به نسخه خطی از این رساله دست یافتم که از محفوظات «دارالکتب الظاهریة» با شماره :(68 عام 3804) در دمشق بود. علاوه بر این، به نسخهای تصویری از آن در کتابخانه «المخطوطات العربیة» با شماره: (726م ک مجموع 2) در دانشگاه «الکویت» دست یافتم([1]).
ویژگیهای این نسخه
این نسخه، نسخهی ارزشمندی است که از نسخه ارزشمند دیگری بازنویسی شده است و به نظر میرسد با نسخهای دیگری نیز تطبیق داده شده است چون در آخر نسخه آمده است: (قوبل: تطبیق داده شد). و دست نوشتهی حافظ ضیاءالدین مقدسی نیز بر آن بود و روی جلد نوشته شده: از موقوفات ضیاء الدین مقدسی است.
نسخه بردار:
در آخر نسخه نوشته شده اسم نسخهبردار عبدالله بن محمد بن عبدالله حرانی میباشد.
تاریخ نسخه برداری
اول ربیع الاول سال 529 هجری قمری.
اسم این نسخه
چنانکه در روی جلد آمده است: «الجزء فیه رسالة عبدوس عن الامام احمد س».
اثبات صحت نسبت این رساله به امام احمد /
یکی از اساتید بنده صحت نسبت این رساله به امام احمد را صحیح نمیدانست و قائل به مجهول بودن راوی آن بود که از عبدوس بن مالک عطار روایت میکند. این راوی ابوجعفر محمد بن سلیمان منقری بصری تنیسی است. و دیدگاه صحیح و صواب آن است که وی مجهول نیست بلکه او محمد بن سلیمان جوهری بصری میباشد.
ابوبکر خلّال در کتابش «السنة» در روایت شماره: 68، بخشی از این رساله را روایت میکند؛ آنجا که میگوید: «محمد بن سلیمان جوهری روایت نموده که عبدوس بن مالک عطار روایت نموده که شنیدم ابوعبدالله میگوید: اصول سنت عبارت است از: ... که موارد بسیاری را ذکر نموده و میگوید: «قتال اللصوص والخوارج جائز..»..
و ابن حبان در «المجروحین» (2/309) شرح حال محمد بن سلیمان جوهری را ذکر نموده و میگوید: «وی از اهل بصره میباشد که در انطاکیه سکونت داشته است. از ابوولید حوضی و اهل بصره روایت میکرد. اخبار راویان ثقه را تغییر میداد و از راویان ضعیف، اقوال ثابت نشدهای که به آنها نسبت داده شده، روایت میکرد، لذا به هیچ وجه استناد به وی درست نیست».
اما شواهدی وجود دارد که به صحت نسبت این رساله به امام احمد / اشاره میکند، از جمله:
1- علما در مصنفات خود از این رساله نام برده و از آن نقل قول کردهاند و حتی در سخنان خود به آن استدلال نمودهاند.
یکی از این علما ابن تیمیه / میباشد که به برخی از مطالب ذکر شده در این رساله، استدلال نموده و در برخی از مولفاتش از آن نقل میکند. به عنوان مثال به مجموع الفتاوی (4/144) مراجعه شود آنجا که میگوید: «بنابراین دانسته شد که شعار اهل بدعت، ترک پیروی از سلف میباشد. و بر این اساس است که امام احمد در رساله عبدوس بن مالک میگوید: اصول سنت نزد ما تمسک به راه و روش اصحاب رسول الله ج میباشد».
تردیدی نیست که جایگاه علمی و مقام و منزلت شیخ الاسلام ابن تیمیه در میان امت، بر کسی پوشیده نیست؛ و از آنجا که به احوال راویان به خوبی آگاه است چنین با قطعیت در مورد نسبت این رساله به امام احمد سخن میگوید؛ علاوه بر اینکه او از کسانی است که به اقوال امام احمد بن حنبل و آنچه از وی روایت شده آگاه است. این مساله ما را بر آن میدارد که با قاطعیت، در نسبت این رساله به امام احمد استدلال کنیم.
از دیگر علمایی که به این مساله اشاره دارد، امام اهل سنت و جماعت در زمان خود، ابوالحسن بن علی بن خلف بربهاری میباشد که شیخ حنابله در عصر خود بوده است.
وی کتابی را با مضمون این رسالهی امام احمد تالیف نمود و آن را «شرح السنة» نامید. و در برخی موارد، محتوای کتابش را بر مبنا و ترتیب این رساله به تحریر در آورد و حتی برخی از جملات آن را عینا در کتابش آورده است گرچه اشارهای مبنی بر نقل آن از رساله امام احمد نکرده است؛ از این جمله میتوان به صفحه 29 از کتاب «شرح السنة» اشاره کرد که در آن چنین آمده است: «ویحل قتال الخوارج إذا عرضوا للمسلمین فی أنفسهم وأموالهم وأهالیهم، ولیس له إذا فارقوه أن یطلبهم، ولا [یجهز] على جریحهم ولا یأخذ فیئهم، ولا یقتل أسیرهم، ولا یتبع مُدبِرَهم»: «وجنگیدن با خوارج روا است، اگر به اموال و جان و خانواده مسلمانان تعرض کنند؛ و برای مسلمان جایز نیست که چون آنان را متفرق نمودند به تعقیب آنان بپردازند و به زخمیهای آنان نپردازند و اموال آنان را به غنیمت گرفته و از آنان اسیر بگیرند. و حق ندارند که اسیرشان را بکشند؛ و فراری ایشان را رها کنند و او را تعقیب نکنند».
حافظ ابوالفرج ابن جوزی / نیز تمام این رساله را در کتابش «مناقب الامام احمد» صفحهی 171 در بیان خلاصهی اعتقاد امام احمد با تقدیم و تاخیر در برخی از مطالب و متن آن آورده است.
امام ابوالیمن العلیمی صاحب کتاب «المنهج الأحمد فی تراجم أصحاب الإمام أحمد» نیز بخشی از این رساله را در بیان شرح حال عبدوس بن مالک عطار در جلد یک، صفحه 435 نیز آورده است و آن را چنین آغاز کرده است: «از ابوعبدالله مسائلی را روایت کرده که جز او کسی آنها را روایت نکرده و همگی آنها به ما نرسیده است؛ وی فوت شد و آن مسائل از وی روایت نشد و بلکه مسائل اندکی از میان آنها به ما رسیده است که ابوعبدالله در جمع آوری ابواب سنت آنها را روایت کرده است. اگر کسی برای دستیابی به آنها به چین هم سفر میکرد، جز اندکی را نمییافت که ابوعبدالله آنها را تخریج نمود و به عبدوس منتقل کرده است».
علیمی این مطالب را از «طبقات الحنابله» نوشتهی فرزند ابویعلی نقل میکند و او نیز از «الطبقات» نوشتهی ابوبکر خلال نقل میکند. و در واقع از این منبع شرح حال عبدوس را نقل میکنند. و بعید نیست آنچه علیمی در این زمینه ذکر نموده، همان عبارت خلال باشد و بر این اساس نسبت این رساله به امام احمد را صحیح دانسته است بویژه که خلال بخشی از این رساله را در کتابش «السنة» روایت کرده است.
و خلال در روایت و فراگیری از اصحاب امام احمد و اینکه تلاش خود را معطوف به جمعآوری مسائل امام احمد داشته، معروف است، وی از داناترین مردم به مسائل امام احمد میباشد و سفر وی به انطاکیه (با همین هدف) در شرح حال وی ثابت میباشد و در آنجا بود که این رساله را از محمد بن سلیمان جوهری شنید؛ همچنین حسن بن عبدالوهاب بِتَنیس([2]) نیز آن را از جوهری شنیده است. و اگر این رساله از امام احمد نبوده و یا به دروغ به ایشان نسبت داده شده بود یا جوهری روایت آن را ضبط نمیکرد، در میان دو روایت اختلاف وجود داشت.
2- اگر نسبت این رساله به امام احمد جعلی و دروغی میبود حتما در آن توطئه و دسیسه و موارد مخالف با عقیده امام احمد ملاحظه میشد و به نام وی مسایلی در آن گنجانده میشد؛ اما اینکه کسی چنین رسالهی متقن و استواری را به امام احمد نسبت دهد که در هیچیک از ابواب و مطالب آن، مخالف با اعتقاد امام سخن نگفته است و حتی حدیث ضعیفی هم در آن وارد نشده است، خود گواه بر صحت نسبت این رساله به امام احمد میباشد.
3- بسیاری از نصوص این رساله در مسائلی که عنوان شده است، با آنچه از امام احمد در آن مسائل روایت شده، موافق میباشد. و حتی احادیثی که در این رساله وارد شده، از امام احمد وارد شده که آنان را صحیح دانسته است؛ مثلا امام احمد در این رساله میگوید: «وَخَیْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا أَبُو بَکْرٍ الصِّدِّیقُ، ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ..». و در این مساله به حدیث ابن عمر استناد میکند که میگوید: ما حاضر بودیم و رسول الله زنده بود و اصحابش بسیار بودند (که برترین اصحاب رسول الله را به ترتیب چنین میدانستیم): ابوبکر و عمر و عثمان؛ سپس سکوت میکردیم».
عبدالمنعم سلیم میگوید: مانند این روایت را خلال با سند صحیح در «السنّة» صفحه 507 از صالح فرزند امام احمد روایت کرده است که وی از پدرش میپرسد: از چه کسانی ابوبکر و عمر برتر نیستند؟ امام احمد گفت: سنت نزد ما در برتری (اصحاب بر یکدیگر) آن است که ابن عمر میگوید: ما حاضر بودیم و رسول الله زنده بود (که برترین اصحاب رسول الله را به ترتیب چنین میدانستیم): ابوبکر و عمر و عثمان و پس از آن سکوت میکردیم»([3]).
و نیز آنچه در این رساله در موضوع کشته شدن دجال توسط عیسی بن مریم ÷ ذکر شده، چنین است که: «و عیسی بن مریم ÷ (از آسمان) فرود میآید و دجال را در باب لُدّ میکشد».
عیدالمنعم سلیم میگوید: و همچون این سخن امام احمد در نامهاش به مسدد بن مسرهد([4]) وارد شده است که مشهور است: «و عیسی بن مریم به زمین فرود میآید و دجال را در باب لُدّ میکشد».
و دیگر نصوصی که معنای آنها را بیان نمودیم و مانند آن را از امام احمد روایت کردیم که همهی آنها ادعای ما مبنی بر اینکه مانند مطالب این رساله در جایی دیگر از امام احمد نیز روایت شده تایید میکند.
4- نسخه خطی که ما در اختیار داشتیم، دستنوشتهی حافظ ضیاءالدین مقدسی بر آن میباشد که در ابتدای رساله به خطش چنین نوشته است: «وقف الحافظ ضیاءالدین ابن عبدالله محمد بن عبدالواحد المقدسی»؛ و حافظ ضیاء المقدسی از علمای بزرگ حنابله و از داناترین آنها به آنچه از امام احمد روایت شده، میباشد و علاوه بر این وی امام، عارف و دانشمند و از علم گستردهای در احوال راویان و علل حدیث برخوردار بود. از اینرو گمان نمیکنم این رساله را بدون آنکه صحت نسبت آن به امام احمد نزد وی ثابت بوده است، وقف کرده باشد.
5- آنجا که امام ذهبی / شرح حال امام احمد رحمهالله را در کتاب بینظیر خود «سیر اعلام النبلاء» ذکر میکند، به رساله و نوشتههای جعلی که به امام احمد نسبت دادهاند، اشاره میکند، از جمله رساله اصطخری و «الرد علی الجهمیة»؛ و حتی افکار زشت و کفریات و احادیث ضعیف و واهی را که در آنها آمده، ذکر میکند. اما رساله عبدوس، همین رساله، قبل از امام ذهبی در میان علما متداول بوده است، لذا اگر نسبت آن به امام احمد صحیح نبود یا اینکه در آن چیزی مخالف با اعتقاد امام احمد بود، امام ذهبی بدان اشاره میکرد یا در مورد آن سخن میگفت، درحالیکه چنین نکرده است و ذهبی در اینباره چیزی نگفته است. و علاوه بر این اشارهای ضعیف به تایید این رساله داشته است آنجا که در ذکر شاگردان امام احمد در (11/330) میگوید: «و شاگردان بزرگ امام احمد، مسائل زیادی را از ایشان در مجلدهای متعددی تدوین کردهاند، شاگردانی همچون مروذی، اثرم، ... و عبدوس العطار..».
1- ابتدا به نسخهبرداری از نسخهی خطی اقدام نمودم و سپس به تطبیق نسخهی رونویس پرداختم تا دقت لازم رعایت گردد.
2- سپس به نوشتن مقدمهای بر این رساله مبارک پرداختم؛ مقدمهای شامل: توصیف نسخهی مورد اعتماد در تحقیق و اثبات صحت نسبت این رساله به امام احمد.
3- شرح حال راوی این رساله از امام احمد / را آوردم.
4- به نوشتن شرح حالی بسیار مختصر از امام احمد / پرداختم.
5- به تعلیق و نوشتن حاشیه بر مهمترین مسائل وارد شده در این رساله پرداختم تا شرحی بر متن باشد و آن را «تمام المنة فی التعلیق علی أصول السنة» نامیدم.
6- به تخریج احادیث وارد شده در این رساله پرداختم که همهی آنها صحیح بود -حمد و ستایش از آن الله است- و چرا احادیث آن صحیح نباشد درحالیکه مصنف این رساله امام اهل علم و امیرالمومنین در حدیث است؟ و در تخریج احادیث به صورت گسترده عمل نکردم، چون در این مختصر گنجایش آن نبود.
7- به اصلاح اشتباهات بسیار جزئی که در اصل کتاب بود، پرداختم و در حاشیه بدان اشاره نمودم.
8- به تنظیم فهرستهای علمی پرداختم از جمله: فهرست احادیث مرفوع و فهرست موضوعات و مطالب.
و این تلاش متواضعانهای بود که از خداوند بزرگ، پروردگار عرش بزرگ میخواهم این عمل و تلاش اندک را بپذیرد و به نیکی قبول کند و آن را در میزان حسنات بنده در روز قیامت قرار دهد، براستی که او بر هر چیزی قادر و تواناست.
والحمد لله رب العالمین
وصلی الله على سیدنا محمد وعلى آله وصحبه وسلم
ابوعبدالرحمن عمرو بن عبدالمنعم بن سلیم -عفاالله عنه-
[1]- پیش از جنگ عراق با کویت، در حدود یک یا اندکی بیش از یک سال به نسخهای تصویری از این رساله در کتابخانه «المخطوطات العربیة» در دانشگاه کویت دست یافتم و خود به نسخهبرداری از آن اقدام کردم اما تا آن زمان قصد تعلیق بر آن را نداشتم، چون مشغول امور دیگری بودم. دلیل دیگر آن بود که یکی از اساتید بزرگوار ما در مورد صحت نسبت این رساله به امام احمد / چیزهایی گفته بود. ذکر این مطالب خواهد آمد. انشاءالله.
[2]- ذکر وی در سند این رساله خواهد آمد.
[3]- و در نامهی امام به مُسدد بن مُسَرهَد چنین آمده است: «میگفتیم: ابوبکر و عمر و عثمان و در مورد علی سکوت میکردیم. چون حدیث ابن عمر در مورد برتری میان اصحاب، نزد ما صحیح است». (مناقب الإمام أحمد، ابن جوزی، صفحه 170)
[4]- مناقب الإمام أحمد، ابن الجوزی، صفحه 169.
«گزیدهای بسیار مختصر»([1]).
اسم و نسب:
او امام اهل سنت و جماعت، شیخ اسلام ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبدالله بن حیان بن عبدالله بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبه بن عُکابَة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل ذُهلی شیبانی مروزی بغدادی میباشد.
تولد وی:
فرزندش صالح میگوید: «پدرم به من گفت: در ربیع الاول سال 164هـ متولد شدم». و مانند این از یعقوب دورق نیز روایت شده است. اما فرزندش عبدالله و احمد بن ابوخیثمه میگوید: امام احمد در ربیع الآخر متولد شد.
دوران کودکی:
پدر امام احمد / از سربازان مرو بود و درحالیکه جوان بود و حدود 30 سال سن داشت فوت شد. به این ترتیب امام احمد یتیم پرورش یافت و مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت و با وی از مرو بازگشت. و گفتهاند: درحالیکه به امام احمد حامله بود از مرو بازگشت.
آعاز فراگیری علم:
امام احمد / از همان کودکی به کسب و فراگیری علم روی آورد و شنیدن حدیث را در سال 79 هجری آغاز نمود. حنبل میگوید: شنیدم که ابوعبدالله میگوید: حدیث را در سال 79 آغاز نمودم و وفات حماد بن زید را در حالی شنیدم که در مجلس درس هُشیم بودم.
اساتید امام احمد:
امام احمد / از افراد زیادی کسب علم نمود، چه از بزرگان و چه از کسانی که کم سن و سالتر بودند و در مسند از دویست و هشتاد و اندی استاد روایت کرده است. از جمله کسانی که از آنها روایت کرده عبارت است از:
ابراهیم بن سعد که از وی کمتر شنیده است و هُشیم بن بشیر که بیشتر از وی شنیده است. و عباد بن عباد مهلبی و معتمر بن سلیمان و سفیان بن عیینه، قاضی ابویوسف، عمر بن عبید طنافسی، یوسف بن ماجشون، جریر بن عبدالحمید، بشر بن مفضل، عباد بن عوام، ابوبکر بن عیاش، عبدة بن سلیمان، ابوخالد احمر، ولید بن مسلم، یزید بن هارون، شعیب بن حرب؛ و بیشتر از وکیع و یحیی بن سعید قطان، انس بن عیاض لیثی و معاذ بن معاذ و عبدالرحمن بن مهدی و عبدالله بن نمیر و محمد بن ادریس شافعی و ابوعاصم و ابونعیم فضل بن دکین و عبدالرزاق و ابوعامر عقدی و عبدالصمد بن عبدالوارث و روح بن عبادة و سلیمان بن حرب و بسیاری دیگر. تا از قتیبة بن سعید و علی بن مدینی - اما پس از محنت و فتنه خلق قرآن از روایت کردن حدیث از ابن مدینی خودداری کرد – و ابوبکر بن ابی شیبه و....
شاگردان امام:
محدثان و راویان زیادی از امام احمد حدیث روایت کردهاند:
فرزندانش صالح و عبدالله و پسر عمویش حنبل بن اسحاق و اساتید وی همچون: عبدالرزاق و حسن بن موسی اشیب و ابوعبدالله شافعی؛ اما شافعی در روایت از امام احمد اسمی از او نبرده است بلکه میگوید: «حدثنی الثقة»؛ و علی بن مدینی و یحیی بن مَعین و دُحَیم و احمد بن صالح و محمد بن یحیی ذهل و حسن بن صباح و عباس الدوری و ابوزرعه و ابوحاتم و ابوبکراثرم و احمد بن ابوخیثمه و ابراهیم بن هانیء نیشابوری و احمد بن منصور رمادی و... از امام احمد روایت کردهاند.
توصیف ظاهری امام احمد:
از محمد بن عباس نحوی روایت است که میگوید: «احمد بن حنبل را دیدم که چهرهای زیبا و قامتی چهارشانه داشت؛ با حنایی که رنگ آن قرمز سیر نبود رنگ میکرد؛ در ریشش موهایی سیاه بود و دیدم که لباسش بسیار سفید است و عمامه میبست و لنگ و ازاری به تن داشت.
مدح و تایید علما و محدثین:
مدح و تایید علما در مورد امام احمد و تزکیه و گواهی دادن آنها بر شرافت وی، بیش از آن است که در این مختصر بیان گردد، اما برخی از آنها را به عنوان نمونه ذکر میکنیم:
اسحاق بن راهویه میگوید: «احمد حجت میان الله و آفریدگانش میباشد».
علی بن مدینی میگوید: «احمد نزد من از سعید بن جبیر در زمان خود برتر است زیرا کسانی همانند سعید در آن زمان بودند».
ابوعبید میگوید: «من با ذکر و یاد احمد دینداری میکنم، کسی را ندیدم که همچون او به سنت آگاهی داشته باشد».
ابن مَعین میگوید: «مانند احمد ندیدم».
نفیلی میگوید: «احمد بن حنبل از شخصیتهای ممتاز و پیشوایان دین است».
نصر بن علی جُهنی میگوید: «از پدرم در مورد علی بن مدینی و احمد بن حنبل سوال کردم که کدام یک از آنها در حفظ برتر است؟ گفت: در حفظ نزدیک به هم بودند اما احمد فقیهتر بود. هرگاه کسی را دیدی که احمد را دوست دارد، پس بدان که پایبند به سنت است».
و ابوزرعه میگوید: «احمد بن حنبل برتر از اسحاق و فقیهتر از اوست، کسی که از احمد کاملتر باشد ندیدم».
محمد بن یحیی ذهلی میگوید: «احمد را امام و پیشوایی در بین خود و الله قرار دادم».
و ابوداود میگوید: «مجالس و نشستهای احمد، مجالس آخرت بود؛ در آنها ذکر و یادی از امور دنیا نمیشد؛ هرگز در مجالس وی ذکر و یادی از دنیا ندیدم».
و نسائی میگوید: «احمد بن حنبل شناخت حدیث، فقه، زهد، پارسایی و صبر را (در خود) جمع کرده بود».
و ابن مدینی میگوید: «در میان اصحاب ما کسی حافظتر از احمد نیست».
وی میگوید: «امروز احمد حجت خداوند بر خلقش میباشد».
و امام ذهبی میگوید: «منزلت و جایگاه احمد بسیار والاست؛ در حدیث و فقه و عقیده پیشوا بود، بسیاری از دشمنانش مدح و ثنایش را گفتند، پس چه تصور میکنی در مورد برادران و نزدیکانش؟! بسیار با هیبت بود چنانکه ابوعبید میگوید: در سوال کردن از مسائل دنیا از هیبت هیچکس همچون احمد بن حنبل حساب نبردم».
امتحان و آزمایش وی:
همانطور که پیامبر ج خبر داده بود، با دوری از عصر نبوت، بدعتها به سرعت در میان مردم انتشار یافت؛ و این به خاطر دوری از عصر نبوت و آلوده شدن باورها به علم کلام و جدال و ترجمهی کتابهای فلسفه قدیم و پخش و نشر آنها در بین مردم بود، تا اینکه دوران مامون فرا رسید و با پناه بردن برخی از اهل بدعت به او، تبدیل به شمشیری از نیام کشیده بر گردن اهل سنت و جماعت تبدیل شد و به مزدورانش در شهر و استانهای مختلف دستور داد تا مردم را در زمینه قرآن مورد امتحان و آزمایش قرار دهند و هرکس که معتقد به خلق قرآن نیست و بدان اقرار نمیکند با شمشیر تهدید کنند؛ و اینگونه خونهای بسیاری در زمان وی ریخته شد؛ اما برخی از اهل علم که از کشته شدن به خاطر عدم اقرار به خلق قرآن میترسیدند، از روی ترس آنچه سربازان و مامون میخواستند، به زبان میآوردند و در آن شرایط حقیقتی را که به آن معتقد بودند (عدم خلق قرآن) در باطن پنهان میکردند.
اما امام احمد / از رخصت استفاده نکرده و راه عزیمت در پیش گرفت و حق را آشکارا بیان کرد و بدان آواز سر میداد و در راه خدا با اهل بدعت جهاد میکرد و با آنان مناظره و مناقشه نموده و آنان را به سکوت و تسلیم وا میداشت.
در این راه بارها با برق شمشیر مواجه شد و بارها شلاق خورد و گاهی با تطمیع و گاهی با تهدید با او روبرو میشدند اما هرگز از اعتقادش مبنی بر عدم خلق قرآن دست بر نمیداشت و علنا آن را اظهار میکرد.
الله متعال از جانب ما و همهی مسلمانان به او پاداش نیک عنایت فرماید که به وسیلهی او دین را از تحریف و تبدیل حفظ نمود.
مصنفات امام احمد:
ابنجوزی / میگوید: «امام احمد معتقد به نوشتن کتاب نبود و بلکه از نوشتن سخنان و مسائلی که بیان مینمود، نهی میکرد. و اگر معتقد به این امر بود قطعا تصانیف زیادی داشت.
امام احمد «مسند» را تصنیف نمود که در آن سی هزار حدیث وجود دارد و به فرزندش عبدالله میگفت: از این مسند مراقبت کن چرا که امامِ مردم خواهد شد.
و «التفسیر» را که در آن صد و بیست هزار (حدیث) وجود داشت به رشته تحریر درآورد. و از دیگر مصنفات وی: «الناسخ و المنسوخ»، «التاریخ»، «حدیث شعبه»، «المقدم و الموخر فی القرآن»، «جوابات القرآن»، «المناسک» و «الکبیر و الصغیرة» و نیز کتاب «الإیمان»، «الأشربة»، «الفرائض» و «الزهد» و... از تصانیف ایشان است. اما حافظ ذهبی / تفسیری را که امام احمد نوشته باشد، انکار میکند.
وفات امام:
امام احمد در روز جمعه درحالیکه 12 روز از ربیع الاول سال 241 هجری گذشته بود، وفات یافت.
[1]- شرح حال وی را در: الجرح و التعدیل (1/292)؛ تاریخ بغداد (4/412)؛ حلیة الأولیاء (9/161)، سیر أعلام النبلاء (11/177)؛ البدایة و النهایة (10/325)؛ مناقب الإمام أحمد تالیف ابن جوزی مطالعه کنید.
مطلب سوم: موضعگیریهای امام احمد بن حنبل
از امام احمد([1]) / مواضع اجتهادی حکیمانهای به جای مانده که به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم:
4- موضع امام احمد در فتنهی خلق قرآن که خداوند به وسیلهی او قرآن کریم را حفظ نمود؛
مردم امتی واحد و یکپارچه بوده و دینشان برپا و قائم، تا اینکه خوارج ظهور نمود و بزرگان صحابه را تکفیر کرد و پس از آنان روافض و نواصب ظهور کردند و در اواخر دوران صحابه قدریه و پس از آنها معتزله در بصره و جهمیه و مشبهه در خلال عصر تابعین با وجود غالب بودن سنت و اهل آن، در خراسان ظاهر شدند؛ خلفا و پادشاهان و والیان امر نقشی در اظهار بدعت و دعوت بهسوی آن نداشتند تا اینکه مامون([2]) ظهور کرد. پس کتابهای اوائل نظر وی را به خود جلب نمود و حکمت یونان را به عربی ترجمه نمود و اینگونه بود که جهمیه و معتزله و روافض سر بلند کردند.
به این ترتیب مامون در سال 212 هجری مقولهی خلق قرآن و مخلوق بودن آنرا مطرح کرد و بلکه ائمه اسلام را به پذیرفتن این امر مجبور کرد و در این زمینه علما را در بوتهی آزمایش قرار داده و در سال 218 هجری به شکنجه آنان روی آورد([3]).
وی در پایان عمرش - چند ماهی پیش از مرگ - برای جنگ با روم بهسوی طرطوس خارج شد و به نائبش در بغداد نامهای نوشته و به او دستور داد تا مردم را به مقولهی خلق قرآن فراخوانده و ایشان را بدان ملزم کند و نائبش چنین کرد و علاوه بر این گروهی از اهل حدیث را بهسوی مامون فرستاد و مامون نیز آنها را در مورد مقولهی مخلوق بودن قرآن، امتحان نمود و آنها نیز به اکراه و از روی اجبار با وی موافقت کردند. پس آنان را به بغداد بازگرداند و به تشهیر و پراکنده نمودن امرشان در میان فقها دستور داد و نائبش در بغداد چنین کرد. و بر مبنای دستور مامون مردمان بسیاری از ائمه حدیث و فقها و ائمه مساجد و ... را حاضر نموده و آنان را به مقولهی خلق قرآن فراخواند و برای آنها، ماجرای موافقت آن عده از اهل حدیث را مطرح نمود که به این دلیل برخی از آنها این مساله را پذیرفتند([4]).
حکومت وقت پیوسته کسانی را که از پذیرفتن این اعتقاد سرباز میزدند به تنبیه و قطع ارزاق تهدید میکرد تا اینکه همگی آنها این خواسته را پذیرفته و بدان پاسخ مثبت دادند. تا اینکه نوبت احمد بن حنبل و محمد بن نوح([5]) رسید. البته تردیدی نیست بسیاری از محدثینی که این مساله را پذیرفتند، بر مبنای تاویل این رهنمود الهی بود که چنین کردند آنجا که میفرماید: ﴿إِلَّا مَنۡ أُکۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ﴾ [النحل: 106]. «آنان که (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است».
اما چون امام احمد و محمد بن نوح خواستهی آنان را نپذیرفته و دست رد به سینهی ایشان زدند، به غل و زنجیر کشیده شده و نزد مامون فرستاده شدند؛ چون به سپاه خلیفه رسیدند، خدمتکاری از میان سپاه نزد آنها آمده و درحالیکه اشکهایش را با گوشهی لباسش پاک میکرد، به امام احمد گفت: ای ابوعبدالله، برای من بسیار گران است که مامون شمشیری را برکشد که بیش از این برنکشیده و در غلاف بوده است. او سوگند میخورد که اگر خواستهاش مبنی بر خلق قرآن را نپذیری، حتما تو را با این شمشیر میکشد. پس امام حنبل بر زانوهایش نشسته و با گوشهی چشم نگاهی به آسمان نموده و فرمود: پروردگارا، اگر قرآن کلام تو و غیر مخلوق است، ما را از رنج و مشقتی که در آن افتادهایم، کفایت نموده (و بِرهان). پس در یک سوم آخر شب ندای مرگ مامون بلند شد، پس امام احمد شادمان شد.
پس از این امر بود که خبر رسید معتصم متولی امر خلافت شده و احمد بن ابیداود([6]) به وی ملحق شده و اوضاع نابسامان و در هم ریخته میباشد. پس احمد و محمد همراه برخی از اسیران با کشتی به بغداد بازگردانده شدند که محمد بن نوح در راه جان به جان آفرین تسلیم نموده و احمد بر وی نماز گزارد([7]).
امام احمد در رمضان سال 218 هجری به بغداد رسیده و حدود 28 ماه و نیز گفته شده بیش از 30 ماه زندانی شد. در این مدت با اینکه غل و زنجیر به پایش بسته بودند، برای زندانیان امامت میداد([8]).
معتصم کسانی را بهسوی وی میفرستاد تا در زندان با او مناظره کنند، اما امام احمد با دلیل و برهانی که داشت بر آنها پیروز میشد و این امر باعث افزایش مدت زندان وی میگردید.
پس از این بود که معتصم به احضار وی نزد خویش دستور داد، پس با غل و زنجیر او را بر چهارپایی سوار کردند و درحالیکه هیچ کس جز الله نبود که محافظ و مراقب او باشد - و نزدیک بود به خاطر سنگینی غل و زنجیرها به صورت بر زمین افتد، لیکن الله متعال از او محافظت نموده و سالم و سلامت ماند - وی را نزد معتصم آوردند. چون نزد معتصم آورده شد و احمد بن ابیداود نزد وی حاضر بوده و بسیاری از اصحاب و یارانش را جمع کرده بود،([9]) معتصم به یارانش گفت: با وی مناظره کنید. پس به امام احمد گفته شد: در مورد قرآن چه میگویی؟
امام احمد فرمود: در مورد علم خداوند چه میگویی؟ مناظر وی ساکت شد.
امام احمد فرمود: هرکس گمان برد علم خداوند مخلوق است، در حقیقت به خداوند کفر ورزیده است.
با شنیدن این سخن، گفتند: ای امیر مومنان، کافر شده و ما را نیز تکفیر نمود.
برخی از آنان گفتند: آیا خداوند نفرموده که:﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ کُلِّ شَیۡءٖ﴾ [الزمر: 62]([10]) و قرآن شیء (چیز) نیست؟
امام احمد در پاسخ فرمود: خداوند متعال میفرماید: ﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیۡءِۢ﴾ [الأحقاف: 25]. «(تند بادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش در هم میکوبد و نابود میسازد». آیا این تند باد چیزی جز آنچه خداوند اراده نموده نابود کرد؟ [یعنی مقصود از لفظ (شیء) همان چیزهایی است که مراد و مقصود خداوند است، نه همهی چیزهایی که ما در نظر داریم].
امام احمد میگوید: پس هریک به نوبهی خود سخن میگفت و سخنانش را پاسخ داده و رد میکردم؛ چون اعتراضات همهی آنها بیپاسخ نمانده و به پایان رسید، ابن ابیداود اعتراض نموده و گفت: ای امیر مومنان، به خدا سوگند که او گمراه و گمراه کننده و مبتدع است. اما معتصم گفت: با وی سخن گفته و مناظره کنید.
پس باری دیگر به مناظره با من پرداختند و پاسخ هریک از ایشان را داده و اعتراضاتشان را جواب میدادم. چون مناظره به پایان رسید، معتصم گفت: وای بر تو ای احمد، چه میگویی؟ پس گفتم: ای امیرمومنان، چیزی از کتاب الله و سنت رسول الله در این ادعا برای من ارائه دهید تا بر مبنای آن سخن بگویم.
پس احمد بن ابیداود گفت: و تو جز بر مبنای این و آن (قرآن و سنت) سخن نمیگویی؟! امام احمد فرمود: آیا اسلام جز بر مبنای آنها بر پاست؟ و مناظرههایی طولانی جریان یافت.
امام احمد میگوید: براستی در این مناظرات به اموری احتجاج جسته و استدلال نمودند که نه قلبم مرا یاری میکند و نه زبانم به حرکت میآید که آنان را ذکر کنم، بسیاری از آثار را انکار نمودند و گمان نمیکردم چنین باشند تا اینکه با گوشهای خود شنیدم. پس از آن به یاوه گویی پرداخته و میگفتند: طرف خصم چنین و چنان گفت. اما من در برابر آنان به قرآن کریم استدلال میکردم، به اینکه خداوند متعال میفرماید:﴿یَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا یَسۡمَعُ وَلَا یُبۡصِرُ﴾ [مریم: 42]. «ای پدر! چرا چیزی را عبادت میکنی که نمیشنود و نمیبیند». آیا این نزد شما منکر است؟ پس میگفتند: ای امیر مومنان، تشبیه میکند، تشبیه میکند. و مجلس طولانی میشد و معتصم برخاسته و امام احمد را در خانهاش حبس میکرد و کسی را با وی در خانه همراه میکرد تا با او مناظره کند. سپس در روز دوم امام احمد احضار شده و تا نزدیکی زوال با وی مناظره میکردند. و پس از آن معتصم برخاسته و احمد را به خانهاش باز میگرداندند. و در روز سوم امام احمد را آورده و با وی مناظره کردند که در همهی این روزها این صدای امام احمد بود که بر صدای آنها غالب و حجت و دلیل و برهانش بر حجت و دلیل آنان چیره و غالب بوده و این چنین با دلیل و برهان بر آنها چیره شد([11]).
حتی مسئول سربازان([12]) معتصم در مورد امام احمد میگوید: «در آن روز مانند احمد کسی را ندیدم که بر پادشاهی وارد شده باشد و چون وی قلبی ثابت و استوار داشته باشد. ما در چشمان وی همچون مگسانی بیش نبودیم»([13]).
و چنین مناظرات طولانی شده و به درازا کشید، پس معتصم خشمگین شده و به امام احمد گفت: خداوند تو را لعنت کند، حرص آن داشتم که پاسخم را بدهی، اما جوابم را ندادی. سپس گفت: او را بگیرید و بر روی زمین کشیده و برهنه کنید، پس امام احمد را گرفته و کشیده و برهنه کرده و او را در میان مردم شلاق زده و شکنجه کردند. پس امام احمد فرمود: ای امیر مومنان، به یاد آور حاضر شدنت در برابر خداوند را چنان که امروز من در برابر تو ایستادهام.
زمانیکه معتصم استقامت و استواری و تصمیم قاطع امام را دید، گویا میخواست دست از شکنجه او بردارد اما احمد بن ابیداود وی را فریفته و گفت: ای امیر مومنان، اگر او را رها کنی میگویند: وی (معتصم) مذهب مامون را رها کرده و از مقولهی وی خشمگین شده است. پس این سخنان او را بر شلاق زدن امام احمد تحریک نمود. پس چون جلادان شروع به شلاق زدن کردند، چون یکی از آنان جلو آمده و دو شلاق میزد، معتصم (در هر بار) میگفت: بس کن، خداوند دستت را قطع کند.
چنین بود که امام احمد چندین بار بیهوش شد و در هر بار شلاق زدن را از سر میگرفتند، چنان که دیگر ضرب شلاقها را احساس نمیکرد؛
معتصم سه بار درحالیکه امام احمد شلاق میخورد، نزد وی آمده و او را به اعتقاد خلق قرآن فراخواند و در هر بار امام احمد امتناع میورزید. و شلاقها از سر گرفته میشد.
پس از این بود که معتصم به آزاد شدن امام دستور داد، پس از اینکه سی و اندی ضربهی شلاق تحمل نمود. و گفته شده: هفتاد ضربه. اما هریک از این ضربهها، ضربهای شدید و زجرآور بود. اما امام احمد درد آنها را زمانی احساس نمود که در خانه بود و غل و زنجیرها از وی برداشته شده بود. سپس معتصم دستور داد تا وی را آزاد کنند تا به خانوادهاش بپیوندد.
آزادی امام احمد در 25 رمضان سال 221 هجری رخ داده و به خانوادهاش ملحق شد.([14]) پزشکی به خانهاش آمده و با دیدن جای ضربههای شلاق گفت: براستی کسی را دیدم که صد ضربه شلاق خورده بود اما هیچیک از ضربهها همچون جای این ضربهها بر بدنش نمانده بود. و به معالجهی امام پرداخته و گوشت مرده را از بدنش جدا میکرد و امام احمد صبور و بردبار بود و با صدای بلند خداوند متعال را شکر میگفت. اما اثر شلاقها تا زمان وفات بر پشتش باقی ماند.([15]) و پس از اینکه خداوند متعال او را شفا داد همه را بخشید جز اهل بدعت؛ و در این زمینه این آیه را تلاوت میکرد که میفرماید: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾ [الشورى: 40]. «اگر کسی گذشت کند و صلح و صفا به راه اندازد، پاداش چنین کسی با خدا است. خداوند قطعاً ظالمان را دوست نمیدارد».
پس از اینکه معتصم وفات نموده و واثق([16]) متولی امر خلافت گردید، او نیز راه پدر را در پیش گرفته و اعتقاد و باور خلق قرآن را اظهار نمود.
پس از این نامهی اسحاق بن ابراهیم به امام احمد رسید که در آن گفته بود: امیر مومنان در مورد تو دستور داده هیچکس گرد تو جمع نشود و در شهر و سرزمینی که در آن است، سکونت نکنی، پس به هر سرزمینی که میخواهی برو.
پس امام احمد تا زنده بودن واثق در منزلی جز خانهی خودش پنهان شد و چون خبر مرگ وی را دریافت، به منزلش بازگشت. و در این مدت پیوسته در خانه مخفی بود و برای نماز یا هر امر دیگری خارج نمیشد، تا اینکه واثق هلاک شد([17]).
پس از واثق متوکل([18]) عهدهدار امر خلافت شد و خداوند متعال به وسیلهی او سنت را ظاهر نموده و اهل سنت را یاری نمود([19]).
پس از به خلافت رسیدن متوکل، امام احمد نامهی بلند بالایی به متوکل نوشت و در آن مردود بودن اعتقاد خلق قرآن و معتقدین آنرا بیان نمود. و با دلایل و براهین قطعی از کتاب و سنت و آثار صحابه به کلام الله بودن قرآن استدلال کرد و برای توفیق و حسن عاقبت متوکل دعا نمود([20]).
مردم به ظاهر همگی در اعتقاد خلق قرآن با مامون موافقت کردهاند، چه کسانی که با ترس و لرز پذیرفتند و چه آنان که خود به این امر تمایل داشته و آنرا با میل و رغبت پذیرفتند؛ اما در این میان تنها امام احمد و محمد بن نوح باقی ماندهاند که منکر این مساله هستند. و پس از مدتی محمد بن نوح فوت شده و تنها این امام احمد است که در میدان امتحان و آزمایش باقی مانده است. پس استقامت کرده و از خداوند متعال یاری جسته و با قول و فعل و مناظره و صبر و بردباری بر شکنجه در عهد مامون و پس از وی معتصم،([21]) برای مردم ثابت نمود که قرآن کلام الله ﻷ میباشد. گرچه این اعتقاد و باور را در برابر دولت اظهار نمیکردند لیکن قلبا به آن معتقد بودند.
و چنین بود که خداوند متعال کتابش را حفظ نموده و به وسیلهی امام احمد با این مواضع حکیمانه حق را آشکار و روشن نمود.
[1] - عبدالله احمد بن محمد بن حنبل شیبانی؛ یکی از ائمه مشهور و پیشگام. او در سال 164 هجری در بغداد متولد شد. درحالیکه سه سال داشت پدرش را از دست داد و مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت. پس کسب علم را آغاز نموده و در سال 187 هجری به حج رفته و پس از آن به صنعاء سفر نمود تا از امام عبدالرزاق، صاحب مصنف، علم فراگیرد، سپس به بغداد بازگشته و به طلب علم و تعلیم پرداخت. سرانجام در روز جمعه 12/4/241 هجری دار فانی را وداع گفت. و در تشییع جنازهاش هزاران هزار نفر و بلکه پانصد هزار نفر حضور داشتند. نگا: سیر أعلام النبلاء (11/177)، (11/340)؛ والبدایة والنهایة (10/325)، (10/342)؛ وتهذیب التهذیب، ابن حجر (1/62).
[2]- مأمون، عبد الله بن هارون الرشید، وی در سال 170هجری متولد شده و در 25 محرم سال 198هجری به خلافت رسید. وی به اعتقاد خلق قرآن دعوت میداد که خداوند متعال با دعوت امام احمد او و دعوتش را در هم شکست. مامون در 25 محرم سال 218 هجری وفات کرد. نگا: البدایة والنهایة (10/274).
[3]- سیر أعلام النبلاء (11/236)؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص306؛ و تاریخ الإسلامی، محمود شاکر (5/197-200).
[4] - نگا: البدایة والنهایة (10/272، 331).
[5] - امام احمد در مورد محمد بن نوح میگوید: هیچکس را همچون وی ندیدم با وجود جوانی و مقدار علمش، پایبندتر از او به امر الله باشد. روزی به من گفت: ای ابوعبدالله، تقوای الهی پیشه کن، تو همچون من نیستی. تو کسی هستی که به تو اقتدا میشود، مردم گردنشان را برای آنچه نزد توست دراز میکنند. پس از خدای بترس و بر امر خداوند ثابت قدم و استوار باش... پس فوت شده و بر او نماز خواندم و او را دفن نمودم.
[6]- احمد بن ابیداود، فرج بن جریر بن مالک معتزلی؛ وی در سال 160 هجری متولد شد، با به خلافت رسیدن معتصم وی قاضی القضاة معتصم شد و پس از وی عهدهدار همین منصب در زمان واثق بود و مذهب معتزله را ترویج داده و پادشاه را به امتحان کردن مردم در مورد مسالهی خلق قرآن و اینکه خداوند متعال در آخرت دیده نمیشود وادار مینمود. خداوند متعال چهار سال پیش از مرگش او را به بیماری فالج مبتلا نمود که در اثر آن از لذت خوردن و نوشیدن و نکاح و ... محروم ماند. سرانجام در روز شنبه، هفت روز مانده به محرم سال 240 هجری وفات کرد. نگا: البدایة و النهایة (10/319-322).
[7]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/242).
[8]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/342، 343) البدایة والنهایة (10/332).
[9]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/343)؛ البدایة والنهایة (10/332).
[10]- «الله آفریدگار همه چیز است».
[11]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/244-250)؛ البدایة والنهایة (10/333).
[12]- مسئول سربازان معتصم، محمد بن ابراهیم بن مصعب بود که وی برادر اسحاق بن ابراهیم بن مصعب نائب مامون در بغداد میباشد. نگا: البدایة و النهایة (10/272)، (10/331)؛ سیر أعلام النبلاء (11/240).
[13]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/240).
[14]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/250-254)؛ البدایة والنهایة (10/332-335).
[15]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/256)؛ البدایة والنهایة (10/335).
[16]- واثق بالله، هارون بن معتصم بن هارون الرشید، وی در سال 196 هجری متولد شد و پس از معتصم در ربیع الاول 227 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال 232 هجری فوت کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (10/306).
[17]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/264).
[18]- متوکل علی الله، وی جعفر بن معتصم بن هارون الرشید میباشد. او در سال 207 هجری متولد شده و پس از برادرش واثق در ذیالحجه سال 232 هجری عهدهدار امر خلافت گردید. خداوند متعال به وسیلهی او حق و اهل سنت را یاری نموده و پیروز گرداند و اهل باطل و بدعتشان را خوار و زبون کرد. سرانجام فرزندش محمد با همکاری برخی از دشمنان اسلام در شوال سال 247 هجری وی را کشت. رحمت خداوند بر او باد و او را بیامرزد. نگا: البدایة و النهایة (10/349).
[19]- نگا: سیر أعلام النبلاء (11/268-280)؛ البدایة والنهایة (10/338-340).
[20]- نگا: متن نامه در: سیر أعلام النبلاء (11/281-286) و آن یکی از بزرگترین ردود بر قائلین به خلق قرآن میباشد؛ والبدایة والنهایة (10/340)؛ و نگا: سیر أعلام النبلاء (11/177-358)؛ و البدایة والنهایة (10/325-342).
[21]- معتصم: محمد بن هارون الرشید، وی در سال 180هجری متولد شده و مادرش ام ولد (کنیز) بود. در عهد مأمون در 14/7/218 هجری برای خلافت با وی بیعت صورت گرفت. وی مردم را در باب اعتقاد خلق قرآن مورد آزمایش و امتحان قرار داد و بر امام احمد سخت گرفته و با شلاق او را شکنجه کرد و به شهرهای مختلف نامه نوشته و آنها را به اعتقاد خلق قرآن دستور داد و همچنان اعتقاد و باور خلق قرآن باقی بود تا اینکه متوکل آنرا پس از 14 سال مردود اعلان کرد. معتصم در 11/3/224 هجری فوت نمود درحالیکه 47 سال و هفت ماه عمر داشت. نگا: سیر أعلام النبلاء (10/306).
مطلب دوم: موضعگیریهای امام شافعی
از امام شافعی([1]) نیز موضعگیریهای حکیمانهای به ثبت رسیده که دلالت بر حکمت و صدق و اخلاص او میکند. که به عنوان نمونه میتوان به موضع وی در برابر اهل کلام و دفاع ایشان از علم کتاب و سنت اشاره کرد. امام شافعی / در برابر اهل کلام([2]) موضعی حکیمانه و محکم و استوار اتخاذ نمود.
امام شافعی میفرماید: «حکم من در مورد اهل کلام آن است که: با شاخه درخت و کفش تنبیه شوند و سوار بر شتر در بازارها و در میان قبیله و خویشاوندانش در معرض دید همگان قرار داده شوند و گفته شود: این سزای کسی است که کتاب و سنت را ترک نموده و به علم کلام روی آورد»([3]).
و فرمود: «مذهب من در مورد اهل کلام آن است که با شلاق بر سر آنها زده شده و در سرزمینها در معرض دید همگان قرار داده شوند»([4]).
و فرمود: «حکم من در مورد اهل کلام همان حکم عمر در مورد صبیغ است»([5]).
و اینگونه امام شافعی در قلب مردم بذر دشمنی با کلام و اهل آن و محبت کتاب و سنت و تمسک به آنها را کاشت.
یونس بن عبدالاعلی صدفی([6]) میگوید: «به شافعی گفتم: استاد ما لیث([7]) میگفت: اگر دیدید مردی بر روی آب راه میرود، فریبش را نخورید تا اینکه امر وی را به کتاب و سنت عرضه کنید.
پس امام شافعی / گفت: لیث / کوتاه سخن گفته، بلکه اگر مردی را دیدید بر روی آب راه رفته و در هوا پرواز میکند فریبش را نخورید تا اینکه امر وی را به کتاب (و سنت) عرضه کنید»([8]).
زمانیکه امام شافعی در مصر بود، یکی از اهل کلام نزد وی آمده و در مورد مسالهای از مسائل کلام از او سوال پرسید. امام شافعی به وی گفت: آیا میدانی تو کجا هستی؟ آن مرد گفت: بله. امام شافعی فرمود: این همان موضعی است که خداوند فرعون را در آن غرق نمود. آیا به تو خبر رسیده که رسول الله امر کرده باشد در این مورد سوال شود؟ گفت: نه. فرمود: آیا صحابه در این مورد سخن گفتهاند؟ گفت: نه. فرمود: آیا میدانی چند ستاره در آسمان است؟ گفت: نه. فرمود: آیا میدانی جنس فلان ستاره از چیست و طلوع و افول آن چگونه و چه وقت بوده و برای چه آفریده شده است؟ گفت: نه. فرمود: مخلوقی را که با چشمانت میبینی، نمیشناسی، آنگاه در مورد علم خالق و آفرینندهاش سخن میگویی؟
پس از این امام شافعی در مورد مسالهای در باب وضو از او سوال کرد که پاسخ اشتباه داد و به چهار طریق پاسخ داد که در هیچیک از آنها پاسخ صحیح و درست نبود. پس امام شافعی به وی گفت: علم و دانش امری که در روز پنج بار به آن نیاز داری، رها کردهای و خود را در علم خالق و آفریننده مشغول کردی؟
چون چیزی در این زمینه به دلت خطور کرد، بهسوی خداوند بازگرد و اینکه میفرماید: «خداوند شما، خداوند یکتا و یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در دریا در حرکتند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند، بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خداوند) است برای مردمی که تعقّل ورزند»([9]). و اینگونه در مورد خداوند متعال بر مخلوقش استدلال کن و خود را در مورد علمی که عقلت به آن راهی ندارد و به آن نمیرسد، به سختی مینداز».
پس آن شخص([10]) به وسیلهی امام شافعی از علم کلام توبه کرد و به علم کتاب و سنت روی آورد([11]). و پس از توبه میگفت: «من خلق و خویی از اخلاق شافعی هستم».
و اینگونه این شخص (مزنی) به یکی از علمای اسلام در فقه شافعی تبدیل شد.
براستی این مواضع حکیمانه در دفاع از کتاب و سنت و نکوهش کلام و اهل آن و رد بر آنها با اسلوب حکیمانه، به وضوح و روشنی بر حکمت امام شافعی / دلالت میکنند.
از دیگر مواردی که به حکمت امام شافعی اشاره دارد آن است که خداوند متعال فضل خویش را شامل او کرده و به وسیلهی او بسیاری از اهل کلام هدایت یافته و باورهای باطل و شیوهی نادرست خود را رها کردند و بلکه به علم کتاب و سنت روی آوردند. و براستی این فضل الله ﻷ است که به هرکس بخواهد میدهد. و خداوند دارای فضل و بخشش فراوان است.
[1]- محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن سائب، نسب وی در عبد مناف به رسول خدا میرسد؛ امام شافعی در غزه و گفته شده در عسقلان در سال 150 هجری چشم به جهان گشود. درحالیکه کوچک بود، پدرش فوت کرد و زمانیکه دو سال داشت مادرش او را به مکه برده و در مکه رشد نمود و قرآن را تلاوت کرد و پس از آن به مدینه نزد امام مالک سفر کرد و بخشهایی از موطا را که حفظ داشت، نزد امام مالک خواند. سپس به مکه بازگشت و به یمن سفر نمود و در سال 84 هجری به عراق سفر کرد. و پس از آن برای بار سوم به مکه بازگشت. سپس از عراق به مصر سفر نمود و در مصر باقی ماند تا اینکه در سال 204 هجری وفات نمود. نگا: البدایة والنهایة (10/251).
[2]- علم و آگاهی نسبت به دین به دو دسته تقسیم میشود: علم به امور خبری اعتقادی همچون علم به الله متعال و فرشتگان و کتب آسمانی و پیامبران و روز قیامت و اخبار پیامبران و احوال فرشتگان و صفات و اعمالشان؛ و علم به بهشت و جهنم در این نوع داخل است. و جدال عقلی در این بخش کلام نامیده میشود.
اما نوع دوم علم: مربوط به امور عملی همچون اعمال اعضا و جوارح و قلوب از قبیل واجبات و محرمات و مستحبات و مکروهات و مباحات میباشد. و این نوع نیز از این جهت که علم و اعتقاد یا خبر صادق یا کاذب است، در بخش اول جای دارد اما از این جهت که بدان امر شده یا از آن نهی شده در بخش دوم جای میگیرد. نگا: فتاوی ابن تیمیه (11/335، 336، 19/134).
بنابراین جدال در علم عقاید کلام نامیده میشود. و زمانیکه سلف صالح علمای کلام را نکوهش نموده و به ذم آنها میپردازند، مقصودشان کسانی است که در مورد دین با روشی جز روش پیامبران سخن میگویند. و این همان موردی است که امام شافعی آنرا نکوهش نموده و به ذم آن میپردازد. نگا: فتاوی ابن تیمیه (12/460، 461).
[3]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (10/29)؛ البدایة والنهایة (10/254)؛ فتاوى ابن تیمیة (16/473).
[4]- نگا: سیر أعلام النبلاء (10/29).
[5]- صبیغ بن عسل حنظلی چون به مدینه آمد و شروع به سوال کردن در مورد متشابهات قرآن نمود، عمر به دنبال وی فرستاد و به او گفت: تو کیستی؟ گفت: من بنده خدا صبیغ؛ عمر گفت: و من بنده خدا عمر هستم. پس وی را با شاخه درخت خرما چنان زد که سرش پر از خون شد. پس گفت: کافی است ای امیر مومنان، آنچه در سر داشتم، از بین رفت.(سوالاتی که در مورد متشابهات قرآن داشت). بنگر: الإصابة فی تمییز الصحابة، ابنحجر (2/198).
[6]- یونس بن عبدالأعلی بن میسرة، شیخ و استاد امام بخاری میباشد. کنیهی وی ابوموسی الصدفی است. در سال 170 هجری چشم به جهان گشوده و در سال 264 هجری دار فانی را وداع گفت. نگا: سیر أعلام النبلاء (12/348).
[7]- لیث بن عاصم بن کلیب، امام پیشوا و عبادتگزار مصری، وی در سال 115 هجری متولد شد و در سال 211 هجری وفات نمود. نگا: التهذیب و التهذیب (8/419) و سیر أعلام النبلاء، ذهبی (10/188).
[8]- نگا: شرح عقیده طحاویه، ص510؛ سیر أعلام النبلاء (10/23).
[9]- ﴿وَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ١٦٣ إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ١٦٤﴾ [البقرة: 163-164].
[10]- مردی که به وسیلهی امام شافعی از علم کلام توبه کرد، مزنی بود. امام و علامه و از عابدان پیشگام ابو ابراهیم اسماعیل بن یحیی بن عمرو بن مزنی مصری. شاگرد امام شافعی، وی در سال 175 هجری متولد شد. وی مختصری در فقه نگاشته که بسیاری از علما به شرح آن پرداختهاند. او در سال 264 هجری چشم بر جهان بست. نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (12/492).
[11]- نگا: سیر أعلام النبلاء (10/25، 26، 31، 32).
مطلب اول: موضعگیریهای امام مالک بن انس
از امام مالک بن انس([1]) / در مسیر دعوت الی الله مواضع حکیمانهای به جای مانده است که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
1- یکی از مهمترین مواضع امام مالک، موضع وی در برابر کسی بود که در مورد استواء سوال پرسید. مردی نزد وی آمده و گفت: ای ابوعبدالله: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. استوی چگونه است؟
امام مالک از سوال وی بسیار دگرگون شده و به زمین نگاه کرد و در حال تفکر چوبی را که در دست داشت در زمین فرو برده و سراسر بدنش را عرق پوشاند. سپس سر بلند کرده و چوبی که در دست داشت، انداخته و فرمود:
«الْکَیْفُ غَیْرُ مَعْقُولٍ وَالِاسْتِوَاءُ مِنْهُ غَیْرُ مَجْهُوَلٍ وَالْإِیمَانُ بِهِ وَاجِبٌ وَالسُّؤَالُ عَنْهُ بِدْعَةٌ». «و اظنک صاحب بدعة» .
«کیفیت و چگونگی آن قابل درک نیست و استوای بر عرش مجهول نبوده و ایمان به آن واجب و سوال از کیفیت آن بدعت است». و گمان میکنم تو از اهل بدعت هستی. سپس دستور داد او را بیرون کنند([2]).
این موضع، موضعی صحیح و استوار میباشد، زیرا پس از تامل و تفکر چنان پاسخ صحیح و دقیقی به وی داد که نزد اهل سنت و جماعت تبدیل به قاعدهای ثابت در مورد همهی صفات خداوند متعال شد و در همهی صفات الهی جریان دارد؛ چنانکه کیفیت و چگونگی صفات الهی برای ما مجهول است و کیفیت آنرا نمیدانیم زیرا خداوند متعال ما را از کیفیت و چگونگی آن مطلع نکرده و از آن خبر نداده است اما همین صفت با دلیلی که برای آن از قرآن و سنت صحیح یا یکی از آنها ذکر شده، معلوم و نه مجهول است؛ و ایمان به این صفت که با دلیل شرعی ثابت شده، واجب میباشد اما سوال از کیفیت آن بدعت است؛
اما مقصود از نفی کیفیت، تفویض معنای صفات نمیباشد، بلکه هریک از صفات الهی بر معنایی حقیقی دلالت میکند که بدان ایمان داریم و آنرا برای خداوند متعال چنانکه شایسته و لایق او تعالی میباشد، اثبات میکنیم([3]).
2- یکی دیگر از مواضع امام مالک رحمهالله پاسخ وی به برخی از زاهدان و عابدانی بود که نامهای به امام نوشته و او را پند و اندرز داده و به گوشهنشینی و عزلت از مردم و عمل تشویق و توصیه کردند، پس امام مالک در پاسخ نامهای به آنها نوشته و فرمود: «براستی همانطور که الله ﻷ ارزاق را تقسیم نموده، اعمال را نیز تقسیم کرده است؛ (به عنوان مثال) برای شخصی نماز خواندن میسر گردیده درحالیکه برای وی روزه گرفتن میسر نیست و برای دیگری صدقه دادن میسر شده درحالیکه روزه گرفتن برای وی میسر نیست و به همین ترتیب برای کسی جهاد فی سبیل الله میسر شده و برای دیگری نه؛ اما نشر علم از برترین اعمال نیک است و من نسبت به آنچه برایم میسر شده راضی هستم و گمان نمیکنم آنچه برآنم و فعالیتی که دارم بدون آنچه تو بر آنی و فعالیتی که داری، میسر گردد، (همگی با فعالیتهای مختلفی که داریم به هم نیازمندیم) و امیدوارم که هریک از ما بر خیر و نیکی باشد»([4]).
آری، این پاسخ متین و استوار، بر فقه و علم و دانش امام مالک و حکمتش دلالت میکند؛ براستی نشر علم بهترین اعمال نیک و بلکه برتر از نماز نفل و روزه نفل و صدقه نفلی و دیگر عبادات نفلی میباشد. زیرا رسولالله ج فرمودند: «مَنْ دَلَّ عَلَى خَیْرٍ فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ فَاعِلِهِ»([5]) «هرکس بر امر خیری راهنمایی کند همانند پاداش انجام دهندهی آن ثواب کسب میکند».
و اینکه فرمودند: «فَوَاللَّهِ لأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلا وَاحِدًا خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ»([6]). «به خدا سوگند اگر خداوند یک نفر را به وسیلهی تو هدایت کند، از اینکه چهارپایان سرخ مو از آنِ تو باشند، برایت بهتر خواهد بود».
خداوند امام مالک را رحمت کند، براستی حکیمانه سخن گفت و آنچه بیان داشت، تطبیق نمود و مردم را در مورد آن تشویق کرد. براستی خود شایستهترین افراد به این مقوله است که فرمود: «به من خبر رسیده هیچکس نیست که از دنیا روی گردانده و به عبادت روی آورده و تقوا پیشه کرده مگر اینکه سخنان حکیمانه بر زبان آورده است»([7]).
و بر این اساس است که امام ذهبی([8]) میگوید: «فقه مالک در نهایت دقت بوده و عموم آرای وی محکم و استوار میباشد»([9]).
امام مالک / در ترسیم قاعدهای ثابت و استوار برای مردم، منصفانه برخورد نمود، آنجا که فرمود: «کل أحد یؤخذ من قوله ویترک إلا صاحب هذا قبر»([10]). «همهی (انسانها) چناناند که برخی اقوالشان گرفته شده و برخی دیگر رها میشوند، مگر صاحب این قبر». [منظورش پیامبر اکرم ج بود].
این سخن حکیمانه و بزرگی میباشد که بیان میکند هیچیک از مردم از خطا و اشتباه مصون نبوده و بلکه تنها این محمد ج است که در امر ابلاغ شریعت معصوم میباشد.
3- امام مالک حق را آشکار بیان نموده و در راه خدا از ملامتِ ملامت کنندگان نهراسیده و بدان توجه نمیکرد. مقولهی امام شافعی به این امر اشاره دارد آنجا که میفرماید: «چون یکی از اهل بدعت نزد مالک / حاضر میشد، (به وی) میگفت: من از سوی پروردگار و دینم دلیل و برهان دارم اما تو شک و تردید داری، برو نزد مترددی همچون خود و با وی مجادله کن»([11]).
و این سخن از قبیل دعوت اجتهادی میباشد. زیرا برخی از مردم چناناند که گاهی نیاز به غلظت و شدت دارند و این امر نیز خارج از تدبیر نیست. زیرا الله متعال – که داورترین و دادگرترین دادگران و داوران است- به حکیمترین مردمان میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡ﴾ [التحریم: 9]. «ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر».
و میفرماید: ﴿وَأُنزِلَ إِلَیۡکُمۡ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُکُمۡ وَٰحِدٞ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾ [العنکبوت: 46]. «با اهل کتاب (یعنی با یهودیان و مسیحیان) جز به روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن، مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند (و متوسّل به زور یا گستاخی شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج گردند. در این صورت شدّت و حدّت در مقابله با آنان بلامانع است)».
آری، از امام مالک / مواضع حکیمانه، والا و بزرگی به جای مانده و به ثبت رسیده است که ذکر همگی آنها در این مختصر نمیگنجد([12]).
[1]- امام مالک بن انس بن عامر بن عمرو، امام دارالهجرة؛ او در سال 93 هجری، یعنی در سالی که انس بن مالک بن نضر خدمتکار رسولالله فوت شد به دنیا آمد. او با صداقت و راستی و اخلاص به فراگیری علم پرداخت و یکی از ائمه چهارگانه گردید. و اینگونه خداوند متعال به وسیلهی او مسلمانان را بهرهمند نمود. سرانجام در سال 179 هجری وفات یافت. نگا: سیر أعلام النبلاء (8/49-135)؛ البدایة والنهایة (10/174)؛ و تهذیب التهذیب (10/5).
[2]- أبونعیم در الحلیة (6/325)؛ ونگا: سیر أعلام النبلاء (8/100، 101، 106)؛ مجموع فتاوى ابن تیمیة (5/26، 5/144).
[3]- نگا: فتاوى ابن تیمیة (5/5-121).
[4]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (8/114).
[5] - مسلم، کتاب الإمارة، باب فضل إعانة الغازی فی سبیل الله (3/1506)، (1893).
[6]- بخاری و شرح آن الفتح (7/476)؛ مسلم: 4/1871؛ و تخریج آن پیشتر گذشت.
[7]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (8/109).
[8]- امام شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، وی در ماه ربیع الآخر سال 673 هجری چشم به جهان گشود. به طلب علم روی آورده و در این راه سفر نمود و در آن ماهر شد. حدود چهار سال یا بیش از آن مانده به وفاتش، به خاطر آبی که در چشمانش وارد شد، کور شد. او در سال 748 هجری در شب دوشنبه در ماه ذیالقعده پیش از نیمه شب وفات نمود. میراث علمی به جای مانده از امام ذهبی به 215 تالیف میرسد. نگا: البدایة و النهایة (14/225) و مقدمه سیر أعلام النبلاء (1/12-140)
[9]- نگا: سیر أعلام النبلاء (8/92).
[10]- نگا: سیر أعلام النبلاء (8/93).
[11]- نگا: حلیة الأولیاء (6/324)؛ سیر أعلام النبلاء (8/99).
[12]- بنگر به دیگر واضع حکیمانه وی در: حلیة الأولیاء (6/325)؛ سیر أعلام النبلاء (8/94، 98، 99)؛ و بنگر به موضع حکیمانه وی در برابر بنیأمیة و حکم وی در باب طلاق مکره وعدم وقوع آن در سیر أعلام النبلاء (8/80، 95، 96).