هُوَ الإِمسَاکُ نَهَارًا عَن إِدخَالِ شَیءٍ عَمدًا أَو خَطَأً بَطنًا أَو مَا لَه حُکمُ البَاطِن وَ عَن شَهوَةِ الفَرجِ بِنِیَّةٍ مِن أَهلِه.
وَ سَبَبُ وُجُوبِ رَمَضَانَ: شُهُودُ جُزْءٍ مِنهُ؛ وَ کُلُّ یَومٍ مِنهُ، سَبَبٌ لِوُجُوبِ أَدَائِه.
وَ هُوَ فَرضٌ أَدَاءً وَ قَضَاءً عَلَی مَن اِجتَمَعَ فِیهِ أَربَعَةُ أَشیَاءَ: الإِسلَامُ وَالعَقلُ وَالبُلُوغُ وَالعِلمُ بِالوُجُوبِ لِمَن أَسلَم بِدَارِ الحَربِ أَوِ الکَونُ بِدَارِ الإِسلَامِ.
وَ یُشتَرَطُ لِوُجُوبِ أَدَائِهِ: الصِّحَّةُ مِن مَرَضٍ وَ حَیضٍ وَ نِفَاسٍ وَالإِقَامَةُ.
وَ یُشتَرَطُ لِصِحَّةِ أَدَائِه ثَلَاثَةٌ: النِّیَّةُ وَالخُلُوُّ عَمَّا یُنَافِیهِ مِن حَیضٍ وَ نِفَاسٍ وَ عَمَّا یُفسِدُه؛ وَ لَا یُشتَرَطُ الخُلُوُّ عَنِ الجِنَابَةِ.
وَ رُکنُهُ: الکَفُّ عَن قَضَاءِ شَهوَتَیِ البَطنِ وَ الفَرجِ وَ مَا أُلحِقَ بِهِمَا. وَ حُکمُهُ: سُقُوطُ الوَاجِبِ عَنِ الذِّمَّةِ وَ الثَّوَابُ فِی الآخِرَةِ. وَاللهُ اَعلَم.
[روزهی رمضان، یکی از ارکان و فرائض اسلام است؛ خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٨٣﴾ [البقرة: 183] «ای مؤمنان! بر شما روزه واجب شده است همانگونه که بر کسانی که پیش از شما بودهاند واجب بوده است تا باشد که پرهیزگار شوید».
و نیز میفرماید: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُۖ﴾ [البقرة: 185] «ماه رمضان همان است که قرآن در آن فرو فرستاده شد تا مردم را راهنمایی کند و نشانهها و آیات روشنی از ارشاد به حق و حقیقت باشد و میان حق و باطل در همهی ادوار جدایی افکند؛ پس هر کس از شما (فرارسیدن) این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بگیرد».
از ابن عمرب روایت است که پیامبر ج فرمود: «بُنِیَ الْاِسْلٰامُ عَلیٰ خَمْسٍ: شَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ وَ اِقٰامِ الصَّلٰاةِ وَ اِیْتٰاءِ الزَّکٰاةِ وَ حَجِّ الْبَیْتِ وَ صَوْمِ رَمَضَانَ» (بخاری و مسلم)؛ «اسلام از پنج رکن، تشکیل شده است: شهادتین، برپایی نماز، دادن زکات، حج خانهی خدا و روزهی ماه رمضان».
و اجماع امّت اسلامی نیز بر آن است که روزهی ماه رمضان فرض و یکی از ارکان اسلام و ضروریات دین است و کسی که فرضیت آن را انکار کند، کافر و مرتد است.
و در مورد فضیلت روزه، ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «مَنْ صٰامَ رَمَضٰانَ اِیْمٰاناً وَّ اِحْتِسٰاباً غُفِرَ لَهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» (بخاری و مسلم)؛ «کسی که از روی ایمان و امید کسب اجر و پاداش، ماه رمضان را روزه بگیرد، گناهان صغیرهی گذشتهی او بخشوده میشود».
و همچنین از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: خداوند بلندمرتبه میفرماید: «کُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ اِلَّا الصِّیٰامَ فَاِنَّهُ لِیْ وَ اَنَا اَجْزِیْ بِهِ؛ وَ الصِّیٰامُ جُنَّةٌ، فَاِذٰا کٰانَ یَوْمُ صَوْمِ اَحَدِکُمْ فَلٰا یَرْفَثُ وَ لٰا یَصْخَبُ وَ لٰا یَجْهَلُ، فَاِنْ شٰاتَمَهُ اَحَدٌ اَوْ قٰاتَلَهُ فَلْیَقُلْ اِنِّیْ صٰائِمٌ مَرَّتَیْنِ؛ وَ الَّذِیْ نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَخَلُوْفُ فَمِ الصّٰائِمِ اَطْیَبُ عِنْدَ اللهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ مِنْ رِیْحِ الْمِسْکِ؛ وَ لِلصّٰائِمِ فَرْحَتٰانِ یَفْرَحْهُمٰا: اِذٰا اَفْطَرَ فَرِحَ بِفِطْرِهِ، وَ اِذٰا لَقِیَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ» (بخاری و مسلم)؛ «هر کاری که انسان انجام میدهد، برای خود او است، مگر روزه که برای من است و من پاداش آن را میدهم، و روزه سپر است؛ پس هرگاه کسی از شما روزه بود، سخن زشت نگوید و دشمنی نکند و اعمال جاهلانه را انجام ندهد و اگر کسی به او دشنام داد یا با او دعوا کرد، بگوید: من روزه هستم. قسم به ذاتی که جان محمد ج در دست اوست! بوی دهان روزهدار، در روز قیامت، نزد خدا از بوی مشک بهتر است؛ و شخص روزهدار در دو زمان خوشحال میشود: یکی زمانی که افطار میکند و دیگری، زمانی که با پروردگارش ملاقات میکند».
و از سهل بن سعدس روایت است که پیامبر ج فرمود: «اِنَّ فِی الْجَنَّةِ بٰاباً یُّقٰالُ لَهُ الرَّیّٰانُ یَدْخُلُ مِنْهُ الصّٰائِمُوْنَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ لٰا یَدْخُلُ مِنْهُ اَحَدٌ غَیْرُهُمْ یُقٰالُ: اَیْنَ الصّٰائِمُوْنَ؟ فَیَقُوْمُوْنَ لٰایَدْخُلُ مِنْهُ اَحَدٌ غَیْرُهُمْ، فَاِذٰا دَخَلُوْا اُغْلِقَ فَلَمْ یَدْخُلْ مِنْهُ اَحَدٌ» (بخاری و مسلم)؛ «در بهشت دروازهای است که به آن «ریان» گفته میشود؛ روز قیامت فقط روزهداران از آن دروازه داخل میشوند، و کسی جز آنان نمیتواند از آن وارد شود، گفته میشود: روزهداران کجایند؟ فقط روزهداران بلند شده و از آن دروازه وارد میشوند؛ وقتی داخل شدند، در بسته میشود و دیگر کسی از آن وارد نمیشود».
و روزهداری فوائد معنوی، جسمی و اجتماعی فراوانی است که برخی از آنها عبارتند از:
1- انسان را به صبر و شکیبایی عادت میدهد.
2- خویشتنداری را به انسان آموزش میدهد.
3- خصلت پرهیزگاری را در انسان تقویت میکند.
4- نظم و هماهنگی را میان مردم مسلمان، گسترش میبخشد.
5- عشق به عدالت و برابری را در انسان، عمیق میگرداند.
6- مهربانی و دلسوزی و احساس مسئولیت را در انسان به وجود میآورد.
7- با شرّ و فساد در میان مردم، رویارویی مینماید.
8- دستگاه گوارش را پالایش و پاکیزه میکند.
9- جسم را از اضافات و رسوبها، پاک میگرداند.
10- از چاقی بدن و چربیهای موجود در آن میکاهد؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «روزه بگیرید تا تندرست بمانید». رواه ابن السنی و ابونعیم.]
روزه [در لغت به معنای: «اِمساک و خودداری» است؛ و در اصطلاح شرعی:] عبارت است از: خودداری کردن در طول روز [از طلوع صبح صادق تا غروب خورشید،] از وارد نمودن چیزی از روی عمد یا خطا، به داخل شکم یا به داخل آنچه در حکم درون انسان است، [از قبیل: دماغ؛] و همچنین، خودداری نمودن از شهوت شرمگاه [روابط زناشویی و سایر چیزهایی که روزه را باطل میکنند؛] همراه با نیت و قصد عبادت، از کسی که لیاقت و صلاحیت و قابلیت و شایستگی گرفتن روزه را دارا میباشد؛ [یعنی فردی بالغ، مسلمان، عاقل، مقیم، سالم و تندرست، پاک از حیض، نفاس و جنابت باشد.]
و سبب وجوب [روزهی ماه مبارک] رمضان، دریافتن جزئی از آن است؛ و هر روز از آن، سبب برای ادای آن میباشد.
[روزهی رمضان بر چه کسانی فرض است؟:]
و روزهی رمضان - در اداء و قضاء - بر کسانی فرض است که در آنها، چهار شرط گرد آمده باشد:
* مسلمان بودن؛ [زیرا روزه بر کافر فرض نیست؛ چون او لیاقت و اهلیت عبادت را ندارد.]
* عاقل بودن؛ [چون که روزه بر دیوانه فرض نیست.]
* بالغ بودن؛ [زیرا روزه بر کودک فرض نیست؛ لیکن باید بدان عادت داده شود. پیامبر ج میفرماید: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلٰاثَةٍ: عَنِ النّٰائِمِ حَتّٰی یَسْتَیْقِظَ، وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتّٰی یَحْتَلِمَ، وَ عَنِ الْمَجْنُوْنِ حَتّٰی یَعْقِلَ» (ابوداود)؛ «تکلیف از سه دسته برداشته شده است: از به خواب رفته تا بیدار شود؛ و از کودک تا بالغ گردد و از دیوانه تا هوشیار شود».]
* کسی که در «دارحرب» [سرزمین دشمن] مسلمان شده باشد و به وجوب روزه، مطّلع و آگاه و دانا و باخبر باشد؛ یا این که در «دار اسلام» [سرزمین مسلمانان،] باشد؛ [یعنی همین که در «دار اسلام» باشد، روزهی رمضان بر وی فرض میگردد.]
[شرط وجوب ادای روزه:]
و برای «وجوب ادای روزهی رمضان»، چند چیز شرط میباشد که عبارتند از:
* سالم بودن از بیماری و دردمندی؛ [زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۚ﴾ [البقرة: 184] «و کسانی از شما که بیمار یا مسافر بودند (و روزه نگرفتند، به اندازهی آن روزها) چند روز دیگری را روزه گیرند».
و اگر چنانچه مریض و مسافر، روزه گرفتند، روزهی آنها صحیح است؛ چون روزه نگرفتن برای آنها، اجازه و رخصت است و اگر به دستور ثابت خدا عمل کنند، بهتر است؛ با وجود این اگر مسافر و بیمار با گرفتن روزه دچار مشقت و سختی نشوند، روزه گرفتن بهتر است و اگر دچار مشقت شوند، بهتر آن است که روزه نگیرند؛ ابوسعید خدریس گوید: «کُنّٰا نَغْزُوْا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج فِیْ رَمَضٰانَ؛ فَمِنَّا الصّٰائِمُ وَ مِنَّا الْمُفْطِرُ؛ فَلٰا یَجِدُ الصّٰائِمُ عَلَی الْمُفْطِرِ وَ لَا الْمُفْطِرِ عَلَی الصّٰائِمِ وَ یَرَوْنَ اَنَّ مَنْ وَجَدَ قُوَّةً فَصٰامَ فَاِنَّ ذٰلِکَ حَسَنٌ؛ وَ یَرَوْنَ اَنَّ مَنْ وَجَدَ ضَعْفاً فَاَفْطَرَ فَاِنَّ ذٰلِکَ حَسَنٌ» (بخاری)؛ «با پیامبر ج در ماه رمضان به جنگ با کفّار رفتیم؛ برخی از ما روزه بودند و بعضی دیگر روزه نبودند بدون این که از همدیگر ایراد بگیرند و معتقد بودند: کسی که توانایی روزه دارد، اگر روزه بگیرد بهتر است و کسی که توانایی روزه ندارد، بهتر آن است که روزه نگیرد».]
* سالم بودن از حیض و قاعدگی.
* سالم بودن از نفاس و خون زایمان. [امّا عدم وجوب روزه بر زنی که در حیض و نفاس است، به دلیل حدیث ابوسعید خدریس از پیامبر ج است: «أَلَیْسَتْ اِذٰا حٰاضَتْ لَمْ تُصَلِّ وَ لَمْ تَصُمْ؟ فَذٰلِکَ نُقْصٰانُ دِیْنِهٰا» (بخاری)؛ «آیا این طور نیست که زن، وقتی در حیض میافتد، نماز نمیخواند و روزه نمیگیرد؟ پس این نقصان دینش است».
و اگر زنِ حائض و زنی که در نفاس است روزه بگیرند، روزهی آنها صحیح نیست؛ چون یکی از شروط صحّت روزه، پاکی از حیض و نفاس است و بر آنها قضای روزه، واجب است؛ عایشهل گوید: «کُنّٰا نَحِیْضُ عَلیٰ عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج فَنُؤْمَرُ بِقَضٰاءِ الصَّوْمِ وَ لٰا نُؤْمَرُ بِقَضٰاءِ الصَّلٰاةِ» (مسلم، ابوداود، ترمذی و نسایی)؛ «ما زنان در روزگار پیامبرج به حیض میافتادیم؛ به ما دستور داده میشد که تنها روزه را قضا کنیم نه نماز را».]
* مقیم بودن؛ [از این رو، ادای روزه بر شخص مسافر، فرض نمیباشد؛ و اگر مسافر با گرفتن روزه دچار مشقّت نشود، روزه گرفتن برایش بهتر است؛ و اگر دچار مشقّت شود، بهتر آن است که روزه نگیرد.]
[شرائط صحّت ادای روزه:]
و برای صحّت ادای روزه، سه چیز شرط میباشد که عبارتند از:
* نیت؛ [زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَآءَ﴾ [البینة: 5] «و به آنان دستور داده نشده بود مگر این که مخلصانه و حقگرایانه خدا را عبادت کنند».
و پیامبر ج میفرماید: «اِنَّمَا الْاَعْمٰالُ بِالنِّیّٰاتِ وَ اِنَّمٰا لِکُلِّ امْرِیءٍ مّٰانَوٰی» (بخاری و مسلم)؛ «قبول و صحّت اعمال بانیات است؛ و پذیرش و پاداش هر عمل، بستگی به نیت آن دارد».
و وقت نیت ادای روزهی رمضان و روزهی نفل، پس از غروب خورشید تا پیش از نیمروز است.
و وقت نیت قضای رمضان، تمام شب است؛ و نیت آن پس از طلوع صبح صادق صحّت ندارد.
و وقت نیت روزهی کفارهها و نذر مطلق، تمامی شب است و نیت آن پس از طلوع صبح صادق صحّت ندارد؛ به هر حال، اگر روزهی رمضان، روزهی نذر معین و روزهی نفل، در شب نیت شوند، درست است؛ ولی نیت کردن در شب برای این روزها، شرط نیست؛ از این رو، اگر چنانچه کسی در روزهی رمضان، نذر معین و روزهی نفل، در شب نیت نکرد، وی میتواند تا پیش از نیمه روز نیز نیت روزه را نماید.
و در روزهی قضای رمضان، روزهی نذر مطلق، روزهی کفارهها و روزه برای قضا آوردن آنچه که از نفل فاسد گردیده است، تعیین کردن نیت و نیت کردن در شب، شرط است؛ و نیت کردن پس از طلوع بامداد در آنها صحیح نیست.]
* تهی بودن از آنچه که منافی روزه است از قبیل: حیض و قاعدگی و نفاس و زایمان.
* عاری بودن روزهدار از آنچه که فاسد کنندهی روزه است؛ [از قبیل: خوردن، آشامیدن، روابط زناشویی و دیگر چیزهایی که روزه را تباه و باطل میکند؛ خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّیَامَ إِلَى ٱلَّیۡلِۚ﴾ [البقرة: 187] «پس هم اکنون با زنان آمیزش کنید و چیزی را بخواهید که برایتان لازم دانسته است؛ و بخورید و بیاشامید تا آنگاه که رشتهی سفید بامداد از رشتهی سیاه شب برایتان از هم جدا و آشکار گردد. سپس روزه را تا شب ادامه دهید».]
و برای صحّت ادای روزه، شرط نیست که روزهدار، از جنابت و ناپاکی، عاری باشد.
[رکن روزه:]
و رکن روزه عبارت است از: خودداری نمودن از اجابت نمودن و پاسخ دادن به تمایل و اشتهای شکم، شرمگاه و ملحقات آنها.
[حکم روزه:]
و حکم روزه، عبارت است از: ساقط شدن وظیفهی حتمی و کار واجب و تعهّد لازم از ذمّه و عهدهی انسان؛ و فراچنگ آورن ثواب و پاداش در سرای بازپسین. و خداوند داناتر است.
فَصلٌ
یَنقَسِمُ الصَّومُ اِلَی سِتَّةِ أَقسَامٍ: فَرضٌ وَ وَاجِبٌٍ وَ مَسنُونٌٍ وَ مَندُوبٌٍ وَ نَفلٌٍ وَ مَکرُوهٌٍ.
أَمَّا الفَرضُ: فَهُوَ صَومُ رَمَضَانَ أَدَاءً وَ قَضَاءً وَ صَومُ الکَفَّارَاتِ وَ المَنذُورِ فِی الأَظهَرِ.
وَ أَمَّا الوَاجِبُ: فَهُوَ قَضَاءُ مَا أَفسَدَه مِن نَفلٍ.
وَ أَمَّا المَسنُونُ: فَهُوَ صَومُ یَومِ عَاشُورَاءَ مَعَ التَّاسِعِ.
وَ أَمَّا المَندُوبُ: فَهُوَ صَومُ ثَلَاثَةٍ مِن کُلِّ شَهرٍ وَ یَندُبُ کَونُهَا الأَیَّامَ البِیضَ؛ وَ هِیَ: الثَّالِثَ عَشَرَ وَالرَّابِعَ عَشَرَ وَالخَامِسَ عَشَرَ وَ صَومُ الإِثنَینِ وَ الخَمِیسِ وَ صَومُ سِتٍّ مِن شَوَّالٍ؛ ثُمَّ قِیلَ: الأَفضَلُ وَصلُهَا؛ وَ قِیلَ: تَفرِیقُهَا؛ وَکُلُّ صَومٍ ثَبَتَ طَلَبُه وَالوَعدُ عَلَیهِ بِالسُّنَّةِ کَصَومِ دَاودَ عَلَیهِ السَّلَامُ، کَانَ یَصُومُ یَومًا؛ وَ یُفطِرُ یَومًا وَ هُوَ أَفضَلُ الصِّیَامِ وَ أَحَبُّه إِلَی اللهِ تَعَالَی.
وَ أَمَّا النَّفلُ: فَهُوَ مَاسِوَی ذَالِکَ مِمَّا لَم یَثبُتْ کَرَاهِیَّتُه.
وَ أََمَّا المَکرُوهُ: فَهُوَ قِسمَانِ: مَکرُوهٌ تَنزِیهًا وَ مَکرُوهٌ تَحرِیمًا؛ الأَوَّلُ: کَصَومِ عَاشُورَاءَ مُنفَرِدًا عَنِ التَّاسِعِ؛ وَالثَّانِی: صَومُ العِیدَینِ وَ أَیَّامُ التَّشرِیقِ؛ وَکُرِهَ إِفرَادُ یَومِ الجُمُعَةِ وَ إِفرَادُ یَومِ السَّبتِ وَ یَومِ النَّیرُوزِ أَوِ المِهرَجَان إِلَّا أَن یُّوَافِقَ عَادَتَه؛ وَ کُرِهَ صَومُ الوِصَالِ وَ لَو یَومَینِ؛ وَ هُوَ: أَن لَا یُفطِرَ بَعدَ الغُرُوبِ أَصلًا حَتَّی یَتَّصِلَ صَومُ الغَدِ بِالأَمسِ؛ وَ کُرِهَ صَومُ الدَّهرِ.
فصل: [پیرامون صفت و مشخّصهی روزه و اقسام آن]
روزه به شش نوع تقسیم میگردد که عبارتند از:
1- فرض [عین]؛
2- واجب؛
3- سنّت؛
4- مستحب؛
5- نفل؛
6- مکروه؛
امّا «روزهی فرض» عبارت است از:
الف) اداء و قضای روزهی ماه رمضان.
ب) روزهی کفّارهها. [کفّارهی ظهار - ظهار: آن است که شخص به زنش بگوید: «تو بر من مانند پشت مادرم هستی» - ؛ کفّارهی قتل؛ کفارهی سوگند؛ کفّارهی شکستن عمدی روزهی رمضان بدون عذر؛ کفّارهی جماع کردن در روز رمضان به قصد؛ پرداخت فدیه در صورتی که یکی از حاجیان به هنگام اِحرام، بیمار باشد یا ناراحتی در سر داشته باشد و نیاز پیدا کرد که موی سرش را بتراشد؛ و برای فدیهی آن، سه روز روزه بگیرد. و روزه گرفتن در پرداخت جزاء و فدیهی نخجیری که در سرزمین حَرَم، کشته شده است.]
ج) و - بنا به قول ظاهرتر - روزهی نذری؛ [زیرا خداوند میفرماید: ﴿وَلۡیُوفُواْ نُذُورَهُمۡ﴾ [الحج: 29] «و باید به نذرهای خویش وفا کنند».
ناگفته نماند که «روزهی نذر»: همانند روزهای است که مسلمان آن را بر خود به نیت قُربت به خداوند بلندمرتبه، فرض میگرداند. و روزهی نذر بر همان وجهی واجب میگردد که شخص، آن را برای خود نذر کرده است؛ پس کسی که روزه گرفتن روزی معین یا روزهای معین را بر خود نذر نمود، روزه گرفتن همان روز معین و روزهای معین دیگر بر وی واجب است.
و اگر نذر را مطلق گردانید، آن نذر - بنا به اطلاق خود - واجب است؛ و این روزه، در نزد بعضی از صاحبنظران فقهی، فرض است، اما در نزد محققان احناف، واجب میباشد؛ زیرا که منکر آن کافر نمیشود.]
و امّا «روزهی واجب» عبارت است از: قضا آوردن آنچه را که از روزهی نفل، فاسد گردانیده است؛ [و همچنین روزهی اعتکاف نذری.]
و امّا «روزهی سنّت» عبارت است از: روزه گرفتن روز عاشورا همراه با روز تاسوعا [نهم محرم یا روز یازدهم محرّم. ابوقتادهس گوید: «سُئِلَ رَسُوْلُ اللهِ ج عَنْ صَوْمِ یَوْمِ عَرَفَةَ؟ فَقٰالَ: یُکَفِّرُ السَّنَةَ الْمٰاضِیَةَ وَ الْبٰاقِیَةَ. وَ سُئِلَ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ عٰاشُوْرٰا؟ فَقٰالَ: یُکَفِّرُ السَّنَةَ الْمٰاضِیَةَ» (مسلم)؛ «از پیامبر ج دربارهی روزهی روز عرفه سؤال شد؟ فرمود: گناهان سال گذشته و سال جاری را از بین میبرد. و دربارهی روزهی روز عاشورا از او سؤال شد؟ فرمود: گناهان سال گذشته را از بین میبرد».
و ابوغطفان بن طریف مریس گوید: از ابن عباسب شنیدم که میگفت: «حِیْنَ صٰامَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَوْمَ عٰاشُوْرٰاء وَ اَمَرَ بِصِیٰامِهِ قٰالُوْا: یٰا رَسُوْلَ اللهِ ج! اِنَّهُ یَوْمٌ تُعَظِّمُهُ الْیَهُوْدُ وَ النَّصٰارٰی. فَقٰالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: فَاِذٰا کَانَ الْعٰامُ الْمُقْبِلُ اِنْ شٰاءَ اللهُ صُمْنَا الْیَوْمَ التّٰاسِعَ. قٰالَ: فَلَمْ یَأْتِ الْعٰامُ حَتّٰی تُوُفِّیَ رَسُوْلُ اللهِ ج» (مسلم و ابوداود)؛ «وقتی پیامبر ج روز عاشورا را روزه گرفت و به روزه گرفتن آن دستور داد، مردم گفتند: ای فرستادهی خدا! عاشورا، روزی است که یهود و نصاری آن را بزرگ میدارند. پیامبر ج فرمود: سال بعد - ان شاء الله - روز نهم را هم روزه میگیریم. ابن عباسب گوید: قبل از آن که سال بعد بیاید، پیامبر ج فوت کرد».]
و امّا «روزهی مستحب» عبارت است از:
الف) روزه گرفتن سه روز از هر ماه؛ [عبدالله بن عمروس گوید: پیامبر ج خطاب به من فرمود: «صُمْ مِنْ کُلِّ شَهْرٍ ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ؛ فَاِنَّ الْحَسَنَةَ بِعَشْرِ اَمْثٰالِهٰا؛ وَ ذٰلِکَ مِثْلَ صِیٰامِ الدَّهْرِ» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «از هر ماه سه روز را روزه بگیر که هر کار خوب، ده برابر پاداش دارد؛ و این کار به منزلهی روزه گرفتن یک سال است».]
و مستحب است که این سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه - یعنی روزهای «بیض» - باشد. [ابوذرس گوید: پیامبر ج فرمود: «یٰا اَبٰاذَرٍّ! اِذٰا صُمْتَ مِنَ الشَّهْرِ ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ، فَصُمْ ثَلٰاثَ عَشَرَةَ وَ اَرْبَعَ عَشَرَةَ وَ خَمْسَ عَشَرَةَ» (ترمذی و نسایی)؛ «ای ابوذر! هرگاه سه روز از ماه را روزه گرفتی، روزهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه بگیر».]
ب) روزه گرفتن روز دوشنبه و روز پنج شنبه [در هر هفته؛ اسامة بن زیدس گوید: «اِنَّ نَبِیَّ اللهِ ج کٰانَ یَصُوْمُ یَوْمَ الْاِثْنَیْنِ وَ الْخَمِیْسَ وَ سُئِلَ عَنْ ذٰلِکَ فَقٰالَ: اِنَّ اَعْمٰالَ الْعِبٰادِ تُعْرَضُ یَوْمَ الْاِثْنَیْنِ وَ الْخَمِیْسِ» (ابوداود)؛ «پیامبر ج روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه میگرفت. در این باره از او سؤال شد؟ فرمود: اعمال بندگان در این دو روز، پیش خدا عرضه میشود».]
ج) روزه گرفتن شش روز از ماه شوّال. [ابوایوب انصاریس گوید: پیامبر ج فرمود: «مَنْ صٰامَ رَمَضٰانَ ثُمَّ اَتْبَعَهُ سِتّاً مِّنْ شَوّٰالَ، کٰانَ کَصِیٰامِ الدَّهْرِ» (مسلم، ترمذی، ابوداود و ابن ماجه)؛ «کسی که ماه رمضان و به دنبال آن، شش روز از ماه شوال را روزه بگیرد، مانند آن است که یک سال روزه گرفته باشد».]
و گفته شده که بهتر آن است که شش روز از ماه شوّال، به صورت پیاپی و پشت سر هم، روزه گرفته شوند. و برخی گفتهاند: بهتر آن است که به صورت پراکنده روزه گرفته شوند.
د) و هر روزهای که گرفتن آن، [از ناحیهی پیامبر ج] درخواست شده باشد و سنّت پیامبر ج بر گرفتن آن، وعده و نوید داده باشد؛ همانند: روزهی داود÷. [یک روز در میان روزه گرفتن]؛ و روزهی داود÷، بهترین و محبوبترین روزه در پیشگاه خداوند بلندمرتبه است. [عبدالله بن عمروس گوید: پیامبر ج فرموده است: «اَحَبُّ الصِّیٰامِ اِلَی اللهِ، صِیٰامُ دٰاوُدَ؛ کٰانَ یَصُوْمُ یَوْماً وَ یُفْطِرُ یَوْماً» (بخاری و مسلم)؛ «محبوبترین روزه نزد خدا، روزهی داود÷ است که یک روز در میان روزه میگرفت».
و این روزهها نیز مستحب میباشند:
روزهی روز عرفه؛ ابوقتاده گوید: «سُئِلَ رَسُوْلُ اللهِ ج عَنْ صَوْمِ یَوْمِ عَرَفَةَ؟ فَقٰالَ: یُکَفِّرُ السَّنَةَ الْمٰاضِیَةَ وَ الْبٰاقِیَةَ» (مسلم)؛ «از پیامبر ج دربارهی روزهی روز عرفه سؤال شد؟ فرمود: گناهان سال گذشته و سال جاری را از بین میبرد».
و زیاد روز گرفتن در ماه محرم؛ ابوهریرهس گوید: «اَفْضَلُ الصِّیٰامِ بَعْدَ رَمَضٰانَ، شَهْرُ اللهِ الْمُحَرَّمِ؛ وَ اَفْضَلُ الصَّلٰاةِ بَعْدَ الْفَرِیْضَةِ صَلٰاةُ اللَّیْلِ» (مسلم، ابوداود، نسایی و ترمذی)؛ «بهترین روزه بعد از ماه رمضان، روزهی ماه محرم و بهترین نماز بعد از نمازهای فرض، نماز شب است».
و روزه گرفتن بیشتر روزهای ماه شعبان؛ عایشهل گوید: «مٰا رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج اِسْتَکْمَلَ صِیٰامَ شَهْرٍ قَطٌّ اِلّٰاشَهْرَ رَمَضٰانَ؛ وَ مٰا رَأَیْتُهُ فِیْ شَهْرٍ اَکْثَرَ مِنْهُ صِیٰاماً فِیْ شَعْبٰانَ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج را ندیدم که ماهی را کامل روزه بگیرد مگر ماه رمضان را؛ و او را ندیدم که در هیچ یک از ماهها به اندازهی ماه شعبان روزه بگیرد».
و نُه روز اول ذی حجه نیز روزه گرفتن آنها مستحب میباشد؛ از هنیدة بن خالد، از همسرش، از بعضی همسران پیامبر ج روایت شده است:
«کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَصُوْمُ تِسْعَ ذِیْ حَجَّةَ، وَ یَوْمَ عٰاشُوْرٰاءَ وَ ثَلٰاثَةَ اَیّٰامٍ مِّنْ کُلِّ شَهْرٍ وَ اَوَّلَ اِثْنَیْنِ مِنَ الشَّهْرِ وَ الْخَمِیْسِ» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج نه روز ذیحجه و روز عاشورا و سه روز از هر ماه و اولین دوشنبه و پنجشنبه ماه را روزه میگرفت».]
و امّا «روزه نفل»، روزههایی به استثنای مواردی است که ما به بیان آنها پرداختیم، از آن روزههایی که کراهیت آن [از ناحیهی شارع مقدّس اسلام،] ثابت نشده باشد.
و امّا «روزه مکروه»:
روزهی مکروه، به دو نوع تقسیم میگردد:
الف) مکروه تنزیهی.
ب) مکروه تحریمی. [مکروه تحریمی: آن است که منع از آن، الزامی است و حکم حرام را دارد؛ یعنی انجام دهندهی آن، مستحق عقاب است؛ اگر چه تکفیر نمیشود؛ چون دلیل آن ظنّی است.
و مکروه تنزیهی: آن است که منع از آن، الزامی نیست و انجام دهندهی آن مؤاخذه نمیشود؛ مانند خوردن گوشت اسب، موقع نیاز در زمان جنگ.]
«روزهی مکروه تنزیهی» عبارت است از: همانند روزه گرفتن روز عاشورا، در صورتی که آن را تنها بگیرد و روز نهم محرم [تاسوعا؛ یا روز یازدهم] را بدان پیوست نسازد؛ [زیرا این کار، تشبیه با یهودیان است.]
و «روزهی مکروه تحریمی»، عبارت است از: روزه گرفتن روزهای عید فطر و عید قربان و روزه گرفتن ایام التشریق. [از ابوعبید مولای ابن از هر روایت است: «شَهِدْتُ الْعِیْدَ مَعَ عُمَرَ بْنَ الْخَطّٰابِس فَقٰالَ: هٰذٰانِ یَوْمٰانِ نَهٰی رَسُوْلُ اللهِ ج عَنْ صِیٰامِهٰا: یَوْمُ فِطْرِکُمُ مِنْ صِیٰامِکُمْ وَ الْیَوْمُ الْاَخَرُ، تَأْکُلُوْنَ فِیْهِ مِنْ نُسُکِکُمْ» (بخاری و مسلم)؛ «در روز عید با عمر بن خطابس بودم. گفت: پیامبر ج از روزه گرفتن در این دو روز نهی فرموده است: اولین روز بعد از ماه رمضان؛ یعنی روز عید فطر؛ و روزی که از قربانیهایتان میخورید، یعنی روز عید قربان».
و از ابومرّة مولای امّ هانیء روایت است: «اِنَّهُ دَخَلَ مَعَ عَبْدِاللهِ بْنِ عَمرٍو، عَلٰی اَبِیْهِ عَمْرِو بْنِ الْعٰاصِ، فَقُرِّبَ اِلَیْهِمٰا طَعٰاماً فَقٰالَ: کُلْ. فَقٰالَ: اِنِّیْ صٰائِمٌ. فَقٰالَ عَمْرٌو: کُلْ، فَهٰذِهِ الْاَیّٰامُ الَّتِیْ کٰانَ رَسُوْلُ اللهِ ج یَأْمُرُنا بِافْطٰارِهٰا وَ یَنْهٰانٰا عَنْ صِیٰامِهٰا. قٰالَ مٰالِکٌ: وَ هِیَ اَیّٰامُ التَّشْرِیْقِ» (ابوداود)؛ «با عبدالله بن عمروس نزد پدرش عمرو بن عاصس رفتیم. غذایی جلو ما گذاشت و گفت: بخورید. عبدالله گفت: من روزه هستم. عمروس گفت: بخورید؛ اینها، روزهایی است که پیامبر ج به ما امر میکرد که روزه نگیریم و از روزه گرفتن ما را نهی میکرد. امام مالک/ گفته است: منظور از این روزها، ایام التشریق است».
و عایشهل و ابن عمرب گویند: «لَمْ یُرَخَّصْ فِیْ اَیّٰامِ التَّشْرِیْقِ اَنْ یُصَمْنَ اِلّٰا لِمَنْ لّٰایَجِدُ الْهَدْیَ»؛ «در ایام التشریق اجازهی روزه گرفتن داده نشده است مگر برای کسی که هنگام ادای فریضهی حج، چیزی را برای قربانی کردن، به دست نیاورد».
و ایام التشریق: یعنی روزهای 11، 12 و 13 بعد از روز عید قربان. این ایام به ایام التشریق نامگذاری شدهاند؛ چون در این روزها، گوشتهای قربانی در برابر خورشید پهن میشوند. و قولی دیگر میگوید: چون قربانی تا طلوع خورشید ذبح نمیشود. و قولی دیگر میگوید: چون نماز عید هنگام طلوع خورشید برگزار میشود. و قولی دیگر میگوید که تشریق، تکبیر بعد از نماز است.]
و روزه گرفتن، در روزهای زیر نیز کراهیت دارد:
الف) روز جمعه را به تنهایی روزه گرفتن. [ابوهریرهس گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «لٰایَصُوْمُ اَحَدُکُمْ یَوْمَ الْجُمُعَةِ اِلّٰا یَوْماً قَبْلَهُ اَوْ بَعْدَهُ» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ کدام از شما، روز جمعه را روزه نگیرد مگر این که روز قبل یا بعد از آن نیز روزه بگیرد».]
ب) تنها روز شنبه را روزه گرفتن. [عبدالله بن بسر سلمی، از خواهرش صماء روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «لٰاتَصُوْمُوْا یَوْمَ السَّبْتِ اِلّٰا فِیْمَا افْتُرِضَ عَلَیْکُمْ، وَ اِنْ لَّمْ یَجِدْ اَحَدُکُمْ اِلّٰا لِحٰاءَ عَنَبَةٍ اَوْ عُوْدِ شَجَرَةٍ فَلْیَمْضُغْهُ» (ابوداود، ترمذی و ابن ماجه)؛ «روز شنبه را به تنهایی روزه نگیرید مگر روزهای که بر شما فرض باشد؛ و اگر به جز پوست انگور یا شاخهی درخت، چیز دیگری نیافتید، آن را بجوید تا آن روز، روزه نباشید».
ج) روز اول سال خورشیدی [عید نوروز] را به تنهایی روزه گرفتن؛ [زیرا این کار، منجر به تعظیم و بزرگداشت آن روز میگردد.]
د) یا روز جشن پاییز ایرانیان [جشن مهرگان] را به تنهایی روزه گرفتن؛ مگر آن که روز جمعه یا شنبه یا روز اول سال خورشیدی، یا روز اول جشن مهرگان، برابر و مصادف و مطابق و همزمان با عادت روزهدار شده باشد؛ [که در آن صورت، روزه گرفتن این روزها، مکروه نخواهد بود؛ یعنی اگر به صورت عادی، روزهی سنّت میگرفت و روزهاش با یکی از این روزها مصادف و همزمان شد، در آن صورت کراهیتی در روزه گرفتنش رونما نخواهد شد.]
ه) و روزهی «وصال» نیز مکروه میباشد؛ اگر چه دو روز را بدون افطار روزه بگیرد؛ و «روزهی وصال» آن است که به هیچ عنوان پس از غروب خورشید افطار نکند تا بدین شکل، روزهی فردا را به روزهی دیروز پیوست نماید؛ [به تعبیری دیگر، «وصال» در اصطلاح شرع مقدّس اسلام، عبارت است از روزهی چند شب و روز را پشت سر هم بدون افطار و خوردن چیزی است.
عبدالله بن عمرب گوید: «نَهٰی رَسُوْلُ اللهِ ج عَنِ الْوِصٰالِ. قٰالُوْا: اِنَّکَ تُوٰاصِلُ؟ قٰالَ: اِنِّیْ لَسْتُ مِثْلَکُمْ، اِنِّیْ اُطْعَمُ وَ اُسْقٰی» (بخاری و مسلم)؛ «پیامبر ج مردم را از روزهی پیوسته منع کرد و فرمود: نباید چند شب و روز بدون افطار، روزه باشید. مردم گفتند: ای فرستادهی خدا! چرا شما روزهی پیوسته میگیرید؟ پیامبر ج فرمود: من مانند شما نیستم و از جانب خداوند به من غذا و نوشیدنی داده میشود».
و ابوهریرهس گوید: پیامبر ج دوبار فرمودند: «اِیّٰاکُمْ وَ الْوِصٰالَ»؛ «شما باید از روزه پیوسته خوددادری کنید». گفتند: ای رسول خدا ج! شما خود روزهی وصال را میگیرید؟ پیامبر ج فرمود: «اِنِّیْ اَبِیْتُ یُطْعِمُنِیْ رَبِّیْ وَ یَسْقِیْنِ؛ فَاَکْلِفُوْا مِنَ الْعَمَلِ مٰاتُطِیْقُوْنَ» (بخاری و مسلم)؛ «از جانب خدا به من آب و غذا داده میشود؛ شما باید کاری را به عهده بگیرید که قدرت انجام آن را داشته باشید».]
و) و روزهی تمام سال [اگر چه در ایام نهی شده نیز روزه نگیرد،] مکروه است؛ [به تعبیری دیگر، یک سال را پشت سر هم روزه گرفتن مکروه است. عبدالله بن عمروس گوید: پیامبر ج به من فرمود: «یٰا عَبْدَاللهِ بْنِ عَمْرٍو! اِنَّکَ لَتَصُوْمُ الدَّهْرَ وَ تَقُوْمُ اللَّیْلَ وَ اِنَّکَ اِذٰا فَعَلْتَ ذٰلِکَ، هَجَمَتْ لَهُ الْعَیْنُ وَ نَکَهْتَ لٰاصٰامَ مَنْ صٰامَ الْاَبَدَ» (بخاری و مسلم)؛ «ای عبدالله بن عمرو! تو تمام سال را روزه میگیری و تهجّد میخوانی! اگر این کار را انجام دهی، چشمانت به کاسهی سر فرو میروند و گود میشوند و سخت بیمار میشوی؛ روزهی کسی که تمام سال را روزه باشد، صحیح نیست».
و ابوقتادهس گوید: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: «... یٰا رَسُوْلَ اللهِ! کَیْفَ بِمَنْ یَّصُوْمُ الدَّهْرَ کُلَّهُ؟ قٰالَ: لٰا صٰامَ وَ لٰا اَفْطَرَ» (مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «ای رسول خدا ج! کسی که تمام سال را روزه میگیرد چطور است؟ پیامبر ج فرمود: نه روزه گرفته و نه افطار کرده است»؛ یعنی اجر و مزد روزه، برایش نوشته نمیشود؛ چون عملش خلاف شریعت است و بیهوده از خوردن و نوشیدن خودداری کرده است.
ناگفته نماند که روزه گرفتن روزههای زیر نیز درست نمیباشد:
1- روزهی روز شک؛ یعنی روزهی روزی که در آن شک است و معلوم نیست رمضان است یا خیر؟ حرام است برای کسی که به صورت داوطلبانه و تطوّع و بدون سبب یا به جای روزهی رمضان آن را روزه بگیرد؛ چون عمار بن یاسرس گوید: «مَنْ صٰامَ یَوْمَ الشَّکِ فَقَدْ عَصٰی اَبَاالْقٰاسِمَ» (ترمذی و بخاری)؛ «هر کسی در روز شک روزه گیرد، از ابوالقاسم ج نافرمانی کرده است».
امّا اگر به صورت عادی روزهی سنّت میگرفت و روزهاش مقارن و مصادف با روز شک شد؛ مانند این که عادت دارد که روزهای دوشنبه یا پنج شنبه را روزه بگیرد یا یک روز در میان به صورت عادت روزه بگیرد و از روی تصادف، آن روز، روز شک بود، در آن صورت روزهاش حرام نیست؛ چون پیامبر ج فرموده است: «لٰاتُقَدِّمُوْا رَمَضٰانَ بِصَوْمِ یَوْمٍ وَ لٰایَوْمَیْنِ اِلّٰا رَجُلٌ کٰانَ یَصُوْمُ صَوْماً فَلْیَصُمْهُ» (بخاری و مسلم)؛ «روزهی ماه رمضان را با یک روز یا دو روز جلو نیاندازید مگر کسی که به صورت عادتی روزه میگیرد که اشکال ندارد او روزهی عادت خویش را ادامه دهد».
2- روزه گرفتن نیمهی دوم شعبان برای کسی که به روزه گرفتن آن عادت ندارد، مکروه میباشد. ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اِذَا انْتَصَفَ شَعْبٰانُ فَلٰا تَصُوْمُوْا» (ابوداود، ابن ماجه و ترمذی)؛ «وقتی که نصف شعبان فرا رسید، روزه نگیرید».
و همچنین از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: «لٰایَتَقَدَّمَنَّ اَحَدُکُمْ رَمَضٰانَ بِصَوْمِ یَوْمٍ اَوْ یَوْمَیْنِ اِلّٰا اَنْ یَّکُوْنَ رَجُلٌ کٰانَ یَصُوْمُ صَوْمَهُ فَلْیَصُمْ ذٰلِکَ الْیَوْمَ» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ کدام از شما یک یا دو روز قبل از رمضان روزه نگیرد، مگر این که به روزه گرفتن در آن روز، عادت داشته باشد که در آن صورت میتواند آن روز را روزه بگیرد».
3- و روزهی مستحب گرفتن زن، هنگامی که شوهرش در مسافرت نیست، مکروه میباشد. ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «لٰاتَصُمِ الْمَرْأَةُ وَ بَعْلُهٰا شٰاهِدٌ اِلّٰا بِاِذْنِهِ» (بخاری و مسلم)؛ «زن، زمانی که همسرش در خانه حضور دارد، روزه نگیرد مگر به اجازهی او».
4- و روزه گرفتن بیماری که روزه، باعث شدت بیماری یا مرگ احتمالی او بشود، درست نیست.
و روزهی خانمها که در ایام عادت ماهیانه و پس از تولّد فرزند قرار دارند، تا پاک شدن آنان، درست نمیباشد.
و برای جوانان مجرّدی که فرصت و توانایی مالی ازدواج را ندارند، روزه گرفتن مستحب میباشد. عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج فرمود: «یٰا مَعٰاشِرَ الشَّبٰابِ! مَنِ اسْتَطٰاعَ مِنْکُمُ الْبٰاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ فَاِنَّهُ اَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَ اَحْصَنُ لِلْفَرْجِ؛ وَ مَنْ لَّمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ فَاِنَّهُ لَهُ وِجٰاءٌ» (بخاری و مسلم)؛ «ای جماعت جوانان! هر کس از شما توانایی ازدواج را دارد؛ ازدواج کند؛ زیرا ازدواج بهتر چشم را از حرام میپوشاند و بهتر شرمگاه را از حرام محافظت میکند. و کسی که نتوانست ازدواج کند، باید روزه بگیرد؛ چون روزه، شهوت جنسی او را کم میکند».]
فَصلٌ فِیمَا یُشتَرَطُ تَبیِیتُ النِّیَّةِ وَ تَعیِینُهَا فِیه وَ مَا لَا یُشتَرَطُ
أَمَّا القِسمُ الذِی لَا یُشتَرَطُ فِیه تَعیِینُ النِّیَّةِ وَ لَا تَبیِیتُهَا: فَهُوَ أَدَاءُ رَمَضَانَ وَالنَّذرُ المُعَیَّنُ زَمَانُه وَالنَّفلُ؛ فَیَصِحُّ بِنِیَّةٍ مِنَ اللَّیلِ اِلَی مَا قَبلَ نِصفِ النَّهَارِ عَلَی الأَصَحِّ؛ وَ نِصفُ النَّهَارِ: مِن طُلُوعِ الفَجرِ اِلَی وَقتِ الضَّحوَةِ الکُبرَی. وَ یَصِحُّ أَیضًا بِمُطلَقِ النِّیَّةِ وَ بِنِیَّةِ النَّفلِ وَ لَو کَانَ مُسَافِرًا أَو مَرِیضًا فِی الأَصَحِّ. وَ یَصِحُّ أَدَاءُ رَمَضَانَ بِنِیَّةِ وَاجِبٍ آخَرَ لِمَن کَانَ صَحِیحًا مُقِیمًا؛ بِخِلَافِ المُسَافِرِ فَإِنَّهُ یَقَعُ عَمَّا نَوَاهُ مِنَ الوَاجِبِ؛ وَاختَلَفَ التَّرجِیحُ فِی المَرِیضِ، إِذَا نَوَی وَاجِبًا آخَرَ فِی رَمَضَانَ. وَ لَا یَصِحُّ المَنذُورُ المُعَیَّنُ زَمَانُه بِنِیَّةِ وَاجِبٍ غَیرِه؛ بَل یَقَعُ عَمَّا نَوَاهُ مِنَ الوَاجِبِ فِیهِ.
وَ أَمَّا القِسمُ الثَّانِی؛ وَ هُوَ مَا یُشتَرَطُ فِیهِ تَعیِینُ النِّیَّةِ وَ تَبیِیتُهَا: فَهُوَ قَضَاءُ رَمَضَانَ وَ قَضَاءُ مَا أَفسَدَهُ مِن نَفلٍ وَ صَومُ الکَفَّارَاتِ بِأَنوَاعِهَا وَالمَنْذُوْرُ المُطلَقُُ کَقَولِه: «إِن شَفِیَ اللهُ مَرِیضِی فَعَلَیَّ صَومُ یَومٍ»؛ فَحَصَلَ الشِّفَآءُ.
فصل: پیرامون مواردی که نیت کردن در شب و تعیین نمودن نیت در آنها، شرط میباشد
و مواردی که تعیین کردن نیت و نیت نمودن در شب، برای آنها شرط نمیباشد.
[پیشتر گفتیم که روزه عبارت است از: خودداری کردن از تمام شکنندههای روزه از قبیل: خوردن، نوشیدن، روابط زناشویی و... از طلوع صبح صادق تا غروب خورشید، همراه با نیت کردن روزه؛
و این را نیز گفتیم که روزه درست نمیشود مگر با نیت؛ و محل نیت نیز قلب است؛ و نیت به معنی «عزم و قصد قلبی» برای گرفتن روزه در جهت رضایت و خوشنودی خداوند بلند مرتبه و تقرّب و نزدیکی به او است؛ اینگونه که شخص روزهدار میگوید: «در جهت رضایت خداوند و تقرّب و نزدیکی بدو، فلان روزه را میگیرم».
و نیت کردن روزه به دو نوع تقسیم میگردد:
الف) نوعی که نیت کردن در شب و تعیین نمودن نیت در آن شرط نمیباشد.
ب) و نوعی که تعیین کردن نیت و نیت نمودن در شب، برای آن شرط و الزامی میباشد.]
امّا نوعی که در آن، تعیین کردن نیت و نیت کردن در شب، برای آن شرط نمیباشد، عبارت است از:
ادای روزهی فرض ماه مبارک رمضان.
روزهی نذر که زمان آن معلوم و مشخص است؛ [مثل این که کسی نذر کند تا در پنج شنبهی آینده به جهت رضایت خداوند روزه بگیرد.]
و روزهی نفل.
و - بنا به قول صحیحتر - ادای روزهی رمضان، روزهی نذر معین و روزهی نفل با نیت کردن در شب [پس از غروب آفتاب] تا پیش از «نصف النهار» صحیح و درست میشود. و «نصف النهار»: از طلوع صبح صادق شروع و تا هنگام چاشتگاه [پیش از نیمه روز] ادامه دارد.
[نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: نویسندهی قدوری میگوید: نیت روزهی رمضان، نذر معین و روزهی نفل را میتواند از شب تا پیش از زوال خورشید بنماید. و در «جامع الصغیر» تا پیش از نیمه روز آمده است؛ که این قول، صحیحتر مینماید؛ زیرا لازم است تا نیت روزه در بیشتر اوقاتِ روز وجود داشته باشد؛ و نصف روز از طلوع بامداد شروع میشود و تا هنگام «ضحوة الکبری» (چاشت) نه تا وقت زوال، ادامه دارد؛ پس نیت تا پیش از نیمه روز شرط قرار داده شده است تا حکم «اکثر اوقات روز» تحقق پیدا کند. علامه شامی در حاشیهی خویش که بر «در المختار» نگاشته است میگوید: در اینجا مراد از «ضحوة الکبری» در عبارت بالا، نیم روز شرعی است؛ و «روز شرعی»، عبارت است از روشن شدن صبح در افق شرقی تا غروب خورشید؛ و در اینجا غایه تحت مغیا داخل نیست؛ پس خود نیمه روز در تحت نیت کردن روزه داخل نیست.]
و همچنین هر یک از ادای روزهی رمضان، روزهی نذر معین و روزهی نفل، به مطلق نیت و نیز به نیت نفل صحیح میگردد؛ اگر چه - بنا بر قول صحیحتر - کسی که آنها را نیت کرده است، مسافر یا بیمار و دردمند بوده باشد. [و مطلق نیت: چنین است که نیت روزه را نماید؛ بدون تعیین کردن فرض، واجب و نفل و بدون تعیین نمودن رمضان.]
و ادای روزهی رمضان، به نیت واجبی دیگر درست است؛ البته در صورتی که فرد نیت کننده، سالم و تندرست و مقیم باشد؛ برخلاف فرد مسافر؛ زیرا که [اگر مسافر در روزهی رمضان، واجب دیگری را نیت کند، در آن صورت،] نیت وی بر همان واجبی واقع میشود که آن را نیت نموده است.
و در مورد شخص مریض، هر گاه در روزهی رمضان، واجب دیگری را نیت کند، پیرامون ترجیح بخشیدن و اولویت دادن و اَرجحیت بخشیدن به یکی از آن دو، اختلاف صورت گرفته است؛ [به گونهای که حسن بن زیاد روایت کرده است که هر گاه بیمار، در روزهی رمضان، واجب دیگری را نیت نماید، نیت وی بر همان واجبی واقع میگردد که آن را نیت نموده است؛ و همین قول را نویسندهی «هدایه» و بیشتر مشایخ بلخ اختیار کردهاند. و فخر الاسلام و شمس الائمه گفتهاند: قول صحیح آن است که هرگاه بیمار در روزهی ماه مبارک رمضان، واجب دیگری را نیت نماید، در آن صورت نیت وی بر روزهی رمضان واقع میگردد؛ و در کتاب «برهان» نیز چنین آمده است که همین نظریه، صحیحتر میباشد.]
و روزهی نذری که زمانش مشخص است، با نیت واجبی دیگر، صحیح نمیگردد؛ بلکه [اگر فرد نذر کننده در روزهی نذر معین، واجب دیگری را نیت کند، در آن صورت] نیت وی بر همان واجبی واقع میگردد که آن را در روزهی نذر معین، نیت نموده است.
و امّا نوع دوم: مواردی که تعیین کردن نیت، و نیت نمودن در شب، برای آنها شرط میباشد، عبارتند از:
در روزهی قضای رمضان.
روزه برای قضا آوردن آنچه که از روزهی نفل، فاسد گردانیده است.
در روزههای کفّاره، با تمام انواع آن؛ [از قبیل: کفّارهی شکستن عمدی روزهی رمضان بدون عذر؛ کفّارهی جماع کردن در روز رمضان به قصد؛ روزهی کفّارهی ظهار؛ کفاّرهی شکستن سوگند؛ ارتکاب برخی از ممنوعات در زمان اِحرام برای حاجی یا عمرهگزار؛ کفّارهی قتل به خطا و آنچه که در حکم آن است.]
در روزهی نذر مطلق. و نذر مطلق، مانند این است که کسی چنین بگوید: «اگر چنانچه خداوند بلند مرتبه، بیمارم را از این بیماری شفا داد، یک روز روزه بر من نذر باشد»؛ و پس از آن، بیمارش از بیماری بهبود یابد؛ [و یا مثل این که کسی نذر نماید تا به جهت رضای خداوند، روزی را روزه بگیرد.
به هر حال، در روزه قضای رمضان، روزهی نذر مطلق، روزهی کفّارهها و روزه برای قضا آوردن آنچه که از نفل فاسد گردیده، تعیین کردن نیت و نیت کردن در شب، شرط است؛ و نیت کردن پس از طلوع بامداد در آنها صحیح نیست.]
فَصلٌ فِیمَا یَثبُتُ بِه الهِلَال وَ فِی صَومِ یَومِ الشَّکِّ وَ غَیرِه
یَثبُتُ رَمَضَانُ بِرُؤیَةِ هِلَالِه أَو بِعَدِّ شَعبَانَ ثَلَاثِینَ إِن غُمَّ الهِلَالُ. وَ یَومُ الشَّکِّ: هُوَ مَا یَلِی التَّاسِع وَ العِشرِینَ مِن شَعبَانَ وَ قَد اِستَوی فِیهِ طَرَفُ العِلمِ وَالجَهلِ بِأَن غُمَّ الهِلَالُ؛ وَکُرِهَ فِیهِ کُلُّ صَومٍ إِلَّا صَومَ نَفلٍ جَزَمَ بِه بِلَا تَردِیدٍ بَینَه وَ بَینَ صَومٍ آخَرَ؛ وَ إِن ظَهَرَ أَنَّه مِن رَمَضَانَ، أَجزَأَ عَنهُ مَا صَامَه وَ إِن رَدَّدَ فِیه بَینَ صِیَامٍ وَ فِطرٍ لَا یَکُونُ صَائِمًا. وَکُرِهَ صَومُ یَومٍ أَو یَومَینِ مِن آخِرِ شَعبَانٍ لَا یَکرَهُ مَا فَوقَهُمَا؛ وَ یَأمُرُ المُفتِی العَامَّةَ بِالتَّلَوُّمِ یَومَ الشَّکِّ ثُمَّ بِالإِفطَارِ إِذَا ذَهَبَ وَقتُ النِّیَّةِ وَ لَم یَتَعَیَّنِ الحَالُ؛ وَ یَصُومُ فِیهِ المُفتِی وَالقَاضِی وَ مَن کَانَ مِنَ الخَوَاصِّ؛ وَ هُوَ: مَن یَتَمَکَّنُ مِن ضَبطِ نَفسِه عَنِ التَّردِیدِ فِی النِّیَّةِ وَ مُلَاحَظَةِ کَونِه عَنِ الفَرضِ.
وَ مَن رَأی هِلَالَ رَمَضَانَ أَوِ الفِطرِ وَحدَه وَ رُدَّ قَولُه، لَزِمَهُ الصِّیَامُ وَ لَا یَجُوزُ لَهُ الفِطرُ بِتَیَقُّنِهِ هِلَالَ شَوَّالٍ؛ وَ إِن أَفطَرَ فِی الوَقتَینِ، قَضَی وَ لَا کَفَّارَةَ عَلَیهِ؛ وَ لَو کَانَ فِطرُهُ قَبلَ مَا رَدَّهُ القَاضِی فِی الصَّحِیحِ.
وَ إِذَا کَانَ بِالسَّمَاءِ عِلَّةٌ مِن غَیمٍ أَو غُبَارٍ أَو نَحوِه قُبلَ خَبَرُ وَاحِدٍ عَدلٍ أَو مَستُورٍ فِی الصَّحِیحِ وَ لَو شَهِدَ عَلَی شَهَادَةِ وَاحِدٍ مِثلِه؛ وَ لَو کَانَ أُنثَی أَو رَقِیقًا أَو مَحدُودًا فِی قَذَفٍ تَابَ لِرَمَضَانَ؛ وَ لَا یُشتَرَطُ لَفظُ الشَّهَادَةِ وَ لَا الدَّعوَی. وَ شُرِطَ لِهِلَالِ الفِطرِ اِذَا کَانَ بِالسَّمَاءِ عِلَّةٌ، لَفظُ الشَّهَادَةِ مِن حُرَّینِ أَو حُرٍّ وَ حُرَّتَینِ بِلَا دَعوَی؛ وَ اِن لَم یَکُن بِالسَّمَاءِ عِلَّةٌ فَلَا بُدَّ مِن جَمعٍ عَظِیمٍ لِرَمَضَانٍ وَالفِطرِ. وَ مِقدَارُ الجَمعِ العَظِیمِ: مُفَوَّضٌ لِرَأیِ الإِمَامِ فِی الأَصَحِّ.
وَ اِذَا تَمَّ العَدَدُ بِشَهَادَةِ فَردٍ وَ لَم یُرَ هِلَالُ الفِطرِ وَالسَّمَاءُ مَصحِیَّةٌ لَا یَحِلُّ لَه الفِطرُ؛ وَ اختَلَفَ التَّرجِیحُ فِیمَا اِذَا کَانَ بِشَهَادَةِ عَدلَینَ وَ لَا خِلَافَ فِی حِلِّ الفِطرِ اِذَا کَانَ بِالسَّمَاءِ عِلَّةٌ؛ وَ لَو ثَبَتَ رَمَضَانٌ بِشَهَادَةِ الفَردِ. وَ هِلالُ الأَضحَی کَالفِطْرِ وَ یُشتَرَطُ لِبَقِیَّةِ الأَهِلَّةِ، شَهَادَةُ رَجُلَینِ عَدلَینِ أَو حُرٍّ وَ حُرَّتَینِ غَیرِ مَحدُودَینِ فِی قَذَفٍ.
وَ اِذَا ثَبَتَ فِی مَطلَعِ قُطرٍ لَزِمَ سَائِرَ النَّاسِ فِی ظَاهِرِ المَذهَبِ وَ عَلَیهِ الفَتوَی وَ أَکثَرُ المَشَایِخِ؛ وَ لَا عِبرَةَ بِرُؤیَةِ الهِلَالِ نَهَارًا؛ سَوَاءٌ کَانَ قَبلَ الزَّوَالِ أَو بَعدَه وَ هُوَ اللَیلَةُ المُستَقبِلَةُ فِی المُختَارِ.
و غیر آن از دیگر احکام و مسائل اسلامی.
[فرا رسیدن هلال] ماه رمضان، از دو طریق به اثبات میرسد:
1- دیده شدن هلال ماه رمضان. [بدین معنی که اگر هلال ماه در شب سیام ماه شعبان مشاهده گردید، فردای آن روز، روزهی ماه رمضان واجب میشود؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «صُوْمُوْا لِرُؤْیَتِهِ وَ اَفْطِرُوا لِرُؤْیَتِهِ؛ فَاِنْ غُمَّ عَلَیْکُمْ فَاَکْمِلُوْا عِدَّةَ شَعْبٰانَ ثَلٰاثِیْنَ» (بخاری و مسلم)؛ «هر گاه هلال ماه را دیدید، روزه بگیرید؛ و هر گاه دوباره آن را دیدید، روزه را به پایان برسانید؛ و اگر چنانچه هوا ابری بود و هلال ماه بر شما پوشیده و نهان ماند، در آن صورت، سی روز شعبان را کامل کنید».]
2- و یا اگر چنانچه [هوا ابری بود و] هلال ماه بر مردم پوشیده و نهان بود و هلال دیده نمیشد، در آن صورت، سی روز کامل ماه شعبان محاسبه گردد؛ [از این رو، بر مسلمانان واجب است تا در بیست و نهم ماه شعبان، به جستجوی هلال ماه برآیند؛ اگر آن را دیدند، روزه بگیرند. و اگر هوا ابری بود و هلال ماه بر آنها پوشیده ماند، در آن صورت سی روز شعبان را کامل کنند و فردای آن روز را روزهی رمضان بگیرند؛ پس یکی دیگر، از دو طریق اثبات فرا رسیدن ماه رمضان، سی روز کامل شدن ماه شعبان که ماه پیش از رمضان است، میباشد؛ و چنانچه ماه شعبان، سی روز کامل گردید، روز بعد از آن، نخستین روز ماه رمضان خواهد بود]
و روز شک، همان روزی است که پس از بیست و نهم ماه شعبان قرار داشته باشد؛ اینگونه که [هوا ابری باشد و] هلال ماه بر مردم پوشیده و نهان باشد و دانسته نیز نشود که آیا هلال ماه رمضان در آن طلوع کرده است یا خیر؟ یعنی جانب دانستن و ندانستن، در آن - به خاطر [ابری بودن هوا و] پوشیده بودن حالت ماه - یکسان و برابر باشد؛ و گرفتن هر روزهای در روز شک [با نیت فرض، یا با نیتی که در حال تردّد میان فرض و نفل است،] مکروه میباشد؛ مگر روزه گرفتن در روز شک، با نیت نفل، که مکروه نیست؛ البته در صورتی که قاطعانه و به صورت حتمی، نیت نفل را نموده باشد؛ و همچنین دو دلی و تردیدی در بین آن و روزهای دیگر وجود نداشته باشد.
[به هر حال، روزه گرفتن در روز شک با نیت فرض، یا با نیتی که در حال تردّد میان فرض و نفل است، مکروه میباشد؛ ولی روزه گرفتن در روز شک با نیت نفل، مکروه نیست؛ اگر چنانچه قاطعانه نیت نفل را نمود؛ و کسی که در میان گرفتن روزه و خوردن آن، متردّد و دو دل بود، روزهی وی صحیح نیست؛ زیرا عمار بن یاسرس گوید: «مَنْ صٰامَ الْیَوْمَ الَّذِیْ شَکَ فِیْهِ، فَقَدْ عَصٰی اَبَاالْقٰاسِمَ ج» (ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «کسی که در روز شک روزه گیرد، با پیامبر ج مخالفت کرده است».]
و اگر چنانچه [فردی در روز شک، به نیت نفل روزه گرفت؛ سپس] آشکار گردید که این روز، از رمضان بوده است، در آن صورت آن روزه از وی به جای روزهی رمضان پذیرفته میشود [و بر وی، قضا آوردن این روز، لازم نیست.]
و اگر فردی در روز شک، در میان گرفتن روزه و خوردن آن، متردّد و دودل و حیران و سرگردان بود، در آن صورت روزهی وی صحیح نمیباشد و روزه دار به شمار نمیآید.
و روزه گرفتن یک یا دو روز از آخر ماه شعبان [پیش از ماه رمضان،] مکروه است؛ ولی روزه گرفتن [از آخر ماه شعبان] پیش از فرا رسیدن دو روز مانده به ماه رمضان، مکروه نیست. [ابوهریرهس گوید: «لٰایَتَقَدَّمَنَّ اَحَدُکُمْ رَمَضٰانِ بِصَوْمِ یَوْمٍ اَوْ یَوْمَیْنِ اِلّٰا اَنْ یَّکُوْنَ رَجُلٌ کٰانَ یَصُوْمُ صَوْمَهُ، فَلْیَصُمْ ذٰلِکَ الْیَوْمَ» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ کدام از شما یک یا دو روز قبل از رمضان روزه نگیرد، مگر این که به روزه گرفتن در آن روز عادت داشته باشد که در آن صورت میتواند آن روز را روزه بگیرد».]
و [مناسب است که] مُفتی، عموم مردم را در روز شک به انتظار کشیدن [تا پیش از چاشتگاه،] بدون نیت روزه دستور دهد؛ سپس هر گاه وقت نیت تمام شد و وضعیت [هلال ماه] مشخّص و معلوم نگردید، در آن صورت آنها را به خوردن دستور دهد؛ و خود مُفتی، قاضی و دیگر نُخبگان و شخصیتهای مهم، در روز شک [به نیت نفل و به صورت نهان و پوشیده] روزه بگیرند.
و مراد از نخبگان و شخصیتهای برجسته: کسانیاند که توان کنترل خویش را از تردید و دودلی در نیت، و ملاحظه و توجه و دقّت و رعایت در این که روزهاش از فرض قرار بگیرد [اگر چنانچه روز شک، در رمضان واقع شده بود] را داشته باشد. [یعنی نخبگان جامعهی اسلامی، افرادی هستند که روز شک را با نیتی که در حال تردّد میان فرض و نفل است، روزه نگیرند؛ و همچنین به گونهای روز شک را روزه بگیرند که اگر احیاناً آشکار گردید که روز شک، از رمضان بوده است، آن روز از آنها به جای روزهی فرض رمضان پذیرفته شود به گونهای که قضا آوردن آن روز بر آنها لازم نگردد.]
[اثبات رؤیت هلال ماه رمضان و ماه شوّال:]
و کسی که به تنهایی هلال ماه رمضان، یا هلال عید [ماه شوّال] را ببیند، ولی سخنش در این زمینه [از جانب پیشوای مسلمانان،] مورد پذیرش قرار نگیرد، در آن صورت روزه گرفتن بر خود وی لازم است؛ و [هرگاه به تنهایی، هلال عید را دید و] به دیدن هلال ماه شوّال یقین پیدا کرد، [و سخن وی در این زمینه، مورد قبول قرار نگرفت، در آن صورت همراه سائر مسلمانان، روزه بگیرد و به دیدن خویش، عمل نکند] و برای وی خوردن، جایز نیست؛ [زیرا ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اَلصَّوْمُ یَوْمَ تَصُوْمُوْنَ وَ الْفِطْرُ یَوْمَ تُفْطِرُوْنَ، وَ الْاَضْحٰی یَوْمَ تُضَحُّوْنَ» (ترمذی و ابن ماجه)؛ «روزهی رمضان باید روزی باشد که همه روزه میگیرید و عید باید در روزی باشد که همه عید میکنید و عید قربان روزی است که همه قربانی میکنید».]
و اگر [کسی هلال ماه رمضان و هلال ماه شوّال را به تنهایی ببیند و همراه با سائر مسلمانان] در این دو وقت، روزه نگیرد، باید آن دو وقت را قضا بیاورد، ولی در این دو صورت، کفّارهای به وی تعلّق نمیگیرد؛ اگر چه - بنا به قول صحیح - پیش از آن که قاضی سخنش را رد کند، [به دیدن خویش عمل نماید و] روزهاش را بخورد.
و هرگاه در آسمان، علّتی از ابر یا گرد و غبار و امثال آن [از قبیل دود و مِه] باشد، در آن صورت برای اثبات رؤیت هلال ماه مبارک رمضان، خبر دادن یک مسلمان عادل، یا - بنا به قول صحیح - خبر دادن فردی که وضعیت و حالاتش پوشیده و پنهان باشد، مورد قبول و پذیرش و اقع میگردد؛ و [همچنین خبر دادن وی پذیرفته میشود اگر چنانچه] بر گواهی یک نفر همانند خودش، شهادت و گواهی بدهد؛ و فرقی نمیکند که این یک نفر، زن باشد یا برده؛ و یا فردی باشد که در «حدّ قذف» [تهمت ناروا به زنان و مردان عفیف و پاکدامن] شلاق خورده باشد و از کردهاش توبه نموده باشد.
بنابراین، [در خبر دادن رؤیت هلال رمضان،] لفظ «شهادت» و «دَعوی» [ادّعا و مطالبه] شرط نمیباشد؛ [یعی شرط نیست که چنین بگوید: «گواهی میدهم بر ثبوت رؤیت هلال رمضان»؛ یا «ادّعا میکنم که رؤیت هلال ماه رمضان، ثابت شده است».]
و برای رؤیت هلال عید، در صورتی که در آسمان علّتی [از ابر و گرد و غبار و غیره] وجود داشته باشد، شهادت دو مرد آزاد [، عاقل، بالغ و عادل]، یا گواهی یک مرد آزاد و دو زن آزاد - بدون لفظ «دَعوی» - شرط میباشد.
و هرگاه آسمان، ابری و غبارآلود نباشد، پس برای رؤیت هلال رمضان و رؤیت هلال عید فطر، لازم است که جمع بزرگی از مسلمانان به دیدن و خبر دادن رؤیت، گواهی بدهند؛ و میزان «جمع بزرگ مردم» - بنا به قول صحیحتر - : به صلاح دید امام و دیدگاه پیشوای مسلمانان، بستگی دارد.
و هرگاه به وسیلهی شهادت یک نفر مسلمان، [هلال ماه رمضان ثابت گردید و پس از آن، سی روز رمضان] کامل شد؛ و این در حالی است که [در روز سیام رمضان،] هلال عید فطر را ندید؛ و آسمان نیز صاف و بدون ابر و غبار بود، در آن صورت خوردن، حلال نیست، [بلکه بر همه لازم است که روزه بگیرند.]
و در صورتی که [هلال ماه رمضان،] با گواهی دو نفر عادل، ثابت گردیده بود [ و سی روز رمضان کامل شد ولی هلال ماه شوّال دیده نشد؛ و این در حالی است که آسمان، صاف و بدون ابر و غبار است]، در آن صورت در ترجیح [خوردن یا روزه گرفتن،] اختلاف صورت گرفته است؛ [در کتابهای «الدرایة»، «الخلاصة» و «البزّازیة» چنین آمده است که در آن صورت، خوردن حلال است؛ و در کتاب «مجموع النوازل» چنین آمده است که خوردن، درست نیست؛ بکله روزه گرفتن، لازم میباشد.]
و در صورتی که در آسمان، علّتی [از ابر، گرد و غبار و مِه و دود] باشد، [در میان علماء و صاحبنظران فقهی،] هیچ اختلافی در این نیست که خوردن روزه، حلال میباشد، اگر چه هلال رمضان با شهادت یک نفر نیز ثابت گردیده باشد.
و [حکم] هلال عید قربان، به سان [حکم] هلال عید فطر است؛ و رؤیت هلال سایر ماهها، با شهادت دو مرد عادل، یا شهادت یک مرد آزاد و دو زن آزاد که «حدّ قذف» بر آنها جاری نگردیده باشد، به اثبات میرسد. [و «حدّ قذف»: به حدّی گفته میشود که بر تهمت زنندهی به زنا، جاری شود.
به هر حال، اگر در شب بیست و نهم شعبان، آسمان ابری و غبارآلود بود، و فردی گواهی داد که وی در این شب، هلال ماه را دیده است، در این صورت رؤیت هلال رمضان، با خبر دادن یک مسلمانِ عادل - چه زن و چه مرد، و چه آزاد و چه برده - به اثبات میرسد؛ و گواهی وی مورد قبول واقع میگردد.
و اگر در بیست و نهم شعبان، آسمان ابری و غبارآلود نبود؛ و یک یا دو نفر گواهی دادند که آنها هلال ماه رمضان را دیدهاند، در آن صورت رؤیت هلال رمضان و رؤیت هلال عید فطر ثابت نمیشود مگر با دیدن جمع بزرگی از مسلمانان که به دیدن و خبر دادن آنان، یقین حاصل شود.
و در مورد اثبات هلال عید فطر: اگر چنانچه آسمان، ابری و غبارآلود بود، در آن صورت امام و پیشوای مسلمانان، رؤیت هلال عید را نمیپذیرد مگر با شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن؛ امّا اگر آسمان ابری و غبارآلود نبود، پس رؤیت هلال عید ثابت نمیشود مگر با دیدن جمع بزرگی که به دیدن و خبر دادن آنان، یقین حاصل شود.
و اگر کسی به تنهایی هلال رمضان را دید، امّا سخن وی در این ارتباط از جانب پیشوای مسلمانان مورد قبول قرار نگرفت، در آن صورت روزه گرفتن بر خود وی لازم است؛ و اگر چنانچه به تنهایی، هلال عید را دید و سخن وی در این زمینه، مورد قبول قرار نگرفت، در آن صورت همراه سایر مسلمانان، روزه بگیرد و به دیدن خویش، عمل نکند.]
و هرگاه رؤیت هلال، در محل طلوع خورشید در سرزمین و منطقهای [از سرزمینها و مناطق] ثابت گردید، در آن صورت - بنا به ظاهر مذهب - روزه گرفتن بر سایر مردمِ [مناطق و سرزمینهای همجوار آن] لازم میگردد؛ و فتوا نیز همین است؛ و بیشتر مشایخ نیز بر همین باور و دیدگاه میباشند.
و رؤیت هلال در روز، معتبر نمیباشد؛ خواه [دیدن آن،] پیش از زوال خورشید باشد یا پس از آن؛ - بنا به قول مختار و برگزیده [در مذهب احناف] - رؤیت هلال، در شب آیندهی آن، معتبر میباشد. [یعنی رؤیت هلال ماه، به وقت شامگاه هر ماه معتبر میباشد؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «صُوْمُوْا لِرُؤْیَتِهِ و اَفْطِرُوْا لِرُؤْیَتِهِ»؛ «هرگاه هلال ماه را دیدید، روزه بگیرید و هرگاه دوباره آن را دیدید؛ روزه را به پایان برسانید». از این رو، واجب است که رؤیت، مقدّم بر روزه و افطار باشد؛ بنابراین، رؤیت هلال ماه، به وقت شامگاه هر ماه، معتبر میباشد.]
الشَّهِیدُ المَقتُولُ، مَیِّتٌ بِأَجلِهِ عِندَنَا أَهلِ السُّنَّةِ.
وَالشَّهِیدُ: مَن قَتَلَه أَهلُ الحَربِ أَو أَهلُ البَغیِ أَو قُطَّاعُ الطَّرِیقِ أَوِ اللُصُوصُ فِی مَنزِلِه لَیلًا وَ لَو بِمُثَقَّلٍ؛ أَو وُجِدَ فِی المَعرِکَةِ وَ بِه أَثرٌ أَو قَتَلَهُ مُسلِمٌ ظُلمًا عَمَدًا بِمُحَدَّدٍ وَ کَانَ مُسلِمًا بَالِغًا خَالِیًا عَن حَیضٍ وَ نِفَاسٍ وَ جِنَابَةٍ؛ وَ لَم یَرتَثَّ بَعدَ اِنقِضَاءِ الحَربِ؛ فَیُکَفَّنُ بِدَمِه وَ ثِیَابِهِ؛ وَ یُصَلَّی عَلَیهِ بِلَا غُسلٍ؛ وَ یُنزَعُ عَنهُ مَا لَیسَ صَالِحًا لِلکَفَنِ کَالفَروِ وَالحَشوِ وَالسِّلَاحِ وَالدِّرعِ؛ وَ یُزَادُ وَ یُنقَصُ فِی ثِیَابِه؛ وَکُرِهَ نَزعُ جَمِیعِهَا؛ وَ یُغسَلُ إِن قُتِلَ صَبِیًّا أَو مَجنُونًا أَو حَائِضًا أَو نُفَسَاءَ أَو جُنُباً اَوْ ارتُثَّ بَعدَ اِنقِضَاءِ الحَربِ؛ بِأَن أَکَلَ أَو شَرِبَ أَو نَامَ أَو تَدَاوَی أَو مَضَی وَقتُ الصَّلَاةِ وَ هُوَ یَعقِلُ أَو نُقِلَ مِنَ المَعرِکَةِ لَا لِخَوفِ وَطئِ الخَیلِ أَو أَوصَی أَو بَاعَ أَو اِشتَرَی أَو تَکَلَّمَ بِکَلَامٍ کَثِیرٍ. وَ إِن وُجِدَ مَا ذُکِرَ قَبلَ اِنقِضَاءِ الحَربِ، لَا یَکُونُ بِه مُرتَثًّا. وَ یُغسَلُ مَن قُتِلَ فِی المِصرِ وَ لَم یُعلَم أَنَّه قُتِلَ بِمُحَدَّدٍ ظُلمًا أَو قُتِلَ بِحَدٍّ أَو قَوَدٍ وَ یُصَلّٰی عَلَیهِ.
از دیدگاه ما [اهل سنّت و جماعت،] «مقتول» [به قتل رسیده؛ کشته شده،] به اجل معین و مشخص خویش میمیرد. [علامه عمر نسفی در «شرح العقاید» گوید: «وَ الْمَقْتُوْلُ مَیِّتٌ بِاَجَلِهِ، وَ الْمَوْتُ قٰائِمٌ بِالْمَیِّتِ، مَخْلُوْقٌ لِلّٰهِ تَعٰالٰی لٰا صُنْعَ لِلْعَبْدِ فِیْهِ تَخْلِیْقاً وَّ لٰا اِکْتِسٰاباً؛ وَ الْاَجَلُ وٰاحِدٌ»؛ «کسی که کشته میشود، به اَجل خود میمیرد و مرگ، قائم و وابسته به میت است و مخلوق خداوند؛ و انسان از نظر ایجاد و اکتساب، نقشی در آن ندارد و اَجل نیز یکی است».
از این رو، اهل سنّت و جماعت، معتقدند که اجَل یکی است، نه به تأخیر میافتد و نه پیشی میگیرد و گوناگون بودن علل و عوامل مرگ، تأثیری در آن ندارد و مقتول نیز به اجل معین و مشخص خود میمیرد؛ و اگر قاتل هم نباشد، جایز و ممکن است که در همان وقت بمیرد؛ و به گمان کسی که مرگ را میآفریند، خداوند است نه قاتل.
خداوند میفرماید: ﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا یَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ٣٤﴾ [الأعراف: 34] «هنگامی که اَجل آنان سر رسید، نه لحظهای از آن تأخیر خواهند کرد و نه لحظهای بر آن پیشی میگیرند».
و نیز میفرماید: ﴿وَلَن یُؤَخِّرَ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَاۚ﴾ [المنافقون: 11] «خداوند هرگز مرگ کسی را که اجلش فرا رسیده باشد به تأخیر نمیاندازد».
و همچنین میفرماید: ﴿ٱللَّهُ یَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِینَ مَوۡتِهَا﴾ [الزمر: 42] «خداوند جانها را هنگام مرگشان دریافت میکند». و آیاتی دیگر.]
و «شهید»: [در اصطلاح شرعی،] کسی است که «اَهل حرب» [دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان]، یا بغاوتگران، یا راهزنان و یا دزدان، او را شب هنگام در منزلش کشته باشند؛ اگر چه کشته شدن وی با چیزی سنگین رخ داده باشد؛ و یا در میدان کارزار یافته شود و در وجودش اثر زخم وجود داشته باشد؛ [و به جهت همان زخم، دار فانی را وداع گفته باشد؛]
و یا این که مسلمانان، او را به ستم و از روی عمد با چیزی تیز و برنده، کشته باشند و فرد کشته شده نیز مسلمان، بالغ و عاری از حیض و قاعدگی، نفاس و زایمان و جنابت و ناپاکی باشد؛ و پس از پایان جنگ نیز به دنبال اصابت ضربه، مرده باشد؛ به گونهای که به چیزی از بهرهها و خدمات زندگی و حیات، چون: خوردن، آشامیدن، خواب شدن و معالجه و درمان، بهرهمند نگردیده باشد.
[به هر حال؛ هر مسلمانی که او را کفّار و بدخواهان اسلام به قتل برسانند؛ یا در میدان کارزار یافته شود و در وجودش اثر زخم باشد و به جهت همان زخم، دار فانی را وداع گوید؛ و یا این که مسلمانان او را به ستم کشته باشند و در قتلش نیز خونبها و دیه واجب نگردیده باشد، چنین فردی کفن میشود و بر او نماز جنازه گزارده میشود و غسل داده نمیشود.
و اگر فردی در حال جنابت و ناپاکی به شهادت رسید، در آن صورت علماء و صاحبنظران فقهی احناف، در مورد غسل دادنش، با همدیگر اختلافنظر دارند: امام ابوحنیفه/ بر این باور است که باید غسل داده شود؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ برآنند که چنین فردی نباید غسل داده شود.
و خون بدن شهید، شسته نمیشود و لباس وی نیز از تنش بیرون آورده نمیگردد؛ ولی میتوان پوستین، کُت، موزه و سلاح وی را از تنش بیرون آورد.
و اگر چنانچه کسی در میدان کارزار زخم برداشت و پس از آن، چیزی خورد یا نوشید و یا مورد معالجه و درمان قرار گرفت و سپس مرد، چنین فردی در پیشگاه خداوند متعال، حکم شهید را دارد و اگر خدا بخواهد به ثواب و پاداش شهادت نیز نائل خواهد آمد؛ اما در احکامی که متعلّق به بندگان است، احکام شهید بر او جاری نمیگردد؛ از این رو، چنین فردی غسل داده میشود و تکفین میگردد و مانند دیگر مردگان برایش نماز جنازه خوانده میشود؛ و خورد و نوش و معالجهی وی را پس از برداشتن زخم، «اِرتثاث» یعنی: بهره گرفتن مینامند.]
چنین کشته شدهای، با خون و جامهاش کفن میگردد؛ و بیآن که غسل داده شود، بر او نماز جنازه گزارده میشود؛ [جابربن عبداللهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اِدْفِنُوْهُمْ فِیْ دِمٰائِهِمْ؛ - یَعْنِیْ یَوْمَ اُحُدٍ - وَ لَمْ یُغَسِّلْهُمْ» (نسایی، بخاری، ابوداود و ترمذی)؛ «آنها را با خونشان دفن کنید؛ یعنی روز جنگ احد؛ و آن را نشست».
و انس بن مالکس نیز گوید: «اِنَّ شُهَداءَ اُحُدٍ لَمْ یُغَسَّلُوْا وَ دُفِنُوْا بِدِمٰائِهِمْ» (ابوداود و ترمذی)؛ «شهدای اُحد، غسل داده نشدند و با خونهایشان دفن شدند».]
و [لباس شهید نیز از تنش بیرون آورده نمیشود؛ ولی میتوان] آنچه را که صلاحیت و قابلیت کفن را ندارند همانند: پوستین، کُت، موزه، سلاح و زره را از تن شهید بیرون آورد؛ [زیرا ابن عباسب گوید: «اَمَرَ رَسُوْلُ اللهِ ج بِقَتْلٰی اُحُدٍ اَنْ یُّنْزَعَ عَنْهُمُ الْحَدِیْدُ وَ الْجُلُوْدُ وَ اَنْ یُّدْفَنُوْا بِدِمٰائِهِمْ وَ ثِیٰابِهِمْ» (ابوداود)؛ «پیامبر ج نسبت به کشتگان جنگ اُحد فرمان داد که سلاح و زره و پوستین آنها، درآورده شود و با خون و جامهشان دفن گردند».]
و میتوان [برحسب ضرورت و نیاز،] در جامهی شهید، افزون و کم نمود؛ و بیرون کشیدن تمام جامه از تن وی، مکروه است.
و در صورتهای ذیل، فرد کشته شده، غسل داده میشود:
اگر در حال جنابت و ناپاکی، یا کودکی، یا دیوانگی، یا قاعدگی و یا نفاس و زایمان کشته شود؛ یا پس از پایان جنگ، به دنبال اصابت ضربه، نمرد، بلکه به چیزی از بهرهها و خدمات زندگانی، مُنتفع و بهرهمند گردید؛ اینطور که خورد یا آشامید یا خوابید یا معالجه و درمان شد؛ یا بر وی، وقت یک نماز در حالی که به هوش است گذشت؛ و یا زنده از میدان جنگ و کارزار به جایی دیگر منتقل شد؛ و این انتقال، از ترس لگدمال شدن در زیر دست و پای اسبها نبود.
و یا به چیزی [از امور دنیا و آخرت] وصیت کرد؛ یا چیزی را فروخت؛ یا چیزی را خریداری نمود؛ و یا زیاد سخن گفت.
و اگر چنانچه تمامی این صورتها، پیش از پایان یافتن جنگ اتفاق افتاد، در آن صورت [شهید کامل گفته میشود و غسل داده نمیشود و با خون و جامهاش دفن میگردد؛ زیرا او پس از پایان یافتن جنگ،] به چیزی از خدمات و بهرههای زندگی، مُتتفع و بهرهمند نشده است؛ [ناگفته نماند که خورد و نوش و معالجه و درمانِ فرد مجروح را پس از برداشتن زخم، «اِرتثاث» یعنی: بهره گرفتن مینامند.
و کسی که در شهر به قتل برسد و دانسته نشود که وی از روی ستم با چیزی تیر و برنده به قتل رسیده، یا به خاطر اجرای حدّ یا اجرای قصاص بر وی، کشته شده است؛ چنین افرادی غسل داده میشوند و بر آنها نماز جنازه گزارده میشود.
[به هر حال؛ شهید به سه قسم تقسیم میگردد:
1- شهید دنیا و آخرت؛ و این نوع از شهادت، آنگاه تحقق پیدا میکند که شخصِ کشته شده، مسلمان، عاقل و بالغ باشد و از حَدَث اکبر (جنابت و ناپاکی) پاک باشد و به دنبال ضربه مرده باشد؛ به گونهای که به چیزی از بهرهها و خدمات حیات، چون خوردن، آشامیدن، خواب شدن و درمان و معالجه،بهرهمند نگردیده و بر وی، وقت یک نماز در حالی که به هوش است، نگذشته باشد.
حکم چنین شهیدی، این است که غسل داده نمیشود، بلکه در جامههایش کفن گردیده و بر وی نماز خوانده میشود و با خون و جامهاش، دفن میگردد.
2- شهید آخرت فقط؛ و شهید آخرت: کسی است که شرطی از شروط پیشین را - به جز اسلام - نداشته باشد؛ پس احکام شهید بر وی جاری نمیگردد؛ مگر باید دانست که او شهید آخرت است و برای اوست همان پاداشی که شهداء بدان وعده داده شدهاند.
و حکم این قسم از شهیدان، این است که ایشان غسل داده میشوند و تکفین میگردند و مانند دیگر مردگان، بر ایشان نماز خوانده میشود.
3- شهید دنیا فقط؛ و شهید دنیا: منافقی است که در صفوف مسلمانان کشته شده است؛ پس او غسل داده نمیشود و در جامهی خویش کفن میگردد و بر آن، مانند شهید کامل، نماز خوانده میشود؛ البته به اعتبار ظاهر.
و در اینجا، بر خود لازم میدانم پیرامون فضیلت «شهادت در راه خدا» نیز چند حدیث را برای حُسن ختام بیان نمایم:
مسروق/ گوید: از عبدالله بن مسعودس دربارهی این آیه سؤال کردیم: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: 169] «و کسانی را که در راه خدا کشته میشوند، مرده مشمارید، بلکه آنان زنده هستند و به ایشان نزد پروردگارشان روزی داده میشود».
عبدالله بن مسعودس گفت: ما در این باره از پیامبر ج سؤال کردیم؛ ایشان در پاسخ فرمود:
«اَرْوٰاحُهُمْ فِیْ اَجْوٰافِ طَیْرٍ خُضْرٍ، لَهٰا قَنٰادِیْلٌ مُّعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ، تَسْرَحُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ شٰاءَتَ، ثُمَّ تَأْوِیْ اِلٰی تِلْکَ الْقَنٰادِیْلِ، فَاطَّلَعَ اِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ اِطِّلٰاعَةً فَقٰالَ: هَلْ تَشْهُوْنَ شَیْئاً؟ قٰالُوْا: اَیُّ شَیْءٍ نَشْتَهِیْ وَ نَحْنَ نَسْرَحُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ شِئْنٰا؛ فَفَعَلَ بِهِمْ ذٰلِکَ ثَلٰاثَ مَرّاتٍ. فَلَمّٰا رَأَوْا اِنَّهُمْ لَمْ یُتْرَکُوْا مِنْ اَنْ یُسْأَلُوْا، قٰالُوْا: یٰا رَبِّ نُرِیْدُ اَنْ تُرَدَّ اَرْوٰاحُنٰا فِیْ اَجْسٰادِنٰا حَتّٰی نُقْتَلَ فِیْ سَبِیْلِکَ مَرَّةً اُخْرٰی. فَلَمّٰا رَأَی اَنْ لَّیْسَ لَهُمْ حٰاجَةً تُرِکُوْا» (مسلم و ترمذی)
«ارواح شهیدان در شکم پرندگان سبز رنگ قرار دارد و برای آنها چراغهایی است که به عرش آویخته شدهاند و در هر جای بهشت که بخواهند میروند؛ سپس به طرف این چراغها برمیگردند. پروردگارشان به آنان نگاهی میکند و میفرماید: آیا چیزی میل دارید؟ میگویند: اشتهای چه چیزی را داشته باشیم در حالی که در هر جای بهشت که بخواهیم میرویم؛ خداوند این سؤال را سه بار تکرار میکند؛ وقتی که شهیدان میبینند که رها نمیشوند مگر این که چیزی را درخواست کنند، میگویند: پروردگارا! میخواهیم ارواح ما را به اجسادمان برگردانده شود تا یک بار دیگر در راه تو کشته شویم. وقتی خداوند میبیند هیچ نیازی ندارند، آنان را به حال خود رها میکند».
و مقدام بن معدیکربس گوید: پیامبر ج فرمود: «لِلشَّهِیْدِ عِنْدَ اللهِ سِتَّ خِصٰالٍ: یُغْفَرُ لَهُ فِیْ اَوَّلِ دَفْعَةٍ، وَ یُریٰ مَقْعَدَهُ فِی الْجَنَّةِ، وَ یُجٰارُ مِنْ عَذٰابِ الْقَبْرِ، وَ یُأْمَنُ مِنَ الْفَزَعِ الْاَکْبَرِ وَ یُوْضَعُ عَلیٰ رَأْسِهِ تٰاجُ الْوَقٰارِ، اَلْیٰاقُوْتَةُ مِنْهٰا خَیْرٌ مِّنَ الدُّنْیٰا وَ مٰافِیْهٰا، وَ یُزَوَّجُ ثِنْتَیْنِ وَ سَبْعِیْنَ زَوْجَةً مِّنَ الْحُوْرِ الْعَیْنِ وَ یُشَفَّعُ فِیْ سَبْعِیْنَ مِنْ اَقْرُبٰائِهِ» (ترمذی و ابن ماجه)؛ «شهید نزد خدا شش خصلت دارد: با ریخته شدن اولین قطرهی خون او، گناهانش بخشیده میشود و جایگاهش را در بهشت میبیند و از عذاب قبر، محفوظ میماند و از هول قیامت، در امان میماند و بر سرش، تاج وقار گذاشته میشود، که تنها یک یاقوت از آن، از دنیا و آنچه در آن است بهتر میباشد و هفتاد و دو زن از حوریانِ چشم درشت بهشتی را به ازدواجش درمیآورند و برای هفتاد نفر از نزدیکانش، شفاعت میکند».
و ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اَلشَّهِیْدُ لٰایَجِدُ أَلَمَ الْقَتْلِ اِلّٰا کَمٰا یَجِدُ اَحَدُکُمْ اَلَمَ الْقَرْصَةِ» (ترمذی، ابن ماجه و نسایی)؛ «شهید، درد کشته شدن را احساس نمیکند مگر به اندازهی درد نیشگون».
و همچنین از ابوهریرهس روایت است که پیامبر ج فرمود: «مَثَلُ الْمُجٰاهِدِ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ، کَمَثَلِ الصّٰائِمِ الْقٰائِمِ الْقٰانِتِ بِآیٰاتِ اللهِ، لٰایَفْتُرُ مِنْ صِیٰامٍ وَّ لٰا صَدَقَةٍ حَتّٰی یَرْجِعَ الْمُجٰاهِدُ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ» (مسلم و ترمذی)؛ «مثال مجاهد در راه خدا مانند روزهدار و نمازگزار با خشوعی است که با تلاوت آیات قرآنی، شب زندهداری میکند و از نماز و روزه خسته نمیشود تا وقتی که مجاهد در راه خدا، از جهاد برگردد».]
یُسَنَّ تَوجِیهُ المُحتَضَرِ عَلَی یَمِینِه؛ وَ جَازَ الاِستِلقَاءُ؛ وَ یُرفَعُ رَأسُه قَلِیلًا؛ وَ یُلَقَّنُ بِذِکرِ الشَّهَادَتَینِ عِندَه مِن غَیرِ إِلحَاحٍ وَ لَا یُؤمَرُ بِهَا. وَ تَلقِینُه فِی القَبرِ، مَشرُوعٌ؛ وَ قِیلَ: لَا یُلَقَّنُ؛ وَ قِیلَ: لَا یُؤمَرُ بِه وَ لَا یُنهَی عَنهُ.
وَ یَستَحِبُّ لِأَقرِبَاءِ المُحتَضَرِ وَ جِیرَانِهِ، الدُّخُولُ عَلَیهِ؛ وَ یَتلُونَ عِندَه سُورَةَ یس وَ استُحسِنَ سُورَةُ الرَّعدِ؛ وَاختَلَفُوا فِی إِخرَاجِ الحَائِضِ وَالنُّفَسَاءِ مِن عِندِهِ.
فَإِذَا مَاتَ، شُدَّ لِحیَاهُ وَ غُمِّضَ عَینَاهُ وَ یَقُولُ مُغَمِّضُه: «بِسمِ اللهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم؛ اَللَّهُمَّ یَسِّر عَلَیهِ أَمرَه وَ سَهِّل عَلَیهِ مَا بَعدَه وَ أَسعِدهُ بِلِقَائِکَ وَاجعَل مَا خَرَجَ اِلَیهِ خَیرًا مِمَّا خَرَجَ عَنهُ».
وَ یُوضَعُ عَلی بَطنِه حَدِیدَةٌ لِئَلَّا یَنتَفِخَ؛ وَ تُوضَعُ یَدَاهُ بِجَنبَیهِ وَ لَا یَجُوزُ وَضعُهُمَا عَلَی صَدرِهِ؛ وَ تَکرَهُ قِرَاءَةُ القُرآنِ عِندَهُ حَتَّی یُغسَلَ؛ وَ لَا بَأسَ بِإِعلَامِ النَّاسِ بِمَوتِه. وَ یُعَجَّل بِتَجهِیزِه؛ فَیُوضَعُ کَمَا مَاتَ عَلَی سَرِیرٍ مُجَمَّرٍ وِترًا؛ وَ یُوضَعُ کَیفَ اِتَّفَقَ عَلَی الأَصَحِّ؛ وَ یُستَرُ عَورَتُه ثُمَّ جُرِّدَ عَن ثِیَابِه وَ وُضِّیءَ إِلَّا أَن یَکُونَ صَغِیرًا لَا یَعقِلُ الصَّلَاةَ بِلَا مَضمَضَةٍ وَ اِستِنشَاقٍ إِلَّا أَن یَّکُونَ جُنُبًا؛ وَ صُبَّ عَلَیهِ مَاءٌ مُغلًی بِسِدرٍ أَو حُرضٍ وَ إِلَّا فَالقُرَاحُ وَ هُوَ المَاءُ الخَالِصُ؛ وَ یُغسَلُ رَأسُه وَ لِحیَتُه بِالخِطمِیِّ؛ ثُمَّ یُضجَعُ عَلَی یَسَارِهِ فَیُغسَلُ حَتَّی یَصِلَ المَاءُ اِلَی مَا یَلِی التَّختَ مِنهُ؛ ثُمَّ عَلَی یَمِینِه کَذَالِکَ ثُمَّ أُجلِسَ مُسنَدًا اِلَیهِ؛ وَ مَسَحَ بَطنَه رَفِیقًا وَ مَا خَرَجَ مِنهُ، غَسَلَه وَ لَم یُعَد غُسلُه؛ ثُمَّ یُنَشَّفُ بِثَوبٍ وَ یُجعَلُ الحَنُوطُ عَلَی لِحْیَتِهِ و رَأسِه وَ الکَافُورُ عَلَی مَسَاجِدِه؛ وَ لَیسَ فِی الغُسلِ اِستِعمَالُ القُطنِ فِی الرِّوَایَاتِ الظَّاهِرَةِ. وَ لَا یُقَصُّ ظُفرُه وَ شَعرُه وَ لَا یُسرَحُ شَعرُه وَ لِحیَتُه.
وَالمَرأَةُ تَغسِلُ زَوجَهَا بِخِلَافِه؛ کَأُمِّ الوَلَدِ لَا تَغسِلُ سَیِّدَهَا. وَ لَو مَاتَت اِمرَأَةٌ مَعَ الرِّجَالِ یَمَّمُوهَا کَعَکسِه بِخِرقَةٍ؛ وَ إِن وُجِدَ ذُو رَحمٍ مَحرَمٍ، یُمِّمَ بِلَا خِرقَةٍ؛ وَ کَذَا الخُنثَی المُشکِلُ، یُمِّمَ فِی ظَاهِرِ الرِّوَایَةِ؛ وَ یَجُوزُ لِلرِّجُلِ وَالمَرأَةِ تَغسِیلُ صَبِیٍّ وَ صَبِیَّةٍ لَم یَشتَهِیَا؛ وَ لَا بَأسَ بِتَقبِیلِ المَیِّتِ.
وَ عَلَی الرَّجُلِ، تَجهِیزُ اِمرَأَتِه وَ لَو مُعسِرًا فِی الأَصَحِّ؛ وَ مَن لَا مَالَ لَه، فَکَفَنُه عَلَی مَن تَلزِمُه نَفَقَتُه؛ وَ إِن لَم یُوجَد مَن تَجِبُ عَلَیهِ نَفَقَتُه، فَفِی بَیتِ المَالِ؛ فَإِن لَم یُعطِ عِجزًا أَو ظُلمًا، فَعَلَی النَّاسِ؛ وَ یَسأَلُ لَهُ التَّجهِیزَ مَن لَا یَقدِرُ عَلَیهِ غَیرُه.
وَکَفَنُ الرَّجُلِ سُنَّةً: قَمِیصٌ وَ إِزَارٌ وَ لِفَافَهٌ مِمَّا کَانَ یَلبَسُه فِی حَیَاتِه؛ وَکِفَایَةً: إِزَارٌ وَ لِفَافَةٌ؛ وَ فُضِّلَ البِیَاضُ مِنَ القُطنِ. وَ کُلٌّ مِنَ الإِزَارِ وَاللِفَافَةِ، مِنَ القَرنِ اِلَی القَدَمِ؛ وَ لَا یُجعَلُ لِقَمِیصِه کُمٌّ وَ لَا دِخرِیصٌ وَ لَا جَیبٌ وَ لَا تُکَفُّ أَطرَافُه؛ وَ تَکرَهُ العِمَامَةُ فِی الأَصَحِّ؛ وَ لُفَّ مِن یَسَارِهِ ثُمَّ یَمِینِه وَ عُقِدَ إِن خِیفَ اِنتِشَارُهُ؛ وَ تُزَادُ المَرأَةُ فِی السُّنَّةِ، خِمَارًا لِوَجهِهَا وَ خِرقَةً لِرَبطِ ثَدیَیهَا؛ وَ فِی الکِفَایَةِ، خِمَارًا. وَ یُجعَلُ شَعرُهَا، ضَفِیرَتَینِ عَلَی صَدرِهَا فَوقَ القَمِیصِ؛ ثُمَّ الخِمَارُ فَوقَه تَحتَ اللِفَافَةِ؛ ثُمَّ الخِرقَةُ فَوقَهَا. وَ تُجَمَّرُ الأَکفَانُ وِترًا قَبلَ أَن یُّدرَجَ فِیهَا. وَکَفَنُ الضُّرُورَةِ: مَا یُوجَدُ.
باب: پیرامون احکام و مسائل جنائز
سنّت است، شخصی که در حالتِ احتضار و لحظات پایانی عمرش رسیده و بر او نشانههای مرگ، آشکار گردیده است [مُحْتَضَر]، بر [پهلوی] راست خویش قرار داده شود؛ [و صورت وی به سوی قبله گردانیده شود.] و همچنین جایز است که بر پشت خوابانیده شود، به گونهای که [پاهای وی به جانب قبله باشد و] سرش اندکی بلند گردانیده شود [تا روی وی به سوی قبله گردد.
به هر حال، هرگاه کسی در شُرف مرگ بود، شایسته است که اطرافیان، او را خوابیده بر پهلوی راست، رو به قبله بنمایند و چنانچه چنین حالتی برای او امکان نداشت، در همان حالت، کف پاهایش را متوجه قبله بکنند.]
و [سنّت است که بر کسی که نشانههای مرگ آشکار گردیده و در حالتِ احتضار و لحظات پایانی عمرش رسیده،] بر وی «شهادتین» [لا اله الّا الله محمد رسول الله] تلقین شود؛ و روش تلقین، بدینگونه است که «شهادتین» در نزد وی [بلند] خوانده شود [به گونهای که شخص مُحْتَضَر آن را بشنود؛] و شخص تلقین کننده در تلقین شهادتین، پافشاری و اصرار نورزد و شخص مُحْتَضَر، مأمور به خواندن شهادتین نیز نشود [و بدو چنین گفته نشود: «بگو» یا «بخوان»؛ تا شخص مُحْتَضَر «نه» نگوید و در نتیجه، گمان بد در حق وی نرود.
به هر حال، هرگاه مسلمانی، مسلمانی دیگر را در حالت اِحتضار و لحظات پایانی عمرش ببیند، لازم است او را برای گفتن کلمهی «توحید و اخلاص» یعنی «لا اله الا الله»، تشویق و تلقین نماید؛ و چند بار آن را برای او تکرار نماید؛ و چنانچه یک بار بیمار نیز آن را تکرار کرد، کافی است و تلقین کننده لازم نیست آن را ادامه بدهد.
ابوسعید خدریس گوید: پیامبر ج فرمود: «لَقِّنُوْا مَوْتٰاکُمْ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ» (مسلم، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه و نسایی)؛ «به کسانی که در حال احتضار و مرگ هستند، لا اله الا الله را تلقین کنید».
امر پیامبر ج به تلقین، به این امید است که آخرین سخن مُحْتَضَر، «لا اله الا الله» باشد. معاذبن جبلس گوید: پیامبر ج فرمود: «مَنْ کٰانَ آخِرُ کَلٰامِهِ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» (ابوداود)؛ «کسی که آخرین سخنش لا اله الا الله باشد، داخل بهشت میشود».]
و تلقین مرده [پس از آن که] در قبر نهاده میشود نیز مشروع و روا است. [و کیفیت آن، بدین ترتیب است که گفته شود: «یٰا فُلٰانُ بْنُ فُلٰانٍ! اُذْکُرْ دِیْنَکَ الَّذِیْ کُنْتَ عَلَیْهِ فِیْ دٰارِ الدُّنْیٰا بِشَهٰادَةِ اَنْ لّٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ»؛ «ای فلانی فرزند فلان! به یاد آور دین خود را؛ آن دینی که در دنیا بر آن بودی؛ این طور که به این حقیقت گواهی دهی که جز الله معبودی نیست و محمد ج فرستادهی او است».] و برخی گفتهاند: در قبر، تلقین به شهادتین نشود؛ و برخی نیز گفتهاند: نه بدین کار، فرمان داده میشود و نه از آن، نهی میگردد؛ [یعنی: این کار، نه واجب است و نه ممنوع.]
و برای خویشاوندان و نزدیکان و همسایگان فردی که در حالت اِحتضار و لحظات پایانی عمرش رسیده و بر او نشانههای مرگ آشکار گردیده است [مُحْتَضَر]، مستحب و پسندیده است که بر وی وارد شوند و در نزد او، سورهی یاسین را تلاوت نمایند. [و از ناحیهی صاحبنظران متأخر فقهی نیز،] خواندن سورهی «رعد»، تحسین و تجویز شده است. [پیامبر ج میفرماید: «مٰا مِنْ مَرِیْضٍ یُقْرَأُ عِنْدَهُ یس اِلّٰا مٰاتَ رَیّٰاناً وَّ اُدْخِلَ قَبْرُهُ رَیّٰاناً» (ابوداود) و دیلمی در «مسند الفردوس» چنین روایت کرده است: «مٰا مِنْ مَرِیْضٍ یُقْرَأُ عِنْدَهُ سُوْرَةُ یس، اِلّٰا مٰاتَ رَیّٰاناً وَ حُشِرَ یَوْمَ الْقِیامَةِ رَیّٰاناً»؛ «هیچ بیماری نیست که در نزد وی سورهی یاسین خوانده شود مگر آن که سیراب میمیرد و در قبر خویش سیراب داخل کرده میشود و در روز رستاخیز، سیراب حشر میگردد».
و در مورد خواندن سورهی «رعد»، جابربن عبداللهس گوید: «فَاِنّ ذٰلِکَ یُخَفِّفُ عَنِ الْمَیِّتِ، فَاِنَّهُ اَهْوَنُ لِقَبْضِهِ» (سیوطی در درّ المنثور)؛ «خواندن سورهی رعد، سکرات مرگ را از مرده سبک میگرداند و راحت قبض روح میشود».]
و علماء و صاحبنظران فقهی در مورد بیرون کردن زنان حائضه [زنانِ جنب و ناپاک،] و زنانی که دچار نفاس و زایمان هستند از نزد میت، با همدیگر اختلافنظر دارند.
و هرگاه شخصِ در حال اِحتضار، وفات کرد، محاسن وی [یعنی دو فک وی با پارچهی عریضی از بالای سر وی] بسته شود و پلکهای چشمانش روی هم فرو آورده شود؛ [یعنی چشمهای وی را ببندند؛] و کسی که پلکهای مرده را روی هم مینهد و چشمانش را فرو میپوشاند، چنین بگوید: «بِسْمِ اللهِ وَ عَلٰی مِلّةِ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ اَللّٰهُمَّ یَسِّرْ عَلَیْهِ اَمْرَهُ وَ سَهِّلْ عَلَیْهِ مٰا بَعْدَهُ وَ اَسْعِدْهُ بِلِقٰاءِکَ وَ اجْعَلْ مٰاخَرَجَ اِلَیْهِ خَیْراً مِمّٰا خَرَجَ عَنْهُ»؛ «به نام خدای؛ و بر آیین پیامبر گرامی اسلام ج. بار خدایا! کار وی را بر او آسان گیر و امور پس از مرگ را نیز بر وی سهل گردان و با لقای خویش، او را سعادتمند و نیک بخت گردان و سرای بازپسین او را - که به سوی آن رهسپار گردیده است - بهتر از دنیای وی - که از آن بیرون شده است - بگردان».
[امّ سلمهل گوید: پیامبر ج بر ابوسلمهس وارد شد در حالی که چشمهایش باز بود؛ پیامبر ج چشمهای ابوسلمه را بست و فرمود: «اِنَّ الرُّوْحَ اِذٰا قَُبِضَ، تَبِعَهُ الْبَصَرُ»؛ «وقتی که روح قبض شود، چشم آن را دنبال میکند». برخی از نزدیکانش، شیون و گریه کردند، پیامبر ج فرمود: «لٰا تَدْعُوْا عَلیٰ اَنْفُسِکُمْ اِلّٰا بِخَیْرٍ؛ فَاِنَّ الْمَلٰائِکَةَ یُؤَمِّنُوْنَ عَلیٰ مٰا تَقُوْلُوْنَ» ؛ «دعای خیر برای خودتان کنید؛ چون فرشتگان بر آنچه میگویید، آمین میگویند».
سپس فرمود: «اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِاَبِیْ سَلَمَةَ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ فِی الْمَهْدِیِّیْنَ وَ اخْلُفْهُ فِیْ عَقِبِهِ فِی الْغٰابِرِیْنَ وَ اغْفِرْلَنٰا وَ لَهُ یٰا رَبَّ الْعٰالَمِیْنَ وَ افْسَحْ لَهُ فِیْ قَبْرِهِ وَ نَوِّرْ لَهُ فِیْهِ» (مسلم و ابوداود)؛ «پروردگارا! گناهان ابوسلمه را بیامرز و مقام او را در میان هدایت یافتگان، رفیع فرما و از فرزندانش، جانشینی برای او در میان بازماندگان قرار بده، ای پروردگار جهانیان! گناهان ما و او را بیامرز و قبرش را گشاد و فراخ و نورانی فرما».
ناگفته نماند که: هرگاه خبر مرگ کسی میرسد، دو چیز بر بازماندگان وی واجب است:
1- صبر و راضی بودن به تقدیر: زیرا خداوند میفرماید: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٥ ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ١٥٦ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧﴾ [البقرة: 155-157] «و به یقین شما را با برخی از (امور، همچون) ترس وگرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها آزمایش میکنیم و مژده بده به بردباران. آن کسانی که وقتی بلایی بدانان میرسد، میگویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم؛ آنان اَلطاف و رحمت و احسان و مغفرتِ خدایشان، شامل حالشان میگردد و مسلماً ایشان راهیافتگانند».
و انس بن مالکس گوید: پیامبر ج از کنار زنی که در کنار قبری گریه میکرد، عبور کرد و به او فرمود: «اِتَّقِی اللهَ وَ اصْبِرِیْ»؛ «تقوای خدا را پیشه کن و صبر کن». آن زن گفت: از من دور شو که به مصیبتی، مانند مصیبت من گرفتار نشدهای؟ انسس گوید: آن زن، پیامبر ج را نشناخت. بدان زن گفتند: این رسول خدا ج است، گویا که او را مرگ فرا گرفت؛ به در خانهی رسول خدا ج رفت و دربان و حاجبی را نیافت. گفت: ای رسول خدا ج! من تو را نشناختم. پیامبر ج فرمود: «اِنَّ الصَّبْرَ عِنْدَ اَوَّلِ الصَّدَمَةِ» (بخاری و مسلم)؛ «صبر باید در ابتدای وارد آمدن مصیبت باشد».
2- اِسترجاع: اِسترجاع این است که شخص بگوید: «اِنّٰا لِلّٰهِ وَ اِنّٰا اِلَیْهِ رٰاجِعُوْنَ» - همچنانکه در آیه آمد - و بعد از آن بگوید: «اَللّٰهُمَّ اَجِرْنِیْ فِیْ مُصِیْبَتِیْ وَ اخْلُفْ لِیْ خَیْراً مِّنْهٰا» (بخاری و مسلم)؛ «بار خدایا! مرا در این مصیبت مأجور بگردان و بهتر از آن را برایم جایگزین بفرما».
امّ سلمهل گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «هر مسلمانی، هنگام گرفتار شدن به مصیبتی، چیزی را بگوید که خدا به آن امر کرده است: «اِنّٰا لِلّٰهِ وَ اِنّٰا اِلَیْهِ رٰاجِعُوْنَ، اَللّٰهُمَّ اَجِرْنِیْ فِیْ مُصِیْبَتِیْ وَ اخْلُفْ لِیْ خَیْراً مِّنْهٰا»؛ خداوند چیزی بهتر از آن را برای او جایگزین میکند. امّ سلمهل گوید: هنگامی که ابوسلمه وفات کرد، گفتم کدام یک از مسلمانان، از ابوسلمه بهتر هستند؛ خانوادهی او، اولین خانوادهای بود که به سوی پیامبر ج هجرت کرد؟ سپس گفتم: «اَللّٰهُمَّ اَجِرْنِیْ فِیْ مُصِیْبَتِیْ وَ اخْلُفْ لِیْ خَیْراً مِّنْهٰا»؛ و خداوند پیامبر ج را به جای ابوسلمه به من داد» (مسلم و ابن ماجه)
و آنچه بر بازماندگان میت حرام است، عبارتند از:
1- شیون و نوحه: ابومالک اشعریس گوید: پیامبر ج فرمود: «اَرْبَعٌ فِیْ اُمَّتِیْ مِنْ اُمُوْرِ الْجٰاهِلِیَّةِ لٰا یَتْرُکُوْنَهُنَّ: اَلْفَخْرُ فِیْ الْاَحْسٰابِ، وَ الطَّعْنُ فِی الْاَنْسٰابِ وَ الْاِسْتِسْقٰاءُ بِالنُّجُوْمِ وَ النِّیٰاحَةِ» (مسلم)؛ «چهار چیز در امّت من از امور جاهلی هستند که از آن دست برنمیدارند: افتخار به نیاکان، طعن در نَسَب، طلب باران با ستارگان و نوحهخوانی».
و نیز میفرماید: «اَلنّٰائِحَةُ اِذٰا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهٰا، تُقٰامُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ عَلَیْهٰا سِرْبٰالٌ مِّنْ قَطِرٰانٍ وَّ دِرْعٌ مِّنْ جَرَبٍ» (مسلم)؛ «اگر زن نوحهخوان قبل از مرگش توبه نکند، روز قیامت زنده میشود، در حالی که پیراهنی آغشته به روغن (قیر اندود شده) و زرهای از زنگار بر تن دارد».
2- زدن به گونهها و پاره کردن گریبان: عبداللهس گوید: پیامبر ج فرمود: «لَیْسَ مِنّٰا مَنْ لَطَمَ الْخُدُوْدَ وَ شَقَّ الْجُیُوْبَ وَ دَعٰا بِدَعْوَی الْجٰاهِلِیَّةِ» (بخاری و مسلم)؛ «از ما نیست کسی که بر گونههایش بزند و گریبانش را پاره کند و شیون و زاری جاهلانه سر دهد».
3- کندن مو: ابوبردة بن ابوموسیس گوید: «وَجَِعَ اَبُوْمُوْسیٰ وَجَعاً فَغُشِیَ عَلَیْهِ وَ رَأْسُهُ فِیْ حِجْرِ اِمْرَأَةٍ مِنْ اَهْلِهِ؛ فَصٰاحَتِ امْرَأَةٌ مِنْ اَهْلِهِ فَلَمْ یَسْتَطِعْ اَنْ یَّرُدَّ عَلَیْهٰا شَیْئاً فَلَمّٰا اَفٰاقَ قٰالَ: اَنَا بَرِیْءٌ مِمَّنْ بَرِیءَ مِنْهُ رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَاِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج بَرِیَء مِنَ الصّٰالِقَةِ وَ الْحٰالِقَةِ وَ الشّٰاقَّةِ» (بخاری و مسلم)؛ «ابوموسی دچار بیماری شدیدی شد و بیهوش گردید در حالی که سرش در آغوش زنی از اهلش بود؛ زن فریاد کشید. ابوموسی نتوانست جوابش دهد؛ وقتی به هوش آمد، گفت: من بیزارم از کسی که رسول خدا ج از او اظهار بیزاری کرده است. پیامبر ج بیزار است از کسی که با صدای بلند گریه کند و کسی که هنگام مصیبت، موی سرش را بتراشد و کسی که لباسش را چاک کند».
4- ژولیده کردن مو: به دلیل حدیثی که یکی از زنانِ بیعت کننده در بیعت عقبه روایت کرده و گفته است: «کٰانَ فِیْمٰا اَخَذَ عَلَیْنٰا رَسُوْلُ اللهِ ج فِی الْمَعْرُوفِ الَّذِیْ اَخَذَ عَلَیْنٰا اَنْ لّٰا نَعْصِیْهِ فِیْهِ: وَ اَنْ لّٰا نَخْمِشْ وَجْهاً وَ لٰا نَدْعُوْا بِوَیْلٍ وَّ لٰا نَشُقُّ جَیْباً وَّ اَنْ لّٰا نَنْشُرْ شَعْراً» (ابوداود)؛ «از کارهای خوبی که پیامبر ج از ما بر آن عهد گرفت تا از آن سرپیچی نکنیم این بود که هنگام مصیبت، صورتمان را نخراشیم و واویلا نگوییم و گریبان چاک نکیم و موهایمان را ژولیده رها نکنیم».]
و بر شکم مرده، [چیزی سنگین همانند] آهن نهاده شود تا شکم وی باد و ورم نکند و دستهای وی به هر دو پهلوی او نهاده شود؛ و نهادن دستهای او بر سینههایش جایز نیست.
و تا زمانی که غسل داده میشود، قرائت قرآن [به طور بلند] در نزد وی مکروه است؛ [ناگفته نماند که قرائت قرآن فقط آنگاه مکروه میباشد که قاری به میت نزدیک باشد؛ ولی اگر چنانچه از او دور بود، پس کراهیتی در آن نیست.]
و ایرادی ندارد که خبر وفات مرده را به مردم اعلان نمایند؛ [به تعبیری دیگر، مستحب است که خبر مرگ، به اقوام و دوستان و همسایگان و مردم محل برای مشارکت در تشییع جنازه، اعلام شود؛ زیرا در روایتها آمده است که رسول خدا ج فرمود: که خبر شهادت زیدس، جعفرس و عبدالله بن رواحهس را اعلان نمایند (بخاری)؛ و نیز روایت شده است که پیامبر ج خبر مرگ نجاشی را به مردم اعلان نمود. بخاری و مسلم]
و در تجهیز و آماده ساختن مرده برای کفن و دفن، عجله و شتاب شود؛ [زیرا ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اِسْرَعُوْا بِِالْجَنٰازَةِ فَاِنْ تَکُ صٰالِحَةً فَخَیْرٌ تُقَدِّمُوْنَهٰا عَلَیْهِ؛ وَ اِنْ تَکُ غَیْرَ ذٰلِکَ؛ فَشَرٌّ تَضُعُوْنَهُ عَنْ رِقٰابِکُمْ» (بخاری و مسلم)؛ «در تجهیز و دفن جنازه عجله کنید؛ چون اگر مرده، انسانی صالح و نیک باشد، خیری را به او میرسانید و در غیر این صورت، شرّی است که از گردنتان پایین میگذارید».]
[غسل دادن مرده:
غسل دادن مرده، بر زندگان «فرض کفایه» است؛ یعنی اگر برخی از مردمان، به غسل دادن مرده اقدام نمودند، فرض آن از دوش سایر مردم ساقط میگردد. و اگر چنانچه به غسل دادن وی اقدام نکرد، همهی مردمان گنهکار خواهند بود.
و غسل دادن مرده، در صورتی فرض است که مرده دارای شرایط ذیل باشد:
1- مسلمان باشد؛
2- از جسد مرده، اکثر یا نصف آن به همراه سرش وجود داشته باشد؛
3- مرده، شهیدی نباشد که در راه دفاع از کیان اسلام و مسلمانان کشته شده است؛ زیرا شهید، غسل داده نمیشود، بلکه با خون و جامهی خویش دفن میگردد؛
4- مرده، جنینی سقط شده و ناقص الخلقة نباشد؛ از این رو اگر چنانچه نوزاد، زنده از شکم مادر خویش بیرون آمد و از وی آوازی شنیده شد یا حرکتی کرد، در آن صورت غسل دادن وی واجب است؛ خواه تولّد او پیش از تمام شدن مدت بارداری باشد یا پس از آن.
و همچنین اگر چنانچه نوزاد، مرده از شکم مادر خویش بیرون آمد و حال آن که اعضاء و اندامهای بدن او کامل گردیده بود، در آن صورت غسل داده میشود؛ ولی اگر جنین کورتاژ و سقط شد و حال آن که اعضاء و اندامهای بدن او، تکمیل نگردیده بود، در آن صورت، با غسلِ معروف و شناخته شده، غسل داده نمیشود، بلکه بر وی آب ریخته میشود و بس.
و وجوب غسل میت، از احادیث زیر که پیامبر ج بدان امر فرموده، گرفته شده است:
پیامبر ج دربارهی شخصی که اِحرام بسته بود و از مرکبش بر زمین افتاد و فوت کرد، فرمود: «وَ اغْسِلُوْهٰ بِمٰاءٍ وَّ سِدْرٍ ...» (بخاری و مسلم)؛ «او را با آب و سِدْر غسل دهید...».
و پیامبر ج پس از فوت دخترش زینبل فرمود: «اِغْسِلْنَهٰا ثَلٰاثاً اَوْ خَمْساً اَوْ سَبْعاً...» (بخاری و مسلم)؛ «او را سه یا پنج یا هفت بار غسل دهید...».
و کسی که از همه بهتر سنّتهای غسل را میداند، غسل میت را به عهده گیرد؛ و اگر از خانواده و نزدیکانش باشد بهتر است؛ چون کسانی که عهدهدار غسل پیامبر ج شدند، از خانوادهی ایشان بودند.
علیس گوید: «غَسَّلْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج فَجَعَلْتُ اَنْظُرُ مٰا یَکُوْنُ مِنَ الْمِیِّتِ فَلَمْ أَرَ شَیْئاً وَّ کٰانَ طَیِّباً حَیّاً وَ مَیِّتاً» (ابن ماجه)؛ «پیامبر ج را شستم و نگاه کردم که آیا چیزی که از میت خارج میشود، دیده میشود؛ پس چیزی را ندیدم؛ او در حال حیات و مرگش، پاک و خوشبو بود».
و لازم است که غسل مذکّر را، مردان و غسل مؤنث را، زنان بر عهده گیرند.
و کیفیت غسل دادن مرده، بدین ترتیب است که:]
میت - هرگاه مرگش قطعی و حتمی شد - بر یک تختهی بُخور داده شده که به صورت طاق خوشبو کرده شده است، نهاده شود؛ و - بنا به قول صحیحتر - بدن میت - هرگونه که امکان داشت - بر تختهی بُخور داده شده نهاده شود؛ آنگاه عورت مرده [از ناف تا زانوی وی] پوشانیده شود؛ سپس جامهاش از تنش بیرون آورده شود؛ و - بنا به قول صحیح - وضو داده شود [چنانکه برای نماز وضو ساخته میشود؛ با این تفاوت که] نباید او را «مضمضمه» [شستن دهان] و «استنشاق» [تمیز کردن بینی] داد؛ [بلکه دهان و بینی او را با پارچهی خیس شده به آب، مسح نمایند؛] مگر آن که جُنب و ناپاک [یا حائض و نُفساء] باشد [که در آن صورت، شستن دهان و بینی وی نیز لازم میباشد.]
و بر وی، آبی که با «سدر» یا «اُشنان» [غاسول] گرم کرده شده است، ریخته شود؛ و اگر «سدر» یا «اُشنان» وجود نداشت، با آب خالص غسل داده شود. [و «سدر»: درخت کنار؛ درختی است گرمسیری که بسیار تناور میشود و بلندیاش تا 40 متر میرسد؛ میگویند تا سه هزار سال عمر میکند. میوهاش کوچک و خوردنی و به اندازهی سنجد است و بعد از رسیدن، سرخ یا زرد رنگ و شیرین میشود. برگ آن را پس از خشک کردن میسایند و در حمام، بدن خود را با آن شستشو میدهند. برای تمیز کردن پوست بدن و تقویت موها و جلوگیری از ریزش مو، سودمند است.
و «اُشنان»: گیاهی است دارای شاخههای باریک و برگهای ریز و ساقهی ستبر که در شورهزارها میروید. طعمش شور است و چهارپایان آن را نمیخورند؛ از خاکستر آن شخار به دست میآید. ریشهی آن را پس از خشک کردن، نرم میکوبند و در شستن جامه و بدن به کار میبرند.]
و سر و محاسن مرده با خِطمی [گل خوشبو و معطّر خِطمی، یا صابون] شسته شود؛ [و «خطمی»: گیاهی است از تیرهی پنیرکیان؛ دارای ساقهی ضخیم و بلند و بلندیاش به یک متر و نیم میرسد؛ برگهایش پهن و ستبر و گلهای آن شیپوری درشت به رنگ سرخ یا سفید میباشد و ریشهاش دراز و به کلفتی انگشت و طعم آن، شیرین است. ریشه و برگ آن، در طب به کار میرود و جوشاندهی گل خطمی به طور غرغره در معالجهی درد گلو و آبسه و دملهای دهان و لثه و حلق، نافع است. از خارج نیز برای نرم کردن دمل، روی آن میگذارند.]
آنگاه مرده، بر پهلوی چپ خویش خوابانیده شود و بر وی، آب ریخته شود تا آن که آب به زیر تختهای که پهلوی چپش بر آن خوابانیده شده، برسد؛ سپس بر پهلوی راست خویش خوابانده شود و بر وی آب ریخته شد تا آن که آب به زیر تختهای که پهلوی راستش بر آن خوابانیده شده برسد؛ آنگاه نشانده شود در حالی که به شخص شستشو دهنده، تکیه داده شده است؛ و شکم مرده به آرامی دست کشیده شود؛ و آنچه که از [پس یا پیش] مرده بیرون میآید، شخص شستشو دهنده، آن را بشوید و در این صورت، غسل میت را تکرار نکند؛ سپس بدن میت، با جامهای خشک کرده شود.
و بر سر و محاسن مرده، «حَنوط» قرار داده شود؛ و «کافور» بر مواضع سجدهی وی [همانند: پیشانی، بینی، دو دست، دو زانو و دو قدم وی] گردانیده شود. [و «حنوط»: گیاهی خوشبو مانند کافور است که پس از غسل دادن میت، به جسد او میزنند. و «کافور»: دارویی است خوشبو و سفید رنگ که از بعضی گیاهان به خصوص درختی معروف به درخت کافور به دست میآید. درخت کافور در جنگلهای نواحی شرقی آسیا و مناطق کوهستانی شرقی هند و در چین و ژاپن میروید و بلندیاش تا 50 متر و قطر آن تا 2 متر میرسد؛ گلهایش سفید و کوچک و برگهایش بیضی و سبز و دارای بوی مخصوص است. گاهی کافور به صورت متبلور در شکاف درخت پیدا میشود و از برگهای آن نیز کافور میگیرند. و کافور دارای بوی قوی و نافذ و اثر ضدعفونی و در طب، جهت تقویت قلب و پایین آوردن حرارت بدن و کاهش شهوت به صورت پودر و کاشه و حب یا محلولهای روغنی به کار میرود.]
و - بنا به روایات ظاهر - در شستن میت، پنبه به کار برده نشود؛ [و زیلعی گوید: ایرادی ندارد که شخص شستشو دهنده، پنبه را در صورت، سوراخ مقعد، شرمگاه، سوراخ دو گوش، بینی و دهان میت به کار ببرد؛ و در کتاب «الظهیریة» چنین آمده است که: عموم مشایخ، قرار دادن پنبه در مقعد و شرمگاه میت را قبیح و زشت دانستهاند.]
و ناخن میت و موی وی، کوتاه و گرفته نشود؛ و همچنین موی سر و ریش میت، شانه کرده نشود.
و [در صورتی که مردی پیدا نشد تا غسل مرده را به عهده گیرد؛ در آن صورت] زن میتواند شوهر خویش را غسل دهد؛ و عکس آن درست نیست؛ [یعنی اگر چنانچه زنی پیدا نشد که زن را غسل بدهد، در آن صورت مرد، زنش را غسل ندهد؛ بلکه او یا کسی دیگر، دست خویش را با پارچهای پوشیده و زن را تیمّم دهد.
و در مورد این که زن میتواند شوهرش را غسل دهد، روایت شده است که: «اِنَّ اَبٰابَکرٍ الصِّدِّیْقِس اَوْصٰی اِلَی اِمْرَأَتِهِ اَسْمٰاءَ بِنْتَ عَمِیْسٍ اَنَّهٰا تَغْسِلُهُ بَعْدَ وَفٰاتِهِ» (مستدرک حاکم و سنن بیهقی)؛ «بیگمان ابوبکرصدیقس به همسرش اسماء دختر عمیس سفارش کرد که پس از وفات، او را غسل بدهد».
و حکم شوهر که نمیتواند زنش را غسل بدهد،] همانند [حکم] امّ ولد است که نمیتواند ارباب و خواجهی خویش را غسل دهد؛ [بلکه میبایست او یا کسی دیگر، - در صورتی که مردی برای غسل سید پیدا نشد - دست خویش را با تکه پارچهای پوشیده و ارباب و خواجهی خویش را تیمّم بدهد. و همچنین هرگاه امّ ولد بمیرد، ارباب نمیتواند او را غسل بدهد؛ بلکه اگر زنی برای غسل دادن او پیدا نشد، ارباب یا مردی دیگر میتواند دست خویش را با تکه پارچهای پوشیده و امّ ولد را تیمّم بدهد. و «امّ ولد»: به کنیزی گفته میشود که برای ارباب و خواجهی خویش، فرزندی را به دنیا آورده باشد.]
و اگر چنانچه زنی، در میان چند مرد وفات کرد [و زنی دیگر وجود نداشت که او را غسل دهد،] در آن صورت مردان میتوانند او را با تکه پارچهای [که به دست خویش میبندند،] تیمّم دهند؛ همانند عکس آن؛ [یعنی اگر چنانچه مردی در میان چند زن وفات نماید و مردی دیگر وجود نداشته باشد که او را غسل دهد، در آن صورت زنان میتوانند او را با تکه پارچهای که به دست خویش بستهاند، تیمّم دهند.]
و اگر چنانچه خویشاوندِ محرم پیدا شد، در آن صورت بدون نیاز به تکه پارچه، میتواند میت [چه مرد و چه زن] را تیمّم بدهد. و همچنین - بنا به «ظاهر روایت» - «خُنثی مشکل» نیز [با تکه پارچهای که فرد به دست خویش میبندد،] تیمّم داده شود. [خنثی: آن که مرد بودن یا زن بودنش معلوم نباشد. یا به تعبیری دیگر؛ کسی که نه مرد باشد نه زن؛ یعنی کسی که آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد.]
و برای مرد و زن جایز است که پسر بچه و دختر بچهای که [کوچکاند و هنوز] به سنّ اِشتهاء و علاقه و تمایل جنسی نسبت به جنس مخالف نرسیدهاند، غسل بدهند.
و بوسیدن میت، ایرادی ندارد؛ [زیرا عایشهل گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج دَخَلَ عَلٰی عُثْمٰانَ بْنَ مَظْعُوْنٍ وَ هُوَ مَیِّتٌ، فَکَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ، ثُمَّ اَکَبَّ عَلَیْهَ فَقَبَّلَهُ وَ بَکٰی، حَتّٰی رَأَیْتُ الدُّمُوْعَ تَسِیْلُ عَلٰی وَجْنَتَیْهِ» (ابن ماجه، ابوداود و ترمذی)؛ «عثمان بن مظعونس فوت کرده بود؛ پیامبر ج بر او وارد شد؛ پارچهی صورتش را برداشت و بر او خم شد و او را بوسید و گریست؛ به طوری که دیدم اشک بر گونههای پیامبر ج جاری شد».]
و بر مرد لازم است که هزینههای کفن و دفن زن خویش را به عهده گیرد؛ اگر چه - بنا به قول صحیحتر - مرد، تنگ دست و نادار [و زن ثروتمند و توانگر] باشد؛ [و میت نیز از مالِ خالصِ خویش - که حق غیر بدان تعلّق نگرفته است، کفن و دفن میشود.]
و کسی که [بمیرد و] دارایی و مالی نداشته باشد؛ در آن صورت هزینههای کفن [و دفن] وی بر کسی لازم است که تأمین هزینهها و مخارج میت [در حال زندگیاش] بر عهدهی وی لازم بوده است؛ و اگر چنانچه کسی وجود نداشت که تأمین هزینهها و مخارج میت در حال زندگیاش بر عهدهی وی باشد، در آن صورت، هزینههای کفن و دفن میت، از بیتالمال تأمین میشود.
و اگر چنانچه برای بیت المالِ مسلمانان، دارایی و مالی وجود نداشت [یا برای مسلمانان، بیتالمالی نبود و یا برای ایشان بیتالمالی بود؛ ولی] امکان گرفتن هزینههای کفن و دفن میت از بیتالمال - به خاطر ظلم و ناحقی که در آن حاکم است - وجود نداشت، در آن صورت، هزینهی کفن و دفن میت، بر مردم [مسلمانانی که بر این کار قادر و توانمند هستند،] واجب است.
و کسی که توان پرداخت هزینههای کفن و دفن میت را ندارد، میتواند برای تکفین میت، از دیگران [که قادر به پرداخت هزینههای کفن و دفن او هستند،] بخواهد تا او را [با مال و دارایی خویش،] تکفین نمایند.
[احکام تکفین میت:
پس از غسل، واجب است که مسلمانِ فوت شده، به وسیلهی پارچههایی کفن شود.
و وجوب کفن کردن میت، به این دلیل است که پیامبر ج در مورد شخص مُحرمی که شتر، گردنش را شکست و مرد، فرمود: «اِغْسِلُوْهُ بِمٰاءٍ وَّ سِدْرٍ وَّ کَفِّنُوْهُ فِیْ ثَوْبَیْنِ ...» (بخاری و مسلم)؛ «او را با آب و سدر بشویید و در دو پارچه کفن کنید».
و مستحبات کفن عبارتند از:
1- رنگ سفید: به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «اِلْبِسُوْا مِنْ ثِیٰابِکُمُ الْبِیٰاضِ؛ فَاِنَّهٰا خَیْرُ ثِیٰابِکُمْ وَ کَفِّنُوْا فِیْهٰا» (ترمذی و ابوداود)؛ «لباس سفید بپوشید که بهترین لباسهایتان است و با پارچهی سفید، مردههایتان را کفن کنید».
2- باید سه پارچه برای مرد باشد؛ به دلیل حدیث عایشهل که فرمود: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج کُفِّنَ فِیْ ثَلٰاثَةِ اَثْوٰابٍ یَمٰانِیَّةٍ بِیْضٍ سَحُوْلِیَّةٍ مِنْ کُرْسُفٍ لَیْسَ فِیْهٰا قَمِیْصٌ وَ لٰا عِمٰامَةٌ» (ابوداود)؛ «پیامبر ج در سه تکه پارچهی یمنی سَحولی (لباسی که از یمن به مدینه برده میشد) از جنس پنبه که در آنها پیراهن و عمامه نبود، کفن کرده شد».
و کفن ابریشم برای مردان مسلمان حرام است ؛ زیرا در حالت حیات، استفاده از حریر و ابریشم بر او حرام بوده است. امّا برای زنان مسلمانی که فوت کردهاند - هر چند در زمان حیاتشان بر آنان حرام نبوده است - امّا به خاطر جلوگیری از اسراف و اشرافیگری، استفاده از کفن ابریشم برایشان کراهت دارد؛ زیرا رسول خدا ج فرمودهاند: «در کفن پوشانیدن، زیادهروی نکنید؛ زیرا خیلی زود، از میان میرود». ابوداود.
و ابوبکر صدّیقس میفرماید: «زنده، بیش از مرده به لباس جدید نیاز دارد؛ کفن نمودن، تنها برای پوشانیدن بدن مرده و جلوگیری از ریختن خون و چرک احتمالی اوست». بخاری.
ناگفته نماند که کفن مرد بر سه نوع است:
الف) کفن سنّت. ب) کفن کفایت. ج) کفن ضرورت.
و «کفن سنّت» برای مرد، عبارت است از: «پیراهن»؛ [که بدون آستین بوده و از گردن تا پا را بپوشاند.]؛ «ازار» [از سر تا قدم را بپوشاند.]؛ و «لفّافه» [چادری که تمام بدن را بپوشاند]؛ و کفن، از آن جنسی گرفته میشود که مرده در زمان حیات و زندگی خودش [در روزهای جمعه و عید] میپوشید.
و «کفن کفایت» برای مرد: «ازار» است و «لفّافه»؛ [و کمتر از این، مکروه است.]
و جامهی سفید که از جنس پنبه باشد، [بر دیگر جامهها و رنگها،] برتری و تفوّق دارد؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «اِلْبَسُوْا مِنْ ثِیٰابِکُمُ الْبِیٰاضَ؛ فَاِنَّهٰا خَیْرُ ثِیٰابِکُمْ وَ کَفِّنُوْا فِیْهٰا» (ترمذی و ابوداود)؛ «لباس سفید بپوشید که بهترین لباسهایتان است و با پارچهی سفید، مردههایتان را کفن کنید».]
و هر یک از «ازار» و «لفّافه»، از فرق سر تا پا را میپوشانند؛ و نباید برای پیراهن، آستین و دامن و جیب قرار داده شود؛ [و چنین پیراهنی که بدون جیب، دامن و آستین است، از گردن تا پای میت را میپوشانند؛] و همچنین نباید اطراف پیراهن، لبهدوزی و حاشیهگذاری شود؛ و - بنا به قول صحیحتر - عمامه به سر میت کردن، مکروه میباشد.
و [کیفیت تکفین مرد، بدین ترتیب است که: ابتدا در کفنهای میت، مواد خوشبویی به صورت طاق به کار میرود، آنگاه نخست «لفّافه»، نهاده میشود؛ سپس «ازار» بالای «لفّافه»؛ پس از آن، «پیراهن» بالای «ازار»؛ آنگاه پس از آن که میت را خشک میکنند، بر بالای آن مینهند و به سر و محاسن وی، «حنوط» قرار میدهند و بر مواضع سجدهاش، همانند: پیشانی، بینی، کف دستها، زانوها و دو قدمش، «کافور» میزنند؛ آنگاه نخست «پیراهن» را بر میت بپوشانند؛ سپس «ازار» را] از طرف چپ میت و آنگاه از راست، بر وی پیچیده شود؛ [سپس «لفّافه» از چپ، آنگاه از راست، بر وی پیچانده شود؛] و اگر چنانچه بیم باز شدن و پراکندگی کفن بود، با چیزی هر دو طرف آن، گره زده میشود تا باز و پراکنده نگردد.
[و کفن زن بر سه نوع است: الف) کفن سنّت. ب) کفن کفایت. ج) کفن ضرورت.] و در «کفن سنّت» زن، [علاوه از «پیراهن»، «ازار» و «لفّافه»، دو چزی دیگر نیز افزون میگردد؛ یکی «خمار» [چهارقد و روپوش] برای پوشاندن صورت [و سر] زن؛ و دوّم: پارچهای برای بستن سینههای زن؛ [یعنی «سینهبند» که از زیر بغل تا زیر ناف زن مرده را بپوشاند؛ پس «کفن سنّت» برای زن، عبارت است از «پیراهن»؛ «ازار»؛ «لفّافه»؛ «خمار» - سربند که بتوان موهای او را با آن پوشاند - ؛ و «سینه بند» - که از زیر بغل تا زیر ناف زن مرده را بپوشاند.]
و در «کفن کفایت» زن، [علاوه از «ازار» و «لفّافه»،] «خمار» [چهارقد و روپوش] نیز اضافه میگردد؛ [پس «کفن کفایت» برای زن: «ازار»؛ «لفّافه» و «خمار» است.]
[و کیفیت تکفین زن، بدین ترتیب است که:]
موهای زن، دو دسته قرار داده شود و بر روی سینهاش بالای پیراهن نهاده شود؛ آنگاه «خمار» [چهارقد و روپوش، بر روی سر و صورت زن مرده] بر بالای پیراهن و زیر لفّافه، نهاده شود؛ و سپس «سینه بند» بر بالای، «لفّافه» قرار داده شود.
[به تعبیری دیگر، کیفیت تکفین زن، بدین ترتیب است که: ابتدا در کفنهای میت، مواد خوشبویی به صورت طاق به کار میرود؛ آنگاه نخست «لفّافه» هموار میگردد؛ سپس «ازار» بالای «لفّافه» هموار میشود؛ و پس از آن، «پیراهن» بالای «ازار» هموار میگردد؛ آنگاه «پیراهن» بر او پوشانده میشود و موهای زن را دو دسته قرار میدهند و بر سینهاش بالای پیراهن مینهند؛ آنگاه «خمار» - چهارقد و روپوش - بر سر وی نهاده میشود. به تعبیری دیگر؛ «خمار» بر بالای سر و دو طرف گیسوان میت نهاده شود و آن را، روی سینههای میت بر بالای پیراهن بگذارند؛ آنگاه «سینه بند» را بر بالای پیراهن ببندند؛ سپس «ازار» از چپ، و آنگاه از راست، بر وی پیچانده میشود؛ و پس از آن، «لفّافه» بر میت دور داده میشود. و اگر چنانچه بیم باز شدن و پراکندگی کفن بود، میتوانند با چیزی، هر دو طرف آن را گره بزنند تا باز و پراکنده نشود.]
و پیش از آن که مرده [چه مرد و چه زن]، در کفن پیچانده شود، کفنها به صورت طاق، خوشبو کرده میشوند؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «اِذٰا اَجْمَرْتُمُ الْمَیِّتَ فَاَجْمِرُوْا وِتْراً» (مسند احمد، سنن بیهقی و مستدرک حاکم)؛ «هرگاه مرده را خوشبو نمودید، به صورت طاق، خوشبویش کنید».]
و «کفن ضرورت» [برای مرد و زن]: آن چیزی است که [در حال ضرورت] یافته شود؛ [اگر چه به اندازهی پوشاندن عورت باشد. خبّاب بن ارتس گوید: «هٰاجَرْنٰا مَعَ النَّبِیِّ ج نَلْتَمِسُ وَجْهَ اللهِ؛ فَوَقَعَ اَجْرَنٰا عَلَی اللهِ؛ فَمِنّٰا مَنْ مّٰاتَ لَمْ یَأْ کُلْ مِنْ اَجْرِهِ شَیْئاً، فَمِنْهُمْ مُصْعَبً بْنُ عُمَیْرٍ؛ وَ مِنّٰا مَنْ اَیْنَعَتْ لَهُ ثَمَرَتُهُ فَهُوَ یُهْدِ بُهٰا. قُتِلَ یَوْمَ اُحُدٍ فَلَمْ نَجِدْ مٰا نُکَفِّنُهُ اِلّٰا بُرْدَةً اِذٰا غَطَّیْنٰا بِهٰا رَأْسَهُ، خَرَجَتْ رِجْلٰاهُ؛ وَ اِذٰا غَطَّیْنٰا رِجْلَیْهِ خَرَجَ رَأْسَهُ؛ فَاَمَرَنَا النَّبِیُّ ج اَنْ نُغَطِّیْ رَأْسَهُ وَ اَنْ نَّجْعَلَ عَلیٰ رِجْلَیْهِ مِنَ الْاِذْخِرِ» (بخاری، مسلم، نسایی، ابوداود و ترمذی)؛ «با پیامبر ج به خاطر خدا هجرت کردیم؛ پاداش ما با خداست. بعضی از ما از جمله مصعب بن عمیرس فوت کردند و چیزی از غنائم جنگی دریافت ننمودند؛ و بعضی از ما میوهاش رسید و آن را چید؛ یعنی پاداش خود را از غنائم دریافت کرد. مصعبس که روز جنگ اُحد کشته شد، چیزی برای کفن او غیر از چادری که اگر سرش را میپوشاندیم، پاهایش را نمیگرفت و اگر پاهایش را میپوشاندیم، سرش را نمیگرفت نیافتیم. پیامبر ج به ما فرمان داد که سرش را پوشانده و روی پاهایش را با گیاه خوشبوی اِذخر بپوشانیم».]
فَصلٌ
اَلصَّلَاةُ عَلَیهِ فَرضٌ کِفَایَةً. وَ أَرکَانُهَا: التَّکبِیرَاتُ وَالقِیَامُ. وَ شَرَائِطُهَا سِتَّةٌ: إِسلَامُ المَیِّتِ وَ طَهَارَتُه وَ تَقَدُّمُه وَ حُضُورُه أَو حُضُورُ أَکثَرِ بَدَنِه أَو نِصفِه مَعَ رَأسِه وَ کَونُ المُصَلِّی عَلَیهَا غَیرُ رَاکِبٍ بَلَا عُذرٍ وَ کَونُ المَیِّتِ عَلَی الأَرضِ؛ فَإِن کَانَ عَلَی دَابَّةٍ أَو عَلَی أَیدِی النَّاسِ، لَم تَجُزِ الصَّلَاةُ عَلَی المُختَارِ إِلَّا مِن عُذرٍ.
وَ سُنَنُهَا أَربَعٌ: قِیَامُ الإِمَامِ بِحَذَاءِ صَدرِ المَیِّتِ؛ ذَکَرًا کَانَ أَو أُنثَی؛ وَالثَّنَاءُ بَعدَ التَّکبِیرَةِ الأُولَی وَالصَّلَاةُ عَلَی النَّبِیِّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم بَعدَ الثَّانِیَةِ وَالدُّعَاءُ لِلمَیِّتِ بَعدَ الثَّالِثَةِ؛ وَ لَا یَتَعَیَّنُ لَه شَیءٌ؛ وَ إِن دَعَا بِالمَأثُورِ فَهُوَ أَحسَنُ وَ أَبلَغُ؛ وَ مِنهُ مَا حَفِظَ عَوفٌس مِن دُعَاءِ النَّبِیِّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم: «اَللَّهُمَّ اغْفِر لَه وَارْحَمهُ وَ عَافِه وَاعْفُ عَنهُ وَ أَکرِم نُزُلَه وَ وَسِّع مَدخَلَه وَاغْسِلهُ بِالمَاءِ وَالثَّلجِ وَالبَرَدِ وَ نَقِّهِ مِنَ الخَطَایَا کَمَا یُنَقَّی الثَّوبُ الأَبیَضُ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَبْدِلهُ دَارًا خَیرًا مِن دَارِهِ وَ أَهلًا خَیرًا مِن أَهلِه وَ زَوجًا خَیرًا مِن زَوجِه وَ أَدخِلهُ الجَنَّةَ وَ أَعِذهُ مِن عَذَابِ القَبرِ وَ عَذابِ النَّارِ» وَ یُسَلِّمُ بَعدَ الرَّابِعَةِ مِن غَیرِ دُعَاءٍ فِی ظَاهِرِ الرِّوَایَةِ؛ وَ لَا یَرفَعُ یَدَیهِ فِی غَیرِ التَّکبِیرَةِ الأُولَی. وَ لَو کَبَّرَ الإِمَامُ خَمسًا، لَم یُتبَع؛ وَ لَکِن یُنتَظَرُ سَلَامه فِی المُختَارِ. وَ لَا یُستَغفَرُ لِمَجنُونٍ وَ صَبِیٍّ وَ یَقُولُ: «اَللَّهُمَّ اجْعَلهُ لَنَا فَرَطًا وَاجْعَلهُ لَنَا أَجرًا وَ ذُخرًا وَاجْعَلهُ لَنَا شَافِعًا وَ مُشَفَّعًا».
فصل: [پیرامون احکام نماز جنازه]
نماز جنازه خواندن بر میت، بر مسلمانان، «فرض کفایه» است؛ [از این رو، اگر یک نفر از مسلمانان بر میت، نماز جنازه گزارد، فرض از ذمّهی سایر مسلمانان ساقط میگردد؛ و اگر چنانچه کسی بر جنازه نماز نخواند، همگی مسلمانان، گنهکارند.
و نماز جنازه بر کسانی که نمازهای فرض بر آنها واجب است، واجب میباشد؛ البته در صورتی که از مرگ وی، آگاه و مطّلع باشند. و کسی که از مرگ میت، آگاه و باخبر نیست، بر وی نماز جنازه نیز واجب نمیباشد.
و احادیث زیادی از پیامبر ج بیانگر این موضوع هستند که نماز خواندن بر جنازه، «فرض کفایه» است.
زید بن خالد جُهنیس گوید: «اِنَّ رَجُلاً مِّنْ اَصْحٰابِ النَّبِیِّ ج تُوُفِّیَ یَوْمَ خَیْبَرَ؛ فَذَکَرُوْا ذٰلِکَ لِرَسُوْلِ اللهِ ج فَقٰالَ: صَلُّوْا عَلیٰ صٰاحِبِکُمْ. فَتَغَیَّرَتْ وُجُوْهُ النّٰاسِ لِذٰلِکَ؛ فَقٰالَ: اِنَّ صٰاحِبَکُمْ غَلَّ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ؛ فَفَتَّشْنٰا مَتٰاعَهُ فَوَجَدْنٰا خَرَزاً مِنْ خَرَزِ الْیَهُوْدِ لٰا یُسٰاوِیْ دِرْهَمَیْنِ» (ابوداود، ابن ماجه و نسایی)؛ «مردی از یاران پیامبر ج روز خیبر فوت کرد. جریان را برای پیامبر ج بازگو کردند. پیامبر ج فرمود: بر دوستتان نماز بخوانید. با این سخن، چهرهی مردم تغییر کرد؛ (چون پیامبر ج راضی نبود خودش بر او نماز بخواند.) پیامبر ج فرمود: دوست شما خیانت کرده و به ناحق از غنیمت برداشته است. وسایلش را بازدید کردیم؛ مُهرهای از مُهرههای یهود پیدا کردیم که دو درهم ارزش نداشت».
و پیامبر ج فرموده است: «مٰا مِنْ مَیِّتٍ تُصَلِّیْ عَلَیْهِ اُمَّةٌ مِّنَ الْمُسْلِمِیْنَ یَبْلُغُوْنَ مِائَةً کُلُّهُمْ یَشْفَعُوْنَ لَهُ اِلّٰا شُفِّعُوْا فِیْهِ» (مسلم، ترمذی و نسایی)؛ «هیچ میتی نیست که جماعتی صد نفره بر او نماز بخوانند و دعا کنند، مگر این که خداوند، دعای آنان را اجابت میکند».
و در حدیثی دیگر فرموده است: «مٰا مِنْ رَجُلٍ مُّسْلِمٍ یَّمُوْتُ، فَیَقُوْمُ عَلیٰ جَنٰازَتِهِ اَرْبَعُوْنَ رَجُلاً لٰایُشْرِکُوْنَ بِاللهِ شَیْئاً اِلّٰا شَفَّعَهُمُ اللهُ فِیْهِ» (مسلم، ابوداود و ابن ماجه)؛ «هر مسلمانی بمیرد و چهل نفر که بر خدا شرک نکرده، بر جنازهی او نماز بخوانند، حتماً خداوند دعای آنها را دربارهی او اجابت میکند».]
[ارکان نماز جنازه:]
و ارکان نماز جنازه، عبارتند از:
* تکبیرات [چهارگانه؛ که هر تکبیری از آنها، به منزلهی یک رکعت است. ابوهریرهس گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج نَعٰی النَّجٰاشِیَ فِی الْیَوْمِ الَّذِیْ مٰاتَ فِیْهِ، فَخَرَجَ اِلَی الْمُصَلّٰی فَصَفَّ بِهِمْ وَ کَبَّرَ اَرْبَعاً» (بخاری، مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «روزی که نجاشی فوت کرد، پیامبر ج خبر مرگ او را به مردم اعلام کرد و به طرف مصلّی خارج شد و مردم را صف کرد و چهار تکبیر گفت».
و نیز از ابوهریرهس روایت است که گفت: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج صَلّٰی عَلٰی جَنٰازَةٍ فَکَبَّرَ عَلَیْهٰا اَرْبَعاً» (بیهقی و مستدرک حاکم)؛ «پیامبر ج بر میتی نماز خواند و چهار تکبیر گفت».]
* ایستادن؛ [از این رو، نماز جنازه بدون عذر در حال نشسته، صحیح نیست.]
[شرایط نماز جنازه:]
و شرطهای نماز جنازه، عبارتنداز:
* میت، مسلمان باشد؛ [زیرا خواندن نماز جنازه بر شخص کافر، جایز نمیباشد؛ و علاوه از آن، نماز جنازه، شفاعت است و پرواضح است که کافر، لیاقت و صلاحیت شفاعت را ندارد.]
* میت، [از نجاستهای حقیقی و حکمی] پاک باشد؛ [از این رو، نماز جنازه بر میت، پیش از غسل داده شدن وی، جایز نیست.]
* میت، در جلو روی نمازگزاران قرار داشته باشد؛ [زیرا اگر چنانچه میت در پشت سر نمازگزاران نهاده شده باشد، در آن صورت نماز جنازه بر میت، صحیح نیست.]
* میت، حاضر باشد؛ [زیرا نماز جنازه بر میت غائب، جایز نیست.] یا از بدن میت، بیشتر آن یا نصف آن به همراه سرش، وجود داشته باشد.
* و فردی که بر جنازه، نماز میگزارد، نباید بدون عذر، بر مرکب و چهارپایی سوار باشد؛ [زیرا قیام در نماز جنازه، از ارکان میباشد؛ از این رو، بدون عذر، ترک نمیگردد. و همچنین، فردی که بر جنازه نماز میگزارد، نباید بدون عذر، نشسته نماز را بخواند.]
* میت، بر زمین نهاده شده باشد؛ از این رو، اگر چنانچه میت، [بدون عذری از عذرها،] بر چهارپا یا بر دستان مردم؛ حمل شده بود، در آن صورت - بنا به قول مختار و برگزیده - نماز خواندن بر وی جایز نیست؛ مگر آن که عذری وجود داشته باشد. [یعنی اگر میت، به جهت عذری از عذرها بر مرکب یا بر دستان مردم نهاده شده بود، در آن صورت نماز خواندن بر وی جایز است.
و همچنین اگر میت بر تختی نهاده شده بود که آن تخت، بر زمین قرار داشت، در آن صورت نیز، نماز خواندن بر وی جایز است.]
[سنّتهای نماز جنازه:]
و سنّتهای نماز جنازه، چهار مورد است که عبارتند از:
* ایستادن امام در برابر سینهی میت؛ خواه میت، مرد باشد یا زن.
* خواندن «سُبْحٰانَکَ اللّٰهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ و تَبٰارَکَ اسْمُکَ وَ تَعٰالیٰ جَدُّکَ وَ لٰا اِلٰهَ غَیْرُکَ» پس از تکبیر اوّل.
* درود فرستادن بر پیامبر گرامی اسلام ج پس از تکبیر دوّم. [یعنی خواندن: «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ آلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ آلِ اِبْرٰاهِیْمَ اِنَّکَ حَمِیْدٌ مَّجِیْدٌ. اَللّٰهُمَّ بٰارِکْ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ عَلیٰ آلِ مُحَمَّدٍ کَمٰا بٰارَکْتَ عَلیٰ اِبْرٰاهِیْمَ وَ عَلیٰ آلِ اِبْرٰاهِیْمَ».]
* دعا نمودن در حقّ میت پس از تکبیر سوّم.
و برای دعا در حق میت، چیزی از دعاها، تعیین و مشخّص نمیشود؛ [بلکه شخص نمازگزار میتواند هر دعایی را که به نفع میت است بخواند.] و اگر چنانچه دعاهایی را که از پیامبر ج نقل گردیده است بخواند، این کار بهتر و به اجابت نزدیکتر خواهد بود. و برخی از این دعاها، دعایی است که «عوف [بن مالک]»س از دعای پیامبر ج حفظ نموده و به خاطر خویش سپرده است؛ و آن این که:
«اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَ ارْحَمْهُ وَ عٰافِهِ وَ اعْفُ عَنْهُ وَ اَکْرِمْ نُزُلَهُ وَ وَسِّعْ مَدْخَلَهُ وَ اغْسِلْهُ بِالْمٰاءِ وَ الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ وَ نَقِّهِ مِنَ الْخَطٰایٰا کَمٰا یُنَقَّی الثَّوْبُ الْاَبْیَضُ مِنَ الدَّنَسِ وَ اَبْدِلْهُ دٰاراً خَیْراً مِنْ دٰارِهِ وَ اَهْلاً خَیْراً مِّنْ اَهْلِهِ وَ زَوْجاً خَیْراً مِّنْ زَوْجِهِ وَ اَدْخِلْهُ الْجَنَّةَ وَ اَعِذْهُ مِنْ عَذٰابِ الْقَبْرِ وَ عَذٰابِ النّٰارِ».
«بار خدایا! او را بیامرز و به او رحم کن و او را از عذاب، نجات ده و او را مورد عفو و آمرزش خویش قرار ده، و مکانش را در بهشت، والا و بلند گردان و جایگاهش را در قبر، فراخی و وسعت ده و او را از گناهان، با آب و برف و تگرگ بشوی و او را از خطاها پاک کن همچنانکه پارچهی سفید از چرک پاک میشود. و برای او خانهای بهتر از خانهاش و اهلی، بهتر از اهلش و همسری، بهتر از همسرش جایگزین بفرما؛ و او را وارد بهشت کن و او را از عذاب قبر و عذاب آتش سوزان دوزخ، دور بفرما».
و پس از گفتن تکبیر چهارم، بدون آن که پس از آن دعا کند، سلام بدهد؛ بنا به ظاهر روایت.
و نمازگزار، به جز در هنگام گفتن تکبیر اول، دستهایش را بلند نکند؛ [عبدالله بن عباسب گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج کٰانَ یَرْفَعُ یَدَیْهِ عَلَی الْجَنٰازَةِ فِیْ اَوَّلِ تَکْبِیْرَةٍ ثُمَّ لٰایَعُوْدُ» (احکام الجنائز؛ آلبانی)؛ «پیامبر ج در تکبیر اول نماز جنازه، دو دستش را بلند میکرد و در تکبیرات بعدی، این کار را نمیکرد».]
و اگر چنانچه امام، تکبیر پنجم را گفت، از وی پیروی و اتّباع نشود؛ بلکه - بنا به قول مختار و برگزیده - انتظار سلامش، کشیده شود. [یعنی هرگاه امام، تکبیر پنجم را گفت، مقتدی از وی پیروی نکند؛ بلکه صبر کند تا امام، سلام بدهد؛ آنگاه به همراه او، سلام بدهد.]
و برای فرد دیوانه و کودک، آمرزش و مغفرت خواسته نمیشود؛ [زیرا آنها، مکلّف نمیباشند؛] بلکه در حق آنها، چنین گفته شود:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ لَنٰا فَرَطاً وَّ اجْعَلْهُ لَنٰا اَجْراً وَّ ذُخْراً وَّ اجْعَلْهُ لَنٰا شٰافِعاً وَّ مُشَفَّعاً» ؛ «بار خدایا! او را مزدی که پیشاپیش داده میشود بگردان؛ و او را برای ما اجر و ذخیرهای بگردان؛ و او را برای ما شفاعتکننده و شفاعت پذیرفته شده بگردان».
[به هر حال؛ کیفیت نماز جنازه، بدین ترتیب است که: امام در برابر سینهی میت بایستد؛ و مقتدیها در پشت سر امام، سه صف یا بیشتر بکشند؛ و گرفتن سه صف، آنها را کفایت میکند؛ سپس هر یک از آنان، ادای فریضهی نماز جنازه را به عنوان عبادتی برای خداوند بلند مرتبه، نیت نمایند. و همچنین مقتدی، متابعت امام را نیز نیت نماید؛ آنگاه امام و مقتدیها برای تحریمه، تکبیر بگویند؛ البته همراه با بالا نمودن دستهای خویش به هنگام گفتن تکبیر تا برابر گوشها؛ سپس به حمد و ثنای خداوند متعال مشغول شوند و اگر خواستند میتوانند «سبحانک اللهم...» را تا آخر آن بخوانند؛ آنگاه تکبیر دوم را بگویند بدون این که دستهای خویش را بالا نمایند؛ و پس از تکبیر دوم، بر پیامبر گرامی اسلام درود بخوانند و «اللهم صلّ على محمد و على آل محمد..» را تا آخر بخوانند؛ آنگاه تکبیر سوم را بگویند بدون آن که دستهای خویش را بالا نمایند؛ و پس از تکبیر سوّم، در حقّ میت و در حق تمامی مسلمانان - زندگان و مردگان - دعا نمایند. اگر چنانچه میت، بالغ بود - چه مرد باشد یا زن - در دعای وی میتواند چنین بگوید.
«اَللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِحَیِّنٰا وَ مَیِّتِنٰا وَ شٰاهِدِنٰا وَ غٰائِبِنٰا وَ صَغِیْرِنٰا وَ کَبِیْرِنٰا وَ ذَ کَرِنٰا وَ اُنْثٰانٰا؛ اَللّٰهُمَّ مَنْ اَحْیَیْتَهُ مِنّٰا فَاَحْیِهِ عَلَی الْاِسْلٰامِ وَ مَنْ تَوَفَّیْتَهُ مِنّٰا فَتَوَفَّهُ عَلَی الْاِیْمٰانِ»؛ «بار خدایا! زنده و مردهی ما، حاضر و غائب ما، کوچک و بزرگ ما، و مرد و زن ما را بیامرز. بار خدایا! هر که را از ما زنده نگه میداری، پس او را بر اسلام زنده نگهدار؛ و هر که را از ما میمیرانی، پس او را بر ایمان بمیران».
و اگر میت، کودک پسر بود، در دعای خویش چنین بگوید:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلُهُ لَنٰا فَرْطاً وَّ اجْعَلْهُ لَنٰا اَجْراً وَّ ذُخْراً وَّ اجْعَلْهُ لَنٰا شٰافِعاً وَّ مُشَفَّعاً» ؛ «بار خدایا! او را مزدی که پیشاپیش داده میشود بگردان؛ و او را برای ما اجر و ذخیرهای بگردان؛ و او را برای ما شفاعتکننده و شفاعت پذیرفته شده بگردان».
و اگر میت، کودک دختر بود، در دعای وی چنین بگوید:
«اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهٰا لَنٰا فَرَطاً وَّ اجْعَلْهٰا لَنٰا اَجْراً وَّ ذُخْراً وَّ اجْعَلْهٰا لَنٰا شٰافِعَةً وَّ مُشَفَّعَةً». ترجمهی این دعا، مانند ترجمهی دعای کودک پسر است.
سپس تکبیر چهارم را بگویند بدون آن که دستهای خویش را بالا نمایند؛ آنگاه پس از تکبیر چهارم، دو سلام از راست و چپ خویش بدهند.
و مستحب است که صفهای نمازگزاران، طاق - فرد - باشد؛ یعنی: سه یا پنج یا هفت یا مانند آن.]
فَصلٌ
اَلسُّلطَانُ، أَحَقُّ بِصَلاتِه؛ ثُمَّ نَائِبِه؛ ثُمَّ القَاضِی؛ ثُمَّ إِمَامُ الحَیِّ؛ ثُمَّ الوَلیُّ. وَ لِمَن لَهُ حَقُّ التَّقَدُّمِ، أَن یَّأذَنَ لِغَیرِه؛ فَإِن صَلَّی غَیرُه، أَعَادَهَا إِن شَاءَ وَ لَا یُعِیدُ مَعَه مَن صَلَّی مَعَ غَیرِه؛ وَ مَن لَه وِلَایَةُ التَّقَدُّمِ فِیهَا، أَحَقُّ مِمَّن أَوصَی لَهُ المَیِّتُ بِالصَّلَاةِ عَلَیهِ عَلَی المُفتَی بِه.
وَ إِن دُفِنَ بِلَا صَلَاةٍ، صُلِیَ عَلَی قَبرِهِ وَ إِن لَم یُغسَل مَا لَم یَتَفَسَّخ؛ وَ اِذَا اِجتَمَعَتِ الجَنَائِزُ، فَالإِفرَادُ بِالصَّلَاةِ لِکُلٍّ مِنهَا، أَولَی؛ وَ یُقَدَّمُ الأَفضَلُ فَالأَفضَلُ. وَ إِن اِجتَمَعنَ وَ صَلَّی عَلَیهَا مَرَّةً، جَعَلَهَا صَفًّا طَوِیلًا مِمَّا یَلِی القِبلَةَ بِحَیثُ یَکُونُ صَدرُ کُلٍّ، قُدَّامِ الإِمَامِ؛ وَ رَاعَی التَّرتِیبَ؛ فَیَجعَلُ الرِّجَالَ مِمَّا یَلِی الإِمَامَ؛ ثُمَّ الصِّبیَانَ بَعدَهُم؛ ثُمَّ الخَنَاثَی؛ ثُمَّ النِّسَاءَ؛ وَ لَو دَفَنُوا بِقَبرٍ وَاحِدٍ، وَضَعُوا عَلَی عَکسِ هَذَا. وَ لَا یَقتَدِی بِالإِمَامِ مَن وَجَدَهُ بَینَ تَکبِیرَتَینِ؛ بَل یَنتَظِرُ تَکبِیرَ الإِمَامِ؛ فَیَدخُلُ مَعَهُ وَ یُوَافِقهُ فِی دُعَائِه ثُمَّ یَقضِی مَا فَاتَه قَبلَ رَفعِ الجَنَازَةِ. وَ لَا یَنتَظِرُ تَکبِیرَ الإِمَامِ مَن حَضَرَ تَحرِیمَتَه؛ وَ مَن حَضَرَ بَعدَ التَّکبِیرَةِ الرَّابِعَةِ قَبلَ السَّلَامِ، فَاتَتهُ الصَّلَاةُ فِی الصَّحِیحِ.
وَ تَکرَهُ الصَّلَاةُ عَلَیهِ فِی مَسجِدِ الجَمَاعَةِ وَ هُوَ فِیهِ أَو خَارِجَه وَ بَعضُ النَّاسِ فِی المَسجِدِ عَلَی المُختَارِ وَ مَنْ اِسْتَهَلَّ، سُمِّیَ وَ غُسِلَ وَ صُلِّیَ عَلَیْهِ؛ وَ اِنْ لَّمْ یَسْتَهِلَّ، غُسِلَ فِی الْـمُخْتٰارِ وَ أُدرِجَ فِی خِرقَةٍ وَ دُفِنَ وَ لَم یُصَلَّ عَلَیهِ؛ کَصَبِیٍّ سُبِیَ مَعَ أَحَدِ أَبَوَیهِ إِلَّا أَن یُّسلِمَ أَحَدُهُمَا أَو هُوَ أَو لَم یُسَب أَحَدُهُمَا مَعَه. وَ إِن کَانَ لِکَافِرٍ، قَرِیبٌ مُسلِمٌ؛ غَسَلَه کَغَسلِ خِرقَةٍ نَجِسَةٍ وَکَفَّنَه فِی خِرقَةٍ وَ أَلقَاهُ فِی حُفرَةٍ أَو دَفَعَه اِلَی أَهلِ مِلَّتِه. وَ لَا یُصَلِّی عَلَی بَاغٍ وَ قَاطِعِ طَرِیقٍ قُتِلَ فِی حَالَةِ المُحَارَبَةِ وَ قَاتِلٍ بِالخَنقِ غِیلَةً وَ مُکَابِرٍ فِی المِصرِ لَیلًا بِالسِّلَاحِ وَ مَقتُولٍ عَصَبِیَّةً وَ إِن غُسِلُوا؛ وَ قَاتِلُ نَفسِهِ یُغسَلُ وَ یُصَلَّی عَلَیهِ؛ لَا عَلَی قَاتِلِ أَحَدِ أَبَوَیهِ عَمَدًا.
فصل: [پارهای از احکام و مسائل که به نماز جنازه تعلّق دارند]
شایستهترین و سزاوارترین فرد برای امامت نماز جنازه، سلطان است؛ [البته در صورتی که حضور داشته باشد؛] و سپس [به هنگام عدم حضور وی،] سزاوارترین شخص برای امامت، کسی است که سلطان او را مأمور ساخته باشد؛ [یعنی نائب و جانشین وی.] و پس از آن، شایستهترین شخص برای امامت، قاضی [و پس از آن، جانشین قاضی] است؛ و پس از آن [به هنگام عدم حضور وی]، سزاوارترین فرد برای امامت، امام مسجد محلّه است؛ و پس از آن، شایستهترین شخص برای امامت، ولیّ میت است؛ البته در صورتی که مرد [مکلّف و عالم و دانا و فرزانه] باشد.
و کسانی که حقّ اولویت در امامت را دارند، میتوانند به غیر خویش اجازه دهند تا نماز جنازه را برگزار نماید.
و اگر چنانچه غیرِ کسانی که حقّ اولویت و تقدّم در امامت را دارند؛ نماز جنازه را برگزار نمودند، در آن صورت کسانی که حقّ اولویت در امامت را دارند، اگر خواستند، میتوانند نماز جنازه را اعاده نمایند. و اگر نمازگزاران به امامت کسی که حقّ اولویت در امامت را ندارد، نماز جنازه را گزاردند، در آن صورت اگر کسی که حقّ اولویت در امامت را دارد، نماز جنازه را اعاده کرد، در آن صورت این نمازگزاران، دوباره نماز جنازه را با او نخوانند؛ [زیرا روا نیست که بر جنازه، دوبار نماز گزارند.]
و - بنا به قول مُفتی به - کسانی که صلاحیت و قابلیت و لیاقت و شایستگی امامت در نماز جنازه را دارند، از کسانی که میت سفارش کرده است تا آنها بر وی نماز جنازه بگزارند، در اولویت میباشند؛ و آنها از سفارش شدگان، برای امامت نماز جنازه، شایستهتر و سزاوارتر میباشند.
و اگر چنانچه میت، بدون نماز خواندن بر وی دفن گردیده بود، در آن صورت تا آنگاه که [بر مبنای گمان غالب،] جسدش متلاشی و پوسیده نشده بود، بر قبر وی نماز خوانده شود؛ اگر چه این مرده، غسل داده نیز نشده بود. [به تعبیری دیگر؛ اگر مرده رابدون غسل و نماز دفن نمودند، در این صورت تا آنگاه که بدن وی بر مبنای گمان غالب، متلاشی و پوسیده نشده است، استحساناً میتوان بر وی نماز جنازه گزارد؛ و این قول نیز صحیح است. پس تعیین کردن روزها صحیح نیست؛ یعنی برخی گفتهاند: هرگاه مرده بدون آن که بر وی نماز خوانده شود، دفن گردید، در آن صورت تا سه روز بر قبر وی نماز خوانده میشود؛ و پس از سپری شدن سه روز، دیگر نمیتوان بر قبر او نماز گزارد؛ و این قول صحیح نمیباشد؛ زیرا با اختلاف اوقات و اماکن، سردی و گرمی هوا، و لاغری و چاقی مرده، حالات نیز فرق میکند. و همین موضوع را علامه شامی در کتاب «البحر» نقل کرده است.]
و هرگاه جنازهها متعدّد و زیاد بود، در آن صورت بهتر آن است که بر هر جنازهای به طور جداگانه نماز خوانده شود؛ و گزاردن نماز جنازهی هر یک از مردهها که برتر و افضل از دیگری است، در اولویت قرار داده شود.
و اگر همهی جنازهها، با هم در یکجا جمع شدند و امام، بر تمامی آنها به یک بار نماز خواند، [باز هم جایز است و در آن صورت، امام] همهی جنازهها را در یک صف دراز و طولانی، رو به جهت قبله قرار دهد؛ به گونهای که سینهی هر یک از آنها در برابر و جلوی روی امام باشد. و امام در نهادن جنازهها بر زمین، ترتیب را مراعات کند؛ اینگونه که نخست، جنازههای مردان را نزدیک به خویش قرار دهد؛ آنگاه پس از آنها، جنازهی کودکان؛ سپس جنازهی خنثایان و در آخر، جنازهی زنان را قرار دهد.
و اگر چنانچه [از روی ضرورت و نیاز،] تمامی آنها در یک گور دفن شدند؛ در آن صورت برخلاف ترتیب پیشین، در گور نهاده شوند؛ [و مستحب است که در آن صورت، بین دو تن از آنها، با خاک فاصله قرار داده شود.]
و کسی که امام را در میان دو تکبیر نماز جنازه درمییابد، در آن حال به امام اقتدا نکند؛ بلکه انتظار تکبیرِ [سوّم] امام را بکشد؛ [و چون امام، تکبیر سوّم را گفت، بدو اقتدا کند و] از وی در دعایش [که در حقّ میت میکند]، پیروی نماید؛ سپس پیش از برداشته شدن جنازه، آنچه را که از تکبیرات از وی فوت شده است، قضا آورد؛ [یعنی کسی که از وی برخی از تکبیرات به همراه امام فوت شده است، تکبیرات فوت شدهی خویش را پیش از آن که جنازه برداشته شود، قضا آورد.]
و کسی که پس از تکبیر اول[یعنی تکبیر تحریمه] و پیش از تکبیر دوم، حاضر گردید، در آن صورت به امام اقتدا کند و منتظر تکبیر دوّم باقی نماند. و آن کسی که پس از تکبیر چهارم و پیش از سلام حاضر گردید، در آن صورت - بنا به قول صحیح - نماز جنازه از وی فوت شده است.
و گزاردن نماز جنازه بر میت، در مسجدی که جماعت در آن برپا میگردد، [بدون عذر] و در حالی که میت [به همراه برخی از نمازگزاران] در داخل یا خارج مسجد و برخی دیگر از مردم، در داخل مسجد هستند، - بنا به قول مختار و برگزیده - مکروه میباشد؛ [زیرا پیامبر گرامی اسلام ج نماز جنازه را خارج از مسجد میگزارد و در آن روزگار، جنازهها نیز خارج مسجد نهاده میشدند.
بخاری از ابوهریرهس چنین نقل میکند که وی گفت: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج نَعَی النَّجٰاشِیَ فِی الْیَوْمِ الّذی مٰاتَ فِیْهِ وَ خَرَجَ بِهِمْ اِلَی الْمُصَلّٰی فَصَفَّ بِهِمْ وَ کَبَّرَ عَلَیْهِ اَرْبَعَ تَکْبِیْرٰاتٍ»؛ «روزی که نجاشی فوت کرد، پیامبر ج خبر مرگ او را به مردم اعلام کرد و به طرف مصلّی خارج شد و مردم را صف کرد و چهار تکبیر گفت».
و همچنین از عبدالله بن عمرب روایت شده است که وی گفت: «اِنَّ الْیَهُوْدَ اَتَوْا اِلَی النَّبِیِّ ج بِرَجُلٍ مِّنْهُمْ وَ امْرَأَةٍ زَنَیٰا فَاَمَرَ بِهِمٰا فَرُجِمٰا قَرِیْباً مِنْ مَوْضِعِ الْجَنٰائِزِ عِنْدَ الْمَسْجِدِ»؛ «یهودیان، مرد و زنی را که زنا کرده بودند، نزد پیامبر ج آوردند؛ پیامبر ج دستور رجم و سنگسار آنان را داد و آنان، نزدیک محل برگزاری نماز جنازه در کنار مسجد رجم شدند».
حدیث اول، بیانگر آن است که رسول خدا ج به جهت ادای نماز به مصلّی رفت و حال آن که میت نیز در آن جا وجود نداشت؛ و حدیث دوم نیز روشنگر آن است که جنازه در نزدیکی مسجد نهاده میشدند.
محمد بن عبدالله بن جحشس گوید: «کُنّٰا جُلُوْساً بِفِنٰاءِ الْمَسْجِدِ حَیْثُ یُوْضَعُ الْجَنٰائِزُ وَ رَسُوْلُ اللهِ ج جٰالِسٌ بَیْنَ ظَهْرَیْنٰا...» (مسند احمد بن حنبل)؛ « ما در صحن مسجد در جایی نشسته بودیم که جنازهها گذاشته میشدند؛ و رسول خدا ج نیز در میان ما نشسته بود».
در این حدیث بیان شده است که محل جنازهها در صحن مسجد بوده است.
ابن همام در کتاب «فتح القدیر» گوید: در صحیح مسلم چنین آمده است: «وقتی که سعد بن ابی وقاصس فوت کرد، عایشهل گفت: او را وارد مسجد کنید تا بر وی نماز گزاریم؛ مردم این سخن عایشهل را انکار کردند؛ از این رو عایشهل گفت: «وَاللهِ لَقَدْ صَلَّی النَّبِیُّ ج عَلیٰ اِبْنَیْ بَیْضٰاءَ فِی الْمَسْجِدِ، سَهْلٍ وَّ اَخِیْهِ»؛ «سوگند به خدا! که پیامبر ج نماز جنازهی دو پسر بیضاء، یعنی سهل و برادرش (سهیل) را در داخل مسجد خواند».
در جواب این حدیث میگوئیم: این واقعه، کلّی نیست؛ زیرا که پیامبر ج به خاطر ضرورت اعتکاف، نماز جنازهی آنها را در مسجد خواند؛ و اگر ضرورت اعتکاف را نپذیریم، در آن صورت همین که صحابه و تابعان، این عمل را انکار کردهاند، دلیل بر آن است که آنها پس از این قضیه، خواندن نماز جنازه را در مسجد ترک کردهاند.
ولی اگر به جهت وجود عذری از عذرها، نماز جنازه بر میت در مسجدی که جماعت در آن برپا میگردد گزارده شد، پس کراهیتی وجود نخواهد داشت.]
و نوزادی که در حال ولادت، در او نشانههای حیات و زندگی یافته میشود؛ [مانند این که پس از تولّد، صدایش را به گریه بلند کرد و در او نشانههای زندگی، از قبیل: حرکت و غیره یافته شد،] هم نامگذاری میشود و هم غسل داده میگردد و هم بر وی نماز جنازه گزارده میشود؛ [زیرا جابربن عبداللهس میگوید: پیامبر ج فرمود: «اَلطِّفْلُ لٰایُصَلّٰی عَلَیْهِ وَ لٰایَرِثُ وَ لٰا یُوْرَثُ حَتّٰی یَسْتَهِلَّ» (ترمذی و ابن ماجه)؛ «نوزاد بر او نماز خوانده نمیشود، ارث نمیبرد و از او ارث برده نمیشود تا آن که در او نشانههایی از زندگانی یافته شود».]
و اگر چنانچه نوزادی متولّد شد و پس از تولّد، صدایش را به گریه بلند نکرد و در او نشانههای حیات و زندگی یافته نشد، در آن صورت - بنا به قول مختار و برگزیده - غسل داده میشود و در جامهای پیچانیده و دفن میگردد و بر وی نماز جنازه، گزارده نمیشود؛ همانند کودکی که به همراه یکی از پدر و مادر [کافرش، از سرزمین دشمن - دارحرب- ] به اسارت گرفته شده باشد [و سپس بمیرد؛ که در آن صورت غسل داده میشود و در جامهای پیچانیده و دفن میگردد و بر وی نماز جنازه گزارده نمیشود؛] مگر آن که یکی از پدر و مادرش، یا خود کودک، مسلمان گردد و یا هیچ یک از پدر و مادرش همراه با او به اسارت گرفته نشود؛ [که در این صورتها، کودک غسل داده میشود و کفن و دفن میگردد و بر وی نماز جنازه خوانده میشود.]
و اگر چنانچه فرد کافر، فامیل و خویشاوندِ مسلمان و حقگرایی داشت؛ [سپس این فرد کافر مُرد؛] در آن صورت خویشاوندِ مسلمان، میتواند او را همانند شستن یک تکّه پارچهی نجس [یعنی بدون مراعات سنّتها و آداب غسل،] بشوید؛ و او رادر تکه پارچهای [بدون در نظر گرفتن سنّتها و آداب تکفین،] کفن نماید و او را در گودالی بیافکند؛ و یا او را به همکیشانِ کفرپیشهی او تحویل بدهد [و خود از دور، او را تشییع نماید.]
و بر بغاوتگر [کسی که علیه نظام اسلامی سرکشی نموده است] و بر راهزن که در جنگ و پیکار کشته شدهاند، نماز جنازه خوانده نمیشود.
و همچنین بر کسی که دیگران را فریب میدهد و آنها را به جایی میبرد و میکشد نیز نماز جنازه گزارده نمیشود.
و نیز بر کسی که از روی یکدندگی و لجبازی و خودرأیی و سرکشی، شب هنگام همراه با سلاح در شهر میچرخد [و در همین حال کشته میشود] نیز نماز جنازه خوانده نمیشود.
و کسی که از روی «عصبیت» [تعصّب جاهلی؛ گروهگرایی؛ عِرق گروهی و قبیلهگرایی] میجنگد و کشته میشود نیز نماز جنازه گزارده نمیشود؛ اگر چه تمامی این افراد، غسل داده هم شوند، باز هم نماز بر آنها خوانده نمیشود.
و کسی که خودکشی میکند، هم غسل داده شود و هم بر وی نماز جنازه گزارده شود.
و کسی که یکی از پدر و مادر خویش را [به ستم و] از روی عمد کشته است، بر وی نماز جنازه گزارده نمیشود.
فَصلٌ فِی حَملِهَا وَ دَفنِهَا
یُسَنُّ لِحَملِهَا، أَربَعَةُ رِجَالٍ. وَ یَنبَغِی حَملُهَا أَربَعِینَ خُطوَةً؛ یَبدَأُ بِمُقَدَّمِهَا الأَیمَنِ عَلَی یَمِینِه؛ وَ یَمِینُهَا: مَا کَانَ جِهةَ یَسَارِ الحَامِلِ؛ ثُمَّ مُؤَخَّرِهَا الأَیمَنِ عَلَیهِ؛ ثُمَّ مُقَدَّمِهَا الأَیسَرِ عَلَی یَسَارِهِ؛ ثُمَّ یَختِمُ الأَیسَرَ عَلَیهِ.
وَ یَستَحِبُّ الإِسرَاعُ بِهَا بِلَا خَبَبٍ؛ وَ هُوَ مَا یُؤَدِّی إِلَی اِضطِرَابِ المَیِّتِ؛ وَالمَشیُ خَلفَهَا، أَفضَلُ مِنَ المَشیِ أَمَامَهَا؛ کَفَضلِ صَلَاةِ الفَرضِ عَلَی النَّفلِ. وَ یَکرَهُ رَفعُ الصَّوتِ بِالذِّکرِ وَالجُلُوسُ قَبلَ وَضعِهَا.
وَ یُحفَرُ القَبرُ نِصفَ قَامَةٍ أَو اِلَی الصَّدرِ؛ وَ إِن زِیدَ کَانَ حَسَنًا. وَ یُلحَدُ وَ لَا یُشَقُّ اِلَّا فِی أَرضٍ رَخوَةٍ. وَ یُدخَلُ المَیِّتُ مِن جِهَةِ القِبلَةِ وَ یَقُولُ وَاضِعُه: «بِسمِ اللهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم». وَ یُوَجَّهُ اِلَی القِبلَةِ عَلَی جَنبِهِ الأَیمَنِ؛ وَ تُحَلُّ العُقَدُ وَ یُسَوَّی اللَبِنُ عَلَیهِ وَالقَصَبُ؛ وَ کُرِهَ الآجُرُّ وَالخَشَبُ؛ وَ أَن یُّسَجَّی قَبرُهَا لَا قَبَرُه؛ وَ یُهَالُ التُّرَابُ وَ یُسَنَّمُ القَبرُ وَ لَا یُرَبَّعُ؛ وَ یَحرُمُ البَنَاءُ عَلَیهِ لِلزِّینَةِ؛ وَ یَکرَهُ لِلإِحکَامِ بَعدَ الدَّفنِ؛ وَ لَا بَأسَ بِالکِتَابَةِ عَلَیهِ لِئَلَّا یَذهَبَ الأَثَرُ وَ لَا یُمتَهَنَ؛ وَ یَکرَهُ الدَّفَنُ فِی البُیُوتِ لِاِختِصَاصِه بِالأَنبِیَاءِ عَلَیهِمُ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ؛ وَ یَکرَهُ الدَّفَنُ فِی الفَسَاقِی؛ وَ لَا بَأسَ بِدَفنِ أَکثَرَ مِن وَاحِدٍ فِی قَبرٍ لِلضُّرُورَةِ؛ وَ یُحجَزُ بَینَ کُلِّ اِثنَینِ بِالتُّرَابِ.
وَ مَن مَاتَ فِی سَفِینَةٍ وَکَانَ البَرُّ بَعِیدًا وَ خِیفَ الضَرَرُ، غُسِلَ وَکُفِّنَ وَ صُلِّیَ عَلَیهِ وَ أُلقِیَ فِی البَحرِ.
وَ یَستَحِبُّ الدَّفنُ فِی مَحَلٍّ مَاتَ بِه أَو قُتِلَ؛ فَإِن نُقِلَ قَبلَ الدَّفنِ قَدرَ مِیلٍ أَو مِیلَینِ، لَا بَأسَ بِه؛ وَکُرِهَ نَقلُه لِأَکثَرَ مِنهُ. وَ لَا یَجُوزُ نَقلُه بَعدَ دَفنِهِ بِالإِجمَاعِ إِلَّا أَن تَکُونَ الأَرضُ مَغصُوبَةً أَو أُخِذَت بِالشُّفعَةِ. وَ إِن دُفِنَ فِی قَبرٍ حُفِرَ لِغَیرِه، ضَمِنَ قِیمَةَ الحَفرِ وَ لَا یُخرَجُ مِنهُ؛ وَ یُنبَشُ لِمَتَاعٍ سَقَطَ فِیهِ وَ لِکَفَنٍ مَغصُوبٍ وَ مَالٍ مَعَ المَیِّتِ؛ وَ لَا یُنبَشُ بِوَضعِه لِغَیرِ القِبلَةِ أَو عَلَی یَسَارِه. وَاللهُ أَعلَم.
فصل: پیرامون [احکام و مسائل] حمل جنازه و دفن میت
سنّت است که جنازه را چهار مرد حمل نمایند؛ و [برای هر یک از حملکنندگان] مناسب و زیبنده است که جنازه را چهل قدم حمل نمایند؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَنْ حَمَلَ جَنٰازَةً اَرْبَعِیْنَ خُطْوَةً کُفِّرَتْ عَنْهُ اَرْبَعِیْنَ کَبِیْرَةً» (ابن عساکر)؛ «هر کس جنازه را چهل قدم حمل کند، چهل گناه از او بخشوده میشود».
و کسی که میخواهد تابوت میت را حمل کند،] نخست، پایهی راست جلوی تابوت را بر بالای شانهی راست خویش بگذارد؛ [آنگاه پایهی آخر راست تابوت را بر بالای شانهی راستش بنهد؛] پس از آن، پایهی چپِ جلوی تابوت را بر بالای شانهی چپ و آنگاه در آخر، پایهی چپ آخر تابوت را بر بالای شانهی چپ خویش بگذارد. [ابوهریرهس گوید: «مَنْ حَمَلَ الْجَنٰازَةَ بِجَوٰانِبِهَا الْاَرْبَعِ، فَقَدْ قَضَی الَّذِیْ عَلَیْهِ» (مصنّف ابن ابی شیبه)؛ «هر کس جنازه را با چهار جانب آن حمل کند، به راستی وظیفهی خویش را به انجام رسانده است».]
و [هرگاه مسلمانان بخواهند میت را حمل و تشییع نمایند؛ باید چهار پایهی تابوت میت را بگیرند؛ و] مستحب و پسندیده است که با شتاب، جنازه را ببرند؛ امّا این شتاب نباید به گونهای تند بوده باشد که به تکان خوردن و به جنبش درآمدن میت بیانجامد؛ [ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمود: «اِسْرَعُوْا بِالْجَنٰازَةِ فَاِنْ تَکُ صٰالِحَةً فَخَیْرٌ تُقَدِّمُوْنَهٰا عَلَیْهِ؛ وَ اِنْ تَکُ غَیْرَ ذٰلِکَ؛ فَشَرٌّ تَضَعُوْنَهُ عَنْ رِقٰابِکُمْ» (بخاری و مسلم)؛ «در دفن جنازه عجله و شتاب کنید؛ چون اگر میت، انسان نیک و صالحی باشد، خیری را به او میرسانید و اگر غیر از آن باشد، شرّی است که از دوش خود برمیدارید».]
و پیاده رفتن پشت سر جنازه، بهتر از پیاده رفتن در جلوی آن است؛ [و فضیلت حرکت کردن پشت سر جنازه، بر حرکت کردن جلوی آن،] همانند فضیلت نماز فرض بر نماز نفل است.
[به هر حال؛ حرکت کردن پشت سر جنازه بهتر است؛ زیرا این کار مطابق با این فرمودهی پیامبر ج است که فرمود: «وَاتَّبِعُوا الْجَنٰائِزَ»؛ «و جنازهها را دنبال کنید».
و قول علیس نیز این را تأیید میکند که میگوید: «اَلْمَشْیُ خَلْفَهٰا، اَفْضَلُ مِنَ الْمَشْیِ اَمٰامَهٰا، کَفَضْلِ صَلٰاةِ الرَّجُلِ فِیْ جَمٰاعَةٍ عَلیٰ صَلٰاتِهِ فَذّاً» (بیهقی و مصنّف عبدالرزاق)؛ «فضیلت حرکت کردن پشت سر جنازه بر حرکت کردن جلوی آن، مانند فضیلت نماز جماعت بر نماز فُرادی است». و ابوامامهس نیز گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج مَشٰی خَلْفَ جَنٰازَةِ ابْنِهِ اِبْرٰاهِیْمَ حٰافِیاً» (مستدرک حاکم)؛ «پیامبر ج با پای برهنه، پشت سر جنازهی پسرش ابراهیم، حرکت کرد».]
و ذکر کردن با صدای بلند [در پیشاپیش جنازه،] مکروه است؛ [چون این کار بدعت است. و قیس بن عبادهس گوید: «کٰانَ اَصْحٰابُ النَّبِیِّ ج یَکْرَهُوْنَ رَفْعَ الصَّوْتِ عِنْدَ الْجَنٰائِزِ» (بیهقی و الجنائز آلبانی)؛ «یاران پیامبر ج بلند کردن صدا هنگام تشییع جنازه را مکروه میدانستند»؛ چرا که این کار، مشابهت با مسیحیان است؛ چون آنان به هنگام خواندن انجیل و دعاهایشان، آوازشان را همراه با کشیدن صدا و لحن دادن بدان و غمناک کردن آن، بلند میکردند؛ و زشتتر از آن، این است که تشییع جنازه با نواختن آلات موسیقی با صدایی حُزنانگیز، پیشاپیش جنازه همراه باشد؛ همچنانکه در بعضی از ممالک اسلامی به تقلید از کفّار، این کار را انجام میدهند.
و پیامبر ج در حدیثی دیگر میفرماید: «لٰاتُتَّبَعُ الْجَنٰازَةُ بِصَوْتٍ وَّ لٰا نٰارٍ» (ابوداود)»؛ «جنازه با سر و صدا و آتش و بخور، تشییع نشود».]
و همچنین نشستن بر زمین پیش از آن که جنازه بر زمین نهاده شود مکروه است؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «مَنْ تَبِعَ الْجَنٰازَةَ فَلٰا یَجْلِسْ حَتّٰی تُوْضَعَ» (بخاری)؛ «هر کس جنازهای را دنبال میکند، تا وقتی که جنازه بر زمین نهاده نشده است، بر زمین ننشیند».]
برای عمق و گودی قبر، [حداقل] نصف قامت یا تا سینه کنده شود؛ و اگر چنانچه عمق و گودی آن از نصف قامت یا سینه زیادتر گردید، این، بهتر است.
و [در زمینهای سفت و سخت رو به جانب قبله برای قبر،] لحد قرار داده شود؛ [و «لحد»: حفرهای است که در طرف راست پایین قبر کنده میشود]؛ و نباید برای قبر، شکاف و گودالی راست، بدون لحد قرار دهند؛ مگر آن که قبر، در زمینی نرم و سست و شکننده قرار گرفته باشد؛ [که در آن صورت میتوانند برای میت، لحد قرار ندهند و فقط قبر را بشکافند و گود نمایند و او را در آن قرار دهند؛ و میت در قبر،] از جهت قبله نهاده شود. [پیامبر ج در مورد لحد فرموده است: «اَللَّحَدُ لَنٰا وَ الشَّقُّ لِغَیْرِنٰا» (ابوداود و ترمذی)؛ «لحد از آنِ ما مسلمانان، و شکاف از آن غیر ما است».
و مناسب است که قبر عمیق، وسیع و خوب باشد. هشام بن عامرس گوید: «لَمّٰا کٰانَ یَوْمُ اُحُدٍ، اُصِیْبَ مَنْ اُصِیْبَ مِنَ الْمُسْلِمِیْنَ وَ اَصٰابَ النّٰاسَ جَرٰاحٰاتٌ؛ فَقُلْنٰا یٰا رَسُوْلَ اللهِ ج! اَلْحَفْرُ عَلَیْنٰا لِکُلِّ اِنْسٰانٍ شَدِیْدٌ؛ فَکَیْفَ تَأْمُرُنٰا؟ فَقٰالَ: اُحْفُرُا وَ اَوْسِعُوْا وَ اعْمُقُوْا وَ اَحْسِنُوْا وَ اَدْفِنُوا الْاِثْنَیْنِ وَ الثَّلٰاثَةَ فِیْ الْقَبْرِ وَ قَدِّمُوْا اَکْثَرَهُمْ قُرْآناً. قٰالَ: فَکٰانَ اَبِیْ ثٰالِثُ ثَلٰاثَةٍ، وَ کٰانَ اَکْثُرُهُمْ قُرْآناً فَقُدِّمَ» (نسایی، ابوداود و ترمذی)؛ «زمانی که جنگ اُحد روی داد، بسیاری از مسلمانان کشته شدند و عدّهای هم جراحاتی برداشتند. گفتیم: ای رسول خدا ج! کندن قبر برای هر کدام از آنها، کار دشواری است، به ما چه دستوری میدهید؟ پیامبر ج فرمود: قبرها را به صورت وسیع، عمیق و خوب حفر کنید و دو نفر و سه نفر را در یک قبر دفن نمایید و کسی را که قرآن بیشتری از حفظ داشته، در دفن مقدّم کنید. هشام بن عامرس گوید: پدرم سوّمین شخصی بود که کشته شده بود و بیشتر از همه قرآن را از حفظ داشت، در نتیجه او را جلوتر از همه، دفن کردند».
و کندن قبر هم به صورت لحد و هم به صورت شق جایز است؛ چون در زمان پیامبرج هر دو صورت رواج داشته است، ولی لحد بهتر است.
انس بن مالکس گوید: «لَمّٰا تُوَفِّیَ النَّبِیُّ ج کٰانَ بِالْمَدِیْنَةِ رَجُلٌ یَلْحَدُ وَ آخَرٌ یَضْرَحُ؛ فَقٰالُوْا: نَسْتَخِیْرُ رَبَّنٰا وَ نَبْعَثُ اِلَیْهِمٰا؛ فَاَیُّهُمٰا سَبَقَ تَرَکْنٰاهُ؛ فَاَرْسِلَ اِلَیْهِمٰا فَسَبَقَ صٰاحِبُ اللَّحَدِ؛ فَلَحَدُوْا لِلنَّبِیِّ ج» (ابن ماجه و سند این حدیث، حسن است)؛ «وقتی پیامبر ج فوت کرد، در مدینه دو قبرکن بود که یکی قبر را به صورت لحد و دیگری به صورت شق حفر میکرد. اصحاب گفتند: از پروردگارمان، استخاره میکنیم و به دنبال آن دو میفرستیم؛ هر کدام زودتر آمد قبر را حفر کند؛ به دنبال آن دو نفر فرستادند، لحدکن زودتر آمد، لذا برای پیامبر ج قبر را به صورت لحد حفر کردند».
و میت، اگر چه زن باشد، توسط مردان به داخل قبر گذاشته میشود؛ چرا که در زمان پیامبر ج مردان این کار را انجام میدادند و تاکنون نیز مسلمانان این کار را انجام میدهند.]
و کسی که میت را در گور مینهد، چنین بگوید: «بِسْمِ اللهِ وَ عَلیٰ مِلَّةِ رَسُوْلِ اللهِ ج»؛ «به نام خدای؛ و بر آیین و کیش رسول خدا ج». [ابن عمرب گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج کٰانَ اِذٰا وَضَعَ الْمَیِّتَ فِی الْقَبْرِ قٰالَ: بِسْمِ اللهِ وَ عَلیٰ سُنَّةِ رَسُوْلِ اللهِ» (ابوداود، ترمذی و ابن ماجه)؛ «پیامبر ج وقتی میت را در قبر قرار میداد، میفرمود: «بسم الله و علی سنة رسول الله؛ یعنی به نام خدا و بر سنّت پیامبر خدا ج».
و در حدیثی دیگر پیامبر ج میفرماید: «اَلْمَیِّتُ اِذٰا وُضِعَ فِیْ قَبْرِهِ، فَلْیَقُلِ الَّذِیْنَ یَضَعُوْنَهُ حِیْنَ یُوْضَعُ فِی اللَّحَدِ: بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلیٰ مِلَّةِ رَسُوْلِ اللهِ» (مستدرک حاکم)؛ «وقتی که میت در قبرش گذاشته میشود، کسانی که او را در لحد میگذارند، بگویند: بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلیٰ مِلَّةِ رَسُوْلِ اللهِ؛ یعنی به نام خدا و با توکل به خدا و بر آیین پیامبر خدا ج».]
و میت، در قبر رو به سوی قبله و بر پهلوی راست خویش قرار داده شود؛ [زیرا پیامبر ج میفرماید: «اَلْبَیْتُ الْحَرٰامُ، قِبْلَتُکُمْ اَحْیٰاءاً وَّ اَمْوٰاتاً» (ابوداود)؛ «خانهی کعبه هم در زندگانی و هم در مرگ، قبلهی شما است».]
و [پس از آن که میت در گور نهاده شد،] نوار پارچهها[یی که از بیم باز شدن کفن بسته بودند،] باز کرده شود؛ [زیرا روایت شده است که پسر سمرة بن جندبس فوت کرد؛ و وی به هنگام کفن کردن پسرش، از بیم باز شدن کفنش، آن را با نوار پارچههایی بست؛ به هنگام تدفین، پیامبر ج بدو فرمود: «اَطْلِقْ عُقَدَ رَأسِهِ وَ عُقَدَ رِجْلَیْهِ» (بیهقی و طحاوی در شرح معانی الاثار)؛ «گرههای سر و پایش را باز کن».]
و [پس از آن که میت در لَحد نهاده شد، مستحب است که] لحد با خشت خام یا نَی، مسدود ساخته شود؛ و مکروه است که لَحد از آجر و چوب، مسدود ساخته شود؛ [مگر آنگاه که خشت خام یا نَی موجود نباشد که در آن صورت، کراهیتی رونما نمیگردد.]
و [اگر چنانچه] میت، زن بود، در آن صورت [مستحب است که] قبرش با پردهای پوشانیده شود؛ ولی اگر میت مرد بود؛ قبرش پوشانیده نشود؛ [زیرا روایت شده است که: «اِنَّ عَلِیّاًس مَرَّ بِقَوْمٍ قَدْ دَفَنُوْا مَیِّتاً وَ بَسَطُوْا عَلیٰ قَبْرِهِ ثَوْباً فَجَذَبَ بِهِ وَ قٰالَ: اِنَّمٰا یُصْنَعُ هٰذٰا بِالنِّسٰاءِ» (بیهقی در سنن الکبری)؛ «علیس از کنار گروهی از مردم گذشت که مردهای را دفن میکردند و با جامهای، قبرش را پوشانیده بودند؛ از این رو لباس را کشید و گفت: بیگمان این کار را با زنان انجام میدهند».]
و [پس از پوشاندن لَحد، بر قبر] خاک ریخته شود [تا آن که قبر، به وسیلهی خاک، پر و مسدود گردد؛] و قبر به شکل کوهان شتر برجسته گردد؛ و چهارگوش قرار داده نشود.
[به هر حال، برای کسی که کنار قبر است، مستحب است که پس از بستن لَحد و گذاشتن خشتها، با هر دو دست خویش، سه مشت خاک بر روی قبر بریزد؛ در بار اول بگوید: «مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ»؛ «ما شما را از زمین آفریدیم». و در بار دوّم بگوید: «وَ فِیْهٰا نُعِیْدُکُمْ»؛ «و ما دوباره شما را به زمین برمیگردانیم». و در بار سوم بگوید: «وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکُمْ تٰارَةً اُخْریٰ»؛ «و بار دیگر شما را از زمین بیرون خواهیم آورد».
ابوهریرهس گوید: «اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج صَلّیٰ عَلیٰ جَنٰازَةٍ؛ ثُمَّ اَتَی الْمَیِّتَ فَحَثیٰ عَلَیْهِ مِنْ قِبَلِ رَأْسِهِ ثَلٰاثاً» (ابن ماجه)؛ «پیامبر ج بر جنازهای نماز خواند؛ سپس نزدیک قبر شد و از طرف سرش، سه مشت خاک بر آن ریخت».
و پس از دفن میت، انجام موارد زیر سنّت است:
1- قبر، حدود یک وجب از زمین بلند شود تا مشخص شود که قبر است و به آن اهانت نشود. جابر بن عبداللهس گوید: «اِنَّ النَّبِیَّ ج اُلْحِدَ لَهُ لَحَدٌ وَ نُصِبَ عَلَیْهِ اللَّبَنُ نَصْباً وَّ رُفِعَ قَبْرُهُ مِنَ الْاَرْضِ نَحْواً مِّنْ شِبْرٍ» (صحیح ابن حبان و بیهقی)؛ «برای پیامبر ج لحدی کنده شد و بر او خشت قرار داده شد و قبرش به اندازهی یک وجب از زمین بلند کرده شد».
2- قبر مقداری مرتفع شود؛ سفیان تمار گوید: «رَأَیْتُ قَبْرَ النَّبِیِّ ج مُسَنَّماً» (بخاری)؛ «قبر پیامبر ج را دیدم که به شکل کوهان شتر برجسته بود».
3- با قرار دادن تکه سنگی یا شبیه آن در قسمت بالای قبر (سر میت)؛ آن را مشخص کند تا هرگاه کسی از بستگان میت بمیرد، نزد او دفن شود. مطلب بن ابی وداعهس گوید: «لَمّٰا مٰاتَ عُثْمٰانُ بْنُ مَظْعُوْنٍ اُخْرِجَ بِجَنٰازَتِهِ فَدُفِنَ؛ اَمَرَ النَّبِیُّس رَجُلاً اَنْ یَّأْتِیَهُ بِحَجَرٍ؛ فَلَمْ یَسْتَطِعْ حَمْلَهُ؛ فَقٰامَ اِلَیْهٰا رَسُوْلُ اللهِ ج وَ حَسَرَ عَنْ ذِرٰاعَیْهِ. قٰالَ الْمُطَلِّبُ: قٰالَ الَّذِیْ یُخْبِرُنِیْ عَنْ رَسُوْلِ اللهِ ج کَاَنِّیْ اَنْظُرُ اِلیٰ بَیٰاضِ ذِرٰاعَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج حِیْنَ حَسَرَ عَنْهٰا؛ ثُمَّ حَمَلَهٰا فَوَضَعَهٰا عِنْدَ رَأْسِهِ وَ قٰالَ: اَتَعَلَّمُ بِهٰا قَبْرَ اَخی وَ اَدْفُنُ اِلَیْهِ مَنْ مّٰاتَ مِنْ اَهْلِیْ» (ابوداود)؛ «وقتی که عثمان بن مظعون فوت کرد، جنازهاش را بیرون بردند و دفن کردند. پیامبر ج به مردی دستور داد تا سنگی را برای او بیاورد؛ آن شخص نتوانست سنگ را حمل کند؛ پیامبر ج به طرف سنگ رفت و آستینش را بالا زد. مطلّب گوید: کسی از پیامبر ج به من خبر داد و گفت: وقتی که پیامبر ج آستینش را برای برداشتن سنگ بالا زد، سفیدی ساعدهایش را دیدم. سنگ را حمل کرد و در کنار سر عثمان قرار داد و فرمود: با این سنگ، قبر برادرم را نشانه میکنم و هر کس از خویشاوندانم فوت کند، نزد او دفنش میکنم».
4- بالای قبر بایستد و برای پایداری میت، دعا و طلب آمرزش کند و حاضران را نیز به این کار سفارش کند. عثمان بن عفانس گوید: «کٰانَ النَّبِیُّ ج اِذٰا فَرَغَ مِنْ دَفْنِ الْمَیِّتِ، وَقَفَ عَلَیْهِ فَقٰالَ: اِسْتَغْفِرُوْا لِاَخِیْکُمْ وَ سَلُوْا لَهُ التَّثْبِیْتَ فَاِنَّهُ الْآنُ یُْسأَلُ» (ابوداود)؛ «وقتی که پیامبر ج از دفن میت فارغ میشد، بالای سر او میایستاد و میفرمود: برای برادرتان طلب مغفرت کنید و برای او از خدا طلب پایداری کنید که هم اینک از او سؤال میشود».]
و ساختن ساختمان بر قبرها برای زینت و آرایش و تزیین و دکور، حرام است؛ و همچنین ساختن بناء بر قبر برای محکم سازی آن پس از دفن، مکروه است. [به هر حال؛ سنگ و سیمان کاری و ساختن مقبره و قبّه و گنبد، بر روی قبر، ممنوع و حرام است؛ زیرا رسول خدا ج از گچ کردن قبر، آراستن قبرها، سیمان کردن آنها و ساختمان سازی بر روی آنها نهی فرموده است.
و نشستن و قدم نهادن بر روی قبر انسان مسلمان، نیز روا نیست؛ زیرا پیامبر ج میفرماید: «لاتجلسوا علی القبور و لا تصلّوا الیها» (مسلم)؛ «بر روی گورها ننشینید و رو به آنها نماز نخوانید».
و ساختن مسجد بر روی قبرها و نهادن چراغ بر روی آنها، حرام است؛ زیرا پیامبرج میفرماید: «خداوند یهود را به خاطر آن که قبرهای پیامبران خویش را مسجد نمودند، مورد نفرین قرار داده است». بخاری و مسلم.
و نیز روایت شده است که: جابرس گوید: «نَهٰی رَسُوْلُ اللهِ ج عَنْ تَجْصِیْصِ الْقُبُوْرِ وَ الْبَنٰاءِ عَلَیْهِ وَ الْجُلُوْسِ عَلَیْهٰا» (حاکم در مستدرک)؛ «پیامبر ج از گچ کردن قبرها و ساختمان ساختن بر آنها و نشستن بر آنها، نهی کرده است».
و علامتگذاری قبر به وسیلهی سنگ یا امثال آن برای شناخته شدن صاحب قبر، مانعی ندارد؛ زیرا رسول خدا ج به وسیلهی سنگی، قبر عثمان بن مظعونس را علامتگذاری فرمود.]
و ایرادی به نوشتن بر روی قبر - بدان خاطر که یاد و خاطرهی وی از میان نرود و بدو بیاعتنایی و بیاحترامی نگردد - نیست [و با وجود این، باز هم بهتر است که بر روی قبر، چیزی نوشته نشود.]
و دفن نمودن میت در خانهها مکروه است؛زیرا دفن کردن در خانه از ویژگیها و خصوصیات پیامبران است.
و دفن کردن میت در اماکنی که به «فساقی» نامیده میشوند، مکروه است؛ [و «فساقی» اماکنی شبیه حوضهایی است که از سنگ مرمر ساخته شدهاند. و دفن کردن مردگان در چنین اماکنی به این دلایل مکروه است:
1- عدم کنده شدن لحد در آنها.
2- دفن شدن یک گروه در یک قبر بدون ضرورت.
3- اختلاط زنان و مردان در چنین جاهایی.
4- گچکاری و ساختن بناء در آنها.]
و دفن بیشتر از یک نفر در یک قبر به هنگام ضرورت، ایرادی ندارد. و اگر چنانچه بیشتر از یک تن در یک قبر دفن گردیدند، در آن صورت [مستحب است که] بین هر دو نفر از آنها با خاک فاصله قرار داده شود.
[به هر حال، در حالت اختیار و امکان، دو جنازه در یک قبر دفن نمیشوند، بلکه باید هر یک جداگانه دفن شود مگر در وقت نیاز و ضرورت و ناچاری؛ مانند تنگی گورستان و زمین و کثرت مردگان به گونهای که دفن هر جنازهای به طور جداگانه سخت باشد که در آن صورت، جمع بین دو یا سه یا بیشتر در یک گور بر حسب ضرورت، اشکالی ندارد؛ همانگونه که اگر کفن کمیاب و نایاب باشد، چند نفر در یک کفن جمع میشود؛ به علّت تبعیت از پیامبر ج که در کشته شدگان جنگ اُحُد چنین کرد؛ همانطوری که بخاری روایت کرده است. در این صورت اول آن کس که فاضلتر و بزرگوارتر است، در جهت قبله قرار داده شده و پشت سرش دیگری به ترتیب فضل قرار داده میشود.]
و کسی که در کشتی بمیرد و خشکی نیز دور باشد و بیم ضرر و زیان [و تغییر و دگرگون شدن جسد میت] وجود داشته باشد، در آن صورت، میت غسل داده شود و کفن گردد و [بر وی نمازگزارده شود و] در دریا افکنده شود؛
و مستحب است که مرده در جایی دفن شود که در آن، مرده یا به قتل رسیده است. و اگر چنانچه پیش از دفن شدن میت، به اندازهی یک یا دو مایل [از مکانی که در آن مرده یا به قتل رسیده است،] انتقال داده شد، در آن صورت ایراد و اشکالی رونما نخواهد گردید؛ ولی انتقال دادن میت به بیشتر از دو مایل، مکروه میباشد.
و به اجماع صاحبنظران فقهی احناف، بیرون آوردن و جابهجا نمودن مرده پس از دفنش، جایز نمیباشد؛ [زیرا رسول خدا ج میفرماید: «کشتهها را در محل کشته شدنشان دفن کنید» ابوداود؛] مگر آن [مرده] در زمینی غصبی، دفن شده باشد؛ یا در زمینی دفن گردیده باشد و حال آن که آن زمین بنا به حقِّ شُفْعه، در ملکیت کسی قرار گرفته باشد.
و اگر چنانچه مرده، در قبری دفن گردید که برای غیر او کنده شده بود، در آن صورت، ضمانت قیمتِ حفر این گور، [از مال و ترکهی مرده] پرداخت میگردد و میت از آن بیرون آورده نمیشود.
و قبر، نَبش میشود در صورتی که کالایی [چون درهم و لباس] در آن افتاده باشد. و همچنین قبر، نَبش میگردد در صورتی که کفن مرده، غصبی باشد [و صاحب آن کفن نیز خواستار کفن خویش باشد.] و نیز قبر، نَبش میشود اگر چنانچه به همراه میت، مالی دفن کرده شده بود؛ [زیرا روایت شده که: «اِنَّ النَّبِیَّ ج اَبٰاحَ نَبْشَ قَبْرَ اَبِیْ رِغٰالٍ» (ابوداود)؛ «پیامبر ج به خاطر مالی که به همراه ابورغال دفن شده بود، اجازه داد تا قبرش، نبش گردد».
و قبر، نَبش کرده نشود، اگر چنانچه میت به سوی غیر جهت قبله نهاده شده بود. و همچنین قبر، نَبش کرده نشود، اگر چنانچه میت، بر پهلوی چپ خویش، نهاده شده بود. و خداوند داناتر است.
فَصلٌ فِی زِیَارَةِ القُبُورِ
نَدَبَ زِیَارَتُهَا لِلرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ عَلَی الأَصَحِّ؛ وَ یَستَحِبُّ قِراءَةُ یس لِمَا وَرَدَ: أَنَّه مَن دَخَلَ المَقَابِرَ وَ قَرَأَ یس، خَفَّفَ اللهُ عَنهُم یَومَئِذٍ؛ وَ کَانَ لَه بِعَدَدِ مَا فِیهَا حَسَنَاتٌ»؛ وَ لَا یَکرَهُ الجُلُوُسُ لِلقِرَاءَةِ عَلَی القَبرِ فِی المُختَارِ؛ وَ کُرِهَ القُعُودُ عَلَی القُبُورِ لِغَیرِ قِرَاءَةٍ وَ وَطؤُهَا وَالنَّومُ وَ قَضَاءُ الحَاجَةِ عَلَیهَا وَ قَلعُ الحَشِیشِ وَالشَّجَرِ مِنَ المَقبَرَةِ؛ وَ لَا بَأسَ بِقَلعِ الیَابِسِ مِنهُمَا.
فصل: پیرامون [احکام و مسائل] زیارت قبرها
بنا به قول صحیحتر، زیارت قبور، برای مردان و زنان، مستحب میباشد. [زیارت قبور، به منظور پندگرفتن و یادآوری آخرت، مشروع است؛ به شرط این که در قبرستان، چیزی که موجب غضب خداوند بلندمرتبه شود، مانند: خواستن از صاحب قبر و به کمک طلبیدن او و مانند اینها نگوید.
ابوسعید خدریس گوید: پیامبر ج فرمود: «اِنِّیْ نَهَیْتُکُمْ عَنْ زِیٰارَةِ الْقُبُوْرِ فَزُوْرُوْهٰا فَاِنَّ فِیْهٰا عِبْرَةً وَ لٰاتَقُوْلُوْا مٰایُسْخِطُ الرَّبَّ» (بیهقی و مستدرک حاکم)؛ «من پیشتر شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم؛ ولی الان میگویم که به زیارت قبور بروید؛ چون در آن، پند و عبرت است و چیزی نگویید که خشم خدا را برانگیزد».
و زیارت قبور برای زنان هم جایز است؛ چون زنان نیز در علّت زیارت قبور، یعنی پند گرفتن و یادآوری آخرت، با مردان شریک هستند.
در اینجا این سؤال را میتوان مطرح کرد که آیا زیارت قبور سنت است یا بدعت؟ و اگر سنت است آیا مسافرت کردن به قصد زیارت آنها بدعت و حرام است؟ زیرا رسول خدا فرموده است: «لٰاتُشَدُّ الرِّحٰالُ اِلّا اِلیٰ ثَلٰاثَةِ مَسٰاجِدَ، اَلْمَسجِدِ الْحَرامِ و مسجدی هٰذٰا وَ الْمَسجدِ الْاَقْصیٰ».
در پاسخ میتوان چنین گفت: اولاً در مشروعیت و سنت بودن زیارت قبور توسط مردان کسی از علماء مخالفت نکرده است جز آنچه که از ابنسیرین و نخعی و شعبی روایت شده است.
زیارت قبور توسط مردان مستحب است و دلیل مشروعیت آن حدیثی است که مسلم و ترمذی از پیامبر ج روایت کردهاند که فرمود: «کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ زِیٰارَةِ الْقُبُوْرِ فَزوُروها فَاِنَّهٰا تُذَکِّرُ الآخِرَةَ».
یعنی: (من شما را از زیارت قبور منع کرده بودم از این به بعد به زیارت آنها بروید چرا که آخرت را به یاد شما میآورد) مُسمل و ترمذی آن را روایت کردهاند.
و نیز به دلیل این که رسول خدا ج قبرستان بقیع عَرْقَد را زیارت میکردند.
پیامبر ج در اوائل دعوت به اسلام مردم را از زیارت قبور منع کردند چون نزدیک دورهی جاهلیت بودند. دورهای که قبور و بتها را تقدیس میکردند بعد از اینکه عادات گذشته را ترک کردند و ایمان در دلهایشان رسوخ کرد، به آنان اجازه داد که قبور را زیارت کنند تا آخرت برایشان یادآوری شود و پند و عبرت گیرند. از کسانی که در رفتن به سوی آخرت از آنان سبقت گرفتهاند و ترک کردند عیش و نوش و زر وزیورهای دنیا را، و جز عمل صالحی که پیش فرستادند چیزی بدست نیاوردند. اما واجب است که زیارت شرعی باشد، خرافات و نوآوریهای خلاف شرع در آن نباشد. زیارت شرعی به اینگونه است که بر اموات سلام کرده و برای آنان دعای خیر کنی و طلب مغفرت نمایی و بگویی: «سلام بر شما ای اهل این دیار، ای مؤمنین و ای مسلمین، ما هم ان شاء الله به شما ملحق میشویم، از خداوند برای شما و خود طلب سلامتی میکنیم.» و امثال این دعاها که در سنت آمده است. و از دست کشیدن بر ضریح و بوسیدن قبر و طواف آن و نذر برای آن اجتناب شود زیرا اینگونه اعمال دورهی جاهلیت است و جزء زیارت شرعی نیست.
اما زیارت قبور توسط زنان: اگر زیارت زن موجب فتنه گردد یا زینتهای خود را به نمایش گذارد و با مردان مختلط شود، یا برای نوحهخوانی و شیون و زاری بیاید، حرام است به اجماع علماء و اگر چنانچه زیارتش خالی از اینگونه امور باشد، در مورد جایز بودن آن علماء اختلاف نظر دارند. گروهی از علماء زیارت زنان را حرام دانستهاند بنا به حدیث «اِنَّ رسولَ اللهِ ج لَعَنَ زَوّاراتِ الْقُبُور» که ابوهریرهس آن را روایت کرده است و امام احمد و ترمذی آن را صحیح میدانند. یعنی: رسول خدا ج زنان زیارت کنندهی قبور را لعن کرد.
گروهی دیگر از فقهاء قائل به کراهت آنند بعضی چون حنفیه آن را مکروه تحریمی میدانند و بعضی دیگر مکروه تنزیهی.
در این مورد استدلال کردهاند به خبری که مسلم ازام عطیه روایت میکند که گفت: ما زنان از زیارت قبور منع شدیم ولی بر ما واجب نشد. گروهی دیگر آن را جایز میدانند که در مذهب شافعی/ قول ارجح همین است و در نزد امام احمد مرجوح است.
کسانی که زیارت قبور را برای زنان جایز دانستهاند استدلال کردهاند به فعل امر(فزوروها) در حدیث «فَزَوروها فانّها تُذَکِّرُ الآخِرة» که دلالت بر عموم میکند زیرا هر گاه فعل امر خطاب به مردان باشد آن امر شامل زنان نیز میشود. (مانند اَقیمُوا الصَّلوٰة)
و نیز بنا به حدیثی که مسلم از عایشهل روایت کرده که عایشهل گفت از رسول خدا ج پرسیدم: وقتی که به زیارت قبور میروم، چه بگویم حضرت فرمود: بگو: السلام علیکم اهل الدیار من المؤمنین.
و نیز بنا به خبری که بخاری از رسول خدا ج روایت کرده روزی پیامبر به زنی گذشت که در کنار قبری گریه میکرد، رسول خدا ج فرمود تقوا داشته باش و صبر کن. (زن پیامبر را نشناخت) و گفت: راحتم بگذار، پیامبر ج زن را از زیارت نهی نکرد.
و نیز ترمذی روایت کرده که عایشهل قبر برادرش عبدالرحمن را زیارت میکرده.
اما حدیث «انَّ رسولَ اللهِ ج لَعَنَ زَوّاراتِ الْقُبُور» را علماء حمل بر زمانی کردهاند که زن به قصد نوحه و شیون و زاری به زیارت برود.
به هر حال، اهل علم در مورد حرام بودن رفت و آمد بیش از حدّ زنان به قبرستان، اتفاقنظر دارند؛ زیرا از رسول خدا ج روایت شده است که فرمود: «خداوند زنانی را که زیاد به قبرستان رفت و آمد مینمایند، نفرین کند».
امّا رفت و آمد اندک آنها را به قبرستان، برخی از علماء به خاطر همان حدیث، مکروه میدانند. و برخی هم آن را بدون کراهت جایز میشمارند؛ زیرا روایت شده است که عایشهل به زیارت قبر برادرش عبدالرحمنس رفته است و چون از ایشان در مورد آن سؤال شد، فرمود: «درست است که رسول خدا ج پیشتر از زیارت قبور نهی فرمود، امّا بعدها به مردم اجازه فرمود که به خاطر یادآوری آخرت، به زیارت قبرستان بروند». مستدرک حاکم و بیهقی.
و کسانی که رفت و آمد اندک زنان به قبرستان را جایز شمردهاند، آن را مشروط به این نمودهاند که عمل و حرکت نامشروعی مانند فغان و زاری با صدای بلند، بیحجابی، سخن گفتن با مردگان و درخواست رفع احتیاج و ... توسط آنها انجام نگیرد. اموری که متأسفانه در بسیاری از ممالک اسلامی شاهد آن هستیم.]
و خواندن سورهی یاسین، به هنگام زیارت گورستان، مستحب و پسندیده است؛ زیرا از [طریق انس بن مالکس] وارد شده که [وی گفته است: پیامبر ج فرموده است:] «کسی که به گورستان وارد شود و یاسین را بخواند؛ خداوند بلندمرتبه در آن روز، عذاب را از مردهها فرومینشاند و سبک میگرداند؛ و برای تلاوت کنندهی آن، نیکیها و پاداشهایی به تعداد مردگانی که در آن گورستان آرمیدهاند، وجود دارد».
[و کسی که به زیارت و سرکشی گورستان میرود، برایش مستحب است که کلمات و جملاتی را بگوید که رسول خدا ج هنگام رفتن به قبرستان بقیع بیان میفرمود.
عایشهل گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! وقتی وارد قبرستان شدم، چه بگویم؟ فرمود: بگو: «اَلسَّلٰامُ عَلیٰ اَهْلِ الدِّیٰارِ مِنَ الْمُؤْمِنِیْنَ وَ الْمُسْلِمِیْنَ وَ یَرْحُمُ اللهُ الْمُسْتَقْدِمِیْنَ مِنّٰا وَ الْمُسْتَأْخِرِیْنَ وَ اِنّٰا اِنْ شٰاءَ اللهُ بِکُمْ لٰاحِقُوْنَ» (مسلم و نسایی)؛ «سلام بر مؤمنان و مسلمانان این دیار باد! خداوند به گذشتگان و آیندگان ما رحم کند، و ما هم به خواست خدا، به شما ملحق خواهیم شد».
و سلیمان بن بریدهس از پدرش روایت میکند: پیامبر ج به آنان یاد میداد که هرگاه به قبرستان رفتند بگویند: «اَلسَّلٰامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الدِّیٰارِ مِنَ الْمُؤْمِنِیْنَ وَ الْمُسْلِمِیْنَ وَ اِنّٰا اِنْ شٰاءَ اللهُ بِکُمْ لٰاحِقُوْنَ؛ اَسْأَلُ اللهَ لَنٰا وَ لَکُمُ الْعٰافِیَةً» (مسلم و نسایی)؛ «سلام بر شما مؤمنان و مسلمانان این دیار؛ و ما هم - به خواست خدا - به شما ملحق خواهیم شد و از خداوند برای خود و شما، طلب عافیت میکنم».]
و - بنا به قول مختار و برگزیده - نشستن بر قبر به خاطر قرائت، مکروه نمیباشد؛ ولی نشستن بر قبر برای غیر قرائت، لگدمال کردن قبر، خواب شدن بر قبر، اجابت مزاج و قضای حاجت کردن بر قبر [یا قضای حاجت نمودن به نزدیکی قبر،] و قَلع و قَمع نمودن علف و درخت گورستان، مکروه میباشند. و اشکالی ندارد که علف خشک و درخت خشکیدهی گورستان، برکنده و ریشهکن شوند.
[به هر حال؛ انجام کارهای ذیل در کنار قبرها، ناروا میباشد:
1- ذبح برای غیر رضای خدا؛ به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «لٰاعُقْرَ فِی الْاِسْلٰامِ» (ابوداود)؛ «در اسلام، ذبح بر قبر نیست». عبدالرزاق بن همام گوید: «کٰانُوْا یَعْقُرُوْنَ عِنْدَ الْقَبْرِ بَقَرَةً اَوْ شٰاةً» (ابوداود)؛ «اهل جاهلیت، گاو یا گوسفندی را کنار قبر سر میبریدند».
2- چیزهایی که در حدیث زیر نهی شده است:
جابربن عبداللهس گوید: «نَهٰی رَسُوْلُ اللهِ ج اَنْ یُّجَصَّصَ الْقَبْرُ وَ اَنْ یُقْعَدَ عَلَیْهِ وَ اَنْ یُبْنٰی عَلَیْهِ اَوْ یُزٰادَ عَلَیْهِ اَوْ یُکْتَبَ عَلَیْهِ» (ابوداود، مسلم، ترمذی و نسایی)؛ «پیامبر ج از گچکاری قبر و نشستن و بنا کردن روی آن و بلند کردن بیش از حدّ شرعی و از نوشتن روی آن، نهی کرده است».
3- نماز خواندن رو به روی قبر: به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «لٰاتُصَلُّوْا اِلَی الْقُبُوْرِ» (مسلم، ابوداود، ترمذی و نسایی)؛ «رو به قبور نماز نخوانید».
4- نماز خواندن کنار قبور، اگر چه بدون رو کردن به آن باشد. از ابوسعید خدریس روایت است که پیامبر ج فرمود: «الارض کلّها مسجد الّا المقبرة و الحمّام» (ابوداود و ترمذی)؛ «میتوان روی تمام زمین نماز خواند به جز قبرستان و حمام».
5- ساختن مسجد روی قبر: عایشهل و عبدالله بن عباسب گفتهاند: «لَمّٰا نُزِلَ بِرَسُوْلِ اللهِ ج طَفِقَ یَطْرَحُ خَمِیْصَةً لَّهُ عَلٰی وَجْهِهِ؛ فَاِذَا اغْتَمَّ بِهٰا کَشَفَهٰا عَنْ وَجْهِهِ فَقٰالَ: وَ هُوَ کَذٰلِکَ: لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الْیَهُوْدِ وَ النَّصٰارٰی، اِتَّخَذُوْا قُبُوْرَ اَنْبِیٰاءِهِمْ مَسٰاجِدَ، یُحَذِّرُ مٰا صَنَعُوْا» (بخاری و مسلم)؛ «وقتی پیامبر ج مریض شد (بیماری وفاتش)؛ پارچهای روی صورتش کشید؛ هرگاه اذیت میشد آن را از صورتش برمیداشت و در همان حال فرمود: لعنت خدا بر یهود و نصاری باد که قبرهای پیامبرانشان را به مسجد تبدیل کردند؛ از آنچه آنها کردند، مسلمانان را بر حذر میداشت».
و عایشهل گوید: پیامبر ج در بیماریای که از آن بهبود نیافت، فرمود: «لَعَنَ اللهُ الْیَهُوْدَ وَ النَّصٰاریٰ، اِتَّخَذُوْا قُبُوْرَ اَنْبِیٰاءِهِمْ مَسٰاجِدَ. قٰالَتْ فَلَوْلٰا ذٰاکَ اُبْرِزَ قَبْرُهُ غَیْرَ اَنَّهُ خَشِیَ اَنْ یُتَّخَذَ مَسْجِداً» (بخاری و مسلم)؛ «خداوند یهود و نصاری را لعنت کند؛ زیرا که قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند. عایشهل گوید: اگر این نبود، قبرش را آشکار میکردند، اما بیم آن داشت که مسجد قرار داده شود».
6- تبدیل کردن قبرستان به محل برزگراری اعیاد و رفتن به قبرستان در اوقات معین و مناسبتهای معروف به قصد عبادت، نزد قبور یا غیر آن: ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرموده است: «لٰاتَتَّخِذُوْا َقبْرِیْ عِیْداً وَّ لٰا تَجْعَلُوْ بُیُوْتَکُمْ قُبُوْراً وَ حَیْثُمٰا کُنْتُمْ فَصَلُّوْا عَلَیَّ فَاِنَّ صَلٰاتَکُمْ تَبْلُغُنِیْ» (ابن ماجه و ابوداود)؛ «قبر مرا به محل برگزاری اعیاد قرار ندهید و خانههایتان را قبرستان نکنید و هر کجا بودید بر من صلوات بفرستید؛ چون صلوات شما به من میرسد».
7- شکستن استخوان میت: به دلیل فرمودهی پیامبر ج: «اِنَّ کَسْرَ عَظْمِ الْمُؤْمِنِ مَیِّتاً مِثْلُ کَسْرِهِ حَیّاً» (ابوداود و ابن ماجه)؛ «شکسن استخوان میت مؤمن، مانند شکستن استخوانش در حال زندگانی است».]
هِیَ جَائِزَةٌ بِحُضُورِ عَدُوٍّ وَ بِخَوفِ غَرقٍ أَو حَرقٍ؛ وَ إِذَا تَنَازَعَ القَومُ فِی الصَّلَاةِ خَلفَ إِمَامٍ وَاحِدٍ، فَیَجعَلُهُم طَائِفَتَینِ: وَاحِدَةً بِاِزَاءِ العَدُوِّ وَ یُصَلِّی بِالأُخرَی، رَکعَةً مِّنَ الثُّنَائِیَّةِ وَ رَکعَتَینِ مِنَ الرُّبَاعِیَّةِ أَوِ المَغرِبِ؛ وَ تَمضِی هَذِهِ اِلَی العَدُوِّ مُشَاةً وَ جَاءَت تِلکَ؛ فَصَلَّی بِهِم مَا بَقِیَ وَ سَلَّمَ وَحدَه؛ فَذَهَبُوا اِلَی العَدُوِّ؛ ثُمَّ جَاءَتِ الأُولَی وَ أَتَمُّوا بِلَا قِرَاءَةٍ وَ سَلَّمُوا وَ مَضَوا. ثُمَّ جَاءَتِ الأُخری؛ إِن شَاءُوا، صَلَّوا مَا بَقِی بِقِرَاءَةٍ ؛ و إِن اِشتَدَّ الخَوفُ، صَلَّوا رُکبَانًا فُرَادَی بِالإِیمَاءِ اِلَی أَیِّ جِهَةٍ قَدَرُوا. وَ لَم تَجُز بِلَا حُضُورِ عَدُوٍّ؛ وَ یَستَحِبُّ حَملُ السَّلَاحِ فِی الصَّلَاةِ عِندَ الخَوفِ.
وَ إِن لَم یَتَنَازَعُوا فِی الصَّلَاةِ خَلفَ إِمَامٍ وَاحِدٍ، فَالأَفضَلُ، صَلَاةُ کُلِّ طَائِفَةٍ بِإِمَامٍ مِثلَ حَالَةِ الأَمنِ.
[نماز خواندن به هنگام خوف و ترس، به دلیل قرآن کریم و سنّت نبوی و اجماع امّت اسلامی، یک عمل شرعی است؛ خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَکَ وَلۡیَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡۖ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ یُصَلُّواْ فَلۡیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلۡیَأۡخُذُواْ حِذۡرَهُمۡ وَأَسۡلِحَتَهُمۡۗ﴾ [النساء: 102] «زمانی که (ای پیامبر) در میانشان بودی و نماز (خوف) را برایشان بپاداشتی، دستهای از آنان با تو به نماز بایستند و باید که اسلحهی خود را به همراه داشته باشند. و وقتی که (نصف) نماز را با تو خواندند شما را از دشمنان محافظت نمایند و دستهای دیگر که هنوز نماز را نخواندهاند، بیایند و با تو به نماز ایستند و احتیاط خود را مراعات کنند و اسلحهی خود را به همراه داشته باشند».
و پیامبر ج فرموده است: «صَلُّوْا کَمٰا رَأَیْتُمُوْنِیْ اُصَلِّیْ» (بخاری)؛ «آنگونه نماز بخوانید که میبینید من نماز میخوانم».
و این در حالی است که پیامبر ج و یارانش بعد از وی، نماز خوف و ترس را خواندهاند؛ پس اجماع نیز بر آن منعقد شده است؛ خوانندگان محترم، میتوانند احادیث و روایات مربوط به نماز خوف را در این منابع جستجو نمایند: مسلم ح 839، بخاری ح 942، ابوداود ح 1230، ترمذی ح 561، نسایی ح 171، مسلم ح 841، بخاری ح 4131، ترمذی ح 562، نسایی ح 1456، مسلم ح 840 و نسایی ح 175]
نماز خوف در صورتی جایز است که دشمن حاضر باشد [و ترس و نگرانی از حملات دشمن شدّت یابد] و [یا] بیم غرق شدن و یا آتش سوزی وجود داشته باشد.
و هرگاه [شرایط، بغرنج و بحرانی گردد و دشمن یورش آورد و ترس و نگرانی از حملات دشمن، شدّت یابد و] مردم نیز در مورد گزاردن نماز در پشت سر یک امام با همدیگر، تنازع و کشمکش نمودند، در آن صورت امام آنها را به دو دسته تقسیم نماید؛ دستهای در مقابل دشمن بایستند و دستهی دیگر، [در پشت سر امام ایستاده و] امام، همراه آنها یک رکعت از نمازهای دو رکعتی [همانند نماز صبح] و دو رکعت از نمازهای چهار رکعتی یا [سه رکعتی، همانند نماز] مغرب بخواند؛ [و چون امام، سرش را از سجدهی دوّمین رکعت اول در نمازهای دو رکعتی و رکعتِ دومِ نمازهای چهار رکعتی یا سه رکعتی بلند نمود،] این گروه [برای دفاع و] با پای پیاده، به مقابلهی دشمن رفته و گروه دیگر پشت سر امام قرار میگیرند و امام با آنها، باقی ماندهی نماز را میخواند و آنگاه، امام به تنهایی [تشهّد را میخواند و] سلام میدهد؛ [ولی این گروه، سلام نمیدهند؛ و هرگاه امام سلام داد،] این گروه، دوباره به مقابلهی دشمن رفته و گروه اولی برای تکمیل نماز برمیگردند و نمازشان را بدون قرائت به پایان میرسانند؛ و [آنگاه تشهّد میخوانند و] سلام میدهند و برای دفاع به مقابلهی دشمن میروند؛ سپس گروه دوم برمیگردند و - اگر خواستند - میتوانند باقیماندهی نماز خویش را با قرائت بخوانند [و پس از آن تشهّد بخوانند و سلام بدهند.]
و اگر ترس از دشمن در جبههی جنگ زیاد شد؛ [به طوری که به خاطر شدّت درگیری، تقسیم کردن افراد نظامی درگیر و اقامهی نماز جماعت ممکن نبود،] در آن صورت هر یک از آنها، در هر حال و شرایطی هستند [رو به قبله یا پشت بدان،] و به صورت سواره [یا پیاده،] میتوانند به تنهایی و با ایماء و اشاره، نمازشان را بخوانند.
و نماز خوف، در صورتی که دشمن حاضر نباشد، جایز نیست.
و به هنگام ترس [از دشمن،] مستحب است که نمازگزاران در حالت نماز، اسلحهی خویش را حمل نمایند.
و اگر چنانچه مردم در مورد گزاردن نماز در پشت سر یک امام، با همدیگر تنازع و کشمکش ننمودند، در آن صورت بهتر آن است که همانند حالتی که امنیت خود را بازمییابند، هر گروه نمازشان را با امامی جدا و مستقل، با جماعت بخوانند.
[ناگفته نماند که اگر چنانچه امام مقیم بود، در آن صورت دو رکعت، با گروه اول و دو رکعت، با گروه دوم بخواند. و در نماز مغرب، دو رکعت با گروه اولی و یک رکعت با گروه دوم خوانده میشود.
و اگر افراد نظامی نمازگزار، در اثنای نماز به جنگ و کارزار پرداختند و یا در اثنای نماز راه رفتند، در آن صورت نمازشان باطل میگردد؛ زیرا مرتکب عمل کثیر شدهاند. و اگر دشمن به گونهای یورش آورد و حمله نمود که افراد نظامی، نتوانند نماز خویش را با رکوع و سجده، یا با اشاره و به صورت جماعت یا به تنهایی بگزارند، در آن صورت نماز خویش را به تأخیر اندازند؛ زیرا رسول خدا ج نماز خویش را در جنگ «احزاب» به تأخیر انداخت. و هرگاه توان رکوع و سجده، یا اشاره را یافتند، قضای آن را بیاورند.]
لَه صَلاَةٌ مِن غَیرِ جَمَاعَةٍ؛ وَ لَه اِستِغفَارٌ؛ وَ یَستَحِبُّ الخُرُوجُ لَه ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ مُشَاةً فِی ثِیَابٍ خَلقةٍ غَسِیلَةٍ أَو مُرَقَّعَةٍ مُتَذَلِّلِینَ مُتَوَاضِعِینَ خَاشِعِینَ لِـلّٰهِ تَعَالَی، نَاکِسِینَ رُؤُوسَهُم، مُقَدِّمِینَ الصَّدَقَةَ کُلَّ یَومٍ قَبلَ خُرُوجِهِم.
وَ یَستَحِبُّ إِخرَاجُ الدَّوَابِّ وَالشُّیُوخِ الکِبَارِ وَ الأَطفَالِ؛ وَ فِی مَکَّةَ وَ بَیتِ المُقَدَّسِ، فَفِی المَسجِدِ الحَرَامِ وَالمَسجِدِ الأَقصَی یَجتَمِعُونَ؛ وَ یَنبَغِی ذَالِکَ أَیضًا لِأَهلِ مَدِینَةِ النَّبِیِّ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم.
وَ یَقُومُ الإِمَامُ مُستَقبِلَ القِبلَةِ رَافِعًا یَدَیهِ وَالنَّاسُ قُعُودٌ مُستَقبِلِینَ القِبلَةَ، یُؤَمِّنُونَ عَلَی دُعَائِه یَقُولُ: «اَللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیثًا مُغِیثًا هَنِیئًا مَرِیئًا مُرِیعًا غَدَقًا مُجَلِّلًا سَحًّا طَبَقًا دَائِمًا»: وَ مَا أَشبَهَه سِرًّا أَو جَهرًا. وَ لَیسَ فِیهِ قَلبُ رِدَاءٍ؛ وَ لَا یَحضُرُه ذِمِّیٌّ.
باب: پیرامون نماز استسقاء [طلب باران]
[از دیدگاه امام ابوحنیفه/،] برای استسقاء [طلب باران]، نمازی وجود دارد که بدون جماعت [و به صورت انفرادی و تنهایی] گزارده میشود؛ [زیرا طلب باران، عبارت است از:] استغفار [و طلب باریدن باران برای ایجاد آبادانی و رفاه و وفور نعمت از خداوند، زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ إِنَّهُۥ کَانَ غَفَّارٗا١٠ یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا١١ وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ جَنَّٰتٖ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ [نوح: 10-12] «و بدیشان گفتهام: از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است؛ و اگر چنین کنید، خدا از آسمان، بارانهای پرخیر و برکت را پیاپی میباراند و با اعطای دارایی و فرزندان ، شما را کمک میکندو یاری میدهد و باغهای سرسبز و فراوان، بهرهی شما میسازد و رودبارهای پرآب، در اختیارتان میگذارد».]
و مستحب است که مردم برای «استسقاء» [طلب باران]، پیاده و در جامههای کهنهی شسته شده یا پیوندخورده و با تذلّل و خاکساری و فروتنانه و خاشعانه برای خداوند بلندمرتبه و در حالی که سرهای خویش را به پایین افکندهاند، سه روز [پی در پی، به سوی مکانی خارج از آبادی] بیرون آیند.
و مستحب است که هر روز، پیش از بیرون آمدن برای «استسقاء»، صدقه بدهند. و همچنین مستحب است که به همراه خویش، چهارپایان، پیرمردانِ بزرگسال و کودکان را بیرون آورند. [و مستحب است که امام، همراه با مردم به سوی فضای باز و صحرای کنار شهر بیرون بیایند، به جز] در مکهی مکرمه و بیتالمقدس که مردم در خود مسجدالحرام و مسجدالاقصی، برای استسقاء [و طلب باران] جمع گردند.
و همچنین برای ساکنان مدینهی منوره نیز مستحب است که در مسجدالنبی ج جمع شوند. و امام رو به قبله و در حالی که دستهای خویش را [به سوی آسمان] بلند کرده است، برای دعا بیایستد و مردم نیز بر دعای وی به صورت نشسته و رو به قبله آمین بگویند.
و امام در دعای خویش چنین بگوید: «اَللّٰهُمَّ اسْقِنٰا غَیْثاً مُغِیْثاً، هَنَیْئاً، مَرِیْئاً، مَرِیْعاً، غَدَقاً، مُجَلَّلاً، سَحّاً، طَبَقاً، دٰائِماً»؛ «پروردگارا! باران رهایی بخش از سختی و باران پر آب و گوارا و سبزکنندهی گیاهان و فراوان پوشاننده، فراگیر و گسترده، ریزان و جاری و پیوسته به ما عطا کن».
و میتواند به صورت آهسته یا بلند، دعاهایی شبیه این دعا بخواند؛ [مثل این که بگوید: «اَللّٰهُمَّ اسْقِنٰا غَیْثاً مُغِیْثاً نٰافِعاً غَیْرَضٰارٍّ، عٰاجِلاً غَیْرَآجِلٍ، اَللّٰهُمَّ اسْقِ عِبٰادَکَ وَ بَهٰائِمَکَ وَانْشُرْ رَحْمَتَکَ وَاحْیِ بَلَدَکَ الْمَیِّتَ؛ اَللّٰهُمَّ اَنْتَ اللهُ لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ الْغَنِیُّ وَ نَحْنُ الْفُقَرٰاءُ، اَنْزِلْ عَلَیْنَا الْغَیْثَ وَاجْعَلْ مٰا اَنْزَلْتَ لَنٰا قُوَّةً وَّ بَلٰاغاً اِلیٰ حِیْنٍ»؛ «بار خدایا! ما را سیراب گردان با باران بسیار بارنده، نفع رسان و بیضرر؛ زود نه دیر. بار خدایا! سیراب گردان بندگانت را و چهارپایانت را و منتشرگردان رحمت خویش را و زنده گردان سرزمین مردهی خویش را. بار خدایا! تویی الله؛ معبودی جز تو نیست؛ تو بینیاز و توانگری و ما نیازمند و محتاج؛ فرود آور بر ما باران را و بگردان آنچه را که نازل گردانیدهای بر ما، نیرویی و رسانندهای به مطلوب تا مدت زمانی که تو خود میخواهی».
و نیز میتواند این دعا را بخواند:
«اَللّٰهُمَّ سُقْیٰی رَحْمَةٍ لٰا سُقْیٰی عَذٰابِ وَّ لٰا مَحقٍ وَ لٰا بَلٰاءٍ وَ لٰا هَدْمٍ. اَللّٰهُمَّ عَلَی الظَّرٰابِ وَ الْآکٰامِ وَ مَنٰابِتِ الشَّجَرِ وَ بُطُوْنِ الْاَوْدِیَةِ. اَللّٰهُمَّ حَوٰالِیْنٰا وَ لٰا عَلَیْنٰا. اَللّٰهُمَّ اسْقِنٰا غَیْثاً مُغِیْثاً، هَنِیْئاً، مَرِیْئاً، مَرِیْعاً، غَدََقاً، مُجَلَّلاً، سَحّاً، طَبَقاً، دٰائِماً. اَللّٰهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ وَ لٰا تَجْعَلْنٰا مِنَ الْقٰانِطِیْنَ. اَللّٰهُمَّ اِنَّ باِلْعِبٰادِ وَ الْبِلٰادِ مِنَ الْجَهْدِ وَ الْجُوْعِ وَ الضَّنْکِ مٰا نَشْکُوْا اِلّٰا اِلَیْکَ. اَللّٰهُمَّ اَنْبِتْ لَنَا الزَّرْعَ وَ اَدِرْ لَنَا الضَّرْعَ وَ اَنْزِلْ عَلَیْنٰا بَرَ کٰاتِ السَّمٰاءِ وَ اَنْبِتْ لَنٰا مِنْ بَرَکٰاتِ الْاَرْضِ وَ اکْشِفِْ عَنّٰا مِنَ الْبَلٰاءِ مٰا لٰا یَکْشِفُ غَیْرُکَ. اَللّٰهُمَّ اِنّٰا نَسْتَغْفِرُکَ اِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا غَفّٰاراً فَاَرْسِلِ السَّمٰاء عَلَیْنٰا مِدْرٰاراً» (این دعا را امام شافعی/ از سالم بن عبداللهس روایت کرده است).
«خداوندا! باران رحمت باشد نه باران عذاب و بیبرکت و ویرانی و بلاء و امتحان و خرابی و غرق کردن و سیل. بار خدایا! بر کوهها و محل رویش گیاهان و درختان و درّهها بباران. بار خدایا! بر پیرامون ما باشد نه به ضرر ما. بار خدایا! باران رهایی بخش از سختی و باران پر آب و گوارا و سبزکنندهی گیاهان و فراوان پوشاننده، فراگیر و گسترده، ریزان و جاری و پیوسته به ما عطا کن. بار خدایا! ما را از آن، سیراب گردان و ما را از محرومان و نومیدان از رحمتت مگردان. بار خدایا! بندگانت و سرزمینها و حیوانات و مردم، به چنان سختی و گرسنگی و تنگی و مشقّت مبتلا شدهاند که شکایت و شکوه از آن را تنها به تو میبریم و به تو شکایت میآوریم؛ چون نفع و ضرر تنها در دست تو است. بار خدایا! کشتزارمان را سبز و پستان حیواناتمان را پر شیر کن. و از برکت و فزونیهای آسمان، ما را سیراب گردان و از برکتها و فزونیهای زمین و نباتات، ما را روزی ده و این مشقّت و سختی و بلا را از ما دور کن که غیر از تو کسی بر آن قادر نیست. بار خدایا! از تو طلب مغفرت داریم چه تنها تو آمرزندهای؛ پس خدایا! باران سنگین و فراوان به ما عطا کن».]
و [از دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/:] در «استسقاء» [طلب باران،] چرخاندنِ طرف راستِ رداء به طرف چپ آن، وجود ندارد؛ و همچنین نباید در «استسقاء»، کافر ذمّی حضور پیدا نماید.
[به هر حال، «استسقاء»: یعنی طلب کردن بندگان، باران را از خداوند بلندمرتبه در هنگام خشکسالی و قحطی؛ به عبارتی دیگر: استسقاء به معنای طلب و درخواست باریدن باران برای ایجاد آبادانی و رفاه و وفور نعمت از خداوند به وسیلهی نماز و ذکر و دعا و استغفار در خشکسالی است.
نماز استسقاء در نزد امام ابوحنیفه/ با جماعت سنّت نیست؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که امام، با مردم دو رکعت نماز بگزارند و در آن، قرائت را با صدای بلند بخواند و دو خطبه نیز پس از نماز، ایراد کند و در آن، مردم را به استغفار و توبه و ردّ مظالم فراخواند.
و به طور کلّی، خواندن نماز استسقاء، جایز است و واجب نیست؛ از این رو، اگر چنانچه مردم به هنگام خشکسالی، تنها به دعا و استغفار بسنده کنند، باز هم درست است؛ و ثابت گردیده است که رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز «استسقاء» را خواندهاند و در برخی اوقات نیز در روزهای جمعه، بر بالای منبر خویش برای باریدن باران فقط دعا کردهاند و نماز نخواندهاند؛ و هر دو کار از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت است.
و در کتابهای فقهی چنین آمده است که امام ابوحنیفه/ گفته است: «در استسقاء، نماز سنّتی وجود ندارد»؛ این سخن امام ابوحنیفه/ بدین معنی است که در استسقاء، گزاردن نمازی معین و مشخّص وجود ندارد؛ و در استسقاء، خواندن نماز نیز سنّت مؤکّده نمیباشد و این طور نیست که بدون نماز، استسقاء درست نباشد، بلکه میتوان تنها به دعا و استغفار نیز اکتفا کرد؛ ولی امام ابویوسف/ و امام محمد/ گفتهاند: امام به مردم دو رکعت نماز بگزارد و در آن قرائت را بلند بخواند و دو خطبه نیز پس از نماز، ایراد نماید.
نویسندهی کتاب «هدایه» گوید: رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز استسقاء را میخواندند و در برخی اوقات نیز آن را ترک میکردند؛ از این رو، نماز استسقاء، سنّت مؤکّده نیست.
علامه شامی در کتاب «در المختار» گوید: سنّت آن است که بدان مواظبت و پایبندی شود و انجام و ترک کاری، بیانگر استحباب آن میباشد.
علامه محمد عاشق الهی گوید: به خاطر وجود احادیث صحیح، نمیتوان استسقاء را به طور مطلق نفی کرد؛ و لازم است آنچه که از امام ابوحنیفه/ دربارهی نماز استسقاء نقل شده است، به نفی «سنّت مؤکّده» بودنِ نماز استسقاء حمل شود نه به مطلق سنّت بودن آن؛ یعنی نماز استسقاء در نزد امام ابوحنیفه، سنّت مؤکده نیست، بلکه مستحب است.
و چگونگی نماز استسقاء از دیدگاه امام ابویوسف و امام محمد، بدین ترتیب است که امام و پیشنماز، همراه با مردم به سوی فضای باز و صحرای کنار شهر در حالی که پیادهاند با تذلّل و خاکساری و فروتنانه و خاشعانه برای خداوند بلندمرتبه، و در حالی که سرهای خویش را به پایین افکندهاند، به نماز استسقاء بیرون آیند.
امام، همراه نمازگزاران، دو رکعت نماز را بگزارد و در آن، قرائت را نیز بلند بخواند و پس از فارغ شدن از نماز، رو به سوی مردم، دو خطبه ایراد نماید و در اثنای خطبه، ردای خویش را زیرورو کند و طرف بالای ردای خود را به سمت پایین بیاورد و پایین آن را به سمت بالا بکشد و طرف راست ردایش را به طرف چپ آن بچرخاند؛ ولی مردم رداهای خویش را نچرخانند؛ پس از ایراد خطبه، رو به قبله نموده و ساعاتی را به دعا بپردازد؛ و مردم نیز رو به سوی قبله بنشینند و به دعا و استغفار و توبه و اِنابه مشغول شوند.
و مناسب است که در نماز استسقاء، به همراه خود، افراد ضعیف و ناتوان، پیرمردان، پیرزنان و کودکان را نیز بیرون آورند؛ زیرا حضور این افراد، زمینه ساز برطرف شدن خشکسالی و وفور نعمت و برکت خداوند میگردد.
و وقت نماز طلب باران، درست همان وقتی است که نمازهای عید فطر و عید قربان در آن انجام میگیرد؛ یعنی بلند شدن آفتاب به اندازهی یک نیزه یا چاشتگاه؛ با این تفاوت که در اوقات دیگری به جز اوقاتی که نماز مستحب در آنها کراهت دارد، میتوان آن را خواند.
و مستحب است که خبر برگزاری نماز طلب باران، چند روز زودتر به وسیلهی امام و پیشنماز در میان مردم، اعلام شود و مردم را به توبه و طلب بخشش از خداوند و برگرداندن حق به صاحب حق و روزه و نیکوکاری و ترک دشمنیها دعوت کند؛ زیرا گناه و ستم و ترک عبادات، زمینهساز پیش آمدن خشکسالی و کم شدن نعمت و برکت خداوند میگردند.]