بسم الله الرحمن الرحیم
در یک سخنرانی که تاریخشناس مشهور «آرنولد توینبی» در سال 1948 با عنوان «اسلام و غرب و آینده» ایراد نمود، اظهار داشت:
«ما در آیندهای نه چندان دور، دو تاثیر ارزشمند را مشاهده میکنیم که اسلام میتواند آن دو را علیه پرولتاریای جهانی جوامع غربی به انجام رساند، همان که دام خود را به دور دنیا پهن کرده و تمام بشریت را در برگرفته است».
وی با این گفته به دو مشکل اشاره نمود که اسلام قادر به حلکردن آنهاست، مشکل تبعیض نژادی و مشکل شراب.
سپس ادامه داده است و میگوید: «اما در آیندهای دور میتوان احتمال اقدام اسلام برای مشارکت در صورتهای جدید از دین را پیشبینی نمود و این احتمالات متعدد مبتنی بر صورت مبارکی است که وضعیت کنونی انسانیت به آن خواهد انجامید».
«کسانی وجود دارند که پیش از این، چنین پنداشتهاند که این ترکیب ناسازگار که نتیجهی تهاجم غرب به جهان بود به تدریج و به صورت مسالمتآمیز به ترکیبی هماهنگ و سازگار توسعه خواهد یافت و این ترکیب به خودی خود، به تدریج و به صورت مسالمتآمیز نیز نوعی از نوآوری جدید را شکل خواهد داد».
«این فرض سابق در هر حالت مبنی بر نظریهای میباشد که امکان تحقق ندارد و ممکن است رویدادهای آینده آن را توجیه نماید یا اصلا آن را توجیه ننماید و ممکن است که این ترکیب به ترکیبی سازگار و همخوان بیانجامد و نیز امکان دارد منجر به انفجاری ویرانگر شود».
«در حالت وقوع این چنین فاجعهای اسلام نقشی کاملا متفاوت خواهد داشت و آن نقش عنصر کارآمد در واکنش شدیدی خواهد بود که پرولتاریای جهانی ملتهای فقیر و ستمدیده علیه اربابان غربی خویش به آن اقدام خواهد کرد».
این چنین آرنولد توینبی آیندهی اسلام را به سه مسأله منحصر نمود، دو مورد از آن احتمال بیشتری دارند یعنی از بینبردن مشکل نژادپرستی و از میانبرداشتن مشکل شراب و مورد سوم که از دید او قطعی نیست، مشارکت دین در صورتهای جدید است و جایگزین آن رهبری، عکس العمل شدیدی است که آرنولد توینبی از وقوع آن از جانب «پرولتاریای جهانی ملتهای تحت ظلم و فقر علیه اربابان غربیشان» هراس دارد.
برای این تاریخ شناس مشهور قابل توجه بوده است که به نوشتن تاریخی کامل از بشریت بپردازد، کتابی که بسیار واقعی و عمیق باشد و به موضوعی همچون موضوع «اسلام و غرب و آینده» میپردازد که اهمیت ویژهای دارد.
به راستی که انحصار اسلام در این سه موضوع که در نظر او افضلیت و وقوع حتمی نداشته است، امریست که این دیدگاه عینی محض به آن نمیانجامد، چه برسد به دیدگاه عمیقی که شایسته است هرکس که به نوشتن تاریخ بشریت میپردازد به آن آراسته شود.
چرا مشخصا این موارد؟
چه چیزی در نصوص اسلام یا روح و تاریخ آن، اسلام را تنها در این نقاط منحصر نموده است و احتمالات موفقیت آن را بر آنها منحصر کرده است؟
اگر آرنولد توینبی اعتقاد داشت که اسلام توان حل مشکل نژادپرستی و شراب را دارد با این که آن دو از سختترین و حلناشدنیترین مشکلاتی است که دنیای معاصر با آن روبروست پس چرا اسلام مثلا نمیتواند در حل مشکل آشوب جنسیتی که دنیای امروزی را درنوردیده است یا مشکل فروپاشی خانواده یا مشکل بزهکاری بین نوجوانان (delinquency) یا مشکل احساس نگرانی و تباهی جوانان یا دیگر مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که نسلهای معاصر با آن روبروست سهمی داشته باشد؟
با وجود این که درحقیقت منزلت اسلام منحصر به ارائهی راه حل چنین مشکلاتی نیست که به عنوان مثال آن را بیان داشتیم، زیرا این مشکلات یا غیر آن تنها ظاهری از مشکلات ریشهای است و ماموریت حقیقی اسلام پرداختن به این مشکلات ریشهای و ارائهی راه حل برای آنهاست تا به این پیچیدگیها و مشکلاتی که امروزه بشریت را به ستوه آورده است، نیانجامد. چه در غرب یا چه در دنیایی که غرب بر آن مسلط است.
مسألهی ریشهای و اساسی در حیات بشریت در گذشته و حال و در آینده تا برپایی قیامت تنها مسألهی عبادت یا مسألهی معبود است.
به صورت یقینی معبود کیست؟ و به چه صورتی عبادت میشود؟
برههای زمانی به ویژه در غرب بر بشریت گذشت که تعدادی از نویسندگان و اندیشمندان به مردم میگفتند:
مسألهی عبادت و معبود را رها کنید، زیرا که مسألههای بیهوده و بیفایده است. به زندگی خود مشغول شوید و از آن لذت ببرید و اگر خواستید، مطلقا چیزی را عبادت نکنید.
این نویسندگان و اندیشمندان پنداشتهاند که با این کار راهحل نهایی مشکل را ارائه میدهند و بیشترین حد ممکن از خوشبختی در زمین را به بشریت میبخشند و به مردم فرصتی اعطاء میکنند که در گذشته برایشان فراهم نشده است تا به بهترین شکل و به دور از قید و بندهای دین به زندگی خود بپردازند و تا مسألهی عبادت به شیطان واگذار شود.
این نوع از تفکر همزمان شامل دو توهم بزرگ میباشد.
اما توهم نخست، چیزی است که شاید برای تمامی مردم در قرن هیجده و نوزده میلادی واضح و روشن نبود، آنگاه که این فریادها در غرب اوج میگرفت. (توهم نخست) این گمان بود که انسانیت زمانی که دین را طرد مینماید، خوشبخت خواهد شد و حرکتی سازنده خواهد داشت.
غرب عملا بعد از طرد دین پیشرفت علمی و تکنولوژی عظیمی به خود دیده است که این امر به مستقر نمودن این توهم در دلهای مردم کمک نموده است، حال آن که مردم از این غافل ماندهاند که دین ذاتا آن چیزی نبوده است که در گذشته مانع حرکت آنها شده است بلکه تنها این تفسیرات بشری و اشتباه بوده است که در قرون وسطای تاریک در اروپا بر مانعشدن حرکت بشر به سوی جنبش و پیشرفت عمل نموده است، چنان که از حقیقتی مهمتر از آن غافل ماندند و آن حقیقت این است که پیشرفت علمی و تکنولوژیای که اروپا بعد از طرد دین خود به دست آورد تنها عنصر حیات نیست و نه حتی عنصر اول! و این که به تنهایی حیاتی بشری و سالم را بنیان نمیگذارد! و این همان حقیقتی است که مردم در غرب دارند با وضوح روزافزون در زمان حاضر درک مینمایند، هنگامی که درک کردند که فقدان ارزشهای روحی و معنوی در حقیقت مسئول اول حالتهای نگرانی و استرس و جنون و خودکشی و بیماریهای روانی و عصبی و به ویژه احساس جوانان به سردرگمی و تباهی است و تمامی اینها اموری هستند که با وجود این همه پیشرفت مادی که در دو قرن اخیر به دست آمده است، امنیت و سلامتی و رفاه بشریت را تهدید میکند.
اما توهم دوم این گمان و تصور است که انسان میتواند مسألهی عبادت را به شیطان بسپارد و مطلقا بدون عبادت زندگی نماید! که این توهمی سادهلوحانه است که هرکسی که به مطالعهی تاریخ بشری از زمانهای آغازین و شناختهشدهی آن تا زمان حاضر میپردازد، نمیتواند به آن گوش فرا دهد. زیرا «عبادت» در هر صورتی که باشد هرگز در گذشته و حال از حیات «انسان» جدا نشده است، حتی زمانی که انسان به خودش میگوید: هرگز مطلقا چیزی را عبادت نمیکنم، چنان که توهم میکند بدینگونه از مسألهی عبادت رهایی نیافته است، بلکه فقط معبود را تغییر داده است! و نفس خود یا هوی و هوسش را إله و معبودی قرار داده است که حیاتش به مقتضای آن حرکت مینماید! به راستی که عبادت آنچنان که گاهی اوقات در هنگام سخنگفتن از آن به ذهن مردم خطور میکند، منحصر در شعائر تعبدی همانند نماز یا مراسم عبادی یا تقدیم قربانی نیست، بلکه عبادت در اصل همان اطاعت و پیروی است، همراه ایمان به این که اطاعت فرمانروا به هر دلیلی از دلایل به خاطر ذات وی واجب است.
عبادت به این مفهوم بخشی جدانشدنی از ساختار انسان و وجود او بر روی زمین است زیرا که جزیی از عناصر نفس اوست و بر اساس این مفهوم انسانی وجود ندارد که عبادت نکند هرچند که چیزی غیر از این را برای خودش ادّعا نماید. اینگونه است که انسان طبق فطرت خویش عابد است چه بپسندد یا نه و چه با آگاهی آن را درک نماید یا درک ننماید. بلکه چیزی که از یک انسان نسبت به انسان دیگری یا از یک حالت به حالت دیگری تفاوت میکند. ماهیت إله معبود یا صورتی است که آن إله با آن عبادت میشود. بنابراین از یک طرف انسانی وجود دارد که خداوند را عبادت کرده است و انسانی که إله دیگری یا آلهه (خدایان) دیگری غیر خداوند را عبادت مینماید حال هر اسم و صفت و طبیعتی که داشته باشد و از طرف دیگر عبادتی صحیح برای خداوند و عبادتی منحرف یا اشتباه وجود دارد و حیات بشری در تمام احوال خود از یکی از این حالتها خارج نمیشود!
اسلام این حقیقت را به ما میآموزد. بخش بیشتر قرآن چه آنچه در مکه نازل شده و چه آنچه در مدینه نازل گشته است به این مسأله توجه دارد: إله و خدایی که شایستگی عبادت را دارد کیست و به چه صورتی شایسته است که عبادت شود، با وجود این حقیقتی که به آن اشاره شد و آن این که انسان در تمام حالتهای خود عابد است، حال یا این که انسان عابدی برای خداوند میباشد و یا این که عابدی برای چیزی همراه خدا یا غیر از خدا میباشد و هر دو یکسان است! اسلام به ما میآموزد که خداوند یعنی آفریننده و تدبیرکنندهی امر هستی، تنها کسی است که شایستگی عبادت را به صورت یگانه و بدون شریک دارد و اسلام بینش و عقلهای ما را بر آیات خداوند در هستی باز میکند تا در آنها تدبر نماییم و از میان تدبر خود نسبت به آنها بفهمیم که این هستی نمیتواند جز یک آفریدگار داشته باشد.
اینگونه است که اگر بیش از یک اراده در ساخت و پیشبرد هستی مشارکت نماید این هماهنگی ملموس در ترکیب این هستی و نظم حرکت دقیق آن نمیتواند، موجود باشد:
{لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ} [الأنبیاء: 22].
«اگر در آسمانها و زمین، غیر از یزدان، معبودها و خدایانی میبودند و (امور جهان را میچرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه میگردید».
{إِذٗا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ} [المؤمنون: 91].
«اگر خدایی با او میبود، هر خدایی به آفریدگان خود میپرداخت (و در نتیجه هر بخشی از جهان با نظام خاصّی اداره میگردید) و هریک از خدایان بر دیگری برتری و چیرگی میجست و نظام عالم از هم گسیخته میشد و جهان هستی به تباهی میکشید».
{مَّا تَرَىٰ فِی خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖۖ فَٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ هَلۡ تَرَىٰ مِن فُطُورٖ} [الملک: 3].
«آن که هفت آسمان را بالای یکدیگر و هماهنگ آفریده است. اصلاً در آفرینش و آفریدههای خداوند مهربان خلل و تضادّ و عدم تناسبی نمیبینی. پس دیگرباره بنگر (و با دقّت جهان را وارسی کن) آیا هیچگونه خلل و رخنهای میبینی»؟
از آن جا که امکان نداشت که این هستی از دو ارادهی متفاوت سرچشمه بگیرد و جز یک خالق وجود نداشته باشد بنابراین، او تنها کسی است که شایستهی عبادت میباشد و تمام اشیاء و موجودات غیر از خداوند در حقیقت آفریدههای او هستند که شایسته نمیباشند همراه خالق یا بدون او عبادت شوند و بدین ترتیب عبادت آنها از اساس باطل است و برای انسان عاقل زیبنده نیست که به عبادت آنها روی بیاورد.
هنگامی که این حقیقت قطعی گشت، قرآن به بخش دیگر مسأله که بیان صورت صحیح عبادت خداوند است، منتقل میشود و توحید عبادت را مورد تاکید قرار میدهد، آنچنان که قبلا بر وحدت الوهیت تاکید کرده بود.
عبادت صحیح خداوند در دو بخش متکامل نمود، پیدا میکند که هیچکدام از آن دو از دیگری جدا نمیباشد و هیچکدام بینیاز از دیگری نمیگردد.
نخست: ارائهی شعائر تعبدی برای خداوند تنها و بدون شریک.
دوم: پیروی از ما أنزل الله و تحکیم آن در واقعیت حیات.
پس نماز برای یک بت یا چیزی یا شخصی یا تقدیم قربانی برای او یا متوجهساختن دعا برایش، فاسدکنندهی عقیده و عبادت است و برگزیدن منهجی برای حیات به جز منهج ربّانی نیز فاسدکنندهی عقیده و عبادت است و با آن تفاوتی نمیکند و به وسیلهی این شیوه عبادت و گرایش یکی میشود.
بنابراین إله و معبودی که انسان در نماز و عباداتش متوجه آن میشود، همان إله و خدایی است که به او روی میآورد و متوجه او میشود در حالی که او علم میآموزد و برای طلب روزی تلاش میکند و برای بهرهگرفتن از انرژیهای هستی به منظور آبادانی زمین میکوشد و میخورد و مینوشد و به انجام فعالیت جنسی خود میپردازد و او با همسر و فرزندانش در درون خانواده و با دیگر افراد در جامعه و با برخی دیگر در میان جوامع و ملتها و حکومتها چه در صلح و چه در جنگ برخورد مینماید:
{قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ لَا شَرِیکَ لَهُۥۖ} [الأنعام: 162-163].
«بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است و هیچ شریکی ندارد».
لازمهی این امر، آن نیست که در حال انجام هریک از این فعالیتهای متعدد نام خداوند ذکر شود و نه این که نام خداوند بر ورقی نوشته شود که آن را در ثبت آنچه که به این چیزها مربوط است به کار میگیرد، بلکه لازمهی حقیقی آن این است که در کنار یاد و ذکر خداوند با زبان، در قلب و درونش نیز او را ذکر نماید و این که صورتی عملی و واقعی برای این ذکر که همانا پایبندی در تمامی اینها به اوامر خداوندست، باشد و اوامر خداوند در اسلام مربوط به تمامی این امور است و در جای خود امور حلال و حرام و جایز و ناجایز را بیان داشته است.
هرگاه این امر اتفاق بیافتد چیزی بسیار عظیم در حیات انسان روی میدهد.
پیش از هر چیزی این امر روی میدهد که انسان عبادت صحیح و واجب بر خویش را به درگاه خالقش تقدیم میدارد، زیرا انسان اگر در ساعتی از روز در نماز یا شعائر دینی خداوند را عبادت نماید، سپس در بقیهی روز و بقیهی عمر خود از عبادت او رویگردان شود، خداوند را به صورت شایسته نشناخته است! در حالی که خداوند سبحان میفرماید:
{وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ٥٦} [الذاریات: 56].
«و جنیان و انسانها را جز برای عبادت خویش نیافریدم».
با این مفهوم وسیع از عبادت است که نماز و شعائر و زندگی و مرگ را دربر میگیرد و از طرف دیگر این کار به منزلهی عبادت دو إله و خدا میباشد: خدایی که در عبادتگاه با نماز و شعائر دینی عبادت میشود و إله و خدای دیگری (یا خدایانی متعدد که در نهایت یکی است) به وسیلهی اطاعت و پیروی در بقیهی امور حیات عبادت میشود، حال آن که قرآن کریم میفرماید:
{۞وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَإِیَّٰیَ فَٱرۡهَبُونِ٥١} [النحل: 51].
«خدا گفته است که دو معبود دوگانه برای خود برنگزینید، بلکه خدا معبود یگانهای است (که منم آفریدگار کایناتم) و تنها و تنها از من بترسید و بس».
درک و احساس قلب بشری از عظمت خداوندِ خالق و قدرت خیرهکننده و آشکارش در آفرینش هستی بر این صورت شگفت از دقت و نظم و هماهنگی و آفرینش موجودات زنده همچون گیاه و حیوان و انسان... تمامی اینها به عبادت این خدای عظیم به آنچه که شایستهی ذات پاک و بلندمرتبهی اوست، میانجامد یا زیبنده است به آن بیانجامد و این امر به وسیلهی عبادت زودگذر در یک لحظه و سپس رویگردانی از عبادت او در بقیهی روز و بقیهی زندگانی انجام نمیپذیرد.
صرفنظر از پاداش ربانی بر این عبادت، لازمهی اقدام به «احساس وظیفه sense of duty به صورت خودبخود، رسانیدن امانتها به صاحبانش است:
{۞إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا} [النساء: 58].
«بیگمان خداوند به شما امر میفرماید که امانتها را به صاحبان امانت برسانید» و چه کسی غیر از این خدای توانا و عظیم است که شایستگی عبادت همیشگی و خالصانه را دارد؟
خداوند أ به واسطهی رحمت خویش بر مردم مرحمت میفرماید، به این که آنها هنگامی که این امانت که همان عبادت به مفهوم وسیع و شامل یا به مفهوم کلی و موحد آن است را به انجام میرسانند به آنان بهشتهایی را پاداش میدهد که در زیر آنها نهرها جاری است و در آنها جاویدان میمانند و برایشان تمام آیندهی حیات بعد از مرگشان را تأمین مینماید؛ حیاتی که طولانیترین زمان حیات انسان است و شایسته است که انسان برای در امان ماندن آن از هر بدی تلاش نماید.
اما توحید عبادت این جا در زندگانی دنیا، چیزهای بسیار و مهمی را در حیات انسان انجام میدهد.
توحید عبادت اولاً به انسان آرامشی روانی میبخشد که انسان خارج از چارچوب ایمان آن را ندارد، به گونهای که تمامی داروهای «روانگردان» و نه شراب و نه مواد مخدر و نه غرقشدن در خوشی و لذتِ حسی آن را به وی نمیدهد، زیرا تمامی اینها وجود حالتی را تاکید مینماید که انسان میخواهد از آن فرار کند، اما این چیزها نه آن حالت را از بین میبرد و نه آن را درمان میکند، بلکه آرامش از ایمان و از ذکر خداوند میآید چنانکه قرآن بیان میدارد:
{ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِکۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ٢٨} [الرعد: 28].
«آن کسانی که ایمان میآورند و دلهایشان با یاد خدا سکون و آرامش پیدا میکند. هان! دلها تنها با یاد خدا آرام میگیرند».
این آرامش تسلیم شدن احمقانه در برابر رویدادها نیست، بلکه حرکت در اطراف زمین به خاطر تلاش برای روزی و جهاد در راه خدا برای برپایی عدل ربّانی در زمین و مبارزه با هر نوع ظلمی که خداوند را به خشم میآورد و علمآموزی و آبادانی زمین به همراه اطمینان در تمامی اینها به خداوند است، زیرا که او تنها کسی است که همه چیز در دست اوست و سرنوشت همه چیز به او بر میگردد و چون که مومن، مطمئن است به این که خداوند همیشه جز خیر برای او نمیخواهد و بدین دلیل است که در واقعیت زمین تلاش میکند به دنبال روزی بدون نگرانی، طلب علم بدون نگرانی، جهاد در راه خدا بدون نگرانی و تمدنی بدون نگرانی روی دهد، چنان که این امر عملا یک بار در تاریخ به دست نسلهای نخستین مسلمانان به وقوع پیوست.
تا چند وقت پیش نویسندگان و متفکران، این عصر را مدح و ستایش میکردند برای این که عصر نگرانی است و آن را نگرانی خلّاق نام مینهادند! ولی نظر آنها برگشت و فهمیدند که جرعهای سمّی است هر چند که اندازهاش بسیار ناچیز باشد! و این که این سرخوشی و هیجانی که ایجاد میکند، نشاطی حقیقی و خلّاق نیست، بلکه تنها یک عارضهی بیماری است که طولی نمیکشد به مشکلات دیگری میانجامد که امنیت و سلامت روانی انسان را از او میگیرد.
نویسندگان و متفکران اظهار داشتهاند که آن امر ملزم و همراه تمدن است چه ذاتا زیانبار باشد یا سودمند و این تشخیصی است که دقت علمی ندارد. زیرا ملزم تمدنی است که در دنیای ماده زندگی کرده است و جانب روح را نادیده میانگارد، چون که این تمدن از یک طرف فاقد منهجی است که آرامش واقعی را میبخشد و از طرف دیگر نفس انسان را میان دو إله و خدا تقسیم میکند: خدایی که مدتی کوتاه در عبادتگاه عبادت میشود و خدای دیگری که بر واقعیت حیات حکم مینماید، علاوه بر این که این خدای آخری که بیشتر همراه انسان میباشد، خدایی سنگدل است که نه رحمی دارد و نه به بندگان خود آرامش و اطمینان میبخشد در حالی که در تاریخ، تمدنی شکوفا در گذشته وجود دارد که این نگرانی مهلک را احساس نمیکرد، زیرا که آن تمدن در آرامش و اطمینان به ذکر خداوند به سر میبرد!
دوماً توحید عبادت در درون نفس و در واقع حیات بین چیزهای زیادی وحدت به وجود میآورد که انحرافات بشری معاصر به شکل ناحق میان آنها جدایی میاندازد، در حالی که اصل در آنها پیوند است نه جدایی:
* بین جسم و ماده و جسم و روح وحدت ایجاد میکند.
* بین دین و دانش و دین و آبادانی زمین وحدت به وجود میآورد.
* بین دین و زندگانی.
* در آخر هم بین دنیا و آخرت وحدت به وجود میآورد.
باید سخنی کوتاه درمورد هریک از انواع این وحدت که اسلام تقدیم میدارد را بیان داریم.
اما روح و جسم یا روح و ماده هردو در ترکیب و ساختار بشری اصیل هستند:
{إِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِینٖ٧١ فَإِذَا سَوَّیۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِینَ٧٢} [ص: 71-72].
«وقتی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گِل میآفرینم، هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم و از جان متعلّق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (ی بزرگداشت و درود) ببرید».
هردو از زمان تولد انسان به هم مرتبط بوده است و از هم جدا نمیشوند و تمام تاریخ انسان مصداق این حقیقت است، اما جاهلیتهای تاریخ همیشه به سوی جداییانداختن میان آن دو به وسیلهی اختصاصدادن راهی به آن دو که جدای از دیگری میباشد و با بزرگنمایی یکی از آن دو در مقابل طرف دیگر گام بر میدارند.
برخی از جاهلیتهای تاریخ به بزرگنمایی جانب روح بر مبنای این که جوهر و اساس حقیقی در انسان است، میپردازد و جسم را تحقیر میکند و آن را خوار میشمارد و بر این مبنا به او مینگرد که پلید بوده است و شایستگی احترام را ندارد، بلکه حق آن تحقیرکردن و پستی و رنج و شکنجه است:
چنان که این جاهلیتها جانب مادی حیات را نیز به این اعتبار که جانب همراه جسم است، یعنی همراه گِل، تحقیر مینماید!
جاهلیتهای دیگری به بزرگنمایی جانب جسم و لذت حسی پرداخته و اینگونه به شمار میآورد که همان اصل است و این که روح خیالی زیباست که هیچ واقعیتی ندارد! یا این که امر ثانوی در حیات انسان است! یا این که مانعی برای حرکت است! و بدین دلیل توجه زیادی به تولید مادی و آبادانی مادی میدهد و تقریبا تولید روحی و آبادانی روح را نادیده میگیرد.
وجود هریک از آن دو مبتنی بر اساسی باطل است، یعنی فرض وجود این تناقض بین جسم و روح که هیچ راهی جز با سرکوب یکی از آن دو و به نفع دیگری برای سازش میان دو عنصر آن وجود ندارد، یا این که جسم سرکوب میشود تا روح به حرکت درآید و یا این که روح سرکوب میگردد تا حرکت مادی تحقق پیدا کند.
اما چیزی که در عالم واقعیت روی میدهد این است که سرکوب در هردو حالت به خیر نمیانجامد.
سرکوب جسم و کشتن سرزندگی آن علاوه بر مخالفتش با فطرت منجر به تعطیلی تواناییهای بشری و به تاخیر انداختن مادی و تمدنی و نیز فقر و بدبختی و افسردگی و بدبینی و ناامیدی میشود!
سرکوب روح و محونمودن شفافیت آن از یک طرف به نگرانی روانی میانجامد و از طرف دیگر منجر به حرص و سیریناپذیری جسمی میگردد که هرقدر در شهوتها غرق شود از آن سیر نمیگردد و منجر به هجوم به کالاهای زمین میشود که حتما به نزاع در چارچوب افراد و جماعتها و حکومتها و ملتها خواهد انجامید!
تمامی اینها عارضههایی بیماری وار هستند که دلالت میکند بر این که اگر مخالفت با فطرت روی دهد اختلال و آشفتگی در پی دارد و اسلام جایگزین متعادلی اعطاء مینماید که بین روح و جسم انس و الفت ایجاد کرده است و میان آن دو تناقض و نزاع به وجود نمیآورد!
اسلام هرگز وجود این تناقضی که هیچ راهی برای سازگاری میان دو عنصر آن وجود نداشته باشد را به رسمیت نمیشناسد.
بله در حقیقت جسم و روح دو عنصر متفاوت هستند ولی هردو در انسان آمیزش یافتهاند و آشفتگی و اضطراب به خاطر اجتماع آن دو در ساختار بشری موحد روی نمیدهد، بلکه بخاطر طغیان و سرکشی یکی از آن دو بر دیگری به وقوع میپیوندد و این هم به واسطهی این است که انسان تعادل فطری خود را که خداوند أ وی را با آن نظم و تعادل و تناسب بخشیده است، از دست میدهد:
{یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ٦ ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ٧} [الانفطار: 6-7].
«ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است و در حق او گولت زده است پروردگاری که تو را آفریده است و سپس سر و سامانت داده است و بعد معتدل و متناسبت کرده است».
بنابراین تعادل در اصل و اساس آفرینش ربانی است اما انسان به خاطر جهالت خویش است، که این تعادل را مختل میسازد و در این هنگام آشفتگی و اختلال در ساختار نفس و در واقعیت حیات روی میدهد، چنان که واقعیت ملموس بر آن تصریح مینماید و آن چنان که نویسندهای همانند ألکس کارل که پزشکی دانشمند است نه شاعر و هنرمند! در کتاب شگفت خود «انسان این ناشناخته» بیان داشته است که:
جهل شدید ما به طبیعت انسان و بیتوجهی ما به عنصر روحی در وی و ایجاد نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ما مبنی بر این جهل همان چیزی است که ما را واداشته است که هرقدر از لحاظ علمی و تمدنی پیشرفت نماییم از لحاظ انسانی در سراشیبی سقوط فرو رویم!
اسلام تنها چیزی است که تعادل و توازنی که خداوند أ انسان را با آن آفریده است به او برمیگرداند و این را با اجرایی واقعی و ساده، ولی دارای تاثیر عمیق انجام میدهد: یعنی شرکتدادن روح و جسم در تمامی امور حیات است!
نماز تنها تسبیحی روحی نیست بلکه در کنار آن، حرکاتی است که جسم با قیام و رکوع و سجود اقدام به آن مینماید، در کنار تدبری عمیق و آگاهانه که عقل در آیات به کار رفته در نماز آن را انجام میدهد.
غذا و نوشیدنی و اعمال جنسی از طرف دیگر حرکتهای جسمی محض نیست، بلکه درکنار آن توجهی روحی است که نام خداوند برای تزکیه و پاکیشان بر آنها خوانده میشود و در آنها به حلال و حرام پایبند میگردد و درنتیجه با خداوند پیوند مییابد.
بین دین و دانش و دین و آبادانی زمین وحدت به وجود میآورد:
هر عملی از اعمال انسان به صورت مطلق باید بین این دو طرف (روح و جسم) قرار گیرد و بدین ترتیب داخل در این نظام فراگیری میشود که روح را به جسم و روح را به ماده و زمین را به آسمان پیوند میدهد! و همچنین امر دین و علم را!
در حقیقت در انسان گرایشی فطری به عبادت یعنی به دینداری وجود دارد حتی اگرچه عبادت فاسد و منحرف از حق باشد! و همچنین در انسان گرایشی فطری به شناخت رازهای هستی مادی پیرامون خود و تحت تسلط درآوردن آنها دارد و این دو گرایش در فطرت در یک درجهی برابر، اصیل هستند و هیچ تناقض و تضاد و نزاعی بین آن دو وجود ندارد. اما انحرافات بشر است که امکان دارد میان این دو گرایش فطری، نزاع و جدایی بیاندازد و این انحراف عملا در اروپا در آغاز جنبش اتفاق افتاد، هنگامی که علمای دین به جنگ دانش و دانشمندان به پا خاستند و دانشمندانی همانند کوپرنیک و گالیله و گوردن براون را تهدید به سوزندان و شکنجه و قتل نمودند تنها به این دلیل که آنها به افکاری علمی فرا خواندند که گذر زمان بعدها درستیشان را ثابت کرد.
شاید خارج از موضوع ما باشد اگر بگوییم سرچشمهی این نزاع تعصب دینی حقیقی بود، زیرا این علمای دین با این علم به جنگ برخاستند چون که همانطور که تاریخ ثابت کرده است، آن علم از علمای مسلمان گرفته شده بود!
این نزاع هر سببی که داشت سببش دین آسمانی نازل شده نبود، بلکه ناشی از انحرافهای بشری محض بود که هیچ ارتباطی با حقیقت نازل شده از نزد خداوند أ نداشت و هر اندازه که زمان پیش میرفت جدایی و نزاع افزایش مییافت، تا این که ذکر نام خداوند در بحث و تحقیق در حس مرد عادی اروپایی اخلال و عیبی در روح بحث علمی به شمار میآمد و نیز اشتباهی به شمار میرفت که شایسته نبود بین دو عنصر غیر قابل ترکیب روی دهد آنچنان که داروین در یکی از کتابهای خود میگوید:
«تفسیر رشد و تکامل به دخالت ارادهی الهی به منزلهی وارد نمودن یک عنصر خارق العاده در یک وضعیت مکانیکی محض است».
این تصور اشتباه از موضوع حتی اگر امری واقعی در اروپا باشد مسیر خود را بدون اختلال در تعادل انسانی نمیپیماید، زیرا باعث وقوع نزاع و از همگسیختگی درون نفس میان دو عنصر اصیل در آن میشود که هر یک از آن دو نیازمند اشباع است. بنابراین، هنگامی که فرد احساس میکند که سیریِ نیاز روحیاش امری خارج از چارچوب علم است و سیری نیاز علمیاش امری خارج از چارچوب دین است و در همین زمان احساس میکند که آن دو، دو مسیر جدای از هم و بدون ارتباط هستند. در حقیقت عابدی برای دو خدای مخالف و ضد هم میشود که هریک از آن دو خواهان رفتار و منهج تصوری است که با خواستههای خدای دیگر متفاوت است، در حالی که او بینیاز از عبادت هردو خدا نمیباشد! که در این صورت بین آن دو چه بداند و چه نداند پاره پاره میشود و این یکی از عناصر نگرانی در ساختار روانی او میشود. سپس هرگاه که او مغلوب شود غالبا مغلوب و تسلیم خدای علم میشود، زیرا که علم همان است که او را به خواستههای زندگی روزانهاش مجهز نموده است و خدای دین را طرد مینماید، چون که دین در حق او متعلق به دنیای دیگری است که در این لحظه حاضر نیست. تازه اگر مطلقا به این جهان دیگر ایمان بیاورد.
اسلام با وجود سادگی فطری خود این تناقض را با اجرای واقعی و ساده و در همین حال با تاثیری عمیق از بین میبرد.
خداوندی که انسان در نمازش عبادت میکند، همان خدایی است که اولین بار به انسان معرفت و شناخت ارزانی داشت و همان کسی است که اکنون نیز او را به سوی یادگیری و شناخت دعوت میکند.
{وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا} [البقرة: 31].
«و تمام اسمها را به آدم آموخت».
{ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ٥} [العلق: 1-5].
«بخوان به نام پروردگارت. آن که (همهی جهان را) آفریده است، انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است، همان خدایی که به وسیلهی قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت، بدو چیزهایی را آموخت که نمیدانست».
و او را به تدبر در رازهای هستی فرا میخواند:
{إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ١٦٤} [البقرة: 164].
«همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایی که در دریا روانند با آنچه به مردم سود میرساند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده که با آن زمین را پس از مردنش زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن پراکنده کرده و (در) تغییر مسیر بادها و ابرهایی که در میان زمین و آسمانها مسخرند، بیگمان نشانههایی است برای مردمی که تعقل میکند و میاندیشند».
و به او میگوید که خداوند تمامی هرآنچه که در آسمانها و زمین است را مسخّر وی نموده است:
{وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُۚ} [الجاثیة: 13].
«و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیهی خود، مسخّر شما ساخته است».
او باید این سنتهای هستی را فرا گیرد، سنتهایی که خداوند با آنها امور این هستی را پیش میبرد تا این تسخیر با تلاش جسمی و عقلی او محقق شود:
{هُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ} [الملک: 15].
«او کسی است که زمین را رام شما گردانیده است. در اطراف و جوانب آن راه بروید و از روزی خدا بخورید». و بدینگونه مقصد و خدا یکی میشود.
معرفت بشری به زور و اجبار از طرف خداوند أ به سرقت نرفته است آنچنان که افسانه برومیثیوس تصور میکند، بلکه هدیهای ربّانی است که خداوند آن را به انسان بخشیده است و انسان نیازی ندارد که خداوند را نافرمانی کند تا علم بیاموزد، زیرا خداوند همان کسی است که او را به معرفت و شناخت امر میفرماید! و پیامبر ج نیز میفرماید: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»، «طلب علم واجب است» و انسان احساس گناه نمیکند، هنگامی که انرژیهای آسمان و زمین را برای سود و منفعت او مسخر میکند و او این کار را انجام نمیدهد برای سرکشی بر ارادهای ربّانی که خواستار سرکوبی و نابودی اوست، آنگونه که افسانههای یونانی ارتباط انسان با خدایان را تصور مینماید، زیرا خداوند أ آن کسی است که انرژیهای این هستی را برای انسان مسخر کرده است و او را به آبادانی زمین امر نموده است:
{هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَکُمۡ فِیهَا} [هود: 61].
«او است که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است» و نیز احساس نمیکند که دو خدا را عبادت میکند که هر یک از آن دو خواستههایی متفاوت از دیگری دارند، بلکه او خدای واحدی است که خواستههایش در هر حالت واحد است. خواستههایش در نماز تقوای خداوند است و خواستههایش در علم نیز همان تقوای خداوند است. بنابراین ثمره و نتایج این علم به ناحق در طغیان و سرکشی در زمین به کار نمیرود آنچنان که امروزه انرژی هستهای به کار میرود و در به فسادکشاندن عقاید به کار گرفته نمیشود، آنچنان که القائات داروینیسم در فروپاشی عقیده به کار گرفته شد و در فاسدکردن اخلاق استفاده نمیشود آنگونه که قرصهای ضد بارداری برای تشویق فاحشهگری به کار میرود و آنچنان که رسانههای جمعی در انتشار جرم و جنایت و برانگیختن شهوات استفاده میشوند!
همچنین انسان احساس نمیکند که تنها نادانی و ناتوانی هستند که انسان را تسلیم و مطیع خداوند مینمایند آنچنان که جولیان هکسلی در کتاب خود (Man in the Modern World) میگوید:
«انسان هرگاه که علم میآموزد و بر محیط چیره میشود بر خداوند سرکشی و نافرمانی مینماید و خود، خدا میشود».
بلکه هر قدر علم او افزایش مییابد بیشتر به خدا نزدیک میشود و بیشتر تقوای او را پیشه میکند:
{إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ} [فاطر: 28].
«تنها بندگان دانا و دانشمند از خداوند میترسند» و از پروردگارش میخواهد که علم او را زیاد نماید:
{وَقُل رَّبِّ زِدۡنِی عِلۡمٗا١١٤} [طه: 114].
«و بگو: پروردگارا! بر علم من بیفزای» و در این صورت قلب او در حالت علمآموزی پیوسته با خداوند مرتبط بوده است و با اطمینان در زمین حرکت میکند، درحالی که ثمره و نتیجهی علم را مسخر امور خیر مینماید، همانطور که با اطمینان به خدا در نماز میایستد.
همچنین اسلام بین دین و حیات وحدت به وجود میآورد:
حیات در اروپا برای شرایطی بومی که در اصلِ دین نیست از چارچوب دین خارج شده است و تصور شخص غربی این است که دین رابطهی بین بنده و پروردگار بوده است و جایگاه آن قلب است و این که حیات تلاشی بشری و خالص است که هیچ ارتباطی به خداوند ندارد، تصوری اشتباه است که انسان غربی از نزد خود و نه به امری از وحی آسمان آورده است و هنگامی که شخص غربی تلاش میکرد که برای تصور خود به سخن منسوب به عیسی ÷ استناد کند:
«ما لقیصر لقیصر وما لله لله».
«آنچه از آن سزار است تنها متعلق به اوست و آنچه که از آنِ خداست تنها متعلق به اوست».
در این صورت او هیچگاه تصور نمیکرد که مسیح به مردم میگوید که خداوند، پروردگار آسمان و سزار، پروردگار زمین است که در زمین به میل خود دست میبرد! زیرا که این برخلاف اصل تمام ادیان است که میگوید مالکیت آسمانها و زمین از آن خداوند است و سزار و تمامی اهل زمین میبایست تسلیم حکم خداوند شوند، بلکه مفهوم این عبارت اگر نسبت آن به حضرت عیسی مسیح ÷ ثابت شود، این است که او پیروان خود را در روزی به اعلام جنگ علیه سزار امر ننموده است و آنان را ارشاد مینماید که به سزار مالیاتهایی را بپردازند که آن را تا زمان تاسیس حکومت در خواست مینماید؛ حکومتی که به ما أنزل الله حکم میکند و خود سزار نیز مطیع حکم خداوند میگردد و این چنین چیزی در اسلام هم وجود دارد، خداوند قبل از برپایی حکومت اسلامی در مکه به مسلمانان فرمود:
{کُفُّوٓاْ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ} [النساء: 77].
«دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید».
اما یکی از مسلمانان هم از این ارشاد نفهمید که دین رابطهای ویژه بین بنده و پروردگار بوده است و جایگاه آن قلب است، یا این که سزار یا دیگر مشرکان به میل خود بر واقع حیات حکم مینمایند!
بلکه این امر برای مرحلهای معین بوده است که بعد از آن برپایی جامعهی اسلامی و حکومت اسلامی و تسلیمنمودن تمام حیات برای حکم خداوند أ آمده است و این امر، با نازلکردن تشریعات و قوانین مفصلی که بر تمام واقعیت حیات حکم میکند، همراه بوده است.
از نتایج تفسیر اشتباه بشری از چارچوب و مقتضیات دین این بوده است که همواره حیات واقعی با مرور زمان بیشتر از دین فاصله گرفته است تا این که در عصر جدید کاملا از چارچوب دین خارج شده است و سیاست بر منهج و روش ماکیاولی (مکتب و فلسفهای که معتقد است هدف وسیله را توجیه میکند) قرار گرفت که دروغ، فریب، نفاق، خیانت، کشتار، ترور، نیرنگ و حیله در جهان سیاست را توجیه میکند، در حالی که تمام آنها در دین خدا حرام است و اقتصاد بر رِبا بنیان نهاده شد در حالی که در دین خدا حرام است و روابط اجتماعی بر نفاق اجتماعی به همراه گوشهگیری شخصی عاطفی و زشتی قرار گرفته است که هکلسالی در کتاب خود (Texts And Pretexts) در مورد آن میگوید:
«هر انسانی همانند جزیرهای تنها شده است که هیچ چیزی این جزیره را به جزایر پراکندهی دیگر در اقیانوس حیات ربط نمیدهد، در حالی که این امر مخالف فرمان دین است و روابط جنسی بر بیبندوباری فحشاء قرار گرفته است و آن را اصلی به رسمیت شناختهشده قرار داده است، حال آن که در دین خدا حرام است».
سپس از نتایج تمامی اینها، فساد و بیبندوباری و آشوب و اضطرابی است که در واقع زمین موجود میباشد.
مخالفت با قوانین فطرت آنچنان که الکس کارل در کتاب خود «انسان این ناشناخته» میگوید، نمیتواند بدون مجازات شدید بماند، زیرا همانند قوانین طبیعت قاطع و سخت است! و این آشوب و این اضطراباتی که امروز گسترهی زمین را در برگرفته است در واقع مجازات شدید به خاطر مخالفت با قوانین فطرتی میباشد که خداوند أ آنها را آفریده است.
دانای به این فطرت تنها آفریدگار آن سبحانه وتعالی است نه انسان! بلکه انسان بسیار جاهل به نفس خود است، آنچنان که الکس کارل به حق تصریح مینماید، آنگاه که بیان میدارد که:
انسان چیزهای بسیار زیادی از هستی پیرامون خود یاد گرفته است اما جهل او به نفس خویش جهلی اصیل است که هیچ راهی برای غلبه بر آن ندارد، چون که او خود را از خلال شهوتها و هواهای نفسانیاش مینگرد.
خداوند دانا به این فطرت و دانا به آنچه به مصلحت آن بوده است و آن را اصلاح مینماید، درحقیقت کسی است که این دین را نازل کرده است تا بر حیات واقعیاش حکم نماید آنچنان که به صورت یکسان بر ارتباط ویژهاش حکم میکند، اسلام با یک اقدام ساده و تاثیرگذار بین دین و حیات پیوند برقرار مینماید. چنانکه در همین حال بین دنیا و آخرت ارتباط ایجاد میکند.
بنابراین دین، عقیده و شریعت است؛ عقیدهای که بر رابطهی قلب با خداوند حاکم بوده است و شریعتی که به نام خدا بر واقعیت حیات حکم مینماید، در هردو حالت مقصد به سوی خداوند أ میباشد و معبود یک خدا میباشد که در وقت نماز در عبادتگاه عبادت میشود و همان خدا با اجرای شریعتش در بقیهی امور حیات عبادت میشود و بدین صورت سیاست، سیاستی اسلامی و اقتصاد، اقتصادی اسلامی و روابط جامعه، روابطی اسلامی و روابط دو جنس زن و مرد، روابطی اسلامی و فکر و هنر، اسلامی و همچنین دیگر انواع فعالیت بشری اسلامی میشود و این شریعت نازل شده است، سیاست، اقتصاد، اجتماع، روابط خانواده و ارتباط زن و مرد و روابط فکر و علم و هنر را در برگیرد، آنچنان که روابط بین المللی در صلح و جنگ را شامل میشود.
خداوند أ که نازلکنندهی این شریعت است، میداند که در حیات بشر اموری ثابت وجود دارد و امور دیگری نیز هستند که رشد نموده است و تغییر مینماید و خداوند برای آن امور اراده نکرده است که متوقف شود و از رشد باز بماند، بنابراین در شریعت خود برای امور ثابت تفصیلهای کامل و تغییرناپذیر و برای امور متغیّر اصولی ثابت نازل مینماید، اما به این اصول ثابت در داخل چارچوب خود اجازهی رشد مداوم را میدهد و این امر به واسطهی اجتهاد و عقل مؤمن برای استنباط احکام متغیر از شریعت ثابت انجام میپذیرد، به گونهای که موافق رشد صحیح کاروان حیات میباشد و این امر، تلاش عظیمی است که فقهای اسلام در طول تاریخ به آن اقدام نمودهاند و بدینگونه میان دین و حیات ارتباط همیشگی صورت میگیرد:
حیات بر یک شکل و صورت متوقف نمیشود و همچنین در رشد خود از چارچوب دین خارج نمیگردد، چنان که خلیفه عمر بن عبدالعزیز فرموده است:
«یجد للناس من الأقضیة بقدر ما یجد لهم من القضایا».
به همان اندازه که مسایل جدید برای مردم پیش میآید همان قدر هم احکام جدید یافت میشود.
در نهایت بین دنیا و آخرت وحدت به وجود میآورد:
همچنین از طریق این ارتباط، وحدت مسیر دنیا و آخرت صورت میپذیرد.
نتیجهی جدایی دین و دنیا در انحرافات بشری جدایی دنیا از آخرت در حس مردم بوده است و یا اعمالی مستقل گشته است که تنها به خاطر دنیا عمل میکند و یا اعمال دیگری که تنها به خاطر آخرت عمل میکند. و باهم جمع نمیشوند.
اسلام بر منهج خود مسیر دنیا و آخرت را یکی میکند و آن دو را یک مسیر قرار میدهد نه دو مسیر! مسیری که آغازش در دنیا و پایانش در آخرت است، اما همان مسیر است بدون تغییر:
{وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ} [القصص: 77].
«به وسیلهی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فرا چنگ آور) و بهرهی خود را از دنیا فراموش مکن».
{قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ} [الأعراف: 32].
«بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو: این چیزهای پاکیزه، برای افراد با ایمان در این جهان آفریده شده است، در روز قیامت اینها همه در اختیار مؤمنان قرار میگیرد».
در اسلام عملی که تنها برای دنیا باشد یا تنها برای آخرت وجود ندارد بلکه همیشه هم زمان برای دنیا و آخرت است!
نمازی که گمان میرود تنها برای آخرت است، در همین وقت برای دنیا نیز هست، زیرا خداوند متعال میفرماید:
{إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ} [العنکبوت: 45].
«بیگمان نماز از فحشاء و عمل زشت باز میدارد».
نهی از فحشاء و منکر باید این جا در این دنیا باشد، یعنی این که نماز ثمره و نتیجهای موردنظر دارد که این جا در حیات دنیا انجام میگیرد و در آخرت به آن پاداش داده میشود.
روابط جنسی که گمان میرود تنها برای دنیا است، در حس مسلمان به آخرت هم ارتباط دارد. پیامبر ج میفرماید:
«وَفِی بُضْعِ أَحَدِکُمْ صَدَقَةٌ. قَالُوا: یَا رَسُولَ اللهِ! أَیَأتِی أَحَدُنَا شَهْوَتَهُ وَیَکُونُ لَهُ فِیهَا أَجْرٌ؟ قَالَ: أَرَأَیْتُمْ لَوْ وَضَعَهَا فی حَرَامٍ أَکَانَ عَلَیْهِ فِیهَا وِزْرٌ، فَکَذَلِکَ إِذَا وَضَعَهَا فی الْحَلَالِ کَانَ لَهُ أَجْر».
«همبستری شما با زن صدقه دارد، گفتند: ای رسول خدا! این که یکی از ما شهوت خود را ارضا مینماید اجر و پاداش دارد؟! فرمود: به نظرتان اگر آن را در حرام به کار گیرد، گناهکار نمیشود؟ گفتند: بله! فرمود: پس اگر آن را در حلال ارضا نماید، صاحب اجر میگردد»!
این چنین دنیا در حس مسلمان از طریق پایبندیاش در تمامی امور خود به ما أنزل الله (حکم خدا) به آخرت ارتباط پیدا میکند. بنابراین، در دنیا به خاطر دنیا عمل میکند، در حالی که تا زمانی به مقتضای اوامر خداوند عمل میکند، قلب او در انتظار پاداش خداوند أ در آخرت است.
پایان
بخش پنجم:
معلومات عام در بارۀ قرآن
تدوین مصحف کریم، در ابتداء امر بدون ترقیم آیات و بدون شکلگذاری و نقطه بر روی حروف بود. با این هم مسلمانها با قرائت صحیح قرآن را میخواندند و علت همانا این بود که در آن عصر حفاظ قرآن زیاد بودند و مسلمانها همانطوری که از رسول خدا ج و اصحاب بزرگوار آموخته بودند با فطرت و طینت پاکشان قرائت میکردند.
چون فتوحات اسلامی وسعت یافت و در اسلام غیر عرب نیز درآمد، احتیاج مبرم به تدقیق در نسخهها و قرائت گردید، از آنجا بود که علم املاء و نگارش که همان فن کتابت و ضمایم آنست، به وجود آمد و علم «تجوید» نیز که همانا فن اداء صحیح برای تلاوت قرآن است عرض اندام نمود.
در مدتی که جمع و تدوین قرآن تحت نظر و کنترل دولت اسلامی و ائمهی هدی اتمام یافت، قواعد املاء به همین شکل که حالا در مصاحف میبینید بود.
و به جا است تذکر دهیم که احدی به تغییر آن جرأت ننمود و عمدهترین مسأله ترس از تحریف قرآن کریم بود، حال آنکه املاء و نگارشی که معمول بود درگذشت زمانهها بر آن تغییراتی وارد آمد و به شکل متکاملتری عرض اندام نمود.
البته علت عمدهای که معمولاً در قرائت (آن که تازه به قرآن شروع مینماید و مبتدی است) صعوبت و دشواری مشاهده میشود از همینجا است که مصاحف بر شیوهی کتابت قدیمی باقی مانده است.
مثلاً:
﴿ٱلرَّحۡمَٰن﴾ ما مینویسیم: «الرحمان».
﴿ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾ ما مینویسیم: «السماوات».
﴿ٱلصَّلَوٰةَ﴾ ما مینویسیم: «الصلاة».
﴿ٱلزَّکَوٰةَ﴾ ما مینویسیم: «الزکاة».
﴿أَیُّهَ ٱلثَّقَلَانِ﴾ ما مینویسیم: «یُها».
﴿لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ﴾ ما مینویسیم: «لأذبحنه».
الم: الف – لام – میم
حم: حا – میم
و هرگاه به نحوی باشد که قرآن بر شیوهای که سلف قرائت مینمودند (بر پیروی از آنها) تلاوت شود، بناء دیگر شخص مبتدی نیز با اینگونه فراگیری میتواند تفاوت و فرقی که میان رسم قدیم و املاء جدید است درک نماید.
نویسندگان و کتاب مصحف همچنین به وضع اشاراتی اهتمام زیادی نمودهاند، به گونهای که راهنمایی قاری بر مواضع وقف جایز و ممنوع گردیده است و همینطور او را به برخی احکام تجوید چون ادغام، تنوین و امثال آن آشنا میسازد و مسلم است خدمتی بزرگ است که شده است.
م: علامت وقف لازم.
ج: علامت وقف جایز که مساوی با وصل است.
صلی: علامت این که وصل اولی از وقف است.
قلی: علامت آن که وقف اولی است.
ط: علامت وقف مطلق، یعنی وقف احسن است.
ص: وقفی است که هرگاه سبب آن باشد وقف مرخص است.
لا: علامت عدم وقف.
س: علامت این که بر حرف سکته شود.
و امثال این رموز که در صفحات اخیر مصاحف بزرگ (با اختلافی که در این باره است) بیان شده است که توجه و دقت در این رموز لازم است.
ٌ: دلالت بر این مینماید که در ضم اخفاء شود.
ٌ: دلالت بر این مینماید که تنوین اظهار گردد.
ٌ: دلالت بر این میکند که ادغام گردد توام با این که حرف بعدی مشدد شود.
ْ: نشان سکون است.
«مصحف» همان کتاب متکامل (جامع و کامل) را گویند.
پیامبر خدا ج در زمان حیاتش بر مسلمانها مواضع سوره و آیه را بیان فرمودند، روی این اساس مصاحف اولی اجزاء و بخشها (که حالا در مصاحف دیده میشود) را نداشت، تا آنگاه که مسلمانها بر پیروزیها دست یافتند و ساحهی دولت اسلامی گسترش پیدا کرد. مسلمانها با عنایت و توجهی افزونی به قرآن دستور آسمانی خداوندی توجه نمودند، در آن وقت که از عصر پیامبر اسلام ÷ مدتها گذشته بود، خطاطان و قاریان، قرآن را بر سی «جزء» تقسیم نمودند و هر جزء را به هشت بخش که هر بخش آن را مسمی به «ربع» نمودند که «ربع» تقریباً معادل دو صفحه میباشد و برخی قراء و کُتَّابَ، قرآن کریم، از این هم پافراتر گذاشتهاند اقداماتی زیادتری در این مورد نمودند که حتی بر هر ده آیه نشانهای مشخص نهادند و نام آن را «عشرا» گذاشتند و همین مصحفی را که هم اکنون در دست داریم همهی این علامات و مشخصات را دارد.
هرچند که برخی دانشمندان اینگونه اقدامات را مجاز دانستند و بر صحت این تقسیم اذعان کردهاند، ولی عدهای از علمای اسلامی اینگونه اقدامات را مجاز ندانسته و مکروه پنداشتهاند.
به هرحال، ناگفته پیداست که این تقسیم نه تنها در وقت تلاوت مفید و سودمند واقع شده است، بلکه حتی در موقع فراگیری و تدریس کلام خداوندی به ویژه در نماز تراویح که به ختم قرآن اقدام میشود، تسهیلاتی را فراهم گردانده است؛ به نحوی که امام میتواند قرآن را در سی شب یا کمتر – ماه رمضان – ختم نماید.
حسابی که به دست آمده است نشان میدهد که سورههای قرآن کریم 114 و شمار آیات آن به 6236 آیه میرسد، البته در عدد آیات اختلاف اندکی میان علماء گرامی هست، چنانچه برخی مصاحف از این تعداد بیشتر و برخی کمتر یاد کردهاند.
زمانی که اسلام بر افق قیرگون و تیرهی مکه تابیدن گرفت، قرآن کریم منحیث معجزهی بزرگ بر پیامبر اسلام ج منجم و چند آیهای نازل میشد.
به این ترتیب قرآن با این که در مناسبات مختلف نازل میشد، تقریباً 23 سال را در بر گرفت. روی این اساس بعضی از سور و آیات قرآن چون در مکه نازل شد «مکی» نامیدند و بعضی هم که در مدینه نازل شد «مدنی» نامیدند.
هرگاه به دقت در کلام الله مجید نگریسته شود، به خوبی آیات مکی (آیاتی که در مکه نازل شده) تمییز داده میشود، چون آیات مکی حایز الفاظ قوی و فقرههای کوتاهی بوده است و معظم آیات آن پیرامون توحید، یا تهدید و یا وصف بهشت و دوزخ میچرخد، چنانچه اکثر سورههای جزء «عم» همینطور است که در مکه نازل شدهاند چه ظروف دعوت در آن جو مستدعی همین بود. مثلاً فرمودهی خداوند عزوجل:
﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾.
و فرمودهی تبارک و تعالی:
﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١﴾.
و بخشی از قرآن کریم که در مدینه نازل شده است حایز خصوصیتهای جدا از ویژگیهایی که در آیات مکی است میباشد، به نحوی که فقرههای طویل دارد و پیرامون قصهها و احکام شریعت و تنظیم درست و دعوت به رحمت و تسامح میچرخد.
مسلما حکمت در این همانا به خاطر این بود که ظروف دعوت در جوی چون مدینه مقتضی این بود که آیات مسائل فوق را بیان فرماید.
چه بعد از این که دعوت در شکل دولتی مستقر گردید و اصول عقیده در نزد بسیاری واضح شد، لابد که مطابق همان محیط موضوعات تبیین گردد.
مثال آیات مدنی فرمودهی خداوند تعالی است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱکۡتُبُوهُۚ﴾ [البقرة: 282].
«ای مؤمنان! اگر معامله کنید با یکدیگر به وامدادن تا میعاد مقرر پس بنویسید آن را».
از آنجائی که ارادهی خداوندی مقتضی این بود که کلام کریم ذات کبریایی برای بشر معجزه باشد و مخلوقات در برابر آن به عجز خویش اذعان ورزند، روی این اساس در قرآن کریم آیاتی دیده میشود که در جمله و کلماتش مشابه و همانند دیگر آیات میباشد. مثل فرمودهی خداوند تعالی در سورهی بقره آیهی 58:
﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ﴾.
و فرمودهی خداوند در سورهی اعراف آیهی 161:
﴿وَقُولُواْ حِطَّةٞ وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا﴾.
و فرمودهی خداوند أ در سورهی بقره آیهی 120 و سورهی انعام آیهی 71:
﴿قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۖ﴾.
و فرمودهی آن در سورهی آل عمران آیهی 73:
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡهُدَىٰ هُدَى ٱللَّهِ﴾.
و فرمودهی خداوند در سورهی بقره:
﴿هَٰذَا بَلَدًا ءَامِنٗا﴾.
و در سورهی ابراهیم:
﴿هَٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا﴾.
و فرمودهی خداوند در سورهی کهف:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِۦ فَأَعۡرَضَ عَنۡهَا﴾.
و در سوره سجده:
﴿ثُمَّ أَعۡرَضَ عَنۡهَآۚ﴾.
و فرموده خداوند در سورۀ آل عمران:
﴿قَالَتۡ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی وَلَدٞ﴾.
و در سورهی مریم:
﴿قَالَتۡ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ﴾.
هرچند که اینگونه آیات در کلام الله مجید در صورتی که از حفظ خوانده شود بر قاری صعوبت و دشواری خلق خواهد نمود، اما نباید از یاد برد که وجود اینگونه آیات کریمهی هممثل (ولی با تفاوت کم، در تقدیم و تأخیر برخی کلمات) است که قاری را ناگزیر میسازد که همه وقت از تلاوت قرآن غافل نشده و آنچه را که حفظ نموده کراراً گردان نماید.
از همینجا است که برخی حفاظ گویند:
«لولا المتشابهات فی القرآن لتغنى به الصبیان».
و من الله التوفیق
پایان
﴿فَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یَهۡدِیَهُۥ یَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن یُرِدۡ أَن یُضِلَّهُۥ یَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَیِّقًا حَرَجٗا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی ٱلسَّمَآءِۚ﴾ [الأنعام: 125].
هرگاه بعد میم ساکنه هر حرفی از حروف هجاء به استثنا باء و میم واقع شود اظهار میشود.
مثال:
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَکَٰٓؤُاْ﴾___ ﴿فَإِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ١٦١﴾ ___ ﴿یَمۡشُونَ﴾
هرگاه بعد میم ساکنه حرف باء واقع گردد اخفاء باغنه شود.
مثال:
﴿تَعۡرِفُهُم بِسِیمَٰهُمۡ﴾ ___ ﴿یَوۡمَ هُم بَٰرِزُونَ﴾ ___ ﴿کُنتُم بَِٔایَٰتِهِۦ﴾ ___ ﴿وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ﴾
هرگاه بعد میم ساکنه حرف «میم» دیگر بیاید ادغام میشود.
﴿عَلَیۡهِم مَّا یَلۡبِسُونَ٩﴾ ___ ﴿إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ﴾
«را» تفخیم خوانده شود: وقتی که مفتوحه باشد.
مثال:
﴿بِرَبِّکُمۡ﴾___﴿یُسۡرٗا٨٨﴾__ ﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ﴾
و یا مضمومه باشد:
مثال:
﴿بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾ ___ ﴿نَصۡرُ ٱللَّهِ﴾
و یا ساکنه باشد:
مثال:
﴿زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِر﴾ ___ ﴿قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا﴾
و قبل آن مضموم و یا مفتوح باشد:([1])
مثل:
﴿وَزَرۡعٞ وَنَخِیلٞ﴾ ___﴿بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا﴾
و «راء» ترقیق خوانده شود: هرگاه مکسور باشد (غالبا) و یا ساکن باشد و قبل آن مکسور:
﴿ٱلۡقَرِین﴾ ___﴿بَارِدٞ﴾___﴿لَبِٱلۡمِرۡصَادِ١٤﴾
لام در کلمه «الله» تفخیم (درشت و غلیظ) خوانده میشود:
هرگاه ماقبل آن مضموم باشد.
مثال:
﴿نَصۡرُ ٱللَّهِ﴾ ___ ﴿رَسُولَ ٱللَّهِ﴾
و یا مفتوح باشد:
مثال:
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾___ ﴿إِنَّ ٱللَّهَ﴾
و ترقیق (نازک) خوانده میشود، هرگاه ماقبل لام مکسور باشد.
مثال:
﴿بِٱللَّهِ﴾___ ﴿وَیُنَجِّی ٱللَّهُ﴾___ ﴿مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾
عموماً ادغام میباشد: برای هردو حرف از نوع واحد:
مثال:
﴿ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا﴾___﴿یُوَجِّههُّ﴾___﴿یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾
و برای هردو حرف متجانس در مخرجهای شان و یا متقارب:([2])
قَد تَّبَیَّنَ ___ ارْکَب مَّعَنَا ___ یَلْهَث ۚ ذَّٰلِکَ
و مثل
﴿وَقُل رَّبِّ أَدۡخِلۡنِی﴾ ___ ﴿أَلَمۡ نَخۡلُقکُّم﴾
و این ادغام چیزی است که قاری از جانب خود مینماید، زیرا که ادغام بر زبان آسانتر و در نطق بهتر است.
لحن عبارت از هر نطق و یا تشکیلی است که معنی قرآن کریم([3]) را تغییر دهد و طبعاً این حرام است.
«أنعمتُ علیهم» بدل از «أنعمتَ».
«إن الله هو الرزَّاء» بدل از «الرزَّاق».
«عَیَّ على الصلاة» بدل از «حَیَّ على».
«حَیَّ على الفلاه» بدل از «الفلاح».
قلقله (یعنی تکاندادن در مخرج در حال سکون):
عبارت است از اهتزاز حرف یا اماله آن (گرداندن) به جانب حرکت مابعدش: و قلقله در این حروف میباشد: «قطب جد»
(ق. ط. ب. جـ. د)
هرگاه ساکن واقع شود مثل:
﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ﴾ ___﴿یَبۡغُونَکُمُ ٱلۡفِتۡنَةَ﴾___ ﴿عَتِیدٞ﴾ ___ ﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ﴾___ ﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾
عبارت از شروع قرائت ابتداءً و یا بعد از سکوت در اثناء قرائت است.
همانا قطع نطق یا موقتاً و نهایتاً میباشد و البته برای هریک از این دو احکامی است:
شروعی است که برای آن علاقهای به ماقبلاش لفظا و با معنا نیست مانند ابتداء به قوله تعالی:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
شروعی است که برای آن علاقه به ماقبلش در معنی باشد و البته اگر به آن شروع کرده شود مفهوم آن نیکوتر میباشد.
مانند فرموده خداوندی:
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ﴾([4]).
همان ابتدائی است که مفهوم آیه را از شدت تعلقش به ماقبل آن فاسد میسازد و این ناجایز است: مانندی که بگویی: «وما نحن لک بمؤمنین».
و گویی:
﴿وَٱلۡبَغۡیِۚ یَعِظُکُمۡ﴾.
در وقت انقطاع نَفَس پیوستدادن کلام به ماقبلش نیکو است اگر شروع از اینجا (جایی که نفس قطع شده) حسن و خوب نباشد، مانندی که میگویی:
مثلاً: ﴿وَیَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ﴾.
و بعداً اضطراراً توقف میکنی و باز برگشت میکنی و میگویی:
﴿وَیَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡبَغۡیِۚ﴾.
آنست که کلام لفظاً و معناً به آن تمام مییابد.
مثل: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧﴾.
آنست که وقف بر آن نیکو است، لکن احسن وصل به مابعد آنست.
مثل: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ﴾.
و بعداً برگشت میکنی و میگویی:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢﴾.
وقف قبیح «وقف بر آن خوب نیست»!
آنست که ایستادن نهایی بر آن از جهت شدت تعلق آن به مابعدش زشت و قبیح میباشد و مفهوم با این وقف فاسد میشود: مانند وقف بر کلمه:
«الإنس، والصلاة، والمصلین».
در فرمودهی خداوند:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ﴾.
و لازم است که بگویید: ﴿إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ٥٦﴾.
﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ و لازم است که آیه را کامل نمایید: ﴿وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ﴾.
﴿فَوَیۡلٞ لِّلۡمُصَلِّینَ٤﴾ و حتمی است که کامل آیه را با هم بخوانید: ﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ٥﴾.
بناء لازم است وصل در وقت شروع به قرائت میان این کلمات و مابعدشان، خوف از فاسد شدن مفهوم به وقف در آن و شروع به مابعد آن([5]).
دانشمندان و مفسرین گرامی در ترسیمکردن کلمات به این مسایل توجه ژرفی نمودهاند به نحوی که اصطلاحات مشخصی را در اکثر مصاحف وضع نمودهاند و برای طالب رجوع به این نشانهها جهت استفاده از آنها لازم است. هرچند که برخی علماء در این مورد مبالغه هم کردهاند.
غنهکردن تنوین و نون مشدده و ساکنه لازم است.
﴿وَإِن نَّکَثُوٓاْ أَیۡمَٰنَهُم﴾___ ﴿صَفّٗا صَفّٗا٢٢﴾___ ﴿ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ﴾
چنانکه میم ساکنه مدغم در مثلش در حرف باء غنه میشود.
﴿لَهُم مَّا یَشَآءُونَ﴾___ ﴿أَم بِهِۦ جِنَّةُۢۗ﴾
بیرونکردن زبان در نطق، شاء، ذال، ظا، واجب است، زبان در نطق جیم (در غیر مبالغه)([6]) تعطیش گردانده شود.
لازم است که بازگشت به زبان بر نطق ضاد شود تا به دال اشتباه نیفتد.
و لازم است که بازگشت به زبان بر نطق صاد شود تا به سین اشتباه نیفتد.
و این موضوعی است که شنیدن و تمرین در آن سودمند است.
و باید در نطق حروف دقت زیاد گردد، تا خدا ناخواسته بر شیوهی امتهای دیگر نشود که جیم را تلفظ میکردند و یا قاف را در نطق به همزه و یا غین بدل مینمودند و امثال این...
خوف از تحریف کلمات قرآن از مواضع خود، مثلاً در نطق حروف به شکل زیر (در کلمات) مفهوم به کلی عوض میشود:
مثلاً:
مفهوم عوض میشود در «اللزین» از «الذین».
مفهوم عوض میشود در «الآدر» از «القادر».
مفهوم عوض میشود در «الرزَّاء» از «الرزاق».
مفهوم عوض میشود در «والسوء» از «السوق».
.. الخ
نباید که فرمودهی خداوندی را از نظر دور داشت که قرآن را وصف فرموده است:
﴿قُرۡءَانًا عَرَبِیًّا غَیۡرَ ذِی عِوَجٖ﴾ [الزمر: 28].
بجا است که یادآور شویم برخی ملتها به نحوی (احتراز از خطاء) مبالغه را پیش گرفتهاند که نطق کلمات عربی را به کلی مشکل عرض اندام کرده و حتی کتابت آن، مشکل و صعب نمودار شده است: شواهدی زیادی در دست است از آن جمله در صحیفهای که در اروپا توزیع شده بود خواندم. کلمه ذوالحجه را اینطور نوشته Zul–hidhjdhja در حالی که میشد که بنویسند zolhijjah این شکل و مسلم که سختگیری و مبالغهی آن عده تاثیر گذاشته است.
تمرین 1- آیات زیر را توأم با مراعات آنچه که در آن از غنَّه و مَدّ است قرائت نمایید:
﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِکُمۡۖ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَاۚ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ ٱلۡأٓخِرَةِ لِیَسُُٔواْ وُجُوهَکُمۡ وَلِیَدۡخُلُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَلِیُتَبِّرُواْ مَا عَلَوۡاْ تَتۡبِیرًا٧﴾ [الإسراء: 7].
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِیهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ یَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا١٨﴾ [الإسراء: 18].
تمرین 2- تحت مواقع وقف حسن یک خط خفیف و تحت مواضع وقف قبیح دو خط بگذارید.
﴿بَلۡ قَالُواْ مِثۡلَ مَا قَالَ ٱلۡأَوَّلُونَ٨١ قَالُوٓاْ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ٨٢ لَقَدۡ وُعِدۡنَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا هَٰذَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٨٣ قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهَآ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٤ سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ٨٦ سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِیَدِهِۦ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیۡهِ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨ سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩﴾ [المؤمنون: 81-89].
تمرین 3- توأم با بیان حکم لفظ جلاله، این آیات را قرائت نمایید و توجه نمایید که باید حروف از مخارج صحیحاش بیرون شوند.
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا٦٢﴾.
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٨٩﴾.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١﴾.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ﴾.
﴿کَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَثَمُودُ٤٢﴾.
﴿هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٖ٣٢﴾.
﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ إِنِّی لَکُم مِّنۡهُ نَذِیرٞ مُّبِینٞ٥٠ وَلَا تَجۡعَلُواْ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۖ إِنِّی لَکُم مِّنۡهُ نَذِیرٞ مُّبِینٞ٥١﴾.
تمرین 4- جاهای قلقله و احکام راء را در آیات زیر بیان دارید.
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ فَجَآءَ بِعِجۡلٖ سَمِینٖ٢٦﴾.
﴿فَأَقۡبَلَتِ ٱمۡرَأَتُهُۥ فِی صَرَّةٖ فَصَکَّتۡ وَجۡهَهَا وَقَالَتۡ عَجُوزٌ عَقِیمٞ٢٩﴾.
﴿۞قَالَ فَمَا خَطۡبُکُمۡ أَیُّهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ٣١﴾.
﴿مَآ أُرِیدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِیدُ أَن یُطۡعِمُونِ٥٧﴾.
﴿۞کَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ فَکَذَّبُواْ عَبۡدَنَا وَقَالُواْ مَجۡنُونٞ وَٱزۡدُجِرَ٩﴾.
تمرین 5- این آیات را در حالی که احکام میمی که در آنست توضیح میدهید قرائت نمایید.
﴿عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَکَۚ وَأُمَمٞ سَنُمَتِّعُهُمۡ ثُمَّ یَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٞ٤٨﴾.
﴿وَقَوۡمَ نُوحٖ مِّن قَبۡلُۖ إِنَّهُمۡ کَانُواْ هُمۡ أَظۡلَمَ وَأَطۡغَىٰ٥٢﴾.
﴿هُوَ أَعۡلَمُ بِکُمۡ إِذۡ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِی بُطُونِ أُمَّهَٰتِکُمۡۖ فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ٣٢﴾.
﴿وَأَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَکُم مُّسۡتَخۡلَفِینَ فِیهِۖ﴾.
﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖۗ﴾.
[1]- تفخیم میشود همچنین در یک عده حروفی که قبل آن مکسور است مثل: من کل امرٍ
[2]- مسلما که در ادغام، حرف اولی حرف مایل به دومی بدل میگردد.
[3]- و همینطور است حدیث شریف و آذان.
[4]- این آیهی مبارکه پس از فرمودهی خداوند تعالی در سورهی یوسف است که میفرماید:
﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٨﴾ [یوسف: 58].
[5]- برخی علماء بر این عقیدهاند که مطلقا در وقف بر رئوس آیات کراهیت نیست، چنانچه که در مصحف ترسیم شده است، زیرا که رسول خدا بر رئوس آیات وقف فرمودهاند.
[6]- به این مفهوم که یک طرف زبان میان دندانهای پیش دهان نهاده شود.
بخش سوم:
احکام نون ساکنه و تنوین([1])
پیامبر خدا ج ما را دعوت فرموده است که به خوشآوازی و ترنم با قرآن توأم با مراعات خشوع و عدم بازی با آن بپردازیم.
و مراعات احکام این بخش طریقه و شیوهی این ترنم را حفظ میدارد به گونهای که در تلاوت شیرینی و گوارایی پسندیده و سهلی را میآفریند و البته این گوارایی با ادخال برخی حروف متشابه و متقاربه در بعض برخی حروف دیگر بدون این که آن حرف ضایع شود و یا مفهوم را فاسد سازد به دست میآید.
احکام نون ساکنه و تنوین چهار قسم است:
1- اظهار.
2- ادغام.
3- اخفاء.
4- اقلاب یا ابدال.
همانا اظهارنمودن روشن و واضح نون ساکنه (یا تنوین) در نطق است و این اظهار در جایی است که پس از نون ساکنه یا تنوین یکی از این حروف بیاید:
(ء . هـ . ع . ح . غ . خ)
زیرا که حرف نون از اول دهان بیان میشود و این حروف از آخر دهان اداء میشود، بناءً در بین اینها نزدیکی و تقاربی دیده نمیشود و این حروف در این شعر جمع شده است.
حروف حلقی شش بود ای بیوفا |
ها و همزه حا و عین غین و خا([2]) |
مثال:
الهمزة:
﴿کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ﴾___ ﴿عِوَجًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ﴾ ___﴿بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا﴾
الهاء:
﴿عَلَىٰ عِلۡمٍ هُدٗى﴾ ___﴿إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ﴾ ___ ﴿وَلِکُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ﴾
العین:
﴿أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾ ___ ﴿وَإِنۡ عُدتُّمۡ عُدۡنَاۚ﴾ ___ ﴿أَنۡعَٰمٞ وَحَرۡثٌ﴾
الحاء:
﴿عَلِیمٌ حَکِیمٞ﴾___ ﴿مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا﴾ ___ ﴿یَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتًا﴾
الغین:
﴿عَفُوًّا غَفُورًا﴾___ ﴿بِقُرۡءَانٍ غَیۡرِ هَٰذَآ﴾
الخاء:
﴿لَطِیفًا خَبِیرًا﴾___﴿مِّنۡ خَیۡرٖ﴾ ___﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ﴾
عبارت است از جعل نون ساکنه در نطق همراه حرفی که پیوست آن میآید، چون یک حرف و این در جایی میباشد که نون ساکنه قبل حروف زیر واقع شود([3]).
«یرملون»
و این به خاطر نزدیکی و تقارب مخارج این حروف در مقدم (پیش) حلق است.
مثال:
الیاء:
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ﴾___ ﴿یَهۡدِی مَن یَشَآءُ﴾ ___﴿إِن یَشَأۡ یَرۡحَمۡکُمۡ﴾
الراء:
﴿مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا﴾ ___﴿مِّن رَّبِّهِمۡ﴾ ___ ﴿رَءُوفٞ رَّحِیمٞ﴾([4])
المیم:
﴿لِأَجَلٖ مُّسَمّٗى﴾ ___ ﴿رَحۡمَةٖ مِّن رَّبِّکَ﴾ ___ ﴿مَلُومٗا مَّدۡحُورًا﴾
اللام:
﴿فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ﴾ ___﴿فَسَلَٰمٞ لَّکَ﴾ ___ ﴿مُخۡلِصٗا لَّهُ ٱلدِّینَ﴾
الواو:
﴿قَآئِمٞ وَحَصِیدٞ﴾ ___ ﴿رَحِیمٞ وَدُود﴾ ___ ﴿خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا﴾
النون:
﴿إِن نَّشَأۡ﴾___ ﴿کِتَٰبٗا نَّقۡرَؤُهُۥ﴾___ ﴿عَذَابٗا نُّکۡرٗا﴾
تمرین 1- ده آیه از سورهی «الإنسان» را بخوانید و در ورقهای دیگری مواضع و جاهای ادغام را درج نمایید.
تمرین 2- سورهی «العلق» را قرائت نمایید و مواضع و جاهایی که اظهار در آن است یادداشت نمایید.
تمرین 3- زیر مواضع ادغام در آیات ذیل خطگذاری نمایید:
﴿إِن یُوحَىٰٓ إِلَیَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا۠ نَذِیرٞ مُّبِینٌ٧٠﴾.
﴿إِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِینٖ٧١﴾.
﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَکَلِّفِینَ٨٦﴾.
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ٨٧﴾.
﴿وَلَتَعۡلَمُنَّ نَبَأَهُۥ بَعۡدَ حِینِۢ٨٨﴾ [ص: 88].
تمرین 4- در آیات زیر جاهای اظهار را خطگذاری کنید:
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَجَعَلَ لَکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُم بَنِینَ وَحَفَدَةٗ﴾ [النحل: 72].
﴿وَیَوۡمَ نَبۡعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدًا عَلَیۡهِم مِّنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَجِئۡنَا بِکَ شَهِیدًا عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ﴾ [النحل: 89].
﴿أَن تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍۚ إِنَّمَا یَبۡلُوکُمُ ٱللَّهُ بِهِۦۚ﴾ [النحل: 92].
تمرین 5- در قرآن جستجو و تفحص نمایید و سه آیه را که در آن ادغام باشد استخراج فرمایید.
تمرین 6- در کتاب الله تفحص نمایید و سه آیه را که در آن اظهار باشد استخراج نمایید.
عبارت از قلب نون ساکنه و یا تنوین به میم است هرگاه بعد از از نون ساکنه و یا تنوین حرف باء باشد...
و سبب در این قلب همانا تقارب آن دو است و دیگر این که تلفظ حرف باء خیلی قوی بربهم خوردن لبها میباشد...
مثال:
﴿یَنۢبَغِی﴾___ ﴿هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ١١﴾ ___ ﴿مِنۢ بَعۡدِهِم﴾
عبارت از نطق نون ساکنه یا تنوین به شکل متوسط میان اظهار و ادغام است، هرگاه بعد آن حروف زیر بیاید:
(ص ذ ث ک ج ش ق س د ز ف ت ض ظ)
و این 15 حرف است که در اوایل کلمات بیت زیر جمع شده است:
صِفْ ذَا ثَنَاکُمْ جَادَ شَخْصٌ
قَد سَمَا |
|
دُمْ طَیِّبًا زِدْ فِیْ تُقًى
ضَعْ ظَالِـمًا |
مثال:
﴿یَنطِقُ﴾___ ﴿عَفُوّٗا قَدِیرً﴾ ___ ﴿إِن جَآءَکُمۡ﴾___ ﴿فَمَن تَبِعَنِی﴾
تمرین1- خط خفیفی زیر مواضع اقلاب در آیات زیر بگذارید:
﴿أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا﴾.
﴿مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ١١﴾.
﴿عُتُلِّۢ بَعۡدَ ذَٰلِکَ زَنِیمٍ١٣﴾ [القلم: 13].
20 آیه([5]) از سورهی «المعارج» را قرائت نمایید و مواضع اخفاء را در آن بیان دارید.
تمرین 2- زیر جاهای ادغام و اخفاء در حالی که سبب آن را بیان میدارید خطگذاری نمایید.
﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِیٓ إِن شَآءَ جَعَلَ لَکَ خَیۡرٗا مِّن ذَٰلِکَ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَیَجۡعَل لَّکَ قُصُورَۢا١٠﴾.
﴿بَلۡ کَذَّبُواْ بِٱلسَّاعَةِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لِمَن کَذَّبَ بِٱلسَّاعَةِ سَعِیرًا١١﴾.
﴿إِذَا رَأَتۡهُم مِّن مَّکَانِۢ بَعِیدٖ سَمِعُواْ لَهَا تَغَیُّظٗا وَزَفِیرٗا١٢﴾.
﴿وَإِذَآ أُلۡقُواْ مِنۡهَا مَکَانٗا ضَیِّقٗا مُّقَرَّنِینَ دَعَوۡاْ هُنَالِکَ ثُبُورٗا١٣﴾.
تمرین 3- سه آیه را که در آن اقلاب باشد بیاورید.
تمرین 4- جاهای ادغام، اظهار و اخفاء را در آیات زیر روشن سازید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ٥﴾.
﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا یَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِیَکُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِیرِ٦﴾.
﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدٞۖ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٞ کَبِیرٌ٧﴾.
[1]- تنوین شامل این باب است، زیرا که تنوین در وقف نطق نون ساکنه است.
[3]- و البته این بعد از قلب نون حرف مماثل به مابعدش است، هرگاه حروف غیر از نون از حروف مذکوره باشد یعنی هرگاه بعد نون «نون» باشد ادغام در نون میشود.
[4]- ادغام با راء و لام بدون غنه میباشد و با چهار حرف باقی با غنه میباشد –
و غنه عبارت از: آوازی است که با نطق از بینی بیرون میشود.
[5]- ملاحظه فرمایید به وصل آیات تا به خوبی برایتان ظاهر گردد و آنچه که در آیات از احکام تجوید است.
تجوید عبارت از فنی است که به وسیلهی آن صحت نطق به حروف قرآن کریم شده است و از احوال وقوف بر آیات قرآنی معرفت به دست میآید.
حفظ زبان از خطاء در تلاوت قرآن است.
بخشهای عمدهای از علم تجوید به صورت زیر است:
ا - احکام مد.
ب- احکام نون ساکنه و تنوین.
ج- احکام عمومی.
مد عبارت از اطالت آواز به حرفی از حروف است.
الف، واو و یاء است.
همانا ضرورت صورتی است تا جمال کلام ظاهر شود.
مد دو قسم است:
1- مد طبیعی.
2- مد غیر طبیعی.
همانا مد عادی است که در آن پس از حرف مد همزه([1]) و ساکن نباشد. مثل:
﴿قَالَ﴾___﴿کَانَ﴾ ___ ﴿لِإِیلَٰفِ قُرَیۡشٍ١﴾ ___ ﴿ٱللَّهُ﴾ ___ ﴿مَالُهُۥ﴾___ ﴿سَیَصۡلَىٰ﴾
و اکثر مدود در قرآن از همین قسم آسان است.
این است که به اندازهی دو حرکت کشش شود (یعنی یک ثانیه).
چنانکه گویی یک ... دو.
عبارت از آنست که در آن پس از حرف مد، همزه یا سکون واقع شود، هرگاه در آن پس از حرف مد همزه واقع شود، متصل یا منفصل نامند.
و اگر در آن پس از حرف مد سکون واقع شود لازم، یا عارض به سکون نامند.
هرگاه پس از حرف مد همزه بیاید لازم است که مد را اندکی اضافه گردانیم، زیرا که همزه از آخر حلق بیرون میشود و در این وقت مد را چهار کشش میدهیم (به مدتی که میشماریم، یک ... دو ... سه ... و چهار) و مجاز است که مد را تا پنج یا شش حرکت اضافه کنیم([2]). مثال:
﴿یَٰٓأَیُّهَا﴾___ ﴿إِنَّآ أَوۡحَیۡنَآ﴾ ___ ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا﴾
و این نوع را مد منفصل نامند، زیرا که مد در یک کلمه و همزه در کلمهی دیگر واقع شده است.
مثال دیگر:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ﴾ ___﴿هَٰٓؤُلَآءِ﴾ ___﴿قَآئِمَةٞ﴾___ ﴿سِیَٓٔتۡ وُجُوهُ﴾
و این نوع را مد متصل نامند، زیرا که مد و همزه هردو در یک کلمهاند.
تمرین 1- با خود سوره «التین» را بخوانید و مدهای طبیعی آن را در ورقهی خارجی بنگارید.
تمرین 2- خط نازکی را با قلم (مداد)، زیر مدهای طبیعی در آیات زیر بگذارید:
﴿وَدَانِیَةً عَلَیۡهِمۡ ظِلَٰلُهَا وَذُلِّلَتۡ قُطُوفُهَا تَذۡلِیلٗا١٤ وَیُطَافُ عَلَیۡهِم بَِٔانِیَةٖ مِّن فِضَّةٖ وَأَکۡوَابٖ کَانَتۡ قَوَارِیرَا۠١٥ قَوَارِیرَاْ مِن فِضَّةٖ قَدَّرُوهَا تَقۡدِیرٗا١٦ وَیُسۡقَوۡنَ فِیهَا کَأۡسٗا کَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِیلًا١٧ عَیۡنٗا فِیهَا تُسَمَّىٰ سَلۡسَبِیلٗا١٨﴾ [الإنسان: 14-18].
تمرین 3- با خود سورهی «القدر» را بخوانید و در ورقهی خارجی مدهایی را که همزه (متصل و یا منفصل) پس از آن آمده است، بنویسید.
تمرین 4- خط نازکی با قلم (مداد) زیر مد متصل، یا منفصل در آیات زیر بگذارید:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَآءَ﴾
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلصِّدِّیقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾
﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠﴾
﴿هَلۡ جَزَآءُ ٱلۡإِحۡسَٰنِ إِلَّا ٱلۡإِحۡسَٰنُ٦٠ فَبِأَیِّ ءَالَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ٦١﴾.
عبارت از هر مدی است که ساکن، پیوست او باشد.
و لازم است که به اندازهی شش حرکت (کشش) کشیده شود تا که مد به وضوح ظاهر شود.
مثال:
﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِیدِ١﴾ اصل آن حسب سماع (قاف) است.
﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا یَسۡطُرُونَ١﴾ ما میشنویم (نون).
﴿الٓمٓ١ ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ﴾ اصل آن (الف، لام، میم) است.
مثال دیگر:
﴿ٱلۡحَآقَّةُ١﴾ اصل آن: «الحاقْـ قَة».
﴿ٱلطَّآمَّةُ﴾ اصل آن: «الطامْـ مَة».
﴿قُلۡ أَتُحَآجُّونَنَا فِی ٱللَّهِ﴾ اصل آن: «أتحاجـ جُوننا».
﴿وَلَا ٱلضَّآلِّینَ٧﴾ اصل آن: «الضالْ لین»([3]).
و همین طور...
همانا هر مد طبیعی است که پس از آن از قرائت میایستیم و غالباً در انتهای آیات میباشد.
مثال:
﴿فَسَبِّحۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلۡعَظِیمِ٥٢﴾.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٞ٢١﴾.
﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ١٨٥﴾.
﴿فِیهِمَا مِن کُلِّ فَٰکِهَةٖ زَوۡجَانِ٥٢﴾.
و مجاز است که از دو حرکت به شش حرکت([4]) حسب حالت قرائت امتداد داده شود([5]).
تمرین 1- خط نازکی زیر مد لازم در آیههای ذیل بکشید:
﴿فَإِنۡ حَآجُّوکَ فَقُلۡ أَسۡلَمۡتُ وَجۡهِیَ لِلَّهِ ...﴾.
﴿حمٓ١ تَنزِیلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٢ ...﴾.
﴿طسٓمٓ١ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ...﴾.
﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ٣٤ ...﴾.
﴿طه١ مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ ...﴾.
تمرین 2- سورهی فاتحة الکتاب را با خود بخوانید و بگویید که چقدر مد لازم در آن است؟
تمرین 3- سورهی «التین» را بخوانید و بیان دارید که حائز چه اندازه از مدها عارض به سکون است؟
تمرین 4- سورهی «اللیل» را قرائت نمایید و مدهای آن را بیان نمایید؟
تمرین 5- در سورهی «المرسلات» به چه تعداد مد عارض به سکون است؟([6]).
[1]- میان همزه و الف فرق و تفاوت است.
همزه قبول حرکت میکند ولی الف همیشه ساکن است و به تنهایی ادا نمیشود به همین سبب بعضی الف را در شمار حروف هجاء نمیدانند. مترجم
[2]- البته این کشش تقریبی و تقدیری است و این قاری است که حسب وقت قرائت سریعا حرکات را به جا میآورد، یا آهسته حرکات را میکشد.
[3]- و هرگاه تجوید بر شنیدن اعتماد میشوند نه بر املاء، روی این اساس حرف مشدد به دو حرف اول از آنها ساکن اعتبار داده میشود و حرف دومی همانطور حسب تشکیل شده تلفظ میگردد.
[4]- بین قراء کشتن صوت به شرح زیر است:
ابوعمرو دو الف، ابن عامر وکسائی به اندازهی 3 الف، عاصم 4 الف، و ابن کثیر و نافع تا هفت الف. (مترجم)
[5]- چنانچه در وقتی که انسان با خود قرائت مینماید مد عارض به سکون دو حرکت (کشش) داشته باشد و در نوارهای قرآن که به سبک ترتیل ثبت شده است به اندازهی چهار حرکت (کشش) مییابد و در وقتی که از رادیوها پخش میگردد به شش حرکت (کشش) هم میرسد.
[6]- در اینجا فروعات دیگری به احکام مد است که ضروری به ذکر آن در این رساله دیده نمیشود.