آیا مالکیت فردی یک جنبش غریزی و یک اصل فطری است!؟
کمونیستها و پیروان مکتب کمونیستی اصرار دارند که مالکیت فردی از اصول فطری نیست، آنان میگویند: در اجتماع ابتدائی بشر که نخستین دورة کمونیستی عالم را فرا گرفته بود، در این جهان نه ملکی بود و نه مالکی؛ بلکه در این عصر همه چیز برای همة افراد بشر یکسان و روح پرمهر هم آهنگی و برادری در این اجتماع فرمان روا بود.
اما متأسفانه این عصر ملکوتی دیری نپائید و در اول جوانی رخت از این جهان بربست؛ زیرا هنگامیکه رموز زراعت کشف شد و امور کشاورزی در میان تودة مردم معمول گشت، مخالفت و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی در میان تودة مردم معمول گشت، مخالف و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی آغاز و بتدریج آن اخلاق فرشتة از پایگاه خود رانده شد و عداوت و دشمنی بجای آن انتخاب گردید؛ که سرانجام جنگها و خونریزیها شروع شد و بشر باین روز تیره دچار گردید. تا عاقبت همه بسوی سودپرستی و مالکیت فردی هجوم بردند، و برای بدست آوردن سود بیشتری مانند پرگار بدور نقطه مالکیت چرخیدند. و بدیهی است که بشر از این تیره روزی و فساد عالمگیر نجات نخواهد یافت مگر از این عادت سودجوئی دست برداشته بار دیگر بحال نخستین بر گردد، و از نو برادرانه با یکدیگر زندگی آغاز کنند، بطوریکه همة آثار مالکیت فردی خود بخود نابود گردد و همة مردم برادرانه مالک همة منافع باشند، و روح یگانگی و هم آهنگی برنامة خود را در جامعة بشریت از سر گیرد.
ما اکنون اندکی کمونیستها را بحال خود گذاشته بسراغ روان شناسان و جامعه شناسان میرویم، میبینیم این گروه در تعیین حدود اصول فطری و امور اکتسابی که از روش و افکار و مشاعر بشر بدست میآید اختلافهای زیادی دارند.
از اینجا پی میبریم که دربارة مالکیت فردی نیز اختلاف نظر دارند باین ترتیب که آیا، مالکیت یک جنبش فطری و غریزی و با سرشت انسان آمیخته است؟ و علل محیط و زمان هیچگونه دخالتی در این قسمت ندارد؟ و یا اینکه در اثر روش بشر و تشکیلات اجتماع پدید میآید؟ میگویند: چیزیکه کودک را وادار میکند که باسباب بازی خود دلبستگی نشان بدهد این است که اسباب بازی برای وی و سایر کودکان باندازة کافی فراهم نیست و چون دیگران نیز در ربودن آن نظر دارند بناچار در نگهداری آن میکوشد، زیرا واضح است هنگامیکه ده نفر کودک یک وسیلة بازی در اختیار داشته باشند، بناچار ستیزه خواهند کرد، اما اگر بتعداد همین نفرات ده عدد اسباب بازی فراهم گردد و هر یک با وسیلة دلخواه خود سرگرم بازی شوند خود بخود اختلاف از میان خواهد رفت، این است خلاصة پندار این دو گروه مخالف که تاکنون بیان شد.
و ما با هردو گروه گفتگوها داریم، و در توضیح پندار خود باید چند نکته را یادآوری کنیم:
1- اولاً هیچ یک از این دانشمندان تاکنون نتوانستند قطعی بگویند که مالکیت فردی یک جنبش فطری نیست، و آخرین سخن دست چپیهای آنان این است که ما دلیل قانع کنندة بر فطری بودن آن بدست نیاورده ایم، البته همه میدانند که نایافتن دلیل نبودن نیست. آری، اگر دلیل محکمی داشتند هرگز از اظهارش خودداری نمیکردند زیرا که این گروه روی عواطف و احساسات خود همیشه از مالکیت فردی بیزارند.
2- نکتة دوم این است مثلی را که در این مورد آوردهاند ده نفر کودک و هر یک دارای اسباب بازی مخصوص بر مقصود آنان رسا نیست، زیرا هنگامیکه ده نفر کودک با ده نوع وسیله سرگرم بازی شدند و اختلافی بروز نکرد این هرگز دلیل بر فطری بودن و یا نبودن ملکیت فردی نخواهد بود. بلکه فقط دلیل بر این است که این جنبش در تمام حالات بازی با رضایت همة بازی کنان بطور مسالمت آمیز انجام گرفت، و لیکن بدیهی است که این رضایت و آرامش دلیل بر عدم فطری بودن آن نخواهد شد، بلی بوسیلة آن میتوان میزان و کیفیت بازی را بدست آورد. و بعلاوه بارها دیده شده که اکثر کودکان در این صورت نیز ستیزه میکنند و برای بدست آوردن امتیاز بیشتری میکوشند که وسایل بازی سایر بازی کنان را ربوده و بخود اختصاص بدهند، و اگر هم مانعی پیش نیاید مسلماً اراده خود را بر دیگران تحمیل میکنند.
3- سومین نکته این است که آن عصر ملکوتی که کمونیستها در اجتماع اولی بشر فرض میکنند (در صورتی که تاکنون دلیل قطعی بوجود چنین اجتماعی نداریم) وسایل تولید و ابزار کاری در آن نبوده تا اختلافی بوجود آید. بنابراین، چگونه ممکن است برای بدست آوردن چیزیکه هنوز وجود ندارد اختلافی پدید آید، زیرا در آن زمان میوههای درختان جنگلها بدون زحمت غذای بشر را تأمین میکرد، و شکاری که در بیابانها بدست میآوردند خود بخود بهمکاری و هم آهنگی نزدیک نیازمند بود، بجهت اینکه اگر کسی تنها بشکارگاه میرفت از حملة درندگان وحشی ایمن نبود، و با وجود این باز هم نمیتوانیم بگوئیم: مردان دلیری در آن عصر نبودند. و برای اثبات شجاعت و کسب امتیاز تنها بشکار نمیرفتند، بلی، این یک مسئله مهمی است که بار دیگر دربارة آن سخن خواهیم گفت.
و نیز اندوختن و نگهداشتن گوشت شکار در آن عصر در اثر نبودن وسائل برای بشر ممکن نبود و در اثر نفوذ هوا فاسد میشد، و بهمین جهت بناچار در اولین فرصت بمصرف همگانی میرسید. بنابراین، عدم ستیزه و نبودن اختلاف در این مورد نیز بر فطری و یا غیر فطری بودن مالکیت فردی دلالت نمیکند و ممکن است نداشتن اختلاف از این جهت باشد که موجب اختلافی وجود نداشته است. به دلیل اینکه؛ هنگامیکه بشر زراعت را کشف کرد، اختلاف و ستیزه نیز همراه زراعت پدید آمد، و بعبارت دیگر، آن جنبش فطری و طبیعی که در نهاد بشر نهفته بود قبل از پیدایش زراعت علت و فرصت مناسبی برای فعالیت نداشته است.
4- نکتة چهارم این است که تاکنون کسی بما نگفته که در آن عصر رؤیائی جوانان زیباپسندی برای بدست آوردن دوشیزه یا بانوی زیبائی با یکدیگر ستیزه و مبارزه نمیکردند و با وجود اینکه به عقیدة پیروان مکتب کمونیستی استفاده از غریزة جنسی در آن دوره برای عموم مباح و آزاد بوده باز هم بطور یقین جوانان نیرومند خوش اندام و زیبا، مردان ناتوان و نازیبا را از این استفادة عمومی محروم میساختند. زیرا تا بحال کسی ادعا نکرده که در اجتماع ابتدائی بشر بهره برداری از غریزة جنسی صد در صد اشتراکی و عمومی بوده است.
آری، پیدا است که هرگز اشتراکی جنسی نمیتواند از انگیزش فتنهها و گرم شده معرکهها و اظهار شخصیت و امتیازجوئی اشخاص که برای بدست آوردن زنان زیبا در میان جوانان خوشگل پسند صورت میگرفت جلوگیری نماید.
بلی، در اینجا ما میتوانیم، یکی از این دو قسمت را که جائز اهمیت است مورد بحث قرار بدهیم؛ باین ترتیب که یا همة اشیاء در نظر مردم یکسان و هم مانند است و یا اینکه مختلف و متقاوت، بدیهی است که در صورت تساوی ممکن است اختلافی رخ ندهد. و اما هنگامیکه ارزشها مختلف و همة چیزها در نظر مردم دارای امتیاز شد مسلماً اختلاف و ستیزه پدید آمده و معرکهها گرم خواهد شد، حتی آن اجتماع ملکوتی که کمونیستها برای بشر تصور کردهاند و خوابهای طلائی خود را بر اساس هستی آن استوار میدانند از این اختلاف مصون نخواهد بود.
5- و بالآخره پنجمین نکته این است که تاکنون کسی وجود امتیاز خواهی و شخصیت طلبی را در اجتماع ابتدائی بشر انکار نکرده اعم از اینکه تحت عنوان ابراز شجاعت و زور آزمائی و یا شکیبائی در برابر شداید و تحمل سختیهای طاقت فرسا و یا بهر عنوان دیگر نمایان شود.
زیرا که هنوز بعضی قبایل بشر امروز هم در همان زندگی ابتدائی بسر میبرند و این همان است که کمونیستها تشکیلات زندگانی اولی بشریت را با آن مقیاس میگیرند، و هنوز هم در میان این قبایل مرسوم است که شوهر دختران خود را از جوانانی انتخاب میکنند که مثلاً تاب تحمل صد ضربه تازیانه یا بیشتر داشته باشند، بدون اینکه آثار ناراحتی و ناتوانی در چهرة آنان ظاهر شود و یا از فشار درد نالة از وی سر بزند.
بنابراین، اکنون باید دید این همه شکیبائی از بهر چیست؟ و برای چه باید جوانان اینگونه آزمایشهای طاقت فرسا را قبول کنند؟ و بجز اثبات شخصیت چه میتواند این تلخیها را در کام جوانان امتیازجو شیرین نماید؟
پس اگر همه چیزها بر اساس مساوات عمومی پی ریزی شده باشد؛ آیا باز هم علتی هست که انسان بگوید: من هرگز با دیگران همپایه نبوده و نیستم بلکه از همة مردم برترم؟
بلی، اینجا یکی دیگر از مشکلاتی که مورد بحث ما بوده و بنظر ما دارای اهمیت زیادی است باقی میماند و آن این است: بفرض اینکه مالکیت فردی از روز اول خود یک اصل فطری و جنبش غریزی نبوده، بطور یقین با مرور زمان با یک اصل فطری دیگری آمیخته و رابطة نزدیکی برقرار ساخته که نامش حب امتیاز و حب شخصیت است، و در این ارتباط بجائی رسیده که از اول دوران زندگی بشر تاکنون اعتبار خود را از دست نداده است.
الآن گفتگو دربارة این مباحث نظری را ترک گفته، و از نظر اسلام در بارۀ مالکیت فردی بسخن میپردازیم.
کمونیستها میگویند که مالکیت فردی در مدار تاریخ زندگی بشر، همه جا و همه وقت با ظلم و ستم توأم بوده و همینطور در اعماق قلب اجتماع ریشه دوانده است، برای برانداختن ظلم و ستم و آرام ساختن محیط زندگی و خاموش نمودن آتش افروختة فتنهها ناگزیر باید لغوش کرد.
با قطع نظر از اینکه کمونیستها برای فریفتن مردم آثار انکار ناپذیر جنبشهای اصول فطری را در پیشرفت بشریت انکار مینمایند، و صرف نظر از اینکه پیروان این مکتب حقیقت دیگری را نیز نادیده میگیرند؛ و آن این است که بشریت در دورة کمونیستی ابتدائی، هیچگونه پیشرفت نکرد، بلکه دوران پیشرفت بشر بعد از پیدایش مبارزه و اختلاف در سرمالکیت فردی آغاز گردید. و بعبارت دیگر، این مبارزات نه تنها شرمحض نبود بلکه وجود آن در حدود آئین خود یک امر لازم روحی و اجتماعی و اقتصادی بوده است([1]).
آری، با چشم پوشی از همة این حقایق باز هم باید باین نکته توجه نمود که اسلام هرگز نمیپذیرد که: مالکیت فی حدذاته سر منشأ جور و جفا و موجب فساد جامعة انسانی بوده است. بلکه علت واقعی این همه ظلم و ستمیکه در ممالک اروپا و یا بطور کلی در کشورهای غیر اسلامی با ملکیت فردی توأم دیده شده این است، قانون گذار و مجری قانون در آنجا طبقة مالکه بوده و جای تردید نیست که در این صورت خود بخود همة قوانین را بنفع خود تصویب و اجرا نموده منافع دیگران را پایمال میکردند.
اما در نظام درخشان اسلام هیئت حاکمه باین معنی وجود ندارد و هرگز قانون اسلام از طرف طبقه معینی تصویب نمیگردد، بلکه فقط قانون گذار اسلام خدای بزرگ و آفریدگار جهان است و بس.
و بر همگان معلوم است که خدای بینیاز هیچ وقت حق کسی را بحساب دیگری نمیگذارد و طبقهای را برتر از طبقة دیگر قرار نمیدهد.
زیرا که هیئت حاکمه اروپا را جاه طلبی و امتیاز خواهی وادار میکرد که حق ناتوان را پایمال کنند، اما خدای بینیاز و توانا را چه میتواند باینگونه تبه کاری وادار نماید.
زمامدار و حاکم در اسلام یک مرد شایسته و آزادی خواه است که از طرف تودة مردم بنمایندگی ملت برگزیده میشود و در این صورت این حکمران امتیازی بر دیگران ندارد تا بتواند بحقوق ملت تجاوز نماید و پس از رسیدن بمقام زمامداری جز اجرای قانون خدا وظیفة ندارد تا بتواند قانونی را بنفع خود یا دیگران تصویب کند.
و حدود قدرتش دربارة ملت از شعاع قوانین شریعت و از سرحد وظیفة ای که بعهدة وی واگذار شده تجاوز نمیکند تا بتواند یکی را بر دیگری امتیاز بخشد، و بهمین جهت ابوبکر صدیق t در زمان زمامداری خود ناگزیر چنین میگوید: «ای مسلمانان، مادامیکه در میان شما ملت، سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید و اگر دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری در گردن شما ندارم»، زیرا که از زمامدار نافرمان هرگز فرمانی ساخته نیست.
بنابراین، میبینیم که شخص زمامدار در اسلام هیچگونه امتیاز قانونی ندارد تا بتواند بخود یا بدیگری امتیاز قانونگذاری بدهد.
و از اینجا است که زمامدار نمیتواند طبقة را بر دیگری ترجیح بدهد. و نیز نمیتواند تحت تأثیر نفوذ سیاسی مالکین تبه کار قرار گرفته و قوانین را بنفع آنان تصویب و تفسیر کرده و حقوق ملت ناتوان را پایمال نماید.
البته نادیده نماند؛ ما در اینجا از عصری سخن میگوئیم: که اسلام مطابق حقیقت تابناک خود در آن حکومت کرده و آن جور و جفا و شر و فسادیکه بعد از گرفتاریهای سیاسی در ممالک اسلامی بنام اسلام معمول گشته و از مقاصد اسلام بدور است منظور ما نیست. زیرا که آن مفاسدیکه تاکنون در عالم بنام اسلام شناخته شده هیچگونه ارتباطی با روح و حقیقت اسلام ندارد و هرگز ممکن نیست مسئولیت اینگونه تبه کاری را قبول کند، و نیز آنچه گفتیم که اسلام فقط در یک زمان کوتاهی مطابق حقیقت خود در جهان حکومت کرد و پس از اندکی در اثر بدکاری زمامداران از مسیر اصلی باز ماند، منظور ما این نیست که اسلام نظام خیالی و اعتباری بوده و قابل تطبیق با دنیای کنونی نیست بلکة مقصود ما این است آن عصر درخشانی که یک بار دیده شد بار دیگر نیز ممکن است، و مردم هم با جان و دل خواهان اعادة همان عصرند. بدیهی است که این حقیقت نورانی امروز برای اعاده و بهره برداری نزدیکتر و آماده تر از آن زمان سیاه تاریخ است که نیاکان بشر در آن گرفتار بودند. پس از این حقایق بهتر بدست میآید که در نظام درخشان اسلام بمالکین تیره دل آن اندازة خود مختاری و خودسری داده نشده تا بتوانند بنفع خود قانون تصویب نمایند. بلکه آنان نیز مانند دیگران از یک قانون عمومی باید پیروی کنند که همة افراد در حقوق انسانیت و ارزش بشریت در آن یکسانند و اما اگر اختلافی در یکی از موارد تغییر قانون پدید آید آنگونه که در همة قوانین جهان معمول است یگانه مرجعی که میتواند در حل آن بکوشد فقها و دانشمندان اسلام هستند و در حل این مشکل از نظریة حکیمانة آنان باید استفاده شود([2]).
و تاریخ بهترین شاهد است که تاکنون فقها و دانشمندان بزرگ اسلام قانونی بنفع طبقة ممتاز مالکین تبه دل و بر علیه طبقة زحمت کشان تصویب و یا تفسیر نکردهاند، بلکه این بزرگ مردان همیشه از برای استیفای حقوق رنجبران کوشیدهاند و آن مثالیکه در فصل گذشته بیان کردیم که بعضی از فقهای اسلام کارگر را در سود سرمایه با سرمایه دار تا نصف درآمد شریک دانستهاند در این باره بهترین دلیل است.
واضح است که اسلام هرگز با طبیعت بشر آن اندازه بدگمان نبوده که مالکیت را همیشه و همه جا توأم با ظلم و استبداد برسمیت بشناسد.
در صورتی که این نظام بیمانند همیشه در تربیت نفس انسانی تا سرحد امکان کوشیده، بطوریکه بعضی مالکین مسلمان در عین حال که مالک قانونی هستند در کانون سینه اشتیاق بدارائی خود احساس نکردهاند و با اینکه خود محتاج بودهاند باز هم دیگران را بر نفس خود مقدم داشته و احتیاج نیاز مندان را با کمال خوشروئی و طیب خاطر بر آوردهاند. ای بسا مسلمانانیکه بارها در همة دارائی خود دیگران را بدون هیچگونه نظری شریک قرار داده و در مقابل این عمل شایسته جز جلب رضا و خوشنودی پروردگار انتظاری نداشتهاند.
و این نمونههای شایسته از خود گذشتگی گرچه اندک است، و لیکن نباید آنها را از حساب اسلام خارج کرد، زیرا که اینها نورهای امیدی است که ما را بآیندة امیدبخشی رهنمائی کرده و از بالاترین مقام انسانیت که ممکن است بشر در آیندة نزدیک بآن برسد نوید میدهد، گرچه با این حال اسلام هرگز در گرداب آرزو و آمال فرو نرفته و زمام امور مصالح ملتها را هیچ وقت بدست حسن نیت که گاهی هست و گاهی نیست نمیدهد.
بلکه با عنایت کامل و کوشش فراوانیکه در تربیت و تهذیب اخلاق و نفوس مردم بکار میبرد زندگی حقیقی و واقعی را نیز منظور میدارد و برای تأمین یک زندگی درخشان تری با تصویب قوانین محکم و متین خود ثروت را بطور عادلانه توزیع و از دو جانب مادی و معنوی سعادت و بهروزی اجتماع بشر را تضمین مینماید، و با توجه بحقایقیکه تاکنون گفته شد پیدا است که در زمانیکه اسلام زمامداری واقعی داشت مالکیت فردی نیز بوده و هرگز با جور و جفا توأم نبوده است. آری، در فصلهای گذشته از تاریخ بینظیر اسلام در این باره دو مثال آوردیم: یکی مربوط بمالکیت زراعی بود و دیدیم که در عالم اسلامی اینگونه مالکیت سرانجام بنظام استعماری تیول منتهی نگردید انسان که در اروپا گردید. زیرا که در عالم اسلامی در اثر وجود قوانین اقتصادی و اجتماعی عمومی از پیدایش و گسترش نظام تاریک تیول جلوگیری شد وبرای رنجبران و زحمت کشان زندگی آبرومندانه تأمین گردید که آنان را از کوشش در مقابل تبه دلان بازداشت و از محیط ذلت بار استعمار طبقة ممتاز برده چیان و دزدان ناموس بشریت بیرون آورد.
و دیگری مربوط به مالکیت از طریق سرمایه داری بود و در این مثال دیدیم که بر فرض اینکه سرمایه داری در عالم اسلامی بوجود میآمد نظام اسلام فقط همان اندازة مالکیتی را که خیر بیشتری برای بشریت داشت قبول میکرد و مسلماً با تمام وسائل ممکنه بدون اینکه به کسی ستم کند و یا گروهی را بکرنش در مقابل استعمار وادارد در پیشرفت آن نظارت میکرد، و در نتیجة این نظارت و کوشش دیگر مالکیت نمیتوانست باین صورت زشتی که امروز در دنیای غربی و کشورهای سرمایه داری نمایان شده درآید. و باز هم دیدیم که اسلام همة اقسام مالکیت فردی را برسمیت نشناخت؛ زیرا با دلیل روشن تصریح نمود که موارد عمومی متعلق بعموم ملتها است، همه با هم بطور یکسان، مالکند و بهمین جهت هر وقت مالکیت فردی باعث طغیان و فساد شود بمقتضای عدالت اجتماعی تحریمش میکند و هرگاه از شر آن ایمن باشد و بداند که برای بشر مایة ذلت نیست مباحش میداند.
در خاتمه، نمونة سومی نیز از غیر عالم اسلامی بیان کنیم؛ و آن تشکیلات اقتصادی و اجتماعی دولتهای اروپای شمالی است زیرا که خود انگلیسها و امریکائیان و فرانسویان که بیش از سایر ملتهای جهان بر شخصیت نژادی و امتیاز ملی خود میبالند تصدیق میکنند که این دولتها مترقیترین ملل روی زمین را تشکیل میدهند و از جهت تعدیل نظام طبقاتی و بسط آئین دوستی و نوع پروری در جهان مقام اول را بدست آوردهاند و لیکن این دولتها با وجود این همه امتیازها مالکیت فردی را نیز برسمیت میشناسند و هرگز آن را مانع پیشرفت مقاصد خود نمیدانند، بلی بزرگترین کاریکه در این باره انجام دادهاند برای تأمین آسایش عمومی و حفظ تشکیلات خود توزیع عادلانه ثروت را باصطلاح خود تضمین کردهاند بطوریکه فاصلة طبقاتی در میان ملتها محدود شده و تا آنجا که ممکن بود در میان کار و کارمزد هم آهنگی ایجاد نمودهاند. پس بنابراین، دولتهای اروپائی بیش از سایر دول جهان دربارة مالکیت فردی از فکر و نظریة اسلام عملاً جانبداری کردهاند.
پس یگانه حقیقتی که در این بحث باید مورد دقت قرار بگیرد این است که برای شناختن قدرت و نفوذ هر نظام اقتصادی باید فلسفة فکری و اجتماعی آن را که در پشت سر فلسفة اقتصاد بسیج شده نادیده نگرفت زیرا با تجربه ثابت شده که هرگز ممکن نیست این دو فلسفه را از یکدیگر جدا کرد. و بهمین جهت سه نظام بزرگ سرمایه داری و کمونیستی و اسلام را که هر یک پیروان زیادی در جهان دارند و هر گروهی بشریت را بسوی نظام برگزیدة خود میخوانند با دقت اگر مطالعه کنیم خواهیم دید که نظم اقتصادی و نحوة فکر مالکیت هر یک با فکر اجتماعی خود روابط ناگسستنی دارد. زیرا رژیم سرمایه داری آنسان که سابقاً بیان کردیم بر این اساس پی ریزی شده که فرد یک موجود مقدس است، بطوریکه هرگز اجتماع حق ندارد بر پیکر آزادی آن ضربتی فرود آورد و بهمین مناسبت کشورهای سرمایه داری مالکیت فردی را بدون حدود و قیود برسمیت شناختهاند و فلسفة سیستم کمونیستی درست بعکس سرمایه داری اجتماع را اساس هستی میداند و برای فرد بتنهائی ارزشی قائل نیست و بپاس خاطر همن فلسفه مالکیت را در اختیار دولتها قرار میدهد، زیرا که در نظر کمونیست یگانه نمایندة اجتماع دولت است و بس، و خود بخود دست افراد از رسیدن بدامن مالکیت کوتاه است.
و اما نظام درخشان اسلام را فکری دیگر و فلسفة جداگانه ای است. و روی همین اصل اقتصاد و فلسفة اقتصادی آن نیز موضوع دیگری دارد، و هرگز با نظام اقتصادی سرمایه داری و کمونیستی سازگار نیست. اسلام دربارة فرد و اجتماع دو گونه نظر دارد: فرد را در آنِ واحد دارای دو شخصیت و دو عنوان میداند، یکی بعنوان استقلالی و دیگری بعنوان عضو جامعه بودن و بمقتضای این فلسفه فرد نیز دربارة هر دو عنوان مسئول است، گاهی باید بخواستهای فردی خود جواب بگوید. و گاهی هم خواستههای اجتماعی را در نظر بگیرد، و چون دارای دو مقام و دو وظیفة خطیر است باید هر دو را یکسان مراعات نماید.
و اما فکر و فلسفة اجتماعی اسلام که در حقیقت از فکر و فلسفة تشکیلات فردی سرچشمه میگیرد وظایف اجتماعی را نیز مرکب از همین دو وظیفه میداند. زیرا که در نظر اسلام فرد و اجتماع فاصله ندارند و هیچگاه با یکدیگر بیگانه نبودهاند و اسلام هرگز آنان را مانند دو سپاه مخالف که هر ساعت بریختن خود یکدیگر آماده باشند بسیج نمیدهد.
بنابراین، مادامیکه فرد دارای این دو عنوان استقلال فردی و اجتماعی است وظیفة قانونگذاری اسلام این است که خواستههای فردی و اجتماعی آن را کاملاً هم آهنگ بسازد که حق هیچ یک از فرد و اجتماع پایمال نگردد.
و همین گونه باید مصلحت هر فردی را با سایر افراد که تشکیل دهنده اجتماعاند طوری تنظیم نماید که نه حق فرد ضایع شود و نه حقوق اجتماع از مسیر خود بیرون رود، و بعبارت دیگر نه فرد فدای اجتماع شود و نه رشتة تشکیلات اجتماع بخاطر حفظ فرد و یا افراد بخصوصی متلاشی گردد.
و بمقتضای همین مقدمات قوانین اقتصادی اسلام پیکر این فکر و فلسفة عادلانه است که در واقع برزخیست میان فلسفة سرمایه داری و آئین کمونیستی و همة فضایل و مزایای این دو نظام را دارا است بدون اینکه در انحرافات آنها گرفتار شود.
و بهمین جهت اسلام از اول مالکیت فردی را برسمیت میشناسد و لیکن برای اینکه هرج و مرج و خودسری ایجاد نکند حدود و مقرراتی برای آن مقرر میدارد و باجتماع و زمامدار اسلامی که نمایندة اجتماع است اجازه میدهد که در تشکیلات مالکیت فردی نظارت کند و هر وقت دید از مسیر خیر عمومی منحرف شد و یا منافع افراد و اجتماع دچار بحران گردید با استفاده از اختیارات قانونی خود آن را تعدیل و یا تعطیل نماید و صلاح اجتماعی را بر اینگونه مالکیت مقدم بدارد.
و روی همین اصل حکیمانه آن را در فشار قانون قرار نمیدهد و مسلّم میداند که ابقاءٍ مالکیت از نظر اصولی با در نظر گرفتن نظارت زمامدار اسلامی و رعایت حق اجتماع در تشکیلات زندگی بشر بهتر و نافع تر از ابطال آنست، همان ابطالیکه با هیچ قانونی صحیح نباشد، باین ترتیب که بگویند: مالکیت فردی نه یک غریزة فطری و نه یک امر ضروری است و بلکه وجودش مانع از ترقی و پیشرفت بشریت است.
و از این رو میبینیم که دولت کمونیست شوروی بناچار مالکیت فردی را تا حدودی در داخلة خود برسمیت شناخته و این شناسائی خود بهترین دلیل است که بهروزی و سعادت اجتماع در پذیرفتن قوانین طبیعت و قبول کردن ندای فطرت یک امر ضروری و انکار ناپذیر است. هم خیر و سعادت اجتماع و هم بهروزی افراد در آن تضمین شده است، بعلاوه گرچه تاکنون آنچه بیان شد در فطری و غریزی بودن مالکیت فردی بس است، اما برای اینکه، هیچ ابهامی نماند بار دیگر بر میگردیم و با مخالفان خود از نو سخن آغاز میکنیم و از دشمنان این ندای فطرت میپرسیم چرا و برای چه مالکیت فردی را در جهان غیر رسمی اعلام بکنیم و بچه منظور و هدفی ابطال یک آئین طبیعی را از اسلام درخواست نمائیم؟
کمونیستها در جواب میگویند: یگانه راه اجرای عدالت اجتماعی و گسترش مساوات عمومی در میان تودة بشر ابطال مالکیت فردیست، زیرا تنها وسیله ئی که استعمارگران خودسر را بر جامعة انسانی مسلط میسازد همان مالکیت است و بس، و با ابطال آن خودکامی ستمکاران سیه دل پایان مییابد.
خوشبختانه ما میتوانیم از آنان بپرسیم که آیا حکومت کمونیست شوروی با براختن مالکیت فردی و ملی نمودن وسائل تولیدی بهدف و آرزوی دیرین خود رسیده؟ مگر خود دولت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مجبور نشد که با دست زمامدار دیکتاتوری مانند استالین دوباره بکارگران حق بدهد که پس از انجام وظائف اجباری هر کسی بخواهد میتواند در مقابل دریافت اضافه حقوق کار فوق العاده انجام بدهد؟ بدیهی است که خود این پیشنهاد بهترین دلیل است که در میان طبقة کارگر تفاوت در کار و کارمزد پدید میآید، و این پدیده مخالف با اصول تساوی حقوق و عدالت اجتماعیست که دولت و ملت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ادعا میکنند.
پس بار دیگر از پیروان مکتب کمونیستی میپرسیم که آیا حقوق همة مردم در کشور اتحاد شوروی یکسان است؟ آیا یک نفر مهندس و یک کارگر یکسان مزد میبرند؟ آیا پزشک و پرستار حقوق مساوی میگیرند؟ آری، خود پیروان و رهبران این رژیم اعتراف دارند که بالاترین مزدها را در کشور سوسیالیست شوروی طبقة مهندسین دریافت میدارند و درآمد هنرمندان در آنجا از سایر مردم بیشتر است. بنابراین، علاوه بر اینکه با اعتراف کمونیستها کارمزد در میان طبقة کارگر مساوی نیست سایر طبقات ملت روسیه نیز در حقوق، دیگر یکسان نیستند. در خاتمه برای آخرین بار باز از مخالفین مالکیت فردی میپرسیم که آیا با ابطال مالکیت فردی غریزة جاه طلبی و امتیاز خواهی در جامعة کمونیستی باطل شده؟ آیا حب شخصیت و خود پسندی در جهان سوسیالیستی نایاب گردیده؟ اگر امتیاز طبقاتی در این کشور مترقی باطل شده پس در این صورت رؤساء کارگران و مدیران کارخانهها و مدیرکلهای ادارات و سازمانهای دولتی و سرکمیسرهای عالی را چگونه انتخاب میکنند؟ و مطابق کدام آئین مساوات این امتیازها را به صاحبان اینگونه مشاغل میدهند؟ و چگونه در میان عضو فعال و غیرفعال احزاب کمونیست که زمامدار و حاکم بر سرنوشت مردم کشور پهناور شورویست فرق میگذارند؟ و با وجود این حقایق تابناک و با قطع نظر از ابقاءٍ یا الغاءٍ مالکیت فردی آیا هیچگونه غریزة جاه طلبی و امتیازجوئی در نهاد بشر کمونیست ننهفته است؟ آیا باز هم صفات بارز مقام طلبی از اوصاف فطری و جبلی انسان نیست؟ و بنابراین، هنگامیکه الغاءٍ مالکیت فردی بشریت را از چنگال آنچه که کمونیستها فساد عالمگیر و شر مزمنش میخوانند و سکوت در مقابل آن را جرم نابخشودنی میدانند نتواند نجات بدهد؟ پس چه علتی باعث میشود که ما با فطرت و غریزه طبیعی مخالفت کنیم؟ و کدام مصلحت ایجاب میکند که برای رسیدن بچنین هدف مجهول معلوم نیست از چه بیراهه باید رفت با فطرت خدائی و آئین طبیعی به ستیزه برخیزیم؟ بلی، کمونیستها میتوانند بگویند که در اتحاد جماهیر شوروی اختلاف طبقاتی و فردی در میان تودة بشر این قدر زیاد نیست که به حد افراط و تفریط برسد و سرانجام عدة را با ناز و نعمت دمساز و عدة دیگر را در محرومیت و نومیدی با مرگ تدریجی دست بگریبان سازد!! در جواب ما هم میتوانیم بگوئیم: اگر مقصود شما اینست ما نیز این فلسفه را قبول داریم و علاوه بر این میگوئیم که نظام درخشان اسلام سیزده قرن پیش که از نظام کمونیستی نام و نشانی در جهان نبود این اصل را انشاء و اجرا کرده است.
آری، در آن روزیکه از آئین کمونیستی در جهان اثری نبود بر انداختن امتیازات و محدود ساختن اختلاف طبقاتی و مبارزه با محرومیت و نومیدی و ریشه کن نمودن عیاشی و خوشگذرانی از وظایف مهم نظام درخشان اسلام بود، با فرق بسی عالی که اسلام در این مبارزه فقط بقانونگذاری و صدور تصویب نامههای معمولی قناعت نکرد. بلکه با حفظ سمت از تهذیب اخلاق و عقاید مردم نیز استفاده کرده و همیشه بشر را در راه خداشناسی و خیر و سعادت بسیج داده و با برانگیختن عواطف خیرخواهی و خداپرستی در نهاد ایشان قوانین و تشریعات خود را کاملاً اجرا نمود.
[1]- اسلام باین نظر است که این مبارزات بذات خود شر نیست، بلکه شر در صورتی است که در راه شر باشد، اما اگر در راه خیر باشد آن مطلوب است، چنانچه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦﴾ [المطففین: 26] «و رقابت کنندگان و مسابقهگران باید به سوى این نعمت ها بر یکدیگر پیشى گیرند»، ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾ [البقرة: 251] «و اگر خداوند برخى از مردم را [به دست] برخى [دیگر] دفع نمىکرد، به راستى زمین تباه مىشد، امّا خداوند بر جهانیان بخشایش دارد».
[2]- این در صورتی است که کدام دلیل صریح قرآنی و یا حدیثی وجود نداشته باشد.
عیب جویان مکتب سوسیالیستی از قرآنکریم دو آیه را دست آویز نموده و به مسلمانان میتازند: میگویند: قرآن شما میگوید: ﴿وَٱللَّهُ فَضَّلَ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ فِی ٱلرِّزۡقِ﴾ [النحل: 71] «خداوند ازجهت روزی بعضی از شما را بر دیگران برتری داده است».
و نیز در آیة دیگر میگوید: ﴿وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ﴾ [الزخرف: 32] «ما بعضی از آنان را مقامی بالا تر از دیگران دادیم».
و بدین ترتیب، مسلمانان را خطاب کرده میگویند: ای مسلمانان، آیا نمیگوئید که قانون امتیاز طبقاتی در قرآن شما وارد نشده و پس از این اعتراف انکار ناپذیر چگونه میتوانید بگوئید که اسلام نظام طبقاتی را برسمیت نمیشناسد. این خلاصة ایراد و ادعای این گروه عیب جو است.
ما برای حل این مشکل ناگزیریم که اول مفهوم و حقیقت نظام طبقاتی را بخوبی بشناسیم و پس از شناسائی ببینیم اسلام چنین نظامی را برسمیت میشناسد یا نه؟.
بلی هنگامیکه تاریخ اروپا را در قرون وسطی ورق میزنیم باین نتیجه میرسیم که طبقة اشراف و نجیب زادگان و رجال دین و رهبران احزاب و بزرگان ملتها در آن سرزمین به طبقات مختلف و متمایز تقسیم شده، و با آثار و علامتهای مخصوصی از یکدیگر مشخص گردیدهاند.
بطوریکه هر انسانی در اولین نگاه بآسانی همة طبقات را میشناخته و در تشخیص خود خطا نمیکرده، زیرا که در اروپا میبینیم رجال دین با لباس مخصوصی از سایر طبقات ممتاز بوده و در این دوران شکوه و جلال باعظمتی داشتند که برای دیگران ممکن نبود و بخصوص مقام پاپ بزرگ با مقام پادشاهان و امپراطوران اروپا رقابت میکرد، و همیشه میخواست خود را در نظر عالیمقامان اروپا چنین وانمود کند که بزمامداران و سلاطین اروپا قدرت و نفوذ و جاه و مقام از طرف او اعطا میشود. و از طرف دیگر پادشاهان و گردن کشان آن دوره دائم میکوشیدند که خود را از تحت نفوذ و قدرت رجال دین بیرون کشیده، و با استقلال کامل بزمامداری و تسلط بر ملتهای ستمدیده بپردازند، و نیز مرتب ثروت و درآمد سرشاری از طریق موقوفاتیکه متدینین بکشیشان واگذار میکردند و همچنین مالیتهای گزافی که از طریق کلیسا بر مردم تحمیل میگردید در اختیار رجال دین متمرکز میشد، و بلکه در پارة اوقات کلیسا دارای سپاه مجهز و ارتش مدرن روز بود. و در این میان، طبقة اشراف و نجیب زادگان اروپا نیز یک طبقة ممتازی تشکیل میدادند که عنوان موهوم اشرافی را نسل به نسل از یکدیگر به ارث میبردند. آری، این عنوان موهوم بقدری ارزش پیدا کرده بود که هر نو زاد اشرافی از رحم مادر شریف بدنیا میآمد، و همینگونه قطع نظر از اعمال ناجوانمردانه ای که در دوران زندگیش از وی سر میزد، و نیز با قطع نظر از اینکه این عنوان خیالی برای او برازنده بود یا نه، تا روز مرگش شریف میزیست، تسلط و امتیاز بیحد و حساب اشراف اروپا در عصر اجتماع تیول بر ملتهای زجرکشیدة آن دوره حکمران و فرمانروائی بیمانع بود، بدین ترتیب که هر یک در حوزة اشرافی خود حکومت خود مختاری تشکیل داده و قوای سه گانة قانون گذاری و قضائی و اجرائی در بست در اختیار آنان درآمده بود، و بعبارت دیگر هم قانون گذار هم قاضی و هم مجری قانون شده بودند، و بدیهی است که جنبشهای شهوات نفسانی و هوا و هوس شیطانی آنان بصورت قانون تصویب و اجرا میگردید پارلمانها و کمسیونهای قانونگذاری از این طایفه تشکیل میشد و سرانجام قوانینی که در این کمسیونها تنظیم و در این پارلمانها بتصویب میرسید خود بخود بنفع اشراف و برای حفظ شرافت موهومی و امتیازات خیالی و تبلیغات ریا کارانه و افزودن نفوذ آنان بود.
اما سایر طبقات ملت در نظر اشراف یک سلسله موجودات بیارزش و بیاهمیتی بودند که هیچگونه دارای حقوق و امتیازی نبودند، چرا تنها امتیاز ملت وظایف سنگین و تکالیف طاقت فرسائی بود که بمقتضای حکومت اشراف میبایست انجام بدهند، و همانگونه که اشرافیت و بزرگ زادگی موهومی را طبقة اشراف نسل به نسل از یکدیگر بارث میبردند در خانوادههای ملت نیز فقر و بدبختی و بردگی و بیچارگی و بالآخره ذلت مزمن دست بدست میگشت، روزگاری سپری شد و این تیره روزی ملتها و تبه کاری اشراف همین گونه ادامه داشت تا بطور تدریج و با فشار این دو نیرو و در اثر پدید آمدن تحولات اقتصادی نوپدیدی که در اروپا رخ داد طبقة جدیدی و به عبارت دیگر نیروی سومی بنام برژوا بوجود آمد و با امتیاز و مقام و عنوان اشرافیت طبقة ممتاز به مبارزه برخاست، و سرانجام برهبری این طبقه و بفعالیت و کوشش تودة ملتها انقلاب کبیر فرانسه بوقوع پیوست، و بر حسب ظاهر با روی کار آمدن این فرقه تشکیلات فرسوده نظام طبقاتی در اروپا درهم ریخت، و با نظر و همت این گروه مبادی آزادی از نو پی ریزی و قانون حقوق بشر برسمیت اعلام و همة افراد ملتها با یکدیگر برادر خوانده شد، و پس از این قصۀ تاریخی این انقلاب از مسیر اصلی خود منحرف و بسیستم سرمایه داری تبدیل شد و سرانجام در عصر حاضر این گروه بنام طبقة سرمایه دار بجای اشراف آنروز نشست، و لیکن نه از ظاهر بلکه از پشت پرده توأم با کمی نرمش و تعدیل و بمقتضای سیاست روز و تحولات اقتصادی بر مردم تیره روز مسلط شد، اما در اصل و جوهر مطلب هیچگونه تغییری رخ نداد، و در نتیجه گروه سرمایه داری امروز مانند اشراف آن روز هم مالک ثروت و هم دارای حکومت شد. و همة نیروهائیکه گردانندة تشکیلات خودسری و تسلط بر مردم است در اختیار خود گرفت، و تمام قدرتها را همه جا بر علیه مظاهر آزادی که در انتخابات پارلمانها بعنوان دمکراسی مجسم میشود بکار بردند، زیرا که زمامداران رژیم استعماری سرمایه داری برای تحمیل مقاصد شوم خود راه پارلمانها و راه مراجع قانونی را بخوبی میشناسند. و بوسیلة تشکیل دادن پارلمانهای تحمیلی و نفوذ در مراجع قانونی تحت عناوین فریبنده اغراض مسموم خود را بر جامعه تحمیل میکنند، و بلکه هنوز هم در انگلستان آن سان که بگوش ما میخوانند مادر دمکراسی و مهد آزادی لقب گرفته مجلسی وجود دارد که نام رسمی آن پارلمان لردها است، و هنوز هم در این کشور قانونی از زمان تیول بیادگار مانده که همة فرزندان خانواده را از ارث محروم و فقط پسر بزرگ را وارث رسمی میداند، و دلیل این قانون این است که اگر همگی در ارث شرکت کنند، ثروت اندوخته پراکنده شده و به هدر میرود، و واضح تر بگوئیم همان قانون محافظ ثروت و نگهبان اشرافیت سرمایه داران است که از عصر تاریک تیول بیادگار مانده و برای این است که سرمایه داران امروز میخواهند آن آثار شوم دیرینه را تا ابد نگهدارند. چنانکه نیاکان آنان نیز که زمامداران عصر تیول بودند از زمان تاریک بردگی و انسان فروشی قرون وسطی بدست آورده بودند.
این همان داستان اسف انگیز نظام طبقاتی است که در تحت عنوان یک حقیقت اساسی نمودار شده و آن حقیقت این است که در قاموس این نظام استعماری هر گروهیکه مال و ثروت در اختیار دارد خود بخود فرمان فرمانروائی نیز بنام او صادر میشود، و همچنین وسائل قانونگذاری مستقیم یا غیر مستقیم در تحت اختیار آن قرار میگیرد، و چون خودسر و خودمختار است، هر قانونی را به نفع خود تصویب و تغییر میدهد و روی اصل خودسری و خودکامی همیشه ملتها را با حفظ سمت محرومیت از حقوق ملی تحت قدرت و نفوذ خود درآورده و شهوات طبقة هیئت حاکمه را از خود راضی و خوشنود و قسمت اعظم حقوق بشر را پایمال اغراض شخصی میکند.
بلی، هنگامیکه با این حقایق تاریخی و مطالب روشن اجتماعی از نزدیک آشنا شدیم بآسانی میتوانیم بدست آوریم که هرگز در اسلام نظام طبقاتی نبوده و تا ابد هم نخواهد بود، زیرا که در نظام درخشان اسلام مزایا و امتیازاتی نبوده تا در خاندانهای اشراف بعنوان ارث دست بدست بگردد، چنانکه در طبقة اشراف اروپا معمول بود، البته بر همگان روشن است که ارثی بودن تخت و تاج و قیام طبقة ممتاز زمامداری و همچنین وجود گروه نجیب و نجیب زادگان در ممالک اسلامی که امروز بنام طبقة هیئت حاکمه شناخته شد بهیچ وجهی به اسلام مربوط نیست، بجهت اینکه اسلام از روز اول این عنوانها را برسمیت نشناخت، و وجود این طبقه در کشورهای اسلامی پای کمی از وجود مسلمانان شرابخور و قمارباز و رباخوار ندارد، و چنانکه از وجود چنین گروهی نمیتوان گفت که اسلام ربا و شراب و قمار را رسماً جایز میداند. همان سان نیز نمیتوان گفت که وجود طبقة ممتاز در بلاد اسلامی دلیل رسمی بودن امتیازات در اسلام است.
و ثانیاً در نظام اسلامی قوانین بخصوصی که ثروت را در دست عدة انگشت شماری ثروتمند حفظ و اندوخته سازد، بطوریکه تا ابد از خاندان آنان بیرون نرود، تاکنون بتصویب نرسیده زیرا که این سیستم از روز اول مبغوض اسلام بوده و قرآنکریم با صراحت کامل در این باره میفرماید: ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ﴾ [الحشر: 7]. «(ما قوانین تعدیل ثروت را برای آن تصویب کردیم) که ثروت در میان ثروتمندان شما دست بدست نگردد» که سر انجام بوسیلة ثروت اغنیا دولتی تشکیل داده و مقاصد زهرآگین خود را بر ملتهای ستمدیده تحمیل نمایند، و از طرف دیگر در نظام اسلام قوانین تعدیل ثروت بطور ثابت و خودکار وضع شده که تا ابد خود بخود ثروت را در اجتماع بشری با تجدید نسل و تشکیل خانوادههای جوان پراگنده میسازد، و این همان قوانین خردمندانه ارث است که دائماً ثروت را به نسبت اشخاص تقسیم میکند، و تا اسلام، اسلام است، و جهان، جهان، این جمع و تفریق با رفتن قومی و آمدن قوم دیگر ادامه دارد.
بلی، صحیح است پارة اوقات اتفاق میافتد که ثروتمندی بمیرد و همة ثروتش به یگانه فرزندش منتقل گردد. و بجز یک فرزند وارثی از وی بیادگار نماند. و لیکن این مورد را بمناسبت اینکه اتفاقی و خیلی کمیاب است نمیتوان قانون کلی گرفت، و بخاطر یک موضوع خصوصی و نادر از اصول یک نظام کلی استفاده کرد، و با وجود اینکه موضوع خصوصی و اتفاقی است باز هم اسلام آن را بحال خود واگذار نکرده زیرا که در اینگونه دارائی قسمتی نیز برای محرومین بیگانه و خارج از فامیل قرار داده. قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٨﴾ [النساء: 8]. «هنگام تقسیم مال موروثی خویشاوندان دور و یتیمان و بیچارگان و درماندگان حاضر را نیز قسمتی بدهید، و با زبان خوش و گفتار شیرین از آنان دلجوئی نمائید». و با این ترتیب حکیمانه اسلام بیماری خانمان سوز تورم ثروت را معالجه کرده و گروه ثروتمندان را بعنوان طبقة ممتاز برسمیت نشناخته و بلکه در نظر تابناک اسلام آنان نیز افراد ملت بوده و همیشه بمقتضای قانون ثابت تعدیل ثروت بحد فاسد اجتماع طبقة ممتاز نرسیده پراکنده شده، و تا اسلام اسلام و دنیا دنیاست این جمع و تفریق نیز ادامه خواهد داشت. و تاریخ واقعی اسلام بهترین گواه است که مرتب ثروتهای سرشاری در اجتماع اسلام از دست افرادی بدست افراد دیگری در حال تحول و انتقال بوده، و در اثر مراعات این قانون ای بسا ثروتمند امروز فقیر و درماندة فردا، و فقیر و درماندة امروز غنی و ثروتمند فردا شده، و از هر طرف ثروت بسوی وی سرازیر میگردد و تاکنون هیچگونه مانعی در میان اشخاص فقیر و غنی بمقتضای تصرفات شخصی و مناسبات خصوصی نتوانسته سدی ایجاد کند.
در اینجا مهمترین چیزیکه در اثباتش نظر داریم همان است که در فصل سابق دربارة آن سخن گفتیم، در آن فصل بیان کردیم که تاکنون هرگز قانون و قانونگذاری اسلام در اختیار طبقة بخصوصی نبوده و تا ابد هم نخواهد بود و هیچ کس نمیتواند بمقتضای مصلحت دلخواه خود در نظام و تشکیلات دولت اسلامی دخالت و قانونی تصویب نماید. زیرا که در اینجا فقط قانون آسمانی بر افراد و اجتماع حاکم است، بدون اینکه از کسی بترسد و یا در حق کسی ستم روا دارد. و از اینجا معلوم است که شخصیت خواهی و امتیاز طبقاتی در نظام تابناک اسلام مصداق و مفهومی ندارد؛ زیرا که وجود امتیاز طبقاتی باین ترتیب با قانون و قانونگذاری ارتباط ناگستنی دارد و هنگامیکه این مزیت باطل شد و شخصیت خواهی از میان رفت، دیگر کسی نمیتواند تحت عنوان امتیاز بنفع شخصی خود قانونی تصویب و از حریم ممتاز خود حمایت کرده و منافع دیگران را پایمال نماید، پس از بیان این حقایق اکنون از مدعیان میپرسیم: آیا از نظام طبقاتی باین ترتیب تا بحال اثری در اسلام دیده شده؟ جواب این پرسش حتماً نفی خواهد بود، بنابراین، جواب آن دو آیه که در آغاز این گفتار ذکر کردیم چیست؟
بر همگان روشن است که این دو اصل متین بجز بیان و اثبات یک موضوع بسیار طبیعی هدفی ندارد، امری است که در همه جای دنیا در اسلام و غیر اسلام بطور یکسان وجود دارد، و آن عبارت از این است که اولاد آدم u در مراتب زندگی و اندازة روزی با یکدیگر متفاوتند. و از آنجائیکه اصول موجودات حتی امور طبیعی از ارادة خدا سرچشمه میگیرد، قرآن کریم این اختلاف مراتب را نیز با ارادة خدا مربوط میسازد. و اگر بازهم منکری هست ما برای اینکه این حقیقت کاملاً روشن شود خود ملت کمونیست شوروی را در اثبات مطلب خود شاهد قرار داده، و از این گروه عیب جو میپرسیم: آیا در کشور پهناور اتحاد جماهیر شوروی همة مردم یکسان حقوق میگیرند؟ و یا عدة بیش از دیگران از نعمتهای این سرزمین برخور دارند؟ آیا همة مردم سوسیالیست شوروی فرمان دهانند؟ و یا همه فرمان برند؟ آیا همة افراد کارمند دولتاند؟ و یا همه در ارتش و اردوگاههای نظامی بسر میبرند؟ در جواب این پرسشها بناچار خواهند گفت: بلی، شئون اجتماعی مردم شوروی نیز باختلاف مراتب تقسیم شده، آنجا هم عدة دارای مقام و نفوذند، زیرا این یک حقیقت ثابت و مسلم است و در همة نظامهای جهان و در تمام شئون اجتماعی بشر نافذ و جاری است. و بدون رعایت آن هیچ اجتماعی تشکیل و ادارة نخواهد شد. و بدیهی است که این دو آیة نیز اشاره بهمان حقیقت است که در همه جا و همه وقت هم در نظام اسلام و هم در سایر نظامها بطور یکسان جاری است. و چون این دو اصل در مقام قانونگذاری نیست علت و سبب بخصوصی برای برتری طبقات و اختلاف مراتب بیان نکرده و همچنین مردم را نیز با علامت مخصوصی مقید نساخته. و در این باره اشاره نشده که اختلاف مراتب همیشه و در همه جا عادلانه است. و یا در همه جا دائماً توأم با ظلم و ستم خواهد بود. و باز هم در این مقام نبوده که علت پیدایش اختلاف مراتب نظام سرمایه داری یا آئین کمونیستی و یا نظام اسلام است، هیچ یک از این حقایق که بیان شد در این دو آیه وجود ندارد، بلکه فقط در مقام بیان این حقیقت است که اختلاف مراتب یک قانون طبیعی است که در همة نظامها و نقاط عالم وجود دارد.
و چون از نظر فلسفة قرآن، هیچ امری بدون نظر و ارادة خدا در جهان انجام پذیر نیست، قرآنکریم این اختلاف را نیز با ارادة پروردگار منسوب ساخته، نه اینکه منظور این است که اسلام مردم را از نظر روزی و مقام و رتبه بطبقات مختلف تقسیم نموده زیرا اسلام ارادة خدا را مخصوص به عالم اسلامی و محدود بزمان و مکان نمیداند. و اگر غیر از این معنا منظور باشد خود بخود این سؤال پیش میآید که آیا به عقیدة کمونیستها ارادة خدا محدود بعالم اسلامی است چنانکه بنی اسرائیل با اعتقاد ساده و عوامی میگفتند که نفوذ و ارادة خدا فقط در کشور مصر و بلاد فلسطین نافذ و سایر نقاط جهان از تحت فرمان و نفوذ ارادة او بیرون است، در صورتی که تاکنون چنین عقیدة از طرف کمونیستها اظهار نشده است.
بلی، یگانه نمونهایکه بتصریح قرآنکریم از نظام طبقاتی در اسلام بوده طبقة بردگان است و ما در فصل مخصوص بردگی در اسلام بقدر لزوم در این باره سخن گفتیم. در آن فصل ثابت کردیم که بردگی یک نظام موقت بود و بمناسبت یک سلسله پیش آمدهای خارجی بر اجتماع آنروز بشریت تحمیل و اسلام را در مقابل یک عمل انجام شده قرار داد. بطوریکه آنروز برانداختن رژیم انسان فروشی برای اسلام ممکن نبود و بهمین جهت نظام بردگی از اصول اجتماع اسلامی نیست. چرا؟ بردگی یک امر اجتناب ناپذیر عمومی شده بود که حتی در ممالک اسلامی نیز دیده شد و اسلام برای واژگون ساختن آن نقشههای حکیمانه طرح کرده، اندک اندک وسائل آزادی فراهم نمود و در اختیار بشر قرار داد، و نیروی عمومی را از داخل نفوس و خارج اجتماع بر علیه بردگی بسیج نمود.
و با وجود این، رفتار اسلام نیز با بردگان بسیار جالب و بیسابقه بود و همه میدانند که اسلام برای بهروزی و پیروزی این گروه خارج از صف بشریت چگونه کوشید. گرچه ما احتیاج نداریم گفتههای گذشته خود را تکرار کنیم؛ اما برای روشن شدن مطلب در اینجا حادثة مشهوریکه در زمان خلافت عمر بن خطاب t رخ داده و اساس نظام طبقاتی را با جالبترین وجهی نمودار میسازد بیان میکنیم، و آن این است که در زمان خلیفه دوم مرد تازه مسلمانی بنام جبله بن ایهم غسانی که از اشراف و ملوک نواحی شام و از هم پیمانان امپراطوری روم بود. تازه بدین اسلام گرویده و برای انجام وظایف و مراسم حج بزیارت خانة خدا رفته بود، لباسهای فاخر و گرانبهائی در تن داشت و هنوز آثار کبر و غرور جاهلیت را از خود دور نکرده بود، دامن لباس احرامش بزمین کشیده میشد، و از پیش بندگان خدا در خانة خدا مانند اشراف زمان جاهلیت عبور میکرد، داخل شدن در زمرة مسلمانان فطرت او را هنوز پاک نکرده بود.
قرآنکریم دربارة چنین اشخاص میگوید: ﴿قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا یَدۡخُلِ ٱلۡإِیمَٰنُ فِی قُلُوبِکُمۡ﴾ [الحجرات: 14] «(ای پیامبر محبوب ما، باین مردان مسلمان نما) بگو: شما حق ندارید خود را مؤمن بخوانید و لیکن میتوانید بگوئید: تسلیم حکومت مسلمانان شدیم و در زمره آنان در آمدیم، زیرا که هنوز ایمان بقلب شما راه نیافته است» اتفاقاً در اثناء طواف یکی از بردگان مسلمان از روی سهو پا روی این دامن پر از تکبر نهاد، همان دامنیکه بر روی زمین کشیده میشد و از یک دنیا کبر و غرور و جهل و نادانی حکایت میکرد. دامنیکه سر فخر بر عرش نادانی میشود.
وقتی متوجه شد بر آشفت وسیلی محکمی بگونة بیگناه آن بردة مسلمان نواخت!! و جزای این عمل را نقداً بکفش نهاد که چرا این اندازة بیادب شده ای، پا روی دامن بزرگان گذاری! بناچار این برده سیلی خورده شکایت پیش عمر t برد! فوراً در همین جا دادگاه عدالت تشکیل شد و دادستان وقت رسیدگی باین پرونده را آغاز کرد. اینجا است که باید از جهانیان بپرسیم: آیا عمر t در جواب شکایت این برده چه گفت؟ گفت: عیبی ندارد از حق خود بگذر زیرا که آن یک شخص شریف و با نفوذ است و تو یک برده بیمقدار!! او از طبقة ممتاز!! و تو از طبقه بیامتیازی!! او حقوقی در عالم بشریت بدست آورده که تو نمیتوانی بدست آوری! آیا عمر t در این دادگاه بجرم اینکه پای پینه دار بردة بدامن پرقیمت یک فرد ممتازی رسیده و او را چرکین ساخته قانونی و یا تصویب نامة موقتی صادر و اجرا کرد که آن برده مسلمان را وادارد تا زجر یک ظالم بانفوذی را تحمل کند و هیچگونه ناراحتی از خود نشان ندهد!! هیهات که در اسلام چنین دادگاهی تشکیل و چنین حکمی صادر گردد!! زیرا آنچه که در این واقعه گذشته در تاریخ جهان به ثبت رسیده است، همه میدانند که عمر t این مرد ستمگر را بپای میز محاکمه کشید و برای گرفتن قصاص پافشاری نمود، اصرار کرد که در مقابل یک سیلی جوری!! سیلی عدالتی!! بگونه شاهانه ستمگر نواخته گردد. تا بدین ترتیب قانون خدا بطور یکسان در میان مردم اجرا شود. و از تکرار مانند چنین حادثة ظالمانه جلوگیری نماید، و بجهانیان اعلام کند حتی اگر در میان دو نفر از جهت مال و ثروت دنیا و یا وضع اجتماعی فرقی دیده شد از نظر قانون دیگر فرقی نباشد.
و چون آن مرد نجیب زاده اصرار عمر t را دید و هرچه کوشید در این باره به نتیجه نرسید خود را در مقابل دادگاهی دید که همه کوششها بیفایده بود. تکبر ورزید و سرکشی آغاز کرد، با غرور و طغیان از محیط عزت و افتخار مسلمانی خارج شد، و از اجرای دستور قاطع اسلام که برای هیچکس امتیازی نمیدهد خود را خارج ساخت، و سرانجام مرتد شد و از دین مسلمانان گریخت. این است چکیدة حقیقت اسلام که هیچگونه امتیاز طبقاتی و مزایای اشرافی را برسمیت نمیشناسد.
اما موضوع ثروت و اختلاف مراتب مردم از نظر کمیت و کیفیت یک امر دیگری است. و نباید در صفحات ضمیر ما با مسئلة اختلاف و امتیاز طبقاتی مخلوط گردد. زیرا که تا اختلاف در ثروت برای ثروتمندان حقوق قانون گذاری و قضائی اقتضا نکند، و برای سایر طبقات ضرری متوجه نسازد و مادام که قانون واقعی در میان ملتها یکسان اجرا شود امتیاز طبقاتی بوجود نخواهد آمد. همانسان که دیدیم مالکیت صاحبان مزارع در تاریخ اسلام برای آنان حقوق خصوصی معین نکرده تا بتوانند تحت عنوان آن دیگران را بقید عبودیت و ذلت استعمار دچار سازند، و همچنین دیدیم اگر مالکیت ناشی از سرمایه داری بفرض اینکه بطور صحیح در اجتماع اسلامی بوجود میآمد، هرگز آن قدرت را نداشت که بعنوان سرمایه داری بحقوق و انسانیت دیگران تجاوز کند، بخصوص در فصل خود گفتیم که هیچ وقت زمامداران اسلام نفوذ و قدرت خود را بسته به تأیید و همکاری طبقة مالکین ندانستند، بلکه همیشه شخصیت بارز و لایقی را که خود بخود شایسته و سزاوار مقام زمامداری بوده ملت اسلامی با کمال منت بزمامداری برگزیده، و او نیز بمقتضای وظیفة مسلمانی برای اجرای قانون خدا همت گماشته و وظیفة خطیر زمامداری را بعهده میگیرد. و بعلاوه سابقاً نیز گفتیم که هیچ اجتماعی تاکنون در عالم یافت نشده و تا ابد هم نخواهد شد که ثروت آن بطور یکسان در میان همة افرادش تقسیم شود، حتی اجتماع کشورهای کمونیستی که راست یا دروغ میگویند نظام طبقاتی را ابطال و وحدت طبقاتی را برسمیت میشناسند، ثروت و حکومت را بدست ملت سپرده و امتیاز طبقاتی را فدای آن ساختهاند.
شاگردان مکتب کمونیستی و پیروان آئین سوسیالیستی در مقام زبان درازی برهبران اسلام میگویند: ای مسلمانان، آیا این همان عدالت اجتماعی است که آرزو میکردید؟ آیا بازهم آرزو دارید که ملتها زندگی خود را با صدقات ثروتمندان نیکوکار اداره کنند؟ و چگونه آن را عدالت اجتماعی مینامید؟ و باین ترتیب ذلت و خواری، مردم با سعادت و آبرومند را برسمیت میشناسید.
گروه کمونیست و شیفتگان شاهد استعمار و کسانیکه یغماگران ناموس بشریت، ارواح و افکار آنان را به غارت برده گفتار ناسنجیدة خود را اینطور آغاز نمودهاند.
آری، بزرگترین خطا و خطرناکترین پندار این اسیران فریب استعمار این است: که زکات در اسلام صدقه ای است که ثروتمندان بعنوان ترحم به فقرا میپردازند، در صورتی که هر انسان خردمند و هر بشر آزادی که بتواند حقایق را آن سان که هست درک کند، ممکن نیست، این پندار غلط را بپذیرد، بلی، بزرگان و رهبران طریقة سوسیالیستی برای پیش بردن مقاصد شوم خود همیشه اینگونه شبههها را دست آویز نموده و مانند رجز خوانان عرصة نبرد در همه جا عنوان کرده و مانند گردو بازان (چهارمغز بازان) با عقاید ساده و بیغرض مردم بازی میکنند، زیرا که سادهترین منطق میتواند آنان را قانع کند که صدقه و احسان یک موضوع تبرعی و وجدانی است که نه قانونی دخالت دارد و نه حاکمی میتواند تصویبش کند.
اما زکات یک فرضیة مهمی است؛ که قانون آن را مقرر میسازد و دولت نیز برای حمایت از حریم این قانون با کسانیکه از پرداختن زکات سرپیچی نمایند میجنگد، حتی اسلام اینگونه قانون شکنان را مرتد و از دین بیگانه و اعدام آنان را در برقراری نظم اجتماع مسلمانان وظیفة خود میداند، بنابراین، از این گروه عیب جو باید پرسید: آیا چگونه ممکن است چنین حکمی دربارة احسان که یک امر وجدانی است اجرا شود؟ آیا ممکن است بجرم اینکه کسی نخواسته یک کار غیرضروری را انجام بدهد اعدامش کرد؛ واقع بینان و دوراندیشان بهتر میدانند که زکات از جهت جنبه مالی نخستین مالیات و بودجة نظامی است که در تاریخ اقتصاد جهان بتصویب رسیده است.
دومین حقیقتی که نباید دربارة زکات نادیده گرفت، این است که مأمور وصول و تقسیم زکات به فقرا دولت است نه اغنیا و ثروتمندان، و به عبارت دیگر وظیفة دولت است که این مالیات قانونی را از ثروتمندان وصول و بمحل قانونی خود تقسیم نماید.
آری، معنی بیت المال در قاموس اسلام جز وزارت دارائی نیست، که درآمد سالیانه عمومی و بودجة مملکتی در آنجا متمرکز و از آنجا به شئون مختلف و مصارف معمولی وزرات خانهها توزیع میگردد، زیرا هنگامیکه دولت صالح به نگهداری درماندگان و نیازمندان و کسانیکه از کسب و کار عاجز و درآمد کافی برای ادارة زندگی آبرومندانه ندارند قیام کند و خود را در مقابل ملت مسئول بشناسد. دیگر این مسئولیت قانونی را ترحم و احسان نمیتوان گفت، و هیچگاه انجام این وظیفه را باعث ذلت و خواری فقرا نتوان شمرد. آیا کارمندانیکه دولت به آنان حقوق و پاداش میپردازد هنگام دریافت آن در خود احساس ذلت و حقارت میکنند؟ آیا کارگرانی که زندگی خود را با دریافت دست مزد تأمین مینمایند فقرا و درماندگانند؟ و بحساب اغنیا و ثروتمندان زندگی میکنند؟ آیا شخصیت اطفال بیبضاعت و آبروی پیران بازنشسته لکه دار میشود، وقتیکه دولت از درآمد شخصی خود بنام طرفداری از معنای انسانیت مخارج زندگی آنانرا بعهده بگیرد.
زیرا که پیش از پیدایش نظام اسلام، درهمه جا مالیاتها بمقتضای هوا و هوس زمامداران ومطابق دلخواه فرماندهان و باندازةایکه برای عیاشی و خوشگذرانی بیپایان و اجرای مقاصد شوم خصوصی آنان لازم بود مقرر میگردید، و اغلب این بار سنگین بردوش ناتوان فقراء تحمیل میشد، و ثروتمندان و صاحب نفوذان کمتر در این وظیفة ملی شرکت میجستند، واضح تر بگویم: همیشه طبقة فقرا و زحمت کشان وظیفة ثروتمندان و اغنیا را انجام میدادند، و آنان در بسترهای نرم و گرم عیاشی آسوده میغنودند. هنگامیکه اسلام آمد برای مبارزه با تجاوزکاران و برای برانداختن نفوذ صاحب نفوذان قوانین مالیاتی تنظیم و برای آن حدود و نسبتی معین کرد، که هیچگاه در شرایط عادی و معمولی از آن تجاوز نمیکند، و این بار سنگین را از دوش بیتوان فقرا برداشت و بعهدة ثروتمندان و طبقة متوسط واگذار نمود، و سرانجام فقرا را از پرداخت مالیات زورگویان آزاد ساخت.
این نخستین حقیقتی است که باید دربارة زکات در صفحات خاطرهها ثبت گردد، و یک حقیقت انکارناپذیری است که هیچگاه بدلیل و برهان و ستیزه وجدال نیازمند نیست، جای تردید نیست که اصل کفالت دولت از افراد عاجز و درماندة مملکت آخرین و بهترین راه اصلاحی است که اجتماع بشریت پس از تجربههای فراوان و پس از آنکه قرنها در سیاه چالهای هستی سوز اجتماعات فاسد گرفتار شده بود تازه بآن رسیده است. بنابراین، یکی از بزرگترین مفاخر اسلام است که این وظیفة هستی ساز را هنگامیکه اروپا در عصر ظلمات بسر میبرد مقرر ساخت، جای تأسف است که این نظام هنگامیکه از طرف عفریتههای دنیای سرمایه داری غرب و یا از ناحیة عالم پرغوغای کمونیست شرق پیشنهاد میشود، دلپذیرتر و زیباتر است. اما هنگامیکه اسلام با صدای رسا و آواز ملکوتی مخصوص خود بسوی آن دعوت میکند در نظر ما مردم غفلت زده عقب افتادگی و انحطاط است.
حقیقت سوم این است؛ گرچه زندگی مردم در صدر اسلام اقتضا میکرد که فقرا زکات را بصورت نقد و جنس دریافت کنند. و لیکن این دلیل نیست که راه قانونی توزیع زکات جز این نمیتواند بود، امروز چه مانع دارد که از محل زکات برای تعلیم و تربیت فرزندان فقرا، مدارس رایگان و برای معالجة بیماران بیبضاعت بیمارستانهای همگانی تأسیس گردد. و همچنین برای آسان ساختن مشکلات زندگی تهی دستان جمعیتهای تعاونی و کارخانه جات و مؤسسات ملی عام المنفعه ساخته شود، و درآمد آنها برای بهروزی نیازمندان بمصرف برسد، و بالآخره در راههای دیگری که در عصر حاضر برای تهیة وسائل خدمات اجتماعی وجود دارد از محل زکات میتوان استفاده نمود، و فقط بطور نقد به کسانی زکات داده شود که بعلت مرض و یا پیری و طفولیت از کار عاجزند.
چهارمین حقیقت این است، که هرگز یکی از اصول و ارکان اجتماع اسلامی این نیست که حتماً باید در آن فقرا و تهی دستانی باشند و اگر نباشند بنیان اجتماعش فرو میریزد. این است شمه ای از حکمت تصویب قانون زکات که تاکنون بیان شد.
اما صدقات بمعنای نیکوئی و احسان که ثروتمندان مسلمان بمصرف میرسانند غیر از زکات است، البته اسلام نیز عملاً بآن اعتراف دارد و با صورتهای مختلف و عنوانهای گوناگون مسلمانان را به اجرای آن تحریک کرده است، گاهی بعنوان انفاق بر پدر و مادر و خویشاوندان، و دیگر گاه بعنوان رسیدگی بعموم نیازمندان و درماندگان تشویق نموده، پاره ای اوقات عمل نیکو و گفتار نیک را و دیگر وقت فقط انجام ندادن شر و فساد را بعنوان صدقه از مردم پذیرفته است. و تاکنون کسی نگفته که انسان هنگامیکه به پدر و مادر و نزدیکان رسیدگی و دستگیری میکند آنان را حقیر شمرده و وجدان آنها را ناراحت کرده است، بلکه سرکشی بر پدر و مادر و رسیدگی به خوپشاوندان راه واقعی دوستی و مهربانی است که بوسیلة آن دوستان بدور هم جمع و دلها بیکدیگر نزدیک میگردد.
آخر هنگامیکه برای برادرت یک هدیة مناسبی فرستادی و یا برای دوستان و خویشانت سفرة و لیمه ترتیب دادی، و به احترام آنان همت گماشتی و به خدمت آنان با کمال ادب قیام کردی، و هیچگونه انگیزش کینه و ناراحتی دوستان را فراهم ننمودی و آثار ذلت و سر افکندگی را از آنان دور ساختی چه عیبی خواهد داشت؟ کدام انسان خردمندی میتواند بگوید که این هدیه موجب ذلت یاران و آن سفره باعث حقارت دوستان است.
و اما احسان و هدیه دادن نقدی و جنسی به فقرا و مساکین از جهتی درست مانند زکات است، در صدر اول که وضع زندگی اجتماعی آنروز ایجاب میکرد اسلام نیز آن را بصورت یک عمل کریمانه و کردار آبرومندانه میپذیرفت.
نجات دادن نیازمندان از چنگال افریت احتیاج و دلجوئی از دردمندان بمقتضای اصل تعاون بنوع انسان یکی از بزرگترین وسائل بزرگداشت و احترام اولاد آدمu بشمار میآمد.
و لیکن هیچگاه وضع زندگی و اجتماعی مردم آنروز دلیل بر این نیست که تنها راه غیر قابل تغییر، احسان و نیکوکاری سپردن عین مال و یا نقد بدست خود نیازمندان است، و راه دیگری ندارد، بلکه این چنین نیست. اکنون راههای مختلف و متعددی دارد، برای مراعات شخصیت و حفظ آبرو و احترام وجدان مستمندان ممکن است صدقات را بصورت هدیه و پیشکش به جمعیتهای تعاونی و موسسات خیریه که بخاطر خدمت به اجتماع بشریت تشکیل شده بپردازند، و همچنین راه دیگرش این است که بعنوان مساعدت و تقویت و همکاری با دولت اسلامی به خزانة دولت پرداخته گردد تا در نیازمندیهای عمومی و اجرای برنامههای عمرانی و آبادانی بمصرف برساند.
سپس صدقات از جهت دیگر نیز مانند زکات است؛ باین ترتیب مادامیکه در اجتماع تهی دستان و نیازمندانی وجود دارد بناچار باید باهر وسیلهایکه ممکن است زندگی آنان با در نظر گرفتن شخصیتها بطور آبرومندانه از راه هدیه و هبه و مانند آن تأمین شود، و لیکن اشتباه نشود این مساعدتها دلیل بر این نیست که در اجتماع مسلمانان همیشه فقرا لازمند، و نیازمندان جزو لاینفک آن بشمار میآیند. زیرا هر وقت که اسلام در اثر اجرای برنامههای صحیح اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود بآن مقام درخشان برسد همانگونه که در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز t رسید و اهل زکاتی پیدا نشد خود بخود فقرا از این جامعه رخت خواهد بست. و بدیهی است، هنگامیکه فقر نباشد صدقه و احسان نیز مفهوم خود را از دست خواهد داد، چرا فقط برای آن موارد محدودی باقی میماند که هیچ اجتماعی تاکنون از آن بینیاز نبوده و تا ابد هم نخواهد بود. و آن موارد عبارت از تأمین زندگی کسانیست که در اثر پیداشدن یک رشته عوارض و عوامل ناگوار از کار باز مانده و از تأمین و ادارة زندگی عاجز شدهاند.
در خاتمه یگانه حقیقتی که لازم بتذکر است، این است که اسلام هرگز زندگی مسلمانان را بر پایة احسان نیکوکاران و صدقة ثروتمندان پی ریزی نکرده و ما در گذشته بیان کردیم که در این نظام تابناک یکی از وظایف خطیر دولت تضمین و تأمین زندگی آبرومندانه برای عاجزان و درماندگان است، بطوریکه بذلت تصدق ثروتمندان و احسان نیکوکاران آلوده نباشد، و علاوه بر این بازهم میگوئیم که یکی دیگر از وظایف درخشان دولت اسلام ایجاد کار است، برای کسانیکه توانائی بکار دارند تا مسلمانان در جهان زبون و بیکاره نباشند.
مرد بیکاری بحضور پیامبر اسلام ص شرفیاب شد و تقاضای مساعدت نمود. و چون آن مرد سالم و توانا بود، پیامبر روشن ضمیر اسلام تبر و ریسمانی بعنوان مساعدت و رهنمائی بوی سپرد و امر فرمود: «برو از بیابان هیزم بیاور و در بازار بفروش، و زندگی خود را تأمین و نتیجه را بمن گذارش بده» ممکن است بعضی ظاهر بینان این عمل را یک موضوع فردی و خصوصی بدانند و چنین پندارند که دلالت بر مقصود ما ندارد و نمیتوان آن را قانون کلی گرفت، بخصوص که حقیقت قضیه را یک تبر و یک رشته ریسمان و یک مرد بیکار تشکیل میدهد، در صورتی که امروز وسائل زندگی بر اساس گردش کارخانههای بزرگ جهان استوار است، و با وجود این میلیونها کارگر بیکار در این دنیای پهن دشت سرگردانند. و در مقابل این گروه دولتهائی با نظم مخصوص و با برنامههای گوناگون تشکیل یافته، باز هم از برآورد وسائل کار و تأمین زندگی بیکاران عاجز ماندهاند.
اما متأسفانه باید گفت که این فکر بسیار نارسا و بیاساس است، زیرا که در خور وظیفة پیامبر اسلام ص نبود که هزار سال پیش از پیدایش کارخانه جات دربارة تشکیلات آنها سخن بگوید، و برنامه تنظیم نماید. و بفرض اینکه چنین برنامه ای را تنظیم میکرد، آنروز کسی نمیتوانست آن را فرا گیرد و عمل کند. و بلکه یگانه وظیفة هستی ساز پیامبر روشن روان این بوده که اصول قانون گذاری را بطور صحیح و حکیمانه پی ریزی کند، و گروه دانشمندان و روشن فکران هر عصری را در اجرای برنامههای اختراعی و در تطبیق موضوعات نوپدید مناسب و مطابق هر زمان و در حدود همان اصولی کلی آزاد بگذارد تا اختراعات را در راه صلاح و سعادت مردم بکار ببندند، نه در تخریب جهان و نابود ساختن بشر بیدفاع، و در جریانیکه بیان شد پایههای محکم و صحیح این اساس حکیمانه از دور پیداست که بترتیب در اینجا خلاصه میشود:
1- اول پیامبر اسلام ص که رئیس دولت و زمامدار ملت اسلامی است، درک کرده و وظیفه دانسته که باید بمقتضای عصر و مناسب حال آن مرد بیکار کار ایجاد کرده و او را بسوی تولید راهنمائی کند.
2- در مرتبة دوم بر خود لازم میداند که بمقتضای مسئولیتی که بعهده دارد از وی بخواهد که نتیجة کار خود را بزمامدارش گزارش دهد تا در مسئولیت زمامداری نقصانی رخ ندهد. و این همان مسئولیت است که آخرین نظریات سیاسی در ادارة تشکیلات اجتماع امروز تازه بآن رسیده است. و بدیهی است که این اقدام در موردی صحیح و نافذ است که دولت بتواند برای بیکاران کار ایجاد نماید. اما اگر دولت در اثر روبرو شدن با بحرانهای سیاسی و اقتصادی از انجام وظیفه خود بازماند، و کسانی در اجتماع پدید آیند که اصلاً از کار عاجز باشند، در اینجا صندوق بیت المال و بعبارت امروز وزارت دارائی و خزانه داری کل باید احتیاج نیازمندان را مرتفع سازد.
واضح است که در این صورت هم شخصیت و آبروی آنان محفوظ و هم مورد احترام دولتند، زیرا که از حقوق قانونی باز نشستگی خود استفاده میکنند نه از صدقة ثروتمندان.
اکنون در این پهن دشت خاور زمین یک هیجان شگفت انگیز و یک غوغای عجیبی برپا است، این جنب و جوشها بنام حقوق زن و بنام تساوی حقوق مرد و زن معروف است، و در میان این هیاهو و غوغا گروهی از زنان و مردان تب دار بنام اسلام هذیانها بافته و یاوهها سرودهاند، و برای گم کردن راه و گمراه ساختن ملتهای مسلمان گروهی میگویند: اسلام مرد و زن را در همة شئون و حقوق انسانی کاملاً متساوی اعلام نموده. و گروهی بعکس یا از روی جهل و نادانی و یا از روی غفلت و اشتباه میگویند: اسلام دشمن دیرینه و سرسخت زن است. اینان میگویند: اسلام همیشه شخصیت زن را بیارزش و وجود او را بیاحترام و مشاعر و وجدان او را ویران و نیروی از خودآگاهی و خودشناسی را در نهادش سرکوب ساخته، و با چهارپایان هم طرازش میداند. و بعبارت دیگر، اسلام زن را گوی بازی بازیکنان شهوت و کالای کامرانی هوسبازان قرار داده است. خلاصه زن در نظر اسلام یک کارخانه آدم سازی بیش نیست و در تمام این مراحل مانند سایه ای پیرو مرد است، بطوریکه در همة ادوار زندگی مرد بر او مسلط و در کلیه شئون اجتماع ازوی برتر و بالاتر است.
متأسفانه بیپرده باید بگویم که هیچ یک از این دو گروه هذیان گو پی بحقیقت اسلام نبرده و او را نشناختهاند، و اگر شناخته باشند از روی غرضهای شیطانی و بقصد بر انگیختن فتنهها و فسادها حق را کتمان نموده و در پس پرده باطل نهان ساختهاند، ما اکنون پیش از بیان حقیقت زندگی و وضع اجتماعی زن در اسلام بهتر است که با یک بیان سریع و ساده بداستان غم انگیز زندگی زن در عالم اروپا اشاره کنیم؛ و تا تاریخ اندوهگین اروپا را در این باره ورق نزنیم این داستان برای ما روشن نخواهد شد، زیرا که بزرگترین منبع فساد و قویترین سرچشمه فتنه در خاور میانه وضع زنان اروپائی است که از طریق تقلید محکوم بفنا باین سرزمین پاک سرازیر شده و این ناآلوده محیط را با فسادهای اروپائی آلوده ساخته است. بر همگان روشن است که قبل از گسترش نظام تابناک اسلام زن در جهان بخصوص در سرزمین اروپا موجودی بود بیارزش و بیارج؟ و در قاموس آمارگران بشریت با هیچ طبقهای سرشماری و آمارگیری نمیشد، دانشمندان و فلاسفه آنروز در چگونگی شخصیت و هستی زن با یکدیگر گفتگوها داشتند که آیا در نهاد این اعجوبة هستی روح و روانی وجود دارد یا نه؟ و اگر داشته باشد روح انسانی است یا حیوانی؟ و بفرض اینکه دارای روح انسانی است وضع اجتماعی آن در برابر مردان مانند وضع و حال بردگان است و یا کمی برتر و بهتر از آنست؟ و حتی در فرصتهای کوتاهی هم که زنان در یونان و در امپراطوری روم به مرکز اجتماع آن عصر راه برده و اندک مدتی از نعمت تمدن آنروز بهره مند شدند باز یک مزیت عمومی و بخاطر مراعات احترام جنس زن نبود، بلکه مقامی بود در انحصار عدة زنان انگشت شمار که بجهت دارا بودن پارة اوصاف و خصوصیاتی بآن میرسیدند. و گاهی هم برای عدة از بانوان پایتختها و شهرهای بزرگ این حق میسر میشد. اما نه بعنوان اینکه زن از جنس بشر و از مزایای انسانیت بهره مند است، بلکه برای این بود که اینگونه زن همه جا زینت بخش محافل عیاشی و یک نوع وسیلة کامیابی و سرگرمی ثروتمندان عیاش بود. و با شرکت کردن اینگونه زنان بزمهای سرور و عیاشی و خوشگذرانی اغنیا رنگ دیگری بخود میگرفت، و بدین ترتیب این بزمهای شهوت گرمتر و رنگین تر و خوش آیندتر میگشت، اما هرگز زن در این اجتماع شهوت بار مانند یک فرد انسان دارای احترام واقعی و سزاوار شخصیت حقیقتی نبود، و قطع نظر از جنبة شهوت انگیزی زنان و شهوت رانی عیاشان که زن را در نظر مرد فقط بخاطر تسکین درد و خالی کردن کیسة شهوت زیباتر جلوه میداد، و در جلوگاه شهوت دارای احترام مینمود. این زیبا موجود هیچگونه ارزش انسانی نداشت.
آری، وضع زن از نظر عمومی جهان اینگونه بود و در عصر تاریک بردگی و در زمان ذلت بار تیول در اروپا این وضع اندوهگین با شدت ادامه داشت. و این موجود پرارزش در منجلاب جهل و گرداب نادانی دست و پا میزد، گاهی برای خاموش کردن آتش شهوت شهوترانان باجتماع آنروز هدایت میشد. و دیگر گاه مانند چهارپایان در کارگاه خوردن و خوابیدن و آبستن شدن و زائیدن شب را بروز و روز را بشب میرساند، تا سرانجام انقلاب صنایع در جهان بوجود آمد و همزمان با آن انقلاب یک صحنة طوفانی و یک صفحة پرآشوب دیگری در زندگی زنان باز شد که در تاریخ زندگی این طایفه تا آن روز بیمانند و بیسابقه بود و تاکنون آن چنان سیاه روز و غم انگیزی در قاموس تاریخ ثبت نگردیده است.
آری، طبیعت بشر اروپائی در تمام ادوار تاریخی و اجتماعی خود همینگونه خودسر و خود خواه و خشک و بیثمر بود، این طبع هستی سوز هرگز اجازه نمیداد که بشر اروپائی بوادی خوش نسیم مردانگی و نجابت قدم بگذارد. و در دریای بیپایان فضیلت انسانیت غوطه ورگردد، و با پیروی از الهام هستی ساز بشریت بوظیفة مردانگی و نگهداری زن و تشکیل خانواده بطور آبرومندانه قیام کند.
اما اوضاع اقتصادی در عصرهای تاریک بردگی و تیول و همچنین دسته بندی و همکاری قهری که لازمة محیط و زندگی کشاورزی بود خود بخود ایجاب میکرد که مرد بناچار تأمین امور زندگانی زن را بعهده بگیرد. و این یک امر طبیعی بود که بمقتضای زمان و مناسب و ملازم با عصر کشاورزی صورت میگرفت، بخصوص که زن در این عصر تاریک در منزل بکارهای دستی و صنایع ساده که مربوط بامور کشاورزی بود مشغول شده با مرد همکاری میکرد، و مخارج سرپرستی مرد و هزینة زندگی خود را از دست رنج خود میپرداخت. و باین ترتیب یک نوع همکاری نیمه نزدیک و یک نوع سرپرستی نیمه رسمی در تشکیلات ناقص خانوادههای کشاورزی زمان تیول و بردگی بوجود آمده بود.
و لیکن دیری نپائید که انقلاب صنعتی پدید آمد و همه اوضاع را در دهستان و شهرستان درهم ریخت. و با استخدام شدن زنان و کودکان در کارخانهها تشکیلات خانوادگی بطور کلی واژگون شد و روابط خانوادهها از هم گسیخت بخصوص که زندگی نوپدید صنعتی ایجاب میکرد که کارگران از زندگی ده نشینی که بر اساس همکاری و تعاون پی ریزی شده بود دست بردارند و به شهرستانهای صنعتی که در آنجا کسی را نمیشناسد، و هیچکس مخارج دیگری را بعهده نمیگیرد و بلکه در آنجا همه بفکر کار خویش و کامیابی خویشاند هجوم بیآورند، و برای بدست آوردن لقمه نانی در آنجا ازدحام کنند. لازم بتوضیح نیست در این محیط از بسکه افراد در کار و کامرانی خودسر و در شهوترانی بیپروا میشوند دست یافتن به کامیابی جنسی و اطفاء سوزش شهوت از راه نامشروع بسیار ساده و آسان است!! و لازمة اینگونه زندگی نابسامان و فراهم بودن وسیلة شهوت رانی نامشروع است که بتدریج مردم نسبت بزناشویی بیعلاقه شده عیاشی و خوشگذرانی را به تشکیلات خانوادگی ترجیح میدهند! و یا دست کم مدتی فکر زناشویی را بدست فراموشی میسپارند. و سرانجام عدهای در حال عزب، به زندگی انفرادی و آوارگی تن داده و عدة دیگر در آخر عمر ازداوج میکنند.
البته مقصود ما در اینجا این نیست که همة تاریخ اروپا را بیان کنیم؛ بلکه منظور اساسی ما این است که آن عواملیکه فقط در زندگی زن اروپائی مؤثر بوده بر خوانندگان خود عرضه بداریم؛ اندکی پیش گفتیم که انقلاب صنعتی زنان و کودکان را در سرزمین اروپا چنان سرگرم و مشغول ساخت که در اثر آن روابط خانوادگی بطور کلی درهم ریخت، و بنیان هستی خانوادهها ویران گردید. و در گیر ودار این انقلاب بزرگترین ضربت ورشکستگی بر پیکر معصوم زن اروپائی وارد شد. آری، زن بود که سنگینترین ارزشها را فدای بیبند و باری اجتماع فاسد ساخت. او بود که برای تأمین حداقل زندگی آبروی شخصیت خود را در راه بدست آوردن کاری فدا نمود، او بود که سرمایة روحی و جسمی خود را در این را برایگان باخت! زیرا از یکطرف دیگر مرد از او نگهداری نمیکرد و بالاتر از این باجبار وادارش مینمود که مخارج زندگی خود را خود تأمین کند. اگرچه دارای شوهر بود و یا مقام پرارزش مادری را بدست آورده بود! و از طرف دیگر مدیران کارخانه جات از اوضاع پاشیدة زن سوء استفاده کرده با وحشیانهترین وضعی در استعمار کردن این موجود بیپناه میکوشیدند. و با آنکه زن در یک کارگاه دوش بدوش مرد در یک رشته انجام وظیفه میکرد، ساعات کارش بیش از مرد و اجرتش کمتر از آن بود.
این بود؛ شمه ای از داستان غم انگیز زندگی زن اروپائی در عصر نهضت صنایع.
اکنون ما علت این حادثة غم انگیز را از کسی نمیپرسیم، زیرا که لازم بپرسش نیست همه میدانند که سرزمین متمدن اروپا از اول اینگونه پرملال و خشک و خشن و پرعناد است، هیچوقت با کرامت و شخصیت انسانیت روی آشنائی نشان نمیدهد و هرگز انسان را انسان و انسانیت را برسمیت نمیشناسد. و تا آنجا که بتواند بآتش شر و فساد دامن میزند، از انجام دادن خیر و نیکوکاری گریزان است. بلی، این طبیعت و سرشت ابدی اروپائی است که در مدار تاریخ در گذشته و حال با او توأم بوده و در آینده نیز خواهد بود، مگر خدای عالمیان چراغ هدایتی فرا راه او روشن و براه رستگاری راهنمائی فرموده و باوج باعظمت انسانیت برساند. و از آنجا که رسم آزادی کشی و ناتوان آزاری قانون رسمی و طبیعی اروپائیان بوده، جای تعجب نیست که آنان از زنان و مادران بیپناه و از کودگان ناتوان این همه سوء استفاده نمایند. زیرا تنها نیروئیکه میتوان انسان را از این وحشیگری و بیبندوباری نجات بدهد ضمیر روشن و وجدان پاک است، ولی متأسفانه کی و کجا اروپائی وجدان پاک و ضمیر روشن داشته است.
اما با وجود این همه بیوجدانی عمومی و خودسری هستی سوز در سرزمین اروپا بازهم گاه و بیگاه پاره ای دلهای زنده و وجدانهائی پر از عاطفه انسانیتی پیدا میشد که در مقابل ظلم و ستم از خود بیخود شده برای دفاع از حقوق و هستی کودکان ناتوان همت گماشته و در راه تأمین آزادی و تأسیس آسایش نونهالان اجتماع آینده فداکاری کند. بلی، این فداکاری فقط دربارة کودکان انجام گرفت و زنان از آن نعمت بیبهره ماندند، حال رقت بار کودکان ناتوان در کارگاههای اروپا بقدری اسف انگیز بود که احساسات اصلاح جویان اجتماع را بر انگیخت، تا با استخدام کودکان خردسال مخالفت کردند. و از تحمیل کارهای طاقت فرسا بر جثههای ناتوانیکه هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده بود جلوگیری نمودند. و از عدم تناسب کار و کارمزد خردسالان کم توان دفاع لازم نمودند. و باین ترتیب اساس مبارزات پی ریزی شد و دفاع از حریم حقوق کودک آغاز گردید. و حملات پی در پی از هر طرف پیشرفت و در اثر این اقدام بتدریج حدود سن و سال استخدام کارگر بالا رفت و ساعات کار کاهش یافت! آری، این فداکاری بود که فقط دربارة کودکان انجام گرفت، اما برای زن در آن سرزمین طرفداری پیدا نشد و همچنان مانند زورق شکستگان در میان امواج متراکم و بیپایان فساد اجتماع بییار ویاور ماند، زیرا که جانبداری از زن بافکار عالی تر و ضمیر روشن تر و احساسات پاکتری نیازمند بود که متأسفانه در سرزمین اروپا نایاب بود. و بهمین جهت زن در گرداب جان سوز محنت با آن وضع رقت بار گرفتار و سرگردان ماند، برای تأمین زندگی در زیر بار کارهای توان شکن دست و پا میزد و با دریافت اجرت ناچیزی از روی ناچاری اعصاب فرسودهاش میسوخت و با آنکه بقدر یک مرد توانا کار میکرد دست مزد کمتر از آن بدستش میرسید، این وضع غم انگیز همین گونه ادامه داشت تا جنگ جهان سوز بین المللی آغاز شد، و میلیونها جوان اروپائی و امریکائی در میدانهای مراکز بخاک و خون غلطیده و برای ابد دیدة خونین از این جهان بربستند، و در این میان طبقة بانوان داغ دیده با سختیهای توان سوز و محنتهای جانگداز نوظهوری روبرو گردیدند. و میلیونها زنی بیسرپرست بر جامعة زنان بینوا افزوده شد، زیرا که عدة از شوهران آنان در این جنگ جان دادند، و عدة دیگری نیز در اثر ریزش بمبهای آتش زا و گازهای مسموم مرگبار یا از شدت ترس و ناراحتی از غرش توپها و صفیر گلولهها بفرسودگی اعصاب دچار گشتند. و نیز عدة زیادی در زندانهای پیکرگداز جنگ آوران خونخوار سالها محبوس شده و پس از آزادی هنوز در فکر تجدید نیرو بودند، و اعصاب فرسوده و ناتوان خود را آرامش میدادند، دیگر تاب و توان تحمل بار مشکلات خانه و خانواده برای آنان ناممکن بود، و حاضر نبود با دست تهی مشکلی را نیز بر مشکلات طاقت فرسای خود افزون سازند. و ازطرف دیگر مردان کارگری که از چنگال افریت جنگ جان بدر برده بودند، برای ترمیم ویرانیهای جنگ و بکار انداختن کارخانه جات باندازة کافی وجود نداشت و بهمین جهت زن مجبور بود که بجای مرد بکار بپردازد. و در غیر اینصورت خود و فرزندانش و شوهر ناتوان علیلش از گرسنگی بکام مرگ میرفتند، و همچنین در اثر این نابسامانیها برای زن یک امرطبیعی شده بود که بمقام عفت و پاکدامنی و فضایل اخلاق نیز پشت پا بزند و اصول انسانیت را برای ابد بدست فراموشی بسپارد، زیرا که در این محیط آلوده رعایت عفت و پاکدامنی و حفظ فضائل او را از کسب معاش و بدست آوردن روزی باز میداشت. دیگرکار بجائی رسیده بود که مدیران و کارگردانان کارخانه جات از زن تنها کار نمیخواستند، بلکه حال پریشان زن را یکنوع فرصت مناسب برای شکار کردن ناموس آن میشمردند.
آری، بحکم قانون معروف که گفتهاند: مرغ گرسنه برای برچیدن دانه با بال خود بسوی دام میرود. و بدیهی است، وقتیکه شکار با پای خود بدام افتاد دیگر صیاد در گرفتنش آزاد است، و شاید اگر مانعی درکار باشد جز وجدان پاک و ضمیر تابناک نخواهد بود، ولی آیا در آن اجتماع هستی سوز چنین کالائی وجود داشت؟ و اگر هم بود مسلماً کمیاب و گران قیمت بود!! و مادامیکه از روی ناچاری و درماندگی زنانی پیدا میشدند که ناموس خود را رایگان و بعنوان پیشکش در اختیار مدیران کارخانه جات بگذارند دیگر برای زنان پاک دامن کاری فراهم نمیشد! راستی چنین است تا ناموس فروشان در هر اجتماعی پر از فساد در مقابل گرگان پرده در صف، ننگین بیعصمتی بیارایند، متاع پاکدامنان و عفت شناسان بیمشتری خواهد بود. بعلاوه گرفتاری زنان تنها گرفتاری گرسنگی و احتیاج به نان نبود؛ زیرا که احتیاج غریزة جنسی برای بشر یک احتیاج طبیعی است و باید بچارة آن اقدام کرد. در اثر حوادث عالم سوز جنگ سرزمین اروپا بکمبود مرد دچار گردید که اگر همه بازماندگان میدانهای نبرد تن بازدواج میدادند، باز هم باحتیاج غریزة جنسی زنان و دوشیزگان موجود جواب نمیداد. زیرا این عفریت خون آشام عدة زیادی از جوانان را بکام خود فرو برده بود. و از طرفی نیز عقاید و آئین اروپائی قانون تعدد زوجات را که اسلام برای اینگونه موارد پیش بینی کرده است نمیپذیرفت، و بهمین جهت زن خواه و ناخواه جز سقوط در منجلاب بیعفتی و ناموس فروشی چاره نداشت. تا مگر از راه آلوده دامنی احتیاج غذائی را برطرف ساخته و آلام غریزة جنسی را آرامش دهد، بخصوص که زن در راه بدست آوردن لباسهای فاخر و لوازم آرایش و سایر نیازمندیهای تجملی، بیش از پیش خود را میبازد. بناچار بحکم ضرورت براهیکه برای وی باز شده بود روان گردید و ناموس خود را در هرکوی و برزن برایگان در اختیار هر شهوت رانی قرار داد، در کارخانه جات و تجارتخانهها و سایر مؤسسات ملی و دولتی با دریدن پردة حیا بخدمت مشغول و بانجام وظیفه پرداخت. و احتیاجات خود را باین ترتیب تأمین کرد، و لیکن باز هم مشکلی آسان نگشته مشکل نوپدیدی در زندگی آنان پیش آمد، زیرا که مدیران کارخانه جات از احتیاج زن سوء استفاده نموده، و زنان را بیش از پیش بذلت بردگی وادار ساختند. دست تعدی و تجاوز از هر سو بانسانیت زن چنان دراز کردند که با هیچ وجدان پاک و با هیچ ضمیر روشن سازگار نبود. جور و جفای کار فرمایان بحدی رسید که از یک زن ناتوان کار یک مرد توانا را میخواستند، و در مقابل اجرت ناچیزی میپرداختند، که حد اقل زندگی او را هم تأمین نمیکرد.
این وضع اسف بار همچنان ادامه داشت و هر روز مشکل نوظهوری بر مشکلات زندگی زن افزوده میگردید، و بناچار جامعة ننگین اروپائی اندک اندک بسوی انقلاب کشانده میشد. یک انقلاب سرکشی که با سرعت سرسام آوری بنیان ظلم ستمگران را که قرنها بود، برای سرکوبی و استعمار نمودن تودههای ملت پی ریزی شده بود تهدید مینمود، البته پیشروان این نهضت و رهبران این انقلاب زنان بودند. زیرا آنان بودند که در این آلوده محیط همه چیز خود را از دست داده بودند، آنان بودند که در این گرداب محنت خیز، شخصیت و آبرو و عفت و ناموس خود را از بیچارگی برایگان در اختیار شهوت رانان دیوسیرت گذاشته بودند. آنان بودند که از نعمت بزرگ کانون خانواده و از حلقه اجتماع روان بخش اولاد که میوههای نخل برومند وجود زن است، محروم شده بودند. آری، تشکیل دادن کانون گرم خانواده و بدست آوردن مقام ارجمند مادری و داشتن فرزند و تربیت کودک سرلوحة دفتر آرزوی هر زن است، زیرا فقط با بودن در میان فرزندان، زن احساس شخصیت میکند. مادران تا هستی خود را با هستی فرزندان هم آهنگ نسازند خود را با سعادت و نیکبختی هم آغوش نمیدانند. آیا در برابر این همه محرومیت و بیچارگی باز هم سزاوار نبود که زن طبیعیترین و بدیهیترین حقوق خود را که عبارت از تساوی کارمزد مرد و زن است بدست آورد؟ البته مرد سرکش اروپائی بشری نبود که بآسانی از خودسری و خیرگی دست بردارد! یا واضح تر بگویم: باین سادگی از خودخواهی فطری و از کبر و غرور ذاتی خود تنزیل نکرد. و بهمین جهت بناچار بکارگردانی زنان میدان مبارزه هر روز گرم و گرمتر میشد، و همة سلاحهای مؤثر در این میدان بکار میرفت که سرانجام این مبارزه با شدیدترین وجهی آغاز شد. و زنان اعتصاب دامنه دار و تظاهرات عمومی اعلام کردند. و بر علیه بیدادگران در مجامع و محافل عمومی بسخنرانی پرداختند و اسلحة برنده روزنامه نگاری و نشر عقاید و افکار را بکار انداختند. پس آنگاه متوجه شدند که برای برانداختن بساط ظلم و ویران ساختن کاخ ستمگران باید در قانون گذاری شرکت کنند.
در اینجا فرصت مناسبی بدست آمد زنان با استفاده از آن فرصت برای رسیدن بمنظورخود اول حق رأی و شرکت در انتخابات را سرلوحة خواستههای خود قرار دادند. سپس حقوق دیگری که خود بخود از لوازم طبیعی انتخاب کردن و انتخاب شدن بود بدست آوردند. و باین ترتیب نمایندگانی ازطرف زنان کرسیهای پارلمانی را اشغال نمودند، و پس از آن آزادانه مراحل فرهنگی را طی کرده و دوشادوش مردان در رشتههای فنون و علوم مختلف بمقامهای شایان توجه رسیدند، و با در دست داشتن گواهی نامههای تحصیلی مانند مردان در فنون و شئون مختلف بانجام وظیفه پرداختند. و بعد از طی این مراحل دیگر پیروزی زنان نمایان شد، بدون مانع دوش بدوش مردان در مشاغل اداری و وظایف دولتی شرکت جستند. این است خلاصة داستان مبارزة زن اروپائی که برای بدست آوردن حقوق خود انجام داد، و با کوچکترین دقت میتوان دریافت که پیش از آغاز این مبارزه علل و اسباب طبیعی آن طوری آماده بود که این داستان مانند حلقههای زنجیر یکی پس از دیگری بهم پیوسته و بحکم ضرورت هر قدمی پایة آینده و هر مرحلة پسین نتیجة قطعی پیشین بوده است، و این مبارزه چنان باسرعت و بطور طبیعی و قطعی پیشرفت که رضایت و عدم رضایت مرد در آن تأثیر نداشت. و بلکه بجائی رسیده بود که اختیار از دست خود زن نیز خارج بود. دیگر رضایت و عدم رضایت آن هیچ تأثیری در پیشرفت و عدم پیشرفت آن نمیکرد، زیرا که زن اروپائی فقط میخواست در اجتماع فرسوده ای که قرنها بود خورشید سعادت و نیک بختی در آن غروب کرده بود، زمام اختیار خود را بدست گیرد. و نابسامانی اوضاع بطور طبیعی وسائل آن را فراهم کرده بود.
و با وجود این غوغای عالمگیر نکتة باریک اینجا است که اگر بدانی که دولت انگلیس (مادر دموکراسی جهان) هنوز هم در این عصر درخشان تاریخاش حقوق زنان کارمند خود را کمتر از پایة حقوق مردان قرار داده، مسلماً تعجب خواهی کرد. در صورتی که در پارلمان عمومی این کشور مترقی چندین کرسی در اختیار زنان است.
اکنون که از وضع هستی سوز زنان و از تاریخ پرحوادث و علت آغاز مبارزات آنان در سرزمین اروپا اطلاعی بدست آمد، برگردیم بدور نمای زندگی زنان در نظام و حکومت اسلام نظر افکنده و از وضع آنان نیز اطلاعی کسب کنیم، تا به بینیم که آیا علل و مناسبات تاریخی و جغرافیائی و اقتصادی و دینی و قانونی ما نیز برای زن چنین وضع دشواری پیش آورده است تا در حل مشکل آن، زنان ما به چنین مبارزة دامنه داری دست بزنند همانطوریکه برای زنان اروپائی پیش آمد، و زندگی پرماجرای آنان را مشکلتر ساخت ویا نه، فقط شهوت تقلید و پیروی کورکورانه و بردگی نهانی تمدن غرب است که ما را از دیدن حقایق روشن و از درک مفاهیم موجودات جهان بازمیدارد تا نتوانیم پیش پای خود را ببینیم.
آری، این همان تقلید شوم محکوم بفنا و همان بردگی نهفته است که این فضای ناآلودة ما را با نالههای خالی از حقیقت پرکرده و در مجامع مسلمانان بنام طرفداری از زن غوغائی بپا ساخته، بیجهت از زنان مسلمان، کنگرهها تشکیل داده و کوی و برزن را پر کرده است.
بلی، یکی از بدیهیات اصول اسلامی که لازم بتکرار نیست این است که زن در قاموس اسلام انسان و دارای روح انسانی است و از همان نوع است که روح مرد از آنست. این زبان گویای قرآن است که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗ﴾ [النساء: 1] «ای مردم جهان، از خدای بپرهیزید که همة شما را از یک نفس و یک شخص بوجود آورده و از نوع خود برای وی همسر آفرید و مردان و زنان بسیاری از آن دو پدید آورده (و در اکناف جهان پراگنده ساخت)». بنابراین، درنظر اسلام زن در اصل وجود و کیفیت تکوین و خط سیر بشریت یک وحدت اصلی و در شخصیت و هستی انسانی دارای مساوات کامل بوده است، بطوریکه در همة حقوق لازمة بشریت که مربوط بهمان اصل مشترک است از طرف اسلام زن و مرد برابر اعلام گردیده زیرا که مراعات احترام خون و مال و ناموس و رعایت شخصیت و آبرو که هرگز اجازه نمیدهد کسی با بدگوئی و زخم زبان در حضور و یا در غیاب زن بسوی وی اشاره کند، و یا در داخل زندگی وی کاوش و تجسس بعمل آورد، و یا بدون کسب اجازه کسی بخانه و کاشانهاش وارد و پی باسرار زندگیش ببرد، همة اینها حقوقی است که زن و مرد در آنها برابرند.
اوامر و قوانین اسلامی نیز در این حقوق دربارة همه یکسان است. باز هم صدای دلپذیر قرآن فضای زندگی را پرکرده و با اشاره باین مطالب میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن یَکُونُواْ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن یَکُنَّ خَیۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ [الحجرات: 11] «ای گروه گروندگان بخدا؛ ای مردم با ایمان، متوجه باشید مردانی از شما مردان دیگر را استهزاءٍ نکنند. زیرا ممکن است که آنان در باطن بهتر و با شخصیت تر از استهزا کنندگان باشند، و همچنین متوجه باشید زنانی از شما زنان دیگر را مسخره نکنند. چه بسا ممکن است واقعاً آنان بهتر از مسخره کنندگان باشند، سخن زشت و ناروا با یکدیگر نگوئید و با القاب بد و ناستوده همدیگر را میازارید». و در جای دیگر اعلام میفرماید: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًا﴾ [الحجرات: 12] «از اسرار کار یکدیگر جستجو نکنید و پشت سر همدیگر بد مگوئید». باز طی فرمانی چنین میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ بُیُوتِکُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النور: 27] «ای مردمیکه ایمان آورده اید، بجز خانههای خود بخانههای دیگران داخل نشوید، مگر اینکه قبلاً ورود خود را اعلام کرده و رابطة انس بر قرار و باسلام خود اهل خانه را با خبر سازید». پیامبر روشن ضمیر اسلام میفرماید: «همة حدود و شخصیت و حریم آبروی مرد مسلمان دارای احترام است، هیچ شخص مسلمانی حق ندارد با چشم حقارت بسوی مسلمان دیگر نگاه کند، خون او، ناموس او، و مال و شخصیت او در همه جا و برای همه کس محترم است»([1]). و همچنین پاداش اعمال نیک و بد در آخرت برای مرد و زن از طرف قرآنکریم مساوی اعلام گردیده میفرماید: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖ﴾ [آل عمران: 195] «پروردگارشان دعای آنان را قبول کرد و بآنان پاسخ داد که کردار هیچ کسی را از مرد و زن بیپاداش نخواهم گذاشت، زیرا که همة شما زن و مرد پاره تن یکدیگرید». و از طرف اسلام احراز هستی بشریت و شخصیت انسانی برای همه مساوی پیش بینی شده است، زن در شخصیت حقوقی با مرد هیچ فرقی ندارد، در حق مالکیت و حق هر نوع تصرف مانند رهن و اجاره و خرید و فروش و سایر تصرفات قانونی زن و مرد مساویند. قرآنکریم در این باره چنین میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ کَثُرَۚ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا ٧﴾ [النساء: 7] «براى مردان از آنچه پدر و مادر و نزدیکان [پس از مرگ خود] به جاى مىگذارند سهمى است و براى زنان هم آنچه پدر و مادر و نزدیکان به جاى مىگذارند سهمى است، اندک باشد یا بسیار، سهمى است لازم و واجب». و باز میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَ﴾ [النساء: 32] «برای مردان از آنچه بکسب بدست آوردهاند بهره و برای زنان از آنچه بدست آوردهاند نصیبی است». در اینجا لازم است که دو نکتة بس مهم را دربارة مالکیت و چگونگی تصرف و بهره برداری از آن را مورد دقت قرار دهیم.
نکتة اول این است که قوانین همین اروپای متمدن امروز تا چندی پیش زن را از همة حقوق قانونی محروم و تنها راه استفادة او را از این حقوق بتوسط مرد برسمیت میشناخت، خواه آن مرد شوهر یا پدر ویا قیم رسمی میبود. و بعبارت روشن تر، زن اروپائی تا قرن دوازدهم پس از پیدایش نظام اسلام از حقوقی که اسلام بزن داده است محروم بود، و تازه بعد از این همه محرومیتها وقتیکه این حقوق را بدست آورد بآسانی نبود؛ بلکه در راه بدست آوردن آن بحکم اجبار مدتها از اخلاق و ناموس و شخصیت خود چشم پوشید، و همه فضائل خود را فدا ساخت. آری، زن اروپائی برای رسیدن باین هدف محتاج بود که همة این سرمایههای پرارزش را برایگان ببخشد، و سیلابهای خون و اشک و عرق بر شیارهای گونة مظلوم خود روان سازد، متحمل سختیهای جان سوز و مشقتهای فراوان گردد، تا مگر مقداری از حقوقیکه اسلام تابناک بجامعة زن برایگان داده بدست آورد. و حال آنکه اسلام بمقتضای عادت دیرینة خود کاملترین درجة این حقوق را با طوع و رغبت و بدون دیدن فشارهای اقتصادی و مبارزة طبقاتی بآسانی و رایگان در اختیار زن قرار داده و جز رعایت جانب حق ازلی و اجرای عدالت بیپایان و تطبیق حقیقت باواقع منظور و هدفی نداشته است.
نکتة دوم این است که غربیها عموماً بخصوص کمونیستها هستی و شخصیت بشر را فقط شخصیت اقتصادی و وابسته بشئون اقتصاد میدانند. و آشکار میگویند که زن مادامیکه حق مالیکت ویا حق تصرف در ملک نداشت دارای آبرو و شخصیت نیست، تنها زن در صورتی از خانوادة اولاد آدم محسوب است که استقلال اقتصادی بدست آورده و معیشت خود را اداره نماید. و بعبارت دیگر، اگر زن مالکیت استقلالی احراز کند و بتواند بدون همکاری مرد چرخ زندگی را بچرخاند آنروز بعنوان یک شخصیت رسمی انسانی درجامعة بشریت پذیرفته خواهد شد.
بگذریم از اینکه ما هستی و شخصیت انسانی را در این حدود تنگ و تاریک محدود و محبوس نمیدانیم و نمیتوانیم بپذیریم که بشر این اشرف مخلوقات آن اندازه سقوط کرده که شخصیت او بعنوان بازیچة اقتصادی معرفی شده است. و در عین حال با مخالفین خود از نظر اصل کلی موافقیم دراینکه استقلال اقتصادی در تکوین وجدان و پرورش افکار و تأسیس حس اعتماد بنفس اثر بسزائی دارد.
سزاوار است در اینجا بگوئیم که یکی از مهمترین مفاخر اسلام است که از اول استقلال اقتصادی و حق مالکیت و سایر تصرفات مالکانه را برایگان در اختیار زن گذاشته، تصرفات او را وابسته بنظارت و سرپرستی مردی قرار نداده و در اثر عنایت اسلام است که زن در اجتماع بشری بدون واسطه بتصرفات مالکانه میپردازد. اسلام شخصیت زن را نه تنها در مورد مالکیت برسمیت شناخت بلکه در مهمترین موضوع حیاتی که عبارت از مسئله ازدواج است شخصیت زن را تثبیت و رسمیت او را اعلام داشته است.
اسلام هرگز اجازه نمیدهد بدون کسب اجازه زنی را بحبالة نکاح مردی درآورند. در قانون اسلام ارکان زناشویی بدون اجازة زن تکمیل نمیشود. پیامبر پاکدل اسلام میفرماید: «تا زن بیوه امر نکند حق نداری او را بعقد کسی درآوری و دوشیزه را قبل از تحصیل اجازه او نمیتوانی بزناشویی کسی واداری گرچه سکوتش اجازة او است»([2]). اگر بدون کسب اجازه عقد نکاحی جاری شد، و پس از آن زن عدم رضایت خود را اعلام کرد خود بخود این زناشوئی باطل است، در صورتی که در سایر نظامها اگر زن میخواست از ازدواج بامرد ناپسند خود فرار کند ناچار بود راههای ناهموار زیادی را بپیماید، زیرا که زن قانوناً و عرفاً حق نداشت همسری را که اولیای او برگزیدهاند نپذیرد.
اما اسلام این حق قانونی روشن را برایگان در اختیار زن قرار داده تا هر وقت و هرجا بخواهد میتواند از آن استفاده نماید. بلکه اسلام حق بالاتری را نیز بزن اعطا کرده که میتواند شوهر ایده آل خود را برای خود انتخاب و خواستگاری کند. و این آخرین حقی است که دنیای امروز اروپا در قرن درخشان بیستم بآن رسیده و آن را در برابر پیروی از آداب رسوم فاسد و خرافات پوسیدة قدیم بزرگترین پیروزی بشر نامیده است. یکی دیگر از افتخارات اسلام این است، در روزگاریکه جهل و ظلمت سراسر عالم را فرا گرفته بود آموختن دانش را از اصول ضروری و حیاتی افراد بشر قرار داد و بعبارت دیگر فرهنگ را ملی اعلام کرد، آموزش و پرورش را از محیط قدرت صاحبان نفوذ خارج و بدون استثناء تودة ملتها را از نعمت دانش بهره مند ساخت، و بلکه فراگرفتن علم و دانش را واجب و یکی از ارکان ایمان شمرده. و همچنین اسلام گوی افتخار از سایر ادیان ربوده است، زیرا اولین نظامی است که در تاریخ بشر بسوی زن با چشم احترام نگریسته و او را یک موجود انسانی بشمار آورده، و رسماً بجهان اعلام کرده که زن نیز بشر است. و ارکان بشریت در وی تکمیل نمیشود، مگر با فراگرفتن دانش و بهمین جهت زن را در استفاده از این حق با مرد یکسان، و آموختن علم و دانش را برای او نیز واجب کرده، دعوتش نموده که با راهنمائی عقل از گرداب جهل و نادانی بیرون آید، همانطوریکه با راهنمائی جسم و جان از عالم تاریک حیوانی به عرصه تابناک انسانیت قدم نهاد، درصورتیکه اروپای متمدن تا عصر حاضر این حق قانونی را انکار میکرد و تازه امروزهم که پذیرفته بحکم ضرورت و ناچاری پذیرفته است. آری، اسلام تا این حد بینظیر در احترام و بزرگداشت زن پیشرفت. و بدیهی است که با این حال هیچ کسی هراندازه هم پررو و پرعناد باشد نمیتواند بگوید که فکر اسلام در تمام این مراحل این است که زن یک موجود ثانوی و یا در هستی و شخصیت طفیل وجود دیگران است، و نباید او را از کاروان انسانیت شمرد. اگر چنین ادعائی درست بود بطور یقین اسلام تا این اندازه مبالغه آمیز در تعلیم و تربیت یک موجود خارج از صف بشریت نمیکوشید. بلی، برای تثبیت وضع حقیقی زن در اسلام مسئلة تعلیم و تربیت بتنهائی یک مسئلة بسیار مهم، و در پیشگاه آفریده و آفریدگار جهان مقامی بس ارجمند است و با وجود آن بیادآوری مسائل دیگری که شخصیت زن را از نظر اسلام نمودار میسازد احتیاجی نیست. ولی پوشیده نماند که اسلام پس از طی این مراحل و پس از بیان مساوات کامل در اصل انسانیت و تقریر مساوات در تمامی حقوقیکه مستقیماً بشخصیت مشترک مرد و زن مربوط است در بعضی وظایف و در پارة حقوق در میان مرد و زن فرقی قائل است، و همین جا است که این نالههای دلخراش و این شیون و غوغای عالمگیر از طرف کنگرۀ بانوان و زنان کنگره ساز بپاخواسته، و بعضی از جوانان و نویسندگان مصلح نما!! را با زنان همدرد و غمخوار ساخته است. خدا میداند که این بشر دوستان مصلح نما!!، تاچه اندازه برای اصلاح جامعه میکوشند و تا چه مقداری برای آنست که زن را هر چه زودتر و آسانتر در کوی و برزن و در کوچه و بازار برای خاموش کردن سوزشهای شهوت خود رام سازند.
و قبل از آنکه بتفصیل آن مواردیکه اسلام در آنها میان مرد و زن فرق گذاشته بپردازیم؛ سزاوار است که این مسئله را باصول حقیقی خود برگردانیم و از نظر روانشناسی در اطراف آن گفتگو کنیم و سپس نظریة اسلام را درباره آن آشکار سازیم.
روح سخن این است که آیا زن و مرد یک جنس و یک قماشند؟ آیا وظیفة هردو یکی است؟ و یا برای هر یک وظیفة جداگانه ایست؟ و بزرگترین مشکل مطلب همین است.
پس اگر منظور زنان کنگره ساز و بانوان انجمن آرا و همچنین مقصود نویسندگان و جوانان مصلح نما! و طرفدارانیکه سنگ دوستی زنانرا برسینة پرعاطفة خود میکوبند، این است که مرد و زن از نظر ساختمان بدن و تشکیلات وجدانی و از جهت وظایف بیولوژی با یکدیگر فرقی ندارند. بر همگان روشن است که این سخن جز تف سربالا نیست، و آنهم مطابق قانون خود بصاحبش بر میگردد و هرگاه بوجود اختلاف سازمان جسمی و روحی آنان اعتراف دارند دراین صورت موضوع بحث روشن و قابل گفتگو است.
ما در کتاب خود (الإنسان بین المادیة والإسلام) این موضوع را در بحث جداگانه بتفصیل بیان و از این مشکل بطور روشن پرده برداشتیم، بیمانع است که پارة از گفتار آن کتاب را دراینجا بیآوریم و بعد از اشاره باختلاف مرد و زن در آن کتاب چنین گفتیم: و با پیروی از این اختلاف قطعی در کلیه مهمات و هدفهای زندگی در طبیعت مرد و زن اختلاف پیدا شده؛ تا هر یک در چهار راه زندگی با وظیفة مخصوص خود آشنا گردد. درصورتیکه راه برای هیچکدام تاریک نیست زیرا اصول حیات انسانی با درنظر گرفتن تمام تسهیلات ممکنه هر کسی را چه مرد و چه زن بطور طبیعی برای انجام وظیفة مخصوصی پرورانده و وسایل گوناگون برایگان در اختیار هرمرد و زن قرار داده است، و بهمین جهت باخود میگفتم که این مدعیان با چه جرئتی بخود اجازه میدهند تا هذیانهائیکه فرسنگها از مساوات ایدآلی مرد و زن بدور است از حنجرةشان بیرون آید. جای گفتگو نیست که مساوات در اصل انسانیت و حقوق مربوط بآن یک امر طبیعی و فطری است، زیراکه مرد و زن هردو پارة تن و مکمل وجود یکدیگرند، و بحکم مثل مشهور، سیبی است دو نیمه، و اما مساوات در وظایف زندگی یک امر بسیار مشکلی است. من در شگفتم که اجرای آن چگونه ممکن است، مسلماً جز در عالم خیال صورت پذیر نیست. اگرچه تمام زنان روی زمین دراین کار اتحاد کنند و بخاطر آن انجمنها و کنفرانسها تشکیل دهند و قطعنامههای فراوان بتصویب برسانند، آیا این کنفرانسها و این تصویب نامهها و قطعنامههای زنانه میتواند طبیعت موجودات را تغییر و اصول و ماهیت آنها را از مسیر خود منحرف سازد تا سرانجام مرد را در وظایف مخصوص بزن در آبستن شدن و زائیدن و شیردادن نوزادان شرکت داده و سهم بسزائی نیز بعهدة آنان واگذارند؟ آیا ممکن است دراین باره یک وظیفة بیولوژی تازه پدید آید؟ بدون اینکه در سازمان جسمی و تشکیلات روانی مخصوص مرد و زن اثر و کیفیت نوپدیدی رخ بدهد؟
آیا لازمة مخصوص بودن یکی از این دو جنس بزائیدن و شیردادن این نیست که مشاعر و وجدان و عواطف و افکارش نیز بطور مخصوص برای استقبال از حوادث و آثار و مشکلاتش آماده و با خواستههای آن سازگار باشد؟ واقعاً سرشت مادری با تمام عواطف و احساسات پاک و پرارزش خود و وظایف مهم و شکیبائی در برابر مشکلات، و زحمات پی درپی و سایر دقتهای مربوط به پرورش کودک و ایفاءٍ وظیفة مادری که از لوازم آن سرشت است. یک نوع کیفیت عاطفة انسانی و احساسات عصبی و فکری مخصوص مقام ارجمند مادری است که درست در مقابل کیفیت جسمانی و تشکیلات بدنی قرار دارد. باین معنی که وظیفة خطیر مادری آنسان که برای انجام و تحمل مشکلات آبستنی و شیردادن کودک از نظر جسمانی دستگاه و ابزار مخصوصی لازم دارد از نظرروانی و عقلی نیز باستعداد و ابزار بخصوصی نیازمند است و در همین حال هر دو جنبة روحانی و جسمانی متناسب و مکمل یکدیگرند. بطوریکه وجودیکه از این دو نیز در غیاب دیگری برخلاف قانون طبیعت و مایة تعجب است. این نازک دلی لطیف و ناپیدا در عاطفة انسانی و این تأثیر سریع و انقلاب و احساسات پاک و دامنه داری که بدون اتکاءٍ به نیروی فکر پیوسته عاطفههای گوناگون را با یکدیگر نزدیک و هم آهنگ میسازد. خود یک چشمه سار آماده و پربرکتی است که با نخستین تماس با کودک بکار میافتد همه و همه از لوازم و خصوصیات فطری مادری است، زیرا که برآوردن نیاز کودک بفکر احتیاج ندارد. فکری که گاهی با سرعت و شتاب و گاه دیگر با درنگ و مسامحه و زمانی بنتیجة نزدیک و وقت دیگر دور است، هیچ تأثیری در حال کودک ندارد، بلکه خواستههای کودکانه دائم بیک رشته عاطفة برافروخته نیازمند است، که بدون فکر و اندیشه در نخستین فرصت بدون درنگ و مسامحه بنالههای مهر انگیز کودک جواب مثبت بدهد و با شوق هستی ساز نازهای لطیف و بیپایان او را با کالای جان بخرد، بنابراین؛ این حقایق تابناک مقام برازنده و وضع مخصوص زن است اگر بخواهد بانجام وظیفة اساسی خود قیام و هدف اصلی خود را درنظر بگیرد، باید خود را در این مقام ارزنده و وضع برازنده قرار بدهد تا بتواند وظایف پربهای مادری را آنگونه که شایسته است انجام دهد، و در برابر این مسئولیت سنگین و وظیفة ارجمند زن، مرد نیز بفرمان نظام آفرینش بانجام وظایف دیگری مأمور است، سرشت و سازمان بدن مرد برای ادارة کارهای سنگین تری آماده گشته است. مرد باید در بیرون از محیط خانه و کاشانه در مبارزه با مشکلات زندگی شرکت کند، خواه، این مبارزه بصورت مقاومت با درندگان جنگلها و پایداری در برابر نیروی طبیعت در زمین و آسمان باشد و یا بصورت نبرد در راه تأسیس نظام حکومت و تصویب قوانین اقتصاد بکار افتد. و همة این مأموریتهای توان شکن برای بدست آوردن وسائل زندگی عیال و دفاع از حریم زن و فرزند و محفوظ داشتن آنان از تجاوز ستمکاران و راهزنان زندگی است. واضح است که انجام این مأموریت خطیر و قیام باین وظیفة درخشان هرگز بعاطفه برافروخته و احساسات زود جوش نیازمند نیست. عاطفه و احساسات در این مورد نه تنها سودی ندارد بلکه زیان آور است، زیرا که عاطفه مانند امواج طوفان دائم بطرف ضد و نقیض در حرکت است، هرگز آرام و قرار ندارد. بهدفی نرسیده بسوی هدف دیگری روان است و بحکم قانون طبیعت همه میدانند که اینگونه تحولات گوناگون فقط برازندة مقام مادری است.
زیرا که دریای پر از مهر قلب مادر پر از امواج متراکم محبت است، پس زمام زورق او را بدست عاطفهها سپردن بهتر است. ولی، در کارهائیکه اجرای آن بنقشة دقیق و صبر و ثبات نیازمند است و برای آنکه تثبیت وضع آن بطول زمان محتاج است عاطفه بکار نمیآید. بنیان آن را براساس فکر ثابت پی ریزی کردن سزاوارتر است، زیرا که نیروی فکر در مقام دوراندیشی و مقدمه چینی و پیش بینی نتیجه از عاطفه و احساسات پرشور تواناتر است. بلی، گرچه فکر در مقام عمل از عاطفه پرحرارت و احساسات سوزان کندتر و دیرتر انجام وظیفه میکند. ولی هرگز از فکرسرعت و شتاب مطلوب نیست، بلکه خواستة اساسی از آن جز رعایت احتیاط و عاقبت سنجی و دوراندیشی نیست. و همچنین برای رسیدن بهدف عالی بهترین وسائل لازم از فکر مطلوب است. خواه این مطلوب فکری بدست آوردن شکار و یا اختراع ابزارکار و یا طرح نقشة صحیح اقتصادی باشد، و یا ادارة سیاست دولت و یا اشغال پست فرماندهی جنگ و یا امضاء پیمان صلح و صفا و هم مانند آن باشد. زیرا همة این امور به پیروی از نیروی فکر نیازمند است، نه بعاطفة سوزان که سرانجام بشر را با نتیجة معکوس روبرو میسازد. و همة اقدامات را عقیم میگذارد و بهمین جهت مرد وقتی در مقام ثابت و وضع صحیح خود قرار میگیرد که مقصود خود را صحیح هدفگیری کند و وظیفة خود را درست انجام دهد. و این میزان طبیعی بسیاری از موارد اختلاف زن و مرد را روشن و مشکلات زیادی را آسان میسازد، مثلاً، کاملاً نمودار میسازد که چرا مرد در انجام وظایف مربوط بخود، آن اندازه پایدار و فداکار است، و برای رسیدن بهدف خود بزرگترین فکرها را بسیج میکند.
اما میبینیم همان مرد در میدان عاطفه، در میدانی که فقط برای زن آماده گردیده قرار میگیرد مانند کودکان حیران و سرگردان بدون اراده به هرسو میغلطد، درصورتیکه زن در اینجا نیرومندتر و پایدارتر از مرد است، بطوریکه هر وقت بسوی میدان پرجوش احساسات عاطفی روان میشود، مانند این است که همة تار و پود هستی وی بحرکت میآید و با دقت مخصوص همه خطاها را مرتفع و تمام مناسبات و نظم امور را برقرار میسازد، زن در امور عاطفی دوراندیش و صاحب نظر و تیزبین و دقیق است. و در کارهائیکه محتاج بنیروی فکر است عاجز و درمانده و از هدف دور است مگر اینکه آن کار ازجهتی با عواطف زنانه نیز سازگار باشد؛ مانند پرستاری بیماران، و تدریس در مدارس کودکان، و سرپرستی اطفال که با روح زنانه هم آهنگ است. اما اگر زندگی زن از دایرة احساسات بیرون رود در تجارتخانه یا مؤسسة دیگری بکار گماشته شود باز هم پارة از عواطف خود را جزء کار روزانه قرار میدهد. گاه و بیگاه در جستجوی مرد دلخواه و درباره شوهر ایده آلی خود سخن میگوید و همه کارهای تجارتخانه درنظرش بهانه و فرع است، هرگز عواطف بجای اصول طبیعی نمیتواند در نهاد زن نقش مؤثر داشته باشد. زیرا که یگانه آرزوی زن بدست آوردن شوهر و تنظیم خانه و خانواده و پرورش فرزند است، و هرجا که بمنظور خود برسد مسلماً از کار و کارخانه دست کشیده و در پی انجام وظیفة طبیعی و فطری خود روان خواهد شد مگر اینکه مانع قهری پیش آید؛ مانند اینکه سرپرست خانه و فرزندانش از دستش برود، برای تأمین احتیاج خود و کودکانش بناچار بکارهای خارج از وظیفة خود بپردازد.
اما پوشیده نماند مقصود ما از بیان این حقایق این نبود که جنس مرد و زن هرگز نمیتوانند کارهای مربوط بدیگری را انجام بدهند. زیرا که هردو در اصل خلقت با نسبتهای متفاوت و معین مانند تار و پود بایکدیگر آمیختهاند. پس اگر زنی پیدا شود که صلاحیت ادارة مقام حکومت و قضاوت را دارا باشد و یا در برداشتن بارهای سنگین و اظهار رشادت در میدان نبرد لیاقت نشان بدهد، و یا بعکس اگر مردی پیدا شود که برای کارهای زنانه مانند آشپزی و خانه داری و سرپرستی کودک صلاحیت داشته باشد و یا رامشگری را خوب بداند و یا مانند زنان زمام صبر خود را بدست عاطفههای زودجوش بدهد مانند کودک بیاراده بهرسو بغلطد، نباید این کارها را از صلاحیت هردو بیگانه شمرد، زیرا که همة این امور یک رشته امور طبیعی و نتیجة صحیح آمیزش هر دو جنس در اصل هستی خود میباشد. ولی این موارد کمیاب نمیتواند دلیل کلی باشد که هر دو بتوانند کارهای مربوط بیکدیگر را بطور دائم انجام بدهند، و این مطلب یک رشته ادعاهای پوشالی و مردود است که اینگونه فروید در نوشتههای خود کوشیده که همیشه این حالات نادر و کمیاب را در شرق و غرب عالم بدست آورده، و دلیل کلی قرار بدهد، آیا این کارها آن اندازه تأثیر دارد که بتواند زن را از فکر شوهر و شوهرداری آسوده بسازد، بطوریکه با قطع نظر از انجام عمل غریزة جنسی و رفع گرسنگی دیوشهوت در خانة خود، مرد خود باشد، و سایر امور مربوط به شوهر را در باره خود انجام بدهد. و همچنین همة این پرسشها دربارة مرد نیز بهمین ترتیب صادق است، و جواب آنها را در هر دو مورد از وجدان پاک و ضمیر روشن باید جستجو کرد.
اکنون که حقیقت اختلاف طبیعت مرد و زن را آشکار ساختیم وقت آن فرا رسیده که برگردیم مواردی را که اسلام در میان این دو موجود فرق گذاشته مورد دقت قرار بدهیم.
بزرگترین مزیت اسلام این است که یک نظام واقعی و عملی است، این شریعت فطری همیشه و در همه جا بهتر از سایر نظامها فطرت بشریت را مراعات کرده، و هیچگاه با اصول طبیعت انسانی مخالفت نکرده و هرگز از مجرای اصلی خود منحرف نساخته است.
اسلام همیشه مردم را به تهذیب و اصلاح طبیعت و بالابردن ارزش آن دعوت میکند، و حتی در این باره بنمونههای بس عالی میرسد که پیک خیال از رسیدن بآن مقام عاجز است. ولی هرگز در تهذیب و اصلاح طبیعت بتغییر اصول فطرت دعوت نمیکند. و هیچوقت در نظر نمیگیرد که این تغییر ممکن هست یا نیست، بلکه یگانه عقیدة اسلام این است که بهترین وسیلة خیر و سعادت که بشر بتواند بآن برسد آن است که پس از تهذیب و اصلاح با فطرتش سازگار باشد، و در رسیدن بآن مقام ارجمند تا راه صحیح فطرت هست نباید بیراهة ناهموار ضرورتهای اقتصادی را بپیماید. اسلام در مسئله مرد و زن نیز مانند سایر مسائل راهی را که با فطرت و سرشت طبیعت سازگار است میپیماید. زیرا هرجا که منطق صحیح فطرت و اصول عالی طبیعت در میان مرد و زن بمساوات حکم کرده، اسلام نیز هردو را مساوی اعلام نموده، و در هر موردیکه فرق میان آن دو با قانون عالی طبیعت سازگار بوده آنهم بتفرقة رأی داده است.
بنابراین، ما باید مهمترین موارد اختلاف را از نظر اسلام مورد دقت و بررسی قرار بدهیم، مثلاً یکی از آن موارد تقسیم ارث و دیگری امور و مقام سرپرستی است. اسلام در موضوع ارث بهرة مرد را دو برابر بهرة زن قرار داده، گرچه این یک حق اضافی است بمرد داده. ولی در مقابل مرد را مأمور با نفاق کرده و از زن این تکلیف را نخواسته، دارائی و ثروت زن هرچه باشد فقط بشخص او مخصوص است.
چرا گاهی پیش میآید که بجز زن سرپرستی برای خانواده باقی نمیماند، و در نظام اسلام این یک مورد استثنائی است، قانون کلی نمیتواند باشد. زیرا که هر مردی بانفاق مأمور است اگرچه فقیر هم باشد، بر خلاف زن که چنین وظیفة ندارد، گرچه ثروتمند هم باشد باز واجب النفقه شوهر است و مرد باید ثروت او را نادیده بگیرد، و نمیتواند در مال او تصرف کند مگر با اجازه و رضایت او، و اگر زن برای خوشنودی شوهر و خوشحالی فرزندانش با رضایت خود همه و یا قسمتی از مخارج خانه را بپردازد آن یک موضوع مردانگی است، اگر مرد از پرداخت هزینة زندگی همسرش گرچه ثروتمند هم باشد خودداری کند و یا نسبت بشئون طرفین سختگیری نماید. زن حق شکایت دارد و قاضی اسلامی پس از رسیدگی کامل یکی از دو حکم را صادر میکند یا پرداخت حق قانونی و یا طلاق، و شوهر را در اختیار یکی از دو کار مخیر میسازد، بنابراین، با توجه باین حقیقت انکار ناپذیر از طرفداران و مدعیان تساوی حقوق میپرسیم: آیا در عادلانه بودن حق ارث زن بازهم شبهه دارید؟ آیا در قاموس اقتصاد این یک حق امتیاز بجائی نیست که مرد در مقابل انفاق دو برابر زن ارث ببرد؟ و به علاوه این نسبت در مال مورثی است که بدون رنج بدست وارث میرسد، و بهمین مناسبت این تقسیم با عادلانهترین قانونی که بشر امروزه تازه بآن رسیده است موافق است. و بعبارت دیگر موافق با قانون هرکس بقدر حاجت، و هر که بامش بیش برفش بیشتر تقسیم گردیده است. و جای گفتگو نیست که میزان احتیاج همان وظایفی است که به عهدة شخص تعلق میگیرد و اما مال و ثروتیکه از راه کسب و کار و تحمل زحمت بدست میآید. در نظر اسلام میان مرد و زن فرقی نیست، نه در اجرت کار و نه در سود تجارت و نه در محصول زراعت و مانند آنها، زیرا که اینگونه در آمدها تابع میزان و مقررات دیگر است، پس با روشن شدن این حقایق دیگر در این مورد ظلم و یا ظلم نمائی وجود ندارد و روی این میزان پیداست که منظور اسلام از قانون ارث این نیست که ارزش زن در جامعه نصف ارزش مرد تعیین شود، چنانکه امروز گروهی از مسلمانان فریب خورده و استعمار زده اینطور فکر میکنند و دشمنان آشوبگر اسلام نیز باین آتش دامن میزنند، زیرا ما با حساب دقیق و ارقام صحیح ثابت کردیم که این پندار غلط است، و این راه عاقلانه نیست. این یاوه گوئیها هرچه هست از بیداری دشمنان و از بیخبری مسلمانان از روح قوانین اسلامی سرمیزند.
یکی دیگر از مواردیکه از نظر اسلام زن و مرد فرق دارند مسئلة شهادت است، و گروهی از دلسوزان چنین پنداشتند که اگر ارزش زن در نظر اسلام برابر با نصف ارزش مرد نیست. پس چرا شهادت دو نفر زن را با شهادت یک مرد برابر شمرده است، بآنان باید گفت که این قانون نه از برای حقیر شمردن مقام ارجمند زن است، بلکه یک قانون حکیمانه ای است که در اجرای آن همه جهات احتیاط و حفظ حقوق مردم مراعات شده است، خواه این شهادت بنفع متهم و یا به ضررش باشد. و از آنجا که طبیعت زن سرشار از عواطف پرحرارت و احساسات پرسوز و غالباً در پرتگاه لغزشها است، بهمین جهت ممکن است در وقت اداءٍ شهادت از وضع پروندة متهم تحت فشار احساسات شدید و عاطفة گرم قرار بگیرد و از راه حقیقت منحرف شود، برای جلوگیری از این انحراف و برای رعایت کمال احتیاط در قانون اسلام مقرر گردیده که زن دیگری نیز بشهادت او پیوسته شود تا اگر یکی از آنان بیراهه رفت دیگری راهنمائی و یادآوری نماید.
قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰ﴾ [البقرة:282] «تا اگر یکی گمراه شد (فراموش کرد) آن دگر یادآور شود». آری، ممکن است شهادت به نفع و یا به ضرر زن زیبائی انجام بگیرد که حسن جمالش باعث انگیزش رشک و حسد شاهد گردد. و یا در باره جوان خوشخط و خالی صورت بگیرد که باعث تحریک سوزش غریزة جنسی شاهد گشته و او را تحت تأثیر احساسات درونی قرار بدهد، و با انگیزش عاطفة مادری عنان خرد را بدست فراموشی بسپارد و هم مانند اینگونه عواطف که غالباً زن را آگاه و ناگاه ببیراهة انحراف و بن بست نادانی سوق میدهد، ولی کمتر اتفاق میافتد که دو نفر زن در یک دادگاه حاضر شده و هر دو با هم برخلاف عدالت شهادت بدهند، سرانجام یکی از آنان راز دیگری را فاش نسازد و پردة باطل را از روی حقیقت برندارد. و بعلاوه این نکته نیز پوشیده نماند که در مسائل اختصاصی زنان و در جائیکه زن اهل خبره حساب شده اسلام شهادت یکنفر زن را برسمیت شناخته، پس روی این حساب روشن شد که تصویب قانون شهادت باین ترتیب یکی از بارزترین حکمتهای تشریع اسلام است که مانند سایر قوانین خود پیش بینیهای لازم را مراعات نموده است.
اما موضوع مدیریت و سرپرستی مرد از زن و زندگی یک موضوع ساده و بدیهی است شرکتی که بنام زندگی در میان مرد و زن تأسیس میگردد، مدیر و سرپرستی میخواهد که مسئولیتهای عمومی آن را مانند تربیت فرزند و تهیة وسائل اولیه و تأمین نیازمندیهای روزانه و سایر وظایف ضروری که برای ادارة این شرکت لازم است بعهده بگیرد، زیرا با همه باین نکتة حساس پی بردهاند که در هر سازمان و شرکتی یکنفر مدیر مسئول باید باشد و اگر مقام مسئولی نباشد که سود و زیان آن را مراعات کند عاقبتش بناسامانی و ورشکستگی میکشد، و خسارت بر همة اعضاءٍ شرکت وارد میآید و با این بیان روشن شد که خانه و خانواده نیز شرکتی است و سازمان آن هم مدیر مسئولی لازم دارد، و در این مورد برای انتخاب هیئت مدیره سه طرح ممکن است:
1- مرد مدیر عامل باشد.
2- زن این مسئولیت را بپذیرد.
3- هر دو با هم مدیر مسئول شناخته شوند.
و ما از اول طرح سوم را مردود میدانیم، زیرا که تاکنون تجربه نشان داده که برای ادارة یک سازمان وجود دو مدیر مسئول از نداشتن آن زیان بارتر و به هرج و مرج نزدیکتر است. و قرآنکریم نیز در این باره از سازمان زمین و آسمان خبر میدهد، که اگر دارای دو خالق و دو خدا بودند فساد بر آنها پیروز میگشت زیرا که هر خالقی مخلوق خود را محترم میشمرد، و هر مخلوقی بر دیگری فخر میکرد و سرانجام کار بجنگ و جدال میکشید([3]). بنابراین، اگر در میان دو خالق تصوری این عمل امکان نپذیرد در میان دو بشرعادی چگونه ممکن خواهد بود. و همچنین اصول روانشناسی ثابت کرده که کودکانیکه تحت سرپرستی دو نفر پدر و مادر ناسازگار و ریاست جو تربیت شوند سازمان عواطف آنان دچار بحران بینظمی خواهد گردید. نهاد، آنان کانون عقدههای روانی و نابسامانیهای درونی خواهد شد، و این بینظمی عمومی اعصاب آنان را فرسوده و زندگانی را در کام آنان تلخ خواهد ساخت. پس دراین صورت طرح اول و دوم باقی میماند، و ما پیش از آنکه در ماهیت آن دو طرح بسخن بپردازیم. وجداناً میپرسیم که آیا درصورت دوران امر میان فکر و عاطفه کدام یک برای وظیفة سرپرستی سزاوارتر و برای تحمل زحمات و قبول مسؤلیت آماده و شایسته تر است. فکر توانا و ثابت یا عاطفة پر از انقلاب و حرارت که هر آن بسوئی نظر و هر لحظه بکوئی گذر دارد بدون تردید جواب این پرسش بنفع فکر خواهد بود. زیرا که تنها نیروی پایدار فکر است که میتواند با دوراندیشی کامل بار سنگین مسئولیت را بیخطر بسر منزل مقصود برساند. و از راه زنان احساسات درونی ایمن بماند. بنابراین، با این جواب بدون بحث و جدال این مشکل آسان شد، زیرا که تار و پودنهاد مرد از نیروی فکر تشکیل یافته نه از عاطفه و احساسات؛ و چون مرد دارای نیروی ثابت فکر است و برای پیکار در عرصة زندگی آماده تر و اعصابش در برابر مشکلات توان شکن مسئولیت تواناتر و بردبارتر است. و بهمین مناسب او برای مقام ریاست و سرپرستی شایسته تر از زن است. آری سرشت زن این است که هر مردیکه در برابر خواستههای وی سرفرود نیاورد در نظرش بیارزش و بیاحترام است بلکه با تمام قوا میکوشد که او را در همه جا خوار و زبون و بیاعتبار نمودار سازد، برخلاف مرد.
در اینجا ممکن است برای بعضیها این اندیشه پیش آید که این روح عاطفی و این نازک دلی هرگز به طبیعت زن مربوط نیست، بلکه از آثار سوءٍ تربیت عصر قبل از تمدن است که زن را بطور ناخود آگاه ببحران هستی سوز احساسات و عواطف دچار کرده و این رنگ محیط تاریک قبل از فرهنگ است که بدون توجه افکار و وجدان زن را با رنگ خود رنگین ساخته است. ما در جواب این اندیشه دور از حقیقت میگوئیم: اینک این زن متمدن امریکائی است پس از آنکه مساوات و استقلال کامل بدست آورده و در شئون زندگی هم طر از مردان شده باز هم شخصیت خود را فدای شخصیت مرد میسازد، باز هم برای جلب خوشنودی وی انواع مهربانی و نازک دلی نشان میدهد، میکوشد تا دل او را با تیر عشوه و نازش شکار کند. همه جا سینة مردانه و عضلات پیچیدة شوهر را مورد ستایش و تحسین قرار میدهد. سپس هنگامیکه بناتوانی خود و قدرت مرد پی برد بیاختیار خود را در اختیار او قرار داده و او را بسرپرستی انتخاب میکند و زندگی در سایة شوهر را با افتخارتر از بیسرپرستی میداند.
و بعلاوه بفرض اینکه زن در نخستین ایام زناشوئی که هنوز بچه دار نشده و نونهالان زندگی او را بخود مشغول نکرده و تربیت اولاد جسمش را ناتوان و اعصابش را فرسوده نساخته.
مقام مسؤلیت سنگین بار سرپرستی را در خانه بعهده بگیرد. باز هم دوام پذیر نخواهد بود، زیرا هنگامیکه مشکلات زندگی فرا رسد و مسؤلیت سنگین خانه داری و بچه داری که در گذرگاه زندگی وی کمین کرده است سنگینتر شده و اعصابش را ناتوانتر سازد هرچه زودتر از این مقام پرخطر استعفا خواهد داد، و شتابان خود را از محیط جان فرسای مسؤلیت بیرون خواهد برد. برای اینکه دیگر در پایگاه اعصاب و افکارش تاب و توان بیش از اندازة مسؤلیت بچه داری و شوهرداری نخواهد یافت.
البته، منظور ما از این بیان این نیست که مرد در محیط خانه نسبت بزن و زندگی دیکتاتوری کند؛ زیرا که زمامداری و پذیرفتن مسؤلیت منافی با همکاری و هم آهنگی نبوده و با مشورت همفکری زن ناسازگار نیست بلکه بعکس آن صحیح تر است.
زیرا که نافذترین و پایدارترین ریاست آنست که براساس همکاری صحیح و هم آهنگی کامل پی ریزی و در پرتو حسن تفاهم و مهربانی دو جاتبه بوظیفة خود قیام کند و همیشه همزیستی و هم آمیزی مسالمت آمیز را بر جدال و ستیزه ترجیح بدهد. و بهمین جهت تمام راهنمائیهای اسلام برای تقویت و پرورش همین روح است تا در محیط خانه، و زندگی محبت و خوشروئی را با افراد خانواده توسعه بدهد. قرآنکریم برای توسعة حسن تفاهم و پرورش نهال بهروزی خانوادهها با ارشاد حکیمانه میگوید: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [النساء: 19] خوشروئی و خوشرفتاری با زنان را شعار خود سازید و حسن سلوک را در محیط خانواده ادامه بدهید. پیامبر خوشرفتار اسلام میگوید: «بهترین شما خوشرفتارترین شما است با خانوادة خود». با این بیان حکیمانة، پیامبر پاک نهادص میزان خیر و سعادت را در نهاد مرد فقط خوشرفتاری و حسن سلوک با زن و فرزند قرار داده است و بدون تردید در بخش اخلاق مرد بهترین و حساسترین میزان است، زیراکه هرگز مرد با شریک زندگی خود بد رفتاری نمیکند، مگر اینکه در داخل ضمیرش انحرافات اخلاقی کمین کرده و سازمان خیر و سعادت را تعطیل ساخته باشد.
در اینجا لازم بتذکر است که روابط رسمی در کانون خانوادهها محل اشتباهات فراوان و محتاج بتفسیر و بیان است. پارة از آنها مربوط بوظایف خصوصی زن و مرد و پارة دیگر مربوط بموضوع طلاق و تعدد زوجات است. بعقیدة من موضوع زناشوئی تا اندازة زیادی یک موضوع شخصی و خصوصی است، و قبل از هر چیزی بتمایز شخصیت و امتیازات روحی و عقلی و جسمی طرفین بستگی دارد، بطوریکه خیلی مشکل است که یک قانون عمومی بتواند دربارة آن قضاوت کند، پس اگر وقتی دیدیم که در میان زن و شوهری توافق کامل وجود دارد هرگز لازم نیست که این همکاری را در اثر آن بدانیم که آنان اصول مقررات زناشوئی را دربارة یکدیگر بطور صحیح مراعات و اجرا کردهاند و همچنین فراوان دیده و یا شنیده ایم که زن و شوهری هر یک در مقام خود داری فضایل اخلاق و نمودار نمونة انسانیت بودهاند. ولی، توافق اخلاقی نداشتهاند و اغلب برای اینکه چرا نمیتوانند اصول همکاری و هم آمیزی را دربارة یکدیگر رعایت و اجرا کنند هردو بروزگار تیرة خود اشک حسرت ریختهاند. و با وجود این راه توافق پیدا نکردهاند، و نیز سرگذشت پرماجرای زنان و شوهران ناسازگار را فراوان شنیدة که در اوائل زندگی با یکدیگر هم آهنگی نداشتهاند، و اغلب روزگار خود را بزدوخورد زبان درازی گذراندهاند، و با وجود این پس از تحمل خستگیها و چشیدن تلخیهای فراوان به توافق رسیدهاند. پس بنابراین، سازگاری و آن ناهم آهنگی را باید معلول تمرد زن و شوهر و یا توافق آنان بدانیم و نباید در جستجوی آن باشیم که چرا یکی توانسته و دیگری نتوانسته زندگی آرامی برای خود تشکیل بدهد.
در این صورت برای پایان دادن بماجرای خانوادگی و اختلافات زندگی بناچار قانون عمومی لازم است که بروابط زناشوئی نظارت و رسیدگی کند، زیرا که هیچ نظامی نمیتواند بتمام جزئیات زندگی بشر احاطة کامل داشته باشد. و چون در چنین موضوع حساسی ساکت نشستن عاقلانه نیست بر قانون گذار لازم است که برای حفظ حدود و حقوق عمومی که پایمال کردن آنها زیان عمومی دارد قانونی تصویب نماید. و سپس اخلاق خصوصی زن و شوهر را در حدود همان قانون بخود آنان واگذارد تا مشکلات زناشوئی را با تدبیر و هم آهنگی خود آسان سازند، آری، بدیهی است که اگر ما بشر هم آمیزی و همکاری صحیح در محیط خانوادهها ایجاد کنیم هرگز بقانون نیازمند نخواهیم شد، زیرا که ازدواج پیروز آنست که در حل اختلافش نه بدامن قانون چنگ بزند و نه در دادگاه عدالت راز خود را آشکار سازد، و هیچوقت دو همسر فداکار در حل اختلافات زندگی پیش خود نمیگویند که چون قانون در این باره چنین گفته: و اگر در انجام آن کوتاهی کنیم مخالف قانون رفتار کرده و گنهکاریم؛ بلکه اصول سازگاری در برنامة زندگی اکثر اوقات همانطور است که بیان کردیم، گاهی مزاج دو شریک زندگی از روز اول مانند آن سیب دو نیمه بهم پیوند میخورد و با یکدیگر نرد عشق میبازند. و سرچشمة این توفیق هستی ساز همان محبت و مهربانی دوجانبه است که دو قلب مخالف را بهم نزدیک ساخته و بصورت معجز آسائی در کانون یکدیگر نشانده است. و ممکن است که این سازش در پارة اوقات نسبت بیکی از طرفین و یا نسبت بهردو عادلانه نباشد و گاهی هم با وضع صحیح زناشوئی کاملاً مغایر باشد. ولی، باز هم با وجود این، سازمان آن محکم و مقصود طرفین بخوبی حاصل است.
اما هر کجا که اختلاف پیش آید و در حل آن عاجز بمانیم. باید هرچه زودتر بقانون مراجعه نمائیم و برای اینکه هرچه زودتر بناسامانی خود خاتمه بدهیم بقضاوت قانون تن میدهیم و مطلوب از قانون جز این نیست که عدالت را رعایت کند و خواستههای یکی از طرفین را بدون دلیل بر دیگری ترجیح ندهد، و تا آنجا که ممکن است از جزئیات پرونده اطلاع کامل بدست آورد، گرچه بازهم تکرار میکنم که هیچ قانونی نمیتواند بهمه خصوصیات و جزئیات اختلاف زندگی احاطه پیدا کند و یا حکمی که از دادگاه قانون صادر میشود کاملاً مطابق با عدالت و واقع باشد بهر حال اکنون آن وقت فرا رسیده که از جهت وظایف و تعهدات زن در قانون اسلام گفتگو کنیم، زیرا که در جهان امروز محل غوغا و شکایت و مرکز انگیزش فتنهها و شبهها حقوق زن در اسلام است. در این باره آنچه بنظر من لازم بدقت است سه چیز است.
1- آیا این وظایف مربوط به زن و این مسؤلیتها که از آن خواسته شده در اصل و منشأ خود یک رشته امور ظالمانه و ناراحت کننده است؟
2- آیا این تعهدات و این وظایف یک جانبه و فقط از زن خواسته شده؟ و در برابر آن مرد هیچگونه الزام و مسؤلیتی ندارد؟
3- آیا این مسؤلیتها یک رشته وظایف دائمی است که هرگز زن نمیتواند هر وقت که خواست از قید و بند آن آزاد شود؟ بلی، زن در محیط زناشوئی سه مسؤلیت سنگین دارد.
الف- باید در فراش و امور هم خوابگی هر وقت و هر طور که شوهر بخواهد روح تمکین و اطاعت داشته باشد.
ب- بساط زناشوئی و خوابگاه او را پاک نگهدارد و بدون اجازه همسرش کسی را بداخل زندگی او راه ندهد.
پ- در غیاب همسر آبرو و شخصیت و مال و ثروت او را از گزند محفوظ بدارد.
اما موضوع اول برای اینکه کاملاً روشن شود تا اندازة بصراحت بیان نیازمند است. اگرچه ناگفته نیز حکمتش بسیار است، زیرا که مرد بحکم فطرت جسمانی بناچار باید هر وقت که ناخدای غریزة جنسی ناراحت شد او را راحت باش بدهد. و بعبارت دیگر هر وقت کیسة شهوت انباشته شد او را خالی کند تا با خیال راحت و آسوده بانجام وظایف دیگر بپردازد، و با اعصاب آرام در پی کار و تولید روان شود. بطوریکه کوچکترین فشاری از جانب غریزة جنسی بر پیکرش وارد نیاید تا با خوشروئی با مشکلات زندگی روبرو گردد. اگرچه از نظر کلی و ساختمان جسمی استقبال زن از ندای شهوت جنسی در مقابل مرد عمیق تر وشدیدتر است. زن در کامیابی و کامرانی نه تنها با صورت ظاهری و جسمانی بلکه با تمامی مبادی فکری و نیروی جسمی و روحی بیپایانش از بوستان غرائز بهره برداری میکند، ولی با این حال پارة اوقات اتفاق میافتد بخصوص در دوران جوانی مرد بیش از زن بتکرار عمل نیازمند است، و چون مرد باید با فکر راحت و خیال آسوده و روی شاداب در پی کار و زندگی برود. وظیفة زن است که فکر او را در محیط پر غوغای غرائز سرگردان نگذارد، زیرا طبیعی و روشن است که منظور اساسی از زناشوئی بیش هر چیز استقبال از ندای غرائز و خاموش کردن سوز اندرون است. و پس از آرامش امواج شهوت زن و شوهر بهتر میتوانند بهم آمیزی روحی و جسمی و هم آهنگی اجتماعی و اقتصادی بپردازند، و بمناسبت اینکه این اصول متین با فکر و همت مرد باید پی ریزی شود او نیز بآرامش بیشتری نیازمند است. پس اگر وقتی مرد دریابد که همسرش در باره امور غریزه جنسی از ندای وی بخوبی استقبال نمیکند، و اعصاب او را در بحران جانسوز غرائز بطوفان میسپارد چه باید بکند؟ بدیهی است که برای رفع گرفتاری بناچار در خارج از خانه و کاشانه بجستجوی چاره میپردازد در راهی قدم میگذارد که نه قانون اجتماع اجازه میدهد و نه خود زن راضی است که همسرش بیاراده خود را در آغوش زن دیگری قرار بدهد که رقیب او است، و چگونه این غرامت را بپردازد که دل شوهر را در دست رقیب خود میبیند.
البته مرد وقتی همسرش را در حال بیرغبتی و بیمیلی بکامیابی و کامرانی دعوت میکند وضع زن از سه حال بیرون نیست:
1-از اول زن از همسر خود گریزان بوده و بطور کلی تاب تحمل زناشوئی با او را دشوار میداند.
2-زن شوهر خود را از جان و دل دوست دارد، و لیکن از هم خوابگی و انجام عمل کامرانی و کامیابی گریزان است، و بدون تردید این یک نوع انحراف روحی است که در مسیر زندگی او پدید آمده.
3-زن هم شوهر خود را از جان و دل دوست دارد و هم از کامرانی و کامیابی با او ناراحت نیست ولی الان که همسر کام خواه است او رغبت ندارد.
اما حالت اولی یک وضع دائمی است و مربوط بوقت معین و عمل مخصوصی نیست، و آن یک وضع ناگواری است که بحفظ و بقاءٍ زناشوئی امیدوار نتوان بود، پس چه بهتر که پیش از هر چیز راه طبیعی طلاق را پیش گیرد و خود را از بحران نابسامانی نجات بدهد. البته زن در این مورد از چند طریق میتواند برای نجات خود اقدام نماید چنانکه بزودی بیان خواهم کرد.
حالت دوم نیز مانند اولی دائمی است، و مربوط باصرار شوهر در کامخواهی نیست یگانه علاجش در این صورت توافق طرفین است که با فداکاری و گذشت دل یکدیگر را بدست آورند، باین ترتیب یا باید مرد تسلیم زن شده و ناراحتی ناشی از نافرمانی او را بپذیرد، و یا بعکس زن خود را آمادة فداکاری کند، و نفس خود را بر زحمات کامیابی و کامرانی همسرش آرام سازد، و چون به همسر و زندگی خود علاقمند است. خوشنودی شوهر را برضای خود مقدم بدارد و یا هردو با رضایت طرفین و با خوشروئی از یکدیگر جدا شده راه دیگر و یار دیگری جستجو کنند. و اگر در هیچ یک از صور سه گانه توافق حاصل نگردد. بناچار باید با مراجعه بقانون عمومی خود را بداوری آن آماده سازند و در این صورت قانون در مقابل اسرار شوهر زن را محکوم بتمکین میکند. اما این داوری از روی جبر و زور نیست، بلکه از این جهت است که امر طبیعی و غرض اصلی از ازدواج تأمین احتیاجات جنسی و رفع فشار غریزه است. و برای این است که نافرمانی زن همانطوریکه در سابق بیان کردیم مرد را بفساد اخلاق دچار و از راه راست منحرف میسازد و یا باعث آن میشود که با زن دیگری که قطعاً همسرش راضی نخواهد شد، ازدواج کند. و با وجود این اگر زن خودرا برتحمل خواستههای شوهر قادر نداند و بداند که در اثر این پیش آمد مرکز مهر و محبت نسبت بشوهرش در کانون سینة وی متلاشی و تبدیل بکانون نفرت و انزجار شده و دیگر ادامة زندگی ممکن نیست قانون اسلام او را هرگز بپذیرفتن این وضع توان شکن وادار نمیسازد در این صورت بعلت کراهیت و نا خواستن زن بحکم طلاق حکومت و دولت زناشوئی سقوط میکند.
اما حالت سوم یک وضع موقت و زودگذر و علاج پذیر است. زیرا که اینگونه ناراحتی نسبت بامور کامیابی گاهی از خستگی و ناراحتی روحی و مسئولیت زیاد زن تولید میشود. و با اندک مقدماتی که روح او را آرامش دهد و جسم او را تحریک کند، برطرف میگردد. و بهمین جهت پیامبر بزرگ اسلام ص توجه مرد را قبل از کامیابی بشوخیهای لطیف و رازهای نهانی سوق داده است تا باین ترتیب اول رابطه کامیابی از صورت حیوانی بیرون آید، و برابطة الفت دل و پیوند روح تبدیل گردد، و بصورت یک روح اندر دو قالب نمایان شود و ثانیاً از بروز اینگونه ناراحتیها که گاهی باعث تنفر و انزجار است جلوگیری نماید. و اما اگر زن کام خواه باشد و مرد گریزان و باصطلاح صید از پی صیاد بدود و شوهر بعلت پدید آمدن پارة ناراحتیها از تقاضای زن بگریزد. گرچه این فرض خیلی کمیاب است بخصوص در دوران جوانی شوهر در این صورت باز زن بیوسیله نیست، زیرا که ما معترفیم آن قانونی که زن را بتمکین از شوهر وادار میکند، بخواستههای غریزة جنسی و کامیابی او نیز ارزش قائل است و همین کامخواهی را حق مسلم زن میداند و شوهر را نیز بانجام وظیفة شوهری وادار ساخته است. بنابراین، هر گاه مرد از انجام این وظیفه عاجز بماند، بحکم قانون خود بخود حق طلاق و جدائی برای زن ثابت و مسلم است. و با توجه باین حقیقت میبینیم که وظایف و تعهدات زناشوئی همه جا دوجانبه است، هیچگونه جور و جفائی نسبت بزن نبوده و کوچکترین اهانتی بشخصیت او وارد نیامده است.
و دومین مسئولیت زن این است که کسی را بدون اجازة شوهر بخلوتگاه زندگی وی راه ندهد. و بعبارت روشن تر هیچکس را بدون رضایت شوهر از نهانخانة رازش آگاه نسازد. البته منظور این نیست که بیاجازة شوهر با مردان اجنبی بلاس زدن نپردازد، و در صورت اجازه مانعی ندارد، زیرا که آن از اول ممنوع است خواه شوهر راضی باشد یا نباشد. حکمت و فلسفة این مسؤلیت این است که بسیاری از اوقات در اثر دخالت یکنفر فتنه جو و سخن چین فضول در میان دو یار زندگی اختلاف خانوادگی پدید میآید. بنابراین، اگر مرد برای جلوگیری از این پیش آمدهای ناگوار از همسر و شریک زندگی خود بخواهد که شخص و یا اشخاص معینی را بداخل زندگی خود راه ندهد، و از اسرار خود آگاه نسازد و زن این خواهش را نپذیرد بر همگان روشن است که چه زیانهای جبران ناپذیری خواهد داشت. سرطان آشوب خانوادگی در اعماق زندگی ریشه دوانده و صلح و صفا را بنابودی تهدید خواهد نمود. پس روشن شد که مراعات این مسؤلیت از طرف زن بنفع شرکت زن و زندگی است، و بصلاح کودکان است که بسرپرستی مادر مهربان و بکانون پر از محبت و وفا و دور از جنگ و جدال نیازمندند. زیرا که در این صورت فضای بیآلایش و پر از وفای زناشوئی با میکروبهای مسموم بدبختی علاج ناپذیر آلوده نخواهد شد. و در نتیجه کودکان و نوباوگان زندگی از گزند کج فکری و کج روحی در امان خواهند ماند، شاید کسی در اینجا بگوید: پس چرا این قانون تنها دربارة زن نافذ است؟ چرا مرد را نیز وادار نمیکند تا بدون اجازه و رضایت زن کسی را بداخل زندگی راه ندهد؟ گرچه بدیهی است که در صورت صلح و صفا و محبت و دوستی و در حالت تهذیب و ترقی اخلاق از هر دو طرف هر گونه حسن تفاهم و همزیستی در تمام شئون زندگی ممکن است، و هیچوقت بدرجه اختلافات داخلی و فساد اخلاق نمیرسد. و این قسمت از سمت ما خارج است ولی ما در صورتی فرض میکنیم که اختلاف پدید آمده و حسن تفاهم و هم آهنگی را دشوار ساخته و بهمین جهت از روی ناچاری بقانون پناه میبریم در جواب این مشکل لازم است که بگوئیم: در این موارد راحتی و ناراحتی و خوشی و ناخوشی زنان بیشتر اوقات غیر منطقی و بدون دلیل است. ای، بسا غیرت و خودستائی شخصی زن را از مادر شوهر و خواهر شوهر و یا بعضی از خویشان شوهر متنفر میسازد، نه صلاح زندگی و خیراندیشی در امور خانواده، پس در اینصورت وادار کردن شوهر با اطاعت و پیروی از زن در تبعید کسانیکه زن از آنان راضی نیست، هرگز به مصلحت خانواده نبوده و از قانون زندگی دور است، بلکه بخاطر رعایت یک رشته انگیزش عاطفههای زودگذر است که دائم در معرض طوفان احساسات بوده، و اگر با دقت بنگریم از اول پایه و اساس محکمی نداشته است، و چون مرد از عاطفه و احساسات بیپایه دور بوده این قانون دربارة وی تصویب نشده است.
البته مقصود من از این سخن این نیست که مرد همیشه کردارش برحق است، زیرا او نیز در پارة اوقات خود را به عالم کودکی میزند و مانند کودکان مکر و حیله بکار برده و افعال ناشایسته انجام میدهد. و نیز مقصودم این نیست که زن همیشه در کارهای خود خطاکار است، زیرا گاهی در اظهار انزجار و فرار از شخص و یا اشخاص معین کاملاً حق بجانب او است. و چه بسا اینگونه افراد برای برهم زدن بساط زناشوئی و آلوده کردن روابط همسری بآن خانه وارد میشوند، و در انجام مقاصد شوم خود از هیچ اقدامی دریغ نمیورزند. بلکه منظورم این است که همیشه قانون ناظر بعموم و اکثریت مردم بوده، و با فطرت طبیعی سازگار است. و این یک امر بدیهی است که بحکم فطرت مرد غالباً پیرو عقل و زن تابع عاطفه و احساسات است. پس همیشه دریچة آزادی بروی زن باز است، هرکجا که دید بادامة زندگی قادر نبوده و بزحمات توان گداز زناشوئی ناتوان است میتواند طلاق بگیرد، و خود را آزاد بسازد.
و اما موضوع مسؤلیت و محافظت زن از عرض و ناموس، و مال و ثروت شوهر در غیاب وی یک مسؤلیت طبیعی و منطقی است، و مخصوص بزن نیست، و گمان نکنم کسی در این باره گفتگوئی داشته باشد، بلکه وظیفة مشترکی است که مرد و زن در مراعات آن یکسانند.
اکنون که بحث ما به مسؤلیت مشترک رسید فصلی نیز دربارة عصیان و نافرمانی زن نسبت بحقوق شوهر و جور و جفای شوهر نسبت بهمسر خود باز میکنیم؛ از حق سرپرستی و مدیریت مرد بزن و زندگی خویش حقی نمایان میشود، بنام حق تأدیب همسر نافرمان و آن حق است که قرآنکریم آشکار را بیان میکند میفرماید: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَیۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًا﴾ [النساء: 34] «زنان و همسرانیکه از نافرمانی و عدم تمکین آنان ناراضیاند، آنان را در صورت نافرمانی نصیحت و راهنمائی کنید و در خوابگاه تنها و غریب بگذارید و بقصد تأدیب و دلالت بسوی حق ایشان را بزنید، و پس از اطاعت و تمکین از حق زناشوئی از هیچ راهی بآنان تجاوز ننمائید» بطوریکه ملاحظه میشود. دراین بیان وسائل تأدیب بترتیب پشت سر هم قرار گرفته. در درجة اول نصیحت و راهنمائی و در درجة دوم تنها گذاشتن در خوابگاه و در آخر کار زدن بقصد تأدیب بیان شده است. بلی، ما در اینجا در صدد بیان آن موارد نیستیم که از این حق سوء استفاده میشود. زیرا که اینگونه بهره برداری نامشروع اختصاص بآن ندارد. بلکه از هرگونه حقی در جهان سوء استفاده ممکن است، و برای پیش گیری از آن جز تهذیب اخلاق و تقویت روح چارة نیست، و موضوع تهذیب اخلاق خود موضوع بسیار مهمی است که اسلام هرگز آن را فراموش نکرده، و هیچگاه از سوق دادن بشر بسوی فضائل اخلاقی و روحی غفلت نمیکند([4]). بلکه در اینجا از قانونی بودن این حق سخن میگوئیم و در صدد بیان آن هستیم که چگونه برای حفظ تشکیلات خانواده لازم و در جلوگیری از انحلال آن ضروری است. و بدیهی است که هر قانونی و نظامی را در جهان نیرو و قدرتی لازم است که افراد نافرمان را تأدیب کند، و در هدایت و رهنمائی آنان بکار آید. و اگر جز این باشد آن قانون ورق سیاهی بیش نبوده و مزیت قانونی را از دست خواهد داد.
بر همگان واضح است که زناشوئی نیز نظامی است، هم بصلاح اجتماع و هم بنفع زن و شوهر و غرض اساسی از این نظام این است که بزرگترین منافع و بهترین مصالح ممکنه برای هریک از زن و شوهر و اجتماع بدست آید. جای گفتگو نیست که در صورت توافق و سازش دو همسر بدون دخالت قانونی همة این منافع تأمین است. اما هنگامیکه اختلاف پدید آید مسلماً ضررهائی دربر خواهد داشت که منحصر بزن و شوهر نیست، بلکه گریبان اطفال معصوم را نیز خواهد گرفت. همان اطفالیکه هستة اجتماع آینده و تشکیل دهندة سازمان نویناند. و بر همه لازم است که محیط زندگی آنانرا پر از خیر و سعادت کنند، و بهترین وسائل ترتیب و تهذیب اخلاق را در پرورش آنان آماده سازند و در غیر این صورت آنان در این بلای جان سوز نابود خواهند شد.
بنابراین، اگر زن باعث این ضررهای جبران ناپذیر شود چه کسی باید او را براه راست هدایت کند، آیا دادگاه سزاوار این کار است؟ بدیهی است که دخالت دادگاه در روابط باریک و خصوصی زن و شوهر اختلاف را دامنه دارتر خواهد ساخت. اختلافیکه گاهی خیلی کوچک و زودگذر است، ممکن است با دخالت دادگاه تیره تر و آشفته تر گردد، و تا ابد روابط زناشوئی را فاسد و تباه سازد. زیرا که مداخله دادگاه خواه ناخواه با شخصیت یکی از طرفین برخورد میکند، و حس خودخواهی او را تحریک و باعث نافرمانی وی میگردد، و تا میتواند برای حفظ آبرو و شخصیت خود قانون شکنی خواهد کرد. پس بهمین جهت، دادگاه جز در مسائل بزرگی که کوشش مصلحین در آنها بجائی نمیرسد نباید دخالت کند.
بعلاوه عاقلانه نیست که در هر حادثه کوچک زندگی که مانند ضباب هر ساعت نمایان و ناپدید میگردد، بدادگاه پناه ببریم، زیرا که اینگونه اقدام بسیار غلط و نارواست، و هرگز از مردان عاقل سرنمیزند، و لازمة آن این است که در هر خانة دادگاه ثابتی تشکیل و باختلافات کوچک و بیارزش خانوادگی که نباید از دو نفر تجاوز نماید، رسیدگی کند. پس برای جلوگیری از تکرار اینگونه حادثههای ناگوار بناچار یک نیرو و قدرت ثابت محلی لازم است که راهنمائی و تأدیب نافرمانان را بعهده بگیرد. و آن همان قدرت و تسلط مرد است که سرانجام مسئولیت و زحمات خانه و خانواده بسوی او متوجه است. و وظیفة این مقام مسئول این است که اول باید با پند و اندرز حکیمانه و سخنان نرم و دلپذیر سرکشان را از بیراهة گمراهی برگردانند. و بشخصیت و آبروی آنان لطمه نزند، و اگر با این ترتیب دست از نافرمانی کشید، زهی سعادت و اگر پند و اندرز فایده نداد، نوبت بوسیلة دیگر میرسد، که کمی شدیدتر است. و آن تنها گذاشتن در خوابگاه و جدا کردن بستر است، و این تدبیر دارای یک نکتة حساس روانشناسی است که در نهاد زن نهفته. و اسلام در این مورد از آن بهره برداری کرده است. زیرا که زن همیشه بجمال زیبا و ناز دلفریب خود مغرور است، بوسیلة آن مرد را بسوی خود رهبری میکند، و در اثر این غرور بیاساس گاهی کارش بنافرمانی و عدم تمکین میکشد. و معنای تنها گذاشتن در بستر این است که مرد باین افسون و نیرنگ و بآن شیوه زنانه سرفرود نیاورده است، و از چیزهائی است که نیروی تکبر زن نافرمان و خودستائی این موجود سرمست را درهم شکسته و براه راست هدایتش میکند. و اگر باز هم بنتیجه نرسید و همة وسائل ارشاد از هدایت بانوی نافرمان عاجز ماند، معلوم است که در مقابل یک مقاومت سرسختانه و یک نافرمانی دامنه داری قرار گرفته ایم که جز مقابله بمثل اقدام دیگری شایسته نیست، و آن همان زدن بقصد تأدیب است نه بقصد اذیت و آزار، و بهمین جهت آن را در نص قانون ضرب بیآزار نامیده است. و اینجا است که شبهة اهانت شخصیت زن و بدرفتاری و سخت گیری درباره وی پیش میآید، که اسلام چرا یک فرد بشر را تا این اندازه حقیر و کوچک شمرده، و پارة اعمال و رفتار وحشیانه را دربارة این موجود زیبا برسمیت شناخته است. ولی، سزاوار است که در جواب آن بگوئیم: اولاً این یک اسلحه احتیاطی است، و بکار برده نمیشود مگر در صورتی که تمام وسائل مسالمت از اصلاح عاجز بماند.
و ثانیاً اینگونه نافرمانی و ناسازگاری از زن دلیل بر این است که در نهادش یک رشته انحرافات روحی پدید آمده، و بجز با بکاربردن این وسیله علاج پذیر نیست، و علم روانشناسی میگوید: عاجز ماندن وسائل صلح و صفا و بیاثر ماندن پند و اندرز در وجود هر شخصی خود بهترین دلیل است که آن شخص دچار بحران انحرافات جسمی و روحی شده است.
و در اصطلاح روانشناسی این بیماری بنام «ماسوشزم» معروف است، و فقط با سخت گیری حسی و معنوی علاج پذیر است، و تجریبات روان پزشکی نشان میدهد که اینگونه انحرافات در زنان بیش از مردان دیده شده.
و مردها نیز در مقابل آن اکثر بمرض سادیسم دچار میشوند، و آن یکنوع بیماری است که بیمار از آزردن و شکنجه دادن دیگران لذت میبرد. بنابراین، اگر زن مبتلا بدرد ماسوشزم شد، یگانه علاجش زدن و آزردن است، و تنها با این وسیله خواستههای او برآورده میشود، و بعد از آن مزاج منحرفش باعتدال بر میگردد. و امور زندگی و روابط زناشوئی مطابق دلخواه طرفین انجام میگردد، و از اتفاقات شگفت انگیزی که گاهی دست تصادف در جهان ایجادش میکند، این است که مرد مبتلا بسادیسم با زن مبتلا بماسوشزم ازدواج کند که در اثر زناشوئی هردو از گرفتاری نجات یافته، و با حسن تفاهم و سازش فوق العاده با هم زندگی میکنند. اگرچه از روز اول هردو پایه کج بوده، ولی، معمولاً دو پایه کج از فروریختن یکدیگر جلوگیری کرده، و بنا را محکمتر نگه میدارند. و باز هم از تصادفات عجیبی که گاهی در عالم رخ میدهد، گرچه خیلی اندک است، این است که شوهر مبتلا بماسوشزم در دست زن مبتلا بسادیسم گرفتار شود که در اینجا زن همسر بیمارش را با نوازش چوب و سیلی از گرفتاری نجات میدهد. و با خوردن ضربت لنگة کفش زنانه از دست یار نازنین از چنگال این درد خلاص شده، و کارها بر وفق مرام انجام میگیرد.
اما در موارد معمولی که این کجرفتاری بحد مرض نمیرسد، هرگز بزدن احتیاجی نیست، زیرا که آن یک اسلحة احتیاطی بیش نیست، نباید در همه جا و همه وقت و بیش از هر چیز بکار آید. و قرآنکریم نیز در آن آیة که بیان شد. با ذکر ترتیب درجات اصلاح و تأدیب را بطور روشن بیان کرده است. و پیامبر روشن ضمیر اسلام مردان را از بکاربردن این سلاح احتیاطی جز در مقام ضرورت که وسایل دیگر عاجز میماند، نهی فرموده است: و در مقام توبیخ مردان بیاحتیاط میگوید که کسی حق ندارد همسر خود را مانند شتران با تازیانه بزند و در آخر روز با وی هم بستر گردد ([5]). تا اینجا شمة از احکام نافرمانی و سرکشی زن بود.
و اما سرکشی و نافرمانی شوهر نیز قانون جداگانه و حکم دیگری دارد. و قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یُصۡلِحَا بَیۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞ﴾ [النساء: 128] «اگر زنی از نافرمانی و بیاعتنائی و روگردانی شوهرش ناراحت شد، چه مانعی دارد که در میان خود و همسر روگردانش با گذشت و فداکاری صلح و صفا ایجاد نماید. زیرا که در همه جا صلح و صفا از هر چیز بهتر و شیرین تر است». بلی، ممکن است، دون همتان باین داستان با نظر سطحی بنگرند، و پیش خود بگویند: چه مانعی داشت که زن و مرد نیز در این حکم یکسان میشدند.؟
در جواب آنان باید گفت که در اینجا مسائل واقعی و عملی منظور است. نه خیالی و تصوری، امور احکام فطرت و اصول اولیه انسانیت مقصود ما است. نه عدالت نظری و تئوری که بر هیچ پایة صحیحی استوار نیست. آخر کدام بانوی خردمندی در جهان دیده شده که همسرش را بزند و سپس در دل وی برای او احترام و شخصیتی باقی بماند. و کدام زن عاقلی بعد از این عمل میتواند خود را بادامة زندگی با همسر مضروبش حاضر کند. آیا در کدام نقطة اروپای متمدن و مشرق زمین عقب مانده تاکنون بانوان حق شوهر زدن را خواستهاند. و لیکن مهمترین نکته در این باره این است که قانون اسلام هیچگاه زن را وادار نکرده که سرکشی و خودستائی و قانون شکنی شوهر را باید قبول کند. زیرا که طلاق گرفتن و قطع رابطة زناشوئی را وقتیکه طاقت زندگی با شوهر کج رفتار ندارد، در پیش پای وی گذاشته است. تاکنون از تمام موارد گذشته که دیدیم میتوانیم چندین حقیقت روشن را بدست آوریم:
1- اول اینکه مسؤلیت زن نسبت به شوهر هرگز تحمیلی نبوده. بلکه در همة آن موارد مصلحت عمومی که مستقیم و یا غیرمستقیم بحال زن نیز شامل است رعایت شده.
2- مرد نیز در مقابل قسمت مهمی از مسؤلیت زن مسؤلیت متقابل و مشترک دارد. و اما در موارد کمی که مرد یک نوع امتیاز قدرت دارد، و زن آن را ندارد. در آنها نیز اصول فطرت زن و مرد یکسان مراعات شده و هیچگونه نظر تحقیر و اهانت دربارة زن منظور نبوده است.
3- پرواضح است که در مقابل حق امتیاز مرد بزن نیز حق داده شده که هرگاه نتواند امتیاز شوهر را بپذیرد، و با پذیرفتن آن احساس حقارت کند میتواند زیربار آن نرود.
اما موضوع ترک زناشوئی و طلاق که تاکنون مکرر بآن اشاره کرده ایم که زن بتواند برای فرار از مسؤلیتهای توان شکن و حفظ آبرو و شخصیت خود از آن راه استفاده کند سه طریق مختلف ممکن است.
1- در ضمن عقد زناشوئی اختیار طلاق را تحت شرایطی بدست گیرد. و شرع اسلام اینگونه شرایط را نیز برسمیت شناخته، گرچه اکثر بانوان از آن استفاده نمیکنند. ولی، با وجود این حق مسلم و قانونی آنان است، هر وقت بخواهند میتوانند بهره برداری نمایند.
2- زن در صورت نخواستن شوهر و مشکل بودن ادامة زندگی میتواند مطالبة طلاق کند. اگرچه سابقاً شنیدید که دادگاه اسلام بآسانی این راه را مأخذ قرار نمیدهد. ولی، با همة این، یک راه روشن و قانونی است که پیامبر روشن ضمیر اسلام آن را بیان و عمل کرده است، و بهمین جهت نیز از قوانین اسلامی محسوب گردیده، و یگانه شرط رسمیتش این است که زن از آنچه از طریق ازدواج بدست آورده صرف نظر نماید. و آن یک شرط عادلانه است، زیرا که در اینجا مرد با قطع شدن رابطه زناشوئی آنچه را که بوسیله ازدواج بدست آورده بود، از دست میدهد. و بعبارت دیگر هر یک از طرفین که باعث قطع رابطة زناشوئی میگردد، خواه زن و خواه مرد باید خسارت دیگری را بپردازد.
3- سومین راه این است که زن با حفظ شخصیت و اخذ حقوق خود بعنوان بدرفتاری شوهر و یا بعنوان متضرر بودن از جانب وی میتواند طلاق خود را بگیرد. گرچه در دادگاههای اسلامی نسبت باین حق نیز سخت گیری میشود، زیرا که اغلب شکایتهای زنانه خالی از مکر و حیله نیست. ولی، با وجود این اگر زن با دلیل خردمندانه بتواند ثابت کند، فوراً دادگاه حکم طلاق صادر و او را آزاد میسازد.
آری، اینها اسلحة برنده زنان است، در مقابل قدرت و تسلط مردها و اگر با اندکی دقت و با نظر تیزبینی نگاه کنیم، مسلماً خواهیم دید که از نظر قدرت و تسلط زن و مرد از هم امتیازی ندارند.
بلی، این داستان ما را خود بخود بصحنة طلاق کشانید و بناچار دربارة آن نیز سخن باید گفت: خواننده گرامی از داستانهای تلخ زناشوئی که سرانجام بطلاق میرسد، فراوان شنیده ای از حکایت در بدری زنان و کودکان و جنگهای داخلی خانوادگی که در دادگاهها یکی پس از دیگری مطرح و باعث انحلال تشکیلات و سازمان خانوادهها میگردد. و بهبودی روابط تیرة زناشوئی را غیرممکن میسازد. زیاد دیده اید، چه بسا بانوئی در خانه و کاشانة خود ساکت و آرام نشسته و رهبری کادر یک خانواده را با تدبیر خردمندانه بعهده گرفته و با حال خستگی و فرسودگی توان شکن از یکطرف کودکی را از سرپستان شیر و از طرف دیگر بخواستههای کودک دیگری جواب مادرانه میدهد. و با این گرفتاری فراوان در تهیه وسائل و تأمین آسایش همسرش فداکاری میکند. در این میان بدون هیچگونه سابقه و اعلانی ناگهان خود را با مأموری روبرو میبیند که طلاق نامه را بدست وی میدهد!!. چرا؟ برای اینکه یک هوس ناگهانی در دل شوهر جنبیده زن دیگری در بیرون زیباتر از همسر فداکارش در نظرش جلوه کرده، یا از زندگی یک نواخت و بیرنگ خسته شده، و هوس تجدید فراش نموده است. و یا از همسر مهربانش تقاضای جرعة آبی کرده و او در اثر گرفتاری و ناراحتی خواهش او را نپذیرفته و در انجام آن قدری کوتاهی کرده است. ای دوستداران آئین انسانیت و ای طرفداران اصول بشریت آیا برای درهم شکستن این اسلحه خطرناک هستی سوز راهی نیست!!؟ همان اسلحه ای که در یک بحران ناگهانی برای برانداختن نخل برومند یک زن بردبار و صبور و برای برهم زدن سازمان یک خانوادة راحت که چشم امید بسعادت آیندة یک عده کودکان معصوم و بیگناه دوخته و یک مرد بوالهوس و اسیر شهوتی با آن بازی میکند. آیا چاره نیست که این اسلحة جنون را از دست آن دیوانه گرفته و از قید اسیری آزادش بسازید. شکی نیست که این مصیبتهای خانمان سوز باندازه ای فراوان است که مردم از آنها داستانها ساختهاند. و لیکن چاره چیست؟ آیا بر قانون طلاق مهر باطله بزنیم. در این صورت با گرفتاریهای دیگری که از تحریم طلاق پدید میآید چکنیم؟ و آن مشکلات علاج ناپذیری را که دولتهای کاتولیک مذهب در اثر تحریم طلاق گرفتار آن شدهاند چگونه آسان سازیم؟ آیا آن خانة را میتوان خانه گفت که در آن یکی از زن و شوهر یا هردو از یک دیگر بیزارند؟ و در آنجا هیچکدام چشم دیدن دیگری را ندارند. و با همة این دشواریهای جان سوز باز هم قید زناشوئی تا ابد باقی و همة راه چارهها بسته باید باشد؟ آیا اینگونه زندگی باعث پیدایش جرمهای نابخشودنی و عواقب خطرناک نخواهد شد؟ آیا چارة عاقلانه آن این است که رابطة زناشوئی در ظاهر باقی بماند. ولی، مرد در بیرون از محیط زندگی با معشوقة دلخواه خود نرد عشق ببازد، و همة خواهشهای جسمی او را از جان و دل بپذیرد. و از طرف دیگر زن نیز با مرد بیگانة دیگری بسازد، و سوزش غریزة جنسی خود را خاموش نماید؟ آیا بصلاح کودکان است که در این محیط تیرة فسادآلود که از هر طرف ابرهای بدبختی فضای آن را تیره ساخته پرورش پابند، تنها در پرتو حمایت پدر و مادر زندگی کردن برای کودک مهم نیست، بلکه مهم این است که در این محیط تاریک و پر از فساد زندگی کرده و با هوای آلوده تربیت شود؛ آری، چه فراوانند زنان و مردان منحرف و کجرفتاری که باعث بدبختی آنان زندگی کردن و بزرگ شدن با پدر و مادر کجرفتار و منحرف است که هرگز دست از ستیزه و عداوات برنداشتهاند. میگویند: حق طلاق را نسبت بمرد اندکی محدود کرده. و این مشکل دیرینه را آسان میسازیم، یعنی چه؟ اگر مقصود این است که فقط با اجراء کلمه طلاق از طرف مرد طلاق واقع نشود. بلکه باید در حضور دادگاهی باشد. و وظیفة آن دادگاه نیز این باشد که صلحجو و ناظری از خانواده مرد و حکمی نیز از خانوادة زن دعوت کند، تا با همکاری نمایندة طرفین دربارة اختلاف زن و شوهر بگفتگو بپردازند. و با پند و اندرز پدرانه مرد را آرام سازند، و در برقراری صلح و آرامش بکوشند. تا مگر باین ترتیت مرد لجوج از خشم و عناد فرو نشیند. و از بیراهة انحراف باز گردد. و سرپرست خانوادة خود باشد، و روابط زناشوئی را محترم بشمارد. و اگر این کوششها نتیجه نداد، نوبت طلاق فرا میرسد. آن وقت بوسیلة داور در حضور نمایندة رسمی طرفین طلاق اجراء شود، نه بوسیلة شوهر، بهر حال من از این دادگاه و از اینگونه اجرای طلاق از طرف نظام اسلام مانعی نمیبینم. بلکه مراجعه بحکمین و تشکیل هیئت مصلحه در برقراری صلح و سازش قسمتی از سفارشهای بینظیر شرع اسلا است. اگرچه در اکثر موارد این کوششها بیفایده است. زیرا که احتیاطاتیکه منظور این هیئت صلحجو است، بدون اینکه در دادگاهی اجتماع کنند. همیشه بوده و با نبودن دادستان و دادگاه نیز ممکن است. ما باید مسئله را باین ترتیب مطرح کنیم:
که مرد همسر خود را مطابق قانون طلاق گفته، آیا قانونی بودن این طلاق مانع از این است که عدة از فامیل طرفین برای اصلاح و سازش آنان اجتماع کرده و هردو را بدون اجرای عقد جدید بسازش وادارند؟
و اگر پس از این سازش دوباره اختلاف پدید آید. و سرانجام طلاق واقع شود، آیا در این صورت اگر طرفین مایل بسازش باشند، و یا مصلحتی در ادامه زناشوئی به بینند. باز هم سازش از طرف قانون اسلام غیرممکن است؟ چرا گاهی هم صلاح در این است که طلاق نافذ باشد، و مدت بآخر برسد، تا مرد کجرفتار گوشمالی بخورد و با تعهدات محکم تر و مهریة بیشتری زندگی را از نو آغاز کند. بهر صورت بدیهی است که هر وقت میل بسازش پیدا شود، احتیاجی بدخالت دادگاه و نظارت دادرس و حضور هیئت مصلحه نیست. و هر وقت که سازش بینتیجه بود، از قاضی و دادگاه بیش از آنچه دوستان و آشنایان طرفین در خارج محیط دادگاه انجام میدهند، چیزی ساخته نیست. اینک در این جهان پهناور ملتهای متمدنی زندگی میکنند که هیچیک پای بند بقانون و آئین اسلام نیستند. و در میان آنها طلاق فقط در دادگاه و بوسیلة دادرس انجام میگیرد. پس از آنکه رئیس دادگاه با پند و اندرز و راهنمائی سودمند در اصلاح و سازش طرفین میکوشد. و با وجود این، آیا نسبت طلاق در آن کشورها بچه حدودی رسیده است؟ تنها در کشور متمدن امریکا رابطه چهل در صد از زناشوئیها با طلاق پاره میشود!!!. و این نسبت در تمام جهان بیسابقه است. بعلاوه در این کشور مترقی شهری وجود دارد که سکنة آن متهمند که از شفتگان ازدواج و طلاقند.
اما افراطیون که میگویند: قاضی وقتی باید حکم طلاق صادر کند که از نظر دادگاه خطای زن به ثبوت قطعی برسد، و در نظر قاضی زندگی شوهر با این زن خطا پیشه دشوار گردد. پس در این صورت از این راه کدام آبرو و حیثیتی را برای این زن در نظر گرفتهاند، و چه احترامی برای او باقی خواهد ماند که در خانة مردی زندگی کند که هرگز دوستش ندارد، و هیچوقت نمیخواهد با او در یکجا بماند. و هر صبح و شام با سرزنش بگوید: من تو را نمیخواهم و در قلب من کوچکترین محبتی نداری و در پیش چشمش او را رها کرده با زن دیگری بسازد.
آیا در این خانه فقط برای لجبازی و حیله گری میماند؟ آیا ممکن است، این هدف ناستوده را قانون تأیید کند؟ آیا زنیکه با سرافکندگی در خانة شوهری بماند که هر ساعت در نظرش بیاحترامتر میگردد. باز هم میتواند لجبازی کند؟ آیا فقط بخاطر اولاد و برای سرپرستی و تربیت فرزندانش در آن خانه تاریک بنشیند؟ بنازم باین اولاد و اینگونه تربیت!! جای گفتگو نیست که اگر این کودکان بیمادر زندگی کنند، بهتر از آنست که شب و روز سرافکندگی و بیچارگی مادر را تماشا کنند، و در این فضای تاریک و پر از عناد بزرگ شوند.
هیهات، که نظریة این گروه افراطی بر پایة صحیح استوار باشد!. قطعاً این مشکل بنیان خراب با تغییر دادن مسیر قانون آسان نخواهد شد، قانونیکه بحکم ضرورت تصویب شده و عالم بشریت آن را در خارج از نظام اسلام بافتد و بپذیرفتن آن مجبور گردیده است، دردی را علاج نخواهد کرد.
چرا یگانه راه حل این مشکل عالم گیر تربیت صحیح و ترقی فرهنگ و بسط فضائل اخلاق همگانی است، تا مگر با تهدیب اخلاق و تنویر افکار عمومی خیر و سعادت بر تیره روزی پیروز آید. و اصول زندگی بر پایه و اساس مودت و نوع دوستی استوار گردد، تا مرد عادت کند که رابطة درخشان زناشوئی را بعنوان یک علاقة مقدس برسمیت بشناسد. و هر ساعت سازمان آن را با انگیزش هوسی ویران نسازد.
بلی، این هم قابل انکار نیست که راه تربیت پر از پیچ و خم است. در پیمودن آن زحمتها باید کشید. در خانه و کاشانه در مدرسه و سینما و در رادیو و روزنامهها، در کتابها و مساجد و در همه جا رنجهای فراوان باید برد. و با همة اینها یگانه راهی است که بهروزی و پیروزی بشریت را صد در صد تضمین و تأمین میکند.
اما در عدالت قانون این اندازه بس که حق طرفین را همه جا مراعات مینماید. در مقابل حق مرد بزن نیز حق میدهد که هر وقت زندگی سازگاری را با شوهر دشوار ببیند. تقاضای طلاق کرده و خود را راحت بسازد. اگرچه با همة این داستان طلاق در پیشگاه خدا ناپسندترین حلالها است.
و اما موضوع تعدد زوجات قانونی است که برای مورد استثنائی و روزهای مبادا بتصویب رسیده و اصل در ازدواج از نظر اسلام تعدد نیست. و قرآنکریم در این باره چنین بیان میفرماید: ﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً﴾ [النساء: 3] «از زنانیکه برای شما گوارا و خوش آیند است ازدواج کنید. دو و سه و تا چهار نفر. پس اگر بترسید از اینکه نتوانید عدالت را در میان آنان برقرار و رعایت کنید یکزن بس است». با توجه باین قانون روشن معلوم است. در اینجا نخستین مطلوب اسلام گسترش عدالت و رعایت انصاف است. و واقعاً اجرای این برنامه از مشکلات توان شکن است که در همه جا و برای همه کس ممکن نیست. و بنابراین، جای گفتگو نیست که اصل در نظر اسلام وحدت زن و زناشوئی است. و بعبارت دیگر دل یکی و دلبر یکی است!!. اما چه باید کرد، گاهی پارة موارد پیش میآید که اکتفا کردن بیک زن ظلم و دور از عدالت است، و اسلام با اینکه میداند که رعایت عدالت همه جانبه در اینگونه موارد دشوار است. باز هم بناچار بتصویب قانون فوق العادة اقدام میکند. تا مگر با تحمل ضرری از ضرر بزرگتری و با کشیدن دردی از درد شدیدتری جلوگیری نماید.
و مهمترین حالاتیکه اجتماع بقانون تعدد زوجات نیازمند است. زمان جنگ است که معمولاً در زمان جنگ عدة زیادی از جوانان بکام اژدهای مرگ و نابودی فرو میروند. و در اثر بحران جنگ میزان بهم میخورد و تعداد بانوان افزون تر از مردان میگردد. و در این صورت قانون تعدد زوجات یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر است، تا مگر بوسیلة آن از فساد اخلاق و هرج و مرج اجتماعی که خواه ناخواه از پیدایش یک عده زنان بیشوهر پدید میآید، جلوگیری شود. بلی، ممکن است که زن برای رفع احتیاج غذا و پوشاک خود و عائله بیسرپرست خود تن بکار بدهد. و زندگی را تأمین کند. و لکن احتیاج فطری غریزة جنسی را چگونه برطرف سازد؟ آیا بوسیلة کار و کارخانه میتواند این مشکل طبیعی را آسان نماید و مادامیکه زن در زمرة فرشتگان و قدوسیان در نیامده آیا راهی در پیش پای او هست، جز اینکه برای رفع احتیاج غریزة جنسی خود را در لحظات بحرانی شهوت شبانه روز در آغوش مردان اجنبی غوطه ور سازد.
سپس احتیاج بداشتن اولاد برای زن یک مشکل بزرگتری است. در زندگی آن را چگونه حل کند. آری، احتیاج به نسل و داشتن اولاد یک احتیاج عمومی بشر است. و همة فرزندان آدم و حوا باین درد عمومی گرفتارند. ولی، این درد در نهاد زن ریشه دارتر و سوزان تر است. بطوریکه هسته مرکزی وجود زن بستگی کامل بداشتن اولاد دارد، و بدون فرزند طعم شیرین زندگی بکام وی تلخ است، و با قطع نظر از اینکه در اجتماع احتیاجات دیگری نیز هست، مانند نظافت اخلاق و حفظ ناموس و خودداری از سقوط بمنجلاب بیبندوباری و هرج و مرج همان هرج و مرجیکه گریبان ملت کهنسال فرانسه و دیگران را گرفت. و آنانرا از ردیف ملل زنده و سرافراز عالم بیرون برد، شخصیت آنان را در تاریخ جهان تا ابد لکه دار نمود.
آیا برای جلوگیری از این خسارت جبران ناپذیر جز قانونی ساختن تعدد زوجات و شرکت دادن بیش از یک زن در وجود یک مرد چارة هست؟ آری، تعدد زوجات قانونی است بس حکیمانه که آشکار و صریح در اسلام بتصویب رسیده بطوریکه همة بانوان را در تمام شئون زندگی دارای حقوق یکسان قرار داده، مگر در عواطف نهانی دلها که بجز خداوند در آنها فرمان روائی نیست.
این بود، پارة از هدفهای حکیمانه اسلام از انشاء قانون تعدد زوجات، پرواضح است که شرکت جستن چند نفر زن در وجود یک مرد آنانرا آسوده و سعادتمند نمیسازد. ولی، تا این اندازه میتوانند بگویند که یک پیش آمد ضروری و اجتناب ناپذیری است، بناچار باید پذیرفت تا با تحمل اندک ضرری از شر ضرر بزرگتری ایمن بماند. و مسلماً اگر این وضع بهتر از بیشوهر ماندن نبود آن را قبول میکردند، و مانند زمان جنگ است هر زمانی که در میزان زن و مرد اختلال و نابسامانی پدید آید! زیرا که مردان بیش از زنان در معرض خطر حوادث قرار میگیرند. مردان در کار و کارخانه، در حوادث راهها، در مرگهای و بائی بخطر نزدیکترند تا زنان، و بطور کلی در مقابل حوادث طبیعت مرد ناتوان تر از طبیعت زن است. اما اگر تعداد زن و مرد در جامعه یکسان شود خود بخود قانون تعدد زوجات با یگانی میگردد. و تاکنون تاریخ یاد ندارد که عدد مرد افزون تر از تعداد زن شده باشد. و جوانی قصد ازدواج بکند. و همسری برایش پیدا نشود بعلت اینکه جوانان دیگری پیش دستی نموده و قسمت او را ربوده باشند. در اینجا علاوه برجنبههای عمومی موارد خصوصی نیز وجود دارد که در میان دانشمندان و فقهای اسلامی معروف است. و در اینگونه موارد نیز تعدد زوجات لازم و ضروری است از آن جمله است نیروی فوق العاده جنسی که مرد نتواند با یک زن بسر ببرد، و نتواند بفشار غریزة صبر نماید. در این صورت از دو حال بیرون نیست، یا باید مرد از راه، قانونی استفاده نموده همسر دومی اختیار کند و یا در نهان خانهای راز از معشوقههای هر جائی کام دل بستاند.
و بدیهی است اجتماع سالم اینگونه کامرانی را نمیپذیرد و از این موارد است عقیم و نازابودن زن که مرد را از داشتن فرزند محروم میسازد. همان طوریکه در گذشته بیان کردیم، آرزوی داشتن فرزند در مقام خود یک آرزوی پرارزش و شکست ناپذیر است. هر بشری در زندگی این آرزو را دارد، و داشتن آن برای هیچ کسی ننگ نیست. صحیح است، که زن عقیم در این باره هیچگونه تقصیری ندارد. و لیکن کسی هم نمیتواند بگوید که محروم ساختن مرد از حق طبیعی و مسلم خود نیز از عدالت و انصاف است و هیچ قانونی نمیتواند مرد را مجبور نماید که از حق مشروع خود صرف نظر کرده و صاحب فرزند نگردد. در این صورت اگر همسر اولی بشرکت دادن زن دیگری راضی شود مانعی در کار نخواهد بود. و اگر راضی نشود راه طلاق بروی وی باز است. میتواند خود را راحت کند، و یکی دیگر از آن موارد حالت مرضهای مزمن است. در زن و یا مرد که مانع از عمل غریزة جنسی میگردد. و با این بیان دیگر کسی نمیتواند بگوید که رغبت در عمل غریزه در اصل خود یک موضوع پست و بیارزش است. نباید موجب بدبختی و تیره روزی زن گردد. زیرا که دیدیم این بحث مربوط بارزش و عدم ارزش نبوده، بلکه یک امر حیاتی و ضروری است که کسی را جز رعایت آن راه دیگری نیست. و بهمین جهت اگر مرد از این حق مسلم با رضایت و بپاس احترام همسرش چشم بپوشد عملش یک نوع فداکاری و از خود گذشتگی بوده و شایستة قدردانی و تحسین است.
و لیکن خدای بزرگ هیچگاه بشر را بیرون از اندازة قدرتش مأمور نکرده است. و بدیهی است که اقرار و اعتراف کردن بیک امر واقعی بهتر از تظاهر بشرف و فداکاری و نیکنامی است که در پس پردة آن ریاکاریها و خیانتها انجام بگیرد. همان سان که در کشورهائیکه تعدد زوجات قانونی نیست این خیانتها معمول و فراوان است. و یکی دیگر از آن موارد حالت تنفر و انزجار است که انسان از علاجش عاجز بماند. و مقاومت با آن از محیط قدرت بشر بیرون است.
و این نکته شایان توجه است که در همة این موارد اغلب دیده میشود که شوهر همسر اول خود را برای فرار از ننگ طلاق نگه میدارد، و بزندگی و معاشرت طولانی با وی وفادار میماند، تا مگر بطلاق و جدائی نرسد. اگرچه زن با این عمل سعادتمند نمیشود. ولی، با وجود این یک نوع احساسات شرافتمندانه و شایان تقدیر و تحسین است.
بلی، اگر نگهداشتن زن از روی وفا و حسن سلوک نباشد، بلکه فقط برای رساندن آزار و سوء استفاده باشد این یک عمل ناجوانمردانه است و در نظر اسلام حرام و غیرقانونی و عامل آن در پیشگاه خدای دادگر مسئول است. و همین عمل نیز باعث طلاق زن است، اگر تقاضای طلاق نماید.
باری از موضوع طلاق بگذریم و با عادت دیرینه خود بدریدن پردة شبهات بپردازیم. و ساعتی باز دربارة حق کار بانوان گفتگو کنیم: جای انکار نیست. حق کار برای هر بشر مشروع و قانونی است و بانوان صدر اسلام نیز در کارهائیکه معمول آن عصر بود، شرکت میجستند. اما مورد بحث و اختلاف ما بیان و ثابت کردن اصل حق کار نیست، زیرا که اسلام از روز اول آن را برسمیت میشناسد، بلکه، گفتگوی ما بر سر نوع و کیفیت کار است. زیرا جان سخن این است که اسلام هرگز روا نمیدارد که زن در بیرون از محیط خانه بکارهای غیرضروری بپردازد، مگر آنکه صلاح اجتماع و یا مصلحت زن دیگری آن را ایجاب کند. در این صورت از طرف اسلام مانعی نیست. بنابراین، تعلیم و تربیت دوشیزگان و پرستاری بیماران و تحصیل علوم پزشکی زنانه و مانند آنها از کارهائی است که شایستة مقام زن و از امور اجتماع پسندی است که باید در انجام آنها زنان پیش قدم باشند.
پس میبینیم که این امور یک رشته وظایفی است که در هر اجتماعی بانوان باید در انجامش افراد و نیروی خود را بسیج کنند. همانسان که مردان باید در میدانهای خونین جنگ بکوشند. و همچنین نداشتن سرپرست و یا عاجز ماندن آن از تأمین زندگی از جملة نیازمندیهای گریبان گیر است که بزن حق میدهد، تا بکار بپردازد و زندگی خود را بطور شرافتمندانه تأمین نماید. زیرا بدیهی است دنبال کار رفتن با حفظ شخصیت بهتر از نشستن در خانه و باریختن آبرو زیستن است.
اما باید توجه داشت که اینگونه موارد در اثر اضطرار و ناچاری پیش میآید. و اسلام نیز بحکم ضرورت آن را مباح کرده است.
اما اگر یکی از اصول مسلمة اجتماع این باشد که حتماً زن باید بیرون از خانه و زندگی بکار بپردازد. همانطور که میبینی دولتهای متمدن غرب آن را اصل لازم اجتماع میدانند. و در میان دول کمونیستی رایج و معمول است آن یک نوع حماقت و بیخردی است که هرگز اسلام نمیتواند آن را برسمیت بشناسد. زیرا که این نظامها با این ترتیب زن را از وظیفه اولی خود دور کرده و باعث پیدایش یک رشته مفاسد روحی و اخلاقی و اجتماعی خطرناک شدهاند که سودش ناچیز و خسارتش جبران ناپذیر است. و این یک امر مسلم است و در تمام نقاط جهان کسی نمیتواند انکار کند که زن با ساختمان جسمی و تشکیلات روحی و سازمان وجدانی خود بغیر از وظیفة خطیر و مقام با عظمت مادری آفریده نشده است. بنابراین، هر گاه در انجام آن کوتاهی کند مسلماً آن نیروئی را که برای تأمین پروژة پرقیمت مادری اندوخته شده بود بهدر داده است. و بدون مجوز عاقلانه آن را از مسیراصلی و طبیعی خود منحرف ساخته است. چرا؟ هر وقت ضرورت اقتضا کند که زن از مرز فطری خود قدم بیرون بگذارد، و برای جلوگیری از زیان جبران ناپذیری اندک خسارتی را بپردازد. هیچکس حق اعتراض ندارد؛ اما با پناه بردن بیک اصل جعلی و غیرقانونی بدون اینکه ضرورتی آن را قانونی بسازد و یا قبول کردن ندای یک جنبش احمقانه که عدة از دیوانگان بشریت بآن مرض مبتلا شدهاند. و میخواهند سرشار و بدون حساب از جسم و جان زن بطور رایگان در هر کوی و برزن بهره برداری نمایند. روا نیست که قوانین طبیعت و آئین فطرت را پایمال کرد، و در این صورت باید منتظر آشوبها و طوفانهای آینده بود که در اثر اقدام باین مفاسد هستی سوز فرا میرسد. و برهمگان روشن است که اینگونه هوسبازیها و شهوترانیها از اسلام خواسته نیست، و هرگز نمیتواند بپذیرد. و اگر بپذیرد باید از مقام ارجمند خود استعفا داده و مزایای بیپایان خود را از دست بدهد. اسلام پست حساس نظارت باصول انسانیت را در دست دارد. و بعنوان اینکه بشریت یک هستی پیوسته بهم و مانند حلقههای زنجیر اولش بآخرش مربوط است آن را کنترل میکند. هیهات، که بخاطر یک عده شهوت ران دنی، پست خود را تعطیل و احترام خود را از دست بدهد، زیرا که ارزش اسلام فقط در این نظارت است و بس. میگویند که زن با حفظ سمت مادری میتواند در خارج از محیط زندگی بکار بپردازد. و بعبارت دیگر مادر کارگر باشد و با تشکیل پرورشگاهها و کودکستانها این مشکل آسان میگردد. ولی، با اندکی فکر و خرد میتوان فهمید که این طرح یک گفتار احمقانه واهی بیش نیست. آری، بفرض اینکه پرورشگاها بتوانند کودک را از نظر جسمی و روحی و فکری بشایستهترین وجهی اداره کنند. بطور یقین نمیتوانند یگانه عنصر حیاتی یعنی مهر و محبت مادر را که زندگی و اخلاق کودک بدون آن پایدار و استوار نیست، تأمین نمایند، زیرا این یک وظیفه است که فقط از مادر و مقام ارجمند مادری ساخته است. هیچ زنی در هر مقامی که باشد جای مادر و محبت او را نمیتواند بگیرد. فاش باید گفت که نه تمدن جنون آمیز ملل غربی و نه نظام احمقانة دول کمونیستی چنین قدرتی دارند که طبایع بشر را تغییر داده و انسان را از مسیر فطرت خود منحرف سازند، زیرا که طبیعت کودک بوجود یک مادرکامل که کسی در او شریک نباشد، و از انجام وظیفة مادری بازش ندارد. گرچه خواهر و یا برادر مهربان او باشد. نیازمند است، بخصوص در دو سال اول زندگی مادر است که خود را در خواستههای کودک خود فنا میسازد، و او را در زیر بال مهر و محبت پرورش میدهد. بیگفتگو مادر برای رعایت و نظارت کودک از همه کس آماده تر و در نگهداریش در میان بازوان گرم و سینة سوزان خود از دیگران محیط تر و امین تر است، و در غیر این صورت بطور یقین قلب حساس کودک از انواع گوناگون عقدههای کسالت روحی لبریز گشته و پریشانیهای آینده زندگی او را از هر طرف تهدید خواهد کرد. پس روی این بیان در پرورشگاه برای کودک محتاج بمادر، مادر کجا است؟ آری در پرورشگاه ده نفر، بیست نفر، کودک معصوم در اطراف یک مادر مصنوعی (پرستار) هاله میزنند، و دائم برای بدست آوردن یک آغوش مصنوعی باهم ستیزه میکنند، و تا ابد با این حال ستیزه جویانه تربیت و بزرگ میشوند، که سرانجام روح ستیزه جوئی و شهوت درندگی بر عواطف پاک آنان پیروز و دلهای آنها را نیروی قساوت تسخیر خواهد کرد. بطوریکه درخت سرسبز دوستی و برادری دیگر در آن دلها بارور نخواهد شد. کجا دایه و پرستار میتواند جای مادر را بگیرد؟. بدون گفتگو پرورشگاها و شیرخوارگاها برای کودکان مانند کار و کارخانهها است. برای بانوان، تا ضرورتی پیش نیاید هیچکدام صورت خوشی ندارد، اما بدون اینکه ضرورتی ایجاب و احتیاجی وادار نماید آن را اصل اساسی قرار دادن، یک نوع دوانگی است که خردمندان بآن نگرائیدهاند.
آخر برای بشر چه فایدة هست در دنیائی که برای بالابردن سطح تولیدهای مادی این همه جان فشانی کند، و تولیدهای بشری و میوة دل خود را با دست خود بچنگال هلاکت و نابودی بسپارد!، بلی، ممکن است دیوانگان متمدن نمای مغرب زمین علل تاریخی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جداگانه دارند. ما چه عذری میتوانیم بیاوریم؟ آیا ما هم مانند آنان همة مردان کار و دستهای کارگر را در بحرانهای جنگ از دست داده ایم؟ تا در اثر کمبود کارگر و احتیاج روز افزون! زنان خود را در بیرون از محیط زندگی خود بکار واداریم؟ آیا کدام پدر و برادر و فامیل مسلمان تاکنون از تأمین زندگی دختر و خواهر و همسر و بالآخره زنان خاندان خود روگردان شده، و آنانرا بیسرپرست گذاشتهاند، تا بطور اجبار برای تأمین معاش خود در کارگاها استخدام شده و زندگی را اداره کردهاند؟ پیروان دیوانگان جهان غرب میگویند: کار و کوشش شخصیت اقتصادی و استقلالی او را تأمین میکند، و زن در اثر کار و کردار بافتخارات شخصیت خود پی میبرد. ما اکنون از آنان میپرسیم که آیا اسلام برای زن هیچگونه هستی اقتصادی و شخصیت استقلالی را برسمیت نشناخته است، همه میدانند امتیازاتی که اسلام بزن داده، هنوز هم در جهان بینظیر است.
جان حقیقت این است که ما شرقیان باید بدانیم در بلاد اسلامی ما مشکل، مشکل نقص نظام نیست، بلکه، مشکل فقر و بیچارگی عمومی است که دائم بوسیلة اجانب گریبان همه را گرفته، نه برای زن زندگی آبرومندی باقی گذاشته، و نه برای مرد شخصیت و احترامی نگهداشته است، و اتفاقاً علاجش بسیار ساده و آسان است، با بالابردن سطح تولید و افزودن درآمد. طبیعی و قطع کردن دست اجنبی میتوانیم ملتهای خود و زنان و مردان خود را از همه جهات و از همه چیزی بینیاز بسازیم، تا در اثر کثرت تولید نه فقری بماند و نه فقیری، علاجش این نیست که زن و مرد برای بدست آوردن وسائل اولیه زندگی بجان هم افتاده مزاحم یکدیگر شویم. میگویند: شرکت جستن زن و مرد در کار و کوشش و داشتن دو نوع درآمد، در تأسیس و پایداری تشکیلات خانواده بهتر و سودمندتر از یک سرپرست و یک درآمد است، صحیح است که این فرض در پارة موارد ممکن است همینطور باشد، اما اگر هر زنی بخواهد در بیرون از وظایف مخصوص بانوان کار کند، مسلماً پست مرد جوانی را تعطیل و اشغال کرده است، در نتیجه یک سرپرست نیرومند خانوادۀ نوبینائی را بیکار گذاشته است، و همین تعطیل خانوادهها و بیکارماندن سرپرستهای تازه نفس باعث خواهد شد که بحران غریزة جنسی نیز افزون شده، و بزیان جبران ناپذیر اجتماع بشریت تمام بشود، و زنان و مردان جوان راههای نامشروعی را طی کنند، پس در این صورت کدام عقل صحیح اقتصادی و کدام خرد سالم اجتماعی و اخلاقی میتواند این نابسامانیها را تأیید و این خسارتها را جبران نماید. باید همه بدانیم، که اسلام از روز اول فطرت بشر و احتیاجات بشریت را همه جا و همه وقت با هم سنجیده، زن را بوظیفة مهمی که برای انجام آن آفریده شده و برای همین منظور بشخصیت رسیده آشنا ساخته و در مقابل این زحمات خطیر سرپرستی و کفالت او را بعهدة مرد بطور واجب و لازم واگذار نموده که هرگز نمیتواند از زیر بارش شانه خالی کند، برای اینکه زن در زندگی آسوده باشد، تا با آرامش کامل و شوق فراوان در تربیت فرزندان و پرورش نونهالان بشریت بکوشد و برای انجام این وظیفة درخشان او را مورد عنایت و احترام عمومی قرار داده است، تا آنجا که روزی یکی از یاران پیامبر روشن اسلام از جنابش میپرسید: چه کسی برای همدم و همصحبت بودن سزاوارتر است، تا با او معاشرت کنم؟ فرمود: مادرت، پرسید: بعد از مادر کیست؟ باز فرمود: مادرت بار دیگر با تکرار سئوال، پاسخ نیز تکرار شد، در بار چهارم فرمود: پدرت ([6]). با این ترتیب پیامبر هوشمند اسلام مقام مادر را چندین بار بالاتر از مقام پدر نشان داد.
اکنون پس از بیان مقام زن و حقیقت وظایف درخشان مادری آن داستانیکه بانوی مسلمان شرقی را از انجام وظیفة مادری باز دارد چیست؟ و کدام هدف کوچک و یا بزرگی است که اسلام برای یک زن مسلمان آماده نکرده است، تا برای بدست آوردن آن از طریق حق انتخاب و حق نمایندگی در پارلمانها کوشش و جان فشانی کند؟ اگر منظور زن از برپا ساختن این جنجالها این است که در اصول انسانیت با مرد یکسان گردد، حق با اوست، ولی، اسلام از روز اول این زحمت را از دوش زنان برداشته و در پیشگاه قانون با دلیل و برهان این منظور را تأمین کرده است، دیگر احتیاجی بدست و پا زدن مذبوحانه نیست، زیرا همه میدانند که تحصیل حاصل ممکن نیست، و اگر با این ترتیب زن خواهان استقلال اقتصادی و آزادی عمل در داد وستد مستقیم با اجتماع میباشد. اسلام نخستین شریعت و اولین نظامی است که این حق را برای زن ثابت کرده است.
اگر زن فرهنگ عمومی و حق تعلیم و تربیت میخواهد جای بحث نیست که اسلام نه تنها قرنها است. این حق مسلم را به زن داده، بلکه پرورش و آموزش را از وظایف واجب و لازم زن شمرده است، اگر زن با راه انداختن این غوغای تب آور میخواهد، در اختیار و انتخاب همسر دلخواه و شوهر ایده آل خود آزاد باشد، و بدون اجازة وی کسی نتواند او را بشوهر دهد، و میخواهد در دوران زناشوئی با احترام و سعادتمند و سرافراز باشد، میخواهد هر وقت از شوهرش بدرفتاری و قانون شکنی دید و ناسازگاری احساس کرد حق طلاق داشته باشد بسیار بجا است. ولی، چه احتیاجی باین جنجال هست، زیرا که همه این حقوق قانونی را زن قرنها است از اسلام دریافت کرده است، اگر مقصود زن خواستن حقکار است، باز هم لازم بگفتن نیست، که زن مسلمان از روز اول دارای این حق است. و اگر نه همة اینها بهانه و دست آویز است، و غرض اساسی از این داستان غمرنگ، آزادی در بیعفتی و پرده دری است، آزادی در بیناموسی و بیبندباری است، فاش و بیپرده باید گفت که فقط این آزادی را اسلام از دست زن گرفته است، و لیکن نه تنها زنان، و بلکه مردان را نیز در این وادی شرافت سوز آزاد نگذاشته است. آری، اسلام در قانون حفظ ناموس و رعایت شرف، زن و مرد را از هر جهت مساوی اعلام نموده است، و بعلاوه بدست آوردن اینگونه آزادی چه احتیاجی بعضویت در پالمان دارد، بلکه، فقط بعنان گسیختگی و بیبندوباری و واژگون ساختن کاخ آداب و رسوم و بیاعتنائی بروابط اجتماع نیازمند است، وقتیکه زن و مرد همة قیدهای اجتماعی را بدور انداختند، و زمام ناموس و عفت را در اختیار شهوت قرار دادند. همه جا آزاد و در همه حال لجام گسیختهاند، نه پارلمان لازم است و نه قانون، و نه این همه جنجال. جان، مطلب این است که شرکت کردن و وارد شدن آنان در پارلمانها خود یک هدف اساسی نیست، بر خلاف آنچه مردان خود سر و فریب خورده و زنان کنگره ساز شهوت پرست میفهمند بلکه، این همه نغمههای حق سوز بهانه است، برای بدست آوردن یک هدف آلوده و ناجوانمردانة دیگر.
بنابراین، وقتیکه رسیدن باین هدفهای شهوت پرستانه از راه دیگر نزدیکتر و آسانتر است. دیگر نمایندگی پارلمان برای چه احتیاجی باین وسیله نیست؟!! جز اینکه بگوئیم: فقط کورکورانه از اروپای دیوانه تقلید کردن است؛ در صورتی که محیط زندگی اجتماعی و اقتصادی و تاریخی و سیاسی ما با محیط زندگی اروپا فاصلة زیادی دارد، اصول زندگی در نظر ما غیر از میزان زندگی در نظر اروپا و اروپائیان است. در اینجا گروهی خواهند گفت: ما با اختلاف محیط و تفاوت اصول زندگی کاری نداریم؛ ما میگوئیم که وضع زندگی زن در مشرق زمین آنقدر بد و ناراحت کننده است که در مقابل آن ساکت نشستن ممکن نیست، در صورتی که میبینیم زنان دنیای غرب آزادی و مقام خود را در محیط اجتماع بدست آوردهاند. بنابراین، برای رسیدن باین هدف وظیفة بانوی شرقی هم این است که وی نیز در این راه روان شود. و در بدست آوردن حقوق پایمال شدة خویش از تجربهها و رفتار بانوی غربی سرمشق بگیرد. بلی، در این گفتار تا اندازهای حق هست، زیرا که زن در بلاد اسلامی عموماً جاهل و نادان و عقب افتاده و خوار و در اجتماع بطور کلی بیارزش است. زندگی زن در این محیط تاریک مانند زندگی چهارپایان و در آلودگیهای فساد ظاهری و باطنی تا گردن فرو رفته است. دائم بیچارگی بیش از سعادت نصیبش گردیده، همیشه بیش از سود زیان برده و چون وسائل پیشرفت و ترقی برای وی آماده نیست. اغلب در عالم غریزة جنسی فرو مانده است.
این یک حقیقت است که نمیشود انکار کرد. و لیکن باید دید مسئول آن کیست؟ آیا اسلام و برنامة تعلیماتش این وضع غم بار را بوجود آورده است؟ بطور مسلم این تیره روزی ناگواریکه زن شرقی در آن گرفتار شده بیکرشتة علل و مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و روانی مربوط است، که شایستة دقت و تأمیل است. سزد که در آنها مطالعه کنیم. تا مگر دریابیم که این مفاسد جان گداز از کجا پدید آمده و باعث این همه بدبختی چیست؟ تا در اصلاح آن دارای بصیرت باشیم. این عفریت بد منظر فقر که قرنها است این پهن دشت مشرق زمین را فرا گرفته و غول آسا بزندگی ملتهای ستمدیده سایه گسترده. این ظلم جهان سوز اجتماعی که عدهای را در ناز و نعمت و عیاشی و خوشگذرانی غرق نموده، و در فسق و فجور و لهو و لعب تا بناگوش فرو برده. و عدة دیگری را در نهایت ذلت و گرسنگی و برهنگی چنان مشغول ساخته که بنان جوین و لباس وصله دار محتاجند. این خفقان نکبت بار سیاسی که خالق طبقة ممتاز و غیر ممتاز است از یکی هیئت حاکمه میسازد، تا دیگری را محکوم آن قرار بدهد. و همه حقون انسانی را بدون اینکه مسئولیتی داشته باشد، بطبقة ممتاز میبخشد. و کمر ملت محکوم را در زیر بار مشکلات توان شکن خم میکند. این ظلمت عالمگیر و این تاریکی مرگبار، این سستی جان سوز و این بیچارگی روان آزار که اکثر ملتها در آن گرفتارند. در اثر این سیاست شوم و این نابسامانی عمومی پدید آمده است. باعث ذلت و زبونی و مسئول تیره روزی و بدبختی زن نیز این عوامل هستی سوز است.
آری، یگانه چیزیکه زن بیش از پیش بآن نیازمند است، عواطف پاک است. دیدن احترام و دوستی از مرد بزرگترین آرزوی هر زن است، مودت و مهربانی شاداب کننده روح هر بانوئی است. ولی، در این محیط پر از فقر و مرگ زانهال محبت کجا و چگونه میروید؟ در این خفقان انسان کش و عالم سوز نخل دوستی کجا سرسبز و چگونه بارور میگردد. بلی، تنها زن قربانی این قربانگاه سوزان است. چون نیک بنگری مرد هم بهمین درد مبتلاست. گیرم که دورنمای وضع زندگی مرد شادابتر از زن دیده میشود.
در این اجتماع تیره مرد از آن جهت با همسر خود ظالمانه و خشن رفتار میکند. تا مگر شخصیتی که در بیرون از محیط خانه بغارت داده بثبوت برساند، آن هستی و شخصیتی که در بیرون خانه گاهی از طرف متولیان بشر و مالکین با نفوذ و جفا پیشه مورد تهدید و گاه دیگر از طرف سرنیزة سربازان ارتشها و مقامات پلیس و صاحبان کارخانه جات و گردانندگان امور مورد تحقیر و اهانت قرار میگیرد، همان هستی و حیثیتی که هر ساعت سپاه ذلت و احتیاج آن را بغارت میبرد، و دائم با اوضاع تیرة اجتماع توان شکن که پایداری در مقابل آن بس مشکل است دست بگریبان میگردد، و خلاصه با همة این تلخ کامیها که مرد در بیرون خانه روبرو شده، و نیروی صبر و شکیبائی او را درهم شکسته و قدرت مبارزه و پایداری را از او سلب میکند. جام دل از زهر کشنده لبالب وارد خانه میشود. بناچار در خانه آن تلخیهای انباشته و آن غصههای کشنده را دیوانه وار و بدون اراده بکام زن و فرزند و سایر زیردستان خود خالی میکند، تا مگر ساعتی بیاساید، این همان فقر کافر کیش است که سرتاسر اجتماع بشر را فرا گرفته، این همان فقر است که دائم مرد را بخود مشغول ساخته و تاب و توان روحی و جسمی او را بپایان برده است. در سرزمین دل و جان چنین مردی، فرصتی نمانده تا منشأ عواطف زن و فرزند بگردد، و بتواند جوانمردانه با دیگران رفتار نماید، دیگر در اعصابش آن نیرو نمانده که بتواند خطاهای کوچک دیگران را نادیده بگیرد، و با صبر و شکیبائی مردانه از آنها بگذرد، این همان فقر طاقت سوز است که زن را ذلیل و بیچاره و در زیر بار جور و جفای مرد نرم و آرام ساخته، زیرا که در اثر فقر چنین میپندارد که تحمل زندگی زناشوئی با همة این تلخیها باز هم بهتر و گواراتر از بیسرپرست ماندن است، این همان فقر انسان کش است که دست زن را از دراز شدن بسوی حقوق قانونی خود کوتاه کرده است، در صورتی که اگر ترس از فقر نبود ممکن بود، با استفاده از آن حقوق مرد را از تجاوز باز دارد، و در جای خود بنشاند، در این اجتماع تیره زن دائم از بیم طلاق لرزان است که اگر کار بطلاق انجامید چه بکند؟ فرزندان را بناچار پدر نگه میدارد؛ اما او را سرپرستی نیست. آیا فامیل و خانوادة پریشان خود میتوانند باو رسیدگی کنند؟ آنان نیز از فشار بار سنگین زندگی راضی نیستند که دخترشان از شوهر و فرزند و خاندان خود جدا شود، و دوباره سربار زندگی آنان گردد، و بهمین جهت همیشه او را با پند و اندرز بتحمل ذلت و اهانت وادار میسازند، این یکی از علل محرومیت و مظلومیت زن در جامعة شرقی است که از دور بخوبی نمایان است.
البته، بر همگان روشن است که نهال بدبختی معمولاً در هر اجتماع عقب افتاده بارور میگردد. و بدون تردید محیط مشرق زمین امروز از کاروان سعادت دور و از سرمایة پیشرفت و ترقی تهی دست است، زیرا که در عین خود باختگی همة هدفهای سعادترا از دست داده، و در میان امواج متراکم ظلمات مستغرق است. آری، در هر اجتماع عقب ماندة اصول انسانیت ارزش خود را از دست میدهد، و نیروی زور و زورگوئی با صورتهای گوناگون جان بشریت را میگیرد. در اینگونه اجتماع ضعف و ناتوانی موجب توهین و حقارت ملتهاست و قانون ضعیف و ناتوان کشی را زورمندان وزورگویان باتفاق آراء بتصویب میرسانند، و چون مرد از نظر ساختمان بدن قوی تر از زن است، او را حقیر و بیارزش میشمارد، زیرا که در چنین اجتماعی مرد آنقدر پست و فرومایه است که دیگر نمیتواند خود را بسطح عالی انسانیت برساند؛ تا بداند که انسان بخاطر انسانیت محترم است، نه بخاطر زور و قدرت، و همینطور زن در این اجتماع فاسد حقیر و بیاحترام است، مگر اینکه دارای ثروتی و صاحب درآمدی باشد که در این صورت مورد ستایش و ارزش است، نه برای اینکه انسان است بلکه برای اینکه یکی از وسائل قدرت و نفوذ را داراست. پر واضح است که در اجتماع فاسد و عقب افتاده مردم گروه گروه از سطح عالی فضائل اخلاق بگودال منجلاب غرائز حیوانیت فرو میریزند.
و بخصوص شهوت غریزة جنسی بر آنان چنان پیروز میگردد، که بزندگی فقط از دریچة شهوت نگریسته و سعادت را در دایرة تنگ و تاریک شهوت پرستی محدود میدانند. در چنین وضع آشفته ای است که زن در نظر مرد جز کالای شهوت رانی نیست، زیرا مردیکه نور معرفت در دل وی نتابد، و سرمایة عقل و روح انسانی را از دست بدهد، دیگر نمیتواند زن را بصورت یک انسان با ارزش و با شخصیت ببیند. و از آنجا که رابطة جنسی در عالم چهارپایان نمودار کامل تسلط نر بر ماده است، میبینیم که رابطة حیوان از دو عنصر پست تشکیل شده، یکی عنصر تسلط در هنگام انجام عمل جنسی و دیگری عنصر بیاعتنائی رها ساختن ماده. پس از خاموش کردن سوزش شهوت، و در نتیجه مرد حیوان صفت نیز در رفتار با زن دارای این دو صفت پست حیوانی است. در موقع فشار شهوت با اظهار غلبه و تسلط خود را راحت و در آخر کار با بیاعتنائی و بیاحترامی زن را رها میسازد.
در اجتماع عقب افتاده اصول تربیت باطل و بیاثر میماند، زیرا که در اینگونه اجتماع آلوده تربیت و ادب در میان جهل و نادانی و فقر و گرسنگی بعنوان یک موضوع تجملی و تفریحی نمایان و چشمها از دیدنش عاجز میماند، و وجودش در همه جا کاملاً بیمورد بنظر میرسد. و حال آنکه تربیت وسیله ای است که از انسان انسان میسازد، و او را از عالم پست حیوانی بمقام ارجمند بشریت میرساند، پس اگر در محیطی تربیت نایاب و یا فاسد و ناقص گردد، بناچار مردم در منجلاب غرائز حیوانی فرو میمانند. و در عالم شهوت پرستی و قدرت نمائی زندگی را با میزان شهوات اندازه میگیرند، و در چنین محیط پر از فساد است که مادر شوهر کورکورانه و بیجهت در منحرف ساختن افکار و تیره نمودن روابط زن و شوهر میکوشد، و مرد را بصورت یک دیکتاتور سرکش و مکار ببار میآورد، زیرا آن مادریکه فرزند خود را بناز و خودخواهی عادت میدهد و او را در حدود عاقلانه نپروراند، و چنان عادتش دهد که گفتار خود را غلط یا صحیح فرمان لازم الاجرا بداند، و همچنین عادتش دهد که در همه جا باید دیوشهوت خود را آزاد بگذارد مسلماً فرمانهائیکه از چنین دردانه و ناز پرورده دربارة دیگران صادر میشود، بجز الهام این تحریکات شیطانی نخواهد بود. بنابراین، وقتیکه اجتماع چنین نازدانه را در بیرون از محیط خانه با ناکامی و محرومیت و فشار امتیاز طبقاتی روبرو میسازد، منحرف و منحرفتر شده خود بخود برای خاموش کردن سوز اندرون خود هر زهری را که در بیرون بجام او ریخته شده در خانه بکام زن و فرزند و زیر دستان خود فرو میریزد.
آنچه تاکنون بیان شد، در اجتماع ستم آلودة مشرق زمین از مهمترین و بارزترین عوامل فساد است، و همان است که مشکل زندگی زن شرقی را بوجود آورده، و در وضع ناگوارش قرار میدهد. بنابراین، در اینجا از مدعیان تساوی حقوق باید پرسید که کدام یک از این عوامل بدبختی و تیره روزی از وجود اسلام پدید آمده؟ و کدام یکی با روح اسلام سازگار است؟ آیا اسلام همان نظام درخشان نیست که اجتماع بشر را چنان بالا برد که در عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز فقیری برای مطالبه و یا قبول کردن زکات پیدا نشد. این همان اسلام است که در همین کرة خاکی و در میان مردم امتحان خود را داده و همان است که امروز ما خواهان اجرای احکام آن هستیم. این همان آئین تابناک است که مال و ثروت را در میان تودة ملتها بعادلانهترین وجهی پخش میکند، تا در خزانة ثروتمندان انباشته نگردد. قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡ﴾ [الحشر: 7] «(ما قوانین تعدیل ثروت را برای آن تصویب کردیم) که ثروت در میان ثروتمندان شما دست بدست نگردد».
این همان دین است که با تحریم وسائل تجمل و عیاشی و برانداختن آئین امتیاز طبقاتی مردم را با یکدیگر نزدیک و هم آهنگ ساخته، و با فقر و بدبختی سرسختانه میجنگد. جای گفتگو نیست که یگانه عامل در پیدایش مشکل زندگی زن شرقی همان فقر است، پس اگر این غول بدبختی از میان برود، این مشکل دشوار خدبخود آسان شده، و زن بمقام و شخصیت شایستة خود خواهد رسید. با حل شدن این معما دیگر زن ناچار نخواهد بود که برای تأمین زندگی و جلوگیری از گرسنگی بهر کاری تن بدهد. گیرم که آن کار مباح و آزاد و شایستة شخصیت زن هم باشد، آری، بالارفتن سطح ثروت در میان افراد ملت بهرة زن را نیز از ارث بالا خواهد برد، و آن مالی است که بجز برای خود خرج نخواهد کرد، و همین نیز ضامن است که مرد را بزن وفادار و زن را در نظر مرد دارای احترام بسازد و همان موجب خواهد بود که زن بتواند دلیرانه از حقوق قانونی خود دفاع بکند، آن حقوقیکه از ترس روبرشدن با عفریت فقر توان سوز همیشه از مطالبة آن دوری میجست.
آیا این جور و بیداد سیاسی که نفس مرد را در کانون سینه زندانی و باعث آن میگردد، که جام لبریز از زهر کشنده خود را در خانه خالی کند. و زیردستان خود را تحت فشار تلخکامی قرار بدهد از اسلام پدید آمده، آیا اسلام جز انقلاب بر علیه ستم و قیام بر علیه ستمکاران است؟ آیا باز هم میتوان گفت که این تیره روزی را اسلام بوجود آورده است؟ این همان اسلام است که در تربیت و پرورش بشر و تشکیل دولت و ملت بحدی رسید، هنگامیکه عمر بن خطابt میفرماید: گوش بفرمانم بدهید، و اطاعتم کنید! مردی از میان مسلمانان برخواسته و میگوید: ما گوش بسخنت نمیدهیم، و فرمانت برای ما ارزش ندارد، تا نگوئی این لباسی که بخود پیچیده ای از کجا و از آن کیست!!؟ آزادی و تربیت بجائی ریسده که عمرt با آن همة قدرت خشمگین نشد، بلکه استیضاح آن مرد مسلمان را ستوده و از حقیقت امر لباس طوری آگاهش ساخت تا راضی شد. و آنکه گفت: اکنون فرمان بده تا بگوش جان بشنوم و بجان دل اطاعت کنم. این همان اسلام است که زمین و اهل زمین آن را یکبار امتحان کرده و بخوبی شناخته است، و امروز بار دیگر ما آن را خواستاریم. آری، این همان اسلام است که اگر بطور صحیح اجرا گردد، دیگر مردم این تیره روزی و بدبختی را که غول آسا بر اجتماع بشر سایه گسترده و مردم را وادار ساخته، تا وار و نه نفس بکشند، و واژگونه زندگی بکنند. هرگز نخواهند دید و در پرتو عنایتش دولت و ملت طوری ناآلوده خواهد بود که فرمانده و فرمانبر، مانند مردم عادی و معمولی دوستانه و برادرانه با یکدیگر رفتار نمایند. و همچنین مرد در رفتار با زن و فرزند و زیر دستانش عدالت و خوشروئی و دوستی و یگانگی را شعار خود خواهد ساخت. آیا اسلام اصول انسانیت را این قدر تنزل داده، مگر اسلام برای این نیامده که مردم را از پرتگاه سقوط و بدبختی نجات بدهد، و ارزش و عیار واقعی انسان را بالا و بالاتر ببرد، تا باین ترتیب در زمرة پاکان آدمیت و در صف با عظمت بر گزیدگان قرآن بنشاند. قرآن با فرمان بینظیرش بر دفتر امتیازات، امتیاز ثروت و امتیاز قدرت و نفوذ و امتیاز جاه و جلال قلم بطلان کشیده، و برای ابد این منصب پست را غیرقانونی اعلام کرده میگوید: ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُم﴾ [الحجرات: 13] «ای مردم ستودهترین و محبوبترین شما در پیشگاه پروردگار پاکدامن تر و پرهیزگارترین شما است». آنجا نه ثروت بکار است و نه نفوذ و قدرت، و نه سرکشی و جباری. آری، هنگامیکه عیار و میزان ارزش بشریت تا این اندازه بالا برود، دیگر برای حقیر و ناتوان شمردن زن فرصتی نخواهد ماند. بلکه، میزان دقیق انسانیت در آنجا خوشرفتاری و خوشروئی مرد با زن و فرزند، و با دیگران خواهد بود، و این همان میزانی است که پیامبر هوشمند اسلام با بیان روشن آن را تصویب کرده است، میگوید: «بهترین شما کسی است که با خانوادة خود خوش رفتارتر باشد و من در میان شما با خانوادة خود از همه خوشرفتار ترم»([7]). و بر همگان روشن است که مقصود پیغمبر اسلام ص از این کلام شیوا زن است.
اندکی دقت در این بیان نشان میدهد که پیغمبر اسلامص تا چه حدی در اعماق نفوس و قلوب مردم نفوذ داشته، زیرا که بحکم این بیان هیچ انسانی نمیتواند با زیر دستان خود بدرفتاری کند، مگر اینکه در دل و جانش یک رشته عقدهها و انحرافات شیطانی کمین کرده و او را از ارزش انسانیت محروم ساخته باشد.
آیا این فرمان عمومی سقوط بعالم غرایز حیوانی و پرتگاه شهوت پرستی، از طرف اسلام صادر گردیده است؟ آخر کی و کجا اسلام بمردم چنین اجازه ای داده که دور از تهذیب و اصلاح دروادی آلودة شهوات و غرایز حیوانی آزادانه و بیقید مانند چهارپایان چرا کنند. بلی، اسلام بوجود غرائز کاملاً اعتراف دارد. اما هرگز در پرتگاه سقوط آن را آزاد و بیسرپرست نگذاشته، و هیچوقت اجازه نداده و نمیدهد که دیوشهوت چنان خودسرانه بمردم فرمانروائی کند، که انسان فقط از روزنة تنگ غرائز ناپاک بعالم هستی و جهان بشریت نظاره نماید. اما اینکه اسلام زن و مرد را وادار کرده که احتیاجات غریزة جنسی یکدیگر را تحت قانونی بر طرف سازند. دلیل بر آن نیست که این نظام تابناک انسان را از سطح عالی فضائل اخلاق بگودال فسادآلود غرائز شهوات سوق داده است. بلکه، مقصود اسلام از این الزام این است که مردم را از فشار غریزة جنسی نجات بدهد تا در محیط زندگی اینگونه احتیاجات کوچک و ضروری بشر را بخود مشغول نسازد، و از بسیج نمودن نیروی خود در میدانهای کسب و کمال و علم و هنر و عمل و عبادت باز ندارد، و همچنین شورش و طغیان نیروی شهوات انسان را بارتکاب جرم و اقدام بعمل نامشروع وادار نسازد. ولی، با وجود این هرگز اسلام مردم را آنچنان آزاد نگذاشته که در گنداب شهوات خود تا گردن فرو روند. و با بهره برداری از شوره زار کامرانی از زندگی عالی انسانیت محروم بمانند، و بهمین جهت اسلام همه جا و همه وقت مرد را بجهاد در راه خداوند Y مأمور و مشغول ساخته، جهادیکه پی درپی و بیپایان و آمیخته با جزئیات زندگی اوست، و زن را نیز بجهاد جاویدان در تربیت فرزند و ادارة امور خانه و کاشانه مأمور و مشغول نموده، تا هردو در زندگی هدفهای بس عالی تر از حدود ضرورات و شهوات داشته باشند. آیا این سوءٍ تربیت از اسلام سر زده؟ آیا این روح کجرفتاری از اسلام بیادگار مانده؟ شاید کسی دارای آن جرئت و جسارت نباشد که بتواند چنین تهمت ناروائی را بر پیکر اسلام وارد آورد، زیرا همة قرآنکریم و همة احادیث اسلامی دعوت بتهذیب نفوس است. قرآنکریم همیشه بشر را بر کف نفس و خودداری از کارهای ناستوده عادت میدهد. همه جا و همه وقت مراعات عدالت و انصاف و احترام بدیگران و انسان دوستی را بمردم یاد میدهد.
اما آن آداب و رسومی که بگمان نویسندگان امروز علت عقب ماندگی زن است. و چنان پنداشتهاند که آن باعث شده تا زن در زندان تاریک حیوانیت محبوس و در تنگنای جمود فکر و خرافات گرفتار گردد. باید دید که حقیقت آن آداب و رسوم چیست؟ و چگونه زن را باین بلای جانسوز دچار کرده است. آن رشتة اداب و رسومی که از فرا گرفتن علم و دانش و از انجام دادن کار و کوشش عاقلانه و از داد و ستد و رفتار با اجتماع جلوگیری نمیکند، چه عیبی دارد و چه ضرری را بزن متوجه میسازد. واقعاً بزرگترین جرم و گناه این آداب و رسوم این است که از رسوائی اخلاقی و بیحیائی و سبک سری و هرزه گردی در خیابانها برای برهم زدن آئین عفت عمومی و از انتشار فتنه و فساد عالمگیر جلوگیری میکند. در اینجا باید از وجدان این نویسندگان با وجدان بپرسیم!! فقط زن باید با این وسائل رسوائی پیشرفت بکند؟ و تنها از این راه باید بمقام و شخصیت خود برسد؟ آیا آن کیست که بگوید: یگانه راه احراز شخصیت و اندوختن تجربه و مهارت این است که زن باید در محافل فتنه و فساد و در شکارگاههای صیادان ناموس درآید؟ و خود را رایگان در اختیار هر جوان شهوت ران بگذارد؟ و پس از آنکه دامن ناموس دریده شد. و نقد عفت از دستش رفت، بداند که آن جوان یک شخص پست فطرتی بوده، و جز استفادة شهوت رانی و کامیابی نامشروع و رایگان منظوری از این اشنائی نداشته است. اکنون میداند که دیگر در چشم وی مانند یک همسر دارای احترام نیست، و بهمین جهت از این آشنای دیرآشنا و از این دشمن دوست نما روگردان شده. و بناچار، برای جبران اشتباه گذشته خود را بدام جوان دیگری و آشنای جدیدی میافکند. چنانکه رسم دوشیزگان متمدن و پاشنه سائیدة جهان غرب این است. آیا راهنمایان این جادة خطرناک و پر از فساد جز کسانی هستند که همه جا و همه وقت منظورشان در اجتماع بشریت پخش فحشا و بدکاری است، تا از آب گل آلود استفاده نموده. از آسانترین راه و در کمترین فرصت و بدون مانع بهوس بازی و کامیابی رایگان خود برسند.
آیا وظیفة تعلیم و تربیت و کسب دانش و معرفت چیست؟ آیا خاصیت تربیت این نیست که انسان را با اصول صحیح زندگی آشنا سازد؟ آیا برنامة آن جز همان تجربههای پاکیزة عملی است که در پیشرفت و ترقی نفوس و اندوختن نیروی عقل تأثیر بسزائی دارد؟.
نویسندة نامسلمانی در مصر بود ([8]) و هر هفته در یک مجلة هفتگی مقالاتی منتشر میساخت، گاهی با افترا و تهمت و گاهی با اشاره و تصریح میخواست اسلام را در نظر مسلمانان لکه دار و سبک نشان بدهد، دائم در نوشتههای خود ببانوان مصری سفارش میکرد که این آداب و رسوم فرسودة خود را کنار بگذارید و دلیرانه بصحنه اجتماع درآئید، و دوش بدوش مردان در آن شرکت کنید، کارخانهها و تجارتخانهها را از دست آنان بگیرید، نه برای اینکه مشکلی را آسان و ضرورتی را از جامعة بانوان بردارید. بلکه، فقط برای اینکه این آداب و رسوم را کنار بگذارید. و این دژ محکم نما را بشکنید تا شما را فقط برای زحمات توان شکن مادری و پرورش و نگهداشتن نسل بشر نخواهند. این نویسنده میگوید: چون زن بهستی خود اطمینان ندارد، در خیابان سرافکنده و چشم بسته و شرمگین قدم بر میدارد، و همیشه ترس از وجود مرد و هراس از اجتماع او را مرعوب میسازد، و اما وقتیکه تجربههای تمدن پرورشش بدهد، در بیرون سرفراز و بیاعتنا راه میرود، با چشم ثابت و نکته شکاف بمردان مینگرد.
این نویسندة غافل چنین فهمیده که چشم پوشیدن و شرمگین حرکت کردن از صفات مخصوص بانوان است. در صورتی که این پندار از غلطهای بدیهی است، زیرا که تاریخ میگوید: پیامبر بزرگ اسلامص در زندگی با حیاتر و شرمگین تر از دوشیزگان بود. آیا میتوان گفت که این مرد روشن ضمیر بهستی خود اطمینان نداشت و حقیقت رسالت و مأموریت خطیر خود را آنطور که شایسته بود بمردم نمودار نساخت؟ آیا آنوقت عزیز فرا میرسد که این نویسندگان بیخرد و سبک سر از این گفتارهای مهمل دست بردارند؟
در خاتمه باید گفت: جای تردید نیست که زن در مشرق زمین در وضع بسیار بدی قرار گرفته. ولی، راه اصلاح آن پیروی از زن غربی نیست، زیرا که محیط آن غیر از محیط شرق است، زن غربی دارای شرایط مخصوص و انحرافات مخصوصی است که در مشرق زمین وجود ندارد. بلکه، راه اصلاح در زندگی زن و مرد در خاور و باختر و در همه جای عالم برگشتن بنظام درخشان اسلام است. آری، در حال حاضر و در همه حال یگانه راة علاج و جبران خطاهای گذشته این است که برگردیم و با صدای یک نواخت زنان و مردان، پیران و جوانان، دختران و پسران خود را به پیروی و اطاعت از شریعت بیمانند اسلام دعوت کنیم. و بآئین مقدس آن ایمان بیاوریم، و دست نیاز بسوی آن دراز کنیم، و همه کوشش و افکار و عواطف خود را در این راه بکار اندازیم.
[1]- صحیح بخاری و صحیح مسلم.
[2]- صحیح بخاری و صحیح مسلم.
[3] - ﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ [الأنبیاء: 22].
[4]- ما اینجا از اساسات اسلام صحبت میکنیم اما از حالت بدی که مسلمانان فعلی بآن دچار اند در جای دیگر از این فصل صحبت خواهیم نمود.
[5]- صحیح بخاری.
[6]- صحیح بخاری و صحیح مسلم.
[7]- سنن ترمذی.
[8]- اسم این نویسنده سلامت موسى است، که کارش در تمامی زندگی اش همچون نویسندة مسیحی جورجی زیدان عیبجویی و طعن زدن به اسلام بود، که این دو نویسنده از پیشگامان این مسیر باطل بودند.
اخیراً شنیدم دانشجوئی بحثی را بجامعة فرهنگیان تقدیم داشته و در این ارمغان خود ثابت میکند که نظام اسلام نظام تیول بوده است. بگمان خود در این بحث بیک مقام ارجمند علمی ماژستر رسیده است.
وقتی گفتار این دانشجو و ستایش استادانش را شنیدم از روی تعجت با خود گفتم: ممکن است دانشجوئی در اثر سوءٍ نیت و یا از روی جهل و نادانی اشتباهی بکند، و یا حقی را وارونه جلوه بدهد؛ اما این دانشمندان بزرگوار و استادان گرامی را چه شد، و چرا در فهم مطالب روشن نظم اجتماعی و اقتصادی و فهم و قایع تاریخی خود بیراهه رفتند، که عاقبت در این وادی تاریک نادانی سرازیر شدند؟ و لیکن پس از اندکی فکر تعجبم برطرف شد، و همه را یک بیک شناختم، باز با خود گفتم: تو چرا بیراهه میروی؟
آیا این استادان همان فریب خوردگان استعمار نیستند؟ که غارتگران ناموس بشریت چشم آنان را کور ساخت، تا نسل جوان آینده را فاسد نموده، و بنفع بیگانگان تربیت کنند؟
آیا اینان همان گروهی نیستند که دانلوب پاشا در تربیت آنان عنایت مخصوصی مبذول داشت، و مقدمات سفر اروپا را برای آنان فراهم نموده و با پول این مملکت روانة دانشگاههای اروپا ساخت؛ تا علمی را بمعلومات خود افزوده و برای چنین روزی برای ملت خود ارمغان بیاوردند. و یا بهتر بگویم: بجای اینکه کسب دانش کنند، در واقع از ارکان حقیقی زندگی خود دور شده و از دین و آئین خود فرار بکنند. شخصیت خود را حقیر و تاریخ و عقاید خود را بیارزش بشمارند؟
باز با خود گفتم: بلی، همان گروهند، دیگر جای تعجب نیست، زیرا که میدانستی از روز اول برای چنین روزی تربیت شده بودند!!. اکنون باید بپرسیم که ای استادان بزرگ!! حقیقت و معنای واقعی نظام تیول چیست؟ و اصول و ارکان آن کدام است؟ آیا شما میتوانید ما را راهنمائی کنید؟
حالا برای روشن شدن مطلب در اینجا تعریفی را که دکتر راشد براوی برای این نظام در کتاب خود بنام نظام اشتراکی که طبعاً از منابع اروپائی ثبت کرده است، نقل میکنم، در این کتاب میگوید: نظام تیول عبارت از اسلوبی در تولید است که بارزترین صفات آن تبعیت و پیروی دائمی است.
متخصصین فن میگویند: تیول نظامی است که در سایة آن کارگر تولید کنند. بمالک و آقای خود تعهدات اقتصادی معینی را باید بپردازد، گاهی این تعهدات بصورت کار و خدمت در کارهای مالک اجرا و گاهی بصورت نقد و جنس باو پرداخت میشود.
و در توضیح این معنی میگوئیم که اجتماع تیول را بدو طبقه میتوان تقسیم نمود. طبقة اول:- شامل گروه ملاکین و صاحبان قطعات زمینهای زراعتی و چشمهها و قنوات است.
و طبقة دوم:- از گروه کشاورزان با اختلاف مراتب آنان تشکیل شده است، زیرا که در میان این طبقه کشاورزان و کارگران متخصص امور کشاورزی و گروهی از بردگان نیز دیده میشوند. اگرچه عدد طایفه کارگر و برده با سرعت روبنقصان میرود. بنابراین، کشاورزان یعنی تولید کنندگان مواد اولیه کشاورزی میتوانند، مساحت معین زمین را در اختیار خود بگیرند، و با سرمایه و وسائل کشاورزی خود برای بدست آوردن معاش و لوازم زندگی در آن زمین بکوشند. همانگونه که در منازل مخصوص خود بکارهای ساده و کوچک دستی مربوط که بامور کشاورزی است میپردازند. اما در مقابل یک رشته تعهداتی را نسبت بمالک باید بعهدة بگیریند، مانند هفتة یکروز کار با وسائل و سرمایة خود در مزارع خصوصی ارباب و انجام یک سلسله خدمات اضافی در موسم زراعتی و تقدیم نمودن هدایا و پیش کشها لازم در عیدها و ایامیکه مخصوص و مربوط بمالک است، و همچنین لازم است که غلات و حبوبات خود را در آسیاب ارباب آرد کرده، و شیرة انگور خود را در کارخانه جات مخصوص او بگیرند.
و در ضمن امور مربوط بحکومت و قضاوت را ارباب عهده دار بوده. باین معنی که هر مالکی تنظیم امور زندگی اجتماعی و سیاسی اهل منطقة خود را اداره میکرد؛ جز اینکه کشاورزان تولید کننده در سایة این نظام دارای هیچگونه آزادی بمفهوم واقعی که اندکی پس از این بیان خواهد شد، نبودهاند. در زمینی که مشغول زراعت بوده مالکیت کامل و قدرت برخرید و فروش و سایر تصرفات مالکانه نداشتند. و بعلاوه کارهای رایگان و اجباری برخلاف مصلحت خود در زمینهای زراعتی و باغهای خصوصی ارباب انجام میداده. و همچنین مالیاتهای گزاف بدون تعیین مقدار و مبلغ هرچه ارباب میخواست، بمقتضای قانون پیروی از وی لازم بود بپردازند. بدیهی است که اینگونه کشاورز هنگامیکه زمینها خرید و فروش میشد، به پیوست زمین از دست مالکی بمالک تازه نفس دیگری منتقل میشد، و هرگز نمیتوانست محل کار خود را ترک کرده و در جای دیگر آزادانه بخدمت مالک دیگر بپردازد.
بنابراین، کشاورزان با این وضع یک نوع موجودی بودهاند، میان بردگان زمان گذشته و کشاورزان عصر حاضر، نه از آزادی کامل کشاورزان امروز برخوردار بودهاند، و نه قانون بردگی دربارة آنان اجرا میشد. زیرا که زمین را که در اختیار کشاورز قرار میگرفت، مالک معین میگردد. کشاورز هیچگونه صاحب نظری نبود. و همچنین مقدار تعهدات و خدماتیکه در مقابل آن میخواست بدون در نظر گرفتن قدرت و رضایت کشاورز مقرر مینمود. و در این مورد خود را با مقررات و تصرفات سایره مالکین ملزم نمیدید. و فقط در نظر اربابان چیزیکه بیارزش بوده خواستههای کشاورزان رنجبر بوده است. از این ببعد در اثر اینگونه نابسامانیها در قرن سیزدهم نهضت مهاجرت باصطلاح غیرقانونی کشاورزان، و کارگران کشاورزی شروع شد. و این همان نهضتی است که در اورپا بنام فرار کشاورزان معروف است. در این هنگام مالکین بمقام چاره برخواسته اتحادیة تشکیل دادند، و کوششهای فراوان بکار بردند. تا فراریان را دوباره بحوزة کار خود برگردانند. همه باهم قرارداد بستند که هر کشاورزی بهر قطعه که برسد صاحب همان قطعه رسماً مالک آن شناخته شده و همان جانگهدارد و این قانون جز اینکه هر لحظه کار را مشکل تر میساخت نتیجه نداشت و از طرف دیگر هر مالیکی متوجه شد که بوجود کشاورز احتیاج مبرم دارد، و در اثر همین احتیاج اتحاد اربابان سرانجام نپذیرفت. و این قانون باطل شده، خود بخود کشاورزان پیش برده، پایة آزادی را برای خود پی ریزی نمودند. مالکین اینجا دوباره بفکر راه چارة دیگری افتادند، و نتیجة افکار شان این شد که بجای آن خدمات و کارهای رایگان اجباری مالیات نقدی تعیین نمایند، و گروه زیادی از کشاورزان این قانون جدید را قبول کردند؟ و از شدت احتیاج مالکین و فرمان روایان تیول استعفاده نمودند. و عاقبت با پرداختن مالیات نقدی آزادی شخصی خود را باز خرید کردند. اگرچه این ظواهر فریبنده سست پایه تا آخر قرن چهاردهم بیشتر دوام نداشت. و لکن مهمتر از همه چیز این است که اصول و پایههای اجتماع فاسد تیول کم کم رو بویرانی نهاده و قوانین آن یکی پس از دیگری متروک شد، همینطور در قرنهای آینده هر روز ضعیفتر میگردید ([1]).
این بود ارکان اساسی نظام فاسد تیول که با تمام تفصیلاتش آن را از کتاب دکتر براوی نقل کردیم تا صورتش در صفحات خاطرهها کاملاً روشن شده، و با سایر مظاهر زندگی اشتباه نگردد. بنابراین، باید دید کی و کجا در نظام اسلام تاکنون چنین نظامی پا بدوران گذاشته و گریبان مردم مسلمان را گرفته است.
شاید عنوانیکه برای بعضی اهل بحث موجب اشتباه بوده و یا دشمنان بد اندیش آن را دست آویز مینمایند. تا مگر از این راه شبههائی در اطراف دین اسلام نمودار سازند. این است که اجتماع اسلامی در بعضی اوقات بدو گروه مالک و کشاورز تقسیم شده است، باین ترتیب که عدة کشاورز مسلمان در زمینهای زراعتی عدهای مالک مسلمان بامور کشاورزی پرداختند. و لیکن این یک عنوانی بیش نیست، و هیچگونه دلالت بر ادعای پوشالی این اشکال تراشان ندارد، زیرا که ممکن است بعنوان اجاره و یا مضاربه این عمل انجام گرفته باشد. اکنون برای توضیح بیشتری برگردیم اصول اساسی نظام تیول را مورد بحث قرار بدهیم، تا در میان نظام تیول و چیزهائیکه در اجتماع اسلامی پدید آمده مقایسة دقیق بعمل آوریم. بر همگان روشن است که اصول اساسی این نظام استعماری از چند چیز تشکیل یافته است.
1- پیروی دائم و تابعیت کامل کشاورزی از مالک نمودار پیکرة حقیقتی این نظام است.
2- تعهداتی که کشاورز در مقابل ارباب زمین با دلخواه وی بعهده میگیرد از خصوصیات رژیم تیول بود. و شامل چندین عمل است که در ذیل خلاصه میشود.
الف- انجام دادن خدمات رایگان اجباری در مزرعة مالک هفته ای حد اقل یکروز.
ب- علاوه برآن، انجام دادن کارهای رایگان اجباری در موقع بخصوص از قبیل آبیاری و درو کردن محصول و سایر لوازم آن.
پ- تقدیم کردن پیشکشها و هدایا در اعیاد. و روزهائیکه بزندگی خصوصی مالک بستگی دارد، نادیده نماند که اینجا کشاورز فقیر بارباب غنی و بینیاز هدیه میدهد.
ث- آرد نمودن گندم و جو بطور اجبار در آسیاب ارباب (از بردن نام شیرة انگور صرف نظر میکنیم که باید در کارگاهاه مخصوص ارباب بعمل آید، زیرا که در قانون اسلام شراب حرام است).
3- در نظام تیول تعیین حدود و مساحت زمین که در اختیار کشاورز قرار میگیرد. ارباب بمقتضای طبع سرکش خود بدون نظر و ارادة کشاورز تعیین میکند، و هراندازه مالیات که میخواهد در مقابل آن از کشاورز میگیرد.
4- در این نظام ارباب کلیه امور داوری و قضاوت و خلاصه کارهای مربوط بحکومت را در منطقة نفوذ خود آنگونه که خود میخواهد و شرایط زمان و مکان اقتضا میکند، عهده دار میشود. بجهت اینکه در نظام تیول قانون عمومی وجود ندارد.
5- از خصوصیات تیول بود که وقتی رو بنابودی گذاشت کشاورزان بطور اجبار آزادی شخصی خود را با پرداخت قسمت عمدة درآمد خود بدست آوردند. پس از بیان این حقایق تابناک اینک تاریخ اسلام در دست رس عموم قرار گرفته باید همگی دربارة همة این مطالب یک یک بحث و تحقیق نمایند، تا روشن شود که کی و کجا در این تاریخ چنین نظامی وجود داشته است؟.
اما موضوع پیروی و تابعیت دائمی موضوعی است که هرگز اسلام بیرون از دایره بردگی تاکنون برسمیت نشناخته است، و ما در فصل سابق اصول و علل بردگی را کاملاً بیان کردیم، و در وسائل آزادی از چنگال آن بطور تفصیل سخن گفتیم، و گفتیم که در اسلام بعنوان تیول بردگی وجود ندارد. بلکه، بردگان هرچه بودند از طریق جنگ بکشور اسلامی وارد میشدند که اگر بطور رایگان آزاد نمیشدند، و یا با قانون مکاتبه طالب آزادی خود نبودند. در مزارع بامور کشاورزی مشغول میگشتند، و نسبت بمجموع افرادکشور عدد ناچیزی بودند، اما مراد از پیروی دائم در نظام تیول اروپائی اینگونه بردگی نیست. بلکه، مقصود این است که با بودن بردگان گروه دیگری نیز بعنوان کشاورز و کارگران کشاورزی بودهاند. اگرچه در ظاهر بردة کسی نبودهاند، و لیکن در واقع بردگانی بودند. متعلق بزمینهای زراعتی که هرگز نمیتوانستند محل کار خود را ترک نموده و از تعهدات ننگین آن شانه خالی کنند.
البته، اینگونه بردگی و یا پیروی دائمی کورکورانه چیزی است که تاکنون در نظام اسلام دیده نشده، زیرا که از روز اول اسلام هیچگونه بندگی و عبودیت را جز برای آفریدگار جهان برسمیت نشناخته، و هرگز پیروی آفریده ای از آفریدة دیگر از اصول اسلام نبوده است. بلی، هنگامیکه این مولود استعماری سر از گریبان بردگی بیرون آورد، و در محیط اسلامی چند روزی دیده شد بمناسبت پیدایش یک سلسله علتها بود که کنترل آن از ارادة اسلام بیرون بود. و بهمین جهت بردگی در اسلام یک امر عارضی و یک رژیم موقتی بود که اسلام برای واژگون ساختنش با تمام وسایل ممکنه میکوشید، حتی بردگان را نیز برعلیه آن تحریک نمود، و دولت اسلامی را برای مساعدت آنان آماده ساخت.
پس بر همگان واضح است که از نظر پیشرفت اقتصادی، اسلام هرگز بنای اقتصاد خود را بر اساس پیروی انسان از انسان دیگر پی ریزی نکرده بجز در حال بردگی که سابقاً اشاره شد، و معلوم گردید که در تحت کنترل اسلام نبوده و برای نجات از آن حال غیرعادی آنروز راه چاره بروی وی بسته بود. بناچار چند روزی آن را برسمیت شناخت و منتظر فرصت بود تا نخل انقلاب آزادی در کانون سینه بردگان بثمر رسید. و نیروی حفظ آن در میان این گروه محروم پدید آمد، و عاقبت اسیران بردگی بحد بلوغ آزادی رسیدند. در این هنگام آن فرصت بدست آمد و مورد حد اکثر استفاده اسلام قرار گرفت، تا توانست آزادی رایگان در اختیار این گروه بیرون از صف ملت بگذارد.
بلکه، اسلام همیشه اصول اقتصاد خود را برپایة آزادی عمل استوار کرده و با ایجاد قانون همکاری و خدمات اجتماعی متقابل در میان افراد اجتماع آن را تکمیل نموده، و دائماً دولترا بر نظارت و نگهداری آن مأمور کرده تا هر جا که دید زندگی سعادتمند کسی بگرداب افتاد و یا بعلت عوارض خارجی از کار باز ماند. در اسرع وقت بدست گیری آنان شتافته و بوظیفة خطیرخود قیام نماید.
پس بنابراین، هم از نظر پیشرفت روحی و هم از جهت پیشرفت اقتصادی از نظام استعماری تیول جلوگیری نموده، و پیش از آنکه مردم از فشار زندگی ببردگی تیول پناه ببرند، آنان را از چنگال زهرآگین اربابان تیول نجات داده است. و همچنین تعهداتیکه کشاورزان تیول خود را در مقابل اربابان بانجام آن مجبور میدیدند. تاکنون تاریخ اسلام برسمیت نشناخته و هرگز چنین قانونی در اسلام پدید نیامده و از روزیکه اسلام، اسلام است کشاورزان در برابر اربابان زمین بانجام هیچگونه تعهدی ناچار نبودهاند، زیرا که اصول اینگونه بردگی را اسلام از اول قبول نکرده است، و در نظام اسلام همیشه روابط آزادی میان مالک و کشاورز بر قرار بوده. یگانه رابطه ای که در میان مالک و کشاورز از نظر اسلام رسمی است قانون اجاره و یا مضارعه است، و بمقتضای قانون اجارة کشاورز هر اندزه زمین را که میخواهد و نیروی جسمی و مالی وی در اداره کردن آن عاجز نمیماند، از مالک اجاره میکند و در مقابل پرداخت وجه اجاره آزادی عمل داشته میتواند با مخارج خود زراعت کرده و محصول آن را برای خود برداشت نماید، و یا اینکه بمقتضای قانون مضارعه با مالک شرکت میکند، باین ترتیب که کلیه مخارج کشاورزی بعهدة مالک بوده و همه گونه فعالیت و کوشش از طرف کشاورز انجام میگردد. سپس در آخر سال و هنگام برداشت محصول آزادانه مطابق آئین شرکت سود حاصله را در میان خود تقسیم مینمایند، و در هردو صورت هیچگونه تعهد اجباری و خدمات رایگان و بیکاری و سایر خدماتیکه در نظام تیول معمول بوده است وجود ندارد. بلکه، در هردو صورت میان مالک و کشاورزالتزام متقابل بوده که در آزادی و حقوق و تعهدات لازم هردو جانب کاملاً مراعات گردد.
در نتیجه در مرتبه اول کشاورز در اختیار زمین مورد اجاره و یا مضارعه و همچنین در اختیار مالک مورد نظر خود و در مرتبة دوم در توافق قیمت اجاره با مالک آزاد است. هر گاه آن را بنفع خود تشخیص ندهد، حق دارد که از بستن قرارداد منصرف شده و در زمین دیگر و با مالک دیگر قرارداد ببندد، و مالک نمیتواند مجبورش کند، و همچنین هنگامیکه نظام مضارعه را قبول میکند تعهدات طرفین کاملاً بیکدیگر بستگی داشته و ضامن حفظ حقوق هردو جانب است، و سود زراعت بتساوی طرفین تقسیم میگردد.
پس بر خلاف آنچه که در نظام استعماری تیول معمول بوده میبینیم در نظام اسلام مالک غنی و بینیاز با هدیهها و عطاهای گوناگون در ایام عید و روزهای بخصوص از کشاورزان خود دلجوئی مینماید. بویژه در ماه مبارک رمضان، ماهیکه در میان مسلمانان دارای احترام است دوستان و رفقا بیش از سایر ایام یکدیگر را زیارت کرده و باحتیاج نیازمندان رسیدگی میکنند، و این همان امر صحیح و منطقی است که با طبیعت موجودات جهان سازگار است، زیرا که اصولاً ثروتمند باید دست خود را باز کند و شخص بینیاز باید با هدیهها و پیشکشها باستقبال مستمندان بشتابد. فقیر چه وظیفه ای دارد که بمالک ثروتمند هدیه بدهد. آنگونه که انسانیت اروپا اقتضاءٍ میکرد.
اما آسیابها در ممالک اسلامی معمول است که اشخاص بیبضاعت آنها را اداره کرده و از این راه کسب معاش میکنند. هرگز در دست مالکین نبوده که کشاورزان را باجبار وادارند. و از اینجا پی میبریم که تاکنون هیچگونه تعهد و التزامی بصورت رایگان اجباری (بیگاری) در نظام اسلام وجود نداشته، بلکه بعکس روابط آزادی که همیشه بر اساس احترام متقابل و مساوات کامل استوار بوده بجای آن بکار میرفته.
و اما التزامات و وظایفی را که اربابان تیول در اروپا بعهده داشتند، و در منطقة نفوذ خود بحمایت کشاورزان خود قیام میکردند، و بپاداش حمایت آنان را بکارهای ظالمانة اجباری و بندگی ذلت بار و امیداشتند. درست بر خلاف آن در نظام اسلام اغنیا و ثروتمندان بدون در نظر گرفتن پاداش داوطلبانه باین وظیفه قیام و باحترام عالم انسانیت از فقرا و مستمندان حمایت میکردند، و پاداش این خدمت شایسته را تقرب بخدا و اظهار وفاداری در ستایش پروردگار خود قرار میدادند. و این یک فرق حساس و بزرگی است در میان نظامیکه بر اساس اعتقاد و ایمان بخدا پایدار بوده، و نظامیکه دور از اعتقاد بخدا و بدون ریشة ثابت بوجود آمده و بر اساس سودپرستی و منافع مادی تکیه کرده است، زیرا که در نظام اولی خدمات اجتماعی بصورت عبادت خدا نموادار شده که انسان در اثر آن بپروردگار خود نزدیک میشود، و در دومی یک عمل تجاری بوده که از هر سو بشر میخواهد با کمترین سرمایه بزرگترین سود را بدست آورد که سرانجام غلبه با زورمند بوده و منافع صاحبان حق پایمال میگردد.
سپس بسومین مرحله رژیم استعماری تیول عطف سخن میکنم: و آن عبارت است:- از خود مختاری و خودسری مالک در تعیین مساحت زمینی که در اختیار کشاورز قرار میدهد، و همچنین تعیین مقدار خدماتی است که در مقابل زمین از کشاورزان میخواهد که هردو از خصوصیات بزرگی و خودسری ارباب و زبونی و بردگی کشاورز است.
و همه میدانند که هیچکدام از آنها در نظام اسلام که از اول بر پایة دیگری غیر از آقائی ارباب و بردگی کشاورز پی ریزی شده است وجود ندارد، بجهت اینکه در نظام اسلام زمینی را که کشاورز از مالک اجاره میکند بقدرت مالی و آزادی او بستگی دارد، و مالک جز وصول کردن قیمت اجاره دارای هیچگونه اختیاری نیست.
و اما در قانون مضارعه مقدار زمین را که کشاورز در آن زراعت میکند، بنیروی جسمی و قدرت کارگرانیکه زیر دست وی انجام وظیفه مینمایند، (که اغلب فرزندان خود کشاورز است) بستگی کامل دارد. و اینجا خدماتیکه از کشاورز مطلوب است عبارت از مقدار احتیاج زمین زراعتی است که مورد توافق طرفین واقع شده تا وقتیکه محصولش بثمر نزدیک شود.
و اما در سایر زمینهای مالک که بیرون از محیط قرارداد است، کشاورز سمتی نداشته و بهیچگونه خدمتی مجبور نیست. و مهمترین فرقیکه در میان رژیم استعماری تیول و نظام اسلام است، در حقیقت این است که در رژیم تیول دو نیروی بزرگ حکومت و قضاوت در اختیار مالک است. باین معنی که در تنظیم زندگی سیاسی و اجتماعی حوزة مالکیت خود خودسرانه نظارت کرده، و بهوای نفس سرکش خود کرسی داوری و مقام حکمرانی را اشغال میکند، اما در نظام اسلام از اینگونه رفتار ظالمانه و حکومت خودسرانه تاکنون اثری دیده نشده. و بلکه، موضوع آن از اصل منتفی بوده است. آری، هنگامیکه این نظام شوم بقارة اروپا سایه گسترده بود. برای هیچ یک از دولتهای اروپا قانون عمومی بمفهوم قانون وجود نداشت، حتی قانون امپراطوری روم که بعداً یگانه پایة قانون گذاری اروپا شناخته شد، و این نابسامانی و نبودن قانون صحیح عمومی برای اربابان رژیم استعماری تیول باندازه خودسری داد که در حوزة نفوذ خود حکمران مطلق العنان گشتند. و قوانین جابرانة فراوانی بنفع خود تصویب کردند، و با هوسرانی خود احکام را اجرا نمودند که سرانجام قوای سه گانة قانون گذاری و داوری و اجرائی در بست در اختیار آنان قرار گرفت. و هر یکی در منطقة نفوذ خود دولتی در دولت تشکیل دادند، و مادامیکه به تعهدات نظامی و اقتصادی خود در وقت لزوم نسبت بدولت مرکزی وفاداری میکردند. حکومت مرکزی هیچگونه دخالتی در کارهای ظالمانة آنان نمیکرد.
و لیکن در نظام اسلام اینگونه ماجرا وجود نداست، زیرا که در عالم اسلامی همیشه دولت مرکزی دارای قانون عمومی بود که در سراسر ممالک خود در اجرای آن نظارت کامل نموده و برای هر استانی استانداری و داور مستقلی با اختیارات لازم تعیین میکرد، که با کسب دستور از حکومت مرکزی در حوزة مأموریت خود آزادانه بوظایف قانونی خود عمل مینمود. و مادامیکه خطائی از وی سر نزده بود و از حکومت مرکزی نافرمانی نمیکرد، کسی حق نداشت در کارهای او دخالت کند، و حتی هنگامیکه (بنی امیه و بنی عباس شاغل مقام خلافت شدند) فساد در دستگاه حکومت اسلامی رخنه کرد. و از مسیر قانونی منحرف شده بصورت سلطنت و ملک موروثی نمودار ساخت، آنگونه که زیبندة نظام اسلام نبود، و هرگز اسلام چنین حکومت را برسمیت نمیشناخت. باز هم سایر ارکان اسلام بقدرت خود باقیمانده و برای ادارة نظام خود مسلط بود. بنابراین، در همه جا و همه وقت دولت بر تمام شئون اجتماعی از کوچک و بزرگ نظارت داشته و قانون عمومی را در همه نقاط اسلامی مراعات و در کلیه مناطق مردم بتساوی در سایة قانون اختلافات زندگی خود را برطرف مینمودند، و اگر اختلافات جزئی در میان مجریانش دیده میشد، از حدود اختلافات دانشمندان و مفسرین قانون تجاوز نمیکرد که بطور طبیعی در همة قوانین جهان این اختلاف وجود دارد. بهمین جهت هیچوقت هوای نفس مالک و ارادة خصوصی ارباب تیول دربارة کشاورزان در نظر اسلام قانون لازم الاجرا نبوده، بلکه، اراده و قانون الهی که بصلاح عموم است. در حق همة افراد مساوی و یک نواخت اجراءٍ میشود نه اینکه تنها کشاورز بیپناه و مالک با نفوذ برای اینکه هردو آزادند، در نظر اسلام یکسانند. بلکه، دربارة بردگان و صاحبان برده نیز قوانین بطور یکنواخت باید اجرا شود، گرچه بردگی نیز از موارد استثنائی است که بشر بواسطة پیدایش عوارض خارجی اجباراً مملوک بشر دیگر بشمار آمده. بلی، جای ترتید نیست که در پارة اوقات در مناطق اسلامی پیش آمدهای برخلاف انتظار اتفاق افتاده که داوران بخاطر خوشنودی مالک زمین و یا صاحب شخصیت و قدرتی برخلاف وجدان و قانون داوری کردهاند. و لیکن اینگونه موارد را همه جا و همه وقت نباید بعنوان قانون کلی و نظام عمومی سند قرار داد، بجهت اینکه با تصدیق خود اروپائیان حقیقت تاریخ اسلام برخلاف آن گواهی میدهد. چنانکه عاقلانه نیست این موارد اتفاقی را دست آویز نموده و سایر صفحات درخشان و بیمانند نظام اسلام را که همیشه در تاریخ بشریت نقشهای مهمی را ایفا کرده است. مهمل بگذاریم، زیرا چه بسا دیده شده که داور اسلامی بدون هیچگونه غرض بنفع مرد فقیری که دارای هیچگونه قدرتی نبوده رأی داده، آنهم نه تنها برعلیه یک نفر مالک عادی و یا استاندار با نفوذ و یا وزیرصاحب قدرتی بلکه، علیه شخص شاغل مقام خلافت که در نهایت اوج قدرت و عظمت بوده، و با وجود این هرگز از مقام داوری معزول نگشته و مورد انتقام، انتقام جویان قرار نگرفته است. و همچنین نهضت فرار کشاورزان همانگونه که در ممالک اروپا بوده و قسمتی از تاریخ آن را تیره ساخته تاکنون در بلاد اسلامی دیده نشده، زیرا که کشاورزان مسلمان از اول در نقل و انتقال آزاد بودند، نه تنها از مزرعه بمزرعة دیگری. بلکه، از اقلیمی با قلیم دیگر در داخل کشورهای اسلامی هیچکس و هیچ قانونی نمیتوانست از آزادی عمل آنان جلوگیری نماید، تا مگر خود منطقه ای را بر دیگری ترجیح داده و محیط معینی را مسکن انتخاب میکردند. چنانکه عادت کشاورزان مصری اینگونه بود، و لیکن بجز مصریان سایر کشاورزان کمتر بعلاقة زمین و مسکن پی بردند. و بیشتر بنقل و انتقال پرداختند، و در سرراه آنان هیچگونه مانعی از موانع کشاورزان اروپائی وجود نداشت، برای اینکه از اول در ممالک اسلامی آزادی کامل و در کشورهای اروپائی بردگی و پیروی کامل از ارباب تیول و تعهدات طاقت فرسای آن حکومت میکرد.
اما از بدست آوردن و خریدن آزادی از طرف کشاورزان بوسیلة تقدیم مال طبیعی است، که در عالم اسلامی خبری از آن نبوده و علتش هم خیلی ساده و روشن است، زیرا که همه میدانند در این نظام این گروه از اول آزاد بودند، دیگر احتیاجی بخریدن آن نبوده است، و بعلاوه دنیای اسلام شامل قطعات زیادی از بلاد کوچک بود که سکنة آنها برای خود استقلال داشته و نیازمندیهای عمومی خود را بار کارهای تجارتی بری و بحری و همچنین با ایجاد صنایع گوناگون که در آن زمان معمول بود بخوبی تأمین میکردند. و بدیهی است که اینها چیزهائی است که بطور طبیعی و واقعاً چهره تاریک و ملال آور نظام استعماری تیول را بگوشه فراموشی میکشیدند.
همانطور این رژیم مرگبار در قرون وسطی در اروپا سایه گسترده بود، و باعث افزودن ظلمت فکری و جهالت روحی شده بود، ادامه داشت. تا اروپائیان گاهی بوسیلة جنگهای صلیبی و باردیگر در نبردهای اندلس از نزدیک با روح اسلام آشنا شدند، و راه مبارزه با استعمار را از مسلمانان آموختند، از خواب غفلت بیدار شده و خود را در عصر نهضت قرار دادند، و تازه بچاره جوئی پرداخته از تاریکی نظام تیول بسوی روشنائی بسیج شدند.
همینطور میبینیم که نظام شوم تیول هرگز در عالم اسلامی مادامیکه اسلام حکومت میکرد دیده نشد، زیرا که نظام درخشان اسلام بوسیلة قوانین روحانی و اقتصادی و همچنین با عقاید پاک و نیروی قانونگذاری خود بچنین نظام ظالمانه اجازه نداده و در مقابل تحریکات آن هیچوقت ساکت نه نشسته و آن نمونه هائیکه از خانوادههای سلطنتی بنی امیه و بنی عباس نمودار شد، با آن همه قدرت و دیکتاتوری که داشتند بازهم نتوانست بصورت یک قانون کلی و نظام عمومی در اجتماع اسلامی نمایان شود. بلکه، در محیط کوچک خاندان آنها محدود ماند. چرا حقاً باید اعتراف کرد که این نظام استعماری در عصر جدید در اواخر حکومت دولتهای عثمانی در اکثر بلاد اسلامی دیده شد؟ و یا بهتر بگوئیم: هنگامیکه منابع اعتقاد پاک و ایمان بدرستی در میان مسلمانان خشک شد و حکومت اسلامی بدست خانوادههائی افتاد، مانند سلاطین ترکهای عثمانی و امثال محمد علی پاشا و فرزندانش در مصر و سایر خانوادههای خودسر در بلاد مختلف عربی که از اسلام بجز نام چیزی یاد نگرفته بودند. این ابر تیره در افق اسلامی پدید آمد، و بتدریج فضای ممالک اسلامی را در تاریکی فرو برد، تا هنگامیکه روح ناپاک و سودپرست اروپائی طغیان نمود و امواج طوفانش بر ممالک اسلامی سرازیر شد، این تاریکی رو بفزونی نهاد. در نتیجه با انواع نیرنگها روح نیکوکاری و تعاون را در اجتماع مسلمانان فاسد و دوباره بروح بردگی و ربونی در مقابل اغنیا تبدیل کرد. تا عاقبت ذلت و بردگی فقراءٍ ملت از نو در محکمههای تفتیش عقاید با دست امراءٍ و رجال با نفوذ ارباب تیول آغاز گردید. و هنوزهم این رژیم استعماری با تمام وسائل اروپائی در هر نقطه از جهان که پای انقلاب اصلاحات بآنجا نرسیده زنده است. اما خوشبختانه همه میدانند که این وضع ظالمانه و این ارمغان استبداد هرگز از اسلام نبوده، و اسلام در مقابل آن هیچگونه مسؤلیت ندارد، زیرا وقتی مسئول شناخته میشود که حکومت کند و واضح است چیزی که امروز در این بلاد حکومت دارد قوانین و دستورهای اروپائی است که یک عده از نوکران و شاگردان مکتب استعمار از دانشگاههای اروپا ارمغان آوردهاند. و چنان محکم باین قوانین کافره چسبیدهاند مانند بردگان که بذلت بردگی میچسبند.
در خاتمه با مطالعه دقیق ما میتوانیم از این بحث یکرشته حقایق سودمندی را بدست آوریم. و اینک نتیجة این مبارزات را که امروز در جهان کنونی با شدت ادامه دارد. از این حقایق استخراج کرده و بطور خلاصه در چند جمله در این صفحه نمایان میسازیم.
1- بدیهی است که موضوع مالکیت فی حد ذاته علت پیدایش نظام استعماری تیول نبوده، و هیچگونه ارادة انسانی در وی دخالت نداشته تا اجتماع را بپذیرفتن این رژیم شوم وادار بسازد. بلکه، اصول مالکیت یک راه عاقلانه و یک نوع رابطة خردمندانه در میان مالک و غیرمالک بوده است، و بهمین دلیل میبینیم مالکیت در عالم اسلامی بوده، اما کوچکترین اثری از رژیم تیول نبوده است، زیرا که این نظام درخشان با نظریات دقیق و کوششهای فراوان خود همیشه در میان تودة مردم یک سلسله روابط و علاقههائی ایجاد کرده که هیچوقت با تیول سازگار نیست.
2- بر همگان روشن است که هنگامیکه اروپا تحت سیطرة رژیم ناپایدار تیول قرار گرفت، نه برای این بود که تیول یک تحول واقعی اقتصادی اجتناب ناپذیر است. ناچار باید کاروان بشریت از این وادی پرخطر بگذرد. بلکه، اروپا باین گودال پر از خطر بدانجهت بطور اجبار سرازیر شد که یک نظام صحیح و عقیدة ثابت در آنجا وجود نداشت، تا روابط زندگی و افکار مردم را بطورکامل تنظیم نماید. و اگر در آن سرزمین چنین عقیده و نظامی یافت میشد. چنانکه در عالم اسلامی بود علاقههای اقتصادی و روابط اجتماعی مردم هرگز بینظم و سامان نمیماند. و همچنین تحولات اقتصادی بصورت یک قدرت قهری و نیروی اجباری بر افکار مردم غالب و از پیش رفت بسوی آزادی جلوگیری نمیکرد.
3- واضح است تحولات اقتصادی که نظریة ماتریالیستی بعنوان تاریخ عمومی بشریت در پنچ قسمت بجهان معرفی میکند که بترتیب عبارت است:
1- از نخستین دورة کمونیستی:
2- دوران بردگی:
3- پیدایش رژیم تیول:
4- سیستم سرمایه داری:
5- شروع دوران کمونیستی دوم، در واقع این مراتب فقط در تاریخ اروپا حقیقت دارد، و بجز اروپا تاکنون اجتماع دیگری بآن نگرویده است. اما سایر نقاط جهان لازم نیست که حتماً از این بیراهة تاریک اجباری بگذرد، زیرا که ما دیدیم که نظام اسلام در دوران تاریخ خود هرگز بوادی تیول قدم نگذاشت، و از این جهت نیز میدانیم مجبور نیست که در آخر سیر خود سر از کوی تاریک کمونیستی درآورد.