بخش اول:
اسلام و عقل و علم و کار
مبحث اول: موضع اسلام نسبت به عقل؛
مبحث دوم: اسلام و علم؛
مبحث سوم: اسلام و کار؛
مبحث اول:
موضع اسلام نسبت به عقل
در فصلهای پیشین، مطالبی دربارۀ عقل و جایگاه مهم و بزرگ آن در اسلام و دلالت عقل بر بسیاری از مسائل ایمانی بیان گردید.
در این مبحث، با آوردن نکات زیر، مطالب بیشتری در مورد عقل و موضع اسلام دربارۀ آن بیان خواهد گشت.
نوری معنوی است که نفس از طریق آن، علوم ضروری و نظری را درک کرده و میفهمد.
این تعریف را صاحب کتاب «القاموس المحیط» ارائه داده است.[1]
استاد محمّد نعیم یاسین در بیان ماهیّت عقل میگوید: عقل یکی از غرایز نفسانی یا یکی از نیروهایش است که انسان را برای درک معانی و حقایق یاری میرساند.[2]
فیروزآبادی میگوید: «از زمانی که جنین شکل میگیرد، عقل تشکیل میشود و همواره رشد میکند تا اینکه در زمان بلوغ، کامل میگردد.»[3]
عقل بر علم و نیز بر ویژگیهای خوب و بد و کمال و نقصان اشیا اطلاق میگردد.
همچنین بر علم به برترین خوبی و بدترین بدی و نیز بر امور و قدرتی که باعث تشخیص خوب و بد شود، و بر معانی و مقدّماتی که منجر به تحقّق اهداف و مصالح میشوند و همچنین بر روش پسندیدۀ انسان در رفتار و گفتار اطلاق میگردد.
فردی که امورش را کنترل نماید و سر و سامان دهد و نفسش را از تمایلات و شهوات باز دارد.
چون صاحبش را از افتادن در خطرها باز میدارد و وی را از امور ناشایست؛ مانند اعتقاد فاسد یا کار زشت منع میکند.[4]
بدون تردید اسلام جایگاه و ارزش عقل را والا گردانیده و از دیدگاه این دین، عقل اساس تکلیف و معیار اهلیّت است.
در بسیاری از آیات قرآن فرمان به تعقّل و بررسی و تدبّر داده شده و عاقلان و اندیشمندان تحسین گشتهاند.
علاوه بر این، آیات فراوانی در نکوهش افرادی که از عقلشان استفاده نکرده و عادت به تقلید کورکورانه دارند و بدون دلیل و آگاهی، راه پدرانشان را در پیش گرفتهاند، آمده است.[5]
عقل نوری است که الله تعالی آن را در وجود انسان به ودیعت گذاشته تا اشیا و حقایق زندگی را برایش روشن سازد و انسان توسّط آن، از الله و رسولش آگاه شود و از این طریق، به آسمانها و زمین بنگرد و اسرار هستی را درک نماید، به خود و نشانههای الهی در اطرافش بیندیشد و بدین وسیله و در حدّ توان، به بسیاری از امور اعتقادی برسد و در نتیجه، به منافع دینی و دنیوی دست یابد.[6]
وظیفۀ عقل به طور خلاصه بیان گردید.
هرچند اسلام عقل را مهم و باارزش دانسته و وظیفۀ مهمّی را بر عهدۀ وی گذاشته است، امّا دین اسلام آن را محدود و مقیّد نموده تا توان عقلی در پسِ امور غیبی که قدرت فهم و درک حقیقت آنها را ندارد، پراکنده و نابود نگردد؛ اموری مانند ذات الهی، روح، بهشت، دوزخ، کیفیّت صفات الهی و ...، چون عقل بشری چارچوب معیّنی برای عمل دارد و اگر از آن محدوده تجاوز نماید، قطعاً گمراه خواهد گشت و گرفتار پیچ و خمهای دشواری خواهد شد. بنابراین محدودۀ عقل همان امور محسوس است.
ولی در زمینۀ امور غیب نمیتواند نظر دهد، چون آنها را درک نمیکند و در این باره، باید بر متون شرعی اعتماد نماید.
تعطیل عقل در حوزۀ اعتقادی و ... جایز نیست، ولی – چنانکه بیان شد- باید که از وظیفه و محدودۀ خود نگذرد و گرفتار خیال و گمان فاسد نگردد و با گمانهای دروغ و واهی سرگردان نشود. خیال و گمان نمیتوانند که اساس و پایۀ اعتقاد و معرفت صحیح باشند.
اعتقاد اسلامی حقیقتی ثابت است که شریعت با دلایلی نقلی و قطعی و یقینی دلالت بر آن دارد.
و عقل سلیم مخالف با آن نیست، چنانکه گفته میشود:
«عقل صریح و سلیم مخالف با نقل صحیح نیست».
از آنجا که عقل، الله تعالی را به ما معرّفی نموده و دلالت میکند که محمّد ج رسول بر حقّ الهی هستند، هر نوع مخالفتی میان عقل و احکام قرآن و سنّت یا ردّ خبر الله تعالی و پیامبر ج به بهانۀ مخالفت آن با عقل، قطعاً اشتباه روشنی است و عقل نیز این مطلب را تأیید مینماید.[7]
بر اساس قاعدهای عام و مشهور: «عقل صریح و سلیم مخالف با نقل صحیح نیست».
عقل صریح یعنی عقل خالی از شبههها و تمایلات و نقل صحیح یعنی نقل سالم و خالی از انگیزهها و عیوب.
بر اساس قاعدهای دیگر: «هر گاه عقل و نقل باهم تعارض داشته باشند، تقدیم و ترجیح نقل واجب است.»[8]
7- اسلام عقلها را حفاظت نموده و باارزش دانسته است
به همین سبب، نوشیدن شراب و استعمال موادّ مخدّر را به طور کل و نیز هرآنچه منجر به فساد عقل شود را حرام و ممنوع کرده است.
با وجود اینکه اسلام عقلها را باارزش دانسته و آنها را از تضادّ و تناقض حفظ نموده و عاقلان را از آشفتگی فکری و تباهی و بیخردی حفاظت کرده است، دینی روشن و آسان و قابل اجرا بوده و دروازههایش بر روی هرکسی باز است.
اسلام دین علم و حقیقت و بلکه دشمن جهل و خرافه است و قرآن کریم و سنّت نبوی براساس علم صحیح هستند. در ادامه، برخی از نمونههای توافق میان اسلام و علم بیان میگردد.
1- دین اسلام کسب دانش را نوعی تکلیف و واجب دانسته است
پیامبر ج میفرمایند: «طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ»[9]؛ «کسب دانش بر هر مسلمانی [مرد و زن] واجب است.»
بدون تردید مردم از لحاظ فهم و استعداد با یکدیگر تفاوت دارند و دانستن برخی از علوم بر بعضی از آنان واجب است، امّا علمی که بر همه لازم و حتمی به شمار میرود، آن است که انسان بتواند دین خود و آنچه الله ﻷ بر وی لازم گردانیده است را بشناسد.
2- نخستین عبارت نازلشده از قرآن کریم، دستور به کسب دانش داد
روشن است که سورۀ «علق» اولین سورۀ نازلشده بر پیامبر ج بوده و نخستین آیهاش، این است:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ﴾ [العلق: 1]
«[ای پیامبر!] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید.»
آیۀ فوق اشاره داشت که امّت محمّد ج به دنبال خواندن و نوشتن و دانش خواهند بود.[10]
3- الله ـ علم و عالمان را ستوده است
الله متعال میفرماید:
﴿۞أَفَمَن یَعۡلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ ٱلۡحَقُّ کَمَنۡ هُوَ أَعۡمَىٰٓۚ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [الرّعد: 19]
«آیا کسی که میداند آنچه از [طرف] پروردگارت بر تو نازل شده حق است، مانند کسی است که او نابیناست؟! تنها خردمندان پند میگیرند.»
بنگر که چگونه الله متعال نادانی را همچون کوری دانست؟!
همچنین میفرماید:
﴿یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: 11]
«الله تعالی مقام [و درجات] کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کسانی را که علم داده شدهاند، بالا میبرد.»
ابن عبّاس ب میگوید: «عالمان 100 درجه برتر از سایر مؤمنان هستند و در میان هردو درجه، صد سال فاصله است.»[11]
بدون تردید نخستین علمِ مورد نظر متون شریعت، علم شرعی است، امّا مفهوم علم شامل تمامی علوم نافع میشود. علم نافعی که قرآن و سنّت بیانگر آن است؛ یعنی هر دانشی که نتایج مفیدی داشته باشد و انسان را به اهدافی والا برساند. بنابراین هر علمی که اعمال را تزکیه نماید، روح و روان را برتر و والا گرداند و به راه راست هدایت کند، علم نافع به شمار میرود؛ فرقی نمیکند که مربوط به دنیا یا آخرت باشد، چون شرافت دین برای شرافت دنیا لازم بوده و سعادت معاش همراه سعادت معاد است.
دین کامل اسلام مردم را دستور به فراگیری تمامی علوم نافع داده است؛ همچون علم توحید و اصول دین، فقه و احکام، علوم عربی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی، پزشکی و سایر علومی که سبب پایداری امّت اسلام و اصلاح افراد و جوامع میشود.[12]
4- سازگاری اسلام با حقایق علمی
این حقایق صحّت قرآن و سنّت را تأیید میکنند. با وجود گستردگی علوم تجربی و علوم معاصر، هیچ علم صحیحی یافت نمیشود که آنچه قرآن و سنّت آورده است را نقض و رد نماید، هرچند این حقایق توسّط پیامبر ما؛ محمّد أمّی ج آورده شده است.[13]
بنابراین علم صحیح منافاتی با نقل صحیح ندارد، بلکه کاملاً با آن موافق است، همانگونه که امکان ندارد عبارات صریح قرآن مخالف واقعیّت باشد. اگر ظاهراً به نظر رسد که قرآن کریم مخالف با واقعیّت است؛ یا آن واقعیّت تنها یک ادّعاست و حقیقت ندارد و یا اینکه قرآن کریم در معارضه و مخالفت خود، صریح نیست، چون هم عبارات صریح قرآن و هم حقیقت واقع قطعی هستند و امکان تعارض میان دو شیء قطعی هرگز وجود ندارد.[14]
عالمان در گذشته و اکنون، این مطلب را بیان نمودهاند و شیخ الإسلام ابن تیمیّه / کتاب مهمّ خود «درء تعارض العقل والنّقل» را بر همین قاعده نگاشت.
و حتّی بسیاری از نویسندگان غربی این حقیقت را صراحتاً بیان کردهاند؛ از جمله نویسندۀ فرانسوی «موریس بوکای» در کتاب «التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم».
وی در این کتاب بیان نموده تورات و انجیلی که امروزه موجود است و تحریف شدهاند، با حقایق علمی تعارض و منافات دارند و همزمان این نویسنده نمونههایی میآورد که نشان از برتری قرآن کریم و نیز تقدّم آن بر علم معاصر دارد.
همچنین از این طریق، اثبات نموده که قرآن کریم هرگز منافاتی با حقایق علمی ندارد، بلکه کاملاً موافق و سازگار با آنهاست.[15]
5- توافق و هماهنگی دلایل حسّی، علمی و تجربی بر صداقت مسائل و احکام دین اسلام
حتّی مسائلی که کاملاً غیرمحسوس بوده و در دورانهای گذشته، به شدّت انکار شدهاند.
به عنوان مثال، پیامبر ج فرمودند: «إِذَا شَرِبَ الْکَلْبُ فِی إِنَاءِ أَحَدِکُمْ، فَلْیَغْسِلْهُ سَبْعاً أُولَاهُنَّ بِالتُّرَابِ»[16]؛ «هر گاه سگ از ظرف کسی از شما نوشید، باید که آن را هفت مرتبه بشوید [و] مرحلۀ اول با خاک [تمیز گردد].»
در علم پزشکی ثابت شده که میکروبهای زهرآگینی در آب دهان سگ وجود دارد که تنها با آب از بین نمیرود و پژوهشهای علمی معاصر روشن ساخته که هیچ مادّهای مانند خاک نمیتواند این نجاست را پاک کند.
همچنین بیان شده که نوشیدن سگ از ظرف انسان باعث بیماریهای خطرناکی میشود و معمولا در بدن سگ، کرمهای متفاوتی وجود دارد؛ از جمله کرمی میکروسکوپی و بسیار کوچک. و زمانی که سگ از ظرف انسان بنوشد یا آدمی بدن سگ را با دست یا لباسش لمس نماید، تخمهای این کرم به وی منتقل میشوند و با خوردن و نوشیدن او، به معدهاش رسیده و با پارهکردن دیوارۀ آن، به عروق خونی و سپس به اعضای اصلی انسان میرسند و به کبد و مغز صدمه وارد میکنند و در نتیجه، انسان دچار سردرد شدید، استفراغ متوالی، بیهوشی، تشنّج، سستی و ضعف اعضا و بیماری قلبی میشود و بسا اوقات، قلب را تکّهتکّه نموده و انسان فوراً میمیرد.[17]
و حتّی به اثبات رسیده که تمامی نژادهای سگ مبتلا به این کرم میکروسکوپی میشوند و از این رو، باید که از اسباب و وسایل مربوط به خوردن و نوشیدن انسان، دور باشند.[18]
در بخش دوم فصل حاضر، مطالب و نمونههای بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد.
6- علوم تجربی اسلام را تأیید نموده و تأکید بر صحّت مسائل آن دارد
مانند بارورشدن درختان که زمان زیادی از کشف آن نمیگذرد، امّا قرآنی که بیش از 14 قرن است بر پیامبر أمّی ج نازل شده، این مطلب را بیان کرده است:
﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّیَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾ [الحجر: 22]
«و ما بادها را بارورکنندۀ [ابرها و گیاهان] فرستادیم.»
و نیز آیات:
﴿وَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجِۢ بَهِیجٖ﴾ [ق: 7]
«و از هر نوع [گیاه] خوشمنظر در آن رویاندیم.»
﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ﴾ [الذّاریات: 49]
«و از هرچیز جفت آفریدیم، شاید شما پند گیرید.»
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ کُلَّهَا﴾ [یس: 36]
«منزّه است ذاتی که همۀ جفتها را آفرید.»
پیش از اینکه علوم تجربی برای ما اثبات نماید، پروردگار جهانیان فرمود که هر گیاهی، جنس نر و ماده دارد.
برخی از اروپاییها وقتی دیدند که قرآن کریم دریا را به طور شفّاف و دقیق توصیف نموده است درحالی که پیامبر ج هرگز وارد دریا نشدند، دین اسلام را پذیرفتند. به عنوان مثال، در قرآن کریم میخوانیم:
﴿أَوۡ کَظُلُمَٰتٖ فِی بَحۡرٖ لُّجِّیّٖ یَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ یَدَهُۥ لَمۡ یَکَدۡ یَرَىٰهَاۗ ﴾ [النّور: 40]
«یا [اعمالشان] همچون تاریکیهایی بوده در دریایی پهناور که موج آن را پوشانده و بر فرازش موج دیگری است، [و] بر بالای آن ابری [تاریک] قرار دارد؛ تاریکیهایی است یکی بر فراز دیگری، [به گونهای که] هرگاه دست خود را بیرون آورد، ممکن نیست آن را ببیند.»[19]
نمونهها و مطالبی آورده شد که نشان میداد اسلام دین علم است و إن شاء الله در مباحث پیش رو، موارد بیشتری بیان خواهد شد.
مقدّمه: جایگاه و مفهوم کار و عمل از دیدگاه اسلام
اسلام دین عزّت و کرامت و دین برتری و منزلت و دین تلاش و کوشش است و نه دین خواری و تنبلی و تنآسایی.
از دیدگاه اسلام، عمل ارزشی فراوان و جایگاه متمایزی دارد و دین اسلام برای کار و تلاش، شیوهای جذّاب و کامل ترسیم نموده که براساس تعادل و برابری میان حقوق کارگران و صاحبان کار است.
همچنین اسلام تأکید بر رعایت حقوق انسان و تکریم و ارزش وی دارد تا عضوی مفید در این دنیا باشد.
وضعیّت کار و اشتغال از اموری است که تمدّن اسلامی توجّه فراوانی به این موضوع نموده؛ آن هم با پیگیری تغییر و تحوّلاتش و همگامشدنش با احکام و ضوابط و توجّه بسیار بر رعایت نیازهای کارگر و کارفرما.
یکی از امتیازات سازمان کار در اسلام، اکرام کارگران و دعوت آشکار به کار حرفهای و صنعت و اعتبار آن به عنوان وسیلهای مهم و باارزش برای هرکس که توانایی انجامش را دارد و نیز لحاظکردن آن به عنوان صفتی از صفات مسلمانانی که زندگی شرافتمندانهای دارند، است.[20]
در پاراگرافهای پیش رو، این مطلب روشن خواهد گشت.
2- مفهوم کار و عمل در اسلام و موارد مربوط به آن
در این گفتار، تعریف عمل و کار، موارد مربوط به آن و نیز اصطلاحاتی که مستقیماً با کار و صاحب کار ارتباط دارند، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
اصطلاحاتی مترادف و متداخل که مفاهیمی نزدیک به هم دارند؛ مانند صنعت، حرفه و مهنت.
أ- تعریف کار یا عمل: میتوان مطلق کار را اینگونه تعریف کرد: شیوۀ مباح و جایز کسب روزی حلال و ضروری برای ادامۀ زندگی که شامل تلاش انسان برای دسترسی به منفعتی خاص برای خود یا دیگران در برابر مزدی که میگیرد، است.
امکان دارد که این تلاش، فکری، دستی، فنّی، بدنی یا ... باشد؛ فرقی نمیکند که برای یک نفر یا شرکتی عمومی یا خصوصی صورت گیرد.
ب- تعریف صنعت: فعّالیتی که منجر به تولیدی محسوس و بازدهی اقتصادی میشود یا در خدمت منفعت معیّنی است.
ت- تعریف حرفه: یعنی هر کاری که انسان انجام میدهد و خواهان مهارتی معیّن و اکتسابی است و بسا اوقات، فقط یک نفر میتواند آن حرفه را انجام دهد.
ث- تعریف مهنت و شغل: این اصطلاح بیشتر بر منبع کسب روزی انسان اطلاق میشود؛ مثلاً میگویند: شغل فلانی این بوده یا اینکه فلانی مشغول این حرفه است.
بنابراین اصطلاحات فوق مستقیماً ارتباط به کارگر و منبع کسب روزی او در برابر کاری که به وی سپرده شده است، دارد، هرچند از لحاظ کابرد با یکدیگر متفاوتند. این اصطلاحات مفاهیمی نزدیک به هم داشته و همۀ آنها بهطور کل اشاره به کار دارند.[21]
پس از بیان جایگاه و مفهوم کار در اسلام، در گفتارهای پیش رو، دیدگاه و موضع دین اسلام نسبت به کار و تلاش بیان میگردد.
گفتار اول: دعوت اسلام به کار و تلاش
بدون تردید دین اسلام صراحتاً و به صورت تأکید، مردم را به کار و کوشش فرا خوانده و این دعوت در بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی بیان شده است.
در ادامه، موضوع مزبور بیشتر روشن خواهد گشت.
أ- دعوت قرآن کریم به کار: آیات فراوانی از قرآن مجید تأکید بر جواز و اهمّیت کار و نیاز به آن کردهاند.
این آیات به صورتهای متفاوتی بیان شده که نشان از جایگاه و ارزش کار در دین اسلام دارد. اکنون برخی از آیاتی که در این زمینه نازل شده است، بیان میگردد.
1. آیاتی از قرآن کریم مردم را تشویق به رفتن و سیر و سفر در زمین و تلاش و پراکندهشدن برای کسب روزی حلال کرده است؛ الله ﻷ میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَیۡهِ ٱلنُّشُورُ﴾ [الملک: 15]
«او ذاتی است که زمین را برای شما رام گردانید، پس در گوشه و نواحی آن راه بروید و از روزی وی بخورید، و بازگشت [همه] بهسوی اوست.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [الجمعة: 9-10]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که در روز جمعه برای نماز، اذان گفته شد، به سوی [نماز و] ذکر الله بشتابید و خرید و فروش را رها کنید، اگر بدانید این برای شما بهتر است. سپس هنگامی که نماز پایان یافت، [برای کسب رزق و روزی] در زمین پراکنده شوید و از فضل الله طلب کنید و الله متعال را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید.»
﴿وَلَقَدۡ مَکَّنَّٰکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَٰیِشَۗ قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ﴾ [الأعراف: 10]
«و به راستی ما شما را در زمین اقتدار [و استقرار] دادیم و در آن، وسایل معیشت را برایتان قرار دادیم، چه اندک شکر گزاری میکنید!»
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا﴾ [النّبأ: 11]
«و روز را [موقعی] برای زندگی و معاش قرار دادیم.»
2. قرآن مجید ارزش و منزلت کار و تلاش برای کسب روزی را والا گردانیده و آن را در ردیف عبادتهای بزرگ قرار داده است، به گونهای که این مطلب را همراه جهاد در راه الله تعالی آورده و الله ـ در توصیف مؤمنان میفرماید:
﴿وَءَاخَرُونَ یَضۡرِبُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ ﴾ [المزّمّل: 20]
«و گروهی [دیگر] برای به دستآوردن فضل و نعمت الله در زمین سفر نموده و گروهی [نیز] در راه الله جهاد میکنند.»
3. قرآن کار با دست را ستوده و آن را نعمتی سزاوار شکر دانسته است:
﴿لِیَأۡکُلُواْ مِن ثَمَرِهِۦ وَمَا عَمِلَتۡهُ أَیۡدِیهِمۡۚ أَفَلَا یَشۡکُرُونَ﴾ [یس: 35]
«تا از میوۀ آن و [از] کارکرد دستهاى خودشان بخورند، آیا باز [هم] سپاس نمىگزارند؟!»
4. قرآن کریم بسیاری از صنعتهای ضروری زندگی را یادآور شده است؛ چنانکه در آیۀ زیر میخوانیم:
﴿وَأَنزَلۡنَا ٱلۡحَدِیدَ فِیهِ بَأۡسٞ شَدِیدٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ﴾ [الحدید: 25]
«و آهن را نازل کردیم که در آن نیرویی سخت و منافعی برای مردم است.»
همچنین الله متعال بر پیامبرش؛ داود ÷ منّت گذاشته و میفرماید:
﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِیدَ١٠ أَنِ ٱعۡمَلۡ سَٰبِغَٰتٖ وَقَدِّرۡ فِی ٱلسَّرۡدِۖ ﴾ [سبأ: 10-11]
«و آهن را برای او نرم کردیم. [و به وی دستور دادیم] که زرههای بلند [و فراخ] بساز و در بافتن [حلقهها] اندازه نگه دار.»
سابغات به معنای زرههاست. همچنین دربارۀ داود ÷ میفرماید که:
﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡ لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَ﴾ [الأنبیاء: 80]
«و ساختن زره را به سبب [منفعت] شما به او آموختیم تا شما را از [آسیب] جنگهایتان محفوظ دارد، پس آیا شکرگزار هستید؟!»
الله ـ در مورد صنعت چرمسازی میفرماید:
﴿وَجَعَلَ لَکُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُیُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا یَوۡمَ ظَعۡنِکُمۡ وَیَوۡمَ إِقَامَتِکُمۡ﴾ [النّحل: 80]
«و از پوست چهارپایان [نیز] برای شما خانههایی [خیمههایی] قرار داد که آن را در روز کوچکردنتان و روز اقامتتان، سبک مییابید.»
و دربارۀ حرفۀ تهیّۀ لباس و پوشش چنین فرموده است:
﴿وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِینٖ﴾ [النّحل: 80]
«و از پشمهایش و کرکهایش و موهایش، اثاثیّۀ [خانه] و متاع [و اسباب و وسایل زندگی] تا مدّت معینی [برایتان] قرار داد.»
یعنی از پشم و کُرک و موی پوست آنها.
همچنین به انتخاب خانهها به عنوان جای سکونت اشاره نموده است:
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۢ بُیُوتِکُمۡ سَکَنٗا﴾ [النّحل: 80]
«و الله برای شما از خانههایتان، جای آرامش [و سکونت] قرار داد.»
دربارۀ ساخت قصرها و کاخها میفرماید:
﴿وَبَوَّأَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُیُوتٗاۖ ﴾ [الأعراف: 74]
«و شما را در زمین مستقر ساخت، که در دشتهای آن قصرهایی بنا میکنید و در کوهها خانههایی میتراشید.»
به نوح ÷ فرمان میدهد که کشتی بسازد:
﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡکَ بِأَعۡیُنِنَا وَوَحۡیِنَا﴾ [هود: 37]
«و [اکنون] در جلوی دیدگان ما و به وحی ما، کشتی را بساز.»
در توصیف مؤمنان نمونه میفرماید:
﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءِ ٱلزَّکَوٰةِ﴾ [النّور: 37]
«مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی آنان را از یاد الله و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند.»
الله تعالی بیان نفرمود که این افراد تجارت نمیکنند، بلکه فرمود که تجارت، آنان را از یاد الهی و اقامۀ نماز غافل نمیسازد.
این آیات و آیات فراوان دیگری مردم را به کار و تلاش دعوت نموده و تشویق کرده و تأکید بر جواز استفاده از اسباب و کسب روزی حلال از طریق کارهای متفاوت دارد.[22]
ب- دعوت به کار در احادیث نبوی: سنّت قولی و عملی پیامبر ج مردم را به کار و تلاش و تغییر دیدگاه اشتباه عرب پیش از اسلام فرا خوانده است؛ فرقی نمیکند که این امر با تبیین مستقیم رسول الله ج صورت گرفته باشد یا با اجرای اموری برخلاف آنچه در میان مردم رواج داشت، به گونهای که صحابه ش این رفتار و گفتار پیامبر ج را دیده و به ایشان اقتدا نموده و آن را به سایر مردم رساندند.
بیشتر کتابهای حدیثی فصولی را به کسب و کار با دست اختصاص دادهاند؛ مثلاً امام بخاری / در صحیح خود، فصلی را با عنوان «باب فی کسب الرّجل، وعمله بیده» آورده است.
همچنین ابن ماجه / در سنن خویش فصلی را با عنوان «فی الحثّ علی المکاسب» و فصلی را با عنوان «فی الصّناعات» آورده و نیز دارمی در سنن خود فصلی را با عنوان «باب فی الکسب، وعمل الرّجل بیده»، به این موضوع اختصاص داده است.
و بسیاری از افراد دیگر که احادیث نبوی را تدوین کردهاند.
آنان در این فصول، احادیث فراوانی که مسلمانان را تشویق به کار و کسب ثروت از طریق برخی کارها و حرفهها مینماید، آوردهاند.[23]
به عنوان مثال، أمّ المؤمنین عایشه روایت میکند که صحابه ش با دست خویش کار میکردند و بر اثر عرقی که داشتند، بدنشان بو میگرفت و از این رو، به آنان گفته شد: «خوب است که غسل نمایید [چون قصد شرکت در نماز جمعه را داشتند].»[24]
پیامبر ج فرمودند: «مَا کَسَبَ الرَّجُلُ کَسْبًا أَطْیَبَ مِنْ عَمَلِ یَدِهِ، وَمَا أَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلَى نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَخَادِمِهِ، فَهُوَ صَدَقَةٌ»[25]؛ «مرد کار [و رزقی] پاکتر [و حلالتر] از کار دستش انجام نداده [و به دست نیاورده] است و آنچه مرد بر خود و خانواده و فرزند و خادمش خرج کند، صدقه است.»
در موارد بسیاری، رسول الله ج بیان نمودند که کار از بهترین وسایل کسب روزی است. ایشان در این زمینه میفرمایند: «إِنَّ خَیْرَ الْکَسْبِ کَسْبُ یَدَیْ عَامِلٍ إِذَا نَصَحَ»[26]؛ «بهترین درآمد، درآمد دو دست کارگری است که صداقت داشته باشد [و خیرخواهی کند].»
پیامبر ج در بسیاری اوقات با یاران خویش به گونهای سخن میگفتند که کار را بپسندند و تشویق به آن شوند؛ مثلاً یادآوری میکردند که خودشان مشغول گوسفندچرانی بودند و پیامبران † برای کسب روزی و بینیازی از مردم، کار میکردند و هریک از آنان، شغلی برای امرار معاش داشتند؛ سیّدنا آدم کشاورز و بافنده؛ سیّدنا ادریس خیّاط، نوح و زکریّا نجّار، سیّدنا ایّوب کشاورز و یونس و شعیب و محمّد † چوپان بودند.[27]
پیامبر ج تأکید میکردند که تمامی پیامبران گوسفند میچراندند. صحابه ش پرسیدند: و حتّی شما ای رسول الله ج؟! ایشان عرض کردند: «وَأنا کُنْتُ أَرْعَاهَا لِأَهْلِ مَکَّةَ عَلَى قَرَارِیطَ»[28]؛ «و من [نیز] برای ساکنان مکّه در برابر چندین دینار [مقدار کمی] گوسفند میچراندم.»
پیامبر ج کارهای منزل را انجام میدادند؛ لباس خود را تمیز نموده، گوسفندان را میدوشیدند، لباسشان را پینه و وصله میزدند، کفش خویش را میدوختند، کارهایشان را انجام میدادند، خانه را تمیز میکردند، برای شتر خویش علف میآوردند، به همراه خانواده گندم و ... را آرد میکردند، خرید خانه و سایر کالاها را از بازار خریده و برمیداشتند، قربانیهایشان را ذبح میکردند و سایر کارهایی که متواضعانه و به منظور تشویق صحابه ش و سایر مسلمانان بر کار و بیان فضیلت آن انجام میدادند.[29]
به طور خلاصه، احادیثی که تشویق به کار و تلاش نموده و آن را ستوده و مقام و منزلت کارگران را بلند گردانیده، بسیار زیادند، که تمامی آنها مسلمانان را به سمت کار و کسب روزی حلال ترغیب نمودهاند و این تشویق و ترغیبها بیشترین تأثیر را در میان صحابه ش گذاشت و بیشترشان مشغول کار و کسب روزی از این طریق بودند.[30]
گفتار دوم: نهی اسلام از تنبلی و بیکاری و گدایی از مردم
اسلام فقط به فراخواندن مردم به کار و تشویق بر آن و بیان فضیلت کار و تلاش اکتفا ننموده، بلکه علاوه بر این، مردم را به شدّت از بیکاری و تنبلی و ترک کار و تسلیم فقرشدن و درخواست از دیگران، برحذر داشته است. از دیدگاه اسلام، هرکسی که توانا باشد، باید که کوشش کند و تمام تلاشش را برای کسب روزی حلال به کار گیرد.
بدون تردید کار منزلت و جایگاه مسلمان را بلند میگرداند و عزّت و کرامت را در قلب و جانش قرار میدهد و عوامل سقوط و خواری را از وی دور میگرداند.
دین اسلام به مسلمانان آموخته که برای کسب روزی حلال، کار و تلاش نمایند و در زمین سیر و سفر کنند تا اینکه خودشان را حفاظت و کفایت نمایند و از دیگران بینیاز شوند.
و نیز به آنان آموخته که از مردم درخواست و گدایی نکنند و به شدّت مسلمانان را از این ویژگیِ پست برحذر داشته است تا زمانی که نیاز نباشد. همچنین به آنان فهمانده که دست بالا و دهنده بهتر از دست پایین و گیرنده است. بنابراین فرد توانا بر کسب و کار را منع نموده از اینکه دستش را برای گدایی دراز کند زمانی که این کارباعث شود در نزد فرد دهنده بیآبرو شود.
حتّی یکی از احکام شریعت جواز تیمّم برای فرد مکلّف و وادارنکردن وی به پذیرش آب هدیهشده برای وضوست، چون این منّت، بخش مهمّی از همّت والای انسانی را از بین میبرد.
همچنین لازم نیست که لباسی را به منظور پوشاندن عورتش برای نماز، هدیه بگیرد.
برای چنین فردی جایز است که در حالت عریان نماز بخواند تا بر اثر گدایی و درخواست از دیگران، عزّت و آبرویش از بین نرود.
یکی دیگر از احکام قائم بر ویژگی مذکور، این است که بخششها و هدایا فقط پس از قبول فردی که به وی بخشش شده، ثابت و نهایی میگردد. بنابراین اگر فردی به کسی هدیهای داد، آن هبه فقط پس از پذیرش موهوب له [گیرنده] ثابت و منعقد میشود، چون گاهی اوقات، عزّت و بزرگمنشیِ فرد سبب میگردد که هدیه و بخشش را قبول نکند و احتمال میدهد که بر وی منّت شود و منّت شکننده و تباهکنندۀ عزّت است و افراد جوانمرد آن را تحمّل نمیکنند مگر در مواقع ضروری، و معمولاً افراد پست و نالایق عادت به منّتگذاشتن و سرزنش دارند.[31]
به همین سبب، پیامبر ج فرمودند: «لَأَنْ یَأْخُذَ أَحَدُکُمْ أَحْبُلًا، فَیَأْخُذَ حُزْمَةً مِنْ حَطَبٍ، فَیَبِیعَ، فَیَکُفَّ اللَّهُ بِهِ وَجْهَهُ، خَیْرٌ مِنْ أَنْ یَسْأَلَ النَّاسَ، أُعْطِیَ أَمْ مُنِعَ»[32]؛ «اگر کسی از شما ریسمانهایی را برداشته و دستهای هیزم بردارد و آنها را بفروشد و الله متعال از این طریق، آبرویش را حفظ نماید، بهتر از این است که از مردم درخواست نماید [و چیزی به او] داده شود یا نه.»
همچنین فرمودند: «مَا جَاءَکَ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَأَنْتَ غَیْرُ مُشْرِفٍ وَلَا سَائِلٍ فَخُذْهُ، وَمَا لَا، فَلَا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ»[33]؛ «آنچه از این مال برایت آمد درحالی که تو هیچ چشمداشتی نداشتی و درخواست نکردی، پس آن را بگیر و در غیر این صورت، برای [گرفتن] آن، از نفست پیروی مکن [به دنبالش مباش].»
و نیز میفرمایند: «مَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ اللَّهُ، وَمَنْ یَسْتَعْفِفْ یُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِیَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»[34]؛ «کسی که درخواست بینیازی کند، الله تعالی وی را بینیاز میگرداند و کسی که خواهان عفّت [و پاکدامنی] باشد، الله ﻷ او را عفیف میکند و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفیق صبر میدهد و برای هیچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسیعتر از صبر داده نشده است.»
رسول الله ج میفرمایند: «مَنْ سَأَلَ النَّاسَ أَمْوَالَهُمْ تَکَثُّرًا، فَإِنَّمَا یَسْأَلُ جَمْرًا فَلْیَسْتَقِلَّ أَوْ لِیَسْتَکْثِرْ»[35]؛ «هر کس به قصد زیادشدن [ثروتش] از مردم درخواست کند، قطعاً اخگر آتش را میطلبد، پس باید که خود را [از گدایی] نجات دهد یا اینکه درخواست افزونی کند.»
قبیصه بن مخارق هلالی س میگوید: بار و قرضی [به منظور صلح میان افراد] بر دوش داشتم و نزد رسول الله ج آمدم تا از ایشان در این باره سؤال کنم. پیامبر ج به من فرمودند: «أَقِمْ حَتَّى تَأْتِیَنَا الصَّدَقَةُ، فَنَأْمُرَ لَکَ بِهَا»؛ «برخیز تا صدقهای به ما برسد و چیزی از آن را برایت اختصاص دهیم.»
قبیصه روایت میکند که سپس رسول الله ج فرمودند: «یَا قَبِیصَةُ! إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا لِأَحَدِ ثَلَاثَةٍ: رَجُلٌ تَحَمَّلَ حَمَالَةً، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى یُصِیبَهَا، ثُمَّ یُمْسِکُ، وَرَجُلٌ أَصَابَتْهُ جَائِحَةٌ اجْتَاحَتْ مَالَهُ، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى یُصِیبَ قِوَامًا مِنْ عَیْشٍ - أَوْ قَالَ سِدَادًا مِنْ عَیْشٍ - وَرَجُلٌ أَصَابَتْهُ فَاقَةٌ حَتَّى یَقُومَ ثَلَاثَةٌ مِنْ ذَوِی الْحِجَا مِنْ قَوْمِهِ: لَقَدْ أَصَابَتْ فُلَانًا فَاقَةٌ، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى یُصِیبَ قِوَامًا مِنْ عَیْشٍ - أَوْ قَالَ سِدَادًا مِنْ عَیْشٍ - فَمَا سِوَاهُنَّ مِنَ الْمَسْأَلَةِ یَا قَبِیصَةُ سُحْتًا یَأْکُلُهَا صَاحِبُهَا سُحْتًا»[36]؛ «ای قبیصه! بدون تردید درخواست از دیگران فقط برای یکی از این سه نفر جایز است: 1. مردی که باری را بر دوش بردارد [یعنی جنگی میان دو گروه به وقوع پیوندد و این شخص میانشان طرح صلح افکنده و برای رفع خصومت، مالی را بر عهده گیرد]، پس سؤال برای وی رواست تا به آن رسد و باز خود را [ از تکدّی] نگه دارد؛ 2. مردی که به او آفتی رسیده و مالش را نابود کند، درخواست از دیگران برایش جایز است تا به آنچه زندگیاش را با آن ادامه دهد، برسد - یا فرمودند: برای سدّ رمق و پایداری زندگی-؛ 3. و مردی که به فقر مبتلا شود تا که 3 تن از مردم فرزانه [و آبرومند] قومش بگویند: قطعاً فلانی به فقر و فاقه گرفتار شده است، پس سؤالگری برای او جائز است تا به آنچه زندگیش را با آن ادامه دهد، برسد - یا فرمود: برای سدّ رمق و پایداری زندگی-. و ای قبیصه! غیر از این موارد، سؤالکردن حرام است و صاحبش آن را به گونهای حرام میخورد.»
و حتّی به گروهی از یارانشان سفارش نمودند که چیزی را از مردم درخواست نکنند.
در صحیح مسلم، از عوف بن مالک س روایت شده که وقتی پیامبر ج با گروهی از یارانش بیعت نمودند، به طور آهسته فرمودند که: «لَا تَسْأَلُوا النَّاسَ شَیْئًا»[37]؛ «از مردم چیزی نخواهید.» بنابراین وقتی تازیانۀ فردی از آنان میافتاد، از کسی درخواست نمیکرد که آن را به وی بدهد.
گفتار سوم: قوانین حاکم بر کار از دیدگاه اسلام
دین اسلام قوانینی را برای کار تعیین نموده و رابطۀ میان کارگر و کارفرما را منظّم ساخته و این رابطه را بهوسیلۀ آنچه در فقه اسلامی با نام «عقد» یا قرارداد شناخته میشود، سامان داده است. همچنین این رابطه را بر اساسی بسیار روشن و ضمانت کامل حقوق قرار داده است.
در مقابل، تکالیفی را تعیین نموده و لازم گردانیده که حقوق کارفرما و صاحب کار را تضمین میکند.
علاوه بر این، دین اسلام انسان را کاملاً آزاد گذاشته که کار مناسب خود را در چارچوب شریعت و تا جایی که برای کارگر و جامعه مفید باشد، انتخاب نماید.
در ادامه، برخی از قوانین حاکم بر کار از دیدگاه اسلام، به طور مختصر بیان میگردد، چون توضیح آنها در این تحقیق نمیگنجد.[38]
أ- قرارداد کار: این قرارداد مشتمل بر 4 رکن است: کارگر، کارفرما، کار مورد اتّفاق و دستمزد کارگر.
میتوان گفت مهمترین و بارزترین اموری که باید قرارداد کار شامل آن باشد، از این قرار است:
1. بیان نوع کار: امری اساسی و مهم برای اتمام قرارداد، چون معامله بر شیء مجهول و مبهم فاسد است؛
2. بیان مدّت یا زمان مشروط برای اجرای کار: این مسأله نیز در اتمام و تکمیل قرارداد بسیار مهم و ضروری است و نبود آن در اغلب موارد، منجر به اختلاف میشود؛
3. بیان دستمزد: یکی از مهمترین مواردی که کارگر برای انجام کار در نظر دارد و حقّی شرعی و ثابت بوده و لازم است که قرارداد کار مشتمل بر دستمزد مورد توافق طرفین باشد.[39]
ب- حقوق و تکالیف کارگران:
1. حقوق گارگران: به طور خلاصه، مهمترین حقوق آنان از این قرار است:
أ- گرفتن مزد به طور کامل: یعنی دادن حقّ فرد مستحق پس از انجام آنچه بر عهدهاش بوده است؛
ب- رعایت جایگاه و کرامت کارگر و وادارنکردن وی به کاری که در توانش نیست؛
ت- ایمنی او از مشکلات و مصیبتهای کار و جبران ضرر و زیان وی و نیز توجّه به سلامتی و تغذیه و سکونت کارگر؛
بدون تردید حقوقی که اسلام آنها را برای کارگران در نظر گرفته است، باعث اطمینان و آسایش آنان و تشویق بیشتر به کار و تلاش میشود.[40]
2. تکالیف کارگران: در مقابل حقوقی که اسلام آنها را برای کارگران تعیین نموده است، تأکید دارد که باید این افراد پایبند به رعایت تکالیفی باشند، که مهمترین آنها از این قرار است:
أ- صداقت و اخلاص در کار و امانت و مراقبدانستن الله تعالی.
اگر کارفرما مسؤول است، کارگر نیز امین و مسؤول در حضور الله ﻷ است که میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النّساء: 58]
«بدون تردید الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان باز گردانید.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِکُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 27]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبر [او] خیانت نکنید، و [نیز] در امانتهای خود، درحالی که میدانید خیانت نورزید.»
ب- درستکاری و انجام کار به همان شیوهای که توافق شده است.
این مورد با کار خوب و صحیح و بدون غفلت و کوتاهی صورت میگیرد.
پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یُحِبُّ إِذَا عَمِلَ أَحَدُکُمْ عَمَلًا أَنْ یُتْقِنَهُ»[41]؛ «همانا الله تعالی دوست دارد که وقتی کسی از شما کاری میکند، آن را خوب [و به نحو احسن و کامل] انجام دهد.»
توجّه مناسب و احساس مسؤولیت در قبال کاری که به انسان سپرده میشود، از نشانههای صحّت و تکمیل کار است.
ت- حفاظت اسرار کار: یعنی تلاش در زمینۀ مصلحت کسی که اسرار خود را در اختیار کارگر گذاشته و دوری از افشای رازی از اسرارش.
ث- قناعت به دستمزدی که با کارفرما بر آن توافق شده و دوری از دستدرازی به اموال کارفرما.[42]
رسول الله ج میفرمایند: «مَنِ اسْتَعْمَلْنَاهُ عَلَى عَمَلٍ فَرَزَقْنَاهُ رِزْقًا، فَمَا أَخَذَ بَعْدَ ذَلِکَ فَهُوَ غُلُولٌ»[43]؛ «[اگر] کسی را که بر کاری گماشتیم و رزق [و مزدی] به او دادیم، آنچه علاوه بر آن بردارد، قطعاً خیانت است.»
ج- تحریم کار نامشروع: این مورد یکی از قوانین کار از دیدگاه اسلام به شمار میرود؛ علاوه بر اینکه اسلام مردم را تشویق و تحریک به کار و تلاش مینماید تا با عزّت و کرامت زندگی کنند، آنان را از کارهای ممنوع و حرام نیز باز میدارد. الله ـ میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ﴾ [البقرة: 172]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهای پاکیزهای که روزی شما کردهایم بخورید و شکر الله را به جای آورید اگر فقط او را میپرستید.»
یعنی اینکه جایز نیست مسلمان کاری که از نظر شریعت گناه به شمار میرود را انجام دهد.
همچنین دین اسلام انسان را منع نموده از اینکه کاری را انجام دهد که بر خود یا جامعهاش ضرر دارد.[44]
در این مبحث، بخشی از موضع اسلام نسبت به کار بیان گردید.
[1]- القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1336.
[2]- نک: مباحث فی العقل، محمّد نعیم یاسین، ص 130. دیدگاههای فراوانی دربارۀ ماهیّت عقل وجود دارد که بیان آنها به درازا میکشد. در کتاب دکتر محمّد نعیم یاسین این موارد به طور مفصّل بررسی شده و در نهایت، وی تعریف مذکور را انتخاب کرده است.
[3]- القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1336.
[4]- نک: لسان العرب، ج 8، ص 27؛ القاموس المحیط، ص 1336.
[5]- نک: مباحث فی العقل، صص 223- 224.
[6]- همان.
[7]- نک: العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد امان، صص 12- 15.
[8]- نک: درء تعارض العقل والنّقل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، صص 22- 23 و 78- 81.
[9]- ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 224.
[10]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 30، صص 433- 434.
[11]- نک: تذکرة السّامع والمتکلّم، ابن جماعه، ص 27.
[12]- نک: الدّین الصّحیح یحلّ جمیع المشاکل، ابن سعدی، ص 20؛ الدّلائل القرآنیّة فی أنّ العلوم النّافعة داخلة فی الدّین الإسلامی، ابن سعدی، ص 6؛ ومضات فکر، محمّد طاهر بن عاشور، ص 134.
[13]- نک: الأدلّة والقواطع والبراهین، عبدالرّحمان بن سعدی، ص 350.
[14]- نک: مجموعة فتاوی فضیلة الشّیخ محمّد بن عثیمین، ج 3، ص 77.
[15]- نک: التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم، موریس بوکای، ترجمه: حسن خالد.
[16]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 279.
[17]- نک: تیسیر العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 34؛ تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 38- 39.
[18]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 137.
[19]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 41- 46.
[20]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریة، ابراهیم مزینی، صص 11- 12.
[21]- نک: همان، ص 25.
[22]- نک: همان، صص 28- 31.
[23]- همان، ص 32.
[24]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1965؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 847.
[25]- سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 2138.
[26]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8691.
[27]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ص 34.
[28]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2143.
[29]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ص 38.
[30]- همان.
[31]- نک: حیاة الأمّة، محمّد خضر حسین، ص 30؛ رسائل الإصلاح، ج 1، ص 126.
[32]- صحیح بخاری، ج 3، ص 79؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1042.
[33]- صحیح بخاری، ج 8، ص 112؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1045.
[34]- صحیح بخاری، ج 3، ص 265؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.
[35]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1041.
[36]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1044.
[37]- صحیح سلم، شمارۀ حدیث: 1043.
[38]- نک: العمل عند المسلمین، ص 81.
[39]- نک: العمل فی الإسلام، عزّ الدّین خطیب، صص 62- 63؛ العمل عند المسلمین، صص 85- 86.
[40]- نک: العمل عند المسلمین، صص 87- 93.
[41]- شعب الإیمان، بیهقی، شمارۀ حدیث: 4929؛ المعجم الأوسط، طبرانی، شمارۀ حدیث: 897؛ مسند ابویعلی، شمارۀ حدیث: 4386.
[42]- نک: العمل عند المسلمین، صص 94- 95.
[43]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 2943.
[44]- در مبحث اقتصاد از دیدگاه اسلام، سخنانی دربارۀ کسب و کار نامشروع مطرح گردید.
بخش چهارم:
نظام خانوادگی در اسلام
مبحث اول: جایگاه زن در اسلام؛
مبحث دوم: ازدواج در اسلام؛
مبحث سوم: کودک از دیدگاه اسلام؛
مبحث چهارم: نیکی به والدین و جایگاه پدر و مادر؛
مبحث پنجم: حقوق و تکالیف فرزندان از دیدگاه اسلام؛
خانه نخستین مدرسۀ فرزندان به شمار میرود و در خانوادههای خوب و متدیّن که براساس محبّت، مهربانی، ایثار، همکاری و تقوا استوارند، مردان و زنان و بزرگان و رهبران این امّت پرورش مییابند.
در این خانوادهها، حقوق رعایت میشود، خوبیها و احترام حفظ میگردد و سعادت و رستگاری گسترش مییابد.
اسلام توجّه زیادی به خانوادۀ مسلمان کرده و حقوقی را برای همسرداری تعیین نموده که آن را در الفتی صادقانه و زندگی مورد پسندی قرار میدهد و تمامی حقوق والدین و فرزندان را مشخّص کرده و بر دوش هریک از افراد خانوادۀ مسلمان، امانتی گذاشته که در حضور پروردگار جهانیان دربارۀ آن سؤال خواهد شد.
در مباحث پیش رو، مطالبی دربارۀ نظام خانوادگی در اسلام بیان میگردد.
گفتار اول: بزرگداشت زن در اسلام
بدون تردید اسلام مقام زن را والا گردانیده و هیچ آیینی همچون دین اسلام وی را گرامی نداشته است. از دیدگاه اسلام، زنان مکمّل مردان هستند و بهترینِ مردم کسی است که با خانوادهاش خوب باشد. دختر مسلمان در دوران کودکی حقّ شیرخوارگی و توجّه و تربیّت خوب دارد و همزمان، خنکی چشمان و جگرگوشۀ پدر و مادر و برادرانش است.
زمانی که بزرگ شود هم مورد احترام و اکرام است و تحت حمایت سرپرست خویش قرار دارد و او به خوبی از وی محافظت میکند و نمیگذارد که دستی به قصد بدی و زبانی به هدف آزار و چشمی به منظور خیانت، به سمت او دراز شود.
ازدواجش نیز به فرمان الهی و عهد و پیمان استوار اوست و در خانۀ شوهر، بسیار محترم و تحت حمایت است و باید که شوهرش به وی اکرام و احسان نماید و آزار و اذیّت را از او دور سازد.
وقتی مادر شود، نیکی به او همراه حقّ الله و نافرمانی و بدی به وی مانند شرک به الله ﻷ و فساد در زمین است.
اگر خواهر باشد، باید مرد مسلمان با او ارتباط داشته و وی را اکرام نماید و از او حفاظت کند.
اگر خاله شود، نیکی و ارتباط با او، حکم نیکی و ارتباط با مادر را دارد.
اگر مادربزرگ یا سالخورده شود، ارزش وی در نزد فرزندان، نوهها و تمامی خویشاوندان زیاد میگردد و نباید که درخواستش رد شود و نظر و فکرش مورد ایراد قرار گیرد.
اگر خویشاوند یا همسایۀ انسان نباشد، به طور کل لازم است که فرد مسلمان از وی حفاظت نماید و از لغزشهایش چشمپوشی کند و ... .[1]
جوامع مسلمان همواره این حقوق را به طور شایسته رعایت نمودهاند، به گونهای که باعث ارزش و اعتبار زن شده است، امّا در هیچیک از جوامع غیرمسلمان چنین موردی به چشم نمیخورد.
از دیدگاه اسلام، زن حقّ مالکیّت، اجاره، فروش، خرید و سایر معاملات، و نیز حقّ تعلیم و تعلّمی که مخالف دینش نباشد را دارد و حتّی فراگیری برخی از علوم برای زن و مرد فرض عین بوده و تارک آن گنهکار میشود.
زنان با مردان در دارابودن حقوق یکسانند مگر در برخی حقوق و احکام که مختصّ و مناسب هریک از آنان بوده، و در جای مناسب به صورت مفصّل بیان میگردد.[2]
یکی دیگر از خوبیهای اسلام برای زن این است که وی را فرمان داده تا آنچه باعث حفاظت خودش و کرامتش میشود و وی را از شرّ زبانهای ناسزاگو و چشمان خائن و دستان حملهور محفوظ میدارد را رعایت نماید؛ یعنی او را فرمان به داشتن حجاب و پوشش و دوری از خودآرایی و آمیزش با مردان بیگانه و نامحرم و هرآنچه منجر به فساد و فتنهاش میشود، داده است.
همچنین به شوهر دستور داده تا نفقۀ زن را بپردازد و به نیکی با وی رفتار نماید و از ستم و بدی به زن پرهیز کند.[3]
علاوه بر این، برای زن و شوهر جایز دانسته که در صورت عدمتوافق و ناتوانی در ساختن یک زندگی خوش و سعادتمند، از یکدیگر جدا شوند. در این حالت، شوهر میتواند پس از شکست تمامی تلاشها برای اصلاح و آشتی و زمانی که زندگی آنان تبدیل به جهنّم طاقتفرسا شود، زن را طلاق دهد.
همچنین زن میتواند از شوهری که ظالم و بدرفتار است، جدا شود؛ او میتواند در عوض چیزی که شوهر راضی میشود و پرداخت مالی یا با صلح بر چیزی معیّن، ازشوهرش جدا گردد.[4]
آنچه مطالب موجود در سطور قبلی را تأیید مینماید، متون فراوانی است که دربارۀ زن و ارزش والایش بیان شده است؛ فرقی نمیکند که این زن، مادر، همسر، خواهر یا ... باشد.
در دو گفتار پیش رو، این دلایل و متون بیان خواهد شد.
گفتار دوم: آیاتی از قرآن کریم دربارۀ مقام زن
قرآن مجید جایگاه زن را والا گردانیده و مطالب بسیاری را در مورد زن و مقام و حقوق وی آورده و حتّی یک سوره از سورههای طوال، با عنوان «نساء» نام گرفته است.
اکنون برخی از آیات قرآنی مربوط به مقام زن بیان میگردد:
﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النّساء: 36]
«و الله أ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید.»
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمۡ عَلَیۡکُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ﴾ [الأنعام: 151]
«بگو: بیایید آنچه پروردگارتان بر شما حرام کرده است را برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید.»
﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا﴾ [الإسراء: 23-24]
«و پروردگارت [چنین] مقرّر داشته است که: فقط او را بپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنان، نزد تو به سنّ پیری رسند، [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو و بر [سر] والدین فریاد نزن و با نیکی [و بزرگوارانه] با آنان سخن بگو و از روی مهربانی بال فروتنی [و خاکساری] برایشان فرود آور و بگو: پروردگارا! به آنان رحمت کن، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند.»
﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِی عَامَیۡنِ أَنِ ٱشۡکُرۡ لِی وَلِوَٰلِدَیۡکَ إِلَیَّ ٱلۡمَصِیرُ﴾ [لقمان: 14]
«و به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش کردیم. مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حمل کرد، و از شیر بازگرفتنش در دو سال است. [آری، سفارش کردیم] که برای من و برای پدر و مادرت شکر به جای آور که بازگشت [همۀ شما] به سوی من است.»
﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ [البقرة: 228]
«و برای زنان حقوق شایستهای است همانند [حقوق و وظایفی] که بر عهدۀشان است. و مردان بر آنان برتری دارند، و الله ﻷ توانمند حکیم است.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا﴾ [النّساء: 1]
«ای مردم! از پروردگارتان بترسید؛ آن ذاتی که شما را از یک تن آفرید و همسرش را [نیز] از او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، و از پروردگاری که به [نام] او از همدیگر درخواست میکنید، و [همچنین] از [گسستن] پیوند خویشاوندی بپرهیزید. بدون تردید الله تعالی همواره بر شما مراقب [و نگهبان] است.»
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ کَثُرَۚ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا﴾ [النّساء: 7]
«برای مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان [از خود] بر جای گذاشتهاند، سهمی است، و برای زنان [نیز] از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشتهاند، سهمی است؛ خواه آن [مال]کم باشد یا زیاد. این بهره و سهمی فرض و تعین شده است.»
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَیۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُ﴾ [النّساء: 34]
«مردان بر زنان سرپرست و نگهبانند، به سبب آنکه الله أ برخی از آنان را بر برخی دیگر برتری داده و [نیز] بدین علّت که از اموالشان خرج میکنند. پس زنان صالح، فرمانبردارند [و] به پاس آنچه الله [برای آنان] حفظ کرده، [اسرار و حقوق شوهران خود] را در غیبت [آنان] حفظ میکنند.»
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا﴾ [الأحزاب: 35]
«همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان صدقهدهنده و زنان صدقهدهنده، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردانیکه شرمگاه خود را حفظ میکنند و زنانیکه شرمگاه خود را حفظ میکنند و مردانی که الله را بسیار یاد میکنند و زنانیکه الله را بسیار یاد میکنند؛ الله متعال برای [همۀ] آنان آمرزش و پاداش عظیمی آماده کرده است.»
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَیۡرِ مَا ٱکۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا﴾ [الأحزاب: 58]
«و کسانی که مردان مؤمن و زنان مؤمن را بدون هیچ گناهی که مرتکب شده باشند، آزار میدهند، قطعاً [بار] بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیدهاند.»
﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [الرّوم: 21]
«و از نشانههای او [این] است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا بهوسیلۀ آنان آرام گیرید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. همانا در این [امر] نشانههایی برای گروهی که تفکّر میکنند، وجود دارد.»
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَجَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُم بَنِینَ وَحَفَدَةٗ وَرَزَقَکُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِۚ أَفَبِٱلۡبَٰطِلِ یُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ هُمۡ یَکۡفُرُونَ﴾ [النّحل: 72]
«و الله أ برای شما از [جنس] خودتان همسرانی قرار داد و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگان پدید آورد. و از پاکیزهها به شما روزی داد. آیا به باطل ایمان میآورند و به نعمت الله، آنان کفر میورزند؟!»
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ﴾ [آلعمران: 195]
«سپس پروردگارشان دعای آنان را اجابت کرد [و فرمود:] من عمل هیچ عملکنندهای از شما را؛ زن باشد یا مرد، تباه و ضایع نمیکنم. برخی از برخی دیگرید [و همنوع هم هستید]. پس کسانی که هجرت کردند و از خانههای خود رانده شدند و در راه من آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند، قطعاً گناهانشان را میبخشم و آنان را به باغهای [بهشتی] که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است، در میآورم. [این] پاداشی است از جانب الله، و پاداش نیکو تنها نزد الله تعالی است.»
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ﴾ [النّحل: 97]
«هر کسی که کار شایستهای انجام دهد؛ [خواه] مرد باشد یا زن، درحالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده میداریم و مسلماً پاداششان را به [حسب] بهترین اعمالی که انجام میدادند، به آنان میدهیم.»
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا﴾ [الأحزاب: 36]
«و هیچ مرد و زن مؤمنى را نسزد که چون الله و فرستادهاش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد. و هرکس الله ـ و فرستادهاش را نافرمانى کند، قطعاً دچار گمراهى آشکارى گردیده است.»
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَکُمۡ وَمَثۡوَىٰکُمۡ﴾ [محمّد: 19]
«پس [ای پیامبر!] بدان که فقط الله معبود [بر حق] است، و برای گناه خود و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه. و الله أ محلّ حرکت شما و قرارگاهتان را میداند.»
گفتار سوم: احادیثی از پیامبر ج دربارۀ مقام زن
در بسیاری از احادیث نبوی از زن و حقوق و تکالیفش یاد شده است.
در ادامه، احادیثی از پیامبر ج در این زمینه بیان خواهد شد.
1. مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول الله! چه کسی از همه مستحقتر به خوشرفتاری من است؟ پیامبر ج فرمودند: «أُمُّکَ»؛ «مادرت». پرسید: سپس چه کسی؟ رسول الله ج پاسخ دادند: «أُمُّکَ»؛ «مادرت». آن فرد دوباره گفت: سپس چه کسی؟ پیامبر ج فرمودند: «أُمُّکَ»؛ «مادرت». باز پرسید: سپس چه کسی؟ آن زمان رسول الله ج پاسخ دادند که: «أَبُوکَ»[5]؛ «پدرت».
2. پیامبر ج میفرمایند: «اتَّقُوا اللهَ فِی النِّسَاءِ، فَإِنَّکُمْ أَخَذْتُمُوهُنَّ بِأَمَانِ اللهِ، وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِکَلِمَةِ اللهِ، وَلَهُنَّ عَلَیْکُمْ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[6]؛ «در مورد همسرانتان از الله ﻷ بترسید، چون شما در امان الهی، آنان را [در اختیار] گرفتهاید و با سخن [و فرمان الهی] مقاربت با آنان را بر خود حلال ساختهاید. و باید که شما نفقه و پوشاک آنان را به صورت شایسته بدهید.»
3. همچنین فرمودند: «دِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِی سَبِیلِ اللهِ وَدِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِی رَقَبَةٍ، وَدِینَارٌ تَصَدَّقْتَ بِهِ عَلَى مِسْکِینٍ، وَدِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِکَ، أَعْظَمُهَا أَجْرًا الَّذِی أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِکَ»[7]؛ «[از میان] دیناری که در راه الله انفاق نمودی و دیناری که [برای آزادی] برده دادی و دیناری که به مسکینی بخشیدی و دیناری که بر خانوادهات خرج کردی؛ پاداش دیناری که برای خانوادهات هزینه کردی، از همه بیشتر است.»
4. رسول الله ج میفرمایند: «ابْدَأْ بِنَفْسِکَ فَتَصَدَّقْ عَلَیْهَا، فَإِنْ فَضَلَ شَیْءٌ فَلِأَهْلِکَ، فَإِنْ فَضَلَ عَنْ أَهْلِکَ شَیْءٌ فَلِذِی قَرَابَتِکَ، فَإِنْ فَضَلَ عَنْ ذِی قَرَابَتِکَ شَیْءٌ فَهَکَذَا وَهَکَذَا»[8]؛ «از خودت شروع کن و اول برای خود خرج کن، اگر چیزی زیاد آمد، به خانوادهات بده و آنچه از [خرج] خانوادهات زیاد شد را به خویشاوندانت بده و اگر چیزی از [انفاق به] خویشاوندانت زیاد آمد را چنین و چنان [کن و به هرکس که خواستی و جایز بود، ببخش].»
5. در جایی دیگر فرمودند: «اسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلَعٍ، وَإِنَّ أَعْوَجَ شَیْءٍ فِی الضِّلَعِ أَعْلَاهُ، إِنْ ذَهَبْتَ تُقِیمُهُ کَسَرْتَهُ، وَإِنْ تَرَکْتَهُ لَمْ یَزَلْ أَعْوَجَ، اسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ خَیْرًا»[9]؛ «خواهان رفتار نیک با زنان شوید، چون زن از استخوان پهلو آفریده شده و همانا کجترین جای پهلو، بالای آن است؛ اگر خواسته باشی آن را راست کنی، میشکند و اگر رهایش کنی، همواره کج میشود. یکدیگر را سفارش به نیکی در حقّ زنان کنید.»
6. در حدیثی از پیامبر ج نقل شده است که: «لَا یَفْرَکْ مُؤْمِنٌ مُؤْمِنَةً، إِنْ کَرِهَ مِنْهَا خُلُقًا رَضِیَ مِنْهَا آخَرَ»[10]؛ «هیچ مرد مؤمنی بر زن مؤمنی خشم نگیرد؛ اگر صفتی را از وی نپسندد، صفت دیگری را میپسندد.»
7. رسول الله ج میفرمایند: «أَکْمَلُ المُؤْمِنِینَ إِیمَانًا أَحْسَنُهُمْ خُلُقًا، وَخَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لِنِسَائِهِمْ»[11]؛ «کاملترین مؤمنان از لحاظ ایمانی، خوشاخلاقترین آنان است و بهترین شما کسانی هستند که برای زنانشان از همه بهتر باشند.»
8. همچنین فرمودند: «إِنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْزِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، الرَّجُلَ یُفْضِی إِلَى امْرَأَتِهِ، وَتُفْضِی إِلَیْهِ، ثُمَّ یَنْشُرُ سِرَّهَا»[12]؛ «در روز قیامت، بدترین مردم از نظر جایگاه در نزد الله تعالی، مردی است که با همسرش همبستری میکند و زنش نیز با وی همبستری مینماید و سپس رازش را منتشر میسازد.»
9. در جایی دیگر، پیامبر ج میفرمایند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أُحَرِّجُ حَقَّ الضَّعِیفَیْنِ: الْیَتِیمِ، وَالْمَرْأَةِ»[13]؛ «پروردگارا! من از تضییع حقّ دو ضعیف؛ یعنی یتیم و زن به شدّت جلوگیری میکنم [ و از گناه این کار دوری مینمایم].»
10. رسول الله ج فرمودند: «النِّسَاءُ شَقَائِقُ الرِّجَالِ»[14]؛ «زنان همتای مردان هستند.»
11. و نیز فرمودند: «لاَ یَجْلِدُ أَحَدُکُمُ امْرَأَتَهُ جَلْدَ العَبْدِ، ثُمَّ یُجَامِعُهَا فِی آخِرِ الیَوْمِ»[15]؛ «هیچ از شما زنش را همچون برده نزند و سپس در آخر روز، با وی همبستری نماید.»
12. پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ کَانَتْ لَهُ امْرَأَتَانِ فَمَالَ إِلَى إِحْدَاهُمَا، جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَشِقُّهُ مَائِلٌ»[16]؛ «اگر کسی دو زن داشته باشد و به یکی از آنها متمایل شود [و فقط به او توجّه نماید]، روز قیامت، درحالی میآید که یک طرفش کج است.»
13. رسول الله ج فرمودند: «لاَ تُنْکَحُ الأَیِّمُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ، وَلاَ تُنْکَحُ البِکْرُ حَتَّى تُسْتَأْذَنَ»؛ «زن بیوه فقط پس از مشورت با وی، نکاح شود و دوشیزه پس از اجازهگرفتن از او.» صحابه ش پرسیدند: ای رسول الله! اجازۀ از دختر چگونه است؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تَسْکُتَ»[17]؛ «اینکه سکوت نماید.»
14. همچنین میفرمایند: «مَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْءٍ مِنْ هَذِهِ الْبَنَاتِ، فَأَحْسَنَ إِلَیْهِنَّ، کُنَّ لَهُ سِتْرًا مِنَ النَّارِ»[18]؛ «کسی که به چیزی از این دختران آزمایش شود و به آنان نیکی نماید، باعث حفاظت وی از آتش [دوزخ] میشوند.»
15. در حدیثی دیگر آمده است که: «لَا یَکُونُ لِأَحَدٍ ثَلَاثُ بَنَاتٍ، أَوْ ثَلَاثُ أَخَوَاتٍ، أَوْ ابْنَتَانِ، أَوْ أُخْتَانِ، فَیَتَّقِی اللَّهَ فِیهِنَّ وَیُحْسِنُ إِلَیْهِنَّ إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ»[19]؛ «کسی که 3 دختر یا 3 خواهر و یا 2 دختر یا 2 خواهر داشته باشد و تقوای الهی را دربارۀشان رعایت نماید و به آنان نیکی کند، قطعاً وارد بهشت میشود.»
گفتار چهارم: نگاهی به جایگاه زن در نظامهای دیگر
در مباحث پیشین، مطالبی دربارۀ مقام زن از دیدگاه اسلام بیان گردید. نظامهای زمینی کجا و دین عادل و آسمانی اسلام کجا؟! نظامهای زمینی به کرامت زن توجّهی نمیکنند، به گونهای که وقتی دختر به سنّ 18 سالگی یا کمتر برسد، پدر خودش را از وی جدا میکند تا با سرگردانی و به تنهایی دنبال پناهگاهی برای حفاظت و لقمهای برای برطرفکردن گرسنگی خود باشد و بسا اوقات این کار مساوی با از دستدادن شرافت و اخلاقش است.
اکرام و گرامیداشت زن از دیدگاه اسلام چقدر تفاوت دارد با نظامهایی که زن را منبع خطا و گناه میدانند و حقّ وی را در مالکیّت و مسؤولیّت نادیده میگیرند و او را وادار میکنند که با خواری و حقارت زندگی نماید و زن را موجودی نجس میپندارند!!!
اکرام اسلام برای زن چقدر فرق دارد با رفتار کسانی که زن را نوعی کالا دانسته و بدنش را در رسانهها و ... برای تجارت، تبلیغ میکنند!!!
و گرامیداشت زن در اسلام چقدر تفاوت دارد با نظامهایی که ازدواج را نوعی معامله دانسته و گمان میکنند زن از این طریق در مالکیّت شوهر قرار میگیرد و حتّی برخی از انجمنها و نشستهایشان بدین منظور تشکیل میشود که حقیقت و روان زن را بررسی کنند تا بدانند از جنس بشر است یا نه؟![20]
این گونه است که میبینیم زن مسلمان در دنیای خود به همراه خانواده و در کنار والدین و در حمایت همسر و نیکی و فرمانبرداری فرزندانش خوشحال و خوشبخت است؛ فرقی نمیکند که کودک، جوان، پیر، فقیر، غنی، صحیح یا بیمار باشد.
اگر در برخی از سرزمینهای اسلامی یا از طرف برخی از افراد منتسب به اسلام، در حقّ زن کوتاهی میشود، قطعاً این کار بر اثر کوتاهی و نادانی و دوری از اجرای احکام الهی است و گناه آن بر افراد خطاکار بوده و دین اسلام از پیامد این اشتباهات و مشکلات، بری و بیزار است.
درمان این اشتباهات تنها با رجوع به هدایت و تعالیم اسلامی ممکن است.
مقام زن از دیدگاه اسلام، به طور مختصر چنین است: عفّت، صیانت، مودّت، رحمت و مهربانی، مراقبت، حیا و سایر صفات زیبا و والا.
امّا تمدّن معاصر چیزی از این صفات را نمیشناسد و فقط نگاهی مادّیگرایانه به زن دارد و به همین سبب میبینی که حجاب و عفّت را عقبماندگی میداند و زن را مجسّمه و پیکری میپندارد که هر فرد ناکس و پستی میتواند با آن بازی کند و راز سعادت زن از دیدگاه آنان، همین است.
امّا نمیدانند که خودآرایی و بیشرمی و رسوایی زن باعث بدبختی و عذابش میشود.
و گر نه پیشرفت و آموزش چه رابطه و تناسبی با خودآرایی، اختلاط زن و مرد، آشکارکردن زیباییها و زینت و ظاهرساختن سینه و ران و بدتر از آن دارد؟!
آیا پوشیدن لباسهای تنگ و نازک و کوتاه، از وسایل و اسباب آموزش و فرهنگ است؟!
چه کرامت و احترامی در نشاندادن سینههای زنان زیبارو در رسانهها و وسایل تبلیغاتی است؟!
و چرا فقط زنان زیبارو را میپسندند و هنگامی که زیبایی و زینتشان را با گذشت زمان از دست میدهند، دیگر غیرقابل استفاده شده و دور انداخته میشوند به مانند کالایی که تاریخ مصرفش تمام شده است؟!
سهم و بهرۀ زنانی که زیبایی کمی دارند، از این تمدّن و فرهنگ چیست؟! و مادر سالخورده و مادربزرگ و پیرزن چه سهمی دارد؟!
این افراد در بهترین حالت، به آسایشگاهها و خانۀ سالمندان تحویل داده میشوند؛ جایی که کسی به دیدارشان نمیرود و از آنان سراغی نمیگیرد.
گاهی اوقات نیز حقوق سالمندی یا امثال آن میگیرند و به اندازهای که نمیرند، میخورند و در آنجا نه خویشاوندی و نه ارتباط و نه سرپرست مهربانی دارند.[21]
امّا زن مسلمان هر اندازه که مسن و سالخورده شود، احترام و حقوقش بیشتر میگردد و فرزندان و خویشاوندانش برای نیکی به وی- همچون گذشته- با یکدیگر رقابت میکنند، چون آنچه بر عهدۀ او بوده را انجام داده و حقوقی که بر گردن فرزندان، نوهها، خانواده و جامعه داشته، برایش باقی مانده است.
باور به اینکه عفّت و پوشش عقبماندگی است، گمانی باطل بوده و بلکه خودآرایی و بیحجابی، بدبختی و عذاب و عین عقبماندگی است. اگر به دنبال دلیل هستی، به پستی و تباهی اراذل و افراد لخت و بیبند و باری که در فسادخانهها همچون حیوان زندگی میکنند، بنگر که تنها پس از انتخاب پوشش و پاکدامنی، توانستند راه تمدّن و پیشرفت را طی کنند.
اگر انسان به پیشرفتشان دقّت کند، میبیند هر اندازه که در تمدّن و فرهنگ رشد کردهاند، به همان اندازه پوشش بدنشان بیشتر شده و نیز میبینیم که تمدّن غربی این راه عقبماندگی را پلّهپلّه طی کرد و سرنگون شد تا اینکه مردم برخی از شهرها پس از جنگ جهانی اول، کمکم به عریانی کامل رسیدند و سپس در سالهای اخیر این بیماری و مشکل وخیمتر و بحرانیتر شد.[22]
بر این اساس، منزلت و مقام بزرگ زن مسلمان و مقدار تباهی و آوارگی او زمانی که از دین اسلام دور شود، برای ما روشن میگردد.
مطالبی مختصر و نمونههایی کوتاه از اکرام و احترام زن در اسلام بیان گردید.
ازدواج در اسلام، رابطهای مقدّس و پیمانی محکم به شمار میرود که فطرتهای سلیم متمایل به آن بوده و شرایع استوار مردم را بهسوی آن فرا میخوانند.
نفوس بشر همواره در این زمینه هماهنگ با فطرت بوده و خواستۀ حکمت را پاسخ گفتهاند. ازدواج باعث آرامش، مودّت و مهربانی، جمع پراکندگیها، آسودگی و راحتی دل و تولید مثل میشود.
خوشی و بهرۀ زندگی با ازدواجی سعادتمند و خوش محقّق میگردد و سعادت و رستگاری زن و مرد زمانی حاصل میشود که هردو دارای دینی صحیح و اخلاقی نرم باشند و محبّتی پاک و صمیمانه در میانشان برقرار باشد و حقوق یکدیگر را رعایت نمایند و هریک از آنان، خیرخواه دیگری باشد.
اگر هریک از زن و شوهر تکالیف خود را به نحو احسن انجام دهند، خوشحالی و خوشبختی به وجود میآید و مشکلات کم یا برطرف میگردد و این مورد تأثیر فراوانی در اصلاح خانواده و تقویّت مسلمانان دارد، زیرا اصلاح خانوادهها باعث اصلاح جامعۀ اسلامی شده و اصلاح این جامعه بزرگترین علّت عزّت، سعادت و کرامت آن است.
به همین سبب، اسلام به حفاظت و اصلاح و استحکام رابطۀ زناشویی و احاطۀ آن با آنچه سبب پایداری و برتریاش شود، توجّه نموده است.[23]
در این مبحث، مطالبی دربارۀ مشروعیّت ازدواج در اسلام و حکمت و احکام آن بیان میگردد.
گفتار اول: مشروعیّت ازدواج در اسلام
از دیدگاه اسلام، ازدواج امری جایز بوده و کمترین درجۀ مشروعیّت آن، جواز و اباحت است.
کسی که دلایل شرعی را بررسی نماید، میبیند که فقط دلالت بر جواز ندارند، بلکه بیانگر استحباب یا وجوب ازدواج نیز هستند.
کسانی که قائل به فرضیّت یا وجوب عینی یا کفایی هستند، متونی که فرمان به ازدواج دادهاند را به عنوان دلیل میآورند؛ مانند:
﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾ [النّساء: 3]
«پس با زنانی [دیگر] که مورد پسند شماست، ازدواج کنید.»
﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ﴾ [النّور: 32]
«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید.»
و نیز این سخن پیامبر ج که فرمودند: «یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ»[24]؛ «ای گروه جوانان! هرکس از شما که توانایی ازدواج را دارد، باید ازدواج کند، زیرا این کار بهتر چشم را [از گناه] میپوشاند و شرمگاه را بهتر [از حرام] حفاظت میکند و کسی که نتوانست [ازدواج نماید]، باید روزه بگیرد، چون برای او مهار [شهوت] است [و از میل جنسی وی میکاهد].»
از دیدگاه آنان، امر دلالت بر وجوب میکند و مانعی نیز وجود ندارد. علاوه بر این پیامبر ج فرمودند که ازدواج از سنّتهای ایشان بوده و ترک ازدواج و بریدن از آن را نپسندیدند و این مورد، وجوب نکاح را تأیید و تأکید مینماید.[25]
جمهور عالمان ازدواج را برای کسی که به آن علاقه دارد و از این نمیترسد که گرفتار زنا شود، مستحب میدانند، امّا اگر علاقه و شهوتش شدید باشد و بترسد که دچار زنا گردد، ازدواج بر وی واجب است زمانی که قادر بر رعایت مسؤولیّتها و تکالیف ازدواج باشد.[26]
گفتار دوم: حکمتهای ازدواج در اسلام
ازدواج اسلامی دلایل و حکمتهای فراوانی دارد؛ از جمله:
1- قبول و اجرای فرمان الله تعالی و پیامبر ج است
الله متعال میفرماید:
﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰلِحِینَ مِنۡ عِبَادِکُمۡ وَإِمَآئِکُمۡۚ﴾ [النّور: 32]
«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید و [نیز] غلامان و کنیزانتان که شایسته [و نیکوکار] هستند [را همسر دهید].»
﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾ [النّساء: 3]
«پس با زنانی [دیگر] که مورد پسند شماست، ازدواج کنید.»
و رسول الله ج فرمودند:: «یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ»[27]؛ «ای گروه جوانان! هرکس از شما که توانایی ازدواج را دارد، باید ازدواج کند، زیرا این کار بهتر چشم را [از گناه] میپوشاند و شرمگاه را بهتر [از حرام] حفاظت میکند و کسی که نتوانست [ازدواج نماید]، باید روزه بگیرد، چون برای او مهار [شهوت] است [و از میل جنسی وی میکاهد].»
پیامبر ج میفرمایند: «فِی بُضْعِ أَحَدِکُمْ صَدَقَةٌ»[28]؛ «در همبستری هریک از شما [با زنش] صدقه است [و پاداش دارد].»
بسیاری از عالمان بیان کردهاند که ازدواج بهتر از انجام عبادات نافله است، زیرا ازدواج دارای مصالح و نتایج خوب فراوانی است.[29]
3- ازدواج باعث پاکدامنی و عفّت میشود
اگر به دنبال فضیلت عفاف و پاکدامنی هستی، ازدواج بهترین وسیله برای این کار است. ازدواج سببی از اسباب پاکدامنی بوده و بسا اوقات، از دیدگاه شریعت و عرف مردم، وسائل و اسباب، حکم مقاصد و اهداف را دارند.
4- ازدواج سبب بقای نسل آدمی و حفظ نوع بشری میگردد
اگر دقّت کنی که حکمت الهی خواهان بقای نسل بشر برای اجرای شرایع، آبادانی جهان هستی و اصلاح زمین بوده و نسل صالح تنها با ازدواج باقی میماند، میبینی که چگونه ازدواج وسیلۀ تحقیق اموری بزرگ شده است؛ اموری که الله تعالی دوست دارد آنها باقی بمانند و مردم را تشویق به اجرایشان کرده است.
5- باعث آرامش و دوستی و مهربانی میشود
مگر ازدواج سبب نمیگردد که مرد دوست صادقش را پیدا کند و زن بهوسیلۀ شوهر، جایگاه و مقام واقعیاش را به دست آورد؟!
چنین رفیقی که عشقی پاک و صادقانه به شوهر داشته باشد و بدون منّت و تأخیر، امور منزل را انجام دهد، فقط با رابطۀ ازدواج به دست میآید.
الله ﻷ میفرماید:
﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [الرّوم: 21]
«و از نشانههای او [این] است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا با آنان آرام گیرید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. قطعاً در این [امر] نشانههایی برای گروهیکه تفکّر میکنند، وجود دارد».
6- ازدواج سبب خویشاوندی و مودّت در میان مردم میگردد
ازدواج فقط رابطهای محدود به زن و شوهر ایجاد نمیکند، بلکه این رابطه از زن و شوهر به خانوادههایشان کشیده میشود و حلقهای گسترده در زنجیرۀ اتّحاد امّت اسلام است.
رابطههای ویژه؛ مانند خویشاوندی و ازدواج تأثیر فراوانی در یاری و کمک به یکدیگر دارند.
7- باعث دستیابی به نعمت فرزند میشود
ازدواج سبب میگردد که زن و شوهر فرزندی داشته باشند و اگر وی را خوب تربیّت نمایند، سبب سعادت و خنکی چشمانشان در زندگی و باعث ذکر خیرشان پس از وفات میشود.
و نیز از بیماریهای بدخیم و لاعلاج که نتیجۀ آشفتگی اخلاقی است، سالم و محفوظ میماند.
9- باعث ثروت و زدودن فقر میشود
ازدواج سبب غنی و برطرفشدن نداری است.
این مورد یکی از خوبیها و اسرار ازدواج است که بیشتر مردم؛ بهویژه کسانی که با بهانۀ نداری از ازدواج سر باز میزنند، از آن بیخبرند.
الله ـ میفرماید:
﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰلِحِینَ مِنۡ عِبَادِکُمۡ وَإِمَآئِکُمۡۚ إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَ یُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ﴾ [النّور: 32]
«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید و [نیز] غلامان و کنیزانتان که شایسته [و نیکوکار] هستند [را همسر دهید]. اگر فقیر باشند، الله أ از فضل [و کرم] خویش آنان را بینیاز میکند، و الله تعالی گشایشدهندۀ آگاه است».
همچنین پیامبر ج فرمودند: «ثَلَاثَةٌ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَوْنُهُمْ: المُجَاهِدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَالمُکَاتَبُ الَّذِی یُرِیدُ الأَدَاءَ، وَالنَّاکِحُ الَّذِی یُرِیدُ العَفَافَ»[30]؛ «سه [نفر] هستند که الله تعالی آنان را یاری میکند: مجاهد در راه الله متعال، مکاتبی که قصد ادای [بدهی خود را] میکند و نکاحکنندهای که ارادۀ پاکدامنی دارد.»
به طور خلاصه، ازدواج مصالح و خوبیهایی دارد و با زیادی یا کمی آن، خوبیهایش نیز زیاد یا کم میشود و اگر ازدواج صورت نگیرد، آن مصالح نیز به وجود نمیآیند. ارزش این خوبیها در اعلای دین اسلام و گسترش جنبههای مختلف آبادانی و کاهش هزینهها و مشکلات زندگی نمودار میشود.
گفتار سوم: تکالیف و حقوق ازدواج
ازدواج اسلامی بر پایۀ تکالیف و حقوقی از سمت شوهر و زن است و به عبارتی دیگر، هریک از آن دو تکالیف و حقوقی دارند.
همچنین احکامی دارد که باید رعایت شوند؛ فرقی نمیکند که قبل یا بعد از ازدواج باشد؛ از جمله:
1- نباید زن بر ازدواج با کسی که مطابق میلش نیست، مجبور شود
عالمان بیان نمودهاند که نباید زن مجبور شود با کسی که به خواستگاریاش آمده، ازدواج کند، بلکه باید موافقت و رضایت وی گرفته شود؛ فرقی نمیکند که دوشیزه یا بیوه باشد. بنابراین ولیّ زن نمیتواند وی را مجبور به ازدواج با کسی که دوست ندارد، نماید.
عالمان بر عدمجواز اجبار زن بیوه و بالغ از طرف ولی، دلیل آوردهاند که بخاری و مسلم رحمهماالله از خنساء انصاری دختر خذام چنین نقل میکنند: «پدرش وی را درحالی که بیوه بود، به ازدواج فردی درآورد و او راضی نبود. سپس نزد رسول الله ج آمد و ایشان نکاحش را باطل و مردود دانستند.»[31]
همچنین در صحیح بخاری، از ابوهریره س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لاَ تُنْکَحُ الأَیِّمُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ، وَلاَ تُنْکَحُ البِکْرُ حَتَّى تُسْتَأْذَنَ»؛ «زن بیوه فقط پس از مشورت با وی، نکاح شود و دوشیزه پس از اجازهگرفتن از او.» صحابه ش پرسیدند: ای رسول الله! اجازه از دختر چگونه است؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تَسْکُتَ»[32]؛ «اینکه سکوت نماید.»
2- جایز نیست که مردی بر خواستگاری برادر مسلمانش، از زنی خواستگاری نماید
پیامبر ج فرمودند: «لَا یَبِعْ بَعْضُکُمْ عَلَى بَیْعِ بَعْضٍ، وَلَا یَخْطُبْ بَعْضُکُمْ عَلَى خِطْبَةِ بَعْضٍ»[33]؛ «هیچ یک از شما بر خرید کسی دیگر، خرید نکند و کسی از شما بر خواستگاری فرد دیگری، خواستگاری ننماید.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «لاَ یَخْطُبُ الرَّجُلُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِیهِ»؛ «هیچ مردی بر خواستگاری برادر مسلمانش، [از زنی] خواستگاری نکند.»
بخاری / عبارت: «حَتَّى یَنْکِحَ أَوْ یَتْرُکَ»؛ «تا اینکه نکاح نماید یا ترک کند.» را نیز آورده است.
و در صحیح مسلم، جملۀ: «حَتَّى یَذَرَ»؛ «تا اینکه [خواستگاریاش] را رها کند.» آمده است.[34]
فلسفۀ نهی مذکور این است که باعث دشمنی و کینه میشود و نیز سبب میگردد انسان خودش را پاک بداند و دیگران را نکوهش کند. همچنین این کار ظلم و ستم است. بنابراین خواستگاری بر خواستگاری دیگران همچون خرید بر روی خرید دیگران یا فروش بر روی فروش دیگران است و این موارد باعث دشمنی و کینه و سستشدن ریسمان دوستی و مودّت میگردد.
اقدام به خواستگاری در چنین حالتی، باعث فتنه و فساد در میان مسلمانان میشود؛ فرقی نمیکند که خواستگار از رضایت دختر یا زن خواستگاریشده آگاه باشد یا نباشد.
اگر خواستگار اول اجازۀ این کار را داد یا از خواستگاری صرفنظر کرد یا اینکه دختر وی را نپذیرفت، ایرادی ندارد که فرد دیگری به خواستگاری رود.
امّا اگر به خواستگار اول جواب داد یا در مرحلۀ تردید و تفکّر بود، جایز نیست که فرد دیگری از وی خواستگاری نماید، چون ممکن است خواستگاری دوم او را از خواستگار اول منصرف سازد.[35]
ارکان این پیمان، ایجاب و قبول است.[36]
ایجاب و قبول: یعنی الفاظی که هریک از دو طرف به منظور اعلان رضایت خویش به کار میبرند و اگر ایجاب و قبول از افرادی که دارای شروط عقد نکاح هستند؛ یعنی خواستگار و خواستگاریشده صادر شود، نکاح منعقد میگردد در صورتی که هردو اهلیّت پیمان ازدواج را داشته باشند.
همان گونه که صدور آن دو، از وکیل خواستگار و خواستگاریشده صحیح و جایز است.[37]
یعنی مالی که بر اثر ازدواج، برای زن و بر عهدۀ مرد است.
الله تعالی در قرآن کریم، مهریّه را صداق، اجر و فریضه نامیده است.[38]
پرداخت مهریّه واجب است، چون الله ـ فرمان به این کار داده و چنین فرموده است:
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ﴾ [النّساء: 4]
«و مهریۀ زنان را به عنوان هدیه [و فریضهای الهی] با طیب خاطر به آنان بدهید.»
نحله یعنی آنچه با میل قلبی فرد بخشنده، داده میشود. دلالت آیۀ زیر بر وجوب مهریّه، از دلالت آیۀ قبلی بیشتر است:
﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ﴾ [النّساء: 24]
«پس آن زنانی را که [به ازدواج درآوردید و] از آنان کام گرفتید، باید مهرشان را به عنوان فریضهای به آنان بدهید.»
در آیۀ فوق دستور داده شده که اجور؛ یعنی مهریههای زنان پرداخت شود.
زن حق دارد که شوهرش، نفقۀ او را به نیکی بدهد. نفقه یعنی آنچه بر عهدۀ شوهر و برای زن است؛ مانند مالی برای سکونت، غذا، پرورش و حضانت بچّه، لباس و سایر مواردی که باعث میشود احترام زن حفظ شود و دچار خواری نگردد و نیز از صحّت و کرامتش حفاظت شود و تمامی این امور به اندازۀ توان لازم است.
اگر شوهر به حدّی تنگدست بود که نتوانست نفقه را پرداخت نماید و زن بر اثر بیصبری، خواهان جدایی بود، بیشتر عالمان معتقدند که از یکدیگر جدا شوند، ولی گروهی چنین باوری ندارند.
با توجّه به اصول شریعت، به نظر میسد که برای دفع ضرورت، زن حق دارد از چنین شوهری جدا شود.[39]
یکی دیگر از حقوق زن، این است که شوهرش با وی خوشرفتار باشد و زمان دیدار با وی، نرمخو و خوشرو گردد و با او شوخی و بازی کند تا دلش را به دست آورد و از تنهایی بیرون آید و بداند که شوهر برایش ارزش قائل است و در دلش جای دارد.
یکی از موارد خوشرفتاری این است که شوهر به صحبت و گفتگوی همسرش گوش دهد و به سخنانش توجّه نماید و از وی غافل نشود و قبل از اینکه صحبت زن تمام گردد، از نزدش نرود مگر با اجازۀ او. این رفتار نشانۀ کمال ادب با هر فردی است، چه رسد به همسر که مستحقترین مردم به نیکی شوهر است؟!
همچنین لازم است که شوهر خودش را برای زن بیاراید و این از حقوق وی به شمار میرود. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ [البقرة: 228]
«و برای زنان حقوق شایستهای است همانند [حقوق و وظایفی] که بر عهدۀ آنان است.»
ابن عبّاس ب در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «من دوست دارم که خودم را برای زنم بیارایم، همانگونه که دوست دارم او خودش را برای من آراسته نماید، چون الله تعالی میفرماید: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾.»[40]
یکی دیگر از موارد خوشرفتاری و حقوق زن این است که شوهر راز همبستری با وی را منتشر نسازد. در صحیح مسلم، از ابوسعید خدری روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْزِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، الرَّجُلَ یُفْضِی إِلَى امْرَأَتِهِ، وَتُفْضِی إِلَیْهِ، ثُمَّ یَنْشُرُ سِرَّهَا»[41]؛ «در روز قیامت، بدترین مردم از نظر جایگاه در نزد الله تعالی، مردی است که با همسرش همبستری میکند و زنش نیز با وی همبستر میشود و سپس [شوهر] رازش را منتشر میسازد.»
افشای راز در صورت نیاز برای بررسی بیماری و درمان و سایر اهداف عاقلانه و صحیح، جایز است و مرد میتواند به اندازۀ نیاز، این مطالب را بازگو نماید.
بر عهدۀ زن است که قدردان شوهرش باشد و در برابر غذا، لباس، هدیه و امثال آن که در حدّ توانش است، از وی تشکّر نماید و به دنبال جبران باشد و از آنچه به وی میدهد، خوشحال گردد، چون این موارد باعث خوشحالی شوهر میشود و سبب میگردد که بیشتر نیکی و بخشش کند.
همچنین لازم است که زن بداند شوهر باعث تولّد فرزند شده و فرزند یکی از بزرگترین نعمتهاست.
علاوه بر این، باید که زن در خدمت شوهر باشد؛ مثلاً برای پختن غذا، شستن لباس، نظافت منزل و سایر تکالیفی که بر عهدۀ زن است.
بنا بر قول صحیح، موارد فوق از حقوق واجب به شمار میروند.
دلیلش روایت عمّۀ حصین بن محصن است زمانی که پیامبر ج از وی پرسیدند: «أَذَاتُ زَوْجٍ أَنْتِ؟»؛ «آیا شوهر داری؟» او پاسخ داد: بله. رسول الله ج فرمودند: «کَیْفَ أَنْتِ لَهُ؟»؛ «برایش چگونه هستی؟» گفت: تا جایی که بتوانم، در حقّش کوتاهی نمیکنم. پیامبر ج فرمودند: «فَانْظُرِی أَیْنَ أَنْتِ مِنْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ جَنَّتُکِ وَنَارُکِ»[42]؛ «پس دقّت کن که تو با او چگونهای، زیرا [رفتار تو با] او [سبب تحقّق] بهشت یا دوزخ تو است.»
هر چند لازم است که زن به اندازۀ توان، در خدمت شوهر باشد، امّا شوهر حق ندارد که وی را وادار به آنچه در توانش نیست، نماید، بلکه شایسته است که با وی مهربان باشد و او را در کارهای خانه کمک نماید، همانگونه که رسول الله ج انجام میدادند.
وقتی از أمّ المؤمنین عایشه ل سؤال شد که پیامبر ج در خانه چه کاری انجام میدادند، در پاسخ گفت: «ایشان در خدمت خانواده بودند و زمانی که وقت نماز فرا میرسید، برای ادای آن از خانه بیرون میشدند.»[43]
در روایت دیگری چنین آمده است: از عایشه ل سؤال شد که رسول الله چه کاری را در خانه انجام میدادند و او در جواب گفت: ایشان فردی از بشر بودند؛ لباس خویش را تمیز میکردند و گوسفندانشان را میدوشیدند.»[44]
اگر شوهری این کارها را انجام ندهد، دستکم لازم است که زنش سخنی نیک از وی بشنود و لبخند رضایتی بر لبانش ببیند.[45]
مبحث سوم:
کودک از دیدگاه اسلام
دین اسلام جایگاه والایی را برای کودک قائل شده و کاملاً به وی توجّه نموده و حقوقی را برایش تعیین کرده که ضامن سعادت و زندگی موفّق و شرافتمندانۀ او بوده و وی را از بدبختی و تباهی دور میسازد.
در ادامه، تا جایی که موقعیّت اجازه دهد و گنجایش داشته باشد، مطالبی در این زمینه بیان میگردد.
1. دین اسلام برخی از رسوم جاهلی را که در میان افرادی از قوم عرب پیش از اسلام رواج داشت؛ مانند کشتن فرزندان از ترس تنگدستی و نداری را به شدّت ممنوع و حرام دانسته است.
الله أ میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ خَشۡیَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ کَانَ خِطۡٔٗا کَبِیرٗا﴾ [الإسراء: 31]
«و فرزندانتان را از ترس تنگدستی نکشید، ما آنان و شما را روزی میدهیم. قطعاً کشتنشان گناه بزرگی است.»
ابن کثیر / در تفسیر آیۀ مزبور میگوید: «این آیه نشان میدهد که الله متعال بندگانش را بیشتر از محبّت پدر به فرزندانش، دوست دارد و نسبت به آنان مهربان است، زیرا کشتن فرزندان را ممنوع دانست، همانگونه که پدران را سفارش کرد تا در زمینۀ میراث، به فکر فرزندان باشند و در دورۀ جاهلیّت پیش از اسلام، دختران را از ارث محروم میکردند و بسا اوقات دخترانشان را میکشتند تا فقر و نداریشان زیاد نگردد، امّا الله تعالی آنان را از این کار منع کرد و فرمود: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ خَشۡیَةَ إِمۡلَٰقٖۖ﴾؛ یعنی از ترس اینکه با وجود آنان فقیر شوید و به همین سبب، اول از روزی آنان نام برد و فرمود: ﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡ﴾. ولی در سورۀ «انعام» چنین آمده است: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ﴾ [الأنعام:151] «و فرزندانتان را از [بیم] فقر نکشید»؛ یعنی از ترس فقر، زیرا ﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡ﴾؛ «ما شما و آنان را روزی میدهیم.»
عبارت: ﴿إِنَّ قَتۡلَهُمۡ کَانَ خِطۡٔٗا کَبِیرٗا﴾؛ یعنی کشتن آنان گناه بزرگی است.»[46]
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عبدالله بن مسعود س روایت شده که از پیامبر ج پرسیدم: چه گناهی از تمامی گناهان بزرگتر است؟
رسول الله ج فرمودند: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَکَ»؛ «اینکه برای الله تعالی شریکی قرار دهی درحالی که او تو را آفریده است.» گفتم: سپس چه گناهی؟ ایشان پاسخ دادند: «أَنْ تَقْتُلَ وَلَدَکَ خَشْیَةَ أَنْ یَطْعَمَ مَعَکَ»؛ «فرزندت را بکشی از ترس اینکه با تو غذا بخورد.» سپس پرسیدم: بعد از آن، چه گناهی؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تُزَانِیَ بِحَلِیلَةِ جَارِکَ»[47]؛ «اینکه با زن همسایهات زنا کنی.»
2. دین اسلام درخواست فرزند را نیک و شایسته دانسته است: الله ـ میفرماید:
﴿فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ﴾ [البقرة: 187]
«پس اکنون [در شبهای رمضان میتوانید] با آنان آمیزش کنید و آنچه الله أ برای شما مقرّر داشته است را طلب کنید.»
از ابن عبّاس ب در تفسیر ﴿وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ﴾ نقل شده که مراد از آن «فرزند» است.
پیامبر ج میفرمایند: «تَزَوَّجُوا الْوَلُودَ الْوَدُودَ؛ فَإِنِّی مُکَاثِرٌ بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[48]؛ «با زن بچّهآور و مهربان ازدواج کنید، چون من در روز قیامت، به سبب کثرت شما بر سایر امّتها افتخار میکنم.»
3. اسلام ناپسنددانستن دختران را ممنوع دانسته است: الله ـ در قرآن کریم بیان نموده که نخواستن دختران از اخلاق و عادات افراد دورۀ جاهلی بوده و الله تعالی آنان را سرزنش کرده است:
﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ کَظِیمٞ﴾ [النّحل: 58]
«و هرگاه یکی از آنان را به [تولّد] دختر بشارت دهند، چهرهاش سیاه میشود درحالی که او خشم خود را فرو میخورد.»
4. شریعت اسلام، شیردادن نوزاد را بر مادر واجب گردانیده است: همانگونه که بر پدر لازم است نفقۀ مادر را بدهد تا بتواند نوزاد را شیر دهد حتّی در صورتی که وی را در زمان شیرخوارگی نوزاد، طلاق دهد. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: 233]
«و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند؛ [این دستور] برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند. و بر آن کس که فرزند برای او متولّد شده [پدر]، لازم است خوراک و پوشاک آنان [مادران] را بهطور شایسته [در مدّت شیردادن بپردازد].»
5. تربیّت فرزندان تا زمانی که بزرگ شوند، پاداش فراوانی دارد: رسول الله ج فرمودند: «مَنْ عَالَ جَارِیَتَیْنِ حَتَّى تَبْلُغَا جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَنَا وَهُوَ هکذَا»[49]؛ «هر کس که دو دختر را سرپرستی نماید تا به سنّ بلوغ برسند، در روز قیامت، من و او مانند این هستیم.» و سپس انگشتان خویش را به هم چسباندند.
«مَنْ عَالَ جَارِیَتَیْنِ»؛ یعنی هزینۀ زندگی و تربیّت و اصلاح و رشدشان را قبول نموده و انجام دهد.
پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ کَانَ لَهُ ثَلَاثُ بَنَاتٍ فَصَبَرَ عَلَیْهِنَّ، وَأَطْعَمَهُنَّ، وَسَقَاهُنَّ، وَکَسَاهُنَّ مِنْ جِدَتِهِ کُنَّ لَهُ حِجَابًا مِنَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[50]؛ «کسی که 3 دختر داشته باشد و بر [سختیهای] آنان صبر نماید و این دختران را از ثروت [و مال] خود، غذا و آب و پوشاک دهد، در روز قیامت، باعث حفاظت وی از آتش [دوزخ] میشوند.»
حتّی رسول الله ج فرمودند که پاداش نفقه برای خانواده از ثواب هر نوع انفاقی بیشتر است؛ پیامبر ج میفرمایند: «أَفْضَلُ دِینَارٍ یُنْفِقُهُ الرَّجُلُ، دِینَارٌ یُنْفِقُهُ عَلَى عِیَالِهِ»[51]؛ «بهترین دینار [و پولی] که مرد خرج میکند، پولی است که آن را برای خانوادهاش مصرف مینماید.»
ابوقلابه - یکی از راویان حدیث- میگوید: «پاداش چه مردی بیشتر از پاداش کسی است که بر فرزندان کوچکش هزینه میکند تا آنان را حفاظت و عفیف گرداند، یا الله تعالی آنان را توسّط او فایده رساند و بینیاز گرداند؟!»
همچنین رسول الله ج میفرمایند: «دِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِی سَبِیلِ اللهِ وَدِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِی رَقَبَةٍ، وَدِینَارٌ تَصَدَّقْتَ بِهِ عَلَى مِسْکِینٍ، وَدِینَارٌ أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِکَ، أَعْظَمُهَا أَجْرًا الَّذِی أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِکَ»[52]؛ «[از میان] دیناری که در راه الله تعالی انفاق نمودی و دیناری که برای آزادی بردهای خرج کردی و دیناری که به فردی مسکین دادی و دیناری که برای خانوادهات هزینه کردی؛ پاداش دیناری که برای خانوادهات خرج نمودی، از همه بیشتر است.»
6. سرپرستی و ادارۀ امور فرزندان امانتی است که در روز قیامت، از انسان سؤال خواهد شد: اگر آدمی این امانت و مسؤولیّت را به صورت شایسته انجام دهد، پاداش فراوانی میبرد و در غیر این صورت، بیم عذاب بر وی میرود. پیامبر ج فرمودند: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَکُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ...، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِی أَهْلِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ، وَالمَرْأَةُ رَاعِیَةٌ فِی بَیْتِ زَوْجِهَا وَمَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِیَّتِهَا»[53]؛ «تمامی شما نگهبانید و در برابر افراد زیر دستتان مسؤول هستید... . مرد نگهبان خانوادهاش و در قبال افراد تحت فرمانش مسؤول است و زن نیز در خانۀ شوهرش نگهبان است و در برابر افراد زیر دستش مسؤول است.»
7. اسلام به یتیم توجّه فراوانی نموده است: به گونهای که دربارۀ وی بسیار توصیه کرده و مردم را تشویق نموده که به یتیم نیکی کنند و آنان را از بدی به او و سرزنش وی برحذر داشته است. متون بیشماری از قرآن و سنّت در این زمینه وجود دارد.
از جمله اینکه الله ﻷ در سیاق سخن از صفات بهشتیان میفرماید:
﴿وَیُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡکِینٗا وَیَتِیمٗا وَأَسِیرًا﴾ [الإنسان: 8]
«و غذا را با اینکه [نیاز و] دوست دارند، به مسکین و یتیم و اسیر میبخشند.»
همچنین توجّه زیاد به یتیم را یادآور شده و میفرماید:
﴿فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ فَلَا تَقۡهَرۡ﴾ [الضّحى: 9]
«پس [تو هم] یتیم را میازار.»
و نیز مردم را از خوردن مال یتیم برحذر داشته است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا﴾ [النّساء: 10]
«بدون تردید کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، قطعاً آتش را در شکم خود [فرو میبرند و] میخورند و به زودی به آتشی برافروخته درآیند.»
الله متعال در نکوهش افرادی که یتیم را اکرام نمیکنند، چنین فرموده است:
﴿کَلَّاۖ بَل لَّا تُکۡرِمُونَ ٱلۡیَتِیمَ﴾ [الفجر: 17]
«هرگز چنین نیست [که شما میپندارید]، بلکه یتیم را گرامی نمیدارید.»
همچنین دربارۀ فردی که به یتیم اهانت میکند، میفرماید:
﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یُکَذِّبُ بِٱلدِّینِ١ فَذَٰلِکَ ٱلَّذِی یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ﴾ [الماعون: 1-2]
«[ای پیامبر!] آیا کسی که روز جزا را تکذیب میکند، دیدهای؟! پس او [همان] کسی است که یتیم را [با خشونت از خود] میراند.»
پیامبر ج دربارۀ بزرگی مقام کفیل و ضامن یتیم میفرمایند: «وَأَنَا وَکَافِلُ الیَتِیمِ فِی الجَنَّةِ هَکَذَا»؛ «من و ضامن یتیم اینگونه در بهشت هستیم.» رسول الله ج به انگشت سبّابه و وسطی خویش اشاره نموده و کمی در میان آن دو فاصله انداختند،[54] [چون پیامبران با دیگران تفاوت دارند].
8. دین اسلام کشتن کودکان را در جنگ حرام و ممنوع دانسته است: رسول الله ج فرماندهان لشکر خویش را نصیحت و سفارش میکردند؛ از جمله اینکه: «اغْزُوا بِاسْمِ اللهِ فِی سَبِیلِ اللهِ، قَاتِلُوا مَنْ کَفَرَ بِاللهِ، اغْزُوا وَلَا تَغُلُّوا، وَلَا تَغْدِرُوا، وَلَا تَمْثُلُوا، وَلَا تَقْتُلُوا وَلِیدًا»[55]؛ «با نام الله در راه الله تعالی بجنگید، هرکسی که به الله ﻷ کفر نمود را بکشید، مبارزه کنید، امّا در غنیمت خیانت نکنید، پیمان نشکنید، [اشخاص و حیوانات را] مثله و قطعهقطعه نکنید و کودکی را نکشید.»
و سایر توصیههایی که در این زمینه وارد شده و برخی از آنها در مبحث مربوط به جهاد بیان خواهد شد.
9. اسلام ستم به فرزندان را در داخل بنیان خانواده، حرام گردانیده است: باید رفتار و برخورد با فرزندان کوچک و بزرگ براساس عدالت و بدون تبعیض باشد. صحابی بزرگوار؛ نعمان بن بشیر س میگوید: پدرم بخشی از مالش را به من داد و مادرم گفت: من راضی نمیشوم تا اینکه پیامبر ج این موضوع را تأیید نمایند. بنابراین پدرم نزد رسول الله ج رفت تا تأیید ایشان را بر مالی که به من داده بود، بگیرد. پیامبر ج از وی پرسیدند: «أَفَعَلْتَ هَذَا بِوَلَدِکَ کُلِّهِمْ؟»؛ «آیا این کار را با تمامی فرزندانت کردهای؟» پدرم پاسخ داد: نه. پیامبر ج فرمودند: «اتَّقُوا اللهَ، وَاعْدِلُوا فِی أَوْلَادِکُمْ»؛ «از الله بترسید و عدالت را در میان فرزندانتان رعایت کنید.»
در نتیجه، پدرم این بخشش را پس گرفت.
و بنا بر روایتی، پیامبر ج فرمودند: «فَلَا تُشْهِدْنِی؛ فَإِنِّی لَا أَشْهَدُ عَلَى جَوْرٍ»[56]؛ «پس مرا گواه مگیر که من شهادت بر ستم نمیدهم [ و آن را تأیید نمیکنم].»
این عدالت منحصر بر انصاف در تقسیم اموال نیست، بلکه شامل عدالت در امور معنوی؛ مانند توجّه، مهربانی، نزدیکساختن و... نیز میشود.
به طور خلاصه، احکام اطفال در دین اسلام، بسیار فراوان است و پیش از تولّد وی تا زمانی که نوجوان و مکلّف به رعایت احکام شرعی مخصوصِ افراد بالغ و مکلّف میگردد را شامل میشود.
کودکان حقوق بسیاری دارند؛ مانند نامگذاری آنان با
اسمهایی مناسب و نیکو، آموزش امور دینی و دنیوی مورد نیاز و دورساختن آنان از
مضرّات و سایر احکام و حقوقی که بیانشان در این مختصر نمیگنجد.[57]
مبحث چهارم:
نیکی به والدین و جایگاه پدر و مادر
بِر و نیکی به والدین برخلاف عقوق و نافرمانی آنان است. ابن منظور / میگوید: «بِر، ضدّ عقوق بوده و مبرّه هم مانند آن است و نیز بَرِرتُ والدی أبَرُّه برّاً وقد برَّ والدَه یَبَرُّه بِرّاً، فَیَبَرُّ علی بَرِرتُ، ویَبِر علی بَرَرتُ.»
همچنین میآورد که گفته میشود: «رجلٌ برٌّ من قوم أبرار، وبارٌّ من قوم بررة. و از ابن عمر ب روایت شده که چون آنان به پدران و پسران نیکی کردند، الله متعال این افراد را ابرار نامید.
و نیز میگوید: «همان گونه که تو بر فرزندت حق داری، او نیز بر تو حقوقی دارد.»[58]
گفتار اول: حقوق والدین و جایگاه آنان
از دیدگاه اسلام، والدین حقوقی مهم و بزرگ و مقامی والا دارند. نیکی به آن دو به همراه توحید بیان شده و تشکّر از پدر و مادر در کنار شکر الهی آمده و نیکی به والدین از بزرگترین و محبوبترین اعمال در نزد الله ﻷ است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النّساء: 36]
«و الله أ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید.»
﴿وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا﴾ [الإسراء: 23-24]
«و پروردگارت [چنین] مقرّر داشته است که: فقط او را بپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنان نزد تو به سنّ پیری رسند، [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو و بر [سر] والدین فریاد نزن و با نیکی [و بزرگوارانه] با آنان سخن بگو و از روی مهربانی بال فروتنی [و خاکساری را] برایشان فرود آور و بگو: پروردگارا! به آنان رحمت کن، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند.»
احادیث فراوانی در این زمینه بیان شده است؛ از جمله اینکه ابن مسعود س میگوید: از رسول الله ج پرسیدم که کدام عمل در نزد الله، محبوبتر از سایر اعمال است؟ ایشان پاسخ دادند: «الصَّلاَةُ عَلَى وَقْتِهَا»؛ «ادای نماز در وقتش» دوباره پرسیدم که سپس چه عملی؟ پیامبر ج فرمودند: «بِرُّ الوَالِدَیْنِ»؛ «نیکی به والدین» گفتم: پس از آن، چه عملی؟ ایشان فرمودند: «الجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[59]؛ «جهاد در راه الله تعالی».
فطرتهای پاک، نیکی به والدین را پذیرفته و ادیان آسمانی در این باره اتّفاق نظر داشتهاند و نیکی به پدر و مادر از اخلاق و صفات پیامبران و شیوۀ صالحان است.
همچنین نشانۀ صداقت ایمان و کرامت نفس و حسن وفاداری است.
نیکی به والدین یکی از محاسن دین اسلام به شمار میرود، چون اعتراف به زیبایی و نعمت و حفاظت فضل و احسان الهی و دلیل کمال شریعت و دارابودن تمامی حقوق است.
بر خلاق قوانین بشری که هیچ فضیلت و حقّی را برای والدین قائل نشدهاند و بلکه حقوقشان را انکار نموده و باعث تحقیر پدر و مادر گشتهاند.
جهان غرب با آن همه پیشرفت و تکنولوژی گواه این مسأله است؛ در این نظامها، گویی مادر وسیلهای است که هرگاه تاریخ مصرفش تمام گردد، بیرون انداخته میشود.
نهایت تصویری که در ذهنهایشان از نیکی به والدین نقش بسته، این است که در سال، یک روز را به عنوان «روز مادر» تعیین کردهاند!!!
در این روز، پسران و دختران دستههایی از گل را تقدیم مادرانشان میکنند تا نشان دهند که دوستشان دارند و به آنان نیکی میکنند.
نهایت تلاششان برای نیکی به والدین همین است؛ فقط یک روز در سال!!!
پس حفاظت و توجّه و مهربانی و وفاداری به والدین کجاست؟!
آنان هیچ شناختی از این مفاهیم زیبا و والا ندارند و این معانی در نزدشان جایگاهی ندارد.
مطالبی دربارۀ حقوق والدین از دیدگاه اسلام بیان گردید، امّا تمامی آنها بیان نشد و باید گفت که اسلام ما را از نافرمانی منع کرده و به شدّت برحذر داشته و این کار گناهی کبیره به شمار میرود و بسان شرک است.
این سخن الله تعالی کافی است که میفرماید:
﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا﴾ [الإسراء: 23]
«پس [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو.»
دربارۀ فراتر از کلمۀ «اف» چه فکر میکنی؟!
احادیث زیادی در این مورد نقل شده است؛ مثلاً عبدالله بن عمرو بن عاص ب روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «الکَبَائِرُ: الإِشْرَاکُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الوَالِدَیْنِ، وَقَتْلُ النَّفْسِ، وَالیَمِینُ الغَمُوسُ»[60]؛ «[برخی از] گناهان کبیره عبارتند از: شرک به الله، نافرمانی والدین، کشتن انسان [به ناحق] و سوگند غموس [در حالی که فرد میداند دروغگوست، قسم میخورد].»
گفتار دوم: آدابی که باید در رفتار با والدین مورد توجّه قرار گیرد
دین اسلام آداب فراوانی را برای تعامل با پدر و مادر بیان نموده است و عالمان برخی از این آداب را براساس قرآن و سنّت، مشخّص ساختهاند. کافی است که در این زمینه، به آیۀ زیر دقّت نماییم:
﴿وَصَاحِبۡهُمَا فِی ٱلدُّنۡیَا مَعۡرُوفٗاۖ﴾ [لقمان: 15]
«و در دنیا با آنان به شایستگی رفتار کن.»
عبارت: ﴿صَاحِبۡهُمَا﴾ بهترین و زیباترین سخن برای تشویق به نیکی در حقّ والدین است، زیرا مصاحبت مقتضی همراهی است و یکی از نتایج همراهی این است که انسان از تمامی شرایط و حالات والدین باخبر میشود و بسا اوقات مصاحبت طولانی منجر به خستگی و کوتاهی میگردد، امّا زمانی که فرزند این ارشاد و توصیۀ الهی را در نظر بگیرد، میداند که پدر و مادرش حقّ بزرگی دارند و در نتیجه، همراهی و بودن با آنان را لازم میگیرد و والدین مستحقترین انسانها به خوشرفتاری و مصاحبت نیک فرزند هستند.
مصاحبت شامل نرمی و مهربانی و مشاوره و مدارا و بردباری میشود.
همچنین رعایت آداب گفتگو با والدین، چون مصاحبت طولانی بر اثر تکرار سخنان و وقایع، منجر به خستگی میشود و فرزند آنها را با اشکال مختلفی میشنود و میبیند که باعث رنج و خستگی وی میگردد و اگر فرزند به نیکی با آنان همراهی و رفتار نماید، هرگز خستگی و آزردگی خویش را آشکار نمیسازد؛ فرقی نمیکند که والدینش به تنهایی با او سخن گویند یا اینکه در میان جمعی باشند و حتّی در صورتی که سخن والدین برای فرزند مشخّص و خیلی تکراری گردد.
علاوه بر این، شامل اکرام بهوسیلۀ مال میشود؛ بویژه در صورتی که پدر نیازمند باشد. بسا فرزندانی که در این زمینه کوتاهی میکنند؛ بر اثر تنبلی، غفلت یا بخل!!!
و بسا فرزندانی که میگویند: پدر و مادرم نیازی ندارند، و در نتیجه، خودشان را از برکت انفاق بر والدین محروم میسازند!
و بسا فرزندانی که میگویند: برادران و خواهرانم نیازهای پدر و مادرم را برآورده میکنند و آنان به من نیازی ندارند!
و بسا اوقات، تمامی فرزندان همین سخن را میگویند و هریک بر دیگری اعتماد کرده و در نتیجه، دست پدر و مادر از هر نوع کمکی از جانب فرزندان، خالی میماند!
بنابراین شایسته است که فرزند سهم و تکلیف خود را در کمک به والدین فراموش نکند هرچند نیازمند نباشند، چه رسد به اینکه نیاز داشته باشند!
و سزاوار است که در این زمینه از دیگران سبقت گیرد هرچند برادرانش این کار را انجام دهند:
﴿وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ﴾ [المطفّفین: 26]
«و در این، باید که مشتاقان بر یکدیگر پیشی گیرند.»
یکی دیگر از موارد خوشرفتاری این است که پدرش را برای نیکی و صدقات و انفاق یاری رساند. گاهی اوقات، اتّفاق میافتد که پدر ثروتمند و خیّر است، امّا فرزندانش در این زمینه به وی کمک نمیکنند و بسا اوقات، جلویش را گرفته و او را از نیکی و انفاق محروم میسازند. اگر قصد نیکی و صدقه داشته باشد، به وی میگویند: دست نگه دارد؛ از ترس اینکه ثروت پدرشان تمام شود – آنگونه که آنان میپندارند- و یا اینکه دوست دارند میراث بیشتری به آنان رسد و یا اینکه بخیل هستند و ... . بنابراین باید که فرزندان مانع انفاق و خیر پدرشان نشوند، بلکه لازم است که در این کار به وی کمک نمایند.
یکی دیگر از نشانههای همراهی، سفر با والدین است.
همچنین اکرام مهمانِ پدر و تلاش برای راحتی و آسودگی وی در زمان آمدن مهمان.
و نیز همراهی با پدر زمانی که خواست با او به جایی یا در میان مردمی بروی، در صورتی که منجر به گناه نشود.
علاوه بر این، باید که دوستانت را به پدرت معرّفی نمایی تا از راه و رفتارت مطمئن شود و زمانی که دوستان تو به دیدارت میآیند، با آنان انس و الفت گیرد.
از دیگر موارد خوشرفتاری، برآوردهساختن نیازهای پدر و مادر از روی شوق و شادمانی و نهایت تلاش است.
همچنین مراقبت از درمان و مراجعه و بستری والدین در بیمارستان اگر نیازی به این کار باشد.
زمانی که پدر فرزندی را فرمان به کاری میدهد، نباید آن فرزند ناراحت شود که چرا سایر برادرانش را دستور نداده است، بلکه باید از این کار خوشحال باشد.
و زیباست که خودش برای اجرا و انجام آن کار از دیگران سبقت گیرد هرچند پدر و مادرش به وی فرمان ندهند.
و خوب است که بدرفتاری و سنگدلی و تغییر حالت پدر را تحمّل نماید.
اصل خوشرفتاری با والدین این است که فرزند تلاش نماید تا آنان را خوشحال سازد و از هرآنچه باعث ناراحتیشان میشود، دوری کند.
تنها اشاراتی به معانی آیۀ مذکور شد و بیان جزئیّات نیکی به والدین، در این مختصر نمیگنجد.[61]
مبحث پنجم:
حقوق و تکالیف فرزندان در اسلام
در مبحث پیشین، مطالبی دربارۀ تکلیف و مسؤولیّت فرزندان در قبال والدین بیان گردید.
در این مبحث، برخی از حقوق فرزندان که بر والدین لازم است، بیان میشود. فرزندان امانتی بر دوش پدر و مادر هستند و آنان در قبال این امانت، مسؤولند و کوتاهی در تربیّت فرزندان، اشتباهی روشن و خطایی گرانبار و بسیار خطرناک است. خانواده نخستین مدرسۀ فرزندان و اولین خشت بنای جامعه به شمار میرود. در خانوادههای شریف و متدیّن که بر رعایت حدود الهی و حفظ شریعت و نیز بر پایۀ محبّت، مودّت، مهربانی، ایثار، همکاری و تقوا استوارند، مردان و زنان و فرماندهان و بزرگان امّت رشد و پرورش میکنند.
پیش از اینکه مدرسه و جامعه فرزند را تربیّت کند، خانه و خانواده او را تربیّت مینماید و وی در رفتار صحیح اجتماعی خود، وامدار پدر و مادرش است، چنانچه والدینش در صورتی که او انحراف اخلاقی داشته باشد، بسیار مقصّر و مسؤول هستند.[62]
ابن قیّم / میگوید: «بسا افرادی که فرزند و جگرگوشۀشان بر اثر غفلت آنان و تربیّتنشدن و کمک به وی در برآوردهساختن تمایلات نفسانی، در دنیا و آخرت بدبخت شده است درحالی که گمان میکنند به فرزندشان خوبی نمودهاند، امّا در حقیقت وی را خوار ساختهاند. و گمان میکنند که به وی مهربانی کردهاند، ولی در حقیقت، به او ستم نمودهاند و در نتیجه، از فایدۀ فرزند محروم شدهاند و خودش نیز در دنیا و آخرت سودی نمیبرد! اگر به فساد فرزندان دقّت کنی، میبینی که مسبّب و مقصّر اصلی در تمامی موارد، پدران هستند.»[63]
همان گونه که والدین حقوقی بر عهدۀ فرزندان دارند، آنان نیز دارای حقوق و مزایایی هستند و همانگونه که الله ﻷ ما را فرمان به نیکی برای پدر و مادر داده است، به ما دستور داده که به فرزندان هم نیکی و احسان نماییم. نیکی به فرزندان و علاقه و اشتیاق برای تربیّت آنان باعث ادای امانت میشود، امّا غفلت و کوتاهی در حقوق آنان، فریب و خیانت است.
متون فراوانی از قرآن و سنّت ما را فرمان به نیکی در حقّ فرزندان و ادای امانتشان داده و از غفلت و کوتاهی در این زمینه، برحذر داشته است.
الله ـ میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النّساء: 58]
«همانا الله متعال به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِکُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 27]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبر [او ج] خیانت نکنید، و [نیز] در امانتهای خود، درحالی که میدانید، خیانت نورزید.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَیۡهَا مَلَٰٓئِکَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا یَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ﴾ [التّحریم: 6]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! خودتان و خانوادۀتان را از آتشی که هیزم [و سوخت] آن مردم و سنگهاست، نگه دارید؛ [آتشی که] بر آن فرشتگان خشن و سختگیر [گمارده شده] که هرگز الله را در آنچه به آنان فرمان داده، نافرمانی نمیکنند و هرچه فرمان مییابند را انجام میدهند.»
پیامبر ج فرمودند: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ، فَالإِمَامُ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِی أَهْلِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»[64]؛ «تمامی شما نگهبانید و در قبال افراد زیر دستتان مسؤول هستید، حاکم [یا جانشین او] مراقب است و در قبال افراد تحت فرمانش مسؤول است و مرد در خانوادهاش نگهبان بوده و در برابر افراد زیر دستش مسؤول است.»
همچنین فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ یَسْتَرْعِیهِ اللهُ رَعِیَّةً، یَمُوتُ یَوْمَ یَمُوتُ وَهُوَ غَاشٌّ لِرَعِیَّتِهِ، إِلَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ»[65]؛ «هر بندهای که الله تعالی وی را مسؤول [مراقبت از] گروهی قرار دهد و روزی که بمیرد، درحالی وفات کند که در حقّشان خیانت کرده باشد، قطعاً الله ﻷ بهشت را بر وی حرام میگرداند.»
والدین باید در حقّ فرزندانشان دعا کنند، برایشان نامهایی نیک انتخاب نمایند، ایمان و اعتقاد صحیح را در وجودشان نهادینه سازند و آنان را بر اخلاق نیکو و صفات پسندیده تربیّت نمایند.[66]
در مبحث حقوق کودک از دیدگاه اسلام، مطالبی دربارۀ حقوق فرزندان بر والدین بیان گردید.
[1]- نک: أحکام القرآن، ابن العربی، ج 1، ص 253؛ مجموع الفتاوی، ابن تیمیّه، صص 29 و 32؛ زاد المعاد، ابن قیّم، ج 2، ص 302؛ بدائع الفوائد، ج 3، صص 151- 152؛ بدائع الصّنائع، ج 4، ص 23؛ أضواء البیان، شنقیطی، ج 3، صص 415- 423؛ أحکام الزّواج، اشقر، صص 43 و 49.
[2]- نک: نیل الأوطار، شوکانی، ج 6، ص 418.
[3]- نک: المغنی، ابن قدامه، ج 11، ص 347؛ المبسوط، سرخسی، ج 5، ص 180؛ بدایة المجتهد، ابن رشد، ج 2، ص 53؛ حاشیة ابن عابدین، ج 3، ص 572.
[4]- نک: مجموع الفتاوی، صص 32، 74 و 281؛ نداء للجنس اللّطیف، محمّد رشید رضا، صص 44- 50؛ الطّلاق والعدّة بین التّشریع والواقع، محمود بزال، صص 26- 27.
[5]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5626؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2548.
[6]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1218.
[7]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 995.
[8]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 997.
[9]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3153؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1468.
[10]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1469.
[11]- نک: مسند احمد، شمارۀ حدیث: 10106؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1162. ترمذی / این حدیث را حسن و صحیح میداند.
[12]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1437.
[13]- این روایت را امام احمد، ابن ماجه، ابن حبان و حاکم رحمهم الله نقل کردهاند و حاکم میگوید: اسناد روایت مذکور بر شرط مسلم، صحیح بوده و ذهبی در این باره با وی موافق است.
[14]- این حدیث را امام احمد، ابن ماجه، ترمذی و ابوداود رحمهم الله روایت نمودهاند و احمد شاکر آن را در تحقیق ترمذی صحیح دانسته است.
[15]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5204.
[16]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 7923؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1141؛ سنن ابوداود، شمارۀ حدیث: 2135؛ آلبانی / در صحیح ابی داود، شمارۀ حدیث: 1851 میگوید: «اسناد این روایت بنا بر شرط شیخین صحیح است.»
[17]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4843؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1419.
[18]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1352؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2629.
[19]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 11402؛ آلبانی در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 97، این روایت را حسن میداند.
[20]- نک: ماذا یریدون من المرأة، عبدالسّلام بسیونی، صص 63- 66 و 120؛ من أجل تحریر حقیقی للمرأة، محمّد رشید عوید، صص 14، 16- 21 و 48- 49؛ المجتمع العاری بالوثائق والأرقام، صص 56- 57.
[21]- نک: حصوننا مهدّدة من داخلها، صص 89- 90؛ وحی القلم، رافعی، ج 1، ص 204؛ رسائل الإصلاح، ج 2، ص 223.
[22]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صالح بن حمید، صص 65- 68؛ حصوننا مهدّدة من داخلها، صص 89- 90.
[23]- نک: رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، ج 1، صص 173- 174؛ إصلاح المجتمع، بیحانی، ص 283؛ تأخّر سنّ الزّواج، عبدالرّب نواب الدّین، صص 19- 34.
[24]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5066؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1400.
[25]- نک: أحکام الزّواج، عمر أشقر، ص 28.
[26]- نک: حاشیة ابن عابدین، ج 3، ص 7؛ بدائع الصّنائع، ج 2، ص 228؛ کفایة الأخیار، حسینی، ج 5، ص 67؛ روضة الطّالبین، ج 7، ص 18؛ صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 9، صص 522- 523؛ شرح الزّرکشی علی مختصر الخرقی، زرکشی، تحقیق: عبدالله بن جبرین، ج 5، صص 5- 8؛ مغنی المحتاج، ج 3، ص 125؛ مختصر المزنی، ج 3، ص 255؛ الکافی فی فقه أهل المدینة، ابن عبدالبر، ج 2، ص 519؛ جواهر الإکلیل، آبی، ج 1، ص 474؛ أحکام الزّواج، ص 32.
[27]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5066؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1400.
[28]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1006.
[29]- نک: حاشیة ابن عابدین، ص 33؛ أحکام الزّواج، صص 17- 19.
[30]- مسند احمد، ج 2، صص 251 و 427؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1655؛ نسائی، ج 6، ص 61؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 2518 به نقل از ابوهریره س و ترمذی / میگوید: این حدیث حسن است.
[31]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5138؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1419.
[32]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5136.
[33]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1412.
[34]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5142؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1414.
[35]- نک: أحکام الزّواج، صص 43- 46.
[36]- نک: الشّرح الکبیر، ابن قدامه، ج 7، ص 370.
[37]- نک: أحکام الزّواج، ص 80.
[38]- نک: روضة الطّالبین، نووی، ج 7، ص 249.
[39]- نک: زاد المعاد، ابن قیّم، ج 5، صص 511- 522؛ فتح الباری، ج 9، صص 418- 421؛ نیل الأوطار، شوکانی، ج 6، صص 762- 766؛ المسؤولیّة فی الإسلام، ص 126.
[40]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 238.
[41]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1437.
[42]- مسند احمد، ج 4، ص 341 و ج 6، ص 419؛ ابن ابی شیبه، ج 4، ص 304؛ حمیدی، شمارۀ حدیث: 355؛ السّنن الکبری، نسائی، شمارۀ حدیث: 8962؛ بیهقی، ج 7، ص 291؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 25، ص 183؛ حاکم، ج 2، ص 189. حاکم این روایت را صحیح دانسته و ذهبی سخنش را تأیید نموده و منذری در التّرغیب، ج 3، ص 53، اسنادش را جیّد معرّفی کرده است.
[43]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6039.
[44]- مسند احمد، ج 6، ص 256؛ بخاری در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 541؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 5646؛ آلبانی این روایت را در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 420 صحیح دانسته است.
[45]- برای جزئیّات بیشتر، نک: من أخطاء الأزواج، محمّد حمد، صص 40- 41.
[46]- تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 63.
[47]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4483؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 86.
[48]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 2052.
[49]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2631.
[50]- ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3669؛ آلبانی / این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 294، صحیح دانسته است.
[51]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 994.
[52]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 995.
[53]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2278؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1829.
[54]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4998.
[55]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1731.
[56]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2447؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1623.
[57]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: تحفة المودود فی أحکام المولود، ابن قیّم؛ المسؤولیّة فی الإسلام، عبدالله قاوری، صص 97- 119 و 147- 153؛ تربیة الأولاد فی الإسلام، عبدالله علوان؛ مسؤولیّة الأب المسلم فی تربیّة الولد فی مرحلة الطّفولة، عدنان باحارث؛ حقوق الإنسان فی الیهودیّة والمسیحیّة؛ الإسلام مقارنة بالقانون الدّولی، خالد شنیبر، صص 467- 472.
[58]- لسان العرب، ج 4، ص 53.
[59]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 527؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 85.
[60]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6675.
[61]- در این باره، نک: أدب المسلم فی العادات والعبادات والمعاملات، محمّد سعید مبیض، صص 158- 160؛ قرّة العینین فی فضائل برّ الوالدین، نظام یعقوبی، صص 46- 52؛ تربیّة الأولاد فی الإسلام، عبدالله علوان، ج 1، صص 285- 286؛ الإعلام فی ما ورد فی برّ الوالدین وصلة الأرحام، حازمی، ص 26؛ برّ الوالدین، عاشور، صص 16- 20؛ التّکافل الاجتماعی، محمّد صالح، صص 98- 105؛ وصیّة لقمان لابنه، علی محمّد جماز، صص 23- 33.
[62]- نک: نظرات فی الأسرة المسلمة، محمّد صباغ، ص 154؛ أخلاقنا الإجتماعیّة، مصطفی سباعی، ص 155.
[63]- تحفة المودود فی أحکام المولود، ابن قیّم، صص 146- 147.
[64]- صحیح بخاری به همراه فتح الباری، شمارۀ حدیث: 853؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1829.
[65]- صحیح بخاری، ج 13، ص 112؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 142.
[66]- نک: تحفة المولود، ص 92.
بخش سوم:
نظام اجتماعی در اسلام
مبحث اول: مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام؛
مبحث دوم: جایگاه همسایه در اسلام؛
مبحث سوم: صلۀ رحم؛
مبحث چهارم: کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام؛
مبحث پنجم: اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه؛
مبحث ششم: صداقت و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران؛
مبحث اول:
مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام
گفتار اول: مفهوم اجتماع و مسائل مربوط به آن
پیش از بیان جزئیّاتی دربارۀ نظام اجتماعی اسلام، شایسته است که از برخی اصطلاحات موجود در این زمینه؛ همچون اجتماع، مجتمع، جماعت و امّت آگاه شویم.
اصل این واژه از «جمع» به معنای جمعنمودن یک شیء و حفاظت آن از پراکندگی است. مفهوم اصلی عبارات: جَمَعَ جمعاً وجَمَّعهُ، وأجمَعهُ فاجتمَعَ و نیز تَجَمَّعَ واستَجمَعَ همان جمعآوری است.
مجموع: یعنی آنچه از چندین جا و جنبه، گردآوری و جمع میگردد. ابن منظور میگوید که: تَجَمّعَ القوم؛ یعنی آن قوم از اینجا و آنجا جمع شدند.[1]
هدف ما از اجتماع، در این مبحث، فهم و یادآوری ظهور و پیدایش جوامع است.[2]
یعنی مجموعهای از مردم که از چندین فرد تشکیل شده است.[3]
یا اینکه جامعۀ بشری یعنی تعداد زیادی از ساکنان که براساس روابط اجتماعی و مصالحی مشترک، با یکدیگر جمع شده و دارای قوانین و قدرتی که بر آنان مسلّط و مراقب است، هستند.[4]
تنها تفاوت جامعۀ اسلامی با سایر جوامع، همان ویژگیها و صفات منحصر به فردش است که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.
پس میتوان جامعۀ اسلامی را اینگونه تعریف کرد: سکونت و اجتماع گروهی از مسلمانان در سرزمین خودشان براساس رابطۀ اسلامی که امورشان در پرتو قوانین و احکام اسلام است و سرپرست و حاکم آنان ادارۀ امورشان را برعهده دارد.[5]
یعنی گروهی از مردم که یک یا چندین رابطه آنان را با یکدیگر جمع نموده است؛ مانند رابطۀ خویشاوندی و نژادی. بنابراین جماعت از این لحاظ، بخشی از عناصر جامعه است.[6]
این واژه چندین معنا دارد؛ مثلاً بر یک دورۀ زمانی، گروهی از مردم، شریعت و ... اطلاق میگردد.
امّا در اصطلاح اجتماعی، بر گروهی از مردم که براساس یک موضوع و موردی؛ مانند یک دین یا یک زمان و مکان با یکدیگر جمع شدهاند، اطلاق میشود؛ فرقی نمیکند که این کار با ارادۀ خوشان نباشد؛ همچون نژاد و رنگ، یا اینکه به اختیارشان باشد؛ مانند اعتقاد و سرزمین.[7]
در پرتو متون شرعی، میتوان امّت اسلامی را اینگونه تعریف کرد: گروههایی از مردم که اعتقاد اسلام آنان را با یکدیگر جمع نموده است و صرفنظر از هر نوع اعتبار و معیار دیگری.
قرآن کریم در تأیید این سخن میفرماید:
﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱتَّقُونِ﴾ [المؤمنون: 52]
«و همانا این امّت شما، امّت واحدی است و من پروردگار شما هستم، پس از من بترسید.»
اگر انسان محقّق به شرایط تمامی دولتهای دیگر دقّت کند، میبیند که هرچند تلاش نمودهاند تا در زیر یک پرچم قرار گیرند، امّا هرگز موفّق به این کار نشدند.
مردم همواره اصطلاح کشورهای اروپایی را میشنوند.
و نیز کشورهای آفریقایی که هرچند دارای روابطی هستند، امّا بازهم با نام کشورهای آفریقایی [و کشورهای اروپایی] شناخته میشوند، درحالی که هرگز اصطلاح امّتهای اسلامی را نشنیدهای، بلکه آنان یک امّت مسلمانند با وجود اینکه افرادش از لحاظ زبان، نژاد و سرزمین، با یکدیگر تفاوت دارند.
یعنی اینکه اسلام از چندین جامعه – با توجّه به معیارهای خودشان- تشکیل شده، امّا هماهنگی و توافق میان جوامع اسلامی کاملا روشن است، چون همۀ آنان به یک مرجع وخاستگاه والا؛ یعنی اسلام متّصل هستند.[8]
گفتار دوم: زندگی اجتماعی در اسلام
ادیان آسمانی باعث اصلاح نفوس، روشنایی دیدهها و گشایش راه حکمت میشوند.
و بدون تردید تأثیر و نقش اسلام در این زمینه، از سایر ادیان بیشتر و روشنتر است، زیرا دین اسلام بهترین و خاتم و کاملترین ادیان به شمار میرود و از این رو، تعجّبی نیست که تمامی جزئیّات مسائل اعتقادی و رفتاری، تربیّتی، اخلاقی، احکام، اجتماعی و سیاسی را به طور اجمال و تفصیل بیان کرده است.
هدف ما در این گفتار، جامعهای است که اسلام منارهاش را برافراشت و افرادش به طور کامل و شایسته تربیّت شدند و ساختاری منظّم گرفتند و عقلها از حقایقی که قبلاً مبهم بود، آگاه گشتند.
پس از اینکه هدایت اسلام تکمیل شد و از تمامی جنبهها شروع به اصلاح نمود، در عوض جهل، علم، به جای تمایلات سرکش، ارادههایی والا و در عوض زیان، رستگاری و اصلاح را جایگزین ساخت.
اسلام فقط به اصلاح نفوس از طریق عقاید صحیح و سالم و تشریع عباداتی که رابطۀ بنده با پروردگارش را قوی میگرداند، اکتفا نکرد، بلکه نفسها را با اخلاقی درخشان پرورش داد و پایههای جامعه را به بهترین شکل ممکن محکم و استوار نمود، چون از دیدگاه اسلام، آدمی برای جدایی و کنارهگیری از مردم و جامعه آفریده نشده، بلکه به منظور حضور در اجتماعی که یکدیگر را برای مصالح زندگی و به کارگیری اسباب سعادت کمک میکنند، خلق گشته است. بر این اساس، به حقوق خویشاوندان توجّه شده و بدین منظور، نفقات و مواریث را در ساختار و قانونی استوار مقرّر نموده و بسیار تأکید بر خوشبختکردن آنان با نیکی از روی جوانمردی و مکارم اخلاق دارد. همچنین برای رابطۀ زناشویی حقوقی تعیین نموده که این ارتباط را با الفتی صادقانه و حیات پسندیدهای همراه میسازد و نیز رابطهای دیگر؛ یعنی همسایگی را اصلاح کرده و سایر روابطی که نظم جامعه را از آشوب و پراکندگی حفظ میکنند.[9]
به همین سبب، دعوت اسلام تفاوت بسیار آشکاری با ادیان گذشته داشت از این لحاظ که دینی عام بود و مردم را برای پذیرش دینی عمومی آماده ساخت. همچنین از نظر گستردگی اصولش علاوه بر فروعش و نیز از لحاظ اینکه در اسلام، علم خواهانِ عمل بوده و اعتقاد همراه و ملازم احکام و شریعت است. بنابراین دین اسلام ساختار اجتماعی مسلمانان را در تمامی جنبههای زندگی مرتّب و منضبط ساخت و تکمیل نظام دینی بود که مردم را برای اتّحاد و زندگی در کنار هم آماده ساخت. از آنجا که اسلام دارای این ویژگی کامل است، نتیجه میگیریم که دین واقعی و مورد پسند االله تعالی برای بشر، همین دین بوده و ادیان پیشین، نوعی مقدّمه برای رسیدن به اوج و نهایت آن بوده است.
الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آلعمران: 19]
«همانا دین [حق] از دیدگاه الله تعالی، اسلام است.»
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]
«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگاهبان است.»
در نتیجه، اسلام خواهانِ اصلاح بشر در تمامی جوانب زندگی است و اصلاح بشر با اصلاح تکتک افراد و سپس با اصلاح جامعه محقّق میشود و از این رو، اصلاح اجتماعی از مهمترین اهداف اسلام به شمار میرود، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا﴾ [الأعراف: 56]
«و در زمین، پس از اصلاح آن فساد نکنید.»[10]
علّامه محمّد طاهر بن عاشور / میگوید: «یکی از عجیبترین تناسبها و زیباترین تأییدات الهی برای این دین و آمادهکردن عوامل ظهور و غلبۀ آن، این است که برای مدّت ظهورش، دو مرحلۀ مهم و بزرگ قرار داد: مرحلۀ اقامت پیامبر ج در زادگاه خویش؛ مکّه؛ یعنی دوران پیش از هجرت، و مرحلۀ پس از هجرت ایشان به یثرب [مدینه].
و دو هدف تشریع اسلامی در این دو مرحله تقسیم شد؛ در مرحلۀ اول بیشتربه اصلاح فردی پرداخت، امّا در بیشترین قسمت مرحلۀ دوم، اصلاح اجتماعی شکل گرفت. هنوز مرحلۀ دوم؛ یعنی هجرت فرا نرسیده بود که اسلام جماعتی صالح و کاملاً آماده بر اثر اصلاح موجود داشت و گروه مسلمانان در آن زمان تشکیل میشد از مسلمانان نخستین و ساکن در مکّه به همراه رسول الله ج که تقریبا 50 نفر بودند و نیز مسلمانان مهاجر به سرزمین حبشه که نزدیک به 80 تن بوده و مسلمانان اوس و خزرج اهل مدینه که تقریباً 4 هزار مرد میشدند.
این تعداد برای انتشار دعوت اصلاحی اسلام و منتشر ساختن فضیلت آن در دل سایر مردم و آشکارساختن دعوتش در حضور افراد کافی به نظر میرسید. بنابراین اسلام آن روز شایسته بود که در اصلاح اجتماعی و نهادن پایهها و برافراشتن قصرهایش شتاب گیرد.»[11]
علاوه بر موارد پیشین، هنگام سخن از برخی روابط اجتماعی و اخلاقی که پایههای جامعه را استوار و محکم میسازد، مطالبی دربارۀ توجّه اسلام به جامعه بیان خواهد شد.
مبحث دوم:
جایگاه همسایه در اسلام
أ- مفهوم لغوی جار: ابن منظور / میگوید: «جوار: مجاورت و جار یعنی کسی که در کنار توست.
جاورَ الرّجلَ مجاورة وجِواراً وجُواراً – که با کسرهخواندن، فصیحتر است-: یعنی با او ساکن شد و آرام گرفت.
اینکه گفته میشود فلانی خوشهمسایه است، به سبب حالت و نوعی از کنار هم بودن و همسایگی است.»[12]
همچنین میگوید: «جارُک: یعنی کسی که در کنار توست. جمع «جار»: أجوار، جیره و جیران میشود و فقط قاع، أقواع، قیعان و قیعه شبیه آن است.»[13]
ب- مفهوم اصطلاحی جار: یعنی فردی که نوعی همسایگی شرعی با تو دارد؛ فرقی نمیکند که مسلمان یا کافر، نیک یا بد، دوست یا دشمن، نیکوکار یا بدکار، مفید یا مضر، خویشاوند یا بیگانه و شهری یا روستایی باشد.
همسایگی مراتبی دارد که برخی از آنها بالاتر از برخی دیگر بوده و براساس نزدیکی، خویشاوندی، دیانت، تقوا و سایر صفات همسایه، تغییر میکند و براساس شرایطش، مستحقّ حقوقی است.[14]
دیدگاه عالمان دربارۀ محدودۀ شرعی همسایگی متفاوت است؛ مثلاً در این باره گفته شده است که:
1. محدودۀ همسایگی 40 منزل از هر طرف است؛ این سخن از أمّ المؤمنین عایشه ل و نیز از زهری و اوزاعی رحمهما الله نقل شده است؛
2. از هر طرف، 10 منزل را شامل میشود؛
3. کسی که صدا و درخواست انسان را بشنود، همسایه به شمار میرود. این سخن، از سیّدنا علی س نقل شده است؛
4. همسایه کسی است که منزلش متّصل به منزل انسان و همراه و همنشین آدمی باشد؛
5. کسانی که با یکدیگر در یک مسجد نماز میخوانند، همسایۀ همدیگرند.
قول صحیح -والله أعلم- این است که محدودۀ همسایگی براساس عُرف تعیین گردد؛ یعنی هرکس که در عُرف مردم، همسایه به شمار رود، همان فرد همسایۀ انسان است.[15]
بدون تردید همسایگی از نظر مسکن، آشکارترین و واضحترین نوع همسایگی است.
امّا مفهوم همسایه و همسایگی -در اسلام- منحصر بر همسایگی از لحاظ مسکن نمیشود، بلکه عامتر از این بوده و همسایگی در محلّ تجارت، بازار، مزرعه، مدرسه و مکان درس نیز وجود دارد.
همچنین این مفهوم شامل همسفر انسان میشود که از نظر مکانی و بدنی، در کنار آدمی است و هریک از آن دو، بر دیگری حقّ همسایگی دارند.
همسر نیز «جارة» نامیده میشود، چنانکه در تفسیر آیۀ زیر، همین مفهوم بیان شده است:
﴿وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾ [النّساء: 36]
«و [به] همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین [نیکی کنید].»
مفهوم مذکور شامل همسایگی میان دولتها و کشورها نیز میشود و هریک از دولتها بر همسایۀ خویش، حقّ همسایگی دارند.
علاوه بر این، به کسی که از تو درخواست کمک میکند و به تو پناه میآورد و نیز به فردی که پناه میدهد، «جار» میگویند.
گفتار دوم: توصیۀ اسلام دربارۀ همسایه
بدون تردید اسلام در مورد همسایه توصیه نموده و جایگاهش را بلند گردانیده است. از دیدگاه دین اسلام، همسایه حرمت و حقوق فراوانی دارد که قوانین اخلاقی و احکام بشری از آنها آگاه نیستند.
و بلکه قوانین و احکام وضعی برخی از حقوق همسایه را نادیده گرفته و برایش قائل به حرمت و احترامی نشدهاند، زیرا از دیدگاه آنان در اغلب موارد، نادیدهگرفتن حقوق همسایه، آسانتر و کمهزینهتر و نوعی فرصت به شمار میرود.
از دیدگاه اسلام، حقوق همسایه آن قدر مهم بوده که الله تعالی این مطلب را در کنار عبادت و توحید خویش و نیکی به والدین و یتیمان و خویشاوندان بیان فرموده است.
الله ﻷ در آیهای که حقوق دهگانه را بیان میکند، چنین میفرماید:
﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا﴾ [النّساء: 36]
«و الله أ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید و [نیز] به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین و در راهماندگان و بردگانی که مالکشان هستید [نیکی کنید]. بدون تردید الله تعالی کسی را که متکّبر و فخرفروش است، دوست ندارد.»
مراد الله متعال از ﴿َٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ کسی است که نوعی رابطۀ خویشاوندی با انسان دارد، و بنا بر قولی، یعنی فردی که منزل و سکونتش نزدیک به توست و نیز گفته شده که هدف از آن، مسلمان و یا همسر است.
و نقل شده که مراد از ﴿ٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾ فردی است که از لحاظ عُرف، همسایه به شمار میرود و کمی با منزلش فاصله داری.
و بنا بر قولی، کسی است که هیچ نوع رابطۀ خویشاوندی با انسان ندارد و نیز گفته شده که هدف از آن، همسر یا غیرمسلمان است.[16]
در احادیث نبوی نیز به طور فراوان و مکرّر بر رعایت حقوق همسایه، سفارش در مورد او، حفاظت آبرو و شرافتش، پنهانکردن عیوبش، برآوردهکردن نیاز او، بستن چشم بر محارم وی و دوری از آنچه باعث تردید و تهمت و بدی به او میگردد، تأکید شده است.
یکی از واضحترین و مهمترین احادیث نبوی، آنچه بخاری و مسلم رحمهما الله از قول أمّ المؤمنین عایشه و ابن عمر ش آوردهاند، است که پیامبر ج فرمودند: «مَا زَالَ جِبْرِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ»[17]؛ «جبرئیل ÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»
یعنی پنداشتم که به زودی فرمان الهی دربارۀ ارثبردن همسایه از همسایه، به من خواهد رسید.
این سخنی جامع و بسیار رساست، زیرا سفارش دربارۀ همسایه شامل دورنمودن شر از وی و رساندن خیر به اوست و این سخن پیامبر ج که فرمودند: «پنداشتم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.» نشان میدهد که سفارش در مورد همسایه، بسیار مهم بوده و تأکید فراوانی بر رعایت حقوق وی شده است.[18]
گفتار سوم: حقوق همسایه در اسلام
حقوق همسایه به طور جزئی، بسیار زیاد است، امّا حقوق اصلی وی بر چهار نوع بوده و از این قرار است:
قبلاً بیان گردید که همسایه دارای جایگاهی والا و حرمت فراوانی است.
به همین سبب، کسی که همسایهاش را اذیّت نماید، به شدّت مورد تهدید و تحذیر قرار گرفته و آزاررساندن به ناحق و اذیّتکردن همسایه، شدیداً تحریم شده است.
در صحیح بخاری، از ابوشریح س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ یُؤْمِنُ»؛ «سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد.»
پرسیده شد: ای رسول الله! چه کسی ایمان ندارد؟
پیامبر ج فرمودند: «مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»[19]؛ «کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد.»
در صحیح مسلم نیز از ابوهریره س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»[20]؛ «کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد، وارد بهشت نمیشود.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلاَ یُؤْذِ جَارَهُ»[21]؛ «کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که همسایهاش را اذیّت نکند.»
یکی از مواردی که دربارۀ همسایه سفارش شده و حقّ وی به شمار میرود، حمایت از اوست و اقدام فرد برای نجات همسایه از مصیبتی که به وی رسیده، نشانۀ شرافت و والاهمّتی وی است؛ فرقی نمیکند که آن مصیبت علیه آبرو، جسم، مال یا سایر موارد باشد.
برای خوشهمسایگی فرد تنها این کافی نیست که همسایهاش را اذیّت نکند و در برابر افراد ستمگر و زبانهای بدگو، بهوسیلۀ قدرت و جایگاه خویش، از وی دفاع نماید.
بلکه باید با انجام انواع نیکیها، به وی احسان کند و این کار نشانۀ فضیلت و دلیل ایمان و علامت صداقت انسان است.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریره س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْرًا أَوْ لِیَصْمُتْ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ جَارَهُ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ»[22]؛ «کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که [سخن] خیری بگوید یا سکوت نماید و فردی که باور به الله و روز قیامت دارد، باید که همسایهاش را اکرام کند و کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد.»
در صحیح مسلم، عبارت: «فَلْیُحْسِنْ إِلَى جَارِهِ»[23]؛ «پس باید که به همسایهاش نیکی کند.» نیز آمده است.
برخی از انواع نیکی به همسایه عبارت است از: تسلیّتدادن به وی در زمان مصیبت و تبریک در هنگام خوشحالی، عیادت او در زمان بیماری، شروعنمودن سلام، خوشرویی در هنگام دیدار، ارشاد او به منافع دینی و دنیوی و در حدّ توان، ارتباط با وی از طریق انواع نیکیها.
اینکه انسان همسایهاش را اذیّت نکند و مصیبت را از وی دور سازد و در برابر دستان و زبانهای ستمگر و بد، از او حمایت و دفاع نماید و به وی نیکی کند؛ تمامی این موارد فضیلت بوده و خوب است.
امّا فضیلت دیگری نیز وجود دارد؛ یعنی صرفنظرکردن از لغزشهای همسایه و بخشش بسیاری از بدیهای او؛ بهویژه زمانی که بدیهایش از روی عمد نباشد یا اینکه از کار خویش پشیمان شده و عذرخواهی کند.
تحمّل اذیّت همسایه و مقابل به مثلنکردن، از برترین اخلاق و والاترین صفات است.
سلف صالح این موضوع را فهمیده و به آن عمل کردند.
«مرُّوزی از حسن چنین نقل میکند: خوشهمسایگی [فقط] آزارنرساندن به همسایه نیست، بلکه به معنای صبر و تحمّل آزار وی [هم] است.»[24]
گفتار اول: مفهوم صلۀ رحم و شیوۀ تحقّق آن
ابن منظور / میگوید: «وصلت الشّیء وَصلاً وصِلةً؛ وصل ضدّ جدایی و هجران است.»[25]
و میآورد: «گفته میشود: وصلَ فلانٌ رحمه یَصِلُها صِلةً وبینهما وصلةٌ؛ یعنی در میان آن دو، اتّصال و واسطهای است.»[26]
و میگوید: «تواصل ضدّ تصارم [از یکدیگر بریدن] است.»[27]
وی دربارۀ صلۀ رحم میآورد: «ابن اثیر میگوید: صلۀ رحم کنایه از نیکی به خویشاوندان نسبی و سببی و مهربانی و نرمی با آنان و توجّه به شرایطشان است، هرچند آنان دوری و بدی کنند. و قطع صلۀ رحم یعنی عکس و خلاف موارد فوق.»[28]
صلۀ رحم از چندین طریق شکل میگیرد؛ از جمله: دیدار با خویشاوندان، بررسی و پرسش احوال و شرایطشان، دادن هدیه، احترام و شناخت جایگاهشان، انفاق و صدقه بر خویشاوند فقیر، مهربانی و نرمی با خویشاوند ثروتمند، احترام به بزرگترها، مهربانی به افراد کوچک و ضعیفان، توجّه به آنان از طریق احوالپرسی و دیدار فراوان؛ با آمدن به نزدشان یا فرستادن نامه و یا گفتگوی تلفنی.
همچنین مهمانکردن و دعوت و پذیرایی خوب و اکرام و گرامیداشت آنان و برقراری ارتباط با کسی که قطع صلۀ رحم نموده است.
و نیز با شرکت در شادیها، کمک و حمایت در غمها، دعا، سعۀ صدر و خوشگمانی نسبت به آنان، برقراری صلح و آشتی در میانشان هرگاه که دچار اختلاف شوند و علاقۀ فراوان به استحکام و نزدیکساختن رابطه و استوارکردن پایههایش با آنان.
همچنین با عیادت بیمارانشان و پذیرش دعوت و مهمانی آنان.
بزرگترین وسیله برای صلۀ رحم این است که انسان مشتاق دعوت خویشاوندان خود به سوی هدایت باشد و آنان را امر به معروف و نهی از منکر نماید.[29]
گفتار دوم: فضایل صلۀ رحم در دین اسلام
شریعت اسلام فضایل صلۀ رحم را بیان نموده و متون فراوانی از قرآن و سنّت و نیز سخنان بسیاری از عالمان و حکیمان در این زمینه نقل شده است؛ برخی از فضایل این کار پسندیده عبارت است از:
1- صلۀ رحم نشانۀ ایمان به الله و روز آخرت است
ابوهریره س روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ، وَمَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ»[30]؛ «هر کس که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد و کسی که باور به الله متعال و روز قیامت دارد، باید که با خویشاوندش رابطه داشته باشد.»
2- صلۀ رحم باعث زیادشدن عمر و زیادشدن روزی میگردد
انس بن مالک س روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُبْسَطَ لَهُ فِی رِزْقِهِ، وَیُنْسَأَ لَهُ فِی أَثَرِهِ، فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ»[31]؛ «کسی که دوست دارد روزیاش فراوان [و با برکت] شود و عمرش طولانی [و با برکت] گردد، باید که با خویشاوندانش رابطه داشته باشد.»
علما در توضیح زیادشدن عمر و برکت روزی که در حدیث فوق بیان شد، چنین گفتهاند:
أ- یعنی اینکه الله ـ در عمر انسان برکت میدهد و به وی نیروی بدنی، رجاحت عقلی و استواری در تصمیم و اراده میبخشد و در نتیجه، زندگیاش سرشار از اعمال مهم و باشکوه میشود؛
ب- مراد همان زیادتی حقیقی است؛ یعنی کسی که صلۀ رحم را رعایت میکند، الله تعالی عمرش را زیاد نموده و روزیاش را فراوان میکند.
هیچ تعجّبی ندارد، زیرا همانگونه که سلامتی، هوای پاک، غذای خوب و استفاده از امور مقوّی برای جسم و دل باعث طولانیشدن عمر میگردد، الله أ صلۀ رحم را نیز سببی الهی قرار داده است، چون اسباب رسیدن به امور محبوب دنیوی بر دو قسم است: امور محسوس که حواس و عقول آنها را احساس و درک میکنند و امور ربّانی و الهی که ذات توانا بر همه چیز و پروردگاری که تمامی اسباب و امور عالَم تحت فرمان اوست، آنها را مقدّر نموده است.»[32]
3- صلۀ رحم باعث ارتباط الله تعالی با انسان میشود
پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الْخَلْقَ حَتَّى إِذَا فَرَغَ مِنْهُمْ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ مِنَ الْقَطِیعَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَکِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَکِ؟ قَالَتْ: بَلَى، قَالَ: فَذَاکِ لَکِ»[33]؛ «الله تعالی مخلوقات را آفرید و زمانی که از آفرینش آنها فارغ شد، رحم برخاست و گفت: این جایگاه کسی است که از قطع رحم، به تو پناه آورد؟ فرمود: آری، مگر راضی نمیشوی با کسی که تو را وصل میکند، ارتباط برقرار کنم و از کسی که تو را قطع مینماید، جدا شوم؟ صلۀ رحم گفت: بله [این کار را میپسندم]. الله ﻷ فرمود: پس این [حق] برای توست.»
4- صلۀ رحم یکی از بزرگترین اسباب ورود به بهشت است
ابوایّوب انصاری س روایت میکند که مردی گفت: ای رسول الله! به من از عملی بگو که باعث ورودم به بهشت و دوریام از دوزخ شود. پیامبر ج فرمودند: «تَعْبُدُ اللَّهَ وَلاَ تُشْرِکُ بِهِ شَیْئًا، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِی الزَّکَاةَ، وَتَصِلُ الرَّحِمَ»[34]؛ «الله ـ را پرستش نما و چیزی را با او شریک مگردان، نماز را برپا دار، زکات را پرداخت کن و صلۀ رحم را رعایت کن.»
5- صلۀ رحم اطاعت از الله تعالی است
چون باعث اجرای آنچه الله متعال فرمان به برقراریاش داده است، میشود.
الله تعالی در توصیف افرادی که صلۀ رحم را انجام میدهند، فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ یَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَیَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ﴾ [الرّعد: 21]
«و کسانی که آنچه الله متعال به پیوستن آن فرمان داده است را پیوند میدهند و از پروردگارشان میترسند و از سختی حساب بیم دارند.»
6- این عمل یکی از محاسن دین به شمار میرود
اسلام دین رابطه و نیکی و رحمت است و از این رو، فرمان به صلۀ رحم نموده و از قطع این رابطه نهی میکند. صلۀ رحم باعث میشود که جماعت مسلمانان باهم مرتبط و دمساز و مهربان باشند، برخلاف نظامهای بشری که هرگز این حق را رعایت نکرده و به آن توجّهی ندارند.
7- ادیان آسمانی بر وجود و وجوب صلۀ رحم اتّفاق نظر دارند
تمامی ادیان آسمانی فرمان به اجرای رابطۀ مذکور داده و مردم را از قطع آن برحذر داشتهاند، که این مطلب بیانگر فضیلت و اهمّیت صلۀ رحم است.
مبحث چهارم:
کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام
گفتار اول: کرامت انسان در اسلام
بدون تردید دین اسلام آدمی را بسیار گرامی داشته و هیچیک از نظامهای دنیوی چنین کرامتی برای انسان قائل نشدهاند. دلایلی از قرآن و سنّت بیانگر و گواه بر این مطلبند.
آیۀ زیر در این زمینه کافی است که الله ﻷ میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلٗا﴾ [الإسراء: 70]
«و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] حمل کردیم و از انواع [روزیهای] پاکیزه به آنان روزی دادیم و قطعاً آدمیان را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدهایم، برتری بخشیدیم.»
این از فضل و احسان بیشمار الله تعالی است که آدمی را با تمامی انواع اکرام، گرامی داشته است؛ یعنی با علم، تشخیص، عقل، چهره، فرستادن پیامبران †، نازلکردن کتابهای آسمانی و تصرّف و تسلّط انسان بر آنچه در زمین است.[35]
شیخ محمّد طاهر بن عاشور / در تفسیر آیۀ مذکور میگوید: «مراد از بنیآدم، تمامی انسانهاست و اوصاف مذکور برای همۀ بشر بوده، چنانکه احکام منسوب به گروههای بشری اینگونه است.»
در این آیه، پنج نوع احسان و بخشش بیان شده است: اکرام، رامنمودن مرکبها در خشکی، رامنمودن مرکبها در دریا، روزیدادن انسانها از طیّبات و برتریدادن آنان بر بسیاری از مخلوقات.»[36]
سپس سخن مهمّی را بیان نموده و میگوید: «نعمت اکرام و گرامیداشتن انسانها، صفتی است که الله تعالی فقط آدمیان را از میان سایر مخلوقات زمینی برای این ویژگی برگزیده است.
یعنی وی را بزرگوار و باارزش گرداند و از لحاظ چهره و راهرفتن و پوست، خوار و زبون نساخت، زیرا تمامی حیوانات آگاه به نظافت و پوشاک و آسایش محلّ خواب و خوراک و شیوۀ درست مصرف غذا و نوشیدنی و آمادگی برای جلب منافع و دفع زیانها و درک محاسن ذاتی و عقلی برای افزایش آنها و فهم زشتیها برای پوشاندن و دفعشان نیستند و بلکه خالی از انواع شناخت و حرفهها و پیشرفت در جوانب زندگی و تمدّن هستند.
از دیدگاه ابن عبّاس ب، یکی از نشانههای تکریم انسان این است که با انگشتان دست غذا میخورد؛ یعنی دهانش را در غذا فرو نمیبرد، بلکه لقمه را بهوسیلۀ دستان خویش به دهان میگذارد و نیز دهانش را برای نوشیدن، در آب فرو نمیبرد، بلکه از دستان خود کمک میگیرد. همچنین بالابردن غذا بهوسیلۀ قاشق و ... و نوشیدن آب بهوسیلۀ استکان و امثال آن، بر کرامت انسان در استفادۀ از دست میافزاید.
یعنی سوارشدن انسان بر مرکبها که فرد سواره بر مرکب حمل میشود و در اصل، این اصطلاح بر سوارشدن روی مرکب در خشکی اطلاق میگردد؛ یعنی الله متعال مرکبها را برای انسان رام نمود و شیوۀ استفاده از آنها را به وی الهام کرد.»[37]
وی در ادامه میگوید: «حمل در دریا یعنی سوارشدن در داخل کشتی. اطلاق حمل بر این کار استعاره از حمل بر مرکب بوده و آن قدر شایع و رایج شده که همچون حقیقت گشته است. الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰکُمۡ فِی ٱلۡجَارِیَةِ﴾ [الحاقّة: 11]
«همانا هنگامی که آب طغیان کرد، شما را در کشتی سوار کردیم.»
حمل انسانها در دریا یعنی اینکه الله ـ شیوۀ استفاده از کشتیها و قایقها و پاروی قایقرانی و کشتی را به آنان الهام نمود و جریان و انجام این کار را همچون حمل بر مرکب قرار داد.
الله متعال به آدمی الهام نمود که از آنچه میخواهد تناول کند و در انواع خوراکیها، نشانههایی قرار داد که بیانگر فایدۀ آنهاست. همچنین خوراکیهای مورد استفادۀ انسان را خیلی بیشتر از غذاهای حیوانات دیگر گرداند، به گونهای که سایر حیوانات فقط برخی از خوراکیهای مورد عادت و مخصوص خود را میخورند و هر حیوانی که از نظر صفاتش، نزدیکتر به ویژگیهای انسان و تمدّن بشری باشد، خوراکیهای بیشتری دارد.
برتریدادن انسان بر بسیاری از مخلوقات
یعنی همان برتری و فضیلتی که مشاهده میکنیم، چون الله تعالی بر انسان، احسان و بخشش نموده و بزرگترین نعمت الهی همان قدرت انسان برای به کارگیری تمامی موجودات زمینی براساس اراده و اختیار و فکر خودش است و همین مورد برای برتری وی بر سایر مخلوقات، کافی است.
فرق میان تفضیل و تکریم، عموم و خصوص است، چون مراد از تکریم، اکرام ذات انسان و هدف از تفضیل، برتریدادن وی بر سایر مخلوقات بوده، هرچند فضیلت انسان با عقلی است که باعث اصلاح امور وی و دفع ضرر از او میشود و نیز با آگاهی از انواع معارف و علوم، و همین برتری مدّ نظر بوده است.»[38]
گفتار دوم: معیار عدالت در اسلام
عدالت یعنی دادن حق به صاحبش، به گونهای که بتواند خود یا نمایندۀ وی آن را بگیرد و نیز به معنای تعیین حق از لحاظ قولی و عملی برای اوست.
عدالت اصل جامع تمامی حقوق به شمار میرود و همۀ ادیان الهی و انسانهای حکیم بر خوببودن عدالت توافق دارند و بزرگان امّتها با ادّعای رعایت عدالت، افتخار میکردند.
فطرت انسان عدالت را خوب و زیبا میداند و هر نفسی با ظهور و اجرای عدالت، شاد و مسرور میگردد. تمامی آدمیان در همۀ دورآنها و شهرها عدالت را ستوده و پسندیدهاند و به طور کل، خواهان اجرای عدالتند، هرچند در جزئیّات و شیوۀ اجرای آن اختلاف نظر دارند.[39]
متون فراوانی از قرآن و سنّت بیانگر فضیلت عدالت بوده و جزئیّاتش را شرح داده و مردم را از ضدّ آن؛ یعنی ستم و پیروی از تمایلات نفسانی برحذر داشتهاند.
برای آگاهی از جزئیّات عدالت باید به دلایل شرعی رجوع کنیم، زیرا عدالت اصطلاحی کلّی و جامع است.
در ادامه، برخی از سخنان و مطالب شرعی دربارۀ عدالت بیان میگردد:
1- الله ﻷ فرمانی قطعی برای اجر ای عدالت صادر نموده است
با دقّت در آیات مربوط به عدالت که این فرمان در آنها تکرار شده است، مطلب مذکور روشن میگردد، چنانکه الله تعالی میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النّحل: 90]
«همانا الله متعال به عدالت فرمان میدهد.»
2- الله متعال هنگام فرمان به اجرای عدالت، مردم را از مخالفت با آن برحذر داشته است
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 8]
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! همواره برای الله متعال قیام کنید و به عدالت گواهی دهید، دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید. عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»
یعنی دشمنی شما با گروهی از مردم باعث نشود که به آنان ستم نمایید و براساس عدالت رفتار نکنید.[40]
3- تنوّع فرمان به عدالت و عمومیّت آن
دستور به اجرای عدالت، شامل عدالت در سخن، عدالت در قضاوت میان مردم برای حلّ اختلافاتشان، تعیین وظایف و تکالیف، دادن حکم و فتوا برایشان و گواهیدادن در میان آنان میشود.
الله أ میفرماید:
﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ﴾ [النّساء: 135]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله شهادت دهید.»
قسط همان عدالت است.
4- برحذرداشتن از سستی در اجرای عدالت
یعنی با انگیزۀ دلسوزی و نرمی یا تمایلات نفسانی و رابطۀ خویشاوندی؛ الله متعال میفرماید:
﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾ [النّساء: 135]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله تعالی شهادت دهید، اگرچه به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکان [شما] باشد. اگر [مدّعیعلیه] توانگر یا فقیر باشد [به هر حال] الله به آنان سزاوارتر [و مهربانتر] است. پس از هوای نفس پیروی نکنید، که از حق منحرف میشوید و اگر زبان را بگردانید [و حق را تحریف کنید] یا [از اظهار حق] روی گردانید، مسلماً الله ـ به آنچه انجام میدهید، آگاه است.»
بدون تردید ویژگی عدالت باعث میشود که انسان عادل آن را دربارۀ خود و در میان مردم، به اندازۀ توان رعایت و اجرا نماید.
5- دین اسلام احکام امور و اعمال را بیان نموده
تا حقوق به صاحبانشان برسد و معیار عدالت در احکام به گونهای حفظ گردد که بر مردم ستم نشود.
الله ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾ [النّساء: 105]
«بدون تردید [این] کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا با آنچه الله متعال به تو آموخته است، در میان مردم داوری کنی و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ﴾ [النّحل: 89]
«و [ما این] کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
سپس این کار را به رسول الله ج سپرده و میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]
«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی.»
پیامبر ج نیز در خطبهها و مجالس تعلیم و در جاهایی که به ایشان وحی میشد، به بیان و شرح احکام میپرداختند.
این کار به منظور تشخیص حق و تعیین صاحب آن در اتّفاقات و اختلافاتی که میان مردم صورت میگیرد، انجام میشود. دین اسلام شروط و ویژگیهایی را برای کار قضاوت مقرّر ساخته که افراد مطمئن و امین را برای این امانت بزرگ مشخّص میسازد.
شروط اصلی و مهمّ قضاوت عبارت است از: تعظیم شریعت در دل قاضی، دوری از جانبداری، فهم خوب و صحیح با بهترین صورت ممکن و استواری و شجاعتی که باعث شود از سرزنش هیچ ملامتکنندهای ترس و هراس نداشته باشد.
همچنین شرط شده که قاضی از دیدگاه مردم محترم و انسان بزرگی به شمار رود تا وی را به عنوان داور و حاکم قبول کنند و حکمش را رد ننمایند.[41] الله ﻷ میفرماید:
﴿ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا﴾ [النّساء: 65]
«و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
7- فرمان به عدالت شامل تمامی افراد امّت میشود
حکم مذکور فقط برای حاکم و پادشاه در ادارۀ امور مردم یا قاضی در اجرای احکامش نیست.
بلکه تمامی مسلمانان باید عدالت را رعایت کنند؛ مثلا پدر در خانه و میان فرزندان، زن در خانۀ شوهرش و خادم در مال سرورش.
انسان باید در رفتار با خویشاوند و بیگانه و فرد موافق و مخالف و قوی و ضعیف، عادل باشد.
همان گونه که اجرای عدالت در زمان صلح و جنگ، خرید و فروش و سایر شرایط لازم است.
شرح این مطلب به درازا میکشد.[42]
گفتار سوم: معیار برتری و اکرام در اسلام
چنانکه قبلاً بیان گردید، اسلام دین کرامت و عدالت بوده و الله ـ بنیآدم را گرامی داشت و آنان را بر بسیاری از مخلوقات برتری داد.
شریعت اسلام معیار عدالت را با هر فردی و در هر حالتی لازم گردانیده است.
گفتار پیش رو دربارۀ معیار برتری و اکرام در اسلام است. اکرام بر پایۀ عدالت و دادن حقّ هر مستحقّی بدون کم و کاستی و ستم، است. بنابراین طائفهگرایی و نژادپرستی جایی در اسلام ندارد و از دیدگاه این دین، نژاد و جنس و رنگ و محلّ سکونت هیچ فضیلتی ندارد و معیار برتری و اکرام قرار نمیگیرند.
بلکه معیار اصلی تقوا و کمالاتی است که انسان را متمایز و مشخّص میسازد.
الله ﻷ در بیان این موضوع مهم میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ﴾ [الحجرات: 13]
«ای مردم! قطعاً ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.»
الله تعالی پس از بیان اصل تمامی مردم و اینکه آنان از یک مرد و یک زن؛ یعنی سیّدنا آدم و حوّاء إ آفریده شدهاند، معیار برتری را اینگونه معرّفی مینماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٞ﴾ [الحجرات: 13]
«همانا گرامیترین شما نزد الله، پرهیزگارترین شماست. بدون تردید الله دانای آگاه است.»
خطبۀ پیامبر ج در حجّة الوداع نیز در همین باره است که فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، أَلَا إِنَّ رَبَّکُمْ وَاحِدٌ، وَإِنَّ أَبَاکُمْ وَاحِدٌ، لَا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَى عَجَمِیٍّ، وَلَا لِعَجَمِیٍّ عَلَى عَرَبِیٍّ، وَلَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ، وَلَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى»[43]؛ «ای مردم! بدانید که پروردگارتان یکی است و قطعاً پدرتان یکی است، هیچ فضیلتی برای انسان عربی بر عجمی و نه برای عجمی بر عربی و نه برای فرد سیاه بر سرخ و نه برای انسان سرخ بر سیاه نیست مگر با تقوا [معیار برتری تقواست].»
پس معیار برتری همان تقواست و هرکس که تقوای زیادی داشته باشد و از جنبههای مختلف باتقوا گردد، بر فردی که تقوایش از او کمتر است، برتری دارد.
موضوع فوق منافاتی با این ندارد که مردم فضایل دیگری علاوه بر تقوا داشته باشند و باعث تزکیۀ نفسها گردد؛ مانند تربیّت شایسته و خوب و اصالت و ریشهداری در علم و تمدّن و شهرت و آوازۀ نیک در میان ملّتها.[44]
همچنین سابقۀ درخشانی که تاریخ صحیح امّتها و افراد گویای آن است. پیامبر ج فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»[45]؛ «مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»
برای شریعت کامل و صحیح شایسته نیست که مردم را به برابری و مساواتی فرا خواند که تمامی تفاوتها و معیارها و حقوق موجود در میان بشر را لغو و نادیده بگیرد؛ آن هم اموری که تأثیر در اصلاح جهان دارند.
اگر به چنین مسألهای فرا خواند، قطعاً درخواست کاری نموده که در توان بشر نیست و مردم را وادار میکند که به موهبتها و نعمتهای والای خویش توجّه نکنند و در نتیجه، فساد و تباهی این موضوع باعث اختلال در نظام عالَم و لغو و نادیدهگرفتن معیارها و حقوقی میشود که در پیشرفت و اصلاح جامعه مؤثّرند.
منظور این است که اسلام تقوا را معیار فضیلت و برتری قرار داده، امّا سایر معیارهای خوب را نیز نادیده نگرفته و هرگز از رنگ و جنس و نژاد و دورۀ خاصّی جانبداری نکرده است؛ به عبارتی دیگر اسلام تمامی مردم را در لیاقت و استحقاق امتیازات و پاداش صدور منافع عام یا خاص، برابر و یکسان میداند و هیچ دوره، قبیله، سن، طبقه و گروه و صنف خاصّی از مردم را جدا و متمایز ندانسته است.[46]
برخلاف آنچه پیش از اسلام رواج داشت یا آنچه دور و محروم از هدایت اسلام بود، زیرا تفاوت و تبعیض میان ملّتها و قبایل یکی از شاخصهها و فروع تمامی آیینها و شرائع پیش از اسلام به شمار میرفت؛ مثلاً در آیین تورات ویژگیهایی برای بنیاسرائیل و صفاتی برای فرزندان لاوی بن یعقوب وجود داشت.
در قوانین فارس و روم، حقوق انسان بیگانه و پناهنده با فرد اصیل و شهروند اصلی فرق میکرد.
قوم عرب پیش از اسلام اختیارات فرد غیراصیل قبیله را برخلاف عضو اصیل، محدود میدانستند و قائل به احترامی برای بردگان نبودند.
امّا اسلام این موارد را باطل و رد نمود و مسلمانان براساس فضایل و شایستگی خویش مورد احترام قرار گرفته و مستحقّ حقوقی میشوند.[47]
یکی از شواهد موضوع مذکور این است که پیامبر ج ایراد و اعتراض برخی از مردم دربارۀ امیری و فرماندهی اسامه بن زید س؛ که خودش و پدرش برده بود را رد نمودند؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عبدالله بن عمر روایت شده که رسول الله ج لشکری را روانه ساخته و اسامه س را به عنوان امیر و فرماندۀ آن لشکر تعیین کردند، ولی تعدادی از افراد اعتراض نمودند و از این رو، پیامبر ج برخاسته و فرمودند: «إِنْ تَطْعَنُوا فِی إِمَارَتِهِ فَقَدْ کُنْتُمْ تَطْعَنُونَ فِی إِمَارَةِ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ لَخَلِیقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ کَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیَّ بَعْدَهُ»[48]؛ «اگر به امیری او اعتراض دارید، قبلاً نیز بر فرماندهی پدرش خرده میگرفتید. سوگند به الله تعالی که او قطعاً سزاوار امارت [و فرماندهی] است و همانا او از محبوبترین مردم نزد من است و قطعاً او پس از این نیز محبوبترین فرد برای من خواهد بود.»
آنان بدین سبب اعتراض کردند که اسامه س از بردگان و نه عرب خالص بود. این سخن پیامبر ج که فرمودند: «آن دو از محبوبترین انسانها نزد من هستند.» کنایه از درجه و مقام اسامه و پدرش از لحاظ فضیلت است، زیرا محبّت رسول الله ج فقط با کمالات دینی و ذاتی و اخلاقی حاصل میشود.[49]
از دیدگاه اسلام، مردم در اجرای حقوقشان و نیز انجام تکالیفشان یکسان و برابرند.
در سیرۀ نبوی شواهد بیشماری در این زمینه وجود دارد؛ از جمله ماجرای آن زن مخزومی که در زمان پیامبر ج دزدی کرد و از خاندان بزرگ و محترمی بود و هنگامی که رسول الله ج خواستند حد را بر وی اجرا نمایند، این کار بر مهاجران سخت آمد؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!
سپس پیامبر ج فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»
پس از آن، برخاسته و فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَکُمْ، أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِیفُ فِیهِمْ أَقَامُوا عَلَیْهِ الحَدَّ، وَایْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ یَدَهَا»[50]؛ «ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد ج دزدی میکرد، حتما محمّد ج دستش را قطع مینمود.»
مطالب مختصری دربارۀ معیار برتری و اکرام در دین
اسلام بیان گردید.
مبحث پنجم:
اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه
در فصل اول، مطالبی دربارۀ جایگاه اخلاق و فضیلت آن از دیدگاه اسلام و سخنانی از این قبیل بیان گردید.
این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تأکیدی بر آنها بوده و دربارۀ نقش اخلاق در همبستگی و اصلاح جوامع، بررسی اوامر و نواهی اسلام و تأثیر آنها در جامعه، تحریک همّتها و توضیح فضایل اصلی و اصول اخلاقی سخن میگوید. موارد مذکور در ادامۀ مباحث مورد بررسی قرار میگیرد.
گفتار اول: مکارم اخلاق و نقش آن در ساماندهی امور جامعه
جامعه زمانی سر و سامان میگیرد که بیشتر افرادش مکارم اخلاقی را رعایت نمایند و این موضوع در بیشتر تصرّفات و امورشان جاری باشد، چون معیار مکارم اخلاق تزکیۀ نفس انسانی و خوگرفتن و عادت عقل بر فهم فضایل و تشخیص آنها از رذیلتها و تمرین آن بر فراگیری فضایل و دوری از رذایل است.
هر گاه ملّتی به مکارم اخلاقی دست یابد و بیشتر افرادش برخوردار از آن باشند، قطعاً اصلاح خواهند شد و نتیجه خواهد داد و در این حالت، امنیّت برقرار میشود، استعداد و آمادگی عمومی پیشرفت میکند، افرادش با یکدیگر انس و الفت دارند، افکار در انجام امور مفید به کار میروند و نتیجۀ آن، رشد و رستگاری و آسایش و انصاف است.
دانش اخلاق -که اسلام آن را برتری داده- ضامن تهذیب اخلاق و قراردادن مردم در جایگاه واقعی خودشان و مشوّق آنان به رعایت اصول اخلاقی است، چون تأثیر تربیّت اسلامی از هر نوع تأثیری بیشتر است و تربیّت غیردینی گاهی اوقات در برابر بسیاری از تمایلات طغیانگر ضعیف میشود و نمیتواند از سرکشی و طغیانشان جلوگیری کند.
امّا تربیّت دین اسلام چنان قدرت و متانتی دارد که میتواند این تمایلات را دور و نابود سازد.
کسی که به ایستادن در حضور دانندۀ غیبها ایمان دارد و میداند که وی را به سبب جنایاتی که انجام داده است، عادلانه و حکیمانه مجازات میکند، هرگز مانند فردی که تنها مانع جرم و جنایت را سرزنش افراد آگاه به جرم یا مجازات حاکمان و قاضیان میداند، نیست.
به همین سبب، تهذیب اخلاق اصلی مهم و بزرگ از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میرود، چون افراد امّت را برای ساخت و تشکیل جامعهای شایسته آماده میسازد.[51]
مگر نمیدانی که نمونۀ کامل مکارم اخلاق، رسول الله ج هستند و الله ﻷ خطاب به ایشان میفرماید:
﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ﴾ [القلم: 4]
«و یقیناً تو [ای محمّد!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»
مگر نمیدانی که وقتی از أمّ المؤمنین عایشه ل دربارۀ اخلاق پیامبر ج سؤال شد، پاسخ داد که: «اخلاق ایشان [بر اساس] قرآن کریم بود»[52].
این سخن عایشه ل سخنی جامع به شمار میرود و یعنی اینکه پیامبر ج با رفتار خویش آیات قرآن را توضیح و تفسیر نموده و به احکامش عمل میکردند؛ دستوراتش را انجام داده و ممنوعاتش را ترک نموده و حدودش را رعایت کرده و براساس آداب و احکام قرآن، رفتار مینمودند و در نتیجه، عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاق پیامبر ج شده بود و هرگز از ایشان جدا نمیشد.[53]
اگر هر آیهای از قرآن کریم که دربارۀ اخلاق نیکو و عمل صالح بیان شده است را به همراه سیرۀ نبوی بررسی کنی، قطعاً سیرۀ ایشان را مطابق با احکام و مفاهیم قرآن مییابی و به عبارتی دیگر، قرآن کریم جامع مکارم اخلاق و رسول الله ج مظهر آن مکارم هستند و در نتیجه، اسلام همان مکارم اخلاق بوده و مرجع و اصل اخلاق نیکو، تقواست و به همین سبب، الله ـ میفرماید:
﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡ﴾ [الحجرات: 13]
«همانا گرامیترین شما نزد الله تعالی، پرهیزگارترین شماست.»
این سخن پیامبر ج موضوع مذکور را تأیید مینماید که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ صَالِحَ الْأَخْلَاقِ»[54]؛ «همانا من برای تکمیل اخلاق نیکو مبعوث گشتهام.»
یکی از بزرگترین و مهمترین پایههای دعوت اسلام برای مکارم و تهذیب اخلاق، توجّه آن به تربیّت و کمال نفس و عادتدادنش بر پیروی از هدایت و ارشادی است که عقل سلیم بر حقیقت و اصلاح و فایدۀ آن گواهی میدهد. تفاوت و تمایز دین اسلام با سایر ادیان و آیینها در این است که مبانی اسلام بر پایۀ تمامی فضایل واقعی و شایسته و نه سست و بیاساس بوده و تشویق به ایجاد و انتشار این مبانی در میان تمامی ملّتها نموده و دارابودن و آراستهشدن به اخلاق نیکو را بر حاکمان و دعوتگران و تمامی مردم در امور مربوط به اسلام و در رفتار با مسلمانان و سایر امّتها و حتّی در برخورد با حیوانات تحت فرمان، لازم گردانیده است.[55]
نگاهی کلّی به اوامر و نواهی اسلام، میزان توجّه و دعوت اسلام به پیشرفت افراد و ملّتها و اصلاح اخلاق و اعمال آنان را نشان میدهد. در پاراگراف بعدی، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.
گفتار دوم: نگاهی به اوامر و نواهی اسلام
بررسی دستورات و ممنوعات اسلام، باعث میشود که به خوبیها و ارزش دین اسلام پی ببری و بدانی که این آیین، دین سعادت و رستگاری است و آدابی دقیق و لطیف و رفتاری نیک و زیبا در حوزۀ امور فردی، خانوادگی، همسایگی، مسلمانی و امور مربوط به تمامی مردم را به انسان آموخته که باعث خوشی زندگی و سرور و شادی وی میشود.
وضعیّت بد برخی از مسلمانان تو را به شک نیندازد و نفریبد، زیرا این حالت نتیجۀ تمایلات خودشان و نه برخاسته از طبیعت دینشان است.
محاسن دین اسلام به طور واضح از طریق دقّت در اوامر و نواهی آن روشن میگردد. در ادامه مطالبی مختصر در چندین سطر بیان میگردد.[56]
دین اسلام فرمان به دستوراتی مهم و بزرگ داده که بهوسیلۀ آنها امور مدنی سامان میگیرد و وضعیّت زندگی اصلاح میشود. اسلام از این لحاظ، دریایی است که عمقش دانسته نمیشود، هدفی است که پس از آن، آرزویی برای انسان آرزومند و خواستهای برای کسی که بیشتر بخواهد، باقی نمیماند.
اسلام با رساترین عبارات و قابلفهمترین آنها، تشویق به انجام این دستورات نموده و کسی که از اجرای آنها سرپیچی نماید را تهدید به عذاب کرده و انسان عامل به دستورات الهی را وعدۀ پاداش فراوان داده است.
برخی از دستورات مهمّ اسلام، از این قرار است:
1. اسلام به چیزی فرمان میدهد که باعث بزرگی و تفاوت تو با سایر حیوانات میشود و سبب میگردد که بندۀ تمایلات و شهوات نباشی و با تعظیمنکردن غیر پروردگار و فرماننبردن از احکام غیر او، محترم و دارای جایگاهی رفیع گردی؛
2. اسلام امر میکند که بدانی عضوی مفید و عامل هستی و هرگز از دیگران تقلید کوکورانه نمیکنی و باری بر دوش مردم نیستی؛
3. اسلام فرمان میدهد که عقل و اعضایت را برای آنچه آفریده شدهاند؛ یعنی برای انجام امور مفید دینی و دنیوی به کار گیری؛
4. اسلام دستور به توحید خالص و اعتقادی صحیح که عقل غیرش را نمیپذیرد و دلها تنها با آن آرام میگیرند، میدهد. بنابراین عقیدهای که اسلام تو را فرمان به پذیرش آن داده است، باعث بزرگی و احترامت میشود و سبب میگردد که دلت احساس عزّت نماید و شیرینی ایمان را به تو میچشاند؛
5. اسلام فرمان میدهد که عیوب مردم را بپوشانی و نادیده بگیری و از مواضع تهمت دوری نمایی؛
6. اسلام دستور میدهد که برای برآوردهساختن نیازهای مردم و رهاییدادن آنان از مصیبتها تلاش کنی؛
7. اسلام دستور میدهد که بر هر مسلمانی شروع به سلام کنی و برادر مسلمانت را در نبود وی کمک نمایی و اگر ستم کرد، وی را از این کار باز داری؛
8. اسلام فرمان به عیادت بیماران، تشییع جنازهها، زیارت قبرها و دعا برای برادران مسلمانت میدهد؛
9. اسلام دستور میدهد که با مردم به عدالت و انصاف رفتار نمایی و آنچه برای خود میپسندی را برای برادر مسلمانت بپسندی؛
10. اسلام فرمان به تلاش برای کسب روزی و داشتن عزّت نفس و دوری از اماکن خواری و پستی میدهد؛
11. اسلام دستور میدهد که با مخلوقات مهربان باشی و به آنها توجّه نمایی و مدارا کنی و برای فایده و جلب خوبیها و دفع بدیها از آنها، تلاش نمایی؛
12. اسلام فرمان به نیکی با والدین، صلۀ رحم، اکرام همسایه و مهربانی با حیوانات داده است؛
13. اسلام دستور میدهد که با دوستانت وفادار باشی و با همسر و فرزندان به نیکی رفتار نمایی؛
14. اسلام فرمان به حیا، بردباری، سخاوت، کرم، شجاعت و حمایت از حقیقت داده است؛
15. اسلام دستور به جوانمردی، وقار و حیا، دوراندیشی و پایداری و حکمت در امور میدهد؛
16. اسلام فرمان به امانت، عدالت، وفای به عهد، خوشگمانی، آرامش و عجلهنکردن در انجام امور و شتاب برای اعمال خیر داده است؛
17. همچنین دستور میدهد که عفیف، پایدار، باشهامت و پاک و پاکیزه باشی؛
18. اسلام فرمان به شکر، محبّت، ترس، امید و انس الهی و توکّل بر او داده است؛
و سایر مفاهیم زیبا و بزرگ.[57]
یکی از بزرگترین محاسن اسلام این است که نواهیاش انسان را از ارتکاب بدی و گرفتارشدن به عاقبت زشتِ افعال ناپسند باز میدارد. برخی از نواهی اسلام، از این قرار است:
1. نهی از کفر، فسوق و نافرمانی، گناه و پیروی از تمایلات نفسانی؛
2. نهی از تکبّر، کینه، خودپسندی، حسادت و خوشحالشدن به گرفتاری دیگران؛
3. نهی از بدگمانی، بدبینی، ناامیدی، بخل، سختگرفتن در دادن نقفه و صدقات، اسراف و ولخرجی؛
4. نهی از تنبلی، سستی، ترس، ضعف، بیکاری و بیهودگی، عجله، درشتخویی، بیشرمی، ناشکیبایی، ناتوانی، خشم، سبکسری و ناراحتی به سبب آنچه از دست رفته است؛
5. نهی از سرکشی و سنگدلی که باعث میشود انسان سرکش و متکبّر به فریاد مظلوم و بیچاره نرسد؛
6. همچنین اسلام از غیبت؛ یعنی یادکردن از برادر مسلمان به گونهای که ناپسند میداند و از سخنچینی؛ یعنی نقل سخن در میان مردم به قصد فساد، منع کرده است؛
7. نهی از پُرحرفی بیفایده، افشای راز، مسخرهکردن مردم و تحقیر دیگران؛
8. نهی از دشنام و نفرین و ناسزاگویی و بر زبانآوردن سخنان زشت و صدازدن با القاب ناپسند؛
9. نهی از نزاع و دشمنی زیاد و شوخی زشتی که منجر به بدی و گستاخی میشود؛
10. نهی از سخنان بیهوده و بیربط؛
11. نهی از کتمان گواهی دادن و گواهی به دروغ و تهمت به زنان پاکدامن و دشنامدادن مردگان و کتمان علم؛
12. نهی از بیخردی، فحّاشی، منّتگذاشتن به سبب صدقه و ناسپاسی کسی که به تو نیکی کرده است؛
13. نهی از آبروریزی و نسبتدادن کسی به غیر پدرش، و نیز نهی از خیرخواهینکردن و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛
14. نهی از ستم، فریب، خیانت، مکر، خلاف وعده و فتنهای که مردم را مضطرب و هراسان نماید؛
15. نهی از نافرمانی پدر و مادر، قطع صلۀ رحم، بیتوجّهی به فرزندان و اذیّتکردن همسایه؛
16. نهی از جاسوسی و پیگیری خبر به قصد شر و بررسی عیوب مردم؛
17. نهی از تشبّه مردان به زنان و بالعکس و نیز نهی از افشاکردن اسرار همسر؛
18. نهی از نوشیدن شراب، استعمال موادّ مخدّر و قماری که اموال را در معرض خطر قرار میدهد؛
19. نهی از تبلیغ کالا با قسم دروغ و کاستن در کیل و وزن و انفاق مال در موارد ممنوع و حرام؛
20. نهی از دزدی، غصب، خواستگاری بر روی خواستگاری برادر مسلمان و خرید بر روی خرید وی؛
21. نهی از خیانت یکی از شریکان علیه دیگری و استفادۀ از مال عاریت به صورتی که صاحبش اجازه نداده است، تأخیر در پرداخت مزد کارگر یا ندادن مزدش پس از اینکه کار را تمام کرده است؛
22. نهی از پُرخوری مضرّ؛
23. نهی از قطع رابطه، کینهورزی و بریدن از یکدیگر. همچنین دین اسلام فرد مسلمان را برحذر داشته از اینکه بیش از 3 روز با برادر مسلمانش قهر نماید؛
24. نهی از تنبیه کسی بدون اجازه و حکم شرعی و نیز نهی از ترساندن مردم بهوسیلۀ سلاح؛
25. نهی از زنا، لواط و کشتن افرادی که الله تعالی کشتنشان را ممنوع و حرام گردانیده است؛
26. نهی از اینکه قاضی هدیۀ فردی که پیش از قبول منصب قضاوت، به وی هدیه نمیداده است را قبول کند و نیز نهی از پذیرش مهمانی خصوصی؛
27. ممنوعبودن پذیرش رشوه از کسی که بر حق باشد یا نباشد و نیز نهی از دادن رشوه از طرف کسی که صاحب حق باشد یا نباشد مگر فرد مستحقّی که مجبور به پرداخت رشوه شود به شرط اینکه حقّ کسی ضایع نگردد؛
28. نهی از خوارساختن مظلوم با وجود قدرت بر یاری وی؛
29. ممنوعبودن اطّلاع فرد از خانۀ دیگران هرچند از یک سوراخ باشد و نیز نهی از شنیدن سخن گروهی که دوست ندارند سخنشان شنیده شود؛
30. نهی از هرآنچه به ساختار و نظم اجتماعی یا جان و فکر و شرف و آبرو ضرر و زیان میرساند.
خلاصهای از اوامر و نواهی اسلام بیان گردید و توضیح و بیان دلایلشان نیاز به نگارش چندین جلد کتاب قطور دارد.[58]
گفتار سوم: نگاهی به اصول فضایل و مبادی اخلاق
در مباحث قبلی، مطالبی کلّی دربارۀ اصولِ فضایل و اخلاق بیان گردید.
در این مبحث نیز توضیحاتی -نه طولانی و نه مختصر- در این زمینه گفته خواهد شد؛ آن هم از طریق بررسی اصول و مبادی فضایل و اخلاق و با نظر به اینکه در میان اخلاق و فضایل رابطۀ تنگاتنگی برقرار است و نیز اسلام ارزش مسائل اخلاقی را بالا برده است:
سخن دربارۀ صبر دارای شاخههایی متعدّد و بینهایت است؛ یعنی از لحاظ فضیلت، انواع، جایگاه یا نتایج آن.
در این مبحث، اشارات موجود در زمینۀ صبر و نیز مواردی که کمتر مورد توجّه قرار گرفته است، بررسی میگردد.
آسانترین تعریف صبر این است که بگوییم: صبر یعنی حفاظت نفس از چیزی که دوست دارد یا نگهداری آن بر چیزی که نمیپسندد.
تعریف فوق شامل صبر بر اطاعت از اللهU، صبر از گناه و صبر بر تقدیرهای دردآور الهی میشود.
و نیز موارد بیشمار دیگری که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.
بدون تردید صبر معیار و اصل فضایل است، چون ریاضتکشیدن بهوسیلۀ اخلاق پسندیده – چنانچه ابن عاشور / میگوید- نیاز دارد که انسان نفس خویش را بر مخالفت با تمایلات بسیاری وادار سازد و در این مخالفت، رنج و دردی وجود دارد که خواهانِ صبر است تا اخلاق نیکو عادت و ملکۀ فردی شود که نفسش را وادار به این کار نموده است.[59]
علاوه بر این، فضایل زائیدۀ صفات نیکوست و این صفات به فهم و درکی قوی و بازداشتن نفس از غوطهورشدن در تمایلاتی که بیفایده یا مضر است، بر میگردد. بنابراین صبر ملاک و اصل فضایل به شمار میرود و بردباری، آموزش، تقوا، شجاعت، عدالت، عفّت، کرم و امثال آن از انواع صبر هستند.
اگر دقّت کنی، اصل دینداری و ایمان را نیز از موارد صبر مییابی، زیرا باعث مخالفت با تمایلات و خواستههای نفسانی است.[60]
فضیلت صبر بسیار قطعی و روشن است، چون نیمی از ایمان بوده و ایمان یعنی شکر و صبر. آیات بسیاری از قرآن کریم دربارۀ صبر آمده و این ویژگی عادت و خصلتی بزرگ است که الله تعالی فرمان به آن داده و جایگاهش را بلند گردانیده و در آیات فراوانی، این صفت را بیان فرموده و صابران را توصیف نموده و آنان را به پاداشی بزرگ وعده داده است.
الله ـ میفرماید:
﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ [النّحل: 127]
«و [ای پیامبر گرامی!] صبر کن و صبر تو فقط به [توفیق] الله است.»
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِکَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [الشّورى: 43]
«و کسی که شکیبایی کند و ببخشد، قطعاً این از کارهای بزرگ [پسندیده] است [یا نشانۀ ارادهای قوی در کارهاست].»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [آلعمران: 200]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صبر کنید و دیگران را به صبر و شیکبائی فرا خوانید [و پایداری نمایید] و از مرزها نگهبانی کنید و از الله بترسید، شاید رستگار شوید.»
﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ [البقرة: 155]
«و به صبرکنندگان مژده بده.»
پیامبر ج در حدیثی متّفقعلیه میفرمایند: «وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِیَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»[61]؛ «و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفیق صبر میدهد و برای هیچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسیعتر از صبر داده نشده است.»
اگر انسان صبور باشد، شایسته است که در زندگی خویش رستگار شود و برای تمامی مسلمانان خوبی و خیر رساند و فواید فراوانی داشته باشد.
امّا اگر ناشکیبا باشد، فورا ضعیف خواهد شد و فایدهای نخواهد داشت.
برای هر انسانی لازم است که از روی اختیار یا اجبار صبر پیشه کند، چون در معرض بسیاری از مصیبتهای جانی بر اثر بیماری، و در معرض مشکلات مالی بر اثر نابودی و تباهی، یا سختیهای خانوادگی و رفاقتی به سبب موت و نیز در معرض مصیبتهای زندگی بر اثر جنگ و پیامدهای آن؛ همچون از دستدادن بسیاری از نیازهای ضروری و مرسوم قرار دارد و اگر در برابر مشکلات و از دستدادن اشخاص یا اشیای محبوب صبر نکند، قطعاً قربانیِ حوادث و گرفتاریها خواهد شد.
وضعیّت انسان با تمایلات نیز اینگونه است؛ تمایلات نفسانی آدمی را فریب میدهند و از هر راهی به قصد نیرنگ، آشکار میگردند و اگر آدمی مانع صبر یا ایمان را با خود نداشته باشد، به هلاکت خواهد افتاد.
به طور خلاصه، صبر یکی از بزرگترین صفات اخلاقی و از برترین عبادات به شمار میرود و بهترین و شایستهترین نوع صبر از لحاظ نتیجه و عاقبت، صبر بر اجرای اوامر الهی و ترک نواهی اوست، چون از این طریق، طاعت مخلصانه و دین صحیح و پاداش شایسته شکل میگیرد و کسی که صبر کمی بر انجام طاعت دارد، بهرهای از نیکی و نصیبی از اصلاح و رستگاری نمیبرد.[62]
جرجانی در تعریف عفّت میگوید: «پاکدامنی شکل و حالتی برای قوّۀ شهوانی و در میانۀ فجور؛ یعنی زیادهروی این قدرت، و خمود؛ یعنی کوتاهی و ضعف این نیروست. فرد پاکدامن کسی است که امور را براساس شریعت و جوانمردی انجام دهد.»[63]
ابن حزم / میگوید: «محدوده و مرز عفّت این است که چشم و اعضایت را از امور حرام باز داری. اگر چنین نشود، فساد است و خویشتنداری بیش از حد و دوری از آنچه الله متعال حلال گردانیده، ضعف و ناتوانی است.»[64]
بنابراین روشن است که پاکدامنی اصلی از اصول اخلاقی و پایهای از پایههای جامعه به شمار میرود. اگر این ویژگی در جامعهای منتشر و رایج گردد، افرادش از رذائل و زشتیها دوری خواهند کرد و با شرم و حیا که اصل هر خیری است، آراسته خواهند شد و از فحشا، بخل، دروغ، غیبت، سخنچینی و خواری و تحقیر باز میایستند.[65]
این ویژگی یکی از صفات بزرگ اخلاقی است و به معنای دوری از مواضع خواری، و ضدّ فرومایگی؛ یعنی دچارشدن انسان به خواری و پستی است.
عزّت نفس باعث میشود که انسان در چشم و دل دیگران بزرگ و محترم آید و در زمرۀ افراد بزرگ قرار گیرد.
این صفت نیز نتایج خوبی در جامعه دارد؛ امّتی که دارای عزّت نفس است، افرادش بسیار مشتاقند که در کارهایشان مستقل و خودکفا باشند و اجازه نمیدهند که دیگران به کرامتشان خدشه وارد سازند و حقّی از حقوقشان را تباه نمایند.[66]
یعنی آگاهی و فهم اینکه مال ارزش دارد و نباید در خرج و انفاقش زیادهروی کرد و در زندگی و حیات فاضله، زمینههایی برای انفاق مال و رضایت بر آن وجود دارد؛ به عبارتی دیگر، سخاوت یعنی بخشش ثروت شایسته و حلال در جای مناسب.
کسی که دستش را در پیروی از تمایلات نفسانی باز گذارد، قطعاً زیادهرو است و فردی که دستش را از انفاق در راههای خیر باز دارد، بخیل است، امّا سخاوت یعنی میانهروی در بین این دو.
از آنجا که سخاوت بر پایۀ رحمت و حرصِ کم بر جمعآوری مال استوار است، همراه فضایلی دیگر که از پایههای همّت والا و از نشانههای آشکار آن به شمار میرود، است. انسان سخی در بیشتر حالات، دیگران را میبخشد، بردبار است و در معاملات خویش، انصاف را رعایت میکند و حقوق مردم را از طرف خود ادا مینماید، عادلانه حکم و قضاوت میکند و میل به رشوه ندارد و هرگز قصد نمیکند که حقّ فرد ضعیف را به قوی بدهد.
انسان سخاوتمند قطعاً متواضع است، تکبّر ندارد، خودبین نیست و شجاعترین و باعزّتترین مردم است، زیرا اگر انسان زیاد حریص به اموال دنیا باشد، شجاعت و عزّتنفسش را از دست میدهد.
سخاوت تأثیر فراوانی در سروری و بزرگی مردم دارد. مسلمانان با حفظ دیانت، گسترش معارف، برتری اخلاق، حفاظت از آبرو، نیکنامی، پایداری در اتّحاد و حمایت از سرزمینشان به درجۀ والایی از برتری و سروری میرسند.
تمامی این مقاصد مهم و والا با اموالی که سخاوتمندان میبخشند، محقّق میشود.[67]
این صفت نیکو باعث عزّت نفس، دوری از ظلم و ستم، ترجیح اخلاق و صفات والا و نیز بخشش و انفاق اموال مورد علاقه میشود.
همچنین سبب فروخوردن خشم و بردباری میگردد، چون انسان بهوسیلۀ قدرت و شجاعت خویش، نفس را در اختیار گرفته و آن را از خشم و شتاب باز میدارد.[68]
به همین سبب، پیامبر ج شجاع مورد پسند شرع را کسی دانستند که خودش را هنگام غضب کنترل نماید؛ ایشان میفرمایند: «لَیْسَ الشَّدِیدُ بِالصُّرَعَةِ، إِنَّمَا الشَّدِیدُ الَّذِی یَمْلِکُ نَفْسَهُ عِنْدَ الغَضَبِ»[69]؛ «فرد قدرتمند واقعی [و شجاع] کسی نیست که بر دیگران غلبه میکند [و آنان را بر زمین میزند]، بلکه شجاع واقعی کسی است که خودش را در زمان خشم، کنترل مینماید [و براساس خشم خویش عمل نمیکند].»
شجاعت منحصر و محدود به میدانهای جنگ نیست، بلکه عامتر از این بوده و شامل شجاعت ادبی و زبانی؛ مانند بیان دیدگاه خود، آشکارنمودن حقیقت، اعتراف به اشتباه و پذیرش حقیقتی که روشن است، میشود.[70]
جرجانی / میگوید: «وفا یعنی پایبندی و پایداری در کمک به دیگران و محافظت از پیمانهای دوستان و شریکان.»[71]
بدون تردید رسول الله ج وفادارترین مردم و نیکوکارترین آنان در تمامی انواع وفاداری بودند.
از جمله وفاداری ایشان در محبّت و علاقۀ به همسر خویش؛ أمّ المؤمنین خدیجه ل که پس از وفات وی و ازدواج با أمّ المؤمنین عایشه و سایر زنان صاحب جمال و شرف، أمّ المؤمنین خدیجه و سابقۀ نیک و خدمت او به اسلام و انفاقش در راه الله متعال را فراموش نکردند و در اوقات بسیاری، از وی یاد نموده و تحسینش میکردند.
حتّی پس از وفات خدیجهI، به دوستانش توجّه مینمودند و بسا اوقات، گوسفندی را ذبح کرده و آن را قطعهقطعه ساخته و برایشان میفرستادند و بهوسیلۀ هدیه و صدقه، نیکی و احسان خدیجه ل که برایشان شناختهشده و معلوم بود را به آنان یادآوری میکردند و در نتیجه، از وی یاد نموده و برایش درخواست رحمت و آمرزش میکردند و از کرم و بخشش او سخن میگفتند.
رسول الله ج آن قدر از خدیجه یاد میکردند که عایشه ل بر وی رشک میبرد و غبطه میخورد، هرچند أمّ المؤمنین خدیجه سه سال قبل از ازدواج پیامبر ج با أمّ المؤمنین عایشه وفات کرده بود.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عایشه ل روایت شده که میگفت: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه رشک بردم، غبطه نخوردم، زیرا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند.
أمّ المؤمنین عایشه میگوید: رسول الله ج سه سال پس از وفات خدیجه، مرا به ازدواج خویش درآوردند و پروردگار به جبرئیل فرمان داد که خدیجه را به خانهای بهشتی و ساختهشده از نی بشارت بده.»[72]
در این دو کتاب، از قول عایشه چنین نقل شده است: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه غبطه خوردم، رشک نبرم درحالی که وی را ندیدهام، امّا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند و بسا اوقات، گوسفندی ذبح نموده و آن را تقسیم کرده و به دوستان خدیجه ل میفرستادند. و بسا اوقات به ایشان میگفتم: گویی که در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه نبوده است؟! امّا رسول الله ج میفرمودند: «إنها کَانَتْ، وَکَانَتْ، وَکَانَ لِی مِنْهَا وَلَدٌ»[73]؛ «قطعاً او چنین و چنان بود و من از او فرزندانی داشته [و دارم].»
همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه میگفت: «هاله دختر خویلد؛ خواهر أمّ المؤمنین خدیجه از رسول الله ج اجازه خواست و ایشان اجازهخواستن خدیجه را به یاد آوردند [چون صدایش شبیه صدای خدیجه بود] و از خوشحالی [یا بر اثر غم و اندوه فراق او] تکان خورده و فرمودند: «اللَّهُمَّ هَالَةَ»؛ «الله کُنَد که هاله باشد [یا اینکه این هاله است].» أمّ المؤمنین عایشه میگوید: من رشک بردم و ... .»[74]
مختصری از اصول اخلاق در دین اسلام بیان گردید و توضیح این مطالب در بسیاری از متون قرآن و سنّت و کتابهای تفسیری و شروح حدیثی آمده است.
مبحث ششم:
دوستی و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران
دوستی رابطهای باارزش و پُرفایده و بسیار شیرین است.
اسلام با وجود گستردگی و قوانین حکیمانهاش، از موضوع رفاقت و همنشینی غافل نشده است.
بلکه به رفاقتِ شایسته توجّه نموده و دیگران را تشویق به آن کرده و شروطی که ضامن بقا و ایجاد نتایج مفیدش خواهد بود را تعیین نموده است.
در ادامه، مواردی از اهتمام و توجّه اسلام به این مسأله بیان میگردد:
1. اسلام تشویق نموده که فرد مسلمان آنچه برای خود میپسندد را برای برادر مسلمانش بخواهد و این ویژگی را نشانۀ ایمان و کمال آن میداند.
پیامبر ج فرمودند: «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»[75]؛ «هریک از شما زمانی ایمان دارد که آنچه برای خود میپسندد را برای برادرش بپسندد.»
2. اسلام میپسندد که فرد مسلمان برادر مسلمانش را بر خود ترجیح دهد هرچند خودش نیاز شدیدی داشته باشد. بهترین کاری که انسان میتواند در حقّ دوستش انجام دهد، همین است.
الله ﻷ در سیاق توصیف انصار ش میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِیمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ یُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَیۡهِمۡ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]
«و [نیز برای] کسانی که پیش از آنان در دیار خود [مدینه؛ دارالاسلام] جای گرفتند و [نیز] ایمان آورده بودند، کسانی را که به سویشان هجرت کنند، دوست میدارند و در دلهای خود از آنچه [به مهاجران] داده شده، احساس حسد [و نیاز] نمیکنند و آنان را بر خود مقدّم میدارند، هرچند خودشان نیازمند باشند. و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»
شیخ عبدالرّحمان سعدی در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یکی از اوصاف انصار که باعث برتری آنان بر دیگران شد، ایثار؛ یعنی کاملترین نوع بخشش بود. ایثار یعنی بخشش اموال و سایر امور مورد پسند نفس به دیگران با وجود نیاز شدید و حتّی با وجود ضرر و حاجت فراوان.
این کار فقط از اخلاقی پاک و محبّت الله تعالی که مقدّم بر تمایلات و خواستههای نفسانی است، بر میخیزد.
ماجرای آن فرد انصاری که آیۀ مذکور دربارۀ او نازل شد، از همین نوع است؛ همان فردی که غذای خود و فرزندانش را به مهمان داد و خودشان شب را در حالت گرسنگی سپری کردند.
ایثار برخلاف أثره [خودخواهی] است. ایثار ستوده شده، ولی خودخواهی مورد نکوهش است، چون نشانۀ بخل بوده و کسی که ایثار به وی بخشیده شود، قطعاً از بخل نفسش محفوظ میماند:
﴿وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]
«و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»[76]
3. دین اسلام مردم را به همراهی و دوستی با همنشین صالح تشویق نموده و از همنشین بد و نزدیکشدن به او برحذر داشته است. پیامبر ج این مطلب را به بهترین صورت بیان نموده و فرمودند: «مَثَلُ الجَلِیسِ الصَّالِحِ وَالسَّوْءِ، کَحَامِلِ المِسْکِ وَنَافِخِ الکِیرِ، فَحَامِلُ المِسْکِ: إِمَّا أَنْ یُحْذِیَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ رِیحًا طَیِّبَةً، وَنَافِخُ الکِیرِ: إِمَّا أَنْ یُحْرِقَ ثِیَابَکَ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ رِیحًا خَبِیثَةً»[77]؛ «مَثَل همنشین صالح و همنشین بد، مانند دارندۀ مشک و دمندۀ دم آهنگری است که دارندۀ مشک یا برایت مشک میدهد یا از وی خریداری میکنی و یا از او بوی خوشی را مییابی. و دمندۀ دم آهنگری یا لباست را میسوزاند و یا از او بوی بد به مشامت میرسد.»
4. بیان شده که رفاقت شایسته و نیک پس از مرگ نیز باقی میماند: در قیامت که هر فردی از دوست خویش دوری و بیزاری میجوید، دوستی مؤمنان باتقوا در آن روز سخت، باقی میماند.
الله ـ میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ﴾ [الزّخرف: 67]
«دوستان در آن روز [قیامت]، دشمن یکدیگرند مگر پرهیزگاران.»
دوستانی که بر کفر و دروغ و نافرمانی جمع شدهاند، در آن روز دشمن یکدیگر میشوند، چون دوستی و همنشینی آنان در دنیا، برای غیر الله بوده و در روز قیامت، تبدیل به دشمنی میشود.
امّا محبّت و دوستی پرهیزگاران همچون دوام ذاتی که محبّتشان برای رضای او بوده است، ادامه مییابد.[78]
5. صداقت خالصانه دارای پاداش بسیاری است: پیامبر ج فرمودند: «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ»؛ «الله متعال هفت گروه را روزی که هیچ سایهای جز سایۀ [عرش] او وجود ندارد، در زیر سایۀ [عرش] خویش جای میدهد.»؛ از جمله: «رَجُلانِ تَحَابَّا فِی اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَیْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَیْهِ»[79]؛ «دو مسلمانی که برای خوشنودی الله با یکدیگر دوست باشند و براساس آن، باهم جمع یا از یکدیگر جدا شوند».
بخشی از دیدگاه اسلام دربارۀ دوستی بیان گردید.
2- ارتباط مسلمان با غیر مسلمان
ارتباط مسلمان با کافران و مشرکان براساس احسان، نیکی، انعام، عدالت و خواستن خیر و هدایت برای آنان است.
الله ﻷ میفرماید:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ﴾ [الممتحنة: 8]
«الله أ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. بدون تردید الله تعالی عدالتپیشگان را دوست دارد.»
عبدالرّحمان سعدی / در تفسیر این آیه میگوید: «یعنی الله تعالی شما را از نیکی و ارتباط و جبران خوبی و عدالت در حقّ مشرکان خویشاوند و بیگانه منع نمیکند اگر آنان علیه دین شما نجنگیدند و شما را از سرزمینتان بیرون نکردند. بنابراین بر شما گناهی نیست که با آنان ارتباط برقرار نموده و نیکی کنید، زیرا ارتباط و نیکی در این حالت منجر به گرفتاری و فساد نمیگردد.»[80]
صحابی بزرگوار؛ عبدالله بن عمرو بن عاص ب همین معنا را فهمیده بود که پس از ذبح گوسفندی، سه مرتبه گفت: آیا قسمتی از آن را برای همسایۀ یهودیمان دادید؟
سپس گفت که از پیامبر ج چنین شنیدم: «مَا زَالَ جِبْرِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ»[81]؛ «جبرئیل ÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»
این صحابی بزرگوار با توجّه به حدیث مذکور دانست که رفتار نیک با همسایه شامل مسلمان و کافر میشود.
در سایۀ همین بیان قرآنی، اهل کتاب در کنار مسلمانان زندگی کردند و خود آنان و آبرو و اموالشان در امنیّت کامل بودند.
و بلکه رفتار و عدالتی که در میان خویشاوندان و همکیشان و ملّت خود نیافته بودند را از مسلمانان دیدند.
زمانی که این رفتار پسندیده و عدالت و اخلاق مسلمانان را دیدند، به دین اسلام علاقمند شدند و از روی میل و یقین اسلام را پذیرفتند.
برخورد و رفتار پیامبر ج با تمامی گروههای غیرمسلمان، این مفهوم را کاملا روشن میسازد، که اکنون بخشی از سیرۀ نبوی در این زمینه بیان میگردد تا بدین وسیله، قسمتی از بخشش و عدالت اسلام آشکار گردد.
کسانی که به ظاهر مسلمان، ولی در باطن کافر بودند. رسول الله ج با این افراد، رفتاری همچون رفتارخود با مسلمانان داشتند؛ از لحاظ مهربانی، نرمی، احسان و بخشش بدی و پاسخدادن آن با نیکی. پیامبر ج براساس ظاهرشان با آنان رفتار مینمودند بدون اینکه باطنشان را بررسی کنند تا از اسرار و مقاصدشان آگاه شوند.
اتّفاقات زیادی دلالت بر این مطلب دارند که بارزترین آنها برخورد و رفتار بزرگ پیامبر ج با رئیس منافقان؛ عبدالله بن أبیّ بن سلول بود که رسول الله ج را به شدّت اذیّت و آزار رساند؛ این فرد به خانوادۀ پیامبر ج تهمت زد؛ یعنی همان ماجرای افک که گناه اصلی و بزرگ را او به دوش کشید و آن سخن زشت را علیه أمّ المؤمنین عایشه ل منتشر ساخت.
همچنین این منافق در روز غزوۀ احد، با افرادی که از وی پیروی کردند، از رفتن به جنگ سر باز زد و در سختترین شرایط، رسول الله ج را تنها گذاشت، و الله ـ میفرماید که این فرد گفت:
﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ﴾ [المنافقون: 8]
«اگر به مدینه بازگردیم، یقیناً صاحبان عزّت، ذلیلان را از آنجا بیرون میکنند.»
عبدالله بن أبیّ بن سلول در مواقع بسیاری علیه پیامبر ج و اسلام، دشمنی ورزید.
این فرد منافق زمانی که وفات کرد، پسرش از پیامبر ج خواست تا پیراهن خویش را بدهند که وی را در آن کفن کنند به امید آنکه پاک شود و رسول الله ج نیز پیراهنش را به عنوان کفن برای بزرگ منافقان دادند!!!
آیا کاری جوانمردانهتر و بخشندهتر از این دیدهای؟! و آیا به همین اندازه اکتفا شد؟!
نه، بلکه پیامبر ج به تشییع جنازۀ وی حاضر شده و قصد داشتند که بر او نماز بخوانند، امّا سیّدنا عمر س برخاست و گفت: آیا میخواهی بر ابن أبیّ که فلان روز و فلان روز، چنین و چنان گفت، نماز بخوانید؟! عمر فاروق سخنان عبدالله بن أبی را برای پیامبر ج برمیشمرد، ولی ایشان خندیده و فرمودند: «أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ!»؛ «ای عمر! از [جلوی] من کنار برو [واعتراض نکن].»
وقتی سیّدنا عمر ادامه داد، پیامبر ج فرمودند: «إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ یُغْفَرُ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا»؛ «به من حقّ انتخاب داده شد و انتخاب کردم، اگر بدانم در صورتی که بیش از هفتاد بار برایش طلب آمرزش کنم، بخشیده میشود، قطعاً بر آن خواهم افزود.»
این سخن اشاره به قول الله تعالی دربارۀ منافقان دارد که فرمود:
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ [التّوبة: 80]
«[ای پیامبر!] برای آنان آمرزش بخواه یا برایشان آمرزش نخواه.»
وقتی رسول الله ج مخیّر شدند که آمرزش بخواهند یا نخواهند، سرشت مهربان ایشان باعث شد که برای دشمنان خویش درخواست عفو و مغفرت نمایند.
عمر فاروق س در پایان حدیث میگوید: «رسول الله ج بر وی نماز خوانده و سپس رفتند و طولی نکشید که این دو آیه از سورۀ «براءه» [توبه] نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ کَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ﴾ [التّوبة: 84]
«و هرگز بر هیچیک از آنان که مرده است، نماز نخوان و بر [کنار] قبرش نایست، بدون تردید آنان به الله و رسولش کافر شدند و درحالی که فاسق [و نافرمان] بودند، مردند.»
همچنین میگوید: در آن روز، من از جرأتم بر پیامبر ج تعجّب کردم و الله و پیامبرش داناترند.»[82]
رفتار رسول الله ج با رئیس منافقان اینگونه بود، پس با افراد پایینتر از او چگونه بوده است؟!
پیامبر ج امید به هدایت آنان داشتند، به زیبایی و نیکی با این گروه رفتار میکردند، عدالت را در حقّشان رعایت مینمودند و حقّ هیچیک از آنان را ضایع نمیکردند و براساس آیۀ زیر رفتار مینمودند:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ﴾ [الممتحنة: 8]
«الله ـ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله متعال عدالتپیشگان را دوست دارد.»
نمونههای زیادی در این زمینه وجود دارد؛ مثلاً در صحیح بخاری، از انس س چنین روایت شده است: «بردهای یهودی که خادم پیامبر ج بود، بیمار شد و رسول الله ج به عیادتش رفته و کنار سرش نشستند و به او فرمودند: «أَسْلِمْ»؛ «مسلمان شو!»
او به پدرش که در کنار وی نشسته بود، نگاه کرد و پدرش گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن. بنابراین مسلمان شد و پیامبر ج درحالی از آنجا رفتند که میفرمودند: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ»[83]؛ «تمامی ستایشها از آنِ پروردگاری است که او را از آتش [دوزخ] نجات داد.»
خوشرفتاری پیامبر ج با مخالفان همپیمان یا کسانی که راضی به زندگی در زیر پرچم اسلام شدند، از روشنترین شواهد و دلایل بر بخشش و خوبی این دین حنیف و بنای آن بر توجّه به دو قانون آزادی و برپاداشتن صلح است. پرچم اسلام میتواند بر سر امّتهای متفاوت از لحاظ اعتقاد و منافع و جنبههای متفاوت زندگی، برافراشته شود.
امیران و حاکمان عادل اسلام در رفتار با ذمّیها چنین روشی را در پیش گرفتند؛ آنان جانشینان خود را سفارش به اجرای عدالت؛ بویژه در حقّ ذمّیها میکردند.
بهترین نمونه نامۀ سیّدنا عمر فاروق به عمرو بن عاص ش که در آن زمان والی مصر بود، است.
در بخشی از این نامه چنین آمده است: «ذمّیها و همپیمانان نیز با تو هستند و رسول الله ج دربارۀ آنان سفارش کردند.»[84]
همچنین آمده است که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا أَوْ کَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، فَأَنَا خَصْمُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[85]؛ «کسی که به فرد همپیمان ستم نماید یا او را به بیش از توانش مکلّف سازد، [بداند که] من در روز قیامت دشمنش هستم.»
ای عمرو! برحذر باش از اینکه رسول الله ج دشمن تو باشند، چون هرکس با ایشان دشمنی نماید، قطعاً شکست میخورد.»[86]
یکی دیگر از احادیث ثابت در موضوع مورد بحث، این سخن پیامبر ج است که فرمودند: «مَنْ قَذَفَ ذِمِّیًّا حُدَّ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِسِیاطٍ مِنْ نَارٍ»[87]؛ «کسی که بر فردی ذمّی تهمت زند، در روز قیامت، با شلّاقی از آتش، حد [و شلّاق] زده میشود.»
به ارزش و جایگاه عهد و پیمان از دیدگاه اسلام، دقّت کنید و آن را با پیمانهای برخی از قدرتمندان مقایسه نمایید که برای احترام به حقوق مسلمانان تعیین میشود، امّا زمانی که فرد مسلمان را در اختیار میگیرند، باکی ندارند از اینکه با جانشان بازی کنند و اموالشان را غارت نمایند و تلاش میکنند که آنان را از ایمانشان برگردانند و با وجود این، بر کسانی که آنان را دشمن بشریّت و گیرندۀ روح آزادی مینامند، خشم میگیرند.
فقیهان اسلامی از توجّه صاحب شرع به ذمّیها و احترام به حقوقشان آگاه بودهاند و براساس اصولش، احکامی را استنباط کردهاند که مسلمان را با غیرمسلمان یکسان میداند.
از جمله اینکه فرد مسلمان میتواند چیزی از اموالش را برای ذمّیهای غیرمسلمان وصیّت یا وقف نماید و این وصیّت یا وقف امری قابل اجرا و حتمی است.
پیامبر ج فرمودند: «لَا یَبِعْ بَعْضُکُمْ عَلَى بَیْعِ بَعْضٍ، وَلَا یَخْطُبْ بَعْضُکُمْ عَلَى خِطْبَةِ بَعْضٍ»[88]؛ «هیچ یک از شما بر خرید کسی دیگر، خرید نکند و کسی از شما بر خواستگاری فرد دیگری، خواستگاری ننماید.»
بر اساس حدیث فوق، فقیهان گفتهاند که خرید بر خرید غیرمسلمانی که در عهد و ذمّۀ اسلام است نیز همین حکم را دارد.
همچنین خواستگاری بر خواستگاری او که هردو مورد حرام و ممنوع به شمار میرود.
فقیهان وقتی آداب معاشرت را بیان میکنند، بر حقوق اهل ذمّه نیز تأکید دارند و تشویق به مهربانی و تحمّل اذیّتِ بودن در کنار آنان و حفاظت از جان و اموالشان در غیاب آنان و نیز دفاع از این افراد در برابر کسانی که قصد آزارشان را دارند، میکنند.[89]
شهاب الدّین قرافی / در کتاب «الفروق» میگوید: «پیمان ذمّه [ضمانت] حقوقی را بر ما واجب میگرداند، زیرا آنان در عهد و حفاظت ما و در پناه الله تعالی و رسول الله ج و اسلام قرار میگیرند و هرکس که بر آنان ستم نماید هرچند با یک سخن ناپسند یا بردن آبروی کسی از آنان یا با نوعی از انواع آزار و اذیّت باشد و یا دیگران را بر این امور کمک نماید، قطعاً عهد و پیمان الله و پیامبر ج و اسلام را نقض کرده است.
ابن حزم / نیز در «مراتب الإجماع» چنین آورده است: «اگر افرادی در ذمّۀ اسلام باشند و دشمنان برای دسترسی به آنان، به سوی سرزمین و شهر ما بیایند، باید که با وسیله و سلاح برای نبرد با آنان بیرون شویم و در این راه، جانمان را فدا کنیم تا از کسانی که در ذمّۀ الله تعالی و پیامبر ج هستند، دفاع نماییم، چون تحویلدادن و تسلیم آنان، به معنای بیتوجّهی به عقد و پیمان ذمّه است.»[90]
رسول الله ج با دوراندیشی و رعایت امنیّت و حفاظت، با این افراد رفتار میکردند و با شیوهای که بهتر و عادلانهتر بود، با آنان برخورد مینمودند؛ اگر امکان نرمی و مهربانی میبود، با آنان مهربان بودند، امّا در صورتی که طغیان و سرکشی میکردند و مهربانی پیامبر ج نافرمانی و گردنکشی آنان را بیشتر میکرد، رسول الله ج در برابرشان کاملاً مصمّم و دوراندیش و استوار بودند.[91]
[1]- لسان العرب، ج 8، ص 53.
[2]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، حسن ابوغدّه و دیگران، ص 13.
[3]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، محمّد بن عاشور، ص 39.
[4]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 13.
[5]- همان، صص 13- 14.
[6]- همان، ص 13.
[7]- نک: الکلّیّات، کفوی، صص 176- 181.
[8]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 14.
[9]- نک: الدّعوة إلی الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 9، 48، 88- 89 و 192- 193.
[10]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، محمّد طاهر بن عاشور، صص 11- 12.
[11]- همان، ص 97.
[12]- لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 153.
[13]- همان، ص 153.
[14]- نک: لسان العرب، ج 4، صص 153- 154؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج 10، صص 455- 461.
[15]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب حنبلی، ج 1، ص 437؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 10، صص 455- 461.
[16]- نک: تفسیر بغوی؛ معالم التّنزیل، ج 2، صص 211 و 310؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج 2، صص 78- 81؛ جامع العلوم والحکم، ج 1، صص 437- 438؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، صص 464- 465.
[17]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6014؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2624.
[18]- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، ص 78.
[19]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6016.
[20]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 46.
[21]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.
[22]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.
[23]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47 و 76.
[24]- الآداب الشّرعیّة، ج 2، ص 16.
[25]- لسان العرب، ابن منظور، ج 11، ص 726.
[26]- همان، ص 727.
[27]- همان، ص 728 و نیز نک: التّکافل الاجتماعی فی الشّریعة الإسلامیّة، محمّد بن احمد صالح، ص 107.
[28]- همان؛ همان.
[29]- نک: قطیعة الرّحم، محمّد حمد، ص 16.
[30]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6138.
[31]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5986؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2557.
[32]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ابن سعدی، صص 74- 75؛ مجموع الفتاوی، ج 8، ص 540؛ برای اطّلاع از جزئیّات سخنان قبلی، نک: شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 16، ص 4؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 10، ص 430؛ إفادة الخبر بنصّه فی زیادة العمر ونقصه، سیوطی؛ تنبیه الأفاضل علی ما ورد فی زیادة العمر ونقصه من الدّلائل، شوکانی، ص 32؛ تفسیر شیخ ابن سعدی دربارۀ آیۀ: ﴿یَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا یَشَآءُ وَیُثۡبِتُۖ﴾ [الرّعد: 39]؛ الأدب النّبوی، محمّد خولی، ص 115.
[33]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5987؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2554.
[34]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1396؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 13.
[35]- نک: محاسن التّأویل، قاسمی، ج 10، صص 250- 251؛ تفسیر السّعدی، ص 463.
[36]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 164.
[37]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 165.
[38]- همان، صص 165- 166.
[39]- نک: همان، ج 14، ص 254؛ أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 174.
[40]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 174.
[41]- موضوع قضاوت در مبحث نظام سیاسی اسلام، مورد بررسی قرار گرفت.
[42]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 174- 179.
[43]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23536.
[44]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، صص 260- 263.
[45]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.
[46]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 138.
[47]- همان.
[48]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4469؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2426.
[49]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، ص 139.
[50]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.
[51]- نک: إحیاء علوم الدّین، ج 3، صص 55- 56؛ أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 116- 119؛ الدّعوة إلی الإصلاح، صص 192- 193.
[52]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 746.
[53]- نک: جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.
[54]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8939؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 2349، این حدیث را صحیح میداند.
[55]- نک: أصول النّظام الاجتماعی فی الإسلام، صص 121- 123.
[56]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 71- 74.
[57]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 74- 75؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 41- 43.
[58]- همان، صص 75- 79؛ همان، صص 43- 45.
[59]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، ص 460.
[60]- همان، ج 1، ص 352.
[61]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1400؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.
[62]- نک: أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، ج 1، ص 360.
[63]- التّعریفات، جرجانی، ص 151.
[64]- نک: الأخلاق والسّیر فی مداواة النّفوس، ابن حزم، ص 32.
[65]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 294.
[66]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 124- 126.
[67]- نک: الهدایة الإسلامیّة، صص 84- 92.
[68]- نک: مدارج السّالکین، ج 3، ص 394.
[69]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6114؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2609.
[70]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 77- 78.
[71]- التّعریفات، ص 253.
[72]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3817؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[73]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3818؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.
[74]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3821؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2437.
[75]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 13؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 45.
[76]- تفسیر السّعدی، ص 85.
[77]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5534، 2101 و 237؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1876.
[78]- نک: تفسیر السّعدی، ص 769.
[79]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660 و 1423؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1031.
[80]- نک: تفسیر السّعدی، ص 8576.
[81]- مسند احمد، ج 2، ص 160؛ بخاری در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 105؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 5112؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 943. ترمذی / این روایت را حسن و غریب میداند.
[82]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1366.
[83]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1356.
[84]- کنزالعمّال، هندی، شمارۀ حدیث: 14304؛ این روایت در کتاب جامع الأحادیث سیوطی – با سند عمر بن خطّاب س – ج 28، ص 211 نیز موجود است.
[85]- ابوداود در سنن خود، شمارۀ حدیث: 3052، روایت مذکور را اینگونه آورده است: «أَلَا مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا، أَوِ انْتَقَصَهُ، أَوْ کَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَیْئًا بِغَیْرِ طِیبِ نَفْسٍ، فَأَنَا حَجِیجُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ «آگاه باشید که هرکس بر فردی همپیمان ستم نماید یا از حقّ وی بکاهد یا او را به فراتر از توانش مکلّف سازد یا بدون رضایتش چیزی از وی بگیرد، قطعاً من در روز قیامت دشمن او هستم.»
[86]- نک: کنز العمّال، شمارۀ حدیث: 14304؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 3052.
[87]- المعجم الکبیر، طبرانی، شمارۀ حدیث: 135.
[88]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1412.
[89]- نک: رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 120- 122؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.
[90]- الفروق، قرافی، ج 3، ص 14؛ همچنین نک: أهل الذّمّة والولایات العامّة فی الفقه الإسلامی، نمر محمّد خلیل نمر، صص 127- 161؛ أهل الذّمّة فی الحضارة الإسلامیّة، حسن مِمّی، صص 101- 105؛ حقوق غیر المسلمین فی الدّولة الإسلامیّة، علی بن عبدالرّحمان طیّار.
[91]- نک: محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.
بخش دوم:
نظام اقتصادی در اسلام
مبحث اول: مفهوم اقتصاد اسلامی و منابع آن؛
مبحث دوم: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی و اهداف و ویژگیهای آن؛
مبحش سوم: پایههای اقتصاد و بودجۀ اسلامی؛
مبحث چهارم: ربا؛
مبحث پنجم: احتکار؛
مبحث اول:
مفهوم اقتصاد اسلامی و منابع آن
ریشۀ این واژه، «قصد یقصد قصداً» است.
«قصد» چندین معنا دارد؛ از جمله: راستی و اعتدال، عدالت، سهولت، نزدیکی، اعتدال، میانهروی و راه و روش.[1]
مفهوم اقتصاد نیز نزدیک به مفاهیم «قصد» بوده و به معنای میانهروی و اعتدال در امور است.
معنا و اصل دانش اقتصاد همین بوده و آیات قرآن در مواضع متعدّدی بیانگر مفهوم مذکور هستند، چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا﴾ [الفرقان: 67]
«و کسانی که وقتی انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری نمیکنند و بین این دو [روش] اعتدال دارند.»
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا﴾ [الإسراء: 29]
«و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشادهدستى منما تا ملامتشده و حسرتزده بر جاى مانى.»
﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ﴾ [الأعراف: 31]
«و [نیز] بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید. قطعاً الله ﻷ اسرافکاران را دوست ندارد.»
عالمان نیز در تعریف اصطلاحی اقتصاد، همین مفهوم را بیان کرده و مراد از آن را میانهروی و تعادل در بین افراط و تفریط دانستهاند.[2]
2- تعریف نظام اقتصادی در اسلام
شاید بهتر باشد که در تعریف نظام اقتصادی اسلام چنین گفته شود: مجموعۀ احکام و سیاستهای شرعی دربارۀ مال و تصرّف انسان در آن.[3]
مراد از مجموعۀ احکام، حکم شرعی و آنچه نصّی از جانب شارع دارد، است.
سیاستهای شرعی یعنی آنچه ولیّ امر انجام میدهد یا نظم و قانونی که دولت به منظور تنظیم شرایط جامعه و تعامل انسانها تعیین میکند و تعارضی با احکام شرعی ندارد.
مراد از مال، یعنی آنچه دارای منفعت مطلوب و مباح بوده و از نظر مادّی، در بین مردم دارای قیمت و ارزش است.
و هدف از تصرّف انسان در مال، یعنی اینکه آن را انفاق نموده یا بفروشد و یا سایر تصرّفات مالی را انجام دهد.[4]
این نظام اقتصادی قوانین و احکامش را از منابع دین اسلام میگیرد؛ یعنی از:
1. قرآن کریم؛
2. سنّت نبوی؛
3. اجماع: توافق مجتهدان اسلام پس از دورۀ نبوّت، بر حکمی شرعی؛[5]
4. قیاس: اتّصال و الحاق فرع به اصل از لحاظ حکم، به سبب وجود جامع و وصفی مشترک در میان آن دو؛[6]
مانند قیاس اسکناسهای رایج؛ همچون ریال، پوند و دلار به پولهای نقدی موجود در زمان پیامبر ج؛ یعنی دینار طلا و درهم نقره، چون علّت هردو نوع همان افزایش مال است.
5. سدّ ذرائع: یعنی منع اسباب مباحی که منجر به فساد میشود؛[7]
6. عُرف: هرآنچه مورد شناخت مردم بوده و با آن انس گرفته و عادت کردهاند و در زندگیشان رواج یافته است.[8]
اگر رسمی در میان مردم رایج بود و تعارضی با نصّ شرعی نداشت، آن رسم معتبر است مگر اینکه دو طرف معامله بر خلافش توافق نمایند.
از نمونههای اعتبار عرف در زمینۀ اقتصادی، نفقۀ زن و فرزندان بر شوهر است که مقدار آن، براساس عرف تعیین میگردد. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ [البقرة: 233]
«و بر آن کس که فرزند برایش متولّد شده [پدر]، لازم است خوراک و پوشاک آنان [مادران] را به طور شایسته [در مدّت شیردادن بپردازد].»[9]
مبحث دوم:
اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی و اهداف و ویژگیهای آن
گفتار اول: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی
هر یک از نظامهای اقتصادی، اصول و قوانین فکری خود را دارند که آن را قبول داشته و در تشکیل سازمانها و سیاستهای اقتصادی خود از آنها استفاده میکنند.
نظام سرمایهداری و سوسیالیستی براساس قانون فکری واحدی؛ یعنی همان مادّیگرایی یا تقدیس مال هستند، امّا نظام اقتصادی اسلام از نظر راه و روش با آنها تفاوت دارد، زیرا اصول فکریاش بر پایۀ قاعدهای بزرگتر و مهمتر و بلکه براساس اصل تمامی جوانب زندگی؛ یعنی قاعدۀ ایمان است.
ایمان محور اصلی و ستون اول هریک از جوانب و فرصتهای اقتصاد اسلامی به شمار میرود. اقتصاد اسلامی در اصل و حقیقت خود، فرع و شاخهای از فروع عقیدۀ ایمان بوده و نقش آن، حمایت از این اعتقاد و گستردهساختن ریشهها و انتشار نور آن است و نمونههایی عملی برای اجرایش به وجود میآورد و اهدافش را در زندگی واقعی برآورده میسازد.
به همین سبب، میبینیم که الله ـ در قرآن کریم، مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و این خطاب در سایر احکام شرعی؛ از جمله احکام معاملات صورت گرفته است.
الله تعالی در آیات مربوط به ربا میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾ [البقرة:278]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا باقی مانده است را رها کنید اگر مؤمن هستید.»
الله متعال بندگان مؤمن خویش را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد که اگر واقعاً ایمان دارند، تقوای الهی را با ترک ربا رعایت کنند. در آخر نیز دوباره فرمان به رعایت تقوا داده و آنان را از عقوبت و کیفرش در جهان آخرت، برحذر میدارد:
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 281]
«و از روزی بترسید که در آن [روز] به سوی الله بازگردانده میشوید، سپس به هرکس [پاداش] آنچه انجام داده، تمام و کامل داده میشود و به آنان ستم نخواهد شد.»
یعنی این پایبندی و التزام در اصل، التزامی اعتقادی - ایمانی است.
زمانی که فرد مسلمان پایبند به اوامر و نواهی؛ همچون پرداخت زکات، بخشش صدقات، ترک ربا و خیانت و ... باشد، قطعاً ایمان دارد، چون این امور از جانب الله تعالی بوده و او یقین دارد که اعمال مذکور در دنیا و آخرت، به سودش است.
ارتباط اقتصاد اسلامی به اعتقاد، در رابطۀ مستقیم آن با ارکان ایمان؛ بهویژه ایمان به الله و روز آخرت و ایمان به خیر و شرِّ تقدیر روشن میگردد.[10]
چون این فرد ایمان دارد الله تعالی در هر کاری که او انجام میدهد یا ترک میکند، آگاه است و یقین دارد که دنیا مزرعۀ آخرت بوده و در قیامت، به سبب هر عملی که انجام داده، پاداش یا کیفر داده میشود و میداند که فقط همان روزی و رزقی که الله ـ برایش مقدّر نموده است، به وی میرسد.
به همین سبب، از اسباب مشروع استفاده میکند و نهایت تلاش خویش را برای کسب روزی به کار میگیرد و به آنچه الله متعال برایش مقدّر نموده، راضی است و بر اثر زیان و ضرری که پس از به کارگیری وسایل به وی رسد، ناراحت و پریشان نمیشود.
گفتار دوم: اهداف اقتصاد اسلامی
نظام اقتصادی اسلام به دنبال تحقّق اهداف زیر است:
1- تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی زندگی
اسلام در نظام اقتصادی خود به دنبال تکمیل سطحی مناسب از زندگی برای هر انسانی است و به همین سبب، امور معیّنی؛ مانند زکات را واجب گردانیده تا در تحقّق زندگی مناسب برای کسانی که توان حمایت از خویش ندارند، سهیم باشد.
در تاریخ اسلام، نمونههای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد دولت اسلامی بر فقیران و نیازمندان؛ حتّی افراد غیرمسلمان انفاق نموده است. سیّدنا عمر س به کارگزاران و مأموران زکات میگفت: «اگر به آنان ببخشید، بینیاز میشوند.»[11]
در اقتصاد اسلامی، فقط زکات وسیلۀ تأمین زندگی مردم نیست، بلکه دخالت مردم در بازار کار به منظور ایجاد فرصتهای شغلی و دادن شغل به بیکاران و تعیین مزد عادلانه برای کارگر که بتواند مخارج زندگیاش را تأمین نماید و نیز اصلاح و ایجاد منابع اقتصادی براساس نیازهای ضروری و واقعی جامعه باعث رونق سطح زندگی و اقتصادی مردم میشود.
تمامی موارد فوق در تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی اقتصاد اسلامی سهیم است.[12]
2- سرمایهگذاری بهینه برای تمامی منابع اقتصادی
این نوع سرمایهگذاری برای منابع اقتصادی از اهداف مهم و اصلی نظام اقتصاد اسلامی به شمار میرود و به کارگیری آنها در نظام مذکور، از چندین طریق صورت میگیرد، که مهمترینشان از این قرار است:
أ- استفاده از منابع اقتصادی برای دستیابی به رزق و روزی پاک و دوری از تولید کالاها یا خدمات مضر و حرام؛
ب- توجّه به تولید ضروریّاتی که در حفاظت از مقاصد شریعت تأثیرگزار است؛
ج- حفاظت منابع اقتصادی از تولید کالا و خدماتی که منجر به هزینههای زیاد و هنگفت میشود.[13]
3- کاهش تفاوت فراوان در توزیع ثروت و درآمد
اسلام مخالف تفاوت زیاد در تقسیم درآمد و ثروت؛ یعنی توزیع غیرعادلانه است؛ توزیعی که یک گروه بخش بزرگی از ثروت را در اختیار گرفته و باعث میشود بیشتر مردم توان برآوردهساختن نیازهای ابتدایی و ضروری خویش را نداشته باشند.
به همین سبب، فرد ثروتمند طغیانگر و ستمکار یا تسلّط گروهی اندک بر سهم و ثروت مردم را نمیپذیرد، امّا در نظامهای اقتصادی بشری اینگونه نیست.
همچنین فقر ویرانگر و کشنده یا محرومشدن کسی از وسایل زندگی را محکوم نموده و به شدّت با این موارد مخالف است و با آنها مبارزه میکند. بنابراین در نظام اقتصاد اسلامی، ظلم اجتماعی، بیتوجّهی به حقّ فقیران و ضعیفان و انباشتهکردن ثروت، جایی ندارد و بلکه کاهش تفاوت و فاصلۀ درآمد و توزیع ثروت و نزدیکساختن سطح زندگی فقیران به ثروتمندان و منع انباشت ثروتهای فراوان که منجر به خودخواهی و بداخلاقی میشود، از اهداف اسلام در حوزۀ اقتصادی است:
﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡۚ﴾ [الحشر: 7]
«تا [این اموال] در میان ثروتمندان شما دست به دست نشود.»
بر این اساس، اسلام انبارکردن اموال، احتکار، ربا، قمار، رشوه، خیانت و تمامی شیوههای استثمار و خودخواهی که انسان فقیر قربانی آنها میشود را انکار و رد نموده است.
و نیز دین اسلام پرداخت زکات و صدقات واجب را فرض گردانیده و مردم را تشویق به وصایا و اوقاف و صدقات نفلی میکند که در نتیجۀ آن، توزیع عادلانۀ درآمد و ثروت در جامعه تحقّق مییابد و سطح زندگی و وضعیّت فقیر بهتر میشود.[14]
4- تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان
هدف نظام اقتصادی اسلام فقط بهبود سطح زندگی مردم و مبارزه با فقر و نداری نیست، بلکه هدفی والاتر از این؛ یعنی تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان را در نظر دارد تا باعث امنیّت و حفاظتشان گردد و دشمنی که همواره به قصد نابودی توان اقتصادی مسلمانان در کمین است را دور سازد و شکست دهد. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 60]
«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیّا کنید] تا بهوسیلۀ آن دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [نیز] دشمنان دیگری غیر از آنان را که شما نمیشناسید و الله ـ این افراد را میشناسد [بترسانید]. و هر چیزی را که در راه الله خرج میکنید، [پاداشش] تمام و کمال به شما داده میشود و به شما ستم نخواهد شد.»[15]
گفتار سوم: ویژگیهای اقتصاد اسلامی
اقتصاد اسلامی ویژگیهای متعدّدی دارد که باعث تمایز آن از سایر نظامهای اقتصادی شده و مهمترین آنها از این قرار است:
1. اقتصاد اسلامی متّکی بر پذیرش مالکیّت دوگانه و عام که شامل مالکیّت جمعی، دولتی، بیتالمال مسلمانان، مالکیّت خصوصی و دیدگاه ویژۀ آن دربارۀ ثروت میشود، است؛
2. در اسلام، فعّالیّت اقتصادی بر پایۀ آزادی مشروط اقتصادی است؛
3. ثبات اقتصاد اسلامی متّکی بر تعهّد و همبستگی میان تمامی مسلمانان است؛
4. اقتصاد اسلامی بخشی از شریعت و نظام اسلام به شمار میرود؛
5. فعّالیّت اقتصادی در اسلام، جنبۀ عبادی دارد؛
6. فعّالیّت اقتصادی اسلام هدفی والا و جامع میان آخرت و دنیا دارد؛
7. در نظام اسلامی، کنترل اعمال و فعّالیّتهای اقتصادی، در درجۀ اول و از همه چیز مهمتر است؛
8. اقتصاد اسلامی قائل به کمبود یا فراوانی مطلق نیست، بلکه هر چیزی را به اندازه در نظر میگیرد؛
9. اقتصاد اسلامی باعث ایجاد تعادل میان مصلحت فرد و جامعه میشود.[16]
مبحث سوم:
پایههای اقتصاد و بودجۀ
اسلامی
اقتصاد اسلامی بر پایۀ اصول و ارکان زیر است:
اصل اول: مال و مالکیّت اقتصادی
مسئلۀ ثروت و مالکیّت از نشانههای بارزی است که نظام اقتصادی را از سایر نظامها جدا و متمایز میسازد و محور فعّالیّت اقتصادی در هر جامعهای به شمار میرود. اسلام مالکیّت فردی را با تمامی اشکالش پذیرفته و چارچوبی را برای آن تعیین نکرده است، زیرا این کار باعث تصرّف در مالکیّت و رشد و پیشرفت اقتصادی و آزادبودن در استفاده از ثروت و مالکیّت فردی میشود. بنابراین اسلام علاقۀ انسان به مالکیّت و ثروت را در نظر داشته است.
الله ـ میفرماید:
﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِکَ مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ﴾ [آلعمران: 14]
«محبّت خواستنیهای [مادّی] از [جمله] زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای نشانهدار و چهارپایان و زراعت، برای مردم آراسته شده است؛ اینها [همه] کالا و متاع [زودگذر] زندگی دنیاست و [در حالی که] سرانجام نیک نزد الله أ است.»
پیامبر ج فرمودند: «یَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَتَشِبُّ مِنْهُ اثْنَتَانِ: الْحِرْصُ عَلَى الْمَالِ، وَالْحِرْصُ عَلَى الْعُمُرِ»[17]؛ «آدمی پیر میشود درحالی که دو ویژگی از آن [یا در آن] جوان میگردد: حرص بر مال و حرص بر عمر.»
بر این اساس، شریعت اسلام به منظور رعایت مصالح و پاسخگفتن به سرشت و علاقۀ بشر، مالکیّت فردی انسان و حقّ وی در تصرّف اموالش را در چارچوب شرعی تأیید نموده است.
بنابراین نظام اسلامی با نظام سرمایهداری که مالکیّت خصوصی را اصل قرار داده و غیر آن را رد نموده است، تفاوت دارد.
همچنین با نظام سوسیالیستی که مالکیّت عمومی را اصل قرار داده و فقط در بدترین و دشوارترین شرایط، مالکیّت خصوصی را قبول دارد.[18]
یعنی آزادی فرد در کسب و کار و بهرهبردن از پاکیها و انجام تمامی فعّالیّتهای اقتصادی در چارچوب حلّیّت و ارزشها و اخلاق اسلامی.
علاوه بر این، اسلام شروطی را برای آزادی اقتصادی تعیین نموده که نتایج خوبش به افراد و جوامع برمیگردد؛ از جمله:
1. باید فعّالیّت اقتصادی افراد، مشروع و نافع برای آنان و جوامع باشد؛
2. تحریم تولید و مصرف کالاها و خدمات ناسالم و مضر برای انسان، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾ [الأعراف: 157]
«و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند.»
بنابراین آزادی تولید و مصرف در چارچوب حلّیّت است.
و کالاهای حرام و خدمات ناسالم؛ مانند شراب و موادّ مخدّر ممنوع است.
3. تحریم راههای نامشروع کسب و کار؛ همچون ربا، فریب و بیتعّهدی، تمامی انواع خیانت؛ مانند رشوه و مکر و نیرنگ.[19]
اصل سوم: همبستگی و تعهّد اجتماعی
یعنی اینکه جامعه از افراد و گروهها حمایت و پشتیبانی نماید، به گونهای که همچون نظام سرمایهداری، مصلحت فرد بر مصلحت جامعه غالب نگردد و یا به مانند نظام سوسیالیستی، مصلحت فرد در مصلحت جامعه ذوب و تباه نشود.
بلکه باید کیان و نوآوری و ویژگیهای فردی حفظ شود، همانگونه که ساختار و تسلّط جامعه حفظ میگردد. بنابراین افراد در حمایت جامعه زندگی میکنند و جامعه به دنبال مصالح افراد و دفع ضرر از آنهاست.
قرآن کریم این مطلب را به صراحت بیان فرموده است:
﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱتَّقُونِ﴾ [المؤمنون: 52]
«و همانا این امّت شما، امّت واحدی است و من پروردگار شما هستم، پس از من بترسید.»
احادیث نبوی نیز موضوع فوق را تأیید مینماید، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ کَالْبُنْیَانِ یَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا»[20]؛ «[حالت] مؤمن [در همکاری] با مؤمن [دیگر] همچون یک بنا [و ساختمان] است که بخشی از آن بخش دیگرش را محکم مینماید.» و پیامبر ج انگشتانشان را در یکدیگر داخل کردند. و نیز فرمودند: «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ، حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»[21]؛ «هریک از شما زمانی مؤمن است که آنچه برای خودش میپسندد را برای برادرش نیز بپسندد.»
این واژه مصدر «ربا یربو ربواً ورباً» به معنای افزونی و رشد و بالارفتن است.[22]
یعنی زیادتی یا نسیه در برخی اشیا که شریعت این کار را حرام کرده است.[23]
ربا بر دو نوع است:
که چندین صورت دارد:
1. زیادت در قرض در مقابل زیادت در مدّت: مثلاً بدهکار پس از رسیدن زمان پرداخت، از طلبکار درخواست تمدید مدّت آن را نماید و طلبکار به شرط زیادت در مقدار بدهی، درخواستش را قبول کند.
ربای جاهلیّت همین است، زیرا بیشتر معاملات آنان اینگونه بود و زمانی که بدهکار درخواست تمدید مدّت را داشت، طلبکار میگفت: یا بدهی خودت را پرداخت کن و یا مقدارش را افزایش بده تا مدّت را تمدید کنم.
2. زیادت مشروط: یعنی اینکه طلبکار مهلت معیّنی را برای پرداخت بدهی تعیین نماید و در زمان معامله شرط بگذارد که اگر در آن زمان پرداخت نشود، فلان مقدار افزایش یابد.
یعنی معاملۀ ربوی دو کالای همجنس با زیادتی فوری یا تأخیری در یکی از آن دو.
این نوع از ربا در موارد ربوی که پیامبر ج بیان فرمودند، صورت میگیرد؛ عباده بن صامت س روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ، وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ، وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعِیرُ بِالشَّعِیرِ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ، مِثْلًا بِمِثْلٍ، سَوَاءً بِسَوَاءٍ، یَدًا بِیَدٍ، فَمَنْ زَادَ، أَوِ اسْتَزَادَ، فَقَدْ أَرْبَى، فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ، فَبِیعُوا کَیْفَ شِئْتُمْ، إِذَا کَانَ یَدًا بِیَدٍ»[24]؛ «طلا با طلا، نقره با نقره، گندم با گندم، جو با جو، خرما با خرما، نمک با نمک، مِثل به مِثل و با یکدیگر برابر و دست به دست [معاوضه میشوند]. پس اگر کسی افزود و یا افزون طلبید، قطعاً مرتکب ربا شده است. و زمانی که این انواع مختلف بود، هر گونه که خواستید، معامله کنید اگر دست به دست انجام شد.»
آنچه در علّت ربا با موارد مذکور مشترک باشد، بر آنها قیاس شده و همین حکم را دارد؛ مانند: فروش 50 گرم زر به 70 گرم از آن یا فروش 50 ریال به 70 ریال.[25]
در حدیث قبلی، پیامبر ج انواع ششگانۀ مذکور را به صراحت بیان فرمودند و آنچه از لحاظ علّت با آنها مشترک باشد نیز حرام و ممنوع است. علّت از این قرار است:
طلا و نقره: علّت در آنها ثمن و پولبودن است، زیرا اشیا با طلا و نقره قیمتگذاری میشوند و از این رو، هرآنچه ثمن باشد؛ مانند اسکناسهای رایج بر آنها قیاس میشود، چون ربا در این موارد صورت میگیرد و اشیا با آنها قیمتگذاری میشوند و در نتیجه، حکم طلا و نقره را دارند.
چهار نوع دیگر: بنا بر قول صحیح، علّت در آنها، طعامبودن به همراه کیل یا وزن است. بنابراین غذاهایی که کیل یا وزن میشوند، با قیاس بر چهار نوع مذکور در حدیث فوق – گندم، جو، خرما و نمک-، امکان وجود ربا در آنها میرود.
4- قوانین داد و ستد با اجناس ربوی
معامله با این اجناس، از دو حالت زیر خارج نیست:
حالت اول: فروش کالای ربوی با همجنس خودش؛ مانند فروش طلا با طلا، که برای جواز معامله در این حالت، دو شرط لازم است:
1. یکسانبودن مقدار دو کالا؛
2. تحویل و دریافت کالا در همان مجلس معامله، زیرا رسول الله ج فرمودند: «... مِثْلًا بِمِثْلٍ، سَوَاءً بِسَوَاءٍ، یَدًا بِیَدٍ»؛ «مِثل به مِثل و با یکدیگر برابر و دست به دست [باشد]»
حالت دوم: معاملۀ جنس ربوی با جنس ربوی دیگر؛ همچون داد و ستد گندم با خرما، که برای صحّت این معامله، فقط تحویل و دریافت در همان مجلس خرید و فروش شرط بوده و زیادت در آنها جایز است.
چون پیامبر ج فرمودند: «فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ، فَبِیعُوا کَیْفَ شِئْتُمْ، إِذَا کَانَ یَدًا بِیَدٍ»؛ «زمانی که این انواع متفاوت بود، هر گونه که خواستید معامله کنید در صورتی که دست به دست باشد.»
بر اساس دلایلی از قرآن و سنّت و اجماع، ربا حرام و گناه کبیره است.
در قرآن کریم آمده است که:
﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥ یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ﴾ [البقرة: 275- 276]
«کسانی که ربا میخورند [روز قیامت از گور] بر نمیخیزند مگر مانند برخاستن فردی که بر اثر تماس شیطان دیوانه شده و [نمیتواند تعادل خود را حفظ کند]. این بدان سبب است که آنان گفتند: همانا داد و ستد هم مثل رباست و درحالی که الله تعالی داد و ستد را حلال کرده و ربا را حرام نموده است. بنابراین هرکس که از [جانب] پروردگارش پندی به او برسد، آنگاه [از رباخواری] باز ایستد، آنچه گذشته و [قبل از نزول حکم دریافت کرده] از آنِ اوست و کارش به الله ـ واگذار میشود و کسی که [به رباخواری] باز گردد، آنان اهل آتشند و در آن جاودان خواهند بود. الله متعال ربا را نابود میکند و صدقات را افزایش و [برکت] میدهد و الله هیچ [انسان] ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾ [البقرة:278]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا باقی مانده است را رها کنید اگر مؤمن هستید.»
در روایات نیز از جابر س نقل شده است که: پیامبر ج خورنده، موکّل و مسؤول، نویسنده و شاهدان معاملۀ ربوی را لعنت کرده و فرمودند که همگی آنان [در انجام گناه] باهم برابرند.[26]
ابوهریره س میگوید که از ابوالقاسم ج چنین شنیدم: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ المُوبِقَاتِ»؛ «از هفت [گناه] مهلک دوری نمایید.» صحابه ش پرسیدند: آنها چه اعمالی هستند؟ رسول الله ج فرمودند: «الشِّرْکُ بِاللَّهِ، وَالسِّحْرُ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالحَقِّ، وَأَکْلُ الرِّبَا، وَأَکْلُ مَالِ الیَتِیمِ، وَالتَّوَلِّی یَوْمَ الزَّحْفِ، وَقَذْفُ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ الغَافِلاَتِ»[27]؛ «شرک به الله، سحر، کشتن نفسی که الله متعال [قتل] آن را حرام گردانیده است مگر اینکه به حق باشد، خوردن ربا، خوردن مال یتیم، پشتکردن و فرار در روز جنگ، تهمت به زنان پاکدامن و مؤمن و بیخبر [از همه جا].»
همچنین تمامی مسلمانان بر تحریم ربا اجماع و توافق دارند.[28]
دلایل متعدّدی در زمینۀ تحریم ربا وجود دارد؛ از جمله:
1) دوری از ستم و خوردن اموال مردم به ناحق
الله ـ میفرماید:
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 279]
«پس اگر [چنین] نکردید، یقین داشته باشید که الله و رسولش با شما جنگ خواهند کرد و اگر توبه کردید، اصل سرمایههایتان از آنِ شماست؛ نه ستم میکنید و نه بر شما ستم میشود.»
2) ربا باعث تنبلی و بیکاری میشود
سرشت انسان تمایل به ثروت فراوان و آسایش و راحتی دارد و ربا یکی از مهمترین عوامل تنبلی و تنپروری و ترک تلاش برای روزی و کسب و کار است.
بدون تردید این ویژگی از دیدگاه شریعت مبارک اسلام که تشویق به کار و تلاش نموده، مذموم و ناپسند است. یکی از صفات پیامبران † علاقه به کار و تشویق به آن بود، چنانکه پیامبر ج شبانی و تجارت میکردند و از نتیجۀ تلاش و زحمت خویش، امرار معاش مینمودند.
3) ربا انسان را آزمند و حریص میگرداند و اخلاق پسندیده را نابود میسازد
فردی رباخوار با تحمیل وامهای بسیار بر مردم، از نیازهای آنان سوء استفاده میکند، به گونهای که فرد وامگیرنده و بدهکار نمیتواند خود را از این گرفتاری نجات دهد و علاوه بر این، دروازههای خیر و همکاری بر نیکی و تقوا و قرض الحسنه را میبندد، چنانکه رباخوار را وادار به بخلی که شرعاً ممنوع است، میکند. بنابراین ربا اسباب همبستگی و همکاری را نابود میسازد.
4) ربا عامل جرم و مصرف اموال برای بهرهکشی و سلطهجویی مضر است
از بدهکار درخواست میشود که آنچه بر ذمّه دارد را پرداخت نماید و در اغلب موارد، بدهی وی سنگین است و از این رو، به دنبال راه و شیوۀ سریعی است که او را از این گرفتاریها نجات دهد و از آنجا که به فرمودۀ پیامبر راستگو و تصدیقشده: شیطان همچون خون در وجود آدمی جاری است، غالبا انسان بدهکار برای رسیدن به مال از هر راهی که باشد، تلاش میکند؛ از طریق دزدی که منجر به ناامنی و آشفتگی شرایط و زندگی مردم میشود و یا با اشتغال در امور حرام؛ مانند موادّ مخدّر و نوشیدنیهای ممنوع و سایر وسایل حرام که باعث فساد افراد و جامعه میشود.
به همین سبب، دین اسلام ربا را حرام گرداند و مردم را از آن برحذر داشت و فردی که مرتکب معاملۀ ربوی شود را تهدید به مجازات و کیفری سخت نمود.
5) ربا پیامدهای ویرانگر جانی و بهداشتی دارد
فرد رباخوار بردۀ ثروت است و برای رسیدن به آن، باکی ندارد که مرتکب امور حرام شود یا حدود و شرایط را رعایت نکند.
برخی از پزشکان معتقدند که آشفتگی و اضطراب اقتصادیِ برخاسته از حرص و طمعی که هرگز برطرف نمیگردد، باعث پیدایش بسیاری از بیماریهای قلبی؛ مانند فشار خون مداوم، سکتۀ قلبی، لختهشدن خون، خونریزی در مغز یا مرگ ناگهانی میشود.
چنین مواردی در موقع زیان شرکتها و مشارکتها زیاد به وقوع میپیوندد.
رئیس پزشکی داخلی مصر؛ دکتر عبدالعزیز اسماعیل در کتاب «الإسلام والطّب» میآورد که ربا سبب بسیاری از بیماریهای قلبی است.
علاوه بر این، ربا از بینبرندۀ ارتباط، دوستی و همبستگی میان مردم میشود و در نتیجه، ضررهای فراوانی بر اشخاص و جوامع دارد.[29]
از دیدگاه فقیهان، احتکار یعنی نگهداشتن غذا یا سایر کالاهایی که مردم به آنها نیاز دارند به قصد اینکه گران شود.
این اصطلاح در اقتصاد وضعی به معنای تسلّط بر مال یا درخواست کالاست به منظور رسیدن به بیشترین سود ممکن و نیز کنترل این نوع کالا برای هدفی غیر انسانی.[30]
به طور خلاصه میتوان گفت که ضررهای احتکار از این قرار است:
أ- بالارفتن قیمت کالاها و خدمات؛
ب- کنترل و در اختیارگرفتن هرچند اندک قیمت موادّ خام و کالاهای ساختهشده؛
ت- توقّف جنبههای فنّی به سبب نبود رقابت عادلانه؛
ث- محدودشدن و کاهش تولید در بسیاری از مواقع؛
ج- برطرفنشدن نیازهای مردم به اندازۀ کافی؛
ح- تلاش برای تحقیر مردم و غلبه بر آنان با اسباب مختلف، به گونهای که برخی از احتکارکنندگان برای رسیدن به اهدافشان، مانع تولید بیشتر میشوند تا قیمتها به اندازۀ دلخواهشان باقی بماند و یا با وجود پرداخت هزینههای فراوان، آنها را ذخیره میکنند تا اینکه خواربار مردم را آن هم در دورهای که مشهور به عصر جهانیشدن است، کنترل نموده و در اختیار بگیرند!
از سویی دیگر، بسا اوقات احتکار در خرید و درخواست کالا صورت میگیرد و احتکارکنندگان قصد کاهش قیمت موادّ خامی که فقط در کشورهای در حال توسعه تولید میشود را دارند.[31]
احادیث فراوانی بیانگر حرمت این کارند؛ از جمله اینکه پیامبر ج فرمودند: «لَا یَحْتَکِرُ إِلَّا خَاطِئٌ»؛ «فقط انسان خطاکار [و گنهکار] احتکار میکند.» و بنا بر روایتی: «مَنِ احْتَکَرَ فَهُوَ خَاطِئٌ»[32]؛ «کسی که احتکار کند، قطعاً خطاکار [و گنهکار] است.»
شوکانی / در توضیح احادیث مربوط به احتکار میگوید: «بدون تردید مجموع این روایات بیانگر حرمت و عدم جواز احتکار بوده و اینکه به صراحت گفته شده فرد احتکارکننده، خطاکار است، برای حکم به عدمجواز این کار کافی به نظر میرسد، چون خطاکار یعنی گنهکار و نافرمان.»[33]
موارد زیر از این قبیل است:
1. آنچه انسان برای امرار معاش خویش و خانوادهاش ذخیره میکند، مگر در زمان بحران و سختی که مردم در ذخیرۀ موادّ ضروری زیادهروی میکنند و این احتکار ناجایز است؛
2. آنچه ذخیره میشود تا در آینده مصرف گردد، چون امکان دارد که تولید آن فصلی باشد، امّا در تمامی ایّام سال مصرف شود؛ مانند حبوبات یا خرما؛
3. آنچه دولت برای مواقع بحران، در نظر میگیرد تا از تولیدکنندگان و مصرفکنندهها حمایت کند؛ همچون ذخیرۀ استراتژیک و راهبردی سوخت و حبوبات.[34]
[1]- نک: لسان العرب، ج 3، صص 353- 355.
[2]- نک: لسان العرب، ج 3، ص 354؛ النظام الاقتصادی فی الإسلام، عبدالعزیز مرزوقی و دیگران، ص 12.
[3]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، ص 13.
[4]- همان، صص 13- 14.
[5]- نک: روضة النّاظر، ابن قدامه، ج 1، ص 411؛ تیسیر الوصول إلی علم الأصول، عبدالرّحیم یعقوب، ص 200.
[6]- نک: روضة النّاظر، ج 2، ص 227.
[7]- شرح الکوکب المنیر، ابن نجّار، ج 4، ص 434؛ تیسیر الوصول، ص 221.
[8]- نک: تیسیر الوصول، ص 212.
[9]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 18- 23؛ النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، محمود خطیب، صص 30- 31.
[10]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 28- 29.
[11]- الأموال، ابوعبید، ص 502.
[12]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 74- 75.
[13]- همان، ص 76.
[14]- نک: اِقتصادیّات الغنی فی الإسلام، عمر مرزوقی، ص 60؛ النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 76- 77.
[15]- النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 77- 88.
[16]- نک: النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، ص 58.
[17]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1736 و 1739.
[18]- نک: النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، صص 46- 47؛ النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 81- 82.
[19]- نک: النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، ص 51.
[20]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 467؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2585.
[21]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 13؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 45.
[22]- لسان العرب، ج 14، ص 304.
[23]- نک: الإقناع، حجاوی، ج 2، ص 245.
[24]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2971.
[25]- نک: النظام الاقتصادی فی الإسلام، صص 106- 107.
[26]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2971.
[27]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2615؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2995.
[28]- المغنی، ابن قدامه، ج 6، ص 52.
[29]- نک: الرّبا وأثره علی المجتمع الإنسانی، عمر أشقر، صص 101- 133.
[30]- نک: النّظام المالی الاقتصادی فی الإسلام، ص 103.
[31]- همان، صص 103- 104.
[32]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1605.
[33]- نیل الأوطار، شوکانی، ج 5، ص 221.
[34]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 3، ص 267؛ النّظام المالی والاقتصادی فی الإسلام، ص 105.
مبحث اول: مفهوم نظام سیاسی در اسلام؛
مبحث دوم: ویژگیهای نظام سیاسی در دین اسلام؛
مبحث سوم: شریعت اسلام و نظامهای بشری؛
مبحث چهارم: نظام قضایی در اسلام؛
مبحث پنجم: نظام شورایی در اسلام؛
مبحث اول:
مفهوم نظام سیاسی در اسلام
برای آگاهی از معنای نظام سیاسی لازم است که ابتدا هریک از کلمات «نظام» و «سیاست» به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و پس از آن، ترکیب آن دو و دیدگاه اسلام دربارۀ نظام سیاسی بیان شود. در ادامه، این مباحث تبیین میگردد.
این واژه اسم مصدرِ فعل: نَظَمَ یَنظم نظمًا ونظامًا -اسم مصدر- است.
نظم به معنای جمع و گردآوری است، چنانکه گفته میشود: «نظمتُ اللّؤلؤَ»؛ یعنی آن را در رشته یا نخی جمع کردم.
هر چیزی را که با چیز دیگری متّصل نمایی یا با آن جمع کنی، در حقیقت به آنها نظم دادهای.
نظام یعنی آنچه اشیاء یا ... در آن جمع شوند؛ همچون نخ و غیره.
نظام هر چیزی، اصل و معیارش بوده و جمع نظام، أنظمه، أناظیم و نظم میشود.
انتظام به معنای هماهنگی و تناسب است.[1]
گاهی اوقات، اصطلاح نظام بر احکامی که در یک موضوع هستند و معیار و اصل آن موضوع به شمار میروند، اطلاق میگردد؛ گویی دانههای مرواریدند که در یک رشته چیده شدهاند.[2]
سیاسی منسوب به سیاسة؛ مصدر فعل «ساسَ یَسوسُ» است.
سیاست و سَوس به معنای ریاست، طبیعت و سرشت است.
سیاست یعنی انجام یک کار به طور شایسته و لازم.
چنانکه گفته میشود: ساسُوهم سَوسًا، و زمانی که فردی را رئیس گروهی قرار دهند، میگویند: سَوَّسُوه، وأساسُوه. ساسَ الأمر سیاسةً؛ یعنی آن را انجام داد، وسَوَّسه القومُ؛ یعنی وی را رئیس و بزرگ خویش قرار دادند.
همچنین وقتی میگویند: سوَّسَ فلانٌ أمرَ بنیفلان؛ یعنی ادارۀ امورشان به وی سپرده شد.[3]
در صحیح بخاری، از ابوهریره س روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «کَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِیَاءُ، کُلَّمَا هَلَکَ نَبِیٌّ خَلَفَهُ نَبِیٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی»[4]؛ «پیامبران † ادارۀ امور بنیاسرائیل را بر عهده داشتند؛ هرگاه پیامبری از دنیا میرفت، پیامبر دیگری جانشینش میشد و قطعاً پس از من، پیامبری نیست.»
ابن اثیر / میگوید: «تَسُوسُهُمُ الأَنْبِیَاءُ؛ یعنی ادارۀ امورشان را بر عهده داشتند، همانگونه که امیران و حاکمان چنین مسؤولیّتی در قبال مردم و رعیّت دارند.»[5]
این اصطلاح از چندین جنبه، مورد بررسی قرار گرفته و تعریف میشود:
أ- بر هرآنچه مربوط به ادارۀ دولت و سیستم حکومتی آن باشد، اطلاق میگردد؛
ب- بر بخش و جنبهای از حکومت اطلاق میشود؛ از این لحاظ که حکومت شامل نظام سیاسی، اداری، مالی و قضایی است؛
ج- انواع دیگری از نظم و احکام و قوانینی که لازمۀ ساختار حکومت است را شامل میشود.[6]
بدون تردید دین اسلام توجّه فراوانی به سیاست و نظم آن؛ یعنی تدبیر و ادارۀ امور امّت و توجّه به مسائل آنان و نه نیرنگ و گمراهکردن و مکر و ظاهرسازی، داشته و از این رو، موضوع سیاست در اسلام، یعنی ادارۀ امور امّت به بهترین صورتی که دین اسلام معرّفی نموده است؛ یعنی همان چیزی که با عنوان «سیاست شرعی» شناخته میشود. سیاست شرعی اصطلاح و تمرینی است که سیاست -انجام یک کار به نحو شایسته- و شرع -اجرای احکام شریعت براساس قرآن و سنّت- را به هم مرتبط ساخته و در جایی که نصّی شرعی وجود ندارد، میطلبد که مصلحت مورد توجّه قرار گیرد.
بنابراین سیاست شرعی یعنی: ادارۀ امور کلّی و عام دولت اسلامی به گونهای که منجر به تحقیق مصالح و دفع مضرّات شود و نیز قوانین شرعی و اصول کلّی آن رعایت گردد.
تردیدی نیست که مفهوم نظام سیاسی اسلام بخشی از شریعت اسلامی به شمار میرود؛ یعنی همان شناخت نظام حکومت، شیوۀ انتخاب حاکم و حقوق و تکالیف او، شناخت حقوق و تکالیف مردم، رابطۀ میان حاکم و رعیّت و ارتباط میان دولتها در شرایط جنگ و صلح براساس شریعت اسلام.[7]
مبحث دوم:
ویژگیهای نظام سیاسی در دین اسلام
اسلام دین فطرت و صلح و امنیّت است و شریعت اسلامی ویژگیهای منحصر به فردی دارد.
نظام سیاسی در اسلام یکی از بخشهای دین اسلام بوده و صفات ماندگارش باعث آشکارشدن نقش آن و تفاوتش با نظامهای سیاسی دیگر شده است.
مهمترین ویژگیهای نظام سیاسی اسلام از این قرار است:
این ویژگی در خاستگاه و روش آن نمودار و آشکار است.
خاستگاه نظام سیاسی در اسلام از این لحاظ الهی است که از جانب الله تعالی بوده و پروردگار جهان داناتر به مصالح بندگانش است، چنانکه میفرماید:
﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ﴾ [الملک: 14]
«آیا ذاتی که [همۀ موجودات را] آفریده است، [احوالشان را] نمیداند؟ درحالی که او باریکبین و آگاه است.»
این ویژگی نتایج متعدّدی دارد؛ از جمله: حفاظت از تناقض و تضاد، دوری از خودخواهی و ستم، تمایل به مصالح گروهی از مردم یا خیرخواهی برای ساکنان یک شهر.
همچنین رهایی از بندگی و بردگی برای غیرالله در زمانی که نظامهای سیاسی بشری با خوارساختن مردم و شهروندان در برابر حاکمان و رئیسان، منحرف گشتهاند و نیز امیران و حاکمان پیروانشان را از آنچه دوست دارند، محروم ساخته و اموری را براساس تمایل و خواست خویش، بر آنان تحمیل نموده و جایز میدانند.
شیوۀ نظام سیاسی اسلام از این نظر الهی به شمار میرود که هدف انسان از تلاش و عمل، کسب رضایت الهی بوده و فرد مسلمان یعنی کسی که اعمالش مختصّ الله متعال است، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ [الأنعام: 162]
«بگو: بدون تردید نمازم و عبادت [و قربانی] من و زندگی و مرگم؛ همه برای الله؛ پروردگار جهانیان است.»
انسان مؤمن در تمامی امور؛ از جمله روش سیاسی خویش متوجّه الله تعالی است.
عمل به نظام سیاسی اسلام عبادت به شمار میرود و سیاستمدار مسلمان که مخلصانه پیرو شریعت است، به سبب این کارش پاداش میبرد. پیامبر ج فرمودند: «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ»؛ «الله متعال هفت گروه را در روزی که هیچ سایهای جز سایۀ [عرش] او وجود ندارد، در زیر سایۀ [عرش] خویش جای می دهد.» و «الإِمَامُ الْعَادِلُ»[8]؛ «پادشاه دادگر» را یکی از آن هفت نفر معرّفی کردند.
امّا کسی که در سیاست خویش، پیرو احکام الهی نباشد، مستحقّ مجازات است، چنانکه رسول الله ج فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ رَعِیَّةً، فَلَمْ یَحُطْهَا بِنَصِیحَةٍ، إِلَّا لَمْ یَجِدْ رَائِحَةَ الجَنَّةِ»[9]؛ «هر بندهای که الله متعال او را مسؤول حفاظت [و ادارۀ امور گروهی از] مردم قرار دهد و از روی خیرخواهی، آنان را اداره [و حفاظت] نکند، قطعاً بوی بهشت را نخواهد یافت.»
الله ﻷ میفرماید:
﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِی ٱلۡکِتَٰبِ مِن شَیۡءٖۚ﴾ [الأنعام: 38]
«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیزی را فرو گذار نکردیم.»
نظام سیاسی اسلام هیچیک از امور مهم برای حاکم یا مردم را رها و ترک نکرده، بلکه تمامی تکالیف و حقوق حاکم و نیز مسؤولیّتها و حقوق مردم که برای یک نظام ضروری به نظر میرسد را بیان کرده است.
همچنین آنچه باعث تنظیم رابطه میان دولت اسلامی و سایر ملّتهای مسلمان و غیرمسلمان میشود را یادآور شده است.
و نیز مشتمل بر راهحلّ تمامی مشکلات است، زیرا شریعت و اصول اسلام دارای احکامِ وقایعی است که پایانی ندارد.
یکی از دلایل عمومیّت و شمول نظام اسلام، آیۀ زیر است:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِینَ﴾ [النّحل:89]
«و [ما این] کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.»
ابن جوزی / در تفسیر آیۀ مذکور میآورد: «یعنی قرآن کریم بیانگر تمامی امور دین است؛ یا با آوردن نص و عبارتی روشن و یا با ارجاع به آنچه که یقینی و قطعی است؛ مانند بیان رسول الله ج و اجماع مسلمانان.»[10]
نظام سیاسی در اسلام برخوردار از صفتی جهانی است، چون به طور یکسان برای همۀ مردم و هر زمان و مکان و امّت و شرایطی نازل شده است. بنابراین شریعت اسلام بهترین قانون برای ادارۀ امور امّت و برترین حکم در موقع ابهام و مشتبهشدن مصالح یا اختلاف در حقوق است.
جهانیبودن نظام سیاسی اسلام از نظر زمانی یعنی اینکه تا وقوع قیامت صلاحیّت دارد و از لحاظ مکانی نیز یعنی اینکه برای هریک از بخشها و اماکن جهان و نیز برای تمامی مردم با وجود اختلاف در نژاد و زبان و شرایط، متناسب و هماهنگ است.
متون شرعی فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا﴾ [الأعراف: 158]
«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله بهسوی همۀ شما هستم.»
این سخن پیامبر ج بیانگر برخی از ویژگیهای دین اسلام است که فرمودند: «وَکَانَ النَّبِیُّ یُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ کَافَّةً»[11]؛ «[هر] پیامبر فقط به سوی قوم خودش فرستاده میشد، امّا من برای تمامی مردم مبعوث گشتم.»
این ویژگی هیچ تعجّبی ندارد، زیرا دین اسلام آخرین آیین آسمانی بوده و پس از آن، دین دیگری نمیآید. بنابراین باید که متناسب با هر زمان و مکان و برای تمامی امّتها و همۀ شرایط؛ یعنی در زمان جنگ و صلح، قوّت و ضعف، ثروت و نداری و امثال آن باشد.
اسلام از لحاظ اعتقادی میانه بوده و شریعتش در میان افراط و تفریط است.
این دین در نظامهای خویش نیز میانه است؛ از جمله نظام سیاسی اسلام که نه دیکتاتوری متجاوز و نه دموکراسی سهلانگار و غافل است.
الله ـ مسلمانان را میانهرو توصیف کرده است:
﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ﴾ [البقرة: 143]
«و اینگونه شما را امّت میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر ج هم بر شما گواه باشد.»
وسط یعنی برگزیده و عادل و بهترین.
یکی از روشنترین مظاهر تناسب نظام سیاسی اسلام با خواستههای بشری، همان تعادل و میانهبودنش است. ثبات و پایداری در چیزی است که باید جاوید و باقی بماند، امّا چیزی که تغییر میکند، باید قابل انعطاف باشد.
نظام سیاسی برخوردار از این ویژگی است و امکان اجرا و تحقّق در زندگی بشری را دارد، چون دور از حقایق و امور زندگی نیست. بنابراین دین اسلام نظامی غرق در خیال و تمثیل نبوده که حقیقت نداشته باشد و فقط تصوّری ذهنی به شمار رود.
بلکه این نظام برای مردمی که در جهان واقع زندگی میکنند، تشریع شده و سرشت بشر را در نظر داشته و برخورد و رابطۀ خشک و بیروحی با آنان ندارد.
بر این اساس، نظام سیاسی اسلام برتر از نظام سیاسی افلاطون، ارسطو، افلوطین و سایر فیلسوفانی است که در عالم خیال گشته و به واقعیّت و سرشت بشر توجّهی نداشتهاند و در نتیجه، تصوّراتشان دور از حقیقت و واقع بوده است، چون نظام سیاسی این افراد بر پایۀ فرضیههای محض عقلی بوده و برخاسته از توجّه و نگاه به زندگی واقعی و مشکلات آن نیست.
یکی از بزرگترین نمودهای واقعیبودن نظام سیاسی اسلام این است که به تمامی امور خیر و شرّ زندگی واقعی و نیز گوشت و خون، روان و عقل و جسم و روح بشر توجّه نموده است. الله أ میفرماید:
﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾ [البقرة: 286]
«الله هرکسی را فقط به اندازۀ توانش مکلّف میکند. آنچه [از خوبی] به دست آورده، به سود او و آنچه [از بدی] به دست آورده، به زیانش است. پروردگارا! اگر فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه نکن. پروردگارا! بارِ گران [و تکلیف سنگین] را بر [دوش] ما مگذار، چنانکه آن را بر [دوش] کسانی که پیش از ما بودند، گذاشتی. پروردگارا! آنچه توان تحمّلش را نداریم، بر [دوش] ما مگذار و ما را بیامرز و بر ما رحم فرما؛ تو مولا و سرورمان هستی، پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان.»
﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِکَ مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ١٤ ۞قُلۡ أَؤُنَبِّئُکُم بِخَیۡرٖ مِّن ذَٰلِکُمۡۖ لِلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَأَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِ﴾ [آلعمران: 14-15]
«محبّت خواستنیهای [مادّی] از [جمله] زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای نشانهدار و چهارپایان و زراعت، برای مردم آراسته شده است. اینها [همه] کالا و متاع [زودگذر] زندگی دنیاست و [حال آنکه] سرانجام نیک نزد الله تعالی است. بگو: آیا شما را به بهتر از اینها خبر دهم؟ برای کسانی که تقوا پیشه کردهاند، در نزد پروردگارشان باغهایی است که از زیر [درختان] آنها نهرها روان است، در آن جاودانه خواهند بود و همسرانی پاکیزه [دارند]، و [همچنین] از خشنودی الله [برخوردارند] و الله ﻷ به [احوال] بندگان بیناست.»
برخی از متون قرآنی که بیانگر سرشت و ضعف انسان بوده و حدّ و مرز شیوۀ اسلامی زندگی را تعیین میکنند، بیان گردید و این موارد نشان از واقعیبودن شیوۀ مذکور و تناسب آن با واقعیّت فطرت انسان و میزان توان و قدرت بخشیدهشده به وی و نیز مقدار آمادگی او برای کار و تلاش دارد، به گونهای که هیچ توانی نادیده گرفته نشده و از کار و تلاش منع نگشته و انسان به آنچه در توانش نیست و با فطرت الهیاش تناسب ندارد، مکلّف نمیگردد.[12]
مبحث سوم:
شریعت اسلام و نظامهای بشری
در مبحث قبلی، برخی از ویژگیهای منحصر به فرد دین اسلام و نظام سیاسی آن بیان گردید.
برای تشخیص و برتری شریعت اسلام از سایر نظامهای بشری همین کافی است که دین اسلام از جانب پروردگار و آفریدگار دانا به مصالح بندگان آمده است.
بر خلاف نظامهای بشری که دچار تمایلات، غفلت، جهل، نقصان و امثال آن میشوند.
نیازی نیست که سخن دربارۀ تفاوت دین اسلام با سایر آیینها به درازا کشد و دلایل فراوانی در این زمینه بیان گردد، زیرا موضوع مذکور برای هر فرد عاقلی روشن است و اگر ادلّۀ برتری و تشخیص شریعت اسلام بیان شود، سخن طولانی خواهد شد و در این مختصر نمیگنجد.
امّا در ادامه، به طور مختصر، ساختار سیاسی اسلام با سایر نظامهای بشری مقایسه خواهد شد:
1. در نظام سیاسی اسلام، رابطۀ میان حاکم و مردم مستقیم و بدون واسطه بوده و اسلام در میان دو نفر، قائل به هیچ نوع مانع اجتماعی یا نظامی نیست؛
2. رابطۀ سیاسی برخاسته از رابطۀ دینی است و براساس آن تعیین میگردد؛ به عبارتی دیگر، رابطۀ مسلمان با قرآن و سنّت و آموزههای آنها باعث تعیین و شناخت روابط سیاسی میشود؛
3. این رابطه مشترک بوده و همۀ مسلمانان در آن سهیم هستند. بنابراین هر مسلمانی باید دیگران را بهسوی الله تعالی فرا خواند و با توجّه به توان خویش و با استفاده از وسایل مشروع، اسلام را منتشر سازد و دولت اسلامی نیز این کار را انجام میدهد؛
4. رابطۀ مذکور مطلق بوده و مقیّد به گروه و طبقۀ خاصّی نیست و تفاوت میان حاکم و مردم فقط تفاوت از لحاظ مسؤولیّت و وظیفه است؛
5. رابطۀ سیاسی در اسلام بسیار روشن و واقعی و شفّاف است؛ برخلاف نظام تمثیلی یونانی یا ساختار نظامی روم و کاتولیک یا محدودیّت مطلقی که بر نظام ملّی غلبه دارد.[13]
مبحث چهارم:
نظام قضایی در اسلام
این واژه در اصل، مصدر فعل «قضی یقضی قضاءًا» است.
ابن فارس در این باره میگوید: «قاف، ضاد و حرف معتل [یاء]، در اصل به معنای استواری و محکمبودن و اجرای یک کار به صورت صحیح است.»[14]
قضاء یعنی حکم، ساخت، لازم و بیان.
کلمۀ مذکور در اصل به معنای قطع و جداکردن و انجام و استحکام و اجرای یک کار و فارغشدن از آن است.[15]
یعنی تبیین حکم شرعی و الزام به آن و حلّ اختلافات.[16]
این موضوع جایگاهی بزرگ و اهمّیت فراوانی دارد، زیرا از ضروریّات حکومت و یکی از بزرگترین پایههای هر دولتی به شمار میرود و مصلحت مردم وابسته به وجود قضاوت و توجّه به آن است.
اگر قضاوت از بین برود، جامعه فرو میپاشد، کارها خراب میشود، حقوق تباه میگردد و هرج و مرج رواج مییابد.
به سبب اهمّیت این موضوع، اسلام به آن توجّه زیادی نموده و مسألۀ قضاوت را یکی از احکام مهم به شمار آورده و برای کسی که این وظیفه را عهدهدار شود، شروط ویژهای تعیین نموده تا اهدافِ مسؤولیّت قضاوت محقّق گردد.
بدون تردید صحابه ش بر اجرا و انجام قضاوت در میان مردم اجماع داشته و در زمان پیامبر ج و پس از آن، اقدام به این کار کردهاند.
و در ابتدای اسلام، قدرت و نظام قضایی در اختیار خلفاء بود.
ابن خلدون / میگوید: «در صدر اسلام، خلفاء کار قضاوت را بر عهده داشتند و آن را به فرد دیگری واگذار نمیکردند.
نخستین فردی که این وظیفه را به دیگران سپرد، سیّدنا عمر بن خطّاب س بود.
دلیل اینکه قضاوت را – هرچند مربوط به خودشان میشد- به دیگران واگذار میکردند، این بود که آنان مشغول سیاست عمومی و کارهای فراوان دیگری بودند.»[17]
از آنجا که قضاوت بسیار مهم و ضروری است، احادیث فراوانی به منظور ترغیب و ترهیب در این زمینه بیان شده است. پیامبر ج دیگران را تشویق به این کار نمودند، زیرا دارای مصالحی بزرگ بوده و مهمترین آن، اجرای عدالت است.
و نیز افرادی را که تحمّل پیامدها و نتایجش را ندارند، از این مسؤولیّت برحذر داشتهاند.
رسول الله ج میفرمایند: «القُضَاةُ ثَلَاثَةٌ: قَاضِیَانِ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ فِی الجَنَّةِ، رَجُلٌ قَضَى بِغَیْرِ الحَقِّ فَعَلِمَ ذَاکَ فَذَاکَ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ لَا یَعْلَمُ فَأَهْلَکَ حُقُوقَ النَّاسِ فَهُوَ فِی النَّارِ، وَقَاضٍ قَضَى بِالحَقِّ فَذَلِکَ فِی الجَنَّةِ»[18]؛ «قاضیان بر سه گونهاند: دو نوعشان در آتش و یکی در بهشت خواهد بود؛ مردی که دانسته به ناحق حکم کرده، در آتش است و حاکمی که نمیداند و حقوق مردم را تباه میسازد نیز به دوزخ میرود، امّا داوری که به حق حکم نموده، وارد بهشت میشود.»
همچنین فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ القَاضِی مَا لَمْ یَجُرْ، فَإِذَا جَارَ تَخَلَّى عَنْهُ وَلَزِمَهُ الشَّیْطَانُ»[19]؛ «قطعاً الله ﻷ به همراه قاضی است تا زمانی که ستم نکند، امّا وقتی ستم نماید، الله متعال او را رها میکند و شیطان همراهش میشود.»
عالمان نیز مطالبی دربارۀ موضوع مذکور بیان کردهاند؛ سرخسی / میگوید: «قضاوت به حق باعث اجرا و آشکارساختن عدالت میشود و آسمانها و زمین بر پایۀ عدالت برقرارند. قضاوت به حق سبب نابودی ظلم و ستم میگردد و هر فرد عاقلی خواهان همین مطلب است. علاوه بر این، باعث میشود تا حقّ مظلوم از ظالم گرفته شود و به مستحقّش برسد و نیز امر به معروف و نهی از منکر است.
هدف از بعثت پیامبران و رسولان † داوری براساس حقّ و عدالت در میان مردم بود و خلفای راشدین ش به این امر پرداختند.»[20]
به همین سبب، بسیاری از عالمان وظیفۀ قضاوت را پذیرفتند و عدالت را برپا ساخته و پرچمش را برافراشتند.
و به دلیل بزرگی و اهمّیت جایگاه قضاوت، عالمان فراوانی از پذیرش این مسؤولیّت سر باز زدند.[21]
با بیان مطالب پیشین، بخشی از اهداف این موضوع روشن گردید و در ادامه، مهمترین مقاصد قضاوت به طور مختصر بیان میشود:
1. حلّ اختلافات از طریق صلح یا حکم قطعی و لازمِ قضایی؛
2. گرفتن حقوق از فرد ستمکار و رساندن آن به انسان مستحق؛
3. توجّه به اموال یتیمان، دیوانگان و بیخردان و منع آنان از تصرّف در اموالشان به سبب نادانی یا امثال آن؛
4. مبارزه با فساد و مجازات مفسدان بهوسیلۀ کیفرهای شرعی و بازدارنده؛
5. برپایی عدالت و یاری مظلوم و اجرای نظم؛
6. اجرای وصیّتها براساس شروط وصیّتکنندهها و احکام شرعی؛
7. توجّه به وقفها و رشد و حفاظت آنها و رساندن فوایدشان به افراد مستحق؛
8. اجرای احکام شرعی در حوزۀ ازدواج و طلاق و امور مربوط به آنها؛ همچون سرپرستی اشخاص بیسرپرست و امثال آن که احوال شخصیّه نامیده میشود؛
9. توجّه به مسائل خونخواهی؛ مانند قصاص و جراحت و امثال آن؛
10. اثبات شایستگی و عدالت شاهدان و تغییر آنان در صورت یقین به بیعدالتیشان.
مقاصد و اهداف قضاوت به طور خلاصه بیان گردید.[22]
چنانکه بیان شد، کار قضاوت مقام و منصبی بسیار مهم بوده و به همین سبب، عالمان براساس قرآن و سنّت، چندین شرط را برای قاضی تعیین کردهاند.
مهمترین شروط قاضی، عبارت است از: اسلام، بلوغ، عقل، آزادی، عدالت، عفّت و پاکدامنی، امانتداری، عالم بودن به احکام شرعیِ برگرفتهشده از قرآن و سنّت، آگاه بودن به اجماع و قیاس و نیز دارای حواسّی سالم از لحاظ شنیداری، گفتاری و دیداری باشد تا امور را بفهمد و درک کند.
این شروط در حدّ امکان معتبر است و از این رو، لازم است که فرد بهتر و شایستهتر به عنوان قاضی تعیین شود.
ارکان و اصول شروط مذکور که باید در وجود قاضی باشد، عبارتند از:
قدرت و امانت، زیرا الله متعال میفرماید:
﴿یَٰیَحۡیَىٰ خُذِ ٱلۡکِتَٰبَ بِقُوَّةٖ﴾ [مریم: 12]
«[الله ﻷ فرمود:] ای یحیی! کتاب [تورات] را با قوّت [و جدّیّت] بگیر.»
﴿یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡکُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ﴾ [ص: 26]
«ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه [فرمانروا] قرار دادیم، پس به حق در میان مردم داوری کن و از هوای [نفس] پیروی نکن که تو را از راه الله گمراه میکند.»
قاضی نیاز دارد که آنچه حکم میکند را اجرا نماید و در صورتی که قدرت نداشته باشد، احکام اجرا نمیگردد و حقوق تباه میشود.
قضاوت بیش از هرچیز دیگری، نیاز به صفت امانت دارد. اگر قاضی امین نباشد و از الله تعالی نترسد و امور حرام و ناجایز را حلال و جایز بداند، قطعاً حقوق را به منظور تمایلات خویش و کسب دنیا، تباه ساخته و آنها را به افراد مستحق نمیرساند.[23]
عالمان از آدابی نام بردهاند که شایسته است قاضیان برای اینکه قضاوتشان کامل و باهدف و بدون ضرر و فساد گردد، برخوردار از آنها باشند. برخی از این آداب عبارتند از:
1. قاضی باید دوراندیش و بردبار باشد؛ به عبارتی دیگر قوی، امّا بدون خشونت و نرمخو، امّا بدون ضعف باشد؛
2. شایسته است که صبور و پایدار و استوار باشد؛
3. زیرک و هوشیار باشد و دچار غفلت نشود و فریب نخورد؛
4. عفیف و پرهیزگار و دور از آرزوها و تمایلات باشد؛
5. راستگو و بدون نیرنگ باشد؛
6. صاحبِ نظر و مشورت و استخاره و نه ستمکار و بیدادگر و خودرأی باشد؛
7. آگاه به قضاوت و آداب آن و نیز عالم به احکام قاضیان پیش از خود باشد تا برای حکم و نظر دربارۀ وقایع جدید، از آنها استفاده کند؛
8. برای قاضی مستحب و شایسته است سرپرستی شهری را بپذیرد که از رسومش باخبر است و از فقیهان و بزرگان و عادلان آن شهر بپرسد تا از شرایط آگاه شود و برای اصلاح شهر و ... از آنان کمک گیرد؛
9. در بهترین شرایط و حالات در میان مردم رود و نه در حالت خشم و ناراحتی و گرسنگی یا زمانی که گرفتار کار مهمّی است. همچنین تحت تأثیر حالات خاصّی؛ مانند خشنودی و خشم یا پسندیدن و نپسندیدن امور قرار نگیرد؛
10. از الله ﻷ درخواست کمک نماید و بسیار بر او توکّل کند و مسئلت و دعا نماید تا وی را به حقیقت رهنمون سازد و از خطا و لغزش حفاظت کند؛
11. از مواضع شکّ و تردید و اموری که هیبت و جوانمردیاش را از بین میبرد، دوری نماید؛
12. متواضع و دارای عزّت نفس باشد؛
13. بدون تکلّف و ظاهرسازی، متوجّه لباس و مسکن خویش به گونهای که متناسب با شرایط و زمانهاش گردد، باشد؛
14. باید دفتر و دیوان ثبت داشته باشد و برای ثبت مطالب و جزئیّات دقّت نماید؛
برخی از آداب قاضی که شایسته است برخوردار از آنها باشد، بیان گردید، امّا جزئیّات بسیاری در این زمینه وجود دارد که بیانشان به درازا میکشد.[24]
در مبحث بررسی جایگاه و اهمّیت قضاوت، مطالبی در این باره بیان گردید، امّا به طور مختصر میتوان گفت که:
1. برای برخی از مردم جایز نیست که این کار را بر عهده گیرند؛ یعنی افرادی که آگاه به قضاوت نبوده و شروط آن را ندارند؛
2. قضاوت برای برخی از افراد جایز است، امّا واجب نیست؛ یعنی اشخاصی که عادل و مجتهدند، ولی افراد دیگری مانند آنان وجود دارد؛
3. برای برخی از مردم واجب است که قاضی شوند؛ یعنی افرادی که شایستۀ این کارند و شخص دیگری مانندشان وجود ندارد تا وظیفۀ مهمّ قضاوت را بر عهده گیرد و در نتیجه، بر وی واجب میگردد، چون این کار واجب کفایی است و اگر فرد دیگری نباشد، انجام آن بر او لازم است؛ مانند سایر واجبات کفایی.[25]
دین اسلام بر استقلال قضاوت و قاضی تأکید فراوانی نموده است.
هدف از این کار، استواری و حفاظت قضاوت و قاضی و نیز آزادی وی در حکم و اثبات حقیقت و منع دخالت در احکام وی و دورساختنش از عوامل تأثیرگذار بیرونی و سیاسی و فردی است.
زیرا قاضی پناهگاه مظلومان و مأمن ستمدیدگان و دادگر مستحقّان و کوبندۀ باطلان و ستمگران بوده و وظیفه دارد که حقوق را به صاحبانش برگرداند و بدون هیچ نوع عامل تأثیرگذار عمومی و خصوصی، حکم به حقیقت نماید.
الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 8]
«دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»
﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾ [المائدة: 49]
«و در میان آنان [یهود] براساس آنچه الله [در قرآن] نازل کرده است، حکم کن.»
﴿وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا﴾ [النّساء: 105]
«و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»
بر این اساس، برای حاکم و امیر جایز نیست که ارادۀ خویش را بر قاضی تحمیل کند، امّا اگر بداند که از راه حقیقت منحرف شده و در این زمینه مطمئن باشد، میتواند او را برکنار نماید.
علاوه بر این، در تاریخ اسلامی از همان ابتدای اسلام تاکنون شواهد فراوانی وجود دارد که بیانگر استقلال قضاوت و پاکی قاضیان اسلامی است.[26]
مبحث پنجم:
نظام شورایی در اسلام
اصل این واژه، شین، واو، راء؛ «شور» است.
ابن فارس میگوید: «شین، واو و راء دو معنای اصلی دارد؛ اول اینکه به معنای آغازنمودن و آشکارساختن و بیان یک چیز بوده و دوم اینکه به معنای گرفتن یک چیز است.»[27]
وی در ادامه چنین میآورد: «برخی از زبانشناسان گفتهاند: "شاورتُ فلانًا فی أمری؛ از فلانی در این کارم مشورت گرفتم" از همین نوع بوده و بنا بر قولی، این واژه از "شور العسل؛ گرفتن و چیدن عسل" مشتق شده، گویی که فرد مشورتکننده نظر و دیدگاه دیگران را میگیرد.»[28]
بنابراین معانی مشورت و شوری همان آشکارساختن و ارائه و بیرونکشیدن یک شیء است.
وجه مناسبت اینکه شوری از «شور العسل» گرفته شده این بوده که مشورتگیرنده همچون زنبور عسل است که در اطراف انواع شیرینیها و میوهها میگردد تا از آنها تغذیه کند.
و مشورت انسان به مانند عسل که چکیده و عصارۀ غذاست، بوده و از این رو، مشورتگیرنده دیدگاه مشاور را میگیرد، همانگونه که عسل را از داخل کندو برمیدارد و آن را از موم و سایر مواد پاک میسازد.[29]
برای این اصطلاح چندین تعریف بیان شده است.
در تعریف آن میتوان گفت: مشورت یعنی گرفتن نظر و دیدگاه صاحبنظران و بررسی و مقایسۀ آنها برای رسیدن به حقیقتِ موضوعی از مسائل.[30]
یا اینکه: مشورت یعنی دیدگاه صاحبنظران در امور برای روشنشدن و ابراز مصلحت شرعی.[31]
بر این اساس، مشورت از دو طرف شکل میگیرد؛ یکی که مشورت میدهد و دیگری که میشنود و از این طریق، یک دیدگاه ترجیح مییابد و آرای متفاوتی دربارۀ موضوع مورد مشورت ردّ و بدل میشود.
هدف از این گفتگو، بررسی آرا و گرفتن یک تصمیم و انتخاب یک نظر است پیش از اینکه انسان به تنهایی و فقط براساس دیدگاه خودش تصمیم بگیرد و کاری انجام دهد.
بلکه پس از مشورت و گرفتن دیدگاه افراد مورد اعتماد، اقدام به انجام کار میکند.
علاوه بر این، مشورت؛ بهویژه در امور عمومی با رجوع به آرای افراد آگاه و کسانی که شناخت و تجربه دارند یا اشخاصی که دربارۀ موضوع مورد مشورت متخصّص هستند، صورت میگیرد؛ مثلا در موارد پزشکی، از پزشکان و در موارد نظامی، از لشکریان و در سایر امور که نیاز به مشاوره است نیز از افراد متخصّص مشورت گرفته میشود، چون زمینههای مشورت متعدّد و متنوّع و شامل تمامی حوزههای زندگی بشری است؛ فرقی نمیکند که در زمینۀ حکومت، قضاوت، اداره، خانه یا امور خصوصی باشد.[32]
گفتار دوم: شوری از دیدگاه قرآن کریم
اصطلاح «شوری» به همان معنای عام خود که مربوط به نظام حکومتداری در اسلام است، در دو آیه از قرآن کریم بیان شده است:
1. در سورۀ مکّی «شوری» که پیش از هجرت و تشکیل دولت اسلامی نازل شد:
﴿وَٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ﴾ [الشّورى: 38]
«و کسانی که [دعوت] پروردگارشان را اجابت کردند و نماز را برپا داشتند و کارهایشان در بین آنان، به [صورت] مشورت است و از آنچه به آنان روزی دادهایم، [در راه الله] انفاق میکنند.»
شیخ عبدالرّحمان بن سعدی / در تفسیر این آیۀ شریفه میگوید: «﴿أَمۡرُهُمۡ﴾؛ یعنی امور دینی و دنیوی، ﴿شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾؛ یعنی اینکه کسی از آنان در اموری که مشترک در میانشان است، خودرأی و مستبد نیست و این ویژگی قطعاً برخاسته از اجتماع، الفت و دوستی آنان است. از نشانههای کمال دانایی و عقلشان این است که هرگاه ارادۀ انجام امری از امور محتاج به فکر و نظر را کنند، با یکدیگر جمع شده و مشورت و بررسی میکنند و زمانی که مصلحت برایشان آشکار گردد، آن را غنیمت شمرده و انجام میدهند؛ مانند مشورت در جنگ و جهاد و تعیین امیر یا قاضی و ...»[33]
با توجّه به آیۀ مذکور، برایمان روشن گشت که الله تعالی صفات اساسی و منحصر به فرد مؤمنان را بیان نموده و آنان را توصیف کرده است؛ از جمله اینکه با یکدیگر مشورت میکنند و این مطلب نشان میدهد که مشورت از ویژگیهای مسلمانان بوده و باید آراسته به این صفت باشند؛ فرقی نمیکند که یک گروه و بدون دولت و حکومت باشند؛ مانند شرایط مسلمانان در مکّه، یا اینکه دارای دولت و حکومت باشند؛ همچون شرایطشان در مدینه پس از هجرت.
برخی از پژوهشگران با تدبّر در آیۀ مورد بحث نتیجه گرفتهاند که مشورت ویژگی حتمی و لازمی مؤمنان؛ به مانند نماز است و همانگونه که مسلمان اجازۀ ترک نماز را ندارد، نمیتواند مشورت را رها کند؛ بهویژه در امور مربوط به مصالح عمومی. نکتۀ مذکور زمانی تقویت میشود که میبینیم الله ـ صفت مشورت را پس از نماز که ستون دین به شمار میرود و قبل از زکات، بیان فرموده و این مطلب بیانگر اهمّیت مشورت است.[34]
2. آیۀ مدنی زیر از سورۀ «آلعمران»:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و زمانی که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل کن، زیرا الله أ توکّلکنندگان را دوست دارد.»
در این آیۀ شریفه، الله تعالی به پیامبر گرامی اسلام ج فرمان میدهد با مؤمنانی که همراه ایشان هستند، مشورت نمایند. الله متعال به رسول الله ج چنین دستوری میدهد با وجود اینکه ایشان برخوردار از عقلی کامل، رأی و نظری محکم و استوار بوده و وحی بر این انسان بزرگ نازل شده و اطاعت از ایشان بر مردم – خواسته یا ناخواسته- لازم بوده است، پس تکلیف دیگران در این زمینه چیست؟![35]
این فرمان الهی در سیاق و لابلای ارشاد پیامبر ج برای محبّت و دوستی با مسلمانان و توصیف ایشان به عنوان رئیس دولت اسلامی نیز آمده است. صفت مشورت در آنجا همراه با ویژگی مهربانی و نرمخویی پیامبر ج و دوری ایشان از خشونت و تندی و نیز بیان عفو و بخشش لغزشهای مسلمانان و طلب آمرزش برای آنان آمده است. بر این اساس ظاهر آیه نشان میدهد که مشورت باعث میشود رئیس دولت، محبوب و مورد پسند عموم مردم گردد.[36]
کسی که به موضوع مشورت از دیدگاه قرآن کریم و نیز نتایج مفید آن توجّه نماید، قطعاً به اهمّیت و جایگاه این اصل مهم در نظام سیاسی اسلام پی خواهد برد و در این زمینه، هیچ تردیدی نخواهد داشت. میتوان اهمّیت مشورت را چنین خلاصه کرد:[37]
1. توصیف مؤمنان با ویژگی مشورت در میان دو رکن مهم از ارکان اسلام؛ یعنی نماز و زکات آمد، چنانکه در توضیح آیۀ 38 سورۀ «شوری» این نکته بیان گردید. آوردن مطلب مزبور با چنین اسلوب و سیاقی بیانگر اهمّیت فراوان و بزرگی آن است.
2. اگر کاری از طریق مشورت صورت گیرد، ضریب خطا و اشتباه در آن کمتر، ولی رسیدن به حقیقت بیشتر میشود. فرد حاکم هر اندازه که عاقل و آگاه و باتجربه باشد، بازهم محدود به نقائص بشری خویش است که هرگز از وی جدا نمیشوند.
3. در حقیقت، مشورت نوعی تقسیم کار و مسؤولیّت است و نتیجهاش هرچه باشد، بر دوش یک نفر نیست، بلکه همگی در آن سهیمند و اگر نتیجهاش برخلاف میلشان باشد، یکدیگر را سرزنش نمیکنند و اختلافی پیش نمیآید.
4. در جامعهای که مشورت براساس شریعت صورت گیرد، افرادش در برابر مسائل دینی و دنیوی خویش احساس مسؤولیّت میکنند و این جامعه از کممسؤولیّتی یا نبود آن در مسائل مهم و ضروری مسلمانان رنج نمیبرد.
5. مشورت باعث حفاظت جامعه از اضطراب و پریشانی شده و اعتماد را در میان حاکم و مردم ایجاد میکند و در نتیجه، کینهها را از بین برده و قطع رابطه و اختلافها را میزداید. مشورت دریچه و سوپاپ اطمینان و مانع فتنهها و آشوبهاست، زیرا از این طریق، مسائل و موضوعات توسّط صاحبنظران و عالمان و بزرگان بررسی میشود و در نتیجه، به آنها عمل میشود یا اینکه ترک میگردند، که در هردو حالت، اشخاص راحت و آسودهاند و کینهها از بین میرود و بدین وسیله، ارتباط، برادری، محبّت، الفت و مهربانی میان حاکم و مردم در جامعه آشکار و برقرار است.
6. تاریخ نشان میدهد بهترین دوران مسلمانان زمانی بوده که شریعت الهی اجرا شده و اصل مشورت در زندگیشان رعایت گشته است، امّا بدترین احوال هنگامی بوده که مشورت رعایت نگشته و خودرأیی و دیکتاتوری که منجر به اختلافات و فتنههای زیادی شده، در جامعۀ اسلامی منتشر و هویدا بوده است.[38]
گفتار سوم: نمونههایی تجربی و اجرایی از مشورت در قرآن کریم
در قرآن مجید، فقط همان دو آیه که بیان گردید، دربارۀ اهمّیت مشورت نیامده، بلکه در آیات دیگری نیز به این اصل مهم اشاره شده است.
سخن فوق بدین سبب گفته شد که بسیاری از نویسندگان تنها همان دو آیه و تفسیر و احکام آنها را در مورد مشورت از دیدگاه قرآن کریم نقل میکنند.
بدون تردید دو آیه فوق در این زمینه، بسیار صریح بوده و عین مطلب را بیان کردهاند.
امّا قرآن مجید در بسیاری دیگر از سورهها و آیاتش، به این موضوع اشاره کرده است؛ از جمله:
1- گفتگوی پروردگار جهان با فرشتگان در ابتدای آفرینش انسان
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ﴾ [البقرة: 30-31]
«و [به یاد آور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار خواهم داد، [و فرشتگان] گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که در زمین فساد و خونریزی کند؟! ما تسبیح و حمدت را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم. پروردگار فرمود: یقیناً من میدانم آنچه را شما نمیدانید. و همگی نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید.»
گفتگوی فوق شامل نوعی مشورت بوده و هدف از آن در ابتدای آفرینش، این بود که از همان آغاز مردم آن را مدّ نظر داشته باشند و نیز به منظور گرامیداشت فرشتگان، از آنان مشورت گرفته شد. بنابراین نوعی آموزش در شکل و قالب گرامیداشت بود. و همچنین برای اینکه مشورت در کارها اجرا شود و فرشتگان از حکمت دقیق و پنهان الهی آگاه گردند.
بر این اساس، مشورت از نخستین قوانین اجتماعی است که الله ﻷ آن را برای مخلوقاتش مشروع ساخت تا از آن پیروی نموده و از این طریق، راه یابند.[39]
الله متعال میفرماید:
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡیَ قَالَ یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ [الصّافات: 102]
«سپس هنگامی که [فرزندش] با او به [سنّ] سعی و کوشش [یا به جایگاه سعی] رسید، گفت: ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظرت چیست؟! گفت: پدرم، به آنچه مأمور شدهای عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»
موضوع مذکور روشن و حتمی بود، امّا بازهم سیّدنا ابراهیم با پسرش إ مشورت نموده و میگوید:
﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾
«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»
و پسر پاسخ میدهد:
﴿یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾
«پدرم! به آنچه مأمور شدهای، عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»
عبارات فوق نشان میدهد که تصمیم بر اجرای خواسته و آشکاربودن جوابش مانع مشورت نمیشود، زیرا ابراهیم ÷ فرمان قربانیکردن پسرش را – نه از طریق مشورت- گرفت و تصمیم قطعی بر این کار داشت، امّا با وجود این، باادبی و آگاهبودن او از تأثیر این کار باعث شد که از پسرش مشورت گیرد و گفت:
﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾
«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»
کسی که در امور واضح و روشن، عادت به مشاوره دارد، قطعاً در مسائل پنهان و مبهم نیز با دیگران مشورت میکند. اینکه مشورت در مسائل قطعی و روشن، قانونی و پسندیده و مفید است، بیانگر ضرورت و لزوم و اولویّت آن در امور مبهم و مواردی است که آرا و احتمالات فراوانی دربارۀ آنها وجود دارد.[40]
علاوه بر این، نمونههای اجرایی دیگری از مشورت، در قرآن کریم وجود دارد که بیان آنها در این مختصر نمیگنجد.
گفتار چهارم: شیوۀ مشورت در اسلام
عبارتی از قرآن و سنّت وجود ندارد که روش و طریقۀ اجرای مشورت را برای ما روشن و معیّن سازد.
همچنین نصّی وجود ندارد که مسلمانان را ملزم به تعیین تعداد معیّنی از افراد برای مشورت نماید یا اینکه ویژگیهایشان و شیوۀ مشورت با آنان را بیان کند.
این موارد بیانگر انعطاف و آسانگیری دین اسلام است. بنابراین مشورت وابسته به مصلحت زمانی و مکانی و بر حسب شرایط جوامع است.
بر این اساس، دانسته میشود که مهم اجرای مشورت در جامعۀ اسلامی با هر وسیلۀ ممکن که مخالف شریعت نباشد، است.[41]
مسلمانان در زندگی خویش، مشورت را به عنوان روشی صحیح پذیرفته و بر آن اعتماد دارند و – چنانکه بیان گردید- مشورت یعنی پرسش و بررسی دیدگاه عالمان و افراد باتجربه و امانتدار برای رسیدن به حقیقت.
مشورت در موضوعی که نصّی شرعی دربارۀ آن آمده، ممنوع است، «زیرا هیچ اجتهادی در جایی که نص آمده، صحیح و جایز نیست.»
بلکه مشورت در امور عمومی و نیز در متونی که نیاز به اجتهاد شرعی دارند، جایز است.
جهان غرب در زندگی خویش «دموکراسی«را به عنوان قانون و نوعی روش پذیرفتهاند. این واژه برگرفته از «Demes» و «Cratos» یعنی حکومت فرومایگان بوده و ضدّ آن، اصطلاح «اشرافی» به معنای حکومت نجیبزادگان است. سپس از لحاظ سیاسی به معنای حکومت مردم آمده و در تعریفش گفتهاند: «ارادۀ عمومی مردم، اصل قدرت است و مردم صاحب قدرت و سروری هستند.»
دموکراسی پس از تجربههای فراوانی، اشکال مختلفی به خود گرفته و در ساختار سیستم سرمایهداری تکثّرگرا که به دنبال حکومت مردم از طریق انتخاب نمایندگان و حاکمانشان و آزادی آنان و نیز در قالب حکومت سوسیالیستی تکحزبی آشکار شده و این قانون تقریباً در اروپا از بین رفته و فقط در دو کشور چین و کوبا اجرا میشود که در آنجا نیز رو به زوال و نابودی است.
مشورت در برخی امور با دموکراسی، مشترک و در برخی موارد، متفاوت است. این دو معیار در موارد زیر با یکدیگر مشترک هستند:
1. نامزدی رئیس جمهور و انتخاب آن از میان مردم؛
2. ردّ و ترک تمامی انواع حکومت مطلق یا دیکتاتوری و قبیلهای و مذهبی -همچون حکومت کاهنان و روحانیان-، زیرا اسلام دین کهانت و روحانیّت نیست و مردان و هیئات مذهبی در آن جایگاهی ندارند، بلکه در اسلام، عالمان و فقیهانی وجود داشته و هر مسلمانی مرد دین است؛
3. تعدّد گروههای اسلامی در چارچوب دین و تعدّد احزاب دموکراسی در محدودۀ احکام قوانین و پیمانها؛
4. اثبات مالکیّت فردی -در ضمن آموزههای اسلامی برای تحقّق مصالح اجتماعی- در کار مشورت و در چارچوب احکام قوانین و برای مصلحت گروه در نظام دموکراسی؛
5. دادن آزادیهای عمومی؛ بهویژه آزادیهای سیاسی در ساختار نظام کلّی و عمومی؛
6. انتخاب نمایندگانی از طرف مردم برای بیان دیدگاهها و نظرات.
امّا از چندین جنبه با یکدیگر تفاوت دارند:
1. مشورت براساس وحی الهی است و مخالفت با آن، معصیت به شمار میرود، زیرا مخالفت با حکم شرعی است، ولی اصول و قوانین دموکراسی را مردم تعیین میکنند و مردم گاهی اوقات مرتکب اشتباه شده و در برخی موارد، به حقیقت میرسند؛
2. مشورت در اختیار و قدرت مردم و نه به معنای برتری و سروری آنان است، چون از دیدگاه اسلام، برتری و سیادت از آنِ شریعت و حقّ انتخاب و قدرت برای مردم و در اختیار حاکمان و نمایندگانشان است، امّا در نظام دموکراسی هم قدرت و انتخاب و هم سیادت و برتری از آنِ مردم است؛
3. مشورت متّکی بر تشکیل و تربیّت شهروندان براساس آموزههای دینی؛ بهویژه دین اسلام است؛ آن هم تربیّتی که بر پایۀ خشیت و تقوای الهی، خیرخواهی برای حاکم و صراحت در سخن با رعایت شرایط ادب و حکمت باشد. بنابراین مشورت رابطهای اخلاقی در میان حاکم و مردم است؛
4. قوانین و احکام و مقرّرات مشورت برگرفته از قرآن و سنّت و نیز اجماع و فهم مجتهدان با بررسی اصول اسلام در مسائلی که امّت با آنها روبرو میشود، است؛
امّا نظام دموکراسی این موضوع را به مردم واگذار نموده و بر پایۀ دلایل و مدارک ثابتی نیست، زیرا نظر مردم در مواقع مختلف تغییر میکند.
5. از دیدگاه اسلام، لازم است که آزادی از چارچوب ارزشهای والا و اخلاق اسلامی خارج نشود؛ یعنی مقیّد و مشروط به اوامر و نواهی الهی است.
ولی در سیستم دموکراسی، آزادی محدود به ارزشهایی است که مردمِ جامعه آنها را پذیرفتهاند؛
6. شریعت اسلام، قدرت اجرایی مردم را محدود ساخته و حقّ انتخاب قوانین از اجتهادات فقیهان را برای مردم، به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان آنان و یا از طریق حاکم میدهد، چنانچه در قاعدهای شرعی آمده است که: «دیدگاه و نظر حاکم اختلاف را از بین میبرد.»، امّا دموکراسی مردم را منبع تمامی قدرتها و انتخابها میداند.
علاوه بر این، دموکراسی از لحاظ اجرایی اشکال متفاوتی به خود گرفته است؛ مثلاً روش نیابتی و جانشینی که انتخابکنندگان میتوانند اعمال انتخابشدهها را تحت نظر داشته باشند یا آنان را برکنار کنند، یا به شکل رأیگیری مردمی و عمومی و تدوین قوانین و ارائۀ آن به مجلس نمایندگان و دادن رأی و تصویب آن، و به روش همهپرسی ملّی و نیز به شکل اعتراض مردم بر قوانین به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان.
از دیدگاه اسلام، روش مشورت میتواند در چارچوب اسلام و قوانین و اجرای احکام شرعی، پیشرفت نماید و تغییر کند تا به دیدگاه صحیحتر برسد و به آن اعتماد و قناعت گردد.
همچنین ایرادی ندارد که از نظم و شیوههای جدید دموکراسی؛ همچون انتخاب نمایندگان مردمی و تشکیل مجلس عالمان و بزرگان و افراد باتجربه و سیاستمداران و رئیسان و قاضیان و ... پیروی نماید و اجرای دیدگاه اسلام در اختیار حاکم باشد و قوانین و مقرّراتی در چارچوب عام و کلّی اسلام تعیین گردد.
امّا به سبب وجود لغزشها و اموری منفی در نظام دموکراسی؛ اسلام همواره مکر و نیرنگ، تحقیر دیگران و فتنه، خریدن آرا و به بازیگرفتن انسانها و نیز غافلساختن مردم و سوء استفاده از آنان را ممنوع میداند.[42]
گفتار ششم: نمونههایی از اجرای مشورت در سیرۀ پیامبر ج
در سیرۀ نبوی، نمونههای بسیاری از مشورت وجود دارد. رسول الله ج هرگاه در کاری نیاز به مشاوره داشتند، با یاران خویش گفتگو و مشورت نموده و آرای آنان را بررسی میکردند تا فرمان پروردگارشان را اجرا و پذیرفته باشند که میفرماید:
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آلعمران: 159]
«و در کارها، با آنان مشورت کن.»
الله تعالی به پیامبر ج اجازۀ مشورتگرفتن داد درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی، به این کار نیازی نداشتند، زیرا خواست تا نفوس صحابه ش با یکدیگر مقایسه و هماهنگ گردد و سنّت مشاوره پس از پیامبر ج باقی بماند، چون قوم عرب به شدّت از خودرأیی و از رئیسی که برایشان در امور عمومی سهم و حقّی قائل نمیشد، بیزار و متنفّر بودند.
یکی از نمونههای مشورت رسول الله ج با صحابه، ماجرای اسیران بدر است؛ در صحیح مسلم، از ابن عبّاس ب چنین روایت شده است: «وقتی آنان را به اسارت گرفتند، پیامبر ج به ابوبکر و عمر ب فرمودند: «مَا تَرَوْنَ فِی هَؤُلَاءِ الْأُسَارَى؟"؛ «نظر شما دربارۀ این اسیران چیست؟"»
سیّدنا ابوبکر س پاسخ داد: ای رسول الله! این افراد پسرعموها و خویشاوند ما هستند، به نظر من، از آنان فدیه بگیرید که این باعث قدرت ما علیه کفّار میشود و امید است که الله تعالی آنان را برای پذیرش اسلام هدایت نماید.
پیامبر ج فرمودند: «مَا تَرَى یَا ابْنَ الْخَطَّابِ؟»؛ «ای پسر خطّاب! دیدگاه تو چیست؟»
سیّدنا عمر س گفت: نه، سوگند به الله، ای رسول الله! من نظر ابوبکر را نمیپذیرم. از دیدگاه من، به ما اجازه دهید که گردنهایشان را بزنیم؛ مثلاً به علی اجازه دهید که گردن عقیل را بزند و به من اجازه دهید که گردن فلانی -خویشاوند عمر- را قطع کنم، زیرا این افراد پیشوایان و بزرگان کفر هستند.
[سیّدنا عمر س میگوید:] سپس پیامبر ج سخن ابوبکر را پذیرفته و آنچه من گفتم را نپسندیدند.
فردا که آمدم، دیدم رسول الله ج و ابوبکر نشسته هستند و گریه میکنند. پرسیدم: ای رسول الله! به من خبر دهید که چرا شما و رفیقتان گریه میکنید؟ اگر بتوانم که با شما گریه میکنم و گر نه، اظهار همدردی و تظاهر به گریه خواهم کرد.
پیامبر ج فرمودند: «أَبْکِی لِلَّذِی عَرَضَ عَلَیَّ أَصْحَابُکَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ، لَقَدْ عُرِضَ عَلَیَّ عَذَابُهُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ»؛ «بدین سبب میگریم که یارانت پیشنهاد دادند از آنان فدیه بگیرم، بدون تردید عذابشان نزدیکتر از این درخت، بر من عرضه شد.» درختی که نزدیک پیامبر ج بود. و الله تعالی آیات زیر را نازل فرمود:
﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٦٧ لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٦٨ فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٦٩ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾ [الأنفال: 67-70]
«هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما [با گرفتن فدیه از اسیران] متاع دنیا را میخواهید و الله أ [سرای] آخرت را [برایتان] میخواهد و الله متعال شکستناپذیر [و] حکیم است. اگر حکم پیشین الهی نبود [که غنیمت و فدیۀ اسیر حلال است]، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما میرسید. پس از آنچه غنیمت گرفتهاید، حلال پاکیزه بخورید و از الله بترسید، همانا الله تعالی آمرزندۀ مهربان است. ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر الله ﻷ در دلهایتان خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شد، به شما خواهد داد و شما را میآمرزد و الله متعال آمرزندۀ مهربان است.»[43]
در این ماجرا و موارد دیگر، پیامبر ج اصل مشورت را در گفتگوهای خویش ثابت نمودند، چون این کار باعث نزدیکشدن دلها به یکدیگر، گرفتن و فهم حقیقت با بررسی آرا، آگاهی از افکار مردان و شناخت ارزش و منزلتشان میشود، زیرا دیدگاه و نظر، عقل صاحبش را برای انسان نشان میدهد، چنانچه آینه چهرۀ فردی که در روبرویش است را هویدا میسازد.
همچنین مشورت پیامبر ج با صحابه، باعث اعتماد به نفس و اطمینانشان شده و این کار یعنی اینکه رسول الله ج آنان را خاستگاه آرای استوار و محلّ اخلاص و رازداری میدانند.
چه مقام و منزلتی بزرگتر از جایگاه قومی که پیامبر ج دیدگاهشان را دربارۀ امری پرسیده و بررسی نمودهاند درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی -چنانکه قبلا بیان گردید- و نیز با دارابودن فکری والا و بصیرتی کامل، از این کار بینیاز بودند؟!
به همین سبب، یاران پیامبر ج و فرماندهان بزرگ اسلام، پس از ایشان سنّت مشاوره را رعایت نمودند؛ مثلاً سیّدنا ابوبکر صدّیق س بسیار آگاه به شریعت و امور سیاسی بوده و در این زمینه، برخوردار از جایگاه والایی بود، امّا با وجود این، فقط پس از بررسی آرای گروهی از صحابه، حکم قطعی واقعه و کاری را صادر میکرد.[44]
سیّدنا عمر س نیز با دیگران مشورت مینمود. شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «عمر فاروق س در بررسی امور، از عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبدالرّحمان بن عوف، ابن مسعود، زید بن ثابت، ابوموسی و دیگران مشورت میگرفت و حتّی ابن عبّاس ب را با وجود سنّ کمش، در جلساتشان حاضر میکرد.
الله تعالی مؤمنان را فرمان به مشورت داده و آنان را با این ویژگی توصیف نموده است:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ [الشّورى: 38]
«و کارهایشان در بین آنان به [صورت] مشورت است.»
به همین علّت، دیدگاه و حکمت و سیاست عمر س از استوارترین و صحیحترین امور به شمار میرفت و پس از وی، کسی مانندش نبوده و ظهور و انتشار و پیروزی اسلام در دوران او، بیش از سایر زمانها بوده است.
او کسی است که کسری را شکست داد، بر قیصر و روم و فارس چیره گشت و فرماندۀ بزرگش در لشکر شام، ابوعبیده و در لشکر عراق، سعد بن ابی وقّاص بود و – پس از سیّدنا ابوبکر- کس دیگری به مانند جانشینان، نائبان، کارگزاران، لشکریان و اهل شورای سیّدنا عمر ش نداشت.»[45]
امام بخاری / در صحیح خود، فصلی را با عنوان «قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾ و ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ﴾» آورده و اصل مشورت را در گفتگوهای پیامبر ج و امامان پس از ایشان، بررسی و اثبات نموده است.
او میگوید: «پیامبر ج در روز غزوۀ احد با یاران خویش دربارۀ ماندن یا رفتن به جنگ مشورت نمودند و آنان رفتن را پیشنهاد دادند. وقتی رسول الله ج زره خود را پوشیده و تصمیم گرفتند که خارج شوند، صحابه ش گفتند: بیرون نروید و بمانید. امّا پیامبر ج پس از تصمیم خویش، سخنشان را نپذیرفته و فرمودند: «لاَ یَنْبَغِی لِنَبِیٍّ یَلْبَسُ لَأْمَتَهُ فَیَضَعُهَا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ»؛ «برای هیچ پیامبری شایسته نیست که لباس جنگی خود را بپوشد و آن را [بر زمین] بنهد تا اینکه الله تعالی حکم نماید.»
همچنین دربارۀ ماجرای تهمتی که منافقان به أمّ المؤمنین عایشه زدند، با علی و اسامه ش مشورت نموده و نظر آنان را شنیدند تا اینکه آیاتی نازل شد و تهمتزنندگان را شلّاق زدند، امّا به اختلاف آنان توجّهی نکردند و به آنچه الله ﻷ فرمان داده بود، عمل نمودند.
حاکمان و بزرگان پس از پیامبر ج نیز در امور مباح و جایز، با عالمان امانتدار مشورت میکردند تا آسانترین
کار را انتخاب کنند، امّا در جایی که حکم روشنی از قرآن و سنّت وجود داشت، نظر
دیگران را نمیپذیرفتند و در این زمینه، به
رسول الله ج اقتدا میکردند.
ابوبکر صدّیق س معتقد بود که با مانعان زکات بجنگند، امّا عمر فاروق س گفت: چگونه با مردم میجنگی درحالی که پیامبر ج فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»؛ «دستور یافتم با مردم بجنگم تا گواهی دهند که فقط الله معبود [بر حق] است. و زمانی که گفتند تنها الله معبود [بر حق و شایستۀ پرستش] است، خونها و اموالشان را از من حفاظت نمودهاند مگر به حقّ آن [اسلام] و حسابشان با الله تعالی است.»
سیّدنا ابوبکر س پاسخ داد: سوگند به
الله، قطعاً علیه کسانی که آنچه پیامبر ج آورده و جمع
نمودهاند را جدا و متفاوت میدانند، مبارزه خواهم کرد. سپس سیّدنا عمر از وی پیروی نمود و
ابوبکر صدّیق به مشورت دیگران توجّهی نکرد، چون از حکم
رسول الله ج در مورد کسانی که نماز و زکات را از هم جدا و متفاوت میدانستند و قصد
تغییر دین و احکام آن را داشتند، آگاه بود.»[46]
رسول الله ج در مواردی که امکان داشت، مشورت را از کسی که حقیقت را میگفت، میپذیرفتند.
شواهد بسیاری از این قبیل در سیرۀ نبوی وجود دارد. یکی از بهترین نمونههای این رفتار زیبا، ماجرای مشورت حباب بن منذر س در غزوۀ بدر بود. در این باره آمده است که الله ـ بارانی را فرستاد و آبی به پیامبر ج و مسلمانان رسید که زمین را برایشان خیس کرد، امّا به قریش بارانی سیلآسا رسید که نتوانستند با پیامبر ج بروند. سپس رسول الله ج با مسلمانان رفتند و به آنان فرمودند: «سِیرُوا عَلَى بَرَکَةِ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِی إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ، وَاللَّهِ لَکَأَنِّی الآنَ أَنْظُرُ إِلَى مَصَارِعِ الْقَوْمِ»؛ «با برکت الهی بروید که قطعاً الله تعالی نوید [دستیافتن به] یکی از آن دو گروه را به من داده است و سوگند به الله که گویی اکنون مواضع کشتهشدن [یا کشتههای بر زمینافتادۀ] آن قوم را میبینم.»
سپس زودتر از قریش رفتند و در نزدیکترین چاه آب بدر اتراق کردند.
حباب بن منذر بن جموح؛ یکی از افراد بنیسلمه نزد پیامبر ج آمد و گفت: آیا اینجا جایی است که الله تعالی به تو فرمان ماندن در آنجا را داده و نمیتوانیم از اینجا عقبتر یا جلوتر رویم؟
یا اینکه این کار یک نظر و جنگ و فریب است؟
پیامبر ج فرمودند: «بَلْ هُوَ الرَّأْیُ وَالْحَرْبُ وَالْمَکِیدَةُ»؛ «بلکه این [نوعی] نظر و جنگ و نیرنگ [تاکتیک جنگی] است.»
او گفت: ای رسول الله! اینجا جای خوبی نیست، لشکریان را حرکت دهید تا به نزدیکترین چاه به سمت مقابل قریش برسیم و چاههای دیگر را کور و بسته کنیم و حوضی بسازیم و آن را پُر از آب کنیم و سپس بجنگیم و از آن آب بنوشیم، امّا آنان آبی برای نوشیدن ندارند.
رسول الله ج فرمودند: «لقد أشَرْتَ بالرَّأیِ»؛ «دیدگاه درست را تو ارائه دادی!»
سپس فرمان اجرای این کار را دادند و هنوز نیمۀ شب فرا نرسیده بود که آنچه حباب گفته بود، به حقیقت پیوست و مواضع آب را در اختیار گرفتند.[47]
در این ماجرا، رفتار بزرگ پیامبر ج در زمینۀ آداب گفتگو روشن است، زیرا ایشان ابتکار و نظر حباب س را پذیرفتند. همچنین ادب سیّدنا حباب در برابر وحی آشکار است، چون پرسید که آیا این کار از طریق وحی و نصّی که اجتهاد در آن جایز نیست، بیان شده است؟
یا نوعی نظر و دیدگاه قابل پذیرش و ردّ و تغییر است؟
وقتی دانست که نوعی دیدگاه بوده، با صراحت و ادب کامل، نظرش را بیان کرد.
و چون پیامبر ج به ارزش و صحّت دیدگاه وی پی بردند، آن را پذیرفته و تصمیم قبلی خویش را رها کردند.
این ماجرا بیانگر بزرگی مقام حباب و برتری و ارزش دیدگاه و بصیرت کامل اوست.
[1]- نک: لسان العرب، ج 12، صص 578- 579.
[2]- النّظام السّیاسی فی الإسلام؛ النّظریّة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، ص 21.
[3]- نک: لسان العرب، ج 6، ص 108.
[4]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3455.
[5]- النّهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 421.
[6]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 21.
[7]- نک: همان، ص 22؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 10.
[8]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660.
[9]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7150.
[10]- زاد المسیر، ج 4، ص 482.
[11]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 323؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 810.
[12]- برای جزئیّات بیشتر، نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 18- 24؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام؛ النّظرة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، صص 83- 111.
[13]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 27- 28.
[14]- معجم مقاییس اللّغة، ج 5، ص 99.
[15]- نک: تأویل مشکل القرآن، ابن قتیبه، صص 441- 442؛ المفردات لغریب القرآن، راغب اصفهانی، ص 423؛ لسان العرب، ج 15، ص 186؛ القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1708؛ یاقوتة الصّراط فی تفسیر غریب القرآن، غلام ثعلب، صص 253، 306 و 576.
[16]- نک: شرح منتهی الإرادات، بهوتی، ج 6، ص 462؛ مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، ص 11.
[17]- نک: مقدّمة ابن خلدون، ج 2، ص 567.
[18]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 3573؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1322؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 3051، این روایت را صحیح میداند.
[19]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1330؛ آلبانی / این حدیث را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 1827 حسن دانسته است.
[20]- المبسوط، سرخسی، ج 16، ص 16.
[21]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 248- 249؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 107- 108.
[22]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 23- 26؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.
[23]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 29- 30؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.
[24]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، صص 33- 46؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 252- 253.
[25]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، ص 21.
[26]- النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 267.
[27]- معجم مقاییس اللّغة، ج 3، ص 226.
[28]- همان، ص 227.
[29]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134.
[30]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134؛ الشّوری فی الإسلام بین النّظریّة والتّطبیق، عبدالله موجان، صص 16- 17.
[31]- نک: نظام الشّوری فی الإسلام ونظم الدّیموقراطیّة، زکریّا خطیب، ص 18؛ الشّوری فی الإسلام، ص 17.
[32]- النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 134- 135؛ النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89.
[33]- تیسیر الکریم الرّحمن، ص 760.
[34]- نک: الشّوری وأثرها فی الدّیموقراطیّة، عبدالحمید انصاری، صص 52- 53.
[35]- نک: تفسیر بغوی، ج 1، ص 365.
[36]- نک: الشّوری، خالدی، ص 158.
[37]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، صص 85- 89؛ فقه الشّوری؛ دراسة تأصیلیّة نقدیّة، صص 56- 61.
[38]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، صص 135- 138.
[39]- الشّوری فریضة إسلامیّة، علی صلّابی، ص 17.
[40]- همان، صص 17- 18.
[41]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 148.
[42]- نک: النّظام السّیاسی فی الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 92- 94.
[43]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1763.
[44]- نک: الحرّیّة فی الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 21؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، صص 118- 123؛ محمّد ج المثل الکامل، محمّد احمد جاد المولی، صص 18- 20.
[45]- منهاج السّنّة النّبویّة، ابن تیمیّه، ج 8، ص 58.
[46]- صحیح بخاری، کتاب الإعتصام 96، باب: قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَیۡنَهُمۡ﴾، ص 1404.
[47]- ابن هشام این روایت را در کتاب خود، ج 2، ص 366 از ابن اسحاق آورده که: «از قول مردانی از بنیسلمه نقل کردم که حباب ... .»؛ آلبانی در تخریج فقه السّیرة از غزالی، ص 240 میگوید: «سند این روایت ضعیف است، چون واسطۀ میان ابن اسحاق و مردان بنیسلمه ناشناخته مانده، ولی حاکم، ج 3، صص 26- 27 آن را متّصل کرده است.»