29 - [28] عن معاذ قال: قلت یا رسول الله: «أخبرنی بعمل یدخلنی الجنة، ویباعدنی من النار. قال: " لقد سألت عن أمر عظیم، وإنه لیسیر على من یسره الله علیه: تعبد الله ولا تشرک به شیئا، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزکاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت" ثم قال: "ألا أدلک على أبواب الخیر؟ الصوم جنة، والصدقة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النار، وصلاة الرجل فی جوف اللیل " قال: ثم تلا: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ﴾ حتى بلغ ﴿یَعۡلَمُون﴾ ثم قال: " ألا أدلک برأس الأمر وعموده وذروة سنامه؟" قلت: بلى یا رسول الله! قال: "رأس الأمر الإسلام، وعموده الصلاة، وذروة سنامه الجهاد". ثم قال: " ألا أخبرک بملاک ذلک کله؟" قلت: بلى یا نبی الله! فأخذ بلسانه فقال: " کف علیک هذا" فقلت: یا نبی الله! وإنا لمؤاخذون بما نتکلم به؟ قال: " ثکلتک أمک یا معاذ! وهل یکب الناس فی النار على وجوههم، أو على مناخرهم، إلا حصائد ألسنتهم؟». رواه أحمد، والترمذی، وابن ماجه([1]).
29- (28) معاذبن جبل س گوید: به رسول خدا ج گفتم: «ای رسول خدا! مرا از عملی آگاه ساز که داخل بهشتم سازد و از آتش دوزخ دورم گرداند. پیامبر ج فرمود: براستی از عمل بزرگی پرسیدهای که البته برای کسیکه خداوند انجام آن را برایش آسان و سهل ساخته باشد آسان خواهد بود.
(آن عمل بزرگ و سرنوشتساز این است که) خدا را طوری بندگی و پرستش کنی که هیچ چیز و هیچکس را شریک او نسازی و نماز به پای داری و زکات واجب بپردازی و رمضان را روزه باشی و به حج خانه خدا [در صورت توانایی مالی و جسمی] بروی.
آنگاه فرمود: (ای معاذ)! نمیخواهی درهای خیر را به تو نشان دهم؟ (گفتم: چرا ضرور بفرمائید. پیامبر ج فرمود:) روزه نوعی سپر است و صدقه گناه را ـ همچنان که آب، آتش را ـ فرو مینشاند، و نماز و نیایش انسان در دل شب (نیز یکی از دریچههای خیر میباشد).
سپس پیامبر ج در ادامهی سخنانش این آیه را تلاوت فرمود:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٧﴾ [السجدة: 16-17].
«پهلوهایشان از بسترها به دور میشود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان میپردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد میخوانند و از چیزهائی که بدیشان دادهایم میبخشند هیچکس نمیداند در برابر کارهایی که (مؤمنان) انجام میدهند چه چیزهای شادیآفرین و مسرتبخشی برای ایشان پنهان شده است».
بعد فرمود: نمیخواهی به تو بگویم که شالودهی دین و ستون آن و اوج اعلای آن کدام است؟ گفتم: چرا، ای پیامبرخدا! فرمود: شالودهی دین اسلام و ستون آن، نماز است و اوج اعلای آن جهاد.
بعد فرمود: (ای معاذ)! نمیخواهی، به تو بگویم که سر رشتهی تمام اینها چیست؟
گفتم: چرا، ای پیامبرخدا. آنگاه پیامبر ج زبان خویش را گرفت و فرمود: این را کنترل کن. گفتم: ای پیامبرخدا! مگر در قبال سخنانمان مؤاخذه میشویم؟ پیامبر ج فرمود: معاذ، مادرت به عزایت بنشیند، مگر مردم را چیزی جز دستاورد زبان آنها با چهره ـ یا با سوراخهای بینی ـ بر روی آتش دوزخ میاندازند؟».
[این حدیث را احمد، ترمذی، و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «الصوم جنة»: در حقیقت روزه سپری محکم و پولادین در مقابل آتش سوزان دوزخ و سپری محکم در برابر خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شیطانی و سیاه کنندهی روی شیطان بدکاره و نا امیدکنندهی نفس اماره است.
شخص روزهدار در حال روزه با وجود گرسنگی و تشنگی، از غذا و آب و همچنین لذت جنسی و خواهشات نفسانی و تمایلات دنیوی و غرائز شیطانی چشمپوشی میکند و عملاً ثابت میکند که او همچون حیوان در بند اصطبل و علف نیست او میتواند زمام نفس سرکش را به دست گیرد و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
خداوند ﻷ روزه را مقرر نموده است، تا انسان به وسیلهی آن از سلطهی غرائز و زندان بدن و ماده و معده خویش آزاد شده بر تحریکات شهوانی خود غالب گردیده و بر مظاهر حیوانی خویش حاکم شود و به فرشتگان همانند گردد. بنابراین شگفتی ندارد که روح شخص روزهدار اوج گرفته به جهان بالاتر نزدیک شده، دروازهی آسمان را با دعای خویش بکوبد و آن را بگشاید و پروردگار خود را بخواند و پذیرفته شود و خداوند به او بگوید: لبیک بنده من، لبیک!.
«ثکلتک امک»: یعنی مادرت تو را از دست بدهد و در عزایت بنشیند. البته حقیقت دعا، مدنظر پیامبر ج نبوده است، بلکه این از شمار عباراتی میباشد که عربها از روی عادت بر زبان میآورند.
«ذروة سنامه»: یعنی بالاترین نقطه آن.
«مناخرهم»: سوراخهای بینی.
«الا حصائد السنتهم»: همیشه در امور کارها، علت اساسی، با عوامل جنبی بسیار متفاوت است، در بحث علت و اسباب گناه و تخلفات انسان از جهات عقلی و شرعی و اجتماعی، اگر جستجو و تحقیق شود، زبان به عنوان رکن و ابزار اصلی سبب گناهان شمرده میشود: در این صورت لازم است این عضو به نحو مطلوبی مهار و کنترل گردد تا اینکه اعضای دیگر را به فساد و تباهی نکشاند.
چنانچه پیامبر ج میفرماید: زبان فرزند آدم، بر تمام اعضای بدن اشراف دارد و هر روز صبح خطاب به همهی جوارح میگوید: چگونه صبح کردید؟ همه میگویند: ای زبان! اگر ما را به حال خود واگذاری حال ما خوب است. میگویند: به خدا قسم ما را رعایت کن! و به او قسم میدهند و میگویند: به وسیلهی اعمال و رفتار تو ثواب میبریم و عذاب میشویم.
و نیز میفرماید: در تمام روزها اعضای بدن در مقابل زبان کفاره میدهند و تواضع میکنند و میگویند:
«ای زبان تو را به خداوند سبحان قسم میدهیم از این که با اعمال و سخنان تو عذاب شویم». [ترمذی]
از این حدیث دانسته میشود که اگر اعضای دیگر بدن برایشان سختی و ناراحتی پیش آید، به سبب زبان است و همهی اعضای بدن به سبب زبان و اعمال او در خطر و عذاب دنیایی و آخرتی قرار میگیرند و همهِی اعضای بدن با زبان حال و قال میگویند: ای زبان! تجاوز و طغیان را کنار بگذار که دودش به چشم ما میرود.
و قدرت و حکومت ستمگرانه زبان به نحوی است که همهی اعضای بدن خود را در خطر میبینند و در حقیقت زبان بد، طاغوت کشور تن است.
و عزت و ذلت دنیا و آخرت اعضای بدن به اعمال و رفتار و سخنان زبان بستگی دارد، اگر رستگار و پیروز شویم یا ذلیل و خوار گردیم عاملش زبان است.
لذا انسان، برای پیروزی خود در همه جهات باید اساس اشتباهات و عامل همهی خطاها را سرکوب و کنترل نماید تا در این موارد کمبودها کاهش و ضریب ترقی و رشد بیشتر افزایش یابد.
و بیشتر گناهان انسان که موجب تحقیر، خواری و پستی او در دنیا و آخرت میشود از ناحیهی زبان است گناهانی مثل بدگویی از حیثیت و ناموس دیگران، سخن چینی، غیبت، دروغگویی، بهتان و افتراء، بر زبان راندن کلمهی کفر، دیگران را مسخره کردن، به وعده وفا نکردن و... همه از زبان نشأت میگیرند.
پس در حقیقت پل رسیدن به کرامت انسانی، حفظ زبان از عصیانگری و طغیانگری است و برای رسیدن به فضیلتهای عالی بشری، باید زبان را مهار و آزادی بیقید و شرط را از او سلب کرد، چرا که اگر عامل بزرگترین خطاها(مثل زبان) ریشهکن شود، گناهان کوچک و اشتباهاتی که از آن سرچشمه میگیرد، از بین میرود.
30 - [29] وعن أبی أمامة قال: قال رسول الله ج: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطى لله، ومنع لله؛ فقد استکمل الإیمان» رواه أبو داود([2]).
30- (29) ابو امامه س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
31 - [30] ورواه الترمذی عن معاذ بن أنس مع تقدیم وتأخیر، وفیه: «فقد استکمل إیمانه»([3]).
31- (30) و نیز امام ترمذی، این حدیث را از معاذ بن انس س، البته با تقدیم و تأخیر بعضی جملات، این طور روایت کرده است: «فقد إستکمل ایمانه» «براستی ایمانش تکمیل شده است».
32 - [31] وعن أبی ذر قال: قال رسول الله ج: «أفضل الأعمال الحب فی الله والبغض فی الله» رواه أبو داود([4]).
32 (31) ابوذر س گوید: «پیامبر ج فرمود: برترین و بهترین کارها (بعداز ایمان به خدا) عبارتاند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
شرح: این سه حدیث، در ترغیب درباره حب، بغض، عطا و منع به خاطر خدا که برخی از مظاهر و معانی اخلاص هستند صحبت میکنند.
در این سه حدیث بیان شده است که نباید به رضایت مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روشها به شدت باهم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همهی آنها بیهوده و نابجاست.
و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت میکند و میفرماید:
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَلۡمِزُکَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ یُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ یَسۡخَطُونَ٥٨﴾ [التوبة: 58].
«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی میکنند و ایراد میگیرند (و نسبت بیعدالتی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشهی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هرچه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکند)».
آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی، یکی از ثمرههای توحید کامل و به معنای منحصر کردن عبادت و استعانت از پروردگار ﻷ است که خداوند سبحان در سورهی فاتحه، سورهای که مسلمانان در شبانه روز حداقل هفده بار در روز به وسیلهی آن با خدای خود راز و نیاز میکنند چنین میفرماید:
﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥﴾ [الفاتحة: 5].
«تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبیم».
براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بندهی حقیقی خداوند میشود نه بندهی هوی و خواستههای دیگران و نه بندهی دنیای خود یا دیگران.
با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگیهای دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد میگردد و چنان گام بر میدارد که خداوند ﻷ، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢﴾ [الأنعام: 162].
«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».
33 - [32] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمؤمن من أمنه الناس على دمائهم وأموالهم» رواه الترمذی والنسائی([5]).
33- (32) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مسلمان (راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس امنیت کنند و مؤمن (راستین و حقیقی) کسی است که مردم از سوی وی نسبت به جان و مال خود احساس خطر نکنند.
[این حدیث را ترمذی و نسائی روایت کردهاند].
34 - [33] وزاد البیهقی فی "شعب الإیمان" بروایة فضالة: «والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله، والمهاجر من هجر الخطایا والذنوب»([6]).
34- (33) علامه بیهقی در «شعب الایمان» نیز حدیث فوق را به روایت «فضاله» روایت کرده و علاوه بر آن این جملات را نیز اضافه کرده است.
«و جهادگر (راستین و حقیقی) کسی است که با نفس (اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات نا جایز دنیوی)، محض رضای خدا و در راه فرمانبرداری از او مبارزه کند و مهاجر (راستین) کسی است که (به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند بلکه) از هر چیزی که خداوند از گناهان و معاصی نهی فرموده دوری میگزیند».
شرح: از این دو حدیث به خوبی دانسته میشود که مسلمان و مؤمن حقیقی، هرگز ناسزاگو، فحاش، غیبتکننده، سخن چین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، فتنهگر، مکار، گمراهکننده، خائن، بهتان زننده، ستمکار، ظالم و... نیست بلکه دست او خیر است و جز خیر برای خود و برای دیگر مسلمانان انجام نمیدهد.
«والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله»:
در شریعت مقدس اسلام برای جهاد، معانی مختلفی آمده است که این خود دلالت بر معانی عمومی لفظ «جهاد» دارد که نه تنها برای «جنگ و پیکار»، بلکه برای هر امری که تلاشی در آن برای دستیابی به مقصود انجام گیرد، به کار میرود.
و میتوان معانی برجسته و مهم جهاد را در چند چیز خلاصه کرد:
1- جهاد با کفار: البته نه با شمشیر، بلکه با دلیل و حجت.
2- جهاد با گمراهان و کفار و بدخواهان و دشمنان اسلام به وسیلهی شمشیر.
3- جهاد با شیطان به وسیلهی مخالفت او که در هدایت انسان طمع کرده است.
4- جهاد با نفس اماره و خواهشات ناروای حیوانی،
براستی جهاد با نفس و شیطان؛ مقابله کردن با خواستههای آنان و مقاومت در برابر خواهشات این دو دشمن درونی و برونی است. اسلحهی مقابله با این دو دشمن، تزکیهی نفس و تصفیهی درون از ناپاکیها و زشتیها میباشد. اگر تزکیهی نفس حاصل شود جنگ با دشمنان ظاهری و خارجی دین، بسیار آسانتر خواهد شد پس مشغولشدن به آنچه مخالف خواست نفس و شیطان است، جهاد به شمار میآید.
و در این حدیث، نیز پیامبر ج به صراحت بیان میکند که جهاد با نفس، اساس و پایهی جهاد با دشمن ظاهری است در این جمله، پیامبر ج اهمیت تزکیهی نفس و اصلاح درون را بیان میکند که اگر کسی در مبارزهی با نفس و شیطان پیروز شود حضورش در میدان جنگ و پیکار با کفار و مشرکان و تلاشش برای نشر دین به مراتب آسان و راحت و با میل و رغبت و علاقه خواهد بود.
اگر به دقت در این جملهی پیامبر ج بنگریم به خوبی این واقعیت برای ما نمایان خواهد شد که اگر افراد به تزکیه نفس نرسیده باشند و اگر خودسازی نکرده باشند به راحتی در میدان جنگ با دشمنان و بدخواهان اسلام تخلف میکنند و توجهشان نسبت به غنائم و مادیات معطوف میگردد ودر جهاد و اخلاصشان خلل ایجاد میگردد.
پس برای رهایی از تمامی اینها و مطمئن بودن از حضور خویش در میدان نبرد، نیاز هست که در نبردی مهم و جنگی تمام عیار با دو دشمن درونی و برونی یعنی نفس اماره و شیطان بدکاره پیروز و سربلند بیرون آمده تا بتوان در میادین دیگر به راحتی استفاومت و ثبات را از خود نشان داد.
پس براستی مجاهد راستین و حقیقی کسی است که با نفس اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز دنیوی و شیطان بدکاره، محض رضای خدا مبارزه نماید.
«والـمهاجر من هجر الخطایا»:
و مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری میکند.
آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همهی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائرهی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفهی خویش میگرداند.
هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایهی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.
و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.
و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنابه فرمودهی رسول خدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند.
35 - [34] وعن أنس س قال: قلّما خطبنا رسول الله ج إلا قال: «لا إیمان لمن لا أمانة له، ولا دین لـمن لا عهد له» رواه البیهقی فی «شعب الإیمان»([7]).
35- (34) انس س گوید: خیلی کم پیش میآمد که پیامبر ج برای ما ایراد خطبه کند و در آن این نکته را تذکر ندهد: «آن کسیکه از ویژگی امانت بیبهره است ایمان ندارد و هر آنکه عهد و پیمان درستی ندارد دین درستی هم نخواهد داشت».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].
شرح: در متن حدیث آمده «لا ایمان» و «لادین» و به اتفاق تمام محدثین، در اینجا «نفی وجود» مراد نیست بلکه «نفیکمال» مراد است مراد از این حدیث نفی ایمان کامل از اوست یعنی چنین کسی ایمان کامل ندارد.
و یا اینکه من باب تهدید و سختگیری در منع خیانت در امانت و عهدشکنی، است به دلیل حدیث ابوذر س که گویندهی «لا اله الا الله» وارد بهشت میشود. و شرح آن گذشت و در آن معین شده که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند و همانطوری که قبلاً بیان شد یا چنین کسانی به فضل و کرم الهی بخشیده میشوند یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود داخل بهشت میشوند.
در این مبحث بر خود لازم میدانم که نکتهی مهمی را تذکر دهم و آن اینکه: ([8]) از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروههای فعال اسلامی مؤثر واقع میگردد ارائهی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوءبرداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیدهای است که از اصطلاح معینی برداشت کردهاند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه میشد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانهای اتفاق میکردند.
به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کردهاند که به هنگام مناظره دربارهی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بیآنکه نقطهی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.
گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود میرسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار میپراکنند اما سرانجام معلوم میشود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهرهای از آن عاید نمیشود.
علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کردهاند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آوردهاند.
از جملهی آن اصطلاحات میتوان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار میرود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام ج واقعیت دارد.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٤﴾ [الأنفال: 2-4].
«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده میشود بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند آنان کسانیاند که نماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم میبخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».
در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کاملترین درجات رساندهاند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دلهایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمرهی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.
در آیات: 1ـ10 از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبهای برخوردار شدهاند.
معنای درست همین است، نه اینکه بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمیکنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.
از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا میکنیم:
پیامبر ج میفرماید:
«هیچ کس در حال ایمان زنا نمیکند، خمر نمینوشد، دزدی نمیکند». [متفق علیه].
مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از اینرو، میتوان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
اگر در حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که میبینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.
رسولخدا ج در حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان مینوشد. رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
این حدیث به روشنی و صراحت، نشان میدهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشهی ایمان را از دل بر نمیکند، چون این شرابخوار علیرغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست میداشته است.
احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتابهای حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب «مشکاة» نیز با بیشتر آنها آشنا میشوید) و ما از باب نمونه به ذکر پارهای از آنها میپردازیم:
1- «ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود میپسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه]
2- «سوگند به کسیکه جانم در دست اوست به بهشت وارد نمیشوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]
3- «به خدا سوگند کسیکه همسایهاش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست». [بخاری]
4- «آنکه شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایهاش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».
و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمرهی همین احادیث است پس نتیجه میگیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت میکنند و یا عهد را میشکنند و یا همسایه را میآزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از اینرو میتوان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
[1]- ترمذی ح 2616، این ماجه ح 1314، مسند احمد 5/231.
[2]- ابوداود ح 4681.
[3]- ترمذی ح 2521، مسند احمد 3/ 440.
[4]- ابوداود ح 4599.
[5]- ترمذی ح 2627، نسائی ح 4996.
[6]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح 11122، مسند احمد 6/ 21.
[7]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح 4354، مسند احمد 3 / 154.
[8]- برای کسب اطلاع بیشتر در این زمینه به «ببیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات» اثر دکتر یوسف قرضاوی ص 125 – 131 مراجعه شود.
2- [1] عن عمر بن الخطاب س قال: «بینما نحن عند رسول الله ج ذات یوم، إذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سواد الشعر، لا یرى علیه أثر السفر، ولا یعرفه منا أحد، حتى جلس إلى النبی ج، فأسند رکبتیه إلى رکبتیه، ووضع کفیه على فخذیه، وقال: یا محمد! أخبرنی عن الإسلام. قال: "الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزکاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت إن استطعت إلیه سبیلا". قال: صدقت. فعجبنا له یسأله ویصدقه!. قال: فأخبرنی عن الإیمان. قال:" أن تؤمن بالله، وملائکته، وکتبه، ورسله، والیوم الآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره". قال صدقت. قال: فأخبرنی عن الإحسان. قال: "أن تعبد الله کأنک تراه، فإن لم تکن تراه فإنه یراک". قال: فأخبرنی عن الساعة. قال: "ما المسؤول عنها بأعلم من السائل". قال: فأخبرنی عن أماراتها. قال: "أن تلد الأمة ربتها، وأن ترى الحفاة العراة العالة رعاء الشاء یتطاولون فی البنیان". قال: ثم انطلق، فلبثت ملیّاً، ثم قال لی: "یا عمر! أتدری من السائل؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: فإنه جبریل أتاکم یعلمکم دینکم» رواه مسلم([1]).
2- (1) حضرت عمر س گوید: «ما روزی در محضر پیامبرخدا ج نشسته بودیم که ناگهان مردی با لباسهای بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانهای از مسافر بودنش به چشم نمیخورد و هیچ یک از ما او را نمیشناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر ج نشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر ج چسباند و دستهایش را روی رانهای خویش نهاد. آنگاه گفت: ای محمد ج از اسلام برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «اسلام آن که شهادت دهی جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد ج پیامبرخداست.نماز فرض را به نحو احسن بجا آوری، زکات واجب را بپردازی، ماه رمضان روزه باشی و در صورت توانایی، حج خانهی خدا بکنی».
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر ج سؤال میکرد و پاسخش را تصدیق مینمود. آنگاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «ایمان این است که به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی».
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: حالا از احسان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «احسان این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، بدانی که او حتماً تو را میبیند».
گفت: از روز قیامت برایم بگو(چه وقتی است)؟ پیامبر ج فرمود: «من در این مورد از تو عالمتر و داناتر نیستم.» آن مرد گفت: پس از نشانههای قیامت برایم بگو، پیامبر ج فرمود: «وقتی که کنیز، سید و آقایش را بزاید(یعنی وقتی که مادر به صورت کنیز اولادش درآید و اولاد نسبت به مادرشان بیادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند) و پابرهنگان بیجامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمانهای بلند میسازند(و با پول و ثروت و مال و منالی که بدست میآورند بر دیگران فخر میفروشند)».
حضرت عمر س گوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر ج خارج شد و رفت.
من مدت اندکی در نزد پیامبر ج درنگ کردم. پیامبر ج پرسید:«ای عمر! میدانی آن سؤالکننده چه کسی بود»؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر ج فرمود: «آن مرد جبرئیل بود، آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
3 - [2] ورواه أبو هریرة مع اختلاف، وفیه: «وإذا رأیت الحفاة العراة الصم البکم، ملوک الأرض.فی خمس لا یعلمهن إلا الله. ثم قرأ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ﴾ [لقمان: 34] الآیة» متفق علیه([2]).
3- (2) همین روایت را حضرت ابوهریره س با اندکی اختلاف چنین روایت کرده است «نشانههای قیامت آن است که افراد پابرهنه و بیجامه، بینوا و جاهل و نادان و تازه به دوران رسیده را ببینی که (با پول و ثروتی که به دست میآورند بر دیگران فخر میفروشند و به حق آنان تجاوز مینمایند) و (ظالمانه) بر مردم حکومت میکنند».
پنج چیز است که جز خدا کسی به آنها علم و آگاهی ندارد. آنگاه این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: 34].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژهی خداست، و او است که باران را میباراند و مطلع است از آنچه در رحمهای مادران است و هیچکس نمیداند فردا چه چیز فرا چنگ میآورد و هیچکس نمیداند که در کدام سرزمینی میمیرد. قطعاً خدا آگاه و با خبر(از موارد مذکور) است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «ایمان و اسلام»: ایمان در لغت به معنای تصدیقکردن است. و در شریعت مقدس اسلام به نوعی خاص از تصدیق گفته میشود که شامل تصدیق یکتایی و یگانگی خداوند، ملائکه، کتابهای آسمانی، پیامبران الهی، روز آخرت و تقدیر خیر و شر میباشد.
ولی اسلام دارای دو معنی است:
اول: اقرار به زبان، خواه اینکه موافق قلب باشد یا خیر(یعنی فقط رویآوردن به عمل ظاهر).
دوم: تصدیق با زبان و قلب همراه باانجام فرامین و تسلیم محض در همهی موارد.
«ایمان» به تقدیر: قضا، به معنی علم خداوند به وقوع شیء از ازل و «قدر» به معنی ایجاد آن شئ مطابق با آنچه از ازل خداوند به آن علم داشته است میباشد.
و برای مسلمان لازم و ضروری است که ایمان داشته باشد به اینکه خداوند متعال تمام آنچه را که انسانها انجام میدهند و تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات است میداند و ایجاد تمام این امور مطابق با علم ازلی خداوند است. و ایمان داشته باشد که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد. و قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان خوب است یا بد، و میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب مینماید یا راه بدبختی را. و خداوند ﻷ میداند که فلان شخص به اراده و اختیار خود، فلان عمل را در فلان زمان و فلان مکان انجام میدهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید چرا که علم خداوند نوری است کاشف، نه قوهای مجبورکننده و اجبارآور، و به هیچوجه این علم ازلی و سابق خداوند بدانچه انسانها در آینده انجام میدهند، جبری ایجاد نمیکند. و این انسانها هستند که خودشان با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند نیز مرادشان را (هرچه میباشد خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
پس در مسئلهی قضا و قدر هیچگونه رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی معین، مجبور کند وجود ندارد.
«ان تلدالامة ربتها»: «یعنی زن، آقا و سردار خویش را بزاید» به این معنا که دختری که از زنی متولد میشود، پس از رشد و بلوغ بر مادر خود حکفرمایی میکند.
احترام به والدین از سوی فرزندان از بین میرود و نه تنها فرزندان از مادران خویش اطاعت و فرمانبرداری نمینمایند بلکه در مقام امر و نهیکردن به آنها قرار میگیرند، چنانکه امروز شاهد این سخن پیامبر ج در سطح جامعهی انسانی و اسلامی هستیم.
«وان تری الحفاه العراة...»: این بخش از حدیث اشاره به این مطلب دارد که هنگام نزدیکشدن قیامت و در آستانهی وقوع آن، چنان حرص و طمعی در جان پابرهنگان بیجامه و افراد نادان و جاهل و چوپان و بیسواد، ریشه میدواند که علیرغم فقر و بینوایی خویش، از هر راه غیر انسانی و نامشروع برای شرکت در رقابتهای دنیوی و ساختن آسمانخراشها بهره میگیرند و آن را مایهی افتخار و مباهات خویش قرار میدهند و امور حکومتی و منصبها و مقامها نیز به دست همین نااهلان و افراد پست و اوباش میافتد.
و در این حال ساعت نابودی و خرابی دنیا و پایان یکبارهی آن فرا میرسد. چنانچه پیامبر ج میفرماید
«اذا وسد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة».
«هر گاه کار به غیر اهل آن سپرده شود در انتظار تباهی آن باشید».
«فی خمس لا یعلمهن الا الله»: آری! آگاهی از فرا رسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام میدهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
از این آیه به خوبی بر میآید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنجگانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فیالمثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئلهای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمیکند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکانپذیر نیست.
همچنین این که باران در چه موقع نازل میشود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار میدهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان میبارد؟ جز خدا کسی نمیداند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همینگونه است.
4 - [3] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: «بنی الإسلام على خمس: شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزکاة، والحج، وصوم رمضان». متفق علیه([3]).
4- (3) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «اسلام بر پنج پایه، استوار و شالودهگذاری شده است:
1- گواهی راستین بر این که خدایی نیست جز خدای یگانه و گواهی به این حقیقت که محمد ج پیامبر و فرستادهی خداست.
2- بر پاداشتن نماز.
3- پرداختن زکات و حقوق مالی واجب.
4- انجام حج (در صورت توانایی مالی و جسمی).
5- روزهداری ماه مبارک رمضان».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: پنج چیزی که در این حدیث ذکر شدهاند ستونهای ساختمان دین هستند و تتمهها و مکملات دین، مثل سایر واجبات و مستحبات به عنوان آرایه و زینت ساختمان دین به شمار میآیند.
پیامبر ج اصول و قواعد اسلام را بر پایههای ساختمان تشبیه کرده است و ساختار معنوی را به ساختار حسی تشبیه نموده است، همچنانکه برای نگهداشتن و ساختن ساختمان، به عناصر و مواد اولیه نیازمندیم، اسلام نیز دارای موادی مانند تصدیق و عمل و خضوع است و این امور به نوبهی خود اصل و اساس چیزهای دیگرند، مانند: خوش رفتاری با مردم که از ثمرات نماز است.
و در حقیقت در این حدیث وجه تشابه این است که در یک ساختمان حسی اگر چند پایه آن منهدم گردد ساختمان دیگر کامل نخواهد بود و ساختمان معنوی هم بر همین منوال میباشد. از این رو پیامبر ج فرمودهاند:
«الصلوة عمادالدین فمن ترکها فقدهدم الدین» [بیهقی].
«نماز ستون دین است و اگر کسی آن را کنار نهد، دین خود را ویران ساخته است».
این قیاس در مورد سایر ارکان دین نیز صادق است.
پس هرکس این پنج رکن را عملی سازد، مسلمان کامل است، همانطور که خانه با پایههایش شکل میگیرد و کامل میگردد، اسلام نیز با ارکان خویش به کمال میرسد.
5 - [4] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «الإیمان بضع وسبعون شعبة، فأفضلها: قول لا إله إلا الله، وأدناها: إماطة الأذى عن الطریق، والحیاء شعبة من الإیمان» متفق علیه([4]).
5- (4) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هفتادو چند شعبه دارد که بالاترین و والاترین آنها، گفتن «لااله الا الله» و پائینترینشان، زدودن اذیت از رهگذر مردم است و حیا و آزرم، یکی از شعبههای ایمان است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: واژه «بضع» عددهای بین 3 تا 9 میباشد «بضع وسبعون» یعنی بین 73 تا 79.
در این حدیث «بضع وسبعون» و در حدیثی دیگر «اربع وسبعون» و در برخی روایات «سبعون» ذکر شده است و در حقیقت در میان این روایات منافات و تناقضی وجود ندارد، چرا که منظور از همه این روایات، بیان کثرت است، نه بیان عدد مخصوص.
در محاوره و عرف عرب، معمول و متداول است که عدد «سبعون» (هفتاد) را بیشتر برای کثرت و فراوانی چیزی استعمال میکنند، نه برای تعیین عدد خاصی. در قرآن هم عدد هفتاد، به همین معنی، یعنی بیان کثرت استعمال شده است. خداوند در سورهی توبه میفرماید:
﴿إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُم﴾ [التوبة: 80]. «حتی اگر هفتاد با (و دفعات بسیار) برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد».
و بدون شک عدد هفتاد، در این آیه، برای تکثیر است، نه برای تعداد. به عبارت دیگر مفهوم آیه، این است که هر قدر برای منافقان، استغفار کنی، خداوند آنان را نمیبخشد درست مانند این که کسی به دیگری میگوید اگر صد بار هم اصرار کنی قبول نخواهم کرد مفهوم این سخن، آن نیست که اگر یکصد و یک بار اصرار کنی میپذیرم، بلکه منظور این است که مطلقاً نخواهم پذیرفت.
و لذا این حدیث، این مطلب را میرساند که برای ایمان اعم از حقوق الله و حقوق بندگان، شعبهها و مراتب مختلفی وجود دارد که تعداد آنها به هزاران خواهد رسید.
«و الحیاء شعبة من الایمـان»: پیامبر ج در پایان حدیث، به خاطر بیان اهمیت و عظمت «شرم و حیا» جداگانه به بیان آن میپردازد، چرا که اگر در وجود کسی حیا و شرم از خداوند بود هرگز اوامر و نواحی خدا را هتک نخواهد کرد و هیچگاه به کارهای زشت و پلشت و قبیح ومنکر نزدیک نخواهد شد ولی اگر کسی بیحیا شد دست به هر جنایت و معصیت و گناهی خواهد زد.
در حقیقت کسیکه انجام کار زشتی در ذهنش خطور میکند و حیا او را از آن کار باز میدارد یاکسی او را دشنام میدهد اما شرم او را از مقابله به مثل منع میکند، یا به خاطر حیا از نگاهکردن به نامحرم، از گفتن سخنان یاوه و بیهوده و... خودداری میکند در حقیقت به صفتی نیک و پسندیده متصف شده است چرا که بالاترین درجهی ایمان آن است که انسان، خداوند را حاضر و ناظر برخود و اعمال و گفتار و پندار خویش پندارد و از او شرم کند.
پیامبر ج میفرماید: «از خداوند چنانکه شایسته است شرم کنید. گفتند: ما از خدا شرم میکنیم. پیامبر ج فرمود: حیا، این نیست، بلکه هرکه از خدا چنانکه شایسته است شرم کند، باید سر و اعضای خود را از گناه نگه دارد، شکم و متعلقات آن را از ناروا حفظ کند و مرگ و بلا را به خاطر داشته باشد و هرکه نعیم آن جهان را خواهد، زینت این جهان را ترک کند و هرکه چنین کند، از خدا چنانکه باید شرم کرده است».
البته نباید حیا را با ناتوانی، زبونی، جبن و حقارت قاطی کرد و تقاعد از مواجهه با گهنکاران و بزهکاران، و عدم نهی آنها از انجام گناه، عدم مطالبه حق خویش و امر به معروف و نهی از منکر نکردن، را به حیا و شرم ربط داد، چرا که این اوصاف از حیا نیست» بلکه در اثر ناتوانی، زبونی، بزدلی، و حقارت است و نمیتوان نام حیا را برآن اطلاق کرد.
پیامبر اکرم ج، صحابه بزرگوار ش و بزرگان و طلایهداران عرصهی دینداری و دینمداری، باحیاترین افراد بودند، اما هیچگاه از امر به معروف و نهی از منکر خودداری نمیکردند، و در اظهار رأی درست هرگز احساس ناتوانی نمینمودند. و در مقابل منکرات و نابسامانیهای جامعه، پیوسته سرهایشان بلند بود و اعتراض مینمودند و فریضهی امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمیکردند و با این وجود با حیاترین مردمان بودند.
6- [5] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمهاجر من هجر ما نهى الله عنه". هذا لفظ البخاری. ولمسلم قال: إن رجلاً سأل النبی ج: أی المسلمین خیر؟ قال: من سلم المسلمون من لسانه ویده»([5]).
6- (5) عبدالله بن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «مسلمان(راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از دست و زبانش ایمن باشند، و مهاجر(راستین و حقیقی) کسی است که از آنچه خداوند نهی نموده دوری کند».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است و در روایت مسلم چنین آمده:] مردی گفت: ای رسولخدا ج! کدامیک از اخلاق و خصلتهای شخص مسلمان، بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: کسیکه مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.
شرح: ذکر دست و زبان در میان سایر اعضا به خاطر این است که اذیت و آزار، اغلب به وسیلهی آنها انجام میشود، هرچند با اندامهای دیگر نیز حرام است.
بنابراین مسلمان، ناسزاگو، فحاش، غیبتکننده، سخنچین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، هتاک، گمراهکننده، فتنهگر، خائن، مفتری، ستمکار و... نیست، بلکه دست او خیر است و جز خیر انجام نمیدهد.
و مهاجر حقیقی طبق این حدیث کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده، دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، فجور، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، حسادت و... دوری میکند و در بین خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همه اعمال و کردارش در دائرهی خیر و وظیفه است.
7 - [6] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «لایؤمن أحدکم حتى أکون أحب إلیه من والده وولده والناس أجمعین» متفق علیه([6]).
7- (6) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هیچ یک از شما کامل نمیشود مگر اینکه من به نزد او از پدر و مادر و فرزندانش و همه مردمان محبوبتر باشم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
8 - [7] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من کن فیه وجد بهن حلاوة الإیمان: من کان الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما، ومن أحب عبداً لا یحبه إلا لله،و من یکره أن یعود فی الکفر بعد أن أنقذه الله منه کما یکره أن یلقى فی النار» متفق علیه([7]).
8- (7) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه خصلت چناناند که در وجود هرکس که باشد، لذت و حلاوت ایمان را درک خواهد کرد.
نخست آنکه: خدا و پیامبرش را از هرکس و هرچیز دیگری بیشتر دوست داشته باشد (و دلباخته و شیفتهی واقعی و راستین خدا و پیامبر باشد و دلباختگی به زرق و برق زندگی مادی و پیوندهای دوستی و محبت با اقوام و خویشاوندان، و محبت و عشق زن و فرزند، و مال و مقام و خانه و خانواده، هیجگاه مانع وی از اجرای حکم خدا و گرایش به سنتهای پیامبر ج نمیشود).
دوم آنکه: محبت و دوستی و اخوت و برادری او نسبت به اشخاص، تنها به خاطر خدا باشد(و از هرگونه شایبههای شخصی و دنیوی پیراسته باشد).
و سوم آن است که از کفر و بیدینی و شرک و چند گانهپرستی، به همان اندازه بیزار باشد و دوری نماید که از داخلشدن به آتش سوزان پرهیز میکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: پیامبر ج و پیشوای ملت و دعوت ما، در این حدیث راه و روشی را که انسان مؤمن به وسیلهی آن لذت ایمان را در مییابد، به ما معرفی کرده است.
پس برنامهای که انسان حلاوت ایمان را به وسیلهی آن در مییابد، بنابر حدیث مذکور، در سه مرحله متحقق خواهد شد.
مرحله نخست: محبت خالصانه نسبت به خدا و رسول اوست. در این مرحله، اولین چیزی که باید بدانیم آناست که چرا باید نسبت به خدا و رسول او محبت خالصانه داشته باشیم؟
در پاسخ باید گفت: زیرا خداوند ﻷ، از چندین جهت شایستهی چنین محبت خالصانه است. او یگانه آفریدگار هستی و منشأ حیات و انسان است، تمام نعمتهای نهان و آشکار بیپایانش را به انسان بخشیده، این هستی پهناور و عظیم را به خاطر مصلحت او آفریده و آن را برایش مسخر نموده است، همچنین قواعد و مقررات استوار و برنامههای اساسی را برای انسان فرستاده است، تنها اوست که نیاز نیازمندان را برآورده و ضرر و زیان را از بندگان دور میسازد و بندگان به او نیازمند بوده و در هر حالی بر او اعتماد و توکل دارند.
او خالق، مالک، رازق، آفریدگار، معبود، قادر، جبار و... است، پس به این جهت باید نسبت به خدا، خالصانه محبت و عشق داشت.
بعد از محبت و دوستی خداوند، ضروری است، انسان مؤمن، محبت ودوستی خود را نسبت به پیامبر اسلام ج، خالصانه گرداند که این شخصیت وارسته نیز از چندین جهت شایان چنین محبتی است.
پیامبر اکرم ج شایان چنین محبتی است، چراکه او کاملترین اشخاص از لغزش و اشتباه است و از گناه و معصیت معصوم میباشد.
او شایان چنین محبتی است زیرا اطاعت از او اطاعت از خداوند بوده و سنت او بعد از کلام خداوندی، دومین مرجع و منهج انسان مسلمان است. و همچنین آن شخصیت مبارک ج برای کسانی که خواهان مراتب عالیهی انسانی و خواستار رسیدن به مجد و بزرگواری هستند الگو و راهنما است.
پیامبر اسلام ج، لائق چنین محبتی است، زیرا امانتی را که خداوند به او سپرده بود به بهترین و نیکوترین شیوه، ادا نمود و رسالت خویش را بدون هیچ کم و کاستی ادا و امت اسلامی را در نهایت دلسوزی و شفقت، نصیحت و پند داده است.
براستی وجود مبارکش همچون نورافکنی پرنور، تمام جهان را منور ساخته و برای بشریت مایه هدایت و رحمت شد.
آری! چنین پیامبری ج شایسته است که انسان مسلمان او را از خود، فرزند، پدر، مادر، زن، خانه، خانواده بیشتر دوست داشته باشد و محبتش را به خدا و رسول، با عمل به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک نبوی و احکام و دستورات اسلامی به منصه ظهور رساند.
﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُم﴾ [آل عمران: 31].
«بگو اگر خدا را دوست میدارید، از من پیامبر، پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید».
مرحلهی دوم از عناصری که سبب حلاوت و شیرینی ایمان میشود، اخوت و برادری صادقانه نسبت به تمام مؤمنان است.
و اخوت اسلامی نیز هیچگاه خالصانه و استوار و محکم نخواهد شد، مگر اینکه به خاطر خدا و درجهت رضایت او باشد. و این اخوت هیچگاه خالصانه و به خاطر خدا نخواهد بود، مگر اینکه، همراه با ایمان و تقوا باشد. زیرا اخوت بدون ایمان و صداقت و تقوا، غیرممکن است، همچنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ [الحجرات: 10].
«فقط مؤمنان برادران یکدیگرند».
و پیرامون اینکه صداقت بدون تقوا ممکن نیست، در سورهی زخرف میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ٦٧﴾ [الزخرف: 67].
«دوستان در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران».
پر واضح است، نفسی که بر ایمان و تقوا استوار باشد، به محض برخورد با همنوع و همانند خود نسبت به او احساس نزدیکی و محبت نموده و در همان لحظات اولیه شناخت و دیدار، احساس صفا و صمیمت مینماید. اما نفسی که در لجنزار پلیدیها و زشتیها غرق شده و در فساد و گناه ریشه دوانید هرگز امکان ندارد، با نفس دارای ایمان و تقوا رابطهی دوستی برقرار کند، زیرا این دو از نظر ریشهای و روحی از همدیگر جدا و دارای دو مسیر مختلف هستند.
مرحلهی سوم، مرحله بیزاری از کفر و اندیشههای آن است، براستی هر گاه ایمان به خدا در دلها استقرار یابد و با خون و رگ و قلبها بیامیزد. صاحب چنین ایمانی از هر اندیشهای باطل و منحرف بیزاری جسته و در وجودش چنان احساسی خواهد آفرید که با استفاده از آن میتواند حق را از باطل و ایمان را از کفر باز شناسد، و اندیشههای منحرف که از غرب آمده و در شرق برافراشته شده را به آسانی از هم تشخیص دهد.
9 - [8] وعن العباس بن عبدالمطلب قال: قال رسول الله ج: «ذاق طعم الإیمان من رضی بالله رباً، وبالإسلام دیناً، وبمحمد رسولاً» رواه مسلم([8]).
9- (8) عباس بن عبدالمطلب س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس خدای یکتا و یگانه را پروردگار جهانیان، و اسلام را آئین زندگی و محمد ج را، پیامبر فرستاده شده از سوی خدا بداند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح:راضی و خرسندبودن از خداوند به این معنی است که فقط خدا را در همه جا و در همه حال، حاضر و ناظر بداند، و پیوسته در برابر اوامر و فرامین و آموزهها و تعالیم دقیق، عمیق و ژرف او تعالی، مطیع و منقاد باشد. و راضیبودن از اسلام و پیامبر ج به این معنا است که به همهی قوانین و دستورات اسلام گردن نهد و همواره سنتهای روحبخش و اوامر تعالیآفرین و فرامین تابناک رسولخدا و روش و اخلاق و آداب و رفتار او را در زندگی خود پیاده کند و پیوسته آنها را سرلوحهی زندگی خویش قرار دهد. کسیکه این عقیده را داشته باشد، و با چنین طرز تفکری رو به جلو حرکت کند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است.
10 - [9] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «والذی نفس محمد بیده، لایسمع بی أحد من هذه الأمة، یهودی ولا نصرانی، ثم یموت ولم یؤمن بالذی أرسلت به، إلا کان من أصحاب النار» رواه مسلم([9]).
10- (9) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: سوگند به ذاتی که جان محمد ج در قبضهی قدرت اوست! هر آنکه از این امت، اعم از یهودی و نصرانی، خبر(رسالت و نبوت) مرا بشنود، و به رسالتم ایمان نیاورد و با استمرار کفر به رسالت و دعوت من و بدون توبهی پشیمانی از دنیا رفت، قطعاً از زمرهی دوزخیان خواهد بود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: بعد از بعثت حضرت محمد ج دین و آئین دیگری جز دین ایشان پذیرفته نیست، چون دین ایشان ناسخ همهی ادیان دیگر است، لذا کسیکه به دین اسلام گردن ننهاده و با این حال از دنیا رفته باشد، در روز قیامت برای وی نجاتی نیست و قطعاً هم رکاب و همدم دوزخیان در آتش سوزان دوزخ خواهد بود.
11 - [10] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ثلاثة لهم أجران: رجل من أهل الکتاب آمن بنبیه وآمن بمحمد، والعبد الـمملوک إذا أدى حق الله وحق موالیه، ورجل کانت عنده أمة یطؤها فأدبها فأحسن تأدیبها، وعلمها فأحسن تعلیمها، ثم أعتقها فتزوجها؛ فله أجران» متفق علیه([10]).
11- (10) ابوموسی (اشعری) س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه نفر هستند که (درروز رستاخیر) دو پاداش و دو مزد به آنها عنایت میشود:
1- مردی از اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) که به پیامبر خود و به محمد ج ایمان آورده است.
2- بردهای که(با وجود اینکه زیردست و تحت تسلط و فرمان دیگری قرار دارد و از خود هیچ اختیاری ندارد، باز هم) عبادت و پرستش پروردگارش را به نیکویی و به نحو احسن انجام داده و خیرخواه مولا و آقایش نیز باشد.
3- مردی که دارای کنیزی باشد و او را به خوبی و به نحو احسن تادیب و تربیت نموده، سپس آزادش ساخته و با او ازدواج نموده است. خداوند ﻷ به پاس این کارش به او دو پاداش عنایت میکند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
12 - [11] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، ویقیموا الصلاة، ویؤتوا الزکاة. فإذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم وأموالهم إلا بحق الإسلام وحسابهم على الله» متفق علیه. إلا أن مسلمـاً لـم یذکر: «إلا بحق الإسلام»([11]).
12- (11) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «فرمان یافتهام که با مردم بجنگنم تا اینکه به وحدانیت و یکتاپرستی خدا و رسالت و پیامبر محمد ج اقرار و اعتراف کنند و نماز را به پای دارند و زکات را بپردازند. و چنانچه این کارها را انجام دهند، خون و مال آنان ـ جز در مواردی که حقوق اسلام اقتضا میکند ـ از جانب من محفوظ و مصون است و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، البته عبارت «إلا بحق الاسلام» فقط در روایت بخاری وجود دارد و در روایت مسلم یافت نمیشود].
شرح: هرکس شهادتین بگوید و به بندگی و طاعت خداوند متعال اعتراف کند، اوامر و فرامین خداوند را در زندگی خود پیاده نماید و نماز را به پای دارد و زکات بدهد، خون ومالش را محفوظ و مصون داشته است، و اگر اینها را با نیتی خالص و درست و از روی اخلاص و عمل و اعتقاد و صداقت انجام دهد، مؤمن راستین و واقعی خواهد بود، اما اگر آنها را همانند یک منافق به جهت تقیه و ترس از شمشیر، انجام دهد، حساب او موکول به خدا میشود، چون فقط خداست که از باطن انسانها اطلاع دارد و بندگان خدا نیز موظفند که به ظاهر امور حکم بکنند و هر کسی را دیدند که کلمه گفته و ایمان خود را برای آنها ظاهر و نمایان کرد، آنها موظفند در ظاهر او را مؤمن و مسلمان داشته و از جنگ و پیکار با او خودداری نموده و همانندسایر مسلمانان با وی رفتار کنند و نیت پنهانی او را به خدا موکول کنند.
روایت شده که اسامه بن زید س مردی را که هنگام جنگ به «لا اله الا الله» اقرار کرده بود کشت، و رسولخدا ج او را به بدترین وجهی مورد سرزنش قرار داد، و فرمود: آیا بعد از اینکه گفت لا اله الا الله، او را کشتی؟ اسامه گفت: از ترس شمشیر آن را گفت. رسولخدا ج فرمود: مگر تو قلب او را شکافتی؟ در بعضی روایات چنین آمده است: «در روز قیامت در برابر لااله الا الله چه خواهی گفت؟ و چه خواهی کرد؟ [بخاری].
از این رو بر اساس این دو حدیث، هر انسانی با اقرار و اعتراف به شهادتین یعنی بر زبانآوردن کلمهی توحید و بر پای داشتن نماز و پرداختن زکات، مسلمان میگردد و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خدا واگذار نمائیم.
«إلا بحق الاسلام»: منظور این است که اگر شخص، شهادتین بگوید و نماز به پای دارد و زکات بدهد، خون و مالش در امان خواهد بود، مگر اینکه او بعد از پذیرش اسلام، مرتکب چنان جرمی شود که طبق قوانین و فرامین خدا باید مجازات جانی و یا مالی شود مانند: زنا کردن، کشتن ناحق مردم، راهزنی، دزدی، قصاص و غیره که این امور بر اثر گفتن لا اله الا الله و مسلمان شدن نیز از کیفر و مجازات قانونی و شرعی معاف و بخشیده نخواهد شد.
13 - [12] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «من صلى صلاتنا، واستقبل قبلتنا، وأکل ذبیحتنا؛ فذلک الـمسلم الذی له ذمة الله وذمة رسوله، فلا تخفروا الله فی ذمته». رواه البخاری([12]).
13- (12) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس چون ما نماز به پای دارد و به قبلهی ما روی آورد و از حیوان ذبح شدهی ما بخورد(وآن را حلال بداند) وی مسلمانی است که در امان خدا و در امان پیامبرخدا ج میباشد. پس برای شما نیز زیبنده است که عهد و پیمان خدا را دربارهی امان او نشکنید(و چنین کسی را به جرم بیدینی و نفاق میازارید، چرا که آنها نیز در رعایت مقررات و قوانین همزیستی مسالمتآمیز، و مساوات حقوقی و قضایی همانند یکی از شمایان هستند و تجاوز به خون و مال آنها، حرام و ناجایز میباشد)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
14 - [13] وعن أبی هریرة قال: أتى أعرابی النبی ج، فقال: «دُلنی على عمل إذا عملته دخلت الجنة. قال: "تعبد الله ولا تشرک به شیئا، وتقیم الصلاة المکتوبة، وتؤدی الزکاة المفروضة، وتصوم رمضان". قال: والذی نفسی بیده لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه. فلما ولى، قال النبی ج: "من سرّه أن ینظر إلى رجل من أهل الجنة فلینظر إلى هذا» متفق علیه([13]).
14- (13) ابوهریره س گوید: مردی روستایی به نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا! به من عمل و عبادتی را نشان بده که اگر آن را انجام دهم وارد بهشت شوم پیامبر ج فرمود: خدا را پرستش کن و هیچ شریک و انبازی را برایش قرار مده، نمازهای واجب را به نحو احسن به پایدار و زکات و حقوق مالی واجب را بپرداز و ماه مبارک رمضان را روزهدار باش.
آن مرد روستایی گفت: سوگند به آنکه جانم در قبضهی قدرت اوست، اینها را انجام میدهم و چیزی را بر آنها نمیافزایم و چیزی نیز از آنها نمیکاهم. وقتی که از حضور پیامبر اکرم ج خارج شد، پیامبر ج (به یاران خویش) فرمود: کسیکه دوست دارد فردی از بهشتیان را (در این دنیا) ببیند، این مرد را تماشا کند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: منظور از جملهی «لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه» این است که من در این تعلیم و راهنمایی، کاملاً از اوامر و فرامین شما اطاعت و فرمانبرداری میکنم و هیچگونه کمی و بیش از طرف خویش در آن نخواهم کرد «لا أزید علی هذا شیئاً من تلقای نفسی ولا أنقص منه من تلقاء نفسی» و یا اینکه: من پیام شما را عیناً به قوم خویش ابلاغ خواهم کرد و هیچگونه کمی و بیشی از طرف خویش در آن نخواهم نمود و عین کلام شما را به قوم خویش میرسانم «لا أزید علی هذا شیئاً ولا أنقص منه فی التبلیغ والارشاد».
15 - [14] وعن سفیان بن عبد الله الثقفی قال: قلت: «یا رسول الله! قل لی فی الإسلام قولاً لا أسأل عنه أحداً بعدک - وفی روایة: غیرک - قال: "قل: آمنت بالله ثم استقم» رواه مسلم([14]).
15- (14) سفیان بن عبدالله ثقفی س گوید: به پیامبر ج عرض کردم: «ای رسول خدا ج! دربارهی اسلام، مرا سخنی (واضح و ساده) بیاموز که دیگر لازم نباشد جز از خود شما از هیچکس دیگری سؤال کنم. پیامبر ج فرمود: بگو: به خدا ایمان دارم و آن گاه [عملاً بر این گفتهی خویش] پایدار و استوار باش».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: خداوند ﻷ در سورهی فصلت میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِیَآؤُکُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَشۡتَهِیٓ أَنفُسُکُمۡ وَلَکُمۡ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ٣١﴾ [فصلت: 30-31].
«کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفتهی خود که اقرار به وحدانیت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر این راستای خداپرستی تا زندهاند)پابرجا و ماندگار میمانند (در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان میآیند (و بدانان مژده میدهند)که نترسید و غنگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که(توسط پیامبران) به شما(مؤمنان) وعده داده میشد. (و فرشتگان بدیشان خبر میدهند که) ما یاران و یاوران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، و در آخرت برای شما هرچه آرزو کنید هستو و هرچه بخواهید برایتان فراهم است».
در این آیات، سخن از مؤمنانی است که در ایمانشان راسخ و پابرجا هستند و خداوند ﻷ نیز آنها را به خاطر این ایمان محکم و مضبوط و پایدار و استوارشان به هفت پاداش و موهبت بشارت میدهد.
نخست میفرماید: کسانی که میگویند: پروردگار ما، الله است، سپس بر گفتهی خود میایستند و کمترین انحرافی پیدا نمیکنند و آنچه لازمهی آن است در عمل و گفتار نشان میدهند، فرشتگان الهی بر آنان نازل میشوند که نترسید و غمگین مباشید. چه تعبیر جامع و جالبی! که در حقیقت همهی نیکیها و صفات برجسته را در بردارد، نخست، دل، به خدا بستن و ایمان محکم بخدا پیداکردن، سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآوردن و در محور آن قرار دادن.
بسیارند کسانی که دم از عشق به الله ﻷ میزنند ولی در عمل استقامت ندارند، افرادی سست و ناتوانند که وقتی در برابر طوفان شهوات قرار میگیرند، با ایمان وداع کرده و در عمل، مشرک میشوند و هنگامی که منافعشان به خطر میافتد، همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست میدهند.
آری، کار انسان به جایی میرسد که در پرتو ایمان و استقامت، فرشتگان خداوندی بر او نازل میگردند و پیام الهی را که سراسر لطف و رحمت است به او اعلام میدارند.
پس از نخستین و دومین بشارت در مورد عدم خوف و حزن که به آن اشاره شده در سومین مرحله میگویند: بشارت باد بر شما، به آن بهشتی که به آن وعده داده میشدید.
و در چهارمین بشارت میافزایند: «ما یاران و مددکاران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، هرگز شما را تنها نمیگذاریم، در نیکیها به شما کمک میکنیم و از لغزشها شما را حفظ مینمائیم تا وارد بهشت بشوید.
در پنجمین بشارت میگویند: در بهشت برای شما هرچه بخواهید از مواهب و نعمتها فراهم است، و هیچ قید و شرطی در کار نیست.
ششمین بشارت این که نه تنها نعمتهای مادی و آنچه دلخواه شماست به شما میرسد، بلکه آنچه از مواهب معنوی طلب کنید، در اختیار شما است.
و بالاخره در هفتمین و آخرین مژدهای که به آنها میدهند این است که شما میهمان خدا در بهشت جاویدان او هستید و همهی این نعمتها به عنوان پذیرایی یک میزبان از یک میهمان گرامی از سوی پروردگار غفور و رحیم به شما ارزانی داشته میشود.
با دقت در عمق این مفاهیم و عظمت این وعدههای الهی که به وسیلهی فرشتگان به مؤمنان داده میشود، روح آدمی به پرواز در میآید و تمام وجود او را بهسوی ایمان و استقامت، جذب میکند.
آری در پرتو این فرهنگ و تعلیمات اسلامی، الهی و نبوی بود که اسلام از یک مشت عرب جاهلی، انسانهایی نمونه ساخت که از هیچگونه ایثار و فداکاری مضایقه نداشتند و همینها است که امروز میتواند الهامبخش مسلمانان در راه پیروزی بر همه مشکلات و نابسامانیهای جامعه باشد.
پس ای مسلمانان! و ای کسانی که دم از عشق به الله میزنید! همانگونه که خداوند ﻷ و پیامبر اکرم ج به شما فرمان دادهاند، بر راه خدا با انجام واجبات و ترک منهیات و اجرای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی، استقامت و پایداری داشته باشید.
16 - [15] وعن طلحة بن عبید الله قال: «جاء رجل إلى رسول الله ج من أهل نجد، ثائر الرأس، نسمع دوی صوته ولا نفقه ما یقول، حتى دنا من رسول الله ج، فإذا هو یسأل عن الإسلام. فقال رسول الله ج:" خمس صلوات فی الیوم واللیلة". فقال: هل علیّ غیرهن؟ فقال:" لا، إلا أن تطوع". قال رسول الله ج: "وصیام شهر رمضان". قال: هل علی غیره؟ قال: "لا، إلا أن تطوع ". قال: وذکر له رسول الله ج الزکاة، فقال: هل علی غیرها؟ فقال: "لا، إلا أن تطوع". قال: فأدبر الرجل وهو یقول: والله لا أزید على هذا شئ ولا أنقص منه. فقال رسول الله ج:" أفلح الرجل إن صدق» متفق علیه([15]).
16- (15) طلحة بن عبید الله ب گوید: «مردی از اهل نجد، با موهایی پراکنده و ژولیده به نزد رسول خدا ج آمد و چون (فاصلهاش از ما دور بود) فقط صدای بلندش را از دور میشندیم و معلوم نبود که چه میگوید و چون به پیامبر ج نزدیک شد، از ایشان پرسید: اسلام چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: اسلام آن است (که هر مسلمانی) در هر شبانه روز نمازهای پنجگانه را (که خداوند در هر شب و روز بر او فرض کرده) بر پای دارد.
آن مرد نجدی پرسید: آیا غیر از این پنج نماز در هر شب و روز، نماز دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت نماز اضافی و نافله به جای آوری.
پیامبر ج در ادامه فرمود: روزهی ماه رمضان نیز جزو اسلام و از زمرهی فرائض و واجبات دینی است. آن مرد نجدی گفت: آیا غیر از روزه رمضان، روزهی دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت روزه اضافه و نفلی بگیری.
طلحه س گوید: پیامبر ج در ادامه، زکات و حقوق مالی واجب را برایش بیان کرد. آن مرد نیز گفت: آیا غیر از زکات واجب، زکات دیگری نیز بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت، زکات و خیرات بیشتری بپردازی.
طلحه بن عبیدالله ب گوید: بعد از این گفتگو و سؤال و جواب، آن مرد نجدی ژولیده مو، از حضور پیامبر ج بیرون رفت و در حال رفتن این کلمات و جملات را با خود زمزمه میکرد: به خدا سوگند! اینها را به نحواحسن انجام میدهم و نه چیزی بر آنها میافزایم و نه چیزی از آنها میکاهم. پیامبر ج نیز چون این سخن را از او شنید، فرمود: چنانچه در سخن و عملش راست باشد، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث، حج که یکی از ارکان اسلام است، بیان نشده است و میتوان علتش را در دو امر خلاصه نمود:
1- این واقعه قبل از فرضیت حج بوده است. چرا که حج در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است.
2- نیز ممکن است که راوی حدیث، این حدیث را مختصر کرده باشد و فقط به ذکر پارهای از مسائل اصولی و محوری دین پرداخته باشد. و از بیان برخی دیگر چشمپوشی نموده باشد چنانچه در روایت دیگری از بخاری، به این موضوع اشاره شده است. طلحة بن عبیدالله ب در آن حدیث پس از بیان نماز، روزه و زکات میگوید: «فاخبره عن شرائع الاسلام» یعنی پس از آن پیامبر ج،آن مرد نجدی را از دیگر احکام و مسائل اسلام آگاه و مطلع ساخت. و قطعاً حج نیز در «شرائع الاسلام» داخل است.
17 - [16] وعن ابن عباس ب قال: «إن وفد عبد القیس لما أتوا النبی ج؛ قال رسول الله ج: "من القوم؟ - أو: من الوفد؟ -" قالوا: ربیعة. قال: "مرحباً بالقوم - أو: بالوفد - غیر خزایا ولا ندامى". قالوا: یا رسول الله: إنا لا نستطیع أن نأتیک إلا فی الشهر الحرام، وبیننا وبینک هذا الحی من کفار مضر؛ فمرنا بأمر فصل نخبر به من وراءنا وندخل به الجنة، وسألوه عن الأشربة. فأمرهم بأربع، ونهاهم عن أربع: أمرهم بالإیمان بالله وحده، قال: "أتدرون ما الإیمان بالله وحده؟" قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: "شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزکاة، وصیام رمضان، وأن تعطوا من المغنم الخمس".
ونهاهم عن أربع: عن الحنتم، والدُّباء، والنقیر، والمزفّت. وقال: احفظوهن وأخبروا بهن من وراءکم» متفق علیه ولفظه للبخاری([16]).
17- (16) عبدالله بن عباس ب گوید: «وقتی که گروهی از طایفه عبدالقیس به نزد پیامبر ج آمدند، پیامبر ج از آنها پرسید: شما از چه طایفه و از چه کسانی هستید؟ گفتند: از قبیلهی ربیعه هستیم. پیامبر ج فرمود: خوش آمدید و خیر و خوشی ببینید و از آمدن خویش ذلیل و خوار و سرافکنده و پشیمان نشوید.(چرا که شما با طیب خاطر و بدون جنگ که ارمغان و رهاورد آن خواری و پشیمانی است، مسلمان شدهاید، پس خوش آمدید و از آمدنتان خیر و خوشی ببینید).
آنها گفتند: ای رسول خدا ج! چون در میان ما و شما، کفار قبیلهی«مضر» قرار دارد، و آنها نیز مانع آمدن ما به نزد شما میشوند به همین جهت ما به جز ماههای حرام نمیتوانیم همیشه و پیوسته به نزد شما بیائیم، (و از بیانات و تعالیم وآموزههای دقیق و عمیق و تعالیبخش و سعادتآفرین شما بهره گیریم) بنابراین ما را به مسائل و مطالبی آگاه کن و دستور بده، که مرزهای حق را از باطل مشخص کند، و ما نیز آنها را به کسانی که از طایفهی ما به نزدتان نیامدهاند، برسانیم، تا همه با پیروی و تأسی از آن اوامر و فرامین، وارد بهشت برین خداوند ﻷ شویم [ابن عباس س گوید:] طائفهی عبدالقیس در مورد مشروبات نیز از پیامبر ج یکسری سؤالهایی کردند. پیامبر ج نیز آنان را به انجام چهار امر (مهم و اساسی) دستور داد و از چهار چیزآنان را برحذرداشت.
پیامبر ج به ایشان دستور داد تا به پروردگار یکتا و یگانه باور داشته باشند و فرمود: آیا میدانید، ایمان به پروردگار یگانه یعنی چه؟ گفتند: خدا و رسول از همه عالمترند.
پیامبر ج فرمود: ایمان به پروردگار یکتا و یگانه این است که گواهی راستین بر این دهید که خدایی جز خدای یگانه، سزاوار پرستش و کرنش نیست و گواهی به این حقیقت دهید که محمد ج پیامبر و فرستادهی خداست. نماز را بر پای دارید، زکات و حقوق مالی واجب را پرداخت کنید، در ماه رمضان روزهدار باشید، و یک پنجم از اموالی را که به عنوان غنیمت در جهاد و پیکار(با دشمنان و بدخواهان دین مبین اسلام) به دست میآورید (به فقرا و مستمندان و یا بیتالمال مسلمین) بپردازید.
و پیامبر ج نیز ایشان را از نوشیدن شربتهایی که در چهار ظرف مخصوص به نامهای «حنتم»، «دباء»، «نقیر» و «مزفت» تهیه میشوند، بر حذر داشت.
و در ادامه پیامبر ج فرمود: این اوامر و فرامین و دستورات و تعالیم را به خاطر بسپارید و به کسانی که با شما نیامدهاند، ابلاغ نمائید، و آنها را از این امور بیاگاهانید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، و متن حدیث از بخاری است].
شرح: «إلا فی شهر الحرام»: چهار ماه حرام عبارتند از ماههای: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب. سه ماه اول، پشت سر هم و ماه اخیر فرد است، و به قول عربها سه ماه «سَرد» (یعنی پشت سر هم) و یک ماه «فرد» است.
دلیل اینکه ماههای حرام به این ترتیب قرار داده شده، این است: تا زمینه برای برگذاری مناسک حج و عمره به خوبی فراهم شود. آری، ماه ذوالقعده، قبل از شروع ماههای حج، حرام قرار داده شده تا مردم در آن از جنگ باز ایستند و زمینه برای سفر حج مساعد وآماده باشد، و ماه ذی الحجه، حرام قرار داده شده تا مردم با امنیت و آرامی خاطر مناسک حج را در آن انجام دهند، بعد از آن، ماه محرم حرام قرار داده شد، تا در آن با ایمنی کامل به سرزمینها و مناطقشان برگردند و ماه رجب در وسط سال حرام قرار داده شده، تا در آن با ایمنی تمام، عمره انجام دهند.
به همین جهت برخی از مفسران و دانشوران اسلامی بر این باورند که تحریم جنگ در این چهار ماه از زمان، ابراهیم خلیل میباشد، که در عصر جاهلیت عرب نیز به عنوان یک سنت به قوت خود باقی بود، هرچند آنها طبق امیال وهوسهای خود گاهی جای این ماهها را تغییر میدادند. ولی در اسلام همواره ثابت و لایتغیر است.
اما باید دانست که تحریم جنگ در این ماهها در صورتی است که جنگ از ناحیهی دشمن به مسلمانان تحمیل نشود، اما در صورت تحمیل، بدون شک مسلمانان باید به پاخیزند و دست روی دست نگذارند، زیرا احترام ماه حرام از ناحیهی آنان نقض نشده، بلکه از ناحیهی دشمن نقض گردیده است.
«حنتم»: در شروحات کتب حدیث این واژهها به این معنا آمده است: «حنتم»: سبویی است سبز رنگ و روغنی که عربها، انگور یا خرما یا عسل را در آن قرار میدادند تا شربت مورد نظر را تهیه کنند ولی با توجه به خصوصیات این سبو، خیلی سریع، شربت آن به شراب، تبدیل میگردید.
«دباء»: کدویی است که مصرف غذایی ندارد، پس از اینکه خشک شد و پوستش سفت و محکم گردید، مقداری از سر آن را که باریک است بر میدارند، و تخمها و سایر مواردی را که در داخل آن است بیرون میآورند و به صورت یک ظرف محکم در میآید. اهل طایف برای تهیه شربت انگور از آن استفاده میکردند. این ظرف کدویی نیز به علت خصوصیاتی که دارد، به سرعت، شربت انگور را به شراب تبدیل میکند.
«نقیر»: ظرفی است از درخت خرما، با کندن وسط آن به شیوهی مخصوصی ساخته میشود و اهل یمامه، برای تهیه شربت خرما از آن استفاده مینمودند، ولی شربت آن خیلی زود، به شراب تبدیل میگردید.
«مزفت»: ظرفی است قیر اندود شده که محتویات شربت خود را به سرعت به شراب تبدیل میکند([17]).
اما اینکه چرا پیامبر ج آن جماعت را از تهیه شربت در این ظروف بر حذر داشت، میتوان برایش دو احتمال بیان کرد:
1- چون این ظروف محتویات خود راخیلی سریع به شراب تبدیل میکنند. پیامبر ج آنها را از تهیه شربت در این ظروف منع کرد، تا مبادا به جای نوشیدن شربت، دچار نوشیدن شراب منفور شوند.
2- شرابخواری و میگساری در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت، و به صورت یک بلای عمومی درآمده بود، تا آنجا که بعضی از مورخان میگویند: عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه میشد: شعر، شراب و جنگ.
پر واضح است: اگر اسلام میخواست، بدون رعایت اصول روانی و اجتماعی با این بلای بزرگ عمومی به مبارزه برخیزد، ممکن نبود، که پیروز و موفق از این امر بیرون درآید، لذا از روش تحریم تدریجی وآماده ساختن افکار و اذهان برای ریشهکن کردن میگساری که به صورت یک عادت ثانوی در رگ و پوست آنها نفوذ کرده بود، استفاده کرد.
به این ترتیب خداوند متعال نخست در بعضی از سورههای مکی اشاراتی به زشتی این کار نمود، چنانکه در آیهی 67 سوره نحل، میخوانیم
﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَکَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا﴾ [النحل: 67].
«(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور (غذای پربرکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را به صورت زیانباری در میآورید و از آن) شراب درست میکنید و گاه (رزق پاک و پاکیزه از آن میگیرید».
در اینجا «سکر» یعنی مسکر، شرابی را که از انگور و خرما میگرفتند درست در مقابل «رزق حسن» قرار داده است، و آن را یک نوشیدنی ناپاک و آلوده برشمرده است، ولی عادت زشت شرابخواری از آن ریشه دارتر بود که با این اشارهها ریشهکن شود، به علاوه، شراب بخشی از درآمدهای اقتصادی آنها را نیز تامین میکرد، لذا هنگامی که مسلمانان به مدینه منتقل شدند، و نخستین حکومت اسلامی تشکیل شد، دومین دستور در زمینه منع شرابخواری به صورت قاطعتری نازل گشت، تا افکار را برای تحریم نهایی آمادهتر سازد، در این موقع بود که خداوند این آیه را نازل کرد:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ [البقرة: 219].
«دربارهی باده و قمار از تو سؤال میکنند، بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است».
در این آیه، ضمن اشاره به منافع اقتصادی مشروبات الکلی برای بعضی از جوامع همانند جامعهی جاهلیت، اهمیت خطرات و زیانهای بزرگ و مرگبار آن را که به درجات از منافع اقتصادی آن بیشتر است، یادآور میشود.
به دنبال این قضیه، خداوند آیهی 43 سورهی نساء را نازل میکند:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...﴾ [النساء: 43].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که میدانید چه میگویید...»
و به مسلمانان صریحاً دستور داده شد، که در حال مستی، هرگز نماز نخوانند تا بدانند با خدای خود چه میگویند البته مفهوم این آیه آن نبود که در غیر حال نماز، نوشیدن شراب مجاز است، بلکه برنامه، همان برنامهی تحریم تدریجی و مرحله به مرحله بود، و به عبارت دیگر این آیه نسبت به غیر حال نماز، سکوت داشت و صریحاً چیزی نمیگفت.
آشنایی مسلمانان با احکام اسلام و آمادگی فکری آنها برای ریشهکن ساختن این مفسدهی بزرگ اجتماعی که در اعماق وجود آنها نفوذ کرده بود، سبب شد که دستور نهایی با صراحت کامل و بیان قاطع، که حتی بهانه جویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند، نازل گردید و خداوند ﻷ با تعبیرات گوناگون، تحریم و ممنوعیت این کار را مورد تأکید قرار داد و فرمود:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90].
«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان(سنگی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمایی و غیبگویی به کار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از(این کارهای)پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید».
به همین جهت و بر اساس همین قاعده و اصل، پیامبر ج نیز طائفهی عبدالقیس را از تهیهی شربت در این ظروف برحذر داشت، تا در دل مسلمانان تنفر و انزجار و بیزاری از شراب به طور کامل حاصل شود، و ریشهی فساد از میان آنها جمع گردد. چراکه این ظروف قبل از تحریم شراب، برای نگهداری شراب استعمال میشدند، و پیامبر ج با این دستورشان برای اینکه ریشهی شرابخواری را از قلوب آنها دور کند، آنها را از استعمال ظروف نیز بر حذرداشت.
18 - [17] وعن عبادة بن الصامت قال: «قال رسول الله ج، وحوله عصابة من أصحابه: "بایعونی على أن لا تشرکوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا أولادکم، ولا تأتوا ببهتان تفترونه بین أیدیکم وأرجلکم، ولا تعصوا فی معروف. فمن وفى منکم فأجره على الله، ومن أصاب من ذلک شیئا فعوقب به فی الدنیا؛ فهو کفارة له، ومن أصاب من ذلک شیئا ثم ستره الله علیه فی الدنیا؛ فهو إلى الله: إن شاء عفا عنه، وإن شاء عاقبه" فبایعناه على ذلک» متفق علیه([18]).
18- (17) عبادة بن صامت س گوید: «در حالی که گروهی از صحابه ش، پیرامون پیامبر اکرم ج جمع بودند، آن حضرت ج فرمود: بیائید، با من بیعت کنید، مبنی بر اینکه هیچ چیز و هیچکس را با خداوند شریک نگردانید، و دزدی نکنید، و فرزندانتان را نکشید و در ارتباط با فرزندان خودتان و دیگران افترا و بهتان نزنید، و در اوامر متعارف، از من سرپیچی و نافرمانی نکنید، هریک از شماکه به این عهد و پیمان وفا کند، پاداش وی با خداست و هریک از شما که یکی از این موارد را نقض کند و عقوبت خویش را در همین دنیا ببیند، همان کفارهی گناه و خطای اوست، و هرکس که موردی از این معاهده را نقض کند و خداوند بر وی بپوشاند، کارش با خداست. اگر خواهد او را کیفر کند و اگر خواهد از او درگذرد.
عبادة بن صامت س گوید: آنگاه بر مبنای همین موارد مذکور، با آن حضرت ج بیعت کردیم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «بیعت»: بیعت یک نوع قرارداد و معاهده میان بیعتکننده از یکسو، و بیعتپذیر از سوی دیگر است و محتوی آن، اطاعت و پیروی و حمایت ودفاع از بیعتشونده است.
در حقیقت بیعت از مادهی «بیع» در اصل به معنای دستدادن به هنگام قرارداد معامله است و سپس به دست دادن برای پیمان اطاعت، اطلاق شده است. و آن چنین بود که هر گاه کسی میخواست به دیگری اعلام وفاداری کند، او را به رسمیت بشناسد، و از فرمانش اطاعت کند، با او بیعت میکرد. و شاید اطلاق این کلمه به این معنی از این جهت بود که هریک از دو طرف، تعهدی همچون تعهد دو معاملهگر، در برابر دیگری میکردند. بیعتکننده حاضر میشد، گاه تا پای مال و گاه تا پای جان و فرزند در راه اطاعت او بایستد و بیعتپذیر نیز حمایت و دفاع او را بر عهده میگرفت.
قرائن نشان میدهد که بیعت از ابداعات مسلمین نبوده، بلکه سنتی بوده که قبل از اسلام، در میان عرب رواج داشته است، و به همین دلیل در آغاز اسلام که طائفهی اوس و خرزج، در موسم حج از مدینه به مکه آمدند، و با پیامبر اسلام ج در عقبه بیعت کردند، برخورد آنها با مسئلهی بیعت، برخورد با یک امر آشنا بود، بعد از آن پیامبر گرامی اسلام ج نیز در فرصتهای مختلف، با مسلمانان تجدید بیعت کرد، که یک مورد آن، «بیعت الرضوان» در حدیبیه بود، و از آن گستردهتر، بیعتی بود که بعداز فتح مکه انجام گرفت.
اما دربارهی چگونگی بیعت:
بیعت به طور کلی از این قرار بوده که «بیعتکننده» دست به دست «بیعتپذیر» و بیعتشونده میداده و با زبان حال، یا قال اعلام اطاعت و وفاداری مینمود، و گاه در ضمن بیعت، شرائط و حدودی را برای آن قائل میشد، مثلاً بیعت تا پای مال، تا سرحد جان، یا تاسرحد همه چیز، حتی از دستدادن زن و فرزند و گاه بیعت تا سرحد عدم فرار و گاه تا سرحد مرگ بود.
پیامبر اسلام ج، بیعت زنان را نیز میپذیرفت. اما نه از طریق دستدادن، بلکه فقط با سخنگفتن. حضرت عایشه ـ ل ـ میفرماید: «بیعت رسول خدا ج با زنان فقط با سخنگفتن بود، و به خدای ﻷ سوگند که دست رسول اکرم ج هرگز دست هیچ زنی را لمس نکرد، و چون رسول خدا ج با زنان بیعت میکرد، میفرمود: «با شما به سخن گفتن بیعت کردم».
همچنین در حدیث شریف به روایت «امیمه بنت رقیه تمیمی» آمده است که فرمود: «... بعد از آن که رسول اکرم ج از ما این شرایط را گرفت، گفتیم: ای رسولخدا ج! آیا با ما مصافحه نمیکنید؟ فرمود: من با زنان مصافحه نمیکنم، بلکه سخن گفتنم با یک زن، سخن گفتنم با صد زن است.
البته نباید فرموش کرد که بیعت، یک نوع عقد لازم از سوی بیعتکننده است، که عمل بر طبق آن واجب و ضروری میباشد، و بنابراین، مشمول قانون کلی «اوفوا بالعقود» است. از این رو بیعتکننده حق فسخ را ندارد، ولی بیعتپذیر چنانچه صلاح بداند، میتواند، بیعت خود را بردارد و فسخ کند، در این صورت بیعتکننده از التزام و عهد خود آزاد میگردد.
شأن ورود حدیث: در سال یازدهم بعثت شش تن از جوانان مدینه به نامهای: اسعدبن زراره (از بنی نجار)»، «عوف بن حارث بن رفاعه (از بنی نجار)»، «راقع بن مالک بن عجلان(از بنی رزیق)»، «قطبه بن عامر بن حدیده (از بنی سلمه)»، «عقبه بن عامر بن نابی(از بنی حرام بن کعب)، «جابربن عبدالله بن رئاب (از بنیعبید بن غنم)» ش اسلام آوردند و به رسول خدا ج قول دادند که رسالت ایشان را در میان قوم و قبیلهی خویش تبلیغ کنند. به دنبال آن در موسم حج سال بعد، یعنی سال دوازدهم بعثت، دوازده تن از یثربیان نزد آن حضرت ج آمدند، پنج تن از این دوازده تن، همان جوانانی بودند که سال گذشته با پیامبر اکرم ج دیدار کرده بودند، و ششمین نفر که این بار حضور نداشت، «جابربن عبدالله بن رئاب» بود... هفت تن دیگر عبارت بودند از:
«معاذ بن حارث بن عفراء»، «ذکوان بن عبدالقیس»،«عبادة بن صامت»، «یزید بن ثعلبه»، «عباس بن عبادة بن نضله»، «ابوالهیثم بن تیهان»، «عویم بن ساعده» این جماعت در محل عقبه واقع در منی، با رسول خدا ج ملاقات کردند و با ایشان بر مبنای بیعت زنان، یعنی مطابق دستور بیعت با زنان که پس از صلح حدیبیه صادر شده بود، بیعت کردند، چنانچه عبادة بن صامت در این حدیث به موارد این بیعت اشاره کرد.
قابل توجه این که، در حدیث فوق، شش شرط برای بیعت با مردان ذکر شده که آنها باید همه را پذیرا شوند:
1- ترک هرگونه شرک و بتپرستی. و در حقیقت این شرط، اساس و پایهی اسلام و ایمان است.
2- ترک سرقت
3- ترک آلودگی به زنا، تاریخ میگوید: در عصر جاهلیت، انحراف از جادهی عفت بسیار زیاد بود.
4- عدم قتل اولاد، اعراب عصر جاهلی، دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعی که به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود. و این اختصاص به دختران داشت. آنها دختران را به این دلیل، زنده به گور میکردند که مبادا در آینده در جنگها به اسارت دشمنان درآید و نوامیس آنها به چنگال بیگانه بیفتد و نوعی دیگر از ترس فقر صورت میگرفت. و آن جنبهی عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمیکرد. به هر حال اسلام قتل فرزندان را به هر انگیزهای که باشد، چه به انگیزهی ترس از فقر و چه انگیزهی رفع اتهام زنا و.... منع کرده است.
5- ترک بهتان و افترا. اعراب فرزندان مشکوکی را از سر راه بر میداشتند و مدعی میشدند که این فرزند از همسرشان است. البته این مورد، هرگونه افترا و بهتان را شامل میشود.
6- نا فرمانی نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر ج.
از نکتههای جالبی که از بند ششم معاهده میتوان استفاده کرد این است که اطاعت از پیامبر ج، مقید به «معروف» شده است، با این که پیامبر ج معصوم است و هرگز امر به منکر نمیکند، و این نکته، برای تنبیه بر این امر است که فرمانبردن از هیچ مخلوقی در نافرمانی خالق جواز ندارد. «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق».
نکته: خاطر نشان میشود که در این حدیث به «ارکان نهی» در دین که شش رکن است، تصریح شده است، اما «ارکان امر» ذکر نشده است که آنها نیز شش رکن ذیل است:
ادای کلمه شهادت، نماز، زکات، روزه، حج، و غسل نمودن از جنابت. دلیل عدم ذکر اوامر این است که نهی در همهی فرمانها و همهی احوال دائم و همیشگی است، لذا تنبیه بر امری که دائمی است، موکدتر و مهمتر است.
19 - [18] وعن أبی سعید الخدری قال: «خرج رسول الله ج فی أضحى أو فطر إلى المصلى، فمر على النساء، فقال: "یا معشر النساء! تصدقن، فإنی أریتکن أکثر أهل النار". فقلن: وبم یا رسول الله؟ قال: "تکثرن اللعن، وتکفرن العشیر، ما رأیت من ناقصات عقل ودین أذهب للُبّ الرجل الحازم من إحداکن". قلن: ما نقصان دیننا وعقلنا یا رسول الله؟ قال: "ألیس شهادة المرأة مثل نصف شهادة الرجل؟ ". قلن: بلى. قال: "فذلک من نقصان عقلها". قال: "ألیس إذا حاضت المرأة لمتصل ولم تصم؟" قلن: بلى. قال: فذلک من نقصان دینها» متفق علیه([19]).
19- (18) ابوسعید خدری س گوید: «رسول خدا ج در روز عید قربان، یا عیدفطر، (خانه را) به مقصد عیدگاه ترک کرد و چون بر جمعی از زنان گذشت، فرمود: ای جماعت زنان! (در راه خدا) بخشش و احسان و صدقه و نیکی کنید، چرا که من (در شب معراج) دیدم که بیشتر دوزخیان را شما زنان تشکیل دادهاید.
زنان گفتند: ای رسول خدا ج! به خاطر چه، اکثریت دوزخیان را ما تشکیل میدهیم؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: شما به لعن و نفرینکردن دیگران عادت گرفتهاید و با همسرانتان بدرفتاری مینمائید (و از خوبیهای همسرانتان چشمپوشی میکنید و منکر آن میشوید و با کمترین ناراحتی به او میگوئید که من از تو هیچ خیری ندیدم) من هیچ ناقص عقل و دینی را ندیدهام که مانند شما، بتواند عقل و هوش مردان دانا و هوشیار را برباید و آنها را تحت سیطره و تسلط خویش درآورد.
زنان پرسیدند: ای رسول خدا ج! نقص عقل و دین ما چیست؟ پیامبر ج فرمود: مگر شهادت یک زن مانند نصف شهادت یک مرد نیست؟ (اشاره به آیهی 282 بقره). گفتند: آری، همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانهی نقص عقل زنان است. (رسول خدا ج، دربارهی نقص دین زنان فرمود): آیا چنان نیست که زنی که حیض میشود، نماز نمیخواند و روزه نمیگیرد؟ گفتند:آری همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانهی نقص دین زنان میباشد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث، تحقیر زنان را در بر ندارد، بلکه این نقص و کاستی که حضرت ج بدان اشاره فرموده است، مربوط به تفاوت در تواناییهاست، نه تفاوت در اصل وجودی.
پیامبر ج در این حدیث به خصوصیات غریزی زنان اشاره میکند و میفرماید: آنان از لحاظ فیزیکی و قدرت جسمانی طبعاً از مردان ضعیفترند، ناچارند مشکلات و ناراحتیهای دوران عادت ماهانه، حاملگی، زایمان، و شیردادن بچهها و مراقبت از کودکان و انجام وظایف منزل را تحمل نمایند و با آنها بسازند.
اگر مرد از نظر عقلی و جسمی به طور نسبی برتر از زن است، زن نیز از نظر مهر و عطوفت که از بارزترین صفات الهی است، برتری نسبی بر مرد دارد. پس عقل و شجاعت مرد با عطوفت و ایثار زن، و منطق و استدلال مرد با هنر و زیبادوستی زن، کامل میشود.
پس برتری نسبی عقلی و دینی مرد، دلیل پستی و حقارت زن نیست، آیا یک متخصص فیزیک، ریاضی، یا پزشکی، حق دارد خود را از نظر وجودی برتر و شریفتر از یک شاعر یا کارگر... بداند؟ و آیا قرآن نمیفرماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ﴾ [الحجرات: 13].
«بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است».
و اگر به دقت به متن این حدیث بنگریم، معلوم خواهد شد که پیامبر ج در این حدیث به هوشیاری و تسلط تیزهوشی زنان بر مردان نیز اشاره کرده است. پیامبر ج میفرماید: با وجود اینکه امکانات زنان برای عبادت و تزکیهی نفس وشرکت در فعالیتهای اجتماعی و کسب تجربه نسبت به مردان کمتر است، اما معالوصف، دارای چنان تیزهوشی و تسلط فکری هستند که هر زنی به آسانی میتواند بر عاقلترین و با ارادهترین مردان تسلط پیدا کند.
و پر واضح است که مقصود از این نقص و کاستی، مربوط به تفاوت در تواناییها است، نه تفاوت در اصل وجودی، زیرا هیچ دینی به اندازهی اسلام، نسبت به زن احترام و ارزش قائل نشده است، اسلام زن را به اعتبار اینکه انسان، دختر، همسر، مادر و یکی از اعضای تشکیلدهندهی جامعهی بشری است مورد احترام قرار میدهد.
اسلام با جامعهی جاهلی به دلیل اینکه با زن برخورد اهانتآمیزی داشت، یعنی دختران را زنده به گور میکردند، یا زن را همانند کالا و حیوان چهارپا به ارث میگذاشتند، سخت در نبرد و اعتراض بوده است.
خداوند در ارتباط با مساوات میان زن و مرد در ادای تکلیف و دینداری و عبادت میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا٣٥﴾ [الأحزاب: 35].
«مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان فروتن و زنان فروتن، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که بسیار خدا را یاد میکنند و زنانی که بسیار خدا را یاد میکنند، خداوند برای همهی آنان آمرزش و پاداش فراهم ساخته است».
و در مورد مساوات میان مردان و زنان در رفتن به بهشت، خداوند متعال میفرماید:
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آل عمران: 195].
«پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخشان داد که من عمل هیچ کسی از شما را که به کار خواسته باشد ـ خواه زن باشد یا مرد ـ ضایع نخواهم کرد. پارهی از شما از پارهی دیگر هستید (و همگی همنوع و همجنس میباشید). آنان که هجرت کردند، و از خانههای رانده شدند، و در راه من اذیت و آزارشان رساندند، و جنگیدند و کشته شدند، هر آینه گناهانشان را میبخشم و به بهشتشان درمیآورم. بهشتی که رودخانهها در زیر (درختان)آن روان است.این پاداشی از سوی خدا، (ایشان را است)، و پاداش نیکو تنها نزد خدا است».
و در این که زن هم انسانی است چون مرد و در تکالیف دینی و اجتماعی میان زن و مرد فرقی نیست، قرآن به صراحت میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٨٩﴾ [الأعراف: 189].
«او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتفاق میافتد که) هنگامی که شوهران با همسران آمیزش جنسی میکنند همسران بار سبکی (بنام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را به سر میبرند اما هنگامیکه بار آنان سنگین میشود، شوهران و همسران خدای خود را فریاد میدارند و میگویند: اگر فرزند سالم و شایستهای به ما عطا فرمایی از زمرهی سپاسگذاران خواهیم بود».
قرآن به صراحت میگوید که اعمال انسانها چه زن و چه مرد در پیشگاه خداوند تباه نخواهد شد و همه از یک سرشت و اصل آفریده شده و طبیعتی یکسان دارند میفرماید:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٧﴾ [النحل: 97].
«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی میبخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾ [النساء: 124].
«کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد ـ خواه مرد و خواه زن ـ چنان کسانی داخل بهشت شوند،و کمترین ستمی بدانان نشود».
وجود زنانی بزرگوار، چون مریم، آسیه، خدیجه، عایشه، فاطمه، سمیه و... و تجلیل قرآن و سنت از آنان، گواهی صادق بر مقام و جایگاه والای زن در اسلام است.
و فارغ از بُعد انسانی، زن و مرد بُعد دیگری نیز دارند و آن بُعد بشری است، در این بُعد، میان آنان تفاوتهایی مشاهده میشود که در جایگاه اجتماعی و حقوقی آنان بیتاثیر نخواهد بود. این تفاوتها را میتوان به سه دسته کلی تقسیم کرد:
1- تفاوتهای طبیعی که در واقع تفاوتهای زیستی و روانی هستند.
2- تفاوتهای اجتماعی که محصول جامعهی انسانی و رفتارها و مناسبات میان آدمیان است.
3- تفاوت در پارهای از احکام دینی که ناشی از وحی الهی میباشد.
در حقیقت ضرورت تقسیم کار، تقسیم مسئولیت و تنظیم کارکرد طبیعی زن و مرد و رعایت تخصص و وظایف غیرمشترک آنان، موجب چنین تفاوتهایی شده است. به هر حال، آنچه مسلم است اسلام در پارهای از موارد حقوق یکنواختی را برای زن و مرد در نظر گرفته است و این امر برای پرهیز از تشابه حقوق زنان و مردان بوده است، نه مخالف با تساوی حقوق آنان، چرا که مرد و زن در اسلام از حقوق سیاسی، حقوق مدنی و قانونی، حقوق اجتماعی، حقوق اقتصادی و حقوق فرهنگی یکسانی برخوردارند([20]).
چرا شهادت زن، نصف شهادت مرد است؟:
در این رابطه، برخی از مردم دچار گمان و تردیدهایی شده و سؤالهایی به ذهنشان خطور میکنند و از خود میپرسند: چنانچه اسلام به انسانیت و کرامت و مساوات زنان با مردان اعتراف مینماید، پس چرا در پارهای از شرایط و احوال مانند: موضوع گواهی دادن، میراث و... مردان را بر زنان برتری داده است؟
در جواب باید گفت: امتیازی که در این موضوع برای مردان مورد توجه قرار گرفته، هیچگاه به معنای ارزش و برتری مرد بر زن نیست، زیرا در پیشگاه خداوند هیچکس را بر دیگری به جز بر اساس و معیار«تقوا» فضیلت و برتری نیست.
و این امتیار و ویژگی نیز در واقع به فطرت و ساختار جسمی و روحی هریک از زن و مرد برمیگردد. قرآن کریم شهادت یک مرد را در برابر شهادت دو زن قرار داده است.
همچنین فقهاء معتقدند که در ارتباط با حدود و قصاص شهادت زنان پذیرفته نمیشود. اما باید متذکر شد که این تفاوت هیچگاه به خاطر نقص و کمبود شخصیت و کرامت و انسانیت زنان نیست، بلکه به ساختار و فطرت و نوع مسئولیتهای او ارتباط دارد. زیرا عادتاً زنان کمتر از مردان با مسائل تجاری و معاملات و روابط اجتماعی سروکار دارند و معمولاً اگر دارای همسر و خانهدار باشند، کار و مسئولیتهای شوهرداری و ادارهی منزل، ذهن و وقت آنان را پر میکند. و چنانچه ازدواج ننموده باشد، غالباً در فکر انتخاب همسر و آیندهی خویش است و مسائل تجاری، و معاملات مادی، جایگاه قابل توجهی را در ذهن و اندیشهی او ندارد و چنانچه چیزهایی را بداند به خاطر عدم ممارسه و عدم اهتمام پس از مدتی آن را بدست فراموشی میسپارد، به همین دلیل خداوند، وامدهندگان را راهنمایی میفرماید که برای اطمینان از وصول به موقع طلب خود، دو مرد یا یک مرد و دو زن را در مورد مقدار و زمان بازپرداخت وام، شاهد نمایند. و دلیل آن را قرآن این میشمارد که:
«تا اگر یکی از آن دو خانم، چیزی را فراموش نمود، و یا دچار اشتباه شد، دیگری موضوع را به او یادآوری کند».
به همین دلیل است که بسیاری از فقها، شهادت خانمها را در امور مربوط به حدود و قصاص جایز نمیشمارند، به خاطر آنکه خانمها از عرصهی برخوردها و صحنههای جرم و جنایت و تعرض به حیثیت، و اموال مردم دور باشند و با توجه به حالات عاطفی خاصی که زنان دارند، هرگاه با صحنهای از قتل و جنایت روبرو شوند، از ترس و وحشت، چشمها را بر هم مینهند و فریادکشان پا به فرار مینهند و مشاهدهی صحنه برای غالب آنان مشکل و غیر قابل تحمل است که با دقت و روشنی آن گونه صحنهها را به خوبی نگاه کنند و سپس آن را بازگو نمایند.
از طرف دیگر همان فقها، در امور مربوط به خود خانمها مانند: رضاعت، بکارت، ولادت و... شهادت و گواهی یک نفرشان را هم کافی میدانند.
20 - [19] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالی: کذّبنی ابن آدم ولم یکن له ذلک، وشتمنی ولم یکن له ذلک؛ فأما تکذیبه إیای، فقوله: لن یعیدنی کما بدأنی، ولیس اول الخلق بأهون علیّ من اعادته. وأما شتمه إیای: فقوله: اتخذ الله ولداً، وأنا الاحد الصمد الذی لم ألد ولم أولد، ولم یکن لی کفواً أحد»([21]).
20- (19) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: خدای متعال میفرماید: فرزند آدم مرا دشنام میدهد و تکذیبم مینماید و او را نسزد که دشنامم دهد و تکذیبم کند.
تکذیب او در حق من، گفتهی اوست که میگوید: خدا قادر نیست مانند نخستین بار، مرا زنده گرداند و در روز رستاخیر مرا بیافریند، حالآنکه اعادهی آفرینش از آفرینش آغازین، بر من سهلتر و آسانتر است.
و دشنام او در حق من، گفتهی اوست که میگوید: خدا فرزند دارد(و به خداوند مهربان، فرزندی نسبت میدهد) حالآنکه من، خدای یکتا و یگانه و پروردگار بینیاز و برطرفکنندهی نیازمندیها هستم، که نه کسی فرزند من است و نه من فرزند کسی هستم و هیچکس همشأن و همکفو من و همتا و همگون من نیست (یعنی خدا گونهای وجود ندارد و کسی شبیه و همسنگ و همبر او نیست)».
21 - [20] وفی روایة عن ابن عباس: «وأما شتمه إیای فقوله: لی ولد، وسبحانی أن اتخذ صاحبة أو ولدا». رواه البخاری([22]).
21- (20) و ابن عباس س همین حدیث را چنین روایت میکند:«اما دشنام او در حق من، گفتهی اوست که میگوید، من (خدا) فرزندی دارم. تسبیح و تقدیس و تعظیم و تکریم باد مرا از اینکه همسر و فرزندی برای خود برگیرم.(لذا من صاحب سلطنت جهان و بسی برتر و والاتر از آن چیزهایی هستم که آنها به من نسبت میدهند و بر زبان میرانند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].
22 - [21] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالى: یؤذینی ابن آدم، یسب الدهر، وأنا الدهر، بیدی الأمر، أقلب اللیل والنهار» متفق علیه([23]).
22- (21) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «خدای متعال میفرماید: فرزند آدم مرا اذیت مینماید و به زمانه و روزگار ناسزا میگوید، در حقیقت من همان روزگار هستم، چرا که گردش روزگار به خواست حکیمانه و مدبرانهی من است، و من با تدبیر و تقدیر شایسته و بایستهی خویش، شب و روز را میچرخانم و به رتق و فتق امور میپردازم.(پس هرکس به زمانه ناسزا گوید، گویا به من ناسزا گفته است، چرا که گردش شب و روز به خواست و ارادهی من است)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: سه حدیث فوق، جزو احادیث قدسی هستند، هر مطلبی را که پیامبر ج با گفتن «قال الله» به خدا منسوب نماید. «حدیث قدسی» مینامند. و علت نامگذاری آن به قدسی این است که چون از ذات مقدس «الله» آمده، از تقدس کامل برخوردار است، لذا صفت قدسی به آن دادهاند تا به این حدیث از حدیث نبوی، متمایز گردد. البته به حدیث قدسی، «حدیث الهی» و «حدیث ربانی» نیز میگویند.
فرق حدیث قدسی، با حدیث نبوی از این قرار است: حدیث نبوی که همان فرموده پیامبر ج است، به صورت مفهوم و معانی از طرف خداوند به پیامبر ج الهام شده و او با عبارت انسانی خویش آن را به دیگران ارائه میدهد. اما حدیث قدسی، آن است که خداوند الفاظ آن را مستقیماً (بدون واسطهی جبرئیل) به پیامبر ج القاء میکند، اما نه به کیفیت وحی متلو.
اما فرق حدیث قدسی با قرآن عبارت است از:
1- الفاظ قرآن از جانب خدا و معین و مشخص هستند، ولی در حدیث قدسی، مفاهیم از خدا و الفاظ از رسول خداست.
2- هر دو وحی خداوندی هستند، با این فرق که وحی قرآنی، مخصوص به آوردن یک فرشته به پیامبر ج به طور ظاهر یا صلصلة الجرس و غیره میباشد، اما وحی قدسی عام است، گاهی فرشته القا میکند، گاهی در خواب میبیند و گاهی هم از ذات الهی مستقیماً القاء میشود.
3- تلاوت قرآن عبادت بوده و موجب ثواب است، اما تلاوت کردن، «حدیث قدسی» عبادت نیست.
4- از نظر اعتبار، قرآن متواتر و حدیث قدسی، خبر واحد است.
«یسب الدهر وأنا الدهر»: در زندگی، حوادث و بلایا و مشکلات و نابسامانیها برای انسانها پیش میآید، و تغییرات روزگار و زمانه بر خلاف میل و خواستهی انسانها اتفاق میافتد ولی انسانها عادت دارند که هرگاه روزگار موافق میل آنها نچرخد، آن را مورد سب و دشنام قرار میدهند و زمانه را نفرین و لعن میکنند، گویا که آنان از روزگار و از خدای روزگار پیمان گرفتهاند که بر خلاف آنها نوزد و پیوسته موافق میل و خواستهی آنها باشد. آنها نمیدانند که روزگار و زمانه مسخر و تحت فرمان کسی است که دگرگونی شب و روز به دست اوست.
در حقیقت خشم بر روزگار، خشم بر کسی است که زمام و اختیار روزگار به دست اوست و تغییرات روزگار در قبضهی قدرت و تصرف خداوند و مطابق حکمت و نظامی است که ابداع نموده است، نه مطیع مخلوق است و نه به میل او رفتار میکند.
پس نفرین بر روزگار، در حقیقت و العیاذ بالله نفرین بر آفریدگار و متصرف و چرخانندهی آن است.
23 - [22] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ما أحد أصبر على أذى یسمعه من الله، یدعون له الولد، ثم یعافیهم ویرزقهم» متفق علیه([24]).
23- (22) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج فرمود: «هیچ کس در مقابل آزار و اذیتها، از خداوند متعال، شکیباتر و صبورتر نیست، با آنکه بندگان به او فرزند نسبت میدهند، باز هم (چنان مهربان و شفیق و چنان شکیبا و صبوراست که حرفشان را نادیده گرفته) و به آنها (با وجود این گستاخیها و بیحرمتیها) نعمت عافیت و امنیت عنایت میکند و از خوان بیکران و بیپایانش آنها را روزی میدهد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث اشاره به این دارد که بندگان نیز، باید خود را متخلق به اخلاق خداوند ﻷ کنند و در مقابل مشکلات و مصایب، چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات زندگی و آزار و اذیتهای مردمی، از خود صبر و شکیبایی نشان دهند و به اندک کاری از کوره در نروند و بر نفس خود مسلط باشند.
خداوند ﻷ موقعی که با بندگان مشرک وچندگانهپرست وگستاخ و بیچشمورو، اینگونه برخورد کند، با بندگان مؤمن و موحد و آنانی که اوامرش را امتثال و از نواهیاش اجتناب میکنند، چگونه برخورد خواهد کرد. براستی خدایی، او را سزاست و حمد و ستایش راستین و حقیقی از آن اوست که پروردگار جهان و جهانیان است.
«یدعون له الولد»: در عهد تاریک جاهلیت، جمعی از مشرکان عرب به خاطر انحطاط فکری و نداشتن هیچگونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس میکردند و برای او فرزند و گاهی همسر قائل بودند.
از جمله، قبائل «جهینه»، «سلیم»، «خزاعه»، «بنیملیح» و... معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند و بسیاری از مشرکان عرب «جن» را نیز فرزندان خدا میپنداشتند و به عبادت و پرستش آنها میپرداختند و یا بعضاً همسری از جن، برای پروردگار متعال قائل بودند.
در ایران، در عصر ساسانی نیز، دوگانهپرستان، وجود داشتند که معتقد بودند، خدا و شیطان برادرند، خدا خالق نیکیها است و شیطان خالق شرها و بدیها.
در میان اهل کتاب نیز، یهودیان، عزیر را پسر خدا و مسیحیان نیز عیسی را پسر خدا میدانند و دچار این عقیده و باور خطرناک و وحشتناک بودند.
براستی چنین کسانی سزاوار آنند که مورد نفرین و لعنت خداوند ﻷ قرار بگیرند و براستی خداوند ﻷ منزه و پاک است از آنچه به دروغ و بهتان، از نسبتدادن فرزند، برای او تعالی، در وصف میآورند.
24 - [23] وعن معاذ س قال: «کنت ردف رسول الله ج على حمار، لیس بینی وبینه الا مؤخرة الرحل، فقال: "یا معاذ! هل تدری ما حق الله على عباده؟ وما حق العباد على الله؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: "فإن حق الله على العباد أن یعبدوه ولا یشرکوا به شیئاً، وحق العباد على الله أن لا یعذب من لا یشرک به شیئاً". فقلت: یا رسول الله! أفلا أبشر به الناس؟ قال: "لا تبشرهم فیتکلوا» متفق علیه([25]).
24- (23) معاذبن جبل س گوید: «در حالی که پشت سر پیامبر ج با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصلهای جز قسمت آخر رحل (پالان) میان من و ایشان حایل نبود، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! آیا میدانی حق خداوند بر بندگانش چیست؟ گفتم: خدا و رسولش بهتر میدانند. پیامبر ج فرمود: حق خدا بر بندگانش آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.
و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمیدهند، عذاب و کیفر ندهد.گفتم: ای رسول خدا! آیا مرا اجازه میدهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: خیر، این مژده را به آنان مده، چرا که با اتکا و اعتماد بر این مژده، سست میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی میکنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود مینشینند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
25 - [24] وعن أنس، أن النبی ج ومعاذ ردیفه على الرحل، قال: «یا معاذ! "قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک. قال: "یا معاذ! "قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک. قال: "یا معاذ!". قال: لبیک یا رسول الله وسعدیک - ثلاثا - قال: قال: " ما من أحد یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، صدقاً من قلبه إلا حرمه الله على النار" قال: یا رسول الله! أفلا أخبر به الناس فیستبشروا؟ قال: "إذاً یتکلوا". فأخبر بها معاذ عند موته تأثماً» متفق علیه([26]).
25- (24) انس س گوید: «در حالی که پیامبر ج و معاذ س باهم بر یک چهارپا سوار شده بودند، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! معاذ س گفت: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان شما هستم. (ساعتی راه رفت و) سپس فرمود: ای معاذبن جبل گفتم: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان تو هستم. (سپس ساعتی دیگر راه رفت و) فرمود: ای معاذبن جبل! گفتم: اجابت کردم، گوش به فرمان تو هستم، ای رسول خدا! آنگاه پیامبر ج فرمود: هرکس از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته قلب، به وحدانیت و یگانگی خدا اعتراف کند و شریک و انبازی را برای او قرار ندهد، و به رسالت محمد ج از جانب خدا، ایمان و باور داشته باشد، خداوند ﻷ آتش سوزان دوزخ را بر وی حرام میکند و از عذاب آن در امانش میدارد.
(چون معاذ س این نوید را شنید) گفت: ای رسول خدا! (مرا اجازه میدهید) تا این مژده را به مردم بدهم(تا از شنیدن آن شاد و خرسند گردند؟) پیامبر ج فرمود: (این کار را نکن، چرا که مردم با شنیدن این نوید) و با اتکا و اعتماد به آن (از انجام کارهای خیر و مفید) سست و ضعیف میشوند.
[انس س گوید]: اما معاذبن جبل س به هنگام مرگ از ترس اینکه مبادا به وسیلهی کتمان این حدیث، دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در دو حدیث بالا، چند مسئله قابل تأمل است:
1- تواضع و فروتنی پیامبر اکرم ج:
پیامبر ج خودِِِِ تواضع و سادگی و فروتنی و انکسار بود که در مرد کاملی تجلی یافته بود. این تواضع و سادگی از درون جانش برخاسته بود و لذا او مظاهر کاذب ریاست و فرمانروایی و یا تجملات و تکلفاتی را که لازمهی آنهاست و نیز کردار و گفتار عوامفریبانهای را که پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد.
پیامبر ج فردی باوقار، جوانمرد، خوشخوی و خوشبرخورد بود، که دورترین و نزدیکترین آنها را، اصحاب و دشمنان و اهل خانوادهشان را و هیئتهای نمایندگی شاهان را بدون تصنع و تکلف و از روی حق و با نیتی خیرخواهانه ملاقات میکرد.
آری پیامبر ج متواضعترین و سادهترین انسانها بود که از همهی مردم از کبر و غرور و نخوت و خودبزرگبینی و خودمحوری، دورتر بود. خدمتگزار یا کس دیگری را پشت سرخود، بر مرکبی که داشت سوار میکرد، بر هر حیوان سواری که برایش ممکن میشد، سوار میگردید، گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، گاهی بر قاطرخاکستری رنگ و زمانی بر الاغ سوار میشد و بعضی اوقات پیاده و پابرهنه راه میرفت. این که میبینیم پیامبر ج معاذ س را همراه با خود بر شتر یا الاغ سوار میکند، چیز عجیب و غریبی نیست، چراکه عادت او بوده است که کسی را پشت سر خود بر الاغش، یا استرش و یا شترش سوار کند ویا با یارانش به نوبت برمرکب سوار شود.
ابن عباس س میگوید: پیامبر ج وقتی که به مکه آمد، تنی چند از کودکان خردسال به استقبال او آمدند، و وی یکی را جلوی خود و یکی را عقب خود سوار کرد. و وقتی دیگر پیامبر ج در حالی که داشت پیاده راه میرفت، مردی که سوار بر الاغی بود، نزد او آمد و گفت: سوار شو، و خود بر روی الاغ عقب کشید، پیامبر ج فرمود: تو سزاوارتری به این که بر روی الاغ خودت جلو سوار شوی.
جابر س میگوید: رسول خدا ج در حرکت عمداً عقب میافتاد و افراد عقبافتاده را یاری میداد تا به همراهانشان برسند، و آنان را پشت سر خود سوار میکرد و بر ایشان دعا خیر مینمود و هیچ چیز نزد او منفورتر از کبر وخودپسندی نبود.
2- علت اینکه در این حدیث پیامبر ج سه بار، معاذبن جبل س را خطاب فرمود، این است که پیامبر ج به خاطر برانگیختن ذهن، جلب توجه، بیداری حافظه، نشاندادن عظمت مطلب و اهمیت حادثه، این کار را کرد، تا معاذ س سراپا به گفتههای ایشان گوش فرا دهد وبا تأمل و اندیشه و تعمق و تدبر تمام، بیان ایشان را گوش کند و آنها را به خاطر بسپارد.
3- حق بنده بر خدا: بنا به این حدیث و احادیث دیگر و آیاتی چون:
﴿وَکَانَ حَقًّا عَلَیۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [الروم: 47].
«و همواره یاری مؤمنان بر ما واجب بوده است».
﴿کَذَٰلِکَ حَقًّا عَلَیۡنَا نُنجِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [یونس: 103].
«همین طور ایمان آورندگان (به تو) را (نیز) نجات خواهیم داد واین حقی است بر ما(حقی مسلم و تخلف ناپذیر)».
حق بندگان بر خداوند ثابت میشود. البته این حق، حق ایجابی و الزامی نیست، بلکه از باب لطف و اکرام خداوند ﻷ است.
4- از جملهی «لا تبشرهم فیتکلوا» یکی دیگر از قواعد اسلامی دانسته میشود و آن اینکه باید با مردم، با زبانی که قابل فهم و درک عامه باشد، سخن گفت. فرد مسلمان و دعوتگر و مبلغ، باید متعهد شود که از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات وجملات غریب و نامأنوس جداً پرهیز نماید و دقت و سهولت را در مکالمات به کار ببرد.
از حضرت علی س روایت شده که فرمود:
«حدثو الناس بمـا یعرفون ودعوا ما ینکرون، أتریدون أن یکذب الله ورسوله».
«با مردم به گونهای که در خور فهم آنان است، سخن بگوئید، و آنچه را در توان آنان نیست، ترک کنید، آیا میخواهید که خدا و پیامبرش تکذیب شوند»؟
خداوند متعال نیز میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِیُبَیِّنَ لَهُمۡ﴾ [إبراهیم: 4].
«(ای محمد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر اینکه به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقایق را تبیین و تفهیم کند)».
پس هر عصر و زمانهای، زبان و گویش مخصوص به خود را دارد که آن را متمایز میدارد و رویکرد آن را بیان میکند، بنابراین، هر کسیکه بخواهد در این زمانه با مردم سخن بگوید، باید زبان آنان را بفهمد و با زبانی درخور فهم آنان به گفتار بپردازد. البته منظور از زبان، تنها الفاظ و عباراتی نیست که گروهی از انسانها اهداف و مقاصد خود را با آن بیان میکنند، بلکه مقصود چیزی عمیقتر و گویاتر از آن است، یعنی آنچه که به خصوصیات اندیشه و راههای فهم و تفهیم، در ارتباط است.
در این حدیث نیز به همین مطلب اشاره شده است، و به نظر حقیر، منظور از نهی پیامبر ج این بوده که معاذ س برای هرکس و به طور عموم، این مژده را بیان نکند، اما اگر برای خواص، روشنفکران، فرزانگان و خردمندان و روشنضمیران و افراد مورد اعتماد، بیان کند، اشکالی در آن نیست.
5- از جملهی «صدقاً من قلبه» به وضوح دانسته میشود که هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته دل، به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت پیامبر ج ایمان و باور داشته باشد، و هیچگونه شک و تردیدی در دل و مغز او نباشد و روی همین حالت بمیرد، قطعاً به بهشت برین خداوندی راه خواهد یافت و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله» و محمد رسول الله «تمام اسلام و همهی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک خدا و پیامبر را در خود جای داده است. بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص این شهادت را ادا کند در حقیقت، تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است.
6- «فاخبر بـها معاذ عند موته تأثمـاً»:
در شریعت مقدس اسلام، از کتمان حق نکویش شده است، بنابراین تمام کسانی که احکام خدا و حقایق مورد نیاز مردم را از آنها کتمان کنند، و به خاطر کسب مقام و یا به دستآوردن ثروتی، مرتکب این خیانت بزرگ شوند، باید بدانند که حقیقت گرانبهایی را به بهای ناچیزی فروختهاند، زیرا حقپوشی اگر با تمام دنیا معامله شود، بازهم مرتکب شوندهی آن ضرر و زیان کرده است.
در احادیث نبوی، شدیدترین حملات، متوجه دانشمندان کتمانکنندهی حقایق شده است از جمله پیامبر گرامی اسلام ج میفرماید:
«من سئل عن علم ثم کتمه الجم یوم القیامة بلجام من نار» [ترمذی]. «هرگاه از دانشمندی چیزی را که میداند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت، افساری از آتش بر دهان او میزنند».
خود پیامبر ج بر صحابه ش، وظیفه نهاد که سخنانش را به دیگران برسانند اگرچه یک سخن باشد،
«بلغوا عنی ولوآیة» [بخاری]. «سخنان مرا به دیگران برسانید، اگر چه یک جمله باشد».
و نیز یارانش را امر کرد تا احادیثش را به غائبان برسانند:
«الا لیبلغ الشاهد الغائب» [بخاری]. «هان ای مردم! حاضران به غائبان، سخنانم را برسانند».
و پیامبر ج همواره دربارهی نقل و روایت به آنها سفارش مینمود که سخنان وی را به واسطهی اشخاصی به آیندگان تحویل دهند که دارای فهم زیاد باشند، تا بدینوسیله مفهوم و حقیقت سخن باقی بماند،
«نضر الله امرأ سمع منا حدیثاً، فحفظه حتی یبلغه غیره، فرب حامل فقه الی من هوافقه منی، ورب حامل فقه لیس بفقیه» [ترمذی]. «شاداب گرداند خداوند مردی را که حدیثی از ما میشنود و آن را حفظ میکند، تا به دیگران برساند، چه بسیارند دانشمندانی که دانش را به دانشمندتر از خویش منتقل میکنند و چه بسیارند حملکنندگان دانش که دانشمند و فقیه نیستند».
و حضرت معاذ س نیز به هنگام مرگ، از ترس اینکه مبادا به وسیلهی کتمان این حدیث دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود.
شاید کسی سؤال کند، وقتی که پیامبر ج معاذ س را از بشارتدادن به این حدیث منع کرد، پس چگونه او به خود اجازه داد تا این نوید و مژده را به مردم بدهد؟
در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هرکس و به طور عموم این حدیث را بیان نکند، چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیانکردن چنین مژدههایی، دچار چالش و دغدغه و سوءتفاهم میشوند، اما اگر اینگونه مژدههایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد، بیان شود، اشکالی درآن نیست.
و نیز ممکن است که معاذ س این حدیث را بعد از اینکه پیامبر ج احادیثی دیگر بدین مضمون، مانند: «من قال لا اله الا الله دخل الجنة» برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.
26 - [25] وعن أبی ذرّ س قال: «أتیت النبی ج، وعلیه ثوب أبیض، وهو نائم، ثم أتیته وقد استیقظف فقال: "ما من عبد قال لا إله إلا الله، ثم مات على ذلک؛ إلا دخل الجنة". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "وإن زنى وإن سرق". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "و إن زنى وإن سرق ". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: " وإن زنى وإن سرق على رغم أنف أبیذر". وکان أبوذر إذا حدث بهذا قال: وإن رغم أنف أبیذر» متفق علیه([27]).
26- (26) ابوذر غفاری س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و او را در حالی دیدم که بر روی خویش چادری سفید، کشیده و خوابیده است(چون او را خوابیده یافتم، برگشتم) و پس از لحظهای دوباره به خدمتش آمدم و دیدم که از خواب بیدار شده است. (چون به نزدش رفتم) فرمود: هیچ بندهای نیست که اقرار به لاالهالا الله و وحدانیت و یگانگی خدا کند و بعد بر این اعتقاد بمیرد مگر اینکه خداوند ﻷ او را داخل بهشت میکند.
ابوذر س گوید: گفتم: ای رسول خدا! اگر چه مرتکب عمل شنیع زنا و دزدی شده باشد؟ پیامبر ج فرمود: (آری) اگرچه زنا و دزدی کند. باز گفتم: اگر چه زنا و دزدی کند؟ فرمود: اگر چه زنا و دزدی کند. بار سوم نیز گفتم: اگرچه زنا و دزدی کند(باز هم داخل بهشت میشود)؟ فرمود: به خلاف میل و خواسته ابوذر، اگر چه زنا و دزدی کند.
و خود ابوذر س نیز هرگاه این حدیث را (برای مردم) روایت میکرد، میگفت: علیرغم میل و خواستهی ابوذر».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: بنابراین حدیث واحادیث دیگر، اهلسنت و جماعت معتقدند که مرتکبشوندهی گناه کبیره، مؤمن است و انجام کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند، مگر اینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند، یا نهی از آن را در شرع، کوچک و خوار شمارد، یا امر واجبی را که شریعت مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر و کوچک نماید. در این صورتها مرتد و کافر است.
اهلسنت و جماعت، بر این دیدگاه و رأی خویش چنین استدلال کردهاند:
1- در حقیقت ایمان عبارت است از تصدیق قلبی، پس هرگاه مؤمن گناهی را انجام دهد، و قلباً ایمانش باقی باشد، از اهل ایمان است.
2- خداوند ﻷ خود میفرماید که غیر از شرک و کفر، گناهان صغیره و کبیره را برای هرکس که بخواهد میبخشد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُ﴾ [النساء: 116].
«بیگمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمیآمرزد و بلکه پایینتر از آن را از هرکس که بخواهد (و صلاح بداند) میبخشد».
3- قرآن کریم قاتل و اولیای مقتول را برادر یکدیگر دانسته است و در آیهی قصاص میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [البقرة: 178].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! دربارهی کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است(و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت، و بلکه): آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیهی برادر (دینی) خود، گذشتی شد (و یکی از صاحبان خونبهاء کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خونبهاء گردید، از سوی عفوکننده) باید نیک رفتاری شود و(سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت (دیه) با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاستو سهلانگاری نباشد)».
قصاص تنها بر قاتلی واجب میشود که عمداً کسی را که کشتنش منع شده است، کشته است و با وجود این، خداوند آنها را با عبارت «ای کسانی که ایمان آوردهاید»، خطاب کرده است.
4- قرآن مجید، برای دو گروه از مسلمانان که با یکدیگر به جنگ پرداختهاند، قائل به ایمان شده است:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا﴾ [الحجرات: 9].
«هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید».
ملاحظه میکنیم که با وجود جنگ و نبرد میان این دو گروه، باز قرآن، قائل به ایمان آنان شده است، حال آنکه جنگ و پیکار با مسلمانان از گناهان کبیره است.
5- و خداوند میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾ [التحریم: 8].
«ای مؤمنان! به درگاه خدا برگردید و توبهی خالصانهای بکنید،»
و مسلماً توبه فقط در مورد گناه است، خواه صغیره باشد یا کبیره. و با این وجود، خداوند آنها را با عبارت «یاایها الذین امنوا» مخاطب ساخته است.
6- به طور صریح، احادیث صحیح و فراوانی از رسول خدا ج به ما رسیده است که آن حضرت ج برای مرتکبین گناهان کبیره از امت خود، شفاعت خواهد کرد.
7- و از زمان پیامبر ج نیز تا به امروز بر خواندن نماز جنازه بر هر کسیکه اهل قبله باشد، اگرچه توبه هم نکرده باشد، تمام علما و مسلمانان اجماع دارند، پس اگر آنکه توبه نکرده، کافر باشد، نماز و طلب استغفار برای او جایز نیست. و رسول خدا ج نیز در حدیث بالا، به همین موضوع اشاره کرده است که مرتکب گناه کبیره از دائرهی اسلام خارج نمیشود.
اما خوارج و معتزله در این زمینه، راهی بر خلاف راه اهلسنت و جماعت انتخاب کردهاند. خوارج، مرتکب گناه کبیره را کافر میدانند و معتزله نیز مرتکب گناه کبیره را نه مؤمن میدانند و نه کافر بلکه میگویند: این چنین فردی، فاسق است یعنی مابین ایمان و کفر قرار دارد. و چنین استدلال میکنند که همهی مسلمانان بر این رأی که مرتکب گناه کبیره فاسق است، اتفاق نظر دارند، اما در اینکه مؤمن است یا کافر، اختلاف نظر دارند. اهلسنت میگویند: مؤمن است و خوارج گفتهاند: کافر است و ما وجه اتفاق را گرفته و وجه اختلاف را رها کردهایم و میگوئیم مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است.
اما چنان که گفتیم، مذهب اهلسنت، بر اساس آیات صریح قرآن و احادیث بیشمار و فراوان صحیح نبوی، (از جمله حدیثی که مورد نظر ما است) بر این است که مرتکب گناه کبیره از دائرهی اسلام خارج نمیگردد و کافر نمیشود.
و در این حدیث بیان شده که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند، یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده میشوند و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود، وارد بهشت میشوند.
27- [26] وعن عبادة بن الصامت س قال: قال رسول الله ج: «من شهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأن محمدا عبده ورسوله، وأن عیسى عبد الله ورسوله وابن أمته وکلمته ألقاها إلى مریم، وروح منه، والجنة حق والنار حق؛ أدخله الله الجنة على ما کان من العمل» متفق علیه([28]).
27- (26) عبادة بن صامت س گوید: «هر کس (با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) اقرار نماید که هیچ معبودی جز خداوند ﻷ سزاوار پرستش نیست و او یگانه و بیهمتا است و شریک و انبازی ندارد و نیز اعتراف کند که محمد ج بنده و فرستادهی خداست و عیسی بنده و فرستادهی خدا و مصداق کلمهای است که بهسوی مریم القا شده است و به امر(کن) به وجود آمده است، و عیسی رحمتی است از جانب خدا، و به حقانیت بهشت و دوزخ ایمان داشته باشد خداوند ﻷ او را داخل بهشت میکند، هرچند گناه هم داشته باشد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «و أن عیسی عبدالله ورسوله»: در این جمله پیامبر ج به یکی از مهمترین انحرافات جامعهی مسیحیت یعنی «مسئلهی تثلیث» و خدایان سهگانه، اشاره کرده و با جملههای کوتاه و مستدل آنها را از این انحراف بزرگ برحذر میدارد.
نخست برای نفی الوهیت مسیح و ابطال مسئلهی تثلیث میفرماید: «مسیح بندهی خدا بود. در دومین نکته میفرماید «مسیح فقط فرستاده و پیامبرخدا بهسوی بنیاسرائیل است و او نیز همانند دیگر پیامبران از جنس بشراست که برای هدایت و سعادت انسانها از جانب پروردگار جهانیان به رسالت و نبوت مبعوث شده است، و این موقعیت نیز، تناسبی با الوهیت او ندارد.
در سومین نکته میفرماید: «و ابن امته وکلمته القاها الی مریم» (عیسی کلمهی خدا بود که به مریم القا شد). در اینجا پیامبر ج صریحاً عیسی را فرزند مریم معرفی میکند، تا پاسخی قاطع به مدعیان الوهیت عیسی باشد، زیرا کسیکه از مادر متولد میشود و مشمول تمام تغییرات دوران جنین و تغییرات و تحولات جهان ماده است، چگونه میتواند خدا باشد؟ خدایی که ازتمام تغییرات و دگرگونیها برکنار است.
پیامبر ج در این جملهی کوتاه، خاطرنشان میسازد که مسیح همچون سایر افراد انسان، در رحم مادر قرار داشت، دوران جنینی را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیرخورد و درآغوش مادر پرورش یافت، یعنی تمام صفات بشری در او بود، چگونه ممکن است چنین کسیکه مشمول ومحکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است، خداوند ازلی و ابدی باشد. و این خود دلیلی محکم بر ابطال تثلیث و الوهیت مسیح است.
در جملهی بالا از عیسی، تعبیر به «کلمه» شده است و این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح کند.
دربارهی این که چرا به عیسی ÷ «کلمه» گفته شده، در میان محدثان و مفسران سخن بسیار است، اما بیشتر به نظر میرسد که علت آن، همان تولد فوق العادهی مسیح میباشد که مشمول ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیًۡٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢﴾ [یس: 82]([29]). است. و یا به خاطر این است که قبل از تولد، خداوند بشارت او را در کلامی به مادرش داده بود. و نیز ممکن است علت این تعبیر این باشد که «کلمه» در اصطلاح قرآن به معنی مخلوق به کار میرود. مانند:
﴿قُل لَّوۡ کَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّکَلِمَٰتِ رَبِّی لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَٰتُ رَبِّی﴾ [الکهف: 109].
«بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفت و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان میگیرد پیش از آنکه (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد».
در این آیه، منظور از کلمات خدا، همان مخلوقات اوست، و از آنجا که مسیح یکی از مخلوقات بزرگ خدا بوده است اطلاق کلمه بر او شده است. زیرا همانطور که کلمات، مخلوق ما است موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند و نیز همانطور که کلمات، اسرار درون ما را بیان میکند، و نشانهای از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز، روشنگر صفات جمال و جلال خدا هستند.
منتها این کلمات باهم تفاوت دارند بعضی بسیار برجسته و بعضی نسبتاً ساده و کوچکاند و عیسی ÷ مخصوصاً از نظر آفرینش، علاوه بر مقام رسالت، برجستگی خاصی داشت، چرا که بدون پدر آفریده شد.
پیامبر ج در چهارمین نکته میفرماید: «عیسی روحی آفریده شده از طرف خداست».
این تعبیر که در مورد آفرینش آدم ÷ و به یک معنی، آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است، اشاره به عظمت آن روحی است که خدا آفرید و در وجود انسانها عموماً و مسیح و پیامبران خصوصاً قرار داد نسبت دادن روح بهسوی الله، در اینجا برای تکریم و تشریف است، چنان که اضافت«ناقه» (شتر) و بیت (خانه) بهسوی حق تعالی در آیهی ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ﴾ [الأعراف: 73]. و آیهی ﴿وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ﴾ [الحج: 26]([30]). برای تکریم و تشریف «بیت و ناقه» است و گرنه، تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانهها آفریده خدا است و مسیح ÷ را از آن جهت «روح» مینامند، چرا که او به اذن خدا مردگان را زنده میکرد و مردهدلان را نیز به اذن خدا، با انوار حیاتبخش دین حق، حیات میبخشید.
نکته: برخی خواستهاند از تعبیر«و روح منه» سوءاستفاده کنند که عیسی جزئی از خداوند بود، و تعبیر «منه» را گواه براین پنداشتهاند و گفتهاند در اینجا «منه» مِن جزئیه است.
ولی کسیکه با لغت و ادبیات عرب آشنا است میداند که«مِن» در اینگونه موارد برای تبعیض نیست، بلکه به اصطلاح «مِن نشویه»، است که بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی میباشد.
به همین جهت در تواریخ میخوانیم که «هارون الرشید» پزشکی مسیحی داشت که روزی با «علی بن حسین واقدی» که از دانشمندان اسلام بود، مناظره کرد و گفت: در کتاب آسمانی شما آیهای وجود دارد که مسیح را جزئی از خداوند معرفی کرده، سپس آیه ﴿وَکَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ﴾ [النساء: 171]. را تلاوت کرد.
واقدی، بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود:
﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُ﴾ [الجاثیة: 13].
«و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیهی خود، مسخر شما ساخته است».
و اضافه کرد که اگر کلمه «مِن» جزئیت را برساند، باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزئی از خدا باشند.پزشک مسیحی با شنیدن این سخن، مسلمان شد.
هارون الرشید از این جریان خوشحال شد و به واقدی جایزه قابل ملاحظهای داد([31]).
«ادخله الله الجنة علی ما کان من العمل». «خداوند چنین شخصی را وارد بهشت مینماید، هرچند گناه هم داشته باشد».
یعنی خداوند ﻷ کسی را که به زبان و قلب به وحدانیت خدا و رسالت محمد ج و رسالت عیسی ÷ و به حقانیت بهشت و دوزخ اقرار کند، او را وارد بهشت میکند هرچند گناه هم داشته باشد. و این هم مذهب اهلسنت و جماعت است که غیر اهل شرک از گناهکاران مسلمان، در مشیت آمرزش حق تعالی داخلاند واین امر موکول به اراده و مشیت وی است، پس حق تعالی برای هرکس از موحدان که بخواهد میآمرزد و لو اینکه هر گناهی را اعم از کبیره یا صغیره مرتکب گردیده و از گناه خویش توبه هم نکرده باشد و هرکه را هم که بخواهد عذاب و کیفر میدهد و یا بعد از دیدن عذاب و کیفر خویش، او را بخشیده و به بهشت داخل میکند.
28 - [27] وعن عمرو بن العاص قال: أتیت النبی ج، فقلت: ابسط یمینک فلأبایعک، فبسط یمینه، فقبضت یدی، فقال: " ما لک یا عمرو؟" قلت:أردت أن أشترط. فقال:" تشترط ماذا؟ "قلت: أن یغفر لی. قال: " أما علمت یا عمرو! أن الإسلام یهدم ما کان قبله، وأن الهجرة تهدم ما کان قبلها، وأن الحج یهدم، ما کان قبله؟!". رواه مسلم.
والحدیثان المرویان عن أبی هریرة، قال: «قال الله تعالى: أنا أغنی الشرکاء عن الشرک". والآخر: "الکبریاء ردائی" سنذکرهما فی باب الریاء والکبر إن شاء الله تعالى»([32]).
28- (27) عمروبن عاص س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و گفتم: دستتان را دراز کنید تا با شما (از روی صداقت و اخلاص بر اسلام) بیعت کنم. پیامبر ج نیز دست راست خویش را دراز فرمود: اما من دستم را کنار کشیدم. پیامبر ج (از کارم تعجب کرد) و پرسید: عمرو! تو را چه شده است؟ (چرا دستت را عقب میکشی)؟ گفتم: شرطی دارم فرمود: چه شرطی؟ گفتم: (با شما بیعت میکنم، مبنی) بر اینکه (از تمام گناهان و معاصی) آمرزیده شوم. پیامبر ج فرمود: ای عمرو! مگر نمیدانی که پذیرش اسلام(البته از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل) تمام گناهان پیشین را محو و نابود میکند؟ مگر نمیدانی که هجرت (در راه خدا با صداقت و اخلاص) تمام گناهان پیشین را محو و نابود میسازد؟ و مگر نمیدانی که حج نیز محو کنندهی تمام گناهان گذشته میباشد؟».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: اسلام زمانی در محو گناهان تاثیر دارد که از روی صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای دقیق و عمیق و سعادتبخش و تعالیآفرین خداوند ﻷ و پیامبر اکرم ج باشد چرا که اسلامی که بر مبنای صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل نباشد، هیچ تأثیری در محو و نابودی گناهان ندارد.
و حج، نیز زمانی در محو گناهان تأثیر دارد که شرایط ذیل در آن عمال شود:
1- توبه و ادای حقوق مردم: یعنی از گناهان گذشته توبه نماید و حقوقی را که از مردم برذمهاش باقی است برایشان باز گرداند، زیرا اعمال نیک چه نماز باشد، چه روزه، چه زکات و چه حج و چه... حقوقی را که از مردم برذمهاش باقی میباشد ساقط نکرده و او را برئ الذمه نمیسازد حتی شهید که بالاترین مقام را بعد از انبیای خدا، و صدیقین در نزد خداوند داشته و این شهادتش سبب آمرزش همهی گناهانش گردیده و حتی باعث شفاعتش برای گنهکاران دیگری از اقوام و خویشانش میگردد ولی حقوقی را که از مردم بر ذمهاش باقی است، ساقط نمیکند. پیامبر ج میفرماید:
«یغفر للشهید کل ذنب الا الدین» [مسلم]. «برای شهید همهی گناهانش به استثنای قرض بخشیده میشود».
2- اخلاص و صداقت: لازم است که قصد و نیت شخص عازم بیت الله الحرام از این سفر فقط و فقط رضای خداوند ﻷ باشد و شهرت طلبیها و القاب و صفات ظاهری و خودنمائیهای ریاکارانه، دخلی در آن نداشته باشد.
3- نفقهی حلال: بر مسلمان لازم است تا همیشه از حرام دوری جسته و بکوشد که کسب و کار و خرج و خوراکش، از راه مشروع و حلال باشد، و خصوصاً نفقه و زاد و راحلهی راه حج، زیرا خرج و خوراک حرام، باعث دوری از خداوند ﻷ و سبب عدم قبول و اجابت دعا است.
4- تقوا و پرهیزگاری: باید شخص حاجی بداند که بهترین توشهی سفر حج، تقوا و پرهیزگاری است خداوند ﻷ در مورد سفر حج میفرماید:
﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾ [البقرة: 197].
«و توشه برگیرید (هم برای سفر حج و هم برای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است».
اینطور حجی با رعایت این گونه شرائطی محو کنندهی گناهان است نه هر حجی.
«هجرت»: اسلام میگوید: اگر در محیطی به خاطر عواملی نتوانستید آنچه وظیفه دارید انجام دهید به محیط و منطقهی امن دیگری، هجرت نمائید و علت این دستور روشن است زیرا اسلام جنبهی منطقهای ندارد و وابسته و محدود به مکان و محیط معینی نیست.
به این ترتیب علاقههای افراطی به محیط تولد و زادگاه و دیگر علائق مختلف از نظر اسلام نمیتواند مانع از هجرت مسلمان باشد.
و لذا میبینیم که در صدر اسلام همهی این علاقهها به خاطر حفظ و پیشرفت اسلام بریده شد آری هجرت یک حکم مخصوص به زمان پیامبر ج نبوده است، بلکه در هر عصر و زمان و مکانی اگر همان شرائط پیش آید، مسلمان موظف به هجرت است.
اصولاً روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور، از کفر به ایمان، از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست، و اگر هجرتی بر این اساس، بر اساس حفظ و پیشرفت اسلام و بر اساس فرار از ظلمت به نور و از کفر به ایمان و از گناه به اطاعت باشد، براستی چنین هجرتی که از روی صداقت و اخلاص است محو کنندهی گناهان و معاصی انسان است.
چرا که مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خود هجرتی نداشتهاند در صف مهاجران نیستند و به عکس آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند.
و الحدیثان المرویان عن ابی هریره قال: «قال الله: انا اغنی الشرکاء عن الشرک، والاخر: الکبریاء ردانی سنذکرهما فی باب الریا والکبر، ان شاء الله تعالی».
(در کتاب مصابیح در مبحث کتاب ایمان) دو حدیث به روایت ابو هریره س روایت شدهاند که ما آنها را به دو باب دیگر کتاب منتقل نمودهایم چرا که این دو حدیث به آن دو بیشتر مناسبت دارند.
و آن دو حدیث عبارتند از:
1- ابو هریره س گوید: خداوند متعال میفرماید: من بینیازترین شرکا از شرک میباشم [این حدیث را إن شاء الله در باب «ریا» ذکر خواهیم کرد].
2- حدیث دیگر عبارت است: از ابو هریره س گوید: خداوند متعال میفرماید: «توانایی و قدرت ردای من است. [این حدیث را ان شاء الله در باب «کبر و غرور» بیان خواهیم کرد].
شرح: نویسندهی مصابیح این دو حدیث را در مبحث «کتاب ایمان» آورده بود اما نویسندهی مشکاة، به خاطر تناسبی که این دو حدیث به دو باب «ریا» و «کبر» داشت، آنها را بدانجا منتقل نمود.
و حدیث اول را ابن ماجه، با سندی صحیح، کاملاً چنین روایت کرده است:
«ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:
قال الله تعالی: «أنا أغنی الشرکاء عن الشرک، فمن عمل لی عملاً أشرک فیه غیری، فانا منه بری وهو للذی أشرک».
«خداوند متعال میفرماید: من بینیازترین شرکا از شرک میباشم آنکه عملی را برای من انجام دهد و کسی دیگر را در آن با من شریک کند، من از او برائت میجویم و آن عمل را به شریکی که به من قرار داده است واگذار میکنم».
و حدیث دوم را مسلم، ابوداود، ابن ماجه و امام احمد، به طور کامل چنین روایت کردهاند.
ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:
قال الله تعالی: «الکبریاء ردائی والعظمة إزاری فمن نازعنی واحداً منهما قذفته فی النار». «خدای متعال میفرماید: توانایی و قدرت همچو جبه و ردای من است و عظمت و بزرگی، پیراهن من است کسیکه در هریک از آن دو با من جدال و منازعه نماید او را در آتش میاندازم».
[1]- مسلم 1/36 /ح1، ابوداود 5/69/ ح4695، ابن ماجه 1/24/ح63، مسند احمد 1/51.
[2]- بخاری 1/114 / ح50، مسلم 1/39 / ح 9.
[3]- بخاری 1/49 / ح 8، مسلم 1/45 / ح 21 -16، نسائی 8/107 / ح 5001، ترمذی 5/8 / ح 2609، مسند احمد 2/26
[4]- مسلم 1/63 / ح 58، بخاری 1/51 / ح 9، ابوداود 5/55 / ح 4676، نسایی 8/110 / ح 5005، ترمذی 5/12 / ح 2614، ابن ماجه 1/22 / ح 57، مسند احمد 2/379.
[5]- بخاری 1/53/ ح/10، مسلم 1/65 / ح 65-41، ابوداود 3/9/ ح 2481، نسائی 8/105/ ح 4996، مسند احمد 2/187.
[6]- بخاری 1/58 / ح 14، مسلم 1/67 /ح 69 - 44، نسائی 8/114 / ح 5013.
[7]- بخاری 1/60/ح 16، مسلم 1/66 /ح 67 - 43، نسائی 8/96 / ح 4988، ترمذی 5/16/ح 2644، ابنماجه 2/1338 /ح 4033، مسند احمد 3/172.
[8]- مسلم 1/62 /ح 56 – 34، ترمذی 5/16 / ح 2623، مسند احمد 1/208.
[9]- مسلم 1/134 / ح 240 و 153.
[10]- بخاری 1/190/ ح 97، مسلم 1/134 / ح 241 – 154، ترمذی 3/424 / ح 1116، دارمی 2/206 /ح 2244، مسند احمد 4/402.
[11]- بخاری 1/75/ ح 25، مسلم 1/53 / ح36- 22، ابوداود 3/101 / ح 2641، ترمذی ح 2641، نسائی ح 3973، ابن ماجه ح 71، دارمی ح 2446.
[12]- بخاری ح 391، نسائی ح 4997.
[13]- بخاری ح 1397، مسلم ح 15 – 14.
[14]- مسلم ح 62 – 38، ترمذی ح 2410، ابن ماجه ح 3972، مسند احمد 3/413.
[15]- بخاری ح 46، مسلم ح 8 – 11، ابوداود ح 391، نسائی ح 458،مؤطا مالک ح 94، دارمی ح 1578، مسند احمد 1/162.
[16]- بخاری ح 53، مسلم ح 24 – 17.
[17]- فتح الباری ج 1 ص 110 به نقل از اللؤلؤ و المرجان ج 1 ص 37.
[18]- بخاری ح 18، مسلم ح 41، ترمذی ح 1439، نسائی ح 4205، مسند احمد 5/314.
[19]- بخاری ح 304، مسلم ح 132 – 79، ترمذی ح 2613، ابن ماجه ح 4003.
[20]- رجوع کنید به: دورنمای جامعه اسلامی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، صص 490 – 492.
[21]- بخاری ح 4974، نسائی ح 2078.
[22]- بخاری ح 4482.
[23]- بخاری ح 4826، مسلم ح 2- 2246، ابوداود ح 5275، مسند احمد 2/272.
[24]- بخاری ح 4826، مسلم ح 2- 2246، ابوداود ح 5275، مسند احمد 2/272.
[25]- بخاری ح 2856، مسلم ح 48 – 30، ترمذی ح 2643، ابن ماجه ح 4296.
[26]- بخاری ح 128، مسلم ح 53 – 32.
[27]- بخاری ح 5827، مسلم ح 154 – 94 مسند احمد 5/166.
[28]- بخاری ح 3435، مسلم ح 46 – 28 نسائی در «فی الیوم و اللیلة» ص 603 ح 1130، مسند احمد 5/314
[29]- «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود».
[30]- «و خانهام را برای طواف کنندگان... (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری معنوی دیگر) تمیز و پاکیزه گردان».
[31]- تفسیر المنار، ج 6 ص 84.
[32]- مسلم 1/403 /ح336
الحمد لله نحمده ونستعینه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادی له، وأشهد أن لا اله الا الله شهادة تکون للنجاة وسیلة، ولرفع الدرجات کفیلة، واشهد ان محمداً عبده ورسوله الذی بعثه، وطرق (وحال) الایمان قد عفت آثارها وخبت انوارها ووهنت ارکانها وجهل مکانها، فشید صلوات الله علیه وسلامه علیه، من معالمها ما عفا، وشفی من الغلیل فی تأیید کلمة التوحید من کان علی شفا، واوضح سبیل الهدایة لمن اراد ان یسلکها، واظهر کنوز السعادة لمن قصد ان یملکها.
ستایش، ویژهی خداست، و ما او را میستائیم و از او یاری میجوئیم و از او آمرزش میخواهیم و از شرارت نفس خویش و بدی عملکردمان به خدا پناه میبریم. هر کسی را خدا به خاطر درستاندیشی و درستکاریاش راه نماید، هرگز برای او گمراهی نیست و هر کسی را خدا به کیفر بداندیشی و بدکرداریاش به بیراهه برد، هیچ هدایتگر و راهنمایی برای او نخواهد بود.
و گواهی میدهم که خدایی نیست جز خدای یکتا، که شریک و همتایی برای او نیست، گواهی و شهادتی که وسیلهای برای نجاتم از آتش سوزان دوزخ و ضامن و پررفتاری برای علو درجاتم در بهشت باشد و گواهی میدهم که محمد ج بنده و فرستادهی بر حق اوست؛ آنکه خدای ﻷ او را در حالی برای رسالت و هدایت مردمان برانگیخت که نشانههای راههای ایمان از میان رفته و انوار پرفروغش به خاموشی گرائیده و اساس و شالودهاش ویران و منهدم، و آثار و بقایایش در زیر خرافات و اوهام، شرک و چندگانهپرستی، کفر و زندقه، اساطیر و بدعتها، بیدینی و بیبندوباری، عیاشیها و خوشگذرانیها و نفاق و دورنگی پوشیده ومخفی مانده بود.
اما خداوند ﻷ به ذریعهی محمد ج روح تازهای در کالبد مسموم و ویروسزدهی جامعهی بشری وانسانی دمید و با پا به عرصه گذاشتن منجی عالم بشریت ج، به تمامی نابسامانیهای جامعه، سامان داد.
وی نشانههای از میان رفتهی ایمان را دوباره احیا و بازسازی کرد و آنها را تثبیت و مضبوط نمود. و در راستای شالودهگذاری و نهادینهنمودن اساس کلمهی توحید، و به خاطر نجات بشریت از چنگال جهالت و گمراهی و شرک و چندگانهپرستی، کسانی را که بر لبهی پرتگاه شکافته و فروتپیدهی هلاکت قرار داشتند، رهایی بخشید.
و راههای هدایت را برای سالکان و شیفتگان آن روشن و هویدا کرد و گنجینههای سعادت و خوشبختی را برای کسانی که دلباخته و خواهان و شیفته و تشنهِی آن بودند، ظاهر نمود.
اما بعد؛ بیتردید، تمسک جستن به سبک و منش پیامبراکرم ج جز با پیروی نمودن آنچه از سینهی مبارک سر چشمه میگیرد، امکان پذیر نخواهد بود، و چنگزدن به ریسمان و رشتهی ناگسستنی، خدا (قرآن) جز با قول و سخن پیامبر ج تحققپذیر نخواهد بود (چرا که سنت پیامبر ج در اصل، شارح قرآن است، اگر ما قرآن را متن بدانیم، شرح آن حدیث خواهد بود و اگر قرآن اصل است، حدیث تفصیل آن است، لذا میتوان گفت: حدیث و قول پیامبر ج واضح مبهمات قرآنی، تفصیلی برای مجملات آن، تفسیری بر مشکلات آن و آشکار کنندهی مخفیات و اسرار و حقائق آن است. سنت به منزلهی کلیدی است که برای قرآن و تطبیق احکام اسلامی از آن چارهای نیست و اگر قول و سخن پیامبر ج نمیبود، هیچ یک از ما قرآن را نمیفهمید و نمیتوان بدون قول رسول خدا ج، قرآن را فهمید، چرا که سنت است که وضاحت مواد کلی و اساسی وارده در قرآن کریم را به عهده گرفته است و ناگزیر از رجوع به طرف آن و احتجاج به آن هستیم).
و در واقع در میان کتابهای بیشمار حدیثی «کتاب مصابیح» جامعترین، کاملترین و دقیقترین کتاب در ثبت و ضبط احادیث و سخنان پراکنده و متفرق پیامبر ج به شمار میآید که امام و پیشوا، احیاگر سنت و قلع و قمعکنندهی بدعت و خرافات، ابومحمدحسین بن مسعود فراء بغوی [خدایش به وی علو درجات عنایت کند] آن را به رشتهی تحریر درآورده است. و چون ایشان در تدوین و نگارش «مصابیح» به اختصار و اجمال و حذف سند احادیث پرداخته بود، از این رو عرصه را منتقدان به دست گرفتند و شروع به انتقاد وی نمودند که چرا وی احادیث را بدون ذکر سند و آن هم مختصر و مجمل در کتابش نقل نموده است.
اگر چه نقل احادیث (بدون ذکر سند از زبان و قلم) شیخ بغوی، خود اسناد است، چون خود وی نیز از زمرهی افراد موثق و مورد اعتماد در روایت حدیث است، ولی باید دانست که هرگز چیز نشانهدار و مستدل، با چیز گمنام و بینشانه یکسان نیست، (و برای شیخ بغوی نیز مناسبت بود، تا به بیان سند حدیث بپردازد و دست منتقدان را از خویش، کوتاه نماید. از این جهت قرعه به نام من افتاد و من دست به این کار یازیدم) و با استخاره و خواستن توفیق از پیشگاه باریتعالی، شروع به تصحیح و بازنگری مصابیح نمودم و احادیث آن را تخریج نمودم و هرکدام را در جایش قرار دادم و آنچه را که علامه بغوی، بدون ذکر سند در کتابش نقل کرده بود، من آنها را بر اساس روایت و تخریج پیشوایان متقن و طلایهداران عرصهِی اعتماد و رسوخ در علم و دانش، مانند: ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، ابوالحسن مسلم بن حجاج قشیری، ابوعبدالله مالک بن انس اصبحی، ابوعبدالله محمدبن ادریس شافعی، ابوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل شیبانی، ابو عیسی محمدبن عیسی ترمذی، ابو داود سلیمان بن اشعث سجستانی، ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی، ابوعبدالله محمد بن یزیدابن ماجه قزوینی، ابومحمدعبدالله بن عبدالرحمن دارمی، ابوالحسن علی بن عمردارقطنی، ابوبکر احمدبن حسین بیهقی، ابوالحسن رزین بن معاویه العبدری و... احادیث مصبابیح را نشانهگذاری و تخریج نمودم.
والبته در مصابیح، ذکر غیر این محدثان و دانشمندان بسیار اندک است و سند بیشتر روایات، به این بزرگان مزبور ختم میگردد.
و من هر گاه حدیثی را بهسوی این بزرگان عرصهی حدیثی، نسبت میدهم، گویا آن حدیث را به پیامبر ج نسبت دادهام، چرا که در حقیقت، آن بزرگان و پیشگامان پیشتاز عرصهی روایت و درایت، از پیش به تحقیق و بررسی و کندوکاو سند احادیث پرداختهاند و ما را از این کار بینیاز نمودهاند (و با شیوهای زیبا و سبک و روشی شیوا و بیانی گویا به تحقیق و بررسی سند احادیث پرداختهاند و قواعد و اصولی را جهت دریافت روایت و درایت صحیح حدیث وضع نمودهاند).
البته من نیز در تدوین و نگارش «مشکاة» به تکروی نپرداختهام و پا را از حد خویش فراتر نگذاشتهام، بلکه در ترتیب وتنظیم کتب و ابواب گوناگون مصابیح، به شیوه و روش شیخ بغوی تأسی و اقتداء ورزیدهام و کتب و ابواب آن را بر اساس شیوه شیخ، بیان نمودهام.
و غالباً هر باب آن را به سه فصل تقسیم نمودهام:
فصل اول:عبارت از احادیثی است که شیخین [بخاری و مسلم] آنها را روایت کردهاند. البته در فصل نخست، فقط به ذکر روایات شیخین اکتفا کردهام اگر چه در روایت و تخریج آن حدیث، دیگر محدثان نیز با آن دو مشترک باشند، اما به جهت علو درجه و مرتبه والای آن دو بزرگوار در روایت (و درایت) احادیث، به ذکر آن دو اکتفا شده است.
فصل دوم: عبارت از احادیثی است که آنها را غیر از شیخین، از ائمه و پیشوایان حدیث که در بالا به ذکر آنها پرداختهایم، روایت کنند.
فصل سوم: عبارت از احادیث مناسبی است که مشتمل بر معنی باب میباشد و از سلف (صحابه ش) و یا خلف (تابعین) روایت شدهاند، البته با رعایت شرطی که قبلاً بیان نمودهایم، (یعنی نسبتدادن حدیث به راوی (صحابه یا تابعی) با بیان تخریجکنندهی حدیث از میان گروه محدثان، مانند: ترمذی، نسائی و..).
و اگر تو در کتاب مصابیح، در بابی از آن، حدیثی را نیافتی، بدان که به جهت تکرار، آن را در کتاب «مشکاة» ساقط و حذف نمودهام و اگر در جایی از کتاب مصابیح دیدی که اصلاحی صورت گرفته و حدیثی کامل از آن، در کتاب «مشکاة»، مختصر شده و یا بالعکس، حدیثی مختصر از آن در کتاب «مشکاة»، به طور کامل نقل شده است، به خاطر مصلحت و صلاحدیدی است که من آن را در نظر داشتهام و به همین جهت به اختصار و یا افزودن آن پرداختهام.
و اگر مشاهده کردی که میان من و صاحب مصابیح، در فصل اول و دوم اختلافی رخ داده است، این طور که در فصل نخست، غیر شیخین و در فصل دوم روایات شیخین، ذکر شدهاند بدانکه (این اختلاف بر اساس سهو یا احیاناً غفلت از جانب من نبوده است، بلکه پس از اینکه من دو کتاب: «الجمع بین الصحیحین» اثر حمیدی و «جامع الاصول» [اثر امام مجدالدین ابوالسعادت مبارک بن محمد جزری مشهور به ابن اثیر] را مورد تحقیق و بررسی و کندوکاو خویش قرار دادم، آنها را نادیده گرفته و فقط به متن صحیح بخاری و صحیح مسلم اعتماد و اکتفا نمودم و بر اساس آنها، روایات را مرتب و منظم نمودم [و به ترتیب دو کتاب حمیدی و ابناثیر اعتماد نکردم. حال آنکه اعتماد شیخ در نگارش مصابیح، به این دو کتاب بوده است].
و اگر دیدی که میان من و نویسنده مصابیح در (متن) حدیث اختلافی است، (این طور که صاحب مصابیح آن حدیث را با متنی مخالف با متن من روایت کرده است) پس بدان که این اختلاف ناشی از پراکندگی و کثرت اسانید حدیث است (یعنی این حدیث با سندی، با این الفاظ روایت شده و با سندی دیگر با الفاظ و واژههایی دیگر نقل شده است، و اگر میبینی که من متنی را غیر از متن شیخ برگزیدهام) شاید بدان جهت باشد که من بر روایتی که شیخ بغوی آن را انتخاب کرده و روایت نموده است، اطلاع و آگاهی نیافتهام.
و در کتاب «مشکاة» خیلی کم و به ندرت مییابی که من بگویم: «من این روایت مصابیح را، در کتب اصول(کتبی که در نگارش و تدوین مصابیح، مرجع و منبع شیخ بغوی بودهاند) نیافتهام و یا خلاف آن را یافتهام (و خیلی کم اتفاق میافتد که تضاد و دوگانگی را میان مصابیح و کتب اصول بیابی) و احیاناً اگر در جایی مشاهده نمودی که من میگویم:«من این روایت مصابیح را در کتب اصول نیافتهام و یا خلاف آن را یافتهام، در این صورت شاید به خاطر کمی درایت، سهو و غفلت و خطا و اشتباه از جانب من باشد. پس برای تو نیز مناسب و زیبنده است که این کوتاهی و قصور را به من نسبت دهی نه به جانب شیخ بغوی، چرا که دامان شیخ از آلودهشدن به چنین چیزهایی پاک و منزه است [خدایش در هردو سرا مقام و جایگاهش را والا و بالا گرداند].
و خداوند ﻷ نیز، در زیر سایهی رحم و کرم خویش قرار دهد، آنکه را که اگر چنین کوتاهی از ما مشاهده نمود، ما را از آن مطلع و آگاه سازد و راه درست را به ما نشان دهد. و در حقیقت من نیز به اندازهی توان و قدرت خویش، از هیچ تلاش و کوششی در راستای تحقیق و بررسی و کندوکاو و طرق احادیث و اختلاف الفاظ آنها، دریغ نورزیدهام (و بر اساس تحقیق و بررسیام) اختلاف در الفاظ و احیاناً اختلاف در طرق حدیث را آنچنان که در کتب اصول یافتهام نقل کردهام (و در این زمینه، به تقلید از شیخ بغوی نپرداختهام و اختلاف حدیث را بدون هیچگونه تغییر و یا تحریف و تبدیلی، آنچنان که در کتب اصول یافتهام، نقل نمودهام).
و آنچه را شیخ بغوی در کتاب مصابیح، (به صورت کنایه و یا به صراحت) از غرابت و یا ضعف و یا شاذ و منکر و... ذکر کرده است، غالباً من نیز (در کتاب «مشکاة») وجه غرابت و یا ضعف آن را بیان داشتهام و آنچه را که شیخ بدان اشاره نکرده، من نیز در این زمینه از وی پیروی نمودهام و به ذکر غرابت و یا ضعف آن حدیث نپرداختهام. مگر اینکه به خاطر رعایت مصلحت و یا به جهت غرض و هدفی دیگر در مواضعی، به بیان غرابت، ضعف و یا نکارت و شاذبودن احادیث پرداختهام.
و ممکن است در مواضعی از «مشکاة»، مبهماتی را مشاهده کنی(که به ذکر تخریجکنندهی حدیث پرداخته نشده باشد) و این نیز بدان جهت است که من بر نام تخریج کنندهی آن حدیث، اطلاعی حاصل نکردهام و بدین جهت، پس از ذکر حدیث، جای خالی را باقی گذاشتهام تا اگر تو بر نام تخریجکننده، اطلاع یافتی، آن را در جای خالی قید کنی و به ذکر آن بپردازی. [خداوند پاداش و ثوابت را نیک گرداند].
و این کتاب را «مشکاة المصابیح» نام نهادم و از خداوند ﻷ توفیق و کمک در راستای اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزشهایش، هدایت و ارشاد به راه راست و درست، و حفاظت و صیانت از خطا و اشتباه را میطلبم و از او میخواهم تا به سبب نگارش و تدوین این کتاب، به من هم در زندگی این دنیا و هم در زندگانی پس از مرگ، فایده رساند و آن را برای عامهی مسلمانان، چه مرد و چه زن، نیز سودمند و ارزنده گرداند و براستی خدا برای من بس است و او بهترین حامی و سرپرست است.
ولا حول ولاقوة الا بالله العزیر الحکیم
1- عن عمر بن الخطاب س قال: قال رسول الله ج: «إنما الأعمال بالنیات، وإنما لامرئ ما نوى؛ فمن کانت هجرته إلى الله ورسوله، فهجرته إلى الله ورسوله، ومن کانت هجرته إلى دنیا یصیبها، أو امرأة یتزوجها، فهجرته إلى ما هاجر إلیه». متفق علیه([1]).
1- عمربن خطاب س گوید: پیامبر ج فرمود: «براستی پاداش اعمال و کردار به نیت بستگی دارد و هرکس نتیجهی نیت خود را دریافت میکند، کسیکه هجرت او به خاطر خدا و رسول خدا است، پاداش هجرت به خاطر خدا و رسول را دریافت میکند و کسیکه هجرتش به خاطر دنیا باشد به آن میرسد و آنکه برای ازدواج با زنی هجرت کند، پس هجرت او بهسوی چیزی است که برای آن هجرت کرده است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: این حدیث یکی از اصول بزرگ و محوری سنت، بلکه یکی از اصول اسلام است حتی بعضی از سلف صالح گفتهاند: ربع اسلام و برخی دیگر گفتهاند: ثلث اسلام است. امام شافعی گفته است، این حدیث یکی از ابواب هفتادگانهی علم است.
اخلاص،کاری از کارهای قلب، بلکه در مقدمه اعمال قلبی قرار دارد، زیرا پذیرش اعمال، منوط به وجود آن است.
منظور از اخلاص، جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی است. یعنی انسان جز به خاطر جلب رضایت خدا و منزل اخروی کاری را انجام ندهد و اگر کاری را انجام میدهد آن را از شایبهها و امیال و آرزوهای زودگذر نفسی اعم از ظاهر و باطن و موانع راه؛ اعم از سرمایه، شهوت، مقام، مال، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، گریز از ملامت، کسب رضایت عامهی مردم، تعارف با بزرگان، شفایافتن از عقده و کینههای پوشیده، استجابهی حسادتها و امراض پنهانی درونی یا کبر و نخوت ناشی از ذلت و علل و خواستههای دیگر، پیراسته گرداند چرا که اخلاص جز با دو عنصر تحقق نمییابد:
1ـ حضور نیت، چرا که پایه و اساس کار نیت است و کار بدون نیت، صرف نظر از حسن و قبح آن، انسان را در زمرهی مخلصان قرار نمیدهد.
2ـ زدودن شایبههای شخصی یا دنیوی و انحصار مخلصانهی آن برای خدا.
آری تأکید اسلام بر کسب اخلاص و پاکیزهکردن نیت و تصحیح موضع نسبت به خدای خویش، نوعی بیهودهکاری و محدودیت قائل شدن نیست، بلکه زندگی بدون اخلاص، استقامت و ترقی را بدست نمیآورد. و اکثر مصیبتها و بحرانهای کمرشکن که امتها و گروهها را در تنگنا قرار داده است، ناشی از کسانی است که باور و امید به خدا و سرای اخروی ندارند.
اسلام قبول ندارد که مسلمان دورو و چند چهره باشد، جهتی را به خدا و جهت دیگر را به شرکاء اختصاص دهد و قبول ندارد که زندگی را به دو قسمت تقسیم کند، قسمتی را برای خدا و قسمتی را برای طاغوت. اسلام دوگانگی کشنده و دورویی منفور را که در زندگی مسلمانان، امروز مشاهده میشود قبول ندارد، چنانکه میبینیم کسی در مسجد و ماه رمضان، مسلمان، سپس در معاملات و زندگی روزمره، انسان دیگری است. تنها اخلاص است که زندگی مسلمان را وحدت میبخشد وتمام زندگی و حرکات انسان اعم از نماز و عبادات و مرگ و حیات را متوجهی پروردگار جهانیان میسازد.
پس نیت، روح عمل و ریشه و پایهی آن است و عمل تابع آن است و با صحت آن صحیح و با فساد آن فاسد میشود. پیامبر خدا ج دو جمله جامع و مانع را ایراد کرده است که در تحت آن دو جمله، خزانهی علم و دانش نهفته است. «إنما الأعمال بالنیات وإنما لکل إمری ما نوی» در جملهی نخست بیان کرده است که حرکت بدون نیت، عمل محسوب نمیشود، پس عمل بدون نیت وجود ندارد و در جملهی دوم، بیان کرده است: هرکس پاداش مناسب با نیت خود را میبرد و این حقیقت شامل عبادات، معاملات، پیمان، سوگند، نذر و سایر افعال میشود.
و در واقع اگر اخلاص در اعمال و کردار انسان باشد، عمل فوق العاده پرارزش، و الا فاقد هرگونه ارزش و اعتبار خواهد بود، چرا که اصل برنامهی اسلام این است که هر عملی را با رنگ نیت و اخلاص و انگیزه آن میپذیرد و حدیث معروف پیامبر ج «إنمـا الأعمال بالنیات» بیانگر همین حقیقت است.
نویسندهی کتاب نیز به خاطر همین اهمیت، کتاب خود را با حدیث فوق شروع نمود. خداوند ﻷ به این حقیر و تمام خوانندگان کتاب نیز، اخلاص و تصحیح نیت عنایت فرماید.
(1)
[1]- بخاری 1/135 / ح 54، مسلم 3/1515 / ح 1907، ابوداود 2/651 / ح 2201، نسائی 1/85/ ح 75، ترمذی 4/154/ ح1647، ابنماجه 2/1413 / ح 4227، مسند احمد 1/25.
فضل خدای را، که تواند شمار کرد |
|
یاکیست آنکه شکر یکی از هزار کرد |
بَحر آفرید و بَرّ و درختان و
آدمی1 |
|
خورشید و ماه و اَنجم و لیل و
نهار کرد |
توحیدگوی او، نه بنیآدماند و
بس |
|
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد |
بخشندگی
و سابقهی لطف و رحمتش |
|
ما را به حُسن عاقبت امیدوار کرد |
پرهیزگار باش که دادار آسمان |
|
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد |
هر
کاو عمل کرد وعنایت امید داشت |
|
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد |
نا برده رنج، گنج میسر نمیشود |
|
مز آن گرفت جان برادر که کار کرد ج |
بعد
از خدای هرچه پرستند هیچ نیست |
|
بیدولت
آنکه بر همه، هیچ اختیار
کرد([1]) |
«سپاسِ و آفرین ایزد جهانآفرین راست، آن که اختران رخشان به پرتو روشنی و پاکی او تابندهاند و چرخ گردان به خواست و فرمان او پاینده، آفرینندهای که پرستیدنِ اوست سزاوار. دهندهای که خواستن جز از او نیست خوشگوار. هستکننده از نیستی، نیست کننده پس از هستی، ارجمند گردانندهی بندگان از خواری، در پای افکنندهی گردنکشان از سروری. پادشاهی او راست زیبنده. خدایی او راست درخورنده، بلندی و برتری از درگاه او جوی و بس. هر آن که از روی نادانی نه او را گزید، گزند او ناچار بدو رسید، هستی هرچه نام هستی دارد، بدوست
جهان را بلندی و پستی تویی |
|
ندانم چهای، هرچه هستی تویی |
و درود بر پَیمبر بازپسین، پیشرو پیمبران پیشین، گرهگشای هر بندی، آموزندهی هر پندی، گمراهان را راه نماینده. جهانیان را به نیک و بد آگاهاننده، به همه زبانی نام او ستوده و گوش پندنیوشان آواز او شنونده.
و همچنین درود بر یاران گزیده و خویشان پسندیده او باد. تا باد و آب وآتش و خاک در آفرینش بر کار است و گل بر شاخسار هم بستر خار»([2]).
اگر واقعبینانه و منطقی به مسائل بنگریم به این نتیجه خواهیم رسید که انسان، به تنهایی نمیتواند با عقل و تدبیر خویش برنامهای دقیق و کامل برای سعادت و تکامل خویش تنظیم کند. تا او را به منزلگاه اَمن و قُرب و رضوان پروردگار برساند.
او به تنهایی از نیازهای نفسانی و آخرتی خویش کاملاً آگاه نیست، از اسرار و رموز آفرینش خویش و جهان، اطلاع کافی ندارد. از چگونگی ارتباط جسم و روح و زندگی دنیوی و اخروی، چیزی سر درنمیآورد؛ نمیتواند تشخیص دهد که چه کارهایی سبب سقوط و هلاکت و انحطاط و عقب ماندکی او میشوند و چه کارهایی نفسش را تاریک و آلوده میسازند.
و هرگز انسان با عمر کوتاه و عقل و اندیشهی محدود و قاصر خود نمیتواند برنامهی سعادت و تکامل اُخروی و نفسانی خویش را تنظیم کند و راه سعادت و خوشبختی خویش را از بیراهه بشناسد و تنها خدای جهانآفرین است که انسان و جهان را آفریده و از اسرار آنها کاملاً آگاه است و عوامل سعادت و خوشبختی و شقاوت و بدبختی انسان را در هردو جهان به خوبی میشناسد و اوست که برنامهی تکامل و سعادت انسان را تنظیم میکند و به وسیلهی بهترین و برگزیدهترین بندگان خویش، یعنی پیامبران، برای این انسان میفرستد تا در نزد خدا عذری نداشته باشند.
در حقیقت خدای ﻷ با ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی، بزرگترین منّت و احسان را در حق بشریت نمود، و با ارسال پیامبران و در پرتو اوامر و فرامین و سخنان تعالیبخش و تابناک آنان، بشریت را از تاریکیهای مَخوف و وحشتناک کفر و زندقه، شرک و چندگانهپرستی، نفاق و دورنگی، جهل و نادانی و ضلالت و گمراهی رهایی بخشید و آنان را از چنگال خرافات و اوهام، اساطیر و بدعتها و بندگی و اسارت احجار و اشجار آزاد ساخت.
در واقع: دین، همان برنامهی زندگی مادی و معنوی ودنیوی و اخروی انسانهاست که خدا به وسیلهی پیامبران که راهنما و راه شناساند، برای انسانها فرستاد، پیامبران انسانهای برگزیده و ممتازی هستند که با پروردگار متعال در ارتباطاند و برنامههای حیاتبخش الهی را میشنوند و در اختیار انسانها قرار میدهند تا آنان را هدایت کنند.
پیامبران الهی، بالاخص حضرت محمد ج با اوامر، فرامین، تعالیم و آموزههای تابناک خویش، فطرت خداجو و خدا دوست انسانها را بیدار میسازند، راه درست زندگی را به آنها نشان میدهند و آنها را در پیمودن این راه یاری میکنند، و خرد و اندیشهی آنان را بر میانگیزند و فطرت توحیدی و انسانیشان را شعلهور میسازند و آنان رابه زندگی پاک و پاکیزهای راه مینمایند که خودشناسی و بخشندگی و حقشناسی و حقگرائی و رعایت حقوق و حرمت بشر، ابداع و ابتکار، قانونمداری، توبهپذیری، گذشت، امانت، راستی، پاکمنشی، بخشندگی، بردباری، بزرگواری، رازپوشی، خیرخواهی، انسان دوستی و دیگر وصفها و ویژگیها و جلوههای جمال و کمال و جلال، بر گسترهی زندگی آنان حاکم باشد.
پیامبران در پرتو تعالیم روحبخش خود، به انسانها کمک میکنند تا خدای خویش را بهتر بشناسند و با او بیشتر آشنا شوند. آنان در شناخت اخلاق زشت و زیبا به مردم یاری میدهند، در تزکیهی نفوس، اجرای قوانین حیاتبخش دین و سرپرستی جامعه تلاش و کوشش میکنند، تا مردم را به عزت و عظمت و افتخار و بالندگی و سعادت و کامیابی برسانند.
پس خوشا به حال انسانهایی که در پی اوامر و فرامین و سخنان و آموزههای روحبخش پیامبران حرکت میکنند و دنیای خویش را با تعالیم و احادیث گهربار آنان آباد میسازند و در آخرت نیز به کمال سعادت و خشنودی و بهرهمندی از نعمتهای پروردگار میرسند و در جوار عزت و عظمت پیامبران مسکن میگزینند.
اثر حاضر، ترجمه و نگارش و شرح و تخریج احادیث کتاب ارزشمند «مشکاة الـمصابیح» میباشد.
مدتها بود که آرزو داشتم خداوند ﻷ مرا توفیق دهد تا این کتاب گرانبها و ارزشمند حدیث را به فارسی ترجمه و شرح نمایم و در اختیار شیفتگان علم و دانش، تشنگان سخنان گهربار نبوی قرار دهم، ولی به عللی، ترجمهی آن به تعویق افتاد، تا اینکه روزی از روزها با تصمیمی راسخ و اتکا به خدای ﻷ و با اقدامی متهوّرانه و جسورانه، شرح و ترجمه و تخریج احادیث کتاب «مشکاة المصابیح» را شروع نمودم.
و اینک به فضل و یاری خداوند بزرگ، ترجمه و شرح جلد اول «مشکاة المصابیح» را به اتمام رساندم و به صورتی که مینگرید، ساماندهی و آمادهی تقدیم به دوستداران پیامبر ج گردیده است.
البته در ترجمه و نگارش این اثر، با احساس مسئولیت خطیر دینی و اخلاقی و علمی و با استفاده از کتابهای معتبر حدیثی، به ویژه از شرحهای بیشمار «مشکاة المصابیح» مانند: «مرقاة المفاتیح» و «الکاشف عن حقائق السنن» و غیره.. بهترین معنی و ترجمه را انتخاب و گزینش نمودهام.
و مترجم با ارج نهادن به انتقاد و پیشنهاد پژوهشگران و صاحبنظران در جهت هرچه زیباتر و پربارترشدن این اثر گرانسنگ، تقاضا دارد، دیدگاه، پیشنهاد و انتقاد خود را به مترجم گوشزد کنند تا در چاپهای آینده ـ ان شاء الله ـ از آنها بهرهور گردیم، چرا که مترجم تلاش خود را پیراسته از اشکال نمیشمرد و آغوش خود را برای هر نقد خیرخواهانه و هر راهنمایی دلسوزانه و هر پیشنهاد سازنده و هر دیدگاه مفید و ارزنده، میگشاید.
و در پایان، مترجم توجه خوانندگان عزیز را به چند نکته مهم و اساسی جلب میکند:
(1)
چون اصل«کتاب مشکاة» به «کتاب مصابیح» اثر: علامه امام ابومحمد حسین بن مسعود بغوی بر میگردد، و در واقع «مشکاة» تصحیح کننده و واضح مبهمات «مصابیح» و تفصیلی برای مجملات آن و تفسیری بر مشکلات آن و آشکارکنندهی مخفیات آن است، لازم است خوانندگان عزیز، اطلاعاتی از بیوگرافی و شرح حال زندگی نویسندهی «مشکاة» و نویسندهی «مصابیح» در دست داشته باشند.
«بیوگرافی نویسنده مصابیح»
مولف آن، محی السنة، ابو محمد حسین بن مسعود فراء بغوی است. بنابر اقوال مشهور، وی در سال 433 هـ.ق، در شهر «بَغ» [شهری از شهرهای خراسان قدیم است که میان مرو و هرات واقع میباشد] به دنیا آمد.
وی فردی فقیه، ادیب، مفسر، محدث، مجتهد، زاهد، عابد و از اکابر علمای عهد خویش به حساب میآمد، از استادان وی میتوان به این افراد اشاره نمود:
ابوبکر احمدبن ابی نصر کوفانی، ابوصالح احمدبن عبدالملک بن علی بن احمد نیشابوری[تولد470هـ . ق]، ابوعلی حسین بن محمد بن احمد مروزی [تولد 462 هـ . ق]، ابوعلی حسان بن سعید منیعی مروزی [تولد 463 هـ . ق]، ابوالحسن عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن مظفر داودی بوشنجی، ابوالحسن علی بن یوسف جوینی [تولد 463 هـ . ق]، ابوطاهر عمربن عبدالعزیز بن احمدبن یوسف قاشانی مروزی،ابوبکر یعقوب بن احمد صیرفی نیشابوری وعدهی بیشمار دیگری که ذکر همه در این مختصر نمیگنجد.
و از شاگردان وی میتوان بدینها اشاره کرد.
«حسن بن مسعود نجمی» (برادر وی)، «عمربن حسن بن حسین رازی» پدر امام فخررازی، «ملکدار بن ابی عمرو قزوینی»، «محمدبن محمدبن همدانی»، «محمدبن حسین بن مروزی زاغولی» و...
از امام بغوی، تالیفات زیادی در علوم مختلف مانند علم حدیث، تاریخ و... بر جای مانده که مهمترین آنها همین کتاب «مصابیح» است. و از دیگر تألیفات وی میتوان این کتابها را بر شمرد:
«چهل حدیث»، «الانوار فی شمائل النبی المختار»، «ترجمة الاحکام فی الفروع»، «تهذیب فیالفقه»، «الجمع بین الصحیحین»، «شرح جامع الترمذی»، «شرحالسنة»، «فتاوای بغوی»، «فتاوای مروزی»، «الکفایة فی الفروع»، «الکفایة فی القراءة»، «المدخل الی مصابیح السنة»، «معالم التنزیل»، «معجم الشیوخ».
کتاب مصابیح، شرحها و مختصرات و تعلیقات و تخریجات بیشماری دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
«هدایة الرواة الی تخریج المصابیح والمشکاة» اثر: علامه ابن حجر عسقلانی،
«مختصر المصابیح» اثر: ابونجیب عبدالقاهر بن عبدالله سهروردی،
«التلویح فی شرح المصابیح» اثر: محمدبن محمد ابوالحسن خاورانی،
«تحفة الابرار» نوشته: قاضی ناصرالدین عبدالله بن عمربیضاوی»،
«المفاتیح فی شرح المصابیح» اثر: حسین بن محمود زیدانی،
«لباب الصدر» اثر: شیخ محمد مناوی،
«کشف المناهیج والتناقیح فی شرح احادیث المصابیح» اثر: صدرالدین ابوعبدالله محمد شرف الدین مناوی شافعی،
«ضیباء المصابیح»، اثر تقی الدین علی بن عبدالکافی سبکی و...
امام بغوی در شوال سال 510 هـ.ق در شهر «مرو» وفات یافت ودر همانجا در کنار قبر استادش «قاضی حسن» در قبرستان «طالقان» مدفون شد ([3]).
(2)
بیوگرافی نویسنده «مشکاة»:
مولف مشکاة، ولی الدین ابوعبدالله محمدبن عبدالله خطیب تبریزی است وشرححال کاملی از زندگانی او بر خلاف امام بغوی که شرح زندگی او به تفصیل در کتب مربوط آمده است در دست نیست. خطیب تبریزی نیز مانند بغوی، برای جمعآوری و تحقیق و بررسی احادیث نبوی، سفرهای زیادی کرد، و در این راه، فراوان کوشید و بدین طریق توانست این مجموعه حدیثی را جمعآوری، تحقیق و بررسی و مرتب و تنظیم نماید.
وی بنابر اقوال مشهور از علمای قرن هشتم هجری قمری به شمار میآید، ولی تاریخ دقیقی از زمان تولد وی در دست نیست، ولی چیزی که در آن نمیتوان شک و تردید نمود،این است که علما و دانشمندان اسلامی، وی را به صلاح و تقوا و علم و عمل ستودهاند.
از او تالیفاتی نیز به یادگار مانده است که مهمترین آنها عبارتند از: «مشکاة المصابیح» و «الاکمـال فی اسمـاء الرجال».
بنابر قول علامه زرکلی، وی در سال 741 هـ.ق چشم از جهان فرو بست.البته به یقین میتوان گفت که وفات وی پس از سال 737 هـ.ق بوده است. چرا که وی کتابش «مشکاة» را در روز جمعه، اواخر ماه مبارک رمضان، سال 737 هـ.ق به اتمام رساند، از این جهت میتوان گفت که وفات وی پس از سال 737 هـ.ق بوده است.
ولی به هر حال شرح حال کاملی از زندگی، تولد و وفات او در دست نیست.
بر کتاب مشکاة، شروحات زیاد و فراوانی نگاشته شده که مهمترین آنها عبارتند از:
«الکاشف عن حقائق السنن» اثر: حسن بن محمد طیبی،
«شرح جرجانی» «منهاج المشکاة» اثر عبدالعزیز بن محمد بن عبدالعزیز ابهری
«فتح الاله فی شرح المشکاة» اثر: ابن حجر هیتمی،
«مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح»، اثر: ملا علی قاری،
«نجوم المشکاة» اثر صدیق شریف
«حاشیة مشکاة المصابیح» نوشته جلال الدین کرلانی،
«تنقیح الرواة فی احادیث المشکاة» اثر مولوی سید احمد حسن
«تعلیق الصبیح علی مشکاة المصابیح» اثر: محمد ادریس کاندهلوی، و.... ([4]).
(3)
امتیازها و فرقهایی که در میان «مصابیح بغوی» و «مشکاة خطیب تبریزی» است:
از مقدمهای که صاحب مشکاة، در صفحهی نخست کتاب به رشتهی تحریر درآورده است میتوان این امتیازها و فرقها را در میان دو کتاب «صابیح و مشکاة» مشاهده نمود که عبارتند از:
1- نویسندهی مصابیح، سند حدیث را حذف نموده، ولی نویسندهی مشکاة به بیان سند آخرین راوی حدیث پرداخته است.
2- در مصابیح، هر باب مشتمل بر دو فصل است، ولی در مشکاة هر باب مشتمل بر سه فصل جداگانه و مستقل میباشد.
3- در مصابیح، مأخذ و تخریجکنندهی حدیث ذکر نشده، ولی نویسندهی مشکاة، به بیان مأخذ و تخریجکنندهی حدیث پرداخته است. به عنوان مثال پس از نقل روایت گفته است: «رواه البخاری» یا» «رواه الترمذی و...»
4- در مصابیح فقط احادیث مرفوع [حدیثی که سلسله سندش به پیامبر ج وصل شود] آورده شده است. در حالی که در کتاب مشکاة، علاوه از احادیث مرفوع، روایات موقوف [حدیثی که سلسله سندش به صحابی س وصل شود مانند: قال عمربن الخطاب کذا] و مقطوع [حدیثی که سلسله سندش به تابعی وصل شود، مانند: قال نافع کذا] هم افزوده گردیده است.
5- در مصابیح، برخی از روایات به طور مختصر بیان شده است، در حالی که در مشکاة، بنابر رعایت مصالح و اهدافی، به طور کامل نقل گردیده است و گاهی هم بالعکس عمل نموده است. یعنی احادیث کامل مصابیح را، صاحب مشکاة مختصر میکند.
6- نویسندهِی مصابیح، در فصل نخست، به بیان روایات شیخین [بخاری و مسلم] میپردازد و در فصل دوم، روایات غیر شیخین را ذکر میکند، در حالیکه نویسندهی «مشکاة» گاهی از طرف خود تصرف کرده و در فصل نخست، روایاتی از غیر شیخین را نیز درج میکند و در فصل دوم نیز، احادیث و روایاتی را از شیخین میآورد.
7- در مصابیح، بسیاری از احادیث تکراری است، ولی در مشکاة، حدیث تکراری در یک موضع ذکر شده و از بقیهی جاها حذف گردیده است. و نویسندهی مشکاة نیز، در وقت حذف احادیث تکراری حواله میدهد که این حدیث از فلان باب منتقل شده به باب دیگر.
(4)
اصطلاحات اولیه و مورد نیاز علوم حدیث و حدیثشناسی([5]).
1- خبر: گزارشی است که از کسی نقل میگردد. خواه پیامبر ج باشد یا غیر. بعضی خبر و حدیث را مترادف و بعضی حدیث را مخصوص پیامبر ج استعمال نمودهاند.
2- حدیث: عبارت است از اقوال، افعال، تأییدات و صفاتی که به پیامبر ج نسبت داده میشود و سنت هم به همین معناست.
3- اثر: مطلبی است که از پیامبر ج یا اصحاب ش یا تابعین ـ رحمة الله علیهم ـ روایت شود. بعضی حدیث را بر فرمایش پیامبر ج و اثر را بر گفتههای صحابی و تابعین تخصیص دادهاند.
4- سند: عبارت است از زنجیرهی راویان که با نظم و ترتیب خاصی به متن منتهی میشود.
5- متن: عبارت است از مطلبی که زنجیرهی راویان به آن منتهی میگردد. به عبارت دیگر متن مطالبی است که به پیامبر ج یا صحابه و یا تابعی نسبت داده میشود.
6- اسناد: تلاش و جهد محدث در جهت بیان زنجیرهی منظم راویان حدیث.
7- حدیث مسند: حدیثی است که به وسیلهی یک زنجیرهی منظم و متصل، راویان به پیامبر ج میرسند.
8- کتاب مسند: کتابی است مشتمل بر مجموعههایی از احادیث که هر مجموعه را یکی از اصحاب پیامبر ج روایت کرده است.
9- مُسنِد: کسی است که احادیث را با سندهایش روایت کند.
10- مُحدِّث: به کسی گفته میشود که در علم الحدیث درایتی، دارای چنان مهارت و تخصصی باشد که به خوبی بتواند احادیث صحیح و روایات ضعیف را تشخیص و احادیث صحیح را روایت کند و بر اسناد و علل و اسامی رجال عالی و نازل و... تسلط داشته باشد.
11- حافظ: به کسی گفته میشود که آشنا به سنت رسول خدا ج و آگاه به طرق سنن باشد و سند این طرق را خوب تمییز دهد و حافظ آن مقدار از احادیثی که اهل حدیث صحت آن را تایید کردهاند، باشد و آگاه به موارد اختلاف و اصطلاحات محدثین باشد.
12- حُجِّت: به کسی گفته میشود که احادیث صحیح را از حیث متن، سند و احوال راویان بررسی کرده و احادیث صحیح را روایت کند.
13- حاکم: به کسی گفته میشود که بر جمیع احادیث از حیث متن و سند و احوال راویان و جرح و تعدیل آنها و تاریخ آنها اطلاع کافی و کامل داشته باشد.
توجه: مُحدِّث برتر از مُسنِِد و حافظ برتر از مُحدِّث و حجت برتر از حافظ و حاکم برتر از حجت میباشد.
14- جامع: هر کتابی حدیثی که مشتمل بر ابواب هشتگانه: عقاید، احکام، رقاق، آداب، تفسیر، تاریخ، سیر، فتن، مناقب، و مثالب باشد، مانند جامع بخاری.
15- مُستدرَک: کتابی است که به عنوان متمم کتاب دیگر و با همان شروط، احادیثی را که از کتاب سلف متروک مانده است گردآوری نموده باشد.
16- مُستَخرَج: کتابی است که مؤلف احادیث کتاب، حدیثی را به غیر اسناد صاحب کتاب(بلکه خود از شیوخ خویش برای آن حدیث آورده است) روایت کند.
17- جزء: مجموعهای است از احادیث که یک نفر به تنهایی آن را روایت کرده باشد خواه صحابی و خواه غیر صحابی.
18- علم الحدیث درایتی: رشته قواعدی است که از احوال روایت کننده(راوی) و از خصوصیات روایت شده(مروی) و همچنین کیفیت و کمیت زنجیرهی روایتها(سند) از حیث رد و قبول سند، بحث میکند و موضوع آن راوی و مروی است.
19- علم الحدیث روایتی: علمی است مبتنی بر نقل آزاد و دقیق هر آنچه که به رسول خدا ج نسبت داده شده است. [قول، فعل و تقریر] و یا به صحابه و تابعین او نسبت دادهاند بنابر رأی صحیح.
20- علم جرح و تعدیل: علمی است پیرامون راویان حدیث، درباره آنچه برای آنها عیب به حساب میآید یا آنها را با تقوا به حساب میآورد با الفاظ مخصوص.
21- علم رجال: علمی است که راویان حدیث را از جهت اینکه راوی حدیثاند معرفی میکند.
22- 22ـ علم علل الحدیث: علمی است که از علتهای پنهان و پوشیده، از جهت تأثیر منفی در صحیحبودن حدیث بحث میکند مانند: «وصل منقطع» یا «رفع موقوف» و...
23- علم مختلف الحدیث: علمی است که پیرامون احادیثی که ظاهر آن احادیث، تناقض دارد سخن میگوید.
24- علم ناسخ و منسوخ حدیث: علمی است که دربارهی احادیثی که باهم مخالفاند بحث میکند و همچنین احادیثی که توافقی بین آنها ممکن نیست.
25- شرط راوی: عقل، ضبط، عدالت و اسلام که اگر راوی یکی از این شرایط را دارا نباشد روایتش پذیرفته نیست و حدیث او ترک میشود.
اقسام حدیث به اعتبار تعدد راوی:
1ـ متواتر: روایت گروهی که تبانی آنها بر دروغسازی عقلاً و عادتاً ممکن نیست و آن بر دو قسم است:
الف) متواتر لفظی: آن است که در اول، وسط و آخر سند، آن را با یک شکل و صورت نقل کرده باشند چنین حدیثی کمیاب است.
ب) متواتر معنوی: هماهنگ بودن مفهوم و معنی از طرف راویانی که تبانی آنها بر دروغسازی عقلاً و عادتاً محال باشد. اینگونه احادیث زیاد است.
2- آحاد: تعداد راویان آن محصوراند.
1- مشهور: تعداد راویان در تمام مقاطع از سه نفر کمتر نباشد.
2- عزیز: تعداد راویان در تمام مقاطع از دو نفر کمتر نباشند.
3- غریب: راوی حدیث در بعضی مقاطع یک نفر باشد.
اقسام حدیث به اعتبار اینکه در نهایت زنجیره خبر با چه کسی و به چه کسی وصل میشود؟
1- مقطوع: خبر فقط به تابعی وصل گردد: مانند قال نافع کذا
2- موقوف: خبر به صحابی وصل گردد. مانند: قال عمربن الخطاب کذا
3- مرفوع: خبر به پیامبر ج وصل شود و آن نیز بر دو قسم است.
الف) مرسل: خبری که به وسیله غیرصحابی به پیامبر ج برسد.
ب) مسند: خبری که به وسیله صحابی به پیامبر ج برسد.
راویان چه رابطهای باهم دارند؟
1- اقران: دو راوی که تقریباً با یکدیگر هم سن و هم استاد باشند.
2- مُدَبَّج: دو راوی که هردو از یکدیگر حدیث روایت کنند.
3- متفق و مفترق: راویان یک حدیث در عین اینکه شخصاً جدا میباشند، نام آنها و نام پدر آنها یکی باشد. مانند: قال خلیل بن احمد عن خلیل بن احمد.
4- مؤتلف و مختلف: راویان یک حدیث که نام آنها در نوشتن و خط متفق اما از یکدیگر جدا باشند مانند: سلام و سلام.
5- متشابه: راویان یک حدیث که اسم آنها در خط و تلفظ یکی میشود اما اسم پدرشان متفاوت یا برعکس.
6- مسلسل: راویان یک حدیث در تمام مقاطع یک عبارت (سمعتُ یا حدثنی و.).. به کار برند.
7- مهمل: راوی یک حدیث با شخص دیگر در نام و نشان متفق باشد و معلوم نباشد مقصود کدام یک از آنها است.
اقساط حدیث:
الف) صحیح: حدیث مسندی است که اسناد آن به نقل عادل ضابط از عادل ضابط باشد، تا اینکه به حضرت رسول ج یا یکی از اصحاب یا تابعین برسد و تحت عنوان شاذ و معلل قرار نگیرد و بر دو قسم است:
1- صحیح لذاته: مشتمل بر صفات قبول به طور کامل باشد.
2- صحیح لغیره: حدیثی است که به واسطه علتی غیر از خودش صحیح باشد.
ب) حسن: و آن حدیثی است که سندش متصل به نقل از راوی عادل کم ضبط بوده و از شذوذ و علت سالم مانده باشد و وجه اشتراک حدیث صحیح و حسن در این است که سند هردو متصل به نقل از راوی عادل و سالم از شذوذ و علت است و وجه افتراق آن دو در این است که راوی در حدیث حسن کم ضبط ولی در صحیح ضابط است.
ج) حدیث ضعیف: و آن حدیثی است که نه صفات صحیح را داشته باشد ونه صفات حسن را.
اقساط حدیث ضعیف:
1- مُرسَل: هر حدیثی که راوی صحابی از آن حذف شده باشد. لذا هر حدیثی که در آن گفته نشود «قال رسول الله کذا یا فعل بحضرته کذا ومانند آن» ضعیف است.
2- مُنقَطِع: حذفشدن یک راوی از سند حدیث یا ذکر شدن یک راوی مجهول در سند آن است علت ضعف حدیث منقطع، عدم اتصال آن است.
3- مُعْضَل: حدیثی است که دو راوی یا بیشتر از سند آن حذف شده باشد، به شرط اینکه حذف شدگان پشتسرهم باشند.
4- مُدَلَّس: و آن حدیثی است که راوی از معاصر خود که او را ملاقات کرده است ولی از او سماع نکرده است روایتی کند که موهم سماع باشد یا راوی از معاصر خود که او را ملاقات نکرده است طوری روایت کند که موهم سماع مستقیم باشد.
5- مُعَلَّل: حدیثی است که در آن اسباب و عوامل پنهانی وجود داشته باشد که اگر آشکار شود مضر به صحت حدیث است.
6- مقلوب: حدیثی است که راوی آن در اسم راویان یا در کلمات حدیث تأخیر و تقدیمی باشد.
7- مُضطَرب: حدیثی است که راوی آن با یک سلسله، این حدیث را روایت کند که اشخاص دیگر با عین آن سند مخالف آن را روایت کرده باشد.
8- شاذّ: حدیثی است که ثقهای آن را به شکلی روایت کند که با دیگر ثقات در نقل آن حدیث متفاوت باشد.
9- مُنْکر: حدیثی است که راوی ضعیف بر خلاف روایت موثق آن را نقل کند. منکر خلاف شاذ است زیر راوی شاذ موثق است، ولی راوی منکر ضعیف است.
10- متروک: حدیثی است که یک راوی متهم به کذب یا فسق یا غفلت یا کثیرالوهم، آن را نقل کرده باشد.
القاب حدیث صحیح، حسن و ضعیف:
1- موقوف: خبر به صحابی وصل گردد.
2- مقطوع: روایت حدیث به تابعی وصل شود.
3- مرفوع: حدیثی است که به پیامبر ج نسبت داده شود، قولاً یا فعلاً و یا تقریراً، چه از طرف صحابی یا تابعی یا بعد از آنها، خواه متصل باشد یا خیر.
4- مسند: حدیثی است که سند آن از راوی تا آخر متصل باشد و مرفوع به پیامبر ج باشد.
5- متصل یا موصول: حدیثی است که سندش متصل باشد، خواه مرفوع به پیامبر ج یا موقوف بر صحابه یا کسی پائین تر از آن.
6- مُعَنْعَن: حدیثی است که در سندش گفته شود (قال فلان عن فلان) خواه از طریق تحدیث یا سماع.
7- مُؤَ نَّن: به حدیثی گفته میشود که در سندش عبارت (حدثنا فلان أن فلانا.).. باشد.
8- معلّق: حدیثی است که از اول سند یک راوی یا بیشتر حذف شده باشد و به راویان ما فوق افراد محذوف، اسناد داده شده باشد.
9- مدرج: حدیثی است که در سند یا متن آن زیادتی باشد که جزو آن نیست(یعنی مطلبی در مطلب دیگر درج شود)
10- مسلسل: حدیثی است مسند و متصل خالی از تدلیس که راویان آن عبارات یا افعال مشابهی در وصف آن از راوی مافوق خود نقل کرده باشند تا به رسول خدا ج برسد.
توجه: احادیث فرد، غریب، عزیز، مشهور، مستفیص، عالی، نازل، تابع، مشاهد، مصحف، از القاب حدیث صحیح و حسن و ضعیف به شمار میآیند.
حدیث موضوع:
حدیثی است که دروغگویان آن را به وجود آوردهاند و آن را به دروغ به پیامبر ج نسبت دادهاند که هم از نظر الفاظ و هم از نظر سند ساخته دروغگویان است.
مراتب و طبقات کتابهای حدیث:
طبقه اول: صحیح بخاری، صحیح مسلم، مؤطا مالک، که در این طبقه اقسام حدیث متواتر، صحیح و حسن وجود دارد.
طبقه دوم: جامع ترمذی، سنن ابو داود، مسند امام احمد و نسائی که اینها یک مقدار تساهل و تسامح در کار دارند و خالی از احادیث ضعیف نیستند.
طبقه سوم: مسند ابن ابی شعبه، مسند طیالسی، بیهقی،طبرانی، طحاوی، عبدالرزاق که در آنها انواع احادیث ضعیف (شاذ، منکر، مقلوب) و بعضی احوال رجال در آنها نامعلوم است.
طبقه چهارم: کتابهای بیارزش و بیهودهای هستند که واعظان، مورخان غیرعادل، بدعتگزاران و پیروان هوای نفس به صورت داستان در دورههای اخیر جمعآوری کردهاند. مانند: تالیفات حدیثی ابن مردودیه، ابنشاهین، ابوشیخ و....
انواع تحمل حدیث:
1- سماع: گرفتهشده از طریق مشافههی مستقیم (سمعتُ فلاناً ـ حدثنا ـ حدثنی ـ اخبرنا ـ اخبرنی..).
2- قرائت: شاگرد از روی کتاب یا از احادیثی که حفظ کرده چندین حدیث برای استاد قرائت میکند (عرض) و استاد گوش میدهد و ایراد نمیگیرد.
3- اجازه: شیخ، حدیث را رو در رو به کسی میگوید یا برای کسی مینویسد: تو را اجازه دادم که آنچه من شنیدهام و در کتابهایم نوشتهام روایت کن.
4- مناوله: شیخ حدیث، کتابی یا جزوهای را یا چند حدیث را به شاگردی میدهد که آن را روایت کند.
5- مکاتبه: شیخ حدیث، به خط خودش یا به خط نویسندهاش چند حدیثی را برای کسیکه حاضر است یا غائب است مینویسد و آن کس این احادیث را با قید کتابت از او روایت میکند.
6- اعلام: این است که شیخ حدیث، فقط همین مطلب را به شاگرد اعلام نماید که این جزوه یا این چند حدیث از مسموعات من است و من از دیگران روایت کردهام.
7- وصیت: شیخ حدیث، در حال قصد مسافرت یا در بستر مرگ برای شخص معینی وصیت میکند که کتاب یا جزوهی معین او را روایت کند.
8- وجاده: دریافت علم از اوراق و برگها بدون شنیدن و اجازه و منادله به این صورت که شخصی حدیثی را به خط شیخی میبیند و روایت میکند.
(5)
روش و شیوهی کار یا برنامهی ترجمه و نگارشیام در ترجمه و شرح این کتاب، مبتنی بر شیوهی آتی است.
الف) در تخریج احادیث«مشکاة المصابیح» سعی شده تا از تحقیق و تلاش شیخ «جمال عیتانی» استفاده شود. و در بیشتر مواضع از تحقیق و تخریج احادیث این بزرگوار، اقتباس گردد.
ب) برگردان و نگارش این اثر، به زبان روز و به صورت گویا و دلنشین صورت گرفته است.
سعی شده است تا در ترجمه و شرح این کتاب از روش ترجمهی آزاد استفاده شود، بدین معنی که با رعایت کامل متن حدیث، مفاهیم در قالب الفاظی بسیار ساده و قابل فهم همگان بیان گردد.
ج) متن عربی حدیث با قید شماره آن در سمت راست صفحه قرار گرفته است.
د) معنی هر حدیث در زیر متن عربی با درج همان شماره حدیث، در سمت راست صفحه، حدالامکان به گونهای رسا و گویا نوشته شده است.
هـ) تفسیر، تشریح و تبیین مفاهیم و موضوعات بیشتر احادیث.
و) سعی شده تا در ترجمه و شرح مفردات و مفاد احادیث، نیز جانب پرهیز از اطنابمُمل و اختصارمُخل رعایت گردد.
در پایان، امید آن دارم که ترجمه و شرح این اثر، برای خوانندگان فارسی زبان سودمند افتد و افقهای تازهای دربارهی دینداری، عشق به سنت و محبت با اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای تابناک و روحبخش و تعالیآفرین پیامبراکرم ج فرارویشان بگشاید.
غرض نقشی است کز ما باز ماند |
|
که هستی را نمیبینم بقائی |
مگر صاحبدلی روزی به رحمت |
|
کند در حق درویشان دعائی |
فیض محمد بلوچ
17/11/1386 خورشیدی
[1]- قصیدهای از سعدی.
[2]- قطعهای زیبا از عطاملک جوینی (623-681هـ. ق).
[3]- برای آگاهی بیشتر میتوانید به «سیر اعلام النبلاء»، «تذکرة الحفاظ»، «الاعلام بوفیات الاعلام»، «مرقات المفاتیح»، «الاعلام زرکلی»، «کشف الظنون حاجی خلیفه» و «معجم المؤلفین عمر رضا کحاله» مراجعه فرمایید.
[4]- خوانندگان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به «معجم المؤلفین 10/211» کشف الظنون 2/1699»، «اعلام زرکلی 6/238» و «الرسالة المستطرفه ص133، اثر محمد جعفر کتانی» مراجعه فرمایید.
[5]- این بخش، از کتاب دیدگاههای فقهی معاصر، ج 1 صص 17 – 23 اقتباس شده است که در اصل آن هم گرفته شده از کتاب «کلید حدیث شناسی» عبدالله احمدیان میباشد.