ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
واشنگتن ایروینگ در نتیجهی مطالعهی پنجاه و دو کتاب، کتابی به نام محمد و خلفا([1]) نگاشت و با قلمی شیوا حقایقی از دینِ اسلام را در اروپا و آمریکا منتشر کرد. او بر خلاف مبلغان مسیحی، تعصب را به کنار نهاد و نه تنها از ایراد، افترا و واردساختن نسبتهای ناروا به پیامبر خودداری کرد، بلکه دینش را نیز ستود. وی دربارهی دعوت پیامبر اکرم چنین اظهار نظر کرده است: «اگر دعوتِ پیامبر برای کسب شهرت بود، وی نه تنها در زادگاه خود به کیاست و فراست ذهن معروف بود، بلکه نظیر نیز نداشت و در آن وقت مشهورترینِ قبایل عرب نیز، قبیلهی خود او، یعنی: قریش بوده است. اگر دعوت او برای کسب سلطنت، اقتدار و شوکت بود، نگهبانی کعبه و اختیار شهر مکه، نسل اندر نسل در اختیار خانوادهی او بود و هرکس در آن شهر، چشم امید به این خانواده داشت. دیگر اینکه او به خوبی میدانست که پس از نفی دین نیاکان و گذشتگان تمام منافع و مزایای اجتماعی مزبور از او سلب خواهد شد و با دشمنی قبیله، انزجار مردم شهر و نفرت تمام پرستشکنندگان بتهای کعبه، مواجه خواهد شد و با وجود این وصف، پروایی نداشت؛ چنانکه مدتهای مدید، جلای وطن کرد و هرکس در مکه بود، از او روی برگرداند، پس به خاطر چه عاملی سالهای سال از عزت و شوکت دنیا دل برکند و سرزنش مردم را به جان خرید و دست از مقصود خود نکشید؟ حال آنکه زمانی ادعای نبوت کرد که بخش اعظم عمر مبارکش سپری شده و در باقیماندهی آن هم اعتباری نبود. در هر جنگی که پیروز میشد، ابداً به مالِ کسی چشم نداشت. کِبر و تکبر را در خود راه نمیداد و در زمانی که صاحبّ جلال و اقتدار شد، رفتارش با رفتار گذشته، کوچکترین فرقی نکرد؛ بلکه روز به روز خوشرفتاریاش نسبت به زیردستان، بهتر و بیشتر میشد و در اوج این شوکت و جلال، هرگاه بر کسی وارد میشد، هرگز توقع تواضع و تعارف نداشت و افزون بر اینکه خودش حب دنیا را برنگزید، چنان کرد که خاندانش هم به دنیا میل نکردند، و اموالی را که از راه غنیمت جنگی به دست میآورد، یا در راهِ اعتلای دین صرف میکرد و یا به بینوایان و مستمندان میبخشید؛ به حدی که در روزِ آخر عمر، پشیزی نداشت! با این اوصاف، بسیار محال است که بتوان به کسی که به این شدت در امر دین و مذهب خود دقت کند، اتهام وارد ساخت و او را مخترع مذهبِ جدید نامید، چنانکه بسیار بعید است بتوان او را به جنون نسبت داد، حال آنکه تمام آیاتِ قرآن، محکم و پرمعنی، هستند و از روی شعور نوشته شدهاند؛ بنابراین، سندی در رد اسلام و جهت تسلی قلب خودمان در دست نداریم»([2]).
رینهارت دوزی([1]) (1820-1879م) خاورشناس مشهور هلندی مینویسد:
«مسلمانان همواره مهربانی آن حضرت را نسبت به خویشان و دوستان خود و نیکی و تفقدی که از دایهاش میکرد و تأثیری که از مرگ فرزند دلبندش، ابراهیم که بزرگترین آمالش بود، به او دست داد، به یاد میآوردند و نمیتوانستند آن خاطرات تأثیربخش را از ذهن خود بزدایند و نصایحی را که پیغمبر به خود و فرزندان و فرزند زادگانشان میکرد و آنان را به احترام به پدران و گرامیداشتن مادران – که آنان را پرورش داده و در کودکی پرستارشان بوده و در جوانی از آنان نگهداریشان کردهاند – سفارش میکرد. او کسی بود که جایگاه مادر را به مقامی که مافوق تصور است، بالا برد و فرمود: «بهشت، زیر پای مادران است»([2]). او همان وجودی بود که بهترین وظایف را برای دو همسر، معین و زن و شوهر را به محبت و وفاداری نسبت به همدیگر، سفارش و مرد را به احترام به زن و مراعات حقوق او و خوشرفتاری با او ملزم و وادارش کرد که از روی عدل و انصاف با او معاشرت کند. او همان کسی بود که میان اعراب – همان طوایف متفرق و پراکنده که همیشه در ستیز، دشمنی و اختلاف با یکدیگر به سر میبردند – وحدت، الفت و یگانگی را برقرار کرد و از آنان امت واحدی ساخت که جز خدای یگانه را نمیپرستیدند.
با تمام این خاطرات شرینی که مسلمانان از پیغمبر خود داشتند، چگونه ممکن بود که بزرگی، عظمت، جمال صورت و عواطف لطیف، او را هنگامی که برای اقامهی نماز در جمعشان به سوی مسجد میرفت، فراموش کنند و آن همه لطف و مهربانی که از چشمانِ سیاه و درخشانش هویدا بود را از یاد ببرند؟!
کسی بود که هیچکس با او نمینشست، مگر اینکه به اخلاصش اعتماد کند و به راستیاش مطمئن شود و به پاکی قلب و بلندی نیتش ایمان آورد. واقعاً بر یک نفر عرب مسلمان خیلی گران میآمد که نامی از محمد [ ج] ببرد و او را از هر شهیدی که با کمال شهامت و بزرگواری در راه مرام و رهایی قوم خود و تأمین سعادتشان جان شیرین خود را نثار کرد، برتر نداند. او در نظر اعراب، همان شهید بیمانندی بود که خداوند با نوید و بیم او را فرستاد. برای یک پژوهشگر اروپایی محال است که به راستی گفتار و پاکی [حضرت] محمد ایمان نیاورد و اعتراف نکند که این مرد از روی کمالِ صدق و عقیده، عمر خود را در راه نشر تعالیم خداوندی – که مأمور ابلاغ آنان بود– صرف نکرده است.
آری! محمد [ ج] فردی راستگو و مخلص بود و در کمالِ امانتداری، رسالت خود را به عرب ابلاغ کرد، آن هم در صورتی که کاملاً به صدق گفتار خود و برتری مرامی که آورده بود، اعتقاد داشت و بر همین اساس از روی حق، دلیل و منطقِ توام با مهربانی، از دین خود دفاع کرد و در این راه، معتقد بود که وظیفهی خود را نسبت به کشور و ملت خود و تمام مردم انجام میدهد.
آیا در قدرت تاریخنگاران امروزی هست که در آن تصور بیمانند [حضرت] محمد از خداوند، نقص و خطایی مشاهده کنند؟ آیا کسی میتواند آن مناظر و مظاهر دلفریب محمدی را برای ما بیاورد و همچون آن افکار عالی (که از میان سنگ خارا گوش بشر را نوازش داد) را ایجاد کند؟!
به راستی این فکر عالی و این خیال بدیع، شایسته است که تنها از محمد [ ج] ظاهر شود و یقیناً تمدن امروزی از آوردنِ همچون آن عاجز است، تا چه رسد به اینکه فکری بهتر از آن بیاورد! پس باید اذعان کرد که آنچه محمد [ ج] آورده، به راستی وحی بودهاست و از جانب خدا بر او نازل شده است»([3]).
توماس کارلایل نوشته است: «او [حضرت محمد] جوان متفکری بود و دوستانش به او لقب «امین» داده بودند، زیرا نمونهی صدق و وفا بود.
آری! در گفتار و پندار خود درستکار بود و همه دیده بودند که هیچ کلمهای از دهانش خارج نمیشود که در آن حکمت و پندی نباشد. من دربارهاش شنیدهام که غالباً خاموشی پیشه میکرد و در جایی که سودی در سخن [گفتن] نمیدید، دم فرو میبست و چون لب به سخن میگشود، گفتارش سراسر پند، فضل، اخلاص و حکمت بود.
در هیچ موضوعی وارد نمیشد، مگر آنکه شبهاتش را بزداید و تاریکیهایش را روشن سازد و پرده از حقیقت بردارد و اعماق آن را بشکافد و به راستی سخن گفتن باید چنین باشد، و گرنه خاموشی بهتر از آن است!
محمد [ ج] دارای سیمایی زیبا، نورانی و قامتی نیکو بود، رنگش فریبنده و چشمان درخشندهی سیاهی داشت. محمد[ ج] مردی سریع التأثیر بود، ولی بسیار خوش قلب، پاکطینت، تیزهوش، دلپاک، جوانمرد و در دل شبهای تار بسان چراغ پرفروغی بود که با آن فضا را روشن میساخت. مردی بود که منش بزرگ و متعالی داشت و در هیچ مدرسهای پرورش نیافت و هیچ آموزگاری به او درسی نیاموخت؛ زیرا بالطبع از مدرسه و آموزگار بینیاز بود. زندگانی را تنها در قلب صحراها به سر برد. به راستی چقدر شیرین و جذاب است حکایت او با خدیجه! چگونه در ابتدا برای آن زن به جهت تجارت به شام میرفت و مأموریت خود را در بازارهای شام با بهترین شیوه و از روی دوراندیشی و امانت انجام میداد و چگونه سپاسگزاری و محبت آن زن نسبت به محمد [ ج] روز به روز بیشتر و قویتر میشد و چون پیوند زناشویی در میانشان برقرار شد، خدیجه زنی چهل ساله بود، در صورتی که محمد[ ج] بیش از بیست و پنج سال نداشت، اما ناگفته نماند با وجود کبر سن خدیجه، هنوز آثاری از زیبایی و خوشرویی در او باقی بود. محمد[ ج] با همسر خود در کمال توافق، الفت، صفا و خوشی به سر برد و هیچکس را جز او دوست نمیداشت»([1]).
دیسون نویسندهی شهیر فرانسوی دربارهی صفات و اخلاق پیامبر چنین نوشته است: «نویسندگان و مورخان مسلمان، کتب بیشماری در وصف پیغمبر خود، نگاشته و تمام مزایای اخلاقی و صفات او را برشمرده و هیچ چیز را فرو نگزارده و از نظر دور نداشتهاند و در تمام این توصیف و تعریفها چیزی دیده نمیشود که از قبیل معجزه و یا مافوق طبیعت باشد. [حضرت] محمد در زیبایی خلقت و اخلاق بسیار ممتاز بود و بعضی از افرادی که توسط او به اسلام دعوت میشدند، برای تصدیق او نیازی به ارایهی دلیل و معجزه نمیدیدند و همان صداقت و امانت و ناموری او برایشان کافی بود، زیرا محمد در میان مردم مکه و دیگران، به راستی و امانتداری، مشهور بود بطوری که اگر کسی میخواست مال خود را امانت بگذارد، هیچکس جز او نبود که مورد اعتماد باشد و این مزیت را پیش از اسلام و بعد از آن دارا بود و همسرش خدیجه، به وجود این صفات برجسته در شوهر خود آگاه بود، به همین جهت وقتی محمد برای نخستین بار در کمال اضطراب، خبر وحی را به او داد، گفت: تو کسی نیستی که خداوند رسوایت کند. تو کسی هستی که بازدرماندگان را بردوش میکشی و از بیچیزان دستگیری و دیگران را در پیش آمدهای روزگار مساعدت میکنی.
محمد ج با حیاترین مردم و پاکیزهترین آنان و در حضور زنان از همه پاک چشمتر بود و اگر از چیزی بدش میآمد، یارانش از آثار و علایمی که در سیمایش نمایان میشد، به آن پی میبردند.
محمد ج دارای سیمایی لطیف و ظاهری زیبا و دلنشین بود و از شدت حیا و بزرگی، هیچ سخن ناپسندی به کسی نمیگفت. از همه بردبارتر، خونسردتر، راستگوتر و ملایمتر بود و از حیث نسب، بر همه برتری داشت. همیشه در میان مردم ایجاد الفت میکرد و ابداً در صدد تفرقهافکنی نبود. بزرگان هر قومی را عزیز و گرامی میداشت و بر آنان میگماشت و همواره از دوری از مردم برحذر بود. به یاران و پیروان خود که میرسید به گونهای با آنان رفتار میکرد که همه میپنداشتند نزدیکترین اشخاص به او هستند، زیرا میانشان فرقی نمیگذارد و هرکس با او مینشست یا مصاحبه میکرد، تا از نیازش برطرف نمیشد، [حضرت] محمد ج از او روی نمیگرداند و هرکس حاجتی از او میخواست، یا برآورده میشد یا با قول و وعده قانع میگردید. با سعهی صدر و بردباری و اخلاق، تمام مردم را مجذوب کرده و برای آنان همچون پدر بود. همه در برابرش یکسان بودند. همیشه خندان، بشاش، مهربان و نرمخو بود. بدخو، درشتخو، شکوهگر و متملق نبود و از آنچه در نظرش خوشآیند نبود، چشم میپوشید و هیچگاه کسی از او مأیوس نمیشد. دعوت هرکس را اجابت میکرد و هدیه را میپذیرفت و پاداش میداد. با یاران خود مینشست و با آنان مزاح میکرد و معاشرت داشت. دعوت آزاد، غلام، کنیز و بیچاره را قبول میپذیرفت و از بیماران در هر نقطه که بودند، عیادت میکرد. عذر را میپذیرفت. همیشه در سلامکردن سبقت میجست و با یاران خود مصافحه میکرد. به واردین احترام میگذاشت و گاه عبای خود را زیر آنان میانداخت و بالش خود را تقدیمشان میکرد و خواهش میکرد روی آن بنشینند. از همه خندانتر و نیک نفستر بود و وقتی هیأت نمایندگی نجاشی، پادشاه حبشه بر او وارد شدند، خودش از آنان پذیرایی کرد و چون یارانش خواستند که این کار را به آنان واگذار کند، فرمود: اینان به یاران ما نیکی کردهاند، میخواهم خود پاداششان بدهم»([1]).
مواشی نویسندهی معروف میگوید: «آنچه از دو سده به این سو معروف شده، این است که دینِ محمد آنچه را که از دین مسیح معقول بود، نگه داشت و قوانین سازگار با طبیعت و سرنوشتِ بشری را بر آن افزود»([1]).