ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در این موجود بشری دو خط متناقض روبروی هم هستند که انسان در اول کار تعجب میکند که چگونه آنها با این تناقض در جوار هم در نفس پیدا میشوند؟ و حقیقت امر این است که دوگونگی یک شیوة عمومی هستی بشریت است، همان شیوة عمومی که در اصل از دوگونگی طبیعت انسان ناشی میشود، یعنی: از آمیزش مشتی خاک و دمی از شراره روح الهی، و بهمین حساب دیگر برای این تعجب علتی نمیاند که چرا انسان در سرشت خود این همه دارای تناقضات آشکار است؟!
در انسان عشق بانجام وظیفه هست، باین معنا: در نهادش عشقی هست که خود را مقید و ملزم بداند بکارهائی و اجرا بکند، و اگر روزی خود را از هرگونه تعهدی آزاد ببیند هیچ کاری نباشد که انجام بدهد، بازهم برای خود برنامههای معینی فرض میکند و خود را در اجرای آنها مقید میسازد تا از این راه آن عشقی را که در طبیعت او هست خوشنود و راضی نگهدارد، و از اینجا است که میبینیم هرج و مرج و خودسری مطلق اصلاً در قاموس انسان وجود ندارد، و ممکن هم نیست وجود داشته باشد، بدلیل اینکه آن جزئی از سرشت انسان نیست، و با ریشه داربودن این عشق در طبع بشری، بازهم در آن عشق دیگری هست که احساس میکند نباید مقید بچیزی باشد، نباید ملزم بانجام کاری باشد، و احساس میکند او کارهائی را که انجام میدهد، با ارادة خود انجام میدهد، خودش میخواهد نه اینکه از خارج مأموریت دارد، و فشار میدهد برای انجام آن.
هر دو خط در نهادش اصیلند، و هردو عمیق و ریشه دارند، و هردو مأموریت خود را در فطرت نفس و واقعیت زندگی بخوبی انجام میدهند.
هردو وظیفه خود را در زندگی بشریت بنحو شایسته انجام میدهند، هیچ چیزی را خدا در نهاد انسان عبث و بدون حکمت و هدف بوریعت ننهاده است، قرآنکریم با زبان رسا خطاب بانسان میگوید: ﴿مَّا تَرَىٰ فِی خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖ﴾ [الملک: 3] «در خلقت و آفرینش خدا کوچکترین تفاوتی نمیبینی» و نیز از طرفی، انسان این ندا را میدهد: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا﴾ [آل عمران: 191] «پاک خدایا! این عالم را بیهوده نیافریدی» و از جانب خداوند اعلام میدهد: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا بَٰطِلٗا﴾ [ص: 27] ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ ٣٨﴾ [الدخان: 38] «آسمان و زمین و هرچه در میان آنها است بیهوده نیافریدیم، ما اینها را ببازی خلق نکردیم»، حکمتی، غرضی، هدفی در کار است.
و این قید و التزام (عشق بانجام وظیفه) است که زندگی بشریت را تنظیم میکند، زیرا بدیهی است که زندگی هیچ فردی تنظیم بردار نیست، مگر اینکه او خود را بنظامی مقید و ملزم بسازد و زندگی را اداره نماید، نظامی را باید انتخاب کند که همه کارش و همه رفتارش را دربر بگیرد، بیداریش با نظم باشد، خوابش تحت قانون باشد، غذاخوردنش نظمی داشته باشد، وقت کارش مشخص باشد، و وقت استراحتش نیز بیقاعده نباشد، نظامی باشد که شیوة انجام هر یک از این اعمال را دربر گیرد و ایجاد روابط منظم افراد خانواده و افراد اجتماع را دربر گیرد، مسئولیت و التزام برقرار ساختن این روابط را ایجاب کند.
و زندگی اجتماعی نیز پایدار نمیگردد، مگر اینکه آدمی خود را بنظام معینی پای بند بداند که روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و اخلاقی را دربر بگیرد، و چون در زندگی بشریت اینها یک رشته امور بدیهی است انسان ارزش و قدرت آنها را احساس نمیکند.
اما وظیفه آدمی است (برای اینکه حقیقت آنها را احساس کند) باید اول زندگی را بدون قید و التزام تصور کند، مثلاً: باید زندگی فردی را تصور کند که هیچ قانوی و نظامی در کارش نباشد. خوابش، بیداریش، خوراک و پوشاکش، مسکن و مأوایش، کار و روابطش با دیگران دارای مقرراتی نباشد، گاهی شب میخوابد و گاهی روز، گاهی سر کارش میرود و گاهی نمیورد، گاهی میخورد و گاهی خودداری میکند، گاهی برای خود مسکن اختیار میکند و گاهی سر به بیابان میزند، گاهی رفقایش را دوست دارد و گاهی بدون علت بر آنها میتازد، گاهی خدا را میپرستد و گاهی نمیپرستد، گاهی او امر دولت را محترم میشمارد و گاهی بدون سبب آنها را زیرپا میگذارد...
در این صورت قیافه ای زندگی نسبت باین فرد چگونه بود؟!
و همچنین باید انسان اجتماعی را تصور کند که نه دارای نظام است و نه دارای روابط منظم اجتماعی، گاهی نظامی را برای ازدواج تصویب میکند و گاهی همین نظام را بهم میزند، و مردم را در قضاء حوائج جنسی آزاد میگذارد که بدون قانون هر عملی را انجام بدهند، گاهی حکومتی تشکیل میدهد و گاهی درهم میکوبد، و روابط سیاسی را لغو میکند و هر انسانی را بدلخواه خود رها میسازد، گاهی روابط کار و اقتصاد تنظیم میکند، و گاهی مردم را بدون نظم و قانون رها میکند که خون یکدیگر را بخورند و برادرکشی را شیوة خود سازند.
در این حال سیمای زندگی نسبت باین اجتماع چگونه خواهد بود؟!
و واقعاً هم مقداری از این هرج و مرج هم اکنون در زندگی بعضی افراد و بعضی اجتماعات دیده میشود، اما این یک رشته حالات انحرافی است، (اندکی بعد از این در این باره سخن خواهیم داشت)، و لکن مسلم است، قابل هیچگونه بحث نیست، آن فرد و یا آن اجتماعی که در زندگی گرفتار چنین بلائی باشد حتماً محکوم بفنا است، و این هم بدیهی است که این محکومیت باندازه ای قدرت تخریب این هرج و مرج خواهد شد.
پس بنابراین، قید و التزام بانجام وظیفه مأموریت بسیار خطیری در تنظیم برنامههای زندگی انجام میدهد، و همچنین عشق بآزادی نیز در زندگی دارای چنین مأموریت هست، و این یک مأموریت نیست که انجام بگیرد و بگذرد، بلکه یک رشته مأموریتهائی هستند که مرتب و پشت سر هم باید انجام بگیرد و تا زندگی زندگی است، این مأموریتها نیز برقرار است.
در درجه اول هردو مأموریت خود را در این کار انجام میدهند که مانع شود، میان التزام بانجام وظیفه و آزادی ایده آلی خشک و خالی، همان آزادی که زندگی را بتدریج بجمود و بیحرکتی تبدیل میکند که تصرفات و اعمال و مشاعر انسان قدرت حیاتی و دلالت خود را از دست میدهد، و عاقبت بشر را بابزار مکانیکی خود کار تبدیل میکند، (چنانکه این تمدن مادی عصرحاضر این کار را کرد، وقتیکه جانب روحی را در انسان کشت، و آن همانست که عشق بآزادی و فرار از انجام وظیفه از آن پدید میآید).
و در درجه دوم این مأموریت را در پیش بردن و دگرگون ساختن زندگی انجام میدهند، زیرا التزام دائمی و در انتظار انجام وظیفه بودن همیشگی زندگی را در یک نقطه توقف میدهد و نمیگذارد پیش برود، چنانکه در عالم ماده و در عالم حیوان این طور است، و حال آنکه خدا از انسان چنین نخواسته، انسانیکه در روی زمین خلیفه اوست، انسانیکه مأموریت دارد روی زمین را آباد کند و زندگی را دائم بحرکت درآورد.
پس بناچار باید در مقابل التزام بانجام وظیفه عنصر دیگری هم باشد که از این توقف ویرانگر جلوگیری کند، و زندگی را بحرکت استمراری وادارد تا بتواند پیوسته در عالم تولیدات مادی بچیزهای تازه ای دست یابد، و در عالم فکر و روح فکر جدیدی و نیروی جدیدی بدست آورد، و پیوسته نیروئی را بر نیروی موجود اضافه کند و دائم در حال افزایش نگهدارد، و دائم پایگاه جدیدی در جنب پایگاه موجود بسازد، و زندگی و سرمایه زندگی را همیشه بگردش وادارد، و عالمی را سرشار از خیر و برکت و لذت و نشاط و منفعت بگرداند، و دنیا را بهشت برین سازد.
و بار سوم این مأموریت را در این زمین انجام میدهند که تطور بخشیدن بزندگی بآن جان میدهد و بسازندگی و تحرک وامیدارد، و هر لحظه از لحظه ای پیش زنده تر و سازنده تر و شکوفاتر میگردد، و این تحرک تضمین میکند که چراغ زندگی هرگز خاموش نگردد و تا ابد شکوفا و شکوفاتر بماند. پس بنابراین، باین نباید کفایت کرد که هر روز در زندگی انسان چیزی جدیدی پدید آید، بلکه باید این جدید با حفظ سمت دارای قدرت و حرکت و نشاط هم باشد تا در عالم هستی همیشه شکوفا و خرم بماند.
و بهمین ترتیب: این دو خط، خط التزام بانجام وظیفه و خط آزادی خواهی در داخل نفس آدمی و در واقعیت میدان زندگی بهم میرسند و اتصال مییابند، و باتفاق هم و با همکاری و همیاری یکدیگر این مأموریت مشترک را بانجام میرسانند، اگرچه در دید اول چنین بنظر میرسد که ضد یکدیگرند و دشمن هم.
عشق و علاقه بالتزام اول در نفس کودک پدید میآید، زیرا عالم کودک عالم ضرورت و احتیاج است، و احتیاج هم دائم او را ملزم باین معنا میکند، احتیاج بغذا، احتیاج به شیر مادر، احتیاج بیاری دیگران، و احتیاج بخواب و دفع فضولات بدن.
همه و همه ضرورتها و احتیاجاتی هستند که کودک بآنها ملزم است، و باین الزام عادت میکند، زیرا دستگاه عصبی طوری تشکیل یافته که هر عملی در آن اثر مخصوصی میگذارد، و با تراکم این آثار عادت بوجود میآید که دستگاه عصبی خود را در مقابل آن ملزم میداند، از انجام آن خوشحال و از تغییرش ناراحت میگردد، اما این قید و التزام بعمل دائم نمیتواند در عالم کودک فرمان روائی کند و مسلط گردد، زیرا تا کودک قدرت بحرکت پیدا میکند و آغاز حرکت مینماید، فوراً احساس میکند که عشق بآزادی نیز در نهادش بیدار گشته، دستها را حرکت میدهد، پاها را بحرکت میآورد، و دوست دارد که هرچه زودتر از قید ناتوانیش آزاد گردد، از ناتوانی که نمیگذارد دستش بچیزی برسد، و پاهایش در اثر آن از راه رفتن و از حرکت دلخواهش باز میماند.
بلی، در اینجا نیز ملاحظه میشود، همانطوریکه در سایر خطوط سابقاً دیدیم که هردو التزام بعمل و آزادی از آن در عالم حس آغاز بکار میکنند. سپس از این پل عبور میکنند و بعالم معنویت قدم میگذارند.
التزام بعمل در اول کار جسمانی است. سپس از آن عادتهائی متولد میشوند که دارای دو جنبه است، هم جسمانی و هم روحانی، و پس از آن در آخر خط بتدریج بعادتهای روانی محض تبدیل میگردند، مانند عادت، صدق، امانت، شجاعت، و فداکاری، و یا عادتهای خلاف آنها، مانند دروغ، نادرستی، ترس، و خودستائی و خودپسندی، و آزادی هم اول از عضلات جسم آغاز میشود. سپس گسترش مییابد تا در آخر خط تبدیل بآزادی روحی و فکری میگردد که همة معنویات را دربر میگیرد.
و از اینجا است که این دو خط نیز با خطوط حسی و معنوی بهم میرسند، چنانکه بار دیگر هم با خطوط واقع و خیال بهم میرسند، در نتیجه خط التزام بانجام عمل با واقع برخورد میکند، و خط آزادی خواهی با خیال برخورد میکند. سپس همة خطوط بر میگردند درهم میپیچند، و در لابلای هم فرو میروند، و داخل در حوزه یکدیگر میشوند، سرانجام التزام بعمل و آزادی هردو در دنیای واقع داخل میگردند، از یک طرف آن را تنظیم میکنند، و از طرف دیگر وادار بزندگی و تطور و پیشرفت میکنند.
و همچنین هردو در عالم خیال داخل میشوند که سرانجام در این صورت خود خیال بحکم عادت خود را بیک رشته خیالهای معینی از یک جهت ملزم میسازد، و از جهت دیگر دل بآزادی میدهد و خود را از هرگونه قیدی آزاد میداند، چنانکه در کارهای هنرمندان این معنا بخوبی نمایان است، آنجا که صورتها با خیالها ملازم میگردند، و در نتیجه در کار هر هنرمندی تکرار میشوند، و از طرف دیگر خیالهای مخصوص دیگری میآورد که هرگز مانند خیالهای دیگران نیست، بدلیل اینکه از تقلید دیگران آزاد است، و این یک نوعی است از تداخل و درهم شدن و پیچیدن در هستی هر انسانی.