اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

عبادت و بندگی رسول خدا


حدیث شماره 261

261- (1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ وَبِشْرُ بْنُ مُعَاذٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ زِیَادِ بْنِ عِلاَقَةَ، عَنِ الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى انْتَفَخَتْ قَدَمَاهُ، فَقِیلَ لَهُ: أَتَتَکَلَّفُ هَذَا؟! وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ! قَالَ: «أَفَلاَ أَکُونُ عَبْدًا شَکُورًا؟!».

261 ـ (1) ... مغیرة بن شعبهس گوید: رسول خدا ج آن قدر نماز(شب) گزاردند که پاهایشان وَرَم و آماس کرد. بدیشان گفته شد: چرا به خویشتن این همه رنج و مشقت می‌دهید، حال آنکه خداوند گناهانِ پیشین و پسین شما را بخشوده است؟ آن حضرت ج فرمودند: آیا نباید بنده‌ای سپاسگزار باشم؟

 &

«صلّی»: نمازگزارد. غالباً پیامبر ج نماز شب خواندند؛ چرا که در روایتی آمده است: «ان النبی ج کان یقوم من اللیل حتی تتفطر قدماه...»؛ «پیامبر ج شب را به عبادت می‌ایستادند تا اندازه‌ای که پاهایشان آماس می‌کرد...». [بخاری و مسلم]

«انتفخت»: ورم کرد، باد کرد، متورم شد، پف کرد، آماس نمود، برآمده شد.

«اتتکلّف»: آیا خویشتن را به رنج و مشقّت و سختی و حَرَج می‌اندازید؟

«ما تقدم من ذنبک»: گناهانِ پیشین تو.

«ما تأخر»: گناهان پسین.

علماء بر غیر ممکن بودن وقوع کفر از پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از آن اتفاق نظر دارند. و هم چنین متفق القولند که انبیاء بعد از بعثت، مرتکب گناه کبیره و صغیره نمی‌شوند؛ چرا که موجب نفرت و انزجار مردم از آن‌ها می‌شود و این، مصلحت و هدف از آمدن آنان را از بین می‌برد؛ از این رو، پیامبران کارهای پست یا آنچه را که موجب نفرت مردم از آن‌ها می‌‌شود مانند: زنا و دروغ و خیانت و ... را انجام نمی‌دهند.

بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه می‌کنند (مقصود گناهی نیست که دیگران انجام می‌دهند، لذا) از ظاهر آن‌ها عدول کرده و تأویل می‌شوند. و یا اینکه تعبیر گناه از باب مقایسه‌ی مفضول نسبت به اَفضل است و گفته‌ی امام جُنید، از این نوع است که: «حسنات الابرار سیئات المقربین»؛ «حسنات و نیکی نیکوکاران، برای مقرّبین گناه محسوب می‌شود». چون مقام والای مقرّبین اقتضاء می‌کند اعمالی بالاتر و عالی‌تر از اعمال نیکوکاران انجام دهند.

بنابراین، آیات و احادیثی که درمورد حضرت محمد ج آمده است و دلالت بر گناه او می‌کنند، مانند: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ [محمد: 19]؛ «برای گناهان خود طلب آمرزش کن»؛ و ﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ [الفتح: 2]؛ «تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌ی تو را ببخشاید».

این‌گونه آیات حمل بر ترک اَولی و اَفضل می‌شود؛ زیرا اگر پیامبر ج اَولی را ترک کند، گناه [به معنای عرفی] نیست، بلکه به مثابه‌ی گناه است.

«افلا اکون»: آیا نباشم از زمره‌ی ...

«شکوراً»: سپاسگزار.

حدیث شماره 262

(2) حَدَّثَنَا أَبُو عَمَّارٍ الْحُسَیْنُ بْنُ حُرَیْثٍ، أَخبَرَنا الْفَضْلُ بْنُ مُوسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی حَتَّى تَرِمَ قَدَمَاهُ، قَالَ: فَقِیلَ لَهُ: أَتَفْعَلُ هَذَا وَقَدْ جَاءَکَ: أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ؟! قَالَ: «أَفَلاَ أَکُونُ عَبْدًا شَکُورًا؟»!

262 ـ (2) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج آن‌چنان نماز(شب)گزاردند که پاهایشان متوّرم شد. ابوهریرهس گوید: به آن حضرت ج گفته شد: آیا شما چنین خویشتن را به زحمت و مشقّت و عُسر و حَرَج می‌اندازید و چنین به عبادت و بندگی خدا مشغول می‌شوید؛ حال آنکه خداوند متعال در کتابی که به سوی شما فرو فرستاده، گفته است: «بی تردید خداوند گناهان پیشین و پسین شما را بخشیده است»؟! پیامبر ج فرمودند: آیا نباید بنده‌ی سپاسگزار باشم؟

 &

«ترم»: ورم می‌کرد، متوّرم می‌شد، آماس می‌کرد.

«و قد جاءک»: در حالی که به راستی از جانب خدا به تو چنین رسیده که....

حدیث شماره 263

(3) حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الرَّمْلِیُّ، حَدَّثَنِی عَمِّی یَحْیَى بْنُ عِیسَى الرَّمْلِیُّ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُومُ یُصَلِّی حَتَّى تَنْتَفِخَ قَدَمَاهُ، فَیُقَالُ لَهُ: تَفْعَلُ هَذَا وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ؟! قَالَ: «أَفَلاَ أَکُونُ عَبْدًا شَکُورًا؟»!.

263 ـ (3) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج آن قدر در شب، نماز تهجّد می‌خواندند و به عبادت و بندگی خدا می‌ایستادند که پاهایشان آماس می‌کرد. بدیشان گفته شد: شما چنین خویشتن را به زحمت و مشقّت می‌اندازید و چنین به عبادت و بندگی خدا مشغول می‌شوید، و حال آنکه خداوند گناهانِ پیشین و پسین شما را بخشیده است؟ آن حضرت ج فرمودند: آیا نباید بنده‌ی سپاسگزارم باشم؟!

 &

به هر حال، قلب پیامبر ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود. عبادت و بندگی خدا را دوست می‌داشت؛ شب به شب زنده‌داری و گزاردن نماز می‌پرداخت و قسمتی از روز را هم صرف آن می‌کرد. نور چشم و لذّتش را در نماز می‌یافت.

آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و می‌کند، همین جمع شگفت‌آوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداختن به امور دنیایی ایجاد کرده بود. آن حضرت ج با وجودی که به بالاترین مراتبِ عبادت و بندگی خدا رسیده بود، باز هم زندگی بسیاری از فقرا و افراد خانواده‌اش را تأمین می‌کرد؛ در مورد پرداختن به امور دنیایی با تلاش و فعالیت می‌زیست؛ با یک امّت مقابله می‌نمود؛ حکومت نو ظهور و تازه به قدرت رسیده‌ای را در اَنظار جهانیان اداره می‌کرد؛ به نزد پادشاهان سفیر می‌فرستاد و آنان را به دین خود فرا می‌خواند؛ گروه‌ها و هیئت‌های نمایندگی را به حضور می‌پذیرفت و آن‌ها را گرامی می‌داشت؛ سریّه‌ها به اطراف و اکناف می‌فرستاد و خود فرماندهی را به عهده می‌گرفت؛ و با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان به بحث و مجادله می‌پرداخت؛‌ آماده‌ی پیروزی می‌شد و در عین حال برای این که مبادا شکست بخورد احتیاط می‌کرد؛ کارگزاران را تعیین می‌کرد، و مال‌ها را جمع‌آوری می‌نمود؛ و خودش آن را تقسیم می‌کرد و می‌فرمود: اگر من دادگری نکنم چه کسی دادگری می‌کند؟ و به تبیین دین خدا برای مردم می‌پرداخت؛ موارد مجمل وحی را بسط و شرح می‌داد و جاهای دشوار را توضیح می‌داد، و سنّت‌ها وضع می‌کرد، و از اصل مسایل، فروع آن را بیرون می‌کشید، و آنچه را خداوند او را از آن آگاه نکرده بود به آنچه او را از آن آگاهانیده بود، برمی‌گرداند.

در حالی که او در همه‌ی این حالات، اعمال روزانه‌ای را که مردمان جهان بدان مبادرت می‌ورزند، انجام می‌داد و در میان همه‌ی این رنج‌ها و گرفتاری‌ها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابدی پدیدار می‌گردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آن‌هایی است که در شکاف کوه‌ها بدین کار می‌پردازند.

این جمع و ربط بین دین و دنیا از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بی‌نظیر در تاریخ بشر پدید می‌آورد.

اوقات روزانه‌اش را به سه قسمت تقسیم می‌کرد: یکی برای عبادت؛ یکی برای مردم و یکی برای خانواده‌اش؛ و اگر امور مردم نیازمند وقت بیشتری می‌بود، از وقت مخصوص خانواده‌اش می‌کاست، و وقتی را که ویژه‌ی عبادت خداوند بود محفوظ نگاه می‌داشت، و بر این امر به گونه‌ی شگفت انگیزی مواظبت می‌نمود به طوری که چه یاران و چه دشمنان خویش را بیشتر به حیرت و شگفتی وا می‌داشت.

این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص، و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همیشگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانه‌های بی‌بند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامه ریشه کن سازد. براستی که همه‌ی اهداف زندگی، با کامل‌ترین وجه ممکن در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.

حدیث شماره 264

(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِاللَّیْلِ، فَقَالَتْ: کَانَ یَنَامُ أَوَّلَ اللَّیْلِ ثُمَّ یَقُومُ، فَإِذَا کَانَ مِنَ السَّحَرِ أَوْتَرَ، ثُمَّ أَتَى فِرَاشَهُ فَإِن کَانَ لَهُ حَاجَةٌ أَلَمَّ بِأَهْلِهِ، فَإِذَا سَمِعَ الأَذَانَ وَثَبَ، فَإِنْ کَانَ جُنُبًا أَفَاضَ عَلَیْهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِلَّا تَوَضَّأَ وَخَرَجَ إِلَى الصَّلاَةِ.

264 ـ (4) ... اسود بن یزیدس گوید: از عایشهل پرسیدم: کیفیّت و نحوه‌ی نماز شب رسول خدا ج چگونه بود؟ وی در پاسخ گفت: رسول خدا ج معمولاً (پس از خواندن نماز عشاء) در آغاز شب می‌خوابیدند، و سپس (در آخر شب) برمی‌خواستند و از خواب بیدار می‌شدند (و نماز می‌خواندند)؛ و چون نزدیک سحر می‌شد، آن حضرتج نماز وتر خویش را می‌گزاردند و آنگاه به رختخواب خود برمی‌گشتند؛ و اگر نیازی به جماع و همبستری با همسران خویش داشتند، با آن‌ها گرد می‌آمدند و خویشتن را بدان‌ها می‌رساندند. و چون صدای اذان را می‌شنیدند، بلند می‌شدند؛ و چنان‌چه جُنب بودند و نیاز به غسل داشتند، غسل می‌نمودند وگرنه وضو می‌گرفتند و از منزل به سوی مسجد(برای گزاردن نماز صبح) بیرون می‌شدند.

 &

«ینام اوّل اللیل»: در آغاز شب می‌خوابید؛ یعنی رسول خدا ج معمولاً پس از خواندن نماز عشاء در آغاز شب می‌خوابید.

«ثم یقوم»: سپس در آخر شب، برای نماز شب بیدار می‌شد.

«اوتر»: نماز وتر خواند؛ یعنی در وقت سحر، نماز وترشان را می‌خواندند.

«حاجة»: نیاز به گرد آمدن با همسر.

«اَلَمَّ باهله»: با همسرش گرد می‌آمد؛ این واژه کنایه از جماع و همبستری است.

«وثب»: شتابان از جای برخاست و پرید.

«افاض»: ریخت، جاری کرد، پاشید. «افاض علیه من الماء»: از آب بر خود ریخت.

حدیث شماره 265

(5) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ

(ح) وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، عَنْ مَالِکٍ، عَنْ مَخْرَمَةَ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ کُرَیْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ بَاتَ عِنْدَ مَیْمُونَةَ وَهِیَ خَالَتُهُ قَالَ: فَاضْطَجَعْتُ فِی عَرْضِ الْوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّیْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِیلٍ، أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِیلٍ، فَاسْتَیْقَظَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ یَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ، وَقَرَأَ الْعَشْرَ الآیَاتِ الْخَوَاتِیمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهَا، فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ: فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى رَأْسِی، ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِی الْیُمْنَى فَفَتَلَهَا، فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ - قَالَ مَعْنٌ: سِتَّ مَرَّاتٍ - ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ، حَتَّى جَاءَهُ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ.

265 ـ (5) ... کُریبس گوید: ابن عباسب به من خبر داد و گفت: شبی در منزل میمونهل، همسر گرامی پیامبر ج ـ که خاله‌ی ابن عباسب بود ـ ماندم و در آنجا خوابیدم، و من سر خویش را بر عَرض بالش قرار داده بودم که پیامبر ج (با همسرشان) سرشان را بر طول آن قرار داده بودند.

پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب یا اندکی پیش یا پس از آن خوابیدند؛ آنگاه از خواب بیدار شدند و دست بر چهر‌ه‌ی خویش کشیدند و چشم‌های خود را مالیدند تا آثار خواب آلودگی را از خود دور نمایند؛ سپس ده آیه‌ی آخر سوره‌ی آل عمران را خواندند؛ و سپس به سوی مشکی که به میخ آویزان و معلّق شده بود رفتند، و از آبِ آن، به خوبی وضو گرفتند؛ پس از این شروع به نماز خواندن کردند.

عبدالله بن عباسب در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: (من هم بلند شدم و آنچه را که پیامبر ج انجام دادند، انجام دادم؛) سپس رفتم و در کنار ایشان (و در سمت چپشان) ایستادم. رسول خدا ج دست راستشان را بر روی سرم گذاشتند و گوش راستم را (با مهربانی) گرفتند و آن را پیچ دادند.

[معن گوید] پیامبر ج شش نماز دو رکعتی را خواندند و در آخر، نماز وتر را خواندند؛ پس از آن، اندکی دراز کشیدند تا اینکه مؤذّن برای اعلام کردن فرا رسیدن وقت نماز، آمد؛ پیامبر ج نیز از جای خویش بلند شدند و دو رکعت نماز را به صورت خلاصه خواندند؛ و آنگاه از منزل بیرون رفتند و نماز (فرضِ)صبح را در (مسجد) خواندند.

 &

«باتَ»: شب ماند. بیتوته کرد. شب در مکانی ماند، چه در آنجا بخوابد چه نخوابد.

«عرض الوِسادة»: در عرض بالشت. «عَرض»: پهنا. خلاف طول.

«فاستیقظ»: از خواب بیدار شد.

«یمسح النوم عن وجهه»: دست بر چهره‌ی خود کشید و چشم‌ها را مالید و آثار خواب آلودگی را از خود دور کرد.

«العشر الایات الخواتیم من سورة آل عمران»: ده آیه‌ی آخر سوره‌ی آل عمران؛ یعنی آیات 190 تا 200.

«شَن»: مشک.

«معلّق»: آویخته و آویزان.

«فاحسن الوضوء»: به بهترین وجه وضو گرفت.

«ففلتها»: گوش را کشید و پیچ داد.

«اوتر»: نماز وتر خواند.

«رکعتین خفیفتین»: دو رکعت به صورت خلاصه خواند. مراد از این دو رکعت، دو رکعتِ نماز سنّت صبح است که پیامبر ج آن‌ها را به صورت خلاصه می‌خواند.

حدیث شماره 266

(6) حَدَّثَنَا أَبُو کُرَیْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ أَبِی جَمْرَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ رَکْعَةً.

266 ـ (6) ... ابن عباسب گوید: معمولاً پیامبر گرامی اسلام ج نماز شب را سیزده رکعت می‌خواندند.

267- (7) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى، عَنْ سَعْدِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا لَمْ یُصَلِّ بِاللَّیْلِ مَنَعَهُ مِنْ ذَلِکَ النَّوْمُ، أَوْ غَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ، صَلَّى مِنَ النَّهَارِ ثِنْتَیْ عَشْرَةَ رَکْعَةً.

267 ـ (7) ... عایشهل گوید: هرگاه رسول خدا ج نماز شب را به خاطر خواب یا خواب آلودگی نمی‌توانستند بخوانند، در روزِ همان شب، دوازده رکعت قضای آن را می‌گزاردند.

 &

«مَنَعَهُ مِنْ ذَلِکَ النَّوْمُ، أَوْ غَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ»: و این شک در متن گفتار عایشهل، از راوی است.

ناگفته نماند که حدیث بالا، بیانگر اهمیّت نماز تهجّد و برپا داشتن آن است که رسول خدا ج حتّی قضای آن را به جای می‌آوردند.

و در روایتی دیگر، عمربن خطابس می‌گوید: پیامبر ج فرمودند: «من نام عن حزبه من اللیل او من شیء منه فقرأه ما بین صلاة الفجر وصلاة الظهر کتب له کانّما قرأه من اللیل» [ابن ماجه، ترمذی و مسلم]؛ «اگر کسی نتوانست به دلیل خواب ماندن، حزب مقرّرش یا قسمتی از آن را در شب بخواند، و آن را در فاصله‌ی نمازهای صبح و ظهر بخواند، به منزله‌ی این است که آن را در شب خوانده است.»

گر چه در مورد اهمیّت این نماز پُر برکت، همان چند روایت فوق کافی به نظر می‌رسد، ولی این نکته قابل ذکر است که در روایاتِ اسلامی آن قدر اهمیّت به این عبادت داده شده است که درباره‌ی کمتر عبادتی چنین سخن گفته شده است. دوستان حق، و رهروان راه فضیلت به این عبادت بی‌ریا که قلب را روشنایی و دل را نور و صفا می‌بخشد، همواره اهمیّت بسیار می‌دادند.

غوغای زندگی روزانه از جهات مختلف، توجّه انسان را به خود جلب می‌کند و فکر آدمی را به وادی‌های گوناگون می‌کشاند، به طوری که جمعیّت خاطر و حضور قلب کامل، درآن بسیار مشکل است؛ اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغای زندگی مادی، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصّی را به انسان می‌دهد که بی‌نظیر است.

آری در این محیط آرام و به دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجّهی به انسان دست می‌دهد که فوق العاده روح پرور و تکامل آفرین است.

به همین دلیل، دوستان خدا همیشه از عبادت‌های آخر شب برای تَصفیه‌ی روح و حیات قلب و تقویت اراده و تکمیل اخلاص، نیرو می‌گرفته‌اند.

در آغاز اسلام نیز پیامبر ج با استفاده از همین برنامه‌ی روحانی، مسلمانان را پرورش داد و شخصیّت آن‌ها را آنقدر بالا برد که گویی دیگر آن انسان‌های سابق نیستند؛ یعنی از آن‌ها انسان‌های تازه‌ای آفرید که مصمّم، شجاع، با ایمان، پاک و با اخلاص بودند.

آری پیامبر ج به هنگامی که چشم غافلان در خواب بود، مقداری از شب را بیدار می‌شد؛ و در آن هنگام که برنامه‌های عادیِ زندگیِ روزانه تعطیل می‌گشت و شواغل فکری به حداقل می‌رسید، و آرامش و خاموشی همه جا را فرا می‌گرفت و خطر آلودگی عبادت به ریا کمتر وجود داشت، و خلاصه بهترین شرایطِ حضور قلب فراهم است، با تمام وجودشان روبه درگاه معبود می‌آورد و سر بر آستان معشوق می‌سایید، و آنچه در دل داشت با خداوند متعال درمیان می‌گزارد؛ با یاد او زنده بود و پیمانه‌ی قلب خویش را از مهر او لبریز و سرشار داشت.

ممکن است بعضی همیشه توفیق بهره‌گیری از این عبادت پُر برکت و روح پرور و تعالی بخش را نداشته باشند، ولی چه مانعی دارد که در برخی از شب‌ها که این توفیق حاصل است بهره‌گیرند و در آن هنگام که خاموشی همه جا را فرا گرفته و اشتغالات روزانه همه تعطیل است، و کودکان در خواب‌اند، و محیط آماده‌ی حضور قلب و راز و نیاز با خدا است، برخیزند و به درِ خانه‌ی خدا روند و دل را به نورِ عشق دوست، روشن سازند.

حدیث شماره 268

(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ ـ یَعْنِی ابْنَ حَسَّانَ ـ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِیرِینَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا قَامَ أَحَدُکُمْ مِنَ اللَّیْلِ فَلْیَفْتَتِحْ صَلاَتَهُ بِرَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ».

268 ـ (8) ... ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: هرگاه در شب، یکی از شما برای نماز شب برخاست، نماز خویش را با دو رکعتِ کوتاه و سبک آغاز کند (تا در نماز با نشاط و انرژی وارد شود).

حدیث شماره 269

(9) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ .

(ح)، وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَیْسِ بْنِ مَخْرَمَةَ، أَخْبَرَهُ عَنْ زَیْدِ بْنِ خَالِدٍ الْجُهَنِیِّ: أَنَّهُ قَالَ: لَأَرْمُقَنَّ صَلاَةَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَتَوَسَّدْتُ عَتَبَتَهُ، أَوْ فُسْطَاطَهُ فَصَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ طَوِیلَتَیْنِ، طَوِیلَتَیْنِ، طَوِیلَتَیْنِ، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَهُمَا دَونَ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ أَوْتَرَ فَذَلِکَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ رَکْعَةً.

269 ـ (9) ... عبدالله بن قیس بن مخرمهس گوید: زیدبن خالد جُهنیس گفت: خودم امشب نماز رسول خدا ج را زیر نظر می‌گیرم (تا از چگونگی نماز شب پیامبر ج و تعداد رکعت‌های آن، آگاهی یابم).

زید بن خالدس در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: پلّه‌ی در، یا خیمه‌ی پیامبر ج را برای خودم، بالشت قرار دادم و سرخویش را بر آن نهادم؛ آن گاه(نزدیک نیمه شب، یعنی اندکی پیش یا پس از آن) پیامبر ج (از جای برخاستند و به نماز ایستادندو) نخست دو رکعتِ نماز کوتاه و سبک خواندند، و پس از آن، دو رکعت نماز بسیار طولانی و با قرائت مفصّل گزاردند؛ آنگاه هشت رکعت دیگر ـ که هر دو رکعت از آن هشت رکعت، به نسبت دو رکعت قبلی، اندکی سبکتر و کوتاهتر بود ـ خواندند؛ و پس از آن، یک رکعت وتر را گزاردند؛ و مجموع رکعتهای نماز شب پیامبر ج سیزده رکعت شد.

 &

«لَأَرمقنَّ»: زیر نظر خواهم گرفت، مراقب نماز شب پیامبر ج خواهم بود.

«فتوسدت»: بالش قرار دادم.

«عتبته»: پلّه‌ی درِ خانه‌ی پیامبر ج.

«فسطاطه»: خیمه‌ی پیامبر ج.

«عتبته او فسطاطه»: این شک در متن گفتار زیدبن خالد جُهنیس، از ناحیه‌ی راوی است.

«طویلتین، طویلتین، طویلتین»: زید بن خالد جُهنیس عبارت «طویلتین» را سه بار به جهت تأکید، تکرار نموده است. یعنی پیامبر ج دو رکعت نماز بسیار بسیار طولانی و با قرائت مفصّل گزاردند.

«وهما دون اللتین قبلهما»: یعنی هر دو رکعت، نسبت به دو رکعت قبلی، اندکی کوتاهتر و سبکتر بود.

حدیث شماره 270

(10) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ الْمَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ: أَنَّهُ سَأَلَ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها: کَیْفَ کَانَتْ صَلاَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی رَمَضَانَ ؟ فَقَالَتْ: مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِیَزِیدَ فِی رَمَضَانَ وَلاَ فِی غَیْرِهِ عَلَى إِحْدَى عَشْرَةَ رَکْعَةً، یُصَلِّی أَرْبَعًا لاَ تَسْأَلْ عَنْ حُسْنِهِنَّ وَطُولِهِنَّ، ثُمَّ یُصَلِّی أَرْبَعًا لاَ تَسْأَلْ عَنْ حُسْنِهِنَّ وَطُولِهِنَّ، ثُمَّ یُصَلِّی ثَلاَثًا، قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله تعالی عَنها: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ: أَتَنَامُ قَبْلَ أَنْ تُوتِرَ؟ فَقَالَ: «یَا عَائِشَةُ إِنَّ عَیْنَیَّ تَنَامَانِ وَلاَ یَنَامُ قَلْبِی».

270 ـ (10) ... سعید بن ابی سعید مقبُریس از ابو سلمة بن عبدالرحمنس نقل می‌کند که وی درباره‌ی چگونگی نماز شب پیامبر ج در رمضان، از عایشهل پرسید، و بدو گفت که پیامبر ج در ماه رمضان، چگونه نماز شب می‌خواندند؟ عایشهل در پاسخ گفت پیامبر ج چه در رمضان و چه در غیر رمضان، از یازده رکعت بیشتر، نماز شب را نمی‌خواندند. و کیفیّت نماز شب آن حضرت ج چنین بود که نخست چهار رکعت را می‌خواندند که از خوبی و زیبایی آن، و این‌که چه قدر طول می‌کشید، چیزی مپرس؛ (که براستی بسیار زیبا و طولانی بود.) سپس چهار رکعت دیگر را می‌خواندند که آن‌ها هم به قدری زیبا و طولانی بودند که از خوبی و تمامی آن، و اینکه چقدر طول می‌کشید، چیزی سؤال مکن؛ و در آخر سه رکعت دیگر می‌گزاردند.

عایشهل گوید: از پیامبر ج پرسیدم و گفتم: ای رسول خدا ج! آیا پیش از خواندنِ نماز وتر، می‌خوابی؟ پیامبر ج فرمودند: ای عایشه! بدان که به راستی چشم‌های من می‌خوابند ولی قلبم، بیدار است و نمی‌خوابد.

 &

«عینیّ»: چشمهای من.

«تنامان»: می‌خوابند و به خواب می‌روند.

اصل این است دل‌هایی را که خداوند، فرودگاه وحی قرار می‌دهد، ارتباط غیرعادی با عالم قدس پیدا می‌کنند. نتیجه‌ی همین بیداری است که خواب انبیاء، وحی قرار داده می‌شود. به همین دلیل حضرت ابراهیم÷ براساس یک خواب، به ذبح حضرت اسماعیل÷ اقدام نمود و حضرت اسماعیل نیز این حقیقت را دریافت و فرمود:

﴿یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ [الصافات: 102]؛ پدرجان! هر چه فرمان خداست، اجرا کن.

می‌بینیم که حضرت اسماعیل خواب پدر را امر خدا می‌داند. همچنین نیروهای شیطانی نیز از یک نوع هوشیاری طبیعی برخوردارند و آنان نیز پیش‌گویی‌هایی ارائه می‌کنند؛ اما هیچ پیوندی با عالم قدس ندارند، بلکه با شیطان‌ها ارتباط دارند. به همین سبب آنگاه که حضرت رسول برای تحقیق احوال ابن صیاد رفت، او نیز مدعی شد که فقط چشمانش به خواب می‌رود و دلش بیدار است. آن حضرت او را آزمود و سپس به او تفهیم نمود که هیچ ارتباطی با عالم قدس ندارد؛ زیرا همه‌ی امور آن جا واضح و صریح و قطعی است؛ بلکه با شیطان‌ها ارتباط دارد بنابراین به امور غیبی دسترسی ندارد و فقط منحصر به یک سری اوهام و تخیلات و قیاس‌های ناقص است که آن‌ها را با نبوت اشتباه گرفته است. به همین دلیل خطاب به ابن صیاد فرمود: «اخسأ فلن تعدو قدرک»؛ «برو گم شو، تو نمی‌توانی پایت را بیشتر از گلیم خود دراز کنی».

این بیداری انبیاء همیشگی است و فقط منحصر به خواب آنان نیست. فهم حقیقت این بیداری از درک ما بالاتر است و الفاظ و کلمه‌ها از بیان و درک کامل حقیقت آن قاصر هستند.

حدیث شماره 271

(11) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ إِحْدَى عَشْرَةَ رَکْعَةً، یُوتِرُ مِنْهَا بِوَاحِدَةٍ، فَإِذَا فَرَغَ مِنْهَا اضْطَجَعَ عَلَى شِقِّهِ الأَیْمَنِ.

271 ـ (11) ... عایشهل گوید: معمولاً رسول خدا ج نماز شب را یازده رکعت می‌خواندند؛ اینگونه که (پنج نماز دو رکعتی می‌گزاردند و) با یک رکعت وتر را می‌خواندند. و هرگاه از نماز شب فارغ می‌شدند، اندکی بر پهلوی راستِ خویش دراز می‌کشیدند و دمی می‌آساییدند (تا خستگیِ نماز شب بیرون رود و در پرتو اندکی استراحت، نشاطی برای خواندن نماز صبح، به دست آورند.)

حدیث شماره 272

(12) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، عَنْ مَالِکٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، نَحْوَهُ.

(ح) وَحَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، عَنْ مَالِکٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، نَحْوَهُ.

272 ـ (12) ابن ابی عمر، از معن، از مالک، از ابن شهاب نیز به سان همین حدیث را برای ما [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] روایت کرده است.

و نیز قتیبه، از مالک، از ابن شهاب، نظیر همین روایت را [در معنی نه در لفظ] برای ما نقل کرده است.

 &

«ح»: این حرف ـ چنان‌که پیشتر گذشت ـ رمزی برای تحویل سند به سندی دیگر است.

به هر حال، امام ترمذی برای حدیث شماره‌ی 271، سه سند ذکر کرده است که عبارتند از:

1-   اسحاق بن موسی، از معن، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.

2-   ابن ابی عمر، از معن، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.

3-   قتیبه، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.

حدیث شماره 273

(13) حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی مِنَ اللَّیْلِ تِسْعَ رَکَعَاتٍ.

273 ـ (13) ... عایشهل گوید: گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج نماز شب را نُه رکعت می‌خواندند.

حدیث شماره 274

(14) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ آدَمَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ، عَنِ الأَعْمَشِ، نَحْوَهُ.

274 ـ (14) محمود بن غیلان، از یحیی بن آدم، از سفیان ثوری، از اعمش نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] برای ما روایت نموده است.

 &

ناگفته نماند که اینگونه روایات را در مورد شمار رکعات نماز شب، بدون بررسی کامل احادیث و روایات، نمی‌توان ملاک عمل قرار داد؛ چرا که رسول خدا ج در بیشتر اوقات نماز شب را سیزده یا یازده رکعت می‌گزاردند و گاهی نیز کمتر از این می‌خواندند. چنان‌که در روایات و احادیث فوق، بدین قضیه اشاره شد.

حدیث شماره 275

(15) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِی عَبْسٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ رَضِی الله عنه: أَنَّهُ صَلَّى مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ اللَّیْلِ، قَالَ: فَلَمَّا دَخَلَ فِی الصَّلاَةِ قَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ ذُو الْمَلَکُوتِ وَالْجَبَرُوتِ، وَالْکِبْرِیَاءِ وَالْعَظَمَةِ، قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ الْبَقَرَةَ، ثُمَّ رَکَعَ رُکُوعَهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، وَکَانَ یَقُولُ: سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ، سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَکَانَ قِیَامُهُ نَحْوًا مِنْ رُکُوعِهِ، وَکَانَ یَقُولُ: لِرَبِّیَ الْحَمْدُ، لِرَبِّیَ الْحَمْدُ ثُمَّ سَجَدَ فَکَانَ سُجُودُهُ نَحْوًا مِنْ قِیَامِهِ، وَکَانَ یَقُولُ: سُبْحَانَ رَبِّیَ الأَعْلَى، سُبْحَانَ رَبِّیَ الأَعْلَى ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَکَانَ مَا بَیْنَ السَّجْدَتَیْنِ نَحْوًا مِنَ السُّجُودِ، وَکَانَ یَقُولُ: رَبِّ اغْفِرْ لِی، رَبِّ اغْفِرْ لِی، حَتَّى قَرَأَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ وَالنِّسَاءَ وَالْمَائِدَةَ أَوِ الأَنْعَامَ . شُعْبَةُ الَّذِی شَکَّ فِی الْمَائِدَةِ وَالأَنْعَامِ.

       قَالَ أَبُو عِیسَى: وَأَبُو حَمْزَةَ اسْمُهُ طَلْحَةُ بْنُ زَیْدٍ، وَأَبُو جَمْرَةَ الضُّبَعِیُّ اسْمُهُ نَصْرُ بْنُ عِمْرَانَ.

275 ـ (15) ... حذیفة بن یمانس گوید: شبی با رسول خدا ج نماز شب خواندم؛ و چون ایشان در نماز وارد شدند، نخست این کلمات را گفتند:

«اللهُ أَکْبَرُ ذُو الْمَلَکُوتِ وَالْجَبَرُوتِ وَالْکِبْرِیَاءِ وَالْعَظَمَةِ»؛ «خداوند از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است؛ به راستی او صاحب عزّت و بزرگواری و تسلّط و چیرگی، قدرت و عظمت و بزرگی و سترگی است».

حذیفهس گوید: آنگاه (پس از خواندن سوره‌ی فاتحه)، کلّ سوره‌ی بقره را تلاوت فرمودند و پس از تلاوت آن، به رکوع رفتند و رکوعشان همچون قیام ایشان طول کشید؛ و در رکوع خویش، پیوسته «سبحان ربی العظیم» می‌گفتند؛ سپس سرشان را از رکوع بلند کردند و راست ایستادند و قیامِ متّصل به رکوع ایشان نیز به سان رکوع ایشان طولانی بود؛ و در قیامِ متصل به رکوع، پیوسته «لربّی الحمد» می‌گفتند؛ آنگاه به سجده رفتند و سجده‌شان نیز مانند قیامشان طولانی بود و در سجده همواره و به طور مکرّر، «سبحان ربّی الاعلی» می‌گفتند؛ سپس سر از سجده برداشتند و در بین دو سجده نشستند که این نشستنشان در بین دو سجده نیز همچون سجده‌شان طول کشید و پیوسته می‌فرمودند: «ربّ اغفرلی» [پروردگارا مرا ببخش].

و پیامبر ج نماز خویش را به اندازه‌ای طولانی کرد که در آن سوره‌های «بقره»، «آل عمران»، «نساء»، «مائده» یا «انعام» را تلاوت فرمودند. و این شک در خواندن سوره‌ی «مائده» یا «انعام»، از ناحیه‌ی شعبه است؛ [و شعبه نیز یکی از راویانِ این حدیث است.]

ابوعیسی ترمذی گوید: طلحة بن زید، نام ابوحمزه است؛ و نام ابوجَمرة ضُبَعی: نصر بن عِمران می‌باشد (و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت؛ چرا که راویِ حدیث، ابوحمزه موسوم به «طلحة بن زید» است).

 &

«الملکوت»: عزّت و بزرگواری و تسلّط و چیرگی؛ دارایی و تصرّف؛ پادشاهی خاصّ خدا.

«الجبروت»: صیغه‌ی مبالغه به معنی قدرت و عظمت و کبریایی.

«العظمة»: بزرگی و عزّت.

«سبحان ربّی العظیم، سبحان ربّی العظیم»: مراد از تکرار این دو جمله، تکثیر است؛ یعنی پیامبر ج پیوسته در رکوع، این کلمات و جملات را با خود زمزمه می‌فرمودند.

«شعبة الذی شک فی المائدة والانعام»: یعنی شعبه که یکی از راویانِ این روایت است، در این قضیه شک دارد که پیامبر ج پس از سوره‌های «بقرة» و «آل عمران» و «نساء»، سوره‌ی «مائدة» را خواندند یا سوره‌ی «انعام» را؟

حدیث شماره 276

(16) حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ نَافِعٍ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُالصَّمَدِ بْنُ عَبْدِالْوَارِثِ، عَنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِیِّ، عَنْ أَبِی الْمُتَوَکِّلِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِآیَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ لَیْلَةً.

276 ـ (16) ... عایشهل گوید: شبی رسول خدا ج (در تمام رکعات نماز شب، و پس از خواندن سوره‌ی فاتحه)، فقط یک آیه از قرآن را تلاوت فرمودند.

 &

«بآیة من القرآن»: و آن آیه، آیه‌ی شماره‌ی 118 سوره‌ی مائده است: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨ [المائدة: 118]؛ «خدایا ! اگر آنان را عذاب کنی، بندگان تو هستند و هرگونه که بخواهی، درباره‌ی ایشان می‌توانی عمل کنی؛ و اگر از ایشان گذشت کنی، تو خود دانی و توانی؛ چرا که تو چیره و توانا و کار به جایی؛ لذا نه بخشش تو نشانه‌ی ضعف، و نه مجازات تو بدون حکمت است».

ابوذرس در روایتی دیگر گوید: رسول خدا ج شبی تا بامداد این آیه را تلاوت نموده و با همین یک آیه، رکوع و سجده می‌کردند؛ و چون صبح شد، گفتم: ای رسول خدا ج ! شما تمام شب، پیوسته تا بامداد این آیه را می‌خواندید و با آن رکوع و سجده می‌کردید؛ راز این کار در چیست؟

فرمودند: «من در این شب برای امّت خود از پروردگار درخواست شفاعت نمودم و او این شفاعت را به من عطا کرد. امّت من به این شفاعت دست می‌یابد ـ اگر خدا بخواهد ـ اما این شفاعت، مخصوص کسی است که به خدای چیزی را شریک نیاورد.»

حدیث شماره 277

(17) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: صَلَّیْتُ لَیْلَةً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ یَزَلْ قَائِمًا حَتَّى هَمَمْتُ بِأَمْرِ سُوءٍ قِیلَ لَهُ: وَمَا هَمَمْتَ بِهِ؟ قَالَ: هَمَمْتُ أَنْ أَقْعُدَ وَأَدَعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

277 ـ (17) ... عبدالله بن مسعودس گوید: شبی با پیامبر گرامی اسلام، نماز شب را خواندم؛ رسول خدا ج آن قدر به قیام و قرائت قرآن، ادامه دادند (که مرا یارا نماند و خسته و درمانده شدم)، تا جایی که خواستم کار بد و ناپسندی را انجام دهم.

از ابن مسعودس پرسیده شد: می‌خواستی چه کار ناپسند و زشتی را بکنی؟ گفت: خواستم بنشینم و پیامبر ج را در حال ایستاده رها کنم و تنها بگذرارم!

 &

«هممتُ»: قصد کاری را کردم.

«بامر سوء»: کار زشت و ناپسند.

«اَدع»: رها کنم، تنها بگذارم.

این روایت بیانگر طولانی نمودن نماز شب، توسط پیامبر ج است.

حدیث شماره 278

(18) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، نَحْوَهُ.

278 ـ (18) سفیان بن وکیع، از جریر، از اعمش نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] برای ما روایت کرده است.

حدیث شماره 279

(19) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنْ أَبِی النَّضْرِ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عنها: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُصَلِّی جَالِسًا فَیَقْرَأُ وَهُوَ جَالِسٌ، فَإِذَا بَقِیَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قَدْرُ مَا یَکُونُ ثَلاَثِینَ أَوْ أَرْبَعِینَ آیَةً قَامَ فَقَرَأَ وَهُوَ قَائِمٌ، ثُمَّ رَکَعَ وَسَجَدَ، ثُمَّ صَنَعَ فِی الرَّکْعَةِ الثَّانِیَةِ مِثْلَ ذَلِکَ.

279 ـ (19) ... عایشهل گوید: گاهی اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج نماز شب را به صورت نشسته می‌خواندند، و قرائت آیه‌ها را به حالت نشسته تلاوت می‌فرمودند؛ و چون از قرائت ایشان در حدود سی یا چهل آیه، باقی می‌ماند، آنگاه بلند می‌شدند و بقیه‌ی آیات را به حالت ایستاده می‌خواندند؛ آنگاه به رکوع و سجده می‌رفتند؛ و عَین این عمل را در رکعت دوم نیز انجام می‌دادند.(یعنی رکعت دوم را نیز به حالت نشسته می‌خواندند و چون از قرائت ایشان حدود سی یا چهل آیه باقی می‌ماند، برمی‌خواستند و آن را ایستاده تلاوت می‌فرمودند، و سپس رکوع و سجده‌ی خود را انجام می‌دادند. و عایشهل در ادامه می‌گوید: وقتی نماز پیامبر ج تمام می‌شد، نگاه می‌کردند، اگر من بیدار می‌بودم، با من به گفتگو می‌نشستند؛ و اگر من خوابیده بودم، ایشان نیز دراز می‌کشیدند).

 &

«کان یصلّی جالساً»: گاهی اوقات نماز شب را به حالت نشسته می‌خواندند. و غالباً پیامبر ج این عمل را در اواخر عمر شریفشان انجام می‌دادند؛ چنان‌که عایشهل در روایتی که بخاری و مسلم روایت کرده‌اند، بدان تصریح نموده است.

«قدر»: مقدار، اندازه، میزان.

«صنع»: انجام داد.

حدیث شماره 280

(20) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا هُشَیْمٌ، حَدَّثَنَا خَالِدٌ الْحَذَّاءُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِیقٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ تَطَوُّعِهِ؟ فَقَالَتْ: کَانَ یُصَلِّی لَیْلاً طَوِیلاً قَائِمًا، وَلَیْلاً طَوِیلاً قَاعِدًا، فَإِذَا قَرَأَ وَهُوَ قَائِمٌ رَکَعَ وَسَجَدَ وَهُوَ قَائِمٌ، وَإِذَا قَرَأَ وَهُوَ جَالِسٌ رَکَعَ وَسَجَدَ وَهُوَ جَالِسٌ.

280 ـ (20) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل پیرامون نحوه‌ی نماز شب رسول خدا ج پرسیدم که ایشان چگونه نماز شب می‌گزاردند؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: پیامبر ج برخی از شب‌ها به حالت ایستاده، نماز طولانی می‌خواندند و در بعضی از شب‌ها به حالت نشسته، نمازی طولانی می‌گزاردند. و هرگاه آن حضرت ج ایستاده نماز می‌خواندند، رکوع و سجود خویش را همچنان ایستاده انجام می‌دادند، و چون به حالت نشسته نماز می‌خواندند، رکوع و سجود را نیز به صورت نشسته انجام می‌دادند.

 &

«عن تطوّعه»: از نماز نفل پیامبر ج . «تطوع»: کار نیکی را آزادانه و راغبانه و به دلخواه انجام دادن و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پرداختن.

حدیث شماره 281

(21) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِکٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ، عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ أَبِی وَدَاعَةَ السَّهْمِیِّ، عَنْ حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُصَلِّی فِی سُبْحَتِهِ قَاعِدًا، وَیَقْرَأُ بِالسُّورَةِ وَیُرَتِّلُهَا حَتَّى تَکُونَ أَطْوَلَ مِنْ أَطْوَلَ مِنْهَا.

281 ـ (21) ... حفصهل، همسر گرامی رسول خدا ج گوید: آن حضرت ج در نماز نفل خویش، قرائت (سوره‌های متوسط) را به حالت نشسته می‌خواندند، و سوره(های متوسط) را به صورت ترتیل و آهنگ خوش، تلاوت می‌‌فرمودند که در نتیجه، مدت زمان گزاردن نمازشان طولانی‌تر از آن می‌شد که سوره‌های بلند را بدون ترتیل تلاوت فرمایند.

 &

«سُبحته»: نماز نافله‌اش. «سُبحة»: نماز نافله. و به نماز نفل، بدین خاطر «سُبحة» می‌گویند؛ زیرا که در آن، خداوند، تسبیح و تقدیس و ستایش و تعریف می‌شود.

«یرتّلها»: با ترتیل سوره‌ها را می‌خواند. «ترتیل»: قرآن را با قرائتِ درست و آهنگِ خوش تلاوت کردن.

«حَتَّى تَکُونَ أَطْوَلَ مِنْ أَطْوَلَ مِنْهَا»: یعنی پیامبر ج، سوره‌های متوسط (مانند سوره‌ی انفال) را چنان با ترتیل و آهنگ خوش تلاوت می‌فرمودند که در نتیجه، مدت زمان گزاردن نمازشان طولانی‌تر از آن می‌‌شد که سوره‌های بلند (مانند سوره‌ی اعراف) را بدون ترتیل تلاوت فرمایند.

حدیث شماره 282

(22) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزَّعْفَرَانِیُّ، حَدَّثَنَا الْحَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ جُرَیْجٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی عُثْمَانُ بْنُ أَبِی سُلَیْمَانَ: أَنَّ أَبَا سَلَمَةَ ابْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَخْبَرَهُ: أَنَّ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها أَخْبَرَتْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَمُتْ حَتَّى کَانَ أَکْثَرُ صَلاَتِهِ وَهُوَ جَالِسٌ.

282 ـ (22) ... ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوفس گوید: عایشهل به من خبر داد و گفت: رسول خدا ج دار فانی را وداع نگفتند و چهره در نقاب خاک نکشیدند، مگر اینکه بیشتر نمازهای (مستحبّی و نفلی) خویش را به حالت نشسته می‌خواندند.

حدیث شماره 283

(23) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: صَلَّیْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَکْعَتَیْنِ قَبْلَ الظُّهْرِ، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَهَا، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْمَغْرِبِ فِی بَیْتِهِ، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعِشَاءِ فِی بَیْتِهِ.

283 ـ (23) ... عبدالله بن عمرب گوید: با رسول خدا ج دو رکعت نماز سنّت پیش از نماز فرض ظهر، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض ظهر، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض مغرب، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض عشاء، در خانه‌ی آن حضرت ج خواندم.

 &

«فی بیته»: این قید به تمام اقسام سه‌گانه‌ی پیشین برمی‌گردد؛ یعنی: عبدالله بن عمرب با پیامبر ج دو رکعت سنّت قبل و بعد از ظهر و دو رکعت سنّت مغرب و عشاء را در خانه‌ی آن حضرت ج می‌خواند.

حدیث شماره 284

(24) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَنَا أَیُّوبُ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: وَحَدَّثَتْنِی حَفْصَةُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ حِینَ یَطْلُعُ الْفَجْرُ. قَالَ أَیُّوبُ: أُرَاهُ قَالَ: خَفِیفَتَیْنِ.

284 ـ (24) ... عبدالله بن عمرب گوید: خواهرم حفصهل (همسر گرامی رسول خدا ج) به من خبر داد و گفت: رسول خدا ج پس از طلوع صبح صادق (یعنی پس از ظاهر شدن سپیده دم و هنگامی که مؤذن برای نماز بامداد اذان می‌گفت، پیش از اینکه نماز فرض صبح را بخوانند) دو رکعتِ(سنّت) می‌خواندند.

ایّوب (که یکی از راویانِ این حدیث است)گوید: گمان می‌کنم که نافعس گفت: دو رکعتِ کوتاه و مختصر می‌خواندند.

 &

«یطلع»: ظاهر و هویدا می‌گشت.

«الفجر»: سپیدی صبح، سپیده دم، سپیدی آخر شب. در شریعت مقدس اسلام، دو گونه «فجر» وجود دارد:

1-   فجر کاذب: فجر اول، صبح کاذب، دم گرگ، روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است، ولی فجر صادق نیست.

2-   فجر صادق: فجر ثانی، فجر دوم، صبح صادق، سپیدی صبح که افق را فراگیرد و روشنایی روزآشکار شود.

«اُراه»: گمان می‌کنم که او ... و مراد از ضمیر «ه»، نافع [که یکی از راویان حدیث است] می‌باشد. ناگفته نماند که «نافع»، شیخ ایوب می‌باشد.

«خفیفتین»: دو رکعتِ کوتاه و مختصر.

و در تأیید سخن ایوب، چند حدیث دیگر وارد شده است که عبارتند از:

«عن حفصة: انّ رسول الله ج کان اذا اعتکف المؤذن للصبح وبدأ الصبح، صلّی رکعتین خفیفتین قبل ان تقام الصلاة»؛ «حفصهل گوید: وقتی که مؤذن از اذان صبح فارغ می‌شد و سکوت می‌کرد و صبح ظاهر می‌شد، پیامبر ج قبل از اینکه نماز صبح را بخواند، دو رکعت کوتاه و مختصر می‌خواند.» [بخاری و مسلم]

و عایشهل نیز می‌گوید: «کان النبیّ ج یصلّی رکعتین خفیفتین بین النداء والاقامة من صلاة الصبح»؛ «پیامبر ج در بین اذان و اقامه‌ی نماز صبح، دو رکعت کوتاه و مختصر می‌خواند».[بخاری]

و نیز می‌گوید: «کان النبیّ ج یخفّف الرکعتین اللتین قبل صلاة الصبح، حتی انّی لاقول هل قرأ بام الکتاب؟»؛ «پیامبر ج به اندازه‌ای دو رکعت سنّت قبل از نماز صبح را مختصر و خلاصه می‌خواند که با خود می‌گفتم: آیا سوره‌ی فاتحه را خوانده است؟!» [بخاری و مسلم]

حدیث شماره 285

(25) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْفَزَارِیُّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بُرْقَانَ، عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثَمَانِیَ رَکَعَاتٍ: رَکْعَتَیْنِ قَبْلَ الظُّهْرِ، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَهَا، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْمَغْرِبِ، وَرَکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعِشَاءِ. قَالَ ابْنُ عُمَرَ: وَحَدَّثَتْنِی حَفْصَةُ بِرَکْعَتَیِ الْغَدَاةِ، وَلَمْ أَکُنْ أَرَاهُمَا مِنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.

285 ـ (25) ... عبدالله بن عمرب گوید: از رسول خدا ج هشت رکعت نماز سنّتِ(مؤکّده) را به خاطر سپردم: دو رکعت پیش از فرض ظهر؛ دو رکعت پس از آن؛ دو رکعت پس از فرض نماز مغرب و دو رکعت پس از فرضِ عشاء.

ابن عمرب گوید: خواهرم حفصهل، برای من دو رکعتِ سنّت پیش از نمازِ فرض صبح را نیز ذکر کرد که خودم ندیدم که رسول خدا ج آن دو رکعت را چگونه می‌خواندند؛ (زیرا آن حضرت ج آن دو رکعت را معمولاً در خانه‌ی خویش می‌خواندند.)

حدیث شماره 286

(26) حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ یَحْیَى بْنُ خَلَفٍ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِیقٍ قَالَ: سَأَلتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسولِ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَتْ: کَانَ یُصَلِّی قَبْلَ الظُّهْرِ رَکْعَتَیْنِ، وَبَعْدَهَا رَکْعَتَیْنِ، وَبَعْدَ الْمَغْرِبِ رَکْعَتَیْنِ، وَبَعْدَ الْعِشَاءِ رَکْعَتَیْنِ، وَقَبْلَ الْفَجْرِ ثِنْتَیْنِ.

286 ـ (26) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل، درباره‌ی چگونگی و تعداد نمازهای مستحبّی رسول خدا ج پرسیدم. وی در پاسخ گفت: آن حضرت ج پیش از فرض ظهر، دو رکعت و پس از آن نیز دو رکعت، و پس از نماز فرض مغرب، دو رکعت و پس از فرض عشاء نیز دو رکعت، و پیش از طلوعِ سپیده دم نیز دو رکعتِ نماز سنّت می‌خواندند.

حدیث شماره 287

(27) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ عَاصِمَ بْنَ ضَمْرَةَ یَقُولُ: سَأَلْنَا عَلِیًّا کَرَّمَ الله وجههُ عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ النَّهَارِ، فَقَالَ: إِنَّکُمْ لاَ تُطِیقُونَ ذَلِکَ، قَالَ: فَقُلْنَا: منْ أَطَاقَ ذَلِکَ مِنَّا صَلَّى، فَقَالَ: کَانَ إِذَا کَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا کَهَیْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الْعَصْرِ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ، وَإِذَا کَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا کَهَیْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الظُّهْرِ صَلَّى أَرْبَعًا، وَ یُصَلِّی قَبْلَ الظُّهْرِ أَرْبَعًا، وَبَعْدَهَا رَکْعَتَیْنِ، وَقَبْلَ الْعَصْرِ أَرْبَعًا، یَفْصِلُ بَیْنَ کُلِّ رَکْعَتَیْنِ بِالتَّسْلِیمِ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالنَّبِیِّینَ، وَمَنْ تَبِعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُسْلِمِینَ.

287 ـ (27) ... ابو اسحاق/ گوید: از عاصم بن ضَمرةس شنیدم که می‌گفت: از علی بن ابی طالبس درباره‌ی نمازهای مستحبّیِ روزانه‌ای که رسول خدا ج آن‌ها را می‌گزاردند، پرسیدم؟ او در پاسخ گفت: (اگر از آن‌ها برای شما بگویم) شما توان و قدرت انجام آن‌ها را ندارید و از پسِ انجام آن‌ها برنمی‌آیید!

عاصم بن ضَمرة در ادامه‌ی سخنانش گوید: به علیس گفتیم: (حال که چنین است، تو ما را از آن خبر بده و) هر کس از ما که بتواند، آن را انجام خواهد داد و آن را به جای خواهد آورد. آنگاه علیس گفت:

هرگاه آفتاب از سوی مشرق چندان بالا می‌آمد که به هنگام نماز عصر، همان اندازه به سوی مغرب فرو نشسته است، آن حضرت ج نزدیک ظهر، دو رکعت نماز (چاشت) می‌خواندند؛ و چون خورشید نزدیک به نیمروز می‌رسید، آن حضرت ج نزدیک ظهر، چهار رکعت نماز (اوّابین) می‌خواندند؛ و سپس اندکی پیش از نمازِ فرض ظهر، چهار رکعت و پس از نمازِ فرض ظهر، دو رکعت دیگر می‌خواندند؛ و پیش از نماز عصر نیز چهار رکعت می‌خواندند، اینگونه که در میان هر دو رکعت (از این چهار رکعت)، تشهّدی می‌خواندند که شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّبِ درگاه الهی و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود.

 &

«لا تطیقون»: یارای آن را ندارید، قدرت و توان آن را ندارید.

«إِذَا کَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا کَهَیْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الْعَصْرِ»: «وقتی خورشید از سوی مشرق چندان بالا می‌آمد که به هنگام نماز عصر، همان اندازه به سوی مغرب فرو نشسته است...»؛ در اینجا مراد از «ههنا»ی اول: «سوی مشرق» است، و منظور از «ههنا» ی دوم: «سوی مغرب» است.

«عند الظهر صلّی اربعاً»: مراد نماز اوّابین می‌باشد؛ زیرا پیامبر ج می‌فرمایند: «صلاة الاوابین اذا رمضت الفصال من الضُحی»؛ «نماز اوابین، هنگامی است که سُم بچه شتر از شدت گرمای شن قبل از ظهر (ضُحی) می‌سوزد». [مسلم]

«یفصل»: جدایی می‌انداخت.

«بالتسلیم»: این عبارت را می‌توان به دو گونه ترجمه کرد:

1-   سلام نماز؛ یعنی پیامبر ج پیش از نماز عصر، چهار رکعت نماز می‌خواندند که میان هر دو رکعت، سلامی را قرار می‌دادند؛ یعنی هر دو رکعت را با یک سلام می‌خواندند. و این سلامِ پیامبر ج شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّب خدا و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود.

2-   تشهد نماز؛ یعنی پیامبر ج پیش از نماز عصر، چهار رکعت نماز می‌خواندند که میان هر دو رکعت، تشهدی می‌خواندند که این تشهّد پیامبر ج، شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّب و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود؛ زیرا در تشهّد خوانده می‌شود: «السلام علیک ایها النبی ورحمة الله وبرکاته، السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین».

«الملائکة المقربین»: فرشتگانِ مقرّب؛ مراد خواصّ فرشتگان است، از قبیل: جبرئیل و میکائیل.


 

 

 

 

نحوه‌ی خوابیدن رسول خدا


حدیث شماره 245

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ، عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ وَضَعَ کَفَّهُ الْیُمْنَى تَحْتَ خَدِّهِ الأَیْمَنِ، وَقَالَ: «رَبِّ قِنِی عَذَابَکَ یَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَکَ».

254 ـ (1) ... براء بن عازبس گوید: هرگاه رسول خدا ج به رختخواب خویش می‌رفتند، (بر پهلوی راست می‌خوابیدند و) کف دستِ راست خویش را زیرگونه‌ی راست خود می‌نهادند و با خود این کلمات را زمزمه‌ می‌نمودند: «رَبِّ قِنِیْ عَذابَکَ یَوْمَ تَبْعَثُ عِبادَکَ»؛ «بارخدایا ! مرا از عذاب خویش مصون بدار، در روزی که بندگان خویش را برای حساب و کتاب، برمی‌انگیزانی».

 &

«اخذ مضجعه»: به بستر خود رفت، برای خواب به رختخوابش رفت.

«خدَّه»: گونه‌اش.

«قِنی»: فعل امر: حفظ کن مرا.

«بعث»: برانگیخته می‌کنی، زنده می‌گردانی، برمی‌انگیزانی.

به هر حال، مقدار خواب رسول خدا ج نه بسیار کم بود و نه بسیار زیاد؛ آن حضرتج در خواب و بیداری اعتدال و میانه‌روی را رعایت می‌نمودند، و در بیشتر اوقات بلافاصله پس از نماز عشاء با طهارت و وضوء به رختخواب خویش می‌رفتند؛ و پیش از آنکه بخوابند، بستر خویش را تکان داده و کفش‌ها را بیرون می‌آوردند و به یاد خدا مشغول می‌شدند و چند آیت از قرآن کریم تلاوت می‌فرمودند؛ آنگاه به خواب می‌رفتند.

ایشان در آخر شب از خواب بلند می‌شدند و پس از طهارت، به نماز شب [تهجّد] می‌پرداختند، و در پایان نماز شب، اگر خواب بر ایشان غلبه می‌کرد، می‌خوابیدند وگرنه تا نماز بامداد بیدار می‌ماندند و به ذکر و دعا و راز و نیاز مشغول می‌شدند.

کیفیّت خوابیدن آن حضرت ج چنین بود که روی تمام بدن نمی‌خوابیدند؛ بلکه هرگاه به بستر می‌رفتند بر پهلوی راست دراز می‌کشیدند و کف دست راست خویش را زیرگونه‌ی راست خود می‌نهادند و دعاهایی را می‌خواندند؛ و بر حسب ضرورت پهلو نیز عوض می‌کردند.

حدیث شماره 255

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، مِثْلَهُ وَقَالَ: «یَوْمَ تَجْمَعُ عِبَادَکَ».

255 ـ (2) از محمد بن مثنی، از عبدالرحمن بن مهدی، از اسرائیل، از ابواسحاق، از ابوعبیدة، از عبدالله بن مسعودس نیز نظیر همین حدیث، روایت شده است؛ با این تفاوت که به جای عبارت «یوم تبعث عبادک» [روزی که بندگان خویش را برمی‌انگیزانی]، عبارت «یوم تجمع عبادک» [روزی که بندگان خویش را جمع می‌نمایی] نقل شده است.

حدیث شماره 256

(3) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَبْدِالْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ حِرَاشٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ: «اللَّهُمَّ بِاسْمِکَ أَمُوتُ وَأَحْیَا» وَإِذَا اسْتَیْقَظَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَانا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَیْهِ النُّشُورُ».

256 ـ (3) ... حذیفهس گوید: هرگاه پیامبر ج به بستر خویش می‌رفتند، [کفّ دستِ راست خویش را زیر گونه‌ی راست خود می‌نهادند و] با خود این کلمات را زمزمه می‌نمودند: «اللَّهُمَّ بِاسْمِکَ أَمُوتُ وَأَحْیَا»؛ «بارخدایا ! فقط با نام و یاد تو می‌خوابم و بیدار می‌شوم».

و چون از خواب بیدار می‌شدند، چنین می‌فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَانا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَیْهِ النُّشُورُ»؛ «سپاس و ستایش خدایی را سزاست که ما را زنده (بیدار) فرمود، پس از آنکه میراند؛ و بازگشت همه به سوی او است».

 &

«أوی»: در بستر جای ‌گرفت؛ آهنگ بستر نمود و بدان روی آورد.

«فراشه»: بستر، جامه‌ی خواب، رختخواب، هر چیز گستردنی.

«أموت و أحیی»: می‌میرم و زنده می‌شوم؛ یعنی می‌خوابم و بیدار می‌شوم.

و از عبارت «اموت و احیی»، دانسته می‌شود که خواب، برادر مرگ است و شکل ضعیفی از آن می‌باشد؛ زیرا که رابطه‌ی روح با جسم به هنگام خواب به حداقل می‌رسد و بسیاری از پیوندهای این دو قطع می‌شود؛ واین نیز دانسته می‌شود که انسان ترکیبی از روح است؛ روح گوهری است غیر مادی که ارتباط آن با جسم مایه‌ی نور و حیات آن است، و به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع می‌کند و روح را به عالم ارواح می‌برد و به هنگام خواب نیز این روح را می‌گیرد، امّا نه آن‌چنان که رابطه به کلّی قطع شود. بنابراین روح نسبت به بدن دارای سه حالت است: ارتباط تامّ (حالت حیات و بیداری)؛ ارتباط ناقص (حالت خواب)، و قطع ارتباط به طور کامل (حالت مرگ).

خلاصه، اینکه خواب، چهره‌ی ضعیفی از «مرگ» است، و مرگ نمونه‌ی کاملی از خواب.

«استیقظ»: از خواب بیدار شد.

«احیانا»: زنده کرد ما را؛ یعنی: ما را از خواب بیدار کرد.

«اماتنا»: میرانده بود ما را؛ یعنی: ما را به خواب برده بود.

«النشور»: رستاخیز، و زنده شدن در روز قیامت.

حدیث شماره 257

(4) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنْ عُقَیْلٍ: أُرَاهُ عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ کُلَّ لَیْلَةٍ جَمَعَ کَفَّیْهِ فَنَفَثَ فِیهِمَا، وَقَرَأَ فِیهِمَا (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) وَ(قُلْ اعوذ بربّ الفلق) وَ(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا مَا اسْتَطَاعَ مِنْ جَسَدِهِ، یَبْدَأُ بِهِمَا رَأْسَهُ وَوَجْهَهُ وَمَا أَقْبَلَ مِنْ جَسَدِهِ یَصْنَعُ ذَلِکَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ.

257 ـ (4)... عایشهل گوید: رسول خدا ج هر شب چون به رختخواب خویش می‌رفتند، هر دو کف دست‌های خود را جمع می‌نمودند و در آن‌ها سوره‌های «اخلاص(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ)» و «فلق (قُلْ اعوذب بربّ الفلق)» و «ناس (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ)» را می‌خواندند؛ و سپس در هر دو کف دست‌های خویش می‌دمیدند و آن‌ها را تا جایی که می‌توانستند نخست بر سر و صورت و پس از آن بر بخش‌های قدامی بدن خویش می‌مالیدند؛ و همه شب این کار را سه بار تکرار می‌فرمودند.

 &

«فنفث»: «نَفَثَ»: در لغت به معنای «تف انداختن از دهان» است. و «نَفث»: به بزاق غلیظ و خلطی گفته می‌شود که از دهان بیرون ریخته می‌شود. و در اینجا مراد از «نفث» همان دمیدن است که در آن بزاق و خلطی نباشد. «فوت کرد»؛ «دمید».

«مسح»: دست مالید، مسح کشید.

«ما استطاع»: تا جایی که می‌توانست و در توان داشت.

«یبدأ»: شروع می‌کرد.

«یصنع»: انجام می‌داد.

حدیث شماره 258

(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ کُهَیلٍ، عَنْ کُرَیْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَامَ حَتَّى نَفَخَ، وَکَانَ إِذَا نَامَ نَفَخَ، فَأَتَاهُ بِلاَلٌ فَآذَنَهُ بِالصَّلاَةِ، فَقَامَ وَصَلَّى وَلَمْ یَتَوَضَّأْ. وَفِی الْحَدِیثِ قِصَّةٌ.

258 ـ (5) ... ابن عباسب گوید: هرگاه رسول خدا ج می‌خوابیدند، با دهان نفس می‌کشیدند؛ و عادت پیامبر ج نیز همین بود که در موقع خواب، با دهان نفس می‌کشیدند؛ و هرگاه بلالس به نزد ایشان می‌آمد و فرا رسیدن وقت نماز را برای ایشان اعلام می‌کرد، آن حضرت ج از جای برمی‌خواستند و بدون اینکه وضو بستانند، نماز می‌گزاردند.

و در پی این حدیث، قصّه‌ای طولانی روایت شده است.

 &

«نفخ»: با دهان نفس کشید. و در اصل واژه‌ی «نفخ»، به معنای بیرون دادن نفس از دهان با صدا است. از این رو به «پف کردن» و «فوت نمودن» نیز اطلاق می‌شود.

«فاذنه»: برای پیامبر ج فرا رسیدن وقت نماز را اعلام کرد.

«فقام و صلّی و لم یتوضّأ»: پیامبر ج از خواب بلند شدند و بدون اینکه وضو بگیرند، نماز گزاردند. این موضوع از ویژگی‌ها و خصوصیّات آن حضرت ج در مقابل امّت است؛ چرا که خواب، وضوی پیامبر ج را باطل نمی‌کند؛ زیرا هر چند چشم آن حضرت ج می‌‌خوابد، ولی دلشان نمی‌خوابد. در حدیثی پیامبر ج می‌فرمایند: «نحن معاشر الانبیاء تنام اعیننا ولا تنام قلوبنا»؛ «ما گروه پیامبران، چشممان می‌خوابد ولی دلمان نمی‌خوابد و بیدار است».

«و فی الحدیث قصّة»: و در پی این حدیث، قصه‌ای طولانی نقل شده است.

و حدیث کامل چنین است:

«عَن کُریبٍ، عَن ابنِ عَبَّاسٍب انّه اَخبَرَهُ انَّهُ بَاتَ عِندَ مَیمُونَةَ وَ هِیَ خَالَتهُ. قال: فَاضطَجَعتُ فِی عرض الوسادة، واضطجع رسول الله ج فی طولها، فنام رسول الله ج حتّی اذا انتصف اللیل، او قبله بقلیل، او بعده بقلیل، فاستیقظ رسول الله ج فجعل یمسح النوم عن وجهه، و قرأ العشر الآیات الخواتیم من سورة آل عمران، ثم قام الی شنّ معلَّق فتوضَّأ منها، فأحسن الوضوء ثمَّ قام یصلّی. قال عبدالله بن عباسب فقمت الی جنبه، فوضع رسول الله ج یده الیمنی علی رأسی، ثم أخذ بأُذنی الیمنی ففتلها، فصلّی رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین.ـ قال معن: ستّ مرّات ـ ثم اوتر، ثم اضطجع، حتی جاء المؤذّن فقام فصلّی رکعتین خفیفتین، ثم خرج فصلّی الصبح».

«کُریب، از ابن عباسب نقل می‌کند که می‌گفته است:

«شبی در خانه‌ی میمونهل، همسر پیامبر اکرم ج که خاله‌ی ابن عباسب بوده است، ماندم. پیامبر ج در طول بستر استراحت فرمود و من در عرض آن ـ یعنی ابن عباسب به رعایت ادب، پائین پای آن حضرت ج خفته بود ـ پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب، یعنی اندکی پیش یا پس از آن خوابید و سپس بیدار شد و دست بر چهره‌ی خود کشید ـ چشم‌های خود را مالید ـ آنگاه ده آیه‌ی آخر سوره‌ی آل عمران را تلاوت فرمود و سپس از جای برخاست و از مشکی آویخته، به بهترین وجه وضو ساخت؛ آنگاه به نماز ایستاد. و من هم برخاستم و وضو ساختم و کنار آن حضرت ج ایستادم. پیامبر ج دست راست خود را بر سر من نهاد و سپس گوش راست مرا با مهربانی گرفت و کشید. رسول خدا ج شش نماز دو رکعتی گزارد و پس از آن، نماز وتر را خواند و اندکی در بستر خود آرمید. چون مؤذن فرا رسیدن وقت نماز را اعلام کرد، رسول خدا ج برخاست و دو رکعت نماز آسان و کوتاه گزارد و سپس برای نماز صبح از خانه بیرون آمد».

حدیث شماره 259

(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا، وَکَفَانَا وَآوَانَا، فَکَمْ مِمَّنْ لاَ کَافِیَ لَهُ وَلاَ مُؤْوِی».

259 ـ (6) ... انس بن مالکس گوید: چون رسول خدا ج به رختخواب خویش می‌رفتند، با خود این دعا را زمزمه می‌کردند: «الْحَمْدُ للهِ الَّذِی أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا وَکَفَانَا وَآوَانَا، فَکَمْ مِمَّنْ لاَ کَافِیَ لَهُ وَلاَ مُؤْوِی»؛ «سپاس و ستایش خداوندی را سزاست که به ما آب و نان داد، و در گرفتاری‌ها و مشکلات و چالش‌ها و دغدغه‌ها (ی مادّی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و ...) ما را کفایت کرد و ما را در زیر چتر رحمت‌ها و نعمت‌هایش پناه داد؛ و چه بسیارند کسانی که نه معاوِن و کفایت کننده‌ای دارند و نه پناه دهنده‌ای».

 &

«کفانا»: کفایت کرد ما را. یعنی ما را در گرفتاری‌ها و دغدغه‌ها کفایت کرد؛ یا ما را از شرّ گرفتاری‌ها حفظ کرد.

«آوانا»: ما را پناه داد.

«فَکَم»: چه بسیارند ... . «کم»: اسمی است مبنی بر سکون که به وسیله‌ی آن از عددی که مقدار و جنس آن مبهم باشد، تعبیر می‌شود؛ و به همین جهت نیازمند ممیّز است و به دو وجه زیر آورده می‌شود:

1-   کم خبریّه؛ به معنی «بسیار» که تمییز آن یا مفرد است: «کَم کتابٍ قرأت: کتاب خوانده‌ای». و یا جمع: «کم کتب قرأت: کتاب‌ها خوانده‌ای».

و گاهی تمییز آن به وسیله‌ی «مِن» مجرور می‌شود: «کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرةً بِاذن الله: چه بسا گروه اندکی که به فرمان خدا بر گروه بسیاری غالب آمدند».

2-   کم استفهامی، به معنی «چند و چند عدد»: «کم کتاباً قرأت: چند کتاب خوانده‌ای».

«کافی»: کفایت کننده؛ آنکه برای انسان بسنده باشد و او را از دیگری بی‌نیاز کند.

«مُؤوی»: پناه دهنده.

تذکر یک نکته: رویکرد اساسی و محوری اسلام در آداب عمومی خود این است که در تمامی حالات و لحظات، مسلمان را با خدا پیوند دهد، و به همین خاطر از فرصتهای طبیعی و مناسبات عادی نیز که پیوسته در روز یک یا چند مرتبه تکرار می‌گردند، استفاده می‌نماید تا از این طریق، فرد مسلمان پیوسته به یاد خدا باشد و با او در پیوند و در ارتباط باشد و خداوند متعال را پیوسته به وسیله‌ی تسبیح، تهلیل، تکبیر، تحمید و یا دعا و نیایش به یاد آورد.

راز فلسفه‌ی اذکار و دعاهای مأثور که در آغاز و پایان خوردن و نوشیدن، هنگام خواب، بیداری، دخول و خروج مستراح، استفاده از یک وسیله‌ی سواری، پوشیدن لباس، مسافرت و بازگشت از آن و... وارد شده نیز همین است تا پیوسته انسان مسلمان به یاد خدا بوده و رابطه‌ی خویش را با او قطع ننماید؛ و از این رهگذر است که مفاهیم و معانی ربّانی در سطح جامعه‌ی اسلامی گسترش خواهد یافت و در زندگی یک فرد مسلمان ظهور و بروز می‌یابد.

حدیث شماره 260

(7) حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُرَیْرِیُّ، حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ بَکْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَنِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبَاحٍ، عَنْ أَبِی قَتَادَةَ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا عَرَّسَ بِلَیْلٍ: اضْطَجَعَ عَلَى شِقِّهِ الأَیْمَنِ، وَإِذَا عَرَّسَ قُبَیْلَ الصُّبْحِ: نَصَبَ ذِرَاعَهُ، وَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى کَفِّهِ.

260 ـ (7) ... ابوقتادهس گوید: عادت پیامبر ج این بود که هرگاه (در سفر) درآخر شب برای استراحت فرود می‌آمدند، بر پهلوی راست خویش می‌خوابیدند، (و با آرامش و آسودگی کامل می‌آرمیدند)؛ و چون نزدیک صبح برای استراحت فرود می‌آمدند، آرنج دست راست خویش را بر پا می‌داشتند و سرشان را بر کف دستِ راست خویش می‌نهادند.

 &

«عَرَّسَ»: در آخر شب برای استراحت فرود آمد.

«اضطجع»: دراز کشید، یک وری خوابید، لَم داد، استراحت کرد و آرمید.

«شقّه الایمن»: پهلوی راست خود؛ و مراد از «اضطجع علی شقه الایمن»: این است که پیامبر ج با آرامش و آسودگیِ کامل به خواب می‌رفتند و خوابشان سنگین می‌شد.

«قُبیل الصبح»: اندکی پیش از صبح.

«نصب»: برافراشت، بلند کرد.

«ذراعه»: ذراع از ابتدای آرنج تا سرانگشتان.

و مراد از «نَصَبَ ذِرَاعَهُ، وَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى کَفِّهِ»: این است که هرگاه پیامبر ج اندکی پیش از صبح برای استراحت فرود می‌آمدند، آرنج دست راست خود را بر پا می‌داشتند و سرشان را بر کف دست راست خویش می‌نهادند تا خوابشان سنگین نشود و وقت نماز صبح از فضیلت خود نگذرد؛ و یا نماز صبح را از دست ندهند. و این کار به منظور تعلیم به مردمان بود تا به سان پیامبر ج رفتار کنند.


 

 

 

 

رسول خدا و صحبت‌ها و گفتگوهای شبانه (داستان سراییِ شبانه و شب نشینی)

باب (38)
رسول خدا
ج
و صحبت‌ها و گفتگوهای شبانه
(داستان سراییِ شبانه و شب نشینی)

 


حدیث شماره 252

(1) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَبَّاحٍ الْبَزَّارُ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو عَقِیلٍ الثَّقَفِیُّ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَقِیلٍ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: حَدَّثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ لَیْلَةٍ نِسَاءَهُ حَدِیثًا، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنْهُنَّ: کَأَنَّ الْحَدِیثَ حَدِیثُ خُرَافَةَ؟ فَقَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا خُرَافَةُ؟ إِنَّ خُرَافَةَ کَانَ رَجُلاً مِنْ عُذْرَةَ، أَسَرَتْهُ الْجِنُّ فِی الْجَاهِلِیَّةِ فَمَکَثَ فِیهِمْ دَهْرًا، ثُمَّ رَدُّوهُ إِلَى الإِنْسِ فَکَانَ یُحَدِّثُ النَّاسَ بِمَا رَأَى فِیهِمْ مِنَ الأَعَاجِیبِ، فَقَالَ النَّاسُ: حَدِیثُ خُرَافَةَ».

252 ـ (1) ... عایشهل گوید: شبی از شب‌ها، رسول خدا ج برای همسرانشان، داستان شگفت و حیرت‌انگیزی را بیان نمودند؛ یکی از همسران آن حضرت ج گفت: گویی این داستان، به سان داستان خرافه است! پیامبر ج فرمودند: آیا می‌دانی خرافه چیست؟ آنگاه خود رسول خدا ج فرمودند: به راستی خرافه مردی از قبیله‌ی «عُذرة» بود که در دوران جاهلیّت، جنّیان او را ربودند؛ وی روزگاری را در میان جنّیان به سر برد، و پس از مدّتی، جنیان او را به میان انسان‌ها باز گرداندند؛ از این رو آن مرد، شگفتی‌ها و امور حیرت انگیزی را که در میان جنّیان مشاهده کرده بود برای مردم نقل می‌نمود، و مردم نیز (چون این حکایات و داستان‌های عجیب و غریب و شگفت و حیرت انگیز را می‌شنیدند) می‌گفتند: حدیث خرافه.

 &

«عُذرة»: نام یکی از قبائل مشهور یمن است.

«اَسَرته»: به اسارت گرفتند او را؛ او را ربودند.

«فمکث»: پس درنگ کرد و در جایی ماند.

«دَهراً»: روزگار دراز، زمان دراز، مطلق روزگار چه کوتاه باشد یا دراز.

«الاعاجیب»: جمع «اعجوبة»: چیزی یا کسی که مردم را به تعجّب اندازد؛ امور شگفت آور و حیرت انگیز.

حَدِیثُ أُمِّ زَرْعٍ

حدیث شماره 253

(2) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ أَخبَرَنا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنِ أَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: جَلَسَتْ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ یَکْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَیْئًا. فَقَالَتِ الْأُولَى: زَوْجِی لَحْمُ جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ وَعْرٍ، لاَ سَهْلٌ فَیُرْتَقَى، وَلاَ سَمِینٌ فَیُنْتَقَلُ . قَالَتِ الثَّانِیَةُ: زَوْجِی لاَ أُثِیْرُ خَبَرَهُ، إِنِّی أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْکُرْهُ أَذْکُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ . قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِی الْعَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ، وَإِنْ أَسْکُتْ أُعَلَّقْ . قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِی کَلَیْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ . قَالَتِ الْخَامِسَةُ: زَوْجِی إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ یَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ . قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِی إِنْ أَکَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ الْتَفَّ، وَلاَ یُولِجُ الْکَفَّ لِیَعْلَمَ الْبَثَّ . قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِی عَیَایَاءُ ـ أَوْ غَیَایَاءُ ـ طَبَاقَاءُ کُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّکِ أَوْ فَلَّکِ، أَوْ جَمَعَ کُلًّا لَکِ . قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِی الْمَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّیحُ رِیحُ زَرْنَبٍ . قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِی رَفِیعُ الْعِمَادِ، طَوِیلُ النِّجَادِ، عَظِیمُ الرَّمَادِ، قَرِیبُ الْبَیْتِ مِنَ النَّادِ . قَالَتِ الْعَاشِرَةُ: زَوْجِی مَالِکٌ، وَمَا مَالِکٌ؟! مَالِکٌ خَیْرٌ مِنْ ذَلِکِ، لَهُ إِبِلٌ کَثِیرَاتُ الْمَبَارِکِ، قَلِیلاَتُ الْمَسَارِحِ، إِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ الْمِزْهَرِ أَیْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِکُ . قَالَتِ الْحَادِیَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِی أَبُو زَرْعٍ، وَمَا أَبُو زَرْعٍ؟ أَنَاسَ مِنْ حُلِیٍّ أُذُنَیَّ، وَمَلَأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَیَّ، وَبَجَّحَنِی فَبَجَحَتْ إِلَیَّ نَفْسِی، وَجَدَنِی فِی أَهْلِ غُنَیْمَةٍ بِشِقٍّ، فَجَعَلَنِی فِی أَهْلِ صَهِیلٍ وَأَطِیطٍ وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ وَأَشْرَبُ فَأَتَقَمَّحُ . أُمُّ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِی زَرْعٍ؟! عُکُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَیْتُهَا فَسَاحٌ. ابْنُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أَبِی زَرْعٍ؟! مَضْجَعُهُ کَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَتُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الْجَفْرَةِ. بِنْتُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِی زَرْعٍ؟! طَوْعُ أَبِیهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَ مِلْءُ کِسَائِهَا، وَغَیْظُ جَارَتِهَا. جَارِیَةُ أَبِی زَرْعٍ، فَمَا جَارِیَةُ أَبِی زَرْعٍ؟! لاَ تَبُثُّ حَدِیثَنَا تَبْثِیثًا، وَلاَ تُنْقِثُ مِیرَتَنَا تَنْقِیثًا، وَلاَ تَمْلَأُ بَیْتَنَا تَعْشِیشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِیَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا کَالْفَهْدَیْنِ، یَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَیْنِ، فَطَلَّقَنِی وَنَکَحَهَا، فَنَکَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلاً سَرِیًّا، رَکِبَ شَرِیًّا، وَأَخَذَ خَطِّیًّا، وَأَرَاحَ عَلَیَّ نَعَمًا ثَرِیًّا، وَأَعْطَانِی مِنْ کُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وَقَالَ: کُلِی أُمَّ زَرْعٍ، وَمِیرِی أَهْلَکِ، فَلَوْ جَمَعْتُ کُلَّ شَیْءٍ أَعْطَانِیهِ مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِیَةِ أَبِی زَرْعٍ . قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله عنها: فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کُنْتُ لَکِ کَأَبِی زَرْعٍ لِأُمِّ زَرْعٍ».

253 ـ (2) ... عایشهل گوید: یازده زن با هم نشستند و با یکدیگر، عهد و پیمان بستند که هیچ چیز از احوال شوهرانشان را کتمان نکنند.

اوّلی گفت: شوهرم مانند شتر لاغری است که بالای کوه بلندی که دسترسی بر آن دشوار است، قرار دارد؛ نه هموار است که به آن صعود شود و نه گوشت چاقی دارد که به خانه‌ها برده شود. (یعنی بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند.)

دوّمی گفت: من اسرار شوهرم را فاش نمی‌کنم؛ زیرا می‌ترسم که به اتمام نرسد. و اگر از او سخن بگویم، همه‌ی عیوبش را ذکر می‌نمایم.

سوّمی گفت: شوهرم فرد قد بلندی است که اگر حرف بزنم، طلاقم می‌دهد و اگر سکوت کنم، مرا معلّق می‌گذارد (به جز بدی، هیچ حُسنی ندارد).

چهارمی گفت: شوهرم مانند (باد) شب سرزمین تهامه، معتدل است؛ نه بسیار سرد است و نه بسیار گرم. ترس و وحشتی از او ندارم (چون خوش اخلاق است) و همنشینی با وی، ملال آور نیست.

پنجمی گفت: شوهرم هنگامی که وارد خانه می‌شود، مانند یوزپلنگ است (زیاد می‌خوابد). و هنگامی که از خانه بیرون می‌رود، مانند شیر است (بسیار شجاع است)؛ و از مال و اموالی که در خانه وجود دارد، نمی‌پرسد.

ششمی گفت: شوهرم هنگام خوردن، همه چیز را می‌خورد و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد و اگر آب بنوشد، تا تَه می‌نوشد و ظرف را خالی می‌کند. و هنگام خوابیدن، خود را یک گوشه می‌پیچد و می‌خوابد و دستش را وارد لباسم نمی‌کند تا محبّت مرا نسبت به خودش بداند.

هفتمی گفت: شوهرم، فردی است که توان نزدیکی با زنان را ندارد ـ یا اینکه فرد کودنی است ـ احمق و نادان است. همه‌ی عیوب، در او جمع است؛ سرت را زخمی می‌کند و یا عضوی از اعضایت را می‌شکند و یا اینکه هم زخمی می‌کند و هم می‌شکند.

هشتمی گفت: نوازش شوهرم مانند نوازش خرگوش است. (یعنی بسیار متواضع و خوش اخلاق می‌باشد) و بویی مانند بوی خوش زرنب دارد.

نهمی گفت: شوهرم از نسب بالایی برخوردار است. (او جزو اعیان و مردان نامی است)؛ قد بلندی دارد (باهیبت است)؛ خاکستر خانه‌اش بسیار زیاد است؛ (یعنی فرد سخاوتمندی می‌باشد.) همچنین خانه‌اش نزدیک محل تجمّع مردم است. (و هر چه مورد نیاز مجلس است، از منزل او تأمین می‌شود).

دهمی گفت: شوهرم، مالک، نام دارد. مالک کیست؟ مالک بهتر ازاین حرف‌ها است. او شتران زیادی دارد که بیشتر اوقات، کنار خانه خوابیده‌اند و کمتر به چرا می‌روند، (تا وقتی که مهمانش آمد فوری آن‌ها را بدوشد و شیر تازه به مهانانش بدهد؛ یا آن‌ها را برای ایشان سر ببرد). و هنگامی که این شتران صدای موسیقی را بشنوند، می‌دانند که هم اکنون ذبح خواهند شد. (یعنی فردی بسیار سخاوتمند است؛ طوری که شتران را بیشتر اوقات، کنار خانه نگه می‌دارد تا هنگام آمدن مهمان در دسترس باشند، و به محض اینکه مهمان بیاید، مجلس موسیقی برپا می‌کند و شتری ذبح می‌نماید).

یازدهمی گفت: شوهرم ابوزرع است؛ می‌دانید ابوزرع چه کسی است؟ او گوش‌هایم را با زیور آلات آراسته و بازوهایم را چاق و فربه نموده است. (یعنی به نزد او چاق شده‌ام و زندگی آرامی با او دارم). او به من افتخار می‌کند و من هم به خودم افتخار دارم. او مرا در میان صاحبان گوسفند یافت که به دشواری زندگی می‌کردم؛ (یعنی مرا از خانواده‌ی فقیر و تنگدست به زنی گرفت)، و مرا به خانواده‌ای آورد که دارای شتر و اسب فراوان و گاوهای خرمنکوب می‌باشد. (یعنی هم از لحاظ دامداری و هم از نظر کشاورزی غنی می‌باشد.)

پیش او حرف می‌زنم، سخن مرا تقبیح نمی‌کند؛ صبح‌ها دیر از خواب بلند می‌شوم (چون کنیز و کارگرها، کار منزل را انجام می‌دهند)؛ وقتی که شیر می‌نوشم عجله‌ای ندارم چون ترس آن ندارم تمام شود؛ (یعنی تا آنجا که سیراب شوم، می‌آشامم.)

اما مادر ابوزرع؛ آیا مادرش را می‌شناسید؟ او جوال و ظرف‌های بسیار وسیعی دارد که مملوّ از غذا و سایر کالاها می‌باشد و دارای خانه‌ی بسیار بزرگی است. (یعنی مادر ابوزرع جزو زن‌های محترم، سخاوتمند و با شخصیّت می‌باشد). اما فرزند ابوزرع، شما نمی‌دانید که چه پسری است؟! خوابیدنش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. (یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال می‌باشد)؛ پر خور نیست بلکه دست بزغاله‌ی چهارماهه‌ای او را سیر می‌نماید.

اما دختر ابوزرع، شما نمی‌دانید که چه دختری است؟! مطیع و فرمانبردار پدر و مادرش می‌باشد؛ چاق و چهارشانه (و خوش اندام و خوش قیافه) است؛ (و به اندازه‌ای زیبا و خوش قیافه است که) باعث خشم و حسادت هووی خویش می‌باشد.

اما کنیز ابوزرع، و شما نمی‌دانید چه کنیزی است؟! او فرد رازداری است که سخنان ما را به مردم نمی‌گوید؛ و امانت دارای است که غذای ما را حیف و میل نمی‌کند؛ و نظافت کاری است که اجازه نمی‌دهد خانه‌ی ما خس و خاشاک بگیرد.

اُم زرع در دنباله‌ی سخنانش گفت: ابوزرع از خانه بیرون رفت در حالی که مشک‌ها پر از شیر بودند. او در مسیر راه با زنی برخورد کرد که دو بچه‌ی مانند دو یوزپلنگ داشت. آن بچه‌ها، با پستان‌های مادرشان که به دو انار می‌ماند بازی می‌کردند.(آن زن بسیار زیبا و خوش قیافه بود، از این رو وقتی ابوزرع او را دید) مرا طلاق داد و با آن زن، ازدواج کرد.

من هم بعد از او با مردی شریف و گرانمایه و محترم و ثروتمند ازدواج کردم. آن مرد در حالی که سوار بر اسبی راهوار شده بود، نیزه‌ای خَطّی در دست گرفت و رفت و شبانگاه با شتران و دام‌های فراوان برگشت و از هر چیز دو جفت به من داد و به من گفت: ای ام زرع! خود هر چه می‌خواهی بخور و به خاندان و فامیلت هر چه می‌خواهی ببخش.

امّ زرع گوید: امّا با وجود همه‌ی این‌ها، اگر تمام بخشش و نیکی‌هایی که در حق من انجام داده است، یکجا جمع کنم، در نظر من ارزش کوچک‌ترین پیاله‌ی ابوزرع را ندارد. (هر چند ابوزرع با طلاق دادنش نسبت به او بی‌وفایی کرد، امّا چون شوهر اول امّ زرع بود، مهر و محبتش در دل او جاگیر شده بود.)

عایشهل گوید: رسول خدا ج بعد از شنیدن این سخنان، به من فرمودند: «من برای تو، مانند ابوزرع برای امّ زرع هستم».

 &

«تَعاهدن»: با همدیگر عهد و پیمان بستند و ضامن یکدیگر شدند.

«تعاقدن»: عطف تفسیر برای واژه‌ی «تعاهدن» است.

«جمل»: شتر نر.

«غثّ»: لاغر و ضعیف.

«وَعرٍ»: مکان یا راه سخت و سفتی که راه رفتن در آن دشوار باشد. مکان ترس آور و وحشتناک. مرد کم خیر و بدخوی.

«سَمین»: فربه، چاق.

«زوجی لحمُ جمل غثٍّ، علی رأس جبل وعرٍ...»: مقصود این است که شوهر زن اولی، بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند؛ و وی مردی سال‌خورده و در عین حال بدخوی است و امید هیچ خیری از او نیست.

«لا اُثیر»: فاش نمی‌کنم، پخش نمی‌کنم.

«اَن لا اذره»: اگر شروع به میان معایبش بکنم، می‌ترسم که نتوانم تمام عیب‌هایش را بگویم و از عهده‌ی آن بیرون نتوانم آمد.

«عُجَر»: عیب ظاهر.

«بُجَر»: عیب درونی و نیّت بد. و منظور از «عُجَره و بُجره»: تمام عیوب است.

«العَشَنَّق»: بلند قد مذموم و بد ریخت و بد اخلاق.

«کلیل تهامة»: باد منطقه‌ی نجد که ملایم و معتدل است.

«تهامة»: ناحیه‌ای است شامل مکه و شهرهای جنوبی حجاز. جغرافی دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

1-   تِهامه: به قسمت غربی کوه‌های «سراة» که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده، «تِهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را در برمی‌گیرد. و از آن رو «تهامه» نامیده‌اند که سرزمین پست و ساحلی است. جدّه، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

2-   حجاز: به قسمت شرقیِ کوه‌های سراة و حدّ فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود. حجاز از «حَجَزَ» به معنای حاجز و مانع است؛ و چون میان تهامه و نجد، فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خوانده‌اند. شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

3-   نَجد: ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض و عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفع‌تر است، آن را «نَجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

4-   یَمن: کشور یمن در جنوب حجاز و نجد، یعنی در منتهی الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه و از طرف مشرق با «حَضرَمَوت» و دریای عمّان همسایه است.

5-   عَروض: ناحیه‌ی عَروض، شامل یمامه، عمّان، بحرین واَحساء است. از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.

6-   حَضرَمَوت و المَهَرَة: ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام حضرموت، که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند: حضرت هود÷ در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضرمیت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

«حَرٌّ»: گرمی.

«قَرٌّ»: سردی، سرما.

«سَآمة»: مِلال و خستگی.

«فَهِدَ»: چون یوزپلنگ خواب آلود است. در اصل، واژه‌ی «فَهَدَ» به معنای: غفلت ورزیدن از آنچه انجام دادن آن لازم است می‌‌باشد، و در اینجا منظور این است که شوهرم وقتی که به خانه می‌آید مانند یوزپلنگ می‌خوابد و از تمام مسائل منزل، غافل و بی‌آگاه است.

«لَفَّ»: از هر غذایی بسیار خورد، بد غذا خورد؛ یعنی: اسراف کاری و پُرخوری می‌کند و همه چیز را با هم جمع می‌کند و می‌خورد.

«اشتفَّ»: همه‌ی آن آب را نوشید.

«التفّ»: خود را در جامه پیچید.

«ولا یولج الکفّ لیعلم البثّ»: یعنی دستش را دراز نمی‌کند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند. یا هیچگاه برای فهمیدن درد و رنج هم دست به بدن زنش نمی‌زند. یا دستش را وارد لباسم نمی‌کند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند.

«عَیایاء»: از کارمانده و درمانده؛ ناتوان از نزدیک شدن به زنان.

«غیایاء»: کودن؛ سرگشته و نادان.

«طباقاء»: احمق و نادان.

«شَجَّکِ»: صورتت را زخمی می‌کند.

«فَلَّکِ»: (عضوی از اعضای) تو را می‌شکند.

«زَرنَب»: گیاهی است دارای برگ‌های درشت مایل به زردی و گل‌های زرد و خوشبو؛ ساقه‌هایش مجوّف و بلندی آن تا یک متر می‌رسد. در هندوستان می‌روید، در ایران نیز در کوه‌های فارس پیدا می‌شود؛ در طبّ قدیم برای معالجه‌ی سرفه و تنگی نفس و تقویت معده به کار می‌رفته و آن را «سرو ترکستانی» هم گفته‌اند.

به هر حال، «زرنب» گیاهی خوشبو است که بدان «سرخدار»، «رجل الجراد» و «سرو ترکستانی» هم می‌گویند.

«رفیع العماد»: شریف و والاتبار، از زمر‌ه‌ی اَعیان و مردان نامی.

«طویل النجاد»: بند شمشیرش بلند است. بلندی بند شمشیر، کنایه از بلند قامتی فرد است؛ یعنی: فردی بلند قامت و باهیبت است.

«عظیم الرماد»: خاکسترش فراوان است؛ یعنی چون سخی است و مهمانش فراوان است، غذای زیاد در منزلش پخته می‌شود؛ در نتیجه خاکستر آشپزخانه‌اش نیز فراوان است.

«النّاد»: انجمن و مجلس بزرگان.

«قریب البیت من النّاد»: منزلش از مجلس و انجمن بزرگان و اَعیانِ محل نزدیک است؛ و هر چه مورد نیاز این بزرگان است از منزل او تأمین می‌شود.

«المُبارِک»: جمع «مَبرَک»: به معنای خوابگاه شتران.

«کثیرات المبارک»: او را شتران بسیاری است که بر زمین زانو زده‌اند و کمتر به چراگاه فرستاده می‌شوند.

«المسارح»: جمع «مسحرح»: چراگاه.

«قلیلات المسارح»: شترانی که به چراگاه کمتر فرستاده می‌شوند.

«المِزهَر»: عود و چنگ، آلات موسیقی.

«اَناس»: آن چیز را جنبانید. «اناس من حُلیٍّ اُذنیّ»: هر دو گوش من را با زیور آلات جنبانید. یعنی گوش‌های مرا به زیورها آراسته است.

«بَجَّحَنی»: مرا شادمان و خوشحال کرد؛ او به من افتخار می‌کند.

«صَهیل»: شیهه‌ی اسب؛ و کنایه از خود اسب است.

«اَطیط»: صدای شتر؛ و کنایه از خود شتر است.

«دائس»: گاو خرمن کوب.

«مُنَقٍّ»: کسی که بعد از خرمن‌کوبی، به وسیله‌ی غربال و الک، گندم را از کاه جدا کند. و این واژه کنایه از کشاورزی است.

«اَتقَمَّح»: سیراب می‌شوم. تا آنجا که سر برآورم و از آب خوردن بازایستم.

«عکوم»: جمع «عِکم»: جوال و ظرف‌های که طعام در آن‌ها ذخیره می‌شود. پشتواره‌ی جامه. جعبه‌ای که زنان ذخایر یا اسباب کار خود را در آن نهند.

«رَداح»: بسیار بزرگ.

«فساح»: بسیار فراخ و پهناور.

«کمسلّ شطبة»: این واژه را به دو گونه می‌توان ترجمه کرد:

1-   خوابگاهش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال می‌باشد.

2-   خوابگاهش به بلندای شاخه‌ی نخل و ظرافت آن است. چون کشیدگی قامت و ظرافت اندام در نظر اعراب از صفات پسندیده‌ی مردان است.

«الجَفرة»: بزغاله‌ی چهار ماهه.

«جارتها»: هووی او.

«لا تَبُثّ»: فاش نمی‌کند.

«لا تُنقث»: حیف و میل نمی‌کند، دزدی نمی‌کند.

«میرتنا»: غذای ما. «مِیرة»: خواربار. غذای ذخیره شده برای انسان.

«تعشیشا»: خانه را لانه‌ی حیوانات نمی‌کند. یعنی پیوسته خانه را تمیز و پاکیزه نگاه می‌دارد و آن را لانه‌ای برای حیوانات نمی‌گرداند.

«الاوطاب»: جمع «وَطب»: مشک شیر.

«الاوطاب تُمخَضُ»: در حالی که مشک‌ها و خیک‌های انباشته از شیر برای گرفتن کره در حال حرکت بود.

«سَرِیّاً»: شریف و گران مایه. محترم و ثروتمند.

«شَریّاً»: اسب خوب و قوی. اسب چست و چالاک، اسب راهوار.

«خَطِّیًّا»: نیزه‌ای خطّی؛ نیزه‌های خوب و استوار که منسوب به دهکده‌ای به نام «خطّ» در ساحل دریای عمان است.

«اَراح»: در شب آمد.

«نَعَماً ثَریّاً»: شتران و دام‌های فراوان.

«اَراح علیّ نَعماً ثریاً»: شبانگاه با شتران و دام‌های فراوان به نزد من برگشت.

«رائحة»: چهارپایانی که در وقت شب به خانه بازگردند.

«میری»: فعل امر؛ بخوران، هدیه بده.

ناگفته نماند که نام امّ زرع ـ چنان‌که در کتب روایی حدیث و تاریخ آمده ـ عاتکه می‌باشد.


 

 

 

 

استشهاد رسول خدا به شعر


حدیث شماره 241

(1) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ، عَنِ الْمِقْدَادِ بْنِ شُرَیْحٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: قِیلَ لَهَا: هَلْ کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَمَثَّلُ بِشَیْءٍ مِنَ الشِّعْرِ؟ قَالَتْ: کَانَ یَتَمَثَّلُ بِشِعْرِ ابْنِ رَوَاحَةَ، وَیَتَمَثَّلُ بِقَوْلِهِ :

       «وَیَأْتِیکَ بِالأَخْبَارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدْ».

241 ـ (1) ... مقداد بن شُریح، از پدرش، شُریح بن هانی حارثیس از عایشهل نقل می‌کند که از عایشهل پرسیده شد: آیا رسول خدا ج به چیزی از شعر استشهاد می‌فرمودند؟ عایشهل در جواب گفت: آن حضرت ج گاهی اوقات به اشعار عبدالله بن رواحهس استشهاد می‌جستند؛ و گاهی نیز به شعر شاعری دیگر(یعنی طرفة بن عبد) استشهاد می‌فرمودند که وی چنین سروده بود:

«وَیأتیک بالاخبار من لم تزوّد»؛ «به زودی، روزگار اخبار کسانی را برای تو می‌آورد که زاد و توشه‌ای را برای آن‌ها تهیه ندیده‌ای».

 &

«یتمثّل»: استشهاد می‌جست.

«شعر»: سخن منظوم، کلام موزون، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد.

«ابن رواحة»: عبدالله بن رواحة بن ثعلبة بن امریء القیس. وی از قبیله‌ی خزرج انصار، و یکی از یاران بزرگوار و جان نثار آن حضرت ج بود.

در کنیه‌ی وی اختلاف است: برخی ابومحمد، برخی ابورواحه و برخی ابوعمرو گفته‌اند. و مادرش: کبشة دختر واقد بن عمرو، از قبیله‌ی بنی حارث خزرجی بود.

ابن رواحهس یکی از شاعران مشهور پیامبر ج نیز می‌باشد که در تمام جنگ‌ها و غزوات دوشادوش پیامبر ج پیکار نمود و به سال هشتم هجری، در جنگ موته، به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد. خاطر نشان می‌شود که وی، دایی نعمان بن بشیرس نیز می‌باشد.

«و یتمثل بقوله»: و پیامبر ج گاهی نیز به شعر آن مرد قبیله‌ی قیس، یعنی «طرفة بن عبد» استشهاد می‌فرمود که گفت ...

و مراد از «قوله»: قول طرفة بن عبد است که نامش «عمرو» می‌باشد؛ و چون مشهور و معروف بوده، در روایت اسمی از آن برده نشده است؛ زیرا طرفة بن عبد، یکی از شاعران بزرگ دوره‌ی جاهلی به شمار می‌آید که همین مصراع بیت او، از زمره‌ی مشهورترین قصاید، و از معلّقات هفتگانه است.

«ویأتیک بالاخبار من لم تزوّد»: این بخش از شعر، مصرع دوم بیت است؛ و بیت کامل چنین است:

ستبدی لک الایام ما کنت جاهلاً

 

و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد

«به زودی روزگار برای تو حقایقی را که نمی‌دانی آشکار و هویدا می‌سازد، و اخبار کسانی را برای تو می‌آورد که زاد و توشه‌ای را برای آن‌ها تهیه ندیده‌ای».

«شعر»: کسانی که شعر را می‌شنوند و با شعر و شاعری سر و کار دارند و در کنار آن روح و جان خود را با اشعار حکمی و اخلاقی و عرفانی، طراوت و نشاط می‌بخشند، آن قدر مجذوب شعر می‌شوند که آن را لازمه‌ی زندگی خود دانسته و در حدّ یک محبوب و معشوق به آن عشق می‌ورزند و به آن ایمان دارند و جدایی از آن را جدایی روح از تن می‌دانند.

بدون شک ذوق شعر و هنر شاعری، مانند همه‌ی سرمایه‌های وجودی انسان در صورتی ارزشمند است که در یک مسیر صحیح به کار افتد و از آن بهره‌گیری مثبت و سازنده شود؛ امّا اگر به عنوان یک وسیله‌ی مخرّب برای ویران کردن بنیاد اعتقاد و اخلاق جامعه و تشویق به فساد و بی‌بند و باری مورد استفاده واقع شود، و یا انسان‌ها را به پوچی و بیهودگی و خیال پروری سوق دهد، یا تنها یک سرگرمی بی‌محتوا تلقّی گردد. بی‌ارزش و حتّی زیانبار است.

به هر حال، ارزیابی اسلام در مورد شعر و شاعری، روی «هدف‌ها» و «جهت‌گیری‌ها» و «نتیجه‌ها» است؛ شعر وسیله است و معیار ارزیابی آن هدفی است که شعر در راه آن، به کار گرفته می‌شود.

امّا متأسفانه در طول تاریخ، ادبیات اقوام و ملل جهان، از شعر سوء استفاده‌ی فراوان شده است، و این ذوق لطیف الهی در محیط‌های آلوده آن‌چنان به ننگ کشیده شده است که گاه از مؤثرترین عوامل فساد و تخریب بوده است؛ مخصوصاً در عصر جاهلیّت که دوران انحطاط فکری و اخلاقی قوم عرب بود؛ «شعر»، «شراب» و «غارت و جنگ» همواره در کنار هم قرار داشتند.

ولی چه کسی می‌تواند این حقیقت را انکار کند که اشعار سازنده و هدفدار در طول تاریخ؛ حماسه‌های فراوان آفریده است، و گاه قوم و ملتی را در برابر دشمنان خون‌خوار و ستمگر آن‌چنان بسیج کرده که بی‌پروا از همه چیز بر صف دشمن زده و قلب او را شکافته‌اند.

و چه کسی می‌تواند انکار کند که گاه یک شعر اخلاقی آن‌چنان در اعماق جان انسان نفوذ می‌کند که یک کتاب بزرگ و پُرمحتوا کار آن را انجام نمی‌دهد.

آری؛ همانگونه که در حدیث معروف از پیامبرگرامی اسلام ج نقل شده: «انّ من الشعر لحکمة، وانّ من البیان لسحراً»؛ [مشکاة المصابیح] «بعضی از اشعار، حکمت است و پاره‌ای از سخنان، سحر است»؛ گاهی اشعار غوغا به پا می‌کند.

گاه کلماتِ موزونِ شاعرانه، برندگی شمشیر و نفوذ تیر را در قلب دشمن دارد؛ چنان‌که در حدیثی از پیامبر اسلام ج می‌خوانیم در مورد چنین اشعاری فرمود: «والذی نفس محمد ج بیده فکأنّما تنضوهم بالنبل»؛ [مسند احمد] «به آن کسی که جان محمدج در دست قدرت او است! با این اشعار گویی تیرهایی به سوی آن‌ها پرتاب می‌کنید».

این سخن را آنجا فرمود که دشمن با اشعار هجوآمیزش برای تضعیف روحیه‌ی مسلمانان تلاش می‌کرد؛ پیامبر ج دستور داد که در مذمّت آنان و تقویت روحیه‌ی مؤمنان، شعر بسرایند.

و در مورد حسان بن ثابتس که مدافع اسلام بود، فرمود: «اهجهم فانّ جبرئیل معک»؛ «آن‌ها را هجو کن که جبرئیل با تو است». [مسند احمد]

مخصوصاً هنگامی که «کعب بن مالک»، شاعر با ایمانی که در تقویت اسلام شعر می‌سرود، از پیامبر ج پرسید: ای رسول خدا! درباره‌ی شعر، این آیه نازل شده است: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ [الشعراء: 224]؛ «شاعران، کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می‌کنند»؛ حال شما بفرمائید که با این آیه‌ی مذمّت‌آمیزِ نازل شده، چه کنم؟ پیامبر ج فرمود: «انّ المؤمن یجاهد بنفسه وسیفه ولسانه» [تفسیر قرطبی ج7 ص4869]؛ «مؤمن، با جان و شمشیر و زبانش در راه خدا جهاد می‌کند».

به هر حال، در طول تاریخ، شعرای با ایمان و پُر همّتی بودند که باج به فلک نمی‌دادند و این قریحه‌ی ملکوتی را در طریق آزادی و آزادگی انسان‌ها و پاکی و تقوا، و مبارزه‌ با دزدان و غارتگران و جبّاران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین به کار گرفتند و به اوج افتخار رسیدند.

این گروه از شعراء، گاهی در دفاع از حق، اشعاری سرودند که با هر بیتی، بیتی در بهشت برای خود خریدند. و گاه برای ایجاد حرکت در توده‌های رنجیده که احساس حقارت می‌کردند، اشعاری می‌سرودند و شور و حماسه و هیجان می‌آفریدند. این‌چنین شاعرانی، مورد تأیید خدا، رسول خدا و قرآن می‌باشد.

پیامبر ج شاعر نبود:

پیامبر ج شاعر نیست به خاطر اینکه خط «وحی» از خط «شعر» کاملاً جدا است؛ زیرا:

1-   معمولاً سرچشمه‌ی شعر، تخیّل و پندار است؛ شاعر بیشتر بر بال و پَر خیال سوار می‌شود و پرواز می‌کند؛ در حالی که وحی از مبدأ هستی، سرچشمه می‌گیرد و بر محور واقعیّت‌ها و حقایق می‌گردد.

2-   شعر از عواطف متغیّر و دگرگون انسانی می‌جوشد، و دائماً در حال دگرگونی است؛ در حالی که وحی الهی، بیانگر حقایق ثابت آسمانی می‌باشد.

3-   لطف شعر در بسیاری از موارد در اغراق‌گویی‌ها و مبالغه‌های آن است؛ تا آنجا که گفته‌اند: «بهترین شعر، دروغ آمیزترین آن است». در حالی که در وحی جز صداقت چیزی نیست.

4-   شاعر در بسیاری از موارد به خاطر زیبایی‌های لفظ، ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنباله‌رو آن باشد، و چه بسا حقایقی که در این میان پایمال گردد.

5-   سرانجام به تعبیر زیبای یکی از مفسران، «شعر» مجموعه‌ی شوق‌هایی است که از زمین به آسمان پرواز می‌کند، امّا «وحی» مجموعه‌ی حقایقی است که از آسمان به زمین نازل می‌گردد؛ و این دو خطِ کاملاً متفاوت است.

باز در اینجا لازم است برای شاعرانی که در خط اهداف مقدسی گام برمی‌دارند و از عوارض نامطلوب، شعر خود را برکنار می‌سازند، حساب جداگانه‌ای بازکنیم، و ارزش مقام و هنر آن‌ها را فراموش نکنیم؛ ولی به هر حال طبیعت غالب شعر آن است که گفته شد.

به همین دلیل، قرآن کریم در آخر سوره‌ی شعراء می‌گوید: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ [الشعراء: 224]؛ «شاعران، کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می‌کنند».

سپس در یک عبارت کوتاه و پُر معنی به ذکر دلیل آن پرداخته، و چنین می‌گوید: ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ٢٢٦ [الشعراء: 225-226]؛ «آیا ندیدی که آن‌ها در هر وادی سرگردانند (و همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه‌ی خویش هستند و تسلیم امواج هیجانات و جهش‌های خیال‌اند)؛ و علاوه نمی‌بینی که سخنانی می‌گویند که عمل نمی‌کنند».

البته در پایان همان آیات، نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است، استثناء می‌کند و به آن‌ها ارج می‌نهد و حسابشان را از دیگران جدا می‌سازند.

ولی به هر حال، پیامبر ج نمی‌تواند شاعر باشد، و هنگامی که قرآن می‌گوید: «خدا به او تعلیم شعر نداده است»؛ مفهومش این است که از شعر برکنار است؛ چرا که همه‌ی تعلیمات، به ذات پاک خدا برمی‌گردد.

جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارًا نقل شده که هر وقت پیامبر ج می‌خواست به شعری تمثّل و استشهاد جوید، و آن را شاهد سخن خود قرار دهد، آن را درهم می‌شکست تا بهانه‌ای به دست دشمن نیافتد؛ چنان‌که در روایتی دیگر وارد شده که روزی پیامبر ج می‌خواست این شعر معروف عرب را بخواند:

ستبدی لک الایام ما کنت جاهلاً

 

و یأتیک بالاخبار مـــن لم تــزوّد

پیامبر ج به هنگامی که می‌خواست شعر فوق را بخواند، فرمودند: «یاتیک من لم تزوّد بالاخبار» و جمله را پس و پیش فرمود.

به هر حال پیامبر ج شاعر نبود و فقط به اشعار، استشهاد و تمثّل می‌فرمود.

حدیث شماره 242

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِیٍّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ ،حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ أَصْدَقَ کَلِمَةٍ قَالَهَا الشَّاعِرُ کَلِمَةُ لَبِیدٍ:

       أَلاَ کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ، وَکَادَ أُمَیَّةُ بْنُ أَبِی الصَّلْتِ أَنْ یُسْلِمَ.»

242 ـ (2) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: به تحقیق، راست‌ترین و درست‌ترین سخنی که شاعر آن را گفته، این سخن «لبید» است:

«الا کل شیء ما خلا الله باطل»؛ «هان! هر چیزی جز خدا، باطل است». و چیزی نمانده بود که «امیة بن ابی صلت» (که از شعرای جاهلیّت بود) در اثر شنیدن آن، مسلمان و حقگرا شود.

 &

«أصدق»: اسم تفضیل؛ راست‌ترین و درست‌ترین.

«کلمة»: سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه که انسان بر زبان می‌راند و مطلب خویش را به آن وسیله بیان می‌دارد.

«لبید»: لبید بن ربیعة عامری؛ وی یکی از بزرگان شعر و بلاغت، و از زمره‌ی طلایه‌داران و پیشقراولانِ عرصه‌ی ادب و هنر دوره‌ی جاهلی بود که با قوم خویش به حضور پیامبر ج آمد و مسلمان شد. وی پس از اینکه به اسلام گروید، شعر نمی‌سرود و چنین استدلال می‌جست که: «یکفینی القرآن»؛ «قرآن مرا کافی است»؛ از این رو کمتر شعر می‌گفت و بیشتر به تلاوت و حفظ الفاظ و معانی و مفاهیم قرآن، مشغول می‌شد.

وی در کوفه به روزگار خلافت عثمان بن عفانس، یا به روزگار خلافت معاویة بن ابی سفیانس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.

«الا کل شیء ما خلا الله باطل»؛ این سخن لبید، از آن جهت مورد پسند رسول خداج بود، چرا که مطابق و موافق آیه‌ی:

﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ [القصص: 88]

بود؛ یعنی: «همه چیز و همه کس جز ذات خداوند فانی و نابود می‌شود».

و بیت کامل، چنین است:

الا کل شیء ما خلا الله باطل

 

و کل نعیم لا محالة زائل

«هان! که هر چیزی جز خدا، باطل است، و هر نعمتی از نعمتهای دنیا، بی‌تردید فانی و نابود شدنی است».

«کادَ»: نزدیک بودکه؛ چیزی نمانده بودکه. این فعل از افعال مقاربه است که مبتدا را به عنوان اسم خود رفع، و خبر را به عنوان خبر خود، نصب می‌دهد، و گاهی به معنی «خواست» به کار می‌رود، مثل: «اکاد اخفیها: می‌خواهم آن را پنهان کنم» و مثل: «عرف ما یُکاد منه: آنچه را که از او خواسته شده است، دریافت».

«امیّة بن ابی صلت»: امیه و پدرش ابوصلت، از شاعران بزرگ و مشهور یک قرن پیش از هجرت بودند. امیّة بن ابی صلت با آنکه از زمره‌ی مژده دهندگان به ظهور منجی عالم بشریّت، حضرت محمد ج بود، ولی با این وجود، پس از بعثت پیامبر ج ایمان نیاورد و به اسلام نگروید و با کفر از دنیا رفت.

حدیث شماره 243

(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَیْسٍ، عَنْ جُنْدُبِ بْنِ سُفْیَانَ الْبَجَلِیِّ قَالَ: أَصَابَ حَجَرٌ إِصْبَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَدَمِیَتْ فَقَالَ:

هَلْ أَنْتِ إِلاَ إِصْبَعٌ دَمِیتِ

 

وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ مَا لَقِیتِ.

243 ـ (3) ... جندب بن سفیان بَجَلیس گوید: (در برخی از غزوات) سنگی به انگشت مبارک آن حضرت ج برخورد کرد که براثر آن، انگشت پیامبر ج خونین شد؛ آنگاه ایشان چنین فرمودند:

هل انتِ الا اصبعٌ دمیتِ

 

و فی سبیل الله ما لقیتِ

«مگر نه این است که فقط تو انگشتی هستی که خون آلود و زخمی شده‌ای؛ و به راستی آنچه به تو رسیده در راه خداوند متعال است».

 &

«اصاب حجرٌ اصبع رسول الله ج»: غالباً برخورد سنگ به انگشت پیامبر ج در برخی از غزوات رُخ داده است؛ از این رو برخی از علماء و مورّخان گفته‌اند که این غزوه، غزوه‌ی «اُحُد» بوده است. گرچه برخی نیز گفته‌اند که این واقعه، پیش از هجرت رخ داده است.

«فدمیت»: زخمی و خون آلود شد.

علماء و صاحب نظران اسلامی، پیرامون سراینده‌ی این شعر که پیامبر ج بدان استشهاد و تمثّل جسته، با همدیگر اختلاف دارند:

1-   برخی گفته‌اند که سراینده‌ی این شعر، «ولیدبن ولید بن مغیرة» است. و سبب سرودن این شعر، توسط ولید، بدین خاطر بود که وی همراه با ابوبصیر در صلح حدیبیه، با قریشیان در جنگ و پیکار بودند؛ ابوبصیر مُرد و ولید به مدینه‌ی منوّره بازگشت که در مسیر راه به زمین خورد و انگشتش قطع شد. از این رو به سرودن این شعر پرداخت.

2-   و برخی گفته‌اند که سراینده‌ی این شعر، «عبدالله بن رواحه» می‌باشد که در جنگ موته انگشت وی قطع شد؛ از این رو چنین سرود:

هل انـتِ الا اصبـــع دمـیــتِ

 

و فـی سـبیـل الله مـا لقـیـتِ

یا نفـسُ الا تقتــلی فـمـوتـی

 

هذا حیاض الموت قد صلیتِ

و مــا تــمنّیـت فقـد لقیـتِ

 

ان تـفـعلی بـــفعلها هدیـتِ

و پیامبر ج نیز وقتی سنگی به انگشتشان برخورد کرد و انگشت ایشان خونی شد، به شعر عبدالله بن رواحهس استشهاد جسته و فرمودند:

هل انتِ الا اصبع دمیتِ

 

و فی سبیل الله ما لقیت

حدیث شماره 244

(4) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَیْسٍ، عَنْ جُنْدُبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِیِّ، نَحْوَهُ.

244 ـ (4) ابن ابی عمر، از سفیان بن عیینه، از اسود بن قیس، از جندب بن عبدالله بَجَلیس نیز نظیر همین روایت را [از حیث معنی نه از حیث لفظ] نقل کرده است.

حدیث شماره 245

(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ، أَنْبَأَنَا أَبُو إِسْحَاقَ، عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَفَرَرْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَا أَبَا عُمَارَةَ ؟ فَقَالَ: لاَ، وَاللَّهِ مَا وَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَکِنْ وَلَّى سَرَعَانُ النَّاسِ، تَلَقَّتْهُمْ هَوَازِنُ بِالنَّبْلِ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى بَغْلَتِهِ، وَأَبُو سُفْیَانَ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، آخِذٌ بِلِجَامِهَا، وَرَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ:

أَنَا النَّبِیُّ لاَ کَذِبْ             أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ.

245 ـ (5) ... از براء بن عازبس چنین نقل شده است که مردی از او پرسید: ای ابوعُماره! (کنیه‌ی براء بن عازبس) آیا در جنگ حُنین، از کنار پیامبر ج گریختید و پا به فرار گذاشتید؟ براء بن عازبس در پاسخ گفت: نه؛ به خدا سوگند که رسول خدا ج پشت به دشمن نکردند و دچار تردید و تزلزل نشدند و پای به فرار نگذاشتند؛ بلکه این پیشاهنگان و پیشقراولانِ مردم بودند که گریختند و پای به فرار گذاشتند؛ و لشکریان «هوازن» نیز آن‌ها را تیرباران نمودند؛ امّا آن حضرت ج ثابت قدم بودند و از جای خویش تکان نخوردند و سوار بر شتر خویش ایستاده بودند؛ وابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلبس نیز لگام شتر آن حضرت ج را گرفته بود (و عبّاسس رکاب آن را گرفته بود و نمی‌گذاشتند رسول خدا ج با سرعت بیشتری به پیش بتازند؛ ولی آن حضرت ج سوار بر اشتر خویش به سوی کفار و بدخواهان تاختن گرفتند و) پیوسته می‌فرمودند:

انا النَّبی لا کَذِب

 

انا ابن عبدالمطلب

«من پیامبر خدایم، و دروغگوی نیستم! من فرزند عبدالمطلب هستم!»

 &

«ما ولّی»: پشت به جنگ نکرد و دچار تردید و تزلزل نشد و پای به فرار نگذاشت.

«سرعان الناس»: مراد عدّه‌ای ازاصحاب جوان و سبکبار که اسلحه نداشتند و زره یا کلاه‌خودی نپوشیده بودند، است؛ چرا که در روایتی دیگر آمده است: «اکنتم فررتم یا ابا عمارة! یوم حنین؟ قال: لا والله، ما ولّی رسول الله ج ولکنّه خرج شبّان اصحابه واخفّاءهم حُسَّراً لیس بسلاحٍ، فاتوا قوماً رماةً، جمع هوازن وبنی نصر، ما یکاد یسقط لهم سهم، فرشقوهم رشقاً ما یکادون یخطئون...» [بخاری و مسلم]؛ «مردی از براء بن عازبس پرسید: ای ابوعماره! آیا شما در روز حنین فرار کردید؟ گفت: خیر، قسم به خدا! پیامبر ج در روز حُنین به جنگ پشت ننمود، امّا عده‌ای از اصحاب جوان و سبکبار که اسلحه نداشتند و زره یا کلاه‌خودی نپوشیده بودند، با جماعتی از هوازن و بنی نصر روبه رو شدند؛ این جماعت هوازن و بنی نصر به حدّی در تیر اندازی ماهر بودند که تیر آن‌ها به زمین نمی‌خورد و جوانانِ بی‌دفاع اصحاب را تیرباران کردند به نحوی که تیر آنان به خطا نمی‌رفت...».

«هوازن»: قبیله‌ی هوازن، بعد از قریش، بزرگترین نیرو در جزیرة العرب به شمار می‌آمدند؛ میان آن‌ها و قریش، پیوسته رقابت وجود داشت؛ آن‌ها نمی‌خواستند به آنچه قریش در مقابل آن تسلیم شده‌اند، تسلیم گردند. از این رو تصمیم گرفتند افتخار و آوازه‌ی ریشه کن ساختن اسلام را به خود اختصاص دهند تا گفته ‌آید: «هوازن، کاری را کردند که قریش از عهده‌ی آن برنیامد».

از این جهت، «مالک بن عوف نصری» که سردار هوازن بود آمادگی جنگ علیه اسلام و پیامبر ج نمود؛ قبائل «نصر»، «جشم»، «سعد بن بکر»، «هوازن» و «ثقیف» همگی به ندای او لبیک گفته و گرد او جمع شدند، فقط طایفه‌ی «کعب» و «کلاب» از قبیله‌ی «هوازن» شرکت نکردند. سردار هوازن به اتفاق رزمندگانِ قبایل مزبور، به قصد جنگ با رسول خدا ج حرکت نمود، اَحشام و زنان و فرزندان خود را نیز با خود همراه کردند تا این که در جبهه‌ی جنگ ثابت قدم بمانند و از خانواده‌ها و آبروی خود دفاع نمایند؛ و لشکر هوازن به فرماندهی «مالک بن عوف» در درّه‌ی «اوطاس» فرود آمد.

رسول خدا ج نیز به اتفاق دو هزار نفر از اهالی مکه که عده‌ای تازه مسلمان و عده‌ای هنوز مسلمان هم نشده بودند و با ده هزار نفر از اصحابش که از مدینه هم رکاب آن حضرت ج بودند، برای جنگ و دفاع، اعلام آمادگی نمودند. تعداد لشکر هیچگاه قبلاً به این تعداد نرسیده بود، از این رو برخی از مسلمانان با توجه به تعداد رزمندگان، دچار عُجب و غرور شده چنین گفتند: «امروز از کمی نفرات، هرگز شکست نخواهیم خورد».

به هر حال، لشکر اسلام سه شنبه شب، شب چهارشنبه دهم ماه شوّال به حُنین رسیدند. مالک بن عوف پیش از آنان به منطقه رسیده و شبانه لشکریانش را وارد وادی حُنین کرده و افرادش را فرستاده بود تا در راه‌ها و ورودی‌ها و درّه‌ها و بیشه‌زارها و تنگه‌ها به کمین بنشینند، و به آنان چنین دستور داده بود که به مجرّد رویارویی با سپاهیان اسلام یا دست یافتن بر آنان، به رگبار تیرشان ببندند و آنگاه یکپارچه بر سر آنان بریزند.

سحرگاهان، رسول خدا ج سپاه خویش را سامان دادند، و لواها و رأیت‌ها را بستند و آن‌ها را به لشکریانشان سپردند. هنگام تاریک و روشن، مسلمانان به وادی حُنین درآمدند، و از یک سوی آن سرازیر شدند، غافل از آنکه دشمن در تنگه‌های وادی حُنین در کمین آنان است. همین که رزمندگان اسلام به وادی حُنین سرازیر شدند، رگبار تیر بر سرشان باریدن گرفت، و دشمنان فوج فوج از پی ‌یکدیگر درآمدند و یکپارچه بر سر مسلمانان ریختند. مسلمانان پشت به دشمن کردند و بازگشتند. کسی به کسی نبود! شکست نابهنجاری بود.

در جایگاه رسول خدا ج جز عدّه‌ی اندکی از مهاجر و انصار، کسی بر جای نماند؛ 9 تن مبنی بر گزارش ابن اسحاق، و 12 تن بنا به گزارش نووی، و گزارش درست آن است که امام احمد در مُسند و حاکم نیشابوری در مُستدرک از ابن مسعود روایت کرده‌اند که گفت: در روز جنگ حُنین، هم نبرد پیامبر ج بودم. مردم همه به آن حضرت ج پشت کردند، و تنها هشتاد تن از مهاجر و انصار در کنار ایشان بر جای ماندند. ما هشتاد نفر همچنان بر پای خویش ایستاده بودیم و به دشمن پشت نکردیم!

آنجا بود که شجاعت بی‌نظیر و دلاوری بی‌همانند حضرت رسول اکرم ج به ظهور پیوست؛ آن حضرت ج سوار بر استر خویش به سوی کفار تاختن گرفتند و پیوسته می‌فرمودند:

انا النّبیُّ لا کَـذِب

 

انا ابنُ عبدالمطلب!

«من پیامبر خدایم، و دروغگوی نیستم! من فرزند عبدالمطلب هستم!».

چیزی که بود، ابوسفیان بن حارث، لگام استر آن حضرت ج را گرفته بود و عباس رکاب آن را گرفته بود و نمی‌گذاشتند رسول خدا ج با سرعت بیشتری به پیش بتازند.

رسول خدا ج به عمویشان عباس که قدّی بلند و صدایی رسا داشت، فرمودند تا صحابه‌ی آن حضرت ج را ندا در دهد. عباسس گوید: با صدای بلند فریاد برآوردم: کجایند اصحاب سَمرة! گوید: به خدا! تو گویی بازگشتشان به سوی ما هنگامی که صدای مرا شنیدند، همانند بازگشت گاوان به سوی گوساله‌هایشان بود. پس از آن، فراخوان متوجه انصار گردید: یا معشر الانصار! یا معشر الانصار!

آنگاه به بنی حارث بن خزرج محدود گردید، و افواج سپاه اسلام یکی پس از دیگری به هم پیوستند و سپاه اسلام همان آرایشی را که پیش از ترک میدان نبرد داشت، به خود گرفت. طرفین به شدّت با یکدیگر درگیر شدند؛ رسول خدا ج نگاهی به سوی میدان نبرد که آتش جنگ در آن سخت شعله‌ور شده بود، افکندند و فرمودند: «الان حمی الوطیس؟!»؛ «حالا تنور جنگ داغ شده است». آنگاه رسول خدا ج مُشتی خاک از زمین برگرفتند و به صورت کافران پاشیدند و گفتند: «شاهت الوجوه»؛ «رویتان سیاه باد». در آن میدان هیچ فرد انسانی نبود، جز آنکه هر دو چشمانش را از خاک‌های آن مُشت خاک آکنده ساخت، و همچنان کارشان رو به ضعف می‌نهاد، و ورق به زیانشان برمی‌گشت.

از پاشیدن سنگریزه‌ها و خاک‌ها، چند ساعتی بیش نگذشت که دشمن شکستی جانانه خورد، و تنها از قبیله‌ی ثقیف هفتاد تن کشته شدند، و مسلمانان تمامی اموال و اسلحه و خیمه‌های آنان را که بر جای نهاده بودند، به تصرّف خویش درآوردند.

اسیران جنگی، شش هزار تن بودند؛ اشترانِ به غنیمت گرفته شده بیست و چهار هزار؛ گوسفندان بیش از چهل هزار، و نقره چهار هزار اوقیه بود.

شجاعت پیامبر ج:

به هر حال، از نظر شجاعت و دلاوری و جنگاوری، منزلت والای پیامبر گرامی اسلام بر هیچ کس پوشیده نیست. از همه‌ی مردم شجاع‌تر بودند. در بحران‌های شدید و عرصه‌های دشوار گرفتار آمدند؛ قهرمانان و یکّه تازان بارها از کنار ایشان گریختند، امّا ایشان ثابت قدم بودند و از جای خویش تکان نمی‌خوردند؛ همواره روی به دشمن داشتند و پشت به دشمن نمی‌کردند، و دچار تردید و تزلزل نمی‌شدند. از هر شخصِ شجاع و دلاوری در بعضی موارد، گریز و فرار نیز سرزده، و مواردی عقب نشینی از او دیده شده است، به جز شخص پیامبر گرامی اسلام.

علی بن ابی طالبس گوید: ما رزمندگان، هرگاه تنور جنگ داغ می‌شد، و خون در چشمان جنگجویان می‌افتاد، خویشتن را در پناه رسول خدا ج قرار می‌دادیم، و در شرایط بحرانی، هیچ کس نزدیک‌تر از آن حضرت ج به دشمن نبود.

انس بن مالکس گوید: شبی اهل مدینه در دل شب صدایی وحشتناک شنیدند. جماعتی در پیِ آن صدا به راه افتادند؛ در بین راه، رسول خدا ج را ملاقات کردند که داشتند از سمت آن صدا باز می‌گشتند؛ اسبی از آنِ ابوطلحه که عریان و بدون زین بود، سوار بودند، و شمشیر حمایل کرده بودند و می‌گفتند: وحشت نکنید! وحشت نکنید!

ناگفته نماند که جمله‌ی «انا النبی لا کذب ...»، شعر نیست؛ بلکه کلامی موزون و از قبیل نثر مسجّع می‌باشد؛ زیرا رسول خدا ج شاعر نبودند.

حدیث شماره 246

(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، حَدَّثَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَکَّةَ فِی عُمْرَةِ الْقَضَاءِ، وَابْنُ رَوَاحَةَ یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ، وَهُوَ یَقُولُ :

خَلُّوا بَنِی الْکُفَّارِ عَنْ سَبِیلِهِ

 

الْیَوْمَ نَضْرِبُکُمْ عَلَى تَنْزِیلِهِ

ضَرْبًا یُزِیلُ الْهَامَ عَنْ مَقِیلِهِ

 

وَیُذْهِلُ الْخَلِیلَ عَنْ خَلِیلِهِ

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: یَا ابْنَ رَوَاحَةَ، بَیْنَ یَدِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَفِی حَرَمِ اللَّهِ تَقُولُ الشِّعْرَ! فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «خَلِّ عَنْهُ یَا عُمَرُ، فَلَهِیَ أَسْرَعُ فِیهِمْ مِنْ نَضْحِ النَّبْلِ».

246 ـ (6) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج در «عمرة القضاء»، در حالی وارد مکه‌ی مکرمه شدند که عبدالله بن رواحهس پیشاپیش ایشان حرکت می‌کرد و چنین رَجز می‌خواند:

خلّوا بنی الکفّار عن سبیله

 

الیومَ نضربکم علی تنزیله

ضرباً یُزیل الهامَ عن مقیله

 

و یُذهل الخلیل عن خلیله

«ای کافر زادگان! از سر راه پیامبر گرامی اسلام کنار بروید. و ما امروز شما را بر فرود آمدن رسول خدا ج در مکه، فرو می‌کوبیم. آن‌چنان ضربتی که جمجمه‌ها را از جایگاهشان برکَنند و دوست را از حال دوست بی‌خبر سازند!»

(چون عمربن خطابس این اشعار را در حَرَم خدا شنید) به عبدالله بن رواحهس گفت: ای پسر رواحه! آیا در محضر رسول خدا ج و در حرم خدا شعر می‌گویی؟ پیامبرج فرمودند: ای عمر! او را به حال خود واگذار که اشعار عبدالله بن رواحهس در برابر ایشان از رگبارتیر، کارسازتر و مؤثرتر است!

 &

«عمرة القضاء»: مراد عمره‌ای است که پیامبر ج برای قضای عمره‌ی حدیبیه به سال هفتم هجری گزارده‌اند. پیامبر ج در روز اول ذی قعده سال هفتم هجری، از ذوالحلیفه برای قضای عمره‌ی حدیبیه احرام بستند.

حاکم نیشابوری گوید: اخبار و روایات در حدّ تواتر حاکی از آن‌اند که وقتی هلال ذی قعده رؤیت شد، پیامبر اکرم ج اصحابشان را امر فرمودند که برای به جای آوردن قضای عمره‌ی حدیبیه آماده شوند، و هیچ یک از مسلمانانی که در غزوه‌ی حدیبیّه شرکت داشتند، برجای نمانند. همگی عازم شدند، به جز کسانی که پیش از آن به شهادت رسیده بودند. گروهی از دیگر مسلمانان نیز عازم ادای عمره شدند و عدّه‌ی آنان به جز زنان و کودکان، بالغ بر دو هزار گردید.

رسول خدا ج به هنگام عزیمت به این سفر، عُوَیف بن اَضبَط دیلی یا ابورُهم غِفاری را جانشین خویش در مدینه گردانید، و شصت شتر برای قربانی به راه انداختند و نگهداری آن‌ها را به ناجیة بن جندب اسلمی سپردند، و از ذی الحلیفه احرام عُمره بستند و تلبیه گفتند، و مسلمانان همراه ایشان تلبیه گفتند و با آمادگی کامل از جهت حمل اسلحه و همراه داشتن جنگجویان و رزمندگان، عازم این سفر شدند؛ زیرا خوف آن داشتند که قریشیان نیرنگی سازکنند.

وقتی به ناحیه‌ی یأجُح رسیدند، تمامی اسباب و وسایل و اسلحه‌ی خویش را از قبیل شمشیر، سِپر و تیرو نیزه فرونهادند، و اوس بن خولی انصاری را با دویست رزمنده‌ی مسلمان بر آن‌ها گماردند، و با اسلحه‌ی راکب، یعنی تنها یک شمشیر در غلاف برای هر فرد، به مکه‌ی مکرمه وارد شدند.

رسول خدا ج به هنگام ورود به مکه بر ناقه‌ی قصواء خویش سوار شدند، و مسلمانان شمشیرها حمایل کرده و اطراف آن حضرت ج را گرفته بودند و تلبیه می‌گفتند.

مشرکان مکه بر فراز کوه قُعَیقِعان، کوهی که در شمال مکه‌ی مکرمه قرار گرفته بود، برآمدند تا مسلمانان را زیر نظر بگیرند. پیش از آن با یکدیگر گفته بودند که وی در حالی بر شما وارد می‌شود که وبای یَثرب آنان را سُست و بی‌رمق گردانیده است. پیامبر اکرم ج به اصحاب خود امر فرمودند که سه شوطِ نخستین طواف کعبه را به صورت هروله بدوند، و فقط فاصله‌ی میان دو رُکن را آرام راه بروند. علّت اینکه آن حضرت ج امر نفرمودند تمام شوط‌های طواف را به صورت هروله بدوند، اِرفاق و مدارا نسبت به اصحابشان بود؛ و علّت آنکه امر فرمودند بدانگونه طواف کنند، این بود که مشرکان، نیرومندی و توانمندی آن حضرت ج و مسلمانان را ببینند؛ همچنان‌که امر فرمودند تا مسلمانان به هنگام طواف، «اِضطباع» کنند؛ یعنی شانه‌های راستشان را برهنه سازند، و دو سر جامه‌ی احرام را بر شانه‌های چپشان بیافکنند.

رسول خدا ج از گردنه‌ای که ایشان را به جَحون می‌رسانید و از آنجا می‌گذرانید، وارد مکه شدند. مشرکان صف کشیده بودند و ایشان را می‌نگریستند. پیامبر بزرگ اسلام ج از موقعِ احرام، پیوسته لبیک لبیک می‌گفتند تا وقتی که با عصای خویش، حجرالاسود را استلام کردند؛ آنگاه طواف کردند و مسلمانان نیز طواف کردند، در حالی که عبدالله بن رواحهس پیشاپیش رسول خدا ج شمشیر حمایل کرده بود و رَجز خوانی می‌کرد.

رسول خدا ج سه روز کامل در مکه اقامت کردند. بامداد روز چهارم، مشرکان به نزد علی بن ابی طالبس آمدند و گفتند: به رفیقت بگو: از میان ما بیرون شو که مهلتت سرآمده است! پیامبر اکرم ج نیز از مکه بیرون شدند و در ناحیه‌ی سَرِف اُطراق کردند و در آنجا اقامت فرمودند.

این سفر عمره را «عُمرة القضاء» نامیدند؛ یا به خاطر آنکه قضای عُمره‌ی حدیبیه بود، یا به حساب آنکه بر مبنای «مُقاضات»، یعنی مصالحه‌ای که در حُدیبیه روی داد، انجام پذیرفت. محقّقان این وجه دوم را ترجیح داده‌اند.

چنان‌که در مجموع، این عُمره به چهار نام نامیده شده است: «عُمرة القضاء»، «عُمرة القضیّة»، «عُمرة القصاص» و «عمرة الصلح».

«خَلُّوا»: او را به حال خودش واگذارید، رهایش کنید، از سر راه او کنار بروید.

«یُزیل»: جدا کند و از بین ببرد.

«اَلهامَّ»: سر هر چیزی، تارک، مغزسر، و به خود سر نیز اطلاق می‌شود.

«مقیله»: مقیل؛ جایگاه، محل.

«یُذهل»: فراموش می‌کند.

«الخلیل»: دوست، رفیق، یار.

«خلّوا بنی الکفّار...»: این ابیات در مغازی واقدی و سیرة ابن هشام، با اختلافات لفظی و کم و بیش‌هایی روایت شده است و متن اشعار و ترتیب ابیات در روایات به گونه‌ای بی‌سامان آمده است.

«خَلِّ»: رهایش کن و او را به حال خودش واگذار.

«نضح النبل»: رگبارتیر.

حدیث شماره 247

(7) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ، عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: جَالَسْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَکْثَرَ مِنْ مِائَةِ مَرَّةٍ، وَکَانَ أَصْحَابُهُ یَتَنَاشَدُونَ الشِّعْرَ وَیَتَذَاکَرُونَ أَشْیَاءَ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ وَهُوَ سَاکِتٌ وَرُبَّمَا تَبَسَّمَ مَعَهُمْ.

247 ـ (7)... جابربن سمرةس گوید: با رسول خدا ج بیش از صد بار نشست و برخاست داشته‌ام و همنشین و همراه بوده‌ام، و یاران آن حضرت ج برای هم شعر می‌خواندند و اموری از دوره‌ی جاهلی را یاد می‌کردند (و از آن می‌خندیدند) و پیامبرج خاموش بودند و گاهی همراه ایشان، لبخند و تبسّم می‌زدند.

 &

«جالست»: نشست و برخاست داشتم، مجالست و همنشینی نمودم.

«یتناشدون»: برای همدیگر شعر می‌خواندند.

«یتذاکرون»: مذاکره می‌کردند، مباحثه می‌نمودند، گفتگو می‌کردند، با همدیگر صحبت می‌کردند.

«رُبّما»: «رُبَّ»: بسا، گاهی. حرف جرّ است و فقط بر سر نکره درمی‌آید و در حکم زاید است و به چیزی متعلّق نمی‌شود؛ و شرط نکره‌ی بعد از آن، این است که موصوف باشد تا بتواند مبتدا قرار گیرد. و در صورتی که «ما» بدان افزوده شود، آن را از عمل بازمی‌دارد و در این صورت، بر اسمهای معرفه و همچنین بر فعل وارد می‌شود: «رُبَّما زید قائمٌ: بسا که زید برخیزد».

گاهی با وجود «ما»، عمل آن باقی می‌ماند؛ چنان‌که گویند: «ربّما ضربة بسیف صیقل: چه بسا ضربه‌ای با شمشیر زدوده». این حرف بنابر مفهومی که در سیاق کلام از آن مستفاد می‌شود، بر تقلیل یا تکثیر نیز دلالت می‌کند.

از این حدیث فهمیده می‌شود که صحابه در حضور پیامبراکرم ج شعر می‌خواندند، بی‌آنکه آن حضرت ج آن‌ها را از آن منع نمایند.

حدیث شماره 248

(8) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَشْعَرُ کَلِمَةٍ تَکَلَّمَتْ بِهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِیدٍ :

       أَلاَ کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ».

248 ـ (8)... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: بهترین و زیباترین سخنی که عرب گفته است، این سخن لبید بن ربیعة انصاری است که می‌گوید:

«الا کل شیء ما خلا الله باطل»؛ «هان! بدانید که هر چیزی به جز خدا، از بین رفتنی می‌باشد».

 &

«اَشعر»: بهترین، برترین، زیباترین، راست‌ترین، درست‌ترین، دقیق‌ترین.

«ما خلا»: از ادات استثناء است به معنی: جز.

به هر حال، خود «خلا» از ادات استثناء است؛ و این کلمه اگر فعل باشد، مابعد خود را منصوب می‌کند و اگر حرف باشد، مابعد خود را مجرور می‌کند، چنان‌که گویی: «خلا زیداً» و «خلا زیدٍ».

و اگر پیش از «خَلا»، «ما» درآید، خَلا فعل محسوب می‌شود و نصب کلمه‌ی بعد از آن واجب است، مانند: «ما خلا زیداً»؛ که در این صورت، جرّ زید به هیچ وجه جایز نیست.

حدیث شماره 249

(9) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِیَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الطَّائِفِیِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الشَّرِیدِ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ رِدْفَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَنْشَدْتُهُ مِائَةَ قَافِیَةٍ مِنْ قَوْلِ أُمَیَّةَ بْنِ أَبِی الصَّلْتِ الثَّقَفِیِّ، کُلَّمَا أَنْشَدْتُهُ بَیْتًا قَالَ لِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هِیهِ» حَتَّى أَنْشَدْتُهُ مِائَةً یَعْنِی: بَیْتًا. فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ کَادَ لَیُسْلِمُ».

249 ـ (9)... عمرو بن شَرید، از پدرش (شَریدس که نامش: عبدالملک، و از زمره‌ی یاران پیامبر ج و شرکت کنندگان در بیعت رضوان است)، روایت می‌کند که وی گفته است: پشت سر رسول خدا ج با هم بر مرکبی سوار بودیم؛ و در همان حال، از میان قصیده‌های «امیة بن ابی صلت ثقفی»، صد بیت را برای ایشان خواندم. و این در حالی بود که هرگاه بیتی را برای آن حضرت ج می‌خواندم، ایشان می‌فرمودند: به خواندنت ادامه بده. (و من نیز به خاطر امتثال خواسته‌ی پیامبر ج به خواندن ادامه دادم) تا اینکه صد بیت را برای ایشان خواندم. و در آخر، پیامبر ج فرمودند: چیزی نمانده بود که امیّة بن ابی صلت، مسلمان و حقگرا شود.

 &

«رِدف»: آنکه در پس سوار نشیند.

«قافیة»: حرف یا کلمه‌ی آخر بیت؛ یعنی حرفی که در آخر هر بیت باید آورده شود؛ مانند این شعر:

ای نرگس پر خمار تو مست

 

دل‌ها زغم تو رفت از دسـت

دو حرف «س» و «ت» و حرکت ماقبل آن، قافیه است. و در این شعر:

رخ تو رونق قمر دارد

 

لب تو لذّت شکر دارد

حرف «ر» و حرکت ماقبل آن قافیه، و کلمه‌ی «دارد» ردیف است. در فارسی پساوند و سراوده هم گفته شده است.

به هر حال در عبارت بالا، مراد از «قافیه»: بیت است؛ و این از قبیل اطلاق اسم جزء بر کل است. یعنی: جزء بیت (قافیه) گفته می‌شود، و مرادش کلّ (بیت) می‌باشد.

«کلّما»: هرگاه، هر وقت.

«انشدته»: هر زمان که برایش شعر می‌خواندم.

«هیه»: اصل این کلمه «ایه» است که اسم فعل و به معنی «زدنی» است. یعنی: بیشتر از این بگو.

به هر حال «هیه»: کلمه‌ای است برای خواستن چیزی بیش از اندازه.

«إِن کاد»: بی‌تردید چیزی نمانده بود... «إن» در اصل خود «انّه» بوده است؛ یعنی ان مخفّفه عن مثقلّه.

حدیث شماره 250

(10) حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُوسَى الْفَزَارِیُّ، وَعَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، ـ وَالْمَعْنَى وَاحِدٌ ـ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی الزِّنَادِ، عَنْ هِشَامِ ابْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَضَعُ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ مِنْبَرًا فِی الْمَسْجِدِ یَقُومُ عَلَیْهِ قَائِمًا، یُفَاخِرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَوْ قَالَ: یُنَافِحُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَیَقُولُ رَسُولُ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یُؤَیِّدُ حَسَّانَ بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا یُنَافِحُ» أَوْ «یُفَاخِرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ».

250 ـ (10) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمان می‌دادند تا منبری برای حسّان بن ثابتس نهاده شود تا حسّانس بر روی آن بایستد (و با اشعار خویش) به بیان پرتوی از مفاخر پیامبر ج بپردازد؛ و یا با اشعارش از رسول خدا ج دفاع و حمایت کند.

و رسول خدا ج نیز می‌فرمودند: تا وقتی که حسّان بن ثابت از فرستاده‌ی خدا، دفاع کند و یا به بیان مفاخرش بپردازد، خداوند متعال، او را به وسیله‌ی جبرئیل، مورد حمایت و تأیید خویش قرار می‌دهد.

 &

«حسّان بن ثابت»: وی صد و بیست سال عمر کرد، که شصت سال آن را در جاهلیّت و شصت سال دیگر را در اسلام سپری نمود؛ و پدر و پدر بزرگش نیز هر کدام 120 سال عمر نمودند. وی به روزگار خلافت علی بن ابی طالبس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. و ایشان یکی از شعرای بزرگ اسلامی و از یاران رسول خدا ج به شمار می‌آیند که با اشعارش به بیان پرتوی از مفاخر و محاسن رسول خدا ج می‌پرداخت و در مقابل بدخواهان و دشمنان به رجزخوانی و دفاع از پیامبر ج همّت می‌گماشت.

«منبرًا»: کُرسی پلّه پلّه که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.

«یفاخر»: به بیان مفاخر رسول خدا ج می‌پرداخت.

«ینافح»: دفاع و حمایت می‌کرد.

«او قال: ینافح عن رسول الله ج»: این شک در متن گفتار عایشهل، از راوی است، که نمی‌داند عایشهل «یفاخر عن رسول الله» گفته، یا «ینافح عن رسول الله».

«یؤیّد»: حمایت می‌کند، تأیید می‌نماید، پشتیبانی و طرفداری می‌کند.

«روح القدس»: علماء و صاحب نظران اسلامی درباره‌ی «روح القدس»، تفسیرهای گوناگونی دارند که مشهورترین آن‌ها عبارتند از:

1-   برخی گفته‌اند: منظور از «روح القدس» جبرئیل÷ است. بنابراین، معنی حدیث مورد بحث چنین خواهد بود: «تا هنگامی که حسانس از پیامبر ج دفاع کند، خداوند او را با جبرئیل÷ تأیید و پشتیبانی می‌کند».

                                    شاهد این سخن، آیه‌ی 102 سوره‌ی نحل است، آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّکَ بِٱلۡحَقِّ [النحل: 102]؛ «بگو: روح القدس ـ جبرئیل÷ ـ قرآن را به حقیقت بر تو نازل کرده است».

       امّا چرا جبرئیل را «روح القدس» می‌گویند؟ به خاطر این است که از طرفی جنبه‌ی روحانیّت در فرشتگان؛ مسأله‌ی روشنی است و اطلاق کلمه‌ی «روح» بر آن‌ها کاملاً صحیح است؛ واضافه کردن آن به «القدس»، اشاره به پاکی و قداست فوق العاده‌ی این فرشته است.

2-   بعضی دیگر از علماء و صاحب نظران اسلامی بر این باورند که «روح القدس»، همان نیروی غیبی است که مسلمانان حقیقی و واقعی را تأیید می‌کند، و با همان نیروی مرموز الهی در چالش‌ها و دغدغه‌ها پیروز و موفق بیرون می‌آیند.

البته این نیروی غیبی به صورت ضعیفتر علاوه از پیامبران، در همه‌ی مؤمنان - با تفاوت درجات ایمان - وجود دارد و همان امدادهای الهی است که انسان را در انجام طاعات و کارهای مشکل مدد می‌کند و از گناهان باز می‌دارد.

ولی نباید غافل ماند که تفسیر اول، نزدیکتر و صحیحتر به نظر می‌رسد.

حدیث شماره 251

(11) حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُوسَى، وَعَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ، قَالاَ: حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی الزِّنَادِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِثْلَهُ.

251 ـ (11) اسماعیل بن موسی و علی بن حُجر، از عبدالرحمن بن ابی الزناد، از پدرش (ابوالزناد)، از عروة، ازعایشهل، نظیر همین روایت را [در لفظ و معنی] از پیامبر ج نقل کرده‌اند.


 

 

 

 

چگونگی مزاح و شوخی پیامبر


حدیث شماره 235

(1) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ شَرِیکٍ، عَنْ عَاصِمٍ الأَحْوَلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: «یَا ذَا الْأُذُنَیْنِ». قَالَ مَحْمُودٌ: قَالَ أَبُو أُسَامَةَ: یَعْنِی یُمَازِحُهُ.

235 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: پیامبر ج به من فرمودند: ای صاحب دو گوش! محمود بن غیلان [که یکی از راویان حدیث است] گوید: ابواسامه [یکی دیگر از راویان این حدیث]، در توضیح و تشریح این روایت گفته است: رسول خدا ج با انس بن مالکس شوخی می‌فرمودند.

 &

«یا ذا الاذنین»: ای صاحب دو گوش. مقصود از این عبارت، تشویق و ترغیب انس بن مالکس به درست گوش کردن و درست فهمیدن مسائل است.

مزاح و شوخی پیامبر ج:

اسلام دینی است که واقعیّت‌ها را در نظر می‌گیرد؛ در عالم خیالات و توهّمات قدم برنمی‌دارد؛ طبیعت و سرنوشت انسان‌ها را همانگونه که هست در نظر دارد؛ با آن‌ها بر اساس طبیعت انسانی که دارند برخورد می‌نماید و مانند فرشتگانی که نیاز به خوردن و پوشیدن و تفریح ندارند با آنان رفتار نمی‌کند.

به همین خاطر است که دین اسلام، هیچگاه مسلمانان را مکلّف ننموده که گفتارشان همه ذکر خدا، سکوتشان هم فکر خدا، آنچه می‌شنوند همه کلام خدا باشد و تمام اوقات فراغتشان در مسجد باشد. اسلام به غرائز، فطرت و اخلاقی که خداوند، انسان را بر آن آفریده است اعتراف می‌نماید و آن‌ها را به رسمیّت می‌شناسد و می‌داند که انسان‌ها نیاز به تفریح و مسافرت و سرگرمی ‌دارند؛ می‌خندند و بازی می‌کنند و همانگونه که نیاز به خوردن و نوشیدن دارند به این مسائل نیز نیازمند می‌باشند.

خنده و مزاح از ویژگی‌های انسان است. حیوانات نمی‌خندند؛ زیرا خندیدن واکنشی است که پس از فهم و شناخت گفتاری که می‌شنویم، یا صحنه‌ای که می‌بینیم، روی می‌دهد. به همین علّت است که گفته‌اند: انسان حیوانی خندان است. مصداق آن چنین می‌شود که: «من می‌خندم، پس انسانم».

اسلام، از این جهت که دینی فطری است، نمی‌توان تصور کرد که گرایش‌های فطری را از جمله: «خندیدن و انبساط» را از انسان سلب کند؛ بلکه بر عکس، اسلام به تمام آنچه زندگانی انسان را شاد و پاک گرداند، خوش آمد می‌گوید و می‌خواهد که شخصیّت انسان مسلمانی خوشبین و بشّاش باشد. اسلام از انسانی که دارای شخصیّت بسته و بدبین است و جز با عینک تار بد بینی به انسان‌ها و زندگی نمی‌نگرد، به شدت متنفّر است.

عظمت روحی برخی از اصحاب پیامبر ج به حدّی رسیده بود که بر اساس آن فکر می‌کردند که لازم است عبادت و جدیّت و قاطعیّت در تمام اوقات، جزء اخلاقشان باشد؛ از تمام نعمات و لذایذ دنیا روگردان شوند؛ تفریح و بازی و سرگرمی نداشته باشند؛ کلیّه‌ی توجّهات و افکارشان به سوی قیامت و معانی آن باشد و زندگی دنیا و سرگرمی‌های آن را از خود دور نمایند.

لازم است به سخن این صحابی عالی‌قدر، حضرت حنظله‌ی اسیدی که از کاتبان و نویسندگان پیامبر ج می‌باشد و راجع به خود با ما حرف می‌زند، گوش دهیم. وی می‌گوید:

«ابوبکرس به من رسید و گفت: حالت چطور است ای حنظله! در جواب گفتم: حنظله منافق است!! ابوبکرس گفت: سبحان الله چه می‌گویی؟ گفتم: آخر وقتی در خدمت پیامبر ج هستم و جهنّم و بهشت را به یاد ما می‌اندازد، به حالتی درمی‌آیم که گویی آن‌ها را با چشم خود می‌بینم؛ اما به محض اینکه از نزد پیامبر ج خارج شدم، با زن و بچّه و افراد خانواده مشغول بازی و سرگرمی می‌شوم؛ مسائل دنیایی باعث می‌شود که اکثراً قیامت را فراموش نمایم. ابوبکرس گفت: قسم به خدا! ما هم همینطور هستیم!

حنظله می‌گوید: من و ابوبکرس با هم به خدمت پیامبر ج رفتیم و گفتیم: ای رسول خدا ج! حنظله منافق شده است! پیامبر ج فرمود: این چه حرفی است ای حنظله! گفتم: ای رسول خدا ج! ما وقتی که پیش شما هستیم و ما را به آتش دوزخ و نعمتهای بهشت یادآور می‌نمایی، مثل این است که با چشم خود آن‌ها را مشاهده می‌کنیم، اما همین که از خدمت شما خارج شدیم، زن و بچّه و مال، ما را مشغول می‌نماید و اکثراً بهشت و جهنم را فراموش می‌کنیم.

پیامبر ج فرمودند: «سوگند به کسی که جان من در دست او است! اگر شما همیشه بر آن حالت که پیش من هستید باقی می‌ماندید و به یاد خدا بودید، فرشتگان چه در منزل و چه در خارج از آن، با شما به مصافحه می‌پرداختند؛ اما ای حنظله! ساعتی برای کارهای دینی و ساعت دیگر برای امور دنیا». [مسلم]

به هر حال، الگوی مسلمانان در این موضوع همانا پیامبرگرامی اسلام ج است، که ایشان با وجود همّ و غم‌های فراوان و متنوعی که داشتند، به شوخی می‌پرداختند ولی در آن، غیر از حق چیز دیگری به زبان نمی‌آوردند. در زندگی شخصی نیز به صورت طبیعی و عادی با یارانشان نشست و برخاست می‌کردند و همانگونه که در آلام و مصیبت‌های آنان مشارکت می‌نمودند، در خندیدن و بازی کردن و مزاح آنان هم شرکت می‌جستند.

زندگی پیامبر ج نمونه‌ی برجسته‌ی زندگی یک انسان کامل است. در حال خلوت، نماز می‌خواند و به خشوع و گریه و بیداری ادامه می‌داد تا جایی که پاهایش وَرم می‌کرد. در حقیقت پیامبراکرم ج در مقابل خدا به هیچ چیز دیگری اهمیّت نمی‌داد، ولی در زندگی و معاشرت با مردم، نمونه‌ی انسانیّت بود. به چیزهای پاک و خوب علاقه داشت، شادی می‌کرد و تبسّم بر لب داشت و شوخی و مزاح داشت، اما جز حق چیزی نمی‌گفت.

پیامبر ج سُرور و شادی و چیزهایی که باعث آن می‌شد را دوست می‌داشت و از غم و چیزی که باعث به وجود آمدن آن می‌گردید، مانند بدهکاری و سایر گرفتاری‌های دیگر بیزار بود و از شرّ آن به خدا پناه می‌برد و می‌گفت: «اللهم انّی اعوذُ بک من الهمِّ والحُزن»؛ «خداوندا! از شرّ غم و دلتنگی به تو پناه می‌آورم».

و اصحاب پیامبر ج در وصف و تعریف آن حضرت ج گفته‌اند: «کان من افکه الناس»؛ «رسول خدا ج از لحاظ لطیفه گویی و شوخی سرآمد بودند.»

و همانگونه که روایت مشهور امّ زرع در صحیح بخاری بیانگر آن است، می‌یابیم که رسول خدا ج با همسرانش به شوخی و مزاح می‌پرداخت و به داستان‌ها و فکاهیات آنان گوش می‌داد.

به هر حال، با وجود آن قلب بزرگ، پیامبر ج نسبت به مزاح و شوخی و بخشیدن حق فطری مردم، مضایقه و تنگی به خود راه نمی‌داد. اینگونه رفتار، تنها از یک انسان کامل و الگوی نمونه‌ی بشر سر می‌زند.

یاران پیامبر ج هم همینطور بودند؛ مزاح می‌کردند، می‌خندیدند، بازی می‌کردند و خود را سرگرم می‌ساختند، سهم و حقوق جسم و نفس را رعایت می‌کردند و به خواسته‌ی فطرت و خلقت بشری جواب مثبت می‌دادند و روح خود را با شوخی و بازی‌های مؤدبانه، شاد و قوی نگه می‌داشتند تا بتوانند به حرکتِ جدّیِ خود در مسیر طولانی زندگی ادامه دهند.

علی بن ابی طالبس می‌گوید: «روح‌ها هم مثل بدن خسته می‌شوند، برای شادی آن‌ها، لطایف و ظرایف حکیمانه جستجو کنید».

و نیز می‌گوید: «دل خودتان را ساعت به ساعت شاد نمایید؛ دل هرگاه ناراحت شد کور می‌گردد».

ابودرداءس یکی دیگر از یاران پیامبر ج می‌گوید: «من نفس خود را به بعضی از بازی‌ها و لهو و لعب شاد می‌نمایم تا در کارهای حق به او کمک کرده باشم.»

بنابراین هیچ اشکالی نیست که یک مسلمان، شوخی و مزاح‌هایی را که موجب سُرور و شادی است انجام دهد، به شرط اینکه این شوخی و مزاح به صورت دایمی و همیشگی درنیاید و تمام اوقات خود را به شوخی و بازی به سر نبرد و او را از انجام واجبات باز ندارد؛ و یا در مقامی که قاطعیّت و جدّیت لازم است، باز هزل نگوید. به خاطر این است که گفته‌اند: «به همان اندازه‌ای که به خوراک خود نمک می‌دهی، گفته‌هایت را مزاح بده».

البته هیچ مسلمانی اجازه ندارد، شخصیّت و ناموس دیگران را مورد شوخی و مزاح خود قرار دهد. و همچنین، کسی که اهل شوخی و مزاح است، نباید به خاطر به خنده درآوردن مردم، به دروغ و کلمات نادرست متوسّل شود.

حدیث شماره 236

(2) حَدَّثَنَا هَنَّادُ بْنُ السَّرِیِّ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ أَبِی التَّیَّاحِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِی الله عنه قَالَ: إِنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَیُخَالِطُنَا حَتَّى یَقُولَ لِأَخٍ لِی صَغِیرٍ: «یَا أَبَا عُمَیْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَیْرُ؟»

قَالَ أَبُوعِیسَى: وَفِقْهُ هَذَا الْحَدِیثِ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یُمَازِحُ، وَفِیهِ: أَنَّهُ کَنَّى غُلاَمًا صَغِیرًا فَقَالَ لَهُ: «یَا أَبَا عُمَیْرٍ»، وَفِیهِ أَنَّهُ لاَ بَأْسَ أَنْ یُعْطَى الصَّبِیُّ الطَّیْرَ لِیَلْعَبَ بِهِ. وَإِنَّمَا قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا عُمَیْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَیْرُ؟» لِأَنَّهُ کَانَ لَهُ نُغَیْرٌ یَلْعَبُ بِهِ فَمَاتَ، فَحَزِنَ الْغُلاَمُ عَلَیْهِ، فَمَازَحَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فقالَ: «یَا أَبَا عُمَیْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَیْرُ؟».

236 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج با ما در می‌آمیختند و معاشرت می‌کردند؛ و این معاشرت و رفت و آمد آن حضرت ج به میزانی بود که حتی با برادر کوچکم (نیز خوش و بش داشتند و معاشرت می‌کردند و) بدو می‌فرمودند: ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه شد؟

ابوعیسی ترمذی گوید: از لحاظ مسائل فقهی، از این روایت چنین استنباط می‌شود که پیامبر ج شوخی می‌کردند. و در این روایت نیز آمده که آن حضرت ج به پسر بچه‌ی کوچک، کنیه دادند و بدو فرمودند: «ای ابوعمیر»؛ و در این روایت نیز وارد شده که هیچ اشکالی در این مسئله نیست که به پسر بچه‌ی کوچک، پرنده‌ای داده شود تا با آن بازی کند؛ چرا که پیامبر ج به ابوعمیر فرمودند: «ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه شد؟»؛ و این بدان سبب بود که پسرک، بچه گنجشکی داشت که با آن بازی می‌کرد. آن بچه گنجشک مُرد و پسر بچه ناراحت و اندوهگین شد؛ از این رو، پیامبر ج با او شوخی نمودند و فرمودند: «ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه می‌کند؟».

 &

«لیخا لطنا»: با ما معاشرت می‌کرد، با ما رفت و آمد داشت، با ما خوش و بش می‌نمود، با ما درمی‌آمیخت.

«النُّغیر»: بچه گنجشک، بچه پرنده.

«کنّی»: کنیّت می‌داد؛ و کنیّت: اسمی است غیر از اسم اصلی شخص که در اول آن، لفظ «اب» یا «ابن» یا «اُم» یا «نسبت» می‌آید؛ و برای تعظیم و تکریم و بزرگداشت است.

 و یکی از مبانی تربیتی که اسلام در تربیت فرزندان قرار داده است، صدا کردن نوزاد به «ابوفلان» (پدر فلان) است. صدا کردن فرزند به ابوفلان، اثرهای شگفت انگیز شخصیّتی و فواید تربیتی بزرگی دارد که در ذیل ذکر می‌شود:

1-   رشد حسّ احترام و بزرگواری در فرزند.

2-   رشد شخصیّت اجتماعی فرزند و ایجاد این احساس در او که وارد جمع بزرگترها شده است و به سنّ احترام و پذیرش اجتماعی رسیده است.

3-   عادت دادن فرزندان به آداب احترام و خطاب محترمانه برای بزرگترها و رفتار و خطاب احترام آمیز برای همسالانِ خودشان.

به دلیل این فواید و این پیامدهای بسیار ارزشمند بود که پیامبر گرامی اسلام ج برای نوزادان و کودکان، کنیه انتخاب می‌کردند و با کنیه، آنان را صدا می‌زدند تا درسی برای تمام مربّیان اعم از اولیاء و مربیان و غیر آنان باشد؛ و به این طریق در نامگذاری اطفال عمل نمایند و در صدا کردن آن‌ها از آن استفاده کنند.

«لا بأس»: هیچ اشکالی ندارد، عیبی ندارد، بد نیست، درست است.

به هر حال در پرتو حدیث نبوی و از گفتار امام ترمذی این مسائل فهمیده می‌شود:

1-   پیامبر ج نیز مزاح و شوخی می‌فرمودند.

2-   کنیه دادن به پسر کوچک درست است.

3-   پرنده در اختیار پسر بچه‌ی کوچک نهادن که با آن بازی کند و سرگرم شود، جایز است.

حدیث شماره 237

(3) حَدَّثَنَا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِیُّ، حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَقِیقٍ، أَنبأَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارِکِ، عَنِ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ، عَنْ سَعِیدٍ الْمَقْبُرِیِّ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِی الله تعالی عنه قَالَ: قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّکَ تُدَاعِبُنَا؟! فَقَالَ: «نَعَم، غَیرَ أَنِّی لاَ أَقُولُ إِلاَ حَقًّا».

237 ـ (3) ... ابوهریرهس گوید: مردمان به پیامبر ج گفتند: ای رسول خدا ج ! چگونه است که گاهی اوقات با ما شوخی می‌کنید؟ آن حضرت ج فرمودند: آری شوخی می‌کنم، ولی چیزی جز حق نمی‌گویم.

 &

«تداعبنا»: با ما مزاح و شوخی می‌کنید.

«غیر انّی لا اقول الا حقّاً»: ولی چیزی جز حق نمی‌گویم.

بنا بر آنچه نصوص قولی و مواضع عملی(سیرت) پیامبر گرامی اسلام ج و اصحابش بر آن دلالت دارد، می‌توان گفت که خنده، شوخی و تفریح در اسلام امر شرعی به شمار می‌آید؛ و این، به دلیل نیاز فطری انسان است که در مقابل سختی‌های زندگی و آلام و مصیبت‌ها با بعضی از سرگرمی‌ها و تفریح‌ها، غم‌های زندگی خود را سبک سازد؛ و این امر مسلّم است که نوعی لهو و آسایش فکری برای زندگی روزمرّه‌ی انسان لازم است تا به وسیله‌ی آن بتواند راه زندگی خود را در مقابل فعالیّت‌های طولانی، به طور مطلوب ادامه دهد؛ همانگونه که انسان در سفر، به حیوان بارکش خود استراحت می‌دهد تا مابقی راه را بهتر بپیماید، بدن انسان هم نیازمند آسایش و آرامش فکری و روحی است.

بنابراین، در اصل مشروعیّت خنده، شوخی و شادی شکی نیست، ولی نه به طور مطلق، بلکه با قیود و شرایطی که شریعت مقدس اسلام برای آن بیان کرده است که عبارتند از:

1-   نباید دروغ گفتن و جعل سخن، ابزار خندانیدن مردم شود؛ همانگونه که بعضی از مردم در مواقع مختلف انجام می‌دهند.

رسول خدا ج می‌فرماید: «وای بر آنکه به سخن آید و در آن دروغ گوید تا کسانی بدان بخندند؛ وای بر او، وای بر او، وای بر او».

2-   نباید شوخی و مزاح سبب تحقیر، یا استهزاء و یا تمسخر انسان دیگری شود؛ مگر اینکه آن انسان راضی و بدان اجازه داده باشد.

3-   نباید شوخی و مزاح، سبب ترس و به وحشت انداختن مسلمان شود. ابوداود از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت کرده است: «اصحاب رسول خدا ج برای ایشان نقل می‌کردند که، آنان همراه پیامبر خدا ج در راهی می‌رفتند، یکی از آنان در حالی که ریسمانی در دست داشت به سوی یکی از یاران رفت و او را با ریسمان بست. آن مرد ترسید. در این هنگام بود که پیامبر خدا ج فرمودند: «لا یَحلُّ لرجلٍ ان یُروّع مسلماً»؛ «برای کسی روا نیست که مسلمانی را بترساند». سیاق کلام دلالت دارد بر اینکه آن کسی که برادر مسلمانش را با ریسمان بست، می‌خواست شوخی و مزاح بکند.

در حدیث دیگری روایت شده که پیامبر ج می‌فرمایند: «لا یأخذ احدکم متاعَ اخیه لا عباً ولا جادًّا»؛ «هیچ یک از شما متاع برادر دینی خود را نه با شوخی و نه با جدّی برندارد». [ترمذی]

4-   شخص نباید چه در موقعیّت جدّی و چه هنگام گریه، شوخی کند یا بخندد. «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». حکمت این عبارت در این است که هر چیزی در جای مناسب خود قرار داده شود.

5-   شوخی و خنده باید معقول و در حدّ اعتدال و توازن باشد و فطرت سالم انسان آن را بپذیرد و عقل سالم به آن راضی شود و با جامعه‌ای که در آن زیست می‌کند، ملایم و سازگار باشد.

اسلام، هنگامی که از غلوّ و زیاده‌روی در هر چیزی ـ حتی عبادات ـ اِکراه دارد، پس چگونه اجازه‌ی زیاده روی کردن در لهو و مزاح را می‌دهد؟! با توجه به این توجیه و ارشاد نبوی که می‌فرمایند: «ولا تَکثر من الضحک، فانّ کثرة الضحک تُمیت القلب»؛ «زیاد نخند! که خنده‌ی زیاد قلب را می‌میراند». آنچه مورد نهی پیامبر گرامی اسلام ج قرار گرفته، همان افراط و مبالغه در خنده بوده است نه اصل خنده.

از علی بن ابی طالبس روایت شده که می‌فرماید: «به آن مقدار که نمک برای طعام لازم است به همان مقدار مزاح وارد کلام کن».

این گفتار حکیمانه‌ای است و بیانگر این قضیه است که همانطور که انسان نمی‌تواند از مزاح و شوخی بی‌نیاز باشد، افراط و غلوّ در مزاح نیز زیانبار است.

مبالغه در مزاح، آن است که انسان از بار مسئولیت شانه خالی کند، یا بی‌خردان بر او گستاخ و جسور شوند یا باعث خشم دوستان گردد؛ و شاید منظور حدیث زیر، این نوع مزاح باشد که می‌فرماید: «ولا تُمار اخاک ولا تُمازحه» [ترمذی]؛ «با برادر خویش دو رو نباش و با او مزاح مکن».

مبالغه و اسراف در مزاح، همچون دو رویی، هر دو مسبب حِقد و کینه در دل‌ها می‌شود.

حدیث شماره 238

(4) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ ،حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ رَجُلاً اسْتَحْمَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «إِنِّی حَامِلُکَ عَلَى وَلَدِ نَاقَةٍ» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَصْنَعُ بِوَلَدِ النَّاقَةِ ؟! فَقَالَ: «وَهَلْ تَلِدُ الإِبِلَ إِلاَ النُّوقُ؟!».

238 ـ (4) ... انس بن مالکس گوید: مردی از رسول خدا ج خواست تا بدو مرکبی را ببخشند. پیامبر ج فرمودند: من تو را بر بچه شتری سوار خواهم نمود. (در این هنگام ذهن آن مرد به شتر کوچک منحرف شد و) گفت: ای رسول خدا ج ! من با بچه‌ی شتر چه کنم؟ و چگونه می‌توانم بر آن سوار شوم؟! آن حضرت ج فرمودند: مگر شتر، بچه‌ی شتر نیست؛ و آیا شترانِ بزرگ را نیز ناقه‌ها نمی‌زایند!

 &

«استحمل»: از او خواست بدو سواری و مرکبی ببخشد تا بر آن سوار شود.

«ولد»: بچه، فرزند.

«ناقة»: ماده شتر.

«ما اصنع»: چه کنم.

«النّوق»: جمع ناقة، و به معنی: ماده شتر.

«وهل تلد الابل الاّ النوق»: یعنی هر شتری، بچه‌ی شتر دیگر محسوب می‌شود؛ گرچه بزرگ و تنومند باشد.

حدیث شماره 239

(5) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ، کَانَ اسْمُهُ زَاهِرًا، وَکَانَ یُهْدِی إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هَدِیَّةً مِنَ الْبَادِیَةِ، فَیُجَهِّزُهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ زَاهِرًا بَادِیَتُنَا وَنَحْنُ حَاضِرُوهُ» وَکَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّهُ وَکَانَ رَجُلاً دَمِیمًا، فَأَتَاهُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمًا وَهُوَ یَبِیعُ مَتَاعَهُ، فَاحْتَضَنَهُ مِنْ خَلْفِهِ وَهُوَ لاَ یُبْصِرُهُ، فَقَالَ: مَنْ هَذَا؟ أَرْسِلْنِی! فَالْتَفَتَ فَعَرَفَ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ لاَ یَأْلُو مَا أَلْصَقَ ظَهْرَهُ بِصَدْرِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ عَرَفَهُ، فَجَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ یَشْتَرِی هَذَا الْعَبْدَ؟» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِذًا وَاللَّهِ تَجِدُنِی کَاسِدًا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَکِنْ عِنْدَ اللَّهِ لَسْتَ بِکَاسِدٍ» أَوْ قَالَ: «أَنتَ عِنْدَ اللَّهِ غَالٍ».

239 ـ (5) ... انس بن مالکس گوید: مردی بادیه نشین به نام «زاهر» برای رسول خدا ج هدایایی به رسم تعارف از صحرا می‌آورد و پیامبر ج نیز هرگاه زاهر می‌خواست به خانه‌اش برگردد، هدایایی را به او ارزانی می‌داشتند و می‌فرمودند: به راستی زاهر بادیه نشین ما است و ما نیز شهر نشین او هستیم.

رسول خدا ج زاهر را دوست می‌داشتند؛ و زاهر مردی بی‌بهره از زیبایی و خوشگلی بود. روزی پیامبر اکرم ج به نزد زاهر در حالی رفتند که وی سرگرم فروش کالاهای خود بود. آن حضرت ج او را از پشت سر در آغوش خویش گرفتند و دست‌های خود را روی چشمان او نهادند و زاهر ایشان را نمی‌دید.

زاهر (که جایی را نمی‌دید) گفت: که هستی؟ مرا رها کن! پس از این، زاهر اندکی به عقب برگشت (و با گوشه‌ی چشمش) پیامبر ج را شناخت. و چون آن حضرت ج را شناخت دیگر جنب و جوشی از خود نشان نداد و همچنان پشت خویش را به سینه‌ی مبارک آن حضرت ج (به عنوان تبرّک و تحصیل معنویّات و برکات) چسبیده نهاد؛ و پیامبر ج نیز می‌فرمودند: چه کسی این بنده را می‌خرد؟ زاهر گفت: ای رسول خدا ج، به خدا سوگند! در آن صورت مرا کم ارزش و غیر قابل فروش خواهید یافت. آن حضرتج فرمودند: ولی تو در پیشگاه خداوند، کم ارزش و بی‌بهاء نیستی. یا فرمودند: تو در پیشگاه خداوند متعال، بسیار گرانبها و با ارزش و قیمتی و ارزشمند هستی.

 &

«اهل البادیة»: صحرا نشینان، بادیه نشینان، چادر نشینان، صحرا گردان.

«فیجهزه النّبی ج»: پیامبر ج زاهر را با هدایا و وسایلی به خانه‌اش باز می‌گرداند.

«بادیتنا»: بادیه نشین ما.

«حاضروه»: شهر نشین او. مقصود این است که زاهر از ما است؛ و تفاوت همین اندازه است که ما در شهر زندگی می‌کنیم و او در صحرا.

«دمیماً»: بدقیافه، زشت، بی‌بهره از زیبایی و خوشگلی.

«فاحتضنه»: او را در آغوش گرفت.

«اَرسِلنی»: رهایم کن.

«فالتفت»: برگشت.

«فجعل»: پس شروع کرد که ...

«لا یألوا»: کوتاهی و درنگی نمی‌کرد.

«الصق»: چسبانید.

«صدر»: سینه.

«کاسداً»: کم ارزش و غیر قابل فروش.

«غالٍ»: قیمتی و ارشمند، گرانبها و با ارزش.

«لکن عندالله لست بکاسد، او قال: انت عندالله غال»: این شک در متن گفتار رسول خدا ج از راوی است.

حدیث شماره 240

(6) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَیْدٍ، حَدَّثَنَا مُصْعَبُ بْنُ الْمِقْدَامِ، حَدَّثَنَا الْمُبَارِکُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ قَالَ: أَتَتْ عَجُوزٌ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ادْعُ اللَّهَ أَنْ یُدْخِلَنِی الْجَنَّةَ، فَقَالَ: «یَا أُمَّ فُلاَنٍ، إِنَّ الْجَنَّةَ لاَ یَدْخُلُهَا عَجُوزٌ» قَالَ: فَوَلَّتْ تَبْکِی فَقَالَ: «أَخْبِرُوهَا أَنَّهَا لاَ تَدْخُلُهَا وَهِیَ عَجُوزٌ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: { إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا عُرُبًا أَتْرَابًا}.

240 ـ (6) ... حسن بصری/ گوید: پیر زنی به نزد رسول خدا ج آمد و بدیشان گفت: ای رسول خدا ج ! از خداوند متعال بخواه که مرا وارد بهشت گرداند. آن حضرت ج (به شوخی) فرمودند: ای مادر فلان! پیر زنان، وارد بهشت نمی‌شوند.

حسن بصری/ گوید: (پیر زن، ظاهر کلام آن حضرت ج را دریافت، از این جهت)گریه کنان به خانه‌اش برگشت. پیامبر ج فرمودند: به او خبر دهید که او در حال پیری وارد بهشت نمی‌شود (بلکه هنگامی که او وارد بهشت بشود، دیگر پیرزن نیست، بلکه جوان و زیبا است)؛ از این رو، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡکَارًا٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا٣٧ [الواقعة: 35-37]؛ «ما زنان بهشتی را به گونه‌ی خاصّی آفریده‌ایم و ایشان را به وضع خاصّی پدید آورده‌ایم و در آغاز کار بدین شکل زیبا و شمائل دلربا پدیدار کرده‌ایم؛ ایشان را دوشیزه و نوجوان ساخته‌ایم؛ آنان شیفتگان همسر خود، و همه جوان و طنّاز و همسن و سال هستند».

 &

«عجوز»: سالخورده، پیر [برای مذکر و مؤنث یکسان است]. ابن حجر گوید: آن پیر زن، صفیه دختر عبدالمطلب، مادر زبیر بن عوّام، و عمّه‌ی گرامی رسول خدا ج بوده است.

«فولّت»: به خانه‌اش برگشت.

«تبکی»: در حالی که گریه می‌کرد.

«انشأناهُنَّ»: زنان بهشتی را به گونه‌ی خاصّ و ویژه‌ای آفریده‌ایم. ایشان را به وضع خاصّی پدید آورده‌ایم.

«ابکاراً»: جمع «بِکر»: دوشیزگان، نوجوانان.

«عُرُباً»: جمع «عَروب»: زن شیفته و دلداده‌ای که شوهر خود را سخت دوست داشته باشد و با سخن و ناز و غمزه و خنده، عشق و محبّت خود را بدو اظهار کند. خلاصه، سراپا عاشق و واله شوهرخود باشد.

«اتراباً»: جمع «تِرب»: زنان همسنّ و سال و جوان به کمال.

ناگفته نماند که حدیث بالا، «مرسل» است؛ زیرا که حسن بصری/ این حدیث را از کسی دیگر شنیده است، و وی از زمره‌ی تابعین است نه از جرگه‌ی یاران پیامبر ج.

و حدیث «مُرسل» به خبری گفته می‌شود که به وسیله‌ی غیر صحابی(مانند حسن بصری) به پیامبر ج برسد.