اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

مطلب چهارم: نمونه‌ای از مواضع‌ ابوحنیفه نعمان بن ثابت

مطلب چهارم: نمونه‌ای از مواضع‌ ابوحنیفه نعمان بن ثابت

از امام ابوحنیفه نعمان بن ثابت([1]) مواضع مدبرانه و فراوانی به جای مانده و به ثبت رسیده است([2]).

از این دسته می‌توان به موضع وی در برابر ملحدان اشاره نمود، آنگاه که آنان را به‌سوی خداوند متعال و اینکه اوست پروردگار و صاحب هر چیزی، فراخوانده و دعوت نمود.

چنان‌که در تاریخ ذکر شده، گروهی از ملحدان گرد ابوحنیفه جمع شده و گفتند: چه دلیلی برای وجود آفریننده و خالق وجود دارد؟ امام ابوحنیفه در پاسخ آنان گفت: مرا رها کنید که ذهنم مشغول امری عجیب است. ملحدان گفتند: چه چیزی؟ ابوحنیفه گفت: به من خبر رسیده در رود دجله کشتی بزرگ و پُر از کالاهای متنوع و عجیب و غریب بوده و بدون اینکه کسی آن‌را هدایت و رهبری کند، در رفت و آمد می‌باشد؟ پس ملحدان به وی گفتند: آیا تو دیوانه‌ای؟ ابوحنیفه گفت: چرا؟ گفتند: هیچ عاقلی چنین داستانی را باور نمی‌کند. امام ابوحنیفه رحمه‌الله به آنان گفت: چگونه عقل‌‌تان باور می‌کند این عالم با انواع و اصناف و حوادث عجیب و غریب آن و این کشتی دوار و سیاری که (در موج‌های خروشان) جریان دارد و همه‌ی این حوادث و اتفاقات بدون هیچ گرداننده و بوجود آورنده‌ای رخ داده باشد و این همه بدون اینکه کسی آنها را به حرکت درآورد، حرکت می‌کنند؟ پس همگی آنها خوار و ذلیل در فکر فرو رفتند([3]).

و این از بزرگ‌ترین مصادیق و مواضع مدبرانه در دعوت به‌سوی خداوند می‌باشد. چنان‌که از وجود مخلوق به وجود خالق استدلال نمود. زیرا هیچ مخلوقی نیست مگر اینکه خالق و مدبری دارد و او خداوند متعال می‌باشد، چنان‌که هیچ ساخته شده‌ای نیست مگر اینکه سازنده‌ای دارد.

و مثال والا و بلندمرتبه از آنِ الله متعال بوده و او عزیز و حکیم است


[1]- امام نعمان بن ثابت بن زوطی تمیمی کوفی، یکی از امامان چهارگانه و بزرگان بلند آوازه و مشهور میباشد. او در سال 80 هجری در دوران صغار صحابه متولد شده و انس بن مالک را زمانیکه به کوفه آمده دید. امام ابوحنیفه در سال 150 هجری وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (6/390)؛ البدایة و النهایة (10/107).

[2]- نگا: نمونههایی از مواضع حکیمانه امام ابوحنیفه در سیر أعلام النبلاء (6/402)؛ أعلام المسلمین - أبوحنیفه، وهبی سلیمان غاوجی (5/35)، (5/121، 354).

[3]- نگا: درء تعارض العقل والنقل، ابن تیمیة (3/127)؛ الریاض الناضرة، سعدی، ص258.

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های عمر بن عبدالعزیز

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های عمر بن عبدالعزیز

بسیاری از علما بر این باورند که عمر بن عبدالعزیز([1]) از جمله مجددانی بود که رسول خدا وعده آنها را در راس هر صد سال داده است. چنان‌که رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ کُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ یُجَدِّدُ لَهَا دِینَهَا»([2]). «براستی خداوند متعال برای این امت در راس هر صد سال کسی را برمی‌انگیزد تا دین امت را برای آن تجدید نماید».

و بر این اساس وی اولین مجددان بود. در مسیر دعوت الی الله از عمر بن عبدالعزیز -که رحمت خداوند بر او باد- مواضع‌ حکیمانه و بسیاری ثبت گردیده که به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم:

الف) موضع وی پیش از خلافت

عمر بن عبدالعزیز / پیش از خلافت مواضع‌ بسیاری همراه خلفا داشت. از جمله:

1- باری سلیمان بن عبدالملک([3]) ‌که عمر بن عبدالعزیز همراه وی بود، رو به سپاهش کرد و نظری به اسبان و شتران و قاطران و باروبند سپاهیان و لشکریانش انداخته و گفت: ای عمر در مورد آنچه می‌بینی چه می‌گویی؟ عمر بن عبدالعزیز گفت: «می‌بینم که بخشی از دنیا بخش دیگر را می‌خورد و تو در مورد همه‌ی این‌ها مسئولی». چون همراه هم به لشکر نزدیک شدند، ناگهان کلاغی آمده و لقمه‌ای برگرفت که در آن قسمتی از چادر سلیمان بود. و با آن پرواز نموده و آوازی سر داد؛ سلیمان به عمر بن عبدالعزیز گفت: این چه بود ای عمر؟ گفت: نمی‌دانم. سلیمان گفت: به گمانت با آوازی که سر داد چه گفت؟ عمر گفت: گویا می‌گوید: آن لقمه از کجا آمده و به کجا برده می‌شود؟ پس سلیمان به او گفت: چه چیزی مایه‌ی تعجب تو شده است؟ عمر گفت: تعجب می‌کنم از کسی که خداوند را می‌شناسد و با این حال از او نافرمانی می‌کند و تعجب می‌کنم از کسی که شیطان را شناخته و با این حال از او اطاعت می‌کند و کسی که دنیا را شناخته و به آن اعتماد می‌کند»([4]).

آری، این کلمات حکیمانه‌ای است که در دعوت به‌سوی خدا متوجه خلیفه‌ی مسلمانان می‌گردد. عمر بن عبدالعزیز چون فرصت را مناسب دید، بیشترین بهره از آن برده و چنین کلمات حکیمانه‌ای را به وی گوشزد نمود و در تمام مدت به روش حکیمانه در دعوت، ملتزم و پای‌بند بود.

2- باری سلیمان بن عبدالملک همراه عمر بن عبدالعزیز حج نمود که با رعد و برقی روبرو شدند که نزدیک بود در اثر شدت آن قالب تهی کنند؛ پس سلیمان به عمر نگاه کرد درحالی‌که وی می‌خندید و گفت: ای ابوحفص، آیا تا به حال همچون این شب را دیده‌ای یا شنیده‌ای؟

عمر گفت: ای امیرمومنان، این صدای رحمت الله بود، چگونه خواهی بود اگر صدای عذاب الهی را بشنوی؟

 سلیمان گفت: این صد هزار درهم است آنها را صدقه بده.

عمر گفت: آیا بهتر از این را صدقه نکنیم ای امیر مومنان؟

سلیمان گفت: بهتر از آن چیست؟

عمر گفت: عده‌ای با تو همراه هستند که شکایت‌هایی دارند و به تو دسترسی ندارند؛ پس سلیمان با آنها نشست و به شکایت‌های‌شان رسیدگی کرد([5]).

الله اکبر، چه حکیمانه و والاست این موضع! براستی عمر بن عبدالعزیز به یاری خداوند متعال و سپس حکمتش توانست بر سلیمان تاثیر بگذارد، چنان‌که برای رسیدگی به شکایات با شاکیان نشست.

3- و از بزرگ‌ترین رفتارهای حکیمانه وی با سلیمان بن عبدالملک آن بود که چون سلیمان به او گفت: ای ابوحفص، خود آنچه عهده‌دار آن هستیم، می‌بینی و ما برای تدبیر آن از علمی برخوردار نیستیم، بنابراین آنچه مصلحت عموم مردم می‌بینی، به اجرا درآور؛ پس عمر دستور به عزل کارگزاران حجاج داد و پس از اینکه برای مدتی نمازها از وقتش به تاخیر می‌افتاد، آنها را در وقت‌شان اقامه کرد و به اموری مهم و اساسی پرداخت که از اعمال او شمرده می‌شود.

گفته شده: چون سلیمان حج نمود و مردم بسیاری را در حج مشاهده کرد، به عمر گفت: آیا این مردم که تعدادشان را جز خدا نمی‌داند، می‌بینی؟ عمر گفت: این‌ها امروز رعیت تو هستند و فردا(ی قیامت) طرف دعوای تو. با شنیدن این سخنان سلیمان به شدت گریست([6]).

خداوند عمر را رحمت کند، براستی در پند و اندرز و نرم کردن قلوب و ایجاد ارتباط آنها با آفریدگارشان و ترساندن آنها از کیفرش و تشویق آنها به ثواب و پاداشش، بسیار حکیم و دانا بود و رفتار و عملکردی حکیمانه داشت؛ چنان‌که در حالت و زمان مناسب به پند و اندرزی چنین پرداخته و از این اسلوب دعوی استفاده می‌کرد.

براستی مواضع‌ حکیمانه‌ای با خلفا داشت و اگر بیم طولانی شدن بحث نبود، حتما آنها را نیز ذکر می‌کردم([7]).

ب) مواضع‌ وی پس از عهده‌دار شدن امر خلافت

پس از اینکه معاویه بن ابوسفیان در سال 60 هجری وفات کرد، ظلم سر برآورده و دایره‌ی اختلاف و شکاف میان علما و خلفا افزایش یافت، چنان‌که برخی از مردم در یک وادی و برخی از حکام‌ در وادی دیگر بودند؛ اما این اختلاف و شکاف و اوضاع و احوال نابهنجار با واگذار شدن حکومت به فرماندارانی ظالم همچون حجاج، بیشتر و بیشتر گردید. چون چنین ظالمان و ستمگرانی اموال را جمع‌آوری نموده و آنها را بدون هیچ حساب و نظامی در مسیری نادرست مصرف می‌کردند. به عنوان مثال چون شاعری نزد خلیفه یا والی حاضر شده و به مدح وی می‌پرداخت، بدون هیچ حساب و کتابی اموالی را به وی می‌بخشیدند([8]).

اما زمانی‌که عمر بن عبدالعزیز خلافت را به دست گرفت، در راستای نجات امت از مصیبت‌هایی که به آنان وارد شده، مواضع‌ و عملکردی مدبرانه از خود نشان داد. موضع‌ و عملکردی مدبرانه برای اصلاح اموری که فاسد شده است. از جمله:

1- عمر بن عبدالعزیز در همان ابتدای خلافت، تغییر را از خود آغاز نمود و چنان روش زندگی خود را تغییر داد که کسانی‌که او را از پیش می‌شناختند، دیگر او را نمی‌شناختند.

زمانی‌که از قبر سلیمان بازمی‌گشت، مرکب‌های خلافت از اسب و شتر و قاطر- نزد وی آوردند (تا بر آنها سوار شود). عمر با دیدن آنها گفت: این‌ها چیست؟ گفتند: مرکب‌های خلافت. پس فرمود: میان من و آنها رابطه‌ای نیست، آنان را از من دور کنید، قاطرم را بیاورید. پس قاطرش را نزد وی آوردند و دستور داد تا مرکب‌های خلافت را بفروشند و پول آنها را در بیت‌المال مسلمانان قرار دهند. و فرمود: این قاطر خاکستری رنگم مرا کفایت می‌کند([9]).

عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت چهل هزار دینار حقوق دریافت می‌کرد، اما پس از خلافت جز چهارصد دینار در تمام سال دریافت نمی‌کرد. و پس از به خلافت رسیدن، زمین‌ها یا کالاهایی را که در ملکیت داشت، از ملکیت خود خارج کرد. حتی نگین انگشتری را که در دست داشت به بیت‌المال مسلمانان بازگردانده و می‌گفت: این را ولید بن عبدالملک در‌حالی‌که سزاوار آن نبودم به من بخشید([10]).

2- پس از اینکه عمر بن عبدالعزیز تغییر را از خود آغاز نمود، به تغییر در خانواده و اهلِ خویش پرداخت، پس از همسرش فاطمه دختر عبدالملک در مورد گوهری که نزد وی بود توضیح خواست که از کجا و چگونه به وی رسیده است؟ فاطمه گفت: امیر مومنان به من بخشیده است. پس عمر گفت: یا اینکه آن‌را به بیت‌المال بازگردان و یا اینکه به من اجازه بده تا از تو جدا شوم. براستی بسیار برایم ناخوشایند است که من و تو و آن گوهر در یک خانه باشیم. فاطمه گفت: نه، بلکه اگر چندین برابر آن گوهر را داشتم، تو را برمی‌گزیدم، پس گوهر را در اموال بیت‌المال قرارداد([11]).

3- پس از اینکه عمر به اصلاح خود و خانواده‌اش پرداخت، اصلاح اوضاع بنی‌امیه را آغاز نمود. پس آنچه ظالمانه در اختیار آنها قرار گرفته بود، از آنها پس گرفته و به صاحبان واقعی‌شان بازگرداند و چون صاحب و مالکی برای آنها یافت نمی‌شد و نبود، در بیت‌المال قرار گرفته و این اموال را اموال مظالم نامید. و منادی‌اش را دستور می‌داد در میان مردم اعلان کند: هرکس شکایتی دارد، آن‌را ابلاغ کند. پس هرکس شکایتی داشت نزد وی آمده و یک به یک به شکایات رسیدگی می‌کرد([12]).

 و این‌گونه اموالی را که بنومروان به ناحق گرفته بودند، بازپس گرفت و در بیت‌المال مسلمانان قرارداد([13]).

4- از دیگر اصلاحات وی آن بود که به مسئولان در شهرهای مختلف اسلامی نامه نوشته و آنها را به اطاعت از خداوند متعال امر نموده و از معصیت و نافرمانی او تعالی نهی کرد و آنان را از کیفر و عقوبت الهی ترسانده و به ثواب و پاداش خداوند تشویق نموده و ایشان را به روی گردانی از دنیا و عبادت و نیایش با خداوند متعال توصیه نمود. و در این راستا مثال‌هایی از خلفا و امرای پیشین متذکر شد که آنان نیز با اعمالی که از پیش فرستادند، دار فانی را وداع گفته و برخی از آنها بهره‌مند گردیده و برخی زیانکار و متضرر شدند؛ و نیز ایشان را به رفتار عادلانه با رعیت و زیردستان امر نمود و آنان را از ظلم و ستم نهی کرد. و دستور داد به همه‌ی شکایات و بی‌عدالتی‌ها و بی‌انصافی‌ها رسیدگی نموده و حقوق هرکس را به او بازگردانند؛ و در این راستا برخی از مسئولان را عزل نموده و کسانی را که بهتر از آنها بودند، عهده‌دار امور نمود. حتی برخی از آنها را فراخواند تا در مورد ظلم و جوری که روا داشته مورد محاسبه قرار گیرد؛ و زمامداران و عهده‌داران امر را از دریافت رشوه و هدیه از رعیت نهی نمود([14]).

و نیز به والیان دستور داد جزیه را از یهودیان و نصرانی‌هایی که اسلام آوردند، برداشته و قانون جزیه را در مورد آنها لغو کنند، چون بنی‌امیه با اینکه آنان اسلام می‌آوردند، قانون پرداخت جزیه را در حق آنها لغو نکرده و همچنان از ایشان جزیه دریافت می‌کرد.

5- اما یکی از بزرگ‌ترین مواضع حکیمانه‌ی وی در اصلاح اوضاع در دولت اموی آن بود که ترس از خداوند و در نظر داشتن خداوند در همه‌ی امور را در قلب و درون مردم زنده کرده و بذر این میوه‌ی پر ثمر را در قلوب آنها کاشت.

وی در روز جمعه خطبه می‌خواند؛ پس روزی به گریه افتاد و مردم همراه وی گریه می‌کردند چنان‌که مسجد در اثر گریه‌ی آنها به لرزه درآمد و از دیوار مسجد صدای گریه به گوش می‌رسید([15]).

6- عمر بن عبدالعزیز مردم را در دین فقیه نمود و بذر محبت کتاب و سنت را در قلب آنها کاشت و در این راستا معلمانی به صحرا می‌فرستاد تا مردم را در امر دین دانا و آگاه کنند([16]).

7- اما عمر بن عبدالعزیز برای اصلاح اوضاع مسلمانان در دولت اموی به این مقدار اکتفا نکرد، بلکه به امور غیر مسلمانان توجه داشت، بنابراین دعوتگرانی به نقاط مختلف فرستاد تا دعوت اسلام را به آنها برسانند؛ مثلا دعوتگرانی به آفریقا فرستاد که به وسیله‌ی آنها مردم زیادی و جنگجویانی چون بربرها و... اسلام آوردند.

با توفیق خداوند و پس از آن براشتن این گام‌های هفت‌گانه بود که موضع و عملکرد حکیمانه عمر بن عبدالعزیز در اصلاح امت و تجدید دین نمایان گردید و خداوند متعال به وسیله‌ی او سرزمین‌ها و بندگان را بهره‌مند نمود و آنان را از ظلم و ستم رهانید([17]).



[1]- عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم؛ مادرش ام عاصم لیلی دخترش عاصم بن عمر بن خطاب میباشد. وی در سال 63 هجری و نیز گفته شده: 61 هجری متولد شد. پدرش وی را برای تفقه در دین به مدینه فرستاد. زمانیکه پدرش فوت شد، عمویش عبدالملک بن مروان سرپرستی او را به عهده گرفت و دخترش فاطمه را به ازدواج وی درآورد؛ و زمانیکه ولید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت، وی را از سال 86 تا 93 هجری زمامدار مدینه و مکه و طائف قرار داد، سپس به شام رفته و در آن باقی ماند تا اینکه در 10/2/99 هجری عهدهدار امر خلافت گردید. و در نهایت در 25/7/101هجری مسموم شده و فوت شد. نگا: البدایة والنهایة (9/92- 96) و سیر أعلام النبلاء (5/122).

[2]- به روایت أبوداود، کتاب الملاحم، باب ما یذکر فی قرن المائة: (4/109)، (4291)؛ والحاکم (4/522)؛ و نگا: سلسلة الأحادیث الصحیحة (2/150)، (599).

[3]- سلیمان بن عبدالملک بن مروان، وی پس از برادرش ولید به خلافت رسید؛ در سال 99 هجری در ده صفر وفات نمود. سیر أعلام النبلاء (5/111).

[4]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52؛ والبدایة والنهایة (9/195).

[5]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52، 53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).

[6]- نگا: سیره و مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).

[7]- بنگر به باقی مواضع وی با زمامداران و والیان امور در: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص46 53؛ البدایة والنهایة: 9195؛ سیر أعلام النبلاء (5/114-147).

[8]- نگا: البدایة والنهایة (8/146- 345)، (9/2 177)؛ سیر أعلام النبلاء (5/125).

[9]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص62، 65؛ سیر أعلام النبلاء (5/126)؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص231.

[10]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص132؛ و البدایة والنهایة (9/208) سیر أعلام النبلاء (5/128).

[11]- نگا: طبقات ابن سعد (5/393)؛ سیره عمر، ابن الجوزی، ص127؛ سیر أعلام النبلاء (5/129)؛ البدایة والنهایة (9/208).

[12]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر، ابن الجوزی، ص125-127؛ البدایة والنهایة (9/200-213).

[13]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص133-141؛ و طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).

[14] - نگا: مناقب عمر بن عبدالعزیز، ابن الجوزی (133-141)؛ و طبقات ابن سعد (5/341-34)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).

[15]- نگا: سیره عمر، ابن الجوزی، ص218، 222، 225؛ سیر أعلام النبلاء (5/137، 138)؛ البدایة والنهایة (9/204).

[16]- نگا: سیره ومناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفة الزاهد، ص92.

[17]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص238؛ تاریخ اسلامی، محمود شاکر (4/246).

مطلب دوم: برخی از موضع‌گیری‌های حسن بصری

مطلب دوم: برخی از موضع‌گیری‌های حسن بصری

حسن بصری([1]) در مسیر دعوت الی الله مواضع حکیمانه‌ای داشت که به عنوان مثال به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

1- موضع وی در برابر حجاج بن یوسف

حسن بصری معتقد به خروج علیه حاکمانِ مسلمانِ گنه‌کار و نافرمان نبود، چنان‌که گروهی از مسلمانان نزد وی آمده و در مورد خروج علیه حجاج سوال نموده و می‌گفتند: ای ابوسعید، در مورد این طاغوت که دست به خونریزی و ریختن خون‌های حرام و گرفتن اموال حرام زده و چنین و چنان کرده، چه می‌گویی؟ حسن گفت: من معتقدم با وی نجنگید. اگر عملکرد وی و کارهایی که انجام داده و می‌دهد، کیفری از سوی خداوند باشد، شما نمی‌توانید با شمشیر آن‌را دفع کنید. و اگر آن ابتلا و آزمایشی از سوی خداوند باشد پس صبر کنید تا خداوند داوری کند و او بهترین داوران است. اما آنها حسن را ترک کرده و با وی موافقت نکردند. پس بر علیه حجاج خروج نموده و همگی کشته شدند([2]).

و بر این اساس بود که حسن می‌گفت: «اگر زمانی‌که مردم از سوی پادشاه‌شان مورد آزمایش و ابتلا قرار می‌گیرند، صبر کنند، چیزی نمی‌گذرد که راه بر آنان بازشده و مصیبت از ایشان برداشته می‌شود، اما آنها صبر نکرده و به شمشیر روی آورده و بر آن اعتماد می‌کنند؛ و این‌گونه به خدا سوگند، هرگز روز خوش نمی‌بینند»([3]).

اما با این همه، حجاج چندین بار قصد کشتن حسن بصری نمود، اما خداوند متعال حسن را از گزند او حفظ کرد. باری حجاج در پی حسن فرستاد -درحالی‌که تصمیم به کشتن وی گرفته بود- که حسن را نزد وی آوردند؛ چون حسن حاضر شد، گفت: «ای حجاج، میان تو و آدم چند پدر وجود داشته است»؟ حجاج گفت: فراوان. حسن گفت: «آنها کجایند»؟ حجاج گفت: همگی مرده‌اند. پس حجاج سرش را با خفت و خواری پایین انداخته و حسن خارج شد([4]).

و این از حکمت حسن در امر دعوت بود، زیرا خروج بر علیه زمامداران و حکام مسلمان - و لو اینکه فاسق باشند - سبب شر و فساد و فتنه بزرگ و ریخته شدن خون بی‌گناهان می‌گردد، اما حسن با چنین موضعی مانع چنین مفاسدی شد.

2- موضع حسن بصری در برابر عمر بن هبیرة

زمانی‌که عمر بن هبیره([5]) زمامدار عراق شد، به دنبال حسن فرستاد که حسن نزد وی آمده و عمر بن هبیره به او گفت: امیر مومنان یزید بن عبدالملک([6]) نامه‌ای فرستاده که می‌دانم تنفیذ آن هلاکت و نابودی به همراه دارد. پس از حسن پرسید: در برابر چنین نامه‌هایی چه می‌کنند؟ حسن گفت: ای عمر بن هبیرة، نزدیک است فرشته‌ای از فرشتگان خداوند، درشتخوی و سنگدل، به‌سویت آمده و تو را از وسعت و فراخی قصر به تنگای قبر ببرد؛ اگر تقوای الهی پیشه کنی، خداوند متعال تو را از گزند یزید بن عبدالملک حفاظت می‌کند، اما یزید بن عبدالملک تو را در برابر (عذاب) خداوند متعال حفظ نمی‌کند. ای عمر بن هبیره، بر حذر باش از اینکه به خاطر اطاعت از یزید بن عبدالملک کاری انجام دهی که خشم خداوند را در پی داشته باشد و درِ مغفرت و آمرزش را به روی تو ببندد؛ ای عمر بن هبیره، از ابتدای این امت مردمانی را درک نمودم که به خدا سوگند بسیار بیشتر از اینکه شما به دنیا روی آورده‌اید و دنیا به شما پشت کرده است، به دنیا پشت کرده‌اند و دنیا خود به آنها روی آورده است. ای عمر بن هبیرة، تو را از مقام و عظمت و شوکتی می‌ترسانم که الله ﻷ تو را از آن ترسانیده و فرموده است: ﴿ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ [إبراهیم: 14]. «این از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند».

ای عمر بن هبیرة، اگر از خداوند متعال اطاعت کنی و با او باشی، تو را در برابر شر یزید بن عبدالملک کفایت نموده و مصون می‌دارد. و اگر با یزید بن عبدالملک همراه شده و در نافرمانی خداوند از وی اطاعت نمودی، خداوند تو را به یزید بن عبدالملک می‌سپارد. پس عمر بن هبیره گریست و از نصایح وی عبرت گرفت([7]).

این رفتار نیکو بر حکمت حسن و جایگاه و احترام وی نزد دیگران دلالت می‌کند؛ براستی در این موضع، حق را آشکارا بیان نمود و به ملامتِ ملامت کنندگان توجهی نکرده و اهمیتی نداد.

شایسته است دعوتگرانی که به‌سوی خداوند فرامی‌خوانند، چنین عمل کنند، لیکن با حکمت و به نحو احسن، زیرا چنین دعوتی قوت و احتمال پذیرش دعوت را بالا برده و افزایش می‌دهد. والله المستعان.

3- موضع وی در برابر قاریان قرآن

روزی حسن از نزد ابن هبیره خارج می‌شد که متوجه قاریانی شد که بیرون قصر منتظرند،([8]) پس به آنها گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟ می‌خواهید بر آن خبیثان وارد شوید؟ به خدا سوگند همنشینی با آنها، همنشینی با نیکان و صالحان نیست، پراکنده شوید که خداوند ارواح و اجسادتان را از یکدیگر پراکنده سازد. کفش‌های‌تان را بپوشید و لباس‌تان را برگیرید و هرچه زودتر اینجا را ترک گویید، شما با این عمل قاریان را رسوا نمودید که خداوند شما را رسوا کند([9]).

به خدا سوگند اگر از آنچه نزد آنان بود، پرهیز می‌کردید، به آنچه نزد شماست (علم) تمایل پیدا می‌کردند، اما شما به آنچه نزد آنان است (مال و اموال و کالای ناچیز دنیوی) روی آوردید و در نتیجه آنان از آنچه نزد شماست فاصله گرفته و پرهیز کردند([10]).

آری، این موضعی بسیار حکیمانه است؛ زیرا شایسته این است دعوتگری که به‌سوی خداوند متعال دعوت می‌دهد، از مردم و اموال و صدقات‌شان بی‌نیاز باشد، به ویژه از بزرگان و پادشاهان؛ و هرگز نباید چیزی از آنها بخواهد، تا اینکه دعوت و علمش در وجود خود و دیگران موثر افتد؛ و به این دلیل بود که حسن بصری قاریان را متوجه این مساله کرد، زیرا هرکس از خداوند متعال بخواهد او را بی‌نیاز کند، مردم به وی نیازمند می‌شوند([11]).



[1] - وی حسن بن ابوالحسن یسار بصری، ابوسعید مولی الانصار میباشد. مادرش خیرة بردهی ام المومنین امسلمه بود. و ابوالحسن یسار از اسیران میسان- مکانی میان بصره و واسط- بود که ساکن مدینه شده و آزاد شد و در خلافت حضرت عمر با خیرة ازدواج نمود و دو سال مانده به خلافت عمر، حسن از وی متولد شد؛ حسن در سال 110 هجری درحالیکه 88 سال سن داشت، وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (4/563) وتهذیب التهذیب، ابنحجر (2/231).

[2]- نگا: الطبقات الکبرى، ابن سعد (7/163 165)؛البدایة والنهایة، ابن کثیر (9/135).

[3]- نگا: طبقات ابن سعد (7/164).

[4]- نگا: البدایة والنهایة (9/135).

[5]- وی عمر بن هبیرة بن معاویه بن بن سُکَین، امیر ابومثنی امیر عراق بود؛ او در سال 107 هجری وفات کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/562).

[6]- یزید بن عبد الملک بن مروان، مطابق عهد و پیمانی که برادرش سلیمان، برایش بسته بود، پس از عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید. در سال 71 هجری به دنیا آمده و خلافتش چهار سال طول کشیده و در سال 105هجری وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (5/150 152).

[7]- نگا: حلیة الأولیاء (2/149).

[8]- اگر سوال شود: چگونه حسن که خود از نزد ابن هبیره میآید قاریانی را سرزنش می‌کند که میخواهند نزد وی رفته و بیرون قصر منتظرند و اشتیاق ورود به آنرا دارند؟

در پاسخ گفته شده: حسن نزد ابن هبیره نرفته بود که مال یا متاع دنیا طلب کند، بلکه تن‌ها به خاطر خداوند متعال و دعوت به سوی او تعالی بود که نزد وی رفته بود. اما آنچه حسن رحمهالله نکوهش نمود و قبیح شمرد، میل به دنیا و طمع در اموال پادشاهان میباشد. اما کسی که نزد آنها رفته تا ایشان را به معروف امر و از منکر نهی کند و آنان را در مورد نافرمانی الله ترسانیده و هشدار دهد، چنین عملی از بزرگترین و برترین انواع جهاد میباشد.

[9]- شاید حسن به این دلیل چنین به شدت با آنها برخورد کرد که عملی مرتکب شده بودند که شایسته آنها نبود، با اینکه حقیقت این امر را میدانستند، امری که شایسته نیست هیچیک طالب علم و دعوتگری مرتکب شوند.

و حکمت عبارت است از قرار دادن هر چیز در جای خودش؛ و از این دسته است استفاده از اسلوب شدت و قوت و غلظت در جای خود.

[10] - نگا: حلیة الأولیاء (2/150)؛ سیر أعلام النبلاء (4/586).

[11] - نگا: حلیة الأولیاء (2/173)؛ البدایة والنهایة (9/100).

مطلب اول: موضع سعید بن مسیب

مطلب اول: موضع سعید بن مسیب /

از سعید بن مسیب([1]) مواضع حکیمانه‌ای به ثبت رسیده که بر علم و حکمت و اشتیاق وی نسبت به پاداش خداوند متعال دلالت می‌کند([2]).

و از این دسته است عملکرد و موضع حکیمانه وی در برابر حجاج بن یوسف ثقفی([3]) که در مسیر دعوت الی الله حقیقت را بیان نموده و در این راه به ملامت ملامت کنندگان توجهی نکرد. آنگاه که حجاج نماز را به درستی ادا نکرد.

1-     باری حجاج در کنار سعید بن مسیب نماز می‌خواند - پیش از آنکه عهده‌دار بخشی از امور مسلمانان باشد - که قبل از امام برخاسته و پیش از وی سجده می‌کرد؛ چون سلام داد، سعید گوشه‌ی لباسش را گرفته و مشغول اذکار بعد از نماز شد درحالی‌که لباس حجاج را گرفته بود و حجاج همواره تلاش می‌کرد لباسش را آزاد کند، تا اینکه سعید اذکارش را به پایان رساند. پس به حجاج روی آورده و با گفتگو به نکوهش و تادیب وی پرداخت. پس از این ماجرا حجاج به وی چیزی نگفت تا اینکه زمامدار امور در حجاز گردید و زمانی‌که به عنوان زمامدار وارد مدینه شد، چون وارد مسجد شد به مجلس سعید بن مسیب رفت و جلوی وی نشست و به سعید گفت: تو صاحب (همان) کلمات هستی؟ سعید با دستش به سینه‌ی حجاج زده و گفت: بله؛ حجاج گفت: خداوند تو را که معلم و مودِّب خوبی بودی، پاداش نیکو دهد. پس از تو هیچ نمازی نخواندم مگر اینکه سخنانت را به یاد آوردم؛ سپس برخاسته و رفت([4]).

2-    به سعید بن مسیب گفته شد: چگونه حجاج کسی را در پی تو نفرستاده و تو را تحریک نکرده و مورد اذیت و آزار قرار نمی‌دهد؟ سعید گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم، جز اینکه روزی همراه پدرش وارد مسجد شد و نمازی خواند که نه رکوع آن‌را کامل می‌کرد و نه سجده‌اش را، پس مشت ریگی به‌سوی وی پرتاب کردم. (و پس از آن به وی روش درست نماز خواندن را آموختم). حجاج (بعدها) گفت: پس از آن پیوسته نماز را درست و صحیح می‌خواندم([5]).

این از بزرگ‌ترین رفتارهای حکیمانه سعید بن مسیب بود. براستی حکمت هر چیزی را در جای خودش قرار می‌دهد. چنان‌که اگر اقتضای حکمت شدت و قوت به خرج دادن باشد، گاهی شدت و قوت سودمند می‌افتد. و سعید تشخیص داد که اتخاذ چنین اسلوبی در برابر حجاج، عین حکمت می‌باشد تا اینکه نمازش را تصحیح کند. پس خداوند متعال به این وسیله حجاج را بهره‌مند نمود، چنان‌که خود به این مساله اشاره کرد. و پس از آن بود که همیشه نمازش را درست و صحیح می‌خواند. خداوند سعید بن مسیب را رحمت نموده و بهترین پاداش‌ها را به وی ارزانی دارد.



[1]- سعید بن مسیب؛ او در زمان خودش سید و سرور تابعین و عالم مدینه بود. دو سال یا گفته شده چهار سال از خلافت عمر بن خطاب گذشته بود که چشم به جهان گشود. و در سال 94 هجری در سن 75 سالگی وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/217 246) والبدایة والنهایة (9/99).

[2]- یکی از مواضع حکیمانه وی که الگوی نیکی برای هر دعوتگر میباشد، به ازدواج درآوردن دخترش فاطمه با فردی فقیر و بازداشتن وی از ازدواج با پسر خلیفه میباشد. چون عبدالملک بن مروان از دخترش برای پسرش ولید، خواستگاری نمود سعید مانع ازدواج دخترش با پسر خلیفه شد. و شاگردش کثیر بن مطلب بن ابیوداعه قرشی سهمی را در برابر دو درهم به ازدواج دخترش درآورد. و خود نیز به وی بیست هزار درهم کمک کرد. و این بر کمال ایمان سعید بن مسیب و توجه وی به آنچه باقی است و نفرت وی از پست و مقامهای مزین و دروغین و توجه او به انتخاب همسری نیک و صالح برای دخترش دلالت میکند. در مورد این داستان نگا: سیر أعلام النبلاء (4/233) وطبقات ابن سعد (5/138) وحلیة الأولیاء (2/167) والبدایة والنهایة (9/100).

[3]- حجاج بن یوسف ثقفی به مدت بیست سال زمامدار عراق و مشرق بود. و در سال 95 هجری وفات کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/343).

[4]- نگا: البدایة والنهایة (9/119)؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی (4/226).

[5]- نگا: الطبقات، ابن سعد (5/129)؛ حلیة الأولیاء، أبونعیم (2/165)؛ سیر أعلام النبلاء (4/226).

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های حکیمانه پیامبر در دعوت فردی

مطلب سوم: موضع‌گیری‌های حکیمانه پیامبر در دعوت فردی

پیامبر ج خردمندترین و عادل‌ترین مردمان بود، لذا با مردم بسیار مدارا کرده و مهربان بود تا اسلام را بپذیرند؛ و در مقابل اذیت و آزار آنها صبور بود و از بدی‌های آنان چشم‌پوشی می‌کرد و حتی در مقابل بدی‌های‌شان به آنها خوبی می‌کرد و با روشی نیکو و پسندیده با ایشان روبرو می‌شد.

آری، پیامبر ج موضع‌گیری‌های متعددی از قبیل عفو، گذشت، صبر، نرم‌خویی، عدالت، سخاوت و بخشندگی در برابر مخالفان از خود به جای گذاشته است که در ذکر نمونه‌های بیشتر آشکار و نمایان می‌گردد:

1- موضع پیامبر ج در برخورد با ثمامة بن أثال، بزرگ اهل یمامه

بخاری و مسلم از ابوهریره س روایت می‌کنند که: پیامبر ج سوارانی را به سوی نجد فرستاد؛ آنان مردی از طایفه بنی‌حنیفه که ثمامه بن اثال نام داشت اسیر کرده و آوردند و او را به یکی از ستون‌های مسجد بستند. پیامبر ج به وی فرمود: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»: «ای ثمامه در چه فکری؟ (چه در سر داری و فکر می‌کنی چگونه با تو رفتار خواهم کرد؟)».

گفت: ای محمد، انتظار خیر و خوبی دارم؛ اگر مرا به قتل برسانی، کسی را کشته‌ای که مستحق قتل است (اما اگر منت بگذاری و مرا آزاد کنی) بر فرد سپاس‌گذاری منت نهاده‌ای؛ و اگر مال می‌خواهی هرچه می‌خواهی طلب کن به تو داده می‌شود. سپس او را تا فردا به همان حال گذاشت. آنگاه به او فرمودند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»: «ای ثمامه در چه فکری؟» ثمامه گفت: همان که به تو گفتم: اگر منت بگذاری بر فرد سپاس‌گذاری منت گذاشته‌ای و اگر مرا به قتل برسانی کسی را کشته‌ای که مستحق قتل است. اگر مال می‌خواهی، هرچه می‌خواهی طلب کن به تو داده می‌شود. سپس او را تا فردای روز دیگر به همان حال گذاشت و باز  به او فرمود: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»: «ای ثمامه در چه فکری؟» ثمامه گفت: همان که به تو گفتم: اگر مرا بکشی کسی را کشته‌ای که مستحق آن است و اگر بر من منت بگذاری و مرا آزاد کنی، بر فرد سپاس‌گذاری منت نهاده‌ای. اگر مال می‌خواهی، هرچه می‌خواهی طلب کن به تو داده می‌شود.

پس رسول خدا ج فرمودند: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ»: «ثمامه را باز کنید». پس از آنکه او را باز کردند به نخلستان نزدیک مسجد رفت و غسل نمود و به مسجد آمد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّااللهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» ای محمد، سوگند به خدا تا پیش از این در روی زمین چهره‌ای منفورتر از چهره‌ی تو نزد من نبود اما امروز چهره‌ای محبوب‌تر از چهره‌ات نزد من وجود ندارد. سوگند به خدا تا پیش از این نزد من دینی منفورتر از دین تو نبود اما هم اکنون دین تو پسندیده‌ترین دین‌ها نزد من است. سوارانت مرا در حالی دستگیر کردند که قصد عمره داشتم، نظرت در این باره چیست؟ رسول الله ج به او بشارت داد و دستور داد عمره به جای آورد؛ اما وقتی به مکه رفت، شخصی به او گفت: بی‌دین شده‌ای؟ گفت: نه به خدا سوگند؛ توسط رسول الله ج مسلمان شده‌ام و سوگند به خدا تا زمانی‌که رسول خدا ج اجازه ندهد، دانه‌ای گندم از یمامه برای شما نخواهد آمد[1].

پس از این ثمامه به یمامه رفت و اهل یمامه را از بردن چیزی به مکه منع کرد و این باعث شد اهل مکه به تنگ آیند و تحت فشار قرار گیرند و مجبور شدند به پیامبر ج نامه بنویسند که: تو به صله رحم امر می‌کنی درحالی‌که روابط ما را به هم زده‌ای و پدران ما را با شمشیر و فرزندان‌مان را با گرسنگی کشتی؛ آنجا بود که رسول خدا ج طی نامه‌ای به ثمامه نوشت اهل یمامه را از بردن محصولات به مکه باز ندارد[2].

ابن حجر می‌نویسد: ابن‌منده با اسنادش از ابن عباس داستان اسلام آوردن ثمامه و بازگشت وی به یمامه و منع انتقال آذوقه‌ی ذخیره به مکه را با نزول آیه‌ی ذیل مرتبط می‌داند که می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡعَذَابِ فَمَا ٱسۡتَکَانُواْ لِرَبِّهِمۡ وَمَا یَتَضَرَّعُونَ٧٦ [المؤمنون: 76] «آنها را به عذاب گرفتار ساختیم، پس برای پروردگارشان فروتنی نکردند و (به درگاهش تضرع و) زاری نکردند»[3].

آری، زمانی‌که اهل یمامه مرتد شدند، همین ثمامه بر اسلام خویش ثابت قدم و استوار باقی ماند و با کسانی‌که از او اطاعت می‌کردند راه سفر در پیش گرفت و به علاء بن حضرمی پیوست و همراه وی با مرتدین اهل بحرین جنگید[4].

الله اکبر، چقدر پیامبر ج خردمند بود و با حکمت رفتار می‌کرد و چه موضع‌گیرهای والایی در این ماجرا از خود نشان داد. براستی پیامبر ج قلب‌ها را جذب نمود و با کسانی که امید اسلام آوردن‌شان می‌رفت و از بزرگانی بودند که پیروان زیادی داشتند و با اسلام آوردن آنها افراد زیادی مسلمان می‌شدند، بسیار مهربان بود و با دلسوزی تمام برخورد می‌کرد. شایسته است هر دعوتگری گذشت و بخشش گنه‌کار و خطاکار را مدنظر داشته و در دستور کار خود قرار دهد، زیرا ثمامه سوگند یاد کرد که تنها در لحظه‌ای نفرت و دشمنی وی به محبت تبدیل شد و این به خاطر رفتار نیکوی پیامبر ج در عفو و گذشت نسبت به وی بدون چشم‌داشت به کمترین عوضی اتفاق افتاد؛ و این عفو و بخشش بود که تاثیر بسیار زیادی در زندگی ثمامه و استواری وی در اسلام و دعوت به آن داشت[5].

2- موضع پیامبر ج در برابر صحرانشینی که قصد کشتن او را داشت

بخاری و مسلم از جابر بن عبدالله روایت می‌کنند که: همراه رسول الله ج برای غزوه‌ای (ذات الرقاع) به سوی نجد حرکت کردیم؛ گرمای ظهر ما را در دشتی که درختان خاردار بسیاری داشت، فرا گرفت. رسول الله ج زیر سایه‌ی درختی به استراحت پرداخت و شمشیرش را به یکی از شاخه‌های آن آویزان کرد.

جابر می‌گوید: و کسانی که همراه رسول خدا ج بودند، زیر سایه‌ی درختان پراکنده شدند.

جابر می‌گوید: رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ رَجُلًا أَتَانِی وَأَنَا نَائِمٌ، فَأَخَذَ السَّیْفَ فَاسْتَیْقَظْتُ وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِی، فَلَمْ أَشْعُرْ إِلَّا وَالسَّیْفُ صَلْتًا فِی یَدِهِ، فَقَالَ لِی: مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قَالَ: قُلْتُ: اللهُ، ثُمَّ قَالَ فِی الثَّانِیَةِ: مَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قَالَ: قُلْتُ: اللهُ، قَالَ: فَشَامَ السَّیْفَ فَهَا هُوَ ذَا جَالِسٌ»: «خواب بودم که مردی آمد و شمشیرم را برداشت و درحالی‌ بیدار شدم که بالای سرم ایستاده بود و من متوجه او نشدم مگر زمانی‌که شمشیر بی‌غلاف در دستش بود؛ به من گفت: چه کسی مرا از کشتن تو باز می‌دارد؟ گفتم: الله؛ برای بار دوم گفت: چه کسی مرا از کشتن تو باز می‌دارد؟ گفتم: الله؛ شمشیر از دستش افتاد و این مردی را که می‌بینید اوست که اینجا نشسته است».

جابر می‌گوید: پس از این ماجرا پیامبر ج او را مجازات نکرد[6].

الله اکبر، این اخلاق چقدر ارزشمند و والاست و چه تاثیر بزرگی بر قلب‌ انسان دارد؛ صحرانشینی می‌خواهد پیامبر ج را به قتل برساند اما خداوند متعال در برابر او از پیامبرش حفاظت می‌کند و حتی قدرت و توان کشتن وی را به پیامبرش می‌دهد اما او گذشت می‌کند و صحرانشین را می‌بخشد. براستی این اخلاقی بزرگ و والاست؛ و چه راست می‌گوید خداوند متعال آنگاه که به پیامبرش فرمود: ﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ٤ [القلم: 4]: «و یقیناً تو (ای محمد) بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی». و همین اخلاق والا و حکیمانه بود که در آن شخص اثر نمود و اسلام آورد و با اسلام وی افراد زیادی هدایت شدند[7].

3- موضع پیامبر ج در برابر زید بن سعنه، یکی از علمای یهود

رسول الله ج در هنگام قدرت می‌بخشید و هنگام خشم و غضب شکیبایی می‌نمود و به کسی که به ایشان بدی می‌کرد خوبی می‌نمود. و این اخلاق نیکو از بزرگ‌ترین اسباب و عوامل پذیرفتن دعوت پیامبر ج و ایمان آوردن به ایشان و جذب قلب‌ها به ایشان بود که از مصادیق این اخلاق نیکو نحوه‌ی برخورد پیامبر ج با زید بن سعنه یکی از علمای بزرگ یهود بود[8].

زید بن سعنه نزد رسول الله ج آمد و طلبی را که از ایشان داشت به این صورت مطالبه نمود: یقه‌ی لباس و ردای پیامبر ج را گرفت و کشید و با لحنی شدید و با نگاهی تند به پیامبر ج گفت: ای محمد، چرا حق مرا پرداخت نمی‌کنی؛ شما قبیله‌ی عبدالمطلب قومی هستید که بدهی‌تان را دیر پرداخت می‌کنید. و با لحنی شدید و کلماتی تند رسول خدا را خطاب قرار داد؛ عمر س (آنجا بود) درحالی‌که چشمانش از خشم در حدقه می‌چرخید به وی نگاهی کرد و گفت: ای دشمن خدا، با رسول الله چنین رفتار کرده و حرف می‌زنی؟! سوگند به کسی که او را به حق مبعوث کرده است، اگر از ملامتش نمی‌ترسیدیم حتما با شمشیرم سرت را می‌زدم؛ و این در حالی بود که پیامبر ج با آرامش، تبسم، متانت و بردباری به عمر س نگاه می‌کرد و سپس فرمود: «أَنَا وَهُوَ کُنَّا أَحْوَجُ إِلَى غَیْرِ هَذَا مِنْکَ یا عُمَر، اَن تَأْمُرَنِی بِحُسْنِ الْأَدَاءِ، وَتَأْمُرَهُ بِحُسْنِ التِّقاضی، اذْهَبْ بِهِ یَا عُمَرُ فَاقْضِهِ حَقَّهُ وَزِدْهُ عِشْرِینَ صَاعًا مَنْ تَمْرٍ»: «ای عمر، من و او به رفتاری جز این نیاز داریم، اینکه مرا به ادای نیکوی (قرض) و او را به مطالبه‌ی نیکو فراخوانی؛ ای عمر، با وی برو و حقش را پرداخت کن و علاوه بر آن 20 صاع خرما هم به او بده».

 این رفتار نیکوی پیامبر ج با سعد، باعث شد مسلمان شود و شهادتین بر زبان آورد.

زید بن سعنه کسی بود که پیش از این داستان می‌گفت: «هیچ‌یک از علامات و نشانه‌های نبوت باقی نمانده مگر اینکه همه‌ی آنها را در چهره‌ی محمد شناختم، مگر دو علامت که آنها را ندیدم: این‌که صبر و بردباری بر خشم و غضبش سبقت داشته باشد و دیگر آن‌که شدت جهل مردم جز بر صبر و شکیبایی او نیفزاید»[9].

و با این ماجرا بود که این دو صفت را نیز در پیامبر چنان دید که توصیف شده بودند و به این ترتیب مسلمان شد و ایمان آورد و پیامبر را تصدیق کرد و همراه رسول خدا ج در غزوات شرکت کرد تا سرانجام در غزوه‌ی تبوک در حال حمله به دشمن شهید شد[10].

آری، در اخلاق رسول الله ج دلایل و براهین بسیاری وجود داشت که بیانگر صداقت و حق بودن دعوت ایشان بود.

4- موضع پیامبر ج در برابر صحرانشینی که در مسجد ادرار کرد

انس بن مالک روایت می‌کند که: با رسول خدا ج در مسجد نشسته بودیم که صحرانشینی آمد و در مسجد ادرار کرد. اصحاب رسول الله ج گفتند: این چه عملی است، این چه عملی است؟ راوی می‌گوید: رسول خدا ج فرمود: «لَاتُزْرِمُوهُ دَعُوهُ»: «ادرارش را قطع نکنید، او را رها کنید.» پس او را رها کردند تا ادرار کرد. سپس رسول الله ج او را صدا زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لَا تَصْلُحُ لِشَیْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ، وَلَا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِیَ لِذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالصَّلَاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»: «این مساجد برای ادرار و هیچ پلیدی دیگر ساخته نشده است بلکه برای ذکر الله و نماز و قرائت قرآن می‌باشند».

راوی می‌گوید: سپس رسول خدا ج به شخصی دستور داد سطل آبی بر محل ادرار صحرانشین بریزد[11].

و در بخاری و دیگر کتب حدیث آمده است که آن شخص همان کسی بود که گفت: پروردگارا بر من و محمد رحم بفرما و به جز ما به کسی دیگر رحم نکن؛ از ابوهریره روایت می‌کند که: همراه رسول خدا ج به نماز ایستادیم که صحرانشینی در نماز گفت: پروردگارا، بر من و محمد رحم کن و جز ما بر کسی دیگر رحم مکن؛ چون پیامبر ج سلام داد به او فرمود: «لَقَدْ تَحَجَّرْتَ وَاسِعًا»: «امر وسیعی را محدود ساختی» که مقصود پیامبر ج رحمت الهی بود[12].

و این روایت را دیگر روایاتی که محدثین غیر از امام بخاری نقل کرده‌اند، تفسیر می‌کند. ابوهریره روایت می‌کند که: صحرانشینی به مسجد آمد و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: پرودرگارا بر من و محمد رحم کن و جز ما بر کسی رحم مکن. رسول خدا ج رو به او کرد و فرمود: «لَقَدْ تَحَجَّرْتَ وَاسِعًا»: «امر وسیعی را محدود ساختی» مقصود پیامبر ج رحمت الهی بود. پس از آن طولی نکشید که در مسجد ادرار کرد و مردم عکس العمل نشان دادند که رسول الله ج فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُمْ مُیَسِّرِینَ، وَلَمْ تُبْعَثُوا مُعَسِّرِینَ، أَهْرِیقُوا عَلَیْهِ دَلْوًا مِنْ مَاءٍ، أَوْ سَجْلًا مِنْ مَاءٍ»: «شما مامور به آسان‌گیری هستید نه سخت‌گیری، سطلی آب بر آن بریزید»[13].

ابوهریره می‌گوید: آن صحرانشین پس از اینکه متوجه اشتباهش شد، گفت: پیامبر ج به سوی من آمد که پدر و مادرم فدایش باد، اما نه دشنام داد و نه توبیخ و سرزنش کرد و نه مرا کتک زد و تنبیه کرد[14].

رسول خدا ج عادل‌ترین مردم بود. و همه‌ی موضع‌گیری‌ها و رفتارش حکیمانه و نیکو بود. هرکس در اخلاق، نرمخویی، مهربانی، دلسوزی، بخشش، گذشت، صبر و شکیبایی ایشان تامل کند، بر یقین و ایمانش افزوده می‌شود.

صحرانشین عملی انجام داد که خشم و غضب حاضران را برانگیخت و می‌بایست مجازات و تنبیه می‌شد. به همین دلیل صحابه خواستند مانع وی شوند و عملش را محکوم کردند، اما پیامبر ج آنها را از قطع ادرار وی منع کرد. و این رفتار نیکوی ایشان در نهایت نرمی، دلسوزی، صبر و رحمت می‌باشد که همه‌ی این اوصاف حکیمانه است. آری، پیامبر ج با حکمت و به روشی حکیمانه به عمل آن صحرانشین واکنش نشان داد و هنگامی‌که وی گفت: خداوندا بر من و محمد رحم کن و به جز ما بر کسی رحم نکن؛ به او فرمود: «لَقَدْ تَحَجَّرْتَ وَاسِعًا»: «امر وسیعی را محدود نمودی» که مقصودش رحمت الهی بود. زیرا رحمت خداوندی همه چیز و همه‌کس را در بردارد؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ [الأعراف: 156]: «و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است».

اما آن صحرانشین با چنان دعایی در رحمت خداوند بر مخلوقاتش بخل ورزید درحالی‌که الله تعالی عمل کسانی را می‌ستاید که در این زمینه عملکردی متفاوت با رفتار آن صحرانشین دارند، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ یَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِینَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِیمَٰنِ [الحشر: 10] «کسانی‌که بعد از آن‌ها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند، می‌گویند: پروردگارا! ما را و برادران‌مان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز». اما صحرانشین دعایی مخالف با رهنمود این آیه داشت، به همین دلیل رسول‌الله ج این عملش را با حکمت انکار نمود[15].

 و هنگامی‌که در مسجد ادرار کرد، به دیگران دستور داد او را به حال خود بگذارند چون اگر او را از عمل بدی که آغاز کرده بود باز می‌داشتند، فساد آن بیشتر می‌شد درصورتی که با عدم منع وی، تنها قسمتی از مسجد ملوث می‌گردید. و اگر پیامبر ج او را از این عمل باز می‌داشت، یکی از دو حالت زیر رخ می‌داد:

1-     یا با تذکر دادن به وی باعث قطع ادرارش می‌شد که در این‌صورت با حبس ادرار پس از شروع آن، متضرر می‌شد.

2-     و یا باعث می‌شد بدن یا لباسش یا حتی بخش‌های دیگری از مسجد نجس شود.

به این ترتیب رسول الله ج به خاطر مصلحتی مهم‌تر، از برخورد با وی منع کرد و آن مصلحت: دفع دو مفسده یا ضرری بود که می‌توانست به آسان‌ترین آنها امر کند و یا از میان آنها به مصلحت مهم‌تر و ترک مصلحتی که اجرای آن آسان‌تر است، بپردازد[16].

آری، این از برترین و بزرگ‌ترین حکمت‌ها بود؛ رسول خدا ج این مصالح را در نظر داشت و رعایت نمود و به مفاسدی که در مقابل این مصالح بود نیز توجه داشت. و با این رفتار حکیمانه و اخلاق نیکو بود که برای امت و دعوتگرانی که پس از ایشان در عرصه‌ی دعوت گام می‌نهند، چگونگی رفتار و نرمی با جاهل و تعلیم آنچه آموزش آن برای افراد لازم و ضروری است، ترسیم نمود؛ رفتار و برخوردش به دور از سرزنش، دشنام، تنبیه بدنی و هرگونه تندخویی و خشونت بود؛ چنین برخوردی زمانی میسر می‌باشد که عمل منکر فرد از باب عناد و سرکشی و اهانت نباشد.

 آری، چنین رفتار حکیمانه‌ای و رحمت و نرمی و دلسوزی، اثر بزرگی در زندگی صحرانشین و دیگران داشت چنانکه پس از دانستن موضوع گفت: پیامبر ج به سوی من آمد که پدر و مادرم به فدایش باد، نه دشنام داد و نه سرزنش کرد و نه مرا کتک زد و تنبیه کرد[17].

براستی این اخلاق والا در حیات آن شخص موثر واقع شد[18].

5- موضع پیامبر ج در برابر معاویه بن حکم

معاویه بن حکم سلمی روایت می‌کند: با رسول الله ج نماز می‌خواندم که مردی از میان جماعت عطسه زد و من در پاسخ وی «یرحمک الله» گفتم که متوجه شدم همه به من خیره شدند؛ گفتم: ای وای مادرم به عزایم گریه کند، چرا این‌طور به من نگاه می‌کنید؟ مردم شروع به زدن دست‌ها بر روی پاهای‌شان کردند و چون متوجه شدم که می‌خواهند مرا ساکت کنند، سکوت کردم. بخدا سوگند پس از پایان نماز پیامبر ج - که پدر و مادرم به فدایش باد و هیچ معلمی پیش از او و پس از او ندیدم که در آموزش از او بهتر باشد - نه با خشم و ترش‌رویی به من نگاه کرد و نه مرا تنبیه کرد و نه سخن تندی به من گفت، بلکه فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ لَا یَصْلُحُ فِیهَا شَیْءٌ مِنْ کَلَامِ النَّاسِ، إِنَّمَا هُوَ التَّسْبِیحُ وَالتَّکْبِیرُ وَقِرَاءَةُ الْقُرْآنِ»: «شایسته نیست که چیزی از سخنان مردم در نماز گفته شود. بلکه نماز تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». یا سخنی به همین معنا فرمود؛ عرض کردم: ای رسول خدا، من تازه مسلمانم و اینک الله اسلام را فرستاده است و در میان ما کسانی هستند که نزد کاهنان می‌روند. فرمود: «فَلَا تَأْتِهِمْ»: «نزد آنان مرو» گفتم: در میان ما کسانی هستند که - هر چیزی را - به فال بد می‌گیرند؟ فرمود: «ذَاکَ شَیْءٌ یَجِدُونَهُ فِی صُدُورِهِمْ، فَلَا یَصُدَّنَّهُمْ»:[19] «این وسوسه‌ای است که در دل‌های‌شان خطور می‌کند و نباید آنها را از تصمیم و کارشان باز دارد»[20].

راوی می‌گوید: گفتم: در میان ما کسانی هستند که با کشیدن خط فال می‌گیرند؟ فرمود: «کَانَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یَخُطُّ، فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاکَ»: «یکی از پیامبران نیز با کشیدن خط فال می‌گرفت. لذا کسی که خطش درست از آب درمی‌آید، با خط آن پیامبر ج موافق افتاده است»[21].

معاویه می‌گوید: کنیزی داشتم که در اطراف کوه احد و جوانیه[22] برایم گوسفند می‌چرانید، در یکی از روزها اطلاع یافتم گرگ یکی از گوسفندهایم را ربوده است. من هم مانند دیگر انسان‌ها ناراحت شدم و او را به شدت تنبیه کردم. سپس نزد رسول الله ج آمدم و از اینکه او را تنبیه کرده بودم ناراحت شدم و گفتم: ای رسول خدا، آیا (برای کفاره‌ و جبران گناه این عمل) او را آزاد نکنم؟ رسول الله ج فرمود: «ائْتِنِی بِهَا»: «او را نزد من بیاور». او را نزد پیامبر ج بردم. به او فرمود: «أَیْنَ اللهُ؟»: «الله کجاست؟» گفت: در آسمان؛ رسول الله ج فرمود: «مَنْ أَنَا؟»: «من کیستم؟» گفت: تو رسول خدایی؛ فرمود: «أَعْتِقْهَا، فَإِنَّهَا مُؤْمِنَةٌ»: «او را آزاد کن که مومن است»[23].

این شیوه‌ی رفتاری از بزرگ‌ترین حکمت‌های آشکار و ارزشمندی بود که پیامبر ج از خود نشان داد و به طور قطع اثر آن در زندگی و روح و روان معاویه نمایان گردید، چون نفس فطرتاً به دوست داشتن کسی متمایل است که به او نیکی می‌کند؛ و بر این اساس بود که معاویه گفت: هرگز پیش از پیامبر ج و پس از ایشان معلمی ندیدم که در آموزش بهتر از ایشان باشد.

6- موضع پیامبر ج در برابر طفیل بن عمرو دوسی

از دیگر مواضع حکیمانه پیامبر ج رفتار او با طفیل بن عمرو دوسی بود. طفیل پیش از هجرت در مکه اسلام آورد و به سوی قومش بازگشت و آنان را به اسلام فراخواند. ابتدا از خانواده‌اش آغاز نمود که با دعوت وی پدر و همسرش اسلام آوردند. سپس به دعوت قومش پرداخت که دعوتش را نپذیرفتند و سرکشی کردند و کفر ورزیدند. و طفیل نزد رسول الله ج آمده و گفت: دوس هلاک شد، کفر ورزید، عصیان کرد و ابا ورزید.

ابوهریره س روایت می‌کند که: طفیل بن عمرو دوسی نزد رسول الله ج آمد و گفت: قبیله‌ی دوس عصیان کردند و کفر ورزیدند. بر علیه آنان دعا بفرما. رسول الله ج رو به قبله کرد و دست‌ها را بلند نمود. - مردم گفتند: دوس هلاک شد. - اما رسول خدا ج (در دعای خود) فرمودند: «اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَأْتِ بِهِمْ، اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَأْتِ بِهِمْ»: «پرودرگارا، دوس را هدایت کن و آنها را نزد ما بیاور، پروردگارا دوس را هدایت کن و آنها را نزد ما بیاور»[24].

این رفتار نیکو بیانگر شکیبایی، بردباری، صبر، حوصله و تحمل پیامبر ج در مسیر دعوت الی الله می‌باشد؛ پیامبر ج در انتقام و مجازات یا دعا کردن بر علیه کسانی که دعوت را نمی‌پذیرفتند، شتاب نمی‌کرد، بلکه برای آنها دعای هدایت هم می‌کرد تا خداوند متعال دعایش را استجابت و آنها را هدایت نماید و درنتیجه پیامبر ج با صبر و تحمل و شتاب نکردن به هدف مورد نظر می‌رسید. به این ترتیب طفیل به سوی قومش بازگشت و با نرمی و دلسوزی آنان را دعوت می‌داد و این‌گونه بود که بسیاری توسط وی اسلام آوردند. و بعدها با هشتاد یا نود خانواده از قبیله‌ی دوس به مدینه نزد پیامبر ج آمد ‌که ایشان در خیبر بودند؛ پس همگی در خیبر به پیامبر ج پیوستند و همچون دیگر مسلمانان از سهم غنیمت به آنها داده شد[25].

الله اکبر، این چه حکمت بزرگی است و رفتار حکیمانه چه جایگاه والایی دارد که به سبب آن 80 یا 90 خانواده مسلمان شدند.

آری، هریک از داعیان الی الله باید اینگونه باشد و با بردباری و شکیبایی مردم را دعوت دهد و دست یافتن به این امر با لطف الهی و شناخت روش و دعوت پیامبر ج امکان‌پذیر است.

7- موضع پیامبر ج در برابر جوانی که اجازه‌ی زنا کردن خواست

ابوامامه روایت می‌کند که: جوانی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا، به من اجازه‌ی زنا بده! کسانی که حضور داشتند شگفت‌زده به او نگاه کرده و او را سرزنش کردند و گفتند: این چه عمل زشتی است، ساکت شو؛ اما رسول خدا ج به وی فرمود: «ادْنُهْ»: «نزدیک شو؛».

چون نزدیک شد، رسول خدا ج فرمود: «أَتُحِبُّهُ لِأُمِّکَ؟»: «آیا این عمل را برای مادرت می‌پسندی؟» گفت: خداوند مرا فدایت کند، به خدا سوگند نه. رسول خدا ج فرمود: «وَلَا النَّاسُ یُحِبُّونَهُ لِأُمَّهَاتِهِمْ»: «مردم هم این عمل زشت را برای مادران‌شان نمی‌پسندند».

باز فرمود: «أَفَتُحِبُّهُ لِابْنَتِکَ»: «آیا این عمل را برای دخترت می‌پسندی؟» گفت: خداوند مرا فدایت کند به خدا سوگند نه. فرمود: «وَلَا النَّاسُ یُحِبُّونَهُ لِبَنَاتِهِمْ»: «و مردم هم آن ‌را برای دختران‌شان نمی‌پسندند.»

سپس فرمود: «أَفَتُحِبُّهُ لِأُخْتِکَ؟»: «آیا آن ‌را برای خواهرت می‌پسندی؟» گفت: خداوند مرا فدایت کند، به خدا سوگند نه؛ فرمود: «وَلَا النَّاسُ یُحِبُّونَهُ لِأَخَوَاتِهِمْ»: «و مردم هم آن‌ را برای خواهران‌شان نمی‌پسندند.»

 سپس فرمودند: «أَفَتُحِبُّهُ لِعَمَّتِکَ»: «آیا آن‌را برای عمه‌ات می‌پسندی؟» گفت: خداوند مرا فدایت کند به خدا سوگند نه. فرمود: «وَلَا النَّاسُ یُحِبُّونَهُ لِعَمَّاتِهِمْ»: «مردم نیز آن‌را برای عمه‌های‌شان نمی‌پسندند.»

(پس از این) فرمود: «أَفَتُحِبُّهُ لِخَالَتِکَ»: «آن عمل را برای خاله‌ات می‌پسندی؟» گفت: خداوند مرا فدایت کند به خدا سوگند نه؛ رسول خدا ج فرمود: «وَلَا النَّاسُ یُحِبُّونَهُ لِخَالَاتِهِمْ»: «و مردم نیز آن‌را برای خاله‌های‌شان نمی‌پسندند».

ابوامامه می‌گوید: آنگاه رسول الله ج دست (مبارکش) را بر سینه‌ وی گذاشت و فرمود: «اللهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَطَهِّرْ قَلْبَهُ، وَحَصِّنْ فَرْجَهُ»: «پرودرگارا، گناهانش را ببخش و قلبش را پاک گردان و شرمگاهش را (از ارتکاب معاصی) مصون بدار» و پس از آن دیگر ابوامامه کمترین توجهی به این امور نداشت[26].

آری، این موضع حکیمانه بیانگر آن است که داعیان الی الله باید توجه ویژه‌ای به نرمی، دلسوزی و نیکی کردن به مردم داشته باشند، خصوصا زمانی‌که با محبت و مهربانی امید آن می‌رود که مخاطب مسلمان شود یا موجب افزایش ایمان و استقامت وی در اسلام می‌گردد.

اما چنانکه این نرمی و دلسوزی در عمل و رفتار پیامبر همواره مدنظر بوده است نیز ما را به نرمی و مهربانی در همه‌ی امور دستور داده است. ام‌المومنین عایشه روایت می‌کند: گروهی از یهودیان (سه تا ده نفر) نزد رسول‌خدا ج آمده و گفتند: «السام علیکم»: (مرگ بر شما) عایشه می‌گوید: دانستم که مقصودشان از اینکه سلام را چنین تلفظ کردند (السام) چیست و در پاسخ به آنها گفتم: «و علیکم السام و اللعنة» و بر شما باد مرگ و لعنت؛

عایشه می‌گوید: پس رسول خدا ج فرمود: «مَهْلًا یَا عَائِشَةُ، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الرِّفْقَ فِی الأَمْرِ کُلِّهِ»: «آرام باش ای عایشه، براستی خداوند متعال رفق و نرمی را در تمام امور دوست دارد.»

 گفتم: ای رسول خدا آیا نشنیدی چه گفتند؟ رسول خدا ج فرمود: «قَدْ قُلْتُ: وَعَلَیْکُمْ»: «(و من در پاسخ) گفتم: و بر شما باد».[27]

و رسول خدا ج فرمودند: «یَا عَائِشَةُ، إِنَّ اللهَ رَفِیقٌ یُحِبُّ الرِّفْقَ، وَیُعْطِی عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا یُعْطِی عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لَا یُعْطِی عَلَى مَا سِوَاهُ»:[28] «خداوند متعال مهربان است و مهربانی و نرمی را دوست دارد؛ و با نرمخویی چیزی را عطا می‌کند که با تندخویی عطا نمی‌کند و آنچه در برابر نرمی می‌دهد در عوض هیچ چیز نمی‌دهد».

و فرمودند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَا یَکُونُ فِی شَیْءٍ إِلَّا زَانَهُ، وَلَا یُنْزَعُ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا شَانَهُ»:[29] «ملایمت و نرمی در هر چیز وجود داشته باشد آ‌ن‌را زینت می‌بخشد و از هرچه گرفته شود، آن‌را بی ارزش می‌کند».

و رسول خدا ج بیان نمودند هرکس از رفق و نرمخویی محروم شود، درحقیقت از همه‌ی خوبی‌ها محروم شده است؛ و می‌فرماید: «مَنْ یُحْرَمِ الرِّفْقَ، یُحْرَمِ الْخَیْرَ»:[30] «هرکس از نرم‌خویی محروم شود، از خیر محروم شده است».

و ابودردا روایت می‌کند که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ أُعْطِیَ حَظَّهُ مِنَ الرِّفْقِ فَقَدْ أُعْطِیَ حَظَّهُ مِنَ الخَیْرِ، وَمَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الرِّفْقِ فَقَدْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الخَیْرِ»:[31] «به هرکس بهره‌ای از نرمی داده شود، درحقیقت بهره وی از خیر و خوبی داده شده است؛ و هرکس از رفق و نرمی محروم باشد، درحقیقت از خیر و خوبی محروم شده است».

 و ابودردا روایت می‌کند که: «هرکس بهره‌ای از رفق و نرمی به وی داده شده، بهره‌ی وی از خیر و خوبی‌ها به او داده شده است و در میزان حسنات چیزی سنگین‌تر از اخلاق نیکو نیست».[32]

و ام المومنین عایشه روایت می‌کند که رسول الله ج به او فرمودند: «إِنَّهُ مَنْ أُعْطِیَ حَظَّهُ مِنَ الرِّفْقِ، فَقَدْ أُعْطِیَ حَظَّهُ مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ، وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَحُسْنُ الْخُلُقِ وَحُسْنُ الْجِوَارِ یَعْمُرَانِ الدِّیَارَ، وَیَزِیدَانِ فِی الْأَعْمَارِ»:[33] «به هرکس بهره‌ای از نرمی داده شده، درحقیقت بهره وی از خیر و خوبی‌های دنیا و آخرت به او داده شده است؛ و صله رحم و اخلاق نیکو و همسایگی نیکو، سرزمین‌ها را آباد می‌کنند و بر عمرها می‌افزایند».

آری، پیامبر ج به جایگاه ارزشمند نرمخویی در تمام امور اشاره کردند و آن‌را با عملکرد و رفتار و قول و فعل خویش، به تمام و کمال بیان نمودند تا امتش و به ویژه داعیان الی الله در همه‌ی امور بر مبنای رفق و نرمی عمل کنند؛ و دعوتگران سزاوارترین مردم به رفق و نرمی در امر دعوت و بلکه در تمامی تصرفات و احوال‌شان می‌باشند.

در احادیث فوق، فضیلت نرم‌خویی بیان شده و به آن و دیگر اخلاق نیکو تشویق می‌کند و در مقابل بداخلاقی و درشت‌خویی و کسانی که چنین اخلاقی داشته باشند، سرزنش شده‌اند.

بنابراین نرمی سبب انواع خیر و خوبی می‌شود و با چنین رفتاری به راحتی می‌توان به اهداف و خواسته‌ها دست یافت. اهدافی که با روش‌های دیگر و به ویژه با رفتاری متضاد با این هرگز به دست نمی‌آیند.[34]

و از طرفی پیامبر ج در مورد درشت‌خویی و سخت‌گیری به امت هشدار دادند. ام المومنین عایشه روایت می‌کند: شنیدم که رسول خدا ج در خانه‌ام می‌گفت: «اللهُمَّ، مَنْ وَلِیَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِی شَیْئًا فَشَقَّ عَلَیْهِمْ، فَاشْقُقْ عَلَیْهِ، وَمَنْ وَلِیَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِی شَیْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ، فَارْفُقْ بِهِ»:[35] «پروردگارا، هرکس مسئولیتی در امتم برعهده گرفت و بر آنها سخت‌گیری نمود، بر او سخت بگیر؛ و هرکس مسئولیتی در امتم عهده‌دار شد و با آنها به نرمی رفتار نمود، تو نیز با او به نرمی رفتار کن».

و چون رسول خدا ج یکی از صحابه را به ماموریتی می‌فرستاد، او را به تساهل امر می‌کرد و از اینکه موجب نفرت مردم گردد، نهی می‌نمود. ابوموسی روایت می‌کند: چون رسول خدا ج یکی از یارانش را برای کاری می‌فرستاد به او می‌فرمود: «بَشِّرُوا وَلَا تُنَفِّرُوا، وَیَسِّرُوا وَلَا تُعَسِّرُوا»:[36] «بشارت دهید و متنفر نسازید و آسان بگیرید و سخت نگیرید».

و زمانی‌که رسول خدا ج ابوموسی اشعری و معاذ را به یمن فرستاد به آنها فرمود: «یَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا»:[37] «آسان بگیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نسازید و با هم سازگاری داشته باشید و اختلاف نکنید».

و انس بن مالک روایت می‌کند که رسول خدا ج فرمودند: «یَسِّرُوا وَلاَ تُعَسِّرُوا، وَبَشِّرُوا، وَلاَ تُنَفِّرُوا»:[38] «آسان بگیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نسازید».

در این احادیث رسول خدا ج به آسان‌گیری امر می‌کند و از متنفر ساختن مردم باز می‌دارد و در کلماتی که در این احادیث به کار می‌برد میان یک لفظ و ضد آن جمع نموده و هر دو را کنار هم ذکر می‌کند زیرا انسان گاهی آسان‌گیری می‌کند و گاهی سخت‌گیری می‌کند و گاهی بشارت می‌دهد و گاهی موجب نفرت می‌شود. و اگر پیامبر ج تنها به آسان‌گیری اکتفا می‌کرد و فقط بدان امر می‌کرد، کسی که تنها یک یا دوبار آسان‌گیری می‌کرد و در بیشتر مواقع به سخت‌گیری می‌پرداخت، با همان یک یا دو بار آسان‌گیری، مصداق حدیث قرار می‌گرفت، اما چون در کنار «یسرا» (آسان‌گیری) «لا تعسرا» (سخت نگرفتن) را نیز بیان داشت، درحقیقت سخت گرفتن را در همه‌ حال و به هر شکلی رد می‌کند و هدف همین است. و نیز در حدیث «یَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا» با این اسلوب سخن گفتند، زیرا آنها (ابوموسی و معاذ) گاهی با هم موافق و سازگار بودند و گاهی با هم اختلاف می‌کنند و در چیزی با یکدیگر موافق بوده و در امری با هم اختلاف می‌کنند.

در واقع پیامبر ج در این احادیث و احادیث دیگری که در این زمینه ثابت است، با بشارت به فضیلت و پاداش بزرگ، به بخشش فراوان و بی حد و حصر و رحمت وسیع الهی تشویق کردند و از متنفر ساختن مردم با ذکر انواع وعید و ترساندن آنها بدون بشارت نهی کردند.

و نیز بیانگر ابراز محبت و عدم سخت‌گیری با کسی است که اسلام آوردن وی نزدیک است. و نیز با کودکی که دوران بلوغ وی نزدیک است و یا بالغ شده است و نیز در مورد کسی که از گناهان توبه کرده، باید چنین رفتار شود. در تمام این موارد شایسته است به صورت تدریجی رفتار شود و نوع تعامل با آنها در انجام انواع عبادات، اندک اندک و با مهربانی و ملاطفت همراه باشد. زیرا امور اسلام در باب تکلیف به صورت تدریجی است. و اگر بر کسی که در میدان طاعت وارد شده یا می‌خواهد به تازگی در این میدان گام نهد، آسان گرفته شود و به نرمی با وی برخورد شود، غالبا در چنین حالتی اندک اندک بر طاعتش افزوده می‌شود و به تدریج بهتر هم خواهد شد، اما اگر از همان ابتدا سخت گرفته شود، احتمال آن می‌رود که وارد میدان طاعت نشود و اگر هم وارد شود احتمال دارد دوامی نداشته باشد[39].

آموزش و فراگیری علم و دانش نیز تدریجی می‌باشد و بر این مبنا بود که رسول خدا ج برای هدایت و ارشاد یارانش هر چند روز یک بار را در نظر می‌گرفت. تا درس و نصیحت، موجب خستگی و دلسردی نشود و از نصیحت روزانه اجتناب می‌ورزید[40].

پس درود و سلام خداوند بر او باد که امتش را به تمام انواع خیر و خوبی راهنمایی نمود و از هر شری آنان را برحذر داشت و بر علیه کسی که بر امتش سخت گیرد، دعا نمود و برای آنکه با مهربانی و آسان‌گیری با امت رفتار کند، دعای خیر نمود؛ همان‌طور‌که پیش‌تر در حدیث عایشه ذکر کردیم.

و این از رساترین سرزنش‌ها در مورد سخت‌گیری بر مردم و از بزرگ‌ترین تشویق‌ها در مهربانی و نرمی با مردم می‌باشد[41].

8- موضع پیامبر ج در برابر کسی که برای عدم اجرای حد شفاعت نمود

رسول خدا ج در همه‌ی امور و احکامی که صادر می‌کرد دادگرترین مردم بود؛ و از مواردی که تا روز قیامت در عدالت ایشان ضرب المثل خواهد بود، داستان زن مخزومی است که دزدی کرد و دستش قطع شد، آن‌هم پس از اینکه اسامه خواست در مورد وی شفاعت کند تا حد بر او اجرا نشود. اما رسول خدا ج در این مورد با ملاطفت برخورد نکرد و شفاعت را در هیچ‌یک از حدود الهی نمی‌پذیرفت.

ام المومنین عایشه روایت می‌کند: قریش تصمیم گرفت در مورد زن مخزومی که در غزوه‌ی فتح مکه دزدی کرده بود (نزد پیامبر) شفاعت کند. لذا مشورت کردند تا چه کسی در این‌باره با رسول خدا ج سخن بگوید؟ با خود گفتند: کسی جز اسامه بن زید که محبوب رسول خدا است جرات این کار را ندارد. سپس آن زن را نزد رسول خدا آوردند و اسامه در مورد وی با پیامبر سخن گفت (و به میانجیگری در عدم اجرای حد سرقت بر وی پرداخت) که چهره‌ی مبارک پیامبر ج دگرگون شد و فرمود: «أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ»: «آیا در مورد عدم اجرای یکی از حدود الهی شفاعت می‌کنی؟» اسامه به رسول خدا گفت: ای رسول خدا، برایم طلب آمرزش کن. و بعدازظهر همان روز رسول خدا ج برخاست و به ایراد سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا أَهْلَکَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا سَرَقَ فِیهِمِ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ فِیهِمِ الضَّعِیفُ أَقَامُوا عَلَیْهِ الْحَدَّ، وَإِنِّی وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ یَدَهَا»: «اما بعد؛ ای مردم، دلیل هلاکت کسان پیش از شما این بود که چون فرد مشهور و نامداری در میان آنها دزدی می‌کرد، او را رها می‌کردند و حد را بر او اجرا نمی‌کردند و چون فرد ضعیفی مرتکب دزدی می‌شد، حد را بر او جاری می‌کردند؛ به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه دزدی کند، حتماً دستش را قطع می‌کنم». سپس دستور داد تا حد سرقت را بر زنی که دزدی کرده بود جاری کنند که دستش قطع شد.

ام المومنین عایشه ک می‌گوید: همان زن توبه‌ای نیکو نمود و ازدواج کرد و نزد من آمد و خواسته‌اش را به رسول خدا ج منتقل کردم[42].

 روشن است که عدالت در برابر ظلم و ستم قرار دارد و الله تعالی در سخن گفتن و حکم کردن به عدالت امر کرده است و می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰ [الأنعام: 152]: «و هرگاه سخن گویید (یا داوری کنید و یا شهادت می‌دهید)، عدالت را رعایت کنید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) باشد».

و می‌فرماید: ﴿وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ [النساء: 58]: «و هنگامی‌که در بین مردم داوری می‌کنید، به عدالت داوری کنید».

تردیدی نیست که باید داعیان الی الله این موضع حکیمانه و دیگر مواضع پیامبر ج را بسان اسوه و الگوی خود در مسیر دعوت تطبیق دهند[43].

9- موضع حکیمانه پیامبر ج در سخاوت و بخشندگی

انس س روایت می‌کند که هرگاه از رسول خدا ج چیزی برای پذیرش اسلام خواسته می‌شد، بی‌دریغ عطا می‌کرد. یک بار مردی نزد رسول‌خدا ج آمد و اسلام آورد و رسول خدا یک گله گوسفند به او داد. آن شخص نزد قومش بازگشت و گفت: ای قوم من، مسلمان شوید، زیرا محمد بسان کسی می‌بخشد که از فقر و تنگدستی نمی‌ترسد[44].

این موضع حکیمانه بیانگر سخاوت و بخشش فراوان پیامبر ج می‌باشد[45].

رسول خدا ج با توجه به رضایت الهی، تشویق مردم به اسلام، جذب قلوب و جلب محبت می‌بخشیدند. چنانکه گاهی شخصی ابتدا به خاطر مال و متاع دنیوی مسلمان می‌شد اما پس از آن به لطف خداوند و روش حکیمانه پیامبر ج و نور اسلام، چیزی نمی‌گذشت که برای اسلام و حقیقت ایمان شرح صدر پیدا می‌کرد و اسلام در قلبش جای می‌گرفت و پس از آن اسلام و ایمان نزد وی از دنیا و آنچه در آن بود محبوب‌تر می‌شد[46].

در این زمینه شواهد بسیاری وجود دارد که به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره می‌کنیم:

مسلم در صحیحش روایت می‌کند: رسول خدا ج پس از غزوه‌ی فتح مکه با مسلمانانی که همراه ایشان بود به سوی حنین حرکت کرد و به جنگ در حنین پرداخت که الله تعالی دینش و مسلمانان را یاری نمود و رسول‌الله ج به صفوان بن امیه صد گوسفند و پس از آن صد گوسفند و پس از آن صد گوسفند بخشید. صفوان گفت: به خدا سوگند رسول الله ج به من بخشید آنچه بخشید، درحالی‌که منفور‌ترین مردمان نزد من بود و پیوسته به من می‌بخشید تا اینکه محبوب‌ترین مردمان نزد من گردید[47].

انس می‌گوید: اگر شخصی تنها به خاطر دنیا اسلام ‌آورد، درحقیقت اینگونه اسلام نمی‌آورد مگر اینکه (چیزی نمی‌گذرد که) اسلام نزد وی از دنیا و آنچه در آن است، محبوب‌تر می‌گردد[48].

و چون پیامبر ج شخصی ضعیف‌الایمان می‌دید به او بخشش فراوان می‌کرد. رسول خدا ج فرمودند: «إِنِّی لَأُعْطِی الرَّجُلَ، وَغَیْرُهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْهُ، خَشْیَةَ أَنْ یُکَبَّ فِی النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ»:[49] «گاهی من به شخصی (چیزی) می‌بخشم درحالی‌که دیگری از او نزد من محبوب‌تر است. به این افراد کمک می‌کنم که مبادا (در اثر ضعف ایمان) واژگون به آتش دوزخ انداخته شوند».

و برای این بود که رسول خدا ج به برخی از مردان قریش صد شتر بخشید[50].

از دیگر رفتارهای حکیمانه و نیکوی پیامبر ج در این زمینه، رفتار ایشان در مورد زن مشرکی است که دو مَشک داشت. آنگاه که رسول خدا  از مَشک‌ها به یارانش آب داد و مشک‌ها را در حالی به آن زن برگرداند که بیش از گذشته آب داشت. و سپس به اصحابش فرمود: «اجْمَعُوا لَهَا»: «چیزی برای وی جمع آوری کنید». صحابه مقداری آرد، خرما و سویق برای او جمع کردند که غذای زیادی جمع شد و آنها را در پارچه‌ای بستند. آنگاه آن زن را سوار شتر کرده و مواد غذایی را جلوی او گذاشتند. رسول خدا ج به او گفت: «اذْهَبِی فَأَطْعِمِی هَذَا عِیَالَکِ تَعْلَمِینَ وَاللَّهِ مَا رَزَأْنَا مِنْ مَائِکِ شَیْئًا وَلَکِنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِی سَقَانَا»: «برو با این (مواد غذایی) خانواده‌ات را غذا بده؛ بخدا سوگند تو خود می‌دانی که ما چیزی از آب (مشک‌های) تو کم نکردیم، الله ما را سیراب نمود».

در این داستان آمده که آن زن نزد قومش بازگشت و گفت: ساحرترین مردمان را ملاقات کردم یا گفت: چنانکه گمان می‌کردند، پیامبر بود؛ و اینگونه خداوند متعال افرادی را که با آن زن بودند به وسیله‌ی او هدایت نمود و آن زن اسلام آورد و قومش نیز مسلمان شدند[51].

و در روایتی آمده است: مسلمانان (در سریه‌هایی) به دهکده‌های اطراف حمله کردند اما به روستای آن زن کم‌ترین تعرضی نکردند. روزی آن زن به مردان طایفه خود گفت: مسلمانان عمداً به شما حمله نمی‌کنند، آیا باز هم درباره‌ی اسلام شک دارید؟ سرانجام تمام مردم آن طایفه به پیروی از آن زن مسلمان شدند[52].

دو چیز سبب شد تا آن زن مسلمان شود:

الف) اینکه با چشمان خود دید پیامبر ج و اصحابش از دو مشک او آب خوردند و چیزی از آن کم نشد؛ و این از معجزات پیامبر ج و بیانگر صدق رسالتش بود.

ب) بخشش و سخاوت پیامبر ج زمانی که به یارانش امر نمود چیزی برای او جمع کنند و آنان نیز مواد غذایی زیادی جمع کردند.

قوم وی به دست او اسلام آوردند زیرا مسلمانان مراعات حال قوم آن زن را می‌کردند و این به دستور پیامبر ج و در راستای جلب محبت‌شان بود تا آنکه این رفتار سبب اسلام آوردن‌شان گردید[53].

اما مثال‌هایی که پیش‌تر ذکر شد، تنها قطره‌ای از دریای بی‌کران سخاوت و بخشندگی پیامبر ج بود. و باید توجه داشت که چقدر به آن نیاز داریم و داعیان الی الله چقدر به اقتدای به پیامبر ج و برگرفتن از نور و هدایت روش پیامبر  در دعوت و در تمامی امور نیازمند هستند. والله المستعان.

10- مواضع پیامبر ج در برابر رئیس منافقان عبدالله بن ابی سلول

پیامبر ج در حالی وارد مدینه شد که دو قبیله‌ی اوس و خزرج در مورد پادشاهی عبدالله بن ابی به توافق رسیده بودند و هیچ‌یک از آنان در مورد بزرگی و شرف او اختلاف نداشتند و پیش از او و بعد از او بر کسی دیگر که از این دو قبیله باشد توافق نکرده بودند و درواقع شرایطِ به پادشاهی رسیدن وی را مهیا کرده بودند، تا به او روی ‌آورده و او را پادشاه خود قرار دهند؛ در این هنگام بود که خداوند متعال پیامبر ج را به میان آنها فرستاد. و قوم عبدالله بن ابی از او روی گردانده و به اسلام روی آوردند، این امر موجب شد که قلبش پر از کینه، عداوت و دشمنی شود و معتقد بود که پیامبر ج پادشاهی‌اش را از او گرفته است؛ و چون متوجه شد قومش از هرچه جز اسلام ابا می‌ورزند با نارضایتی و درحالی‌که بر نفاق و کینه و دشمنی اصرار داشت، به ظاهر مسلمان شد[54]. و از هیچ تلاش و کوششی در بازداشتن مردم از پذیرفتن و پراکنده نمودن جماعت مسلمانان و دفاع از یهود و یاری آنها دریغ نکرد.

اما موضع‌ خبیثانه وی در دشمنی با دعوت اسلام نمایان گردید؛ دشمنی‌هایی که با نفاق و دورنگی بود. اما با این همه پیامبر ج از دشمنی وی با اسلام چشم‌پوشی می‌کرد و با بردباری و شکیبایی پاسخ می‌داد زیرا اظهار اسلام می‌کرد و از طرفی یاران و هم‌پیمانانی از دیگر منافقان داشت که او رئیس‌شان و آنها پیرو او بودند. با این همه پیامبر ج با اقوال و عملکردی نیکو با وی برخورد ‌نمود؛ از بدی‌ها و شیطنت‌های وی چشم‌پوشی می‌کرد و به نیکی پاسخ می‌داد و این را در مواضع متعددی نشان داد که به عنوان مثال به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

الف) شفاعت عبدالله بن ابی در مورد یهود بنی‌قینقاع، پس از پیمان‌شکنی آنها

 بنی‌قینقاع پس از جنگ بدر با کشف عورت زنی مسلمان در بازار و با کشتن مرد مسلمانی که به یاری آن زن شتافت، عهد و پیمان خود را شکستند[55].

به این ترتیب رسول الله ج در روز شنبه، نیمه شوال درحالی‌که دقیقا 20 ماه از هجرت گذشته بود، به سوی آنها حرکت کرد و 15 روز آنان را محاصره نمود و آنان در قلعه‌های‌ خود پناه گرفتند. پیامبر ج به شدت آنان را محاصره کرد و خداوند متعال در قلوب‌شان رعب و وحشت انداخت و پس از آن بود که به دستور پیامبر از دژ پایین آمدند و رسول خدا ج دستور دادند آنها را ببندند، درحالی‌که 700 جنگجو بودند. در این هنگام بود که عبدالله بن ابی به سوی پیامبر ج آمده و گفت: ای محمد، به هم‌پیمانان من خوبی کن؛ اما پیامبر ج به او پاسخی نداد؛ بار دیگر گفت: ای محمد به هم‌پیمانان من خوبی کن؛ اما پیامبر ج از وی روی برگرداند؛ سپس یقه‌ی پیامبر ج را گرفت و گفت: به خدا سوگند دست بردار نیستم تا اینکه در حق هم‌پیمانان من نیکی کنی، می‌خواهی 400 تن بدون زره و 300 تن زره‌پوش را در یک روز درو کنی درحالی‌که همواره مرا در برابر دشمنان سرخ‌پوست و سفیدپوست حمایت کرده‌اند؟ به خدا که من از گردش روزگار می‌ترسم. پیامبر ج آنها را به وی سپرد[56] و به آنان دستور داد از مدینه خارج شوند و در اطراف مدینه نباشند؛ آنها به سوی شام حرکت کردند و پیامبر ج اموال‌شان را مصادره نمود و خمس غنائم را از آنها جدا نمود[57].

ب) عملکرد عبدالله بن ابی در جنگ اُحُد

رسول خدا ج به قصد جنگ احد حرکت کرد. در میانه راه بین مدینه و احد بودند که عبدالله بن ابی با حدود یک سوم سپاه حرکتش را کُند کرد و به مدینه بازگشت که عبدالله بن عمرو بن حرام پدر جابر به دنبال‌شان رفت و با توبیخ و تشویق از آنان خواست بازگردند و گفت: بیایید در راه الله بجنگید یا به دفاع بپردازید؛ اما آنان در پاسخ گفتند: اگر می‌دانستیم شما می‌جنگید (و جنگی در کار است) باز نمی‌گشتیم. و عبدالله بن عمرو بازگشت و آنان را دشنام داد[58]. اما با اینکه عبدالله بن ابی چنین جرم بزرگی را مرتکب شد و قصد خوار و زبون کردن مسلمانان را داشت، اما پیامبر ج او را مجازات نکرد.

ج) بازداشتن رسول الله ج از دعوت الی الله

رسول خدا ج به دیدن سعد بن عباده می‌رفت که متوجه شد عبدالله بن ابی با تعدادی از مردان قومش جمع بود، پس رسول خدا ج از مرکب پیاده شد و سلام نمود و اندکی نشست، قرآن تلاوت نمود و آنها را دعوت داد و در مورد خداوند تذکر و هشدار و بیم و بشارت داد؛ پس از آنکه سخنانش تمام شد، عبدالله بن ابی به رسول خدا ج گفت: ای مرد، هیچ‌یک از سخنانی که گفتی نیک نبود، اگر حق هستند در خانه‌ات بنشین و هرکس نزد تو آمد این سخنان را به او بگو و چون کسی نزد تو نیامد این سخنان را برای وی تکرار نکن و اینگونه او را عذاب مده و در مجلسی که از آنِ اوست، آنچه برای وی ناخوشایند است مگو[59].

با این همه باز هم پیامبر ج او را بخشید و از مواخذه وی چشم‌پوشی نمود.

د) تشویق یهود بنی‌نظیر به مقاومت و پایداری

هنگامی‌که یهود بنی‌نظیر تصمیم گرفت پیامبر ج را به قتل برساند و اینگونه عهد و پیمان خود را شکستند، رسول خدا ج محمد بن مسلمه را نزد آنان فرستاد و دستور داد از مجاورت با او و شهرش خارج شوند؛ در این هنگام بود که منافقان و در راس آنها عبدالله بن ابی به بنی‌نضیر پیام فرستادند و گفتند: «ثابت و استوار باشید و به خواسته‌های آنها توجه نکنید. ما شما را تسلیم نخواهیم کرد، اگر جنگیدید ما نیز همراه شما می‌جنگیم و اگر اخراج شدید همراه شما خارج می‌شویم.» با این سخنان بود که عزم یهود جزم شد و تقویت شدند و با اینکه عهد و پیمان را شکسته بودند، به درخواست پیامبر ج اهمیت ندادند، به این ترتیب رسول خدا ج به سوی آنها حرکت کرد و آنان را محاصره نمود تا آنکه خداوند متعال در قلوب‌شان رعب و وحشت انداخت و پیامبر ج آنان را بیرون نمود که به سوی خیبر حرکت کردند و برخی از آنان به سوی شام رفتند[60].

با این همه باز هم پیامبر ج عبدالله بن ابی را به حال خودش رها کرد و او را به خاطر کاری که کرده بود، مجازات نکرد.

هـ) نیرنگ و خیانت عبدالله‌بن‌ابی در غزوه مریسیع (بنی‌مصطلق)

 در این غزوه، عبدالله بن ابی مرتکب اعمالی رسوا کننده شد که در واقع موجبات قتل و مجازات وی را فراهم می‌آورد.

پس از همین غزوه بود که منافقان داستان اِفک را ساخته و شایع کردند و تکبر عبدالله بن ابی سلول نمایان گردید[61]. در همین غزوه عبدالله بن ابی گفت: ﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ[62] و گفت: ﴿لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْۗ[63].

اینجا بود که حکمت محمدی و سیاست هدایت کننده‌ی پیامبر ج در خاموش کردن آتش فتنه نمایان شد و به فضل الهی و سپس صبر پیامبر ج شری که توسط عبدالله بن ابی در حال ریشه دواندن بود، از بیخ و بنیاد قطع شد و بلکه متوجه وی گردید. اما در برابر این مواضع رسواکننده‌ی رئیس منافقان، پیامبر ج با عفو و گذشت و احسان برخورد نمود. زیرا عبدالله بن ابی پیروانی داشت و از شر آنان بر دعوت اسلامی می‌ترسیدند و از طرفی اظهار اسلام می‌کرد؛ و بر این اساس بود که چون عمر بن خطاب س گفت: ای رسول خدا، اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم، رسول خدا ج فرمود: «دَعْهُ، لاَ یَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّدًا یَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»:[64] «او را رها کن تا مردم نگویند: محمد یارانش را می‌کشد».

و اگر رسول خدا ج او را می‌کشت، چنین رفتاری منجر به تنفر مردم از ورود به اسلام می‌شد، زیرا مردم (ظاهرا) می‌دیدند عبدالله بن ابی مسلمان است (و با کشته شدن وی) از آن پس می‌گفتند: محمد مسلمانان را می‌کشد و این‌گونه مفاسد ظاهر شده و مصالح تعطیل می‌گردید.

آری، این‌گونه بود که حکمت و صبر پیامبر ج بر برخی از مفاسد غالب شد، مفاسدی که از پرداختن به آنها ترس به وجود آمدن مفسده‌ای بزرگ‌تر می‌رفت. لذا رسول الله با صبر و حکمت رفتار کرد تا شوکت و عظمت اسلام تقویت گردد و به همین هدف بود که بر مبنای ظاهر حکم نمود و این خداوند است که عهده‌دار نهان و باطن می‌باشد.

و پس از این بود که حکمت نبوی در عدم قتل عبدالله بن ابی برای عمر س آشکار گردید و گفت: بخدا سوگند اکنون دانستم که برکت تصمیم پیامبر ج از تصمیمی که من داشتم، بیشتر و بزرگ‌تر بود[65].

آری، بر داعیان الی الله لازم است در مسیر دعوت، به پیامبرشان اقتدا کنند و با حکمت مردم را به اسلام فراخوانند.



[1]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب وفد بنی حنیفة وحدیث ثمامة بن أثال (8/87)، (ش: 4372)؛ ومسلم فی کتاب الجهاد والسیر، باب ربط الأسیر وحبسه وجواز المنّ علیه (3/1386)، (ش: 1764).

[2]- سیرة ابن هشام (4/317) با اندکی تصرف، وفتح الباری شرح صحیح بخاری (8/88).

[3]- ابن حجر در مورد این اثر می‌گوید: سند آن حسن است. الإصابة فی تمییز الصحابة (1/203).

[4]- الإصابة فی تمییز الصحابة (1/203)؛ و در این‌باره اشعاری سرود که نشان از متاثر شدن وی از عفو و گذشت رسول خدا می‌باشد.

[5]- نگا: شرح نووی بر مسلم (12/89)؛ و فتح الباری شرح صحیح بخاری (8/88).

[6]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الجهاد، باب من علق سیفه بالشجر فی السفر عند القائلة (6/96، 97)، (ش: 2910)؛ وکتاب المغازی، باب: غزوة ذات الرقاع (7/426)، (ش: 4135)؛ ومسلم، واللفظ له، کتاب الفضائل، باب: توکله على الله تعالى، وعصمة الله - تعالى - له من الناس (1/576)، (ش:: 843)؛ وأحمد (3/311، 364)؛ و الأخلاق الإسلامیة وأسسها، میدانی؛ روایتی طولانی در این زمینه ذکر نموده و آن‌را به أبی‌بکر الإسماعیلی در صحیحش (2/ 335) نسبت داده است.

[7]- فتح الباری (7/428)؛ وشرح نووی بر مسلم (15/449؛ و ابن حجر و نووی اسم آن بادیه‌نشین را غورث بن الحارث ذکر کرده‌اند. بلکه امام بخاری اسم وی را در صحیحش ذکر نموده است (ش: 4136).

[8]- هذا الحبیب یا محبّ، ص528؛ وهدایة المرشدین، ص384.

[9]- ابن حجر این قصه را در کتاب «الإصابة فی تمییز الصحابة» ذکر کرده است و آن‌را به طبرانی و حاکم و أبی‌الشیخ در کتابش أخلاق النبی و ابن سعد و... نسبت می‌دهد. سپس می‌گوید: و رجال اسناد آن ثقة هستند... و ابن مَعین محمد بن أبی السری را توثیق نموده است ... و ولید به روایت آن تصریح نموده است. (1/566)؛ ابن کثیرآن‌را در «البدایة والنهایة» ذکر نموده و به أبی‌نعیم فی الدلائل نسبت داده است. البدایة والنهایة، (2/310)؛ و هیثمی در مجمع الزوائد (8/240) می‌گوید: طبرانی آن‌را روایت نموده و رجال آن ثقة می‌باشند.

[10]- الإصابة فی تمییز الصحابة (1/566).

[11]- مسلم در کتاب الطهارة، باب وجوب غسل البول وغیره من النجاسات إذا حصلت فی المسجد وأن الأرض تطهر بالماء من غیر حاجة إلى حفرها (1/236)، (ش: 285)؛ و بخاری و شرح آن الفتح در معنای آن به طور مختصر در کتاب الوضوء، باب ترک النبی ج والناس الأعرابی حتى فرغ من بوله فی المسجد (1/322)، (ش: 219)؛ و روایات ادرار نمودن صحرانشین در مسجد در جاهای متعددی در صحیح بخاری ذکر شده است. (1/223)، (10/449)، (10/525).

[12]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الأدب، باب رحمة الناس والبهائم (10/438)، (ش: 6010).

[13]- ترمذی در کتاب الطهارة، باب ما جاء فی البول یصیب الأرض (1/275)، (ش: 147)؛ و أحمد در مسند با ترتیب أحمد شاکر و این متن مسند است (12/244)، (ش: 7254)؛ و نیز أحمد آن‌را در روایتی طولانی ذکر کرده است. (20/134)، (ش: 10540)؛ و ابوداود و شرح آن العون المعبود (2/39).

[14]- مسند احمد با ترتیب أحمد شاکر که تکمله حدیث گذشته می‌باشد که ابوهریره روایت نموده است. (20/134)، (ش: 10540)؛ و ابن ماجه (1/175).

[15]- نگا: فتح الباری شرح صحیح بخاری (10/439).

[16]- فتح الباری، شرح صحیح بخاری (1/ 25)؛ وشرح نووی بر مسلم (3/191).

[17]- ابن ماجه در کتاب الطهارة، باب الأرض یصیبها البول کیف تغسل (1/175)، (ش: 529)؛ و پیش‌تر تخریج آن در مسند احمد گذشت.

[18]- فتح الباری (1/325)؛ و شرح نووی (3/191)؛ وعون المعبود شرح سنن أبی‌داود (2/39)؛ و تحفة الأحوذی، شرح سنن ترمذی (1/457).

[19]- ابن صلاح می‌گوید: اصل این قسمت از حدیث «فلا یصدونکم» می‌باشد، یعنی نباید شما را از ادامه کارتان باز دارد.

[20]- علما می‌گویند: معنای آن این است که فال بد «الطیره» چیزی است که ناگزیر آن‌را در دل خویش می‌یابید و در این مورد سرزنشی بر شما نیست، اما نباید با توجه به آن از انجام امورتان خودداری کنید. شرح نووی (5/22).

[21]- اهل علم در معنای این حدیث اختلاف دارند و قول صحیح در این مورد این است که: هرکس خط وی با خط آن پیامبر موافق باشد، برای وی مباح است اما راهی برای ما وجود ندارد که به موافقت یقینی این مساله پی ببریم، پس این عمل مباح نیست یعنی حرام است. زیرا این عمل مباح نمی‌شود مگر با کسب یقین نسبت به موافقت و در این مورد برای ما امکان به یقین رسیدن نمی‌باشد. و نیز گفته شده: این عمل در شریعت ما منسوخ شده است. اما از مجموع اقوال علما در این مورد اتفاق بر نهی از آن برمی‌آید لذا چنین عملی حرام است. شرح نووی بر صحیح مسلم (5/23).

[22]- مکانی در شمال مدینه نزدیک کوه احد می‌باشد. شرح نووی بر صحیح مسلم (5/23).

[23]- مسلم، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب تحریم الکلام فی الصلاة ونسخ ما کان من إباحته (1/381)، (ش: 537)؛ و شرح این حدیث در شرح نووی بر مسلم (5/20).

[24]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الجهاد، باب الدعاء للمشرکین بالهدى لیتألفهم (6/107)، (ش: 2937)؛ و در کتاب المغازی، باب قصة دوس والطفیل بن عمرو الدوسی (8/101)، (ش: 4392)؛ ودر کتاب الدعوات، باب الدعاء على المشرکین (11/196)، (ش: 6397)؛ و مسلم در کتاب فضائل الصحابة، باب فضل غفار وأسلم وجهینة وأشجع وتمیم ودوس وطیئ (40/1957)، (ش: 2524)؛ و أحمد نیز آن‌را روایت نموده است. (2/243، 448)؛ و البدایة والنهایة (6/337)، (3/99)؛ وسیرة ابن هشام (1/407).

[25]- سیر أعلام النبلاء للذهبی (1/346)؛ وزاد المعاد (3/626)؛ والإصابة فی تمییز الصحابة (2/225).

[26]- أحمد در مسند (5/256، 257)؛ و و هیثمی در مجمع الزوائد آن‌را ذکر نموده و طبرانی نسبت داده می‌گوید: رجال آن رجال صحیح می‌باشد. (1/129)؛ سلسلة الأحادیث الصحیحة للألبانی (370)، ج1.

[27]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الأدب، باب الرفق فی الأمر کله (10/449)، (ش: 6024).

[28]- به روایت مسلم، کتاب البر والصلة والآداب، باب فضل الرفق، عن عائشة (4/2004)، (ش: 2593).

[29]- همان (4/2004)، (ش: 2594).

[30]- همان، از جریر بن عبد الله (4/2003)، (ش: 2592).

[31]- ترمذی، کتاب البر والصلة، باب ما جاء فی الرفق (4/367)، (ش: 2013)؛ وقال حدیث حسن صحیح، صحیح الترمذی (2/195).

[32]- مسندأحمد (6/451)؛ الأحادیث الصحیحة للألبانی(876) که شواهد بسیاری برای آن ذکر نموده است.

[33]- مسند أحمد (6/159)؛ و سند آن صحیح است. الأحادیث الصحیحة، ألبانی (519).

[34]- شرح نووی بر مسلم (16/145)؛ و فتح الباری شرح صحیح البخاری (10/449)؛ و تحفة الأحوذی شرح سنن الترمذی (6/154).

[35]- مسلم، کتاب الجهاد، باب فضیلة الإمام العادل، وعقوبة الجائر والحث على الرفق بالرعیة والنهی عن إدخال المشقة علیهم (3/1458)، (ش: 1828).

[36]- مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب الأمر بالتیسیر وترک التنفیر (3/1358)، (ش: 1732).

[37]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب بعث أبی موسى ومعاذ إلى الیمن قبل حجة الوداع، (8/62)، (ش: 4344، 4345)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر باب الأمر بالتیسیر وترک التنفیر (3/1359)؛ و متن از مسلم است. (ش: 1733).

[38]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب العلم، باب ما کان النبی ج یتخولهم بالموعظة والعلم کی لا ینفروا (1/163)، (ش: 69)؛ و مسلم فی کتاب الجهاد والسیر، باب الأمر بالتیسیر وترک التنفیر (3/1359)، (ش: 1732).

[39]- شرح نووی بر مسلم (12/41) با اندکی تصرف؛ و فتح الباری (1/163).

[40]- فتح الباری (1/162، 163).

[41]- شرح نووی بر مسلم (12/213).

[42]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الحدود، باب إقامة الحد على الشریف والوضیع (12/86)، (ش: 6787)؛ وباب کراهیة الشفاعة فی الحد إذا رفع إلى السلطان (12/87)، (6/513)، (5/192)، (ش: 6788)؛ و مسلم، کتاب الحدود، باب قطع السارق الشریف، والنهی عن الشفاعة فی الحدود (3/1315)، (ش: 1688)؛ و شرح نووی (11/186)؛ وفتح الباری شرح صحیح بخاری (12/95، 96).

[43]- نمونه‌هایی حکیمانه در این زمینه: سنن أبی‌داود (2/242)؛ ترمذی (3/137)؛ نسائی (7/64)؛ و بخاری و شرح آن الفتح (3/292)، (2/143)، (11/312)، (12/112)، مسلم (3/458)؛ هذا الحبیب یا محب، ص534، 535.

[44]- مسلم، کتاب الفضائل، باب ما سئل رسول الله ج شیئاً قط فقال: لا، وکثرة عطائه (4/1806)، (ش: 2312).

[45]- در باب سخاوت و بخشش پیامبر نمونه‌های بسیاری ذکر شده است. نگا: بخاری و شرح آن الفتح، کتاب بدء الوحی، باب حدثنا عبدان (1/30)، (ش: 6)؛ وکتاب الأدب، باب حسن الخلق وما یکره من البخل (10/455)؛ (ش: 6033)؛ وکتاب الرقاق، باب قول النبی ج: لو أن مثل أحد ذهباً (11/264)، (ش: 6445)، (11/303)، (ش: 6470)؛ وکتاب الکفالة، باب من تکفل عن میت دیناً فلیس له أن یرجع (4/474)؛ وکتاب التمنی باب تمنی الخیر وقول النبی ج: لو أن لی أحد ذهباً (3/17)، (ش: 2296)؛ ومسلم، کتاب الفضائل، باب ما سئل رسول الله شیئاً قط فقال: لا، وکثرة عطائه (4/1805، 1806)، (ش: 2311، 2312)؛ وکتاب الزکاة، باب من سأل بفحش وغلظة (2/730)، (ش: 1057)؛ وباب تغلیظ عقوبة من لا یؤدی الزکاة (2/687)، (ش: 991).

[46]- شرح نووی بر مسلم (15/72).

[47]- مسلم، کتاب الفضائل، باب ما سئل شیئاً قط فقال: لا، وکثرة عطائه (4/1806)، (ش: 2313).

[48]- همان (4/1806)، (ش: 2312/58).

[49]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب الزکاة، باب قوله تعالى: ﴿لَا یَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ ﴾ (3/340)، (ش: 1478)؛ ومسلم، کتاب الزکاة، باب إعطاء من یخاف على إیمانه (3/733)، (ش: 1059).

[50]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب فرض الخمس، باب ما کان النبی یعطی المؤلفة قلوبهم (6/249)، (ش: 3147).

[51]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المناقب، باب علامات النبوة (6/580)، (ش: 3571)؛ ومسلم، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب قضاء الصلاة الفائتة واستحباب تعجیل قضائها (1/476)، (ش: 682).

[52]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب التیمم، باب الصعید الطیب وضوء المسلم یکفیه من الماء (1/448)، (ش: 344).

[53]- فتح الباری (1/453).

[54]- سیرة ابن هشام (2/216)؛ والبدایة والنهایة (4/157).

[55]- سیرة ابن هشام (2/427)؛ والبدایة والنهایة (4/49)؛ والرحیق المختوم، ص228؛ وهذا الحبیب، ص246.

[56]- سیرة ابن هشام (2/428)؛ والبدایة والنهایة، ابن کثیر (4/4).

[57]- زاد المعاد (3/126، 190).

[58]- زاد المعاد فی هدی خیر العباد (3/194)؛ وسیرة ابن هشام (3/8)، (3/57)؛ والبدایة والنهایة (4/51).

[59]- سیرة ابن هشام (2/218، 219).

[60]- سیرة ابن هشام (3/192)؛ والبدایة والنهایة (4/75)؛ وزاد المعاد (3/127).

[61]- ماجرای افک را دربخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب حدیث الإفک (7/431)، (ش: 4141)؛ وکتاب التفسیر، سورة النور، باب ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَکَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِیمٞ١٦ ﴾ (8/452)، (ش: 4750)؛ ومسلم، کتاب التوبة، باب حدیث الإفک (4/2129)؛ وزاد المعاد (3/256-268).

[62]- [منافقون: 8] اگر (از غزوه بنی‌مصطلق) به مدینه برگشتیم، باید افراد باعزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند.

[63]- [منافقون:7] به آنانی که (از مکه به مدینه مهاجرت کرده‌اند و) نزد فرستاده خدا هستند، بذل و بخششی نکنید و چیزی ندهید تا پراکنده شوند و بروند.

[64]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب التفسیر، سورة المنافقون، باب  ﴿سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ لَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ٦ ﴾ (8/648، 652)، (ش: 4905)؛ و کتاب المناقب، باب ما ینهى عنه من دعوى الجاهلیة (6/546)، (ش: 3518)؛ ومسلم، کتاب البر والصلة، باب انصر أخاک ظالماً أو مظلوماً (4/1998)، (ش: 2584/63)؛ وسیرة ابن هشام (3/334).

[65]- ابن کثیر در البدایة والنهایة (4/185)؛ و شرح نووی بر مسلم (16/139)؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص336.