اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

صفات و ویژگی‌های کلاه خود رسول خدا


حدیث شماره 112

(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا مَالِکُ بْنُ أَنَسٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَکَّةَ وَعَلَیْهِ مِغْفَرٌ، فَقِیلَ لَهُ: هَذَا ابْنُ خَطَلٍ! مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ، فَقَالَ: «اقْتُلُوهُ».

112 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج [در روز فتح مکه] در حالی وارد مکه‌ی مکرمه شدند که بر سر ایشان کلاه خود بود؛ به آن حضرت ج گفته شد: این، ابن خَطَل است که خویشتن را به پرده‌های خانه‌ی کعبه درآویخته است. پیامبرج فرمودند: او را بکشید.

 &

«مِغفَر»: کلاه خود؛ زرهی که زیر کلاه خود بر سر می‌گذاشته‌اند.

«ابن خَطَل»: جرم عبدالعزّی بن خطل این بود که وی مسلمان شده و به مدینه هجرت کرده بود و پیامبر جاو را برای جمع آوری صدقات و زکات اعزام فرمودند و مردی از قبیله‌ی بنی خزاعه را هم همراه او کردند. این مرد خزاعی برای ابن خَطل خوراک می‌پخت و او را خدمت می‌کرد. در یکی از منازل که فرود آمدند، ابن خَطل به خزاعی دستور داد که برایش خوراکی تهیه کند و خود در نیمروز خوابید. چون از خواب بیدار شد، دید خزاعی هم خفته و خوراکی درست نکرده است؛ لذا به خشم آمد و او را چندان زد که مرد. همینکه او را کشت با خود گفت: اگر پیش محمد ج برگردم مرا خواهد کشت. این بود که مرتد شد و از اسلام برگشت و هر چه از زکات گرفته بود برداشت و به مکه گریخت. اهل مکه از او پرسیدند: چه چیز تو را پیش ما برگردانده است؟ گفت: من دینی بهتر از دین شما نیافتم. و همچنان بر شرک خود باقی ماند. او دو کنیزِ خواننده هم داشت که نام یکی «فَرتنا» و نام دیگری، «اَرنب» بود و هر دو بدکاره هم بودند. ابن خطل شعر هم می‌گفت و ترانه‌هایی در هجو رسول خدا ج می‌سرود و به آن دو دستور می‌داد تا ترانه بخوانند. مشرکان پیش او و دو کنیزش رفت و آمد داشتند و شراب می‌خوردند و در مجلس باده گساری، آن دو زن، همان ترانه‌ها را می‌خواندند.

«مُتعلِّق»: درآویزنده، آویزان، آویخته.

«اَستار»: پرده‌ها. در قدیم، عادت اعراب بر این بود که هر مجرمی که خویشتن را به پرده‌های کعبه آویخته می‌نمود و زیر پرده‌های کعبه پناه می‌برد، او را پناه می‌دادند.

خاطر نشان می‌شود که در روز فتح مکه، رسول خدا ج خون 9 تن از سران مکه را که از بزرگترین تبهکاران و جنایتکاران به حساب می‌آمدند، هَدَر اعلام کردند و دستور دادند آنان را بکشند؛ حتی اگر کناره پرده‌ی خانه‌ی کعبه دستگیر شوند. و آن نُه تن عبارت بودند از:

عبدالعزّی بن خَطل؛ عبدالله به سعد بن ابی سَرح؛ عِکرمة بن ابی جهل؛ حارث بن نُفیل بن وهب؛ مَقیس بن صُبابة؛ هَبّاربن اسود؛ دو کنیزک آواز خوان از آنِ ابن خطل که اشعار حاکی از هجو پیامبراکرم ج را به آواز می‌خواندند؛ و ساره کنیزک آزاده شده‌ی متعلق به یکی از فرزندان عبدالمطلب، همان زنی که نامه‌ی حاطب بن ابی بَلتعه نزد او پیدا شده بود.

ابن ابی سَرح را عثمان بن عفانس نزد پیامبر ج برد و شفاعت او را کرد. پیامبر ج نیز خون وی را محترم اعلام کردند و اسلام وی را پذیرفتند؛ البته پس از آنکه مدتی درنگ کردند، به امید آنکه یکی از صحابه‌ی آن حضرت ج او را به قتل برساند. ابن ابی سَرح، پیش از آن اسلام آورده بود و مهاجرت نیز کرده بود، اما بعدها مرتد شده بود و به مکه بازگشته بود.

عِکرمه بن ابی جهل، به یمن گریخت؛ همسرش برای او از پیامبر ج امان طلبید؛ پیامبر اکرم ج نیز او را امان دادند. همسرش به دنبال او رفت. عکرمه با همسرش به مدینه بازگشت و مسلمانی نیک گردید.

ابن خَطل، به پرده‌های کعبه درآویخته بود. شخصی به نزد پیامبر اکرم ج آمد و این خبر را به آن حضرت ج داد. پیامبر اکرم ج فرمودند: او را بکشید. آن شخص نیز بازگشت و او را کشت.

مَقیس بن صُبابة را، نُمیلة بن عبدالله به قتل رسانید. مَقیس، پیش از آن اسلام آورده بود؛ آنگاه بر مردی از انصار حمله برده و او را کشته بود؛ سپس مرتد شده بود و به مشرکان پیوسته بود.

حارث بن نُفیل بن وهب، همان کسی بود که در مکه، بسیار رسول خدا ج را آزار و شکنجه می‌داد؛ و علی بن ابی طالبس او را کشت.

هبّاربن اسود، همان کسی بود که به هنگام مهاجرت، متعرض زینب دختر رسول خدا ج شده، و او را به عمد بر روی تخته سنگی غلطانیده بود و جنین وی سقط شده بود. هبّار در روز فتح مکه گریخت، بعدها اسلام آورد و مسلمانی نیک گردید.

از آن دو کنیزک آواز خوان، یکی به قتل رسید و برای دیگری امان طلبیدند و وی اسلام آورد. همچنین برای ساره، امان طلبیدند و او نیز اسلام آورد.

بنا به گزارش ابن حجر عسقلانی، ابومعشر، نام حارث بن طُلاطِل خزاعی را در ردیف کسانی که پیامبراکرم ج خون آنان را هَدَر اعلام کرده بودند، یاد کرده است؛ که علی بن ابی طالبس وی را به قتل رسانید. حاکم نیشابوری نیز، کعب بن زهیر را در زمره‌ی کسانی که خونشان هدر اعلام شده بود، یاد کرده است که داستان آن مشهور است، و بعدها آمد و اسلام آورد و قصیده‌ای در مدح رسول خدا ج سرود.

همچنین، ابن اسحاق، وحشی بن حرب و هند بن عتبة همسر ابوسفیان را که اسلام آورد و ارنب، کنیز آزاد شده‌ی ابن خطل و امّ سعد را که هر دو کشته شدند، نام برده است.

با این ترتیب، تعداد این افراد بر هشت مرد و شش زن بالغ می‌گردد. در عین حال، احتمال دارد که اَرنب و اُمّ سعد، همان دو کنیزک آوازخوان بوده باشند که پیشتر یاد شدند، و نامشان به اختلاف ثبت شده باشد؛ یا خلط نام و کنیه و لقب، پیش آمده باشد.

حدیث شماره 113

(2) حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، حَدَّثَنا مَالِکُ بْنُ أَنَسٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَکَّةَ عَامَ الْفَتْحِ، وَعَلَى رَأْسِهِ الْمِغْفَرُ، قَالَ: فَلَمَّا نَزَعَهُ، جَاءَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: ابْنُ خَطَلٍ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ! فَقَالَ: «اقْتُلُوهُ».

       قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: وَبَلَغَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَکُنْ یَوْمَئِذٍ مُحْرِمًا.

113 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج به سال فتح مکه، در حالی وارد مکه‌ی مکرمه شدندکه کلاه خود بر سر داشتند.

انسس در دنباله‌ی سخنانش گوید: آن حضرت ج چون کلاه خود را از سر خویش برداشتند، مردی به نزدشان آمد و بدیشان گفت: ابن خَطل، خویشتن را به پرده‌های خانه‌ی کعبه درآویخته است و بدانجا پناه برده است! پیامبر اکرم ج فرمودند: او را بکشید.

ابن شهاب [که یکی از راویان این حدیث است] گوید: به من خبر رسیده که رسول خدا ج در آن روز، مُحرم نبوده‌اند.

 &

«عام الفتح»: سال فتح مکه. فتح مکه، در رمضان سال هشتم هجری قمری اتفاق افتاده است.

«نزعه»: کلاه خود را از سر خویش کشید و برکند.

«بلغنی»: به من خبر رسیده است.

«یومئذٍ»: در آن روز.

«مُحرِماً»: آنکه برای زیارت کعبه، احرام پوشیده باشد. کسی که احرام حج بسته باشد و جامه‌ی احرام بر تن کرده باشد.


 

 

 

 

صفات و ویژگی‌های زره پیامبر


حدیث شماره 110

(1) حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَعِیدٍ الأَشَجُّ، حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنِ الزُّبَیْرِ بْنِ الْعَوَّامِ قَالَ: کَانَ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ أُحُدٍ دِرْعَانِ، فَنَهَضَ إِلَى الصَّخْرَةِ فَلَمْ یَسْتَطِعْ، فَأَقْعَدَ طَلْحَةَ تَحْتَهُ، وَصَعِدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى اسْتَوَى عَلَى الصَّخْرَةِ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «أَوْجَبَ طَلْحَةُ».

110 ـ (1) ... زبیر بن عوّامس گوید: در روز جنگ اُحُد، دو زره بر تن پیامبر اکرمج بود؛ چون آن حضرت ج خواستند بالای صخره بروند، نتوانستند؛ از این رو طلحهس را نشاندند و بر دوش او نشستند و به صخره بالا رفتند تا اینکه بر صخره مستقر شدند و قرار گرفتند.

زبیر بن عوّامس در ادامه‌ی سخنانش گوید: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: طلحهس با این کارش، بهشت را برای خود واجب کرد.

 &

«یوم اُحد»: روز جنگ اُحد؛ سال دوم هجری، کفّار قریش با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسیر در جنگ بدر، شکست خورده، و به مکه بازگشتند. ابوسفیان گفت: برکشته‌ها گریه نکنید تا عقده‌ها خالی نشود و کینه‌ها باقی بماند؛ همگی شعارِ انتقام سردهید و من نیز تا انتقام نگیرم با همسرم همبستر نخواهم شد.

سال بعد، کفار مکه با سه هزار سوار و دو هزار پیاده و تجهیزات کامل به قصد جنگ با مسلمانان به سوی مدینه‌ی منوره حرکت کردند؛ به این ترتیب که همزمان با سالگرد جنگ بدر، لشکر مکه عِدّه و عُدّه‌ی خویش را تدارک دیده بود، جمعاً سه هزار مرد جنگی از قریش و هم پیمانانشان و احابیشِ ساکن آن سامان گِرد آمدند. فرماندهان قریش چنان مصلحت دیدند که زنان را نیز همراه ببرند تا مردان بهتر و بیشتر جان فشانی کنند و به خاطر حفظ حرمت حریم و ناموسشان، پای از میدان جنگ نکشند. شمار این زنان، پانزده تن بود.

شمار اشتران در لشکر قریش، سه هزار نفر بود و شمار اسبان، دویست رأس بود که در طول راه آن‌ها را به صورت یدک می‌بردند و بر آن‌ها سوار نمی‌شدند. از لوازم ایمنی در میدان جنگ، هفتصد زره داشتند و فرماندهی کلّ لشکر قریش با ابوسفیان بن حرب بود؛ و فرمانده‌ی سوار نظام، خالد بن ولید بود که در این فرماندهی، معاونت وی را عکرمة بن ابی جهل بر عهده داشت؛ و لوای جنگ به دست بنی عبدالدار بود.

عباس عموی پیامبر ج که تا آن روز، اسلام نیاورده بود و در مکه زندگی می‌کرد، به خاطر علاقه و محبّت زیادی که به پیامبر ج داشت، ماجرای حرکت و حمله‌ی کفار را در نامه‌ای محرمانه، توسط مردی از قبیله‌ی بنی غفّار نزد پیامبر ج فرستاد. همین که رسول گرامی اسلام ج از ماجرا با خبر شد، گروهی را از مدینه برای کسب اطلاعات بیشتر به سوی مکه فرستاد. مأموران دربازگشت، حرکت قوای کفار به سرکردگی ابوسفیان را تأیید کردند. پیامبراکرم ج در روز جمعه، جلسه‌ای را تشکیل داده و با مسلمانان در این مورد مشورت فرمود. در این جلسه دو نظریه مطرح شد:

1-   در مدینه بمانیم و در کوچه‌ها سنگر بگیریم تا همه بتوانند به ما کمک کنند.

2-   از مدینه خارج شده و در بیرون شهر بجنگیم.

نظریه‌ی دوم که همراه با حماسه و اظهار شجاعت بود، جوانان را جذب و طرفداران بیشتری پیدا کرد؛ و در نتیجه رأی بر آن شد که از شهر خارج شوند. با اینکه نظر مبارک شخص پیامبر ج ماندن در شهر بود، ولی به احترام احساسات جوانان، از رأی خود صرف نظر کرد. پس از این، پیامبر ج همراه یک نفر برای آماده کردن اردوگاه از شهر مدینه خارج شده و محلّی را در دامنه‌ی کوه احد که شرایط نظامی خوبی داشت برگزید.

آنگاه پیامبر ج در خطبه‌های نماز جمعه، مردم را از ماجرا مطلع فرموده و پس از نماز، با هزار نفر از مهاجرین و انصار، رهسپار اردوگاه جنگ شدند؛ فرمانده این جنگ، شخص رسول خدا ج بود. آن حضرت ج چند پرچم را برافراشتند که بعضی به دست مهاجرین و برخی به دست انصار سپرده شد.

حرکت از مدینه تا اردوگاه اُحد، پیاده بود و رسول خدا ج از اصحاب در طیّ حرکت سان می‌دیدند و صفوف را منظم می‌فرمودند. پیامبر ج در بازدید از صفوف، افراد تازه‌ای را دیده و سؤال فرمودند: شما کیستید؟ گفتند: ما از یهودیان مدینه هستیم که برای کمک به شما آمده‌ایم. آن حضرت ج با کمی تأمل فرمودند: برای جنگ با مشرک، از مشرک کمک نمی‌گیریم. به همین دلیل از هزار نفر لشکر اسلام، سیصد نفر کم شدند. البته برخی گفته‌اند که این سیصد نفر، یهودی نبودند، بلکه مسلمانانی مانند عبدلله بن اُبیّ هم بودند که چون حرکت مسلمانان با رأی آنان مبنی بر سنگر گرفتن در شهر موافق نشده بود، در میان راه جدا شدند.

پیامبر ج نماز صبح را با هفتصد نفر در اُحد اقامه کردند و عبدالله بن جُبیر را با پنجاه نفر از تیراندازانِ ماهر، مأمور حفظ دهانه‌ی حساس کوه قرارداده و سفارش فرمودند که هرگز این منطقه را خالی نکنید.

ابوسفیان نیز خالد بن ولید را همراه با دویست نفر سرباز، مأمور نمود تا هرگاه نگهبانان از دهانه‌ی کوه، غفلت نمایند، از پشت سر به سپاه اسلام حمله ور شوند.

سرانجام دو لشکر در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. ابوسفیان به نام بت‌ها و زنان زیبا، و رسول خدا ج به نام خداوند متعال، سپاه خود را تشویق می‌کردند. از لشکر مسلمانان، فریاد «الله اکبر» و از سپاه کفر، صدای دَف و نَی بلند بود.

جنگ که شروع شد، مسلمانان با یک حمله‌ی سریع، لشکر قریش را در هم شکستند و سپاه کفر پا به فرار گذاشته و مسلمانان آن‌ها را تعقیب نمودند. بعضی از مسلمانان به خیال شکست قطعی کفار، سرگرم جمع آوری غنائم شدند و نگهبانانِ دهانه‌ی کوه نیز بر خلاف سفارشهای اکید رسول خدا ج به طمع جمع آوری غنائم، منطقه‌ی تحت حفاظت خود را رها کردند. در این هنگام خالدبن ولید با دویست نفر سپاه خود که در کمین بودند، از فرصت استفاده نمودند و از پشت، به سپاه اسلام حمله کردند.

ناگهان مسلمانان، خود را در محاصره‌ی کفار دیدند. حمزه عموی پیامبر ج شهید شد و جز افراد معدودی که پروانه وار گرد وجود مبارک رسول خدا ج بودند، بقیه‌ی مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پراکنده شدند.

یکی از کفّار مکه، به نام «ابن قمعة»، سرباز فداکار اسلام، مصعبس را به خیال اینکه او پیامبر ج است شهید کرد و فریاد زد: به لات و عزّی سوگند! که محمد کشته شد. کفّار به شهادت رسول خدا ج مطمئن شده و راه مکه را در پیش گرفته و جنگ را رها کردند؛ و عملاً این شعار به نفع مسلمانان تمام شد.

در این میان، مسلمانان نیز با شنیدن شایعه‌ی شهادت رسول خدا ج با ترس و وحشت پا به فرار گذاشته و بعد از با خبر شدن از زنده بودن پیامبر ج بازگشته و از آن حضرت ج عذر خواهی کردند. در این جنگ، هفتاد تن از مسلمانان شهید و عدّه‌ی زیادی نیز مجروح شدند.

«درعان»: مثنی «درع»: زره. و زره: جامه‌ی جنگ با آستین کوتاه که از حلقه‌های ریز فولادی، بافته می‌شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس‌های دیگر به تن می‌کرده‌اند. در روایتی محمد بن مسلمهس می‌گوید: در روز جنگ اُحد، دو زره بر تن رسول خدا ج دیدم؛ زره‌ی ذات الفضول و زره‌ی فضة. یعنی نام یکی از آن زره‌ها «ذات الفضول» و نام دیگری، «فضة» بود.

«فنهض»: پس پیامبر ج خواستند تا بالا روند.

«الصخرة»: تخته سنگ بزرگ.

«فلم یستطع»: پیامبر ج نتوانست از صخره بالا برود. رسول خدا ج به سه علّت نتوانستند از صخره بالا بروند:

1-   به خاطر سنگینی و بلندی زره‌ها.

2-   به خاطر جراحت شدیدی که در جنگ اُحد برداشته بودند.

3-   پیامبر ج از مدتی پیش، اندکی فربه شده بودند.

«فاقعد طلحة تحته»: طلحهس را نشاند و بر دوش او نشست.

«صعد النّبی ج»: پیامبر ج با یاری طلحهس توانست از صخره بالا رود.

«استوی»: بر صخره بالا رفت و مستقر گردید.

«اوجب طلحة»: طلحه، بهشت را برای خود واجب کرد.

در جنگ اُحد، مسلمانان قهرمانی‌های بی‌نظیر و فداکاری‌های چشمگیر از خود نشان دادند که تاریخ همانند آن را ثبت نکرده است.

در مورد طلحة بن عبیداللهس، نسایی به روایت از جابرس داستان گِرد آمدن مشرکان در اطراف رسول خدا ج را در حالی که عده‌ای از انصار پیرامون ایشان بودند، چنین آورده است: جابر گوید: مشرکان، رسول خدا ج را در میان گرفتند، آن حضرتج فرمودند: «من للقوم؟»؛ «چه کسی با این جماعت، رویاروی می‌شود؟». طلحه گفت: من! آنگاه جابر پیش آمدن یکایک انصار و کشته شدن ایشان را یکی پس از دیگری، حکایت کرده است. وقتی که انصار تا آخرین نفر به قتل رسیدند، طلحهس جلو آمد. جابر گوید: آنگاه طلحه برابر یازده مرد جنگی، جنگید تا به دستش ضربتی فرود آمد و انگشتانش قطع شد. طلحه گفت: حَس! بخُشکی شانس! پیامبر ج فرمودند: «لوقلتَ بسم الله لرفعتک الملائکة و الناس ینظرون»؛ «اگر می‌گفتی «بسم الله»، فرشتگان تو را در برابر دیدگان مردم به آسمان بالا می‌بردند.» [فتح الباری ج 7 ص 361، نسایی ج 2 ص 52 ]

حاکم نیشابوری در «الاکلیل» روایت کرده است که: طلحهس در جنگ اُحد، سی و نه یا سی و پنج زخم برداشت و دو انگشت سبابه و میانی دست راستش فلج گردید.

و در جنگ اُحد، طلحهس دستیار پیامبر ج بود؛ در آن اثنا که رسول خدا ج از ارتفاعات اُحد بالا رفتند، صخره‌ی بزرگی بر سر راه آن حضرت ج قرار گرفت؛ برجستند تا بر فراز آن صخره برآیند؛ نتوانستند؛ زیرا از مدتی پیش فربه شده بودند و دو زره هم پوشیده بودند. جراحت شدیدی نیز بدیشان رسیده بود. طلحة بن عبیداللهس زیر پای آن حضرت ج نشسته و آن حضرت ج را روی شانه‌هایش بلند کرد و بالا برد تا هم سطح آن صخره قرار داد؛ و ایشان پای بر آن صخره نهادند و گفتند: «اوجب طلحة»؛ «طلحه، بهشت را بر خودش واجب کرد».

ابوداود طیالسی، از عایشهل روایت کرده است که گفت: ابوبکرس هرگاه به یاد روز اُحد می‌افتاد، می‌گفت: پیروزی‌های آن روز همه از آنِ طلحهس بود.

ابوبکر صدیقس همچنین درباره‌ی طلحهس چنین سروده بود.

یا طلحةُ بن عبیدالله قد وَجبت

 

لک الجِنانُ و بُوّئتَ المها العینا

«ای طلحة بن عبیدالله! بهشت بر تو واجب گردید، و در آغوش حور العین بهشت، جای گرفتی.»

بخاری از قیس بن حازمس روایت کرده است که گفت: من دست فلج شده‌ی طلحهس را دیدم؛ وی با دست خویش، ضربات شمشیر را در جنگ اُحد، از رسول خداج دفع کرده بود.

ترمذی و ابن ماجه روایت کرده‌اند که پیامبر ج در آن روز درباره‌ی طلحهس فرمودند: «من احب ان ینظر الی شهید یمشی علی وجه الارض فلینظر الی طلحة بن عبیدالله»؛ «هر کس دوست دارد شهیدی را بنگرد که روی زمین راه می‌رود، طلحة بن عبیدالله را بنگرد.»

حدیث شماره 111

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ خُصَیْفَةَ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ عَلَیْهِ یَوْمَ أُحُدٍ دِرْعَانِ، قَدْ ظَاهَرَ بَیْنَهُمَا.

111 ـ (2) ... سائب بن یزیدس گوید: در روز جنگ اُحد، بر تن رسول خدا ج دو زره بود که ایشان آن دو زره را روی هم پوشیده بودند.

 &

«ظاهر»: دو زره روی هم پوشید.

خاطر نشان می‌شود که حدیث بالا از زمره‌ی «مراسیل صحابه» است؛ چرا که سائب بن یزیدس در جنگ اُحد شرکت نداشته است؛ به دلیل اینکه در ابوداود این حدیث به طور کامل اینگونه نقل شده است: «عن السائب، عن رجلٍ قد سماه: ان رسول الله ج ظاهَرَ یوم اُحد بین درعین».


 

 

 

 

صفات و ویژگی‌های شمشیر و اسلحه‌ی پیامبر


حدیث شماره 105

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ قَبِیعَةُ سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ فِضَّةٍ.

105 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: دستگیره‌ی شمشیر رسول خدا ج از جنس نقره بود.

 &

«قبیعة»: دستگیره‌ی شمشیر. آنچه از سیم و مانند آن که بر سر دسته‌ی شمشیر باشد.

«سیف رسول الله»: شمشیر رسول خدا ج؛ مراد از شمشیر در اینجا، همان شمشیری است که موسوم به «ذوالفقار» است.

خاطر نشان می‌شود که رسول خدا ج چندین شمشیر با نام‌های گوناگون داشتند که عبارتند از:

1-   «مأثور». این شمشیر را رسول خدا ج از پدرشان به ارث بردند.

2-   «قضیب».

3-   «قُلَعی».

4-   «بَتّار».

5-   «الحَتف».

6-   «مِخذَم».

7-   «الرَّسوب».

8-   «صَمصامة».

9-   «اللحیف».

10- «ذوالفقار».

مروان بن ابوسعید بن معلّی می‌گوید: «به رسول خدا ج از سلاح بنی قینقاع، سه شمشیر رسید: شمیر «قلعی» [قَلَع، قَلَعَة: نام جایی است که شمشیرهای آن معروف بوده است.] و شمشیری به نام «بتّار» [بنیاد برانداز]؛ و شمشیری به نام «حتف» [مرگ]. و پس از آن هم، دو شمشیر دیگر از غنائم فَلس به آن حضرت ج رسید به نام‌های: «مِخذم» [بسیار برّان] و «رسوب» [درگذرنده از هر مانع].

حدیث شماره 106

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ هِشَامٍ، حَدَّثَنا أَبِی، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی الْحَسَنِ البَصرِیُّ قَالَ: کَانَتْ قَبِیعَةُ سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ فِضَّةٍ.

106 ـ (2) ... سعید بن ابی الحسن بصری/ [برادر حسن بصری/] گوید: قبضه و دستگیره‌ی شمشیر پیامبر اکرم ج از نقره بود.

 &

حدیث شماره 107

(3) حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ صُدْرَانَ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا طَالِبُ بْنُ حُجَیْرٍ، عَنْ هُودٍ ـ وَهُوَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْیدٍ ـ، عَنْ جَدِّهِ قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ یَوْمَ الْفَتْحِ وَعَلَى سَیْفِهِ ذَهَبٌ وَفِضَّةٌ.

       قَالَ طَالِبٌ: فَسَأَلْتُهُ عَنِ الْفِضَّةِ؟ فَقَالَ: کَانَتْ قَبِیعَةُ السَّیْفِ فِضَّةً.

107 ـ (3) ... هود بن عبدالله بن سعید، از جدّش [پدر بزرگ مادری‌اش به نام «مَزیدة» یا «مزبُدة»] روایت می‌کند که وی گفت: رسول خدا ج در حالی در روز فتح مکه، وارد مکه‌ی مکرمه شدند که شمشیرشان آراسته به طلا و نقره بود.

طالب بن حُجیر [که راوی این حدیث است] گوید: از هودبن عبدالله بن سعید پرسیدم: کجای شمشیر آن حضرت ج آراسته به نقره بود؟ وی در پاسخ گفت: دستگیره‌ی شمشیر، سیم اندود بود.

 &

«یوم الفتح»: روز فتح مکه. مکه‌ی مکرمه در رمضان سال هشتم هجری، فتح شد. ابن قیّم درباره‌ی فتح مکه‌ی مکرمه می‌گوید: «فتح مکه، فتح اعظم مسلمانان بود که خداوند به واسطه‌ی آن، دین خود و رسول خود و لشکر خود و حزب خود را که حامل امانت او بودند، عزّت و شوکت بخشید و شهر خود و خانه‌ی خود را که آن را مشعل هدایت برای جهانیان قرار داده بود، از چنگ کافران و مشرکان بدرآورد. این فتح چندان با عظمت بود که اهل آسمان برای آن فریاد شاد باش سردادند و خیمه‌های اعزاز و اکرام آن را بر شاخه‌های بُرج جوزاء زدند؛ و در پرتو این فتح و پیروزی، مردمان فوج فوج و گروه گروه به دین خدا درآمدند و براثر تابش نور این فتح بزرگ، سراسر روی زمین غرق در روشنایی و شادمانی گردید.» [زاد المعاد ج2 ص 160]

«وعلی سَیفه ذهبٌ و فضةٌ»: شمشیر پیامبر ج آراسته به سیم و زر بود.

علماء و صاحب نظران اسلامی در صحّت این حدیث، مطمئن نیستند و بسیاری از محدثان، این حدیث را ضعیف و غیر قابل اعتماد دانسته‌اند و گفته‌اند که اسناد این حدیث، قوی نیست؛ و این حدیث را با شگفتی نقل کرده‌اند و ابراز داشته‌اند که این حدیث، قابل اعتماد نمی‌باشد. «والله اعلم».

حدیث شماره 108

(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ شُجَاعٍ الْبَغْدَادِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو عُبَیْدَةَ الْحَدَّادُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ سِیرِینَ قَالَ: صَنَعْتُ سَیْفِی عَلَى سَیْفِ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ، وَزَعَمَ سَمُرَةُ أَنَّهُ صَنَعَ سَیْفَهُ عَلَى سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَکَانَ حَنَفِیًّا.

108 ـ (4) ... ابن سیرین/ گوید: شمشیرم را [از حیث شکل و کیفیّت]، همانند شمشیر سمرة بن جندبس ساختم؛ و سمرةس نیز چنین می‌پنداشت که وی، شمشیر خویش را [از حیث شکل و صفت]، مانند شمشیر رسول خدا ج ساخته است. و شمشیر پیامبر ج نیز از ساخته‌های قبیله‌ی بنی حَنیفه بود.

 &

«صنعتُ»: ساختم، دستور دادم تا برایم بسازند.

«علی سیف سمرة بن جندب»: همانند شمشیر سمرة بن جندبس از حیث شکل، صفت و کیفیّت.

«زعم سمرة»: سمرة بن جندبس چنین می‌پنداشت و تصور می‌کرد.

«حنفیّاً»: شمشیر پیامبر ج از ساخته‌های قبیله‌ی بنی‌حنیفه بوده است؛ و «حنفیّاً»: منسوب به «بنوحنیفه» است؛ و بنوحنیفه: همان قبیله‌ی «مسیلمه‌ی کذّاب» می‌باشد که شمشیرهای آن‌ها معروف و مشهور بوده است؛ و احتمال دارد که سازنده‌ی شمشیر از قبیله‌ی بنی حنیفه باشد؛ و این احتمال نیز وجود دارد که آن شمشیر از سوی آن قبیله، به پیامبر ج رسیده باشد.

«و کان حنفیّاً»: این جمله می‌تواند از دنباله‌ی کلام خود سمرة بن جندبس باشد. و این احتمال نیز وجود دارد که از کلام محمد بن سیرین/ باشد که در این صورت، مرسل است.

حدیث شماره 109

(5) حَدَّثَنَا عُقْبَةُ بْنُ مُکْرَمٍ الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَکْرٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعْدٍ، بِهَذَا الإِسْنَادِ نَحْوِهِ.

109 ـ (5) عقبة بن مُکرِم بصری، از محمد بن بکر، از عثمان بن سعید نیز برای ما با همین اِسناد، نظیر این حدیث را [در معنی نه در لفظ] روایت کرده است.

 &

«نحوه»: یعنی عقبة بن مکرم، از محمد بن بکر، از عثمان بن سعید، نظیر همین حدیث را از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ روایت کرده است.


 

 

 

 

پیامبر همواره انگشتر را در د‌‌ستِ راستِ خویش می‌کردند

باب (13)
پیامبر
ج همواره انگشتر را در د‌‌ستِ راستِ خویش می‌کردند

 


حدیث شماره 95

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلِ بْنِ عَسْکَرٍ الْبَغْدَادِیُّ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قَالاَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَسَّانَ، حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ، عَنْ شَرِیکِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ، عَنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حُنَیْنٍ، عَنِ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِی اللهُ تَعالی عَنهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَلْبَسُ خَاتَمَهُ فِی یَمِینِهِ.

95 ـ (1) ... علی بن ابی طالبس گوید: پیامبر اکرم ج انگشترشان را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 96

(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى،حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ بِلاَلٍ، عَنْ شَرِیکِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی نَمِرٍ، نَحْوَهُ.

96 ـ (2) محمد بن یحیی، از احمد بن صالح، از عبدالله بن وَهب، از سلیمان بن بلال، از شریک بن عبدالله بن ابی نَمِر، نظیر همین حدیث را برای ما نقل کرده است. [یعنی شریک بن عبدالله بن ابی نَمِر، نظیر همین حدیث را از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ برای ما روایت نموده است.]

حدیث شماره 97

(3) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِیعٍ، حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: رَأَیْتُ ابْنَ أَبِی رَافِعٍ، یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: رَأَیْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ، وَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

97 ـ (3) ... حماد بن سلمة/ گوید: ابن ابی رافعس را در حالی دیدم که انگشتر را به دستِ راستِ خویش می‌نمود؛ از این رو از او از سبب آن پرسیدم که چرا وی انگشتر را به دست راستش می‌دارد؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: عبدالله بن جعفر را دیدم که انگشتر را به دستِ راستِ خویش می‌نمود و گفت: رسول خدا ج انگشترشان را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند [از این رو، ما هم به تأسّی و اقتداء به ایشان، انگشتر را به دست راستمان می‌داریم.]

 &

«عبدالله بن جعفر»: وی همانند پدرش، از زمره‌ی صحابه و یاران بزرگوار پیامبر ج به شمار می‌آید و نخستین مولودی از مسلمانان است که در حبشه متولد شده است؛ و در مدینه‌ی منوّره دار فانی را وداع گفته و چهره در نقاب خاک کشیده است؛ و بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه نیز از او احادیث و روایاتی را در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند.

حدیث شماره 98

(4) حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْفَضْلِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: أَنَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

98 ـ (4) ... عبدالله بن جعفرب گوید: رسول خدا ج همواره انگشترشان را به انگشتان دست راستشان می‌کردند.

حدیث شماره 99

(5) حَدَّثَنَا أَبُو الْخَطَّابِ زِیَادُ بْنُ یَحْیَى، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

99 ـ (5) ... جابر بن عبداللهب گوید: پیامبر ج پیوسته انگشترشان را به انگشتانِ دستِ راست خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 100

(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیْدٍ الرَّازِیُّ، حَدَّثَنَا جَرِیرٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنِ الصَّلتِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ وَلاَ إِخَالُهُ إِلَّا قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

100 ـ (6) ... صلت بن عبداللهس گوید: ابن عباسب همواره انگشتری را به دست راست می‌کرد؛ و به گمانم می‌گفت: رسول خدا ج نیز پیوسته انگشترشان را به انگشتانِ دستِ راست خویش می‌نمودند.

 &

«ولا اخاله»: «لا اخال»: تردید ندارم، شک ندارم، گمان نمی‌کنم.

«کان رسول الله»: پیوسته و همواره رسول خدا ج ...». «کان» در اینجا به معنی «اتصال بدون انقطاع زمان» است؛ یعنی: پیوستگی.

و در حقیقت، «کان» سه حالت دارد:

اول: فعل ناقص است که بر سر مبتدا و خبر در می‌آید و اولی را به عنوان اسم خود مرفوع، و دومی را به عنوان خبر خود، منصوب می‌کند. «کان الجَوُّ صافیاً: هوا صاف بود». و به این معانی آورده می‌شود:

1-   به معنی «صار»: گردید. «فاذا السماء انشقّت فکانت وردةً کالدهان: پس چون چاک شود آسمان و همانند روغن زیتون گلگون گردد».

2-   به معنی استقبال؛ «یخافون یوماً کان شرُّه مستطیراً: از روزی می‌ترسند که بدی آن آشکار خواهد بود.»

3-   به معنی حال؛ «کنتم خیر امة اخرجت للناس: بهترین امتی هستید که برای مردمان بیرون آورده شده است.»

4-   به معنی اتصال بدون انقطاع زمان است؛ پیوستگی؛ «و کان الله غفوراً رحیماً: و همواره خداوند بخشنده‌ی مهربان است».

5-   به معنی شد. انجام پذیرفت. «ما شاء الله کان: هر چه خدا خواست شد».

6-   به معنی سزاوار و شایسته، باید، بایستی. «حدائق ذات بهجة ما کان لکم ان تنبتوا شجرها: باغ‌های باشکوهی که نباشد شما را (شایستگی آن را ندارید) که درختان آن را برویانید».

7-   به معنی جریان و حرکت منقطع است. «و کان فی المدینة تسعة رهط: و درمدینه هفت گروه بود.»

دوم: به اسم کفایت می‌کند؛ و در این صورت فعل تامّ است که یا به معنی «ثبت» [بود] است: «کان الله ولا شیء معه: خدا بود و هیچ چیز با او نبود»؛ و یا به معنی «وقع» [شد] است: «ما شاء الله کان وما لم یشأ لم یکن: آنچه خدا خواست، شد و آنچه نخواست، نشد».

سوم: زائد است و برای تأکید میان دو چیز ملازم یکدیگر می‌آید: «زید کان قائمٌ: زید ایستاده است»؛ و در این صورت فقط در وسط یا آخر کلام می‌آید و بر وقوع حادثه یا زمان دلالت نمی‌کند.

حدیث شماره 101

(7) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ مُوسَى، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، وَجَعَلَ فَصَّهُ مِمَّا یَلِی کَفَّهُ، وَنَقَشَ فِیهِ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» وَ نَهَى أَنْ یَنْقُشَ أَحَدٌ عَلَیْهِ وَهُوَ الَّذِی سَقَطَ مِنْ مُعَیْقِیبٍ فِی بِئْرِ أَرِیسٍ.

101 ـ (7) ... ابن عمرب گوید: پیامبر ج انگشتری از نقره برای خویش گرفتند، و نگین آن را به طرف کفِ دست خویش قرار دادند، و بر نگین آن انگشتر، نقش «محمد رسول الله» رسم شده بود؛ و رسول خدا ج مردمان را نهی کردند از اینکه کسی دیگر بر انگشتری خویش، چنان نقشی را رسم کند. و این انگشتر، همان انگشتری است که از دست «مُعَیقیب» در چاه «اَریس» افتاد.

 &

«ونهی ان ینقش احد علیه»: و رسول خدا ج نهی فرمودند که کسی دیگر بر انگشتری خویش، نقش «محمد رسول الله» را نقش و رسم کند. یعنی هیچ کس بر انگشتر خود نقش انگشتر «محمد رسول الله» را نقش نکند تا با این کار باعث التباس و فساد شود.

در روایت دیگری وارد شده است که راویان گفته‌اند: قریش به پیامبر ج گفتند: در آنجا ـ و مقصودشان ایران بود ـ نامه‌های بدون مهر را نمی‌پذیرفتند؛ و این موضوع پیامبر ج را بر آن واداشت که برای خود انگشتر و مهری بسازد و نقش آن «محمد رسول الله» بود؛ و فرمودند: هیچ کس بر انگشتر خود نقش انگشتر مرا [یعنی نقش «محمد رسول الله»] را نقش نکند.

«مُعَیقیب»: وی، یکی از صحابه‌ی پیامبر اکرم ج است، که در بسیاری از جنگ‌ها با پیامبر ج و دیگر اصحاب، شرکت کرده و در رکاب آن‌ها با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین جنگید و از کِیان اسلام و قرآن دفاع نمود؛ وی در جنگ بدر شرکت کرده و به سوی حبشه نیز هجرت نموده است و بعد از آن به مدینه‌ی منوّره نیز هجرت کرد.

نام کامل وی: «مُعیقیب بن ابی فاطمة الدوسی» است. معیقیب از سوی عمر بن خطابس، به سرپرستی بیت المال و از سوی عثمان بن عفّانس، به مهر داری گماشته شده بود.

درباره‌ی وفات وی، برخی گفته‌اند: در اواخر خلافت عثمان بن عفانس دار فانی را وداع گفته؛ و برخی نیز بر این باورند که وی، در ایام خلافت علی بن ابی طالبس به سال چهل هجری قمری، چهره در نقاب خاک کشیده است.

در روایت شماره‌ی 94 وارد شده بود که: انگشتر پیامبر ج از انگشت عثمانس در چاه اریس افتاد؛ ولی در این روایت آمده است که: انگشتر، از دست معیقیب در چاه اریس افتاد؟!

و می‌توان به این اشکال چنین پاسخ داد که: معیقیب، مهردار عثمانس بود؛ از این رو افتادن انگشتر در چاه را به هر دوی آن‌ها نسبت می‌دهند؛ چرا که عثمانس از معیقیبس خواسته تا مهر و انگشتر را بدو بدهد تا با آن چیزی را مهر کند؛ و پس از آن، انگشتر و مهر را به معیقیبس داده و در حین دادن و گرفتن، انگشتر به درون چاه افتاده؛ از این جهت افتادن انگشتر در چاه را به هر دو [هم به عثمانس و هم به معیقیبس که مهردار عثمانس بود] نسبت داده‌اند.

حدیث شماره 102

(8) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حَاتِمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کَانَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ یَتَخَتَّمَانِ فِی یَسَارِهِمَا.

102 ـ (8) ... جعفر بن محمدس از پدرش [محمد باقرس] روایت می‌کند که گفت: حسن و حسینب انگشترشان را به دستِ چپِ خویش می‌کردند.

 &

«یتختّمان فی یسارهما»: در دست چپشان، انگشتر می‌کردند.

در مورد انگشتر داشتن در دست راست، یا در دست چپ: روایات، مختلف و متعارض است؛ اما حق این است که روایات انگشتر در دست راست داشتن، از روایاتِ انگشتر در دست چپ داشتن، صحیح‌تر و راجح‌تر هستند؛ زیرا عایشهل می‌گوید: «پیامبر ج در همه‌ی کارهای خود دوست می‌داشتند که با راست شروع کنند: در دست شستن و کفش پوشیدن و دیگر کارها.»

و در حدیث شماره‌ی 85 نیز خواندیم که عایشهل روایت می‌کند: پیامبر ج تا آنجا که می‌توانستند، شروع کردن با راست را دوست می‌داشتند؛ چه در آراستن و شانه زدن زلف؛ و چه در پوشیدن کفش؛ و چه در شستشوی.

به هر حال، روایات و احادیثِ «انگشتر در دست راست داشتن»، بیشتر، مشهورتر و صحیحتر از روایات و اخبارِ «انگشتر در دست چپ داشتن» است.

حدیث شماره 103

(9) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى ـ وَهُوَ ابْنُ الطَّبَّاعِ ـ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی عَرُوبَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ: أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ.

103 ـ (9) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج همواره انگشترشان را به دستِ راستِ خویش می‌نمودند.

حدیث شماره 104

(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ الْمُحَارِبِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: اتَّخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَاتَمًا مِنْ ذَهَبٍ، فَکَانَ یَلْبَسُهُ فِی یَمِینِهِ، فَاتَّخَذَ النَّاسُ خَوَاتِیمَ مِنْ ذَهَبٍ فَطَرَحَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ: «لاَ أَلْبَسُهُ أَبدًا»؛ فَطَرَحَ النَّاسُ خَوَاتِیمَهُمْ.

104 ـ (10) ... ابن عمرب گوید: رسول خدا ج انگشتری از جنس طلا برای خود تهیه فرمودند، که آن را در دستِ راستِ خویش می‌نمودند؛ مردم نیز [به تأسّی و اقتدا از پیامبر ج] برای خودشان انگشترهای طلایی انتخاب کردند؛ این بود که پیامبر گرامی اسلام ج آن را از انگشت خویش بیرون آوردند و به کناری افکندند و فرمودند: دیگر هرگز آن را به دست نخواهم کرد.

[و چون رسول خدا ج آن انگشتر زرّین را کنار انداخت]، مردم هم انگشترهای زرّین خویش را به سویی پرت کردند و به کناری افکندند.

 &

«ذهب»:طلا. زر. یکی از فلزات کمیاب و گرانبها به رنگ زرد که از تمام فلزات، بیشتر قابل تورّق و مفتول شدن است؛ در 1100 درجه سانتی گراد حرارت ذوب می‌شود؛ اسیدها به تنهایی بر آن اثر نمی‌کنند ولی مخلوطی از جوهر نمک و تیزاب آن را حل می‌کند و چون خیلی نرم است، آن را با فلزات دیگر از قبیل: مس و نیکل و نقره ترکیب می‌کنند و به صورت آلیاژ به کار می‌برند؛ بیشتر در ساختن مسکوکات و زینت آلات و ظروف گرانبها و آب طلاکاری استعمال می‌شود؛ عیار طلا در آلیاژها بر حسب قیراط، تعیین می‌شود؛ عیار طلای خالص 24 قیراط است؛ طلای 18 عیار که در ساختن زیور آلات به کار می‌رود دارای 75% طلای خالص است. معادن طلا بیشتر در ترانسوال و جبال اورال وجود دارد که به صورت رگه‌هایی در داخل صخره‌ها یا به حالت ذرّاتِ مخلوط با شِن و خاک، پیدا می‌شود.

«خواتیم»: جمع خاتم: انگشتر.

«فطرحه»: به سویی پرت کرد، انگشتر را به کناری افکند.

«لا البسه»: انگشتر را به دستم نخواهم کرد.

«اَبَداً»: ظرف زمان برای تأکید مستقبل است؛ چه در نفی و چه در اثبات. در نفی ماضی، مقابل «قطّ» قرار می‌گیرد؛ مانند: «ما فعلته قطّ و لن افعله ابداً: هرگز چنین نکرده‌ام و هیچگاه نخواهم کرد». و در اثبات، مانند: «افعله ابداً: همواره چنین می‌کنم».

استعمال طلای خالص و حریر خالص برای مردان حرام است:

اسلام، در حالی که زینت را مباح نموده و حتی می‌خواهد مسلمانان مزیّن و آراسته و تمیز و نظیف باشند و استفاده از آن را ترک نکنند ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢ [الأعراف: 32] با این وجود، دو نوع زینت را بر مردان حرام کرده است؛ ولی زنان را در استفاده از این دو نوع نیز آزاد گذارده است:

نوع اول: مزیّن شدن به طلا؛ و نوع دوم: مزیّن شدن به حریر و ابریشم است. از علی بن ابی طالبس روایت شده است: «پیامبر ج یک تکه پارچه‌ی حریر را در دستِ راست و یک قطعه‌ی طلا را در دست چپش قرار داد و فرمود: «انّ هذین حرام علی ذکور امّتی»[نسایی]؛ «این دو تا بر مردان امّت من حرام است».

و در روایت ابن ماجه این جمله نیز آمده است: «و حلٌّ لاناثهم»؛ «و بر زنانشان حلال است».

از عمربن خطابس نقل شده است که گفت: «از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «لا تلبسوا الحریر فان من لبسه فی الدنیا لم یلبسه فی الاخرة» [مسلم و بخاری]؛ «ابریشم را نپوشید؛ زیرا هر مردی که در دنیا آن را بپوشد، در قیامت از پوشیدن آن محروم است».

پیامبر ج درباره‌ی مزیّن شدن مردان به لباس ابریشمی می‌فرماید: «ان هذه لباس من لا خلاق له» [مسلم و بخاری]؛ «این لباس، لباس کسی است که در قیامت بهره‌ای ندارد».

پیامبر ج شخصی را دید که انگشتر طلا در دست دارد؛ آن را از دستش بیرون آورد و به دور انداخت و فرمود: «یعمد احدکم الی جمرة من نارٍ فیجعلها فی یده»؛ «بعضی از شما عمداً تمایل به پاره آتشی پیدا می‌کند و آن را در دست خود قرار می‌دهد». یعنی: انگشتر طلا به دست کردن، موجب آتش دوزخ می‌گردد. بعد از اینکه پیامبر ج رفت، به آن مرد گفتند: برو انگشترت را بردار و به طریقی دیگر از آن استفاده بکن. آن مرد جواب داد: قسم به خدا ! چیزی را که پیامبر ج دور انداخته باشد، من دیگر آن را بر نمی‌دارم». [مسلم]

از این رو، قلم، ساعت، پیاله، استکان، چوب سیگار و سایر چیزهای طلایی که اشخاص ثروتمند و عیّاش از آن‌ها استفاده می‌کنند، حکم انگشتر را دارند؛ اما انگشتری نقره بر اساس روایات و احادیث صحیح دیگر، برای مردان مباح است.

و دلیل و حکمت حرمت ابریشم و طلا برای مردان در این امر نهفته شده است که هدف اسلام از تحریم استفاده‌ی زینتی از حریر و طلا برای مردان، یک هدف تربیتی و اخلاقی و به منظور بالا بردن شخصیّت و مردانگی مردان است.

اسلام که دین نیرو و جهاد است، می‌خواهد که شهامت و شجاعت و مردانگی مردان را از نشانه‌های ضعف و شکست و نابودی محفوظ نگهدارد. مردی که خداوند او را از لحاظ نیرو و قدرت و ترکیب جسمانی، بر زن برتری داده است، سزاوار و شایسته‌ی مقام او نیست که در استفاده از زینت آلات با زن مسابقه دهد و در این امر با او شریک باشد.

علاوه بر این که در تحریم مزبور، یک هدف اجتماعیِ مهمی نیز در نظر گرفته شده است؛ چون یکی از اهداف بسیار مهم اسلام، مبارزه‌ی همه جانبه با اشرافیّت و خوشگذرانی است. اشرافیّت در نظر قرآن، موجب از هم گسیختن روابط معنوی جامعه می‌باشد؛ زیرا که این امر، کِیان ملت‌ها را به نابودی می‌کشاند؛ و اشرافیّت یکی از مظاهر بی‌عدالتی در جامعه نیز می‌باشد.

به پیروی از روح و حقیقت قرآن، پیامبر ج کلیه‌ی مظاهر اشرافیّت و خوشگذرانی را بر مسلمانان حرام نموده است، همچنان‌که زینت حریر و طلا را بر مرد حرام کرده و استفاده از ظروف طلا و نقره را بر مرد و زن حرام نموده است.

حرمت استعمال طلا، علاوه بر دلایل مذکور، دلیل اقتصادی نیز دارد که از نظر اسلام قابل اهمیّت می‌باشد.

طلا، پشتوانه‌ی جهانی پول محسوب می‌گردد و مسلمان حق ندارد که آن را از میدان اقتصادی خارج نماید و به صورت زینت آلات برای مردان و یا به صورت ظروف درآورد.

ولی زنان، به مقتضای فطرت و طبع زنانگی، ذاتاً علاقه‌ی زیادی به زینت آلات دارند؛ لذا خداوند متعال، آنان را از تحریم معاف کرده است به شرط اینکه هدفشان از پوشیدن حریر و زینت آلات طلا، فریب و تحریک تمایلات مردان بیگانه نباشد.

و اینکه در حدیث بالا آمده است که پیامبر ج از انگشتری طلا استفاده کرده‌اند، مربوط به قبل از تحریم طلا برای مردان است.


 

 

 

 

انگشتر پیامبر


حدیث شماره 87

(1) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، وَغَیْرُ وَاحِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ خَاتَمُ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ وَرِقٍ، وَکَانَ فَصُّهُ حَبَشِیًّا.

87 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: انگشتری رسول خدا ج از جنس نقره و نگین آن، حبشی بود.

 &

«خاتَم»: انگشتری.

«وَرِق»: نقره، سیم؛ یکی از فلزات گرانبها که در معدن به طور خالص یا درون سنگ یا به حالت ترکیب با فلزات دیگر، مانند سرب و انتیمون پیدا می‌شود. و نقره، فلزی است سفید رنگ و برّاق و چکش خور که می‌توان از آن ورقه‌های نازک یا مفتولهای باریک درست کرد؛ حرارت و الکتریسیته را بهتر از تمام فلزات هدایت می‌کند؛ از معدن بدست می‌آید و بیشتر درون سنگ یا به حالت ترکیب با سرب می‌باشد. این فلز برای ساختن مسکوکات و ظرفهای گرانبها و ... به کار می‌رود؛ و برای آنکه محکم‌تر شود، آن را با مس ترکیب می‌کنند و به صورت آلیاژ به کار می‌برند.

«فَصُّه»: «فَصّ»: نگین انگشتری؛ آنچه بر روی انگشتری سوار کنند؛ سنگ قیمتی و گوهری که بر روی چیزی نصب کنند. جمع: فِصاص.

«حبشیّاً»: نگین حبشی؛ چون معدن آن نگین، در حبشه قرار داشت، از این رو آن نگین را به حبشه منسوب کرده‌اند.

حدیث شماره 88

(2) حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ،حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ أَبِی بِشْرٍ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، فَکَانَ یَخْتِمُ بِهِ وَلاَ یَلْبَسُهُ.

قَالَ أَبُو عِیسَى: أَبُو بِشْرٍ: اسْمُهُ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی وَحْشِیٍّ.

88 ـ (2) ... عبدالله بن عمرب گوید: رسول خدا ج برای خویشتن، انگشتری از نقره گرفتند که با آن، نامه‌ها را مهر می‌نمودند و آن را به انگشت خویش نمی‌کردند.

ابوعیسی ترمذی گوید: نام ابوبشر [که در سند حدیث ذکر شده است]، جعفر بن ابی وحشی می‌باشد.

 &

«اِتَّخَذَ»: گرفت و انتخاب کرد.

«یختم به»: نامه‌ها را به وسیله‌ی آن مهر می‌نمود. در برخی از روایات آمده است: «پیامبراکرم ج برای قیصر یا رومی‌ها، نامه‌ای مرقوم داشت و آن را مهر نفرمود. گفته شد: نامه‌ی شما در صورتی که ممهمور نباشد، خوانده و پذیرفته نمی‌شود. این موضوع پیامبر ج را بر آن واداشت که برای خود انگشتر و مهری بسازد و نقش آن مهر و انگشتر، «محمد رسول الله» بود.

«ولایلبسه»: [و پیامبر ج آن انگشتر را به انگشت نمی‌کرد]: در احادیث و روایات دیگر آمده است که رسول خدا ج انگشتری از نقره داشتند که آن را در دست راست می‌کردند و نگین آن به طرف کف دست راست ایشان بود؛ و در این روایت آمده است که رسول خدا ج انگشتر به انگشت نمی‌کردند. و به ظاهر میان این دو روایت تضاد و تناقض وجود دارد.

و می‌توان این تناقض را به دو صورت رفع کرد:

1-   رسول خدا ج دو انگشتر داشتند؛ یکی را فقط هنگام نوشتن نامه و به منظور مهر زدن، در انگشتِ دستِ راست می‌کردند و دیگری را در غیر این وقت به دست می‌کردند.

2-   یا مراد از «لایلبسه»، این است که پیامبر ج آن انگشتر را همیشه و به طور دائم و پیوسته به دست نمی‌کردند، بلکه گاهی اوقات از آن استفاده می‌کردند و به دست راست می‌نمودند.

حدیث شماره 89

(3) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلاَنَ، أَخبَرَنا حَفْصُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عُبَیْدٍ ـ هُوَ الطَّنَافِسِیُّ ـ حَدَّثَنَا زُهَیْرٌ أَبُو خَیْثَمَةَ، عَنْ حُمَیْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ خَاتَمُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ فِضَّةٍ فَصُّهُ مِنْهُ.

89 ـ (3) ... انس بن مالکس گوید: انگشتری پیامبر ج تمام نقره،‌ و نگین آن هم از خود نقره بود.

 &

رفع یک اشکال:

در حدیث شماره‌ی 87 وارد شده بود: «و کان فَصّه حبشیّاً»؛ «نگین انگشتری پیامبرج حبشی بود.» و در این روایت آمده است: «نگین انگشتری پیامبر ج از جنس نقره بود»؛ و به ظاهر میان این دو، تناقض است! و می‌توان برای رفع این تناقض چنین گفت:

الف) پیامبر ج دو انگشتر داشتند که یکی از آن‌ها، نگینش حبشی و دیگری، از نقره بود. امام بیهقی می‌گوید: «وفیه دلالة علی انّه کان له خاتمان: احدهما فصّه حبشی والاخر فصّه منه».

ب) و برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: انگشتری که نگین آن، حبشی بود، همان انگشتری بود که از جنس طلا بود، که پیامبر ج آن را به دور افکندند؛ و انگشتری که نگین آن، از نقره بود، همان انگشتری است که پیامبر ج آن را از نقره تهیه و برای خویش انتخاب نمودند.

حدیث شماره 90

(4) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ هِشَامٍ قَالَ: أَخبَرَنی أَبِی، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: لَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَکْتُبَ إِلَى الْعَجَمِ قِیلَ لَهُ: إِنَّ الْعَجَمَ لاَ یَقْبَلُونَ إِلَّا کِتَابًا عَلَیْهِ خَاتَمٌ، فَاصْطَنَعَ خَاتَمًا فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى بَیَاضِهِ فِی کَفِّهِ.

90 ـ (4) ... انس بن مالکس گوید: چون پیامبر ج خواستند تا برای پادشاهانِ عجم نامه‌ای بنویسند، به ایشان گفته شد: پادشاهانِ عجم، جز نامه‌هایی را که مهر شده باشند را نمی‌پذیرند و قبول نمی‌کنند؛ و این موضوع، پیامبر ج را بر آن واداشت که برای خود انگشتر و مهری بسازند.

انس بن مالکس می‌گوید: گویی هم اکنون به سپیدی و درخشندگی آن انگشتر، که در دست رسول خدا ج می‌درخشید، می‌نگرم.

 &

«لَمّا»: هرگاه، مگر، چون، هنوز؛ این واژه به سه وجه آورده می‌شود:

اول: مختص فعل مضارع است و آن را مجزوم می‌کند و معنای آن را به ماضی بر می‌گرداند.

دوم: مختص فعل ماضی است و مقتضی دو جمله است که وجود جمله‌ی دوم، مستلزم وجود جمله‌ی اول است: «لمّا جائنی اکرمته: هرگاه که نزد من بیاید، او را گرامی می‌دارم». و آن را حرف وجود لوجود، و برخی نیز آن را وجوب لوجوب می‌نامند.

سوم: حرف استثناء است و بر جمله‌ی اسمیه داخل می‌شود: «ان کل نفس لما علیها حافظ: هیچ نفسی نیست مگر که بر آن نگهبانی است.»

و بر فعل ماضی از لحاظ لفظ و نه از لحاظ معنی داخل می‌شود، مانند: «انشدک الله لمّا فعلتَ: چیزی از تو نمی‌خواهم مگر کارت را». سیبویه می‌گوید: «عجیب‌ترینِ کلمات، کلمه‌ی لَمَّا است که اگر بر سر فعل ماضی درآید ظرف، و اگر بر سر فعل مضارع درآید، حرف و اگر بر غیر ماضی و مضارع درآید، به معنی «الاّ» است.»

«اراد»: خواست و اراده نمود.

«العجم»: غیر عرب، اعم از ایرانی و ترک و اروپایی؛ و بیشتر به ایرانیان اطلاق می‌شود.

«لا یقبلون»: نمی‌پذیرند. قبول نمی‌کنند. توجهی نمی‌کنند و ارزشی بدان قائل نمی‌شوند.

«اصطنع»: برای خود انگشتری تهیه کرد.

«فکأنّی»: گویا من.

«اَنظُر»: نگاه می‌کنم.

«بیاضه»: سپیدی و درخشندگی انگشتر.

حدیث شماره 91

(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیُّ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ ثُمَامَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مُحَمَّدٌ: سَطْرٌ، وَرَسُولُ: سَطْرٌ، وَاللَّهِ: سَطْرٌ.

91 ـ (5) ... انس بن مالکس گوید: نقشِ نگینِ انگشتر پیامبر ج «محمد رسول الله» و در سه سطر بود؛ اینطور که «محمد» در یک سطر، «رسول» در سطری دیگر، و «الله» در سطر سوم قرار داشت.

 &

«نقش»: کنده‌کاری بر روی نگین انگشتر.

«سطر»: خط. یک خط از نوشته‌ای.

حدیث شماره 92

(6) حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِیٍّ الْجَهْضَمِیُّ أَبُو عَمْرٍو، حَدَّثَنَا نُوحُ بْنُ قَیْسٍ، عَنْ خَالِدِ بْنِ قَیْسٍ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَتَبَ إِلَى کِسْرَى وَقَیْصَرَ وَالنَّجَاشِیِّ، فَقِیلَ لَهُ: إِنَّهُمْ لاَ یَقْبَلُونَ کِتَابًا إِلَّا بِخَاتَمٍ؛ فَصَاغَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَاتَمًا حَلْقَتُهُ فِضَّةٌ، وَنَقَشَ فِیهِ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ.

92 ـ (6) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج خواستند تا برای کِسری و قیصر و نِجاشی نامه بنویسند؛ به آن حضرت ج گفته شد: آنان جز نامه‌هایی را که مهر شده باشند، نمی‌پذیرند. این موضوع پیامبر ج را بر آن واداشت که برای خود انگشتر و مهری بسازند که حلقه‌ی آن از نقره بود؛ و بر نگین آن، «محمد رسول الله» را نقش نمودند.

 &

«ان النّبی ج کتب»: پیامبر ج خواستند نامه بنویسند. این عبارت به دلیل روایات دیگر، به «انّ النّبی ج اراد ان یکتب» ترجمه می‌شود؛ چرا که در روایت شماره‌ی 90 آمده است: «لمّا اراد رسول الله ج ان یکتب الی العجم...».

«کِسری»: معرب خسرو؛ عرب‌ها هر یک از پادشاهانِ ساسانی را کِسری می‌گفتند. و نیز کسری: عنوان و لقب انوشیروانِ عادل است. : اکاسر و اکاسرة.

«قیصر»: پادشاه روم. لقب سابق پادشاهان روم، جمع: قیاصره.

«نِجاشی»: لقب پادشاهان حبشه.

«فصاغ»: پس پیامبر ج دستور دادند تا انگشتری ساخته شود. سازنده‌ی این انگشتر، چنان‌که در کتب تاریخ و حدیثی آمده: «یعلی بن امیّة» است.

حدیث شماره 93

(7) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ عَامِرٍ، وَالْحَجَّاجُ بْنُ مِنْهَالٍ، عَنْ هَمَّامٍ، عَنِ ابْنِ جُرَیْجٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ أَنَسٍ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا دَخَلَ الْخَلاَءَ نَزَعَ خَاتَمَهُ.

93 ـ (7) ... انسس گوید: هرگاه پیامبر ج می‌خواستند به مُستراح داخل شوند، انگشترشان را از دست شان بیرون می‌کردند.

 &

«اذا دخل»: هرگاه رسول خدا ج برای اجابت مزاج می‌خواستند به مستراح وارد شوند. این عبارت به دلیل احادیث و روایات دیگر، به «اذا اراد دخول الخلاء» ترجمه می‌شود.

«الخلاء»: مُستراح؛ دستشویی. واژه‌ی «خلاء»: در اصل به «جای خالی، محل خلوت، جایی که در آن کسی نباشد، مکان فارغ» اطلاق می‌شود؛ و چون در مُستراح کسی دیگر نیست و محل خلوت است، این واژه را به مُستراح و دستشویی به کار بردند.

«نزع خاتمه»: پیامبر ج انگشتری خویش را از دست بیرون کردند؛ چون بر نگین آن «محمد رسول الله» نقش بسته بود و همراه بردن آن، در مُستراح درست نبود.

حدیث شماره 94

(8) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نُمَیْرٍ، حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: اتَّخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَاتَمًا مِنْ وَرِقٍ، فَکَانَ فِی یَدِهِ ثُمَّ کَانَ فِی یَدِ أَبِی بَکْرٍ، وَیَدِ عُمَرَ، ثُمَّ کَانَ فِی یَدِ عُثْمَانَ، حَتَّى وَقَعَ فِی بِئْرِ أَرِیسٍ؛ نَقْشُهُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ.

94 ـ (8)... عبدالله بن عمرب گوید: رسول خدا ج انگشتری از نقره برای خود گرفتند؛ و آن انگشتر سیمین، در دستِ راست آن حضرت ج بود؛ و پس از ایشان در دست ابوبکر و عمرب بود؛ و آنگاه پس از آن‌ها در اختیار عثمانس قرار گرفت و در انگشت وی بود؛ تا آنکه از دست عثمانس در چاه «اَریس» افتاد. و نقش آن انگشتر: «محمد رسول الله» بود.

 &

«بئر»: چاه عمیقی که از آن آب بیرون آورند.

«اَریس»: این واژه در لغت اهل شام، به معنای «فلّاح» [کشاورز] است. چاه اریس، در نزدیکی مسجد قباء در مدینه‌ی منوّره قرار دارد و منسوب به مردی یهودی به نام «اریس» است.

عثمانس بعد از اینکه انگشتر در چاه افتاد، به مدت زیادی به جستجوی آن پرداخت ولی نتوانست آن را پیدا نماید.

انس بن مالکس گوید: انگشتر پیامبر ج تا هنگام رحلت آن حضرت ج در دست خود ایشان بود و سپس تا هنگام مرگ ابوبکر و عمرب دردست آن دو بود؛ و در شش سال اول خلافت عثمانس در دست او بود، و در نیمه‌ی دوم خلافت او، همراهش کنار چاه اریس نشسته بودیم و او انگشتر پیامبر ج را در دست خود حرکت می‌داد که در چاه افتاد؛ سه روز همراه عثمانس به جستجوی آن پرداختیم ولی به آن دست نیافتیم و هر چه جستجو کردیم، نتوانستیم آن را بیابیم.