اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

قربانی

فصل اول

در این مبحث، ذکر چند نکته، لازم می‌نماید:

1-  قربانی، یکی از شعائری است که بسیار مورد تأکید قرار گرفته که بر همه‌ی خانواده‌هایی که...

2-  حقیقت دین:

خداوند بلند مرتبه، در ایام ذی الحجه، عمل قربانی را بر مسلمانان، مقرّر کرده است و قربانی را غیر از روزهای دهم، یازدهم و دوازدهم، نمی‌توان در دیگر روزهای سال، انجام داد. از این رو، انسان هر اندازه که در روزهای دیگر سال، حیوان ذبح کند، بدان قربانی گفته نمی‌شود.

خداوند بلند مرتبه، به وسیله‌ی اعمال بزرگ ایام ذی الحجة (حج و قربانی) ما را از حقیقت دین، آگاه می‌گرداند. در هیچ عمل، زمان و مکانی، به خودی خود، فضیلتی وجود ندارد. تمامی این‌ها به دستور شریعت، دارای فضیلت می‌شوند.

اگر شریعت به انجام کاری، دستور دهد، انجام دادنش موجب اجر و ثواب می‌شود و اگر از انجام همان کار بازدارد، اجر و ثوابی در آن کار باقی نمی‌ماند.

میدان «عرفه» را در نظر بگیرید؛ غیر از روز نهم ذی الحجه، تمام 359 روز یک سال کامل را آنجا بگذرانید، باز هم یک ذره هم ثواب عبادت به شما داده نخواهد شد؛ در حالی که میدان عرفات، همان است؛ چرا؟ برای این که وقوف عرفه در روزهای دیگر، حکم شریعت نیست. وقتی که شریعت مقدّس اسلام، دستور به وقوف نهم ذی الحجه را می‌دهد، در آن صورت وقوف فقط در همین تاریخ؛ عبادت به شمار می‌آید و فقط کسانی مستحق اجر و ثواب از طرف خدا خواهند شد که در همین تاریخ، وقوف کنند.

واقعیت این است که نه در میدان عرفات چیزی هست و نه در آن زمان و نه در آن عمل، این دستور شریعت است که عمل، مکان و زمان را با فضیلت می‌گرداند.

همه می‌دانند که خداوند بلند مرتبه به نماز خواندن در مسجد حرام آن قدر اهمیت و فضیلت داده است که ثواب یک نماز در آن، برابر با ثواب یکصد هزار نماز است.

حاجیان در عوض هر نماز، ثواب یکصد هزار نماز را فراچنگ می‌آورند؛ با این وجود، باز هم هر گاه هشتم ذی الحجّه فرا می‌رسد، از طرف خداوند حکم می‌شود که مسجد حرام و ثواب یکصد هزار نماز را گذاشته و به سرزمین مِنی بروند و از ظهر روز هشتم ذی الحجه تا صبح روز نهم ذی الحجة در سرزمین مِنی اتراق کنند.

اگر شما در این حکم دقّت کنید، که آیا از مناسک حج، کاری است که حاجی آن را در سرزمین مِنی انجام دهد؟ نه رَمی جمرات، نه وقوف در عرفات و نه عملی دیگر؛ در آن جا هیچ یک از این‌ها نیست؛ حکم فقط این است که با ترک دادن ثواب یکصد هزار نماز، نماز پنج گانه را در بیابان بخوانید؛ با این حکم، اشاره به این سو است که عمل، زمانی ثواب و پاداش و جایگاه و ارج داد که مطابق با فرمان و دستور خداوندباشد؛ با عمل بر حکم خدا، ثوابی که از خواندن نماز در بیابان به دست خواهند آورد، با خواندن آن در مسجد الحرام هم حاصل نخواهند کرد.

اگر شخصی برای خواندن پنج نماز در مسجد الحرام؛ با این فکر و خیال که در سرزمین مِنی عملی انجام دادنی از مناسک حج نیست، به مکه باز گردد، در آن صورت، ثواب یکصد هزار نماز که هیچ، ثواب یک نماز هم به او داده نخواهد شد؛ چرا؟ زیرا او با این کار خود، با حکم خداوند بلند مرتبه، مخالفت ورزیده است و باعث نقص در مناسک حج خود شده است.

به راستی، برکت، اجر و ثواب، زمانی به عمل انسان تعلّق می‌گیرد که خدا، حکم «انجام دادن» یا «انجام ندادن» آن را داده باشد.

درست، همین فلسفه در عبادت قربانی است. لفظ «قربانی» از «قربان» و قربان از «قرب» گرفته شده است. قربانی به معنای هر آن چیزی است که به وسیله‌ی آن، قرب و نزدیکی به خدا به دست آید. در عمل قربانی، این درس به مسلمانان تعلیم داده می‌شود که دین، عنوانی برای «تبعیت و پیروی از حکم خدا» است. از این رو، صدور حکم خدا، نه جایی برای موشکافی عقل باقی می‌گذارد و نه جایی برای جستجوی حکمت‌ها و مصلحت‌ها و نه فرصتی برای چون و چراها.

وظیفه‌ی یک مؤمن و حقگرا، در برابر حکم خدا، این است که سر تسلیم فرود آورد و از حکمش پیروی کند.

به عنوان مثال: حکم ذبح پسر در خواب، به ابراهیم7 داده شد. اگر تأویل کننده‌ای مثل ما می‌بود، در مقابل این خواب می‌گفت: این که خواب است؛ حکم نیست؛ از این رو، چه نیازی است که بدان عمل کرده شود؟ اگر خداوند می‌خواست، می‌توانست حکم ذبح پسر را به وسیله‌ی وحی نازل کند؛ امّا وی چنین نکرد، برای این که در واقع این امتحانی بود از جانب خداوند که آیا ابراهیم برخوابش، جامه‌ی عمل می‌پوشاند یا خیر؟

از این رو، هنگامی که برای ابراهیم7 معلوم گشت که ذبح پسرش، حکمی از جانب خدا است، از آن روی برنگردانید و از خدا نپرسید که چرا این حکم را داده است؟ این حکم، چه حکمت و مصلحتی دارد؟ هیچ قانون و نظام زندگی دنیا، این را نمی‌پسندد که پدری، پسرش را ذبح کند؟ و میزان عقل نیز این حکم را نمی‌سنجد؟

به هر حال، ابراهیم7 از خداوند نپرسید که این حکم، چه مصلحتی دارد؛ البته جهت امتحان و آزمایش پسرش اسماعیل7، پیش از اجرای حکم الهی، از او پرسید:

﴿...یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ... [الصافات: 102].

«فرزندم! من در خواب چنان می‌بینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست»؟

پرسش پدر از پسر، بدین خاطر نیست که اگر پسر موافق نباشد، پدر اقدام به ذبح پسر نخواهد کرد؛ بلکه مقصود این است که پدر می‌خواهد بداند که پسر تا چه حد آمادگی برای انجام این کار را دارد؟ و درباره‌ی حکم خداوند چه تصوری دارد؟

ولی آن پسر، پسری معمولی نبود، بلکه پسر ابراهیم خلیل7 بود؛ پسری که در آینده، قرار است از دودمانش، سردار اولین و آخرین، دیده به جهان بگشاید. آن پسر، از حکم خدا، رو بر نتافت و نپرسید: پدر جان! چه جرم و جنایتی از من سر زده است؟ خطایم چیست که دارم به پرتگاه مرگ انداخته می‌شوم؟ حکمت و مصلحت این کار، در چیست؟ پسر با این جملات شگرف و عجیب، به پدر چنین پاسخ می‌دهد:

﴿...یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ... [الصافات: 102].

«ای پدر! کاری که به تو دستور داده می‌شود، انجام بده؛ به خواست خدا، مرا از زمره‌ی شکیبایان خواهی یافت».

آری؛ اسماعیل7 به پدرش گفت: پدر جان! حکمی را که به شما داده شده است، انجام بده؛ تا جایی که مربوط به من می‌شود، آه و زاری و گریه و فغان نخواهم کرد؛ نخواهم گریست، سر و صدا نخواهم کرد؛ مانع انجام کار شما نخواهم شد؛ شما حکم خدا را اجرا کنید؛ به خواست خدا مرا از زمره‌ی شکیبایان خواهی یافت!.

به هر حال؛ پدر و پسر، هردو برای اجرای حکم خدا، آماده شدند؛ پدر، پسر را بر زمین خوابانید؛ پسر گفت: پدر جان! برای این که چهره‌ام به طرف شما نباشد، مرا بر پیشانی بخوابانید؛ چرا که اگر چهره‌ام به سوی شما باشد، ممکن است، محبّت فرزند در دلتان به جوش آید و نتوانی کارد را بر حلقومم بکشی.

خداوند بلند مرتبه، چنان این عملکرد را پسندید که در قرآن کریم، با زیبایی و فصاحت هر چه تمام، فرمود:

 ﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ١٠٣ [الصافات: 103].

«هنگامی که (پدر و پسر) هردو تسلیم (فرمان خدا) شدند (و ابراهیم7 پسر را روی شن‌ها دراز کشاند) و رخساره‌ی او را بر خاک انداخت».

خداوند بلند مرتبه، واژه‌ی بسیار عجیب و شگرفی را به کار برده است «اَسْلَما»؛ یعنی هنگامی که پدر و پسر، هردو تسلیم فرمان خدا شدند. این واژه، اشاره به اصل و حقیقت «اسلام» می‌کند؛ بدین ترتیب که حکم خدا، هر چه که باشد، باز هم انسان در برابر آن، باید سر تسلیم و فرمانبرداری، فرود آورد؛ اگر چه خلاف عقل باشد؛ یا به منزله‌ی تیغی باشد که بر دل فرو رود؛ یا جان و مال و عزّت و آبرو، فدای آن گردد.

در برخی از روایات آمده است که اسماعیل7 - به هنگام ذبح - به پدرش گفت: پدر جان! هنگام کشتنم، پیراهنم را خوب جمع کن تا قطره‌های خون، به هنگام لرزیدنم، به آن نرسد؛ زیرا که اگر مادرم پیراهن رنگین به خونم را ببیند، بسیار ناراحت خواهد شد!.

چون، پدر و پسر، هر یک، وظیفه، خود را به انجام رسانیدند، خداوند بلند مرتبه فرمود: اینک، نوبت من است که کار خود را به انجام برسانم؛ از این رو فرمود:

 ﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ أَن یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ١٠٦ وَفَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ١٠٧ [الصافات: 104-107].

«ابراهیم را فریاد زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی (و برابر فرمان آن، عمل کردی و مأموریت خود را به جای آوردی، دست نگه‌دار که در این آزمایش بزرگ الهی، موفّق شدی؛ بیش از این، رنج تو و فرزندت را نمی‌خواهیم)؛ ما این گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم. این (آزمایش بزرگ که ذبح فرزند با دست پدر است،) مسلّماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است، ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فداو بلاگردان او کردیم».

در حقیقت، همین واقعه (پیروی از حکم خدا، هر چند خلاف عقل باشد)، اساس و شالوده‌ی «قربانی» است. قربانی، مشروع شده است تا در دل انسان‌ها، این آگاهی، شناخت و احساس پیدا شود که حکم خداوند، بالاتر از همه چیز است؛ دین، عبارت است از «اتّباع و پیروی»؛ بعد از رسیدن حکم، نه فرصتی برای جستجو حکمت‌ها و مصلحت‌ها است و نه مجالی برای موشکافی.

یکی از گمراهی‌های جامعه‌ی امروزی، این است که درباره‌ی حکمت، فلسفه، مصلحت و فایده‌ی عقلی هر حکم الهی، پرسیده می‌شود؛ و هدف سؤال‌کنندگان، این است که اگر به فایده‌ی عقلی در حکم خدا پی ببرند، به آن جامه‌ی عمل می‌پوشانند و گر نه، بدان عمل نخواهد کرد.

آیا این، دین است؟ آیا به این گونه عملکرد، اتباع و پیروی می‌گویند؟ در واقع، اتباع و پیروی از دین، به عملکرد ابراهیم7 و اسماعیل7 می‌گویند که مورد پسند و خشنودی خداوند قرار گرفت و تا قیامت آن را در میان آیندگان باقی گذارد؛ خداوند نیز در مقام توصیف ابراهیم7 می‌فرماید:

 ﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ١٠٩ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١١٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١١ وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٢ وَبَٰرَکۡنَا عَلَیۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَۚ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِینٞ١١٣ [الصافات: 108-113].

«و نام نیک او را در میان آیندگان، باقی گذاردیم (و اسوه‌ی آیندگان با ایمان و قدوه‌ی پاکبازان جهانش کردیم)؛ درود بر ابراهیم! ما این گونه نیکوکاران را پاداشی خیر خواهیم داد؛ چرا که او از بندگان با ایمان ما بود؛ ما او را به (تولّد) اسحاق که پیامبر و از زمره‌ی صالحان بود، مُژده دادیم؛ ما به ابراهیم و (فرزندش) اسحاق، خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسل‌های آینده، در مکتب و ایمان و...) از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند».

درسی که عبادت «قربانی» به ما می‌دهد، این است که ما نیز همچون ابراهیم7 و اسماعیل7 در برابر حکم خداوند، سر تسلیم فرود آوریم و دلایل عقلی مطالبه نکنیم و در پی حکمت و مصلحت نباشیم و زندگی خود را در تمام زمینه‌ها، بر همین اساس بنا کنیم.

3-   آیا قربانی باعث رکود اقتصادی می‌شود؟

امروز - بر خلاف هدفی که خداوند برای قربانی در نظر گرفته است - تبلیغات منفی می‌شود؟ از این رو برخی می‌گویند: قربانی دیگر چیست؟ در واقع، قربانی، چیز بیهوده‌ای است؛ زیرا که صدها هزار تومان به شکل خون در جوب‌ها ریخته می‌شود؛ از تعداد حیوانات کاسته می‌شود؛ به اقتصاد جامعه، بسیار ضربه وارد می‌کند.

از این رو، خود اشکال تراشان و بهانه‌جویان، پیشنهاد می‌کنند که به جای قربانی و تقسیم گوشت، پول به فقرا و نیازمندان داده شود تا خودشان در رفع نیازمندی‌های خویش، صرف و هزینه کنند!.

این اشکال تراشی‌ها و بهانه‌جویی‌ها و پروپاگاندا، در روزگار قدیم، از جانب عده‌ی به خصوصی صورت می‌گرفت، اما هم اکنون آن قدر رایج و زیاد شده است که هر روز، چند نفر سؤال می‌کنند که فقیر و مستمند در قوم ما زیاد است؛ چه اشکالی دارد که به جای قربانی کردن، پول به آن‌ها بدهیم؟ اما این افراد، غافل و بی‌خبر از روح اصلی قربانی هستند؛ زیرا اگر فردی به جای نماز خواندن، به مستمندان، کمک کند، در آن صورت فریضه‌ی نمازش ادا نمی‌شود؛ چون هر عبادتی، زمان و مکان مخصوص به خود را دارد. از این رو، فرایض و واجبات در جای خود اجر و پاداشی دارند و کمک به مستمندان هم در جای خود فضیلت و پاداشی دارد. بنابراین، گفتن جملاتی از قبیل: قربانی مخالف با عقل است؛ یا قربانی باعث رکود اقتصادی می‌شود، یا قربانی از نظر اقتصادی، اصلاً جوازی ندارد و... تمامی این‌ها، تبلیغاتی است علیه حکم قربانی که فلسفه و روح آن را نفی می‌کند.

در واقع، روح اصلی قربانی، همین است که به حکمی که عقل و فهم انسان‌ها، آن را درک نمی‌کند، - فقط بدین دلیل که حکم خدا است - عمل کنند؛ و تا وقتی که اتباع و پیروی در انسان نباشد، مسلمان، مسلمان نمی‌گردد. به همین خاطر، سبب این همه رشوت خواری، ظلم، بیدادگری و تبهکاری در جامعه‌ی بشری، این است که انسان به دنبال عقل خود می‌رود نه به دنبال حکم خدا!.

عبادت نفلی را هر وقت می‌توان انجام داد؛ ولی قربانی (عمل کارد کشیدن بر حلقوم) فقط تا سه روز عبادت است؛ همین عمل، بعد از گذشت سه روز، عبادت به شمار نمی‌آید؛ خداوند به وسیله‌ی قربانی، انسان‌ها را می‌آزماید که عمل صالح و نیک، وقتی که به حکم خدا انجام گیرد، عبادت به شمار می‌آید و اگر به همان عمل، خداوند حکم نکرده باشد، عبادت به شمار نمی‌آید. دین، عبارت است از اتباع و پیروی؛ بدین معنا که هر آن چیزی که خداوند بدان حکم دهد، بپذیرد و بر آن جامه‌ی عمل بپوشاند؛ زیرا بدون حکم خداوندی، چیزی از ثواب و پاداش، در عمل نیست.

فرقی که بین سنّت و بدعت، وجود دارد، این است که سنّت باعث اجر و ثواب است و بدعت، هیچ ارزشی و قیمتی در پیشگاه خداوند ندارد؛ از این رو، اگر کار مسلمان، مطابق با حکم و دستور خدا و رسول باشد، ثواب دارد و اگر با انحراف از سنّت، به ساخته‌ها و پرورده‌های ذهنی خود عمل کند، اجری بدو نخواهد رسید؛ بلکه گنهکار نیز خواهد شد.

4-   قربانی، یکی از مهمترین عبادت‌ها و از زمره‌ی شعائر اسلام است؛ در روزگار تاریک جاهلیت نیز، قربانی را عبادت می‌پنداشتند؛ امّا به نام بت‌های خود، جانوران را قربانی می‌کردند؛ امروزه هم در مذاهب دیگر، قربانی به صورت یک رسم مذهبی ادا می‌گردد.

رسول خدا ج بعد از هجرت به مدینه، به مدّت ده سال - که در آنجا تشریف داشتند - هر سال به طور مرتب قربانی می‌کرد تا واضح گردد که قربانی مخصوص به مکّه نبوده است، بلکه بر هر فرد مسلمان، در هر شهر، بعد از تحقق شرایط، قربانی واجب است.

هم‌چنین آن حضرت ج مسلمانان را بر اجرای این امر، تأکید و تشویق و ترغیب نمودند؛ از این رو، از دیدگاه جمهور علماء و صاحب نظران اسلامی، قربانی، یکی از امور واجب است.

5-  شاید این سؤال در ذهن کسی ایجاد گردد که: خداوند، چه نیازی به قربانی دارد؟ و اصولاً فلسفه قربانی کردن چیست؟ مگر این کار نفعی به حال خدا دارد؟

خداوند در پاسخ به این سؤالات، فرموده است:

 ﴿لَن یَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰکِن یَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنکُمۡۚ کَذَٰلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمۡ لِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٣٧ [الحج: 37]

«گوشت‌ها و خون‌های قربانی‌ها (که مظاهر و صور ظاهری هستند، به هیچ وجه مورد توجه خدا نبوده و) هرگز به خدا نمی‌رسد (و موجب رضای او نمی‌گردد) و بلکه پرهیزگاری (و ورع و اخلاص) شما بدو می‌رسد (و رضا و خشنودی‌اش را کسب می‌کند). این گونه که (می‌بینید) خداوند حیوانات را مسخر شما کرده است تا خدا را به خاطر این که هدایتتان نموده است (و به سوی انجام اعمال نیکو، رهنمودتان کرده است) بزرگ دارید و (سپاسگزار الطاف او باشید.‌ای پیامبر!) نیکوکاران را (به پاداش عظیم و لطف عمیم خدا) مژده بده».

اصولاً خداوند، نیازی به گوشت قربانی ندارد؛ زیرا او نه جسم است و نه نیازمند؛ او وجودی است کامل و بی‌انتها از هر جهت؛ بلکه آنچه به خدا می‌رسد، تقوا و پرهیزگاری و پاکی اعمال و کردار شما بندگان است.

به تعبیر دیگر: هدف آن است که شما با پیمودن مدارج تقوا، در مسیر یک انسان کامل قرار گیرید و روز به روز به خدا نزدیکتر شوید. از این رو، تمام عبادت‌ها، کلاس‌های تربیتی است برای شما انسان‌ها.

قربانی نیز درس ایثار و فداکاری و گذشت و آمادگی برای شهادت در راه خدا را به شما می‌آموزد و هم‌چنین درس کمک به نیازمندان و مستمندان.

این تعبیر که خون جانوران قربانی، نیز به خدا نمی‌رسد - با این که خون، قابل استفاده نیست - به ظاهر اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلی است که هر گاه حیوانی را قربانی می‌کردند، خون آن را بر سر بت‌ها و گاه بر در و دیوار کعبه می‌پاشیدند؛ و برخی از مسلمانانِ ناآگاه نیز، بی‌میل نبودند که در این برنامه‌ی خرافی، از آن‌ها تبعیت کنند. این آیه، همه را از این کار نهی کرده است.

متأسفانه هنوز این رسم جاهلی، در برخی از مناطق وجود دارد که هر گاه به خاطر ساختن خانه‌ای، قربانی می‌کنند، خون آن را بر سقف و دیوار آن خانه می‌پاشند؛ و حتّی در ساختمان برخی از مساجد نیز این عمل زشت و خرافی را که مایه‌ی آلودگی مسجد است، انجام می‌دهند که باید مسلمانان بیدار، به شدّت با آن مخالفت و مبارزه کنند.

6-   نظر و عقیده‌ی برخی از مردم بر این است که هرکس به منزل جدیدی اسباب‌کشی می‌کند، لازم است که گوسفندی یا هر حیوان دیگری را قربانی کند؛ و اگر چنین کاری نکند، جنّیان در منزل او سکونت می‌گزینند و او را اذیت و آزار می‌دهند!.

حقیقت این است که تصوّر بسیاری از مردم درباره‌ی این عالم نامرئی به نام «جنّ» متفاوت است و بعضی در اثبات و بعضی در نفی آن، به غلوّ و افراط می‌پردازند.

گروهی منکر وجود جن هستند و آن را نفی می‌کنند، زیرا، آنان جزو به محسوسات معتقد نیستند و این عین غلوّ و افراط است. در مقابل آنان، گروه دیگری در مقام اثبات عالَم جن راه افراط پیش گرفته‌اند، و معتقدند که جنیان در مسائل جزئی و کلی دخالت دارند، و قائلند به اینکه جنیان بالای سر آنان و در آستانه‌ی منازل آنان، شب و روز، وجود دارند و هیچ جایی خالی از جن نیست تا آنجا که چنان می‌پندارند که آنان بر این جهان حکومت دارند.

این هم غلوّ و افراط است و با روح اسلام منافات دارد.

اسلام دین میانه‌ای است که این حقیقت یعنی وجود جن و عالَم جن را، تأیید و اثبات می‌نماید. و اخبار متواتر راجع به حضور جنیان و احضار آنان پیوسته نسل اندر نسل بازگو شده است، و برای بیشتر قائلین به احضار ارواح مکشوف گردیده است که آنان در واقع جنیان را احضار نموده‌اند نه ارواح را، همانطور که پژوهشگران درباره‌ی این پدیده به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند بنابراین، جنّ وجود دارد و شکی در آن نیست.

امّا، اعتقادبه اینکه آنان سلطه و حاکمیت و تأثیری در این جهان داشته باشند تا جایی که بتوانند در منزل جدید سکونت گزینند، و اگر صاحب خانه گوسفندی قربانی نکند، منزل وی را اشغال کنند و زندگی را برای ساکنین آن ناگوار سازند، چنین عقیده‌ای نه مورد تأیید وحی است و نه دین اسلام بدان دستور داده است. این از جمله‌ی امور غیبی است و جز از طریق پیامبر ج نمی‌توان به کنه و حقیقت آن پی برد، و یا درباره‌ی آن حکمی صادر کرد. بنابراین، وقتی که از طریق پیامبر ج راجع به معرفت و موقعیت و وضعیت جنیان چیزی به ما نرسیده است، و مبنایی برای آشنایی با چنین جهانی در اختیار نداریم، نباید به این مسائل معتقد شویم و یا برای آنها اعتبار شرعی قائل گردیم.

بر این اساس، قائل شدن به وجوب قربانی هنگام سکونت در منزل جدید، پایه و اساسی ندارد. مسأله‌ی قربانی در اسلام معروف و مشهور است، و ارتباط با مناسبات معینی دارد، از جمله در مناسک حج و روز عید قربان و عقیقه هنگام تولّد نوزاد.

1453 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَن أنس قَالَ: ضَحَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِکَبْشَیْنِ أَمْلَحَیْنِ أَقْرَنَیْنِ ذَبَحَهُمَا بِیَدِهِ وَسَمَّى وَکبر قَالَ: رَأَیْته وضاعا قَدَمَهُ عَلَى صِفَاحِهِمَا وَیَقُولُ: «بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أکبر»([1]).

1453- (1) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج دو قوچ را که هردو سیاه و سفید و شاخدار بودند، قربانی کردند و با دست خویش، آن‌ها را سر بریدند و «بسم الله‌» و «الله اکبر» گفتند و به هنگام ذبح، پای خویش را بر پهنای آن‌ها می‌گذاشتند و با زبان، «بسم الله والله اکبر» می‌گفتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «املحین»: مثنی «املح»: قوچ سیاه و سفید؛ قوچی که به رنگ سیاه آمیخته به سفید باشد.

«اقرنین»: مثنی «قرن»: شاخدار.

«ذبحهما بیده»: ‌سنّت آن است که انسان مسلمان، خود به طور مستقیم به هنگام قربانی حضور داشته باشد؛ و اگر چنانچه سر بریدن حیوان را یاد داشت و خود می‌توانست حیوان را ذبح کند، برایش بهتر و زیبنده‌تر است که خودش با دست خود به ذبح حیوان بپردازد و با وجود این، اگر کسی دیگر به امر او، حیوان را ذبح کرد، باز هم جایز است؛ به تعبیری دیگر: علماء و صاحب نظران فقهی، اتفاق نظر دارند که وی می‌تواند برای این کار، کسی دیگر را وکیل و نائب خویش قرار دهد و بایستی به هنگام ذبح قربانی، خود نیز حضور داشته باشد.

«و سمّی و کبّر»: سنّت است که ذبح کننده، حیوان را رو به قبله نموده و بگوید:

 ﴿إِنِّی وَجَّهۡتُ وَجۡهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِیفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٧٩ [الأنعام: 79]. ﴿إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ لَا شَرِیکَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِکَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ١٦٣ [الأنعام: 162-163].

«بی‌گمان، من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمره‌ی مشرکان نیستم؛ بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش می‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌اندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان می‌کوشم و در این راه می‌میرم، تا حیاتم ذخیره‌ی مماتم شود). خدا را هیچ شریکی نیست و به همین، دستور داده شده‌ام و من اوّلین مسلمان (در میان امّت خود و مخلص‌ترین فرد در میان همه‌ی انسان‌ها برای خدا) هستم».

و به هنگام ذبح بگوید: «بسم الله، الله اکبر، اللّهم هذا منک ولک»؛ «به نام خدا؛ خدا از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است؛ بار خدایا! این قربانی از آنِ تو و برای رضا و خشنودی تو است».

فلسفه‌ی ذکر نام خدا به هنگام ذبح:

شرط حلال بودن حیوان، گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» هنگام ذبح آن است؛ از این رو، هرکس به طور عمد آن را ترک کند، ذبیحه‌اش حلال نیست.

دکتر یوسف قرضاوی درباره‌ی «فلسفه‌ی ذکر نام خدا به هنگام ذبح حیوان» می‌گوید:

«بردن نام خدا به هنگام ذبح، دارای فلسفه‌ی دقیق و ظریفی است که حتماً باید به آن توجه شود. از یک طرف ذکر اسم خدا، مبارزه و مخالفتی است با آنچه بت‌پرستان در زمان جاهلیت انجام می‌دادند که اسم خدایان ساختگی را موقع ذبح با صدای بلند می‌گفتند. زمانی که مشرکان در چنین مواردی نام بتهای خود را ذکر می‌نمایند، چگونه مسلمانان اسم خدا را ذکر نمی‌کنند!.

از طرف دیگر در اینکه سایر حیوانات، مخلوق خدا و موجود زنده و دارای حق حیات می‌باشند و با انسان در این مورد شریک هستند شکی نیست، پس انسان نمی‌تواند بدون اجازه و امر خدا بر این حیوانات تسلط پیدا کند و حق گرفتن جان و قطع زندگی آنها را به خود دهد. و این تنها خواست پروردگار عالم است که تمام آنچه را بر روی زمین قرار دارد، به خاطر استفاده‌ی انسان از آنها به وجود آورده است. بنابراین بردن نام خدا به هنگام ذبح، همان اعلان کسب اجازه از جانب خدا می‌باشد.

مثل این است که انسان بگوید: من این کار را خودسرانه و به عنوان تجاوز و ظلم به این حیوانات و سوء استفاده از کم قدرتی این مخلوقات خدا انجام نمی‌دهم بلکه به نام خدا و به اجازه‌ی او آن را سر می‌برم و به نام خدا آن را شکار می‌کنم و به نام او آن را می‌خورم». [حرام و حلال در اسلام، ص 82]

«صفاحهما»: واژه‌ی «صفاح» را به چند صورت می‌توان ترجمه کرد:

1-  پهنا و پهلوی حیوان.

2-  پهنای صورت حیوان.

3-  اطراف گردن حیوان.

1454 - [2] (صَحِیح)

وَعَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَمَرَ بِکَبْشٍ أَقْرَنَ یَطَأُ فِی سَوَادٍ وَیَبْرَکُ فِی سَوَادٍ وَیَنْظُرُ فِی سَوَادٍ فَأُتِیَ بِهِ لِیُضَحِّیَ بِهِ قَالَ: «یَا عَائِشَةُ هَلُمِّی الْـمُدْیَةَ» ثُمَّ قَالَ: «اشْحَذِیهَا بِحَجَرٍ» فَفَعَلَتْ ثُمَّ أَخَذَهَا وَأَخَذَ الْکَبْشَ فَأَضْجَعَهُ ثُمَّ ذَبَحَهُ ثُمَّ قَالَ: «بِسْمِ الـلّٰهِ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَمِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ». ثُمَّ ضحى بِهِ. رَوَاهُ مُسلم([2]).

1454- (2) عایشه ل گوید: رسول خدا ج فرمان دادند تا (برای قربانی ایشان،) قوچ شاخداری که پاها، شکم و چشمانش سیاه باشد، بیاورند؛ از این رو، چنین قوچی را آوردند تا آن حضرت ج آن را قربانی نمایند. پیامبر ج فرمودند: «ای عایشه! چاقو را بیاور». آن گاه فرمودند: «چاقو را با سنگی تیز کن».

عایشه ل نیز به امتثال فرمان پیامبر ج مبادرت ورزید و آن کار را انجام داد؛ آن گاه رسول خدا ج چاقو را برگرفتند و قوچ را به پهلو خوابانیدند و آن را آماده کردند تا سر ببرند. سپس فرمودند:

«بسم الله؛ اللّهم تقبّل من محمد وآل محمد ومن امّة محمد»؛ «به نام خدا؛ پروردگارا! این را از محمد ج و خاندان و امّتش بپذیر». آن گاه آن قوچ را ذبح کردند.

 [این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «یطأ فی سواد»: کنایه از سیاه بودن پاهای قوچ است.

«یبرک فی سواد»: کنایه از سیاه بودن شکم قوچ است؛ زیرا قوچ بر شکم خویش می‌خوابد.

«ینظر فی سواد»: کنایه از سیاه بودن چشمان قوچ است؛ یا کنایه از سیاه بودن اطراف چشمان قوچ است.

«هلمّی»: بیاور. هلمّ: کلمه‌ای است که با آن فرا خواندن به چیزی قصد می‌شود مانند «تعال». این کلمه لازم است و گاهی نیز به صورت متعدی به کار می‌رود؛ مانند «هلمی المدیة: کارد را بیاور.» یا «هلمّوا شهداءکم: شهدای خود را حاضر آورید».

این کلمه نزد حجازیان، اسم فعل است و در مورد مفرد و جمع و مذکر و مؤنّث، یکسان به کار می‌رود؛ ولی اهل نجد، این کلمه را صرف می‌کنند و ضمائر را به آخر آن درمی‌آورند و می‌گویند: «هَلُمّا، هلُمّوا، هَلُمّی...» و به لام متّصل می‌کنند: «هلمّ لک»؛ و نون تأکید به آن اضافه می‌نمایند: «هلُمَّن».

«المدیة»: چاقو؛ کارد.

«ثم ذبحه»: این واژه به «ثمّ اراد ذبحه» ترجمه می‌شود؛ یعنی چون خواست حیوان را ذبح کند، «بسم الله، اللهم تقبّل من محمد وآل محمد ومن امّة محمد» گفت.

«ثمّ ضحّی به»؛ سپس حیوان را ذبح کرد. برخی از شارحان، این عبارت را این گونه ترجمه کرده‌اند:

«سپس آن حضرت ج از گوشت آن قوچ، ناهار مردم را تأمین نمودند»؛ ولی نباید فراموش کرد که حمل بر معنای حقیقی (ذبح کردن) مناسبتر و بایسته‌تر است.

به هر حال، بهترین حیوان برای قربانی، قوچ شاخداری است که در اطراف چشم‌ها و پاهایش، خطوط سیاه رنگ قرار داشته و به اندازه‌ی کافی، چاق و فربه و جوان باشد؛ زیرا رسول خدا ج قربانی نمودن چنین حیوانی را دوست می‌داشته است.

«اشحذیها بحجر»: حیواناتی که در خشکی به سر می‌برند و خوردن گوشت آن‌ها حلال است، بر دو نوع می‌باشند:

نوع اول آنهایی که در اختیار و تصرف انسان هستند و به آنها دسترسی همیشگی وجود دارد، مثل گوسفند، شتر، گاو و سایر حیوانات اهلی مثل مرغ و پرنده‌هایی که در منازل پرورش داده می‌شوند.

نوع دوم حیواناتی که در تصرف انسان نیستند و انسان بر آنها قدرت و دسترسی ندارد.

شرط حلال بودن نوع اول آن است که سر بریدن آنها به صورت ذبح شرعی باشد.

شرایط ذبح شرعی

1-  باید شاهرگ حیوان به وسیله‌ی آلتی که لبه‌‌ی تیز دارد از ناحیه ی گردن قطع شود و یا یک وسیله‌ی برنده یا نوک تیز در سینه اش فرو برده شود به نحوی که خون از آن جاری گردد و رگهای گردنش به کلّی قطع شود البته آلت لبه تیز حتماً لازم نیست که فقط از جنس آهن باشد بلکه چوب یا سنگ لبه تیز هم مانعی ندارد. از عدی پسر حاتم طائی نقل شده که «گفتم ای رسول الله، ما که شکار می‌کنیم کارد و چاقویی جز سنگ، چوب ونی نوک تیز در اختیار نداریم؛ پیغمبر ج فرمود: «إِمْرِ الدَّمَ بما شِئْتَ وَاذْکُرِ اسْمَ اللهِ عَلیهِ»([3])؛ «خونش را به هر وسیله ای که باشد بریز و به هنگام سربریدن، نام خدا را ذکر کن».

2-  لازم است مرگ حیوان، در اثر قطع شاهرگهای گردن یا شکافتن سینه‌ی آن باشد.

بهترین و کامل ترین ذبح شرعی آن است که حلقوم و مَری حیوان، همان دو رگ بزرگ گردن که تا سینه ادامه دارند و مجرای علف و آب می‌باشند قطع گردد. اما بعضی اوقات که ذبح از ناحیه‌ی گردن و سینه ممکن نمی‌باشد این شرطها واجب نیست؛ مثلاً حیوانی به چاه یا پرنده ای در آتش می‌افتد که در این حال امکان ذبح حیوان از جاهای مشخص شده وجود ندارد، در چنین شرایطی کافی است که به وسیله‌ی آلتی نوک تیز و برنده جایی از بدن آن زخمی شود، خواه این زخم به روی گردن و سینه اش باشد یا خیر.

و یا مانند حیوانی اهلی که حالت اهلی بودن خود را از دست می‌دهد و به صورت وحشی درمی آید که حکم آن هم مثل حیوان شکاری است و هر جایی از بدنش با آلت برنده زخمی شود و به وسیله‌ی آن از پای درآید کافی و حلال است. در حدیث صحیح مسلم و بخاری از رافع بن خدیج نقل شده که می‌گوید: ما در سفری با پیغمبر ج بودیم؛ یک از شترهای کاروان پا به فرار گذاشت و از جماعت دور شد و آن جماعت اسب نداشتند تا آن را برگردانند، یکی از آنان شتر را با تیر زد و شتر افتاد، پیغمبر ج فرمود:

«إِنَّ لِهذِهِ الْبَهائِمِ أَوابِدُ کَأَوابِدِ الْوحشِ فَما فَصَلَ مِنْها هذا فَافْعَلُوا بِهِ هکَذا»([4]).

«این حیوانهای اهلی بعضی اوقات مثل حیوان وحشی حالت خشم دارند، هرگاه چنین حالتی از خودشان نشان دادند همین طور با آنها رفتار کنید [و آنها را با تیر بزنید]».

3-  سومین شرط ذبح شرعی آن است که به هنگام سر بریدن حیوان اسم غیرخدا بر روی آن گفته نشود. این شرطی است که کلیه‌ی علمای اسلام بر آن متفق القول می‌باشند چون مردم در زمان جاهلیت حیواناتی را به خاطر بتها و خدایان خود ذبح می‌کردند تا با این کار به آنان نزدیک تر شوند و محبت آنها را به دست آورند. نشانه‌ای که حیوان به خاطر آنها ذبح می‌شد این بود که به هنگام ذبح و سربریدن آن نام بتها را با سرور و شادی و صدای بلند بر روی آن حیوان ذکر می‌کردند و یا حیوان را بر روی بت مخصوص و مورد نظر سر می‌بریدند. امّا قرآن همان طوری که قبلاً گفتیم کلیه‌ی اینها را حرام نمود.

 ﴿وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ... وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ [المائدة: 3].

«هر حیوانی که اسم غیر خدا به هنگام ذبح روی آن ذکر شود... و آنچه بر روی بتها سر بریده می‌شود... [حرام می‌باشند]».

4-  چهارمین شرط ذبح شرعی آن است که به هنگام سر بریدن حیوان، اسم خداوند متعال بر آن ذکر شود. این شرط به صورت واضح و روشن از نص آیه‌های قرآن به دست می‌آید که می‌فرماید:

 ﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞ [الأنعام: 121]

«گوشت هر حیوانی را که اسم خدا بر آن ذکر نشده است نخورید چون این عملی است گناه [و خلاف دستور خدا است]».

و پیغمبر ج می‌فرماید:

«ما أَنْهَرَ الدَّمَ وذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیهِ فَکُلُوا»([5]). «هر حیوان ذبح شده ای که خون آن جاری شده و نام خدا بر آن ذکر شده باشد حلال است و از آن بخورید».

یکی دیگر از دلایلی که رعایت شرط اخیر را لازم و واجب می‌گرداند احادیث صحیحی است که در مورد واجب بودن گفتن اسم خدا به هنگام تیراندازی به سوی شکار و فرستادن سگ شکاری تعلیم دیده به دنبال شکار که از پیغمبر ج روایت شده آمده است.

اما بعضی از علما عقیده دارند که ذکر اسم خدا واجب است ولی لازم نیست که حتماً به هنگام ذبح حیوان باشد بلکه اگر موقع خوردن گوشت آن باشد کافی است.

در حدیث صحیح بخاری آمده است:

«عَنْ عائشَة أَنَّ قَوْماَ حَدِیثی عَهْدٍ بِجاهِلَیَّةٍ قالُوا لِلنَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وآلِهِ وسَلَّمَ: إِنَّ قَوْماً یَإْتُؤنَنَا بِالَّلحْمانِ لانَدْرِی َذَکرُوا اسمَ اللهِ عَلَیها أَمْ لًَمْ یَذکُرُوا؟ أَنَأْکُلُ مِنْها أَمْ لا؟ فقالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وآلِهِ وسَلَّمَ: اذْکُرُوا اسْمَ اللهِ وکُلُوا»([6]).

«از حضرت عایشه ل روایت شده است که جماعتی که تازه مسلمان شده بودند به پیغمبر ج گفتند که عده ای برای ما گوشت می‌آورند و ما نمی‌دانیم که به هنگام ذبح، اسم خدا بر آن ذکر شده است یا خیر؟ آیا از آن گوشت بخوریم یا نخوریم؟ رسول خدا ج فرمود: بسم الله بگویید و بخورید».

فایده و فلسفه‌ی ذبح شرعی

تا جایی که بر ما معلوم است فلسفه‌ی ذبح شرعی این است که حیوان در کوتاه ترین مدت جانش را از دست دهد و بدون تحمّل عذاب زیاد هر چه زودتر راحت گردد، به‌همین خاطر است که آلت ذبح باید تیز و برنده باشد تا هر چه زودتر کارگر شود و شرط دیگر آن است که ذبح باید روی حلق و گردن انجام گیرد و چون قطع گلو آسانترین و زودترین راه برای خارج شدن جان از بدن است.

باز به خاطر جلوگیری از آزار حیوانات است که شریعت اسلام کشتن حیوانات را به وسیله‌ی چنگ و دندان منع کرده است، چون ذبح حیوان با دندان و ناخن باعث عذاب و اذیت آن می‌گردد و چون اینها برنده نیستند و اغلب باعث خفه شدن حیوان می‌شوند. پیغمبر ج دستور داده که وسیله ای که حیوان به وسیله ی آن سر بریده می‌شود باید تیز باشد تا حیوان به راحتی ذبح شود و می‌فرماید:

«إِنَّ اللهَ کَتَبَ الإِحْسانَ عَلی کُلِّ شَیءٍ، فَإِذا قَتَلْتُم فَأَحْسِنُوا الْقَتْلَةَ وإِذا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذِّبْحَةَ وَلْیحدَّ أََحَدُکُمْ شفرَتَهُ وَلْیُرِحْ ذَبِیحَتَهُ»([7]).

«خداوند نیکی و احسان را در هر کاری لازم گردانیده است و هرگاه در جنگ کسی را کشتید، در کشتن او احسان و نیکی کنید [یعنی زنده آن را نسوزانید و دست و پایش را قطع نکنید و چشمانش را درنیاورید] و هرگاه حیوانی را ذبح کردید در ذبح آن نیکی و احسان را در نظر بگیرید، باید کارد را تیز کنید تا حیوانی را که سر می‌برید زود راحت شود».

یکی از انواع نیکی و احسان با حیوان در هنگام ذبح، آن است که ابن عمر از پیغمبر ج روایت کرده است:

«أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّ اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّمَ أَمَرَ أَنْ تُحَدَّ الشّفارُ وأَنْ تُوارِیَ عَنِ الْبَهائِمِ وقالَ: إِذا ذَبَحَ أَحَدُکُمْ فَلْیَجهِز»([8]).

«پیغمبر ج گفت: به هنگام ذبح حیوانات، باید کارد تیز باشد و در برابر چشم حیوانات دیگر حیوانی را نکشید و فرمود هرگاه یکی از شما حیوانی را ذبح نمود باید قبلاً خودش را آماده و کارد را تیز و سایر وسایل را مجهز نماید».

از ابن عباس روایت شده است که شخصی گوسفندی را دراز کرده بود و مشغول تیز کردن کاردش بود؛ پیغمبر ج به او گفت:

«اَتُریدُ أَن تُمیتَها موتاتٍ؟ هلاَّ أَحدَدتَ شفرَتَکَ قَبَلَ أَنْ تَضجِعَها؟»([9]).

«آیا می‌خواهید چندین بار آن را بکشید؟! چرا پیش از آنکه آن را بخوابانی کاردت را تیز نکردی»؟

حضرت عمر س مردی را دید که پای گوسفندی را گرفته و کشان کشان به جایی می‌برد تا سر آن را ببرد، عمر فرود: بدبخت!! به آرامی و به صورتی پسندیده آن را بکش([10]).

البته از نظر عموم هم پسندیده تر آن است که با حیوان بی‌زبان، با عطوفت و رحم رفتار شود و آن را راحت گذاشت و تا جایی که ممکن است از اذیت و آزار آن خودداری شود.

مردم در زمان جاهلیت جاهای چاق و پرچربی شتر زنده را از آن جدا می‌کردند و دنبه‌ی گوسفند زنده را می‌بریدند و با این کار آزار و عذاب زیادی به این حیوان‌ها می‌رساندند، پیغمبر ج این عمل را تقبیح نمود، و استفاده از اعضای حیوانات زنده و بریدن آن را حرام کرد و فرمود:

«ما قُطِعَ مِنَ الْبَهِیْمَةِ وهِیَ حَیَّةٌ فَهُوَ مَیْتَةٌ»([11]). «هر عضوی از اعضای حیوانی که در حالت حیات از آن جدا شود مردار [و حرام] است».

1455 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَذْبَحُوا إِلَّا مُسِنَّةً إِلَّا أَنْ یَعْسُرَ عَلَیْکُمْ فَتَذْبَحُوا جَذَعَةً مِنَ الضَّأْن». رَوَاهُ مُسلم([12]).

1455- (3) جابر بن عبدالله گوید: رسول خدا ج فرمودند: «(در قربانی) فقط حیوان کلان سال را ذبح کنید؛ مگر آن که (ذبح یا پرداخت پول آن) بر شما دشوار آید که در آن صورت، می‌توانید میشی را ذبح کنید که شش ماه را کامل کرده و به گونه‌ای چاق و فربه است که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده است، فرق گذاشته نشود».

 [این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «مُسنّة»: حیوان کلان سال.

ذبح حیواناتِ قربانی، مقید به دو شرط می‌باشند که عبارتند از:

1-  حیوان قربانی، «ثَنی» یا بالاتر از «ثَنی» باشد.

2-  حیوان قربانی، از عیب‌ها و نقص‌ها سالم باشد.

«ثَنی» در گوسفند، آن است که یک سال کامل را به پایان آورده باشد و در سال دوم داخل گردیده باشد؛ و «ثَنی» از گاو، آن است که دو سال را کامل نموده و در سال سوّم داخل شده باشد؛ و «ثَنی» در شتر، آن است که پنج سال راکامل نموده و در سال ششم داخل شده باشد.

و اگر چنانچه در میان میش‌ها، گوسفندی بود که شش ماه را کامل کرده بود و به گونه‌ای چاق و فربه بود که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده بود، فرق گذاشته نمی‌شد، پس قربانی چنین حیوانی درست است.

نویسنده‌ی «الجوهرة النیرة» در ص 221 می‌نویسد: واژه‌ی «جذع» به میش یا بزی اطلاق می‌گردد که شش ماه را تکمیل نموده باشد. برخی گفته‌اند: «جذع» به میش یا بزی گفته می‌شود که بیشتر سال را تکمیل نموده باشد؛ و قربانی این گونه از حیوانات، در صورتی درست است که اگر چنانچه با گوسفندانی که یک سال را تکمیل کرده‌اند قاطی شوند، شخص بیننده، نتواند در میان آن‌ها فرق بگذارد. (ر.ک: بحر الرائق 2/75).

و مراد از این که: «حیوان قربانی، از عیب‌ها و نقص‌ها سالم باشد»، این است که حیوان قربانی، از اعضایی صحیح و سالم برخوردار باشد؛ از این رو، قربانی کردن حیوانی که دست، پا، گوش یا دُم آن قطع شده باشد، درست نیست؛ و هم‌چنین قربانی نمودن حیوانات کور، بسیار نحیف و لاغر (که لاغری آن به حدّی رسیده است که در استخوان وی مغزی نیست) و حیوان لنگی که به سوی قربانگاه رفته نمی‌تواند، درست نیست.

و چنانچه بیشتر گوشت یا بیشتر دُم حیوان از بین رفته باشد، باز هم ذبح آن برای قربانی درست نیست.

به هر حال، تنها شتر، گاو و گوسفند (بز و میش) برای قربانی جایز است؛ [به دلیل فرموده‌ی خداوند بلند مرتبه:

﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَکٗا لِّیَذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِیمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ [الحج: 34].

«قربانی تنها منحصر به شما نبوده، و بلکه ما برای هر ملّتی که پیش از شما به خدا ایمان داشته‌اند، قربانی را که سمبول آمادگی انسان برای فدا شدن در راه خدا است، مقرّر کرده‌ایم، تا به نام خداوند چهارپایانی را ذبح کنند که خدا بدیشان عطا نموده است»].

و قربانی از دیگر حیوانات و جانوران درست نیست؛ و چنانچه کسی بخواهد برای قربانی گوسفندی را قربانی کند، عمر آن گوسفند لازم است یک سال باشد، و بز باید یک سال را کامل نموده و وارد سال دوم شده باشد؛ و شتر لازم است چهار سال را تمام و وارد سال پنجم گردیده و گاو دو سال را کامل نموده و وارد سال سوم شده باشد؛ (یعنی حیوان «ثَنی» باشد).

و در قربانی؛ ذبح کردن بره‌ای که اکثر سال بر آن گذشته باشد و چنان چاق و فربه باشد که یک ساله به نظر آید، جایز است. (و اگر چنانچه جثه‌اش کوچک بود در آن صورت تا زمانی که یک سال کامل نکند و در سال دوم وارد نشود، قربانی‌اش درست نخواهد بود. ر.ک: الدر المختار و ردالمحتار 5/204).

1456 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج أَعْطَاهُ غَنَمًا یقسمها على صحابته ضحایا فَبَقیَ عتود فَذکره لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: «ضَحِّ بِهِ أَنْتَ» وَفِی رِوَایَةٍ قُلْتُ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج أصابنی جذع قَالَ: «ضح بِهِ»([13]).

1456- (4) عقبة بن عامر س گوید: پیامبر ج چندین گوسفند بدو دادند تا آن‌ها را در بین یاران ایشان برای قربانی کردن، تقسیم نماید؛ عقبة بن عامر س نیز آن‌ها را تقسیم کرد و پس از تقسیم، فقط یک بزغاله باقی ماند. عقبه س این موضوع را به پیامبر ج خبر داد؛ آن حضرت ج فرمودند: «تو نیز این بزغاله را قربانی کن».

در روایتی دیگر آمده است: (عقبه س گوید:) خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! به من میشی رسیده است که شش ماه را کامل کرده و به گونه‌ای چاق و فربه است که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندانی که یک سال را تکمیل کرده‌اند، فرقی گذاشته نمی‌شود! آن حضرت ج فرمودند: «آن را خودت قربانی کن».

 [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«عَتود»: بزغاله‌ای که یک سال را کامل کرده باشد.

1457 - [5] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَذْبَحُ وَیَنْحَرُ بِالْـمُصَلَّى. رَوَاهُ البُخَارِیّ([14]).

1457- (5) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در عیدگاه (برای آن که دیگران بدیشان اقتدا کنند و نحوه‌ی ذبح قربانی را یاد بگیرند، گوسفند یا گاو را) ذبح و (شتر را) نَحر می‌نمودند؛ (یعنی قربانی می‌کردند).

 [این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «یذبح و ینحر»: «ذبح» به معنای سر بریدن حیواناتی می‌باشد که مصرف گوشت آن‌ها مباح است. و گوسفند، بز، بز کوهی و... و انواع پرندگان به صورت ذبح برای مصرف گوشت آن‌ها کشته می‌شوند.

امّا گاو را هم به صورت «ذبح» و هم به صورت «نحر» می‌توان کشت؛ و شتر، هم تنها به صورت «نحر» کشته می‌شود. و «ذبح» آن است که حلقوم و مری و دو شاهرگ گردن حیوان، با آلتی برنده قطع شوند؛ و «نحر»: فرو بردن آلتی تیز و باریک در حد فاصل گردن و سینه‌ی شتر است که به خاطر پاره کردن قلب آن، سریع جان می‌دهد.

و برای ذبح، حیوان را بر روی طرف چپ و رو به قبله بر روی زمین می‌خوابانند و هم زمان با استفاده از آلتی تیز و برنده، ذبح‌کننده، «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌گوید، و سعی می‌کند که با یک حرکت سریع، حلقوم و مری و شاهرگ‌های حیوان را قطع کند.

امّا برای نحر شتر، ایستاده پای چپ او را می‌بندند و سپس نحر کننده، ضمن گفتن: «بسم الله الرحمن الرحیم»، آلت تیز و باریک را در پایین گردن به طرف قلب او فرو می‌برد و تا جان دادن حیوان، آن را تکرار می‌کند.

و برای صحّت ذبح، مراعات شرایط زیر ضروری است:

برنده بودن آلت ذبح.

گفتن، بسم الله الرحمن الرحیم.

قطع کردن و جدا نمودن حلقوم و مری و شاهرگ‌ها حتی الامکان در یک حرکت سریع.

مسلمان و عاقل و بالغ بودن ذبح کننده؛ زن مسلمان و مسیحی و یهودی جایز است حیوان را ذبح نمایند.

چنانچه حیوان در چاهی افتاده یا از پرت‌گاهی پرت شده باشد، و دسترسی سریع برای ذبح آن امکان نداشته باشد، در صورت امکان می‌توان به وسیله‌ی تیر و گلوله برای جاری شدن خونش، او را زخمی نمود.

ناگفته نماند که برای ذبح شرعی، واژه‌ی «ذکات» را نیز اطلاق می‌کنند. «ذکات»: در اصل به معنای خوشبو کردن است. به عنوان مثال می‌گویند: «رائحة ذکیة»؛ «بوی خوش». و دلیل این که ذبح، ذکات نامیده می‌شود این است که اباحه‌ی شرعی، آن را پاک می‌کند.

و منظور از «ذکات» در اینجا، ذبح حیوان است، چون خوردن گوشت هیچ حیوان حلال گوشتی، به جز ماهی و ملخ، بدون ذبح جایز نیست.

و ذبح مسلمان و اهل کتاب حلال است؛ مرد باشد یا زن. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ [المائدة: 5].

«و ذبیحه‌ی اهل کتاب برای شما حلال است».

بخاری می‌گوید: ابن عباس س گوید: «مراد از طعام اهل کتاب، همان ذبح شده‌ی آن‌ها می‌باشد»؛ بخاری.

کعب بن مالک س گوید: «زنی گوسفندی را با سنگ تیز ذبح کرد؛ از پیامبر ج در این باره سؤال شد؟ پیامبر ج به خوردن آن دستور داد». بخاری.

و ذبح به هر وسیله‌‌ی برنده‌ای جایز است، به جز دندان و ناخنی که در مکانشان قرار داشته باشند؛ عبایة بن رفاعة از جدش روایت می‌کند که وی گفت: به رسول خدا ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! گاهی اوقات کارد نداریم؟ پیامبر ج فرمود: «اگر با آن چه خون حیوان را بریزد، ذبح و اسم خدا برده شد، بخور، غیر از ناخن و دندان، چون ناخن، چاقوی اهل حبشه و دندان، استخوان است». بخاری و مسلم.

و شداد بن اوس س گوید: دو چیز از پیامبر ج حفظ کردم؛ پیامبر ج فرمود: «خداوند نیکی کردن بر هر چیز را واجب کرده است؛ پس هرگاه می‌کُشید به بهترین شیوه بکُشید، و هرگاه ذبح می‌کنید به بهترین شیوه ذبح کنید، و هر کدام از شما چاقویش را تیز و ذبیحه‌اش را راحت نماید». مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه.

و حیوانات دو دسته‌اند: دسته‌ای از آن‌ها، ذبحشان مقدور است و دسته‌ای دیگر غیر مقدور.

حیوانی که ذبحش مقدور است: از حلق و گودی زیر گلو ذبح می‌شود؛ و حیوانی که سر بریدنش مقدور نیست، ذبح آن عبارت است از ریختن خون آن به هر طریقی که ممکن باشد.

و شرط حلال بودن حیوان، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم هنگام ذبح آن است؛ لذا هرکس به طور عمد آن را ترک کرد، ذبیحه‌اش حلال نیست. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿فَکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کُنتُم بِ‍َٔایَٰتِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١١٨ [الأنعام: 118].

«پس از گوشت چهار پایانی بخورید که به هنگام ذبح، نام خدا را بر آن برده‌اند؛ اگر به آیات خدا ایمان دارید».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ لَیُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِهِمۡ لِیُجَٰدِلُوکُمۡۖ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّکُمۡ لَمُشۡرِکُونَ١٢١ [الأنعام: 121]

«از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح، عمداً نام خدا بر آن برده نشده است؛ چرا که خوردن از چنین گوشتی نافرمانی (از دستور خدا) است؛ بی‌گمان شیاطین مطالب وسوسه انگیزی را به طور مخفیانه به دوستان خود القا می‌کنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند و اگر از آنان اطاعت کنید، بی‌گمان شما مثل ایشان مشرک خواهید بود».

و رافع بن خدیج گوید: پیامبر ج به او فرمود: «مَا اَنهر الدم وذکر اسم الله علیه فکل»؛ «اگر با وسیله‌ای که خون را جاری کند، ذبح شد، و اسم خدا نیز بر آن برده شد، از آن بخور». ابن ماجه.

و مستحب است که هنگام ذبح، حیوان را رو به قبله قرار دهند و دعای مذکور در حدیث زیر را بخواند:

جابر بن عبدالله س گوید: «پیامبر ج در روز عید قربان دو قوچ شاخدار و سیاه مائل به سفیدی و اَخته شده را ذبح کرد؛ وقتی آن‌ها را رو به قبله کرد، گفت:

«اِنِّی وَجَّهتُ وَجهی للذی فطر السموات والارض علی ملة ابراهیم حنفیاً وما انا من المشرکین، ان صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله رب العالمین، لا شریک له وبذالک امرت وانا من المسلمین؛ اللهم منک ولک عن محمد وامته، بسم الله والله اکبر»].

1458 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٌ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «الْبَقَرَةُ عَنْ سَبْعَةٍ وَالْـجَزُورُ عَنْ سَبْعَةٍ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ وَأَبُو دَاوُدَ وَاللَّفْظُ لَهُ([15]).

1458- (6) جابر بن عبدالله س گوید: پیامبر ج فرمودند: «گاو و شتر، از جای هفت نفر قربانی می‌شوند؛ (یعنی هفت نفر از مسلمانان، می‌توانند در گاو، یا گاومیش و یا شتر، شریک شوند و آن را قربانی نمایند)».

 [این حدیث را مسلم و ابوداود روایت کرده‌اند و لفظ حدیث، از ابوداود است].

شرح: «البقرة»: گاو. از دیدگاه عرب‌ها، گاومیش نیز نوعی از گاو است؛ از این رو، در حدیث به طور جداگانه بدان اشاره نشده است و در آن نیز، هفت نفر از مسلمانان، می‌توانند شریک شوند و آن را قربانی نمایند.

«الجزور»: شتر یا گاو و یا گوسفند کشتنی. این واژه، در مؤنث و مذکر، یکسان به کار برده می‌شود و غالباً برای شتر مورد استفاده قرار می‌گیرد.

به هر حال، از این حدیث، معلوم می‌شود که درست است در یک شتر یا گاو و یا یک گاومیش، هفت نفر با یکدیگر شریک و سهیم شوند؛ البته مشروط بر آن که نیت و هدف هریک از آن هفت نفر، تقرّب و نزدیکی به سوی خداوند بلند مرتبه باشد.

و اگر هفت نفر در قربانی کردن یک شتر، یا یک گاو با همدیگر شریک شدند و برخی از آنان، اراده‌ی آن را دارند تا از گوشت آن استفاده نمایند، در آن صورت از دیدگاه علماء و صاحب‌نظران فقهی احناف، قربانی بقیه‌ی آن‌ها نیز درست نمی‌باشد.

1459 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا دَخَلَ الْعَشْرُ وَأَرَادَ بَعْضُکُمْ أَنْ یُضَحِّیَ فَلَا یَمَسَّ مِنْ شَعْرِهِ وَبَشَرِهِ شَیْئًا» وَفِی رِوَایَةٍ «فَلَا یَأْخُذَنَّ شَعْرًا وَلَا یَقْلِمَنَّ ظُفْرًا» وَفِی رِوَایَةٍ «مَنْ رَأَى هِلَالَ ذِی الْحِجَّةِ وَأَرَادَ أَنْ یُضَحِّیَ فَلَا یَأْخُذْ مِنْ شَعْرِهِ وَلَا مِنْ أَظْفَارِهِ». رَوَاهُ مُسلم([16]).

1459- (7) امّ‌سلمه ل گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه ده روز اول ماه ذی الحجّه فرا رسید و یکی از شما خواست تا (در روز عید) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید از موهای پوست خویش، چیزی را بگیرد.»

در روایتی دیگر آمده است: «نباید موهای خویش را بگیرد و ناخن‌های خویش را کوتاه کند».

در روایتی دیگر، چنین وارد شده است: «هر کس هلال ماه ذی الحجّه را رؤیت کرد و خواست تا (در روز عید،) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید موهای خویش را بگیرد و ناخن‌های خویش را کوتاه نماید».

 [این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1460 - [8] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ أَیَّامٍ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فِیهِنَّ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ مِنْ هَذِهِ الْأَیَّامِ الْعَشَرَةِ» قَالُوا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَلَا الْـجِهَادُ فِی سَبِیلِ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «وَلَا الْـجِهَادُ فِی سَبِیلِ الـلّٰهِ إِلَّا رَجُلٌ خَرَجَ بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ فَلَمْ یَرْجِعْ مِنْ ذَلِکَ بِشَیْءٍ». رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).

1460- (8) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «از دیدگاه خداوند بلند مرتبه، هیچ کرداری شایسته و عملی بایسته در ایام سال، بهتر و خوشایندتر از انجام آن در ایام دهه‌ی ذی الحجّه نیست».

گفتند: حتّی جهاد و کارزار در راه خدا؟! فرمودند: «جهاد و پیکار در راه خدا نیز با کردار نیک و شایسته‌ی این روزها، برابری نمی‌کند؛ مگر کسی‌که با جان و مال خویش، در راه خدا بیرون شود (و با دشمنان و بدخواهان، وارد کارزار و پیکار گردد) و هیچ چیز از جان و مال خویش را برنگرداند (یعنی شهید شود)».

 [این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: ده روز اول ذی الحجّه (از یکم تا دهم)، در دوازده ماه سال، از حیثیت و اعتبار بسیار بزرگی برخوردارند؛ خداوند بلند مرتبه در آیات ابتدایی سوره‌ی «فجر» به ده شب، سوگند یاد کرده است؛ آنجا که می‌فرماید: )وَالْفَجْرِ * وَلَیَالٍ عَشْرٍ( (فجر/1و2)؛ «به سپیده دم (صبحگاهان) سوگند! و شب‌های دهگانه سوگند

برخی گفته‌اند که مراد، ده شب و روز ماه ذی الحجّه است که شاهد بزرگترین و تکان‌دهنده‌ترین اجتماعات مسلمانان جهان در سرزمین وحی است و عید قربان در آن انجام می‌پذیرد؛ و همین دیدگاه جماعتی بزرگ از مفسران و قرآن‌پژوهان است.

البته نباید فراموش کرد که خداوند نیازی ندارد که به جهت یقین و اطمینان دادن، به چیزی سوگند بخورد؛ بلکه سوگند خوردن خدا به چیزی، بر عزّت و حرمت و شکوه و عظمت آن چیز دلالت می‌کند؛ و سوگند خدا، نشانگر و بیانگر عزّت، عظمت و حرمت این ده شب است.

رسول خدا ج در حدیث بالا فرمودند: «هر کس هلال ماه ذی الحجّه را رؤیت کرد و خواست تا (در روز عید،) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید موهای خویش را بگیرد و ناخن‌های خود را کوتاه نماید».

این حکم - که پس از رؤیت هلال ذی الحجه - متوجه ما مسلمانان می‌گردد، بسی عجیب و شگفت‌آور است؛ از این رو، منقول بودن این عمل از رسول خدا ج، نتراشیدن مو و نگرفتن ناخن تا فراغت از قربانی، مستحب قرار داده شده است.

خداوند بلند مرتبه در این ایام، عبادت بزرگ حج را مقرر نموده است؛ هر سال در این ایام، مسلمانان بی‌شماری برای حج بیت الله، مشرف به این مکان مقدس و بابرکت می‌شوند؛ خانه‌ی خدا، فرزندان توحید را از هرچهار سو به طرف خودمی کشد؛ گویا که نیروی مغناطیسی در داخل آن، کار گذاشته شده است که در هر لحظه، هزاران نفر از گوشه و کنار جهان بدان جا آمده و گرد آن تجمع می‌کنند.

شریعت مقدّس اسلام برای راهیان بیت الله، پایبندی به احکام ویژه‌ای را لازم گردانیده است؛ یونیفورم (لباس مخصوص) بیت الله، (یعنی اِحرام) بپوشند؛ لباس دوخته شده نباید بپوشند؛ عطر و ادکلن نمی‌توانند به کار ببرند؛ چهره را نباید بپوشانند؛ موها را نباید بتراشند؛ ناخن‌ها را نباید بگیرند. به ظاهر بسیار عجیب و غریب به نظر می‌رسد که کسانی که در خانه، اراده‌ی قربانی کردن را دارند، پس از رؤیت ماه، از موتراشی و ناخنگیری، منع کرده می‌شوند!

واقعیت امر، این است که رسول خدا ج می‌خواهند، مردمان، با حجّاج بیت الله الحرام، مشابهت (ولو اندک و ناچیز) پیدا کنند. از این رو، چون حجّاج بیت الله، ناخن نمی‌گیرند، این‌ها نیز ناخن‌هایشان را نمی‌گیرند؛ و همچنان که آنان، موی خویش را نمی‌تراشند، آن‌ها نیز موهایشان را نمی‌تراشند. این مشابهت اندک، بدین منظور است که کرم و لطف الهی، شامل حال آن‌ها نیز بشود و با این کار، مورد الطاف و رحمت‌های الهی قرار گیرند.

در حقیقت، رحمت‌های خداوند بلند مرتبه، بهانه می‌جویند؛ مشابهت و هماهنگی با حجّاج بیت الله، نعمت بسیار بزرگی است، این مشابهت و هماهنگی، بدان معناست که هنگامی که باران رحمت الهی، در میدان عرفات بر بندگان خدامی بارد، بر دیگران نیز، اندکی ببارد.

خداوند می‌خواهد با عطا کردن قسمتی از رحمت‌های خویش به دیگران، آن راعمومیت بخشد؛ و هیچ بعید نیست که خداوند به برکت این مشابهت، صورت رابه حقیقت تبدیل بگرداند و ما همگی، از قطره‌های رحمتی که در آنجا (اماکن حج) خواهد بارید، محروم نمانیم.

به هر حال، دهه‌ی اول ذی الحجّه، دهه‌ی حجّ است؛ و عمل ویژه‌ی این روزها، حج می‌باشد؛ ولی این عمل، فقط در مکه‌ی مکرمه امکان‌پذیر خواهد بود (آن هم در طول عمر، یک بار بر کسانی که توانایی مالی و جسمی را دارا باشند).

برکت‌های ویژه‌ی حج را کسانی فراچنگ می‌آورند که بدانجا روند و حج کنند؛ ولی خداوند بلند مرتبه، با رحمت بی‌کران خود به همه‌ی مؤمنان، این فرصت را داده است که چون روزهای حج فرا رسد، در خانه‌های خود می‌توانند با «حجّ» و «حاجیان»، نوعی نسبت و مشابهت پیداکنند و در برخی از اعمال، با آن‌ها شریک شوند (و رمز و راز ویژه‌ی قربانی نیز همین موضوع است).

حجّاج بیت الله، در روز دهم ذی الحجه، قربانی‌های خویش را در سرزمین مِنی به بارگاه الهی تقدیم می‌کنند و سایر مسلمانان جهان نیز موظف شده‌اند تا در همان روز، قربانی‌های خود را به بارگاه الهی تقدیم نمایند و همان طوری که حجّاج، بعد از اِحرام، مو و ناخن نمی‌گیرند، کسانی که اراده‌ی قربانی دارند،‌ بعد از رؤیت هلال ذی الحجه تا زمان قربانی، مو و ناخن خود را نگیرند و بدین صورت نوعی مناسبت و مشابهت با حجّاج نیز پیدا می‌کنند.

به راستی چه راهنمایی و ارشادی مبارک! که در صورت عمل بدان، تمام مسلمانان جهان، از اَنوار و برکات حجّ بهره‌مند می‌شوند.


فصل دوم

1461 - [9] (ضَعِیف)

عَنْ جَابِرٍ قَالَ: ذَبَحَ النَّبِیُّ ج یَوْمَ الذَّبْحِ کَبْشَیْنِ أَقْرَنَیْنِ أَمْلَحَیْنِ موجئین فَلَمَّا وجههما قَالَ: «إِنِّی وجهت وَجْهی للَّذی فطر السَّمَوَات وَالْأَرْضَ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْـمُشْرِکِینَ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِـلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أَمَرْتُ وَأَنَا مِنَ الْـمُسْلِمِینَ اللَّهُمَّ مِنْکَ وَلَکَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَأُمَّتِهِ بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أَکْبَرُ ثُمَّ ذَبَحَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ وَالدَّارِمِیُّ وَفِی رِوَایَةٍ لِأَحْمَدَ وَأَبِی دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیِّ: ذَبَحَ بِیَدِهِ وَقَالَ: «بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُمَّ هَذَا عَنِّی وَعَمَّنْ لَمْ یُضَحِّ من أمتِی»([18]).

1461- (9) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در روز عید قربان، دو قوچ شاخدار که رنگ سیاه و سفید داشتند و خَصی شده بودند، سر بریدند؛ و چون آن دو را (برای ذبح) رو به قبله گردانیدند، این دعا را خواندند:

«انّی وجّهتُ وجهی للذی فطر السموات والارض علی ملّة ابراهیم حنیفاً وما انا من المشرکین؛ انّ صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله ربّ العالمین؛ لا شریک له وبذلک امرتُ وانا من المسلمین؛ اللهمّ منک ولک، عن محمد وامّته؛ بسم الله والله اکبر».

«بی‌گمان من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من از هر راهی جز راه او به کنارم و بر آیین ابراهیم حقگرا هستم که بر کنار از ادیان باطل و عقاید انحرافی است؛ و از زمره‌ی مشرکان نیستم؛ و بی‌گمان نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خداست که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش می‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌اندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان، می‌کوشم و در این راه می‌میرم تا حیاتم ذخیره‌ی مماتم شود).

خدا را هیچ شریکی نیست و به همین دستور داده شده‌ام؛ و من اوّلین مسلمان(در میان امّت خود و مخلص‌ترین فرد در میان همه‌ی انسان‌ها برای خدا) هستم.

پروردگارا! این قربانی، با توفیق تو و برای کسب خشنودی تو از سوی محمد ج و امّتش، به تو پیشکش می‌شود».

 [این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند.

در روایتی دیگر از احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی، چنین آمده است:] آن حضرت ج (پس از گفتن «اللهم منک ولک عن محمد وامّته»)، حیوان را با دست خویش ذبح نمودند و فرمودند: «بسم الله والله اکبر؛ اللهم هذا عنّی وعمّن لم یضحّ عن امّتی»؛ «به نام خدا! خداوند از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است. پروردگارا! این قربانی از جانب من و دیگر امّتیانم است که یارای آن را ندارند تا حیوانی را قربانی نمایند».

شرح: «اللهم منک ولک عن محمد وامّته»: از این عبارت، نباید چنین تصوّر و برداشت نمود که چون رسول خدا ج از جانب امّت، قربانی کرده‌اند، از این رو، قربانی ایشان از طرف همه‌ی افراد امّت، ادا شده است و نیازی به قربانی کردن دیگر مسلمانان نیست؛ بلکه مراد از این بخش از حدیث، این است که پروردگارا! در ثواب و پاداش این قربانی، امّت مرا نیز با من شریک و سهیم بگردان؛ و پرواضح است که شرکت در ثواب، با ادا شدن قربانی، فرق دارد.

«اللهمّ هذا عنّی وعمّن لم یضحّ من امّتی»:

از این بخش از حدیث، معلوم می‌شود که کسانی که توانایی ذبح قربانی را ندارند، ناراحت و غمگین نباشند؛ زیرا اجر و پاداش قربانی‌های رسول خدا ج نصیب آن‌ها نیز می‌گردد؛ چون رسول خدا ج به هنگام ذبح قربانی، می‌فرمودند:

«بار خدایا! این قربانی را از من و کسانی از امّتم که نمی‌توانند قربانی بنمایند، بپذیر».

و پرواضح است که این مطلب، بیانگر نهایت شفقت و محبّت آن حضرت، با امّت است.

و به راستی در مورد رحم و نیکوکاری پیامبر ج کسی به پای ایشان نمی‌رسد؛ و این صفت، انعکاسی از وجود بزرگوارش بود؛ چه در دوران فقر و چه در زمان ثروتمندی و چه در زمان ناتوانی و چه به هنگام اقتدار، نیکوکاری، پیشوای او بود و رحم و دلسوزی، او را در برگرفته بود. او همان کسی است که می‌گوید:

«نیکوکاری به سوی بهشت رهنمون می‌گردد. به کسانی که در زمین‌اند رحم کنید تا کسی‌که در آسمان است به شما رحم کند. خداوند به کسی‌که به مردم رحم نکند، رحم نمی‌کند. خداوند به رحم کنندگان رحم می‌کند. رحم و شفقت تنها از کسی سلب می‌شود که بدبخت است».

قرآن کریم او را بدین صفت توصیف کرده، می‌فرماید:

 ﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨ [التوبة: 128].

«بی‌گمان پیغمبری از خود شما به سویتان آمده است؛ هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید؛ به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».

رحمش شامل همه‌ی مردم می‌شد و نیکوکاری اش به مؤمنان و مشرکان می‌رسید. فقرا و ضعیفان نزدیک‌ترین مردم به قلب عظیم و لطف وسیع او بودند. محبت او نسبت به فقرا تا جایی رسید که از خدا خواست در حیات و در ممات در میان آنها باقی بماند. عایشه روایت کرده است که می‌گفت: «پروردگارا! مرا همچون مسکینان زنده نگاه دار؛ و همچون آنان بمیران و همراه آنان محشور گردان.» عایشه می‌گفت: چرا‌ای رسول خدا؟ می‌فرمود: «آنان چهل پاییز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت می‌شوند؛‌ای عایشه! فقیر را نومید مگردان اگر چه با نصف دانه‌ی خرمایی باشد؛‌ای عایشه! فقرا و درماندگان را دوست بدار و آنان را نزدیک بگردان تا خداوند در روز قیامت تو را نزدیک بگرداند».

زندگی اش به فقرا پیوسته بود و هر چه در منزلش و در دستش بود به آنان تعلق داشت؛ در مورد لطف و توجه او به آنان روایت شده که: مردی از کنار او گذشت؛ پیامبر به مرد دیگری که نزد او بود گفت: نظر تو درباره‌ی این مرد چیست؟ گفت: مردی است از ثروتمندان؛ سوگند به خدا! این شایسته است اگر خواستگاری کرد به او زن داده شود و اگر شفاعت نمود شفاعتش پذیرفته شود. پیامبر چیزی نگفت. مرد دیگری از آن جا گذشت. پیامبر فرمود: نظرت درباره‌ی این یکی چیست؟ گفت: مردی است از فقرای مسلمان؛ سوگند به خدا! این شایسته است که اگر خواستگاری کرد به او زن داده نشود و اگر شفاعت کرد شفاعتش پذیرفته نشود و اگر سخنی گفت به سخنش گوش داده نشود. پیامبر ج فرمود: این یکی از پُر زمین از امثال آن یکی بهتر است.

پیامبر از دلسوزی و رحمی که خداوند به او بخشیده و در فطرت او به ودیعت نهاده بود، برای ارج نهادن به فقرا و گرامی داشتن آنها و دستگیری درماندگان استفاده کرد. و نیکوکاری اش رادر میان این طبقه بسیار اِعمال کرد؛ تا این که اوضاع جامعه‌ای را که در آن ظهور کرده بود در مدت چندین سال دگرگون نمود و از فقرای مستضعف امتی پدید آورد که بعدها شرق و غرب در برابر آن تسلیم شدند. پیامبر ج می‌فرمود: مرا در طلب درماندگانتان یاری دهید؛ چرا که به خاطر درماندگانتان است که شما روزی و یاری داده می‌شوید؛ و وقتی که نزد او جمع می‌شدند، خوشحال می‌شد. یک بار آن هم با زبان، عده‌ای از ثروتمندان و توانمندان قومش را ترجیح داد([19]) وحی نازل شد و او را مورد عتاب قرار داد:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ٣ أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ٦ [عبس: 1-6].

«چهره در هم کشید و روی برتافت از این که نابینایی به پیش او آمد؛ تو چه می‌دانی، شاید او خود را پاک و آراسته سازد این که پند گیرد و اندرز بدو سود رساند؛ اما آن کس که خود را بی‌نیاز می‌داند تو بدو روی می‌آوری و می‌پردازی».

بسیار اتفاق می‌افتاد که قریش او را به خاطر توجه فراوانش به بیچارگان و بردنشان به کعبه، مورد استهزا قرار می‌دادند و می‌گفتند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآ [الأنعام: 53]. «آیا اینها هستند که از میان خدا بر آنها منت نهاده است»؟!

پیامبر نسبت به افراد مسکین بسیار مهربان و دلسوز بود. عبدالله بن عمرو بن عاص می‌گوید: پیامبر وارد مسجد شد و نزد فقرا نشست؛ و به آنان مژده‌ی بهشت داد و نشان خوشحالی بر چهره‌هایشان ظاهر شد؛ و من غمگین شدم زیرا از آنان نبودم. و دید که سعد ابی بن وقاص خود را از مساکین بالاتر می‌شمارد و لذا به او یادآوری نمود که نیکی و پیروزیی که او بدان دست می‌یابد به خاطر همین فقراست و او مدیون آنان است. و این زمانی به گونه‌ای واضح و آشکار تحقق یافت که سعد فرماندهی این فقرای مستضعف را در نبرد قادسیه به عهده گرفت و رستم را شکست داد و تاج و تخت خسروان را که عرب یکی از رعایایشان بود، زیر پا نهاد.

رحم و نیکی او در حقّ بیچارگان تا بعد از مرگ نیز ادامه می‌یافت. در صحیح بخاری آمده که: «یک روز پیامبر مرد سیاه پوستی را به یاد آورد؛ و گفت: از فلان مرد چه خبر؟ گفتند: مرده است‌ای رسول خدا! فرمود: پس چرا به من خبر ندادید؟ گفتند: حال و اوضاع او چنین و چنان بود؛ به گونه‌ای خواستند او را کم اهمیت جلوه دهند. فرمود: قبرش را به من نشان دهید. نزد قبرش آمد و بر او نماز خواند».

پیامبر ج برای آزادی بندگان و اجر نهادن به آنان سخت می‌کوشید و به همین منظور در این راه از هیچ چیز، نه مالی و نه قدرتی و نه دعوتی دریغ نورزید. رحم و نیکی خود را بر آنان فرو می‌باراند؛ و بارزترین نمونه اش رفتار وی با بنده اش زید بن حارثه بود که میان انتخاب سرورش پیامبر، و پدرش مختار گردید؛ و او هم پیامبر را که آن هنگام نه تنها مکنت و اقتداری نداشت بلکه در معرض اذیت و استهزای قریش هم بود برگزید. و همو بود که بنده‌ی آزاد شده اش زید را به عنوان فرمانده‌ی کل مهاجرین و انصار در جنگ با رومیان منصوب نمود که در نبرد مؤته شهید شد. بعد از فتح مکه وقتی که پیامبر از نو قصد نبرد با رومیان کرد، جوانی را که فرزند بنده‌ای بود، یعنی اسامه پسر زید را که بیست ساله بود به عنوان فرمانده‌ی لشکر تعیین کرد؛ و بزرگان صحابه و اَشراف قریش در موکب او به راه افتادند؛ و پیامبر هم اندکی آنان را همراهی کرد.

خود بگویید که چگونه با دلسوزی و نیکوکاری اش به بندگانی که به بردگی گرفته شده، اهمیت و اعتبار بخشید؟ وی می‌فرمود: «هر کس با بندگان بدرفتار باشد، وارد بهشت نمی‌شود». و می‌فرمود: «نیکو رفتاری با بندگان مبارک است و بدرفتاری با آنان نامبارک».

نسبت به خدمتگزاران و کارگران هم نیکوکار بود. آورده‌اند که پیامبر فرمود: «هرگاه خدمتگزار شما برای یکی از شما غذا آورد، اگر هم او را ننشاند باید یک یا دو لقمه به او بدهد!» و معاویة بن سوید گوید: ما، فرزندان مُقرن، در زمان رسول خدا فقط یک کنیز خدمتگزار داشتیم، یکی از ما یک سیلی به او زد؛ این خبر به گوش پیامبر رسید و فرمود: او را آزاد کنید. گفتند: آنها غیر از این، خدمتگزار دیگری ندارند، فرمود: حال اگر چنین است فعلاً پیش آنها بماند و هرگاه از او بی‌نیاز شدند، باید او را آزاد کنند. و از ابومسعود روایت شده که گفت: غلامی از آنِ خود را با شلاق زدم؛ پشت سرم صدایی شنیدم؛ دیدم که رسول خداست و می‌گوید: ای ابومسعود! بدان که خدا بر تو تواناتر است تا تو بر این غلام. از رحم و دلسوزی پیامبر روایت شده که او تحمل نمی‌کرد کسی - به بنده اش - بگوید: بنده‌ی من! کنیز من! و لذا به مسلمانان دستور می‌داد که از این کار خودداری کنند و بگویند: پسر جوان من! دختر جوان من! این نوع تربیت، در آزادی بندگان و گسترش مساوات و چیره گردانیدن روحیه‌ی اُخوّت بر غرور و فخر و تعصب، نیکوترین اثر را داشت.

معرور بن سوید می‌گوید: ابوذر را دیدم که جامه‌ای به تن داشت و غلامش نیز چنین جامه‌ای به تن داشت. از او در این مورد پرسیدم؛ گفت: از پیامبر خدا شنیدم که می‌گفت: آنها برادران شما هستند که خداوند ایشان را زیردستان شما قرار داده است؛ هرکس برادرش زیردست او باشد، باید از آنچه خود می‌خورد به او بدهد و از آنچه می‌پوشد به او بپوشاند؛ و آنان را مکلف به کاری که توانایی آن را ندارند نکنید؛ و اگر هم این کار را کردید آنان را یاری دهید. و انس گوید: ده سال در خدمت پیامبر بودم، هیچ وقت سخن تلخی به من نگفت.

آن حضرت ج با مسکینان و خدمتگزاران و بندگان همنشینی می‌کرد؛ با آنان سخن می‌گفت و دعوتشان را می‌پذیرفت؛ به عیادت بیمارانشان می‌رفت و در تشییع جنازه‌ی مردگانشان شرکت می‌کرد و بر آنان نماز می‌خواند. شریعت پیامبر اسلام مقداری از بیت المال را برای آزادی بندگان قرار داده است؛ و آن حضرت ج بعد از این که بنده آزاد می‌شد، چیزی هم به او می‌داد که او را در کسب درآمد یاری دهد.

رحم و دلسوزی و نیکی رسول خدا - که تصویر گویای وجود بزرگوارش بود - تنها محدود و منحصر به انسانها نبود؛ این رحم و دلسوزی، احساسات او را در کنترل خود داشت و او را به کوششی دامنه دار و موفق و نیک فرجام در راه دلسوزی نسبت به حیوانات برانگیخت. چه عادات زشت و بی‌رحمانه‌ای که در میان اعراب رواج داشت و او با آن عادات به مبارزه برخاست و آنها را از بین برد. بدون این که حیوان را سر ببرند، زنده، تکه‌ای از بدنش را می‌بریدند و بریان می‌کردند و آن را می‌خوردند؛ پیامبر این عمل را حرام اعلام کرد؛ که تا امروز هم بعضی از قبایل در عربستان با وجود مسلمان بودنشان چیزی از این موارد را انجام می‌دهند. آنها وقتی که برای جنگ خارج می‌شدند و سفرشان طول می‌کشید، یکی از رگهای شتر را می‌شکافتند و خونش را می‌گرفتند و آن را می‌پختند و می‌خوردند. یا کوهان شتر را می‌شکافتند و مقداری از چربی آن را می‌بریدند؛ سپس کوهان را می‌دوختند و چربی را می‌خوردند. داغ کردن حیوان در صحرا - هنوز هم - ضرورتی بود برای اثبات مالکیت؛ پیامبر از این آزار رسانیدن نهی کرد و آن را به گذاشتن کمترین نشان بر عضوی که کمترین درد را احساس می‌کند، تخفیف داد. اعراب از حیواناتشان به عنوان هدف برای تیراندازی استفاده می‌کردند؛ پیامبر از این کار و نیز از این که دم اسبان را ببرند نهی کرد. یک بار از کنار شتر ماده‌ی گرسنه‌ای که بسته شده بود گذشت؛ ریسمانش را گشود و آن را آزاد کرد. او به مردم سفارش کرده است که در رفتار با چهارپایان از خدا بترسند. یکی از نمونه‌هایی که پیامبر اکرم ج ذکر کرده است این است که می‌فرماید: «یک وقت مردی از راهی می‌گذشت. بسیار تشنه شد و چاهی یافت؛ داخل چاه رفت؛ آب آشامید و به راه افتاد؛ ناگهان سگی را دید که از شدت تشنگی زبانش را بیرون می‌آورد و خاک می‌خورد؛ مرد با خود گفت: این سگ به اندازه‌ای که من قبلاً تشنه بودم تشنه است؛ و لذا داخل چاه شد و کفشش را پر از آب کرد؛ سپس آن را با دهانش گرفت تا از چاه بالا آمد؛ و به سگ آب داد؛ خداوند او را مورد لطف و عنایت خود قرار داد و گناهانش را بخشود»([20]) اصحاب گفتند: ای رسول خدا! آیا به خاطر نیکی کردن به چهارپایان هم به ما پاداش داده می‌شود؟ فرمود: «نیکی کردن در حق هر موجود زنده‌ای پاداش داده می‌شود». و هم‌چنین فرموده است: «زنی تنها به این خاطر وارد جهنم شد که گربه‌ای را بسته بود و نه به او غذا می‌داد و نه می‌گذاشت از حشرات روی زمین چیزی بخورد».

اینها نمونه‌هایی است که پیامبر آنها را برای مردمی ذکر می‌کند که گمان نمی‌کردند دلسوزی نسبت به حیوانات پاداش داشته باشد. این نمونه‌ها در تقویت روحیه‌ی مهربانی و دلسوزی در مسلمانان و دیگر ملتهایی که در شرق و غرب عالم به اخلاق و آداب آنان آراسته گشتند، دارای بزرگ‌ترین تأثیر بود. یکی از عادات اعراب جاهلی این بود که از پشت چهارپایانشان به عنوان منبر استفاده می‌کردند؛ و پیامبر از این نهی کرد؛ و فرمود: خداوند آنها را مسخّر شما گردانیده تا شما را به جایی برسانند که جز با رنج و زحمت بدان جا نمی‌رسید؛ و زمین را برای شما قرار داده است پس بر روی آن نیازهایتان را برآورده سازید.

رحم و دلسوزی قلب بزرگ و وسیع وی شامل حال گنجشک کوچکی نیز می‌گردد. عبدالرحمن بن عبدالله می‌گوید: در سفری همراه پیامبر بودیم؛ پرنده‌ای شبیه گنجشک را دیدیم که دو جوجه داشت؛ آنها را گرفتیم. مادر جوجه‌ها بر سرِ ما به پرواز درآمد. وقتی پیامبر آمد؛ فرمود: چه کسی این پرنده را با برداشتن جوجه هایش پریشان و ناراحت کرده است؟ جوجه هایش را به او برگردانید. و نیز پیامبر ج در واکنش در برابر خشونت عایشه با شتری که بر آن نشسته بود، فرمود: «هر کس از دلسوزی و رحم بی‌نصیب گردد، از کل نیکی بی‌نصیب می‌شود».

این همه رحم و دلسوزی در وجود او باعث می‌شد هرگاه طفلی را ببیند و یا با کودکی برخورد کند، خشنودی و خوشحالی بر چهره اش پدیدار شود. اطفال یارانش را میان بازوان خود قرار می‌داد و خوشحال می‌شد. و هنگامی که از کنار کودکان می‌گذشت، به آنان سلام می‌کرد. جابربن سَمرة می‌گوید: پیامبر کودکانی را دید که با هم مسابقه می‌کردند؛ او نیز همراه آنان دوید. و گاه اتفاق می‌افتاد در راه با کودکی برخورد می‌کرد؛ او را بر اشتر خود سوار می‌کرد تا خوشحال شود. او نیکوکارترین پدر نسبت به فرزندش بود. انس می‌گوید: او هیچ‌کس را نمی‌شناسد که نسبت به زن و فرزندش از پیامبر نیکوکارتر بوده باشد. و اسامه فرزند زید می‌گوید: رسول خدا مرا می‌گرفت و بر ران خود می‌نشاند و حسن را بر ران دیگرش؛ سپس آنها را در آغوش می‌گرفت و می‌گفت: پروردرگارا! به اینان رحم کن؛ که من هم به آنها رحم می‌کنم. یک بار پیش آمد که یکی از اعراب وقتی دید که پیامبر فرزندانش را و فرزندان اصحابش را می‌بوسد، تعجب کرد. اَقْرع بن حابس یک بار که دیده بود پیامبر حسین را می‌بوسد، گفت: من ده فرزند دارم که تاکنون هیچ یک از آنان را نبوسیده ام. و دیگران نیز با واکنش‌ها و سخنانی از این قبیل به این شفقت و مهربانی غیرمعمول اعتراض می‌کردند؛ در حالی که پیامبر از آنان نمی‌پذیرفت که بی‌رحم و سنگدل باشند. عایشه می‌گوید: یک اعرابی نزد پیامبر آمد؛ و گفت: آیا کودکان را می‌بوسید؟ ما که این کار را نمی‌کنیم؛ پیامبر فرمود: آیا اگر خداوند رحم و شفقت را از قلب تو گرفته باشد، می‌توانم که نگذارم؟!

این همه رحم و شفقت در وجود پیامبر همان گونه که موجب بروز خوشحالی و آرامش در او می‌شد، سبب اندوه و ریزش اشک هم می‌گردید؛ و سنگدلان در این مورد بر او خرده می‌گرفتند و او برای آنها بیان می‌کردند که این، رحم و شفقت است و عیبی در آن نیست.

فرزند یکی از دخترانش داشت می‌مرد؛ وقتی او را از دور دید که وجودش همچون مشک کوچکی به تپش و حرکت افتاده است، اشک از چشمانش سرازیر شد؛ سعد بن عباده گفت: این چیست‌ای رسول خدا! گفت: این رحم و شفقتی است که خداوند آن را در دل بندگانش نهاده است؛ و خداوند از میان بندگانش به بندگان دلسوز و صاحب رحم، رحم می‌کند. نوبه‌ی مرگ خود سعد هم فرا رسید و مریض شد. پیامبر به عیادتش رفت؛ وقتی که داخل شد او را در میان خویشاوندانش یافت. فرمود: آیا مرده است؟ گفتند: نه‌ای رسول خدا! و پیامبر گریست؛ و فرمود: آیا نمی‌دانید که خداوند به سبب اشک چشمان و اندوه دل کسی را عذاب نمی‌دهد اما به علت این (به زبانش اشاره کرد) مورد عذاب قرار می‌دهد؟

این رحم و شفقت به کوچک و بزرگ، ویژه‌ی مؤمنانِ پیرو او نبود؛ بلکه شامل دشمنانِ مشرکش و نیز مخالفانش از دیگر ادیان هم می‌شد. بعد از یکی از جنگها به او خبر رسید که کودکانی در میان صف کشتگان‌اند؛ بسیار اندوهگین شد؛ یکی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! چه چیز موجب اندوه تو شده است؟ اینان که کودکان مشکران‌اند. پیامبر خشمگین شد و سخنانی گفت که مضمونشان این است: اینان از شما بهترند؛ اینها بر فطرت پاک خود هستند؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر می‌دارم؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر می‌دارم. بخاری از جابربن عبدالله روایت کرده که گفت: جنازه‌ای از کنار ما گذشت؛ پیامبر به خاطر آن برخاست، ما هم برخاستیم؛ گفتیم: ای رسول خدا! این جنازه‌ی یک یهودی بود. فرمود: «آیا او یک انسان نیست؟ هرگاه جنازه را دیدید برخیزید». و وقتی که نجاشی مرد، خبر مرگ او را به اصحابش داد؛ سپس جلو رفت؛ و مردم پشت سر او صف کشیدند و بر او نماز خواند.

این رحم و شفقتی است که دین یا وطن خاصی نمی‌شناسد؛ و برای او دلسوزی نسبت به انسان یا حیوان فرقی نمی‌کند.

یک بار از او خواسته شد که بر دشمنانش لعنت بفرستد؛ فرمود: «من نه برای فرستادن لعنت بلکه به عنوان رحمت آمده ام». وقتی که عبدالله بن اُبی بن سَلول که سرکرده‌ی منافقان در مدینه بود مرد، و همو بود که با همفکرانش در غزوه‌ی اُحُد از نیمه‌ی راه بازگشت و یاری دادن پیامبر را در بحرانی‌ترین اوقات ترک نمود؛ و دارای موضع گیریهای مشهوری است که ضمن آنها برای پیامبر و مسلمانان شرّ محض بوده است، وقتی که مرد پسرش از پیامبر خواست که پیراهنش را به او بدهد تا تبرکاً وی را در آن دفن کند؛ پیامبر هم پیراهنش را به عنوان کفن برای سرکرده‌ی منافقان به پسرش داد. آیا رفتاری نیکوکارانه‌تر و بزرگوارانه‌تر از این به خاطر دارید؟ سپس پیامبر به سوی قبرش به راه افتاد؛ آن جا ایستاد و می‌خواست بر او نماز بخواند؛ عمر بن خطاب جلو پرید و گفت: ای رسول خدا! آیا بر پسر اُبَّی نماز می‌خوانی که فلان روز چنین و چنان گفت؛ و سخنانش را برمی شمرد؛ پیامبر لبخند زد و گقت: «دور شو عمر». عمر می‌گوید: وقتی که اصرار کردم فرمود: «به من اختیار داده شده و من آنچه را بخواهم انتخاب می‌کنم؛ اگر می‌دانستم چنانچه بیشتر از هفتاد بار برای او آمرزش بطلبم آمرزیده می‌شود، این کار را می‌کردم»؛ و بازگشت.

و این اشاره است به فرموده‌ی خداوند متعال در مورد منافقان که می‌فرماید: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ [التوبة: 80]. «چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چه نکنی؛ حتی اگر هفتاد بار برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمی‌آمرزد». در این اختیاری که دارد میان این که آمرزش بطلبد و یا آمرزش نطلبد، طبع دلسوز و رحیم او وی را به طلب آمرزش برای دشمنانش برمی انگیزد؛ و حتی به عمر می‌گوید: اگر می‌دانستم که با استغفار بیش از هفتاد مرتبه برای آنها، آمرزیده می‌شوند، بیش از هفتاد بار برای آنها آمرزش می‌طلبیدم!.

این همان رحمتی است که دشمنان و دوستانش و مردم را همگی دربرگرفت. یک بار شنید که یک اعرابی که پشت سر او ایستاده و نماز می‌خواند، می‌گوید: پروردگارا! به من و محمد رحم کن و با ما به کس دیگری رحم مکن؛ وقتی که سلام داد فرمود: با وجود این که فراخی و مجال هست، سخت می‌گیری.

از این نمونه و نمونه‌های زیاد دیگری که بازگفتیم و همگی بر قلب سرشار از لطف و رحمت و شفقت وی دلالت دارد، روشن می‌شود که وی پرورده‌ی محطیی که در آن می‌زیست نبوده است؛ او رحمتی گسترده و فراگیر بود در میان خشونت و تعصب و خودخواهی. در اُحُد که خود زخمی و عمویش مُثله شده و یارانش کشته، زخمی و یا رانده شده بودند، از او خواسته شد که دشمنان را مورد لعن و نفرین قرار دهد؛ اما همین رحمت و شفقت بی‌نهایت بود که او را وا داشت به جای نفرین، برای آنها دعای خیر بکند؛ و همین رحمت بیش از حد بود که او را بر آن داشت که در طائف برای ثقیف که از پذیرش او سر باز زده بودند دعای خیر کند. و وقتی که قریش از او صله‌ی رحم خواستند؛ و از گرسنگی زن و فرزندانشان نالیدند با وجود این که آنها بودند که وی را از خانه اش بیرون رانده و در مدینه محاصره کرده بودند، همین رحمت و شفقت بود که او را واداشت تا راه یمامه و شام را بر تجارت قریش بگشاید.

بنابراین از خوان یغمای رحمت او چه دوست و چه دشمن، چه قوی و چه ضعیف، چه فرد آزاد و چه بنده، و چه حیوان، همگی برخوردار گشته‌اند؛ و قلب وسیع و بزرگش مالامال از این لطف و مهربانی و شفقت بود؛ این رحمت در دهانش با شادی، در چشمانش با اشک و در دستش با بخشندگی تجلّی می‌یافت. این رحمتی که همگان را در برگرفت، بارزترین صفات پیامبر است که قهرمانان برای نیل بدان می‌خواهند بر هم پیشی بگیرند اما همگی از آن باز می‌مانند، و رسول خدا به عنوان نمونه‌ی کامل و الگوی با شکوه همچنان بر صفحه‌ی تاریخ می‌درخشند.

1462 - [10] (ضَعِیف)

وَعَنْ حَنَشٍ قَالَ: رَأَیْتُ عَلِیًّا س یُضَحِّی بِکَبْشَیْنِ فَقُلْتُ لَهُ: مَا هَذَا؟ فَقَالَ: (إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَوْصَانِی أَنْ أُضَحِّیَ عَنْهُ فَأَنَا أُضَحِّی عَنْهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ([21]).

1462- (10) حَنش بن عبدالله سبائی گوید: علی بن ابی طالب س را دیدم که دو قوچ قربانی نمود. بدو گفتم: چرا به جای یک قوچ، دو قوچ قربانی می‌کنی؟ علی س در پاسخ گفت: رسول خدا ج مرا وصیت کردند تا هر سال از طرف ایشان نیز حیوانی را قربانی کنم؛ از این رو، من نیز (برای آن که به وصیت ایشان جامه‌ی عمل پوشانیده باشم، هر سال) از طرف آن حضرت ج حیوانی را قربانی می‌کنم».

 [این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز نظیر آن را در معنا - نه در لفظ - روایت نموده است].

شرح: این حدیث، بیانگر جایگاه والای قربانی در اسلام است؛ زیرا رسول خدا ج در دوران سکونت خویش در مدینه‌ی منوره، همه ساله، قربانی می‌کردند و پس از وفات نیز به علی بن ابی طالب س سفارش کردند تا هر سال از جانب ایشان، حیوانی را قربانی نماید؛ و علی بن ابی طالب س نیز بر مبنای سفارش آن حضرت ج هر سال از جانب ایشان قربانی می‌کرد.

قربانی کردن از طرف مرده‌ها:

از حدیث علی بن ابی طالب س معلوم می‌شود که می‌توان از طرف مرده‌ها نیز قربانی نمود؛ و در صورتی که توانایی مالی باشد، بهتر آن است که از طرف پدر و مادر مرده‌ی خود، یا از طرف بزرگان دین و پیامبران، به ویژه حضرت محمد ج یا از طرف همسران بزرگوار آن حضرت ج و صحابه و یاران باوفا و جان نثار رسول خدا ج قربانی نماید که پاداش بزرگ و اجر عظیمی را به دنبال خواهد داشت.

رفع یک اشتباه:

برخی از افراد که بر خودشان قربانی کردن واجب است، به جای این که برای خودشان قربانی نمایند، آن را ترک می‌کنند و از طرف شخص زنده یا مرده‌ی خانواده‌ی خویش یا از طرف بزرگی از بزرگان دین، قربانی می‌کنند که این اشتباه است؛ چون که چنین افرادی در وهله‌ی اول، باید از طرف خودشان قربانی نمایند؛ برای این که قربانی بر آن‌ها واجب است ولی قربانی کردن از طرف دیگران، مستحب می‌باشد.

1463 - [11] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَلِیٍّ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ نَسْتَشْرِفَ الْعَیْنَ وَالْأُذُنَ وَأَلَّا نُضَحِّیَ بِمُقَابَلَةٍ وَلَا مُدَابَرَةٍ وَلَا شَرْقَاءَ وَلَا خَرْقَاءَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ والدارمی وانتهت رِوَایَته إِلَى قَوْله: وَالْأُذن([22]).

1463- (11) علی بن ابی طالب س گوید: رسول خدا ج به ما فرمان دادند تا به چشم و گوش حیوان قربانی، خوب نگاه کنیم تا در آن‌ها نقص و عیبی وجود نداشته باشد.

و هم‌چنین به ما دستور دادند تا این حیوانات را قربانی نکنیم: حیوانی که قسمت بالای گوش آن بریده شده باشد؛ حیوانی که ناحیه‌ی پایین گوش آن بریده شده باشد؛ حیوانی که گوش‌های آن به درازا شکافته شده باشد؛ و حیوانی که در گوش وی شکافِ گرد باشد.

 [این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی، دارمی و ابن ماجه روایت کرده‌اند؛ با این تفاوت که ابن ماجه آن را فقط تا عبارت «والاذن» نقل نموده است].

شرح: «ان نستشرف العین والاذن»: این که خوب به چشم و گوش حیوان نگاه بکنیم تا در آن‌ها عیب و نقصی وجود نداشته باشد و حیوان، سالم و صحیح باشد.

و برخی، این عبارت را چنین ترجمه کرده‌اند:

«امرنا ان نتخیّرهما»: یعنی پیامبر ج به ما دستور دادند تا حیوانی را برای قربانی انتخاب کنیم که از ناحیه‌ی چشم و گوش، کامل و سالم باشد.

«مقابلة»: حیوانی که قسمت بالای گوش آن بریده شده و به پایین آویزان شده باشد.

«مدابرة»: حیوانی که قسمت پایین گوش آن بریده شده و به ناحیه‌ی عقب، آویزان شده باشد.

«شرقاء»: گوسفندی که گوش‌های آن به درازا شکافته شده باشد.

«خرقاء»: گوسفندی که در گوش وی، شکافی گرد باشد.

1464 - [12] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَلِیٍّ قَالَ: نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَن نضحی بأعضب الْقرن وَالْأُذن. رَوَاهُ ابْن مَاجَه([23]).

1464- (12) علی بن ابی طالب س گوید: رسول خدا ج از قربانی کردن جانوری منع کردند که شاخ آن شکسته شده و (یا) گوش آن بریده شده باشد.

 [این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

1465 - [13] (صَحِیح)

وَعَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج سُئِلَ: مَاذَا یُتَّقَى مِنَ الضَّحَایَا؟ فَأَشَارَ بِیَدِهِ فَقَالَ: «أَرْبَعًا الْعَرْجَاءُ والبین ظلعها والعرواء الْبَیِّنُ عَوَرُهَا وَالْـمَرِیضَةُ الْبَیِّنُ مَرَضُهَا وَالْعَجْفَاءُ الَّتِی لَا تَنْقَى». رَوَاهُ مَالِکٌ وَأَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَالدَّارِمِیُّ([24]).

1465- (13) براء بن عازب س گوید: از رسول خدا ج پرسیده شد که در قربانی، از ذبح چه حیواناتی باید اجتناب شود؟ آن حضرت ج در پاسخ بدین سؤال با (انگشتان) دست خویش (به عدد چهار) اشاره کردند و فرمودند: «چهار نوع حیوان، برای قربانی کردن، جایز نیست:

1-  حیوان لنگی که لنگی‌اش آشکار و نمایان باشد (و قدرت راه رفتن را نداشته باشد).

2-  حیوان کوری که کور بودنش، واضح و ظاهر باشد.

3-  حیوان بیماری که بیماری‌اش، آشکار باشد.

4-  حیوانی که بسیار نحیف و لاغر باشد که لاغری آن به حدّی رسیده است که در استخوان آن، مغزی نیست.

 [این حدیث را مالک، احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث در روایتی دیگر، با این لفظ آمده است:

از عبید بن فیروز روایت است: به براء بن عازب س گفتم: از قربانی‌هایی که پیامبر ج دوست نداشت یا از آن‌ها نهی می‌کرد، برایمان بگو! او در پاسخ گفت: پیامبر ج بادستش این طوری اشاره کرد - در حالی که دست من کوتاهتر از دست او است - و فرمود:

«اربع لاتُجزیء فی الاضاحی: العوراء البیّن عَوَرها؛ والمریضة البیّن مرضها؛ والعرجاء البیّن ظلعها؛ والکسیرة الّتی لاتنقی» (ابن ماجه، ح 3144 و ابوداود، ح 2785).

«چهار نوع حیوان، برای قربانی جایز نیست: حیوان کوری که کور بودنش واضح باشد؛ حیوان بیماری که بیماری‌اش آشکار باشد؛ حیوان لنگی که لنگی‌اش واضح و آشکار باشد و حیوان عضو شکسته‌ای که بهبود نیابد».

براء س در ادامه گفت: «من مکروه می‌دانم که گوش (حیوان قربانی) عیب‌دار باشد؛ و گفت: هر نقصی را در حیوان ناپسند دیدی، آن را رها کن (و از قربانی کردن آن خودداری کن) بدون این که آن را بر کس دیگری، حرام کنی».

بنابراین، تنها حیواناتی را می‌توان قربانی نمود که هیچ گونه عیب و نقص اساسی نداشته باشند؛ برای مثال: حیوانات نابینا، چُلاق، بیمار و بسیار لاغر برای قربانی جایز نیستند.

از چه اموالی باید انفاق کرد و قربانی نمود؟

خداوند بلند مرتبه در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بِ‍َٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧ [البقرة: 267].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از قسمت‌های پاکیزه‌ی اموالی که (از طریق تجارت) بدست آورده‌اید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم (از قبیل منابع و معادن زیرزمینی) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید مگر با اغماض و چشم‌پوشی در آن؛ و بدانید که خداوند بی‌نیاز و شایسته‌ی ستایش است».

در این آیه، جمله‌ی «ما کسبتم» (آنچه به دست آورده‌اید) اشاره به درآمدهای تجاری است و جمله‌ی «ممّا اخرجنا لکم من الارض» (از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم) اشاره به انواع درآمدهای زراعی و کشاورزی و هم‌چنین معادن زیرزمینی است؛ بنابراین، تمام انواع درآمدها را شامل می‌شود؛ زیرا سرچشمه‌ی تمام اموالی که انسان دارد، زمین و منابع گوناگون آن است حتّی صنایع و دامداری و مانند آن؛ که همه را شامل می‌شود؛ زیرا سرچشمه‌ی تمام اموالی که انسان دارد، زمین و منابع گوناگون آن است حتّی صنایع و دامداری و مانند آن؛ که همه از زمین مایه می‌گیرد.

این تعبیر - در ضمن - اشاره‌ای به این حقیقت است که ما، منابع این‌ها را در اختیار شما گذاشتیم؛ از اینرو نباید از انفاق کردن بخشی از طیبات و پاکیزه‌ها و «سرگل» آن در راه خدا، دریغ ورزید.

سپس برای تأکید هر چه بیشتر می‌افزاید: «به سراغ قسمت‌های ناپاک نروید تا از آن، انفاق کنید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن را بپذیرید؛ مگر از روی اِغماض و کراهت».

از آنجا که برخی از مردم عادت دارند که همیشه از اموال بی‌ارزش و آنچه تقریباً از مصرف افتاده است و قابل استفاده‌ی خودشان نیست انفاق کنند و این گونه انفاق‌ها، علاوه بر این که سود چندانی به حال نیازمندان ندارد، یک نوع اهانت و تحقیر نسبت به آن‌ها است و موجب تربیت معنوی و پرورش روح انسانی نیز نمی‌باشد، این جمله، به صراحت مردم را از این کار نهی می‌کند و آن را با دلیل لطیفی همراه می‌سازد؛ و آن، این که: شما خودتان حاضر نیستید این گونه اموال را بپذیرید، مگر از روی کراهت و ناچاری! چرا درباره‌ی برادران مسلمان - و از آن بالاتر، خدایی که در راه او انفاق می‌کنید و همه چیز شما از او است - راضی به این کار می‌شوید!.

در حقیقت، این آیه، به نکته‌ی لطیفی اشاره می‌کند که در انفاق در راه خدا، یک طرفش مؤمنان نیازمندند و طرف دیگر آن، خدای بی‌نیاز؛ و بااین حال، اگر اموال پست و بی‌ارزش انتخاب شود، از یک سو، تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علی‌رغم تهیدستی، مقام بلندی از ایمان و انسانیت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر، سوء ادبی نسبت به مقام شامخ پروردگار. بنابراین رسیدن به مقام نیکوکاران واقعی، شرایط زیادی دارد که یکی از آن‌ها، انفاق کردن از اموالی است که مورد علاقه‌ی انسان است؛ زیرا عشق و علاقه‌ی واقعی به خدا و احترام به اصول انسانیت و اخلاقی، آن گاه روشن می‌شود که انسان بر سر دوراهی قرار گیرد؛ در یک طرف، مال و ثروت یا مقام و منصبی قرار داشته باشد که مورد علاقه‌ی شدید اوست؛ و در طرف مقابل، خدا و حقیقت و عواطف انسانیت و نیکوکاری. اگر از اوّلی به خاطر دوّمی صرف‌نظر کرد، معلوم می‌شود که در عشق و علاقه‌ی خود صادق است؛ و اگر تنها در این راه از موضوعات جزئی حاضر بود صرف‌نظر کند، معلوم می‌شود عشق و علاقه‌ی معنوی او نیز به همان پایه است و این مقیاسی است برای سنجش ایمان و شخصیت.

به هر حال، هیچ‌گونه شک و تردیدی نیست که انفاق در راه خدا، برای تقرّب و نزدیکی حاصل نمودن به ذات پاک خداست و مردم، هنگامی که می‌خواهند به سلاطین و شخصیت‌های بزرگ، تقرّب و نزدیکی جویند، بهترین اموال خود را به عنوان تحفه و هدیه، برای آن‌ها می‌برند - در حالی که آن‌ها، انسان‌های ضعیفی همچون خودشان هستند - از اینرو، چگونه ممکن است انسان به خداوند بزرگی که تمام عالم هستی از اوست، به وسیله‌ی اموالی بی‌ارزش و از مصرف افتاده، تقرّب و نزدیکی جوید؛ و این که می‌بینیم در زکاتِ واجب و حتّی در قربانی نباید از نوع نامرغوب استفاده کرد، نیز در همین راستا است.

قربانی، در واقع نذری از سوی انسان مسلمان به بارگاه خداوند است؛ از این رو واجب است که بر حسب توانایی، جانور خوب و سالم را برای قربانی انتخاب نماید، و خیلی زشت و ناپسند و نادرست است که جانور لنگ، کور، کر، لاغر، گوش بریده، شاخ شکسته و معیوب را تقدیم بارگاه الهی نماید؛ و حال آن که خداوند می‌فرماید:

 ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٩٢ [آل عمران: 92].

«به نیکی (کامل که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمی‌یابید، مگر آن که از آنچه دوست می‌دارید (در راه خدا) ببخشید؛ و هر آنچه را ببخشید (کم یا زیاد، بی‌ارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است».

به هر حال، باید این فرهنگ قرآنی در میان همه‌ی مسلمانان، زنده و احیاء شود که برای انفاق و قربانی، بهترین‌ها و برترین‌ها را انتخاب نمایند.

1466 - [14] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُضَحِّی بِکَبْشٍ أَقْرَنَ فَحِیلٍ یَنْظُرُ فِی سَوَادٍ وَیَأْکُلُ فِی سَوَادٍ وَیَمْشِی فِی سَوَادٍ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ([25]).

1466- (14) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج (در روز عید قربان)، قوچِ شاخدار و چاق و تنومندی را قربانی کردند که اطراف چشمان، دهان و پاهای آن، سیاه رنگ بود.

 [این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «فحیل»: حیوانی نر قوی؛ قوچی که چاق و فربه و تنومند و قوی هیکل باشد.

«ینظر فی سواد»: کنایه از سیاه بودن اطراف چشمان قوچ است.

«یأکل فی سواد»: کنایه از سیاه رنگ بودن دهان قوچ است.

«یمشی فی سواد»: کنایه از سیاه رنگ بودن پاهای آن قوچ است.

از این حدیث و دیگر روایات، دانسته می‌شود که بهترین حیوان برای قربانی، قوچ شاخداری است که در اطراف چشم‌ها و پاهایش، خطوط سیاه رنگ قرار داشته و به اندازه‌ی کافی چاق و جوان باشد؛ زیرا رسول خدا ج قربانی نمودن چنین حیوانی را دوست می‌داشتند.

1467 - [15] (صَحِیح)

وَعَن مجاشع مِنْ بَنَى سُلَیْمٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَقُولُ: «إِنَّ الْـجَذَعَ یُوفِی مِمَّا یُوفِی مِنْهُ الثَّنِیُّ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ وَابْن مَاجَه([26]).

1467- (15) مجاشع بن بنی سُلیم س گوید: رسول خدا ج می‌فرمودند: «همچنان که حیوان «ثَنی» برای قربانی کفایت می‌کند، با «جزع» نیز قربانی ادا می‌گردد و در این زمینه، کارآمد و بسنده است».

 [این حدیث را ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «الجذع»: واژه‌ی «جذع»، به میشی اطلاق می‌گردد که شش ماه را تکمیل نموده باشد و به گونه‌ای چاق و فربه باشد که به دلیل چاقی و تنومندی، میان آن و میان گوسفندانی که یک سال را تکمیل کرده‌اند، فرقی گذاشته نشود.

«الثَّنی»: «ثَنی» در گوسفند، آن است که یک سال کامل را به پایان آورده باشد و در سال دوّم داخل گردیده باشد؛ و «ثَنی» از گاو، آن است که دو سال را کامل نموده و در سال سوّم داخل شده باشد؛ و «ثَنی» در شتر، آن است که پنج سال را کامل نموده و در سال ششم داخل شده باشد.

به هر حال؛ اگر از میان میش‌ها، گوسفندی به سنّ «ثَنی» نرسیده بود، بلکه در میان میش‌ها، گوسفندی بود که شش ماه را کامل کرده و به گونه‌ای چاق و فربه بود که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده است، فرقی گذاشته نشود و اگر چنانچه با گوسفندانی که یک سال را تکمیل کرده‌اند، قاطی شود، شخص بیننده، نتواند در میان آن‌ها فرق بگذارد، در این صورت، قربانی کردن آن، جایز است.

1468 - [16] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «نِعْمَتِ الْأُضْحِیَّةُ الْـجذع من الضَّأْن». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([27]).

1468- (16) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «چه نیک قربانی‌ای است گوسفندی که شش ماه را تکمیل نموده و به گونه‌ای چاق و فربه است که به دلیل چاقی و تنومند بودن، میان آن و سایر گوسفندانی که یک سال را تکمیل کرده‌اند، فرقی گذاشته نشود».

 [این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «نعمت»: چه خوب است! چه عالی است. «نِعْمَ»، فعل غیرمنصرف است که برای مدح و تعریف و سپاس و آفرین به کار می‌رود؛ و گاهی به آخر آن، «ما» افزوده می‌شود؛ مانند: «ان تبدوا الصدقات فنعمـا هی»: «اگر صدقه‌ها را آشکارا بدهید، پس نیکوست».

«الاضحیة»: گوسفندی را که در چاشتگاه روز عید اَضحی به قصد عبادت و تقرّب به خداوند ذبح می‌کنند، «اضحیة» یا «قربانی» می‌گویند. به دیگر سخن، «قربانی» و «اضحیة»، عبارت از ذبح کردن چهارپایانی در روز عید قربان و ایام تشریق به منظور نزدیکی و تقرّب به خداوند بلند مرتبه است.

به تعبیری دیگر، حیوانی که در ایام قربانی با نیت انجام فرمان خدا و رسول او، ذبح می‌شود، بدان «قربانی» یا «اضحیة» می‌گویند.

و خود واژه‌ی «اُضحیة» (با تشدید یاء) حیوانی است که به منظور تقرّب و نزدیکی حاصل نمودن به خداوند، در روز عید قربان یا ایام التشریق ماه ذی الحجّه، ذبح و سر بریده می‌شود.

1469 - [17] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فِی سَفَرٍ فَحَضَرَ الْأَضْحَى فَاشْتَرَکْنَا فِی الْبَقَرَةِ سَبْعَةٌ وَفِی الْبَعِیرِ عَشَرَةٌ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غریبٌ([28]).

1469- (17) عبدالله بن عباس س گوید: در سفری با رسول خدا ج بودیم؛ عید قربان فرا رسید؛ از این رو، هر هفت نفرمان در یک گاو؛ و هر ده نفرمان، در یک شتر، شریک شدیم.

 [این حدیث را ترمذی، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن و غریب است].

شرح: برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و پژوهشگران حدیثی گفته‌اند: این حدیث، با حدیث شماره 1458، منسوخ گردیده است؛ آنجا که جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«البقرة عن سبعة والجزور عن سبعة» (مسلم 2/955، ح (352-1318)؛ ابوداود 3/239، ح 2808؛ و نسایی 7/222، ح 4393).

«گاو و شتر، از جای هفت نفر قربانی می‌شود؛ (یعنی هفت نفر از مسلمانان، می‌توانند در گاو یا گاومیش و یا شتر، شریک شوند و آن را قربانی نمایند)».

و علاوه از آن، این حدیث با روایت صحیح دیگر که بیانگر آن است که شتر برای هفت نفر کفایت می‌کند، معارض است، از این رو، آن را ترک کرده و بدان روایات عمل می‌شود؛ زیرا در این موضوع که شتر برای چند نفر کفایت می‌کند، شک و تردید وجود دارد؛ بنابراین، آن را ترک کرده و به حدیث مورد اتفاق همه، عمل می‌کنیم؛ چون در شریک شدن هفت نفر، هیچ روایت و هیچ فردی اختلاف ندارد.

1470 - [18] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا عَمِلَ ابْنُ آدَمَ مِنْ عَمَلٍ یَوْمَ النَّحْرِ أَحَبَّ إِلَى الـلّٰهِ مِنْ إِهْرَاقِ الدَّمِ وَإِنَّهُ لَیُؤْتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِقُرُونِهَا وَأَشْعَارِهَا وَأَظْلَافِهَا وَإِنَّ الدَّمَ لَیَقَعُ مِنَ الله بمَکَان قبل أَن یَقع بِالْأَرْضِ فیطیبوا بهَا نفسا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَابْن مَاجَه([29]).

1470- (18) عایشه می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در روز عید قربان (دهم ذی الحجّه)، هیچ عملی از فرزندان آدم به پیشگاه خداوند بلند مرتبه، بهتر و پسندیده‌تر و محبوبتر و خوشایندتر از ریختن خون و قربانی کردن نیست؛ و بی‌گمان، حیوان قربانی در روز رستاخیز، همراه با شاخها، موها و سُم‌های خود برانگیخته می‌شود و پا به صحرای محشر می‌گذارد.

و پیش از‌ آن که خون قربانی، بر زمین بریزد، مورد قبول و پذیرش خداوند بلند مرتبه قرار می‌گیرد؛ پس حال که چنین است، با طیب خاطر و دل باز، قربانی کنید».

[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کرده‌اند]

شرح: «اهراق الدّم»‌: ریختن خون؛ قربانی کردن؛ سر‌بریدن حیوان قربانی.

«بقرونها»: «قرون» جمع «قرن»‌ به معنای: شاخ.

«اشعارها»: «اشعار» جمع «شعر» به معنای: موی.

«اظلاف»: جمع «ظلف»، به معنای: سُم.

«فطیبوا بها نفساً»: پس با آرامش خاطر و رضایت خاطر و مسّرت تمام، قربانی کنید.

1471 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ أَیَّامٍ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ أَنْ یُتَعَبَّدَ لَهُ فِیهَا مِنْ عَشْرِ ذِی الْحِجَّةِ یَعْدِلُ صِیَامُ کُلِّ یَوْمٍ مِنْهَا بِصِیَامِ سَنَةٍ وَقِیَامُ کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْهَا بِقِیَامِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ إِسْنَادُهُ ضَعِیف([30]).

1471- (19) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هیچ روزی از روزها، برای عبادت کردن خداوند در آن، بهتر و پسندیده‌تر از ده شب (اول) ماه ذی‌الحجّه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه نیست؛ روزه‌ی هر روز از ده روز اول ذی‌الحجّه، با روزه گرفتن یک سال و شب زنده‌داری هر شب از ده شب اول ذی‌الحجّه، با شب زنده‌داری کردن شب قدر (لیلة القدر)، برابری می‌کند».

[این حدیث را ترمذی و ابن‌ماجه روایت کرده اند؛ و ترمذی گفته است: اِسناد این حدیث، ضعیف است].

شرح: «یُتَعَبّد له فیها»: درآن روزها، خداوند، مورد عبادت و پرستش قرار بگیرد؛ در آن روزها، عبادت خدا شود.

«لیلة القدر»: شب بزرگوار و ارزشمند (دخان/3)؛ شب ارزشیابی و تعیین سرنوشت (دخان/4).

شب قدر، بزگوار و ارزشمند است؛ چون قرآن در آن نازل شده است و سراسر نور و رحمت و خیر و برکت و سلامت و سعادت و از هر جهت، بی‌نظیر است. شب قرآن و جشن سالانه‌ی این کتاب بزرگ آسمانی و سرنوشتساز بشریت است؛ و به عقیده‌ی برخی، شب تقدیر و تعیین است و در آن، مجدّداً مقدّرات و سرنوشت انسانها مقدّر و معین میگردد و خداوند دستور اجرای احکام خود را به دست فرشتگان میسپارد.

شب قدر در ماه رمضان است؛ به دلیل آیه 185سوره‌ی بقره؛ امّا در کدام شب؟ روشن نیست و در حدود چهل قول مختلف پیرامون آن بیان شده است؛ لیکن از هفدهم رمضان تا آخر آن، به ویژه در شبهای طاق، رأی بسیاری از علما و صاحب نظران اسلامی است.

حال، باید به چند پرسش درباره‌ی «شب قدر» پاسخ گفت:

1-  چرا این شب، شب قدر نامیده شده است؟ در پاسخ بدین سؤال، سخن بسیار گفته‌اند؛ از جمله:

الف) شب قدر به این جهت «قدر» نامیده شده است که تمام مقدّرات بندگان در تمام سال، در آن شب، تعیین می‌شود؛ شاهد این معنا، سوره‌ی دخان است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

 ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةٖ مُّبَٰرَکَةٍۚ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ٣ فِیهَا یُفۡرَقُ کُلُّ أَمۡرٍ حَکِیمٍ٤ [الدخان: 3-4].

«ما قرآن را در شب پر خیر و برکتی فرو فرستاده‌ایم. ما همواره بیم دهنده‌ی (کافران و مشرکان و ظالمان، با ارسال پیامبران به سویشان) بوده‌ایم (و کتاب‌ها برایشان فرو فرستا‌ده‌ایم. این قرآن هم آخرین حلقه از این سلسله است). در این شب مبارک، هر گونه کار حکیمانه‌ای (که انسان را به حقیقت آشنا و به سعادت برساند و او را از باطل و شقاوت دور گرداند، از سوی خدا) بیان و مقرّر گشته است».

این بیان، هماهنگ با روایات متعددی است که بیانگر آن است که در آن شب، مقدّرات یک سال انسانها تعیین میگردد و ارزاق و سرآمد عمرها و امور دیگر، در آن شب مبارک، تفریق و تبیین می‌شود.

البته این امر، هیچ گونه تضادّی با آزادی اراده‌ی انسان و مسأله‌ی اختیار ندارد؛ زیرا که تقدیر الهی به وسیله‌ی فرشتگان بر طبق شایستگیها و لیاقتهای افراد و میزان ایمان و تقوا و پاکی نیت و اعمال آنها است.

یعنی برای هر کس، آن چیزی را مقدّر می‌کنند که لایق آن است؛ یا به تعبیری دیگر زمینههایش از ناحیه خود او فراهم شده است؛ و این، نه تنها منافاتی با اختیار ندارد، بلکه تأکیدی بر آن نیز است.

ب) برخی نیز گفته‌اند که آن شب را از این جهت شب قدر نامیده‌اند که دارای قدر و شرافت عظیمی است.

 ج) گاه نیز گفته‌اند: به خاطر آن، شب قدر را بدین نام خوانده‌اند که قرآن با تمام قدر و منزلتش بر رسول والاقدر و به وسیله‌ی فرشته‌ی صاحب قدر، فرو فرستاده شده است.

د) یا این که شبی است که مقدّر شده است که قرآن در آن نازل گردد.

ه) یا این که کسی‌که آن شب را با عبادت و شب زنده‌داری احیا کند، صاحب قدر و مقام و منزلت می‌شود.

و) یا این که در آن شب، آن قدر فرشتگان نازل می‌شوند که عرصه‌ی زمین بر آن‌ها تنگ می‌شود؛ چون تقدیر به معنای «تنگ گرفتن» نیز آمده است؛ مانند: ﴿...وَمَن قُدِرَ عَلَیۡهِ رِزۡقُهُ [الطلاق: 7]. «و کسانی که رزق بر آن‌ها تنگ شود (یعنی تنگدست هستند)». ناگفته نماند که جمع میان این تفسیرها، در مفهوم گسترده‌ی «لیلة القدر» به طور کامل ممکن است؛ هر چند که تفسیر اول، از همه مناسبتر و معروفتر است.

2-  شب قدر کدام شب است؟

در این که «لیلة القدر» در ماه رمضان است، هیچگونه تردیدی نیست؛ زیرا که جمع میان آیات قرآن، همین معنا را اقتضا می‌کند؛ از یک سو، خداوند میفرماید: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ [البقرة: 185]؛ «ماه رمضان است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است».

و از سوی دیگر میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١ [القدر: 1]؛ «ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاده‌ایم».

ولی در این که «لیلة القدر» در کدام شب از شبهای ماه رمضان است؟ گفتگو بسیار است و در حدود چهل قول مختلف، پیرامون آن بیان شده است؛ لیکن از هفدهم رمضان تا آخر آن، به ویژه در شبهای طاق، رأی بسیاری از علماء است.

3-   حال سؤال اینجاست که چرا شب قدر، مخفی است؟1

بسیاری از علما و صاحب نظران اسلامی، بر این باورند که مخفی بودن شب قدر در میان شبهای سال، یا در میان شبهای ماه مبارک رمضان، برای این است که مردم به همه‌ی این شبها اهمیت دهند؛ همان گونه که خداوند رضا و خشنودی خود را در میان انواع طاعتها و عبادتها پنهان کرده است تا مردم به همه‌ی طاعتها و عبادتها، روی آورند و غضبش را در میان معاصی و گناهان پنهان کرده است تا از همه بپرهیزند؛ و دوستانش را در میان مردم، مخفی کرده است تا همه را احترام کنند و اجابت را در میان دعاها، پنهان کرده است تا به همه‌ی دعاها، روی آورند؛ و اسم اعظم را در میان اسمهایش مخفی ساخته تا همه را بزرگ دارند؛ و وقت مرگ را مخفی ساخته است تا در همه حال آماده باشند.

4-   چگونه شب قدر، برتر از هزار ماه است؟

ظاهر امر این است که بهتر بودن این شب از هزار ماه، به خاطر ارزش عبادت و احیای آن شب است؛ و روایات، فضیلت و برتری «لیلة القدر» و فضیلت عبادت آن که در منابع حدیثی فراوان است، این معنا را به طور کامل تأیید میکند.

علاوه بر این، نزول قرآن در این شب و نزول برکتها و رحمتهای الهی در آن، سبب می‌شود که از هزار ماه برتر و والاتر باشد.

5-   چرا قرآن در شب قدر نازل شد؟

از آنجا که در شب قدر، سرنوشت انسانها برای یک سال - بر طبق لیاقتها و شایستگیهای آنها - تعیین میشود، باید آن شب را بیدار بود و به عبادت ایستاد و توبه کرد و خودسازی نمود و به درگاه خدا، رفت و لیاقتی بیشتر و بهتر برای رحمت او پیدا کرد.

آری؛ در لحظاتی که سرنوشت ما تعیین میشود، نباید انسان در خواب غفلت و از همه چیز غافل و بی‌خبر باشد که در این صورت، سرنوشت غمانگیزی خواهد داشت!

قرآن کریم - چون یک کتاب سرنوشت ساز است و خط سعادت و خوشبختی و هدایت انسانها در آن مشخّص شده است - باید در شب قدر (شب تعیین سرنوشتها) نازل گردد؛ و چه زیباست رابطه‌ی میان «قرآن» و «شب قدر»! و چه پر معناست پیوند این دو با یکدیگر!.

6-   آیا شب قدر، در مناطق مختلف، یکی است؟

همه می‌دانند که آغاز ماههای قمری در همه‌ی بلاد یکسان نیست و ممکن است در منطقهای، امروز اول ماه باشد و در منطقه‌ی دیگری، دوم ماه. بنابراین، شب قدر نمیتواند یک شب معین در سال بوده باشد؛ و بدین ترتیب، هر کدام باید برای خود شب قدری داشته باشند؟

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می‌شود؛ و آن، این‌که:

شب، همان سایه‌ی نیمکره‌ی زمین است که بر نیمکره‌ی دیگر میافتد؛ و همه میدانند که این سایه، همراه گردش زمین در حرکت است و یک دوره‌ی کامل آن در بیست و چهار ساعت انجام میشود؛ بنابراین، ممکن است شب قدر، یک دوره‌ی کامل شب به دور زمین باشد؛ یعنی مدّت بیست و چهار ساعت تاریکی که تمام نقاط زمین را زیر پوشش خود قرار میدهد، شب قدر است که آغاز آن از یک نقطه شروع میشود و در نقطه‌ی دیگر، پایان میگیرد. (ر. ک: تفسیر نمونه، ج27 صص187-192)


فصل سوّم

1472 - [20] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَن جُنْدُب بن عبد الله قَالَ: شَهِدْتُ الْأَضْحَى یَوْمَ النَّحْرِ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَلَمْ یَعْدُ أَن صلى وَفرغ من صلَاته وَسلم فَإِذا هُوَ یرى لَحْمَ أَضَاحِیٍّ قَدْ ذُبِحَتْ قَبْلَ أَنْ یَفْرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ فَقَالَ: «مَنْ کَانَ ذَبَحَ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ أَوْ نُصَلِّیَ فَلْیَذْبَحْ مَکَانَهَا أُخْرَى». وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ صَلَّى النَّبِیُّ ج یَوْمَ النَّحْرِ ثُمَّ خَطَبَ ثُمَّ ذَبَحَ وَقَالَ: «مَنْ کَانَ ذَبَحَ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ فَلْیَذْبَحْ أُخْرَى مَکَانَهَا وَمَنْ لَمْ یَذْبَحْ فلیذبح باسم الله»([31]).

1472- (20) جندب بن عبدالله س گوید: در روز عید قربان، با رسول خدا ج بودم و به محض این که نماز گزاردند و سلام نماز گفتند و آن را به پایان رساندند، ناگهان نگاهشان به گوشت‌های قربانی افتاد که پیش از آن که پیامبر ج از نماز عیدشان فارغ شوند، ذبح شده بودند؛ از این‌رو، آن حضرت ج فرمودند:

«کسی که پیش از آن که نماز عید بخواند _یا فرمودند: پیش از آن که ما نماز عید بخوانیم - قربانی کند، باید (پس از نماز عید،) حیوان دیگری را به جای آن قربانی کند».

در روایتی دیگر این چنین آمده است:

جندب بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در روز عید قربان نماز گزاردند؛ آن گاه به ایراد خطبه‌ی عید پرداختند و پس از آن، قربانی کردند و فرمودند:

«هر کسی‌که پیش از گزاردن نماز عید قربانی کند، باید (پس از نماز عید،) حیوان دیگری رابه جای آن قربانی کند و کسی‌که قبل از نمازعید، حیوانی را سر نبریده باشد، باید بعد از نماز عید، با نام خدا قربانی کند».

‍[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند]

شرح: در اینجا به چهار نکته باید اشاره کرد:

1-  قربانی کردن از دیدگاه برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، سنّت مؤکد رسول خدا ج است؛ چون از پیامبر گرامی خدا ج روایت شده است که ایشان دو قوچ شاخدار و سالم را برای خود و خانواده‌ی خویش قربانی کردند و فرمودند:

«اللهم هذا عن محمد وآله وکلّ من لم یُضحّ من امّته»؛ «بار خدایا! این قربانی از آنِ محمد ج و خانواده‌ی او؛ و از آنِ هر که از امّت وی که قربانی نکرده است».

امام ابوحنیفه/گوید: قربانی کردن واجب است. «واجب» از دیدگاه امام ابوحنیفه;، بالاتر از «سنّت» و پایین تر از «فرض» است.

امام ابوحنیفه/بر این باور است که بر ذمه‌ی هر شخص توانگر و بی‌نیاز، قربانی کردن واجب است؛ و به این حدیث استدلال می‌کند که پیامبر ج فرمود: «من کان عنده سعة ولم یُضحّ فلا یقربنّ مصلّانا»؛ «هر کس که توانگر باشد و قربانی انجام نداده باشد، نزدیک مسجد ما نگردد».

امام ابوحنیفه، از این حدیث استدلال می‌کند که قربانی کردن واجب است.

2-  زمان و موعد قربانی:

زمان قربانی، بعد از نماز عید (یعنی بعد از تمام شدن سریعترین نماز عید در شهر) آغاز میشود؛ و ذبح حیوان قبل از آن، «قربانی» محسوب نمیگردد. پیامبر اکرم ج مقرّر فرمودند که ذبح حیوان قبل از نماز عید، گوشتِ صدقه و خیرات به شمار میآید، نه به عنوان عبادت و تقّرب؛ تا آنجا که اگر تمامی گوشت آن حیوان را نیز به فقرا و مستمندان دهد، مشمول صدقه خواهد شد و از ثواب و پاداش «قربانی» بهرهمند نخواهد گردید؛ زیرا قربانی کردن عبادت است و عبادات همچون نماز، دارای حدود و اوقات معینی است که باید در وقت خود انجام پذیرد و از حدّ و مرز، تجاوز ننماید.

آیا می‌توان نماز ظهر را قبل از فرارسیدن وقت آن، ادا نمود؟ قطعاً جواب منفی است! قربانی هم همان‌گونه دارای وقت معینی است. در برخی از کشورها، مردم در شب عید قربان، به ذبح حیوان قربانی می‌پردازند که این یک اشتباه محض است و موجب تضییع سنّت و تضییع ثواب و پاداش قربانی می‌گردد و اعاده‌ی قربانی بر او لازم می‌آید.

وقت ذبح قربانی از طلوع صبح صادقِ روز عید شروع میشود؛ و برای مردم شهر درست نیست که پیش از برگزاری مراسم نماز عید قربان و قبل از نماز قربانی نمایند؛ بلکه زمان ذبح حیوان قربانی، پس از برگزاری مراسم نماز عید قربان است و قبل از نماز، به هیچ وجه قربانی جایز نیست؛ امّا میتوان آن را تا سه روز «ایام التشریق» ذبح نمود.

از این رو، اگر فردی، قربانی خویش را پیش از نماز عید ذبح کرد، در آن صورت بر وی لازم ست که قربانیاش را اعاده کند؛ زیرا جندب بن سفیان بجلی س گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «هر کس قبل از نماز عید، قربانی کند، باید بعد از نماز، حیوان دیگری را به جای آن قربانی نماید» (بخاری و مسلم).

در روستاهایی که در آنجا نماز عید قربان برگزار نمیشود، اگر مردم آنجا، پس از طلوع صبح صادق روز عید، قربانیهای خویش را ذبح نمودند، در آن صورت، قربانیشان درست است.

و ذبح قربانی، در روز عید و در دو روز پس از آن، درست می‌باشد؛ و هرگاه آفتابِ روز دوازدهم ذیالحجّه غروب کرد، وقت قربانی نیز به پایان میرسد؛ و بهترین وقت برای قربانی، روز اول و پس از آن، روز دوم و در آخر، روز سوّم میباشد.

و اگر فردی، قربانی خویش را در یکی از شبهای این روزها ذبح کرد، در آن صورت این کار با کراهیت جایز است؛ زیرا احتمال دارد که برخی از رگهای حیوان به خاطر تاریکی شب، بریده نشود.

3-  هر اندازه حیوان قربانی چاق و فربه و بهتر و سالمتر باشد، ثواب و پاداش آن بیشتر است؛ زیرا که آن هدیه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه است و بر انسان مسلمان لازم است که بهترین چیز را تقدیم ذات معبود نماید؛ نه اهدای چیزی که از نظر انسان، مورد کراهت و منفور باشد.

اختصاص دادن حیوانی که بسیار لاغر، یا کور، یا لنگ، یا شاخ شکسته باشد، یا هر عیب دیگری که داشته باشد، برای قربانی جایز نیست...

مسلمان باید تمیزترین و پاکیزهترین را در راه تقّرب به خدا اهداء نماید؛ و همان طور که بیان شد، قربانی عبارت است از هدیه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه؛ و این آزمونی برای انتخاب بنده‌ی خداست که چه چیزی را به پیشگاه الهی اهدا مینماید؛ و طبعاً انتخابهای خوب را ذوقها و سلیقههای سالم میتوانند داشته باشند. خداوند گوشت و خون حیوان قربانی ما را نمیخواهد، بلکه تقوا و پارسایی شما را میخواهد.

4-  درست نیست که به جای ذبح حیوان قربانی، بهای آن صدقه و خیرات شود؛ زیرا ذبح حیوان، یکی از شعائر اسلام است و موجب تقرّب به دربار خداوند بلند مرتبه خواهد بود؛ ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ٢ [الکوثر: 2]؛ «برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن».

ما مسلمانان هم، عمل قربانی را انجام میدهیم به پیروی از سنّت پدرمان ابراهیم7 و یادآوری آن واقعه‌ی مهم که راجع به قربانی ابراهیم7 روی داد، آن هنگام که در خواب بدو وحی شد که فرزندش اسماعیل7 را قربانی کند و او هم فرمان وحی را اجابت کرد و با وجود آن همه شوق و علاقهای که در آن دوران پیری و غربت به فرزند نوجوانش داشت و پس از آن مدّت زمان طولانی که در تمنّا و آرزوی فرزند به سر برده بود و بالاخره، خداوند فرزند حلیمی بدو عطا فرموده بود و ابراهیم7 همۀ امیدها و آرزوهای خود را به آ ن فرزند بسته بود، در جهت اطاعت فرمان پروردگار، در راستای آن رؤیای صادقه، نزد فرزند و جگر گوشهاش رفت تا او را به قربانگاه ببرد و قربانیاش کند؛ این یک امتحان بود... امتحانی سخت و مشکل، درباره‌ی پدری در این سنّ و سال و در چنین شرایطی با پسری نجیب و حلیم، پس از رسیدن به دوران نوجوانی، درسنّ و سالی که همه‌ی امیدها و آرزوها به او بسته میشود؛ در چنین موقعیتی از جانب خداوند فرمان میآید که: فرزندت را قربانی کن!.

خداوند می‌‌خواهد قلبِ خلیل خود ابراهیم7 را بیازماید که آیا پیوسته در پیشگاه معبودش خالص و مخلص است؛ یا این که به این فرزند، تعلّق خاطر پیدا کرده و قلبش به او مشغول است! این یک آزمایش روشن و امتحان دقیق و مشکل بود؛ ولی ابراهیم7 در این آزمون موفّق گردید.

از این رو، به سوی فرزندش رفت. نمیخواست که با زور یا غافلگیری دست او را بگیرد و ببرد. قضیه را با او در میان میگذارد و به او میگوید:

﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ [الصافات: 102].

«ای پسرک من! من در خواب چنین می‌بینم که تو را سر می‌برم! پس ببین چه به نظرت می‌آید»؟

پسر نیز بدون هیچ دلهره و شک و تردید، بلکه با اطمینان مؤمنانه و ایمان محکم، میگوید:

)... یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ...( (صافات/102)

«ای پدر من! هر آنچه را که مأمور شده‌ای انجام ده و امر پروردگارت را اجرا کن».

﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ [الصافات: 102]

«عنقریب به خواست خدا، مرا از شکیبایان خواهی یافت».

این، سخنی است سرشار از ایمان، نیرو، تواضع و توکل به خداوند بلند مرتبه. وی با حالتی قهرمانانه و روحیهای شجاعانه، اقدام به این کار نکرد، بلکه آن را موکول به مشیت الهی نمود. در گفتار: ﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ کار را به خدا ارجاع داد و موکول نمود؛ یعنی فقط ذات خداوند است که به انسان، یقین و صبر و قوّت اعصاب میبخشد.

﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا[الصافات: 103]؛ «وقتی هردو (پدر و پسر) تن در دادند»؛ یعنی وقتی پدر و فرزند، خود را واگذار فرمان خدا کردند و پسر گردن خود را تسلیم پدر نمود ﴿وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ [الصافات: 103]؛ «و پدر، پسر را با پیشانی روی خاک افکند»؛ یعنی وقتی ابراهیم7 اسماعیل7 را روی پیشانی افکند و خواست فرمان خدا را اجرا نماید، بشارت و مژده رسید که:

﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ أَن یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ١٠٦ وَفَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ١٠٧ [الصافات: 104-107].

«ابراهیم را فریاد زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی؛ ما این‌گونه به نیکو‌کاران پاداش می‌دهیم؛ این آزمایش، مسلّماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است. ما قربانی بزرگی را فدا و بلاگردان او کردیم».

به هر حال، جبرئیل7 قوچی را خدمت ابراهیم7 آورد و به وی گفت: این قوچ را به جای فرزندت قربانی کن. از آن تاریخ تا کنون، قربانی سنّت شده و به یاد آن خاطره و با یادآوری آن ماجرا، ما مسلمانان نیز قربانی میکنیم.

ملّتها، پیوسته در صددند که رویدادها و وقایع تاریخی خود را جاودانه گردانند و برخی از رویدادهای تاریخی خود را از جمله «روز استقلال»، «روز تبعید»، «روز پیروزی» و امثال آن را جشن گیرند. امّت اسلامی نیز چنین روزی را از ایام الله، از ایام انسانیت، از ایام ایمان به شمار میآورد؛ این روز، روز بروز یک قهرمانی جاویدان در صحنه‌ی تاریخ امّت اسلامی است که خداوند بلند مرتبه با قرار دادن شعار قربانی در مناسک حجّ، آن خاطره را جاویدان ساخته است. مسلمانان، به یاد آن روز، قربانی می‌کنند و این، یک سنّت ابراهیمی است و ثواب و پاداش آن، به مراتب بیشتر از صدقه دادن با بها و پول قربانی است؛ اگر بنا باشد که هرکس قیمت قربانیهای خود را صدقه بدهد، این شعار مهم اسلامی، از رونق افتاده و از میان خواهد رفت؛ از این رو، اسلام خواهان این است که چنین شعار و نُسُکی احیا گردد؛ بنابراین شکی نیست که نمیتوان به جای ذبح حیوان قربانی، بهای آن را صدقه و خیرات نمود.

1473 - [21] (صَحِیح)

وَعَنْ نَافِعٍ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ قَالَ: الْأَضْحَى یَوْمَانِ بعد یَوْم الْأَضْحَى. رَوَاهُ مَالک([32]).

1473- (21) نافع س گوید: عبدالله بن عمر س گفته است: قربانی کردن در دو روز پس از روز عید، انجام می‌گیرد (که در مجموع، سه روز خواهد شد).

[این حدیث را مالک روایت کرده است]

شرح: «مثله»: عادت محدثان و راویان و ناقلانِ حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای این‌که کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن می‌گویند: «نحوه» یا «مثله».

و فرق واژه‌ی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»، در روایت و احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث[که با سندهای مختلف روایت شده‌اند] از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.

و برخی از علماء عکس این قضیه را بیان داشته‌اند و گفته‌اند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث، از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنان‌که پیشتر نیز گفته شد، قول اول، مشهورتر و صحیح‌تر است.

1474 - [22] (ضَعِیف)

وَقَالَ: وَبَلَغَنِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ مثله([33]).

1474- (22) و مالک بن انس/گوید: از علی بن ابی طالب س نیز حدیثی نظیر روایت بالا - و در لفظ و معنا - به من رسیده است.

«الاضحی یومان بعد یوم الاضحی»:

قربانی کردن، عبادت و تقرّب جستن به سوی خدوند است. بعضی از عبادتها و تقرّبها، محدود به وقت و زمان معینی هستند که قربانی کردن هم از این نوع میباشد و وقت آن، محدود به بعد از نماز عید قربان است. اگر در شهری بیشتر از یک نماز عید برگزار شود، زمان قربانی کردن، پس از فارغ شدن از نخستین نماز عید است و میتوان کشتن حیوان را به روز دوم و هم‌چنین روز سوم که «ایام التشریق» نامیده میشود، به تأخیر انداخت.

به هر حال؛ زمان و موعد قربانی، بعد از نماز عید (یعنی بعد از تمام شدن سریعترین نماز عید در شهر) آغاز میشود؛ و ذبح حیوان قبل از آن، «قربانی» محسوب نمیگردد. پیامبر ج مقرّر فرمودند که ذبح حیوان قبل از نماز عید، گوشت صدقه و خیرات به شمار میآید، نه به عنوان عبادت و تقرّب؛ از آنجا که اگر تمامی گوشت آن حیوان را نیز به فقرا و مستمندان دهد، مشمول ثواب صدقه خواهد شد و از ثواب و پاداش قربانی، بهرهمند نخواهد گردید؛زیرا قربانی کردن،عبادت است و عبادات، همچون نماز، دارای حدود و اوقات معینی است که باید در وقت خودش انجام پذیرد و از حدّ و مرز تجاوز ننماید.

آیا میتوان نماز ظهر را قبل از فرا رسیدن وقت آن، ادا نمود؟ قطعاً، جواب منفی است! قربانی هم همانگونه دارای وقت معینی است. در بعضی از کشورها، برخی از مردم در شب عید قربان، به ذبح حیوان قربانی میپردازند که این، یک اشتباه محض است و موجب تضییع سنّت و تضییع ثواب قربانی میگردد و اعاده‌ی قربانی، بر او لازم میآید.

وقت قربانی بعد از نماز عید، شروع میشود و تا دو روز بعد از آن ادامه دارد.

یک سؤال:

برخی میگویند: ما منکر فلسفه و اهمیت قربانی و اثرات تربیتی آن نیستیم، امّا چه لزومی دارد که در اوقات معینی انجام شود؛ آیا بهتر نیست که مردم آزاد گذارده شوند و هرکس به هنگام فرصت و آمادگی روحی، این وظیفه را انجام دهد؟

در پاسخ بایدگفت:

تجربه نشان داده است که اگر مسائل تربیتی، تحت انضباط و شرایط معین قرار نگیرد، عدّهای آن را به دست فراموشی میسپارند و اساس آن به کلّی متزلزل میگردد؛ اینگونه مسائل، حتماً باید در اوقات معین و تحت انضباط دقیق قرار گیرد؛ تا هیچ‌کس عذر و بهانهای برای ترک کردن آن نداشته باشد؛ به خصوص این که انجام این عبادات در وقت معین، آن هم به صورت دسته جمعی - در یک روز - دارای شکوه و تأثیر و عظمت و بزرگی خاصّی است که قابل انکار نمیباشد؛ و در حقیقت، یک کلاس بزرگ انسان سازی تشکیل میدهد.

1475 - [23] (حسن)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: أَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالْـمَدِینَةِ عَشْرَ سِنِینَ یُضحی. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([34]).

1475- (23) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج (پس از هجرت)، ده سال در مدینه‌ی منوره اقامت داشتند و در هر سال از این ده سال، قربانی می‌کردند.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]

شرح: از این حدیث دانسته می‌شود که رسول خدا ج در روزگار سکونت خویش در مدینه‌ی منوره، همه ساله قربانی می‌کردند؛ و از حدیث 1462 چنین معلوم می‌گردد که برای پس از وفات، آن حضرت ج به علی بن ابی طالب س سفارش کرده بودند تا هر سال، از جانب ایشان قربانی کند؛ و علی س نیز سفارش رسول خدا ج را نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار داده بود و پیوسته، همه ساله از جانب پیامبر اکرم ج حیوانی را در روز عید قربان، قربانی می‌کرد؛ و این خود، بیانگر اهمیت و جایگاه آن در اسلام است.

1476 - [24] (ضَعِیف)

وَعَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ مَا هَذِهِ الْأَضَاحِیُّ؟ قَالَ: «سُنَّةُ أبیکم إِبْرَاهِیم عَلَیْهِ السَّلَام» قَالُوا: فَمَا لَنَا فِیهَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «بِکُلِّ شَعْرَةٍ حَسَنَةٌ». قَالُوا: فَالصُّوفُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «بِکُلِّ شَعْرَةٍ مِنَ الصُّوفِ حَسَنَة» رَوَاهُ أَحْمد وَابْن مَاجَه([35]).

1476- (24) زید بن ارقم س گوید: (برخی از) یاران رسول خدا ج خطاب به آن حضرت ج گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! حقیقت و ویژگی این قربانی‌ها چیست؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند:

«قربانی کردن، ‌روش پدرتان ابراهیم7 است؛ (زیرا پیش از همه، خداوند بلند مرتبه بدو دستور قربانی داد و او نیز قربانی کرد؛ و این دستور، به من و امّت من نیز داده شده است)».

دوباره پرسیدند: ای فرستاده‌ی خدا! در این قربانی‌ها، چه پاداش و ثوابی برای ما وجود دارد؟

آن حضرت ج فرمودند: «در ازای هر موی از موهای حیوان قربانی، یک نیکی به شما ارزانی می‌شود».

گفتند: آیا پشم نیز همین پاداش را دارد؟ (یعنی: حیواناتی که دارای پشم هستند، مانند: میش، شتر و غیره که موی ندارند، بلکه پشم دارند و شمار تار پشم‌های هریک از آن‌ها به چند صد‌‌هزار یا بیش از آن می‌رسد؛ آیا باز هم در مقابل هر تار پشمی از آن‌ها، همین اجر و پاداش وجود دارد؟ آن حضرت ج فرمودند: «آری؛ در ازای هر تار پشم‌از پشم‌های حیوان قربانی نیز، یک نیکی به شما ارزانی می‌شود».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ابن ماجه روایت کرد‌ه‌اند]

شرح: «ما هذه الاضاحی»: سؤال از تاریخچه، حقیقت و ویژگی قربانی است.

«سنة ابیکم ابراهیم»: اطلاق پدر بر ابراهیم7، یا به خاطر آن است که عرب‌ها و مسلمانان آن روزگار، غالباً از نسل اسماعیل7 بودند و یا به خاطر این بود که آن‌ها همگی، ابراهیم7 را بزرگ می‌شمردند و از او به صورت یک پدر روحانی و معنوی احترام می‌کردند؛ هرچند آیین پاک او، با انواع خرافات، در روزگار جاهلیت آلوده شده بود.

به هر حال، پیامبر اکرم ج ابراهیم7 را پدر امّت محمّدی ج نامیده است؛ با وجود اینکه همگان از نسل او نیستند؛ این بدان خاطر است که ابراهیم7، نیای رسول خدا ج بوده و او هم از لحاظ شفقت و رحمت، همچون پدر امّت خویش است.




[1]- بخاری 10/22 ح 5564؛ مسلم 3/1556 ح (17-1966)؛ ابوداود 3/230 ح 2794؛ ترمذی 4-71 ح 1494؛ نسایی 7/219 ح 4387؛ ابن ماجه 2/1043 ح 3120؛ دارمی 2/103 ح 1945؛ و مسند احمد 3/99.

[2]- مسلم 3/1557 ح (19-1967)؛ ابوداود 3/299 ح 2792؛ و مسند احمد 6/78.

[3]- این حدیث بوسیله احمد و ابوداود و ابن ماجه و حاکم و ابن حیان نقل شده است.

[4]- مسلم و بخاری این حدیث را روایت کرده اند.

[5]- ت: 37.

[6]- بخاری و غیر بخاری این حدیث را نقل کرده‌اند.

[7]- مسلم از شداد بن اوس حدیث را روایت کرده است.

[8]- ابن ماجه این حدیث را نقل کرده است.

[9]- حاکم آن را روایت کرده است و گفته طبق شروط بخاری صحیح است.

[10]-        عبدالرزاق این اثر را روایت کرده است.

[11]-        احمد و ابوداود و ترمذی و حاکم این حدیث را روایت کرده‌اند.

[12]- مسلم 3/1555 ح (13-1963)؛ ابوداود 3/232 ح 2797؛ نسایی 7/218 ح 4378؛ ابن ماجه 2/1049 ح 3141؛ و مسند احمد 3/312.

[13]- بخاری 10/4 ح 5547؛ مسلم 3/1556 ح (16-1965)؛ ترمذی 4/74 ح 1500؛ نسایی 7/218 ح 4379؛ ابن ماجه 2/1048 ح 3138؛ دارمی 2/106 ح 1953؛ و مسند احمد 4/149.

[14]- بخاری 2/546 ح 982.

[15]- مسلم 2/955 ح (352-1318)؛ ابوداود 3/239 ح 2808؛ نسایی 7/222 ح 4393.

[16]- مسلم 3/1565 ح (39-1977)؛ ابوداود 3/228 ح 2791؛ ترمذی 4/84 ح 1523؛ نسایی 7/211 ح 4364؛ ابن ماجه 2/1052 ح 3149.

[17]- بخاری 2/457 ح 969؛ ابوداود 2/815 ح 2438؛ ترمذی 3/130 ح 757؛ و ابن ماجه 1/550 ح 1727.

[18]- ابوداود 3/230 ح 2795؛ ترمذی 4/85 ح 1521؛ ابن ماجه 2/1043 ح 3121؛ دارمی 2/153 ح 1946؛ و مسند احمد 3/375.

[19]-        آن هم برای یک عمل پاک و نیک خداپسندانه. ماجرا - به روایت مفسران - از این قرار بود که پیامبر ج یک روز با یکی از بزرگان قریش داشت صحبت می‌کرد و به اسلام آوردن او امید بسته بود؛ در همان موقع که سرگرم گفتگو با او بود، عبدالله بن ام مکتوم - که قبلاً مسلمان شده بود - آمد و از رسول خدا چیزی پرسید و بر آن اصرار ورزید؛ پیامبر هم دوست داشت که کاش عبدالله این لحظه از تقاضا خودداری می‌کرد تا او به خاطر امیدی که به اسلام این مرد داشت بتواند با وی سخن بگوید؛ و لذا از او روی برگردانید و به دیگری روی آورد. البته عبدالله بن ام مکتوم نابینا بود و این روی گردانیدن پیامبر را هم ندید!!

[20]-        سعدی نیز آن را در باب دوم بوستان به نظم درآورده است:

یکی در بیابان سـگی تشنه یافت

 

برون از رمق در حـیاتـش نیـافت

کلَه دلو کرد آن پسنـدیده کیش

 

چو حَبْل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد

 

ســگ نـاتـوان را دمــی آب داد

خبـر داد پیغمبـر از حال مـرد

 

که داور گنـاهان از او عفــو کرد

 

                                                                                                                                                                                   

                                                           

                                                                                                                       

[21]- ابوداود 3/227 ح 2790؛ ترمذی 4/71 ح 1495؛ و مسند احمد 1/150.

[22]- ترمذی 4/73 ح 1498؛ نسایی 7/216 ح 4372؛ ابن ماجه 2/1050 ح 3142؛ دارمی 2/106 ح 1952؛ و مسند احمد 1/108.

[23]- ابوداود 3/238 ح 2805؛ ترمذی 4/76 ح 1504؛ نسایی 7/217 ح 4377؛ ابن ماجه 2/1051 ح 3145؛ و مسند احمد 1/83.

[24]- ابوداود 3/235 ح 2802؛ ترمذی 4/72 ح 1497؛ نسایی 7/215 ح 4370؛ ابن ماجه 2/1050 ح 3144؛ دارمی 2/105 ح 1949؛ موطأ مالک 1/182 ح 1، «کتاب الضحایا»؛ و مسند احمد 4/289.

[25]- ابوداود 3/231 ح 2796؛ ترمذی 4/72 ح 1496؛ نسایی 7/220 ح 4390؛ و ابن ماجه 1046 ح 3128.

[26]- ابوداود 3/233 ح 2799؛ نسایی 7/219 ح 4384؛ ابن ماجه 2/1049 ح 140؛ و مسند احمد 5/368.

[27]- ترمذی 4/74 ح 1499؛ و مسند احمد 2/445.

[28]- ترمذی 4/75 ح 1501؛ نسایی 7/222 ح 4393؛ ابن ماجه 2/1047 ح 3131؛ و مسند احمد 1/275.

[29]- ترمذی 4/70 ح 1493؛ و ابن ماجه 2/1045 ح 3126.

[30]- ترمذی 3/131 ح 758؛ و ابن ماجه 1/551 ح 1728.

[31]- بخاری ح 985؛ مسلم 3/1551 ح (1-1960)؛ ترمذی 4/78 ح 1508؛ نسایی 7/212 ح 4368؛ ابن ماجه 2/1053 ح 3152؛ و مسند احمد 3/113.

[32]- موطأ مالک 2/287 ح 12 «کتاب الضحایا».

[33]- موطأ مالک 2/287 ح 12 «کتاب الضحایا».

[34]- ترمذی 4/78 ح 1507؛ و مسند احمد 2/38.

[35]- ابن ماجه 2/1045 ح 3127؛ و مسند احمد 4/368.

نمازهای عید فطر و عید قربان

فصل اول

واژه‌ی «عید»:

«عید» از «عاد یعود» گرفته شده است و در اصل خود «عِوْدٌ» بوده است که به علّت سکون واو و کسره‌ی ماقبل، به «یاء» تبدیل شده است؛ و جمع آن «اعیاد» می‌باشد. طبق قانون می‌بایست با «اعواد» جمع بسته می‌شد؛ امّا به خاطر عدم التباس با جمع «عود» که به معنای چوب است، «اعیاد» گفته می‌شود.

وجه تسمیه‌ی عید:

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی بر این باورند که نامگذاری روز فطر و قربان به «عید»، به این خاطر است که در هر سال، تکرار می‌شوند. برخی نیز گفته‌اند که عید از «عود» (مشک) مشتق است، و علّت نامگذاری آن، این است که در آن روز، مشک‌های فراوانی روشن (دود) می‌شود. و برخی نیز گفته‌اند: وجه تسمیه‌ی عید، به خاطر کثرت و فراوانی عوائد و خیر و برکت خداوند بر بندگانش و شادی و سرور آنان در آن روز است؛ شادی به خاطر اتمام مراسم حج و ذبح قربانی در ایام تشریق و در عید فطر به خاطر موفقیت در به پایان رساندن یک ماه آموزش.

امّا قول راجح، آن است که عید از «عاد یعود» گرفته شده است و برای نیک فالی، اسم آن را «عید» گذاشته‌اند. گویا این یک دعایی است بر این مضمون که «خدا کند این روز مرتّب تکرار شود»؛ همچنان که «قافله» را نیز از روی تفاؤل و نیک‌فالی، قافله می‌گویند.

البته «عید» برای جشن و روزهای خوش نیز اطلاق می‌گردد.

عید فطر و عید قربان:

هر دین و آیینی در طول سال، چند روز را به عنوان عید و جشن قرار می‌دهند؛ اسلام نیز در سال، دو روز را به عنوان عید قرار داده است و این دو عید، پس از پایان دو عبادت بس بزرگ قرار داده شده‌اند. عید فطر زمانی است که عبادت بزرگ روزه به پایان می‌رسد و عید اضحی نیز روزی است که حج تکمیل می‌گردد و برعکس ادیان دیگر، این دو عید نیز خود عبادت هستند که با خواندن دو رکعت نماز، عید آغاز می‌گردد.

به عبارت دیگر، هر ملّت و گروهی، دارای مراسم و جشن‌های خاصّی است که در آن روزها، برحسب توان و وُسع خویش، لباس‌های نو و خوب به تن می‌کنند و غذاهای خوب تهیه می‌کنند و می‌خورند و به عناوین گوناگون، اظهار شادی و خوشی می‌کنند؛ و این، یکی از تقاضاهای طبیعی و فطری بشر است؛ از این رو، هیچ گروه و ملّتی از میان جوامع بشری نیست که دارای چنین روزهای ویژه و خاصّی نباشند.

در اسلام نیز دو روز (عید فطر و عید قربان) وجود دارد که عید و جشن اصلی مسلمانان را تشکیل می‌دهند؛ و علاوه بر آن، آنچه مسلمانان به عنوان عید و یا جشن اسلامی می‌دانند، در واقع اساس و حیثیت مذهبی و دینی نداشته بلکه از نقطه نظر اسلامی، بیشتر آن‌ها خرافات هستند.

در حقیقت، زندگی اجتماعی مسلمانان، از زمانی شروع می‌شود که رسول اکرم ج از مکّه هجرت نمودند و به مدینه‌ی منوره تشریف آوردند و مراسم عید فطر و عید قربان نیز از همان تاریخ شروع شد. همان طوری که معلوم است، عید فطر بعد از پایان رمضان در اول شوّال، و عید قربان، در دهم ذی‌حجه قرار داده شده است.

ماه مبارک رمضان، از حیث معنویت و روحانیت، از تمام ماه‌ها افضل و با برکت‌تر است؛ در همین ماه، نزول قرآن آغاز گردیده است و روزه‌ی تمام ماه بر امّت مسلمان فرض شده و در شب‌های آن، نماز مستقلی با جماعت خوانده شده و نسبت به انجام هر نیکی و خیری، به پاداش فوق‌العاده تشویق شده است.

خلاصه؛ تمام این ماه، ماه فداکاری و سرکوب نفس و ماه کثرت و فراوانی عبادت و طاعت است. پرواضح است که در پایان این ماه، روزی فرا می‌رسد که از نظر برکات روحانی و معنوی، نسبت به دیگر روزها، استحقاق بیشتری دارد و برای این که روز جشن و شادی قرار گیرد، آن روز را عید فطر قرار دادند.

دهم ذی‌حجّه نیز روز مبارک و تاریخی است که در آن روز، ابراهیم7 با حکم و دستور خدا، جگرگوشه‌ی خود، اسماعیل7 را به فرمان خدا برای قربانی تقدیم کرد و کارد را بر حلقش قرار داد و وفاداری و تسلیم و رضای کامل خویش را به اثبات رسانید و خداوند بلندمرتبه نیز درعوض آن فداکاری و آزمایش، اسماعیل7 را زنده نگه داشت و گوسفندی را به جای او به عنوان قربانی پذیرفت و به پاس قدردانی از این موفقیت، بر سر ابراهیم7 تاج افتخار «انّی جاعلک للناس اماماً» را قرار داد و آن روش اظهار محبّت و عشق او را به خدا، تا قیامت به عنوان «رسم عاشقی» برقرار داشت. پس اگر بر اساس واقعه و امر مهم تاریخی، روزی را می‌توان به عنوان یادگار تاریخی جشن گرفت، برای امّت مسلمان که وارث ملّت ابراهیمی و نماینده‌ی اسوه‌ی خلیل است، در مقابل دهم ذی حجّة، روز دیگری استحقاق آن را ندارد؛ از این رو، دهم ذی‌حجّة، روز عید و جشن قرار گرفت.

به هر حال، این دو روز (یکم شوّال و دهم ذی‌حجّة) با توجه به این خصوصیات خود، روز عید و جشن و سرور امّت مسلمان قرار گرفتند.

وجوب نماز عید:

از دیدگاه امام ابوحنیفه، نماز عید واجب است. صاحب‌نظران فقهی احناف، این قول را «ظاهر روایت» قرار داده‌اند و بر آن فتوا داده‌اند. قولی دیگر نیز از امام ابوحنیفه، مبنی بر سنّت مؤکّده بودن نماز عید نقل شده است.

امام مالک و امام شافعی بر این باورند که نماز عید، سنّت مؤکّده است؛ و امام ابویوسف و امام محمد نیز همین دیدگاه را ترجیح داده‌اند.

از دیدگاه امام احمد بن حنبل، نماز عید، فرض کفایی است و روایتی از امام مالک نیز مطابق با دیدگاه امام احمد بن حنبل است. برخی از علماء و صاحب‌نظران شافعی نیز این دیدگاه را پسندیده‌اند.

دلایل وجوب نماز عید، عبارتند از:

1-  قرآن کریم، وجوب نماز عید را تأیید می‌کند، آنجا که می‌گوید:

   ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ٢ [الکوثر: 2].

   «حال که چنین است تنها برای پروردگار خود نماز بخوان و قربانی بکن».

       طبق تفسیر مشهور آیه، مراد از «نماز مورد اشاره در آیه»، نماز عید می‌باشد.

2-  از احادیث و روایات متواتر ثابت شده است که پیامبر اکرم ج همواره نماز عید را برپا داشتند و هرگز آن را ترک نکردند. ابوسعید خدری س گوید: «انّ رسول الله ج کان یخرج یوم الفطر ویوم الاضحی الی المصلّی فیصلّی بالناس» (نسایی، باب استقبال الامام بالناس بوجهه فی الخطبة؛ ج 1 ص 233)؛ «رسول خدا ج در روز عید فطر و عید قربان به سوی عیدگاه می‌رفت و برای مردم نماز می‌گزارد».

3-  برپایی نماز عید از صدر اسلام تاکنون به طور مستمر، نشانه‌ی واجب بودن آن است.

4-  برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی، مصداق آیه‌ی:

﴿...وَلِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡ... [البقرة: 185].

را نماز عید می‌دانند و امر در این آیه را برای وجوب قرار داده‌اند.

این آیه در سوره‌ی بقره بعد از بیان «حکم روزه» ذکر شده است و در سوره‌ی حج، بدون و او عطف، بعد از حج و قربانی قرار گرفته است (حج/37)؛ که در مقام اول، مشروعیت و وجوب نماز عید فطر را می‌رساند و در مقام دوم، مشروعیت و وجوب نماز عید قربان را ثابت می‌گرداند.

1426 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یخرج یَوْم الْفطر وَالْأَضْحَى إِلَى الْـمُصَلَّى فَأَوَّلُ شَیْءٍ یَبْدَأُ بِهِ الصَّلَاةُ ثُمَّ یَنْصَرِفُ فَیَقُومُ مُقَابِلَ النَّاسِ وَالنَّاسُ جُلُوسٌ عَلَى صُفُوفِهِمْ فَیَعِظُهُمْ وَیُوصِیهِمْ وَیَأْمُرُهُمْ وَإِنْ کَانَ یُرِیدُ أَنْ یَقْطَعَ بَعْثًا قَطَعَهُ أَوْ یَأْمر بِشَیْء أَمر بِهِ ثمَّ ینْصَرف([1]).

1426- (1) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج در روزهای عید فطر و عید قربان، به عیدگاه (در خارج شهر) می‌رفتند و نخستین کاری که انجام می‌دادند، گزاردن نماز عید بود؛ آن‌گاه پس از گزاردن نماز، رو به روی نمازگزارانی که در صف‌های نماز خویش نشسته بودند، می‌ایستادند و به موعظه و نصیحت آن‌ها می‌پرداختند و آنان را به انجام کارهای خیر و صلاح، توصیه می‌کردند و دستورات لازم را صادر می‌فرمودند؛ و اگر می‌خواستند لشکری را به جایی اعزام نمایند، یا دستور انجام کار دیگری را بدهند، در همانجا اقدام می‌کردند. آن‌گاه برمی‌گشتند و عیدگاه را ترک می‌نمودند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: حدیث ابوسعید خدری س در بخاری و مسلم به طور کامل چنین آمده است:

«عن ابی سعید الحذری س قال: کان رسول الله ج یخرج یوم الفطر والاضحی الی المصلّی؛ فاوّل شیء یبدأ به الصلاة؛ ثمّ ینصرف فیقوم مقابل الناس؛ والناس جلوس علی صفوفهم؛ فیعظهم ویوصیهم ویأمرهم؛ فان کان یرید ان یقطع بعثاً قطعه؛ او یأمر بشیء امر به ثم ینصرف.

قال ابوسعید: فلم یزل الناس علی ذلک حتّی خرجتُ مع مروان وهو امیر الـمدینة فی اضحیً او فطر؛ فلمّا اتینا الـمصلّی، اذا منبر بناه کثیر بن الصلت؛ فاذا مروان یرید ان یرتقیه قبل ان یصلّی. فجبذتُ بثوبه، فجبذنی؛ فارتفع فخطب قبل الصلاة؛ فقلتُ له: غیّرتم والله! فقال: ابا سعید! قد ذهب ما تعلم. فقلتُ: ما اعلم والله خیرٌ ممّا لا اعلم. فقال: انّ الناس لم یکونوا یجلسون لنا بعد الصلاة؛ فجعلتها قبل الصلاة».

«ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج روز عید فطر و عید قربان، به عیدگاه می‌رفت و اولین کاری که انجام می‌داد، برگزاری نماز بود. پس از اتمام نماز، مقابل نمازگزارانی که در صف‌ها نشسته بودند، می‌ایستادند و به موعظه‌ی آن‌ها می‌پرداخت؛ آنان را توصیه به خیر می‌کرد و دستورات لازم را صادر می‌فرمود؛ و اگر می‌خواست لشکری را به جایی گسیل نماید؛ یا دستور انجام کار دیگری بدهد، در همانجا اقدام می‌کرد. آن‌گاه برمی‌گشت.

راوی می‌گوید: پس از رسول خدا ج، مردم به همین شیوه عمل می‌کردند تا زمان مروان فرا رسد. روزی با مروان که حاکم مدینه بود، به عیدگاه رفتم. در آنجا، منبری وجود داشت که کثیربن صلت آن را ساخته بود. ناگهان متوجه شدم که مروان می‌خواهد قبل از نماز، بالای منبر برود و خطبه بخواند. من لباسش را گرفتم و او را پایین کشیدم، ولی او خود را از دست من رها ساخت و بالای منبر رفت و قبل از نماز، به ایراد خطبه پرداخت.

گفتم: به خدا سوگند! شما سنّت رسول خدا ج را تغییر دادید.مروان گفت: ای ابوسعید! آنچه را تو می‌دانی، اکنون نمی‌شود بر آن عمل کرد. گفتم: به خدا سوگند! آنچه را که من می‌دانم، بهتر است از آنچه که نمی‌دانم؛ (یعنی خطبه‌ی بعد از نماز، بهتر است از خطبه قبل از نماز). مروان گفت: چون مردم بعد از نماز، برای شنیدن خطبه‌ی ما نمی‌نشینند، بدین جهت آن را قبل از نماز خواندم».

«مصلّی»: در شهرهای بزرگ که مسجد جامع، گنجایش همه‌ی نمازگزاران را در روزهای عید و جمعه ندارد، در خارج شهر، جای وسیعی را برای نماز جمعه و عیدین آماده می‌سازند که «مصلّی» نام دارد؛ و روش آن حضرت ج نیز بر آن بود که نمازهای عید را در مکانی خارج از مدینه برگزار می‌کردند؛ و آن مکان، محلّی بود که برای این منظور مهیا و آماده شده بود و عیدگاه نامیده می‌شد و در حدود یک کیلومتر از مدینه فاصله داشت و در آن روزگار، اطراف آن، حصار کشیده نشده بود و به صورت صحرا و میدان باز بود.

از این حدیث، معلوم می‌شود که محل نمازهای عید، فضای باز است نه مسجد؛ چون پیامبر ج برای ادای نماز عید، به طرف مصلّی خارج می‌شدند و کسانی که پس از ایشان آمدند نیز همین کار را می‌کردند.

1427 - [2] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: صَلَّیْتُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج الْعِیدَیْنِ غَیْرَ مَرَّةٍ وَلَا مَرَّتَیْنِ بِغَیْرِ أَذَانٍ وَلَا إِقَامَة. رَوَاهُ مُسلم([2]).

1427- (2) جابر بن سمرة س گوید: بیش از یک بار و دوبار، همراه رسول خدا ج نمازهای عید فطر و عید قربان را بدون اذان و اقامه خواندم.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: بر مبنای اجماع امّت اسلامی، نماز عید، فاقد اذان و اقامه است.

علامه ابن قدامه در کتاب «المغنی» (ج 2 ص 235) می‌نویسد: «و لا نعلم فی هذا خلافاً مـمّن یعتد بخلافه؛ الّا انّه روی عن ابن الزبیر انّه اذّن واقام؛ وقیل اوّل من اذّن زیاد؛ وهذا دلیل علی انعقاد الاجماع قبله علی انّه لایسنّ لـهمـا اذان ولا اقامة».

«در این مسأله (عدم اذان و اقامه برای نماز عید) کسی از علماء و صاحب‌نظران مطرح جهان اسلام را سراغ نداریم که اختلاف نموده باشد؛ مگر آنچه که از ابن زبیر روایت شده است که وی برای نماز عید، هم اذان و هم اقامه گفته است. و گفته شده که نخستین کسی‌که برای نماز عید اذان گفت، زیاد بوده است. و این خود دلیل بر آن است که پیش از آن، اجماع بر این منعقد گردیده است که برای نمازهای عید فطر و قربان، نه اذان سنّت است و نه اقامه».

به هر حال؛ امّت اسلامی در این مسأله که در نماز عید، اذان و اقامه نیست، اتفاق‌نظر دارند.

شایان ذکر است که برای اقامه‌ی نماز عید، اعلام اصطلاحی که عبارت از اذان و اقامه باشد، ممنوع است؛ ولی نفس اعلام، مانعی ندارد. همچنان که برای نمازهای نفلی که با جماعت گزارده می‌شوند، مانند: تراویح، نماز کسوف (خورشیدگرفتگی) و استسقاء (طلب باران) به جای اذان و اقامه، یک اعلانی وجود دارد، در نماز عید نیز می‌توان جهت اطلاع دادن به مردم، اعلام کرد.

1428 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ یُصَلُّونَ الْعِیدَیْنِ قَبْلَ الْـخُطْبَةِ([3]).

1428- (3) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج، ابوبکر س و عمر س، نمازهای عید فطر و قربان را پیش از خطبه می‌گزاردند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: ابوبکر صدّیق س، عمر فاروق س، عثمان بن عفّان س، علی بن ابی طالب س، امام ابوحنیفه س، امام مالک/امام شافعی;، امام احمد بن حنبل/و جمهور امّت، بر سنّت بودن خطبه بعد از نماز، اتفاق‌نظر دارند.

البته از دیدگاه علماء و صاحب‌نظران حنفی و مالکی، اگر قبل از نماز، خطبه خوانده شود، با کراهیت درست است؛ و از دیدگاه علماء و اندیشمندان شافعی و حنبلی، اگر قبل از نماز، خطبه خوانده شود، نماز صحیح و خطبه کالعدم می‌باشد؛ گویا که خطبه‌ای خوانده نشده است.

از روایت ترمذی، چنین به نظر می‌رسد که مروان بن حکم، نخستین کسی بود که قبل از نماز، خطبه خوانده است (آنجا که در روایت ترمذی چنین آمده است: «و یقال: انّ اول من خطب قبل الصلاة مروان بن الحکم»).

و این در حالی است که طبق روایات و احادیثی دیگر، این عمل به دیگر افراد، نسبت داده شده است، از جمله:

1-   عمر بن خطّاب س. یحیی بن سعید گوید: «اخبرنی یوسف بن عبدالله بن سلام قال: اوّل من بدأ بالخطبة قبل الصلاة یوم الفطر، عمر بن الخطاب...» (مصنّف عبدالرزاق، باب «اوّل من خطب ثم صلّی»، شماره حدیث 5644، ج 3 ص 283)؛ «یوسف بن عبدالله بن سلام به من خبر داده و گفته است: اولین کسی‌که خطبه را قبل از نماز عید فطر خواند، عمر بن خطاب س بود...»

2-   عثمان بن عفّان س. (ر.ک: فتح الباری، باب «المشی والرکوب الی العید والصلاة قبل الخطبة» ج 2 ص 376).

3-   معاویة بن ابی سفیان س. ابن شهاب گوید: «اول من بدأ بالخطبة قبل الصلاة معاویة» (مصنّف عبدالرزاق، باب «اول من خطب ثمّ صلّی»، شماره‌ی حدیث 5646)؛ «اولین کسی‌که خطبه را قبل از نماز خواند، معاویه س بود».

4-   زیاد. حافظ ابن منذر از ابن سیرین/نقل می‌کنند که وی گفت: «انّ اوّل من فعل ذلک زیاد بالبصرة» (فتح الباری ج 2 ص 376)؛ «اولین کسی‌که خطبه را قبل از نماز خواند، زیاد بود که این کار را در شهر بصره انجام داد».

پرواضح است که ظاهر این روایات با یکدیگر تعارض دارند و کثرت روایات، جواز خطبه قبل از نماز را ثابت می‌کند.

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی به خاطر رفع تعارض بر بعضی از احادیث این موضوع، سخن‌ها گفته‌اند و آن‌ها را زیر سؤال برده‌اند و در صحّت و درستی آن‌ها، شک و تردید ایجاد کرده‌اند.

برخی نیز گفته‌اند: عثمان بن عفّان س برای رعایت حال کسانی که از دوردست به نماز می‌آمدند، خطبه را بر نماز مقدم می‌کرد تا آنان به نماز برسند. (ر.ک: فتح الباری، باب «الـمشی والرکوب الی العید والصلاة قبل الخطبة»؛ ج 2 ص 376).

و درباره‌ی عملکرد عمر بن خطاب س، عبدالله بن سلام س می‌گوید: «کان الناس یبدأون بالصلاة ثم یثنون بالخطبة حتّی اذا کان عمرو کثر الناس فی زمانه و کان اذ ذهب یخطب، ذهب جفاة الناس؛ فلمّا رأی ذلک عمر؛ بدأ بالخطبة حتی ختم الصلاة» (مصنّف ابن ابی شیبة، باب «من رخّص ان یخطب قبل الصلاة» ج 2 ص 171).

«در اوایل، مردم نخست نماز عید را می‌خواندند و پس از آن، خطبه را ایراد می‌نمودند؛ تا این که روزگار خلافت عمر بن خطاب س فرا رسید و در روزگار وی، تعداد مسلمانان رو به افزایش شد؛ عمر بن خطاب س هرگاه برای ایراد خطبه بلند می‌شد، مردمان بی‌نزاکت و غیراجتماعی، بلند می‌شدند و به خطبه نمی‌نشستند؛ چون عمر س این صحنه را مشاهده کرد، خطبه را قبل از نماز خواند».

امّا در واقع، نسبت این عمل به عمر بن خطّاب س، مخالف حدیث صحیح و ثابت می‌باشد؛ البته تقدیم خطبه بر نماز، از عثمان بن عفّان س ثابت است؛ اگر چه ابن قدامه نسبت این عمل را به عثمان س مورد تردید قرار داده و گفته است: «و روی عن عثمان وابن الزبیر انهما فعلاه ولم یصح ذلک عنهما»؛ «از عثمان س و عبدالله بن زبیر س روایت شده است که آن دو، خطبه را بر نماز عید، مقدّم می‌کردند؛ ولی این روایت از آن دو به درجه‌ی صحّت نرسیده است».

و تقدیم خطبه بر نماز، پس از عثمان بن عفّان س، از معاویة بن ابی سفیان س نیز ثابت است؛ غالباً معاویه س به خاطر پیروی از عثمان بن عفّان س چنین می‌کرد و از آن جایی که زیاد در زمان خلافت معاویه س، استاندارد بصره بود، از معاویة بن ابی سفیان س پیروی می‌کرده است؛ و مروان بن حکم نیز که در آن روزگار، حاکم مدینه بود، به جهت پیروی از معاویه س یا بنابر مصلحت شخصی، خطبه را بر نماز مقدّم می‌نمود.

از این رو، مصداق قرار دادن عثمان بن عفّان س، معاویة بن ابی سفیان س، مروان بن حکم و زیاد به «اوّل من خَطب» (نخستین کسی‌که خطبه را قبل از نماز خوند) به اعتبار علم و آگاهی راوی بوده است و امکان دارد که معاویه س در مملکت خود، نخستین کسی بوده باشد که خطبه را بر نماز مقدّم کرده است که به او «اوّل من خطب» (نخستین کسی‌که خطبه را بر نماز مقدّم نمود) گفته شده است؛ و مروان بن حکم و زیاد نیز چون استاندار منصوب از طرف معاویه س بوده‌اند و در استان‌های تحت فرماندهی خویش، اولین افرادی بوده‌اند که خطبه را بر نماز مقدّم داشته‌اند، به همین خاطر به آنان نیز «اوّل من خطب» اطلاق گردیده است.

1429 - [4] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَسُئِلَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَشَهِدْتَ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج الْعِیدَ؟ قَالَ: نَعَمْ خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَصَلَّى ثُمَّ خَطَبَ وَلَمْ یَذْکُرْ أَذَانًا وَلَا إِقَامَةً ثُمَّ أَتَى النِّسَاءَ فَوَعَظَهُنَّ وَذَکَّرَهُنَّ وَأَمَرَهُنَّ بِالصَّدَقَةِ فَرَأَیْتُهُنَّ یُهْوِینَ إِلَى آذَانِهِنَّ وَحُلُوقِهِنَّ یَدْفَعْنَ إِلَى بِلَالٍ ثُمَّ ارْتَفَعَ هُوَ وَبِلَالٌ إِلَى بَیته([4]).

1429- (4) از عبدالله بن عباس س پرسیده شد. آیا با رسول خدا ج نماز عید را گزارده‌ای؟ وی در پاسخ گفت: آری؛ رسول خدا ج (به سوی عیدگاه) بیرون شدند و نماز عید را گزاردند؛ سپس خطبه ایراد فرمودند.

عبدالله بن عباس س (در بیان کیفیت و نحوه‌ی نماز عید رسول خدا ج) ذکری از اذان و اقامه به میان نیاورد.

آن‌گاه (پس از گزاردن نماز و خطبه) به سوی زنانِ (شرکت کننده در نماز عید) رفتند و برای آنان موعظه کردند و آنان را به دادن صدقه، فرمان دادند؛ و خود، زنان را دیدم که دست‌های خویش را به گوش‌ها و گلوهای خود دراز می‌کردند و گوشواره‌ها و گردن‌بندهای خویش را به بلال س می‌دادند؛ سپس رسول خدا ج همراه با بلال س رهسپار خانه‌شان شدند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: در روایتی دیگر، این حدیث، بدین‌گونه وارد شده است:

«عن ابن عباس س قال: شهدتُ الفطر مع النبیّ ج وابی بکر وعمر وعثمان، یصلّونها قبل الخطبة، ثم یخطب بعدُ.

خرج النبیّ ج کانّی انظر الیه حین یُجلس بیده؛ ثمّ اقبل یشقّهم؛ حتّی جاء النساء، معه بلال. فقال:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ یُبَایِعۡنَکَ عَلَىٰٓ أَن لَّا یُشۡرِکۡنَ بِٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَسۡرِقۡنَ وَلَا یَزۡنِینَ وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا یَأۡتِینَ بِبُهۡتَٰنٖ یَفۡتَرِینَهُۥ بَیۡنَ أَیۡدِیهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا یَعۡصِینَکَ فِی مَعۡرُوفٖ فَبَایِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢ [الممتحنة: 12].

ثم قال حین فرغ منها: «أأنتنّ علی ذلک؟» فقالت امرأة منهنّ، لم یُجبه غیرها؛ نعم! قال: «فتصدّقن» فبسط بلال ثوبه ثم قال: هلمّ! لکُنَّ فداءاً ابی وامّی. فیلقین الفَتَخَ والخواتیم فی ثوب بلال» (بخاری).

«ابن عباس س گوید: نماز عید فطر را هم با پیامبر خدا ج و هم در زمان ابوبکر س، عمر س و عثمان س با آنان خوانده‌ام و همه‌ی ایشان نماز عید را قبل از خطبه‌ی آن می‌خواندند.

(ابن عباس س گوید): پیامبر اکرم ج برای خواندن نماز عید در عیدگاه - که در خارج شهر بود - می‌رفت و (قیافه‌اش) همین الآن در مقابل چشمانم مجسّم است،) انگار من هم اکنون نگاهش می‌کنم که با دست به مردم اشاره می‌کرد و دستور می‌داد تا بنشینند. (پس از خواندن نماز و خطبه) به طرف نمازگزاران رفت و از صفوف مردان گذشت تا به صف زنان رسید و بلال س هم همراهش بود. پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمودند:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ یُبَایِعۡنَکَ عَلَىٰٓ أَن لَّا یُشۡرِکۡنَ بِٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَسۡرِقۡنَ وَلَا یَزۡنِینَ وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا یَأۡتِینَ بِبُهۡتَٰنٖ یَفۡتَرِینَهُۥ بَیۡنَ أَیۡدِیهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا یَعۡصِینَکَ فِی مَعۡرُوفٖ فَبَایِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢ [الممتحنة: 12].

«ای پیامبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که: چیزی را شریک خدا نسازند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانشان را نکشند و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده‌ی ایشان نیست و در کار نیکی (که آنان را بدان فرامی‌خوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و بر ایشان از خدا آمرزش بخواه؛ به یقین خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنین خانم‌هایی می‌گرداند)».

آن‌گاه پیامبر اکرم ج فرمودند: ای زنان! آیا این تعهّد و بیعت را رعایت می‌کنید؟ تنها زنی در بین زن‌ها، گفت: آری؛ و سایر زنان، سکوت کردند. پیامبر ج فرمود: پس احسان و صدقه کنید. آن‌گاه بلال س پارچه‌ای بر زمین پهن کرد و گفت: پدر و مادرم فدایتان‌ای زنان! در خیر و احسان شتاب ورزید و عجله کنید. زن‌ها هم، انگشترهای بزرگ و کوچک خود را بر روی آن پارچه می‌انداختند».

و از حدیثی که از طریق عبدالله بن عباس س (در صحیح مسلم) روایت شده است، معلوم می‌شود که چون زنان، صدای آن حضرت ج را به هنگام ایراد خطبه نمی‌شنیدند، از این رو پیامبر ج پس از آن که برای مردان ایراد خطبه فرمودند، به نزد زنان رفتند و برای آنان نیز خطبه‌ای مستقل ایراد فرمودند.

1430 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى یَوْمَ الْفِطْرِ رَکْعَتَیْنِ لَمْ یُصَلِّ قَبْلَهُمَا وَلَا بَعْدَهُمَا([5]).

1430- (5) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در روز عید فطر، دو رکعت نماز (عید) گزاردند و قبل و بعد از آن دو رکعت، نماز دیگری نخواندند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این روایت در صحیح مسلم با این لفظ آمده است:

«عن ابن عباس س: انّ رسول الله ج خرج یوم اضحی او فطر، فصلّی رکعتین، لم یُصلّ قبلها ولا بعدها؛ ثم اتی النساء ومعه بلال، فامرهنّ بالصدقة، وجعلت الـمرأة تُلقی خُرصها وتُلقی سِخابها» (مسلم، ح 890).

«ابن عباس س گوید: رسول خدا ج روز عید قربان و یا فطر، آمد و دو رکعت نماز (عید) خواند و قبل و بعد از آن‌ها - نمازی دیگر - نخواند؛ آن‌گاه در حالی که بلال س وی را همراهی می‌کرد، نزد زنان رفت و آنان را به صدقه دادن، امر نمود. زنان شروع به انداختن گوشواره‌ها و گردن‌بندهای خویش نمودند».

علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر عدم وجود نماز سنّت، قبل از عید و بعد از آن، اتفاق‌نظر دارند. البته درباره‌ی نفل روز عید، اختلاف وجود دارد که در روزگار صحابه نیز وجود داشته است.

از دیدگاه برخی از صحابه و تابعان، نماز نفل، قبل از نماز عید و بعد از آن، به طور مطلق جایز است.

امام شافعی نیز معتقد به این دیدگاه و نظریه می‌باشد. البته وی، نفل خواندن امام را مکروه می‌داند.

از دیدگاه جمهور صحابه، تابعان و بیشتر ائمه و صاحب‌نظران فقهی، در روز عید، نماز نفل مکروه است؛ البته در این باره اندکی تفصیل وجود دارد؛ این طور که علماء و صاحب‌نظران احناف، سفیان ثوری، امام اوزاعی و عموم صاحب‌نظران فقهی کوفه، می‌گویند: نماز نفل قبل از نماز عید، مکروه و پس از آن جایز می‌باشد.

از دیدگاه امام ابوحنیفه، نماز نفل پس از نماز عید، در صورتی جایز است که در منزل خوانده شود و خواندن نفل در عیدگاه مانند نفل قبل از نماز عید، مکروه است.

حسن بصری و صاحب‌نظران فقهی بصره می‌گویند: خواندن نماز نفل بعد از نماز عید، مکروه و قبل از آن جایز می‌باشد.

از نظرگاه امام احمد بن حنبل، امام زهری و ابن جریج، نماز نفل قبل از نماز و بعد از آن - به طور مطلق - مکروه است.

امام مالک بر این باور است که خواندن نفل در عیدگاه مکروه است.

به هر حال، دیدگاه‌ها و نظرات امام ابوحنیفه، امام مالک و امام احمد بن حنبل، نزدیک به هم است و هریک از آن‌ها، تا حدودی قائل به کراهیت نماز نفل هستند.

دلیل این بزرگواران، حدیث عبدالله بن عباس س (حدیث شماره 1430) و دیگر احادیث و روایات در این زمینه می‌باشد. (ر.ک: مصنّف ابن ابی شیبة، باب «من کان لایصلّی قبل العید ولا بعده»؛ ج 2 ص 177).

و اگر چه به وسیله‌ی عمل برخی از صحابه و تابعان، دیدگاه امام شافعی تأیید می‌شود؛ امّا با وجود حدیث مرفوع، به حدیث موقوف عمل نمی‌شود.

و این دیدگاه که روایات کراهیت نماز نفل (مانند حدیث عبدالله بن عباس س) مختص امام است، دیدگاهی است بدون دلیل! و احادیث و روایاتی نیز بر ردّ این دیدگاه وجود دارد. ابوسعید خدری س می‌گوید: «لیس من السنّة الصلاة قبل خروج الامام الی العید» (طبرانی آن را در «معجم الکبیر» روایت کرده و رجال آن ثقه است)؛ «نماز خواندن قبل از خارج شدن امام به سوی عید، سنّت نیست».

در روایتی دیگر، الفاظ و عباراتی عام، همچون «لاصلاة قبلها ولا بعدها» وجود دارد که دیدگاه امام شافعی را به طور کامل رد می‌کند.

1431 - [6] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أُمِّ عَطِیَّةَ ل قَالَتْ: أُمِرْنَا أَنْ نُخْرِجَ الْـحُیَّضَ یَوْمَ الْعِیدَیْنِ وَذَوَاتَ الْـخُدُورِ فَیَشْهَدْنَ جَمَاعَةَ الْـمُسْلِمِینَ وَدَعْوَتَهُمْ وَتَعْتَزِلُ الْـحُیَّضُ عَنْ مُصَلَّاهُنَّ قَالَتِ امْرَأَةٌ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِحْدَانَا لَیْسَ لَهَا جِلْبَابٌ؟ قَالَ: «لِتُلْبِسْهَا صَاحِبَتُهَا مِنْ جِلْبَابِهَا»([6]).

1431- (6) امّ عطیه ل گوید: (از ناحیه‌ی رسول خدا ج) به ما (زنان) دستور داده شد تا زنانی را که در دوران قاعدگی به سر می‌برند و دخترهایی که در گوشه‌ی منزل، خود را پنهان کرده‌اند و کمتر از خانه بیرون می‌آیند، برای نمازهای عید فطر و عید قربان بیرون ببریم تا در اجتماع مسلمانان و دعوت آنان، شرکت کنند؛ امّا زن‌هایی که در حالت حیض بودند، از محل نماز نمازگزاران دور می‌شدند (و نماز را نمی‌خواندند. یکی از زن‌ها گفت: ای فرستاده‌ی خدا! اگر یکی از ما زنان، روپوشی برای حجاب نداشت، چه کند؟ آن حضرت ج فرمودند: باید دوستانش که روپوش دارند آن را نیز با روپوش خویش بپوشانند؛ (یعنی دوستانش، از روپوش‌های خود بدو بدهند).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «الحیض»: جمع حائض: زن‌هایی که در حالت حیض و عادت زنانه قرار دارند.

«ذوات الخدور»: دختران جوانی که در گوشه‌ی منزل، خود را پنهان می‌کنند و کمتر از خانه بیرون می‌شوند.

«جلباب»: رداء؛ مقنعه؛ روسری بلند؛ روپوش؛ مراد جامه‌ای است که حجاب اسلامی با آن رعایت گردد. حجاب اسلامی هم با لباسی مراعات می‌گردد که:

1-  عورت را بپوشاند.

2-  به گونه‌ای چسب بدن نباشد که برجستگی‌های بدن را نشان دهد.

3-  زنان، لباس مردان و مردان، لباس زنان را نپوشند.

این حدیث، نصّ صریحی است برای رفتن زنان به عیدگاه در روزگار پیامبر ج؛ و جواز خروج آنان و استحباب آن از حدیث بالا اثبات می‌شود.

علماء و صاحب‌نظران سَلف، درباره‌ی رفتن زنان به عیدگاه، همواره اختلاف‌نظر داشته‌اند؛ برخی (مانند ابوبکر س، عمر س، ابن عمر س و دیگران) به طور مطلق، آن را جایز قرار داده‌اند و برخی دیگر (مانند عروة س، قاسم;، نخعی/و یحیی انصاری) آن را ناجایز قرار داده‌اند؛ و برخی (مانند مالک و ابویوسف) ممنوع بودن را فقط برای دختران و زنان جوان خاص کرده‌اند.

از امام ابوحنیفه;، در این باره، دو نوع روایت نقل شده است: جواز رفتن آنان و عدم جواز.

از دیدگاه امام شافعی، رفتن زنان سالخورده به عیدگاه مستحب است.

به هر حال، از دیدگاه جمهور علماء و اندیشمندان دینی، رفتن دختران و زنان جوان نه برای جمعه مناسب است و نه برای عیدین و نه برای نمازی دیگر؛ زیرا در بیرون رفتن دختران و زنان جوان، فتنه و احتمال خطر وجود دارد و این خطر درباره‌ی پیرزنان و زنان مسنّ و سالخورده، وجود ندارد.

به همین علّت به آنان اجازه‌ی رفتن به عیدگاه داده شده است. از دیدگاه امام ابوحنیفه، رفتن پیرزنان به نماز صبح، مغرب و عشاء اشکالی ندارد و از نظرگاه امام ابویوسف و امام محمد، پیرزنان در همه‌ی نمازها می‌توانند شرکت کنند.

ناگفته نماند که فتوای علماء و صاحب‌نظران متأخر نیز بر عدم جواز رفتن زنان به مسجد است. (و پیشتر به طور مفصّل در این مورد بحث شد؛ از این رو نیازی به تکرار آن نمی‌بینیم.)

 

1432 - [7] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ دَخَلَ عَلَیْهَا وَعِنْدَهَا جَارِیَتَانِ فِی أَیَّامِ مِنًى تُدَفِّفَانِ وَتَضْرِبَانِ وَفِی رِوَایَةٍ: تُغَنِّیَانِ بِمَا تَقَاوَلَتِ الْأَنْصَارُ یَوْمَ بُعَاثَ وَالنَّبِیُّ ج مُتَغَشٍّ بِثَوْبِهِ فَانْتَهَرَهُمَا أَبُو بَکْرٍ فَکَشَفَ النَّبِیُّ ج عَنْ وَجْهِهِ فَقَالَ: «دَعْهُمَا یَا أَبَا بَکْرٍ فَإِنَّهَا أَیَّامُ عِیدٍ وَفِی رِوَایَةٍ: یَا أَبَا بَکْرٍ إِن لکل قوم عیدا وَهَذَا عیدنا»([7]).

1432- (7) عایشه ل گوید: ابوبکر س (پدرش)، در روزهای عید قربان، در حالی به نزد وی آمد که در پیش عایشه ل دو کنیز (دو دختربچه) حضور داشت که دَف می‌زدند (و سرود می‌خواندند).

در روایتی دیگر آمده است که آن دو دختر بچه، آواز می‌خواندند و کلماتی را می‌گفتند که انصار در روز «بُعاث» (روز جنگ اوس با خزرج) در تعریف و مذمّت یکدیگر می‌گفتند؛ و پیامبر اکرم ج نیز (برای استراحت به رختخواب رفته و دراز کشیده بودند و) خود را با جامه‌ی خویش پوشیده بودند. ابوبکر س (با دیدن این صحنه) آن دو کنیز را به شدّت سرزنش و توبیخ و مذمّت و نکوهش کرد (و گفت: صدای شیطان در خانه‌ی پیامبر ج!)

آن‌گاه رسول خدا ج جامه را از صورت خویش برکشیدند و فرمودند: «ای ابوبکر! آنان را به حال خود واگذار؛ زیرا که این روزها، روزهای عید و جشن است».

در روایتی دیگر، چنین آمده است: «ای ابوبکر! بی‌گمان هر ملّت و قومی، عیدی دارد و امروز هم، عید ماست».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «یوم بُعاث»: سلسله نسب قبیله‌های «اوس» و «خزرج» - که در مدینه‌ی منوره سکونت داشتند - به قبایل یمنی متصل می‌شود. معمولاً هر چند وقت یکبار، امواج هجرت از «یمن» به سوی «یثرب» به حرکت درمی‌آمد؛ این هجرت‌ها عوامل متعددی داشتند. به طور مثال: ناآرامی‌های داخلی «یمن»، تهاجم حبشی‌ها، شکستن سدّ «مأرب» و به دنبال آن کمبود آب را می‌توان نام برد. بنابراین قبیله‌ی «اوس» و «خزرج» بعد از یهودی‌ها، وارد مدینه شده بودند.

قبایل «اوس» در مناطق جنوب و شرق مدینه که به منطقه‌ی «عوالی» معروف بود، سکونت داشتند. امّا قبایل «خزرج» در مناطق وسطی و شمالی که در قسمت پایین مدینه قرار دارد، زندگی می‌کردند. در قسمت غرب از این نقطه گرفته تا «حرة الوبرة» آبادی دیگری وجود نداشت.

قبایل «خزرج» به چهار شاخه، تقسیم شده بود که عبارتند از: «مالک»، «عدی»، «مازن» و «دینار». همگی این‌ها از «بنی نجار» بودند که به «تیم اللات» معروف است.

قبایل «بنو نجار» در قسمت وسط مدینه که هم اکنون مسجد نبوی قرار دارد، سکونت داشتند.

«اوس» در مناطق جنوب و حاصلخیز مدینه و در جوار گروه‌ها و قبایل مهم یهود سکونت داشتند. منطقه‌ی مسکونی «خزرج» از نظر آبادانی پایین‌تر بود و در جوار آن‌ها، فقط یک قبیله‌ی بزرگ یهودی یعنی «قینقاع» زندگی می‌کردند.

آمار دقیقی از مردان «اوس» و «خزرج» در دست نیست؛ ولی یک پژوهشگر محقق می‌تواند نیروی جنگی «اوس» و «خزرج» را از طریق جنگ‌های قبایل «اوس» و «خزرج» که بعد از هجرت در آن‌ها شرکت داشتند، ارزیابی نماید. تنها در روز فتح مکه، تعداد رزمندگان آن‌ها، بالغ بر چهار هزار نفر بود.

عرب‌ها هنگام هجرت نبوی، دارای نفوذ و قدرت زیادی بودند؛ امّا یهودیان در مقابل آن‌ها دارای چنان اتحاد و انسجامی نبودند که بتوانند در مقابل دشمنان خود صف واحدی تشکیل دهند. قبایل یهودی از هم پاشیده و متفرق شده بودند. بعضی، هم‌پیمان «اوس» شده و عدّه‌ای دیگر، با قبیله‌ی «خزرج» پیمان بسته بوند. در جنگ با هم‌کیش‌های خود، سختگیرتر از عرب‌ها بودند.

عداوت و دشمنی میان «بنی قینقاع» و «بنی نضیر» و «بنی قریظه» به قدری بود که «بنی قینقاع» زمین‌ها و کشتزارهای خود را ترک کردند و به حرفه و صنعت روی آوردند.

بین «اوس» و «خزرج» نیز جنگ‌های شدیدی درگرفته بود که نخستین آن، جنگ «سمیر» و آخرین آن، جنگ «بُعاث» بود که پنج سال قبل از هجرت واقع شده بود.

یهودیان همواره سعی می‌کردند که میان «اوس» و «خزرج» عوامل حسد و تفرقه ایجاد نمایند و آن‌ها را به جان یکدیگر انداخته و از خود (یعنی یهود) غافل نگاه دارند. عرب‌ها هم این نکته را دریافته و به همین دلیل یهودی‌ها را «ثعالب» (روباه) لقب داده بودند.

واقعه‌ی ذیل، آتش‌افروزی‌های یهود را در این مورد به اثبات می‌رساند:

روزی «شعث بن قیس» که مردی مسنّ و یهودی بود، در یکی از مجالس انصار شرکت کرد. آن روزها انصار، اسلام را قبول کرده بودند؛ وقتی دید که این‌ها در مورد اسلام و خوبی‌های آن با هم گفتگو می‌کنند، سخت رنجیده خاطر شد و نتوانست تحمل کند؛ بدین جهت در فکر چاره افتاد و به یک جوان یهودی که با انصار رابطه داشت، اشاره کرد تا در آن مجلس شرکت جوید و یادی از جنگ «بُعاث» و جنگ‌های گذشته بکند و اشعاری را که قبلاً به همان مناسبت سروده شده بود، تکرار نماید تا زخم‌های کهنه‌ی آن‌ها تازه شوند و حمیت و تعصّب جاهلی برانگیخته گردد. این توطئه نیز بی‌نتیجه نماند، اگر چه حمیت و تعصّب آن‌ها برانگیخته شد و نزدیک بود شمشیرها از نیام بیرون آیند؛ ولی خوشبختانه در آن اثنا، رسول خدا ج همراه مهاجران تشریف آوردند و با سخنان آسمانی و گهربارش، به ایمان آن‌ها روشنی بخشید و احساسات دینی آن‌ها را بیدار کرد. آن‌ها فوراً متوجه شدند که نزدیک بود شکار توطئه‌ی جدیدی گردند؛ اینجا بود که سیل اشک از دیدگانشان روان گشت و همدیگر را در آغوش گرفتند، گویا هیچ اتفاقی نیفتاده بود.

«تدفقان»: دایره و دَف می‌زدند.

حدیث بالا به چند طریق دیگر نیز وارد شده است:

1-   «عن عایشة ل قالت: دخل ابوبکر وعندی جاریتان من جواری الانصار، تغنّیان بما تقاولت الانصارُ یوم بُعاث. قالت: ولیستا بمغنّیتین. فقال ابوبکر: أمز امیر الشیطان فی بیت رسول الله ج! وذلک فی یوم عید. فقال رسول الله ج: یا ابابکر! انّ لکلّ قوم عیداً وهذا عیدنا» (بخاری و مسلم».

«عایشه ل گوید: ابوبکر س (پدرش) به منزل من آمد و در آن هنگام، دو کنیز که نزد من بودند، آواز می‌خواندند و کلماتی را می‌گفتند که انصار در روز بُعاث (روز جنگ اوس با خزرج) در تعریف و مذمّت همدیگر می‌گفتند: عایشه ل به ابوبکر س گفت: این دو کنیز به آوازخوانی عادت ندارند و آواز خوان نیستند. ابوبکر س گفت: آیا سزاوار است صدای شیطان در منزل پیامبر ج بلند شود؟ البته آن روز، روز عید بود. پیامبر ج فرمود: ای ابوبکر! هر ملّت و قومی عیدی دارد و امروز هم عید ماست».

2-     «عن عایشة ل قالت: دخل علیّ رسول الله ج وعندی جاریتان تغنّیان بغناء بُعاث، فاضطجع علی الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبکر، فانتهرنی وقال: مزمارة الشیطان عند النبیّ ج فاقبل علیه رسول الله ج فقال: «دعهما». فلمّا غفل غمزتُهما فخرجتا.

و کان یوم عید یلعب فیه السودان بالدَّرق والحِراب؛ فامّا سألتُ النبیّ ج وامّا قال: تشتهین تنظرین؟ فقلتُ: نعم! فاقامنی وراءه، خدّی علی خدّه وهو یقول: دونکم یا بنی ارفدة! حتّی اذا مَللتُ قال: حسبُکِ؟ قلتُ: نعم! قال: فاذهبی». (بخاری ومسلم).

«عایشه ل گوید: پیامبر اکرم ج به منزل من آمد و دو کنیز نزد من بودند، آواز مخصوص روز بعاث را می‌خواندند. پیامبر ج بر رختخواب خود دراز کشید و روی خود را از آنان برگردانید؛ ابوبکر س وارد شد. از من عصبانی گردید و گفت: آواز شیطان در نزد پیامبر ج؟! پیامبر ج رو به ابوبکر س کرد و گفت: به این کنیزها کاری نداشته باش. عایشه ل گوید: همین که ابوبکر س غافل شد، با چشم به آن دو کنیز اشاره کردم و بیرون رفتند.

عایشه ل گوید: آن روز، عید بود و سیاهان با سپرهای چرمی و سرنیزه‌های خود (در مسجد) بازی می‌کردند (نمی‌دانم) یا من از پیامبر ج درخواست کردم، یا پیامبر ج خودش فرود: (می‌خواهی این بازی را تماشا کنی)؟ من هم گفتم: آری؛ در حالی که صورتم بر صورت پیامبر ج قرار داشت، مرا پشت سر خود جای داد و به سیاهان می‌فرمود: به بازیتان ادامه دهید ای پسران ارفده! تا این که خسته شدم. پیامبر خدا ج فرمود: کافی است؟ گفتم: آری؛ فرمود: پس برو».

3-   «عن ابیهریرة س قال: بینا الحبشة یلعبون عند النبیّ ج بحر ابهم، دخل عمرُ فاهوی الی الحَصی فحصبهم بها، فقال: دعهم یا عمر!» (بخاری و مسلم).

«ابوهریره س گوید: هنگامی که حبشی‌ها پیش پیامبر ج با سرنیزه بازی می‌کردند؛ عمر س وارد مسجد شد؛ (از این که در مسجد بازی می‌کردند ناراحت گردید) خم شد و چند سنگ کوچک برداشت و به سوی آنان پرتاب نمود. پیامبر ج فرمود: ای عمر! به آنان کاری نداشته باش».

توضیح این که:

اسلام دینی است که واقعیت‌ها را در نظر می‌گیرد؛ در عالم خیالات و توهّمات قدم برنمی‌دارد؛ طبیعت و سرنوشت انسانها را همانگونه که هست در نظر دارد؛ با آنها بر اساس طبیعت انسانی که دارند برخورد می‌نماید و مانند فرشتگانی که نیاز به خوردن و پوشیدن و تفریح ندارند با آنان رفتار نمی‌کند.

به همین خاطر است که دین اسلام، هیچ‌گاه مسلمانان را مکلّف ننموده که گفتارشان همه ذکر خدا، سکوتشان هم فکر خدا، آنچه می‌شنوند همه کلام خدا باشد و تمام اوقات فراغتشان در مسجد باشد. اسلام به غرائز، فطرت و اخلاقی که خداوند، انسان را بر آن آفریده است اعتراف می‌نماید و آنها را به رسمیت می‌شناسد و می‌داند که انسان‌ها نیاز به تفریح و مسافرت و سرگرمی ‌دارند؛ می‌خندند و بازی می‌کنند و همان گونه که نیاز به خوردن و نوشیدن دارند به این مسائل نیز نیازمند می‌باشند.

خنده و مزاح از ویژگی‌های انسان است. حیوانات نمی‌خندند؛ زیرا خندیدن واکنشی است که پس از فهم و شناخت گفتاری که می‌شنویم، یا صحنه‌ای که می‌بینیم، روی می‌دهد. به همین علّت است که گفته‌اند: انسان حیوانی خندان است. مصداق آن چنین می‌شود که: «من می‌خندم، پس انسانم».

اسلام، از این جهت که دینی فطری است، نمی‌توان تصور کرد که گرایش‌های فطری را از جمله: «خندیدن و انبساط» را از انسان سلب کند؛ بلکه بر عکس، اسلام به تمام آنچه زندگانی انسان را شاد و پاک گرداند، خوش آمد می‌گوید و می‌خواهد که شخصیت انسان مسلمانی خوشبین و بشّاش باشد. اسلام از انسانی که دارای شخصیت بسته و بدبین است و جز با عینک تار بد بینی به انسان‌ها و زندگی نمی‌نگرد، به شدت متنفّر است.

عظمت روحی برخی از اصحاب پیامبر ج به حدّی رسیده بود که بر اساس آن فکر می‌کردند که لازم است عبادت و جدیت و قاطعیت در تمام اوقات، جزء اخلاقشان باشد؛ از تمام نعمات و لذایذ دنیا روگردان شوند؛ تفریح و بازی و سرگرمی نداشته باشند؛ کلیه‌ی توجّهات و افکارشان به سوی قیامت و معانی آن باشد و زندگی دنیا و سرگرمی‌های آن را از خود دور نمایند.

لازم است به سخن این صحابی عالی‌قدر، حضرت حنظله‌ی اسیدی که از کاتبان و نویسندگان پیامبر ج می‌باشد و راجع به خود با ما حرف می‌زند، گوش دهیم. وی می‌گوید:

«ابوبکر س به من رسید و گفت: حالت چطور است‌ای حنظله! در جواب گفتم: حنظله منافق است!! ابوبکر س گفت: سبحان الله چه می‌گویی؟ گفتم: آخر وقتی در خدمت پیامبر ج هستم و جهنّم و بهشت را به یاد ما می‌اندازد، به حالتی درمی‌آیم که گویی آنها را با چشم خود می‌بینم؛ اما به محض اینکه از نزد پیامبر ج خارج شدم، با زن و بچّه و افراد خانواده مشغول بازی و سرگرمی می‌شوم؛ مسائل دنیایی باعث می‌شود که اکثراً قیامت را فراموش نمایم. ابوبکر س گفت: قسم به خدا! ما هم همینطور هستیم!

حنظله می‌گوید: من و ابوبکر س با هم به خدمت پیامبر ج رفتیم و گفتیم: ای رسول خدا ج! حنظله منافق شده است! پیامبر ج فرمود: این چه حرفی است‌ای حنظله! گفتم: ای رسول خدا ج! ما وقتی که پیش شما هستیم و ما را به آتش دوزخ و نعمتهای بهشت یادآور می‌نمایی، مثل این است که با چشم خود آنها را مشاهده می‌کنیم، اما همین که از خدمت شما خارج شدیم، زن و بچّه و مال، ما را مشغول می‌نماید و اکثراً بهشت و جهنم را فراموش می‌کنیم.

پیامبر ج فرمودند: «سوگند به کسی‌که جان من در دست او است! اگر شما همیشه بر آن حالت که پیش من هستید باقی می‌ماندید و به یاد خدا بودید، فرشتگان چه در منزل و چه در خارج از آن، با شما به مصافحه می‌پرداختند؛ اما‌ای حنظله! ساعتی برای کارهای دینی و ساعت دیگر برای امور دنیا». [مسلم]

به هر حال، الگوی مسلمانان در این موضوع همانا پیامبرگرامی اسلام ج است، که ایشان با وجود همّ و غم‌های فراوان و متنوعی که داشتند، به شوخی می‌پرداختند ولی در آن، غیر از حق چیز دیگری به زبان نمی‌آوردند. در زندگی شخصی نیز به صورت طبیعی و عادی با یارانشان نشست و برخاست می‌کردند و همان گونه که در آلام و مصیبت‌های آنان مشارکت می‌نمودند، در خندیدن و بازی کردن و مزاح آنان هم شرکت می‌جستند.

زندگی پیامبر ج نمونه‌ی برجسته‌ی زندگی یک انسان کامل است. در حال خلوت، نماز می‌خواند و به خشوع و گریه و بیداری ادامه می‌داد تا جایی که پاهایش وَرم می‌کرد. در حقیقت پیامبراکرم ج در مقابل خدا به هیچ چیز دیگری اهمیت نمی‌داد، ولی در زندگی و معاشرت با مردم، نمونه‌ی انسانیت بود. به چیزهای پاک و خوب علاقه داشت، شادی می‌کرد و تبسّم بر لب داشت و شوخی و مزاح داشت، اما جز حق چیزی نمی‌گفت.

پیامبر ج سُرور و شادی و چیزهایی که باعث آن می‌شد را دوست می‌داشت و از غم و چیزی که باعث به وجود آمدن آن می‌گردید، مانند بدهکاری و سایر گرفتاریهای دیگر بیزار بود و از شرّ آن به خدا پناه می‌برد و می‌گفت: «اللهم انّی اعوذُ بک من الهمِّ والحُزن»؛ «خداوندا! از شرّ غم و دلتنگی به تو پناه میآورم».

و اصحاب پیامبر ج در وصف و تعریف آن حضرت ج گفته‌اند: «کان من افکه الناس»؛ «رسول خدا ج از لحاظ لطیفه گویی و شوخی سرآمد بودند».

و همان‌گونه که روایت مشهور امّ زرع در صحیح بخاری بیانگر آن است، می‌یابیم که رسول خدا ج با همسرانش به شوخی و مزاح می‌پرداخت و به داستان‌ها و فکاهیات آنان گوش می‌داد.

به هر حال، با وجود آن قلب بزرگ، پیامبر ج نسبت به مزاح و شوخی و بخشیدن حق فطری مردم، مضایقه و تنگی به خود راه نمی‌داد. این گونه رفتار، تنها از یک انسان کامل و الگوی نمونه‌ی بشر سر می‌زند.

یاران پیامبر ج هم همینطور بودند؛ مزاح می‌کردند، می‌خندیدند، بازی می‌کردند و خود را سرگرم می‌ساختند، سهم و حقوق جسم و نفس را رعایت می‌کردند و به خواسته‌ی فطرت و خلقت بشری جواب مثبت می‌دادند و روح خود را با شوخی و بازی‌های مؤدبانه، شاد و قوی نگه می‌داشتند تا بتوانند به حرکتِ جدّی خود در مسیر طولانی زندگی ادامه دهند.

علی بن ابی طالب س می‌گوید: «روح‌ها هم مثل بدن خسته می‌شوند، برای شادی آنها، لطایف و ظرایف حکیمانه جستجو کنید».

و نیز می‌گوید: «دل خودتان را ساعت به ساعت شاد نمایید؛ دل هرگاه ناراحت شد کور می‌گردد».

ابودرداء س یکی دیگر از یاران پیامبر ج می‌گوید: «من نفس خود را به بعضی از بازی‌ها و لهو و لعب شاد می‌نمایم تا در کارهای حق به او کمک کرده باشم».

بنابراین هیچ اشکالی نیست که یک مسلمان، شوخی و مزاح‌هایی را که موجب سُرور و شادی است انجام دهد، به شرط اینکه این شوخی و مزاح به صورت دایمی و همیشگی درنیاید و تمام اوقات خود را به شوخی و بازی به سر نبرد و او را از انجام واجبات باز ندارد؛ و یا در مقامی که قاطعیت و جدّیت لازم است، باز هزل نگوید. به خاطر این است که گفته‌اند: «به همان اندازه‌ای که به خوراک خود نمک می‌دهی، گفته‌هایت را مزاح بده».

البته هیچ مسلمانی اجازه ندارد، شخصیت و ناموس دیگران را مورد شوخی و مزاح خود قرار دهد. و همچنین، کسی‌که اهل شوخی و مزاح است، نباید به خاطر به خنده درآوردن مردم، به دروغ و کلمات نادرست متوسّل شود.

«دعهما یا ابابکر فانّها ایّام عید»: در این حدیث چنین وارد شده است که ابوبکر س به خانه‌ی دخترش عایشه ل رفت و دید که دو کنیز در نزد او آواز می‌خوانند. ابوبکر س بر آنان فریاد کشید و گفت: ترانه‌های شیطانی در خانه‌ی پیامبر ج؟!

پیامبر سخن ابوبکر س را شنید و فرمود:

«دعهما یا ابابکر، فانّها ایام عید»؛ «ای ابوبکر! به آن‌ها کاری نداشته باش که این روزها، ایام عید است».

و این بدان معنا نیست که پیامبر اکرم ج در غیر ایام عید، غنا و آواز خواندن را منع کرده باشند؛ بلکه این بدان معناست که روز عید، یکی از آن مواردی است که اظهار شادی و سرور به وسیله‌ی غنا و آواز خواندن و سایر لهوهای پاک و نزیه، مستحب می‌باشد.

با این همه، برای مباح بودن آواز خوانی، چند امر لازم است که باید رعایت شوند:

1-   باید اصل آواز و کلمات آن، مخالف با ادب، اخلاق و تعالیم اسلامی نباشد (مثلاً آوازی نباشد در تعریف و توصیف شراب و یا مردم را به شرابخواری دعوت نماید و یا در توصیف اعضای زنان باشد و باعث تحریک شود مسلماً چنین آوازی حرام است و گوش دادن به آن نیز حرام می‌باشد) لذا آوازخوانی که برای مثال بگوید: «دنیا سیگار و جام است» مخالف تعالیم اسلامی است که شراب را پلید و از عمل شیطان می‌داند و به نوشندگان، سازندگان، فروشندگان و حاملین آن و هر کسی‌که به نحوی در تهیه آن کمک کرده باشد، نفرین می‌کند همانگونه که ضرر و زیان سیگار قطعی است و بر کسی پوشیده نیست.

غنایی که صاحبان چشمهای جسور و بی‌باک مرد یا زن را می‌ستاید، مخالف آداب اسلامی است که در قرآن می‌فرماید:

 ﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ... [النور: 30].

«بگو به مردان مؤمن چشمانشان را از نگاه حرام محفوظ دارند».

 ﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ [النور: 31].

«و به زنان مسلمان بگو چشمانشان را از نگاه به نامحرم بازدارند».

و پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«یا علیُ لاتُتْبِع النَّظرةَ النَّظرةَ فَاِنَّما لَکَ الاُولی وعَلَیکَ الثّانِیَةُ».

«علی! نگاه به نامحرم را تکرار نکن که نظر اول برای توست (یعنی گناهی ندارد) ولی نظر دوم به زیان توست (یعنی گناه دارد) و هکذا...»

2-   شیوه‌ی ادا در غنا مهم است. بعضی اوقات آواز و کلمات آن با آداب و اخلاق اسلامی مغایرت ندارد، ولی به نحوی ادا و اجرا می‌گردد که از دایره‌ی حلال به دایره ی حرام تغییر می‌یابد مانند تکسّر و ناز و کرشمه در گفتار و ایجاد تحریک شهوانی و اغوای دلهای بیمار و یا مانند آنچه که امروز زنان و مردان از آواز خوانان می‌شنوند که با الفاظ «یاه» و «یوه» و «ییه» و... آواز خود را شروع می‌کنند. و این بدان معنی است که نباید شیوه‌ی اجرای آن نیز با آداب اسلامی مخالف باشد. یعنی به صورت نامطلوب و بدور از وقار وبه حالتی که موجب تشویق و ترغیب به فساد است اجرا گردد. در اینجا فرمایش خداوند متعال را خطاب به زنان پیامبر ج یادآور می‌شویم که می‌فرماید:

«فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَیَطمَعَ الَّذی فی قَلبِهِ مَرَضٌ». «هنگام صحبت کردن صدا را چنان پایین نیارید و با کرشمه نگویید که مبادا بیمار دلان به طمع افتند».

3-   همانگونه که اسلام با اِسراف، غلوّ و زیاده روی در هر امری حتی در عبادت مخالف می‌باشد، تفریح، بازی و آواز خوانی نیز نباید به حد اسراف برسد و نباید تمامی و یا اکثر اوقات را اگر چه مباح هم باشد در آن صرف نماید؛ چرا که این امر دال بر خالی بودن قلب و عقل از واجبات بزرگ و اهداف عالی است و باعث می‌شود که حقوق دیگری ضایع و تباه گردد که آن حقوق چه بسا در لابلای آن اوقاتی باشد که او از آن فارغ است و شکی نیست که اسراف در کارهای مباح موجب ضایع شدن وقت واجبات می‌گردد و چه خوب گفته اند:

«ما رَأَیتُ اِسرافاً اِلّا وبِجانِبِه حَقّ مُضَیَّع». «هیچ اسرافی نیست مگر اینکه حقی در کنار آن ضایع شده است».

4-   بنابراین شنونده‌ی آواز و ترانه پس از آن حدود و مرزهایی که بیان شد باید وجدان و نفس خود را قاضی قرار دهد و هرگاه دید که آوازخوانی یا یک نوع آواز بخصوص باعث تحریک غریزه‌ی جنسی او می‌گردد و او را به سوی فتنه و فساد می‌کشاند و جنبه‌ی حیوانی او را بر جنبه‌ی عقلی و معنوی او مسلط می‌سازد، باید از آن دوری جوید و دریچه ای را که باد فتنه از آن می‌وزد مسدود سازد تا قلب، دین و اخلاقش محفوظ ماند و خود و دیگران از شر آن در امان باشند.

بدون شک همه‌ی این قید و بندها خیلی کم در آواز خوانان این عصر با آن کمّیت، کیفیت، موضوع و روش ادای آن، جمع و فراهم می‌گردد بویژه نسبت به کسانی که کاملاً از دین و اخلاقیات دینی دور هستند. بنابراین فرد مسلمان نباید آنان را تشویق کند، بلکه باید از مشارکت در انتشار نام آنها و گسترش دادن زمینه‌ی آنان اجتناب ورزد تا مبادا در تشویق و تبلیغ آنان دچار گناه شود و به خاطر یاری به معصیت، شریک جرم آنان گردد؛ چرا که چنین امری شایسته‌ی یک فرد مسلمان نیست، برعکس، یک مسلمان متعهّد و عاشق دین باید عزمش را جزم نماید و از وارد شدن در شبهات جداً پرهیز نماید و خود را از این مسیر دور دارد، زیرا ورود بدان و افتادن در این دام ودانه کمتر از شائبه‌ی حرام نخواهد بود.

کسی هم که راجع به آواز به رخصت عمل نماید، لازم است در انتخاب موضوع و نوع آواز غنا بسیار مواظب باشد و در حد توان از مظان و شبهه گناه بدور باشد. وقتی که این قید و بند و شرایط راجع به سماع غنا (شنیدن آواز) وجود دارد کاملاً واضح است که خطر این گونه موارد راجع به کسانی که به حرفه‌ی آواز خوانی اشتغال دارند، و به عنوان هنر بدان می‌پردازند بیشتر است. زیرا وارد شدن به محیط «هنری» برای دین و اخلاق فرد مسلمان بصورت شدید خطرناک است و به ندرت هنرمند و آوازخوانی می‌تواند سالم از آن خارج شود.

آنچه تاکنون بیان شد راجع به حکم غنا برای مردان بود، ولی باید دانست که خطرات آواز خواندن زن و یا گوش دادن او به آواز، به مراتب شدیدتر از مردانست. به همین دلیل خداوند متعال بر زنان واجب گردانیده که در لباس، راه رفتن و سخنانشان خود را مصون و محفوظ دارند تا زنان از فتنه‌ی مردان و مردان از فتنه‌ی زنان برحذر بمانند. زن باید از زخم زبان‌ها، چشمها و طمع بیماردلان قطعاً اجتناب ورزد. همانطور که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿...ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یُعۡرَفۡنَ فَلَا یُؤۡذَیۡنَ... [الأحزاب: 59].

«این برای این که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند (به احتیاط) نزدیکتر است».

و باز می‌فرماید:

﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ [الأحزاب: 32].

«پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیماری است طمع ورزد»

زن مسلمانی که آواز خواندن را حرفه و شغل خود قرار دهد بیشتر و بیشتر در معرض فتنه و فساد نسبت به خود و دیگران قرار می‌گیرد و بیشتر در ورطه‌ی محرّمات قرار خواهد گرفت و کمتر می‌توانند هنگام آواز خواندن، یا ضبط صوت یا تصویر برداری و یا... از اختلاط با مردان بیگانه و نامحرم محفوظ ماند خواه اختلاط آنان با مردان باشد که مورد تأیید شریعت نمی‌باشد و یا اختلاط با زنان برهنه و بی‌حجاب، از زنان مسلمان ارثی و شناسنامه ای و یا اختلاط با زنان غیرمسلمان که تمام اینگونه موارد قطعاً حرام می‌باشد.

1433 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج لَا یَغْدُو یَوْمَ الْفِطْرِ حَتَّى یَأْکُلَ تَمَرَاتٍ وَیَأْکُلَهُنَّ وِتْرًا. رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ([8]).

1433- (8) انس س گوید: رسول خدا ج در روز عید فطر تا چند دانه خرما نمی‌خوردند، به عیدگاه نمی‌رفتند. (و در روایتی دیگر آمده است که) در خوردن خرماها، عدد فرد را رعایت می‌کردند و آن‌ها را به صورت طاق می‌خوردند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح:

جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، - بر مبنای این حدیث و احادیث و روایات دیگر - بر این باورند که در روز عید فطر، قبل از نماز، خوردن صبحانه سنّت می‌باشد و بهتر آن است که قبل از نماز عید قربان، چیزی میل نشود.

علامه انور شاه کشمیری/می‌گوید: خودداری از خورد و نوش در همان چند ساعت نیز (در روز عید قربان) روزه‌ی مستقلی به شمار می‌آید. حفصه ل می‌گوید: «اربع لم یکن یدعهنّ النبیّ ج: صیام عاشوراء والعشر (ای صیام عشر ذی الحجّة)»... (نسایی، باب صوم ثلاثة ایام من الشهر)؛ «چهار چیز را پیامبر اکرم ج ترک نمی‌کرد: روزه‌ی روز عاشورا و روزه‌ی ده روز اول از ذی‌حجة...».

و در صورتی این ده روز تکمیل می‌شوند که روز دهم را نیز شامل کنیم؛ در حالی که می‌دانیم که روزه در این روز ممنوع است. اکنون اگر امساک و عدم خورد و نوش صبح روز دهم تا بعد از نماز عید را روزه فرض بگیریم، عددد 10 (عدد وارد شده در حدیث) نیز تکمیل می‌گردد وگرنه تکمیل نمی‌شود.

همچنین از ابوهریره روایت است که گفت: رسول خدا ج فرمود: «ما من ایّام احبّ الی الله ان یُتعبّد له فیها من عشر ذی الحجّة یعدل صیام کل یوم منها صیام سنة» (ترمذی؛ باب ما جاء فی ایام العشر، ج 1 ص 124)؛ «هیچ روزی برای عبادت، به نزد خدا، محبوبتر از ده روز اول ذی حجه نیست؛ به طوری که روزه‌ی هر روز از آن، برابر با روزه‌ی یک سال است».

در این حدیث نیز در صورتی بر «روزه‌ی هر روز از ده روز ذی حجه» می‌توان علم کرد که امساک روز دهم (عدم خورد و نوش تا پایان نماز عید) را روزه‌ی مستقلی قرار دهیم.

به هر حال، از ظاهر احادیث و روایات، چنین معلوم می‌شود که امساک و خودداری ورزیدن از خورد و نوش در روز عید قربان (تا پایان نماز عید) برای همه سنّت و مستحب می‌باشد؛ خواه شخص، قربانی داشته باشد یا خیر.

امّا در کتاب «المغنی» تألیف ابن قدامه، از امام احمد بن حنبل نقل شده است که گفت:

«و الاضحی لا یأکل فیه حتّی یرجع اذا کان له ذبح؛ لانّ النبیّ ج کان یأکل من ذبیحته واذا لم یکن له ذبح لم یبال ان یأکل» (ر.ک: معارف السنن، ج 4 ص 451).

«در عید قربان، تا زمانی که از نماز برنمی‌گردد، چیزی نخورد؛ البته در صورتی که قربانی داشته باشد؛ زیرا پیامبر ج (قبل از نماز چیزی را نمی‌خورد و پس از نماز و برگشت به خانه) از قربانی خویش می‌خورد؛ و هرگاه قربانی نداشت، پروایی به خوردن قبل از نماز نیست».

حکمت و فلسفه‌ی استحباب عدم تناول قبل از نماز و ذبح قربانی، به ظاهر آن است که در این روز مبارک (که از طرف خداوند بلندمرتبه دعوت و ضیافت عمومی برای همه‌ی مسلمانان ترتیب یافته است) ابتدا از گوشت قربانی تناول شود که نشانه‌ی شرکت در میهمانی و ضیافت خدا است.

در مقابل عید قربان، عید فطر قرار دارد که در آن، خوردن و آغاز خوردن قبل از نماز مستحب می‌باشد.

درباره‌ی حکمت و فلسفه‌ی استحباب خورد و نوش در صبح روز عید فطر، گفته شده است که: از آن جایی که مسلمانان، فقط به خاطر دستور پروردگار، در روزهای رمضان از خورد و نوش باز آمدند، امروز (روز عید فطر) وقتی به دستور پروردگار، خورد و نوش جایز قرار داده شده است و خشنودی و رضایت پروردگار همان است، مناسب و زیبنده است که مسلمانان در همان اوان صبح، به مثابه‌ی بنده‌ی خداجو، از نعمت‌های پروردگار استفاده کرده و از آن‌ها لذت ببرد و مقام بندگی و شأن عبدیت نیز این امر را می‌طلبد.

به هر حال، در روز عید قربان، علّت نخوردن (تا پایان نماز) غالباً این است که بعد از نماز، اولین غذایی که خورده شود، گوشت قربانی باشد که نوعی ضیافت و میهمانی از جانب خداوند بلندمرتبه است؛ و در روز عید فطر، صبح زود بعد از نماز، غالباً برای این چیزی خورده می‌شود که به دستور خداوند بلندمرتبه در تمام ماه مبارک رمضان در روز، خوردن و نوشیدن ممنوع بود و حالا بعد از سپری شدن ماه رمضان، خداوند اجازه‌ی خوردن و نوشیدن داده است؛ از این رو، به هنگام صبح، رضا و خشنودی خداوند در همین خوردن و نوشیدن معلوم می‌شود؛ پس مانند نیازمند و دریوزه‌گر، صبح زود از نعمت‌های او بهره‌مند گشته است؛ زیرا همین شأن و مقام بندگی است.

گر طمع خواهد ز من سلطان دین

 

خاک بر فرق قناعت بعد از این

1434 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا کَانَ یَوْمُ عِیدٍ خَالَفَ الطَّرِیق. رَوَاهُ البُخَارِیّ([9]).

1434- (9) جابربن عبدالله س گوید: رسول خدا ج روز عید، از یک راه به عیدگاه می‌رفتند و از راه دیگری، برمی‌گشتند؛ (یعنی در روز عید، از راهی غیر از راه رفتن برمی‌گشتند).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: روش رسول خدا ج در روز عید، بر این بود که از یک راه به عیدگاه می‌رفتند و از راهی دیگر، برمی‌گشتند؛ یعنی در روزهای عید، از راهی غیر از راه رفتن برمی‌گشتند.

علماء و صاحب‌نظران اسلامی، برای این امر، حکمت‌های مختلفی بیان داشته‌اند که به نظر برخی از اندیشمندان و دانشوران اسلامی، آن حضرت ج به منظور اظهار شأن و شوکت اسلام و مسلمانان، چنین می‌کردند.

همچنین جنبه‌ی تفریح و جشنی که در روز عید وجود دارد، بیشتر مناسب همین است که از راه‌های مختلف رفت و آمد شود.

1435 - [10] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: خَطَبَنَا النَّبِیُّ ج یَوْمَ النَّحْرِ فَقَالَ: «إِنَّ أَوَّلَ مَا نَبْدَأُ بِهِ فِی یَوْمِنَا هَذَا أَنْ نُصَلِّیَ ثُمَّ نَرْجِعَ فَنَنْحَرَ فَمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ أَصَابَ سُنَّتَنَا وَمَنْ ذَبَحَ قَبْلَ أَنْ نُصَلِّیَ فَإِنَّمَا هُوَ شَاةُ لَحْمٍ عَجَّلَهُ لِأَهْلِهِ لَیْسَ مِنَ النُّسُکِ فِی شَیْءٍ»([10]).

1435- (10) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج روز عید قربان برای ما خطبه‌ای ایراد کردند و فرمودند: «بی‌گمان، نخستین کاری که امروز باید انجام دهیم، این است که نماز (عید) بخوانیم؛ سپس به خانه‌های خویش برگردیم و قربانی کنیم؛ و هرکس چنین کند، به سنّت ما عمل کرده و بر روش ما گام برداشته است؛ و هرکس که پیش از گزاردن نماز عید، حیوان قربانی را سر ببرد، (به عنوان قربانی محسوب نمی‌شود؛ بلکه) به عنوان حیوانی که برای قصابی و استفاده از گوشت آن ذبح می‌شود، به حساب می‌آید که آن را شتابان برای استفاده‌ی خانواده‌ی خویش ذبح نموده است؛ از این رو، قربانی‌اش به جا نمی‌باشد و از او پذیرفته نمی‌گردد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث در روایتی دیگر چنین آمده است:

«عن البراء بن عازب س قال: خطبنا النبیّ ج یوم الاضحی بعد الصلاة فقال: من صلّی صلاتنا ونسک نسکنا فقد اصاب النّسک؛ ومن نسک قبل الصلاة فانّه قبل الصلاة ولا نُسک له. فقال ابوبُردة، خالُ البراء: یا رسول الله! فانّی نسکت شاتی قبل الصلاة وعرفتُ انّ الیوم یوم اکلٍ وشُربٍ واحببتُ ان تکون شاتی اول ما یُذبح فی بیتی؛ فذبحتُ شاتی وتغدّیتُ قبل ان اتی الصلاة. قال: شاتک، شاة لحم. قال: یا رسول الله! فانّ عندنا عناقاً لنا جَذَعة هی احبّ الیّ من شاتین، أفتجزی عنّی؟ قال: نعم؛ ولن تجزی عن احد بعدک» (بخاری، ح 955).

«براء بن عازب س گوید: رسول خدا() در خطبه‌ی نماز عید قربان فرمود: «هر کس که مثل ما نماز بخواند و بعد از نماز، مثل ما قربانی کند، قربانی‌اش به جا می‌باشد؛ و هرکس که قبل از نماز، ذبح کند، از او پذیرفته نمی‌شود».

براء س گوید: دایی من، ابوبردة س عرض کرد: ای فرستاده‌ی خدا! من قبل از نماز، قربانی خود را ذبح نمودم؛ چون فکر می‌کردم که امروز، روز خوردن و نوشیدن است؛ و هم‌چنین دوست داشتم که نخست، گوسفندم در خانه‌ام ذبح گردد؛ از این رو قبل از این که به نماز بیایم، از گوشت آن خوردم. آن حضرت ج فرمود: «گوسفند تو، برای گوشت خوردن، ذبح شده است».

ابوبردة س گفت: ما یک ماده بزغاله‌ی خردسالی داریم که از دو گوسفند، نزد من پسندیده‌تر است؛ آیا قربانی کردن آن، درست است؟

رسول خدا ج فرمود: «آری؛ اما بعد از تو، برای کسی دیگر، جایز نیست».

و در روایتی که بخاری و مسلم به طور مشترک به روایت آن پرداخته‌اند، چنین آمده است:

«عن البراء بن عازب س قال: ضَحّی خالٌ لی، یُقال له ابوبردة قبل الصلاة؛ فقال له رسول الله ج: شاتک شاة لحم. فقال: یا رسول الله! انّ عندی داجناً جَذعة من الـمعز. قال: اذبحها، ولن تصلح لغیرک. ثم قال: من ذبح قبل الصلاة فانّما یذبح لنفسه ومن ذبح بعد الصلاة فقد تمّ نسکه واصاب سنّة الـمسلمین».

«براء بن عازب س گوید: دایی‌ام که به ابوبردة س معروف بود، قبل از نماز عید، قربانی کرد. پیامبر ج به او گفت: گوسفندی را که سر بریده‌ای، (قربانی محسوب نمی‌شود، بلکه) گوسفند کباب و قصابی است. دایی‌ام گفت: ای رسول خدا! من تنها یک بزغاله‌ی کوچک دارم. پیامبر ج فرمود: آن را قربانی کن! و این تنها برای تو جایز است و برای دیگران جایز نیست؛ سپس پیامبر ج فرمود: کسی‌که قبل از نماز عید حیوانی را سر ببرد، (به عنوان قربانی محسوب نمی‌شود، بلکه) به عنوان حیوانی که برای قصابی و استفاده از گوشت آن ذبح می‌شود به حساب می‌آید؛ ولی کسی‌که قربانی خود را بعد از خواندن نماز عید سر ببرد، برابر سنّت و روش مسلمانان عمل کرده است».

به هر حال، از احادیث و روایات رسیده به ما، چنین معلوم می‌گردد که وقت ذبح قربانی، از طلوع صبح صادق روز عید شروع می‌شود؛ و برای مردم شهر درست نیست که پیش از برگزاری مراسم نماز عید قربان و قبل از نماز، قربانی نمایند.

به عبارتی دیگر؛ زمان ذبح حیوان قربانی، پس از برگزاری مراسم نماز عید قربان است و قبل از نماز، به هیچ وجه قربانی جایز نیست؛ امّا می‌توان آن را تا سه روز «ایام التشریق» ذبح نمود.

اگر فردی قربانی خویش را پیش از نماز عید ذبح کرد، در آن صورت بر وی لازم است که قربانی‌اش را اعاده کند؛ زیرا جندب بن سفیان بجلی س گوید: از پیامبر ج شنیدم که می‌فرمود: «هر کس قبل از نماز عید، قربانی کند، باید بعد از نماز، حیوان دیگری را به جای آن قربانی نماید». (بخاری و مسلم)

در روستاهایی که در آنجا نماز عید قربان برگزار نمی‌شود، اگر مردم آنجا، پس از طلوع صبح صادق روز عید، قربانی‌های خویش را ذبح نمودند، قربانی آن‌ها درست می‌باشد.

و ذبح قربانی در روز عید و دو روز پس از آن، درست می‌باشد؛ و هرگاه آفتابِ روز دوازدهم ذی الحجّه غروب کرد، وقت قربانی نیز به پایان می‌رسد؛ و بهترین وقت برای قربانی، روز اول و پس از آن، روز دوم و در آخر، روز سوّم می‌باشد.

و اگر فردی قربانی خویش را در یکی از شب‌های این روزها ذبح کرد، قربانی‌اش، با کراهیت، جایز است؛ زیرا احتمال دارد که برخی از رگ‌های حیوان، به خاطر تاریکی شب، بریده نشود.

و قربانی کردن این حیوانات، درست نمی‌باشد:

حیوان کور؛ (حیوانی که کور بودنش واضح باشد)؛ حیوان یک چشم؛ حیوان لنگی که نتواند به قربانگاه برود؛ حیوان لاغری که در استخوان‌هایش مغز وجود نداشته باشد؛ حیوان گوش و دُم بریده؛ و حیوانی که بیشتر گوش یا دُمش از بین رفته باشد.

[از عبید بن فیروز س روایت است که گفت: به براء بن عازب س گفتم: قربانی‌هایی را که پیامبر ج دوست نداشت یا از آن نهی می‌کرد، برایمان بگو. گفت: پیامبر ج با دستش این طور اشاره کرد در حالی که دست من کوتاه‌تر از دست او است، و فرمود: «چهار نوع حیوان برای قربانی جایز نیست؛ حیوان کوری که کور بودنش واضح باشد، حیوان بیماری که بیماری‌اش آشکار باشد، حیوان لنگی که لنگی‌اش آشکار باشد و حیوان عضو شکسته‌ای که بهبود نمی‌یابد».

براء بن عازب س در ادامه گفت: من مکروه می‌دانم که گوش حیوان قربانی عیب‌دار باشد؛ و گفت: هر نقصی را در حیوان ناپسند دیدی آن را رها کن و از قربانی کردن آن خود داری کن، بدون این که آن را بر کس دیگری حرام کنی». ابن ماجه، ترمذی، نسایی و ابوداود.

و بزغاله‌ای که عمرش کمتر از یک سال است برای قربانی جایز نیست؛ براء بن عازب س گوید: «دایی‌ام، ابوبرده س قبل از نماز عید، قربانی کرد؛ پیامبر ج به او فرمود: گوسفندت برای خوردن گوشت است و جای قربانی را نمی‌گیرد. ابوبرده س گفت: ای رسول خدا ج! بزغاله‌ای دارم که عمرش کمتر از یک سال است و در خانه به او علف داده می‌شود. پیامبر ج فرمود: آن را ذبح کن و این کار برای غیر از تو جایز نیست. سپس فرمود: کسی‌که قبل از نماز عید، ذبح کند برای خودش ذبح کرده و کسی‌که بعد از نماز، ذبح کند، قربانی‌اش را به طور کامل انجام داده و از سنّت و روش مسلمانان پیروی کرده است». بخاری و مسلم.

بنابراین تنها حیواناتی را می‌توان قربانی نمود که هیچ‌گونه عیب و نقص اساسی نداشته باشند؛ برای مثال: حیوانات نابینا، چلاق، بیمار و بسیار لاغر، برای قربانی جایز نیستند].

1436 - [11] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ جُنْدُبِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ الْبَجَلِیُّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ ذَبَحَ قَبْلَ الصَّلَاةِ فَلْیَذْبَحْ مَکَانَهَا أُخْرَى وَمَنْ لَمْ یَذْبَحْ حَتَّى صَلَّیْنَا فَلْیَذْبَحْ على اسْم الله»([11]).

1436- (11) جُندب بن عبدالله بجلی س گوید: رسول خدا ج (روز عید قربان نماز گزاردند و پس از آن، خطبه‌ی عید را ایراد کردند و بعد، قربانی نمودند و) فرمودند:

«هر کس که پیش از گزاردن نماز عید، قربانی کند، باید (پس از نماز عید) حیوان دیگری را به جای آن قربانی نماید؛ و کسی‌که تا آن گاه که ما نماز عید را بخوانیم، حیوان قربانی را سر نبریده است، باید (بعد از نماز عید) با نام خدا قربانی کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

1437 - [12] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «مَنْ ذَبَحَ قَبْلَ الصَّلَاةِ فَإِنَّمَا یَذْبَحُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ ذَبَحَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَدْ تَمَّ نُسُکُهُ وَأَصَابَ سُنَّةَ الْـمُسلمین»([12]).

1437- (12) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس که پیش از نماز عید، حیوانی را سر ببرد، (به عنوان قربانی و برای تقرّب به خدا محسوب نمی‌شود؛) بلکه آن را برای خودش ذبح نموده است؛ (یعنی به عنوان حیوانی که برای قصّابی و استفاده از گوشت آن، ذبح می‌شود، به حساب می‌آید؛) ولی کسی‌که قربانی خود را پس از گزاردن نماز عید، سر ببرد، قربانی‌اش به تمام و کمال، به جای آورده شده و برابر سنّت و روش مسلمانان، عمل نموده است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح:

«نسکه»: «نُسک»: عبادت؛ و در اینجا به خاطر وجود قرینه، مراد حیوان قربانی می‌باشد.

در اینجا، ذکر دو نکته، لازم می‌نماید:

1-   در حقیقت، قبول اعمال و کردار و گفتار تمام انسان‌ها، منوط به دو چیز است: یکی این که تمام کارها فقط به خاطر رضا و خشنودی خدا باشد؛ چنان که پیامبر ج می‌فرماید: «انّما الاعمال بالنیّات» (مسلم)؛ «ارزش کردار و گفتار، در گروه نیت‌هاست».

دوم این که: باید تمام اعمال و گفتار، به روش شرعی و بر اساس اصول و موازین اسلامی و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی باشد؛ چنان که پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«من احدث فی امرنا هذا ما لیس منه فهو ردّ» (بخاری)؛ «هر کس در امر دین ما چیزی را به وجود آورد که از دین نیست، آن چیز مردود است».

بنابراین، اگر عمل و گفتار انسان، خالص بود، ولی مطابق شرع نبود، از او پذیرفته نمی‌شود و اگر چنانچه مطابق شریعت و اوامر و فرامین الهی و نبوی بود و از جوهر اخلاص تُهی بود، باز هم از او پذیرفتنی نمی‌باشد؛ بلکه عمل و کرداری مورد رضایت خداست که هم خالص باشد و هم صحیح و مطابق شرع.

2-   رسول خدا ج در حدیثی دیگر می‌فرمایند: «لایؤمن احدکم حتّی یکون هواه تبعاً لـما جئتُ به» (بغوی در «شرح السنة»، ح 104)؛ «هیچ یک از شما به حقیقت ایمان نمی‌رسد، مگر زمانی که خواست او و تمایلات و غرائز نفسانی وی، تابع آنچه من از سوی خدا(از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های دقیق و عمیق و ژرف و تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین آورده‌ام باشد».

از این حدیث به خوبی دانسته می‌شود که پیامبر اسلام ج هم در مسائل اجتماعی، هم فردی و خصوصی، هم فرهنگی و اقتصادی، هم سیاسی و نظامی، هم در مسائل مربوط به حکومت و قضاوت، از هر انسان مسلمانی نسبت به خودش اولی‌تر است. و اراده و خواست او[پیامبر]، مقدم بر اراده و خواست وی[هر انسان مسلمان] می‌باشد.

چراکه پیامبر ج معصوم است. و نماینده‌ی خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمی‌گیرد، هرگز تابع هوا و هوس نیست و هیچ‌گاه منافع خود را بر دیگران مقدم نمی‌شمرد، بلکه برنامه او در تضاد منافع، همواره ایثارگری و فدا کاری و دلسوزی و شفقت برای امت است. هر چه می‌گوید، سخن خداست و از ناحیه‌ی اوست، و حتی از پدر نسبت به امّت دلسوزتر و مهربان‌تراست.

به همین جهت شخص مسلمان باید عملش را بر کتاب و سنّت پیامبر ج عرضه دارد و با نفس و خواهشات خود مخالفت کند و تابع دین و شریعتی باشد که پیامبر ج از جانب خدا آورده است و مادام که کتاب خدا و سنّت پیامبر ج در کار است، جایی برای صدور فرمان و اِعمال حوس‌های هیچ‌کس باقی نمی‌ماند.

ودر واقع پیروان راستین پیامبران، کسانی هستند که در برابر حکم خدا و رسول اگر چه بر خلاف منافع و خواسته‌هایشان باشد، می‌گوید: شنیدیم و اطاعت کردیم:

 ﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا [النور: 51].

«مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنها داوری کند، سخنشان تنها این است که می‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم».

و درحقیقت منفورترین افراد در پیشگاه خدا، افرادی هستند که در مواردی، تسلیم فرمان پیامبر خدا ج هستند که با منافع شخصی و اغراض فردی و خواهشات و تمایلات آنها، تطبیق کند و در جایی که باید به فرمان رسول‌خدا ج گوش فرا دهند و آن را مخالف نفس و خواهشات خویش می‌بینند، در آن صورت به اِعمال هوس‌های خود روی می‌آورد و به تجزیه و تحلیل احکام الهی و نبوی به مصداق «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» می‌پردازند. و در حقیقت این گروه به منافع و خواهشات خویش ایمان آورده‌اند، نه به حکم خدا و رسول.

اما مؤمنان واقعی و راستین و پیروان حقیقی مکتب محمدی، پیوسته اراده و خواسته‌هایشان تحت شعاع اراده و خواست خدا و رسول است و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق، ازآن چشم می‌پوشند و تسلیم فرمان خدا و پیامبر ج می‌شوند. و جزآنچه خدا و رسول اراده کنند، اراده‌ای ندارند و جزآنچه آنها می‌خواهند، خواسته‌ای در دل آنها نیست. و فقط چیزی را دوست می‌دارند که خدا و رسول دوست دارند و از چیزی متنفر و بیزارند که خدا و رسول نمی‌خواهند.

پس نتیجه می‌گیریم: انسان مسلمان هنگامی می‌تواند به اوج ایمان برسدکه نیرومندترین علاقه او یعنی عشق به ذات خود را تحت‌الشعاع عشق به ذات خدا و نمایندگان و پیامبران او، بالاخص ذات ذی‌جود رسول اکرم ج قراردهد.

1438 - [13] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَذْبَحُ وَیَنْحَرُ بِالْـمُصَلَّى. رَوَاهُ البُخَارِیّ([13]).

1438- (13) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در عیدگاه (برای آن که دیگران بدیشان اقتدا کنند و نحوه‌ی ذبح قربانی را یاد بگیرند، گوسفند یا گاو را) ذبح و (شتر را) نَحر می‌نمودند (یعنی قربانی می‌کردند).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «ذبح»: ذبح به معنای سر بریدن حیواناتی می‌باشد که مصرف گوشت آن‌ها مباح است؛ و ذبح آن است که حلقوم و مری و دو شاهرگ گردن حیوان با آلتی برنده و تیز، قطع بشوند. گوسفند و بز و بز کوهی و... و انواع پرندگان، به صورت ذبح برای مصرف گوشت آن‌ها، کشته می‌شوند.

امّا گاو را هم به صورت ذبح و هم به صورت «نَحر» می‌توان کشت؛ و شتر هم تنها به صورت «نحر» کشته می‌شود.

«نحر»: فرو بردن آلتی تیز و باریک در حد فاصل گردن و سینه‌ی شتر است که به خاطر پاره کردن قلب آن، سریع جان می‌دهد.

کیفیت ذبح و نحر بدین‌گونه است که: برای ذبح، حیوان را به طرف چپ و رو به قبله بر روی زمین می‌خوابانند و هم زمان با استفاده از آلتی تیز و برنده، ذبح کننده «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌گوید و سعی می‌کند که با یک حرکت سریع، حلقوم و مری و شاهرگ‌های حیوان را قطع کند.

اما برای نَحر شتر، ایستاده پای چپ او را می‌بندند و سپس نحر کننده، ضمن گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم»، آلت تیز و باریک را در پایین گردن به طرف قلب او فرو می‌برد و تا جان دادن حیوان، آن را تکرار می‌کند.

و برای صحّت و درستی ذبح، مراعات شرایط زیر ضروری است:

1-  برنده بودن آلت ذبح.

2-  گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم».

3-  قطع کردن و جدا نمودن حلقوم و مری و شاهرگ‌ها، حتّی الامکان در یک حرکت سریع.

4-  چنانچه حیوان در چاهی افتاد، یا از پرتگاهی پرت شده باشد و دسترسی سریع برای ذبح آن امکان نداشته باشد، در صورت امکان می‌توان، به وسیله‌ی تیر و گلوله برای جاری شدن خونش، او را زخمی نمود.



فصل دوم

1439 - [14] (صَحِیح)

عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ ج الْـمَدِینَةَ وَلَهُمْ یَوْمَانِ یَلْعَبُونَ فِیهِمَا فَقَالَ: «مَا هَذَانِ الْیَوْمَانِ؟» قَالُوا: کُنَّا نَلْعَبُ فِیهِمَا فِی الْـجَاهِلِیَّةِ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «قَدْ أَبْدَلَکُمُ اللهُ بِهِمَا خَیْرًا مِنْهُمَا: یَوْمَ الْأَضْحَى وَیَوْمَ الْفِطْرِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([14]).

1439- (14) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج در حالی به مدینه‌ی منوره تشریف آوردند که برای مردمان مدینه، دو روز جشن وجود داشت (که در آن دو روز، به بازی و تفریح و رقص و پایکوبی و گشت و گذار می‌پرداختند؛) آن حضرت ج پرسیدند: این دو روز چیست (که شما در آن، جشن می‌گیرید و به بازی و تفریح می‌پردازید)؟

گفتند: ما در روزگار جاهلیت، در این دو روز، به بازی و تفریح و جشن و شادی می‌پرداختیم (و همان رسم تا کنون بر قوت خود باقی مانده است). آن حضرت ج فرمودند:

«به راستی خداوند بلندمرتبه، در عوض آن دو روز، دو روز بهتر به شما ارزانی کرده است؛ یکی، روز عید قربان و دیگری، روز عید فطر».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «قدم النبیّ ج المدینة»: رسول خدا ج خانه‌ی خویش را در مکه‌ی مکرمه، در شب بیست و هفتم ماه صفر سال چهاردهم بعثت - مطابق با 12 یا 13 سپتامبر 622 میلادی - ترک کردند و به خانه‌ی رفیقشان، ابوبکر س که بیش از هرکس دیگر امین آن حضرت ج و محرم راز ایشان در امور مالی و غیره بود، رفتند. خانه‌ی وی را نیز از در پشت خانه ترک کردند و شتابان پیش از طلوع صبح صادق از مکه خارج شدند.

ناگفته نماند که این ماه صفر - که در بالا بدان اشاره رفت - اگر بنا را بر این بگذاریم که سال از ماه محرم شروع شده باشد، جزء سال چهاردهم بعثت محسوب می‌شود؛ امّا اگر شمارش سال‌ها را از آن ماهی که خداوند رسول اکرم ج را به کرامت نبوّت تکریم فرمود آغاز کنیم، این ماه صفر قطعاً جزء سال سیزدهم بعثت محسوب می‌شود. غالب سیره‌نویسان، گاه این مبنا را می‌گیرند و گاه آن مبنای دیگر را می‌گیرند و در نتیجه، در ترتیب حوادث و وقایع به اشتباه می‌افتند و دچار سردرگمی می‌شوند؛ از این رو، ما بنا را همه جا بر این نهادیم که آغاز سال‌ها را از ماه محرّم بگیریم.

روز دوشنبه، هشتم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت - سال یکم هجرت - مطابق با 23 سپتامبر 622 میلادی، رسول خدا ج در قباء فرود آمدند.

در این روز، رسول اکرم ج پنجاه و سه سال تمام داشتند، نه کمتر و نه زیادتر؛ از بعثت ایشان، سیزده سال تمام گذشته بود؛ البته بنابر قول کسانی که می‌گویند، ایشان نهم ماه ربیع الاول سال 41 از عام الفیل مبعوث به رسالت شده‌اند؛ امّا، بنا بر قول کسانی که می‌گویند: ایشان در ماه رمضان سال 41 از عام الفیل به کرامت نبوّت قائل شده‌اند، در این روز، دوازده سال و پنج ماه و هجده روز یا بیست و دو روز از بعثت ایشان گذشته بود.

پیامبر گرامی اسلام ج چهار روز در قباء اقامت کردند: دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه. این روایت ابن اسحاق است (ر.ک: سیرة ابن هشام ج 1 ص 494). در صحیح بخاری، آمده است که آن حضرت ج در قباء 24 شب اقامت کردند (بخاری ج 1 ص 61)؛ یا چند شب بیش از ده شب (ج 1 ص 555)؛ یا 14 شب (ج 1 ص 560)؛ روایت اخیر را ابن قیم برگزیده است. در عین حال، ابن قیم خود تصریح کرده است بر این که ورود رسول خدا ج به قباء، روز دوشنبه و خروج آن حضرت ج از قباء روز جمعه بوده است. (ر.ک: زاد المعاد ج 2 صص 54-55) در حالی که روشن است فاصله‌ی میان دوشنبه و جمعه اگر در دو هفته منظور بوده باشند، بدون احتساب روز ورود و روز خروج، بیش از ده روز نیست و با احتساب آن دو روز نیز بیش از 12 روز نخواهد بود.

به هر حال، آن حضرت ج در قباء مسجد را بنا کردند و در آن نماز گزاردند و آن نخستین مسجدی بود که پس از بعثت رسول خدا ج بر اساس تقوا ساخته شد.

چون روز پنجم از اقامت رسول خدا ج در قباء فرا رسید (روز جمعه) به فرمان خداوند سوار بر مرکب شدند و ابوبکر س پشت سر ایشان، سوار شد و به دنبال بنی نجار (دایی‌هایشان) فرستادند؛ آنان نیز شمشیرها حمایل کردند و آمدند و در حالی که آنان اطراف آن حضرت ج را گرفته بودند، به سوی مدینه رهسپار شدند.

وقت نماز جمعه به محل سکونت «بنی سالم بن عوف» رسیدند. در موضع مسجدی که هم اکنون در آن وادی هست، با مسلمانان نماز جماعت خواندند و شمار نمازگزاران، یک صد تن بود.

رسول خدا ج پس از برگزاری نماز جمعه به راه افتادند و رفتند تا به مدینه وارد شدند. از آن روز، شهر یثرب را «مدینة الرسول» (شهر پیامبر ج) نامیدند که به اختصار «مدینه» گفته می‌شود؛ آن روز، روزی تاریخی و بزرگ و درخشان برای جامعه‌ی بشری و اسلامی بود.

«و لهم یومان یلعبون فیهما»: برخی از شارحان، بر این باورند که آن دو روز، «نوروز» و «مهرگان» بودند که غالباً آن‌ها را از فارس‌ها گرفته بودند.

وضعیت مدینه به هنگام هجرت:

برای این که وضعیت اجمالی و واقعی شهر «یثرب» را (که خداوند بلند مرتبه آن را به عنوان هجرت‌گاه پیامبر گرامی اسلام و پایگاه دعوت اسلامی در جهان و گهواره‌ی جامعه‌ی اسلامی برگزید) بهتر بدانیم، لازم است که با وضعیت جغرافیایی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و چگونگی ارتباطات قبایل مقیم آنجا، آشنایی داشته باشیم([15]).

اوضاع طبیعی و جغرافیایی مدینه:

شهر «یثرب» هنگام هجرت نبوی به چند منطقه تقسیم شده بود که در هر منطقه قبایل عرب و یهود با هم سکونت داشتند و هر منطقه ای در اختیار یکی از قبایل بود. این مناطق دو نوع بودند.

نوع اول، مناطقی که دارای زمین‌های کشاورزی و خانه‌های مسکونی و مردم بودند. اما نوع دوم شامل مناطقی بود که پناهگاهها و قلعه‌های محکمی در آن وجود داشت و مجموع آنها در «یثرب» به 59 «اطم» (قلعه) می‌رسید.

دکتر «ولفنسون» در وصف این اطام (قلعه‌ها) می‌گوید:

«این اطام (قلعه‌ها) در «یثرب» دارای اهمیت خاصی بودند، افراد قبیله هنگام تهاجم دشمن به آن پناه می‌بردند. هنگامی که مردان قبایل به جنگ دشمنان می‌رفتند زنان و کودکان و افراد ناتوان به این جایگاهها پناهنده می‌شدند.

از این «اطام» (قلعه‌ها) به عنوان انبارهای میوه و غله نیز استفاده می‌کردند، تا از دستبرد دزدان و غارتگران محفوظ بمانند. و اموال و اسلحه نیز در آن نگهداری می‌شد.

کاروان‌های تجاری با بارهای سنگین در کنار همین دژها فرود آمده، و بازارهایی در جلوی آنها دایر می‌کردند.

گمان می‌رود که در داخل دژها، عبادتگاه و آموزشگاه نیز وجود داشته، زیرا در آنها وسایل و اشیای گوناگون و کتب زیادی موجود بوده است، به همین دلیل زعما و رهبران یهود جهت بحث و گفتگو و امضای قراردادها و پیمان‌ها و قسم خوردن به کتابهای مقدس آنجا جمع می‌شدند».

دکتر «ولفنسون» در مورد کلمه «اطم» می‌گوید:

این کلمه از زبان عبرانی گرفته شده، مثلاً گفته می‌شود:

«أطم عینه» (چشمهای خود را بست) «اطم اذنیه» (گوش‌هایش را بست) أطم به دریچه‌هایی که در دیوارها قرار دارند و از خارج بسته و از داخل باز باشند، گفته می‌شود و به دیوار ضخیم نیز «اطم» گفته می‌شود.»

دکتر «ولفنسون» می‌افزاید:

«بر اساس این، می‌توانیم فرض کنیم که یهودیها به این دلیل به قلعه‌ها «اطم» می‌گفتند که می‌توانستند دروازه‌های آنها را ببندند، گر چه در بیرون دریچه‌هایی قرار داشت که از داخل باز می‌شدند»([16]).

شهر «مدینه» در واقع مجموعه‌ای از قلعه‌های محکم و آبادیهای متصل به هم بود.

قرآن مجید به همین مطلب اشاره می‌کند:

 ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ [الحشر: 7].

«آنچه عطا کرد خداوند به پیامبرش از اهل آبادیها».

در جای دیگر می‌فرماید:

 ﴿لَا یُقَٰتِلُونَکُمۡ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرٗى مُّحَصَّنَةٍ أَوۡ مِن وَرَآءِ جُدُرۢ... [الحشر: 14].

«با شما دست جمعی نمی‌جنگند، مگر در آبادیهایی که بر آن حصار ساخته باشند یا از پس دیوار».

«حرّه‌ها» نیز در «مدینه» دارای اهمیت بودند، «حرّه» در اصطلاح به زمینهایی گفته می‌شود که در آن سنگ‌های تیز و سوخته شده ای قرار دارد که راه رفتن در آن پیاده و سواره مشکل است، در «مدینه» دو «حرّه» وجود داشت، یکی در قسمت غرب که به آن «حرّة الوبرة» می‌گفتند و دیگری در قسمت شرق که به «حرّة واقم» معروف بود.

علامه «مجد الدین» در کتاب خود «المغائم المطابة فی معالم الطابة» حرّه‌های زیادی را که در اطراف «مدینه» قرار دارند، نام برده است([17]).

«حرّة الوبرة» و «حرّة واقم» شهر «مدینه» را احاطه کرده بودند و جلوی حملات دشمن را می‌گرفتند. دشمن فقط از جانب شمال می‌توانست هجوم آورد. همین قسمت بود که رسول اکرم ج در غزوه‌ی «احزاب» دستور داد در آن خندق حفر نمایند. در قسمت جنوبی، باغها و نخلهای انبوه و خانه‌های متصل شده ای وجود داشت که جلوی حمله‌ی دشمن را می‌گرفت، با توجه به این وضعیت جغرافیایی «مدینه» می‌توان گفت که یکی از علل انتخاب «مدینه» به عنوان هجرت گاه رسول اکرم ج همین وضعیت سوق الجیشی آن بود([18]).

«حرّة واقم» که در شرق «مدینه» قرار داشت از «حرة الوبرة» آبادتر بود. وقتی رسول اکرم ج به «یثرب» هجرت فرمود، قبایل مهم یهود مانند: «بنونضیر»، «بنوقریظه»، و غیره در «حرّة واقم» سکونت داشتند. شاخه‌ی مهم قبیله‌ی «أوس» مانند «بنو عبدالاشهل»، «بنو ظفر» «بنو حارثه» و «بنو معاویه» نیز آنجا بودند. قلعه‌ی «واقم» که تمام حرّة بنام آن موسوم بود در وسط خانه‌های «بنی الاشهل» قرار داشت([19]). ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا [البقرة: 158].

اوضاع دینی و اجتماعی

عرب‌ها از نظر عقیده و آیین پیرو «قریش» بودند. آنها به «قریش» به عنوان متولّیان بیت الله و رهبران مذهبی و الگوی عقیده و عمل می‌نگریستند، عرب‌ها ضمن این که بت پرست بودند به بتهای مورد پرستش «قریش» و اهل «حجاز» اهمیت بیشتری قایل بودند، البته بعضی از قبایل به بعضی از بتها دلبستگی خاصی داشتند، از آن جمله «منات» که یک بت قدیمی بود، اهالی «مدینه» آن را بسیار دوست می‌داشتند. «أوس» و «خزرج» آن را مقدس می‌دانستند و شریک خدا قرار می‌دادند. این بت در مقابل کوه «قدید» کوهی که در قسمت ساحلی میان «مکه» و «مدینه» است، قرار داشت. «لات» بت محبوب اهل «طائف» و «عزّی» بت ملّی اهالی «مکه» محسوب می‌شد. اهالی این شهرها نسبت به بتهای مخصوص خود بسیار متعصب و با احساسات بودند، مردم «مدینه» بتهایی از چوب و غیره در خانه‌های خود می‌ساختند و آنها را بنام «منات» نام گذاری می‌کردند. همچنان که «عمرو بن الجموح» سردار «بنوسلمه» قبل از اسلام آوردن همین کار را کرده بود.

«امام احمد» از طریق «عروة» از «عایشه صدیقة» ل در تفسیر آیه ی:

﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا [البقرة: 158].

«صفا» و «مروه» از شعایر و نشانه‌های خدای تعالی هستند، پس هرکس حج کند یا عمره بجا آورد، گناهی نیست بر او که طواف کند بین این دو».

چنین نقل کرده است: انصار قبل از این که اسلام بیاورند، به نام «منات» تلبیه می‌گفتند و آن را می‌پرستیدند و هر کسی‌که حج را به نام «منات» آغاز می‌کرد، طواف «صفا» و «مروه» را صحیح نمی‌دانست به همین دلیل آنها بعد از این که مشرّف به اسلام شدند از رسول اکرم ج پرسیدند: یا رسول الله ما در زمان جاهلیت صحیح نمی‌دانستیم که طواف «صفا» و «مروه» را انجام بدهیم، بعد از این آیه نازل شد:

﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ

«صفا» و «مروه» از شعایر و نشانه‌های خدای تعالی هستند».

و اهمیت «صفا» و «مروه» بیان گردید، در «مدینه» هیچ بت دیگری را سراغ نداریم که مانند «لات»، «منات» «عزّی» و «هُبل» مشهور باشد و مردم از راه‌های دور به قصد زیارت آن بیایند، چنین معلوم می‌شود که بت در «مدینه» مانند «مکه» فراوان نبود، امّا در «مکه» هر خانه ای یک بت مخصوص داشت. بت‌ها در بازار خرید و فروش می‌شد، گویا «مکه» در بت پرستی، مقام پیشوایی و رهبری داشت و «مدینه» تابع آن بود.

مردم «مدینه» سالی دوبار جشن می‌گرفتند و به لهو و لعب می‌پرداختند. وقتی حضرت رسول اکرم ج به «مدینه» تشریف آوردند، خطاب به اهل «مدینه» فرمودند:

«قد ابدلکم الله تعالی بهما خیراً منهما. یوم الفطر والأضحی»([20]). «خداوند متعال در عوض آن دو روز، دو روز بهتر عنایت فرمود؛ یکی روز عید فطر و دیگری عید أضحی (عید قربان)».

بعضی از شارحان معتقدند که آن دو روز، «نوروز» و «مهرگان» بودند که غالباً آنها را از فارس‌ها گرفته بودند([21]).

«أوس» و «خزرج» چون از «بنو قحطان» (عرب عاربه) بودند نزد «قریش»، مقام و منزلت خاصی داشتند و با آنها پیوند زناشویی برقرار کرده بودند، چنان که «هاشم بن عبد مناف» سردار «قریش» در «بنی النجار» با «سلمی» دختر «عمرو بن زید» ازدواج کرد که از «بنی عدی بن النجار» بود و آنها شاخه ای از «خزرج» بودند، با وجود این، «قریش» خود را از عرب‌های «مدینه» برتر می‌دانستند.

در غزوه‌ی «بدر» وقتی «عتبة بن ربیعة»، «شیبة بن ربیعة» و «ولید بن عتبة» مسلمانان را به مبارزه طلبیدند در مقابل آنها چند نفر از انصار به پا خاستند.

آنها پرسیدند شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ما گروهی از انصار هستیم، آنها گفتند: ما با شما کاری نداریم، سپس یکی از آنها فریاد زد ای محمّد! در قتال ما همتایان خود ما را بفرست، اینجا بود که رسول اکرم ج فرمود: ای «ابوعبیده» بلند شو، و ای «حمزه» به پا خیز و ای «علی» بلند شو، وقتی اینها بلند شدند و نزدیک «قریش» رفتند و خود را معرفی کردند. آنها گفتند: آری اینها همتایان گرامی ما هستند([22]).

«قریش» شغل کشاورزی را تقریباً با دید حقارت نگاه می‌کردند این دید آنها در گفتار «ابوجهل» هنگامیکه دو پسر «عفراء» او را مجروح کرده بودند به خوبی آشکار می‌گردد. وقتی «عبدالله بن مسعود» نزد وی آمد و خواست سرش را از تن جدا کند، «ابوجهل» گفت:

«لو غیر اکّار قتلنی»؛ «ای کاش یک غیردهقانی مرا می‌کشت»([23]).

اوضاع اقتصادی و تمدنی

«یثرب» بنابر وضع طبیعی آن، منطقه ای حاصلخیز بود. شغل عمده‌ی مردم، کشاورزی و باغداری و مهم ترین محصولات آن خرما و انگور بود. باغهای زیادی از درختان خرما و انگور وجود داشت([24]).

قرآن کریم باغها و کشتزارهای آنها را به «جنّت معروشات و غیرمعروشات» و «نخیل صنوان و غیرصنوان» تعبیر کرده است.

در کشتزارهای آن، حبوبات و سبزیجات گوناگون کاشت می‌شد. خرما از محصولات عمده‌ی آن به‌شمار می‌رفت و در ایام قطحی و خشکسالی، نیاز غذایی مردم را تأمین می‌کرد. خرما تقریباً مانند پول در معاملات و خرید و فروش مورد استفاده قرار می‌گرفت. درختان نخل، منبع درآمد خوبی بودند. نه تنها از آن استفاده ی غذایی حاصل می‌کردند بلکه در ساختن خانه و برای سوخت و غذای حیوانات، نیز از آن استفاده می‌شد([25]).

در «مدینه» انواع گوناگونی از خرما وجود داشت که شمارش آن مشکل است، مردم «مدینه» در زمینه ی بهره بردرای از درختان خرما و افزایش محصولات آن، مهارت‌ها و تجربه‌های خوبی داشتند، از آن جمله یکی «تأبیر نخل» یعنی پیوند زدن خوشه‌ی نر با ماده بود.

مردم «مدینه» در کنار باغداری و کشاورزی، نسبت به تجارت و کاسبی نیز بی‌التفات نبودند، ولی در این زمینه به اهل «مکه» نمی‌رسیدند. زیرا مردم «مکه» به دلیل کم آب بودن منطقه شان بیشتر به تجارت پرداخته و برای این منظور دست به مسافرتهای طولانی در گرما و سرما می‌زدند.

در «مدینه» پاره‌ای از صنایع نیز وجود داشت که اکثراً یهود به آن اشتغال داشتند، غالباً این صنایع را از «یمن» وارد کرده بودند. اغلب «بنی قینقاع»، پیشه ی زرگری داشتند و از ثروتمندترین گروه‌های یهود در شهر «مدینه» به شمار می‌آمدند، که خانه هایشان پر از مال و زیور آلات طلا و نقره بود، البته جمعیتشان هم زیاد نبود([26]).

جای زمین‌های «یثرب» به علت حرارت زا بودن آن بسیار حاصلخیز بود. در وادی‌های آن سیلاب جاری می‌شد و نخلستان‌ها و کشتزارها را آبیاری می‌کرد.

وادی «عقیق» خیلی معروف بود. اهالی «مدینه» آن را تفریح گاه خود قرار داده بودند، این وادی پر از آب، دارای باغهای سرسبز بود، زمین‌های «مدینه» برای حفر چاه بسیار مساعد بود، باغهای زیادی در آن وجود داشت، که بعضی از این باغها دیوارکشی شده بود، اینگونه باغها را «حائط» می‌نامیدند([27]).

چاه‌های «مدینه» دارای آب شیرین و فراوان بودند، و باغها از طریق حفر نهرها و جویبارها آبیاری می‌شد.

از میان غلات، جو و سپس گندم را ترجیح می‌دادند. سبزیجات نیز فراوان بود، و در زمیه ی کشاورزی معاملات زیادی مانند: «مزارعه»، «مواجره»، «مزابنه»، «محاقله» و «مخابره» رواج داشت، که اسلام بعضی از این معاملات را تأیید کرد و بعضی را ممنوع یا اصلاح نمود([28]).

پول رایج در «مکه» و «مدینه» یکی بود. مردم «مدینه» بیشتر از مردم «مکه» با پیمانه‌های «وزن» و «کیل» سر و کار داشتند. زیرا اهالی آن بیشتر به تولید غلات و میوه جات اشتغال داشتند. پیمانه‌های رایج در «مدینه» عبارت بودند از: «مدّ»، «صاع»، «فرق»، «عرق» و «وسق». اما وزن‌های رایج عبارت بودند از «درهم»، «ثقاف»، «دانق»، «قیراط»، «نواة»، «رطل»، «قنطار» و «اوقیة».

«مدینه» با وجود حاصلخیزی زمینهای آن، از نظر مواد غذایی، خودکفا نبود. به همین دلیل مردم آن بعضی از مواد غذایی را از خارج وارد می‌کردند. از آن جمله آرد، روغن و عسل را از سرزمین «شام» بدست می‌آوردند، چنان که امام «ترمذی» از «قتاده بن نعمان» س روایت می‌کند که غذای مردم «مدینه» خرما و جو بود. گاهی بازرگانان، آرد سفیدی از «شام» می‌آوردند، و کسانی که قدرت خرید داشتند مقداری از آن را برای خود می‌خریدند. البته غذای افراد خانواده اغلب خرما و جو بود. از اینگونه وقایع، به وضعیت غذایی «مدینه» و تفاوت سطوح زندگی‌ها به خوبی می‌توان پی برد.

همچنان که از طبایع و تاریخشان معلوم می‌شود، ثروتمندتر از عرب‌ها بودند. عرب‌ها بنابر طبایع ملّی و بادیه نشینی خود، زیاد آینده نگری نمی‌کردند و به فکر جمع آوری مال و ثروت نبودند. بجای آن، اهل ضیافت و مهمان نوازی بودند. حتی گاهی مجبور می‌شدند از یهود قرض بگیرند. گاهی این قرضها به «ربا» و «رهن» نیز منجر می‌شد. اموال اهل «مدینه» بیشتر شتر، گاو و گوسفند بود، و از شتر برای آبیاری زمینها هم استفاده می‌کردند، که اینگونه شترها را «نواضح» می‌گفتند. چراگاههای معروفی به نام «زغابة» و «غابة» وجود داشت، مردم از این چراگاهها، هیزم و غیره جمع آوری کرده و دام‌های خود را نیز در آن می‌چرانیدند. اسب‌هایی داشتند که در جنگها مورد استفاده قرار می‌گرفتند. البته به نسبت «مکه» کمتر بود. «بنوسلیم» به پرورش و نگهداری اسب‌ها معروف بوده و اسب‌های خوب را از خارج می‌آوردند.

در «مدینه» بازارهای متعددی وجود داشت. مهم ترین آنها، بازار «بنی قینقاع» بود که مرکز فروش زیورآلات طلا محسوب می‌شد. بازار دیگری نیز وجود داشت که به نام «سوق البزّازین» معروف بود. در «مدینه» پارچه‌های کتانی و ابریشمی و قالی‌های رنگارنگ و پرده‌های پرنقش و نگار نیز وجود داشت. عطرفروشها انواع مسک و عطرها را می‌فروختند. و عده ای، تاجر «عنبر» و «جیوه» نیز بودند. روش‌های گوناگونی برای خرید و فروش وجود داشت که بعضی از آنها را اسلام تأیید کرد و بعضی روش‌ها مانند: «نجش»، «احتکار»، «تلقی الرکبان»، «بیع المصراة»، «بیع بالنسیئة»، «بیع الحاضر للبادی»، «بیع المجازفة»، «بیع المزابنة» و «المخاضرة» را ممنوع قرار داد. در قبایل «أوس» و «خزرج» هم عده ای معامله ی ربا می‌کردند ولی این عده نسبت به یهود خیلی اندک بودند.

در «مدینه» زندگی تا حدی آمیخته با رفاه و آسایش بود. خانه‌های چندطبقه وجود داشت. بعضی از منازل دارای باغچه بود؛ آب شیرین را از جاهای دور تهیه می‌کردند. برای نشستن از صندلی استفاده می‌کردند، انواع چراغ برای روشنایی مورد استفاده قرار می‌گرفت، و برای کارهای منزل و مزرعه از سبدهای کوچک و بزرگ استفاده می‌نمودند. در خانه‌های ثروتمندان مبل و وسایل رفاهی زیادی وجود داشت، مخصوصاً یهود در این زمینه پیشرفته بودند، و انواع زیورآلات مانند: النگو، بازوبند، خلخال، گوشواره، انگشتری و گردن بندهایی از طلا و مهره‌های ظفار ساخته و مورد استفاده قرار می‌دادند.

دوک ریسی و بافندگی در میان زنان رواج داشت. خیاطی، دبّاغی، معماری، خشت زنی و سنگ تراشی از صنعت‌های معروف «مدینه»، قبل از هجرت بودند.

وضعیت پیچیده ای که رسول اکرم ج در شهر یثرب با آن روبرو شد

با توجه به وضعیت یاد شده ی «یثرب» قبل از هجرت، می‌توان گفت که رسول اکرم ج و مهاجرین، از «مکه» به یک روستا هجرت نکردند، بلکه از یک شهر به شهری دیگر منتقل شدند. گر چه این شهر جدید با شهر قبلی در خیلی از چیزها تفاوت داشت و نسبتاً کوچکتر بود. امّا وضعیت زندگی در این شهر پیچیده تر بود. مشکلاتی که رسول اکرم ج با آن مواجه می‌شد، به دلیل وجود أدیان و فرهنگ‌های مختلف، گوناگون تر بود. تنها، کسی می‌توانست همگی این آیین‌ها و فرهنگ‌ها را وحدت بخشد و در یک دعوت پیوند دهد که رسول بر حق و مؤید از جانب خداوند بوده و از نفوذ کلامی خاصی برخودار باشد و بتواند روش‌های گوناگون، نیروهای ضد و نقیض و گرایش‌های متفاوت را هماهنگ ساخته، و روح و محبت در آنها بدمد. خداوند متعال به همین واقعیت اشاره می‌فرماید:

 ﴿وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَیَّدَکَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٢ وَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٦٣ [الأنفال: 62-63].

«اوست آن ذاتی که تو را با کمک خود و بوسیله ی مؤمنان تقویت بخشید و بین دلهای مؤمنان اُلفت انداخت، اگر شما، هر چه در روی زمین است خرج می‌کردی، نمی‌توانستی بین دلهای شان الفت افکنی، ولی خداوند میانشان الفت درافکند. همانا اوست غالب و با حکمت».

«قد ابدلکم الله بهما خیراً منهما: یوم الاضحی ویوم الفطر»:

جشن‌های ملّت‌ها، در واقع نمایانگر عقاید، باورها، تاریخ و روایات ملّی آن‌هاست؛ از این رو، بدیهی است که پیش از اسلام در دوران تاریک جاهلیت، اهل مدینه، دو روز را به عنوان روز جشن و مراسم انتخاب کرده بودند؛ و این خود بیانگر و نمایانگر تصورات و عقاید جاهلی آنان بود.

رسول خدا ج - بر مبنای فرمان خداوند - جشن‌های قدیمی را باطل اعلام کرد و به جای آن‌ها، دو روز عید فطر و عید قربان را مقرّر فرمود که نمایانگر مزاج توحیدی و مطابق با اصول زندگی و بیانگر تاریخ، عقاید و باورهای آنان است؛ اگر مسلمانان به نحو احسن و مطابق با تعالیم و آموزه‌های رسول اکرم ج آن دو روز را جشن می‌گرفتند، برای تفهیم و رساندن پیام و روح اسلام فقط همین دو عید کافی بود.

علاوه از این موارد، از حدیث بالا، دو نکته را می‌توان برداشت کرد:

1-   در این حدیث به این موضوع اشاره رفته است که این امّت (امّت محمدی و ملّت قرآنی) از بقیه‌ی امّت‌ها و ملّت‌ها جداست؛ چرا که افراد این امت از راه راست و درست برخوردارند و یهودیان و مسیحیان و دیگر ادیان و ملل، راه‌های دیگری دارند.

در قرآن و در مجموعه‌ی احادیث نبوی، آیات و روایات زیادی در این زمینه آمده است که مجموعاً این را می‌رساند که این امت از بقیه امت‌ها جدا است. شخصیت منحصر به فردی دارد و نباید دنباله‌رو(ی) یهودیان و مسیحیان و امت‌های دیگر باشد.

به این خاطر واژه‌ی «خالفوهم» (باآنها مخالفت کنید) در بسیاری از احادیث تکرار شده است، پس برای امت محمدی، شایسته است که استقلال و هویت خویش را حفظ کنند و به جهان و جهانیان خط و مشی دهند و از عادات و سخنان یهودیان و مسیحیان متأثر نشوند و از رسوم و تقالید آنها پیروی نکنند و اخلاق و رفتار آنها را انتخاب ننمایند و درهر حال هویت و شخصیت اسلامی خود را حفظ کنند.

دکتر یوسف قرضاوی در این زمینه می‌گوید:

«باید ما مسلمانان، شخصیت منحصر به فرد خودمان را دارا باشیم، چون امت اسلامی، امّت وسط است که برای انسان‌ها نمونه است. ما رتبه‌ی استادی امت‌ها را داریم، ما بهترین امت هستیم که برای هدایت انسان‌ها برانگیخته شدیم، پس چرا از دیگران پیروی کنیم؟ پیامبر اکرم ج می‌خواهد این مفاهیم را در وجود ما بکارد تا به شخصیت و استقلال خود افتخارکنیم. پیامبر ج نمی‌خواهد که ما پیرو و دنباله‌رو و پیرو دیگران باشیم. به هشدار این حدیث که به صورت خبرآمده است توجه کنید:

«لتتبعنّ سنن من قبلکم، شبراً بشبر وذراعاً بذراع، حتّی لو دخلوا جُحر ضبّ لَدخلتموه». «وجب به وجب و ذرع به ذرع از روش‌های پیشینیان پیروی خواهید کرد، به نحوی که اگر داخل سوراخ سوسماری هم شوند، شما هم داخل آن خواهید شد».

یعنی اگر داخل سوراخ سوسمار شوند، سوراخ سوسمار یک مُد می‌شود به نام «مد سوراخ سوسمار» وقتی که موهای پشت سرشان بلند کنند، جوانان ما هم همین کار را می‌کنند حتی خود را مثل سوسک، سیاه می‌کنند، جوانان ما هم به شکل سوسک سیاه در می‌آیند.

کجاست شخصیت منحصر به فرد ما در برابر این تقلید کورکورانه؟ آیا انسان از دین و شخصیت اسلامی خود خارج شود تا از گمراهی دیگران پیروی کند؟

وقتی که از پیامبر اکرم ج پرسیدند که: از روش‌های کدام پیشینیان پیروی خواهیم کرد؟

آیا از یهود و نصاری تقلید خواهیم کرد؟ پیامبر ج فرمود: پس از چه کسی؟

آیا جای تأسف نیست که اساتید ما یهود و نصاری شوند؟ ما دستوراتی که در «پروتوکلات حکمای صیهون» آمده است، اجرا می‌کنیم، کاری نداریم که نسبت این «پرتوکلات» به حکمای صیهون درست است یا نه، ما دانسته یا نه دانسته، خواسته‌های آنان را اجرا می‌کنیم و مطیع فرمان آنانیم.

پس مسلمانان باید هوشیار و بیدار باشند و شخصیت منحصر به فرد و مستقل خود را حفظ و حراست کنند و به آئین خویش بنازند و در راستای اجرای اوامر و فرامین مکتب خویش و نشر و پخش آن، از همه چیز بگذرند و به سنّت پیامبرشان و به شخصیت و استقلال خود، افتخار کنند و دنباله‌رو و پیرو دیگران و یهودیان و ترسایان نباشند.

2-   از این حدیث، این قاعده فهمیده می‌شود که:

«در اسلام، حلال به اندازه‌ای وجود دارد که انسان را از حرام، بی‌نیاز نماید»؛ یکی از محسّنات و مزایای اسلام و دستورات آن در مورد گذشت و سهل‌گیری‌اش با مردم این است که هرگاه چیز مضرّی را حرام کرده باشد، در مقابل آن، چیز دیگری را که بهتر و مفیدتر از آن است، حلال نموده که جای آن را پر می‌کند و موجب بی‌نیازی از آن می‌گردد.

ابن قیم/این موضوع را به نحو احسن چنین بیان می‌کند:

«خداوند بخت‌آزمانی با تیر (اَزلام) را حرام نموده و در مقابل، نماز و دعای استخاره را به منظور انتخاب مصلحت به مسلمانان بخشیده است؛ ربا را حرام کرده ولی در عوض، تجارت پرسود را مباح گردانیده است؛ قمار در اسلام حرام است، امّا در مقابل، شرط‌بندی در مسابقات سودمند، مانند اسب و شتردوانی و تیراندازی حلال است؛ پوشیدن لباس ابریشم برای مرد حرام و در عوض، انواع لباس‌های پشمی، کتانی و پنبه‌ای برایش حلال است؛ زنا و لواط در اسلام حرام می‌باشند ولی در مقابل، ازدواج حلال را به مسلمانان سفارش کرده است؛ روزی‌های ناپاک، آلوده و زیان‌آور حرام، ولی روزی‌های پاکیزه و مفید حلال است».

اگر با دقّت، تمام احکام و دستورات اسلام را مورد بررسی قرار دهیم، می‌بینیم هرگاه خداوند با تحریم امر مضرّی برای انسان، تنگنایی به وجود آورده باشد، در مقابل، با حلال نمودن چیزی بهتر از آن، گشایش بیشتری برای او به وجود آورده است. خداوند بلندمرتبه نمی‌خواهد بشر را در گمراهی، مضیقه و ناراحتی قرار دهد؛ بلکه اراده‌ی او همیشه بر خیر و برکت و رحمت و گشایش بر بندگانش می‌باشد.

خداوند می‌فرماید:

 ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمۡ وَیَهۡدِیَکُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَیَتُوبَ عَلَیۡکُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٢٦ وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا٢٧ یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨ [النساء: 26-28].

«خداوند می‌خواهد (قوانین دین و مصالح امور را) برایتان روشن کند و شما را به راه کسانی (از پیامبران و صالحان) رهنمود کند که پیش از شما بوده‌اند و توبه‌ی (لغزش‌ها و بزهکاری‌های پیشین) شما را بپذیرد؛ و خداوند آگاه (از احوال بندگان است و قوانینی را برایتان وضع می‌نماید که مصلحت و منفعت شما را در بردارد) و کاربجا است (و برابر حکمت، احکام شریعت را صادر می‌نماید). خداوند می‌خواهد توبه‌ی شما را بپذیرد (و به سوی طاعت و عبادت برگردید و از لوث گناهان، پاک و پاکیزه گردید) و کسانی که به دنبال شهوات راه می‌افتند، می‌خواهند که (از حق دور شوید و به سوی باطل بگرایید و از راه راست) خیلی منحرف گردید و به کجروی بزرگی بیفتید (تا همچون ایشان شوید). خداوند می‌خواهد (با وضع احکام سهل و ساده) کار را بر شما آسان کند (چرا که او می‌داند که انسان در برابر غرائز و امیال خود ناتوان است) و انسان ضعیف آفریده شده است».

1440 - [15] (صَحِیح)

وَعَن بُرَیْدَة قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج لَا یَخْرُجُ یَوْمَ الْفِطْرِ حَتَّى یَطْعَمَ وَلَا یَطْعَمُ یَوْمَ الْأَضْحَى حَتَّى یُصَلِّیَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَابْن مَاجَه والدارمی([29]).

1440- (15) بُریدة س گوید: عادت پیامبر ج بر آن بود که روز عید فطر، تا چیزی تناول نمی‌فرمودند، (برای نماز) خارج نمی‌شدند و روز عید قربان تا نماز عید را نمی‌گزاردند (حیوان خویش را ذبح نمی‌کردند)، چیزی نمی‌خوردند؛ (بلکه پس از نماز عید و بعد از آن که حیوان قربانی خود را ذبح می‌کردند، از آن تناول می‌فرمودند).

[این حدیث را ترمذی، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

1441 - [16] (حسن)

وَعَنْ کَثِیرِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَنَّ النَّبِیَّ ج کَبَّرَ فِی الْعِیدَیْنِ فِی الْأُولَى سَبْعًا قَبْلَ الْقِرَاءَةِ وَفِی الْآخِرَةِ خَمْسًا قَبْلَ الْقِرَاءَةِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَابْن مَاجَه والدارمی([30]).

1441- (16) کثیر بن عبدالله، از پدرش (عبدالله)، از پدربزرگش (عمرو بن عوف مزنی س) روایت می‌کند که گفت: رسول خدا ج در نمازهای دو عید فطر و قربان، در رکعت اول پیش از قرائت، هفت تکبیر و در رکعت دوم، پیش از قرائت پنج تکبیر گفتند.

[این حدیث را ترمذی، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

1442 - [17] (ضَعِیف جدا)

وَعَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ مُرْسَلًا أَنَّ النَّبِیَّ ج وَأَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ کَبَّرُوا فِی الْعِیدَیْنِ وَالِاسْتِسْقَاءِ سَبْعًا وَخَمْسًا وَصَلَّوْا قبل الْـخطْبَة وجهروا بِالْقِرَاءَةِ. رَوَاهُ الشَّافِعِی([31]).

1442- (17) از جعفر بن محمد(بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب س) به طور مُرسل روایت است که گفت: رسول خدا ج، ابوبکر س و عمر س، در نمازهای دو عید فطر و قربان و در نماز «استسقاء» (طلب باران)، در رکعت اول، هفت تکبیر و در رکعت دوم، پنج تکبیر گفتند؛ و هم‌چنین پیش از ایراد خطبه، نمازهای دو عید و «استسقاء» (طلب باران) را برگزار نمودند و در آن‌ها، قرائت را با صدای بلند خواندند.

[این حدیث را امام شافعی روایت کرده است].

1443 - [18] (ضَعِیف)

وَعَنْ سَعِیدِ بْنِ الْعَاصِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا مُوسَى وَحُذَیْفَةَ: کَیْفَ کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُکَبِّرُ فِی الْأَضْحَى وَالْفِطْرِ؟ فَقَالَ أَبُو مُوسَى: کَانَ یُکَبِّرُ أَرْبَعًا تَکْبِیرَهُ على الجنازه. فَقَالَ حُذَیْفَة: صدق. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([32]).

1443- (18) سعید بن عاص س گوید: از ابوموسی اشعری س و حذیفه س پرسیدم: رسول خدا ج در نمازهای عید قربان و عید فطر، چگونه تکبیر می‌گفتند؟

ابوموسی اشعری س در پاسخ گفت: رسول خدا ج (در هر رکعت از نمازهای دو عید) چهار تکبیر می‌گفتند همانند تکبیر گفتنشان در نماز جنازه. آن‌گاه حذیفه س نیز گفت: ابوموسی اشعری س راست می‌گوید.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: در این مورد که تکبیرات زائد نمازهای عید، به چه تعداد می‌باشند؟ میان علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اختلاف وجود دارد.

از دیدگاه امام مالک و امام احمد بن حنبل، تکبیرهای زائد نماز عید، یازده تا هستند که شش تکبیر (علاوه از تکبیر تحریمه) در رکعت اول و پنج تکبیر در رکعت دوم وجود دارد.

امام شافعی بر این باور است که تکبیرهای زائد نماز عید، دوازده تکبر است؛ هفت تکبیر در رکعت اول و پنج تکبیر در رکعت دوم.

امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، در این موضوع که تکبیرهای زائد در هر رکعت، قبل از قرائت هستند، با همدیگر اتفاق‌نظر دارند.

از دیدگاه علماء و صاحب‌نظران فقهی احناف، تکبیرهای زائد نماز عید، شش تکبیر است؛ سه تکبیر در رکعت اول قبل از قرائت و سه تکبیر در رکعت دوم، بعد از قرائت.

استدلال، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، در تعداد تکبیرهای زائد نماز عید، از حدیث کثیر بن عبدالله س (حدیث شماره 1441) است. امام شافعی از عبارت «فی الاولی سبعاً»، همه‌ی هفت تکبیر را به عنوان تکبیر زائد استنباط می‌کند. و امام مالک و امام احمد بن حنبل می‌گویند: تکبیر تحریمه نیز در این هفت تکبیر شامل است. بدین ترتیب، میان ایشان، یک تکبیر اختلاف وجود دارد.

علماء و اندیشوران فقهی احناف، درباره‌ی حدیث «کثیر بن عبدالله» می‌گویند: مدار این حدیث، بر کثیر بن عبدالله است که در نهایت ضعف قرار دارد و امام ترمذی به خاطر «حَسن» گفتن این حدیث، به شدّت مورد انتقاد محدثان قرار گرفته است.

دلیل دیگر امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، حدیثی است که عبدالله بن عمرو بن عاص س آن را از پیامبر ج چنین نقل می‌کند: آن حضرت ج فرمودند:

«التکبیر فی الفطر سبع فی الاولی وخمس فی الاخرة والقرائة بعد هما کلتیهما» (ابوداود؛ باب «التکبیر فی العیدین» ج 1 ص 163)؛ «در عید فطر، در رکعت اول، هفت تکبیر قبل از قرائت و در رکعت دوم، پنج تکبیر قبل از قرائت است».

مدار این حدیث نیز بر عبدالله بن عبدالرحمن طائفی است که وی نیز ضعیف است.

دلیل سوم این بزرگواران، روایت ابوداود است؛ آنجا که عایشه ل می‌گوید: «انّ رسول الله ج کان یکبّر فی الفطر والاضحی، فی الاولی سبع تکبیرات وفی الثانیة خمساً» (ابوداود؛ باب التکبیر فی العیدین، ج 1 ص 163)؛ «رسول خدا ج در نمازهای عید فطر و قربان، در رکعت اول، هفت تکبیر و در رکعت دوم، پنج تکبیر می‌گفت».

راوی این حدیث، ابن لهیعة است که ضعف آن، مشهور و معروف می‌باشد.

امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، دلایل دیگری نیز دارند که همه‌ی آن‌ها ضعیف می‌باشند. (ر.ک: نصب الرایة، باب «صلاة العیدین»؛ احادیث الخصوم المرفوعة، ج 2 صص 216-219).

دلایل احناف، عبارتند از:

1-  سعید بن عاص س گوید: «سألتُ اباموسی وحذیفة: کیف کان رسول الله ج یکبّر فی الاضحی والفطر؟ فقال ابوموسی: کان یکبّر اربعاً تکبیره علی الجنائز. فقال حذیفة: صدق» (حدیث شماره 1443).

«از ابوموسی س و حذیفه س پرسیدم: رسول خدا ج در نمازهای عید قربان و عید فطر، چگونه تکبیر می‌گفتند؟ ابوموسی اشعری س در پاسخ گفت: رسول خدا ج (در هر رکعت از نمازهای عید) چهار تکبیر می‌گفتند همانند تکبیر گفتنشان در نماز جنازه. آن‌گاه حذیفه س گفت: ابوموسی اشعری س راست می‌گوید».

در این حدیث، چهار تکبیر ذکر شده است؛ تکبیر تحریمه و سه تکبیر زائد.

این حدیث، برابر با دو حدیث صحیح است؛ زیرا در آن آمده است که حذیفه س، ابوموسی اشعری س را تأیید و تصدیق کرده است.

2-  دلیل دیگر احناف، عملکرد عبدالله بن عباس س، مغیرة بن شعبة س، عبدالله بن مسعود س و دیگر صحابه می‌باشد. دیدگاه جمع زیادی از تابعان نیز مطابق با دیدگاه احناف است.

3-  سوّمین دلیل احناف، حدیث ابراهیم نخعی می‌باشد که گفت:

«قبض رسول الله ج والناس مختلفون فی التکبیر علی الجنائز... فکانوا علی ذلک (الاختلاف) حتی قبض ابوبکر؛ فلمّا ولیّ عمر ورأی اختلاف الناس فی ذلک، شقّ ذلک علیه جداً؛ فارسل الی رجال من اصحاب رسول الله ج. فقال: انّکم معاشر اصحاب رسول الله ج؛ متی تختلفون علی الناس یختلفون من بعدکم؛ ومتی تجتمعون علی امر یجتمع الناس علیه، فانظروا امراً تجتمعون علیه؛ فکانّما ایقظهم. فقالوا: نعم! ما رأیتَ یا امیرالمؤمنین فاشر علینا. فقال عمر: بل اشیروا انتم علیّ! فانّما انا بشر مثلکم؛ فتراجعوا الامر بینهم فاجمعوا امرهم علی ان یجعلوا التکبیر علی الجنائز مثل التکبیر فی الاضحی والفطر اربع تکبیرات فاجمع امرهم علی ذلک» (شرح معانی الاثار؛ کتاب الجنائز؛ باب «التکبیر علی الجنائز کم هو؟» ج 1 ص 239).

از این عبارت، معلوم می‌گردد که در روز گار خلافت عمر بن خطاب س به چهار بودن تکبیرهای زائد عید، اجماع صورت گرفته است.

علامه ابن رشد در کتاب «بدایة المجتهد» می‌نویسد: «درباره‌ی تکبیرهای زائد نماز عید، هیچ حدیث مرفوعی وجود ندارد» (ر.ک: بذل المجهود ج 2 صص 208-207)

ابن رشد؛ قول احمد بن حنبل را نیز در این باره نقل می‌کند که گفت: «لیس یروی عن النبیّ ج فی التکبیر فی العیدین عدد صحیح»؛ «در مورد تکبیرهای زائد عیدهای فطر و قربان، عدد صحیحی از پیامبر ج روایت نشده است».

ابن رشد در ادامه می‌گوید: بنابراین، صاحب‌نظران فقهی، عملکرد اصحاب و یاران رسول خدا ج را مد نظر قرار داده‌اند و هریک از آن‌ها، عملکرد یکی از صحابه را مذهب و مسلک خود قرار داده است.

ناگفته نماند که اختلاف موجود، فقط در حدّ فضیلت و عدم فضیلت است؛ و به اتفاق ائمه و پیشوایان دینی، نماز در هر صورت و با هر تعداد تکبیر، جایز می‌باشد.

تا جایی که صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: اگر امام، در تکبیرهای زائد نماز عید، از شش تکبیر تجاوز کرد، مقتدی باید از او پیروی کند؛ اگر چه امام سیزده تکبیر نیز بگوید.

و برخی گفته‌اند: تا 16 تکبیر، پیروی بر مقتدی واجب و بر بیش از آن، مقتدی از امام پیروی نکند. (ر.ک: فتح القدیر، باب صلاة العیدین، فی الفروع قبیل تکبیر التشریق، ج 1 ص 428).

1444 - [19] (ضَعِیف)

وَعَنِ الْبَرَاءِ أَنَّ النَّبِیَّ ج نُووِلَ یَوْمَ الْعِیدِ قَوْسًا فَخَطَبَ عَلَیْهِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([33]).

1444- (19) براء بن عازب س گوید: در روز عید به رسول خدا ج کمانی داده شد و آن حضرت ج در حالی که بر آن تکیه نموده بودند، خطبه ایراد فرمودند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «نُووِل»: مجهول «ناول» و به معنای «اُعطی فی یده» است؛ یعنی به دست پیامبر ج داده شد.

«قوساً»: کمان. چوبی خمیده که دو سر آن را با زه محکم بکشند و ببندند؛ آلتی که در قدیم برای تیراندازی به کار می‌بردند.

از دیدگاه برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، هر شهری که با جنگ و جهاد و پیکار و کارزار فتح شده باشد، مناسب است که امام به وقت ایراد خطبه، شمشیر، عصا یا کمانی در دست داشته باشد؛ مانند شهر مقدّس مکه‌ی مکرمه؛ و هر شهری که به وسیله‌ی صلح و سازش فتح شده باشد، در آن چنین عملی مستحب نیست؛ مانند شهر مدینه‌ی منوره.

امّا برخی از دانشوران، داشتن شمشیر یا عصا را به وقت خطبه، به طور مطلق مکروه گفته‌اند.

 

1445 - [20] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَطَاءٍ مُرْسَلًا أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ إِذَا خَطَبَ یَعْتَمِدُ عَلَى عنزته اعْتِمَادًا. رَوَاهُ الشَّافِعِی([34]).

1445- (20) از عطاء (بن یسار;، تابعی مشهور) به طور مرسل روایت است که گفت: هر گاه رسول خدا ج خطبه ایراد می‌فرمودند، بر عصای دسته فلزی خویش، تکیه می‌کردند.

[این حدیث را شافعی روایت کرده است].

«عنزة»: عصای دستی سرفلزی؛ عصای دسته فلزی؛ چوب دستی درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه که در انتهای آن، آهن و فلز به کار رفته باشد.

 

1446 - [21] (صَحِیح)

وَعَن جَابر قَالَ: شَهِدْتُ الصَّلَاةِ مَعَ النَّبِیِّ ج فِی یَوْمِ عِیدٍ فَبَدَأَ بِالصَّلَاةِ قَبْلَ الْـخُطْبَةِ بِغَیْرِ أَذَانٍ وَلَا إِقَامَةٍ فَلَمَّا قَضَى الصَّلَاةَ قَامَ مُتَّکِئًا عَلَى بِلَالٍ فَحَمَدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ وَوَعَظَ النَّاسَ وَذَکَّرَهُمْ وَحَثَّهُمْ على طَاعَته ثمَّ قَالَ: وَمَضَى إِلَى النِّسَاءِ وَمَعَهُ بِلَالٌ فَأَمَرَهُنَّ بِتَقْوَى الله ووعظهن وذکرهن. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([35]).

1446- (21) جابر بن عبدالله ج گوید: همراه با رسول خدا ج در یکی از نمازهای عید شرکت کردم؛ آن حضرت ج پیش از ایراد کردن خطبه و بدون اذان و اقامه، به گزاردن نماز پرداختند و چون نماز را به پایان رساندند، در حالی که به بلال س تکیه نموده بودند، برای ایراد خطبه از جای برخاستند و به ستایش خدا و بیان پرتوی از وصف و شکوه او پرداختند و مردمان را پند و اندرز دادند و موعظه و نصیحت فرمودند و آنان را بر اطاعت از اوامر و فرامین تابناک الهی، تشویق و ترغیب نمودند؛ آن گاه همراه با بلال س به سوی زنانِ (حاضر در نماز عید) رفتند و آنان را به ترس از خدا فرمان دادند و پند و اندرزشان دادند و موعظه و نصیحتشان فرمودند.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

 

1447 - [22] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا خَرَجَ یَوْمَ الْعِیدِ فِی طَرِیقٍ رَجَعَ فِی غَیْرِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ والدارمی([36]).

1447- (22) ابوهریره س گوید: روش پیامبر ج بر آن بود که هر گاه در روز عید، از یک راه (به سوی عیدگاه) بیرون می‌شدند، به هنگام برگشت، از راهی غیر از راه رفتن برمی‌گشتند.

[این حدیث را ترمذی و دارمی روایت کرده‌اند].

1448 - [23] (ضَعِیف)

وَعَن أبی هُرَیْرَة أَنَّهُ أَصَابَهُمْ مَطَرٌ فِی یَوْمِ عِیدٍ فَصَلَّى بِهِمُ النَّبِیُّ ج صَلَاةَ الْعِیدِ فِی الْـمَسْجِدِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَه([37]).

1448- (23) ابوهریره س گوید: در یکی از روزهای عید، برای مردم؛ بارش باران پیش آمد؛ از این رو، آن حضرت ج نماز عید را برای مردم در مسجد (نبوی) برگزار نمودند.

[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کرده است].

شرح: «اصابهم»: اصاب: اتفاق افتاد؛ رخ داد؛ روی داد؛ حادث شد؛ پیش آمد؛ واقع شد.

پیشتر بیان شد که محل نماز عید، فضای باز است نه مسجد؛ چون پیامبر ج برای ادای نماز عید به طرف عیدگاهِ خارج از شهر بیرون می‌شدند و کسانی که بعد از ایشان آمدند، نیز همین کار را می‌کردند.

روش معمول آن حضرت ج چنین بود که نماز عیدین را در محلی خارج از مدینه که برای این منظور آماده شده بود - و عیدگاه نامیده شده بود - برگزار می‌کردند؛ و پرواضح است که شأن و شوکتی که در نمازهای عید - به عنوان روزهای جشن و شادی امّت اسلامی - وجود دارد، تقاضا می‌کند که مانند جشن‌ها و مراسم سایر ملّت‌ها و گروه‌ها، اجتماع عظیم مردم مسلمان، در فضای باز و میدان انجام گیرد؛ و سنّت نیز همین است که نمازهای عید، در میدان و فضای باز برگزار شود؛ ولی از حدیث بالا، معلوم می‌شود که در اثر بارش باران و یا هر علّتی دیگر، می‌توان نماز عید را در مسجد برگزار نمود.

1449 - [24] (ضَعِیف)

وَعَن أبی الْـحُوَیْرِث أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَتَبَ إِلَى عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ وَهُوَ بِنَجْرَانَ عَجِّلِ الْأَضْحَى وَأَخِّرِ الْفِطْرَ وَذَکِّرِ النَّاسَ. رَوَاهُ الشَّافِعِی([38]).

1449- (24) ابوالحویرث س گوید: رسول خدا ج به عمرو بن حزم س - که در سرزمین نَجران مستقر بود - نوشتند:

«در برگزار کردن نماز عید قربان، شتاب کن و برگزاری نماز عید فطر را (اندکی) به تأخیر افکن؛ و (در خطبه‌های نمازهای عید،) مردمان را پند و اندرز بده و آنان را موعظه و نصیحت کن».

[این حدیث را شافعی روایت کرده است].

شرح: در مورد وقت نمازهای دو عید، می‌توان به این دو حدیث نیز اشاره کرد:

1-  «عن یزید بن خمیر الرحبی، قال: خرج عبدالله بن بُسر صاحب رسول الله ج مع الناس فی یوم عید فطر او اضحی فانکر ابطاء الامام فقال: انّا کنّا قد فرغنا ساعتنا هذه وذلک حین التسبیح» (ابوداود).

«یزید بن خمیر رحبی س (تابعی) گوید: عبدالله بن بُسر س روز عید فطر یا عید قربان برای ادای نماز همراه با مردم به عیدگاه رفت. (امام دیر آمد) و تأخیر امام را بد دانست (و آن را نکوهش کرد و) گفت: در این وقت، ما (همراه با رسول خدا ج) نماز خوانده و از آن فارغ شده بودیم.

(راوی گوید:) و این، وقت نمازهای نفل بود. (مراد از نمازهای نفل، غالباً نوافل ضُحی و چاشت بود)».

عبدالله بن بسر س در شام سکونت داشت و در سال 88 ه‍. ق در شهر «حمص» وفات یافت. این داستان غالباً مربوط به همانجا است که بر تأخیر امام در نماز عید اعتراض کرد و گفت: در روزگار رسول خدا ج ما نماز عید را زود می‌خواندیم و در مورد وقت نماز عید فطر و عید قربان رسول خدا ج، واضح‌ترین حدیث، حدیثی است که حافظ ابن حجر در کتاب «تلخیص الحبیر» به نقل از «کتاب الاضاحی» احمد بن حسن البناء از صحابی رسول خدا ج جندب س با این الفاظ روایت کرده است:

«کان النبیّ ج یصلّی بنا یوم الفطر والشمس علی قید رمحین والاضحی علی قید رمح»؛ «رسول خدا ج عید فطر را وقتی می‌خواند که آفتاب به اندازه‌ی دو نیزه بالا آمده بود و عید قربان را زمانی می‌خواند که آفتاب به اندازه‌ی یک نیزه بالا آمده بود».

در روزگار ما، بسیاری از اماکن، نمازهای دو عید فطر و قربان را با تأخیر می‌خواندند و این خلاف سنّت است.

2-   «عن ابی عمیر بن انس عن عمومة له من اصحاب النبیّ ج انّ رکباً جاؤوا الی النبیّ ج یشهدون انّهم رأوا الهلال بالامس فامرهم ان یفطروا واذا اصبحوا ان یغدوا الی مصلّاهم» (ابوداود و نسایی).

«از ابوعمیر س، فرزند انس بن مالک س روایت است که یکبار از عموهای متعدد خود که از یاران رسول خدا ج بودند، شنیدم که قافله‌ای از اطراف به محضر رسول خدا ج حاضر شدند و گواهی دادند که دیروز ماه را رؤیت کرده‌اند. رسول خدا ج دستور دادند تا روزه را بشکنند و فردا صبح برای ادای نماز عید به عیدگاه حاضر شوند».

مراد این است که در روزگار رسول خدا ج یک بار ماه بعد از 29 روز رمضان، رؤیت نشد؛ از این رو، طبق ضابطه، روز بعدی، همه‌ی مردم روزه گرفتند.

در همین روز، کاروانی از بیرون مدینه، وارد مدینه‌ی منوره شدند و گواهی دادند که روز گذشته ماه را رؤیت کرده‌اند؛ پس آن حضرت ج شهادت آنان را قبول کرد و به مردم دستور داد تا روزه‌ی خود را بشکنند و در مورد نماز عید فرمود: «فردا صبح، نماز عید خوانده می‌شود».

به ظاهر، این کاروان در آن روز، دیر به مدینه رسیده بود و وقت نماز گذشته بود؛ مسأله‌ی شرعی نیز همین است که اگر رؤیت ماه در چنین وقتی معلوم شود که نماز عید در وقت خود خوانده نشود، در روز بعد، نماز عید خوانده می‌شود.

بنابراین، وقت نماز عیدین، از هنگام طلوع و درخشش خورشید است تا وقت زوال آن. لیکن سنّت و مندوب است که آن را تا وقتی که خورشید به اندازه‌ی یک نیزه بلند می‌شود، به تأخیر انداخت؛ چون پیامبر ج چنین کرده است و برای خروج از اختلاف کسانی که می‌گویند: تا خورشید به اندازه‌ی یک نیزه بلند نشود، وقت آن فرا نمی‌رسد.

تعجیل در نماز عید قربان و تأخیر در نماز عید فطر، سنّت است. امام شافعی به صورت مرسل آورده است که پیامبر ج به عمرو بن حزم س در نجران نوشت:

«اَنْ عجّل الاضحی واخّر الفطر»؛ «در نماز عید قربان، شتاب کن و در نماز عید فطر تأخیر کن».

ابن قدامه گفته است: تا با این کار، وقت برای قربانی کردن، وسعت و گنجایش بیشتری داشته باشد و برای پرداخت زکات فطر، وقت بیشتری باشد.

به هر حال، وقت نماز عیدین، آن گاه شروع می‌شود که خورشید به اندازه‌ی یک نیزه بالا آید و با زوال خورشید، وقت آن به پایان می‌رسد؛ و تعجیل نماز در عید قربان مستحب است؛ زیرا پس از نماز، ذبح قربانی وجود دارد؛ و در عید فطر، تأخیر نماز مستحب است تا برای پرداخت صدقه‌ی فطر، وقت بیشتری وجود داشته باشد.

1450 - [25] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی عُمَیْرِ بْنِ أَنَسٍ عَنْ عُمُومَةٍ لَهُ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ج: أَنَّ رَکْبًا جَاءُوا إِلَى النَّبِیِّ ج یَشْهَدُونَ أَنَّهُمْ رَأَوُا الْهِلَالَ بالْأَمْس ن فَأَمرهمْ أَن یفطروا وَإِذا أَصْبحُوا أَن یَغْدُو إِلَى مصلاهم. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([39]).

1450- (25) ابوعمیر بن انس (بن مالک)  س از عموهای خویش - که از یاران رسول خدا ج هستند - روایت می‌کند که: کاروانی به نزد رسول خدا ج آمدند و گواهی دادند که آنان، دیروز هلال ماه را رؤیت کرده‌اند؛ آن گاه رسول خدا ج به آن‌ها فرمان دادند تا افطار کنند و روزه‌ی خویش را بشکنند؛ و هم‌چنین به آنان دستور دادند تا فردا صبح، برای ادای نماز عید، به عیدگاه حاضر شوند.

[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «عمومة» جمع «عمّ»؛ عمو؛ برادر پدر.

«رکب»: جمع «راکب»؛ کاروان. قافله. سواران. شتر سواران یا اسب سواران.

از این حدیث معلوم می‌شود که یک بار در روزگار آن حضرت ج پس از سپری شدن بیست و نه روز از رمضان، هلال ماه رؤیت نشد؛ از این رو، مردم روز بعدی را روزه گرفتند؛ در همین روز، کاروانی از بیرون، وارد مدینه‌ی منوره شدند و گواهی دادند که روز گذشته ماه را رؤیت کرده‌اند؛ آن حضرت ج نیز گواهی آنان را در مورد رؤیت هلال پذیرفتند و به مردم فرمان دادند تا روزه‌ی خویش را بشکنند؛ و در مورد نماز عید نیز فرمودند: «فردا صبح زود، نماز گزارده می‌شود».

و از ظاهر این حدیث، دانسته می‌شود که این کاروان در آن روز، دیر به مدینه‌ی منوره رسیده بودند به طوری که وقت نماز عید گذشته بود؛ و طبق ضابطه اگر چنانچه رؤیت هلال ماه شوال به هنگامی رؤیت شود که وقت نماز عید سپری گردیده است، در آن صورت روز بعد نماز عید را برگزار نمایند.


فصل سوم

1451 - [26] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ جُرَیْجٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی عَطَاءٌ عَنِ ابْن عَبَّاس وَجَابِر ابْن عَبْدِ الـلّٰهِ قَالَا: لَمْ یَکُنْ یُؤَذَّنُ یَوْمَ الْفِطْرِ وَلَا یَوْمَ الْأَضْحَى ثُمَّ سَأَلْتُهُ یَعْنِی عَطَاءً بَعْدَ حِینٍ عَنْ ذَلِکَ فَأَخْبَرَنِی قَالَ: أَخْبَرَنِی جَابِرُ بْنُ عَبْدِ الـلّٰهِ أَنْ لَا أَذَانَ لِلصَّلَاةِ یَوْمَ الْفِطْرِ حِینَ یَخْرُجُ الْإِمَامُ وَلَا بعد مَا یَخْرُجُ وَلَا إِقَامَةَ وَلَا نِدَاءَ وَلَا شَیْءَ لَا نِدَاءَ یَوْمَئِذٍ وَلَا إِقَامَةَ. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([40]).

1451- (26) ابن جریح/گوید: عطاء (بن یسار;، تابعی مشهور)، از عبدالله بن عباس س و جابر بن عبدالله س به من چنین خبر داده که آن دو گفته‌اند: در روزهای عید فطر و عید قربان، برای نماز عید، اذان گفته نمی‌شود. ابن جریح/در ادامه گوید: آن گاه پس از مدتی، از عطاء/در این مورد سؤال کردم و او نیز مرا از آن باخبر گردانید و گفت: جابر بن عبدالله س به من خبر داده است که در روز عید فطر (و هم‌چنین در عید قربان) وقتی که امام (در اول وقت) برای نماز بیرون می‌شد و هم‌چنین پس از آن که امام برای گزاردن نماز بیرون می‌شد (و می‌خواست نماز را برگزار نماید) برای نماز عید اذان گفته نمی‌شد؛ (در نمازهای عید) نه اقامه‌ای بود و نه نداء و چیزی دیگر؛ در آن روزگار (به هنگام برگزاری نماز عید) نه ندائی بود و نه اقامه‌ای.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «نداء»: اذان؛ و احتمال دارد که به معنای گفتن: «الصلاة؛ الصلاة» یا گفتن: «الصلاة جامعة» باشد؛ ولی مراد گرفتن «اذان» بهتر است؛ زیرا برای اقامه‌ی نماز عید، اعلام اصطلاحی که عبارت از اذان و اقامه باشد، ممنوع است؛ ولی نفس اعلام مانعی ندارد؛ همچنان که برای نوافلی که با جماعت گزارده می‌شوند، مانند نماز تراویح، نماز کسوف (خورشید گرفتگی) و «استسقاء» (طلب باران)، به جای اذان و اقامه، یک اعلامی وجود دارد، در نماز عید نیز می‌توان جهت اطلاع دادن به مردم،‌ اعلام کرد.

«و لا اقامة ولانداء ولاشیء»: این عبارت، تأکید کننده‌ی عبارت پیشین است.

«لانداء یؤمئذ ولااقامة»: این عبارت، تأکید بر بالای تأکید است.

1452 - [27] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیُّ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَخْرُجُ یَوْمَ الْأَضْحَى ویم الْفِطْرِ فَیَبْدَأُ بِالصَّلَاةِ فَإِذَا صَلَّى صَلَاتَهُ قَامَ فَأقبل عل النَّاسِ وَهُمْ جُلُوسٌ فِی مُصَلَّاهُمْ فَإِنْ کَانَتْ لَهُ حَاجَة ببعث ذِکْرَهُ لِلنَّاسِ أَوْ کَانَتْ لَهُ حَاجَةٌ بِغَیْرِ ذَلِکَ أَمَرَهُمْ بِهَا وَکَانَ یَقُولُ: «تَصَدَّقُوا تَصَدَّقُوا تَصَدَّقُوا». وَکَانَ أَکْثَرَ مَنْ یَتَصَدَّقُ النِّسَاءُ ثُمَّ ینْصَرف فَلم یزل کَذَلِک حَتَّى کَانَ مَرْوَان ابْن الْـحَکَمِ فَخَرَجْتُ مُخَاصِرًا مَرْوَانَ حَتَّى أَتَیْنَا الْـمُصَلَّى فَإِذَا کَثِیرُ بْنُ الصَّلْتِ قَدْ بَنَى مِنْبَرًا مِنْ طِینٍ وَلَبِنٍ فَإِذَا مَرْوَانُ یُنَازِعُنِی یَدَهُ کَأَنَّهُ یَجُرُّنِی نَحْوَ الْمِنْبَرِ وَأَنَا أَجُرُّهُ نَحْوَ الصَّلَاة فَلَمَّا رَأَیْت ذَلِکَ مِنْهُ قُلْتُ: أَیْنَ الِابْتِدَاءُ بِالصَّلَاةِ؟ فَقَالَ: لَا یَا أَبَا سَعِیدٍ قَدْ تُرِکَ مَا تَعْلَمُ قُلْتُ: کَلَّا وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا تأتون بِخَیر مِمَّا أعلم ثَلَاث مَرَّات ثمَّ انْصَرف. رَوَاهُ مُسلم([41]).

1452- (27) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج در روزهای عید قربان و عید فطر (به سوی عیدگاه در خارج شهر) می‌رفتند و نخستین کاری که انجام می‌دادند، برگزاری نماز بود؛ و هرگاه نماز خویش را به پایان می‌رساندند، از جای برمی‌خاستند و رو به مردم و در حالی که مردم در صف‌های نماز خویش نشسته بودند، می‌ایستادند (و به پند و اندرز مردم و موعظه و نصیحت کردن آنان می‌پرداختند؛) و اگر چنانچه نیاز پیدا می‌کردند که لشکری را به جایی اعزام کنند، آن را در همانجا برای مردم ذکر می‌کردند؛ یا اگر چنانچه نیاز به انجام کاری غیر از آن داشتند، باز هم (در همانجا) آنان را به انجام آن فرمان می‌دادند؛ و پیوسته می‌فرمودند:

«صدقه دهید؛ بخشش و دَهش کنید؛ در راه خدا، بذل و بخشش نمایید»؛ و (در آن روز،) زنان، از زمره‌ی کسانی بودند که بیشتر از دیگران، در راه خدا، بذل و بخشش و صدقه و دَهش نمودند.

آن گاه پیامبر ج (به خانه‌ی خویش) برگشتند و از آن زمان به بعد، مردم به همین شیوه عمل می‌کردند (و نماز عید را بر ایراد خطبه، مقدّم می‌کردند و خطبه را بر روی زمین ایراد می‌کردند نه بر روی منبر؛) تا آن که زمان مروان بن حکم فرا رسید.

ابوسعید خدری س در ادامه گوید: من بامروان- در حالی که با او پهلو به پهلو راه می‌رفتم و دستم را در راه رفتن گرفته بود - به عیدگاه رفتیم و چون بدانجا رسیدیم، دیدم که کثیر بن صلت، منبری از گِل و خشت، ساخته و پرداخته نموده است. مروان (خواست پیش از این که نماز عید را بخواند، بالای منبر برای ایراد خطبه برود؛ از این رو،) دستم را کشید گویا که می‌خواست مرا به سوی منبر بکشد و من نیز او را به سوی برگزاری نماز، کشیدم و جهت دادم؛ و چون این رفتار را از مروان مشاهده نمودم، خطاب بدو گفتم:

برگزاری نماز، پیش از خطبه (که شیوه‌ی پیامبر ج است) چه شد؟ او گفت: ای ابوسعید! آنچه را که تو می‌دانی، اکنون نمی‌شود بر آن عمل کرد؛ از این رو، ترک کرده شده است؛ (زیرا مردم، پس از نماز، برای شنیدن خطبه‌ی ما نمی‌نشینند؛ بدین جهت، آن را پیش از نماز ایراد نمودم).

گفتم: بس کن! سوگند به ذاتی که جانم در قبضه‌ی قدرت اوست! هرگز نمی‌توانید بهتر از آنچه که من می‌دانم، بیاورید؛ (یعنی خطبه‌ی بعد از نماز، بهتر از خطبه‌ی قبل از نماز است؛ و این چیزی است که من می‌دانم و هرگز بهتر از آن را نمی‌توانید ارائه دهید؛ زیرا این شیوه‌ی پیامبر گرامی اسلام ج است)؛ و ابوسعید س، این جمله‌ی خویش را سه بار تکرار نمود؛ آن گاه به خانه‌ی خویش بازگشت (و برای توبیخ و سرزنش مروان بن حکم، به نماز جماعت، حاضر نشد).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: این روایت در بخاری و مسلم با این لفظ آمده است:

«عن ابی سعید الخدری س قال: کان رسول خدا ج یخرج یوم الفطر والاضحی الی الـمصلّی؛ فاوّل شیء یبدأ به الصلاة؛ ثمّ ینصرف فیقوم مقابل الناس والناس جلوس علی صفوفهم؛ فیعظهم ویوصیهم ویأمرهم؛ فان کان یریدان یقطع بعثاً قطعه؛ او یأمر بشیء امر به ثم ینصرف.

قال ابوسعید: فلم یزل الناس علی ذلک حتّی خرجتُ مع مروان وهو امیر المدینة فی اضحیً او فطر؛ فلمّا اتینا المصلّی اذا منبر بناه کثیر بن الصبلت؛ فاذا مروان یرید ان یرتقیه قبل ان یصلّی، فجبذتُ بثوبه، فجبذنی، فارتفع فخطب قبل الصلاة، فقلتُ له: غیّر تم والله. فقال: اباسعید! قد ذهب ما تعلم. فقلتُ: ما اعلم والله خیر ممّا لا اعلم. فقال: انّ الناس لم یکونوا یجلسون لنا بعد الصلاة، فجعلتها قبل الصلاة».

«ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج روز عید فطر و عید قربان، به عیدگاه می‌رفت و اولین کاری که انجام می‌داد، برگزاری نماز بود. پس از پایان نماز، مقابل نمازگزارانی که در صف‌ها نشسته بودند، می‌ایستاد و به موعظه‌ی آن‌ها می‌پرداخت و آنان را توصیه و سفارش به خیر و نیکی می‌کرد و دستورات لازم را صادر می‌فرمود؛ و اگر چنانچه می‌خواست لشکری را به جایی اعزام نماید، یا دستور انجام کار دیگری بدهد، در همانجا اقدام می‌کرد. آن گاه، برمی‌گشت.

ابوسعید خدری س در ادامه گوید: پس از رسول خدا ج مردم به همین شیوه عمل می‌کردند تا زمان مروان بن حکم فرا رسید.

روزی با مروان که حاکم مدینه بود، به عیدگاه رفتم. در آنجا، منبری وجود داشت که کثیر بن صلت آن را ساخته بود. ناگهان متوجه شدم که مروان بن حکم، می‌خواهد قبل از نماز، بالای منبر برود و خطبه بخواند. من لباسش را گرفتم و او را پایین کشیدم؛ ولی او خود را از دست من، رها ساخت و بالای منبر رفت و قبل از نماز، به ایراد خطبه پرداخت. گفتم: به خدا سوگند! شما سنّت رسول خدا ج را تغییر دادید! مروان گفت: ای ابوسعید! آنچه را تو می‌دانی، اکنون نمی‌شود بر آن عمل کرد. گفتم: به خدا سوگند! آنچه را که من می‌دانم، بهتر است از آنچه که نمی‌دانم. (یعنی خطبه‌ی بعد از نماز، بهتر از خطبه‌ی قبل از نماز است). مروان گفت: چون مردم بعد از نماز، برای شنیدن خطبه‌ی ما نمی‌نشینند، بدین جهت، آن را قبل از نماز، خواندم».




[1]- بخاری 2/448 ح 956؛ مسلم 2/605 ح (9-889)؛ نسایی 3/187 ح 1576؛ ابن ماجه 1/409 ح 1288؛ و مسند احمد 3/36.

[2]- مسلم 2/604 ح (7-887)؛ و ابوداود 1/680 ح 1148.

[3]- بخاری 2/453 ح 963؛ مسلم 2/604 ح (8-888)؛ نسایی 3/183 ح 1564؛ ابن ماجه 1/407 ح 1276؛ موطأ مالک 1/178 ح 3 «کتاب العیدین».

[4]- بخاری 2/523 ح 961؛ مسلم 2/602 ح (2-884)؛ابوداود 1/679 ح 1146؛ابن ماجه 1/406 ح 1273؛ دارمی 1/456 ح 1603؛ و مسند احمد 3/396.

[5]- بخاری 2/453 ح 964؛ مسلم 2/606 ح (13-884)؛ ابوداود 1/685 ح 1159؛ ترمذی 2/417 ح 537؛ نسایی 3/193 ح 1578؛ ابن ماجه 1/410 ح 1291؛ و مسند احمد 1/280.

[6]- بخاری 2/463 ح 974؛ مسلم 2/606 ح (12-883)؛ ابوداود 1/675 ح 1136؛ترمذی 2/419 ح 539؛ نسایی 3/180 ح 1558؛ دارمی 1/458 ح 1609؛ و مسند احمد 5/84.

[7]- بخاری 2/445 ح 952؛ مسلم 1/607 ح (16-892)؛ نسایی 3/195 ح 1597؛ و ابن ماجه 1/607.

[8]- بخاری 2/446 ح 953؛ ترمذی 2/427 ح 543؛ و مسند احمد 3/126.

[9]- بخاری 2/472 ح 986؛ ترمذی 2/426 ح 541؛ ابن ماجه 1/412 ح 1301؛ و دارمی 1/460 ح 1613.

[10]- بخاری 2/456 ح 968؛ مسلم 3/1553 ح (7-1961)؛ و مسند احمد 4/282.

[11]- بخاری 9/630 ح 5500؛ مسلم 3/1551 ح (2-1960)؛ نسایی 7/214 ح 4368؛ و ابن ماجه 2/1053 ح 3152.

[12]- بخاری 10/3 ح 5546؛ و مسلم 3/1552 ح (4-1961).

[13]- بخاری 2/471 ح 982.

[14]- ابوداود 1/675 ح 1134؛ نسایی 3/179 ح 1556؛ و مسند احمد 3/103.

[15]-        ر.ک: نبی رحمت؛ ابوالحسن ندوی، ترجمه‌ی: محمد قاسم قاسمی، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، چاپ اول، 1380 صص 174-182.

[16]-        رجوع شود به سیرة ابن هشام، ج 1، ص 555-556.

[17]-        المغانم المطابة فی معالم الطابة، ص 108-114.

[18]-        منزل الوحی - دکتر محمدحسین هیکل، ص 577.

[19]-        منزل الوحی - دکتر محمدحسین هیکل، ص 577.

[20]-        صحیحین.

[21]-        بلوغ الارب.

[22]-        سیرة ابن هشام، ج 1، ص 625.

[23]-        رواه الشیخان، علامه محمد طاهر در بحارالانوار می‌گوید: اکار یعنی کشاورز - دهقان. نزد عرب‌ها این نوعی نقص بود، ابوجهل نسبت به فرزندان «عفراء» تعریض کرد که از کشاورزان بودند و منظور وی این بود که اگر غیرکشاورزان مرا قتل می‌کردند، مایه‌ی ننگ نبود.

[24]-        ملاحظه شود حدیث ابوطلحه در مورد «بیرحاء»، چنان باغهای پردرخت و میوه ای بود که پرنده ای مانند گنجشک اگر داخل درختان می‌رفت، به مشکل می‌توانست بیرون بیاید. در داستان ابوطلحه آمده است: که او در باغ مشغول نماز بود، پرنده ای پرید و نتوانست بیرون آید، او در نماز مقداری به طرف پرنده متوجه شد، بالاخره بنابر همین غفلت در نماز، باغ خود را صدقه کرد. (موطأ مالک)

[25]-        در این باره ملاحظه شود کتاب العلم، باب طرح الامام المسألة علی الناس لیختبر ما عندهم من العلم. در کتاب «فتح الباری» حافظ ابن حجر عسقلانی یا «عمدة القاری» علامه عینی.

[26]-        الیهود فی بلاد العرب، ص 128.

[27]-        مراجعه شود به واقعه‌ی کعب بن مالک در صحیح بخاری. کعب می‌گوید:وقتی جفای مردم بر من زیاد شد، بالای حائطّ پسر عمویم ابوقتاده رفتم.

[28]-        مراجعه شود به ابواب الحرث و المزارعه در کتب صحاح. مزابنة، عبارت است از فروش خرما بالای درخت با خرمای نقدی. محاقلة این است که غله‌ی درو نشده را با غله‌ی آماده شده می‌فروشند.

      مخابرة و مزارعة تقریباً هم معنی هستند. در این نوع معامله زمین را به دیگری می‌دهند تا کشاورزی کند و یک سوم یا یک چهارم محصول را به صاحب زمین بدهد، البته در مزارعه بذر از طرف صاحب زمین می‌باشد و در مخابرة از جانب کشاورز. گروهی معتقدند که این دو نوع با هم فرقی ندارند. در مورد صحت مزارعة و مخابرة میان علما اختلاف وجود دارد امّا معاومة عبارت از این است که محصول درختان را به مدّت 2 یا 3 سال یا بیشتر می‌فروشند.

[29]- ترمذی 2/426 ح 542؛ ابن ماجه 1/558 ح 1756؛ دارمی 1/455 ح 1600؛ و مسند احمد 5/352.

[30]- ابوداود 1/681 ح 1151؛ ترمذی 2/416 ح 536؛ ابن ماجه 1/407 ح 1277؛ دارمی 1/220 ح 1606؛ موطأ مالک 1/180 ح 9؛ «کتاب العیدین»؛ و مسند احمد 2/357.

[31]- مسند امام شافعی ص 76.

[32]- ابوداود 1/627 ح 1153؛ و مسند احمد 4/416.

[33]- ابوداود 1/679 ح 1145.

[34]- مسند امام شافعی ص 77.

[35]- بخاری به اختصار؛ 2/523 ح 961؛ مسلم 2/603 ح (4-885)؛ نسایی 3/186 ح 1575؛ و مسند احمد 3/338.

[36]- ترمذی 2/424 ح 541؛ ابن ماجه 1/412 ح 1301؛ دارمی 1/640 ح 1613؛ و مسند احمد 2/338.

[37]- ابوداود 1/686 ح 1160؛ و ابن ماجه 1/416 ح 1313.

[38]- مسند امام شافعی ص 74.

[39]- ابوداود 1/684 ح 1157؛ نسایی 3/180 ح 1557؛ ابن ماجه 1/529 ح 1653؛ و مسند احمد 5/57.

[40]- بخاری 2/451 ح 960؛ و مسلم 2/604 ح (5-886).

[41]- مسلم 2/605 ح (9-889).

نماز خوف

فصل اول

1420 - [1] (صَحِیح)

عَنْ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: غَزَوْتُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قِبَلَ نَجْدٍ فَوَازَیْنَا الْعَدُوَّ فَصَافَفْنَا لَهُمْ فَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی لَنَا فَقَامَتْ طَائِفَةٌ مَعَهُ وَأَقْبَلَتْ طَائِفَةٌ عَلَى الْعَدُوِّ وَرَکَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِمَنْ مَعَهُ وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ انْصَرَفُوا مَکَانَ الطَّائِفَةِ الَّتِی لم تصل فجاؤوا فَرَکَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بهم رَکْعَةً وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ وَرَوَى نَافِعٌ نَحْوَهُ وَزَادَ: فَإِن کَانَ خوف هُوَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ صَلَّوْا رِجَالًا قِیَامًا عَلَى أَقْدَامِهِمْ أَوْ رُکْبَانًا مُسْتَقْبِلِی الْقِبْلَةِ أَوْ غَیْرَ مُسْتَقْبِلِیهَا قَالَ نَافِعٌ: لَا أُرَى ابْنَ عُمَرَ ذَکَرَ ذَلِکَ إِلَّا عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).

1420- (1) سالم بن عبدالله بن عمر س از پدرش (عبدالله بن عمر س) روایت می‌کند که وی گفت: در یکی از غزوات، همراه با رسول خدا ج به سوی «نَجد» رفتیم؛ در آنجا با دشمن روبه‌رو شدیم و در برابر یکدیگر، صف‌آرایی نمودیم؛ آن حضرت ج نماز را اقامه کردند؛ یک گروه از ما در برابر دشمن ایستاده و گروهی دیگر، پشت سر آن حضرت ج به نماز اقتدا کردند.

رسول خدا ج همراه این گروه، یک رکوع و دو سجده (یک رکعت) به جای آوردند؛ سپس این گروه، به مصاف دشمن رفت و گروهی که مواظب حمله‌ی دشمن بود، آمد و به آن حضرت ج اقتدا نمود؛ رسول خدا ج با این گروه نیز یک رکوع و دو سجده (یک رکعت) به جای آوردند؛ آن‌گاه سلام گفتند؛ و پس از آن، هر کدام از آن دو گروه، برخاستند و یک رکوع و دو سجده‌ی باقی‌مانده‌ی خویش را به تنهایی ادا نمودند.

نافع س نیز نظیر این حدیث را (در معنی نه در لفظ) روایت کرده و این را نیز افزوده است:

«اگر چنانچه ترس از دشمن، بیش از این بود، در آن صورت، مسلمانانِ نمازگزار، می‌توانند در حالت ایستاده بر پاهایشان، یا سواره بر مرکب، به هر شکل ممکن - خواه رو به قبله یا پشت به قبله - نماز بخوانند».

 نافع س در ادامه گوید: به نظر من، ابن عمر س این جزئیات را فقط از رسول خدا ج نقل نموده است.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «غزوتُ»: به پیکار و کارزار رفتم؛ به جنگ با دشمنان و بدخواهان رفتم.

«قِبل»: به طرف... به سوی...

«نَجد»: جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش، تقسیم کرده‌اند:

دریای سرخ یا قلزم (بحر احمر) در مغرب

دریای احمر در جنوب

خلیج عدن در جنوب

در عمان در شرق

خلیج فارس در شرق

دریای مدیترانه در شمال غرب

با این توصیف، شبه جزیره، شکلی مربع مستطیل، با اضلاع نامتساوی، به خود گرفته و مجموع مساحت آن، به بیش از 3.000.000 کیلومتر مربع می‌رسد. امروزه کشورهای عربستان سعودی، یمن، قطر، امارات متحده‌ی عربی، بحرین، عمان، کویت، اردن، سوریه، لبنان و فلسطین، در مجموع، شیه جزیره را تشکیل می‌دهند.

جغرافی‌دانان در تعیین «مرز شمالی» شبه جزیره، دچار اختلاف شده‌اند، لیکن بر این مطلب متفق‌اند که خطی ممتد از ساحل دریای مدیترانه تا کناره‌ی رود فرات، مرز تقریبی آن را تشکیل می‌دهد. در منتهی الیه شمالی دریای سرخ، دو خلیج به نام‌های «عقبه» در شرق و «السویس» در غرب، شبه جزیره را به «صحرای سینا» و سپس «آفریقا» متصل می‌سازد. حداکثر طول شبه جزیره 23 درجه یا 2500 کیلومتر و حداکثر عرض آن (میان دریای سرخ و خلیج فارس) هزار کیلومتر است.

جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

1-    تِهامَه

به قسمت غربی کوه‌های «سراة»، که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده «تهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را در بر می‌گیرد. نام دیگر آن «غور» است. از آن رو «تهامه» نامیده‌اند که حرارت و گرمای آن زیاد و باد آن کم است. و دیگر آن که سرزمین پست و ساحلی است. جده، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

2-   حجاز

به قسمت شرقی کوه‌های سراة و حد فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود. حجاز از «حَجَز» به معنای حاجِز و مانع است و چون میان تهامه و نجد فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خوانده‌اند.شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

3-  نجد

نجد، ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفع‌تر است، آن را «نجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

4-  یمن

کشور یمن در جنوب حجاز و نجد؛ یعنی در منتهی‌الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه دارد و از طرف مشرق با «حضرموت» و دریای عمان همسایه است.

5-  عروض

ناحیه‌ی عروض، شامل یمامه، عمان، بحرین و احساء است. از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.

6-  حضرموت و المهره

ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام حضرموت، که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضر میت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

همچنین حضرموت و المهره را منطقه‌ای وسیع در کنار عمان و عدن دانسته‌اند. المهره از «مهرة بن حیدان» گرفته شده و نیز نام قبیله‌ای بوده است([2]).

«رجالاً»: جمع راجل: پیادگان.

«رکباناً»: جمع راکب: سواران.

1421 - [2] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ یَزِیدَ بْنِ رُومَانَ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَوَّاتٍ عَمَّنْ صَلَّى مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَوْمَ ذَاتِ الرِّقَاعِ صَلَاةَ الْـخَوْفِ: أَنَّ طَائِفَةً صَفَّتْ مَعَهُ وَطَائِفَةً وِجَاهَ الْعَدُوِّ فَصَلَّى بِالَّتِی مَعَهُ رَکْعَةً ثُمَّ ثَبَتَ قَائِمًا وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا فَصَفُّوا وِجَاهَ الْعَدُوِّ وَجَاءَتِ الطَّائِفَةُ الْأُخْرَى فَصَلَّى بِهِمُ الرَّکْعَةَ الَّتِی بَقِیَتْ مِنْ صَلَاتِهِ ثُمَّ ثَبَتَ جَالِسًا وَأَتمُّوا لأَنْفُسِهِمْ ثمَّ سلم بهم

وَأَخْرَجَ الْبُخَارِیُّ بِطَرِیقٍ آخَرَ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَوَّاتٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج([3]).

1421- (2) یزید بن رومان، از صالح بن خوّات و او هم از کسی‌که در جنگ «ذات الرقاع» همراه با رسول خدا ج نماز خوف خوانده بود، روایت می‌کند که گفت: (پیامبر اکرم ج نماز خوف را بدین ترتیب گزاردند:)

یک دسته از مسلمانان، در صف نماز با پیامبر اکرم ج ایستادند و دسته‌ی دیگر در مقابل دشمن صف بستند. پیامبر ج با دسته‌ی اول، یک رکعت نماز گزاردند؛ سپس آن حضرت ج، در حالت قیام باقی ماندند تا دسته‌ی اول، نماز خود را تمام کردند و رفتند و در برابر دشمن ایستادند و دسته‌ی دوم آمدند. پیامبر اکرم ج رکعت دوم نماز خویش را که باقی مانده بود، با دسته‌ی دوم، خواندند؛ سپس آن حضرت ج در حال نشستن، در تشهّد باقی ماندند و دسته‌ی دوم بلند شدند و رکعت دوم خویش را تمام کردند؛ آن‌گاه پیامبر ج سلام دادند و ایشان هم سلام گفتند.

[امام بخاری، این حدیث را با سندی دیگر از قاسم، از صالح بن خوّات، از سهل بن ابی حثمه س از پیامبر اکرم ج روایت نموده است].

شرح: «عمّن صلّی مع رسول الله ج ذات الرقاع صلاة الخوف»: برخی گویند: مراد از این فرد، «سهل بن ابی حثمه س» است؛ زیرا قاسم بن محمد، حدیث نماز خوف را از صالح بن خوّات، از سهل بن ابی حثمه روایت نموده است؛ ولی قول راجح آن است که صالح بن خوّات، این حدیث را از پدرش روایت نموده است؛ زیرا ابواویس، این حدیث را از یزید بن رومان نقل کرده و گفته است: «عن صالح بن خوّات عن ابیه...»

و بیهقی نیز آن را از طریق عبدالله بن عمر س از قاسم بن محمد، از صالح بن خوّات، از پدرش روایت نموده است؛ و این احتمال نیز وجود دارد که صالح بن خوّات، این حدیث را هم از پدرش و هم از سهل بن ابی حثمه س شنیده باشد.

به هر حال، مجهول بودن صحابی، زیانی به سند حدیث وارد نمی‌کند؛ زیرا تمامی صحابه در نقل روایات، عادل به شمار می‌آیند.

«ذات الرقاع»:

زمانی که رسول خدا ج از جانب دو جناح نیرومند از سه جناح آتش افروز جنگ اَحزاب (خندق) فراغت یافتند، سعی و اهتمام خویش را بر سوّمین جناح جنگ افروزان - یعنی بادیه نشینان سنگدلی که پیوسته در صحراهای نَجد آمد و شد داشتند و هر از گاهی به قتل و غارت و چپاول دست می‌زدند - متمرکز ساختند.

از آنجا که این بدویان، در محدوده‌ی یک شهر و آبادی جای نمی‌گرفتند و در برج و باروها و قلعه‌ها سکونت نداشتند، دشواری‌های تسلّط یافتن بر آنان و خاموش کردن آتش فتنه و فساد ایشان، از هر جهت، به مراتب بیشتر از مشرکان مکّه و یهودیان خیبر بود. از این رو، هیچ چیز به جز یورش‌های تأدیبی و حملات هشدار دهنده، نمی‌توانست درباره‌ی آنان، کارساز باشد. این بود که مسلمانان، این گونه حملات را یکی پس از دیگری بر علیه آنان سامان می‌دادند.

رسول خدا ج به منظور تثبیت و تحکیم پایه‌های قدرت و برقراری سلطه‌ی خویش در منطقه، یا به منظور گرد هم آوردن بادیه‌نشینانی که این سوی و آن سوی در اطراف مدینه، سرگرم غارت و چپاول بودند، دست به یک حمله‌ی تأدیبی زدند که به غزوه‌ی «ذات الرِّقاع» مشهور شده است.

نویسندگان کتب «مغازی»، همگی این غزوه را در سال چهارم هجرت یادآور شده‌اند؛ امّا حضور ابوموسی اشعری س و ابوهریره س در این غزوه، بر آن دلالت دارد که این غزوه بعد از فتح خیبر روی داده است؛ و به احتمال قوی در ماه ربیع‌الاول سال هفتم هجرت به وقوع پیوسته است.

خلاصه‌ی آنچه سیره‌نویسان، پیرامون این غزوه آورده‌اند، این است که پیامبر اکرم ج شنیدند که «بنی انمار» یا «بنی ثعلبة» و «بنی مُحارب» از قبیله‌ی «غطفان» فراهم آمده‌اند.

شتابان به اتفاق چهارصد تن یا هفتصد تن از یارانشان به سوی مناطق محل سکونت آن بادیه‌نشینان عزیمت فرمودند و در مدینه، ابوذر س یا عثمان بن عفّان س را کارگزار خویش گردانیدند.

به راه خود ادامه دادند تا در میانه‌ی مناطق آنان قرار گرفتند و به موضعی در فاصله‌ی دو روز راه تا مدینه رسیدند که آن را «وادی نخل» می‌نامیدند. در آنجا با جماعتی از «بنی غطفان» رویاروی شدند. به یکدیگر نزدیک شدند و همدیگر را هراسان ساختند؛ امّا به کارزار نپرداختند. در عین حال، پیامبر اکرم ج در آن اثنا با مسلمانان، نماز خوف گزاردند.

در روایت صحیح بخاری، آمده است: نماز برپا شد و آن حضرت ج با یک گروه از رزمندگان، دو رکعت از نماز را گزاردند و سپس آن گروه، کنار رفتند و گروه دیگر، دو رکعت بعدی نماز را پشت سر آن حضرت ج گزاردند؛ یعنی نماز پیامبر اکرم ج چهار رکعت و نماز مسلمانان دو رکعت بود. (صحیح بخاری، ج 1 صص 407- 408؛ ج 2 ص 593).

نیز در صحیح بخاری از ابوموسی اشعری س روایت شده است که گفت:

در معیت رسول خدا ج به راه افتادیم. شش نفر بودیم و یک شتر داشتیم که به نوبت بر آن سوار می‌شدیم. پاهای همگی ما مجروح شد. پاهای من نیز مجروح شد و ناخن‌هایم افتاد و ما بر پاهایمان تکّه‌های پارچه می‌بستیم و به همین جهت، آن غزوه «ذات الرقاع» نام گرفت؛ زیرا ما پاهایمان را با «رُقعه»‌ها (پارچه‌ها) می‌بستیم. (صحیح بخاری، باب «غزوة ذات الرقاع» ج 2 ص 592؛ صحیح مسلم، باب «غزوة ذات الرقاع»، ج 2 ص 118)

در ارتباط با این غزوه، از جابربن عبدالله س نقل کرده‌اند که گفت: در غزوه‌ی ذات الرقاع همراه پیامبر اکرم ج بودیم. هرگاه به درخت سایه‌داری می‌رسیدیم، آن را برای آن حضرت ج وامی‌گذاشتیم. رسول خدا ج فرود آمدند و مردم در بیشه‌زارها پراکنده شدند و زیر درختان آرمیدند. رسول خدا ج زیر یکی از این درختان آرمیده بودند و شمشیرشان را به آن درخت آویخته بودند. جابر س گوید: خواب کوتاهی بر ما عارض گردید. مردی از مشرکان آمد و شمشیر آن حضرت ج را برکشید و گفت: از من می‌ترسی؟ رسول خدا ج فرمودند: خیر. گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟ فرمودند: الله!.

جابر س گوید: ناگهان دیدم که رسول خدا ج ما را فرامی‌خوانند. آمدیم؛ دیدیم که مردی بادیه‌نشین نزد آن حضرت ج نشسته است. رسول خدا ج فرمودند:

«انّ هذا اخترط سیفی وانا قائم، فاستیقظتُ وهو فی یده صلتاً؛ فقال لی: من یمنعک منّی؟ قلت: الله! فها هو ذا جالس». «این فرد شمشیرم را برکشید و حال آن که من خواب بودم. آن‌گاه در حالی که شمشیر را از نیام کشیده بود، از خواب بیدار شدم و خطاب به من گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟ گفتم: الله! این همان فرداست که در اینجا نشسته است».

پس از آن دیگر، آن حضرت ج هیچ‌گونه سرزنشی نسبت به او روا نداشتند.

در روایت ابوعوانه س آمده است: شمشیر از دست وی افتاد. رسول خدا ج شمشیر را برگرفتند و فرمودند: «من یمنعک منّی؟»؛ «چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند»؟ گفت: شما بهترین انسانِ شمشیر به دست باشید! پیامبر اکرم ج فرمودند:

«تشهد ان لا اله الا الله وانّی رسول الله؟»؛ «شهادت می‌دهی که معبودی به جز خدای یکتا نیست و من رسول خدا هستم»؟!

آن مرد اعرابی گفت: با شما عهد می‌بندم که با شما نجنگم و با کسانی که بر علیه شما بجنگند همراهی نکنم! گوید: پیامبر اکرم ج او را رها کردند. نزد قوم و قبیله‌اش بازگشت و گفت: هم اینک من از نزد بهترین مردم به نزد شما آمده‌ام. (ر.ک: فتح الباری ج 7 ص 416)

همچنین در صحیح بخاری آمده است: مسدّد از ابوعوانه س از ابوبشر س نقل کرده است که گفت: نام آن مرد اعرابی، «غورث بن حارث» بود. (صحیح بخاری ج 2 ص 593).

ابن حجر گوید: واقدی پیرامون بیان علّت این ماجرا گفته است که نام این اعرابی «دُعثور» بوده و او مسلمان شده است؛ امّا از سخن وی، چنین برمی‌آید که دو ماجرا بوده است که در دو غزوه روی داده است. (فتح الباری ج 7 ص 428).

به هنگام بازگشت از این غزوه، مسلمانان، زنی از مشرکان را به اسارت گرفتند. شوهر آن زن نذر کرد که از آن مکان بازنگردد تا خون یکی از یاران محمد ج را بریزد. شبانه آمد. رسول خدا ج دو تن از یاران را برای دیدبانی و زیر نظر گرفتن تحرّکات دشمن تعیین فرموده بودند: یکی عبّاد بن بِشر س و دیگری، عمّار بن یاسر س. آن مرد تیری به سوی عبّاد س پرتاب کرد. وی ایستاده بود و نمازمی‌گزارد. وی تیر را از بدن خویش بیرون کشید، امّا نمازش را باطل نکرد. دو تیر دیگر نیز به سوی او پرتاب کرد، امّا وی از نماز خارج نشد تا سلام نماز را داد. رفیق وی بیدار شد و گفت: سبحان الله! چرا مرا بیدار نساختی؟ گفت: من به تلاوت سوره‌ای از قرآن مشغول بودم و خوش نداشتم آن را قطع کنم! (زادالمعاد ج 2 ص 112).

این غزوه، در جهت هراس افکندن در دل‌های آن بادیه‌نشینان سنگدل، بسیار مفید و مؤثّر افتاد؛ به طوری که اگر تفاصیل و جزئیات سرایای بعد از این غزوه را مورد بررسی قرار دهیم، می‌بینیم که این طوایف و قبایل غطفان پس از این غزوه، دیگر جرأت نکردند که سربلند کنند و اندک اندک، مواضعشان نرم‌تر گردید، تا آن که تسلیم شدند. حتّی می‌بینیم که چند طایفه از این اعراب نیز در فتح مکه در کنار مسلمانان می‌جنگند و در غزوه‌ی حُنین شرکت می‌کنند و از غنائم آن سهم می‌برند و پس از بازگشت از غزوه‌ی فتح مکه، جمع‌آوری کنندگان زکات به سوی آنان اعزام می‌شوند و آنان زکات می‌دهند.

و بدین ترتیب، هرسه جناح جنگ افروز که در جنگ اَحزاب متشکّل شده بودند، درهم شکسته شدند و سراسر منطقه را امنیت و صلح فراگرفت و مسلمانان، پس از آن توانستند به سادگی هر اختلاف و اشکالی که در گوشه‌ای از جانب طایفه یا قبیله‌ای پیش بیاید، رفع و رجوع کنند. همچنین، به دنبال این غزوه، زمینه‌سازی برای فتح شهرها و ممالک دیگر نیز آغاز شد؛ زیرا اکنون دیگر اوضاع داخلی به نفع اسلام و مسلمانان، به طور کامل دگرگون گردیده بود.

«وُجاه»: در حضور؛ رودرروی؛ روبه‌روی؛ در مصاف.

1422 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج حَتَّى إِذْ کُنَّا بِذَاتِ الرِّقَاعِ قَالَ: کُنَّا إِذَا أَتَیْنَا عَلَى شَجَرَةٍ ظَلِیلَةٍ تَرَکْنَاهَا لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: فَجَاءَ رَجُلٌ مِنَ المشکرین وَسَیْفُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج مُعَلَّقٌ بِشَجَرَةٍ فَأَخَذَ سَیْفَ نَبِیِّ الـلّٰهِ ج فَاخْتَرَطَهُ فَقَالَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج: أَتَخَافُنِی؟ قَالَ: «لَا». قَالَ: فَمَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قَالَ: «اللهُ یَمْنَعُنِی مِنْک». قَالَ: فَتَهَدَّدَهُ أَصْحَابُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَغَمَدَ السَّیْفَ وَعَلَّقَهُ قَالَ: فَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِطَائِفَةٍ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ تَأَخَّرُوا وَصَلَّى بِالطَّائِفَةِ الْأُخْرَى رَکْعَتَیْنِ قَالَ: فَکَانَتْ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج أَرْبَعُ رَکَعَاتٍ وَلِلْقَوْمِ رَکْعَتَانِ([4]).

1422- (3) جابربن عبدالله س گوید: همراه رسول خدا ج به سوی دشمن روی آوردیم و (به راه خویش ادامه دادیم) تا آن که به «ذات الرقاع» رسیدیم؛ و هرگاه به درخت سایه‌داری می‌رسیدیم، آن را برای آن حضرت ج وامی‌گذاشتیم.

جابر س در ادامه گوید: (رسول خدا ج فرود آمدند و مردم نیز در بیشه‌زارها پراکنده شدند و زیر درختان آرمیدند. رسول خدا ج نیز زیر یکی از درختان آرمیده و شمشیرشان را به آن درخت آویخته بودند. جابر س گوید: خواب کوتاهی بر ما عارض گردید؛) مردی از مشرکان آمد و در حالی که شمشیر پیامبر ج بر درخت آویخته بود، آن را از نیام برکشید و گفت: آیا از من می‌ترسی؟ رسول خدا ج فرمودند: خیر. گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند و نجات دهد؟

آن حضرت ج فرمودند: الله! یاران رسول خدا ج به تهدید آن مشرک برخاستند؛ سپس آن مرد، شمشیر را در غلاف قرارداد و آن را به درخت آویزان نمود.

جابر س گوید: آن‌گاه نماز خوف برپا شد و رسول خدا ج با دسته‌ی اول، دو رکعت؛ نماز گزاردند؛ سپس آن‌ها رفتند و با دسته‌ی دوّم نیز دو رکعت دیگر گزاردند؛ و در نتیجه، پیامبر خدا ج چهار رکعت نماز خواندند با هردو دسته، دو رکعت، ولی دیگران، دو رکعت خواندند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «اخترط»: شمشیر کشید؛ از غلاف درآورد؛ از غلاف بیرون کشید.

«شجرة ظلیلة»: درخت سایه‌دار.

«فتهدّده»: به او خط و نشان کشیدند؛ تهدیدش کردند.

1423 - [4] (صَحِیح)

وَعَن جَابر قَالَ: صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج صَلَاةَ الْـخَوْفِ فَصَفَفْنَا خَلْفَهُ صَفَّیْنِ وَالْعَدُوُّ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقِبْلَةِ فَکَبَّرَ النَّبِیُّ ج وَکَبَّرْنَا جَمِیعًا ثُمَّ رَکَعَ وَرَکَعْنَا جَمِیعًا ثمَّ رفع رَأسه من الرُّکُوع ورفعنا جَمِیعًا ثُمَّ انْحَدَرَ بِالسُّجُودِ وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ وَقَامَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ فِی نَحْرِ الْعَدُوِّ فَلَمَّا قَضَى النَّبِیُّ ج السُّجُودَ وَقَامَ الصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ انْحَدَرَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ بِالسُّجُودِ ثُمَّ قَامُوا ثُمَّ تَقَدَّمَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ وَتَأَخَّرَ الْـمُقَدَّمُ ثُمَّ رَکَعَ النَّبِیُّ ج وَرَکَعْنَا جَمِیعًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ من الرُّکُوع ورفعنا جَمِیعًا ثمَّ انحدر بِالسُّجُود وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ الَّذِی کَانَ مُؤَخَّرًا فِی الرَّکْعَةِ الْأُولَى وَقَامَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ فِی نَحْرِ الْعَدو فَلَمَّا قَضَى النَّبِیُّ ج السُّجُودَ وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ انْحَدَرَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ بِالسُّجُودِ فَسَجَدُوا ثُمَّ سَلَّمَ النَّبِیُّ ج وَسَلَّمْنَا جَمِیعًا. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

1423- (4) جابربن عبدالله گوید: رسول خدا ج (با ما) نماز خوف را گزاردند؛ بدین ترتیب که ما پشت سر پیامبر خدا ج دو صف تشکیل دادیم و این در حالی بود که دشمن بین ما و قبله بود؛ پیامبر ج تکبیر گفتند و ما همگی (صف اول و دوم) تکبیر گفتیم؛ سپس پیامبر ج به رکوع رفتند و ما همگی با او به رکوع رفتیم؛ آن‌گاه سرشان را از رکوع بلند کردند و ما همگی سرهایمان را از رکوع بلند نمودیم. سپس آن حضرت ج و صفی که پشت سر ایشان قرار داشتند، به سجده رفتند و صف دوم روبه‌روی دشمن ایستاد (و به سجده نرفت)؛ چون پیامبر ج از سجده‌ی رکعت اول فارغ شدند و صف پشت سر ایشان بلند شدند، صف دوم به سجده رفتند و بلند شدند؛ آن‌گاه صف اول و دوم، جایشان را عوض کردند؛ سپس پیامبر ج به رکوع رفتند و ما همگی با او به رکوع رفتیم؛ آن‌گاه سرشان را از رکوع بلند کردند و ما هم سرهایمان را بلند نمودیم؛ سپس با صف اول که در رکعت اول در صف دوم قرار داشتند، به سجده رفتند و صف دوم روبه‌روی دشمن ایستاد. وقتی که پیامبر ج با صف پشت سرشان از سجده تمام شدند، صف دوم به سجده رفتند؛ سپس پیامبر اکرم ج سلام دادند و ما همگی سلام دادیم.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].


فصل دوم

1424 - [5] (ضَعِیف)

عَنْ جَابِرٌ: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُصَلِّی بِالنَّاسِ صَلَاةَ الظُّهْرِ فِی الْـخَوْف بِبَطن نخل فَصَلَّى بِطَائِفَةٍ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ جَاءَ طَائِفَةٌ أُخْرَى فَصَلَّى بِهِمْ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ فِی «شرح السّنة»([6]).

1424- (5) جابربن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در منطقه‌ی «بطن نخل» (محلی در بین مکّه و طائف) نماز ظهر را در حالت خوف (ترس) گزاردند و با یک دسته از نمازگزارن، دو رکعت گزاردند و سلام دادند؛ سپس دسته‌ی دوم آمد و با آن‌ها نیز دو رکعت دیگر گزاردند و سلام دادند.

[این حدیث را بغوی در «شرح السنة» روایت کرده است].


فصل سوم

1425 - [6] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج نَزَلَ بَیْنَ ضَجْنَانَ وَعُسْفَانَ فَقَالَ الْـمُشْرِکُونَ: لِهَؤُلَاءِ صَلَاةٌ هِیَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَبْنَائِهِمْ وَهِیَ الْعَصْرُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ فَتَمِیلُوا عَلَیْهِمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَإِنَّ جِبْرِیلَ أَتَى النَّبِیَّ ج فَأَمَرَهُ أَنْ یَقْسِمَ أَصْحَابَهُ شَطْرَیْنِ فَیُصَلِّیَ بِهِمْ وَتَقُومَ طَائِفَةٌ أُخْرَى وَرَاءَهُمْ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ فَتَکُونَ لَهُمْ رَکْعَةٌ وَلِرَسُولِ الـلّٰهِ ج رَکْعَتَانِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ([7]).

1425- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج (با لشکر اسلام) در بین «ضَجْنان» و «عُسفان» فرود آمدند و اطراق نمودند؛ مشرکان و بدخواهان به یکدیگر گفتند: مسلمانان، نمازی پیش روی دارند که برای آنان از پدران و فرزندانشان محبوبتر و دوست‌داشتنی‌تر است؛ و آن نماز محبوب و دوست‌داشتنی، نماز عصر است؛ از این رو، قاطعانه تصمیم خویش را بگیرید و یکباره بر آنان بتازید و غافلگیرشان کنید (و در حین نماز، دمار از روزگارشان درآورید).

امّا جبرئیل7 به نزد رسول خدا ج آمد و ایشان را از ماجرا باخبر ساختند و به آن حضرت ج فرمان دادند تا یاران خویش را به دو دسته تقسیم نمایند؛ و نماز خوف را برای آنان به پای دارند؛ و باید دسته‌ی دیگر، آنان را از دشمنان بپایند و باید احتیاط خود را مراعات و اسلحه‌ی خویش را با خود داشته باشند؛ پس در نتیجه، (هر دسته از) نمازگزاران، یک رکعت (با پیامبر ج) گزاردند و پیامبر ج دو رکعت خواندند.

[این حدیث را ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: نظیر این روایت در مسلم چنین آمده است:

«عن جابربن عبدالله س قال: غزو نا مع رسول الله ج قوماً من جُهینة فقاتلونا قتالاًَ شدیداً؛ فلمّا صلّینا الظّهر قال الـمشرکون: لو مِلنا علیهم میلة لاقتطعنا هم فاخبر جبریلُ رسول الله ج ذلک؛ فذکر ذلک لنا رسول الله ج قال: وقالوا: انّه ستأیتهم صلاةٌ هی احبّ الیهم من الاولاد؛ فلمّا حضرت العصر، صفّنا صفّین والـمشرکون بیننا وبین القبلة. قال: فکبّر رسول الله ج فکبّرنا، ورکع ورکعنا؛ ثم سجد وسجد معه الصف الاول؛ فلمّا قاموا، سجد الصف الثانی؛ ثم تأخّر الصفّ الاول وتقدّم الصفّ الثانی فقاموا مقام الاول؛ فکبّر رسول الله ج فکبّرنا ورکع فرکعنا؛ ثم سجد معه الصفّ الاول وقام الثانی؛ فلمّا سجد الصفّ الثانی ثمّ جلسوا جمیعاً سلّم علیهم رسول الله ج. قال: ابوالزبیر: ثم خصّ جابرٌ ان قال: کما یُصلّی اُمراؤکم هؤلاء» (مسلم، ح 840).

«جابر بن عبدالله س گوید: ما همراه رسول خدا ج به جنگ با گروهی از طایفه‌ی جُهینه رفتیم. آنان سرسختانه با ما جنگیدند. هنگامی که نماز ظهر را خواندیم، مشرکان با خود گفتند: اگر به طور ناگهانی حمله کنیم، آنان را تکه پاره و ریشه‌کن می‌کنیم. جبرئیل7 رسول خدا ج را از ماجرا باخبر ساخت. آن حضرت ج نیز ماجرا را برای ما بیان نمود.

راوی می‌گوید: هم‌چنین آن‌ها به یکدیگر گفته بودند: مسلمانان، نمازی پیش روی دارند که برای آنان از فرزندانشان محبوبتر است.

از این رو، هنگامی که وقت نماز عصر فرارسید، پیامبر اکرم ج ما را به دو گروه تقسیم نمود.

قابل یادآوری است که مشرکان، سمت قبله‌ی ما قرار داشتند. آن‌گاه رسول خدا ج تکبیرگفت و ما نیز تکبیر گفتیم؛ رکوع کرد و ما نیز رکوع کردیم؛ سجده نمود و ما نیز سجده نمودیم. هنگامی که این گروه، بلند شدند، گروه دوم سجده کردند. سپس گروه اول، عقب رفتند و گروه دوّم جلو آمدند و به جای گروه اول، ایستادند. آن‌گاه رسول خدا ج تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. رکوع کرد و ما نیز رکوع کردیم؛ آن‌گاه گروه اول با ایشان، سجده کردند و گروه دوم برخاستند. هنگامی که گروه دوم، سجده نمودند و همگی نشستند، رسول خدا ج سلام گفت (و بقیه نیز سلام دادند).

ابوالزبیر س گوید: سپس جابربن عبدالله س این جمله را افزود که: همان گونه که این امیران شما نماز می‌خوانند».

«نماز خوف»:

از دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، نخستین غزوه‌ای که در آن «نماز خوف» خوانده شد، غزوه‌ی «ذات الرقاع» بود که طبق نظر جمهور، در سال چهارم هجری اتفاق افتاده است و تاکنون نیز این نماز جایز است و منسوخ نشده است. امام ابویوسف در روایتی می‌گوید: این نماز، مختص پیامبر اکرم ج بوده است؛ زیرا در قرآن آمده است:

 ﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ... [النساء: 102]

«زمانی که تو‌ای پیامبر! در میانشان بودی و نماز (خوف) را برایشان بپاداشتی...».

جمهور در پاسخ می‌گویند: این خطاب، مخصوص پیامبر ج نیست، بلکه خطاب عام و فراگیر است که همه‌ی امامان جماعت را شامل می‌شود و نمونه‌هایی از این نوع خطاب در جاهای متعددی از قرآن ذکر شده است؛ مانند:

 ﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ [الإسراء: 78] و ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَیِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّیۡلِ... [هود: 114].

و علاوه از آن، صحابه و یاران رسول خدا ج نیز، نماز خوف را از خصوصیات زمان آن حضرت ج به شمار نمی‌آوردند و خودشان در مواضع مختلفی، نماز خوف را به جای می‌آوردند؛ و نماز خوف از این صحابه ثابت است:

1-  عبدالرحمن بن سمرة س (سنن ابوداود، باب من قال یصلّی بکل طائفة رکعة ثم یسلّم... ج 1 ص 177).

2-  سعید بن عاص س (همان منبع پیشین).

3-  علی بن ابی طالب س (سنن کبری بیهقی، باب الدلیل علی ثبوت صلاة الخوف و...، ج 3 ص 252).

4-  ابوموسی اشعری س (بیهقی، ج 3 ص 252).

5-  سعدبن ابی وقاص س نیز در طبرستان در جنگ با مجوسی‌ها نماز خوف به جای آورد و حال آن که با او، حسن بن علی س، حذیفة بن یمان س و عبدالله بن عمرو بن عاص س بود. (فتح القدیر؛ باب صلاة الخوف، ج 1 ص 343).

6-  عبدالله بن عمر س (صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سورة البقرة ج 2 ص 650).

7-  سهل بن ابی حثمه س (ترمذی، باب ما جاء فی صلاة الخوف ج 1 ص 101).

8-  عبدالله بن عباس س (ابوداود، باب من قال یصلّی بکل طائفة رکعة و لایقضون).

از تمام این روایات و روایات دیگر، معلوم می‌شود که نماز خوف، از خصوصیات روزگار پیامبر ج نبوده است و تمامی اصحاب بعد از وفات پیامبر اکرم ج بر مشروعیت نماز خوف اتفاق‌نظر داشته‌اند.

امام ابن همام می‌نویسد: به هنگام خوف و ترس از دشمن، بهتر آن است که دو جماعت تشکیل یابد و در صورتی که همه‌ی مردم بر اقتدا به یک امام اصرار داشتند، نماز خوف خوانده شود.

روش‌های نماز خوف:

در روایات و اخبار رسیده به ما، سه روش برای نماز خوف نقل شده است:

روش اول: امام با گروه اول، یک رکعت بخواند و گروه دوم در مقابل دشمن بایستند؛ زمانی که امام به سجده رفت، مقتدیان، رکعت دوم خود را بخوانند و به مصاف دشمن بروند. امام در حالت ایستاده، (در رکعت دوم خود) منتظر بایستد تا گروه دوم بیایند؛ امام رکعت دوم خود (و رکعت اول گروه دوم) را خوانده و سلام دهد و مقتدیان مانند مسبوق، یک رکعت دیگر خودشان را بخوانند.

این روش از حدیث سهل بن ابی حثمه س - که با اسناد موقوف و مرفوع روایت شده - اخذ گردیده است و از آنجایی که این حدیث، صحیح‌ترین روایت در این زمینه است، امام شافعی همین روش را افضل و برتر قرار داده است. (بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة ذات الرقاع ج 2 ص 592).

روش دوم: امام با گروه اول، یک رکعت بخواند. این گروه پس از سجده کردن، به طرف دشمن می‌روند و افراد گروه دوم می‌آیند و به امام ملحق شوند. زمانی که امام دو رکعت خود را تمام می‌کند، افراد به عنوان «مسبوق» یک رکعت دیگر خود را خوانده و به محل خود می‌روند.

گروه اول برمی‌گردد و رکعت باقی‌مانده‌ی خویش را می‌خواند. (ابوداود، باب من قال: یصلّی بکل طائفة رکعة، ج 1 ص 176؛ و نسایی، کتاب صلاة الخوف، ج 1 ص 229).

روش سوّم: گروه اول، یک رکعت همراه امام خوانده و بر سر پست خویش برمی‌گردد. گروه دوم می‌آید و یک رکعت با امام خوانده و برمی‌گردد؛ آن‌گاه گروه اول آمده و رکعت دوم را می‌خواند و پس از آن، گروه دوم رکعت دوم خود را می‌خواند.

هر سه روش نماز خوف، جایز می‌باشند. احناف روش سوم را افضل و بهتر قرار داده‌اند و این روش در کتاب «الاثار» امام محمد به صورت موقوف نقل شده است. (کتاب الاثار، باب صلاة الخوف، شماره‌ی حدیث 195). این روایت به خاطر این که با قیاس، قابل درک نیست (غیر مدرک بالقیاس) از این رو، در حکم مرفوع می‌باشد.

امام ابوبکر جصّاص همین روش را در کتاب «احکام القران» (باب صلاة الخوف، ج 2 ص 316) به روایت عبدالله بن مسعود س نیز نقل کرده است.

بنابراین، دیدگاه ابن حجر که روش سوم را ثابت نمی‌داند، درست نیست. (ر.ک: فتح الباری، ابواب صلاة الخوف، ج 2 ص 359).

در حدیث عبدالله بن عمر س که امام ترمذی آن را در سنن خویش روایت کرده است، احتمال روش دوم و سوم هردو وجود دارد. عبارت کامل حدیث چنین است:

«انّ النبیّ ج صلّی صلاة الخوف باحدی الطائفتین رکعة والطائفة الاخری مواجهة العدوّ ثم انصرفوا؛ فقاموا فی مقام اولئک وجاء اولئک فصلّی بهم رکعة اخری ثم سلّم علیهم فقام هؤلاء فقضوا رکعتهم وقام هؤلاء فقضوا رکعتهم».

در این حدیث، پس از ذکر یک رکعت نماز گروه اول و یک رکعت گروه دوم، چنین آمده است: «فقام هؤلاء فقضوا رکعتهم وقام هؤلاء فقضوا رکعتهم».

اکنون، اگر مرجع «هؤلاء» اول را گروه دوم قرار دهیم، روش دوم ثابت می‌شود و اگر مرجع آن را گروه اول قرار دهیم، روش سوم ثابت می‌شود؛ و صورت دوم (گروه اول را مرجع «هؤلاء» اول قرار دادن) نسبت به صورت اول ترجیح دارد؛ زیرا به وسیله‌ی روایت عبدالله بن مسعود س و دیگران تأیید شده است.

در هر صورت، روش سوم (مسلک احناف) به خاطر این که «موافق با قرآن» و «موافق با ترتیب» است، برای عمل ترجیح دارد؛ زیرا در قرآن درباره‌ی گروه اول آمده است:

﴿...فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ... [النساء: 102].

این آیه به گروه اول حکم می‌کند که پس از سجده به مصاف دشمن بروند. بنابراین احتمال روش اول (مسلک شوافع) در آن اصلاً نیامده است. در روش اول، طائفه‌ی اول، پس از سجده‌ی رکعت اول، در همانجا، رکعت دوم خود را تکمیل کرده و سپس جایشان را با گروه دوم عوض می‌کنند.

و معنی این که «موافق با ترتیب» است، این است که در روش اول، گروه اول قبل از امام نماز را تمام می‌کنند که عمل آنان برخلاف موضوع امامت است و در روش دوم، گروه دوم، قبل از گروه اول نماز را تکمیل می‌کنند که برخلاف ترتیب است و در روش سوم، اگر چه رفت و آمد بیشتری صورت می‌گیرد ولی در آن، نه خلاف موضوع امامت اتفاق می‌افتد و نه خلاف ترتیبی و نه مخالفتی با ظاهر آیه‌ی قرآن.

ناگفته نماند که نماز خوف، «قصر و کوتاه نمودن کمیت» را ضروری قرار نمی‌دهد؛ به عنوان مثال: اگر مسلمانان در نزدیک محل اقامت، در حال مبارزه بودند، نیازی به قصر و کوتاه نمودن نماز نیست و باید نمازهای چهار رکعتی را کامل بخوانند؛ بدین ترتیب که هر گروه، دو رکعت با امام بخوانند.

نماز خوف در مغرب:

صاحب‌نظران فقهی در چگونگی نماز خوف در نماز مغرب با همدیگر اختلاف‌نظر دارند:

احناف و شوافع و مالکی‌ها می‌گویند: امام با گروه نخست، دو رکعت بگزارد و سپس یک رکعت با گروه دوم ادا نماید. امّا امام مالکی‌ها و شافعی‌ها، می‌گویند: امام ایستاده منتظر می‌ماند تا گروه نخست نمازشان را خود تمام کنند و سپس گروه دوم می‌آید. امّا امام از دیدگاه شوافع، سلام نمی‌دهد.

نماز در حالت درگیری و جنگ:

علماء و صاحب‌نظران فقهی، درباره‌ی ادای نماز خوف در هنگام درگیری و شدّت جنگ - آن هم هرگاه بیم خارج شدن وقت می‌رفت - اختلاف کرده‌اند. احناف می‌گویند: در حال درگیری، نمازی لازم نیست؛ زیرا اگر در این حالت جنگیدند، نمازشان فاسد می‌شود و نماز را باید تأخیر کنند.

امام مالک و ثوری و اوزاعی و شافعی و عموم علماء می‌گویند: شخص مبارز و رزمنده، به هر گونه‌ای که توانست، نماز بگزارد؛ به دلیل گفته‌ی ابن عمر س: هرگاه ترس بیش از این بود، سواره یا ایستاده و حتی به اشاره نماز گزارده شود.

مالک در موطأ گفته است: روی به قبله یا به غیر قبله - یعنی هرگاه توانایی رکوع و سجده نداشت - نماز به اشاره می‌باشد. و شافعی می‌گوید: باکی ندارد که ضربتی وارد کند یا نیزه‌ای بزند. امّا اگر پی‌در پی ضربت وارد آورد و یا نیزه زد، نمازش فاسد می‌شود.

امام احمد بن حنبل/در مورد نماز خوف می‌گوید: احادیث و اخبار وارد شده در مورد نماز خوف، همه صحیح و ثابت هستند و بر هر حدیثی از آن، که فرد نمازگزار نماز خوف خویش را بر مبنای آن ادا کند، برایش - ان‌شاء الله - بسنده و کافی خواهد بود.




[1]- بخاری 2/429 ح 942؛ نسایی 3/171 ح 1539؛ دارمی 1/428 ح 1521؛ و مسند احمد 2/150.

[2]- تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، دکتر اصغر قائدان صص 21 ـ 23

[3]- بخاری 7/421 ح 4129؛ مسلم 1/575 ح (310-842)؛ ابوداود 2/30 ح 1238؛ ترمذی 2/455 ح 565؛ نسایی 3/171 ح 1573؛ و دارمی 1/429 ح 1522.

[4]- بخاری 7/426 ح 4136؛ مسلم 1/576 ح (311-843)؛ و مسند احمد 3/390.

[5]- مسلم 1/574 ح (307-840).

[6]- نسایی 3/178 ح 1551؛ و دارقطنی 2/60 ح 10.

[7]- نسایی 3/176 ح 1549؛ و مسند احمد 3/374.

خطبه و نماز جمعه

فصل اول

1401 - [1] (صَحِیح)

عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُصَلِّی الْـجُمُعَةَ حِینَ تَمِیلُ الشَّمْسُ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).

1401- (1) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج نماز جمعه را پس از زوال آفتاب می‌گزاردند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: از دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، منظور حدیث بالا این است که پیامبر ج بعد از زوال خورشید، فوراً جمعه را می‌گزاردند؛ بنابر این، وقت جمعه و ظهر، یکی است.

از دیدگاه امام احمد بن حنبل و برخی از اهل ظاهر، گزاردن جمعه، قبل از زوال آفتاب جایز است؛ این دسته از علماء بر این باورند که وقت جمعه، از «ضحوة الکبری» (چاشت) آغاز می‌شود. دلیل آنان، حدیث معروف سهل بن سعد س است که می‌گوید: «ما کنّا نتغدّی فی عهد رسول الله ج ولا نقیل الا بعد الجمعة» (ترمذی و بخاری).

استدلال آنان، از کلمه‌ی «غداء» است که در زبان عربی به غذایی گفته می‌شود که بعد از طلوع آفتاب تا قبل از زوال آفتاب صرف شود. طبق نظر این دسته از علماء، صحابه و یاران رسول خدا ج پس از تمام شدن نماز جمعه، «غداء» (صبحانه) می‌خوردند که لازم می‌آید، نماز جمعه قبل از زوال آفتاب تمام شده باشد.

در جواب این گروه از اندیشمندان اسلامی، گفته شده است که اگر چه در اصطلاح، «غداء» به غذای قبل از زوال اطلاق گردیده است؛ ولی اگر شخصی غذای ظهر را بعد از زوال صرف کند، به آن نیز می‌توان «غداء» گفت و از نظر عرف، هیچ اشکالی ندارد. نظیر آن، حدیث پیامبر است که درباره‌ی «سحری» فرمودند: «هلمّوا الی الغداء المبارک» (نسایی).

از این حدیث، کسی نمی‌تواند جواز سحری را بعد از طلوع آفتاب استنباط کند. امام بخاری در پاسخ به امام احمد بن حنبل، حدیث عایشه ل را دلیل خویش قرار داده است؛ آنجا که عایشه ل می‌گوید: «و کانوا اذا راحوا الی الجمعة، راحوا فی هیئتهم» (بخاری).

در این حدیث، برای رفتن به نماز جمعه از کلمه‌ی «رواح» استفاده شده است؛ و «رواح» رفتن بعد از ظهر و عصر را می‌گویند. یکی از دلایل عمده و قوی امام احمد بن حنبل، حدیث عبدالله بن سیدان سلمی س است که گفت:

«شهدتُ یوم الجمعة مع ابی بکر وکانت صلاته وخطبته قبل نصف النهار، ثم شهدتها مع عمر وکانت صلاته وخطبته الی ان اقول: انتصف النهار؛ ثم شهدتها مع عثمان فکانت صلاته وخطبته الی ان اقول: زال النهار. فما رأیتُ احداً عاب ذلک ولا انکره» (سنن دارقطنی و مصنّف ابن ابی شیبة).

در پاسخ به این روایت گفته شده است که اگر چه «نصف النهار» به یک لحظه اطلاق می‌گردد و مدّت آن بسیار اندک است، ولی از روی «توسّع»، به مدّت زمانی طولانی نیز اطلاق می‌گردد؛ حتّی که بعد از زوال را نیز «نصف النهار» می‌گویند؛ و هدف عبدالله بن سیدان س در این روایت، بیان ترتیب اوقات نماز آن بزرگواران بوده است؛ زیرا ابوبکر صدّیق س بعد از زوال، فوراً نماز جمعه را می‌خواند که بیننده گمان می‌کرد که هنوز «نصف النهار» نشده است. عمر فاروق س پس از زوال، با اندکی درنگ، نماز جمعه را می‌خواند که بیننده گمان می‌کرد که اکنون «نصف‌النهار» متحقق شده است. عثمان س با تأخیر نماز جمعه را می‌خواند که شبهه‌ی «نصف النهار» دیگر وجود نداشت. نظیر این حدیث، در سنن نسایی نیز موجود است؛ آنجا که انس بن مالک س می‌گوید:

«کان النبیّ ج اذا نزل منزلاً لم یرتحل منه حتّی یصلّی الظهر. فقال رجلٌ: وان کانت بنصف النهار؟ قال: وان کان بنصف النهار» (نسایی، کتاب المواقیت، باب تعجیل الظهر فی السفر)؛ «رسول خدا ج هرگاه در مکانی فرود می‌آمدند، از آنجا نمی‌رفتند تا آن که نماز ظهر را می‌گزاردند. مردی گفت: اگر چه در وقت نصف النهار بود؟ انس س گفت: اگر چه در وقت نصف‌النهار بود». پرواضح است که هیچ‌کس قایل به این نیست که پیامبر ج به هنگام نصف‌النهار یا قبل از آن، نماز ظهر را خوانده باشند؛ بلکه منظور آن، این است که پیامبر اکرم ج پس از زوال آفتاب، به قدری سریع نماز ظهر را برپا می‌داشتند که برخی در شک و تردید می‌افتادند که آیا هنوز نصف‌النهار شده است یا خیر؟ از این رو، معنای حدیث عبدالله بن سیدان س نیز بدین‌گونه است.

1402 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: مَا کُنَّا نُقِیلُ وَلَا نَتَغَدَّى إِلَّا بَعْدَ الْـجُمُعَة([2]).

1402- (2) سهل بن سعد س گوید: ما پیش از ظهر، استراحت نمی‌کردیم و صبحانه را نمی‌خوردیم، تا این که نماز جمعه را می‌خواندیم.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «نقیل»: از قیلولة به معنای خوابیدن به وقت ظهر است.

«نتغدّی»: از «غداة» به معنای صبحانه است؛ یعنی پیش از ظهر، استراحت نمی‌کردیم و صبحانه را هم نمی‌خوردیم.

به هر حال، از دو حدیث بالا، معلوم می‌گردد که وقت نماز ظهر، همان وقت نماز ظهر است.

1403 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا اشْتَدَّ الْبَرْدُ بَکَّرَ بِالصَّلَاةِ وَإِذَا اشْتَدَّ الْـحَرُّ أَبْرَدَ بِالصَّلَاةِ. یَعْنِی الْـجُمُعَةَ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([3]).

1403- (3) انس س گوید: رسول خدا ج در زمستان که هوا سخت سرد می‌شد، نماز جمعه را زود می‌گزاردند و در تابستان که هوا سخت گرم می‌شد، آن را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر می‌انداختند (و می‌فرمودند: «شدت گرما از حرارت جهنّم است»).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: رسول خدا ج در مورد نماز ظهر نیز می‌فرمایند: «اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالصلاة» (بخاری و مسلم)؛ «هنگام شدت گرما در نیمه‌روز، (نماز) ظهر را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر بیاندازید (تا از شدت گرما کاسته شود)».

و بخاری در روایتی دیگر از ابوسعید خدری س روایت می‌کند که گفت: «اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالظهر فانّ شدّة الحرّ من فیح جهنّم؛ واشتکت النار الی ربّها فقالت: ربّ! اکل بعضی بعضاً فاذن لها بنفسین: نفس فی الشتاء ونفس فی الصیف؛ اشدّ ما تجدون من الحرّ واشدّ ما تجدون من الزمهریر»؛ «هنگام شدت گرما در نیمه‌روز، نماز ظهر را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر اندازید (تا از شدّت گرما کاسته شود؛) چون شدّت گرما برگرفته از شراره و زبانه‌ی دوزخ است. آتش سوزان دوزخ در پیشگاه پروردگارش شکایت کرد و گله بگشاد و گفت: پروردگارا! پاره‌ای از اجزایم، پاره‌ی دیگر را خورد و نابود کرد! خداوند بلندمرتبه، نیز بدو اجازه داد تا دو نَفَس، یکی در تابستان و دیگری در زمستان بکشد. پس بیشترین گرمایی را که در تابستان احساس می‌کنید، برگرفته از همان نفسی است که دوزخ در تابستان کشیده و شدیدترین سرمایی را که در زمستان احساس می‌کنید، برگرفته از همان نفسی است که در زمستان کشیده است».

و در روایتی دیگر از بخاری چنین آمده است: «فاشدّ ما تجدون من الحرّ فمن سمومها واشدّ ما تجدون من البرد فمن زمهریرها»؛ «بیشترین گرما را که در وقت نیمه‌روز ایام تابستان احساس می‌کنید، برگرفته از شعله و لهب خالص و زبانه و شراره‌ی سوزان آتش است و شدیدترین سرمایی را که در وقت نیمه روز موسم زمستان احساس می‌نمایید، برگرفته از شدّت و سوز سرمای دوزخ است».

و در حقیقت، در جهانی که ما زندگی می‌کنیم، خداوند بلندمرتبه مسبّبات را به اسباب و معلول‌ها را به علت‌ها وابسته نموده است و خود همین سبب‌ها و علت‌ها نیز یا ظاهری‌اند که در خور فهم و درک انسان هستند و یا باطنی و پیچیده‌اند که از حوزه‌ی درک و فهم انسان بیرون است و به واسطه‌ی وحی و کتاب و پیامبران الهی، از حقایق آنها باخبر می‌شوند.

حدیث: «فإنَّ شدة الحرِّ من فیح جهنَّم» (شدت گرما از حرارت دوزخ است) نیز از این قبیل می‌باشد که از حوزه‌ی احساس و ادراک و فهم ما انسان‌های عاجز و ضعیف خارج است و فقط انبیاء هستند که در پرتو اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های الهی، بدان‌ها اشاره می‌کنند و ما را مطلع می‌سازند. و در حقیقت طبق این حدیث، در عالم باطن و غیب، رابطه‌ی شدت گرما با آتش دوزخ است، همانگونه که در این عالم، طبق فهم و درک ما، گرمای ظاهری تابستان گرفته از حرارت و اشعه‌ی زرین آفتاب است، و نباید از ذهن دور داشت که می‌توان برای یک معلول چند علت آورد، و در واقع کانون و سرچشمه‌ی هر راحتی و لذتی، و هر آسایش و بهره‌ای، بهشت برین خدای است و منبع و کانون هرگونه مصیبت و بدبختی، و چالش و دغدغه و ناآرامی و نابسامانی، دوزخ است. از این‌رو در این عالم هرگونه آسایش و لذتی و یا هرگونه مصیبت و چالشی که وجود دارد، تنها شمّه‌ای از خزانه‌های نامحدود همان عالم باطنی و غیبی است و با آن کانون و منبع نسبت و رابطه‌ای دارد.

و از این‌رو چون شدت گرما به دوزخ نسبت دارد، و سردی و خنکی هوا با وزش‌ نسیم‌های رحمت و کرم الهی رابطه دارد. پیامبر ج از مسلمانان می‌خواهد تا هنگام شدت گرما در نیمه‌ روز، نماز ظهر را تا وقت خنک‌شدن هوا به تأخیر بیاندازند تا از شدت گرما کاسته شود.

 این بود آنچه در حدیث آمده است، و لیکن ما از کُنه و ماهیت و کیفیت و چگونگی دم و بازدم و حرارت و سوز و سرمای شدید دوزخ چیزی نمی‌دانیم و مربوط به عالم غیب است.

آری! چیزی که از کنیه و ماهیت آن و شیوه‌ها و تفاصیل آن نمی‌دانیم لیکن بدان یقین و ایمان داریم و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده، می‌پذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا واگذار می‌نمائیم و دوست نداریم که ندانسته و رجماًبالغیب از آن چیزی بگوئیم.

1404 - [4] (صَحِیح)

وَعَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: کَانَ النِّدَاءُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ أَوَّلُهُ إِذَا جَلَسَ الْإِمَامُ عَلَى الْمِنْبَرِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ فَلَمَّا کَانَ عُثْمَانُ وَکَثُرَ النَّاسُ زَادَ النِّدَاءَ الثَّالِثَ عَلَى الزَّوْرَاء. رَوَاهُ البُخَارِیّ([4]).

1404- (4) سائب بن یزید س گوید: در روزگار رسول خدا ج، ابوبکر صدّیق س و عمر فاروق س، اذان جمعه، همان اذان اول بود که جلو منبر گفته می‌شد؛ آن هم وقتی که امام برای ایراد خطبه، بر فراز منبر می‌رفت. امّا در روزگار خلافت عثمان بن عفّان س، وقتی جمعیت زیاد شد، اذان سوّم را بر فراز «زوراء» اضافه نمود.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «زوراء»: منزلی در بازار مدینه‌ی منوره بود که مؤذنان، بر فراز آن می‌ایستادند و اذان می‌گفتند.

و مراد از «نداء ثالث» (اذان سوم) همان اذان اوّل، یا اذان قبل از اذان خطبه می‌باشد. در این باره که این اذان در روزگار پیامبر خدا ج وجود نداشته است، همه‌ی علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اتفاق‌نظر دارند؛ امّا درباره‌ی این که چه کسی آن را آغاز کرده است؟ اختلاف‌نظر وجود دارد.

حافظ ابن حجر عسقلانی به نقل از تفسیر جویبر می‌نویسد: عمر بن خطاب س آن را آغاز کرد. به دلیل: «عن معاذ انّ عمر س امر مؤذنَین ان یؤذّنا للناس الجمعة خارجاً من المسجد حتی یسمع الناس وامر ان یؤذن بین یدیه کما کان فی عهد النبیّ ج وابی بکر؛ ثم قال عمر: نحن ابتدعناه لکثرة المسلمین» (فتح الباری ج 2 صص 328 و 327؛ باب «الاذان یوم الجمعة»؛ و عمدة القاری، باب الاذان یوم الجمعة، ج 6 ص 211)؛ «معاذ س گوید: عمر بن دو مؤذن فرمان داد تا خارج از مسجد برای آگاهی مردم نسبت به نماز جمعه، اذان بگویند تا مردم آن را بشنوند؛ و هم‌چنین فرمان داد تا مؤذنی در جلو روی او - بسان روزگار پیامبر خدا ج و ابوبکر س - اذان بگوید. آن‌گاه عمر به خطاب س گفت: به خاطر زیاد شدن جمعیت مردم، آن را قرار دادیم».

البته خود حافظ ابن حجر، این روایت را منقطع قرار داده است.

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، آغاز آن را به حجّاج بن یوسف و زیاد نسبت داده‌اند؛ از این رو، فاکهانی گفته است که نخستین کسی‌که اذان اول را در مکه ایجاد کرد، حجاج بود و اولین فردی که آن را در بصره قرار داد، زیاد بود. (فتح الباری، باب الاذان یوم الجمعة، ج 2 ص 327؛ و عمدة القاری، باب «الاذان یوم الجمعة» ج 6 ص 211).

امّا بیشتر روایات، بیانگر این حقیقتند که آغاز اذان اول، توسط عثمان بن عفّان س صورت گرفته است؛ همچنان که از حدیث بالا، نیز معلوم گشت که آغاز این اذان، توسط عثمان بن عفّان س صورت گرفته است. البته این عمل عثمان بن عفّان س بدعت گفته نمی‌شود؛ زیرا اجتهاد خلیفه‌ی راشد بوده است که به وسیله‌ی اجماع و سکوت صحابه، تأیید شده است. علامه شاطبی در «الاعتصام» (ج 1 ص 62) می‌نویسد:

«هیچ عملی از اعمال خلفای راشد، بدعت نیست؛ هر چند درباره‌ی آن نصی در قرآن و سنّت وجود نداشته باشد؛ و همان‌طور که پیامبر اکرم ج نسبت به پیروی و اتّباع از سنّت خویش دستور داده است، پیروی از خلفای راشد را نیز واجب قرار داده است.»

عرباض بن ساریة س گوید: «صلّی بنا رسول الله ج ذات یوم، ثم أقبل علینا بوجهه فوعظنا موعظة بلیغة، ذرفت منها العیون، ووجلت منها القلوب. فقال رجل: یا رسول الله! کأن هذه موعظة مودع فأوصنا، قال: أوصیکم بتقوى الله، والسمع والطاعة، وإن کان عبدا حبشیاً، فإنه من یعش منکم بعدی فسیرى اختلافاً کثیراً؛ فعلیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین، تمسکوا بها وعضوا علیها بالنواجذ، وإیاکم ومحدثات الأمور؛ فإن کل محدثة بدعة، وکل بدعة ضلالة». رواه أحمد وأبو داود والترمذی وابن ماجه إلا أنهما لم یذکرا الصلاة([5]).

عرباض بن ساریة س گوید: روزی پیامبر خدا ج با ما نماز خواند و پس از اقامه‌ی نماز، متوجه‌ی ما شد و ما را موعظه‌ای کرد که دل‌ها ازآن به هراس و دهشت افتادند و چشم‌ها به گریه درآمدند.

گفتیم: ای رسول‌خدا ج! گویی این موعظه‌ی خداحافظی است، پس ما را توصیه‌ای کنید.

آن‌گاه فرمود: شما را به تقوا و ترس از خدا و شنیدن و فرمان‌بردن توصیه می‌کنم هر چند که برده‌ای حبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.

بی‌تردید، از شما هرکس که عمری دراز بکند و زنده بماند، بزودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان وعلی>)، آن بزرگ‌مردان هدایت یافته و هدایت‌گر، تمسک جوئید. و با چنگ و دندان آنرا بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوساخته و نوپیدا در دین به شدّت بر حذر باشید.

چون ایجاد هر امر نوساخته‌ای در دین، بدعت و هر بدعتی، ضلالت و گمراهی است. (و هر ضلالتی به آتش دوزخ منتهی می‌گردد).

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند. و ترمذی و ابن ماجه نیز این حدیث را بدون «صلّی بِنا رسول الله ذات یوم» روایت کرده‌اند].

این حدیث گویای این حقیقت است که وجود سنّت پیامبر ج و سنّت خلفای راشدین> و صحابه‌ی بزرگوار رسول‌خدا ج، برای امّت محمّدی، تنها عامل صلاح و رشد و ترقی و پیشرفت و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی در عرصه‌های مختلف زندگی است.

در این حدیث، پیامبر ج در زمان بروزاختلافات و مجادله‌ها، امتش را به متابعت از سنّت خویش و سنّت خلفای راشدین توصیه کرده است و با لهجه‌ای پر از تأکید و اصرار، و هرگونه توجیه و تفسیر منفی را نسبت به سنّت خلفای راشدین برطرف می‌سازد.

چرا که درحقیقت همان‌ها بودند که ایمانشان ملاک سنجش ایمان ماست:

 ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ... [البقرة: 137]

«اگر آنان ایمان بیاورند، همچنان که شما ایمان آورده‌اید، و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان(به راه درست خدایی) رهنمود گشته‌اند..»

پس گفته‌ها، وکرده‌ها و رهنمودهایشان نیز برای ما در حل مشکلات فرهنگی واجتماعی و نظامی واقتصادی وسیاسی و عبادی، قابل استناد و استدلال و تقلید می‌باشد.

و همان‌ها بودند که رسول‌خدا ج آنها را در حدّ الگو و مقتدا برای آیندگان قرار داد و دنباله‌روی از سنّت خویش و سنت آنها را تنها راه نجات ممکن از غرق‌شدن در گرداب‌های ذلالت و گمراهی، فلاکت و بدبختی، و افکار و اعمال پوسیده و نکبت‌بار، معرفی نمود.

چرا که پیروی از آنها، یکی از مهم‌ترین و بهترین و مطمئن‌ترین راه‌ها برای دستیابی به گنجینه‌ی تعلیمات اسلامی، اوامر و فرامین الهی و تعالیم آموزه‌های نبوی در عرصه‌های مختلف زندگی، اعم از حیات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... می‌باشد.

و خلفای راشدین ودیگر صحابه>، و علم و ایمانشان تار و پود دین مبین اسلام به شمار می‌آید، چرا که تصور دین بدون توجه به سنّت و علم آنها، ممکن نیست، چرا که آنها قدم بر شاهراهی گذاشته‌اند که قدم رسول‌خدا ج برآن راه قرار داشت وآنها عالی‌ترین و بهترین واسطه‌هایی هستند که می‌توان به کمک آنها، به گنجینه‌ی معارف و علوم قرآنی و نبوی و شرعی دست یافت و مسیر اصلی را از مسیر انحرافی باز شناخت.

برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام، بذکر همین سخن از حسن بصری اکتفا می‌نمائیم. وی پیرامون یاران رسول‌خدا ج می‌فرماید: «یاران محمد ج در میان امت محمدی، دارای پاک‌ترین و صاف‌ترین قلب و عمیق و ژرف‌ترین علم و دانش وکمترین تکلف و تصنّع بودند».

آنها مردمانی بودند که از سوی خدا برای مصاحبت و همراهی و همنشینی پیامبر ج انتخاب و گزینش شده بودند. پس‌ای مسلمانان! اخلاق و خلق و خوی خویش را با اخلاق و صفات و ویژگی‌ها و سنن آنها همانند سازید. به خدای کعبه سوگند! آنها برشاهراه راست و صراط مستقیم والهی و نبوی بودند([6]).

1405 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: کَانَتْ لِلنَّبِیِّ ج خُطْبَتَانِ یَجْلِسُ بَیْنَهُمَا یقْرَأ الْقُرْآن وَیذکر النَّاس فَکَانَت صلَاته قصدا وخطبته قصدا. رَوَاهُ مُسلم([7]).

1405- (5) جابر بن سمرة س گوید: رسول خدا ج در نماز جمعه، دو خطبه ایراد می‌فرمودند و میان هردو خطبه، اندکی می‌نشستند.

آن حضرت ج در خطبه‌ی جمعه، آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردند و مردم را پند و اندرز می‌دادند و به طور کلّی، نماز و خطبه‌ی آن حضرت ج، میانه (نه بسیار طولانی و نه بسیار کوتاه) بود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «کانت للنبیّ ج خطبتان یجلس بینهمـا»: از دیدگاه امام ابوحنیفه، هردو خطبه و نشستن بین آن‌ها، سنّت است؛ و از آنجایی که امام شافعی هردو خطبه را فرض می‌داند، نشستن میان آن دو را نیز فرض می‌داند.

دیدگاه امام مالک، امام اوزاعی، امام اسحاق، ابوثور و ابن مذر، مطابق امام ابوحنیفه است.

روایتی از امام احمد بن حنبل نیز مطابق با دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، نقل گردیده است. جمهور، از مطلق بودن آیه‌ی ﴿...فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ... [الجمعة: 9] استدلال می‌کنند و می‌گویند: خطبه‌ای که برای نماز جمعه شرط قرار داده شده است با مطلق ذکر خدا ادا می‌گردد؛ و فرقی نمی‌کند که به چه لفظی باشد.

از دیدگاه امام ابوحنیفه، کوتاه یا طولانی بودن خطبه، فرقی ندارد؛ امّا از نظرگاه امام ابویوسف و امام محمد، خطبه باید چنان ذکر طویلی باشد که در عرف، به او خطبه گفته شود.

و شافعی‌ها نیز از مواظبت بدون ترک آن حضرت ج استدلال می‌کنند.

به هر حال، خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه سنّت است، همان‌گونه، ایستادن خطیب به هنگام ایراد خطبه نیز سنّت می‌باشد.

خطیب باید صدای خود را چنان بلند کند که مردم صدای او را بشنوند تا محتوای خطبه به گوشی همگان برسد. به هنگام ایراد خطبه، باید خاموش بود و به سخنان خطیب گوش فرا داد و روبه‌روی خطیب نشست.

شایسته است خطیب، مردی فصیح و بیلغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمانان و باخبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی، شجاع، صریح‌اللهجة و قاطع در اظهار حق باشد؛ این‌طور که اعمال و رفتارش، سبب تأثیر و نفوذ کلامش گردد و زندگی او، مردم را به یاد خدا بیاندازد.

شایسته است پاکیزه‌ترین لباس را به تن کند و خود را خوشبو و معطّر نماید و با وقار و سکینه گام بردارد و هنگامی که بر فراز منبر جای گرفت، روبه‌روی آنان بایستد و بر شمشیر یا عصا تکیه کند؛ نخست بر منبر بنشیند تا اذان تمام شود؛ و بعد از فراغت از اذان، شروع به خطبه کند.

محتوای خطبه، نخست حمد خداوند و درود بر پیامبر اکرم ج است؛ سپس مردم را به تقوای الهی توصیه کند و یکی از سوره‌های کوتاه قرآن را بخواند و این امر را در هردو خطبه رعایت کند؛ و در خطبه‌ی دوم بعد از درود بر پیامبر اکرم ج، برای صحابه و یاران جان بر کف پیامبر ج و برای تمامی مردان و زنان مؤمن دعا کند و استغفار نماید.

و شایسته است که در ضمن خطبه، مسایل مهمی که با دین و دنیای مسلمانان ارتباط دارد، مطرح کند و آنچه مورد نیاز مسلمانان د رداخل و خارج کشورهای اسلامی و در داخل و خارج آن منطقه می‌باشد، مورد بحث قرار دهد؛ و مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی را با در نظر گرفتن اولویت‌ها مطرح نماید؛ به مردم آگاهی بخشد و آن‌ها را از توطئه‌های دشمنان با خبر سازد؛ برنامه‌های کوتاه مدت و دراز مدت برای حفظ جامعه‌ی اسلامی و خنثی کردن نقشه‌های مخالفان را به آن‌ها گوشزد کند.

خلاصه، خطیب باید بسیار هوشیار و بیدار و اهل فکر و مطالعه در مسایل اسلامی باشد و از موقعیت این مراسم بزرگ، حداکثر استفاده را برای پیشبرد اهداف اسلام و مسلمانان بنماید.

«فکانت صلاته قصداً وخطبته قصداً»:

از این بخش از حدیث، معلوم می‌گردد که سنّت است خطبه‌ی نماز جمعه، طولانی نباشد، بلکه مختصر بوده و با سوره‌ای از سوره‌های «طوال مفصّل» (از سوره‌ی حجرات تا سوره‌ی بروج) برابر باشد؛ و اگر بیشتر از آن شد، مکروه است. عمار بن یاسر س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «انّ طول صلاة الرجل وقصر خطبته؛ مئنّة من فقهه فاطیلوا الصلاة واقصروا الخطبة وانّ من البیان لسحراً» (مسلم)؛ «طولانی بودن نماز خطیب و کوتاه بودن خطبه‌اش، نشانه‌ای از فقیه بودن او است؛ پس نماز را طولانی و خطبه را کوتاه کنید و به راستی که برخی از سخنان، سحرآمیزند».

و جابر بن سمرة س نیز گوید: «کنتُ اُصلّی مع النبیّ ج الصلوات؛ فکانت صلاته قصداً وخطبته قصداً» (مسلم و ترمذی)؛ «نمازها را با پیامبر اکرم ج می‌خواندم؛ در نماز و خطبه‌اش، حد وسط را رعایت می‌کردند».

یعنی طولانی بودن نماز و مختصر بودن خطبه، نشانه‌ی فقاهت و درایت شخص می‌باشد.

در اینجا، توجه خوانندگان محترم را به چند نکته جلب می‌کنم:

1-   مبنای شریعت مقدّس اسلام بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج و تشدید و سختگیری از بندگان است؛ و برای مسلمانان نیز مناسب است که پیوسته رعایت حدّ وسط و اعتدال میان افراط و تفریط، آن هم بر مبنای اصول و موازین اسلامی را سرلوحه‌ی کار خود قرار دهند.

خداوند در آیات زیادی نیز به این موضوع اشاره کرده است، به عنوان مثال، در سوره مائده، درپایان آیه تیمم و طهارت می‌فرماید:

 ﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ [المائدة: 6].

«خدا نمی‌خواهد بر شما سخت بگیرد، لیکن می‌خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».

و در سوره‌ی بقره در پایان آیه روزه و مسائل آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر می‌فرماید:

 ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ [البقرة: 185].

«خدا برای شما آسانی می‌خواهد و برای شما دشواری نمی‌خواهد».

و در پایان آیات محرّمات ازدواج، و بیان رخصت‌های خداوند درآن از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج زنان آزاد، ناتوان هستند می‌فرماید:

 ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨ [النساء: 28].

«خدا می‌خواهد تا بارتان را سبک گرداند و می‌داند انسان ناتوان آفریده شده است»

و نیز در پایان سوره حج به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی می‌فرماید:

 ﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ [الحج: 78].

«خداست که شما را برای خود برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است».

پیامبر ج نیز می‌فرماید:

«یسّروا ولاتعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا». «آسان گیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نگردانید».

2-   علماء و دانشوران اسلامی و دعوتگران و مبلغان دینی و مربیان و اصلاحگران اجتماع بشری، باید در سخنرانی و اندرزدادن، به پیامبر ج و یاران او تأسی جویند. اگر واعظان و مرشدان ما می‌خواهند، مردم را در مجالس وعظ و ارشاد بنشانند و سخنانشان در دل‌های آنها، بهتر نفوذ کند و بتوانند آنان را جذب نمایند، و حلاوت و شیرینی نشستن و گوش‌دادن در مجالس وعظ و ارشاد را به آنان بچشانند و آنان را از رفتن به مجالس و محافل لهو و لعب بازدارند، و شوق و رغبت آنان را به سوی بیانات خود جلب کنند، تا مجالس وعظ را بر محافل لهو و لعب، ترجیح دهند، راهی جز پیروی از سیرت پیامبر ج و روش یاران او ندارند. و در حقیقت بهترین و مؤثرترین پند و اندرز و موعظه و سخنرانی، آن است که واعظ و سخنور، اوضاع و شرایط و احوال مردم را در نظر بگیرد و مناسب‌ترین وقت را انتخاب کند، تا سخنانش در دل‌های مردم، بهتر نفوذ کند و بتواند آنان را به سوی اوامر و فرامین الهی جذب نماید و سوق دهد.

سخنران و واعظ، باید بسان دکتر و طبیب حاذق و ماهر باشد. پزشک حاذق پیوسته حال بیمار را در نظر می‌گیرد و به اندازه‌ی نیاز، دارو برای او تجویز می‌کند و در مداوای او پا به پای مریض راه می‌رود تا اینکه بیمار دلتنگ نشود و از مصرف دارو، بیزار نگردد که معالجه‌اش دشوار و شفایش غیرممکن گردد. پس واعظ نیز باید وقت‌شناس، مردم‌شناس، مخاطب‌شناس و جامعه‌شناس باشد، تا به پیشرفت‌های چشمگیر تبلیغی و ارشادی دست پیدا بکند.

3-   ائمه‌ی جمعه و جماعات باید رعایت حال بیماران، کارگران، ناتوانان، درماندگان و سالخوردگان را در نماز جماعت بکنند، و نباید نماز را آنقدر طولانی کنند که باعث مشقت و زحمت برای آنها شود.

امروز می‌بینیم که چگونه مادیات بر معنویات، خودمحوری بر دیگرمحوری و سودجویی بر اخلاق، چیره و غالب شده است، و چگونه وسوسه‌های گرایش به شر و موانع خیر، فراوان شده‌اند؟ امروزه دینداری همچون نگهدارنده‌ی اخگرآتش برافروخته بر کف دست است، آنجا که امواج و جریانات کفر از چهار طرف متوجه‌ی انسان مؤمن می‌شوند و می‌خواهند که عقیده و فرهنگ را از ریشه قلع و قمع کنند و چنان ضربه‌ای بر آن وارد سازند که توان برگشت را نداشته باشد، زندگانی شخص مسلمان در چنین جوامعی سخت پررنج و پیوسته در یک نبرد دایمی است.

از این‌رو بر ائمه‌ی مساجد لازم است که در حد توان نسبت به چنین کسانی آسانگیر باشند و به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابت‌قدم و استوارماندن آنان در مسیر دین، نماز و روزه، اوامر و فرامین الهی، تعالیم وآموزه‌های نبوی، و احکام و دستورات اسلامی، جنبه‌ی رخصت را بیشتر از جنبه‌ی عزیمت به آنان عرضه نمایند و همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانی را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و عسر و حرج ترجیح دهند.

وقتی که شیوه‌های آسانگیری در زمان پیامبر ج و صحابه> اعمال و اجرا می‌شد، وضعیت عصر و زمان ما که مردم از دین روگردانند و نیاز مبرمی به سهولت وآسانگیری دارند، باید چگونه باشد؟

ما امروز از لحاظ ترویج و سهولت دینی و آسانگیری در مسائل، به مراتب از آن‌ها نیازمند‌تریم البته این بدان معنا نیست که گردن نصوص شرعی را بشکنیم و با اکراه و تکلّف، مفاهیم واحکامی که امورات مردم را سهل وآسان نماید، از آن استخراج نمائیم، هرگز چنین نیست. زیرا منظور، آسانگیری وسهولتی است که با یک نصّ ثابت و محکم و یا با یک قاعده‌ی شرعی قطعی، در تعارض نباشد، بلکه باید آن آسانگیری در پرتو نصوص و قواعد شرعی و اهداف کلی اسلام قرار گیرد.

از این‌رو چون مبنای شرع مقدس اسلام بر رفع عسر و حرج وسخت‌گیری از بندگان است، پیامبر ج از کسانی که نماز را بر مردم طولانی می‌کردند، ایراد می‌گرفت. چنانکه به معاذ س ایراد گرفت و با عصبانیت فرمود:

«ای معاذ! مگر تو فتنه‌گری»؟

 هم‌چنین از «ابی بن کعب» س ایراد گرفت و چنان خشمگین شد که قبل از آن این‌چنین خشمگین نشده بود و بدو فرمود:

«همانا برخی از شما باعث تنفر مردم می‌شوند، کسی که امام مردم شده باید نماز را سبک وکوتاه بخواند، زیرا پشت سرش پیرمرد و بیمار و ناتوان ایستاده‌اند، یا پشت سرش کسانی ایستاده‌اند که می‌خواهند به کارشان برسند».

پس درست نیست که یکی، مردم را پشت سرش نگه دارد وسوره‌ی بقره را بخواند و در صورتی این درست است که تمام جماعت موافق باشند. پس در حالت عادی باید همگام با ضعفا وکارگران حرکت کرد و باید مراعات حال آنان را کرد.

4-   آداب و سنّت‌های خطبه، عبارتند از:

طهارت؛ خواندن خطبه بدون وضو، مکروه است؛ حتّی که از دیدگاه امام ابویوسف، ناجایز می‌باشد.

خطبه در حالت ایستاده خوانده شود؛ از این رو، نشسته خواندن خطبه، مکروه است.

امام به طرف مردم متوجه شود و در رو در روی آنان، خطبه ایراد نماید؛ و اگر به طرف قبله یا جانبی دیگر، خطبه خواند، مکروه است.

قبل از شروع خطبه؛ «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را آهسته بخواند.

خطبه با آواز بلند خوانده شود تا مردم آن را بشنوند؛ از این رو، اگر چه با خواندن آهسته، فرض ادا می‌گردد، ولی چنین کاری مکروه است.

خطبه، کوتاه و مختصر باشد؛ البته موارد زیر در آن رعایت شود:

الف) با حمد و سپاس خدای، شروع شود.

ب) ثنا و تعریف خداوند در آن وجود داشته باشد.

ج) خواندن شهادتین.

د) درود بر پیامبر گرامی اسلام ج.

ه) کلمات وعظ و نصیحت.

و) تلاوت آیه‌ای از قرآن.

ز) اندکی نشستن میان دو خطبه.

ح) خواندن حمد و ثنا و درود در خطبه‌ی دوم.

ط) دعا برای همه‌ی مسلمانان.

ی) مختصر بودن هردو خطبه به اندازه‌ای که از سوره‌های «قصار مفصل» فراتر نرود.

خطبه‌ی جمعه و عید، هردو باید به زبان عربی باشند؛ و خواندن آن به زبانی دیگر بدعت می‌باشد؛ زیرا خلاف خطبه‌ی عربی از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت نشده است؛ حتّی که اصحاب نیز فقط خطبه به زبان عربی می‌خواندند در حالی که بسیاری از آنان به زبان‌های دیگر، تسلّط داشتند.

پس از خواندن خطبه‌ی عربی و قبل از نماز جمعه، خواندن ترجمه‌ی آن به زبان محلّی نیز بدعت به شمار می‌آید و باید از آن پرهیز کرد. البته خواندن ترجمه‌ی آن بعد از نماز جایز و پسندیده می‌باشد؛ و بعد از خطبه‌ی نماز عید، می‌توان فوراً آن را ترجمه کرد؛ زیرا نماز قبل از خطبه خوانده شده است؛ البته بهتر آن است که به هنگام ترجمه، از منبر فاصله گرفته باشد تا امتیازی میان خطبه‌ی عربی و خطبه به زبان محلّی قائل شده باشد.

از دیدگاه برخی از علماء و صاحب‌نظران فقهی، هر شهری که با جنگ و جهاد فتح شده باشد، مناسب است که امام به وقت ایراد خطبه، شمشیر، عصا و یا کمانی در دست داشته باشد؛ مانند شهر مقدس مکه‌ی مکرمه؛ و هر شهری که به وسیله‌ی صلح فتح شده باشد، در آن، چنین عملی مستحب نیست؛ مانند شهر مدینه‌ی منوره.

اما برخی از علماء، داشتن شمشیر یا عصا را به وقت ایراد خطبه، مطلقاً مکروه دانسته‌اند.

شافعی‌ها و حنبلی‌ها بر این باورند که سنّت است امام قبل از شروع خطبه، به مردم سلام کند، ولی از دیدگاه حنفی‌ها و مالکی‌ها، چنین چیزی سنّت نیست.

5-   فرق میان خطبه‌ی نماز جمعه و نمازهای عید:

همه‌ی خطبه‌ها - اعم از جمعه و عید و نکاح و غیره - در یک نکته با هم مشترکند؛ و آن، این است که زمانی که خطیب در حال خواندن خطبه است، همه باید سکوت اختیار کرده و به خطبه گوش فرادهند و ذکر و تسبیح و سلام و درود در وقت خطبه ناجایز است؛ اما در چند مورد با یکدیگر تفاوت دارند:

الف) خطبه در نمازهای عید، سنّت است، در حالی که در نماز جمعه شرط است.

ب) خطبه در نمازهای عید، بعد از نماز است، در حالی که در نماز جمعه، قبل از نماز است.از این رو اگر خطیب، به هیچ عنوان در نمازهای عید، خطبه نخواند، نمازش درست است و به خاطر ترک سنّت گنهکار می‌گردد؛ و هم‌چنین اگر خطبه را قبل از نماز عید خواند، باز هم درست است و به خاطر ترک سنّت گنهکار می‌گردد و نیازی به اعاده‌ی نماز و خطبه نیست.

6-  ویژگی‌های امام جمعه:

برخی از ویژگی‌های امام جمعه را می‌توان به شرح ذیل مطرح کرد:

الف) بنیه‌ی علمی و اطلاعاتی.

مسجدها و پایگاه اطلاع رسانی نماز جمعه، محلّی است برای علم‌آموزی و بیداری اسلامی و یافتن راه و رسم زندگی پاک و شیوه‌ی مسلمان زیستن و شناخت دشمنان اسلام و راه و رسم درست مبارزه با آن‌ها. پس باید امام جمعه‌ها، با اصول ساده‌ی روان‌شناسی، آشنایی اجمالی داشته و علم و شناخت عمیق دینی و بنیه‌ی علمی و اطلاعاتی را همگام با دانش و تمدّن روز و معرفت‌های جاری زمان، پیش ببرند تا در سمینارها و محافل علمی و نمازهای روزانه و جمعه و با ایراد سخنرانی‌های پربار علمی و متناسب با شرایط زمانی، بیشترین و درست‌ترین دانش دینی و معارف لازمه‌ی روز را به پای منبرهای خود ارایه دهند و با عمق بخشیدن به معارف دینی و ارزش‌های انسانی و اخلاقی، هر جمعه را از جمعه‌ی پیش، برای مردم سودمندتر و جذّاب‌تر کنند تا تضمینی باشد برای حضور هر چه بیشتر مردم در مسجدها و نماز جمعه.

امام جمعه، مسئولیت آگاهی‌رسانی دینی و بصیرت سیاسی و اجتماعی را به عهده دارد؛ مردم هم نیازمند علم و شناخت دینی و دریافت تحلیل درست پدیده‌های سیاسی و اجتماعی و مسایل روز دنیا هستند. پیروزی در امر گسترش شریعت اسلام و برآوردن نیازهای مردم، پویایی و تداوم دانش افزایی امام جمعه را خواهان است.

اگر امام جمعه در این کار سهل‌انگاری کند، فقر علمی را به وجود آورده و دلسردی مردم را سبب شده و برای مردم نیز غیر تحمل می‌شود.

پایگاه اطلاع‌رسانی مسجد و نماز جمعه، امام و خطیب مجرّب و کارآزموده‌ای را می‌خواهد که موضوع و محتوای سخن‌رانی‌های خود را به راستی ساختاربندی کند و مردم را با زبان زمانه‌شان مورد خطاب قرار دهد. با لحن آموزشی و با قدرت حرف بزند؛ بدین وسیله، هم بیشترین آگاهی دینی را به مردم رسانده و هم بر اعتبار خود افزوده و هم همیشه مورد اعتماد مردم خواهد بود و مردم نیز به حرف‌هایش توجه خواهند کرد.

ب) مقبول بودن رفتار.

صلاحیت اخلاقی و مقبول بودن رفتار، نعمت‌های ارزشمندی هستند که امام‌ها و پیشنمازها و خطیب‌ها می‌توانند با پیروی عملی، فرهنگ رفتاری اسلام و رعایت همه‌ی حدود و اصول انسانی آن‌ها را دارا باشند؛ و مرتب نیز شایستگی رفتاری خود را افزایش دهند و با صفات عملی، مردم را جذب و قلب‌هایشان را متوجه شریعت و عمل به دستورات دین بنمایند.

مردمی که از پیشماز و امام جمعه‌ی خویش راضی باشند؛ با او رابطه‌ی دوستانه برقرار کرده و با آسودگی در مسجد حضور می‌یابند. پیشنمازی که سبب نارضایتی مردم شود، هم نمازشان را دچار اشکال شرعی کرده و هم لطف و صفای معنوی مسجد را کاهش داده است؛ دانشمندی می‌تواند رهبری و پیشنمازی جمعه‌ی مردم را به عهده بگیرد که:

در اوج حساسیت و شجاعت دینی باشد.

خود را خدمتگزار مردم و یکی از آن‌ها بداند.

دلسوز محرومان و مستضعفان باشد تا او را پناه واقعی خود برای حلّ مشکلات و برآوردن نیازهایشان بدانند.

از موضع بدهکار بودن با مردم، تعامل داشته باشد.

تمام مایحتاج خود را از راه حلال تهیه کند؛ و حتّی اجازه ندهد که فکر محبّت دنیا و شأن دنیوی و جاه‌طلبی و نام جویی و دیگر اغراض منفی که انسان را به فرومایگی می‌کشاند، در ذهنش خطور کند.

دانش و دانایی‌اش، در کارهایش متجلّی گردد؛ تمام گفتار و رفتار و عملکردش، بر پایه‌ی عقل و آگاهی صورت گیرد.

در گفتار و رفتار خود صادق باشد؛ زیرا صداقت، زینت فضایل و عامل پیدایش اعتماد و اطمینان و روحیه‌ی خوش‌بینی است.

رعایت ادب و اخلاق، به مثابه‌ی لباس سیار تمیز و زیبایی است که باید بر تن هر مسلمان به ویژه امام جمعه باشد و هیچ وقت - حتّی لحظه‌ای - از آن لباس برهنه نشوند.

7-   کیفیت بخشی به نماز جمعه.

در فرایند نماز جمعه، مردم باید امام جمعه را به چشم ارجمند و با احترام ویژه بنگرند و به گفتار و عملکردش مطمئن باشند و او را بر چراغ راه اسلام و محفل‌آرای پایگاه اطلاع‌رسانی دینی و عامل ارشاد و هدایت مردم بدانند؛ زیرا در طول تاریخ، امام جمعه‌ها، نقش مهمی در حفظ و گسترش اسلام و تحوّل جوامع اسلامی داشته‌اند و الگو و جهت دهنده‌ی جنبش‌های اسلامی بوده‌اند. این دانشمندان وظیفه‌دان و رسالت‌شناس، به مصداق «کونوا دُعاة للناس بغیر السنتکم» که درست‌ترین قاعده‌ی گسترش اسلام است، مردم را ارشاد می‌کنند. این توجیه‌گران مهربان به خطرها و فراز ونشیب‌ها واقف‌اند و درست‌ترین و بیشترین علم و شناخت دینی را به مردم داده‌اند و با تقدیم رهنمودها و روش‌های عملی نبوی، آن‌ها را به عمل به دستورات دینی ترغیب کرده‌اند و رهایی بخش آنان از سقوطشان در ورطه‌ی نابودی هستند و در این راه از بلاها و مشکلات نمی‌هراسند؛ زیرا تنها رضا و خشنودی الهی و گسترش اسلام را می‌خواهند و بیشترین سود را برای خدمت به اسلام و مسلمانان می‌دانند نه چیزی دیگر.

در فرهنگ اسلام، به کیفیت کارها اهمیت بسیار داده شده است و در انجام هر کاری، توجه به کیفیت است نه کمیت آن. در مسجدها و در هر محفل علمی - که هدف، تعریف شریعت و معارف لازمه‌ی روز و ارایه‌ی رهنمودهای نبوی به مردم است - هر سخنران در سخنانش، بُعدی از ابعاد گسترده‌ی شریعت را به صورتی منسجم بیان می‌کند به طوری که مردم بیشترین علم و آگاهی دینی را به دست آورند - اطلاع‌رسانی امامان مسجد و نماز جمعه، کاری سودمند و با کیفیت بالا خواهد بود. واقف نمودن مردم به اسلام و دادن بیشترین و درست‌ترین علم و آگاهی به آن‌ها، مهمترین بعد کیفیت‌بخشی به مراسم نماز است؛ هر چه آگاهی‌دهندگی و ثمره‌ی جلسه‌ها بیشتر باشد، مشروعیت شرعی برگزاری آن جلسه‌ها بیشتر می‌شود. تجمع هر چه بیشتر مردم در نمازهای روزانه و جمعه بر اعتماد مسلمانان متکی است. با واکاوی مسایل روز و چرایی زندگی توحیدی و تحلیل پدیده‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و پاسخگویی به پرسش‌ها، اعتماد و اطمینان مردم، افزایش می‌یابد و بیشتر به مسجدها هجوم می‌آورند؛ و برعکس! توقّع عموم مردم این است که اطلاع‌رسانی نماز جمعه، هر هفته بالاتر از هفته‌ی پیش، متنوع‌تر و جامع‌تر و جذّاب‌تر شود؛ و به اذهان حق طلب و حقیقت‌جو و تنوّع‌طلب مردم، کامل توجه شود؛ و هر جمعه، رهنمودهایی به آن‌ها تقدیم شود تا بتوانند زندگی طیبه‌ی معنوی خود را با هما ن روش و کیفیتی که شریعت مقرّر کرده، سر و سامان دهند.

هر پایگاه اطلاع‌رسانی، هر جلسه و محفل دینی که بیشترین و درست‌ترین علم و شناخت دینی را ارایه ندهد و به علایق و نیازهای مردم توجه نکند، آن جلسه‌ها بر باطل اداره می‌شوند. در این دوره‌ی جهانی شدن - که به وسیله‌ی پیشرفت‌های فرایند تکنولوژی ارتباطات و وجود شبکه‌های فراوان ماهواره‌ای و اینترنتی، به راحتی می‌توان در افکار و عقاید مردم دنیا اثر گذاشت - وظیفه‌ی امامان جمعه و جماعات، به مراتب حسّاستر و سنگینتر شده است. عالمی بصیر و هوشمند و دانای روز، باید وظیفه و نقش خود را در شرایط مختلف دریابد و بداند چگونه و به چه نحو، شریعت اسلام را گسترش دهد و از بزرگی و شکوه اسلام در برابر دشمنانِ به کمین نشسته نگهداری کند.

به طور خلاصه، توجه آگاهانه‌ی همیشگی به کیفیت بخشی نماز جمعه از راه افزایش ایراد سخنرانی‌های پربار علمی و کاهش یکنواختی و سخنرانی‌های سطحی و بی‌سر و ته، به منزله‌ی ابزاری برای افزایش احساس رضایتمندی مردم و انگیزه برای حضور همیشگی در مسجد و مراسم نماز جمعه خواهد بود. اطلاع‌رسانی اصول دینی و پند دهی و آگاه سازی، مهمترین کار امامان جمعه و جماعات در نمازهای جمعه و روزانه است؛ از این رو، باید نهایت سعی را به عمل آورند تا آگاه‌سازی و روشنگری دینی، با عطش و اشتیاق مردم همراه شود. این کار، کیفیت مراسم نماز جمعه را بالا می‌برد و با توجه به رسالت و بینش جهانی اسلام و به برتری فرهنگ اسلام و پیشرفت‌های فرهنگی و علمی و تکنولوژی و تحوّلات پرشتاب جهانی، کیفیت بخشی نماز جمعه، جلسه‌های سالانه‌ی ختم بخاری و قرآن ماه مبارک رمضان و به ویژه ارتقای سطح آموزش و بالا بردن علمی مدارس دینی، کاری بسیار مهم و حتمی و موضوعی حیاتی است.

8-   در فرایند انتخاب امام جمعه‌ها، شایسته‌سالاری مطرح است نه وابسته سالاری.

رسول خدا ج در حدیثی می‌فرمایند: «اذا وسد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة»؛ «هرگاه کار به غیر اهل آن سپرده شود، در انتظار تباهی آن باشید».

و عبدالله بن عمرو بن عاص س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ان الله لایقبض العلم انتزاعاً ینتزعه من العباد، ولکن یقبض العلم بقبض العلماء، حتى إذا لم یبق عالماً؛ اتخذ الناس رؤوساً جهالاً، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلوا وأضلوا». متفق علیه([8]).

عبدالله ابن عمرو بن العاص ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند، علم و دانش و فرزانگی و حکمت را به این صورت که آن را از قلب‌های بندگان بیرون آورد، از بین نمی‌برد، بلکه علم و دانش را با از بین بردن علماء و فرزانگان حقیقی و راستین از بین می‌برد، تا اینکه با مرگ علمای حقیقی، دیگر عالم و فرزانه‌ی دینی باقی نمی‌ماند، آنگاه مردم، افراد جاهل و نادان و بی‌خرد و خشک مغز را به عنوان رهبر و رئیس و حاکم و مفتی برگزینند و چون از آنان پیرامون احکام و مسائل شرعی، سؤال شود، نا‌آگاهانه و از روی جهل و بی‌خردی، فتوا دهند. در نتیجه، هم خود گمراه می‌شوند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم می‌آورند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

علماء و دانشمندان واقعی، و فرزانگان و فرهیختگان حقیقی، جانشینان بر حق پیامبران در رهنمون ساختن انسان‌ها از ضلالت و گمراهی و شقاوت و بدبختی به سوی هدایت و سعادت و خوشبختی و کامیابی هستند.

علماء راستین، مشعل‌داران راستین هدایت، و امانتداران واقعی اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزه‌های نبوی و دستورات و احکام تابناک و تعالی‌بخش شرعی‌اند. آنها هستند که با فهم و درک وسیع، و عقل و خرد سرشار و فقاهت و درایت بالا، و بصیرت و فراست نافذ خویش، هم خویشتن را و هم بندگان خدا را از خطا در رأی و فساد فکری مصون می‌دارند و ظلمت و تاریکی بدعت‌ها، خرافات، اوهام، چَرت و پَرتها و خُزعبلات شیطانی و نفسانی را به روشنایی سنّت‌ها، حقائق، واقعیت‌ها، و حکمت‌ها، تبدیل می‌کنند.

آنها هستند که سینه‌هایشان ظرف معارف و حقایق قرآنی و دل‌هایشان گنجینه‌ی اسرار و رموز حکمت‌ها و سنت‌های نبوی هستندکه هم خود و هم دیگران را به شاهراه راست و درست شریعت محمدی ج رهنمون می‌سازند.

و آنها هستند که وجودشان برای یک جامعه، مایه‌ی مباهات و افتخار، و باعث پیشرفت و ترقی و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی، عبادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و... می‌باشد. وکم بودنشان، باعث رکود و جمود، انحطاط و عقب‌ماندگی و قهقراء و ارتجاع است.

آری! اگر چنین عالمانی بمیرند، که به حق طلایه‌داران عرصه‌ی علم و دانش و پیشقراولان عرصه‌ی فقاهت و حکمت و پیشگامان عرصه‌ی اجتهاد و عمل و پیش‌آهنگان عرصه‌ی دعوت و تبلیغ بودند، اگر چنین فرزانگانی از این دنیا بدرود گویند و جانشینی شایسته و بایسته نداشته باشند و کسانی جایگزین آنها شوند و صدرنشین مجالس شوند که شایستگی آن را ندارند، و افرادی بر کرسی افتاء و درس و تدریس نشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رتق و فتق امور دینی بپردازند که خود جرثومه‌ی فساد و تباهی‌اند؛ آن‌گاه است که تاریکی‌های بدعت، خرافه، اوهام و خزعبلات بر عقل‌ها و دل‌ها، مستولی می‌گردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر می‌گردند، و علم حقیقی رخت بر می‌بندد و گمراهی همه جا را فرا می‌گیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیت دوباره تکرار می‌شود و مردم دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی، سقوط می‌کنند.

پس اگر می‌خواهیم که از چنین مصیبت بزرگ و وحشتناک نجات یابیم، باید علماء و فرزانگان، به مسئله‌ی تعلیم و تعلم و دعوت و تبلیغ اهمیت دو چندان دهند و مردم را با اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی آشنا بکنند و آنها را از حقائق و غوامض علوم و معارف اسلامی، سیراب کنند و بر مردم نیز لازم است تا به دنبال فراگیری نیازمندی‌های دینی و علمی خویش برآیند و آنها را با جان و دل فرا گیرند و درک کنند و به خاطر بسپارند و به آنها جامه‌ی عمل بپوشانند و در همه حال و در همه جا، آنها را نصب‌العین و آویزه‌ی گوش و سرلوحه‌ی زندگی خویش قرار دهند و در انتشار و تبلیغ آن از هیچ وسیله‌ای دریغ نورزند. باشد که این کارها از افتادن در وادی جهل و نادانی، ضلالت و گمراهی، شقاوت و بدبختی و ذلت و خواری، جلوگیری کند.

1406 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ عَمَّارٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِنَّ طُولَ صَلَاةِ الرَّجُلِ وَقِصَرَ خُطْبَتِهِ مَئِنَّةٌ مِنْ فِقْهِهِ فَأَطِیلُوا الصَّلَاة واقصروا الْـخطْبَة وَإِن من الْبَیَان سحرًا». رَوَاهُ مُسلم([9]).

1406- (6) عمّار بن یاسر س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «بی‌گمان، طولانی بودن نماز خطیب و کوتاه بودن خطبه‌اش، نشانه‌ای از فقیه بودن اوست؛ پس نماز را طولانی کنید و خطبه را کوتاه نمایید؛ و به راستی که برخی سخنان، سحرآمیزند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: امام نووی می‌گوید: «مَئنّة» با فتحه‌ی میم و کسره‌ی همزه و تشدید نون، به معنای «علامت و نشانه» است.

و روایت بالا به طور کامل چنین است:

«عن ابی وائل س قال: خطبنا عمّار س فاوجزو أبلغ؛ فلمّا نزل قلنا: یا ابا الیقظان! لقد ابلغت واوجزت؛ فلو کنت تنفّست؛ فقال: انّی سمعتُ رسول الله ج یقول: «انّ طول الصلاة الرجل وقصر خطبته مَئنّة من فقهه؛ فاطیلو الصلاة واقصروا الخطبة؛ وانّ من البیان سحراً» (مسلم ح 869).

«ابووائل س گوید: عمّار بن یاسر س برای ما مختصر و مفید سخنرانی کرد. پس هنگامی که (از منبر) پایین آمد، گفتیم: ای ابوالیقظان! (کنیت عمّار س) بسیار مختصر و مفید سخنرانی نمودی؛ امّا چقدر خوب بود اگر اندکی طولانی‌تر می‌کردی. عمّار بن یاسر س گفت: من شنیدم که رسول خدا ج فرمود: «همانا نماز طولانی شخص و سخنرانی کوتاهش، دلیل فقه و دانش وی است. پس نماز را طولانی کنید و کوتاه سخنرانی نمایید؛ همانا برخی از سخنرانی‌ها، سحرآمیزند».

 

1407 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا خَطَبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَعَلَا صَوْتُهُ وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ حَتَّى کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیش یقولک: «صَبَّحَکُمْ وَمَسَّاکُمْ» وَیَقُولُ: «بُعِثْتُ أَنَا وَالسَّاعَةُ کَهَاتَیْنِ». وَیَقْرُنُ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ السَّبَابَةِ وَالْوُسْطَى. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([10]).

1407- (7) جابر س گوید: هنگامی که رسول خدا ج خطبه ایراد می‌کردند، چشمانشان قرمز و صدایشان بلند می‌شد و خشم و عصبانیتشان شدّت می‌گرفت تا جایی که انگار از آمدن لشکری هشدار می‌دهند و می‌گویند: دشمن، صبح و شام به شما حمله خواهند کرد و یورش خواهند برد».

و هم‌چنین در خطبه‌شان می‌فرمودند: «من و قیامت، مانند این دو تا برانگیخته شده‌ایم»؛ و دو انگشت «سبّابه» و «وُسطی» را کنار هم قرار می‌دادند (و به ما نشان می‌دادند).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: روایت بالا در صحیح مسلم، به طور کامل چنین آمده است:

«عن جابربن عبدالله س قال: کان رسول الله ج اذا خطب احمرّت عیناه وعلا صوته واشتدّ غضبه حتّی کانّه منذر جیش یقول: «صبّحکم ومسّاکم»؛ ویقول: «بُعثتُ انا والساعة کهاتین»؛ ویقرن بین اصبعیه: السبّابة والوسطی. ویقول: «امّا بعد؛ فانّ خیر الحدیث کتاب الله وخیر الهدی، هدی محمد س وشرّ الامور محدثاتها وکلّ بدعة ضلالة»؛ ثم یقول: «انا اولی بکلّ مؤمن من نفسه، من ترک مالاً فلاهله ومن ترک دَیناً او ضیاعاً فالیّ وعلیّ» (مسلم، ح 867).

«جابربن عبدالله س گوید: هنگامی که رسول خدا ج سخنرانی می‌نمود، چشمانش قرمز می‌شد، صدایش بلند می‌شد و خشم و غضبش شدّت می‌گرفت تا جایی که گویا از لشکری می‌ترساند و می‌گوید: «صبح وشام به شما حمله خواهند کرد».

همچنین در سخنرانی‌اش می‌فرمود: «من و قیامت مانند این دو تا برانگیخته شده‌ایم»؛ و دو انگشت سبّابه و وسطی را کنار هم قرار می‌داد (و به ما نشان می‌داد. هم‌چنین در سخنرانی‌اش) می‌فرمود: «امّا بعد؛ همانا بهترین سخن، کتاب خداست و بهترین رهنمود، رهنمود محمد ج است و بدترین امور، بدعت (نوآوری در دین) است و هر بدعت، گمراهی است». سپس می‌فرمود: «من از هر مؤمنی نسبت به خودش، اولویت بیشتری دارم؛ هرکس مالی از خود باقی گذاشت، به خانواده‌اش تعلّق می‌گیرد؛ و هر کس، قرض یا فرزندانی از خود باقی گذاشت، بر من و به عهده‌ی من است».

«منذر جیش»: مانند بیم‌دهنده‌ای که گروهی را از نزدیک شدن دشمن، بیم می‌دهد تا مبادا به صورت ناگهانی بر آن‌ها یورش برند.

«صبّحکم ومسّاکم»: به زودی دشمن، صبح هنگام یا شب هنگام بر شما حمله‌ور خواهد شد.

1408 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ یَعْلَى بْنِ أُمَیَّةَ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ ج یَقْرَأُ عَلَى الْمِنْبَرِ: ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَ [الزخرف: 77]([11]).

1408- (8) یعنلی بن امیة س گوید: از پیامبر اکرم ج شنیدم که بر فراز منبر، از آیه‌ی 77 سوره‌ی «زخرف» شروع کردند (و تا آخر سوره، که در مجموع 13 آیه می‌باشد ادامه دادند؛) آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَ... [الزخرف: 77]؛ «آنان فریاد می‌زنند: ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این، رنج نبریم و از این عذاب دردناک، آسوده شویم)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

1409 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ أُمِّ هِشَامٍ بِنْتِ حَارِثَةَ بْنِ النُّعْمَانِ قَالَتْ: مَا أَخَذْتُ ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِیدِ١ [ق: 1]

إِلَّا عَنْ لِسَانِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَقْرَؤُهَا کُلَّ جُمُعَةٍ عَلَى الْمِنْبَرِ إِذَا خطب النَّاس. رَوَاهُ مُسلم([12]).

1409- (9) امّ هشام دختر حارثة بن نعمان س گوید: من سوره‌ی «ق» را فقط از زبان رسول خدا ج یاد گرفته‌ام؛ زیرا هر روز جمعه، هنگامی که آن حضرت ج برای مردم سخنرانی می‌نمودند و خطبه ایراد می‌فرمودند، بر فراز منبر، آن را تلاوت می‌کردند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: این روایت در صحیح مسلم به طور کامل چنین آمده است:

«عن امّ هشام بنت حارثة بن النعمان س قالت: لقد کان تنّورنا و تنّور رسول الله ج واحداً سنتین او سنة و بعض سنة؛ و ما اخذتُ «ق و القران المجید» الا عن لسان رسول الله ج یقرؤها کل یوم جمعة علی المنبر اذا خطب الناس» (مسلم، ح 873).

«ام هشام دختر حارثة بن نعمان س گوید: دو سال یا یک سال واندی، تنور ما و تنور رسول خدا ج یکی بود. من سوره‌ی «ق» را فقط از زبان رسول خدا ج یاد گرفتم؛ زیرا هر روز جمعه، هنگامی که آن حضرت ج برای مردم سخنرانی می‌نمود، بالای منبر آن را تلاوت می‌کرد».

1410 - [10] (صَحِیح)

وَعَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج خَطَبَ وَعَلَیْهِ عِمَامَةٌ سَوْدَاءُ قَدْ أَرْخَى طَرَفَیْهَا بَیْنَ کَتِفَیْهِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ. رَوَاهُ مُسلم([13]).

1410- (10) عمرو بن حُریث س گوید: رسول خدا ج در روز جمعه خطبه ایراد فرمودند و حال آن که بر سر ایشان، عمامه‌ای سیاه رنگ بود که هردو طرف آن را در میان دو شانه‌ی خویش، آویخته کرده بودند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «ارخی»: رها کرده بود؛ آویخته نموده بود.

«خطب»: در میان مردم به ایراد خطبه پرداخت؛ پند و اندرز و موعظه و نصیحت نمود. «خطابة»: وعظ و نصیحت کردن؛ خطبه خواندن؛ وعظ و سخنرانی برای گروهی از مردم.

خاطرنشان می‌شود که ایراد خطبه‌ی پیامبر اکرم ج، در کنار دروازه‌ی خانه‌ی کعبه بوده است.

این روایت، در ترمذی به دو گونه آمده است:

1-   «عن جعفر بن عمرو بن حریث، عن ابیه قال: رأیتُ علی رأس رسول الله ج عمامة سوداء»؛ «جعفربن عمرو بن حُریث س، از پدرش روایت می‌کند که وی گفت: بر سر مبارک رسول خدا ج عمامه‌ای به رنگ سیاه دیدم».

2-   «عن جعفربن عمرو بن حریث، عن ابیه، انّ النبیّ ج خطب الناس وعلیه عمامة سوداء»؛ «جعفر بن عمرو بن حریث س، از پدرش نقل می‌کند که وی گفت: پیامبر اکرم ج برای مردم خطبه ایراد فرمودند، در حالی که عمامه‌ی سیاه بر سر داشتند».

به هر حال، گاهی اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج شمله‌ی عمامه‌ی خویش را بر روی دوش‌ها و گاهی نیز میان شانه‌ها آویزان می‌کرد و گاهی نیز زیر چانه (تحت الحنک) قرار می‌داد؛ و بیشتر، عمامه‌ی سیاه رنگ و در زیر عمامه، کلاه می‌پوشید. از کلاه‌های بلند استفاده نمی‌کرد. به پوشیدن کلاه در زیر عمامه، پایبند بود و می‌فرمود: «فرق ما و مشرکان در این باره، این است که آنان عمامه بدون کلاه می‌پوشند و ما در زیر عمامه، کلاه قرار می‌دهیم» (ابوداود؛ کتاب اللباس).

1411 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَهُوَ یخْطب: «إِذَا جَاءَ أَحَدُکُمْ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ فلیرکع رَکْعَتَیْنِ ولیتجوز فیهمَا». رَوَاهُ مُسلم([14]).

1411- (11) جابر س گوید: رسول خدا ج در حالی که خطبه ایراد می‌کردند، فرمودند: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه (به مسجد جامع) آمد، در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، باید دو رکعت نماز بگزارد و آن‌ها را مختصر و کوتاه نماید».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: در روایتی دیگر از مسلم، چنین آمده است:

«عن جابر س انّه قال: جاء سُلَیک الغطفانی یوم الجمعة ورسول الله ج قاعد علی المنبر؛ فقعد سُلیک قبل ان یُصلّی؛ فقال له النبیّ ج: ارکعت رکعتین؟ قال: لا، قال: قم فارکعهما» (مسلم، ح 875).

«جابربن عبدالله س گوید: روز جمعه، سُلیک غطفانی آمد در حالی که رسول خدا ج بر منبر نشسته بود (و خطبه می‌خواند). سلیک قبل از این که نماز بخواند، نشست؛ رسول خدا ج به او فرمود: «آیا دو رکعت نماز خوانده‌ای»؟ سلیک گفت: خیر. رسول خدا ج فرمود: «بلند شو و دو رکعت نماز بخوان».

و در روایتی دیگر، در صحیح مسلم آمده است که رسول خدا ج فرمود: «ای سلیک! بلند شو و دو رکعت نماز بخوان و آن‌ها را مختصر کن». سپس فرمود: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه آمد در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، دو رکعت نماز بخواند و آن‌ها را مختصر نماید».

شافعی‌ها و حنبلی‌ها با توجه به این حدیث، بر این باورند که خواندن «تحیة المسجد» به هنگام خطبه، برای افراد تازه‌وارد، اشکالی ندارد؛ بلکه خواندن آن، مستحب و پسندیده نیز می‌باشد.

در مقابل این دیدگاه، امام ابوحنیفه، امام مالک و فقهاء و صاحب‌نظران دینی کوفه، بر این باورند که به وقت خطبه، هیچ‌گونه نماز و سخنی، جایز نیست.دیدگاه جمهور صحابه و تابعان نیز همین است. دلایل و براهین جمهور، عبارتند از:

1-  آیه‌ی ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٢٠٤ [الأعراف: 204] «هنگامی که قرآن خوانده می‌شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید».

پیشتر بیان کردیم که نزول آیه، برای نماز بوده است؛ امّا خطبه را نیز شامل می‌شود؛ حتّی که شافعی‌ها، آن را مخصوص خطبه می‌دانند.

2-  ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من قال یوم الجمعة والامام یخطب: انصت؛ فقد لغا» (ترمذی)؛ «هر کس در روز جمعه و به هنگام خواندن خطبه توسط امام، (به دوستش) بگوید: ساکت باش؛ به راستی سخن بیهوده‌ای را گفته است».

پیامبر اکرم ج در این حدیث، از امر به معروف نیز منع فرمودند؛ در حالی که امر به معروف، فرض می‌باشد و «تحیة المسجد» مستحب است؛ بنابراین «تحیة المسجد» به طریق اَولی ممنوع است.

3-   در مسند احمد بن حنبل، حدیثی از نبیشه هذلی س نقل شده است که از پیامبر ج چنین روایت می‌کند:

«انّ المسلم اذا اغتسل یوم الجمعة ثم اقبل الی المسجد، لایؤذی احداً؛ فان لم یجد الامام خرج، صلّی ما بدا له وان وجد الامام قد خرج، جلس فاستمع وانصت حتّی یقضی الامام جمعته».

در این حدیث، به صراحت بیان شده است که نماز تا زمانی جایز و مشروع است که امام، خطبه را آغاز نکرده باشد و هرگاه خطبه آغاز شد، باید از خواندن نماز پرهیز کرد و به خطبه گوش فرا دهد. علامه هیثمی در «مجمع الزوائد» پس از نقل این حدیث می‌نویسد: «رواه احمد و رجاله رجال الصحیح خلا شیخ احمد و هو ثقة» (ر.ک: مجمع الزوائد، باب حقوق الجمعة من الغسل و الطیب و نحو ذلک، ج 2 ص 171)؛ «امام احمد این حدیث را روایت کرده و رجال آن، صحیح می‌باشد به جز شیخ احمد که او نیز ثقه است».

4-   در معجم طبرانی، از عبدالله بن عمر س نقل شده است که گفت: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا دخل احدکم المسجد والامام علی المنبر فلا صلاة ولا کلام حتی یفرغ الامام» (مجمع الزوائد، باب فیمن یدخل المسجد و الامام یخطب، ج 2 ص 184)؛ «از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمود: «هرگاه یکی از شما وارد مسجد شد در حالی که امام بر فراز منبر (برای ایراد خطبه) بود، در آن صورت تا زمان فارغ شدن امام از خطبه، نه نماز درست است و نه سخن گفتن».

این حدیث، - اگر چه ضعیف است - ولی به وسیله‌ی قرینه‌های متعددی، تأیید شده است؛ اول این که: طبق حدیث مصنّف ابن ابی شیبه، عمل خود عبدالله بن عمر س، مطابق با این حدیث بوده است. آنجا که چنین روایت شده است: «عن ابن عباس وابن عمر، انهما کانا یکرهان الصلاة والکلام یوم الجمعة بعد خروج الامام»؛ «از ابن عباس س و ابن عمر س روایت شده است که آن دو، نمازگزاردن و سخن گفتن در روز جمعه، پس از خارج شدن امام به سوی منبر (برای ایراد خطبه) را ناپسند می‌دانستند».

و هم‌چنین روایت شده است که: «عن ابن عمر انه کان یصلّی یوم الجمعة؛ فاذا خرج الامام لم یصلّ»؛ «از ابن عمر س روایت است که وی در روز جمعه، نماز می‌گزارد؛ و چون امام(برای ایراد خطبه) بیرون می‌شد، نماز را ترک می‌کرد» (مصنّف ابن ابی شیبة؛ باب «فی الکلام اذا صعد المنبر و خطب»).

دوّم این که: طبق اذعان و اعتراف علامه نووی (در شرح صحیح مسلم، ج 1 ص 287، فصل من دخل المسجد و الامام یخطب او خرج للخطبة فلیصلّ رکعتین)، دیدگاه عمر بن خطاب س، عثمان بن عفّان س و علی بن ابی‌طالب س بر این بوده است که بعد از شروع خطبه، نماز را ناجایز می‌دانستند؛ و نظر برخی دیگر از صحابه (مانند ابن عباس س و ابن عمر س) و تابعان (مانند سعید بن مسیب) نیز همین بوده است. و طبق قاعده‌ی مسلّم، اگر چنانچه حدیث ضعیف، «با تعامل، مورد تأیید قرار گرفته شده باشد» در آن صورت، آن حدیث قابل استدلال می‌باشد.

5-   علاوه از حدیث جابر بن عبدالله س، هرگز از پیامبر اکرم ج ثابت نشده است که در حین خطبه، کسی را دستور به خواندن نماز دهند؛ به عنوان مثال: در حدیث «استسقاء»، چنین روایت شده است که مردی روستایی، در روز جمعه برای شکایت از قحط‌سالی، به نزد پیامبر اکرم ج آمد. هفته‌ی دیگر برای شکایت از سیل و آبگرفتگی آمد. برحسب اتفاق، در هردو مرحله، رسول خدا ج در حال خواندن خطبه بود؛ با وجود آن، به او دستور خواندن سنّت نداد. (صحیح بخاری؛ باب الاستسقاء فی المسجد الجامع، ج 1 ص 137).

در واقعه‌ای دیگر، شخصی در دوران خطبه به مسجد آمد و جهت رفتن به صف‌های اول، از سر و گردن مردم بالا می‌رفت؛ پیامبر اکرم ج او را دیدند و خطاب بدو فرمودند: «اجلس! فقد آذیت» (نسایی، باب النهی عن تخطیء رقاب الناس و الامام علی المنبر یوم الجمعة؛ و ابوداود؛ باب تخطّیء رقاب الناس یوم الجمعة)؛ «بنشین! به راستی که اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم آوردی».

ابوداود در سنن خویش، داستان عبدالله بن مسعود س را بدین شرح، نقل کرده است: «عن جابر قال: لمّا استوی رسول الله ج یوم الجمعة قال: «اجلسوا». فسمع ذلک ابن مسعود س؛ فجلس علی باب المسجد. فراه رسول الله ج فقال: «تعال یا عبدالله بن مسعود» (ابوداود؛ باب الامام یکلّم الرجل فی خطبته، ج 1 ص 156).

«جابر بن عبدالله س گوید: چون در روز جمعه، پیامبر اکرم ج بر فراز منبر قرار گرفت، فرمود: «بنشینید». عبدالله بن مسعود س (در حال آمدن به مسجد بود که) صدای رسول خدا ج را (مبنی بر نشستن) شنید؛ از این رو، بی‌درنگ بر دروازه‌ی مسجد نشست. رسول خدا ج او را دید و فرمود: «ای ابن مسعود! جلو بیا».

در این حدیث نیز پیامبر اکرم ج به عبدالله بن مسعود س دستور خواندن نماز را نداد.

باری عثمان بن عفّان س، زمانی به مسجد وارد شد که عمر بن خطاب س در حال خواندن خطبه بود. عمر س او را به خاطر دیر آمدن و غسل نکردن تنبیه و سرزنش کرد؛ ولی دستور به خواندن سنّت‌ها را نداد. (صحیح مسلم، باب «ما جاء فی الاغتسال یوم الجمعة»)

همه‌ی این داستان‌ها و واقعه‌ها، دلیل بر این امر هستند که در زمان خطبه، نمازی مشروع نبوده است.

در پاسخ به حدیث جابر بن عبدالله س (حدیث شماره 1411) گفته شده است که این واقعه، مربوط به قبل از خطبه بوده است. تفصیل این واقعه در احادیث مختلفی آمده است؛ و ماجرا از این قرار بود که پیامبر اکرم ج در روز جمعه‌ای، برای ایراد خطبه به منبر تشریف برد؛ ولی هنوز خطبه را آغاز نکرده بود که شخصی فقیر و مستمند به نام «سُلیک بن هدبة الغطفانی» با لباس‌های کهنه و مندرس وارد مسجد شد. زمانی که پیامبر اکرم ج ظاهر فقیرانه‌ی او را مشاهده کرد، مناسب دانست که او را دستور به خواندن نماز دهد تا همه‌ی اصحاب او را ببینند و متوجه فقر و تنگدستی او شوند و بدو کمک نمایند؛ از این رو، تا زمانی که نماز سلیک س ادامه داشت، پیامبر ج همچنان ساکت نشسته بود و خطبه را شروع نکرد.

محمد بن قیس می‌گوید: «ان النبی ج حیث امره ان یصلّی الرکعتین امسک عن الخطبة» (مصنّف ابن ابی شیبة، باب، «فی الرجل یجیء یوم الجمعة والامام یخطب، یصلّی رکعتین»)؛ «وقتی پیامبر ج به سلیک فرمان داد تا دو رکعت نماز بگزارد، خود پیامبر ج از خطبه خواندن دست کشید».

و در آخر، رسول خدا ج صحابه را به صدقه دادن بر سلیک س تشویق و ترغیب کرد که آنان نیز، مبلغ قابل توجهی به او کمک کردند.

از سیاق و سباق این ماجرا، مشخص می‌گردد که این حدیث، فقط بیانگر این ماجرا و واقعه‌ی خاص است و نمی‌توان آن را در مقابل قواعد، به عنوان دلیل ذکر کرد.

دلیل عدم شروع خطبه به هنگام آمدن سلیک غطفانی س را امام مسلم در صحیح خویش با این الفاظ ذکر کرده است: «جاء سلیک الغطفانی یوم الجمعة و رسول الله ج قاعد علی المنبر» (مسلم، کتاب الجمعة، ج 1 ص 287)؛ «سلیک س در حالی در روز جمعه به مسجد آمد که رسول خدا ج بر روی منبر نشسته بود».

و این در حالی است که رسول خدا ج همیشه در حالت ایستاده، خطبه ایراد می‌کرد و نشستن ایشان، دلیل بر این است که هنوز خطبه شروع نشده بود.

دلیل این امر که سلیک غطفانی س وضع بسیار فقیرانه‌ای داشت، در ترمذی آمده است؛ آنجا که ابوسعید خدری س گوید: «انّ رجلاً جاء یوم الجمعة فی هیئة بذّة»؛ «مردی در روز جمعه، با هیئتی فقیرانه به مسجد آمد».

و دلیل این امر که پیامبر ج تا زمان تمام شدن نماز سلیک س، خطبه را آغاز نکرد، در دارقطنی (در باب «فی الرکعتین اذا جاء الرجل و الامام یخطب) ذکر شده است.

نکته‌ی دیگر، این که استدلال از این واقعه برای «تحیة المسجد» مناسب نیست؛ زیرا از این فرموده‌ی پیامبر اکرم ج: «قم فارکع»، ظاهر است که سلیک س بعد از وارد شدن به مسجد، نشسته بود؛ تا جایی که در روایت صحیح مسلم چنین آمده است: «فقعد سلیک قبل ان یصلّی، فقال له النبی ج: ارکعت رکعتین؟ قال: لا. قال: قم فارکعهما». و پرواضح است که با نشستن، تحیة المسجد فوت می‌گردد.

همچنین در روایت ابن ماجه (باب ما جاء فیمن دخل المسجد و الامام یخطب) آمده است که پیامبر اکرم ج از وی پرسید «أصلّیت رکعتین قبل از تجیء»؛ «آیا پیش از آمدنت، دو رکعت نماز گزاردی»؟ وی در پاسخ گفت: «لا»؛ «خیر». آن‌گاه رسول خدا ج فرمود: «فصلّ رکعتین»؛ «پس دو رکعت نماز بگزار».

از این حدیث به خوبی مشخّص می‌شود که پیامبر اکرم ج دستور خواندن سنّت‌های قبل از نماز را داده است نه نماز تحیة المسجد را!.

در هر صورت، داستان سلیک غطفانی س یک واقعه‌ی خاصّ می‌باشد که استنباط حکم عمومی از آن، مبنی بر این که در حین ایراد خطبه، تحیة المسجد مستحب است، درست نیست؛ ضمن این که با توضیحات فوق، جواب حدیث سلیک غطفانی س نیز به طور کامل داده شده است.

و خلاصه‌ی حدیث سلیک س بدین شرح است:

الف) مدت زمانی که سلیک غطفانی س نماز می‌خواند، پیامبر ج ساکت نشسته بودند. (همچنان که در روایت مصنّف ابن ابی شیبه و دارقطنی وارد شده است.) و این مدّت سکوت، شامل احکام و مقرّرات خطبه نمی‌شود.

ب) این ماجرا، مربوط به قبل از شروع خطبه می‌باشد. همچنان که در روایت مسلم آمده است: «جاء سلیک الغطفانی یوم الجمعة ورسول الله ج قاعد علی المنبر».

ج) هدف پیامبر ج متوجه کردن صحابه، به فقر و تنگدستی سلیک غطفانی س بود تا به او کمک کنند؛ و بهترین روش برای آن، همان بلند کردن برای نماز بود.

د) این واقعه، از قبیل واقعات «حال لاعموم لها» می‌باشد که نمی‌توان از آن، در مقابل قواعد کلّی استنباط کرد.

ه) جوابی دیگر نیز برای ماجرای سلیک غطفانی س ذکر شده است؛ و آن این که: این ماجرا، در زمانی اتفاق افتاده است که هنوز «سخن گفتن در نماز» ممنوع نشده بود؛ و از آنجایی که خطبه در درجه‌ی نماز قرار داشت، در آن نیز نماز و سخن گفتن، جایز بوده است.

ناگفته نماند که در این موضوع، شافعی‌ها و حنبلی‌ها، دلیل قوی دیگری نیز دارند؛ و آن، همان حدیث جابر بن عبدالله س می‌باشد که گفت: «اذا جاء احدکم یوم الجمعة والامام یخطب، فلیرکع رکعتین ولیتجوز فیها» (حدیث شماره 1411)؛ «هرگاه یکی از شما در روز جمعه (به مسجد جامع) آمد در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، باید دو رکعت نماز بگزارد و آن‌ها را مختصر و کوتاه نماید».

این حدیث، «قولی» می‌باشد و مخصوص واقعه‌ی سلیک غطفانی نیز نمی‌باشد؛ بلکه دارای حکم عمومی و کلّی است.

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، در پاسخ بدین حدیث، گفته‌اند: این حدیث، از تفرّد شعبه است و وی در روایت کردن از عمرو بن دینار دچار وهم شده است و حدیث، در اصل، مربوط به واقعه‌ی سلیک س می‌باشد و شعبه، به اشتباه آن را حدیث قولی قرار داده است.

ولی این پاسخ درست نیست؛ زیرا تمامی احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم (که روایت شعبه نیز در آن دو است) صحیح می‌باشند؛ و این در حالی است که خود شعبه نیز، امیرالمؤمنین فی الحدیث است و بدون دلیل، نسبت دادن و هم به وی، درست نیست؛ از این رو، حدیث شعبه، بدون هیچ‌گونه شک و تردیدی، صحیح است.

و جواب درست حدیث، این است که حدیث جابر س معارض با آیه‌ی قرآنی:

 ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ... [الأعراف: 204].

و دیگر احادیثی است که احناف از آن‌ها استدلال کرده‌اند (که پیشتر به بیان آن‌ها پرداخته شد).

حال، اگر از روش «تطبیق» کار بگیریم، چنین باید گفت: مراد از «الامام یخطب»، «یرد الامام ان یخطب» یا «کاد الامام ان یخطب» است؛ یعنی امام بخواهد و تصمیم بگیرد که خطبه ایراد کند؛ و اگر روش «ترجیح» اختیار کرده شود، در آن صورت، روایت‌های نهی از خواندن نماز به هنگام خطبه، به چند علّت ترجیح دارند:

1-  به هنگام تعارض بین «مُحرّم» و «مُبیح»، ترجیح از آنِ «مُحرّم» است.

2-  روایت‌های نهی، با قرآن، تأیید شده است.

3-  روایت‌های نهی، با اصول و موازین کلّی، مورد تأیید است.

4-  روایت‌های نهی، با تعامل و عملکرد صحابه و تابعین، مورد تأیید می‌باشد.

5-  احتیاط نیز حکم به عمل بر روایت‌های نهی را می‌کند؛ چون نماز تحیة المسجد در هیچ مذهبی، واجب نیست و به خاطر ترک آن، کسی گنهکار نمی‌شود؛ در حالی که ترک کردن احادیث «نهی از سخن گفتن و نماز گزاردن» انسان را به گناه نزدیک می‌کند؛ از این رو، احناف با در نظر گرفتن احتیاط، بر احادیث نهی عمل می‌کنند و به هنگام خطبه، نماز را ممنوع می‌دانند.

1412 - [12] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ أَدْرَکَ رَکْعَةً مِنَ الصَّلَاةِ مَعَ الإِمَام فقد أدْرک الصَّلَاة کلهَا»([15]).

1412- (12) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن نماز را دریافته است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از دیدگاه، امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام محمد بن حسن شیبانی، اگر شخصی در رکعت دوم نماز جمعه، بعد از رکوع به جماعت پیوست، در آن صورت، تکمیل کردن نماز ظهر بر او واجب است.

امام ابوحنیفه و امام ابویوسف بر این باورند که اگر نمازگزار، قبل از سلام دادن امام به جماعت ملحق گردید، در آن صورت، فقط دو رکعت جمعه را بخواند.

امام مالک، امام شافعی، امام احمد و امام محمد، از مفهوم مخالف حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412) استدلال می‌کنند؛ این طور که اگر کسی یک رکعت از جماعت را نتوانست دریابد، گویا اصلاً به جماعت ملحق نشده است. و در روایت نسایی، به صراحت، نماز جمعه ذکر شده است؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من ادرک من صلاة الجمعة رکعة فقد ادرک» (نسایی، باب من ادرک رکعة من صلاة الجمعة، ج 1 ص 210)؛ «هر کس یک رکعت از نماز جمعه را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن نماز را دریافته است».

استدلال امام ابوحنیفه و امام ابویوسف، از حدیث مرفوع ابوهریره س است که در آن آمده است: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا اُقیمت الصلاة فلا تأتوها تسعون وأتوها تمشون؛ علیکم السکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: وقتی که نماز برگزار شد، با عجله و با حالت دویدن به سوی آن نیایید و با متانت و وقار حرکت کنید. بر شما لازم است آرامش را حفظ نمایید؛ هر مقداری که به امام رسیدید، آن مقدار را با او بخوانید و بعد از سلام امام، باقی‌مانده‌ی نماز را تکمیل کنید».

و ابوقتاده س گوید:

«بینما نحن نُصلّی مع النبیّ ج، اذ سمع جلبة رجال؛ فلمّا صلّی قال: ما شأنکم؟ قالوا: استعجلنا الی الصلاة. قال: فلا تفعلوا؛ اذا اتیتم الصلاة فعلیکم بالسکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«یکبار با رسول خدا ج نماز می‌خواندیم؛ ناگاه صدای پای مردانی را شنید؛ وقتی که از نماز فارغ شد، فرمود: این سر و صدا چه بود؟ گفتند: برای رسیدن به نماز (جماعت) عجله می‌کردیم؛ پیامبر اکرم ج فرمود: این کار را نکنید، وقتی که برای نماز می‌آیید، لازم است که متانت و آرامش را رعایت کنید؛ سپس هر مقدار نمازی که توانستید، با امام بخوانید و باقی‌مانده را بعد از سلام امام، تمام کنید».

این دو حدیث، عام و کلّی است و در آن، ذکری از جمعه یا غیر آن به میان نیامده است.

در جواب استدلال از حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412) گفته شده است که این، استدلال از مفهوم مخالف می‌باشد که از دیدگاه احناف، حجّت و دلیل نمی‌باشد.

و علاوه از آن، بر ظاهر حدیث نیز هیچ‌کس عمل نمی‌کند؛ چون مطلب آن، این است که اگر شخص نمازگزار، فقط یک رکعت را دریافت، گویا که تمام نماز را دریافته است و نیازی به خواندن رکعت‌های باقی مانده نیست. به همین خاطر، تأویل‌هایی در حدیث صورت گرفته است و آن، این که: مراد از عبارت «فقد ادرک الصلاة»، «ادرک فضیلة الصلاة» یا «ادرک حکم الصلاة» است؛ یعنی هرکس یک رکعت از نماز جمعه را همراه با امام دریابد، به راستی فضیلت یا حکم نماز را دریافته است.


فصل دوّم

1413 - [13] (ضَعِیف)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَخْطُبُ خُطْبَتَیْنِ کَانَ یَجْلِسُ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى یَفْرُغَ أُرَاهُ الْـمُؤَذِّنَ ثُمَّ یَقُومُ فَیَخْطُبُ ثُمَّ یَجْلِسُ وَلَا یَتَکَلَّمُ ثمَّ یقوم فیخطب. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([16]).

14113- (13) عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر خدا ج (در روز جمعه) دو خطبه ایراد می‌کردند؛ این طور که نخست بر فراز منبر می‌نشستند تا آن که مؤذّن از گفتن اذان فارغ می‌شد؛ آن‌گاه از جای برمی‌خاستند و خطبه ایراد می‌فرمودند؛ سپس (اندکی) می‌نشستند و سخن نمی‌گفتند؛ و پس از آن، بلند می‌شدند و خطبه‌ی دوم را ایراد می‌کردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: پیشتر نیز بیان شد که خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه، مشروع می‌باشد و خطیب نیز باید به هنگام ایراد خطبه، ایستاده باشد و در حالت ایستاده، به ایراد خطبه بپردازد.

خطیب باید صدای خود را چنان بلند کند که مردم صدای او را بشنوند تا محتوای خطبه به گوش همگان برسد.

به هنگام ایراد خطبه، باید خاموش بود و به سخنان خطیب، گوش فرا داد و روبه‌روی خطیب نشست.

شایسته است که خطیب، مردی فصیح و بلیغ، دانشمند و فرزانه، عالم و صاحب‌نظر، با درایت و با کفایت، فقیه و قاری، شجاع و نترس، با خبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی، آگاه به اوضاع و احوال مسلمانان، مخالف با بدعت‌ها و رسوم تاریک جاهلیت، شایسته و بایسته (که بر اساس شایسته‌سالاری روی کار آمده باشد نه از روی وابسته‌سالاری) صریح و قاطع، مخلص و وفادار، متعهّد و دلسوز باشد به طوری که اعمال و رفتار او سبب تأثیر و نفوذ کلامش گردد و زندگی او، مردم را به یاد خدا بیاندازد. از این رو، از دیدگاه اسلام، این افراد، لیاقت و شایستگی امام جمعه شدن را ندارند:

فرد عوام زده؛ عوام فریب؛ بدعتی؛ خرافاتی؛ ترسو؛ جاهل؛ بی‌خبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی؛ ناآگاه به اوضاع و احوال مسلمانان؛ کسی‌که بر اساس وابسته سالاری روی کار آمده باشد؛ آن که در گفتارش صریح و قاطع و مخلص و صادق نباشد؛ کسی‌که نه فقیه و دانشمند است و نه قاری و صاحب‌نظر؛ کسی‌که شیرازه‌ی جامعه‌ی اسلامی به وسیله‌ی او از هم بپاشد؛ کسی‌که جرثومه‌ی اختلاف و چند دستگی جامعه‌ی اسلامی شود؛ کسی‌که تشنه‌ی قدرت است نه شیفته‌ی خدمت؛ کسی‌که نسبت به جامعه‌ی اسلامی، دلسوز و متعهّد و وفادار و مخلص نیست؛ کسی‌که از لحاظ علمی، اخلاقی، عرفانی و اجتماعی ضعیف باشد؛ کسی‌که منافع و مصالح خود و اطرافیانش را بر منافع و مصالح افراد جامعه، ترجیح دهد؛ کسی‌که در ضمن خطبه‌ی نماز جمعه، مسائل مهمّی که با دین و دنیای مسلمانان ارتباط دارد، مطرح نکند و آنچه مورد نیاز مسلمانان در داخل و خارج کشورهای اسلامی و در داخل و خارج آن منطقه می‌باشد، مورد بحث قرار ندهد و مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی را با در نظر گرفتن اولویت‌ها مطرح نکند و به مردم آگاهی نبخشد و آن‌ها را از توطئه‌های دشمنان باخبر نسازد و برنامه‌های کوتاه مدّت و دراز مدّت، برای حفظ جامعه‌ی اسلامی و خنثی کردن نقشه‌های مخالفان، به آن‌ها گوشزد نکند.

کسی که بسیار هوشیار و بیدار و اهل فکر و مطالعه در مسایل اسلامی و دینی نباشد و از موقعیت این مراسم بزرگ، حداکثر استفاده را برای پیشبرد اهداف اسلام و مسلمانان را نکند، بلکه خود در خدمت انسان‌های ظالم و دیکتاتور و خودکامه و مُستبد باشد و باعث گمراهی و بدبختی مسلمانان گردد.

کسی که از حقیقت و روح علم و دانش غافل باشد و خواسته‌ی نهایی خویش را از فراچنگ آوردن جایگاه امام جمعه شدن، دستیابی به جاه و مقام، مال و منال، پست و موقعیت اجتماعی و سیاسی، ارتباط و نزدیکی با اُمراء و فرمانروایان ظلم‌پیشه و دیکتاتور و بزرگداشت ثروتمندان و قدرتمندان متکبر و خودکامه و مراوده با آنان و استفاده از مال حرام آن‌ها به حساب آورد.

کسی که با اهل دنیا و خودکامگان و دیکتاتوران و ظلم‌پیشگان همکاری و همیاری دارد و به هدف گردآوری پول و بهره‌گیری از دنیای آنان، موافق میل و خواسته‌ی آن‌ها، مسایل و احکام را بیان می‌کند و در جلسات تبلیغی خویش در روز جمعه، عقاید و باورهای گمراه کننده و خطرناک و بی‌دینی و بی‌بند و باری را انتشار می‌دهد و به جای تعالیم و دستورات الهی و اوامر و فرامین تابناک نبوی و احکام و آموزه‌های تعالی‌بخش و سعادت آفرین شرعی، مردم را به سوی نظام خودساخته و بی‌اصل و اساس مخلوق، دعوت می‌دهد و موجبات گمراهی خود و دیگران را فراهم می‌آورد.

به راستی امروز نیز، کسانی جایگزین علمای راستین و ربّانی شده‌اند و صدرنشین مجالس گردیده‌اند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کُرسی اِفتاء، قضاوت، درس، تدریس، خطابت و امامت نشسته‌اند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رَتق و فَتق امور دینی می‌پردازند که خود جرثومه‌ی فساد و تباهی‌اند؛ آن‌گاه است که تاریکی‌های بدعت، خرافه، اوهام و خُزَعبلات بر عقل‌ها و دل‌ها مستولی می‌گردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر می‌گردند و علم حقیقی رخت برمی‌بندد و گمراهی همه جا را فرامی‌گیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیت، دوباره تکرار می‌شود و مردم دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی سقوط می‌کنند.

خداوند، جامعه‌ی اسلامی را از این چالش‌ها، نجات بدهد و شرّ بدخواهان را به خود آن‌ها برگرداند.

1414 - [14] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا اسْتَوَى عَلَى الْمِنْبَرِ اسْتَقْبَلْنَاهُ بِوُجُوهِنَا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ حَدِیثِ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ وَهُوَ ضَعِیفٌ ذَاهِبُ الْـحَدِیثِ([17]).

1414- (14) عبدالله بن مسعود س گوید: هرگاه رسول خدا ج (برای ایراد خطبه) بر فراز منبر قرار می‌گرفتند، ما (مقتدیان)، با صورت‌هایمان بدیشان رو می‌کردیم و رو در روی ایشان قرار می‌گرفتیم.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این حدیث را جز به روایت محمد بن فضل نمی‌شناسیم؛ و او نیز فردی ضعیف به شمار می‌آید که احادیث را به درستی به حافظه‌ی خویش نمی‌سپارد].

شرح: از این حدیث ثابت می‌شود که به هنگام خطبه، مردم به طرف امام متوجه باشند. دیدگاه امام ابوحنیفه، امام شافعی و دیگر ائمه و پیشوایان نیز همین است.

امّا متأخرین می‌گویند: به هنگام خطبه، مردم باید رو به قبله بنشینند؛ زیرا اگر مردم، رو در روی امام بنشینند، در آن صورت به هنگام راست کردن صفوف نماز، در تنگنا قرار خواهند گرفت؛ زیرا پس از آن که امام از خطبه‌ی جمعه فارغ می‌شود و اقامه‌ی نماز جمعه گفته می‌شود، مردم در راست و یکنواخت کردن صفوف، دچار مشکل می‌گردند.

از این رو، از دیدگاه صاحب‌نظران فقهی، باید به برابر کردن صف‌های نماز (که واجب می‌باشد) پرداخت و از مواجه شدن با امام پرهیز و اجتناب نمود.

و عدّه‌ای از علماء و اندیشمندان دینی گفته‌اند: در حدیث عبدالله بن مسعود س منظور از استقبال، مقابل قرار گرفتن جهت امام (جهت قبله) است نه خود امام؛ زیرا اگر مقتدیان به طرف خود امام متوجه باشند، در آن صورت لازم می‌آید که به صورت حلقه بنشینند؛ در حالی که پیامبر ج آن را ممنوع قرار داده است؛ آنجا که روایت شده است: «نهی رسول الله ج عن التحلّق قبل الصلاة یوم الجمعة» (سنن ابوداود، باب التحلّق یوم الجمعة قبل الصلاة)؛ «رسول خدا ج از این که قبل از نماز جمعه، به صورت حلقه بنشینند، نهی کرده است».


فصل سوم

1415 - [15] (صَحِیح)

عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَخْطُبُ قَائِمًا ثُمَّ یَجْلِسُ ثُمَّ یَقُومُ فَیَخْطُبُ قَائِمًا فَمَنْ نَبَّأَکَ أَنَّهُ کَانَ یَخْطُبُ جَالِسًا فَقَدْ کَذَبَ فَقَدَ وَالله صلیت مَعَه أَکثر من ألفی صَلَاة. رَوَاهُ مُسلم([18]).

1415- (15) جابر بن سمرة س گوید: رسول خدا ج پیوسته به حالت ایستاده خطبه ایراد می‌کردند؛ آن‌گاه (پس از خطبه‌ی نخست، اندکی) می‌نشستند؛ سپس (برای ایراد خطبه‌ی دوم) از جای برمی‌خاستند و ایستاده، (خطبه‌ی دوم) را می‌خواندند. پس هرکس به تو خبر داد که رسول خدا ج به حالت نشسته خطبه ایراد نموده‌اند، به راستی دروغ گفته است؛ به خدا سوگند! که من با آن حضرت ج بیشتر از دو هزار نماز گزارده‌ام.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «نبّأک»: به تو اطلاع داد؛ تو را خبر داد؛ تو را آگاه کرد؛ به تو گزارش داد.

«الفی صلاة»: دو هزار نماز. مراد از این عبارت، تنها نماز جمعه نیست، بلکه مطلق نماز، اعم از جمعه و غیر آن می‌باشد؛ زیرا پیامبر اکرم ج ده سال در مدینه‌ی منوره بودند و نخستین نماز جمعه را نیز در اوائل آمدنشان به مدینه گزاردند؛ از این رو، نمازهای جمعه پیامبر ج در حدود پانصد جمعه می‌باشد؛ و این که جابربن سمرة س گفته است: «با آن حضرت ج بیشتر از دو هزار نماز گزارده‌ام»؛ منظور: مطلق نمازها است، اعم از جمعه و غیر آن.

«کان النبیّ ج یخطب قائماً»: خداوند بلندمرتبه در قرآن کریم می‌فرماید:

 ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١ [الجمعة: 11].

«هنگامی که تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند، پراکنده می‌شوند و به سوی آن می‌روند و تو را ایستاده به حال خود رها می‌کنند. بگو: آنچه نزد خدا است، بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزی دهندگان است».

در این آیه، تعبیر به «قائماً» نشان می‌دهد که پیامبر اکرم ج ایستاده، خطبه‌ی نماز جمعه را می‌خواندند؛ چنان که در حدیثی که از جابربن سمرة س نیز نقل گردیده است، وی می‌گوید: «هرگز رسول خدا ج را در حال خطبه، نشسته ندیدم و هرکس بگوید نشسته خطبه می‌خواند، تکذیبش کنید».

و نیز روایت شده است که از عبدالله بن مسعود س پرسیدند: آیا پیامبر اکرم ج ایستاده خطبه می‌خواند؟ وی در پاسخ گفت: مگر نشنیده‌ای که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿...وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ...؛ «تو را در حالی که ایستاده بودی، رها کردند».

1416 - [16] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ: أَنَّهُ دَخَلَ الْـمَسْجِدَ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أُمِّ الْـحَکَمِ یَخْطُبُ قَاعِدًا فَقَالَ: انْظُرُوا إِلَى هَذَا الْـخَبِیثِ یَخْطُبُ قَاعِدًا وَقد قَالَ الله تَعَالَى: ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗا

رَوَاهُ مُسلم([19]).

1416- (16) از کعب بن عجرة س روایت است که: وی در حالی به مسجد آمد که عبدالرحمن بن امّ الحکم، به حالت نشسته، خطبه ایراد می‌کرد؛ از این رو، کعب بن عجرة س (از روی خشم و غضب) گفت: این فرد خبیث و بدطینت را نگاه کنید که نشسته، خطبه ایراد می‌کند و حال آن که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿...وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ...

«(برخی از اصحاب، در یکی از جمعه‌ها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمی‌ای را دیدند، از پیرامون تو پراکنده شدند و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند»!

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «الخبیث»: بدطینت؛ بدذات؛ مغرض؛ شرور.

«و اذا رأوا تجارة...»: وجه استشهاد در آیه، عبارت «و ترکوک قائماً» است؛ یعنی تو را ایستاده بر منبر، در حال خطبه، رها کردند. پس مشخص می‌شود که پیامبر اکرم ج، خطبه را به حالت ایستاده ایراد می‌فرمودند.

1417 - [17] (صَحِیح)

وَعَن عمَارَة بن رویبة: أَنَّهُ رَأَى بِشْرَ بْنَ مَرْوَانَ عَلَى الْمِنْبَرِ رَافِعًا یَدَیْهِ فَقَالَ: قَبَّحَ اللهُ هَاتَیْنِ الْیَدَیْنِ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج مَا یَزِیدُ عَلَى أَنْ یَقُولَ بِیَدِهِ هَکَذَا وَأَشَارَ بِأُصْبُعِهِ المسبحة. رَوَاهُ مُسلم([20]).

1417- (17) از عمارة بن رویبه س روایت است که وی، بشر بن مروان را در حالی دید که بر فراز منبر، دست‌های خویش را بلند کرده بود؛، از این رو (از روی خشم و غضب) گفت: خداوند بلندمرتبه، این دو دست را زشت و نامبارک گرداند؛ بی‌گمان خود رسول خدا ج را دیدم که به جز این - اشاره با انگشت سبّابه - کار دیگری را انجام ندادند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «قبّح الله»: خداوند زشت گرداند؛ ناخوشایند نماید؛ نامبارک گرداند.

در این حدیث، راوی می‌خواهد بگوید که بلند کردن دست‌ها بالای منبر، جایز نیست؛ زیرا رسول خدا ج چنین کاری را انجام نداده‌اند؛ البته فقط در دعای استسقاء، به ثبوت رسیده است که رسول خدا ج دست‌های مبارکشان را طوری بلند کردند که سفیدی زیر بغل ایشان مشاهده گردید؛ از این رو، بلند کردن دست‌ها در دعای استسقاء (طلب باران) اشکالی ندارد، بلکه سنّت نیز می‌باشد.

به هر حال، بلند کردن دست‌ها، در دعای خطبه‌ی جمعه، مکروه می‌باشد، اگر چه برخی از مالکی‌ها آن را به خاطر حدیث «استسقاء» (طلب باران) جایز گفته‌اند؛ زیرا به ثبوت رسیده است که: «انّ النبی ج ‌رفع یدیه فی خطبة الجمعة حین استسقی» (بخاری)؛ «رسول خدا ج در خطبه‌ی جمعه به هنگام طلب باران، دو دست خویش را بالا بردند».

با وجود این، باز هم دیدگاه مالکی‌ها، شافعی‌ها و دیگران بر کراهت بلند کردن دست‌ها در دعای خطبه‌ی جمعه می‌باشد.

جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی در پاسخ حدیث بالا گفته‌اند: علّت بلند کردن دست‌ها در آنجا، به خاطر یک عارضه (که همان «استسقاء - دعای طلب باران- باشد) بوده است.

 

1418 - [18] (ضَعِیف)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: لَمَّا اسْتَوَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَوْمَ الْـجُمُعَةِ عَلَى الْمِنْبَرِ قَالَ: «اجْلِسُوا» فَسَمِعَ ذَلِکَ ابْنُ مَسْعُودٍ فَجَلَسَ عَلَى بَابِ الْـمَسْجِدِ فَرَآهُ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: «تَعَالَ یَا عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ مَسْعُودٍ» رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([21]).

1418- (18) جابربن عبدالله س گوید: چون رسول خدا ج در روز جمعه بر فراز منبر قرار گرفتند، (خطاب به مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند،) فرمودند: «بنشینید».

(در آن هنگام، عبدالله بن مسعود س بیرون از مسجد بود و هنوز به مسجد نرسیده بود که) فرمان رسول خدا ج را مبنی بر نشستن، به گوشش رسید. از این رو، بی‌درنگ بر دروازده‌ی مسجد نشست. سپس آن حضرت ج او را دیدند و فرمودند: «جلو بیا‌ای عبدالله بن مسعود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «استوی»: در زبان عربی، واژه‌ی «اِستوی» هفت معنی دارد که عبارتند از:

1-  قرار گرفت؛ مانند آیه‌ی 44 سوره‌ی هود: ﴿وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِیِّ[هود: 44]. «کشتی نوح7 بر کوهِ جُودی قرار گرفت».

2-  قصد و اراده کرد؛ مانند آیه‌ی11 سوره‌ی فصلت: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ [فصلت: 11] «سپس آفرینش آسمان را اراده کرد».

3-  کامل شد؛ مانند آیه‌ی 14 سوره‌ی قصص: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ [القصص: 14]. «وقتی که موسی7 به نهایت قدرت و رشد جسمانی خود رسید و خرد و اندیشه‌اش کامل گردید».

4-  به معنی استیلاء و غلبه؛ مانند آیه‌ی 5 سوره‌ی طه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥ [طه: 5]. «خدای مهربان برعرش غلبه و استیلاء یافت. یعنی آن را در قبضه‌ی قدرت خویش گرفت».

5-  به معنی تصرّف کرد؛ مانند: «اِستَوی فُلانٌ عَلی العرش»؛ «فلانی حکومت را تصرف کرد؛ اگر چه بر تخت ننشسته باشد».

6-  به معنی مساوی بودن؛ مانند آیه‌ی 19 سوره‌ی فاطر: ﴿وَمَا یَسۡتَوِی ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِیرُ١٩ [فاطر: 19]. «کور و بینا با یکدیگر مساوی نیستند».

7-  به معنی راست شدن؛ مانند آیه‌ی 6 و 7 سوره‌ی نجم ﴿فَٱسۡتَوَىٰ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٧ [النجم: 6-7] «سپس راست ایستاد در حالی که در جهت بلند آسمان قرار داشت».

و در متن حدیث، مراد همان معنای نخست است؛ یعنی: قرار گرفت و جا خوش کرد.

«تعال»: فعل امر است به معنای «بیا». ضمائر به آن افزوده می‌شود و فتحه‌ی لام آن باقی می‌ماند. «تعالَ، تعالی، تعالَیا، تعالَوا، تعالَین».

پیام این حدیث: این حدیث بیانگر آن است که روزی رسول خدا ج در مسجد نبوی، خطبه ایراد می‌کردند و به مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند، فرمودند: «بنشینید». در آن هنگام، عبدالله بن مسعود س بیرون بود و به طرف مسجد نبوی می‌آمد. هنوز به مسجد نبوی نرسیده بود که فرمان «بنشینید» رسول خدا ج به گوشش رسید؛ وی، بی‌درنگ همانجا (سر راه) نشست.

در ملاقات پس از خطبه، رسول خدا ج به عبدالله بن مسعود س فرمودند: من به کسانی که در اطراف ایستاده بودند، گفتم تا بنشینند و منظورم تو نبودی که داشتی از بیرون می‌آمدی. عبدالله بن مسعود س در پاسخ عرض کرد: بعد از شنیدن فرمان «بنشین» از سوی رسول خدا ج، عبدالله را مجال نماند که یک گام رو به جلو بردارد.

به راستی، به این می‌گویند اتّباع و پیروی از اوامر و فرامین گهربار رسول خدا ج که فقط در گفتار و شعار خلاصه نمی‌شد، بلکه با عمل و کردار بر فرموده‌های پیامبر گرمی اسلام، صحابه بودن خویش را به جهان و جهانیان ثابت کردند.

فرمان و دستور رسول اکرم ج چنان برای آنان قابل احترام و اتباع و پیروی بود که لحظه‌ای درنگ را در امتثال و به جای آوردن آن روا نمی‌داشتند و برای انجام فرامین رسول خدا ج و سنّت‌های گرانبهای ایشان، از جان و دل آماده بودند؛ اگر چه مشکلات و سختی‌های فراوانی در فراروی آن‌ها قرار داشته بود، ولی باز هم مطیع و فرمانبردار تعالیم و آموزه‌های ایشان بودند.

آری، گردآوری مجموعه‌ی داستان‌ها، حکایت‌ها و سخنان صحابه‌ی کرام س در مورد اهمیتِ سنّت و تعالیم سراپا نورانی آن حضرت ج کاری است که فرصت وسیعی می‌طلبد، و فقط می‌توان گفت که آنان کارآیی و نقش اساسی و بنیادین سنّت‌ها و تعالیم و دستورات و اوامر و فرامین رسول خدا ج را در امور دین به خوبی دریافته بودند، و اساساً زندگی‌شان را بر شالوده‌ی سنّت و تعلیمات آن حضرت ج بنا نهاده و از بیان اهمیت و انتشار آن در اطراف و اکناف جهان کوچکترین اغماضی نداشتند.

آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن عظیم الشأن و سنّت پیامبر اکرم ج تنها منبعی هستند که به تنهایی حلّال مشکلات و معضلات، مجادلات و مشاجرات بی‌محتوا و نامفهوم، نابسامانیها و نارسائیها، ناملایمات و شدائد، چالشها و دغدغه‌های جامعه‌ی اسلامی و انسانی، و کشمکشها و نزاعها و جدال و ستیزه‌های مذهبی، فرقه‌ای، گروهی و قومی است.

آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن کریم و سنّت تابناک پیامبر اکرم ج است که در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... دستورالعملها و راهکارهای بسیار مفید، ارزنده و سازنده‌ای ارائه نموده که اگر هر مسلمان به طور خاص و تمام مسلمانان به طور عام، احکام و فرامین و تعالیم و دستورات روح‌بخش و سعادت‌آفرین قرآن و سنّت را از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل مد نظر بگیرند و در تمام مراحل زندگی نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهند و مطابق رهنمودها و آموزه‌های تابناک و تعالی‌بخش آن در عرصه‌های مختلف زندگی گام بردارند، بدون شک در میان جوامع جهانی از شأن و منزلت والا، و عزّت و اقتدار بس بالایی برخوردار می‌شوند، چنانچه صحابه‌ی کرام این قضیه را به کل جهانیان به اثبات رساندند و در مدت زمان کوتاهی دو ابر قدرت جهان (ایران و روم) را با الهام‌گیری از دستورات قرآن و فرامین انقلابی آن حضرت ج، به زانو درآوردند و آنها را تحت الشعاع و تحت تأثیر قدرت ایمانی و اخلاق خویش قرار دادند.

براستی که هر فعل صحابه انعکاسی بود از رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج. و به جرأت می‌توان گفت: نزد اصحاب و یاران پیامبر اکرم ج تخلف از راه و روش رسول خدا ج حتی در جزئی‌ترین مسئله امری محال بود؛ و همین نکته‌ی ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار می‌رفت. آنها - آن پیشقراولان عرصه‌ی علم و دانش، و آن طلایه‌داران عرصه‌ی عمل و اخلاص، و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصه‌ی جهاد و دعوت - در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج می‌شدند و از عملکرد ایشان در آن زمینه سرمشق و الگو و خط و مشی می‌گرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل می‌کردند که عینِ فعل رسول خدا ج را با رعایت دقیق صفات آن اجراء می‌نمودند، زیرا آنان به اصل عظمت رسالت آن حضرت ج پی برده بودند، و قرآن نیز مکرراً آنان را به متابعت از رسول خدا ج وامی‌داشت و متابعت هم چیزی جز موافقت در اصل و وصف نیست.

و در واقع آنان با چنین ایمان استوار و یقین مستحکمی توانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام، و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند و بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنه‌های هولناک و تکان دهنده‌ی کارزار همین حبّ و اعتقاد راسخ به رسول اکرم ج و سنّت‌های گرانبهای ایشان بود. و براستی که اصحاب پیامبر ج در متابعت و پیروی از رفتار و گفتار ایشان بهترین و کاملترین نمونه‌های تاریخ هستند.

به امید روزی که همه‌ی ما مسلمانان، اوامر و فرامین سراپا نورانی، و تعالیم و آموزه‌های روح‌بخش، و احکام و دستورات تعالی‌آفرین، و سنّت‌های گهربار و تابناک آن حضرت ج را در زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی خود به مرحله‌ی اجراء دربیاوریم و آنها را در تمام مراحل زندگی نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهیم، باشد که همان عزّت و سربلندی و عظمت و شکوهی را که صحابه در مدت زمان کوتاهی به علت پیروی از سنّت‌های آن حضرت ج بدست آورده بودند، ما هم بدست آوریم؛ چرا که بدون تردید هرگاه انسان مسلمان محو اطاعت و فرمانبرداری از سنّت‌ها و تعالیم رسول خدا ج شود، تجلّی‌گاه انوار الهی گشته و پلّه‌های صعود و ترقی را به سوی تکامل انسانی خویش، یکی پس از دیگری طی خواهند نمود و مقرّب بارگاه الهی قرار خواهد گرفت و به قله‌های مجد و عظمت و افتخار و بالندگی و کرامت و شرافت و عزت و شکوه دست خواهد یافت.

1419 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «من أدْرک من الْـجُمُعَة رَکْعَة فَلیصل إِلَیْهَا أُخْرَى وَمَنْ فَاتَتْهُ الرَّکْعَتَانِ فَلْیُصَلِّ أَرْبَعًا» أَو قَالَ: «الظّهْر». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ([22]).

1419- (19) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس یک رکعت از (دو رکعت) نماز جمعه را دریافت، باید رکعتی دیگر را بدان یک رکعت، ضمیمه و پیوست نماید؛ (یعنی تکمیل کردن نماز جمعه، بر وی واجب است.) و هرکس که هردو رکعت نماز جمعه از وی فوت گردید، باید چهار رکعت بخواند». یا فرمودند: «باید نماز ظهر را بخواند»؛ (یعنی هرکس که نماز جمعه را از دست داد، باید نماز ظهر خویش را بگزارد).

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: از این حدیث، معلوم می‌گردد که اگر کسی دیر به نماز رسید و تنها یک رکعت نماز جمعه را دریافت، در آن صورت پس از سلام دادن امام، برخیزد و یک رکعت باقی‌مانده‌ی خویش را به تنهایی بخواند؛ و اگر کسی نماز جمعه را در تشهّد یا در سجده‌ی سهو دریافت، در این صورت، امام ابوحنیفه/و امام ابویوسف/بر این باورند: کسی‌که نماز جمعه را در تشهّد یا در سجده‌ی سهو درک کرده باشد، پس به تحقیق که جمعه را دریافته است؛ از این رو، پس از سلام دادن امام، برخاسته و دو رکعت فوت شده‌ی خویش را تمام گرداند.

و امام محمد بن حسن شیبانی/گوید: اگر بیشترین قسمتِ رکعت دوّم را درک کرد، در این صورت، پس از سلام دادن امام، برخاسته و رکعت‌های فوت شده‌ی نماز جمعه را تمام گرداند؛ و اگر کمترین قسمت رکعت دوّم را درک کرده بود، در این صورت باید نیت چهار رکعت نماز ظهر را بیاورد و به امام اقتدا نماید و پس از سلام دادن امام، برخیزد و چهار رکعت نماز ظهر را بخواند.

به هر حال، از دیدگاه امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام حسن شیبانی، اگر شخصی در رکعتِ دوم نماز جمعه، بعد از رکوع به جماعت پیوست، تکمیل کردن نماز ظهر بر او واجب است.

از دیدگاه امام ابوحنیفه و امام ابویوسف، اگر نمازگزار قبل از سلام دادن امام به جماعت ملحق گردید، در آن صورت، فقط دو رکعت جمعه را بخواند. امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام محمد بن حسن شیبانی، از مفهوم مخالف حدیث ابوهریره س استدلال می‌کنند؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من ادرک رکعة من الصلاة مع الامام فقد ادرک الصلاة کلّها» (حدیث شماره 1412)؛ «هر کس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن را دریافته است».

این بزرگواران، از مفهوم مخالف این حدیث چنین استدلال می‌کنند که اگر کسی، یک رکعت از جماعت را نتوانست دریابد، گویا اصلاً به جماعت ملحق نشده است.

استدلال امام ابوحنیفه و امام ابویوسف از این روایات است:

ابوهریره س گوید: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا اُقیمت الصلاة فلا تأتوها تسعون وأتوها تمشون؛ علیکم السکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا ومافاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند:‌ وقتی که نماز برگزار شد، با عجله و با حالت دویدن به سوی آن نیایید و با متانت و وقار حرکت کنید. بر شما لازم است که آرامش را حفظ نمایید؛ هر مقداری که به امام رسیدید، آن مقدار را با او بخوانید و بعد از سلام امام، باقی‌مانده‌ی نماز را تکمیل کنید».

و ابوقتاده س گوید: «بینما نحن نصلّی مع النبیّ ج اذ سمع جَلَبة رجال؛ فلمَا صلّی قال: «ما شأنکم؟» قالوا: استعجلنا الی الصلاة. قال: «فلا تفعلوا؛ اذا اتیتم الصلاة فعلیکم بالسکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«یکبار با پیامبر اکرم ج نماز می‌خواندیم؛ ناگاه صدای پای مردانی را شنید؛ وقتی که از نماز فارغ شد، فرمود: این سر و صدا چه بود؟ گفتند: برای رسیدن به نماز (جماعت) عجله می‌کردیم؛ پیامبر خدا ج فرمودند: این کار را نکنید، وقتی که برای نماز می‌آیید، لازم است که متانت و آرامش را رعایت کنید؛ سپس هر مقدار نمازی که توانستید، با امام بخوانید و باقی‌مانده را بعد از سلام امام، تمام کنید».

این دو حدیث، عام و کلّی است و در آن، ذکری از جمعه و غیر آن به بیان نیامده است.

در جواب استدلال از حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412)، چنین گفته شده است که این، استدلال از مفهوم مخالف می‌باشد که از دیدگاه احناف، حجّت و دلیل نمی‌باشد.و علاوه از آن، بر ظاهر حدیث نیز، هیچ‌کس عمل نمی‌کند؛ چون مطلب آن، این است که اگر شخصی فقط یک رکعت را دریافت، گویا که تمام نماز را دریافته است و نیازی به خواندن رکعت‌های باقی‌مانده نیست. به همین خاطر، تأویل‌هایی در حدیث صورت گرفته است و از جمله، این که منظور از عبارت «فقد ادرک الصلاة»، «ادرک فضیلة الصلاة» یا «ادرک حکم الصلاة» است؛ یعنی هرکس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی فضیلت یا حکم نماز را دریافته است.




[1]- بخاری 2/386 ح 904؛ ابوداود 1/654 ح 1084؛ و مسند احمد 3/150.

[2]- بخاری 2/427 ح 939؛ مسلم 2/588 ح (30-859)؛ ابوداود 1/654 ح 1086؛ ترمذی 2/413 ح 525؛ ابن ماجه 1/350 ح 1099؛ و مسند احمد 5/336.

[3]- بخاری 2/388 ح 906.

[4]- بخاری 2/393 ح 912؛ ابوداود1/655 ح 1087؛ ترمذی 2/392 ح 516؛ و مسند احمد 3/450.

[5]- مسند احمد 4/126، ابوداود ح 4607، ترمذی ح 2676، ابن ماجه ح 42، دارمی ح 95.

[6]- فتح الملهم ج 1 ص 129.

[7]- مسلم 2/589 ح (34-862)؛ مسلم 2/591 ح (41-866)؛ ابوداود 1/657 ح 1094؛ ترمذی 2/381 ح 507؛ نسایی 3/110 ح 1418؛ ابن ماجه 1/351 ح 1106؛ دارمی 1/440 ح 1557؛ و مسند احمد 5/93.

[8]- بخاری ح 100، مسلم 4 / 2058 ح 13 2673، ترمذی ح 2652، ابن ماجه ح 52، مسند احمد 2 / 162.

[9]- مسلم 2/594 ح (47-869)؛ دارمی 1/440 ح 1556؛ و مسند احمد 4/263.

[10]- مسلم 2/592 ح (43-867)؛ و ابن ماجه 1/17 ح 45.

[11]- بخاری 8/568 ح 4819؛ و مسلم 2/594 ح (49-871).

[12]- مسلم 2/595 ح (51-873)؛ و مسند احمد 6/436.

[13]- مسلم 2/990 ح (452-1359)؛ ابوداود 4/340 ح 4077؛ نسایی 8/211 ح 5346؛ و ابن ماجه به اختصار؛ 2/942 ح 2821.

[14]- مسلم 2/597 ح (59-875)؛ و مسند احمد 3/316.

[15]- بخاری 2/57 ح 580؛ مسلم 1/424 ح (162-607)؛ ابوداود 1/669 ح 1121؛ ترمذی 2/402 ح 524؛ نسایی 1/274 ح 553؛ ابن ماجه 1/356 ح 1122؛ دارمی 1/301 ح 1220؛ موطأ مالک 1/105 ح 11، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 1/241.

[16]- ابوداود 1/657 ح 1092؛ و مسند احمد 2/35.

[17]- ترمذی 2/383 ح 509.

[18]- مسلم 2/589 ح (35-862).

[19]- مسلم 2/591 ح (39-864).

[20]- مسلم 2/595 ح (53-874).

[21]- ابوداود 1/656 ح 1091.

[22]- دارقطنی 2/11 ح 7 «باب الخطبة و الصلاة».

مراعات نظافت و پاکیزگی در روز جمعه و زود رفتن به نماز جمعه

فصل اول

در این مبحث، ذکر چند نکته لازم می‌نماید:

1- واقعیت این است که موضعگیری اسلام درباره‌ی تندرستی، پیشگیری و سلامتی جسم، بی‌نظیر است و هیچ یک از ادیان الهی به پای آن نمی‌رسد. نظافت در اسلام به عنوان عبادت و تقرب و حتی یکی از واجبات شریعت اسلام می‌باشد.

الف) کتابهای شریعت اسلام با عنوان «طهارت» یعنی نظافت، آغاز می‌شوند و مبحث طهارت، نخستین موضوعی است که زن و مرد مسلمان در یادگیری فقه اسلامی بدان می‌پردازند و این بدان معناست که همانطور که نماز کلید بهشت است، طهارت و پاکی هم کلید عبادت روزانه، یعنی نماز می‌باشد. بنابراین نماز هیچ مسلمانی صحیح نیست مگر اینکه خود را از حَدَث اصغر (وضو) و از حدث اکبر (غسل) پاک گرداند. وضو در روز چندین بار تکرار می‌گردد و اندامهایی که در معرض انواع آلودگیها، عرق و گرد و خاک قرار می‌گیرند، شسته خواهند شد.

از جمله شرایط دیگر نماز، نظافت لباس، بدن و جای نماز از آلودگیها است. علاوه بر این قرآن و سنت به نظافت و افراد اهل نظافت توجه خاصی دارد. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿...إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ [البقرة: 222].

«...خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست می‌دارد»

و ساکنین مسجد قبا را اینگونه می‌ستاید:

﴿فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِینَ [التوبة: 108]

«... و در آن مردانی‌اند که دوست دارند خود را پاک سازند و خدا کسانی را که خواهان پاکی‌اند دوست می‌دارد».

پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«اَلطُّهُورُ شَطْرُ الإِیْمانِ». «پاکیزگی نیمه‌ی ایمان است».

این حدیث صحیح، و مسلم آن را روایت کرده است و از طبرانی هم روایت شده است که:

«اَلنَّظافَةُ تَدْعُو إِلَی الإِیمانِ والایمانُ مَعَ صاحِبِه فی الجَنَّة». «پاکیزگی به ایمان رهنمون می‌شود و ایمان صاحبش را به بهشت خواهد برد».

از این جهت یک اندرز حکیمانه ای میان مسلمانان رایج گشته که زبانزد خاص و عام می‌باشد و چنین سخن حکیمانه ای در غیر اسلام شبیه ندارد و آن عبارت «اَلنَّظافَةُ مِنَ الْإِیمانِ»، تمیزی از ایمان است. می‌باشد.

در بعضی احادیث روایت شده که:

«تَنَظَّفُوا فَاِنَّ الإِسلامَ نَظیفٌ». «پاکیزه باشید که مبنای اسلام بر پاکیزگی است».

«تَنَظَّفُوا حتّی تَکُونُوا کَآلشّامَةِ بَینَ الأُمَمِ». «پاکیزه باشید تا در میان امتان دیگر چون ستاره بدرخشید».

پیامبر ج به تمیزی و نظافت انسان توجه خاصی دارد از جمله:

1- انجام غسل، به ویژه در ایام جمعه که امت را بدان دعوت می‌کند و می‌فرماید:

«غَسلُ الجُمُعَةِ واجِبٌ عَلی کلِّ مُحْتَلِمٍ»([1]). «غسل جمه، بر هر شخص بالغی واجب است».

«حَقٌ عَلی کلِّ مُسْلِمٍ فی کُلِّ سَبعَةِ أَیامٍ یُومٌ یَغسِلُ فیه رأسَه وجَسَدَهُ»([2]).

«هر مسلمانی باید در فاصله‌ی هر هفت روز، روزی را برای شستن سر و اندامش اختصاص دهد».

2- توجه به تمیزی دهان و دندان: رسول گرامی ج مسلمان را به مسواک زدن، بسیار تأکید نموده و فرموده است.

«السِّواکُ مِطهَرَةٌ لِلفَمِ ومَرضاةٌ للَِربِ»([3]).

«مسواک کردن موجب پاکی دهان و رضایت پروردگار است.»

3- توجه به از بین بردن آنچه بر روی بدن زائد است مانند موهای زیربغل و زهار، ناخن و...

«مَن کانَ لَهُ شَعْرٌ فَلیُکرِمْهُ»([4]).

«هر کس دارای موست باید به نظافت و مراعات آن بپردازد.»

4- توجه به نظافت منزل و حیات و جلو خانه. پیامبر ج می‌فرماید:

«اِنَّ اللهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الجَمالَ، طیِّبٌ یُحِبُّ الطَّیِّبَ، نظیفٌ یُحِبُّ النَّظافَةَ، فَنَظِّفُوا أَفِنَیَتکُم ولا تَشبَّهوا بِالیَهُودِ»([5]).

«خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، خوشبو است و بوی خوش را دوست دارد، پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد، پس جلو خانه‌های خویش را پاکیزه دارید و مانند یهودان نباشید».

5- توجه به نظافت و تمیزی راه: شریعت اسلام، هر کسی راه و معبر مسلمانان را آلوده به کثافات کند و مردم را از آن متنفر و رویگردان گرداند، مورد تهدید قرار داده است.

ب) شریعت اسلام، مسلمانان را از بعضی اعمال و رفتاری که بعضی از افراد نادان بدون توجه به نتایج آن انجام می‌دهند به شدت برحذر می‌دارد و آن رفتارها علاوه بر آنکه مورد تنفر ذوق سلیم و به دور از ویژگیهای یک انسان متمدن و آراسته می‌باشند، به عنوان منبع سرایت خطرها و زشتیها در جامعه تلقی می‌گردد. از جمله‌ی این اعمال، ادرار در آب و بویژه آب راکد است،... ادرار در حمام... قضای حاجت در سایه، یا در مسیر عبور و یا در سرچشمه ‌های آب می‌باشد. پیامبر ج نیز این سه مورد را به عنوان «المَلاعِنُ الثَلاث» نام برده است؛ زیرا چنین اعمالی از هر کسی‌که سر زند، مورد نفرین خدا، ملائکه و افراد صالح قرار می‌گیرد.

ج) شریعت اسلام، مسلمانان را به کار، فعالیت، تحرک و کوشش ترغیب می‌کند و آنان را از سستی، تنبلی و سکون برحذر، می‌دارد. هم‌چنین امت اسلامی را به ورزش و پرورش اندام به وسیله‌ی شنا، تیراندازی، اسب سواری و سایر ورزشهای دیگر، دعوت می‌کند و حتی از جمله حقوق فرزندان بر والدین این است که والدین باید اینگونه ورزشها را به آنها یاد بدهند. علاوه بر این اسلام به خاطر ترغیب و تشویق مسلمانان در مورد ورزش، مسابقه و تیراندازی را تشریع نموده است، جایی که شخص پیامبر در مسابقه‌ی اسب سواری شرکت نمود و به برنده، جایزه عطا فرمود. هم‌چنین آن حضرت مسابقه دو میدانی و امثال آن را تشریع و برای آن قانون وضع نموده است.

د) علاوه بر این، اسلام به مسأله‌ی تندرستی و صحت بدن توجه خاصی دارد و در همین راستا مُسکرات و مواد مخدّر را تحت هر نام و عنوانی که باشد، حرام نموده و به شدت مانع استعمال آنها می‌باشد و برای استعمال کننده‌ی آن، مجازات و کیفری قرار داده است تا جایی که هر کسی تحت هر عنوانی در آن شرکت داشته باشد، مستوجب جرم و گناه خواهد بود به طوری که در رابطه با شراب، 10 نفر و یا 10 صنف مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند.

ه‍) از جمله موارد توجه اسلام به صحت بدن این است که نسبت به کسانی که به دلیل تدین و یا خسّت، حلال خدا را بر خود حرام می‌گردانند به شدت مخالفت نموده و فرموده است:

 ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِ... [الأعراف: 32].

«بگو ای پیامبر! زیورهایی را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده است...»؟

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْ [المائدة: 87].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای استفاده‌ی شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حد مگذرید...»

و در مقابل آن، شارع مقدس، اسراف در طعام و شراب را به خاطر خوف در زیان جسمانی نهی نموده و فرموده است:

﴿...وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ [الأعراف: 31].

«... و بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید که او (خداوند) اسرافکاران را دوست نمی‌دارد».

و البته که در همه چیز، دین اعتدال و میانه روی است.

و) از سوی دیگر شریعت اسلام، ستم بر بدن و وارد آوردن تکلیف بیش از حد بر آن، از طریق کار و بیداری زیاد و گرسنگی اگر چه به منظور عبادت خداوند متعال هم باشد را حرام گردانیده است تا جایی که پیامبرگرامی هنگامی که شنید یکی از یاران او خواست همیشه شب زنده داری کند و دیگری خواست که تمام عمرش روزه دار باشد و هیچ روزی را افطار ننماید و سومی خواست از زنان دوری گزیند و تن به ازدواج ندهد پیامبر ج به آنان اعتراض نمود و خطاب به آنان فرمود:

«أنَا اَعْلمکُم بِاللهِ وأَخشاکُم لَهُ وَلکِنّی اَقُومُ وأَنامُ وأَصُومُ وأُفطِرُ وأَتَزَوَّجُ النِّساءَ فَمَنْ رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیْسَ مِنّی».

«من از شما نسبت به خداوند داناتر و ترسناک ترم و من گاهی شب را به قیام و شب زنده داری به سر می‌برم و گاه می‌خوابم و بعضی روزها روزه می‌گیرم و بعضی را افطار می‌نمایم و با زنان ازدواج می‌کنم وهر کسی از سنت و شیوه‌ی رفتار من روگردان شود، جزو امت من نیست».

همانگونه که پیامبر ج بر عثمان بن مظعون و عبدالله بن عمرو دیگران به خاطر اِفراط و غلوّ آنان در تعبّد، اعتراض نمود و به آنان یادآوری نمود که بدن، خانواده و جامعه بر آنان حق و وظیفه ای دارد.

ز) از جمله توجهات اسلام، در رابطه با حقوق جسم و بدن این است که هرگاه در ادای واجبات و عمل به عزیمتها موجب اذیت و آزار جسم گردد، مانند اینکه سبب بیماری شخص گردد، یا بیماری او را طولانی کند. یا شفای بیماریش را به تأخیر اندازد و یا منجر به نوعی مشقت و سختی بیش از حد گردد، در این هنگام شارع مقدس «رخصت» را تشریع فرموده‌اند و در این صورت (مثلاً) وضو را ترک و به تیمم روی می‌آوریم. و اقامه‌ی نماز را به جای حالت ایستاده با حالت نشسته و یا پهلو انجام می‌دهیم و از حق افطار (روزه نگرفتن) در رمضان برخوردار می‌شویم و سایر تخفیفهای دیگری بعضی با بدل و بعضی بدون بدل انجام می‌گیرد تا آنجا که در نظر عموم مسلمانان مقرر گردیده که: صحت اَبدان بر صحت اَدیان مقدم می‌باشد.

ح) اسلام همانگونه که به صحت و تندرستی توجه دارد، به مسائل پزشکی اعم از بهداشتی و درمانی نیز توجه دارد اگر چه اهتمام اسلام به مسائل پیشگیری (بهداشتی) بیشتر از درمان می‌باشد و برای ما کاملاً روشن است که یک درهم پیشگیری از یک خروار دارو بهتر است؛ احادیثی از پیامبر خدا ج روایت شده که بعضی داروها را برای بعضی بیماریها توصیف می‌نمایند و بعضی از عالمان اسلامی به گمان این که تمام آنها جزئی از دین و وحی پروردگار می‌باشد توجه خاصی بدانها مبذول داشته اند، ولی حقیقت این است که بعضی از آنها از دستاوردهای تجربیات محیط و ثمرات آن می‌باشند و متناسب با زمان و مکان بوده‌اند و بعضی از آن داروها متناسب با محیط معینی، از جمله گرمسیری با آب و هوا و شرایط خاص خود مانند محیط بیابانی اعراب می‌باشد و نمی‌توان آن داروها را برای همه‌ی مردم در هر محیطی که باشند تجویز کرد. همانگونه که پژوهشگر اسلام ابن قیم / بدان اشاره می‌نماید.

به علاوه قسمت مهمی از پزشکی در اسلام از نظر بسیاری از مردم حتی از نظر کسانی که به طب نبوی و یا طب اسلامی توجه دارند، به فراموشی سپرده شده است و آن جنبه ارشادات و توجیهاتی است که مربوط به وظیفه‌ی دینی و وظیفه‌ی پیامبر ج است. ادیان وَ ثَنی و تحریف شده، عقاید فاسد و خرافات باطلی را در روان و اندیشه مردم رواج دادند که مانع رشد طب صحیح و واقعی شدند و مردم را از دستیابی به معالجه‌ی صحیح بازداشتند. هنگامی که پیامبر اسلام مبعوث گردید، این گونه اوهام و خرافات را طرد و رد نمود و به تصحیح اغلاط و اشتباهات پرداخت و اصول و قواعد جاویدانی را وضع نمود که در حقیقت به عنوان زیربنای طبابت علمی سالم، برای بشریت به شمار می‌آید، که از جمله اصول و قواعد طب محمدی، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-   اعتراف به ارزش جسم و حق آن بر صاحبش؛ به طوری که مردم نخستین بار در فضای دینی شنیدند که:

«اِنَّ لِبَدَنِکَ عَلَیکَ حَقّاً». «بدنت بر تو حقی دارد».

از جمله‌ی حقوق بدن بر صاحبش این است که هرگاه بدن گرسنه شود صاحبش باید به آن غذا بدهد و هرگاه خسته شود، به آن آرامش دهد و هرگاه آلوده به کثافات گردد، آن را پاک و تمیز گرداند و هرگاه بیمار گردد، آن را مداوا نماید. ادای چنین حقی واجب می‌باشد و از نظر اسلام جایز نیست که به باد فراموشی سپرده شود و به حساب حقوق دیگری، اگر چه حقوق خداوند هم باشد، در آن اِهمال و کم کاری یا سستی و بی‌توجهی بشود.

2-   حل مسأله ی ایمان به قَدَر؛ که بعضی افراد متدین آن را مخالف مداوا و معالجه می‌پندارند و معتقدند در برابر بلاها باید صبر کرد و تن به قضا داد.

امام احمد، ابن ماجه و ترمذی از ابن خزامه روایت می‌کنند که:

«قُلْتُ یا رَسُولَ اللهِ أرأَیْتَ رُقیً نَسْتَرْقِیها ودَواءً نَتَداوی بِها وتُقاةً نَتَّقِیْها فَهَلْ تَرُدُّ مِنْ قَدَرِ اللهِ شَیْئاً؟ قال هِیَ مِنْ قَدَرِ اللهِ»؛

«گفتم: ای پیامبر خدا! آیا دعاهایی که ما برای طلب شفا به کار می‌بریم (رقیه) و دارویی که خود را بدان معالجه می‌کنیم و سپر و وقایه ای که خود را از دشمن محفوظ می‌داریم، چیزی از قدر خداوند متعال را رد می‌کنند؟ پیامبر ج فرمود: آنها هم قدر خدا هستند یعنی خداوند متعال اسباب و مسبّبات را تقدیر نموده و مسببات را به اسباب خود ربط داده است».

همچنین در مسند وارد شده که دسته ای از عربهای بادیه نشین نزد پیامبر خدا آمدند و گفتند: ای رسول خدا! آیا می‌توانیم خود را با دارو مداوا کنیم؟ پیامبر ج فرمود: بلی، زیرا خداوند متعال هیچ دردی را قرار نداده مگر اینکه برای آن شفایی (دارویی) وضع نموده است؛ و این یک جواب قاطع می‌باشد که همان طور که بیان شد خود خداوند متعال اسباب و مسببات را تقدیر نموده است و دفع قدر با قدر از جمله سنتهای الهی در میان مخلوقات است که قدر گرسنگی را با قدر غذا، و قدر تشنگی را با قدر نوشیدن آب، و قدر درد را با قدر دارو، دفع می‌کنیم و همه‌ی اینها قدر خداوند متعال می‌باشند، زیرا حضرت ج شخصاً به مداوای خود می‌پرداخت و به هر کدام از اهل بیت و یا اصحابش که به درد و یا بیماریی مبتلا می‌شدند، دستور معالجه و مداوا می‌داد. در صحیح از حدیث جابر روایت شده که پیامبر ج پزشکی را نزد ابی بن کعب فرستاد تا او را مداوا نماید.

هنگامی که عمر بن خطاب قصد کرد که به شام برود. قبل از ورود به آنجا اطلاع حاصل کرد که در آنجا بیماری طاعون شایع شده است. راجع به بازگشت با یارانش به مشورت نشست. نظر کلی به برگشتن استقرار یافت تا خود و همسفرانش را از مظانّ خطر دور دارد. ابوعبیده گفت: امیرالمؤمنین! ما از قدر خدا فرار می‌کنیم؟ عمر گفت: اباعبیده دوست داشتم، غیر تو این را می‌گفت، بلی «نَفِرُّ مِنْ قَدَرِ اللهِ الی قَدَرِ اللهِ» «ما از قدر خدا به سوی قدر خدا فرار می‌کنیم»؛ آیا اگر دو وادی باشند یکی سبز و خرّم و دیگری خشک و بی‌گیاه، اگر ما حیوان خود را در وادی سرسبز و خرّم بچرانیم، آیا قدر خدا را انجام نداده‌ایم؟

3-   پیامبر خدا ج به مسلمانان دستور داده که خود را از بیماریهای واگیر دور دارند و از خود در برابر بیماریهای فراگیری نظیر طاعون و امثال آن پیشگیری نمایند تا جایی که حتی حضرت ج چنان در این مورد، دایره‌ی پیشگیری را وسعت داده که چهارپایان را هم در بر می‌گیرد. به طوری که می‌فرماید:

«لایُورِدَنَّ مُمَرِّضٌ علی مُصِحٍّ»([6]). «هنگام آب دادن، شتر بیمار و گَر با شتر سالم مخلوط نگردد».

در صحیح مسلم روایت شده که در وفد ثقیف (که برای بیعت خدمت پیامبر خدا ج آمدند) یک مرد جذامی بود پیامبر ج کسی را به سوی او فرستاد که به او بگوید: ما با او بیعت کردیم و برگردد. هم‌چنین از ابن ماجه روایت شده که پیامبر ج می‌فرماید:

«لاتُدیمُوا النَّظَرَ الی المَجذُومِین». «به اشخاص جذامی زیاد نگاه نکنید»

همچنین از پیامبر ج روایت شده است که:

«کَلِّمَ المَجْذُومَ وبَیْنَکَ وبَینَهُ قَدَرُ رِمْحٍ اَورِمَحَیْنِ». «هنگام سخن گفتن با مجذوم فاصله‌ی میان شما و ایشان به اندازه‌ی یک نیزه و یا دو نیزه باشد».

پیامبر ج درباره‌ی طاعون (که یکی از بیماری عمومی است) می‌فرماید:

«إِذا سَمِعْتُمْ به بِاَرضٍ فَلاتَدْخُلوا عَلَیه واذا وَقَعَ بِارضٍ وأَنْتُمْ بِها فَلا تُخرِجُوا مِنْها فِراراً مِنه». «هرگاه شنیدید که بیماری طاعون در سرزمینی شیوع پیدا کرده است، وارد آن سرزمین نشوید و اگر در سرزمینی بودید که طاعون آنجا را گرفت به خاطر فرار از آن سرزمین خارج نشوید».

این حدیث بر مسأله ی طاعون تمرکز دارد، ولی حدیث «لاعَدْوی» واگیری در اسلام نیست، صحیح است و بخاری آن را روایت کرده است، ولی معنی آن چنین است: بیماریها در ذات و طبیعت خود مُسرِی و واگیر نیستند همانگونه که جاهلیت بدان معتقد بود، بلکه واگیر بودن و سرایت کردن آن برحسب تقدیر خداوند متعال و برمبنای سُنَن هستی می‌باشد.

4-   روان پزشکی را ارج بنهید و به طبابتی که بر مبنای مشاهده، تجربه، آزمایش و اسباب و مسببات است گرامی دارید ولی آنچه از جانب بت پرستان و اَعراب جاهلی و دیگران حتی اهل کتاب شایع و رایج گشته که به علل و اسباب ظاهری و به سنن موجود در هستی توجهی نمی‌کنند و اسباب خفی و نیروهای مجهول و نامرئی از قبیل افسونها و دعاهای مکتوب غیرمفهوم و شعوذه‌هایی را که ساحران و دجّالان آن را تبلیغ و ترویج نموده‌اند باطل و خرافی پندارید.

امام احمد از زینب زن (عبدالله بن مسعود) روایت می‌کند که می‌گفت: هرگاه عبدالله از بیرون به منزل می‌آمد و به در منزل می‌رسید، سرفه ای می‌زد مبادا ناگهانی بر ما وارد شود و به چیز ناخوشایندی برخورد کند. هم‌چنین می‌گوید: روزی عبدالله آمد و سرفه ای زد. در آن موقع پیرزنی نزد من بود که برایم افسون انجام می‌داد، ایشان را زیر تخت مخفی نمودم و عبدالله وارد شد و کنار من نشست؛ رشته ای در گردن من دید. گفت: این رشته چیست؟ گفتم افسونی است که برایم انجام شده است. فوراً آن را کشید و پاره کرد و گفت: خانواده‌ی عبدالله نیازی ندارد که برای خدا شریکی قرار دهند. از پیامبر خدا شنیده ام که می‌فرمود:

«اِنَّ الرُّقی والتَّمائِمَ والتَولَةَ شِرکٌ»([7]). «تعویذ بستن، افسون و طلسم کردن شرک است».

زن عبدالله می‌گوید: گفتم: چرا اینگونه می‌گویی؛ من هر وقت چشمهایم در اثر چشم بد، مرا ناراحت می‌کرد نزد فلان یهودی می‌رفتم و برایم افسون «رقیه» انجام می‌داد و خوب می‌شدم. ابن مسعود به زنش گفت: این کار شیطان است که هرگاه از او پیروی می‌کردی و به افسون می‌پرداختی شما را ترک می‌کرد و اگر با آن مخالفت می‌کردی انگشتش را به چشمانت فرو می‌کرده تا به درد آید. اگر به جای این افسون، کاری می‌کردی که رسول خدا می‌کرد برای شما کافی و خیلی بهتر می‌بود؛ آن وقت این دعا را می‌خواندی

«أَذهِبِ الَبأسَ رَبَّ الناسِ إِشفِ اَنتَ الشّافِی لا شِفاءَ اِلّا شِفاءُکَ شفاءً لایُغادِرُ سُقْماً»[8]. «ای پروردگار انسانها! ناراحتی را از بین ببر و شفا ده که شفا دهنده تنها تویی؛ هیچ شفایی جز شفای تو نیست شفایی ده که هیچ ناراحتی بعد از آن باقی نماند».

هم‌چنین از عیسی بن حمزه روایت شده که می‌گوید: نزد عبدالله بن حکیم به خاطر بیماریی که داشت رفتم. یکی از حاضرین به او گفت: چرا چیزی به خودت نمی‌بندی (طلسمی یا خرمهره ای و یا...) عبدالله گفت: چیزی را به خود ببندم؛ در حالی که پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«مَن عَلَّقَ شَیْئاً وُکِّلَ إِلَیْهِ»([9]). «کسی که برای دفع بلا چیزی به خود بندد خداوند او را به حال خود رها می‌کند».

از عقبة بن عامر روایت شده که پیامبر ج می‌فرماید:

«مَن عَلَّقَ تمیمةً فَقَد أََشَرَک»([10]). «کسی که طلسم ببندد برای خدا شریک قائل شده است».

در روایت دیگری اینگونه بیان شده است که:

«مَنْ عَلَّقَ تَمیمَةً فَلا أَئَمَّ اللهُ لَهُ ومَن عَلَّقَ ودَعَةً فَلا وَدَّعَ اللهُ لَهُ»([11]).

«کسی‌که خرمهره ای به خود بندد تا از چشم بد محفوظ بماند، خدا محفوظش ندارد و کسی‌که طلسمی به خود بندد خدا کارش را آسان نکند». (ودَّعَ، گوش ماهی یا نوعی از صدف است که برای محافظت به گردن می‌آویزند).

پیامبر ج یک اصل و قاعده‌ی کلی را به عنوان قانون و تشریع وضع نموده تا راه را بر مدعیان طبابت که در واقع طبیب نیستند، ببندد. آنجا که می‌فرماید:

«مَن تَطَبَّبَ ولَم یُعرَفْ مِنْهُ طِبٌّ فَهُوَ ضامِنٌ»([12]). «هر کسی بدون علم و آگاهی به طبابت کسی بپردازد، ضامن است».

در مورد مسأله‌ی رقیه (دعا، تعویذ و آنچه که برای حصول امری یا به جهت حفظ و نگهداری خود به کار برند) نیز باید گفت که این امر دعا و زاری به سوی خداوند است و دارو نیست. پیامبر ج داروها را بر حسب زمان و مکان خود به سه مورد منحصر کرده است و می‌فرماید:

«الشَّفاءُ فی ثَلاثٍ شَرَبةُ عَسَلٍ وشَرَطةُ مُحْجَمٍ وکَیَّةٌ بِنارٍ»([13]). «شفای دردها در یکی از این سه مورد است: 1- خوردن عسل 2- نشتر زدن و حجامت انجام دادن 3- داغ کردن و سوزاندن محل درد.»

دیده می‌شود که پیامبر ج رقیه و تعویذ و امثال آن را به عنوان شفا و یا دارو به شمار نیاورده است.

5-   فتح باب امید، هم برای پزشکان و هم برای بیماران نسبت به شفا و معالجه‌ی هرگونه بیماری؛ اعم از اینکه آن بیماری طولانی، پیوسته و یأس قطعی بر آن حکمفرما باشد که امروزه بدان بیماری علاج ناپذیر می‌گویند، یا خیر. بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«ما أَنزَلَ اللهُ داءً اِلّا أَنزَلَ لَهُ شِفاءً». «خداوند هیچ دردی را نازل نکرده مگر اینکه داروی آن را هم نازل فرموده است».

مسلم و احمد از جابر روایت می‌کنند که پیامبر ج می‌فرماید:

«لِکُلِّ داءٍ دَوَاءٌ اذا أَصابَ الدَواءُ بَرِیءَ بِإذنِ اللهِ تعالی». «هر دردی را دارویی است هرگاه دارو به درد اصابت نماید آن درد به اذن خدا شفا می‌یابد».

احمد روایت می‌کند که پیامبر ج می‌فرماید:

«اِنَّ اللهَ لَم یَنزِل داءً اِلّا أَنْزَلَ لَهُ شفاءً عَلِمَهُ مِن عَلِمَهُ وجَهِلَهُ مِن جَهِلَه». «خداوند دردی را پدید نیاورده جز این که داروئی برای آن فرستاده هر که آن را بداند بداند و هر که آن را نداند، نداند».

شوکانی می‌گوید: اینگونه روایات دال بر این است که مداوا و معالجه برای بیمار هیچ گونه اشکالی ندارد؛ اگر چه پزشکان آن درد را لاعلاج بدانند و در مقابل آن عاجز و ناتوان باشند.

ابن قیم در زادالمعاد می‌گوید: فرموده‌ی رسول خدا که می‌فرماید:

«لِکُلَّ داءٍ دواءٌ». «هر دردی دارویی دارد».

خود تقویت و نیرویی است هم برای بیمار و هم برای پزشک که آنان را تشویق می‌نماید به اینکه به دنبال داروی آن درد و کشف آن باشند؛ چرا که هرگاه بیمار احساس کند که درد او دارویی دارد، قلب او امیدوار می‌شود، حرارت ناامیدی بر او سرد خواهد شد و باب امیدواری را بر وی می‌گشاید و در تقویت نفس، حرارت غریزه برانگیخته می‌شود و آن سبب نیروی ارواح جوهری، روانی و طبیعی موجودات می‌گردد. لذا وقتی که این روحها تقویت یابند، نیرویی که حامل آنهاست قوی می‌گردد و در نتیجه آن نیروی روحی بر بیماری غالب و آن را از بین خواهد برد، به همین ترتیب اگر پزشک نیز بداند که این بیماری دارویی دارد، طلب و کشف آن دارو بر او هموار خواهد بود. بیماریهای جسمانی همانند بیماریهای دلهاست و خداوند هیچ بیماری را برای قلب قرار نداده جز اینکه ضد آن را به عنوان شفا و دارو برای آن قرار داده است. اگر بیمار به آن نسخه‌ی شفا، آگاه شد و آن را به کار بست و با درد قلبش مصادف گردید به اذن خداوند متعال بهبود خواهد گردید([14]).

6-   توجه خاص اسلام به صحت و تندرستی روانی؛ تا جایی که می‌فرماید:

«فَأَنْتَ بِالنَّفسِ لابَالْـجِسْمِ اِنسانٌ». «انسان بودن تو با روان است نه با جسم».

و شکی نیست که دو جنبه‌ی روانی و جسمانی تأثیر متقابل با هم دارند و قوت و ضعف، صحت و سقم و اعتدال و انحراف هر کدام بر دیگری تأثیر می‌گذارد و متخصصان روانی و پزشکان جسمانی این امر را به اثبات رسانده اند([15]). گذشتگان گفته اند: عقل سالم در بدن سالم است و «برنارد شو» پا را فراتر گذاشته و می‌گوید: بلکه جسم سالم در عقل سالم است.

پیامبر خدا ج به نیروی روحی و روانی بدن، اشاره می‌نمایند مثلاً وقتی که مشغول ساختن مسجد می‌بودند و هر کدام از اصحاب یکی یکی سنگ را به دوش می‌گرفتند و می‌آوردند، ولی عمار دو تا دو تا سنگ می‌آوردند در این هنگام پیامبر ج فرمود:

«أِنَّ عَماراً مُلِیءَ ایماناً مِن قَرْنِهِ الی قَدَمِهِ». «ایمان سراپای عمار را فراگرفته است».

بار دیگر باز حضرت ج به این مضمون اشاره می‌نمایند. آنجا که اصحاب را از روزه گرفتن متوالی منع می‌نمود و آنان می‌گفتند: ما را از روزه گرفتن متوالی منع می‌نمایی و خود آن را انجام می‌دهی؟ حضرت ج فرمود:

«و أیُّکُمْ مِثْلی اِنّی أَبِیتُ یُطْعِمُنی رَبِّی ویُسْقِینی»([16]). «کدام یک از شما مانند من است، پروردگارم به من آب و غذا می‌دهد». (منظور نیروی معنوی ایمان است) چه کسی در نیروی معنوی همچون پیامبر است تا آنچه را ایشان تحمل دارند آنان هم تحمل نمایند؟

انسان مؤمن از لحاظ روحی و روانی از قویترین انسانهاست که ایمان، قلب او را پر از آرامش، اطمینان، رضا، امید و محبت می‌کند و روان او را از آلودگیهای حقد، حسد، بغض، کینه و بیماری کشنده‌ی قلبی پاک می‌گرداند. اگر گفته شده «حسد نیکیها را می‌خورد همانگونه که آتش هیزم را می‌خورد»، در واقع حسد بیشتر از آن را می‌خورد یعنی صحت و اعصاب انسان را می‌خورد. چه نیکو گفته اند:

«لِلِّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما أَعدَ لَهُ بَدَأَ بِصاحِبِه فَقَتَلَه». «عدالت حسد چه نیکوست از صاحبش شروع می‌کند و او رامی کشد»

و باز گفته اند:

«اِصبِر عَلی کَیدِ الحَسُودِ فَاِنَّ صَبرَکَ قاتِلُه النّارُ تَأکُلُ نَفسَها اِنْ لَم تَجِد ما تَأکُلُهُ». «بر کید حسود صبر داشته باش که صبر تو او را می‌کشد، آتش اگر چیزی را نیابد که آن را بسوزاند، خودش را آتش می‌زند».

در حدیث هم روایت شده است که:

«دَبَّ اِلَیْکُمْ داءُ الأُمَمِ مِنْ قَبْلِکُمْ: الحَسَدُ والبَغْضاءُ، والبَغْضاءُ هِیَ الْحالِقَةُ». «بیماری امتهای قبل در شما نفوذ کرده است و آن حسد و دشمنی است، زیرا دشمنی و بغض، درد کشنده ای است».

بدون شک حسد یک درد اجتماعی و روانی است علاوه بر آن یک درد جسمانی هم به شمار می‌آید.

اینها اصول و قواعد جاویدانی است که بر مبنای آنها اسلام پی ریزی شده است و پپامبر خدا ج به تحکیم و تثبیت آنها اهتمام می‌ورزید و اگر آن قواعد و اصول مراعات شود و در زندگی به اجرا دربیایند، نسلهایی از نیرومندان و تندرست پرورش می‌یابند که دین و دنیای امت بدانها پیروز می‌گردد.

2- هرکس سنّت پاک نبوی را مورد تحقیق و بررسی و کشف و مورد موشکافی قرار دهد، شمار زیادی از احادیث صحیح و حسن را می‌یابد که در هر مورد و در هر سطحی، مردمان را به رعایت نظافت و بهداشت و سلامتی و تندرستی، تشویق و ترغیب می‌نماید، خواه در ارتباط با نظافت خود انسان باشد یا نظافت منزل، و یا نظافت راه و معابر.

در رابطه با نظافت انسان، حدیث نبوی به غسل روز جمعه دستور داده است تا جایی که در بعضی احادیث (همچون حدیث ابوسعید خدری س) با لفظ واجب تعبیر شده است.

در حقیقت، اسلام برای زیبایی و آرایش اهمیت خاصی قائل است و آن را یک صفت و منش خدایی می‌داند. انسان بر حسب فطرت، به جانب زیبایی تمایل دارد و روانشناسان حب زیبایی را، از امیال عالیه‌ی بشر شمرده‌اند.

اسلام نیز به دلیل اینکه یک مکتب فکری است، به زیبایی و آرامش ارج نهاده است و بسی جای تأسف و شگفتی است با اینکه اسلام نسبت به زیبا سازی، تمیزی، نظافت، خوشبویی و بهداشت تأکید فراوان دارد اما جوامع اسلامی کمال بی‌فرهنگی را از خود نشان می‌دهند.

سیمای یک جامعه‌ی متمدن اسلامی، هنگامی ترسیم می‌شود که امت اسلامی اوامر و فرامین تابناک الهی، تعالیم و آموزه‌های دقیق و ژرف نبوی، احکام و دستورات تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی، نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهند و تأکید خدا و رسول ج را بر حفظ زیبایی، تمیزی، طهارت و پاکی، و رعایت بهداشت و نظافت به کار بندند.

اسلام در حالی که برای اعیاد مختلف از قبیل: عید قربان و عید فطر و روزهای مختلف مانند: روز قربان، روز ترویه و روز عرفه و برای ورود به مکان‌های مختلف از قبیل: مسجدالحرام، روضه‌ی مطهر پیامبراکرم ج و... غسل را مستحب کرد و برای حالاتی از قبیل: جنابت، حیض و نفاس، غسل را واجب نموده است و در عین حال در طول هفته یک روز را برای استحمام و آرایش به نام جمعه قرار داده است تا مؤمنان در آن روز با نظافت و زیبایی، در اجتماع سیاسی ـ عبادی جمعه حاضر شوند و در روز جمعه خود را بیارایند، غسل نمایند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند، و تمیزترین لباس‌های خود را بپوشند و خود را برای نماز جمعه آماده کنند. و در این روز، باوقار و سنگینی گام بردارند و به خطبه‌ی امام جمعه گوش فرا دهند و دسته‌جمعی به نیایش خداوندپاک، قیام کنند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند.

براستی که فرهنگ غنی و پربار اسلام، بسیار مترقی و پیشرفته است و اگر این آداب و سنت‌ها مورد عمل قرار می‌گرفت، جامعه‌ی اسلامی می‌توانست دلپذیرترین جوامع باشد، و اگر مسلمانان، پیامبر‌اکرم ج را به عنوان الگوی رفتاری خود انتخاب می‌کردند، جوامع اسلامی چقدر می‌توانست دل‌انگیز و جذاب و مترقی و پیشرفته باشد.

جالب اینکه پیامبر‌اکرم ج این سنت‌ها وآداب را برای مردم فقیر و تهیدست و مفلس و درمانده‌ای مثل مهاجرین، و اصحابی مستمند چون بلال، صهیب و...> تشریع کرده‌اند که مشخص می‌کند که فقر و تهیدستی نباید مانع از رعایت بهداشت و آرایش و استفاده از عطر و غیره باشد.

خود پیامبر ج که در فقر می‌زیست، خرید عطر و نان را در یک ردیف قرار می‌داد، بنابراین فقر را نباید بهانه‌ی بی‌اعتنایی به فرهنگ مترقیانه‌ی اسلام نمائیم.

بسی جای تأسف است که بیگانگان در عمل به فرهنگ اسلامی از ما پیشی گرفته‌اند و تا جایی پیش رفته‌اند که عطر زن و مرد را جدا کرده و برای هر کدام از زنان و مردان عطر مخصوصی ساخته‌اند و امت اسلامی که خود بانیان این فرهنگ مترقی بوده‌اند آنان را برای این تمدن تحسین می‌کنند.

جالب است بدانیم که پیامبراکرم ج اولین کسی است که عطر را به زنانه و مردانه تقسیم کرده است، اما این امت اسلامی است که در اینجا (همانند بسیاری از موارد دیگر) چشم به دیار فرنگ دوخته است.

پروردگارا! تو را سپاس و آفرین می‌گوئیم که بهترین آداب و روش‌های زندگی را به وسیله‌ی پیامبر ج و صحابه> به ما آموختی. ما را قدردان آنان گردان و زندگی‌مان را به روش و منش آنان آرایش ده، و فکرمان را به علوم آنان، آرامش و کاممان را به آب حیاتشان سیراب و شراره‌ی محبت‌شان را به جانمان بیفکن، تا تلاش حضرت محمد ج پیامبر خاتم را سپاس داریم.

3- در مورد استفاده از انواع زینت‌ها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب کرده است؛ نه مانند بعضی که می‌پندارند استفاده از زینت‌ها و تجمّلات - هر چند به صورت معتدل بوده باشد - مخالف زهد و پارسایی است و نه مانند تجمل پرستانی که غرق در زینت و تجمل می‌شوند و تن به هر گونه عمل نادرستی برای رسیدن به این هدف نامقدس می‌دهند.

اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگیریم، می‌بینیم که تعلیمات و آموزه‌های اسلام در این زمینه، درست هماهنگ با ویژگی‌های روح انسان و ساختمان جسم اوست.

توضیح این که: به گواهی روان شناسان، حسّ زیبایی، یکی از چهار بعد روح انسانی است که به ضمیمه‌ی حسّ نیکی و حسّ دانایی و حسّ مذهبی، ابعاد اصلی روان آدمی را تشکیل می‌دهند و معتقدند که تمام زیبایی‌های ادبی، شعری، صنایع ظریف و دقیق و هنر به معنای واقعی، همه مولود این حس است؛ با وجود این، چگونه ممکن است، یک قانون صحیح، این حسّ اصیل را در روح انسان خفه کند و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد.

از این رو در اسلام، استفاده کردن از زیبایی‌های طبیعت، لباس‌های زیبا و متناسب و به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده است بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است و روایات زیادی در این زمینه از پیامبر اکرم ج در کتب معتبر نقل شده است.

به عنوان نمونه، در تاریخ زندگی بزرگان می‌خوانیم: هنگامی که به نماز برمی‌خاستند، بهترین لباس‌های خویش را می‌پوشیدند و زمانی که از آن‌ها می‌پرسیدند: چرا بهترین لباس خود را می‌پوشید؟ در پاسخ می‌گفتند: «انّ الله جمیل یحبّ الجمال؛ فنتجمّل لربنا وهو یقول: خذوا زینتکم عند کل مسجد»؛ «خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و به همین جهت، ما لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارمان می‌پوشیم و هم او دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».

در روایتی دیگر، وارد شده است که یکی از زاهدان و پارسایان ریایی، با امام مالک / روبه‌رو شد در حالی که امام مالک، لباس نسبتاً زیبایی بر تن داشت، به امام گفت: تو امام مالک و پیشوای دینی و پیرو پیامبر و صحابه هستی و پیامبر ج لباس بسیار ساده می‌پوشید؛ چرا چنین لباس جالبی بر تن تو است؟ آیا بهتر نبود که لباسی کم اهمّیت‌تر از این می‌پوشیدی؟

امام مالک/گفت: وای بر تو! «من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده والطیبات من الرزق»؛ «چه کسی حرام کرده است زینت‌هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی‌های پاکیزه را»؟

این تعبیر که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ و یا تعبیر به این که خداوند زیبایی‌ها را آفریده است، همگی اشاره به این حقیقت است که اگر استفاده از هرگونه زیبایی، ممنوع بود، خداوند هرگز این‌ها را نمی‌آفرید؛ و در واقع، آفرینش زیبایی‌ها در جهان هستی، خود دلیل بر این است که خالق زیبایی‌ها، آن را دوست دارد.

ولی مهم اینجاست که غالباً در این گونه موارد، مردم راه افراط را می‌پویند و با بهانه‌های مختلف، رو به تجمل پرستی می‌آورند و به همین دلیل قرآن کریم، بلافاصله پس از ذکر این حکم اسلامی، از اسراف و زیاده‌روی و تجاوز از حدّ، مسلمانان را بر حذر می‌دارد و در بیش از بیست مورد در قرآن مجید، به قضیه‌ی اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است.

به هر حال، روش قرآن و اسلام در این مورد، روش موزون و معتدلی است که نه جمود دارد که تمایلات زیباپسندی روح انسان را در هم کوبد و نه بر اعمال اسراف کاران و تجمل‌پرستان و شکمخواران، صحّه می‌گذارد؛ به ویژه در جوامعی که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد.

4- خداوند به همه‌ی فرزندان آدم - به عنوان یک قانون همیشگی که شامل تمام اعصار و قرون می‌شود - دستور می‌دهد که

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ [الأعراف: 31].

«ای آدمیزادگان! در هر نمازگاه و عبادتگاهی، خود را (با لباس مادّی که عورت شما را بپوشاند و با لباس معنوی که تقوا نام دارد) بیارایید».

«زینت» هم می‌تواند اشاره به «زینت‌های جسمانی» داشته باشد که شامل پوشیدن لباس‌های مرتّب و پاک و تمیز و شانه زدن موها و به کار بردن عطر و مانند آن می‌شود و هم شامل «زینت‌های معنوی»؛ یعنی صفات انسانی و ملکات اخلاقی و پاکی نیت و اخلاص.

و اگر می‌بینیم که در برخی از روایات اسلامی، تنها اشاره به لباس خوب یا شانه کردن موها شده است و یا اگر می‌بینیم تنها سخن از مراسم نماز عید و نماز جمعه به میان آمده است، دلیل بر انحصار نیست، بلکه هدف، بیان مصداق‌های روشن است و این حکم، همه‌ی زینت‌های ظاهری و باطنی را دربرمی‌گیرد.

اگر چه این حکم، مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولی در ضمن، نکوهشی است از عمل زشت جمعی از اعراب در زمان جاهلیت که به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه‌ی خدا، به طور کامل، عریان و برهنه می‌شدند؛ و هم اندرزی است به آن‌ها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد، لباس‌های کثیف و مندرس و یا لباس‌های مخصوص منزل را در تن می‌کنند و در مراسم عبادت خدا به همان هیئت، شرکت می‌نمایند که متأسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی‌خبران مسلمان، معمول و متداول است؛ در حالی که طبق تعالیم و آموزه‌های اسلام و بر مبنای روایاتی که در این زمینه وارد شده است، دستور داریم که بهترین لباس‌های خویش را به هنگام شرکت در مساجد بپوشیم.

5- جمعه، روز عید و روزی است که پرشکوه‌ترین مراسم عبادی و سیاسی امّت اسلامی در آن برگزار می‌شود؛ حضور در این اجتماع پرفیض و معنوی، مستلزم پاکی و آراستگی است.

شریعت سازنده‌ی اسلام، گرایش به زیبایی و زیباسازی انسان را نه تنها منع نکرده است، بلکه مسلمانان را به بهترین آراستگی‌ها، یعنی شناخت اسلام و آراستگی ظاهر و باطن فرمان داده است و چیزی که در اسلام منع شده است، ابتذال و بی‌فرهنگی و بی‌بند و باری و فتنه و فساد و مدل لباس‌های بدفرم و بدن‌نما است؛ شایسته‌ی هر مسلمان است که در برخورد و رفت‌و آمد با دیگران و حضور در مسجد، خود را پاک و زیبا و آراسته گرداند.

مقرّب‌ترین انسان درگاه الهی، حضرت محمد ج بود که در اوج وارستگی، دنیوی و نمونه‌ی اعلای پاکی و آراستگی در مسجد حضور می‌یافت و مردم را ملاقات می‌کرد. آن حضرت ج هرگاه قصد بیرون رفتن از منزل را داشت، موی سر را شانه و سر و وضع خود را مرتب می‌کرد. هنگامی که عایشهp، علّت این کار را پرسید؛ آن حضرت ج فرمود: «ای عایشه! خداوند بلندمرتبه، دوست دارد وقتی مسلمانی برای دیدار برادرش می‌رود، خود را برای ملاقات او بیاراید».

از این رو، باید با مطالعه‌ی دقیق و عمقی سیره‌ی پاک نبوی، در رعایت پاکی و آراستگی خود بکوشیم؛ زیرا قیافه و سیمای ژولیده و نامرتّب، خوشایند نیست و زبان طعن مردم را گشوده و سبب خواری و جریحه‌دار شدن شخصیت انسان می‌شود.

شأن هدایتگری دانشمندان، اقتضا می‌کند که دانشجویان امروز و دانشمندان آینده، هر چه بهتر و بیشتر در نظافت و تعالی رفتاری خود بکوشند و از هر حیث، مؤدّب به آداب اسلامی شوند و با همه‌ی مردم، رفتاری عقلانی و متواضعانه و نزاکتی محترمانه داشته باشند. به متانت و تواضع پرشکوه و مقبول بودن رفتار و نحوه‌ی لباس پوشیدن خود توجه داشته و در میان مردم با سیمایی پسندیده حضور یابند.

یک انسان مسلمان باید به چند نوع «زیبایی» توجه داشته باشد:

الف) زیبایی ظاهر؛ شست و شوی مرتّب بدن و ناخن گرفتن و اصلاح کردن و شانه زدن موها و به کار بردن عطر و پوشیدن لباس ساده و تمیز و اتو کشیده که از راه حلال تهیه شده باشد، همراه با شناخت فرهنگ رفتاری اسلام و پیروی عملی آن، نماد ظاهر پاک و زیباست.

انسان، با پاکی و آراستگی ظاهر، بیشتر احساس اطمینان می‌کند و دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ب) زیبایی باطن؛ شناخت منکرات و رذایل اخلاقی و آفات و موانع راه مستقیم اسلام و پرهیز از آن‌ها و شناخت فضایل معنوی و صفات و خصایل و ارزش‌های انسانی و اخلاقی و متخلّق شدن به آنها، نمادی از تعالی اخلاقی و باطن زیباست. اگر ظاهر و باطن پاک شود، روح انسان جلا می‌یابد و دریچه‌ی قلب، برای دریافت انوار الهی و نصیحت و هدایت دینی باز می‌شود.

ج) آراستگی علمی؛ شناخت اسلام و عمل به مقتضایش، به دست آوردن دانش‌های مفید و لازم زمان و همراهی با معرفت‌های جاری جامعه و جهان، نمادی از تعالی فرهنگی و عقلانی و پسندیده‌ترین سیمای لازم برای هر مسلمان متمدّن است.

د) توأمان بودن زیبایی ظاهر و باطن و آراستگی علمی؛ پاکی و زیبایی ظاهری بدن، یک اثر و تأثیرگذاری دارد و پاکی باطن نیز، اثر دیگری دارد. بین ظاهر و باطن، پیوند برقرار است. باید که پاکی ظاهر و باطن با هم انجام شود، تا تکمیل کننده‌ی همدیگر باشند. هماهنگی و توأمان بودن، زیبایی ظاهر و باطن و آراستگی علمی، لازمه‌ی هر مسلمان روشن‌فکر و متعهدی است و موجبات اعتماد به نفس و موفّقیت را در زندگی فراهم می‌کند و از همه مهمتر، رضا و خشنودی پروردگار محبوب را سبب می‌شود؛ هماهنگی این آراستگی‌ها و پیروی علمی و عملی فرهنگ رفتاری اسلام، طلبه‌ها و دانشجوها را مؤدب، پاکدل و دانشمند کارآمد زمان می‌نماید؛ و صلاحیت علمی و حیثیتی آن‌ها را رشد می‌دهد. اگر قیافه و سیمای پاک و زیبای ظاهری با دانش و فکر درست و اخلاق اسلامی توأم نباشد، شایستگی به همراه نخواهد داشت.

در دعاها، چنین آمده است:

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از این که در میان مردم، خوش‌منظر و زیبا باشم، امّا باطنم زشت و گناهکار باشد».

1381 - [1] (صَحِیح)

عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَغْتَسِلُ رَجُلٌ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَیَتَطَهَّرُ مَا اسْتَطَاعَ مِنْ طُهْرٍ وَیَدَّهِنُ مِنْ دُهْنِهِ أَوْ یَمَسُّ مِنْ طِیبِ بَیْتِهِ ثُمَّ یَخْرُجُ فَلَا یُفَرِّقُ بَیْنَ اثْنَیْنِ ثُمَّ یُصَلِّی مَا کُتِبَ لَهُ ثُمَّ یُنْصِتُ إِذَا تَکَلَّمَ الْإِمَامُ إِلَّا غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَین الْـجُمُعَة الْأُخْرَى». رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).

1381- (1) سلمان (فارسی)  س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس روز جمعه غسل کند و تن بشوید و در حدّ توانایی، پاکیزگی حاصل کند و روغن به خود بمالد و یا از عطر خانه به خود بزند؛ سپس از خانه بیرون بیاید و (در مسجد) بین دو نفر فاصله نیاندازد (و از روی شانه‌های مردم عبور نکند)؛ سپس آنچه برایش مقدّر شده است (از نمازهای نفل و سنّت) بگزارد و چون امام سخن گفت (و خطبه ایراد نمود،) با دقّت و رعایت سکوت، به خطبه‌ی امام گوش فرادهد، قطعاً آنچه بین آن (جمعه) و جمعه‌ی دیگر از گناهان مرتکب شده است، بخشوده می‌شود».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

1382 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س. عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: «مَنِ اغْتَسَلَ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَصَلَّى مَا قُدِّرَ لَهُ ثُمَّ أَنْصَتَ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ ثُمَّ یُصَلِّیَ مَعَهُ غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْـجُمُعَةِ الْأُخْرَى وَفَضْلُ ثَلَاثَةِ أَیَّام». رَوَاهُ مُسلم([18]).

1382- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس غسل کند و تن بشوید؛ سپس به نماز جمعه بیاید و آنچه برایش مقدّر شده است، نماز بگزارد و تا پایان خطبه‌ی امام، سکوت کند و با دقّت و توجّه، به خطبه‌ی او گوش فرا دهد؛ آن‌گاه با امام، نماز جمعه را بخواند، تمام گناهانش از جمعه‌ی پیشین تا این جمعه و سه روز دیگر، بخشوده می‌شوند؛ (یعنی در مجموع، گناهان ده روز او بخشوده خواهند شد؛ البته اگر مرتکب گناه کبیره‌ای نشده باشد؛ چنان که در روایتی دیگر آمده است. و اگر مرتکب گناه کبیره‌ای شده باشد، گناه کبیره، نیاز به توبه دارد)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1383 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَاسْتَمَعَ وَأَنْصَتَ غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْـجُمُعَةِ وَزِیَادَةُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَمَنْ مَسَّ الْـحَصَى فقد لَغَا». رَوَاهُ مُسلم([19]).

1383- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند:‌«اگر کسی وضو بگیرد و وضوی خویش را (با رعایت آداب و سُنن) به پایه‌ی تکمیل رساند؛ آن‌گاه به نماز جمعه آید و به خطبه گوش فرا دهد و خاموش شود، هر آنچه را که بین آن (جمعه) تا جمعه‌ی (دیگر) و سه روز افزون بر آن، مرتکب شود، بخشیده می‌شود. و اگر کسی سنگریزه‌ها را کنار زند (و با این کار از شنیدن خطبه دچار غفلت شود،) مرتکب کاری لغو شده است».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: شاید سؤال شود که کدام نوع از گناهان، به وسیله‌ی غسل روز جمعه، اهتمام به طهارت و پاکیزگی، پوشیدن لباس خوب، استفاده از مواد خوشبویی و... بخشوده می‌شوند؟ گناهان صغیره و کوچک یا کبیره و بزرگ؟

بیشتر علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این باورند که مراد از بخشیده شدن گناهان به وسیله‌ی موارد بالا، گناهان صغیره و کوچک می‌باشد که انسان به ذریعه‌ی اعضا و جوارح خویش مرتکب می‌شود؛ چرا که گناهان کبیره، بدون توبه بخشوده نمی‌شوند؛ و هر جایی که همراه با انجام دادن این گونه اعمال و کردار، ذکر محو و نابود شدن گناهان به میان آمده است، مراد از آن، فقط گناهان صغیره است نه گناهان کبیره؛ زیرا که اعمال نیک و شایسته فقط گناهان صغیره و کوچک را معاف می‌کند.

خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

 ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ [النساء: 31].

این آیه به کسانی که از گناهان کبیره پرهیز می‌کنند، بشارت می‌دهد که خداوند بلندمرتبه، گناهان صغیره‌ی آنان را می‌بخشد. و این پاداشی است که به این گونه افراد داده شده است و می‌فرماید:

«اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می‌شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را می‌پوشانیم و شما را در جایگاه خوبی وارد می‌سازیم».

و از بعضی از روایات نیز این دیدگاه تأیید می‌شود؛ رسول خدا ج می‌فرماید:

«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مکفّرات لـما بینهنّ ما لم یغش الکبائر»؛ «نمازهای پنج گانه و جمعه تا جمعه‌ی دیگر، گناهان (صغیره‌ی) ما بین آنان را معاف می‌کند؛ البته به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز کند».

به هر حال، این احادیث، اثر خنثی کننده‌ی گناه را در طاعات و اعمال نیک تثبیت می‌کنند، و در حقیقت هر گناه و عمل زشتی، یک نوع تاریکی و ظلمتی را در روح و روان انسان ایجاد می‌کند که اگر این تاریکی‌ها ادامه یابد اثرات آنها متراکم شده و به صورت وحشتناکی انسان را مسخ می‌کند، ولی کار نیک و نمازهای روزانه که از انگیزه‌ی الهی سرچشمه گرفته، به روح آدمی لطافتی می‌بخشد که آثار گناه را می‌تواند از آن بشوید و آن تیرگی‌ها را به روشنایی مبدل سازد.

آری! هرگاه نماز با شرایط خود انجام شود، انسان را در عالمی از معنویت و روحانیت فرو می‌برد که پیوندهای ایمانی او را با خدا چنان محکم می‌سازد که آلودگی‌ها و آثار گناه را از دل و جان او شستشو می‌دهد. نماز، ایشان را در برابر گناه بیمه می‌کند و زنگار گناه را از آینه‌ی دل می‌زداید و جوانه‌های ملکات عالی انسانی را در اعماق جان بشر می‌رویاند و اراده‌ی ‌انسان را قوی و قلب را پاک و روح را تطهیر می‌کند.

نماز موجی از معنویت را در وجود انسان ایجاد می‌کند، موجی که سد نیرومندی در برابر گناه ومعصیت پروردگار محسوب می‌شود، نماز وسیله‌ی شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است. و انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته می‌کند. نماز سدی در برابر گناهان آینده است که روح ایمان را در انسان تقویت می‌کند و نهال تقوا و خداترسی را در دل پرورش می‌دهد. نماز غفلت زدا است که مرتباً به انسان در روزی پنج مرتبه اخطار می‌کند، هشدار می‌دهد، هدف آفرینش او را خاطر نشان می‌سازد، موقعیت او را در جهان به او گوشزد می‌کند، خودبینی و کِبر را درهم می‌شکند، پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند و تواضع و فروتنی، خشوع و خضوع، و ایثار و فداکاری را به ارمغان می‌آورد.

نماز، وسیله‌ی پرورش فضائل اخلاقی و تکاملی معنوی انسان است، نماز است که انسان را از جهان محدود ماده و چهاردیواری عالم طبیعت بیرون می‌برد و به ملکوت آسمان‌ها دعوت می‌کند و با فرشتگان هم صدا و همراز می‌سازد تا خود را بدون نیاز به هیچ واسطه، در برابر خدا می‌بیند و با او به گفتگو برمی‌خیزد.

آری! نماز، وسیله‌ی شستشوی از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است، البته برای کسانی که نمازهای خود را به خوبی انجام می‌دهند، نمازی که با روح و با حضور قلب و خشوع و خضوع ادا شود، این چنین نمازی، آثار گناهان صغیره را از دل و جان می‌شوید و ظلمت و تاریکی را از آن می‌زداید.

ممکن است کسی بپرسد که: این احادیث مردم را به گناهان صغیره تشویق می‌نماید و می‌گویند: با ترک گناهان کبیره، ارتکاب گناهان صغیره و کوچک مانعی ندارد، چرا که خواه ناخواه، چنین گناهانی با نمازهای پنج‌گانه و دیگر عبادات و طاعات بخشوده می‌شوند!.

اما باید دانست که پرهیزکردن از گناهان کبیره، خصوصاً با فراهم بودن زمینه‌های آن‌ها، یک نوع حالت تقوای روحانی را در انسان ایجاد می‌کند که می‌تواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در حقیقت این احادیث، همانند آیه‌ی ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ [هود: 114] می‌باشد، و در واقع، اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک از قبیل: نمازهای پنج‌گانه، روزه‌ی رمضان، نماز جمعه و... است و این درست به این معنااست که بخشش گناهان صغیره، یک نوع پاداش معنوی برای تارکان گناهان کبیره است، و این خود اثر تشویق کننده‌ای برای ترک گناهان کبیره دارد.

1384 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ وَقَفَتِ الْـمَلَائِکَةُ عَلَى بَابِ الْـمَسْجِدِ یَکْتُبُونَ الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ وَمَثَلُ الْـمُهَجِّرِ کَمَثَلِ الَّذِی یُهْدِی بَدَنَةً ثُمَّ کَالَّذِی یُهْدِی بَقَرَةً ثُمَّ کَبْشًا ثُمَّ دَجَاجَةً ثُمَّ بَیْضَةً فَإِذَا خَرَجَ الْإِمَامُ طَوَوْا صُحُفَهُمْ ویستمعون الذّکر»([20]).

1384- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هنگامی که روز جمعه فرا می‌رسد، (تعدادی از) فرشتگان بر دروازه‌ی مسجد مستقر می‌شوند و نام کسانی را که در اول وقت به مسجد می‌آیند، یکی پس از دیگری می‌نویسند؛ (یعنی نام‌ها را یکی پس از دیگری به ترتیب آمدن به مسجد ثبت می‌نمایند؛) و مثال کسی‌که زود به مسجد می‌آید، مانند مثال کسی است که شتری قربانی می‌کند؛ و شخص بعدی، مانند کسی است که گاوی قربانی می‌نماید؛ و کسی‌که بعد از او به مسجد می‌آید، مانند کسی است که قوچی قربانی نماید و فرد بعدی، مانند کسی است که مرغی را قربانی می‌کند و شخص آخر، مانند کسی است که تخم‌مرغی را در راه خدا، صدقه و دَهش نماید؛ و چون امام بیرون آید (و به خطبه پردازد،) فرشتگان، دفترهایشان را در هم می‌پیچند و به خطبه، گوش فرا می‌دهند (و دیگر نام کسی را که پس از آن به مسجد آید، در صحیفه‌های خود، ثبت نمی‌کنند)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث در بخاری و مسلم چنین روایت شده است:

«عن ابیهریرة س انّ رسول الله ج قال: من اغتسل یوم الجمعة غسل الجنابة؛ ثم راح فی الساعة الاولی فکانّما قرّب بدنة ومن راح فی الساعة الثانیة فکانّما قرّب بقرةً ومن راح فی الساعة الثالثة فکانّما قرّب کبشاً اقرن ومن راح فی الساعة الرابعة فکانّما قرّب دجاجة ومن راح فی الساعة الخامسة فکانّما قرب بیضة؛ فاذا خرج الامام حضرت الملائکة یستمعون الذکر» (بخاری و مسلم).

«از ابوهریره س روایت شده است که رسول خدا ج فرمود: «اگر کسی در روز جمعه غسلی همچون غسل جنابت انجام دهد، آن‌گاه در وقت اول به مسجد برود، گویی شتری صدقه داده است. ولی اگر کسی در وقت دوم به مسجد برود، چنان است که گویی گاوی صدقه داده است. اگر کسی در وقت سوم به مسجد برود، چنان است که گویی قوچی را صدقه داده است. اگر کسی در وقت چهارم (روز) به مسجد برود، چنان است که گویی مرغی را صدقه داده است. اگر کسی در وقت پنجم (روز) به مسجد برود، چنان است که گویی تخم‌مرغی صدقه داده است. چون امام بیرون آید (و به خطبه پردازد) فرشتگان برای شنیدن ذکر (خطبه)حضور می‌یابند (و دیگر نام کسی را که پس از آن به مسجد آید، در صحیفه‌های خود، ثبت نمی‌کنند)».

«الاوّل فالاوّل»: درجات مردم را به ترتیب بر حسب واردشدنشان به مسجد، یکی پس از دیگری می‌نویسند.

«المهجّر»: کسی‌که زود به مسجد بیاید؛ فردی که از همه زودتر به مسجد برود.

«بدنة»: شتر و گاوی که در مکّه، ذبح یا نحر شوند؛ و در اینجا مراد شتر است؛ زیرا پس از آن، گاو ذکر شده است.

«الذکر»: خطبه‌ی نماز جمعه.

1385 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قُلْتَ لِصَاحِبِکَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ أنصت وَالْإِمَام یخْطب فقد لغوت»([21]).

1385- (5) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج (در مورد وجوب سکوت و حرمت سخن گفتن به هنگام خطبه‌ی جمعه) فرمودند: «اگر روز جمعه که امام در حال ایراد خطبه است، به دوستت (و کسی‌که در مجاورت نشسته است) بگویی: ساکت باش؛ سخن بیهوده‌ای گفته‌ای (و از ثواب جمعه‌ات، کم می‌شود)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از دیدگاه امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، صحبت کردن در حین خطبه، جایز نیست؛ البته قول اخیر امام شافعی بر جواز آن دلالت دارد. دلیل وی، احادیثی است که صحبت کردن پیامبر اکرم ج در حین خطبه در آن‌ها آمده است.

از دیدگاه احناف، شنوندگان، حق صحبت ندارند؛ البته امام می‌تواند (در صورت نیاز) از مسایل دینی صحبت کند.

امام ابوحنیفه، امام مالک، امام اوزاعی و در روایتی امام احمد بن حنبل، قائل به ممنوعیت جواب سلام و عطسه در حین خطبه هستند.

امام ابویوسف و دیگران، قائل به جواز سلام و عطسه هستند. دلیل وی، این است که جواب سلام واجب و جواب عطسه - حداقل - سنّت مؤکّده می‌باشد و ترک کردن این‌ها روا نیست.

استدلال جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، از روایت ابوهریره س است که گفت: پیامبر اکرم ج فرمود: «من قال یوم الجمعة والامام یخطب: انصت؛ فقد لغا» (ترمذی)؛ «هر کس در روز جمعه و در حین ایراد خطبه توسط امام، (به دوستش) بگوید: ساکت باش؛ به راستی سخن بیهوده‌ای گفته است».

علاوه از آن، دستور به سکوت - طبق مفاد امر به معروف - واجب است؛ ولی حدیث، آن را «لغو» قرار داده است؛ پس جواب سلام و عطسه نیز، مشمول همین حکم هستند.

1386 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یُقِیمَنَّ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ ثُمَّ یُخَالِفُ إِلَى مَقْعَدِهِ فَیَقْعُدَ فِیهِ وَلَکِن یَقُول: افسحوا». رَوَاهُ مُسلم([22]).

1386- (6) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید هیچ یک از شما در روز جمعه، برادر (دینی) خویش را از جایش حرکت دهد تا خود در جای او نشیند؛ بلکه باید (به کسانی که نشسته‌‌اند،) چنین بگوید: «جای باز کنید (جمع و جور بنشینید و برای دیگران، جای باز کنید)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «افسحوا»: جای باز کنید؛ جمع و جور بنشینید تا جا برای دیگران پیدا شود؛ جمع و جور بنشینید و برای دیگران جا باز کنید.

این حدیث، بیانگر آداب حضور در مجالس است؛ و پرواضح است که همه‌ی امور زندگی انسان مسلمان، بایستی بر اساس راه و رسم و فرهنگ اصیل اسلامی استوار باشد؛ زیرا رهنمودهای اسلام، همه‌ی امور و شئون بزرگ و کوچک زندگی انسان - حتی آداب حضور در مجالس - را در برمی‌گیرد. به همین خاطر، لازم است که به هنگام حضور در مجالس، آداب زیر مراعات بشود:

1-  به هنگام وارد شدن به مجلس، ابتداء سلام نموده و بعد از آن، هر کجا که جای خالی وجود داشت، بنشیند و هیچ‌کس را از جای خود بلند نکند تا جای او را بگیرد؛ و بدون اجازه‌ی دو نفر، وسط آنان ننشیند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «روا نیست که کسی بدون اجازه، میان دو نفر بنشیند» (ابوداود و ترمذی).

2-  هرگاه کسی از جای خود برای انجام کاری بیرون برود، به هنگام برگشتن، حق دارد که در جای قبلی خود بنشیند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «هرگاه یکی از شما از مجلسی که نشسته است برخاست و سپس بازگشت، اولویت با اوست که در جای قبلی خود بنشیند» (مسلم).

3-  در غیر ضرورت کمبود جا، در وسط حلقه‌ی مجلس نشستن، خوب نیست؛ زیرا حذیفه س نقل می‌کند که: «رسول خدا ج نشستن در وسط مجلس را نمی‌پسندیده است».

4-  در هنگام نشستن، آداب زیر را مراعات کند:

با وقار و آرام باشد.

انگشتان دو دست خود را با هم گره نزند.

با موی سر و ریش و انگشتر خود بازی نکند.

دندان‌هایش را پاک ننماید.

انگشت خود را داخل بینی نکند.

زیاد آب دهان و بینی را پا ک نگرداند.

حتّی‌الامکان از عطسه و دهان دره‌ی خود، جلوگیری نماید.

کمتر حرکت کند و خود را جابجا کند.

آرام و سنجیده و اندیشمندانه سخن بگوید.

به جز کلام راست و روا چیزی نگوید.

بیش از حد و فرصت خود سخن نگوید.

از مزاح و شوخی نامشروع پرهیز نماید.

از اهل و خویشان خود تعریف و تمجید نکند.

از هنر و کار خود مانند: شعر و نوشته و صنعت، تعریف ننماید.

به سخنان دیگران، به خوبی گوش فرا دهد.

سخن دیگران را قطع ننماید.

از سخنگو نخواهد که سخن خود را تکرار کند؛ زیرا سبب پریشانی کلام او می‌شود.

هدف انسان مسلمان، از مراعات این آداب، دو موضوع است: اول آن که، با رفتار نادرست خود، باعث ناراحتی و آزار دوستان خود نشود؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «مسلمان راستین، کسی است که مسلمانان دیگر از دست و زبان او در امان باشند».

دوم این که: با این رفتار خود، بیشتر محبّت دوستان و آشنایان را جلب نماید و برادری و الفت بیشتری را به وجود بیاورد؛ زیرا خداوند بلندمرتبه و پیامبر او، از ایجاد محبّت و الفت میان مسلمانان، خشنود می‌شوند.

5-   و چنانچه لازم بود برای کار و تجارت و یا هر موضوع دیگری در معبر عمومی بنشیند، لازم است آداب زیر را مراعات نماید:

از نگاه ناروا به نامحرمان خوددداری کند و از نگاه حسادت‌آمیز به مال و مقام دیگران، پرهیز نماید.

از آزار و اذیت رهگذران به وسیله‌ی گفتار و کردار خود، خودداری کند و راه را بر عبور و کار دیگران نبندد و سدّ معبر ننماید.

هرکس به او سلام می‌گوید، پاسخ سلامش را به درستی و روشی بهتر بدهد؛ زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ [النساء: 86].

«هرگاه شما را درودی دادند (اعم از سلام کردن و دعا نمودن و احترام گذاردن) به گونه‌ی زیباتر و بهتر از آن یا (دست کم) همانند آن، آن را پاسخ گویید».

هرگاه ناروایی را دید، عاقلانه و دلسوزانه، تذکّر بدهد و انجام دهنده‌ی ناروا را نصیحت و ارشاد کند.

چنان‌چه آدم مستمند و محتاجی را دید، به او کمک کند؛ و اگر کسی برای انجام کاری محتاج او بود، او را یاری دهد.

اگر آدم غریبی، آدرسی را از او سؤال کرد، با روی گشاده او را راهنمایی کند؛ و اگر دیگری سراغ کسی را می‌گرفت، از همکاری با او کوتاهی ننماید.

به‌هنگام برخاستن از مجالس، به خاطر خطاهای احتمالی که مرتکب شده است، از خداوند طلب آمرزش بنماید؛ زیرا رسول خدا ج هرگاه از مجلسی برمی‌خاست، می‌فرمود: «سُبْحانک اللهمّ وبحمدک، اشهد ان لا اله الّا انت استغفرک واتوب الیک» (ترمذی).


فصل دوم

1387 - [7] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ وَأَبِی هُرَیْرَةَ قَالَا: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «من اغْتَسَلَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَلَبِسَ مِنْ أَحْسَنِ ثِیَابِهِ وَمَسَّ مِنْ طِیبٍ إِنْ کَانَ عِنْدَهُ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَلَمْ یَتَخَطَّ أَعْنَاقَ النَّاسِ ثُمَّ صَلَّى مَا کَتَبَ اللهُ لَهُ ثُمَّ أَنْصَتَ إِذا خرج إِمَام حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ کَانَتْ کَفَّارَةً لِمَا بَیْنَهَا وَبَیْنَ جُمُعَتِهِ الَّتِی قَبْلَهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([23]).

1387- (7) ابوسعید خدری س و ابوهریره س گویند: رسول خدا ج فرموده‌اند: «هر کس روز جمعه، غسل و بهترین لباس خویش را به تن کند و چنانچه عطر و مواد خوشبویی در اختیار داشت، از آن استفاده کند؛ سپس به سوی نماز جمعه بیرون شود و گردن‌های مردم را لگدمال نکند (از روی شانه‌های آنان عبور نکند)؛ آن‌گاه آنچه خدا برای او مقدّر کرده (از نمازهای نفل و سنّت) بخواند؛ و از هنگامی که امامش (برای ایراد خطبه) بیرون شده تا زمانی که از نمازش فارغ می‌گردد؛ سکوت و خاموشی را اختیار کند، چنین نمازی، کفّاره‌ی گناهان بین این جمعه و جمعه‌ی پیش از آن خواهد بود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1388 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَوْسِ بْنِ أَوْسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ غَسَّلَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَاغْتَسَلَ وَبَکَّرَ وَابْتَکَرَ وَمَشَى وَلَمْ یَرْکَبْ وَدَنَا مِنَ الْإِمَامِ وَاسْتَمَعَ وَلَمْ یَلْغُ کَانَ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ عَمَلُ سَنَةٍ: أَجْرُ صِیَامِهَا وَقِیَامِهَا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ([24]).

1388- (8) اوس بن اوس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس در روز جمعه (همسرش را) غسل دهد و خود نیز غسل کند؛ (یعنی با همسرش جماع و آمیزش کند و بر هر دو، غسل واجب گردد و هردو نیز غسل کنند) و خیلی زود به مسجد برود و با پای پیاده (به سوی مسجد) رهسپار گردد و (بر مرکب) سوار نشود و (به هنگام وارد شدن به مسجد) به امام نزدیک شود و (به خطبه‌ی جمعه) گوش فرا دهد و بیهوده‌گویی و یاوه‌سرایی نکند، در آن صورت در ازای هر گامی که به سوی مسجد برداشته است، پاداش یک سال روزه و شب‌زنده‌داری بدو ارزانی می‌شود».

[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «غسّل و اغتسل»: صاحب‌نظران حدیثی، این بخش از حدیث را تفسیرهای گوناگونی کرده‌اند؛ از جمله:

1-   «من غسّل»: کسی‌که لباس خویش را بشوید؛ و «اغتسل»: غسل کند.

2-   «من غسّل»: کسی‌که سر خویش را با خطمی بشوید؛ و «اغتسل»: سایر بدنش را نیز تمیز و پاکیزه گرداند. این قول از مکحول و دیگر علماء نقل شده است؛ زیرا در روایت ابوداود چنین آمده است: «و من غسل رأسه یوم الجمعة واغتسل»؛ «کسی که سرش را در روز جمعه بشوید و هم‌چنین سایر بدنش را نیز تمیز و پاکیزه گرداند».

3-   «من غسّل»: کسی‌که در روز جمعه، همسرش را غسل دهد؛ یعنی با او جماع کند و آمیزش جنسی کند و بر او غسل را واجب گرداند؛ و «اغتسل»: و خود نیز غسل کند.

«بکّر و ابتکر»: خیلی زود به مسجد برود. برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، عبارت «بکّر» را به دادن صدقه تفسیر کرده‌اند؛ یعنی پیش از رفتن به مسجد، صدقه بدهد؛ زیرا در حدیث صحیح وارد شده است که: «باکروا بالصدقة فانّ البلاء لایتخطّاها»؛ «در دهش کردن، شتاب ورزید؛ زیرا بلا و مصیبت از آن، تجاوز نخواهد کرد».

به هر حال، احادیث و روایات بالا، به برخی از آداب روز جمعه اشاره دارند که می‌توان دورنمای کلّی آن‌ها را چنین ترسیم نمود:

1-   برای تمامی کسانی که در نماز جمعه حضور می‌یابند؛ مستحب است که غسل کنند. رسول خدا ج فرمودند: «لایغتسل رجلٌ یوم الجمعة ویتطهر ما استطاع من الطهر ویدّهن من دهنه او یمسّ من طیب بیته؛ ثمّ یخرج فلایفرّق بین اثنین ثم یصلّی ما کتب له؛ ثمّ یُنصت اذا تکلّم الامام الّا غفر له ما بینه وبین الجمعة الاخری» (بخاری).

«هرکس در روز جمعه غسل و در حدّ توان نظافت و از روغن و بوی خوش خانه‌اش استفاده کند؛ سپس به مسجد برود و بین هیچ دو نفری فاصله نیاندازد و آنچه برای او مقدّر شده نماز بخواند؛ سپس وقتی امام شروع به خطبه کرد، ساکت شود، گناهان (صغیره‌ی) او از این جمعه تا جمعه‌ی بعدی بخشوده می‌شود».

2-   پوشیدن لباس پاکیزه و استعمال عطر و بوی خوش مستحب است؛ زیرا پیامبر گرامی اسلامی ج فرمودند: «لازم است هر مسلمانی روز جمعه غسل کند و بهترین لباس خویش را بپوشد و بوی خوش استعمال نماید».

3-   مستحب است پیش از فرارسیدن وقت نماز، به طرف محل نماز جمعه راه بیفتد.

4-   خواندن نماز مستحب، حداقل چهار رکعت یا بیشتر پس از وارد شدن به محل نماز جمعه.

5-   صلوات و سلام بسیار بر پیامبر ج فرستادن. اوس بن اوس س گوید: پیامبر ج فرمودند: «انّ من افضل ایامکم یوم الجمعة؛ فیه خُلق آدم وفیه قُبض وفیه النفخة وفیه الصعقة فاکثروا علیّ من الصلاة فیه؛ فانّ صلاتکم معروضة علیّ؛ قالوا: یا رسول الله! وکیف تُعرض علیک صلاتنا وقد أرمتَ؟ فقال: ان الله عزوجل حرّم علی الارض ان تأکل اجساد الانبیاء» (ابوداود، ابن ماجه و نسایی)؛ «به راستی از بهترین روزهای شما، روز جمعه است که در آن آدم7 خلق شده و در آن فوت کرده و دو صور (که با یکی می‌میرند و دیگری زنده می‌شوند) در آن دمیده می‌شود؛ پس در روز جمعه، بسیار صلوات بر من بفرستید که صلوات شما بر من عرضه می‌شود. گفتند: ای رسول خدا! چگونه صلوات ما بر تو عرضه می‌شود در حالی که جسد تو پوسیده است؟ فرمود: خداوند بر زمین حرام کرده که اجساد پیامبران را بخورد (از بین ببرد)».

6-   خواندن سوره‌ی کهف در شب یا روز جمعه؛ ابوسعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمودند: «من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة أضاء له من النور ما بین الجمعتین» (ابن ماجه، مستدرک حاکم و بیهقی)؛ «کسی که در روز جمعه سوره‌ی کهف را بخواند، در فاصله‌ی بین دو جمعه نوری برایش روشن می‌شود».

7-   پرهیز از کلام و گفتگو و کارهایی که باعث دلمشغولی می‌شوند؛ به ویژه هنگامی که خطابه‌ی نماز جمعه آغاز شود.

8-   ایجاد مزاحمت و رد شدن از میان صف نمازگزاران کراهت دارد.

9-   پس از اذان نماز جمعه، معامله و خرید و فروش تا پایان آن ناروا و ناجایز می‌باشد؛ زیرا خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَ [الجمعة: 9].

10-   «هرگاه بانگ نماز روز جمعه سر داده شد، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را رها نمایید».

11-   ذکر و دعای فراوان در روز جمعه انجام گیرد؛ زیرا در آن روز ساعاتی وجود دارد که خداوند دعای دعا کننده را پاسخ می‌دهد.

1389 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ سَلَامٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا عَلَى أَحَدِکُمْ إِنْ وَجَدَ أَنْ یَتَّخِذَ ثَوْبَیْنِ لِیَوْمِ الْـجُمُعَةِ سِوَى ثَوْبَیْ مَهْنَتِهِ». رَوَاهُ ابْنُ مَاجَه([25]).

1389- (9) عبدالله بن سلام س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بر هیچ یک از شما، حَرَج و گناهی نیست که اگر چنانچه توانایی این را داشته باشد که علاوه از دو جامه‌ای که در آن کار می‌کند، دو جامه‌ی مخصوص برای روز جمعه تهیه نماید (و در روز جمعه، علاوه بر لباس‌های کار روزانه، از آن دو جامه‌ی ویژه استفاده کند)».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

1390 - [10] (ضَعِیف)

وَرَوَاهُ مَالک عَن یحیى بن سعید([26]).

1390- (10) و مالک نیز این حدیث را از یحیی بن سعید س روایت نموده است.

شرح: دو حدیث بالا، اندرزی است به آن‌ها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد، لباس‌های کثیف و مندرس و یا لباس‌‌های مخصوص منزل را در تن می‌کنند و در مراسم عبادت خدا، به همان هیئت، شرکت می‌نمایند؛ که متأسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی‌خبران مسلمان، معمول و متداول است؛ در حالی که طبق احادیث بالا و دیگر روایاتی که در این زمینه وارد شده است، دستور داریم بهترین لباس‌های خود را به هنگام شرکت در مساجد و نماز جمعه و جماعات بپوشیم. از این رو، در اسلام، استفاده کردن از زیبایی‌های طبیعت، لباس‌های زیبا و متناسب، به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده است بلکه به آن، توصیه و سفارش نیز شده است. و این تعبیر که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و یا تعبیر به این که خداوند، زیبایی‌ها را آفریده است، همگی اشاره به این حقیقت دارند که اگر استفاده از هرگونه زیبایی، ممنوع بود، خداوند هرگز این‌ها را نمی‌آفرید؛ و آفرینش زیبایی‌ها در جهان هستی، خود دلیل بر این است که خالق زیبایی‌ها آن را دوست دارد.

1391 - [11] (صَحِیح)

وَعَن سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «احْضُرُوا الذِّکْرَ وَادْنُوا مِنَ الْإِمَامِ فَإِنَّ الرَّجُلَ لَا یَزَالُ یَتَبَاعَدُ حَتَّى یُؤَخَّرَ فِی الْـجنَّة وَإِن دَخلهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([27]).

1391- (11) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «برای (شنیدن) خطبه‌ی جمعه، حاضر شوید و به امام نزدیک شوید؛ (یعنی زود به مسجد بروید و در صف‌های اول و نزدیک به امام قرار بگیرید؛) زیرا فرد (مسلمان) پیوسته (بدون عذر از فضایل و موارد خیر و نیکی) فاصله می‌گیرد تا آن که در (ورود به) بهشت (یا در به دست آوردن درجات آن،) به عقب انداخته می‌شود؛ اگر چه وارد بهشت نیز بشود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«لایزال یتباعد حتّی یؤخّر فی الجنّة»: این بخش از حدیث، بیانگر افرادی است که از استماع خطبه و زود آمدن به مسجد و نشستن در صفوف اول نماز، خود را به عقب می‌اندازند و بدان توجه و اهمیتی نمی‌ورزند.

1392 - [12] (ضَعِیف)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ مُعَاذِ بْنِ أَنَسٍ الْـجُهَنِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَخَطَّى رِقَابَ النَّاسِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ اتَّخَذَ جِسْرًا إِلَى جَهَنَّمَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([28]).

1392- (12) سهل بن مُعاذ بن انس جُهنی س از پدرش روایت می‌کند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس در روز جمعه، گردن‌های مردم را لگدمال کند (و از روی شانه‌های آنان، عبور کند؛ در روز رستاخیز) به دوزخ خواهد رسید و در آن افکنده می‌شود».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].

شرح: «اتّخذ جسراً»: واژه‌ی «اتّخذ» به دو گونه روایت شده است:

1-   به صورت معلوم فعل ماضی؛ و همین روایت، قویتر نیز است؛ یعنی با این کارش، خود را به جهنّم خواهد رساند و خود را در آن، خواهد افکند.

2-   به صورت مجهول فعل ماضی؛ و همین روایت، ظاهرتر نیز است؛ یعنی آن فرد به سوی دوزخ، پل قرار داده می‌شود؛ یعنی همچنان که او در دنیا، مردم را گذرگاه خویش گرفته و از روی شانه‌های آنان عبور کرده بود، در روز رستاخیز نیز گذرگاه مردم به سوی دوزخ قرار خواهد گرفت.

به هر حال، جمهور ائمه و پیشوایان دینی، بر مکروه بودن «لگدمال کردن گردن مردم» (بالا رفتن از دوش مردم، جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد) اتفاق‌نظر دارند. برخی آن را مکروه تحریمی و برخی دیگر، مکروه تنزیهی گفته‌اند که قول اوّل، ترجیح دارد. البته امام و پیشنماز، در صورت ضرورت، می‌تواند جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد و محراب، از روی شانه‌های مردم عبور کند.

حدیث بالا - اگر چه ضعیف می‌باشد - امّا از آنجایی که در احادیث و روایات، برای «لگدمال کردن گردن مردم» (بالا رفتن از دوش مردم، جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد) هشدار و برای پرهیز و اجتناب از آن، ترغیب ذکر شده است، این حدیث تا حدودی قوّت می‌گیرد.

1393 - [13] (حسن)

وَعَنْ مُعَاذِ بْنِ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج نَهَى عَنِ الْـحُبْوَةِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ([29]).

1393- (13) معاذ بن انس س گوید: رسول خدا ج نهی کردند که کسی در روز جمعه و در حالی که امام خطبه ایراد می‌کند، به صورت «اِحتباء» بنشیند.

[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: «الحبوة»: نشستن بر سرین و هردو ساق خود را با دست به سینه چسبانیدن؛ یا با دستار به پشت بستن.

«اِحتباء» در حالت‌های عمومی غیر از خطبه، به اتفاق صاحب‌نظران فقهی، جایز می‌باشد؛ البته مشروط بر آن که احتمال ظاهر شدن عورت نباشد و علاوه از آن، تکبّر و خودبزرگ بینی نیز در کار نباشد.

از حدیث بالا، معلوم می‌گردد که اختیار نمودن این وضع نشستن به هنگام خطبه، کراهت دارد.

ولی در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که از احادیث و روایات صحیح ابوداود و دیگران ثابت شده است که تعداد زیادی از صحابه (مانند عبدالله بن عمر س، انس بن مالک س و...) و تعداد بی‌شماری از تابعان (مانند: سعید بن مسیب، ابراهیم نخعی، مکحول، اسماعیل بن محمد، نعیم بن سلامة، شریح، صعصعة بن صاحان و...) «اِحتباء» را در حین خطبه مکروه نمی‌دانستند؛ و این سخن که شاید صحابه و تابعان از وجود چنین حدیثی آگاهی نداشتند، دور از واقعیت به نظر می‌رسد.

به همین خاطر، برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این باورند که علّت نهی از «اِحتباء»، کراهت تنزیهی می‌باشد؛ و برخی گفته‌اند: علّت کراهت آن، احتمال خواب رفتن و خطر باطل شدن وضو می‌باشد و هرگاه احتمال خواب رفتگی، وجود نداشته باشد، در آن صورت، «اِحتباء» جایز است.

علامه طحاوی به روشی دیگر میان حدیث و عملکرد صحابه تطبیق داده است؛ وی گفته است: نهی از «اِحتباء» در صورتی است که انسان، بعد از شروع خطبه، به صورت «اِحتباء» بنشیند؛ و اگر شخصی قبل از شروع خطبه، «اِحتباء» کرده بود، نهی شامل حال او نمی‌شود.

آن دسته از صحابه که عمل «اِحتباء» در روز جمعه از آنان مشاهده شده است، کسانی بوده‌اند که قبل از شروع خطبه، «اِحتباء» کرده بودند که نهی شامل حال آنان نمی‌شده است.

1394 - [14] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا نَعَسَ أَحَدُکُمْ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ فَلْیَتَحَوَّلْ مِنْ مَجْلِسِهِ ذَلِکَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([30]).

1394- (14) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه، خواب‌آلود و چُرتی شد، باید جای نشستن خویش را تغییر دهد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «نعس»: خواب‌آلود شد؛ چرتی شد؛ سنگین شد؛ خواب بر وی غلبه کرد.

«فلیتحول من مجلسه ذلک»: پیشتر بیان شد که پیامبر اکرم ج دستور داده‌اند تا کسانی که خواب بر آنان غلبه کرده است و خواب آلود و چرتی شده‌اند و از فهم قرآن و ذکر خدا عاجز مانده‌اند، بخوابند و استراحت کنند و یا خود را به تحرّک و فعالیتی نشاط‌آور، مشغول کنند تا بعداً با نشاط و سرحالی، مشغول عبادت و ذکر خدا شوند. انس بن مالک س گوید:

«دخل النبی ج فاذا حبلٌ ممدود بین الساریتین؛ فقال: «ما هذا الحبل»؟ قالوا: هذا حبل لزینب، فاذا فترتْ تعلّقتْ. فقال النبیّ ج: «لاحُلُّوه، لیُصلّ احدکم نشاطه، فاذا فتر فلیقعد» (بخاری و مسلم)

«پیامبر ج داخل مسجد شد، دید که طنابی به دو ستون (به نام ساریتین) بسته شده است؛ پرسید: این ریسمان چیست؟ اصحابی که در آنجا بودند جواب دادند که این مربوط به زینب بنت جحش (همسر پیامبر ج) است؛ وقتی که خسته و کسل می‌شود به آن تکیه می‌کند (تا نیفتد). پیامبر گرامی اسلام ج فرمود: این کار را نکنید و طناب را باز کنید؛ هریک از شما باید وقتی که با نشاط و سرحال است، نماز بخواند و اگر خسته گردید، باید بنشیند و استراحت کند تا کسالت و خستگی‌اش از بین برود».

و عایشه ل می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«اذا نعس احدکم وهو یصلّی فلیرقد حتّی یذهب عنه النوم؛ فانّ احدکم اذا صلّی وهو ناعسٌ لایدری لعلّه یستغفر فیسبّ نفسه» (بخاری و مسلم).

«هر وقت یکی از شما به‌هنگام خواندن نماز، خسته شد و خواب بر او غلبه کرد، باید بعد از خواندن نماز بخوابد، تا حالت خواب و کسالتش از بین برود؛ چون اگر شما در حالت چرت زدن و بی‌خوابی نماز بخوانید، متوجه نیستید که چه می‌گویید؛ شاید به‌جای طلب مغفرت، خودتان را نفرین کنید».




فصل سوم

1395 - [15] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ نَافِعٍ قَالَ: سَمِعْتُ ابْنَ عُمَرَ یَقُولُ: نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ یُقِیمَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ مِنْ مَقْعَدِهِ وَیَجْلِسَ فِیهِ. قِیلَ لِنَافِعٍ: فِی الْـجُمُعَةِ قَالَ: فِی الْـجُمُعَة وَغَیرهَا([31]).

1395- (15) نافع س گوید: از عبدالله بن عمر س شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج نهی فرمودند از این که مردی، دیگری را از جایش بلند کند و خود به جایش بنشیند.

از نافع س پرسیده شد: آیا این حکم، برای روز جمعه است؟ وی در پاسخ گفت: برای روز جمعه و غیر جمعه است.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: حدیث بالا، با این روایت نیز آمده است:

«عن ابن عمر س عن النبی ج قال: لایقیم الرجلُ الرجلَ من مجلسه ویجلس فیه آخر ولکن تفسّحوا وتوسّعوا» (بخاری ح 627).

«ابن عمر س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: هیچ کسی، شخص دیگر را از جایش بلند نکند تا دیگری و یا خود در جای او بنشیند؛ ولی برای دیگران جا باز کنید و جمع و جور بنشینید تا جا برای دیگران باز شود».

1396 - [16] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَحْضُرُ الْـجُمُعَةَ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ: فَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِلَغْوٍ فَذَلِکَ حَظُّهُ مِنْهَا. وَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِدُعَاءٍ فَهُوَ رَجُلٌ دَعَا اللهَ إِنْ شَاءَ أَعْطَاهُ وَإِنْ شَاءَ مَنعه. وَرجل حَضَره بِإِنْصَاتٍ وَسُکُوتٍ وَلَمْ یَتَخَطَّ رَقَبَةَ مُسْلِمٍ وَلَمْ یُؤْذِ أَحَدًا فَهِیَ کَفَّارَةٌ إِلَى الْـجُمُعَةِ الَّتِی تَلِیهَا وَزِیَادَةِ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَذَلِکَ بِأَنَّ اللهَ یَقُولُ: [مَنْ جَاءَ بِالْـحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا]».

رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([32]).

1396- (16) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«در نماز جمعه، سه دسته از مردم حاضر می‌شوند: نخست، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) به بیهوده‌گویی و یاوه سرایی پرداخته است؛ بهره‌ی چنین فردی از نماز جمعه، همان بیهوده گویی و یاوه‌سرایی‌اش می‌باشد (و از پاداش و ثواب جمعه، محروم است).

دیگر، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) به دعا و نیایش پرداخته (و به تمام و کمال به خطبه گوش فرا نداده است)؛ چنین فردی، خداوند بلندمرتبه را به فریاد خوانده و خواسته‌های خویش را از او طلبیده است؛ اگر خدا بخواهد، خواسته‌های او را اجابت می‌کند و اگر صلاح بداند، آن خواسته را بدو عنایت نمی‌کند.

و سوّمی، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) خاموشی و سکوت را مراعات نموده (و با دقّت و توجّه، به خطبه گوش فرا داده) و گردن مسلمانی را لگدمال نکرده (و از روی شانه‌اش عبور نکرده) و کسی را مورد آزار و اذیت قرار نداده است؛ پس نماز چنین فردی، کفّاره‌ی گناهان (صغیره‌ای) است که بین این جمعه تا جمعه‌ی دیگر و سه روز افزون بر آن، مرتکب شود؛ و این، بدان خاطر است که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا... [الأنعام: 160]. «هر کس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر دارد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»: در این آیه، آمده است که پاداش «نیکی»، ده برابر است، در حالی که در بعضی دیگر از آیات قرآن، تنها به عنوان «اضعافاً کثیرة» (چندین برابر) اکتفا شده است؛ مانند آیه‌ی 245 سوره‌ی بقره؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

 ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥ [البقرة: 245].

«کیست که به خدا قرض نیکویی دهد تا آن را برای او چندین برابر کند؟ و خداوند (روزی بندگان را) محدود و گسترده می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید».

در بعضی دیگر از آیات، پاداش پاره‌ای از اعمال، مانند انفاق را به هفتصد برابر بلکه بیشتر می‌رساند؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:‌

 ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١ [البقرة: 261].

«مَثَل کسانی که دارایی خود را در راه خدا صرف می‌کنند؛ همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‌گرداند و خدا (قدرت و نعمتش) فراگیر (و از همه چیز) آگاه است».

در بعضی دیگر از آیات، اجر و پاداش بی‌حساب ذکر شده است؛ آنجا که قرآن کریم می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا یُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَیۡرِ حِسَابٖ [الزمر: 10].

«به یقین، به شکیبایان، اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده می‌شود».

پرواضح است که این آیات، هیچ گونه اختلافی با هم ندارند؛ در حقیقت حداقل پاداشی که به نیکوکاران داده می‌شود، ده برابر است و همین‌طور به نسبت اهمیت عمل و درجه‌ی اخلاص آن و کوشش‌ها و تلاش‌هایی که در راه آن انجام شده است، بیشتر می‌شود تا به جایی که هر حدّ و مرزی را در هم می‌شکند و جز خدا، حدّ آن را نمی‌داند.

به عنوان مثال، «انفاق و بخشش در راه خدا»، که فوق‌العاده در اسلام اهمیت دارد، پاداشش از حدّ معمول پاداش عمل نیک که ده برابر است، فراتر رفته و به «اضعاف کثیرة» (چندین برابر) یا «هفتصد برابر» و بیشتر رسیده است؛ و در مورد «استقامت و پایمردی» که ریشه‌ی تمام موفقیت‌ها و سعادت‌ها و خوشبختی‌ها است و هیچ عقیده و عمل نیکی بدون آن پا بر جا نخواهد بود، پاداش بی‌حساب ذکر شده است.

از اینجا روشن می‌شود که اگر در روایات، پاداش‌هایی بیش از ده برابر برای بعضی از اعمال نیک ذکر شده نیز هیچ‌گونه منافاتی با آیه‌ی بالا ندارد.

و هم‌چنین اگر در آیه‌ی 84 سوره‌ی «قصص» می‌خـوانیـم:

 ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا... [القصص: 84].

«کسی که کار نیکی انجام دهد، پاداشی بهتر از این خواهد داشت».

مخالفتی با آیه‌ی:

 ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا... [الأنعام: 160].

ندارد تا احتمال نسخ در آن برود؛ زیرا بهتر بودن، معنای وسیع و گسترده‌ای دارد که با ده برابر، به طور کامل سازگار است.

1397 - [17] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَکَلَّمَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ فَهُوَ کَمَثَلِ الْـحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا وَالَّذِی یَقُولُ لَهُ أَنْصِتْ لَیْسَ لَهُ جُمُعَة». رَوَاهُ أَحْمد([33]).

1397- (17) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس به هنگامی که امام، خطبه‌ی جمعه را ایراد می‌کند، سخن گوید، به درازگوشی می‌ماند که کتاب‌هایی را برمی‌دارد (ولی از محتوای آن‌ها خبر ندارد)؛ و هرکس به چنین فردی بگوید: ساکت باش و خاموشی گزین؛ برای او (پاداش کامل آن) نماز جمعه، وجود ندارد».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

شرح: «فهو کمثل الحمار یحمل اسفاراً»:

بدون شک، تحصیل و فراچنگ آوردن ثواب و پاداش، مشکلات فراوانی دارد، ولی این مشکلات هر اندازه باشد، در برابر برکات حاصل از پاداش الهی، ناچیز است؛ بیچارگی انسان، روزی خواهد بود که زحمت عبادات و طاعات را بر خود هموار کند، امّا چیزی از برکاتش، عاید او نشود؛ درست به سان چهارپایی است که سنگینی یک بار کتاب را به پشت خود احساس می‌کند، بی‌آن که از محتوای آن بهره گیرد.

1398 - [18] (صَحِیح)

وَعَنْ عُبَیْدِ بْنِ السَّبَّاقِ مُرْسَلًا قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی جُمُعَةٍ مِنَ الْـجُمَعِ: «یَا مَعْشَرَ الْـمُسْلِمِینَ إِنَّ هَذَا یَوْمٌ جَعَلَهُ اللهُ عِیدًا فَاغْتَسِلُوا وَمَنْ کَانَ عِنْدَهُ طِیبٌ فَلَا یَضُرُّهُ أَنْ یَمَسَّ مِنْهُ وَعَلَیْکُمْ بِالسِّوَاکِ». رَوَاهُ مَالِکٌ وَرَوَاهُ ابْنُ مَاجَه عَنهُ([34]).

1398- (18) از عبید بن سبّاق - به طور مُرسل - روایت شده است که وی گفت: رسول خدا ج در یکی از نمازهای جمعه، خطاب به مسلمانان فرمودند:

«ای گروه مسلمانان! بی‌گمان خداوند بلندمرتبه، این روز (جمعه) را روز عید و جشن قرار داده است؛ از این رو، در این روز غسل کنید و تن بشویید و هرکس عطر و مواد خوشبویی در اختیار دارد، برایش زیانی در پی ندارد که از آن استفاده کند و خود را بدان خوشبو و معطّر نماید؛ و بایستی در آن روز مسواک بزنید و دهان و دندان‌های خویش را تمیز و پاکیزه گردانید».

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

1399 - [19] (لم تتمّ دراسته)

وَهُوَ عَن ابْن عَبَّاس مُتَّصِلا([35]).

1399- (19) و ابن ماجه این حدیث را از عبیدالله و او نیز از عبدالله بن عباس س به صورت متّصل روایت کرده است.

شرح: «معشر»: جمعیت؛ انبوه؛ جامعه؛ گروه؛ گروه مردم؛ عامه‌ی مردم.

«عیداً»: جشن؛ روز جشن؛ هر روزی که در آن یادبودی باشد از خوشی و شادی برای گروهی از مردم.

1400 - [20] (حَسَنٌ)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «حَقًّا عَلَى الْـمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْتَسِلُوا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَلْیَمَسَّ أَحَدُهُمْ مِنْ طِیبِ أَهْلِهِ فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَالْـمَاءُ لَهُ طِیبٌ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ([36]).

1400- (20) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بر مسلمانان واجب است که در روز جمعه غسل کنند؛ و باید هریک از آنان، از عطر و مواد خوشبویی خانه‌ی خودش، استفاده کند؛ و اگر چنانچه عطر و مواد خوشبویی در دسترس نداشت، پس آب، مواد خوشبویی وی به شمار می‌آید».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن است.].

شرح:

«حقاً علی المسلمین ان یغتسلوا یوم الجمعة»:

امام ابوحنیفه، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، بر این باورند که غسل روز جمعه سنّت است و واجب نیست؛ اهل ظاهر می‌گویند: غسل جمعه، واجب است؛ این نظریه به امام مالک نیز نسبت داده شده است.

قائلان به وجوب غسل روز جمعه، از عبارت «فلیغتسل» که در حدیث عبدالله بن عمر س آمده است، استدلال کرده‌اند؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من اتی الجمعة فلیغتسل» (ترمذی)؛ «هر کس به جمعه می‌آید، باید غسل کند». آن‌ها امر را در این حدیث، برای وجوب می‌دانند.

و هم‌چنین از حدیث ابوسعید خدری استدلال می‌کنند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «غسل یوم الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (بخاری و مسلم).

توضیح این که: درباره‌ی وجوب و عدم وجوب غسل روز جمعه، احادیث و روایات گوناگونی به ما رسیده است که در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

1-  عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اذا جاء احدکم الجمعة فلیغتسل» (بخاری و مسلم)؛ «وقتی هریک از شما به نماز جمعه می‌آید، باید قبلاً غسل نماید (و خویشتن را پاک و پاکیزه و خوشبو و معطّر نماید)».

2-   ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «غسل یوم الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (بخاری و مسلم)؛ «غسل روز جمعه بر هر مکلّف و عاقل و بالغی واجب است».

3-   ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «حقّ علی کلّ مسلم ان یغتسل فی کلّ سبعة ایّام یوماً؛ یغسل فیه رأسه وجسده» (بخاری و مسلم)؛ «بر هر مسلمانی لازم و ضروری است که در فاصله‌ی هر هفت روز، روزی را برای شستن سر و اندامش، اختصاص دهد و در هر هفته، یکبار غسل کند و سر و تن خویش را بشوید».

4-   سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من توضّأ یوم الجمعة فبها ونعمت ومن اغتسل فالغسل افضل» (احمد، ابوداود، ترمذی، نسایی و دارمی)؛ «هر کس روز جمعه (برای نماز جمعه) وضو بگیرد، وضو کافی می‌باشد و خوب است؛ و هرکس غسل کند، غسل بهتر و برتر است».

5-   «عن عکرمة، قال: إِنَّ ناساً منْ أهلِ العِراقِ جاؤُوا فقالوا: یا ابن عبَّاسٍ! أَتَرى الغُسلَ یومَ الجُمعةِ واجِباً؟ قال: لا؛ ولکنه أطْهَرُ وخیرٌ لمنِ اغتَسَلَ، ومنْ لم یَغتَسِلْ فلیسَ علیه بواجبٍ. وسَأُخْبِرُکُم کَیفَ بَدْءُ الغُسْلِ: کانَ النَّاسُ مَجْهُودِینَ یَلبَسُونَ الصُّوفَ، وَیَعمَلونَ على ظُهُورِهِم، وکانَ مَسْجِدُهم ضَیِّقاً مُقارِبَ السَّقفِ، إِنما هوَ عَرِیشٌ، فَخَرَجَ رسول الله ج فی یومٍ حارٍّ، وعَرِقَ النّاسُ فی ذلک الصُّوفِ، حتى ثارَتْ مِنهُمْ رِیاحٌ آذى بذلکَ بعضُهم بعضاً. فلمَّا وَجَدَ رسولُ الله ج تلکَ الرِّیاحَ، قال: «أیُّها الناسُ! إِذا کانَ هذا الیومُ؛ فاغتسلوا، ولْیَمُسَّ أحَدُکُم أفضَلَ ما یَجِدُ منْ دُهنه وطِیبِه». قال ابنُ عباسٍ: ثمَّ جاء اللهُ بالخَیرِ، ولبِسوا غیرَ الصُّوفِ، وکُفُّوا العَمَلَ، ووُسِّعَ مَسْجِدُهُم، وذَهَبَ بَعْضُ الَّذِی کانَ یُؤْذِی بَعضُهُم بَعضاً منَ العَرَقِ». رواه ابوداود([37]).

       عکرمه (غلام آزاد شده و شاگرد ابن‌عباس ل) گوید: گروهی از مردمان عراق به نزد ابن‌عباس آمدند و گفتند: ای ابن‌عباس! به نظر شما غسل روز جمعه (برای نماز جمعه) واجب است یا خیر؟

       ابن‌عباس ب در پاسخ گفت: خیر (واجب نیست) لیکن برای کسی‌که در روز جمعه غسل کند و خویشتن را خوب بشوید، طهارت و پاکیزگی و خیر و نیکی بسیاری وجود دارد و نیز هرکس در چنین روزی غسل نکند، گناهی متوجه‌ی او نمی‌شود، چرا که بر او واجب نیست.

       (سپس ابن‌عباس ب)گفت: عنقریب برایتان بیان خواهم کرد که چگونه غسل روز جمعه برای مردم تشریع شد (واقعه از این قرار است که در ابتدای اسلام) مردم خدمه و کارگر و زحمتکش بودند و خود، کار می‌کردند و لباس‌های پشمی بسیار ضخیم و کلفت به تن می‌کردند و بر پشت خویش بار و وسائل، حمل می‌نمودند، از این‌رو با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به نماز جمعه می‌آمدند).

و مسجد آنها (مسجد نبوی) نیز در آن روزگار بسیار کوچک و تنگ بود، و از سقفی بسیار پائین و کوتاه برخوردار بود (و بهتر بگویم) مسجد بسان خیمه‌ای بود که از شاخه‌های درخت درست کنند (که از گرمای زیاد و انبوه جمعیت برخوردار بود).

در جمعه‌ای بسیار گرم، پیامبراکرم ج در حالی از خانه به مسجد تشریف آورد که مردمان لباس‌های ضخیم پشمین به تن کرده بودند و از شدت گرما، عرق از بدنشان بر روی آن لباس‌ها جاری شده بود (در نتیجه‌ی این هیئت و قیافه‌ی غبارآلود و عرق کرده‌ی آنها) بوی بد و نامطبوعی در مسجد پیچید که در اثر آن، برخی موجبات اذیت و آزار برخی دیگر را فراهم آوردند.

چون پیامبر ج آن تعفن و بوی بد را احساس کرد، فرمود: هان‌ای مردم! هرگاه روز جمعه فرا می‌رسد، بر هریک از شما لازم است که غسل کنید و از بهترین و برترین مواد معطر و خوشبویی که دارید استفاده نمائید.

ابن‌عباس ب گوید: پس از آن (روزگار سخت و طاقت‌فرسا) وقتی فضل و کرم خداوند? شامل حال مسلمانان گردید و خداوند خیر (فتوحات و غنائم) را بدانها عنایت کرد و فقر و فاقه و تهیدستی و بینوایی از آنها دور شد و لباس‌های ضخیم پشمی دیگر پوشیده نشد و محنت و مشقت مردم در کارهای روزمره نیز از میان رفت و مسجد (مسجدالنبی) نیز توسعه یافت، نتیجه آن است که آن بوی بد و نامطبوع که قبلاً فضای پاک مسجد را آلوده و متعفن می‌کرد (و باعث اذیت و آزار مسلمانان می‌شد) باقی نماند.

 (به هر حال مقصود ابن‌عباس ب این است که غسل روز جمعه در ابتدای اسلام و به دلایل مذکور، بر مسلمانان لازم بود، اما وقتی که آن حالت باقی نماند، حکم وجوب غسل نیز تخفیف پیدا کرد. از این‌رو در عصر کنونی ما نیز، بالخصوص در روستاها و دهات، مسلمانان سعی کنند تا با سر و صورت عرق کرده و با هیئت و قیافه‌ی غبارآلوده، به جمعه نیایند، بلکه تلاش کنند تا در روز جمعه خود را بیارایند، غسل کنند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند و تمیزترین لباس‌های خود را بپوشند و با نظافت و زیبایی هر چه تمام‌تر در اجتماع سیاسی‌ـ عبادی جمعه حاضر شوند و بدون اینکه موجبات اذیت و آزار مسلمانانی را فراهم آورند به خطبه‌ی امام گوش کنند و به نیایش و ستایش خدا بپردازند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند.)

 [این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

حال باید پرسید که: آیا بر اساس حدیث ابوسعید خدری س، ابوهریره س و ابن عمرس، غسل روز جمعه واجب است و یا بر اساس حدیث سمرة بن جندب س [فبها و نعمت] و حدیث عبدالله بن عباس س سنّت مؤکده می‌باشد؟

امام نووی در شرح مسلم می‌گوید:

«علما و صاحب‌نظران اسلامی پیرامون حکم غسل روز جمعه با همدیگر اختلاف نظر دارند، گروهی از علما و پیشوایان سلف از برخی از صحابه> وجوب غسل را روایت کرده‌اند، و اهل ظاهر هم با توجه به حدیث ابوسعید خدری س به وجوب غسل جمعه معتقد می‌باشند، اما جمهور علماء از سلف و خلف (از جمله امام ابوحنیفه، مالک و شافعی) و بیشتر علما و صاحب‌نظران اسلامی با توجه به احادیث و روایات صحیح دیگر، معتقدند که غسل روز جمعه واجب نیست، بلکه سنت مؤکده می‌باشد»([38]).

و در حقیقت، هرگاه سببی از اسباب نظافت از قبیل: چرک و عرق و امثال آن در بدن باشد، دستور غسل برای انسان مؤکد خواهد بود تا باعث اذیت و آزار کسانی که با او اختلاط و معاشرت دارند نشود.

در روایات (از جمله روایت ابن‌عباس ب که بعداً خواهد آمد) وارد شده است که مسلمانان در مدینه‌ی منوره در طول هفته به آبکشی و کارهای روزمره مشغول بودند و چون جمعه فرا می‌رسید در مسجد برای نماز جمعه حاضر می‌شدند در حالی‌که بوی بد زیر بغل و بدن آنها موجب اذیت و آزار مردم می‌شد، ازاین‌رو پیامبر ج دستور می‌داد تا غسل جمعه کنند و از این‌جهت، غسل جمعه سنت مؤکده قرار گرفت.

و حضرت عایشه ب می‌گوید:

«مردم روزهای جمعه پشت سر هم از منازل خود و دهات اطراف مدینه با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به جمعه می‌آمدند و عرق از بدنشان جاری می‌شد، یکی از آنان به نزد پیامبر ج که در منزل من بود، آمد، پیامبر ج فرمود: کاش شما برای چنین روزی خود را تمیز می‌نمودید و غسل می‌کردید». [بخاری]

از این‌رو از دیدگاه بیشتر علما، مراد از وجوبی که در حدیث ابوسعید س آمده است، وجوب اصطلاحی نیست، بلکه مقصود از آن، همان تأکید برای تمیزی و رعایت بهداشت و نظافت می‌باشد.




[1]- مالک، احمد، ابوداود، نسایی، ابن ماجه این حدیث را از ابوسعید خدری روایت کرده اند.

[2]- متفق علیه از ابوهریره.

[3]- احمد از ابوبکر و شافعی در مسند خود و باز احمد، نسائی، ابن حبان، حاکم و بیهقی از عایشه این حدیث را روایت کرده‌اند و باز ابن ماجه از ابی امامة الباهلی آن را روایت نموده و بخاری با صیغه‌ی تأکید آن را بیان داشته است.

[4]- ابوداود از ابوهریره روایت کرده است.

[5]- مسلم از حدیث ابن مسعود این حدیث را روایت کرده است.

[6]- بخاری به روایت از ابوهریره.

[7]- احمد و ابویعلی با سند جید آن را رویت کرده‌اند و حاکم گفته که این روایت، حدیث صحیحی است.

[8])  به روایت ابن ماجه، ابوداود و حاکم.

[9]- ترمذی.

[10]-        تمیمه، خرمهره یا طلسمی که به گردن آویزان کنند برای دفع بلا و چشم زخم.

[11]-        به روایت ابوداود، نسائی، ابن ماجه و حاکم.

[12]-        به روایت بخاری از حدیث ابن عباس.

[13]-        متفق علیه.

[14]-        زادالمعاد: ج 3 ص 69.

[15]-        ر.ک به: «شفاء النفس» از سلسله کتابهای «اقرأ».

[16]-        به روایت بخاری.

[17]- بخاری ح 883؛ نسایی 3/104 ح 1403؛ و دارمی 1/435 ح 1541.

[18]- مسلم 2/587 ح (26-857).

[19]- مسلم 2/588 ح (27-857).

[20]- بخاری 2/407 ح 929؛ مسلم 2/587 ح (24-850)؛ ابوداود 1/249 ح 351؛ ترمذی 2/372 ح 499؛ نسایی 3/97 ح 1385؛ ابن ماجه 1/347 ح 1092؛ موطأ مالک 1/101 ح 1، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 2/259.

[21]- بخاری 2/414 ح 934؛ مسلم 2/583 ح (11-851)؛ ابوداود 1/665 ح 1112؛ ترمذی 2/387 ح 512؛ نسایی 3/104 ح 1402؛ موطأ مالک 1/103 ح 6، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 2/272.

[22]- مسلم 4/1715 ح (30-2178).

[23]- ابوداود 1/244 ح 343؛ و مسند احمد 3/81.

[24]- ابوداود 1/246 ح 345؛ ترمذی 2/367 ح 496؛ نسایی 3/97 ح 1384؛ ابن ماجه 1/346 ح 1087؛ و مسند احمد 4/104.

[25]- ابوداود 1/650 ح 1078؛ و ابن ماجه 1/348 ح 1095.

[26]- موطأ مالک 1/110 ح 17، «کتاب الجمعة».

[27]- ابوداود 1/663 ح 1108.

[28]- ترمذی 2/388 ح 513؛ و مسند احمد 3/437.

[29]- ابوداود 1/664 ح 1110؛ ترمذی 2/390 ح 518؛ و مسند احمد 3/439.

[30]- ابوداود 1/668 ح 1119؛ ترمذی 2/404 ح 526؛ و مسند احمد 2/32.

[31]- بخاری 11/62 ح 6270؛ مسلم 4/1714 ح (27-2177)؛ ابوداود 5/165 ح 4828؛ ترمذی 5/82 ح 2749؛ دارمی 2/365 ح 2653؛ و مسند احمد 2/17.

[32]- ابوداود 1/665 ح 1113.

[33]- مسند احمد 1/230.

[34]- ابن ماجه 1/349 ح 1098؛ موطأ مالک 1/65 ح 113؛ «کتاب الطهارة».

[35]- ابن ماجه 1/349 ح 1097.

[36]- ترمذی 2/407 ح 528؛ و مسند احمد 4/282.

[37]-        ابوداود 1/251 ح 353.

[38]-        شرح مسلم ج 6 124.