مأموریتی بهسوی عمان
دیری از مسلمان شدن عمرو بن العاص س نگذشته بود که ایشان مبدل به یکی از فرماندهان برجسته شدند که مورد اعتماد رسول الله ج بودند؛ به همین علت رسول الله ج او را جهت دعوت فرزندان جلندی جیفر و عبد که بر عمان حکومت میکردند فرستاد.
از آنجایی که عمرو میدانست که عبد از حلم و بردباری و وقار بیشتری برخوردار است دعوت خود را از او شروع کرد، اما او چنین گفت: برادرم جیفر حکمران است و از لحاظ سنی نیز از من بزرگتر است ابتدا به نزد او برو، عمرو میگوید:
من هر روز در کنار خانهاش میماندم تا اینکه سخن مرا پذیرفت و نامهی رسول الله ج که بههمراه داشتم به او تقدیم کردم و او نیز پس از خواندن به برادرش داد. بدینصورت هر دو مسلمان شدند و عمرو بن عاص در میان آنان ماند تا اینکه خبر وفات رسول الله ج به او رسید. و این آخرین مأموریتی بود که رسول الله ج به عمرو بن عاص س سپردند.([1])
(1) عیون الأثر تألیف ابن سید الناس «۲/۳۳۵»
مسئولیتهای عمرو بن عاص در زمان رسول الله ج
الف: فرماندهی در جنگ ذاتالسلاسل
اندکی پس از پایان یافتن جنگ موته پیامبر اکرم ج تصمیم گرفت سپاهی را جهت مبارزه با قبیله قضاعه بفرستد؛ زیرا آنها در جنگ موته با رومیان بر علیه اسلام همدست شده بودند. لهذا عمرو بن عاص را به حضور طلبیده و خطاب به او فرمودند: «ای عمرو میخواهم تو را به فرماندهی سپاهی بگمارم که پس از نبرد، خداوند تو را از لحاظ مال و ثروت بی نیاز خواهد کرد و به سلامت بازخواهی گشت». عمرو در پاسخ گفت: «ای رسول خدا من برای دستیابی به مال و ثروت مسلمان نشدهام»، رسول الله ج فرمودند: «چه خوب است مال نیکو برای انسان نیکو».([1])
سپس رسول خدا ج پرچم را به دست وی سپرد و سیصد نفر از بزرگان مهاجرین و انصار که در رأس آنها ابوبکر و عمر ب بودند را همراه وی بسوی ذاتالسلاسل گسیل داد تا قبیلهی قضاعه را که اسلام جز شر و بدی از آنها چیزی ندیده بود ادب نماید. او دعوت پیامبر را لبیک گفت و همراه با سپاهیانش راه ذاتالسلاسل را در پیش گرفتند شبها حرکت نموده و روزها را کمین میکردند. پس از مدتی به منطقه مورد نظر رسیدند اما متوجه شدند دشمن، سپاه عظیمی را برای مقابله با آنها تدارک دیده است لذا نامهای به رسول الله ج فرستاد و از او طلب یاری نمود و پیامبر ج ابوعبیده بن جراح س را در رأس لشکری به یاری عمرو بن عاص فرستاد.
این دو فرمانده با کمک هم توانستند شکست سنگینی به قبیلهی قضاعه وارد کنند.([2])
در حین جنگ دو صحنه اتفاق میافتد که دلالت بر زیرکی و تیز هوشی عمرو بن عاص دارد؛
حادثهی اول:
زمانی که مسلمانان دشمنانشان را شکست دادند تعدای از سپاهیان از شدت سرما تصمیم گرفتند آتش روشن کنند اما عمرو بن عاص آنها را از این کار منع نموده و فرمود: هیچ کسی آتش نیفروزد و گرنه او را در آن خواهم انداخت، زمانی که مسلمانان به مدینه بازگشتند عدهای از این عمل عمرو بن عاص به خدمت رسولالله ج شکایت بردند، زمانی که رسولالله ج از عمرو علت این کار را پرسیدند ایشان در جواب گفت: ترسیدم که با روشن شدن آتش، دشمن ما را بیابد و بدین وسیله آنها را یاری نموده باشیم، پیامبر ج از این هوش و ذکاوت وی شگفت زده شد و کار او را تأیید نمود.([3])
حادثهی دوم:
عمرو بن عاص میگوید: به هنگام جنگ ذات السلاسل در شبی از شبها جُنُب شدم. هوا بسیار سرد بود و من ترسیدم که با غسل زدن خود را به هلاکت افکنده باشم. لهذا تیمم نموده و با یارانم نماز صبح را بجای آوردیم. پس از بازگشت به مدینه عدهای از یارانم این حادثه را خدمت رسول الله ج عرض نمودند، ایشان فرمودند: ای عمرو آیا در حال جنابت با یاران خود نماز را بجای آوردهای؟ من علت را برای ایشان توضیح داده و گفتم: همانا من این گفته پروردگار را شندیهام که فرمودند: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩﴾ [النساء: 29] «و خود را نکشید همانا که خداوند نسبت به شما مهربان است» زمانی که پیامبر ج این استدلال مرا شنید، خندیدند و چیزی نگفتند.([4])
این اجتهاد دلالت بر وفور علم و فقه عمرو بن عاص س و همچنین دقت استنباط وی دارد.
بت سواع به نام یکی از فرزندان نوح یعنی سواع بن نوح و به شکل زنی ساخته شده بود. این بت از آن قوم نوح بود و در زمان رسول الله ج قبیله هذیل این بت را در اختیار داشتند.و مردم قبل از فتح مکه این بت را طواف میکردند.
هنگامی که رسول الله ج مکه را فتح نمود عمرو بن العاص را مأمور کرد تا این بت را نابود کند. عمرو بن العاص به همراه تعدای از یارانش جهت انجام مأموریت به جایی آمدند که بت در آنجا قرار داشت. ناگهان با کاهنی مواجه شدند که از بت مراقبت میکرد.
کاهن پرسید برای چه امری آمدهاید؟
عمرو بن العاص گفت: رسول الله ج مرا امر نموده تا این بت را نابود سازم.
کاهن گفت: نمیتوانی این کار را انجام دهی.
عمرو گفت: چگونه؟
کاهن پاسخ داد: برای اینکه این بت از خودش محافظت میکند و جلوی تو را میگیرد.
عمرو جواب داد: وای بر تو آیا تا کنون در باطل غوطهور بودی، وای بر تو آیا این بت میشنود و میبیند؟
سپس عمرو بن العاص همراه با یارانش به بت نزدیک شده و آن را نابود کردند، سپس عمرو بن العاص رو به کاهن کرد و گفت: چه چیزی را دیدی؟ و کاهن گفت: من مسلمان شدم.([5])
(2) شعب الایمان امام بیهقی «۲/۴۴۶»، صحیح ابن حبان «۸/۶»، شیخ آلبانی در تعلیقات الحسان علی صحیح ابن حبان این روایت را صحیح دانسته است «۵/ ۱۵۷».
(1) نگا:السیرة النبویة لابن هشام «۲/۶۲۳».
(۱) الآحاد والمثانی لابن أبی عاصم «۲/۱۰۳»
(۲) روایت امام ابوداود «۱/۲۴۹»، شیخ شعیب الارناؤط این روایت را صحیح دانسته است.
(۱) أخبار مکة تألیف ازرقی «۱/۱۳۱»
الف: گواهی پیامبر ج به ایمان وی
ابوهریره س از رسول الله ج روایت میکند که ایشان فرمودند: «دو فرزند عاص مومن هستند: عمرو و هشام».([1])
در روایتی دیگر که عقبه بن عامر س از پیامبر ج روایت میکند آمده است که ایشان فرمودند: «مردم مسلمان شدند در حالیکه عمرو بن عاص مومن شده است».([2])
ب: گواهی رسول الله ج بر صلاح وی
طلحه بن عبیدالله س از رسول الله ج روایت میکند که ایشان فرمودند: «همانا عمرو بن العاص از انسانهای صالح قریش است، چه خوب انسانهایی هستند ابو عبدالله و ام عبدالله و عبدالله».([3])
ج: دعای پیامبر ج برای عمرو بن عاص
زهیر بن قیس بلوی از عمویش علقمه بن رمثه بلوی روایت میکند که ایشان فرمود: رسول الله ج عمرو بن عاص را بسوی بحرین فرستاد، روزی در کنار پیامبر بودیم که ایشان چرتی زد سپس بیدار شد و فرمود: «خداوند عمرو را مورد رحمت خویش قرار دهد»، ما تمام کسانی که اسمشان عمرو بود را در ذهنمان تصور نمودیم، باری دیگر ایشان چرتی زدند سپس بیدار شده و فرمودند: «خداوند عمرو را مورد رحمت خویش قرار دهد». و پس از آن، برای مرتبه سوم ایشان چرت زدند وطولی نکشید که بیدار شدند و فرمودند: «خداوند عمرو را مورد رحمت خویش قرار دهد» عرض کردیم کدام عمرو را میگویی ای رسول خدا؟ ایشان فرمودند: عمرو بن عاص، گفتم: مگر او را چه شده است؟ پیامبر ج فرمودند: به یادم آمد هنگامی که مردم را جهت صدقه دادن تشویق مینمودم عمرو همراه با صدقهای فراوان به نزدم میآمد میگفتم: ای عمرو اینها را از کجا آوردهای؟ و او در جواب میگفت: از نزد پروردگار، آری بخدا سوگند عمرو راست میگفت و برای او در نزد خداوند خیر فراوانی وجود دارد.([4])
(1) مسند امام احمد «۱۳/۴۰۹» شیخ شعیب الارناؤط این روایت را حسن دانستهاند.
(2) روایت امام ترمذی در سنن «۵/۶۸۷»، شیخ آلبانی در سلسله الاحادیث الصحیحه «۱/۲۸۸» این روایت را صحیح دانسته است.
(3) روایت امام ترمذی در سنن «۲/۳۱۶» وامام احمد در مسند «۱/۱۶۱»، شیخ آلبانی در سلسله الاحادیث الصحیحه «۱/۲۵۳» این روایت را صحیح دانسته است.
(1) معجم الکبیر طبرانی «۱۸/۵»، و المستدرک حاکم «۳/۴۵۵»، حاکم این روایت را صحیح دانسته و امام ذهبی نیز در تأیید او گفته است: سندش حسن است.
خود عمرو بنعاص س داستان مسلمان شدنش را این گونه تعریف میکند:
«هنگامی که در جنگ احزاب شکست خوردیم تعدادی از مردان قریش که مطیع من بودند را گرد خود جمع نموده و عرض کردم: بخدا سوگند شما میدانید که دین محمد بسرعت در حال پیشرفت است و اینک نظری دارم. گفتند: چیست؟ گفتم: نظر من این است که به حبشه هجرت کنیم. و اینکه در پناه نجاشی باشیم برای ما بهتر است از اینکه تحت امر محمد زندگی کنیم. اگر قوم ما در نبرد خویش با محمد پیروز شدند ما انسانهای شناخته شدهای هستیم و جایگاه خود را داریم و جز خوبی از آنها به ما چیزی نمیرسد.
اطرافیان پاسخ دادند: این نظر خوبی است.
گفتم: عدهای پوست را جهت هدیه دادن به نجاشی جمع کنید؛ زیرا نجاشی بیشترین چیزی که از سرزمین ما دوست دارد پوست بود.
از این رو تعداد زیادی پوست جمع نموده و روانه حبشه شدیم. و وقتی به حبشه رسیدیم. ناگهان متوجه شدیم عمرو بن امیه ضمری که پیامبر ج او را فرستاده بود تا از حال جعفر و یارانش جویا شود از نزد نجاشی خارج شد. من به یاران خود گفتم: این مرد عمرو بن امیه ضمری است بخدا سوگند که اگر نجاشی او را در اختیار من بگذارد گردنش را میزنم که اگر این کار را بکنم قریش در مییابند که من با کشتن فرستاده محمد دین خود را نسبت به آنها ادا نمودهام.
به محض ورود بر نجاشی طبق معمول بر وی سجده نمودیم، نجاشی گفت: خوش آمدی ای دوست من. آیا از سرزمین خود هدیهای برای من آوردهای؟ عرض کردم: آری ای پادشاه و هدایا را تقدیم وی نمودیم، سپس گفتم: ای پادشاه من مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد، این مرد فرستاده دشمن ماست خواهشمندم او را در اختیار ما بگذار تا او را به قتل برسانیم؛ زیرا که راه گمراهی را اختیار نموده است.
نجاشی با شنیدن این سخنان خشمگین شد و با شدت ضربهای به بینی خود کوبید که گمان بردم آن را شکسته است. چنان آشفته بودم که در آن حال اگر زمین شکافته میشد از ترس نجاشی به قعر زمین پناهنده میشدم. هراسان و با بیم گفتم: ای پادشاه اگر میدانستم از خواسته من اندوهگین میشوی آن را از شما نمیخواستم.
نجاشی گفت: آیا میخواهی من فرستاده مردی را جهت کشتن در اختیار تو بگذارم که ناموس اکبری که بر موسی نازل میشد بر وی نازل میشود؟ عرض کردم: آیا او چنین انسانی است؟ نجاشی گفت: وای بر تو ای عمرو سخن مرا گوش فرا ده و از او تبعیت کن، بخدا سوگند که او بر حق است و بر دشمنان خود چیره میشود همان گونه که موسی بر فرعون و لشکریانش چیره شد.
گفتم: آیا از من برای اسلام بیعت میگیری و نجاشی گفت: آری سپس دست در دست او گذاشتم و بر اسلام پیمان بستم، سپس نزد یارانم بازگشتم در حالی که مسلمان شدن خود را از آنها مخفی نگه میداشتم. پس از بازگشت به مکه، خود راه مدینه را در پیش گرفتم تا خدمت رسول الله ج برسم و اسلام خود را اعلام نمایم و با ایشان بر اسلام پیمان ببندم. در میانهی راه خالد بن ولید را ملاقات نمودم (این جریان اندکی قبل از فتح مکه بود) در حالی که از مکه میآمد.
عرض کردم: ای ابا سلیمان کجا میروی؟ خالد در جواب گفت: بخدا سوگند راه راست نمایان گشته و محمد فرستادهی بر حق خداست و من روانهی مدینه هستم تا در محضر وی مسلمان شوم؛ تا کی میخواهیم بر گمراهی بمانیم ؟ پس از اینکه سخنان خالد را شنیدم عرض کردم: بخدا سوگند من هم به همین قصد روانه مدینه شدهام.
سپس همراه با یکدیگر راه مدینه را در پیش گرفتیم، زمانی که به خدمت رسول الله ج رسیدیم ابتدا خالد پیش رفت و مسلمان شد و با پیامبر ج بیعت نمود پس از وی من به خدمت حضرت رفتم و عرض کردم: ای رسول خدا من با شما بیعت میکنم بر اینکه از خداوند بخواهی گناهان پیشین مرا بیامرزد و در مورد آینده نمیگویم. رسول الله ج فرمود: «ای عمرو بیعت کن؛ همانا اسلام گناهان قبل خود را پاک میکند و هجرت گناهان قبل از خودش را پاک میکند» و من با ایشان بیعت نموده و از محضرشان خارج شدم.([1])
نقل میشود زمانی که رسول الله ج دیدند که عمرو بن العاص و خالد بطرف ایشان میآیند فرمودند: «قَد أَلقَت إِلَیکُمُ المَکَّهَ أَفلاذَ کَبِدِها» «همانا مکه جگر گوشههایش را بسوی شما انداخته است».([2])
(۱) مسند امام احمد «۴/۱۹۸»
(۲) معرفة الصحابة تألیف امام ابونعیم اصفهانی متوفای ۴۳۰ هجری قمری «۲/۹۲۶»
هیچ انسان بزرگواری چون عمرو بن العاص در قریش نبود مگر اینکه در سنین جوانی راه تجارت را در پیش میگرفت، او زمستانها را به سوی یمن و تابستانها روانه شام میشد و در مسیر تجارتش تنها به یمن و شام بسنده نمیکرد بلکه بسیاری از مواقع جهت تجارت، راه حبشه را در پیش میگرفت. ارتباط تنگاتنگ عمرو بن العاص با نجاشی پادشاه حبشه سبب شد به هنگام هجرت تعدادی از مسلمانان به سرکردگی جعفر بن ابیطالب س بسوی حبشه، قریش او را بعنوان نماینده خود جهت بازگرداندن مهاجرین به نزد نجاشی بفرستند.
عمرو بن العاص به همراه عبدالله بن ابی ربیعه روانه حبشه شدند در حالی که هدایای ارزشمندی را جهت تقدیم به نجاشی با خود داشتند. به محض رسیدن به حبشه هدایای خویش را تقدیم نجاشی و اُسقُف های دربارش نمودند تا اهل مکه را به دیارشان بازگردانند.
سپس عمرو این گونه سخن آغاز نمود: «ای پادشاه، تعدای از جوانان نادان به شهر شما پناه آوردهاند، اینها کسانی هستند که از قوم خویش جدا گشته و بر دین شما وارد نشدهاند بلکه به دین جدیدی گردن نهادهاند و ما بزرگان قوم به نزد شما آمدهایم تا آنها را به ما بازگردانی»! در آن هنگام جعفر بن ابیطالب پسر عموی پیامبر ج و بزرگ مهاجرین برخاست تا پاسخ گفتههای عمرو را بدهد وی چنین فرمود: «ای پادشاه همانا ما در گذشته اهل جاهلیت و نادانی بودیم، بت را پرستش نموده و گوشت مردار تناول میکردیم، مرتکب اعمال فاحشه میشدیم و پیمان خویشاوندی را قطع مینمودیم به همسایگان ستم میکردیم و قوی حق ضعیف را میخورد تا اینکه خداوند از میان ما پیامبری را برانگیخت که ما در مورد نسب، صداقت، پاکدامنی و امانتداری وی یقین داریم، او ما را بسوی خدا پرستی دعوت نمود».
و جعفر به سخنان خود ادامه میداد تا اینکه به این سخنان رسید: «پس ما خدا را به یگانگی پرستیدیم و از شرک ورزیدن به او فاصله گرفتیم و حرام دانستیم آنچه را که بر ما حرام نموده و حلال دانستیم آنچه را که بر ما حلال نموده است. به همین علت قوم ما از درِ دشمنی با ما برآمدند و به آزار و اذیت و شکنجه ما پرداختند تا ما را در دینمان به فتنه اندازند و ما را از عبادت پروردگار به عبادت بتها بازگردانند و حلال بدانیم آن پلیدیهایی را که در گذشته حلال میدانستیم. هنگامی که بر ما خشم گرفتند و ما را تحت فشار قرار دادند و تلاش نمودند میان ما و دینمان فاصله ایجاد کنند، روانه دیار شما گشتیم و شما را در میان همه پادشاهان برگزیدیم به امید اینکه در نزد شما هیچ ستمی در حق ما نشود».
نجاشی گفت: آیا چیزی از سخنان خداوند داری که عرضه نمایی؟
جعفر پاسخ داد: آری
نجاشی گفت: آنها را بر من بخوان.
و جعفر شروع کرد به تلاوت ابتدای سوره مریم تا اینکه به این آیات رسید:
﴿فَأَشَارَتۡ إِلَیۡهِۖ قَالُواْ کَیۡفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی ٱلۡمَهۡدِ صَبِیّٗا٢٩ قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیّٗا٣٠ وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ وَأَوۡصَٰنِی بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّکَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَیّٗا٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِی وَلَمۡ یَجۡعَلۡنِی جَبَّارٗا شَقِیّٗا٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَیَّ یَوۡمَ وُلِدتُّ وَیَوۡمَ أَمُوتُ وَیَوۡمَ أُبۡعَثُ حَیّٗا٣٣﴾ [مریم: 29-33] «پس (مریم) به او (=عیسی) اشاره کرد، گفتند:(چگونه با کسی که کودکی است در گهواره، سخن بگوییم؟!) (عیسی) گفت: «من بندهی خدا هستم، به من کتاب داده، و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا هر جا که باشم پر برکت و فرخنده قرار داده، و تا زندهام مرا به نماز و زکات سفارش کرده است. و (مرا) نسبت به مادرم نیکو کار (قرار داده) و مرا سرکش (و) بدبخت قرار نداده است. و سلام بر من، روزی که متولد شدم، و روزی که میمیرم، و روزی که زنده برانگیخته شوم».
زمانی که نجاشی این آیات را شنید گفت: این سخنان با آنچه عیسی میفرمود مثل دو نوری هستند که از یک چراغ میتابند. سپس رو به عمرو بن العاص و عبدالله بن ابی ربیعه نمود و گفت: بروید؛ بخدا سوگند آنها را تحویل شما دو نفر نخواهم داد. عمرو بن العاص با نا امیدی روانه اقامتگاه خویش در قصر نجاشی شد و در این میان به فکر فرو رفته بود و چاره اندیشی مینمود بلکه حیلهای بیابد که بوسیله آن نجاشی را متقاعد کند مهاجران را به مکه بازگرداند ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد.
فردای آنروز عمرو بن العاص به نزد نجاشی بازگشت و به او گفت: همانا مسلمانان پیرامون عیسی بن مریم سخن بدی به زبان جاری میسازند.
نجاشی گفت: مگر آنها چه میگویند؟
عمرو جواب داد: آنها میگویند عیسی بنده خداست کسی را نزد آنان بفرست و در مورد این مسئله از آنها بپرس.
نجاشی کسی را بسوی مسلمانان و در رأس آنها جعفر بن ابیطالب فرستاد.
هنگامی که مسلمانان بر نجاشی وارد شدند و نجاشی در مورد این مسئله از آنها سوال نمود جعفر چنین پاسخ داد: عیسی بنده خدا و فرستاده او و روح اوست و کلامش میباشد که او را بر مریم پاکدامن القاء نمود. در آن هنگام نجاشی خطی بر زمین کشید و گفت فاصله میان دین ما و شما بیشتر از این خط نیست.
و بدین وسیله مسلمین در کمال آرامش و امنیت به زندگی خود ادامه دادند در حالی که عمرو بن العاص شکست خورده و ناامید بسوی قریش بازگشت.([1])
(۱) السیرة النبویة تألیف ابن هشام «۱/۴۱۵»