باب (1)
صفات و ویژگیهای بدنی و جسمانی
پیامبر گرامی اسلام ج
به نام خداوند بخشندهی مهربان
ستایش و سپاس خدای را سزاست؛ و درود و سلام بر بندگانی که خداوندﻷ آنها را (برای دانش و نبوّت و هدایت و رسالت خویش) برگزید و انتخاب کرد.
شیخِ حافظ، «ابوعیسی، محمد بن عیسی بن سورة ترمذی» گوید:
(1) أَخبَرَنا أَبُو رَجَاءٍ قُتَیبَةُ بنُ سَعِیدٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ أَبِی عَبْدِالرَّحْمَنِ، عَن أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّهُ سَمِعَهُ یَقُولُ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لَیْسَ بِالطَّوِیلِ الْبَائِنِ، وَلاَ بِالْقَصِیرِ، وَلاَ بِالأَبْیَضِ الأَمْهَقِ، وَلاَ بِالآدَمِ، وَلاَ بِالْجَعْدِ الْقَطَطِ، وَلاَ بِالسَّبِطِ، بَعَثَهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ أَرْبَعِینَ سَنَةً، فَأَقَامَ بِمَکَّةَ عَشْرَ سِنِینَ، وَبِالْمَدِینَةِ عَشْرَ سِنِینَ، وَتَوَفَّاهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ سِتِّینَ سَنَةً، وَلَیْسَ فِى رَأْسِهِ وَلِحْیَتِهِ عِشْرُونَ شَعْرَةً بَیْضَاءَ.
1 ـ (1)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج نه زیاده از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛( بلکه میانه بالا بودند و خوش اندام؛ و خوش سیما و نمکین بودند)؛ آن حضرت ج نه سفیدِ بینمک بودند و نه به شدّت گندمگون و سِیه چرده؛ موهایشان نه چندان درهم فشرده و فِر خورده بود و نه چندان آویخته و فروهشته(و صافِ بدون چین و شکن)؛ خداوند متعال، ایشان را در چهل سالگی به پیامبری و هدایت و ارشاد مردمان برانگیخت، پس ده سال در مکّهی مکرّمه و ده سال در مدینهی منوّره اقامت گزیدند و مستقر شدند و خداوندﻷ، ایشان را در شصتمین بهار از عمرشان میراند، در حالی که (وقتی از دنیا رفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند) شمار موهای سفید سر و ریش آن حضرت ج به بیست تار موی نمیرسید.
&
«حافظ»: در اصطلاح علماء و صاحب نظران حدیثی، «حافظ» به کسی گفته میشود که یکصد هزار حدیث را از حیث متن و سند و جَرح و تعدیل راویان آنها، و تاریخ وفات، تولد و ... آنها بررسی کند و احادیث صحیح را روایت نماید.
«الطویل»: دراز، بلند، بلند قد. «البائن»: فاصله، مسافت، دوری، بُعد. «الطویلُ البائن»: یعنی پیامبر ج زیاده از حد، بلند بالا و کشیده قامت نبودند تا اندامشان را بزرگیِ برون از اندازه، معیوب و نامتناسب سازد و قد و بالای ایشان را از دلانگیزی اندازد.
«القصیر»: کوتاه قد. یعنی کوچکی قامت نیز، اندام پیامبر ج را نامتناسب نساخته بود، و اندام ایشان را از چشم نوازی نیانداخته بود.
«أمهق»: سفیدِ بسیار سفیدی که تابندگی نداشته باشد. مرد بسیار سفید که به سرخی آمیخته نباشد.
«الآدَم»: سیه چردگی و گندمگونی زیاد. رنگ تیره نزدیک به سیاهی. یعنی پیامبرپ سیاه چرده و به شدّت گندمگون نبودند.
«الجَعد»: موی پیچان و مُجعَّد. موی فِر دار و بسیار موج دار.
«القَطَط»: مردی که موهایش کوتاه و پیچیده و مُجعَّد باشد.
«السَّبط»: موی آویخته و فروهشته . موی صاف و بدون چین و شکن.
«بعثه الله تعالی علی رأس اربعین سنة»: با بررسی قرائن و شواهد و دلایل و براهین مختلف، میتوانیم سالروز بعثت پیامبر گرامی اسلام را شامگاهان دوشنبه، بیست و یکم رمضان، مطابق با دهم اگوست سال 610 میلادی، شب هنگام، معیّن سازیم که در آن اوان، ایشان دقیقاً چهل سال قمری و شش ماه و دوازده روز از عمر شریفشان میگذشته است که با 39 سال شمسی و 2 ماه و 20 روز برابر خواهد بود.
خاطر نشان میشود که سیره نویسان در ارتباط با تعیین نخستین ماه گرامیداشت حضرت محمد ج به نبوت از سوی خداوند و فرو فرستادن وحی بر آن حضرت ج اختلاف فراوان دارند.
عدّهی زیادی از سیره نویسان بر آن شدهاند که ماه ربیع الاول بوده است. گروه دیگری از آنان برآنند که ماه رمضان بوده است. برخی نیز گفتهاند: ماه رجب بوده است. و قول صحیحتر و راجحتر این است که ماه مبارک رمضان بوده باشد. به دلیل این آیهی شریفه که میفرماید:
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾ [البقرة: 185]
و این آیهی شریفهی دیگر که میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١﴾ [القدر: 1]
که در نتیجه شب قدر در ماه رمضان قرار میگیرد. و شب قدر همان شبی است که در آیهی 3 سورهی دخان خداوند دربارهی آن میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةٖ مُّبَٰرَکَةٍۚ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ٣﴾ [الدخان: 3]
و نیز به دلیل آنکه اقامت آن حضرت ج در غار حراء، در ماه رمضان بوده و واقعهی نزول جبرئیل بر ایشان نیز در همین ماه بوده است، چنانکه همگان میدانند.
قائلان به آغاز نزول وحی در ماه مبارک رمضان نیز در باب تعیین دقیق این روز با یکدیگر اختلاف دارند، و روایات در این زمینه مختلف است. برخی گفتهاند: روز هفتم؛ برخی گفته اند: هفدهم؛ و بعضی دیگر نیز گفتهاند: هجدهم. ابن اسحاق و برخی دیگر از سیره نویسان برآنند که این روز، روز هفدهم بوده است. اما برخی این قول را ترجیح دادهاند که روز بیست و یکم بوده باشد؛ به این دلیل که تمامی سیره نویسان یا اکثر آنان بر این موضوع متفقاند که بعثت رسول خدا ج در روز دوشنبه اتفاق افتاده است؛ چنانکه آن حضرت ج خود فرمودهاند: «فیه وُلدتُ و فیه اُنزل علیَّ؛ و به روایت دیگر: «ذاک یومٌ وُلدتُ فیه و یومٌ بُعثتُ او اُنزل علیَّ فیه». {صحیح مسلم، ج1 ص 368، مسند احمد ج 5 ص 299 ـ 297، بیهقی ج 4 ص 300 ـ 286، حاکم نیشابوری ج 2 ص 62}
روز دوشنبه در ماه رمضان نیز در آن سال مطابق بوده است با روز هفتم؛ روز چهاردهم؛ روز بیست و یکم و روز بیست و هشتم. از سوی دیگر بنا به دلالت احادیث صحیح، شب قدر جز با یکی از شبهای فرد در دههی آخر رمضان منطبق نمیگردد و شب قدر در محدودهی این شبها جا به جا میشود.
اگر این آیهی شریفه را که میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١﴾ [القدر: 1] با روایت ابوقتاده که میگوید: «بعثت آن حضرت ج در روز دوشنبه بوده است»، کنار هم بگذاریم؛ همچنین با مراجعه به تقویم تطبیقی که موارد مطابقت روز دوشنبه را به ایام رمضان در آن سال تعیین میکند، برای ما یقینی شده است که بعثت حضرت رسول اکرم ج، شب هنگام، شامگاه روز 21 رمضان بوده است. والله اعلم.
«فاقام بمکة عشر سنین»: این روایت دربارهی مدت اقامت پیامبر گرامی اسلام ج در مکّهی مکرمه، چندان مورد اتفاق راویان و محدثان نیست؛ چرا که در روایاتی دیگر بر خلاف این نیز نقل شده است. به عنوان مثال: ابوجمره از ابن عباسب نقل میکند که وی گفت: «پیامبر ج سیزده سال در مکه پس از بعثت اقامت فرمودند».
و بخاری از ابن عباسب چنین نقل میکند: «مکثَ رسولُ الله ج بمکة ثلاث عشرة و توفّی و هو ابن ثلاثٍ و ستّین»؛ «پیامبر ج پس از بعثت، سیزده سال در مکه باقی ماندند، و وقتی که فوت کردند، شصت و سه سال عمر داشتند.»
و برخی میان حدیث «ده سال» و حدیث «سیزده سال» چنین جمع کردهاند و گفتهاند: روایت «ده سال»، بدون احتساب سه سال فترت وحی است؛ و روایت «سیزده سال» با احتساب سه سال فترت وحی میباشد.
«و توفّاه الله علی رأس ستین سنة» {خداوند متعال مدت عمر پیامبر ج را در شصت سالگی به سر رساند}: در برخی از روایات به نقل از علیس آمده است: «پیامبر ج به شصت و سه سالگی رحلت فرمودند». و عایشهل میگوید: «انَّ النبیّ ج توفّی و هو ابن ثلاث و ستّین» {بخاری}؛ «وقتی که پیامبر ج فوت کردند، عمرشان شصت و سه سال بود.»
و ابن عباسب میگوید: «پیامبر ج پس از بعثت، سیزده سال در مکه باقی ماندند و وقتی که رحلت فرمودند شصت و سه سال عمر داشتند.»{بخاری و مسلم}
و در برخی روایات به نقل از ابن عباسب وارد شده است: «پیامبر ج به شصت و پنج سالگی رحلت فرمودند».
و علماء و صاحب نظران اسلامی از بررسی مجموع روایات و احادیث، به این نتیجه رسیدهاند که روایت «شصت سال» و «شصت و پنج سال»، دربارهی رحلت پیامبر ج چندان مورد اتفاق نیست؛ چرا که روایت صحیح در نزد بیشتر علماء و صاحب نظران اسلامی، همان روایت «شصت و سه سال» است.
از این رو بیشتر علماء گفتهاند: طبق راجحترین و صحیحترین روایات و اخبار رسیده، حادثهی وفات پیامبر گرامی اسلام ج روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول، سال یازدهم هجرت، بعد از زوال آفتاب پیش آمد. [و در برخی روایات، وقت چاشت وارد شده است]؛ و در آن هنگام سنّ آن حضرت ج شصت و سه سال بود. به راستی که آن روز تاریکترین و وحشتناکترین و غم انگیزترین روز برای مسلمانان و مصیبت بزرگی بر جهان بشریّت بود، همچنانکه روز میلادش، باسعادتترین روزی بود که خورشید در آن طلوع کرده بود.
«شعرةً»: موی. جمع اشعار و شعور.
«بیضاء»: مؤنث اَبیض است؛ و جمع آن «بیض» میباشد به معنی: سفید، سپید.
(2) حَدَّثَنَاحُمَیْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ البَصَریُّ، حَدَّثَنَاعَبْدُالْوَهَّابِ الثَّقَفِیُّ، عن حُمَیْدٍ، عن أَنَسِ بنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَبْعَةً: لَیْسَ بِالطَّوِیلِ، وَلَا بِالْقَصِیرِ، حَسَنَ الْجِسْمِ، وَکَانَ شَعْرُهُ لَیْسَ بِجَعْدٍ، وَلَا سَبْطٍ، أَسْمَرَ اللَّوْنِ، إِذَا مَشَى یَتَکَّفَّأُ.
2 ـ (2)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج میانه بالا بودند، اینگونه که نه زیاده از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ [بلکه] خوش اندام و خوش استیل بودند[که نه کوتاهی قدش، اندام او را از چشم نوازی باز میداشت و نه بلندی قامتش، قد و بالای او را از دل انگیزی میانداخت]؛ و موها و گیسوانشان نه چندان درهم فشرده و فِر خورده بود ونه چندان آویخته و فروهشته؛ رنگ پوستشان گندمگونِ رخشان بود؛ هنگامی که راه میرفتند، اندکی به جلو خم میشدند و سرعت میگرفتند [چنانکه گویی از بالا به پایین سرازیر شدهاند.]
&
«ربعة»: مرد میانه بالا. جمع: رُبوع و ارباع و اَربُع و رُباع.
«حسن الجسم»: خوش اندام و خوش استیل.
«اسمر اللون»: کسی که رنگِ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد. گندمگون.
«یتکفَّأ»: اندکی به جلو خم میشد؛ یعنی پیامبر ج هنگامی که راه میرفتند، اندکی به جلو خم میشد و سرعت میگرفت چنانکه گویی از بالا به پائین سرازیر شده است.
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍـ یعنی: العبدیَّ ـ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ الْبَرَاءَ بن عازبٍ یَقُولُ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم رَجُلاً مَرْبُوعًا، بَُعَِیدَ مَا بَیْنَ الْمَنْکِبَیْنِ، عَظِیمَ الْجُمَّةِ إِلَى شَحْمَةِ أُذُنَیْهِ، عَلَیْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ، مَا رَأَیْتُ شَیْئًا قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُ.
3 ـ (3)... ابواسحاق گوید: از براء بن عازبس شنیدم که میگفت: رسول خدا ج مردی چهارشانه بودند؛ فاصلة میان دو کِتف ایشان زیاد بود؛ گیسوان انبوهی داشتند که روی لالهی گوشهایشان را پوشانیده بود؛ ایشان را در حالی که حُلّهای قرمز رنگ بر تن پوشیده بودند، دیدم؛ تا آن زمان هیچ چیز و هیچ کس را بدان زیبایی و نیکویی، هرگز ندیده بودم.
&
«مربوعاً»: مردی میانه بالا. متوسط القامة. چهارشانه.
«بعید ما بین المنکبین»: فاصلهی میان دو کِتف پیامبر ج زیاد بود. «منکبین»: مثنی «مِنکب»: شانه، دوش.
«الجُمَّة»: گیسو و زلف انبوه. جمع جُمم. ناگفته نماند که عربها به گیسویی که به نرمهی گوش برسد، «الوَفرة»؛ و به گیسویی که تا زیر نرمهی گوش برسد. «الجمّة»؛ و به آن گیسویی که تا سر کتف برسد، «اللمّة» میگویند.
«شحمة»: نرمهی گوش، لالهی گوش. «شحمة اذنیه»: لالهی گوشهای پیامبر ج.
«حُلَّة»: جامه و ازار و رداء با هم. جامهای که همهی تن را بپوشاند.
«حمراء»: رنگ قرمز.
«قطّ»: ظرف زمان برای استغراق گذشته و مختص نفی است، هرگز .
«ما رأیتُ شیئاً قطّ احسن منه»: تا آن زمان هیچ چیز و هیچ کس را بدان زیبایی و نیکویی، هرگز ندیده بودم.
(4) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلانَ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: مَا رَأَیْتُ مِنْ ذِی لِمَّةٍ فِى حُلَّةٍ حَمْرَاءَ أَحْسَنَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، لَهُ شَعَرٌ یَضْرِبُ مَنْکِبَیْهِ، بَُعَِیدَ مَا بَیْنَ الْمَنْکِبَیْنِ، لَمْ یَکُنْ بِالْقَصِیرِ، وَلا بِالطَّوِیلِ.
4 ـ (4)... براء بن عازبس گوید: هرگز هیچ فرد گیسوداری را در حلّهی قرمز رنگ، زیباتر و نیکوتر از رسول خدا ج ندیده بودم. (یعنی ایشان را در حالی که حلّهای قرمز رنگ بر تن پوشیده بودند دیدم؛ تا آن زمان هیچ کس و هیچ چیز را به آن زیبایی و نیکویی ندیده بودم.)
گیسوان و موهای پیامبر گرامی اسلام ج تا سرشانههایشان میرسید؛ فاصلهی میان دو کِتف ایشان زیاد بود (و چهارشانه و ستبرسینه بودند)؛ نه بیش از اندازه کوتاه قد، و نه زیاده از حد، بلند بالا بودند.
&
«له شعرٌ یضرب منکبیه» [موهای پیامبر ج تا سر شانههایشان میرسید]: ابتدا آن حضرت ج گیسوانشان را پشت سرشان میریختند؛ زیرا دوست داشتند که موهایشان را همانند اهل کتاب بیارایند؛ آنگاه پس از مدتی روی سرشان فرق باز میکردند و گیسوانشان را به سمت راست و چپ شانه میکردند.
به تعبیری دیگر، اغلب اوقات موی سر پیامبر ج تا روی شانهها آویزان بود. در فتح مکه دیدند که چهارگیسوی آن حضرت ج بر روی شانهها آویزان است. مشرکان عرب، موهای سر خویش را به صورت فرق باز میکردند. رسول خدا ج در مقابل مشرکان، موافقت با اهل کتاب را ترجیح میدادند. یعنی: نخست، ایشان مانند اهل کتاب موهای خویش را به صورت آویزان تا شانهها رها میکردند و سپس فرق را باز میکردند. و چنین معلوم میشود که وقتی مشرکان از بین رفتند، احتمال مشابهت با آنان نیز از بین رفت و ایشان در اواخر عمر، موها را به صورت فرق باز میکردند؛ به موها روغن سر میمالیدند و یک روز در میان آنها را شانه میکردند.
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ،حَدَّثَنَا الْمَسْعُودِیُّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ هُرْمُزَ، عَنْ نَافِعِ بْنِ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، عَنْ عَلِیِّ بن اَبی طالبٍ رَضِی الله عَنهُ قَالَ لَمْ یَکُنْ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالطَّوِیلِ، وَ لَا بِالْقَصِیرِ، شَثْنَ الْکَفَّیْنِ وَالْقَدَمَیْنِ، ضَخْمَ الرَّأْسِ، ضَخْمَ الْکَرَادِیسِ، طَوِیلَ الْمَسْرُبَةِ، إِذَا مَشَى تَکَفَّأَ تَکَفُّؤًا کَأَنَّمَا یَنْحَطُّ مِنْ صَبَبٍ، لَمْ أَرَ قَبْلَهُ وَلَا بَعْدَهُ مِثْلَهُ. صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ.
5 ـ(5)... علی بن ابی طالبس گوید: پیامبر گرامی اسلام ج نه زیاده از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ دستان و پاهایشان سِتَبر و درشت بود؛ جمجمهای بزرگ و مفاصل و عضلاتی ورزیده و درشت داشتند؛ بالاتنهی ایشان از زیرگلو تا روی ناف، خطی پیوسته از موی داشت؛ هنگامی که راه میرفتند، اندکی به جلو خم میشدند و سرعت میگرفتند، چنانکه گویی از بالا به پائین سرازیر شدهاند؛ نه پیش از وی و نه پس از وی، همانند وی را (در زیبایی و نیکویی) ندیدهام؟
&
«شَثنُ»: زبر، سِتبر، خشن. جمع: شِثان. «شثن الکفّین والقدمین»: کف دستها و پاهای پیامبر ج ستبر و درشت و ضخیم و کشیده بود.
«ضخم الرأس»: جمجمه و سر پیامبر ج بزرگ و درشت بود.
«الکرادیس»: جمع «کُردوس»، به معنای مفصل و عضله. هر دو استخوانی که در یک مفصل با هم برخورد کنند. هر استخوانی که روی آن را گوشت گرفته باشد. هریک از مهرههای قسمت بالای پشت و زیرگردن. «ضخم الکرادیس»: پیامبر ج مفاصل و عضلاتی ورزیده و درشت داشتند و درشت اندام و قوی هیکل بودند.
«المَسرَبة»: موهای ریز و نازک سینه تا ناف. «طویل المَسرَبة»: رشته مویی بلند میان سینه و ناف پیامبر ج رسته بود.
«یَنحطّ»: از بالا به پائین سرازیر میشد. «صَبَبٍ»: سراشیبی، سرپایینی، زمین سراشیب.
(6) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ الْمَسْعُودِیِّ، بِهَذَا الْإِسْنَادِ نَحْوَهُ بِمَعنَاهُ.
6 ـ (6) سفیان بن وکیع، از پدرش(وکیع بن جراح)، از مسعودی نیز همین حدیث را به همین معنی، برای ما روایت کرده است.
&
«نحوه»: عادت محدثان و راویان و ناقلانِ حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای اینکه کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن میگویند: «نحوه» یا «مثله».
و فرق واژهی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»، در روایت و احادیثی به کار میرود که هر دو حدیث[که با سندهای مختلف روایت شدهاند] از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هر دو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.
و برخی از علماء عکس این قضیه را بیان داشتهاند و گفتهاند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هر دو حدیث، از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار میرود که هر دو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنانکه پیشتر نیز گفته شد، قول اول، مشهورتر و صحیحتر است.
(7) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ الضَّبِّیُّ البَصَرِیُّ وَعَلِیُّ بْنُ حُجْرٍ وَأَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ ـ و هُوَ ابْنُ أَبِی حَلِیمَةَ ـ وَالْمَعْنَى وَاحِدٌ، قَالُوا: حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ یُونُسَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِاللَّهِ مَوْلَى غُفْرَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ـ مِنْ وَلَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ـ قَالَ: کَانَ عَلِیُّ إِذَا وَصَفَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالطَّوِیلِ الْمُمَغِّطِ، وَلا بِالْقَصِیرِ الْمُتَرَدِّدِ، وَکَانَ رَبْعَةً مِنَ الْقَوْمِ، لَمْ یَکُنْ بِالْجَعْدِ الْقَطَطِ، وَلا بِالسَّبِطِ، کَانَ جَعْدًا رَجِلا، وَلَمْ یَکُنْ بِالْمُطَهَّمِ، وَلا بِالْمُکَلْثَمِ، وَکَانَ فِی وَجْهِهِ تَدْوِیرٌ، أَبْیَضُ مُشْرَبٌ، أَدْعَجُ الْعَیْنَیْنِ، أَهْدَبُ الأَشْفَارِ، جَلِیلُ الْمُشَاشِ وَالْکَتِدِ، أَجْرَدُ، ذُو مَسْرُبَةٍ، شَثْنُ الْکَفَّیْنِ وَالْقَدَمَیْنِ، إِذَا مَشَى تَقَلَّعَ کَأَنَّمَا یَنْحَطُّ مِن صَبَبٍ، وَإِذَا الْتَفَتَ الْتَفَتَ مَعًا، بَیْنَ کَتِفَیْهِ خَاتِمُ النُّبُوَّةِ، وَهُوَ خَاتِمُ النَّبِیِّینَ، أَجْوَدُ النَّاسِ صَدْرًا، وَأَصْدَقُ النَّاسِ لَهْجَةً، وَأَلْیَنُهُمْ عَرِیکَةً، وَأَکْرَمُهُمْ عِشْرَةً، مَنْ رَآهُ بَدِیهَةً هَابَهُ، وَمَنْ خَالَطَهُ مَعْرِفَةً أَحَبَّهُ، یَقُولُ نَاعِتُهُ: لمَ أَرَ قَبْلَهُ وَلا بَعْدَهُ مِثْلَهُ.
قَالَ أَبُوعِیسَى: سَمِعْتُ اَبَاجَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنُ الْحُسَیْنِ یَقولُ: سَمِعْتُ الأَصْمَعِىَّ یَقُولُ فِى تَفْسِیرِ صِفَةَ النَّبِىِّ صلى الله علیه وسلم: الْمُمَغَّطِ: الذَّاهِبُ طُولاً، وَ قَالَ: سَمِعْتُ أَعْرَابِیًّا یَقُولُ فِی کلامِهِ: تَمَغَّطَ فِى نَشَّابَتِهِ أَىْ: مَدَّهَا مَدًّا شَدِیدًا. وَالْمُتَرَدِّدُ: الدَّاخِلُ بَعْضُهُ فِى بَعْضٍ قِصَرًا. وَأَمَّا الْقَطِطُ: فَالشَّدِیدُ الْجُعُودَةِ. وَالرَّجِلُ: الَّذِى فِى شَعَرِهِ حُجُونَةٌ اَی: تَثَنٍّ قَلِیلاً.
وَأَمَّا الْمُطَهَّمُ: فَالْبَادِنُ الْکَثِیرُ اللَّحْمِ. وَالْمُکَلْثَمُ: الْمُدَوَّرُ الْوَجْهِ. وَالْمُشْرَبُ: الَّذِى فِى بَیَاضِهِ حُمْرَةٌ.
وَالأَدْعَجُ: الشَّدِیدُ سَوَادِ الْعَیْنِ. وَالأَهْدَبُ: الطَّوِیلُ الأَشْفَارِ. وَالْکَتِدُ: مُجْتَمَعُ الْکَتِفَیْنِ، وَهُوَ الْکَاهِلُ.
وَالْمَسْرُبَةُ: هُوَ الشَّعْرُ الدَّقِیقُ الَّذِى کَأَنَّهُ قَضِیبٌ مِنَ الصَّدْرِ إِلَى السُّرَّةِ. وَالشَّثْنُ: الْغَلِیظُ الأَصَابِعِ مِنَ الْکَفَّیْنِ وَالْقَدَمَیْنِ.
وَالتَّقَلُّعُ: أَنْ یَمْشِىَ بِقُوَّةٍ. وَالصَّبَبُ: الْحَدُورُ، یُقالُ: انْحَدَرْنَا فِى صَبُوبٍ وَصَبَبٍ. وَقَوْلُهُ جَلِیلُ الْمُشَاشِ: یُرِیدُ رُءُوسَ الْمَنَاکِبِ.
وَالْعِشرَةُ: الصُّحْبَةُ، وَالْعَشِیرُ: الصَّاحِبُ. وَالْبَدِیهَةُ: الْمُفَاجَأَةُ، یُقَالَ بَدَهْتُهُ بِأَمْرٍ أَىْ: فَجَأْ تُهُ بِهِ.
7 ـ (7)... ابراهیم بن محمد ـ که یکی از نوادگان علی بن ابی طالبس است ـ گوید: هرگاه علیس به توصیف شمائل رسول خدا ج میپرداخت، چنین میگفت:
رسول خدا ج نه زیاده از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ میانه بالا بودند و خوش اندام؛ گیسوانشان نه چندان درهم فشرده و فِر خورده بود و نه چندان آویخته و فروهشته؛ بلکه خوش حالت و آراسته بود؛ و دارای موهای نسبتاً صاف بود که اندکی چین و شکن نیز داشت، و بسیار فربه و تنومند نبودند؛ و صورتشان کاملاً گِرد نبود؛ و در عین حال، صورتشان تمایل به گردی داشت.(یعنی چهرهشان گوشت آلود و پُف کرده نبود، هر چند به گردی نَزدیکتر بود، ولی کاملاً گِرد نبود.)
رنگ پوستشان سپید و گندمگون بود؛ چشمانی سیاه و درشت و مژگانی بلند داشتند؛ درشت اندام و قوی هیکل بودند؛ و عضلات و مفاصلی ورزیده داشتند. از زیر چانه تا روی نافشان پُرموی بود و از زیر گلو تا روی ناف، خطی پیوسته از موی داشت و رشتهای موی ظریف از سینه تا نافشان رسته بود، اما بقیهی بالا تنهی ایشان بیموی بود.
دستان و پاهایشان سِتبر و درشت بود؛ وقتی راه میرفتند، اندکی به جلو خم میشدند و به سرعت گام برمیداشتند، چنانکه گویی در سرازیری قرار گرفته بودند.
هنگامی که رو به کسی میکردند با تمامی اندامشان به سوی او بر میگشتند؛ میان دو کِتف ایشان، مُهر نبوّت مشهود بود، همچنانکه ایشان نگین انگشتری نبوّت وآخرین پیامبر خدا بودند؛ از همهی مردم بخشندهتر؛ و از همهی مردم صریحتر و راستگوتر؛ و از همهی مردم نرم خوتر؛ و از همه خوش محضرتر (یا از همهی مردم از لحاظ تبار و قبیله، والاتر) بودند.
هر کس ایشان را برای نخستین بار میدید، هیبت ایشان بر وجود او چیره میگردید؛ و هرکس با ایشان معاشرت میکرد و حَشرو نَشر داشت، محبت ایشان در دلش جای میگرفت.
هرکه میخواست دربارهی ایشان سخنی بگوید و در مقام توصیف شمائل ایشان برآید، میگفت: نه پیش از وی و نه پس از وی، همانند وی را ندیدهام.
ابوعیسی ترمذی گوید: از ابوجعفر محمد بن حسین شنیدم که میگفت: از اصمعی [لغت شناس معروف] شنیدم که وی در تفسیرو توضیح لغاتی که در حدیث بالا دربارهی «صفات و ویژگیهای بدنی و جسمانی رسول خدا ج» آمده، گفته است:
«المُتَرَدِّدُ»: مرد کوتاه قد و ترنجیده اعضاء.
و «القَطِطُ»: به معنای «الشدید الجُعُودة»: موهای بسیار پیچیده و مُجعَّد و درهم فشرده و فِرخورده.
و«الرَّجِل»: کسی که دارای موهای نسبتاً صاف باشد که اندکی چین و شکن نیز داشته باشد. یعنی کسی که دارای موهایی باشد که نه چندان درهم فشرده و فِرخورده و پیچیده و مُجعَّد باشد و نه چندان آویخته و فروهشته؛ بلکه دارای موهای نسبتاً صاف باشد که اندکی چین و شکن نیز داشته باشد.
«المُطَهَّمُ»: به معنای «البادن الکثیرُ اللّحم»: بسیار چاق و فربه و گوشت آلود و پُف کرده.
«المُکَلثَمُ»: صورت کاملاً گرد.[المُدَوَّر الوَجه].
«المُشرَبُ»: کسی که رنگ پوستش، سپید آمیخته با سرخی باشد. [الذی فی بیاضه حمرةٌ]
«الاَدعَجُ»: چشمان بسیار سیاه. [الشدید سوادِ العین].
«الاَهدب»: مژگان بلند. [الطویل الاَشفار].
«اَلکَتَدُ»: محل پیوستن دو کِتف و ما بین دوش تا پشت انسان. و قسمت بالای پشت که زیرگردن واقع است.[کاهل].
«المَسرُبة»: رشتهای موی ظریف که از سینه تا ناف به سان خطی پیوسته و شاخهای کشیده، رسته باشد. (یعنی پیامبر ج از زیر گلو تا روی ناف، خطی پیوسته از موی داشت و از زیر چانه تا روی نافشان پُرموی بود.)
«اَلشَّثنُ»: انگشتان سِتبر و درشت دستان و پاها. [الغلیظ الاصابع من الکفین والقدمین].
«التَّقَلُّعُ»: با قدرت راه رفتن. (و در هنگام راه رفتن اندکی به جلو خم شدن و به سرعت و قدرت گام برداشتن، چنانکه گویی در سرازیری قرار گرفته باشد.)
«الصَّبَب»: سراشیبی، سرپایینی، زمین سراشیب. گفته میشود: «اِنحَدَرنا فی صُبوب و صَببٍ»: ما از بالا به پایین و سراشیبی، فرود آمدیم.
«جلیل المُشاشِ»: «المُشاش»: آن قسمت از استخوان شانه که برجسته باشد. «جلیل المُشاشِ»: یعنی پیامبر ج فراخ شانه و درشت اندام و قوی هیکل بود.
«العشرة»: آمیزش و همنشینی، همدمی و دوستی. «العشیر»: دوست و همدم.
«البدیهة»: به ناگاه، ناگهانی. گفته میشود: «بدهتُه بامرٍ»: ناگهانی و بدون اندیشهی قبلی، کاری را بدو پیش آوردم.
(8) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ قَالَ: حَدَّثَنَا جُمَیْعُ بْنُ عُمَیرِ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْعِجْلِیُّ اِملاءً عَلَینَا مِن کِتَابِهِ قَالَ: حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ مِنْ وَلَدِ أَبِی هَالَةَ زَوْجِ خَدِیجَةَ یُکَنَّى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ لأَبِی هَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ رَضِی الله عنهُما قَالَ: سَأَلْتُ خَالِی هِنْدَ بْنَ أَبِی هَالَةَ ـ وَکَانَ وَصَّافًا ـ عَنْ حِلْیَةِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا أَشْتَهِی أَنْ یَصِفَ لِی مِنْهَا شَیْئًا أَتَعَلَّقُ بِهِ، فَقَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخْمًا مُفَخَّمًا، یَتَلَأْلَأُ وَجْهُهُ تَلَأْلُؤَ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، أَطْوَلَ مِنَ الْمَرْبُوعِ، وَأَقْصَرَ مِنَ الْمُشَذَّبِ، عَظِیمَ الْهَامَةِ، رَجِلَ الشَّعْرِ، إِنِ انْفَرَقَتْ عَقِیقَتُهُ فَرَّقَها، وَإِلَّا فَلَا، یُجَاوِزُ شَعَرُهُ شَحْمَةَ أُذُنَیْهِ إِذَا هُوَ وَفَّرَهُ، أَزْهَرَ اللَّوْنِ، وَاسِعَ الْجَبِینِ، أَزَجَّ الْحَواجِبِ سَوَابِغَ فِی غَیْرِ قَرَنٍ، بَیْنَهُمَا عِرْقٌ یُدِرَّهُ الْغَضَبُ، أَقْنَى الْعِرْنَیْنِ، لَهُ نُورٌ یَعْلُوهُ، یَحْسَبُهُ مَنْ لَمْ یَتَأَمَّلْهُ أَشَمَّ،کَثَّ اللِّحْیَةِ، سَهْلَ الْخَدَّیْنِ، ضَلِیعَ الْفَمِ، مُفْلَّجَ الْأَسْنَانِ، دَقِیقَ الْمَسْرُبَةِ، کَأَنَّ عُنُقَهُ جِیدُ دُمْیَةٍ فِی صَفَاءِ الْفِضَّةِ، مُعْتَدِلُ الْخَلْقِ، بَادِنُ، مُتَمَاسِکٌ، سَوَاءُ الْبَطْنِ وَالصَّدْرِ، عَرِیضُ الصَّدْرِ، بَعِیدُ مَا بَیْنَ الْمَنْکِبَیْنِ، ضَخْمُ الْکَرَادِیسِ، أَنْوَرُ الْمُتَجَرَّدِ، مَوْصُولُ مَا بَیْنَ اللَّبَّةِ وَالسُّرَّةِ بِشِعْرٍ یَجْرِی کَالْخَطِّ، عَارِی الثَّدْیَیْنِ وَالْبَطْنِ مِمَّا سِوَى ذَلِکَ، أَشْعَرُ الذِّرَاعَیْنِ وَالْمَنْکِبَیْنِ وَأَعَالِی الصَّدْرِ، طَوِیلُ الزَّنْدَیْنِ، رَحْبُ الرَّاحَ، شَثْنُ الْکَفَّیْنِ وَالْقَدَمَیْنِ، سَائِلُ الْأَطْرَافِ ـ أَو قَال: شَائِلُ الأَطرَافِ ـ، خُمْصَانُ الْأَخْمَصَیْنِ، مَسِیحُ الْقَدَمَیْنِ یَنْبُو عَنْهُمَا الْمَاءُ، إِذَا زَالَ زَالَ قَلَعًا، یَخْطُو تَکَفِّیاً، وَیَمْشِی هَوْنًا، ذَرِیعُ الْمِشْیَةِ، إِذَا مَشَى کَأَنَّمَا یَنْحَطُّ مِنْ صَبَبٍ، وَإِذَا الْتَفَتَ الْتَفَتَ جَمِیعًا، خَافِضُ الطَّرْفِ، نَظَرُهُ إِلَى الْأَرْضِ أَطْوَلُ مِنْ نَظَرِهِ إِلَى السَّمَاءِ، جُلُّ نَظَرِهِ الْمُلَاحَظَةُ، یَسُوقُ أَصْحَابَهُ، وَیَبْدُرُ مَنْ لَقِیَ بِالسَّلَامِ.
8 ـ (8)... حسن بن علیب گوید: از دایی خود، هند پسر ابی هاله ـ که توصیف کنندهی صفات و ویژگیها و خصلتها و شمائل پیامبر گرامی اسلام بود ـ خواستم تا صفات و شمائل ظاهری و اخلاقی ایشان را برای من به تصویر بکشد؛ و من نیز بدین قضیه علاقه داشتم تا به توصیف و تعریف فرازی از صفات ظاهری و اخلاقی آن حضرتج برایم بپردازد، تا بدان آشنا و آگاه شوم و از آن لذّت ببرم.
هندس در مقام توصیف شمائل و صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج چنین گفت:
«رسول خدا ج انسانی پُر شکوه و بزرگوار و مُحترم و تکریم شده بودند؛ چهرهشان همانند پارهی ماه شب چهارده میدرخشید و برق میزد؛ قامتشان از حدّ معمول، اندکی بلندتر و از کسانی که زیاده از حد بلند بالا بودند اندکی کوتاهتر بودند؛ جمجمهای بزرگ داشتند؛ دارای موهای نسبتاً صاف بود که اندکی چین و شکن نیز داشت.
اگر موهای آن حضرت ج [به راحتی] از هم جدا و شکافته میشدند، روی سرشان فرق باز میکردند و گیسوانشان را به سمت راست و چپ شانه مینمودند؛ و آنگاه که موهایشان از هم جدا نمیشد، فرق باز نمیکردند؛ هر زمان که موهایشان را آویخته رها میکردند، موهایشان از لالهی گوشهایشان تجاوز میکرد (و گیسوان انبوه ایشان، روی لالهی گوشهایشان را میپوشانید.)
رنگ چهرهشان، روشن و درخشان بود؛ پیشانیشان گشاده و فراخ بود؛ ابروانی کمانی و کشیده و پُرپُشت داشتند که در عین حال به هم پیوسته بودند. ( یعنی: پیامبرج ابروانی کشیده و پُرپُشت داشتند که به هم پیوسته و در عین حال متمایز از یکدیگر بودند.)
میان دو ابرو ایشان، رگی وجود داشت که به هنگام خشم، برجسته میشد؛ بینی باریک و کشیدهای داشتند که بر فراز آن پرتوی مشاهده میشد، و آن کس که دقّت نمیکرد، میپنداشت که بینی ایشان صاف و کشیده و بلند و بدون برآمدگی است؛ ریششان انبوه بود؛ دارای گونههایی نرم و بدون برجستگی بودند؛ دهان آن حضرت ج بزرگ بود؛ دندانهای پیشین آن حضرت ج اندکی فاصله داشتند (و وقتی که سخن میگفتند، چنان مشاهده میشد که گویی از میان دندانهای پیشین ایشان، نور میتابد)؛ رشته مویی ظریف از زیر گلو تا روی ناف ایشان، رسته بود؛ گلو و گردن آن حضرت ج به قدری زیبا و نیکو بود که گویی گردن مجسمهای بر ساخته از نقرهی صاف و شفاف بود؛ همهی اندامهایشان معتدل و متناسب بود(که اندامشان را بزرگی شکم یا بزرگی سر معیوب نگردانیده بود و کوچکی سر نیز اندامشان را نامتناسب نساخته بود؛ بلکه خوش اندام بود و خوش استیل.)
آن حضرت ج فربه و تنومند بودند و بدنشان با وجود فربهی، سست و لخت نشده بود؛ (بلکه بدنشان سخت و ترنجیده بود که اجزای آن محکم و به هم پیوسته بود.)
شکم و سنیهی شان هموار و متناسب و در یک سطح بودند؛ (و اندامشان را بزرگی شکم معیوب و نا متناسب نساخته بود، بلکه شکم و سینهی آن حضرت ج در امتداد یکدیگر بود.) سینهای پهن و عریض داشتند؛ فاصلهی میان دو کِتف ایشان زیاد بود (و درشت اندام و قوی هیکل بودند و از شانههای فراخ و مفاصل و استخوان بندی درشتی برخوردار بودند.)
آن حضرت ج مفاصل و عضلاتی ورزیده و درشت داشتند و درشت اندام و قوی هیکل بودند؛ بخشهایی از بدنشان که از زیر لباس بیرون بود، سپیدِ رخشان بود؛ از زیر گلو تا ناف ایشان، یک شاخه موی پُرپشت کشیده شده بود و جاهای دیگر شکم و سینهی آن حضرت ج موی نداشت، در حالی که بازوان و شانهها و بالای سینهی شان پُر موی بود؛ دستهایشان از آرنج تا مچ، کشیده و بلند بود؛ کف دستانشان فراخ و پهن بود.
کف دستها وپاهای پیامبر ج سِتبر و درشت و ضخیم و کشیده بود؛ انگشتان دست و پای آن حضرت ج کشیده و ظریف(و چشمگیر و چشم نواز و دل انگیز و جذّاب) بود؛ گودی کف پاهایشان زیادتر از حدّ معمول بود؛ پشت پاهایشان نرم و شیب دار به سوی جلو بود، آنچنان که آب از آن به تندی فرو میریخت و دور میشد؛ هنگام راه رفتن، پاهایشان را از روی زمین میکندند و به جلو متمایل میشدند و آرام و با وقار و تند و سریع راه میرفتند؛ هنگامی که راه میرفتند( اندکی به جلو خم میشدند و سرعت میگرفتند) چنانکه گویی از بالا به پائین سرازیر شدهاند؛ هنگامی که رو به کسی میکردند، با تمامی اندامشان به سوی او برمیگشتند؛ پلکهایشان را پیوسته فرو میهشتند؛ نگاههایشان به زمین طولانیتر از نگاههایشان به آسمان بود. نگاههای آن حضرت ج غالباً مستقیم نبود و به نیم نگاه و گوشه چشمی اکتفا میفرمودند؛ یاران خویش را به هنگام حرکت مقدّم میداشتند (و با تواضع و فروتنی، خود از پی آنان حرکت میفرمودند) و هر کس را که ملاقات میکردند، نخست بدو سلام مینمودند.
&
«سألت خالی هند بن ابی هالة» [از دایی خود، هند پسر ابوهاله پرسیدم]: ابوهاله، شوهر دوم خدیجهل (قبل از ازدواج او با رسول خدا ج) و از اَشراف و بزرگانِ قریش بود که در دوران جاهلیّت درگذشته است؛ و پسرش هند نیز در کنف حمایت پیامبر اکرم ج تربیت و پرورش شد. از این رو، هند برادر فاطمة الزهراءل و دایی حسن بن علیب گفته میشود.
«وصّافاً»: صیغهی مبالغه؛ بسیار وصف کننده، وصف شناس.
«حلیة»: زیور، پیرایه، صورت وصفت. «حلیة النّبی ج»: صفات و ویژگیهای ظاهری و اخلاقی پیامبر ج.
«اَشتهی»: خواستارم، دوست دارم، آرزومند و علاقمندم.
«اَتعلَّق به»: به صفات و ویژگیهای ظاهری و اخلاقی پیامبر ج دل ببندم و آنها را به خاطر خویش بسپارم و از آنها لذّت ببرم و بدانها عمل نمایم.
«فَخماً»: مرد گرامی و بزرگ قدر، انسان پرشکوه و بزرگوار.
«مُفَخَّماً»: محترم و تکریم شده، گرامی داشته شده و ستایش شده. انسانی که از دید مردم، گرامی و بزرگ قدر باشد.
«یتلألؤُ وجهه»: چهرهاش میدرخشید و برق میزد.
«المربوع»: مردچهارشانه، مرد متوسط القامه.
«المُشَذَّب»: در اصل به معنای درخت بلندی است که شاخههایش را با داسغاله و شاخه زن، قطع کرده باشند؛ و در اینجا، مراد: انسانهایی است که بیش از حد، بلند بالا و نحیف و لاغر و ضعیف و خشک اند. یعنی: پیامبر ج از کسانی که بیش از حد بلند قامتاند، کوتاهتر بود.
«الهامة»: سرهر چیزی، تارک. «عظیم الهامة»: پیامبر ج دارای سرو جمجمهای بزرگ بود.
«رَجِلُ الشعر»: موی میان فروهشته و مُجعَّد. موهایی که نه چندان درهم فشرده و فِرخورده باشند و نه چندان آویخته و فروهشته، بلکه نسبتاً صاف باشند که اندکی چین و شکن نیز داشته باشند.
«عقیقته»: موی سر. موی طفل نوزاد. و گوسفندی که روز هفتم تولد طفل، هنگام تراشیدن موی سر او قربان میکنند نیز بدین خاطر به «عقیقه» نامگذاری شده است.
«وَفَّرَه»: گیسوانش را وفره کرد. «الوفرة»: گیسویی که به نرمهی گوش برسد؛ و گیسویی که تا زیرنرمهی گوش برسد، «الجَمَّة»؛ و آن که تا سرکتف برسد، «اللمّة» نامیده میشود.
«ازهر»: روشن و درخشان، درخشنده و فروزان. «ازهراللون»: رنگ چهرهی پیامبرج روشن و درخشان بود.
«الجبین»: هر یک از دو جانب چپ و راست پیشانی.
«اَزَجَّ»: باریک و کشیده. «الحواجب»: جمع حاجب: ابرو. «اَزَجّ الحواجب»: ابروان باریک و کشیده.
«سَوابغ»: جمع «سابغ» به معنای دراز و فراخ.
«قَرَن»: پیوند و اتصال.
«سوابغ فی غیر قَرَن»: یعنی ابروان پیامبر ج کمانی و کشیده و پُرپشت بود، بدون آنکه به یکدیگر پیوسته باشند. به تعبیری دیگر: پیامبر ج ابروانی کمانی و پُرپشت داشتند که به هم پیوسته و در عین حال متمایز از یکدیگر بودند.
«عِرقٌ»: رگ.
«یُدرِّهُ الغضب»: «یُدرِّه» از «اَدَرَّ یُدِرُّ ادراراً»: آن چیز را جنبانید و به حرکت درآورد.
«بینهما عِرق یدرّه الغضب»: در میان دو ابروی پیامبر ج رگی بود که خشم، آن را میلرزانید و برجسته مینمود.
«اَقنی»: مردی که وسط قصبهی بینی او بلند و سوراخهای بینی او تنگ باشد.
«العِرنین»: برآمدگی استخوان بینی. «اَقنی العرنین»: بینی پیامبر ج کشیده و قلمی بود.
«اَشَمَّ»: مرد بلند بینی، مردی که بینیاش صاف و کشیده و بلند و بدون برآمدگی باشد.
«کثّ اللحیة»: مرد انبوه ریش. ریش انبوه.
«الخَدَّین»: مثنی «الخدّ»: گونه، رخساره.
«ضلیع الفم»: مرد بزرگ دهان.
«مفلّج الاسنان»: مردی که دندانهای پیشین وی از هم فاصله داشته باشد.
«جِید»:گردن.[جید در لغت به معنی گردن، درمقام مدح استعمال میشود و در غیر این صورت، «عُنُق» به کار میرود.]
«دُمیَةٌ»: پیکره از عاج. مجسمه.
«الفضة»: نقره. «عنقه جِید دُمیة فی صفاء الفضة»: گردن پیامبر ج به قدری زیبا بود که گویی گردن مجسمهای برساخته از نقرهی صاف و شفاف بود.
«بادن»: فربه و تنومند.
«مُتماسک»: بدنی که با وجود فربهی، سست و لخت نباشد.
«بادنٌ مُتماسک»: یعنی پیامبر ج تناور و تنومند بودند؛ نه زیاده از حد چاق و فربه بودند و نه بیش از اندازه، نحیف و لاغر؛ بلکه درشت اندام و قوی هیکل بودند و عضلات و مفاصلی ورزیده و استخوانهای ستبر و درشت داشتند.
«انور»: رخشان و نورانی.
«المتجرَّد»: لخت، عریان، برهنه، بیپرده. در اینجا مراد از عبارت: «انور المتجرَّد»، این است که بخشهایی از بدن پیامبر ج که از زیر لباس بیرون و لخت و عریان بود، سپید و رخشان بود.
«الَّلبَّة»: میانهی سینه. وسط گلوگاه. جای بستن گردن بند در قسمت جلو گلو و بالای سینه.
«السرَّة»: ناف.
«الزندین»: مثنی «الزّند»: ساعد.
«رحب»: فراخ و گشاد. «الراح»: کف دست.
«رحب الراح»: کف دستان پیامبر ج فراخ و پهن بود.
«خُمصان»: کف پا چندان از زمین بلند باشد که به زمین نرسد. «الاخمصین»: مثنی «الاخمص»: فرو رفتگی کف پای که به زمین نمیرسد. «خمصان الاخمصین»: یعنی گودی کف پاهای پیامبر ج زیادتر از حدّ معمول بود.
«مسیح»: نرم و نازک. «مسیح القدمین»: پشت پاهای پیامبر ج نرم و شیب دار به سوی جلو بود.
«زال قلعاً»: مردی که با گامهای استوار و محکم راه رود و سنگ را از میان راه بکند. یعنی پیامبر ج هنگام راه رفتن، پاهایشان را با استواری و محکمی از روی زمین میکندند و به جلو متمایل میشدند.
«یخطوا تَکفّیاً»: این جمله تأکید کنندهی جلمهی ماقبلش «زال قلعاً» است. یعنی پیامبر ج در هنگام راه رفتن، پاهایشان را از روی زمین خوب میکندند و رو به جلو حرکت میکردند.
«هوناً»: آرامش و وقار. یعنی پیامبر ج با آرامش و وقار بر زمین راه میرفتند.
«ذَریع»: شتابنده، تیزرو. «ذریع المشیة»: تیزرو. از عبارت «هوناً» و «ذریع المشیة»، دانسته میشود که تند راه رفتن پیامبر ج توأم با آرامش و وقار و تواضع و فروتنی بود.
«خافض الطرف»: پلکهایشان را پیوسته فرو میهشتند و پایین میانداختند.
«جُلُّ»: بیشترین آن چیز. «الملاحظة»: با گوشهی چشم نگاه کردن و چیزی را پاییدن.
«یسوق»: پیشقدم میکرد. «یسوق اصحابه»: یارانش را به هنگام حرکت، مقدم میداشت و با تواضع و فروتنی، خود از پی آنان حرکت میکرد.
«یبدر»: پیشی میگرفت، عجله و شتاب میکرد.
(9) حَدَّثَنَا أَبُو مُوسَی مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ سِمَاکِ بنِ حَرب قَالَ: سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ سَمُرَةَ یقُولُ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ضَلِیعَ الْفَمِ، أَشْکَلَ الْعَیْنِ، مَنْهُوسَ الْعَقِبِ.
قَالَ شُعْبَةُ: قُلْتُ لِسِمَاکٍ: مَا ضَلِیعُ الْفَمِ؟ قَالَ: عَظِیمُ الْفَمِ. قُلْتُ مَا أَشْکَلُ الْعَیْنِ؟ قَالَ طَوِیلُ شَقِّ الْعَیْنِ. قُلْتُ مَا مَنْهُوسُ الْعَقِبِ؟ قَالَ قَلِیلُ لَحْمِ الْعَقِبِ.
9 ـ (9)... سِماک بن حَرب گوید: از جابر بن سمرةس شنیدم که میگفت: دهان آن حضرت ج بزرگ؛ چشمانشان کشیده و بادامی بود؛ و در عین درشتی اندام، کفلهایشان فربه و پُرگوشت نبود.
شعبه[که یکی از راویان حدیث است] گوید: به سماک بن حربس گفتم: منظور از «ضَلیع الفم» چیست؟ گفت: «عظیم الفم»؛ یعنی: پیامبر ج دارای دهانی بزرگ بود. (ناگفته نماند که بزرگی دهان، پیش اعراب، ستوده و تحسین برانگیز است.) گفتم: معنای «اَشکَل العین» چیست؟ گفت: «طویل شق العین»؛ یعنی: پیامبر ج چشمانی کشیده و بادامی داشت. گفتم: معنای «منهوس العَقِب» چیست؟ گفت: «قلیل لحم العقب»؛ یعنی: کفلهای پیامبر ج کم گوشت و ظریف بود و فربه و پُرگوشت نبود.
&
«اشکل العین»: «الشکلة»: سرخی میان سفیدی چشم؛ و در اینجا معنی درست «اشکل العین» این است که پیامبر ج دارای چشمانی بود که در سپیدی آن رگههای سرخ وجود داشت.
و در کتب لغت، عبارت «اشکل العین»، به چشمانی کشیده و بادامی ترجمه نشده است، بلکه ترجمهی درست آن که در کتب لغت نیز بدان اشاره رفته، همان «چشمانی است که در سپیدی آن رگههای سرخ وجود داشته باشد.»
(10) حَدَّثَنَا هَنَّادُ بنُ السَّرِیِّ، حَدَّثَنَا عَبْثَرُ بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ الْأَشْعَثِ ـ یَعنِی: ابْنَ سَوَّارٍ ـ عَنْ أَبِی إِسْحَقَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی لَیْلَةٍ إِضْحِیَانٍ، وَعَلَیْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ، فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَیهِ وَإِلَى الْقَمَرِ، فَلَهُوَ عِنْدِی أَحْسَنُ مِنْ الْقَمَرِ.
10 ـ (10)... جابربن سمرةس گوید: پیامبر ج را در شبی روشن و مهتابی دیدم که حلّهای قرمز رنگ بر دوش گرفته بودند. گاه به چهرهی رسول خدا ج و گاه به ماه مینگریستم؛ سرانجام دیدم ایشان در نگاه من، بسیار نیکوتر و زیباتر از ماه شب چهاردهاند.
&
«اِضحیان»: شبی که ستارگان، آن را روشن و پُرنور کردهاند. شب روشن و مهتابی. شب بیابر و پُرنور.
(11) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ، حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الرُّؤَاسیُّ، عَن زُهَیْرٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَقَ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ الْبَرَاءَ بنَ عَازِبٍ: أَکَانَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِثْلَ السَّیْفِ؟ قَالَ لَا، بَل مِثْلَ الْقَمَرِ.
11 ـ (11)... ابواسحاق گوید: مردی از براء بن عازبس پرسید: آیا چهرهی رسول خدا ج همانند شمشیر برق میزد و میدرخشید؟ براء بن عازبس در پاسخ گفت: نه، مثل ماه میدرخشید!
&
«أَکان وجه رسول الله ج مثل السیف؟»: این سؤال میتواند دو جنبه داشته باشد:
1- آن مرد، سؤال از درخشندگی و زیبایی چهرهی رسول خدا ج کرد و گفت: آیا چهرهی رسول خدا ج در درخشش و زیبایی، چون شمشیر بود؟ و براءس در جواب او گفت: نه، مثل ماه میدرخشید.
2- و یاآن مرد، سؤال از کشیدگی چهره و صورت پیامبر ج کرد و گفت: آیا چهرهی رسول خدا ج در کشیدگی، چون شمشیر بود؟ و براءس در روایتی دیگر بدان مرد گفت: «چهرهی ایشان متمایل به گردی بود.» [صحیح البخاری/ج1ص502؛ صحیح مسلم/ج2ص 259]. و هر دو معنی صحیح است؛ زیرا که در روایات، به هر دو معنی اشاره شده است.
(12) حَدَّثَنَا اَبُو دَاوُدَ المَصَاحِفِیُّ سُلَیمَانُ بنُ سَلمٍ، حَدَّثَنَا النَّضرُ بنُ شُمَیلٍ، عَن صَالِحِ بنِ أبی الاَخضَرِ، عَن ابنِ شِهَابٍ، عَن أبی سَلَمَةَ، عَن أبی هُرَیرَةَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الله ج أَبیَضَ کَأنَّما صِیغَ مِن فِضَّةٍ، رَجِلَ الشَّعْرِ.
12 ـ (12)... ابوهریرهس گوید: پیامبر گرامی اسلام ج به قدری زیبا و درخشان و سپید و نورانی بودند که گویی پیکرشان سیمین است و از نقره (ی صاف و شفاف) آفریده شدهاند؛ و گیسوانشان نه چندان درهم فشرده و فِرخورده و مُجعَّد و پیچیده بود و نه چندان آویخته و فروهشته؛ بلکه نسبتاً صاف بود که اندکی چین و شکن نیز داشت.
&
«صِیغ»: شکل داده شده است. فرم داده شده است. ساخته و پرداخته شده است.
«فضَّة»: نقره، سیم.
(13) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا اللَّیْثُ بنُ سَعدٍ، عَنْ أَبِى الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرِبنِ عَبدِالله: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ: «عُرِضَ عَلَىَّ الأَنْبِیَاءُ فَإِذَا مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ ضَرْبٌ مِنَ الرِّجَالِ، کَأَنَّهُ مِنْ رِجَالِ شَنُوءَةَ، وَرَأَیْتُ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا أَقْرَبُ مَنْ رَأَیْتُ بِهِ شَبَهًا عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُودٍ، وَرَأَیْتُ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا أَقْرَبُ مَنْ رَأَیْتُ بِهِ شَبَهًا صَاحِبُکُمْ، یَعْنِى نَفْسَهُ وَرَأَیْتُ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا أَقْرَبُ مَنْ رَأَیْتُ بِهِ شَبَهًا دِحْیَةُ».
13 ـ (13)... جابربن عبداللهب گوید: پیامبر ج فرمودند: پیامبران الهی بر من عرضه شدند؛ پس ناگاه موسی÷ را دیدم که مردی بود لاغر اندام و کم گوشت که نه زیاده از حد فربه و پُرگوشت بود و نه بیش از اندازه، لاغر و نحیف؛ و به مردان قبیلهی «شنوءة» شباهت داشت؛ و عیسی پسر مریم را دیدم که شبیهتر کسی که به او دیدهام، عروة بن مسعود است؛ و ابراهیم÷ را دیدم و از هر کسی به او شبیهتر، پیامبرتان ـ یعنی خود پیامبر گرامی اسلام ـ را دیدهام؛ و جبرئیل را نیز دیدم و شبیهتر کسی که به او دیدهام دِحیه است.
&
«عُرِضَ»: عرضه شد، نمایان و هویدا شد.
«الانبیاء»: جمع «نبیّ»: پیغمبر. خبردهنده از غیب به الهام و وحی خداوند.
«ضرب مِن الرِّجال»: مرد کشیده اندام و کم گوشت. لاغر اندام و باریک، که نه زیاده از حد فربه و پُرگوشت و پُف کرده باشد و نه بیش از اندازه، لاغر و نحیف.
«شَنوءة»: طایفهای است از «بنی قحطان» در یمن، که مردانشان کشیده اندام و بلند قد و کم گوشت و لاغر مانند بودند.
«عروة بن مسعود»: عُروة بن مسعود بن مُعتِّب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعد بن عوف بن ثقیف بن مُنبِّه بن بکربن هوازن بن عکرمة بن خصفة بن قیس عیلان الثقفی.
کنیتش: ابومسعود، یا ابو منصور است؛ و نام مادرش: «سبیعة دختر عبدشمس بن عبدمناف» میباشد. وی عموی مغیرة بن شعبه میباشد و در سال نهم هجری مسلمان شد. عروه بن مسعود، پسری به نام «ابوالملیح» داشت که پس از کشته شدن پدرش، همراه با «قارب بن الاسود» مسلمان شد.
«دِحیة»: دحیة بن خلیفة بن فروة بن فضاله بن زید بن امرئ القیس بن الخزرج بن عامر بن بکر بن عامر الاکبر بن عوف بن بکر بن عوف بن عذرة بن زید اللات بن رفیدة بن ثور بن کلب بن وبرة الکلبی.
وی یکی از یاران معروف پیامبرگرامی اسلام میباشد که در جنگ بدر شرکت نکرده، ولی در جنگ اُحد و دیگر جنگها همراه با پیامبر ج و دیگر صحابه شرکت کرده و در راه دفاع از کِیان قرآن و اسلام، با دشمنان و بدخواهان جنگیده است.
و جبرئیل امین نیز گاهی اوقات به صورت دحیهی کلبی، ظاهر میشد و اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات الهی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را به آن حضرت ج میرساند.
پیامبر ج دحیهس را در سال ششم هجری، به عنوان سفیر به سوی قیصر گسیل داشت و قیصر نیز به دست او مسلمان شد. دحیهس به پیامبر ج این خبر را داد و پیامبر ج فرمود: «ثبت الله ملکه»؛ «خداوند مُلک وی را پایدار دارد.»
شعبی، عبدالله بن شدادبن الهاد، منصورکلبی و خالدبن یزید بن معاویه، از دحیهی کلبی، حدیث نقل کردهاند؛ و ایشان تا روزگار حکومت امیر معاویهس زنده بودند.
(14) حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ المعنى واحِدٌ قَالَا: أَخْبَرَنَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ سَعِیدٍ الْجُرَیْرِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الطُّفَیْلِ یَقُولُ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَمَا بَقِیَ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ أَحَدٌ رَآهُ غَیْرِی. قُلْتُ: صِفْهُ لِی، قَالَ: کَانَ أَبْیَضَ مَلِیحًا مُقَصَّدًا.
14 ـ (14)... سعید جُرَیری گوید: از ابو الطُفیلس شنیدم که میگفت: من پیامبرج را به چشم دیدهام و اینک بر روی زمین کسی که آن حضرت ج را دیده باشد، جز من باقی و برجای نمانده است.
سعید گوید: بدو گفتم: رسول خدا ج را برایم توصیف کن [و اندکی از صفات ظاهری و اخلاقی و ویژگیهای بدنی و جسمانی ایشان بگو.] گفت: پیامبر گرامی اسلامج، سفید و نمکین و میانه بالا بودند [که نه زیاده از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ بلکه میانه بالا بودند و خوش اندام و خوش سیما و نمکین بودند؛ نه سفیدِ بینمک و نه به شدّت گندمگون.]
&
«ابیض»: سپید و رخشان. از مجموع روایات دانسته میشودکه سپیدی پیامبر ج درهم آمیخته باقرمزی بود. و از مجموع آنها چنین به دست میآید که رنگ پوست پیامبر ج سپیدِ رخشان بود و به قدری زیبا و چشم نواز بود که گویی نقرهی صاف و شفاف بود.
«مَلیحاً»: نمکین، با نمک.
«مُقَصَّداً»: مرد میانه بالا که نه زیاده از حد بلند بالا باشد و نه بیش از اندازه کوتاه قد. مرد میانه جسم که نه زیاده از حد فربه و چاق و تناور و تنومند باشد و نه بیش از اندازه، لاغر و نحیف و کشیده و باریک.
(15) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، أَخْبَرَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ الحِزامیُّ، أَخْبَرَنِی عَبْدُالْعَزِیزِ بْنُ ثَابِتٍ الزُّهْرِیُّ، حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ابْنُ أَخِی مُوسَى بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ کُرَیْبٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رضی الله عنهما قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَفْلَجَ الثَّنِیَّتَیْنِ، إِذَا تَکَلَّمَ رُئِیَ کَالنُّورِ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ ثَنَایَاهُ.
15 ـ (15)... ابن عباسب گوید: دندانهای پیشین آن حضرت ج اندکی فاصله داشتند؛ وقتی سخن میگفتند، چنان مشاهده میشد که گویی از میان دندانهای پیشینِ ایشان، نور میتابد.
&
«اَفلَج»: فاصله داشتن و باز بودن درز دندانها. «افلج الثنیتین»: دندانهای پیشین پیامبر ج از هم فاصله داشتند.
«ثنایاه»: جمع «ثنیّة»: هر یک از چهار دندان پیشین که دوتای آنها بالا و دوتای آنها پائین است.
«ترمذی»: امام، حافظ، محمد بن عیسی بن سَورة الترمذی (200 یا 209 ـ 279ه .ق)؛ وی یکی از عالمانِ اَعلام، و حفّاظِ حدیث و فقیهانِ برجسته است.
در مورد محل تولّد وی اختلاف نظر است: برخی محل تولد او را «تِرمذ» و بعضی دیگر «بوغ» نوشتهاند. و «بوغ» نام دهکدهای به فاصلهی شش فرسنگی «ترمذ» است.
و «تِرمذ» نیز نام شهری در ماوراء النهر قدیم است که برکرانهی رود «جیحون» قرار دارد و امروز جزو جمهوری تاجیکستان است.
و دربارهی نحوهی ضبط حرکات و تلفظ حروف «ترمذ»، چندین قول از علماء و صاحب نظران اسلامی، نقل شده است که عبارتند از:
1- به ضمّ حرف اول و سوّم؛ یعنی: «تُرمُذ».
2- به فتح حرف اول و کسر حرف سوم؛ یعنی: «تَرمِذ».
3- به فتح حرف اول و سوم؛ یعنی: «تَرمَذ».
4- به کسر حرف اول و سوم؛ یعنی: «تِرمِذ».
و از میان اقوال چهارگانهی فوق، قول چهارم بیشتر مشهور و معروف است.
عصر امام ترمذی، به عصر نهضت علمی در علوم حدیث شهرت دارد؛ نهضتی که خود نیز در بالندگی و احیاء و شکوفایی آن نقش به سزا ایفا کرد. سلسله جنبان این نهضت، «محمد بن ادریس شافعی» (150 ـ 204 هـ . ق ) بود؛ و او بود که راه را برای عالمانِ بزرگی چون بخاری و مسلم و در پی آنها ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه گشود. و نیز او بود که به عموم مردم به ویژه اهل عراق و مصر، حدیث آموخت و به خواصّ، احتجاج جستن به سنّت و معنای عمل به سنّت، همراه با قرآن را یاد داد.
ترمذی از حافظهای بسیار قوی و شگفت انگیزی بهرهمند بود. او به بسیاری از مراکز علمی روزگار خویش سفر کرده و از محضر مشایخ بزرگ خراسان، عراق و حجاز بهره برده است.
میتوان چنین گفت که ترمذی در روزگار خویش از استادان و مشایخ بسیاری، حدیث آموخت و روایت کرد که از مهمترین شیوخ وی میتوان «محمد بن اسماعیل بخاری»؛ «مسلم بن حجّاج نیشابوری» و «اسماعیل بن موسی سدّی» را نام برد که میزان بهرهاش از بخاری بسی بسیار از دیگران بوده است؛ زیرا شاگرد وی بوده و علم حدیث را در نزد او آموخته و در آن به درایت رسیده است.
ترمذی به سایر بلاد هم مسافرت کرد و از عالمانِ دیار مختلف (خراسان، عراق و حجاز) بهره برد. از این رو میتوان مهمترین و شاخصترین استادان او را چنین بیان کرد:
1- ابوعبدالله، محمد بن اسماعیل بخاری(194 ـ 256 ه .ق)
2- ابوالحسین، مسلم بن حجّاج قشیری (204 ـ 261 ه .ق)
3- ابوداود، سلیمان بن اشعث سجستانی (202 ـ 275 ه .ق)
4- محمد بن بشار بُندار(167 ـ 252 ه .ق)
5- محمد بن مثنی ابوموسی (167 ـ 252 ه .ق)
6- زیاد بن یحیی حسانی (متوفی 254 ه .ق)
7- عباس بن عبدالعظیم عنبری (متوفی 246 ه .ق)
8- ابوسعید اَشج عبدالله بن سعید کندی (متوفی 257 ه .ق)
9- ابوحفص، عمرو بن علی الفلاس (160 ـ 249 ه .ق)
10- یعقوب بن ابراهیم دورقی (166 ـ 252 ه .ق)
11- محمد بن معمر قیسی بحرانی (متوفی 256 ه .ق)
12- نصر بن علی جهضمی (متوفی 250 ه .ق)
13- عبدالله بن معاویة الجمحی (متوفی 243 ه .ق)
14- علی بن حجر مروزی (متوفی 244 ه .ق)
15- سوید بن نصر بن سوید مروزی (متوفی 240 ه .ق)
16- قتیبة بن سعید ثقفی (150 ـ 240 ه .ق)
17- ابو مصعب، احمد بن ابی بکر زهری مدنی. (150 ـ 242 ه .ق)
18- محمد بن عبدالملک، ابوالشوارب (متوفی 244 ه .ق)
19- ابراهیم بن عبدالله بن حاتم هروی (178 ـ 244 ه .ق)
20- اسماعیل بن موسی فزاری سُدّی (متوفی 245 ه .ق)
و کسانی که از ترمذی حدیث روایت کردهاند و در محضر او زانوی تلمّذ زدهاند نیز بسیارند که مهمترین آنها عبارتند از:
1- ابوبکر، احمد بن اسماعیل بن عامر سمرقندی.
2- ابوحامد، احمد بن عبدالله بن داود مروزی.
3- احمد بن علی مقریء.
4- احمد بن یوسف نسفی.
5- ابوالحارث اسدبن حمدویهی نسفی.
6- حسین بن یوسف فربری.
7- حمادبن شاکر ورّاق.
8- داود بن نصربن سهیل بزدوی.
9- ربیع بن حیان الباهلی.
10- عبدالله بن نصر بن سهیل بزدوی.
11- عبد بن محمد بن محمد نسفی، معروف به «الامین».
12- ابوالحسن علی بن عمربن تقی بن کلثوم سمرقندی واذری.
13- فضل بن عمّار صرّام.
14- ابوالعباس، محمد بن احمد بن محبوب محبوبی مروزی.
15- ابوجعفر محمد بن احمد نسفی.
16- ابوجعفر محمد بن سفیان بن نضر نسفی، معروف به «الامین».
17- ابوعلی، محمد بن محمد بن یحیی قرّاب هروی.
18- ابوالفضل محمد بن محمود بن عنبر نسفی.
19- محمد بن مکّی بن نوح نسفی.
20- محمد بن منذر بن سعید هروی.
21- محمود بن عنبر نسفی.
22- ابوالفضل، مسبّح بن ابی موسی کاجری.
23- ابومطیع، مکحول بن فضل نسفی.
24- مکی بن نوح نسفی مقریء.
25- نصر بن محمد بن سبرة الشیرکثی.
26- هیثم بن کلیب شاشی.
و...
بدون اختلاف، ترمذی در روزگار خویش پیشوا و یکی از امامانی بود که در علم حدیث بدو اقتدا میکردند؛ و بدون تردید وی یکی از طلایه داران عرصهی روایت و درایت و یکی از پیشقراولان عرصهی علم و فقاهت و یکی از پیشگامانِ پیشتازِ عرصهی اخلاص و عمل، و یکی از پیشآهنگان عرصهی صداقت و راستی و یکی از سرآمدانِ عرصهی تألیف و نگارش بود.
حاکم نیشابوری دربارهی ترمذی میگوید: «محمد بن اسماعیل بخاری درگذشت و در خراسان از لحاظ علم و حفظ و زهد، کسی همچون ابوعیسی، محمد بن عیسی ترمذی برجای نماند.»
و از وی کتابهای زیادی نیز به یادگار مانده است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- «الجامع الصحیح» یا «جامع ترمذی»: یکی از منابع اساسی سنّت نبوی و مراجع مهم فقه اسلامی، در میان علماء و صاحب نظران اسلامی است؛ و از مشهورترین کتابهای وی محسوب میشود.
خود در مورد سنن ترمذی گفته است: «در این کتاب جز احادیثی را که بعضی از فقیهان به آن عمل کردهاند نیاوردهام.»
و عبدالله بن محمد انصاری در مورد جامع ترمذی میگوید:
«کتاب ترمذی در نزد من بهتر و روشنگرتر از کتابهای بخاری و مسلم است.» به او گفته شد، به چه دلیلی این سخن را میگویی؟ گفت: «چون کسی میتواند از کتاب آنان بهره برد که در علم حدیث، شناختی کافی داشته باشد؛ امّا ترمذی در کتاب خویش به شرح و بیان احادیث پرداخته است، پس فقیهان، محدثان، و دیگر عالمان، توانا خواهند بود که از آن استفاده کنند.» ترمذی میگوید: «پس از آن که کتابم را فراهم دیدم، آن را بر عالمان حجاز، عراق و خراسان عرضه داشتم و آنها آن را پسندیدند.»
و تعداد احادیث سنن ترمذی، بالغ بر پنج هزار حدیث است که به نسبت کتابهای دیگر حدیثی( همچون بخاری و مسلم) احادیث تکراری در آن کمتر دیده میشود.
2- «الشمائل المحمّدیّة»: این کتاب به «شمائل النبی»، «الشمائل النبویّة» و «الخصائل المحمدیة» نیز اشتهار دارد و بیشتر به «شمائل ترمذی» معروف است؛ و از همین کتاب تاکنون بیش از بیست شرح و تلخیص صورت گرفته است که مشهورترین شارحان آن: «علی بن سلطان محمد قاری» (متوفی 1014 ه .ق) و «محمد عبدالرؤف مناوی» (متوفی 1031 یا 1029 ه .ق) را میتوان نام برد.
و کتاب روایی «الشمائل المحمدیة» در جامعهی اسلامی ـ به ویژه حوزههای علمیه و مدارس دینی ـ جایگاه ویژهای دارد؛ به همین دلیل در دورههای مختلف، علماء و دانشوران به شرح و توضیح و تلخیص آن اقدام نمودهاند.
3- «العلل فی الحدیث».
4- «التاریخ».
5- «الزهد».
6- «الاسماء و الکُنی».
7- «رسالة فی الخلاف و الجدل».
گویند ترمذی در اواخر عمر خویش نابینا گشت؛ و برخی معتقدند که وی از آغاز نابینا بوده است؛ ولی این قول صحیح نیست؛ چرا که ترمذی به سبب تحقیق و مطالعهی زیاد و شدّت گریستن به سبب زهد و پارسایی، چند سال آخر عمر خود را نابینا بوده است.
و در مورد تاریخ وفات ترمذی در میان علماء و صاحب نظران اسلامی اختلاف نظر وجود دارد: برخی سال وفات او را 205 و برخی 207 و 209 هجری قمری دانستهاند که بیشتر عالمان را نظر بر این است که سال 209 ه .ق درستتر است.[1]
روش ترجمهی کتاب «الشمائل المحمدیّة»:
روش و شیوهی کار یا برنامهی ترجمه و نگارشیام در ترجمه و شرح کتاب «الشمائل المحمدیّة» مبتنی بر شیوهی آتی است:
1- سلسلهی اسناد حدیث، در متن عربی آن حذف نشده و به طور کامل نقل شده است؛ ولی در ترجمه، سلسلهی اسناد حذف گردیده و فقط به نقل راویِ اصلی که معمولاً از اصحاب رسول خدا ج است، بسنده شده است.
و این کار بدان جهت بود که نقل سلسلهی اسناد در ترجمه، به شدّت از شیرینی و استواری ترجمه میکاهد، به ویژه که گاه سلسلهی اسناد حدیث چند سطر، و موضوع روایت فقط چند کلمه است. از این رو تصمیم گرفتم تا سلسلهی اسناد متن عربی حدیث را به صورت کامل ذکر کنم، و در ترجمه از بیان سلسلهی اسناد صرف نظر نمایم و فقط به نقل یک راوی بسنده کنم تا ترجمه از شیرینی و جزالت سخن برخوردار باشد.
2- سعی شده است تا در ترجمه و شرح این کتاب از روش ترجمهی آزاد استفاده شود؛ بدین معنی که با رعایت کامل متن حدیث، مفاهیم در قالب الفاظی بسیار ساده و قابل فهم برای همگان و به زبان روز و به صورت گویا و دلنشین بیان گردد.
3- در ترجمه و نگارش این اثر، با احساس مسئولیت خطیر دینی، اخلاقی و علمی و با استفاده از کتابهای معتبر حدیثی، بهترین ترجمه و معنی را انتخاب و گزینش نمودهام.
4- تفسیر، تشریح و تبیین مفاهیم و موضوعات احادیث.
5- تفسیر و تبیین لغات و واژهها، و ترجمه و شرح مفردات و مفاد احادیث.
در پایان، مترجم با ارج نهادن به انتقاد و پیشنهاد پژوهشگران و صاحب نظران در جهت هر چه زیباتر و پُربارتر شدن این اثر گرانسنگ، تقاضا دارد، دیدگاه، پیشنهاد و انتقاد خود را به مترجم گوشزد کنند تا در چاپهای آینده ـ انشاءالله ـ از آنها بهرهور گردیم؛ چرا که مترجم تلاش خود را پیراسته از اشکال نمیشمرد و آغوش خود را برای هر نقد خیرخواهانه و هر راهنمایی دلسوزانه و هر پیشنهاد سازنده و هر دیدگاه مفید و ارزنده میگشاید.
و امید آن دارم که ترجمه و شرح این اثر، برای خوانندگان فارسی زبان سودمند افتد و افقهای تازهای دربارهی دینداری و عشق به سنّت فرا رویشان بگشاید.
«گرقبول افتد زهی عزّ و شَرَف».
فیض محمد بلوچ
8/11/1388 خورشیدی
کتابخانهی حوزهی علمیهی صدّیقیه ـ تربت جام.
[1]- خوانندگان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی بیوگرافی ترمذی میتوانند به «تذکرة الحفّاظ 2/ 633»؛ «طبقات الحفّاظ ص 278 »؛ «تهذیب التهذیب 9/ 378»؛ «میزان الاعتدال 3/678»؛ «شذرات الذهب 2/174»؛ «وفیات الاعیان 1/457»؛ «العبر 2/633»؛ «نکت الهمیان ص 264»؛ «النجوم الزاهرة 3/88»؛ «الاعلام زرکلی 8/274، 7/213»؛ «معجم المؤلفین، عمر رضا کحالة 14/100، 11/105»؛ «مقدمهی احمد محمد شاکر بر الجامع الترمذی 1/90» و «کشف الظنون 1/215» مراجعه فرمایند.