اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

آیا گناهی فراتر از انکار سنت هست؟

آیا گناهی فراتر از انکار سنت هست؟

موضوع را با یک سوال ساده آغاز می‌کنیم:

آیا واقعا می‌توان سیرت و شرح حال یک شخص را از اندیشه‌ها و باورهایش جدا کرد؟ آیا ممکن است زندگی فردی و رفتارهای او نشات گرفته از باور وی نباشد؟ آیا تصور برعکس آن هم ممکن است؟ آیا عقیدۀ شخص بر انتخاب‌های شخصی او اثر نمی‌گذارد؟

چنین حالتی جز در موارد نادر اتفاق نمی‌افتد و حتی منافقینی که عملکردی جدای از باور خود داشتند چندان در پنهان ساختن ذهنیات خود موفق نبوده‌اند، اما زندگی هر یک از ما به مثابۀ انعکاس چیزی است که به هر شکل به آن ایمان داریم.

همین قضیه در مورد اندیشمندان و نویسندگان نمود واضح‌تری دارد. آنان نه فقط به اندیشه‌های خود معتقد هستند بلکه آن را تولید و ترویج نیز می‌کنند… ما قطعا وجود حاشیه‌ای از فاصله میان این و آن را منکر نمی‌شویم اما جداسازی کامل اندیشه از عملکرد قطعا ناممکن است.

اینجا از «شرح حال» شخصی که به نام رهبر ناقرآنی‌ها شناخته می‌شود سخن نمی‌گوییم چرا که ما به آنچه این شخص پشت دیوارهای منزل خود انجام می‌دهد آگاهی نداریم و برای ما اهمیتی نیز ندارد.

سخن از کارنامۀ حرفه‌ای این شخص است که معتقدیم ارتباط محکمی با اندیشه‌ای دارد که در ترویج آن تلاش می‌کند و چه بسا همین شرح حال علمی بتواند تفسیری باشد برای زبانی که ناقرآنی‌ها در هجومشان به سنت نبوی از آن بهره می‌گیرند و همینطور رازِ حمایتی که از گفتمان آنان می‌شود.

ممکن نیست بتوان نقطه‌ای را به عنوان زمان آغاز انکار سنت از جانب این شخصیت ازهری ‌ـ احمد صبحی منصور ـ تعیین کرد اما می‌توان به رسالۀ دکترای او اشاره کرد که در آن به یکی از شخصیات اهل تصوف تاخته بود[1] که عوام را در خرافات فرو می‌برد به گونه‌ای که به جایگاه او تبرک می‌جستند و به بدعت و شرکیاتی روی آوردند که نه عقل و نه دین پذیرای آن نبود. اما این مسئله دلیل اصلی اخراج او از دانشگاه الازهر نبود بلکه مواردی مانند عدم تفضیل میان انبیاء و انکار شفاعت و عدم پایبندی به روش تدریس، سبب اخراج او از دانشگاه شد.[2] باور به انکار سنت حداقل تا سال ۱۹۸۶ نزد این فرد جایگاه ویژه‌ای نداشت، چرا که او همچنان به عنوان یک عضو فعال در جماعت اسلامی «دعوت حق» حضور داشت؛ گروهی که هرگز سنت را انکار نمی‌کند چنان‌که کتاب‌های منتشر شدۀ وی تا آن زمان نشانگر چنین رویکردی نیست. یعنی تا آن زمان که حق تدریس از او سلب گردید.[3]

در مرحلۀ پسا ازهر، به تدریج باور به انکار سنت نزد کسی که قرار بود «رهبر قرآنی‌ها» خوانده شود نمود بیشتری یافت. پس از آن‌که همۀ درها به روی او بسته شد «در برابر خود دری ندید جز دری که دکتر رشاد خلیفه برایش گشود»…[4] چنان‌که این ادعا حرف به حرف در سایت شخصی ایشان آمده است.

برای کسانی که رشاد خلیفه را نمی‌شناسند، وی یک آمریکایی مصری تبار و پایه‌گذار نظریۀ اعجاز عددی (بر مبنای عدد ۱۹) است.

رشاد خلیفه احادیث شریف و سنت نبوی را انکار می‌کرد و نیز هر آیه‌ای از آیات قرآن را که با نظریۀ اعجاز عددی‌اش تطابق نداشت رد می‌کرد. رشاد خلیفه اعلام کرده بود که پیامبر است و جبرئیل مرتب نزد او می‌آید و در تورات و انجیل و قرآن به آمدن او بشارت داده شده است و نام رسول میثاق را برای خود برگزیده بود. از جمله اصول ایمان به این پیامبر دروغین نیز انکار سنت نبوی بود.[5] به معنایی دیگر او یک «دیوانۀ رسمی» بود اما به شدت از سوی موسساتی که گفته شده یهودی بودند حمایت مالی می‌شد و مسجد و مرکز بزرگی را در ایالات آریزونا بنا کرد… رشاد خلیفه در ژانویۀ سال ۱۹۹۰ ترور شد.

بنابراین رشاد خلیفه ـ منکر سنت و مدعی پیامبری ـ برای دوست ما دروازه‌ای را گشود و در اواخر دهۀ هشتاد پذیرای او در ایالات متحده شد. سایت شخصی احمد صبحی منصور (اهل القرآن) ادعا می‌کند که رهبرشان پس از ادعای پیامبری توسط رشاد خلیفه از وی تبری جسته.[6] اما این طبعا دروغی بیش نیست زیرا رشاد از سال ۱۹۸۱ ادعای پیامبری کرده بود حال آن‌که دیدار احمد صبحی منصور از رشاد در سال ۱۹۸۹ اتفاق افتاد و این رابطه که هشت ماه به طول انجامید در پایان عمر رشاد و سال‌ها پس از ادعای پیامبری‌اش بود.

آنچه واضح است این مسئله است که افکار رشاد خلیفه در رابطه با انکار سنت نبوی و هجوم به اهل حدیث و راویان آن به رهبر ناقرآنی‌ها انتقال یافت چنان که در شیوۀ طرح افکار خود و استدلال‌هایی که مورد استفاده قرار می‌داد از باور رشاد خلیفه کمک می‌گرفت.

اما رهبر ناقرآنی‌ها باهوش‌تر از آن بود که به تلۀ ادعای پیامبری بیافتد چون می‌دانست همین یک مورد برای ریشه‌کن شدن هر دعوتی کافی است تا پیروانش محدود به عده‌ای از بیماران آسایشگاه‌های روانی شود.

پس از مرحلۀ نخستین و ارتباط رهبر ناقرآنی‌ها با رشاد خلیفه، مرحلۀ دوم فرا می‌رسد که از جهت اهمیت کم‌تر از وهلۀ اول نیست و هزاران سوال را دربارۀ مصداقیت این فرد طرح می‌کند. برای مثال کتاب «القرآن وکفی» (فقط قرآن) ایشان که از مهم‌ترین منابع این گروه و مهم‌ترین کتاب رهبرشان به شمار می‌رود به دستور یکی از رهبران عرب که در آن دوره پرچم انکار سنت را به دست گرفته بود (معمر القذافی) نوشته شده است و خود نویسنده در مقدمۀ چاپ بعدی این کتاب[7] به این حقیقت معترف است و مدعی است که به عنوان یک اندیشمند آزاد به شکلی زودگذر و برای انتشار اندیشۀ روشنگرانه‌اش با خواسته‌های آن دیکتاتور همراهی کرده است…

اما این «اندیشمند آزاد» به ما توضیح نمی‌دهد که چرا باید برای نوشتن کتابش که خلاصۀ روش و دیدگاه اوست، منتظر چنین فرصتی بماند؟ این قابل فهم است که کتابش را نوشته اما به هر دلیلی فرصتی برای انتشار آن نیافته که در این هنگام یک حاکم عرب این فرصت را در اختیارش قرار داده است… اما او تاکید دارد که کتاب مورد بحث را اندک‌زمانی پس از مکلف شدنش توسط این رهبر عرب نوشته و سپس با اندوه بیان می‌کند بقیۀ دستمزدش را ـ حتی برای مقدمۀ کتابش ـ و برای زحمتی که کشیده بعد از پانزده سال دریافت نکرده است!

اما حاکم عرب مورد نظر که به مزاج متغیر و رفتارهای عجیب و غریب شهرت داشت خیلی زود از قضیۀ انکار سنت دلزده شد و دست از حمایتش کشید… برای همین توزیع کتاب بسیار محدود انجام شد… (همچنین سخن از حمایت مالی دیگری توسط همین حاکم از رشاد خلیفه به میان آمده است!)

رهبر ناقرآنی‌ها خیلی زود به این پی برد که نمی‌توان به رهبران عرب پشت‌گرم بود و در سایت شخصی وی به وضوح آمده که وی «به مرحله‌ای جدید از مبارزه وارد شد که محل بازی‌اش زمینِ سکولار سازمان‌های حقوق بشری و جامعۀ مدنی بود».[8]

قدم اول در این میدان نیز تاسیس حزب المستقبل (آینده)[9] با همکاری فرج فوده بود یعنی دورترین شخص ممکن از منهج «القرآن و کفی». فرج فوده با صراحت تمام مخالفت خویش را با هر نوع باور منطبق بر شریعت اعلام می‌کرد و برایش تفاوتی نداشت این شریعت برگرفته از قرآن (آنچه منکران سنت به آن اکتفا می‌کردند) بود یا از سنت نبوی.

فرج فوده سلسله مناظره‌هایی را با شخصیت‌های برجسته‌ای چون محمد غزالی آغاز کرد اما این مناظرات با ترور او به پایانی تاسف‌بار ختم شد. تاسف‌بار از این جهت که چنین عملکرد فردیِ دیوانه‌واری (ترور) باعث شد موضع ضعیف فوده در مناظرات با این ترور قوی شده و نزد بی‌دین‌ها همانند یک «شهید» تقدیس شود. هم‌اکنون نیز بعید است که مناظره‌ای با بی‌دین‌ها رخ دهد و نامی از فوده برده نشود و نوحه‌ای برایش خوانده نشود. انگار می‌شود تعداد قربانی‌های اسلامگرا که در هر فرصتی به دست سکولارها کشته شده‌اند را در شمار آورد.

بعدها رهبر «قرآنی‌ها» به «مرکز پژوهش‌های توسعۀ ابن خلدون»[10] پیوست. این مرکز به سبب حمایت صریح از عادی‌سازی فرهنگی با رژیم صهیونیستی بسیار بدنام است و به عنوان یکی از مراکز نفوذ خرد جمعی عربی توسط اسرائیل شناخته می‌شود.[11] البته این را هم بگویم که رهبر ناقرآنی‌ها اتهام عادی‌سازی با اسرائیل را هرگز رد نمی‌کند.[12]

این مرکز با همۀ رسوایی‌هایش و تمرکز رسانه‌ای که علیه آن بود به کارش ادامه داد. حرف و حدیث بسیاری دربارۀ پول‌های هنگفتی که از منابع مشکوک به پژوهشگران این مرکز داده می‌شد (کسانی از جمله جمال البنا!) وجود دارد. در مراحل بعد اعلام شد که بخشی از کمک‌های آمریکا به حکومت مصر به این مرکز داده خواهد شد. اینجا بود که حکومت مصر (وقتی سهم خودش کم شد) مرکز ابن خلدون را تعطیل کرد!

در آغاز هزارۀ سوم، رهبر قرآنی‌ها به آمریکا مهاجرت کرد و از پناهندگی سیاسی برخوردار شد و چنان که شایستۀ اندیشه‌اش بود مورد حمایت راستگراهای آمریکا قرار گرفت (البته نه مانند اسلام‌ستیز افراطی، وفا سلطان). آمدن او به آمریکا مورد استقبال نظریه‌پرداز راست افراطی «دانیل بابیس» قرار گرفت و آن را یک «خبر خوب» عنوان کرد.[13] (که واقعا برای جناح راست آمریکایی و طرح‌های آن‌ها خبر خوبی بود)… همینطور از وی به عنوان استاد مهمان به دانشگاه هاروارد دعوت شد تا دربارۀ صلح و دموکراسی درس ارائه دهد! (چرا که نه؟)

اما مهم‌ترین وظیفۀ او کمک‌رسانی به جریان راست افراطی بود؛ جریانی که با سوء استفاده از اسلام‌هراسی بهره‌برداری سیاسی می‌کند… احمد منصور که از مسجدی بازدید کرده وحشت‌زده از آنجا بیرون می‌آید و فریاد زنان می‌گوید: «کتاب‌هایی که در مسجدشان هست پر از اندیشۀ تروریسم است!!»[14] او حتی به مهم‌ترین سازمان فعال مسلمانان در آمریکا (سازمان کایر) که به اعتدال و فعالیت‌های خیریه معروف است هجوم آورده و متهمش می‌کند که همان اندیشه‌های بن لادن را در خود دارد![15]

او از امضا کنندگان «بیانیۀ بین المللی علیه تروریسم» است. این بیانیه توسط عده‌ای که خود را لیبرال‌های عرب می‌خوانند صادر شده است. این بیانیۀ خنده‌دار به شورای امنیت و سازمان ملل تقدیم شده تا دادگاهی بین المللی را برای محاکمۀ قرضاوی و غنوشی و محمد غزالی تشکیل دهند (محمد غزالی هفت سال پیش از این بیانیه درگذشته بود!)… اما دلیل صدور این بیانیه و این درخواست چه بود؟ سبب این بود که شخصیت‌های فوق در دوره‌های گوناگون فتواهای در تایید مبارزه با اشغالگران در عراق و فلسطین صادر کرده بودند. هنگامی که رهبر ناقرآنی‌ها امضایش را پای این بیانیه نهاد دیگر امضاکنندگان با خوشحالی از وی به عنوان نخستین (و احتمالا آخرین) ازهری نام بردند که بیانیۀ فوق را امضا کرده بود و ادعا کردند امضای او یک سند تایید شرعی به شمار می‌رود![16]

رهبر ناقرآنی‌ها همچنین در تاسیس جمعیت «آمریکایی‌ها برای صلح و تسامح»[17] مشارکت داشت، اما دو شریک اصلی وی در تاسیس این جمعیت افرادی هستند که مجرد شراکت با آن‌ها برای هرگونه اتهامی کافی است.

شریک نخست چارلز جاکوب[18] فعال یهودی صهیونیست است، بنیانگذار و مدیر سازمانی تحت نام «پروژۀ داوود برای فرماندهی یهودی». هدف رسمی این سازمان ایجاد و سازماندهی آرا در دفاع و تقویت اسرائیل ذکر شده و نشان موسسه نیز ستارۀ داوود در دو رنگ آبی و سفید است. این تشکیلات دفاتری در بوستون و نیویورک و فلسطین اشغالی دارد!

جاکوب همینطور معروف به عضویت در جریان اسلام‌هراسی و شریک موسس در «هیات دقت در رسانه‌های مربوط به خاورمیانه» است که به اختصار «کامرا» خوانده می‌شود. این موسسه همانند سگ نگهبان اسرائیل رسانه‌های آمریکایی و جهانی را تحت نظر دارد تا در صورت مرور هر خبری علیه اسرائیل به هجوم علیه آن بپردازد.[19] کامرا پس از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ تاسیس شد زیرا برخی از رسانه‌های آمریکایی در آن زمان تصویری «ضد اسرائیلی» ارائه داده بودند.

جاکوب همینطور کمپین گسترده‌ای برای فشار علیه دانشگاه هاروارد به راه انداخت تا کمک مالی شیخ زاید آل نهیان (رئیس وقت حکومت امارات) برای تاسیس کرسی اسلام‌پژوهی در این دانشگاه را رد کند. هاروارد زیر فشار، این کمک مالی را نپذیرفت![20] همینطور او کمپینی مشابه را برای جلوگیری از پخش برنامه‌ای تحت نام «موزاییک» به راه انداخت.[21] این برنامه گلچینی از برنامه‌های تلویزیون‌ها خاورمیانه را پخش می‌کرد، به این بهانه که شاید در این برنامه‌ها چیزی علیه اسرائیل هم پخش شود!

شخص دوم در این موسسه «دنیس هیل» نام دارد.[22] او عضو هیات علمی دانشکدۀ بوستن و همچنین فعال سیاسی و رسانه‌ای اسلام‌هراس است. اخیرا نام او به سبب مشارکت در یک کمپین علیه ساخت مسجدی در نزدیکی مرکز تجارت جهانی در نیویورک بسیار شنیده می‌شود.[23] او همینطور کارزاری مشابه و بلکه شدیدتر را علیه ساخت یک مسجد در تقاطع راکزبری در نزدیکی بوستون در ماساچوست به راه انداخت. احمد صبحی منصور سرِ نیزۀ این حملات بود آنطور که مسئولان ساخت این مسجد را «وهابی» خواند. سخنان وی به عنوان یک شاهد از داخل جامعۀ مسلمان علیه سازندگان این مسجد به کار رفت. بعدها مسئولان ساخت مسجد برای اثبات بی‌گناهی خود شکایتی را علیه رهبر ناقرآنی‌ها تقدیم دادگاه کردند![24]

او همچنین مرکزی را تحت نام «مرکز اسلامی برای پلورالیسم»[25] تاسیس کرد. مدیر این مرکز، استفین شوارتز است که پدرش یهودی است. کسی که خیلی راحت خود را از نومحافظه‌کاران معرفی می‌کند![26]

اینگونه شراکت‌ها چه چیزی را دربارۀ رهبر ناقرآنی‌ها به ما می‌گوید؟ شاید برای برخی این همه چیز را آشکار کند، اما من این سوال را مطرح می‌کنم: آیا گناهی بالاتر از انکار سنت هست؟ (شاید برخی بگویند همۀ این‌هایی که گفتی صرفا تصادفی است… اما گفتن چنین چیزی حماقت بالایی می‌طلبد).

دو مسالۀ مهم که دوست دارم گفتارم را با آن به پایان برسانم:

اولا: همۀ توصیفاتی که گذشت ـ کمک مالی و پشتیبانی‌های مشکوک ـ دربارۀ همۀ مدعیان نوگرایی صدق پیدا نمی‌کند. سازمان‌های غربی موسسه‌های خیریه نیستند که پول‌های خود را بی‌حساب و کتاب در اختیار هر کسی قرار دهند تا دربارۀ نوگرای قلم‌فرسایی کنند. این افراد اولا باید خود را اثبات کنند و در آغاز به تنهایی بخشی از مسیر را بروند تا شایستگی‌شان ثابت شود و لایق حمایت شناخته شوند.

علاوه بر این در انتخاب اینگونه افراد همیشه یک الگوی واحد وجود دارد. نام‌هایی که تاکنون از سوی غرب حمایت شده‌اند همیشه از افرادی بوده‌اند که لقبی علمی داشته‌اند (لازم نیست این لقب حتما در علوم شرعی باشد). همینطور نباید شخصیت مورد نظر دارای «دیوانگی واضح» باشد… این را می‌گویم چون جبهۀ مدعیان نوگرایی پر از این نیمه دیوانه‌ها و شبه‌دانش‌آموخته‌هاست. نصیحت برادرانۀ من به این‌ها این است که اگر هدف نهایی‌شان دریافت پشتیبانی مالی است دست از نوشتن بکشند. اما اگر هدفی جز این ـ مثلا اثبات خود ـ دارند، می‌توانند هر چقدر دوست دارند خودشان را اثبات کنند. از خداوند برای همه دعای هدایت دارم.

ثانیا: باید به طور کلی از هرگونه حکم تکفیر و ارتداد یا زندقه علیه این نمونه‌ها خودداری کرد… این را می‌گویم و بر آن تاکید می‌کنم که ایستادن در برابر آنچه این‌ها می‌گویند و طرح‌های آنان الزامی است اما این کاملا با تکفیر متفاوت است… نه فقط برای این‌که این مسئولیت ما نیست، بلکه از این جهت که کلمۀ کفر حتی اگر در ضمن فتوا نیاید همیشه به سود این‌ها و به نفع تبلیغاتشان به ویژه در غرب است و برای خواندن نوحۀ مظلوم‌نمایی به کار می‌رود. حتی برخی کتب و مقالات این‌ها به گونه‌ای است که گویا صرفا برای گرفتن مدال تکفیر و ارتداد نوشته شده… اما هر کس پی‌گیر احکام ارتداد و تکفیری که در دهه‌های اخیر علیه این افراد صادر شده باشد ـ که برخی هم صرفا با اهداف سیاسی بود ـ متوجه می‌شود همۀ این احکام به سود محکومین تمام شده و این فرصت را برایشان فراهم ساخته تا به شهرت برسند و به دانشگاه‌ها و موسسات مشهور دعوت شوند… این را گفته و باز تکرار می‌کنم که مبارزه با آنان واجب است و نادیده گرفتن این افراد فقط از سوی کسانی صورت می‌گیرد که خطرشان را درک نکرده‌اند. اما تکفیر، اشتباهی است که نباید هیچ‌یک از مخالفان این اندیشه به دامش بیافتند.

طبیعتا می‌دانم این سلسله نوشته‌ها واکنش‌های متفاوتی را در پی خواهد داشت اما مبالغه نکرده‌ام اگر بگویم از قبل منتظر چنین چیزی بوده‌ام و همۀ مسئولیت نوشتن این سطور را بر عهده گرفته و امیدوارم خداوند اشتباهم را بخشیده و برای آنچه درست است پاداشم دهد.

بله، برای آنچه نوشته‌ام مورد محاسبه قرار خواهم گرفت چنان‌که همه برای آنچه می‌گوییم و انجام می‌دهیم بازخواست خواهیم شد.

اما صرفا برای یادآوری می‌گویم: ما تنها برای گفته‌هایمان بازخواست نمی‌شویم بلکه برای سکوتمان نیز حساب پس خواهیم داد… حتی سکوت نیز یک «فعل» است هرچند برخی این را فراموش می‌کنند و برای آن‌که هیچ واکنشی از این سو یا آن سو متوجهشان نشود سکوت را ترجیح می‌دهند… یا به این بهانه که دارند طرف مقابل را نادیده می‌گیرند!

همه بازخواست خواهیم شد… همه، گوینده‌ها و ساکت‌ها.


 

 

 

 

   ارائه شده توسط:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

www.Binesh.cc

 



[1]- سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.

[2]- سایت المعرفه (www.marefa.org) شرح حال احمد صبحی منصور.

[3]- منبع پیشین.

[4]- سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.

[5] -http://en.wikipedia.org/wiki/Rashad_Khalifa

[6]- سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.

[7]- مقدمۀ کتاب «القرآن وکفی».

[8]- سایت اهل القرآن ـ مراحل فکری شیخ احمد صبحی منصور.

[9] -http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[10] -http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[11]- http://www.mounahada.org/modules.php?namepart=cutting&number=73

[12]- http://dostor.org/politics/egypt/10/june/30/20903

[13]-http://www.nysun.com/foreign/identifying-moderate-muslims/5248

[14]- http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[15]- http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

http://www.freemediawatch.org/24-041104/thadman.htm

[16]- http://www.ahewar.org/debat/show.art.asp?aid=30139

[17]- http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[18]- http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Jacobs_(political_activist)

[19]- http://en.wikipedia.org/wiki/Committee_for_Accuracy_in_Middle_East_Reporting_in_America

[20]- http://www.rense.com/general76/who.htm

[21]- http://www.rense.com/general76/who.htm

[22]- http://en.wikipedia.org/wiki/Dennis_Hale

[23]- http://newenglishreview.org/blog_display.cfm/blog_id/29252

[24]- http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[25]- http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmed_Subhy_Mansour

[26]- http://en.wikipedia.org/wiki/Center_for_Islamic_Pluralism

ناقرآنی‌ها: وقتی نماز عصر ابوجهل دیر می‌شود!

ناقرآنیها: وقتی نماز عصر ابوجهل دیر میشود!

هر مسلمان دین‌دوستی هنگام رویارویی با کسانی که خود را «قرآنی» می‌دانند سوالی بدیهی را مطرح می‌سازد: یک مسلمان بدون در نظر داشتن سنت نبوی چطور قرار است نماز بخواند؟ پاسخ به این سوال منکران سنت را به هزارتویی وارد می‌کند که عملا به این سوال منتهی می‌شود: آیا «قرآنی‌ها» اصلا نماز هم می‌خوانند؟! نماز برای آن‌ها نیز مانند دیگر مسلمان‌ها فرض است؟ شکل خاصی دارد؟

قرآنی‌ها از حساسیت مسلمانان نسبت به نماز یعنی رکن دوم دین‌شان آگاهی دارند (طبعا قرآنی‌ها چنین باوری ندارند چون خود این قضیۀ ارکان اسلام هم از حدیث برداشت می‌شود!) اما آن‌ها قضیه را طوری جلوه می‌دهند که انگار این تعجب حق آنان است و مثلا می‌گویند: «به شما می‌گوییم قرآن کافی است و شما دربارۀ نماز می‌پرسید؟ عجب مشرکانی هستید! ابلیس ملعون توانسته شما را به صف خود درآورد!» و بدین شکل سوال ما در چشم به هم زدنی از سوال یک مسلمان دین‌دوست به پرسش یک سرباز ابلیس لعین تبدیل می‌شود! در ادامه خواهیم دید که همۀ تعریفات شرک نزد این جماعت منحصر به شریک ساختن سنت با قرآن است. انگار قرآن برای این نازل شده که از درهم آمیختن قرآن و سنت جلوگیری کند… شرک دیگر ربطی به بت‌ها و طواغیت یا مفاهیم ندارد بلکه منظور از شرک، باور داشتن به سنت نبوی است!

برای آن‌که متهم به مبالغه نشوم شما را با چند نقل قول از رهبر این جماعت تنها می‌گذارم. پیش از آن البته بابت رکاکت و ابتذال محتوای این سخن عذرخواهی می‌کنم:

«… از وقتی شروع به مناقشۀ میراث سنی و نقد کتاب بخاری و دیگر کتب کردم پرسشی که همیشه با آن روبرو بودم این بود: پس چطور نماز بخوانیم؟ تعداد رکعات نماز و کیفیت آن در کجای قرآن کریم آمده است؟

در هر خطبۀ جمعه‌ای که در اواخر دهۀ هشتاد میلادی در مساجد مصر ایراد می‌کردم در بحث‌های پس از نماز مجبور می‌شدم به این سوال پاسخ دهم و از کثرت این پاسخ خسته و دلزده شده بودم. مجبور می‌شدم هر فردی را که به قرآن قانع نیست گوشه‌ای ببرم و همان پاسخ را برایش تکرار کنم. در اوج این تنگنا پیشنهاد خنده‌داری را با خودم مطرح کردم و به خود گفتم پاسخ را روی نوار ضبط می‌کنم و دستگاه پخش را با خودم می‌برم تا دیگر به خودم زحمت تکرار ندهم و به مجرد مطرح شدن سوال پیشین دستگاه را روشن کنم. سپس تصمیم گرفتم کتاب کوچکی دربارۀ این موضوع بنویسم…».

این همان کتابی است که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت به عنوان «نماز در قرآن کریم» که به دست همان نویسندۀ کتاب «قرآن کافی است» نوشته شده است و بر روی سایت «اهل قرآن» موجود است.

او می‌گوید:

«تکذیب کنندگان قرآن کریم از متهم ساختن پروردگار و قرآن او به کم‌کاری و کژی و نقص و ابهام، ابایی ندارند و برای ناتوان نشان دادن قرآن تلاش می‌کنند و این سوال را مطرح می‌سازند که تفصیل چگونگی نماز در کجای قرآن آمده است؟ این چیز و آن چیز کجای قرآن است؟

از همان آغاز کار می‌گوییم: این کتاب با وجود آن همه آیات قرآنی نمی‌تواند کژی آنان را اصلاح کند زیرا آنان ـ به سادگی تمام ـ به قرآن کریم ایمان ندارند…»

بدین ترتیب به مجرد پرسش دربارۀ چگونگی ادای نماز «تکذیب‌گر» قرآن می‌شویم و نه فقط این، ما در حال تلاش برای تخطئۀ آیات پروردگاریم، یا به بیان دیگر جهنمی هستیم:

﴿وَٱلَّذِینَ سَعَوۡاْ فِیٓ ءَایَٰتِنَا مُعَٰجِزِینَ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٥١ [الحج: 51]

«و کسانی که در [تخطئه و ناتوان نشان دادن] آیات ما می‌کوشند [و گمان می‌کنند] عاجز کنندگان ما هستند آنان اهل دوزخند».

و نه فقط این…

«تسلط شیطان بر عقل این «مسلمانان» در مواضع گوناگونی که هنگام خواندن این کتاب می‌گیرند جلوه می‌یابد.

برخی از کثرت آیات قرآنی در این کتاب دچار ملال می‌شوند و به سبب خستگی و رویگردانی از فهم آن فرار کرده و فراموش می‌کنند که اصلا عنوان این کتاب «نماز در قرآن کریم» است و روش جستجوی آن همین است که اساسا به آیات قرآن استناد کند حتی اگر دیگران را خوش نیاید!»…

یعنی احساس ملال شما از خواندن این کتاب نه برای خسته‌کننده بودن آن یا عادت نداشتن شما به روش بیان آن یا دیگر اسبابی است که به خود این کتاب برمی‌گردد… بلکه تنها دلیلش تسلط شیطان ملعون بر شماست… (خلاصه مواظب باشید هنگام خواندن کتاب من چرت نزنید!)

در هر صورت مشکل این کتاب اصلا خستگی یا ملال نیست بلکه برعکس، لبخندی است که با دیدن منطق کتاب بر لبانتان خواهد آمد…

پس از آن‌که نویسنده نتیجه گرفت چنین سوالی در حقیقت نوعی تخطئۀ آیات خداوند است مجبور است به سوالات مردم دربارۀ نماز پاسخ دهد هرچند می‌داند که پاسخ‌های او هیچ عاقلی (یا نصف عاقلی) را قانع نمی‌کند برای همین پیش‌دستی کرده بیان می‌دارد که این کتاب کج‌فکری پرسش‌گران را اصلاح نمی‌کند و بدین ترتیب، این قانع نشدن را به حجتی برای خود نه علیه خود تبدیل می‌کند.

دلایلی که ایشان برای توجیه نبودن کیفیت نماز در قرآن می‌آورد بدون شک «بی‌سابقه» است و باید بگویم که ایشان لابد تلاش بسیاری برای یافتن این پاسخ به خرج داده و باز هم باید بگویم که استدلال او با هر منطق و روش علمی‌ای بیگانه است.

استدلال او این است که قرآن کیفیت و چگونگی و اوقات نماز را ذکر نکرده زیرا عرب جاهلیت و مشرکان قریش نماز را بلد بودند و در نتیجه مسلمانان نیز می‌دانستند چگونه نماز بخوانند بنابراین به نظر او نیازی به ذکر دوبارۀ آن در قرآن نبود و آموزش نمازی که بلد بودند وقت‌کشی به حساب می‌آمد!

اما دلیل ایشان چیست؟ هیچ! جز این‌که قرآن آنقدر که از برپا داشتن نماز سخن گفته دربارۀ خود نماز سخن نگفته بنابراین ایشان از پیش خود و بنابر مبدا «اول بپذیر بعد برایش استدلال کن» به این نتیجه رسیده که عرب جاهلیت از جمله ابوجهل و ابولهب و دیگر مشرکان مانند ما این نمازهای پنجگانه را به جای می‌آوردند اما در نمازشان خاشع نبودند و نسبت به آن بی‌توجهی نشان می‌دادند (یعنی این‌که مثلا ابوجهل نمازش عصرش را دیر می‌خواند!)… و برای همین قرآن از آنان خواسته که نماز را برپا دارند و برپا داشتن یعنی «خشوع به علاوۀ محافظت از نماز»… و اینگونه مشکل نماز حل می‌شود!

او می‌گوید:

«خداوند متعال دربارۀ اسماعیل می‌فرماید: ﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ إِسۡمَٰعِیلَۚ إِنَّهُۥ کَانَ صَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ وَکَانَ رَسُولٗا نَّبِیّٗا٥٤ وَکَانَ یَأۡمُرُ أَهۡلَهُۥ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّکَوٰةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِۦ مَرۡضِیّٗا٥٥ [مریم: 54-55] «و در این کتاب از اسماعیل باد کن زیرا او درست وعده و فرستاده‌ای پیامبر بود * و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می‌داد و همواره نزد پروردگارش پسندیده بود».

نماز با چگونگی ادایش تا دوران محمد که اوامر پروردگارش و وصیت جدش اسماعیل را انجام می‌داد به تواتر حفظ شده، وصیتی که در آن آمده است:

﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَکَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَیۡهَاۖ [طه: 132]

«و خانوادۀ خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش»

محافظت بر نماز در سلوک و در قلب همان معنای شکیبا بودن بر نماز است.

میان دوران اسماعیل و محمد، مردم عرب نماز را با همان کیفیتی که خداوند متعال به ابراهیم و اسماعیل آموزش داد می‌دانستند. هنگامی که در حین ساخت کعبه در دعایشان گفتند:

﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَیۡنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا [البقرة: 128]

«پروردگارا ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتی مسلمان (فرمانبر) خود [پدید آور] و مناسک ما را به ما نشان ده»

و نماز مهم‌ترین مناسک است…»

روش «سه برگه‌ای» را دیدید؟ نخست برگه‌ای را بیرون می‌آورد که در آن آیه‌ای دربارۀ اسماعیل ÷ آمده و توصیۀ ایشان به خانواده‌شان دربارۀ نماز… سپس برگه‌ای دیگر می‌آورد حاوی همان آیۀ کریمه خطاب به پیامبرمان ج و سپس برگۀ سوم را رو می‌کند که به هیچ عنوان ارتباطی به دو آیۀ پیشین ندارد و نتیجه می‌گیرد که عرب بین اسماعیل و محمد نماز را «با همین کیفیت» می‌دانستند. از کجا فهمید که می‌دانستند؟

ایشان می‌گوید:

«از آنجایی که عرب در جاهلیت و همچنین قریشیان نماز می‌خواندند و روش نماز را می‌دانستند اما نماز را «اقامه» و برپا نمی‌کردند در مکه آیاتی نازل شد و آنان را به «اقامۀ» نماز امر کرد یعنی به محافظت از نماز و مرتکب نشدن شرک و گناهان و خشوع در ادای نماز. برای مثال امر به برپا داشتن نماز در مدت مکی در این سوره‌ها آمده است: سورۀ فاطر آیات ۱۹ و ۲۹ و شوری آیۀ ۳ و سورۀ روم آیۀ ۳۱.

نماز را به آنان آموزش نداد زیرا آنان عملا با نماز آشنا بودند و ادایش می‌کردند بنابراین صرفا آن‌ها را به انجام آنچه انجام نمی‌دادند یعنی برپا داشتن نماز با خشوع و محافظت بر نماز امر کرد تا آن‌که نماز به نقش خود در ارتقای سلوک اخلاقی و تهذیب نفس بپردازد…»

بیایید موقتا فرض کنیم که این حرف درست است، اما باز این سوال پیش می‌آید که اگر عرب جاهلیت نماز و روش نماز و جزئیات ادای نماز و اوقاتش را می‌دانستند آیا این را از طریق یک کتاب آسمانی (مثلا صحف ابراهیم) یاد گرفته بودند یا از طریق اقوال و تعلیمات پیامبران (در این حالت ابراهیم و اسماعیل) که بین خودشان سینه به سینه نقل کرده بودند؟ پاسخ به این سوال واضح است ـ اگرچه حرف ما فرض است ـ بنابراین چطور است که عرب جاهلیت حق دارند از سنت ابراهیم و اسماعیل پیروی کنند و ما حق نداریم پیرو سنت خاتم پیامبران باشیم؟ مجرد پذیرش این حرف همۀ عقیدۀ این قرآنی‌ها را از اساس ویران می‌کند. اگر عرب جاهلیت نماز را به همان روش پیامبرمان ج ادا می‌کردند این یعنی پذیرش آنچه از طریق روایت و تلقین (نه یک کتاب آسمانی) نسل به نسل به آنان رسیده است و پذیرش این اصل باعث می‌شود همیشه آن را بپذیریم و قطعا ما نسبت به سنت پیامبرمان اولی‌تریم تا مشرکان مکه!

ثانیا ـ باز هم به فرض ـ اگر عرب جزیرة العرب چنان‌که اصحاب این منهج مدعی‌اند نماز و چگونگی آن را می‌دانستند، گناه دیگر سرزمین‌ها چه بود که اطلاعی از چگونگی نماز نداشتند؟ آیا آنان نیز بعدها روش نماز را از مسلمانان دیگری که جلوتر از آن‌ها بودند فرا نگرفتند؟ در این صورت روش نقل به این شکل خواهد بود: آنچه پیروان ابراهیم یا اسماعیل به نسل‌های بعد از خود منتقل کردند تا به پیامبر ما رسید، سپس پیروان او همان روش را به گوشه و کنار جهان منتقل نمودند… همۀ این‌ها در حالی است که این روش نماز در هیچ کتاب آسمانی موجود نیست! آیا این باعث نمی‌شود منبع نقل شفاهی کارها و گفته‌های پیامبر ما مصداقیت بیشتری بیابد؟ این دقیقا همان منبعی است که این‌ها سعی می‌کنند از اساس ویرانش کنند.

ثالثا ـ و باز هم جدلا و فرضا ـ نماز که تنها هیئت‌هایی مانند رکوع و قیام و سجود و اوقات پنجگانه نیست. نماز همچنین قرآنی است که در آن خوانده می‌شود. نماز همچنین حداقل سورۀ فاتحه است که در هر رکعت باید خوانده است. آیا این‌ها واقعا فکر می‌کنند که مشرکان مکه سورۀ فاتحه را می‌دانستند؟ آیا واقعا تصور می‌کنند که قرآن قبل از نزول بر پیامبر بزرگوار ج در مکه شناخته شده بود؟ اگر معتقدند که قرآن به اعمالی که قبلا معروف بود افزوده شده (به نماز مردم افزوده شده) باید آیه‌ای از قرآن بیاورند که این چیز را به مسلمانان یاد می‌دهد (البته اگر فرض کنیم که آن‌ها معتقد به خواندن سورۀ فاتحه در نماز باشند).

این سه فرض ـ که همه مبنی بر این دلیل است که مشرکان عرب نماز را به همین شکلی که ما به جا می‌آوریم می‌شناختند ـ برای ویران کردن این استدلال از اساس کافی است… البته باور دارم که ممکن نیست هیچ عاقلی به این استدلال باور داشته باشد، اما در کنار آن معتقدم هوای نفس و اعتقاد بر اساس دل‌خواه باعث می‌شود آدم هر آنچه غیر عاقلانه باشد را زیبا ببیند.

اما در حقیقت ما برای ابطال ادعای آنان نیازی به جدل و فرض کردن نداریم زیرا اساس روش «سه برگه‌ای» نیازمند تردستی و مخفی ساختن برخی «آیات» متناقض با ادعای آنان است؛ این ادعا که قرآن صرفا به سخن دربارۀ «برپا داشتن» نماز پرداخته است و بس.

اولا: آیات امر به برپا داشتن نماز فقط متوجه مومنان و مسلمانان است زیرا اساسا سخن گفتن از نماز با مشرکان و کفار معنایی ندارد مگر پس از جدا شدن آنان از منظومۀ کفر و بت‌پرستی… آیا می‌توان باور کرد که کفار را پیش از آن‌که ایمان به عقل و قلبشان راه یابد به نماز یا برپا داشتن نماز امر کنیم؟

ثانیا: فرض این‌که اقامۀ نماز یعنی ویرایش نماز از آنچه واردش شده و محافظت از نماز ـ با شناخت قبلی ـ باعث می‌شود این نماز به دوران ما قبل ابراهیم ÷ باز گردد… این یعنی ما نمازی را برپا می‌داریم که قوم ابراهیم برپا می‌داشتند، با همان اعمال و همان اوقات (حال آن‌که قوم ابراهیم کافر بودند و دلیل بر احتمالی دیگر نداریم) وگرنه این سخن ابراهیم ÷ چه معنایی دارد که در دعایش می‌گوید:

﴿رَبِّ ٱجۡعَلۡنِی مُقِیمَ ٱلصَّلَوٰةِ وَمِن ذُرِّیَّتِیۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلۡ دُعَآءِ٤٠ [إبراهیم: 40]

«پروردگارا مرا برپا دارندۀ نماز قرار ده و از نسل من نیز، پروردگارا و دعای مرا بپذیر»

اینجا ابراهیم از پروردگارش می‌خواهد که «برپا دارندۀ» نماز باشد نه صرفا نمازگزار و این بنابر نظر قرآنی‌ها یعنی او پیش‌تر و از طریق قوم خود نماز را می‌دانسته!

ثالثا: انتخاب «خشوع و محافظت بر نماز» به عنوان معنای اقامه و برپا داشتن نماز صرفا یک رویکرد گزینشی و عمدی است برای کوچک کردن معانی بزرگ برپا داشتن نماز که متاسفانه اینجا مجال ذکر این معانی نیست.

چهارم: قرآن کریم ـ که این قوم مدعی آن هستند ـ کافران را چنین خطاب قرار داده است که:

﴿لَکُمۡ دِینُکُمۡ وَلِیَ دِینِ٦ [الکافرون: 6]

«دین شما برای خودتان و دین من برای خودم»

این یعنی ما با دو منظومۀ متفاوت و کاملا جدا از یکدیگر سروکار داریم بدون آن‌که شعائر مشترکی میان آن‌ها باشد… به این معنا که سخن شیخ قرآنی‌ها که مدعی است وظیفۀ پیامبر صرفا یک وظیفۀ اصلاحی برای از بین بردن برخی شوائب از دین پیشین است به نص قرآن صحیح نیست: دین شما برای خودتان و دین من برای خودم!

پنجم: که مهم‌ترین مورد است: قرآنی‌ها دروغی را گفته و خودشان باورش کرده‌اند… چه کسی گفته سخن فقط از برپا داشتن نماز بوده؟ در آیه‌ای که در دورانی خیلی زود نازل شده آمده است:

﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ١٠ [العلق: 9-10]

«آیا دیدی آن‌کس را که باز می‌داشت * بنده‌ای را آنگاه که نماز می‌گزارد؟».

این آیه حسب نگاه قرآنی‌ها معنایی نخواهد داشت. چرا باید کفار مکه از نمازی باز بدارند که خودشان با آن آشنا بودند؟ در آیۀ دیگری که باز هم در مرحله‌ای زودهنگام نازل شده آمده است:

﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ٣١ وَلَٰکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ٣٢ [القیامة: 31-32]

«او هرگز تصدیق نکرد و نماز نخواند * بلکه تکذیب کرد و روی‌گردان شد».

اگر کافران همانند ما نماز می‌خواندند اصلا نیازی به ذکر این مورد بود؟ در آیه‌ای دیگر که باز از جملۀ آیات نخست است آمده است:

﴿إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡیَمِینِ٣٩ فِی جَنَّٰتٖ یَتَسَآءَلُونَ٤٠ عَنِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٤١ مَا سَلَکَکُمۡ فِی سَقَرَ٤٢ قَالُواْ لَمۡ نَکُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّینَ٤٣ [المدثر: 39-43]

«به جز یاران دست راست * در میان باغ‌ها از یکدیگر می‌پرسند * دربارۀ مجرمان * چه چیز شما را به دوزخ در آورد؟ * گفتند ما از نمازگزاران نبودیم».

نمازگزاران! نه برپا دارندگان نماز… و سخن دربارۀ «مجرمان» است، یعنی دربارۀ کافرانی که قرار است به آتش در آیند…

اما دربارۀ نمازی که قرانی‌ها به آن ایمان دارند چه؟ حداقل بنابر آنچه در کتاب مورد نظر ما آمده است؟

منصفانه بگوییم ایشان هرگز نگفته که نماز صرفا یک حالت درونی و خشوع به دور از حرکات نماز از جمله رکوع است. در این کتاب بسیار سخن از این آمده که نماز صرفا یک «وسیله» است نه «هدف» که این سخن بر حسب سیاق می‌تواند صحیح باشد یا غلط، اما نویسنده تلاش دارد که این وسیله را صرفا عاملی برای «ترقی اخلاقی» بنامد که آنچنان صحیح نیست زیرا اهداف نماز بیش از آن است که آن را محدود به ترقی اخلاقی بدانیم به ویژه اگر بدانیم منظور او دقیقا چیست.

تکرار می‌کنم: اینجا مدعی نیستم که قرآنی‌ها یا رهبرشان مدعی انکار نماز با این حرکات معروفی باشند که ما می‌شناسیم. اما اجازه دهید بدگمان باشم (شاید برخی بگویند مثل همیشه!) و بگویم شاید این واکنش آنان برای این باشد که انکار نماز واکنش مردمی بدی به همۀ دعوت آنان خواهد داشت (بدتر از ادعای انکار سنت)… این سوء ظن من وقتی قوی‌تر می‌شود که سخن به ظاهر حق آنان (که نماز یک وسیله است نه یک هدف) در سیاقی خیلی مشکوک آمده است.

بخوانید:

«… دست کشیدن آنان از تجاوز و ستمگری همان برپا داشتن نماز و دادن زکات است. این همان مقیاس بشری است که می‌توانیم بر آن حکم کنیم. برای مثال ما نمی‌توانیم بدانیم که خداوند متعال نماز و صدقات آنان را خواهد پذیرفت یا خیر؟ و نمی‌توانیم به این پی ببریم که آنان در نمازشان خاشع بودند یا ریا می‌کردند. نه می‌توانیم و نه وظیفۀ ماست. آنچه می‌توانیم بر آن حکم کنیم صرفا رفتار بیرونی آنان است که آیا اهل صلح‌اند و بی‌آزار یا اهل تجاوز، آیا بی‌گناهند یا مجرم؟ انسان بی‌آزاری که به کسی ظلم نمی‌کند ـ در نگاه بشری ظاهری ما ـ همان کسی است که نماز را برپا داشته و زکات را ادا کرده است. و فاجر ظالم نزد ما کسی است که نمازش را ضایع ساخته حتی اگر نماز بخواند. و به همین صورت است شناخت مسلمان و کافر و مشرک. بی‌آزار همان مسلمان است بدون در نظر گرفتن عقیده‌اش و کافر یا مشرک همان مجرم متجاوز تروریست است، بدون در نظر گرفتن دینی که ادعایش را دارد…».

«برای همین مشرکان متجاوز هنگامی که پیمان‌هایشان را زیر پا گذاشتند و به مسلمانان بی‌آزار حمله بردند خداوند متعال جنگ با آنان را برای حفظ حقوق بشری واجب دانست و معیار اسلام ظاهری را همان پایبندی به اسلام قرار داد.

بنا بر اصطلاحات قرآنی که امامان تراث از آن غفلت ورزیده‌اند اسلام دو معنا دارد:

معنای نخست: سلام یا مسالمت است که اینجا معنای سلوکی رفتاری دارد و انسان‌های می‌توانند آن را از ظاهر فرد و برحسب تعامل او با دیگران تشخیصش دهند. بنابراین هر انسان مسالم بی‌آزاری یک مسلمان است بدون در نظر گرفتن عقیده و دینش و کسی اجازه ندارد که در مورد عقیدۀ کسی یا درجۀ اخلاص یا ریا یا نفاق یا شرکی که در دل دارد نظر دهد. همۀ این‌ها به خداوند متعال در روز قیامت برمی‌گردد.

بنابر معنای اسلام ظاهری، کسی که نماز را برپا داشته و زکات را داده همان انسان بی‌آزار مسالمی است که به کسی ستم و تجاوز نمی‌کند بی‌آن‌که به عقیده یا نمازش توجه کنیم. مهم این است که در حق کسی ظلم و تجاوز روا ندارد.

شرک یا کفر در مصطلح قرآنی یک معنا دارند (توبه: ۱ - ۲ - ۱۷) و (غافر: ۴۲) و همینطور دو معنا دارند:

۱- سلوک ظاهری در تعامل با انسان‌ها که انسان‌ها می‌توانند به آن نمره بدهند و کفر و شرک به معنی تجاوز و ظلم در حق بشر است برای همین در قرآن اصطلاحات مشابهی برای آن آمده است مانند ظلم، فسق، جرم و تجاوز. هر کس که مرتکب جنایت قتل شود و به مردم ستم روا دارد و خونشان را حلال شمارد او بر حسب سلوک خود مشرک و کافر است و این ربطی به عقیده‌اش ندارد… برای همین می‌توان در مورد اسامه بن لادن و کسانی که مانند او بی‌گناهان را می‌کشند و نسبت به کسانی که در حق‌شان تجاوزی روا نداشته‌اند تجاوزگری پیشه می‌کنند تا وقتی که توبه نکرده‌اند وصف کفر و شرک را به کار برد…»

آیا با این حال عجیب است که سوال نخستمان یعنی «قرآنی‌ها چطور نماز می‌خوانند» را به این سوال تغییر دهیم که: «اصلا قرآنی‌ها نماز هم می‌خوانند»؟

این سخن ابهامی ندارد… بنابر نظر شیخ قرآنی‌ها نمازگزار کسی نیست که به شکل نماز و مضمون و معانی اخلاقی آن در آنِ واحد پایبند است. نمازگزار کسی است که تنها «بی‌آزار» باشد!

که اینطور! درست در شرایطی که مسلمانان مورد حمله‌ای همه‌جانبه قرار گرفته‌اند. آیا این تعریف از برپا داشتن نماز زمان‌بندی معناداری دارد؟ آیا این هم از لوازم مرحله‌ای است که در آن به سر می‌بریم؟

در این باره سخنی دیگر خواهیم داشت…


حیلۀ دوم: ما اصلا رسول نداریم!

حیلۀ دوم: ما اصلا رسول نداریم!

این حیله رکیک‌تر و سست‌تر از نیرنگ نخست است. حیلۀ دوم بر الغای ریشه‌ای شخصیت رسول و نبی و تفسیر کلمۀ رسول به قرآن استوار است. به این صورت این جماعت یک باره از آیات اطاعت رسول خلاصی می‌یابند.

«رسول به معنای قرآن یا رسالت است. بنابر این، معنای رسالت با نبی‌ای که بنابر وحی حرکت می‌کند تداخل می‌یابد و این بر همۀ اوامری که تشویق به طاعت الله و رسولش دارد مطابقت دارد. همۀ این آیات دال بر اطاعت کلام الله است که خداوند بر رسول خود نازل کرده و رسول اولین کسی است که آن را به زبان آورده و نخستین کسی است که اجرا و اطاعتش می‌کند.

رسول به معنای قرآن است! این یعنی رسول خدا تاکنون نزد ماست و آن کتاب خداوند است که توسط خداوند تا روز قیامت محفوظ است. این را از سخن خداوند متعال می‌فهمیم که می‌فرماید:

﴿وَکَیۡفَ تَکۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ وَفِیکُمۡ رَسُولُهُۥۗ وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٠١ [آل عمران: 101]

«و چگونه کفر می‌رزید در حالی‌که آیات الله بر شما خوانده می‌شود و رسول او میان شماست و هرکس به الله تمسک جوید قطعا به راه راست هدایت شده است».

یعنی تا وقتی کتاب خدا تلاوت می‌شود رسول نزد ماست و هر کس به خداوند و کتاب او اعتصام ورزد خداوند او را به راه راست هدایت کرده است. این سخن تا وقتی قرآن محفوظ است بر همۀ زمان‌ها و مکان‌ها منطبق است و تا قیامت قیامت محفوظ و بر بندگان حجت است.

کلمۀ رسول در برخی از آیات قرآن به شکل کاملا واضحی دال بر قرآن است، مانند این سخن خداوند متعال که می‌فرماید:

﴿وَمَن یَخۡرُجۡ مِنۢ بَیۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ یُدۡرِکۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ [النساء: 100]

«و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه الله و رسولش از خانه‌اش خارج شود سپس مرگش فرا رسد پاداش او قطعا بر الله است».

این آیه یک حکم عام و ادامه‌دار را تقریر می‌کند که پس از وفات محمد ÷ نیز ادامه می‌یابد. چراکه هجرت در راه خدا و در راه رسولش ـ یعنی قرآن ! ـ بعد از وفات محمد نبی و بقای قرآن یا رسالت همچنان ادامه دارد».

پایان نقل قول. علامات تعجب از سوی من است.

تصور کنید! همینطور و به همین سادگی حتی بدون کمترین تلاشی ـ ولو از باب پاشیدن خاک در چشمان ـ برای تفسیر این نظریه، معنای رسول به قرآن تغییر می‌یابد… چرا؟ آیا ایرادی وجود داشت که این آیات به شخص پیامبر در دوران حیاتشان و به سنت و راه و روش ایشان پس از وفاتشان تفسیر می‌شد؟ یا آن‌که هجرت به سوی الله ـ به معنای اوامر و کتاب خداوند ـ و رسول به معنای سنت و روش ایشان علیه الصلاة و السلام بود؟

طبعا اشکالی در این معنا وجود نداشت، اما این جماعت آمادگی‌اش را دارند که برای توجیه بزرگترین دروغ‌ها و عجیب‌ترین ادعاها در راه هدف خود دست به هر کاری بزنند. هدفشان چیزی نیست جز ویران ساختن سنت پیامبر ج تا فضا برای تغییر و ذوب مفاهیم و ریختن آن در قالب مورد نظرشان فراهم گردد.

تصور کنید همۀ دلیلی که این جماعت نیاز داشتند تا لفظ رسول را به معنای قرآن بدانند دو ضمیر در دو آیۀ کریمه بود!

بخوانید:

«... گاه نیز کلمۀ «رسول» تنها معنای قرآن می‌دهد نه هیچ معنای دیگری، مانند این سخن پروردگار تعالی که می‌فرماید:

﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٩ [الفتح: 9]

«تا به الله و رسولش ایمان آورید و او را یاری کنید و ارجش نهید و بامدادان و شامگاهان به پاکی بستایید»

کلمۀ ﴿ورسوله﴾ صرفا دلالت بر کلام الله ادارد و مطلقا معنای محمدِ رسول را نمی‌دهد! دلیلش این است که ضمیر در کلمۀ ﴿ورسوله﴾ به صورت مفرد آمده و فرموده است ﴿وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا و ضمیر مفرد یعنی این‌که الله و رسولش یا کلام او دو تا نیست بلکه یکی است چرا که نفرموده «وتعزروهما وتوقروهما وتسبحوهما بکرة وأصیلا» حال آن‌که تسبیح صرفا برای الله سبحانه و تعالی است و فرقی بین الله تعالی و کلامش نیست زیرا الله تعالی در ذات و صفاتش یکی است: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ

و الله متعال می‌فرماید:

﴿یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ لِیُرۡضُوکُمۡ وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن یُرۡضُوهُ [التوبة: 62]

«برای شما به الله سوگند یاد می‌کنند تا شما را خشنود سازند در حالی که سزاوارتر است که الله و رسولش را خشنود سازند».

اگر در این آیه منظور از رسول شخص محمد نبی بود می‌فرمود: «أحق أن یرضوهما» اما رسول در اینجا تنها معنای کلام الله می‌دهد برای همین لفظ به شکل مفرد آمده که دال بر الله تعالی و کلام اوست».

پایان نقل قول از منبع پیشین.

همه‌اش همین بود… آنان در جعبۀ ادلۀ خود چیز دیگری ندارد: ضمیری اینجا و ضمیری آنجا و این جدل متکلفانۀ رکیک که چرا اینطور گفت و چرا آنطور نگفت؟ پس فرقی بین الله و رسولش نیست و فرقی بین الله و کلامش نیست! خداوند و کلامش از این سخن پاکند… اگر جدلا فرض کنیم که در اینجا منظور از رسول کلام الله و قرآن است آیا تا پیش از این لفظ تسبیح را برای قرآن شنیده بودیم؟ آیا چنین معنایی درست است؟

اما درست همان چیزی است که علمای تفسیر بدون تکلف به سادگی بیان کرده‌اند: هر ضمیر به کسی برمی‌گردد که فعل شایستۀ اوست: در این آیه تعزیر (یاری) برای پیامبر علیه الصلاة و السلام و تسبیح برای الله ﻷ است و مانعی ندارد لفظ توقیر (بزرگداشت) برای هر دو باشد… همین مساله دربارۀ اشارۀ آنان به آیۀ ﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن یُرۡضُوهُ به جای «یرضوهما» نیز صادق است، زیرا رضای رسول حتما تابع رضای الله است چنان‌که اصلا معنا ندارد که منظور خشنودی کلام الله یا خشنودسازی قرآن باشد. آیا این معنایی دارد که رسول در آیه‌ای مانند این آیۀ کریمه معنای قرآن داشته باشد:

﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ یَأۡکُلُ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشِی فِی ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَلَکٞ فَیَکُونَ مَعَهُۥ نَذِیرًا٧ [الفرقان: 7]

«و گفتند این چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟ چرا فرشته‌ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد؟»

اینجا در حالی که حاضرم در روز قیامت ـ روزی که مال و فرزند یا تماشاچی و ستایشگر و نکوهشگر سودی ندارد ـ همۀ مسئولیت آن را برعهده بگیرم این را می‌گویم: کسی که اینجا و آنجا ضمایر را پی‌گیری می‌کند و مانند افعی برای نابودسازی سنت پیامبر ـ علیه الصلاة و السلام ـ در نصوص می‌خزد حتما از کسانی است که این سخن پروردگار تعالی درباره‌اش صادق است:

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ [آل‌عمران: 7]

«اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است برای فتنه‌جویی از متشابه آن پیروی می‌کنند».


حیلۀ نخست: طاعت مورد نظر برای رسول است نه برای نبی!

حیلۀ نخست: طاعت مورد نظر برای رسول است نه برای نبی!

حیلۀ اول تلاش دارد با اجرای یک عمل جراحی، محمد رسول و محمد نبی را از همه جدا سازد. محمد رسول همان محمدی است که زبان به گفتن رسالت (یعنی قرآن؟) می‌گشاید و ما تنها باید از این محمد [ج] اطاعت کنیم، اما محمد نبی، شخص محمد در زندگی خصوصی و شخصی خود است که طاعت او برای ما لازم نیست!

باری دیگر این را از یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایشان نقل می‌کنم:

«مردم در فهم امر به اطاعت رسول و پیروی از رسول اشتباه می‌کنند، زیرا آنان در فهم تفاوت بین معنای نبی و معنای نبی دچار خلط می‌شوند.

«نبی» همان شخص محمد بن عبدالله در زندگی و امور خاص و روابط انسانی‌اش با دیگران و رفتارهای بشری ایشان است.

برخی از این رفتارهای بشری باعث عتاب و سرزنش الهی می‌شود برای همین است که سرزنش‌های خداوند خطاب به ایشان با لفظ «نبی» آمده مانند این سخن خداوند متعال که:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَۖ تَبۡتَغِی مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِکَۚ [التحریم: 1]

«ای نبی چرا برای خشنودی همسرانت آنچه را الله برای تو حلال گردانیده حرام می‌کنی؟»

سخن از روابط ایشان با مردمِ اطرافشان نیز با وصف نبی آمده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ یُدۡنِینَ عَلَیۡهِنَّ مِن جَلَٰبِیبِهِنَّۚ [الأحزاب: 59]

«ای نبی به زنان و دخترانت و به زنان مومنان بگو پوشش‌های خود را بر خود فروتر گیرند»

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتَ ٱلنَّبِیِّ إِلَّآ أَن یُؤۡذَنَ لَکُمۡ [الأحزاب: 53]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید داخل خانه‌های پیامبر نشوید مگر آن‌که به شما اجازه داده شود»

﴿وَیَسۡتَ‍ٔۡذِنُ فَرِیقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوۡرَةٞ [الأحزاب: 13]

«و گروهی از آنان از نبی اجازه می‌خواستند و می‌گفتند خانه‌های ما بی‌حفاظ است»

و به این صورت «نبی» همان شخص محمدِ انسان در رفتارها و روابط خصوصی و عمومی است. به همین سبب ایشان به اعتبار صفت «نبی» خود مامور به پیروی از وحی بود…

اما وقتی این «نبی» قرآن را به زبان می‌آورد و بنابر قرآن سخن می‌گوید او همان رسولی می‌شود که طاعتش طاعت خداوند است:

﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ [النساء: 80]

«هرکه از رسول فرمان برد در حقیقت الله را فرمان برده است»

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ [النساء: 64]

«و ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن‌که به فرمان الله از او اطاعت شود»

و محمد نبی با صفت بشری خود نخستین کسی است که از وحی قرآنی اطاعت می‌کند و اولین کسی است که آن را بر روی خودش پیاده می‌سازد… و به همین شکل در هنگامی که «نبی» مامور به پیروی از وحی است، امر به اطاعت از «رسول» آمده یعنی طاعت پیامبر هنگامی که به رسالت یعنی قرآن سخن می‌گوید:

﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَۖ [النور: 54]

«بگو از الله و پیامبر او اطاعت کنید»

زیرا طاعت برای شخص نبی نیست بلکه برای رسالت است یعنی برای رسول. یعنی برای کلام خداوند متعال که بر نبی نازل شده و در آن شخص نبی خود نخستین مطیع است، چنان‌که در قرآن مطلقا ایشان ÷ به وصف رسول مورد سرزنش قرار نگرفته است».

نقل قول از کتاب القرآن و کفی (قرآن و بس) فصل دوم با عنوان: قرآن و نبی و رسول.

استراتژی این حیله بر این پایه‌ها بنا شده است:

اولا: فرض این‌که تفاوت دو لفظ «رسول و نبی» مستلزم جدا کردن آنان از یکدیگر است. این فرض هیچ دلیلی ندارد اما برای طرز فکری که به این فرضیه وابسته است، اساسی است. این فرضیه همانقدر سست و بی‌اساس است که کسی بگوید: تعدد نام‌های نیک پروردگار به معنای تعدد خود اوست. الله از سخنان آنان پاک و منزه است.

ثانیا: بنای هر آنچه بعدا می‌آید بر این فرضیه و بمباران خواننده با سخنانی که درست بودن این فرضیه را به او وانمود سازد. سرزنش همیشه متوجه شخص نبی است نه شخص رسول و این یعنی نبی می‌تواند به شکل منظم اشتباه کند و در نتیجه طاعتش واجب نیست… این کار بنابر همان فرایندی انجام می‌شود که بر روی نوع خاصی از خوانندگان کارگر می‌افتد. (خواننده‌ای که در محیط فرهنگی‌ای جامد بار آمده و قادر به تحلیل و نقد اندیشه نیست. خوانندۀ تنبل و خواننده‌ای که می‌خواهد در هر صورت خواستۀ دلش را به کرسی بنشاند و رنگ شرعی دهد).

این فرایند به مانند همیشه بر گزینش آیاتی معین تکیه دارد که معنای مورد نظر آنان را می‌رساند همراه با نادیده گرفتن کامل آیاتی که خلاف معنای دلخواه آنان است.

برای مثال: آنان می‌گویند آیات طاعت تنها همراه با لفظ «رسول» آمده است تا نتیجه گیرند طاعت «نبی» الزامی نیست. در اینجا نبی در مفهوم مورد نظر آنان تنها شامل «سنت نبوی» نیست که قصد نابودسازی و الغایش را دارند، بلکه شامل هر سیاق قرآنی است که لفظ نبی در آن آمده است!

برای مثال آنان به عمد این موارد را نادیده می‌گیرند:

۱- جمع بین دو لفظ در یک آیه، مانند:

﴿ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ [الأعراف: 157]

«همان کسانی که از این رسولِ نبیِ درس ناخوانده که [نام و صفات] او را نزد خود [در تورات و انجیل] نوشته می‌یابند پیروی می‌کنند»

و آیۀ:

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨ [الأعراف: 158]

«بگو ای مردم من رسول الله به سوی همۀ شما هستم. همان [پروردگاری] که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست، هیچ معبودی [به حق] جز او نیست که زنده می‌کند و می‌میراند، پس به الله و رسول او آن نبی درس نخوانده‌ای است که به الله و کلمات او ایمان دارد ایمان آورید و از او پیروی کنید، امید که هدایت شوید».

در نتیجه رسولی که ما امر به طاعت او شده‌ایم به نص قرآن همان نبی است و اینجا هیچ فاصله و مانعی برای جداسازی بین این دو وجود ندارد. (صرف سخن گفتن از این مسئله باعث می‌شود احساس کنم دارم وقتم را در تفسیر چیزی که نیاز به تفسیر ندارد هدر می‌دهم).

۲- مفهوم «اتباع» یا پیروی که در آیۀ کریمه همراه با لفظ نبی آمده از مفهوم طاعت قوی‌تر است. اطاعت به امر خاصی اشاره دارد که خطاب به شخص یا اشخاص معین وارد شده اما اتباع به معنای انقیاد همیشگی است که به امر محدود نشده است… تو از فلانی وقتی امر کند اطاعت می‌کنی، اما وقتی از او پیروی می‌کنی یعنی پشت سر او حرکت می‌کنی و گام‌های او را دنبال می‌کنی حتی بدون آن‌که امری از سوی او صادر شود. باری دیگر تکرار می‌کنم: ما عملا میان شخص رسول و شخص نبی تفاوتی قائل نیستیم که طاعت را صرفا برای رسول بدانیم و پیروی را برای نبی، اما اینجا به مناقشۀ استدلال اصلی قرآنی‌ها می‌پردازیم و بر بطلان آن از نظر دلالت لغوی کلمۀ اتباع تاکید می‌کنیم.

۳- کدام‌یک قوی‌تر است؟ طاعت رسول بزرگوار یا این‌که او ﴿نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر باشد﴾؟ [احزاب: ۶] معنای اخیر بسیار از معنای طاعت فراتر است و الله ﻷ خواسته است که دقیقا برای این سیاق لفظ نبی را به جای لفظ رسول بیاورد:

﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِکُم مَّعۡرُوفٗاۚ کَانَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَسۡطُورٗا٦ [الأحزاب: 6]

«پیامبر به مومنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیک‌تر] است و همسرانش مادران ایشانند و خویشاوندان [بنابر] کتاب الله برخی [نسبت] به برخی اولویت دارند [و] مومنان و مهاجران [مقدمند] مگر آن‌که بخواهید به دوستان [مومن] خود [وصیت یا] احسانی کنید و این در کتاب [پروردگار] نگاشته شده است».

۴- همچنان‌که ایشان ج نه تنها از خود مومنان به آنان سزاوارتر است، بلکه او به خود ابراهیم نیز سزاوارتر است، حال آن‌که ابراهیم، ابراهیم است! بار دیگر در سیاق قرآنی، اینجا از لفظ نبی به جای رسول استفاده شده است:

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِیُّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٨ [آل عمران: 68]

«در حقیقت نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم همان کسانی هستند که او را پیروی کرده‌اند و این نبی و کسانی که [به آیین او] ایمان آوردند و الله ولی مومنان است».

۵- سیاق قرآنی از نبی به این صفت که ایشان شاهد و بشارت دهنده و هشدار دهنده و چراغ روشنگر است سخن گفته است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥ وَدَاعِیًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِیرٗا٤٦ [الأحزاب: 45-46]

«ای نبی ما تو را شاهد و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم * و دعوت کننده به سوی الله به فرمان او و چراغی روشنگر».

آیا در این سیاق قرآن دربارۀ امور شخصی نبی سخن می‌گوید که برای پیروانش الزامی نیست یا برعکس به صراحت سخن از وجوب پیروی و اطاعت و انقیاد از ایشان به میان آورده؟

۶- والاترین جایگاه ایشان ج همراه با لفظ «نبی» آمده نه لفظ رسول:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِکَتَهُۥ یُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِیِّۚ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَیۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِیمًا٥٦ [الأحزاب: 56]

«همانا الله و ملائکۀ او بر پیامبر درود می‌فرستند. ای کسانی که ایمان آورده‌اید بر او درود و سلام فرستید».

آیا آمدن لفظ نبی در این آیه بیهوده است؟ با علم به این‌که درود بر پیامبر ج تنها به معنای گفتن درود نیست بلکه همچنان پیروی و اقتدا به سنت ایشان است (و همینطور رد آزار کسانی که سعی در الغای سنت ایشان دارند).

۷- در حقیقت میان رسول و نبی تفاوتی نیست زیرا برخی از آیات کریمه ایشان را بدون اشاره به هیچ‌یک از دو لفظ پیشین مورد خطاب قرار داده است. برای مثال:

﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا٦٥ [النساء: 65]

«ولی چنین نیست؛ قسم به پروردگارت ایمان نمی‌آورند مگر آن‌که تو را در مورد آنچه میان آنان مایۀ اختلاف است به داوری گیرند سپس از حکمی که کرده‌ای در دل‌هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملا تسلیم شوند»

و:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡۚ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ ٱللَّهَ فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا١٠ [الفتح: 10]

«در حقیقت کسانی که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با الله بیعت می‌کنند؛ دست الله بالای دست‌های آنان است، پس هر که پیمان‌شکنی کند تنها به زیان خود پیمان می‌شکند و هر که بر آنچه با الله عهد بسته وفادار بماند به زودی الله پاداشی بزرگ به او می‌بخشد».

در هر دو حالت «داور قرار دادن» و «بیعت» معنای موجود در داوری طاعت را نیز شامل می‌شود و در مبایعه از طاعت نیز بالاتر است است. البته در سیاقی دیگر بیعت ـ که حتما بالاتر از اطاعت است ـ همراه با لفظ نبی آمده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ یُبَایِعۡنَکَ عَلَىٰٓ أَن لَّا یُشۡرِکۡنَ بِٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَسۡرِقۡنَ وَلَا یَزۡنِینَ وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا یَأۡتِینَ بِبُهۡتَٰنٖ یَفۡتَرِینَهُۥ بَیۡنَ أَیۡدِیهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا یَعۡصِینَکَ فِی مَعۡرُوفٖ فَبَایِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢ [الممتحنة: 12]

«ای نبی چون زنان با ایمان نزد تو آیند که با تو بیعت کنند که چیزی را با الله شریک نسازند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بچه‌های حرامزادۀ پیش دست و پای خود را با بهتان [و نیرنگ] به شوهر منسوب نکنند و در [کار] نیک از تو نافرمانی نکنند با آنان بیعت کن و از الله برایشان آمرزش بخواه زیرا الله آمرزندۀ مهربان است».

هر یک از این ادله برای رد این شبهه که طاعت رسول با طاعت نبی و التزام به سنت نبوی متفاوت است، کافی خواهد بود چه رسد به همۀ آن.

اما چرا سرزنش‌های خداوند خطاب به پیامبر با لفظ نبی آمده نه لفظ رسول؟

در حقیقت این شبهه بیش از آن‌که علیه «حاکم بودن سنت نبوی» باشد در تایید آن است زیرا وقتی این چند «تصحیح» معدود و انگشت‌شمار در قرآن کریم آمده باشد معنایش موافقت ضمنی با دیگر سخنان پیامبر ج است، علاوه بر این‌که مثلا سرزنش ﴿چرا آنچه الله برای تو حلال ساخته را بر خود حرام می‌سازی﴾ اشاره به حکم تشریعی عام ندارد، بلکه پیامبر ج صرفا چیزی را برای خودش حرام کرده بود… همینطور سرزنش گاه در سیاقی آمده که لفظ رسول یا نبی در آن ذکر نشده است:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ [عبس: 1-2]

«چهره در هم کشید و روی گردانید * که آن نابینا پیش او آمد».

اما همۀ این‌ها نباید ما را از مناقشۀ معنای لفظ نبی و رسول بدون آن جدایی ادعایی دور سازد. لفظ نبی ـ به استثنای دو بار در سورۀ اعراف ـ همراه با لفظ رسول، غالبا در مرحلۀ مدنی بر ایشان ج اطلاق شده است، چنان‌که ایشان علیه الصلاة والسلام در میان پیامبران تنها کسی است که قرآن کریم از وی به نام «النبی» با ال تعریف نام برده است. در حالی که به دیگر پیامبران با لفظ «الرسول» اشاره شده است. همۀ این قرائن علاوه بر استقرار لفظ نبی در مرحلۀ مدنی ما را به این اطمینان می‌رساند که مفهوم نبوت یک ترقی در مراتب رسالت به شمار می‌آید، پس اگر بنابر قرآن ﴿رسول جز بلاغ آشکار وظیفه‌ای ندارد﴾ نبی نیز مسئولیت‌های دیگری دارد که حتما بلاغ مبین یکی از آن‌هاست اما همچنین و بدون شک علاوه بر آن، وظایف و مسئولیت‌های دیگری را نیز بر عهده دارد. (با فهم اختلاف بین دو مرحلۀ مکی و مدنی می‌توان به فهم این اختلاف نیز پی برد).

بنابراین اگر طاعت رسول به نص قرآن واجب باشد، طاعت نبی نیز تحصیل حاصل است زیرا مرحلۀ نبوت در بر گیرندۀ مرحلۀ رسالت نیز هست و طاعت نبی بخشی از طاعت رسول است بدون آن‌که بین این دو فاصله‌ای باشد… مسئله ـ بلا تشبیه ـ به گرفتن مدرک پزشکی عمومی و سپس مدرک تخصص می‌ماند. در این حالت با گرفتن تخصص، مدرک نخست یعنی پزشکی عمومی لغو نمی‌شود بلکه تخصص نیز به آن افزوده می‌شود. بنابراین اطاعت از رسول من باب اولی به معنای اطاعت از نبی نیز می‌باشد.[1]



[1]- برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ این موضوع به فصل پنجم کتاب «کیمیای نماز» تحت عنوان «سدره المنتهی» مراجعه کنید.

حیله‌های غیر شرعی علیه ثوابت شرعی

حیلههای غیر شرعی علیه ثوابت شرعی

علی رغم باورم به این که جستجوی دلیل برای اثبات حجیت سنت مانند استدلال آوردن برای چیزی است که خود دلیل است و بدیهی، با این وجود مجبورم اینجا برخی از این ادله را یادآوری کنم و سپس به بیان حیله‌های «قرآنی‌ها» برای دور زدن این دلایل بپردازم. آنان با روشی معین به باز تعریف و ترکیب دوبارۀ همه چیز می‌پردازند تا این حیله‌ها ظاهری هماهنگ با دیدگاه آنان یابد؛ دیدگاهی که از هرگونه التزام و پایبندی شرعی فراری است.

از جملۀ این ادله سخن خداوند متعال است که می‌فرماید:

﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ [النساء: 80]

«هر کس از پیامبر فرمان برد در حقیقت الله را فرمان برده است»

و این سخن پروردگار که:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ [النساء: 59]

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید الله و رسول را اطاعت کنید»

و آیۀ کریمۀ:

﴿فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦٣ [النور: 63]

«پس کسانی که از فرمان او سرپیچی می‌کنند بترسند که مبادا بلایی به آنان رسد یا به عذابی دردناک گرفتار شوند»

و آیۀ:

﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا٦٥ [النساء: 65]

«ولی چنین نیست، قسم به پروردگارت که ایمان نمی‌آورند مگر آن‌که تو را در مورد آنچه میان آنان مایۀ اختلاف است به داوری گیرند و سپس از حکمی که کرده‌ای در دل‌هایشان احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم شوند»

و این سخن خداوند متعال که:

﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ [النساء: 59]

«پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید آن را به [کتاب] الله و [سنت] پیامبر عرضه کنید»

و آیات بسیار دیگر.[1]

چگونه می‌توان از دلالت قاطع این آیات گریخت؟ آیاتی که هر کسی با کمترین شناخت از زبان عربی و حداقل توانایی عقلی معنایش را می‌فهمد؟ قرآنی‌ها که مدعی‌اند به قرآن اکتفا می‌کنند چگونه از این آیات که آنان را به سنت حواله می‌دهد می‌گریزند؟ این همان آیاتی است که از خلال آن و با تکامل آن با بقیۀ آیات ـ که قرآنی‌ها سعی در جداسازی‌اش از سیاق دارند ـ دانسته می‌شود که چگونه یک کتاب می‌تواند کافی باشد و تفصیل و بیان همه چیز را در خود داشته باشد زیرا این آیات با تجربۀ نبوی و سنت نبوی که نمایندۀ پیاده‌سازی مستفیم عملی قرآن بر روی زمین است تکامل می‌یابد. این همان پاسخ اصلی است که لازم است هنگام نوحه‌خوانی این گروه به کار رود؛ یعنی وقتی با به کار بردن این آیات سعی در شک‌اندازی در سنت دارند. در این شرایط باید آنان را به آیاتی ارجاع داد که ما را به پیامبر ارجاع می‌دهد با تاکید بر عدم تناقض بین این دو امر، بلکه تکامل بین آن‌ها.

حیله‌هایی که این گروه به کار می‌برند حول دو محور اصلی می‌چرخد؛ دو محوری که به تفسیر دوبارۀ همه چیز می‌انجامد تا در نتیجه با فریب آنان هماهنگ شود و نتیجۀ نهایی ترکیبی شود شبیه به لحافی چهل تکه!

آن‌ها فرضیۀ اشتباه خود را بدون هیچ دلیلی ارائه می‌دهند و سپس همه چیز را بر روی همان فرضیه بنا می‌کنند؛ مانند کسی که فرض را بر مسطح بودن زمین می‌گیرد و بر این اساس نتیجه می‌گیرد که اگر به گوشۀ زمین برود به پایین سقوط می‌کند!

اما پیش از آن‌که به بیان حیله‌های «شرعی» آنان از منابعشان بپردازم می‌خواهم از خواننده برای نقل این بیان رکیک که درمانی ندارد جز نابودسازی طرز فکری که به تولیدش انجامید، عذرخواهی کنم. همینطور باید بگویم هر آنچه اینجا از این جماعت نقل می‌کنم جدی است، چون ممکن است بعضی آن را شوخی به حساب آورند.



[1]- البته ما اینجا تنها به بیان نوعی معین از ادله می‌پردازیم که صراحتا اشاره به رسول (پیامبر) دارد و به معانی دیگری که بدون اختلاف اشاره به سنت نبوی دارد مانند حکمت و ذکر نخواهیم پرداخت زیرا این جماعت در هر صورت آن را نخواهند پذیرفت.