ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رسول الله ج و پس از او خلفاء راشدین که شاگردان درجه اول مکتب رسالت بودند، جامعهای نمونه و الگو برای تاریخ بر پا نهادند. در این جامعه چشمها به آخرت دوخته بود و همه از اینکه فردای قیامت مورد پرس و جو قرار گیرند هراس داشتند. گویا هیچ تخلفی صورت نمیگرفت و هیچ کسی مرتکب جرمی نمیشد. البته با تمام اینوجود احیانا چنین اتفاق میافتاد که افرادی خبیث النفس و پلید، چون قارچ سمی در جامعه سبز میشدند، افرادی که شیطان زیر پوستشان تخم کرده و حاضر نیستند از عادتهای زشت خود دست بردارند. روزی شخصی از یمن آمد که دست راست و یکی از پاهایش قطع شده بود. او از استاندار یمن شکایت داشت. بمجرد رسیدن شروع کرد به داد و بیداد براه انداختن و گفت: من خیلی آدم نیک و پارسایی هستم، استاندار بر من ظلم کرده است!
در همان شب گردنبند اسماء بنت عمیس همسر محترم حضرت ابوبکر صدیق س گم شد. آن شخص نیز همراه افراد خانواده خلیفه در جستجوی گردنبند برآمد. او در همان حال که در پی گردنبند بود با صدای بلند کسی که از خانه چنین انسانهای پاک و پارسا و نیکی دزدی کرده را نفرین و بد دعایی میکرد. مدتی بعد آن زیور آلات نزد طلا فروشی یافت شد و او گفت که آن گردنبند را از همان شخص یمنی خریده است. او نیز به گناه خودش اعتراف کرد. او به سزای عمل ننگینش رسانده شد و دست چپش نیز قطع شد. حضرت ابوبکر صدیق س مفرمود: قسم به الله! دعا و نفرینی که آن مرد بر خود میکرد نزد من بارها از دزدیش سنگینتر است.[1]
در زمان جنگ با مرتدان حضرت ابوبکر صدیق به فرمانده سپاهش؛ حضرت خالد بن ولید، دستور داد تا با مجاهدانی که در رکاب او شمشیر میزنند به نرمی برخورد کند. و فرمان داده بودند که در سفر راهنماهایی را بگمارد تا مجاهدان اسلام در صحرا سرگردان و پریشان نشوند. اینها از جمله دستورهای ایشان به تمامی فرماندهانشان در جنگها بود.[1]
آغاز سیاستهای نظامی و نقشههای جنگی مسلمانان از اینرو بسیار موفقیت آمیز و دقیق بود که؛ عقلی اندیشمند و خردمندی دانا، و نماد هوشیاری و ذکاوت و فراست و تدبر و اندیشهای بیمانند و شخصیتی مالامال شجاعت و جرأت و دلیر مردی و مثالی از رادمردی و جوانمردی، از پشت صحنه آنها را اداره میکرد. و این نمونه والای رهبری، کسی نبود جز حضرت ابوبکر صدیق س. حضرت ابوبکر نحوه کشیدن نقشههای نظامی را در مسیر رفاقت طولانیشان با پیامبر اکرم ج آموخته بودند.
ایشان همواره چون سایه در پی پیامبر اکرم ج بودند و در سایه تعلیم و تربیت ایشان علم و دانش بسیاری کسب کرده تجربیات و کارآئیهای مهمی بدست آوردند. از اینروست که پس از رحلت آن جناب ج توانستند از عهده مسئولیتهای خلافت به نحو احسن برآیند.
ایشان از دورنگری و فهم و بصیرت، و درک و شعور سیاسی بسیار خوبی بهرهمند بودند. سپاهیانش را با بهترین پند و اندرزها تربیت نموده، و در فرصتهای بسیار مناسب نیروهای کمکی و امداد به مجاهدان جان بر کف اسلام میرسانیدند، و به آنها درس همت و عزیمت و جوانمردی و شجاعت میدادند.[1]
249- رفتار نیکو با ملتهای رها شده از یوغ خودکامگان!
یکی از مهمترین پایههای سیاست خارجی حضرت ابوبکر س این بود که باید در تمامی شهرها و کشورهایی که فتح شده به قلمرو مسلمانان میپیوستند عدالت و انصاف و داد و امنیت و آرامش برقرار شود تا مردم با چشمان خود نظارهگر فرق بین حکومت ظلم و ستم و استبداد و خودکامگی گذشته با حکومت عدل و انصاف و دادخواهی اسلامی باشند. و این نشود که خدای ناخواسته مردم احساس کنند حکومتی ظالم و جابر و مستبد و سرکش از میان رفته تا نظامی دیگر چون آن بر سر کار آید. حضرت ابوبکر س به فرماندهان و لشکریانش دستور داده بود تا با مهر و شفقت و دلسوزی و عدل و انصاف و خوش اخلاقی با مردم برخورد کنند تا مبادا شوق جنگ و ستیز در آنها شعلهور شود و به خونخواهی و انتقام قیام کنند. ملتهای شکست خورد همیشه نیاز به لطف و نرمی و نوازش دارند. مسلمانان در مناطق فتح شده از تمامی وسائل افراد و خانه و زندگیشان محافظت میکردند. ملتهایی که سرزمینهایشان تازه فتح شده بود با ناباوری شاهد حکومتی انسان دوستانه و بسیار با ذوق و سلیقه بودند که در بین ملتهای شکست خورده عدل و انصاف برقرار داشته به کسی ظلم نمیورزد، و دعوت رهایی بخش و ندای سعادت و رستگاری را در بین مردم پخش میکند، و در کوتاه زمان پرتو ایمان در دلها نشسته مردم فوج فوج و گروه گروه به اسلام گرویده زیر پرچم توحید در مقابل پروردگار و خالق و آفریدگارشان سرسجده شکر بجای آوردند که آنها را از تاریکیهای ظلمت رهایی بخشیده دلهای آنها را با نور ایمان روشنایی و جلال و جمال بخشید.
درست بر خلاف رویه مسلمانان؛ سپاهیان روم و یا لشکریان امپراطوری فارس چون بر شهری چیره میشدند خشت خشت آنرا از جای کنده شهر را بکلی ویران میکردند. و مردمان را بشدت وحشت زده و حیران و سر گردان مینمودند. حیا و حرمت و احترام و انسانیت را زیر سم اسبهایشان پایمال میکردند. مردم زیر آتش حقد و کینه آنها چه تباهیها و بربادیها و کشتارها و جنایتها که ندیده بودند. حکایتهای خونبار این وحشیگریها و انسان کشیها نسل اندر نسل در بین مردم منتقل میشد.
عادت سپاهیان کفر بر این بود که چون بر دشمن خود چیره میشدند، اموال و دارائیها و جان و ناموس آن ملت و پادشاه و حکومتشان را بر خود حلال میدانستد. و برای اعلام پیروزی خود، و مژده دادن به پادشاهشان سرهای دشمن را بریده برای او میفرستادند.
پس از جنگ وحشتناکی که بین سپاهیان اسلام با قراولان امپراطوری روم درگرفت فرماندهان مسلمان خواستند با رومیان به همین شیوه خود آنها برخورد کنند. حضرت عمرو بن عاص و حضرت شرحبیل بن حسنه سر یکی از فرماندهان نامی رومیان را از گردن جدا کرده بدست عقبه بن عامر دادند تا همراه با مژده پیروزی به حضرت ابوبکر س برساند. چون این سر به مدینه منوره رسید حضرت خلیفه بسیار ناراحت شده به سختی برآشفت. حضرت عقبه با دیدن این منظره عرض کردند: ای خلیفه رسول الله! اینها با ما همینطور برخورد میکنند.
حضرت ابوبکر س فرمودند: «آستنان بفارس والروم؟ لا یحمل إلی رأس إنما یکفی الکتاب والخبر». "آیا از راه و رسم رومیان و فارسیان پیروی میکنید؟ حق ندارید سری را برای من بیاورید. تنها نامه و خبر کافی است".[1]
خبر شکست بسیار سنگین لشکریان امپراطوری روم چون پتک گرانی بر سر هرقل پادشاه مسیحیان فرود آمد. وقتی سپاه او به انطاکیه رسید کاسه خشم وعصبانیت او لبریز شده بر سر فرماندهانش داد کشیده گفت: خاک بر سرتان! به من بگویید شما با چه کسانی جنگ کردهاید که چنین سرشکسته و خوار و ذلیل آمدهاید، آیا آنها انسانهایی مثل شما نبودند؟! سپاهیان فراری سرشان را پایین انداخته گفتند: بله قربان، آنها مثل ما انسان هستند.
هرقل داد کشید: شما بیشتر بودید یا آنها؟
سپاهیان: ما در میدان چند برابر آنها بودیم!
هرقل: پس چرا شکست خوردید؟!
یکی از سرداران رومیان که عمری از او گذشته بود جواب داد: ما به این خاطر از مسلمانان شکست خوردیم که آنها مردمانی شب زنده دارند. شبهای تار پیشانیهای آنها در برابر پروردگارشان به سجده میافتد، و در روز روزه میگیرند. به عهد و پیمان خود پایبندند. به خوبیها و نیکوئیها فرا میخوانند و از زشتیها و بدیها باز میدارند. در بین خود با عدل و انصاف و دادخواهی رفتار میکنند. و در مقابل؛ ما هستیم که شراب میخوریم، از کارهای زشت و فساد ابا نمیورزیم، تا غرغره در کارهای حرام غرقیم، برای عهد و پیمان هیچ بها و ارزشی قائل نیستیم. ظلم و ستم روا میداریم. کارهای بد و ناشایست را رواج میدهیم. جلوی کارهای خوبی که باعث خشنودی پروردگارمان میشود را میگیریم و در زمین فساد و بیبندوباری براه میاندازیم.
هرقل با شنیدن این حرف سرش را پایین انداخته گفت: واقعا حق با شماست! راست گفتی![1]