوت» به این معانی، به کار رفته است: هر معبودی جز خدا؛ شیطان؛ هرکس و هر چیزی که اطاعت از آن، مایهی طغیان و دوری از راه حق شود؛ چه آفریدهای که پرستیده شود و چه فرماندهی که در شرّ و بدی از او فرمانبرداری گردد؛ و چه اهریمنی باشد که انسان را از راه بدر برد. مفرد و مذکر و مؤنث در آن، یکسان است.
«لا فرع و لا عتیرة»: پیام این حدیث:
در این حدیث، به این موضوع اشاره رفته است که این امّت (امّت محمدی و ملّت قرآنی) از بقیهی امتها و ملتها جدا است، چراکه افراد این امت از راه راست و درست برخوردارند و یهودیان و مسیحیان و دیگر ادیان و ملل، راههای دیگری دارند.
در قرآن و در مجموعهی احادیث نبوی، آیات و روایات زیادی در این زمینه آمده است که مجموعاً این را میرساند که این امت از بقیه امتها جدا است. شخصیت منحصر به فردی دارد و نباید دنبالهرو(ی) یهودیان و مسیحیان و امتهای دیگر باشد.
به این خاطر واژهی «خالفوهم» (با آنها مخالفت کنید) در بسیاری از احادیث تکرار شده است، پس برای امت محمدی، شایسته است که استقلال و هویت خویش را حفظ کنند و به جهان و جهانیان خط و مشی دهند و از عادات و سخنان یهودیان و مسیحیان متأثر نشوند و از رسوم و تقالید آنها پیروی نکنند و اخلاق و رفتار آنها را انتخاب ننمایند و درهر حال هویت و شخصیت اسلامی خود را حفظ کنند.
دکتر یوسف قرضاوی در این زمینه میگوید:
«باید ما مسلمانان، شخصیت منحصر به فرد خودمان را دارا باشیم، چون امت اسلامی، امّت وسط است که برای انسانها نمونه است. ما رتبهی استادی امتها را داریم، ما بهترین امت هستیم که برای هدایت انسانها برانگیخته شدیم، پس چرا از دیگران پیروی کنیم؟ پیامبر اکرم ج میخواهد این مفاهیم را در وجود ما بکارد تا به شخصیت و استقلال خود افتخارکنیم. پیامبر ج نمیخواهد که ما پیرو و دنبالهرو و پیرو دیگران باشیم. به هشدار این حدیث که به صورت خبرآمده است توجه کنید:
«لتتبعنّ سنن من قبلکم، شبراً بشبر وذراعاً بذراع، حتّی لو دخلوا جُحر ضبّ لَدخلتموه»
«وجب به وجب و ذرع به ذرع از روشهای پیشینیان پیروی خواهید کرد، به نحوی که اگر داخل سوراخ سوسماری هم شوند، شما هم داخل آن خواهید شد».
یعنی اگر داخل سوراخ سوسمار شوند، سوراخ سوسمار یک مُد میشود به نام «مد سوراخ سوسمار» وقتی که موهای پشت سرشان بلند کنند، جوانان ما هم همین کار را میکنند حتی خود را مثل سوسک، سیاه میکنند، جوانان ما هم به شکل سوسک سیاه در میآیند.
کجاست شخصیت منحصر به فرد ما در برابر این تقلید کورکورانه؟ آیا انسان از دین و شخصیت اسلامی خود خارج شود تا از گمراهی دیگران پیروی کند؟
وقتی که از پیامبر اکرم ج پرسیدند که: از روشهای کدام پیشینیان پیروی خواهیم کرد؟
آیا از یهود و نصاری تقلید خواهیم کرد؟ پیامبر ج فرمود: پس از چه کسی؟
آیا جای تأسف نیست که اساتید ما یهود و نصاری شوند؟ ما دستوراتی که در «پروتوکلات حکمای صیهون» آمده است، اجرا میکنیم، کاری نداریم که نسبت این «پرتوکلات» به حکمای صیهون درست است یا نه، ما دانسته یا نه دانسته، خواستههای آنان را اجرا میکنیم و مطیع فرمان آنانیم([2]).
پس مسلمانان باید هوشیار و بیدار باشند و شخصیت منحصر به فرد و مستقل خود را حفظ و حراست کنند و به آئین خویش بنازند و در راستای اجرای اوامر و فرامین مکتب خویش و نشر و پخش آن، از همه چیز بگذرند و به سنّت پیامبرشان و به شخصیت و استقلال خود، افتخار کنند و دنبالهرو و پیرو دیگران و یهودیان و ترسایان نباشند.
1478 - [2] (ضَعِیف)
عَن مخنف بن سلیم قَالَ: کُنَّا وُقُوفًا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج بِعَرَفَةَ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلَى کُلِّ أَهْلِ بَیْتٍ فِی کُلِّ عَامٍ أُضْحِیَّةً وَعَتِیرَةً هَلْ تَدْرُونَ مَا الْعَتِیرَةُ؟ هِیَ الَّتِی تُسَمُّونَهَا الرَّجَبِیَّةَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ وَابْن مامجه وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ ضَعِیفُ الْإِسْنَادِ وَقَالَ أَبُو دَاوُد: وَالْعَتِیرَة مَنْسُوخَة([3]).
1478- (2) مخنف بن سُلیم س گوید: همراه با رسول خدا ج در سرزمین عرفات، ایستاده بودیم؛ از آن حضرت ج شنیدم که میفرمودند:
«هان ای مردم! بر هر خانوادهای در هر سال، «قربانی» و «عتیرة» واجب است. آیا میدانید «عتیرة» چیست؟ «عتیرة»، همان چیزی است که مردم، به آن «رجبیة» میگویند».
[این حدیث را ترمذی، ابو داود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی غریب است که اسناد آن نیز ضعیف میباشد. و ابوداود گفته است: «عتیرة» منسوخ شده است].
شرح: به هر حال، حکم «عتیرة» به دلیل این فرمودهی رسول خدا ج منسوخ گردیده است؛ آنجا که میفرمایند: «لا فرع و لا عتیرة»؛ «فرع و عتیرهای در اسلام، وجود ندارد».
پر واضح است که نسخ «عتیرة»، مستلزم نسخ «قربانی» نیست.
«منسوخة»: علماء و دانشوران اسلامی و فرهیختگان و فرزانگان دینی، از سلف گرفته تا خلف، بر ثبوت نسخ در کتاب خدا و احادیث پیامبر ج اتفاق نظر دارند. و جز عدهی اندکی که نظرشان فاقد اعتباراست. کسی مخالف ثبوت نسخ در قرآن و حدیث نیست.
«نسخ» در لغت به معنای زایل نمودن چیزی و نشاندن دیگری در جای آن است. مانند: «نسخت الشمس الظل» یعنی آفتاب، سایه را نسخ کرد که سایه زایل گشته و روشنایی جای آنرا گرفته است.
و درعرف اهل اصول، نسخ عبارت از «رفع الحکم الشرعی بدلیل الشرعی» یعنی «برداشتن یک حکم شرعی بوسیلهی یک حکم و یک فرمان شرعی.»
یعنی گاهی اوقات خداوند ﻷ، حکم شرعی را مناسب با زمان نافذ میفرماید و در زمانی دیگر با حکمت شامله و کاملهی خود، این حکم را به خاطر مصلحتهایی از بین برده و حکم جدیدی صادر میکند، تا همپای مقتضیات زمان باشد. به این عمل «نسخ»گفته میشود و به حکم قدیمی و پیشین «منسوخ» و به حکم جدید «ناسخ» میگویند.
«حکمت و فایدهی نسخ»:
حاج ملا عبدالله احمدیان در این زمینه میگوید:
«نسخ، خواه نسخ احکام یا نسخ ادیان، جزء قدرتهای خدا و مطابق قضاء و برنامهریزیهای قبلی و مقتضای حکمت عام و تامّ الهی، در شیوهی پرورش گیاهان و جانداران و تربیت افراد و جامعههای کوچک و بزرگ بشری و جامعه کل انسانی است.
آفریدگاری که در ایجاد و پرورش یک فرد بشری، آن همه مراحل مرتّب و منظم را پشت سرهم قرار میدهد و در رحم مادر با وصل سُرُم خون قلب، و بعد از پا نهادن به جهان و بریدن ناف و قطع آن سرم، در حال نداشتن دندان، بلافاصله با غذای گرم شیرآمادهی پستان، از او پذیرائی میشود و بعد از این مراحل و نیاز به غذاهای سخت و سفت، با پیدا شدن دندانها و فعالشدن دستگاه گوارش، جهت هضم آنها، مرحلهی رشد بیشتر او آغاز میگردد و بعد از رشد ونموّ کافی و نیاز شدید او به تناول غذا، مرحلهی به کار افتادن دست و پا و اندامها و مغز و تفکرـ نه برای تناول غذا بلکه ـ برای تحصیل و پیدا کردن و گرفتن آن از دل زمین و از دست زمان، آغاز میگردد تا سپریشدن دوران جوانی و بیدارشدن غریزهها وعاطفهها و هر آنچه یک مخلوق جهت پیمودن مسیر رشد و تکامل خویش و امتداد سلسلهی نسل خویش به آن نیازمند است.
آری! آفریدگاری که در پرورش و تربیت یک فرد بشری، آن همه مراحل گوناگون را ناسخ و منسوخ یکدیگر قرار میدهد، جای خود دارد که در پرورش معنوی و روحی و تربییت اجتماعات انسانی و جامعهی کل بشری درطول تاریخ، آن چنان مراحل مرتب و منظمی را پشت سر یکدیگر قرار دهد که هریک از مراحل قبلی برای وقت خود به غایت خوب بوده باشد و هریک از مراحل بعدی نیز ـ که ناسخ مراحل قبلی است ـ برای زمان خودش به غایت خوب و مطلوب باشد»([4]).
با این تفصیل روشن شد که حکمت نسخ این است که احکام تابع مصالح و همراه با ملاحظهی تقاضای زمان و شرایط، طبیعی میگردند. زیرا همانگونه که زمان و اشخاص همواره تغییر و تحول مییابند، مصالح نیز در تبدیل و تغییر هستند.
و در حقیقت نسخ، احسان و انعام بزرگی از خداوند بر بندگانش است که برخی از احکام را بنا بر مصالح مختلف، سبکتر و سهلتر فرموده است.
آری قرآن کریم، این نسخهی الهی که برای نجات جان این بیماران نوشته شده است،گاهی نیاز به تبدیل و تعویض دارد، امروز باید نسخهای داده شود، فردا باید تکامل یابد و سرانجام نسخهی نهایی صادر گردد.
و در حقیقت نسخ پارهای از دستورات وآیات قرآن و احادیث نبوی یک برنامه دقیق و حساب شده تربیتی است که بدون آن هدف نهایی تعالی و ترقی و نیل به تکامل و پیشرفت تامین نمیشود.
آیا یک بیماری مزمن را میتوان در یک روز معالجه کرد؟ یا یک معتاد به موادمخدر را که سالها است به آن آلوده شده است، در یک روز و با یک نسخه میتوان درمان نمود؟ آیا جز این است که باید در این میان، مراحل انتقالی وجود داشته باشد.
وآیا نسخ، چیزی جز برنامههای موقت در دورانهای انتقالی است؟
آری! پزشک آن نیست که در هر وضعیتی فقط یک نسخه بدهد، بلکه طبیب حقیقی کسی است که با تغییر بیمار و مرض و با نگاهی عمیق به هر وضعیت، تغییراتی مطابق با آنها در نسخه بیاورد.
«صورتهای نسخ»
نسخ به چهار صورت است:
1- نسخ کتاب به کتاب. واین خود به سه نوع تقسیم میگردد:
الف) «منسوخ التلاوة ومنسوخ الحکم» مانند: «عشر رضعاتٍ معلوماتٍ یُحرّ من» یعنی ده بار شیر دادن و شیرخوردن که معلوم باشد، موجب تحریم ازدواج میگردد که هم تلاوش منسوخ که در ضمن آیههای قرآن و جودندارد و هم حکمش منسوخ است.
ب) منسوخ التلاوة باشد، اما حکمش باقی و منسوخ نشده باشد. مانند:
«الشیخ والشیخة اذا زنیا فارجموها البتة» یعنی پیرمرد و پیرزن، هرگاه مرتکب زنا شدند، آنان را قطعاً رجم کنید. که تلاوت آن منسوخ ولی حکمش باقی است.
ج) منسوخ الحکم باشد، ولی منسوخ التلاوة نباشد مانند نسخ شدن حکم این آیه:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَیۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٢﴾ [المجادلة: 12]
«ای مؤمنان! هرگاه خواستید با پیغمبر نجوا و رازگویی کنید، پیش از نجوای خود، صدقهای بدهید. این کار برای شما بهتر و پاگیزهتر(برای زدودن حب مال از دلها) است.. اگر هم چیزی را نیافتید (که با آن صدقه را انجام دهید) خداوند آمرزگار و مهربان است...»
به حکم این آیه:
﴿ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَٰتٖۚ فَإِذۡ لَمۡ تَفۡعَلُواْ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٣﴾ [المجادلة: 13].
«آیا میترسید که پیشاپیش نجوای خود صدقههایی را بدهید(و مخارجی برای خود تولید کنید)؟! حال که چنین کاری را نکردید و خداوند هم شما را بخشیده است(و این رنج را از دوش شما برداشته است و اجازه داده است بدون دادن صدقه با پیغمبر به نجوا بپردازید) پس نماز را چنان که باید بخوانید و زکات مال بدر کنبد و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری نمایید. ایزد آگاه از همهی کارهایی است که میکنید...»
2- نسخ سنّت به سنّت: دلیل این نوع نسخ قول پیامبر ج است که در بالا به آن اشاره شد که فرمود: «برخی از احادیث من بعضی دیگر از آنها را نسخ میکند».
مانند اینکه پیامبر ج در اوائل، صحابه> را از زیارت قبور منع فرمود، اما بعدها به آنان اجازه داد.
و باید دانست که سنّت متواتر، به سنّت آحاد نسخ نمیگردد.
3- نسخ کتاب به سنت: در نزد احناف این نوع نسخ درست است ومثالی را اینگونه بیان میکنند که خداوند فرمود:
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَکَ خَیۡرًا ٱلۡوَصِیَّةُ لِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ١٨٠﴾ [البقرة: 180].
«هنگامی که یکی از شما را (امراض مخوف و اسباب و علل) مرگ فرا رسد، اگر دارایی فراوانی(با توجه به عرف محل) از خود به جای گذاشت،(از سوی خدا قانون) وصیت بر شما واجب شده است(و باید) برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند. این حق (واجبی) است بر پرهیزکاران(مؤمن به کتاب خدا)...»
در این آیه فرضیت وصیت برای پدر و مادر و خویشاوندان، تصریح و بیان شده است، اما حکم این آیه توسط این حدیث مشهور «لاوصیة لِوارث» یعنی برای وارث، وصیت جایز نیست، منسوخ شده است. ولی در حقیقت آیهی فوق با آیهی میراث منسوخ شده است نه با حدیث.
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۚ فَإِن کُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَۖ وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَیۡهِ لِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِی بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍۗ ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١ ۞وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَکُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِینَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۚ وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡتُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّکُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَکُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَکۡتُمۚ مِّنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ تُوصُونَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۗ وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍ غَیۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِیَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٞ١٢﴾ [النساء: 11-12].
خداوند دربارهی(ارث بردن)فرزندانتان(و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که(چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید)بهرهی یک مرد به اندازهی بهرهی دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان(دو و یا) بیشتر از دو بود، دو سوم ترکه، بهرهی ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بیشترباشند، باقی ماندهی ترکه متعلق به سائر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مُرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هریک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد(و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند(یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد(و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده(علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم میرسد.(همهی این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مرده میکند و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد(و پرداخت وام مقدم بر انجام وصیت است). شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدام یک برای شما سودمندترند.(خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضهی الهی است و خداوند دانا(به مصالح شما)و حکیم است(در آنچه بر شما واجب نموده است.
و برای شما نصف دارایی به جای ماندهی همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه و نوادگانی) نداشته باشند (و باقی ترکه، برابر آیهی قبلی به فرذندانشان و پدران و مادرانشان تعلق میگیرد)و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است(و باقیماندهی ترکه به ذویالفروض و عصبه، یا ذویالارحام یا بیتالمال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پرداخت وامی است که بر عهده دارند(و پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکهی شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران)نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم بطور مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیماندهی ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی(یا نوه و نوادگانی) داشتید، سهمیهی همسرانتان یک هشتم ترکه بوده(و بقیهی ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان ـ همانگونه که ذکر شد ـ میرسد البته) پس از انجام وصیتی است که میکنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید. واگر مردی یا زنی بگونهی کلاله ارث از آنان برده شد(و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر(مادری) داشتند، سهم هریک از آن دو یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن(تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم با هم شریکند(و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم میکنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهدهی مرده است. وصیتی و وامی که(به بازماندگان) زیان نرساند(یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهدهی او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد و...) این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات وصیتکنندگان میباشد)و شکیبا است(و شتابی در عقاب شما ندارد، چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید)...»
ودلیل جمهورکه میگویند: نسخ کتاب به سنّت جایز نیست این قول پیامبر ج است که فرمود:
«کلامی لاینسخ کلام الله». «حدیث من کلام خدا را نسخ نمیکند».
واحناف جواب این روایت را چنین دادهاندکه مراد پیامبر ج از «کلامی لاینسخ کلام الله» این است:کلامی که از اجتهاد و رأی خودم باشد، نسخکننده کلام خدا نیست، وگرنه کلامی که در پرتو وحی خفی باشد، میتوان با آن کلام خدا، یعنی وحی جلی را نسخ کرد، چرا که هردو کلام خدایند و فقط فرق میان آن دو در این است که اولی وحی خفی است و دومی وحی جلی.
4- نسخ سنت به کتاب (یعنی نسخ وحی خفی با وحی جلی): و دلیل این نوع نسخ، این قول پیامبر ج است که فرمود: «وکلام الله ینسخ کلامی» یعنی کلام خدا، ناسخ کلام من است.
مانند اینکه پیامبر ج پس ازآمدن به مدینه به مدت شانزده ماه، رو به جانب بیتالمقدس نماز میخوانند و این حکم با حدیث به ثبوت رسیده بود، اما خداوند با این آیه، سنت پیامبر ج را نسخ فرمود.
﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾ [البقرة: 144].
«و لذا رو به سوی مسجدالحرام کن».
و نیز حرمت آمیزش با زنان در شبهای رمضان، از سنت ثابت بود، و خداوند? این حرمت را با این آیه نسخ کرد.
﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡ﴾ [البقرة: 187].
«آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزهداری حلال گردیده است».
1479 - [3] (ضَعِیف)
عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أُمِرْتُ بِیَوْمِ الْأَضْحَى عِیدًا جَعَلَهُ اللهُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ». قَالَ لَهُ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ أَرَأَیْتَ إِنْ لَمْ أَجِدْ إِلَّا مَنِیحَةً أُنْثَى أَفَأُضَحِّی بِهَا؟ قَالَ: «لَا وَلَکِنْ خُذْ مِنْ شَعْرِکَ وَأَظْفَارِکَ وَتَقُصُّ مِنْ شَارِبِکَ وَتَحْلِقُ عَانَتَکَ فَذَلِکَ تَمَامُ أُضْحِیَّتِکَ عِنْدَ الـلّٰهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ([5]).
1479- (3) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به من فرمان داده شده است تا روز قربانی را روز عید و جشن قرار بدهم؛ زیرا خداوند بلند مرتبه، آن را برای این امّت، روز عید و جشن مقرّر نموده است».
مردی، خطاب به پیامبر خدا ج گفت: ای فرستادهی خدا! به نظر شما؛ اگر چنانچه فقط ماده شتر یا گوسفندی را در اختیار داشته باشیم که به من داده شده است تا از شیر و پشم آن،استفاده کنم و سپس آن را به صاحبش برگردانم؛ آیا باید آن را (در روز عید قربان،) قربانی نمایم؟
آن حضرت ج فرمودند: «خیر؛ آن را قربانی نکن؛ بلکه موهای خود را بگیر و ناخنهایت را کوتاه کن و موی سبیلت را کوتاه کن و موی ناحیهی شرمگاه خویش را بتراش؛ پس به پیشگاه خداوند بلند مرتبه، انجام این کارها، در اجر و پاداش، برای تو برابر با قربانی کردن است».
[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کردهاند]
شرح: «منیحة انثی»: ماده شتر یا گوسفندی که به فرد نیازمند دهند تا از شیر و پشم آن، استفاده کند و سپس خود آن را به صاحبش بازگرداند.
[1]- بخاری 9/596 ح 5474؛ مسلم 3/1564 ح (38-1976)؛ ابوداود 3/256 ح 2831؛ ترمذی 4/81 ح 1512؛ نسایی 7/167 ح 4222؛ ابن ماجه 2/1058 ح 3168؛ دارمی 3/110 ح 1964؛ و مسند احمد 2/239.
[2]- سنت و بدعت، ترجمه: ابراهیم ساعدی ص 60 – 61.
[3]- ابوداود 3/266 ح 2788؛ ترمذی 4/99 ح 1518؛ نسایی 7/167 ح 4224؛ ابن ماجه 2/1045 ح 3125؛ و مسند احمد 4/215.
[4]- قرآن شناسی ص 343.
[5]- ابوداود 3/227 ح 2789؛ نسایی 7/212 ح 4365؛ و مسند احمد 2/169.