هِیَ، عَلَی قِسمَینِ: جِنَایَةٌ عَلَی الإِحرَامِ وَ جِنَایَةٌ عَلَی الحَرَمِ؛ وَالثَانِیَةُ لَا تَختَصُّ بِالمُحرِمِ.
وَ جِنَایَةُ المُحرِمِ عَلَی أَقسَامٍ: مِنهَا مَا یُوجِبُ دَمًا؛ وَ مِنهَا مَا یُوجِبُ صَدَقَةً؛ وَ هِیَ: نِصفُ صَاعٍ مِن بُرٍّ وَ؛ مِنهَا مَا یُوجِبُ دُونَ ذَلِکَ؛ وَ مِنهَا مَا یُوجِبُ القِیمَةَ؛ وَ هِیَ: جَزَاءُ الصَّیدِ. وَ یَتَعَدَدُ الجَزَاءُ بِتَعَدُّدِ القٰاتِلِیْنَ المُجرِمِینَ.
فَالَّتِی تُوجِبُ دَمًا؛ هِیَ: مَا لَو طَیَّبَ مُحرِمٌ بَالِغٌ عُضوًا أَو خَضَبَ رَأسَه بِحَنَّاءٍ أَو ادَّهَنَ بِزَیتٍ وَّ نَحوِه أَو لَبسَ مَخِیْطًا أَو سَتَرَ رَأسَه یَومًا کَامِلًا أَو حَلَقَ رُبعَ رَأسِه أَو مَحْجَمِهِ أَو أَحَدَ إِبطَیهِ أَو عَانَتَه أَو رَقَبَتَه أَو قَصَّ أَظفَارَ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ بِمَجلِسٍ أَو یَدًا أَو رِجلاً أَو تَرَکَ وَاجِبًا مِمَّا تَقَدَّمَ بَیَانُه؛ وَ فِی أَخذِ شَارِبِه حُکُومَةٌ.
وَالَّتِی تُوجِبُ الصَّدَقَةَ بِنِصفِ صَاعٍ مِن بُرٍّ أَو قِیمَتِه؛ هِیَ: مَا لَو طَیَّبَ أَقَلَّ مِن عُضوٍ أَو لَبِسَ مَخِیطًا أَو غَطَّی رَأسَه أَقَلَّ مِن یَومٍ أَو حَلَقَ أَقَلَّ مِن رُبعِ رَأسِه أَو قَصَّ ظُفرًا وَ کَذَا لِکُلِّ ظُفرٍ نِصفُ صَاعٍ إِلّا أَن تَبلُغَ المَجمُوعُ دَمًا فَینقُصُ مَا شَآءَ مِنهُ کَخَمسَةٍ مُتَفَرِّقَةٍ أَو طَافَ لِلقُدُومِ أَو لِلصَّدرِ مُحدِثًا وَ تَجِبُ شَاةٌ وَ لَو طَافَ جُنُبًا؛ أَو تَرَکَ شَوطًا مِن طَوَافِ الصَّدرِ وَ کَذَا لِکُلِّ شَوطٍ مِن أَقَلِّه أَو حَصَاةً مِن إِحَدی الجِمَارِ وَ کَذَا لِکُلِّ حَصَاةٍ فِیمَا لَم یَبلُغ رَمْیَ یَومٍ إِلَّا أَن یَّبلُغَ دَمًا فَیَنقُصُ مَا شَآءَ أَو حَلَقَ بِعُذرٍ؛ تَخَیَّرَ بَینَ الذِّبحِ أَوِ التَّصَدُّقِ بِثَلَاثَةِ أَصوُعٍ عَلَی سِتَّةِ مَسَاکِینَ أَو صِیَامِ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ.
وَالَّتِی تُوجِبُ أَقَلَّ مِن نِصفِ صَاعٍ؛ فَهِیَ: مَا لَو قَتَلَ قَملَةً أَو جَرادَةً؛ فَیَتَصَدَّقُ بِمَا شَاءَ.
وَالَّتِی تُوجِبُ القِیمَةَ؛ فَهِیَ: مَا لَو قَتَل صَیدًا؛ فَیُقَوِّمُه عَدلَانِ فِی مَقتَلِه أَو قَرِیبٍ مِنهُ؛ فَإِن بَلَغَت هَدیًا فَلَهُ الخِیَارُ اِن شَاءَ اِشتَرَاهُ وَ ذَبَحَه أَوِ اشْتَری طَعَامًا وَ تَصَدَّقَ بِه لِکُلِّ فَقِیرٍ نِصفُ صَاعٍ؛ أَو صَامَ یَومًا عَن طَعَامِ کُلِّ مِسکِینٍ یَومًا؛ وَ إِن فَضُلَ أَقَلُّ مِن نِصفِ صَاعٍ؛ تَصَدَّقَ بِه؛ أَو صَامَ یَومًا؛ وَ تَجِبُ قِیمَةُ مَا نَقَصَ وَ بِنَتفِ رِیشِهِ الَّذِی لَا یَطِیرُ بِه وَ شَعرِه وَ قَطعِ عُضوٍ لَا یَمنَعُهُ الاِمتِنَاعُ بِه؛ وَ تَجِبُ القِیمَةُ بِقَطعِ بَعضِ قَوَائِمِه وَ نَتفِ رِیشِه وَ کَسرِ بَیضِه؛ وَ لَا یُجَاوَزُ عَن شَاةٍ بِقَتلِ السَّبُعِ؛ وَ إِن صَالَ لَا شَیءَ بِقَتلِه؛ وَ لَا یُجزِئُ الصَّومُ بِقَتلِ الحَلَالِ صَیدَ الحَرَمِ وَ لَا بِقَطعِ حَشِیشِ الحَرَمِ وَ شَجَرَةِ النَّابِتِ بِنَفسِه وَ لَیسَ مِمَّا یُنبِتُهُ النَّاسُ؛ بَلِ القِیمَةُ. وَ حَرَمَ رَعیُ حَشِیشِ الحَرَمِ وَ قَطعُه إِلَّا الإِذخَرَ وَالکَمأَةَ.
باب: پیرامون جنایات [حجّ و جزای آنها]
[«جنایات»: جمع «جنایت»؛ و عبارت است از ارتکاب آنچه که از آن در حرم نهی به عمل آمده است و چنانچه شخص، در حال احرام، یکی از آنها را انجام بدهد، فدیه یا گرفتن روزه یا دادن طعام به مستمندان و ... بر او واجب میگردد.]
«جنایت» [در حجّ و عمره] به دو قسم تقسیم میگردد:
1- جنایت بر احرام؛ [یعنی ارتکاب آنچه که در حال احرام از آن نهی شده است؛ یا به تعبیری دیگر، عبارت از آن است که شخص مُحرم، در حال احرام خویش، مرتکب محظوری از محظورات حج گردد؛ با جنایت در افعال و مناسک حج و عمره؛ همانند: ترک واجب؛ مراعات نکردن ترتیب؛ و به تأخیر انداختن فرض یا واجب از وقت آن.]
2- جنایت بر سرزمین «حَرم».
و جنایت بر سرزمین حرم، به شخص مُحرم اختصاص ندارد، [بلکه شخص مُحرم و غیرمحرم در آن برابر و یکسان است. و جنایت بر «حرم»، عبارت از آن است که، کسی قصد شکار حرم را بنماید؛ با کشتن شکار، یا اشاره نمودن به سوی آن، یا راهنمایی کردن بر شکار، یا این که کسی به درخت حرم یا گیاه آن تعرّض نماید، با قطع کردن یا ریشهکن ساختن آن.]
و جنایتی که از ناحیهی شخص مُحرم سر میزند، به چندین نوع تقسیم میگردد:
برخی از آنها، جنایتی است که با ارتکاب آن، «دم» [گوسفند یا یک هفتم شتر یا گاو] واجب میگردد؛ و برخی از آنها، جنایتی است که با ارتکاب آن، صدقهای واجب میگردد؛ که اندازهی آن، نصف صاع از گندم [یا قیمت آن] است.
و برخی از آنها، جنایتی است که با ارتکاب آن، چیزی کمتر از نصف صاع از گندم [همانند صدقهی یک مشت از گندم] را واجب میگرداند؛ و برخی از آنها، جنایتی است که با ارتکاب آن، پرداخت قیمت و بهاء واجب میگردد. و آن عبارت است از: پرداخت فدیهی کشتن نخجیر. و در صورتی که دو شخص مُحرم با همدیگر در کشتن یک نخجیر مشارکت داشته باشند، در آن صورت پرداخت فدیه نیز متعدّد میشود [و بر هر یک از آن دو نفر، یک جزای کامل، واجب میگردد.]
و «جنایتی که با ارتکاب آن، «دم» [گوسفند یا یک هفتم شتر یا گاو] واجب میگردد»، عبارت است از:
1- هرگاه شخص محرم، عضو کاملی از اعضای بدن [خویش را همچون ران، ساق، بازو، صورت و سر را بدون عذری] خوشبویی زد؛ [با هر نوعی از انواع مواد خوشبویی که باشد. و همچنین اگر جامهای را که به خوشبویی، معطّر ساخته شده بود، به مدّت یک روز کامل پوشید. ابن عمرب گوید: پیامبر ج فرمود: «وَ لٰا تَلْبِسُوْا مِنَ الثِّیٰابِ شَیْئاً مَسَّهُ زَعْفَرٰانُ اَوْ وَرْسٌ» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)، «و لباس آغشته به زعفران و ورس را نباید بپوشد».
و پیامبر ج دربارهی شخصی که در حال احرام، از شترش افتاد و گردنش شکست و مرد، فرمود: «لٰاتُحَنِّطُوْهُ وَ لٰا تُخَمِّرُوْا رَأْسَهُ، فَاَنِّهُ یُبْعَثُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ مُلَبِیّاً» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «بوی خوش به او نزنید و سرش را نپوشانید؛ چون او در روز قیامت، لبیک گویان مبعوث میشود».]
2- یا سر خویش را با «حناء» رنگ و خضاب نماید.
3- یا خویشتن را با روغن و غیر آن، چرب نماید.
4- یا لباس دوخته شده بپوشد.
5- یا به مدّت یک روز کامل، سر خویش را بپوشاند.
6- یا یک چهارم موی سر [یا یک چهارم ریش] خویش را بتراشد یا برکند. [و اگر چنانچه سرش را به جهت عذری تراشید؛ مانند این که حشرات موذی بر سرش پیدا شده بود، پس او صاحب اختیار است؛ اگر میخواهد گوسفندی را ذبح کند، یا سه روز را روزه بگیرد، یا شش مستمند و فقیر را خوراک بدهد. و برای هر مستمند و فقیر، نصف صاع - یک صاع معادل سه کیلو و شصت گرم - از گندم یا قیمت آن بدهد.]
7- یا یک چهارم موی حجامتگاه [خویش را بتراشد و حجامت کند؛] یا یک چهارم موی یکی از زیربغلهایش ، یا یک چهارم موی ناحیهی شرمگاهش، و یا یک چهارم موی گردن خویش را بتراشد [یا به نحوی از انحاء،] برکند.
8- یا ناخنهای هر دو دست و هر دو پای خویش را در یک مجلس کوتاه نماید. [و اگر چنانچه ناخنهای هر دو دست و هر دو پا را در چند مجلس کوتاه نمود، در آن صورت چهار «دم» بر وی لازم میگردد.]
9- یا ناخنهای یک دست یا یک پا را کوتاه نماید. [خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُۥۚ﴾ [البقرة: 196] «و سرهای خود را نتراشید تا هدی به قربانگاه خود برسد». و علماء و صاحبنظران اسلامی، بر حرمت کوتاه کردن ناخن برای شخص محرم، اجماع کردهاند.]
10- یا واجبی از واجبات حج را - که پیشتر بدانها اشاره رفت - ترک نماید.
و در کوتاه کردن سبیل، «حکومت عدل» وجود دارد؛ [«حکومت عدل»، آن است که فردی دادگر و عادل، نگاه کند که میزان موی سبیل از یک چهارم موی ریش چه اندازه است، آنگاه به همان اندازه، از «دم» پرداخت شود.]
و «جنایتی که با ارتکاب آن، صدقه واجب میگردد و اندازهی آن صدقه، نصف صاع از گندم یا قیمت آن است»، عبارت است از:
1- هرگاه شخص محرم، کمتر از یک عضو را خوشبو نماید.
2- یا جامهی دوخته شده را کمتر از یک روز بپوشد.
3- یا سر خویش را کمتر از یک روز بپوشد.
4- یا کمتر از یک چهارم موی سر [یا ریش] خویش را بتراشد.
5- یا شخص محرم، یک ناخن را کوتاه نماید. و همچنین برای هر ناخنی [که از ناخنهای دست و پا کوتاه میکند]، باید نصف صاع از گندم [یا قیمت آن] صدقه بدهد؛ مگر آن که مجموع ناخنهای کوتاه شده، به اندازهی وجوب یک «دَم» برسد؛ پس در آن صورت هر آنچه را که میخواهد میتواند از آن کم نماید؛ همانند پنج ناخن که به صورت پراکنده، آنها را کوتاه نموده است.
6- یا طواف «قدوم» و طواف «صدر» [طواف وداع] را بدون وضو انجام بدهد. و اگر آن را در حال جنابت و ناپاکی انجام داد، ذبح گوسفند واجب میگردد.
7- یا یک شوط از شوطهای طواف «صدر» [طواف وداع] را ترک نماید؛ و همچنین برای ترک هر شوط از حداقل طواف صدر [و برای ترک هر شوط از شوطهای سعی میان صفا و مروه] صدقه لازم میگردد.
8- یا زدن سنگریزهای از یکی از سنگریزههای سه گانه را ترک نماید. و همچین برای ترک هر سنگریزه [از سنگریزههای جمره]، صدقه لازم میگردد؛ البته در سنگریزههایی که به اندازهی رمی جمرات یک روز نرسد؛ مگر آن که به میزان وجوب «دم» برسد که در آن صورت هر آنچه را که میخواهد میتواند از آن کم نماید.
9- یا موی سر خویش را بتراشد؛ [خواه آن فرد مُحرم باشد یا مُحرم نباشد.]
10- یا ناخنهای غیر خویش را کوتاه نماید.
و اگر چنانچه از روی عذر، از مواد خوشبویی استفاده نمود؛ یا از روی عذر، جامهی دوخته شده پوشید و یا از روی عذر، موی سرش را تراشید، [مانند این که حشرات موذی بر سرش پیدا شده بود،] پس وی مختار است؛ این طور که اگر خواست میتواند گوسفندی را ذبح نماید؛ یا شش نفر مستمند و فقیر را به اندازهی سه صاع [از گندم یا قیمت آن] خوراک بدهد؛ [برای هر نفر مستمند و فقیر، نصف صاع از گندم یا قیمت آن بدهد؛] و یا سه روز را روزه بگیرد.
و «جنایتی که با ارتکاب آن، صدقهای کمتر از نصف صاع واجب میگردد»، عبارت است از:
هرگاه شپش یا ملخی را بکشد، در آن صورت هر چه میخواهد صدقه بدهد. [و اگر دو شپش یا دو ملخ یا سه عدد از این دو نوع را کشت، یک مشت از طعام صدقه بدهد؛ و اگر بر این تعداد افزود، نصف صاع از گندم صدقه بدهد.]
و «جنایتی که با ارتکاب آن، پرداخت قیمت واجب میگردد»، عبارت است از آن که:
هرگاه شخص مُحرم، نخجیری را به قتل برساند؛ [از این رو هرگاه شخص مُحرم، نخجیری از حیوانات بیابانی و وحشی را شکار کند؛ یا آن را ذبح نماید و یا به سوی آن اشاره کند و یا شکارچی را بر مکان صید راهنمایی و اشاره کند، پس قیمت آن بر وی واجب گردیده است؛ خواه صید، خوردنی باشد یا غیرخوردنی.]
و «صید» را دو فرد عادل و دادگر در مکانی که در آن شکار شده است، یا در مکانی نزدیک بدان، قیمتگذاری نمایند؛ پس اگر قیمت صید به بهای یک «هَدی» [حیوان قربانی] رسید، در آن صورت شخص مُحرم مختار است؛ این طور که اگر خواست میتواند هدی را خریداری نموده و آن را [در سرزمین حرم] ذبح نماید؛ و یا اگر هم خواست میتواند خوراکی را خریداری نموده و آن را بر فقرا و مستمندان صدقه نماید و برای هر نفر فقیر و مستمندی، نصف صاع از گندم بدهد؛ و یا اگر خواست میتواند به جای هر نصف صاعی که به فقیر تعلّق میگیرد، یک روز روزه بگیرد. و اگر چنانچه در پایان، کمتر از نصف صاع باقی ماند، در آن صورت وی مختار است؛ اگر خواست آن را صدقه نماید و اگر هم خواست میتواند به جای آن، یک روز را روزه بگیرد.
[و اگر چنانچه قیمت صید به اندازهی بهای یک «هدی» نرسید، پس او مختار است؛ اگر خواست میتواند خوراکی را خریداری نموده و آن را صدقه بدهد؛ و اگر هم خواست میتواند به جای هر نصف صاع، یک روز کامل روزه بگیرد.]
و در صورتی که پرهای صید را که با آن پرواز نمیکند و یا موی آن را برکند و یا عضوی از آن را قطع کند که با قطع آن عضو، او را به گونهای ناقص نکند که نتواند از خودش دفاع کند و فرار نماید، در آن صورت بر وی پرداخت نقصانی واجب میباشد که در قیمت حیوان به وجود آورده است؛ [یعنی اگر قیمت صید پیش از زخمی شدن، ده هزار تومان و پس از زخمی شدن، هفت هزار تومان بود، در آن صورت ضامن پرداخت سه هزار تومان میشود.]
و با قطع نمودن برخی از دست و پاهای صید، برکندن پرهای آن و شکستن تخم آن، پرداخت قیمت واجب میگردد؛ [یعنی اگر چنانچه شخص محرم، صیدی را زخمی کند، یا موهای آن را برکند، یا یکی از اعضایش را قطع نماید، در این صورتها، ضامن نقصانی میشود که در قیمت حیوان به وجود آورده است.
و همچنین اگر چنانچه شخص مُحرم، پرهای پرندهای را کَند، یا پاهای صیدی را قطع نمود، و با این کارش حیوان را به گونهای ناقص گرداند که نتواند از خودش دفاع کند و فرار نماید، در آن صورت باید قیمت کلّ صید را بپردازد. و اگر شخص محرم، تخمهای صید را شکست، در آن صورت اگر چنانچه از میان تخم، جوجهای مرده بیرون آمد، در آن صورت قیمت زندهی آن بر وی واجب میگردد؛ و اگر در میان تخم، جوجهای وجود نداشت، تنها قیمت تخم بر وی واجب میشود.]
و با کشتن حیوانات درنده [که گوشتشان خورده نمیشود،] نباید قیمت جزاء و فدیهی آن، از یک گوسفند بیشتر گردد. [یعنی اگر چنانچه شخص محرم، حیوانات درنده یا دیگر حیواناتی که گوشتشان خورده نمیشود را به قتل رساند، در آن صورت با کشتن حیوانات درنده که گوشتشان خورده نمیشود، جزاء بر فرد جنایتکار واجب میگردد و قیمت این اجزاء و فدیه، نباید از یک گوسفند بیشتر گردد.]
و اگر حیوان درندهای بر شخص محرم حملهور شد و او [به خاطر دفاع از جان خویش] آن را کشت، در آن صورت چیزی از جزاء بر وی واجب نمیگردد. و هرگاه فرد غیرمُحرم، شکار حَرَم را بکشد و یا گیاهان و درختان خودروی حَرَم را قطع نماید و یا گیاهان و درختانی که [در مالکیت کسی نیست و] مردم آنها را نکاشتهاند، قطع و ریشهکن نماید، در آن صورت برای فدیه و جزای آنها، گرفتن روزه کفایت نمیکند، بلکه باید قیمت آنها را بپردازد.
و چراندن گیاهان حرم و قطع و ریشهکن ساختن آنها حرام است، مگر گیاه «اذخر» و «قارچ» که چراندن و قطع نمودن آن دو، درست است. [و «اذخر»: گیاهی است خوشبو و با شاخههای باریک که برگهایش ریز و سرخرنگ یا زرد و تندبو است. این گیاه، دارای شکوفههای سفید و بیخ آن، ستبر و ساییده برگ میباشد. و بیخ آن را در زبان عربی «غسول» میگویند و با آن، دست میشویند. و در فارسی به یک قسمت آن «والان» یا «بیخ والان» میگویند. و «گور گیاه» و «کاه مکه» نیز بدو میگویند.]
فصلٌ
وَ لَا شَیءَ بِقَتلِ غُرَابٍ وَ حِدَأَةٍ وَ عَقرَبَ وَ فَأرَةٍ وَ حَیَّةٍ وَ کَلبٍ عَقُورٍ وَ بَعُوضٍ وَ نَملٍ وَ بُرغُوثٍ وَ قُرادٍ وَ سُلحَفَاةٍ وَ مَا لَیسَ بِصَیدٍ.
بر شخص مُحرم، در کشتن زاغ، زغن [کورکور]، عقرب، موش، مار، سگ درنده و دیوانه، پشه، مورچه، کک [کیک]، کنه، لاکپشت و جانورانی که از زمرهی حیوانات شکاری نیستند [همچون حشرات موذی از قبیل: زنبور و ...] چیزی [از «دَم» یا «صدقه»] نیست.
[در اینجا بر خود لازم میبینم که «جنایات حجّ» را همراه با جزای آنها به طور مفصلّ - به نقل از کتاب «سیری در مسایل قدوری» ج 1 صص 259-325 تألیف: مولانا محمد عاشق الهی و ترجمه ی: فیض محمد بلوچ (خود مترجم) - بیان نمایم:
جنایات حجّ[1]، و جزای آنها
س: جنایت در حجّ و عمره به چه معنا است؟
ج: جنایت در حجّ و عمره، بر دو قسم تقسیم میگردد:
1- جنایت بر ا حرام؛ یعنی ارتکاب آن چه که در حال اِحرام از آن نهی شده است.
2- جنایت در افعال و مناسک حجّ و عمره؛ همانند: ترک واجب؛ مراعات نکردن ترتیب؛ و به تأخیر انداختن فرض یا واجب از وقت آن.
س: مواردی که از زمرهی جنایات بر اِحرام میباشند را بیان نمایید؟
ج: جنایات بر اِحرام، هشت مورد هستند که عبارتند از:
1- پوشیدن جامهی دوخته شده برای مردان.
2- پوشانیدن سر برای مردان.
3- پوشانیدن صورت برای مردان و زنان.
4- به کار بردن مواد خوشبو کننده در اعضای بدن، جامهی اِحرام و تُشک و تختخواب. [پس اگر شخص مُحرم، عضو کاملی از اعضای بدن خویش همچون: ران، ساق، بازو، صورت و سر را بدون عذری، خوشبویی زد - با هر نوعی از انواع خوشبویی که باشد - بر او ذبح گوسفندی واجب میگردد. و همچنین اگر جامهای را که به خوشبویی معطّر ساخته شده بود به مدت یک روز کامل پوشید، باز هم باید دَمی را بپردازد.]
5- تراشیدن یا کوتاه نمودن موی؛ و فرقی نمیکند که این تراشیدن یا کوتاه نمودن موی از کجای بدن باشد. [اما اگر چنانچه سرش را به جهت عذری تراشید؛ مانند این که حشرات موذی بر سرش پیدا شده بود، پس او صاحب اختیار است؛ اگر میخواهد گوسفندی را ذبح کند، یا سه روز را روزه بگیرد، یا شش مستمند و فقیر را خوراک بدهد؛ و برای هر مستمند و فقیر، نصف صاع - یک صاع معادل سه کیلو و شصت گرم - از گندم یا قیمت آن بدهد.]
6- کوتاه نمودن ناخنها [ی یک دست یا یک پا].
7- شکار کردن نخجیرهای بیابانی وحشی؛ و همچنین اشاره کردن به سوی حیواناتِ بیابانی وحشی، یا راهنمایی کردن شکارچی بر مکان صید.
8- عمل زناشویی و مقدمات عمل زناشویی، مانند: بوسیدن و با شهوت در بغل گرفتن.
س: جنایت پوشیدن لباسهای دوخته شده و جزای آن را با تفصیل بیان نمایید؟
ج: اگر چنانچه شخص مُحرم، لباسی دوخته شده بپوشد؛ به طوری که آن لباس، از جملهی پوشاک معمول و متداولی باشد که به تناسب بدن یا به تناسب برخی از اعضای بدن، ساخته و پرداخته شده باشد، در این صورت جزاء بر شخص مُحرم واجب میگردد؛ و فرقی نمیکند که پوشیدن لباس دوخته شده از روی عمد، یا فراموشی، یا خطا، یا اجبار، یا رضایت، یا با عذر و یا بدون عذر باشد.
س: در مورد جزئیات «جزای پوشیدن لباس دوخته شده»، توضیح دهید؟
ج: اگر چنانچه به مدت یک روز یا یک شب یا به اندازهی یکی از آنها، لباس دوخته شده بپوشد، در این صورت بر او ذبح یک گوسفند (یا یک هفتم از گاو و شتر) در حَرَم واجب میگردد.[2]
س: اگر چنانچه به مدت کمتر از یک شب یا یک روز، لباس دوخته شده بپوشد، در این صورت چه جزایی را باید پرداخت نماید؟
ج: چنانچه لباس دوخته شده را بیشتر از یک ساعت بپوشد، در این صورت بر او لازم است تا صدقهای همانند صدقهی فطر از گندم یا غیر آن بدهد؛ و اگر لباس دوخته شده را کمتر از یک ساعت پوشیده بود، در این صورت، بر او یک مشت گندم، لازم میگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، لباس دوخته شده را چندین شبانه روز بپوشد، آیا در این صورت با تکرار روزها و شبها، جزاء نیز تکرار میگردد؟
ج: در این صورت یک دَم برای تمامی روزها و شبها، کفایت میکند؛ ولی اگر چنانچه لباس دوخته شده را به مدت یک روز یا دو روز پوشید و برای آن، دَمی را پرداخت کرد و بعداً دوباره لباس دوخته شده را پوشید، یا پس از ذبح گوسفند، باز هم لباس دوخته شده را از تن خویش بیرون نیاورد، در این صورت، دَمی دیگر بر وی واجب میگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، انواع گوناگون و متنوّع لباسهای دوختنی را همانند: پیراهن و شلوار، به مدت یک روز یا به اندازهی یک روز پوشید، آیا در این صورت جزای آنها نیز متعدد و تکرار میگردد؟
ج: در این صورت جزاء متعدد و تکرار نمیگردد؛ بلکه برای پوشیدن تمامی آنها، یک دَم بر شخص جانی واجب میگردد.
س: اگر کسی خویشتن را با پیراهنی پوشاند، یا از پیراهن یا شلوار به عنوان ازار استفاده کرد، در این صورت، چه جزایی بدو تعلّق میگیرد؟
ج: در تمامی این موارد، جزایی بدو تعلّق نمیگیرد؛ زیرا پوشیدن لباس در صورتی ممنوع و قدغن میباشد که به گونهای پوشیده شود که در عرف و عادت، معمول و متداول است.
س: اگر ازار و ردایی را پوشید که وسط یا گوشههای آن دوخته شده بود، آیا در این صورت به پوشیدن آنها، جزایی تعلّق میگیرد؟
ج: در این صورت، جزایی به پوشیدن آنها تعلّق نمیگیرد؛ زیرا «ازار» و «رداء» متناسب با بدن یا متناسب با برخی از اعضای بدن، ساخته و پرداخته نشده است؛و به طور کلّی بهتر آن است که ازار و رداء با چیزی دوخته نشود.
س: اگر چنانچه جامهی دوخته شدهای را که به خوشبویی معطّر ساخته شده بود، به مدت یک روز یا به اندازهی یک روز پوشید، در این صورت چه جزائی بدو تعلّق میگیرد؟
ج: در این صورت، دو دَم بر او واجب میگردد: یک دَم به جهت پوشیدن لباس دوخته شده؛ و دَم دوّم به جهت خوشبو کردن آن.
س: اگر چنانچه کسی موزه، یا جوراب و یا کفش بپوشد، آیا در این صورتها بر او دَمی واجب میگردد؟
ج: اگر کسی موزه، جوراب یا کفش را به اندازهی یک روز یا یک شب یا به اندازهی یکی از آنها پوشید، در این صورت بدو دَم و ذبح یک گوسفند لازم میگردد؛ البته به شرط آن که موزهها، جورابها یا کفشها، استخوان کعب پا را که در وسط پاها قرار دارند را بپوشانند.[3] و اگر چنانچه موزه، جوراب، یا کفش را به اندازهی کمتر از یک روز یا یک شب پوشید، در این صورت بدو صدقه لازم میشود.
س: چه جزایی به پوشانیدن سر و صورت تعلّق میگیرد؟
ج: هر گاه مرد مُحرم، تمامی سر یا تمامی صورت، یا یک چهارم یکی از آنها را بپوشاند؛ یا زن مُحرم تمامی صورت، یا یک چهارم آن را به مدت یک روز، یا یک شب، یا به اندازهی یکی از آنها بپوشاند، در این صورت دَم واجب میگردد؛ و فرقی نمیکند که این پوشانیدن سر و صورت، از روی جهالت باشد یا آگاهی؛ از روی رضایت باشد یا اجبار؛ بر مبنای خطا باشد یا اشتباه؛ از روی نسیان باشد یا قصد؛ در حالت خواب باشد یا بیداری؛ از روی عذر باشد یا بدون عذر.
و اگر چنانچه سر و صورت خویش را به مدت کمتر از یک روز و یک شب پوشانید، یا کمتر از یک چهارم از سر و صورت را پوشانید، در این صورت بدو پرداخت صدقه (همانند صدقهی فطر) تعلّق میگیرد.
س: اگر شخص مُحرم، گوشها، یا پشت گردن، یا زیر چانهی خویش را پوشانید، در این صورتها چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: در تمامی این صورتها، چیزی بر وی واجب نمیگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم سر خویش را با طشت، یا سنگ، یا سبد و یا چوب بپوشاند، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: در این صورتها، چیزی بر وی واجب نمیگردد؛ زیرا پوشانیدن سر در صورتی ممنوع و قدغن است که سر با چیزهایی پوشیده شود که از روی عرف و عادت، به وسیلهی آنها سر را میپوشانند، مانند: چادر، کلاه، دستار و دستمال.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم سر خویش را در زیر پردههای کعبه داخل گرداند، آیا بر وی چیزی واجب میگردد؟
ج: در این صورت چیزی بر او لازم نمیگردد؛ مگر آن که پردههای کعبه، سر یا صورت وی را بپوشاند که در این صورت چنین عملی، مکروه میباشد.
به کار بردن خوشبویی در بدن یا لباس
س: اگر چنانچه مرد یا زن مُحرم، در اعضای بدن خویش مواد خوشبو کننده به کار گیرند، چه چیزی بر آنها واجب میگردد؟
ج: اگر شخص مُحرم، عضو کاملی از اعضای بدن خویش، همچون: سر، ران، ساق، دست، و بازو را خوشبویی زد، در این صورت دَم (گوسفند، یا یک هفتم گاو یا شتر) بر او واجب میگردد؛ و اگر چنانچه کمتر از یک عضو کامل بود، در آن صورت، صدقه بر وی واجب میگردد.
ناگفته نماند که این موضوع در صورتی است که خوشبویی، اندک باشد؛ ولی اگر خوشبویی زیاد باشد، در این صورت دَم واجب میگردد گر چه کمتر از یک عضو را خوشبو نموده باشد؛ و کمی و زیادی خوشبویی را عرفِ مردم، تعیین میکند. و اگر چنانچه شخص مُحرم در کمتر از یک عضو خویش، به میزان کمی از مواد خوشبوکننده استفاده کرد، در این صورت بر وی صدقه میباشد؛ - اینگونه احکام و مسائل دربارهی اعضای بزرگِ بدنِ شخص مُحرم بود - ؛ ولی اگر شخص مُحرم، اعضای کوچک بدن خویش، همچون: بینی، گوش، چشم و انگشت را خوشبویی زد، در این صورت حکم آن در وجوب دَم یا صدقه، به سان استفاده کردن خوشبویی اندک در اعضای بزرگ بدن میباشد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، تمامی بدن خویش را خوشبو کرد، آیا در این صورت با تنوّع و گوناگونی اعضای بدن، جزاء نیز متعدد و گوناگون میشود؟
ج: در این صورت اگر چنانچه مواد خوشبو کننده را در یک وقت و در یکجا در اعضای بدنش به کار برده بود، جزاء متعدد و گوناگون نمیگردد؛ ولی اگر مواد خوشبو کننده را در وقتها و مجالس مختلف و پراکنده به کار گرفته بود، در این صورت با تکرار و تعدّد وقتها، جزاء نیز متعدد و تکرار میگردد.
س: اگر چنانچه زن مُحرم به دستش حناء زد، چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: در این صورت نیز بر وی دَم واجب میگردد.
تذکر:
در وجوب جزای استفاده کردن از خوشبویی، استمرار زمان (تا یک روز یا یک شب) شرط نیست؛ به طوری که اگر شخص مُحرم اعضای بدن خویش را خوشبویی زد و در همان لحظه آن را شست، باز هم دَم یا صدقه بر وی واجب میگردد - همچنان که پیشتر بدین موضوع اشاره نمودیم - ؛ بر خلاف مسئلهی پوشیدن لباسِ دوخته شده که در آن برای وجوب دَم، «استمرار پوشیدن لباس دوخته شده تا یک روز یا یک شب»، شرط بود.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، به لباس خویش خوشبویی زد، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: اگر چنانچه شخص مُحرم، لباسی را که به تن دارد خوشبو کرد، یا لباس خویش را خوشبو کرد و سپس آن را به تن نمود، و محل خوشبو شده، بیشتر از یک وجب در یک وجب است، و به اندازهی یک روز کامل یا یک شب کامل آن را پوشید، در این صورت، دَم بر او واجب میگردد.
و اگر محل خوشبو شده از لباس، به مقدار یک وجب در یک وجب بود، و به مدت یک روز یا یک شب آن را پوشید، در این صورت صدقه بر وی لازم میشود. و اگر چنانچه کمتر از این بود، یک مشت گندم بر وی واجب میگردد. ناگفته نماند که این مسائل در صورتی است که مقدار خوشبویی اندک باشد؛ ولی اگر چنانچه خوشبویی زیاد باشد، در این صورت دَم واجب میگردد؛ گر چه کمتر از یک وجب از لباس را خوشبو نموده باشد.[4]
س: اگر چنانچه شخص مُحرم در اعضای بدن خویش، روغنی معطّر و خوشبو را به کار برد، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: حکم روغن معطّر و خوشبو، همانند خودِ «خوشبویی» است؛ از این رو هر گاه شخص مُحرم - به عنوان مثال: - سر خویش را با روغنی معطّر و خوشبو، چرب نماید، بر او دَم واجب میگردد.
س: کوتاه نمودن ناخنها برای شخص مُحرم، چه حکمی دارد؟
ج: اگر چنانچه شخص مُحرم، ناخنهای هر دو دست یا هر دو پا، یا ناخنهای یک دست یا یک پای خویش را در یک مجلس و یک وقت کوتاه نمود، در این صورت بر وی دَم واجب میگردد؛ ولی اگر ناخنهای هر یک از دو دست و دو پای خویش را در مجالس و وقتهای متنوّع و گوناگون کوتاه نمود، در این صورت بر مبنای تعدّد و پراکندگی مجالس و وقتها، جزاء نیز متعدد و گوناگون میگردد.
س: اگر شخص مُحرم، کمتر از پنج ناخن را کوتاه کرد، در این صورت تکلیف چیست؟
ج: در صورتی که کمتر از پنج ناخنِ یک عضو خویش را کوتاه نماید، صدقه بر وی واجب میگردد.[5]
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، پنج ناخن خویش را از چند عضو، کوتاه نمود؛ به عنوان مثال: دو ناخن از یک دستش و دو ناخن از دست دیگر خویش و یک ناخن از پای خویش کوتاه نمود، در این صورت تکلیف چیست؟
ج: از دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ در این صورت نیز بر وی صدقه واجب میگردد.[6]
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، موهای بدن خویش را بتراشد، چه جزایی بدو تعلّق میگیرد؟
ج: هر گاه شخص مُحرم، سر، یا ریش و یا یک چهارم یکی از آن دو را بتراشد، بر وی دَم لازم میگردد؛ و در کمتر از یک چهارم، صدقه واجب میگردد.
و اگر چنانچه موی زیر بغل یا موی زیر ناف خویش را تراشید، در این صورت بر وی دَم لازم میگردد.
و حکم کوتاه نمودن موهای بدن در وجوب دَم یا صدقه، همانند حکم تراشیدن موهای بدن میباشد.
و اگر چنانچه شخص مُحرم، موهای بدن خویش را با چیزی از بین برد؛ یا آنها را بر کند و چید؛ و یا با دندان آنها را بر کند، در این صورت باز هم حکم این موارد در وجوب دَم یا صدقه، همانند حکم تراشیدن موهای بدن است.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، موی محل حجامت در بخش گردنش را تراشید، چه جزایی بدو تعلّق میگیرد؟
ج: در نزد امام ابوحنیفه/: اگر موی محل حجامت در ناحیهی گردن خویش را تراشید، بر وی دَم واجب میگردد، و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که با این کار بر او صدقه لازم میشود.
س: زنان دربارهی تراشیدن موی، چه حکمی دارند؟
ج: حکم زنان در مورد تراشیدن موی، همانند حکم مردان است؛ از این رو اگر چنانچه زنی، موی زیر بغل یا موی زیر ناف خویش را تراشید؛یا یک چهارم موی سر خویش یا بیشتر از آن را پیش از حلال شدن به اندازهی سر یک انگشت، کوتاه نمود، در این صورت بر وی دَم واجب میگردد؛ و در کمتر از یک چهارم، صدقه بر وی لازم میگردد.
فایده:
در مورد وجوب جزاء در تراشیدن موی، فرقی نمیکند که خود وی موی خویش را بتراشد، یا کسی دیگر به فرمان او یا به غیر دستور او، مویش را بتراشد؛ و نیز فرقی نمیکند که تراشیدن موی، از روی رضایت باشد یا اجبار؛ از روی جهالت و ناآگاهی باشد یا از روی خطا و اشتباه؛ از قصد باشد یا فراموشی.
حکم افراد معذور در ارتکاب ممنوعات و محظورات اِحرام
س: اگر شخص مُحرم، به جهت عذری، لباس دوخته شده پوشید، یا از مواد خوشبو کننده استفاده کرد، یا سر و صورت خویش را پوشاند، یا مویش را تراشید، و یا ناخنهای خویش را کوتاه نمود، در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: اگر چنانچه شخص مُحرم، به جهت عذری، مرتکب یکی از این ممنوعات و محظورات اِحرام گردید؛ به عنوان مثال: به خاطر تبی که بدو رسیده؛ یا به جهت شدت گرمی و سردی؛ یا به خاطر سردرد و یا زیاد بودن شپش در سر، مرتکب یکی از این امور ممنوعه گردید، در این موارد وی صاحب اختیار است که در هر صورتی که دَم واجب میگردد؛ اگر خواست، گوسفندی را در حَرَم ذبح کند، یا سه صاع گندم، یا شش صاع جو، یا کشمش و یا خرما برای شش فرد فقیر و مستمند بدهد؛ این طور که برای هر نفر مسکین: نصف صاع گندم یا یک صاع از غیر گندم بدهد؛ و اگر خواست میتواند سه روز، روزه بگیرد.
و در این مسئله، فرد ثروتمند و غنی و فقیر و مستمند، برابر و یکسان میباشند.
و اگر چنانچه شخص مُحرم به خاطر عذری، مرتکب اموری شد که در آنها صدقه واجب میگردد، در این صورت وی اختیار دارد که اگر خواست، نصف صاع گندم صدقه نماید و اگر هم خواست، میتواند یک روز را روزه بگیرد.
س: [جزئیات] جنایت عمل زناشویی و مقدّمات آن را در حال اِحرام، بیان کنید؟
ج: جنایت عمل زناشویی و مقدمات آن در حال اِحرام، به شرح زیر میباشد:
1- فردی که برای حجّ یا عمره اِحرام بسته است، اگر چنانچه زن یا پسر بچهی بیریشی را بوسید یا آنها را با شهوت لمس نمود، در این صورت بر وی دَم واجب میگردد؛ خواه با بوسه و لمس نمودن، انزال صورت بگیرد یا انزال صورت نگیرد.
2- فردی که برای حجّ، اِحرام بسته است؛ اگر چنانچه پیش از وقوف به عرفه، در یکی از دو راه زن [پس و پیش آن] جماع کرد، در این صورت حجّ وی فاسد و بر وی ذبح گوسفندی (دَم) واجب میگردد؛ و بر او لازم است تا اعمال و مناسک حجّ را همانند سایر حاجیان به پایان برساند، و قضای این حجّ را در سالهای آتی به جای آورد.
3- اگر چنانچه پس از وقوف به عرفه، و پیش از طواف زیارت و پیش از آن که موی سر خویش را بتراشد، با زنش جماع و همبستری نمود، در این صورت حجّ وی فاسد نمیگردد و بر وی ذبح یک شتر واجب میشود.
4- و اگر چنانچه پس از تراشیدن موی سر و پیش از طواف زیارت، یا پس از طواف زیارت و پیش از تراشیدن موی سر، با زنش جماع کرد، در این صورت ذبح یک گوسفند بر وی لازم میگردد.
5- و کسی که برای عمره، اِحرام بسته است، اگر چنانچه پیش از آن که چهار دور طواف خویش را به پایان برساند، با زنش جماع کرد، در این صورت عمرهی وی فاسد میگردد و بر وی لازم است تا اعمال عمره را همانند دیگران به پایان برساند؛ و همچنین بر وی لازم است تا به خاطر این کار، گوسفندی را ذبح نماید و قضای این عمره را به جای آورد.
6- اگر چنانچه شخص عمرهگزار پس از به پا یان رساندن چهار دور از طواف، با زنش جماع کرد، در این صورت عمرهی وی فاسد نمیگردد و قضای آن بر وی لازم نمیشود، و تنها بر وی ذبح یک گوسفند واجب میگردد.
س: آیا تفاوتی در بین عمل زناشوییای که از روی قصد انجام گیرد با عمل زناشوییای که از روی فراموشی صورت پذیرد، وجود دارد؟
ج: هیچگونه فرقی در بین عمل زناشویی و جماعی که از روی قصد انجام گرفته با جماعی که از روی فراموشی صورت پذیرفته است وجود ندارد؛ و حکم هر دو یکسان است.
س: فردی که حجّ خویش را فاسد کرده و میخواهد برای قضای آن، عازم سفر حجّ گردد، آیا بر وی لازم است تا در سفر قضای حجّ، همسر خویش را از خود دور کند؟
ج: جدا نمودن و دور نگه داشتن همسر در سفر قضای حجّ، لازم نیست.
ارتکاب ممنوعات و محظورات در افعال حجّ
س: به بیان جنایاتی بپردازید که هر از گاهی شخص حاجی در افعال حجّ، مرتکب آنها میشود؟
ج: ارتکاب جنایات و محظورات در افعال حجّ، انواع و اقسام گوناگون و مختلفی دارد؛ از قبیل: طواف نمودن خانهی کعبه بدون طهارت؛ ترک نمودن واجبی از واجبات؛ مراعات نکردن ترتیب در افعال حجّ؛ و به تأخیر انداختن رکن یا واجب از وقت معین آن.
و جزئیات این جنایات بدین شرح میباشد:
طواف نمودن خانهی کعبه در حال بیوضویی یا جنابت و ناپاکی
س: اگر چنانچه فردی در حال جنابت و ناپاکی، یا در حال بیوضویی، خانهی کعبه را طواف نمود، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: [جزئیات طواف نمودن خانهی کعبه در حال جنابت یا بیوضویی، بدین شرح است:]
1- اگر چنانچه شخص حاجی، طواف «قدوم» یا طواف «صدر» را در حال بیوضویی انجام دهد، بر وی لازم است تا در برابر هر دور از طواف، نصف صاع از گندم صدقه نماید؛ و طواف نفلی نیز همین حکم را دارد.
2- و اگر چنانچه طواف «قدوم» یا طواف «صدر» را در حال جنابت و ناپاکی انجام دهد؛ بر وی ذبح یک گوسفند واجب میگردد. و زنانی که در حال حیض یا نفاس به طواف «قدوم» یا طواف «صدر» میپردازند نیز همین حکم را دارند.
3- و اگر چنانچه طواف زیارت را در حال بیوضویی انجام دهد، بر وی ذبح یک گوسفند لازم میگردد.
4- و اگر طواف زیارت را در حال جنابت و ناپاکی انجام دهد، بر وی ذبح یک شتر واجب میشود؛ و زنانی که در حال حیض یا نفاس، به طواف زیارت میپردازند، نیز همین حکم را دارند.
فایده:
اگر چنانچه فردی، در حال بیوضویی یا جنابت و ناپاکی، خانهی کعبه را طواف نمود، سپس طواف خویش را با طهارت اعاده نمود، در این صورت پرداخت جزاء از وی ساقط میگردد.
س: اگر چنانچه کسی، واجبی از واجبات حجّ را ترک نماید، پرداخت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: جزئیات جزای ترک نمودن واجبی از واجبات حجّ، بدین شرح است:
1- فردی که وقوف در مزدلفه را پس از طلوع صبح صادق ترک میکند، بر وی ذبح یک گوسفند لازم میگردد.
2- فردی که سعی در میان صفا و مروه را ترک میکند، بر وی ذبح یک گوسفند واجب میشود.
3- فردی که زدن جمرهها را در تمامی روزها ترک میکند، یا زدن جمرهی عقبه را در روز عید قربان ترک مینماید، و یا در یکی از روزهای رَمی جمرات، زدن بیشتر سنگریزهها را ترک میکند؛ در تمام این موارد، بر وی ذبح یک گوسفند لازم میگردد. و اگر چنانچه در یک روز، رَمی یکی از جمرههای سه گانه را ترک کرد، در این صورت بر وی صدقه لازم میگردد.
4- فردی که از سرزمین عرفات، پیش از غروب خورشید بیرون میگردد، بر وی ذبح یک گوسفند واجب میگردد؛ مگر آن که پیش از غروب خورشید، دوباره به عرفات برگردد [که در این صورت بر وی ذبح گوسفند واجب نمیگردد.]
5- فردی که طواف «وداع»، یا چهار دور از طواف وِداع را ترک میکند، بر وی ذبح یک گوسفند لازم میگردد؛ و در صورتی که سه دور از طواف وداع را ترک نماید، بر وی صدقه لازم میشود؛ و اگر چنانچه دوباره به مکهی مکرّمه بازگشت و طواف نمود، پرداخت جزاء از وی ساقط میشود.
مراعات نکردن ترتیب در افعال حجّ
س: اگر چنانچه فردی، ترتیب واجب در افعال حجّ را مراعات نکرد و در آنها خلل و نقصی ایجاد کرد، در این صورت بر وی چه چیزی تعلّق میگیرد؟
ج: چنانچه «حاجی متمتّع» یا «حاجی قِران» پیش از زدن جمرهی عقبه، حیوان قربانی خویش را ذبح نمود؛ یا پیش از ذبح حیوان قربانی، موی سرش را تراشید، بر وی ذبح یک گوسفند لازم میگردد.
و اگر چنانچه، «حاجی مَفرد»؛ پیش از زدن جمرهی عقبه، موی سر خویش را تراشید، بر وی ذبح یک گوسفند واجب میگردد.
به تأخیر انداختن رکن یا واجب از وقت آن
س: چه تأخیری [در افعال و واجبات حجّ]، موجب پرداخت جزاء میشود؟
ج: جزئیاتِ به تأخیر انداختن [یکی از افعال و واجبات حجّ]، بدین شرح است:
1- اگر چنانچه «حاجی متمتّع» یا «حاجی قِران»، قربانی خویش را پس از روزهای عید قربان ذبح نمودند، در این صورت بر آنها دَم لازم میگردد.
2- و اگر چنانچه «حاجی متمتّع» یا «حاجی قِران»، موهای سر خویش را پس از روزهای عید قربان تراشیدند یا کوتاه نمودند، باز هم بر آنها دَم واجب میشود.
تذکر:
شخص حاجی، تا زمانی که تمامی دورهای طوافِ زیارت یا بیشتر آن را به انجام نرساند، همسرش برای وی حلال نمیگردد.
س: جنایات عمره را همراه با بیان جزای آنها، توضیح دهید؟
ج: جنایات عمره [و جزای آنها] عبارتند از:
1- اگر چنانچه فردی پس از میقات اِحرام بست، بر وی دَم واجب میشود.
2- اگر چنانچه مردی طواف عمره را در حال بیوضویی یا جنابت و ناپاکی انجام داد؛ یا زنی طواف عمره را در حال حیض یا نفاس به پایان رساند، در این صورت بر هر دو نفر آن ها، دَم واجب میگردد.
و در این مسئله، میان کم و زیادی دورهای طواف، یا جنابت و بیوضویی، تفاوتی وجود ندارد و در هر صورت دَم واجب میشود، به طوری که اگر بدون طهارت یک دور را هم طواف نماید، باز هم بر وی دَم واجب میگردد.
3- هر گاه فرد عمره گزار، موی سر خویش را پیش از سعی میان صفا و مروه بتراشد، دَم بر وی واجب میگردد.
4- هر گاه عمره گزار موهای سرش را در بیرون از حَرم بتراشد، بر وی دَم لازم میشود.
فایده:
اگر چنانچه فرد عمره گزار مرتکب یکی از محظورات و ممنوعات اِحرام عمره گردد، جزای وی در مورد وجوب دَم یا صدقه، همانند جزای فردی است که مرتکب چیزی از محظورات و ممنوعات اِحرام حجّ گردد.
س: اگر چنانچه فردی که برای حجّ یا عمره اِحرام بسته است، شکاری را کشت، آیا بر وی پرداخت جزایی تعلّق میگیرد؟
ج: هر گاه فرد مُحرم شکاری را بکشد، یا فرد شکارچی را بر مکان نخجیر راهنمایی کند، یا به سوی نخجیر اشاره نماید، در این صورتها بر وی پرداخت جزای آن واجب میگردد. و در پرداخت جزاء فرقی نمیکند که این کارها از روی فراموشی باشد یا از روی قصد؛ و فردی که شکار را کشته یا شکارچی را بر مکان آن راهنمایی و اشاره کرده، فرقی نمیکند که این کارش برای نخستین بار باشد یا چندین بار این کار را تکرار نموده باشد.
س: جزای شکار کردن حیوانات در حال اِحرام، چیست؟
ج: در مورد جزای شکار کردن حیوانات در حال اِحرام، امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ بر این باورند که صید را دو شخصِ عادل و دادگر در مکانی که در آن شکار نموده است، یا - اگر چنانچه در صحرا بود - در مکانی نزدیک به آن، قیمتگذاری نمایند؛ پس از آن شخص مُحرم مختار است، اگر میخواهد به میزانِ قیمت صید، گوسفندی را خریداری نموده و آن را در سرزمین حَرَم ذبح نماید؛ و اگر میخواهد، به اندازهی قیمت صید، خوراکی را خریداری نموده و آن را بر فقراء و مساکین صدقه کند و برای هر فقیری، نصف صاع از گندم، یا یک صاع از خرما یا یک صاع از جو بدهد.
و اگر میخواهد، میتواند به جای هر نصفِ صاعی از گندم یا به جای هر یک صاعی از جو، یک روز را روزه بگیرد؛ و اگر چنانچه در پایان، کمتر از نصفِ صاع باقی ماند، در این صورت وی مختار است؛ اگر خواست آن را صدقه نماید و اگر هم خواست میتواند به جای آن، یک روز را روزه بگیرد.
و اگر قیمت صید به اندازهی بهاء و قیمت یک هَدی نرسید، پس او مختار است؛ اگر میخواهد، طعامی را خریداری نموده و آن را صدقه دهد، و اگر هم میخواهد، به جای هر نصف صاع، یک روز کامل روزه بگیرد.
س: آیا در مورد جزای شکار کردن حیوانات در حال اِحرام، میان امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ و میان امام محمد/ اختلاف نظری وجود دارد؟
ج: آری؛ در مورد جزای شکار کردن حیوانات در حال اِحرام، میان امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ و میان امام محمد/ اختلاف نظر وجود دارد؛ این طور که امام ابوحنیفه و امام ابویوسف در هر صیدی، «شکار معنوی» را واجب میدانند؛ یعنی قیمتگذاری صید، و پس از آن به اندازهی قیمت شکار، خریدن هَدی، یا طعام دادن به فقرا و مستمندان و یا روزه گرفتن؛ - همچنان که پیشتر بدین مسئله اشاره رفت.
ولی امام محمد بن حسن شیبانی/ در هر صیدی، «مثل صوری» را واجب میداند؛ یعنی نظیر و شبیه صید در مواردی که در آنها نظیر و شبیه وجود دارد؛ از این رو در نزد امام محمد بن حسن، گوسفند، جزای شکار آهو و کفتار؛ و بزغالهی ماده، جزای شکار خرگوش؛ و شتر، جزای شکار شتر مرغ؛ و برّه، جزای شکار موش دشتی میباشد. و دیدگاه امام محمد/ در مورد حیواناتی که نظیر و مثل ندارند، همانند دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ میباشد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، صیدی را زخمی کند، یا موهایش را برکند، یا یکی از اعضایش را قطع نماید، در این صورت، تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورتها، ضامن نقصانی میشود که در قیمتِ حیوان به وجود آورده است.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، پرهای پرندهای را کند، یا پاهای صیدی را قطع نمود، در این صورت تکلیف چیست؟
ج: اگر چنانچه شخص مُحرم، به چنین کاری دست یازید و با این کارش حیوان را به گونهای ناقص کرد که نتواند از خودش دفاع کند و فرار نماید، در این صورت باید قیمت کل صید را بپردازد.
س: اگر شخص مُحرم، تخمهای صید را شکست، پرداخت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
اگر چنانچه از میان تخم، جوجهای مرده بیرون آمد، در این صورت قیمتِ زندهی آن بر وی واجب میگردد؛ و اگر در میان تخم، جوجهای وجود نداشت، در این صورت تنها قیمت تخم بر وی واجب میشود.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، شپش یا ملخی را کشت، چه چیزی بر وی لازم میگردد؟
ج: در این صورت شخص مُحرم مختار است و به هر اندازهای که میخواهد میتواند صدقه بدهد. و حتّی صدقه دادن یک دانه خرما بهتر از یک ملخ است.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، حیواناتِ درنده یا حیواناتِ دیگر که گوشتشان خورده نمیشود را کشت، چه چیزی بر وی لازم میگردد؟
ج: با کشتن حیوانات درنده که گوشتشان خورده نمیشود، جزاء بر فرد جانی واجب میگردد، و قیمت این جزاء نباید از یک گوسفند بیشتر گردد.
س: اگر حیوان درندهای بر شخص مُحرم حملهور شد، و او [به خاطر دفاع از جان خویش] آن را کشت، آیا بر او چیزی لازم میگردد؟
ج: در این صورت چیزی از جزاء بر وی واجب نمیگردد.
س: آیا در میان حیوانات و پرندگان، حیوانات و پرندگانی وجود دارند که کشتن آنها برای شخص مُحرم درست باشد؟
ج: آری؛ کشتن زاغ، زغن (کورکور)، گرگ، مار، عقرب، موش و سگ درنده و دیوانه برای مُحرم درست است.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم [حشرات موذی، همانند:] پشه، کیک [کک]، و کنه را کشت، چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: بر شخص مُحرم در کشتن چنین حشراتی، چیزی واجب نمیگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم مجبور شد (به خاطر حفظ جان خویش) از گوشت صید بخورد؛ از این رو صید را کشت، آیا در این صورت بر وی جزایی واجب میگردد؟
ج: آری؛ در این صورت بر وی پرداخت جزاء واجب میباشد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم به کشتن کبوتر خانگی یا آهوی اهلی دست یازید، در این صورت چه چیزی بر وی لازم میگردد؟
ج: با کشتن کبوتر خانگی و آهوی اهلی، پرداخت جزاء بر شخص مُحرم واجب میگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، صیدی را ذبح کند، آیا شخصِ غیرِمُحرم میتواند از صید مُحرم بخورد؟
ج: خوردن صید نه برای شخص مُحرم درست است و نه برای غیرمُحرم؛ زیرا ذبیحهی شخص مُحرم، در زمرهی حیواناتِ خود مرده [میته] قرار دارد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم به ذبح حیواناتی پرداخت که مردمان به خوردن گوشت آنها عادت دارند، آیا این ذبحِ شخصِ مُحرم درست است؟
ج: آری؛ ذبح حیواناتی همچون: گوسفند، گاو، مرغ و مرغابی برای شخص مُحرم درست است؛ و خوردن گوشت آنها برای شخص مُحرم و دیگران روا است.
س: اگر چنانچه فردی که در حال احرام نیست، نخجیری را شکار کرد و آن را ذبح نمود، آیا فرد مُحرم میتواند از گوشت آن بخورد؟
به دو شرط خوردن گوشت آن برای شخص مُحرم درست است: یکی این که شکارچی را به سوی صید راهنمایی نکرده با شد، و دیگر آن که، شکارچی را به کشتن صید فرمان نداده باشد.
س: اگر چنانچه دو شخص مُحرم با همدیگر، در کشتن یک نخجیر مشارکت داشته باشند، در این صورت چه چیزی بر آن دو واجب میگردد؟
ج: بر هر یک از آن دو نفر، یک جزای کامل واجب میگردد.
س: اگر چنانچه شخص مُحرم، نخجیری را کشت و در حال اِحرام، آن را به دیگری فروخت، یا آن را از شخص مُحرم یا از غیرمُحرم خریداری نمود، در این صورت تکلیف چیست؟
ج: در هر صورت، خرید و فروش نخجیر، باطل میباشد.
حکم «حاجی قِران» در ارتکاب محظورات و ممنوعات اِحرام
س: اگر چنانچه «حاجی قِران» مرتکب [یکی از] محظورات و ممنوعات ا حرام گردد، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: هر گاه حاجی قِران، مرتکب برخی از محظورات و ممنوعات اِحرام گردد، در این صورت دو دَم بر وی و اجب میگردد؛ یک دَم برای حجّ و دیگری برای عمرهی وی.
و تنها در یک صورت بر حاجی قِران یک دَم واجب میگردد؛ و آن این که: بدون اِحرام از میقات عبور کند؛ آنگاه بعد از عبور کردن از میقات و اِحرامگاه برای عمره و حجّ، اِحرام ببندد.[7]
عبور کردن از میقاتها و اِحرامگاهها بدون اِحرام
س: اگر فردی برای وارد شدن به مکهی مکرّمه، از میقات و اِحرامگاهها، اِحرام نبست، تکلیف وی چیست؟
ج: هر گاه فرد مسلمانِ عاقل و بالغ (مکلّف) که خارج از محدودهی میقاتها آمده است، بخواهد به مکهی مکرّمه یا حَرَم وارد شود - گر چه این آمدن وی به مکه و حَرَم برای تجارت یا سیاحت و گردش باشد - اگر چنانچه این فرد از طریق دریا، خشکی و یا هوا بدون اِحرام از میقاتها و اِحرامگاهها عبور کرد و پس از گذشتن از اِحرامگاهها، اِحرام بست یا نبست، در این صورتها [چون بدون اِحرام از میقات عبور کرده است]، گنهکار میشود و دَم بر وی واجب میگردد.[8]
س: آیا راهکاری برای ساقط کردن گناه و دَم وجود دارد؟
ج: اگر چنانچه فردی بدون بستن اِحرام از میقات و اِحرامگاه عبور کرد، در این صورت بر وی لازم است تا دوباره به همان میقات، یا میقات و اِحرامگاهی نزدیک یا دور از آن، باز گردد؛ - و بهتر آن است که به همان میقاتی برگردد که از آن بدون اِحرام عبور نموده است - و هر گاه بدان میقات باز گردد و در آنجا برای حجّ یا عمره اِحرام ببندد، در این صورت از وی گناه و دَم ساقط میگردد.
س: اگر چنانچه به اِحرامگاه و میقات برنگشت و از سرزمین حِلّ یا منطقهی حَرَم برای حجّ یا عمره اِحرام بست، در این صورت چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: اگر چنانچه پس از عبور کردن از میقات، برای حجّ یا عمره [از منطقهی حِلّ یا حرم] اِحرام بست، و به همان ترتیب اعمال و مناسکش را انجام داد، در این صورت گناه و دَم از وی ساقط نمیگردد، و در این صورت [بر وی لازم است تا به خاطر این کارش]، از خداوند آمرزش بخواهد و به خاطر دَمی که بر وی واجب گردیده است بر وی لازم است تا گوسفندی را در حَرَم ذبح نماید. و اگر چنانچه پس از بستن اِحرام و پیش از انجام مناسک و اعمال حجّ یا عمره، به اِحرامگاه و میقات برگشت و تلبیهی حجّ را در آنجا گفت، در این صورت گناه و دَم از وی ساقط میشود.
س: اگر چنانچه فردی بدون بستن اِحرام، از میقات و اِحرامگاه عبور کرد؛ و سپس از میقات برای حجّ، اِحرام بست و بیم آن داشت که اگر دوباره به اِحرامگاه و میقات برگردد، حجّ وی فوت گردد، در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورت به اِحرامگاه و میقات برنگردد، بلکه به خاطر «عبور کردن از میقات بدون اِحرام»، بر وی لازم است تا گوسفندی را ذبح کند، و به خاطر انجام این کار، توبه نموده و از خداوند آمرزش بخواهد.
س: اگر فردی اِحرام عمره را پس از عبور از میقات بست، و بیم آن داشت که اگر دوباره به اِحرامگاه و میقات برگردد، به جان و مالش آسیب و زیان برسد؛ در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورت بر وی واجب نیست تا به میقات و اِحرامگاه برگردد، بلکه به خاطر جنایتِ اِحرام بستن پس از عبور از میقات، به ذبح گوسفندی در حَرَم بسنده نماید.
س: اگر چنانچه فردی، چندین بار بدون اِحرام به سرزمین حَرَم یا مکهی مکرّمه وارد شد، حکمش چیست؟
ج: اگر بدون احرام وارد مکه یا حرم شد در مقابل هر بار ورود، حج یا عمرهای بر او لازم میگردد؛ به طوری که اگر در همان سال جهت ادای حجّ فرض یا حجّ نذری یا حجّ قضایی یا عمرهی نذری یا عمرهی قضایی و یا عمرهی مسنون یا مستحب اِحرام بست، این احرام در مقابل آنچه بر او از حج یا عمره به خاطر ورود بدون اِحرام لازم شده بود قرار میگیرد. - بدین شرط که این ورود بدون اِحرام در مکه یا حرم، برای نخستین بار یا آخرین بار باشد - هر چند نیت آن را هم نداشته باشد.
و اگر سال دیگر داخل گردید، در این صورت آنچه به خاطر ورود بدون اِحرامش بر او لازم شده ادا نمیگردد، مگر در صورتی که به نیت ادای آنچه به سبب ورود بدون اِحرام بر او لازم شده است، اِحرام ببندد. و چنانچه این کار را به همان تعدادی که بدون احرام در مکه یا حرم داخل شده است و به نیت آنچه که از نُسک بر او لازم شده بود، انجام داد، در این صورت دمی که هر بار بر او واجب شده بود از عهدهاش ساقط میگردد.
س: کسی که خارج از محدودهی حرم، از طریق خشکی یا دریا و یا هوا به میقات و اِحرامگاه میآید و از اِحرامگاه بدون بستن اِحرام عبور میکند و به هنگام عبور کردن از میقات، نیت وی آن است که تنها به شهر «جدّه» برود و نیت رفتن به سرزمین حَرَم یا وارد شدن به مکهی مکرّمه و گزاردن حجّ یا عمره را ندارد، در این صورت حکم وی چگونه است؟
ج: چنین فردی با این کار گنهکار نمیشود و چیزی نیز بدو تعلّق نمیگیرد.
س: اگر چنانچه این فرد به شهر جدّه آمد، و پس از آن خواست تا به سرزمین حَرَم یا مکهی مکرّمه وارد شود، در این صورت، تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورت برای وی درست است تا بدون اِحرام به سرزمین حَرَم یا مکهی مکرّمه وارد شود. و اگر چنانچه - پس از این که به شهر جدّه رسید - ارادهی حجّ یا عمره را نمود، در این صورت از شهر جدّه یا سرزمین حِلّ برای حجّ یا عمره اِحرام ببندد.
س: آیا برای کسانی که در میقاتها و اِحرامگاهها، یا در سرزمین حِلّ سکونت دارند، درست است تا بدون اِحرام به مکهی مکرّمه یا سرزمین حَرَم وارد شوند؟
ج: چنین کسانی تا زمانی که قصد حجّ یا عمره را نداشته باشند، برایشان درست است تا بدون اِحرام به سرزمین حَرَم یا مکهی مکرّمه وارد شوند؛ ولی اگر چنانچه قصد حجّ یا عمره را داشته باشند، و با وجود این بدون اِحرام وارد حَرَم یا مکه شوند؛ در این صورت بر آنها دَم واجب میگردد؛ و بر آنها واجب است تا به سرزمین حِلّ برگردند؛ زیرا اِحرامگاه و میقات آنها، سرزمین حِلّ میباشد.
و اگر چنانچه اِحرام حجّ یا عمره را در سرزمین حَرَم بستند و به سرزمین حِلّ برنگشتند؛ یا به سرزمین حِلّ برگشتند ولی در آنجا پیش از شروع کردن طواف، تلبیه نگفتند، در این صورت گنهکار میشوند و دَم نیز از آنها ساقط نمیگردد.
س: اگر چنانچه فردی که در سرزمین حَرَم سکونت دارد، برای عمره از مکهی مکرّمه یا سرزمین حرم، اِحرام بست، آیا این کارش درست است؟
ج: چنین کاری برای وی درست نیست؛ زیرا میقات و اِحرامگا ساکنانِ حَرَم برای حجّ، سرزمین «حرم» و برای عمره، سرزمین «حِلّ» میباشد؛ و اگر چنانچه برای حجّ یا عمره در غیر میقات و اِحرامگاهشان اِحرام ببندند، گنهکار میگردند و بر آنها دَم واجب میشود.
س: جنایت بر سرزمین حَرَم را بیان نمایید؟
ج: در مورد سرزمین حرم، دو جنایت تعلّق میگیرد که عبارتند از:
1- کشتن شکار حرم.
2- قطع کردن یا ریشه کن ساختن درخت و گیاه حرم.
[پس جنایت بر حرم، عبارت از آن است که کسی قصد شکار حَرَم را بنماید؛ با کشتن شکار، یا اشاره نمودن به سوی آن، یا راهنمایی کردن بر شکار. یا این که کسی به درخت حَرَم یا گیاه آن تعرّض نماید؛ با قطع کردن یا ریشه کن ساختن آن.]
س: اگر چنانچه فردی، صید حَرَم را بکشد، پرداخت چه جزایی بدو تعلّق میگیرد؟
ج: بر فرد جانی، واجب است تا معادل قیمت شکار حَرَم را به مستمندان و فقرا صدقه کند؛ و در این زمینه گرفتن روزه نمیتواند جانشین قیمت آن شود.
س: اگر چنانچه دو فرد حلال (که اِحرام حجّ یا عمره ندارند)، با همدیگر در کشتن صید حَرَم مشارکت نمایند، پرداخت چه چیزی بر آنها لازم میگردد؟
ج: در این صورت بر هر دو نفر آنها، پرداخت یک جزاء واجب میگردد.
س: اگر چنانچه فرد مُحرم، به کشتن صید حَرَم دست یازد، آیا جزای شکار صید حرم، متعدد و دو چندان میشود؟
ج: در این صورت جزاء [به خاطر حرمت اِحرام و حرمت سرزمین حرم] متعدد و دو چندان نمیگردد؛ بلکه هر دو جزاء در یکدیگر ادغام میشوند؛ و اگر چنانچه این فرد معادل قیمت یک صید را به فقرا و مستمندان صدقه نماید، باز هم کفایت میکند.[9]
س: اگر چنانچه شخص مُحرم یا فرد حلال (که برای حجّ یا عمره اِحرام ندارد)، به قطع کردن یا ریشه کن ساختن گیاه یا درخت حَرَم دست یازند، در این صورت پرداخت چه چیزی بر آنها لازم میگردد؟
ج: در این صورت بر فرد مُحرم و حلال، لازم است تا قیمت آن چه را که قطع کرده یا ریشه کن ساخته است صدقه نماید؛ البته این مسئله در صورتی است که درخت در مالکیت کسی نباشد و کسی آن را نکاشته باشد.
س: اگر چنانچه این درختِ ریشه کن شده یا قطع شده، در ملکیت کسی باشد، در این صورت تکلیف چیست؟
ج: در این صورت بر قطع کننده و ریشه کن کنندهی درخت، پرداخت دو قیمت واجب میگردد؛ یک قیمت برای [ضایع کردن] حق شرع مقدس اسلام، که واجب است آن را صدقه نماید؛ و یک قیمت برای [ضایع نمودن] حق بنده، که باید آن را به مالک آن درخت پرداخت نماید.
ناگفته نماند که این مسئله در صورتی است که درخت، خشک نباشد؛ و اگر چنانچه درخت خشک باشد، در این صورت بر شخص قطع کننده واجب است تا تنها یک قیمت را به مالک درخت پرداخت نماید؛ و در این صورت بر ذمّهی وی چیزی از حق شرع مقدس اسلام تعلّق نمیگیرد.
س: آیا از گیاهان حرم، میتوان چیزی را قطع نمود؟
ج: آری؛ از میان گیاهانِ حرم، میتوان گیاه معروف «اذخر»[10] را قطع نمود؛ و همچنین قطع کردن درختان و گیاهان خشک حَرَم نیز درست است.
س: احکام و مسائل بالا، آیا برای شخص حلال است یا شخص مُحرم؟
ج: در احکام و مسائل مزبور، شخص حلال و مُحرم یکساناند؛ زیرا قطع کردن درختان و گیاهان، به علّت حرمتِ سرزمین حَرم، ناروا و حرام گردیده است نه به جهتِ حرمتِ اِحرام!
س: اگر چنانچه دو شخص مُحرم [در حال اِحرام]، درختی را در حَرَم با مشارکت یکدیگر قطع نمایند، - و آن درخت نیز از همان درختهایی باشد که با قطع کردن آن، جزاء را واجب میگرداند - در این صورت پرداخت چه چیزی بر آن دو نفرِ مُحرم واجب میگردد؟
ج: در این صورت بر هر دو نفر آنها، پرداخت قیمت یک درخت واجب میگردد.
س: آیا میتوان از درختان سرزمین حرم، به عنوان مسواک استفاده کرد؟
ج: از درختان حَرَم نمیتوان به عنوان مسواک استفاده نمود، مگر آن که درختان خشک باشند[11].]
فصلٌ
اَلهَدیُ، اَدنَاهُ شَاةٌ؛ وَ هُوَ: مِنَ الإِبِلِ وَالبَقَرِ وَالغَنَمِ. وَ مَا جَازَ فِی الضَّحَایَا، جَازَ فِی الهَدَایَا.
وَالشَاةُ: تَجُوزُ فِی کُلِّ شَیءٍ إِلَّا فِی طَوَافِ الرُّکنِ جُنُبًا وَ وَطءٍ بَعدَ الوُقُوفِ قَبلَ الحَلقِ؛ فَفِی کُلٍّ مِنهُمَا بَدَنَةٌ.
وَ خُصَّ هَدیُ المُتعَةِ وَالقِرانِ بِیَومِ النَّحرِ فَقط؛ وَ خُصَّ ذِبحُ کُلِّ هَدیٍ بِالحَرَمِ اِلَّا أَن یَکُونَ تَطَوُّعًا وَ تَعَیَّبَ فِی الطَّرِیقِ فَیَنحَرُ فِی مَحَلِّهِ وَ لَا یأکُلُه غَنِیٌّ وَ فَقِیرُ الحَرَمِ وَ غَیرِه سَوَاءٌ وَ تُقَلَّدُ بَدَنَةُ التَّطَوُّعِ وَالمُتعَةِ وَالقِرَانِ فَقَط؛ وَ یَتَصَدَّقُ بِجِلَالِه وَ خِطَامِه؛ وَ لَا یُعطی اَجرُ الجَزَّارِ مِنهُ وَ لَا یَرکَبُه بِلَا ضَرُورَةٍ وَ لَا یُحلَبُ لَبَنُه اِلَّا اَن بَعُدَ المَحِلُّ؛ فَیَتَصَدَّقُ بِه وَ یَنضِحُ ضَرعَه اِن قَرُبَ المَحِلُّ بِالنُّقاخِ وَ لَو نَذَرَ حَجّاً مَاشِیًا، لَزِمَه وَ لَا یَرکَبُ حَتّی یَطُوفَ لِلرُّکنِ؛ فَاِن رَکِبَ، اَراقَ دَمًا. وَ فُضِّلَ المَشیُ عَلَی الرُّکُوبِ لِلقَادِرِ عَلَیه.
وَفَّقَنَا اللَّهُ تَعَالی بِفَضلِهِ وَ مَنَّ عَلَینَا بِالعَودِ عَلَی أَحسَنِ حَالٍ اِلَیهِ بِجَاهِ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ.
فصل: [پیرامون «هَدی»؛ حیوانی که در سرزمین حرم، ذبح میگردد]
کمترین «هدی»، گوسفند است. و «هدی» فقط از شتر، گاو و گوسفند میباشد [و از حیوانات دیگر، جایز نمیباشد. و در شتر، گاو و گوسفند، نر و مادهی آنها یکسان است.
و «هدی»: عبارت است از حیوانی که در حجّ و عمره، در حرم ذبح میگردد.
و ذبح کردن «هدی» به خاطر چند مورد است:
1- به جهت بیرون شدن شخص «مُحْصَر» از احرام.
2- حاجی قارن و حاجی متمتّع به خاطر شکرانهی یکجا نمودن حجّ و عمره، هَدی را ذبح مینمایند.
3- به خاطر کفّارهی جنایات، هَدی ذبح میگردد. و این «هدی» برای کسانی است که در حال احرام مرتکب جنایتی شده باشند؛ یا یکی از واجبات حجّ را ترک کرده باشند.
4- هَدی نفلی؛ و این هدی برای تمامی افرادی است که میخواهند به صورت نفلی، حیوانی را ذبح نمایند.]
و هر حیوانی که در قربانی درست بود، در «هدایا» نیز جایز میباشد؛ [از این رو، ذبح این حیوانات (گاو، شتر و گوسفند)، مقید به دو شرط میباشد که عبارتند از:
1- حیوان هدی، «ثَنی» یا بالاتر از «ثَنی» باشد.
2- حیوان هدی، از عیبها و نقصها، سالم باشد.
و «ثَنی» در گوسفند: آن است که یک سال کامل را به پایان آورده باشد و در سال دوّم گردیده باشد؛ و «ثنی» از گاو: آن است که دو سال را کامل نموده و در سال سوّم داخل شده باشد؛ و «ثنی» در شتر: آن است که پنج سال را کامل نموده و در سال ششم داخل شده باشد.
و اگر چنانچه در میان میشها، گوسفندی بود که شش ماه را کامل کرده بود و به گونهای چاق و فربه بود که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده بود، فرق گذاشته نمیشد، پس اهدای چنین حیوانی درست است.
و مراد از این که: «حیوان هدی، از عیبها و نقصها سالم باشد»: این است که حیوان هدی، از اعضایی صحیح و سالم برخوردار باشد؛ از این رو، قربانی کردن حیوانی که دست، پا، گوش یا دم آن قطع شده باشد، درست نیست؛ و همچین قربانی نمودن حیوانات کور، بسیار نحیف و لاغر که لاغری آن به حدّی رسیده است که در استخوان وی مغزی نیست، و حیوان لنگی که به سوی قربانگاه رفته نمیتواند، درست نیست.
و چنانچه بیشتر گوش یا بیشتر دم حیوان از بین رفته بود، پس ذبح آن برای قربانی درست نیست.
و ذبح هدی، تنها در حرم درست است و در جایی دیگر جایز نیست.
و در موارد زیر باید یک شتر کامل یا یک گاو کامل ذبح گردد:
1- در کفّارهی فردی که در حال جنابت و ناپاکی به طواف زیارت بپردازد و آن را با طهارت اعاده نکند.
2- در کفاّرهی فردی که در حال جنابت و ناپاکی به طواف زیارت بپردازد و آن را با طهارت اعاده نکند.
در این دو مورد به جز شتر و گاو نمیتوان حیوان دیگری را ذبح نمود؛ ولی در موارد دیگر همچون: دم اِحصار، دم تمتّع، دم قران، دم جنایت، یا هدی نافله، میتوان گوسفندی را ذبح کرد.
و درست است که در یک شتر یا یک گاو، هفت نفر با یکدیگر شریک و سهیم شوند؛ البته مشروط بر آن که نیت و هدف هر یک از آن هفت نفر، نزدیکی و تقرّب به سوی خداوند بلندمرتبه باشد.
و اگر چنانچه برخی از آنان ارادهی آن را داشته باشند تا از گوشت آن استفاده نمایند، در آن صورت قربانی بقیهی آنها نیز درست نمیباشد.]
و ذبح گوسفند در هر چیزی درست است به جز در دو مورد که در هر یک از آنها، باید یک گاو کامل یا یک شتر کامل ذبح کرد؛ و آن دو مورد عبارتند از:
1- [در کفارهی فردی که] در حال جنابت و ناپاکی به طواف زیارت پرداخته است [و آن را با طهارت و پاکی، اعاده نکند.]
2- [در کفارهی فردی که] پس از وقوف در عرفات و پیش از تراشیدن موی سر [و پیش از طواف زیارت] با همسرش عمل زناشویی نماید. در این دو مورد به جز شتر و گاو، نمیتوان حیوان دیگری را ذبح نمود، [ولی در موارد دیگر همچون: دم احصار، دم تمتّع، دم قران، دم جنایت، یا هدی نافله، میتوان گوسفندی را ذبح نمود.]
و ذبح «هدی تمتّع» و «هدی قران» [و «هدی نفلی»] تنها به روز عید قربان اختصاص یافتهاند؛ [از این رو ذبح نمودن هدی تمتّع و هدی قران پیش از فرا رسیدن روز عید درست نیست؛ بلکه بر حاجی متمتّع و حاجی قارن واجب است تا هدی خویش را در روز عید یا در دو روز پس از عید ذبح نمایند؛ و برای آنها درست نیست تاذبح این هدی را از روز دوازدهم ذیالحجّة به تأخیر بیاندازند؛ و همچنین درست نیست تا این هدی را پیش از زدن جمرهی عقبه در روز عید ذبح کنند. و ذبح هدی جنایات و هدی احصار، مقید به زمان مخصوصی نیست و در هر زمان میتوان آنها را ذبح نمود.
و اگر چنانچه هدی تمتّع یا هدی قران را پس از روزهای عید ذبح نمود، در آن صورت به جهت به تأخیر انداختن ذبح هدی از وقت معین آن، دم دیگری بر وی لازم میگردد.
و اگر چنانچه پیش از ذبح کردن حیوان، موی سر خویش را تراشید و قربانی خویش را نیز از روزهای عید به تأخیر افکند، در آن صورت، دم سوّم نیز بر وی واجب میگردد. و این دم سوّم به جهت تراشیدن موی سر پیش از ذبح است. در کتاب «غنیة الناسک» ص 150 بدین موضوع اشاره رفته است.]
و ذبح هر «هدی»یی در سرزمین حرم، مختص گردیده است؛ مگر آن که نفلی باشد و در راه، معیوب و ناقص گردد که در آن صورت [آن را به همراه عیب و نقصش] در قربانگاه [همان جایی که در آن، ذبح حیوان قربانی مشروع گردیده است،] «نَحر» نماید و شخص ثروتمند و توانگر از آن نخورد؛ [یعنی اگر چنانچه فردی برای قربانی، شتری را با خود برد و نزدیک بود که این شتر در مسیر راه هلاک گردد، در آن صورت اگر هدی نافله بود، آن را بکشد و سُم آن را با خونش رنگین نماید و با خون آن، کوهانش را نیز رنگین کند و لاشهی ذبح شدهی آن را برای فقرا و مستمندان باقی گذارد؛ و نه صاحب آن و نه شخص ثروتمند دیگری از آن نخورد.
و اگر هدی واجب بود، هدی دیگری را جایگزین آن نماید ودر مورد هدی ذبح شده، مختار است و میتواند هرگونه که بخواهد، در آن تصرّف نماید. و خوردن از «هدی نذر» جواز ندارد، نه برای صاحب هدی و نه برای شخص ثروتمند دیگری؛ زیرا که آن صدقه میباشد و حق فقرا است. و خوردن از «هدی جنایات» نیز جواز ندارد، نه برای صاحب هدی و نه برای شخصی دیگر؛ و «هدی جنایات»، هدی یی است که برای جبران نقصانی که در حجّ واقع گردیده، واجب شده است.]
و فقیر و مستمند حرم و غیر حرم، در دادن گوشت هدایا، برابر و یکساناند [و دادن گوشت هدایا، فقط به مستمندان و فقراء حرم، اختصاص ندارد.]
و [مستحب است که] تنها «بَدَنة» [شتر یا گاوِ] هَدی نافله، هدی تمتّع و هدی قران را [با چرم یا کفشی] قلاده نماید؛ [و دم احصار و دم جنایات، قلاده نمیشوند؛ و پس از ذبح کردن هدی،] پالان و زین و افسار و لگام آن را نیز صدقه نماید.
و مزد قصاب را نباید از گوشت قربانی [و از بهای پوست] بپردازد؛ [بلکه بر وی لازم است تا مزد وی را از خودش بدهد. علیس گوید: «اَمَرَنِیْ رَسُوْلُ اللهِ ج اَنْ اَقُوْمَ عَلیٰ بَدَنةٍ وَ اَنْ اَتَصَدَّقَ بِلَحْمِهٰا وَ جُلُوْدِهٰا وَ اَجِلَّتِهٰا وَ اَنْ لّٰا اُعْطِی الْجَزّٰارَ مِنْهٰا؛ قٰالَ: نَحْنُ نُعْطِیْهِ مِنْ عِنْدنٰا» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج به من فرمان داد تا شتری را قربانی کنم و گوشت و پوست و پالان و زین آن را صدقه نمایم. و به من فرمان داد که مزد قصاب را از آن ندهم؛ و فرمود: مزد قصاب را خودمان میپردازیم».]
و بدون ضرورت، بر حیوان قربانی سوار نشود؛ [و اگر نیاز به سوار شدن داشت، در آن صورت بر آن سوار شود؛ و اگر چنانچه نیازی به سوار شدن نداشت، در آن صورت بر آن سوار نگردد. ابوالزبیر گوید: شنیدم که از جابر بن عبداللهس دربارهی سوار شدن بر حیوان قربانی پرسیدند. او در پاسخ گفت: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «چون ناچار شدی، به گونهای نیکو و پسندیده بر آن سوار شو؛ و تا زمانی که حیوان دیگری را برای سواری پیدا کنی، میتوانی بر حیوان قربانی سوار شوی». مسلم]
و شیر حیوان قربانی را ندوشد؛ مگر آن که قربانگاه [مکانی که در آن، ذبح حیوان قربانی مشروع گردیده است] دور باشد؛ که در آن صورت [شیرش را بدوشد و] آن را صدقه نماید. و اگر چنانچه قربانگاه نزدیک بود، در آن صورت بر پستانهای آن، آب سرد بپاشد [تا با این کار، شیرش قطع گردد.]
و اگر چنانچه فردی نذر کرد که با پای پیاده به حج برود، در آن صورت بر وی لازم میگردد؛ و نباید تا زمانی که طواف زیارت را انجام نداده است، بر حیوان سوار شود.
و اگر چنانچه بر حیوانی سوار شد، در آن صورت باید خونی بریزد و حیوانی را ذبح نماید. و کسی که توان پیاده روی را دارد، پیاده حج کردنش، برتر از سواره حج نمودن است. [و برخی از صاحبنظران فقهی گفتهاند: سواره حج نمودن برتر از پیاده حج نمودن است؛ زیرا این کار، باعث حفظ جان و مال و آرامش روحی و روانی وی است.]
خداوند بلندمرتبه ما را به فضل و احسان خویش، موفّق بگرداند تا به اهداف و آرمانهای خویش برسیم. و بر ما - به برکت مرتبهی والا و مقام عالی سالار ما حضرت محمد ج - منّت نهد تا به بهترین حال به سوی او [یعنی به سوی حجّ خانهاش] رجوع نماییم.
[در اینجا بر خود لازم میبینم که در مورد «اِحصار» و «انجام حجّ از جای کسی دیگر» نیز نکاتی را بیان نمایم:
«اِحصار»:
س: اگر چنانچه فرد مُحرم [به خاطر وجود موانعی از طرف دیگران، یا بیماری، یا دشمن و غیره] از رهسپار شدن به سوی حجّ، بازداشته شد، در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: چنانچه فرد مُحرم به سبب وجود دشمن، یا به سبب عارضهی بیماری، از رسیدن به خانهی خدا و حجّ بازداشته شد، برای وی درست است تا خویشتن را حلال کند و از اِحرام بدر آید.
س: فرد مُحرم در صورت بازداشته شدن از حجّ، چگونه باید خویشتن را حلال نماید و از حرام بدر آید؟
ج: [چنان چه کسی که به سبب وجود داشتن، یا به سبب بیماری و غیره، از رسیدن به خانهی خدا بازداشته شده است]، اگر در سرزمین حَرَم بود، در این صورت گوسفندی را در حَرَم ذبح کند و پس از آن موی سر خویش را بتراشد یا کوتاه نماید.
و اگر به سرزمین حَرَم نرسیده بود [که از رسیدن به خانهی خدا بازداشته شد،] در این صورت گوسفند یا قیمت آن را [به سوی حرم] بفرستد، و شخصی را از طرف خویش وکیل نماید تا آن گوسفند را از طرف او در حَرَم ذبح نماید؛ و با وکیلش قرار بگذارد که آن گوسفند را در یک روز معین ذبح کند؛ و هر گاه به وسیلهی وکیل، آن گوسفند در وقت معین در حَرَم ذبح شود، شخص محرم نیز از اِحرامش حلال میگردد.
س: حکم «حاجی قِران» در صورتی که از رسیدن به خانهی خدا بازداشته شود چیست؟
ج: چنان چه «حاجی قِران» در سرزمین حَرَم باشد، دو گوسفند را ذبح نماید؛ و اگر خارج از حَرَم بود، در این صورت دو گوسفند را به سوی حَرَم بفرستد تا از طرف او در آنجا ذبح شوند؛ و پس از ذبح دو گوسفند، از هر دو اِحرام حجّ و عمره بدر میآید و حلال میگردد.
س: به چه علّت [در وقت بازداشته شدن از حجّ]، گوسفند را به سرزمین حَرَم میفرستند؛ و اگر گوسفند را در همان مکانی که از حجّ بازداشته شده است ذبح کند، آیا حلال نمیگردد؟
ج: در صورتی که شخص مُحرم، بیرون از محدودهی حَرَم است، ذبح وی [در بیرون از حرم] درست نیست؛ زیرا ذبح کردن حیوانِ «اِحصار» به جز در حرم، در جایی دیگر درست نیست.
س: آیا ذبح کردن حیوان «اِحصار» پیش از روز عید درست است؟
ج: از دیدگاه امام ابوحنیفه/، ذبح کردن حیوان «اِحصار» پیش از روز عید درست میباشد؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که ذبح کردن حیوان «اِحصار» برای کسی که از حجّ بازداشته شده است، پیش از روز عید درست نمیباشد [و فقط باید آن را در روز عید قربان ذبح نمایند.]
س: اگر چنانچه فرد عمرهگزار [به سبب وجود دشمن، یا به سبب بیماری و غیره]، از عمره بازداشته شد، در این صورت در چه وقت باید حیوانِ «اِحصار» وی ذبح کرده شود؟
ج: فرد عمرهگزار مختار است و در هر وقت که میخواهد میتواند آن را ذبح کند؛ البته مشروط بر آن که ذبح حیوان در حَرَم باشد. و این مسئله، جزو مسائل اجماعی میباشد.
س: هر گاه کسی که از رسیدن به حجّ در حصار و مانع قرار میگیرد، حیوان را ذبح نماید [و پس از آن حلال گردد و از اِحرام بدر آید]، آیا انجام کاری دیگر بر وی باقی میماند؟
ج: کسی که از رسیدن به حجّ در حصار و مانع قرار میگیرد، بر وی لازم است تا در آینده، یک حجّ و یک عمره قضایی بیاورد؛ و کسی که از عمره در حصار و مانع قرار میگیرد، بر وی فقط یک عمرهی قضایی است.
س: اگر چنانچه کسی که از رسیدن به حجّ در حصار و مانع قرار میگیرد، «حاجی قِران» باشد، در این صورت پس از حلال شدن، انجام چه چیزی بر وی واجب میگردد؟
ج: بر حاجی قِران که در حصار و مانع قرار میگیرد، یک حجّ و دو عمره میباشد.
س: اگر چنانچه شخصی که برای حجّ اِحرام بسته، [به سبب وجود دشمن یا بیماری یا عواملی دیگر] از رسیدن به حجّ، در حصار و مانع قرار گرفت، از این رو به سوی حَرَم گوسفندی را فرستاد و با کسی که گوسفندش را به سوی حَرَم حمل میکند قرار گذاشت تا آن را در روزی معین از طرف او ذبح کند؛ و پس از آن، حصار و مانع برطرف شد، در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: اگر چنانچه [پس از برطرف شدن حصار و مانع]، توان دریافت هَدی (گوسفند) و حجّ را داشت، در این صورت برای وی درست نیست تا خویشتن را حلال گرداند و از اِحرام بدر آید؛ و بر وی لازم است تا به انجام اعمال و مناسک حجّ خویش بپردازد، و به سوی حجّ متوجه شود.
و اگر چنانچه [پس از برطرف شدن حصار و مانع]، توان دریافت هَدی (گوسفند) را داشت ولی بر دریافت حجّ قدرتی نداشت، در این صورت خود را حلال نماید؛ و اگر چنانچه توان دریافت حجّ را داشت ولی بر دریافت هَدی، توانی نداشت، در این صورت برای وی از روی «استحسان» درست است تا خویشتن را حلال نماید؛ و بهتر آن است که به سوی حجّ خویش متوجه شود و مناسک حجّ خویش را انجام دهد.[12]
س: اگر چنانچه فردی برای حجّ اِحرام بست و به مکهی مکرّمه نیز رسید، ولی هم از وقوف در عرفات و هم از طواف زیارت در حصار و مانع قرار گرفت، آیا در این صورت چنین فردی «مُحْصَر» است یا خیر؟
ج: آری؛ چنین فردی «مُحْصَر» میباشد.
س: اگر فردی برای حجّ اِحرام بست و در خود مکه، تنها از وقوف در عرفات یا تنها از طواف زیارت در حصار و مانع قرار گرفت، آیا در این صورت وی «مُحْصَر» است یا خیر؟
ج: در این صورت وی در حکم «مُحصر» نیست؛ توضیح این که: حکم «اِحصار» بر چنین فردی جاری نمیشود، زیرا اگر وی توان دریافت وقوف در عرفه را داشته باشد، در این صورت در عرفات وقوف مینماید؛ و پس از آن که حصار از وی برطرف شد، به طواف زیارت میپردازد.
و اگر چناچه از وقوف در عرفات منع گردید، در این صورت حجّ از وی فوت گردیده است؛ و باید همچون کسی که حجّ ّش فوت شده، رفتار نماید.
س: کسی که از رسیدن به حجّ در حصار و مانع قرار گرفته است؛ آیا با ذبح گوسفند، از اِحرامش حلال میگردد، یا این که باید موی سر خویش را بتراشد یا کوتاه نماید و پس از آن حلال میگردد؟
ج: در پرتو دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام محمد/، ذبح گوسفند برای حلال شدن مُحرم از اِحرام، کافی است و با این کار از اِحرام خویش بیرون میآید. ولی امام ابویوسف/ بر این باور است که برای بیرون شدن از اِحرام، تراشیدن موی سر نیز لازم است.
«حکم انجام حج از جای کسی دیگر»:
جایگزین گرفتن در عبادات مالی در هنگام عجز و قدرت، هر دو جاری میشود؛ امّا در عبادات بدنی، نائب گرفتن به هیچ حالی جایز نیست.
و در عباداتی که مرکّب از هر دو میباشند؛ یعنی هم بدنی و هم مالی میباشند، همانند: حجّ؛ نائب گرفتن فقط در هنگام ناتوانی و عجز درست است.
و شرط آن، ناتوانی دائم و همیشگی تا وقت فرارسیدن مرگ است.
و شرط عجز و ناتوانی برای نائب گیرنده، فقط محدود به حجّ فرض است نه حج نفل؛ زیرا در حجّ نفل، نیابت در حال قدرت و عجز هر دو جایز است.
و هر کس از جای دو کس احرام بست، پس تاوان هزینهی حجّ هر دو کس بر عهدهی وی است، و حجّ وی هم به نیابت از هیچ کدام صحیح نیست، بلکه حجّ از جای خود وی صحّت پیدا میکند.
و دم اِحصار بر نائب گیرنده است، و دم قران و جنایت بر نائب.]
فَصلٌ فِی زِیَارَةِ النَّبِیّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم عَلَی سَبِیلِ الاِختِصار تَبعًا لِمَا قَالَ فِی الاِختِیَارِ
لَمَّا کَانَت زِیَارَةُ النَّبِیّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم مِن أَفضَلِ القُرَبِ وَ أَحسَنِ المُستَحَبَّاتِ؛ بَل تَقرُبُ مِن دَرَجَةِ مَا لَزِمَ مِنَ الوَاجِبَاتِ فَإِنَّه صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم حَرَّضَ عَلَیهَا وَ بَالَغَ فِی النُّدبِ اِلَیهَا؛ فَقَالَ: «مَن وَجَدَ سَعَةً وَ لَم یَزُرنِی فَقَد جَفَانِی».
وَ قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: «مَن زٰارَ قَبْرِی، وَجَبَتْ لَهُ شَفٰاعَتِی».
وَ قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: «مَن زَارَنِی بَعدَ مَمَاتِی فَکَأَنَّمَا زَارَنِی فِی حَیَاتِی»؛ اِلَی غَیرِ ذَلِکَ مِنَ الاَحَادِیثِ.
وَ مِمَّا هُوَ مُقَرَّرٌ عِندَ المُحَقِّقِینَ؛ أَنَّه صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم حَیٌّ یُرزَقُ مُمَتَّعٌ بِجَمِیعِ المَلَاذِّ وَالعِبَادَاتِ غَیرَ أَنَّه حُجِبَ عَن أَبصَارِ القَاصِرِینَ عَن شَرِیفِ المَقَامَاتِ.
وَ لَمَّا رَأینَا اَکثَرَ النَّاسِ غَافِلِینَ عَن أَدَاءِ حَقِّ زِیَارَتِه وَ مَا یُسَنُّ لِلزَّائِرِینَ مِنَ الکُلِّیَّاتِ وَالجُزئِیَّاتِ، اَحبَبنَا اَن نَذکُرَ بَعدَ المَنَاسِکِ وَ اَدَائِهَا فِیهِ نُبْذةٌ مِنَ الادابِ، تَتمِیمًا لِفَائِدةِ الکِتَابِ؛ فَنَقُولُ:
یَنبَغِی لِمَن قَصَدَ زِیَارَةَ النَّبِیّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم أَن یُّکثِرَ مِنَ الصَّلاةِ عَلَیهِ فَإِنَّه یَسمَعُهَا وَ تُبَلَّغُ اِلَیهِ؛ وَ فَضلُهَا أَشهَرُ مِن أَن یُّذکَرَ. فَاِذَا عَایَنَ حِیطَانَ المَدِینَةِ المُنَوَّرَة، یُصَلِّی عَلَی النَّبِیّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ ثُمَّ یَقُولُ: «اَللَّهُمَّ هَذَا حَرَمُ نَبِیِّکَ وَ مَهبَطُ وَحیِکَ فَامْنُن عَلَیَّ بِالدُّخُولِ فِیهِ وَاجْعَلْهُ وِقَایَةً لِی مِنْ النَّارِ وَأَمَانًا مِنْ الْعَذَابِ وَاجعَلنِی مِنَ الفَائِزِینَ بِشَفَاعَةِ المُصطَفَی یَومَ المَابِ».
وَیَغْتَسِلُ قَبْلَ الدُّخُولِ أَوْ بَعْدَهُ قَبلَ التَّوَجُّهِ لِلزِّیارَةِ إنْ أَمْکَنَهُ وَیَتَطَیَّبُ وَیَلْبَسُ أَحْسَنَ ثِیَابِهِ تَعظِیمًا لِلقُدُومِ عَلَی النَّبِیّ النبی صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ ثُمَّ یَدخُلُ المَدِینَةَ المُنَوَّرَةَ مَاشِیًا إِن أَمکَنَه بِلَا ضَرُورَةٍ بَعدَ وَضعِ رَکِبِهِ وَ اِطمِئنَانِه عَلی حَشَمِه اَو أَمتِعَتِه مُتَوَاضِعًا بِالسَّکِینَةِ وَالوَقَارِ مُلَاحِظًا جَلَالَةَ المَکَانِ قَائِلًا: «بِسمِ اللهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَاناً نَصِیراً؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ؛ اِلی آخِرِه؛ وَاغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَافْتَحْ لِی أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ وَ فَضلِکَ».
ثُمَّ یَدخُلُ المَسجِدَ الشَّرِیفَ فَیُصَلِّی تَحِیَّتَه عِندَ مِنبَرِهِ رَکعَتَینِ وَ یَقِفُ بِحَیثُ یَکُونُ عَمُودُ المِنبَرِ الشَّرِیفِ بِحِذَاءِ مَنکَبِهِ الأَیمَنِ؛ فَهُوَ مَوقِفُ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ وَ مَا بَینَ قَبرِهِ وَ مِنبَرِهِ رَوضَةٌ مِن رِیَاضِ الجَنَّةِ کَمَا أَخبَرَ بِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ قَالَ: «مِنبَرِی عَلی حَوضِی».
فَتَسجُدُ شُکرًا لِلّٰهِ تَعَالی بِأَدَاءِ رَکعَتَینِ غَیرِ تَحِیَّةِ المَسجِدِ شُکرًا لِمَا وَفَّقَکَ اللهُ تَعَالی وَ مَنَّ عَلَیکَ بِالوُصُولِ اِلَیهِ؛ ثُمَّ تَدعُو بِمَا شِئتَ؛ ثُمَّ تَنهَضُ مُتَوَجِّهًا اِلَی القَبرِ الشَّرِیفِ فَتَقِفُ بِمِقدَارِ أَربَعَةِ أَذرُعٍ بَعِیدًا عَنِ المَقصُورَةِ الشَّرِیفَةِ بِغَایَةِ الأَدَبِ مُستَدبِرَ القِبلَةِ مُحَاذِیًا لِرَأسِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ وَجهِهِ الأَکرَمِ مُلَاحِظًا نَظَرَهُ السَّعِیدَ اِلَیکَ وَ سِمَاعَه کَلَامَکَ وَ رَدَّه عَلَیکَ سَلَامَکَ وَ تَأمِینَه صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم عَلَی دُعَائِکَ؛ وَ تَقُولُ: «اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا سَیِّدِی یَا رَسُولَ اللهِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا نَبِیَّ اللهِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا حَبِیبَ اللهِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا نَبِیَّ الرَّحمَةِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا شَفِیعَ الأُمَّةِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا سَیِّدَ المُرسَلِینَ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا خَاتَمَ النَّبِیّینَ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا مُزَّمِّلُ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا مُدَّثِّرُ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ وَ عَلی أصُولِکَ الطَّیِّبِینَ وَ أَهلِ بَیتِکَ الطَّاهِرِینَ الَّذِینَ أَذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم تَطهِیرًا؛ جَزَاکَ اللهُ عَنَّا أَفضَلَ مَا جَزَی نَبِیًّا عَن قَومِهِ وَ رَسُولًا عَن أُمَّتِهِ. أَشهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللهِ؛ قَد بَلَّغتَ الرِّسَالَةَ وَ أَدَّیتَ الأَمَانَةَ وَ نَصَحتَ الأُمَّةَ وَ أَوضَحتَ الحُجَّةَ وَ جَاهَدتَ فِی سَبِیلِ اللهِ حَقَّ جِهَادِه وَ أَقَمتَ الدِّینَ حَتَّی أَتَاکَ الیَقِینُ؛ صَلَّی اللهُ عَلَیکَ وَ سَلَّمَ وَ عَلَی أَشرَفِ مَکَانٍ تَشَرَّفَ بحُلُولِ جِسمکَ الکَرِیمِ فِیهِ صَلاةً وَّ سَلَامًا دَائِمَینِ مِن رَبِّ العَالَمِینَ عَدَدَ مَا کَانَ وَ عَدَدَ مَا یَکُونُ بِعِلمِ اللهِ؛ صَلَاةً لَا اِنقِضَاءَ لِأَمَدِهَا؛ یَا رَسُولَ اللهِ! نَحنُ وَفدُکَ وَ زُوَّارُ حَرَمِکَ؛ تَشَرَّفنَا بِالحُلُولِ بَینَ یَدَیکَ وَ قَد جِئنَاکَ مِن بِلَادٍ شَاسِعَةٍ وَ اَمکِنَةٍ بَعِیدَةٍ نَقطَعُ السَّهل وَالوَعرَ بِقَصدِ زِیَارَتِکَ لِنَفُوزَ بِشَفَاعَتِکَ وَالنَّظرِ اِلَی مَآثِرِکَ وَ مَعَاهِدِکَ وَالقِیَامِ بِقَضَاءِ بَعضِ حَقِّکَ وَالاِستِشفَاعِ بِکَ اِلَی رَبِّنَا؛ فَإِنَّ الخَطَایَا قَد قَصَمَتْ ظُهُورَنَا وَالأَوزَارُ قَد أَثقَلَتْ کَوَاهِلَنَا وَ أَنتَ الشَّافِعُ المُشَفَّعُ المَوعُودُ بِالشَّفَاعَةِ العُظمَی وَالمَقَامِ المَحمُودِ وَالوَسِیلَةِ؛ وَ قَد قَالَ اللهُ تَعَالَی: وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جَآءُوکَ فَاستَغفَرُوا اللهَ وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَحِیمًا؛ وَ قَد جِئنَاکَ ظَالِمِینَ لِأَنفُسِنَا مُستَغفِرِینَ لِذُنُوبِنَا، فَاشفَع لَنَا اِلَی رَبِّکَ وَ اَسأَلْهُ أَن یُمیتَنَا عَلی سُنَّتِکَ وَ أَن یَحشُرَنَا فِی زُمرَتِکَ وَ أَن یُورِدَنَا حَوضَکَ وَ أَن یَسقِیَنَا بِکَأسِکَ غَیرَ خَزَایَا وَ لَا نَدَامَی؛ الشَّفَاعَةَ الشَّفَاعَةَ الشَّفَاعَةَ یَا رَسُولَ اللهِ؛ یَقُولُهَا ثَلَاثًا. رَبَّنَا اغفِر لَنَا وَ لِاِخوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالاِیمَانِ وَ لَا تَجعَل فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ».
وَ تُبَلِّغُه سَلَامَ مَن اَوصَاکَ بِه فَتَقولُ: «اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَسُولَ اللهِ مِن فُلَانِ بنِ فُلَانٍ؛ یَتَشَفَّعُ بِکَ اِلَی رَبِّکَ فَاشفَع لَه وَ لِلمُسلِمِینَ».
ثُمَّ تُصَلِّی عَلَیهِ وَ تَدعُو بِمَا شِئتَ عِندَ وَجهِهِ الکَرِیمِ مُستَدبِرَ القِبلَةِ؛ ثُمَّ تَتَحَوَّلُ قَدرَ ذِرَاعٍ حَتَّی تُحَاذِی رَأسَ الصِّدِّیقِ أَبِی بَکرٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ وَ تَقُولُ: «اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا خَلِیفَةَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا صَاحِب رَسُولِ اللهِ وَ أَنِیسَه فِی الغَارِ وَ رَفِیقَه فِی الأَسفَارِ وَ أَمِینَه عَلَی الأَسرَارِ. جَزَاکَ اللهُ عَنَّا أَفضَلَ مَا جَزَی إِمَامًا عَن أُمَّةِ نَبِیِّهِ؛ فَلَقَد خَلَفتَه بِأَحسَنِ خَلفٍ وَ سَلَکتَ طَرِیقَه وَ مِنهَاجَه خَیرَ مَسلَکٍ وَ قَاتَلتَ أَهلَ الرِّدَّةِ وَالبِدَعِ وَ مَهَّدتَ الإِسلَامَ وَ شَیَّدتَ أَرکَانَه فَکُنتَ خَیرَ إِمَامٍ وَ وَصَلتَ الأَرحَامَ وَ لَم تَزَل قَائِمًا بِالحَقِّ نَاصِرًا لِلدِّینِ وَ لِأَهلِه حَتَّی أَتَاکَ الیَقِینُ؛ سَلِ اللهَ سُبحَانَه لَنَا دَوَامَ حُبِّکَ وَالحَشرَ مَعَ حِزبِکَ وَ قَبُول زِیَارَتِنَا؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه».
ثُمَّ تَتَحَوَّلُ مِثلَ ذَلِکَ حَتَّی تُحَاذِیَ رَأسَ أَمِیرِ المُؤمِنِینَ عُمَرَ بنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنهُ فَتَقُولُ: «اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا أَمِیرِ المُؤمِنِینَ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا مُظهِرَ الإِسلَامِ؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا مُکَسِّرَ الأَصنَامِ. جَزَاکَ اللهُ عَنَّا أَفضَلَ الجَزَاءِ؛ لَقَد نَصَرتَ الإِسلَامَ وَالمُسلِمِینَ وَ فَتَحتَ مُعَظَّمَ البِلَادِ بَعدَ سَیِّدِ المُرسَلِینَ وَ کَفَلتَ الأَیتَامَ وَ وَصَلتَ الأَرحَامَ وَ قَوِیَ بِکَ الإِسلَامُ وَکُنتَ لِلمُسلِمِینَ إِمَامًا مَرضِیًّا وَ هَادِیًّا مَهدِیًّا؛ جَمَعتَ شَملَهُم وَ أَعَنتَ فَقِیرَهُم وَ جَبَرتَ کَسِیرَهُم؛ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه».
ثُمَّ تَرجِعُ قَدرَ نِصفِ ذِرَاغٍ فَتَقُولُ: «اَلسَّلامُ عَلَیکُمَا یَا ضَجِیعَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ رَفِیقَیهِ وَ وَزِیرَیهِ وَ مُشِیرَیهِ وَالمُعَاوِنَینِ لَه عَلَی القِیَامِ بِالدِّینِ وَالقَائِمَینِ بَعدَه بِمَصَالِحِ المُسلِمِینَ؛ جَزَاکُمَا اللهُ أَحسَنَ الجَزَاءِ؛ جِئنَاکُمَا نَتَوَسَّلُ بِکُمَا اِلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم لِیَشفَعَ لَنَا وَ یَسأَلُ اللهَ رَبَّنَا أَن یَّتَقَبَّلَ سَعیَنَا وَ یُحیِینَا عَلَی مِلَّتِه وَ یُمِیتَنَا عَلَیهَا وَ یَحشُرَنَا فِی زُمرَتِه».
ثُمَّ یَدعُو لِنَفسِه وَ لِوَالِدَیهِ وَ لِمَن أَوصَاهُ بِالدُّعَاءِ وَ لِجَمِیعِ المُسلِمِینَ؛ ثُمَّ یَقِفُ عِندَ رَأسِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم کَالأَوَّلِ وَ یَقُولُ: «اَللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلتَ وَ قَولُکَ الحَقُّ: وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جَآءُوکَ فَاستَغفَرُوا اللهَ وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا؛ وَ قَد جِئنَاکَ سَامِعِینَ قَولَکَ طَائِعِینَ أَمرَکَ مُستَشفِعِینَ بِنَبِیِّکَ إِلَیکَ، اَللَّهُمَّ رَبَّنَا اغفِر لَنَا وَ لِآبَاءِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ اِخوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإِیمَانِ وَ لَا تَجعَل فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ؛ رَّبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنیَا حَسَنَةً وَّ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَی المُرسَلِینَ وَالحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِینَ».
وَ یَزِیدُ مَا شَاءَ وَ یَدعُو بِمَا حَضَرَه وَ یُوَفِّقُ لَه بِفَضلِ اللهِ تَعَالَی.
ثُمَّ یَأتِی اُسطُوَانَةَ أَبِی لُبَابَةَ الَّتِی رَبَطَ بِهَا نَفسَهُ حَتَّی تَابَ اللهُ عَلَیهِ؛ وَ هِیَ بَینَ القَبرِ وَالمِنبَرِ وَ یُصَلِّیْ مَا شَاءَ نَفلًا؛ وَ یَتُوبُ اِلَی اللهِ وَ یَدعُو بِمَا شَاءَ؛ وَ یَأتِی الرَّوضَةَ فَیُصَلِّی مَا شَاءَ وَ یَدعُو بِمَا أَحَبَّ وَ یُکثِرُ مِنَ التَّسبِیحِ وَ التَّهلِیلِ وَ الثَّنَاءِ وَالاِستِغفَارِ؛ ثُمَّ یَأتِی المِنبَرَ فَیَضَعُ یَدَه عَلَی الرُّمَّانَةِ الَّتِی کَانَت بِه تَبَرُّکًا؛ بِأَثَرِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ مَکَانَ یَدِهِ الشَّرِیفَةِ اِذَا خَطَبَ؛ لِیَنَالَ بَرکَته صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ وَ یُصَلِّی عَلَیهِ؛ وَ یَسأَلُ اللهَ مَا شَاءَ.
ثُمَّ یَأتِی الاُسطُوَانَةَ الحَنَّانَةَ؛ وَ هِیَ: الَّتِی فِیهَا بَقِیَّةُ الجِذَعِ الَّذِی حَنَّ اِلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم حِینَ تَرَکَهُ وَ خَطَبَ عَلَی المِنبَرِ حَتَّی نَزَلَ فَاحْتَضَنَه فَسَکَنَ. وَ یَتَبَرَّکُ بِمَا بَقِیَ مِنَ الآثَارِ النَّبَوِیَّةِ وَالأَمَاکِنِ الشَّرِیفَةِ؛ وَ یَجتَهِدُ فِی إِحیَاءِ اللَیَالِی مُدَّةَ إِقَامَتِهِ وَ اغتِنَامِ مُشَاهَدَةِ الحَضْرَةِ النَّبَوِیَّةِ وَ زِیَارَتِه فِی عُمُومِ الأَوقَاتِ.
وَ یَستَحِبُّ أَن یَخرُجَ اِلَی البَقِیعِ؛ فَیَأتِی المَشَاهِدَ وَالمَزَارَاتِ؛ خُصُوصًا قَبرَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ حَمزَةَ رَضِیَ اللهُ عَنهُ؛ ثُمَّ اِلَی البَقِیعِ الآخَرِ فَیَزُورُ العَبَّاسَ وَ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ وَ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسُولِ رَضِی اللهُ عَنهُم؛ وَ یَزُورُ أَمِیرَ المُؤمِنِینَ عُثمَانَ بنَ عَفَّانٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ وَ إِبرَاهِیمَ بنَ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ أَزوَاجَ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم وَ عَمَّتِهِ صَفِیَّةَ وَالصَّحَابَةَ وَالتَّابِعِینَ رَضِیَ اللهُ عَنهُم؛ وَ یَزُورُ شُهَدَاءَ أُحُدٍ؛ وَ إِن تَیَسَّرَ یَومَ الخَمِیسِ فَهُوَ أَحسَن؛ وَ یَقُولُ: «سَلَامٌ عَلَیکُم بِمَا صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَی الدَّارِ»؛ وَ یَقرَأ آیَةَ الکُرسِیِّ وَالإِخلَاصِ إِحدَی عَشَرَةَ مَرَّةً وَ سُورَةَ یس إِن تَیَسَّرَ وَ یُهدِیْ ثَوَابَ ذَلِکَ لِجَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ مَن بِجَوَارِهِم مِنَ المُؤمِنِینَ.
وَ یَستَحِبُّ أَن یَأتِیَ مَسجِدَ قُبَاءَ یَومَ السَّبتِ أَو غَیرَه وَ یُصَلِّی فِیه؛ وَ یَقُولُ بَعدَ دُعَائِهِ بِمَا أَحَبَّ: «یَا صَرِیخَ المُستَصرِخِینَ؛ یَا غِیَاثَ المُستَغِیثِینَ؛ یَا مُفَرِّجَ کُرَبِ المَکرُوبِینَ؛ یَا مُجِیبَ دَعوَةِ المُضطَرِّینَ؛ صَلِّ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِه وَاکشِف کُرَبِی وَ حُزْنِی کَمَا کَشَفتَ عَن رَسُولِکَ حُزْنَه وَ کُربَه فِی هَذَا المَقَامِ. یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ یَا کَثِیرَ المَعرُوفِ وَالاِحسَانِ یَا دَائِمَ النِّعَمِ یَا أَرحَمَ الرَّاحِمِینَ. وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَّ عَلَی آلِهِ وَ صَحبِهِ وَ سَلَّمَ تَسلِیمًا دَائِمًا أَبَدًا یَا رَبَّ العَالَمِینَ، آمِین.»
فصل: پیرامون زیارت [مسجدالنبی و قبر شریف] پیامبر ج
به طور اختصار و اجمال، به پیروی از آنچه که
نویسندهی کتاب «الاختیار» گفته است.
با توجه به این حقیقت که زیارت [مسجدالنبی و قبر شریفِ] پیامبر ج از برترین اعمال، برای تقرّب و نزدیکی جستن به خدا و از بهترین امور مستحب و پسندیده میباشد، بلکه زیارت [مسجدالنبی و قبر شریف پیامبر ج] نزدیک به درجهی واجباتی است که انجام آنها لازم و ضروری میباشد؛ زیرا که پیامبر ج بر زیارت مسجدالنبی و قبر شریف خویش، تشویق و ترغیب کردهاند و در درخواست انجام آن، مبالغه و اغراق نمودهاند و فرمودهاند:
«مَنْ وَجَدَ سَعَةً وَّ لَمْ یَزُرْنِیْ فَقَدْ جَفٰانِیْ» [حافظ عراقی در کتاب «المغنی» آن را از «حمل الاسفار» (1/259) و ابن عدی در «الکامل فی ضعفاء الرجال» (7/14) تخریج کردهاند]؛ «کسی که دارای ثروت و توانگری باشد و قبر مرا زیارت نکند، پس به راستی بر من جفا نموده است».
و نیز فرمودهاند: «مَنْ زٰارَ قَبْرِیْ وَجَبَتْ لَهُ شَفٰاعَتِیْ» [سنن دارقطنی 2/278 و بیهقی در شعب الایمان 3/49]؛ «هر کس قبر مرا زیارت کند، شفاعت من برایش واجب گردیده است».
و همچین فرمودهاند: «مَنْ زٰارَنِیْ بَعْدَ مَمٰاتِیْ فَکَأَنَّمٰا زٰارَنِیْ فِیْ حَیٰاتِیْ» [سنن دارقطنی 2/278 و طبرانی در معجم الاوسط 1/94]؛ «هر کس پس از مرگم، [قبر] مرا زیارت کند، گویا که مرا در حال حیات و زندگانی، زیارت کرده است».
و علاوه از اینها، احادیث و روایاتی دیگر نیز در این مورد وارد شده است؛ [به هر حال مدینه، حرم و محل هجرت و پایگاه دعوت و رسالت رسول خدا ج و فرود آمدن وحی بر ایشان بوده است و رسول خدا ج آن را حرم و جایگاه حرمت و منزلت قرار داده است، همچنانکه ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داده بود.
جابر بن سمرةس گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «اِنَّ اللهَ تَعٰالٰی سَمَّی الْمَدِیْنَةَ طٰابَةً» (مسلم)؛ «خداوند بلندمرتبه، مدینه را طابه - فرحبخش و خوب - نامید».
و ابوهریرهس گوید: «اِنَّ الْمَدِیْنَةَ کَالْکِیْرِ، تُخْرِجُ الْخَبِیْثَ، لٰا تَقُوْمُ السّٰاعَةُ حَتّٰی تَنْفِیْ الْمَدِیْنَةُ شِرٰارَهٰا، کَمٰا یَنْفِی الْکِیْرُ خَبْثَ الْحَدِیْدِ» (مسلم)؛ «مدینه همچون دم آهنگری، خبیث را بیرون میکند؛ و قیامت برپا نمیشود تا وقتی که مدینه انسانهای شرورش را بیرون نراند؛ همانطور که دم آهنگری، ناخالصیهای آهن را بیرون میکند».
و ابوهریرهس در مورد فضیلت مسجد نبوی و نماز خواندن در آن میگوید: پیامبرج فرمود: «لٰا تُشَدُّ الرِّحٰالُ اِلّٰا اِلٰی ثَلٰاثَةِ مَسٰاجِدَ: مَسْجِدِیْ هٰذٰا وَ مَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ مَسْجِدِ الْاَقْصٰی» (بخاری و مسلم)؛ «به قصد زیارت، بار و اثاث سفر بسته نمیشود مگر به قصد سه مسجد: این مسجد من (مسجدالنبی)، مسجدالحرام و مسجدالاقصی».
و همچنین از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: «صَلٰاةٌ فِیْ مَسْجِدِیْ هٰذٰا خَیْرٌ مِّنْ اَلْفِ صَلٰاةٍ فِیْ غَیْرِهِ مِنَ الْمَسٰاجِدِ اِلَّا الْمَسْجِدِالْحَرٰامِ» (بخاری، مسلم، ترمذی و نسایی)؛ «خواندن یک نماز در مسجد من (مسجدالنبی) بهتر از خواندن هزار نماز در سایر مساجد است به جز مسجدالحرام».
و عبدالله بن زیدس گوید: پیامبر ج فرمود: «مٰا بَیْنَ بَیْتِیْ وَ مِنْبَرِیْ، رَوْضَةٌ مِّنْ رِیٰاضِ الْجَنَّةِ» (بخاری، مسلم و نسایی)؛ «بین خانهی من و منبرم، باغی از باغهای بهشت است».
و نیز پیامبر ج میفرماید: «مَنْ جٰاءَنِیْ زٰائِراً لٰاتَعْمِدُهُ حٰاجَةٌ اِلّٰا زِیٰارَتِیْ کٰانَ حَقّاً عَلیَّ اَنْ اَکُوْنَ لَهُ شَفِیْعاً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ» (دارقطنی)؛ «هر کس به زیارت من آید و جز آن قصد و نیاز دیگری نداشته باشد، بر من واجب خواهد بود که روز قیامت برای او شفاعت کنم».]
و از مواردی که در نزد صاحبنظران و پژوهشگران اسلامی به اثبات رسیده و مُحرز و قطعی میباشد، این است که پیامبر گرامی اسلام ج زندهاند [و بدیشان نزد پروردگارشان] روزی داده میشود [و چگونگی زندگی و نوع خوراک ایشان را خدا میداند و بس.] و ایشان از تمامی خوشیها و لذّتها و عبادات بهرهمنداند و لذّت میبرند؛ به جز آن که [چگونگی زندگی و نوع لذّت بردن ایشان،] از چشمها پنهان و در پرده مانده است؛ چشمهایی که از درک جایگاهها و منزلتهای والا و پاک، ناتوان و عاجز است.
و با نظر به این که بیشتر مردم، از ادا کردن حقّ زیارت پیامبر ج و آنچه که برای زائران روضهی پیامبر گرامی اسلام ج از انجام امور کلّی و جزئی، سنّت میباشد، غافل و بیتوجه و بیملاحظه و بیاعتنا هستند، بدین جهت دوست داریم که پس از اعمال و مناسک حج و ادای آنها، به فرازی از آداب - به خاطر کامل کردن فایدهی کتاب - بپردازیم، از این رو میگوییم:
[آداب زیارت مسجد نبوی و قبر شریف پیامبر ج:]
برای کسی که قصد زیارت [مسجد نبوی و قبر] پیامبر گرامی اسلام ج را دارد، مناسب است که بر ایشان درود و سلام بسیار بفرستد؛ زیرا [هرگاه فرد درود فرستنده نزدیک قبر پیامبر ج باشد و بر ایشان درود بفرستد،] پیامبر ج آن را میشنود، [و اگر چنانچه فرد درود فرستنده از قبر دور باشد و بر پیامبر ج درود بفرستد، در آن صورت به وسیلهی فرشتگان،] درود به پیامبر ج رسانیده میشود؛ و فضیلت و برتری «فرستادن درود بر پیامبر ج» بیشتر از آن است که بیان شود.
[پس هرگاه شخص حاجی به طرف مدینهی منوّره روان شد، در مسیر راه به کثرت بر رسول خدا ج سلام و درود بفرستد و بگوید:
هر گاه شخص حاجی به طرف مدینهی منوره روان شد، در مسیر راه به کثرت بر رسول خدا ج درود بفرستد:
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ اٰلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ إِبْراهِیْمَ وَ عَلیٰ اٰلِ إِبْرٰاهِیْمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ. اَللّٰهُمَّ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ اٰلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا بٰارَکْتَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ اٰلِ إِبْرٰاهِیْمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ».
«خداوندا ! بر محمد و آل محمد صلوات بفرست، همچنانکه بر ابراهیم و آل ابراهیم صلوات فرستادی، به تحقیق تو در هر حالی ستوده شده و بسیار بزرگ و با عظمت هستی. خداوندا ! شرف و بزرگواری را که به محمد و آل محمد دادهای، بیشتر بگردان همچنانکه شرف و بزرگواری را برای ابراهیم و آل ابراهیم بیشتر کردهای. به تحقیق تو در هر حالی بسیار ستوده شده و بسیار بزرگ و باعظمت هستی».
و چون نگاه حاجی به درختان مدینه و حرم مدینه و آنچه مدینه به آن شناخته میشود افتاد، درود و سلامش را بر رسول خدا بیشتر از همیشه کند و از خدا بخواهد که زیارتش را سودمند و مایة سعادت وی در دنیا و آخرت گرداند و این دعا را بخواند:
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ اٰلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ إِبْراهِیْمَ وَ عَلیٰ اٰلِ إِبْرٰاهِیْمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ. اَللّٰهُمَّ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ اٰلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا بٰارَکْتَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ اٰلِ إِبْرٰاهِیْمَ إِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ. اَللّٰهُمَّ افْتَحْ عَلَیَّ أٔبْوٰابَ رَحْمَتِکَ، وَ ارْزُقْنِیْ فِیْ زِیٰارَةِ قَبْرِ نَبِیِّکَ مٰا رَزَقْتَهُ أٔوْلِیٰائَکَ وَ أٔهْلَ طٰاعَتِکَ وَ اغْفِرْ لِیْ وَ ارْحَمْنِیْ یٰا خَیْرَ مَسْئُوْلٍ».
«خداوندا ! بر محمد و آل محمد صلوات بفرست همچنانکه بر ابراهیم و آل ابراهیم صلوات فرستادی، بیشک تو ستوده شده و باعظمتی. خداوندا ! بر محمد و آل محمد برکت عنایت کن همچنانکه بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت عنایت فرمودی. به تحقیق تو ستوده شده و باعظمتی.
پروردگارا ! درهای رحمتت را بر من بگشای و در زیارت قبر رسول خدا ج آنچه را که بهرة دوستانت و اهل طاعتت نمودی، بهرهام گردان و مرا بیامرز و مورد رحمت بیکرانت قرار ده، ای بهترین کسی که از او خواسته میشود.».]
و هرگاه چشمش به دیوارهای مدینهی منوره افتاد [و عمارات مدینه در نظر زائر جلوهگر شد،] بر پیامبر ج درود بفرستد و پس از آن، چنین بگوید: «اَللّٰهُمَّ هٰذٰا حَرَمُ نَبِیِّکَ وَ مَهْبَطُ وَحْیِکَ فَامْنُنْ عَلَیَّ بِالدُّخُوْلِ فِیْهِ وَاجْعَلْهُ وِقٰایَةً لِّیْ مِنَ النّٰارِ وَ اَمٰاناً مِّنَ الْعَذٰابِ وَاجْعَلْنِیْ مِنَ الْفٰائِزِیْنَ بِشِفٰاعَةِ الْمُصْطَفیٰ یَوْمَ الْمَآبِ»؛ «پروردگارا! این حرم پیامبر تو و جایگاه نزول وحی تو است؛ پس با دخول در آن، بر من منّت گذار و آن را باعث رستگاری و نجات من از آتش سوزان دوزخ و وسیلهای برای در امان ماندن از عذاب بگردان؛ و مرا از زمرهی کسانی بگردان که در روز میعادگاه آخرت، با شفاعت پیامبر برگزیدهی خدا (حضرت محمد ج) موفّق و کامیاب باشد».
و اگر این امکان برایش وجود داشت، [باید] پیش از وارد شدن به مدینه، یا پس از ورود به مدینه و پیش از آن که قصد زیارت نماید، غسل کند [و یا حداقل وضو بگیرد،] و از مواد خوشبویی کار بگیرد و خویشتن را معطّر و خوشبو نماید و بهترین و زیباترین [و پاکترین و تمیزترین] لباس خویش را به قصد تعظیم و بزرگداشت شرفیابی به زیارت پیامبر گرامی اسلام ج، بپوشد؛ آنگاه اگر این امکان برایش وجود داشت، با پای پیاده وارد مدینهی منوّره شود؛ و پیاده راه رفتن در مدینهی منوره، الزامی و ضروری نیست؛ البته پس از آن که دیگر همراهان و همرکابان وی [در جایی] مستقر شدند و اقامت گزیدند و اِسکان یافتند [و وی نسبت به مکان آنها شناخت دارد تا پس از زیارت قبر پیامبر اکرم ج به سوی آنها بازگردد؛] و همچنین پس از آن که نسبت به خَدَم و حَشَم [اطرافیان و مُلتزمین خویش] و ساکها و چمدانها و اثاثیهها و اسباب سفر خود اطمینان پیدا کرد.
و به هنگام ورود به مدینه، با فروتنی و تواضع همراه با آرامش و وقار و با در نظر گرفتن عظمت و شکوه مکانی که در آن وارد میشود، بدانجا وارد گردد و با خود این کلمات را زمزمه نماید:
«بِسْمِ اللهِ وَ عَلٰی مِلَّةِ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ رَبِّ اَدْخِلْنِیْ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَّ اَخْرِجْنِیْ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَّ اجْعَلْنِیْ مِنْ لَّدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیْراً؛ اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ آلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ آلِ اِبْرٰاهِیْمَ اِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ. اَللّٰهُمَّ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ آلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا بٰارَکْتَ عَلیٰ اِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ آلِ اِبْرٰاهِیْمَ اِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ؛ وَ اغْفِرْلِیْ ذُنُوْبِیْ وَافْتَحْ لِیْ اَبْوٰابَ رَحْمَتِکَ وَ فَضْلِکَ»؛ «به نام خدا و بر آیین پیامبر ج؛ پروردگارا! مرا صادقانه به هر کاری وارد کن و صادقانه از آن بیرون آور؛ و چنانکه خطّ اصلی من در آغاز و انجام همه چیز، راستی و درستی باشد و از جانب خود قدرتی به من عطا فرما که در امر حکومت بر دوستان و اظهار حجّت در برابر دشمنان، برایم یار و مددکاری باشد. پروردگارا! بر سالار ما حضرت محمد ج و آل محمد ج صلوات بفرست. [و تا آخر درود بخواند؛ یعنی:«پروردگارا! بر محمد ج و آل او صلوات بفرست، همچنانکه بر ابراهیم و خاندانش صلوات فرستادی؛ به تحقیق تو در هر حالی ستوده شده و بسیار بزرگ و باعظمت هستی. خداوندا! شرف و بزرگواری را که به محمد و آل او دادهای، بیشتر بگردان همچنانکه شرف و بزرگواری را برای ابراهیم و آل او بیشتر کردهای؛ به تحقیق تو در هر حالی بسیار ستوده شده و بسیار بزرگ و با عظمت هستی».] خدایا! گناهانم را ببخش و مرا بیامرز و مورد رحمت بیکران خویش قرار بده و درهای رحمت و فضل خویش را بر من بگشای».
آنگاه وارد مسجد شریف [نبوی] شود و برای «تحیهی مسجد»، در کنار منبر مسجد، دو رکعت نماز بخواند؛ و به گونهای بایستد که ستون و پایهی منبر شریف، روبهروی شانهی راست وی قرار بگیرد؛ زیرا که آنجا محل توقف و ایستادن پیامبر ج [برای گزاردن نماز] بوده است؛ و همچنانکه پیامبر ج خبر داده، فاصلهی بین قبر و منبر ایشان، باغی از باغهای بهشت است. [مسند احمد بن حنبل و سنن کبری بیهقی.]
و نیز فرمودهاند: «مَنْبَرِیْ عَلٰی حَوْضٍ» [بخاری]؛ «منبر من، بر حوض من - حوض کوثر - است».
آنگاه برای سپاسگزاری از خداوند بلندمرتبه و به شکرانهی این که خداوند تو را توفیق داده و بر تو منّت نهاده تا به مسجد نبوی و روضهی پاک ایشان برسی، دو رکعت نماز علاوه از دو رکعت «تحیة المسجد» بگزار؛ سپس هر آنچه که [از امور دنیوی و اخروی] میخواهی، دعا کن و از خدا بخواه؛ آنگاه بلند شو و در حالی که قصد زیارت قبر شریف پیامبر ج را داری [بدانجا برو؛] و به اندازهی چهار ذراع دور از مقصورهی شریفه با نهایت ادب و احترام و پشت به قبله و در حالی که روبهروی سر و صورت پیامبر اکرم ج قرار گرفتهای بایست؛ البته با در نظر گرفتن این که پیامبر ج تو را میبیند و سخنان تو را میشنود و سلام تو را پاسخ میگوید و بر دعای تو آمین میگوید. و [سپس برای سلام گفتن، به طرف قبر شریف پیامبر ج رفته و از گذاشتن دست روی سینه خودداری نماید و سرش را پایین نیاندازد و از تواضع و فروتنی و خاکساری و ذلّتی که فقط لایق است در مقابل خداوند یکتا و یگانه داشته باشیم، اجتناب ورزد و از پیامبر ج طلب کمک و فریادرسی نکند، بلکه با کمال ادب و وقار و آهسته اینگونه بر پیامبر اکرم ج سلام] بگوید:
«اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا سَیِّدیْ یٰا رَسُوْلَ اللهِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا نَبِیَّ اللهِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا حَبِیْبَ اللهِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا نَبِیَّ الرَّحْمَةِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا شَفِیْعَ الْاُمِّةِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا سَیِّدِ الْمُرْسَلِیْنَ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا خٰاتَمَ النَّبِیِّیْنَ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مُزَّمِّلَ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مُدَثِّرَ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ اُصُوْلِکَ یٰا سَیِّدَ الطَّیِّبِیْنَ وَ اَهْلَ بَیْتِکَ الطّٰاهِرِیْنَ الَّذِیْنَ اَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیْراً؛ جَزٰاکَ الله عَنّٰا اَفْضَلَ مٰا جَزَی نَبِیّاً عَنْ قَوْمِهِ وَ رَسُوْلاً عَن اُمَّتِهِ؛ اَشْهَدُ اِنَّکَ رَسُوْلُ اللهِ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسٰالَةَ وَ اَدَّیْتَ الْاَمٰانَةَ وَ نَصَحْتَ الْاُمَّةَ وَ اَوْضَحْتَ الْحُجَّةَ وَ جٰاهَدْتَ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ حَقَّ جِهٰادِهِ؛ وَ اَقَمْتَ الدِّیْنَ حَتّٰی اَتٰاکَ الْیَقِیْنُ؛ صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ وَ سَلَّمَ وَ عَلٰی اَشْرَفِ مَکٰانِ تَشَرَّفَ بِحُلُوْلِ جِسْمِکَ الْکَرِیْمَ فِیْهِ صَلٰاةً وَ سَلٰاماً دٰائِمَیْنِ مِنْ رَّبِّ الْعٰالَمِیْنَ عَدَدَ مٰا کٰانَ وَ عَدَدَ مٰایَکُوْنُ بِعِلْمِ اللهِ صَلٰوةً لٰا اِنْقِضٰاءَ لِاَمَدِهٰا یٰا رَسُوْلَ اللهِ! نَحْنُ وَفْدُکَ وَ زُوّٰارُ حَرَمِکَ تَشَرَّفْنٰا بِالْحُلُوْلِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ جِئْنٰاکَ مِنْ بِلٰادٍ شٰاسِعَةً وَ اَمْکِنَةٍ بَعِیْدَةٍ نَقْطَعُ السَّهْلَ وَ الْوَعْرَ بِقَصْدِ زِیٰارَتِکَ لِنَفُوْزَ بِشِفٰاعَتِکَ وَ النَّظَرِ اِلیٰ مٰآثِرِکَ وَ مَعٰاهِدِکَ وَ الْقِیٰامِ بِقَضٰاءِ بَعْضِ حَقِّکَ وَ الْاِسْتشْفٰاعِ بِکَ اِلٰی رَبِّنا فَاِنَّ اَلْخَطٰایٰا قَدْ قَصَمَتْ ظُهُوْرَنٰا وَ الْاَوْزٰارُ قَدْ اثْقَلَتْ کَوٰاهِلَنٰا وَ اَنْتَ الشّٰافِعُ الْمُشَفَّعُ الْمَوْعُوْدُ بِالشِّفٰاعَةِ الْعُظْمٰی وَ الْمَقٰامِ الْمَحْمُوْدِ وَ الْوَسِیْلَةِ وَ قَدْ قٰالَ اللهُ تَعٰالیٰ؛ «وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوْا اَنْفُسَهُمْ جٰاؤُوْکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُوْلُ لَوَجُدوا اللهَ تَوّٰاباً رَّحِیْماً»؛ وَ قَدْ جِئْنٰاکَ ظٰالِمِیْنَ لِاَنْفُسِنٰا مُسْتَغْفِرِیْنَ لِذُنُوْبِنٰا فَاشْفَعْ لَنٰا اِلٰی رَبِّکَ وَ اسْأَلْهُ اَنْ یُمِیْتَنٰا عَلٰی سُنَّتِکَ وَ اَنْ یَّحْشُرْنٰا فِیْ زُمْرَتِکَ وَ اَنْ یُّوْرِدَنٰا حَوْضَکَ وَ اَنْ یَّسْقِیَنٰا بِکَأْسِکَ غَیْرَ خَزٰایٰا وَ لٰا نَدٰامٰی؛ اَلشَّفٰاعَةَ، اَلشَّفٰاعَةَ، اَلشَّفٰاعَةَ یٰا رَسُوْلُ اللهِ! رَبَّنَا اغْفِرْلَنٰا وَ لِاِخْوٰانِنا الَّذِیْنَ سَبَقُوْنا بِالْاِیْمٰانِ وَ لٰا تَجْعَلْ فِیْ قُلُوْبِنٰا غِلّاً لِلَّذِیْنَ آمَنُوْا رَبَّنٰا اِنَّکَ رَؤُوْفٌ رَّحِیْمٌ».
«سلام بر تو ای سالار من، ای فرستادهی خدا؛ سلام بر تو ای پیامبر خدا؛ سلام بر تو ای دوست خدا؛ سلام بر تو ای پیامبر رحمت؛ سلام بر تو ای شفاعت کنندهی امّت؛ سلام بر تو ای سردار پیامبران؛ سلام بر تو ای خاتم پیامبران؛ سلام بر تو ای جامه بر خود پیچیده؛ [گویا پیامبر اسلام ج در وقت نزول وحی، اغلب با جامهای خود را میپوشاند؛ در اینجا پیامبر گرامی اسلام ج با همان حالتی مخاطب قرار میگیرد که به هنگام وحی پیدا میکرد؛ و چنین ندایی برای ملاطفت با او است، و اشارهای هم به این دارد که هر مؤمنی که در دل شبها جامه به خود پیچیده است، بلند شود و خودسازی کند و اندوختهای بیاندوزد».]
سلام بر تو ای کسی که جامه بر سر کشیده است؛ [مراد جامهی نبوّت و پیغمبری است.] سلام بر تو و دودمان پاکت و اهل بیت پاکیزهات؛ کسانی که خداوند پلیدی را از آنها دور کرد و آنها را کاملاً پاک ساخت. خداوند به جای ما به تو بهتر و برتر از آن جزایی را عنایت کند که به یکی از پیامبران و فرستادگان، به جای قوم و امّتش بدانها داده است؛ و گواهی میدهم که بیشک تو فرستادهی بر حق او هستی؛ و گواهی میدهم که تو ای رسول خدا! رسالت خویش را به مردم ابلاغ نمودی و امانت پیامبری را به مردم رسانیدی و برای هدایت و ارشاد امّت خویش، نصیحت و اخلاص ورزیدی و خیرخواهی فرمودی و دلایل و براهین شرعی و عقلی را در جهان برپا داشتی و واضح و روشن بیان نمودی؛ و در راه خدا جهاد و تلاش کردی آنگونه که شایستهی جهاد و بایستهی تلاش در راه او است؛ و پروردگارت را پرستش کردی تا مرگ به سراغ تو آمد؛ پس درود و سلام خدا بر تو باد؛ و بر شریفترین و پاکترین مکانی که جسم شریف شما در آن حلول کرده، درود و سلام پیوسته از جانب پروردگار جهانیان باد؛ آن هم به تعداد آنچه [از موجودات و مخلوقات] هست و به تعداد آنچه که به علم خدا به وجود خواهد آمد؛ درودی که پایانی برای انتهای آن نباشد.
ای فرستادهی خدا! اینک ما به پیشگاهت آمدهایم و از زمرهی زائران حرمت میباشیم؛ مفتخر به فرود آمدن در جلو تو هستیم؛ از شهرها و مکانهای دور به پیشگاهت آمدهایم و زمینهای هموار و ناهموار را به قصد زیارت تو پیمودهایم، تا به شفاعت تو نائل آییم؛ و به شاهکارها و معجزاتت و به جایگاههای معروف و شناخته شدهات نگاه کنیم و کمر به ادای برخی از حقوق تو ببندیم و از تو بخواهیم تا در پیشگاه پروردگار ما، شفاعتمان را بکنی؛ زیرا گناهان، پشت ما را شکسته و بار سنگین جرمها ما را خسته و کوفته کرده و اسباب زحمت و مشقّت ما را فراهم نموده است؛ و تو شفاعت کننده و شفاعت پذیرفته شده هستی که به شفاعت بزرگ و مقام محمود و دریافت وسیله [و فضیلت و درجهی رفیع و والای بهشت،] وعده و نوید داده شدهای.
و به راستی خداوند بلندمرتبه فرموده است:
«و اگر آنان بدان هنگام که به خود ستم میکردند به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش مینمودند و پیغمبر هم برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند».
و بیگمان ای رسول خدا! ما در حالی به نزد تو آمدهایم که بر خود ستم کردهایم و از گناهانمان طلب آمرزش میکنیم؛ از این رو شفاعت ما را به پیشگاه پروردگار بکن و از او بخواه تا ما را بر سنّت و روش تو بمیراند و ما را در گروه و جماعت تو حشر بگرداند و ما را در حوض کوثر تو وارد بگرداند و ما را با جام تو از حوض کوثر بنوشاند؛ بیآن که سرافکنده و ذلیل و پشیمان و نادم باشیم. ای فرستادهی خدا! ما شفاعت تو را خواهانیم؛ ما شفاعت تو را خواهانیم؛ ما شفاعت تو را خواهانیم- این جمله را سه بار تکرار کند - ؛ پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده. پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوان هستی».
آنگاه سلام کسانی را که سفارش کردهاند که سلامشان را به پیشگاه رسول خدا ج برسانی، برسان و چنین بگو: «اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا رَسُوْلَ اللهِ ج مِنْ فُلٰانِ بْنِ فُلٰانِ یَتَشَفَّعُ بِکَ اِلٰی رَبِّکَ فَاشْفَعْ لَهُ وَ لِلْمُسْلِمِیْنَ»؛ «بر تو سلام میگویم ای فرستادهی خدا از طرف فلان فرزند فلان [به جای فلان فرزند فلان، اسم فرد را با اسم پدرش بگوید.] و از تو به سوی پروردگارت شفاعت میطلبد؛ پس برای او و عموم مسلمانان شفاعت کن».
آنگاه بر پیامبر اکرم ج درود بفرست و در جهت [قبر] شریف پیامبر ج و پشت به قبله، هر آنچه میخواهی، دعا کن؛ سپس [بعد از سلام گفتن بر پیامبر اکرم ج اندکی به طرف راست] به اندازهی یک ذراع عقب رفته، تا برابر سر مبارک ابوبکر صدّیقس قرار بگیری؛ و اینگونه بر او سلام بگو:
«اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا خَلِیْفَةَ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا صٰاحِبَ رَسُوْلِ اللهِ وَ اَنِیْسِهِ فِی الْغٰارَ وَ رَفِیْقِهِ فِی الْاَسْفٰارِ وَ اَمْینِهِ عَلَی الْاَسْرٰارِ؛ جَزٰاکَ اللهُ عَنّٰا اَفْضَلَ مٰا َجَزٰی اِمٰاماً عَنْ اُمَّةِ نَبِیِّهِ فَلَقَدْ خَلَفْتَهُ بِاَحْسَنِ خَلَفٍ وَ سَلَکْتَ طَرِیْقَهُ وَ مِنْهٰاجَهُ خَیْرَ مَسْلَکٍ وَ قٰاتَلْتَ اَهْلَ الرِّدَّةِ وَ الْبِدَعِ، وَ مَهَّدْتَ الْاِسْلٰامَ وَ شَیَّدْتَ اَرْکٰانَهُ؛ فَکُنْتَ خَیْرَ اِمٰامٍ؛ وَ وَصَلْتَ الْاَرْحٰامَ وَ لَمْ تَزَلْ قٰائِماً بِالْحَقِّ نٰاصِراً لِلدِّیْنِ وَ لِاَهْلِهِ حَتّٰی اَتٰاکَ الْیَقِیْنُ. سَلِ اللهَ سُبْحٰانَهُ لَنٰا دَوٰامَ حُبِّکَ وَ الْحَشْرَ مَعَ حِزْبِکَ وَ قَبُوْلِ زِیٰارَتِنٰا؛ َالسَّلٰامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَ کٰاتُهُ». «سلام بر تو ای جانشین فرستادهی خدا ج؛ سلام بر تو ای دوست فرستادهی خدا ج؛ و ای مونس و غمخوار وی در غار ثور؛ و ای رفیق و همیار رسول خدا ج در سفرها و رازدار وی در اسرار؛ خداوند بلندمرتبه از جای ما به تو برتر و بهتر از جزایی را عنایت کند که به امام و پیشوایی از جای امّت پیامبرت میدهد.
به راستی تو به نحو احسن جانشینی پیامبر ج را به انجام رسانیدی و به بهترین وجه، بر روش و منش ایشان گام برداشتی؛ و با مرتدان و بدعتگران جنگ و کارزار نمودی و راه را برای رشد و ترقّی اسلام، هموار نمودی و پایههای آن را مستحکم نمودی؛ به راستی تو بهترین امام و پیشوا بودی؛ صلهی ارحام را وصل نمودی؛ و تا دم مرگ، پیوسته به دنبال حقّ و یار و یاور دین و دینداران بودی؛ از خداوند پاک بخواه تا ما را بر محبّت تو پایدار بدارد و همراه با گروه و جماعتت، حشر بگرداند و زیارت ما را بپذیرد؛ سلام و رحمت و برکتهای خدا بر تو باد».
سپس [بعد از سلام گفتن بر ابوبکر صدّیقس]، از طرف راست به اندازهی یک ذراع دیگر، خویشتن را به سوی عقب بکش تا برابر سر امیرالمؤمنین، عمر بن خطابس قرار بگیری؛ و اینگونه بر وی سلام کن:
«اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَمِیْرَالْمُؤْمِنِیْنَ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مُظْهِرَ الْاِسْلٰامِ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا مُکَسِّرَ الْاَصْنٰامِ؛ جَزٰاکَ اللهُ عَنّٰا اَفْضَلَ الْجَزٰاء؛ لَقَدْ نَصَرْتَ الْاِسْلٰامَ وَ الْمُسْلِمِیْنَ وَ فَتَحْتَ مُعَظَّمَ الْبِلٰادِ بَعْدَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِیْنَ وَ کَفَلْتَ الْاَیْتٰامَ وَ وَصَلْتَ الْاَرْحٰامَ وَ قَوِیَ بِکَ الْاِسْلٰامُ وَ کُنْتَ لِلْمُسْلِمِیْنَ اِمٰاماً مَّرْضِیّاً وَ هٰادِیاً مَّهْدِیّاًً؛ جَمَعْتَ شَمْلَهُمْ وَ اَعَنْتَ فَقِیْرَهُمْ وَ جَبَرْتَ کَسِیْرَهُمْ؛ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُهُ».
«سلام بر تو ای امیر مؤمنان؛ سلام بر تو ای ظاهر کنندهی اسلام؛ سلام بر تو ای شکنندهی بتها؛ خداوند بهترین جزا را از جانب ما به تو عطا فرماید؛ به راستی تو اسلام و مسلمانان را نصرت نمودی و پس از سالار پیامبران، بیشتر شهرها را فتح نمودی؛ به یتیمان رسیدگی کردی؛ و صله رحمی را به جای آوردی و با تو، اسلام قدرت و شوکت خود را به دست آورد و تو برای مسلمانان، امام و پیشوای خوب و هدایتگری راهیاب بودی که به اختلاف و پراکندگی امّت، سامان دادی و مستمندان آنان را دستگیری و یاری نمودی و نابسامانیهای آنها را بهبود بخشیدی؛ سلام و رحمت و برکتهای خدا بر تو باد».
آنگاه به اندازهی نصف ذراع به عقب برگرد و چنین بگو:
«اَلسَّلٰامُ عَلَیْکُمٰا یٰا ضَجِیْعَیْ رَسُوْلِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ وَ رَفِیْقَیْهِ وَ وَزِیْرَیْهِ وَ مُشِیْرَیْهِ وَ الْمُعٰاوِنَیْنِ لَهُ عَلَی الْقِیٰامِ بِالدِّیْنِ وَ الْقٰائِمَیْنِ بَعْدَهُ بِمَصٰالِحِ الْمُسْلِمِیْنَ؛ جَزٰاکُمَا اللهُ اَحْسَنَ الْجَزٰاءِ؛ جِئْنٰاکُمٰا نَتَوَسَّلُ بِکُمٰا اِلیٰ رَسُوْلِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ، لِیَشْفَعَ لَنٰا وَ یَسْأَلَ اللهَ رَبَّنٰا اَنْ یَّتَقَبَّلَ سَعْیَنٰا وَ یُحْیِیْنٰا عَلٰی مِلَّتِهِ وَ یُمِیْتَنٰا عَلَیْهٰا وَ یُحْشِرَنٰا فِیْ زُمْرَتِهِ».
«سلام بر شما ای دو فردی که هم مدفن پیامبر ج، دو یار پیامبر ج، دو وزیر پیامبرج، دو مشاور پیامبر ج، و دو معاون و یاور وی در رَتق و فَتق امور دینی هستید؛ و پس از پیامبر ج به رَتق و فَتق مصالح مسلمانان پرداختید؛ خداوند بلندمرتبه به شما دو نفر، بهترین پاداش را عنایت بفرماید؛ ما اینک به پیشگاهتان آمدهایم تا به وسیلهی شما به پیامبر ج متوسّل بشویم تا وی شفاعت ما را بکند. از خداوند بلندمرتبه خواستاریم تا تلاش ما را بپذیرد و ما را بر آیین پیامبر ج زنده بدارد و بر آن بمیراند و ما را در زمرهی گروه و جماعت ایشان، حشر بگرداند».
آنگاه برای خود و پدر و مادر خویش و کسانی که سفارش دعا کردهاند و برای تمامی مسلمانان، دعا کند.
سپس همانند بار اول، رو به روی سر پیامبر ج بیاستد و چنین بگوید:
«اَللّٰهُمَّ اِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: «وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوْا اَنْفُسَهُمْ جٰاؤُوْکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُوْلُ لَوَجُدوا اللهَ تَوّٰاباً رَّحِیْماً»؛ وَ قَدْ جِئْنٰاکَ سٰامِعِیْنَ قَوْلَکَ، طٰائِعِیْنَ اَمْرَکَ، مُسْتَشْفِعِیْنَ بِنَبِیِّکَ اِلَیْکَ؛ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِآبٰائِنٰا وَ اُمَّهٰاتِنٰا وَ اِخْوٰانِنَا الَّذِیْنَ سَبَقُوْنٰا بِالْاِیْمٰانِ وَ لٰاتَجْعَلْ فِیْ قُلُوْبِنٰا غِلّاً لِلَّذِیْنَ آمَنُوا، رَبَّنٰا اِنَّکَ رَؤُوْفٌ رَّحِیْمٌ؛ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَّ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وِّ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ؛ سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّٰا یَصِفُوْنَ وَ سَلٰامٌ عَلَی الْمُرْسَلِیْنَ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِیْنَ».
«پروردگارا! تو خود فرمودهای - و فرمودهی تو حق است - که: «و اگر آنان بدان هنگام که به خود ستم میکردند، به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش مینمودند و پیامبر هم برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند»؛ و اینک پروردگارا! ما به پیشگاهت آمدهایم؛ زیرا فرمودهات را شنیدهایم و از فرمانت اطاعت و فرمانبرداری نمودهایم و از پیامبرت میخواهیم تا شفاعت ما را به تو بکند.
پروردگارا! ما را، پدران و مادران ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده. پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی؛
پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطا فرما (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم گردان) و ما را از عذاب آتش دوزخ محفوظ نگاه دار؛ پاک و منزّه است خداوندگار تو از توصیفهایی که (مشرکان دربارهی خدا به هم میبافند و سر هم میکنند؛) خداوندگار عزّت و قدرت؛ درود بر پیامبران و ستایش، یزدان را سزاست که خداوندگار جهانیان است».
و اگر خواست میتواند بر این نیز بیافزاید؛ و دعا کند بدان چیزهایی که به ذهن و خاطرش میرسد؛ و به فضل خدای، برایش توفیق داده میشود؛ سپس به کنار اسطوانهی «ابولبابه»س بیاید؛ اسطوانهای که «ابولبابه»س خویشتن را بدان بست [و خودش را از آنجا رها نکرد] تا آن که خداوند توبهاش را پذیرفت؛ و اسطوانهی «ابولبابه» در فاصلهی بین قبر و منبر قرار دارد؛ و در [آنجا] هر آنچه میخواهد، نماز نفل بگزارد و به سوی خدا، توبه و اِنابه نماید؛ و هر آنچه [از امور دنیوی و اخروی] میخواهد دعا نماید.
آنگاه [دوباره] به کنار روضهی شریفه بیاید و در آنجا هر چه میخواهد نماز بگزارد و بدانچه دوست دارد دعا نماید؛ و زیاد به «تسبیح» [سبحان الله گفتن]، «تهلیل» [لا اله الّا الله گفتن]، ثنا و ستایش خدا و توبه و استغفار مشغول شود.
آنگاه به کنار منبر بیاید و دست خویش را بر قبّه و دستهای که بر منبر است بنهد تا بدین ترتیب از آثار رسول خدا ج و از مکانِ دست شریف ایشان، به هنگام خواندن خطبه، تبرّک حاصل نماید تا بدینگونه برکت پیامبر ج را فراچنگ آورد؛ [ناگفته نماند که از قبّه و دستهی منبر، امروز اثری نیست؛] و بر پیامبر گرامی اسلام ج درود بفرستد و هر آنچه میخواهد، از خداوند بلندمرتبه درخواست نماید.
آنگاه به کنار اسطوانهی «حنّانة» بیاید؛ و این اسطوانهای است که در آن، باقی ماندهی تنهی درختی است که چون پیامبر ج خواندن خطبه را بر آن ترک کرد و بر فراز منبر ایراد خطبه کرد، آن اسطوانه همانند نالهی شتر، ناله کرد؛ و چنان با آواز ناله نمود که پیامبر ج از فراز منبر پایین آمد و آن را در آغوش گرفت؛ و بدین ترتیب، اسطوانه، آرام گرفت و خاموش شد.
و فرد زائر [تا میتواند] از آنچه از آثار نبوی و اماکن شریف باقی مانده است، تبرّک بجوید و در مدّت اقامت خویش [در مدینهی منوّره] در زنده نگاهداشتن شبها، کوشش و تلاش نماید و برای مشاهده نمودن [روضه و قبر شریف] حضرت پیامبر اکرمج و زیارت ایشان در عموم اوقات، فرصتها را غنیمت بشمارد؛ [یعنی در زنده داشتن شبها به عبادت، و در زیارت پیامبر اکرم ج هرآن گاه که فرصتی یافت، کوشش و تلاش نماید.
[به هر حال؛ برای این که مسلمانی که وارد مدینه میشود و قصد زیارت مسجدالنبی را دارد، اعمالش از روی آگاهی باشد، آداب زیارت مسجدالنبی را ذکر میکنیم:
1- وقتی داخل مسجد شد با پای راستش داخل شود و بگوید: «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ سَلَّم؛ اَللّٰهُمَّ افْتَحْ لِیْ اَبْوٰابَ رَحْمَتِکَ» (ابوداود)؛ «بار خدایا! بر محمد صلوات و سلام بفرست. خدایا! درهای رحمتت را بر من بگشای».
یا بگوید: «اَعُوْذُ بِاللهِ الْعَظِیْمِ وَ بِوَجْهِهِ الْکَرِیْمِ وَ سُلْطٰانِهِ الْقَدِیْمِ، مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیْمِ» (ابوداود)؛ «پناه میبرم به خداوند بزرگ و به وجه کریم و سلطان قدیم او، از شرّ شیطان رانده شده».
2- قبل از نشستن دو رکعت «تحیة المسجد» بخواند.
3- از دعا کردن و خواندن نماز، رو به قبر شریف پیامبر ج خودداری کند.
4- سپس برای سلام گفتن به طرف قبر شریف رفته و از گذاشتن دست روی سینهاش خودداری کند؛ سرش را پایین نیاندازد؛ و از ذلّتی که فقط لایق است در مقابل خدای یکتا داشته باشیم، اجتناب ورزد و از پیامبر ج طلب کمک و فریادرسی نکند؛ بلکه با تواضع و فروتنی و ادب و احترام و تعظیم و بزرگداشت مناسب، بر پیامبر ج سلام بگوید؛ سپس به همین ترتیب بر دو یار پیامبر ج ابوبکر و عمرب سلام بفرستد.
5- بلند کردن صدا در مسجدالنبی یا در کنار قبر پیامبر ج دور از ادب است؛ بلکه باید به آرامی صحبت کند؛ چون ادب با پیامبر ج در حال وفات، مانند ادب در حال حیاتش است.
6- باید بر ادای نماز در صفوف اول جماعت حریص باشد؛ چون نماز خواندن در صف اول، فضیلتی زیاد و ثوابی فراوان دارد.
7- نباید حرص خواندن نماز در روضه، او را از صف اول جماعت به تأخیر بیاندازد؛ چرا که نماز در روضه هیچگونه برتری بر نماز در سایر جاهای مسجد ندارد.
8- در وقت بیرون رفتن از مسجد نباید به صورت عقبگرد خارج شود، بلکه باید پای چپش را جلو گذاشته و بگوید: «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدٍ؛ اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اَسْأَلُکَ مِنْ فَضْلِکَ» (ابن ماجه و ترمذی)؛ «خداوندا! بر محمد ج صلوات بفرست؛ خدایا! از تو طلب فضل میکنم».
و مستحب است که به سوی قبرستان بقیع خارج شود و به کنار چشماندازها و منظرهها و مزارها و مرقدها بیاید؛ به ویژه قبر سالار شهیدان، حمزهس آنگاه به بقیع رهسپار گردد؛ پس مقبرهی عباسس حسن بن علیب و سایر خاندان پیامبر ج را زیارت نماید. و همچنین مزار امیرمؤمنان، عثمان بن عفّانس، ابراهیمس فرزند پیامبرج، همسران آن حضرت ج، صفیهل عمهی پیامبر ج، صحابه و تابعین را زیارت کند؛ و به زیارت شهدای «اُحُد» نیز برود؛ و اگر این کار در روز پنجشنبه فراهم شود، بهتر خواهد بود؛ و چنین بگوید:
«سَلٰامٌ عَلَیْکُمْ بِمـٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارُ»؛ «درودتان باد! (همیشه به سلامت و خوشی به سر میبرید) به سبب شکیبایی (بر اذیت و آزار) و استقامتی که (بر عقیده و ایمان) داشتید؛ چه پایان خوبی (دارید که بهشت یزدان و نعمت جاویدان است.)».
و «آیة الکرسی» و سورهی «اخلاص» را یازده مرتبه بخواند؛ و اگر این امکان وجود داشت، سورهی «یاسین» را نیز بخواند و ثواب و پاداش آن را به تمام شهیدان و دیگر مؤمنانی که در کنار آنها مدفن هستند، نثار نماید.
و مستحب است که در روز شنبه یا در روزی غیر از آن، به مسجد قباء بیاید و در آن نماز بخواند؛ [به هر حال، برای زائران مدینهی منوره، مستحب است که روز شنبه بعد از طلوع آفتاب و پیش از زوال خورشید به مسجد «قباء» رفته و به پیروی از پیامبرج در آنجا دو رکعت نماز بخوانند؛ چون در حدیث آمده است: «پیامبر ج پیاده و سواره، پایبند رفتن به مسجد قباء بود و روزهای شنبه به آنجا میرفت و دو رکعت نماز میخواند». (بخاری و مسلم).
و پیامبر ج نیز میفرماید: «کسی که در خانهاش وضو بگیرد؛ سپس به مسجد قباء رفته و در آن نماز بخواند، پاداش یک عمره را دریافت مینماید» (ابن ماجه).
و برای کسی که در این مسجد میآید، مستحب است که بعد از ادای دو رکعت نماز، برای خود و پدر و مادر و اقوام و خویشاوندان خود و پیروزی و موفقیت تمام مسلمانان دعا کند و برای خود و آنها طلب مغفرت و آمرزش گناهان را نماید؛] و پس از دعای خویش - که بدانچه [از امور دنیوی و اخروی] دوست داشته، دعا نموده است - چنین بگوید:
«یٰا صَرِیْخَ الْمُسْتَصْرِخِیْنَ، یـٰا غِیـٰاثَ الْمُسْتَغِیْثِیْنَ، یـٰا مُفَرِّجَ کَرْبِ الْمَکْرُوْبِیْنَ، یـٰا مُجِیْبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّیْنَ، صَلِّ عَلٰی سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وَّ آلِهِ وَ اکْشِفْ کُربِیْ وَ حُزْنِیْ کَمـٰا کَشَفْتَ عَنْ رَسُوْلِکَ حُزْنَهُ وَ کَرْبَهُ فِیْ هـٰذَا الْمُقٰامَ یـٰا حَنّٰانُ یـٰا مَنّٰانُ یـٰا کَثِیْرَ الْمَعْرُوْفِ وَ الْاِحْسـٰٰانِ، یٰا دٰائِمَ النِّعَمِ یٰا اَرْحَمَ الرّٰاحِمِیْنَ وَ صَلَّی اللهُ عَلٰی سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وَّ عَلٰی آلِهِ وَ صَحْبِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیْماً دٰائِماً ابداً یٰا رَبَّ الْعٰالَمِیْنَ؛ آمِیْنَ».
«ای فریادرس بینوایانِ فریادکننده؛ و ای یاری کنندهی بیچارگانِ درمانده؛ و ای برطرف کنندهی درد و غصهی دردمندان؛ و ای اجابت کنندهی دعای واماندگانِ درمانده؛ بر سرور و سالار ما، حضرت محمد ج و خاندانش، درود بفرست؛ و درد و غُصّه و غم و اندوه مرا در این مکان مقدّس برطرف کن همانگونه که درد و غصه و غم و اندوه پیامبرت را در این مکان مقدّس و متبرّک برطرف ساختی؛ ای خدای مهربان؛ و ای خدای احسان کننده؛ و ای خدایی که نیکی و احسانش، فراوان و نعمت و موهبتهایش پیوسته و همیشگی و دائمی و سرمدی است؛ ای مهربانترین مهربانان.
و درود و سلام کامل، دائمی و همیشگی خدا بر سرور ما محمد ج و بر خاندان و یاران او بود؛ به حق رحمتت ای پروردگار جهانیان؛ آمین».
[ناگفته نماند که چون شخص زائر برای سفر و مراجعت به وطنش، قصد بیرون رفتن از مدینة منوره را میکند، برایش مستحب است که به مسجد نبوی رفته و بعد ازا ادای دو رکعت نماز (در هر کجا از مسجد که برایش میسر گردد)، بر پیامبر اکرم ج و دو یار وفادارش: حضرت ابوبکر صدیقس و حضرت عمر فاروقس (به طریقهای که قبلاً ذکرش رفت) سلام کرده و بعد از آن رو به قبله ایستاده و این دعا را بخواند:
«اَللّٰهُمَّ لٰاتَجْعَلْهُ اٰخِرَ الْعَهْدِ بِحَرَمِ رَسُوْلِکَ، وَ سَهِّلْ لِیَ الْعَوْدَ إِلَی الْحَرَمَیْنِ الشَّرِیْفَیْنِ سَبِیْلاً سَهْلَةً بِمَنِّکَ وَ فَضْلِکَ، وَ ارْزُقْنِیَ الْعَفْوَ وَ الْعٰافِیَةَ فِی الدُّنْیٰا وَ الْاٰخِرَةِ، وَ رُدَّنٰا سٰالِمِیْنَ غٰانِمِیْنَ إِلیٰ أٔوْطٰانِنٰا اٰمِنِیْنَ.
اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِیْ وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِجَمِیْعِ الْمُؤْمِنِیْنَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُسْلِمِیْنَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ، اَلْأٔحْیٰاءِ مِنْهُمْ وَ الْأٔمْوٰاتِ. رَبَّنٰا اٰتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَّ فِیْ الْاٰخِرَةِ حَسَنَةً وَّ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ. رَبَّنٰا اٰتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَّ فِیْ الْاٰخِرَةِ حَسَنَةً وَّ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ. رَبَّنٰا اٰتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَّ فِیْ الْاٰخِرَةِ حَسَنَةً وَّ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ.
وَ صَلِّ اللّٰهُمَّ وَ سَلِّمْ وَ بٰارِکْ عَلیٰ سَیِّدِنٰا وَ نَبِیِّنٰا مُحَمَّدٍ ج وَ عَلیٰ اٰلِهِ وَ أٔصْحٰابِهِ أٔجْمَعِیْنَ بِرَحْمَتِکَ یٰا أٔرْحَمَ الرّٰاحِمِیْنَ.»
«خدایا ! این سفر را آخرین سفر من به سوی مسجد الحرام و حرم پیامبر گرامیات مگردان، بلکه به وسیلة فضل و کرم خویش به من توفیق بده تا دوباره بدون زحمت و مشقت به سوی «حرمین شریفین» (بیت الله الحرام و مدینة منوره) بیایم، و از فیوضات و معنویات این سرزمین پاک و مقدس استفاده کنم.
پروردگارا ! عفو و عافیت در دنیا و آخرت را بهرهام گردان و ما را با نعمت بزرگ عافیت و بردن ثواب و پاداش حج و زیارت، و با اَمن و امان از این سفر به خانه و کاشانهمان باز گردان.
پروردگارا ! مرا و پدر و مادر و تمام مردان با ایمان و زنان با ایمان و تمام مردان مسلمان و زنان مسلمان و زندگان و مردگان آنها را بیامرز. خدایا ! در دنیا و آخرت به ما نیکی عطا فرما و سرای دنیا و آخرت ما را خوش و خرم گردان و ما را از عذاب آتش دوزخ محفوظ نگاهدار. خدایا ! در دنیا و آخرت به ما نیکی عطا فرما و ما را از عذاب آتش دوزخ محفوظ نگاهدار. خدایا ! در دنیا و آخرت به ما نیکی و خیر عطا فرما و ما را از عذاب آتش دوزخ محفوظ نگاهدار.
پروردگارا ! بر سرور و پیامبر ما حضرت محمد ج و بر تمام آل و اصحابش، سلام و درود بفرست، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان و ای رحمکنندهترین رحم کنندگان!».]
[1]- جنایات: جمع «جنایت»؛ و عبارت است از ارتکاب آن چه که از آن در حَرَم نهی به عمل آمده است. و چنانچه شخص در حال اِحرام یکی از آنها را انجام بدهد، فدیه یا گرفتن روزه یا دادن طعام به مستمندان و... بر او واجب میگردد. [مترجم]
[2]- در هر کجا از جنایات اِحرام که واژهی «دَم» اطلاق میگردد، مراد از آن، گوسفندی میباشد که یک سال را کامل کرده باشد. و در این گوسفند شرط است که از عیوب و نواقص سالم باشد و در حَرَم ذبح گردد.
و در هر کجا از جنایات اِحرام که واژهی «صدقه» اطلاق میگردد، مراد از آن: نصف صاع از گندم، یا یک صاع از جو، خرما، کشمش و یا قیمت یکی از آنها میباشد.
[3]- نویسندهی «درالمختار» گوید: اگر چنانچه شخص مُحرم، نعلین نداشت، در این صورت کفشهای خویش را پایینتر از استخوان کعب پا، در جایی که بندهای نعلین بسته میشود را قطع نماید. و علامه شامی گوید: به گونهای آنها را قطع کند که استخوان پاها و ساق پاها برهنه گردد، نه این که فقط موضع استخوان کعب پا را قطع نماید. (حاشیهی ابن عابدین 2/163)
[4]- ر.ک: ردالمحتار (2/201)
[5]- نویسندهی «هدایه» گوید: در برابر کوتاه نمودن هر ناخن، یک صدقه واجب میگردد.
[6]- نویسندهی کتاب «هدایة» گوید: به همین صورت اگر بیشتر از پنج ناخن را به صورت متفرقه چید که صدقهاش به قیمت دم میرسید در این صورت مقداری از قیمت دم را طبق دلخواه کاسته و سپس مابقی را بپردازد.
[7]- نویسندهی «درالمختار» گوید: «هر گاه حاجی مفرد در حال اِحرام مرتکب جنایت گردد بر وی یک دم لازم میگردد، ولی اگر حاجی قِران مرتکب جنایت گردد، در آن صورت بر وی دو دَم لازم میشود. و تنها در یک صورت بر حاجی قِران یک دَم واجب میگردد و آن این که: بدون اِحرام از ا حرامگاه و میقات عبور کند.» و مراد از این عبارت آن است که اگر حاجی مفرد در حال اِحرام ممنوعاتی را مرتکب گردید، همانند این که یکی از واجبات حج را ترک کند، و یا گیاه سرزمین حَرَم را قطع نماید، در این صورتها، جزاء متعدد نمیگردد؛ زیرا چنین کاری، جنایت بر اِحرام تلقی نمیگردد. ولی حاجی قِران، یا حاجی متمتّع که قربانی را با خود به سوی مکه روان ساخته است، اگر مرتکب جنایت در حال اِحرام گردند، بر آنها دو دَم لازم میگردد. و همچنین صدقه نیز بر حاجی قِران دو برابر میشود؛ زیرا در حال ارتکاب جنایت در دو اِحرام حج و عمره بوده است. ولی در حال عبورش از میقات بدون اِحرام، بر وی یک دَم واجب میگردد؛ زیرا در آن وقت «قارن» نبوده است.
علامه شامی در «حاشیهی» خویش گوید: اگر حاجی قِران گیاه حَرَم را قطع کرد، در این صورت جزاء بر وی متعدد نمیگردد. نویسندهی «بحر الرائق» گوید: زیرا قطع گیاه حرم، از زمرهی غراماتی است که اِحرام بدان ارتباطی ندارد. به خلاف صید حرم؛ زیرا اگر قا رن صید حَرَم را بکشد، پرداخت دو قیمت بر وی لازم میگردد؛ چون که جنایت در حال اِحرام رخ داده است از این رو متعدد تلقی میشود. و این که شخص مُحرم در حَرَم مرتکب جنایت گردیده است، مورد توجه قرار نمیگیرد، زیرا حرمت قویتر، حرمتهای کوچکتر را به دنبال دارد، از این رو حرمت اِحرام، قویتر از حرمت حَرَم میباشد. بنابراین وجوب قیمت به جهت اِحرام است نه به خاطر حرم. و اگر چنانچه فرد جانی، بدون اِحرام باشد، در این صورت حرمت حرم، قویتر و بیشتر میباشد. (2/223)
[8]- امام بخاری در کتاب صحیح بخاری، بابی را با عنوان «دخول الحرم بغیر اِحرام» [بدون اِحرام در حَرَم داخل شدن] نامگذاری نموده و در ذیل آن گفته است: «ابن عمرب بدون اِحرام وارد حَرَم شد؛ و رسول خدا ج نیز کسانی را به جستجوی هلال و اِحرام بستن فرمان میدادند که ارادهی حج و عمره را داشتند؛ ولی برای دیگران همچون هیزم کشان، از تحقیق و جستجوی هلال و اِحرام، ذکری را به میان نیاوردند.
حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» گوید: امام مالک حدیث ابن عمر را از طریق نافع در کتاب «موطأ» آورده و گفته است: عبدالله بن عمر از مکه حرکت کرد و چون به مکان «قدید» رسید، خبر وقوع فتنه را برایش دادند؛ از این رو به مکه برگشت و بدون اِحرام وارد مکهی مکرّمه شد. ولی این عبارت بخاری: «اما برای دیگران همچون هیزمکشان از تحقیق و جستجوی هلال ذکری را به میان نیاورد» از سخنان خود مصنّف میباشد. خلاصه این که: بخاری اِحرام را مختص کسانی قرار داده که ارادهی حج و عمره را دارند؛ و در این راستا به حدیث عبدالله بن عباس استدلال نموده که وی گفت: «من اراد الحج والعمرة»؛ «کسانی که ارادهی حج و عمره را دارند»؛ و مفهوم این عبارت چنین است: «کسانی که بدون ارادهی حج و عمره به مکه رفت و آمد میکنند، برایشان اِحرام لازم نیست.»
علماء و صاحب نظران اسلامی در این زمینه با یکدیگر اختلاف نظر دارند؛ از دیدگاه مذهب امام شافعی، قول مشهور همان «عدم وجوب به طور مطلق» است؛ و در روایتی دیگر، «وجوب مطلق» آمده است؛ و در مورد کسانی که داخل شدنشان به حَرَم تکرار میشود، بهتر همان عدم وجوب است.
از دیدگاه ائمهی ثلاثه، مشهور همان «وجوب» است. و از هر کدام از این ائمه، «عدم وجوب» نیز نقل شده است. ابن عمر، زهری، حسن و ظاهریه، به «عدم وجوب» معتقدند. و فقهای حنابله، کسانی را از «وجوب» مستثنی نمودهاند که به جهت برآورده کردن نیازهایشان، به طور مکرر وارد حَرَم میشوند. و احناف نیز افرادی را مستثنی کردهاند که در داخل میقاتها و اِحرامگاهها، سکونت دارند.
ابن عبدالبر بر این باور است که بیشتر صحابه و تابعین، به «وجوب» معتقدند.
ابن قدامه در کتاب «المغنی» گوید: مسلمانِ مکلّفی که بدون جنگ و ضرورت به طور مکرّر وارد حَرَم میشود، برای وی عبور از میقات بدون اِحرام جایز نیست. و همین قول از امام ابوحنیفه و برخی از شاگردان امام شافعی نقل شده است. و برخی از آنها گفتهاند: که در این صورت اِحرام بستن واجب نیست؛ و از امام احمد بن حنبل نیز روایتی در تأیید این نظریه نقل شده است.
و نیز از ابن عمر نقل شده که وی بدون اِحرام به منطقهای وارد شد... ابن قدامه در ادامه گوید: مسلمانِ مکلّفی که بدون جنگ و ضرورت به طور مکرر وارد حَرَم میشود؛ اگر چنانچه پس از عبور از میقات بخواهد اِحرام ببندد، باید به میقات برگردد و از آن جا اِحرام ببندد؛ و اگر چنانچه پس از میقات همانند کسی که میخواهد برای حج و عمره اِحرام ببندد، اِحرام بست، بر وی دم لازم میگردد.
نگارنده گوید: مذهب امام ابوحنیفه، مالک، و احمد بر آن است:کسانی که ارادهی وارد شدن به مکه را دارند؛ اگر چنانچه ارادهی حج و عمره را نیز نداشته باشند، باز هم بر آنها اِحرام بستن لازم است. و در روایتی از امام شافعی نیز چنین آمده است. و چنان که ابن عبدالبر گفت، مذهب بیشتر صحابه و تابعین نیز همینگونه است؛ از این رو بر هر کسی که ارادهی وارد شدن به حَرَم یا مکه را دارد لازم است که به یکی از دو نُسک حج یا عمره اِحرام ببندد.
آری؛ افرادی که به جهت کسب مایحتاج زندگی و نفقهی خانوادهی خویش همچون رانندگان به طور مکرّر وارد حَرَم میشوند، اگر چنانچه با قیاس به هیزمکشان [که در روایت بخاری بدانها اشاره شده] بدانها نیز اجازهی ورود به مکه بدون اِحرام داده شود، برای این ورودشان میتوان راهی را یافت؛ ولی در مورد افرادی که به طور مکرر وارد حَرَم نمیشوند یا از مکه بیرون میشوند و تا آن سوی میقات و اِحرامگاه میروند و دوباره برمیگردند، لازم است تا با اِحرام وارد مکه شوند؛ زیرا آنها همانند هیزمکشان نیستند.
و استدلال کردن به عدم وجوبِ اِحرام، به این فرمودهی رسول خدا: «برای کسانی که ارادهی حج و عمره را دارند»؛ از دیدگاه کسانی که به «مفهوم مخالف» استدلال نمیکنند، صحیح نیست؛ و از سوی دیگر، این حدیث را ابن عباس روایت کرده است، در حالی که خود وی چنین فتوا میداد که بدون اِحرام هیچ تاجر یا نیازمندی به مکه وارد نشود. همچنان که علامه طحاوی این قول ابن عباس را در باب «دخول الحرم هل یصلح بغیر اِحرام» نقل کرده است. و ابن عباس در حالی این فتوا را داد که در فتح مکه بیش از صد هزار صحابه یا بیشتر در رکاب پیامبر ج وجود داشت؛ همچنان که بیهقی و دیگران نقل کردهاند. [ر.ک: اوجز المسالک، شرح موطأ المالک.]
و مذهب بیشتر صحابه نیز، عدم جواز وارد شدن به مکه بدون اِحرام بود. و از این موضوع چنین دانسته میشود که صحابه از وارد شدن رسول خدا ج در روز فتح مکه بدون اِحرام، به جواز دخول مکه بدون اِحرام استدلال نکردهاند؛ زیرا آنها به خوبی تفاوت میان ضرورت و غیر ضرورت را میدانستند.
و وارد شدن پیامبر ج به مکهی مکرّمه در روز فتح بدون اِحرام، به حالات کلّی پیامبر ج قیاس نمیشود؛ زیرا پیامبر ج در آن روز، جنگ و پیکار را مباح اعلان نمودند، و خودِ جوازِ جنگ و قتال، بیانگر جواز عبور کردن از میقات بدون اِحرام باشد؛ زیرا شخص مُحرم به برهنه کردن سر و صورت مکلّف است، در حالی که فرد مبارز و جنگجو، به پوشیدن زره و پوشانیدن سر و امثال آن مکلّف است. و هنگامی که خداوند متعال جنگ کردن در مکه را در ساعتی از روز برای رسول خدا ج و یارانش مباح گرداند، در کنار آن، عبور از میقات را بدون اِحرام نیز برای آنها جایز قرار داد.
و در صحیح بخاری ثابت است که پیامبر ج فرمودند: «اگر فردی جنگ و قتال در مکه را به قیاس جنگ پیامبر ج در مکه، رخصت دانست، به او بگویید: به راستی خداوند متعال به رسول خویش، اجازهی جنگ در مکه را داد و این اجازه را به شما نداد؛ و به تحقیق برای من در ساعتی از روز، اجازهی جنگ در مکه داده شد». از این رو کسانی که ارادهی جنگ و قتالِ مباح را ندارند، برایشان داخل شدن به مکه نیز بدون اِحرام مباح نیست. و به همین موضوع ابن قدامه در کتاب «المغنی» اشاره کرده است.
اما داخل شدن ابن عمر در مکه بدون اِحرام، به گونهای بود که از منطقهی حِلّ برمیگشت و از میقات عبور نکرده بود؛ و در این صورت داخل شدن وی به مکه بدون اِحرام درست بود.
برخی از مردم بر کسانی اعتراض میکنند که از مکهی مکرّمه خارج میشوند و به مدینهی منوّره یا اماکن دیگر میروند، آنگاه اِحرام میبندند و به مکه وارد میشوند؛ و حالات اینگونه افراد عجیب است؛ زیرا کسی که ارادهی حج یا عمره را دارد؛ به اجماع علماء، داخل شدن وی به مکه بدون اِحرام جایز نیست. و در احادیث مرفوعِ صحیح و صریح، نهیای از زیاد عمره کردن وارد نشده است؛ و افرادی که از خارج میقات میآیند و میخواهند عمره کنند، اگر چنانچه چنین افرادی از عمره کردن منع شوند، به راستی از کار خیری منع شدهاند. «و الله المؤفق لکل خیر»
[9]- این موضوع را نویسندهی کتاب «العنایة» و نویسندهی کتاب «الکفایة» تحقیق و بررسی نمودهاند؛ و نتیجهی تحقیقشان بر آن رفته که: قیاس، دو کفاره را واجب میکند؛ ولی بر مبنای «استحسان» هر دو کفاره در یکدیگر ادغام میشوند؛ و صورت استحسان اینگونه است که حرمت اِحرام، قویتر از حرمت حَرم است؛ زیرا که بر فرد مُحرم، هم شکار حَرَم حرام است و هم شکار سرزمین حِلّ، از این رو امر قویتر شامل امر ضعیف نیز میشود.
[10]- اِذخر: گیاهی است خوشبو و با شاخههای باریک که برگهایش ریز و سرخ رنگ یا زرد و تندبو است. این گیاه دارای شکوفههای سفید، و بیخ آن ستبر، و ساییده برگ میباشد. و بیخ آن را در زبان عربی «غسول» میگویند. و با آن دست میشویند. و در فارسی به یک قسم آن «والان» یا «بیخ والان» میگویند. و گور گیاه و کاه مکه نیز بدو میگویند. [مترجم]
[11]- سیری در مسایل قدوری، ج 1، صص 294-325.
[12]- ر.ک: البحر الرائق (3/60) و رد المحتار (2/335).
هُوَ: زِیَارَةُ بِقَاعٍ مَخصُوصَةٍ بِفِعلٍ مَخصُوصٍ فِی اَشهُرِه؛ وَ هِیَ: شَوَّالٌ وَ ذُوالقَعدَةِ وَ عَشرُ ذِی الحَجَّةِ.
فُرِضَ مَرَّةً عَلَی الفَورِ فِی الاَصَحِّ.
وَ شُرُوطُ فَرضِیَّتِه ثَمَانِیةٌ عَلَی الاَصَحِّ: اَلإِسلَامُ وَالعَقلُ وَالبُلُوغُ وَالحُرِّیَّةُ وَالْوَقْتُ وَ الْقُدْرَةُ عَلَی الزّٰادِ وَلَوْ بِمَکَّةَ بِنَفَقَةِ وَسَطٍ وَالقُدرَةُ عَلَی رَاحِلَةٍ مُختَصَّةٍ بِه اَو عَلَی شِقِّ مَحملٍ بِالمِلکِ وَالاِجَارَةِ لَا الاِبَاحَةِ وَالاِعَارَةِ لِغَیرِ اَهلِ مَکَّةَ وَ مَن حَولَهُم إِذَا أَمکَنَهُمُ المَشیُ بِالقَدَمِ وَالقُوَّةِ بِلَا مَشَقَّةٍ؛ وَ إِلَّا فَلَا بُدَّ مِنَ الرَّاحِلَةِ مُطلَقًا؛ وَ تِلکَ القُدرَةُ فَاضِلَةٌ عَن نَفَقَتِه وَ نَفَقَةِ عِیَالِه اِلی حِینِ عَودِه وَ عَمَّا لَا بُدَّ مِنهُ کَالمَنزِلِ وَ اَثَاثِه وَ آلَاتِ المُحتَرِفِینَ وَ قَضَاءِ الدَّینِ.
وَ یُشتَرَطُ العِلمُ بِفَرضِیَّةِ الحَّجِ لِمَن أَسلَمَ بِدَارِ الحَربِ أَوِ الکَونُ بِدَارِ الاِسلَامِ.
وَ شُرُوطُ وُجُوبِ الأَدَاءِ خَمسَةٌ عَلَی الاَصَحِّ: صِحَّةُ البَدَنِ وَ زَوَالُ المَانِعِ الحِسِّیِ عَنِ الذِّهَابِ لِلحَجِّ وَ أَمنُ الطَّرِیقِ وَ عَدَمُ قِیَامِ العِدَّةِ وَ خُرُوجُ مَحرَمٍ وَ لَو مِن رَضَاعٍ أَو مُصَاهَرَةٍ مُسلِمٍ مَأمُونٍ عَاقِلٍ بَالِغٍ أَو زَوجٍ لإِمرَأةٍ فِی سَفَرٍ؛ وَالعِبرَةُ بِغَلَبَةِ السَّلَامَةِ بَرًّا وَّ بَحرًا عَلَی المُفتَی بِه.
وَ یَصِحُّ أَدَاءُ فَرضِ الحَجِّ بِاربَعَةِ أَشیَآءَ لِلحُرِّ: الإِحرَامُ وَالإِسلَامُ؛ وَ هُمَا شَرطانِ؛ ثُمَّ الإِتیانُ بِرُکنَیه؛ وَ هُمَا: اَلوُقُوفُ مُحرِمًا بِعَرَفَاتٍ لَحظَةً مِن زَوَالِ یَومِ التَّاسِعِ اِلی فَجرِ یَومِ النَّحرِ بِشَرطِ عَدَمِ الجِمَاعِ قَبلَه مُحرِمًا؛ وَالرُّکنُ الثَّانِی؛ هُوَ: اَکثَرُ طَوَافِ الإِفَاضَةِ فِی وَقتِه؛ وَ هُوَ: مَا بَعدَ طُلُوعِ فَجرِ النَّحرِ.
وَ وَاجِبَاتُ الحَجِّ: إِنشَاءُ الاِحرَامِ مِنَ المِیقَاتِ وَ مَدُّ الوُقُوفِ بِعَرَفَاتٍ إِلَی الغُرُوبِ وَ الوُقُوفُ بِالمُزدَلِفَةِ فِیمَا بَعدَ فَجرِ یَومِ النَّحرِ وَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ رَمیُ الجِمَارِ وَ ذِبحُ القَارِنِ وَالمُتَمَتِّعِ بَینَهُمَا وَ الْحَلْقُ وَ تَخْصِیْصُهُ بِالْحَرَمِ وَ اَیّامِ النَّحْرِ وَ تَقْدِیْمِ الرَّمْیِ عَلَی الْحَلْقِ وَ نَحْرِ الْقٰارِنِ وَ الْـمُتَمَتِّعِ و إِیقَاعُ طَوَافِ الزِّیارَة فِی أَیَّامِ النَّحرِ وَالسَّعیُ بَینَ الصَّفَا وَالمَروَةِ فِی أَشهُرِ الحَجِّ وَ حُصُولُه بَعدَ طَوَافٍ مُعتَدٍّ بِه وَالمَشیُ فِیهِ لِمَن لَا عُذرَ لَه وَ بِدَاءَةُ السَّعیِ مِنَ الصَّفَا وَ طَوَافُ الوَدَاعِ وَ بِدَاءَةُ کُلِّ طَوَافٍ بِالبَیتِ مِنَ الحَجَرِالأسوَدِ وَالتّیامُنُ فِیهِ وَالمَشیُ فِیهِ لِمَن لَا عُذرَ لَه وَ الطَّهَارَةُ مِنَ الحَدَثَینِ وَ سَترُ العَورَةِ وَ اَقَلُّ الاَشوَاطِ بَعدَ فِعلِ الأَکثَرِ مِن طَوَافِ الزِّیَارَة؛ وَ تَرکُ المَحظُورَاتِ کَلُبسِ الرَّجُلِ المِخیَطَ وَ سَترِ رَأسِه وَ وَجهِه وَ سَترِالمَرأةِ وَجهَهَا وَالرَّفثِ وَالفُسُوقِ وَالجِدَالِ وَ قَتلِ الصَّیدِ وَالإِشَارَةِ اِلَیهِ وَالدَّلَالَةِ عَلَیه.
وَ سُنَنُ الحَجِّ مِنهَا: الاِغتِسَالُ وَ لَو لِحَائِضٍ وَ نُفَسَآءَ اَوِ الوُضُوءُ إِذَا أَرَادَ الإِحرَامَ وَ لُبسُ إِزارٍ وَ رِدَاءٍ جَدِیدَینِ اَبیَضَینِ وَالتَّطَیُّبُ وَ صَلَوةُ رَکعَتَینِ وَالإِکثَارُ مِنَ التَّلبِیَةِ بَعدَ الإِحرَامِ رَافِعًا بِهَا صَوتَه مَتَی صَلَّی اَو عَلَا شَرَفًا أَو هَبَطَ وَادِیًا أَو لَقِیَ رَکبًا وَ بِالأَسحَارِ وَ تَکرِیرُهَا کُلَّمَا أَخَذَ فِیهَا وَالصَّلوةُ عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ وَ سُئَوالِ الجَنَّةِ وَ صُحبَةِ الأَبرَارِ وَالإِستِعَاذَةِ مِنَ النَّارِ وَ الغُسلِ لِدُخُولِ مَکَّةَ وَ دُخُولُهَا مِن بَابِ المُعَلَّاةِ نَهَارًا وَّ التَکبِیرُ وَالتَّهلِیلُ تِلقَاءَ البَیتِ الشَّرِیفِ وَالدُّعَاءُ بِمَا أَحَبَّ عِندَ رُؤیَتِه وَ هُوَ مُستَجَابٌ وَ طَوَافُ القُدُومِ وَ لَو فِی غیرِ اَشهُرِ الحَجِّ؛ وَالاِضطِبَاعُ فِیهِ وَالرَّمَلُ إِن سَعی بَعدَه فِی أَشهُرِ الحَجِّ وَالهَروَلَةُ فِیمَا بَینَ المِیلَینِ الأَخضَرَینِ لِلرِّجَالِ وَالمَشیُ عَلَی هَینَةٍ فِی بَاقِی السَّعیِ وَالإِکثَارُ مِنَ الطَّوَافِ؛ وَ هُوَ أَفضَلُ مِن صَلَوةِ النَّفلِ لِلآفَاقِیِّ؛ وَالخُطبَةُ بَعدَ صَلوةِ الظُّهرِ یَومَ سَابِعِ الحَجَّةَ بِمَکَّةَ؛ وَ هِیَ خُطبَةٌ وَاحِدَةٌ بِلَا جُلُوسٍ، یُعَلِّمُ المَنَاسِکَ فِیهَا؛ وَالخُرُوجُ بَعدَ طُلُوعِ الشَّمسِ یَومَ التَّروِیَةِ مِن مَکَّةَ لِمَنًی وَالمَبِیتُ بِها ثُمَّ الخُرُوجُ مِنهَا بَعدَ طُلُوعِ الشَّمسِ یَومَ عَرَفَةَ اِلَی عَرَفَاتٍ؛ فَیَخطُبُ الاِمَامُ بَعدَ الزَّوَالِ قَبلَ صَلَوةِ الظُّهرِ وَالعَصرِ مَجمُوعَةً جَمعَ تَقدِیمٍ مَعَ الظُّهرِ خُطبَتَینِ یَجلِسُ بَینَهُمَا؛ وَالاِجتَهَادُ فِی التَّضَرُّعِ وَالخُشُوعِ وَالبُکَاءِ بِالدُّمُوعِ وَالدُّعَاءِ لِلنَّفسِ وَالوَالِدَینِ والاِخوَانِ المُؤمِنِینَ بِمَا شَآءَ مِن اَمرِ الدَّارَینِ فِی الجَمعَینِ؛ وَالدَّفعُ بِالسَّکِینَةِ وَالوَقَارِ بَعدَ الغُرُوبِ مِن عَرَفَاتٍ؛ وَالنُّزُولُ بِمُزدَلِفَةَ مُرتَفِعًا عَن بَطنِ الوَادِی بِقُربِ جَبَلِ قُزَحَ؛ وَالمَبِیتُ بِهَا لَیلَةَ النَّحرِ بِمِنیٰ اَیَّامَ مِنیٰ بِجَمیعِ أَمتِعَتِه؛ وَ کُرِهَ تَقدِیمُ ثَقَلِه اِلی مَکَّةَ إِذ ذَاکَ. وَ یَجعَلُ مِنی عَن یَمِینِه وَ مَکَّةَ عَن یَسَارِه حَالَةَ الوُقُوفِ لِرَمیِ الجِمَارِ وَ کَونُه رَاکِباً حَالَةَ رَمیِ جَمرَةِ العَقَبَةِ فِی کُلِّ الأَیَّامِ؛ مَاشِیًا فِی الجَمرَةِ الاُولَی التِی تَلِی المَسجِدَ وَالوُسطی؛ وَالقِیَامُ فِی بَطنِ الوَادِی حَالةَ الرَّمیِ؛ وَ کَونُ الرَّمیِ فِی الیَومِ الاَوَّلِ فِیمَا بَینَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ زَوَالِهَا وَ فِیمَا بَینَ الزَّوَالِ وَ غُرُوبِ الشَّمسِ فِی بَاقِی الاَیَّامِ؛ وَ کُرِهَ الرَّمیُ فِی الیَومِ الاَوَّلِ وَالرَّابِعِ فِیمَا بَینَ طُلُوعِ الفَجرِ وَالشَّمسِ؛ وَ کُرِهَ فِی اللَیالی الثَلاثِ وَ صَحَّ؛ لِأَنَّ اللَیَالِی کُلَّهَا تَابِعَةٌ لِمَا بَعدَهَا مِنَ الاَیَّامِ اِلَّا اللیلَةَ الَّتِی تَلِیَ عَرفَةَ حَتَّی صَحَّ فِیهَا الوُقُوفُ بِعَرَفاتٍ وَ هِیَ لَیلَةُ العِیدِ وَ لَیَالِیَ رَمِی الثَّلَاثِ فَإِنَّهَا تَابِعَةٌ لِمَا قَبلَهَا؛ وَالمُبَاحُ مِن أَوقَاتِ الرَّمی: مَا بَعدَ الزَّوَالِ اِلی غُرُوبِ الشَّمسِ مِنَ الیَومِ الاَوَّلِ. وَ بِهَذَا عُلِمَت اَوقَاتُ الرَّمیِ کُلُّهَا جَوَازً وَ کَرَاهَةً وَ اِستِحبَابًا.
وَ مِنَ السُّنَّةِ، هَدیُ المُفرَدِ بالحَجِّ وَالاَکلُ مِنهُ وَ مِن هَدی التَّطَوُّعِ وَالمُتعَةِ وَالقِرَانِ فَقَط؛ وَ مِنَ السُّنَّةِ. الخُطبَةُ یَومَ النَّحرِ مِثلَ الاُولی یُعَلِّمُ فِیهَا بَقِیَّةَ المَنَاسِکِ وَ هِی ثَالِثَةُ خُطَبِ الحَجِّ؛ وَ تَعجِیلُ النَّفَرِ إِذَا أَرَادَه مِن مِنیٰ قَبلَ غُرُوبِ الشَّمسِ مِنَ الیَومِ الثَّانِی عَشَرَ؛ وَ إِن أَقَامَ بِهَا حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمس مِنَ الیَومِ الثَّانِی عَشَرَ فَلَا شَئَ عَلَیهِ وَ قَد أَسَاءَ، وَ إِن أَقَامَ بِمِنیٰ اِلَی طُلُوعِ فَجرِ الیَومِ الرَّابِعِ لَزِمَه رَمیُه؛ وَ مِنَ السُّنَّةِ، النُّزُولُ بالمُحَصَّبِ سَاعَةً بَعدَ اِرتِحَالِه مِن مِنیٰ؛ وَ شُربُ مَاءِ زَمزَمَ وَالتَضَلُّعُ مِنهُ وَ اِستِقبَالُ البَیتِ وَالنَّظَرُ اِلَیهِ قَائِمًا وَالصَّبُّ مِنهُ عَلَی رَأسِه وَ سَائِرِ جَسَدِه؛ وَ هُوَ: لِمَا شُرِبَ لَه مِن أُمُورِ الدُّنیَا وَالآخِرَةِ؛ وَ مِنَ السُّنَّةِ، التِزَامُ المُلتَزَمِ وَ هُوَ أَن یَّضَعَ صَدرَه وَ وَجهَه عَلَیه وَالتَّشَبُّثُ بِالاَستَارِ سَاعَةً دَاعِیًا بِمَا اَحَبَّ وَ تَقبِیلُ عَتَبةِ البَیتِ وَ دُخُولِه بِالاَدَبِ وَالتَّعظِیمِ ثُمَّ لَم یَبقَ عَلَیهِ اِلَّا اَعظَمَ القُرُبَاتِ وَ هِیَ زِیَارَةُ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ سَلَّمَ وَ اَصحَابِه فَیَنوِیهَا عِندَ خُرُوجِه مِن مَکَّةَ مِن بَابِ سَبِیکَةَ مِنَ الثَّنِیَّةِ السُّفلی. وَ سَنَذکُرُ للزِّیَارَةِ فَصلًا عَلَی حِدَتِه إِن شاءَ اللهُ تَعَالی.
[«حج»: عبادتی است که بر همهی زنان و مردان مسلمانی که عاقل، بالغ، آزاد، توانگر و سالم و تندرست باشند واجب میباشد. خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَیۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِینَ٩٦ فِیهِ ءَایَٰتُۢ بَیِّنَٰتٞ مَّقَامُ إِبۡرَٰهِیمَۖ وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗاۗ وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاۚ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٧﴾ [آل عمران: 96-97] «نخستین خانهای که برای مردم (جهت عبادت) بنیانگذاری گشته است، خانهای است که در مکّه قرار دارد (کعبه نام و از لحاظ ظاهر و باطن) پربرکت و نعمت است و ( از آن جایی که قبلهگاه نماز مسلمانان و مکان حج آنان یعنی کنگرهی بزرگ سالانهی ایشان است، مایهی) هدایت جهانیان است. در آن نشانههای روشنی است. مقام ابراهیم (یعنی مکان نماز و عبادت او از جملهی آنها است) و هر کس داخل آن (حرم) شود در امان است. و حج این خانهی الهی واجب است بر کسانی که توانایی (مالی و بدنی) برای رفتن به آنجا را دارند؛ و هر کس وجوب حج را انکار کند، کافر میشود و (به خود زیان رسانده نه به خدا) که خداوند از همهی جهانیان بینیاز است».
از ابوهریرهس روایت است: پیامبر ج برای ما خطبه خواند و فرمود: «یٰا اَیُّهَا النّٰاسُ! اِنَّ اللهَ قَدْفَرَضَ عَلَیْکُمُ الْحَجَّ فَحُجُّوْا. فَقٰالَ رَجُلٌ: اَکُلُّ عٰامٍ یٰا رَسُوْلَ اللهِ ج؟ فَسَکَتَ حَتّٰی قٰالَهٰا ثَلٰاثاً؛ ثُمَّ قٰالَ: لَوْ قُلْتُ نَعَمْ لَوَجَبَتْ وَ لَمَا اسْتَطَعْتُمْ. ثُمَّ قٰالَ: ذَرُوْنِیْ مٰا تَرَکْتُکُمْ، فَاِنَّمٰا اَهْلَکَ مَنْ کٰانَ قَبْلَکُمْ کَثْرَةُ سُؤٰالِهِمْ وَ اخْتِلٰافُهُمْ عَلٰی اَنْبِیٰاءِهِمْ؛ فَاِذٰا اَمَرْتُکُمْ بِاَمْرٍ فَأْتُوْا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اِذٰا نَهَیْتُکُمْ عَنْ شَیْءٍ فَدْعُوْهُ» (مسلم و نسایی)؛ «ای مردم! خداوند حج را بر شما فرض کرده است؛ پس حج کنید. مردی گفت: ای رسول خدا! آیا هر سال؟ پیامبر ج ساکت شد تا آن مرد سه بار سؤالش را تکرار کرد. سپس پیامبر ج فرمود: اگر میگفتم بله، حجّ هر سال بر شما واجب میشد و شما توانایی انجام آن را نمیداشتید؛ سپس فرمود: در آنچه شما را بر آن گذاشتهام مرا رها کنید؛ زیرا کسان قبل از شما را سؤالات زیاد و اختلاف با پیامبرانشان هلاک گردانید؛ پس هرگاه شما را به کاری امر کردم، در حدّ توانتان آن را انجام دهید و هرگاه شما را از چیزی نهی کردم، از آن دست بردارید».
و ابن عمرب گوید: پیامبر ج فرمود: «بُنِیَ الْاِسْلٰامُ عَلٰی خَمْسٍ: شَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ وَ اِقٰامِ الصَّلٰاةِ وَ اِیْتٰاءِ الزَّ کٰاةِ وَ حَجِّ الْبَیْتِ وَ صِیٰامِ رَمَضٰانَ» (بخاری و مسلم)؛ «اسلام بر پنج رکن و پایه بنا شده است: گواهی دادن به این که هیچ مبعود برحقی غیر از الله نیست و محمد ج فرستادهی او است و برپایی نماز، دادن زکات، حجّ خانهی خدا و روزهی ماه رمضان».
و ابوهریرهس در مورد فضیلت حج و عمره، چنین روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «اَلْعُمْرَةُ اِلَی الْعُمْرَةِ کَفّٰارَةٌ لِّمٰا بَیْنَهُمٰا، وَ الْحَجُّ الْمَبْرُوْرُ لَیْسَ لَهُ جَزٰاءٌ اِلَّا الْجَنَّةَ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابن ماجه و نسایی)؛ «عمره تا عمره، کفاّرهی گناهان بین آن دو است و حج مقبول که در آن گناه نباشد، جز بهشت، پاداشی ندارد».
و عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج فرمود: «تٰابِعُوْا بَیْنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ فَاِنَّهُمٰا یَنْفِیٰانِ الذُّنُوْبَ وَ الْفَقْرَ، کَمٰا یَنْفِی الْکِبْرُ خَبْثَ الْحَدِیْدِ وَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ؛ وَ لَیْسَ لِحَجَّةٍ مَّبْرُوْرَةٍ ثَوٰابٌ اِلَّا الْجَنَّةَ» (ترمذی، نسایی و ابن ماجه)؛ «پی در پی حج و عمره کنید؛ زیرا آن دو گناهان و فقر را از بین میبرند همانطور که دم آهنگری، ناخالصی و زایدهی آهن و طلا و نقره را میزداید و حجّ مقبول، پاداشی جز بهشت ندارد».
و از ابوهریرهس نیز روایت است که گفت: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «مَنْ حَجَّ لِلّٰهِ عَزَّوَجَلَّ فَلَمْ یَرْفُثْ وَ لَمْ یَفْسُقْ، رَجَعَ کَیَوْمٍ وَّلَدَتْهُ اُمُّهُ» (بخاری، مسلم، ابن ماجه، نسایی و ترمذی)؛ «هر کس برای کسب خشنودی خدایﻷ حج کند و هنگام احرام از آمیزش و امور شهوانی با همسرش پرهیز نماید و معصیت نکند، زمانی که از حج باز میگردد، مانند روزی است که مادرش او را زاییده است».
و ابن عمرب گوید: پیامبر ج فرمود: «اَلْغٰازِیْ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ، وَ الْحٰاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ، وَفْدُاللهِ، دَعٰاهُمْ فَاَجٰابُوْهُ وَ سَأَلُوْهُ فَاَعْطٰاهُمْ» (ابن ماجه)؛ «مجاهد در راه خدا و کسی که به حج و عمره برود، هیئت و نمایندگان خدا هستند؛ خدا آنان را به عبادت خود فراخوانده و آنها اجابت کردهاند و از او خواستهاند، خدا هم به آنان عطا کرده است».
«حجّ»: در لغت به معنای «قصد کردن انجام کار مهم و بزرگ» میباشد؛ و در اصطلاح شریعت مقدّس اسلام، عبارت است از:] «زیارت کردن اماکن مخصوص [از قبیل: خانهی کعبه و صحرای عرفات] با رفتار و اعمالی خاصّ [از قبیل: احرام، نیت حج و ...] در ماههای حج»؛ و «ماههای حجّ»: عبارتند از: شوّال، ذوالقعده و ده روز [اول] ذیالحجّة.
و - بنا به قول صحیحتر - حجّ یک بار در طول زندگی [بر هر مسلمان بالغ، عاقل، آزاد، توانگر و توانا] به صورت فوری، فرض [عین] است؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَنْ مَلَکَ زٰاداً وَّ رٰاحِلَةً تُبَلِّغُهُ اِلٰی بَیْتِ اللهِ وَ لَمْ یَحُجَّ فَلٰا عَلَیْهِ اَنْ یَّمُوْتَ یَهُوْدِیّاً اَوْ نَصْرٰانِیّاً» (ترمذی)؛ «هر کس مالک زاد و توشه و وسیلهی نقلیه و سواری باشد که بتواند به خانهی خدا برود و نرود و حجّش را به جای نیاورد، بر وی باکی نیست که یهودی یا نصرانی بمیرد».
و نیز میفرماید: «مَنْ لَمْ یَحْبِسْهُ مَرَضٌ اَوْ حٰاجَةٌ ظٰاهِرَةٌ اَوْ سُلْطٰانٌ جٰائِرٌ فَلَمْ یَحُجَّ فلیمت ان شاء یهودیاً او نصرانیاً» (مسند احمد بن حنبل)؛ «هر کس بدون موانع بیماری یا احتیاج ظاهری یا ممانعت سلطان ستمکار، از ادای فریضهی حج خودداری کند و مرگش فرارسد، مرگ او با مرگ یهودی و نصرانی فرق ندارد».
بنابراین کسی که توانایی ادای حج را دارد، باید فوراً آن را ادا کند؛ به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «مَنْ اَرٰادَ الْحَجَّ فَلْیَتَعَجَّلْ، فَاِنَّهُ قَدْ یَمْرُضُ الْمَرِیْضُ وَ تَضِلُّ الضّٰالَّةُ وَ تَعْرِضُ الْحٰاجَةُ» (ابن ماجه)؛ «هر کس ارادهی حج کرد، شتاب کند؛ چون امکان دارد مریض شود یا مرکبش را از دست بدهد و یا این که نیازی پیش آید».
از این رو امّت اسلامی، اجماع کردهاند که حج در طول عمر، یک بار فرض میباشد. اقرع بن حابس از پیامبر ج سؤال نمود: آیا حجّ خانهی خدا در هر سال واجب است یا یک بار در طول عمر؟ پیامبر ج فرمود: «بَلْ - اَلْحَجُّ - مَرَّةً وٰاحِدَةً فَمَنْ زٰادَ فَتَطَوُّعٌ» (مسند احمد)؛ «بلکه در طول عمر یک بار فرض است؛ پس هر کس بیش از یک بار حج کند، داوطلبی است و سنّت میباشد».]
[شرطهای فرضیت حجّ:]
- بنا به قول صحیحتر -، شرطهای فرضیت حج، هشت چیز است که عبارتند از:
1- مسلمان بودن؛ [چون حجّ به مانند نماز و زکات و روزه، عبادت محسوب میشود و شرط عابدت نیز اسلام است؛ زیرا در حدیث معاذ بن جبلس چنین آمده است: «اُدْعُهُمْ اِلیٰ شَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ فَاِنْ هُمْ اَطٰاعُوْکَ فَاَعْلِمْهُمْ اَنَّ عَلَیْهِمْ کَذٰا» (مسلم)؛ «آنان را به گفتن و اقرار کلمهی شهادتین فرا بخوان؛ چون تو را اجابت کردند و اطاعت نمودند، به آنان خبر ده که چه چیزهایی بر آنان واجب است...».
و از جملهی آنها یکی حجّ بود، پس حجّ بر کافر فرض نیست.]
2- عقل داشتن؛ [پس حج بر دیوانه فرض نیست؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلٰاثَةٍ: عَنِ الْمَجْنُوْنِ حَتّٰی یُفِیْقَ وَعَنِ النّٰائِمِ حَتّٰی یَسْتَیْقِظَ وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّٰی یَحْتَلِمَ» (ابوداود)؛ «تکلیف از سه دسته برداشته شده است: از دیوانه تا هوشیار شود؛ از به خواب رفته تا بیدار شود و از بچه تا بالغ گردد».]
3- بالغ بودن؛ [پس حجّ بر کودک فرض نیست؛ به دلیل حدیث: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلٰاثَةٍ...»؛ و ابن عباسب نیز گوید: «زنی، کودکی را نزد پیامبر ج آورد و گفت: آیا حج این بچه صحیح است؟ پیامبر ج فرمود: «نَعَمْ وَ لَکِ اَجْرٌ» (مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «بله و برای تو نیز اجر هست».
و همچنین از ابن عباسب روایت است که پیامبر ج فرمود: «اَیُّمٰا صَبِیٍّ حَجَّ ثُمَّ بَلَغَ فَعَلَیْهِ حَجَّةٌ اُخْریٰ؛ وَ اَیُّمٰا عَبْدٍ حَجَّ ثُمَّ عُتِقَ فَعَلَیْهِ حَجَّةٌ اُخْرٰی» (بیهقی)؛ «هر کودکی که حج کرد؛ سپس بالغ شد، حجّی دیگر بر او واجب است؛ و هر بردهای که حجّ را به جای آورد و سپس آزاد گردید، حجّی دیگر بر او واجب است».]
4- آزاد بودن؛ پس حجّ بر برده فرض نیست، چون مشغول خدمت سیدش است و توانایی انجام حجّ را ندارد؛ البته اگر کودک یا برده، مراسم حج را به جای آورند، حجّ آنها صحیح است، ولی جای حجّ واجبی را که بعد از بلوغ کودک و آزادی برده واجب میشود را نمیگیرد. ابن عباسب گوید: پیامبر ج فرمود: «اَیُّمٰا صَبِیٍّ حَجَّ ثُمَّ بَلَغَ فَعَلَیْهِ حَجَّةٌ اُخْریٰ؛ وَ اَیُّمٰا عَبْدٍ حَجَّ ثُمَّ عُتِقَ فَعَلَیْهِ حَجَّةٌ اُخْرٰی» (بیهقی)؛ «هر کودکی که حج کرد؛ سپس بالغ شد، حجّی دیگر بر او واجب است؛ و هر بردهای که حجّ را به جای آورد و سپس آزاد گردید، حجّی دیگر بر او واجب است».]
5- وقت [مخصوص] حجّ. [پس ادای حجّ، پیش از ماههای حجّ، یا پس از آن صحیح نیست.
و ماههای حجّ عبارتند از: شوّال، ذوالقعده و ده روز اول از ماه ذوالحجّه.
پس هر کس پیش از فرارسیدن این ماهها برای حج، طواف یا سعی کند، از جای حجّ وی صحیح نخواهد بود؛ و اِحرام بستن پیش از ماههای حجّ، به همراه کراهیت صحیح است.
خداوند بلندمرتبه، در مورد وقت حجّ میفرماید: ﴿۞یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّۗ﴾ [البقرة: 189] «از تو دربارهی هلالهای ماه میپرسند. بگو: آنها شناسههای زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حجّ است».
و نیز میفرماید: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ﴾ [البقرة: 197] «حج در ماههای معینی انجام میپذیرد».
ابن عمرب گوید: «اَشْهُرُ الْحَجِّ: شَوّٰالٌ وَ ذُوْالْقَعْدَةَ وَ عَشٌْرٌ مِنْ ذِی الْحَجَّةَ» (بخاری)؛ «ماههای حج: شوّال، ذوالقعده و ده روز از ذوالحجّه است». و ابن عباسب نیز گوید: «مِنَ السُّنَّةِ اَنْ بِالْحَجِّ اِلّٰا فِیْ اَشْهُرِ الْحَجِّ» (بخاری)؛ «سنّت آن است که فقط در ماههای حج برای انجام آن احرام بسته شود».]
6- توانایی داشتن بر تهیهی توشهی راه؛ آن هم توشهای معمولی و متوسط؛ اگر چه در مکّه نیز باشد.
7- توانایی داشتن بر تهیهی سواری و مرکبی که مختص به خودش باشد؛ یا بر قسمتی از کجاوه و تخت روان، ملکیت داشته یا آن را اجاره نموده باشد؛ ولی اگر به صورت اِباحت یا عاریت میتوانست مرکب را به دست آورد، در آن صورت حجّ بر وی فرض نیست؛ [صورت «اِباحت»، آن است که اگر پسرش بدو مالی را بخشید تا با آن حج کند، در آن صورت قبول کردن آن مال بر وی واجب نیست؛ زیرا به دست آوردن شرایط وجوب حج، واجب نمیباشد. و همچنین اگر کسی بدو مالی را به عاریت داد تا با آن حج کند، باز هم پذیرفتن آن بر وی واجب نمیباشد؛ زیرا به دست آوردن شرایط وجوب حج، واجب نیست.]
و توانایی داشتن بر تهیهی سواری و مرکب، برای غیر اهالی مکه و کسانی است که در اطراف شهر مکه، زندگی به سر میبرند؛ از این رو، هرگاه برای آنها این امکان وجود داشت که بدون سختی و دشواری، با پای پیاده و با توان و قدرت، به سوی خانهی کعبه بیایند، در آن صورت بر آنها واجب است که به سوی خانهی کعبه بیایند؛ و اگر چنانچه برای آنها، این امکان وجود نداشت که بدون سختی و دشواری، با پای پیاده به حج بیایند، در آن صورت به طور مطلق، وجود سواری و مرکب، لازم و ضروری میباشد.
و این قدرت [قدرت بر تهیهی توشهی راه و مرکب]، باید افزون بر نیازها و مخارج اصلی وی و افزون بر نفقهی خانوادهی وی در مدّت غیاب وی تا زمان برگشتن از حج باشد؛ و همچنین افزون بر حوائج و نیازهای اصلی زندگی وی باشد؛ مانند: منزل، اثاثیه و لوازم خانه، آلات و ابزاری که پیشهو ران از آنها، در به دست آوردن معاش زندگی خویش یاری میجویند؛ و مقدار پولی که برای بازپرداخت وام مشخص شده است.
[به هر حال، وجود توشه و آذوقهی رفت و برگشت و هزینهی سفر، شرط فرضیت حجّ است، و شرط است که هزینهی توشه و آذوقهی سفر و هزینهی وسیلهی نقلیه، مازاد بر نفقه و هزینه و لباس و مایحتاج خود و کسانی باشد که نفقهی آنها در مدت رفتن و برگشتنش بر وی واجب است.
و دلیل این که حج کننده، باید مقدار مالی داشته باشد که از نیاز او و افراد تحت تکفّلش اضافی باشد، فرمودهی پیامبرگرامی اسلام ج است: «کَفٰی بِالْمَرْءِ اِثْماً اَنْ یُّضِیْعَ مَنْ یَّقُوْتُ» (ابوداود)، «برای گناهکار شدن شخص، همین کافی است که حقّ افراد تحت تکفّل خویش را ضایع کند».
و خداوند میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاۚ﴾ [آل عمران: 97] «و حج این خانه، واجب الهی است بر کسانی که توانایی (مالی و بدنی) برای رفتن بدان جا را دارند».]
8- و حجّ خانهی کعبه، برای کسی فرض است که در «دارحرب» [سرزمین دشمن]، مسلمان شده باشد و نسبت به فرضیت حجّ، آگاه و باخبر باشد؛ و یا در «داراسلام» [سرزمین مسلمانان]] باشد.
[شرطهای وجوب ادای حجّ:]
و - بنا به قول صحیحتر - شرطهای وجوب ادای حجّ، پنج چیز است که عبارتند از:
1- سلامتی بدن؛ [پس ادای حجّ بر شخص زمینگیری که به علّت درد و علّتی از راه رفتن بازمانده است واجب نیست؛ و همچنین ادای حج بر شخص فلج شده و بر «شیخ فانی» (فرد سالخورده و فرتوت و بسیار پیر و زهوار دررفته) که قادر بر سفر کردن نیست، واجب نمیباشد.
و دلیل شرط بودن سلامتی برای فرضیت حجّ، حدیث ابن عباسب است: «اِنَّ اِمْرَأَةً مِنْ خَثْعَمَ قٰالَتْ: یٰا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّ اَبِیْ اَدْرَکَتْهُ فَرِیْضَةُ اللهِ فِی الْحَجِّ شَیْخاً کَبِیْراً، لٰایَسْتَطِیْعُ اَنْ یَّسْتَوِیَ عَلَی الرّٰاحِلَةِ فَاَحُجُّ عَنْهُ؟ قٰالَ: حُجِّیْ عَنْهُ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود و نسایی)؛ «زنی از قبیلهی خَثعم گفت: ای فرستادهی خدا! حج بر پدرم واجب شده است، امّا او مردی مُسنّ است و نمیتواند بر شتر بنشیند؛ آیا به جای او حج کنم؟ پیامبر ج فرمود:به جای او حج کن».]
2- برطرف شدن بازدارندهها و جلوگیریکنندههای حسّی [از قبیل زندان شدن و ...] که مانع رفتن به حجّ هستند؛ [از این رو ادای حجّ بر شخص زندانی، و فردی که از پادشاه و حاکمی بیم دارد که او را از حج منع کند، واجب نیست.]
3- ایمن بودن راه؛ [پس اگر چنانچه راه ایمن نبود، ادای حجّ واجب نیست؛ امنیت راه به این دلیل شرط است که، ادای حجّ بدون امنیت، موجب ضرر و زیان میشود و شریعت نیز از ضرر و زیان در هر صورت نهی کرده است. و خالی بودن راه حج از خطر و زیان باید به گونهای باشد که شخص بر جان، مال و آبروی خویش ایمن باشد.]
4- عدم وجود عدّه در حقّ زن؛ [پس اگر چنانچه زن در عدّهی طلاق بائن یا رجعی، و یا در عدّهی وفات شوهرش قرار داشت، در آن صورت حجّ بر وی واجب نیست؛ زیرا خداوند میفرماید: ﴿لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُیُوتِهِنَّ﴾ [الطلاق: 1] «زنان را (بعد از طلاق، در مدّت عدّه) از خانههایشان بیرون نکنید».]
5- برای رفتن زن به حجّ، باید مَحرمی به همراه زن باشد؛ خواه محرم زن، از جهت «شیرخوارگی» باشد یا از جهت «خویشاوندی»؛ البته در صورتی که آن مَحرم، فردی مسلمان، مطمئن، عاقل و بالغ باشد.
و یا این که به همراه زن برای رفتن به مسافرت، باید شوهر به همراه او باشد؛ [و فرقی نمیکند که زن، جوان باشد یا پیر.
و «مَحرم»: به کسی گفته میشود که برای شخص، ازدواج با آن زن برای همیشه حلال نیست؛ و فرقی نمیکند که این حرمت ازدواج، به سبب «نَسَب» باشد یا به جهت «خویشاوندی» و یا «شیرخوارگی» ؛ همچون: پدر، پدربزرگ، عمو، دایی، پدرشوهر، پسر، نواسه، برادر، پسر برادر، پسر خواهر، شوهر دختر و ... .
پس هرگاه فاصلهی خانه و کاشانهی زن تا مکهی مکرمه به اندازهی مسافت سفر یا بیشتر از آن باشد، در آن صورت وجود شوهر یا مَحرمی در حق زن، شرط است؛ و در این صورت برای زن درست نیست تا بدون شوهر یا مَحرم، به حجّ برود.
به هر حال، هرگاه شرایط پیشین برای زن هم فراهم شد، در آن صورت همانند مرد، حجّ بر او واجب میشود؛ البته برای زن شرط دیگری نیز وجود دارد و آن این که: برای رفتن به حج، باید شوهر یا مَحرمی به همراه او باشد؛ پس اگر شوهر یا مَحرمی را برای همراهی در سفر حج نیافت، جزو کسانی محسوب میشود که توانایی انجام حج را ندارد.
ابن عباسب گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «لٰایَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ اِلّٰا وَ مَعَهٰا ذُوْمَحْرِمٍ؛ وَ لٰا تُسٰافِرِ الْمَرْأةُ اِلّٰا مَعَ ذِیْ مَحْرَمٍ؛ فَقٰامَ رَجُلٌ فَقٰالَ: یٰا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّ امْرَأَتِیْ خَرَجَتْ حٰاجَّةً، وَ اِنِّیْ اِکْتَتَبْتُ فِیْ غَزْوَةِ کَذٰا وَ کَذٰا؛ فَقٰالَ: اِنْطَلِقْ فَحُجّ مَعَ اِمْرَأَتِکَ» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ مردی با زنی نامحرم خلوت نکند؛ مگر این که آن زن به همراه مَحرمی باشد؛ و هیچ زنی مسافرت نکند مگر به همراه محرمی. مردی بلند شد و گفت: ای فرستادهی خدا ج! همسرم برای رفتن به حج آماده شده و من هم برای غزوهی فلان و فلان، نامنویسی کردهام؛ پیامبر ج فرمود: برو و با زنت حج کن».]
و - بنا به قول مُفْتٰی به - آنچه در قضیهی امنیت [اَمن و اَمان]، مورد توجه و عنایت قرار میگیرد، آن است که به گمان غالب خویش، در خشکی و دریا، در اَمن و اَمان باشد [و با امنیت به خانهی کعبه برود و با امنیت نیز از آن بازگردد.]
[شرطهای صحّت ادای حجّ:]
ادای فرض حجّ، با چهار چیز برای شخص آزاد، صحیح و درست میگردد:
1 و 2- احرام حج و مسلمان بودن؛ و این دو از زمرهی شرایط صحّت حجّ میباشند. [و «احرام»: همان نیت کردن حجّ یا عمره، از احرامگاه به همراه گفتن «تلبیه» میباشد. و احرام، دارای شیوه و طریقهی مسنونی میباشد؛ این طور که هرگاه خواست احرام ببندد، نخست غسل کند یا وضو بگیرد - و غسل کردن بهتر است -؛ آنگاه دو تکه پارچهی دوخته شدهی نو یا شسته شده بپوشد؛ و یکی از آن دو را به عنوان «ازار» و دیگری را به عنوان «رداء» استفاده نماید. این طور که یکی را دور کمر به پایین و دیگری را بر روی شانههایش بیاندازد؛ آنگاه اگر مواد خوشبویی داشت از آن استفاده کند و خویشتن را بدان خوشبو و معطّر نماید؛ سپس در حالی که سرش را پوشیده، دو رکعت نماز بگزارد؛ و پس از گزاردن نماز، سر خویش را برهنه کند و حجّ را نیت کند؛ و پس از نیت حجّ، یا عمره و یا هر دو، تلبیه بگوید؛ و «تلبیه» این است که بگوید: «لَبَّیْکَ اللّٰهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لٰا شَرِیْکَ لَکَ لَبَّیْکَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ، لٰاشَرِیْکَ لَکَ»؛ و هرگاه تلبیه گفت، دیگر مُحرم شده و باید از اموری که انجام آنها در حجّ ممنوع و قدغن شده است، اجتناب ورزد.]
3 و 4- آنگاه [پس از احرام]، به انجام دو رکن دیگر حجّ بپردازد؛ و آن دو رکن، عبارتند از:
الف) در حال احرام، وقوف [درنگ کردن] در سرزمین عرفات، از هنگام زوال خورشیدِ روز نهم از ذیالحجة تا بامداد روز دهم ذیالحجة [یعنی روز عید قربان].
و وقوفِ فرض شده در عرفه، با وقوفِ یک لحظه در میان این دو وقت، تحقّق پیدا میکند؛ البته مشروط بر آن که در حال احرام، پیش از وقوف به عرفه، با همسرش آمیزش و نزدیکی نکرده باشد؛ [زیرا اگر چنانچه مرتکب این کار بشود، حجّش فاسد میشود و باید آن را در سال آینده، قضا بیاورد.
پس وقوف در عرفه، جزو ارکان حجّ است؛ به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «اَلْحَجُّ عَرَفَةٌ» (ترمذی، نسایی، ابن ماجه و ابوداود)؛ «حجّ، عرفه است». و به دلیل حدیث عروه طاییس که گوید: در مزدلفه هنگامی که پیامبر ج برای ادای نماز خارج شد، نزد ایشان آمدم و گفتم: ای رسول خدا ج! من از دو کوه طیء (سلمی و اِجا) آمدهام؛ شترم را ناتوان و خودم را خسته کردهام. به خدا قسم! هیچ کوهی را پشت سر نگذاشتهام مگر این که بر آن توقف کردهام، آیا حج من صحیح است؟ پیامبر ج فرمود:
«مَنْ شَهِدَ صَلٰاتَنٰا هٰذِهِ وَ وَقَفَ مَعَنٰا حَتّٰی نَدْفَعَ وَ قَدْ وَقَفَ قَبْلَ ذٰلِکَ بِعَرَفَةَ لَیْلاً اَوْ نَهٰاراً فَقَدْ تَمَّ حَجُّهُ وَ قَضٰی تَفَثَهُ» (ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی).
«کسی که با ما در این نماز (صبح در مزدلفه) حاضر شود و تا وقتی که حرکت کنیم توقف کند و قبل از آن، در عرفه - چه شب و یا روز - توقف کرده باشد، حجّش کامل و مناسکش را انجام داده است».]
ب) و رکن دوّم، عبارت است از: انجام دادن اکثر طواف «افاضه» در وقت آن؛ و وقت آن، عبارت است از وقتِ بعد از طلوع صبح صادق در روز عید قربان؛ [یعنی انجام طواف «افاضه» در ایام قربانی، لازم میباشد؛ پس طواف نمودن پیرامون کعبه به تعداد هفت مرتبه بعد از وقوف به عرفه، و وقت بعد از بامداد در روز عید قربان، از ارکان حجّ میباشد. و این طواف، به «طواف زیارت» و «طواف افاضه» نیز نامیده شده است. خداوند در این باره میفرماید: ﴿وَلۡیَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٢٩﴾ [الحج: 29] «و خانهی قدیمی (بیت الله) را طواف کنند».
و از عایشهل روایت است: «حٰاضَتْ صَفِیَّةُ بِنْتُ حَیَیّ بَعْدَ مٰا اَفٰاضَتْ. قٰالَتْ: فَذَکَرَتْ ذٰلِکَ لِرَسُوْلِ اللهِ ج فَقٰالَ: أَحٰابِسَتُنٰا هِیَ؟ قُلْتُ: یٰا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّهٰا قَدْ اَفٰاضَتْ وَ طٰافَتْ بِالْبَیْتِ، ثُمَّ حٰاضَتْ بَعْدَ الْاِفٰاضَةِ. قٰالَ فَلْتَنْفِرْ اِذَنْ» (بخاری، مسلم، ابوداود،نسایی، ترمذی و ابن ماجه)؛ «صفیه دختر حیی بعد از طواف افاضه عادت ماهیانه شد. عایشهل گوید: پیامبر ج را در جریان گذاشتم. فرمود: آیا او نگهدارندهی ما از برگشتن به مدینه است؟ گفتم: ای رسول خدا ج! او طواف اِفاضه را انجام داده و بعد از آن قاعده شده است. پیامبر ج فرمود: در این صورت از مِنٰی به طرف مدینه خارج شود».
بنابراین، فرمودهی پیامبر ج: «آیا او نگهدارندهی ما است» دلالت میکند بر این که این طواف، لازم و ضروری میباشد و طواف اِفاضه، نگهدارنده و حبس کنندهی کسی است که آن را انجام نداده تا آن را انجام دهد.]
[واجبات حجّ:]
و واجبات حجّ، عبارتند از:
1- بستن احرام از محل میقات [اِحرامگاه. این طور که لباسهایش را درآورد و لباس احرام بپوشد؛ آنگاه نیت حجّ کند و «تلبیه» بگوید.
و مکانها و احرامگاههایی که رسول خدا ج برای بستن احرام، معین نموده است، پنج مکان میباشند که نمیتوان از آنها بدون احرام گذشت. و این پنج میقات و احرامگاه عبارتند از:
الف) «ذوالحلیفه»: و هم اکنون بدان «ابیار علی» نیز میگویند؛ و در حدود 14 کیلومتر از مدینه دور است و در راه مکهی مکرمه واقع میباشد. این احرامگاه بین راه مکهی مکرمه و مدینهی منوره واقع است و از مکهی معظمه، 450 کیلومتر فاصله دارد؛ افرادی که از ترکیه، سوریه، شمال عربستان و همچنین کسانی که ابتدا به مدینه وارد میشوند، از این محل احرام میبندند.
ب) «ذات عِرق»: این مکان، میقات مردم عراق میباشد که هماکنون محل آن، غیر معروف میباشد. و مردم عراق نیز از مدینهی منوره گذر میکنند و از ذوالحلیفه احرام میبندند. و برخی از علماء گفتهاند که این محل در فاصلهی 54 کیلومتری مکهی مکرمه قرار دارد و محل احرام بستن مردم عراق میباشد.
ج) «جُحفه»: این مکان در روزگار پیامبر ج قریهی بزرگی بود که از «رابع» در حدود چهار مایل فاصله و در جهت چپ راه مکّه قرار داشت؛ و هم اکنون چیزی از این راه باقی نمانده و حاجیان از آن منطقه گذر نمیکنند، بلکه تمامی مردمان شام از ذوالحلیفه عبور میکنند و از آنجا برای حج، احرام میبندند. به هر حال، اکنون محل جُحفه از راه اصلی دور شده است؛ از این رو از محلی به نام «رابع» احرام میبندند. و «رابع» از مکهی مکرمه 200 کیلومتر فاصله دارد.
د) «قَرن»: این مکان، هم اکنون، میقات مردمان نجد و مشرق زمین است و کسانی که به مکه وارد میشوند، از همین مکان یا از برابر آن برای حجّ احرام میبندند. به هر حال، «قرن» نیز از محلها و مکانهای بستن احرام است که مردم نجد و کسانی که از راه طائف به مکّه میآیند، از اینجا احرام میبندند. و فاصلهی بین قرن و مکهی مکرمه، 94 کیلومتر است.
ه) «یَلَمْلَمْ»: این مکان، هم اکنون به «سعدیّه» مشهور است؛ و «سعدیّه»: کوهی است که مردم یمن از آن عبور میکنند و به مکهی مکرمه وارد میشوند.
به هر حال «یلملم» احرامگاه مردم یمن است در جنوب مکهی مکرمه که 54 کیلومتر با آن فاصله دارد. وکسانی که در مکهی مکرمه سکونت دارند و همچنین افرادی که از اطراف مکه میآیند احرامگاهشان از خانهشان است.
ناگفته نماند که این مکانها و احرامگاهها، برای افرادی معّین و مشخص شدهاند که خارج از آنها سکونت داشته باشند و بخواهند برای انجام اعمال و مناسک حجّ، از آنها گذر نمایند؛ و کسانی که در خود «میقاتها و احرامگاهها» سکونت دارند، احرامگاهشان برای حجّ، از خود میقات میباشد؛ و افرادی که مابین میقاتها و حَرَم سکونت دارند، احرامگاهشان برای حجّ، سرزمین «حِلّ» میباشد؛ و - سرزمین «حِلّ»: مابین میقاتها و حدود حَرم است - ؛ و اشخاصی که در «حَرَم» سکونت دارند، احرامگاهشان برای حجّ فرض، خود «حَرَم» و برای عمره، سرزمین «حلّ» است. و میقات مردم مکّه، خود مکهی مکرمه است؛ چه شخص از شهروندان مکه و ساکنان اصلی آن باشد، یا در آن اقامت داشته باشد.]
2- درنگ کردن در سرزمین عرفات تا غروب خورشید؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «اَلْحَجُّ، عَرَفَةٌ» (ترمذی، ابن ماجه، نسایی و ابوداود)؛ «حج، عرفه است».]
3- وقوف [درنگ کردن] به مزدلفه، پس از طلوع صبح صادق روز دهم از ذیالحجه [روز عید قربان] و پیش از طلوع خورشید؛ [یعنی درنگ کردن به مزدلفه اگر چه یک ساعت هم باشد، از زمرهی واجبات حجّ است؛ و وقت آن، بعد از نماز صبح، تا طلوع خورشید روز دهم ذیالحجه است؛ پیامبر ج میفرماید: «مَنْ شَهِدَ صَلٰاتَنٰا هٰذِهِ وَ وَقَفَ مَعَنٰا حَتّٰی نَدْفَعَ وَ قَدْ وَقَفَ قَبْلَ ذٰلِکَ بِعَرَفَةَ لَیْلاً اَوْ نَهٰاراً فَقَدْتَمَّ حَجُّهُ وَ قَضٰی تَفَثَهُ» (ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «کسی که با ما در این نماز صبح در مزدلفه حاضر شود و تا وقتی که حرکت کنیم توقف کند و قبل از آن در عرفه - چه شب یا روز - توقف کرده باشد، حجّش کامل و مناسکش را انجام داده است».]
4- زدن جمرات سه گانه [در روزهای تشریق.]
5- ذبح کردن قربانی برای حاجی «قارن» و حاجی «متمتّع»؛ [به دلیل فرمودهی خداوند بلندمرتبه: ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ﴾ [البقرة: 196] «کسی که از عمره بهرهمند گردد؛ سپس حج را آغاز کند، آنچه از قربانی میسّر شد (ذبح میکند و به فقرای آنجا میدهد)».]
6- تراشیدن [یا کوتاه نمودن] موی سر؛ [تراشیدن وکوتاه کردن موی سر، از کتاب و سنّت و اجماع ثابت شده است؛ خداوند میفرماید: ﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمۡ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَۖ﴾ [الفتح: 27] «خداوند خواب را راست و درست به پیامبر خود نشان داده است. به خواست خدا همهی شما در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس داخل مسجد الحرام خواهید شد».
و عبدالله بن عمرب گوید: پیامبر ج فرمود: «اَللّٰهُمَّ ارْحَمِ الْمُحَلِّقِیْنَ. قٰالُوْا: وَ الْمُقَصِّرِیْنَ یٰا رَسُوْلَ اللهِ!؟ قٰالَ: اَللّٰهُمَّ ارْحَمِ الْمُحَلِّقِیْنَ. قٰالُوْا: وَ الْمُقَصِّرِیْنَ یٰا رَسُوْلَ اللهِ؟ قٰالَ: وَ الْمُقَصِّرِیْنَ» ؛ «خداوندا! به کسانی که سرشان را میتراشند رحم کن؛ گفتند: ای رسول خدا ج! کسانی که موی سرشان را کوتاه میکنند چی؟ فرمود: بار خدایا! به کسانی که موی سرشان را میتراشند رحم کن. گفتند: ای فرستادهی خدا! کسانی که موی سرشان را کوتاه میکنند چی؟ پیامبر ج در بار سوم فرمود: بار خدایا! به کسانی که موی سرشان را کوتاه میکنند رحم کن».
و اکثر صاحبنظران فقهی بر این باورند که تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر واجب است و انجام ندادن آن، با ذبح حیوان (دَم) جبران میشود.]
7- تراشیدن [یا کوتاه نمودن] موی سر در سرزمین «حَرم».
8- تراشیدن [یا کوتاه کردن] موی سر در ایام نحر [روزهای قربانی.]
9- مقدّم نمودن رَمی جمرات بر تراشیدن [یا کوتاه کردن] موی سر [از دیدگاه امام ابوحنیفه/؛ یعنی: مراعات کردن ترتیب برای حاجی «مفرد» در بین زدن سنگریزهها (رَمی) و تراشیدن موی سر، از زمرهی واجبات حج است.]
10- حاجی «قارن» و حاجی «متمتّع» باید ذبح حیوان قربانی را در بین زدن سنگریزهها [رَمی] و تراشیدن موی سر، انجام بدهند. [یعنی مراعات کردن ترتیب برای حاجی «قارن» و حاجی «متمتّع» در بین رَمی و ذبح حیوان قربانی و تراشیدن موی سر، از زمرهی واجبات حج میباشد.]
11- انجام دادن طواف زیارت در ایام نَحر [روزهای تشریق؛ به دلیل فرمودهی خداوند بلندمرتبه ﴿وَلۡیَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٢٩﴾ [الحج: 29] «و باید خانهی قدیم (بیت الله) را طواف کنند».]
12- [هفت بار] سعی میان صفا و مروه در ماههای حج، [و آغاز سعی از صفا و پایان آن به سوی مروه میباشد؛ به دلیل سعی پیامبر ج و نیز فرمودهی او: «اِسْعَوْا فَاِنَّ اللهَ کَتَبَ عَلَیْکُمُ السَّعْیَ» (مستدرک حاکم)؛ «سعی میان صفا و مروه کنید؛ زیرا خداوند سعی را برای شما واجب کرده است».]
13- انجام دادن سعی میان صفا و مروه پس از هر طوافِ با اهمیت و قابل ملاحظه.
14- [انجام دادن هفت بار] سعی میان صفا و مروه با پای پیاده برای کسی که عذری ندارد.
15- آغاز کردن سعی از صفا [و پایان آن به سوی مروه.]
16- طواف «وداع» [طواف خداحافظی برای غیراهالی مکّه؛ و این طواف، «طواف صَدر» نیز نامیده میشود؛ به دلیل حدیث ابن عباسب: «اُمِرَ النّٰاسُ اَنْ یَّکُوْنَ آخِرُ عَهْدِهِمْ بِالْبَیْتِ اِلّٰا اَنَّهُ خُفِّفَ عَنِ الْمَرْأَةِ الْحٰائِضِ» (بخاری و مسلم)؛ «به مردم امر شده که پایان مناسکشان طواف بیت الله باشد، ولی از زن حائض تخفیف داده شده و میتواند طواف وداع را انجام ندهد».]
17- شروع کردن هر طوافی که برای خانهی کعبه میشود از حجرالاسود؛ [و برخی گفتهاند که این کار، سنّت است.]
18- طواف کردن از سمت راست؛ [جابرس گوید: «لَمّٰا قَدِمَ رَسُوْلُ اللهِ ج مَکَّةَ اَتَی الْحَجَر الْاَسْوَدَ فَاسْتَلَمَهُ ثُمَّ مَشٰی عَنْ یَمِیْنِهِ، فَرَمَلَ ثَلٰاثاً وَّ مَشٰی اَرْبَعاً»؛ «وقتی پیامبر ج به مکّه وارد شد به طرف حجر الاسود آمد و آن را لمس کرد؛ سپس از سمت راست آن حرکت کرد؛ سه دور را با سرعت و چهار دور را آهسته طی کرد»]
19- انجام دادن طواف خانهی کعبه با پای پیاده برای کسی که عذری ندارد.
20- پاک بودن از دو «حَدَث اکبر» [جنابت و ناپاکی] و «حَدَث اصغر» [بیوضویی، برای طواف خانه و سعی میان صفا و مروه؛ به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «لٰایَقْبَلُ اللهُ صَلٰاةً بِغَیْرِ طَهُوْرٍ» (مسلم و ترمذی)؛ «خداوند هیچ نمازی را بدون وضو قبول نمیکند».
و همچنین پیامبر ج به عایشهل هنگامی که در ایام حجّ، قاعده و حیض شده بود، فرمود: «اِفْعَلِیْ مٰا یَفْعَلُ الْحٰاجُّ غَیْرَ اَنْ لّٰاتَطُوْفِی بِالْبَیْتِ حَتّٰی تَغْتَسِلِیْ» (بخاری و مسلم)؛ «هر کاری که حاجی انجام میدهد، تو هم انجام بده با این تفاوت که تا غسل حیض نکردهای، خانهی کعبه را طواف نکن».]
21- پوشاندن عورت؛ [به دلیل فرمودهی خداوند بلند مرتبه: ﴿۞یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ﴾ [الأعراف: 31] «ای فرزندان آدم! هنگام نماز خود را (با لباس مادی که عورت شما را بپوشاند و با لباس معنوی که تقوا نام دارد)، بپوشانید».
و ابوهریرهس گوید: قبل از حجّة الوداع در حجّی که پیامبر ج ابوبکرس را به عنوان سرپرست حجّاج تعیین کرده بود، در روز عید قربان، ابوبکرس مرا با گروهی فرستاد تا در میان مردم اعلام کنیم که: «اَلّٰا یَحُجَّ بَعْدَ الْعٰامِ مُشْرِکٌ وَّ لٰا یَطُوْفُ بِالْبَیْتِ عُرْیٰانٌ» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «از امسال به بعد، هیچ مشرکی، حجّ نگذارد و هیچ عریانی، بیت الله را طواف نکند».]
22- و انجام دادن اقلّ شَوطهای «طواف زیارت» بعد از انجام اکثر شَوطهای آن.
23- ترک کردن محظورات و ممنوعات اِحرام؛ مانند این که مرد، لباس دوخته شده بپوشد؛ [ابن عمرب گوید: «اِنَّ رَجُلاً قال: یٰا رَسُوْلَ اللهِ! مٰا یَلْبِسُ الْمُحْرِمُ مِنَ الثِّیٰابِ؟ قٰالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: لٰایَلْبَسُ القُمُصَ وَ لَاالْعَمٰائِمَ وَ لَاالسَّرٰاوِیْلٰاتِ وَ لَاالْبَرانِسِ وَ لَاالْخِفٰافِ، اِلّٰا اَحَدٌ لٰایَجِدُ نَعْلَیْن فَلْیَبِسْ خُفَّیْنِ وَ لْیَقْطَعْهُمٰا اَسْفَلَ مِنَ الْکَعْبَیْنِ وَ لٰاتَلْبَسُوْا مِنَ الثِّیٰابِ شَیْئاً مَسَّهُ زَعْفَرٰانُ اَوْ وَرْسٌ» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «مردی از پیامبر ج سؤال کرد و گفت: شخص مُحرم باید چه لباسی را بپوشد؟ پیامبر ج فرمود: نباید پیراهن، عمامه، شلوار، کلاه و خُفّ را بپوشد، مگر کسی که دمپایی در دسترس ندارد که میتواند موزه بپوشد و باید دو طرف آنها را تا پایینتر از قوزکها ببرد تا مانند نعل باشد؛ و همچنین نباید لباسی که به زعفران و ورس (گیاهی زرد رنگ و خوشبو) آغشته است، بپوشد».]
و مرد سر و صورت خویش را بپوشاند؛ [به دلیل فرمودهی پیامبر ج در حدیث ابن عمرب: «لٰایَلْبَسُ الْقُمُصَ وَ لَاالْعَمٰائِمَ» (بخاری و مسلم)؛ «نه پیراهن بپوشد و نه عمامه».]
و زن صورت خویش را بپوشاند؛ [به دلیل حدیث ابن عمرب که گفت: پیامبر ج فرمود: «لٰا تَنْقَبُ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ وَ لٰاتَلْبَسُ الْقَفّٰازَیْنِ» (بخاری، ابوداود، نسایی و ترمذی)؛ «زنی که در احرام نه نقاب بزند و نه دستکش به دست کند».]
آمیزش جنسی با همسر؛ فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری؛ جنگ و ستیزه کردن؛ [دلیل بر حرمت این سه مورد، فرمودهی خداوند متعال است که میفرماید: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی ٱلۡحَجِّۗ﴾ [البقرة: 197] «حج در ماههای معینی انجام میپذیرد. پس هر کس که (در این ماهها با احرام یا تلبیه یا سوق دادن هَدی و شروع مناسک دیگر حج) حجّ را بر خود واجب کرده باشد (و حج را آغاز نموده باشد، باید آداب آن را مراعات کند و توجه داشته باشد که) در حج، نزدیکی با زنان و گناه و جدالی نیست».]
شکار کردن حیوانات بیابانی [چه خوردنی باشند یا غیرخوردنی]؛ اشاره کردن به سوی شکار؛ و فردی را به سوی شکار رهنمون ساختن. [به دلیل فرمودهی خداوند بلند مرتبه: ﴿وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ﴾ [المائدة: 96] «و مادامی که در حال احرام هستید، شکار حیوانات خشکی (یعنی حیوانی که در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی میکند و معمولاً اهلی نمیگرد) برای شما حرام است».
و به دلیل این که، وقتی تعدادی از اصحاب که در احرام بودند، دربارهی گورخر مادهای که ابوقتادة، در حال اِحلال - غیراحرام - صید کرده بود، از پیامبر ج سؤال کردند؛ به آنان فرمود: «أَمِنْکُمْ اَحَدٌ اَمَرَهُ اَنْ یَّحْمِلَ عَلَیْهٰا، اَوْ اَشٰارَ اِلَیْهٰا؟ قٰالُوْا: لٰا. قٰالَ: فَکُلُوْا» (بخاری و مسلم)؛ «آیا از میان شما کسی او را دستور حمله به آن داده و یا به آن اشارهای کرده است؟ گفتند: خیر. فرمود: پس از گوشت آن بخورید».
به هرحال؛ محظوراتِ احرام: اعمالی هستند که در حال احرام نباید انجام بگیرند؛ و چنانچه شخص در حال احرام یکی از آنها را انجام بدهد، فدیه یا گرفتن روزه، یا دادن طعام به مستمندان بر او واجب میگردد. و «محظوراتِ احرام»، اموری هستند که پرهیز از آنها برای شخصی که در حال احرام است، واجب میباشد.
و برخی از محظورات احرام که نباید در حال احرام انجام بگیرند، عبارتند از: آمیزش جنسی؛ فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری؛ جنگ و ستیزه کردن؛ شکار کردن حیوانات بیابانی - چه خوردنی باشند یا غیرخوردنی - ؛ اشاره کردن به سوی شکار؛ فردی را به سوی شکار، رهنمون ساختن؛ پوشیدن پیراهن، شلوار، جُبّه، عباء و هر آنچه که متناسب با شکل ظاهری اعظای بدن، بافته و دوخته و ساخته و پرداخته شده باشد؛ پوشیدن دستکش و موزه؛ و اگر چنانچه فردی، کفشی برای پوشیدن نداشت، در این صورت میتواند موزههای خویش را تا پایینتر از قوزک قطع نماید و آنها را بپوشد؛ پوشاندن سر و صورت؛ از این رو فردی که در حال احرام قرار دارد، نه کلاه به سر کند و نه دستار؛ به کارگیری بوی خوش؛ تراشیدن و کوتاه کردن موی سر؛ یا کوتاه کردن ریش؛ و دور ساختن موی بدن، موی زیر بغل یا موی زهار به هر کیفیتی که باشد؛ کوتاه کردن ناخن؛ پوشیدن لباسی که با «وَرس» و «زعفران» رنگ کرده شده باشد؛ و در یک صورت پوشیدن چنین لباسی درست است که شسته شده باشد و بوی آن از بین رفته باشد.
در مورد استعمال بوی خوش، ابن عمرب میگوید: پیامبر ج فرمود: «وَ لٰا تَلْبَسُوْا مِنَ الثِّیٰابِ شَیْئاً مَسَّهُ زَعْفَرٰانُ اَوْ وَرْسٌ» (بخاری و مسلم)؛ «و لباس آغشته به زعفران و ورس را نباید پوشید».
و پیامبر ج در مورد شخصی که در حال احرام، از شترش افتاد و گردنش شکست و مرد، فرمود: «لٰا تُحَنِّطُوْهُ وَ لٰا تُخَمِّرُوْا رَأْسَهُ، فَاِنَّهُ یُبْعَثُ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ مُلِبّیاً» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «بوی خوش به او نزنید و سرش را نپوشانید چون او در روز قیامت لبیک گویان مبعوث میشود».]
[سنّتهای حجّ:]
و سنّتهای حجّ عبارتند از:
1- غسل کردن - اگر چه زن، قاعده شده و زن، وضع حمل کرده، باشد - و یا وضو گرفتن به هنگام بستن احرام. [به دلیل حدیث زید بن ثابتس: «اِنَّهُ رَأَیَ النَّبِیَّ ج تَجَرَّدَ لِاِهْلٰالِهِ وَ اغْتَسَلَ» (ترمذی)؛ «پیامبر ج را دیدم که غسل کرد و احرام بست».]
2- پوشیدن ازار و رداء سفید و نو [یا ازار و ردای سفید و شسته شده؛ به دلیل حدیث ابن عباس: «اِنْطَلَقَ النَّبِیُّ ج مِنَ الْمَدِیْنَةِ بَعْدَ مٰا تَرَجَّلَ وَ ادَّهَنَ وَ لَبِسَ اِزٰارَهُ وَ رِدٰاءَهُ هُوَ وَ اَصْحٰابُهُ» (بخاری)؛ «پیامبر ج بعد از آن که سرش را شانه و روغن زد و ازار و ردایش را پوشید، با اصحابش از مدینه خارج شد».
و دلیل سنّت بودن سفیدی ازار و رداء، حدیث ابن عباسب از پیامبر ج است که فرمود: «اِلْبَسُوْا مِنْ ثِیٰابِکُمُ الْبِیٰاضَ، فَاِنَّهٰا مِنْ خَیْرِ ثِیٰابِکُمْ وَ کَفِّنُوْا فِیْهٰا مَوْتٰاکُمْ» (ترمذی، ابوداود و ابن ماجه)؛ «از لباسهایتان، سفید را بپوشید؛ زیرا که آن از بهترین لباسهایتان است و در آن، مردههایتان را کفن کنید».]
3- به کار بردن بوی خوش [بر بدن خویش و پیش از احرام؛ به دلیل حدیث عایشهل: «کُنْتُ اُطَیِّبُ رَسُوْلَ اللهِ ج لِاِحْرٰامِهِ حِیْنَ یُحْرِمُ، وَ لِحِلِّهِ قَبْلَ اَنْ یَّطُوْفَ بِالْبَیْتِ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «من پیامبر ج را قبل از احرامش و نیز هنگام خارج شدن از آن، قبل از آن که بیت الله را طواف کند، بوی خوش میزدم».]
4- گزاردن دو رکعت نماز [پس از نیت احرام. عمرس گوید: در «درّهی عقیق» (درّهای است نزدیک عقیق که با مدینهی منوره چهار مایل فاصله دارد)، از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «اَتٰانِیَ اللَّیْلَةَ آتٍ مِنْ رَبِّیْ فَقٰالَ: صَلِّ فِیْ هٰذَا الْوٰادِیِ الْمُبٰارَکِ وَ قل: عُمْرَةٌ فِیْ حَجَّةٍ» (بخاری، ابوداود و ابن ماجه)؛ «دیشب فرستادهای از طرف پروردگارم نزد من آمد و گفت: در این درّهی مبارک نماز بخوان و بگو: عمره همراه حجّ است».]
5- زیاد گفتن «تلبیه» پس از احرام و با صدای بلند و رسا، در موارد ذیل:
الف) هرگاه نماز خواند؛ [یعنی پس از نمازها.]
ب) یا هرگاه به مکانی بلند بالا رود و یا از مکانی سراشیب، فرود آید.
ج) یا با کاروان و قافلهای رو به رو شود.
د) به هنگام سحرگاهان؛ [به هنکام تغییر حالات و اوقات؛ و به هنگام صبحگاهان و شامگاهان؛ سائب بن خالدس گوید: پیامبر ج فرمود: «اتٰانِیْ جِبْرِئِیْلُ فَاَمَرَنِیْ اَنْ آمُرَ اَصْحٰابِیْ اَنْ یَّرْفَعُوْا اَصْوٰاتَهُمْ بِالْاِهْلٰالِ اَوِ التَّلْبِیَةِ» (ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی)؛ «جبرئیل نزد من آمد و به من دستور داد تا به اصحابم بگویم: با صدای بلند تهلیل و تلبیه بگویند».
و به همین دلیل، اصحاب پیامبر ج صدایشان را هنگام تهلیل و تلبیه بسیار بلند میکردند؛ ابوحازم گوید: «اصحاب پیامبر ج وقتی احرام میبستند تا صدایشان را بلند نمیکردند، به آرامش خاطر نمیرسیدند» (فتح الباری 324/3).
و انس بن مالکس دربارهی تحمید و تسبیح و تکبیر قبل از تلبیه میگوید: «صَلّٰی رَسُوْلُ اللهِ ج وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْمَدِیْنَةِ الظُّهْرَ اَرْبَعاً وَ الْعَصْرَ بِذِی الْحُلَیْفَةَ رَکْعَتَیْنِ؛ ثُمَّ بٰاتَ بِهٰا حَتّٰی اَصْبَحَ؛ ثُمَّ رَکِبَ حَتَّی اسْتَوَتْ بِهِ عَلَی الْبَیْدٰاءِ حَمِدَ اللهَ وَ سَبَّحَ وَ کَبَّرَ، ثُمَّ اَهَلَّ بِحَجٍّ وَّ عُمْرَةٍ» (بخاری و ابوداود)؛ «در حالی که با پیامبر ج بودیم، نماز ظهر را در مدینه چهار رکعت و نماز عصر را در ذوالحلیفه دو رکعت خواند و تا صبح در آنجا باقی ماند؛ سپس سوار شترش شد تا به «بیداء» رسید و بعد از تحمید و تسبیح و تکبیر، به حج وعمره تلبیه گفت».
و نافعس در مورد رو به قبله تلبیه گفتن، میگوید: «کٰانَ اِبْنُ عُمَرَ اِذٰا صَلّٰی بِالْغَدٰاةِ بِذِی الْحُلَیْفَةَ اَمَرَ بِرٰاحِلَتِهِ فَرُحِّلَت ثُمَّ رَکِبَ فَاِذَا اسْتَوَتْ بِهِ اِسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ قٰائِماً ثُمَّ یُلَبِّیْ... وَ زَعَمَ اَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج فَعَلَ ذٰلِکَ» (بخاری)؛ «وقتی ابن عمرب نماز صبح را در ذوالحلیفه میخواند، دستور میداد تا شترش را آماده کنند. پس شتر برایش آماده میشد؛ سپس سوار شتر میشد؛ وقتی شتر بلند میشد، رو به قبله تلبیه میگفت و معتقد بود که پیامبر ج این کار را انجام داده است».]
6- هرگاه شروع به گفتن تلبیه نمود، آن را [حداقل سه مرتبه] تکرار نماید.
7- زیاد فرستادن درود بر پیامبر گرامی اسلام ج.
8- درخواست کردن زیاد بهشت و دوستی و همراهی با نیکان [= پیغمبران، راستروان، شهیدان و شایستگان در بهشت.]
9- پناه بردن زیاد از دوزخ.
10- غسل نمودن برای وارد شدن به مکهی مکرمه. [نافع گوید: «کٰانَ ابْنُ عُمَرَ اِذٰا دَخَلَ اَدْنَی الْحَرَمِ اَمْسَکَ عَنِ التَّلْبِیَةِ، ثُمَّ یَبِیْتُ بِذِی طُوٰی؛ ثُمَّ یُصَلِّیْ بِهِ الصُّبْحَ وَ یَغْتَسِلُ، وَ یُحَدِّثُ اَنَّ النَّبِیّ ج کٰانَ یَفْعَلُ ذٰلِکَ» (بخاری و مسلم)؛ «ابن عمرب وقتی به نزدیکترین مکان حرم میرسید، از تلبیه خودداری میکرد؛ سپس در «ذی طُوی» بیتوته مینمود و نماز صبح را همانجا میخواند و غسل میکرد و میگفت: «پیامبر ج این کار را کرده است».]
11- ورود به مکّه در روز و از «باب المُعَلّاة» [از «ثنیّهی کَداء» یا «ثنیّهی عُلیا». ابن عمرب گوید: «کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَدْخُلُ مِنَ الثَّنِیَّةِ الْعُلْیٰا، وَ یَخْرُجُ مِنَ الثَّنِیَّةِ السُّفْلٰی» (بخاری، مسلم، نسایی و ابن ماجه)؛ «پیامبر ج از ثنیهی علیا وارد و از ثنیهی سفلی، خارج میشد».]
12- گفتن «تکبیر» [الله اکبر] و گفتن «تهلیل» [لا اله الا الله] رو به روی خانهی پاک خدا.
13- دعا کردن به هنگام مشاهده نمودن خانهی کعبه، به دعاهایی که خود دوست دارد؛ زیرا دعا در این هنگام، پذیرفته میشود؛ [یعنی وقتی خانهی کعبه را دید، در صورت تمایل، دستهایش را بلند و در حدّ امکان دعا کند؛ زیرا این کار از ابن عباسب ثابت شده است.]
14- انجام دادن «طواف قدوم» [طواف به هنگام ورود به مکّه]؛ اگر چه وارد شدن وی به مکه و انجام «طواف قدوم» در غیر ماههای حجّ باشد؛ [زیرا طواف قدوم به منزلهی درود و سلام و تحیت گفتن به بیت الله الحرام است؛ در صحیح مسلم آمده است که پیامبر ج به هنگام ورود به مکه طواف کرد؛ البته طواف قدوم برای غیر اهالی مکهی مکرمه و برای حاجی «قارن» است.]
15- «اِضطباع» در طواف. [«اضطباع»: حالتی است که طواف کننده ازارش را از زیر بغل راست رد کرده و طرف دیگر آن را بر شانهی چپش قرار دهد به طوری که شانهی راستش نمایان بماند.
به تعبیری دیگر، «اضطباع»: آن است که پیش از شروع کردن در طواف، یک طرف رداء (پتوی) خویش را در زیر بغل راست خویش قرار داده و طرف دیگر آن را بر شانهی چپ خویش بیاندازد. یعلی بن امیهس گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج طٰافَ مُضْطَبِعاً» (ابن ماجه، ابوداود و ترمذی)؛ «پیامبر ج به حالت اضطباع، طواف کرد».]
16- «رَمل» نمودن در طوافی که پس از آن، ارادهی سعی کردن میان صفا و مروه در ماههای حجّ را دارد. [و «رَمل» نمودن، آن است که در سه شوط اول از طواف، قدمها را نزدیک به هم برداشته و هر دو شانهی خویش را بجنباند؛ به تعبیری دیگر، «رمل»: عبارت است از دویدن آرام - هروله کردن - در سه دور اول از اولین طواف. ابن عمرب گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج کٰانَ اِذٰا طٰافَ بِالْبَیْتِ الطَّوٰافَ الْاَوَّلِ، رَمَلَ ثَلٰاثَةً وَ مَشٰی اَرْبَعَةً مِنَ الْحَجَرِ اِلَی الْحَجَرِ» (ابن ماجه، بخاری، ابوداود و نسایی)؛ «پیامبر ج وقتی که طواف اول را به دور خانهی کعبه انجام میداد، سه دو را به صورت هروله و چهار دور دیگر را با حرکت عادی انجام میداد. از حجرالاسود شروع میکرد و به آن پایان میداد».]
17- هروله نمودن و دویدن آرام مردان در میان «دو میل سبز رنگ» در محل سعی بین صفا و مروه. [پس هرگاه فرد حج کننده یا عمرهگزار، قصد سعی میان صفا و مروه را داشته باشد، باید پس از پایان دو رکعت نماز طواف، رو به روی حجرالاسود بایستد و آن را اِستلام نماید؛ آنگاه به سوی صفا برود؛ و در حالی که به صفا بالا میرود، این آیه را با خود زمزمه نماید: ﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ١٥٨﴾ [البقرة: 158] «بیگمان (دو کوه) صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانههای (دین) خدا و عبادت الله هستند. پس هر که میخواهد فریضهی حجّ بیت الله الحرام یا عمره را به جای آورد، بر او گناهی نخواهد بود که میان آن دو کوه را بارها طی کند و سعی میان صفا و مروه را به جای آورد. هر که به دلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را میدهد، چـه) بـیگمان خــدا سپاسگــزار و آگاه (از اعمال و نیات عبادتکنندگان) است».
آنگاه رو به خانهی کعبه نماید و «تکبیر» (الله اکبر) و «تهلیل» (لا اله الا الله) بگوید و بر رسول خدا ج درود بفرستد و از بارگاه ایزد منّان، نیازهای خویش را بطلبد؛ و برای این فرد سنّت است که سه بار این دعا را تکرار نماید:
«لٰا اِلٰه اِلّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیک لَهُ، لَهُ الْمُلْک وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلیٰ کلِّ شَیءٍ قَدِیرٍ؛ صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْاَحْزٰابَ وَحْدَهُ»[1]؛ «هیچ معبود بر حقی جز الله نیست؛ او در (ربوبیت و الوهیت و صفاتش) یکتا است و هیچ شریکی ندارد. مالکیت فقط برای او و حمد و ستایش فقط لایق او است و او بر هر چیزی توانا است. وعدهی خود را قطعی ساخت و بندهاش را یاری داد و احزاب (کسانی که در جنگ خندق با پیامبر ج جنگ و پیکار کردند) را به تنهایی شکست داد.»
آنگاه از صفا پایین آمده، رو به سوی مروه نماید و به صورت عادی و معمولی راه برود؛ و چون به نشانهی سبز رسید، از آنجا تا نشانهی سبز دیگر [مِیلَین اَخْضَرین] تند و سریع بدود، و این دعا را با خود زمزمه نماید:
«رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ اَنْتَ الْاَ عَزُّ الاکرامُ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ»[2]؛ «پروردگارا ! بیامرز و رحم فرما؛ زیرا تو گرامی و بزرگواری؛ و از گناهانی که نسبت بدانها آگاهی داری، عفو فرما».
و چون از دوّمین نشانهی سبز عبور کرد، دوباره به صورت معمولی و عادی حرکت نماید تا به مروه برسد؛ آنگاه به مروه بالا رود و چنان کند که بر صفا میکرد؛ در این هنگام یک شوط آن به پایان رسیده است. و به همینگونه هفت بار این حرکت دو سویه بین صفا و مروه را انجام دهد؛ این طور که از صفا شروع کند و به مروه ختم نماید.
و فرد سعی کننده، باید در اثنای سعی میان صفا و مروه، به ذکر و یاد خدا مشغول باشد، و هر گاه در هر شوط میان دو میل سبز [میلین اخضرین] رسید، در میان آنها در رفت و برگشت بدود؛ ولی زنان در میان دو میل سبز ندوند و تند و سریع حرکت نکنند، بلکه در تمامی شوطهای سعی، به صورت معمولی و عادی حرکت نمایند.]
18- به آرامی راه رفتن در باقی ماندهی سعی میان صفا و مروه. [یعنی در تمامی شوطهای سعی، به جز در میان دو میل سبز (مِیْلَیْنِ اَخْضَرَیْنِ) به صورت معمولی و عادی و آرام حرکت نماید.]
19- زیاد طواف کردن؛ و برای فردی که از اهال مکّه نیست [«آفاقی»]، طواف کردن، بهتر از گزاردن نماز نفل است؛ [به هر حال، برای فردی که از اهالی مکّه نیست و در مکّهی مکرمه سکونت ندارد، سنّت است که در مدّت اقامت خویش در مکه، بسیار طواف نماید.]
20- ایراد خطبه [توسط امام یا جانشین وی] پس از نماز ظهر روز هفتم از ذیالحجه در مکهی مکرمه؛ و این خطبه، عبارت از ایراد یک خطبه است که [در وسط آن، نیازی به] نشستن وجود ندارد؛ و امام در آن، احکام و مناسک حج را به مردم میآموزاند.
21- در روز هشتم از ذیالحجه - که بدان «یوم الترویة» میگویند - از مکهی مکرمه به سوی «مِنی»رفتن. [وقتی که حاجی از «طواف قدوم» و سعی میان صفا و مروه فارغ شد و تا زمان حج، روزهای اندک یا زیادی باقی مانده بود، در آن صورت تا زمان فرا رسیدن حج، یا احرام در مکهی مکرمه باقی بماند و هرگاه برایش میسّر شد، خانهی کعبه را طواف نماید و نمازهای پنجگانهی خویش را در مسجدالحرام همراه با جماعت بخواند و هیچگاه نماز جماعت در مسجدالحرام را رها نکند؛ زیرا گزاردن یک نماز در مسجدالحرام، برتر از گزاردن صدهزار نماز در غیر مسجدالحرام میباشد. و چون روز هشتم ذی الحجه - روز ترویه - فرا رسید، نماز بامداد را به مکهی مکرمه بخواند؛ آنگاه به سوی منی حرکت کند و در آن اقامت گزیند و این شب را در آنجا بگذراند و تا طلوع خورشید روز عرفه - روز نهم ذی الحجه - در سرزمین منی بماند؛ و نمازهای پنج گانهی خویش را با جماعت در منی بخواند و در این مدت از خواندن نمازها با جماعت، شانه خالی نکند و در این زمینه، سهلانگاری نورزد.]
22- شب گذراندن در «مِنٰی»؛ آنگاه پس از طلوع خورشید و بالا آمدن آن در روز عرفه، منی را به مقصد سرزمین «عرفات» ترک کردن. [یعنی هرگاه خورشید روز عرفه طلوع کرد و شعاع خورشید بر کوه «ثبیر» افتاد، سرزمین منی را به قصد سرزمین عرفات ترک کند و رهسپار آنجا شود و در آنجا تا غروب خورشید بماند؛ و چون خورشید زوال نمود،] امام پس از زوال خورشید و پیش از گزاردن نمازهای ظهر و عصر، دو خطبه ایراد نماید و در بین دو خطبه، اندکی بنشیند [و مردمان را با احکام نماز، وقوف و درنگ کردن و ایستادن در عرفه، وقوف در مزدلفه، رَمی جمرات، قربانی، تراشیدن موی سر و طواف زیارت، آگاه و مطّلع بگرداند] و پس از آن، نمازهای ظهر و عصر را در وقت ظهر، [با یک اذان و دو اقامه] بگزارد؛ و به این جمع، «جمع تقدیم» میگویند.
23- در «جمع تقدیم» و «جمع تأخیر» [= نمازهای ظهر و عصر که در وقت ظهر با یک اذان و دو اقامه گزارده میشود و نمازهای مغرب و عشاء که در مزدلفه، در وقت عشاء، با یک اذان و یک اقامه خوانده میشود،] سختکوشی و تلاش ورزیدن در تضرّع نمودن، عجز و لابه نمودن، خشوع و کرنش کردن، گریه نمودن، اشک ریختن و دعا کردن برای خود، پدر و مادر و دیگر برادران مؤمن و حقگرا، در آنچه دلش از امور دنیا و آخرت میخواهد.
[به هر حال؛ هرگاه حاجی، نمازهای ظهر و عصر را در وقت ظهر با یک اذان و دو اقامه گزارد، به سوی «موقف» حرکت کند؛ و تمام سرزمین عرفات به جز «بطن عرنة»، موقف - جای ایستادن و درنگ کردن - به شمار میآید؛ و برای فرد حاجی، مستحب است که غسل نماید و تا هنگامهی غروب خورشید به دعا و نیایش بپردازد؛ و اگر چنانچه نماز عصر خویش را همراه با امام در وقت ظهر نخوانده بود، در اینجا میتواند نماز عصر خویش را بخواند.
و برای فرد حاجی، مستحب است که در نزدیکی «کوه رحمت» (جبل الرحمة) بایستد و تا میتواند ایستاده دعا نماید؛ و اگر چنانچه در خیمهی خویش به دعا و راز و نیاز مشغول شد، باز هم درست است.
و برای امام حجّ، مستحب است که در سرزمین عرفات بر بالای سواری خویش بایستد و دعا نماید و مناسک حجّ را به مردمان بیاموزاند؛ و چون خورشید روز عرفه غروب کرد، سرزمین عرفات را به مقصد مزدلفه ترک کند، و نماز مغرب خویش را نه در عرفات بخواند و نه در مسیر مزدلفه؛ بلکه هرگاه به مزدلفه رسید، نمازهای مغرب و عشاء خویش را در وقت عشاء با یک اذان و یک اقامه همراه با امیر حجّ و یا کسی دیگر بگزارد؛ و به این کار، «جمع تأخیر» میگویند.
و اگر چنانچه فردی از حاجیان، نماز خویش را به تنهایی گزارد، باز هم میتواند میان این دو نماز جمع نماید؛ زیرا برای جمع نمازهای مغرب و عشاء، جماعت شرط نیست.
و اگر فردی از حاجیان، نماز مغرب خویش را در سرزمین عرفات، یا در مسیر مزدلفه گزارد، در آن صورت نمازش درست نیست و بر او لازم است تا آن را اعاده نماید.
و هرگاه فرد حاجی، نمازهای مغرب و عشاء را در مزدلفه گزارد، در مزدلفه تا هنگامهی طلوع فجر صادق روز دهم ذیالحجه (روز عید قربان) شب را در آنجا بگذراند؛ و چون فجر صادق طلوع کرد، نماز صبح را در تاریکی همراه با جماعت بگزارد؛ آنگاه بایستد و تا نزدیکی طلوع خورشید، مشغول دعا کردن شود؛ و تمامی مزدلفه به جز «بطن محسّر»، موقف (جای درنگ کردن و ایستادن) است.]
24- پس از غروب خورشید [روز عرفه، شخص حاجی] با آرامش و متانت، از عرفات روانه شود و در مزدلفه فرود آید، بالاتر از وسط درّه، و به نزدیکی کوه «قُزح» [مشعرالحرام] مستقر شود؛ [یعنی هرگاه خورشید روز عرفه غروب کرد، سرزمین عرفات را به مقصد مزدلفه ترک کند و نماز مغرب خویش را نه در عرفات و نه در مسیر مزدلفه، بلکه هرگاه به مزدلفه رسید، نمازهای مغرب و عشاء خویش را در وقت عشاء با یک اذان و یک اقامه همراه با امیر حج و یا کسی دیگر بگزارد؛ و به این کار «جمع تأخیر» میگویند.]
25- شب گذراندن در مزدلفه در شب قربانی. [شخص حاجی در مزدلفه، تا هنگامهی طلوع صبح صادق روز دهم ذی الحجه - روز عید قربان - شب را بگذراند؛ و چون صبح صادق طلوع کرد، نمازهای صبح را در تاریکی همراه با جماعت بگزارد؛ آنگاه بایستد و تا نزدیکی طلوع خورشید، مشغول دعا کردن شود؛ و تمامی مزدلفه، به جز «بطن محسّر»، موقف - جای درنگ کردن و ایستادن - است.
پیامبر ج خطاب به عروة طایی فرمود: «مَنْ شَهِدَ صَلٰاتَنٰا هٰذِهِ وَ وَقَفَ مَعَنٰا حَتّٰی نَدْفَعَ وَ قَدْ وَقَفَ قَبْلَ ذٰلِکَ بِعَرَفَةَ لَیْلاً اَوْ نَهٰاراً فَقَدْ تَمَّ حَجُّهُ وَ قَضٰی تَفَثَهُ» (ترمذی، ابن ماجه، ابوداود و نسایی)؛ «کسی که با ما در این نماز صبح در مزدلفه حاضر شود و تا وقتی که حرکت کنیم توقف نماید و قبل از آن در عرفه - چه شب یا روز - توقف کرده باشد، حجّش کامل و مناسکش را انجام داده است».]
26- و شب گذراندن در منی در ایام قربانی با تمامی بار و بنه، ساکها و چمدانها و اثاثیهها و اسباب سفر؛ [از این رو، اگر چنانچه فردی از حاجیان، در روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم، در سرزمین منی به خاطر زدن جمرهها ماندگار شد، در آن صورت نباید در این فاصله، اسباب و لوازم خویش را به مکهی مکرمه انتقال دهد.]
و برای حاجی مکروه است که در روزهایی که در منی [برای «رمی جمرات» و «شب گذراندن در آنجا»] به سر میبرد، اسباب و لوازم خویش را از آنجا به مکّهی مکرمه منتقل نماید [و خودش به تنهایی در منی به سر ببرد.]
27- به هنگام ایستادن برای زدن سنگریزهها [رمی جمرات]، منی را در سمت راست و مکه را در جهت چپ خویش قرار دهد.
28- به هنگام زدن جمرهی عقبه در تمامی روزها، سواره باشد.
29- و به هنگام زدن جمرهی اوّل - که در نزدیک مسجد [خیف] است - و جمرهی میانه، به حالت پیاده باشد.
30- و ایستادن [قیام] در «بطن وادی» [وسط درّه] به هنگام زدن سنگریزهها.
31- زدن سنگریزهها در روز اول [روز دهم ذیالحجه = روز عید قربان]، در فاصلهی بین طلوع خورشید و زوال آن باشد؛ و در سایر روزها [یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذیالحجه]، زدن سنگریزهها، در فاصلهی بین زوال خورشید و غروب آن باشد.
و مکروه است که سنگریزهها در روز اول [دهم ذیالحجه = عید قربان] و روز چهارم [روز سیزدهم ذیالحجه]، در فاصلهی بین طلوع صبح صادق و طلوع آفتاب، زده شود.
و همچنین مکروه است که سنگریزهها در سه شب [پس از عید؛ یعنی شبهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم] زده شود؛ ولی [اگر کسی در شبها رمی جمرات کرد، با کراهیت] صحیح است؛ زیرا همهی شبها، تابع و پیرو روزهای پس از خود هستند؛ مگر شبی که متصل به روز عرفه است؛ [یعنی شبی که پس از روز عرفه میآید]؛ به گونهای که در آن شب، وقوف [درنگ کردن و ایستادن] در عرفات درست است؛ و آن شب عید قربان و سه شب رمی جمرات میباشد؛ زیرا آنها تابع و پیرو ماقبل خود هستند.
و اوقات مباح برای رمی جمرات، عبارتند از: پس از زوال خورشید تا غروب آن از روز اول؛ و با این چیز، تمامی اوقات «رمی جمرات» از «وقت جایز»، «وقت مکروه» و «وقت مستحب» دانسته شد.
32- و یکی دیگر از سنّتهای حج، ذبح حیوان [هَدی] برای حاجی «مفرد» است؛ و این نیز سنّت است که حاجی «مفرد» از گوشت حیوان قربانی بخورد.
33- و همچنین سنّت است که فقط از هدی حجّ نافله، حجّ تمتّع و حجّ قِران بخورد؛ [از این رو، نمیتواند از «هدی نذر» بخورد؛ نه خود صاحب هدی و نه دیگر اشخاص ثروتمند؛ زیرا که آن صدقه است و حق فقرا و مستمندان میباشد؛ و خوردن از «هدی جنایات» نیز جواز ندارد؛ نه برای صاحب هدی و نه برای شخصی دیگر؛ و «هدی جنایات»: هدییی است که برای جبران نقصی که در حجّ واقع گردیده، واجب شده است.]
34- و یکی دیگر از سنّتهای حجّ، ایراد خطبه در روز عید قربان است که همانند خطبهی اول [که توسط امام یا جانشین وی پس از نماز ظهرِ روز هفتم ذیالحجه در مکهی مکرمه ایراد میشد] میباشد؛ و امام در این خطبه نیز سایر احکام و مناسک حج را به مردم بیاموزاند؛ و این خطبه، سوّمین خطبه از خطبههای حجّ میباشد.
35- هرگاه حاجی خواست و اراده کرد که [عبادت سه روزه را در دو روز اول ایام التشریق انجام دهد و] شتاب ورزد و پیش از غروب خورشید روز دوازدهم [ذیالحجه] از سرزمن «منی» برگردد، [در آن صورت مانعی نخواهد بود که روز سوّم را برای «رمی جمرات» در منی نباشد؛ و همین نیز سنّت است.]
و اگر چنانچه در روز دوازدهم در سرزمین منی ماند تا آن که خورشید روز دوازدهم غروب کرد، در آن صورت چیزی بر وی لازم نیست؛ امّا به خاطر این کارش [ترک سنّت]، مرتکب کار بدی شده است؛ [و با وجود این، علماءگفتهاند: اگر چنانچه پس از غروب خورشید روز دوازدهم در سرزمین منی بود، در آن صورت بیرون شدن از منی پیش از زدن جمرههای سه گانه در روز سیزدهم، مکروه میباشد.]
و اگر چنانچه تا طلوع صبح صادق روز چهارم [روز سیزدهم از ذیالحجه] در سرزمین منی باقی ماند، در آن صورت زدن جمرهها در این روز بر وی لازم میگردد.
36- [و یکی دیگر از سنّتهای حجّ، آن است که پس از «رمی جمرات» و] کوچ کردن از سرزمین مِنیٰ [و رهسپار شدن به سوی مکهی مکرمه]، در میان راه ساعتی در «مُحَصَّب» فرود آید؛ [آنگاه داخل مکهی مکرمه گردد؛] و از آب زمزم بنوشد و خویشتن را از آن، سیراب گرداند [اینگونه که پهلوهای وی از سیراب شدن، بلند و برآمده گردد.] و رو به خانهی کعبه کند و در حالت ایستاده بدان نگاه کند؛ و از آب زمزم بر سر و سایر بدن خویش بریزد؛ و آب زمزم برای هر آن چیزی است که از امور دنیا و آخرت برای آن نوشیده شود.
37- و یکی دیگر از سنّتهای حجّ، آن است که به «ملتزم» بچسبد؛ اینطور که سینه و صورت خویش را بر آن بنهد و ساعتی خویشتن را به پردههای کعبه چنگ بزند و هر آنچه میخواهد دعا کند و آستانهی درِ خانهی کعبه را ببوسد و با ادب و احترام و تعظیم و بزرگداشت، بدان وارد شود.
پس از آن، بر حاجی، جز بزرگترین کارهای خیر و نیکو باقی نمیماند؛ و آن، زیارت [مسجد] نبوی [و قبر شریف ایشان] و زیارت [قبرستان بقیع و مقبره ی] یاران رسول خدا ج است؛ [که گروه زیادی از اصحاب، در آن دفن شدهاند.] از این رو، به هنگام خارج شدن از مکهی مکرمه، از دروازهی «سَبیکة»، از ناحیهی «ثنیة السفلی» [درهی پایین]، نیت زیارت [مسجد و قبر] پیامبر ج و [مقبرهی ] صحابه را بکند. و به خواست خدا، به زودی «زیارت پیامبر ج» را در فصلی جداگانه و مستقل ذکر خواهیم نمود.
فَصلٌ فِی کَیفِیَّةِ تَرکِیبِ أَفعَالِ الحَجِّ
إِذَا أَرَادَ الدُّخُولَ فِی الحَجِّ، أَحرَمَ مِنَ المِیقَاتِ کَرَابِغَ؛ فَیَغتَسِلُ أَو یَتَوَضَّأُ وَالغُسلُ وَ هُوَ اَحَبُّ لِلتَّنظِیفِ؛ فَتَغتَسِلُ المَرأةُ الحَائِضُ وَالنُّفَسَاءُ إِذَا لَم یَضُرَّهَا؛ وَ یَستَحِبُّ کَمَالُ النَّظافَةِ بِقَصِّ الظُّفرِ وَالشَارِبِ وَ نَتفُ الإِبِطِ وَ حَلقِ العَانَةِ وَ جِمَاعِ الاَهلِ وَالدَّهنِ وَ لَو مُطَیَّبًا؛ وَ یَلبَسُ الرَّجُلُ إِزارًا وَ رِداءً جَدِیدَینِ أَو غَسِیلَینِ؛ وَالجَدِیدُ الاَبیَضُ، أَفضَلُ؛ وَ لَا یَزُرَّه وَ لَا یَعقِدُه وَ لَا یُخَلِّلُه؛ فَإِن فَعَلَ کُرِهَ وَ لَا شَئَ عَلَیهِ؛ وَ تَطَیَّبْ وَ صَلِّ رَکعَتَینِ وَ قُل: «اَللهُمَّ اِنِّی أَرِیدُ الحَجَّ فَیَسِّرهُ لِی وَ تَقَبَّلهُ مِنِّی»؛ وَ لَبِّ دُبُرَ صَلاتِکَ تَنوِی بِهَا الحَجَّ؛ وَ هِیَ: لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ.
وَ لَا تَنقُصْ مِن هذِه الاَلفَاظِ شَیئًا وَ زِد فِیهَا: «لَبَّیْکَ وَسَعْدَیْکَ وَالْخَیْرُ فِی یَدَیْکَ لَبَّیْکَ وَالرَّغْبَاءُ إِلَیْکَ»؛ وَالزِّیَادَةُ سُنَّةٌ.
فَإِذَا لَبَّیتَ، نَاوِیًا، فَقَد اَحرَمتَ؛ فَاتَّقِ الرَّفثَ؛ وَ هُوَ الجِمَاعُ. وَ قِیلَ: ذِکرُه بِحَضرَةِ النِّساءِ وَالکَلَامُ الفَاحِشُ وَالفُسُوقَ وَالمَعَاصِیَ وَالجِدَالَ مَعَ الرُّفَقَاءِ وَالخَدَمِ وَ قَتلَ صَیدِ البَرِّ وَالاِشَارَةَ اِلَیه وَالدّلالةَ عَلَیهِ وَ لُبسَ المِخیَطِ وَالعِمَامةِ وَالخُفَّینِ وَ تَغطِیَةَ الرَّأسِ وَالوَجهِ وَ مَسَّ الطِّیبِ وَ حَلقَ الرَّأسِ وَالشَّعرِ وَ یَجُوزُ الاِغتِسَالُ وَالاِستِظلَالُ بِالخَیمَةِ وَالمَحَلِّ وَ غَیرِهِمَا وَ شَدُّ الهِمیَانِ فِی الوَسَطِ؛ وَ اَکثِرِ التَّلبِیَةَ مَتی صَلَّیتَ اَو عَلَوتَ شَرَفًا اَو هَبَطتَّ وَادِیًا اَو لَقِیتَ رَکبًا وَ بِالاَسحَارِ رَافِعًا صَوتَکَ بِلَا جُهدٍ مُضِرٍّ.
وَ إِذَا وَصَلتَ إِلی مَکَّةَ، یَستَحبُّ أَن تَغتَسِلَ وَ تَدخُلَهَا مِن بَابِ المُعَلَّی لِتَکُونَ مُستَقبِلًا فِی دُخُولِکَ بَابَ البَیتِ الشَّرِیفِ تَعظِیمًا؛ وَ یَستَحِبُّ أَن تَکُونَ مُلَبِّیًا فِی دُخُولِکَ حَتَّی تَأتِیَ بَابَ السَّلَامِ فَتَدخُلَ المَسجِدَ الحَرَامَ مِنهُ مُتَوَاضِعًا خَاشِعًا مُلَبِّیًا مُلَاحِظاً جَلَالَةَ المَکَانِ مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا مُصَلِّیًا عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ مُتَلَطِّفًا بِالمُزَاحِمِ دَاعِیًا بِمَا اَحبَبتَ فَإِنَّه مُستَجابٌ عِندَ رُؤیَةِ البَیتِ المُکَرَّمِ؛ ثُمَّ استَقبِلِ الحَجَرَالاَسوَدَ مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا رَافِعًا یَدَیکَ کَمَا فِی الصَّلوةِ وَ ضَعْهُمَا عَلَی الحَجَرِ وَ قَبِّلهُ بِلَا صَوتٍ. فَمَن عَجَزَ عَن ذَلِکَ إِلَّا بِإِیذَاءٍ، تَرَکَه وَ مَسَّ الحَجَرَ بِشئٍ وَ قَبَّلَه أَو اَشَارَ اِلَیهِ مِن بَعِیدٍ مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا حَامِدًا مُصَلِّیًا عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ؛ ثُمَّ طُف آخِذًا عَن یَمِینِکَ مِمَّا یَلِی البَابَ مُضطَجِعًا؛ وَ هُوَ: أَن تَجعَلَ الرِّدَاءَ تَحتَ الاِبِطِ الاَیمَنِ وَ تُلقِیَ طَرَفَیه عَلَی الأَیسَرِ سَبعَةَ اَشوَاطٍ دَاعِیًا فِیهَا بِمَا شِئتَ وَ طُف وَرَاءَ الحَطِیمِ؛ وَ إِن أَرَدتَ أَن تَسعَی بَینَ الصَّفَا وَالمَروَةِ عَقِبَ الطَّوَافِ فَارمُل فِی الثَّلَاثَةِ الاَشوَاطِ الأُوَلِ؛ وَ هُوَ: المَشیُ بِسُرعَةٍ مَعَ هَزِّالکَتِفَینِ کَالمُبَارِزِ یَتَبَختَرُ بَینَ الصَّفَّینِ؛ فَإِن زَحَمَهُ النَّاسُ، وَقَفَ؛ فَإِذَا وَجَدَ فُرجَةَ رَمَلٍ لَا بُدَّ لَه مِنهُ، فَیَقِفُ حَتَّی یُقِیمَه عَلَی الوَجهِ المَسنُونِ بِخِلافِ إِستِلَامِ الحَجَرِ الاَسوَدِ لِأَنَّ لَه بَدَلًا، وَ هُوَ: اِستِقبَالُه. وَ یَستَلِمُ الحَجَرَ کُلَّمَا مَرَّ بِه وَ یَختِمُ الطَّوَافَ بِه وَ بِرَکعَتَینِ فِی مَقَامِ اِبرَاهِیمَ عَلَیهِ السَّلَامُ أَو حَیثُ تَیَسَّرَ مِنَ المَسجِدِ؛ ثُمَّ دَعَا فاستَلَمَ الحَجَرَ. وَ هَذَا طَوَافُ القُدُومِ؛ وَ هُوَ: سُنَّةٌ لِلآفَاقِی.
ثُمَّ تَخرُجُ اِلَی الصَّفَا فَتَصعَدُ وَ تَقُومُ عَلَیهَا حَتَّی تَری البَیتَ فَتَستَقبِلُه مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا مُلَبِّیًا مُصَلِّیًا دَاعِیًا وَ تَرفَعُ یَدَیکَ مَبسُوطَتَینِ ثُمَّ تَهبِطُ نَحوَ المَروَةِ عَلَی هِینَةٍ؛ فَإِذَا وَصَلَ بَطنَ الوَادِی، سَعی بَینَ المِیلَینِ الأَخضَرَینِ سَعیًا حَثِیثًا؛ فَإِذَا تَجَاوَزَ بَطنَ الوَادِی، مَشَی عَلَی هِینَةٍ حَتَّی یَأتِیَ المَروَةَ فَیَصعَدَ عَلَیهَا وَ یَفعَلَ کَمَا فَعَلَ عَلَی الصَّفَا؛ یَستَقبِلُ البَیتَ مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا مُلَبِّیًا مُصَلِّیًا دَاعِیًا بَاسِطًا یَدَیهِ نَحوَ السَّمَاء. وَ هَذَا شَوطٌ؛ ثُمَّ یَعُودُ قَاصِدًا الصَّفا؛ فَإِذَا وَصَلَ اِلَی المِیلَینِ الاَخضَرَینِ سَعَی ثُمَّ مَشَی عَلَی هِینَةٍ حَتَّی یَأتِیَ الصَّفَا؛ فَیَصعَدَ عَلَیهَا وَ یَفعَلَ کَمَا فَعَلَ أَوَّلًا؛ وَ هَذَا شَوطٌ ثَانٍ. فَیَطُوفُ سَبعَةَ اَشوَاطٍ؛ یَبدَأ بِالصَّفَا وَ یَختِمُ بِالمَروَةِ وَ یَسعَی فِی بَطنِ الوَادِی فِی کُلِّ شَوطٍ مِنهَا؛ ثُمَّ یُقِیمُ بِمَکَّةَ مُحرِمًا وَ یَطُوفُ بِالبَیتِ کُلَّمَا بَدَأ لَه، وَ هُوَ اَفضَلُ مِنَ الصَّلوةِ نَفلًا لِلآفَاقِیّ؛ فَإِذَا صَلَّی الفَجرَ بِمَکَّةَ ثَامِنَ ذِی الحَجَّةِ؛ تَأَهَّبَ لِلخُرُوجِ اِلی مِنَیٰ؛ فَیخرُجُ مِنهَا بَعدَ طُلُوعِ الشَّمسِ؛ وَ یَستَحِبُّ أَن یُصَلِّیَ الظُّهرَ بِمِنیٰ وَ لَا یَترُکُ التَّلبِیَةَ فِی اَحوَالِه کُلِّهَا إِلَّا فِی الطَّوَافِ؛ وَ یَمکُثُ بِمِنیٰ إِلی أَن یُصَلِّیَ الفَجرَ بِهَا بِغَلَسٍ وَ یَنزِلُ بِقُربِ مَسجِدِ الخِیفِ؛ ثُمَّ بَعدَ طُلُوعِ الشَّمسِ یَذهَبُ اِلی عَرَفَاتٍ فَیُقِیمُ بِهَا؛ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمسُ یَأتِی مَسجِدَ نَمِرَةَ فَیُصَلِّی مَعَ الإِمَامِ الأَعظَمِ أَو نَائِبهِ الظُّهرَ وَالعَصرَ بَعدَ مَا یَخطُبُ خُطبَتَینِ یَجلِسُ بَینَهُمَا وَ یُصَلِّی الفَرضَینِ بِأَذَانٍ و إِقَامَتَینِ وَ لَا یَجمَعُ بَینَهُمَا إِلَّا بِشَرطَینِ: الاَحرَامِ وَالاِمامِ الاَعظَمِ وَ لَا یَفصِلُ بَینَ الصَّلواتَینِ بِنَافِلَةٍ وَ إِذَا لَم یُدرِکِ الاِمَامَ الاَعظَمَ صَلَّی کُلَّ وَاحِدَةٍ فِی وَقتِهَا المُعْتٰادِ؛ فَاِذٰا صَلّٰی مَعَ الْاِمٰامِ، یَتَوَجَّهُ اِلَی المَوْقَفِ؛ وَ عَرَفٰاتٌ کُلُّهٰا مَوْقِفٌ إِلَّا بَطنَ عُرنَةَ وَ یَغتَسِلُ بَعدَ الزَّوَالِ فِی عَرَفَاتٍ لِلوُقُوفِ وَ یَقِفُ بِقُربِ جَبَلِ الرَّحمَةِ مُستَقبِلًا مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا مُلَبِّیًا دَاعِیًا مَادًّا یَدَیهِ کَالمُستَطعِمِ؛ وَ یَجتَهِدُ فِی الدُّعَاء لِنَفسِه وَ وَالِدَیهِ وَ اِخوَانِه وَ یَجتَهِدُ عَلَی أَن یَخرُجَ مِن عَینَیهِ قَطَرَاتٌ مَنَ الدَّمعِ؛ فَإِنَّه دَلِیلُ القُبُولِ. وَ یُلِحُّ فِی الدُّعَاءِ مَعَ قُوَّةِ رَجَاءِ الاِجَابَةِ وَ لَا یُقَصِّرُ فِی هَذَا الیَومِ إِذ لَا یُمکِنُه تَدَارُکُه سِیِّمَا إِذَا کَانَ مِنَ الآفَآقِ. وَالوُقُوفُ عَلَی الرَّاحِلَةِ، أَفضَلُ؛ وَالقَائِمُ عَلَی الاَرضِ، أَفضَلُ مِنَ القَاعِدِ. فَإِذَا غَرَبَتِ الشَّمسُ، أَفَاضَ الاِمَامُ وَ النَّاسُ مَعَه عَلَی هِینَتِهِم، وَ إِذَا وَجَدَ فُرجَةً یُسرِعُ مِن غَیرِ أَن یُّؤذِیَ أَحَدًا وَ یَتَحَرَّزُ عَمَّا یَفعَلُه الجَهَلَةُ مِنَ الاِشتِدَادِ فِی السَّیرِ وَالاِزدِحَامِ وَالاِیذَاءِ؛ فَإِنَّه حَرَامٌ؛ حَتَّی یَأتِیَ مُزدَلَفَةَ. فَیَنزِلُ بِقُربِ جَبَلِ قُزَحَ وَ یَرتَفِعُ عَن بَطنِ الوَادِی تَوسِعَةً لِلمَارِّینَ وَ یُصَلِّی بِهَا المَغرِبَ وَالعِشَاءَ بِأَذَانٍ وَاحِدٍ وَ إِقَامَةٍ وَاحِدَةٍ؛ وَ لَو تَطَوَّعَ بَینَهُمَا اَو تَشَاغَلَ، أَعَادَ الإِقَامَةَ وَ لَم تَجُزِ المَغرِبُ فِی طَریقِ المُزدَلَفَةِ وَ عَلَیهِ إِعَادَتُهَا مَا لَم یَطلُعِ الفَجرُ. وَ یُسَنُّ المَبِیتُ بِالمُزدَلَفَةِ. فَإِذَا طَلَعَ الفَجرُ، صَلَّی الاِمَامُ بِالنَّاسِ الفَجرَ بِغَلَسٍ ثَمَّ یَقِفُ وَالنَّاسُ مَعَه. وَالمُزدَلَفَةُ، کُلُّهَا مَوقِفٌ إِلَّا بَطنَ مُحَسِّرٍ. وَ یَقِفُ مُجتَهِدًا فِی دُعَائِه وَ یَدعُو اللهَ أَن یُتِمَّ مُرَادَه وَ سُؤَالَه فِی هَذَا المَوقِفِ کَمَا أَتَمَّه لِسَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ. فَإِذَا اَسفَرَ جِدًّا أَفَاضَ الاِمَامُ وَالنَّاسُ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ فَیَأتِی إِلی مِنیٰ وَ یَنزِلُ بِهَا ثُمَّ یَأتِی جَمرَةَ العَقَبَةِ فَیَرمِیهَا مِن بَطنِ الوَادِی بِسَبعِ حَصِیَّاتٍ مِثلَ حَصَی الخَزَفِ؛ وَ یَستَحِبُّ أَخذُ الجِمَارِ مِنَ المُزدَلَفَةِ أَو مِنَ الطَّرِیقِ؛ وَ یَکرَهُ مِنَ الَّذِی عِندَ الجَمرَةِ؛ وَ یَکرَهُ الرَّمیُ مِن أَعلَی العَقَبَةِ لِاِیذَائِه النَّاسَ؛ وَ یَلتَقِطُهَا إِلتِقَاطًا؛ وَ لَا یَکسِرُ حَجَرًا جِمَارًا؛ وَ یَغسِلُهَا لِیَتَیَقَّنَ طَهَارَتِهَا فَإِنَّهَا یُقَامُ بِهَا قُربَةٌ. وَ لَو رَمَی بِنَجِسَةٍ؛ أَجزَأهُ وَ کُرِهَ؛ وَ یَقطَعُ التَّلبِیَةَ مَعَ أَوَّلِ حَصَاةٍ یَرمِیهَا.
وَ کَیفِیَّةُ الرَّمیِ: أَن یَّأخُذَ الحَصَاةَ بِطرفِ اِبهَامِه وَ سَبَّابَتِه فِی الاَصَحِّ؛ لِأَنَّه أَیسَرُ وَ اَکثَرُ إِهَانَةً لِلشَّیطَانِ؛ وَ المَسنُونُ: الرَّمیُ بِالیَدِ الیُمنی. وَ یَضَعُ الحَصَاةَ عَلَی ظَهرِ إِبهَامِه وَ یَستَعِینُ بِالمُسَبِّحَةِ وَ یَکُونُ بَینَ الرَّامِی وَ مَوضِعِ السُّقُوطِ خَمسَةُ أَذرُعٍ وَ لَو وَقَعَت عَلَی رِجلٍ أَو مَحمَلٍ وَ ثَبَتَت، أَعَادَهَا وَ إِن سَقَطَت عَلَی سُنَنِهَا، ذَالِک أَجزَأهُ. وَ کَبَّر بِکُلِّ حَصَاةٍ؛ ثُمَّ یَذبَحُ المُفرِدُ بِالحَجَّ إِن أَحَبَّه ثُمَّ یَحلِقُ أَو یُقَصِّرُ؛ وَ الحَلقُ أَفضَلُ؛ وَ یَکفِی فِیهِ رُبعُ الرَّأسِ. وَ التَّقصِیرُ: أَن یَأخُذَ مِن رُؤُوسِ شَعرِه مِقدَارَ الأَنمِلَةِ. وَ قَد حَلَّ لَه کُلُّ شَئٍ إِلَّا النِّسَاءَ.
ثُمَّ یَأتِی مَکَّةَ مِن یَومِه ذَالِکَ أَو مِنَ الغَدِ أَو بَعدِه، فَیَطُوفُ بِالبَیتِ طَوَافَ الزِّیَارَةِ سَبعَةَ اَشوَاطٍ؛ وَ حَلَّت لَه النِّسَاءُ. وَ أَفضَلُ هَذِهِ الأَیَّامِ: اَوَّلُهَا وَ إِن أَخَّرَه عَنهَا لَزِمَه شَاةٌ لِتَاخِیرِ الوَاجِبِ؛ ثُمَّ یَعُودُ إِلَی مِنیٰ فَیُقِیمُ بِهَا؛ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمسُ مِنَ الیَومِ الثَّانِی مِن اَیَّامِ النَّحرِ، رَمَی الجِمَارَ الثَّلَاثَ؛ یَبدَأ بِالجَمرَةِ الَّتِی تَلِی مَسجِدَ الخِیفِ، فَیَرمِیهَا بِسَبعِ حَصِیَّاتٍ مَاشِیًا یُکَبِّرُ بِکُلِّ حَصَاةٍ؛ ثُمَّ یَقِفُ عِندَهَا دَاعِیًا بِمَا أَحَبَّ حَامِدًا لِـلّٰهِ یتَعَالی مُصَلِّیًا عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ وَ یَرفَعُ یَدَیهِ فِی الدُّعَاءِ وَ یَستَغفِرُ لِوَالِدَیهِ وَ اِخوَانِهِ المُؤمِنِینَ؛ ثُمَّ یَرمِی الثَّانِیةَ الَّتِی تَلِیهَا مِثلَ ذَالِکَ وَ یَقِفُ عِندَهَا دَاعِیًا؛ ثُمَّ یَرمِی جَمرَةَ العَقَبَةِ رَاکِبًا وَ لَا یَقِفُ عِندَهَا.
فَإِذَا کَانَ الیَومُ الثَّالِثُ مِن أَیَّامِ النَّحرِ، رَمَی الجِمَارَ الثَّلَاثَ بَعدَ الزَّوَالِ کَذَالِکَ؛ وَ إِذَا أَرَادَ أَن یَتَعَجَّلَ، نَفَرَ اِلَی مَکَّةَ قَبلَ غُرُوبِ الشَّمسِ وَ إِن أَقَامَ اِلَی الغُرُوبِ کُرِهَ وَ لَیسَ عَلَیهِ شَئٌ؛ وَ إِن طَلَعَ الفَجرُ وَ هُوَ بِمِنیٰ فِی الرَّابِـعِ لَزِمَهُ الرَّمیُ؛ وَ جَازَ قَبلَ الزَّوَالِ؛ وَالاَفضَلُ، بَعدَه؛ وَ کُرِهَ قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ. وَ کُلُّ رَمیٍ، بَعدَه رَمیٌ تَرمِیهِ مَاشِیًا لِتَدعُوَ بَعدَه وَ إِلَّا رَاکِبًا لِتَذهَبَ عَقِبَه بِلَا دُعَاءٍ؛ وَ کُرِهَ المَبِیتُ بِغَیرِ مِنیٰ لَیَالِیَ الرَّمیِ؛ ثُمَّ إِذَا رَحَلَ إِلَی مَکَّةَ، نَزَلَ بِالمُحَصَّبِ سَاعَةً ثُمَّ یَدخُلُ مَکَّةَ وَ یَطُوفُ بِالبَیتِ سَبعَةَ اَشوَاطٍ بِلَا رَمَلٍ وَ سَعیٍ إِن قَدَّمَهُمَا؛ وَ هَذَا طَوَافُ الوَدَاعِ، وَ یُسَمّی أَیضًا طَوَافَ الصَّدرِ. وَ هَذَا وَاجِبٌ إِلَّا عَلَی أَهلِ مَکَّةَ وَ مَن أَقَامَ بِهَا.
وَ یُصَلِّی بَعدَه رَکعَتَینِ؛ ثُمَّ یَأتِی زَمزَمَ فَیَشرَبُ مِن مَائِهَا وَ یَستَخرِجُ المَاءَ مِنهَا بِنَفسِه إِن قَدَرَ وَ یَستَقبِلُ البَیتَ وَ یَتَضَلَّعُ مِنهُ وَ یَتَنَفَّسُ فِیه مِرَارًا وَ یَرفَعُ بَصَرَه کُلَّ مَرَّةٍ یَنظُرُ إِلَی البَیتِ وَ یَصُبُّ عَلَی جَسَدِه إِن تَیَسَّرَ وَ إِلَّا یَمسَحُ بِه وَجهَه وَ رَأسَه وَ یَنوِی بِشُربِه مَا شَاءَ. وَ کَانَ عَبدُاللهِ بنُ عَبَّاسٍ رَضِی اللهُ عَنهُمَا إِذَا شَرِبَ یَقُولُ: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسأَلُکَ عِلمًا نَافِعًا وَ رِزقًا وَاسِعًا وَ شِفَاءً مِن کُلِّ دَاءٍ».
وَ قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ: «مَاءُ زَمزَمَ لِمَا شُرِبَ لَه».
وَ یَستَحِبُّ بَعدَ شُربِه أَن یَّأتِیَ بَابَ الکَعبَةِ وَ یُقَبِّلَ العَتَبَةَ ثُمَّ یَأتِیَ إِلَی المُلتَزَمِ وَ هُوَ مَا بَینَ الحَجَرِ الاَسوَدِ وَالبَابِ فَیَضَعُ صَدرَه وَ وَجهَه عَلَیهِ وَ یَتَشَبَّثُ بِاَستَارِ الکَعبَةِ سَاعَةً یَتَضَرَّعُ اِلَی اللهِ تَعَالَی بِالدُّعَاءِ بِمَا أَحَبَّ مِن أُمُور الدَّارَینِ وَ یَقُولُ: «اَللّٰهُمَّ إِنَّ هَذَا بَیتُکَ الَّذِی جَعَلتَه مُبَارَکًا وَّ هُدیً لِلعَالَمِینَ، اَللّٰهُمَّ کَمَا هَدَیتَنِی لَه فَتَقَبَّل مِنِّی وَ لَا تَجعَل هَذَا آخِرَ العَهدِ مِن بَیتِکَ وَارزُقنِی العَودِ إِلَیهِ حَتَّی تَرضَی عَنِّی بِرَحمَتِکَ یَا اَرحَمَ الرَّاحِمِینَ».
وَالمُلتَزَمُ مِنَ الاَمَاکِنِ الَّتِی یُستَجَابُ فِیهَا الدُّعَاءُ بِمَکَّةَ المُشَرَّفَةِ؛ وَ هِیَ، خَمسَةَ عَشَرَ مَوضِعًا نَقَلَهَا الکَمَالُ بنُ الهُمامِ عَن رِسَالَةِ الحَسَنِ البَصَرِیِّ رَحِمَهُ اللهُ بِقَولِه: فِی الطَّوَافِ وَ عِندَ المُلتَزَمِ وَ تَحتَ المِیزَابِ وَ فِی البَیتِ وَ عِندَ زَمزَمَ وَ خَلفَ المَقَامِ وَ عَلَی الصَّفَا وَ عَلَی المَروَةِ وَ فِی السَّعیِ وَ فِی عَرَفَاتٍ وَ فِی مِنیٰ وَ عِندَ الجَمَرَاتِ (انتهی).
وَالجَمَرَاتُ، تُرمَی فِی أَربَعَةِ اَیَّامٍ: یَومِ النَّحرِ وَ ثَلَاثَةٍ بَعدَه کَمَا تَقَدَّمَ؛ وَ ذَکرنَا إِستِجَابَتَه أَیضًا عِندَ رُؤیَةِ البَیتِ المُکَرَّمِ.
وَ یَستَحِبُّ دُخُولُ البَیتِ الشَّرِیفِ المُبَارَکِ إِن لَم یُوذِ أَحَدًا؛ وَ یَنبَغِی أَن یَقصِدَ مُصَلَّی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ فِیه؛ وَ هُوَ: قِبَلَ وَجهِه وَ قَد جَعَلَ البَابَ قِبَلَ ظَهرِه حَتَّی یَکُونَ بَینَه وَ بَینَ الجِدَارِ الَّذِی قِبَلَ وَجهِه قُربُ ثَلَاثَةِ أَذرُعٍ؛ ثُمَّ یُصَلِّی؛ فَإِذَا صَلَّی إِلَی الجِدَارِ، یَضَعُ خَدَّه عَلَیهِ وَ یَستَغفِرُ اللهَ وَ یَحمَدُه ثُمَّ یَأتِی الأَرکَانَ فَیُحَمِّدُ وَ یُهَلِّلُ وَ یُسَبِّحُ وَ یُکَبِّرُ وَ یَسأَلُ اللهَ تَعَالَی مَا شَآءَ وَ یَلزِمُ الاَدَبَ مَا استَطَاعَ بِظَاهِرِه وَ بَاطِنِه.
وَ لَیستِ البَلاطَةُ الخَضرَاء الَّتِی بَینَ العَمُودَینُِ مُصَلَّی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ؛ وَ مَا تَقُولُه العَامَّةُ: مِن أَنَّه، العُروَةُ الوُثقی، وَ هُوَ مَوضِعٌ عَالٍ فِی جِدَارِ البَیتِ، بِدعَةٌ بَاطِلَةٌ لَا أَصلَ لَهَا. وَالمِسمَارُ الَّذِی فِی وَسَطِ البَیتِ یُسَمُّونَه سُرَّةَ الدُّنیَا، یَکشِفُ اَحَدُهُم عَورَتَه وَ سُرَّتَه وَ یَضَعُهَا عَلَیه، فِعلُ مَن لَا عَقلَ لَه؛ فَضلًا عَن عِلمٍ کَمَا قَالَه الکَمَالُ.
وَ إِذَا أَرَادَ العَودَ إِلَی أَهلِه، یَنبَغِی أَن یَّنصَرفَ بَعدَ طَوَافِه لِلودَاعِ وَ هُوَ یَمشِی إِلی وَرائِه وَ وَجهه إِلَی البَیتِ بَاکِیًا أَو مُتَبَاکِیًا مُتَحَسِّرًا عَلَی فِرَاقِ البَیتِ حَتَّی یَخرُجَ مِنَ المَسجِدِ وَ یَخرُجُ مِن مَکَّةَ مِن بَابِ بَنِی شَیبَةَ مِن الثَنِیةِ السُّفلی.
وَالمَرأَةُ فِی جَمِیعِ أَفعَالِ الحَجِّ کَالرَجُلِ؛ غَیرَ أَنَّهَا لَا تَکشِفُ رَأسَهَا وَ تَسدُلُ عَلَی وَجهِهَا شَیئًا تَحته عِیدانٌ کَالقُبَّةِ تَمنَعُ مَسَّه بِالغِطاءِ وَ لَا تَرفَعُ صَوتَهَا بِالتَّلبِیَةِ وَ لَا تَرمُل وَ لَا تُهَروِلُ فِی السَّعی بَینَ المِیلَینِ الأَخضَرَینِ بَل تَمشِی عَلَی هِینَتِهَا فِی جَمِیعِ السَّعیِ بَینَ الصَّفا وَالمَروَةَ وَلَا تَحلِقُ وَ تُقَصِّرُ وَ تَلبَسُ المِخیَطَ وَ لَا تُزَاحِمُ الرِّجَالَ فِی اِستِلامِ الحَجَرِ.
وَ هَذَا تَمَامُ حَجِّ المُفرَدِ وَ هُوَ دُونَ المُتَمَتِّعِ فِی الفَضلِ؛ وَالقِرَانُ، أَفضَلُ مِنَ التَّمَتُّعِ.
فصل: پیرامون کیفیت و چگونگی ترکیب افعال حجّ [کیفیت ادای حجّ]
هرگاه [شخص مسلمان] ارادهی انجام حج را داشت، پس [باید در ماههای حج، به سوی مکه مکرمه حرکت کند و] از میقات و احرامگاه، همانند «درّهی رابغ» [یا از برابر نزدیکترین میقات و احرامگاهی که قرار دارد،] احرام ببندد؛ [این طور که برای احرام حج،] غسل کند یا وضو بگیرد - و غسل نمودن برای پاکیزگی و نظافت [بیشتر]، بهتر و برازندهتر است - ؛ و زن قاعده شده و زن وضع حمل کرده، هرگاه غسل بدانها ضرر و زیانی وارد نمیآورد، غسل کنند. [ناگفته نماند که «رابغ»، یا «رابع»،: از مکهی مکرمه، 200 کیلومتر فاصله دارد. به هر حال، اکنون محل جحفه که میقات گاه و احرامگاه مردم نجد است، از راه اصلی دور شده است و مردم از محلّی به نام «رابغ» احرام میبندند. و «جُحفه» نیز در روزگار پیامبر ج قریهی بزرگی بود که از «رابغ» در حدود چهار مایل فاصله و در جهت چپ راه مکه قرار داشت و هم اکنون، چیزی از این راه باقی نمانده و حاجیان از آن منطقه گذر نمیکنند، بلکه تمامی مردمان شام، از «ذوالحلیفه» عبور میکنند و از آنجا یا از محلی به نام «رابغ»، برای حج، احرام میبندند.]
و [پیش از احرام، انجام این کارها] مستحب و پسندیده میباشد:
به نحو احسن، نظافت و پاکیزگی را رعایت کردن؛ کوتاه کردن ناخنها؛ گرفتن موی سبیل؛ کندن موهای زیربغل؛ برداشتن موی ناحیهی شرمگاه؛ همبستری و آمیزش نمودن با همسر؛ و به کار بردن روغن [برای بدن]، اگر چه خوشبوی نیز باشد.
و مرد، [جامهی دوخته شدهی خویش را از تن بیرون کرده و] ازار و ردایی نو یا شسته شده بپوشد - و لباس نو و سفید، بهتر میباشد - و برای ازار و رداء خویش، دکمه نگذارد و برخی از آن را به برخی دیگر گره هم نزند و در میان آنها، چیزی [همانند سوزن و غیره] قرار ندهد [تا بدین شکل، آنها را در میان یکدیگر برآورد.]
و اگر این کارها را کرد، مکروه است و چیزی [از «دَم» = فدیه و ذبح حیوان] بر وی لازم نمیگردد. [آنگاه آن دو تکّه پارچهی دوخته نشدهی نو یا شسته شده را بپوش و یکی از آن دو را به عنوان «ازار» و دیگری را به عنوان «رداء» استفاده کن؛ این طور که یکی را دور کمر به پایین و دیگری را بر روی شانههای خویش بیانداز؛ آنگاه اگر مواد خوشبویی داشتی،] از آن استفاده کن و خویشتن را خوشبو و معطّر کن؛ سپس دو رکت نماز بگزار [و نیت حجّ را نموده و چنین] بگو: «اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اُرِیْدُ الْحَجَّ فَیَسِّرْهُ لِیْ وَ تَقَبَّلْهُ مِنِّیْ» ؛ «بار خدایا! من ارادهی انجام حج را دارم، پس آن را بر من آسان گردان و از من بپذیر».
سپس بعد از گزاردن نماز خویش، «تلبیه» بگو و با آن حجّ را نیت کن؛ و «تلبیه» چنین است که بگویی: «لَبَّیْکَ اَللّٰهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لٰا شَرِیْکَ لَکَ لَبَّیْکَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ، لٰا شَرِیْکَ لَکَ» ؛ «پروردگارا! اجابت فرمان تو نمودم و پیوسته مطیع و منقاد فرمان تو هستم و در خدمتگذاری حاضرم؛ به راستی تو از شریک و انباز، پاک و منزّهی و در واقع، تمام ستایشها و نعمتها و پادشاهیها و حکومتها، از آن تو است. و کسی همتا و همگون و شبیه و همسنگ و شریک و انباز تو نیست».
و توجه داشته باش تا از این الفاظ و کلمات، چیزی را کم نکنی؛ و میتوانی در تلبیهی خویش این کلمات و جملات را نیز بیافزایی: «لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ وَ الْخَیْرُ کُلُّهُ بَیْنَ یَدَیْکَ، لَبَّیْکَ و الرُّغْبٰی اِلَیْکَ»؛ «پروردگارا! اجابت فرمان تو نمودم و پیوسته مطیع و منقاد فرمان تو هستم و در خدمتگذاری حاضرم؛ و تمامی خیرها و نیکیها در اختیار تو است؛ اجابت فرمان تو نمودم و پیوسته مطیع و فرمانبردار تو هستم؛ و تضرّع و عجز و لابه فقط به سوی تو است».
پس هرگاه با نیت حج، تلبیه گفتی، برای حج احرام بستهای و مُحرم به حجّ شدهای؛ از این رو، از انجام این کارها بپرهیز و اجتناب کن:
از «رَفْث» - یعنی جماع و همبستری بازن؛ و برخی گفتهاند که مراد از «رفث»: یاد کردن جماع و همبستری در حضور زنان است. همچنین گفتهاند: مراد از «رفث»: سخنان زشت و هرزه و بیهوده و بیشرم است -؛ از فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری؛ از انجام گناهان و بزهکاریها؛ جنگ و ستیزه کردن به همراه دوستان و خدمتگزاران؛ کشتن شکار خشکی [شکار کردن حیوانات بیابانی؛ چه خوردنی باشند یا غیر خوردنی]؛ اشاره کردن به سوی شکار؛ فردی را به سوی شکار، رهنمون ساختن؛ پوشیدن جامهی دوخته شده، عمامه و موزه؛ [یعنی پوشیدن پیراهن، شلوار، جُبّه، عباء و... و هر آنچه که متناسب با شکل ظاهری اعضای بدن، بافته و دوخته و ساخته و پرداخته شده باشد؛ و پوشیدن دستکش و موزه؛ و اگر چنانچه فردی، کفشی برای پوشیدن نداشت، در آن صورت میتواند موزههای خویش را تا پایینتراز قوزک قطع نماید و آنها را بپوشد.]
پوشیدن سر و صورت؛ [از این رو در حال احرام، نه کلاه به سر کن و نه دستار؛] به کارگیری بوی خوش و مواد خوشبو؛ تراشیدن و کوتاه کردن موی [سر و ریش، یا دور ساختن موی زیربغل، یا موی ناحیهی شرمگاه به هر کیفیتی که باشد؛ کوتاه کردن ناخن؛ و پوشیدن لباسی که با «ورس»، «زعفران»، یا «عصفر» (گل کاجیره یا کافشه) رنگ کرده شده باشد؛ و در یک صورت پوشیدن چنین لباسی درست است که شسته شده و بوی آن از بین رفته باشد.]
و در حال احرام، انجام این کارها درست است:
غسل کردن؛ [برای شخص محرم درست است تا در حال احرام غسل کند، ولی باید توجه داشته باشد که نباید در هنگام غسل، از مواد خوشبو کننده و از موادی که چرک بدنش را دور میسازد، استفاده نماید. و همچنین به هنگام غسل، سر و ریش خویش را با «خطمی» یا «صابون» نشوید؛] زیر سایهی خیمه، کجاوه و امثال آنها قرار گرفتن [تا بدین وسیله خنک شود؛ از این رو، شخص محرم میتواند از اشیایی چون خانه، ماشین یا خیمه به عنوان سایبان استفاده کند.]
و همچنین جایز است که کیسهای که در آن پول مینهند و بر کمر میبندند، بر کمرش ببندد [که در اصطلاح بدان «همیان» میگویند.]
و [پس از احرام،] با صدای بلند و رسا - بیآن که خویشتن را به مشقت و سختی و چالش و زیان بیافکنی - در این موارد زیاد تلبیه بگو:
هرگاه نماز گزاردی [یعنی پس از همهی نمازها]؛ یا هرگاه به مکان بلندی بالا رفتی؛ یا به مکانی پایین و سراشیب، فرود آمدی؛ یا با کاروان و قافلهای رو به رو و مواجه شدی؛ به هنگام سحرگاهان [؛ به هنگام تغییر حالات و اوقات و به هنگام صبحگاهان و شامگاهان].
و چون به مکهی مکرمه رسیدی، مستحب آن است که غسل کنی و در روز از «باب معلّی» [یا «ثنیهی کداء» یا «ثنیة العلیا»] وارد مکّه شوی؛ تا بدین ترتیب، هرگاه وارد مکّه میشوی، روبهروی خانهی کعبه قرار بگیری و بدین شکل، تعظیم و بزرگداشت و احترام و تجلیل خانهی کعبه را به جای آوری.
و مستحب است که به هنگام وارد شدن به مکّه، تلبیه بگویی تا آنگاه که به «باب السلام» میرسی؛ پس با تواضع و کرنش و خشوع و فروتنی و تلبیهگویان از «باب السلام» وارد مسجدالحرام شو و عظمت و بزرگی این مکان را در نظر داشته باش و «تکبیر» [الله اکبر] و «تهلیل» [لا اله الا الله] بگو و بر پیامبرگرامی اسلام ج درود و سلام بفرست و نسبت به «رنج رساننده» [انبوهی کننده؛ زحمت افزا؛ کسی که باعث زحمتت میگردد،] مهربان و نرم و خوشخو و ملایم و با محبّت و با لطف باش و هر آنچه [از خیر دنیا و آخرت] میخواهی و دوست داری، دعا کن؛ زیرا دعا به هنگام مشاهدهی خانهی محترم و بزرگداشت شدهی خدا، پذیرفته میشود.
سپس تکبیرگویان و تهلیلگویان در حالی که دو دستت را - همانند حالت نماز - بلند کردهای، رو به سوی حجرالاسود کن و آنها را بر آن بگذار و آن را بدون آواز ببوس؛ [یعنی هرگاه قصد طواف خانهی کعبه را داشتی، ابتدا از «حجرالاسود» شروع کن؛ این طور که روبهروی حجرالاسود بایستی و «تکبیر» - الله اکبر - و «تهلیل» - لا اله الا الله - بگو و با تکبیر، دستهای خویش را نیز بلند کن؛ آنگاه در صورتی که اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم نمیکردی، حجرالاسود را «اِستلام» کن و آن را ببوس؛ و این در صورتی است که بر این کار قادر و توانا باشی؛] و اگر چنانچه از بوسیدن حجرالاسود و اِستلام آن، عاجز و ناتوان بود و این کار تنها با فراهم کردن اسباب آزار و اذیت مردم، تحقّق مییافت، در آن صورت آن را ترک کند و با چیزی [همانند عصا یا چیزی دیگر،] حجرالاسود را لمس نماید و آن را ببوسد؛ و یا از دور به حجرالاسود اشاره کند و حال آن که «تکبیر» [الله اکبر] و «تهلیل» [لا اله الّا الله] میگوید و به حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر گرامی اسلام ج مشغول است.
[به هر حال، هر کس قصد طواف خانهی کعبه را دارد، ابتدا از حجرالاسود شروع نماید؛ این طور که رو به روی حجرالاسود بایستد و «تکبیر» - الله اکبر - و «تهلیل» - لا اله الا الله - بگوید و با تکبیر، دستهای خویش را نیز بلند نماید؛ آنگاه در صورتی که اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم نمیکرد، حجرالاسود را «اِستلام» نماید و ببوسد - و این در صورتی است که بر این کار قادر و توانا باشد - و اگر بر بوسیدن حجرالاسود قادر نبود، در آن صورت بدون آن که به مردم اذیت و آزاری برساند، هر دو کف دست خویش را یا کف دست راست خویش را بر حجرالاسود قرار دهد و آنها را ببوسد؛ و اگر انجام این کار نیز برایش مقدور نبود، در آن صورت با عصا یا چیزی دیگر، حجرالاسود را لمس نماید و آن را ببوسد؛ و چنانچه بر انجام این کار نیز قادر نبود، رو به روی حجرالاسود بایستد و تکبیر بگوید و به هنگام گفتن تکبیر، دستهای خویش را تا برابر دو گوشش بلند نماید؛ و به هنگام بلند کردن دستها، ظاهر کف دستها را به سوی صورتش و باطن آنها را به سوی حجرالاسود اشاره نماید - گویا که دستهایش را بر حجرالاسود نهاده است - ؛ و پس از اشاره، کف دستهای خویش را ببوسد.
و «اِستلام»: آن است که هر دو دست خویش را بر حجرالاسود احاطه نموده و دهان خویش را در میان آن بنهد و آن را بدون آواز ببوسد؛ و اگر چنین کرده نمیتوانست، هر دو دست خویش را به سوی حجرالاسود نموده و کف دستهای خویش را ببوسد.]
پس از آن، در حالی که «اِضطباع» نمودهای - یعنی گوشهی ردای خویش را در زیر بغل راست خویش قرار دادهای و دو طرف آن را بر شانهی چپت افکندهای - از جانب راستت [یعنی از جانب راست حجرالاسود] که نزدیک دروازهی خانه است، شروع به طواف کن [و خانهی کعبه را به طرف چپ خویش قرار بده] و هفت دور گرداگرد خانه طواف کن؛ و به هنگام طواف، هر آنچه میخواهی [برای خود، پدر و مادر، دوستان و رفیقان، اساتید و ...] دعا کن؛ و طواف خویش را از پشت «حطیم» قرار بده؛ [و هرگاه از «رکن یمانی» گذر کردی، آن را «اِستلام» کن؛ و چون به حجرالاسود رسیدی، آن را نیز اِستلام کن و ببوس؛ و به اینگونه، یک دور طواف به پایان میرسد؛ و به همین ترتیب، هفت دور به اطراف خانهی کعبه طواف کن؛ و در هر دوری که به حجرالاسود میرسی، - همانگونه که پیشتر گفتیم - آن را اِستلام کن و ببوس؛ و طواف خویش را با اِستلام حجرالاسود بیاغاز و با اِستلام آن، به پایان برسان.
و مُستند «اِضطباع» ، «لمس کردن حجرالاسود» ، «بوسیدن حجرالاسود»، «گذاشتن پیشانی بر حجرالاسود»؛ «تکبیر در کنار حجرالاسود»؛ «لمس کردن رکن یمانی» و «دعا کردن بین دو رکن»، این احادیث است:
یعلی بن امیهس گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج طٰافَ مُضْطَبِعاً» (ترمذی، ابوداود و ابن ماجه)؛ «پیامبر ج به حالت اضطباع طواف کرد».
و ابن عمرب گوید: «رَأَیْتُ رَسُوْل اللهِ ج حِیْنَ یَقْدِمُ مَکَّةَ اِذَا اسْتَلَمَ الرُّکْنَ الْاَسْوَدَ اَوَّلَ مٰایَطُوْفُ، یَخُبُّ ثَلٰاثَةَ اَطْوٰافٍ مِنَ السَّبْعِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج را دیدم وقتی که به مکه آمد، بعد از استلام و دست زدن به حجرالاسود، اولین کاری که کرد این بود که سه طواف از هفت طواف را به صورت شتابان انجام داد».
و زید بن اسلم، از پدرش روایت میکند که گفت: «رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطّٰابِس قَبَّلَ الْحَجَرَ وَ قٰالَ: لَوْ لٰا اَنِّیْ رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج قَبَّلَکَ مٰا قَبَّلْتَکَ» (بخاری، مسلم، ابوداود، ابن ماجه، ترمذی و نسایی)؛ «عمر بن خطابس را دیدم که حجرالاسود را بوسید و گفت: اگر پیامبر ج را ندیده بودم که تو را میبوسد، تو را نمیبوسیدم».
و ابن عمرب گوید: «رَأَیْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطّٰابِس قَبَّلَ الْحَجَرَ وَ سَجَدَ عَلَیْهِ، ثُمَّ عٰادَ فَقَبَّلَهُ وَ سَجَدَ عَلَیْهِ ثُمَّ قٰالَ: هٰکَذٰا رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج» (بزار)؛ «عمر بن خطابس را دیدم که حجرالاسود را بوسید و پیشانیاش را بر آن گذاشت؛ سپس برگشت و آن را بوسد و پیشانیاش را بر آن گذاشت؛ آنگاه گفت: پیامبر ج را دیدم که این کار را انجام میداد».
و ابن عباسب گوید: «طٰافَ النَّبِیُّ ج بِالْبَیْتِ عَلٰی بَعِیْرِهِ کُلَّمٰا اَتَی الرُّکْنَ اَشٰارَ اِلَیْهِ بِشَیْءٍ کٰانَ عِنْدَهُ وَ کَبَّرَ» (بخاری)؛ «پیامبر ج سوار بر شتر، بیت الله را طواف میکرد. هر وقت به رکن حجرالاسود میرسید با چیزی که به همراه داشت به آن اشاره میکرد و تکبیر میگفت».]
و اگر خواستی که پس از طواف خانه، در میان صفا و مروه سعی نمایی، در آن صورت در سه شوط [دور] اول از شوطهای طواف، رَمل کن؛ و رَمل نمودن در سه شوط اول طواف، آن است که به حرکتش سرعت دهد و شانههای خویش را همانند مبارز و رزمندهای تکان دهد که در میدان جنگ و کارزار و در بین دو صف، شانههایش را میجنباند و حرکت میدهد.
و اگر مردم، اِزدحام و شلوغ کردند و طواف کننده را به سوی تنگنا بردند، در آن صورت بایستد؛ و هرگاه رخنه و شکافی یافت، دوباره به رمل خویش ادامه دهد؛ زیرا طواف کننده ناگزیر از انجام رمل در طواف است؛ از این رو، در صورت ازدحام و شلوغ کردن مردم، بایستد تا رمل خویش را به شکل مسنون به انجام برساند؛ برخلاف استلام نمودن حجرالاسود؛ زیرا برای استلام حجرالاسود، جایگزین و جانشینی میباشد، و آن، رو کردن به سوی حجرالاسود است؛ [بنابراین فرد طواف کننده نخست روبهروی حجرالاسود بایستد و «تکبیر» - الله اکبر - و «تهلیل» - لا اله الا الله - بگوید و با تکبیر، دستهای خویش را نیز بلند نماید؛ آنگاه در صورتی که اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم نمیکرد، حجرالاسود را «استلام» نماید و ببوسد - و این در صورتی است که بر این کار قادر و توانا باشد - و اگر بر بوسیدن حجرالاسود قادر نبود، در آن صورت بدون آن که به مردم آزار و اذیت برساند، هر دو کف دست خویش را یا کف دست راست خویش را بر حجرالاسود قرار دهد و آنها را ببوسد؛ و اگر انجام این کار نیز برایش مقدور نبود؛ در آن صورت با عصا یا چیزی دیگر، حجرالاسود را لمس نماید و آن را ببوسد. و چنانچه بر انجام این کار نیز قادر نبود، روبهروی حجرالاسود بایستد و تکبیر بگوید و به هنگام گفتن تکبیر، دستهای خویش را تا برابر دو گوشش بلند نماید؛ و به هنگام بلند کردن دستها، ظاهر کف دستها را به سوی صورتش و باطن آنها را به سوی حجرالاسود اشاره نماید - گویا که دستهای خود را بر حجرالاسود نهاده است -؛ و پس از اشاره، کف دستهای خویش را ببوسد.]
و هرگاه که از کنار حجرالاسود میگذرد، آن را «استلام» کند؛ و طواف خویش را نیز با «استلام» حجرالاسود و با گزاردن دو رکعت نماز در «مقام ابراهیم» یا در هر جایی از مسجد که گزاردن نماز در آنجا برایش میسّر میگردد به پایان برساند؛ [یعنی فرد طواف کننده، طواف خویش را با استلام حجرالاسود به پایان برساند؛ آنگاه پس از طواف، دو رکعت نماز بگزارد؛ و بهتر آن است که نماز طواف را در «مقام ابراهیم» بگزارد؛ به گونهای که مقام ابراهیم در میان او و خانهی کعبه قرار بگیرد؛ و اگر چنانچه فرد طواف کننده، دو رکعت نماز طواف را در هر جایی از مسجد که گزاردن نماز در آنجا برایش میسّر میگردد بخواند، در آن صورت نیز درست است. ابن عمرب گوید: «قَدِمَ رَسُوْلُ اللهِ ج فَطٰافَ بِالْبَیْتِ سَبْعاً، ثُمَّ صَلّٰی خَلْفَ الْمُقٰامِ رَکْعَتَیْنِ وَ طٰافَ بَیْنَ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ وَ قٰالَ: «لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیْ رَسُوْلِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (بخاری و ابن ماجه)؛ «پیامبر ج آمد و هفت بار بیت الله را طواف کرد؛ سپس پشت مقام ابراهیم، دو رکعت نماز خواند و بین صفا و مروه طواف کرد و فرمود: به راستی پیامبر ج الگوی خوبی برای شما است».
و جابربن عبداللهس گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج لَمَّا انْتَهٰی اِلٰی مُقٰامِ اِبْرٰاهِیْمَ قَرَأَ «وَ اتَّخِذُوْا مِنْ مَقٰامِ اِبْرٰاهِیْمَ مُصَلّٰی» ؛ ثُمَّ صَلّٰی رَکْعَتَیْنِ وَ کٰانَ یَقْرَأُ فِیْهِمٰا «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» وَ «قُلْ یٰا اَیُّهَا الْکٰافِرُوْنَ» (مسلم)؛ «وقتی پیامبر ج به مقام ابراهیم رسید آیهی ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗىۖ﴾ را تلاوت کرد؛ سپس دو رکعت نماز خواند و در آنها، سورهی «اخلاص» و سورهی «کافرون» را خواند».]
آنگاه [پس از گزاردن دو رکعت نماز طواف]، دوباره به سوی حجرالاسود برگردد [و روبهروی آن بایستد] و آن را استلام نماید؛ و این طواف به نام «طواف قدوم» نامیده میشود که برای شخص «آفاقی» [کسی که از اهالی مکه نیست،] سنّت میباشد.
سپس به سوی صفا برو و بر فراز آن بالا شو و بایست تا آن که خانهی کعبه را مشاهده نمایی [و در حالی که به صفا بالا میروی، این آیه را با خود زمزمه کن: ﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ١٥٨﴾ [البقرة: 158] «بیگمان دو کوه صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانههای (دین) خدا و عبادت الله هستند. پس هر کس میخواهد فریضهی حج بیت الله الحرام یا عمره را به جای آورد، بر او گناهی نخواهد بود که میان آن دو کوه را بارها طی کند و سعی میان صفا و مروه را به جای آورد. هر که به دلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) بیگمان خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیات عبادت کنندگان) است».]
سپس رو به خانهی کعبه کن و «تکبیر» [الله اکبر] و «تهلیل» [لا اله الا الله] و «تلبیه» [لبیک اللهم لبیک...] بگو و بر رسول خدا ج درود بفرست و از بارگاه ایزد منّان، نیازهای خویش را بطلب و [به هنگام دعا،] هر دو دست خویش را در حالی که باز و گشادهاند، به سوی آسمان بلند کن. [و سنّت است که سه بار این دعا را تکرار نمایی: «لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لٰا شَرِیْکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکَ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلٰی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیْرٍ؛ صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْاَحْزٰابَ وَحْدَهُ». (مسلم)؛ «هیچ معبود بر حقّی جز الله نیست؛ او در (ربوبیت و الوهیت و صفاتش) یکتا است و هیچ شریکی ندارد. مالکیت فقط برای او و حمد و ستایش فقط لایق او است و او بر هر چیزی توانا است. وعدهی خود را قطعی ساخت و بندهاش را یاری داد و اَحزاب (کسانی که در جنگ خندق با پیامبر ج جنگ و پیکار کردند) را به تنهایی شکست داد».]
آنگاه از «صفا» پایین بیا و رو به سوی «مروه» کن و به صورت عادی و معمولی و با آرامش و متانت راه برو؛ و چون به بَطن وادی رسید، در بین دو نشانهی سبز [میلین اخضرین] تند و سریع حرکت کند؛ [و این دعا را با خود زمزمه نماید: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ اَنْتَ الْاَعَزُّ الْاَکْرَمُ وَ تَجٰاوَزْ عَمّٰا تَعْلَمُ» (طبرانی)؛ «پروردگارا! بیامرز و رحم بفرما؛ زیرا تو گرامی و بزرگواری؛ و از گناهانی که نسبت بدانها آگاهی داری، عفو بفرما».]
و چون از «بطن وادی» [و از دوّمین نشانهی سبز] عبور کرد، دوباره به صورت معمولی و عادی و با آرامش و متانت حرکت نماید تا به «مروه» برسد؛ آنگاه به «مروه» بالا رود و چنان کند که بر «صفا» میکرد.
و بر فراز «مروه» نیز رو به خانهی کعبه نموده و تکبیر و تهلیل و تلبیه بگوید و بر رسول خدا ج درود و سلام بفرستد و از بارگاه ایزد منّان، نیازهای خویش را بطلبد و به هنگام دعا، هر دو دست خویش را در حالی که باز و گشادهاند به سوی آسمان بلند کند. و در این هنگام یک شوط سعی میان صفا و مروه به پایان میرسد.
آنگاه «مروه» را به مقصد «صفا» ترک کند و دوباره به سوی «صفا» حرکت نماید و هرگاه به دو میل سبز [میلین اخضرین] رسید، تند و سریع بدود؛ آنگاه چون از دومین نشانهی سبز عبور کرد، دوباره به صورت معمولی و عادی و با آرامش و متانت حرکت نماید تا به «صفا» برسد؛ آنگاه به «صفا» بالا رود و چنان کند که در مرتبهی اول انجام داده بود. و این شوط دوم به شمار میآید.
و به همین گونه، هفت بار این حرکت دو سویه بین صفا و مروه را انجام دهد؛ اینطور که از صفا شروع کند و به مروه ختم نماید. و در هر شوط، میان «بطن وادی» [یعنی در میان دو میل سبز - میلین اخضرین - در رفت و برگشت، در میان آنها] بدود و تند و سریع حرکت نماید.
[به هر حال، فرد سعی کننده باید در اثنای سعی میان صفا و مروه به ذکر و یاد خدا مشغول باشد؛ و هرگاه در هر شوط، میان دو میل سبز رسید، در میان آنها در رفت و برگشت بدود؛ ولی زنان در میان دو میل سبز ندوند و تند و سریع حرکت نکنند؛ بلکه در تمامی شوطهای سعی، به صورت معمولی و عادی حرکت کنند؛ و دلیل این مطالب آن است که پیامبر ج چنین در میان صفا و مروه سعی کردند و فرمودند: «خُذُوْا عَنِّیْ مَنٰاسِکَـکُمْ» (مسلم)؛ «مناسک حج خویش را از من یاد بگیرید».
و وقتی که حاجی، از «طواف قدوم» و «سعی میان صفا و مروه» فارغ شد و تا زمان حجّ، روزهای اندک یا زیادی باقی مانده بود، در آن صورت تا زمان فرا رسیدن حجّ] با احرام در مکهی مکرمه بماند؛ و هرگاه برایش میسّر شد، خانهی کعبه را طواف نماید؛ و برای شخص «آفاقی» ، طواف خانهی کعبه، بهتر از گزاردن نماز نفل است؛ [و شخص حاجی سعی کند که نمازهای پنجگانهی خویش را در مسجدالحرام همراه با جماعت بخواند و هیچگاه نماز جماعت در مسجدالحرام را رها نکند؛ زیرا گزاردن یک نماز در مسجدالحرام، برتر از گزاردن صدهزار نماز در غیر مسجدالحرام میباشد؛]
و هرگاه نماز صبح روز هشتم ذیالحجه [روز ترویه] را در مکهی مکرمه خواند، آماده شود تا به سوی منی رهسپار و روانه گردد؛ از این رو، پس از طلوع خورشید [در روز هشتم ذیالحجه] به سوی منی حرکت کند [و در آن اقامت گزیند و این شب را در آنجا بگزراند.]
و مستحب است که نماز ظهر را در منی بگزارد؛ و در هیچ حالتی - به جز طواف - گفتن تلبیه را ترک نکند؛ و در سرزمین منی بماند تا آنگاه که نماز صبح را [در روز عرفه = روز نهم ذیالحجه] در منی و در تاریکی اول صبح میخواند؛ و در نزدیکی مسجد «خیف» فرود آید.
سپس بعد از طلوع خورشید [یعنی هرگاه خورشیدِ روز عرفه طلوع کرد و شعاع خورشید بر کوه «ثبیر» افتاد؛] سرزمین منی را به مقصد سرزمین «عرفات» ترک کند و رهسپار آنجا شود؛ و در عرفات، وقوف [و درنگ] نماید و در آنجا بماند؛ و چون خورشید زوال نمود، به مسجد «نمرة» بیاید و با امام اعظم یا جانشین وی، نمازهای ظهر و عصر را یکجا [در وقت ظهر] بخواند؛ البته پس از آن که [پیش از گزاردن نماز]، امام دو خطبه ایراد نموده و در بین آن دو خطبه، اندکی نیز نشسته است.
بنابراین، نمازهای فرض ظهر و عصر را [در وقت ظهر] با یک اذان و دو اقامه بگزارد؛
و برای جمع کردن نمازهای ظهر و عصر در عرفات، مراعات دو شرط لازم و ضروری است:
1- وجود داشتن احرام حج؛
2- وجود امام اعظم مسلمانان [یا جانشین وی].
و در بین دو نماز فرض ظهر و عصر نیز، فاصلهای با گزاردن نماز نفل ایجاد نکند؛ و اگر چنانچه کسی به نمازهای ظهر و عصر که با جماعت و پشت سر امام اعظم خوانده میشوند نرسید [و آنها را از دست داد]، در آن صورت باید هر نماز [از نمازهای ظهر و عصر] را در وقت معمول و متداول خودش بخواند.
[به هر حال، هرگاه خورشید روز عرفه زوال نمود، امام با مردم نمازهای ظهر و عصر را یکجا بخواند و پیش از گزاردن نماز، دو خطبه ایراد نماید و در آن دو خطبه، مردمان را با احکام نماز، وقوف - درنگ کردن و ایستادن - در عرفه، وقوف در مزدلفه، رَمی جمرات، قربانی، تراشیدن موی سر و طواف زیارت، آگاه و مطّلع بگرداند؛ و نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر با یک اذان و دو اقامه بگزارد. و به این جمع، «جمع تقدیم» میگویند.
و در نزد امام ابوحنیفه/، برای جمع کردن نمازهای ظهر و عصر در عرفات، شرط است که امام مسلمانان، یا جانشین وی حضور داشته باشد؛ و همچنین وجود احرام حجّ و وقت ظهر نیز شرط جمع نماز در عرفات میباشد.
از این رو، اگر چنانچه کسی نماز ظهر خویش را به تنهایی در خیمهاش گزارد؛ یا نماز را با جماعت پشت سر امام دیگری غیر از امام حج خواند، در آن صورت باید هر نماز را در وقت خودش بخواند.
و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که اگر کسی نمازهایش را به تنهایی میخواند، باز هم برایش درست است که در میان نمازهای ظهر و عصر، جمع نماید.]
و هرگاه نماز خویش را همراه با امام گزارد، متوجه «موقف» شود و بدانجا حرکت نماید؛ و تمام سرزمین عرفات به جز «بطن عرنة»، موقف [جای ایستادن و درنگ کردن] به شمار میآید. [و روایت شده است که: «رَأَیَ النَّبِیُّ ج اَلشَّیْطٰانَ فِیْهِ وَ اَمَرَ اَنْ لّٰایَقِفَ فِیْهِ اَحَدٌ» (مسند احمد بن حنبل)؛ «پیامبر ج شیطان را در «بطن عرنة» دید و فرمان داد که کسی در آنجا وقوف نکند».]
و برای وقوف در عرفات، پس از زوال خورشید غسل کند و در نزدیکی «کوه رحمت» [جبل الرحمة] بایستد؛ و حال آن که رو به قبله ایستاده است و مشغول گفتن «تکبیر» [الله اکبر]، «تهلیل» [لا اله الا الله] و «تلبیه» [لبیک اللهم لبیک...] است و به دعا و نیایش مشغول است و دستان خویش را به سوی آسمان دراز کرده همانند کسی که از دیگری خوراک میطلبد و دستش را به سوی وی دراز میکند.
و [تا هنگامهی غروب خورشید] برای دعا نمودن برای خود، پدر و مادر و برادران خویش، تلاش و کوشش نماید و سعی کند تا قطرههای اشکی را از دو چشمانش بیرون و سرازیر نماید؛ زیرا اشک ریختن به هنگام دعا، دلیل اجابت و پذیرش دعا است؛ و در دعا و درخواست از بارگاه ایزد منّان، اصرار و پافشاری ورزد و امیدی قطعی به اجابت و پذیرش دعاهایش داشته باشد.
و در این روز، غفلت نورزد و در دعا و نیایش، کوتاهی و سهلانگاری نکند؛ زیرا چه بسا که این روز در عمرش دیگر هیچ بار تکرار نشود [و این اولین و آخرین فرصت در زندگیاش باشد؛] به ویژه آنگاه که فرد حجکننده از اهالی غیر مکه [و از دیگر سرزمینهای اسلامی] باشد؛ [از این رو چون دعا کلید استجابت عبادات و کیمیای دفع بلا و کلید گنجهای ظاهری و معنوی و موجب خشنودی خداوند است، از این رو، حجّاج محترم و زائران سرزمین وحی باید این ایام بزرگ و ملکوتی حجّ و عمره را غنیمت شمارند و تمام توان و قدرت خویش را در خواندن ذکر و دعا و قرائت قرآن به کار گیرند و انواع دعاها و اذکار را که خیر دنیا و آخرت را دربردارند بخوانند و برای خود و پدر و مادر و خویشاوندان و اساتید و همراهان و دوستان و تمام مسلمانان و مؤمنان دعا کنند و بکوشند تا همهی وقت خود را در این موقف بزرگ و این حالت ملکوتی شگفت، به دعا و ذکر و استغفار گذرانیده و لحظهای را غفلت نورزند؛ زیرا این ایام برخلاف روزهای دیگر سال است که اگر از دست رفت، باز یافتنش ممکن نیست؛ زیرا که چه بسا این ایام در عمرش دیگر هیچ بار تکرار نشود و این، اولین و آخرین فرصت در زندگیاش باشد.]
و وقوف بر سواری، بهتر [از ایستادن بر روی زمین] است؛ و ایستادن بر روی زمین، بهتر از نشستن بر روی زمین است.
پس هرگاه خورشید [روز عرفه] غروب کرد، امام همراه با مردم [به سوی مزدلفه] با آرامش و متانت رهسپار شوند [و سرزمین عرفات را به مقصد مزدلفه ترک کنند.] و هرگاه شکاف و رخنهای را [در ازدحام و شلوغی مردم] یافت، به حرکت خویش سرعت بدهد بیآنکه باعث آزار و اذیت کسی بشود؛ و در مسیر راه، از کردار و رفتاری که انسانهای جاهل و بیخرد انجام میدهند، پرهیز کند؛ همانند: سرعت بخشیدنِ [غیرمعمول و متداول] به حرکت؛ ازدحام و شلوغ کردن و فراهم نمودن اسباب اذیت و آزار مردم؛ زیرا انجام این کارها، حرام و ناروا است.
و [به حرکت خویش ادامه دهد] تا به مزدلفه بیاید؛ و چون بدانجا رسید، در نزدیک «کوه قُزح» [مشعرالحرام] فرود آید و از «بطن وادی» [وسط درّه]، بلندی و ارتفاع بگیرد و از آن بالاتر رود تا جای کافی برای عبور کردنِ عبورکنندگان [از آن] وجود داشته باشد.
و در آنجا نمازهای مغرب و عشاء خویش را با یک اذان و یک اقامه [در وقت عشاء همراه با امیر حجّ و یا کسی دیگر] بگزارد؛ [و به این کار، «جمع تأخیر» میگویند.] و اگر چنانچه در بین دو نماز مغرب و عشاء، نماز نفل گزارد؛ یا به کاری دیگر مشغول شد، در آن صورت اقامه را دوباره تکرار کند. [و اگر چنانچه نماز خویش را به تنهایی گزارد، باز هم میتواند میان این دو نماز جمع نماید؛ زیرا برای جمع نمازهای مغرب و عشاء، جماعت شرط نیست.]
و خواندن نماز مغرب در مسیر مزدلفه درست نیست. [و اگر چنانچه نماز مغرب خویش را در مسیر مزدلفه گزارد، در آن صورت] تا زمانی که صبح صادق طلوع نکرده، بر وی لازم است که آن را اعاده نماید.
و شب گذراندن به مزدلفه، سنّت است؛ [از این رو، شخص حاجی در مزدلفه، تا هنگامهی طلوع صبح صادق روز دهم ذیالحجه - روز عید قربان - شب را در مزدلفه بگذراند؛] و چون صبح صادق طلوع کرد، امام نماز صبح را در تاریکی، همراه با مردم بگزارد؛ آنگاه به همراه مردم [در مزدلفه] بایستند. و تمامی مزدلفه به جز «بطن محسّر»، موقف [جای درنگ کردن و ایستادن] است.
و در مزدلفه بماند و در دعا و نیایش، تلاش و کوشش نماید؛ و از خداوند بخواهد تا مراد و خواستهاش را در این جایگاه [مبارک و میمون] به اتمام و کمال برساند همچنانکه مراد و خواستهی پیامبر گرامی اسلام ج را در آنجا به اتمام و کمال رسانیده است.
و چون هوا بسیار روشن شد، امام همراه با مردم اندکی پیش از طلوع خورشید، [از مزدلفه به سوی سرزمین منی] رهسپار شوند و به سوی «منی» حرکت نمایند و در آنجا فرود بیایند؛ و چون به سرزمین «منی» رسیدند، نخست از جمرهی عقبه شروع نمایند و آن را از «بطن وادی» با هفت سنگریزه مثل دانههای ریز سفال بزنند؛ [و با پرتاب هر سنگریزه، «الله اکبر» بگویند و با خود این کلمات را بخوانند: «بِسْمِ اللهِ، اَللهُ اَکْبَرُ، رِضًی لِلرَّحْمٰنِ وَ رَغْماً لِلشَّیْطٰانِ». و چون سنگریزهها را پرتاب کرد، دیگر در مکان جمره نایستد و با پرتاب نخستین سنگریزهای که به سوی جمرهی عقبه پرتاب میکند، «تلبیه» را قطع نماید.]
و مستحب است که سنگریزهها، از خود مزدلفه و یا از میان راه برداشته شود؛ و مکروه است که از سنگریزههایی که در نزد جمره وجود دارد، برداشته شود.
و زدن سنگریزهها از قسمت بالای «عقبه» مکروه است؛ زیرا این کار باعث آزار و اذیت مردم میباشد؛ و سنگریزهها را پیدا کند و گردآوری نماید؛ و این طور نباشد که سنگی را بشکند و آن را به سنگریزه تبدیل نماید [و برای رمی جمرات از آن استفاده کند؛ بلکه به دنبال خود سنگریزهها باشد بیآن که سنگی را بشکند و از آن سنگریزه درست نماید.] و سنگریزهها را بشوید تا به پاکی آنها اطمینان شود؛ زیرا با این سنگریزهها عملی انجام میگیرد که مایهی تقرّب و نزدیکی به خدا است. و اگر چنانچه با چیزی نجس و ناپاک رمی نمود، باز هم او را کفایت میکند، ولی این عملش مکروه میباشد. و با پرتاب نخستین سنگریزهای که به سوی جمرهی عقبه پرتاب میکند، گفتن «تلبیه» را قطع نماید.
و کیفیت رمی، بدین ترتیب است که: - بنا به قول صحیحتر- سنگریزه را با طرف انگشتانِ اِبهام و سبّابهی خویش بگیرد؛ زیرا این کار، هم آسانتر است و هم با آن، اهانت بیشتری به شیطان میشود؛ [زیرا که وی، به شیطان توجه و عنایتی نکرده و با تمامی دست، او را مورد زدن قرار نداده، بلکه از دیدگاه وی، شیطان چنان حقیر و زبون است که آن را با گوشهی انگشتان خویش آماج سنگریزهها قرار داده است.]
و سنّتهای رمی، عبارتند از:
الف) زدن سنگریزهها با دست راست؛
ب) سنگریزه را بر پشت انگشت «ابهام» خویش بنهد و از انگشتان سبّابهی خویش [برای پرتاب سنگریزه] کمک بگیرد؛
ج) بین پرتابکنندهی سنگریزه و مکانی که سنگریزه فرود میآید، پنج ذراع فاصله داشته باشد. و اگر چنانچه سنگریزه را افکند و بر پشت فردی یا محلی (غیر از جمره) افتاد و در آنجا ماند و به جلوتر (یعنی به سوی جمره) پرتاب نشد، در آن صورت، رمی سنگریزه را مجدداً به انجام برساند.
و اگر سنگریزه را به همان روش معمول و متداول (به سوی جمره) پرتاب کرد (ولی به نزدیکی آن رسید) در آن صورت این پرتاب سنگریزه کفایت خواهد کرد.
د) و با پرتاب هر سنگریزه، «الله اکبر» بگوید.
سپس [هرگاه] حاجی مفرد، [جمرهی عقبه را در روز عید قربان رمی نمود، پس از آن،] اگر خواست و دوست داشت میتواند حیوانی را ذبح نماید؛ پس از آن، موی سر خویش را بتراشد یا کوتاه نماید - و تراشیدن بهتر است - و تراشیدن یک چهارم موی سر کفایت میکند؛ و کوتاه کردن موی سر آن است که از جلوی موی خویش، به اندازهی سر انگشتان بگیرد؛ [و هرگاه موی سرش را تراشید و یا کوتاه نمود، از احرام حجّ بیرون میآید] و برای او تمامی چیزها به جز نزدیکی و آمیزش با زنان، حلال و روا میگردد؛ [و وی میتواند پیراهنها و شلوارهای دوخته شده را به تن کند و لباس و بدن خویش را خوشبو و معطّر نماید و موهایش را بتراشد و ناخنهایش را کوتاه کند.
ناگفته نماند که «حاجی مفرد» میتواند هم پیش از ذبح و هم پس از آن، موی سر خویش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ ولی تراشیدن موی سر، پس از ذبح، بهتر است. ولی «حاجی متمتّع» و «حاجی قارن» باید پس از رمی جمرهی عقبه، قربانی خویش را ذبح نمایند؛ و آنگاه موی سر خویش را بتراشند و یا کوتاه نمایند. و موی سر خود را باید در محدودهی حَرَم بتراشند و یا کوتاه نمایند. و اگر چنانچه موی سرشان را در بیرون از محدودهی حَرَم تراشیدند یا کوتاه نمودند، در آن صورت بر آنها دَم لازم میگردد.]
آنگاه در همان روز یا فردای آن روز و یا فردای پس از آن، [یعنی در خلال روزهای سه گانهی قربانی = دهم، یازدهم و دوازدهم ذیالحجه] به مکّه بیاید و برای «طواف زیارت» گرداگرد خانهی کعبه، هفت بار بچرخد؛ و با انجام «طواف زیارت»، همبستری با زنان نیز برای وی حلال و روا میگردد؛ و برترین روز برای «طواف زیارت»، روز اول از روزهای سه گانهی قربانی است؛ [یعنی روز عید قربان]. و اگر چنانچه در سه روز معین قربانی، خانهی کعبه را طواف نکرد و آن را به تأخیر افکند، در آن صورت به خاطر تأخیر واجب، یک «دَم» [ذبح یک گوسفند] بر وی لازم میگردد.
[به هر حال؛ پس از تراشیدن موی سر، طواف زیارت باقی میماند؛ و این طواف، فرض است؛ و وقت این طواف، سه روز میباشد؛ اینطور که از طلوع خورشید روز عید شروع و تا غروب خورشید روز دوازدهم ادامه مییابد؛ و به طور کلّی، طواف کردن در روز عید، بهتر از طواف در دیگر روزها میباشد.
و چون شخص حاجی، موی سر خویش را تراشید یا کوتاه نمود، به مکهی مکرمه بیاید و همانگونه که در طواف قدوم توضیح دادیم، خانهی کعبه را هفت دور طواف نماید؛ و با انجام طواف زیارت، همبستری با زنان نیز برای وی حلال میگردد.
و اگر چنانچه شخص حاجی در طواف قدوم، میان صفا و مروه سعی نکرده بود، در آن صورت پس از طواف زیارت، میان صفا و مروه سعی نماید؛ و در سه دور نخست طواف زیارت؛ «رمل» نماید؛ امّا برای «اضطباع»، دیگر وقتی باقی نمانده است؛ زیرا پس از تراشیدن موی سر، لباس دوخته شده پوشیده است.
و اگر کسی در سه روز معین، طواف زیارت را انجام نداد، در آن صورت امام ابوحنیفه/ گوید: اگر چنانچه پس از غروب خورشید روز دوازدهم ذیالحجه، طواف زیارت نمود، در آن صورت بر وی دم واجب میشود؛ و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که با این تأخیر، چیزی از دم بر وی واجب نمیگردد.]
آنگاه [پس از طواف زیارت]، به سوی منی بازگردد و در آنجا بماند.
و چون خورشید روز دوّم از روزهای عید قربان [یعنی روز یازدهم ذیالحجه] زوال کرد، جمرههای سه گانه را بزند؛ اینگونه که نخست از جمرهای که نزدیک مسجد «خیف» است آغاز نماید و آن را با هفت سنگریزه با پای پیاده بزند؛ و با پرتاب هر سنگریزه، «الله اکبر» نیز بگوید؛ سپس در نزدیکی آن جمره بایستد و هر آنچه که میخواهد دعا کند؛ خدای را حمد و ستایش گوید؛ بر پیامبر ج سلام و درود بفرستد و دستانش را به هنگام دعا به سوی آسمان بالا نماید و برای پدر و مادر و برادران و خواهران مؤمن خویش، آمرزش و مغفرت بطلبد؛ آنگاه جمرهی میانی را همانند جمرهی نخست بزند و در کنار آن نیز بایستد و دعا کند؛ و در آخر، در حالت سواره، جمرهی عقبه را بزند و برای دعا در کنار آن نایستد [بلکه پس از آن که از زدن جمرهی عقبه فراغت یافت، در حال رفتن، مشغول به دعا شود.]
و هرگاه روز سوم از روزهای قربانی [یعنی روز دوازدهم از ذیالحجه] فرا رسید، باز هم هنگامی که خورشیدِ روز دوازدهم ذیالحجه زوال کرد، جمرههای سه گانه را مانند آنچه که در روز پیش از آن انجام داده است، بزند.
و اگر عبادت سه روزه را در دو روز اول ایام التشریق انجام دهد و شتاب نماید، میتواند پیش از غروب خورشید، به مکهی مکرمه بازگردد؛ [خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿۞وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوۡمَیۡنِ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۖ لِمَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُمۡ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٠٣﴾ [البقرة: 203] «و در روزهای مشخصی (که سه روز ایام التشریق، یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه ذیالحجه است و حاجیان در منی به سر میبرند) خدا را یاد کنید (و با اذکار و ادعیه، به عبادت و پرستش او بپردازید). و اگر کسی (عبادت سه روزه را در دو روز اول ایام التشریق انجام دهد و) شتاب نماید، گناهی بر او نیست (و مانعی نخواهد بود که روز سوم برای رمی جمرات نباشد؛) و کسی که ماندگار شود و (از رخصت استفاده نکند، بهتر هم خواهد بود و) گناهی نخواهد داشت (و این رخصت تعجیل یا تأخیر و نفی گناه از شتابنده و ماندگار، تنها) از آن کسی است که تقوا پیشه سازد و از خدا بپرهیزد و بدانید که در پیشگاه او جمع خواهید شد».]
و اگر تا غروب خورشید در منی ماند، این کار وی مکروه میباشد و بر وی چیزی نیز لازم نمیباشد؛ [و امّا به خاطر این کارش - یعنی ترک سنّت - مرتکب کار بدی شده است؛ و با وجود این، علماء گفتهاند: اگر چنانچه پس از غروب خورشید روز دوازدهم در سرزمین منی بود، در آن صورت بیرون شدن از منی پیش از زدن جمرههای سه گانه در روز سیزدهم، مکروه میباشد.]
و اگر چنانچه صبح صادقِ روز چهارم [روز سیزدهم از ماه ذیالحجه] طلوع کرد و حال آن که وی هنوز در سرزمین منی هست، در آن صورت زدن جمرهها در این روز بر وی لازم میگردد؛ و زدن آن پیش از زوال درست است و بهتر آن است که جمرههای روز چهارم را نیز پس از زوال بزند؛ و زدن جمرههای آن، پیش از طلوع خورشید مکروه میباشد.
[به هر حال، اگر چنانچه فردی از حاجیان، تا روز سوم برای رمی جمرات، ماندگار شد و خواست تا روز سیزدهم ذیالحجه نیز جمره بزند، در آن صورت سنّت آن است که در روز سیزدهم، پس از زوال خورشید، جمره را بزند؛ و در روز سیزدهم، زدن جمرههای سه گانه تا غروب آفتاب ادامه دارد؛ و زدن جمره پس از غروب خورشید درست نخواهد بود؛ و اگر چنانچه پیش از زوال خورشید روز سیزدهم جمره زد، در آن صورت در نزد امام ابوحنیفه/ این کارش با کراهیت درست است؛ زیرا این کار برخلاف سنّت است.
ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که در روز سیزدهم نیز زدن جمرهها پیش از زوال خورشید جایز میباشد.
و اگر چنانچه فردی از حاجیان، در روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم، در سرزمین منی به خاطر زدن جمرهها ماندگار شد، برای وی مکروه است تا اسباب و لوازم خویش را به مکهی مکرمه منتقل نماید و خودش به تنهایی در منی به سر ببرد.]
و هر رمی یی که پس از آن رمی دیگری وجود دارد، آن را با پای پیاده بزند، تا بتواند پس از آن به دعا مشغول شود. و اگر چنانچه پس از رمی، رمی دیگری وجود نداشت، در آن صورت آن را به حالت سواره بزند، تا بتواند پس از آن، بدون پرداختن به دعا، از آنجا برود.
و در شبهای رمی جمرات، مکروه است که شب را در غیر منی سپری نماید؛ سپس هرگاه به سوی مکه رهسپار شد، در میان راه ساعتی را در «محصّب» فرود آید؛ آنگاه وارد مکه شود و بدون «رمل» و «سعی میان صفا و مروه»، خانهی کعبه را هفت بار طواف نماید. و «رمل» و «سعی» در صورتی ساقط میگردد که پیش از آن [در طواف پیشین خویش] رمل و سعی نموده باشد؛ [یعنی در «طواف وداع»، نه رَملی وجود دارد و نه اِضطباعی؛ زیرا پس از این طواف، سعی میان صفا و مروه وجود ندارد؛] و بدین طواف، «طواف وداع» [طواف خداحافظی] و همچنین «طواف صدر» نیز میگویند. و انجام این طواف [برای افرادی که از خارج میقات و مکان بستن احرام میآیند،] واجب میباشد؛ مگر بر اهالی و ساکنان مکه و کسانی که در مکّه مقیم هستند که بر آنها، طواف وداع واجب نمیباشد.
و پس از طواف، دو رکعت نماز بگزارد؛ سپس به کنار چاه زمزم بیاید و از آب آن [به حال ایستاده] بنوشد؛ و اگر میتوانست، خودش آب زمزم را از چاه بیرون بکشد؛ و رو به خانهی کعبه کند و از آب زمزم، خویشتن را سیراب نماید؛ و چندین بار در نوشیدن آن، نَفَس بکشد [و آن را با چند نفس بنوشد؛] و در هر بار به سوی خانهی کعبه نگاه نماید؛ و اگر امکان داشت، از آن بر بدن خویش نیز بریزد؛ و اگر چنانچه این امکان وجود نداشت، با آن به صورت و سر خویش بکشد؛ و با نوشیدن آن، هر آنچه را که میخواهد نیت کند؛ زیرا عادت عبدالله ابن عباسب چنان بود که هرگاه آب زمزم مینوشید، چنین میگفت: «اَللّٰهُمَّ اِنّیْ اَسْأَلُکَ عِلْماً نٰافِعاً وَّ رِزْقاً وٰاسِعاً وَ شِفٰاءاً مِنْ کُلِّ دٰاءٍ» (مستدرک حاکم و مصنف عبدالرزاق)؛ «پروردگارا! من از تو علم نافع و سودمند و رزق و روزی فراخ و شفاء و بهبودی از هر بیماری و مرضی را خواهانم».
و پیامبر ج میفرماید:«مٰاء زَمْزَمَ لِمٰا شُرِبَ لَهُ» (ابن ماجه و مسند احمد)؛ «آب زمزم برای هر آن چیزی است که برای آن نوشیده شود».
و مستحب است که پس از نوشیدن آب زمزم، به کنار دروازهی خانه کعبه بیاید و آستانهی دروازه را ببوسد؛ سپس به «ملتزم» بیاید - و «ملتزم»: در فاصلهی مابین حجرالاسود و درِ خانهی کعبه قرار گرفته است - و سینه و صورت خویش را بر آن بنهد؛ و ساعتی خود را به پردههای خانهی کعبه آویزان و آویخته نماید؛ و با دعا و نیایش به سوی خداوند بلندمرتبه، زاری و تضرّع نماید و هر آنچه را که از امور دنیوی و اخروی میخواهد، دعا نماید و چنین بگوید:
«اَللّٰهُمَّ اِنَّ هٰذٰا بَیْتُکَ الَّذِیْ جَعَلْتَهُ مُبٰارَکاً وَّ هُدًی لِّلْعٰالَمِیْنَ. اَللّٰهُمَّ کَمٰا هَدَیْتَنِیْ لَهُ فَتَقَبَّلْ مِنِّیْ وَ لٰا تَجْعَلْ هٰذٰا آخِرُ الْعَهْدِ مِنْ بَیْتِکَ وَ ارْزُقْنِیَ الْعَوْدَ اِلَیْهِ حَتّٰی تَرْضٰی عَنِّیْ؛ بِرَحْمَتِکَ یٰا اَرْحَمَ الرّٰاحِمِیْنَ»؛ «پروردگارا! به راستی این خانهی تو است که آن را از لحاظ ظاهر و باطن، پربرکت و نعمت دادی و از آنجا که قبلهگاه نماز مسلمانان و مکان حجّ آنان، یعنی کنگرهی بزرگ سالانهی ایشان است، مایهی هدایت جهانیان است؛ بار خدایا! همچنانکه مرا به سوی آن رهنمون ساختی، پس آن را از من بپذیر؛ و این سفر را آخرین سفر من به سوی خانهات مگردان؛ بلکه به من توفیق بده تا دوباره (باری پس از بار دیگر) به سوی خانهات بیایم و از فیوضات و معنویات این سرزمین پاک و مقدّس، استفاده بکنم؛ و تا بدین طریق، از من راضی و خشنود بشوی؛ به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان».
و «ملتزم»: از زمرهی اماکنی است که در مکهی مکرمه، دعا در آن پذیرفته میشود. و کمال بن همام از نامهی حسن بصری/ [که آن را به مکه فرستاده بود]، نقل کرده که وی گفته است:
دعا در پانزده مکان پذیرفته میشود:
1- در طواف خانهی کعبه؛
2- در ملتزم؛
3- در زیر ناودان رحمت [میزاب]؛
4- در خانهی کعبه؛
5- در کنار زمزم [به هنگام نوشیدن آب زمزم]؛
6- پشت مقام ابراهیم؛
7- بر فراز کوه صفا؛
8- بر فراز کوه مروه؛
9- به هنگام سعی میان صفا و مروه؛
10- در عرفات؛
11- در سرزمین منی؛
12، 13، 14 و 15- به هنگام رمی جمرات - نقل کمال بن همام از حسن بصری/ به پایان رسید. -
و جمرهها در مدّت چهار روز زده میشوند: روز عید قربان و سه روز پس از آن؛ همچنانکه پیشتر بیان شد.
و همچنین پیشتر ذکر نمودیم که دعا به هنگام مشاهده نمودن خانهی پاک خدا نیز پذیرفته میشود.
و وارد شدن به درون خانهی پاک و با برکت خداوند مستحب میباشد؛ البته در صورتی که [امکان داشته باشد و] اسباب آزار و اذیت کسی را هم فراهم نیاورد؛ و مناسب است که به هنگام وارد شدن به درون خانهی کعبه، همان جایی را قصد کند که پیامبر ج در آنجا نماز گزارده است؛ یعنی ناحیهای که در رو به روی وی قرار دارد و حال آن که دروازدهی خانه کعبه را پشت سر خویش قرار داده است؛ به گونهای که فاصلهی بین او و بین دیواری که در روبهروی وی قرار دارد به نزدیکی سه ذراع باشد؛ آنگاه در آن مکان نماز بگزارد؛ و هنگامی که به سوی دیوار نماز گزارد، رخسار خویش را بر آن بنهد و از خداوند، مغفرت و آمرزش بخواهد و به حمد و ستایش او مشغول شود؛ آنگاه به سوی زاویهها و گوشههای خانهی کعبه رفته و به حمد و ستایش خدا، گفتن «تهلیل» [لا اله الا الله]، «تسبیح» [سبحان الله] و «تکبیر» [الله اکبر] مشغول شود و هر آنچه را که [از امور دنیوی و اخروی] میخواهد، از خداوند درخواست نماید؛ و تا جایی که امکان دارد، در ظاهر و باطن خویش، ادب و احترام و تجلیل و بزرگداشت خانهی کعبه را بر خویشتن لازم و ضروری بگیرد.
و سنگ سبز رنگی که در بین دو ستون خانه قرار دارد، جایگاه نماز پیامبر ج نبوده است، [یعنی پیامبر ج در آنجا نماز نگزارده است.] و آنچه که عامهی مردم میگویند که «عروة الوثقی»، همان قسمت بالای دیوارهی خانهی کعبه است، امری بدعت و نوپیداست که هیچگونه پایه و اساسی ندارد.
و میخی که در وسط خانهی کعبه قرار دارد و آن را «ناف دنیا» نام نهادهاند و یکی از آنها عورت و ناف خویش را برهنه میکند و بر آن مینهد، این رفتاری است که تنها از بیخردان و کژاندیشان سرمیزند؛ چه رسد که علم و دانش و حکمت و فرزانگی داشته باشد؛ [یعنی از صاحبان خرد و دانشوران، چنین رفتاری سر نمیزند؛] همچنانکه کمال بن همام گفته است.
و هرگاه خواست که به سوی خانوادهی خویش بازگردد، در آن صورت مناسب است که پس از طواف وداع خویش، به صورت عقبگرد و در حالی که صورتش به سوی خانه است، برگردد؛ و تا زمانی که از مسجد بیرون میشود، در همین حالت و وضعیت، گریه کند یا خویشتن را به حالت گریه درآورد؛ و بر فراق خانه، متأسف و غمگین و ناراحت و اندوهناک باشد؛ و از مکهی مکرمه، از باب «بنی شیبة» از ناحیهی «الثنیة السفلی» خارج شود.
و در تمامی مناسک و اعمال حج، زنان به سان مردان هستند؛ با این تفاوت که زن نباید سر خویش را در حالت احرام برهنه کند؛ و زن میتواند بر صورت خویش چیزی را آویخته نماید که در زیر آن، دو تکه چوب قرار داشته باشد - همانند سقف گنبدی - تا بدین ترتیب، صورت خویش را از تماس با آن پوشش، منع نماید؛ [از این رو، زنان نباید صورت خویش را با پوشانندهای که به رخ آنها چسبیده باشد بپوشانند. و همچنین نباید صورتهایشان را با چادر و نقاب بپوشند؛] صدای خویش را به هنگام گفتن «تلبیه» بلند نکنند؛ به هنگام طواف، رمل ننمایند؛ در سعی میان صفا و مروه، میان دو میل سبز [میلین اخضرین] به تندی و سرعت حرکت نکنند و خیز برندارند، بلکه در تمامی شوطهای سعی میان صفا و مروه با حالت عادی و معمولی و با آرامش و متانت حرکت کنند؛ و موهای سرشان را نتراشند، بلکه آنها را کوتاه گردانند؛ و میتوانند لباسهای دوخته شده نیز بپوشند؛ و برای استلام حجرالاسود، با مردان ازدحام نکنند و با آنها در استلام حجرالاسود، بسار نزدیک و هم مرز نشوند و با آنها برای استلام حجرالاسود به رقابت نپردازند.
[و اگر زنی در حالت حیض و نفاس برای حجّ، احرام بسته بود، یا پس از احرام بستن، دچار حیض و قاعدگی شد و تا روز «ترویه» [روز هشتم ذیالحجه] از قاعدگی پاک نشد، در آن صورت طواف قدوم را ترک نماید و به سرزمین منی برود و تا وقت پاک شدن، تمامی مناسک حج را به جز طواف زیارت ادا نماید.
و اگر چنانچه پس از طواف زیارت، دچار حیض و قاعدگی و نفاس و خونریزی زایمان شد، و زمان حرکت کردنش به سوی وطن فرارسید، در آن صورت برای وی جایز است تا طواف وداع را ترک کند؛ و به جهت ترک کردن طواف وداع، چیزی بر وی واجب نمیگردد.]
و این مباحث [و مطالبی که ایراد شد،] تمامی [احکام و مسائل] «حجّ مفرد» بود؛ و «حجّ مفرد» از لحاظ فضیلت و برتری، پایینتر از «حجّ تمتّع» است؛ و «حجّ قران» برتر از «حجّ تمتّع» است.
[و «حجّ مفرد» یا «حجّ افراد»: آن است که شخص تنها برای حجّ فرض، احرام میبندد و تنها نیت حجّ فرض را میکند؛ از این رو برای حجّ، طواف و سعی نموده و از روز هشتم ذیالحجه - «یوم الترویة» - مناسک و اعمال حجّ را آغاز میکند که این حجّ، مخصوص ساکنان مکه و کسانی است که در احرامگاهها به سر میبرند؛ زیرا آنان «حجّ قران» و «حجّ تمتّع» ندارند.]
فصلٌ
القِرَانُ، هُوَ: أَن یَجمَعَ بَینَ اِحرَامِ الحَجِّ وَالعُمرَةِ: فَیَقُولُ بَعدَ صَلَوةِ رَکعَتَیِ الاِحرَامِ: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ العُمرَةَ وَالحَجَّ فَیَسِّرهُمَا لِی وَ تَقَبَّلهُمَا مِنِّی».
ثُمَّ یُلَبِّی؛ فَإِذَا دَخَلَ مَکَّةَ، بَدَأَ بِطَوَافِ العُمرَةِ سَبعَةَ اَشوَاطٍ، یَرمُلُ فِی الثَّلاثَةِ الأُوَلِ فَقط؛ ثُمَّ یُصَلِّی رَکعَتَی الطَّوَافِ ثُمَّ یَخرُجُ إِلَی الصَّفا وَ یَقُومُ عَلَیهِ دَاعِیًا مُکَبِّرًا مُهَلِّلًا مُلَبِّیًا مُصَلِّیًا عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ؛ ثُمَّ یَهبِطُ نَحوَ المَروَةِ وَ یَسعَی بَینَ المِیلَینِ فَیُتِمُّ سَبعَةَ اَشوَاطٍ.
وَ هَذَه أَفعَالُ العُمرَةِ؛ وَالعُمرَةُ، سُنَّةٌ. ثُمَّ یَطُوفُ طَوَافَ القُدُومِ لِلحجِّ ثُمَّ یُتِمُّ أَفعَالَ الحَجِّ کَمَا تَقَدَّمَ فَإِذَا رَمی یَومَ النَّحرِ جَمرَةَ العَقَبَةِ وَجَبَ عَلَیهِ ذِبحُ شَاةٍ أَو سُبعُ بَدَنَةٍ؛ فَإِذَا لَم یَجِد، فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیّامٍ قَبلَ مَجئ یَومِ النَّحرِ مِن اَشهُرِ الحَجِّ وَ سَبعَةِ أَیَّامٍ بَعدَ الفَرَاغِ مِنَ الحَجِّ وَ لَو بِمَکَّةَ بَعدَ مُضیِّ أَیَّامِ التَّشرِیق؛ وَ لَو فَرَّقَهَا جَازَ.
«قِران»: [در لغت به معنی «جمع کردن میان دو چیز» است؛ و در اصطلاح شرع مقدّس اسلام، آن است که:] شخص [از میقات و احرامگاه]، برای حجّ و عمره هر دو احرام ببندد. [و «حجّ قران» - که شخص از میقات برای عمره و حج هر دو احرام میبندد - بهتر از «حجّ افراد» - یا «حج مفرد» - و «حجّ تمتّع» میباشد. و «حجّ تمتّع»؛ از «حجّ افراد» بهتر است. و به آن کسی که در میان احرام حج و عمره جمع میکند، «قارن» و به جمع کردن میان حجّ و عمره، «قِران» میگویند.
و نحوهی ادای «حجّ قِران» بدین ترتیب است که نخست از میقات برای حجّ و عمره احرام ببندد؛ و] پس از دو رکعت نماز احرام، چنین بگوید: «اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اُرِیْدُ الْعُمْرَةَ وَ الْحَجَّ فَیَسِّرْهُمٰا لِیْ وَ تَقَبَّلْهُمٰا مِنِّیْ» ؛ «بار خدایا! من عمره و حجّ را هر دو با هم اراده دارم؛ پس آن دو را بر من آسان گردان و آن دو را از من بپذیر».
پس از آن، «تلبیه» [لبیک اللهم لبیک...] بگوید؛ [و با گفتن تلبیه، برای حج و عمره احرام بسته است.]
و هرگا حاجی قارن به مکهی مکرمه وارد شد، ابتدا به طواف عمره آغاز نماید و [در حالی که یک طرف ردای خویش را در زیر بغل راست خویش قرار داده و طرف دیگر آن را بر شانهی چپ خویش افکنده است - اضطباع - در اطراف خانهی کعبه] هفت دور طواف نماید؛ و فقط در سه دور اول طواف، به صورت پهلوانانه راه رود [یعنی رمل کند؛ و چهار دور آخر را به رفتاری عادی و معمولی انجام دهد؛] آنگاه دو رکعت نماز برای طواف بگزارد؛ سپس به سوی «صفا» بیرون شود و بر فراز آن بایستد و دعا کند؛ «تکبیر» [الله اکبر] و «تهلیل» [لا اله الا الله] و «تلبیه» [لبیک اللهم لبیک...] بگوید؛ و بر رسول خدا ج سلام و درود بفرستد؛ آنگاه [از صفا] پایین بیاید و به سوی «مروه» حرکت کند؛ و در میان دو میل سبز [میلین اخضرین] هروله کند [بدود و تند و سریع حرکت کند] و به همین ترتیب، هفت شوط سعی میان صفا و مروه را کامل گرداند.
و این موارد از افعال عمره هستند؛ و عمره نیز سنّت است.
آنگاه پس از سعی عمره [به اعمال حجّ شروع کند؛ پس] برای حجّ، «طواف قدوم» را انجام دهد؛ [و آنگاه برای حجّ، به سعی در میان صفا و مروه بپردازد؛] و پس از آن، اعمال حجّ را با تفصیلی که پیشتر گذشت به اتمام برساند. [و تا هنگامی که در روز ترویه - روز هشتم از ذیالحجة - به سرزمین منی میرود، در حالت احرامش باقی بماند؛ و اعمال حجّ قران را با تفصیلی که در «حجّ مفرد» گذشت به اتمام برساند؛ از قبیل: اقامت گزیدن در منی؛ وقوف در عرفات؛ وقوف در مزدلفه؛ رمی جمرهی عقبه در روز عید قربان؛ شب گذراندن در منی؛ زدن جمرههای سه گانه در روزهایی که باید رمی جمرهها شود؛ طواف زیارت در روزهای عید و ...]
و هرگاه در روز عید قربان، جمرهی عقبه را زد، بر وی واجب است تا گوسفندی را، یا یک هفتم بَدَنهای را ذبح نماید. [یک هفتم بدنه: جزئی از هفت جز آن است؛ و «بَدَنه»: عبارت است از شتر یا گاو.] و اگر چنانچه حیوانی را برای ذبح کردن نیافت، در آن صورت سه روز در ماههای حجّ؛ پیش از فرا رسیدن عید قربان، و هفت روز پس از فارغ شدن از افعال و مناسک حج، روزه بگیرد؛ اگر چه این هفت روز را پس از سپری شدن ایام التشریق و در مکهی مکرمه روزه گیرد باز هم درست است؛ و اگر روزهی این هفت روز را به صورت پراکنده گرفت، باز هم درست است.
[به هر حال؛ بر حاجی قارن واجب است تا پس از رمی جمرهی عقبه در روز عید قربان، گوسفند، یا یک هفتم شتر یا گاوی را ذبح نماید؛ و وجوب ذبح قربانی برای حاجی قِران، به جهت سپاسگزاری از خداوند بلندمرتبه برای به جای آوردن و جمع کردن میان حجّ و عمره میباشد.
و پس از ذبح حیوان قربان، موی سرش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ و با این کار از احرام حجّ و عمره بیرون میشود. و برای حاجی قِران درست نیست که پیش از ذبح حیوان قربانی، موی سرش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ و پس از تراشیدن یا کوتاه نمودن موی سر، تمام چیزها به جز عمل زناشویی برایش حلال میگردد؛ و عمل زناشویی پس از انجام طواف زیارت، برایش حلال میشود.
و چنانچه حاجی قارن، چیزی را برای خریدن حیوان قربانی نیافت، در این صورت در ایام حج، سه روز را روزه بگیرد؛ اینطور که آخرین روز آن سه روز، روز عرفه باشد؛ سپس هرگاه به خانه و کاشانهاش برگشت، هفت روز دیگر را هم روزه بگیرد؛ تا بدین ترتیب ده روز کامل گردد.
و به طور کلّی، اگر حاجی قارن، حیوانی را برای ذبح کردن نیافت، سه روز قبل از عید قربان و هفت روز پس از فارغ شدن از افعال و مناسک حجّ، روزه بگیرد؛ و وی در گرفتن این هفت روز صاحب اختیار است؛ اگر میخواست میتواند تا پس از ایام تشریق در مکهی مکرمه روزه بگیرد و اگر هم میخواست میتواند تا پس از بازگشت به سوی خانوادهاش روزه بگیرد.
و اگر چنانچه حاجی قارن، سه روز پیش از عید را روزه نگرفت و این سه روز از او فوت گردید و روز عید فرارسید، در آن صورت بر وی واجب میگردد تا حتماً حیوانی را برای قربانی ذبح نماید.
و اگر چنانچه هفت روز باقی ماندهی روزهی خویش را پس از فارغ شدن از افعال و مناسک حج و پیش از بازگشتن به سوی خانه و کاشانهاش روزه گرفت، این کارش درست میباشد.
و اگر چنانچه کسی برای حج و عمره احرام بست، ولی به مکهی مکرمه داخل نشد و به سوی سرزمین عرفات رفت، در آن صورت با وقوف در سرزمین عرفات و داخل شدن به مکهی مکرمه، عملاً عمره را ترک نموده و حیوان قربانی حجّ قرآن نیز از وی ساقط میگردد؛ و به خاطر ترک نمودن عمره، دَم و قضای عمره بر وی واجب میگردد.]
فصلٌ
التَمَتُّعُ، هُوَ: أَن یُّحرِمَ بِالعُمرَةِ فَقَط مِنَ المِیقَاتِ. فَیَقُولُ بَعدَ صَلَاةِ رَکعَتَیِ الإِحرَامِ: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ العُمرَةَ فَیَسِّرهَا لِی وَ تَقَبَّلهَا مِنِّی».
ثُمَّ یُلَبِّی حَتَّی یَدخُلَ مَکَّةَ؛ فَیَطُوفُ لَهَا. وَ یَقطَعُ التَّلبِیَةَ بِاوَّلِ طَوَافِه وَ یَرمُلَ فِیهِ؛ ثُمَّ یُصَلِّی رَکعَتَیِ الطَّوَافِ؛ ثُمَّ یَسعَی بَینَ الصَّفَا وَالمَروَةِ بَعدَ الوُقُوفِ عَلَی الصَّفَا کَمَا تَقَدَّمَ سَبعَةَ اَشوَاطٍ؛ ثُمَّ یُحَلِّقُ رَأسَه أَو یُقَصِّر إِذَا لَم یَسُقِ الهَدیَ وَ حَلَّ لَه کُلُّ شَئٍ مِنَ الجِمَاعِ وَ غَیرِه؛ وَ یَستَمِرُّ حَلَالاً.
وَ إِن سَاقَ الهَدیَ، لَا یَتَحَلَّلُ مِن عُمرَتِه؛ فَاِذَا جَاءَ یَومُ التَّروِیَةِ، یُحرِمُ بِالحَجِّ مِنَ الحَرَمِ وَ یَخرُجُ إِلَی مِنیٰ؛ فَإِذَا رَمَی جَمرَةَ العَقَبَةِ یَومَ النَّحرِ، لَزِمَه ذِبحُ شَاةٍ أَو سُبعِ بُدنَةٍ؛ فَإِن لَم یَجِد، صَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ قَبلَ مَجِئِ یَومِ النَّحرِ وَ سَبعَةً إِذا رَجَعَ کَالقَارِنِ. فَإِن لَم یَصُمِ الثَّلَاثَةَ حَتَّی جَآءَ یَومُ النَّحرِ، تَعَیَّنَ عَلَیهِ ذِبحُ شَاةٍ وَ لَا یُجزِئُه صَومٌ وَ لَا صَدَقَةٌ.
«تمتّع»: عبارت است از این که شخص حاجی، از میقات و احرامگاه، فقط برای عمره احرام ببندد؛ آنگاه پس از خواندن دو رکعت نماز احرام، چنین بگوید: «اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اُرِیْدَ الْعُمْرَةَ فَیَسِّرْهٰا لِیْ وَ تَقَبَّلْهٰا مِنِّیْ»؛ «بار خدایا! من ارادهی انجام عمره را دارم، پس آن را برایم آسان گردان و آن را از من بپذیر».
آنگاه تا هنگام وارد شدن به مکهی مکرمه، تلبیه بگوید؛ [و چون وارد مکهی مکرمه شد، در ماههای حج، عمره نماید؛] و برای عمره طواف نماید و با اوّلین [دور از دورهای] طواف خویش، تلبیه را قطع کند؛ و در [سه شوط اول طواف] «رمل» کند؛ آنگاه دو رکعت نماز طواف بگزارد؛ سپس بعد از آن که بر فراز صفا ایستاه است، هفت بار در میان صفا و مروه سعی نماید - همچنانکه پیشتر گذشت -؛ سپس موی سرش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ البته این در صورتی است که حیوانی را با خود به سوی مکهی مکرمه روان نساخته است؛ [از این رو هرگاه «هدی» و حیوانی را با خود به سوی مکهی مکرمه روان نساخته بود؛ با تراشیدن یا کوتاه نمودن موی سر، از احرام عمره حلال میگردد] و تمامی چیزها از جماع و همبستری با زنان گرفته تا غیره برای وی، حلال و روا میگردد؛ [و تا روز «ترویه»، یعنی هشتم ذیالحجة] همین طور حلال و رها [از احرام و محظورات آن] میگردد؛ و اگر چنانچه حیوانی را با خود به سوی مکهی مکرمه روان ساخته بود، در آن صورت از عمرهی خویش حلال نمیشود.
[به هر حال، با تراشیدن یا کوتاه نمودن موی سر، حاجی «متمتّع» از احرام عمره حلال میگردد؛ البته این حکم در صورتی است که حیوانی را با خود به سوی مکهی مکرمه برای ذبح نیاورده باشد؛ ولی اگر چنانچه حیوانی را با خود به سوی مکه روان ساخته بود، در آن صورت از عمرهی خویش حلال نمیگردد.
و به طور کلّی فردی که با خودش قربانی میآورد، نحوهی حجّ تمتّع این فرد بدین ترتیب است که: از میقات فقط برای عمره احرام ببندد؛ سپس در حالی به مکهی مکرمه برود که حیوان قربانیاش با وی است؛ و چون فرد حاجی به مکهی مکرمه وارد شد، برای عمره طواف و سعی نماید و با این طواف و سعی، از احرام خویش حلال نمیگردد؛ بلکه تا روز ترویه - روز هشتم ذیالحجّه - مُحرم باقی میماند؛ و هرگاه روز ترویه فرا رسید، در آن هنگام برای حجّ احرام ببندد و اعمال و مناسک حجّ را همانند حجّ «مفرد» به پایان برساند؛ و پس از رمی جمرهی عقبه، حیوان قربانی خویش را ذبح نماید؛ آنگاه موی سرش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ و با این کار از هر دو احرام - احرام عمره و حج - حلال میگردد.
و اگر حاجی متمتّع، پیش از فرارسیدن روز ترویه - روز هشتم ذیالحجه - برای حجّ احرام بست، این کارش درست است؛ تا جایی که این کار، بهتر نیز است.
و پس از آن، در حالی که از احرام حلال گردیده، در مکهی مکرمه اقامت گزیند؛ و در این صورت هر وقت که برایش میسّر شد، میتواند خانهی کعبه را طواف نماید؛ و در این مدّت، نمازهای پنجگانهی خویش را با جماعت در مسجدالحرام بگزارد؛] پس چون روز هشتم از ذوالحجّه [«یوم الترویة»] فرا رسید، از سرزمین «حرم» برای حجّ احرام ببندد [و افعال حج را به سان «حجّ مفرد» به جای بیاورد] و به سرزمین «منی» برود؛ و هرگاه جمرهی عقبه را در روز عید قربان زد، بر او ذبح نمودن گوسفندی یا شریک شدن در یک هفتم شتر یا گاو لازم میگردد. [و وجوب ذبح حیوان، به جهت سپاسگزاری از خداوند بلندمرتبه برای به جای آوردن و جمع کردن میان حج و عمره میباشد.] و اگر نتوانست حیوانی را برای قربانی ذبح نماید، در این صورت [در ایام حجّ،] سه روز پیش از فرا رسیدن عید قربان و هفت روز پس از فارغ شدن از افعال حجّ - همانند حاجی قارن - روزه بگیرد؛ و اگر چنانچه سه روز را روزه نگرفت تا آن که روز عید قربان فرا رسید، در آن صورت ذبح نمودن یک گوسفند [یا شریک شدن در یک هفتم گاو یا شتر] بر او متعین میگردد و دیگر روزه گرفتن و صدقه دادن از وی جایز نیست و روزه و صدقه جای ذبح را نمیگیرد. [ناگفته نماند که ساکنان مکهی مکرمه، مردمان سرزمین حرم و مردمان محدودهی سرزمین «حِلّ» - یعنی کسانی که در داخل میقاتها و احرامگاهها سکونت دارند - نمیتوانند «حجّ قران» یا «حجّ تمتّع» نمایند؛ و آنها فقط میتوانند «حجّ مفرد» انجام بدهند. و چنانکه پیشتر گذشت، «حجّ افراد» آن است که شخص، تنها برای حجّ احرام بسته و تنها نیت حجّ را میکند و برای حجّ، طواف و سعی نموده و از روز هشتم ذیالحجّه، مناسک حجّ را آغاز میکند که این حجّ، مخصوص ساکنان مکّه و کسانی است که در احرامگاهها و میقاتها به سر میبرند و آنان «حجّ قران» و «حجّ تمتّع» ندارند.]
فَصلٌ
اَلعُمرَةُ، سُنَّةٌ. وَ تَصِحُّ فِی جَمِیعِ السَّنَةِ؛ وَ تَکرَهُ یَومَ عَرَفَةَ وَ یَومَ النَّحرِ وَ اَیَّامَ التَّشرِیقِ.
وَ کَیفِیَّتُهَا: أَن یُّحرِمَ لَهَا مِن مَکَّةَ مِن الحِّلِّ بِخَلافِ اِحرَامِه لِلحَجِّ؛ فَإِنَّه مِنَ الحَرَمِ. وَ أَمَّا الافَاقِیُّ الَّذِی لَم یَدخُل مَکَّةَ، فَیُحرِمُ إِذَا قَصَدَهَا مِنَ المِیقَاتِ ثُمَّ یَطُوفُ وَ یَسعی لَهَا؛ ثُمَّ یَحلِقُ وَ قَد حَلَّ مِنهَا کَمَا بَیَّنَّاهُ بِحَمدِ اللهِ.
[«عمره»: در لغت به معنای: «دیدار و زیارت» میباشد؛ و در اصطلاح شرعی: عمره به چهار امر اطلاق میگردد که عبارتند از:
1- احرام؛ احرامِ نیتِ دخول در عمره است؛ و پیامبر ج نیز میفرماید: «اِنَّمَا الْاَعْمٰالُ بِالنِّیّٰاتِ» (بخاری و مسلم)؛ «قبول و صحّت اعمال با نیتها است».
2- طواف خانهی کعبه؛ خداوند میفرماید: ﴿وَلۡیَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٢٩﴾ [الحج: 29] «و باید خانهی قدیمی خدا را طواف کنند».
3- سعی در میان صفا و مروه. زیرا خداوند میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ﴾ [البقرة: 158]؛ و پیامبر ج نیز میفرماید: «اِسْعَوْا فَاِنَّ اللهَ کَتَبَ عَلَیْکُمُ السَّعْیَ» (مستدرک حاکم)؛ «بین صفا و مروه سعی کنید؛ زیرا خداوند سعی بین آنها را بر شما واجب کرده است».
4- تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر؛ پیامبر ج میفرماید: «وَ لْیُقَصِّرْ وَ لْیُحْلِلْ» (بخاری و مسلم)؛ «و موی سرش را کوتاه کند و از احرام بیرون بیاید».
از میان این چهار مورد، دو مورد آن یعنی: «احرام» و «طواف خانهی کعبه»، جزو فرائض عمره به شمار میآیند؛ و دو مورد دیگر آن، یعنی: «سعی میان صفا و مروه» و «تراشیدن یا کوتاه نمودن موی سر»، از زمرهی واجبات عمره محسوب میگردند.
و عمره از عبادات و اعمالی است که به وسیلهی آن، خداوند بلندمرتبه، درجات بندگانش را بالا برده و گناهانش را محو میکند. پیامبر ج با گفتار و کردار خود آن را مورد تشویق قرار داده و فرموده است: «اَلْعُمْرَةُ اِلَی الْعُمْرَةِ، کَفّٰارَةٌ لِمٰا بَیْنَهُمٰا» (بخاری، مسلم، ترمذی، نسایی و ابن ماجه)؛ «عمره تا عمره، کفاّرهی گناهانی است که بین آن دو انجام داده میشود».
و در حدیثی دیگر میفرماید: «تٰابِعُوْا بَیْنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، فَاِنَّهُمٰا یَنْفِیٰانِ الْفَقْرَ وَ الذُّنُوْبَ کَمٰا یَنْفِی الْکِیْرُ خَبْثَ الْحَدِیْدِ وَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ» (ترمذی و نسایی)؛ «حج و عمره را پی در پی انجام دهید؛ زیرا آن دو، فقر و گناهان را از بین میبرند همچنانکه دم آهنگری، ناخالصی و زواید آهن و طلا و نقره را از بین میبرد».
و پیامبر ج، عمره انجام داده و اصحابش نیز با وی و پس از وفات ایشان، عمره را به جای آوردهاند.]
و [انجام دادن] «عمره» [یک بار در عمر] سنّت [مؤکّده] است؛ [البته مشروط بر آن که شرطهای وجوب ادای حجّ وجود داشته باشد.]
و انجام دادن عمره در تمام سال، صحیح است؛ [و در عمره، روز و ماه معین و مشخّصی وجد ندارد، بلکه فرد عمرهگزار میتواند در تمامی روزهای سال، عمره نماید؛ البته باید توجه داشت که ادای عمره از نهم ذوالحجّه تا آخرین روزهای تشریق، مکروه تحریمی میباشد.
و ادای عمره در ماه مبارک رمضان، از ثواب و پاداش و فضیلت و جایگاه ویژهای برخوردار است؛ و پاداش عمره در ماه رمضان، به سان ثواب حجّ میباشد.
ابن عباسب گوید: رسول خدا ج فرموده است: «اِنَّ عُمْرَةً فِیْ رَمَضٰانَ تَعْدِلُ حَجَّةً» (مسلم)؛ «همانا ادای عمره در ماه رمضان، برابر با حجّ است». و بخاری چنین روایت کرده است: «فَاِنَّ عُمْرَةً فِیْ رَمَضٰانَ حَجَّةٌ اَوْ نَحْواً مِمّٰا قٰالَ»؛ «به راستی که عمره نمودن در ماه رمضان، معادل حجّ است». و در روایتی دیگر از مسلم چنین آمده است: «فَعُمْرَةٌ فِیْ رَمَضٰانَ تَقْضِیْ حَجَّةً اَوْ حَجَّةً مَعِیْ»؛ «ادای عمره در ماه رمضان، معادل حجّ، یا برابر حجّ کردن با من است».]
و احرام بستن برای عمره در روز عرفه، روز عید قربان و روزهای تشریق، مکروه است.
و کیفیت و چگونگی عمره بدین ترتیب است که: [کسی که ارادهی انجام عمره را دارد، اگر چنانچه] در خود مکّه مکرمه بود، باید به سرزمین «حلّ» برود، [و از آنجا برای عمره، احرام ببندد؛ و بهترین سرزمین «حِلّ»، تنعیم است و پس از آن «جعرّانة».] برخلاف احرام برای حج که باید کسانی که در مکه هستند، برای آن، از حَرم احرام ببندند؛ [پس کسی که به مکه هست و ارادهی عمره را دارد، باید به سرزمین حِلّ برود. و اگر چنانچه ارادهی حجّ را داشت، باید به حَرَم برود و از آنجا احرام ببندد؛ و فرقی نمیکند که او از اهالی خود مکه باشد یا در آن اقامت گزیده باشد.]
ولی کسی که از مکّه دور است [شخص آفاقی] و هنوز به مکه وارد نشده است، پس هرگاه قصد داخل شدن به مکه را داشت باید از میقات و احرامگاه احرام ببندد؛ سپس طواف خانه کند و برای عمره، سعی میان صفا و مروه نماید؛ آنگاه موی سرش را بتراشد [یا کوتاه نماید] و در این هنگام، از عمره حلال میگردد؛ همچنانکه پیشتر - به حمد و ستایش خدا - آن را بیان نمودیم.
[پس هرگاه کسی ارادهی عمره داشته باشد، باید از میقات احرام ببندد و غسل بکند یا وضو بستاند و دو رکعت نماز بخواند؛ آنگاه نیت عمره نماید و چنین بگوید:
«اَللّٰهُمَّ اِنِّیْ اُرِیْدُ الْعُمْرَةَ فَیَسِّرْهٰا لِیْ وَ تَقَبَّلْهٰا مِنّیْ»؛ «بار خدایا! من عمره را اراده نمودهام؛ پس آن را بر من آسان گردان و آن را از من بپذیر».
پس از آن - همچنانکه در احرام حجّ گفتیم - تلبیه بگوید؛ و چون تلبیه گفت، دیگر مُحرم شده است.
و هرگاه به مکهی مکرمه وارد شد، در اطراف خانهی کعبه هفت دور طواف نماید؛ سپس در میان صفا و مروه نیز هفت دور سعی نماید - همچنانکه بیان آن در بحث حجّ گذشت.
و چون سعی در میان صفا و مروه را به پایان رساند، موی سر خویش را بتراشد یا کوتاه نماید؛ و هرگاه این امور را انجام داد، عمرهاش به پایان رسیده و از احرام بیرون شده است.
در احرام عمره نیز به سان احرام حجّ، محظورات و ممنوعاتی وجود دارد؛ و محظورات احرام عمره، همانند محظورات احرام حجّ میباشد؛ از این رو، برای فردی که احرام عمره بسته است، لازم است تا از عمل زناشویی، فسق و فجور، جنگ و ستیز و کشمکش و اختلاف پرهیز نماید؛ و همچنین در حال احرام، لباسهای دوخته شده نپوشد؛ موهای خویش را نتراشد و کوتاه ننماید؛ از مواد خوشبوکننده استفاده نکند؛ سر و صورت خویش را نپوشاند؛ ناخنهایش را کوتاه نکند؛ به شکار حیوانات نپردازد؛ و به سوی شکار حیوانات هم کسی را اشاره و راهنمایی ننماید.
میقات و مکان بستن احرام عمره برای افرادی که از مکّه دور میباشند و از خارج میقات و احرامگاهها برای انجام عمره میآیند، همان میقاتها و احرامگاههای معین میباشد. پس چنین کسانی از میقات احرام ببندند. و میقات افرادی که در محدودهی سرزمین «حِلّ» سکونت دارند، همان منطقهی «حِلّ» میباشد؛ و میقات و احرامگاه کسانی که در سرزمین «حرم» سکونت دارند، همان منطقه «حِلّ» میباشد. و «حِلّ»: منطقهای مابین میقات و حدود حرم است. و بهترین سرزمین «حِلّ» برای احرام، «تنعیم» است؛ پس از آن، «جعرّانة».
و انجام دادن عمره، یک بار در عمر، سنّت مؤکّده میباشد؛ البته برای افرادی که توان مالی و جسمی برای رفتن به مکهی مکرمه را داشته باشند.
و گفتن تلبیه به هنگام احرام، شرط است؛ و پس از احرام، زیاد تکرار نمودن آن - همانند احرام حجّ - مستحب میباشد؛ و با شروع نخستین دور از طواف خانهی کعبه، گفتن تلبیه را قطع نماید.
و در عمره، نه طواف «قدوم» وجود دارد و نه «طواف وداع»؛ بلکه پس از بستن احرام، هرگونه طوافی که بکند، با آن، طواف عمرهی وی ادا میگردد.]
تنبیه:
وَ اَفضَلُ الاَیَّامِ، یَومُ عَرَفَةَ إِذَا وَافَقَ یَومَ الجُمُعَةِ؛ وَ هُوَ أَفضَلُ مِن سَبعِینَ حَجَّةً فِی غَیرِ جُمُعَةٍ؛ رَوَاهُ صَاحِبُ مِعرَاجِ الدِّرایَةِ بِقَولِه. وَ قَد صَحَّ عَن رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم اَنَّه قَالَ: اَفضَلُ الاَیَّامِ، یَومُ عَرَفَةَ إِذَا وَافَقَ جُمُعَةً وَ هُوَ اَفضَلُ مِن سَبعِینَ حَجَّةً. ذَکَرَه فِی تَجرِیدِ الصِّحَاحِ بِعَلَامَة المُؤطَّا؛ وَ کَذَا قَالَه الزَّیلَعِی رَحمَة الله عَلَیه شَارِحُ الکَنزِ.
وَالمُجَاوَرَةُ بِمَکَّةَ، مَکرُوهَةٌ عِندَ اَبِیحَنِیفَةَ رَحِمَهُ اللهُ تَعَالی؛ لِعَدَمِ القِیَامِ بِحُقُوقِ البَیتِ وَالحَرَمِ. وَ نَفَی الکَرَاهَةَ صَاحِبَاه رَحِمَهُمَا اللهُ تَعَالی.
یادآوری
برترین روزها، روز عرفه است؛ البته در صورتی که با روز جمعه مُقارن گردد؛ و چنین روزی برتر از هفتاد حجّ در غیر جمعه است. این را نویسندهی کتاب «معراج الدرایة» با این قولش روایت نموده است: و به راستی از پیامبر اکرم ج به صحّت رسیده که فرمودهاند: «اَفْضَلُ الْاَیّٰامِ، یَوْمُ عَرَفةَ، اِذٰا وٰافَقَ جُمُعَةً؛ وَ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعِیْنَ حَجَّةٍ»؛ «برترین روزها، روز عرفه است؛ البته در صورتی که با روز جمعه مقارن شود؛ و چنین روزی برتر از هفتاد حجّ [در غیر جمعه] است».
و نویسندهی «معراج الدرایة»، این حدیث را در «تجرید الصحاح» با نشانهی «موطأ» ذکر کرده است؛ و زیلعی - شارح کنز الدقائق - نیز آن را بیان کرده است.
و از دیدگاه امام ابوحنیفه/ مجاورت و نزدیکی و همسایگی و همجواری به مکهی مکرمه، مکروه میباشد؛ زیرا [امکان دارد که] حقوق خانه و سرزمین «حَرم» [به نحو احسن] ادا و انجام نشود؛ و از نظرگاه دو شاگرد امام، یعنی امام ابویوسف/ و امام محمد/، مجاورت و همجواری به مکهی مکرمه، مکروه نمیباشد.
تَجِبُ عَلَی حُرٍّ مُسلِمٍ مَالِکٍ لِنِصَابٍ أَو قِیمَتِه وَ إِن لَم یَحُل عَلَیهِ الحَولُ؛ عِندَ طُلُوعِ فَجرِ یَومِ الفِطرِ؛ وَ لَم یَکُن لِلتِّجَارَةِ؛ فَارِغٍ عَنِ الدَّینِ وَ حَاجَتِهِ الأَصلِیَّةِ وَ حَوَائِجِ عِیَالِه. وَالمُعتَبَرُ فِیهَا: الکِفَایَةُ، لَا التَّقدِیرُ. وَ هِیَ: مَسکَنُه وَ أَثَاثُه وَ ثِیابُه وَ فَرَسُه وَ سِلَاحُه وَ عَبِیدُه لِلخِدمَةِ.
فَیُخرِجُهَا عَن نَفسِه وَ أَولَادِهِ الصِّغَارِ الفُقَرَاءِ؛ وَ إِن کَانُوا أَغنِیَاءَ، یُخرِجُهَا مِن مَالِهِم. وَ لَا تَجِبُ عَلَی الجَدِّ فِی ظَاهِرِ الرِّوَایَةِ؛ وَ اختِیرَ أَنَّ الجَدَّ کَالاَبِ عِندَ فَقدِه أَو فَقرِه؛ وَ عَن وَلَدِهِ الکَبِیرِ وَ زَوجَتِه وَ قِنٍّ مُشتَرَکٍ وَ آبِقٍ إِلَّا بَعدَ عَودِه؛ وَ کَذَا المَغصُوبُ وَالمَأسُورُ. وَ هِیَ: نِصفُ صَاعٍ مِن بُرٍّ أَو دَقِیقِه أَو سَوِیقِه أَو صَاعُ تَمرٍ أَو زَبِیبٍ أَو شَعِیرٍ؛ وَ هُوَ: ثَمَانِیَةُ أَرطَالٍ بِالعِرَاقِی.
وَ یَجُوزُ دَفعُ القِیمَةِ؛ وَ هِیَ: أَفضَلُ عِندَ وِجدَانِ مَا یَحتَاجُه؛ لِأَنَّهَا أَسرَعُ لِقَضَآءِ حَاجَةِ الفَقِیرِ؛ وَ إِن کَانَ زَمَنَ شِدَّةٍ، فَالحِنطَةُ وَالشَّعِیرُ وَ مَا یُؤکَلُ، أَفضَلُ مِنَالدَّرَاهِمِ.
وَ وَقتُ الوُجُوبِ: عِندَ طُلُوعِ فَجرِ یَومِ الفِطرِ؛ فَمَن مَاتَ أَو افتَقَرَ قَبلَه أَو أَسلَمَ أَو إِغتَنَی أَو وُلِدَ بَعدَه، لَا تَلزِمُه.
وَ یَستَحِبُّ إِخرَاجُهَا قَبلَ الخُرُوجِ إِلَی المُصَلَّی؛ وَ صَحَّ لَو قَدَّمَ أَو أَخَّرَ؛ وَالتَّأخِیرُ مَکرُوهٌ.
وَ یَدفَعُ کُلُّ شَخصٍ، فِطرَتَه لِفَقِیرٍ وَاحِدٍ. وَ اختُلِفَ فِی جَوَازِ تَفرِیقِ فِطرَةٍ وَاحِدَةٍ عَلَی اَکثَر مِن فَقِیرٍ؛ وَ یَجُوزُ دَفعُ مَا عَلَی جَمَاعَةٍ لِوَاحِدٍ عَلَی الصَّحِیحِ. وَاللهُ المُوَفِّقُ لِلصَّوَابِ.
[زکات فطر، بر هر مسلمانی واجب است؛ به دلیل حدیث ابن عمرب که گفت: «فَرَضَ رَسُوْلُ اللهِ ج زَکٰاةَ الْفِطْرِ صٰاعاً مِّنْ تَمْرٍ اَوْ صٰاعاً مِّنْ شَعِیْرٍ عَلَی الْعَبْدِ وَ الْحُرِّ وَ الذَّکَرِ وَ الْاُنْثٰی وَ الصَّغِیْرِ وَ الْکَبِیْرِ مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ، وَ اَمَرَ بِهٰا اَنْ تُؤَدّٰی قَبْلَ خُرُوْجِ النّٰاسِ اِلَی الصَّلٰاةِ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود و نسایی)؛ «پیامبر ج زکات فطر را که یک صاع خرما یا جو است بر هر مسلمان برده، آزاد، مرد، زن، کوچک و بزرگ واجب کرد و دستور داد که پیش از خروج مردم به طرف نماز عید، پرداخت شود».
و ابن عباسب گوید: «فَرَضَ رَسُوْلُ اللهِ ج زَکٰاةَ الْفِطْرِ طُهْرَةً لِلصّٰائِمِ مِنَ اللَّغْوِ وَ الرَّفْثِ وَ طُعْمَةً لِلْمَسٰاکِیْنَ؛ فَمَنْ اَدّٰاهٰا قَبْلَ الصَّلٰاةِ فَهِیَ زَکٰاةٌ مَقْبُوْلَةٌ؛ وَمَنْ اَدّٰاهٰا بَعْدَ الصَّلٰاةِ فَهِیَ صَدَقَةٌ مِنَ الصَّدَقٰاتِ» (ابن ماجه و ابوداود)؛ «پیامبر ج زکات فطر را به عنوان پاک کنندهی روزهدار از سخنان بیهوده و دشنام و به عنوان رزق و خوراکی برای مساکین واجب کرده است؛ پس هر کس آن را قبل از نماز عید بدهد، آن زکاتی قبول است و هر کس آن را بعد از نماز عید پرداخت کند، صدقهای همچون سایر صدقات است».
و در مورد حکمت زکات فطر میتوان چنین گفت که: زکات فطر سبب پالایش نفس انسان از پلشتیهایی میشود که احیاناً روزهداران ممکن است در ماه رمضان بدان آلوده شده باشند و مستمندان را حداقل در روزهای عید از مایحتاج و لباس و خوراک مناسب بهرهمند میسازد. همچنانکه ابن عباسب گفت: «رسول خدا ج زکات فطر را برای پاک گردانیدن روزهدار از بیهودگی و بدکلامی و فراهم شدن غذای مستمندان واجب گردانیده است».
صدقهی فطر بر چه کسانی واجب است؟:
صدقهی فطر بر این افراد واجب است:]
1- صدقهی فطر بر فرد آزاد، واجب است؛ [از این رو، صدقهی فطر بر برده واجب نمیباشد.]
2- صدقهی فطر بر مسلمان، واجب میباشد؛ [زیرا صدقهی فطر بر کافر واجب نمیباشد؛ به دلیل حدیث ابن عمرب: «فَرَضَ رَسُوْلُ اللهِ ج زَکٰاةَ الْفِطْرِ... مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج زکات فطر را... بر مسلمانان واجب کرد».]
3- صدقهی فطر بر کسی واجب میباشد که مالک نصابی از حدّ نصابها، یا مالک قیمت نصاب باشد؛ [یعنی مالک نصابی باشد که افزون بر قرض و افزون بر حوائج و نیازمندیهای خود فرد و افزون بر حوائج و نیازمندیهای خانوادهی وی باشد. پس صدقهی فطر بر کسی که مالک نصابی افزون بر قرض و افزون بر حوائج و نیازمندیهای اصلی خویش نیست، واجب نمیباشد؛ و برای وجوب صدقهی فطر، این شرط نیست که] یک سال کامل بر نصاب مال بگردد؛ بلکه برای وجوب صدقهی فطر، این شرط است که شخص، در وقت طلوع صبح روز عید فطر، مالک نصاب باشد؛ اگر چه مال وی برای تجارت و بازرگانی نیز نباشد.
[و برای وجوب صدقهی فطر این نیز شرط است که شخص، مالک نصابی] افزون بر قرض و افزون بر نیازهای اصلی خود فرد و افزون بر حوائج و نیازهای خانوادهی وی باشد.
و معتبر در حوائج و نیازهای اصلی فرد و خانوادهاش، همان است که به اندازهی کافی و به قدر کفایت وی و خانوادهاش باشد؛ و تعیین اندازهای مشخّص در آن، مدّ نظر نمیباشد.
و امور ذیل، در حوائج و نیازهای اصلی، داخل است:
الف) مسکن وی.
ب) اثاثیه و لوازم خانهی وی.
ج) لباسها و جامههای وی.
د) اسب [وسایل سواری] وی.
ه) سلاح [و ادوات جنگی] وی.
و) بردگان خدمتکار وی؛ [و آلات و ابزاری که از آنها در به دست آوردن معاش خویش، یاری میجوید.]
[صدقهی فطر از جای چه کسی باید پرداخت شود؟:
واجب است که شخص مسلمان، صدقهی فطر خویش را از جای اشخاص ذیل، بپردازد:]
1- از جای خودش.
2- از جای فرزندان کوچک و فقیر خویش؛ و اگرچنانچه فرزندانِ کوچک وی، ثروتمند و غنی باشند، در آن صورت صدقهی فطر را از مال خود ایشان بیرون آورد.
و - بنا به ظاهر روایت - بر پدربزرگ، واجب نیست که به جای نواسههای کوچک و فقیر خویش، [هرگاه پدرشان مفقودالاثر، یا فقیر و مستمند باشد،] صدقهی فطر آنها را پرداخت نماید.
و نظریهی مختار و برگزیده آن است که پدربزرگ، به هنگام مفقودالاثر بودن پدر یا فقیر و مستمند بودن وی، به سان پدر است؛ [از این رو، هرگاه پدر، مفقودالاثر یا فقیر و مستمند باشد، در آن صورت پدربزرگِ ثروتمند، باید صدقهی فطر نواسههای کوچک و فقیر خویش را پرداخت نماید.]
3- از جای بردگان خدمتکار، بردههای مُدَبّر و اُمّ ولدهای خویش؛ اگر چه کافر باشند.
و پرداخت صدقهی فطر اشخاص ذیل، واجب نمیباشد:
1- از جای بردهی مُکاتب خویش.
2- از جای فرزندان بزرگ [و فقیر] خویش؛ [و اگر فرزندان وی، غنی و ثروتمند بودند، پس صدقهی فطر را از مال خود آنها پرداخت کند؛ از این رو، بر مرد واجب نیست که صدقهی فطر را از جای فرزندان بزرگ، عاقل و فقیر خویش بپردازد؛ ولی اگر داوطلبانه و از روی تبرّع و احسان، این کار را کرد، جایز است. و اگر چنانچه فرزندانِ بزرگ و فقیر وی، دیوانه بودند، پس بر وی واجب است که صدقهی فطر را از جای ایشان بپردازد.]
3- از جای زن خویش. [بر مرد واجب نیست که صدقهی فطر را از جای زنش بپردازد؛ ولی اگر چنانچه داوطلبانه و از روی تبرّع و احسان، این کار را کرد، جایز است.]
4- از جای بردهای که در بین او و دیگری مشترک است.
5- از جای بردهای که از نزد خواجهاش فرار کرده است؛ مگر آن که دوباره به نزد اربابش برگردد.
6- بردهای که از پیش خواجهاش غصب شده است؛ [مگر آن که دوباره به اربابش، بازگردانیده شود.]
7- بردهای که به اسارت گرفته شده است؛ [مگر آن که دوباره به اربابش برگردانیده شود. و همچنین بر فرد مسلمان، پرداخت صدقهی فطر بردگانی که برای تجارت هستند، واجب نیست.]
[مقدار صدقهی فطر:]
و مقدار صدقهی فطر [برای هر یک نفر اعضای خانواده]، نصف «صاع» [صاع، معادل سه کیلو و شصت گرم] از گندم یا آرد آن و یا آرد سفید الک شدهی آن؛ یا یک صاع از خرما یا یک صاع از کشمش و یا یک صاع از جو است. [به هر حال، مقدار واجب برای هر نفر، نیم صاع از گندم یا یک صاع از خرما یا مویز یا جو یا کشک یا سایر چیزهایی است که جایگزین اینها میشوند؛ مانند: برنج و ذرّت و مانند اینها که به عنوان قوت مصرف میشوند.
دلیل این که مقدار واجب از گندم، نیم صاع است، حدیث عروة بن زبیرس است که میگوید: «اِنَّ اَسْمٰاءَ بِنْتَ اَبِیْبَکْرٍ کٰانَتْ تُخْرِجُ عَلٰی عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج عَنْ اَهْلِهٰا - اَلْحُرِّ مِنْهُمْ وَ الْمَمْلُوْکِ - مُدَّیْنِ مِنْ حِنْطَةٍ اَوْ صٰاعاً مِنْ تَمْرٍ، بِالْمُدِّ اَوْ بِالصّٰاعِ الَّذِیْ یَقْتٰاتُوْنَ بِهِ» (شرح معانی الاثار، طحاوی)؛ «اسماء دختر ابوبکرس در زمان پیامبر ج زکات فطر افراد آزاد و بردهی خانوادهاش را میداد که مقدار آن، دو مُدّ گندم یا یک صاع خرما بود، با مُدّ و صاعی که قوت را با آن پیمانه میکردند».
و هر «مُدّ»: برابر است با یک مشت متوسط.
و دلیل وجوب یک صاع از غیر گندم، حدیث ابوسعید خدریس است که گفت: «کُنّٰا نُخْرِجُ زَکٰاةَ الْفِطْرِ صٰاعاً مِّنْ طَعٰامٍ اَوْ صٰاعاً مِنْ شَعِیْرٍ، اَوْ صٰاعاً مِنْ تَمْرٍ؛ اَوْ صٰاعاً مِنْ اَقِطٍ، اَوْ صٰاعاً مِنْ زَبِیْبٍ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «ما زکات فطر را که مقدار آن یک صاع از طعام یا یک صاع از جو یا یک صاع از خرما یا یک صاع از کشک یا یک صاع از مویز بود میدادیم».
و ابن عمرب گوید: «اَمَرَ رَسُوْلُ اللهِ ج بِصَدَقَةِ الْفِطْرِ عَنِ الصَّغِیْرِ وَ الْکَبِیْرِ وَ الْحُرِّ وَالْعَبْدِ مِمَّنْ تَمُوْنُوْنَ» (دارقطنی و بیهقی)؛ «پیامبر ج به دادن زکات فطر از کوچک و بزرگ و آزاد و برده، و کسانی که نفقهی آنها بر عهدهی شما است، امر فرموده است».]
و [در نزد امام ابوحنیفه/ و امام محمد/]، یک «صاع»: معادل هشت «رطل عراقی» میباشد؛ [و از دیدگاه امام ابویوسف/، یک «صاع»: معادل «پنج رطل عراقی و یک سوم آن» ( رطل) است. نویسندهی «شرح الوقایة» گوید: «صاع»: پیمانهای است که گنجایش هشت رطل از ماش یا عدس را داشته باشد. و این هشت رطل بدین جهت با ماش و عدس اندازهگیری شده است که تفاوت کوچکی و بزرگی دانههای آنها و ذخیرهی اجزای آنها کمتر است، در حالی که در حبوبات دیگر، تفاوت زیادی در این راستا وجود دارد.
آنگاه نویسندهی «شرح الوقایة» در ادامه گوید: این صاع، همان صاع عراقی است؛ ولی صاع حجازی، گنجایش پنج رطل و یک سوم آن را دارد. و در نزد ما، یک صاع عراقی، معادل دو «مَنّ» است؛ و یک «مَنّ»، چهل «استار» و یک «استار»، چهار و نیم «مثقال» است؛ پس یک «مَنّ» معادل 180 مثقال است.
علامه محمد عاشق الهی گوید: به هر حال، در روزگار رسول خدا ج، صاع، عبارت بود از پیمانه و ظرفی که اشیاء به وسلیهی آن پیمانه و وزن میشدند؛ ولی هنگامی که اسلام در اطراف و اکناف جهان گسترش یافت و مسلمانان خواستند تا صدقهی فطر خویش را بپردازند، این پیمانهها را با «وزن» محاسبه نمودند؛ و از آنجا که اشیاء از لحاظ وزن با همدیگر تفاوت و اختلاف دارند، لذا علماء و صاحبنظران فقهی نیز در حساب آنها با یکدیگر اختلاف نمودند و مفتیان نیز بر مبنای تحقیق و بررسی خودشان فتوا دادند.
و در این عصر نیز، در تمام شهرها و نواحی و در تمامی معاملات، اشیاء را با «کیلوگرم» وزن میکنند.
و خود نیز از علماء و صاحبنظران اسلامی در این زمینه پرسیدم و کتابهایشان را در این راستا تحقیق و مطالعه نمودم و جوابها را مختلف و گوناگون دیدم؛ و از مجموع آنها به این نتیجه رسیدم که اگر چنانچه کسی در صدقهی فطر، دو کیلو گندم بپردازد، به راستی وی از دیدگاه مذهب احناف، صدقهی فطر خویش را پرداخته است؛ زیرا اگر یک «صاع»، معادل هشت رطل بغدادی باشد، در این صورت نصف صاع، بیشتر از دو کیلوگرم نمیشود. ر.ک: سیری در مایل قدوری ج 1 ص 226]
و پرداخت صدقهی فطر به «قیمت» جایز است؛ [از این رو، اگر کسی صدقهی فطر را از غیر گندم یا خرما یا کشمش و یا جو پرداخت؛ به طوری که معادل قیمت نصف صاع از گندم، یا قیمت یک صاع از خرما، کشمش و جو باشد و نیت پرداخت صدقهی فطر را نیز بکند، در آن صورت جایز است؛]
و در زمانی که شخص فقیر و مستمند، دسترسی به نیازمندیهای خویش [از قبیل: گندم، جو، خرما، برنج و ...] داشت، این طور که سالِ فراوانی نعمت و وفور گندم و جو و غلّهجات باشد،] در آن صورت بهتر آن است که صدقهی فطر با پول نقد پرداخت شود؛ زیرا این کار، باعث سرعت بخشیدن به برطرف کردن نیازهای شخص فقیر [و به نفع وی] میباشد.
و اگر سال قحطی و خشکسالی و دشواری و نیازمندی بود، در آن صورت، دادن گندم، جو و دیگر خوراکیها، بهتر از دادن پول نقد در صدقهی فطر است.
[چه وقت، صدقهی فطر واجب میگردد؟:]
صدقهی فطر با طلوع صبح صادق روز عید فطر، واجب میگردد؛ پس اگر کسی پیش از این وقت، مُرد و چهره در نقاب خاک کشید، یا فقیر و مستمند گردید؛ در آن صورت صدقهی فطر بر وی واجب نیست.
و همچنین اگر کسی پس از طلوع صبح صادق، مسلمان شد، یا ثروتمند و توانگر شد و یا متولّد گردید و چشم به جهان گشود، در آن صورت صدقهی فطر بر آنها لازم و واجب نیست.
و مستحب آن است که صدقهی فطر را پیش از خارج شدن به سوی عیدگاه از مال خویش بیرون آورد؛ و اگر صدقهی فطر را جلوتر یا دنبالتر از وقت آن پرداخت کرد، جایز است؛ و به تأخیر انداختن صدقهی فطر [از وقت نماز عید] مکروه است؛ [مگر در صورتی که این تأخیر به جهت عذری از عذرها باشد. و هرگاه شخصی، صدقهی فطر خویش را پیش از نماز عید فطر پرداخت نماید، این کار وی درست است تا افراد فقیر و مستمند از قبل، بر آماده ساختن لباس و نیازمندیهای لازم دیگر، برای خود و خانوادهشان در روز عید، قادر گردند.
در مورد زمان پرداخت زکات فطر، ابن عمرب گوید: «اَمَرَ رَسُوْلُ اللهِ ج بِزَ کٰاةِ الْفِطْرِ اَنْ تُؤَدّٰی قَبْلَ خُرُوْجِ النّٰاسِ اِلَی الصَّلٰاةِ» (بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود و نسایی)؛ «پیامبر ج دستور داد تا زکات فطر، قبل از خروج مردم برای نماز عید، پرداخت شود».
و جایز است که زکات فطر، یک یا دو روز پیش از عید، به کسی که آن را میگیرد، پرداخت شود؛ نافعس گوید: «کٰانَ اِبْنُ عُمَرَب یُعْطِیْهَا الَّذِیْنَ یَقْبِلُوْنَهٰا وَ کٰانُوْا یُعْطُوْنَ قَبْلَ الْفِطْرِ بِیَوْمٍ اَوْ یَوْمَیْنِ» (بخاری)؛ «ابن عمرب زکات فطر را به کسانی که آن را قبول میکردند میداد و به آنان یک یا دو روز قبل از عید، داده میشد».
و موارد مصرف صدقهی فطر نیز با موارد مصرف زکات اموال، یکسان و برابر است؛ اما بهتر آن است که صدقهی فطر، به فقرا و مستمندان داده شود؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «وَ طُعْمَةٌ لِلْمَسٰاکِیْنِ» (ابن ماجه و ابوداود)؛ «زکات فطر، رزق و خوراکی برای مساکین و مستمندان است».
نویسندهی «درّ المختار» گوید: موارد مصرف زکات فطر با موارد مصرف زکات اموال، در تمامی موارد یکسان است.
شامی در «حاشیهی» خویش گوید: مراد از «موارد مصرف زکات» همان کسانیاند که در آیهی صدقات ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ...﴾ ذکر شده است؛ البته به جز کارگزار و جمعآوری کنندهی زکات که ثروتمند باشد؛ و همچنین صدقهی فطر برای فردی که در بین او و فرد زکاتدهنده پیوند ولادت یا رابطهی زناشویی باشد، یا ثروتمند یا از بنیهاشم و امثال آن - که در موارد مصرف زکات بدانها اشاره شد - باشد، درست نیست.]
و هر شخص، صدقهی فطر خویش را به یک فقیر و مستمند بدهد. و در جواز دادن یک صدقهی فطر به بیش از یک فقیر، اختلاف نظر وجود دارد؛ [و بیشتر صاحبنظران فقهی، از قبیل نویسندهی کتاب «الولوالجیّة»، نویسندهی کتاب «الخانیة»، نویسندهی کتاب «البدائع»، نویسندهی کتاب «المحیط» و دیگران، بر این باورند که دادن صدقهی فطر از جای یک نفر به بیش از یک فقیر، جایز است.] و - بنا به قول صحیح - دادن صدقهی فطر از جای چند نفر به یک نفر مسکین و مستمند، درست است؛ [بنابراین، یک نفر میتواند صدقهی خویش را به چند نفر بدهد، و چند نفر نیز میتوانند صدقهی خویش را به یک نفر بدهند.] و خداوند، به راه راست و درست، توفیق دهنده است.
هُوَ الفَقِیرُ؛ وَ هُوَ: مَن یَّملِکُ مَا لَا یَبلُغُ نِصَابًا وَ لَا قِیمَتَه مِن أَیِّ مَالٍ کَانَ وَ لَو صَحِیحًا مُکتَسِبًا وَالمِسکِیْنُ وَ هُوَ: مَن لَا شَئَ لَه؛ وَالمُکَاتَبُ وَالمَدیُونُ الَّذِی لَا یَملِکُ نِصَابًا وَ لَا قِیمَتَه فَاضِلًا عَن دَینِه؛ وَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ هُوَ: مُنقَطِعُ الغُزٰاةِ أَو الحَاجِّ؛ وَ ابنُ السَّبِیلِ وَ هُوَ: مَن لَه مَالٌ فِی وَطَنِه وَ لَیسَ مَعَه مَالٌ؛ وَ العَامِلُ عَلَیهَا یُعطَی قَدرَ مَا یَسَعُه وَ اَعوَانَه. وَ لِلمُزَکِّی، الدَّفعُ إِلی کُلِّ الاَصنَافِ وَ لَهُ الاِقتِصَارُ عَلَی وَاحِدٍ مَعَ وُجُودِ بَاقِی الاَصنَافِ؛ وَ لَا یَصِحُّ دَفعُهَا لِکَافِرٍ وَ غَنِیٍّ یَملِکُ نِصَابًا أَو مَا یُسَاوِی قِیمَتَه مِن أَیِّ مَالٍ کَانَ؛ فَاضِلٍ عَن حَوَائِجِه الاَصلِیَّةِ؛ وَ طِفلِ غَنِیٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ مَوَالِیهِم. وَ اختَارَ الطَّحَاوِیُّ، جَوَازَ دَفعِهَا لِبَنِی هَاشِمٍ؛ وَ اَصلِ المُزَکِّی وَ فَرعِه وَ زَوجَتِه وَ مَملُوکِه وَ مُکَاتَبِه وَ مُعتَقِ بَعضِه وَ کَفَنِ مَیِّت وَ قَضَاءِ دَینِهِ وَ ثَمَنِ قِنٍّ یُعتَقُ.
وَ لَو دَفَعَ بِتَحَرٍّ لِمَن ظَنَّه مَصرِفًا؛ فَظَهَرَ بِخِلَافِه، أَجزَأَه إِلَّا أَن یَّکُونَ عَبدَه وَ مُکَاتَبَه؛ وَ کُرِهَ الاِغنَاءُ؛ وَ هُوَ: أَن یَّفضُلَ لِلفَقِیرِ نِصَابٌ بَعدَ قَضَاءِ دَینِه وَ بَعدَ إِعطَاءِ کُلِّ فَردٍ مِن عِیَالِه دُونَ نِصَابٍ مِنَ المَدفُوعِ إِلَیهِ وَ إِلَّا فَلَا یَکرَهُ.
وَ نَدَبَ إِغنَاؤُه عَنِ السُّؤَالِ؛ وَ کُرِهَ نَقلُهَا بَعدَ تَمَامِ الحَولِ لِبَلَدٍ آخَرَ لِغَیرِ قَرِیبٍ وَ أَحوَجَ وَ أَورَعَ وَ أَنفَعَ لِلمُسلِمِینَ بِتَعلِیمٍ؛ وَالاَفضَلُ: صَرفُهَا لِلاَقرَبِ مِن کُلِّ ذِی رَحمٍ مَحرَمٍ مِنهُ ثُمَّ لِجِیرَانِه ثُمَّ لِاَهلِ مَحَلَّتِه ثُمَّ لِاَهلِ حِرفَتِه ثُمَّ لِاَهلِ بَلدَتِه. وَ قَالَ الشَّیخُ اَبُوحَفصِ الکَبِیرُ رَحِمَهُ اللهُ: لَا تُقبَلُ صَدَقَةُ الرَّجُلِ وَ قَرَابَتُه مَحَاوِیجُ حَتَّی یَبدَأَ بِهِم فَیَسُدَّ حَاجَتَهُم.
باب: پیرامون مصرف زکات برای نیازمندان و مستحقان دریافت زکات
[خداوند بلندمرتبه در کتاب گرانقدر و ارزشمند خویش به بیان موارد مصرف زکات پرداخته است؛ آنجا که میفرماید: ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 60] «زکات، مخصوص مستمندان، بیچارگان، گردآورندگان آن، کسانی که جلب محبتشان (برای پذیرش اسلام و سود گرفتن از خدمت و یاریشان به اسلام چشم داشته) میشود؛ (آزادی) بردگان؛ (پرداخت بدهی) بدهکاران؛ (صرف) در راه تقویت آیین خدا و واماندگان در راه (و مسافران درمانده و دورافتاده از مال و منال و خانه و کاشانه) میباشد».
در این آیه، هشت مورد از موارد مصرف زکات بیان شده است که عبارتند از:
1- فقرا و مستمندان.
2- مساکین و بیچارگان.
3- کارگزارنی که از سوی پیشوای مسلمانان، مأمور گردآوری زکات میشوند.
4- مؤلفة القلوب؛ کسانی که ایمانشان چندان استوار نگردیده، یا در میان مردم و طایفه و گروهی، مورد احترام میباشند و به سخنان آنها توجه میکنند؛ به خاطر به دست آوردن دل آنها و گرایش بیشتر به اسلام و رسانیدن نفع بیشتر، یا جلوگیری از زیانآنها به اسلام و مسلمانان، زکات داده میشود؛ زیرا ممکن است انسان نامسلمانی هم که فقیر و نیازمند است، به وسیلهی زکات، به ایمان و اسلام، علاقمند و مشتاق شود و مسلمان بگردد.
5- در راه آزاد کردن بندگان با خرید و کمک ایشان برای آزادی.
6- افراد مقروض و مدیونی که قادر به پرداخت بدهی و قرض خویش نباشند.
7- در راه تقویت آیین خدا.
8- مسافرانِ درمانده و دور افتاده از مال و منال و خانه و کاشانه.
و اینک تعریف هر صنف به همراه آنچه که از احکام و مسائل، بدان تعلّق میگیرد، بیان خواهد شد:]
1- فقیر: کسی است که مالک چیزی باشد که به حدّ نصاب نرسد؛ و یا مالک هر دارایی و مالی دیگر باشد که قیمت آن به حدّ نصاب نرسد. [صرف نمودن زکات بر کسی که مالک کمتر از حدّ نصاب زکات میباشد، جایز است؛] اگر چه آن شخص، سالم و تندرست و دارای کسب و کار نیز باشد.
2- مسکین: به کسی گفته میشود که اصلاً مالک چیزی نباشد و هیچ دارایی و درآمدی نداشته باشد.
3- در راه آزادی بردگان مُکاتب؛ [یعنی در راه آزاد کردن بندگان مُکاتب، با خرید و کمک ایشان برای آزادی؛ ناگفته نماند که «کتابت» عبارت است از: تعلیق آزادی برده در برابر پرداخت عوض معینی؛ یعنی ارباب برده بدو بگوید: «هرگاه این مبلغ پول را آوردی، در قبال آن آزاد میگردی».
به تعبیری دیگر، «مکاتب»: بردهای است که آقا و سالارش، پرداخت میزان معینی از مال را بر او واجب نموده تا هر وقت که آن مال را بپردازد، آزاد گردد. و مراد از این کلام الهی: «و فی الرقاب»، آن است که مسلمانان، با پرداخت زکاتشان به بردگان مکاتب، آنها را در زمینهی آزادسازی، کمک و یاری نمایند. و این صنف در عصر حاضر وجود ندارند؛ ولی اگر زمانی به وجود آمدند، در آن صورت زکات بر آنها نیز صرف خواهد شد.]
4- فرد مقروض و بدهکار: کسی است که [بر ذمّهی وی، قرض و وامی وجود دارد که اگر چنانچه] قرض خویش را بپردازد، پس از آن، مالک نصاب یا مالک قیمت نصاب، نخواهد بود. [به تعبیری دیگر، فرد مقروض و مدیون، کسی است که زیر بار بدهکاری گرفتار آمده است و خود نمیتواند آن را بپردازد؛ و اگر دارایی و مالی نیز داشته باشد، پس از آن که قرض خویش را بپردازد، مالک نصابی کامل نباشد؛ به چنین فردی، به اندازهی مقدار بدهکاریاش، زکات داده میشود.]
5- در راه تقویت آیین خدا [فی سبیل الله]: مراد کسانیاند که از همه چیز بریده و خویشتن را در اختیار جهاد در راه خدا قرار دادهاند؛ [یعنی کسانی که در راه خدا و برای جهاد و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان، بیرون شدهاند و از گروه و طایفهی خویش جدا افتادهاند و نیاز به خرج و مخارج دارند؛]
و یا مراد حاجیانی هستند که به قصد انجام فریضهی حج بیرون آمدهاند [امّا به خاطر آن که هزینههای سفرشان تمام شده است، از رسیدن به خانهی کعبه عاجز و ناتوان ماندهاند.]
6- مسافران درمانده و دورافتاده از مال و منال و خانه و کاشانه: و مسافر وامانده در راه، به کسی گفته میشود که در وطن خویش، دارای مال و دارایی است، ولی [توشه و هزینهی مسافرتش را به هر صورت در سفر، از دست داده و] دیگر چیزی ندارد؛ [از این رو، به کسی «ابن سبیل» گفته میشود که توشه و هزینهی مسافرتش را به هر صورت از دست داده و به شهر یا روستای محل سکونت خود دسترسی ندارد؛ به اینگونه افراد - هر چند در محل خویش، دارا و ثروتمند و توانگر و غنی باشند - ، به اندازهی کافی از درآمد زکات کمک میشود.
این در صورتی است که برای قرض گرفتن، کسی را نشناسد؛ و اگر چنانچه دوست و آشنایی داشته باشد و حاضر به دادن قرض به او بشوند، در آن صورت زکات بدو تعلّق نمیگیرد.]
7- کارگزار زکات؛ [و آنها، کارگزارانی میباشند که از سوی پیشوای مسلمانان، مأمور گردآوری زکات واجب از مسلمانان شدهاند؛ از این رو، در راستای گردآوری اموال زکات، به نزد مسلمانان میروند و اوقات خویش را در این زمینه، صرف میکنند؛ امام و پیشوای مسلمانان،] به کارگزار و همکاران او [هر چند دارا و بینیاز باشند،] مقداری از زکات را به عنوان حقوق کاریشان و به اندازهی کار آنان [در حدّ هزینهی خانوادههایشان] پرداخت نماید.
8- مؤلّفة القلوب: کسانی که ایمانشان چندان استوار نگردیده است یا در میان مردم و طایفه و گروهی، مورد احترام میباشند و به سخنان آنها توجه میکنند، به خاطر به دست آوردن دل آنها و گرایش بیشتر به اسلام و رسانیدن نفع بیشتر، یا جلوگیری از زیان آنها به اسلام و مسلمانان، زکات داده میشود؛ زیرا ممکن است انسان نامسلمانی که فقیر و نیازمند هم است، به وسیلهی زکات، به ایمان و اسلام، علاقمند و مشتاق شود و مسلمان بگردد.
نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: حکم صرف کردن اموال زکات برای «مؤلفة القلوب» ساقط گردیده است؛ زیرا خداوند بلندمرتبه، اسلام را عزّت بخشیده و آن را از ایشان بینیاز ساخته است.
ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: «مؤلفة القلوب» بر سه نوع بودند:
1- گروهی از آنها کافر بودند؛ و پیامبر ج برای دلجویی و گرایش آنها به اسلام، چیزی از زکات را بدانها میدادند.
2- گروه دوم، کسانی بودند که بدیشان از اموال زکات میدادند تا اسلام و مسلمانان، از شرّشان در امان باشند.
3- و گروه سوّم، کسانی بودند که ایمانشان چندان استوار نگردیده بود؛ از این رو، پیامبر ج بدانها چیزی از زکات میدادند تا بر ایمانشان استوار و ثابت گردند.]
و برای فرد زکات دهنده، جایز است که زکات مال خویش را بر تمامی این اصناف [هفتگانه] صرف نماید؛ و همچنین برای وی جایز است که آن را فقط بر یک صنف [یا یک نفر از یک صنف] - به همراه وجود سایر اصناف - صرف نماید.
[به هر حال؛ کسی که زکات بر وی واجب گردیده است، برای وی جایز است که زکات خویش را به یک شخص، یا چند شخص از یک صنف از اصناف هفتگانه صرف نماید و نیز میتواند زکاتش را به اشخاص یا دستههای بیشتر بپردازد.]
[دادن زکات به چه افرادی جایز نیست؟:
دادن زکات بدین افراد، درست نیست که عبارتند از:]
1- دادن زکات به شخص کافر، درست نیست؛ [به تعبیری دیگر، دادن زکات برای کسی که خارج از دایرهی اسلام باشد، درست نیست؛ چه ذمّی باشد و چه غیر آن.]
2- دادن زکات به شخص توانگر و ثروتمندی که مالک نصاب یا مالک هر نوع دارایی و مالی دیگر باشد که قیمت آن به حدّ نصاب برسد و افزون بر حوائج و نیازهای اصلی زندگی وی باشد.
3- پرداخت زکات به فرزند فرد ثروتمند، درست نیست. [به هر حال، پرداخت زکات به شخص ثروتمندی که مالک نصابِ یکی از انواع مالها است و مالش از نیازها و حوائج اصلیاش بیشتر است، درست نیست. و همچنین پرداخت زکات به فرزند کوچک و نابالغ فرد ثروتمند نیز درست نیست؛ ولی پرداخت زکات به فرزند فرد ثروتمند - وقتی که این فرزند، فقیر و بزرگ باشد و مالک نصاب نیز نباشد - درست است.]
4- دادن زکات به «بنیهاشم» و «موالی» آنها [یعنی آزاد شدههای آنان]، درست نیست؛ [یعنی در میان مستمندان و تهیدستان، کسانی وجود دارند که پرداخت زکات بدانها درست نیست؛ از این رو، دادن زکات به «بنیهاشم» درست نیست؛ اگر چه فقیر و مسکین نیز باشند؛ و به فرزندان علیش خاندان عباسش، خاندان جعفرش، خاندان عقیلش و خاندان حارث بن عبداللهش واژهی «بنیهاشم» اطلاق میگردد.
و اگر چنانچه فردی از «بنیهاشم»، سخت محتاج و فقیر باشد، در آن صورت از اموالی غیر از اموال زکاتی و غیر از صدقات مالی واجب، بدانها کمک میشود.] و علامه طحاوی/ این قول را اختیار کرده که میتوان زکات را به «بنیهاشم» داد.
5- برای زکاتدهنده درست نیست که زکات را به «اصول» خویش صرف نماید؛ [همچون پدر، پدربزرگ، هر چند که در ردههای بالا قرار داشته باشند مانند: پدرِپدربزرگ و ...]
6- دادن زکات به «فروع» خویش نیز درست نیست؛ [همچون فرزند، فرزند فرزند؛ اگر چه در مراتب خود پایین روند.]
7- دادن زکات به زن خویش، درست نیست؛ [و اگر شخصی زکات خویش را به همسرش، یا زن، زکات مالش را به شوهرش بپردازد، از دیدگاه امام ابوحنیفه/ زکات آنها ادا نمیگردد؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که: اگر زن، زکات مالش را به شوهرش پرداخت، زکاتش ادا میشود.
ناگفته نماند که خویشاوندان و نزدیکان بر دو دستهاند:
الف) خویشاوندانی که میان آنها و فرد زکاتدهنده، پیوند «ولادت» برقرار باشد؛ مانند: پدر و مادر، پدربزرگها، مادربزرگها، فرزندان و نوادگان.
ب) خویشاوندانی که میان آنها و فرد زکاتدهنده، پیوند «ولادت» وجود نداشته باشد؛ مانند: برادران و خواهران، عموها و عمهها، خالهها و داییها، و فرزندان آنها.
پرداخت زکات برای گروه اول، درست نیست؛ و در صورتی که زکات خویش را به فرزند خویش - دختر یا پسر - یا نواسهی خودش - دختر یا پسر-، و یا پایینتر از آنها پرداخت؛ یا زکاتش را به پدر، مادر، پدربزرگ یا مادربزرگ خویش پرداخت، در این صورتها، زکات وی ادا نمیگردد؛ ولی پرداخت زکات به گروه دوّمی، درست است؛ و فرد زکاتدهنده در پرداخت زکات بدانها، دو پاداش را فراچنگ میآورد: یکی پاداش پرداخت زکات؛ و دیگری، پاداش صلهی رحم.
و علاوه از اصول، فروع و زن و شوهر، صرف نمودن زکات بر سایر اقوام و خویشان و بستگان و اقوام، بهتر و پسندیدهتر است.]
8- دادن زکات به بردهی خویش، درست نیست.
9- صرف نمودن زکات به بردهی مُکاتب خود، صحیح نمیباشد.
10- دادن زکات به بردهای که برخی از وی آزاد گردیده است، درست نیست.
11- صرف کردن زکات در تکفین میت درست نیست.
12- دادن زکات در پرداخت قرض میت، درست نیست؛ [زیرا که در تمامی این صورتها، «تملیک» تحقّق پیدا نمیکند و ادای زکات نیز بدون «تملیک» صحیح نیست.]
13- صرف نمودن زکات در قیمت و بهای بردهای که آزاد کرده شود، درست نیست؛ [یعنی اگر کسی با مال زکات خویش، بردهای را خرید و آزادش ساخت، در این صورت زکاتش ادا نمیگردد.
و همچنین از مال زکات، نمیتوان مسجد یا مدرسه و پلی را ساخت و یا راهی را برای عبور و مرور مردم، هموار ساخت. و اگر فردی زکات مالش را در این موارد صرف کند، باید زکات خویش را دوباره بپردازد؛ و دربارهی پرداخت زکات، اصل آن است که: در زکات باید «تملیک از ناحیهی مستحق زکات» تحقق پیدا کند؛ و در تمام این صورتها «تملیک» تحقّق پیدا نمیکند.
و هرگاه شخصی زکات خویش را به متولّی و سرپرست مدرسه بپردازد و او را وکیل خویش نماید تا مال زکات را برای طلّاب و دانشپژوهانِ فقیر و مستمند صرف نماید، این کار وی درست است؛ البته منوط به آن که سرپرست و متولّی مدرسه، مال زکات را در ملکیت دانشپژوهانِ فقیر و مستمند قرار دهد.
پس زکات با خوراک دادن به مردم، ساختن عمارت مدرسه، پرداخت حقوق ماهیانهی معلّمان و کارگزاران مدرسه، ادا نمیگردد و با این امور، ادای زکات ساقط نمیگردد.]
و اگر فرد زکاتدهنده، از روی اجتهاد و تلاش و جستجو و بررسی، زکات مال خویش را به کسی داد و گمان کرد که وی از مستحقّانِ دریافت زکات است؛ ولی بعداً برایش آشکار شد که آن فرد زکاتگیرنده، از مستحقّان دریافت زکات نبوده است، در آن صورت زکات این فرد، ادا شده و اعادهی آن لازم نیست؛ مگر آن که فرد زکاتگیرنده، برده یا مُکاتب وی باشد.
[به هر حال، اگر چنانچه فردی، زکات مال خویش را به کسی داد و گمان کرد که وی از مستحقانِ دریافت زکات است؛ ولی بعداً برایش آشکار گردید که آن فرد زکات گیرنده، ثروتمند، یا کافر و یا از بنیهاشم بوده است، یا این که زکات مالش را در تاریکی شب به فقیری داد و بعداً دانست که آن فرد، پدر یا پسرش بوده است؛ در این صورتها، از دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام محمد/، زکات این فرد ادا شده است و اعادهی آن لازم نیست؛ ولی امام ابویوسف/ بر این باور است که، در تمامی این صورتها، زکات وی ادا نشده و باید آن را اعاده نماید.
و اگر فردی زکات مال خویش را به کسی داد و گمان کرد که وی از مستحقانِ دریافت زکات است؛ ولی بعداً دانست که وی بردهاش بوده است، در آن صورت از دیدگاه هر سه امام - امام ابوحنیفه، امام ابویوسف و امام محمد - ، زکات این فرد ادا نشده و اعادهی آن لازم است.]
و دادن زکات به مقدار یک نصاب کامل و به اندازهی توانگر کردن مستحقّ دریافت زکات، مکروه است؛ یعنی به شخص فقیر و مستمند، زکات مال خویش را بدهد؛ این طور که پس از آن که فقیر با آن، دَین خویش را میپردازد، باز هم برایش به اندازهی نصاب طلا یا نقره باقی بماند؛ [همانند آن که شخصِ فقیر، پانصد درهم به کسی بدهکار باشد؛ و فرد زکات دهنده، بدو هفتصد درهم بدهد؛ در این صورت، شخص فقیر با پانصد درهم، بدهی خویش را میپردازد و حال آن که دویست درهم دیگر - که به اندازهی نصاب است - برایش باقی میماند.]
و [یا شخص زکات دهنده به شخص مستمند، زکات خویش را بپردازد؛ و شخص مستمند نیز] از زکاتِ پرداخت شده، به هر یک از افراد خانوادهی خویش، کمتر از مقدار نصاب بدهد؛ و پس از آن، باز هم برای او به اندازهی نصاب طلا و نقره باقی بماند؛ [همانند این که فرد زکات دهنده به شخص مستمند، 1000 درهم بدهد؛ و حال آن که فرد زکات گیرنده، هفت فرزند و یک همسر دارد؛ و به هر کدام از آنها، 80 درهم بدهد؛ و با وجود این، باز هم برای او به اندازهی نصاب باقی میماند.] و اگر چنانچه دادن زکات به مقدار یک نصاب کامل، [به ترتیب بالا] نبود، در آن صورت کراهیتی وجود نخواهد داشت [و صرف نمودن زکات بر شخص بدهکار برای پرداخت قرضش، به مقدار بیشتر از یک نصاب، مکروه نیست؛ مانند این که برای پرداخت قرض، شخصی به وی یک هزار درهم زکات بدهد؛ پس این کار، مکروه نیست.]
و مستحب است که به فقیر، به اندازهای از مال زکات، داده شود که او را از گدایی و تکدّیگری، بینیاز نماید.
و پس از کامل شدن سال، نقل دادن زکات از یک شهر به شهری دیگر [بدون ضرورت، مکروه است]؛ این طور که زکات را به سوی غیر خویشاوندان، یا غیر نیازمندان، یا غیر پارسایان، یا غیر مواردی که نفع و فایدهشان برای مسلمانان به جهت تعلیم و آموزش بیشتر است، انتقال دهد؛ [در زکات، اصل آن است که: هر کس، زکات خویش را به فقراء و مستمندانِ قوم و شهر خویش تقسیم نماید؛ و زکات خویش را از شهرش به شهری دیگر منتقل ننماید؛ و انتقال دادن زکات از شهر خویش به شهری دیگر بدون ضرورت، مکروه است؛ از این رو انتقال دادن زکات به سوی نزدیکان و خویشاوندان - هر چند در شهری دور قرار داشته باشند - مکروه نیست.
و همچنین انتقال دادن زکات به سوی مردمانی که از اهالی شهر و سرزمینش به زکات، نیازمندتراند، مکروه نیست. و نیز انتقال دادن زکات به سوی موارد مصرفی که نفع و سودشان برای مسلمانان بیشتر است، مکروه نیست؛ همچون صرف آن در مدارس و حوزههای علمیه.]
و بهتر آن است که زکات را بر خویشاوندان و بستگان مَحرم خویش که بدو نزدیکترند - به ترتیب قوّتِ قرابت و خویشاوندی - صرف نماید؛ [یعنی نخست آن را به برادران، فرزندان برادران، عموها، داییها، ذویالارحام صرف نماید؛] سپس آن را در میان همسایگان و بعد در اهل محلّه؛ آنگاه در میان همکاران و همپیشهوران خود، و در آخر در میان همشهریانش صرف نماید.
شیخ ابوحفص کبیر - خدایش او را بیامرزد - گوید: صدقه و زکات فرد زکات دهنده پذیرفته نخواهد شد در حالی که خویشاوندان و بستگان نیازمند دارد؛ تا آن که نخست، زکات خویش را به مصرف آنها برساند و نیازهای اوّلیهی آنان را فراهم گرداند و به رفع نیاز آنان، مبادرت نماید.
هِیَ تَملِیکُ مَالٍ مَخصُوصٍ لِشَخصٍ مَخصُوصٍ؛ فُرِضَت عَلَی حُرٍّ مُسلِمٍ مُکَلَّفٍ مَالِکٍ لِنِصَابٍ مِن نَقدٍ وَ لَو تِبرًا اَو حُلِیًّا أَو آنِیَةً أَو مَا یُسَاوِی قِیمَتَه مِن عُرُوضِ تِجَارَةٍ فَارِغٍ عَن الدَّینِ وَ عَن حَاجَتِه الاَصلِیَّةِ نَامٍ وَ لَو تَقدِیرًا.
وَ شَرطُ وُجُوبِ أَدَائِهَا: حَولَانُ الحَولِ عَلَی النِّصَابِ الأَصلِیِّ؛ وَ أَمَّا المُستَفَادُ فِی أَثنَاءِ الحَولِ، فَیُضَمُّ إِلی مُجَانِسه وَ یُزَکِّی بِتَمَامِ الحَولِ الأَصلِیِّ؛ سَوَاءٌ أُستُفِیدَ بِتِجَارَةٍ أَو مِیرَاثٍ أَو غَیرِه وَ لَو عَجَّل ذُو نِصَابٍ لِسِنین صَحَّ.
وَ شَرطُ صِحَّةِ أَدَائِهَا: نِیَّةٌ مُقَارِنَةٌ لِأَدَائِهَا لِلفَقِیرِ؛ اَو وَکِیلِه أَو لِعَزلِ مَا وَجَبَ وَ لَو مُقَارِنَةً حُکمِیَّةً کَمَا لَو دَفَعَ بِلَا نِیَّةٍ ثُمَّ نَوَی وَالمَالُ قَائِمٌ بِیَدِ الفَقِیرِ وَ لَا یُشتَرَطُ عِلمُ الفَقِیرِ اَنَّهَا زَکَوةٌ عَلَی الاَصَحِّ؛ حَتَّی لَو أَعطَاهُ شَیئًا وَ سَمَّاهُ هِبَةً أَو قَرضًا وَ نَوَی بِه الزَّکاةَ صَحَّت. وَ لَو تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِه وَ لَم یَنوِ الزَّکَاةَ، سَقَطَ عَنهُ فَرضُهَا.
وَ زَکَاةُ الدَّینِ عَلَی اَقسَامٍ: فَإِنَّه قَوِیٌّ وَ وَسطٌ وَ ضَعِیفٌ.
فَالقَوِیُّ: وَ هُوَ بَدَلُ القَرضِ وَ مَالُ التِّجَارَةِ إِذَا قَبَضَه وَ کَانَ عَلَی مُقِرٍّ وَ لَو مُفلِسًا أَو عَلَی جَاحِدٍ عَلَیهِ بَیِّنَةٌ زَکَّاةُ لِمَا مَضَی؛ وَ یَتَرَاخی وُجُوبُ الأَدَاءِ إِلَی أَن یَّقبِضَ أَربَعِینَ دِرهَمًا؛ فَفِیهَا دِرهُمٌ؛ لِأَنَّ مَا دُونَ الخُمسِ مِنَ النِّصَابِ عَفوٌ لَا زَکاةَ فِیهِ؛ وَ کَذَا فِیمَا زَادَ بِحِسَابِه.
وَالوَسطُ: وَ هُوَ بَدَلُ مَا لَیسَ لِلتِّجَارَةِ کَثَمَنِ ثِیَابِ البِذلَةِ وَ عَبدِ الخِدمَةِ وَ دَارِ السُّکنی لا تَجِبُ الزَّکَاةُ فِیه مَا لَم یَقبِض نِصَابًا؛ وَ یُعتَبَرُ لِمَا مَضَی مِنَ الحَولِ مِن وَقتِ لُزُومِه لِذِمَّةِ المُشتَرِی فِی صَحِیحِ الرِّوَایَةِ.
وَ الضَّعِیفُ: وَ هُوَ بَدَلُ مَا لَیسَ بِمَالٍ کالمَهرِ وَالوَصِیَّةِ وَ بَدَلِ الخُلعِ وَ الصُّلحِ عَن دَمِ العَمدِ وَ الدِّیَةِ وَ بَدَلِ الکِتَابَةِ وَ السِّعَایَةِ: لَا تَجِبُ فِیهِ الزَّکَاةُ مَا لَم یَقبِض نِصَابًا وَ یَحُولُ عَلَیهِ الحَولُ بَعدَ القَبضِ؛ وَ هَذَا عِندَ الاِمَامِ؛ وَ أَوجَبَا عَنِ المَقبُوضِ مِنَ الدُّیُونِ الثَّلَاثَةِ بِحِسَابِه مُطلَقًا.
وَ إِذَا قَبَضَ مَالَ الضِّمَارِ لَا تَجِبُ زَکوةُ السِّنِینَ المَاضِیَةِ؛ وَ هُوَ: کَآبِقٍ وَ مَفقُودٍ وَ مَغصُوبٍ لَیسَ عَلَیهِ بَیِّنَةٌ وَ مَالٍ سَاقِطٍ فِی البَحرِ وَ مَدفُونٍ فِی مَفَازَةٍ أَو دَارٍ عَظِیمَةٍ وَ قَد نَسِیَ مَکَانَه وَ مَأخُوذٍ مُصَادِرَةً وَ مُودَعٍ عِندَ مَن لَا یَعرِفُه وَ دَینٍ لٰا بَیِّنَةَ عَلَیهِ.
وَ لَا یُجزِئُ عَنِ الزَّکوةِ دَینٌ أُبرِئَ عَنهُ فَقِیرٌ بِنِیَّتِهَا وَ صَحَّ دَفعُ عَرضٍ وَ مَکِیلٍ وَ مَوزُونٍ عَن زَکوةِ النَّقدَینِ بِالقِیمَةِ؛ وَ إِن أَدَّی مِن عَینِ النَّقدَینِ، فَالمُعتَبَرُ: وَزنُهُما أَدَاءً کَمَا أعتُبِرَ وُجُوبًا.
وَ تُضَمُّ قِیمَةُ العُرُوضِ إِلَی الثَّمَنَینِ وَ الذَّهَبِ إِلَی الفِضَّةِ قِیمَةً؛ وَ نُقصَانُ النِّصَابِ فِی الحَولِ لَا یَضُرُّ إِن کَمُلَ فِی طَرَفَیهِ؛ فَإِن تَمَلَّکَ عَرضًا بِنِیَّةِ التِّجَارَةِ وَ هُوَ لَا یُسَاوِی نِصَابًا وَ لَیسَ لَه غَیرُه؛ ثُمَّ بَلَغَت قِیمَتُه نِصَابًا فِی آخِرِ الحَولِ لَا تَجِبُ زَکوتُه لِذَالِکَ الحَولِ.
وَ نِصَابُ الذَّهَبِ: عِشرُونَ مِثقَالًا؛ وَ نِصَابُ الفِضَّةِ: مِائَتَا دِرهَمٍ مِنَ الدَّرَاهِمِ الَّتِی کُلُّ عَشرَةٍ مِنهَا وَزنُ سَبعَةِ مَثَاقِیلَ؛ وَ مَا زَادَ عَلَی نِصَابٍ وَ بَلَغَ خُمسًا، زَکَّاهُ بِحِسَابِه؛ وَ مَا غَلَبَ عَلَی الغِشِّ فَکَالخَالِصِ مِنَ النَّقدَینِ؛ وَ لَا زَکوةَ فِی الجَوَاهِرِ وَ اللآلِی إِلَّا أَن یَتَمَلَّکَهَا بِنِیَّةِ التِّجَارَةِ کَسَائِرِ العُرُوضِ.
وَ لَو تَمَّ الحَولُ عَلَی مَکِیلٍ أَو مَوزُونٍ؛ فَغَلَا سِعرُه وَ رَخُصَ؛ فَأَدّی مِن عَینِه رُبعَ عُشرِه، أَجزَأه؛ وَ إِن أَدّی مِن قِیمَتِه، تُعتَبَرُ قِیمتُه یَومَ الوُجُوبِ؛ وَ هُوَ تَمَامُ الحَولِ عِندَ الاِمَامِ. وَ قَالَا: یَومَ الاَدَاء لِمَصرَفِهَا.
وَ لَا یَضمَنُ الزَّکَوةَ مُفرِطٌ غَیرُ مُتلِفٍ؛ فَهَلَاکُ المَالِ بَعدَ الحَولِ یُسقِطُ الوَاجِبَ وَ هَلَاکُ البَعضِ حِصَّتَه؛ وَ یُصرَفُ الهَالِکُ إِلَی العَفوِ فَإِن لَم یُجَاوِزهُ فَالوَاجِبُ عَلَی حَالِه وَ لَا تُؤخَذُ الزَّکوةُ جَبرًا وَ لَا مِن تَرَکَتِه إِلَّا أَن یُّوصی بِهَا؛ فَتَکُونُ مِن ثُلثِه؛ وَ یُجِیزُ أَبُویُوسُفَ الحِیلَةَ لِدَفعِ وُجُوبِ الزَّکوةِ وَ کَرَهَهَا مُحَمَّدٌ رَحِمَهُمَا الله تَعَالَی.
[زکات، یکی از ارکان و فرایض اسلام است؛ از ابن عمرب روایت است که پیامبرج فرمود: «بُنی الْاِسْلٰامُ عَلیٰ خَمْسٍ: شَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ، وَ اِقٰامِ الصَّلٰاةِ وَ اِیْتٰاءِ الزَّ کٰاةِ وَ حَجِّ الْبَیْتِ وَ صَوْمِ رَمَضٰانَ»، «اسلام از پنج رکن تشکیل شده است، شهادتین، برپاداشتن نماز، دادن زکات، حج خانه خدا و روزه رمضان».
زکات در هشتاد و دو آیه قرآن به همراه نماز آمده است.
تشویق بر ادای زکات:
خداوند متعال میفرماید: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ [التوبة: 103] «(ای پیامبر) از اموال آنان زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذایل اخلاقی و گناهان و تنگ چشمی) پاک داری و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات) ایشان را بالا بری».
و میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَیۡتُم مِّن رِّبٗا لِّیَرۡبُوَاْ فِیٓ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ فَلَا یَرۡبُواْ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَآ ءَاتَیۡتُم مِّن زَکَوٰةٖ تُرِیدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُضۡعِفُونَ٣٩﴾ [الروم: 39] «آنچه را که به عنوان ربا میدهید تا از اموال مردم فزونی یابد نزد خدا فزونی نخواهد یافت، و آنچه را که به عنوان زکات میپردازید و تنها رضای خدا را منظور نظر میدارید، چنین کسانی دارای پاداش مضاعف خواهند بود».
از ابوهریره روایت است که پیامبر ج فرمود:
«مَن تَصَدَّقَ بِعِدلِ تَمرَةٍ مِن کَسب طَیِّب، وَ لَا یَقبَلُ اللهُ إلَّا الطَّیِّبَ، فَإنَّ اللهَ یَتَقَبَّلُهَا بِیَمِینِهِ ثُمَّ یُربِّیهٰا لِصٰاحِبِهٰا کَمٰا یُرَبِّی أَحَدُکُم فَلُوَّهُ حَتّیٰ تَکُونَ مِثلَ الْجَبَلِ»، «هر کس به اندازه یک دانه خرما از کسب پاک و حلال صدقه بدهد - و خداوند غیر از پاک و حلال را قبول نمیکند - خداوند آن را با (دست) راستش قبول میکند، سپس آن را برای صاحبش افزایش میدهد تا اینکه به اندازه یک کوه میرسد همچنانکه کسی از شما کره اسبش را پرورش میدهد».
تحذیر از ادا نکردن زکات:
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَیۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِیرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ١٨٠﴾ [آل عمران: 180] «آنانکه نسبت بدانچه خداوند از فضل و نعمت خود بدیشان عطا کرده است بخل میورزند، گمان نکنند که این کار برای آنان خوب است و به سود ایشان است، بلکه این کار برای آنان بد است و به زیان ایشان تمام میشود. در روز قیامت همان چیزی که بدان بخل ورزیدهاند طوق (گردن) ایشان میگردد. و همه آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است و سرانجام هم همه را به ارث خواهد برد، و خداوند به آنچه انجام میدهید بسیار آگاه است».
از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: «من آتاه الله مالا فلم یؤد زکاته مثل له یوم القیامة شجاعاً أقرع له زبیبتان یطوقه یوم القیامة، ثم یأخذ بلهزمتیه - یعنی شدقیه - ثم یقول: أنا کنزک، أنا مالک، ثم تلا هذه الآیة: ﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾»، «کسی که خداوند به او مالی بدهد و زکاتش را پرداخت نکند در روز قیامت مال او به صورت یک مار افعی کچل (سرش از کثرت سم کچل شده باشد) نمایان میشود که دو نقطه سیاه بر روی چشمانش دارد و به گردن او میپیچد سپس چانههایش را میگیرد و میگوید من گنج تو هستم من مال تو هستم (که زکات آن را ندادی) سپس این آیه را خواند: ﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾، «گمان نبرند آنانی که بخل میورزند در آنچه خداوند از فضل خویش به آنان داده است...».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَیَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۗ وَٱلَّذِینَ یَکۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٖ٣٤ یَوۡمَ یُحۡمَىٰ عَلَیۡهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ وَظُهُورُهُمۡۖ هَٰذَا مَا کَنَزۡتُمۡ لِأَنفُسِکُمۡ فَذُوقُواْ مَا کُنتُمۡ تَکۡنِزُونَ٣٥﴾ [التوبة: 34-35] «و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نمینمایند، آنان را به عذاب بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فرا خواهد رسید که) این سکهها در آتش دوزخ گداخته میشوند و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد و بدیشان گفته میشود این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته میکردید؛ پس اینک بچشید مزه چیزی را که اندوختهاید».
از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: «مٰا مِن صٰاحِبِ ذَهَبٍ وَلٰا فِضَّةٍ لَایُؤَدِّی مِنهٰا حَقَّهٰا إِلّٰا إِذٰا کٰانَ یَومَ الْقِیٰامَةِ، صُفِّحَت لَهُ صَفٰائِحُ مِن نٰارٍ فَأُحمِیَ عَلَیهٰا فِی نٰارٍ جَهَنَّمَ فَیُکوٰی بِهٰا جَنبُهُ وَ جَبِینُهُ وَ ظَهرُهُ. کُلَّمٰا بَرَدَت أُعِیدَت لَهُ. فِی یَومٍ کٰانَ مِقدٰارُهُ خَمسِینَ ألفَ سَنَةٍ. حَتّیٰ یُقضٰی بَینَ الْعِبٰادِ. فَیُریٰ سَبِیلُهُ، إمّٰا إلَی الجَنَّةِ وَ إمّٰا إلَی النّٰارِ.
قِیلَ: یٰا رَسُولَ اللهِ! فَالإبِلُ؟ قٰالَ: وَ لٰا صٰاحبُ إِبلٍ لٰایُؤَدِّی مِنهٰا حَقَّهٰا، وَ مِن حَقِّهٰا حلبهٰا یَومَ وِردِهٰا، إِلّٰا إِذٰا کٰانَ یَومَ الْقِیٰامَةِ بُطِحَ لَهٰا بِقٰاعٍ قَرقَرٍ، أَوفَر مٰا کٰانَت لٰایَفقِدُ مِنهٰا فَصیلاً وٰاحداً تَطَؤُهُ بِأخفٰافِهٰا وَ تَعَضُّهُ بِأفوٰاهِهٰا، کُلَّمٰا مَرَّ عَلَیهِ أُولٰاهٰا رُدَّ عَلَیهِ أُخرٰاهٰا فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِیْنَ ألفَ سَنَةٍ، حَتّیٰ یُقضیٰ بَینَ الْعِبٰادِ فَیُریٰ سَبِیلُهُ إِمّٰا إلَی الْجَنَّةِ وَ إِمّٰا إِلَی النّٰارِ»؛ «هر صاحب طلا و نقرهای که حق آن را ندهد؛ در روز قیامت تخته سنگهایی از آتش برای او پهن و با آتش جهنم گداخته میشود و با آن پهلو و پیشانی و پشتش داغ میگردد، هر وقت که سرد شد دوباره داغ شده و به بدنش زده میشود در روزی که مدت آن پنجاه هزار سال است تا وقتی که بین بندگان دادرسی شود. آنگاه راهش به او نشان داده میشود که یا به سوی بهشت است یا به سوی آتش.
گفته شد ای رسول خدا پس زکات شتر چی؟ فرمود: هر صاحب شتری که حق شترش را پرداخت نکند - و از جمله حق شتر دوشیدنش در روز آب دادنش است - حتماً روز قیامت زمینی وسیع برای شترانش گسترده میشود و حتی یک بچه شتر هم از تعداد آنها کم نمیشود آن شترها با پاهایشان صاحباشن را (که زکات آنها را نداده است) لگدکوب میکنند و با دندانهایشان اعضایش را گاز میگیرند، هر گاه اول شترها از روی او عبور کردند بلافاصله آخرشان بازگردانده میشوند تا بار دیگر از روی او عبور کنند در روزی که مدت آن پنجاه هزار سال است تا وقتی که بین بندگان قضاوت شود. آنگاه راهش به او نشان داده میشود که یا به سوی بهشت است یا به سوی آتش».
حکم مانعین زکات:
زکات از واجباتی است که امت اسلامی بر آن اجماع کرده و شهرت آن به حدی رسیده است که از ضروریات دین به حساب میآید به طوری که اگر کسی وجوب آن را انکار کند از دایره اسلام خارج میشود و به جهت کفرش کشته میشود مگر اینکه تازه مسلمان باشد که در این صورت چون احکام اسلام را نمیداند معذور به حساب میآید.
اما کسی که با وجود اعتقاد به وجوب زکات از پرداخت آن خودداری کند، به خاطر عدم پرداخت آن گناهکار میشود بدون اینکه این کار او را از دایره اسلام خارج کند و بر حاکم لازم است که به زور زکات را از او بگیرد. که در این صورت نصف مال او را به عنوان مجازات میگیرد؛ به دلیل حدیث بهز بن حکیم از پدرش از جدش که گفت از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «فِیْ کُلِّ إِبلٍ سٰائِمَة، فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ اِبنَةُ لَبُونٍ، لٰایُفَرَّقُ إِبِلٌ عَن حِسٰابِهٰا، مَن أعطٰاهٰا مُؤتَجِراً فَلَهُ أجرُهٰا، وَ مَن مَنَعَهٰا فَإِنّٰا آخِذُوهٰا وَ شَطَرَ مٰالِهِ عَزمَةً مِن عَزَمٰاتِ رَبِّنٰا تَبٰارَکَ وَ تَعٰالیٰ لٰایَحِلُّ لِآل مُحَمَّدٍ مِنهٰا شَیئٌ»، «از هر چهل شتر سائمه (چرنده) یک بنت لبون (شتری ماده که دو سال را تمام کرده و وارد سه سال شده باشد) به عنوان زکات، واجب میگردد و دو نفر شریک نباید شترانشان را (هنگام زکات) از هم جدا کنند (به نیت اینکه زکات بر آنها واجب نشود)، هر کسی زکاتش را به منظور دریافت پاداش پرداخت نماید، پاداشش را خواهد گرفت، و هر کس از پرداخت آن خودداری کند، ما علاوه بر آن، نصف مالش را هم میگیریم که این حقی است از حقوق واجب خداوند و برای آل محمد چیزی از آن حلال نیست».
اگر گروهی به وجوب زکات اعتقاد داشتند ولی از ادای آن خودداری کردند، اگر چه دارای قوت و عزت باشند، باید با آنان اعلال جنگ شود تا آن را پرداخت کنند به دلیل فرموده پیامبر ج: «أُمِرتُ أَنْ أقٰاتِلَ النّٰاسَ حَتّیٰ یَشهَدُوا أنْ لٰا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُوْلُ اللهِ، وَ یُقِیْمُوا الصَّلٰاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکٰاةَ، فَإِذٰا فَعَلُوْا ذٰلِکَ عَصَمُوْا مِنِّی دِمٰاءَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ إِلّٰا بِحَقِّ الْإِسْلٰامِ وَ حِسٰابُهُمْ عَلَی اللهِ»، «به من دستور داده شده که با مردم بجنگم تا وقتی که کلمه شهادتین را میگویند و نماز را اقامه و زکات را پرداخت کنند، وقتی این کار را کردند از طرف من خون و مالشان مصونیت پیدا میکند مگر به حق اسلام (که اگر مستحق قصاص باشند قصاص درباره آنها اجرا میشود) و حساب آنان با خداوند است».
از ابوهریرهس روایت است: وقتی پیامبر ج فوت کرد و ابوبکرس زمام امور را به دست گرفت و گروهی از عربها کافر شدند (و زکات ندادند)، عمرس به ابوبکر گفت: «کَیْفَ تُقٰاتِلُ النّٰاسَ؟ وَ قَدْ قٰالَ رَسُوْلُ اللهِ ج أُمِرتُ أَنْ أقٰاتِلَ النّٰاسَ حَتّیٰ یَقُولُوا لٰا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ، فَمَنْ قٰالَهٰا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی مٰالَهُ وَ نَفْسَهُ إِلّٰا بِحَقِّهِ وَ حِسٰابُهُمْ عَلَی اللهِ. فَقٰالَ: وَ اللهِ لٰأُقٰاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَیْنَ الصَّلٰاةِ وَ الزَّ کٰاةِ، فَإِنَّ الزَّ کٰاةَ حَقُّ الْمٰالِ. وَ اللهِ لَوْ مَنَعُونِیْ عَنٰاقاً کٰانُوْا یُؤَدُّونَهٰا إِلیٰ رَسُولِ اللهِ ج لَقٰاتَلتُهُمْ عَلیٰ مَنعِهٰا. فَقٰالَ عُمَرُ: فَوَاللهِ مٰا هُوَ إِلّٰا أَنْ قَدْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَ أبِیْ بَکْرٍ لِلْقِتٰالِ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ»، «چگونه با مردم میجنگی در حالی که پیامبرج فرموده: دستور داده شدم که با مردم بجنگم تا وقتی که لا إله إلا الله را بگویند، پس هر کس آن را بگوید مال و جان او از طرف من محفوظ میماند مگر به حق اسلام و حساب آنان با خدا است، ابوبکر گفت: قسم به خدا اگر از پرداخت بزغاله (یکساله)ای که در زمان پیامبر ج (به عنوان زکات) میدادند، خودداری کنند به خاطر آن با آنها میجنگم، عمر گفت: به خدا قسم حقیقت این بود که خداوند سینه ابوبکر را برای جنگ (با مانعین زکات) گشوده و من بعداً دانستم که حق همان بود که ابوبکر انجام داد».
و برخی از حکمتها و منافع زکات عبارتند از:
1- پاک گردانیدن نفس انسان از پلیدیهای بخل و بدی و طمع و تنگ چشمی.
2- احساس مسئولیت در مورد مستمندان و برطرف نمودن نیاز مستمندان و بینوایان.
3- ایجاد مصالح عمومی که زندگی مردم و سعادتشان در گرو آنها است.
4- ایجاد حدّ و حدود برای ثروتهایی که در اختیار ثروتمندان و بازرگانان و صنعتگران است، تا اموال و سرمایه، تنها در اختیار گروهی خاصّ نباشد و میان ثروتمندان دست به دست نگردد.
به هر حال؛ زکات در لغت به معنای «طهارت و پاکیزگی و رشد و نموّ» است؛ و در اصطلاح شریعت مقدّس عبارت است از:] «به مالکیت در آوردن دارایی و مالی مشخّص [یعنی یک چهلم نصاب زکات] برای فردی ویژه و مشخّص» [یعنی فقیر و مستمند؛ به تعبیری دیگر، زکات در اصطلاح شرع مقدس اسلام، عبارت است از این که: شخص مسلمان به خاطر خدا و به جهت امتثال اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای الهی، قسمت معینی از مال خویش را با رعایت شرایط، به افراد مسلمانِ مستحق و واجد شرایط بپردازد؛ و به طور کامل در اختیار آنها قرار بدهد.]
[شرطهای فرضیت زکات:]
زکات بر این افراد [و با دارا بودن شرایط ذیل،] فرض میگردد:
1- زکات بر فرد آزاد فرض است؛ [بنابراین زکات بر برده فرض نیست؛ چون برده دارای مِلک نیست و خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿عَبۡدٗا مَّمۡلُوکٗا لَّا یَقۡدِرُ عَلَىٰ شَیۡءٖ﴾ [النحل: 75] «بردهی مملوکی که بر چیزی توانا نباشد». از این رو، آنچه برده دارد، از آن اربابش میباشد.]
2- زکات بر مسلمان، فرض است؛ [زیرا زکات بر کافر فرض نمیباشد؛ خواه آن کافر، کافر اصلی باشد یا آن که از اسلام مرتد گردیده باشد؛ چون ابوبکر صدیقس گفته است: «این است فریضهی صدقه و زکاتی که پیامبر ج بر مسلمانان فرض کرده است»؛ و پرواضح است که زکات را از کافران، مطالبه نمیکنند.]
3- زکات بر انسان مکلّف [عاقل و بالغ] فرض است؛ [از این رو، زکات بر بچه و دیوانه فرض نمیباشد؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلٰاثَةٍ: عَنِ النّٰائِمِ حَتّٰی یَسْتَیْقِظَ وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّٰی یَحْتَلِمَ وَ عَنِ الْمَجْنُوْنِ حَتّٰی یَعْقِلَ» (ابن ماجه و ابوداود)؛ «تکلیف ازسه گروه برداشته شده است: از شخص خوابیده تا بیدار شود؛ از بچه تا وقتی که احتلام و بالغ گردد و از دیوانه تا زمانی که عاقل شود».]
4- مال موجود در تحت ملکیت وی، به حدّ نصاب کامل از پول نقد [دویست درهم نقره یا بیست مثقال طلا] برسد؛ اگر چه [این طلا و نقره] به صورت طلا و نقرهی خام، یا جواهر آلات و زیورآلات، یا ظروف طلایی و نقرهای باشد؛ و یا مالک کالای تجاریای باشد که قیمت آن، معادل «دویست درهم نقره» یا «بیست مثقال طلا» باشد.
[و داشتن «ملکیت تامّ» نیز از زمرهی شرایط فرضیت زکات میباشد؛ و مراد از «ملکیت تامّ»: این است که مال و دارایی، از آن شخص و در دست وی باشد؛ پس اگر مالک چیزی گردید که آن را قبض و دریافت نکرده بود، در آن چیز، زکات فرض نیست؛ همچون مهریهی زن پیش از آن که آن را قبض نماید؛ از این رو بر زن، در مهر وی پیش از قبض آن، زکاتی فرض نیست.
و همچنین بر کسی که مالی را قبض نموده ولی مالک آن نیست، زکاتی فرض نمیباشد؛ همچون فرد بدهکاری که مال دیگری در دست او است.
و چنانچه مال کسی به حدّ نصاب نرسد، در آن زکات فرض نیست؛ و نصاب نیز با اختلاف مالی که زکات از آن بیرون آورده میشود، مختلف و گوناگون میگردد.]
5- و مالی که زکات از آن بیرون آورده میشود، از «دَین» [قرض و بدهکاری] فارغ بوده باشد؛ [بنابراین، اگر فردی بدهکار بود و بدهیاش، تمامی نصاب زکات او را دربرگرفت، یا نصاب زکات او را کاهش داد، در آن صورت، زکات بر وی فرض نیست. و اگر چنانچه اموال و پولهایش از میزان وام وی بیشتر باشد، در آن صورت بر اموالی که اضافه بر میزان وام است، زکات تعلّق میگیرد؛ البته مشروط بر آن که اموال اضافه بر میزان وام، به حدّ نصاب برسد.]
6- و مالی که زکات از آن بیرون آورده میشود، باید از نیازهای اصلی فرد، افزون باشد؛ [پس زکات در منزل مسکونی، لباسهای بدن، اثاث خانه، چهارپایان سواری، بردگان و خدمتکاران و سلاحی که مورد استعمال است، زکات تعلّق نمیگیرد؛ زیرا که این اشیاء، همه در حوائج و نیازهای اصلی زندگی داخلاند.
و همچنین زکات در آلات و ابزاری که شخص از آنها،در صنعت و حرفهی خویش یاری میجوید فرض نیست؛ و نیز زکات در کتابهای علمی وی فرض نیست؛ البته در صورتی که آن کتابها برای تجارت نباشند.]
7- مالی که زکات از آن بیرون آورده میشود، باید نموّکننده، فزاینده و توسعه یابنده باشد؛ اگر چه این رشد و نموّ آن، تقدیری و تقریبی [وتخمینی و برآودری و فرضی و احتمالی] باشد. [به تعبیری دیگر؛ زکات در مالی فرض میباشد که نامی و رشد کننده باشد؛ خواه آن مال، حقیقتاً رشدکننده و فزاینده باشد، همچون: چهارپایان؛ و یا تقدیراً فزاینده و نموّکننده باشد، چون طلا و نقره؛ زیرا طلا و نقره به عنوان دو جنس فزاینده و نموّکننده، ارزیابی شدهاند؛ و فرقی نمیکند که طلا و نقره، مسکوک باشند یا غیرمسکوک؛ در شکل زیورآلات باشند یا به شکل ظروف؛ در هر حال، در آنها زکات فرض است؛ البته در صورتی که به حدّ نصاب برسند.]
[شرط وجوب ادای زکات:]
و برای وجوب ادای زکات، شرط آن است که یک سال [قمری] بر نصاب اصلی [وی] بگردد. [و معنای «حَوْلان حَوْل» - گذشتن یک سال بر حدّ نصاب - آن است که هرگاه فرد مسلمان، آزاد و بالغ، مالک نصاب کامل از طلا، نقره، پول، کالای تجاری، گاو، گوسفند، شتر و ... یا مالک بیش از نصاب شد و یک سال قمری بر مالش گذشت، در آن صورت پرداخت زکات به مالش تعلّق میگیرد. و در گذشتن یک سال بر حدّ نصاب، سال قمری اعتبار دارد نه سال شمسی. پیامبر ج میفرماید: «لٰا زَکٰاةَ فِیْ مٰالٍ حَتّٰی یَحُوْل عَلَیْهِ الْحَوْلُ» (ابوداود)؛ «در مال، زکاتی واجب نیست تا این که یک سال بر آن بگذرد».
و مراد از گردش سال، این است که نصاب در دو طرف سال، کامل باشد؛ خواه در اثنای سال، کامل باقی مانده باشد یا کامل باقی نمانده باشد.
از این رو، اگر شخص در اول سال، مالک نصاب کامل گردید؛ سپس این نصاب تا گردش سال همچنان کامل باقی ماند، در آن صورت زکات در آن واجب میباشد؛ و اگر چنانچه نصاب در اوّل سال، کامل بود؛ سپس در اثنای سال، ناقص گردید، آنگاه در آخر سال، دوباره نصاب کامل شد، باز هم در آن زکات واجب است.
و اگر کسی در اول سال، مالک نصابی از طلا، نقره، گوسفند، شتر، گاو ... گردید؛ ولی] از جنس همان مال در اثنای سال، مالی را به دست آورد، در آن صورت این مال نیز به اصل جنس خویش ضمیمه و پیوست میگردد و با گذشتن یک سال قمری بر نصاب اصلی، زکات را از مجموع آنها [هم از مال اصلی و هم از مالی که از همان جنس در اثنای سال به دست آورده،] پرداخت نماید؛ و فرقی نمیکند که این مالِ به دست آمده را با تجارت، اندوخته باشد یا به میراث و یا به طریقی دیگر [از قبیل: بخشش و هدیه و وصیت.
به هر حال، کسی که در اول سال، مالک نصابی گردیده و سپس از جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست میآورد، در آن صورت این مال را نیز به اصل مال خویش ضمیمه و پیوست گرداند و زکات در مجموع آنها واجب میگردد؛ خواه این مالِ به دست آورده را با تجارت، اندوخته باشد یا با بخشش و هدیه و یا به میراث و یا به طریقی دیگر.
و مراد از «ضمیمه کردن»، این است که پس از سپری شدن سال بر اصل مال، زکات در مجموع آنها واجب میگردد. و این که گفتهاند: «از جنس این مال، در اثنای سال مالی را به دست آورد»، به خاطر آن است که اگر از غیر جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست آورد، در آن صورت این مال به اصل سرمایه ضمیمه نمیگردد؛ همانند این که شتر با گوسفند ضمیمه نمیشود... و فرقی نمیکند که این مالِ به دست آورده شده در اثنای سال، از طریق ارث اندوخته شده باشد یا با تجارت و یا با وصیت و بخشش... و عنقریب بدین موضوع اشاره خواهد شد که در پرداخت زکات، یکی از طلا و نقره به دیگری ضمیمه خواهد شد؛ و همچنین کالاهای تجارتی به یکی از طلا و نقره به اعتبار قیمت آنها، ضمیمه خواهد شد. و کالاهای تجارتی با طلا و نقره از یک جنس هستند؛ و اگر در اثنای سال، فایدهای از آنها به دست آمد، در آن صورت به دیگری ضمیمه میگردد.]
و اگر چنانچه صاحب نصاب، عجله و شتاب ورزید و زکات چندین سال خویش را پیشاپیش پرداخت کرد، در آن صورت، پرداخت زکاتش درست است؛ [مثل این که فردی، سیصد درهم نقره دارد؛ صد درهم آن را برای زکاتِ دویست درهم خود برای بیست سال آینده میپردازد؛ در آن صورت، این کارش درست است؛ البته مشروط بر آن که به هنگامی که زکات خویش را پیشاپیش میپردازد، مالک نصاب باشد.]
[شرط صحّت ادای زکات:]
و برای صحّت و درستی «ادای زکات»، شرط آن است که باید پرداخت زکات واجب، مقارن با نیت ادای زکات به فقیر باشد؛ [یعنی ادای زکات صحیح نمیگردد مگر آنگاه که در هنگام دادن مال به فقیر، نیت پرداخت زکات را بنماید؛] و یا در هنگام دادن مال به وکیل خویش - که به توزیع آن در میان مستحقان زکات میپردازد - نیت زکات را بنماید؛ و یا پرداخت زکات وی، مقارن با نیت جدا کردن مقدار واجب شدهی زکات مال وی باشد؛ [یعنی در هنگام کنار گذاشتن زکات از سر جمع مالش، نیت زکات را نموده باشد.] اگر چه این تقارن نیت با پرداخت زکات، به صورت «حکمی» باشد؛ مثل این که: اگر چنانچه بدون نیت، مال خویش را به فقیر و مستمندی داد؛ آنگاه بدان، نیت پرداخت زکات را نمود؛ این کارش جایز است، البته مشروط بر آن که [به هنگام نیت]، مال در دست فقیر و مستمند، باقی باشد.
و - بنا به قول صحیحتر - برای صحّت و درستی زکات، این امر شرط نیست که فقیر بداند که آن مالی را که دریافت کرده است، مال زکات میباشد؛ تا جایی که اگر به فقیر و مستمند، چیزی را داد؛ و سپس نام آن را «هبه و بخشش» یا «قرض و وام» گذاشت [و به فقیر چنین گفت که وی، آن را به عنوان بخشش، یا به عنوان قرض بدو داده است،] در آن صورت ادای زکات وی صحیح گردیده است.
و اگر فردی، تمامی مال و دارایی خویش را - بدون نیت پرداخت زکات - در راه خدا صدقه کرد، در آن صورت زکات واجب، از وی ساقط میگردد.
[زکات دَین و قرض:]
ادای زکات، نسبت به دَین [قرض]، به چند قسم تقسیم میگردد که عبارتند از:
1- دَین قوی.
2- دَین متوسط.
3- دَین ضعیف.
«دَین [و قرض] قوی»: به همان بدل قرض و بدل مال التجارة اطلاق میگردد؛ در صورتی که آن را قبض کند و بدهکار نیز به قرض و دَین، مُعترف و اقرارکننده باشد؛ اگر چه بدهکار، مُفلس و تنگدست و ورشکسته و نادار نیز باشد؛ و یا قرض بر ذمّهی قرضداری باشد که منکر آن است؛ ولی طلبکار، توان ارائه کردن گواه و مدرک، علیه آن بدهکارِ اِنکارکننده را دارا میباشد؛ [در این صورتها، چنین دَین و قرضی، «دَین قوی» به شمار میآید.
و گردش سال در «دَین قوی» از وقتی مورد اعتبار است که شخص طلبکار، مالک نصاب گردیده باشد نه از وقتی که آن دَین را دریافت کرده است؛] پس زکات دَین را از سالهای گذشته بدهد؛ ولی وجوب ادای آن، تا زمانی که [حداقل] چهل درهم از آن را از بدهکار دریافت میکند، به تأخیر بیاندازد؛ پس هرگاه چهل درهم را دریافت کرد، یک درهم از آن را برای زکات بیرون آورد؛ [یعنی اگر چنانچه دَین، «دَین قوی» بود، بر طلبکار واجب است که زکات دَین را بیرون آورد؛ در صورتی که حداقل، چهل درهم از آن را از بدهکار دریافت کرده باشد؛ پس هر بار که چهل درهم را دریافت کرد، یک درهم از آن را برای زکات بیرون آورد؛ ولی اگر کمتر از چهل درهم دریافت کرد، بیرون آوردن چیزی از آن برای زکات بر وی واجب نیست؛] زیرا در کمتر از یک پنجم نصاب، زکاتی نیست و مورد عفو قرار میگیرد. و همچنین در هر یک پنجم نصاب [در هر چهل درهمی که دریافت میکند و به چهل درهم دیگر اضافه میگردد،] یک درهم زکات تعلّق میگیرد؛ [و در کمتر از آن - یعنی در مقدار کمتر از چهل درهم - زکاتی تعلّق نمیگیرد.
به هر حال، امام ابوحنیفه/ گوید: اگر چنانچه کمتر از چهل درهم دریافت کرد، در آن صورت بیرون آوردن چیزی از آن برای زکات، بر وی واجب نیست؛ و همچنین اگر طلبکار، پس از چهل درهم اول، اندکی دیگر گرفت و مقدار آنها به چهل درهم نرسید، باز هم از دیدگاه امام ابوحنیفه/، در آنها زکاتی نیست؛ زیرا وی میگوید: تا زمانی که آن درهمهای اضافی بر چهل درهم نخست، به چهل درهم نرسد، بر آنها زکاتی تعلّق نمیگیرد و چون چهل درهم بر چهل درهم نخست اضافه شد، در این صورت در چهل درهم اضافی، یک درهم زکات تعلّق میگیرد، و بدین ترتیب؛ در برابر هر چهل درهم، یک درهم افزوده میشود.
ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که، در هر آنچه که بر یک پنجم، زیاد گردد، رُبع عشر - یک چهلم - واجب میگردد، خواه این چیز افزوده شده، اندک باشد یا زیاد؛ یعنی به یک پنجم نصاب برسد یا نرسد.]
و «دَین متوسط»: به دَین [و قرضی] اطلاق میگردد که بدل آنچه که برای تجارت است، نباشد؛ همانند بهای [چیزی که آن را از نیازمندیهای اصلی خویش، همچون] جامههای پوشیدنی، بردههای خدمتکار و منزل مسکونی [، به کسی فروخته و بهای آن چیز بر ذمّهی خریدار باقی مانده است.]
و زکات در «دَین متوسط» واجب نیست مگر آنگاه که شخص طلبکار، نصاب کاملی را دریافت نماید؛ [از این رو، اگر - به عنوان مثال: - بر ذمّهی شخص بدهکار، هزار درهم بود و طلبکار، از آن، دویست درهم را قبض کرد، در آن صورت بر وی واجب است که پنج درهم از آن را برای زکات بیرون آورد؛ و اگر کمتر از یک نصاب را دریافت کرد، زکات بر وی واجب نمیشود. و این حکم از دیدگاه امام ابوحنیفه/ است.
ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که زکات در مبلغ دریافت شده از دَین واجب میگردد؛ خواه آن مبلغ دریافتی و وصول شده، اندک باشد یا زیاد.]
و - بنا به روایت صحیح - گردش سال در «دَین متوسط»، از وقتی معتبر است که دَین بر ذمّهی خریدار لازم گردیده باشد؛ [یعنی گردش سال در «دَین متوسط»، از وقتی اعتبار دارد که شخص، مالک نصاب گردیده باشد، نه از وقت قبض کردن آن؛ از این رو، زکات از سالهای گذشته واجب میگردد؛ ولی ادای آن بر طلبکار واجب نیست، مگر پس از قبض و وصول آن.]
و «دَین ضعیف»: به دَین [و قرضی] گفته میشود که در مقابل چیزی غیر از مال، قرار داشته باشد؛ همچون مهریهی زن، وصیت، بدل خُلع، صلح از قتل عمد، دیه و خونبهاء، بدل کتابت، [یعنی برده بدین شرط آزاد گردد که مقداری پول به اربابش بپردازد؛] و بدل «سعایة»؛ [یعنی ارباب، برخی از بردههایش را آزاد کند و از او بخواهد تا برای آزادی کامل خویش، تلاش و کار کند تا برای سیدش، مبلغی را که با آن آزاد میشود، به دست آورد.]
و پرداخت زکات در «دَین ضعیف» واجب نمیگردد مگر آنگاه که نصاب کاملی را دریافت نماید و سال از وقت دریافت آن، بر آن بگردد؛ [پس در «دَین ضعیف»، پرداخت زکات از سالهای گذشته، واجب نیست؛] این از دیدگاه امام ابوحنیفه/ بود؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/، پرداخت زکات را در مبلغ دریافت شده از هر سه دَین را واجب گردانیدهاند؛ خواه آن مبلغ دریافتی و وصول شده، اندک باشد یا زیاد.
[زکات در مال «ضِمار»: مال «ضمار»، به مالی اطلاق میگردد که هنوز در تملّک شخص قرار دارد، ولی دسترسی بدان برایش مشکل و دشوار است.]
و هرگاه مال «ضِمار» را دریافت کرد، در آن صورت در مال ضِمار، پرداخت زکات سالهای گذشتهی آن واجب نمیگردد؛ و به موارد ذیل، «مال ضِمار» اطلاق میگردد:
1- بردهی فراری [و حال آن که آن برده از زمرهی بردههای تجاری به شمار میآید؛ و سپس آن بردهی فراری به نزد خواجهاش برگردد.]
2- بردهی مفقودالاثر [و حال آن که آن برده، از زمرهی بردههای تجاری میباشد و سپس آن بردهی مفقودالاثر پس از مدّتی، پیدا شود.]
3- مالی که از وی غصب گردیده و صاحب مال، توانایی ارائهی گواه و مدرک، علیه غاصب را ندارد؛ [سپس خود غصب کننده، پس از مدتی، مالش را به وی برگرداند.]
4- مالی که در دریا افتاده باشد [و سپس، آن را پس از مدتی بیابد.]
5- مال خویش را در بیابان یا منطقهای بزرگ و وسیع، دفن نماید و مکان دفن آن را فراموش کند [و سپس، آن را پس از مدتی بیابد.
6- مالی که مصادره و ضبط شده باشد [و سپس، بعد از مدتی دوباره آن را فراچنگ آورد.]
7- مال و دارایی خویش را به نزد کسی به ودیعه گذارد که او را نمیشناسد [و سپس، پس از مدتی، امانتدار و سپردهنگهدار را بشناسد و مالش را به دست آورد.]
8- مالی را به عنوان قرض و وام به کسی داده باشد، ولی به ارائه نمودن گواه و مدرک علیه بدهکار، توانا و قادر نباشد [و سپس، آن وام را پس از مدتی، دریافت و وصول نماید.]
و کسی که در نزد فقیر و مستمندی، وامی دارد؛ و ذمّهی آن فقیر را به نیت زکات، از آن وام بَری میکند، ادای زکات وی صحیح نیست؛ [زیرا که در این صورت، «تملیک» صورت نگرفته است؛ و پرواضح است که ادای زکات بدون «تملیک» صحیح نمیشود؛ چرا که ادای زکات صحیح نمیگردد مگر آنگاه که در هنگام دادن مال به فقیر، نیت پرداخت زکات را بنماید؛ یا در هنگام دادن مال به وکیلی که به توزیع آن در میان مستحقان زکات میپردازد، نیت زکات را بنماید؛ یا در هنگام کنار گذاشتن زکات از سر جمع مالش، نیت زکات را نموده باشد.]
و دادن کالاهای تجاری، چیزهای پیمانهای و چیزهای وزنی به حساب قیمت، از جای زکات طلا و نقره، درست است؛ [یعنی اگر فرد زکات دهنده، کالای تجاری، یا چیزهای پیمانهای و یا چیزهای وزنی را به حساب قیمت، از جای زکات طلا و نقره پرداخت، درست است؛] و اگر چنانچه زکات طلا و نقره را از خود طلا و نقره پرداخت، در آن صورت - همان طور که از لحاظ وجوبی، خود نصاب طلا و نقره معتبر میباشند - قطعهای از طلا و نقره را بر اساس وزن، به عنوان زکات پرداخت نماید. [و اگر هم خواست، میتواند قیمت مقدار زکات طلا و نقره را با ارز رایج، محاسبه نموده و آن را به شکل همان ارز جاری و معمول و متداول در آن کشور، از مال خویش بیرون گرداند.]
و قیمت کالاهای تجارتی، با طلا و نقره ضمیمه میگردد [تا به حدّ نصاب برسد و از مجموع قیمت آنها، زکات پرداخت میشود.] و همچنین قیمت طلا با قیمت نقره یکجا ضمیمه میگردد [و از مجموع آنها، زکات پرداخت میگردد؛ یعنی اگر شخصی، مالک کالاهای تجارتی باشد که به وسیلهی آن به تجارت میپردازد، ولی کالاهای تجارتیاش به حدّ نصاب نمیرسد، امّا در کنار آنها طلا یا نقره نیز دارد، در آن صورت قیمت کالاهای تجارتی خویش را با طلا و نقره ضمیمه گرداند. و اگر چنانچه در مجموع آنها، نصاب کامل گردید، در آن صورت زکات بدو تعلّق میگیرد.
و اگر شخصی، مالک کمتر از بیست مثقال طلا و صاحب کمتر از دویست درهم نقره بود، در آن صورت نیز قیمت طلا را با قیمت نقره ضمیمه گرداند تا به حدّ نصاب برسد و از مجموع قیمت آنها، زکات را بپردازد.
البته در قضیهی ضمیمه گردانیدن قیمت طلا با قیمت نقره، امام ابوحنیفه/ با شاگردانش، اختلاف دارد؛ امام ابوحنیفه/ گوید: قیمت طلا را با قیمت نقره ضمیمه گرداند تا به حدّ نصاب برسد و از مجموع قیمت آنها، زکات را بپردازد؛ و امام ابویوسف/ و امام محمد/ گویند: قیمت طلا را با قیمت نقره یکجا جمع و ضمیمه نگرداند، بلکه اجزای آنها را با همدیگر ضمیمه نماید و از مجموع آنها زکات را بپردازد.
در این مثال، نتیجهی اختلاف امام ابوحنیفه/ با شاگردانش مشخّص میشود: در نزد شخص، دویست درهم نقره و پنج مثقال طلا وجود دارد که قیمت این مقدار طلا نیز به صد درهم میرسد؛ در این صورت از دیدگاه امام ابوحنیفه/، زکات بدو تعلّق میگیرد؛ و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که در این صورت پرداخت زکات بدو تعلّق نمیگیرد؛ زیرا از دیدگاه امام ابوحنیفه، نصاب از لحاظ قیمت کامل شده است؛ ولی از دیدگاه شاگردان ایشان، نصاب از لحاظ «اجزاء» کامل نشده است.
و اگر چنانچه در نزد شخصی، صد درهم نقره و ده مثقال طلا باشد که قیمت این ده مثقال به صد درهم برسد، در آن صورت، هم از دیدگاه امام ابوحنیفه/ و هم از دیدگاه امام ابویوسف/ و امام محمد/، زکات بر او واجب میگردد؛ زیرا نصاب از هر دو جهت - قیمت و اجزاء - کامل است؛ و بدین ترتیب، ضمیمه گرداندن یکی از طلا و نقره، به دیگری از لحاظ اجزاء مشخص شد؛ زیرا که صد درهم نقره، نیمی از نصاب نقره است و ده مثقال طلا، نیمی از نصاب طلا است.]
و ناقص شدن نصاب زکات در اثنای سال، ضرر و زیانی به نصاب وارد نمیکند؛ البته در صورتی که نصاب زکات، در دو طرف سال، [یعنی اول و آخر آن،] کامل باشد. [یعنی اگر چنانچه نصاب، در اول سال کامل بود؛ سپس در اثنای سال ناقص گردید و کاهش یافت؛ آنگاه دوباره در آخر سال کامل شد، در آن صورت باز هم زکات در آن واجب است.]
و اگر فردی [در اول سال،] کالایی را به نیت تجارت مالک شد و آن کالا، به حدّ نصاب نمیرسید؛ [یعنی کالای تجارتی، به حدّ یک نصاب از طلا یا نقره نمیرسید؛] و این در حالی است که آن فرد، غیر از آن کالا، دیگر دارایی و مالی در اختیار ندارد؛ سپس در آخر سال، قیمت آن کالا، به حدّ نصاب [یکی از طلا و نقره] رسید، در آن صورت به خاطر گذشتن آن سال [بر آن کالا]، زکات در آن واجب نمیباشد.
و «نصاب طلا»: بیست مثقال طلا [تقریباً معادل 85 گرم] میباشد. و «نصاب نقره»: دویست درهم از درهمهایی میباشد که هر ده درهم آن، معادل وزن هفت مثقال میباشد. [از این رو، هر کس از طلا و نقره، مالک نصاب گردید، از آنها، رُبع عشر - یعنی - را برای زکات بیرون آورد. و دویست درهم نقره، تقریباً معادل 595 گرم است؛ پس در بیست مثقال از طلا، نیم مثقال (تقریباً معادل 125/2 گرم) و در دویست درهم نقره، پنج درهم (تقریباً معادل 15 گرم نقره) بیرون آورد.]
و آنچه بر نصاب [دویست درهم نقره و بیست مثقال طلا] افزوده شود و به یک پنجم نصاب، [یعنی چهل درهم نقره، یا چهار مثقال طلا] برسد، باید به همان حساب، زکات آن را بپردازد.
[به هر حال، هرگاه شخصی مالک دویست درهم نقره - تقریباً 595 گرم نقره - شد و یک سال کامل قمری بر آن گذشت، در آن صورت زکات بدان تعلّق میگیرد؛ از این رو، باید یک چهلم مالش را بپردازد؛ و یک چهلم مالش، معادل پرداخت پنج درهم - 15 گرم نقره - از دویست درهم میباشد.
و اگر فردی، مالک بیش از دویست درهم بود، در آن صورت دربارهی زکاتِ زیاده از دویست درهم اختلاف است؛ امام ابوحنیفه/ گوید: تا زمانی که آن درهمهای اضافی بر دویست درهم، به چهل درهم نرسد، بر آنها زکاتی تعلّق نمیگیرد و چون چهل درهم بر دویست درهم اضافه شد، در آن صورت در چهل درهم اضافی، یک درهم زکات تعلّق میگیرد؛ پس 240 درهم، شش درهم زکات دارد؛ پنج درهم، زکات دویست درهم، و یک درهم، زکات 40 درهم. و بدین ترتیب در برابر هر 40 درهم، یک درهم افزوده میشود.
امّا امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که در هر آنچه که بر نصاب دویست درهم زیاد گردد، رُبع عشر - یک چهلم - واجب میگردد؛ خواه این چیز افزوده شده کم باشد یا زیاد؛ یعنی به یک پنجم نصاب برسد یا نرسد.
و اگر کسی از طلا، مالک بیست مثقال - تقریباً 85 گرم - شد و یک سال قمری نیز بر آن گذشت، در آن صورت از آنها ربع عشر - - یعنی «نیم مثقال» - تقریباً 125/2 گرم - را برای زکات بیرون آورد.
و اگر چنانچه طلاها از بیست مثقال بیشتر بود، در آن صورت امام ابوحنیفه/ میگوید: در برابر هر چهار مثقال، 2 قیراط زکات پرداخته میشود. (و هر 20 قیراط، یک مثقال میشود و هر مثقال 80/4 گرم است)؛ و در زیادهی کمتر از چهار مثقال، زکاتی تعلّق نمیگیرد.
ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که، در بیست مثقال طلا، نیم مثقال - تقریباً 125/2 گرم - تعلّق میگیرد و در آنچه که از بیست مثقال بیشتر شده، زکات آن نیز به حساب خودش پرداخته میشود؛ یعنی در هر آنچه که بر نصاب بیست مثقال زیاد گردد، رُبع عشر - معادل یک در چهل - واجب میگردد؛ خواه این چیز افزوده شده، به یک پنجم نصاب برسد یا نرسد.
و بر طلا و نقره و بر هر آنچه که از آنها ساخته میشود، همچون زیورآلات و ظروف و وسایل طلایی، زکات تعلّق میگیرد؛ خواه از این زیورآلات و ظروف طلایی استفاده شود یا نشود.]
و طلا و نقرهای که بر غشّ و ناخالصی غالب بود، آن طلا و نقرهی غشناک، در حکم طلا و نقرهی خالص است. [پس نقرهی غشناک، در حکم نقرهی خالص است؛ اگر چنانچه نقره بر آن غالب بود؛ و طلای غشناک نیز در حکم طلای خالص است، اگر چنانچه طلا بر آن غالب شد؛ امّا اگر چنانچه غشّ و ناخالصی بر آن غالب بود، پس طلا و نقرهی غشناک، در حکم کالای تجارتی است.
در کتاب «الفتاوی الهندیة» (1/197) چنین آمده است: اگر چنانچه غشّ بر نقره غالب بود، در این صورت همانند نقره نیست و باید چنین بررسی شود: اگر چنانچه همان نقرهی غشناک، رایج بود، یا در تجارت به کار گرفته میشد، در این صورت قیمت آن اعتبار دارد؛ از این رو، اگر به نصابِ پایینترین درهمهایی که زکات بدان تعلّق میگیرد رسید - و این در حالی بود که نقره بر غشّ و ناخالصی غالب بود - در آن صورت زکات بدان تعلّق میگیرد و در غیر این صورت، زکاتی بدان تعلّق نمیگیرد.
و اگر از زمرهی پولهای رایج نباشد، یا در رشد و پیشرفت اقتصادی به کار برده نشود، در این صورت زکاتی بدان تعلّق نمیگیرد.
و اگر چنانچه میزان نقره به حدّی زیاد بود که از میان آن میتوان دویست درهم نقرهی خالص را بیرون آورد، در آن صورت زکات دویست درهم واجب میگردد؛ و امّا اگر نتوان دویست درهم نقرهی خالص از آن بیرون آورد، در آن صورت زکاتی بدان تعلّق نمیگیرد.
و حکم طلای غشناک نیز همانند حکم نقرهی غشناک است. و اگر اندازهی مغشوش و خالص با همدیگر مساوی بودند، در آن صورت در میان علماء و صاحبنظران فقهی اختلاف وجود دارد؛ در کتاب «الخانیة» و «الخلاصة» چنین آمده است که اگر اندازهی مغشوش و خالص با همدیگر یکسان باشند، در این صورت از روی احتیاط، زکات واجب میگردد.]
و در سنگهای گران بهاء [همانند الماس، زمرد، یاقوت، فیروزه] و مرواریدها، زکات فرض نمیباشد مگر آن که شخص آنها را به نیت تجارت، مالک شده باشد که در آن صورت، همانند سایر کالاهای تجارتی [عروض] میباشد [و در آنها زکات فرض میباشد.
و بر طلا و نقره و بر هر آنچه که از طلا و نقره ساخته میشوند، همچون زیورآلات و ظروف و وسایل طلایی و نقرهای، زکات تعلّق میگیرد؛ خواه از این زیورآلات و ظروف طلایی و نقرهای، استفاده شود یا نشود.]
و اگر چنانچه بر چیزهای پیمانهای یا وزنی، یک سال قمری گذشت؛ آنگاه قیمت آن چیز پیمانهای یا وزنی، بالا رفت یا پایین آمد و فرد زکات دهنده نیز از عینِ همان چیزهای پیمانهای و وزنی، یک چهلم [یعنی رُبع عشر] آن را پرداخت کرد، در آن صورت زکاتش درست است و او را کفایت میکند.
و اگر چنانچه زکات را از قیمت آنها پرداخت کرد؛ در آن صورت از دیدگاه امام ابوحنیفه/: قیمت روزی اعتبار دارد که زکات بر وی واجب گردیده است؛ یعنی همان روزی که یک سال قمری بر چیزهای پیمانهای یا وزنی [که به حد نصاب رسیدهاند] به پایان رسیده و سال، کامل گردیده باشد.
و امام ابویوسف/ و امام محمد/ گفتهاند: قیمت همان روزی معتبر میباشد که میخواهد آن را به مصرف نیازمندان و مستحقان برساند.
هرگاه سال، کامل گردد و بدون عذر، زکات را پرداخت ننماید، و بیآن که وی در تلف شدن مال، نقشی داشته باشد، مال و دارایی وی، ضایع و هلاک گردید، در آن صورت پرداخت زکاتِ مال تلف شده نیز ساقط میگردد. و هر گاه پس از کامل شدن سال، مال و دارایی هلاک و تلف گردد، در آن صورت، زکات نیز واجب نمیگردد و ساقط میشود.
و هر گاه بخشی از مال و دارایی، تلف گردید، در آن صورت زکات نیز به همان حساب ساقط میگردد.
اگر در نزد فردی - به عنوان مثال - سه حد نصاب وجود داشته باشد و در کنار آنها، کمتر از یک حد نصاب دیگر نیز وجود داشت، و برخی از آن هلاک و تباه گردید، در آن صورت مال هلاک شده در همان مقدار اضافی حساب میگردد؛ این طور که اگر مال تلف شده برابر با مقدار اضافی از حد نصاب بود، در آن صورت زکات به همان سه حد نصاب، تعلق میگیرد؛ و اگر مال تلف شده به یکی از سه حد نصاب نیز سرایت کرد، در آن صورت زکات فقط به دو نصاب تعلّق میگیرد؛ و اگر مال تلف شده، به حد نصاب دوم از سه حد نصاب نیز سرایت کرد، باز هم، زکات به یک نصاب تعلق میگیرد.
و زکات از روی اجبار و فشار گرفته نمیشود؛ و از مال بر جای مانده از میت نیز گرفته نمیشود؛ مگر آن که وصیت و سفارش به پرداخت زکات نماید که در آن صورت زکات از یک سوم مال و دارایی وی پرداخت میگردد.
امام ابویوسف/ برای دفع وجوب زکات، حیله را جایز و روا میداند (مانند این که یک روز پیش از به پایان رسیدن سال حیوانات چرندهی خویش را به فروش برساند و بدین ترتیب از پرداخت زکات فرار نماید)؛ و امام محمد/ بر این باور است که به کار بردن حیله برای دفع وجوب زکات امری ناپسند و مکروه میباشد.
[در اینجا بر خود لازم میبینم که «زکات حیوانات چرنده» ؛ «زکات شتر»؛ «زکات گاو»؛ «زکات گوسفند»؛ «زکات محصولات کشاورزی» و ... را از کتاب «سیری در مسائل قدوری» ج 1 تألیف: مولانا محمد عاشق الهی و ترجمهی: فیض محمد بلوچ، ضمیمهی این مبحث از کتاب گردانم:
س: زکات کالاهای تجارتی، چه حکمی دارند؟
ج: امام ابوحنیفه/ گوید: در صورتی که قیمت کالاهای تجارتی به حدّ یک نصاب از طلا یا نقره برسد، و نصاب اموال تجارتی به گونهای با طلا و نقره ارزشگذاری و قیمتگذاری شود که به حدّ نصاب یکی از آنها برسد و برای مستمندان و تهیدستان، بهرهی بیشتری داشته باشد، در این صورت پرداخت زکات کالای تجارتی واجب است.
و امام ابویوسف/ گوید: نصاب کالاهای تجارتی با همان چیزی ارزشگذاری میگردد که با آن خریده شده است؛ از این رو اگر چنانچه کالاهای تجارتی با طلا خریداری شده است، نصاب آن با طلا قیمت گزاری میشود؛ و اگر چنانچه با نقره خریداری شده، در این صورت نصاب آن با نقره ارزش گزاری میشود؛ و اگر اموال تجاری با چیزی دیگر، به جز از طلا و نقره خریداری شده بود، در این صورت ارزشیابی و ارزشگذاری کالاهای تجارتی براساس ارز جاری در کشور تاجر است.
و امام محمد بر این باور است که در هر صورت ارزشیابی کالاهای تجارتی بر اساس ارز جاری در کشور است.
چگونگی پرداخت زکات طلا و نقره و کالاهای تجارتی
س: زکات مال، چگونه باید پرداخت شود؟
ج: فرد مسلمان، زکات رُبع عشر [یک چهلم] مالی را که خداوند در آن زکات را مقرّر کرده، به افرادی بپردازد که پرداخت زکات برای آنها درست است؛ و باید پرداخت این زکاتِ وی، مقارن با نیت ادای زکات، یا مقارن با نیت جدا کردنِ مقدارِ واجب شدهی زکاتِ مالِ وی باشد. [از این رو ادای زکات صحیح نمیگردد مگر آنگاه که در هنگام دادن مال به فقیر، نیت پرداخت زکات را بنماید، یا در هنگام دادن مال به وکیلی که به توزیع آن در میان مستحقان زکات میپردازد، نیت زکات را بنماید؛ یا در هنگام کنار گذاشتن زکات از سر جمع مالش، نیت زکات را نموده باشد.]
س: مراد از این که «نیت زکات را در هنگام کنار گذاشتن زکات از سر جمع مال بکند» چیست؟
ج: هر گاه شخص در آخر سال حساب مال خویش را بنماید و مقدار واجب شدهی زکات را از آنها جدا کند و کنار گذارد تا هر گاه شخص مستحقی را برای پرداخت زکات یافت، بدو آن مال را پرداخت نماید، در این صورت این نیت در ادای زکات معتبر است.
از این رو هر گاه فقیر و مستمندی به نزدش آید و از همان مال کنار گذاشته شده بدو داد، در این صورت زکات ادا شده است؛ گر چه به هنگام پرداخت مال برای مستحق آن، نیت زکات را در ذهن و قلبش استحضار ننماید.
س: اگر کسی در اوّل سال، مالک نصابی گردید، سپس از جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست آورد، آیا در این صورت زکات آن را نیز باید بپردازد؟
ج: کسی که در اوّل سال، مالک نصابی گردیده، سپس از جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست میآورد، در این صورت این مال را نیز به اصل مال خویش ضمیمه گرداند[1] و زکات در مجموع آنها واجب میگردد [و فرقی نمیکند که این مالِ به دست آورده را با تجارت اندوخته باشد، یا با بخشش و هدیه، یا به میراث و یا به هر طریقی دیگر.]
س: آیا میتوان پیش از سپری شدن یک سال بر مال، زکات آن را پیشاپیش پرداخت کرد؟
ج: هر گاه مالک نصاب، زکات مالش را پیش از سپری شدن سال، پرداخت کند، در این صورت پرداخت زکاتش درست است و به این ترتیب زکاتش ادا میگردد.
س: اگر کسی مالک نصابی بود، و در آخر سال زکات مالش را پرداخت کرد، ولی نصابش در اثنای سالِ آینده ناقص گردید، آیا در این صورت پرداخت زکات بدو تعلّق میگیرد؟
ج: چنانچه شخصی پیش از سپری شدن سال، مالک نصاب کاملی بود، در این صورت پرداخت زکات بر او واجب است؛ و اگر نصاب در اوّل سال کامل بود، سپس در اثنای سال ناقص گردید، آنگاه در آخر سال نصاب دوباره کامل شد، در این صورت باز هم زکات در آن واجب است.
س: اگر شخصی مالک کالاهای تجارتی باشد که به وسیلهی آن به تجارت میپردازد؛ ولی کالاهای تجارتیاش به نصاب نمیرسد، اما در کنار آنها طلا یا نقره نیز دارد، آی در این صورت زکات بدو تعلّق میگیرد؟
ج: در این صورت، قیمت کالاهای تجارتی خویش را با طلا و نقره ضمیمه گرداند؛ و اگر چنانچه در مجموع آنها نصاب کامل گردید، در این صورت زکات بدو تعلّق میگیرد.
س: اگر شخصی، مالک کمتر از بیست مثقال طلا، و صاحب کمتر از دویست درهم نقره بود، آیا در این صورت بدو زکات تعلّق میگیرد؟
ج: امام ابوحنیفه/ گوید: قیمت طلا را با قیمت نقره ضمیمه گرداند تا به حدّ نصاب برسد [و از مجموع قیمت آنها، زکات را بپردازد]؛ و امام ابویوسف/ و امام محمد/ گویند: قیمت طلا را با قیمت نقره یک جا ضمیمه نگرداند؛ بلکه اجزای آنها را با همدیگر ضمیمه نماید [و از مجموع آنها زکات را بپردازد.]
س: برای موضوع فوق، مثالی را بیان دارید تا نتیجهی اختلافِ امام ابوحنیفه/ با شاگردانش مشخّص شود؟
ج: [به عنوان مثال:] در نزد شخصی دویست درهم نقره و پنج مثقال طلا وجود دارد که قیمت این مقدار طلا نیز به صد درهم میرسد؛ در این صورت از دیدگاه امام ابوحنیفه/ زکات بدو تعلّق میگیرد؛ و امام ابویوسف و امام محمد بر این باورند که در این صورت پرداخت زکاتی بدو تعلّق نمیگیرد؛ زیرا از دیدگاه امام ابوحنیفه/ نصاب از لحاظ قیمت کامل شده است؛ ولی از دیدگاه شاگردان ایشان، نصاب از لحاظ اجزاء کامل نشده است.
و اگر چنانچه در نزد شخصی صد درهم نقره و ده مثقال طلا باشد که قیمت این ده مثقال به صد درهم برسد، در این صورت هم از دیدگاه امام ابوحنیفه و هم از دیدگاه امام ابویوسف و امام محمد، زکات بر او واجب میگردد؛ زیرا نصاب از هر دو جهت [قیمت و اجزاء] کامل است.[2]
زکات حیوانات و چهار پایانِ چرنده (زکات سائمه)
س: آیا در چیزی غیر از طلا و نقره و کالاهای تجارتی نیز، زکات تعلّق میگیرد؟
ج: آری؛ در حیوانات و چهار پایانِ چرنده (سائمه) نیز زکات تعلّق میگیرد.
س: مراد از «چهار پایانِ چرنده» (سائمه) چیست؟
ج: «سائمه»: به حیواناتی گفته میشود که در دشت و صحرا به چرا مشغول باشند؛ مانند: شتر، گاو و گوسفند. و شرط وجوب زکات در چهارپایان و حیوانات چرنده آن است که بیشتر سال را در دشت و صحرا (و در مراتع و چراگاههای طبیعی) به چرا مشغول باشند. از این رو اگر شخصی نصف سال یا بیشتر از آن را به چهارپایان خویش علف داد [و بیشتر سال را در مراتع و چراگاههای طبیعی نچرند]، در این صورت زکاتی بدانها تعلّق نمیگیرد.
س: در حیوانات و چهارپایانِ چرنده [که بیشتر سال را در مراتع و چراگاههای طبیعی چریدهاند] چه چیزی واجب میگردد؟
ج: مقدار فرضِ زکات در این حیوانات و چهار پایان چرنده [همچون شتر، گاو و گوسفند] مختلف است.
س: در حیواناتی که در حمل و نقل از آنها استفاده میشود، یا به طریقی به کار گرفته میشوند و در خانه نگهداری میگردند و به آنها علوفه داده میشود، آیا زکاتی تعلّق میگیرد؟
ج: به حیواناتی که در حمل و نقل از آنها استفاده میشوند، یا به طریقی به کار گرفته میشوند و در خانه نگهداری میگردند و به آنها علوفه میدهند، زکات تعلّق نمیگیرد.
س: برای وجوب زکات شتر، باید تعداد آنها به چه حدّی از نصاب برسد؟
ج: در کمتر از پنج شتر، زکاتی نیست؛ در پنج شتر چرنده که سال بر آنها بگذرد، یک گوسفند است، تا نه شتر. پس در ده شتر تا چهارده شتر، دو گوسفند است. در پانزده شتر تا نوزده شتر، سه گوسفند است. در بیست شتر تا بیست و چهار شتر، چهار گوسفند است. در بیست و پنج شتر تا سی و پنج شتر، یک شتر «بنت مخاض»[3] است؛ و در سی و شش تا چهل و پنج شتر، یک شتر «بنت لبون»[4] است.
و در چهل و شش تا شصت شتر، یک شتر «حِقّه»[5] است؛ و در شصت و یک شتر تا هفتاد و پنج شتر، یک «جِزعه»[6] است؛ و در هفتاد و شش شتر تا نود شتر، دو «بنت لبون» است؛ و در نود و یک شتر تا صد و بیست شتر، دو «حِقّه» است.
آنگاه از این تعداد که زیادتر گردید، فریضهی زکات از سر گرفته میشود؛ پس در هر پنج شتر، یک گوسفند است به همراه آن دو حقّه تا صد و چهل و پنج شتر. آنگاه در صد و چهل و پنج شتر، دو حقّه است و یک بنت مخاض؛ و در صد و پنجاه شتر، سه حقّه است.
آنگاه باز فریضه از سر گرفته میشود؛ پس در زیادتر از صد و پنجاه شتر، در هر پنج شتر یک گوسفند است[7] به همراه سه حقّهای که فرض تعداد مقدّم بر آن است؛ و در صد و هفتاد و پنج شتر، سه حقّه است و یک بنت مخاض؛ و در صد و هشتاد و شش شتر، سه حقّه است و یک بنت لبون؛ و در صد و نود و شش شتر تا دویست شتر، چهار حقّه است.
آنگاه از این تعداد که زیاتر گردید، فرض زکات از سر گرفته میشود به همان ترتیبی که در پنجاه شتر بعد از صد و پنجاه شتر از سر گرفته میشد.
س: آیا در زکات شتر، تفاوتی میان شتر بختی[8] و شتر عربی است؟
ج: در مورد زکات، هیچ تفاوتی میان شتر بختی و شتر عربی وجود ندارد؛ و هر دو در زکات یکساناند.
س: برای وجوب زکات گاو، باید تعداد آنها به چه حدّی از نصاب برسد؟
ج: در کمتر از سی گاو زکاتی نیست؛ در سی گاو چرندهای که سال بر آنها بگذرد، یک «تبیع»[9] یا «تبیعه» است؛ و در چهل گاو، یک «مسنّ»[10] یا یک «مسنّه» است؛ و در آن چه که بر این تعداد [چهل گاو] زیاد گردد، در نزد امام ابوحنیفه/ زکات به حساب آن است تا شصت گاو. یعنی در یک گاو، چهار حصّه از ده حصهی یک گاو مادهی سه ساله [مسنّه] است؛ و در دو گاو، نصف دهم حصهی یک گاو مادهی سه ساله است؛ و در سه گاو؛ سه چهارم یک گاو و مادهی سه ساله است.
امام ابویوسف/ و امام محمد/ گویند: در آنچه که بر چهل گاو زیاد گردد تا شصت گاو، زکاتی تعلّق نمیگیرد؛ و هر گاه به شصت گاو رسید، در این صورت در شصت گاو، دو گوسالهی تبیع یا تبیعه است[11]؛ و در هفتاد گاو، یک مسنّه و یک تبیع است؛ و در هشتاد گاو، دو مسنّه است؛ و در نود گاو، سه تبیع است؛ و در صد گاو، دو تبیع و یک مسنّه است.
سپس به همین ترتیب، فرض زکات گاو، با افزوده شدن هر ده گاو، از یک تبیع به یک مسنّه تغییر میکند.
س: آیا در زکات گاو، تفاوتی میان گاو و گاو میش وجود دارد؟
ج: در مورد زکات، هیچ تفاوتی میان گاو میش[12] و گاو وجود ندارد؛ و هر دو در زکات یکساناند و یک حکم دارند.
س: برای وجوب زکات گوسفند، باید تعداد آنها به چه حدّی از نصاب برسد؛ با تفصیل بیان کنید؟
ج: در کمتر از چهل گوسفند، زکاتی نیست؛ در چهل گوسفند چرنده که سال بر آنها بگذرد، تا صد و بیست گوسفند، یک گوسفند است؛ و در صد و بیست و یک تا دویست گوسفند، دو گوسفند است؛ و در دویست و یک گوسفند، سه گوسفند است؛ و در چهارصد گوسفند، چهار گوسفند است؛ و چنان چه تعدادشان از چهارصد گوسفند زیادتر گردد، در این صورت در هر صد گوسفند، یک گوسفند اضافه میگردد.
س: آیا در زکات گوسفند، تفاوتی میان بز و میش وجود دارد؟
ج: در مورد زکات، هیچ تفاوتی میان بز و میش وجود ندارد و حکم هر دو یکسان است.[13]
س: آیا در اسب، زکاتی وجود دارد؟
ج: هر گاه اسبهای نر و ماده در مراتع و چراگاههای طبیعی بچرند و سال بر آنها بگذرد، در این صورت صاحب آن اسبها اختیار دارد که اگر خواست میتواند در مقابل هر اسب، یک دینار بپردازد؛ و اگر هم خواست میتواند اسبها را قیمتگذاری نماید و در برابر هر دویست درهم، پنج درهم بپردازد.
و از دیدگاه امام ابوحنیفه/، به اسبهای نر به تنهایی، زکاتی تعلّق نمیگیرد.[14]
س: آیا در میان علماء و صاحب نظران فقهی احناف، اختلافی دربارهی «زکات اسب» وجود دارد؟
ج: آری؛ در این زمینه امام ابویوسف/ و امام محمد/ با امام ابوحنیفه/ اختلاف نظر پیدا کردهاند؛ این طور که گفتهاند: در اسبها، زکاتی تعلّق نمیگیرد.
س: آیا در قاطر و الاغ، زکاتی وجود دارد؟
ج: در قاطر و الاغ، زکاتی تعلّق نمیگیرد؛ مگر آن که برای تجارت باشند که در این صورت در قاطر و الاغ چیزی واجب میگردد که در زکات کالاهای تجارتی واجب میگردید.
س: دیدگاه امام ابوحنیفه/ دربارهی [زکات] بچههای شتران و گوسالهها چیست؟
ج: از دیدگاه و منظر امام ابوحنیفه/ و امام محمد/ به بچههای شتران، برّهها و بزغالهها و گوسالهها، زکاتی تعلّق نمیگیرد، مگر آن که با آنها شتر، گوسفند و گاو بزرگ سالی باشد. و امام ابویوسف/ بر این باور است که در زکات آنها، یکی از خود آنها واجب میگردد.[15]
س: اگر کارگزاری که از سوی پیشوای مسلمانان، مأمور جمع آوری زکات است بخواهد تا زکات حیوانات چرنده را بگیرد، و در نزد زکاتدهندگان، مالی را در خورِ زکاتِ واجب نیافت، در این صورت تکلیف وی چیست؟
ج: در این صورت مال پایینتر و پستتر را همراه با زیادهی آن بگیرد؛ یا مال برتر و والاتر را بگیرد و زیادهی آن را مُسترد گرداند.
س: کارگزارانی که از سوی پیشوای مسلمانان مأمور گردآوری زکات هستند، آیا برترین مال را برای زکات بگیرند، یا پستترین آن را؟
ج: کارگزاران زکات، نه برترین مال را برای زکات بگیرند و نه پستترین آن را؛ بلکه حد میانه را در نظر بگیرند و متوسط آنها را بگیرند.
فایده:
در زکات شتر، درست نیست که شتران نر - همچون بچه شتر یک ساله [ابن مخاض] - به عنوان زکات داده شود؛ مگر آن که بر مبنای شتران ماده، ارزش یابی و قیمتگذاری گردند.
به خلاف گاو و گوسفند که در پرداخت زکات آنها، نر و ماده یکسان است.[16]
س: اگر حدّ نصاب زکات، باقی ماند و زیاده از حدّ نصاب از بین رفت؛ آیا در این صورت پرداخت زکات در تمامی اموالِ موجود - به اندازهی باقی ماندهی آن - واجب میگردد، یا به میزان آن چه که از تمامی مال از بین رفته است، کم میگردد؟
ج: در پرتو دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/، اصل آن است که زکات در نصاب واجب گردد، نه در زیاده؛ از این رو هر گاه زیادهی نصاب از بین رفت و خود نصاب باقی ماند، در این صورت در نزد این دو بزرگوار، تمامی واجب باقی مانده است.
امّا امام محمد/و امام زفر/ بر این باورند که در صورت مزبور، پرداخت زکات به میزان همان مال ضایع شده، ساقط میگردد.
س: موضوع بالا، با اجمال بیان شد، از این رو نتیجهی اختلاف واضح و روشن نگردید، لطفاً آن را تشریح کنید [تا متوجه شویم که نتیجهی اختلافِ این بزرگواران در چه چیزی تبلور پیدا میکند؟]
ج: برای توضیح و تشریح این موضوع، برای تو مثالی را میآوریم، پس بدان خوب توجه کن: فردی دارای نه شتر است که سال بر آنها گذشته است؛ سپس چهار شتر از آن نه شتر از بین میرود؛ در این صورت در زکات آنها، یک گوسفند لازم است، همچنان که پیش از زیاد شدن شتران بر پنج شتر، در پنج شتر، یک گوسفند لازم بود؛ زیرا که مالِ ضایع شده، همان شترانی است که بر پنج شتر زیاده شدهاند و در شترانی که در میان دو نصاب پنج و ده شتر قرار میگیرند نیز زکاتی لازم نیست؛ این موضوع در پرتو دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ است.
امّا امام محمد/ و امام زفر/ بر این باورند که در این صورت، پرداخت پنج حصّه از نه حصّهی یک گوسفند لازم است؛ و این دو بزرگوار پرداخت زکاتِ واجب را بر نه شتر تقسیم میکنند [نه بر پنج شتر]؛ از این رو اموال نابود شده را در تمامی مال، محاسبه میکنند و زکات را به میزان شتران نابود شده از تمامی مال ساقط میکنند.
مثالی دیگر: فردی صاحب هشتاد رأس گوسفند است، و پس از سپری شدن یک سال بر آنها، چهل گوسفند از آنها تلف میشود؛ در این صورت در پرتو دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/، زکات یک گوسفند بر او لازم میگردد؛ ولی در پرتو دیدگاه امام محمد/ و امام زفر/، زکاتِ نصفِ گوسفند بر او واجب میشود.
و هر گاه شصت گوسفند از آنها تلف گردد، در این صورت امام ابوحنیفه و امام ابویوسف بر این باورند که بر او زکات نصف گوسفند تعلّق میگیرد؛ و امام محمد و امام زفر برآنند که بر او زکات یک چهارم حصّهی گوسفند لازم میگردد.[17]
زکات محصولات کشاورزی و میوهها
س: آیا به محصولات کشاورزی و میوهها، زکاتی تعلّق میگیرد؟
ج: آری؛ به محصولات کشاورزی و میوهها زکات تعلّق میگیرد؛ از این رو زکات محصولات کشاورزی و میوهها بر مبنای آبی که زمینهای کشاورزی به وسیلهی آن آبیاری میگردند به یک دهم [عُشر] یا یک بیستم [نصف عشر] واجب میگردد. [زمینها به دو قسم تقسیم میشوند:
الف) زمینهایی که به وسیلهی آب باران آبیاری میگردند، و آبیاری آنها هزینهای در بر ندارد؛ از چنین زمینهایی، یک دهم گرفته میشود.
ب) زمینهایی که به وسیلهی گاو و شتر آبیاری میشوند؛ از چنین زمینهایی، یک بیستم عایدات آن به عنوان زکات داده میشود.]
س: آیا در محصولات کشاورزی و میوهها، حدّ نصاب مشخّصی وجود دارد؟
ج: امام ابوحنیفه/ بر این باور است که محصولات کشاورزی و میوهجات، نصابی ندارند؛ پس هر آن چه که زمین برآورد در آن زکات است؛ چه کم باشد و چه زیاد، به جز هیزم و نَی و علف که در نزد امام ابوحنیفه/ در آنها زکاتی تعلّق نمیگیرد.
و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که تنها به محصولات و میوههایی زکات تعلّق میگیرد که ماندگار و دوامدار باشند؛ [مانند میوههای خشک که باقی میمانند و خراب نمیگردند؛ همانند: خرما، زیتون، کشمش و...] و به پنج «وَسَق» برسند؛ از این رو در نزد امام ابویوسف و امام محمد، زکاتی به سبزیجات تعلّق نمیگیرد، [و همچنین در میوههایی که زود از بین میروند و خراب میشوند مانند: خربزه، هندوانه و... عشری تعلّق نمیگیرد.]
س: «وَسَق» چیست؟
ج: «وَسَق»: به پیمانهی اهل مدینه اطلاق میگردد که برابر با شصت «صاع» است؛ [و هر صاع تقریباً معادل سه کیلو و شصت گرم است.]
س: در چه محصولاتی زکات یک دهم [عشر] و در چه محصولاتی زکات یک بیستم [نصف عشر] تعلّق میگیرد؟
ج: در مقدار زکاتی که از محصولات و عایدات کشاورزی باید پرداخت شود، اگر چنانچه [بدون صرف هزینه] از آب چشمه و رودخانه و آب آسمان، آبیاری میگردد، یک دهم و در صورتی که برای آبیاری آن نیاز به گاو و شتر و سطل [و نیاز به کندن چاه و تهیهی موتور آب و پمپاژ] داشته باشد، یک بیستم است.
س: اگر محصولات کشاورزی از آن عایداتی باشد که با «وَسق» وزن نشوند، مانند: پنبه و زعفران؛ در این صورت آیا بر مبنای قول امام ابویوسف و امام محمد، زکاتی بدانها تعلّق میگیرد؟
ج: ابویوسف/ گوید: در این صورت اگر چناچه قیمت آن محصول به قیمت پنج «وسق» از پایینترین نوع آن محصولی که اندازه گیری و وزن میشود، برسد، در این صورت عُشر بدان تعلّق میگیرد.
و امام محمد/ گوید:هر گاه محصول کشاورزی، به پنج برابر بالاترین نوع آن محصولی که اندازه گیری و وزن میشود، برسد، در این صورت عُشر بدان تعلّق میگیرد؛ به عنوان مثال: امام محمد در پنبه، پنج حمل (بار) و در زعفران، پنج مَنّ را در نظر میگیرد.
س: آیا در عسل، عشری تعلّق میگیرد؟
ج: امام ابوحنیفه/ بر این باور است که هر گاه عسل از زمینهای عشری به دست آید، در این صورت عُشر بدان تعلّق میگیرد؛ و فرقی نمیکند که این عسل به دست آمده، کم باشد یا زیاد.
و امام ابویوسف/ گوید: عسل تا آنگاه که به پنج مَشک نرسد، زکاتی بدان تعلّق نمیگیرد. و امام محمد/ گوید: عسل تا آنگاه که به پنج «فَرق» نرسد، در آن زکاتی واجب نیست.
س: «فَرق» معادل چه میزانی است؟
ج: «فرق» معادل سی و شش رطل عراقی است. [و «رطل»: واحد وزن و مقیاس وزن مایعات، برابر با 12 اوقیه یا 84 مثقال است. این وزن در جاهای مختلف، تفاوت داشته؛ و وزنی که در ایران یک رطل گفته میشده، معادل صد مثقال بوده است و هر مثقال 24 نخود میباشد. و نیز «رطل» در فارسی به معنی: پیمانه و پیالهی شراب نیز گفته شده است.]
س: آیا در محصولات و عایدات زمینهای خراجی، عُشر تعلّق میگیرد؟
ج: از محصولات و عایدات زمینهای خراجی، عُشر گرفته نمیشود، بلکه تنها به خراج آنها اکتفا میشود.
س: آیا پیش از پرداخت یک دهم یا یک بیستم محصولات کشاورزی، میتوان هزینههای کارگران و مخارج گاو و دیگر مصارف جانبی را از محصولات، برداشت و آنها را محاسبه کرد؟
هزینهها و مخارج کارگران و دیگر مصارف جانبی، پیش از پرداخت عُشر یا نصف عُشر، برداشته نمیشود؛ بلکه پرداخت زکات از تمامی محصولات و عایدات کشاورزی واجب است.[18] [19]
[1]- مراد از ضمیمه کردن، این است که پس از سپری شدن سال بر اصل مال، زکات در مجموع آنها واجب میگردد. و این که گفتهاند: «از جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست آورد» به خاطر آن است که اگر از غیر جنس این مال در اثنای سال، مالی را به دست آورد در این صورت این مال به اصل سرمایه ضمیمه نمیگردد؛ همانند این که شتر با گوسفند ضمیمه نمیشود... و فرقی نمیکند که این مال به دست آورده شده در اثنای سال، از طریق ارث اندوخته شده باشد یا با تجارت و یا وصیت و بخشش.. و عنقریب بدین موضوع اشاره خواهد شد که در پرداخت زکات، یکی از طلا و نقره به دیگری ضمیمه خواهد شد؛ و همچنین کالاهای تجارتی به یکی از طلا و نقره به اعتبار قیمت آنها، ضمیمه خواهد شد. (البحر الرائق 2/239)؛ و کالاهای تجارتی با طلا و نقره از یک جنس هستند و اگر در اثنای سال، فایدهای از آنها به دست آمد، در این صورت به دیگری ضمیمه میگردد.
[2]- و به این ترتیب، ضمیمه گرداندن یکی از طلا و نقره، به دیگری از لحاظ اجزاء مشخص شد؛ زیرا که صد درهم نقره، نیمی از نصاب نقره است؛ و ده مثقال طلا، نیمی از نصاب طلا است.
[3]- بنت مخاض: شتری است که یک سال را کامل کرده و در سال دوم داخل شده است.
[4]- بنت لبون: شتری است که دو سال را تمام نموده و در سال سوم داخل شده است.
[5]- حِقّه: شتری است که سه سال را تکمیل کرده و در سال چهارم داخل شده است.
[6]- جزعه: شتری است که در سال پنجم داخل شده باشد.
[7]- مراد این است که در هر پنج شتر، یک گوسفند است به همراه آن دو حقّه تا صد و چهل و پنج شتر. چنان که در کتاب «الکفایة» بدین موضوع اشاره رفته است.
[8]- «بخت»: جمع بختی است و به «بخت نصر» منسوب است؛ زیرا وی نخستین فردی است که بین شتر عربی و عجمی جمع کرد؛ از این رو به بچهای که از آن دو متولد شود، بدان «بختی» میگویند. به نقل از «درالمختار».
[9]- تبیع: گاو نری است که وارد سال دوم از عمرش گردیده است. [و «تبعیه» مادهی آن میباشد.]
[10]- «مسنّ»: گاو نری است که وارد سال سوم از عمرش گردیده است [و «مسنّه»، مادهی آن است.]
[11]- در کمتر از چهل گاو و بیشتر از شصت و بعد از آن، در میان امام ابوحنیفه، امام ابویوسف و امام محمد اختلافی وجود ندارد.
[12]- جاموس [یا همان گاومیش]، معرّب «کاؤمیش» است که در زبان هندوستانیها و پاکستانیها، بدان «بهینس» میگویند. نویسندهی کتاب «البحر الرائق» در ذیل این قول نویسندهی «کنز» که میگوید: «والجاموس کالبقر» [حکم گاومیش همانند حکم گاو است]، میگوید: زیرا اسم گاو هر دو نوع گاو و گاومیش را شامل میشود؛ و گاومیش نیز نوعی از گاو است؛ از این رو به وسیلهی گاومیش، نصاب گاو کامل میگردد و از آن زکات واجب میشود؛ و هر گاه گاو و گاومیش با هم مخلوط بودند، در این صورت زکات از نوعی گرفته میشود که بیشتر باشد؛ و اگر با هم یکسان و برابر بودند، در این صورت اعلای ادنّی و ادنای اعلی گرفته میشود. (2/232)
[13]- زیرا نصّ فرضیت زکات دربارهی «گوسفند»، شامل بز و میش میشود. [ر.ک: رد المحتار به نقل از النهر]؛ نویسندهی «در المختار» گوید: به راستی که بز و میش در کامل کردن نصاب، یکساناند.
شامی گوید: اگر نصاب میش ناقص بود، و در نزد شخص تعدادی بز وجود داشت که به ذریعهی آن نصاب کامل میگردید؛ یا اگر نصاب بز ناقص بود و در نزد فرد، تعدادی میش وجود داشت که به وسیلهی آن نصاب کامل میگردید، در این صورت زکات بدان تعلّق میگیرد؛ و هر گاه نصاب با میش کامل گردد در این صورت زکات از میش پرداخت میشود؛ و اگر با بز تکمیل گردد در این صورت زکات از بز پرداخت میگردد. و اگر نصاب با هر دوی آنها کامل گردید، در این صورت، تعداد هر کدام که بیشتر بود، زکات از آن پرداخت میشود. و اگر هر دو در نصاب برابر بودند، در این صورت فرد مختار و آزاد است که از هر کدام که میخواهد، زکات را بپردازد؛ یعنی در این صورت اعلای ادنی و ادنای اعلی را بپردازد. به نقل از کتاب «الجوهرة» (ردالمختار 2/19).
[14]- نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: به اسبهای نر به تنهایی، زکاتی تعلّق نمیگیرد؛ زیرا در آنها زاد و ولد و توالد و تناسلی وجود ندارد؛ و در روایتی چنین وارد شده که در اسبهای ماده به تنهایی نیز زکات وجود ندارد. و از امام ابوحنیفه در روایتی دیگر آمده است که وی بر این باور است که در اسبهای ماده به تنهایی زکات وجود دارد؛ زیرا میتوان با اسب نر عاریتی، از آن زاد و ولد کرد. و در روایتی دیگر از امام ابوحنیفه چنین وارد شده است که ایشان گفتهاند که در اسبهای نر به تنهایی نیز زکات واجب است.
ابن همام گوید: دربارهی اسبهای نر به تنهایی و اسبهای مادهی به تنهایی، دو روایت مختلف از امام ابوحنیفه نقل شده است و قول راجح در مورد اسبهای نر به تنهایی، عدم وجوب زکات، و در اسبهای مادهی به تنهایی، وجوب زکات است.
[15]- در این موضوع، تفصیل وجود دارد که نویسندهی کتاب «هدایه» به بیان آن پرداخته است. خوانندگانی که مشتاقاند، میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر، بدان مراجعه نمایند.
[16]- ر.ک: البحر الرائق (2/230)
[17]- ر.ک: فتح القدیر شرح الهدایة؛ العنایة شرح الهدایة؛ و الجوهرة النیرة شرح القدوری.
[18]- نویسندهی «بحر الرائق» (2/256) گوید: هزینههای کارگران، مخارج حیوانات، بستر جدید کندن برای نهر، و اجرت نگهبان و دیگر مصارف جانبی آن در حساب [عشر یا نصف عشر] نیست؛ زیرا پیامبر ج به جهت متفاوت بودن هزینه و مخارج، به تفاوت وجوب زکات [عشر یا نصف عشر] حکم نمودهاند.
[19]- سیری در مسائل قدوری، ج 1، صص 198-213.