ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حضرت علی بن أبی طالب س میفرماید: " خدای تعالی حضرت ابوبکر را مورد رحمت و بخشایش خویش قرار دهد. او بود که پیش از همه قرآن مجید را بصورت کتابی جمع آوری کرده آنرا از ضایع شدن در امان داشت".[1]
درگیری نهایی با مسیلمه کذاب دروغگو در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق س در باغی صورت گرفت که سپاه مسیلمه در آن پناه برد، درها را بستند و در آنجا سنگر گرفتند. مسلمانان جان بر کف نهاده از دیوارها بدانسو پریدند و توانستند در باغ را بگشایند. در پی آن جنگ بسیار شدیدی در گرفت و خونریزیها ببار آمد. بخاطر این معرکه خونین باغ به "حدیقه الموت" شهرت یافت. رهبری مسلمانان در این جنگ هولناک بدست خالد بن ولید س بود. حضرت خالد س همیشه با آرزوی شهادت شمشیر میزد و تمام تلاشش را برای پیروزی مسلمانان بخرج میداد.
بیائید با هم در محضر سرلشکر سپاه اسلام خالد بن ولید زانو زده، از خود ایشان داستان درگیری وحشتناک او با یکی از دوستان مسیلمه دروغگو که در باغ مرگ روی داد را بشنویم، ایشان میفرماید:
" درگیر و دار معرکه، مردی با من گلاویز شد. ما هر دو سوار بر اسب بودیم. در این کش مکش بود که هر دوی ما از اسبهایمان به زمین افتادیم. و بشدت بجان هم افتادیم. ما روی هم دیگر میغلطیدیم و من او را با شمشیرم میزدم و او خنجرش را در بدنم فرو میبرد. او هفت زخم کاری بر من وارد کرد. در این میان بود که من فرصت یافتم با یک حرکت او را ضربه فنی کرده روی سینهاش نشسته قدرت حرکت را از او بگیرم، من کاملا بر او چیره شدم و او بکلی از حرکت واماند. البته زخمهای من بشدت خونریزی میکرد، و از شدت خونی که از من رفته بود من نیز نای حرکت نداشتم. خون زیادی از من رفته بود اما او پیش از من جان داد، و من خدای تعالی را بسی شکر گفتم.[1]
218- طلیحه اسدی بار دیگر در سایه اسلام
طلیحه اسدی پس از شکست تلخی که در دوران خلافت حضرت صدیق اکبر س خورد و با دیدن اینکه چگونه سپاهیانش تار و مار شده به هر سو پا به فرار گذاشتند، در منطقه "نقع" نزد قبیله کلب پناه آورد. او بار دیگر مسلمان شد ولی هرگز جرأت و شهامت اینرا پیدا نکرد که جلوی خلیفه مسلمانان ظاهر شود و تا زمان وفات حضرت ابوبکر در گمنامی تمام در بین قبیله کلب زندگی بسر برد.
او پس از شنیدن خبر اسلام آوردن قبیلههای اسد، غطفان و عامر، اسلام آورده بود. در زمان حضرت ابوبکر صدیق س وقتی برای عمره به مکه مکرمه رفت از اطراف مدینه منوره گذشته جرأت نکرد وارد شهر شود. به حضرت ابوبکر س اطلاع رساندند که طلیحه اسدی از حومه اطراف شهر رد میشود، ایشان فرمودند: «ما أصنع به؟ خلوا عنه فقد هداه الله للإسلام». "با او چه کنم؟ به او کاری نداشته باشید، خداوند او را به اسلام هدایت داده است".
در حقیقت طلیحه اسدی پس از اسلام آوردنش، مسلمان بسیار خوبی شد. او پس از به خلافت رسیدن حضرت عمر س برای بیعت کردن حاضر شد. حضرت عمر س فرمود: تو قاتل عکاشه و ثابت هستی. بخدا سوگند! من هرگز تو را دوست نخواهم داشت. او در جواب گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند آن دو را به دستان من عزت و کرامت شهادت بخشید و مرا از ذلت و رسوایی به دست آنها نجات داد. حضرت عمر س با شنیدن این جواب بیعت او را قبول کرد. سپس به او گفت: ای دغل باز! از کهانت و جادوگریت چه مانده؟ او عرض کرد: یکی دو تا فوت کردند بیشتر نمانده! پس از آن نزد قبیلهاش بازگشت و در آنجا اقامت نمود تا اینکه بعدها به عراق رفت. او در اسلامش کاملا صادق و راستگو بود و همیشه از گذشته ننگین خود اظهار پیشمانی و شرمساری میکرد.[1]
217- بازگشت عیینه بن حصن به آغوش اسلام
در بین اسیرانی که خالد بن ولید آنها را دستگیر کرد و خدمت حضرت ابوبکر صدیق س به مدینه منوره فرستاد، عیینه بن حصن نیز بود. حضرت خالد س برای سزا دادن او شانههایش را در پشت جمع کرده دستهایش را به گردنش بسته و به همین صورت او را به مدینه منوره فرستاد تا کبر و غرور را بشکند و او را رسوا و شهره عالم کند تا عبرت و اندرزی باشد برای سایر سرکشان جنایتکار.
چون او با این شکل و قیافه وارد مدینه منوره شد، بچههای شهر بدنبالش دویده او را مسخره کرده به او میخندیدند و او را با مشت و لگد زده میگفتند:" خاک بر سرت دشمن خدا! تو از اسلام بازگشته بودی؟!"، او شرمسار و سرافکنده در جواب میگفت:" بخدا قسم من اصلا مسلمان نبودم". او را خدمت حضرت ابوبکر س آوردند. آن حضرت با بردباری و کرم و سخاوت بیمانندی از او استقبال نموده، او را بخشید و از جنایتهایش درگذشت. وی برخورد بسیار خوبی با او داشت. دستور داد شانه و بازو و دستهایش را باز کنند. از او خواست تا دوباره توبهاش را اعلام کند، عیینه توبهاش را اعلام کرده از گذشته خود ابراز شرمساری و پشیمانی نمود. از جنایتهای گذشتهاش معذرت خواسته اسلام آورد. پس از آن او زندگی بسیار پر افتخار و قابل رشکی را سپری نمود.[1]
در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق معرکه تاریخساز بزاخه رخ داد که در آن سپاه اسلام به رهبری خالد بن ولید شکست عبرتناک و تلخی را به سپاهیان آشوبگر طلیحه اسدی چشانید. شدت فاجعه عقل را از سر طلیحه پرانده بود و او حیران و مبهوت به سپاهیان تار و مار شدهاش خیره شده به آنها گفت: خاک بر سرتان باد! هلاک و نابود گردید! چطور شد که شما شکست خوردید؟!
فردی از بین سپاهیان او برخواسته گفت: من به شما میگویم چرا ما شکست خوردیم! در بین سپاه ما هر شخص میخواست رفیقش پیش از او کشته شود در حالیکه در برابر ما مردمانی قرار داشتند که هر فرد از آنها آرزو داشت قبل از دوستش جام شهادت را سر کشد!".[1]