بسیاری از غربیها در قرن هجده و نوزده همزمان با ترقی و پیروزی علوم گمان کردند که دین مقاصد خود را بپایان رسانید و مقام خود را بعلم و دانش واگذار نمود و معظم دانشمندان اجتماعی و روان شناسان نامی در اروپا با آنان هم گمان شدند، مثلاً فروید روان شناس معروف زندگی بشریت را سه مرحله تقسیم میکند.
1- مرحلة خرافات.
2- مرحلة تدین.
3- مرحلة علم و دانش.
ما در مقدمه کتاب موجباتی را که باعث پیدایش اینگونه شبههها گردید و دانشمندان اروپا را واداشت که این نظریه را بپذیرند، همان نظریهایکه با دین مخالف و از قوانین آن بیزار است بیان کردیم و گفتیم که آن ستیزه و نزاعی که در میان کلیسا و دانشمندان پدید آمد، آنان را وادار نمود که حق را دریابند و بدانند آنچه را که کلیسا میگوید جز انحطاط و سیرمعکوس و خرافات نیست و لازم دانستند که این مولود کلیسائی پایگاه خود را بعلم و دانش بسپارد تا راه برای پیشرفت قافلة بشریت آماده شده و آزادانه بسوی تمدن روان گردد، سپس انگیزه تقلید شوم محکوم بفنا در سرزمینهای مسلمان نشین شرق پدید آمد.
همان تقلیدیکه در نظر تهی دستان این محیط چنین وانمود ساخت که یگانه راه ترقی همان است که اروپای پیروز پیموده، زیرا اروپا از همین راه حریف خود را از پای درآورد، و خیال کردند که بر آنان نیز لازم است دین خودرا پشت سربگزارند چنانکه اروپا گذاشت، و در غیر این صورت تا ابد در حال انحطاط و سیرمعکوس بسر برده و در بیراهة خرافات و عقب ماندگی سرگردان خواهند ماند، اما با این حال همة دانشمندان و نویسندگان اروپا دشمن دین نیستند زیرا از محفل آنان خردمندانی برخواستند که نهادشان از مادیات اروپا آزاد است، و این حقیقت را درک نمودند که عقیده برای بشر یک امر ضروری و فطری و عقلی است و در هر زمانی بشر بآن نیازمند میباشد.
از مشهورترین دانشمندان اروپا، ستاره شناس نامی جیمس جنیز است که زندگی خود را با شک و تردید آغاز نمود و سپس از راه بحث و تحقیق باین نتیجه رسید که مشکلات بزرگ علم آسان نخواهد شد مگر با وجود خدای بزرگ. و همچنین از آنها است (جنیز برگ) دانشمند شهیر اجتماعی که افکارش با دین اسلام تایید میشود، زیرا وی معتقد است که قوانین مادی و آئین روحی باید در یک فکر و یک نظام درآیند، و نظام مشترک تشکیل دهند. و اینک نویسنده مشهور (سامراست موام) در گفتار شیرین و صادقانهاش چنین میگوید: امروز اروپا خدای خود را بدور انداخت و از نو بخدای نوپدیدی ایمان آورد و آن معبود تازه کار علم است، اما متأسفانه علم یک موجود اضطراب آمیز است دائم دست خوش انقلاب بوده، آنچه را که دیروز نفی کرده امروز اثباتش میکند و آنچه را که امروز اثبات کند، فردا نفی خواهد کرد، و بهمین جهت بندگان و پرستندگانش را دائم در حال تشویش و اضطراب میبینی و هرگز آرامش ندارند.
و حقیقت این تشویش مزمن که زندگی غرب را فرا گرفته همان اضطرابیکه اعصاب مردم را در آنجا فاسد و فرسوده ساخته و به مرضهای گوناگون جسمی و روحی مبتلا نموده نتیجه حتمی یک رشته ستیزههای هستی سوز است که نه در زمین بنیروی ثابت تکیه زده و نه در آسمان بقوة ملکوتی پیوسته، و بهمین جهت همه چیز در اطراف این قوم متغیر است، حقایق هستی در کانون فهم آنان دستخوش طوفان انقلاب است، برنامههای سیاسی و اقتصادی روابط دولتها و خلاصه حقایق علم و دانش دائم در حال تغیر است.
بنابراین، اگر در این میان یک نیروی ثابتی نباشد که مردم در اختلافات زندگی و در ستیزة افکار بآن پناهنده شوند بطور یقین یک نتیجة تلخ اجتناب ناپذیر در کمین آنها است، و آن همان تشویش و اضطراب دائم است.
پس اگر ایمان بخدا و اعتقاد بمبدء را در زندگی بشر جز آرامش خاطر و احساس امنیت فائدة نباشد، همان آرامشی که انسان در سایة لطف پروردگار بدست میآورد، و در اعمالش بسوی او توجه میکند و برای رضای او نیروی شر و فساد میجنگد و در اجرای ارادة وی و انتظار پاداش نیک همت خود را در عمران و آبادی جهان بکار میبندد، همین اندازه بس که بشر دست بدامن عقیده بزند و آن را بهترین توشة خود قرار بدهد.
آیا انسان بیعقیده در جهان دارای ارزش هست؟
آیا بشر بیایمان بعالم دیگر از فواید انسانیت نصیبی دارد؟
بدیهی است که انسان بخوبی میداند که نابودی و مرگ در کمین است، و بخوبی میداند که عمر کوتاهش در برابر آمال و آرزوی فرد ناچیزتر از هرچیز است. پس با این حال، اگر ایمان به مبدء نباشد همیشه بآسانی دنبال شهواتش میرود تا بلکه در زندگی کوتاهش بهترین لذتها را بدست آرد و با خوی درندگی و حرص حیوانی بر زمین و منافع آن رو میآورد تا از کمترین فرصت موجود بزرگترین استفاده را ببرد، اینجاست که منافع شخصی و خصوصی پیش میآید و قانون تنازع جلب سود و دفع زیان بکار میافتد، زور آزمائی شخصیت آغاز میگردد، مردم یکباره از اوج انسانیت سقوط میکنند. احساسات و افکار بشر خاصیت خود را از دست میدهد، هدفهای زندگی بغلط هدف گیری شده و وسائل حیات پایمال میشود، کاروان بشریت دچار بحران ستیزه و آشوب هستی سوز میگردد، بطوریکه دیگر نبض عاطفة انسانیت از کار افتاده و مفهوم دوستی و مودت و قانون خودیاری و نوع پروری از لوح دلها پاک میشود و سرانجام کاروان اشرف مخلوقات در منجلاب تن پروری و شهوت پرستی فرود میآید، بطوریکه تا ابد عاطفة نجابت و معنای انسانیت را فراموش نماید.
بدیهی است که مردم در این راه و در این ستیزههای هستی سوز اندکی از منافع و لذایذ دنیا را بدست میآورند، اما همه را با هجوم و ازدحام دسته جمعی فاسد و تباه میسازند، گرسنه وار در بدست آوردن آن از یکدیگر سبقت جسته پایمالش میکنند در این راه هم افراد و هم ملتها نابود میشوند. اما افراد طوری شهوات بر آنها تسلط پیدا میکند که خود بخود در صف بندگان شهوت قرار میگیرند، اسیر انگیزهها و محکوم بفرمان غریزة حیوانی میگردند و اما ملتها دائم بسوی جنگهای جهان سوز میروند، همان جنگهائیکه نه لذت میشناسد و نه زندگی، پس علم بدون ایمان همان ابزار هستی سوز است که انسانیت را رو بنابودی و جهان را بسوی ویرانی خطرناک رهبری مینماید.
بنابراین، اگر اعتقاد بمبدء را در زندگی بشر فایدة جز این نباشد که میدان را برای زندگانی آماده ساخته و آرزوی زندگی جاوید را سرمشق برنامة بشریت قرار میدهد همان زندگی که همة آرزوها در آن بر آورده شده و از تمامی نعمتهای جاوید دلخواه آن بهره برداری میشود، خلاصه اگر عقیده را جز تخفیف بحرانهای روی زمین و آماده کردن فرصتهای مناسب برای پرورش افکار دوستی و برادری و بشرنوازی مأموریتی نباشد همین اندازه بس که انسان عقیده را محترم بشمارد و آن را بهترین توشة زندگی قرار دهد.
باید توجه داشت که بالاخره صاحبان مقاصد عالی و افکار و عقاید با ارزش انسانیت را کی مأمور کرده که در مبارزه این اندازه سرسخت و صبور باشند؟ که بآنان دستور داده که در راه رسیدن بافکار و هدفهای انسانیت تا این حد با قوای شر و فساد بجنگند؟ آیا سود شخصی که انتظارش را داشتند وادارشان میساخت؟ نفع شخصی که ارزشی ندارد تا در راهش خونها ریخته شود، زیرا بعضی و بلکه اکثر شان قبل از رسیدن بنفع منظور، از جان شیرین میگذرند بلکه هدف این گروه هدایت کاروان بشریت بوده و بس.
واضح است آن عقیدهایکه تکیه بر نفع شخصی زند، هرگز رستگار نخواهد شد؛ مگر آنگاه که هدف ناچیزش بدست آید و متأسفانه تا بدست آید تندبادها ویرانش میکند، آری، تندبادهای شهوات و منافع خصوصی زیرا که این گونه هدفها مانند خار بن ریشه ثابت ندارد، بنابراین سود شخصی زودگذر علت صبر بر شدائد و باعث این همه فداکاریها نبوده و نه خواهد بود.
در مقابل این طایفه بعضی مصلحین حرفهای هستند که نیروی صبر مبارزة خود را از کینههای درونی میگیرند، از کینههای شخصی خود و یا از کینههای گروهی امتیاز خواه و یا از کینههای ملتی که در میان آن بزرگ شدهاند الهام میگیرند، و این مصلحین دروغی گاهی هم ببعضی هدفهای خود نائل میشوند.
گاهی شدت کینه و بغض آنان بحدی میرسد که به همة رنجها و گرفتاریها تن در داده و در راه هدف خود را برای هرنوع فداکاری آماده میسازند، اما متأسفانه عقائدیکه تکیه بر بغض و کینه و پشت پا برآئین دوستی بزند هرگز ممکن نیست کاروان بشریت را بسر منزل بهروزی و آسایشگاه سعادت برساند، بلی گاهی مشکل موقتی را آسان و گاهی ستمی را بر طرف میسازد و لکن هیچگاه درمان قطعی آلام بشر دردمند نخواهد بود، زود است که منحرف شود، آری بناچار هم منحرف خواهد شد زیرا که همیشه از پستان کینهها و عداوتها شیر خورده است، در نتیجه شری را به شر بدتر و ظلمی را بظلم شدیدتری تبدیل و سقوطی را بسقوط عمیقتری تحویل خواهد داد، بر همگان روشن است عقیدهایکه برنفع آنی و زودگذر استوار نباشد.
عقیدهایکه از سرچشمة کینهها و عداوتها سیراب نشود عقیدهایکه هدفش ایجاد دوستی و نجابت و حق یاری و برادری باشد، عقیدهایکه با شر بخاطر اینکه شر است میجنگد و از حریم خیر به پاس اینکه خیر است دفاع میکند، این همان عقیده است که فقط بنفع بشریت میکوشد، این همان ایمان کامل است که جهان را بسوی خیر کشیده و انسان را بقافله سعادت نزدیک میسازد، بنابراین، هدف عالی کی توان رسید مگر راهش بجز ایمان بنوع یاری و برادر دوستی است؟ مگر راه این هدف غیر از ایمان بخیر است؟ همان خیریکه بوجود بیپایان خدا پیوسته است، مگر راه این مقصود با عظمت جز ایمان بحق است، همان حقیکه زندگی بشر با آن اندازه گیری میشود، پس بدون ایمان بخداوند Y و اعتقاد بعالم دیگر چگونه باین هدف عالی میتوان رسید. همان ایمانیکه حس فنا و نابودی را از روح زائل ساخته و بجای آن احساس دوام و بقا و زندگی جاوید میبخشد، همین جا است که دیگر این روح کوشش و کردارش را بیفائده و افکار پر ارزش خود را عاطل و باطل نخواهد یافت، تا اینجا بحث ما در عقیده بود، عقیده بخداوندY و ایمان بعالم دیگر و حیات جاویدان.
***
اما اسلام را حساب دیگر است، آنانیکه در خاطرشان نقش بسته که اسلام وظیفه خود را ایفا کرده و هدفهای خود را بپایان رسانده است هنوز نمیدانند که اسلام برای چه آمده؟ همان طورکه آنها در درسهای تاریخ فراگرفتهاند همان درسهائیکه برنامه آن را استعمارچیان دلسوز تدوین نمودند خیال میکنند که اسلام فقط برای بر انداختن بت پرستی نازل شد، آمد که بشر بت پرست را بپرستش خدای یکتا بخواند، روزیکه اعراب در حال توحش میزیستند و قبایل متفرقه بودند دشمنی و ستیزه جوئی در میان آنها حکم فرما بود و غارت و خون ریزی شعار مقدس بشمار میآمد، اسلام آمد آن تفرقهها را کنار گذاشت و آن قانون را درهم ریخت، در میان آنان هم آهنگی ایجاد نمود و همه را در یک اجتماع منظم قرار داد، اعراب پیش از اسلام شراب خوار و قمارباز بودند و مفاسد اخلاقی را نیکوکاری میدانستند، اسلام آمد آنها را از باده گساری و قماربازی وسایر کارهای زشت بازداشت، چنانکه از گروگان گرفتن انسانها و زنده بگور کردن دختران بازداشت، و باین موجودات خارج از صف بشریت حق اجتماع داده و جزء خانواده بشریت بشمار آورد.
اسلام آمد پیروانش را به نشر دعوت خود خواند و آنها نیز بندایش جواب مثبت دادند و بتبلیغ اسلام قیام کردند، تا جنگها و لشکرکشیهائیکه بتوسعه اسلام منتهی شد برپا گردید و خونهای فراوان ریخته شد تا اسلام بحدود جغرافیائی معروفش رسید، و منظور از این دعوت غیر از این نبود و آن هم که حاصل شد در نتیجه هدفهای اسلام در اینجا بپایان رسید.
و اسلام وظیفه خودرا بنحو شایسته انجام داد و خود جزو سطور تاریخ درآمد و در ردیف آثار باستانی قرار گرفت، و اکنون که در عالم اسلامی بت پرستی وجود ندارد و قبائل وحشی نیز بتدریج و کم کم بملتهای بزرگ و متمدن تبدیل گردید موضوع باده پیمائی و قماربازی و مسائل اخلاقی بحال خود واگذار شده و بر خلاف همه ادیان در اجتماع مترقی امروز محترم و اجتماع پسند شد و گفتگو در اطراف اینگونه کارها دیگر بیفائده است، زیرا که امروز هیچ محفلی بدون باده و قمار فروغ ندارد. و بعبارت دیگر، اجتماع روز آنها را برسمیت میشناسد، پس روی این حساب هنگام انتشار دعوت اسلام بسر آمده و در تاریخ نوبنیان امروز پست جدیدی برای آن در نظر گرفته نشده است. بنابراین، اسلام مأموریت خودرا انجام داده و مقاصدش را بپایان رسانده است.
هم اکنون وظیفة ما این است که بسوی تمدن جدید روی بیاوریم و آن ما را از هر جهت بینیاز خواهد ساخت.
آری، این همان الهام برنامههای تعلیم و تربیت استعمار است که امروز بر فرزندان و جگرگوشگان خود یاد میدهیم و همین برنامههای شرآمیز در جامعة ما بنام تمدن صحیح شناخته شده چنانکه از روزنة بیفروغ افکار سرسپردگان استعمارگران غربی سر درآورده و در میان غرب پرستان معروف است، ولکن اینان و آنان هیچ یک تاکنون درک نکردهاند که اسلام برای چه نازل شد، جان سخن این است که حقیقت بیپایان این نظام بیمانند در کلمة با ارزش آزادی گنجیده است، و بعبارت دیگر اسلام حقیقت آزادی و آزادی حقیقت اسلام است، اسلام و آزادی دو حقیقت پاک و تفکیک ناپذیرند، اسلام مساویست با آزادی از هر قدرتیکه در کرة زمین قافله بشریت را مقید میسازد و یا از پیشرفت آن بسوی آسایشگاه بهروزی و سعادت و از رسیدن باردوگاه انسانیت باز میدارد، اسلام مساویست با آزادی از چنگال حکومتهای زور و فرمان روائی ستمکاران، همان ستمکارانیکه همیشه بشر را از برای بهره برداری خود میخواهند و همه جا با قهر و غلبه و ایجاد خفقان مردم را اسیرخود میسازند.
و بر علیه انسانیت قوانین ضد انسانی و خلاف حقیقت تصویب مینمایند، و سعادت و خوشبختی افراد را تیره و ناموس آنها را بیاحترام و دارائی جامعه را بغارت میبرند.
اسلام با برگرداندن همة قدرتها بسوی خدای یگانه و منحصر دانستن همة نیروها در اختیار پروردگار و با بیان کردن این حقیقت بزرگ که باید در افکار و قلوب مردم از هر بدیهی بدیهی تر گردد و آن عبارت از این است که همه بدانند مالک الملوک خداوند Y است، و او است که بر همة بندگانش غالب است، حکومت و فرمان روائی واقعی سزاوار او است، همه بندگان ویاند، و در مقابل او هیچ بشری بر سود و زیان خویش مالک نیست، اینجا است که پس از روشن شدن این حقیقت دیگر هر بشری از آزار بشری مانند خود آزاد است، زیرا بخوبی میداند که از بشر ناتوان کاری ساخته نیست، و میداند که خودش و دیگران در مقابل ارادة پروردگار قهار مغلوبند.
اسلام مساویست با آزادی از همة شهوات؛ حتی شهوت حیات، در صورتی که حیات برندهترین اسلحة ستمکاران است، بیاراده و یا با اراده آن را برای سرکوبی بشر بکار میبرند، زیرا اگر مردم اسیر شهوات نباشند هرگز تن بذلت نمیدهند و هیچگاه از میدان مبارزه با ظلم و ستم عقب نشینی را جایز نمیدانند و بهمین جهت اسلام عنایت و پافشاری مخصوصی با آزادی مردم دارد تا در مقابل شر و فساد در صف مجاهدان جان باز قرار بگیرند نه در مقام ریاکاران سست و زبون.
اینک فرمان بسیج آزادی را از زبان سخن گوی اسلام بشنوید. این قرآنکریم است که این فرمان را از طرف خدای بزرگ خطاب به پیغمبرش بگوش جهانیان میرساند.
﴿قُلۡ إِن کَانَ ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ وَإِخۡوَٰنُکُمۡ وَأَزۡوَٰجُکُمۡ وَعَشِیرَتُکُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ کَسَادَهَا وَمَسَٰکِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَیۡکُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِی سَبِیلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٢٤﴾ [التوبة: 24].
«هان، بگو (بمردم): اگر پدران شما، فرزندان و همسران شما، برادران و خواهران شما، و فامیل و خویشان شما، اموال و ثروتیکه اندوخته اید، و تجارتیکه از کسادی بازارش میترسید، خانهها و کاخ هائیکه دلبستگی کامل بآنها دارید نزد شما از خداوند و پیامبر و از جهاد در راه خداوند عزیزتر و محبوب تر است؟ منتظر باشید، و خویشتن داری کنید تا خداوند امرش را روشن سازد و یقین بدانید که او گروه فاسق را هدایت نمیکند».
شگفتا چه اعلان با ارزش و چه فرمان با عظمت است که همة شهوات جهان را در یک کفة میزان حقیقت نهاده و در کفة دیگر دوستی خداوند Y و پیامبرص و جهاد در راه خداوند را قرار داده، عجب میزان عدالت و سنجشگاه حق و حقیقت است.
سپس در هنگام سنجش کفه خدا دوستی سنگین تر از کفه شهوات است، آری، سنگین تر باید تا شرط کمال ایمان و زینت بخش محفل معرفت گردد.
نا گفته نماند که منظور از آزادی از شهوات تنها مقاومت و پایداری در برابر ستمکاران و زورگویان نیست بلکه با حفظ سمت برای هدفهای شخصی نیز بکار برده میشود، تا بشر بآسانی بتواند خود را از قید بندگی غریزههای طبیعت آزاد بسازد و زیربار سلطان دیواندرون خود نرود.
واضح است کسیکه غرق در شهوات است در اول کار گمان میکند که پیش از دیگران از لذائذ حیات و مزایای زندگی بهره مند است و لیکن این خیال خام و این پندار خطا پیشه در اندک زمانی او را بدست عبودیت و بذلت بندگی مزمن میسپارد، بطوریکه راه نجات برویش بسته و به شقاوت و تیره روزی خانمان بر انداز گرفتار گردد، و تا ابد آسایش و آرامش از وی سلب شود، زیرا هیچگاه کیسه طمع و شهوات با افراط و زیاده روی و با فشار ستیزه پر نمیشود و بلکه هر اندازه که افراط و فشار بیش تر وانگیزه ستیزه شدیدتر شود این دیو گرسنه دهان بازتر و گرسنه تر میگردد و سر انجام پیروانش را چنان بخود سرگرم میسازد که نتوانند از چنگالش بیرون آیند و بعلاوه دام خود را چنان استادانه میگسترد که خود بخود هر شهوترانی بیاختیار بسویش میرود، بدیهی است که در این محیط، زندگی دیگر امکان پیشرفت نخواهد داشت و همای دور پرواز بشریت دیگر نمیتواند بپرواز درآید، مگر آنگاه که از فشار مرگبار شهوات آزاد شده و از قید بندگیش نجات بیابد، تا در میدان آزادگان عمل کند و در صف با عظمت احرار استخدام شود، خواه این عمل بصورت علمی درآید که زندگی را برای بشر هموار بسازد و یا بفداکاری و جان بازی انجامد تا جان داده و سرمایه زندگی جاوید بدست آورد، و یا عقیده و ایمانی باشد که بوسیلة آن در افق افکار روشن بپرواز درآید، و جهان بیپایان بشریت را زیر بالش بگیرد و از اینجا است که اسلام عنایت خاصی بآزادی بشر از شهوات خود دارد، اما نه بتصویب نمودن رهبانیت خشک کلیسائی، که تمام شیرینیهای زندگی بکامش تلخ است، و نه با جلوگیری از لذتهای گوارا که انسان را بقانون شکنی وادارد، بلکه با تهذیب کام خواهی افراد و مباح ساختن مقداری از لذائد بقدریکه رفع احتیاج کند و نیروی آدمی را آزاد بگذارد تا بتواند در پیش برد و بزرگداشت کلمة حق مردانه بکوشد.
اسلام با این اقدام دو سود بزرگ را در نظر گرفته
یک سود برای خود فرد که با بدست آوردن مقداری از لذت و آرامش خاطر بآسانی بتواند از مزایای زندگی استفاده نماید.
و سود دوم برای اجتماع که با بکار انداختن نیروی آن در راه خیر و سعادت بمقتضای نظریة وسیع خود که همیشه در هم آهنگ ساختن فرد و اجتماع میکوشد و اجتماع را بسوی ترقی و کمال رهنمائی میکند و همچنین اسلام بآزادی عقل از خرافات و اوهام پرستی نظر دارد. زیرا که پیش از اسلام بشریت در خرافات و اوهام غرق بود، قسمتی از آن خرافات را خود بشر ساخته بخود و بخدایان مصنوعی نسبت میداد، و قسمت دیگر را رجال دین بافته و بخدای زمین و آسمان منسوب میساختند.
و همه این کارها ناشی از یک رشته جهالت بود که عقل بشر در کودکی از پستان آن شیر میخورد.
بنابراین، اسلام آمد که بشریت را از چنگال خرافات نجات بدهد، همان خرافاتیکه در پیکر بتها و در داستان یهود، و اوهام کلیسا، نمایان میگردید، اسلام آمد که کاروان بشر را از خرافه پرستی بسوی حق برگرداند، بطوریکه عقل بپذیرد و حواس بشناسد، و ضمیر ایمان بیاورد، اسلام افراد بشر را برای بکار انداختن نیروی خود میخواند تا با رهنمائی آن پی بحقایق زندگانی ببرد، بشرط اینکه در میان عقل و دین عداوت و در میان علم و دین دشمنی پدید نیاید، و انسان در خدا شناسی بخرافه پرستی مجبور و در گرویدن بعلم و دانش بانکار کردن خداوند Y ناچار نگردد، بلکه با اطمینان دل و استقامت ضمیر اقرار نماید که خدای بزرگ هرچه در زمین است تحت فرمان وی قرار داده است، و بخوبی بداند هر راز علمی و هر سود مادی که تاکنون بشر بآن رسیده توفیق و فضل بیپایان خدای بزرگ است، و بخاطر همین نعمتها سزاوار شکر و مستحق پرستش است، با بهترین و شایستهترین وجهی باید در ستایش او بکوشد و بهمین جهت است که خداوند حکیم معرفت را جزو ایمان قرار داده نه مخالف آن و همة اینها یک رشته هدفهای است که بپایان نرسیده و تا بشر بشر است ممکن نیست بپایان برسد.
بنابراین، آیا میتوان گفت: اکنون بشریت از چنگال خرافات نجات یافته؟ آیا میتوان گفت: از قید تسلط ستمکاران و زورگویان رها شده؟ آیا میتوان گفت: از فشار عزائز و از صیحة مرگبار شهوات آزاد گشته؟ نصف سکنه جهان هنوز هم در بت پرستی بسر میبرند. در هند و در چین و در اکثر نقاط عالم هنوز هم بت پرستی شیوة ستوده و آرمان مقدس است، و نزدیک بنصف دیگر نیز امروز بخرافات نوپدیدی گرویدهاند که در گمراه ساختن بشریت و فاسد نمودن افکار و پندار مردم و قطع کردن علاقه و ارتباط انسانها کمتر از بت پرستی نیست، و بلکه خطرناکتر است و این خرافات جدید همان علم بدون ایمان است. جای انکار نیست که علم در کشف حقایق از مهمترین ابزار معرفت است و در راه ترقی و پیشرفت، بشریت را مسافتهای زیادی پیش برده است.
اما ایمان غربیها بر اینکه او خدای یکتا است و مسدود ساختن راههای معرفت بجز علم تجربی انسانیت را از مقصد خود دور و افکارش را در میدان تاریکی محصور ساخته، همان میدانی که فقط علوم تجربی میتواند عمل کند و آن عبارت از میدان حواس است. بدون شک هر اندازه هم که وسعت این میدان بیشتر باشد بازهم نسبت بنیروی خدا دادة انسان تنگ است و هر قدر ارتفاع فضایش بالاتر باشد بازهم در برابر قدرت پرواز فکر و روح بشر ناچیز است. زیرا هر وقت که انسان با فکر و روح خود بپرواز درآید به روح بیپایان حق متصل میگردد و با دیدة ظاهر و باطن در آن حال از نور معرفت اقتباس مینماید، و البته این معنی بالاتر از آن خرافات است که پیروانش خیال کردهاند و ایمان دارند که فقط علم تجربی میتواند آنها را بهمه اسرار هستی آشنا سازد و چنین میپندارند که هر آنچه این علم اثباتش کرد حق، و هر چه را از اثباتش ناتوان شد خرافات است، و حال آنکه علم تجربی هنوز طفل است. هنوز هم دربارة بسیاری از حقایق جهان هستی در میان نفی و اثبات سرگردان و از شکافتن هستة حقیقت موجودات عاجز است و بلکه هنوز نتواسته از اوصاف و ظواهر تجاویز نماید.
اما پرستشگران علم در داوری کار معبود خود بشتاب میروند و چون آن را از درک غیرمحسوسات ناتوان یافتهاند وجود روح را منکرند و بجرم اینکه علم تجربی در میدان تاریک حواس بشر محدود است نیروی برق آسای انسان و ارتباط معنوی او را با عالم خارج از حواس که هنوز هم برای علوم طبیعی مجهول است انکار میکنند و انکار آنان نه برای این است که در پشت پرده حقیقتی نیست بلکه برای این است که ابزارشان از اثباتش عاجز است، و چون حقیقت ذات خداوند Y ممکن نیست در برابر علم تجربی سر فرود آورد پرستشگران علم خود را از او بینیاز میدانند و بلکه گروهی قدم بالاتر نهاده وجودش را منکرند.
بنابراین، اکنون بخوبی روشن شد که دنیای امروز باسلام محتاج تر است چنانکه سیزده قرن پیش محتاج بود. بلی، دنیا امروز باسلام محتاج تر است که از چنگال خرافاتش برهاند و عقل و روحش را از اوهام پرستی نجات داده باوج عظمت خدا شناسی برساند، خواه آن خرافات، بت پرستی باشد و یا دانش پرستی، بآن معنی که غربیون پیشرو امروز میگویند: بلکه امروز عالم بوجود اسلام بیش ازاین محتاج است تا در میان علم و دین از نو صلح و صفا برقرار ساخته و آرامش از دست رفته را بجامعة بشریت دوباره باز گرداند، همان جامعهایکه عقاید فاسد دنیای غرب ویرانش کرده، عقل و وجدانش را با هم آشتی بدهد تا بداند که احتیاج بعلم و احتیاج بخداوندY با یکدیگر ناسازگار نیست. دیدی هرلحظهایکه میگذرد دنیای متمدن امروز بوجود اسلام نیازمندتر میگردد تا مگر بقیة این روح ناستودة یونانی را از نهادش بیرون براند.
همان روحیکه اروپای متمدن امروز آن را از امپراطوری روم ارث برده است، همان روح پلیدی که ارتباط بشر و خدایان را ارتباط عداوت و دشمنی میپنداشت، همان روح ناپاکی که معتقد است همة اسرار معرفت و هر خیریکه بشر بآن میرسد با زور از دست خدایان گرفته میشود بطوریکه اگر این خدایان قدرت داشتند همه را از بشر مضایقه میکردند و از اینجا است که هر کشف علمی در این قاموس، پیروزی بر خدایان و شفابخش آلام بشریت محسوب است؛ و این روح پلید هنوزهم در باطن عقل اروپائیان و در نهاد عموم غربیون کمین کرده و گاه گاهی از دریچة گفتار آنها آشکار میگردد؛ از قبیل اصل پیروزی انسان بر طبیعت و رسیدن علم تجربی باسرار هستی و مانند اینها. و همچنین در راه خداپنداری و خداشناسی از آنان سرمیزند و خیال میکنند که فقط ناتوانی انسان او را وادار بخداشناسی میسازد، زیرا به عقیدة آنان هرکشف علمی را که انسان بدست میآورد بهمان نسبت یک درجه او را بالا برده و در مقابل یک درجه خدا را تنزیل میدهد. و این ترفیع و تنزیل همینطور ادامه دارد تا انسان بهمة اسرار علم آشنا شده و برموز آفریدگاری قدرت پیدا کند، و بدمیدن حیات بپردازد، و این همان خواب تعبیر ناپذیر است که در مخیلة دانشمندان امروز کمین کرده است و معتقدند که: اگر بشر در این کار پیروز گردد برای آخرین بار از ستایش و خضوع در برابر خدا رها شده و خود آفریدگار خواهد بود. پس دیدی که عالم امروز چه نیاز بزرگی باسلام دارد تا از این گمراهی نجاتش بدهد و بروح و روانش آرامش و امنیت غارت شده را باز گرداند، از لذت رحمت و حلاوت لطف خداوندY با خبرش بسازد و آگاهش نماید که هر معرفتیکه بشر بآن برسد و هر سودیکه نصیبش گردد بزرگترین سعادت است که از پیشگاه خدای توانا در اختیارش قرار میگیرد، آگاهش بسازد که در صورتی خداوندY از بشر راضی است که این اندوختههای گرانبها را در بهروزی اجتماع بکار ببندد، و نیز آگاهش بسازد که هرگز بجرم شناختن حقیقت و پی بردن برموز هستی، خدای بزرگ انسان را مورد خشم خود قرار نمیدهد و همچنین هنگام کشف و آشنا شدن به یک حقیقت علمی، پروردگار دانا از خودستائی بشر نمیترسد؛ بلکه وقتی انسان را مورد عتاب و غضب قرار میدهد، که اندوختههای معرفتش را در راه اذیت و آزار مردم بکار اندازد، واقعاً که مردم امروز باسلام محتاج ترند؛ تا گریبان آنها را از چنگال ستمکاران و زورگویان نجات بدهد، همانطوریکه سیزده قرن پیش نجات داد. واضح است که امروز ستمکاران فراوانند بعضی از آنان پادشاهان و برخی گردن کشان و گروهی سرمایه دارانند که دائم با وسائل گوناگون خون زحمت کشان را میمکند، و با اسلحة برنده فقر و احتیاج آنان را سرکوب میسازند، و گروهی دیکتاتورها و خودسرانی هستند که با توسل بزور سرنیزه و بکار بردن سلاحهای آتشین و تشکیل دادن شبکههای جاسوسی و محکمههای تفتیش عقائد حکمرانی کرده و بر گرده ملتها سوارند و با کمال پرروئی خود را مجری ارادة ملتها و خادم طبقه رنجبر میخوانند. اسلام امروز مردم را واقعاً و بدون ریا از چنگال این گروه ستمکار نجات میدهد. بلی، اینجا بعضیها میتوانند بپرسند: اگر اسلام اینطور نجات بخش است پس چرا ملت مظلوم خود را از چنگال ملوک ستمکارش نجات نمیدهد؛ همان ستمگرانیکه هنوز هم بنام اسلام نفسها را در سینهها حبس کرده و زالوصفت دائم بمکیدن خون بیگناهان مشغول و در هتک احترام دیگران لحظه ای غفلت ندارند، پاسخش این است که اشتباه نشود هنوز اسلام در این بلاد حکومت ندارد وحتی اهل این محیط مسلمانان واقعی نیستند، از اسلام فقط نام مسلمانی را دارند، این حکم قرآنکریم دربارة این گروه کاملاً صادق است، آشکار میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: 44] «آنانیکه بر خلاف حکم خداوند حکم برانند کافرند». وهمچنین طی فرمان دیگری خطاب به پیامبر مبارز اسلام میفرماید: ﴿قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا یَدۡخُلِ ٱلۡإِیمَٰنُ فِی قُلُوبِکُمۡ﴾ [الحجرات: 14] «بآنان بگو: هرگز نگوئید: ما مؤمنیم، بلکه بگوئید که بناچار اسلام را پذیرفتیم زیرا که هنوز ایمان بقلبهای شما راه نیافته است». البته آن اسلامیکه امروز ما بسویش میخوانیم طبعاًً آن نیست که این گروه مسلمان نما در مشرق زمین دست آویز کرده و بنام آن با تمام قوانین خداوند Y مخالفت میکنند گاهی مطابق دستورهای اروپا و گاهی موافق احکام خداوند Y رفتار مینمایند.
نه با آن قصد عدالت و نه با این ارادة انصاف دارند، آماده و آگاه باشید آن اسلامیکه ما بسویش دعوت میکنیم امروز تازه بجنبش درآمده تا تختهای ستمکاران را بلرزاند و آنان را با کاخهای ظلمشان واژگون سازد. یا باطاعت خود وادارد و یا از زمین پاک اسلامی بیرونشان کند؛ مثل آن اسلام مثل آب باران است که در روی زمین جاری میشود، حبابش فانی و نابود گشته و آنچه بنفع مردم است در دل زمین میماند و مورد استفاده قرار میگیرد.
﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَیَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ وَأَمَّا مَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَیَمۡکُثُ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الرعد: 17].
«اما آن کفِ [روى سیل و روى فلز گداخته در حالى که کنارى رفته] به حالتى متلاشى شده از میان مىرود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود مىرساند در زمین مىماند».
بدیهی است وقتیکه این اسلام حکومت کند چنانکه بیاری خداوند Y خواهد کرد هیچ ظالمی در بلاد اسلامی دیده نخواهد شد.
زیرا که اسلام هرگز جفاکاران را برسمیت نمیشناسد و بهیچ کسی اجازة حکومت خودسرانه نمیدهد، بلکه آنروز همه باید در همه جا طبق فرمان خداوند Y و دستور پیامبر r رفتار بنمایند، و شکی نیست که حکومت خداوند Y حکومت عدل و احسان است؛ آری، آنروز که اسلام رشتة حکومت را بدست میگیرد باین معنی که یک عده جوانان مؤمن و مردان مجاهد در سایة اسلام تربیت یابند هیچ زمامداری نمیتواند جز قانون خداوند Y قانونی اجرا کند و در غیر اینصورت خود بخود معزول شناخته شده و حق زمامداری بر مردم نخواهد داشت، چنانکه حضرت ابوبکر صدیق t با صراحت بیان در عهد خود میگفت: ای مردم، تا روزیکه دیدید سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید، و هرگاه که دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری بر شما نخواهم داشت. و همچنین آنروز زمامدار بیش از یک فرد معمولی در مال ملت و در قانون خداوند Y حقی نخواهد داشت و نیز در آنروز زمامدار نمیتواند بزمامداری برسد مگر با اراده و انتخاب آزاد مردم نخبه، شخصی شایستة این مقام است که جز عدالت و رشادت و نیکوکاری قیدی نداشته باشد، روشن است که این اسلام روزیکه حکومت کند ملت خود را نه تنها از خودسری و زورگوئی جفا کاران داخلی نجات میبخشد بلکه با حفظ سمت از طغیان مستقیم بیگانگان نیز جلوگیری خواهد کرد، زیرا که اسلام دین عزت و دین شرف است، همیشه از کرنش و تواضع به استعمار ننگ دارد و همه جا آن را بشدت زشت میشمارد.
در نظر اسلام رضایت و کرنش به استعمار با کیفر و مواخذة سخت و شدید خدای قهار مساویست، این همان اسلام است که مردم را همه جا و در هر زمان با وسائل موجودش بمبارزه علیه استعمار و استعمارگر میخواند، پس دیدی که ما امروز بوجود اسلام نیازمندتریم تا بزیر پرچمش درآئیم و کشور خودرا از لوث استعمار پاک کنیم، افکار و ارواح و اموال و خلاصه عرض و ناموس و عقاید خود را از چنگال زهرآگینش آزاد بسازیم تا بوسیله آن سزاوار لطف بیپایان خداوندY و دین برگزیدهاش باشیم، همان خدای بزرگی که میفرماید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا﴾ [المائدة: 3]. «امروز دین شما را تکمیل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بهترین دین برگزیدم».
و لکن اشتباه نشود باز هم دور اسلام در این حد متوقف نخواهد ماند؛ زیرا که نفع آزاد کردن این قطعه عالم از چنگال ستمکاران داخلی و خارجی تنها بر ملت مسلمان عاید نیست، بلکه با حفظ سمت برای همة اهل جهان، نعمت بزرگ و سرمشق درخشان زندگی است، همان جهانیکه با ضربت مرگبار جنگ گذشته بخون خود غلطید و جنگ آینده نیز بنابودی وحشتناک تهدیدش میکند.
آری، اگر عالم اسلامی هستی خود را بازگرداند و عظمت خود را از سر بگیرد چنانکه بیاری خداوند Y تازه در این راه قدم نهاده. بطور یقین این ستیزة هستی سوز و این آشوب خانمان برانداز که امروز دنیا را بنابودی تهدید میکند خاموش شده و نیروی سومی بوجود آمده تعادل نیروی ملل را در اختیار خواهد گرفت، هم از قدرت و نفوذ سرمایه داری و هم از غلبه و پیروزی کمونستی مانع خواهد شد، در آنروز نه روسیه شوروی میتواند بما چیره شود و نه امریکای سرمایه دار چشم طمع بسوی ما خواهد دوخت، چنانکه با کمال پرروئی امروز رفتار میکنند بلکه آنروز هر دو در جلب رضایت اسلام و خوشنودی مسلمانان با یکدیگر رقابت خواهند کرد. بنابراین، دیدی که دنیای امروز به پیروی اسلام محتاج است اگرچه غیر از مسلمانهای موجود هم کسی از آن پیروی نکند، زیرا که تنها پیروزی آن عالم را از ترس مزمن و از ناراحتی اعصاب نجات میبخشد. شگفتا دنیای پر آشوب امروز چه احتیاج بزرگی باسلام دارد تا آنکه آن را از چنگال سلطان شهوات رها سازد. اینک این اروپای متمدن است که در منجلاب شهوات چنان غرق است که به بیرون آمدن قادر نیست و چنان از باده شهوات سرمست است که کنترل اعصاب از دستش خارج است، اگر بگویند چه نتیجه ای بالاتر از این که امروز علم و دانش این همه پیشرفته است. مگوئیم: صحیح است که علم و دانش ترقی کرده اما متأسفانه از ترقی بشریت خبری نیست که نیست!، آری، تاکنون یاد نداریم جامعه ای را که اسیر شهوات خود باشد و در گرداب محسوسات مادی درماند و با این حال ترقی بکند و در زندگی سرافراز گردد.
بلی، امروز پیشرفتهای علمی در سراسر شرق و غرب بعضی مردم را چنان فریفته که خیال میکنند ساختن هواپیماهای صوت شکن و بمبهای اتمی و هیدروژنی و اختراع دستگاه رادیو و تلویزیون و کنترول نیروی الکتریسیته فقط وسیله پیشرفت و ترقی است و بس. اما متأسفانه باید گفت که میزان صحیح ترقی آن نیست که آنان پنداشتهاند، بلکه آن میزانیکه هرگز خطا نمیپذیرد این است که انسان همه جا و همه وقت بر شهوات خود پیروز شود و بخوبی بتواند خواستههای غرائز خود را کنترل کند در نتیجه بشر هر چه در این کنترل قوی تر گردد بتمدن نزدیکتر است و هر اندازه در این کار ناتوان تر شود از تمدن دور است، گرچه در عالم ببالاترین مقام علمی هم برسد. و بدیهی است که این میزان فرمایشی نیست که بدون دلیل ادیان و مذاهب و یا علم اخلاق آن را ساخته باشد، بلکه یک قانون طبیعی و یک میزان فطری است که خداوند بزرگ در نهاد بشر بودیعت نهاده است.
پس بنابراین، چه خوش است چند ورقی از تاریخ بخوانیم و اندکی بزندگی ملتهای گذشته بپردازیم: چه ملتها که میتوانستند در عالم با قدرت و نیرومندی زندگی کنند و در راه خیر و بهروزی بشریت بکوشند نکوشیدند و بجایش خود در نهایت تن پروری و شهوت پرستی فرو رفتند و سر انجام بسرنوشت شومی دچار شدند. آیا کاخ عظمت یونان باستانی را چه ویران کرد؟ و بساط امپراطوری روم و ایران قدیم را چه در هم کوبید؟ و قدرت عالم اسلام را در آخر عهد دولتهای عباسی چه نابود کرد؟ ملت تن پرور فرانسه در جنگ گذشته چه شجاعتی از خود نشان داد؟ آیا در اولین ضربت که بر پیکرش خورد تسلیم نشد؟ زیرا ملت فرانسه همان ملت تن پرور بود که همه نیرویش را در عاشی و خوشگذرانی به هدر داده بود، دیگر آن انرژی را نداشت که اندوختههای مادی و معنوی خودرا در دفاع ازحریمش بکار بیاندازد. فرانسویان در پست همتی بجائی رسیده بودند که هنگام ریزش بمبهای دشمن از ویرانشدن کاخها و کابارههای پاریس بیش از نابود شدن هستی و سعادت تاریخی خود میترسیدند و بر قاصخانههای این شهر پر از فساد بیش از استقلال کشورشان احترام میگذاشتند.
ای بسا در نظر غفلت ربودگان مشرق زمین، ملت امریکای شهوت ران امروز بزرگتر از هر ملتی نمودار است، زیرا که این ملت آلوده بشهوت پرستی با وصف اینکه تن پرور است هنوز دارای قدرت و نفوذ است و بزرگترین تولید جهان در دست اوست.
اما متأسفانه این خیال پرستان که امریکا را این قدر بزرگ میپندارند تاریخ آن را فراموش کردهاند که هنوز جوان است، هنوز از اندوختة خود خرج نکرده دوران افزایش نیروی جوانی را طی میکند و تاکنون سرد و گرم روزگار نچشیده است و این نکته را همه میدانند که جوان همیشه در تحمل بیماری و بردن رنج تواناتر است بطوریکه از بیرون بدن آثار مرض نمودار نمیشود. و با این حال چشم طبیب متخصص میتواند آثار بیماری را از پشت پردة پرتزویر جوانی دریابد، و در اینجا برای روشن شدن حقیقت، این دو خبر مشهور را که در فضای عالم پیچید و در جراید جهان منتشر شد نقل میکنم تا فریب خوردگان بدانند آن قانونیکه آفریدگار هستی در نهاد آفریدة خود بودیعت نهاده تغییرپذیر نیست و نیز بدانند که علم با همه پیشرفتهایش هرگز نمیتواند قانونی را که در طبیعت بشر و نهاد موجودات است تغییر بدهد، زیرا که علم نیز پاره ای از همین فطرت خداداد است و هیچگاه آئین خدا را متغیر نخواهی دید.
خبر اول این است که دولت امریکا سی و سه (33) نفر از کارمندان وزارت خارجه خود را بجرم اینکه بجنون غریزة جنسی دچار شده بودند از کار برکنار کرد، زیرا که با این وصف دیگر مورد اطمینان نبودند و نمیتوانستند اسرار دولت را آن طور که لازم است حفظ نمایند.
خبر دوم این است که یکصد و بیست هزار نفر جوان امریکائی از نظام اجباری فرار کردند. البته این عدد نسبت بمجموع ارتش امریکا و همچنین نسبت بملت جوانیکه میخواهد برای بدست آوردن رهبری جهان بکوشد عدد بزرگی است. بلی، همین مقدار نمونه ای از رسوائی این ملت است و بقیه در پشت سر خواهد رسید، و اگر این ملت باین آلودگی ادامه بدهد باید هم بقیه داشته باشد. این بود یکی از علل رسوائی مردم امریکا.
علت دوم اینکه تولیدات امریکای بزرگ تاکنون فقط در عالم مادی بوده است. و لکن این ملت با آن همه ثروت سرشارش و با آن همه نیروی جوانیش، و با آن قدرتیکه در خاک و در افرادش ذخیره شده هنوز چیز قابل توجهی تولید نکرده است که در دنیای امروز در ردیف ارزشهای معنوی و قابل تحسین باشد، زیرا این قوم هنوز در تن پروری و شهوت رانی بیش از حد مشغول است، چنان سرگرم بادة شهوت است که آنی نمیتواند از آن محیط حیوانی بیرون بیاید، بطوری گرفتار است که دیگر حرکاتش مانند ابزار صنعتی شده و از اختیارش خارج است. آری، در رسوائی این مردم بشردوست! همین اندازه بس که با سیاه پوستان بومی خود آنچنان وحشیانه رفتار کند.
که امروز ما میزان ترقی و آفاق بشریت آن را از دور تماشا کنیم، هیهات هیهات!؟ هرگز عالم نمیتواند با فرورفتن در لجن زار شهوات ترقی کند، اکنون دیدی که دنیای متمدن امروز، چقدر باسلام محتاج است!! همان طور که سیزده قرن پیش محتاج بود تا مگر گریبانش را از چنگال شهوت پرستی برهاند و نیروی حیاتش را بسوی آفاق درخشان بشریت روان سازد تا خیر وجودش بهمة نقاط جهان برسد و لباس افتخار بقامتش آراسته گردد، نباید کسی بگوید که دیگر این مطالب کهنه شده و گفتگو در این باره بیفایده است. و بعبارت دیگر، این تلاشها تلاش مذبوحانه است جز خستگی جان کندن نتیجه ندارد. زیرا در پاسخش میگوئیم: پیش از این انسانیت بتجربه رسانده که میتواند از طریق ایمان و عقیده ترقی بکند و بدیهی است هر کاریکه یکبار انجام گرفت بار دیگر نیز ممکن است. و امروز بشر همان بشر است هیچ تغییری در طبیعت آن رخ نداده است.
این نکته قابل انکار نیست که دنیای قبل از اسلام مانند امروزش در منجلاب بندگی و عبودیت شهوتها افتاده بود. هیچ فرقی نداشت جز اینکه امروز وسائل شهوت رانی مدرن تر شده، امپراطوری روم قدیم در پرروئی و بیحیائی کمتر از پاریس و لندن و شهرهای امریکای امروز نبود و ایران باستان آنروز طوری در هرج و مرج اخلاقی گرفتار شده بود که امروز نظیرش را در دنیای کمونیزیم نشان میدهند.
سپس اسلام آمد و همة این خرابیها را ترمیم نمود و آن وضع ننگین را بیک زندگانی آبرومند و سرشار از جنبش و نشاط تبدیل و زندگی را برای تولید خیر و اصلاح روی زمین آماده ساخت، و بشر را در همه نقاط شرق و غرب بپیشرفت اخلاقی و ترقی روحی و فکری بسیج نمود و هرگز از شر و فسادیکه دنیای آنروز را پر کرده بود عاجز نماند و بدون اینکه بوضع آنروز اعتنا بکند بسوی هدفش روان شد، و بدین ترتیب مدت زیادی عالم اسلامی در جهان منشأ نور و منبع سعادت و رهبر کاروان ترقی بشریت گردید، و در این مدت هیچگاه خود را در بدست آوردن قدرت مادی و پیشرفت فکری و علمی محتاج بشهوت رانی و هرج و مرج اخلاقی ندید؛ بلکه پیروانش در همه جا نمونة بارز انسانیت شناخته شدند، تا زمانی فرا رسید که در اثر بیاعتنائی زمامداران عالم اسلامی اخلاق این ملت بتدریج رو بانحطاط رفت که سرانجام در دست دیو شهوت اسیر شد و سنت خدا در بارهاش جاری و به سرنوشت شوم دچار گردید.
پنهان نماند این جنبش اسلامی که امروز بتجدید نیرو پرداخته و خود را برای یک بسیج عمومی آماده میسازد جنبش بزرگی است که از اندوختههای گذشته خود الهام میگیرد و با نیروی موجود امروز آغاز فعالیت نموده و بفردای آینده امیدوار است. و سرانجام بتدریج تمام وسائل مادی و معنوی برای پیشرفتش آماده خواهد شد. بنابراین، بخوبی پیدا است که این نهضت نشاط آمیز بآسانی میتواند آن اعجازیکه اسلام، روز اول انجام داد دوباره بجهان برگرداند، در نتیجه انسان در پرتو عنایتش از منجلاب پست شهوت پرستی بساحل سعادت آمیز بشریت میرسد، همان سعادتیکه از پایگاه زمین، آسمانها را هدف قرار میدهد، و لکن با همة این فضائل اسلام هرگز باین اکتفا نکرد که تنها عقیدة روحی و یا آئین تهذیب اخلاقی و یا دعوت بصوفی مآبی و تأمل در ملکوت خداوند Y باشد، و بعبارت دیگر، اسلام دین خشک نیست بلکه دینی است عملی و ناظر بر تمام جریانات عالم بطوریکه هر کاری از کوچک و بزرگ در زندگی و روابط مردم اعم از سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در نظرش یکسان بوده و برای هر یک بمقتضای شأن خود ارزش قائل است.
و در برابر هر یک، قوانین بیمانندش را تصویب و در اجرای آن در حدود قدرت بشر میکوشد، بشرط اینکه در میان فرد و اجتماع و عقل و وجدان سازش و در میان عبادت کردگار و کار دنیا و همچنین در بین زمین و آسمان و دنیا و آخرت ارتباط و هم آهنگی بر قرار نموده و همه را تحت قانون یک نظام مشترک درآورد، البته این فصل آنقدر گنجایش ندارد که در اطراف نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اسلام بتفصیل سخن گفته شود، اما بیاری خدای توانا در فصلهای آینده وقتیکه باشکالات اروپا و اروپاپرستان پاسخ میدهیم. بتفصیل در پاره ای از قسمتهای این نظام درخشان از جهات مختلف گفتگو خواهیم کرد. و در اینجا نیز لازم است بچند نکته دقیق و حساس ذیل اشاره کنیم.
1- باید بدانیم که اسلام دعوت نظری نیست (دین خشک نیست) بلکه دین عملی است و کاملاً بر احتیاجات مردم آشنا و در رفع گرفتاری آنها کوشا است.
2- باید بدانیم که اسلام در راه تحقیق و رفع این نیازمندیها باندازة میکوشد که تعادل قوا در حدود توانائی طبیعت بشر محفوظ بماند، بنابراین، در درجه اول در نهاد فرد بین احتیاجات جسمی و روحی و خواستههای عقلی آن هم آهنگی کامل برقرار میسازد و هرگز نمیگذارد یکی بر دیگری غالب شود، و از اینجا است که نیروی زندگی در راه ترقی هیچگاه بوسیله روح سرکوب نمیشود و همچنین اسلام در کامیابی و استفاده از شهوات، آنقدر پافشاری نمیکند که انسان را از مقام انسانیت پائین آورده و در محیط پست حیوانیت جای دهد.
اسلام همة این خواستهها را اعم از مادی و معنوی در یک نظام حکیمانه طوری هم آهنگ میسازد که هیچ فردی در جلب سود و دفع زیان سرگردان نمیماند، سپس دوباره خواستههای فرد و اجتماع را طوری تنظیم مینماید که فرد نتواند بر فرد و یا بر اجتماع، و اجتماع بر فرد چیره گردد، و همچنین نژادی بنژادی و یا ملتی برملتی نتواند جفا کند، بلکه اسلام همیشه خود را در میان صفوف همة اینها قرار میدهد تا از برخورد و اختلاف جلوگیری کند، و همه را بسازش و تعاون عمومی در راه خیر انسانی دعوت نماید و پس از این دو مرحله برای آخرین بار در میان اجتماع بین نیروهای مختلف تعادل برقرار ساخته قوای مادی و معنوی اجتماع را با یکدیگر هم آهنگ میسازد و تعادل عوامل مادی و عوامل انسانیت را کنترل مینماید.
بنابراین، اسلام مانند نظام کمونیزم معتقد نیست که فقط عوامل اقتصادی و قوای مادی همه جا و همه وقت بر انسان غالب است وهمچنین مانند دعوتهای روحی و مذاهب خیالی (درویش مآبی) ایمان ندارد که تنها عوامل روحی و فضائل اخلاقی میتواند زندگی بشر را تنظیم نماید. بلکه بعقیدة اسلام همة اینها یک رشته عناصر مختلفی هستند که از مجموع آنها انسان، انسان میشود و همچنین بعقیده اسلام بهترین نظامها آنست که همه وقت و در همه جا شامل همه جهات زندگی باشد، خواستههای جسم احتیاجات عقل و نیازمندیهای روح را با حفظ تعادل اجابت نماید باید بدانیم که اسلام دارای یک فکر اجتماعی بینظیر و نظام اقتصادی خودکار است که همیشه بذات خود اتکا دارد.
و لکن گاهی بر حسب تصادف در خارج با بعضی مظاهر سرمایه داری و یا کمونستی هم قیافه میگردد، اما چون نیک بنگری خواهی دید که اسلام چیز دیگر است.
هیچ گونه ائتلافی با سرمایه داری و کمونستی ندارد و بدون اینکه در خط سیر خطاها و انحرافات آنها قرار بگیرد تمام مزایای هر دو را دارا است.
اسلام نظامی بیمانندیست که در فرد پروری آن قدر تند نمیراند مانند دنیای غرب که فقط فرد را اساس قرار داده و او را موجود مقدس میشمارد و فقط در حفظ آزادی وی میکوشد، در نظام غربی اجتماع در برابر فرد حق اعتراض و حق اظهار وجود ندارد، پس خود بخود معلوم شد که سر منشأ نظام سرمایه داری هم همین جاست، همان نظام شومیکه بنیانش بر اساس آزادی فردی قرار گرفته تا اجتماع را سرنگون سازد.
و همچنین اسلام در حمایت از اجتماع آن اندازه پافشاری نمیکند، چنانکه این روش محکوم بفنا، در اروپای شرقی برقرار است، و در تمام شئون زندگی اجتماع را بر فرد مقدم میدارد، در نظر این رژیم محکوم، فرد بتنهائی هیچ ارزشی ندارد جز اینکه داخل گله بشمار میآید، در نتیجه در اروپای شرقی فقط اجتماع آزاد است و فرد حق ندارد بگوید: بالای چشم آن ابروست، پس بخوبی پیدا شد که سر منشأ رژیم تاریک کمونستی هم همین جا است همان رژیم سیاهی که فقط اجتماع را در زندگی دارای ارزش دانسته و فرد را جز در میان گله محکوم میسازد.
بلکه اسلام یک نظام عادل و حد وسط است در میان این دو نظام، هم فرد و هم اجتماع را در حدود خود برسمیت شناخته و هر دو را همرنگ و پاره تن یکدیگر میداند.
بنابراین، برای فرد آنمقدار آزادی میدهد که هستی خود را حفظ نموده و بحقوق دیگران تجاوز نکند، و برای اجتماع و یا دولتیکه نماینده آنست باندازه ای آزادی عمل داده که هرگاه روابط اجتماعی و یا اقتصادی از تعادل خارج شد در اعادة آرامش و تنظیم برنامة آن عاجز نماند و همة اینها بر اساس دوستی متقابل در بین افراد و تودة ملتها بطور حکیمانه پی ریزی شده، نه بر اساس کینه و بغض و مبارزة طبقاتی آنطورکه رژیم کمونیزم فلسفة خود را بر آن استوار ساخته است. واضح است که اسلام این نظام عادلانه را با فشار ضرورتهای اقتصادی و با تصادم منافع شخصی بجامعة بشر معرفی نکرده است بلکه بدون هیچگونه فشار اقتصادی و برخورد منافع شخصی چنین نظامی را ایجاد کرد، قبل از آنکه دنیای آنروز بارزش عوامل اقتصادی پی ببرد و یا با حقیقت عدالت اجتماعی آشنا شود، چنانکه امروز از برکت وجود اسلام ما آشنا هستیم و از آغاز تا امروز و از امروز تا پایان عمر جهان این نظام آسمانی بهردو نظام شرق و غرب مقدم تر بوده و خواهد بود، در صورتی که هم رژیم سرمایه داری و هم سیستم کمونستی آخرین نظامی بودهاند که دنیای امروز در عالم اجتماعی و اقتصادی برسمیت شناخته شدهاند.
البته آن خواستههای باصطلاح اساسی که کارل مارکس دست آویز نموده و دولت را مسئول اجرای آنها دانست و بدین وسیله در تاریخ جهان انقلاب بزرگی براه انداخت که بترتیب عبارت است از تأمین غذا و تهیة مسکن و اشباع غریزة جنسی همگانی چیز تازه ای نیست که او آورده باشد بلکه آنها نیز شمه ای از خواستههای اسلام بوده که سیزده قرن پیش بیان کرده است، پیامبر اسلامص در این باره میفرماید: «هر کس که کارمند ما باشد اگر همسر نداشت باید اختیار کند و اگر خانه نداشت باید تهیه شود و اگر احتیاج بخدمت کار داشت باید استخدام کند و اگر مرکب نداشت باید در اختیارش گذاشته شود»([1]). بنابراین، اسلام بهمة گفتههای کارل مارکس بعلاوه چیزهای دیگر نیز اشاره کرده بدون اینکه کینههای طبقاتی را برانگیزد و یا انقلاب خونین بپاسازد و نیز هیچ یک از ارکان زندگی را که بیرون از این قیافهها باشد انکار نکرده است.
این بود شمه ای از حقایق بارز نظام بیمانند اسلام، و بدیهی است دینی که ارکان و اصولش این است، آنچنان دینی که باین عالم پهناور از زندگی بشر محیط است در اعمال و کردار و در افکار و وجدان در امور اقتصادی و اجتماعی و در حال ستایش و پرستش بر آنها ناظر است و از برای همة این مطالب یک نظام عادلانه و بینظیر در مدار تاریخ خود ایجاد میکند هرگز ممکن نیست مقاصدش را بپایان برساند، زیرا که این هدفها با زندگی بشر مساویست مادام که این حیات باقی است این هدفها نیز باقی است.
و بطور یقین دنیا با همة احوالش که امروز زندگی میکند دنیائی است که هرگز نمیتواند خود را از راهنمائی اسلام بینیاز بداند.
آنچنان دنیائی که تعصب نژادی و امتیاز طبقاتی آن در قلب امریکای تمدن ساز! و در افریقای جنوبی در این قرن درخشان بیستم باین صورت وحشیانه رسیده هنوز هم محتاج براهنمائی اسلام است، همان اسلامیکه سیزده قرن پیش در میان افراد بشر حقوق انسانیت را مساوی اعلام کرد، سیاه و سفید و سرخ را واقعاً با هم یکسان نمود، نه در ظاهر و بطور ریاکارانه، و بجهانیان اعلام کرد که هیچکس برتری بر دیگران ندارد مگر با تقوی و پاکدامنی، و بردگان سیاه چهره را نه تنها در رتبة انسانیت با دیگران یکسان کرد، بلکه بالاترین مقامی را که یک مسلمان میتواند بآنان برسد بسیاهان عطا و مقام ارجمند زمامداری و فرماندهی را برای آنان پیش بینی نمود. پیامبر هوشمند اسلام ص میفرماید: «اگر بندة سیاه حبشی که سرش مانند کشمشی (کوچک است) زمامدار شما باشد تا سر در فرمان خدا دارد اطاعتش کنید»([2])؛ و حق ندارید بجرم اینکه سیاه است از فرمانش سرپیچی نمائید، یعنی فرمان او فرمان خداوندY و نافرمانیش نافرمانی او است.
آری، این دنیای غرق شده در منجلاب استعمار و بردگی همان دنیائیکه بخطرناکترین درجة وحشیگری نزدیک شده هنوز هم بوحی و الهام نشاط آمیز اسلام محتاج است، همان اسلامیکه از روز اول استعمارکش بوده و کشورهائی را که بقصد توسعه و انتشار حق فتح کرد با حسن رفتاری که داشت در اصلاح آنها آنچنان کوشید که قهرمانان مصلح نما و خیره چشم اروپا از دیدنش عاجزند. و در تهذیب اخلاقی بحدی رسید که عمر بن خطاب t برای فرزند عمرو بن عاص t ، تازیانه مقرر نمود و حتی نزدیک بود که خود عمرو را هم تازیانه بزند در حالیکه عمرو یک حاکم نیرومند و قوی بود، بخاطر اینکه فرزندش یک جوان قبطی نصرانی مصری را بدون مجوز زده بود.
آن جهانیکه در مفاسد پلید سرمایه داری غرق است، هنوز هم نیازمند بنظام اسلام است، همان اسلامیکه در سیزده قرن پیش دو رکن بزرگ این رژیم فاسد را که عبارت از ربا و احتکار است با شدیدترین وجهی محکوم کرد و ارتکاب آنها را مجرم نابخشودنی شمرد، آن جهانیکه کمونستی نابکار آن را احاطه نموده هنوز هم بنظام دادگستر اسلام محتاج است، همان اسلامیکه در بسط عدالت اجتماعی تا آخرین حد امکان میکوشد، بدون اینکه در این راه به خشک نمودن سرچشمه روح انسان متوسل شده و فهم انسان را در محیط تاریک محسوسات محبوس نماید، و در تحمیل عقایدش بر جامعة بشریت بزور دیکتاتوری نیازمند شود، بلکه اسلام بصراحت میگوید: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّ﴾ [البقرة: 256] «در دین اجباری نیست، زیرا که دیگر راه رشادت و حق یابی از راه جهل و گمراهی شناخته شده و هیچ ابهامی باقی نمانده است»، آن جهانیکه از نهیب هستی سوز جنگ همیشه لرزان است هنوز هم بقیام دلیرانة اسلام محتاج است، زیرا تا پایان عمر جهان، تنها راهیکه بصلح و صفا میرسد قیام اسلام است، هیهات که اسلام مقاصدش را بپایان برساند، زیرا نقش آن در آیندة بشریت کمتر از روزگار پیشین نیست، همان اسلامیکه با پرتو درخشانش کره زمین را روشن ساخت، روزیکه اروپای متمدن امروز هنوز در نهایت ظلمت بسر میبرد.
شبهة بردگی ناپاکترین شبهه ایست که کمونیستها در گمراه ساختن جوانان دست آویز میکنند، و برندهترین حربه ایست که در سست نمودن عقائد نسل جوان بکار میبرند، میگویند: اسلام اگر با هر زمانی سازگار بود چنانکه رهبرانش ادعا میکنند هرگز بردگی را مباح نمیکرد، و برسمیت شناختن بردگی بهترین دلیل است که اسلام برای مدت محدودی نازل شد، و پس از انجام وظیفة خود در ردیف آثار تاریخی و سنن باستانی قرار گرفت.
بدیهی است که در اینجا برای هر جوان با ایمانی پارة شکها و تردیدها خود بخود عارض میشود، که چگونه اسلام بردگی را برسمیت شناخته، این دینی که بدون تردید از جانب خداوندY نازل شده و در صدق و صحتش جای شبهه نیست و قطعاً برای خیر بشریت آمده و با تمام ادوار زندگی سازگار است چگونه بردگی را قانونی دانسته، آنچنان دینی که برای برقراری مساوات کامل قیام کرده و همة افراد بشر را در یک اصل مشترک یکسان میداند، و با همة آنها روی این اصل مشترک رفتار کرده چگونه بردگی را پارة از نظام خود قرار داده و در بارهاش قانون تصویب نموده است.
آیا ارادة خداوند Y این بوده که بشر همیشه بدو گروه مالک و مملوک تقسیم شود؟ آیا واقعاً خواستة پروردگار عادل در جهان همین است؟ آیا خداوند Y راضی میشود، بشری که در شأنش ﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ﴾[1] صادر نموده گروهی از آن مانند کالای بازرگانی ببازار خرید و فروش عرضه شود؟ چنانکه حال بردگان همین است؟
و اگر خدا باین امر راضی نیست پس چرا در قرآنش بصراحت شراب و قمار و ربا و سایر چیزها را حرام کرده اما دربارة الغاء بردگی حکمی صادر نکرده؟
البته هر جوان با ایمانی یقین دارد که دین اسلام حق است، ولی مانند (ابراهیم خلیل الله) در جستجوی اطمینان بیشتری میباشد، وقتیکه از وی سؤال شود آیا باور نداری که خدا مرده را زنده میکند؟ میگوید: چرا! اما میخواهم اطمینان بیشتری بدست آورم، آرامش قلبی بیشتری میخواهم.
اما آن جوانیکه عقل و عقائدش را استعمار فاسد کرده صبر نمیکند، که حق آشکار شود، بلکه چون دائم اسیر هوا و هوس است بدون تحقیق میگوید: اسلام نظام فرسوده ایست، زمانش گذشته و وظیفه خود را انجام داده و مقاصدش را بپایان برده است.
اما کمونستها و بخصوص مدعایان مقام بیاساس علمی، آنان که درس خود را در مکتب رهبران کج رفتارشان فرا میگیرند، و ادعای خود را مافوق علوم نمودار میسازند و خیال میکنند که تازه به یک حقیقت بیپایان رسیدهاند که دیگر جای بحث و گفتگو نیست.
و این ادعای دروغین همان عقائد محکوم ماتریالیستی است که زندگی بشریت را بمراحل اقتصادی قهری معدودی تقسیم میکند، و آن مراحل ضروری بترتیب ذیل است:
1- اشتراکی ابتدائی، 2- دوران بردگی ، 3- دوران تیول، 4- رژیم سرمایه داری، 5- سیستم اشتراکی دوم که در قاموس کمونیزم پایان عالم است.
پیروان این نظام معتقدند که: تمام نظامها و همه عقائد و افکار که تاکنون بشر با آنها آشنا شده از یک رشته حالات اقتصادی منعکس شده، و یا از یک سلسله جهش و تحولات اقتصادی همزمان خود پدید آمده که با زمان و علل محیط خود سازگار بوده، و با عصر آیندهایکه مسلماً بر پایة اقتصادی نوین پی ریزی میگردد سازگار نخواهد بود، و از اینجاست که تاکنون در عالم هیچ نظامی دیده نشده که با همة ادوار زندگی بشر سازگار باشد.
آنان میگویند: هنگامیکه اسلام آمد دنیا تازه بآخر عصر بردگی و اول دوران تیول رسیده بود، بنابراین، قوانین و عقائد و نظام آن نیز مناسب همین قسمت از تحولات اجتماع بوده که بناچار نظام بردگی و آئین تیول را برسمیت شناخت. زیرا از محیط قدرتش بیرون بود که بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت گیرد، و یا قانون و نظام جدیدی بیاورد که هنوز امکانات اقتصادی برای پذیرفتن آن آماده نشده بود.
و بزرگترین دلیل گروه کمونیزم این است که کارل مارکس رهبر و پیشوای عالی مقام آنان گفته که پیدایش اینگونه نظام در عالم امکان پذیر نیست.
این بود خلاصة شبهة کمونیستها در باره بردگی در اسلام.
اکنون ما میخواهیم قبل از آنکه بمعرکه غبارآمیز کمونیستها و پیروانشان وارد شویم موضوع بردگی را در حدود حقیقت تاریخی و جغرافیائی و از نظر اجتماعی و روانی بدقت بررسی کنیم، زیرا وقتیکه از این را بحقیقت پی بردیم و اصل مطلب را بدست آوردیم، دیگر نه از دانشمندان ادعائی کمونستها باک داریم و نه از جنجال پیروان کج اندیش آنان میترسیم.
امروز که در این قرن بیستم بموضوع بردگی نگاه میکنیم و آن را در شعاع جنایاتی که در عالم انسان فروشی انجام میشد مورد دقت قرار میدهیم. و آن رفتار وحشیانهایکه تاریخ در عصر امپراطوری روم ثبت کرده با فکر مطالعه میکنیم، آن را یک کار وحشیانه و یک جنایت بس ناجوانمردانه میبینیم و احساس میکنیم که: وجدان ما هرگز نمیتواند اینگونه رفتار ضد بشری را کار خردمندانه و مشروع بشمارد.
سپس از این لحاظ تحت تأثیر احساسات قرار گرفته، و روی اصل عاطفة بشریت خود بخود بتعجب میگوئیم؛ که اسلام چگونه بردگی را برسمیت شناخته.
در صورتی که همة برنامهها و قوانین آن متوجه این است که بشر را از تمامی قیدهای بردگی در هر قیافه و رنگی که هست آزاد سازد و از شدت ناراحتی و سوزش احساسات، بدون در نظر گرفتن امکانات، آرزو میکنیم؛ که ایکاش اسلام قلب ما را راحت و عقل ما را مطمئن میساخت، و با بیان صریح بردگی را قدغن میکرد.
آری، باید اینجا در مقابل حقایق تاریخ اندکی توقف کنیم و بموضوع بردگی دقت لازم بعمل آوریم؛ زیرا آن وقت خواهیم دید آن جنایتها و وحشیگریها که در امپراطوری روم در باره بردگان انجام میگرفت هرگز تاریخ اسلام آنها را برسمیت نشناخته است.
سادهترین مطالعه و کمترین دقت بزندگی بردگان در امپراطوری روم میتواند ما را بسوی آن تحول بزرگی که اسلام در وضع آنها بوجود آورده هدایت کند. حتی بفرض غلط اگر بگوئیم که نسبت بآزادی آنان هیچگونه اقدامی نکرده است. آری، بطور عموم برده در قاموس امپراطوری روم غیر از بشر بود، واقعاً موجودی بود خارج از صف بشریت و از حقوق انسانیت هیچگونه بهرة نداشت و با این وصف همة وظایف سنگین و کارهای توان شکن را بعهده داشت.
هم اکنون اول لازم است بدانیم که این گروه محروم از ارزش انسانیت از چه راهی و بچه علتی باین کشور فساد آلود وارد میشدند.
واضح است که از طریق جنگهای خونین و لشکرکشیهای رومیان تمدن ساز باین دیار کشانده میشوند.
همان جنگهائیکه هرگز برای پیشرفت فکری و تثبیت آئینی نبود، یگانه علت این جنگها این بود که دیگران باید برای مصلحت کشور باستانی روم استعمار شوند. برای این بود که غارتگاران روم در ناز و نعمت و در نهایت عیاشی و خوشگذرانی بسر ببرند، لباسهای فاخر بتن کنند و از لذتهای گوناگون و از حمامهای سرد و گرم استفاده نمایند، برای این بود که انواع غذاهای رنگارنگ و گوارا در سفرة رومیان چیده شود و نجیب زادگان رومی غرق در فسق و فجور گشته از شرابهای گوناگون و بزمهای عیش و طرب و زنان زیبا روی مه پیکر، و از جشنها و شب نشینیهای باشکوه بهره مند گردند، و بناچار رومیان در تأمین اینگونه زندگی از اسارت دیگران استفاده میکردند، و برای آسایش وحشیانه خود از مکیدن خون دگران لذت میبردند.
بلی، بهترین شاهد سخنم کشور باستانی مصر است هنگامیکه در تصرف رومیان بود و قبل از آنکه اسلام از چنگال جنایت کار آنان نجاتش دهد. زیرا کشور مصر همیشه برای امپراطوری روم مانند یک مزرعه پیش خرید بود، بهر نحویکه هوسش اقتضا میکرد اموال و ثروت آن را بتاراج میبرد، آری، از روز اول استعمار روم از این شهوترانی پلید متولد شده، و بآداب و رسوم آن خو گرفته بود، و بدیهی است که بردگی نیز یکی از محصولات شوم این استعمار جفازاده بود.
اما بردگان در سایة این رفتار وحشیانه یکنوع موجوداتی بودند. همان طور که در گذشته بیان شد از مزایای هستی و حقوق انسانیت بینصیب، دائم در مزرعهها بکار مشغول بودند و برای اینکه فرار نکنند زنجیرهای سنگین کنترل بپای آنان میبستند، بطوریکه از کار باز ندارد و از فرار جلوگیری کند.
و خوراک و غذا باندازة میدادند که فقط زنده بمانند و کار کنند، نه برای آنکه حق غذا خوردن داشتند، حتی بقدر چهارپایان، و نباتات، بلکه فقط برای بهره برداری و استفاده، و در هنگام کار در اثناء عمل با تازیانهها بهر سو رانده میشدند. نه برای آنکه جرمی را مرتکب شدهاند بلکه فقط برای اینکه نجیب زادگان رومی و یا نمایندة آنان از آزار و شکنجه این مخلوق خارج از صف انسانیت لذت ببرند.
سپس هنگام استراحت؛ آسایشگاه آنان بیغولههای متعفن و تاریک بوده در گودالهائیکه محل سکونت موشها و سایر حشرات موذی بود، سکونت داشتند، و اغلب در این گودالهای ظلمانی با زنجیرهای کنترل که در پا داشتند عدد شان به پنجاه نفر میرسید، فاصله دو نفر برده باندازه دو رأس گاو نبود که در محل زندگی حیوانات برای گاوها آماده میکنند.
و لکن جنایات توحش آمیز رومیان بازهم دلخراش تر از آن بود که بتوصیف آید.
و خود بهترین دلیل است که چه توحش عجیبی گریبان طبیعت امپراطوری کهنسال روم و نجیب زادگانش را گرفته بود، همان وحشیتیکه اروپای تازه بدوران رسیده امروز از رومیان ارث برده و با قیافة حق بجانب در استعمار و بردگی مردم بیوسائل و ملل ناتوان بکار میبردند.
شمة از این جنایات بیشرمانه این بود که رومیان میدانهای مبارزه برای بردگان بیپناه آماده نموده و با شمشیرهای برنده و نیزههای جگرشکاف آنانرا مسلح میکردند، و خود در اطراف این میدانها دور هم حلقه میزنند، رجال مملکت و ارکان دولت و گاهی خود امپراطور نیز در آن اجتماع ضد انسانی شرکت میجستند، تا مبارزه حقیقی بردگانرا از نزدیک تماشا کنند.
و ببینند که این موجودات بیپناه چگونه با هم مصاف میدهند. و چگونه ضربات شمشیرها و سرنیزهها بر بدن بیدفاع آنها وارد میآید، و چه سان از جان گذشتگان این میدان استعمار بیپروا یکدیگر را با شمشمیرهای بران و نیزههای جان ستان قطعه قطعه میسازند، بلکه هنگامیکه یکی از مبارزین بر حریف خود پیروز شده و جسم بیروحش را آغشته بخون نقش بر زمین میکرد. شادی و سرور تماشاچیان با انصاف تکمیل و بحد اعلاء میرسید، فریادها بهورا و تحسین بلند و دستها برای تهییج سایر مبارزین که هنوز با جان خود بازی میکردند بهم میخورد، صدای کف زدن و خندههای سعادتمندانه حضار فضا را پر میکرد.
این بود شمة از داستان رقت بار بردگان در امپراطوری متمدن آنروز، و با این بیان دیگر احتیاجی نداریم که از وضع قانونی بردگی و برده فروشی سخن بگوئیم و از آزادی مالک در بهره برداری و در آزار دادن و کشتن آنها بدون اینکه آن بیچاره حق شکایت و یا ناله داشته باشد گفتگو کنیم، و اگر احیاناً از فشار درد ناله و یا شکایت میکردند گوش کسی بنالة آنان بدهکار نبود و مقام صالحی نیز برای رسیدگی بشکایت وجود نداشت.
و اما در سایر کشورها مانند ایران و هندوستان رفتار مردم با بردگان از نظر تضییع حقوق انسانیت و تحمیل کارهای توان شکن چندان اختلافی با امپراطوری روم نداشت، چرا، گاهی از نظر شدت و ضعف در این بلاد اندک تفاوتی دیده میشد.
سپس در این محیط پر از فساد و در این زمان تاریک اسلام آمد.
آمد که انسانیت از دست رفتة این بشر بیپناه را بخود باز گرداند، آمد بهردو گروه مالک و مملوک بگوید: «همة شما پاره تن یکدیگرید»([2])، آمد که بآدم فروشان بگوید: «هر کس بندة خود را بکشد او را میکشیم، هر کس عضوی از اعضای بردة خود را از تن جدا کند از وی قصاص میگیریم»([3])، آمد که اصل وحدت و منشأ و سرنوشت انسان را برای او بیان کند، و با آواز رسا بگوید: «(ای برده فروشان، و ای غارتگران ناموس انسانیت، ای بردگان و ای غفلت ربودگان وادی بردگی)، شما همه فرزندان آدمید و آدم از این خاک تیره بوجود آمده»([4])، اسلام آمد تا بیان کند که هیچ مالکی را بعنوان مالکیت بر بندة خویش برتری و فضیلت نیست؛ بلکه فضیلت و برتری فقط در تقوی و پاکدامنی نهفته است. اسلام آمد تا اعلام کند که «(ای اهل جهان)، بدانید عجمی را بر عرب و عربی را بر عجم، سیاهی را بر سرخ و سرخی را بر سیاه پوست حق تقدم نیست مگر با تقوی، و پرهیز از کردار زشت»([5])، اسلام آمد تا بگوش برده فروشان برساند که با زیر دستان خود خوش رفتاری و در حق پدر و مادر نیکوئی نمائید، پیوند قرابت را محترم بشمارید، و از یتیمان و بیچارگان دستگیری کنید، و حق همسایگان دور و نزدیک را پایمال منمائید، دادرس درماندگان باشید، و بر بندگان خود حقوق انسانیت عطا کنید، کبر و غرور نورزید، حیله و تزویر بکار نبندید زیرا که خدای توانا حیله گران و فخر فروشان را دوست ندارد([6]). اسلام آمد تا بجهانیان بگوید: که روابط مالک و مملوک رابطه آقائی و نوکری نبوده و ارتباط تسخیر و حقارت نیست بلکه علاقة پیوندی و برادریست، و بنابراین، مالک و مملوک و غلام و کنیز در نظر اسلام اهل یک خانوادهاند.
حتی اجازه ازدواج آنان نیز احتراماً باید از مالک گرفته شود، که بجای پدر محسوب است. قرآن میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ مِنکُمۡ طَوۡلًا أَن یَنکِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُم مِّن فَتَیَٰتِکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِیمَٰنِکُمۚ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنکِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء: 25]. «کسیکه قدرت مالی ندارد با زنان آزاد و پاکدامن ازدواج بکند نباید بیهمسر بماند، از دوشیزگان با ایمان خود که کنیزان و بردگان شمایند به همسری خود انتخاب کنید، همة شما (چه مالک و چه مملوک) پاره تن یکدیگرید، کنیزان را از اهل و صاحبان آنها خواستگاری کرده و با آنها ازدواج نموده و حقوق آنها را بنحو احسن بپردازید».
پیامبر اسلام ص میفرماید: «مالک و مملوک برادرند... با بردگان زیردست خود برادرانه رفتار کنید، هر کس برادر همنوعش بعنوان بردگی زیر دستش قرار بگیرد باید از غذای خود باو بدهد، و مانند لباس خود لباسش بپوشاند. کارهای خارج از قدرت بایشان رجوع نکنید و در کارهای سنگین آنانرا یاری نمائید»([7]). و برای اینکه حال این گروه دلشکسته را بیشتر مراعات کند پیامبر هوشمند اسلام ص میفرماید: «مبادا کسی به بنده خود بگوید: این غلام و یا کنیز منست، بلکه باید بگوید: دختر و پسر جوان منست»([8])، چنانکه این احساسات پاک وجدان ابوهریره t را چنان پر کرده بود وقتیکه میبینید کسی بر مرکبش سوار و غلامش در پشت سر پیاده میرود فریاد میزند: «او را هم سوارش کن مگر برادرت نیست، مگر روحت با روح وی فرق دارد»([9]).
بلی، این نمونه که از رفتار اسلام در باره بردگان بیان شد در برابر دریای حسن سلوک آن خیلی اندک و ناچیز است.
ولی شایسته است که قبل از رسیدن بفصل آینده، میزانیکه اسلام برای بردگان در این فصل معین کرده بیان کنیم، پیش از این گفتیم که این طایفه در جامعة آنروز هیچگونه ارزشی نداشتند و در پرتو عنایت اسلام در صف بشریت قرار گرفتند. و در این نظام روح مالک و مملوک مساوی اعلام شد، در صورتی که سایر ملتها هنوز جنس برده را غیر از جنس مالکش میشناختند، و معتقد بودند که برده موجودی است که فقط برای بندگی و ذلت آفریده شده، و از این جهت بود که هرگز وجدان شان از شکنجه و آزار و کشتن و سوزاندن و سایر کارهای ضد انسانی و تحمیل وظیفههای توان شکن ناراحت نمیشد([10]).
در این محیط پر از فساد بود که اسلام بدادرسی بردگان شتافت.
وآنانرا از این منجلاب پست وحشیت، بمقام کریمانه برادری و نوع پروری ارتقاء داد، نه تنها در عالم ظاهر و خیال، بلکه در عالم واقع و حقیقت نیز با شهادت تاریخ که تا کنون کسی حتی صلیبیون متعصب اروپائی انکارش نکردهاند که حسن رفتار اسلام با بردگان در صدر اول بحدی از انسانیت رسید، آنروز در تمام جهان بیسابقه بود، خوش رفتاری بجائی رسید که آزاد شده گان اغلب راضی نبودند که از خانواده صاحبان خود جدا شوند، و حال آنکه دیگر دارای آزادی اقتصادی بودند و میتوانستند بخوبی مشکلات زندگی را متحمل شوند، زیرا که مسلمانان در پرتو پرورش اسلام آنانرا جزو خاندان خود قرار داده بودند، دیگر روابط آنها مانند روابط خون خانوادگی شده بود.
در سایة کوشش و عنایت اسلام بردگان هستی از دست رفتة خود را باز یافته و انسانیت خود را از نو آغاز کردند. و در پرتو قانون اسلام دارای احترام و سعادت شدند. دیگر قانون اجازه نمیداد کسی زباناً و عملاً بحقوق شان تجاوز نماید.
اما زباناً: پیامبر اسلام r اکیداً ممنوع کرد که دیگر آقا بنده خود را بنده خطاب نکند و امر فرمود که با جمله هائیکه ذلت بندگی را از پیشانی آنان پاک کرده و مشعر بر محبت خانوادگی باشد خطاب کنند؛ و در توجیه این مطلب ببرده فروشان چنین فرمود که «خداوند شما را بر آنان مالک و مسلط قرار داده، اگر میخواست با قدرت خود آنها را بر شما مسلط میکرد»([11])، پس باید بدانیدکه بردگی یک علت خارجی است، که بر جامعة بشریت عارض شده و آنان را بذلت بردگی گرفتار نموده، ممکن است روزی چرخ برگردد و آنان بر مالکان امروز خود مالک شوند.
پیامبر بزرگ اسلامص با این بیان حکیمانه از تکبر و غرور مالکان برده کاسته و همه را بسوی عاطفة بیپایان انسانیت که همه را با هم مربوط میسازد رهبری نمود. در نتیجه نیروی دوستی و محبت چنان قوی شد که رابطة برادری همه جا بر آن جامعة مختلط از آقا و برده فرمان روائی کرد.
و اما تجاوز جسمی و عملی: در قانون اسلام کیفرش مقابله بمثل است، پیامبر روشن ضمیر اسلام میفرماید: «هر کس بنده خود را بکشد او را میکشیم...». این فرمان حکیمانه یک اصل متین و دلیل روشن است که مالک و مملوک در اصول انسانیت از همة جهات کاملاً مساویند، و همچنین دلیل محکم است در بیان تضمین هائیکه برای تأمین زندگی این گروه بشر لازم است، همان زندگی بیمه شده ای که دیگر هیچگونه عوارض خارجی نتواند آنها را از صفات اصل بشریت بیرون کند.
روشن است که این تضمینها یک رشته بیمههای محکمی است که بردگان را بحد عجیبی میرساند که تاکنون در هیچ قانون و نظامی نه پیش از اسلام و نه بعد از آن نظیر نداشته و نخواهد داشت، زیرا که در این قانون آسمانی همة حقوق انسانیت دربارة آنان مراعات شده، حتی بمحض زدن یک سیلی بدون قصد تأدیب و آن هم از حدود تأدیب خانوادگی و تربیت پدر و فرزندی بیرون نباشد باعث آزادی بنده میگردد.
پس از بیان این حقایق درخشان بفصل آینده عطف سخن میکنم.
بعبارت دیگر، بمرحلة آزادی واقعی قدم میگذاریم. تاکنون آنچه بیان شد در واقع راجع بآزادی روحی بردگان بود که با بیداری نمودن حس رشادت، آنها را بسوی انسانیت کامل رهبری کرده و با این گروه محکوم مانند یک بشر سعادتمند رفتار میکرد، بطوریکه در میان مالک و مملوک و بنده و آزاد از نظر اصول کلی انسانیت فرقی نمیماند؛ بلکه میگوید: بردگی در جهان از یک رشته عوارض خارجی دوام ناپذیری بوجود آمده و در ظاهر در اجتماع آنروز بر آزادی یک طایفة از بشر تحمیل شده و در غیر این نقطه بردگان باید از کلیة حقوق انسانی استفاده نمایند.
و لکن اسلام هرگز باین اندازه آزادی اکتفا نکرد. زیرا که قانون کلی اسلام در همه جا و در همه وقت برای برقراری مساوات کامل در میان همة افراد بشر است، جای شبهه نیست که این مساوات بجز با اعطاء آزادی واقعی بهمة افراد عملی نیست.
اسلام برای اجرای این قانون حکیمانه عملاً با دو وسیلة بزرگ که عبارت از قانون عتق و قانون مکاتبه است بآزادی بردگان قیام کرد.
قانون عتق این است: که شخص مالک برده خود را بدون قید و شرط آزاد نماید، اسلام در این باره مردم را تحریک نمود؛ اول پیامبر آزادی ساز اسلامص پیشرو و رهبر این کاروان شد، بیک باره بندگان خود را دسته جمعی آزاد ساخت، و بعبارت دیگر، برای اولین بار در اسلام عفو عمومی را در محیط خود اجرا کرد، و یارانش قدم بقدم از جنابش پیروی کرده بندگان خود را آزاد نمودند، منجمله ابوبکر t ثروت فراوانی را مصرف کرده بندگانی را از بزرگان قریش خریده و آزاد کرد.
و از درآمد بیت المال هر چه اضافه از مخارج ضروری بود برای خریدن و آزاد ساختن بردگان اختصاص داشت.
یحیی ابن سعید میگوید: من از طرف عمر بن عبدالعزیز مأمور جمع آوری زکات افریقا شدم، رفتم صدقات آن ناحیه را جمع کردم. و بعد بسراغ فقرا رفتم، فقیری نیافتم که زکاتی از من بگیرد، بناچار همه را دادم بندگان زیاد را خریدم و آزاد کردم. پیامبر اسلام ص اعلام نمود که هر یک از بردگان اگر ده نفر مسلمانرا بخواندن و نوشتن آشنا سازد یا اینکه یک خدمت بزرگی بنفع مسلمانها انجام بدهد خود بخود آزاد است.
قرآن کریم بصراحت کفارة بعضی از گناهانرا آزاد کردن بنده اعلام نمود، چنانکه خود پیامبرr مردم را تحریض میکرد که در مقابل گناهی که از انسان سر میزند بنده ای را آزاد کنند.
بدیهی است که این قسمت آزادشدگان خود بخود عدد بزرگی را تشکیل خواهند داد، بطوریکه خود پیامبر اسلامr میفرماید: «خطا و گناه همیشه با بشر همراه است و همه اولاد آدم خطا کارند». چه خوش است که اینجا بخصوص بیکی از کفارات اشاره کنیم؛ زیرا که دلالت مخصوصی بنظر اسلام دارد و آن این است که اسلام کفارة قتل خطا را (غیر عمد را) بدو قسمت کرده؛ یکی پرداخت خونبها بوارث مقتول، و دیگری آزاد نمودن یکنفر برده. قرآن بصراحت میگوید: ﴿وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ ﴾ [النساء: 92] «هر کس مسلمانی را از روی اشتباه بکشد باید یک بنده مؤمنی را از قید بردگی آزاد نماید و نیز خونبهای مسلمی بوارث مقتول بپردازد».
پس انسانیکه باشتباه کشته شده در حقیقت یک روح انسانیت را خانوادة او از دست داده است، چنانکه با کشته شدن آن، یک آدمی از اجتماع بشر پیش از بهره برداری مفقود گردیده است.
و چون در اینجا حق دو طایفه ضایع شده، اسلام نیز برای قاتل دو نوع وظیفه در پرداخت غرامت مقرر میکند؛ پرداخت غرامت بوارث و پرداخت غرامت باجتماع.
بنابراین، آزاد ساختن یک برده اسیر در مقابل فقدان فردی که در اثر اشتباه فرد دیگری انجام شده خود زنده کردن یک نفس انسانیت است، زیرا که در نظر اسلام، بر خلاف تمام قوانین بردگی، بردگی مرگ و یا مانند مرگ است، و بهمین جهت اسلام همه جا فرصت را برای زنده کردن بردگان مغتنم شمرده و با توجه فوق العاده بآزادی آنان همت میگمارد([12]).
تاریخ میگوید با این اقدام خردمندانة اسلام عدد بزرگی از بردگان طبق قانون عتق آزاد شدند، که تاکنون نظیرش در تاریخ سایر ملتها نه قبل از اسلام و نه بعد از آن دیده نشده، و چنانکه این تاریخ نشان میدهد که عامل آزادی این گروه اسیر فقط مراعات عاطفه انسانیت بود، که از ضمیر پاک مسلمانان سرچشمه میگرفت؛ هدف رضای خدا بود و بس و بجز خوشنودی او عامل دیگری در کار نبود.
اما قانون مکاتبه و آن یکنوع قراردادیست که هرگاه بردة خواهان آزادی باشد در میان مالک و مملوک منعقد گشته و از طرف مالک در مقابل دریافت مبلغ معلومی که مورد قبول طرفین باشد به او آزادی داده میشود. آزادی حاصل از این پیمان پس از پرداخت مبلغ مزبور اجباریست، دیگر مالک نمیتواند آن را نادیده بگیرد و یا بوقت دلخواه خود موکول نماید، و در صورت تخلف از متن پیمان بناچار حکومت اسلامی ( قاضی و یا استان دار منصوب از طرف دولت وقت) دخالت کرده، و با نفوذ خود حکم قرارداد را اجرا و بنده را آزاد میکند.
با تصویب و اجرای این قانون حکیمانه یک دریچه امید بخشی از نو در تاریخ اسلام بروی بردگان، بروی کسانیکه در باطن ضمیر خود نسبت بآزادی احساس تمایل میکردند باز شد، دیگر بردهها بانتظار آن ننشستند که مولی در فرصتهای مناسب بطور رایگان بآزدی آنان اقدام نماید. زیرا ممکن است این فرصتها گاهی باشد و گاهی نباشد، عجب تر از همه این است، از ساعتیکه برده خواهان پیمان شد دیگر مولی نمیتواند درخواست او را نپذیرد و از طرف دیگر در این مورد هیچگونه خطری متوجه آرامش دولت اسلامی نخواهد شد، زیرا از نخستین ساعت پیمان عمل آن برده محترم و تأمین زندگی نیز با دست رنج خود او تهیه میشود، اگر مایل باشد نزد مالک خود با گرفتن اجرت بکار مشغول میگردد و اگر بخواهد در خارج کار میکند، و اجرت بیشتری بدست آورده و هر چه زودتر مبلغ پیمان خودرا میپردازد، بلی، درست است که نظیر این قانون در قرن چهاردهم در اروپا بتصویب رسید یعنی پس از هفت قرن که اسلام آن را اجرا کرده بود و لکن با یک فرق بزرگ که در غیر اسلام وجود نداشت و آن این بود که علاوه بر آن کوشش بینظیریکه در آزادی رایگان و فقط برای رضا و تقرب بدرگاه خدا مبذول میداشت، دولت اسلامی نیز کسر بودجه کسانی را که مشمول این قرار داد بودند تضمین میکرد. در واقع قانون بیمههای اجتماعی کارگران بدون کسر حق بیمه در باره آنان از طرف دولت اسلامی اجرا میشد.
آن آیة شریفهایکه محل مصرف زکات را بیان میکند چنین میگوید: ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ...﴾ [التوبة: 60]. «زکات و صدقات واجبه مخصوص فقرا و مساکین و کارمندان ادارة زکات و برای آزادی بردگان است...». در این آیه بصراحت بیان شده که یک قسمت زکات از بیت المال مسلمانان که در قاموس امروز دارائی ملی نامیده شده برای دستگیری و معاونت بردگان عاجز اختصاص دارد که هر وقت از پرداخت دین و یا از انجام کار عاجز بمانند کسر بودجة آنها از این خزانه ملی باید تأمین گردد.
اسلام با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه عملاً گامهای بزرگی در تأمین آزادی بردگان برداشت، و حد اقل هفت قرن زودتر از دیگران در میدان تحول تاریخ، گوی سبقت ربود، و عوامل دیگری را نیز مانند حمایت و کفارت بردگان بعهدة دولت واگذار نمود. و کسر پرداختی آنها را از صندوق دارائی ملی تأمین کرد که دنیا تازه امروز بمزیت آن عوامل رسیده است، و همچنین عوامل سودمندی دیگری بر این اقدام حکیمانه خود افزود که هنوز هم دنیای امروز از آنها بیخبر است و بمقتضای آن با حسن رفتار خود حس شخصیت یابی را در نهاد بردگان بیدار، و با اعطاء آزادی رایگان آنها را از نو بجامعة انسانیت تحویل داد بدون اینکه در این مقصد با بحران اقتصادی و یا فشار سیاسی روبرو شود، چنانکه دنیای غرب در الغاء بردگی و آزادی بردگان با این مشکلات روبرو گردید و با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه مشت محکمی بدهان یاوه گویان کمونیزم نواخته شد. و تمام ادعای بیاساس پیروان این فلسفه مادی باطل گردید، همان یاوه گویانیکه هنوز هم خیال میکنند که اسلام نیز یکی از قسمتهای قهری تحولات اقتصادی بوده، و بمقتضای آئین ماتریالیستی در وقت طبیعی خود بوجود آمده و هفت قرن پیش از پیدایش فلسفه بردگی، وظیفه خود را انجام داده و در ردیف آثار باستانی قرار گرفته است، و همچنین رسوائی کسانیکه هنوز هم گمان میکنند که هر نظامی در عالم حتی نظام اسلام از یک رشته تحولات اقتصادی همزمان خود منعکس شده و کلیه افکار و عقائد هر نظامی با تحول اقتصادی همگام خود سازگار است روشن گردید.
آری، آنان میگویند: هیچ نظامی نمیتواند بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت بگیرد، دلیل این طایفه این است که عقل خطا ناپذیر کارل مارکس رهبر خوش نام ما چنین حکم کرده است، زیرا اینک این اسلام و تاریخ اسلام است، هرگز کوشش بفرمان نظم اقتصادی هم عصر خود بده کار نبوده، نه در جزیره عرب و نه در سایر نقاط عالم، نه در شئون زندگی بردگان و نه در توزیع ثروت، نه در روابط حاکم و محکوم، و نه در ارتباط کارگر و کارفرما، بلکه اسلام همیشه نظام اقتصادی و اجتماعی خود را بدون برخورد با بحران اقتصادی و با کمال دور اندیشی انشاء میکرد، و هنوز هم اکثر قوانین آن در تاریخ بینظیر است.
اکنون آن سئوالی که دائم افکار و وجدان بشر را حیران ساخته در اینجا نمایان میگردد.
اگر اسلام چنین قدمهای سودمندی را در آزادی بردگان برداشته و بدون تحمل هیچگونه فشاری گوی سبقت را از دیگران ربوده است، پس چرا این یک قدم نهائی را برنداشت تا با صراحت کامل در جهان الغاء بردگی را اعلام نماید؟ و با برداشتن این آخرین قدم یک خدمت بینظیری در عالم بشریت انجام میداد؟ و خود کاملترین نظامهای جهان میگردید و دیگر کسی را مجال گفتگو نمیماند، واقعاً بجا و شایسته بود از خدائیکه فرزندان آدمu را گرامی داشته و آنها را به سایر مخلوقات خود مقدم شمرده چنین حکم صادر شود.
ما برای اینکه خود را در پاسخ این سئوال آماده سازیم بهتر است که یک رشته حقایق اجتماعی و سیاسی و روانی را که در اطراف موضوع بردگی حلقه زده و باعث تأخیر صدور این فرمان عمومی گردیده بررسی نمائیم.
گرچه پیش از هر چیزی باید بدانیم که الغاء بردگی در اثر بعضی پیش آمدهائی واقعاً از مقصود اسلام بتأخیر افتاد، زیرا اگر اسلام بمسیرش ادامه میداد کج رفتاری و شهوترانی عدة هوسباز از پیشرفت آن مانع نمیشد، این انتظار بپایان میرسید و حکم «بردگی بس» در عالم صادر میشد.
پس از اعتراف باین حقیقت اولاً لازم است در پاسخ بگوئیم:
هنگامیکه اسلام آمد بردگی در عالم نظامی رسمی جهانی بود و بلکه یک عمل اقتصادی و اجتماعی محسوب میشد، زیرا هم دارای منافع خصوصی و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعی و سیاسی شده بود و در نظر کسی زشت نبود و هیچ کس فکر نمیکرد که ممکن است روزی این نظام شوم تغیر بپذیرد، و بهمین جهت ابطال یا تغیرش بطول زمان و عمل تدریجی نیازمند بود.
و حال آنکه بخوبی میدانیم با وجود اینکه تحریم شراب که یک عادت شخصی بود باز هم چند سال بطول انجامید، بلی گرچه شراب گاهی در مظاهر اجتماع آنروز بطور رسمی خودنمائی میکرد، اما بعضی عربها در زمان جاهلیت هم از خوردن آن خودداری مینمودند، و بلکه میگساری را مایة فساد بزرگی پنداشته و شایستة مردان با شخصیت نمیدانستند. باز هم تحریم آن بطول زمان احتیاج داشت.
اما موضوع بردگی در هستی اجتماع و در اعماق فکربشر آن روز بیش از هر چیزی رسوخ کرده بود، بحدی رسیده بود که دیگر کسی آن را زشت نمیدانست چنانکه پیش از این بیان کردیم.
و بهمین جهت ابطال بردگی بیش از زمان زندگی پیامبر اسلامص وقت لازم داشت، در صورتی که زندگی پیامبرص زمان کوتاهی بود که مرتب وحی نازل میشد و جنابش دائم مشغول تنظیم قوانین و تشریع احکام بود فرصت بیشتری نداشت، و از طرف دیگر خدای توانا بوضع آفریدة خود آشناتر است و صلاح آنها را بهتر میداند، اگر میدانست که برای تحریم شراب صدور یک فرمان بس است هر چه زودتر صادر میکرد، و در ظرف چند سال بتأخیر نمیانداخت. و همچنین اگر پروردگار مهربان میدانست که ابطال بردگی را در عالم یک تصویب نامة معمولی بس است هرگز از صدورش مضایقه نمیکرد.
اشتباه نشود، آنچه گفتیم که اسلام بنفع همة افراد بشر نازل شده و با هر زمانی سازگار است. و تمام عوامل و نیروی هستی را بسوی کمال و بقا رهبری میکند معنای آن این نیست که اسلام در برابر همة مسائل جزئی، قوانین تفصیلی تصویب مینماید، زیرا که اینگونه قوانین در مواردی لازم است که هیچ وقت تغیر نپذیرد.
اما در مواردیکه دائم در حال تغییر است وظیفه اسلام این است که پارة اصول کلی مقرر نماید که بشر بتواند زندگی خود را در حدود همان اصول پیش ببرد. اسلام در مسئلة بردگی نیز همین طریقه را بکار بسته، زیرا که با تصویب یک رشته قوانین حکیمانه برای آزادی بردگان نزدیکترین راهی را که انسانیت میتوانست در حل این مشکل کهنسال بپیماند نشان داده تا فرصت مناسب تری فرا رسد. فرمان نهائی را برای از بین بردن انسان فروشی صادر نماید، بر همگان واضح است که اسلام برای تغیر دادن طبیعت بشر نازل نشده، بلکه در حدود فطرت و طبیعت بشریت برای تهذیب افراد آمده، برای این آمده که بدون هیچگونه فشار و اجباری انسان را ببالاترین مقام انسانیت برساند، حتی برای نمونه در تهذیب بعضی افراد بحد اعجاز رسید و رسید بجائی که هیچ نظامی در تاریخ بدانجا نرسیده است. اما با وجود این اسلام مأمور نبود که همة مردم را در تهذیب اخلاق باین مقام برساند، زیرا اگر خدا میخواست در روز اول بشر را فرشته خلق میکرد و وظایف فرشتگان را بعهدة آنها واگذار مینمود، که هرگز خطا نمیکنند و آنچه را که مأموراند بنحو احسن انجام میدهند، و لکن این موجود را بشر آفرید و خود بقدرتش کاملاً آشنا است، و بهتر میداند که برای پرورش انسان تا چه حدی کوشش لازم است.
بهر حال، این افتخار برای اسلام بس که جنبش آزادی بردگان را هفت قرن پیش از آنکه دیگران بمزایای آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع کرد، و با این اقدام حکیمانه همة منابع بردگی را در جزیرة العرب خشک نمود، بطوریکه اگر منابع دیگری در سایر نقاط جهان بتولید آن مشغول نبود شایسته بود که در آینده نزدیک در عالم اسلامی ابطال بردگی را رسماً اعلام نماید، برای این آن روز نتوانست بردگی را رسماً در عالم الغاء نماید، که تنها بعالم اسلامی مخصوص نبود بلکه اغلب بدشمنانش اختصاص داشت که از محیط اسلام بیرون بودند و آن عبارت از بردگی محصول جنگ است و ما اندکی بعد از این بتفصیل در باره آن سخن خواهیم گفت:
و ثانیاً باید بدانیم که آزادی هیچ وقت بآسانی بدست نمیآید و بلکه همیشه باجبار از شیر گرفته میشود، و بهمین نسبت باید بدانیم که تصویب نامة معمولی نیز نمیتواند برده را آزاد بکند، بهترین شاهد این سخن تجربة امریکائیان است که در آزادی بردگان با قلم فرسائی آبراهام لینکولن در آن سرزمین انجام گرفت.
زیرا بردگانیکه با تصویب نامة لینکولن در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حریت خود را حفظ کنند. سرانجام به امید اینکه دوباره ببردگی پذیرفته شوند بسوی مالکان خود برگشتند. و عملاً تقاضای بندگی نمودند، برای اینکه این آزادی از داخل ضمیر آنان نبود، تا واقعاً آزاد شوند و بهمین جهت در نهاد خود تمایل بآزادی احساس نمیکردند.
پوشیده نماند که این مسئله در ابتدای امر خیلی بعید بنظر میرسد، اما اگر در پرتو حقایق روانی و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگیرد هیچ بعید نیست، زیرا که زندگی بشر در بدو امر یک عادت ساده و بیرنگ است و بعد عواملی که در مسیر آن قرار میگیرد باعث میشود که وجدان و افکار و دستگاه احساسات درونی بشر رنگ آن عوامل را بخود گرفته و بآداب و رسوم محیط تربیت شود.
بنابراین، پیدا است که شخصیت و هستی برده با شخصیت و هستی انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از این نظر که برده یک جنس دیگر است چنانکه عدة از پیشینیان میگفتند، بلکه از این نظر که زندگی آن در اثر بردگی طوری شده که دستگاه تشخیص درونی و افکار و وجدانش رنگ محیط بندگی را بخود گرفته و با اخلاق پست عبودیت ببار آمده، بطوریکه نیروی اطاعت و فرمان بری در نهادش تا آخرین حد ممکن ریشه دوانده و در مقابل بهمان نسبت دستگاه احساس مسئولیت و تحمل زحمت زندگی دچار بحران ناتوانی شده است. زیرا با کمترین دقت میتوان دید که برده وقتیکه از طرف آقا مأمور است کارهای بس دشوار طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتی بنحو احسن انجام میدهد، بجهت اینکه جز حسن اطاعت و روح فرمان بری در نهاد خود چیزی را برسمیت نمیشناسد، اما اگر همین برده، همین بشر پرطاقت، هنگامیکه مسئولیت بخودش واگذار شود هیچ کاری از وی ساخته نیست، گرچه آسانترین کارها باشد، نه برای اینکه جسمش در مقابل آن ناتوان و فکرش در همة احوال برای درک اینگونه مطالب نارساست، بلکه برای این است که نفس او هیچگاه بدون فرمان آمده بکار نبوده و بدون فرمانده نمیتواند مشکلات مسئولیت وظیفه سنگین زندگی را بخود هموار سازد. زیرا روح فرمان بری و پیروی از غیر و فکر حلقه بگوشی بر اعماق بشریت وی تسلط کامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالای سرش نباشد در آن مسئولیت خطرهای موهوم را در نظرش مجسم و مشکلات بیاساسی را در ضمیرش مشکل تر میسازد، و برای اینکه به محظوری دچار و با خطری روبرو نگردد از انجام وظیفه شانه خالی میکند.
آثار بردگی هنوز در جهان مشهود است
شاید کسانیکه در عصر حاضر در زندگی عموم شرقیها بخصوص مصریها با دقت کامل نگاه کنند اثر لطیف این بردگی نهانی را در نهاد آنها بخوبی مشاهده خواهند کرد، بآسانی خواهند دید که استعمار پلید چه اثر شومی در روح این مردم بودیعت نهاده است، تا آنها را برای بندگی و سرسپردگی دول استعمارگر غرب آماده تر سازد.
همچنین اهل دقت این آثار ذلت را در اکثر کارهای تعطیل شده این سرزمین بخوبی احساس میکنند. کاملا پیداست که علت اساسی تعطیل و این همه سستی در کارهای مشروع فقط ترس روبرو شدن با محظورات موهومی است، حتی دولتها در امور جاری مملکتی بدون احظار مستشار انگلیسی و یا امریکائی نمیتوانند عملی را انجام بدهد، زیرا این حکومتها چنین گمان میکنند که تا نظارت متخصصین خارجی نباشد بار مسئولیت از دوش آنها برداشته نخواهد شد، و همین طور این نابسامانیهای خطرناک همه جا کارمندان دولت را فرا گرفته و بنان جوین محتاج نموده است، و به همین جهت هیچ یک از آنها بدون اجازه و دستور ناظرین خارجی خود را برای انجام کاری قادر نمیدانند، نه برای اینکه همه از انجام وظیفه عاجزند، بلکه دستگاه مسئولیت و همچنین دستگاه احساس استقلال در نهاد شان تعطیل شده و رگهای بندگی و فرمان بری کاملاً متورم گردیده و در حقیقت چون خوب بنگری آزاد نیستند، بلکه بردگانند در لباس آزادی.
و این همان شکستگی روحی و احساس حقارتست که برده را بذلت بردگی وامیدارد.
بدیهی است که این پست پنداری و خود را حقیر شمردن از خصوصیات ذاتی برده نیست، بلکه از محیط آلودة زندگی و از یک رشته عوامل خارجی پیدا شده که طوق فرمان بری بر گردن این بشر نهاده است.
اینطور نیست که همیشه باید در این ذلت بماند. بلکه با قرار گرفتن در محیط زندگی سالم و با اتکاء به نیروی ذاتی میتواند استقلال و شخصیت خود را دریابد، مانند شاخة درختی که در اثر فشار باد حوادث بشکند و از تنة درخت آویزان شود، قسمتی از آن در دل زمین پنهان گشته و با مرور زمان ریشه دار شده و استقلالی بدست آورده سرانجام درخت تنومندی گردد، و بر همگان روشن است که این کسالت روحی را هرگز با تصویب نامة دولتها علاج نتوان کرد، بلکه اول با ایجاد عوامل دیگر و محیط سالمتر و با پرورش دادن افکار نوین در داخل ضمیر و آماده ساختن دستگاه روانی در نهاد برده این عارضه را باید مداوا نمود.
و در اثر این چنین کوشش حکیمانه میتوان او را مانند بشر آزاد بمحیط زندگی انسانی باز آورد و از زندگی ذلت بار بندگی نجاتش داد.
و این همان عمل کریمانه است که اسلام درباره بردگان انجام داد. زیرا که در درجة اول با حسن رفتار خود بدلجوئی آنان شتافت و بدیهی است که در این مورد بهتر از حسن سلوک و خوشرفتاری چیزی نبوده که بتواند نفس منحرف برده را تعدیل نموده و اعتبار از دست رفته را بوی بازگرداند تا در اثر آن بتواند هستی خود را دریابد و شخصیت خود را بشناسد، و اینجا است که طعم شیرین استقلال در کامش شیرین تر میگردد و با چشیدن آن دیگر از آزادی نمیگریزد، چنانکه بردگان آزاد شده امریکا گریختند.
همه میدانند که اسلام در خوش رفتاری و اعطاء اعتبار بشریت ببردگان تا حد اعجاز رسید، بآن ترتیب که سابق در ذیل آیات قرآن و احادیث پیامبر آزادی بخش اسلام پارة از نمونههای آن بیان شد، و در اینجا نمونههای دیگری در باره اجرای واقعی این قانون بیان میکنیم.
پیامبر اسلام ص در میان عدة از بزرگان عرب و بردگان رابطه برادری ایجاد کرد، چنانکه بلال ابن رباح را که بردة سیاهی بیش نبود با خالد ابن رویحة خثعمی، و بندة خود زید ابن حارثه را با عموی گرامیش حمزه، و خارجه ابن زید را با ابوبکر برادر خواند، و این عمل حکیمانه در واقع یک رشته اتصال دامنه داری بود مانند رابطه خون قرابت تا حدود شرکت در ارث پیش میرفت، عجیب تر اینکه پیامبر روشن ضمیر باین اندازه نیز اکتفا نکرده بار دیگر قدمی فراتر نهاد و اقدام درخشان تری انجام داد، زیرا دختر عمة خود را بهمسری بندة خود زید نامزاد کرد، واضح است که موضوع ازدواج یک موضوع حساسی است، از طرف زن زیرا زن مردی را که از خودش بهتر و بالاتر است با افتخار به همسری میپذیرد، و هیچ وقت حاضر نمیشود با کسیکه در رتبه و مقام و در اصل و نسب کمتر از اوست ازدواج نماید، و همیشه خیال میکند که این شوهر برای وی ننگ است و از بزرگی و شخصیت او میکاهد، و لکن هدفی که پیامبر اسلام ص در نظر داشت بمراتب با ارزش تر از این معنی بوده، و آن عبارت بود از انداختن مفهوم بردگی از عالم و بالا بردن سطح زندگی بردگان و هم مقام نمودن آنان با بزرگان و شخصیتهای برجستة قریش، بازهم پیامبر بزرگ باین اندازه اکتفا نکرده قدم دیگری بپیشرفت.
فرماندهی ارتش پیروز مسلمانانرا که همة مهاجر و انصار از بزرگان در آن شرکت داشتند ببندة خود زید واگذار نمود. و هنگامیکه زید کشته شد فرزندش اسامه را فرماندة لشکر مقرر فرمود، یعنی باید ارتش باعظمت آزادی تحت فرماندهی برده و برده زاده بجنگد تا بارزترین نمونه آزادی را در بزرگترین منبع بردگی و عبودیت بجهانیان نشان بدهد. در صورتی که معظم یاران پیامبرص که همه صاحب منصبان عالی رتبه اسلام بودند در این ارتش تحت لوای فرماندهی زید و پسرش اسامه بن زید گرد آماده بودند. بنابراین، پیامبر هوشمند اسلام ص با این کردارحکیمانه نه تنها مساوات انسانیت ببردگان داد، بلکه حق زمامداری و ریاست بر آزادگان را نیز بعهدة آنان واگذار نمود، و این گروه خارج از صف بشریت را تا آنجا بالا برد که در میان همه ملت اسلامی و بلکه جهانیان بصراحت گفت: «(هان ای مردم، گوشها را باز کنید و حقیقت را بشنوید)؛ اگر بنده سیاه چهره حبشی بر شما زمامدار شود تا قانون خدا را در میان شما اجرا میکند باید از وی فرمان ببرید»([13]).
کاملاً پیدا است که پیامبر آزادی بخش اسلام ص با این فرمان حکیمانه بزرگترین مقام کشورداری را ببردگان عطا کرد، حتی بعد از وفاتش وقتیکه عمر بن خطابt وصیت میکرد گفت: «اگر سالم غلام ابی حذیفه زنده بود او را بجانشینی خود انتخاب میکردم». و همچنین از عمر t نمونه دیگری در باره احترام ببردگان که خیلی روشن است بیادگار مانده، هنگامیکه با بلال t در مسئلة بیت المال روبرو شد و بلال با شدیدترین وجهی باو اعتراض نمود و عمرt در جوابش عاجز مانده رو بسوی آسمان کرده گفت: «بار خدایا، مرا از شر بلال و یارانش محفوظ بدار»، و حال آنکه عمر t بر مسند خلافت تکیه داشت و همه کار از وی ساخته بود، باز هم احترام بلالt بجای خود محفوظ بود.
البته مقصود اسلام از نشان دادن این نمونهها، آزاد نمودن وجدان و ضمیر بردگان و بر انگیختن انقلاب آزادی در نهاد آنها بود، چنانکه در اول بحث اشاره کردیم تا در خود احساس شخصیت نموده و آزادی خود را مطالبه کنند و این همان تضمین واقعی است که اسلام دربارة تأمین آزادی بردگان در نظر گرفت. آری، صحیح است که اسلام با همة وسائل لازم مردم را برای آزاد ساختن بردگان تحریض نموده اما در واقع خود این بسیج عمومی نیز قسمتی از تربیت بیمانند بود که بردگان بخوبی پی بردند که آنها نیز مانند صاحبان خود میتوانند از نعمت آزادی کامیاب شوند، و در اثر همین اقدام خردمندانه بود که هر ساعت تمایل بآزادی در بردگان افزون تر میشد، و داوطلبانه آن را پذیرفته و از مسئولیتش نمیترسیدند، و همین جا است که اسلام در اعطاء آزادی شتاب نمود، زیرا دیگر مستحق آزادی شده بودند و بدون زحمت میتوانستند آن را حفظ نمایند.
همگان میدانند که فرق بزرگی در میان این دو نظام موجود است که یکی مردم را برای بدست آوردن آزادی تحریک نموده و همه وسایل لازم را آماده میسازد و هر وقت که محیط را مناسب و مردم را حاضر دید بیدرنگ بیاری آنها شتافته و آزادی رایگان در اختیار عموم بگذارد.
و دیگری گرچه خوش نیت هم باشد برخلاف آن، کارها را بحال خود واگذارد که خود بخود مشکلات زندگی و مفاسد اجتماعی روی هم انباشته و بقیام انقلابهای خونین اقتصادی و اجتماعی گوناگون منتهی شود، تا خونها ریخته و هزاران بشر بیگناه جان خود را فدا کنند، سپس برای فرو نشاندن فتنهها و انقلابها، یک رشته آزادی اجباری بجامعهایکه هنوز برای نگهداری آن قدرتی پیدا نکرده تحمیل نماید.
بلی، یکی از فضائل افتخار آمیز اسلام این است که در مسئلة الغاء بردگی اول جامعه را برای کسب آزادی از داخل و خارج تحریض نمود و مانند ابراهام لینکولن تنها بخوش نیتی اکتفا نکرد.
آری، لنیکولن در امریکا با تصویب نامهایکه هنوز در داخل نفوس بردگان پایگاهی نداشت اقدام نمود، سرانجام با آن همه زحمت نتیجهایکه میخواست نتوانست بدست آورد.
و این یکی از دلائل بسیار محکمی است که ثابت میکند اسلام تا چه اندازه با حقیقت مطلب آشنا بوده و بچه خوبی بیماریهای بشریت را تشخیص میداده، و با خیراندیشی حکیمانة خود بهترین وسائل را برای علاج این دردهای انسان سوز را تهیه کرده و در بهبودی این بیماران تا حد اعجاز کوشیده است.
برعلاوه حقوق مسلم بشریت را بدون منت و رایگان در اختیار بشر قرار داده و قبل از همة این کارها، انسان را طوری تربیت کرده که خود داوطلب آزادی شده و از مشکلات بدست آوردن آن استقبال میکند، و همه را روی میزان دوستی و محبت متقابل در میان طبقات ملتها طوری پی ریزی نموده که قبل از آنکه در این راه با یکدیگر ستیزه کنند و بجنگ و خونریزی بپردازند بهدف میرسند.
چنانکه این حادثه ناگوار در اروپا اتفاق افتاد و این همان فتنه عالم سوز است که منابع شعور و افکار مردم را خشک کرده و کینهها و عداوتها را از خود بیادگار میگذارد، بطوریکه هر سودیکه ممکن است نصیب بشریت شود قبل از حصول تباه میگردد.
در خاتمه باز هم باصل مطلب برگردیم، تا ببینیم بزرگترین عاملی که اسلام را واداشت تا در باره اسیران وادی بردگی چنین قدمی بردارد چه بود؟ و چرا اصل آزادی بردگانرا در ضمن یک رشته قوانین کلی و تدریجی تصویب کرد؟ و سپس بحال طبیعی واگذاشت، تا رفته رفته در مسیر زندگی تحلیل برود؟ و چرا نتوانست در باره الغاء بردگی بصراحت قانون بخصوصی تصویب نماید؟ در گذشته این نکته را باختصار گفتیم که اسلام همة منابع بردگی را با همت عالی خود در جزیرة العرب خشک نمود، مگر یک منبع که از حدود قدرتش بیرون بود و آن همان بردگی محصول جنگ بود و اکنون در تفصیل آن سخن میگوئیم.
همه میدانند که در جامعة پریشان آنروز یک عادت ساده و معمولی این بود که اسیران جنگ را یا بعنوان بردگی نگه میداشتند، و یا همه را دسته جمعی میکشتند و واقعاً رسم دیرینه جهان تیره آنروز همین بود.
همینطور در ظلمات تاریخ تا نزدیک بانسان، اول مانند حلقههای زنجیر بهم پیوسته و در حالات مختلف بشر خود بخود یکی از لوازم ضروری انسانیت بشمار میآمد، وقتیکه اسلام آمد مردم جهان همه در این زندگی تاریک بسر میبردند، خواه ناخواه در میان اسلام و دشمنانش جنگهای خونین اتفاق افتاده و بدیهی است که در این جنگها عدة از مسلمانان در دست دشمن اسیر و بمقتضای این رسم دیرین بذلت بردگی گرفتار میشدند، در نتیجه آزادی یکعده مسلمان دستخوش دشمن هوسباز میگردید و آن ظلم و ستمیکه در باره بردهها معمول بود در باره آنان نیز اجرا میشد.
و عرض و ناموس زنان و دوشیزگان پاکدامن برایگان در اختیار شهوت رانان قرار میگرفت، و گاهی در کامیابی از یک زن اسیر، مردان یک خانواده و بلکه دوستان آن شرکت میکردند، بدون اینکه رسم و قانونی در کار باشد و یا کوچکترین احترام انسانیت در باره آنها مراعات شود، و اما اطفال معصومی که باین سرنوشت دچار میشدند در همین ذلت ناجوانمردانة بردگی پرورش یافته و برای بهره برداری آینده آماده میگشتند.
در این موقیعت حساس، در این محیط تاریک هرگز اسلام نمیتوانست همة اسیران دشمن را آزاد بگذارد، زیرا که از حسن سیاست و تدبیر خردمندانه بدور است، در صورتی که افراد خانواده و برادران و همکیشان خودرا در دست چنین دشمن گرفتار و در زیر بار شکنجههای طاقت فرسا و زجرهای گوناگون مبتلا ببیند، و خود با آزاد کردن اسیران دشمن را بر علیه خود برانگیزد.
البته در این مورد در رفتار بمثل عادلانهترین و بلکه یگانه راهی است که میتوان در مقابل دشمن بکار بست.
پس با روشن شدن این حقیقت تابناک بر همگان روشن شد که بردگی در صدر اسلام یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر بوده و چون دشمن در اجرای آن اصرار داشت اسلام نیز نمیتوانست آن را نادیده بگیرد، و ناگزیر بود که در مقابل رفتار دشمن دست باقدام متقابل بزند.
واضح است که اسلام بر دشمنان خود تسلط نداشت تا بتواند این مشکل را بنفع بشریت حل کند، پس بناچار بمقتضای ضرورت در حال کجدار و مریض رفتار میکرد، تا مگر دنیای آنروز در رفتار خود با اسیران جنگی تجدید نظر کرده و راه دیگری انتخاب کند، و از این گونه بهره برداری ضد انسانی منصرف شود، و با وجود این، خط مشی اسلام هم در قانون جنگ و هم دربارة اسیران جنگی با دیگران فرق داشت، همیشه از جنگهائیکه در غیر عالم اسلامی واقع میشد، جز قتل و غارت و خونریزی و اسیر کردن یکدیگر هدفی در میان نبود، این جنگها برای این شعله ور میگردید که ملتی میخواست ملت دیگر را نابود کرده و قلمرو خود را وسعت بدهد، و یا دارائی دیگران را غارت نموده از حقوق بشریت محرومشان کند، و یا اینکه فقط برای اطفاء شهوت یک دیکتاتور و یا فرمانده خونخواری صورت میگرفت، تا غرور شخصی خود را راضی و قدرت بازوی خود را بدیگران نشان بدهد، و گاهی نیز برای فرونشاندن شهوت انتقامی، صحنه آرامی بجنگ خانمان سوزی تبدیل میگردید، و یا برای سایر هدفهای ضد انسانی از این قبیل، که غالباً مانند یکدیگر بود، عرصههای نبردگاه گاهی گرم میشد و روشن است در این گیر و دارها اسیرانی که از هر طرف بذلت بردگی گرفتار میشدند برای این نبود که بر علیه عقیدة حقی و یا مرام با ارزشی قیام کرده بودند، و نیز برای این نبود که سطح اخلاق و افکار شان از غارت گران پیروز پست تر بود، بلکه فقط جرمشان این بود که زور بازو کمتر داشتند، و در میدان جنگ مغلوب دشمن میشدند، و نیز در این جنگها هیچگونه نظم و قانونی وجود نداشت که بتواند از هتک احترام عرض و ناموس و ویرانی شهرها و کشتار بیرحمانة زنان بیپناه و کودکان بیگناه و پیران عاجز جلوگیری نماید.
این بود شمه ای از وضع رقت بار این جنگها بدون اینکه در راه پیشرفت عقیدة ثابتی و یا هدف عالی انسانی واقع گردد.
در این زمان پر از انقلاب و طوفان، اسلام آمد و همة این نابسامانیها را باطل و با اعلان آتش بس عمومی همة جنگها را تحریم کرد.
مگر جنگی را که جهاد در راه خدا بوده و یا دشمنی را از سرزمین مسلمین دور کند، و یا فتنه و آشوبی را که در داخل آنها بوجود آمده و موجب نابسامانی گردیده فروبنشاند، قرآن میگوید: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ ١٩٠﴾ [البقرة: 190] «ای گروه مسلمان، پیکار کنید در راه خدا با کسانیکه با شما سرجنگ دارند و از حدود خدا تجاوز ننمائید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد». و نیز میفرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِۚ﴾ [الأنفال: 39] «با دشمنان بجنگید تا فتنه و آشوب حادث نشود و همة دین برای خدا ثابت و محکم گردد».
بنابراین، اسلام یک نوع دعوت مسالمت آمیزیست که هرگز کسی را بپذیرفتن خود مجبور نمیکند قرآن میفرماید: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّ﴾ [البقرة: 256] «در این دین هیچگونه اجباری نیست، زیرا که راه و بیراهه از دور پیدا و نور و ظلمت از یکدیگر مشخص گردیده است».
و باقی ماندن یهودیان و مسیحیان در عالم اسلام در دین خود یک دلیل انکار ناپذیر است و بخوبی ثابت میکند که اسلام تاکنون کسی را با زور شمشیر بپذیرفتن خود وادار نکرده است([14]). پس اگر مردم بدین حق هدایت شوند، یعنی اسلام را بپذیرند دیگر جنگی باقی نمیماند، و هیچ ملتی باجبار بملتی کرنش نمیکند، در آنروز نه مسلمانی را بر مسلمان دیگر امتیاز و نه عربی را بر عجم و یا عجمی را بر عرب فضیلت و برتری خواهد بود مگر با تقوی و پاکدامنی.
و اگر کسی اسلام را نپذیرد و بخواهد در سایة نظام آن عقیده و ایمان خود را نگهدارد با ایمان اینکه اسلام از هر عقیدة بهتر است باز هم این راه بروی وی باز است و از جانب اسلام هیچگونه اجبار و فشاری بر او نخواهد بود.
فقط در مقابل حمایت اسلام باید مالیات (جزیه) بپردازد و بزندگی خود ادامه بدهد، و هر وقت که مسلمانان از حمایتش عاجز بمانند این مالیات خود بخود باطل خواهد شد([15]). بلی، اگر کسی از پذیرفتن اسلام و پرداختن مالیات خودداری نماید در این صورت طبعاً در صف دشمنان و مخالفین سرسخت اسلام قرار میگیرد که هرگز نمیخواهند این دعوت مسالمت آمیز عمومی پیشرفت نماید، بلکه آنها همیشه با نیروی مادی خود میخواهند این اختر فروزان را خاموش کرده و مردمی را که داوطلب هدایتاند از رسیدن بهدف خود باز دارند.
فقط در این صورت اسلام جنگ را لازم میداند و لیکن بعد از آنکه با اندرزهای حکیمانه دشمن را نصیحت کرده و بپاس حفظ نفوس و جلوگیری از خونریزی باو فرصت کامل میدهد، و بدین وسیله در نقاط جهان دعوت خود را آشکار میسازد، قرآنکریم در این باره خطاب به پیامبر اسلام ص میگوید: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: 61]. «و اگر به صلح گرایش یابند، تو [نیز] به آن بگراى و بر خداوند توکّل کن بى گمان او شنواى داناست».
این است معنای جنگ اسلامی که هرگز بر اساس شهوت کشورگشائی و استعمار کردن دیگران استوار نبوده و هیچوقت از هوسرانی یک فرمانده جنگی و یا از فکر یک سلطان دیکتاتور الهام نمیگیرد، زیرا که این جنگ فقط جهاد در راه خدا بوده و بمنظور راهنمائی کاروان بشریت انجام میگیرد، آن هم وقتیکه همة وسائل مسالمت دچار بحران شده و از هدایت بشر عاجز بماند، و با وجود این پیش بینیهای حکیمانه باز هم برای جنگ شرایطی هست که پیامبر آزادی بخش اسلام در وصیت خود بیان فرموده است.
میگوید: «بنام خدا و در راه خد با کسانیکه بخداوند جهان کافرند بجنگید، در میدان جهاد مردانه مبارزه کنید، حیله و تزویر بکار نبندید و کشتگانرا پاره پاره نکنید و گوش و دماغ کسی را نبرید، کودکانرا نکشید»([16]) تا بجهان عاجزکش شناخته نشوید، زیرا که در قانون اسلام کشتن اشخاص غیر نظامی حرام است، ویران کردن شهرها و خانههای مردم و تجاوز نمودن به ننگ و ناموس دیگران جایز نیست، و نیز در این قانون شهوت پیروزی و برانگیختن شر و فساد آزاد نمیباشد، «زیرا خدای توانا فساد خواهان را دوست ندارد»([17]).
آری، مسلمانان همة این آداب و رسوم نجیبانه را در جنگها مراعات میکردند، حتی در جنگهای صلیبی هنگامیکه بر سپاه دشمن پیروز شدند. همان دشمنی که اندکی پیش در همین میدان بیادبانه جولان داده و پرده احترام مسلمانانرا دریده بود و بر مسجد اقصی تجاوز نموده پناهندگان آن مکان مقدس را که در حقیقت پناهندگان خدا بودند قتل عام و از خون مردم بیدفاع نهرهای خون جاری ساخته بود.
اما مسلمانان هنگامیکه پیروز شدند از چنین دشمنی انتقام نگرفتند در صورتی که از طرف اسلام اجازة معامله بمثل داشتند، قرآن میگوید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ﴾ [البقرة: 194] «هر کسی که بر شما تجاوز نماید شما هم میتوانید بمانند رفتارش با او رفتار کنید». ولی مسلمانان همیشه مقصد عالی تری را در نظر داشتند که واقعاً دیگران در جهان از رسیدن بآن عاجزند، حتی در عصر درخشان تمدن امروز. این بود فرق اساسی هدفها و شرایط جنگی مسلمین با دیگران.
از چیزهائیکه در اینجا لازم باشاره است فقط یک آیه از قرآنکریم است که وضع اسیران جنگ را کاملاً روشن میسازد، میگوید: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا﴾ [محمد: 4] «اسیران را نگهدارید تا آتش جنگ خاموش شود و پس از اعلام آتش بس یکی از دو عمل را در باره آنها انجام بدهید یا احسان نموده جوانمردانه آزاد شان کنید و یا در مقابل گرفتن فدا رها سازید». میبینیم این آیه اصلا بموضوع بردگی اشاره نکرده که مبادا برای فردای جامعة بشریت قانون دائمی گردد. بلکه فقط از فدیه گرفتن و آزاد کردن بدون پاداش سخن گفته، زیرا که در نظر قرآنکریم هر دو قانون قابل دوام بوده.
و بشر میتواند در آینده و در همه جای عالم مشکل اسیران جنگی را بوسیله آنها حل کند.
مسلم و روشن است که مسلمانان از روز اول در اثر همین فشارهای علاج ناپذیر بود که اصل بردگی را برسمیت شناختند، زیرا که آنروز بهیچ وجهی نمیتوانستند از آن شانه خالی کنند، نه اینکه بردگی در اسلام یک قانون مستقلی بود و مسلمانها ناگزیر بآن عمل میکردند.
باوجود این فشارها باز هم شعار اسلام این نبود که همیشه اسیران را بذلت بردگی گرفتار نماید، بلکه هر جا و هر وقت که اطمینان حاصل کرد آنها را آزاد گذاشت.
می بینیم پیامبر بزرگ اسلام ص اسیران مشرکین جنگ بدر را بدون قید و شرط آزاد کرد. و از نصارای نجران فدیه گرفت، و اسیران آنها را باز فرستاد، برای اینکه اسلام در آینده یک شاهد بر جستة تاریخی و قافله سالار کاروان بشریت گردد. هنگامیکه آدمی زاده از کردار ناستوده موروثی نیاکان خود دست برداشته و برای کنترل شهوات خود قادر و بدرجة عالی انسانیت مفتخر گردد، و حتی در میدانهای جنگ نیز این مردانگی را شعار خود سازد و در این وقت است که این بشر مورد تحسین و پذیرش اسلام قرار میگیرد، و بعلاوه اسیرانیکه در دست مسلمانها گرفتار میشدند با این عمل کریمانه روبرو بودند. چنانکه در گذشته بیان کردیم. و هیچگاه گرفتار ذلت شکنجه و عذاب نبودند، بلکه دائم دریچة آزادی بروی آنان باز بود.
هر وقت میخواستند و خود را در مقابل مشکلات آزادی توانا میدیدند آزاد میشدند، اگرچه قبل از این گرفتاری نیز اکثر شان آزاد نبودند. بلکه اغلب از بردگانی بودند که دولتهای استعماری روم و ایران آنروز آنها را بجنگ مسلمانان میفرستادند.
اما زنان را اسلام همیشه محترم شمرده حتی در زمان بردگی نیز آنها را از حال پستی و بیچارگی که در خارج از بلاد اسلام بودند بیرون آورد و عرض و ناموس آنانرا رایگان در دسترس غارتگران ناموس قرار نداد. چنانکه اغلب اوقات خوی جنگجویان در جنگهای غیر اسلامی چنین بود. بلکه اسلام زنان برده را مخصوص صاحبان خود قرار داد، بطوریکه دیگران حق تصرف نداشته باشند، و نیز قانون مکاتبه را دربارة آنها مراعات نمود و بعلاوه هر کنیزیکه از مولای خود دارای فرزند شد، خود و فرزندش را آزاد ساخت. آری، زنان دائم با رفتار کریمانه اسلام روبرو و از سفارشهای محبت آمیز پیامبر آزادی بخش بهره مند گردیدند.
این است داستان بردگی در اسلام که خود یکی از صفحات درخشان تاریخ بشریت است. بنابراین، هرگز اسلام با اصل بردگی موافق نبوده است، بدلیل اینکه دیدیم که همه جا و همه وقت با وسائل گوناگون در آزادی بردگان کوشیده و تمام منابع بردگی را در عالم خشک نمود تا دوباره بشر فروشی بعالم اجتماع برنگردد، و فقط در این میان ضرورتی ماند که اسلام بجز پذیرفتنش چارة نداشت و آن این بود که در حال جنگ ناچار بود با دشمنانش معامله بمثل بکند، زیرا که بردگی تنها بعالم اسلام اختصاص نداشت، بلکه اغلب بدولتها و ملتهائی مربوط بود که از محیط تسلط آن بیرون بودند و آنها اسیران مسلمانان را ببردگی وادار میکردند، و با شکنجههای ضد انسانی معذب میساختند اگرچه اسلام از اول با اصول بردگی مخالف بود و لیکن در این مورد ناچار بود که با این ملتها مانند خود آنها رفتار نماید.
همین طور اسلام مدتی در حال نگرانی بسر برد و نتوانست این محصول جنگی را در دنیا غیر قانونی اعلام کند، بناچار با وضع کجدار و مریض رفتار میکرد تا مگر وقتی فرا رسد و فرصت مناسبی پیدا شود که عالم باین نابسامانیها خاتمه بدهد، و همة ملتها دست اتحاد و برادری بیکدیگر داده و برای از بین بردن این منبع بردگی که اسلام از روی ناچاری پذیرفته است با یکدیگر همکاری نمایند.
و بطور یقین در نخستین ساعتیکه این اتحاد عمومی در جهان بوجود آید اسلام بیدرنگ بقانون عمومی خود بر میگردد، که با قدرت و صراحت کامل و بدون اینکه کوته نظر آن را مجال سخن بماند آن را تصویب کرده است، و آن قانون این است که آزادی برای همه و مساوات حق مسلم همة ملتها است.
اما آن قسمت از بردگی که از غیر راه جنگهای دینی بوجود آمده و زمانی از روزگار در میان مسلمانان دیده شده و از طریق آدم فروشی و بشر دزدی در بازارهای برده فروشی معمول گشته بود... بهیچ وجه به اسلام بستگی ندارد، زیرا که در این نظام اصولاً اینگونه بردگی جایز نبوده است.
بلی، نسبت دادن این رنگ بردگی باسلام مانند این است که زمامداران سرکش و دیکتاتورهای خود سر امروز را بآن نسبت میدهند که در سایة هم بستگی باسلام از انجام دادن هر نوع جنایتی دریغ ندارند، و مقاصد شوم خود را در همه جا و در همه وقت در لباس قانون نمودار میسازند، صریحاً باید گفت که هیچ یک از این دو گروه مسلمان نیستند.
در خاتمه لازم است که چند نکته حساس را در باره بردگی تذکر بدهیم:
1- باید بدانیم که منابع بردگی در میان سایر ملتها بدون اینکه جز فشار شهوت استعمار کردن دیگران و فشاری آنها را وادار نماید فراوان بود، ای بسا بدون داشتن هیچگونه هدفی جز شهوت آدم فروشی ملتی ملت دیگر و نژادی نژاد دیگر را اسیر نموده و طوق بردگی بر گردنش مینهاد، و گاهی بعلت فقر و گرسنگی دستة از مردم بذلت این بلای خانمان سوز گرفتار میشدند، و گروهی نیز از راه ارث بنده مادرزاد بوده و اسیر میگشتند و بلآخره در نظامهای تیول بضمیمه خرید و فروش و سایر انتقالهای املاک زراعتی.
بشری که کارگر کشاورز بود (کشاورزان) خرید و فروش میشد و یکنوع بردگی مخصوصی بوجود میآید، و همچنین باید بدانیم که اسلام همة این منابع را غیر قانونی اعلام کرد جز منبع جنگی و آن هم که از محیط قدرتش بیرون بود. و برای از بین بردن آن بناچار موقتی قبولش کرد تا روزی فرا رسد که این فشار برداشته شده و خود بخود قانون «بردگی بس» در جهان بمرحلة اجرا درآید.
2- باید بدانیم که در اروپا با اینکه وسائل بردگی فراوان بود ولکن هیچگونه فشار و ضرورتیکه باعث ایجاد آن گردد وجود نداشت و با این وصف روزیکه قانون الغاء بردگی بتصویب رسید از روی اختیار نبود، بلکه یک نوع فشاری موجب پیدایش این فکر گردید.
زیرا نویسندگان اروپا میگویند: روزی بردگی در اروپا غیر قانونی اعلام شد که عایدات آن رو بضعف میرفت و در آمد حاصل از بردگی کمتر از مخارجش گردید و بعبارت دیگر دولت بردگی اروپا بعلت کسر بودجه سرنگون شد.
از بسکه بردگان اروپا در زندگی فشارها دیده بودند که دیگر توان جسمی و تمایل بکار در وجود آنان بپایان رسیده بود.
بطوریکه در اثر این بحران بتدریج مخارج اداره کردن آنها بیش از درآمد شان شده بود. بنابراین، الغاء بردگی در اروپا یک محاسبة اقتصادی بوده که همیشه بر پایة سود و زیان استوار است.
پس در این صورت هیچگونه معنای انسانیتی در این آزادی وجود نداشت که بتوان در آن کوچکترین اشارة باحترام جنس بشر پیدا کرد تا با مراعاتش این آزادی بوجود بیاید.
بعلاوه از بسکه در اثر فشارهای زندگی و فقدان وسائل ابتدائی انقلابهای پی در پی در میان این گروه برای کسب آزادی بوقوع پیوست که ادامة این رژیم سیاه را غیر ممکن ساخت و با وجود این باز هم اروپا باین سادگی دست از گریبان بردگان بر نداشت، نه تنها آزادی رایگان در اختیار آنها نگذاشت بلکه با نیرنگ تازه رنگ بردگی را تغییر داد، و از بردگی خصوصی ببردگی عمومی تبدیل نمود.
باین ترتیب که اول برده شخصی بودند و پس از این اقدام تابع قطعات زمینهای زراعتی گردیدند، بطوریکه خرید و فروش آنها بضمیمة خرید و فروش زمین انجام میگرفت، و هیچکس حق نداشت که از محیط خود تجاوز نماید.
و اگر احیاناً کسی از محیط مخصوص خود بیرون میرفت تحت عنوان بردة فراری و با زور قانون دست و پا بسته جلب میگردید، و برای اینکه دیگران عبرت بگیرند بدن فراریان را با آهنهای گداخته داغ میکردند، و این رنگ بردگی همینطور ادامه داشت تا قرن هجدهم در انقلاب کبیر فرانسه غیر قانونی شناخته شد.
3- نباید این دورنماهای آزادی ما را بفریبد، زیرا درست است که ظاهراً انقلاب کبیر فرانسه در اروپا بعمر بردگی پایان داد و همچنین آبراهام لینکولن آن را در امریکا غیر قانونی شناخت و سپس سایر ملتها یکی پس از دیگری بر الغاء این رژیم استعماری متفق شدند؛ اما پس از این همه جنب و جوشها باید دید کدام بردگی در عالم لغو گردید و کدام دست عدالت تاکنون مهر «باطل شد» بر صحفة قانون بردگی زد.
اگر این رژیم انسان سوز در جهان باطل شده پس نام این حوادث غم انگیز که هر لحظه در اطراف عالم نمایان میشود چیست؟ آن کار هائیکه دولت فرانسه در کشورهای غربی اسلام انجام میدهد چه نام دارد؟ و آن همه رفتار ضد انسانی را که امریکای تمدن ساز! باسیاهان بومی خود دارد باید چه نامید؟ و نام آن همه اعمال وحشیانة انگلیس را در افریقای جنوبی چه باید گفت؟ آیا حقیقت بردگی جز پیروی و تبیعت اجباری ملتی از ملت دیگر است؟ آیا مفهوم واقعی آن غیر از محروم ساختن عدهای بشر از حقوق مسلم انسانیت است؟ آیا مقصود غارتگران صحنة بشریت و منظور راه زنان وادی انسانیت از انجام دادن این اعمال ناستوده غیر از بردگی است؟ خواه تحت عنوان زشت بردگی و یا تحت عنوان درخشان آزادی و برادری و مساوات نمودار شود؟
این تابلوهای فریبنده رنگین مادام که در پشت آنها تلخترین حقایق و ناپاکترین عقاید تاریخ بشریت پشت سر هم ردیف شده هیچ فائدۀ بحال جامعه نداشته و نخواهد داشت، و لکن اسلام هرگز خدعه بکار نبرده همه وقت و همه جا با خود و با دیگران یگرنگ و روشن بیان است، بیپرده میگفت و میگوید: ای مردم، این بردگی است و علت پیدایش آن نیز این است، راه برای آزادی بردگان باز و طریق الغاء بردگی هموار است، اما فتح نهائی این دژ محکم در گرو اتحاد ملتها و این وظیفة خطیر بعهدة جهان و جهانیان است که دربارة اسیران جنگی دامن مردانگی بمیان بسته از بردگی آنان دست برداشته عاطفة بیپایان انسانیت را مراعات بنمایند.
اما این تمدن بیروح که ما امروز در سایه بانهای آن زندگی میکنیم هرگز چنین صراحتی در وجدان خود سراغ ندارد.
زیرا بر همگان روشن است که چگونه در همه جا و همه وقت همت خود را در تحریف حقایق بکار انداخته و چگونه تابلوهای حقیقت پوشی را در انظار و گذرگاههای بشریت نصب میکند، در صورتی که در پس پردة آنها مکرها، حیلهها، ستیزهها و کینهها انباشته است، و اگر غیر از این است پس این کشتارهای دسته جمعی در تونس و مراکش و الجزائر که اغلب تعداد آنها سر به هزاران میزند چیست؟ جز این است که بشر الجزائر و یا انسان تونسی و مراکشی حق مسلم آزادی خود را میخواهد؟ آزادی میخواهد که در بلاد خود بدون دخالت بیگانگان زندگی کند؟ آزادی میخواهد که در خانه و کاشانة خود دور از چشم اغیار با زبان مادری سخن بگوید؟ و با عقیده ای ثابت خود زنده بماند؟ و از نتیجة زحمات و کار و کوشش خود برای خود بهره برداری کند؟ و آزادانه با عالم و با ملتهای دیگر روابط سیاسی و اقتصادی بر قرار نماید.
پس معلوم شد که کشتار این بیگناهان و یا در زندانهای تاریک بیآب و نان نگهداشتن آنها برای چیست؟ و هتک احترام و تجاوز بناموس زنان بیپناه، و دریدن شکم مادران باردار برای تشخیص نوع جنین از کدام عاطفه انسانیتی الهام میگیرد؟
آری، این رفتار وحشیانه و این اعمال خلاف بشریت امروز در قاموس قرن درخشان بیستم تمدن و ترقی نام دارد. نام این مولود عصر دانش نشر آزادی و برادری و خلاصه بسط مساوات کامل انسانیت است.
اما آن حسن سلوک و آن رفتار کریمانة بینظیر که سیزده قرن پیش اسلام دربارة بردگان ابراز داشت و بدون درنظر گرفتن هدفی جز احترام جنس بشر به آزادی آنها اقدام و در همة شئون زندگی شرکت داد، و عملا به جهانیان اعلام کرد که بردگی یک وضع موقت عارضی و دوام ناپذیر است، در قاموس بیخردان متمدن امروز انحطاط و عقب ماندگی و تحوش و بربریت است.
بلی، هنگامیکه امریکای متمدن در تابلوهای سر در هتلها و مهمانخانهها مینویسد «مخصوص سفید پوستان است» و با کمال بیشرمی مینویسد «ورود سیاه پوستان و سگان ممنوع» و همچنین هنگامیکه در این کشور متمدن تا یک عده سفید پوست یک نفر و یا سرخ پوستی را میبینند همگی با هم بسویش هجوم آورده نقش بر زمینش نموده تا جان در بدن دارد با نوک پامیزنند. آنقدر میزنند تا جان بجان آفرین تسلیم کند.
و حال آنکه پلیس که مأمور حفظ جان و مال ملت است در این وحشیگری مانند یک مجسمة بیروح بتماشا ایستاده و دخالت نمیکند، و هرگز بخاطر خود راه نمیدهد که آخر این بیپناه قطع نظر از برادری در اصول بشریت هم وطن و هم کیش و هم زبان من است.
پس همه میدانند که این وحشیگریها برای این است که آن بشر سیاه چهره و سیاه بخت همرنگ آنان نیست، و بجز این جرم دیگری ندارد. در امریکای تمدن ساز هیچ سیاه و یا سرخ نژادی جرئت ندارد که بیک دو شیزة سفید پوست که ناموس خود را برایگان در دسترس عموم قرار میدهد با اجازة خود بوی نزدیک شود، همان دوشیزه و یا بانوئیکه خود را فدای شهوت دیگران نموده و با میل خود هر ساعت با یکی بسر برده و برای شخصیت خود هیچگونه ارزش بشری قائل نیست، نگاه سیاه پوستان بسویش جرم نابخشودنی و برای سفید پوستان تمدن و ترقی بشمار میآید، و این بلندترین قلة تمدن است که تاکنون قرن درخشان بیستم بر فرازش پا نهاده است.
اما هنگامیکه یک بردة مجوسی، عمر بن خطاب t را تهدید بقتل میکند با اینکه عمر منظور او را میداند از قدرت و نفوذش استفاده نکرده حبس و یا تبعیدش نمیکند و حال آنکه از نظر قانون اسلام این بشر مجوسی ناقص است، زیرا که هنوز آتش پرست بوده و در پرستش باطل خود اصرار دارد، و هرگز نمیخواهد از حق روشن پیروی نماید. زیرا که میگوید: این بندة آتش پرست تهدید بقتلم کرد، آزادش گذاشتم تا کار خود را انجام داد، و در مسیر تاریخ بشریت جنایت بزرگی را مرتکب شد و در پایتخت اسلامی فرمان روای مسلمانانرا ترور کرد.
هم اکنون باید دید برای چه بود که عمر t او را آزاد گذاشت، تا مقصود خود را انجام داد؛ برای اینکه در قانون اسلام هیچکس نمیتواند قبل از ارتکاب جرم از کسی انتقام بگیرد. و بعبارت دیگر، قصاص قبل از جنایت در این قانون جایز نیست.
و داستان محرومیت سیاه پوستان افریقا از حقوق مسلم بشریت و کشتن و یا باصطلاح روزنامهها و جراید انگلستان شکار کردن آنها بجرم اینکه این بشر سیاه پوست جرئت بهم رسانده، پی بشخصیت خود برده، آزادی خود را که حق قانونی هر بشر است مطالبه میکند تمدن است.
آری، در مسیر تاریخ بشر مفهوم عدالت در قاموس بریطانیای کبیر جز این نبوده و در قرن درخشان بیستم ارمغان تمدن و نوع یاری نیز جز این نخواهد بود.
و همین معنا به اروپای خوش رفتار اجازه میدهد که در همه جا خود را پرچم دار رهبری جهان و سرپرست ملتها نمودار سازد. و بعبارت دیگر، خود را از متولیان بشر بداند..
اما در نظر اینگونه مردم اسلام یک نظام هرج و مرج و توحش است، زیرا که اسیران جنگ را فقط بعنوان معامله بمثل اسیر مینمود نه بعنوان بردگی و اعتراف باصل انسان فروشی.
در نظر اینگونه صاحب نظران واقعاً اسلام نظام عقب افتاده و قانون فرسوده ایست، زیرا که هیچوقت انسان شکار نبوده و هرگز بکشتار بشر بیدفاع بجرم اینکه سیاه چهره است اقدام نکرده، بلکه در وحشیگیری و انحطاط بحدی رسیده که بیپرده بپیروانش میگوید: اگر زمامدار شما یک برده سیاه حبشی باشد مادام که بر خلاف قانون خدا قدمی بر نداشته نباید کسی از حکم وی سر پیچی نماید، یعنی فرمانش فرمان خدا است.
تا اینجا سخن در اصول بردگی و چگونگی پیدایش آن در اسلام بود پس از این اندکی نیز دربارة زنان برده از نظر اسلام سخن میگوئیم:
اسلام بهر مردی اجازه داده که میتواند عدة از زنان را که در میدانهای جنگ اسیر میشدند نزد خود نگهداشته و بتنهائی از آنها استفاده نماید، و اگر بخواهد میتواند بعضی از آنها را به همسری انتخاب کند، در صورتی که اروپا از این عمل متنفر است و بخیال خود یکنوع کردار زشت و درندگی است که کنیزان را فقط کالای کامیابی و یک عده جسدهای بیارزش و تنهای بیاحترام قرار میدهد، بطوریکه وظیفة آنها در زندگی جز اسیر کردن دیوشهوت پرستان نیست، همان شهوت پرستانیکه هرگز از وادی حیوانیت بیرون نمیآیند.
بلی، بیپرده باید گفت که در نظر مردم اروپا بزرگترین گناه اسلام این است که زنان برده را در جهان ملی اعلام نکرد، و ناموس آنها را برای هر شهوت رانی مباح نساخت، زیرا که زنان اسیر در ممالک دیگر باین پرتگاه بیعفتی کشیده میشدند، و بجرم اینکه سرپرست خود را از دست داده و از کانون خانواده دور افتادهاند و از طرف دیگر مالکان آنها شعور حفظ ناموس در نهاد خود احساس نمیکنند، و هرگز نمیتوانند با دیدة غیرت بسوی آنان بنگرند، در نتیجه این گروه بیپناه و بیرون از عالم بشریت را بناموس فروشی و بیعفتی وادار ساخته و از راه ناپاک تجارت ناموس، سود سرشاری بدست میآورند.
اما خوشبختانه اسلام عقب افتاده هرگز این بیعفتی را برسمیت نشناخته و زنا را هیچ وقت جزو قوانین اجتماع خود قرار نداده، و همیشه مردم را برای حفظ و تشکیل اجتماع خارج از محیط آلودة عفت فروشی و زنا تحریک نموده است، زیرا که زنان برده را بمالکان آنها مخصوص کرده و غذا و مسکن و حفظ ناموس و رفع احتیاجات غریزه جنسی را بعهده آنان گذاشته و کامیابی عمومی و بهره برداری دیگران را اکیداً قدغن کرده است.
و لکن ضمیر پاک و پر عاطفة اروپائی!! هرگز طاقت دیدن اینگونه رفتار کریمانه را ندارد!! و برای جبران ناراحتی وجدان خود زنا و عفت فروشی را در محیط خود آزاد گذاشته و اصول ناموس فروشی را همه جا برسمیت شناخته است و هنوز هم در هر کشوری که پای استعمار مداران اروپائی بآن میرسد زنا و بیناموسی را ترویج نموده و در قانونی ساختن آن میکوشند، پس بنابراین، از تمدن سازان امروز باید پرسید که آیا بعقیدة شما تغییر نام میتواند ماهیت و حقیقت بردگی را عوض کند؟ آیا برای زنا و ناموس فروشی احترامی جز این هست که هیچ زنی نتواند دست رد بر سینة هر شهوت رانی بزند؟ و بناچار در برابر همة خواستههای شوم شهوت پرستان پست فطرت باید تسلیم شود؟ و در چنین جامعة هیچکس او را جز برای افتادن به پستترین منجلاب بدبختی و تبه روزی نمیخواهد؛ چرا میخواهد؟ اما فقط برای رفع خستگی دیوشهوت که هرگز از عاطفة انسانیت الهام نگرفته و هیچگونه روح بشریتی آن را هدایت نمیکند.
با انصاف باید داوری نمود که آیا این ناپاکی ظاهری و باطنی که در محیط اروپا از دور پیداست، بآن حسن رفتار و روابط انسانی که در نظام اسلام در میان زنان برده و مالکین آنان وجود داشت با هم یکسان است؟ آیا تاکنون کدام مسلمانی ناموسش را این طور ضایع کرده است؟
اسلام همیشه با خود و با مردم صراحت بیان داشته و هرگز خدعه و فریب بکار نبرده است، با بیان روشن همه وقت میگفت: ای مردم، ای بشریکه ببردگی و انسان فروشی خو گرفته اید حدود بردگی این است و این زنان اسیر شده نیز بردگانند و رفتار با آنها از این حدود نباید تجاوز نماید.
اما هیچگاه نگفته که این رژیم برای بشریت دائمی بوده و این وضع سزاوار آبروی آیندة انسانیت است، بلکه همه وقت و همه جا میگفت که رژیم بردگی یکنوع ضرورت جنگی است، هر وقت بشر بخواهد بر علیه آن متحد شود و اسیران جنگ را بذلت بردگی نگیرد بپایان میرسد، امامتأسفانه بیپروا باید گفت که تمدن پلید امروز هنوز هم این صراحت بیان را در خود احساس نکرده است، بلکه خیلی که بخود فشار آورده نام زنا و تجاوز بحریم ناموس را بردگی نگذاشته، و بعقیده خود بعالم بشریت خدمت بزرگی انجام داده آن را ضرورت اجتماعی و از لوازم تفکیک ناپذیر زندگی نامیده است.
باید از این تمدن بیعاطفه و از این خدمتگذار انسانیت پرسید: آخر چرا بیعفتی ضرورت اجتماعی شده؟ و بچه دلیل زندگی امروز آن را ایجاب میکند؟
آری، برای این است که مرد متمدن اروپائی هرگز نمیخواهد زحمت عیال و مسئولیت زن و زندگی را بپذیرد، مرد اروپائی فقط از زن، تن عریانی میخواهد؛ بدون اینکه عاطفة او را بسوی خود جلب و یا عاطفه خود را بسوی وی روانه نماید، هر که میخواهد باشد و از هر کجا بدست آید تا بار شهوتش را فرو نهد و آتش افروختة کنون غریزة جنسی را مدتی خاموش کند، بنابراین، اینگونه مرد در محیط اینگونه تمدن واژگون یکنوع جسم متحرک است، مانند چهار پایان در هر رهگذری بدون مراعات هیچگونه آداب و رسومی بهم جنس مادینۀ خود میپرد و تا میتواند اندوخته شهوتش را تحویل وی داده و مدتی خود را راحت و آرام میسازد و همچنین زن هم در پرتو این تمدن سیاه یکنوع جسم متحرکی است، مانند یک حیوان این بار شهوت را تحویل میگیرد، آن هم نه از یک شخص بخصوص بلکه از هر رهگذری که بتواند تحویل بدهد.
بدیهی است که در قاموس اروپائی این نابسامانیها ضرورت اجتماعی نام دارد و در عصر حاضر بمردم متمدن اروپائی اجازه میدهد که زنانرا ببدترین نوع بردگی وادار نماید.
و لکن اگر همین مرد اروپائی از این منجلاب حیوانیت بیرون آید و خود را بفضای بیپایان انسانیت برساند و بر دیوشهوتش این اندازه خود مختاری عطا نکند خواهد دید هیچگونه ضرورتی در کار نبوده که بتوان آن را اجتماعی و یا غیر اجتماعی نامید.
بسی شگفت انگیز است دولت هائیکه در جهان کنونی غرب که آوازه شان فضای عالم را پر کرده است زنا را غیر قانونی اعلام کردند، اما نه برای اینکه شخصیت و وجدان آنها از این لحاظ ناراحت بوده و یا سطح اخلاق روحی و جسمی انسان غرب نشین از منجلاب فساد آمیز درندگی نجات یافته است، هیهات که این موجود بتواند اینگونه نا راحتی را در نهاد خود احساس بکند، بلکه برای این است که در این سرزمین علم و هنر یک دسته هوسباز پیدا شدند که جامعة ترقی خواه غربی را از وجود زنان منحرفی که زنا و خود فروشی را وسیله کسب معاش قرار داده بودند بینیاز ساخته، و رنگ ننگ آمیز ناموس فروشی را عوض کردند، و بعبارت دیگر ناموس فروشی را نیز از جملة تجملات افتخار آمیز خانوادگی بشمار آوردند، الحق اینگونه زنان در میدان شهوترانی کمتر از مردان نیستند.
و از همه شگفت انگیزتر این است که پس از این همه رسوائی باز هم دنیای غرب امروز از همه روزها خوشحالتر است که نظام اجباری و موقت بردگی را دربارة زنان بردة آنروز بر دین اسلام عیب گرفته و در همه جا دست آویز خود ساخته است، در صورتی که سیزده قرن پیش بساطش برچیده شد و آنروز هم از طرف اسلام اعلام شد که نظام موقت است و قابل دوام نیست.
و با این وصف هنوز هم اسلام نظیف تر و پاکتر از هر نظامی است، که در قرن درخشان بیستم در دنیای تاریک غرب موجود بوده و تمدن سیاه امروز آن را طبیعیترین نظامها معرفی میکند.
بطوریکه تا اکنون هیچ انسان غربی آن را زشت نشمرده و در تغییرش نکوشیده است و در نظر مردم آن سرزمین مانعی ندارد که تا پایان عمر بشر و جهان دوام بپذیرد.
هان! اکنون کسی نمیتواند بگوید که این زنان شهوت پرست با ارادة خود داوطلبانه و بدون اجبار باینگونه بیعفتی و خودفروشی تن میدهند، برای اینکه آزاد و آدم آزاد میتواند از تمام مزایای آزادی استفاده نماید.
زیرا ما هم در مقابل آن میگوئیم: بسیاری از بردگان نیز وقتی که آزادی رایگان در اختیار شان قرار گرفت نپذیرفتند و بدون اجبار و داوطلبانه بردگی را اختیار کرده و بخدمت اربابان خود ادامه دادند. و لکن ما این موضوع را هرگز دلیل و مجوز بردگی نمیدانیم؛ نه در نظام اسلام و نه در سایر نظامها، بلکه مقصود ما از نظام بردگی نظامی است که جامع بشر را با اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با اصول فکری و روحی بپذیرفتن بردگی وادار نماید. و یا وضعی پیش بیاورد که این قافله را خود بخود در مقابل عمل انجام شده انسان فروشی قرار بدهد، بطوریکه راه چاره برویش مسدود گردد و بناچار آن را برسمیت بشناسد. بر همگان واضح است که تمدن اروپای تمدن ساز امروز، زنان را فوج فوج بزنا و ناموس فروشی واداشته و رسمیت آن را تصویب کرده است، هیچ فرقی ندارد که زنا دادن رسمی باشد و یک عده زنان منحرف بوسیلة آن کسب معاش بکنند و یا یکدسته زنان شهوتران و هوسباز برای اطفاء سوزش شهوت خود را به رایگان در اختیار هر رهگذری بگذارند.
بلی، این است داستان پر ماجرای بردگی در اروپا تا عصر درخشان! قرن بیستم. بردگی مردان و زنان، بردگی ملتها و نژادها و خلاصه بردگی اموال و ذخائر روی زمین یکنوع بردگی است که وسیلههای آن فراوان و اسباب تولیدش هر ساعت و با فزایش است.
و بعلاوه آن، ضرورت و فشاری که آنروز اسلام را در مقابل عمل انجام شده قرار میداد امروز در محیط اروپا وجود ندارد.
چرا مگر بگوئیم که رذالت و پست همتی ملتهای غرب و سقوط آنها از مرتبة کمال انسانیت بمنجلاب شهوت پرستی، خود یکنوع فشار بزرگ و ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی است.
دیگر بس است!. همین دنیای پر آشوب کمونستی را بحال خود بگذار، تا دولتهای کمونیزم ملتهای خود را چنان بقید بردگی و ذلت عبودیت گرفتار نمایند، که کسی مالک بر آزادی خود نبوده و آزادی مسکن و مأوا را با حسرتهای بشر سوز در عالم خیال پی ریزی کنند، و همچنین بگذار غارتگران رژیم سرمایه داری مردم و سرمایة مردم را غارت بکنند و این بشر بیپناه را با هر چه که دارد ببردگی بگیرند، تا حدیکه بجز اختیار و ارادة سرمایه داران استعمار نژاد، اراده و اختیاری در کار نباشد.
هر دو گروه جفا مدار را یک لحظه از خود و از فکر خود دور کن؛ زیرا که خدعه و نیرنگ در عالم فراوان خواهی دید.
بس است تاکنون آنچه که بیان کردیم از رنگهای فریبننده و صحنههای خوش نقش و نگار بردگی که همیشه با زبان حال، آشکارا خود را بعالم معرفی کرده و بنام تمدن پیروز، پیشرفته و بمقام ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی رسیده است.
وقتیکه این ستمکاران شرق و غرب و این جغدهای غربی و شرقی را از نهانخانه فکرت دور کردی، از دور این صحنههای فریبنده را تماشا کن. و خود انصاف بده که آیا بشریت در این چهارده قرن دور از نور هدایت اسلام ترقی کرده است؟ و یا اینکه بتدریج در گودال تاریک بردگی سرازیر گشته و هنوز هم این سیرمعکوس ادامه دارد؟ و حتی امروز بیش از هر زمانی برهبری و راهنمائی اسلام محتاج تر است؟ تا مگر بوسیله آن بتواند خود را از این گرداب تاریک بدبختی و نادانی نجات داده و اشتباهات گذشته را جبران نماید.
[1]- یعنی: «و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم».
[2]- ﴿بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖ﴾ [النساء: 25].
[3]- حدیث پیامبر اکرمص[صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابی داود، سنن ترمذی، و سنن نسائی].
[4]- حدیث پیامبر اکرم ص [صحیح مسلم و سنن ابی داود].
[5]- طبری این حدیث را از رسول اکرم r در کتاب «آداب النفوس» روایت کرده است.
[6]- ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣٦﴾ [النساء: 36].
[7]- صحیح بخاری.
[8]- متفق علیه، [صحیح بخاری، و صحیح مسلم] از ابوهریره t.
[9]- مصنف ابن ابی شیبه.
[10]- هندوان باین عقیده اند که بردگان (منفور) از پای اله خلق شده اند، بناء ایشان با این خلقت شان حقیر و ذلیل اند. و هرگز این وضعیت فلاکتبار از ایشان دور نمیشود تا زمانی که ایشان ذلت و عذاب و شکنجه را تحمل نکنند. در این صورت، شاید روح ایشان به مخلوقات بهتر و افضل تر تناسخ کند. بنابر این، یک وضعیت لعنتی بدی دیگر بر این وضعیت لعنتی بدی ایشان اضافه میگردد، و ایشان بدون هیچگونه مقاومت باین ذلت تن میدهند.
[11]- این حدیث را امام غزالی در کتاب «إحیاء علوم الدین» خود ذکر کرده و گفته است که این از آخرین سفارشات رسول خدا ص میباشد.
[12]- از کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» نوشتة استاد شهید سید قطب رحمه الله.
[13]- صحیح بخاری.
[14]- چنانچه بر این امر چند تن از دانشمندان مسیحی اروپائی چون البرت و ارنولد در کتاب (الدعوة إلى الإسلام» گواهی میدهند.
[15]- در تاریخ مثالهای زیادی است که دلالت بر این امر میکنند، از آنجمله دو مثالی را که ارنولد در کتاب خود بنام (الدعوة إلی الإسلام ص 58) ذکر میکند: «وهمچنان در معاهدة که بین مسلمانان و اهالی شهرهای همجوار آمده است: اگر ما از خطر تجاوز دشمنان شما را حفاظت نمودیم جزیه تان برای مان روا باشد و در غیر آن روا نیست». و میگوید: «.... وقتیکه ابوعبیده فرمانده عرب از آمادگی حمله هرقل خبر شد به مسئولین شهرهای فتح شده در شام نامه نوشته ایشان را امر نمود که جزیه های را که از اهالی شهرها گرفته اند برگردانند....».
[16]- صحیح مسلم، سنن ابی داود و سنن ترمذی.
[17]- ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ ٧٧﴾ [القصص: 77].
بدیهی است که سیستم سرمایه داری در عالم اسلامی بوجود نیامده، زیرا همگان میدانند که تاریخ پیدایش این رژیم پس از اختراع ابزار صنعتی بوده است، و اختراعات تصادفاً در دنیای غربی پا بدوران گذاشت و علت اینکه میگوئیم: بطور تصادفی در این سرزمین پیدا شد. این است که ممکن و نزدیک بود در آندلس با دست عربهای مسلمان پدید آید، و لیکن دولت اسلامی در این محیط بجهت گرفتاریهای سیاسی زیاد دوام نکرد، و تعصبهای ناروای صلیبی آن را زود واژگون نمود. و همچنین محکمههای تفتیش عقاید و جاسوسی با وحشیانهترین وجهی که در تاریخ عالم بیسابقه بود برای سرکوبی آنان با تمام نیرو کوشید و تشکیلات نوبنیان مسلمانان را درهم ریخت؛ بلی، نهضت دانش بطور طبیعی در کشور آندلس کم کم و بتدریج بسوی اختراعات پیش میرفت، و لیکن موجبات سیاسی که در آن سرزمین دست مسلمانان را کوتاه کرد قرنها از پیشرفت این نهضت مانع شد تا سرانجام اروپا از خواب غفلت بیدار و از حال مستی بیرون آمد و بر علوم عرب و علوم یونانی که تازه برای ادارة جامعة مسلمان عربی بکار افتاده بود دست یافته و بدین وسیله خود را از چنگال دیو غفلت نجات داد؛ و بهمین جهت در میدان اختراعات صنعتی بدون رقیب پیشرفت.
بلکه این رژیم محکوم بفنا وقتی بعالم اسلامی رسید که دولت اسلام در چنگال استعمار اروپائیان گرفتار و در منجلاب فقر و مرض و گرداب جهل و انحطاط غوطه میخورد. و در چنین حال آشفتگی و با آنگونه تحولات سیاسی و اقتصادی که از ناحیة اروپائیان پدید آمد، سرمایه داری در عالم اسلامی با سرعت سرسام آوری پیشرفت و بعضی مردم بیخبر از همه جا چنین گمان کردند که اسلام این رژیم استعماری را با همه خیر و شرش قبول کرده و هرگز در نظام و اصول اسلامی با سرمایه داری مخالفت نشده و نخواهد شد. روشنترین دلیل این گروه این است که: اسلام مالکیت فردی را برسمیت میشناسد، و سرمایه داری همان مالکیت فردی است که در اثر فشار تحولات اقتصادی جهانی باین صورت نامطلوب در آمده است، و بدیهی است مادامیکه اسلام اصل را قبول کند خود بخود نیز فروع را میپذیرد زیرا که پذیرفتن اصل مستلزم پذیرفتن فرع است.
در رد گفتار این گروه کافی است یک قضیة کوچک و بدیهی که هر کسی بهرة از الفبای اقتصاد داشته باشد میتواند تشخیص بدهد یاد آوری کنیم، و آن این است که سرمایه داری باین صورت که در این عالم پهناور ریشه دوانده بدون پشتیبانی دو اصل بزرگ ربا و احتکار ممکن نیست پایدار بماند، در صورتی که همه میدانند اسلام این دو اصل را هزار سال پیش از پیدایش این نظام فریبنده تحریم نموده، و بدیهی است که لازمة تحریم اصل تحریم همة فروع و نتایج آن است.
اما مقصود ما این نیست که در ابطال دلایل این یاوه سرایان شتاب کنیم، بلکه میخواهیم بآنان بگوئیم که ما چنین فرض میکنیم که اختراع ابزار صنعتی، اول در عالم اسلامی بوجود آمده چنانکه نزدیک بود در آندلس پدید آید، و در اینجا میخواهیم ببینیم اسلام چگونه با این تحولات اقتصادی که بناچار از اختراعات ابزار صنعتی پیش میآمد روبرو میشد؟ و روابط کارگر و کارفرما و تولید را با نظم و قوانین مخصوص خود چگونه تنظیم مینمود؟.
نویسندگان اقتصادی حتی کسانیکه با سرمایه داری مخالفند و در ردیف اول آنان کارل مارکس قرار گرفته همگی اعتراف دارند که نظام سرمایه داری در آغاز پیدایش خود یک پیشرفت بزرگی در عالم بوده و در شئون مختلف زندگی بشریت خدمات بس گرانبهائی را انجام داده و در اثر پیدایش سرمایه داری تولیدات جهان روز بروز رو بفزونی نهاد و وسائل ارتباط بشر اصلاح شد، و منابع سرشار ثروتهای طبیعی را در سراسر جهان در اختیار بشر قرار داده و در اثر سیستم سرمایه داری سطح زندگی کارگران نسبت بدوران زراعت بطور شایسته ای بالا رفت، در صورتی که پیش از پیدایش سرمایه داری هیچیک از این پیشرفتها مشهود نبود.
اما متأسفانه این صفحة درخشان تاریخ، طولی نکشید که تیره شد، زیرا که رژیم سرمایه داری در اثر تحولات طبیعی خود چنانکه پیروان مکتب کمونیستی میگویند باعث شد که ثروتهای بیکران در اختیار سرمایه داران متراکم شده و در اثر این تراکم بتدریج سرمایه و دارائی کارگران بضعف عمومی دچار و هر آن با سرعت بسوی زوال رهسپار گردید، که سر انجام کار به بینظمی و بیسامانی کشید، رفته رفته سرمایه داران بزرگ کارگران را که بقول پیروان کمونستی مولد حقیقی ثروتمند برای بدست آوردن ثروتهای بیپایان شب و روز بکارهای دشوار و طاقت فرسا وادار ساختند، و در مقابل آن همه کار، اجرت خیلی ناچیزی که از تأمین یک زندگی سعادتمندانه عاجز بود برای این طبقه زحمت کش میپرداختند و درآمد و منافع سرشار را بصورت سود سرمایه برای خود اختصاص داده و در راه تجملهای بیهودة زندگی و عیاشیهای روز افزون خود بکار میبستند.
بعلاوه حقیقت دیگری هم در این میان وجود دارد و آن این است که ناچیز بودن اجرت کارگر در ممالک سرمایه داری همیشه از استهلاک محصولات تولیدی کارخانه جات در داخل کشور مانع است، زیرا اگر کارگر اجرت قابل توجهی بدست آورد خود بخود قدرت خرید و مصرف در مملکت بالا رفته همه و یا قسمت عمدة محصولات مستهلک میگردد، بدیهی است که در این صورت از انباشتن سود سرشار سرمایه به میزان قابل توجه کاسته خواهد شد، البته این وضع برای سرمایه داران خیلی ناگوار است، زیرا هدف سرمایه دار از بکار انداختن سرمایه سود بردن است نه استهلاک، و پر واضح است که نتیجة کم بودن اجرت کارگر و کثرت تولید این است که همه ساله اجناس و کالاهای تولیدی متراکم و رویهم انباشته شود، و بناچار دولتهای سرمایه داری برای بمصرف رساندن کالاهای خود در جستجوی بازارهای جدید و فروش کالا کوشش و رقابت میکنند و همین سعی و کوشش دولتها باعث پیدایش استعمار شده و عوارض نامطلوبی را «مانند بر خورد منافع در بدست آوردن بازار و فروش رساندن کالا و همچنین تهیه مواد خام» ایجاد میکند و با وجود این بناچار در سایة نظام سرمایه داری یک رشته بحرانهای شدید پی در پی و بیانضباطیهای اجتناب ناپذیری در اثر سودپرستی بوجود خواهد آمد که سرمنشأ آن کم بودن مزد کارگر و عدم استهلاک محصول کارخانه جات در مقابل تولید روز افزون است.
با چشم پوشی از اینگونه تفکر شگفت انگیزی که راهنمایان عالم مادی و مؤمنین بجبریت اقتصادی را وادار کرده تا بگویند: این همه مشکلات عالم گیر هرگز از سوء نیت و حرص و از طبیعت سرمایه داران سر نمیزند، بلکه علت اساسی اینگونه نابسامانی عمومی طبیعت خود سرمایه است، و همچنین صرف نظر از فکر سادۀ حیرت انگیز دیگر که از هر سو انسان را با همة افکار و وجدانش یک مخلوق عاجز و غارت زده اقتصاد نمودار میسازد، بطوریکه در مقابل فشار و ازدحام نیروهای اقتصادی همه نیرو و قدرت خود را از دست داده و بر نیزه بیچارگی تکیه کرده است، این خیر اندیشان دلسوز بشریت را در همین جا گذاشته بفرضیة سابق خود بر میگردیم که عبارت از پیدایش سیستم سرمایه داری در عالم اسلامی است، تا درست بررسی کنیم اگر چنین رژیمی بوجود میآمد نظام اسلام چگونه با آن روبرو میشد و در مقابل آثار شوم آن چه تصمیماتی اتخاذ میکرد.
بنابراین، در قدمهای نخستین که همة نویسندگان اقتصاد حتی مارکس میگویند: اگر این نظام برای عالم بشریت یک منبع خیر عمومی یا حد اقل خیرش بیشتر بوده بطور یقین اسلام از پیشرفت آن جلوگیری نمیکرد، زیرا که هرگز بدخواه بشر نبوده بلکه پخش خیر و بسط سعادت عمومی وظیفة دائمی اسلام است.
و با وجود این، باز هم اسلام رژیم سرمایه داری را بحال خود واگذار نکرده همه جا با قوانین حکیمانة خود روابط کارگر و کارفرما و سرمایه دار را بطور صحیح تنظیم نموده و همیشه از عوارض ناگوار آن جلوگیری میکند. خواه آن عوارض از سوء نیت سرمایه دار سر بزند و یا در طبیعت خود سرمایه نهفته باشد.
یگانه قانونی که اسلام در این باره پیش بینی کرده و با تصویب آن از همة دولتهای سرمایه دار گوی سبقت ربوده این است که کارگر را با سرمایه دار در منافع شریک دانسته حتی بعضی از فقهاء مالکی مذهب حدود شرکت را تا نصف تعیین نمودهاند، باین ترتیب که همه مخارج سرمایه گزاری را سرمایه دار بعهده بگیرد و کارگر هم در کار خود استقلال کامل داشته باشد، و بنابراین، سعی سرمایه دار با کوشش کارگر در تولید مساوی بوده و روی همین اصل در آمد را در میان هر دو برادرانه و متساوی تقسیم مینماید.
بلی، یگانه حقیقتی که در اینجا از این قانون نمایان میشود این است که اسلام پافشاری عجیب و عنایت بخصوصی در بسط عدالت اجتماعی میان تودة مردم از خود نشان داده و در طرز تفکر و اجراء آن بر تمام نظامهای جهان سبقت جسته و در تصویب قوانین بهیچگونه فشار اقتصادی سر فرود نیاورده است، همان فشاریکه بعداً در جهان بصورت نیروی فعال پدید آمد، و در دنیای کمونستی پیش از همه جا نمایان شد و همچنین اسلام هرگز مبارزه طبقاتی را در انشاء قوانین خود مؤثر ندید، همان طوریکه بعضی رهبران آئین اقتصاد گمان میکنند که تنها عامل فعال در تحولات اقتصادی مبارزه طبقاتی است.
بعلاوه صنعت را در بدو تشکیلات آن یک رشته کارهای کوچک و ساده دستی تشکیل میداد و عدة کمی کارگر در این کارگاههای ساده مشغول میشدند، و همین اندازه قانون اسلام که گفته شد بس بود که روابط کارگر و کارفرما و سرمایه و کار را را بر اساس عدالت اجتماعی بینظیری اداره کند که هنوز هم اروپا در طول تاریخ خود از حقیقت آن آگاه نگشته است.
اما متأسفانه فقه اسلامی در این نقطه متوقف ماند گرچه همین اندازه نیز خود مقام ارجمندی است زیرا که بعد از این تاریخ از هر طرف مصیبتهای گوناگون عالم اسلامی را فرا گرفت.
گاهی از غارت مغولهای خونخوار، و گاهی از حاکمان ظالم و جابر و سقوط نکبت بار اندلس و بالاتر از همه بروز اختلافات داخلی و شروع جنگهای خانوادگی نیروی مسلمانان را بتحلیل برده و از پیشرفت بازداشت، و در اثر این آشفتگیهای نوپدید افکار آنان بطور کلی از کار افتاد و احساسات روحی و جسمی آنان فرسوده گشت، بطوریکه هنوز هم آثار شکستگی از دور از ناصیة مسلمانان هویداست.
و از جانب دیگر، در اثناء توقف فقه اسلامی و نابسامانی اوضاع مسلمانان و بعد از اختراع ابزار مکانیکی دنیا با سرعت سرسام آوری رو بتحول پیشرفت، و هر روز اختراعات جدید و کشفیات نوپدیدی در عالم پیدا شد، و همچنین روابط نوظهوری در میان طبقات بشر بوجود آمد و متأسفانه عالم اسلامی در اثر همین گرفتاریها و ضعف نیروی داخلی نتوانست در این میدان شرکت کند، و همچنین نتوانست مناسب با این تحولات نوپدید قوانین خود را تصویب نماید. اما هرگز عدم پیشرفت فقه اسلامی دلیل بر نارسا بودن شریعت و نظام اسلام نخواهد بود، زیرا که فقه مقامی و شریعت مقام دیگری است، شریعت یک مقام ثابت قانون گذاری است که همة قوانین عمومی در اختیار او است.
و گاهی هم از طریق ارشاد و راهنمائی بتفصیلات بس دقیق اشاره میکند، اما فقه عبارت از قانون متحولی است که از مقام شریعت و قانون گذاری مناسب هر عصر و زمانی گرفته میشود و یک عنصر نوپدید و مترقی است که هیچوقت مخصوص بزمان و ملت معین نیست. بعلاوه اگرچه فقه اسلامی دستخوش حوادث و گرفتار بحران شد ما در مقابل تحولات اقتصادی و پیشرفت رژیم سرمایه داری در تطبیق و اجرای قوانین فقهی و فهمیدن احکام از شریعت اسلامی بزحمت زیاد نیازمند نیستیم، زیرا که اسلام با قوانین روشن و غیر قابل تأویل خود همیشه ما را رهنمایی کرده و میکند.
تاریخ نویسان اقتصاد میگویند که رژیم سرمایه داری در اثناء جهش و جنبش خود از آن صورت ساده و سودمندی که در بدو تشکیلات خود داشت خارج و به شر و فساد گریبان گیر عمومی امروز مبدل گشت و بتدریج پایه و بنیان خود را بر اساس قرضهای محلی استوار نموده و در اثر همین روش تدریجی نظام بانک داری پدید آمد که در اداره عملیات ننگین سرمایه داری نقش مهمی را بازی کرد و در مواقع لزوم هر مبلغی را که سرمایه دار برای گردش کار احتیاج پیدا کند بانک بعنوان وام و اعتبار پرداخته و در مقابل آن سودی دریافت میکند.
حالا ما محتاج نیستیم که در تفصیلات مسائل پیچیدة اقتصاد وارد شویم، زیرا این یک حقیقت انکار ناپذیر است که هر کسی بخواهد بتفصیل این مشکل را مطالعه نماید باید کتابهای اقتصاد را یک بیک تا آخر ورق بزند بلکه یگانه چیزیکه در اینجا برای ما مهم بوده و ناگزیر باید اشاره کنیم این است که اکثریت این وامها و همچنین اعمال بانک داری بر پایة ربا استوار است و ربا در اسلام با صراحت کامل و دلیل روشن تحریم شده است.
همچنین با اعتراف دانشمندان اقتصاد و با مشاهدة خود ما در عصر حاضر این رقابتهای شدید سرمایه داری سرانجام به ورشکستگی شرکتهای کوچک و یا ادغام آنها در یکدیگر برای تشکیل شرکتهای بزرگ منتهی میشود، و در هر دو صورت مسلماً سرمایه داری موجب احتکار خواهد شد و با دلایل قطعی احتکار نیز در قانون اسلام مانند ربا حرام است([1]). بنابراین، اگر رژیم سرمایه داری در بحبوبة قدرت حکومت اسلامی بوجود میآمد هرگز نمیتوانست این اندازه واژگونه ترقی کرده و باین صورت نازیبای امروزش نمودار شده موجب بروز بردگی و استعمار ملتها گشته و بجنگهای خانمان خراب کن و کشتارهای وحشت انگیز منتهی گردد.
پس در این صورت میتوان گفت که سر نوشت آن چه بود؟ و سرانجام آن بکجا میرسید؟ آیا در همان حدود صنعتهای سادة که در دسترس فقه اسلامی قرار گرفته بود باقی میماند!! و یا راه دیگری که بهروزی و پیروزی بشریت در آن بیش تر بود پیش گرفته و از بیراهه خطرناک شر و فساد دوری میجست، آری، این سئوالها نباید بیجواب بماند.
اما توقف صنعت در حدود سادگی اولی خود عملی است که بدون شک اسلام با آن موافق نخواهد بود، زیرا همه میدانند که این نظام بینظیر از بدو پیدایش خود هرگز از کوچکترین خیر و سعادت بشر جلوگیری نکرده و تا ابد هم نخواهد کرد.
بنابراین، اختراعات در سایة عنایت آن بناچار براه خود ادامه میداده و بطور یقین اسلام نیز در پیشرفت وسائل تولید تا رسیدن به نتیجة نهائی از کمکهای شایان توجه خود کوتاهی ننموده و از هیچگونه فداکاری خودداری نمیکرد.
و اما پیشرفت و جنبشهای روابط تولیدی بصورت دیگر غیر از آنکه در طی قرنهای نوزده و بیست در ممالک اروپا معمول شد همان است که ما میگوئیم: ممکن بود با همکاری و پرورش صحیح قوانین اقتصادی مطابق نظریات اسلام پیشرفت نموده و زمام امور اقتصادی عاقلانه تری را بدست گیرد چنانکه سابقه ودر مسئله شرکت کارگر و سرمایه دار تا حد و نصف درآمد در فقه اسلام اشاره شد، بلی، اسلام با این قانون حکیمانه در یک آن در مقابل دو خطر بزرگ فداکاری و از خود گذشتگی نشان میدهد، باین ترتیب یکی اینکه جامعه را از افتادن بدامن ناپاک ربا و احتکار که هر دو را قانون اسلام تحریم نموده نجات میبخشد.
و دومی اینکه از ستمهای ناروا و ضد انسانی که دربارة کارگران معمول و سرانجام آنان را بطور اجبار بدام سرمایه داران دچار میکند تا با فجیعترین وضعی خون آنان را بمکند و در پستترین شرایط ببردگی و عبودیت وادارند، و پس از بهره برداری کامل در گودال فقر و بدبختی آواره گذاشته و به زندگی ذلت باری که از هر سو شخصیت بشریت را پایمال بکند دچار خواهند کرد آزاد میسازد.
زیرا از شأن اسلام دور است که اینگونه اعمال ضد انسانی را در جهان برسمیت بشناسد.
هان! مبادا کسی بگوید که ممکن نبود اسلام دفعتاً و قبل از عبور از بیراهه تجربههای ناآزموده و اختلاف طبقاتی و فشارهای گوناگون اقتصادی که خود بخود قوانین آن را متعادل ساخته و در میدان اصلاحات اقتصادی مجال بیشتری میدهد این پیروزی را بدست آورد.
زیرا که نزد ما با دلیلهای تردید ناپذیر ثابت شده و علاوه دیده ایم که نظام بینظیر اسلام در خصوص آئین بردگی و نظام ننگین تیول و رژیم فاسد سرمایه داری بهمه تحولات عالم بشریت سبقت گرفت بدون اینکه تحت تأثیر فشار اقتصادی و یا مبارزه طبقاتی قرار بگیرد.
بلکه اسلام با فکر ذاتی از جانب حق درخشان و عدالت بیپایان خدا که همیشه مورد سخریه و استهزاء فردریک انگلس و سایر رهبران کمونیست بوده برانگیخته است، بعلاوه چنانکه نیز همه میدانند که خود دولت کمونست اتحاد جماهیر شوروی یک مرتبه و ناگهانی از مرحلة نظام تیول و حکومت فئودالیسم بعرصه کمونستی قدم نهاد، و برای ابد سرمایه داری را فراموش کرد. بنابراین، اتحاد جماهیر شوروی یگانه دولتی است که با نظریات کارل مارکس رهبر بزرگ کمونستهای جهان نرد عشق میباخت.
پس چگونه اینجا در عمل بزرگترین تکذیب کنندة وی بشمار آمده و در سیر و ترتیب مراحل جنبشهای اقتصادی که بگفته مارکس کاروان بشریت بناچار با مراعات ترتیب باید از آن بگذرد کاملاً مخالفت کرده است.
و اما استعمار ملتها و افروختن آتش جنگها و اسیر کردن تودة بشر و سایر عوارض ناگوار شر و فساد عالمگیر که از رژیم استعماری سرمایه داری سرمیزند خود بخود از حساب اسلام خارج است.
زیرا همه میدانند که اصول استعمار و برانگیختن جنگهای ذلت افزا تا ابد از شأن اسلام بدور است، بلی تنها جنگی که در این نظام درخشان روا است؛ یا برای دفاع از حریم و یا بجهت انتشار دعوت اسلامی است و آن هم وقتی که نیروی مسلحی از پیشرفت مرام درخشانش جلوگیری نماید.
پس بر همگان واضح است که در نظام اسلام برای گفتار ناجوانمردانة کمونستها و پیروان آنان مجالی نیست، آنان میگویند که استعمار خود یکی از مراحل حتمی و ناگزیر زندگی بشر است، و هرگز مبادی عالیة دینی و یا احکام حکیمانه علم اخلاق نمیتواند از پیشرفت آن مانع شود. زیرا که استعمار یک مسئله اقتصادی است که از تورم کالاهای تولیدی در ممالک تولید کننده برانگیخته میشود و همچنین احتیاج ببازارهای جدید خارجی برای بفروش رساندن کالاهای تجارتی در پیدایش و گسترش استعمار هرگز بیاثر نبوده است.
و نیز هرگز برای این همه یاوه سرائیهای بد اندیشان در اسلام مجالی نبوده و نخواهد بود، برای اینکه خود کمونیستها میگویند و یا حد اقل چنین گمان میکنند که دولت کمونیست جماهیر شوروی بزودی این مشکل را از راه دیگر آسان خواهد ساخت و آن عبارت از افزودن اجرت کارگران و یا تقلیل ساعات کار است، بطوریکه قدرت خرید و مصرف بالا برود تا کالاهای تولیدی رویهم انباشته نگردد که سرانجام باستعمار نمودن ملتها احتیاج افتد.
و آن راهیکه کمونیستها بخیال خود تازه پیدا کردهاند تازگی ندارد زیرا که دیدیم نظام اسلام قبل از پیدایش رژیم کمونیستی آن را پیش بینی کرده و برای آسان نمودن این مشکل کارگر و سرمایه دار را در سود سرمایه شریک و گاهی حدود شرکت را تا نصف میرساند.
و باضافه تاریخ گواهی میدهد که استعمار در عالم بشریت یک عادت قدیمی بوده و از رژیم سرمایه داری متولد نشده، بلکه سرمایه داری در عصر حاضر باعث افزایش استعمار شده و در پیشرفت آن تأثیر بسزائی داشته است، زیرا که وسائل نوپدیدی برای هر نوع خراب کاری در اختیار آن فراوان است. و لیکن نظر باصل کلی و از جهت زورگوئی استعمارگران، استعمار در زمان قدرت امپراطوری روم کمتر از امروز نبوده، باز هم با شهادت تاریخ پاکیزهترین نظامها دربارة پیش گیری از استعمار فقط نظام اسلام است، زیرا که جنگهای اسلام بجز در بعضی حالات اتفاقی که از حساب اسلام خارج بوده همیشه از بیراهة استعمار ملتها و از ذلیل و خوار شمردن بشر بدور است، بنابراین، اگر صنایع بزرگ امروز در نظام اسلام بوجود میآمد، اسلام در حل مشکل تورم و تراکم تولید بدون اینکه بجنگ و خونریزی منتهی بشود سزاوارتر از سایر نظامها بود و بعلاوه مشکل تورم کارهای تولیدی از خصوصیات سیستم سرمایه داری امروز است که با قوانین اسلام تنظیم نگشته، بلی، اگر در اساس آن بطور مناسب از اول تغییراتی داده میشد هرگز این مشکل پیش نمیآمد ([2]).
همة این حقایق که تاکنون بیان شد از یک طرف، و از طرف دیگر در نظام اسلام حاکم اسلامی هرگز در مقابل اینگونه مشکلات عاجز نمیماند، که عدة معدودی سودپرست ثروتهای سرشاری رویهم انباشته و تودة مردم در حال تنگدستی و گرسنگی و محرومیت زندگی کنند، زیرا همه میدانند که اینگونه رفتار ظالمانه مخالف با قوانین اسلام است، قانون اسلام میگوید: بطور حتم باید ثروت و درآمد در میان تودة مردم با عادلانهترین وجهی تقسیم شود تا ثروت در میان ثروتمندان شما بشر، دولتی تشکیل ندهد([3]) که سرانجام استعمار از گریبان وی سر درآورد، و بدیهی است که حاکم اسلامی بجز اجراء احکام شریعت اسلام وظیفة دیگری ندارد و در انجام این وظیفه از هر راهی که بمقصود نزدیکتر و از ظلم و ضرر دورتر است باید اقدام نماید با یک رشتة قدرت و اختیارات دامنه داری که حدودش فقط اطاعت پروردگار عادل است.
بعلاه مجموعه قوانین اسلام از اول طوری تنظیم شده که خود بخود از مشکل تراکم تولیدی جلوگیری میکند.
ما در اینجا برای نمونه بنظام ارث اشاره میکنیم که چگونه ثروت را در پایان عمر هر گروهی تقسیم میکند، و نیز نظام زکات و چگونگی تقسیم آن را یادآوری میکنیم که در سر هر سالی مقداری از دارائی ثروتمندان را بعنوان زکات برداشت مینماید، و همچنین قانون سرپرستی درماندگان را در نظام اسلام تذکر میدهیم که در پارة اوقات بدولت اسلام اجازه میدهد تا کسر بودجة صندوق دارائی ملی را که آنروز بیت المال نامیده میشد از اصل سرمایه جبران کند، سپس قانون تحریم احتکار ثروت و تحریم ربا را که در تورم تولید و تراکم سرمایه بزرگترین عاملند از نظر بگذرانیم، و در خاتمه با اشاره بقانون روابط عمومی([4]) در میان افراد اجتماع مسلمان که بمنظور رسیدگی و سرپرستی عمومی بتصویب رسیده این مطلب را بپایان رسانده و همه را برای تفکر در اطراف این قوانین حکیمانه دعوت میکنیم تا با وجدان خود قضاوت کنند که چه اندازه در جلوگیری از تورم تولید و سرکوبی استعمار مؤثر بوده است.
و همچنین آن تضمین هائیکه پیامبر بزرگ اسلامص نسبت به بهروزی کارمندان دولت اسلامی بعهده گرفته خود دارای همة مطالب و اصول اساسی زندگی بشر است، مخصوص بکارمند و یا غیرکارمند نیست، پیامبر بزرگ اسلام r با بیان حکیمانة خود میگوید: «هر کس کارمند ما باشد اگر منزل نداشت باید منزل تهیه نماید و اگر همسر ندارد باید همسر اختیار کند و در تشکیل خانواده از کاروان عقب نماند، و اگر خدمتگار و یا مرکبی ندارد باید در اولین فرصت در اختیارش گذاشته شود»([5]) تا از تمام جهات آسایش وی تأمین گردد.
بلی، با توجه کامل بر همگان روشن است که همة این مطالب نباید در انحصار کارمندان دولت قرار بگیرد, زیرا که همة اینها یک سلسله اصول اساسی زندگی است که خود بخود هر کس بآن نیازمند است، خواه کارمند دولت و یا کارگری که با حرفة مخصوص خود کسب معاش نموده و سرانجام سودی باجتماع بشر میرساند.
بنابراین، همینطور که دولت کارمندان رسمی خود را در برابر مشکلات نیازمندیهای عمومی زندگی با این تضمینها بیمه میکند همینگونه نیز در مقابل تأمین زندگی هر فردی که در حوزة حکومت دولت تحت هر عنوانی باجتماع بشر خدمت میکند مسئول است. و شاهد گفتار ما در این باره این است که در نظام بیمانند اسلام زندگی کسانیکه از کار عاجزند مانند بیماران و پیران و کودکانی بیسرپرست از صندوق بیت المال و باصطلاح امروز از صندوق وزارت دارائی تأمین میگردد و همچنین کسر بودجه زندگی آنانکه درآمد شخصی باندازة کفاف ندارند از همین صندوق جبران میشود.
آری، همة این قوانین حکیمانه نمودار این حقیقت است که دولت اسلامی در برابر همة کارگران مسئول است، که در تأمین زندگی آنان با هر وسیله که ممکن است باید بکوشد خواه با وضع کردن قوانین مالیاتی بر سرمایه داران و یا از طریق سهیم کردن کارگران در سود سرمایه و یا از راه ملی نمودن صنایع سنگین، البته این یک وظیفه است که حاکم و دولت اسلامی در هر عصری هر طوریکه بصلاح مردم بداند باید از انجام آن سرباز نزند، بهر حال بدست آوردن اینگونه وسائل برای دولت چندان مهم نیست، بلکه آنچه واقعاً خیلی مهم بنظر میرسد وجود یک قانون مفید عمومی است که در همه جا و همه وقت از گسترش کامل عدالت اجتماعی حمایت کرده و بتواند از افراط و تفریط و از پایمال شدن حقوق مردم جلوگیری نماید.
بدیهی است وقتی که اسلام احتیاجات کارمندان و کارگران را اینگونه بیمه میکند، خود بخود از افتادن بدامن استعمار و گرداب اسارت و تیره روزی نجات داده و بسر منزل زندگی سعادتمندانه رهنمائی خواهد کرد.
بهر حال جای انکار نیست که اگر امور اداری سرمایه داری را اسلام عهده دار میشد هرگز اجازه نمیداد که این رژیم با این صورت زشت و ناپسندیکه امروز در جهان متمدن غرب نمودار شده درآید. البته کلیة قوانین اسلام اعم از اینکه در اصل شریعت موجود بوده و یا به مناسبت پیدا شدن احتیاجات و پیش آمدهای هر عصری بتصویب مفسرین قوانین اسلامی میرسید با تمام قوای خود از شر و فساد و تجاوز سیستم سرمایه داری جلوگیری کرده. و بهیچ عنوانی اجازه نمیدهد که سرمایه داران استعمارگر خون زحمت کشان را مکیده و از عرق جبین آنان سوء استفاده نمایند، و با افروختن آتش جنگها و ایجاد عوامل بردگی و استعمار کردن ملتها مقاصد شوم خود را بجامعة انسانیت تحمیل کنند.
بلی، این حقیقت مسلم است که اسلام در مورد سرمایه داری هم مانند سایر موارد تنها بتصویب قوانین قناعت نکرده؛ بلکه آئین دعوت اخلاقی و تهذیب روانی را نیز با بهترین اسلوبی جزو برنامة درخشان خود منظور نموده است.
و این همان برنامه است که کمونیستهای جهان آن را مسخره دانسته و باسلام پوزخند میزند!!. زیرا که این گروه از روزیکه دیده باز کردهاند این دو اصل معنوی را در محیط اروپا کاملاً پا در هوا دیدهاند، و چون اخلاق نیکو و روان پاک در محیط اروپا پایگاه رسمی ندارد کمونیستها تاکنون از قبول کردن آن دوری جستهاند.
و لیکن این برنامه در اسلام کاملاً صحیح است؛ زیرا که این نظام بینظیر تاکنون هرگز دعوت اخلاقی و تهذیب روحی را از برنامة اقتصادی خود جدا ندانسته و با خیر اندیشی مخصوص خود آئین تهذیب روحی و قوانین تنظیم اجتماعی را دو اصل هم آهنگ این برنامة بیمانند قرار داده است. آئین معنوی و اصول اقتصادی را چنان حکیمانه با هم آمیخته که دیگر کسی در میان مقتضیات اخلاق و نیازمندیهای زندگی سرگردان نمیماند، و بعبارت روشن تر، اسلام از اول قوانین خود را برپایة حسن اخلاق استوار کرده و همیشه اصول اخلاقی را توأم با قوانین خود از یک مجرای صحیح جریان داده و در تأمین بهروزی و پیروزی فرد و اجتماع توأم بکار میبرد، بطوریکه هر یک دیگری را تکمیل نموده و هیچگونه تعارضی با یکدیگر نداشته باشند.
این همة سعادت عمومی در اثر حسن اخلاق است، و اما دعوت بسوی تهذیب روحی انسان را با خداوند Y مربوط میسازد، و همة لذتها و ثروتهای روی زمین را در راه جلب رضای پروردگار و انتظار پاداش اخروی در نظرش بیارزش میسازد.
آیا ممکن است که انسان پاکروان باز هم برای انباشتن مال و ثروت بیارزش از خود بیخود شده با دیگران ستیزه آغازد؟ آیا انسانیکه رابطه نزدیک با خدا داشته باشد باز هم میتواند در راه ظلم و استبداد و تجاوز بحقوق بندگان خدا عنان گسیخته بتازد؟.
بزرگترین هدف آئین دعوت اخلاقی و تهذیب روحی در نظام بینظیر اسلام این است که قوانین اقتصادی خود را با روح پاک، و خلق پاکیزه تنظیم میکند، تا در گذرگاه سرمایه داری دیدبانی نموده، و با کمال دقت در جریان عمل این رژیم خطرناک نظارت کند، و بهمین جهت هنگامیکه این قوانین عمومی آسمانی بمردم عرضه شد همه با شوق سرشار از آن پیروی کردند، نه از ترس قانون و یا قانون گذار. در خاتمه بیپرده باید گفت: این رژیم سرمایه داری که امروز در عالم اسلامی با بدترین مظاهر خود نمودار شده هیچگونه ربطی با اسلام نداشته، اسلام هرگز در مقابل آن مسئولیت ندارد، زیرا که همین مردم امروز اسلام را در زندگی خود حاکم نمیدانند!!.
[1]- احادیث پیامبر اکرم ص در تحریم احتکار زیاد است، که از آنجمله این فرمان ایشان است: «من احتکر فهو خاطیء» هر که احتکار نماید خطا کار است. [صحیح مسلم، سنن ابی داود و سنن ترمذی].
[2]- نگا: کتاب «ربا» نوشتة استاد ابوالأعلى مودودی -رحمه الله-.
[3]- ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ﴾ [الحشر: 7].
[4]- از قبیل صدقه و هدیه دادن بدیگران.
[5]- مسند احمد و سنن ابی داود.
آیا مالکیت فردی یک جنبش غریزی و یک اصل فطری است!؟
کمونیستها و پیروان مکتب کمونیستی اصرار دارند که مالکیت فردی از اصول فطری نیست، آنان میگویند: در اجتماع ابتدائی بشر که نخستین دورة کمونیستی عالم را فرا گرفته بود، در این جهان نه ملکی بود و نه مالکی؛ بلکه در این عصر همه چیز برای همة افراد بشر یکسان و روح پرمهر هم آهنگی و برادری در این اجتماع فرمان روا بود.
اما متأسفانه این عصر ملکوتی دیری نپائید و در اول جوانی رخت از این جهان بربست؛ زیرا هنگامیکه رموز زراعت کشف شد و امور کشاورزی در میان تودة مردم معمول گشت، مخالفت و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی در میان تودة مردم معمول گشت، مخالف و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی آغاز و بتدریج آن اخلاق فرشتة از پایگاه خود رانده شد و عداوت و دشمنی بجای آن انتخاب گردید؛ که سرانجام جنگها و خونریزیها شروع شد و بشر باین روز تیره دچار گردید. تا عاقبت همه بسوی سودپرستی و مالکیت فردی هجوم بردند، و برای بدست آوردن سود بیشتری مانند پرگار بدور نقطه مالکیت چرخیدند. و بدیهی است که بشر از این تیره روزی و فساد عالمگیر نجات نخواهد یافت مگر از این عادت سودجوئی دست برداشته بار دیگر بحال نخستین بر گردد، و از نو برادرانه با یکدیگر زندگی آغاز کنند، بطوریکه همة آثار مالکیت فردی خود بخود نابود گردد و همة مردم برادرانه مالک همة منافع باشند، و روح یگانگی و هم آهنگی برنامة خود را در جامعة بشریت از سر گیرد.
ما اکنون اندکی کمونیستها را بحال خود گذاشته بسراغ روان شناسان و جامعه شناسان میرویم، میبینیم این گروه در تعیین حدود اصول فطری و امور اکتسابی که از روش و افکار و مشاعر بشر بدست میآید اختلافهای زیادی دارند.
از اینجا پی میبریم که دربارة مالکیت فردی نیز اختلاف نظر دارند باین ترتیب که آیا، مالکیت یک جنبش فطری و غریزی و با سرشت انسان آمیخته است؟ و علل محیط و زمان هیچگونه دخالتی در این قسمت ندارد؟ و یا اینکه در اثر روش بشر و تشکیلات اجتماع پدید میآید؟ میگویند: چیزیکه کودک را وادار میکند که باسباب بازی خود دلبستگی نشان بدهد این است که اسباب بازی برای وی و سایر کودکان باندازة کافی فراهم نیست و چون دیگران نیز در ربودن آن نظر دارند بناچار در نگهداری آن میکوشد، زیرا واضح است هنگامیکه ده نفر کودک یک وسیلة بازی در اختیار داشته باشند، بناچار ستیزه خواهند کرد، اما اگر بتعداد همین نفرات ده عدد اسباب بازی فراهم گردد و هر یک با وسیلة دلخواه خود سرگرم بازی شوند خود بخود اختلاف از میان خواهد رفت، این است خلاصة پندار این دو گروه مخالف که تاکنون بیان شد.
و ما با هردو گروه گفتگوها داریم، و در توضیح پندار خود باید چند نکته را یادآوری کنیم:
1- اولاً هیچ یک از این دانشمندان تاکنون نتوانستند قطعی بگویند که مالکیت فردی یک جنبش فطری نیست، و آخرین سخن دست چپیهای آنان این است که ما دلیل قانع کنندة بر فطری بودن آن بدست نیاورده ایم، البته همه میدانند که نایافتن دلیل نبودن نیست. آری، اگر دلیل محکمی داشتند هرگز از اظهارش خودداری نمیکردند زیرا که این گروه روی عواطف و احساسات خود همیشه از مالکیت فردی بیزارند.
2- نکتة دوم این است مثلی را که در این مورد آوردهاند ده نفر کودک و هر یک دارای اسباب بازی مخصوص بر مقصود آنان رسا نیست، زیرا هنگامیکه ده نفر کودک با ده نوع وسیله سرگرم بازی شدند و اختلافی بروز نکرد این هرگز دلیل بر فطری بودن و یا نبودن ملکیت فردی نخواهد بود. بلکه فقط دلیل بر این است که این جنبش در تمام حالات بازی با رضایت همة بازی کنان بطور مسالمت آمیز انجام گرفت، و لیکن بدیهی است که این رضایت و آرامش دلیل بر عدم فطری بودن آن نخواهد شد، بلی بوسیلة آن میتوان میزان و کیفیت بازی را بدست آورد. و بعلاوه بارها دیده شده که اکثر کودکان در این صورت نیز ستیزه میکنند و برای بدست آوردن امتیاز بیشتری میکوشند که وسایل بازی سایر بازی کنان را ربوده و بخود اختصاص بدهند، و اگر هم مانعی پیش نیاید مسلماً اراده خود را بر دیگران تحمیل میکنند.
3- سومین نکته این است که آن عصر ملکوتی که کمونیستها در اجتماع اولی بشر فرض میکنند (در صورتی که تاکنون دلیل قطعی بوجود چنین اجتماعی نداریم) وسایل تولید و ابزار کاری در آن نبوده تا اختلافی بوجود آید. بنابراین، چگونه ممکن است برای بدست آوردن چیزیکه هنوز وجود ندارد اختلافی پدید آید، زیرا در آن زمان میوههای درختان جنگلها بدون زحمت غذای بشر را تأمین میکرد، و شکاری که در بیابانها بدست میآوردند خود بخود بهمکاری و هم آهنگی نزدیک نیازمند بود، بجهت اینکه اگر کسی تنها بشکارگاه میرفت از حملة درندگان وحشی ایمن نبود، و با وجود این باز هم نمیتوانیم بگوئیم: مردان دلیری در آن عصر نبودند. و برای اثبات شجاعت و کسب امتیاز تنها بشکار نمیرفتند، بلی، این یک مسئله مهمی است که بار دیگر دربارة آن سخن خواهیم گفت.
و نیز اندوختن و نگهداشتن گوشت شکار در آن عصر در اثر نبودن وسائل برای بشر ممکن نبود و در اثر نفوذ هوا فاسد میشد، و بهمین جهت بناچار در اولین فرصت بمصرف همگانی میرسید. بنابراین، عدم ستیزه و نبودن اختلاف در این مورد نیز بر فطری و یا غیر فطری بودن مالکیت فردی دلالت نمیکند و ممکن است نداشتن اختلاف از این جهت باشد که موجب اختلافی وجود نداشته است. به دلیل اینکه؛ هنگامیکه بشر زراعت را کشف کرد، اختلاف و ستیزه نیز همراه زراعت پدید آمد، و بعبارت دیگر، آن جنبش فطری و طبیعی که در نهاد بشر نهفته بود قبل از پیدایش زراعت علت و فرصت مناسبی برای فعالیت نداشته است.
4- نکتة چهارم این است که تاکنون کسی بما نگفته که در آن عصر رؤیائی جوانان زیباپسندی برای بدست آوردن دوشیزه یا بانوی زیبائی با یکدیگر ستیزه و مبارزه نمیکردند و با وجود اینکه به عقیدة پیروان مکتب کمونیستی استفاده از غریزة جنسی در آن دوره برای عموم مباح و آزاد بوده باز هم بطور یقین جوانان نیرومند خوش اندام و زیبا، مردان ناتوان و نازیبا را از این استفادة عمومی محروم میساختند. زیرا تا بحال کسی ادعا نکرده که در اجتماع ابتدائی بشر بهره برداری از غریزة جنسی صد در صد اشتراکی و عمومی بوده است.
آری، پیدا است که هرگز اشتراکی جنسی نمیتواند از انگیزش فتنهها و گرم شده معرکهها و اظهار شخصیت و امتیازجوئی اشخاص که برای بدست آوردن زنان زیبا در میان جوانان خوشگل پسند صورت میگرفت جلوگیری نماید.
بلی، در اینجا ما میتوانیم، یکی از این دو قسمت را که جائز اهمیت است مورد بحث قرار بدهیم؛ باین ترتیب که یا همة اشیاء در نظر مردم یکسان و هم مانند است و یا اینکه مختلف و متقاوت، بدیهی است که در صورت تساوی ممکن است اختلافی رخ ندهد. و اما هنگامیکه ارزشها مختلف و همة چیزها در نظر مردم دارای امتیاز شد مسلماً اختلاف و ستیزه پدید آمده و معرکهها گرم خواهد شد، حتی آن اجتماع ملکوتی که کمونیستها برای بشر تصور کردهاند و خوابهای طلائی خود را بر اساس هستی آن استوار میدانند از این اختلاف مصون نخواهد بود.
5- و بالآخره پنجمین نکته این است که تاکنون کسی وجود امتیاز خواهی و شخصیت طلبی را در اجتماع ابتدائی بشر انکار نکرده اعم از اینکه تحت عنوان ابراز شجاعت و زور آزمائی و یا شکیبائی در برابر شداید و تحمل سختیهای طاقت فرسا و یا بهر عنوان دیگر نمایان شود.
زیرا که هنوز بعضی قبایل بشر امروز هم در همان زندگی ابتدائی بسر میبرند و این همان است که کمونیستها تشکیلات زندگانی اولی بشریت را با آن مقیاس میگیرند، و هنوز هم در میان این قبایل مرسوم است که شوهر دختران خود را از جوانانی انتخاب میکنند که مثلاً تاب تحمل صد ضربه تازیانه یا بیشتر داشته باشند، بدون اینکه آثار ناراحتی و ناتوانی در چهرة آنان ظاهر شود و یا از فشار درد نالة از وی سر بزند.
بنابراین، اکنون باید دید این همه شکیبائی از بهر چیست؟ و برای چه باید جوانان اینگونه آزمایشهای طاقت فرسا را قبول کنند؟ و بجز اثبات شخصیت چه میتواند این تلخیها را در کام جوانان امتیازجو شیرین نماید؟
پس اگر همه چیزها بر اساس مساوات عمومی پی ریزی شده باشد؛ آیا باز هم علتی هست که انسان بگوید: من هرگز با دیگران همپایه نبوده و نیستم بلکه از همة مردم برترم؟
بلی، اینجا یکی دیگر از مشکلاتی که مورد بحث ما بوده و بنظر ما دارای اهمیت زیادی است باقی میماند و آن این است: بفرض اینکه مالکیت فردی از روز اول خود یک اصل فطری و جنبش غریزی نبوده، بطور یقین با مرور زمان با یک اصل فطری دیگری آمیخته و رابطة نزدیکی برقرار ساخته که نامش حب امتیاز و حب شخصیت است، و در این ارتباط بجائی رسیده که از اول دوران زندگی بشر تاکنون اعتبار خود را از دست نداده است.
الآن گفتگو دربارة این مباحث نظری را ترک گفته، و از نظر اسلام در بارۀ مالکیت فردی بسخن میپردازیم.
کمونیستها میگویند که مالکیت فردی در مدار تاریخ زندگی بشر، همه جا و همه وقت با ظلم و ستم توأم بوده و همینطور در اعماق قلب اجتماع ریشه دوانده است، برای برانداختن ظلم و ستم و آرام ساختن محیط زندگی و خاموش نمودن آتش افروختة فتنهها ناگزیر باید لغوش کرد.
با قطع نظر از اینکه کمونیستها برای فریفتن مردم آثار انکار ناپذیر جنبشهای اصول فطری را در پیشرفت بشریت انکار مینمایند، و صرف نظر از اینکه پیروان این مکتب حقیقت دیگری را نیز نادیده میگیرند؛ و آن این است که بشریت در دورة کمونیستی ابتدائی، هیچگونه پیشرفت نکرد، بلکه دوران پیشرفت بشر بعد از پیدایش مبارزه و اختلاف در سرمالکیت فردی آغاز گردید. و بعبارت دیگر، این مبارزات نه تنها شرمحض نبود بلکه وجود آن در حدود آئین خود یک امر لازم روحی و اجتماعی و اقتصادی بوده است([1]).
آری، با چشم پوشی از همة این حقایق باز هم باید باین نکته توجه نمود که اسلام هرگز نمیپذیرد که: مالکیت فی حدذاته سر منشأ جور و جفا و موجب فساد جامعة انسانی بوده است. بلکه علت واقعی این همه ظلم و ستمیکه در ممالک اروپا و یا بطور کلی در کشورهای غیر اسلامی با ملکیت فردی توأم دیده شده این است، قانون گذار و مجری قانون در آنجا طبقة مالکه بوده و جای تردید نیست که در این صورت خود بخود همة قوانین را بنفع خود تصویب و اجرا نموده منافع دیگران را پایمال میکردند.
اما در نظام درخشان اسلام هیئت حاکمه باین معنی وجود ندارد و هرگز قانون اسلام از طرف طبقه معینی تصویب نمیگردد، بلکه فقط قانون گذار اسلام خدای بزرگ و آفریدگار جهان است و بس.
و بر همگان معلوم است که خدای بینیاز هیچ وقت حق کسی را بحساب دیگری نمیگذارد و طبقهای را برتر از طبقة دیگر قرار نمیدهد.
زیرا که هیئت حاکمه اروپا را جاه طلبی و امتیاز خواهی وادار میکرد که حق ناتوان را پایمال کنند، اما خدای بینیاز و توانا را چه میتواند باینگونه تبه کاری وادار نماید.
زمامدار و حاکم در اسلام یک مرد شایسته و آزادی خواه است که از طرف تودة مردم بنمایندگی ملت برگزیده میشود و در این صورت این حکمران امتیازی بر دیگران ندارد تا بتواند بحقوق ملت تجاوز نماید و پس از رسیدن بمقام زمامداری جز اجرای قانون خدا وظیفة ندارد تا بتواند قانونی را بنفع خود یا دیگران تصویب کند.
و حدود قدرتش دربارة ملت از شعاع قوانین شریعت و از سرحد وظیفة ای که بعهدة وی واگذار شده تجاوز نمیکند تا بتواند یکی را بر دیگری امتیاز بخشد، و بهمین جهت ابوبکر صدیق t در زمان زمامداری خود ناگزیر چنین میگوید: «ای مسلمانان، مادامیکه در میان شما ملت، سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید و اگر دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری در گردن شما ندارم»، زیرا که از زمامدار نافرمان هرگز فرمانی ساخته نیست.
بنابراین، میبینیم که شخص زمامدار در اسلام هیچگونه امتیاز قانونی ندارد تا بتواند بخود یا بدیگری امتیاز قانونگذاری بدهد.
و از اینجا است که زمامدار نمیتواند طبقة را بر دیگری ترجیح بدهد. و نیز نمیتواند تحت تأثیر نفوذ سیاسی مالکین تبه کار قرار گرفته و قوانین را بنفع آنان تصویب و تفسیر کرده و حقوق ملت ناتوان را پایمال نماید.
البته نادیده نماند؛ ما در اینجا از عصری سخن میگوئیم: که اسلام مطابق حقیقت تابناک خود در آن حکومت کرده و آن جور و جفا و شر و فسادیکه بعد از گرفتاریهای سیاسی در ممالک اسلامی بنام اسلام معمول گشته و از مقاصد اسلام بدور است منظور ما نیست. زیرا که آن مفاسدیکه تاکنون در عالم بنام اسلام شناخته شده هیچگونه ارتباطی با روح و حقیقت اسلام ندارد و هرگز ممکن نیست مسئولیت اینگونه تبه کاری را قبول کند، و نیز آنچه گفتیم که اسلام فقط در یک زمان کوتاهی مطابق حقیقت خود در جهان حکومت کرد و پس از اندکی در اثر بدکاری زمامداران از مسیر اصلی باز ماند، منظور ما این نیست که اسلام نظام خیالی و اعتباری بوده و قابل تطبیق با دنیای کنونی نیست بلکة مقصود ما این است آن عصر درخشانی که یک بار دیده شد بار دیگر نیز ممکن است، و مردم هم با جان و دل خواهان اعادة همان عصرند. بدیهی است که این حقیقت نورانی امروز برای اعاده و بهره برداری نزدیکتر و آماده تر از آن زمان سیاه تاریخ است که نیاکان بشر در آن گرفتار بودند. پس از این حقایق بهتر بدست میآید که در نظام درخشان اسلام بمالکین تیره دل آن اندازة خود مختاری و خودسری داده نشده تا بتوانند بنفع خود قانون تصویب نمایند. بلکه آنان نیز مانند دیگران از یک قانون عمومی باید پیروی کنند که همة افراد در حقوق انسانیت و ارزش بشریت در آن یکسانند و اما اگر اختلافی در یکی از موارد تغییر قانون پدید آید آنگونه که در همة قوانین جهان معمول است یگانه مرجعی که میتواند در حل آن بکوشد فقها و دانشمندان اسلام هستند و در حل این مشکل از نظریة حکیمانة آنان باید استفاده شود([2]).
و تاریخ بهترین شاهد است که تاکنون فقها و دانشمندان بزرگ اسلام قانونی بنفع طبقة ممتاز مالکین تبه دل و بر علیه طبقة زحمت کشان تصویب و یا تفسیر نکردهاند، بلکه این بزرگ مردان همیشه از برای استیفای حقوق رنجبران کوشیدهاند و آن مثالیکه در فصل گذشته بیان کردیم که بعضی از فقهای اسلام کارگر را در سود سرمایه با سرمایه دار تا نصف درآمد شریک دانستهاند در این باره بهترین دلیل است.
واضح است که اسلام هرگز با طبیعت بشر آن اندازه بدگمان نبوده که مالکیت را همیشه و همه جا توأم با ظلم و استبداد برسمیت بشناسد.
در صورتی که این نظام بیمانند همیشه در تربیت نفس انسانی تا سرحد امکان کوشیده، بطوریکه بعضی مالکین مسلمان در عین حال که مالک قانونی هستند در کانون سینه اشتیاق بدارائی خود احساس نکردهاند و با اینکه خود محتاج بودهاند باز هم دیگران را بر نفس خود مقدم داشته و احتیاج نیاز مندان را با کمال خوشروئی و طیب خاطر بر آوردهاند. ای بسا مسلمانانیکه بارها در همة دارائی خود دیگران را بدون هیچگونه نظری شریک قرار داده و در مقابل این عمل شایسته جز جلب رضا و خوشنودی پروردگار انتظاری نداشتهاند.
و این نمونههای شایسته از خود گذشتگی گرچه اندک است، و لیکن نباید آنها را از حساب اسلام خارج کرد، زیرا که اینها نورهای امیدی است که ما را بآیندة امیدبخشی رهنمائی کرده و از بالاترین مقام انسانیت که ممکن است بشر در آیندة نزدیک بآن برسد نوید میدهد، گرچه با این حال اسلام هرگز در گرداب آرزو و آمال فرو نرفته و زمام امور مصالح ملتها را هیچ وقت بدست حسن نیت که گاهی هست و گاهی نیست نمیدهد.
بلکه با عنایت کامل و کوشش فراوانیکه در تربیت و تهذیب اخلاق و نفوس مردم بکار میبرد زندگی حقیقی و واقعی را نیز منظور میدارد و برای تأمین یک زندگی درخشان تری با تصویب قوانین محکم و متین خود ثروت را بطور عادلانه توزیع و از دو جانب مادی و معنوی سعادت و بهروزی اجتماع بشر را تضمین مینماید، و با توجه بحقایقیکه تاکنون گفته شد پیدا است که در زمانیکه اسلام زمامداری واقعی داشت مالکیت فردی نیز بوده و هرگز با جور و جفا توأم نبوده است. آری، در فصلهای گذشته از تاریخ بینظیر اسلام در این باره دو مثال آوردیم: یکی مربوط بمالکیت زراعی بود و دیدیم که در عالم اسلامی اینگونه مالکیت سرانجام بنظام استعماری تیول منتهی نگردید انسان که در اروپا گردید. زیرا که در عالم اسلامی در اثر وجود قوانین اقتصادی و اجتماعی عمومی از پیدایش و گسترش نظام تاریک تیول جلوگیری شد وبرای رنجبران و زحمت کشان زندگی آبرومندانه تأمین گردید که آنان را از کوشش در مقابل تبه دلان بازداشت و از محیط ذلت بار استعمار طبقة ممتاز برده چیان و دزدان ناموس بشریت بیرون آورد.
و دیگری مربوط به مالکیت از طریق سرمایه داری بود و در این مثال دیدیم که بر فرض اینکه سرمایه داری در عالم اسلامی بوجود میآمد نظام اسلام فقط همان اندازة مالکیتی را که خیر بیشتری برای بشریت داشت قبول میکرد و مسلماً با تمام وسائل ممکنه بدون اینکه به کسی ستم کند و یا گروهی را بکرنش در مقابل استعمار وادارد در پیشرفت آن نظارت میکرد، و در نتیجة این نظارت و کوشش دیگر مالکیت نمیتوانست باین صورت زشتی که امروز در دنیای غربی و کشورهای سرمایه داری نمایان شده درآید. و باز هم دیدیم که اسلام همة اقسام مالکیت فردی را برسمیت نشناخت؛ زیرا با دلیل روشن تصریح نمود که موارد عمومی متعلق بعموم ملتها است، همه با هم بطور یکسان، مالکند و بهمین جهت هر وقت مالکیت فردی باعث طغیان و فساد شود بمقتضای عدالت اجتماعی تحریمش میکند و هرگاه از شر آن ایمن باشد و بداند که برای بشر مایة ذلت نیست مباحش میداند.
در خاتمه، نمونة سومی نیز از غیر عالم اسلامی بیان کنیم؛ و آن تشکیلات اقتصادی و اجتماعی دولتهای اروپای شمالی است زیرا که خود انگلیسها و امریکائیان و فرانسویان که بیش از سایر ملتهای جهان بر شخصیت نژادی و امتیاز ملی خود میبالند تصدیق میکنند که این دولتها مترقیترین ملل روی زمین را تشکیل میدهند و از جهت تعدیل نظام طبقاتی و بسط آئین دوستی و نوع پروری در جهان مقام اول را بدست آوردهاند و لیکن این دولتها با وجود این همه امتیازها مالکیت فردی را نیز برسمیت میشناسند و هرگز آن را مانع پیشرفت مقاصد خود نمیدانند، بلی بزرگترین کاریکه در این باره انجام دادهاند برای تأمین آسایش عمومی و حفظ تشکیلات خود توزیع عادلانه ثروت را باصطلاح خود تضمین کردهاند بطوریکه فاصلة طبقاتی در میان ملتها محدود شده و تا آنجا که ممکن بود در میان کار و کارمزد هم آهنگی ایجاد نمودهاند. پس بنابراین، دولتهای اروپائی بیش از سایر دول جهان دربارة مالکیت فردی از فکر و نظریة اسلام عملاً جانبداری کردهاند.
پس یگانه حقیقتی که در این بحث باید مورد دقت قرار بگیرد این است که برای شناختن قدرت و نفوذ هر نظام اقتصادی باید فلسفة فکری و اجتماعی آن را که در پشت سر فلسفة اقتصاد بسیج شده نادیده نگرفت زیرا با تجربه ثابت شده که هرگز ممکن نیست این دو فلسفه را از یکدیگر جدا کرد. و بهمین جهت سه نظام بزرگ سرمایه داری و کمونیستی و اسلام را که هر یک پیروان زیادی در جهان دارند و هر گروهی بشریت را بسوی نظام برگزیدة خود میخوانند با دقت اگر مطالعه کنیم خواهیم دید که نظم اقتصادی و نحوة فکر مالکیت هر یک با فکر اجتماعی خود روابط ناگسستنی دارد. زیرا رژیم سرمایه داری آنسان که سابقاً بیان کردیم بر این اساس پی ریزی شده که فرد یک موجود مقدس است، بطوریکه هرگز اجتماع حق ندارد بر پیکر آزادی آن ضربتی فرود آورد و بهمین مناسبت کشورهای سرمایه داری مالکیت فردی را بدون حدود و قیود برسمیت شناختهاند و فلسفة سیستم کمونیستی درست بعکس سرمایه داری اجتماع را اساس هستی میداند و برای فرد بتنهائی ارزشی قائل نیست و بپاس خاطر همن فلسفه مالکیت را در اختیار دولتها قرار میدهد، زیرا که در نظر کمونیست یگانه نمایندة اجتماع دولت است و بس، و خود بخود دست افراد از رسیدن بدامن مالکیت کوتاه است.
و اما نظام درخشان اسلام را فکری دیگر و فلسفة جداگانه ای است. و روی همین اصل اقتصاد و فلسفة اقتصادی آن نیز موضوع دیگری دارد، و هرگز با نظام اقتصادی سرمایه داری و کمونیستی سازگار نیست. اسلام دربارة فرد و اجتماع دو گونه نظر دارد: فرد را در آنِ واحد دارای دو شخصیت و دو عنوان میداند، یکی بعنوان استقلالی و دیگری بعنوان عضو جامعه بودن و بمقتضای این فلسفه فرد نیز دربارة هر دو عنوان مسئول است، گاهی باید بخواستهای فردی خود جواب بگوید. و گاهی هم خواستههای اجتماعی را در نظر بگیرد، و چون دارای دو مقام و دو وظیفة خطیر است باید هر دو را یکسان مراعات نماید.
و اما فکر و فلسفة اجتماعی اسلام که در حقیقت از فکر و فلسفة تشکیلات فردی سرچشمه میگیرد وظایف اجتماعی را نیز مرکب از همین دو وظیفه میداند. زیرا که در نظر اسلام فرد و اجتماع فاصله ندارند و هیچگاه با یکدیگر بیگانه نبودهاند و اسلام هرگز آنان را مانند دو سپاه مخالف که هر ساعت بریختن خود یکدیگر آماده باشند بسیج نمیدهد.
بنابراین، مادامیکه فرد دارای این دو عنوان استقلال فردی و اجتماعی است وظیفة قانونگذاری اسلام این است که خواستههای فردی و اجتماعی آن را کاملاً هم آهنگ بسازد که حق هیچ یک از فرد و اجتماع پایمال نگردد.
و همین گونه باید مصلحت هر فردی را با سایر افراد که تشکیل دهنده اجتماعاند طوری تنظیم نماید که نه حق فرد ضایع شود و نه حقوق اجتماع از مسیر خود بیرون رود، و بعبارت دیگر نه فرد فدای اجتماع شود و نه رشتة تشکیلات اجتماع بخاطر حفظ فرد و یا افراد بخصوصی متلاشی گردد.
و بمقتضای همین مقدمات قوانین اقتصادی اسلام پیکر این فکر و فلسفة عادلانه است که در واقع برزخیست میان فلسفة سرمایه داری و آئین کمونیستی و همة فضایل و مزایای این دو نظام را دارا است بدون اینکه در انحرافات آنها گرفتار شود.
و بهمین جهت اسلام از اول مالکیت فردی را برسمیت میشناسد و لیکن برای اینکه هرج و مرج و خودسری ایجاد نکند حدود و مقرراتی برای آن مقرر میدارد و باجتماع و زمامدار اسلامی که نمایندة اجتماع است اجازه میدهد که در تشکیلات مالکیت فردی نظارت کند و هر وقت دید از مسیر خیر عمومی منحرف شد و یا منافع افراد و اجتماع دچار بحران گردید با استفاده از اختیارات قانونی خود آن را تعدیل و یا تعطیل نماید و صلاح اجتماعی را بر اینگونه مالکیت مقدم بدارد.
و روی همین اصل حکیمانه آن را در فشار قانون قرار نمیدهد و مسلّم میداند که ابقاءٍ مالکیت از نظر اصولی با در نظر گرفتن نظارت زمامدار اسلامی و رعایت حق اجتماع در تشکیلات زندگی بشر بهتر و نافع تر از ابطال آنست، همان ابطالیکه با هیچ قانونی صحیح نباشد، باین ترتیب که بگویند: مالکیت فردی نه یک غریزة فطری و نه یک امر ضروری است و بلکه وجودش مانع از ترقی و پیشرفت بشریت است.
و از این رو میبینیم که دولت کمونیست شوروی بناچار مالکیت فردی را تا حدودی در داخلة خود برسمیت شناخته و این شناسائی خود بهترین دلیل است که بهروزی و سعادت اجتماع در پذیرفتن قوانین طبیعت و قبول کردن ندای فطرت یک امر ضروری و انکار ناپذیر است. هم خیر و سعادت اجتماع و هم بهروزی افراد در آن تضمین شده است، بعلاوه گرچه تاکنون آنچه بیان شد در فطری و غریزی بودن مالکیت فردی بس است، اما برای اینکه، هیچ ابهامی نماند بار دیگر بر میگردیم و با مخالفان خود از نو سخن آغاز میکنیم و از دشمنان این ندای فطرت میپرسیم چرا و برای چه مالکیت فردی را در جهان غیر رسمی اعلام بکنیم و بچه منظور و هدفی ابطال یک آئین طبیعی را از اسلام درخواست نمائیم؟
کمونیستها در جواب میگویند: یگانه راه اجرای عدالت اجتماعی و گسترش مساوات عمومی در میان تودة بشر ابطال مالکیت فردیست، زیرا تنها وسیله ئی که استعمارگران خودسر را بر جامعة انسانی مسلط میسازد همان مالکیت است و بس، و با ابطال آن خودکامی ستمکاران سیه دل پایان مییابد.
خوشبختانه ما میتوانیم از آنان بپرسیم که آیا حکومت کمونیست شوروی با براختن مالکیت فردی و ملی نمودن وسائل تولیدی بهدف و آرزوی دیرین خود رسیده؟ مگر خود دولت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مجبور نشد که با دست زمامدار دیکتاتوری مانند استالین دوباره بکارگران حق بدهد که پس از انجام وظائف اجباری هر کسی بخواهد میتواند در مقابل دریافت اضافه حقوق کار فوق العاده انجام بدهد؟ بدیهی است که خود این پیشنهاد بهترین دلیل است که در میان طبقة کارگر تفاوت در کار و کارمزد پدید میآید، و این پدیده مخالف با اصول تساوی حقوق و عدالت اجتماعیست که دولت و ملت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ادعا میکنند.
پس بار دیگر از پیروان مکتب کمونیستی میپرسیم که آیا حقوق همة مردم در کشور اتحاد شوروی یکسان است؟ آیا یک نفر مهندس و یک کارگر یکسان مزد میبرند؟ آیا پزشک و پرستار حقوق مساوی میگیرند؟ آری، خود پیروان و رهبران این رژیم اعتراف دارند که بالاترین مزدها را در کشور سوسیالیست شوروی طبقة مهندسین دریافت میدارند و درآمد هنرمندان در آنجا از سایر مردم بیشتر است. بنابراین، علاوه بر اینکه با اعتراف کمونیستها کارمزد در میان طبقة کارگر مساوی نیست سایر طبقات ملت روسیه نیز در حقوق، دیگر یکسان نیستند. در خاتمه برای آخرین بار باز از مخالفین مالکیت فردی میپرسیم که آیا با ابطال مالکیت فردی غریزة جاه طلبی و امتیاز خواهی در جامعة کمونیستی باطل شده؟ آیا حب شخصیت و خود پسندی در جهان سوسیالیستی نایاب گردیده؟ اگر امتیاز طبقاتی در این کشور مترقی باطل شده پس در این صورت رؤساء کارگران و مدیران کارخانهها و مدیرکلهای ادارات و سازمانهای دولتی و سرکمیسرهای عالی را چگونه انتخاب میکنند؟ و مطابق کدام آئین مساوات این امتیازها را به صاحبان اینگونه مشاغل میدهند؟ و چگونه در میان عضو فعال و غیرفعال احزاب کمونیست که زمامدار و حاکم بر سرنوشت مردم کشور پهناور شورویست فرق میگذارند؟ و با وجود این حقایق تابناک و با قطع نظر از ابقاءٍ یا الغاءٍ مالکیت فردی آیا هیچگونه غریزة جاه طلبی و امتیازجوئی در نهاد بشر کمونیست ننهفته است؟ آیا باز هم صفات بارز مقام طلبی از اوصاف فطری و جبلی انسان نیست؟ و بنابراین، هنگامیکه الغاءٍ مالکیت فردی بشریت را از چنگال آنچه که کمونیستها فساد عالمگیر و شر مزمنش میخوانند و سکوت در مقابل آن را جرم نابخشودنی میدانند نتواند نجات بدهد؟ پس چه علتی باعث میشود که ما با فطرت و غریزه طبیعی مخالفت کنیم؟ و کدام مصلحت ایجاب میکند که برای رسیدن بچنین هدف مجهول معلوم نیست از چه بیراهه باید رفت با فطرت خدائی و آئین طبیعی به ستیزه برخیزیم؟ بلی، کمونیستها میتوانند بگویند که در اتحاد جماهیر شوروی اختلاف طبقاتی و فردی در میان تودة بشر این قدر زیاد نیست که به حد افراط و تفریط برسد و سرانجام عدة را با ناز و نعمت دمساز و عدة دیگر را در محرومیت و نومیدی با مرگ تدریجی دست بگریبان سازد!! در جواب ما هم میتوانیم بگوئیم: اگر مقصود شما اینست ما نیز این فلسفه را قبول داریم و علاوه بر این میگوئیم که نظام درخشان اسلام سیزده قرن پیش که از نظام کمونیستی نام و نشانی در جهان نبود این اصل را انشاء و اجرا کرده است.
آری، در آن روزیکه از آئین کمونیستی در جهان اثری نبود بر انداختن امتیازات و محدود ساختن اختلاف طبقاتی و مبارزه با محرومیت و نومیدی و ریشه کن نمودن عیاشی و خوشگذرانی از وظایف مهم نظام درخشان اسلام بود، با فرق بسی عالی که اسلام در این مبارزه فقط بقانونگذاری و صدور تصویب نامههای معمولی قناعت نکرد. بلکه با حفظ سمت از تهذیب اخلاق و عقاید مردم نیز استفاده کرده و همیشه بشر را در راه خداشناسی و خیر و سعادت بسیج داده و با برانگیختن عواطف خیرخواهی و خداپرستی در نهاد ایشان قوانین و تشریعات خود را کاملاً اجرا نمود.
[1]- اسلام باین نظر است که این مبارزات بذات خود شر نیست، بلکه شر در صورتی است که در راه شر باشد، اما اگر در راه خیر باشد آن مطلوب است، چنانچه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦﴾ [المطففین: 26] «و رقابت کنندگان و مسابقهگران باید به سوى این نعمت ها بر یکدیگر پیشى گیرند»، ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾ [البقرة: 251] «و اگر خداوند برخى از مردم را [به دست] برخى [دیگر] دفع نمىکرد، به راستى زمین تباه مىشد، امّا خداوند بر جهانیان بخشایش دارد».
[2]- این در صورتی است که کدام دلیل صریح قرآنی و یا حدیثی وجود نداشته باشد.
عیب جویان مکتب سوسیالیستی از قرآنکریم دو آیه را دست آویز نموده و به مسلمانان میتازند: میگویند: قرآن شما میگوید: ﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِی ٱلرِّزۡقِ﴾ [النحل: 71] «خداوند ازجهت روزی بعضی از شما را بر دیگران برتری داده است».
و نیز در آیة دیگر میگوید: ﴿وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ﴾ [الزخرف: 32] «ما بعضی از آنان را مقامی بالا تر از دیگران دادیم».
و بدین ترتیب، مسلمانان را خطاب کرده میگویند: ای مسلمانان، آیا نمیگوئید که قانون امتیاز طبقاتی در قرآن شما وارد نشده و پس از این اعتراف انکار ناپذیر چگونه میتوانید بگوئید که اسلام نظام طبقاتی را برسمیت نمیشناسد. این خلاصة ایراد و ادعای این گروه عیب جو است.
ما برای حل این مشکل ناگزیریم که اول مفهوم و حقیقت نظام طبقاتی را بخوبی بشناسیم و پس از شناسائی ببینیم اسلام چنین نظامی را برسمیت میشناسد یا نه؟.
بلی هنگامیکه تاریخ اروپا را در قرون وسطی ورق میزنیم باین نتیجه میرسیم که طبقة اشراف و نجیب زادگان و رجال دین و رهبران احزاب و بزرگان ملتها در آن سرزمین به طبقات مختلف و متمایز تقسیم شده، و با آثار و علامتهای مخصوصی از یکدیگر مشخص گردیدهاند.
بطوریکه هر انسانی در اولین نگاه بآسانی همة طبقات را میشناخته و در تشخیص خود خطا نمیکرده، زیرا که در اروپا میبینیم رجال دین با لباس مخصوصی از سایر طبقات ممتاز بوده و در این دوران شکوه و جلال باعظمتی داشتند که برای دیگران ممکن نبود و بخصوص مقام پاپ بزرگ با مقام پادشاهان و امپراطوران اروپا رقابت میکرد، و همیشه میخواست خود را در نظر عالیمقامان اروپا چنین وانمود کند که بزمامداران و سلاطین اروپا قدرت و نفوذ و جاه و مقام از طرف او اعطا میشود. و از طرف دیگر پادشاهان و گردن کشان آن دوره دائم میکوشیدند که خود را از تحت نفوذ و قدرت رجال دین بیرون کشیده، و با استقلال کامل بزمامداری و تسلط بر ملتهای ستمدیده بپردازند، و نیز مرتب ثروت و درآمد سرشاری از طریق موقوفاتیکه متدینین بکشیشان واگذار میکردند و همچنین مالیتهای گزافی که از طریق کلیسا بر مردم تحمیل میگردید در اختیار رجال دین متمرکز میشد، و بلکه در پارة اوقات کلیسا دارای سپاه مجهز و ارتش مدرن روز بود. و در این میان، طبقة اشراف و نجیب زادگان اروپا نیز یک طبقة ممتازی تشکیل میدادند که عنوان موهوم اشرافی را نسل به نسل از یکدیگر به ارث میبردند. آری، این عنوان موهوم بقدری ارزش پیدا کرده بود که هر نو زاد اشرافی از رحم مادر شریف بدنیا میآمد، و همینگونه قطع نظر از اعمال ناجوانمردانه ای که در دوران زندگیش از وی سر میزد، و نیز با قطع نظر از اینکه این عنوان خیالی برای او برازنده بود یا نه، تا روز مرگش شریف میزیست، تسلط و امتیاز بیحد و حساب اشراف اروپا در عصر اجتماع تیول بر ملتهای زجرکشیدة آن دوره حکمران و فرمانروائی بیمانع بود، بدین ترتیب که هر یک در حوزة اشرافی خود حکومت خود مختاری تشکیل داده و قوای سه گانة قانون گذاری و قضائی و اجرائی در بست در اختیار آنان درآمده بود، و بعبارت دیگر هم قانون گذار هم قاضی و هم مجری قانون شده بودند، و بدیهی است که جنبشهای شهوات نفسانی و هوا و هوس شیطانی آنان بصورت قانون تصویب و اجرا میگردید پارلمانها و کمسیونهای قانونگذاری از این طایفه تشکیل میشد و سرانجام قوانینی که در این کمسیونها تنظیم و در این پارلمانها بتصویب میرسید خود بخود بنفع اشراف و برای حفظ شرافت موهومی و امتیازات خیالی و تبلیغات ریا کارانه و افزودن نفوذ آنان بود.
اما سایر طبقات ملت در نظر اشراف یک سلسله موجودات بیارزش و بیاهمیتی بودند که هیچگونه دارای حقوق و امتیازی نبودند، چرا تنها امتیاز ملت وظایف سنگین و تکالیف طاقت فرسائی بود که بمقتضای حکومت اشراف میبایست انجام بدهند، و همانگونه که اشرافیت و بزرگ زادگی موهومی را طبقة اشراف نسل به نسل از یکدیگر بارث میبردند در خانوادههای ملت نیز فقر و بدبختی و بردگی و بیچارگی و بالآخره ذلت مزمن دست بدست میگشت، روزگاری سپری شد و این تیره روزی ملتها و تبه کاری اشراف همین گونه ادامه داشت تا بطور تدریج و با فشار این دو نیرو و در اثر پدید آمدن تحولات اقتصادی نوپدیدی که در اروپا رخ داد طبقة جدیدی و به عبارت دیگر نیروی سومی بنام برژوا بوجود آمد و با امتیاز و مقام و عنوان اشرافیت طبقة ممتاز به مبارزه برخاست، و سرانجام برهبری این طبقه و بفعالیت و کوشش تودة ملتها انقلاب کبیر فرانسه بوقوع پیوست، و بر حسب ظاهر با روی کار آمدن این فرقه تشکیلات فرسوده نظام طبقاتی در اروپا درهم ریخت، و با نظر و همت این گروه مبادی آزادی از نو پی ریزی و قانون حقوق بشر برسمیت اعلام و همة افراد ملتها با یکدیگر برادر خوانده شد، و پس از این قصۀ تاریخی این انقلاب از مسیر اصلی خود منحرف و بسیستم سرمایه داری تبدیل شد و سرانجام در عصر حاضر این گروه بنام طبقة سرمایه دار بجای اشراف آنروز نشست، و لیکن نه از ظاهر بلکه از پشت پرده توأم با کمی نرمش و تعدیل و بمقتضای سیاست روز و تحولات اقتصادی بر مردم تیره روز مسلط شد، اما در اصل و جوهر مطلب هیچگونه تغییری رخ نداد، و در نتیجه گروه سرمایه داری امروز مانند اشراف آن روز هم مالک ثروت و هم دارای حکومت شد. و همة نیروهائیکه گردانندة تشکیلات خودسری و تسلط بر مردم است در اختیار خود گرفت، و تمام قدرتها را همه جا بر علیه مظاهر آزادی که در انتخابات پارلمانها بعنوان دمکراسی مجسم میشود بکار بردند، زیرا که زمامداران رژیم استعماری سرمایه داری برای تحمیل مقاصد شوم خود راه پارلمانها و راه مراجع قانونی را بخوبی میشناسند. و بوسیلة تشکیل دادن پارلمانهای تحمیلی و نفوذ در مراجع قانونی تحت عناوین فریبنده اغراض مسموم خود را بر جامعه تحمیل میکنند، و بلکه هنوز هم در انگلستان آن سان که بگوش ما میخوانند مادر دمکراسی و مهد آزادی لقب گرفته مجلسی وجود دارد که نام رسمی آن پارلمان لردها است، و هنوز هم در این کشور قانونی از زمان تیول بیادگار مانده که همة فرزندان خانواده را از ارث محروم و فقط پسر بزرگ را وارث رسمی میداند، و دلیل این قانون این است که اگر همگی در ارث شرکت کنند، ثروت اندوخته پراکنده شده و به هدر میرود، و واضح تر بگوئیم همان قانون محافظ ثروت و نگهبان اشرافیت سرمایه داران است که از عصر تاریک تیول بیادگار مانده و برای این است که سرمایه داران امروز میخواهند آن آثار شوم دیرینه را تا ابد نگهدارند. چنانکه نیاکان آنان نیز که زمامداران عصر تیول بودند از زمان تاریک بردگی و انسان فروشی قرون وسطی بدست آورده بودند.
این همان داستان اسف انگیز نظام طبقاتی است که در تحت عنوان یک حقیقت اساسی نمودار شده و آن حقیقت این است که در قاموس این نظام استعماری هر گروهیکه مال و ثروت در اختیار دارد خود بخود فرمان فرمانروائی نیز بنام او صادر میشود، و همچنین وسائل قانونگذاری مستقیم یا غیر مستقیم در تحت اختیار آن قرار میگیرد، و چون خودسر و خودمختار است، هر قانونی را به نفع خود تصویب و تغییر میدهد و روی اصل خودسری و خودکامی همیشه ملتها را با حفظ سمت محرومیت از حقوق ملی تحت قدرت و نفوذ خود درآورده و شهوات طبقة هیئت حاکمه را از خود راضی و خوشنود و قسمت اعظم حقوق بشر را پایمال اغراض شخصی میکند.
بلی، هنگامیکه با این حقایق تاریخی و مطالب روشن اجتماعی از نزدیک آشنا شدیم بآسانی میتوانیم بدست آوریم که هرگز در اسلام نظام طبقاتی نبوده و تا ابد هم نخواهد بود، زیرا که در نظام درخشان اسلام مزایا و امتیازاتی نبوده تا در خاندانهای اشراف بعنوان ارث دست بدست بگردد، چنانکه در طبقة اشراف اروپا معمول بود، البته بر همگان روشن است که ارثی بودن تخت و تاج و قیام طبقة ممتاز زمامداری و همچنین وجود گروه نجیب و نجیب زادگان در ممالک اسلامی که امروز بنام طبقة هیئت حاکمه شناخته شد بهیچ وجهی به اسلام مربوط نیست، بجهت اینکه اسلام از روز اول این عنوانها را برسمیت نشناخت، و وجود این طبقه در کشورهای اسلامی پای کمی از وجود مسلمانان شرابخور و قمارباز و رباخوار ندارد، و چنانکه از وجود چنین گروهی نمیتوان گفت که اسلام ربا و شراب و قمار را رسماً جایز میداند. همان سان نیز نمیتوان گفت که وجود طبقة ممتاز در بلاد اسلامی دلیل رسمی بودن امتیازات در اسلام است.
و ثانیاً در نظام اسلامی قوانین بخصوصی که ثروت را در دست عدة انگشت شماری ثروتمند حفظ و اندوخته سازد، بطوریکه تا ابد از خاندان آنان بیرون نرود، تاکنون بتصویب نرسیده زیرا که این سیستم از روز اول مبغوض اسلام بوده و قرآنکریم با صراحت کامل در این باره میفرماید: ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ﴾ [الحشر: 7]. «(ما قوانین تعدیل ثروت را برای آن تصویب کردیم) که ثروت در میان ثروتمندان شما دست بدست نگردد» که سر انجام بوسیلة ثروت اغنیا دولتی تشکیل داده و مقاصد زهرآگین خود را بر ملتهای ستمدیده تحمیل نمایند، و از طرف دیگر در نظام اسلام قوانین تعدیل ثروت بطور ثابت و خودکار وضع شده که تا ابد خود بخود ثروت را در اجتماع بشری با تجدید نسل و تشکیل خانوادههای جوان پراگنده میسازد، و این همان قوانین خردمندانه ارث است که دائماً ثروت را به نسبت اشخاص تقسیم میکند، و تا اسلام، اسلام است، و جهان، جهان، این جمع و تفریق با رفتن قومی و آمدن قوم دیگر ادامه دارد.
بلی، صحیح است پارة اوقات اتفاق میافتد که ثروتمندی بمیرد و همة ثروتش به یگانه فرزندش منتقل گردد. و بجز یک فرزند وارثی از وی بیادگار نماند. و لیکن این مورد را بمناسبت اینکه اتفاقی و خیلی کمیاب است نمیتوان قانون کلی گرفت، و بخاطر یک موضوع خصوصی و نادر از اصول یک نظام کلی استفاده کرد، و با وجود اینکه موضوع خصوصی و اتفاقی است باز هم اسلام آن را بحال خود واگذار نکرده زیرا که در اینگونه دارائی قسمتی نیز برای محرومین بیگانه و خارج از فامیل قرار داده. قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٨﴾ [النساء: 8]. «هنگام تقسیم مال موروثی خویشاوندان دور و یتیمان و بیچارگان و درماندگان حاضر را نیز قسمتی بدهید، و با زبان خوش و گفتار شیرین از آنان دلجوئی نمائید». و با این ترتیب حکیمانه اسلام بیماری خانمان سوز تورم ثروت را معالجه کرده و گروه ثروتمندان را بعنوان طبقة ممتاز برسمیت نشناخته و بلکه در نظر تابناک اسلام آنان نیز افراد ملت بوده و همیشه بمقتضای قانون ثابت تعدیل ثروت بحد فاسد اجتماع طبقة ممتاز نرسیده پراکنده شده، و تا اسلام اسلام و دنیا دنیاست این جمع و تفریق نیز ادامه خواهد داشت. و تاریخ واقعی اسلام بهترین گواه است که مرتب ثروتهای سرشاری در اجتماع اسلام از دست افرادی بدست افراد دیگری در حال تحول و انتقال بوده، و در اثر مراعات این قانون ای بسا ثروتمند امروز فقیر و درماندة فردا، و فقیر و درماندة امروز غنی و ثروتمند فردا شده، و از هر طرف ثروت بسوی وی سرازیر میگردد و تاکنون هیچگونه مانعی در میان اشخاص فقیر و غنی بمقتضای تصرفات شخصی و مناسبات خصوصی نتوانسته سدی ایجاد کند.
در اینجا مهمترین چیزیکه در اثباتش نظر داریم همان است که در فصل سابق دربارة آن سخن گفتیم، در آن فصل بیان کردیم که تاکنون هرگز قانون و قانونگذاری اسلام در اختیار طبقة بخصوصی نبوده و تا ابد هم نخواهد بود و هیچ کس نمیتواند بمقتضای مصلحت دلخواه خود در نظام و تشکیلات دولت اسلامی دخالت و قانونی تصویب نماید. زیرا که در اینجا فقط قانون آسمانی بر افراد و اجتماع حاکم است، بدون اینکه از کسی بترسد و یا در حق کسی ستم روا دارد. و از اینجا معلوم است که شخصیت خواهی و امتیاز طبقاتی در نظام تابناک اسلام مصداق و مفهومی ندارد؛ زیرا که وجود امتیاز طبقاتی باین ترتیب با قانون و قانونگذاری ارتباط ناگستنی دارد و هنگامیکه این مزیت باطل شد و شخصیت خواهی از میان رفت، دیگر کسی نمیتواند تحت عنوان امتیاز بنفع شخصی خود قانونی تصویب و از حریم ممتاز خود حمایت کرده و منافع دیگران را پایمال نماید، پس از بیان این حقایق اکنون از مدعیان میپرسیم: آیا از نظام طبقاتی باین ترتیب تا بحال اثری در اسلام دیده شده؟ جواب این پرسش حتماً نفی خواهد بود، بنابراین، جواب آن دو آیه که در آغاز این گفتار ذکر کردیم چیست؟
بر همگان روشن است که این دو اصل متین بجز بیان و اثبات یک موضوع بسیار طبیعی هدفی ندارد، امری است که در همه جای دنیا در اسلام و غیر اسلام بطور یکسان وجود دارد، و آن عبارت از این است که اولاد آدم u در مراتب زندگی و اندازة روزی با یکدیگر متفاوتند. و از آنجائیکه اصول موجودات حتی امور طبیعی از ارادة خدا سرچشمه میگیرد، قرآن کریم این اختلاف مراتب را نیز با ارادة خدا مربوط میسازد. و اگر بازهم منکری هست ما برای اینکه این حقیقت کاملاً روشن شود خود ملت کمونیست شوروی را در اثبات مطلب خود شاهد قرار داده، و از این گروه عیب جو میپرسیم: آیا در کشور پهناور اتحاد جماهیر شوروی همة مردم یکسان حقوق میگیرند؟ و یا عدة بیش از دیگران از نعمتهای این سرزمین برخور دارند؟ آیا همة مردم سوسیالیست شوروی فرمان دهانند؟ و یا همه فرمان برند؟ آیا همة افراد کارمند دولتاند؟ و یا همه در ارتش و اردوگاههای نظامی بسر میبرند؟ در جواب این پرسشها بناچار خواهند گفت: بلی، شئون اجتماعی مردم شوروی نیز باختلاف مراتب تقسیم شده، آنجا هم عدة دارای مقام و نفوذند، زیرا این یک حقیقت ثابت و مسلم است و در همة نظامهای جهان و در تمام شئون اجتماعی بشر نافذ و جاری است. و بدون رعایت آن هیچ اجتماعی تشکیل و ادارة نخواهد شد. و بدیهی است که این دو آیة نیز اشاره بهمان حقیقت است که در همه جا و همه وقت هم در نظام اسلام و هم در سایر نظامها بطور یکسان جاری است. و چون این دو اصل در مقام قانونگذاری نیست علت و سبب بخصوصی برای برتری طبقات و اختلاف مراتب بیان نکرده و همچنین مردم را نیز با علامت مخصوصی مقید نساخته. و در این باره اشاره نشده که اختلاف مراتب همیشه و در همه جا عادلانه است. و یا در همه جا دائماً توأم با ظلم و ستم خواهد بود. و باز هم در این مقام نبوده که علت پیدایش اختلاف مراتب نظام سرمایه داری یا آئین کمونیستی و یا نظام اسلام است، هیچ یک از این حقایق که بیان شد در این دو آیه وجود ندارد، بلکه فقط در مقام بیان این حقیقت است که اختلاف مراتب یک قانون طبیعی است که در همة نظامها و نقاط عالم وجود دارد.
و چون از نظر فلسفة قرآن، هیچ امری بدون نظر و ارادة خدا در جهان انجام پذیر نیست، قرآنکریم این اختلاف را نیز با ارادة پروردگار منسوب ساخته، نه اینکه منظور این است که اسلام مردم را از نظر روزی و مقام و رتبه بطبقات مختلف تقسیم نموده زیرا اسلام ارادة خدا را مخصوص به عالم اسلامی و محدود بزمان و مکان نمیداند. و اگر غیر از این معنا منظور باشد خود بخود این سؤال پیش میآید که آیا به عقیدة کمونیستها ارادة خدا محدود بعالم اسلامی است چنانکه بنی اسرائیل با اعتقاد ساده و عوامی میگفتند که نفوذ و ارادة خدا فقط در کشور مصر و بلاد فلسطین نافذ و سایر نقاط جهان از تحت فرمان و نفوذ ارادة او بیرون است، در صورتی که تاکنون چنین عقیدة از طرف کمونیستها اظهار نشده است.
بلی، یگانه نمونهایکه بتصریح قرآنکریم از نظام طبقاتی در اسلام بوده طبقة بردگان است و ما در فصل مخصوص بردگی در اسلام بقدر لزوم در این باره سخن گفتیم. در آن فصل ثابت کردیم که بردگی یک نظام موقت بود و بمناسبت یک سلسله پیش آمدهای خارجی بر اجتماع آنروز بشریت تحمیل و اسلام را در مقابل یک عمل انجام شده قرار داد. بطوریکه آنروز برانداختن رژیم انسان فروشی برای اسلام ممکن نبود و بهمین جهت نظام بردگی از اصول اجتماع اسلامی نیست. چرا؟ بردگی یک امر اجتناب ناپذیر عمومی شده بود که حتی در ممالک اسلامی نیز دیده شد و اسلام برای واژگون ساختن آن نقشههای حکیمانه طرح کرده، اندک اندک وسائل آزادی فراهم نمود و در اختیار بشر قرار داد، و نیروی عمومی را از داخل نفوس و خارج اجتماع بر علیه بردگی بسیج نمود.
و با وجود این، رفتار اسلام نیز با بردگان بسیار جالب و بیسابقه بود و همه میدانند که اسلام برای بهروزی و پیروزی این گروه خارج از صف بشریت چگونه کوشید. گرچه ما احتیاج نداریم گفتههای گذشته خود را تکرار کنیم؛ اما برای روشن شدن مطلب در اینجا حادثة مشهوریکه در زمان خلافت عمر بن خطاب t رخ داده و اساس نظام طبقاتی را با جالبترین وجهی نمودار میسازد بیان میکنیم، و آن این است که در زمان خلیفه دوم مرد تازه مسلمانی بنام جبله بن ایهم غسانی که از اشراف و ملوک نواحی شام و از هم پیمانان امپراطوری روم بود. تازه بدین اسلام گرویده و برای انجام وظایف و مراسم حج بزیارت خانة خدا رفته بود، لباسهای فاخر و گرانبهائی در تن داشت و هنوز آثار کبر و غرور جاهلیت را از خود دور نکرده بود، دامن لباس احرامش بزمین کشیده میشد، و از پیش بندگان خدا در خانة خدا مانند اشراف زمان جاهلیت عبور میکرد، داخل شدن در زمرة مسلمانان فطرت او را هنوز پاک نکرده بود.
قرآنکریم دربارة چنین اشخاص میگوید: ﴿قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا یَدۡخُلِ ٱلۡإِیمَٰنُ فِی قُلُوبِکُمۡ﴾ [الحجرات: 14] «(ای پیامبر محبوب ما، باین مردان مسلمان نما) بگو: شما حق ندارید خود را مؤمن بخوانید و لیکن میتوانید بگوئید: تسلیم حکومت مسلمانان شدیم و در زمره آنان در آمدیم، زیرا که هنوز ایمان بقلب شما راه نیافته است» اتفاقاً در اثناء طواف یکی از بردگان مسلمان از روی سهو پا روی این دامن پر از تکبر نهاد، همان دامنیکه بر روی زمین کشیده میشد و از یک دنیا کبر و غرور و جهل و نادانی حکایت میکرد. دامنیکه سر فخر بر عرش نادانی میشود.
وقتی متوجه شد بر آشفت وسیلی محکمی بگونة بیگناه آن بردة مسلمان نواخت!! و جزای این عمل را نقداً بکفش نهاد که چرا این اندازة بیادب شده ای، پا روی دامن بزرگان گذاری! بناچار این برده سیلی خورده شکایت پیش عمر t برد! فوراً در همین جا دادگاه عدالت تشکیل شد و دادستان وقت رسیدگی باین پرونده را آغاز کرد. اینجا است که باید از جهانیان بپرسیم: آیا عمر t در جواب شکایت این برده چه گفت؟ گفت: عیبی ندارد از حق خود بگذر زیرا که آن یک شخص شریف و با نفوذ است و تو یک برده بیمقدار!! او از طبقة ممتاز!! و تو از طبقه بیامتیازی!! او حقوقی در عالم بشریت بدست آورده که تو نمیتوانی بدست آوری! آیا عمر t در این دادگاه بجرم اینکه پای پینه دار بردة بدامن پرقیمت یک فرد ممتازی رسیده و او را چرکین ساخته قانونی و یا تصویب نامة موقتی صادر و اجرا کرد که آن برده مسلمان را وادارد تا زجر یک ظالم بانفوذی را تحمل کند و هیچگونه ناراحتی از خود نشان ندهد!! هیهات که در اسلام چنین دادگاهی تشکیل و چنین حکمی صادر گردد!! زیرا آنچه که در این واقعه گذشته در تاریخ جهان به ثبت رسیده است، همه میدانند که عمر t این مرد ستمگر را بپای میز محاکمه کشید و برای گرفتن قصاص پافشاری نمود، اصرار کرد که در مقابل یک سیلی جوری!! سیلی عدالتی!! بگونه شاهانه ستمگر نواخته گردد. تا بدین ترتیب قانون خدا بطور یکسان در میان مردم اجرا شود. و از تکرار مانند چنین حادثة ظالمانه جلوگیری نماید، و بجهانیان اعلام کند حتی اگر در میان دو نفر از جهت مال و ثروت دنیا و یا وضع اجتماعی فرقی دیده شد از نظر قانون دیگر فرقی نباشد.
و چون آن مرد نجیب زاده اصرار عمر t را دید و هرچه کوشید در این باره به نتیجه نرسید خود را در مقابل دادگاهی دید که همه کوششها بیفایده بود. تکبر ورزید و سرکشی آغاز کرد، با غرور و طغیان از محیط عزت و افتخار مسلمانی خارج شد، و از اجرای دستور قاطع اسلام که برای هیچکس امتیازی نمیدهد خود را خارج ساخت، و سرانجام مرتد شد و از دین مسلمانان گریخت. این است چکیدة حقیقت اسلام که هیچگونه امتیاز طبقاتی و مزایای اشرافی را برسمیت نمیشناسد.
اما موضوع ثروت و اختلاف مراتب مردم از نظر کمیت و کیفیت یک امر دیگری است. و نباید در صفحات ضمیر ما با مسئلة اختلاف و امتیاز طبقاتی مخلوط گردد. زیرا که تا اختلاف در ثروت برای ثروتمندان حقوق قانون گذاری و قضائی اقتضا نکند، و برای سایر طبقات ضرری متوجه نسازد و مادام که قانون واقعی در میان ملتها یکسان اجرا شود امتیاز طبقاتی بوجود نخواهد آمد. همانسان که دیدیم مالکیت صاحبان مزارع در تاریخ اسلام برای آنان حقوق خصوصی معین نکرده تا بتوانند تحت عنوان آن دیگران را بقید عبودیت و ذلت استعمار دچار سازند، و همچنین دیدیم اگر مالکیت ناشی از سرمایه داری بفرض اینکه بطور صحیح در اجتماع اسلامی بوجود میآمد، هرگز آن قدرت را نداشت که بعنوان سرمایه داری بحقوق و انسانیت دیگران تجاوز کند، بخصوص در فصل خود گفتیم که هیچ وقت زمامداران اسلام نفوذ و قدرت خود را بسته به تأیید و همکاری طبقة مالکین ندانستند، بلکه همیشه شخصیت بارز و لایقی را که خود بخود شایسته و سزاوار مقام زمامداری بوده ملت اسلامی با کمال منت بزمامداری برگزیده، و او نیز بمقتضای وظیفة مسلمانی برای اجرای قانون خدا همت گماشته و وظیفة خطیر زمامداری را بعهده میگیرد. و بعلاوه سابقاً نیز گفتیم که هیچ اجتماعی تاکنون در عالم یافت نشده و تا ابد هم نخواهد شد که ثروت آن بطور یکسان در میان همة افرادش تقسیم شود، حتی اجتماع کشورهای کمونیستی که راست یا دروغ میگویند نظام طبقاتی را ابطال و وحدت طبقاتی را برسمیت میشناسند، ثروت و حکومت را بدست ملت سپرده و امتیاز طبقاتی را فدای آن ساختهاند.