اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

حسی و معنوی

حسی و معنوی

این دو خط نیروی حسی و نیروی معنوی در انسان بصورت یک سمبل تجلی و ظهور از حقیقت جسم و روح سرچشمه می‌گیرند، آن حقیقتی که ما دوگونگی (ازدواج طبیعت) بشریت را براساس آن بنا کردیم، گرچه باید در ذهن ما همیشه اینطور ثابت باشد که انسان علی رغم این دوگونگی (ازدواج طبیعت) یک موجود تفکیک ناپذیر است.

نیروی حسی همان نیروی جسم است که وصل بحواس و اعصاب و مواد شیمیائی و بیولوژی‌ها و فیزیولوژی‌ها است، اما نیروی معنوی را کسی بطور تحقیق نمیداند و نمی‌تواند بداند که کجاست، و ماهیتش چیست؟ اما بطور کلی و سربسته عبارت است از: آن نیروی فکری تصوری بسیط که کلیات و معنویات را درک می‌کند فضایل و اصول عالی انسانیت را درک می‌کند، عدل، حق، جمال، و کمال را درک می‌کند و بطور کلی با معنویات و مجردات سر و کار دارد و بس.

چولیان هکسلی در کتابش (انسان در عالم جدید) در بخش تفرد و امتیاز انسان می‌گوید: نخستین، بی‌نظیرترین، و بزرگترین خاصیت انسان این است که او قدرت تفکر و تصور دارد، و این خاصیت اساسی در او دارای نتیجه‌های فراوان است، و ارزنده‌ترین آن‌ها نمو و گسترش آداب و رسوم روزافزون است.

و در جای دیگر از همین بخش می‌گوید: این خاصیتها که انسان بوسیله آن‌ها دارای امتیاز است، خاصیتهائی هستند قبل از آنکه آن‌ها را جسمانی بنامیم، ممکن است روانی بدانیم، همه از یک و یا بیش از یکی از این خواص سه گانه زیر پدید می‌آید:

1-   قدرت انسان بر تفکر خصوصی و یا عمومی.

2-   قدرت او بر هم آهنگی و توحید نسبی عملیات عقلی خود بعکس حیوان که عقل و سلوک در آن از یکدیگر جدا هستند.

3-  وجود واحدهای اجتماعی، مانند قبیله، ملت، حزب، و کلیسا (تشکیلات اجتماعی و دینی) و بستگی هر یک از آن‌ها بفرهنگ و آداب و رسوم خود.

و در اینجا نتایج ثانوی بسیاری برای تطور عقل در مرحلة قبل از انسان به مرحلة انسان وجود دارد، و این نتایج بدون تردید از ناحیة بیولوژی در انسان بی‌نظیر است، و باید از جملة آن‌ها یاد کرد، علوم ریاضی، قوانین موسیقی، چشیدن طعمها، بوجود آوردن هنرمندان و دین...! بدیهی است که نیروی حسی همان نیروی جسم است که در خوردن و آشامیدن، و غریزة جنسی و در نیروی متحرک و سازندة عضله ای در عالم حس و عالم ماده و بطور عموم در نیروی کار نمایان است، و این اولین نیروئی است که در انسان پیدا می‌شود، و همانست که در غیر از نیروی غریزه جنسی بطور وضوح نمو می‌کند و گسترش مییابد، قبل از آنکه نیروی معنوی بکار افتد بطور محسوس پیش می‌رود.

معنای این سخن آن نیست، (چنانکه در سابق اشاره کردیم) که انسان متولد می‌شود، در صورتیکه فقط یک پارچه نیروی حسی است، یعنی: جسم محض است و یا حیوان محض، بلکه در داخل وجود او از روز ولادت نیروی معنوی در برابر نیروی حسی پیدا می‌شود، و مکمل نیروی حسی است، اما همانطور که قبلاً بیان کردیم در داخل هستی او نهفته است، مانند نیروی دیدچشم که بکار نمیافتد، مگر پس از گذشتن زمان معینی از ولادت کودک، کودک متولد می‌شود با یک رشته حواسی که بتدریج قوی می‌گردد و با عضلاتی که بتدریج نیرومند می‌گردند، و با دستگاه‌های متعددی که میخورند و می‌آشامند و فضولات از بدن خارج می‌سازند، و این همان هستی انسان است باین صورت.

و فقط در میان این نیروها نروی غریزة جنسی بعد از همه بکار می‌افتد، و بعد از همه ظاهر می‌گردد، زیرا در داخل جسم بانتظار می‌ماند تا دوران مأموریتش فرا رسد، و برای این هم حکمتی است در پیشگاه خالق توانا و سازنده و بدیع، زیرا تولید جنسی (حتی در حیوان) مستلزم آنست که باندازة معینی جسم و نفس نمو بکند تا این موجد (نر و یا ماده) بتواند بدرستی وظیفة جنسی را انجام بدهد، و به زحمات و فشار حرکات آن دوام بیاورد، و سپس بتواند بخوبی مأموریت خود را در پرورش فرزند و رسانیدن غذا و تهیه میکن و حفاظت... انجام بدهد.

و از اینجا است که باید این موجود در میدان جسم و روان آنقدر نضج بگیرد تا برای انجام این مأموریت صلاحیت پیدا بکند. بلی، هرگز صلاح نیست که کودک در اوان طفولیت پدر گردد، در حالیکه سرپرستی خود او را دیگران بعهده دارند، و در امور جسمی و روانی محتاج بدیگران است، و هنوز نمی‌تواند مشکلات را هموار سازد.

و بخاطر همین معنا ظهور نیروی غریزة جنسی در ابتدای کودکی امری است بی‌ارزش و بی‌معنا و بدون مقتضی، زیرا در این هنگام هیچ وظیفه ای را نمی‌تواند انجام بدهد، و خالق حکیم و توانا هرچیزی را در جای خود قرار می‌دهد، آن طور که حکمت عالی خالقیتش ایجاب می‌کند، حکمتی که نه علم بر آن سبقت گرفته و نه بالا دست آن می‌تواند به نشیند، حکمتی است که از خطا و بیهودگی و اسراف بدور است، اینک قرآنکریم می‌گوید: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩[القمر: 49] «ما هر چیزی را باندازه خلق کردیم».

این دقت دقیق و منظم که در این عالم دورپایان است، این دقتیکه از اول تا آخر آن منظم و موزون است، بطوریکه نه در توازن آن خللی دیده می‌شود و نه باندازه ای سرموئی از مدارش خارج می‌گردد، و نه باندازه ای یک وجب از شعاع حرکتش پس و پیش می‌رود، این دقت است که همه چیز را در جای صحیح قرار می‌دهد و نیروی غریزه جنسی را هم در نهاد انسان در جای صحیح خود قرار می‌دهد، و در وقت معین از زندگی بمأموریت وادار می‌کند.

و بهمین دلیل سخت شگفت آور است آنچه که فروید خیال کرده که هستی جنسی در کمال نشاط با کودک متولد می‌گردد، و بتدریج صورتهای گوناگونی بخود میگیرد تا به مرحلة طبیعی برسد، و آن میل بجنس دیگر است در حد بلوغ.

همة آن دلیل‌هائی که فروید برانگیخت تا صحت گفتار خود را ثابت کند همه آن‌ها دلیل‌های مردودند، زیرا تفسیر فروید نه یک تفسیری است که دومی نداشته باشد، و نه یک تفسیر صحیح و رشید است، بلکه صحیح‌ترین تفسیر آنست که شامل ظواهر بیشتر باشد، و هرچه بیشتر با نوامیس عالم هستی هم آهنگ و سازگار باشد، و همة این‌ها اشاره بر این است که ظهور نیروی غریزة جنسی در تمام مراحل طفولیت بی‌ارزش و بی‌جا است، ما بزودی در بخش آینده از نیروی جنسی بتفصیل سخن خواهیم گفت، وقتیکه از (دوافع و ضوابط بحث می‌کنیم). بنابراین، اینجا همین اندازه بس که بگوئیم: آن نیروئی است که بعد از همة نیروها ظهور می‌کند، هم در میدان حسی و هم در میدان روانی، برای اینکه دوران مأموریتش در زندگی انسان بعد از مرحلة طفولیت آغاز می‌گردد، پس قبل از رسیدن ایام مأموریت ظهورش ارزشی ندارد.

و این سخن منافات ندارد با این که کودک نابالغ کم کم در جسمش با اعضاء جنسی در ایام کودکی آشنائی پیدا می‌کند، اما این عمل چنانکه روانشناسان می‌گویند: نمی‌تواند وظیفة غریزه جنسی را انجام بدهد، بلکه فقط آشنائی است همانطور که گفتیم، و حتی هنگامیکه کودک در همان بازیهای کودکانه‌اش کشف می‌کند که این منطقه از جسمش دارای حساسیت مخصوصی است، در اثر آن بازی را ادامه می‌دهد تا این حساسیت بیشتر تحریک شود و او لذتی ببرد، زیرا آن یک مسئله ایست که در این مرحله بمشاعر جنسی که کودک هنوز معنای جنس را نمیداند بستگی ندارد.

و حتی وقتیکه کودک از حال طبیعی منحرف گردد و تحت تأثیر راهنمائی بزرگ سالان و یا همسالان منحرف خود قرار بگیرد، و قبل از وقت با عملیات جنسی آشنا شود، و اعضائی را که در این کار باید استخدام شود کاملاً بشناسد، و در گفتار و حرکاتش بآنها اشاره کند، همة این‌ها بازیهای انتظاری کودکانه ایست که حقیقت ندارد، انتظار آینده نزدیک است با بازیها سوارکاری کودکانه فرقی ندارد، و آن بازی است که کودک چوب دستی خود را سوار می‌شود و احساس می‌کند که یک اسب تندرو است، و حال آنکه از معنای سوارکاری واقعی هنوز خبر ندارد، و فقط بانتظار اینکه در آینده اسب سواری کند، امروز چوب سواری می‌کند.

و معنای این سخن آن نیست که کودک تا زمان بلوغ از مشاعر جنسی چیزی را درک نمی‌کند، زیرا خالق توانا و حکیم همة عملیات را تدریجی و کم سرعت آفریده، بسیار کم و نادر است که نموی بطور ناگهانی و یکباره ظهور کند، و از اینجا است که کودک بتدریج در اوقات متوالی با مشاعر جنسی آشنا می‌گردد، اما نه آنطور که فروید می‌گوید، و هرچیزی را بمشاعر جنسی نسبت می‌دهد، می‌گوید: شیرخوردن، انگشت مکیدن، حرکات عضله ای و دوستی مادرناشی از این نیرو است.

و حرام است که بگذاریم او اینگونه بی‌دلیل سخن بگوید، و ما جواب ندهیم، بدیهی است که کودک توأم با نیروی حسی متولد می‌شود، و غیر از نیروی غریزة جنسی همه نیروها استعداد عمل دارند، یا مستقیم و بدون یاری دیگران و یا حد اکثر در ایام و هفته‌های آینده نزدیک، و از طریق این استعداد بستگی با زندگی پیدا می‌کند و تمرین زندگی می‌کند و تمرین زندگی را آغاز می‌نماید، و بتدریج از تجربه‌ها بهره میگیرد، زیرا آرام آرام اشیاء را می‌بیند و صداها را میشنود، بوها را حس می‌کند و طعم خوردنی‌ها را میچشد، و گاهی نیز هرچیزی را استشمام می‌کند که آشنا شود، بشناسد تا خبرگی پیدا کند. سپس این آشنائی او را طوری قرار می‌دهد که بتدریج و آرام آرام انواع رابطه‌ها را در میان اشیاء می‌شناسد.

و از این نقطه نیروی معنوی آغاز فعالیت می‌کند و از نیروی حسی کمک میگیرد، و این همان نقطة حساس است، نقطة تحول است، و یا بگو: پلی است که کودک از آن میگذرد و بساحل دیگر می‌رسد، بساحل معنویات قدم میگذارد.

ما اندکی پیش از این آنجا که از خوف و رجا و دوستی و دشمنی سخن میگفتیم، از این معنا سخن گفتیم، و بیان کردیم که بعضی انواع نمو چگونه از طریق بساحل معنوی می‌رسد؟!

و اینجا نیز می‌گوئیم: آن یک ظهور و تجلی جامع و همگانی است، اختصاص بیکی از خطوط متقابل ندارد، بلکه همة نشاط بشری را دربر میگیرد، اول از منطقة حس آغاز فعالیت می‌کند، و سپس با آمادگی کامل از این پل پیروزی میگذرد و بساحل معنوی قدم میگذارد، و بعد از آن در میدان زندگی انسان بتحقیق می‌پردازد، و همه جا را می‌گردد مرتب از این نقطه بآن نقطه قدم میگذارد تا خوبها را انتخاب کند و مورد نظرش را برگزیند، و مرتب باین طرف و آن طرف می‌رود و در لحظه‌های طلوع و غروبش که در هستی بشریت دائم در حال گردش است آن نیز می‌گردد، اما هرگز این گردش حسی خالص و یا معنوی محض نیست، مگر در ظاهر، و لکن در واقع و حقیقت یک قماش مخصوص است که تار و پود و اشکال و انواع متعدد دارد، آنچنان بهم آمیخته است که گوئی یک حقیقت است، و هیچ وقت تغییر بردار نیست که بتوانیم بگوئیم: از دو عنصر مخلوط پدید آمده و باید دو عمل جداگانه انجام بدهد!. نه نه، هرگز، جدائی در کار نیست!.

طعام که نزدیک‌ترین چیزها است به نیروی محض از این پل پیروزی میگذرد، و سرانجام تبدیل بمهمانی دوستان و آداب و رسوم پذیرائی و معانی گوناگون می‌گردد، آن هم با اختیار و شرکت دوستانه و جستجوی طعام پاک و حلال و گوارا.

و همچنین غریزة حسی نیز نزدیک‌ترین چیزها است به نیروی حسی وقتیکه از این پل گذشت، خودبخود بر می‌گردد تبدیل می‌شود بمشاعر و عواطف و اشکال روانی و عاطفی و فکری و اجتماعی و اقتصادی، و این همان معجزة بی‌نظیر این موجود بشری است! او همة انواع نشاط حسی حیوان را بکار می‌بندد، اما نه مانند حیوان و از راه حیوانیت، بلکه مانند انسان و بشیوة انسانیت، و لکن آن معجز بزرگی که چولیان هکسلی بآن اشاره کرده، چنانکه در سابق اشاره شد، آن عبارت است از: ارتقاء انسان به مرحلة تفکر و سازندگی و هرآنچه بفکر بستگی دارد، مانند عقاید و افکار، و علوم و فنون، مشاعر و وجدان، تنظیمات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی و تمدنی.

و همچنین عبارتست از: ارتقاء انسان به مرحلة ادراک اصول عالی انسان و فضایل انسانیت و التزام به آن‌ها.

حقاً که این فرازترین قلة بشریت است، و آن بدیع‌ترین معجزات است در هستی انسان، و ما چیزی را از اصل و ماهیت آن نمی‌توانیم بدانیم که چگونه بوجود می‌آید؟ و چگونه عمل می‌کند؟ و در کجای هستی بشریت جای دارد؟!

و این جهل باعث شده که بعضی مکتب‌های روانشناسی مانند (مکتب‌های تجربی و مکانیکی و اخلاقی) و بعضی مذاهب تمدن شناسی آن را بغفلت بسپارد، و یا با تفسیر مادی تفسیر بکند.

اما همانطور که در سابق اشاره کردیم: چیزی در هستی انسان معلوم نیست که لغوش کنیم، برای اینکه هنوز ماهیت آن مجهول است، آیا چیزی در دستگاه گوارش و دستگاه تنفس معلوم هست؟ آیا این معلوم می‌تواند از عالم ظاهر تجاوز کند و بحقیقت هستی انسان برسد؟! آیا یک سلول تنها (حتی قبل از آنکه مخصوص بعضوی باشد مانند دهان و معده و یا عصاره هاضمه...) برای ما معروف و معلوم است؟! چرا فقط از ظاهر؟ اما در حقیقت و واقع آیا میدانیم که چگونه بوجود می‌آید؟! و چگونه بفعالیت می‌پردازد؟ و چه سری در نشاط آن هست؟ آیا از سری که آن را در اوضاع طبیعی و شیمائی معینی قرار می‌دهد که دائم تولید نشاط و حرکت می‌کند خبر داریم؟! هرگز هرگز، ما نمی‌دانیم و نمی‌توانیم هم بدانیم.

پس بنابراین، وقتیکه باین ترتیب در شناختن ماهیت نیروی معنوی نادان باشیم، پس برای چه و چرا این جهل را با آن جهل فرق بگذاریم؟ و سرانجام در یک ناحیه جاهلیت (این وجود را) نفی کنیم، و در همان وقت در ناحیة دیگری که بازهم جاهلیم اثبات کنیم، و حال آنکه اندازه جهل در هردو صورت یکی است؟!

هرگز هرگز! تنها کاری که ما می‌توانیم بکنیم این است (وقتیکه خسته بشویم) از بحث در ماهیت این اشیاء دست برداریم و به بررسی ظاهر آن‌ها قناعت کنیم، و در این هنگام مظاهر نیروی معنوی را آشکار شده می‌یابیم، حتی برای مادیون مانند چولیان هکسلی و دیگران از دانشمندان (واقع بین)! بلکه فقط تنها چیزی که برای ما در این بحث جائز اهمیت است، این است که ثابت کنیم که این دو نیرو در نهاد هستی انسان باهم پیوند ناگسستنی دارند، و این دو نیرو هستند که با یاری یکدیگر انسان را از دو طرف مادی و معنوی نگهمیدارند، و یا بگو: زیربالش را می‌گیرند و راهش می‌برند که سرانجام با جسمش در روی زمین راه می‌رود، و با روحش در آسمان‌ها بپرواز است...