اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

224- عاقبت مالک بن نویره

224- عاقبت مالک بن نویره

یکی از بزرگترین و مشهورترین آشوب‌هایی که در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق س روی داد آتش فتنهای بود که مالک بن نویره مرتد به پا کرد. بیائید با هم در محضر تاریخ بنشینیم تا ببینیم چگونه آتش این فتنه خاموش گشته از بیخ و بن ریشه کن شد.

روزی که خانم سجاح بنت حارث که به دروغ ادعای پیامبری میکرد وارد الجزیره شده بود مالک بن نویره به شدت با او مخالفت کرد. اما وقتی سجاح با مسیلمه کذاب هم پیمان شد و به سرزمین خودش بازگشت، مالک بن نویره از کرده خود سخت پشیمان شده، در فکر این برآمد تا رفتار گذشته خود را جبران کند. در این روزها او در منطقه بطاح در اطراف مکه مکرمه بسر میبرد. حضرت خالد بن ولید س تصمیم گرفت بطرفش حمله کند ولی مجاهدان انصاری که با ایشان بودند از همراهی با او معذرت خواهی نمودند. آن‌ها میگفتند؛ ما دستور حضرت خلیفه را بجای آوردهایم، و این مأموریت اضافی از ما خواسته نشده، لازم نیست ما در آن شرکت کنیم.

حضرت خالد س به آن‌ها گفت: این کار را باید به هر قیمتی شده انجام دهیم، این فرصتی است طلایی که نباید آن‌را از دست داد. بله دقیقا حرف شما درست است در اینباره هیچ دستوری از طرف خلیفه دریافت نکردهام ولی من فرمانده و امیر سپاهم و همه مسئولیت‌ها به من واگذار شده، من شما را مجبور نمیکنم همراه من بیایید، اما خودم به طرف بطاح میروم تا از فرصت بدست آمده استفاده کرده این فتنه را ریشه کن سازم.

بعد از دو روز راه خالد پیامی از انصاریان دریافت کرد که منتظر آن‌ها بماند. آن‌ها نیز تصمیم گرفتهاند به او بپیوندند. حضرت خالد بن ولید س بمجرد رسیدن به بطاح که منطقه زیر نفوذ مالک بن نویره بود، گشت‌های ویژهای تشکیل داده آن‌ها را در سراسر منطقه پخش نمود، تا مردم را به اسلام دعوت کنند. بنوتمیم دعوت او را قبول کرده به آغوش اسلام بازگشتند و اعلام کردند از او اطاعت و فرمانبرداری خواهند کرد. و زکات خود را پرداخت نمودند. مالک بن نویره که در شک و تردید بسر میبرد از سایرین بریده متواری شد. سپاه اسلام او و لشکریانش را دستگیر کردند. در بین مجاهدان اسلام درباره او اختلاف نظر پیش آمد. حضرت ابوقتاد؛ حارث بن ربعی انصاری گواهی داد که مالک و همراهانش نماز میخواندند. در حالیکه سایر مجاهدان گمان میکردند که نه آن‌ها اذان دادند و نه نماز خواندند. البته گفته میشود که شب بسیار سردی بود و زندانیان در زنجیرها از شدت سرما میلرزیدند و داد و فریاد براه انداخته بودند. در این میان جارچی از سوی فرمانده سپاه اعلام کرد: «أدفئوا أسراکم». " اسیران خودتان را گرم نگه دارید". مردم از این فرمان چنین برداشت کردند که باید آن‌ها را بکشند! سربازان نیز فورا دست بکار شده اسیران را کشتند. در این میان بود که ضرار بن ازور شمشیر کشیده سر مالک بن نویره را زد. چون خبر به حضرت خالد رسید سراسیمه از خیمه خود بیرون آمد تا جلوی این کار را بگیرد، ولی دیگر خیلی دیر شده بود و مجاهدان همه اسیران را سر زده بودند. حضرت خالد س از اتفاقی که افتاده بود حیرت زده شده گفت: " چون خداوند کاری را بخواهد حتما آن صورت خواهد گرفت!".

البته گفته میشود؛ حضرت خالد بن ولید س، مالک بن نویره را نزد خود خواسته بخاطر پیرویش از سجاح و سرپیچی از پرداخت زکات بسیار ملامت و سرزنش کرده، به او گفت: آیا تو نمیدانی حکم نماز و زکات یکی است؟ مالک گفت: بله کاملا درست است پیامبرتان چنین میگوید! حضرت خالد عصبانی شده بر سرش داد کشید: چطور پیامبر ما؟! مگر او پیامبر تو نیست؟! ضرار بلند شو گردنش را بزن. این نبوت را انکار کرده، پیامبری حضرت رسول الله ج را قبول ندارد. چنین بود که گردنش زده شد.

در این باره بین حضرت ابوقتاده س و فرمانده سپاه؛ حضرت خالد س بگومگوهای بسیار سختی درگرفت. آن‌ها با همدیگر خیلی بحث کردند. تا جائیکه حضرت ابوقتاده خدمت خلیفه رسیده از خالد شکایت کرد. حضرت عمر س از حضرت ابوقتاده س حمایت کرده، خدمت حضرت ابوبکر صدیق س عرض کردند:" خالد را از فرماندهی سپاه بر کنار کن، او در شمشیر پرانیش بسیار عجول و بیاحتیاط شده است". حضرت ابوبکر س فرمود: «لا أشیم سیفا سله الله علی الکفار». "من شمشیری که خداوند برای زدن گردن‌های کافران برکشیده را به نیامش باز نمیگردانم".[1]

 

وقتی خالد بن ولید س از خیمه خود بیرون آمد، دیگر خیلی دیر شده بود، مجاهدان اسیران را سر زده بودند.



[1]- بنگرید به: البدایة والنهایة: 6/ 326.

223- ام زمل

223- ام زمل

در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق س بود که در شمال شرقی شبه جزیره عربستان لشکری بسیار بزرگ از مرتدان به فرماندهی زنی بنام ام زمل بر علیه حکومت اسلامی قیام کرد. حضرت ابوبکر صدیق س شمشیر بران خدا؛ خالد بن ولید را برای سرکوبی این فتنه اعزام کرد.

ام زمل دختر زنی بنام "ام قرفه" بود که در زمان پیامبر اکرم ج به قتل رسیده بود. این ماجرا برمیگردد به روزی که حضرت زید بن حارثه همراه گروهی از مجاهدان برای جهاد بسوی قبیله بنو فرازه رفت. آن‌ها در جایی بنام وادی القری با سپاهیانی از بنو فرازه برخورد کردند. درگیری سختی بین گروه کوچک مسلمانان با سپاهیان دشمن روی داد. تمام همراهان زید بن حارثه به شهادت رسیدند، و زید نیز بشدت زخمی شد. او توانست با تمام زخم‌ها و خونریزی که داشت خود را به مدینه منوره برساند. زخم‌های او پس از چند روز مداوا التیام یافت.

پیامبر خدا ج لشکری بسیج نموده به فرماندهی زید، و بار دیگر او را برای جنگ بسوی بنو فرازه گسیل داشت. این بار لشکر زید بر دشمن چیره گشت. تعداد زیادی از جنگجویان بنو فرازه یا کشته شدند و یا توسط مسلمانان دستگیر شدند. در بین افرادی که به اسارت افتادند زنی نیز بود بنام "ام قرفه فاطمه"، او دختر شخصی بود بنام بدر. چون این زن در شوراندن قومش بر علیه مسلمانان و تبلیغات گسترده در بسیج کردن سپاهیان بر علیه اسلام و تحریک جنگجویان در میدان کارزار نقش محوری داشته بود به سزای عملش رسیده کشته شد. این زن دختری داشت بنام "ام‌زمل" که به کنیزی گرفته شد. این کنیز به ام المؤمنین؛ حضرت عائشه ل داده شد، که ایشان او را آزاد کردند. او مدتی پس از آزادیش نزد مادر مؤمنان ماند، و پس از چندی نزد قبیلهاش بنو فرازه بازگشت. او از کشته شدن مادرش بسیار افسرده و ناراحت بود، این ناراحتی کم کم در دلش به کینه انتقام تبدیل شد. او همیشه آرزو داشت فرصتی بدو دست دهد تا هر طور شده انتقام مادرش را از مسلمانان بگیرد.

همراه با خلافت حضرت ابوبکر فتنه و آشوب مرتدان شعلهور شد و "ام زمل" آن فرصت طلایی که همیشه آرزویش داشت را جلوی چشمانش میدید.

او فورا خودش را به افرادی که در معرکه بزاخه از حضرت خالد بن ولید شکست خورده و فرار کرده بودند، رسانید. و آن‌ها را برای نبرد مجدد با مسلمانان بسیج نموده، بار دگر در میدان کارزار به مصاف مؤمنان کشانید.

شتر جنگی ام زمل

در آن روزها عرب‌ها برای خود شترهای جنگی را به نحوی تربیت میکردند که در موقع جنگ و درگیری به کارشان آید. آن‌ها شتر را بصورت بسیار خوبی تربیت نظامی میدادند تا در میدان کارزار در بین صف‌های دشمن بتواند حرکت کند. ام زمل یکی از این نوع شترهای جنگی داشت که از مادرش ام قرفه به او رسیده بود.

ام قرفه در بین قبیلهاش از جایگاه ویژهای برخوردار بود و همه برای او احترام خاصی قائل بودند. او عمه عیینه بن حصن بود. همسرش مالک بن حذیفه یکی از سرکردههای بنوفرازه بود. فرزندان او نیز در بین قبیله از احترام و جایگاه خاصی برخوردار بودند.

اگر جنگی با قبیلهای درمیگرفت ام قرفه بر شتر جنگیش سوار شده، جلوی سربازان قبیلهاش ویراژ میداد و آن‌ها را به جنگ تشویق میکرد. پس از مرگ او این شتر را دخترش ام زمل به ارث برد.

قبیله بنوفرازه و سایر قبیلهها برای ام زمل نیز همان عزت و احترامی را قائل بودند که برای مادرش داشتند.

افرادی از قبیلهاش که در جنگ با حضرت ابوبکر س و حضرت خالد شکست خورده، برای نجات جان خود از میدان معرکه فرار کرده بودند، نزد ام زمل جمع شدند. ام زمل زنی بسیار شجاع و دلیر و با همت بود. او آن‌ها را دلداری داده، روحیه‫‫شان را بالا برد و به آن‌ها مژده داد که در آینده حتما پیروز خواهند شد.

او شروع کرد بار دگر آن‌ها را برای جنگ با خالد بن ولید س آماده میکرد.

افراد زیادی از قبیلههای مختلف در مدت کوتاهی دور او جمع شدند. او توانست لشکر بسیار بزرگی را برای جنگ بسیج کند. وقتی خالد بن ولید س از تمام ماجرا مطلع شد و تفاصیل سپاه دشمن بدستش افتاد برای سرکوب کردن لشکر دشمن از بزاخه حرکت کرد.

دو سپاه خالد بن ولید س و أم زمل با آمادگی کامل در میدان جنگ به مصاف هم رفته صف آرایی کردند. در هر دو سوی میدان وضعیت بسیار هولناک بود. در یک لحظه کوس جنگ نواخته شد و سربازان تشنه خون یکدیگر بجان هم افتادند. در بین چکاچک شمشیرها و نعرههای جنگویان ام زمل سوار بر شتر جنگی خود با شعارهای بران و سخنرانیهای آتشین سربازانش را به جان فشانی و جوش و خروش میخواند و معنویات آن‌ها را بالا برده خونشان را گرم نگه میداشت. در اینکه او ژنرالی بسیار ماهر بود و به فن و فوت جنگ بسیار وارد هیچ شک و شبهای نبود. قراولان او چون کینههای ترکیده و آتشین با صبر و شجاعت بیمانندی شمشیر میزدند. صد شتر دیگر دور و بر شتر ام زمل را گرفته بودند که پهلوانانی جنگجو و رزمنده بر آن‌ها سوار بودند. آن‌ها مأموریت داشتند تا از ام زمل حفاظت کنند.

در این سو شهسواران نیرومند و جان بر کف مسلمان نیز با شجاعت و دلیری بیمانندی پتک‌ها و شمشیرهایشان را بر پیکر دشمن وارد میکردند. هدف اصلی آن‌ها ام زمل بود. آن‌ها بارها سعی کردند به او نزدیک شوند، ولی پاسدارانی که از او محافظت میکردند توانستند تمامی تلاش‌های سربازان مسلمان را ناکام کنند. پس از نبردهای بسیار و کوشش‌های متوالی مجاهدان، تمامی صد شتر سواری که از او حمایت میکردند کشته شدند و سپاه اسلام موفق شد به او نزدیک شود. همینکه برخی از دلیر مردان مجاهد نزدیک شتر رسیدند با سرعت برق آسایی پاهایش را قطع کردند. با واژگون شدن شتر ام زمل نیز بر زمین افتاد. و در یک چشم بهم زدن شمشیری بران سرش را از گردنش جدا کرد. روحیه سربازان او با دیدن شتر رهبرشان که نقش زمین شده بود و سر "ام زمل" که از تنش جدا گشته و روی نیزهها میرقصید، فرو ریخت. آن‌ها از ادامه جنگ بکلی نا امید شده، در پی راه فراری از میدان کارزار شدند. مسلمانان نیز آن‌ها را طعمه شمشیرهایشان قرار دادند.

این‌چنین بود که فتنه مرتدان و آشوب از دین بازگشتهها در شمال شرقی شبه جزیره عرب برای همیشه از بین رفت. [1]

 

عرب شترهای جنگی تربیت یافتهای را نزد خود نگه میداشتند تا در روزهای سخت جنگ و درگیری به کارشان آید

 

 

ام زمل سوار بر شتر جنگیش با سخن‌های آتشین و شعارهای فتنهافروز روحیه سپاهیانش را بالا برده خون را در کالبد آن‌ها به جوش میآورد



[1]- بنگرید به: الصدیق أبوبکر، اثر/ محمد حسین هیکل، ص: 244، 246.

222- سر انجام عبرتناک فجاءة

222- سر انجام عبرتناک فجاءة

نام فجاءة؛ ایاس بن عبدالله بن عبد یا لیل بن عمیر بن خفاف است. او فردی از بنوسلیم بود. حضرت ابوبکر صدیق س فجاءه را در میدان بقیع در مدینه منوره به قتل رسانیده بود. سبب آن این بود که او پیش از این خدمت حضرت ابوبکر س حاضر شده بود. او ادعای اسلام کرده، از حضرت ابوبکر خواست تا سپاهی بدو بسپارد تا به جنگ با مرتدان رفته در راه خدا جهاد کند. حضرت ابوبکر س نیز سپاهی آماده کرده بدو سپرد. اما چون او به حرکت درآمد، در راه هر مسلمان یا مرتدی را که میدید بدون هیچگونه فرقی بین مسلمانان و کافران، او را کشته مال و ثروتش را تصاحب میکرد. خبر تصرفات وحشیانه و خودکامگی‌های او به حضرت ابوبکر صدیق س رسید. خلیفه سپاهی را در تعقیب او فرستاده، او را دستگیر کرد. سپس فجاءة را به میدان بقیع فرستاد، دست‌هایش را به گردنش بستند. و دستور دادند گردنش را بزنند. حضرت طریفه بن حاجز او را دستگیر کرده بود. این حادثه بیانگر نقش واضح و روشن مسلمانان بنوسلیم در جهاد بر علیه آشوبگران و مرتدان است.

این سزای سخت جزای خیانت او بود، یا به این خاطر او را چنین سر زدند که او یک یا دو بار مسلمانان را درست به همین صورت به قتل رسانده بود.[1]



[1]- الثابتون علی الإسلام، اثر/ دکتر مهدی رزق الله، ص:27، و حرکة الردة، اثر/ دکتر علی العتوم، ص:185.

221- سجاح بن حارث

221- سجاح بن حارث

از جمله دروغگویانی که در زمان خلافت حضرت ابوبکر س ادعای پیامبری کرده، فتنه و آشوبی به پا انداختند زنی بود بنام سجاح بنت حارث. او زنی بود از خاندان بنی تغلب که مسیحیان جزیره عرب بودند. او نیز چون سایر فرصت طلبان وقت را غنیمت شمرده پس از رحلت خاتم المرسلین به دروغ ادعای پیامبری کرد.

او با دار و دسته و سپاه و لشکر و قبیلههای هم پیمان ساخت و باخت‌ها کرد. وقتی آن‌ها از مناطق بنوتمیم میگذاشتند سجاح آن‌ها را بسوی خود خواند تا دعوت به پیامبری او را قبول کنند، برخی از عامه مردم بنوتمیم در مقابل او سر تسلیم فرود آوردند، و برخی از سرداران بنوتمیم چون مالک بن نویره یربوعی و عطارد بن حاجب و دستهای دیگر به او ابراز عقیده و احترام کرده دعوتش را پذیرفتند. البته سایر سرداران منطقه گول حرف‌های او را نخورده، از پیروی او سر باز زدند. آن‌ها در بین هم بر این نقطه اتفاق کردند که با هم جنگ نکنند. البته مالک بن نویره در هنگام خداحافظی با سجاح، او را برای جنگ با بنی یربوع تشویق کرد. سپس همه آن‌ها با هم عهد و پیمان بستند تا با قبیلههای دیگر بجنگند، و با هم به شور نشستند که جنگ را با چه قبیلهای شروع کنند. سجاح با زبان چرب و نرم و شاعرانهاش به آن‌ها چنین فرمان داد:" سوار کارها را آماده کنید، آماده شبیه خون زدن گردید. به رباب شاخه بنوتمیم حملهور شوید، چرا که حلقه دفاعی آن‌ها ناپایدار است".

ازدواج سجاح با مسیلمه

بنو تمیم سجاح را برای حمله به یمامه و سرنگون کردن مسیلمه دروغگو قانع ساخت. ولی قوم او از درگیر شدن با مسیلمه بشدت هراس داشتند، آن‌ها گفتند:" بدون شک مسیلمه کذاب در حال حاضر بر همه چیز مسلط شده، حالا پایههای حکومت او بسیار مستحکم و قوی است". سجاح گوش‌های آن‌ها را با چند جمله چرب و نرم و شاعرانه مست کرد:" به یمامه حمله برید. چون کبوتران سبک بال به حرکت درآئید. چرا که این جنگی وحشتناک و سخت خواهد بود. پس از آن شما هرگز مورد سرزنش قرار نخواهید گرفت". همه آن‌ها برای جنگ با مسیلمه براه افتادند. چون خبر نزدیک شدن این لشکر به مسیلمه رسید بوحشت افتاد. او سخت برآشفته به فکر برآمد چگونه از منطقه زیر تصرفش حفاظت کند. او از پیش مشغول جنگ با حضرت ثمامه بن اثال س بود. حضرت عکرمه س نیز با قراولان سپاه اسلام به یاری حضرت ثمامه س رسیده بود و مجاهدان در همان نزدیکی‌ها اردوگاه زده منتظر آمدن حضرت خالد س بودند. مسیلمه برای سجاح پیامی فرستاد که اگر تو با من صلح کنی من نیمی از محصولات سرزمین خود که پیش از این به قریش میدادیم، را به تو میدهم، آن ثروت بدون اینکه خودت را به درد سراندازی و جنگی برافروزی به تو تقدیم میشود.

مسیلمه ایلچی خود را نزد سجاح فرستاد تا به او اطلاع دهد؛ مسیلمه میخواهد همراه با سران قوم و قبیله خود برای دیدار با او بیاید. در پی آن مسیلمه کذاب همراه با چهل تن از قومش در یک خیمه بزرگ با سجاح ملاقات کردند، وقتی آن دو با هم تنها شدند او نیمی از محصول دیار خود را به سجاح تسلیم کرد. حریف تازه وارد از دیدن آن ثروت هنگفت بسی شادمان گشت. مسیلمه کذاب گفت:" هر کس حرف مرا بشنود خداوند حرف او را میشنود و هرگاه او خیری بخواهد خداوند او را سرشار خیر و خوبی‌ها میکند. تمام زندگی او بخوبی و خوشی سپری خواهد شد. آیا حاضری با من ازدواج کنی؟ آنگاه من همراه با قوم و نیروی سپاهیان تو و لشکر خودم میتوانم همه عرب را به چنگ خودم درآورم! سجاح با خوشحالی پیشنهاد او را پذیرفت.

پس از آن سجاح سه روز نزد مسیلمه ماند و چون نزد قوم خودش بازگشت مردم از او پرسیدند: مسیلمه چقدر مهریه به تو داد؟ او در جواب گفت که او هیچ مهریهای به من نداد. مردم گفتند:" ازدواج با خانمی چون تو که رهبر و سردار لشکری است بزرگ، بدون پرداخت مهریه کار بسیار زشت و ناپسندی است". در پی آن او شخصی را نزد مسیلمه فرستاد تا از او مهریه بخواهد. مسیلمه جواب فرستاد که مؤذنت را نزد من بفرست. سجاح نیز مؤذن خود که شبت بن ربعی الریاحی بود را پیش او فرستاد. مسیلمه به او گفت که در بین قوم خود جار بزن و اعلام کن که مسیلمه بن حبیب از دوش شما دو نماز؛ نماز فجر و نماز عشاء، که محمد ج فرض کرده بود را برداشته است. این بود مهریه سجاح!

سجاح پس از آن به سرزمین خود بازگشت. این زمانی رخ میداد که به او خبر رسیده بود حضرت خالد بن ولید س به یمامه نزدیک شده است، برای همین او پس از دریافت نصف خراج از مسیلمه به سرزمین خودش "الجزیره" بازگشت. او تا زمان حکومت حضرت معاویه در بین قومش بنی تغلب بسر برد. حضرت معاویه در سال عام الجماعة (همان سالی که حضرت حسن س با حضرت معاویه س بیعت کرده در بین دو گروه بزرگ مسلمانان صلح برقرار شد)، یعنی سال 40 هجری سجاح را از آنجا رانده در بدر کرد.[1]

 

ازدواج با خاتونی سردار چون شما بدون پرداخت هیچ مهریهای کاری است بسیار زشت و ناروا



[1]- نگا: البدایة والنهایة: 6/326.

220- پاسبان قرآن

220- پاسبان قرآن

حضرت علی بن أبی طالب س میفرماید: " خدای تعالی حضرت ابوبکر را مورد رحمت و بخشایش خویش قرار دهد. او بود که پیش از همه قرآن مجید را بصورت کتابی جمع آوری کرده آن‌را از ضایع شدن در امان داشت".[1]



[1]- المصنف، اثر/ ابن أبی شیبة: 7/196.