ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
28- حضرت علی گواهی میدهد
حضرت ابوبکر صدیق علاوه بر صفات دیگر در شجاعت و دلیری نیز سرآمد همه بود. |
روزی حضرت علی س در خطبهشان از مردم پرسید: "دلیرترین مردم چه کسی است؟". آنها در جواب گفتند:" البته شما یا امیر المؤمنین از همه شجاعترید!". ایشان فرمود:" اگر کسی مرا به مبارزه میطلبید من با او در میافتادم. ولی حضرت ابوبکر علاوه بر سایر صفات در دلیری و شجاعت نیز از همه پیش گرفته بود. در یکی از جنگها برای نبی اکرم ج خیمهای نصب کردیم. گفتیم: چه کسی از رسول خدا ج پاسداری میکند تا کسی از مشرکان جرأت حمله به ایشان را نداشته باشد؟ سوگند بخدا! تنها ابوبکر صدیق بود که شمشیرش را کشیده داوطلبانه جلو آمد. هر کس از کافران که بطرف رسول خدا ج چپ نگاه میکرد فورا به او حملهور میشد. بدون شک او از همه شجاعتر و دلیرتر بود".
سپس ادامه داده فرمود:" روزی دیدم؛ مشرکان قریش پیامبر خدا ج را از هر طرف محاصره کرده بودند. برخی او را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و برخی او را هل داده به زمین میزدند. آنها با عصبانیت سرشان داد میکشیدند:" آیا تو همه خداها را انکار کرده، یکی قرار دادهای؟..
بخدا سوگند! کسی بجز ابوبکر جرأت نکرد جلو بیاید. ابوبکر جوانمردانه با آنها درافتاد: کسی را زد و دیگری را هل داد، و با سومی گلاویز شد و گریبانش چاک کرده داد میکشید: «ویلکم! أتقتلون رجلا أن یقول ربی الله؟»
(الهی، هلاک و بر باد شوید! آیا چون مردی گوید پروردگار من الله متعال است، او را بقتل میرسانید؟!)
یادآوری خاطرههای روزهای با ابوبکر بودن برای حضرت علی بسیار دشوار بود، اشک از چشمانشان سرازیر شده زار زار گریه کردند تا محاسن مبارکشان از اشکهایشان تر شد، سپس فرمودند:" بخدا قسم! به من بگوئید: آن مؤمن خانواده فرعون – که قرآن از او اطلاع داده بهتر بود یا حضرت ابوبکر صدیق".
﴿وَقَالَ رَجُلٞ مُّؤۡمِنٞ مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَکۡتُمُ إِیمَٰنَهُۥٓ أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبِّیَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَکُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ مِن رَّبِّکُمۡۖ وَإِن یَکُ کَٰذِبٗا فَعَلَیۡهِ کَذِبُهُۥۖ وَإِن یَکُ صَادِقٗا یُصِبۡکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی یَعِدُکُمۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ کَذَّابٞ٢٨﴾ [غافر: 28]
«مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت: آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که میگوید: پروردگار من الله است، در حالی که دلائل روشنی و معجزات آشکاری از جانب پروردگارتان برایتان آورده است و به شما نموده است؟ اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهد شد، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهایی که شما را از آن میترساند گریبانگیرتان خواهد گشت. قطعاً خداوند کسی را (به راه نجات و رستگاری) رهنمود نمیسازد که تجاوز کار و دروغپرداز باشد».
همه خاموش ماندند.
ایشان فرمودند:" سوگند بخدا! یک ساعت از زندگی ابوبکر از تمام زندگی مؤمن آل فرعون بهتر است. او ایمان خود را پنهان نگه داشته بود، در حالیکه ابوبکر صدیق بدون کوچکترین ترس و واهمهای در زیر چکاچک شمشیر دشمن و قلدری قریشیان ایمانشان را با افتخار تمام اعلان میکردند.[1]
27- از خودگذشتگی در برابر تاجدار رسالت
حضرت ابوبکر س کالبدی از خوبیها بودند. در بین صفات پسندیده ایشان؛ جرأت و شهامت و شجاعت بیشتر نمایان بود. ایشان درباره دین مبین اسلام از هیچ کسی کوچکترین هراسی نداشت. و در راه دفاع از رسول اکرم ج و نصرت و یاری دین خدا و حمایت از عقیده و آرمانهایش به هیچ طعنه و ملامت و پوزخندی کوچکترین توجهی نمیکرد.
حضرت عروة بن زبیر میگوید، روزی از حضرت عبدالله بن عمرو بن عاص ج خواستم تا حکایتی از نحوه ظلم و ستم مشرکان قریش بر پیامبر اکرم ج را برایمان تعریف کند. ایشان گفتند: روزی رسول الله ج در حطیم که جزئی از کعبه است نماز میگذاردند که یکی از مشرکان پست فطرت بنام "عقبة بن أبی معیط" پارچهای را دور گردن مبارک پیامبر پیچیده آنرا بشدت کشید تا پیامبر را خفه کند. حضرت ابوبکر س به سرعت خودش را به عقبه رسانده شانه او را گرفته با زور او را از پیامبر خدا ج دور ساخت و بر سر آنها داد کشید:
«أتقلتون رجلا أن یقول ربی الله»
(آیا تنها بخاطر اینکه شخصی بگوید پروردگار من الله یکتاست، او را میکشید.)
حضرت أنس میگوید: یک بار کافران چنان بر رسول الله ج تاختند و ایشان را مورد آزار و اذیت قرار دادند که آن حضرت از حال رفته بیهوش شد. ابوبکر از راه رسید با عصبانیت بر آنها داد کشید:
«ویلکم! أتقتلون رجلا أن یقول ربی الله؟»
(وای بر شما! الهی هلاک و برباد گردید! آیا تنها بخاطر اینکه مردی بگوید پروردگار من الله تعالی است، او را میکشید؟!).
حضرت أسماء ل آورده است؛ روزی شخصی شتابان خود را به ابوبکر رسانیده داد زد: زود باش برو رفیقت را نجات بده. ابوبکر فورا از میان ما برخواسته شتابزده از آنجا دور شد. در آنروز ابوبکر موهایش را در چهار قسمت بافته بود. و او داد میکشید: «ویلکم! أتقتلون رجلا أن یقول ربی الله». (خاک بر سرتان! آیا کسی که میگوید پروردگار من خدای یکتاست را میکشید؟!).
کافران با دیدن ابوبکر رسول الله ج را رها کرده به طرف او حملهور شدند. وقتی ابوبکر خسته و زخمی به خانه بازگشت، هر جای سرش را که دست میزدی موهایش کنده میشد و بزمین میریخت! [1]
26- دلسوزترین و مهربانترین شخصیت این امت
حضرت ابوبکر صدیق س سرمایه بس بزرگی برای دعوت اسلامی بود. ایشان شخصیت دوست داشتنی و عزیز قریش و نمادی از اخلاق نیکو، و صفات شایسته و ویژگیهای برجسته و نرم خویی و لطافت و مهر و محبت بودند. ایشان با اخلاق پسندیده خود در قلبهای مردم لانه کرده بود. پیامبر خاتم؛ رسول هدایت و رستگاری، پیک سعادت و شادکامی درباره این یار خود چنین فرمودهاند:
«أرحم أمتی بأمتی أبوبکر»
«مهربانترین و دلسوزترین امت من بر امت من ابوبکر است».[1]
25- اولین آثار دعوت حضرت صدیق اکبر
زحمتهای بیدریغ ابوبکر در راه دعوت اسلامی بینتیجه نبود. اولین آثار و پیامدهای دعوت او چنین تجلی کرد که بهترین افراد جامعه آنروز به اسلام گرویدند. بیائید با هم نگاهی بیندازیم به فهرست اشخاصی که دعوت ابوبکر صدیق س را لبیک گفته، بدست او ایمان آوردند، از جمله آن صحابه بزرگوار میتوان به نامهای: 1- حضرت زبیر بن عوام س 2- حضرت عثمان بن عفان س، 3- حضرت طلحه بن عبیدالله س، 4- حضرت سعد بن أبی وقاص س، 5- حضرت عثمان بن مظعون س، 6- حضرت ابوعبیدة بن جراح س، 7- حضرت عبدالرحمن بن عوف س، 8- حضرت ابوسلمة بن عبدالأسد س، 9- حضرت أرقم بن أبی أرقم س، اشاره نمود.
ایشان این جان نثاران اسلام را یکی پس از دیگری به اسلام دعوت نموده، خدمت پیامبر اکرم ج حاضر نمود تا با ایشان بیعت نموده به اسلام شرفیاب شوند.
این افراد پایههای اساسی قلعه با شکوه اسلام به شمار میآیند. اینها اولین گروهی بودند که از نعمت والای هدایت مالا مال و سرشار شدند و بوسیله آنها خداوند کریم دینش را پیروزی بخشید و پس از آن مردم گروه گروه و دسته دسته بسوی اسلام پر کشیدند. تمام این افراد اولین دعوتگران و پیکهای نخستین دعوت بسوی دین مبین اسلام به شمار میآیند.[1]
24- اولین خطیب بیباک و جسور اسلام
حضرت عائشه صدیقه ل میفرمایند: وقتی تعداد یاران و صحابه پیامبر اکرم ج به 38 نفر رسید، حضرت ابوبکر بر پیامبر اکرم ج اصرار کردند که آشکارا مردم را به اسلام دعوت کند. پیامبر دلسوز و پر مهر و شفقت ج فرمودند: «إنا قلیل، یا أبابکر!». – ای ابوبکر! تعدد ما کم است!.
ابوبکر س پافشاری کرد که باید آشکارا دین مبین اسلام را به گوش همه برسانیم و خود خطر را به جان و دل خریده بیرون آمد. در مسجد حرام هر مسلمانی در مقابل افراد قبیله خود ایستاد. حضرت ابوبکر س برای سخنرانی بلند شد. در این اثنا پیامبر خدا ج نیز تشریف آوردند. اینچنین بود که ابوبکر افتخار بودن اولین سخنران بیباک و جسور اسلام را به خود اختصاص داد. مشرکان به حضرت ابوبکر س و سایر مسلمانان حملهور شدند. آنها بر سر حضرت ابوبکر صدیق یورش آورده او را بشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. عتبه بن ربیعه به ایشان حملهور شد، او صورت مبارک ابوبکر را آماج مشت و لگد خود قرار داده بشدت زخمی کرد. خون از تمام جسم ابوبکر س جاری شده بود و از شدت خونریزی و درد بیهوش نقش بر زمین شد.
خبر به افراد قبیله بنوتیم؛ خویشاوندان ابوبکر رسید. آنها شتابان خود را به محل درگیری رسانده، او را از زیر مشت و لگد مشرکان بیرون کشیدند و در حالیکه تمام جسمش خون آلود بود به خانهاش بردند. وضع ابوبکر بسیار خطرناک بود و بنوتیم گمان کردند مرگ او حتمی است. آنها او را در خانهاش گذاشته به مسجد الحرام نزد کعبه بازگشته، داد برآوردند: سوگند به خدا! اگر ابوبکر بمیرد ما عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت.
پس از آن، آنها نزد حضرت ابوبکر بازگشته با پدرش سعی کردند او را به هوش آورده، با او حرف بزنند.
شب هنگام ابوبکر کم کم به هوش آمد و اولین کلماتی که بر زبانش جاری شد این بود: به من بگوئید پیامبر خدا ج چطورند؟
با شنیدن این کلمات مردمی که اطرافش جمع شده بودند عصبانی شده، با داد و فریاد از کنارش بلند شدند و به مادرش گفتند سعی کند آب و غذایی به او بدهد، و ناراحت و خشمگین خانه را ترک کردند.
مادر داغدیده که با فرزند آغشته به خونش تنها مانده بود سعی کرد تنهایی با او حرف بزند. ابوبکر تنها بر یک جمله پافشاری میکرد: رسول الله ج در چه حالی است؟..
مادر اشک ریزان میگفت: بخدا سوگند! من از رفیقت هیچ اطلاعی ندارم. حضرت ابوبکر به مادرش گفت: برو نزد ام جمیل دختر خطاب و از او جویای حال پیامبر شو. مادر حیران و پریشان خود را به ام جمیل رسانده گفت: ابوبکر از تو درباره محمد بن عبدالله میپرسد. ام جمیل گفت: من نه ابوبکر را میشناسم و نه محمد بن عبدالله را، ولی اگر بخواهی همراهتان نزد پسرتان میآیم. مادر به همراه ام جمیل نزد ابوبکر بازگشت. ام جمیل با دیدن زخمهای خونین ابوبکر و وضعیت بسیار خطرناک او ناخودآگاه جیغ کشیده گفت: قوم فاسق و کافرت تو را بدین روز انداختهاند. من مطمئنم خداوند از آنها انتقام خواهد گرفت.
ابوبکر س به فکر درد خودش نبود بلکه او تنها به فکر رسول الله ج بود. تا احساس کرد ام جمیل نزد اوست پرسید: «ما فعل رسول الله؟» - چه بر سر رسول خدا ج آمده؟-.
ام جمیل به آرامی گفت: مادرت میشنود؟ ابوبکر گفت: نترس، از او خطری نیست. چون ام جمیل مطمئن شد، نفسی راحت کشیده گفت: پیامبر اکرم ج در صحت و سلامتی کامل هستند.
حضرت ابوبکر صدیق پرسیدند: پیامبر خدا ج الآن کجا تشریف دارد؟
ام جمیل به ایشان اطلاع داد؛ پیامبر در دار أرقم هست. ابوبکر که هنوز از وضع پیامبر مطمئن نشده بود گفت:«فإن لله علی ألا أذوق طعامًا ولا أشرب شرابًا أو آتی رسول الله ج». «سوگند بخدا! تا من خدمت رسول الله ج حاضر نشوم نه لب به غذا میزنم و نه چیزی مینوشم».
چون تاریکی شب بر همه جا چیره شد، و سکوت شهر را فرا گرفت، ابوبکر به کمک آن دو زن، کشان کشان خود را نزد رسول الله ج رسانید.
رسول اکرم ج زانو زده ابوبکر را بوسیدند. دیگر مسلمانانی که آنجا بودند نزد ابوبکر آمده جویای حالش شدند. پیامبر با دیدن وضعیت اسفبار ابوبکر بسیار متأثر شدند. اشک در چشمان ابوبکر حلقه زده بود. او به طرف پیامبر خدا ج نگریسته گفت: یا رسول الله! مادر و پدرم فدایت! نگران من مباش، من هیچ مشکلی ندارم، تنها صورتم را آن بدبخت – عتبه بن ربیعه – کمی خراش داده، این مادر مهربان و دلسوز من است و شما چشمه جوشان خیر و برکت، از پروردگار یکتا بخواه مادر مرا هدایت فرماید. شاید خداوند متعال بر ما منت نهاده او را نیز از آتش سوزان جهنم در امان دارد.
پیامبر خدا ج برای مادر ابوبکر دعا کرده، سپس او را به اسلام دعوت نمود. پردههای زمخت و سیاه شرک و بت پرستی از دل او برچیده شد و در یک آن پرتو نور ایمان در آن تجلی نمود و مادر ابوبکر در همان لحظه ایمان آورد و به اسلام گروید.[1]
بخدا سوگند! تا خدمت رسول اکرم ج حاضر نشوم نه به غذا لب میزنم نه به آب! |
دار ارقم که در آن اولین مرکز اسلامی برپا شد، امروز به کتابخانهای بنام "کتابخانه مکه مکرمه" تبدیل شده است. |