طرح موضوع حکمیت قرآن از طرف حضرت معاویه بدون تأکید بر تحویل دادن قاتلان حضرت عثمان و یا قصاص آنان، و پذیرش حکمیت توسط حضرت علی بدون تاکید بر اطاعت و بیعت حضرت معاویه و مردم شام با ایشان، اتفاق و تحولی بود که حوادث جنگ صفین آن را به دو طرف تحمیل کرد؛ چرا که این جنگ منجر به نابودی تعدادی زیادی از مسلمانان شده بود و این موضعگیری جمعی را در طرفین تقویت کرد که پایان دادن به نبرد و جلوگیری از کشتار، ضرورتی است که باید برای حفظ شوکت و قدرت امت اسلامی به آن تن دهند.
حضرت علی س با توقف جنگ در صفین موافقت کرد و به حکمیت رضایت داد و آن را پیروزی و فتحی به حساب آورد و سپس به کوفه بازگشت در حالیکه به اتحاد مسلمین، برطرف شدن اختلافات، تقویت دولت اسلامی و آغاز مجدد فتوحات اسلامی امیدوار بود.([1])
عوامل متعددی سبب شد که طرفین به حکمیت و حل نزاع پیش آمده از این طریق بیندیشند، از آن جمله:
۱- طرح حکمیت در واقع آخرین تلاشی بود که برای جلوگیری از جنگ و خونریزی در میان مسلمانان صورت میگرفت. تلاشهایی که به صورت فردی یا گروهی از زمان جنگ جمل آغاز شده بود، به نتیجه نرسیده بود. نامههای زیادی برای این منظور بین طرفین رد و بدل شد. آخرین تلاشی که از طریق نامه صورت گرفت، نامهای بود که حضرت معاویه در سختترین شرایط جنگ برای حضرت علی س فرستاد و از ایشان خواست که جنگ را متوقف کند و گفت: به گمان من اگر ما و شما میدانستیم که این جنگ تا این حد ادامه پیدا خواهد کرد، هرگز به آن اقدام نمیکردیم. اگر در این قضیه عقل و تدبیر ما تاکنون درمانده است، باز هم فرصت برای ندامت از گذشته و جبران آینده وجود دارد.([2])
۲- دومین عامل، کشتار و خونریزی بسیار زیادی بود که دامن هر دو سپاه را گرفته بود و ترس آن میرفت که سرانجام همه کشته و نابود شوند. از اینرو درخواست توقف جنگ موضوعی بود که هر دو گروه به آن تمایل نشان میدادند.
۳- سومین عامل، خستگی و درماندگی مردم بود که بر اثر جنگهای طولانی توانشان تحلیل رفته بود و چنان وضعیتی پیش آمده بود که گویا همگی در انتظار این پیام صلح و آشتی بودند. اکثر سپاهیان حضرت علی گرایش به خاتمه جنگ و مخاصمه داشتند. به همین خاطر اکثراً این جمله را بر زبان میآوردند که: «قد أکلتنا الحرب و لانری البقاء الا عن الموادعه»؛ جنگ تمام قوای ما را تحلیل برده است و برای بقای خود چارهای جز ترک مخاصمه نداریم.([3]) این جمله که بر زبان اکثر سپاهیان حضرت علی زمزمه میشد، نشان میدهد که بالا بردن قرآنها جهت توقف جنگ، فریب و نیرنگی از طرف حضرت عمرو بن عاص و حتی به ابتکار ایشان نبوده است؛ بلکه در جنگ جمل کعب بن سور، قاضی بصره، برای توقف نبرد به چنین اقدامی دست زده بود. اما شورشیان جنگطلبان و سبائی او را تیرباران کردند تا در اقدامش موفق نشود.
۴- چهارمین عامل، پاسخ مثبت به ندای وحی بود که خداوند در آن از بندگانش خواسته است: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: 59] «هرگاه در چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول (یعنی به حکم شرع در پرتو قرآن و سنت) بازگردانده و ارجاع دهید».
به همین سبب وقتی به حضرت علی س پیشنهاد شد که تصمیمگیری در این باره را به قرآن واگذارد، گفت: من در این ارتباط از شما اولیتر و سزاوارترم و به حکمیت و داوری کتاب خدا رغبت بیشتری دارم؛ کتاب خدا بین من و شما داور خواهد بود.([4])
یکی دیگر از اتفاقاتی که در جنگ صفین رخ داد و به روشن شدن موضع درست از نادرست و پایان یافتن جنگ کمک کرد، شهادت صحابی جلیلالقدر حضرت عمار بن یاسر به دست سپاهیان شام بود. حضرت معاویه و مردم شام به تصور اینکه موضعشان در خونخواهی حضرت عثمان س و خودداری از بیعت با حضرت علی س، تا روشن شدن قضیه قاتلان حضرت عثمان و قصاص آنان، موضع درست و برحقی است، در مقابل ایشان ایستادگی کردند تا اینکه سرانجام نبرد صفین روی داد.([5])
اصحاب جلیلالقدری که تا آن زمان در قید حیات بودند یکی از این سه موضع را اختیار کرده بودند: ۱- گروهی به خونخواهی خلیفه سوم و دفاع از این موضع پرداختند، ۲- گروهی موضع حضرت علی س را تأیید کردند و به ایشان پیوستند، ۳- و اما گروه سوم، که بیشترین تعداد صحابه را شامل میشد، کسانی بودند که مخالف نزاع و درگیری بودند و انزوا اختیار کرده بودند.
در این میان شهادت حضرت عمار اتفاق افتاد و در پرتو حدیث نبوی: «تقتلک الفئه الباغیه» «تو به دست گروه عصیانگر و سرکش کشته میشوی»، برای همگان روشن شد که حق با حضرت علی س بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی میکردند. این اتفاق و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بیمعنا کرد و همه را به تلاش برای پایان دادن به نبرد ترغیب کرد، و در چنین شرایطی موضوع حکمیت مطرح گردید و پذیرفته شد.
وقتی خبر شهادت حضرت عمار به حضرت عمرو بن عاص رسید، گفت: «وددت أنی مت قبل هذا الیوم بعشرین سنه»؛([6]) «کاش که من بیست سال قبل از این روز از دنیا رفته بودم».
(۱) دراسه فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص: ۳۸
(2) دراسه فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص: ۳۸
(1) صفین، ص ۴۸۲ ـ ۴۸۵ دراسات فی عهد النبوه، ص: ۴۳۳
(۱) مصنف ابن أبیشیبه: ۸/ ۳۳۶
(۲) معاویه ابن أبیسفیان، الغضبان، ص: ۲۱۵
(۱) أنساب الأشراف: ۱/ ۱۷۰
آشوبطلبان و کسانی که در قتل خلیفه سوم و همچنین دامن زدن به جنگ جمل دست داشتند، به استمرار جنگ صفین نیز بسیار اصرار میکردند تا یا طرفین کاملاً در این جنگ از بین بروند و یا حداقل توانشان به قدر کافی تحلیل برود و آنان از قصاص و مجازات در امان بمانند. به همین خاطر وقتی دیدند که مردم شام مصاحف را بالا بردند، و حضرت علی نیز به درخواست آنها مبنی بر توقف جنگ و خونریزی پاسخ مثبت داد، وحشتزده شدند و تمام تلاش خود را به کار بستند تا حضرت علی س را از تصمیمش منصرف کنند. ولی جنگ متوقف شده بود و کاری از دست آنها بر نمیآمد. لذا چارهای ندیدند جز اینکه علیه حضرت علی س دست به شورش بزنند و با طرح مقوله «لا حکم الا لله» شکاف جدیدی را به نام «خوارج» در میان امت اسلامی ایجاد کنند.
شگفت اینجاست که مؤرخان به این رفتار آشوبطلبان و قاتلان خلیفه سوم، آن هم در این مرحله حساس، که منجر به شکلگیری خوارج گردید، زیاد توجه نکردهاند.([1])
اما روایت ابومخنف که در آن ذکر شده است که حضرت علی ابتدا پیشنهاد مردم شام را مبنی بر حکمیت قرآن نپذیرفت و سپس بر اثر فشار گروهی که بعداً به خوارج مشهور شدند، آن را پذیرفت؛([2]) قطعنظر از ضعف در سند با مقام شامخ حضرت علی س سازگاری ندارد، و در مقابل روایاتی که با سند صحیح و توسط راویان موثق روایت شده است، اعتباری ندارد.
بنابر روایات معتبر، شورشیان و خوارج وقتی از قبول تحکیم توسط حضرت علی س باخبر شدند، در حالی که شمشیرهایشان را بر دوش گرفته بودند، نزد حضرت علی آمده و با پذیرش فراخوان شامیان به تحکیم کتابالله مخالفت نموده و گفتند: باید جنگ را ادامه دهیم تا در نهایت خداوند خود میان ما و آنان داوری کند!
سهل بن حنیف انصاری س خطاب به آنان گفت: ای مردم! رأی و دیدگاه خود را در برابر دین علم نکنید. اگر ما در روز حدیبیه اختیار میداشتیم، رأی خود را بر فرمان رسول خدا ترجیح میدادیم! اما چون امر ایشان حکم دین بود، آن را پذیرفتیم! پس از آن سهل به بحران و نابسامانیای که پس از شهادت حضرت عثمان س در میان مسلمانان پیش آمده بود، اشاره نمود و گفت: سوگند به خداوند از زمانی که مسلمان شدهام، در راستای دفاع از دین خداوند شمشیرهایمان را در هر جا به کار میگرفتیم میدانستیم که چه کاری انجام میدهیم، به غیر از این وضعی که الآن داریم! هرگاه مشکلی را حل و فصل مینماییم، مشکل دیگری روی میدهد که نمیدانیم چگونه با آن برخورد نماییم.([3])
خلاصه اینکه هم سپاهیان شام و هم سپاهیان عراق به این امید که راهی برای جلوگیری از خونریزی بیشتر و پایان دادن به اختلافات پیدا شود، به حکمیت و مصالحه تمایل نشان دادند.
(1) أحداث و أحادیث فتنه الهرج، ص ۱۴۷
(2) تاریخ طبری: ۵/ ۶۶۳ ـ ۶۶۲
(1) مصنف ابن أبیشیبه: ۸/ ۳۳۶؛ مسند احمد مع الفتح الربانی: ۸/ ۴۸۳
حضرت علی س پس از خلیفه شدن، نمایندگان و کارگزارانی را برای مناطق مختلف تعیین کرد. ولایت شام را ابتدا به حضرت عبدالله بن عمر ب پیشنهاد کرد، اما وی نپذیرفت. لذا حضرت سهل بن حنیف را به جای حضرت معاویه س به ولایت شام منصوب کرد، اما سپاهیان حضرت معاویه حضرت سهل را بازگرداندند. مردم شام از بیعت با حضرت علی سرباز زدند و گفتند: حضرت علی اول از قاتلان حضرت عثمان قصاص بگیرد، سپس ما با او بیعت میکنیم. حضرت علی خواسته مردم شام و حضرت معاویه را بهانهای برای نافرمانی و عدم بیعت میدانست. لذا با هدف الزام حضرت معاویه و هوادارانش به اطاعت از خود، با سپاهی پنجاههزار نفری به سوی شام روانه شد. در یکی از روزهای تجهیز لشکر جهت حرکت به سوی شام، حضرت حسن بن علی ب به نزد پدر رفت و گفت: «یا أبت دع هذا، فان فیه سفک دماء المسلمین و وقوع الاختلاف بینهم» «پدر جان از تصمیم لشکرکشی و جنگ صرفنظر کن، زیرا با وقوع چنین جنگی خون بسیاری از مسلمانها به زمین خواهد ریخت و در میانشان اختلاف خواهد افتاد». اما پیشنهاد ایشان پذیرفته نشد.
از آنجایی که مردم شام بر خونخواهی خلیفه سوم با حضرت معاویه بیعت کرده بودند و در این مورد کوتاه نمیآمدند، با رسیدن خبر حرکت سپاه عراق به سوی شام، به تجهیز لشکری شصتهزار نفری پرداخته و از جانب شمال شرقی دمشق برای رویارویی به سوی صفین روانه شدند.
نبرد میان دو سپاه در ماه ذیالحجه سال سی و شش هجری با درگیریهای موردی و جنگهای پراکنده آغاز گردید و در طول ماه ذیالحجه ادامه یافت. گاهی روزی یک نبرد و گاه دو نبرد اتفاق میافتاد. با آغاز ماه محرم آتشبس اعلام شد، به این امید که میان آنان امکان گفتوگو و تفاهم پدید آید و زمینه برای صلح و آشتی و جلوگیری از خونریزی بیشتر فراهم شود.
در ماه محرم بود که حضرت علی هیئتی را به ریاست عدی بن حاتم طایی نزد حضرت معاویه فرستاد. عدی، معاویه را به بیعت با حضرت علی فرا خواند، تا زمینه وحدت هر چه بیشتر مسلمانان فراهم شود و جنگ و خونریزی پایان یابد! حضرت معاویه در پاسخ فراخوان عدی گفت: ما با علی سر مخالفت و ناسازگاری نداریم و در مورد مقام خلافت با او در نمیافتیم، و او را به دست داشتن در شورش علیه حضرت عثمان و قتل ایشان متهم نمیکنیم، اما شورشیان و قاتلان بسیاری در میان سپاه او مأمن گرفتهاند، تمام خواسته ما این است که آن قاتلان شورشی را به ما تسلیم کند، پس از آن ما با او به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بیعت میکنیم و از او اطاعت مینماییم.
موضع حضرت معاویه واضح و روشن بود، اما حضرت علی س در شرایطی قرار نداشت که بتواند خواسته او را برآورده نماید. حضرت معاویه در همین راستا هیئتی را به ریاست حبیب بن مسلمه نزد حضرت علی س فرستاد، تا او را برای تسلیم قاتلان حضرت عثمان و پایان دادن به جنگ و خونریزی ترغیب کنند، اما آنان نیز بدون نتیجه بازگشتند. ماه محرم نیز بدون آنکه تلاشهای مسالمتآمیز به نتیجهای بیانجامد، پایان یافت و ماه صفر آغاز شد. ظاهراً مرحله دیگری از جنگ همهجانبه و سخت در صفین نزدیک بود. روز چهارشنبه اول ماه صفر مرحله دوم جنگ آغاز شد و تا روز جمعه دهم صفر ادامه پیدا کرد. سختترین و خشنترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد و آن شب را لیلةالهریر (شب زوزه) نامیدند؛ زیرا بجز از چکاچک شمشیرها و نیزههای سپاهیان دو طرف، و زوزه سگها و گرگها، از فرط خستگی و کوفتگی صدایی و کلامی از کسی شنیده نمیشد. در آن شب به اندازهای جنگ و درگیری شدت گرفت که نیزهها و شمشیرها و سپرهای بسیاری از سربازان درهم شکست و از دست آنها افتاد، تا آنجا که جنگ با سنگ انداختن به سوی یکدیگر و حتی با چنگ و دندان به جان یکدیگر افتادن، ادامه یافت.
در طول یک نبرد سخت و فرسایشی، هزاران نفر کشته و زخمی شدند و خوف آن میرفت که هر دو سپاه تا آخرین نفراتشان به نبرد ادامه دهند و بجز زنان و کودکان کسی زنده نماند. اظهار این خوف ابتدا بر زبان اشعث بن قیس رئیس قبیله کنده جاری شد. ایشان در لیلةالهریر خطاب به قومش گفت: ای مسلمانان! صحنه دیروز را مشاهده کردید که چه تعداد از مردم عرب کشته شدند. ای مردم! سن زیادی از من گذشته است و تا به امروز هرگز چنین صحنهای را مشاهده نکردهام. شما سخنان مرا به کسانی که در اینجا حضور ندارند، برسانید. اگر ما فردا رودرروی هم قرار بگیریم، عربها نابود خواهند شد و حرمت و قداست شما از بین خواهد رفت. قسم به خدا! من این حرفها را از ترس مرگ نمیزنم، چرا که سن زیادی از من گذشته است، اما ترس من برای زنان و کودکان است. اگر ما فردا همگی از بین برویم بر آنها چه خواهد گذشت. بار الها! تو میدانی که من مصلحت قوم خود و مسلمانان را مدنظر دارم و در این زمینه از هیچ کوششی دریغ نورزیدهام.([1])
خبر اظهارات اشعث بن قیس به حضرت معاویه س رسید، ایشان گفت: قسم به پروردگار کعبه! او درست میگوید. اگر این روند ادامه پیدا کند، همه مردان جنگی دو طرف کشته خواهند شد و با پیش آمدن چنین وضعی، رومیها از یک سو و فارسها از سوی دیگر برای حمله به سرزمینهای اسلامی طمع کرده و زنان و کودکان را پایمال خواهند کرد، پس باید چارهای اندیشید، و این واقعیت را فقط انسانهای آگاه و با فراست درک خواهند کرد. سپس رو به سپاهیانش کرد و گفت: قرآنها را بر نیزهها بسته و بالا ببرید. در این روایت اصلاً نامی از حضرت عمرو بن عاص و یا نشانی از نیرنگ و فریبکاری وجود ندارد. به هر حال، طرح مسئله حکمیت اقدامی شجاعانه برای جلوگیری از گسترش خونریزی و کشتار میان مسلمانان و حفظ توان و نیروی امت اسلامی بود، حال چه از جانب حضرت معاویه و چه حضرت عمرو بن عاص ب مطرح شده باشد. این موضوع فقط آشوبگران و قاتلان حضرت عثمان را که آتش جنگ و فتنه را برافروخته بودند، پریشان و ناراحت کرد.([2])
(۱) وقعه صفین للمغتری، ص ۴۷۹
(2) وقعه صفین للمغتری، ص ۴۸۱-۸۸۴
هنگامی که عمرو بن العاص س در بستر بیماری بود و آخرین روزهای زندگیاش را سپری میکرد بشدت میگریست؛ یکی از فرندانش خطاب به او گفت: چرا گریه میکنی؟ مگر پیامبر خدا ج به شما بشارت به فلان چیز و فلان چیز نداده است؟
عمرو بن العاص فرمود: بهترین چیزی که در کارنامهام دارم شهادت «أَن لا إِله إِلا الله وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله» میباشد.
و من در سه مرحله زیستهام:
مرحله اول: در حالی زندگی میکردم که رسول خدا ج منفورترین انسان در نظرم بود و دوست داشتم او را به قتل برسانم که اگر چنین میکردم از اهل آتش بودم.
مرحله دوم: سپس خداوند اسلام را در قلب من جای داد و به نزد رسولخدا ج آمدم تا با ایشان بیعت کنم، عرض کردم یا رسول الله دستت را بگشا تا با شما بیعت کنم و ایشان دست مبارک خود را دراز نمود اما من دست خود را عقب کشیدم! ایشان فرمودند: تو را چه شده است ای عمرو؟ عرض کردم: میخواهم شرطی قرار دهم، پیامبر ج فرمود: چه شرطی؟ گفتم: از خداوند بخواه گناهان مرا مورد بخشش و آمرزش قرار دهد، و پیامبر ج فرمود: ای عمرو آیا نمیدانی که اسلام گناهان گذشته و قبل از خود را پاک میکند و هجرت گناهان قبل از خود را پاک میکند و حج گناهان قبل از خود را پاک میکند؟
در آنروز هیچ کس در نظرم محبوبتر از رسول خدا ج نبود. و اگر در آنروز از دنیا میرفتم امید داشتم که از اهل بهشت باشم.
مرحله سوم: در حالی زیستم که بعنوان امیر در جامعه حکمرانی میکردم نمیدانم چگونه زیستم و چه حقی در آن داشتم و خداوند چگونه در آن مورد با من برخورد خواهد کرد، هرگاه از دنیا رفتم کسی حق ندارد بر من نوحه خوانی کند.([1])
سپس در حالی که شهادتین را زبان جاری میساخت در روز عید فطر سال ۴۳ هجری به هنگام خلافت معاویه س در حالیکه نود سال داشت دارفانی را وداع گفت.
خداوند از او راضی و خشنود باد.
(1) صحیح مسلم «۱/۱۱۲»
عمرو بن العاص در عهد خلفای راشدین ش
زمانی که رسول الله ج دار فانی را وداع گفت ابوبکر صدیق س به خلافت رسید و عمر بن العاص را مخیر نمود بین اینکه در مسئولیتی که رسول خدا ج او را بر آن گمارده بود باقی بماند و یا اینکه مسئولیت دیگری را بپذیرد که به صلاح دنیا و آخرت او خواهد بود (یعنی شرکت در جهاد)، عمرو بن العاص نامهای خطاب به خلیفهی رسول الله ج نوشت که در آن آمده بود: «همانا من تیری از تیرهای اسلام هستم و تو پس از پروردگار تیرانداز؛ بنگر که کدام هدف نیکوتر است و مرا به همان طرف رها کن».([1]) هنگامی که عمرو بن العاص به مدینهی منوره رسید ابوبکر صدیق به او دستور داد همراه با سپاه اسلام روانهی شام شود و عمرو چنین کرد تا اینکه به منطقه یرموک رسیدند و در آنجا نبردی با سپاه روم صورت گرفت که عمرو بن العاص در قسمت راست سپاه اسلام بود و حضور وی و جهادش در این معرکه تأثیر بسزایی در پیروزی مسلمانان و شکست روم داشت.([2])
پس از وفات ابوبکر صدیق س عمرو بن العاص به جهاد خود در جبههی شام ادامه داد تا اینکه توانست با همکاری شرحبیل بن حسنه س مناطقی چون بیسان، طبریه و اجنادین را فتح کند.([3])
در نبرد اجنادین به امیر المومنین عمر بن خطاب س خبر رسید که فرماندهی سپاه روم را شخصی بسیار شجاع و زیرک به نام ارطبون برعهده دارد، عمر بن خطاب س پس از شنیدن این سخن تبسمی کرد زیرا در چهرهاش اعتماد کامل او به فرماندهاش احساس میشد لذا فرمود: «ما ارطبون عرب (عمرو بن عاص) را به جان ارطبون روم میاندازیم، سپس میبینیم کدام یک پیروز میشود».
هنگامی که دو سپاه در جایی به نام اجنادین به همدیگر رسیدند عمرو بن عاص س تصمیم به اقدامی بسیار خطرناک نمود و آن هم اینکه خود به عنوان فرستادهی فرمانده مسلمانان به درون سپاه روم برود و نقاط ضعف آنها را تشخیص دهد، لهذا بر ارطبون فرمانده رومیان وارد شد، ارطبون به محض دیدن عمرو بن العاص با خود گفت: این شخص باید امیر باشد و یا کسی که امیر از او حرف شنوی دارد و تصمیم گرفت او را به قتل برساند.
اما عمرو بن عاص به نقشهی شوم او پی برد و پس از گفتگویی که میان آنها شکل گرفت عمرو بن عاص س خطاب به ارطبون گفت: هر کدام از ما سخن دیگری را شنیدیم و حرف تو در دل من جای گرفت و ما ده نفر فرستادهی عمر بن خطاب هستیم، اجازه بده من بروم آن نه نفر را همراه خود به نزد تو بیاورم، اگر سخن تو را پذیرفتند که نیک است و گرنه میتوانی آنها را به دیارشان بازگردانی و امور روم را خود بهدست بگیری. ارطبون پس از شنیدن این سخنان هوای قتل ده نفر در سرش پروراند و از قتل عمرو بن عاص صرف نظر کرد.
عمرو بن العاص پس از فریفتن ارطبون و شناخت نکته ضعفهای سپاهش به سوی لشکر خود بازگشت، وقتی ارطبون روم از فریب خوردن خود آگاه شد گفت: وای بر من! آن مرد مرا فریب داد، همانا که او تیزهوشترین و زیرک ترین انسان است. هنگامی که خبر فریب خوردن ارطبون روم از عمرو بن العاص به عمر بن خطاب س رسید تبسمی کرد و فرمود: «همانا عمرو او را شکست داد، خدا عمرو را در پناه خویش حفظ کند».
جنگ سختی میان دو سپاه شکل گرت که در نهایت ارطبون روم بسوی ایلیاء «قدس» گریخت و عمرو بن عاص توانست اکثر شهرهای فلسطین از جمله غزه نابلس، الـلّد، یبنی، یافا، رفح، بیت المقدس، عمواس و بیت جبرین را فتح کند.([4])
پس از اینکه مأموریت عمرو بن عاص در شام خاتمه یافت عمر بن خطاب س مأموریت جدیدی به وی سپرد و آن هم روانه شدن بهسوی مصر و فتح آن دیار بود که عمرو بن العاص س توانست در این راستا شهرهای فرما، فسطاط، قلعه بابلیون، عین شمس، فیوم، اشمونین، اخیم، دمیاط، تونه، دقهله، اسکندریه و نیز شهرهای دیگری در شمال آفریقا چون برقه و زویله و طرابلس را فتح کند، به همین دلیل عمر بن خطاب س همواره میفرمود:
«شایسته نیست که ابو عبدالله بر زمین گام بردارد مگر اینکه امیر باشد».
و در زمان خلافت سیدنا عثمان س عمرو بن العاص یکی از نزدیکان و مشاوران ایشان بود.
روایتی ساختگی و جعلی وجود دارد که شخصیت عمرو بن عاص را در مسئلهی شهادت عثمان زیر سئوال میبرد، که در آن آمده است:
«هنگامی که عثمان محاصره شد عمرو بن عاص راه شام را در پیش گرفت و گفت: ای اهل مدینه هر کس در مدینه بماند و بنگرد که عثمان کشته میشود خداوند او را ذلیل و خوار میگرداند و هر کس توانایی دفاع از او را ندارد راه گریز را در پیش بگیرد».([5])
بر اساس این روایت عدهای معتقدند که عمرو بن العاص پس از اینکه دریافت عثمان کشته خواهد شد راه گریز از مدینه را در پیش گرفته است حال اینکه روایت جعلی و ساختگی است زیرا: راوی داستان شخصی به نام سیف بن عمر تمیمی است که روایت وی از شعیب بن ابراهیم کوفی ثابت نشده است. ثانیا: در روایت، سیف بن عمر تمیمی وجود دارد که ابن حجر در لسان المیزان در مورد وی میگوید: به اتفاق علماء متروک است، ابن حبان پیرامون شخصیت سیف بن عمر میگوید: متهم به زندقه بودن است و روایات جعلی و ساختگی را نقل میکند.
پیامبر ج در حالی از دنیا رفت که از عمرو بن عاص راضی بود و ابوبکر و عمر ب در حالی از دنیا رفتند که از وی راضی بودند و عثمان او را بمدت ۴ سال بر پست استانداری مصر ابقاء نمود و پس از آن وی را عزل نموده وعبدالله بن سعد بن ابی السرح را بر ولایت مصر گمارد. پس از اینکه عثمان به شهادت رسید عمرو بن عاص از این خبر بسیار اندوهگین شد و بسیار گریست و چون بر معاویه وارد شد و دریافت او قصد خونخواهی از قاتلین عثمان را دارد به سپاه او ملحق شد و به قصد خونخواهی از قاتلین خلیفهی مظلوم عثمان بن عفان س با سپاه علی که تعدادی از قاتلین عثمان در آن قرار داشتند جنگید.
(2) تاریخ طبری «۳/۳۸۹»
(1) تاریخ طبری «۳/۳۹۶»
(2) تاریخ طبری «۳/۴۴۳»
(۱) البدایة والنهایة تألیف امام ابن کثیر دمشقی «۷/۶۳»
(1) تاریخ طبری «۴/۵۵۸»