اَلْجـُمْلَةُ الْاِسْمِیَّةُ الَّتِیْ دَخَلَتْ عَلَیْها حَرْفُ «لا»
جملهی اسمیّه که بر آن، «لا»ی نافیه داخل شده باشد
(1) «لا اِیْمانَ لِمَنْ لّا أَمانَةَ لَهُ.»
1- «آن کسی که از ویژگی امانت بیبهره است، ایمان ندارد».
[این حدیث را بیهقی در باب «ماجاء فی الترغیب فی اداء الامانات» و ابن حبّان در صحیح خویش، روایت کردهاند.]
(2) «وَلا دِیْنَ لِمَنْ لّاعَهْدَ لَهُ.»
2- «و آن کسی که عهد و پیمان درستی ندارد و حرمت آن را نگاه ندارد، دین درستی هم نخواهد داشت».
(در متن دو حدیث بالا آمده است که «لا ایمان» و «لا دین»؛ و به اتفاق تمام صاحبنظران حدیث، در اینجا «نفی وجود» مراد نیست بلکه «نفی کمال» مراد است؛ و مراد از این حدیث، نفی ایمان کامل از چنین فردی است؛ یعنی چنین کسی، ایمان کامل ندارد.
و یا اینکه از باب تهدید و سختگیری در منع خیانت در امانت و عهدشکنی است؛ به دلیل حدیث ابوذر که: «گویندهی «لا اله الا الله» وارد بهشت میشود»؛ پس نتیجه میگیریم که در تمام این احادیث - به اتفاق تمام محدثان - «نفی وجود»، مراد نیست. بلکه «نفی کمال» مراد است؛ یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت میکنند و یا عهد را میشکنند، ایمان کامل و تمام عیاری ندارند؛ یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند؛ از این رو، میتوان گفت: این احادیث بر آن نیست که هر کس را که مرتکب یکی از این گناهان بزرگ شد، کافر و از امّت اسلامی، خارج معرّفی کند.)
[این حدیث را بیهقی در باب «ماجاء فی الترغیب فی اداء الامانات» روایت کرده است.]
(3) «لاحَلِیْمَ اِلّا ذُوْعَثْرَةٍ.»
3- «بردبار نیست جز آن که دستخوش لغزش و خطا شده باشد».
[این حدیث را احمد در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در باب «ماجاء فی التجارب» روایت کردهاند.]
(4) «وَلا حَکِیْمَ اِلّا ذُوْ تَجْرِبَةٍ.»
4- «و فرزانه نیست جز آن که تجربه اندوخته باشد.»
[این حدیث را احمد در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(5) «لاعَقْلَ کَالتَّدْبِیْرِ.»
5- «هیچ خردی، به سان تدبیر نیست».
[این حدیث را ابن حبّان در «صحیح» خویش و ابن ماجه در باب «الورع و التقوی» روایت کردهاند.]
(6) «وَلاوَرْعَ کَالْکَفِّ.»
6- «و هیچ پروایی،به سان دوری گزیدن و دست نگاه داشتن (از حرام و قانونشکنی) نمیباشد.»
[این حدیث را ابن حبّان در «صحیح» خویش و ابن ماجه در باب «الورع و التقوی» روایت کردهاند.]
(7) «وَلاحَسَبَ کَحُسْنِ الْـخُلْقِ.»
7- «و هیچ شرافتی همانند نیک منشی و نیکخویی (و خوشرویی و خوشخویی) نیست.»
[این حدیث را ابن ماجه در باب «الورع و التقوی» و ابن حبّان در «صحیح» خویش روایت کردهاند.]
(8) «لاطاعَةَ لِمَخْلُوْقٍ فِیْ مَعْصِیَّةِ الْخالِقِ.»
8- «فرمانبرداری آفریدهی خدا به بهای نافرمانی آفریدگار، روا نیست».
[این حدیث را طبرانی در «المعجم الکبیر» روایت کرده است.]
(9) «لاصَرُوْرَةَ فِیْ الْاِسْلامِ.»
9- «در اسلام، گوشهنشینی و رهبانیّت نیست».
[این حدیث را ابوداود در باب «لا صرورة فی الاسلام»، و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» روایت کردهاند.]
(10) «لا بَأْسَ بِالْغِنی لِمَنِ اتَّقَی اللهَ (عَزَّوَجَلَّ).»
10- «گناهی به ثروت و دارایی نیست در صورتی که ثروتمند و توانگر، پروای خدای را پیشه سازد.»
[این حدیث را احمد در «مُسنَد» خویش و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» در کتاب «البیوع» روایت کردهاند.]
اَلْـجُمْلَةُ الْاِسْمِیَّةُ الَّتیْ لَیْسَ الْـمُسْنَدُ اِلَیْه فیها مُعَرَّفاً باللّامِ
جملهی اسمیّه، بیآنکه معرّف به الف و لام باشد
(1) «قَفْلَةٌ کَغَزْوَةٍ.»
1- «پاداش مجاهد و رزمنده در برگشت از جهاد و جنگ به سوی اهل و خانوادهاش، به سان پاداشش در رفتنش به سوی جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان است».
[این حدیث را ابوداود در باب «فی فضل القفل فی سبیل الله» روایت کرده است.]
(2) «سَیِّدُالْقَوْمِ فِیْ السَّفَرِ خادِمُهُمْ.»
2- «سرور جامعه و مردم (بزرگ هر طایفهای) در مسافرت، خدمتگزار آنان است».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و ابن مبارک در کتاب «الجهاد» روایت کردهاند.]
(3) «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیْضَةٌ عَلی کُلِّ مُسْلِمٍ.»
3- «فراگرفتن و جستن علم و دانش (به اندازهی ضرورت)، بر هر انسان مسلمان و حقگرا (چه مرد باشد و چه زن)، فرض است».
[این حدیث را ابن ماجه در باب «فضل العلماء و الحث علی طلب العلم» و طبرانی در «معجم الکبیر» روایت کردهاند.]
(4) «أَصْدَقُ الرُّؤْیا بِالْأَسْحارِ.»
4- «راستینترین خوابها، به هنگام سحرگاهان است».
[این حدیث را ترمذی در باب «قوله تعالی: «لهم البشری فی الحیاة الدنیا» روایت کرده است.]
(5) «خَیْرُکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ وَ عَلَّمَهُ.»
5- «بهترین شما کسی است که قرآن را فراگیرد و به دیگران بیاموزد.»
[این حدیث را بخاری در باب «خیر کم من تعلم القران» روایت کرده است.]
(6) «أَحَبُّ الْأَعْمالِ اِلَی اللهِ أَدْوَمْها وَ اِنْ قَلَّ.»
6- «بهترین و پسندیدهترین کارها در پیشگاه خدا، بادوامترین آنها است؛ اگر چه اندک باشد».
[این حدیث را مسلم در باب «فضیلة العمل الدائمی من قیام اللیل و غیره»، و بخاری در باب «الجلوس علی الحصیر» روایت کردهاند.]
(7) «أَفْضَلُ الصَّدَقَةِ أَنْ تُشْبِعَ کَبَداً جائِعاً.»
7- «بهترین بخشش و بهترین صدقه، آن است که شکم گرسنهای را سیر سازی».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(8) «مَطْلُ الْغَنِیِّ ظُلْمٌ.»
8- «وقتکشی و بهانهجویی ثروتمند (به تأخیر افکندن وام و بدهی مقرّر،) حقکشی و بیدادگری است».
[این حدیث را بخاری در کتاب «الاستقراض و اداء الدیون»، ومسلم در باب «مطل الغنی ظلم» روایت کردهاند.]
(9) «حُبُّکَ الشَّیْءَ یُعْمِیْ وَیُصِمُّ.»
9- «چون چیزی را (بسیار) دوست بداری، تو را کور و کر خواهد ساخت و قدرت شناخت و انتخاب را از تو خواهد گرفت».
[این حدیث را ابوداود در کتاب «الادب» در باب «فی الهوی» روایت کرده است.]
(10) «ماقَلَّ وَ کَفی، خَیْرٌ مِّمّا کَثُرَوَ أَلْهی.»
10- آنچه اندک و بسنده باشد، بهتر از بسیاری است که سرگرمی و غفلت بیاورد (و بیراهکننده باشد.)»
[این حدیث را حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، و طبرانی در «معجم الکبیر» روایت کردهاند.]
(11) «طَلَبُ کَسْبِ الْـحَلالِ فَرِیْضَةٌ بَعْدَ الْفَرِیْضَةِ.»
11- «جستن کسب حلال، پس از انجام دیگر فرائض (مانند: نماز، روزه و …)، فرض است.»
[این حدیث را بیهقی در «سُنَنالکبری»، باب «کسب الرجل و عمله بیدیه» روایت کرده است.]
(12) «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیْئَةٍ.»
12- «دوست داشتن دنیا، سرآغاز همهی گناهان و حقکشیها است».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(13) «مَنْهُوْمانِ لا یُشْبِعانِ: مَنْهُوْمٌ فِیْ الْعِلْمِ لایُشْبِعُ مِنْهُ، وَ مَنْهُوْمٌ فِیْ الدُّنْیا لایُشْبِعُ مِنْها.»
13- «دو گرسنهاند که هرگز سیری نمیپذیرند: یکی جویای علم و دانش که از فراگیری و آموزش آن سیر نمیگردد؛ و دیگر، جویای مال و منال است که هرگز از جمعآوری آن سیری نمیپذیرد.»
[این حدیث را دارمی در باب «فی فضل العلم و العالم» روایت کرده است.]
(14) «أَفْضَلُ الْجِهادِ: مَنْ قالَ کَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطانٍ جائِرٍ.»
14- «برترین تلاش و جهاد (و بهترین مبارزهی با ستم،) از آنِ کسی است که سخن درست و شجاعانه را در برابر فرمانروای زورمدار و ستمگر و دیکتاتور و مُستَبد بگوید.»
[این حدیث را ترمذی، ابوداود در کتاب «الملاحم» و ابن ماجه در کتاب «الفتن» روایت کردهاند.]
(15) «لَغُدْوَةٌ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ أَوْرَوْحَةٌ، خَیْرٌ مِّنَ الدُّنْیا وَ ما فِیْها.»
15- «بیتردید، بامداد یا شامگاهی گام سپردن در (پاسداری در) راه خدا، از دنیا و آنچه که در آن میباشد، بهتر و برتر است.»
[این حدیث را بخاری در باب «الغدوة و الروحة فی سبیلالله»، و مسلم در باب «فضل الغدوة و الروحة فی سبیل الله» روایت کردهاند.]
(16) «فَقِیْهٌ وّاحِدٌ أَشَدُّ عَلَی الشَّیْطانِ مِنْ أَلْفِ عابِدٍ.»
16- «وجود یک دانشمند (خداترس و پرواپیشه و پارسا و پرهیزگار) برای شیطان، از وجود هزار عابد (جاهل و نادان)، سختتر است».
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء فی فضل الفقه علی العبادة»، و ابن ماجه در باب «فضل العلماء و الحثّ علی طلب العلم» روایت کردهاند.]
(17) «طُوْبی لِمَنْ وَّجَدَ فِیْ صَحِیْفَتِهِ اِسْتِغْفارًا کَثِیْراً.»
17- «خوشا به حال کسی که در نامهی اعمال خویش، آمرزشخواهی بسیاری بیابد».
[این حدیث را ابن ماجه در باب «الاستغفار» روایت کرده است.]
(18) «رِضَی الرَّبُّ فِیْ رِضَی الْوالِدِ، وَ سَخَطُ الرَّبِّ فِیْ سَخَطِ الْوالِدِ.»
18- «خشنودی پروردگار در خشنودی پدر، و ناخشنودی او در ناخشنودی و خشم پدر است».
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء من الفضل فی رضا الوالدین»، و حاکم در «مستدرک علی الصحیحین» روایت کردهاند.]
(19) «حَقُّ کَبِیْرِ الْاِخْوَةِ عَلی صَغِیْرِهِمْ، حَقُّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ.»
19- «حق برادر بزرگتر بر برادرهای کوچکتر، به سان حق پدر بر فرزند است.»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(20) «کُلُّ بَنِیْ آدَمَ خَطّاءٌ، وَ خَیْرُ الْـخَطّائِیْنَ التَّوّابُوْنَ.»
20- «همهی فرزندان آدم، لغزش کارند و بهترین خطاکاران، توبهکنندگان خواهند بود.»
[این حدیث را حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» در کتاب «التوبة» روایت کرده است.]
(21) «کَمْ مِنْ صائِمٍ لَّیْسَ لَهُ مِنْ صِیامِهِ اِلَّا الظَّمَأُ، وَ کَمْ مِنْ قائِمٍ لَّیْسَ لَهُ مِنْ قِیامِهِ اِلَّا السَّهَرُ.»
21- «چه بسیار روزهداری که از روزهی خویش جز تشنگی چیزی نخواهد داشت؛ و چه بسیار شبزندهداری که از شبزندهداری خویش، جز بیدارخوابی (و خستگی و درماندگی و کوفتگی) سودی نخواهد برد.»
[این حدیث را دارمی در باب «فی المحافظة علی الصوم» روایت کرده است.]
(22) «مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْـمَرْءِ تَرْکُهُ مالا یَعْنِیْهِ.»
22- «از نشانههای نیکویی اسلام انسان، آن است که گفتار و کردار بیهوده و بیمعنا را رها میکند و سنجیده سخن میگوید و سنجیده عمل میکند.» (به تعبیری دیگر؛ فرونهادن چیزهای بیهوده، نشانهی کمال مسلمانی فرد است.)
[این حدیث در صحیح ابن حیان در باب «ماجاء فی صفات المؤمنین»، و در مسند احمد بن حنبل روایت شده است.]
(23) «أَلا کُلُّکُمْ راعٍ، وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَّعِیَّتِهِ.»
23- «به هوش! که هر کدام از شما سرپرست و عهدهدار هستید؛ و همهی شما در مورد زیردستان خویش بازخواست خواهید شد.» (به تعبیری دیگر: همهی شما وظیفه دارید و همهی شما نسبت به افراد تحت تکفّل خویش مسئول هستید؛ پیشوا و رهبر، نسبت به افراد تحت تکفّل خود وظیفه دارد و مسئول است؛ و مرد نسبت به افراد خانوادهاش مسئول است. و زن نسبت به خانهی همسرش وظیفه دارد و از افراد تحت تکفّل خود مسئول است؛ و خدمتگزار نسبت به مال سرورش، وظیفه دارد و دربارهی افراد تحت تکفّل خود مسئول است؛ پس همهی شما وظیفه دارید و نسبت به افراد تحت تکفّل خود مسئول هستید.)
[این حدیث را بخاری در باب «الجمعة فی القری»، و مسلم در باب «فضیلة الامام العادل و عقوبة الامام الجائر» روایت کردهاند.]
(24) «أَحَبُّ الْبِلادِ اِلَی اللهِ مَساجِدُها، وَ أَبْغَضُ الْبِلادِ اِلَی اللهِ أَسْواقُها.»
24- «محبوبترین و دوستداشتنیترین سرزمینها در پیشگاه خدا، مسجدهای آن؛ و منفورترین سرزمینها در نزد خدا، بازارهای آن است».
[این حدیث را مسلم در باب «فضل الجلوس فی مصلاه بعد الصبح و فضل المساجد» روایت کرده است.]
(25) «اَلْوَحْدَةُ خَیْرٌ مِّنْ جَلَیْسِ السُّوءِ. وَ الْـجَلِیْسُ الصّالِحُ خَیْرٌ مِّنَ الْوَحْدَةِ. وَ اِمْلاءُ الْـخَیْرِ خَیْرٍ مِّنَ السُّکُوْتِ، وَ السُّکُوْتُ خَیْرٌ مِّنْ اِمْلاءِ الشَّرِّ.»
25- «و تنهایی، از همنشین بد بهتر است؛ و همنشین شایسته، از تنهایی بهتر. و نیکگویی از خاموشی بهتر است، و خاموشی بهتر از یبدگفتن».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان»، و حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» روایت کردهاند.]
(26) «تُحْفَةُ الْـمُؤْمِنِ اَلـْمَوْتُ.»
26- «مرگ، ارمغان انسان با ایمان و حقگرا است».
[این حدیث را حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» در کتاب «الرقاق» روایت کرده است.]
(27) «یَدُاللهِ عَلَی الْـجَماعَةِ.»
27- «دست [رحمت] خدا، به همراه جامعه و گروه عدالتخواه است».
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء فی لزوم الجماعة» روایت کرده است.]
(28) «کُلُّ کَلامِ اِبْنِ آدَمَ عَلَیْهِ لا لَهُ، اِلّا أَمْرٌ بِمَعْرُوْفٍ، أَوْنَهْیٌ عَنْ مُنْکَرٍ، أَوْذِکْرُ اللهِ.»
28- «گفتار فرزند آدم، به ضرر و زیان اوست نه به سودش؛ مگر آنکه دعوت به کار پسندیدهای باشد و یا از کار ناپسندی بازدارد، و یا خدای فرزانه را یاد نماید.»
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء فی حفظ اللسان»، و ابویعلی در «مُسنَد» خویش روایت کردهاند.]
(29) «مَثَلُ الَّذِیْ یَذْکُرُ رَبَّهُ وَالَّذِیْ لایَذْکُرُ، مَثَلُ الْـحَیِّ وَالْـمَیِّتِ.»
29- «وصف انسانی که خدا را یاد میکند و کسی که او را یاد نمینماید، همانند جسد زنده و جسد مرده است».
[این حدیث را بخاری در باب «فضل ذکرالله عز وجل» روایت کرده است.]
(30) «مَثَلُ الْعِلْمِ لایُنْتَفَعُ بِهِ کَمَثَلِ کَنْزٍ لّا یُنْفَقُ مِنْهُ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ.»
30- «دانش و بینشی که سود و فایده نبخشد، به گنجینهای ماند که از آن در راه خدا، هزینه نگردد.»
[این حدیث، در مُسنَد احمد در «مُسنَد ابوهریره» و در سُنَن دارمی در باب «البلاغ عن رسول اللهج و تعلیم السُنَن» روایت شده است.]
(31) «أَفْضَلُ الذِّکْرِ لا اِلهَ اِلّا اللهُ، وَ أَفْضَلُ الدُّعاءِ اَلْـحَمْدُ لِـلّهِ.»
31- «برترین ذکر (در میان اذکار)، ذکر «لا اله الا الله»؛ و برترین دعا (در میان دعاها)، دعای «الحمد الله» است.»
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء ان دعوة المسلم مستجابة» روایت کرده است.]
(32) أَوَّلُ مَنْ یُّدْعی اِلَی الْـجَنَّةِ یَوْمَ الْقِیامَةِ اَلَّذِیْنَ یَحْمَدُوْنَ اللهَ فِیْ السَّراءِ وَالضَّرّاءِ.»
32- «نخستین کسانی که در روز رستاخیز به سوی بهشت [پرنعمت خداوند بلندمرتبه] فراخوانده میشوند، ستایشگرانی هستند که در زندگی و در برابر فقر (و محرومیّتها) و بیماری (و زیان و ضررها)، خدای را آگاهانه و با اخلاص میستایند.»
(«البأساء»: بلا و مصیبت خارج از جسم شخص؛ از قبیل: تنگدستی، زیان مالی و مرگ فرزندان. و «الضرّاء»: بلا و مصیبت مربوط به جسم شخص، از قبیل: بیماری و رنجوری.)
[این حدیث را حاکم در «المستدرک علی الصحیحین» روایت کرده است.]
اَلْـجُمْلَةُ الْاِسْمِیَّةُ اَلْـمَدْخُولُ عَلَیْها الألفُ و اللّام
جملهی اسمیّه که بر آن الف و لام [تعریف] وارد شده باشد
(2) «اَلدِّیْنُ اَلنَّصِیْحَةُ.»
۲- «اوج دینباوری و دینداری، دلسوزی و خیرخواهی است. (خیرخواهی برای ایمان و باور به خدا و تبلیغ کتاب خدا، و پیروی از رسول گرامی اسلام ج و تذّکر و یادآوری به مسلمانان، و اقتداء و تأسی به مجتهدان و راهنمایی و نصیحت تودهی مردم).»
[این حدیث را بخاری در «کتاب الایمان»، و مسلم در باب «بیان انالدین النصیحة» روایت کردهاند.]
(3) «اَلْـمَجالِسُ بِالْاَمانَةِ.»
۳- «آنچه در مجالس و محافل میگذرد، امانت است (و نباید آن را اِفشاء و شایع کرد.)»
[این حدیث را ابوداود در «کتاب الادب»، باب «نقل الحدیث» روایت کرده است.]
(4) «اَلدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ.»
۴- «دعا، جان و روح عبادت و پرستش خدا است.»
[این حدیث را ترمذی در اوائل کتاب «الدعوات» روایت کرده است.]
(5) «اَلْـحَیاءُ شُعْبَةُ مِّنَ الْاِیْمانِ.»
5- «حیا و آزرم، شعبهای از ایمان است (و از حیا و آزرم، جز نیکی نمیآیید)».
[این حدیث را بخاری در باب «امور الایمان»، و مسلم روایت کردهاند.]
(6) «اَلْـمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.»
6- «هر شخص، همواره با کسی است که دوستش میدارد.»
[این حدیث را بخاری در کتاب «الادب»، و مسلم در «ابواب البرّ و الصلة» روایت کردهاند.]
(7) «اَلْـخَمْرُ جُمّاعُ الْاِثْمِ.»
7- «(از شراب بپرهیزید؛ زیرا که) آن، سرآغاز و سرمنشأ هر گناه و بدی است (و از گناه آن، گناهانی دیگر پیدا میشوند.)».
[این حدیث، در مُصنّف ابن ابی شیبة روایت شده است.]
(8) «اَلْأَناةُ مِنَ اللهِ، وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطانِ.»
۸- «سنجیده کاری و آرامش و تأنّی و طُمأنینه، از ناحیهی خداوند بلندمرتبه و شتاب و عجله، از سوی شیطان است.»
[این حدیث را ترمذی، در باب «ماجاء فی التأنّی و العجلة» روایت کرده است.]
(9) «اَلْـمُؤْمِنُ غِرٌّ کَرِیْمٌ، وَالْفاجِرُ خَبٌّ لَئِیْمٌ.»
۹- «انسان با ایمان و حقگرا، با شرافت است و بزرگمنش؛ و انسان بداندیش، بدکردار و نیرنگباز و فرومایه و پست است.»
[این حدیث را احمد، در مُسندش و ترمذی، در باب «ماجاء فی البخل» روایت کردهاند.]
(10) «اَلظُّلْمُ ظُلُماتٌ یَّوْمَ الْقِیامَةِ.»
۱۰- «ستم کردن در این جهان، در روز رستاخیز، مایهی بسی تاریکیها است.»
[این حدیث را مسلم در کتاب «الزهد و الرقاق» روایت کرده است.]
(11) «اَلْبادِیءُ بِالسَّلامِ بَرِیْءٌ مِّنَ الْکِبْرِ.»
11- «آغازگر سلام و درود، از کبر و غرور و خودبزرگبینی و خودمحوری، بیگانه است».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(12) «اَلدُّنْیا سِجْنُ الْـمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»
12- «دنیا، زندان انسان با ایمان است و بهشتِ انسان کفرگرا و حقناپذیر».
[این حدیث را مسلم در کتاب «الزهد و الرقاق» روایت کرده است.]
(13) «اَلطُّهُوْرُ شَطْرُ الْاِیْمانِ.»
13- «طهارت و پاکیزگی، بخش مهمی از ایمان است».
[این حدیث را مسلم در باب «فضل الوضوء» روایت کرده است.]
(14) «اَلْیَدُ الْعُلْیا خُیْرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلی.»
14- «دست بالا (صدقهدهنده و دَهش کننده)، بهتر از دست پایین (صدقهگیرنده و گیرندهی بخشش) است».
[این حدیث را مسلم در باب «بیان انالید العلیا خیر من الید السفلی» روایت کرده است.]
(15) «اَلْـجَرَسُ مَزا مِیْرُ الشَّیْطانِ.»
15- «زنگ، از نغمههای شیطان است».
[این حدیث را مسلم در باب «کراهیة الکلب و الجرس فی السفر» روایت کرده است.]
(16) «اَلطّاعِمُ الشّاکِرُ کَالصّائِمِ الصّابِرِ.»
16- «غذاخورندهی شکرگزار، به سان روزهدار بردبار و شکیبا است».
[این حدیث را دارمی در کتاب «الاطمعة» و ترمذی با لفظ «الطاعم الشاکر بمنزلة الصائم الصابر» روایت کردهاند.]
(17) «اَلتائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لّاذَنْبَ لَهُ.»
17- «کسی که از گناه توبه کند، چنان است که مرتکب گناهی نشده است؛ (یعنی بازگشتکنندهی از قانون شکنی و گناه، به سوی خدا و برای جبران و اصلاح، به سان کسی است که گناه نکرده است.)»
[این حدیث را ابن ماجه در باب «ذکر التوبة» روایت کرده است.]
(18) «اَلسِّواکُ مَطْهَرَةٌ لِّلْفَمِ وَ مَرْضاتٌ لِّلرَّبِّ.»
18- «مسواک نمودن، باعث پاکیزگی دهان و خشنودی پروردگار است».
[این حدیث را بخاری در باب «السواک الرطب و الیابس» روایت کرده است.]
(19) «اَلْغِیْبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنا.»
19- «(گناه) غیبت نمودن (برادر مسلمان)، از (گناه) زنا، سختتر است.»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و طبرانی در «معجم الاوسط» روایت کردهاند.]
(20) «اَلْقُرْآنُ حُجَّةٌ لَّکَ أَوْ عَلَیْکَ.»
20- «قرآن، دلیل و حجّتی به سود یا به زیان تو میباشد؛ (یعنی اگر ارتباط تو با قرآن، توأم با اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل باشد، قرآن برایت در روز رستاخیز شاهد و دلیلی سودمند خواهد بود؛ و اگر چنانچه ارتباط تو برخلاف این باشد، شهادت آن برخلاف و به ضرر و زیان تو خواهد بود.)»
[این حدیث را مسلم در باب «فضل الوضوء» روایت کرده است.]
(21) «اَلنِّساءُ حَبائِلُ الشَّیْطانِ.»
21- «زنان، ابزار شیطان (برای اغواء و گمراه نمودن مردان و به دام افکندن آنها) میباشند.»
[این حدیث، در «مصنّف ابن ابی شیبة» روایت شده است.]
(22) «اَلْاِقْتِصادُ فِیْ النَّفَقَةِ نِصْفُ الْـمَعِیْشَةِ؛ وَالتَّوَدُّدُ اِلَی النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ؛ وَ حُسنُ السُّؤالِ، نِصْفُ الْعِلْمِ».
22- «میانهروی در هزینه کردن، نیمی از هزینهی زندگی است، و دوستی با مردم، نیمی از خرد، و زیبا طرح کردن پرسش، نیمی از دانش است».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و طبرانی در «معجم الاوسط» روایت کردهاند.]
(23) «اَلْکَیِّسُ مَنْ دانَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْـمَوْت،ِ وَالْعاجِزُ مَن أَتْبَعَ نَفْسَهُ هَواها وَ تَمَنّی عَلَی اللهِ.»
23- «آدم هوشمند و زیرک، کسی است که بر خود مسلّط باشد و در این جهان، برای جهان پس از مرگ، کار و تلاش کند؛ و آدم ناتوان، کسی است که هوای دل خود را پیروی نماید و از بارگاه خدا، برآمدن آرزوها را آرزو کند».
[این حدیث را ترمذی در «ابواب صفة القیامة»، و ابن ماجه در باب «ذکر الموت و الاستعداد له» روایت کردهاند.]
(24) «اَلْـمُؤْمِنُ مَأْلَفٌ وَّ لاخَیْرَ فِیْمَنْ لّا یَأْلَفُ وَ لا یُؤْلَفُ.»
24- «انسان با ایمان و حقگرا، میجوشد و اُنس و اُلفت میگیرد؛ و کسی که اُنس و اُلفت نگیرد و نپذیرد، در او، هیچ نیکی و خوبی نیست».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(25) «اَلْغِناءُ یُنْبِتُ النِّفاقَ فِیْ الْقَلْبِ کَما یُنْبِتُ الْـماءُ الزَّرْعَ.»
25- «ساز و آواز طَرَب انگیز، نفاق را در دل میرویاند، همان سان که آب، کشت و زَرع را (از دلِ خاک) میرویاند.»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان»، و ابوداود روایت کردهاند.]
(26) «اَلتُّجّارُ یُحْشَرُوْنَ یَوْمَ الْقِیامَةِ فُجّاراً اِلّا مَنِ اتّقی وَبَرَّ وَ صَدَقَ.»
26- «تاجران و بازرگانان، در روز رستاخیز همچون فاجران و تبهکاران زنده و حَشر میشوند؛ مگر آنانی که از خدا پروا کنند و بترسند و نیکوکار و درستکار (صادق و راستگو) باشند.»
[این حدیث را دارمی، ترمذی در باب «ماجاء فی التجار...» و طبرانی در «معجم الکبیر» روایت کردهاند.]
(27) «اَلتّاجِرُ الصَّدُوْقُ الْأَمِیْنُ مَعَ النَّبِیِّیْنَ وَ الصِّدِّیْقِیْنَ وَ الشُّهَداءِ.»
27- «بازرگان و تاجر راستگو و درستکار، با پیامبران و راستی پیشگان و شهیدانِ راه عدالت و آزادی است».
[این حدیث را ترمذی، و دارمی در باب «فی التاجر الصدوق» روایت کردهاند.]
(28) «آیَةُ الْـمُنافِقِ ثَلاثٌ: اِذا حَدَّثَ کَذَبَ، وَ اِذا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَ اِذَا اؤْتُمِنَ خانَ.»
28- «نشان انسان دورو و نفاقگرا، سه چیز است: هنگامی که سخن گوید، دروغ میبافد و هنگامی که وعده دهد، خلاف میکند و هنگامی که امینش شمارند، خیانت میکند.»
[این حدیث را بخاری در باب «علامة المنافق» روایت کرده است.]
(29) «اَلْکَبائِرُ: اَلْاِشْراکُ بِاللهِ، وَعُقُوْقُ الْوالِدَیْنِ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ، وَالْیَمِیْنُ الْغُمُوْسُ.»
29- «سهمگینترین گناهان بزرگ، عبارتند از: قراردادن شریک و انباز برای خداوندِ (بیهمتا و بیهمگون و یکتا و یگانه)؛ نافرمانی و بیاحترامی به پدر و مادر؛ کشتن انسان (بیگناه و به ناحق)؛ و سوگند غموس».
[و سوگند غموس: عبارت است از: سوگند خوردن قصدی و به عمد، بر وقوع امری در گذشته یا حال که واقع نشده باشد؛ یعنی اگر کسی بر وقوع امری در گذشته، دیده و دانسته و به عمد و به دروغ سوگند بخورد، به آن در اصطلاح صاحبنظران فقهی، «سوگند غموس» میگویند. مانند این که: کسی کاری کرده باشد و میداند که او این کار را انجام داده است و با این وجود، دیده و دانسته سوگند میخورد که من این کار را مرتکب نشدهام؛ در نزد امام ابوحنیفه، سوگند غموس، کفارهای ندارد؛ زیرا سزای چنین سوگندی، فقط فرو غلتیدن و غوطهور شدن در آتش سوزان دوزخ است، چنانکه از نام آن پیدا است؛ چرا که انسان را در وبال گناه، غوطهور و غرق میسازد؛ البته توبه و استغفار از چنین سوگندی لازم و ضروری میباشد.]
[این حدیث را بخاری در باب «الیمین الغموس» روایت کرده است]
(30) «اَلْبِرُّ حُسْنُ الْخـُلْقِ، وَالْاِثْمُ ماحاکَ فِیْ صَدْرِکَ، وَ کَرِهْتَ أَنْ یَّطَّلِعَ عَلَیْهِ النّاسُ.»
30- «نیکوکاری، عبارت از منش نیکو و خوش اخلاقی است و گناه، آن چیزی است که در سینهات جای گیرد؛ (یعنی در دلت شک و تردید ایجاد کند) و ناپسند داری که مردم از آن، آگاه و باخبر گردند.»
[این حدیث را مسلم در باب «تفسیر البرّ و الاثم» روایت کرده است.]
(31) «اَلْـخَلْقُ عَیالُ اللهِ، فَأَحَبُّ الْـخَلْقِ اِلَی اللهِ مَنْ أَحْسَنَ اِلی عَیالِهِ.»
31- «تمام مخلوقات و موجودات، عیال و ریزهخواران خداوند هستند؛ از این رو، بهترین و برترین مخلوقات و موجودات به بارگاه خداوند بلندمرتبه، کسی است که با عیال خداوند بلندمرتبه، رفتار و برخورد خوبی داشته باشد».
(عیال انسان، به کسانی گفته میشود که کفالت و سرپرستی آنها بر عهدهی وی باشد؛ و بدون تردید از این لحاظ، تمام مخلوقات و موجودات، عیال خداوندند و او پروردگار و روزیرسان همهی مخلوقات است؛ از این جهت، هر کس با مخلوقات و آفریدههای خداوند، رفتار خوب داشته باشد، مستحق محبّت و عطوفت خداوند قرار خواهد گرفت.)
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و طبرانی در «معجم الاوسط» روایت کردهاند.]
(32) «اَلْـمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْـمُسْلِمُوْنَ مِنْ لِّسانِهِ وَیَدِهِ.»
32- «مسلمان راستین، آن کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبان او، احساس امنیّت کنند.»
[این حدیث را بخاری در «کتاب الایمان» ، مسلم، بیهقی، ترمذی و نسایی روایت کردهاند.]
(33) وَالْـمُؤْمِنُ مَنْ أمَنَهُ النّاسُ عَلی دِمائِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ. وَالْـمُجاهِدُ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ فِیْ طاعَةِ اللهِ. وَالْـمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ الْـخَطایا وَ الذُّنُوْبَ.»
33- «مؤمن راستین، آن کسی است که مردمان، او را بر خون (جان) و دارایی خویش، امین شمارند؛ و جهادگر راستین و حقیقی، آن است که با خواستههای ناروای خود، در راه فرمانبرداری از خدا، مبارزه و پیکار نماید؛ و مهاجر راستین، کسی است که (به هجرت ظاهری اکتفا و بسنده نکند، بلکه) از هر چیزی که خداوند از گناهان و معاصی، نهی فرموده است، دوری گزیند».
[این حدیث را ترمذی، طبرانی در «معجم الکبیر» و احمد در «مُسنَد» روایت کردهاند.]
(34) «اَلْبَیِّنَةُ عَلَی الْـمُدَّعِیْ وَ الْیَمِیْنُ عَلَی الْـمُدَّعی عَلَیْهِ.»
34- «ارایهی دلیل و مدرک، بر عهدهی مُدَّعِی (ادّعاکننده)، و سوگندخوردن، برعهدهی مُدَّعی عَلَیه است.»
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است.]
(35) «اَلْـمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْـمُؤْمِنِ، وَ الْـمُؤْمِنُ أَخُوْ الْـمُؤْمِنِ، یَکُفُّ عَنْهُ ضَیْعَتَهُ وَ یَحُوْطُهُ مِنْ وِّرائِهِ.»
35- «انسان با ایمان، آیینهی دیگر مؤمنان و حقگرایان است؛ (پس اگر چیزی ناپسند در آنها دید، باید آن را بزداید؛) و فرد حقگرا و با ایمان، برادر انسان با ایمان و قانونگرا است؛ از این رو، باید ضرر و زیان را از او دفع کند (و نباید دلسوزی و خیرخواهی او را وانهد، بلکه) از پشت سرش، دلسوز و مراقب او باشد و از او حفاظت و صیانت و حمایت و پشتیبانی نماید.»
(خاصیّت و ویژگی آیینه، آن است که هر نوع لکّه و یا دیگر چیزی که در چهرهی انسان باشد، بدو نشان میدهد و فقط همان بیننده آن را میبیند و دیگران آن را نمیبینند؛ مطلب آیینه بودن یک مؤمن برای مؤمن دیگر، این است که: هر امر نامناسب و ناپسند و قابل اصلاحی را که در برادر مؤمن خویش مشاهده کند، با اخلاص و خیرخواهی و صداقت و دلسوزی کامل، او را بر آن مطّلع کند و میان دیگران، آن را پخش و شایع نکند.)
[این حدیث را ابوداود در باب «فی النصیحة»، و بخاری در کتاب «الادب المفرد»، در باب «المسلم مراة اخیه» روایت کردهاند.]
(36) «اَلْـمُؤْمِنُوْنَ کَرَجُلٍ وَّاحِدٍ؛ اِنِ اشْتَکَی عَیْنُهُ اِشْتَکَی کُلُّهُ، وَ اِنِ اشْتَکَی رَأْسُهُ اِشْتَکَی کُلُّهُ.»
36- «مؤمنان و حقگرایان، مانند یک تن هستند؛ اگر چشمش درد بگیرد، همهی بدنش دردناک خواهد شد؛ و اگر سرش درد بگیرد، همهی بدنش رنجور میگردد.»
[این حدیث را مسلم در باب «البر و الصلة» و احمد در «مُسنَد» روایت کردهاند.]
(37) «اَلسَّفَرُ قِطْعَةٌ مِّنَ الْعَذابِ، یَمْنَعُ أَحَدَکُمْ نَوْمَهُ، وَ طَعامَهُ، وَ شَرابَهُ. فَاِذا قَضی أَحَدُکُمْ نَهْمَتَهُ مِنْ وَّجْهِهِ، فَلْیَعْجِلْ اِلی أَهْلِهِ.»
37- «سیر و سفر، پارهای از رنج و عذاب است؛ خواب و خوردن و آشامیدن را از شما منع مینماید؛ از این رو، هرگاه یکی از شما کار و نیاز خویش را انجام داد و به پایان رساند، در برگشت به سوی اهل و خانوادهاش، عجله و شتاب نماید».
[این حدیث را بخاری در باب «السفر قطعة من العذاب»، و مسلم در باب «السفر قطعة من العذاب» روایت کردهاند.]
1- در ماجرای «بیعة الرضوان» در صلح حدیبیه، هنگامی که حضرت عثمان بن عفانس به عنوان سفیر از طرف رسول خدا ج جهت مذاکره با سرداران قریش به مکهی مکرمه تشریف برد، و ابتدا در منزل پسر عموی خود «اَبّان بن سعید بن عاص» سکونت گزید، و وقتی میخواست همراه پسر عموی خود به نزد سرداران قریش برای مذاکره حاضر شود، پاچههای شلوارش را مطابق سنّت پیامبر ج بالا زده بود. «ابان بن سعید» به ایشان گفت: ای عثمان! در این مجلس بزرگان قوم نشستهاند و این عمل را عیب میدانند و آن را به تمسخر میگیرند، پس شلوارت را پایین کن. ولی حضرت عثمانس با قاطعیّت جواب داد: «لا، هکذا ازرة صاحبنا» «خیر! اینچنین نخواهم کرد زیرا شلوار سرور و آقایم حضرت محمد ج چنین است.»[1]
باز پسر عموی او به ایشان گفت: ای عثمان! حرم و بیت را طواف کن. حضرت عثمان فرمود: «انا لانَصْنَعُ شَیْئاً حَتّی یَصْنَعَ صاحِبُنا وَ نَتَّبِعُ اَثَرَهُ»؛ «ما قبل از اینکه سرور و آقای ما حضرت محمد ج عملی را انجام ندهد، عملی را انجام نمیدهیم، بلکه ما پیرو و دنبالهرو آثار ایشان هستیم.»
وقتی حضرت عثمان از مکه برگشت، مسلمانان عرض نمودند: ای ابوعبدالله (کنیّت حضرت عثمان) حتماً با طواف بیت الله، دلت را خنک کردهای؟ حضرت عثمان در پاسخ چنین گفت: «چه گمان بدی نسبت به من کردهاید، قسم به ذاتی که جانم در دست اوست اگر تا یک سال در مکه میماندم و رسول اکرم ج در مدینه میبود، من هرگز قبل از رسول خدا ج کعبه را طواف نمیکردم؛ البته قوم قریش از من خواستند که خانهی کعبه را طواف کنم، ولی من قبول نکردم»[2]
2- در صلح حدیبیه، مشرکان مکه، پس از تبادل نظر و مشوره و رایزنی، «عروة بن مسعود ثقفی» را برای گفتگو و مذاکره، به نزد رسول خدا ج میفرستند. «عروة بن مسعود ثقفی» نیز نزد رسول خدا ج آمد و با آن حضرت ج گفتگو نمود. اصحاب، اطراف رسول خدا ج را گرفته بودند. «عروة» دید که اصحاب رسول خدا ج چنان به او ارادت و محبت دارند که هر وقت آن حضرت ج آب دهان میاندازد، فوراً یکی از صحابه آن را به دست میگیرد و بر پوست و صورت خود میمالد، و هرگاه دستوری میدهد، فوراً اجرا میکنند، و وقتی میخواهد وضو بگیرد، همه برای آب وضوی او از یکدیگر پیشی میگیرند، هنگام صحبت، همه صداهای خود را پائین میآورند و از فرط تعظیم و بزرگداشت، به سوی او نگاه نمیکنند. این صحنه، «عروة بن مسعود ثقفی» را سخت متأثر ساخت، او فوراً به سوی دوستانش برگشت و چنین گزارش داد:
«اَیْ قَوْمِ! وَ اللهِ لَقَدْ وَ فَدْتُ عَلَی الْـمُلُوْکِ، وَ فَدْتُ عَلیٰ قَیْصَرَ وَ کَسْریٰ وَ النَّجّاشِی، وَ اللهِ اِنْ رَأَیْتُ مَلِکاً قَطٌّ یُعَظِّمُهُ اَصْحٰابُهُ مٰا یُعَظِّمُ اَصْحٰابُ مُحَمَّدٍ مُحَمَّداً. وَ اللهِ اِنْ تَنَخَّمَ نُخٰامَةً اِلّا وَقَعَتْ فِیْ کَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ. فَدَلَکَ بِهٰا وَجْهَهُ وَ جِلْدَهُ، وَ اِذٰا اَمَرَهُمْ اِبْتَدَرُوْا اَمْرَهُ و اِذٰا تَوَضَّأَ کٰادُوْا یَقْتَتِلُوْنَ عَلیٰ وَضُوْئِهِ، وَ اِذٰا تَکَلَّمَ خَفَضُوْا اَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَهُ، وَ مٰا یَحُدُّوْنَ النَّظَرَ اِلَیْهِ تَعْظِیْماً لَهُ، وَ اِنْ قَدْ عَرَضَ عَلَیْکُمْ خُطَّةَ رُشْدٍ فَاقْبِلُوْهٰا.»[3]
«ای قوم! من به دربار پادشاهان و فرمانروایانی همچون «کسری»، «قیصر» و «نجاشی» رفتهام؛ اما قسم به خدا هیچ پادشاهی را ندیدهام که پیروانش او را چنان تعظیم و بزرگداشت نمایند که اصحاب و یاران محمد ج او را تعظیم و بزرگداشت و تجلیل و احترام مینمایند. به خدا اگر آب دهان بیاندازد، همه دستها را پیش میآورند تا نصیب یکی از آن دستها بشود، و آن را به صورت و اندامش بمالد، و هرگاه به آنان فرمانی بدهد، بیدرنگ فرمانش را اطاعت میکنند و هرگاه وضو بسازد، برای گرفتن قطرههای آب وضوی او سر و دست میشکنند، و هرگاه سخن بگوید، همگی صداهایشان را نزد وی پائین میآورند و از فرط بزرگداشت وی به او خیره نمینگرند! هم اینک وی راه و روش و طرح مناسب و عاقلانهای به شما پیشنهاد کرده است، از او بپذیرید.»
براستی که صحابهی کرامش در هیچ لحظهای نمیخواستند از اتباع سنّت پیامبرج عقب بمانند چرا که قلبهای آنان با محبت و اطاعت رسول خدا ج عجین گشته بود، از این رو آنها به حقیقت دین و حقیقت آئین محمدی ج رسیده بودند و هیچگاه در راه تحقق تعالیم و آموزههای پیامبر ج در زندگی خویش از سعی و تلاش، دریغ نمیورزیدند، بلکه همواره سنّتهای رسول گرانقدر اسلام را نصب العین و آویزهی گوش خویش داشتند.
3- هنگامی که مسلمانان به «کسری» در ایران حمله کردند، ایرانیان حضرت «حذیفة بن یمان»س - فاتح ایران - را جهت مذاکره و رایزنی به قصر دعوت کردند.
حضرت حذیفه با هیئت همراه، وقتی به آنجا رسید، ابتدا با غذا پذیرایی شدند. هنگامی که حضرت «حذیفة بن یمان» در دربار کسری، مشغول تناول غذا بود، لقمهای از دستش افتاد، فوراً این حدیث رسول اکرم ج به یادش آمد که فرمود: «هنگام تناول غذا هرگاه لقمهای از دستتان افتاد، آن را ضایع نکنید. چون رزق خداوندی است و معلوم نیست که خداوند متعال در کدام حصه از رزق، برکت نهاده است، لذا آن را بردارید و تمیز کرده و تناول نمائید.»
لذا حضرت حذیفه به خاطر اطاعت از تعالیم و آموزههای پیامبر ج دست خویش را دراز کرد تا آن لقمه را بردارد. نزدیک او کسی نشسته بود، او با اشاره فهماند که این چه عملی است که تو داری میکنی، این دربار ابر قدرت جهان «کسری» میباشد، اگر تو این لقمه را که سر سفره افتاده است، برداشته و تناول کنی، وَقعت و هیبت تو در دل آنان کم خواهد شد. گذشته از این، آنان فکر میکنند اینها افرادی هستند که چیزی برای خوردن ندیدهاند، لذا وقت آن نیست که آن لقمه را برداشته و تناول نمایی و بنابراین اینجا این عمل را ترک کن.
حضرت حذیفه در جواب او جملهی بسیار عجیبی گفت و فرمود:
«أ أَتْرُکُ سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ ج لِهؤلاء الحُمْقی؟»؛ «آیا من سنّت رسول خدا ج را به خاطر این احمقها ترک کنم؟ برای من فرقی ندارد که عزیزم بدارند یا با مسخره کردن، ذلیلم گردانند.»[4]
متأسفانه برخلاف صحابهی کرامش امروز مسلمانان عزتشان را در مال و متاع دنیا و ترقیشان را در رها کردن قرآن و سنّت میدانند و دنبالهروی غربیها و اروپائیان را در رسم و آئین زندگی، از اسباب فخر و مباهات خویش میپندارند. و بدون تردید ذلت و رسوایی مسلمانان در همین است که از سنّتهای حضرت رسول اکرم ج احساس ننگ و عار میکنند و نه تنها رغبتی به عمل نشان نمیدهند، بلکه افرادی را که راه و رسم زندگی آنان با شریعت اسلام و سنّتهای حضرت رسول ج مطابقت دارد به باد استهزاء و تمسخر میگیرند. و بنا بر ضعف ایمانی که دارند از عمل کردن بر سنّتهای حضرت رسول اکرم ج احساس شرم و حیا میکنند اما در راه تقلید فرنگیان و غربیان و شیوهی زندگی آنان یکهتاز میدان هستند.
4- هنگامی که حضرت «حذیفة بن یمان» و «ربعی بن عامر» برای مذاکره خواستند با لباس سادهی خویش وارد قصر «کسری» شوند، دربان و نگهبان قصر مانع ورود آنها شدند و گفتند: به قصر پادشاه با این لباس کهنه و ساده میروید؟ سپس جُبّهای آوردند و به حضرت ربعی بن عامر دادند و گفتند: این جبّه را پوشیده و به ملاقات پادشاه بروید. حضرت ربعی بن عامر گفت: اگر برای ورود به قصر، پوشیدن جبهای که خود پادشاه داده ضروری و الزامی باشد، ما برمیگردیم و از مذاکرهی با او دست میشوئیم، و ما فقط با لباس خود به نزد او میرویم! و اگر پادشاه ما را با این لباس نمیپذیرد ما هم اشتیاقی برای ملاقات با او نداریم.
دربان به داخل قصر پیغام فرستاد که آدمهای عجیب و غریبی آمدهاند که حاضر نیستند جبّهی مخصوص ملاقات با پادشاه را بپوشند! در این اثناء حضرت «ربعی بن عامر» به صاف کردن قسمتی از شمشیرش که به سبب شکستگی، دندانه و شیار برداشته بود، مشغول شد. نگهبان قصر بدو گفت: شمشیرت را بده ببینم. حضرت ربعی شمشیرش را به نگهبان داد. نگهبان نگاهی به شمشیر انداخته و با لحنی تحقیرآمیز پرسید: با این شمشیر میخواهی ایران را فتح کنی؟ حضرت ربعی بن عامر گفت: تو فقط شمشیر را دیدهای، بازویی که شمشیر را با قدرت به حرکت درمیآورد را هنوز ندیدهای!
نگهبان گفت: بازو را هم نشان بده. حضرت ربعی بن عامر، محکمترین سپرشان را طلبید. محکمترین سپر آهنین که دربارهاش گفته میشد که هیچ شمشیری نمیتواند آن را از بین ببرد، آورده شد. حضرت ربعی گفت: کسی این سپر آهنین را به دست گرفته و در جلوی من بایستد. پس حضرت ربعی با همان شمشیرِ دندانهدار خویش ضربهای بر سپر محکم فولادین فرود آورد که به دو نیم آن را تقسیم کرد. همه مات و مبهوت ماندند که اینها دیگر چه مخلوقاتی هستند!
به هر حال دربان پیغام فرستاد که مخلوقات عجیب و غریبی آمدهاند و لباسی که شما داده بودید را نمیپوشند و ظاهراً شمشیرشان شکسته است اما محکمترین سپرهایمان را دو نصف کرد. سرانجام اجازهی ورود به آنها داده شد. طبق قانون قصر، «کسری» خودش بر تخت مینشست و دیگران جلوی او میایستادند. حضرت ربعی بن عامر گفت: ما از تعلیمات و دستورات فرستادهی خدا حضرت محمد ج پیروی میکنیم و ایشان ما را از اینکه یکی بنشیند و دیگران جلوی او بایستند بازداشتهاند، ما به این صورت حاضر به مذاکره نیستیم، یا برای ما هم تختی بیاورید تا بر آن نشینیم، و یا «کسری» از تخت و کرسی برخاسته و مقابل ما بایستد. به این شرط حاضر به مذاکره هستیم.»[5]
براستی صحابه با چنین ایمان استوار و یقین مستحکم و عشق و محبت به سنّتهای حضرت ختمی مرتبت ج توانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام کنند و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند. و در واقع بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنههای هولناک و تکان دهندهی کارزار همین محبت و اعتقاد راسخ به تعالیم و آموزههای تابناک رسول اکرم ج بود. و آنها به خوبی دانسته بودند که سنّتهای گرانبهای رسول خدا ج نباید به خاطر مشتی نادان و از خدا بیخبر، به علت خوف استهزاء و تمسخر ترک گردد.
5- از عمر بن خطابس روایت شده که ایشان هنگامی که «حجر الاسود» را میبوسید، میفرمود:
«إِنّی لأَعلَمُ اِنَّکَ حَجَرٌ لٰاتَضُرُّ وَ لٰاتَنْفَعُ وَ لَوْلٰا اَنِّیْ رَأَیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج یُقَبِّلُکَ مٰا قَبَّلْتُکَ»[6]
«ای «حجر الاسود»! من میدانم که تو سنگی بیش نیستی و سود و زیانی نداری، و اگر نمیدیدم که پیامبر ج تو را میبوسد، هیچگاه تو را نمیبوسیدم. و بوسیدنم، فقط محضِ پیروی و اتباع از الگوی عملی پیامبر اکرم ج است، نه به خاطر اینکه تو به خودی خود سود و زیانی را به دنبال داری!»
و براستی که رمز پیروزی و سعادت دنیوی و اخروی، در اقتداء به سیرتِ پاک پیامبر اکرم ج میباشد و شایسته است که خردمندان و روشنفکران نه تنها در یک میدان بلکه در تمام شئون زندگی قدم به قدم، رسول اکرم ج را الگو و راهنمای خویش قرار داده و در این باره هیچ کوتاهی روا ندارند، تا به فیض برکت این اعمال، مراتبِ قُرب خداوندی و منازل محبت خدا و رسول را به سرعت طی نمایند و به محبوب حقیقی خویش برسند.
6- «عن عُمَر قٰالَ: کُنْتُ أَنَا و جٰارٌ لِیْ مِنَ الْاَنْصٰارِ... وَ کُنّا نَتَنٰاوَبُ النُّزُوْلَ عَلیٰ رَسُوْلِ اللهِ ج یَنْزِلُ یَوْماً وَ أَنْزِلُ یَوْماً. فَاِذٰا نَزَلْتُ جِئْتُهُ بِخَبَرِ ذٰلِکَ الْیَوْمَ مِنَ الْوَحْیِ وَ غَیْرِهِ وَ اِذٰا نَزَلَ فَعَلَ مِثْلَ ذٰلِکَ»[7]
«عمرس گوید: (مدتی خانهام از مسجد نبوی خیلی فاصله داشت) به همین خاطر برای شرکت در مجلس نبوی هر روز نمیتوانستم به مسجد نبوی بیایم. با همسایهی خود که از انصار بود این قضیه را در میان گذاشتم، قرار بر این شد که به نوبت در مجلس نبوی شرکت کنیم؛ یک روز من به مسجد نبوی میرفتم و در بازگشت همسایهی خود را از هر آنچه از رسول اکرم ج شنیده بودم باخبر میکردم، روز دیگر همسایهام این کار را میکرد.»
آری! صحابهی کرامش اینگونه به سنّتها جان میدادند و نمیگذاشتند سخنان حضرت رسول اکرم ج به آسانی از دستشان برود. و اگر در عصر کنونی ما نیز فردی اتباع و حفظ سنّت را نصب العین خویش قرار دهد و در هر امری قبل از آنکه به اعمال دیگر متوجه گردد، به عمل رسول اکرم ج بنگرد و آن را سرلوحهی اعمال خویش قرار دهد، بدون شک در همهی مراحل زندگی خویش، زندگی نمونه و ایدهآلی خواهد داشت و میتوان او را سعادتمندترین و کامیابترین فرد جامعهی اسلامی به شمار آورد.
7- «عن ابن مسعودس انّه جٰاءَ یَوْمَ الْـجُمْعَةَ وَ النَّبِیَّ ج یَخْطُبُ فَسِمَعَهُ یَقُوْلُ: «اِجْلِسُوْا» فَجَلَسَ بِبٰابِ الْـمَسْجِدِ، فَرَاٰهُ النَّبِیُّ ج فَقٰالَ لَهُ: تَعٰال یا عَبدَ الله بن مَسعود...»[8]
«روزی حضرت رسول اکرم ج خطبه در مسجد نبوی ج ایراد میکردند و به چنین مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند، فرمودند: «بنشینید». در آن وقت «عبدالله بن مسعود»س بیرون بود، و به طرف مسجد نبوی داشت میآمد. هنوز به مسجد نرسیده بود که فرمان «بنشینید» حضرت رسول اکرم ج به گوشش رسید. وی بیدرنگ همانجا (سر راه نشست).
در ملاقاتِ پس از خطبه، حضرت رسول اکرم ج به حضرت عبدالله بن مسعود فرمود: من به کسانی که در اطراف ایستاده بودند، گفتم بنشینید و منظورم تو نبودی که داشتی از بیرون میآمدی. حضرت عبدالله بن مسعود در پاسخ عرض کرد: بعد از شنیدن فرمانِ «بنشین» از سوی رسول خدا ج، عبدالله را مجال نداشت که یک قدم به جلو بردارد.»
به این میگویند اتباع و پیروی از اوامر و فرامین گهربار رسول خدا ج که فقط در گفتار و شعار خلاصه نمیشد، بلکه با عمل و کردار بر فرمودههای پیامبر گرامی اسلام، صحابه بودن خویش را به جهان و جهانیان ثابت نمودند.
فرمان و دستور رسول اکرم ج چنان برای آنان قابل احترام و اتباع و پیروی بود که لحظهای درنگ را در امتثال و بجای آوری آن را روا نمیداشتند و برای انجام فرامین رسول خدا ج و سنّتهای گرانبهای ایشان از جان و دل آماده بودند، گر چه مشکلات و سختیهای فراوانی در فراروی آنها قرار داشته بود، ولی باز هم مطیع تعالیم و آموزههای ایشان بودند.
8- صحابهی کرامش در پرهیز و اجتناب از بدعت، گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند. حضرت عبدالله بن عمرب باری برای ادای نماز به مسجدی تشریف برد، هنوز جماعت بر پا نشده بود که مؤذن مسجد برای جمع کردن مردم بار دیگر بانگ داد: «الصلوة جامعة» [وقت اقامهی نماز شده است]، شاید یکبار «حی علی الصلوة» نیز گفت تا مردمانی که تاکنون به مسجد نیامدهاند، به سرعت خویشتن را به مسجد برسانند.
حضرت عبدالله بن عمرب به محض شنیدن این کلمات از مؤذن، به همراهانش فرمود: «أخرج بنا من عند هذا المبتدع» مرا از پیش این بدعتگر ببرید،[9] چرا که طبق طریقه و روش خدا و رسولش یک مرتبه اذان میشود، و پس از اذان، دوباره اعلان کردن، روش پیامبر ج نیست، و برای بار دوم اعلان کردن بدعت است، لذا مرا از این مسجد ببرید.»
در حقیقت حضرت عبدالله بن عمر به خاطر محبت و عشق فوق العادهاش نسبت به رسول خدا ج و پیروی مو به مو از تمام کارها و اعمال و کردار پیامبر اکرم ج (حتی کارهایی را که به خاطر تقرب به خدا نبوده است) و پیامبر آنها را از باب تقرب به خدا انجام نداده بود را پیروی میکرد، به همین جهت به «یارِ پیرو پیامبر اکرم ج» معروف گردید، چون به طور دقیق از اقوال و افعال آن حضرت ج پیروی میکرد.
به عنوان مثال: «زید بن اسلم»س روایت نموده که «عبدالله بن عمر»ب را دیدم که ازارش را باز کرده و نماز میخواند. در این مورد از او پرسیدم. او هم جواب داد: «من رسول خدا ج را دیدم که این کار را میکند، من نیز به تأسّی و اقتداء از ایشان اینچنین میکنم.»[10] «مجاهد» نیز میگوید: با ابن عمر مشغول مسافرت بودم، از جایی گذشت و از جاده خارج شد. از او پرسیدند که چرا این کار را کردی؟ او پاسخ داد: «رایتُ رسولَ الله ج فعل هذا، ففعلتُ»؟ «من رسول خدا ج را دیدم که این کار را میکند، پس من هم این کار را به پیروی از ایشان کردم.»[11]
«ابن سیرین» نیز میگوید: با ابن عمر در سرزمین عرفات بودیم؛ وقتی به راه افتاد من هم با او رفتم، به نزد امام رفت و نماز ظهر و عصر را با او خواند، سپس ایستاد؛ من و دوستانم نیز ایستادیم. وقتی امام به راه افتاد ما هم به راه افتادیم تا به تنگهی قبل از «مأزین» رسید. ابن عمر شترش را در آنجا خواباند، ما هم شتران خویش را خواباندیم، ما گمان کردیم که میخواهد نماز بخواند، ولی غلامش (که مهار شترش را در دست داشت) گفت: او نمیخواهد نماز بخواند، بلکه او به یاد آورده که وقتی پیامبر اکرم ج به این مکان رسیده است، قضای حاجت نموده است، او هم دوست دارد که در اینجا قضای حاجت کند.[12]
نیز میگویند: عبدالله بن عمر، هرگاه به درختی که در مسیر مدینه و مکه قرار داشت میرسید، به خواب نیمروزی فرو میرفت و خبر میداد که رسول خدا ج همین کار را میکرد.[13]
باز از او میگویند: که عبدالله بن عمر از زمانی که دیده بود که آن حضرت ج کفشهای چرمی میپوشد، و آنها را رنگ زرد میزند، از همان نوع کفشها استفاده میکرد و به رنگ زرد درمیآورد.[14]
آری تمام این حکایات، بیانگر کمال حبّ عبدالله بن عمرب و دیگر صحابه نسبت به پیامبر ج و تعلیمات سرا پا تابناک و نورانی ایشان بود، چرا که هر فعل صحابه، انعکاسی بود از رفتار پیامبر ج و میتوان گفت: نزد صحابهی کرامش تخلف ورزیدن از راه و روش پیامبر ج حتی در جزئیترین مسائل، امری محال بود؛ و همین نکتهی ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار میرفت.
آنها در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج میشدند و از عملکرد ایشان در این زمینه سرمشق و خط و مشی میگرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل میکردند که عینِ فعل پیامبر ج را با رعایت دقیق صفات آن اجراء مینمودند، و این درس بزرگی است برای کسانی که از عمل کردن بر سنّتهای حضرت رسول اکرم ج احساس شرم و حیاء میکنند اما در راه تقلید فرنگیان و غربیان و شیوهی زندگی آنان، یکهتاز میدان هستند، حتی در لباس، مو، اصلاح سر و صورت و رفتارها و کردارها، همواره سعی بر آن دارند تا آنان را الگو و نمونهی خویش قرار دهند.
9- «عن ابن عمرب انّه قال: «اِتَّخذ النَّبِیُّ ج خٰاتَماً من ذَهَبٍ؛ فاتّخذَ الناسُ خوٰاتیمَ من ذهب. فقالَ النبیُّ ج: اِنّی اِتّخذتُ خاتَماً من ذهبٍ، فنبذَهُ و قال: انّی لَن أَلبِسَه أَبداً. فنبذَ الناسُ خَواٰتِیمَهُم»[15]
«ابن عمرب گوید: یک مرتبه رسول اکرم ج انگشتری طلایی در انگشت خویش نهاد، و صحابه نیز به پیروی از ایشان، هر کدام برای خویش انگشتری طلایی تهیه کردند. مدتی بعد، پیامبر ج بر بالای منبر، انگشتر خویش را از دست مبارک کشید و دور انداخت و فرمود: به خدا سوگند! دیگر هرگز آن را در انگشت نخواهم کرد. تمام صحابه به پیروی از رسول خداج بیدرنگ و بدون هیچ وقفهای انگشترهایشان را بیرون کشیدند و دور انداختند.»
این روایت دلیل و برهانی واضح و روشن بر دوستی و محبت رسول اکرم ج در قلوب صحابهش بود و این عمل حاکی از محو شدن آنان در اطاعت رسول اکرم ج میباشد، بدون اینکه در پی تأویل و تحلیل گفتار رسول خدا باشند، و به خاطر محبت شدیدی که با رسول اکرم ج داشتند، لحظهای در راه اتباع و اطاعت ایشان درنگ روا نمیداشتند و برای امتثال فرمان محبوب خویش از جان و دل مایه میگذاشتند.
10- «عن ابی سعید، عبدالله بن مغفلب قال: نهی رسول الله ج عن الخَذْف. وقال: انّه لایقتل الصَّیدَ و لاینکَأُ العدوّ و انّه یَفقَأُ العینَ و یکسر السنّ».[16] - و فی روایة: - «انّ قریباً لا بن مغفل خَذَفَ فَنهاهُ و قال: انّ رسولَ الله ج نهی عن الخَذْفِ و قال: انّها لاتَصیدُ صیداً؛ ثم عاد فقال: اُحَدِّثک انّ رسول الله ج نهی عنه، ثُمَّ عُدْتَ تخذف؟ لا اُکَلِّمُکَ أبداً»[17]
«از ابوسعید عبدالله بن مغفلب مروی است که گفت: رسول خدا ج از زدن سنگریزه منع کردند و فرمودند: با سنگریزه زدن نه میتوان شکار کرد و نه ضرری بر دشمن وارد آورد، و اگر اتفاقاً به چشم کسی بخورد، آن را کور میگرداند و یا دندانی را میشکند.»
و در روایتی دیگر چنین آمده است: «یکی از نزدیکان و خویشاوندان (برادرزادهی) عبدالله بن مغفل داشت با سنگریزهها بازی میکرد و آن را پرتاب مینمود. عبدالله او را از این کار منع کرد و به او گفت: (برادرزاده این کار را نکن) رسول خدا ج از زدن سنگریزه منع کردند و فرمودند: با آن نمیتوان شکاری را صید نمود. (برادرزادهی عبدالله به سبب کم عمری، دست از بازیگوشی برنداشت و چون عمویش را از خویش غافل دید) باز شروع به بازی کردن با سنگریزهها نمود. چون عبدالله متوجه شد، با عصبانیت گفت: من برایت فرمودهی رسول خدا ج را بازگو میکنم و تو باز همان کار را میکنی؟ قسم به خدا ! هرگز با تو سخن نخواهم گفت.»
11- عالیترین حاکمان اسلامی پس از رسول خدا ج خلفای راشدین بودند، یعنی همان کسانی که روش و راه آنان الگو و سرمشق مسلمانان جهان است. خلیفهی اول، حضرت ابوبکر صدیقس در نخستین خطبهاش بعد از خلافت میفرماید:
«انّی وَلَّیتُ علیکم و لَستُ بخیر کم، فان رَأیتُمونی علی حقٍّ فأعینونی، و ان رَأیتُمونی علی باطلٍ فَسدِّدونی... أَطیعونی ما اَطعتُ اللهَ (و رسولَه) فیکم و اِنْ عَصیتُه فلا طاعة لی علیکم».
«ای مردم! من به پیشوایی شما برگزیده شدهام، در حالی که هیچگونه برتری بر شما ندارم، اگر مرا به راه حق دیدید، یاریام کنید، و اگر دیدید که به بیراهه میروم مرا به راه راست گردانید. تا زمانی که در چهارچوب فرمانبرداری خدا [و رسولش] هستم فرمانبرداریام کنید و اگر او را نافرمانی نمودم هیچ لزومی ندارد از من اطاعت کنید.»
و نیز میفرماید: «هرگز کاری را که رسول خدا ج انجام داده است ترک نداده و نخواهم داد و حتماً به آن عمل کردهام، میترسم اگر چیزی از دستوراتش را ترک دهم گمراه شوم»[18]
12- حضرت عمر فاروقس مردمان را برای مبارزه با مغالطه طلبان و سفسطهجویان و بیهودهسرایان، سفارش و توصیه به محکم گرفتن سنّت و تعلیمات سراپا نورانی آن حضرت ج میکند و چنین میفرماید:
«سَیأتی ناسٌ یُجادِلُونکم بِشُبَهاتِ القُران فَخُذُوهُم بالسُّنَن فان اَصحابَ السُّنَن اَعَلمُ بکتٰاب اللهِ.»[19]
«عنقریب گروهی نزد شما خواهند آمد و با شبهات قرآنی بنای مجادله میگذراند؛ در مقابل شما با سنّتهای رسول خدا ج جوابشان را بدهید، زیرا دانشمندانِ سنّت ها، بهتر از هر کس دیگری به قرآن آگاهی دارند».
در جایی دیگر در باب تمسک به سنّتِ آن حضرت ج، و دوری از هر گونه اظهار نظر شخصی پیرامون مسائل و احکام دینی چنین میفرماید:
«و اِیّاکم و اصحابُ الرأیِ فانّهم اَعدٰاءُ السُّنَّةِ، اَعْیَتْهُم اَحٰادیثُ رسولِ الله ج اَنْ یحفظوها فقالوا بالرأی، فضلّوا و اَضلُّوا.»[20]
«اصحاب رأی (کسانی که به سنّتهای رسول خدا ج اهمیت نمیدهند) دشمنان سنّت هستند، پس از آنها دوری گزینید. حفظ احادیث برایشان مشکل افتاد (و شرم داشتند از اینکه در جواب سؤال بگویند: نمیدانیم) لذا با فکر ضعیف و عقل قاصر خویش به معارضه با سنّتها پرداختند و در نتیجه خود گمراه شدند و دیگران را نیز به خاطر دوری از سنّت و تمسک به رأی که اساس و پایهاش مبتنی بر هوا و هوس است، گمراه نمودند.»
13- اگر ما میخواهیم به گنجینههای تعلیمات و فرامین و دستاوردهای رسول خدا ج دست پیدا بکنیم و از اقیانوس بیکران آن حضرت ج بهره و نصیبی را شامل حال خویش نمائیم، بر ما لازم است تا در این زمینه یاران جان بر کف و جان نثار و عاشق و شیفتهی آن حضرت ج را الگو و سرمشق خویش قرار دهیم، تا در پرتو پیروی از صحابهی کرام، که یکی از مهمترین و کلیدیترین و محوریترین راههای دستیابی به گنجینهی تعلیمات اسلامی و دستاوردهای رسول اکرم ج به شمار میآید، استفادهی درست و بهینه را ببریم.
حضرت عبدالله بن مسعودس یکی از برجستهترین اصحاب رسول خدا ج میفرماید:
«مَنْ کان مُسْتَنّاً فلیَسْتَنَّ بمن قدماتِ، فانَّ الحَیَّ لاتؤمن علیه الفتنة، اُولٰئک أَصحابُ محمدٍ ج کانوا افضلَ هذه الاُمَّة اَبرّها قلوباً و اَعمَقها علماً و اقلّها تکلّفاً؛ اِختارهُم اللهُ لِصحبةِ نبیّیه و لاِقامة دینه، فَاعْرِفُوا لهم فَضَلَهُم وَ اتّبعُوهُم عن اثرهم و تمسّکوا بِمَا اسْتَطَعْتُم مِن اخلاقهم و سِیَرِهِم فانّهم کانوا عَلی الهَدْیِ المُسْتَقیم».[21]
«هر که از شما میخواهد، اقتدا کننده به کسی باشد، باید به آنکه مرده است تأسّی جوید، چون در هر صورت زنده از وقوع در فتنهها ایمن نیست. و آن گروه، اصحاب محمد ج میباشند، آنان از میان افراد امت، پاکترین قلب، ژرفترین علم، کمترین تکلّف و بهترین حال و موقعیّت را دارند. آنان گروهی هستند که خداوند متعال برای مصاحبت و همدمی رسول خویش و قائم نگهداشتن دین مبین خویش، انتخاب فرموده است، لذا نسبت به آنها قدرشناس باشید و قدم بر نقش قدمهایشان بگذارید و به آنچه که در توان دارید، از اخلاق و عاداتشان تقلید نمائید. براستی که اصحاب بزرگوار حضرت محمد ج بر شاهراه هدایت و خط مستقیم قرار دارند.»
14- «عن وائل بن حجر، قال: رَآنی النبیُّ ج وَ لِیْ شَعْرٌ طَوِیْلٌ. فقال: ذُبٰابٌ ذُبٰابٌ. فَانْطَلقتُ فَاَخْذتُه، فَرانی النبیُّ ج فقال: اِنّیْ لم اعنک و هذا احسن».[22]
«وائل بن حجرس میفرماید: یک بار خدمت آن حضرت ج حاضر شدم، موهای سرم بسیار بزرگ شده بود، وقتی جلو آمدم، آن حضرت ج فرمودند: «ذُبابٌ ذُبابٌ» من گمان کردم که دربارهی موهای من چنین گفتند. بنابراین از آنجا بلند شدم و رفتم موهایم را تراشیدم، چون روز بعد حاضر شدم پیامبر ج فرمودند: به تو نگفته بودم (که موهایت را بتراشی) اما خوب کردی که موهایت را کوتاه نمودی.»
آری حضرت وائل بن حجرس به محضِ اشارهی آن حضرت ج اگر چه از گفتار و خواستهی آن حضرت ج اشتباه فهمیده باشند، باز هم با اشارهی آن حضرت ج در انجام آن کار از خویشتن تأخیری را قائل نمیشدند، و امر و دستور رسول اکرم ج چنان برای آنان محترم و قابل تقلید و اتّباع بود که لحظهای درنگ را در امتثال و به جای آوری آن روا نمیداشتند.
15- «عن عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده قال: اقبلنا مع رسول الله ج من ثَنیّة اَذٰاخر، فَالتفتَ الیَّ وَ عَلیَّ رَیطة مضرّجة بالعُصفر فقال: ما هذه؟ فعرفتُ ما کَره، فاتیتُ اَهلی و هم یسجرون تنوّرهم. فقذفتُها فیه، ثم اتیتُه من الغد فقال: یا عبدالله! ما فعلت الریطة؟ فاخبرته. فقال: الا کسوتها بعض اهلک فانه لابأس بذلک للنساء»[23]
«عبدالله بن عمرو بن العاص [جدّ عمرو بن شعیب] میگوید: با رسول خدا ج در سفری بودیم، یک وقت در محضر مبارکشان حاضر شدم در حالی که خودم را با چادری که به رنگ زعفران کمی نارنجی شده بود، پوشانده بودم. آن حضرت ج مرا دیده و فرمودند: این چیست که پوشیدهای؟ از این سؤال آثار نارضایتی آن حضرت ج بر من معلوم شد. پس از پایان سفر به محض اینکه به خانم رفتم، چادرم را در آتش دانی که افروخته بودند انداختم. روز بعد آن حضرت ج از همان چادر سؤال کردند و من جریان را برایشان تعریف کردم. فرمودند: چرا به زنان ندادی تا از آن استفاده کنند، چرا که در پوشانیدن زنان با آن چادر، ایرادی وجود نداشت.»
آری در اینجا احتیاجی به سوزاندن چادر و جود نداشت، اما کسی که بر دلش زخم ناگواری و نارضایتی محبوبش حضرت محمد ج نشسته باشد، حتی حاضر نیست فکر کند که به گونهای دیگر میتوان شرّ چادر را برطرف ساخت.
16- «عن رافع بن خدیج قال: خَرَجَنٰا مَعَ رسولُ اللهِ ج فی سَفَرٍ، فَرَأی رسولُ اللهِ ج عَلی رَوٰاحِلِنٰا وَ علی إِبِلنٰا أکسِیَة فیها خُطُوطُ عِهْنٍ حُمُرٍ، فقال رسولُ الله ج ألا أری هذه الحُمْرة قد عَلَتْکُم؟ فَقُمنٰا سِرٰاعاً لقول رسول الله ج حتّی نَفِّر بعض ابلنا فاخذنا الا کسیة فنزعناها عنها»[24]
«حضرت رافع بن خدیج گوید: یکبار در سفری همراه رسول اکرم ج بودیم، در آن سفر بر پشت شترهایمان چادرهایی گذاشته بودیم که تارهای قرمز رنگ داشتند. رسول اکرم ج متوجه شدند و فرمودند: میبینم که این سرخی بر شما غالب میشود.
به محضِ این فرمایش، همهی ما چنان به شتاب و هراسان برای برکشیدن چادرها دویدیم که از سرعت عمل ما شترها به این طرف و آن طرف میدویدند و ما فوراً همه چادرها را پائین کشیدیم.»
از این حکایات و داستانها به خوبی دانسته میشود که مادهی فرمانبرداری و اطاعت از سنّتها و تعالیم پیامبر ج در وجود صحابهی کرامش آنچنان راسخ و استوار گشته بود که نه تنها از دستورات و نواهی صریح، بلکه اگر از سخنان آن حضرت ج اشارتاً چیزی میفهمیدند، در امتثال آن لحظهای درنگ نمیکردند و سخن و فرمودهی آن حضرت ج را بر دیده و سر میگذاشتند و به خود اجازهی تخطّی و تجاوز از فرامین و دستورات روح بخش و حیاتآفرین پیامبر اکرم ج را نمیدادند و در پی تأویل و تحلیل گفتار رسول خدا ج نمیرفتند.
17- «عن انسٍ، اَنَّ رسولَ اللهِ ج خرج یوماً و نحن معه فرأی قُبّةً مشرفةً فقال: ما هذه؟ قال له اصحابه: هذه لفلانٍ - رجلٌ من الانصار - قال: فسکت و حملها فی نفسه حتّی اذا جاء صاحبها رسول الله ج یسلّم علیه فی الناس فاعرض عنه، فعل ذلک مراراً حتّی عرف الرجل الغضبَ فیه و الاعراض عنه، فشکا ذلک إلی اصحابه، فقال: و الله انّی لانکر رسول الله ج! قالوا: خرج فرأی قبتک. قال: فرجع الرجل الی قُبَّته فهدمها حتی سوّاها بالارض؛ فخرج رسول الله ج ذات یومٍ فلم یرها. قال: مافعلت القُبَّةَ؟ قالوا: شکا الینا صاحبها اعراضک عنه، فاخبرناه فهدمها. فقال: اما انّ کلّ بناء و بالٌ علی صاحبه اِلّا ما لا، اِلّا ما لا - یعنی ما لا بُدَّ منه - »[25]
«انس گوید: پیامبر ج یک بار از منزل خویش بیرون تشریف بردند، در راه گنبدی را دیدند که بلند ساخته شده بود، از همراهان و یاران پرسیدند: این چیست؟ آنها گفتند: فلان انصاری این را ساخته و مال اوست. آن حضرت ج چیزی نفرمودند: وقتی دیگر آن انصاری در خدمت پیامبر ج حاضر شده و سلام عرض کرد، ولی آن حضرت ج روی گردانی کردند و جواب سلامش را نداند؛ او به گمان اینکه شاید آن حضرت ج متوجه نشدهاند، دوباره سلام عرض کرد، ولی آن حضرت ج باز هم روی گردانی کردند و جواب ندادند.
آن صحابی نتوانست ناراحتی رسول خدا ج را تحمل کند، از این رو از دیگر صحابه که آنجا حاضر بودند پرسید: که چه شده امروز نگاه مبارک آن حضرت ج را نسبت به خود طوری دیگر میبینم، آیا خبری شده است؟ آنها گفتند: آن حضرت ج بیرون تشریف برده بودند، در میان راه خانهی گنبدی تو را مشاهده نمودند و از ما سؤال نمودند که این خانه از کیست؟ آن فرد انصاری با شنیدن این خبر، فوراً رفت و خانهاش را چنان با زمین یکسان نمود که نام و نشانی از آن باقی نماند و به آنحضرتج هم چیزی نگفت.
اتفاقاً وقتی دیگر آن حضرت ج از آنجا عبور کردند و دیدند که آن خانه در آنجا وجود ندارد، سؤال کردند و صحابهی کرام عرض نمودند که چند روز پیش، آن فرد انصاری علّت اعراض کردن شما را پرسید، ما به او گفتیم که آن حضرت ج خانهی شما را دیدهاند، از این رو او رفت و آن را کاملاً تخریب نمود. پیامبر ج فرمودند: هر عمارتی برای انسان عذاب است، به جز عمارتی که بنا بر مجبوری و نیاز شدید ساخته شود.»
آری این داستان، بیانگر کمال عشق و محبّتِ صحابهی کرام نسبت به ذات ذی جود رسول اکرم ج است، آنها این اندازه هم تحمل نمیکردند که برای یک لحظه، چهرهی انور آن حضرت ج را نسبت به خود رنجیده ببیند، یا در طبیعت آن حضرت ج نسبت به خود ناراحتی احساس کنند. آن فرد انصاری خانهاش را ویران کرد و حاضر نشد که برای خودنمایی پیش رسول خدا ج بیاید و اظهار نماید که من به خاطر خشنودی شما آن را از بین بردم، تا اینکه خود آن حضرت ج از آنجا عبور کرده و مشاهده نمودند که وی چگونه امتثال امر نموده و سخن و فرمودهی پیامبر ج را بر چشم و سر نهاده و برای اجرای اوامر و دستورات آن حضرت ج چگونه از مال و منال و جاه و مقام میگذرد و در این راه از چیزی دریغ نمیورزد و مخلصانه و عاجزانه همه چیز را در طَبَق اخلاص میگذارد و تقدیم ذات باری تعالی میکند.
آری گردآوری مجموع داستانها، حکایات و سخنان صحابهی کرامش در مورد اهمیّتِ سنّت و تعالیم سراپا نورانی آن حضرت ج کاری است که فرصت وسیعی میطلبد، و فقط میتوان گفت که آنان کارآیی و نقش اساسی و بنیادین سنّتها و تعالیم و دستورات و اوامر و فرامین رسول خدا ج را در امور دین به خوبی دریافته بودند، و اساساً زندگیشان را بر شالودهی سنّت و تعلیمات آن حضرت ج بنا نهاده و از بیان اهمیت و انتشار آن در اطراف و اکناف جهان کوچکترین اغماضی نداشتند.
آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن عظیم الشأن و سنّت پیامبر اکرم ج تنها منبعی هستند که به تنهایی حلّال مشکلات و معضلات، مجادلات و مشاجرات بیمحتوا و نامفهوم، نابسامانیها و نارسائیها، ناملایمات و شدائد، چالشها و دغدغههای جامعهی اسلامی و انسانی، و کشمکشها و نزاعها و جدال و ستیزههای مذهبی، فرقهای، گروهی و قومی است.
آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن کریم و سنّت تابناک پیامبر اکرم ج است که در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... دستورالعملها و راهکارهای بسیار مفید، ارزنده و سازندهای ارائه نموده که اگر هر مسلمان به طور خاص و تمام مسلمانان به طور عام، احکام و فرامین و تعالیم و دستورات روحبخش و سعادتآفرین قرآن و سنّت را از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل مد نظر بگیرند و در تمام مراحل زندگی نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهند و مطابق رهنمودها و آموزههای تابناک و تعالیبخش آن در عرصههای مختلف زندگی گام بردارند، بدون شک در میان جوامع جهانی از شأن و منزلت والا، و عزّت و اقتدار بس بالایی برخوردار میشوند، چنانچه صحابهی کرام این قضیه را به کل جهانیان به اثبات رساندند و در مدت زمان کوتاهی دو ابر قدرت جهان (ایران و روم) را با الهامگیری از دستورات قرآن و فرامین انقلابی آن حضرت ج، به زانو درآوردند و آنها را تحتالشعاع و تحت تأثیر قدرت ایمانی و اخلاق خویش قرار دادند.
براستی که هر فعل صحابه انعکاسی بود از رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج. و به جرأت میتوان گفت: نزد اصحاب و یاران پیامبر اکرم ج تخلف از راه و روش رسول خدا ج حتی در جزئیترین مسئله امری محال بود؛ و همین نکتهی ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار میرفت. آنها - آن پیشقراولان عرصهی علم و دانش، و آن طلایهداران عرصهی عمل و اخلاص، و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصهی جهاد و دعوت - در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج میشدند و از عملکرد ایشان در آن زمینه سرمشق و الگو و خط و مشی میگرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل میکردند که عینِ فعل رسول خدا ج را با رعایت دقیق صفات آن اجراء مینمودند، زیرا آنان به اصل عظمت رسالت آن حضرت ج پی برده بودند، و قرآن نیز مکرراً آنان را به متابعت از رسول خدا ج وامیداشت و متابعت هم چیزی جز موافقت در اصل و وصف نیست.
و در واقع آنان با چنین ایمان استوار و یقین مستحکمی توانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام، و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند و بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنههای هولناک و تکان دهندهی کارزار همین حبّ و اعتقاد راسخ به رسول اکرم ج و سنّتهای گرانبهای ایشان بود. و براستی که اصحاب پیامبر ج در متابعت و پیروی از رفتار و گفتار ایشان بهترین و کاملترین نمونههای تاریخ هستند.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ
اَلْـحَمْدُ لِلهِ الَّذِیْ شَرَّفَنا عَلی سائِرِ الْاُمَمِ بِرِسالَةِ مَنِ اخْتَصَّه مِنْ بَیْنِ الْأَنامِ بِجَوامِعِ الْکَلِمِ، وَ جَواهِرِ الْحِکَمِ، صَلَّی اللهُ تَعالی عَلَیْهِ وَ عَلی الِهِ وَ صْحَبِهِ وَ بارَکَ وَ سَلَّمَ مانَطَقَ اللِّسانُ بِمَدْحِهِ وَ نَسَخَ الْقَلَمُ.
أَمّا بَعْدُ: فَهذا کِتابٌ وَّجِیْزٌ، مُنْتَخَبٌ مِّنْ کَلامِ الشَّفِیْعِ الْعَزِیْزِ، اِقْتَبَسْتُهُ مِنَ الْکِتابِ اللّامِعِ الصَّبِیْحِ، اَلْـمَعْرُوْفِ «بِمِشْکاةِ الْـمَصابِیْحِ» وَ سَمَّیْتُهُ «زادُ الطّالِبِیْنَ مِنْ کَلامِ رَسُوْلِ رَبِّ الْعالَمِیْنَ ج»؛ أَلْفاظُهُ قَصِیْرَةٌ وَ مَعانِیْهِ کَثِیْرَةٌ، یَتَنَضَّرُ بِهِ مَنْ قَرَأَهَ وَ حَفِظَهُ، وَ یَبْتَهِجُ بِهِ مَنْ دَرَّسَهُ وَ سَمِعَهُ، وَرَتَّبْتُهُ عَلی بابَیْنِ، حَتّی یَعُمَّ نَفْعُهُما فِیْ الدّارَیْنِ، وَاللهَ أَسْأَلُ أَنْ یَّجْعَلَهُ خالِصاً لِّوَجْهِهِ الْکَرِیْمِ، وَ سَبَباً لِدُخُوْلِ دارِ النَّعِیْمِ، فَاِنَّهُ واسِعُ الْـمَغْفِرَةِ، وَ اِنَّهُ ذُوْالْفَضْلِ الْعَظِیْمِ.
به نام خداوند بخشندهی مهربان
حمد و ستایش، از آنِ خدایی است که به وسیله ی رسالت و پیامبری کسی که آن را از میان موجودات و مخلوقات خویش، به ذریعه ی اِعطای «جوامع الکلم» (کلمات کوتاه اما جامع و پرمحتوا) و حکمتهای زرّین (و سخنان گرانسنگ و وزین)، مختص گردانیده، ما را شرافت و بزرگی بخشید و با آن، ما را ارج نهاد.
خداوند بلند مرتبه، بر او و خاندان و یارانش درود، برکت و سلام نثار کند تا مادامی که زبان، به مدح و ستایشش و خامه به تحریر و نگارش حمد و سپاسش مشغولاند.
اما بعد؛ کتابی در پیش روی دارید، جستاری مختصر و برگزیده از سخنانِ [پیامبرِ] شفاعتکننده و بزرگوار و محترم و ارجمند میباشد که آن را از کتاب درخشان و زیبا و روشنکنندهی حق از باطل، که به «مشکوة المصابیح» معروف است، برگرفته و اقتباس نمودهام؛ و آن را «زادُ الطّالبینَ مِنْ کَلامِ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِینَ ج» نام نهادهام؛ [یعنی توشهی دانشپژوهان، که از سخنان فرستادهی پروردگار جهانیان، برگرفته شده است.]
واژههای این کتاب، کوتاه و مفاهیم آن، بسیار فراوان است؛ هر کس که آن را بخواند و حفظ نماید، با آن طراوت و شادابی و زیبایی و تازگی را برای خویش به ارمغان میآورد؛ و هر که آن را تدریس کند و بدان گوش بسپارد، با آن حُسنِ زیبایی را فراچنگ میآورد؛ و آن را به دو باب، ساماندهی و مرتّب نمودهام تا نفع و سود آن در دنیا و سرای بازپسین، فراگیر و گسترده گردد.
و از خداوند بلند مرتبه، خواستارم تا این کتاب را تنها خاصّ ذاتِ عزیز و مقتدر خویش و سبب و وسیلهای برای وارد شدن به سرای پرنعمت بهشت بگرداند؛ زیرا بخشش و آمرزش خدای، بسیار فراگیر و گسترده است، و خدای، دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است.
[1]- حیاة الصحابة، محمد یوسف کاند هلوی، ج 4، ص 499
[2]- سیرت ابن هشام، ج 2، ص 315، زاد المعاد، ج 1، ص 382
[3]- کتاب الشروط، صحیح البخاری، ج 2، ص 10
[4]- خطبههای اصلاحی - تربیتی، ج 2، ص 163
[5]- همان، ج 2، ص 165
[6]- بخاری، مسلم، احمد، ابوداود، نسایی، ترمذی و ابن ماجه
[7]- بخاری، کتاب العلم
[8]- ابوداود
[9]- ترمذی
[10]- ابن خزیمه و بیهقی
[11]- مسند احمد و بزّاز
[12]- مسند احمد
[13]- الترغیب و الترهیب، علامه منذری
[14]- الترغیب و الترهیب، فصل ترغیب در اتباع سنت
[15]- بخاری
[16]- متفق علیه
[17]- ابن ماجه
[18]- البدایة و النهایة، ج 6، ص 239
[19]- دارمی
[20]- بیهقی
[21]- مشکاة المصابیح
[22]- ابن ماجه
[23]- ابن ماجه
[24]- ابوداود
[25]- ابوداود و ابن ماجه
در اینجا به عنوان نمونه و مشتی از خروار، اتباع و پیروی جاننثاران و عاشقان، و والهان و شیفتگان و محبّان و دوستداران پیامبر خاتم ج را به حضور خوانندگان محترم تقدیم میداریم، باشد که حکایات و داستانهای این بزرگان و پیشگامان پیشتاز عرصهی علم و عمل، اخلاص و تقوا و اتّباع و پیروی، چراغی روشن در برابر دیدگان همهی مسلمانان جهان، به ویژه نسل جوان و قشر تحصیل کردهی جامعه باشد و آنها نیز به تأسّی و اقتداء از آن بزرگان، سعی و کوشش نمایند تا در تمام مراحل زندگی خویش، سنّتها و تعالیم حیاتبخش حضرت ختمی مرتبت ج را نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار دهند.
به امید روزی که همهی ما مسلمانان، اوامر و فرامین سراپا نورانی، و تعالیم و آموزههای روحبخش، و احکام و دستورات تعالیآفرین، و سنّتهای گهربار و تابناک آن حضرت ج را در زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی خود به مرحلهی اجراء دربیاوریم و آنها را در تمام مراحل زندگی نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهیم، باشد که همان عزّت و سربلندی و عظمت و شکوهی را که صحابه در مدت زمان کوتاهی به علت پیروی از سنّتهای آن حضرت ج بدست آورده بودند، ما هم بدست آوریم؛ چرا که بدون تردید هرگاه انسان مسلمان محو اطاعت و فرمانبرداری از سنّتها و تعالیم رسول خدا ج شود، تجلّیگاه انوار الهی گشته و پلّههای صعود و ترقی را به سوی تکامل انسانی خویش، یکی پس از دیگری طی خواهند نمود و مقرّب بارگاه الهی قرار خواهد گرفت و به قلههای مجد و عظمت و افتخار و بالندگی و کرامت و شرافت و عزت و شکوه دست خواهد یافت.