229- فهم و درک سلیم و همت والای صدیق اکبر
حضرت ابوبکر صدیق س در تمام کارها و برنامههایش نمادی از همت و عزم و پایداری و حکمت و درایت بود. او براستی شاگردی نجیب در مکتب حضرت پیامبر اکرم ج بود که زندگیش را درست بر حسب قالب زندگی مبارک پیامبر خدا ج تنظیم کرده، قدم بقدم راه او را ادامه میداد.
زندگی بینهایت پرباری را سپری کرد که هر قدمش با برنامهریزی درست طی میشد. در روابطش با دیگران همیشه رضایت و خشنودی پروردگار را مد نظر داشت و در هر کاری پیروی و اطاعت پیامبر اکرم ج جلوی دیدگانش نمایان بود. نرمی و شدت او تنها برای اسلام بود و تنها اسلام محور همه فعالیتها و مرکز فرماندهی احساسات و رفتار و کردار او بود.
هر صفحه از کتاب زندگی او سرشار خوبیها و رفتارهای نیکوست و هر ورق آن آیینه پرهیزکاری و تقواست. نشست و برخواست او، برخورد و معاشرتش، راه و رسمش، کردار و گفتارش، تماما با اطاعت پروردگار یکتا و فرامین رسول و پیک الهی هم رنگ بود.
دستور الهی است بر بندگان که؛ نماز بر پا دارید و زکات ادا کنید. فرموده رسول الله ج است که؛ فرق اساسی اسلام و کفر در نماز است. حضرت ابوبکر س بر این فرمان پروردگار و فرستادهاش نماد ایمان کامل بود. این بود که ایشان با تمام آن افرادی جنگیدند که بین نماز و زکات فرقی قائل بودند و میگفتند: تنها نماز میخوانند و زکات نمیپردازند!
دیدگاه حضرت ابوبکر س که البته همان حقیقت محض است، این بود که زکات درست از درجه فرضیت نماز برخوردار است. مسلمان آن کسی است که بین آن دو هیچ فرق نمیبیند و به هر دو پایبند است. هر کسی از پرداخت زکات سرپیچی کند، با او باید جنگید هر چند نماز بر پا دارد.[1]
228- دشت دشت است، نمیگذاریم ما دریا را هم!
لشکریان شکست خورده دشمن در بحرین خود را به بندرگاه دارین رسانده در آنجا جمع شدند. علاء حضرمی به سپاهیانش گفت که باید به تعقیب دشمن ادامه دهیم و نگذاریم آنها براحتی دوباره جمع شده، باعث درد سر شوند. همه مجاهدان با تصمیم ایشان موافقت کرده برای رفتن به دارین آماده شدند.
ایشان همراه سپاهیان خود به ساحل دریا آمد تا سوار بر کشتی به دارین بروند. در آنجا بود که متوجه شدند سفر بسیار طولانی است و قبل از اینکه آنها بتوانند با کشتی بدانجا برسند دشمن فرصت فرار خواهد یافت، از اینرو بود که فرمانده این دعا را خوانده، دل بدریا زده و سوار بر اسبش وارد آب شد:
«یا أرحم الراحمین! یا حکیم یا کریم! یا أحد یا صمد! یا حی یا قیوم! یا ذالجلال والإکرام! لا إله إلا أنت! یا ربنا!».
"ای رحم کنندهترین رحم کنندگان! ای حکیم و ای کریم! ای یکتا و ای بینیاز! ای همیشه زنده و ای قائم به ذات خود! ای خدای جلال و اکرام! هیچ معبودی نیست جز تو! ای پروردگار ما!".
حضرت علاء س به سپاهیانش دستور داد این دعا را خوانده اسبهایشان را به آب اندازند. آنها همه با هم دعا خوانده وارد آب شدند. سپاه اسلام در سایه لطف و رحمت الهی توانست سوار بر اسبها شنا کرده خلیج را طی کند. آنها در بین موجهای دریا آنچنان میرفتند که گویا بر روی موجهای ریگستان چهارنل میتازند. گویا نه زانوهای اسبان در آب فرو میرفت و نه سمهای شتران. این سفر با کشتی یک روز راه است، در حالیکه رفت و بازگشت پس از ادای مأموریت برای آنها یک روز بیشتر طول نکشید. آنها تمام جاسوسان و مخبران دشمن را از دم تیغ گذراندند. پس از بدست آوردن غنیمتهای بسیار و به اسارت گرفتن باقیمانده دشمن، سپاه اسلام به اینسوی ساحل بازگشت. در این سفر دریایی مسلمانان هیچ خسارتی متحمل نشدند. تنها خورجین یکی از سربازان که در آن اسبش را علف میداد گم شد. حضرت علاء س بازگشت و آنرا تلاش کرده بازیافت و به صاحبش پس داد.
ایشان اموال غنیمت را بین سربازان تقسیم کردند. تعداد سپاهیان بسیار زیاد بود، با این وجود به هر فرد سواره نظام 6000 هزار و به هر پیاده نظام دو هزار درهم رسید. ایشان با پیکی مژده این پیروزی بزرگ را به حضرت ابوبکر صدیق س رساندند. آن حضرت از این کارنامه درخشان آنها بسی شاد گشته در نامهای از آنها بسیار تشکر و قدر دانی نمودند. یکی از مجاهدان که عفیف بن منذر نام داشت در هنگام عبور از دریا چنین ابیاتی سرود.
ألم تر أن الله ذلل بحره |
|
و أنزل الکفار إحدى
الجلائل |
دعونا إلى شق البحار فجاءنا |
|
بأعجب من فلق البحار الأوائل |
" ندیدی چگونه خداوند دریایش را آرام کرد.... و طعم تلخ شکست را بر کافران چشانید
ما را با عبور از دریا به مبارزه طلبیدند.... خداوند به ما ارزانی داشت آنچه را که از دو نیم شدن دریا برای ملتهای پیشین دوصد چندان عجیبتر بود".
همراه مسلمانانی که این کرامتها و این پیروزیهای پی در پی حضرت علاء س را مشاهده میکردند راهبی مسیحی از "هجر" نیز بود.
او با دیدن این کرامت شگفت انگیز به قدرت الهی پی برده اسلام آورد. از او پرسیده شد: چه باعث شد که شما مسلمان شوید؟
او در جواب گفت: ترسیدم اگر بعد از دیدن این کرامت باز هم مسلمان نشوم، خداوند مرا مسخ کرده کرامت انسانی را از من بگیرد. او در ادامه سخنانش گفت:" من در سحرگاه در فضاء دعایی شنیدم". مسلمانان پرسیدند:" آن دعا چه بود". او گفت: دعا این بود: «اللهم! أنت الرحمن الرحیم، لا إله غیرک، والبدیع لیس قبلک شیء، والدائم غیر الغافل والذی لا یموت، وخالق ما یرى وما لا یرى، وکل یوم أنت فی شأن، وعلمت اللهم! کل شیء علما».
"بارالها! تو رحمانی و رحیمی، هیچ اله و معبودی نیست جز تو، تو آفریدگاری و پیش از تو کسی نبوده، تو برای همیشه هستی و از هیچ چیز غافل نیستی، تو آن ذات پاکی که مرگ را بسوی تو راهی نیست. تویی آفریدگار و خالق هر آنچه دیده میشود و هر آنچه از دیدگان پنهان است، هر روز تو را شأنی است دیگر، خدایا تو به هر چیز عالم و دانایی".
این راهب میگوید:" من مطمئن شدم که فرشتگان الهی تنها به کمک و یاری کسی میشتابند که در راه خداوند و بنا به فرامین او گام بر میدارند".
پس از آن او مسلمانی بسیار با ایمان و پرهیزکار شد. صحابه کرام از او حکایتهای اهل کتاب را میشنیدند.
حضرت علاء بن حضرمی پس از شکست دادن و تار و مار کردن مرتدان به بحرین بازگشت. اسلام در منطقه نیرو و قدرت گرفت، به یاری حق اسلام و پیروانش بر شرک و مشرکان چیره شده، دریچه دلها بسوی گلستان ایمان و امید بازگشته طعم سعادت و رستگاری را چشیدند.[1]
آنها بر دریا چنان گام میزدند؛ گویا که بر ریگهای بیابان میتازند، و گویا آب دریا از سم شتران و از زانوی اسبهایشان بالا نمیزد. |
227- پیروزی بزرگ به رهبری علاء بن حضرمی
حضرت علاء بن حضرمی س که یکی از ژنرالهای بسیار مهم حضرت ابوبکر صدیق س بود، در جنگ با دشمن پیروزیهای بسیار مهمی را بدست آورد. در اثنای این جنگها اتفاقات بسیار عجیب و حیرت انگیزی نیز بوقوع پیوست که خود بیانگر لطف و عنایت خاص پروردگار متعال و شاهد گویایی است بر درستی و حقانیت این راه. وقتی سپاه اسلام به رهبری حضرت علاء بن حضرمی در منطقهای از بحرین به لشکریان مرتدین نزدیک شد، متوجه تعداد زیاد آنها شد. اردوگاههای دو لشکر بهمدیگر نزدیک بود. شب هنگام که همه مسلمانان در خواب بودند، حضرت علاء س متوجه شور و غوغایی در سپاه مرتدان شد. ایشان به سپاهیانش گفت: چه کسی میتواند در بین سپاه دشمن رفته، خبر بیاورد که در آنجا چه میگذرد؟ مجاهدی بنام عبدالله بن حذف – شخصی است غیر از عبدالله بن حذافه مشهور – بلند شده این مأموریت خطرناک را به عهده گرفت. او خود را در بین اردوگاه دشمن رسانید و دید که آنها از بس شراب نوشیدهاند مست و خمار و مدهوش بر زمین میغلطند. فورا بازگشته حضرت علاء س را از حقیقت امر مطلع ساخت. فرمانده زیرک از فرصت استفاده کرده، فورا بر اسبش سوار شده، سپاهیانش را گرفته به دشمن حملهور شد.
آنها لشکر دشمن را غافلگیر کرده طی چند ساعت تار و مار کردند. تنها تعداد بسیار کمی از سپاهیان دشمن موفق شدند از میدان کارزار فرار کنند. حضرت علاء س تمام چهارپایان و زاد و توشه و اموال آنها را به غنیمت گرفت. دشمن مال و ثروت بسیار زیادی را برای مسلمانان بجا گذاشته بود.[1]
"حطم بن ضبیعة" سردار بنوقیس بن ثعلبه، وقتی مسلمانان به سپاه او حمله کردند در خواب بود. او حیران و وحشت زده از خوابش پرید و بطرف اسبش دوید، چون خواست بر اسبش سوار شود رکاب آن شکست. شروع کرد به داد و هوار کردن که آیا اینجا کسی هست رکاب اسب مرا درست کند؟ شب تاریک بود، یکی از مجاهدان اسلام که صدای او را شنیده بود، خودش را به او رسانیده گفت: من رکاب تو را درست میکنم، تو پایت را بلند کن. تا او پایش را بلند کرد آن مجاهد با یک جهش سریع شمشیر کشیده پای او را قطع کرد. حطم به دست و پای او افتاده، التماس میکرد: خواهش میکنم مرا بکش. ولی آن سرباز مجاهد از کشتن او دست کشیده او را زخمی بر زمین رها کرد. او از شدت درد داد و فریاد براه انداخته بود و از هر رهگزری خواهش میکرد او را بکشد، ولی کسی به او توجهی نمیکرد. تا اینکه قیس بن عاصم از آنجا رد شد، او با گریه و زاری به قیس گفت: من حطم هستم، مرا بکش. قیس نیز شمشیر کشیده سر او را زد. و وقتی پای شکسته او را دید از کشتن او پشیمان شده گفت:" صد افسوس! اگر اینرا پیش از این می دیدم به او دست نمیزدم". مجاهدان اسلام سربازان فراری دشمن را تعقیب نموده به آنها فرصت ندادند بار دیگر نفس گرفته بر علیه مسلمانان جمع شوند، آنها را هر کجا مییافتند سر میزدند. بیشتر فراریها خود را به دارین؛ (بندرگاه قدیم بحرین) رسانده بر کشتیهایشان سوار شده فرار کردند.
حضرت علاء س یک پنجم اموال غنیمت بدست آورده را به دار الخلافة فرستاد، و بقیه را در بین مجاهدان تقسیم نمود.[2]
صد افسوس! اگر این را قبلا میدیدم، سرش را نمیزدم! |
226- اذان نشانه اسلام آوردن است!
در زمانی که فتنه و آشوب مرتدان چون قارچ سمی از هر سوی سر میکشید، حضرت ابوبکر صدیق س به مجاهدان اسلام تأکید کرده بود؛ هرگز عجله نکنند و بدون بحث و بررسی و پرس و جو به هیچ جایی حمله نکنند. قبل از هر چیز منتظر وقت نماز باشند و ببینند آیا مردم اذان میدهند یا خیر!
مجاهدان مسلمان نیز بنا به دستور حضرت ابوبکر صدیق س انجام وظیفه مینمودند. اگر از روستایی صدای اذان بلند میشد به آنها هیچ ضرری نمیرساندند؛ و چنانچه صدای اذان نمیآمد، یک بار دیگر بر آنها اتمام حجت مینمودند و چون بر مرتد شدنشان مطمئن میشدند با آنها میجنگیدند.[1]
در زمان حضرت ابوبکر س برخی از افراد در بحرین نیز مرتد شده از اسلام بازگشته بودند. البته تعداد زیادی بر اسلام ثابت قدم مانده بودند. ایشان برای کمک به مسلمانان لشکر بزرگی ترتیب داده بدانجا گسیل داشت، یکی از یاران رسول الله ج بنام علاء نیز همراه سپاه اسلام بود. بیائید حکایتی از زندگی او را با هم بخوانیم. حضرت علاء بن حضرمی س یکی از صحابه والامقام، و از جمله علماء و أفاضل صحابه بودند. ایشان مردی عبادتگذار و مستجاب الدعوة بودند.
چون سپاه اسلام به منطقه "جواثا" رسید، در جایی اتراق کرد. تازه سپاهیان از شتر و اسبهایشان پایین آمده بودند که ناگهان تمام شترهایی که خیمهها و توشه راه و مشکهای آب را حمل میکردند همه با هم رمیده، در یک آن به هر سوی دیوانه وار پا به فرار گذاشتند. سربازان بسیار سعی کردند آنها را مهار کنند ولی تلاش شان کاملا بینتیجه ماند. لشکر در این صحرای برهوت مات و مبهوت شده بود. برای سپاهیان جز لباسی که بر تن داشتند هیچ نمانده بود. شب بر همه جا لنگر انداخته، قلم را توان تصویر شدت ناراحتی و پریشانی آنها نیست؛ سربازان شروع کرده بودند به همدیگر وصیت میکنند. در این میان جارچی حضرت علاء بن حضرمی س داد برآورد که همه جمع شوید.
مجاهدان پریشان اطراف صحابی بزرگوار علاء بن حضرمی جمع شدند. ایشان فرمودند: " ای مردم! مگر شما مسلمان نیستید؟ مگر شما برای جهاد در راه خداوند از خانههایتان بیرون نیامدهاید؟ مگر شما یاری دهنده خدا و دینش نیستید؟". مجاهدان همه با هم و یکصدا گفتند:" چرا که نه!".
فرمانده لشکر فرمودند:" پس مژده دهید و شاد باشید، بخدا سوگند! هر کس که چون شما باشد خداوند او را یاری داده هرگز تنها رها نمیکند".
پس از طلوع فجر اذان داده شد. همه برای نماز جمع شدند. پس از ادای نماز جماعت حضرت علاء بر زانوهایش بلند شد، همه مجاهدان چون او بر زانوهایشان برخواستند. او دستهایش را بسوی آسمان دراز کرده با صدای بلند و از اعماق قلبش شروع کرد به دعا کردن. و همچنان مشغول دعا کردن بودند تا خورشید بالا آمد و مردم سراب را بر ریگهای صحرا میدیدند که چون آب زلال میدرخشد. آنها همچنان دعا میکردند تا اینکه خداوند جلوی آنها اصطخری بزرگ از آب صاف و زلال پدید آورد. حضرت علاء بن حضرمی س و مجاهدان جان بر کف کنار اصطخر آمده خوب آب نوشیده، خود را شستند. خورشید به نیمههای آسمان نرسیده بود که از هر طرف شترهای رمیده از میان درهها بیرون آمده بسوی سپاه اسلام آمدند. همه بارها آنچنان که بود بر کوهان شترها بسته بود. سپاهیان شترها را گرفتند، حتی یک طناب هم از بارها گم نشده بود! آنها شترها را کنار اصطخر برده سیراب کردند.
در این معرکه همه با چشمان خود نظارهگر این کرم و سخاوت و قدرت الهی بودند.[1]